فصل (۸۲): (حدیث غمامه ) /

تخمین زمان مطالعه: 33 دقیقه

فصل (۸۲): (حدیث غمامه )


فصل (82): (حدیث غمامه ) اى عزیز! اخبار وارده از ائمه هادیه علیهم السلام در باب این که عالم صفات و اسماء و افعال الهى جل جلاله خلفاء و اوصیاءاند بسیار است پاره اى از اول مبحث ولایت تا این مقام گذشت ، و برخى بعد از این ان شاء الله بیاید. و از جمله آن ها حدیث غمامه مشهور است که فاضل مجلسى (ره ) آن را ترجمه به فارسى نموده است ، و رواه الصدوق (1029) باسناده قال : حدثنا ابوعبدالله بن زکریا، عن ابن الجوهر الاسود، عن محمد بن عبدالله الصایغ ، عمن یرفعه الى سلمان الفارسى - رحمه الله - انه قال : کنا جلوسا عند مولانا امیرالمومنین علیه السلام ذات یوم حین بویع عمر بن خطاب بالخلافة ، انا و ولده الحسن و الحسین علیهماالسلام و محمد بن الحنفیة و عمار بن یاسر و المقداد بن الاسود الکندى - رحمهم الله - فاذا التفت الیه الحسن علیه السلام و قال : یا امیر المومنین ، ان سلیمان بن داود علیهماالسلام قد نال ملکا (عظیما) لم ینله احد من الناس ، و اعطاه الله ملکا لم یعطه احدا من العالمین ، فهل ملکت یا اباه شیئا من ملک سلیمان ؟ فقال امیرالمومنین علیه السلام : و الذى فلق الحبة و برا النسمة لقد ملک ابوک ملکا لایملکه احد بعده و لا قبله . فقال له الحسن علیه السلام : انا نحب ان ننظر شیئا مما ملکه الله ایاک شیئا(1030) من الملکوت ، لیزداد(1031) فى الناس ایمانا مع ایمانهم . فقال علیه السلام : نعم ، حبا و کرامة . ...سلمان (ره ) مى گوید: در ایامى که با عمر بن خطاب بیعت به خلافت انجام گرفت ، روزى من و دو فرزند على : حسن و حسین علیهما السلام و محمد بن حنفیه و عمار بن یاسر و مقداد بن اسود کندى - رحمهم الله - در خدمت امیرمومنان علیه السلام نشسته بودیم که حسن علیه السلام به آن حضرت عرضه داشت : اى امیرمومنان ، سلیمان بن داود علیهماالسلام به سلطنت بزرگى دست یافت که هیچ یک از مردم بدان دست نیافت و خداوند سلطنتى به او عطا فرمود که به احدى از عالمیان عطا نفرمود، پدر جان ! آیا شما به چیزى از ملک سلیمان دست یافته اید؟ امیرمومنان علیه السلام فرمود: سوگند به آن که دانه را شکافت و جانداران را آفرید همانا پدر تو به سلطنتى دست یافته که هیچ کس قبل و بعد از آن بدان دست نیافته و نخواهد یافت . حسن علیه السلام گفت : ما دوست داریم به پاره اى از آن چه خداوند از ملکوت در اختیار شما نهاده بنگریم تا برایمانمان در میان مردم افزوده شود. حضرت فرمود: خوب ، چقدر شما را دوست و گرامى مى دارم ! فقام فصلى رکعتین ، ثم ذهب الى صحن داره و نحن ننظر الیه ، فمدیده نحو المغرب حتى بان تحت ابطه و ردها و فیها سحابة ، و هو یمدها حتى اوقفها على الدار، و على جانب تلک السحابة سحابة اخرى . ثم اشار الى السحابة و قال : اهبطى الینا ایتها السحابة . قال سلمان : فوالله العظیم لقد راینا السحابة قد هبطت و هى تقول : اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شریک له ، و اشهد ان محمدا عبده و رسوله ، و انک وصى رسول کریم ، محمد