فصل [۱۵]: [ذر تفصیل طریق شطار] /

تخمین زمان مطالعه: 65 دقیقه

فصل [۱۵]: [ذر تفصیل طریق شطار]


فصل [15]: [ذر تفصیل طریق شطار] اى عزیز! چون دانستى که طریقه شطار بهترین طرق الى الله است ، بدان که این طریقه حاصل نمى شود مگر به ذکر الهى و اشاره مرشد کامل راه رفته و آگاهى و لهَذَا این ضعیف اخبار وارده در فضیلت ذکر و ثمره آن و بیان طرق آن را در چند فصل ذکر مى نماید. و فِى ((نهج البلاغه)) عند تلاوة ((رجال لا تلهیهم تجارة ولا بیع عن ذکر الله)):(331) ان الله سبحانَهُ جعل الذکر جلاء للقلوب ، تسمع به بعد الوقرة ، وتبصر به بعد العشوة ، و تنقاد به بعد المعاندة ، وما برح لله عزت آلاؤ ه فِى البرهة بعد البرهة ، وفِى ازمان الفترات ، عباد ناجاهم فِى فکرهم ، وکلمهم فِى ذات عقَوْله م ، فاستصبحوا بنور یقظة فِى الابصار والاسماع والافئدة ، یذکرون بایام الله ، ویخوفون مقامه ، بمنزلة الادلة فِى الفلوات ، من اخذ القصد حمدوا الیه طریقه ، وبشروه بالنجاة ، ومن اخذ یمینا وشمالا ذموا الیه الطریق ، وحذروه من الهلکة ، وکانوا کذلک مصابیح تِلْکَ الظلمات ، وادلة تِلْکَ الشبهات . و در ((نهج البلاغه)) آورده است که على علیه السلام نزد تلاوت رجال لا تلهیهم تجارة ... ((مردانى که تجارت و خرید و فروش آنان را از یاد خدا مشغول نمى سازد)) مى فرمود: ((خداى متعال ذکر را صیقل دلها قرار داده است ، که دلها بدین وسیله پس ‍ از کرى شنوا و پس از کورى بینا و پس از سرکشى و عناد رام و منقاد گردند. و پیوسته خداى را - که نعمت هاى بى پایان و گرانقدر است - در هر پاره اى از زمان و در زمان هایى که رشته وجود انبیاء موقتا گسسته است بندگانى است که با آنان در اندیشه شان به رازگویى پرداخته و در کنه عقلهاشان چراغى برگرفته اند، ایام الله را تذکر دهند، و از مقام و موقعیت پروردگار بترسانند، آنان به منزله رهنمایان در بیابانهاى بى کران هستند. هر که راه میاءِنَّهُ پیش گیرد راهش را بستایند و به نجاتش بشارت دهند، و هر که راه راست و چپ گیرد راهش را نکوهش کنند و او را از هلاکت برحذر دارند، و این چنین چراغ هاى آن تاریکى ها و رهنمایان در آن امور شبهه ناکند. و انّ للذکر لاهلا اخذوه من الدنیا بدلا، فلم تشغلهم تجارة ولا بیع عنه ، یقطعون به ایام الحیاة ، ویهتفون بالزواجر عن محارم الله ، فِى اسماع الغافلین ، ویامرون بالقسط ویاتمرون به ، وینهون عن المنکر ویتناهون عنه ، فکانما قطعوا الدنیا الی الْاخِرَة وهم فیها، فشاهدوا ماوراء ذلک ، فکانما اطلعوا غیوب اهل البرزخ فِى طول الاقامة فیه ، وحققت الْقِیَامَةِ علیهم عداتها، فکشفوا غطاء ذلک لاهل الدنیا، حتّى کانهم یرون ما لا یرى النَّاس ، و یسمعون ما لا یسمع النَّاس . و همانا ذکر را اهلى است که آن را به جاى دنیا برگرفته اند، لذا هیچ تجارت و خرید و فروشى آنان را از ذکر مشغول نسازد، روزهاى زندگى را با آن سپرى سازند، و در گوش هاى غافلان فریاد بازدارنده از حرام هاى الهى را مى نوازند، فرمان به دادگرى دهند و خود پذیراى آن فرمانند، و از منکرات و بدیها نهى کنند و خود نیز دست بردارند، گویا که راه دنیا را به سوى آخرت سپرى کرده و به آخرت رسیده اند. پس آن چه در پس پرده این عالم است مشاهده نموده اند، گویا از احوال غیبى اهل برزخ در طول اقامت در آن اطلاع یافته اند، و قیامت وعده هاى خود را بر آنان تحقق بخشیده است ، پس پرده آن را براى اهل دنیا کنار زده اند، تا آن جا که گویا چیزهایى مى بینند که مردم نمى بینند، و چیزهایى مى شنوند که مردم نمى شنوند. فلو مثّلتهم لعقلک فِى مقاومهم المحمودة ، ومجالسهم المشهودة ، و قد نشروا دواوین اعمالهم ، و فرغوا لمحاسبة انفسهم على کل صغیرة و کبیرة امروا بها فقصروا عنها، و نهوا عنها ففرطوا فیها، و حملوا ثقل اوزارهم ظهورهم ، فضعفوا عن الاستقلال بها، فنشجوا نشیجا، و تجاوبوا نحیبا، یعجّون الى ربهم من مقام ندم و اعتراف ، لرایت اعلام هدى ، و مصابیح دجى ، قد حفت بهم الملائکة ، و تنزلت علیهم السکینة ، و فتحت لهم ابواب السماء، واعدت لهم مقاعد الکرامات ، فِى مقعد اطلع الله علیهم فیه ، فرضى سعیهم ، و حمد مقامهم . و اگر آنان را در مقامات محمود و مجالس مشهودشان در پیش ‍ عقل خود مجسم کنى - در حالى که دفترهاى اعمال خویش ‍ گشوده و خود را براى رسیدگى به حساب خرد و کلانى که بدان ماءمور بوده و کوتاهى نموده و از آن نهى شده و در آن تفریط کرده ، آسوده خاطر ساخته اند، و بار سنگین گناهانشان را بر دوش ‍ خویش انداخته و از حمل آن ناتوان گشته و در نتیجه گریه گلویشان را گرفته و بر خود بانگ گریه و ناله سر داده اند، و به پیشگاه پروردگار خود از جایگاه پشیمانى و اعتراف به گناه شیون مى کنند - هر آینه نشانه هاى هدایت و چراغ هاى روشنگر تاریکى را خواهى دید که فرشتگان به دورشان حلقه زده و آرامش ‍ بر قلبشان فرود آمده و درهاى آسمان به رویشان باز و جایگاه هاى کرامت برایشان مهیا گشته است ، در جایگاهى که خداوند در آن جا بر آنان توجه نموده پس کوشش آنان را پسندیده و مقامشان را ستوده است . یتنسّمون بدعائه روح التجاوز، رهائن فاقة الى فضله ، و اسارى ذلة لعظمته ، جرح طول الاسى قلوبهم ، و طول البکاء عیونهم . لکل باب رغبة الى الله منهم ید قارعة ، یسالون من لا تضیق لدیه المنادح ، و لا یخیب علیه الراغبون . فحاسب نفسک لنفسک ، فان غیرها من الا نفس لها حسیب غیرک . آنان با خواندن خداوند نسیم تجاوز از گناهانشان را استشمام مى کنند. آنان گرو نیاز خود به فضل او، و اسیر خوارى خویش در برابر عظمت اویند. دلهاى آنان را اندوه دراز و چشمانشان را گریه هاى طولانى مجروح ساخته است . براى هر در رغبتى به سوى خداوند دستى کوبنده دارند، از کسى درخواست مى کنند که فراخى ها نزد او تنگ نشود، و راغبان از نزدش تهیدست برنگرداند. پس براى خودت به حساب خویش برس که دیگران حسابگرى غیر تو دارند. قَالَ المحقق ابن میثم فِى شرحه : ((الوقرة : الفعلة من الوقر و هو الصمم . و العشوة : الفعلة من العشاء و هى ظلمة العین باللیل دون النهار. و البرهة : المدة الطویلة من الزمان . و یهتفون : یصیحون . و البرزخ : ما بعد الموت من مکان و زمان . و النشیج : الصوت فِى تردید النفس عند البکاء. و المنادح : جمع مندح و هو المتسع . ابن میثم محقق بزرگ گوید: ((وقره)) بر وزن فعله از وقر به معنى کرى است . و ((عشوه)) بر وزن فعله از عشاء به معنى تاریکى چشم است که تنها در شب نمى بیند. و ((برهة)) مدت رازى از زمان است . و ((یهتفون)) یعنى فریاد مى زنند. و ((برزخ)) مکان و زمان پس از مرگ است . و ((نشیج)) صدایى است که از رفت و برگشت نفس در وقت گریه پدید مى آید. و ((منادح)) جمع مندح به معنى مکان وسیع است . فقَوْله : اءنّ الله سبحانَهُ - الى قَوْله - بعد المعاندة انما یتضح بالاشارة الى الذکر و فضیلته و فائدته . فالذکر هو القرآن العظیم لقَوْله تعالى : و هَذَا ذکر مبارک انزلناه (332) و نحوه . و قیل : هو اشارة الى تحمیده و تسبیحه و تکیره و تهلیله و الثناء علیه سبحانَهُ و نحو ذلک . معنى اءنّ الله سبحانه - تا - بعد المعاندة با اشاره به ذکر و فضیلت و فایده آن روشن مى شود. ((ذکر)) قرآن عظیم است به دلیل آیه و هَذَا ذکر مبارک انزلناه ((و این ذکر مبارکى است که فرو فرستاده ایم)) و مانند آن . و گفته شده است که : ذکر اشاره است به الحمدلله و سبحان الله و الله اکبر و لا اله الا الله گفتن و ثنا فرستادن بر خداى سبحان و امثال آن . و اما فضیلته : فمن القرآن قَوْله تعالى : فاذکرونى اذکرکم ،(333) و قَوْله تعالى : اذکرو الله کَثِیرا.(334) و قَوْله تعالى : فاءِذَا افضتم من عرفات فاذکروا الله .(335) و اما فضیلت ذکر: از قرآن این آیه است فاذکرونى اذکرکم ((مرا یاد کنید تا شما را یاد کنم)) و این آیه : اذکروا الله کَثِیرا ((خدا را بسیار یاد کنید)) و این آیه : فاءِذَا افضتم من عرفات فاذکروا الله ((پس چون از عرفات کوچ کردید خدا را یاد کنید)). و ما من الاخبار فقَوْله صلى الله علیه و آله و سلم : ذاکر الله فِى الغافلین کالمقاتل فِى الفارین .(336). و از اخبار: این حدیث است : ((یاد کننده خداوند در میان غافلان مانند رزمنده اى است میان سربازان فرارى)). و قَوْله صلى الله علیه و آله و سلم : یَقوُل الله تعالى : انا مع عبدى ما ذکرنى و تحرکت بى شفتاه .(337) و این حدیث : ((خداى متعال فرماید: من با بنده خود هستم تا وقتى که مرا یاد کند و دو لبش به یاد من در حرکت باشد.)) و قَوْله صلى الله علیه و آله و سلم : ما عمل ابن آدم من عمل انجى له من عذاب الله تعالى من ذکر الله . قَالَوا: یا رسول الله و لاالجهاد فِى سبیل الله ؟ قَالَ صلى الله علیه و آله و سلم : و لا الجهاد فِى سبیل الله الا اءن تضرب بسیفک حتّى ینقطع ثم نضرب به حتّى ینقطع - ثلاثا -. و این حدیث : ((فرزند آدم عملى نکرده است که از ذکر خداوند براى وى از عذاب او رهایى بخش تر باشد. گفتند: اى رسول خدا! و نه جهاد در راه خدا، فرمود: و نه جهاد در راه خدا، مگر این که آن قدر با شمشیرت بجنگى تا تکه تکه شود)). و قَوْله صلى الله علیه و آله و سلم : من احب اءن یرتع فِى ریاض ‍ اَلْجَنَّة فلیکثر من ذکر الله و نحو ذلک . و این حدیث : ((هر که دوست دارد در باغ هاى بهشت چرا کند باید فراوان یاد خدا نماید)) و امثال اینها. فاما فائدته : فاعلم اءن المؤ ثر من الذکر و النافع له منه ما کان على الدوام او فِى اکثر الاوقات مع حضور القلب ، و بدونهما فهو قلیل الجدوى . و بذینک الاعتبارین هو المقدم على سائر العبادات بل هو روح العبادات العملیة و غایة ثمرتها. و له اول یوجب الحب بالله ، و آخر یوجب الانس بالله .(338) و ذلک اءن المرید فِى مبداء الامر قد یَکوُن متکلفا لذکر الله لیصرف الیه قلبه و لسانِهِ عن الوسواس ، فان وفق للمداومة انس به و انغرس فِى قلبه حب المذکور. و اما فائده آن : پس بدان که ذکر مونث و نافع به حال ذاکر آن است که بر دوام بوده یا در بیشتر اوقات و همراه با حضور قلب باشد، و ذکر بى دوام و بى حضور کم فائده است . با توجه به این دو اعتبار و شرط است که ذکر بر سایر عبادات مقدم است بلکه روح عبادات عملى و نهایت ثمره آن است ، و آن را اولى است که موجب دوستى و حب خداست ، و آخرى است که موجب انس به خداوند است زیرا مرید در آغاز کار با تکلف و زحمت ذکر خدا مى کند تا بتواند دل و زبان خود را از وسواس منصرف کند، پس ‍ اگر موفق به مداومت بر ذکر گردد انس به خداوند پیدا کند و حب مذکور در دلش کاشته شود. و مما ینبه على ذلک اءن احدنا یمدح بین یدیه شخص و یذکر بحمید الخصال فیحبه و یعشقه بالوصف و کثرة الذکر، ثم اءِذَا عشق بکثرة الذکر اضطر الى کثرة الذکر آخرا بحیث لا یصبر عنه ، فاءن من احب شیئا اکثر من ذکره ، و من اکثر من ذکر شى ء و اءنْ کان متکلفا احبه ، و قد شاهدنا ذلک کَثِیرا، کذلک اول ذکر الله متکلف الى اءن یثمر الانس به و الحب له ، ثم یمتنع الصبر عنه آخرا فیصیر الثمرة مثمرا، و لذلک قَالَ بعضهم : ((کابدت القرآن عشرین سنة ثم تنعمت به عشرین سنة)). و لا یصدر التنعم الا عن الانس و الحب ، و لا یصدر الانس الا عن المداومة على المکابدة حتّى یصیر التکلیف مانوسا. ثم اءِذَا حصل الانس بالله انقطع عن غیر الله ، و ما سوى الله هو اَلَّذِى یفارقه عند الموت ، فلا یبقى معه فِى القبر اهل و لا مال و لا ولد و لا ولایة ، و لا یبقى الا المحبوب المذکور فیتمتع به و یتلذذ بانقطاع العوائق الصارفة عنه من اسباب الدنیا و محبوباتها. و از چیزهایى که بر این مطلب آگاهى دهد این است که : هر گاه در حضور یکى از ما از کسى ستایش به عمل آید و او را به داشتن صفات پسندیده یاد کنند، آن شخص به سبب شنیدن وصف او و کثرت ذکر خیر او، وى را دوست داشته و به او عشق ورزد، سپس به جهت فراوانى یاد او ناچار به یک یادآورى بیشترى از او دچار مى گردد به حدى که دیگر تاب ندیدن او را ندارد، چرا که هر کس ‍ چیزى را دوست بدارد فراوان از آن یاد کند، و هر که فراوان از چیزى یاد کند هر چند با تکلف و زحمت هم باشد آن را دوست خواهد داشت ، و ما بارها این را مشاهده کرده ایم . همچنین ذکر خدا در آغاز کار با تکلف صورت گیرد تا این که میوه انس و دوستى او را به بار آورد، و در آخر کار تاب آوردن بر عدم دیدار او ممکن نمى شود، پس آن ثمره ، خود مثمر ثمر دیگرى است ، و از این رو یکى از آنان (سالکان) گفته است : ((بیست سال با رنج و زحمت با قرآن سر و کار داشتم ، سپس بیست سال از نعمت آن بهره مند شدم)). و تنعم و بهره ورى از نعمت صادر نشود مگر از انس و حب ، و انس صادر نشود مگراز مداومت بر رنج و زحمت ، تا تکلف به حالت انس در آید. و بعد از آن که انس به خدا حاصل شد از غیر خدا مى برد؛ و غیر خدا همه چیزهایى است که به وقت مرگ از وى جدا مى شود، پس در قبر نه همسر براى وى مى ماند نه مال نه فرزند و نه ریاست ، و جز محبوب مذکور باقى نخواهد ماند، پس از دیدار او بهره مند شود و از بریده شدن موانعى که او را از محبوب باز مى داشت که همان اسباب دنیا و دوست داشتنى هاى آن است لذت مى برد. اءِذَا عرفت ذلک ، فقَوْله علیه السلام : ((جعله جلاء)) اشارة الى فائدته و هى استعداد النفوس بمداومته على الوجه اَلَّذِى ذکرناه لمحبة المذکور و الاعراض عما سواه . و استعار لفظ الجلاء لازالة کل ما سوى المذکور عن لوح القلب بالذکر کما یزال خبث المرآة بالصقَالَ. و تجوز بلفظ السمع فِى اقبالها على ما ینبغى اءن یسمع من اوامر الله نواهیه و سائر کلامه ، و الوقرة لاعراضها عنها، و کذلک بلفظ البصر فِى ادراکها للحقایق و ما ینبغى لها، و لفظ العشوة لعدم الادراک ، اطلاقا فِى المجازات الاربعة لاسم السبب على المسبب . حال که این را دانستى بدان که جمله جعله جلاء اشاره به فائده ذکر است ، و آن این است که جان ها با مداومت بر ذکر وجهى که مذکور داشتیم مستعد محبت مذکور و روگردان شدن از هرچه غیر اوست گردد. و لفظ ((جلاء)) را استعاره آورده براى آن که به سبب ذکر هر چه جز شخص مذکور است از لوح دل زایل شود همانطور که زنگ آینه با صیقلى زدن بر طرف گردد. و لفظ ((سمع)) را در مورد رو آوردن به هر چه شایسته شنیدن است از اوامر و نواهى و سایر سخنان خداوند، و نیز لفظ ((وقره)) را براى اعراض از همان چیزها، و نیز لفظ ((بصر)) را براى ادراک حقایق و آن چه زیبنده دیده است ، و نیز لفظ ((عشوة)) را براى عدم ادراک همان ها، مجازا به کار برده است ، و در این چهار مجاز اسم سبب را بر مسبب نهاده است . و انقیادها له : اى للحق و سولک طریقه بعد المعاندة فیه و الانحراف عنه . و قَوْله : و ما برح - الى قَوْله - عقَوْله م : اشارة الى اءِنَّهُ لم یخل المدد و ازمان الفترات قط من عباد الله و اولیاء له الهمهم معرفته و افاض على افکارهم و عقَوْله م صور الحق و کیفیة الهدایة الیه مکاشفة ، و تِلْکَ الافاضة و الالهام هو المراد بالمناجاة و التکلیم . و انقیادها له : یعنى انقیاد در برابر حق و پیمودن راه او پس ‍ از سرکشى و انحراف از او. و ما برح تا عقَوْله م : اشاره است به این که هیچ برهه اى از زمان ها هرگز از زندگان و اولیاى خدا که خداوند معرفت خویش را به آنان الهام نموده و صورت هاى حق و چگونگى هدایت به سوى آن را به طور مکاشفه و عیان بر افکار و عقولشان افاضه فرموده ، خالى نیست . و مراد از راز گویى و سخن گفتن خداوند با آنان همین افاضه و الهام است)). اقول : و قد یاتى انشاء الله تعالى اءن من داوم على ذکر الله و انس به کان الله تبارک و تعالى محدثه و مکلمه . و نحن قد سمعنا من غیر واحد ممن نثق به انهم داوموا على ذکر الله تعالى و یسمعون صوت من یحدثهم و یکلمهم و لا یرون احدا، و ربما یقراء علیهم القرآن و یلقى الیهم کلمات یفهمون بعضها و لا یفهمون بعضها الاخر، و راینا ایضا ذکر ذلک فِى کتب اهل المعرفة اءن المداومین بذکر الله تعالى کانوا کذلک ، فلا وجه لحمل قَوْله علیه السلام ((ناجاهم)) و ((کلمهم)) على المعنى المذکور. من گویم : به خواست خداوند متعال در آینده خواهد آمد که هر کس بر ذکر خداوند مداومت کند و به آن انس گیرد خداى تبارک و تعالى هم سخن و هم زبان او خواهد شد. و ما از افراد زیادى که مورد اطمینان ما هستند شنیده ایم که بر ذکر خداى متعال مداومت ورزیده و در نتیجه صداى کسى را که با آنان سخن گوید و حرف زند مى شنوند ولى کسى را نمى بینند، و بسا که قرآن بر آن ها خوانده شود و کلماتى به گوششان خورد که پاره اى را فهمیده و پاره اى را نمى فهمند، و در کتب اهل معرفت دیده ایم که از این مقَوْله سخن گفته و مذکور داشته اند که کسانى که بر ذکر خداى متعال مداومت ورزیده اند چنین بوده اند، بنابراین حمل رازگویى و سخن گفتن خداوند با ذاکران بر معنى مذکور (که ابن میثم فرمود) وجهى ندارد. ثم قَالَ: ((و قَوْله : فاستصبحوا - الى قَوْله - و الافئدة : اى استضاؤ ا بمصباح نور الیقظة . و الیقظة فِى الافئدة فطانتها و استعدادها الکامل لما ینبغى لها من الاکُمَْلات العقلیة ، و نور تِلْکَ الیقظة هو ما یفاض علیها بسبب استعدادها بتِلْکَ الفطانة . و یقظة الابصار و الاسماع بتتبعها لابصار الامور النافعة المحصلة منها عبرة و کمالا نفسانیا وسماع النافع من الکلام . و انوار الیقظة فیهما ما یحصل بسبب ذلک السماع و الابصار من انوار الاکُمَْلات النفسانیة . سپس ابن میثم گوید: فاستصبحوا تا و الافئدة : یعنى با چراغ نور بیدارى روشنایى گرفته اند. و بیدارى دلها، زیرکى و استعداد کامل آن هاست براى همه کمالات عقلى که شایسته آن هاست . و نور این بیدارى آن چیزى است که به سبب استعداد دل ها به خاطر داشتن زیرکى بر آن ها افاضه مى شود. و نور چشم ها و گوش ها به سبب پى جویى آن هاست براى دیدن امور سودمندى که از آن ها عبرت و کمال نفسانى تحصیل مى کند و شنیدن سخنان سودمند. و انوار بیدارى در آن دو همان انوار کمالات نفسانى است که به سبب همان شنیدن و دیدن حاصل مى گردد. ثم شرع فِى وصف حالهم فِى هداهم لسبیل الله بالتذکیر بایامه - و هى کنایة عن شدایده النازلة بالماضین من الامم ، و اصله انّها تقع فِى الایام -، و شبههم بالادلة فِى الفلوات ، و وجه الشبه کونهم هادین لسبیل الله کما تهدى الادلة ، و کما اءن الادلة تحمد من اخذ القصد فِى الطریق و تبشره بالنجاة ، و من انحرف عنها یمینا و شمالا ذموا الیه طریقه و حذروه من الهلکة ، کذلک الهداة الى الله تعالى . سپس به توصیف حال آنان در مورد هدایت کردنشان به راه خدا با یاد آورى ایام الله پرداخته است ، و آن کنایه از؟ ختى هایى است که از سوى خداوند بر امتهاى گذشته وارد شده است ، واصل آن چنین است که آن شداید در ایام و روزگاران انجام شده است . و ایشان را به راهنمایان در بیابان ها تشبیه فرموده ، و وجه شباهت این است که اینان راه خدا را نشان مى دهد چنان که راهنمایان در بیابان ها نیز راه را نشان مى دهند، و نیز چنان که رهنمایان کسى را که راه میاءِنَّهُ و درست را انتخاب کرده ستایش کنند و او را به نجات مژده دهند، و هر که از راه میاءِنَّهُ به راست و چپ منحرف شود راهش را در نظرش نکوهش کنند و او را از هلاکت بر حذر دارند، رهنمایان به سوى خداى متعال نیز چنین اند. و قَوْله : فکانوا کذلک : اى کما وصفناهم . و استعار لهم لفظة المصابیح باعتبار اضائتهم بکمالاتهم ، و لفظة الادلة باعتبار هداهم الى الحق و تمییزه عن الشبهات الباطلة . فکانوا کذلک : یعنى همانطورند که ما وصفشان کردیم ، و لفظ مصابیح و چراغ ها را براى آنان استعاره آورده به اعتبار آن که با کمالات خود راه خدا را روشن مى کنند، و لفظ ادله و رهنمایان را استعاره آورده به این اعتبار که به حق رهنمایى کنند و آن را از شبهات باطل جدا و ممتاز سازند. و قَوْله علیه السلام : اءنّ للذکر لاهلا - الى قَوْله - فِى ایام الحیاة : فاهله هو من ذکرنا انهم اشتغلوا به حتّى احبوا المذکور و نسوا ما عداه من المحبوبات الدنیویة ، و اوجبت محبة المذکور محبة ذکره و ملازمته حتّى اتخذوه بدلا من متاع الدنیا و طیباتها، و لم یشغلهم عنه تجارة و لا بیع ، و قطعوا به ایام حیاتهم الدنیا. اءنّ للذکر لاهلا - تا ایام الحیاة : اهل ذکر کسانى هستند که گفتیم آن قدر سرگرم ذکرند تا به دوستى محبوب رسیده و غیر او از محبوبات دنیوى را به فراموشى سپرده اند. و دوستى مذکور موجب دوستى و ملازمت با ذکر او شده است تا آن جا که ذکر را به جاى کالاى دنیوى و بهره هاى پاکیزه آن برگرفته و هیچ تجارت و خرید و فروشى از آن بازشان ندارد، و روزهاى زندگانى دنیوى خود را با آن سپرى ساخته اند. و قَوْله علیه السلام : و یهتفون - الى قَوْله - و یتناهون عنه : اشارة الى وجوه طاعتهم لله و عبادتهم له ، فهى من ثمرات الذکر و محبة المذکور، لان من احب محبوبا سلک مسلکه و لم یخالف رسمه وکان له فِى ذلک الابتهاج و اللذة . و یهتفون تا و یتناهون عنه : اشاره است به انواع اطاعت آنان از خداوند و عبادت او، و آن ها از ثمرات ذکر و دوستى مذکور است ، چه هر کس محبوبى را دوست بدارد راه او را رود و با رسم او مخالفت نورزد، و در این کار براى او بهجت و لذتى هست . و قَوْله علیه السلام : فکانما قطعوا - الى قَوْله عداتها: تشبیه لهم فِى یقینهم بالله و بما جاءت به کتبه و رسله ، و تحققهم لاحوال یَوْم الْقِیَامَةِ و وعدها و وعیدها بعین الیقین بمن قطع الدنیا الى الْاخِرَة مع کونه فیها، و بمن اطلع على ما غاب عن اهل الدنیا من احوال اهل البرزخ و طول اقامتهم فیه ، فکشفوا غطاء تِلْکَ الاحوال لاهل الدنیا بالعبارات الواضحة و البیانات اللائحة حتّى کانهم فِى وصفهم لما عن صفاء سرائرهم و صقَالَ جواهر نفوسهم بالریاضة التامة یرون بابصارهم ما لا یرى النَّاس ، و یسمعون بآذانهم ما لا یسمع النَّاس ، اذ یخبرون عن مشاهدات و مسموعات لا یدرکها النَّاس . فکانما قطعوا - تا - عداتها: تشبیه آنان است در یقینشان به خداوند و به آن چه کتاب ها و رسولان الهى آورده اند، و در محقق دانستن آن ها احوال آخرت و وعد و وعید آن را به دیده یقین ، به کسى که دنیا را پشت سر گذاشته و به آخرت رسیده با آن که هنوز در دنیا است ، و نیز به کسى که آگاهى یافته است بر آن چه از اهل دنیا از احوال اهل برزخ و طول اقامتشان در آن پوشیده مانده ، و با عبارات واضح و بیانات روشن پرده آن احوال را براى اهل دنیا کنار زده ، آن چنان که گویا در وصف آخرت از روى صفاى باطن و گوهر نفوس خود که با ریاضت کامل صیقل زده شده است ، به گونه اى هستند که با چشمهاى خود چیزهایى را مى بینند که مردم نمى بینند و با گوش هاى خود چیزهایى مى شنوند که مردم نمى شنوند که مردم نمى شنوند، زیاد از دیدنى ها و شنیدنى هایى خبر مى دهند که مردم آن ها را ادراک نمى کنند. و لما کان السبب فِى قصور النفوس عن ادراک احوال الْاخِرَة هو تعلقهم بهذه الابدان و اشتغالها بتدبیرها و النغماس فِى الیهئات الدنیویة المکتسبة عنها، و کان هؤ لاء الموصوفون قوما قد غسلوا درن تِلْکَ الهیئات عن الواح نفوسهم بمداومة ذکر الله و ملازمة الریاضة التامة حتّى صارت نفوسهم کمراءى مجلوة حوذى بها شطر الحقایق الالهیة فتجلت فیها و انتقشت بها، لاجرم شاهدوا بعین الیقین سبیل النجاة و سبیل الهلاک و ما بینهما، فسلکوا على بصیرة ، و هدوا النَّاس على یقین ، و اخبروا عن امور شاهدوها باعین بصائرهم و سمعوا بآذان عقَوْله م ، فکانهم فِى وضوح ذلک لهم و ظهوره و اخبارهم عنه قد شاهدوا ما شاهده النَّاس بحواسهم ، فشاهدوا ما لم یشاهده النَّاس ، و سمعوا ما لم یسمعوه - الى اءن قَالَ. و چون سبب کوتاهى نفوس از ادراک احوال آخرت تعلق آن ها به این بدن ها و اشتغال به تدبیر آن ها و غرق شدن در شکل هاى دنیویى است که از آن ها به دست آورده اند، و این کسانى که وصفشان آمده گروهى هستند که چرک این شکل ها را با مداومت بر ذکر خدا و ملازمت با ریاضت کامل از لوح نفوس خود شسته اند تا آن جا که نفوسشان چون آینه صیقلى زده اى است که در برابر حقایق الهى قرار گرفته و آن حقایق در آن تابیده و جانشان نقش آن حقایق را گرفته است ، از این روایت کرده است که :ناگزیر با دیده یقین راه نجات و راه هلاکت و فاصله میان آن دو را مشاهده کرده ، پس خود با بصیرت و بینایى آن را پیموده ، و مردم را بنا بر یقین خود هدایت نموده ، و از امورى که با دیده بصیرت و با گوش خردهاى خود مشاهده کرده اند خبر داده اند، و گویا از شدت وضوح و ظهورى که این حقایق براى آن ها دارد و اینان از آن ها خبر مى دهند، چنان است که چیزهایى را دیده اند که مردم با حواس خود مشاهده کرده اند، پس چیزهایى را دیده اند که مردم ندیده و چیزهایى را شنیده اند که مردم نشنیده اند... قَوْله علیه السلام : و تنزلت علیهم السکینة : اشارة الى بلوغ استعداد نفوسهم لافاضة السکنیة علیها، و هى المرتبة الثالثة من احوال السالک بعد الطماءنینة ، و ذلک اءن تکثر تِلْکَ البروق و اللوامع اَلَّتِى کانت تغشاه حتّى یصیر ما کان مخطوفا منها مالوفا، و کانت تحصل لا بمشیة السالک فیصیر حصولها بارادته . و فتح ابواب السماء لهم اشارة الى فتح ابواب سماء الجود الالهى بافاضة الاکُمَْلات علیهم کما قَالَ الله تعالى ففتحنا ابواب السماء بماء منهمر.(339) و مقاعد الکرامات : مراتب الوصول الیها، و تِلْکَ المقاعد هى اَلَّتِى اطلع الله علیهم فیها، فرضى سعیهم بالاعمال الصالحة المبلغة الیها، و حمد مقامهم فیها(340) انتهى . و تنزلت علیهم السکینة : اشاره است به این که نفوس ‍ آن ها به جایى رسیده است که استعداد افاضه آرامش بر آن ها را پیدا کرده اند، و آن پس از طمانینه سومین مرتبه از احوال سالک است . و آن چنین است که تابش ها و پرتوهایى که وجود او را مى پوشاند رو به افزایش مى نهد تا آن جا که برقهاى گاهگاهى ، مالوف و همیشگى مى گردد، و همان ها که قبلا بدون اراده او حاصل میگشت ، در آن حال به اراده او حاصل مى یابد. و باز شدن درهاى آسمان براى ایشان ، اشاره است به گشوده شدن درهاى جود و بخشش الهى به افاضه کمالات بر آنان چنان که خداى متعال فرموده : ((پس درهاى آسمان را به سیلابى فراوان گشودیم)). و ((مقاعد کرامات)): مراتب وصول به کرامات است ، و آن همان جایگاههایى است که خداوند متعال از آن جا بر آنان نظر فرموده ، کوشش آن ها را با اعمالى که ایشان را بدان مقامات مى رساند پسندیده ، و مقامشان را ستوده است)). پایان کلام ابن میثم (ره). اى عزیز! چون در این کلام شریف که از عین حق الیقین ناشى شده است اشاره به مراتب چند از مراتب سلوک شده است این ضعیف انشاء الله تعالى بعد از بیان ذکر و مراتب آن ، مجموع مراتب اربعه حکمت عملیه و بیان معنى سکینه و اقسام آن را با آن چه مقام اقتضا نماید به تفصیل بیان مى نماید. اى عزیز! بدان که براى تحصیل علم کشفِى که در این حدیث شریف مذکور است آلاتى چند قرار داده اند. بعضى اصل آن را دو چیز قرار داده اند: ذکر و فکر و بعضى سه چیز: اول : ذکر، دوم مراقبه ، سوم : فکر. و ذکر به تقسیم اولى بر دو قسم است : جلى و خفى ، و نزد بعضى جلى در تاءثیر اقوى است و نزد بعضى خفى . خصوصا طایفه چشتیه و سلسله علیه نعمتیه و نور بخشیه و ادهمیه . و از براى شرافت ذکر، کریمه : اذکرونى اذکرکم کافِى است . ((زیر هر الله تو لبیک ماست)). و فِى ((عدة الداعى)): و فِى الحدیث : انا جلیس من ذکرنى .