فصل (۷۹): (ادامه بحث گذشته ) /

تخمین زمان مطالعه: 14 دقیقه

فصل (۷۹): (ادامه بحث گذشته )


فصل (79): (ادامه بحث گذشته ) و فى الخرایج عن صفوان بن یحیى قال : قال لى العبدى : قال : لى اهلى : قد طال عهدنا بالصادق علیه السلام فلو حججنا و جددنا به العهد، فقلت لها: و الله ما عندى شى ء احج به . فقالت : عند ناکسوة و حلى ، فبع ذلک و تجهز به . ففعلت ، فلما صرنا قرب المدینة مرضت مرضا شدیدا و اشرفت على الموت . فلما دخلنا المدینة خرجت من عندنا و انا آیس منها، (987) فاتیت الصادق علیه السلام و علیه ثوبان ممصران ، فسلمت علیه فاجابنى ، و سالنى عنها، فعرفته خبرها، فقلت : انى خرجت و قد ایست منها، فطرق (988) ملیا ثم قال لى : یا عبدى ، انت حزین بسببها؟ قلت : نعم ، قال : لا باس علیها فقد دعوت الله لها بالعافیة ، فارجع (الیها) فانک تجدها قد افاقت و هى قاعدة و الخادمة تلقمها الطبرزد. و در خرایج از صفوان بن یحیى روایت است که : عبدى برایم بازگفت : همسرم به من گفت : چندى است که امام صادق علیه السلام را زیارت نکرده ام ، چه خوب بود به حج مى رفتیم و با حضرتش دیدارى تازه مى کردیم . بدو گفتم : به خدا سوگند چیزى ندارم که بتوانم حج گزارم . گفت : مقدارى لباس و زینت آلات نزد ما هست ، آن ها رابفروش و وسائل سفر آماده ساز. من چنان کردم . چون به نزدیک مدینه رسیدیم او به بیمارى سختى دچار شد به طورى که مشرف به مرگ گشت . چون به مدینه داخل شدیم از نزد او بیرون شدم در حالى که از او به کلى ناامید شده بودم ، پس ‍ خدمت امام صادق علیه السلام رسیدم ، حضرت دو لباس گلگون بر تن داشت ، سلام کردم ، امام پاسخم داد و از حال همسرم جویا شد، حالش را بازگفتم و عرضه داشتم : من بیرون شدم در حالى که از او ناامید شده ام . حضرت لختى سر به زیر افکند، سپس فرمود: اى عبدى ، تو به خاطر او غمگینى ؟ گفتم : آرى ، فرمود: مشکلى بر او نیست ،من دعا کرده و از خداوند سلامتى او را خواسته ام ، بازگرد که او را به هوش خواهى یافت در حالى که نشسته و خادمه اش طبرزد (نوعى انگور یا خرما) به دهان او مى گذارد. قال : فرجعت الیها مبادرا فوجدتها قد افاقت و هى قاعدة و الخادمة تلقمها الطبرزد، فقلت : ما حالک ؟ قالت : قد صب الله على العافیة صبا، و قد اشتهیت هذا السکر، فقلت : قد خرجت من عندک آیسا، فقد سالنى الصادق علیه السلام عنک فاخیرته بحالک ، فقال : لاباس علیها، ارجع الیها فهى تاکل السکر. قالت : خرجت من عندى و انا اجود بنفسى ، فدخل على رجل و علیه ثوبان ممصران ، قال : مالک ؟ قلت : انا میتة و هذا ملک الموت قد جاء لقبض روحى ، فقال : یا ملک الموت ، قال : لبیک ایها الامام ، قال : الست امرت بالسمع و الطاعة لنا؟ قال : بلى ، قال : فانى آمرک ان توخر امرها عشرین سنة ، قال : السمع و الطاعة . قالت : فخرج هو و ملک الموت من عندى ، فافقت من ساعتى . (989) من به سرعت به سوى او رفتم ، دیدمش به هوش آمده و نشسته و خادمه طبرزد به دهان او مى گذارد. گفتم : حالت چطور است ؟ گفت : خداوند عافیت و سلامتى را بر من فروریخت و من اشتهاى این شیرینى کردم . گفتم : من مایوسانه از نزد تو بیرون رفتم ، امام صادق علیه السلام از حال تو پرسید، من به حضرتش خبر دادم ، فرمود: مشکلى بر او نیست ، به نزد او بازگرد که مشغول خوردن شیرینى است ، زن گفت : تو که از نزد من بیرون شدى و من مشغول جان دادن بودم مردى بر من وارد شد که دو لباس گلگون به تن داشت ، فرمود: چیست تو را؟ گفتم دارم مى میرم و این فرشته مرگ است که براى قبض روحم آمده است . فرمود: اى فرشته مرگ ، گفت : بله اى امام ، فرمود: مگر تو مامور نیستى که گوش به فرمان ما باشى ؟ گفت : چرا، فرمود: پس به تو امر مى کنم که کار او را بیست سال به تاخیر اندازى ، گفت :شنیدم و اطاعت مى کنم . پس او و فرشته مرگ از نزد من بیرون رفتند و من همان ساعت به هوش آمدم . و آخوند ملا محمد باقر (ره ) در حق الیقین گفته است که : حضرت امام محمد تقى علیه السلام در شش (نه ) سالگى امام شد، و در سال اول امامتش به حج رفت و اکثر شیعیان از اطراف به حج آمدند که به خدمت حضرت برسند و اکثر ایشان فضلاى مشهور بودند، و در سه روز ایام منى سى هزار مساله کلامى و غیر کلامى (990) ایشان را بر نهج حق جواب فرمودند که همه حیران شدند و اقرار به فضل و امامت آن حضرت نمودند. و حضرت مهدى صاحب الامر علیه السلام به یک روایتى در پنج سالگى و به یک روایتى در چهارده سالگى و به یک روایتى در دو سالگى امام بود، و در غیبت صغرى سفرا به خدمت آن حضرت مشرف مى شدند و اخذ احکام مى نمودند، و معجزات از او ظاهر مى شد، و از اول امامتش تا آخر غیبت صغرى هفتاد و چهار سال تقریبا کشید، و بعد از آن که سال سیصد و بیست و نه باشد على بن محمد سمرى به رحمت حق واصل شد، غیبت کبرى شد، و این سال را سال تناثر نجوم مى گویند که کلینى و على بن بابویه نیز در این سال فوت شدند. (991) پس اى عزیز! از این بیانات ظاهر شد که ایشان را جسمى مانند اجسام ما نباید دانست ، و اطوار و احوال ایشان را نباید قیاس به طور خود نمود که گفته اند: کار پاکان را قیاس از خود مگیر گرچه باشد در نوشتن شیر شیر(992) هست یک شیرى که آدم مى خورد شیر دیگر هست کآدم مى خورد پس جواب دیگر از شبهه سید مرتضى که مى گوید که نمى شود جسم (واحد) در آن واحد در دو مکان باشد از حدیث عبدى و حدیث بصائر الانوار و سایر اخبار معلوم شد. قال فى الخرایج : و کان لکل (عضو) من اعضاء النبى صلى الله علیه و آله معجزة ، و معجزة بدنه انه لم یقع ظله على الارض لانه کان نورا، و لا یکون من النور الظل کالسراج . و سیاتى ان ذلک ثابت لکل من الائمة علیهم السلام ایضا. در خرایج گوید: و هر عضوى از اعضاى پیامبر صلى الله علیه و آله معجزه اى داشت ، و معجزه بدن مبارکش این بود که سایه اش بر زمین نمى افتاد زیرا او نور بود، و نور مانند چراغ سایه ندارد. و به زودى خواهد آمد که این مطلب براى هر یک از امامان علیهم السلام نیز ثابت است . و اگر سید مرتضى گوید: که این معجزه ایشان است ، جوابش آن است که : تعلق گرفتن روح ایشان نیز به ابدان متعدده یا تکوین ابدان متعدده در آن واحد نیز از معجزات ایشان است . و در عین الحیاة گفته است که : شخصى نزد على بن الحسین علیهماالسلام آمد، حضرت از او پرسید که تو کیستى ؟ گفت : من منجمم ، فرمود: مى خواهى که تو را خبر دهم به یک کسى که از آن وقت که تو آمده اى نزد ما تا حال ، چهارده عالم را سیر کرده است که هر عالمى سه برابر این دنیاست و از جاى خود حرکت نکرده است ؟ آن شخص گفت : آن شخص کیست ؟ گفت : منم ، و اگر خواهى ترا خبر دهم به آن چه خورده اى و در خانه پنهان کرده اى . (993) و در عین الحیاة نقل کرده است که : سدیر صراف گفت که : امام محمد باقر علیه السلام فرمود که : مى شناسم شخصى از اهل مدینه را که رفت به سوى آن جماعتى که خدا فرموده است که : و من قوم موسى امة یهدون بالحق و به یعدلون ، (994) که در مشرق و مغرب مى باشند و منازعه در میان ایشان بود اصلاح نمود و برگشت ، و بر نهر فرات گذشت و از نهر فرات تناول نمود، و از در خانه تو گذشت و در زد و نایستاد که بگشایند از ترس شهرت ، و به شخصى گذشت که او را در بند کشیده بودند و ده (دو) کس بر او موکل بودند که در تابستان او را در برابر چشمه آفتاب مى داشتند و آتش در او (دور او) مى افروختند و در زمستان آب سرد بر او مى