(341) و فِى حدیث آخر: یا موسى انا جلیس من ذکرنى .(342) و در ((عدة الداعى)) گوید: در حدیث است : ((من همنشین کسى هستم که مرا یاد کند)). و در حدیث دیگرى است : ((اى موسى من همنشین کسى هستم که مرا یاد کند)). و فِى ((نهج البلاغه)) فِى خطبة همام فِى وصف المؤ من : و یصبح و همه الذکر... اءنْ کان فِى الغافلین کتب فِى الذاکرین ، و اءنْ کان فِى الذاکرین لم یکتب من الغافلین .(343) و در ((نهج البلاغه)) در خطبه همام ضمن برشمارى صفات مؤ من آمده است که : و وارد صبح مى شود و همه همتش ذکر است ... اگر میان غافلان باشد از ذاکران نوشته شود، و اگر میان ذاکران باشد از غافلان نوشته نگردد. و فِى ((ثواب الاعمال)): قَالَ الله تعالى : یا موسى ! لو اءن السموات السبع و عامریهن عندى و الارضین السبع فِى کفة و ((لا اله الا الله )) فِى کفة مالت بهن ((لا اله الا الله)).(344) و در ((ثواب الاعمال)) است که : خداى متعال فرمود: اى موسى ! اگر آسمان هاى هفتگاءِنَّهُ و آبادى کنندگان آن ها نزد من و زمین هاى هفتگاءِنَّهُ در یک کفه و ((لا اله الا الله)) در کفه دیگرى قرار گیرد، طرف ((لا اله الا الله)) سنگینى کند و پایین رود. و عن الصادق علیه السلام : ما من شى ء الا و له حد یشتهى الیه الا الذکر فلیس له حد ینتهى الیه .(345) و امام صادق علیه السلام فرمود: هیچ چیزى نیست مگر آن که مرزى دارد که به آن منتهى مى شود مگر ذکر که آن را حد و مرزى که بدان منتهى مى شود نیست . و فِى ((مزامیر العاشقین)): و عن النبى صلى الله علیه و آله و سلم : اءِذَا کان الغالب على عبدى الاشتغال بى ، جعلت همّه و لذته فِى ذکرى ، و اءِذَا جعلت همّه و لذته فِى ذکرى عشقنى و عشقته . و اءِذَا عشقته رفعت الحجاب بینى و بینه ، لا یسهو اذ سها النَّاس ، اولئک کلامهم کلام الاءنبیاء، اولئک الابدال حقا، اولئک اَلَّذِى نَ اءِذَا اردت باهل الارض عقوبة او عذابا ذکرتهم فیهم فصرفته بهم عنهم .(346) و در ((مزامیر العاشقین)) گوید: از پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم روایت شده است که : هرگاه حالت اشتغال به من بر بنده ام غالب آمد، هم و لذت او را در یاد خودم قرار مى دهم ، و چون هم و لذت او را در یاد خودم قرار دادم عاشق من مى شود و من نیز به او عشق مى ورزم . و چون عاشق او شوم حجاب میان خودم و او را بر مى دارم ، آن گاه که مردم به سهو و غفلت گذرانند او سهو و غفلت نخواهد داشت ، اینانند که کلامشان کلام انبیاست ، حقا اینان ابدالند، اینانند که چون بخواهم اهل زمین را عقوبتى کنم یا عذابى بر آن ها فرستم ایشان را در میان آنان یاد کنم پس عذاب و عقوبت را به خاطر ایشان از اهل زمین باز گردانم . و روى ابوبصیر عن ابى عبدالله علیه السلام اءِنَّهُ قَالَ: شیعتنا اَلَّذِى نَ اءِذَا خلوا ذکروا الله کَثِیرا.(347) و ابوصیر از صلى الله علیه و آله و علیه السلام روایت کرده است که فرمود: شیعیان ما کسانى هستند که چون تنها شوند فراوان یاد خدا کنند. و فِى ((بصائر الدرجات)) عن على علیه السلام قَالَ: قراء ة القرآن فِى الصلاة افضل من قراءة القرآن فِى غیر الصلاة ، و ذکر الله افضل .(348) و در ((بصائر الدرجات)) از على علیه السلام روایت کرده است که : قرآن خواندن در نماز از قرآن خواندن در غیر نماز برتر است ، و ذکر خدا [از هر دو] برتر است . و فِى ((الکافى)) و ((العلل)) عن ابى عبدالله علیه السلام : الصاعقة تصیب المؤ من و الکافر و لا تصیب ذاکرا.(349) و در ((کافى)) و ((علل الشرایع)) از امام صادق علیه السلام روایت کرده است که : صاعقه و عذاب آسمانى به کافر و مؤ من مى رسد ولى به شخص ‍ ذاکر نمى رسد. و فِى الحدیث القدسى : ایما عبد اطلعت على قلبه فرایت الغالب علیه التمسک بذکرى تولیت سیاسته و کنت جلیسه و محادثه .(350) و در حدیث قدسى آمده است که : هر بنده اى که به قلبش بنگرم و ببینم که حالت تمسک و چنگ زدن به ذکر من بر او غالب است خودم تدبیر و سیاست امورش را به عهده گیرم و خودم همنشین و هم سخن او خواهم بود. و مشایخ گفته اند: هر نفس که بر مى آید ((هو)) است و چون فرو مى رود ((حى)) است . هر چه بینى ذکر یزدان است و بس مى دهد بر این گواهى هر نفس و فِى ((مصباح الشریعه)) عن الصادق علیه السلام : من کان ذاکرا لله على الحقیقة فهو مطیع ، و من کان غافلا عنهفهو عاص ، و الطاعة علامة الهدایة ، و المعصیة علامة الضلالة ، و اصلهما من الذکر و الغفلة .(351) در ((مصباح الشریعه)) از صلى الله علیه و آله و علیه السلام روایت است که : هر که حقیقتا یاد آور خدا باشد فرمانبر است ، و هرکه از او غافل باشد نافرمان است ، و طاعت و فرمانبرى نشانه هدایت ، و نافرمانى نشانه گمراهى است ، و این دو از یادآورى و غفلت ناشى مى شود. هر آن کو غافل از حق یک زمان است در آن دم کافر است اما نهان است اگر آن غافلى پیوسته بودى در اسلام بر وى بسته بودى فاجعل قلبک قبلة للساءِنَّکَ، لا تحرکه الا باشارة القلب و موافقة العقل و رضى الایمان ، فان الله تعالى عالم بسرک و جهرک . و کن کالنازع روحه او کالواقف فِى العرض الاکبر، غیر شاغل نفسک عما عناک مما کلفک به ربک فِى امره و نهیه و وعده و وعیده ، و لا تشغلها بدون ما کلفک به ، و اغسل قلبک بماء الخوف و الحزن ، و اجعل ذکر الله من اجل ذکره لک فاءِنَّهُ ذکرک و هو غنى عنک ، فذکره لک اجل و اشهى و اتم من ذکرک له و اسبق ، و معرفتک بذکره لک یورثک الخضوع و الخشوع و و الاستحیاء و الانکسار، و یتولد من ذلک رؤ یة کرمه و فضله السابق و تصغر عند ذلک طاعاتک - و اءنْ کثرت - فِى جنب مننه ، و تخلص لوجهه .(352) پس دل خود را قبله زبانت قرار ده ، و آن - جز با اشاره دل و موافقت عقل و رضاى ایمان حرکت مده ، که خداى متعال به نهان و آشکار تو داناست ، و چون کسى باش که در حال جان دادن است . یا چون کسى که در مقام عرض اکبر (روز قیامت جهت رسیدگى به حساب) ایستاده است ، و خود را به جز آن چه که خداوند نسبت به اوامر و نواهى و وعد و وعید خود مکلف ساخته مشغول مساز و نفس خود را به کمتر از آن چه تو را به آن مکلف ساخته سرگرم مدار، و دل خود را با آب ترس و اندوه بشوى ، و چون خدا به یاد توست ، تو نیز خدا را یاد کن ، زیرا او تو را یاد کرده در حالى که از تو بى نیاز است ، و یاد خدا نسبت به تو بزرگتر و شیرین تر و کامل تر و پیشتر از یاد تو نسبت به اوست ، و این که بدانى خداوند به یاد توست موجب خضوع و خشوع و حیاء و شکستگى تو خواهد شد، و دیدار کرم و فضل پیشین او از آن زاییده میگردد، و آن گاه طاعت هاى تو - هر چند که بسیار باشد - در جنب منت ها و بخشش هاى او کوچک مى نماید، و تنها براى او خالص خواهى شد. سئل الشبلى عن حقیقة المعرفة ، قَالَ: ((الحیاة بذکر الله)). و عن حقیقة الجهل ، فقَالَ: ((الغفلة عن الله)). و الفکر الى حد، و الذکر سرمد. ما سلک المریدون طریقا اصح و اوضح من الذکر و اءنْ لم یکن فیه سوى قَوْله تعالى : انا جلیس من ذکرنى . فکل عمل یعمل العبد فیقابله الله و یجاز به بثواب و عطاء الا الذکر، فاءِنَّهُ تعالى یجاز به بتشریف المجالسة . فالذکر عنوان الولایة ، و بیان الوصلة ، و تحقیق الارادة ، و علامة صحة البدایة . و از حقیقت جهل پرسیدند، گفت : ((غفلت از یاد خداست)). و فکر محدود است ولى ذکر نامتناهى است . مریدان راهى درست تر و روشنتر از ذکر نپیموده اند، هر چند در فضیلت آن چیزى جز همین مطلب نرسیده باشد که : ((من همنشین کسى هستم که مرا یاد کند)). بنابراین هر عملى را که بنده انجام دهد خداوند به پاداش و بخشش با آن مقابله مى کند مگر ذکر را، زیرا که خداوند متعال آن را به مشرف ساختن ذاکر به همنشینى با خود پاداش مى دهد.پس ‍ ذکر عنوان و سرلوحه ولایت و بیان وصلت و محقق ساختن اراده و نشانه صحت شروع [در سلوک] است . و حکى اءن اباعبدالله النباجى بعث رسولا الى ابى یزید البسطامى حتّى قَالَ لابى یزید: اءنّ ابعبدالله یَقوُل : اءنّ لى معک احادیث سریّة میعادنا تحت ظل شجرة طوبى . فقَالَ ابویزید للرسول : قل له : نحن شجرة طوبى مادُمنا على ذکره ، فان لم تصدقنى فاقبل ما قَالَ الله تعالى : اَلَّذِى نَ آمنوا و تطمئن قلوبهم بذکر الله - الى قَوْله تعالى - طوبى لهم و حسن مآب .(353) و حکایت است که ابوعبدالله نباجى نزد ابویزید بسطامى کس ‍ فرستاد که به او بگوید: ابوعبدالله مى گوید: مرا با تو سخنانى سرى است ، وعده گاه ما زیر درخت طوبى. (354) ابو یزید به آن فرستاده گفت : به او بگو: ما خود درخت طوبى هستیم مادامى که به یاد خدا هستیم ، و اگر حرف مرا باور ندارى فرمایش خداى تعالى را بپذیر که فرموده : ((آنان که ایمان آورده و دلشان به یاد خدا آرامش یافته ... طوبى براى آن هاست و بازگشت نیک)). ده بود آن نه دل که اندر وى گاو و خر باشد و ضیاع و عقار (355) آن بود دل که وقت پیچاپیچ جز خدا اندرو نباشد هیچ و فِى ((فردوس العارفین)): و یروى اءن امیرالمؤ منین علیه السلام قَالَ: اءنّ الله تعالى یتجلى لعباده الذاکرین عند الذکر و عند تلاوة القرآن من غیر اءن یروه ، و یریهم نفسه من غیر اءن یتجلى لهم ، لانه اعز من اءن یرى ، و اظهر من اءن یخفى . فتفردوا بالله سبحانَهُ و استانسوا بذکره . و ما نزلت باحد نازلة الا و فِى کتاب الله له دلیل الهدى و البیان .