ریختند و او را برهنه مى داشتند، و او قابیل فرزند آدم بود. (995) اى عزیز! اصحاب هیئت گفته اند که : در آن مقدار زمان که آدمى به لفظ واحد تلفظ کند فلک اعظم یکهزار و هفتصد و سى و دو فرسنگ قطع کند. و متشرعه مى گویند که : فرشته به طرفة العین هزار ساله راه مى رود. و درباره هیچ یک از اینها استبعاد و امتناع ، نظر به قدرت حق تعالى ندارد و کسى در مقام انکار در نمى آید، پس چرا نسبت به قدرت الله و سر الله و علم الله انکار مى نمایى ! هین مشو نومید نور از آسمان حق چو خواهد مى رسد در یک زمان صد اثر در کان ها از اختران مى رساند قدرتش در هر زمان اختر گردون ظلم را ناسخند اختر حق در صفاتش راسخند چرخ پانصد ساله راه اى مستعین در اثر نزدیک آمد با زمین سه هزاران سال و پانصد تا زحل دمبدم خاصیتش آرد عمل درهمش آرد چو سایه در ایاب طول سایه چیست پیش آفتاب وز نفوس پاک اختروش مدد سوى اخترهاى گردون مى رسد ظاهر آن اختران قوام ما باطن ما گشته قوام سما (996) وفى الخرایج عن خالد بن نجیح قال : دخلت على ابى عبدالله علیه السلام و عنده خلق ، فجلست ناحیة و قلت فى نفسى : ما اغفلهم عند من یتکلمون ! فنادانى : انا و الله عباد مخلوقون ، لى رب اعبده ، ان لم اعبده عذبنى بالنار. قلت : لا اقول فیک الا قولک فى نفسک . (997) قال علیه السلام : اجعلونا عبیدا مربوبین و قولوا فینا ماشئتم الا النبوة . (998) و در خرایج از خالد بن نجیح روایت است که گفت : بر امام صادق علیه السلام وارد شدم و گروهى نزد او بودند، در گوشه اى نشستم و با خود گفتم چه بى خبرند که نزد چه کسى سخن مى گویند! ناگاه حضرت با صداى بلند به من فرمود: به خدا سوگند، ما بندگانى هستیم مخلوق ، مرا پروردگارى است که او را مى پرستم ، اگر او را نپرستم مرا به آتش ‍ عذاب خواهد کرد. عرض کردم : من درباره شما جز همان را که خود فرموده اى نگویم ، فرمود: ما را بندگانى تحت ربوبیت (حق ) بدانید، و جز پیامبرى هر چه درباره ما خواستید بگویید. وفى الخرایج فى حدیث طویل انه قال الرضا علیه السلام لعالم من النصارى : هل تعرف لعیسى علیه السلام صحیفة فیها خمسة اسماء یعلقها فى عنقه ، اذا کان بالمغرب فاراد المشرق فتحها فاقسم على الله باسم واحد من الخمسة ان تنطوى له الارض ، فیصیر من المغرب الى المشرق و من المشرق الى المغرب فى لحظة ؟ فقال : لاعلم لى بالصحیفة ، و الاسماء الخمسة کانت معه بلاشک یسال الله بها او بواحد منها، یعطیه الله کل ما یساله . قال : الله اکبر، اذا لم تنکر الاسماء، فهو الغرض . (999) و در همان کتاب در ضمن حدیثى طولانى وارد است که حضرت رضا علیه السلام به یک عالم نصرانى فرمود: آیا میدانى که عیسى علیه السلام صحیفه اى داشت که پنج نام بر او نوشته بود و آن را به گردن مى آویخت ، و چون در مغرب بود و مى خواست به مشرق رود آن را مى گشود و خدا را به یکى از آن پنج نام سوگند مى داد تا زمین برایش جمع شود و در یک لحظه از مغرب به مشرق و از مشرق به مغرب بگردد؟ گفت : من خبرى از آن صحیفه ندارم ، و بى شک آن پنج نام با او بود و چون از خدا با آن ها یا با یکى از آن ها درخواست مى کرد خداوند آن چه مى خواست به او عطا مى فرمود. حضرت فرمود: الله اکبر، چون این نامها را انکار ندارى پس مقصود همین است و غرض حاصل است . و در عین الحیاة آورده است به طریق روایت : در آن ایام که معلى بن خنیس را به دار کشیدند یکى از اصحاب به خدمت حضر صادق علیه السلام رفت ، حضرت فرمود که : من معلى را به امرى امر فرمودم ، مخالفت من کرد و خود را به کشتن داد. به درستى که من روزى به او نظر کردم او را مغموم یافتم ، گفتم : اى معلى ، اهل و عیال خود را به خاطر آورده و از مفارقت ایشان محزونى ؟ گفت : بلى ، فرمودم ، نزدیک من بیا، پس دست بر روى او کشیدم و از او پرسیدم که اکنون کجایى ؟ گفت : خود را در خانه خود مى بینم ، و اینک زن من است و اینها فرزندان منند، از خانه بیرون نیامدم تا ایشان را سیر دیدم و با زن خود مقاربت کردم ، و بعد از آن او را طلبیدم و دست بر روى او مالیدم ، پرسیدم خود را در کجا مى بینى ؟ گفت : با شما در مدینه ام و اینک منزل شماست . گفتم : اى معلى هر که حدیث ما را حفظ کند و مخفى دارد خدا دین و دنیاى او را حفظ کند. اى معلى اسرار ما را نقل مکنید که خود را اسیر مردم مى کنید. اى معلى هر که احادیث صعب ما را کتمان کند خدا نورى در میان دو چشم او ساطع گرداند و او را عزیز سازد در میان مردم ، و هر که افشا کند نمیرد مگر آن که الم حربه و سلاح به او برسد یا درزنجیر و بند بمیرد. اى معلى تو کشته خواهى شد. (1000) و فى بصایر الدرجات عن کامل التمار قال : کنت : عند ابى عبدالله علیه السلام ذات یوم فقال لى : اجعلوا لنا ربا نووب الیه ، و قولوا فینا ماشئتم . (1001) و فى روایة : اجعلونا مخلوقین ، و قولوا فینا ماشئتم و لن تبلغوا. (1002) و در بصائر الدرجات از کامل تمار روایت است که گفت : روزى خدمت امام صادق علیه السلام بودم ، فرمود: براى ما پروردگارى قائل باشید که ما به او باز مى گردیم و هر چه خواستید درباره ما بگویید. و در روایت دیگرى است که : ما را مخلوق بدانید و آن چه خواستید درباره ما بگویید که هرگز (به حقیقت ما) نمى رسید. وفى الخصال عن امیرالمومنین علیه السلام قال : ایاکم و الغلو فینا، قولوا انا عبید مربوبون ، و قولوا فى فضلنا ماشئتم . (1003) و در خصال از امیرمومنان علیه السلام روایت است که : از غلو و افراط در باره ما بپرهیزید، بگویید که ما بندگانى تحت ربوبیت (حق ) هستیم و آن چه خواستید در فضیلت ما بگویید. و فى کتاب الغیبة للشیخ (ره ): خرج فى جواب کتابة جماعة من الناحیة المقدسة بخطه صلوات الله و سلامه علیه : بسم الله الرحمن الرحیم عافانا الله و ایاکم من الضلال و الفتن ، و وهب لنا و لکم روح الیقین ، و اجارنا و ایاکم من سوء المنقلب ، انه انهى الى ارتیاب جماعة منکم فى الدین و ما دخلتهم من الشک و الحیرة فى ولاة امورهم ، فغمنا ذلک لکم لالنا، و ساعنا فیکم لافینا، لان الله معنا، لا فاقة بنا الى غیره ، و الحق معنا فلن یوحشنا من قعد عنا، و نحن صنایع ربنا، و الخلق بعد صنایعنا. (1004) و در کتاب غیبت شیخ طوسى (ره ) نقل است که : از ناحیه مقدسه به خط مبارک علیه السلام در پاسخ نامه گروهى صدور یافت : به نام خداى بخشنده مهربان ، خداوند ما و شما را از گمراهى و فتنه ها عافیت بخشد، و روح یقین را به ما و شما ارزانى دارد، و ما و شما را از سرانجام بد نگه دارد. خبر شک و تردید گروهى از شما در دین و شک و حیرتى که دباره والیان امورشان به آنان دست داده به من رسید، و این مطلب موجب اندوه ما براى شما نه براى خودمان شد و ما را درباره شما نه براى خودمان ناشاد ساخت . زیرا خدا با ماست ، و نیازى به غیر او نداریم ، و حق با ماست ، از این رو قعوددیگران از ما موجب وحشت ما نگردد ما دست پروردگان پروردگارمان هستیم و آفریدگان از آن پس دست پروردگان مایند. و فى نهج البلاغة فى جواب کتابة معاویة ، قال علیه السلام : فانا صنایع ربنا، و الناس بعد صنایع لنا. (1005) .

پرسمان دانشگاهیان

مرجع:

ایجاد شده در 1401/03/25



0 دیدگاه
برای این پست دیدگاهی وجود ندارد

ارسال نظر



آدرس : آزمايشگاه داده کاوي و پردازش تصوير، دانشکده مهندسي کامپيوتر، دانشگاه صنعتي شاهرود

09111169156

info@parsaqa.com

حامیان

Image Image Image

همكاران ما

Image Image