(356) و در ((فردوس العارفین)) گوید: روایت شده که امیرمومنان علیه السلام فرموده است : خداوند متعال براى بندگان ذاکر خود به هنگام ذکر و تلاوت قرآن تجلى مى کند بدون آن که او را ببینند، و خود را به آنان مى نماید بى آن که براى آنان تجلى کند، زیرا عزیزتر از آن است که دیده شود، و نمایانتر از آن که پوشیده باشد. پس خود را براى خداى سبحان یگاءِنَّهُ و یک دله کنید، و به یاد او انس گیرید. و بلایى بر کسى نازل نشود مگر آن که در کتاب خداوند دلیل هدایت و بیان آن وجود دارد. اقول : و فِى هَذَا الحدیث الشریف اشارة الى التشبیه و التنزیه الاتیین فِى مبحث الولایة انشاء الله تعالى . من گویم : در این حدیث شریف اشاره است به تشبیه و تنزیهى که انشاء الله تعالى در مبحث ولایت خواهد آمد. و قَالَ ابوعبدالله النباجى : اءنّ الله تعالى جنة من دخلها کان آمنا، طوبى له و حسن مآب . قیل : ما هى ؟ قَالَ: الانس بذکر الله . و ابوعبدالله نباجى گوید: خداى متعال را بهشتى است که هر کس ‍ داخل آن شود در امان است ، طوبى براى اوست و بازگشت نیک . گفته شد: آن کدام است ؟ گفت : با یاد خدا مانوس بودن . و قَالَ الله تعالى فِى بعض الکتاب : اولیایى و احبایى ! تنعموا بذکرى ، و استانسوا بى ، فانى نعم الرب فِى الدنیا و الْاخِرَة .(357 ) و خداى متعال در یکى از کتابها[ى آسمانى] فرموده : اى اولیاء و دوستان من ! از نعمت یاد من بهره مند گردید، و با من انس گیرید، که من پروردگار خوبى هستم در دنیا و آخرت . و کان ابویزید ربما یَقوُل : انت (358) انت الله : و لم یقل لا اله الا الله . فقیل له فِى ذلک ، فقَالَ: لان من عرف الله سبحانَهُ لا یذکر سوى الله ، فاخاف اءن اقول : ((لا اله ، فاموت قبل اءن اقول : ((الا الله)). و ابویزید غالبا مى گفت : انت الله و نمى گفت : لا اله الا الله . در این مورد با او گفتگو شد، گفت : چون کسى که خداى سبحان را شناخت غیر خدا را یاد نمى کند، از این رومى ترسم که بگویم : لا اله و قبل از آن که الا الله را بگویم بمیرم . قَالَ ابویزید: رایت فِى المنام کانى رفعت الى السماوات ، فاجتمع على الملائکة فِى کل سماء، فقَالَوا: یا ابایزید تعال حتّى نذکر الله الى الموت ، فقُلْتُ: انى لاستحى من الله تعالى اءن یَکوُن ذکرى له فِى عمر قصیر دون الابد، و یَکوُن لذکى له حد محدود و اجل معدود، و هو یَقوُل : اذکروا الله ذکرا کَثِیرا.(359) ابویزید گفته : در خواب دیدم گویا به آسمان ها بالا برده شدم ، در هر آسمانى فرشتگان نزد من گرد مى آمدند و مى گفتند: اى ابویزید بیا تا دم مرگ خدا را یاد کنیم . گفتم من از خداى متعال شرم دارم که در عمر کوتاهى نه تا ابد او را یاد کنم و بارى ذکرم نسبت به او اندازه محدود و زمان مشخصى باشد، در حالى که مى فرماید: ((خدا را بسیار یاد کنید.)) و قیل لابى یزید: تعال نذکر الله تعالى ساعة . فقَالَ: لیس لى الساعة لسان الذکر. قیل : و متى یَکوُن لک لسان الذکر؟ قَالَ: اءِذَا اشتغل اهل النعیم بالنعیم و اهل الجحیم بالجحیم ، فاقوم بین یدى المنعم بقدمى الابدیة من الابدالى الابد، اقول : الله الله . به ابى یزید گفتند: بیا ساعتى به یاد خدا باشیم ، گفت : اکنون زبان ذکر ندارم . گفته شد: کى زبان ذکر دارى ؟ گفت : آن گاه که اهل نعمت و بهشت به نعمت ها و اهل دوزخ به آتش سوزان دوزخ سرگرم باشند، پس در برابر منعم با قدم ابدیت از ابد تا ابد بایستم ، بگویم : الله ، الله . و روى اءن الله تعالى اوحى الى ابراهیم علیه السلام فقَالَ: یا ابراهیم ! اتدرى لم اتخذتک خلیلا؟ قَالَ علیه السلام : لا، قَالَ تعالى : لانک کنت بین یدى قائما لا یغفل قلبک عنى ، و على کل حال لا اراک تنسانى .(360) و روایت است که خداى متعال به ابراهیم علیه السلام وحى فرمود که : اى ابراهیم ! مى دانى چرا تو را خلیل خود ساختم ؟ گفت : نه ، خداى متعال فرمود: زیرا تو در مقابل من مى ایستادى و دلت از من غافل نبود، و در هیچ حالى ندیدم که مرا فراموش کنى . و روى انّ الله تعالى قَالَ لموسى علیه السلام : یا موسى ! انى لا اقبل صلاة و لا ذکرا الا لمن یتواضع لعظمتى ، و یلزم قلبه خوفى ، و یقطع عمره بذکرى . یا موسى ! اءنّ مثله فِى النَّاس کمثل الفردوس فِى الجنان لا یتغیر طعمها و لا ییبس ورقها، فاجعل له عند الخوف امنا، و عند الظلمة نورا، اجبته قبل اءن یدعونى ، و اعطیته قبل اءن یساءلنى .(361) و روایت است که خداى متعال به موسى علیه السلام فرمود: اى موسى ! من نماز و ذکر را جز از کسى که در برابر عظمت من فروتنى کند، و بیم از مرا همراه دلش کند، و عمر خود را به یاد من سپرى سازد، نمى پذیرم . اى موسى ! مثل چنین کسى در میان مردم چون بهشت فردوس ‍ است میان سایر بهشت ها که مزه اش تغییر نکند و برگش خشک نگردد، پس به وقت ترس ، امنیت و در تاریکى برایش نور قرار مى دهم ، پیش از آن که مرا بخواند پاسخش مى دهم ، و پیش از آن که از من درخواست کند به او مى بخشم . و قَالَ ابویزید: الخلایق صاحوا من ابلیس ، و صاح هو من الذاکرین ، لقَوْله تعالى : اءِذَا مسهم طائف من الشیطان تذکروا فاءِذَا هم مبصرون .(362) و ابویزید گوید: آفریدگان از دست ابلیس مینالند و ابلیس از ذاکران ، چه خداى متعال فرموده : ((چون وسوسه و خاطره اى از شیطان به آنان رسد به یاد خدا افتند و همان لحظه بصیرت و بینایى پیدا کنند)). و قَالَ ابن عیسى : ما من مؤ من الا و على قلبه شیطان ، فاءِذَا ذکر الله خنس ، و اءِذَا نسى الله تعالى وسوس . و ابن عیسى گوید: مومنى نیست مگر آن که شیطانى بر قلب اوست ، چون یاد خدا کند آن شیطان پنهان شود، و چون خداى متعال را فراموش کند، وسوسه نماید. و روى اءن یعقوب علیه السلام لما قَالَ: ((یا اسفا على یوسف))،(363) فاوحى الله تعالى اءن یا یعقوب ! الى متى تذکر یوسف ؟ یوسف خلقک و رزقک و اعطاک النبوة ؟ فبعزتى لو کنت ذکرتنى و اشتغلت بى عن ذکر غیرى لفرّحتک فِى ساعتى . فعلم یعقوب علیه السلام اءِنَّهُ مخطى ء فِى ذکر یوسف علیه السلام ، فقَالَ: الهى لو ضربتنى بسوطک هَذَا فِى اول الیوم لما افنیت عمرى فِى البطاله .(364) روایت است که : چون یعقوب علیه السلام گفت : ((اى اندوه و تاسف بر یوسف !)) خداوند متعال به او وحى فرستاد که : اى یعقوب تا کى از یوسف یاد مى کنى ؟ آیا یوسف تو را آفرید و روزى داد و تو را به پیامبرى رساند؟ به عزت خودم سوگند اگر مرا یاد مى کردى و با یاد من از یاد غیر من روگردن بودى همانا تو را در همین ساعت شاد مى ساختم . یعقوب علیه السلام دانست که در یاد کردن یوسف علیه السلام خطا کرده است ، پس گفت : اگر هان روز اول با این تازیانه ات مرا مى زدى هرگز عمر خود را در بطالت فانى نمى ساختم . و قَالَت رابعة البصریة : الهى ما اوحش الساعة اَلَّتِى لا اذکرک فیها، و ما طابت الدنیا و الْاخِرَة الا بذکرک . و رابعه بصرى گوید: خدایا! چه ساعت وحشتناکى است آن ساعتى که تو را در آن یاد نکنم ! و دنیا و آخرت جز به یاد تو پاک و گوارا نیست . و قیل لذى النون : متى یَکوُن ذکر الله للعبد صافیا؟ قَالَ: اءِذَا کان الله عارفا و ممن دونه متبریا. و به ذى النون گفتند: یاد خدا از بنده چه زمانى صاف و خالص ‍ است ؟ گفت : آن گاه که خداشناس باشد و از غیر او برى و بیزار. و فِى کتاب ((التوحید)) و ((العیون)) عن الرضا علیه السلام ، عن رَسول اللَّه صَلَّى اللَّه عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم اءِنَّهُ قَالَ: اءنّ لله عز و جل عمودا من یاقوته حمراء، راءسه تحت العرش و اسفله على ظهر الحوت فِى الارض السابعة السفلى . فاءِذَا قَالَ العبد: ((لا اله الا الله)) اهتز العرش و تحرک العمود و تحرک الحوت ، و یَقوُل الله تعالى : اسکن یا عرشى ، فیَقوُل : کیف اسکن و انت لم تغفر لقائلها؟ فیَقوُل الله تعالى : اشهدوا سکّن سماواتى انى قد غفرت لقائلها.(365) و در کتاب ((توحید)) و ((عیون)) از حضرت رضا علیه السلام از رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم روایت کرده است که فرمود: خداى عز و جل را عمودى از یاقوت سرخ است که سرش سر عرش و زیرش بر پشت ماهى در زمین هفتم زیرین است ، و چون بنده گوید: ((لا اله الا الله)) عرش بجنبد و عمود و ماهى حرکت کنند، و خداى متعال فرماید: اى عرش من ساکن باش ، گوید: چگونه ساکن باشم و حال آن که گوینده اش را نیامرزیده اى . خداى متعال فرماید: اى ساکنان آسمان هاى من ، شاهد باشید که من گوینده آن را آمرزیدم .(366) و فِى ((الجواهر السنیه)) عن ((الکافى)) عن الباقر علیه السلام : مکتوب فِى التوراة اَلَّتِى لم تتغیر: اءنّ موسى علیه السلام ساءل ربه فقَالَ: یا رب اقریب منى فاناجیک ، ام بعید فانادیک ؟ فاوحى الله عز و جل الیه : یا موسى ! انا جلیس من ذکرنى ، فقَالَ موسى علیه السلام : یا رب من فِى سترک یوم لا ستر الا سترک ؟ قَالَ تعالى : اَلَّذِى نَ یذکرونى فاذکرهم ، و یتحابون فِى فاحبهم ، فاولئک اَلَّذِى نَ انْ اصیب اهل الارض بسوء ذکرتهم فدفعت عنهم بهم .(367) و در ((جواهر السنیه)) از کتاب ((کافى)) از امام باقر علیه السلام روایت کرده است که : در توراتى که تحریف نشده است : همانا موسى علیه السلام از پروردگار خود پرسید که خداوندا، آیا تو با من نزدیکى تا آهسته راز گویم ، یا از من دورى تا بلند بخوانمت ؟ خداى عز و جل به او وحى فرستاد که : اى موسى من همنشین کسى هستم که مرا یاد کند. موسى علیه السلام عرض کرد: بار الها! چه کسى تحت پوشش تو است در روزى که پوشش و پناهى جز پوشش تو نیست ؟ خداى متعال فرمود: آنان که مرا یاد مى کنند پس من نیز آنان را یاد مى کنم ، و در راه من با هم دوستى کنند پس ‍ من نیز ایشان را دوست دارم ، ایشانند که چون بخواهم به اهل زمین بلا و بدى برسانم یادشان کنم و به خاطر آنان آن بدى را از اهل زمین دور سازم . و فِى ((العدة)): فیما وعظ الله به عیسى علیه السلام : یا عیسى ! اذل لى قلبک ، و اکثر ذکرى فِى الخلوات ، و اعلم اءن سرورى اءن تبصبص الىّ، و کن فِى ذلک حیا و لا تکن میتا.(368) و در ((عدة الداعى)) آورده است : از جمله مواعظ خداى متعال به عیسى علیه السلام این بود که : اى عیسى ! دل خود را براى من خوار ساز، و در خلوت ها بسیار مرا یاد کن ، و بدان که شادى من آن است که در پیشگاه من کرنش کنى ، و در این مورد زنده باش و مرده مباش . و فِى ((شرح نهج البلاغه)): حکى اءِنَّهُ قیل لعیسى علیه السلام : هل احد من الخلق مثلک ؟ قَالَ: من کان نظره عبرة ، و صمته فکرة ، و کلامه ذکرا فهو مثلى .(369) و در ((شرح نهج البلاغه)) آورده : حکایت شده است که به عیسى علیه السلام گفته شد: آیا احدى از آفریدگان مانند تو هست ؟ فرمود: هر کس نگاهش عبرت و سکوتش تفکر و سخنش ذکر باشد، وى مانند من است . و فِى ((مجالس)) ابن الشیخ - رحمة الله - عن ابى جعفر علیه السلام قَالَ: لا یزال المؤ من فِى صلاة ما کان فِى ذکر الله قائما کان او جالسا او مضطجعا، اءنّ الله سبحانَهُ یَقوُل : اَلَّذِى نَ یذکرون الله قیاما و قعودا و على جنوبهم و یتفکرون فِى خلق السماوات و الارض رَبَّنَا ما خلقت هَذَا باطلا سبحاءِنَّکَ فقنا عذاب اَلْنَّار.(370) و در ((مجالس)) ابن شیخ از امام باقر علیه السلام روایت کرده است که فرمود: مؤ من پیوسته در نماز است تا وقتى که در یاد خداست ، ایستاده باشد یا نشسته یا خوابیده ، خداى سبحان مى فرماید: آنان که در حال ایستاده و نشسته و بر پهلو خوابیده خدا را یاد مى کنند و در آفرینش آسمان ها و زمین تفکر مى کنند، [گویند] پروردگارا این را باطل و بیهوده نیافریده اى ، تو منزهى ، پس ما را از آتش دوزخ نگه دار. و فِى ((الکافى)): یا عیسى کن ذلیل النفس عند ذکرى خاشع القلب حین تذکرنى . یا عیسى کن حیثما کنت على اقبال علىّ.(371) یا عیسى قل لبنى اسرائیل : و اقبلوا على بقلوبکم لست ارید بصورکم .(372) و در ((کافى)) آمده است که : اى عیسى ! در وقت یاد کردن من ذلیل النفس باش ، و چون مرا یاد مى کنى دلت خاشع باشد. اى عیسى ! هر جا که باشى روى دلت به من باشد. اى عیسى ! به بنى اسرائیل بگو که با دلهاى خود به من رو آورید، چه من طالب صورت هاى شما نیستم . ما درون را بنگریم و قَالَ را نى برون را بنگریم و قَالَ را و قیل : اتى رجل [اتى] رابعة فقَالَ لها: انى قد اکثرت مساءله نالذنوب و الخطایا، افراتنى اءن تبت یقبلنى ؟ فقَالَت : ویحک ! اما سمعته یدعوا المدبرین عنه فکیف لا یقبل المقبلین الیه ؟! و گفته اند: مردى به نزد رابعه آمد و به او گفت : من گناهان و خطاهاى بسیارى مرتکب شده ام ، آیا چنین پندارى که اگر توبه کنم [خداوند] مرا مى پذیرد؟ گفت : واى بر تو، مگر نشنیده اى که او کسانى را که از وى روگردانند دعوت مى کند، چگونه روآوران به خود را نمى پذیرد؟! و فِى ((القدسى)): یا عیسى انى لا انسى من ینسانى ، فکیف انسى من یذکرنى ؟ و انا لا ابخل على من عصانى ، فکیف ابخل على من یطیعنى .(373) و در حدیث قدسى است که : اى عیسى ! من کسانى را که مرا فراموش مى کنند، فراموش نمى کنم ، پس چگونه کسى را که مرا یاد مى کند فراموش مى نمایم ؟ و من بر گنهکارانم بخل نمى ورزم ، پس چگونه بر فرمانبران خود بخل ورزم ؟ قَالَ ذو النون - رحمه الله : - عجبت ممن ینظر الى حلاوة الدارین و اءِنَّهُ یجد حلاوة ذکره . و عجبت ممن اقبل الى الخلق ، و الحق یَقوُل : الىّ. و عجبت ممن لا یعرف الکل الا منه و به ، و هو لا یصبر معه . و عجبت ممن دعاه مولاه الى وصله ، کیف هو لا یجیبه . و عجبت ممن اشتراه مولاه ، کیف هو لا یسلم الیه . و ذوالنون - رحمه الله - گفته است : عجب دارم از کسى که به شیرینى دنیا و آخرت نظر دارد در حالى که شیرینى ذکر را چشیده است ! و عجب دارم از کسى که به خلق روآورده در حالى که حق [متعال] مى گوید: به سوى من بیا! و عجب درام از کسى که همه چیز را از او و وابسته به او مى داند ولى صبر بودن با او را ندارد! و عجب دارم از کسى که مولایش او را به آتشى و پیوند با خود مى خواند، چگونه او اجابت نمى کند! و عجب دارم از کسى که مولایش او را خریده است ، چگونه خود را تسلیم او نمى کند! پس اى عزیز! هیچ قلبى پیش او مردود نیست زان که قصدش از خریدن سود نیست گفت حق : گر فاسق و اهل صنم چون مرا خوانند اجابت ها کنم پس اى عزیز! اگر گویى که بتوانم ، قدم در نه که بتوانى وگر گویى که نتوانم ، برو بنشین که نتوانى آن کس که او را ذکر مى کنى فرموده است که : من از رگ گردن به تو نزدیکترم .(374) او به تو از تو به تو نزدیکتر تو از او غافل چرایى دربدر پس عجب دارم که چرا خود را به او زودتر نرسانى ! و فِى ((تفسیر العیاشى)) عن ابى عبدالله علیه السلام فِى حدیث طویل فِى تفسیر قَوْله تعالى : ((ثم قَالَ للذى ظن اءِنَّهُ ناج منهما اذکرنى عند ربک))(375) قَالَ: و لم یفزع یوسف فِى حاله الى الله فیدعوه ، فلذلک قَالَ تعالى : ((فانساه الشیطان ذکر ربه فلبث فِى السجن بضع سنین)).(376) قَالَ: فاوحى الله تعالى الى یوسفع فِى ساعته تِلْکَ: یا یوسف من اراک الرؤ یا اَلَّتِى رایتها؟ فقَالَ: انت یا رب ، قَالَ: فمن حببک الى ابیک ؟ فقَالَ: انت یا رب ، قَالَ: فمن علمک الدعاء اَلَّذِى دعوت به حتّى جعل لک من الجب فرجا؟ فقَالَ: انت یا رب ، قَالَ: فمن جعل لک من کید المراءة مخرجا؟ فقَالَ: انت یا رب ، قَالَ: فمن انطلق لسان الصبى فعذرک ؟ فقَالَ: انت یا رب ، قَالَ: فمن صرف عنک کید امراءة العزیز و النسوة ؟ فقَالَ: انت یا رب ، قَالَ: فمن الهمک تاءویل الرؤ یا؟ فقَالَ: انت یا رب ، قَالَ: فکیف استغثت بغیرى و لم تستغث بى و تسالنى اءن اخرجک من السجن ، و استغثت و قُلْتُ بعبد من عبادى لیذکرک الى مخلوق من خلقى فِى قبضتى و لم تفزع الى ؟ فالبث فِى السجن بذنبک [هَذَا] بضع سنین بارسالک عبدا الى عبد. و در ((تفسیر عیاشى)) در حدیثى طولانى از امام صادق علیه السلام روایت کرده که در تفسیر قول خداى متعال : (([یوسف] به آن زندانى که مى دانست نجات خواهد یافت گفت : مرا نزد صاحب خود یاد کن)) فرمود: یوسف در آن حال خود به خدا پناه نبرد تا او را بخواند، و از این روایت کرده است که :خداى متعال فرمود: ((شیطان یاد صاحبش را از خاطر او برد، پس چند سال در زندان ماند)). پس خداى متعال در همان ساعت به یوسف وحى فرستاد که : ((اى یوسف ! چه کسى آن خوابى را که دیدى به تو نمایاند؟ گفت : پروردگارا تو. فرمود: چه کسى تو را محبوب پدرت گراندید؟ گفت : پروردگارا، تو. فرمود: چه کسى آن دعایى را که خواند و بدان سبب از چاه نجاتت داد به تو آموخت ؟ گفت : پروردگارا، تو. فرمود: چه کسى از مکر آن زن براى تو راه گریز قرار داد؟ گفت : پروردگارا، تو. فرمود: چه کسى زبان آن کودک را به نطق آورد تا به عذر تو لب گشود؟ گفت : پروردگارا تو. و فِى روایة اخرى : لما قَالَ للفتى : ((اذکرنى عند ربک)) اتاه جبرئیل فضرت برجله حتّى کشط له عن الارض السابعة ، فقَالَ لیوسف : انظر ماءِذَا ترى ؟ قَالَ: ارى حجرا صغیرا، فضرت برجله على الحجر ففلق ، فقَالَ: ماءِذَا ترى ؟ فقَالَ: ارى دودة صغیرة ، قَالَ: فمن رازقها؟ قَالَ: الله عز و جل ، قَالَ: فان ربک یَقوُل : ثم انس هذه الدودة فِى ذلک الحجر فِى قعر الارض السابعة ، اظننت انى انساک حتّى تقول للفتى : اذکرنى عند ربک ؟ لتلبثن فِى السجن بمقَالَتک هذه بضع سنین . قَالَ: فبکى یوسف عند ذلک حتّى بکى لبکائه الحیطان .(377) قَالَ: فتاءدى به اهل السجن ، فصالحهم على اءن یبکى یوما و یسکت یوما، فکان فِى الیوم اَلَّذِى یسکت اسواء حالا.(378) و در روایت دیگرى است که : چون به آن جوان گفت : ((مرا نزد صاحب خود یاد کن)) جبرئیل نزد او آمد، پس با پاى خود بر زمین زد تا زمین هفتم (طبقه هفتم) برایش نمایان شد. جبرئیل به یوسف گفت : نگاه کن چه مى بینى ؟ گفت : سنگ کوچکى مى بینم ، جبرئیل با پاى خود بر آن سنگ زد و آن شکافت ، گفت : نگاه کن چه مى بینى ؟ گفت : کرم کوچکى مى بینم . گفت : روزى دهنده آن کیست ؟ گفت : خداى با عزت و جلال . جبرئیل گفت : پروردگارت مى فرماید: من این کرم را زیر این سنگ در ته زمین هفتم فراموش ‍ نکرده ام ، آیا تو پندارى که تو را فراموش مى کنم که به آن جوان مى گویى : مرا نزد صاحب خود یاد کن ؟ باید به خاطر این گفتارت چند سال در زندان بمانى . در این هنگام یوسف آن قدر گریست که دیوارها به گریه او گیستند، پس اهل زندان از دست او در آزار شدند، یوسف با آنان مصالحه کرد که یک روز گریه کند و یک روز ساکت باشد، و حال وى در آن روزى که ساکت بود بدتر و پریشان تر بود. و فِى ((تفسیر على بن ابراهیم)) قَالَ: اتى اصحاب ایوب علیه السلام الیه و فیهم شاب حدث السن ، فقعدوا عنده فقَالَوا له : یا ایوب ! لو اخبرتنا بذنبک لعل الله کان یجیبنا اءِذَا سالناه ، و ما ترى ابتلاءک بهَذَا البلاء اَلَّذِى لم یبتل به احدا من امر کنت تستره . فقَالَ ایوب علیه السلام : و عزة ربى اءِنَّهُ لیعلم انى ما اکلت طعاما الا و یتیم او ضعیف یاکل معى ، و ما عرض لى امران کلاهما طاعة الا اخذت باشدهما على بدنى ، فقَالَ: الشاب : شوها لَکُمْ عیرتم نبى الله حتّى اظهر من عبادة ربه ما کان یسترها. و در ((تفسیر على بن ابراهیم)) گوید: اصحاب ایوب علیه السلام نزد او آمدند و جوانى نورس نیز در میان آنان بود. نزد وى نشستند و به او گفتند: اى ایوب بهتر است ما را از گناه خود خبر دهى ، شاید اگر ما از خداوند بخواهیم ما را اجابت کند، و ما این گرفتارى تو را که احدى تا به حال بدان مبتلا نشده است نمى بینیم مگر به خاطر کارى که از ما پنهان مى دارى . ایوب علیه السلام گفت : به عزت پروردگارم سوگند که او مى داند که من غذایى نخوردم جز این که یتیم یا ضعیفِى با من هم غذا بود، و هرگز دو کار که هر دو اطاعت بود برایم پیش نیامد جز این که آن را که بر بدنم سخت تر بود انتخاب کردم . جوان [به اطرافیان خود] گفت : رویتان زشت باد که پیامبر خدا را سرزنش کردید تا آن عبادت پروردگار خود را که پنهان مى داشت آشکار ساخت . فقَالَ ایوب علیه السلام : یا رب لوجلت مجالس الحکم منک الادلیت بحجتى . فبعث الله الیه غمامة ، فقَالَت : یا ایوب ! ادل بحجتک فقد اقعدک مقعد الحکم ، و ها انا ذا قریب و لم ازل . فقَالَ: یا رب اءِنَّکَ لتلعم اءِنَّهُ لم یعرض لى امران قط کلاهما لک طاعة الا اخذت باشدهما على نفسى ، الم احمدک ؟ الم اشکرک ؟ الم اسجدک ؟ الم اسبحک ؟ قَالَ: قنودى من الغمامة بعثرة الف لسان : یا ایوب ! من صیرک تعبد الله و النَّاس عنه غافلون ؟ و تحمده و تشکره و تسجده و تسبحه و تکبره و النَّاس عنه غافلون ؟ اتمن على الله بما لله فیه المنة علیک ؟ قَالَ: فاخذ التراب فوضعه فِى فیه ، ثم قَالَ: لک العتبى (379) یا رب ، انت فعلت ذلک یا رب بى . قَالَ: فانزل الله تعالى ملکا فرکض برجله فخرج الماء فغسله بذلک الماء، فعاد احسن ما کان و اطرا، و انبت الله له [روضة] خضراء، و رد علیه اهله و ماله و ولد و زرعه .(380) پس ایوب علیه السلام گفت : پروردگارا! اگر در مجلس داورى تو مى نشستم دلیل خود را اظهار مى داشتم . خداوند پاره ابرى را فرستاد، آن ابر گفت : اى ایوب ! دلیل خود را بیاور که تو را در مجلس داورى نشانده است ، و من نیز نزدیک تواءم و از نزد تو نمى روم . ایوب گفت : پروردگارا! تو مى دانى که هرگز دو کارى که هر دو اطاعت تو بود برایم رخ نداد مگر این که آن را که بربدنم سخت تر بود انتخاب کردم ، آیا ستایشت نکردم ؟ آیا سپاست نگزاردم ؟ آیا سجده ات نکردم ؟ آیا تسبیحت ننمودم ؟ پس با هزار زبان از آن پاره ابر ندا بر آمد که : اى ایوب ! چه کسى تو را به گونه اى داشت که خدا را عبادت کنى در حالى که مردم از او غافل بودند؟ و او را سپاسگزارى و سجده کنى و تسبیح نمایى و بزرگ بدارى در حالى که مردم از او غافل بودند؟ آیا بر خدا منت مى نهى به چیزى که خدا را در آن بر تو منت است ؟ ایوب علیه السلام مشتى خاک بر گرفت و در دهان گذاشت ، سپس گفت : پروردگارا! از تو عذر مى خواهم ، پروردگارا تو با من این چنین کردى . پس خداوند فرشته اى را فرستاد، و او با پاى خود بر زمین زد و آب بیرون آمد و ایوب را با آن آب شست ، پس ایوب به بهترین و تازه ترین صورتى که در گذشته بود در آمد و خداوند سبزه اى (با باغ سبزى ) برایش رویانید، و اهل و مال و اولاد و زراعتش را به وى باز گردانید.(381) اى عزیز! همه این کار ذکر الله است نیکبخت آن کسى که آگاه است اى عزیز! اهل معرفت ذکر را ((دلاله)) مى گویند، زیرا که دلاله آن است که طالب را به مطلوب مى رساند. و بعضى ((جاروب)) گفته اند، زیرا که دل را پاک مى گرداند از غیر حق . و شیخ بدرالدین در رساله ((واردات)) خود گفته است که : کنت ناعسا فرایت ذاکرا، و لما انتبهت سمعت واحدا یذکر الله ، فوقع فِى قلبى ، فتحققت قَوْله : من احب اءن یرتاض فِى ریاض اَلْجَنَّة فلیکثر ذکر الله :(382) در خواب بودم و ذکر گوینده اى را دیدم ، چون بیدار شدم یکى را شنیدم که ذکر خدا مى گفت : پس [این معنى] در دلم افتاد و فرمایش رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم برایم محقق شد که فرمود: ((هر که دوست دارد در باغهاى بهشت بگردد باید فراوان ذکر خدا گوید)). صدق رَسول اللَّه صَلَّى اللَّه عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم ، ذکر الله کَثِیرا مفتاح جمیع الاکُمَْلات ، لانها منه تعالى و لا یحصل الا بالقرب و القرب بالمحبة ، و المحبة بدوام الذکر. قَالَ النبى صلى الله علیه و آله و سلم : من احب شیئا اکثر ذکره .(383) رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم درست فرمود، ذکر خدا بسیار کردن کلید همه کمالات است ، زیرا کمالات از سوى خداست و جز با نزدیکى به خدا حاصل نگردد، و قرب نیز با محبت ، و محبت با مداومت بر ذکر حاصل آید. پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم فرمود: ((هر که چیزى را دوست بدارد فراوان یاد آن کند)). و کثرة الذکر تورث محبته تعالى ، لانه لا یدرک بالحس الظاهر، و الباطن مشغول بغیره تعالى ، فیصعب الالفة بین الله و بین السالک فِى الابتداء، فلابد من التمحمل لجلب الالفة و الاستیناس مع الله تعالى ، و ذلک بدوام الذکر، و لذا قَالَ تعالى : و اذکرو الله کَثِیرا.(384) و قَالَ تعالى : کذکرکم آباءکم او اشد ذکرا.(385) تعلیما للطریق الیه و راءفة على عباده . و ذکر بسیار، موجب محبت خداى متعال گردد، زیرا خداوند با حس ظاهر درک نگردد، و حس باطن نیز به غیر خدا مشغول است ، در نتیجه در ابتداى امر، الفت میان خداوند و سالک مشکل مى شود، پس ناچار باید براى الف و انس با خداى متعال چاره اى اندیشید، و آن به دوام ذکر است ، از این رو خداى متعال فرمود: ((بسیار خدا را یاد کنید)) و ((خدا را یاد کنید همانگونه که از پدران خود یاد مى کنید، یا بیشتر و قوى تر))، و این را به خاطر آموختن راه را به سوى خرد. و نیز از روى رافت و مهربانى به بندگان خود فرموده است . فاءِذَا داوم على الذکر سرى الى باطنه و یصل الى قلبه فیحبه و یستلذ به . ثم ینفتح على ابواب الرحمة بحسب استعداده . و علامة حبه اءن یستلذ بذکره دائما، و ذلک من امارات السعادة و امارات انفتاح باب اَلْجَنَّة . پس چون بر ذکر مداومت ورزید، ذکر به باطنش راه پیدا کند و به قلبش رسد، پس او را دوست بدارد و از آن لذت برد. سپس ‍ درهاى رحمت به حسب استعداد وى به رویش گشوده شود. و نشانه دوستى او آن است که از ذکر دائمى او لذت مى برد، و این از نشانه هاى سعادت و گشوده شدن در بهشت است . و روى انه : مکتوب على باب اَلْجَنَّة : ((لا اله الا الله)). و هو یشیر الى انّها لا تدرک و لا تفتح الا بذکره . و روایت است که : ((بر در بهشت نوشته است : لا اله الا الله . و این اشاره است به این که بهشت به دست نیاید و در آن باز نشود مگر با ذکر او. و عن الصادق علیه السلام : یموت المؤ من بکل میتة ، یموت غرفا، و یموت بالهدم ، و یبتلى بالسبع ، و یموت بالصاعقة ، و لا تصیب ذاکر الله تعالى .(386) و از امام صادق علیه السلام روایت است که : مؤ من به هر گونه مرگى مى میرد، با غرق شدن ، زیر آوار ماندن ، گرفتار درنده شدن و با آتش آسمانى ، ولى آتش آسمانى به ذاکر خدا نمى رسد. و عن رصول الله صلى الله علیه و آله و سلم : سیروا، سبق المفردون . قَالَوا: یا رسول الله ! و ما المفردون ؟ قَالَ صلى الله علیه و آله و سلم : المهترون اَلَّذِى نَ یهترون فِى ذکر الله ، یضع الذکر عنهم اثقَالَهم فیاتون یَوْم الْقِیَامَةِ خفافا.(387) و از رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم روایت است که : سیر کنید، که مفردون سبقت گرفتند. گفتند: اى رسول خدا! مفردون کیانند؟ فرمود: متحیران دلباخته اى که در ذکر خدا حیرانند.ذکر، بار گران [گناهان] آنان را از دوششان بر مى دارد، و در قیامت سبکبار وارد صحنه مى شوند. بیان : ((المفرد)) بالکسر: من افراد الحق عن الغیر بقوة التوحید. و ((المفرد)) بالفتح : من افراده الحق بالجذب الیه . روى بهما. و ((المهتر)): المتحیر اَلَّذِى لا راءى له . ((مفرد)) به کسر میم : کسى است که به نیروى توحید، حضرت حق را از غیر او ممتاز دانسته است . و ((مفرد)) به فتح میم : کسى است که حضرت حق با جذبه به سوى خود او را یگاءِنَّهُ خود ساخته است . و به هر دو صورت روایت شده است . و ((مهتر)) سرگردانى است که نمى داند چه کند. و اعلم : اءن الاستیناس بذکر الحبیب هو نسیان کل ذکر یَکوُن بغیر الحبیب مع وجدان مرارة ذکر من هو فان عاجز، لوجدان حلاوة ذکر من هو باق قادر. و اءنْ من شغله ذکر الدنیا فنى عن ذکر العقبى على التحقیق ، و من شغله ذکر العقبى فنى عن ذکر الدنیا، و من شغله ذکر المولى فنى عما سواه ، و من شغله ذکر المولى له فنى عنه ذکره للمولى و صار مدهوشا تحت لطائف صنعه ، و تلاشت کلیته تحت جمال عنایته ، و استغرق ذکر الله فِى بحار امتنانه . و بدان که : انس و خو گرفتن به یاد دوست فراموشى هر ذکر دیگرى است که به غیر دوست باشد، همراه با یافتن تلخى ذکر کسى که فانى و ناتوان است به خاطر یافتن شیرینى ذکر آن کس که باقى و تواناست . و کسى که یاد دنیا او را سرگرم سازد تحقیقا از یاد آخرت فانى شود. و کسى که یاد آخرت او را مشغول دارد، از یاد دنیا فانى گردد. و کسى که یاد مولى مشغولش سازد، از غیر او فانى شود. و کسى که یاد مولا نسبت به او، او را مشغول دارد، یاد خودش نسبت به مولى از او فانى شود، و تحت لطائف کار مولى مدهوش افتد، و کلیت او تحت جمال عنایت او متلاشى گردد، و ذکر خدا غرق دریاهاى امتنان او شود. للناس عیدان معدودان فِى سنة و للمرید جمیع الدهر اعیاد فالذکر عاده و الحمد راحته و القلب فِى ملکوت الرب روّاد مردم سالى دو عید دارند، و براى مرید همه روزگار عید است .پس ذکر عادت او و حمد و ستایش راحتّى اوست ، و قلب او در ملکوت پروردگار در سیر و گردش است . اى عزیز! به اتفاق اهل معرفت و محققین علما، نفس ممثل به صور معلومات مى شود به سبب ذکر حق ، و نفس ناطقه عالمى مى شود نورانى معقول . و در نشاءه دنیا هر مرتبه که به علم حاصل کرده است بعد از مفارقت روح از بدن به همان مرتبه قرار مى گیرد، و برزخ روح انسانى مرتبه یقین اوست ، لهَذَا اهل معرفت سعى مى کنند که این مرتبه علمى به ذکر رفعت یابد و دایره اش اوسع شود که : من کان فِى هذه اعمى فهو فِى الْاخِرَة اعمى .(388) آن چه زین جا برى نگه دارند در قیامت همانت پیش آرند پس همانا تقصیر از ماست . عجب کارى که ما را مشکل از ماست دل ما را همه درد دل از ماست پس اى عزیز! اهل دل شو یا به بند اهل دل ورنه همچون خر فرو مانى به گل هر که را دل نیست او بى بهره است در جهان از بینوایى شهره است رو به اسفل دارد او چون گاو و خر نیستش کارى به غیر از خواب و خَور حق همى گوید که ایشان فِى المثل همچو گاوند و چو خر، بل هم اضل اى عزیز! از این اخبار و از آن چه ذکر شد فواید ذکر معلوم گردید، و این ضعیف بعضى فواید دیگر ذکر مى نماید تا ذاکر به جد و رغبت تمام مشغول به ذکر شود. قَالَ فِى ((منهاج السایرین)): ((و قد جرّب القوم اءن الاکثار من ذکر ((یا حى یا قیوم ، یا من لا اله الا انت)) یوجب حیاة القلب)). در ((منهاج السایرین)) گوید: و قوم تجربه کرده اند که بسیار گفتن ((یا حى ، یا قیوم ، یا من لا اله الا انت)) موجب زنده شدن دل است . اى عزیز! چونن مواد فاسده از رهگذر حواس در آمده و این کس ‍ دل در او بسته و به این جهت صفات ذمیمه در دل او در آمده ، دل از خدا غافل گشته . آن چه دل در پى آن رود آن اله او است . و این معنى به حسب اختلاف خواهش هاى نفسانى مختلف است ، بعضى از پى جماد مانند زهر و نقره و کتاب و سایر امتعه روند و دل در این ها بندند، و بعضى از پى نبات و حیوان ، و بعضى مسخر سباع و بهایم باشند، مثلا اگر غضب بر این کس مسخر باشد [و] تابع او باشد در باطن سگ است ، و اگر تکبر مستولى است در باطن پلنگ است ، و اگر فرج و شهوت مستولى است تابع حمار است ، و على هَذَا القیاس . و به مقتضاى آیه شریفه : افرایت من اتخذ الهه هویه ،(389) و کریمه : الم اعهد الیکم یا بنى آدم اءن لا تعبدوا الشیطان ،(390) متابعت هر یک از این ها متابعت آلهه است . پس سالک به حق باید که ملاحظه نماید که از این آلهه به کدام گرفتار است که موجب مردگى دل او شده و آن را دفع نماید. و دفع مواد فاسده به چند چیز مى شود: یکى آن که روح را مناسبتى باشد ذاتى به جذبه الهى ، و این نادر است . و جذبه بر این وجه باشد که حق تعالى بر او ظاهر گردد به وجهى که این کس شیفته آن وجه گردد که : جذبة من جذبات الرحمن افضل من عبادة الثقلین . یک جذبه حق تو را در آن دم بهتر زعبادت دو عالم و در این توجه علاقه او از غیر حق تعالى منقطع گردد. و این به مثابه آن است که طبیعت ، بى مسهلى و عملى دفع مواد فاسده کند. و این جذبه الهى گاهى بى واسطه بشرى باشد و گاهى به واسطه بشرى ، چنان چه مذکور است که : شیخ نجم الدین کبرى چون از خلوت بیرون مى آمدى نظر ایشان اولا به هر که افتادى او را این دولت میسر شدى . و نوع دیگر آن که محتاج به سهلى و منقى باشد. و مشایخ را در تعیین این خلاف است ، بعضى اسماء الهى را تعیین کرده اند و طالب را به اسمى از اسماء الهى که مناسب استعداد او باشد مشغول سازند. و مناسبت از این جا دانند که اسماء الهى را بر او عرضه کنند و تفرس نمایند که از کدام اسم متاثر گردد، پس او را به آن اسم مشغول سازند. و بعضى اسم مبارک ((الله)) را اختیار کرده اند و در یک وجه امتیاز، این نکته را گفته اند که : در هر آنى احتمال انقطاع نفس ‍ هست و سالک را قصر امل بر آن مى یابد و آن را آخر انفاس باید شمرد، و مقرر است که در آخر انفاس ذکر مبارک ((الله)) است که اسم ذات است ، و ذات را به این وجه تصور نمایند که مستجمع کمالات است و به خود ظاهر است و همه به او ظاهرند. و اکثر مشایخ لا اله الا الله را اختیار کرده اند، و حضرت رسالت صلى الله علیه و آله و سلم این ذکر را فاضل ترین ذکرها فرموده است . و دیگر آن که : مقصود ذاکر دو چیز است : دفع مواد فاسده و جذب صحت . و این به اعتبار نفى ، دفع مواد میکند و به اعتبار اثبات ، جذب صحت . و بعضى دیگر گفته اند که : واذکر ربک اءِذَا نسیت ،(391) امر به ذکر کرده اند در وقت نسیان . پس اگر حق منسى باشد طالب باید ذکر لا اله الا الله را به اعتقاد صحیح گوید که هیچ چیز را استحقاق و استعداد معبودیت و انقیاد نیست مگر ((الله)) را. و باعث بر ذکر، مجرد فرمانبردارى باشد که حق تعالى امر کرده که مرا به پاکى یاد کنید نه براى مرتبه اى از مراتب دنیوى و اخروى . و باید که با حضور و جمعیت بال پناه برد به حضرت خداوند از آلهه باطله . و باید که به این طریق مداومت نماید. و خواب قاطع ذکر نیست چه غایت معامله او در خواب محصول بیدارى است . و چون طالب با شرایط، مداومت به ذکر نماید معبود به حق به صفت قهاریت افناى جمیع آلهه باطله نماید که مانوس طالب بوده اند، بلکه طالب را نیز از نظر شهود بردارد و تصرف آلهه منتفِى گردد، و مضمون جاء الحق و زهق الباطل اءنّ الباطل کان زهوقا(392) تحقق یابد، و حقیقت کل شى ء هالک الا وجهه (393) ظاهر گردد، و حق مطلق و معبود به حق به صفت یکتایى ظاهر شود، چه در نظر شهود جزء او نباشد، پس نداى : لمن الملک (394) در دهد، و چون دیگرى در ملک شهود نباشد جواب لله الواحد القهار(395) گوید، و در این حال ذاکر در حقیقت ذکر که شهود مطلق است فانى باشد؛ بلکه در مذکور که حق سبحانَهُ و تعالى است . و چون ذاکر در مذکور فانى گردد در نظر شهود دیگرى نماند، شهود مستند به مذکور باشد و مذکور ذاکر خود بود، و مقتضاى فاذکرونى اذکرکم (396) وجود گیرد. شیخ محیى الدین گفته است که : ((هر کس در زمان ذکر حق استماع ذکر حق ننماید ذکر او ذکر حق نباشد، چه حق تعالى فرموده است : ((اگر مرا یاد کنید شما را یاد کنم)). و یاد حق مستلزم استماع است)). و گفته اند که : ظاهرا مراد به استماع ذکر حق ، دریافت دعوت حق است از طریق جذبه ، و این حقیر و ضعیف گوید که : اگر ظاهر آیه شریفه بر حال خود باشد منافاتى ندارد، چه هرگاه انا الله (397) از درختى روا باشد پس چرا ایجاد صوتى که [ذکر] ذاکر باشد و آن کس بشنود روا نباشد؟! اى ذاکر حق ! این همه فواید ذکر بود که ذکر شد پس به شوق تمام در ذکر حق باش تا حق توفیق ذکر خود را زیاد گرداند در حق تو. و فواید دیگر به حسب مناسبت مقام انشاء الله بیاید. .

پرسمان دانشگاهیان

مرجع:

ایجاد شده در 1401/03/25



0 دیدگاه
برای این پست دیدگاهی وجود ندارد

ارسال نظر



آدرس : آزمايشگاه داده کاوي و پردازش تصوير، دانشکده مهندسي کامپيوتر، دانشگاه صنعتي شاهرود

09111169156

info@parsaqa.com

حامیان

Image Image Image

همكاران ما

Image Image