رسول الله ، و انت ولیه ، و من شک فیک فقد هلک ، و من تمسک بک فقد سلک سبیل النجاة . حضرت برخاست و دو رکعت نماز گزارد، سپس به حیاط خانه رفت و ما همین طور بدو مى نگریستیم ، پس دست خود را دراز نمود به طورى که زیر بغل مبارکش نمایان شد و آن را باز گرداند در حالى که پاره اى ابر در آن بود و آن ابر را کشید تا بر فضاى خانه گسترد و در کنار آن ابر دیگرى بود. سپس به آن اشاره نموده فرمود: اى ابر، به سوى ما فرود آى . سلمان گوید: به خداى بزرگ سوگند که دیدیم فرود آمد و مى گفت : گواهى مى دهم که معبودى جز الله نیست ، یگانه است و شریک ندارد، و گواهى میدهم که محمد بنده و فرستاده اوست ، و تو وصى رسولى بزرگوار مى باشى ، محمد رسول خدا و تو ولى خدا هستى ، هر که در تو شک کند هلاک گردد، و هر که به تو چنگ زند راه نجات را پوییده است . ثم طاطات السحابتان حتى نزلتا الى الارض و صارتا کانهما بساطان ، و رایحتهما کالمسک الاذفر. فقال لنا امیرالمومنین علیه السلام : قوموا و اجلسوا على السحابة . فجلسنا کلنا واحدا منهما، و اخذنا مواضعنا. ثم ان امیرالمومنین علیه السلام نهض قائما على قدمیه و تکلم و اشار بالمسیر نحو المغرب بما لا نعلمه و لا نفهمه . فلم یستتم کلامه الا و ریح قد دخلت تحت السحابة فرفعتها رفعا رقیقا فى الهواء، فاذا امیرالمومنین علیه السلام على السحابة الاخرى جالس على کرسى من نور و علیه ثوبان اصفران ، و على راسه تاج من یاقوت حمراء، و فى رجلیه نعلان شراکهما من یاقوت یتلالا، و فى یده خاتم من درة بیضاء یکاد نور وجهه یذهب بالابصار. سپس آن دو ابر به طرف پایین سرازیر شده تا روى زمین فرود آمدند و مانند دو فرش روزى زمین قرار گرفتند و بوى خوش آن ها چون بوى مشک بود. امیرمومنان علیه السلام به ما فرمود: برخیزید و بر این ابر سوار شوید. همه بر روى یکى از آن ها نشسته و در جاى خود قرار گرفتیم . سپس امیرمومنان علیه السلام برخاست و بر روى دو پاى مبارک ایستاد و سخنى گفت و با دست براى حرکت به سمت مغرب اشاره فرمود و ما سخن او را ندانسته و نفهمیدیم . هنوز سخن حضرتش تمام نشده بود که بادى درزیر ابر وزید و آن را به آرامى و نرمى در هوا بلند کرد ؛ و ما امیرمومنان را دیدیم که بر روى ابر دیگر بر کرسى اى از نور نشسته ، دو لباس زرد رنگ به تن ، تاجى از یاقوت بر سر، نعلینى که بندش ‍ از یاقوت درخشان بود در پا و انگشترى اى از در سفید به دست داشت و چهره مبارکش چنان نورانى بود که چشمها را تار مى کرد. فقال له الحسن علیه السلام : یا ابتاه ان سلیمان بن داود علیهماالسلام کان یطاع بخاتمه ، و انت یا امیرالمومنین بماذا تطاع ؟ فقال علیه السلام : ولدى ! انا وجه الله ، و عین الله ، و لسان الله الناطق فى خلقه ، و انا ولى الله ، و انا نور الله ، و انا باب الله ، و انا کنزالله ، و انا القدرة المقدرة ، و انا قسیم الجنة و النار، و انا سید الفریقین . یا ولدى اتحب ان اریک خاتم سلیمان بن داود علیهماالسلام ؟ قال : نعم . قال سلمان الفارسى - رحمة الله -: فادخل یده تحت ثیابه و استخرج خاتما من ذهب و فصه من یاقوت حمراء، مکتوب علیه اربعة اسطر، و قال علیه السلام هذا والله خاتم سلیمان بن داود علیهماالسلام و اسماونا علیه مکتوب . حضرت حسن علیه السلام گفت : پدر جان ! سلیمان بن داود علیهماالسلام با انگشترش فرمانبرده مى شد و شما اى امیرمومنان با چه چیز فرمانبرده مى شوید؟ فرمود: فرزندم ! من وجه خدا، چشم خدا، زبان گویاى خدا در میان آفریدگانش هستم ، من ولى خدا، من نور خدا، من باب خدا، من گنجینه خدا، من قدرت مقدره ، من تقسیم کننده بهشت و دوزخ و من سرور هر دو گروهم . فرزندم ! مى خواهى انگشترى سلیمان بن داود علیهماالسلام را به تو نشان دهم ؟ گفت : آرى ! حضرت دست در زیر لباس کرد و انگشترى از طلا که نگینش از یاقوت سرخ بود و چهار سطر بر روى آن نوشته بود بیرون آورد و فرمود: به خدا سوگند این انگشترى سلیمان بن داود علیهماالسلام است که نام ما بر روى آن نوشته شده است . قال : فبقینا علیه متعجبین من ذلک ، فقال علیه السلام : من اى شى ء تعجبون ؟ و ماهذا العجب ؟ انى لارینکم الیوم ما لم یره احد قبلى و لا بعدى . فقال الحسن علیه السلام : یا امیرالمومنین ، انا نحب ان ترینا یاجوج و ماجوج و السد. فقال علیه السلام للریح : سیرى بنا. فقال سلمان : و الله لما سمعت الریح قوله دخلت تحت السحابة و رفعتنا الى الهواء حتى اتتنا الى جبل شامخ و علیه شجرة جافة ، و تساقطت اوراقها. فقلنا: ما بال هذا الشجرة قد جفت و ماتت ؟ قال علیه السلام : سلوها فانهم تخبرکم . فقال لها الحسن علیه السلام : ما بالک ایتها الشجرة ، قد حل بک مانراه منک ؟ فما اجابت . قال امیرالمومنین علیه السلام : بحقى علیک ایتها الشجرة اجیبیهم باذن الله . قال سلمان - رحمه الله - فوالله العظیم لقد سمعناها و هى نقول : لبیک لبیک یا وصى رسول الله صلى الله علیه و آله و خلیفته من بعده حقا. فقال لها: اخبریهم یخبرک . فقالت للحسن علیه السلام : یا ابامحمد، کان ابوک امیرالمومنین علیه السلام یجیئنى فى کل لیلة ، و یصلى عندى ، و یسبح الله عز و جل ، و یستظل بى ، فاذا فرغ من صلاته و تسبیحه جاءته غمامة بیضاء تفوح منها رایحة المسک ، و علیها کرسى فیجلس علیها، ثم تسیر به ، و کنت اعیش من رایحته فى کل لیلة ، فقطعنى منذ اربعین لیلة لم اعرف له خبرا الى وقته هذا ؛ و الذى تراه منى مما انکرته من فقده و الغم و الحزن علیه ، فاساله یاسیدى حتى یتعاهدنى بجلوسه عندى ؛ فقد عشت و لله برایحته فى هذا الوقت و بنظرى الیه . ما همین طور در شگفت ماندیم که امام علیه السلام فرمود: از چه چیز در شگفتید؟ و این شگفت شما چیست ؟ من امروز چیزى به شما نشان مى دهم که احدى پیش از من و پس از من نشان نداده و نمى دهد. حضرت حسن علیه السلام عرضه داشت : اى امیرمومنان ، ما دوست داریم یاجوج و ماجوج و آن سد را به ما نشان دهید. حضرت به باد فرمود: ما را ببر. چون باد سخن حضرت را شنید به زیر ابررفت و ما را به هوا برداشت تا سرکوهى رسانید که درختى خشکیده و برگ ریخته بر آن قرار داشت ، گفتیم : چرا این درخت خشکیده و مرده است ؟ فرمود: از خودش بپرسید که به شما خبر مى دهد. حضرت حسن علیه السلام به آن فرمود: اى درخت ، چه شده که تو را این گونه مى بینیم ؟ درخت پاسخ نداد، امیرمومنان علیه السلام فرمود: اى درخت ، به حق من بر تو سوگند که به اذن خدا پاسخ ایشان را بدهى . پس به خداى بزرگ سوگند که شنیدیم آن درخت مى گفت : لبیک لبیک اى وصى رسول خدا و خلیفه بحق پس از وى . فرمود: داستان خود را به اینان بازگو، درخت به امام حسن علیه السلام گفت : اى ابامحمد، پدرت امیرمومنان علیه السلام هر شب به نزد من مى آمد و در کنار من نماز مى گزارد و تسبیح خدا مى گفت و در زیر من مى نشست ، چون از نماز و تسبیح خود فارغ مى شد ابر سپیدى که بوى مشک از آن ساطع بود مى آمد و بر روى آن کرسى اى بود که حضرت بر آن مى نشست سپس ابر او را مى برد، و من هر شب به بوى خوش او مى زیستم ، و چهل شب است که مرا ترک کرده و تا حال از او خبرى ندارم و این وضع آشفته اى که در من مى بینى به جهت فقدان او و غم و اندوهى است که از آن ناحیه به من دست داده است ؛ سرورم ! از او بخواه که با نشستن در نزد وى از من دلجویى کند، که به خدا سوگند من در این وقت با نگاه به او و با بوى او زندگى مى کنم . قال سلمان (ره ): فبقینا متعجبین فى ذلک ، فقام علیه السلام و نزل عن کرسیه و قرب من الشجرة و مسح یده المبارکة علیها. قال سلمان (ره ): فو الله الذى نفسى بیده لقد سمعت لها انینا و انا اراها و هى تخضر حتى اکتسیت ورقا و اثمرت بقدرة الله عز و جل و ببرکاته ، فاکلنا فکان احلى من السکر. فقلنا: یا امیرالمومنین هذا العجب ! فقال علیه السلام : الذى ترونه بعدها اعجب . سلمان گفت : ما در شگفت ماندیم ، پس آن حضرت از کرسى خود فرود آمد و نزدیک آن درخت گردید و دست مبارک بر آن کشید. سوگند به خدایى که جانم به دست اوست من ناله اى از درخت شنیدم و مى دیدم که درخت سبز مى شد تا آن که برگها بر آن پوشانده شد و به قدرت خداى بزرگ و برکات حضرتش درخت میوه داد، ما از آن خوردیم و از شکر شیرین تر بود. گفتیم : اى امیرمومنان ، جاى شگفتى است ! فرمود: مشاهدات بعدى شما شگفت تر خواهد بود. ثم عاد الى موضعه ، و قال للریح : سیرى ، فدخلت الریح تحت السحابة و رفعتنا حتى راینا الدنیا بمثل دور الراس و راینا فى الهواء ملکا قائما راسه تحت الشمس ، و رجلاه فى قعر البحر، و یده فى المغرب ، و اخرى فى المشرق ، فلما نظر الینا قال : اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شریک له ، و اشهد ان محمدا عبده و رسوله ، و انک وصیه حقا ولا شک فیه ، فمن شک فیک فهو کافر. فقلنا: یا امیرالمومنین من هذا الملک ؟ و ما بال یده فى المغرب و اخرى فى المشرق ؟ فقال علیه السلام : انا اقمته باذن الله ههنا، و وکلته بظلمات اللیل وضوء النهار، و لایزال کذلک الى یوم القیامة و انى ادبر امرالدنیا و اصنع ما ارید باذن الله تعالى وامره ، و اعمال الخلایق الى و انا ارفعها الى الله عز و جل . سپس امام به جاى خود بازگشت و به باد فرمود: حرکت کن . باد به زیر ابر رفت و ما را آن قدر بالا برد تا دنیا را مانند گردى سر دیدیم و فرشته اى را در هوادیدیم که سرش زیر خورشید، پاهایش در قعر دریا، یک دستش در مغرب و دیگرى در مشرق بود. چون چشمش به ما افتاد گفت : گواهى میدهم که جز الله نیست ، یگانه است و شریکى ندارد، و گواهى مى دهم که محمد بنده و فرستاده اوست ، وتو بدون شک جانشین به حق اویى ، پس هر که درباره تو شک کند کافر است . گفتیم : اى امیرمومنان ، این فرشته کیست ؟ و چرا یک دستش در مغرب و دست دیگرى در مشرق است ؟ فرمود: من به اذن خدا او را در این جا واداشته و او را مامور تاریکى هاى شب و نور روز گردانیده ام ، و او پیوسته همین گونه خواهد بود تا روز قیامت ، و من کار دنیا را تدبیر نموده و به اذن و فرمان خداى متعال هر چه خواهم مى کنم ، و اعمال آفریدگان به سوى من مى آید (به دست من است ) و من آن ها را به سوى خداى بزرگ بالا مى برم . ثم سار بنا حتى و قفنا على سد یاجوج و ماجوج ، فقال للریح : اهبطى تحت هذا الجبل ، و اشار بیده الى جبل شامخ الى قرب السد، ارتفاعه مد البصر، و اذا به سواد کانه قطیعة لیل یفورمنه دخان ، فقال علیه السلام : انا صاحب هذا السد على هولاء العبید. قال سلمان (ره ): فرایتهم ثلاثة اصناف : صنف طوال ، طول کل واحد عشرون ذراعا (1032) فى عرض ‍ عشرة اذرع . و الصنف الثانى ، طول کل واحد مائة ذراع فى عرض سبعین ذراعا. و الصنف الثالث یفرش احدى اذنیه تحته و الاخرى فوقه یلتف بها. سپس ما را سیر داد تا به سد یاجوج و ماجوج رسیدیم ، پس به باد فرمود: به زیر این کوه فرود آى ، و با دست خود به کوه بلندى که نزدیک سد بود و تا چشم کار مى کرد بلندى داشت اشاره نمود، ناگاه سیاهى اى در آن دیدیم که گویا پاره اى از شب است و دود از آن بر مى خاست ، حضرت فرمود: من صاحب این سدم که به روى این بندگان کشیده شده است . سلمان گفت : من آن ها را سه دسته دیدم : دسته اى بلند قد، که طول هر کدام (صد و) بیست ذرع در (صدو) ده ذرع بود. دسته دوم طول هر کدام صد ذرع در هفتاد ذرع بود. و دسته سوم طورى بودند که یک گوش خود را زیر خود پهن مى کردند و دیگرى را بسان لحاف روى خود کشیده و به دور خود مى پیچیدند. (1033) و قال علیه السلام للریح : سیرى بنا الى القاف . فسارت الى جبل من یاقوت خضراء، و هو محیط بالدنیا، علیه ملک فى صورة بنى آدم ، و هذا الملک موکل بقاف فلما نظر الملک الى امیرالمومنین علیه السلام قال : السلام علیک یا امیرالمومنین ، اتاذن لى فى الکلام ؟ فرد علیه السلام ، فقال علیه السلام : انا اخبرک بماترید ان تتکلم به و تسالنى عنه ام انت ؟ فقال : الملک : بل انت یا امیرالمومنین . قال : ترید ان آذن لک فى زیارة صاحبک ، فقد اذنت لک . فاسرع الملک و قال : بسم الله الرحمن الرحیم . ثم طار الى ان غاب عن اعیننا. سپس به باد فرمود: ما را به کوه قاف ببر. باد ما را به سوى کوهى برد که از یاقوت سرخ بود و به تمام دنیا احاطه داشت ، فرشته اى به صورت آدمیزاد بر روى آن بود که مامور آن کوه بود. چون چشمش به آن حضرت افتاد گفت : سلام بر تو اى امیرمومنان ، به من اجازه سخن مى دهى ؟ حضرت پاسخ سلام او را داده و فرمود: من تو را به آن چه قصد گفتن و درخواست آن دارى خبر دهم یا خودت مى گویى ؟ فرشته گفت : شما بفرمائید اى امیرمومنان ، فرمود: مى خواهى به تو اجازه دهم تا به زیارت رفیقت بروى ؛ به تو اجازه دادم . فرشته شتاب کرده گفت : بسم الله الرحمن الرحیم ! سپس پرید به گونه اى که از دید ما پنهان شد. قال سلمان (ره ): و قطعنا ذلک الجبل حتى انتهینا الى شجرة جافة مثل الشجرة الاولى ، فقلت : یاامیرالمومنین ، ما بال هذه الشجرة قد جفت ؟ فقال : سلوها. قال الحسن علیه السلام : فقمت و دنوت منها و ابى علیه السلام ههنا، و قلت : انا اقسمت علیک بحق امیرالمومنین ان تخبرینا ما بالک و انت فى هذا المکان ؟ قال : سلمان (ره ): فکلمت بلسان طلق و هى تقول : یا ابامحمد، انى کنت افتخر على الاشجار فصارت الاشجار مفتخرة على ، و ذلک ان بالک کان یجیئنى فى کل لیلة عند الثلث الاول من اللیل ، یستظل بى ساعة یصلى و یسبح الله عز و جل ، ثم یاتیه فرس ادهم فیرکبه و یمضى ، فلا اراه الى وقته ، و کنت اعیش من رایحته و افتخر به ، فقطعنى منذ اربعین لیلة ، فصرت کماترى . فقلنا: یا امیرالمومنین ، اسال الله فى ردها کما کانت . فمسح یده المبارکة علیها ثم قال : یا شاه شاهان فسمعنا لها انینا و هى تقول : اشهد ان لا اله الا الله ، و ان محمد رسول الله صلى الله علیه و آله ، و انک امین هذه الامة و وصى رسول الله صلى الله علیه و آله ؛ من تمسک بک فقد نجا، و من خالفک فقد غوى . ثم اخضرت و اورقت ، فجلسنا تحتها ساعة و هى خضرة نضرة . سلمان گفت : از آن کوه نیز گذشتیم و به درخت خشک دیگرى مثل همان درخت اول رسیدیم ، عرض کردم : اى امیرمومنان ، این درخت چرا خشکیده است ؟ فرمود: از خودش بپرسید. امام حسن علیه السلام فرمود: من برخاسته به آن درخت نزدیک شدم - پدرم نیز آن جا بود - و گفتم : تو را به حق امیرمومنان علیه السلام سوگند مى دهم که ما را از حال خود و بودنت در اینجا خبر دهى . سلمان گفت : درخت با زبانى روان به سخن آمد و گفت : اى ابامحمد من بر سایر درختان افتخار مى کردم ، حال به گونه اى شده که درختان دیگر بر من افتخار مى ورزند ؛ داستان از این قرار است که پدرت هر شب به وقت ثلث اول شب نزد من مى آمد، ساعتى درزیر من مى نشست و به نماز و تسبیح پروردگار مى پرداخت ، سپس اسبى سیاهرنگ مى آمد، او را سوار مى کرد و مى رفت ، و او را تا در وقت دیگر نمى دیدم و من از بوى آن حضرت زندگى مى کردم و بدان افتخار مى نمودم ، و چهل شب است که به سراغ من نیامده ، اینک به این حال در آمده ام که مى بینى . ما گفتیم : اى امیرمومنان ، از خدا بخواه که آن رابه صورت اول بازگرداند. حضرت با دست مبارک بر آن کشید، سپس فرمود: اى شاه شاهان ، پس ما ناله اى از آن شنیدیم و مى گفت : گواهى مى دهم که معبوى جز الله نیست ، و محمد صلى الله علیه وآله رسول خداست ، و تو امین این امت و جانشین رسول خدا صلى الله علیه و آله مى باشى هر که به تو چنگ زد نجات یافت ، و هر که با تو مخالفت ورزید گمراه گشت . سپس سبز شد و برگ درآورد، و ما ساعتى در زیر آن نشستیم در حالى که سبز و خرم بود. فقلنا: یا امیرالمومنین ، این ذهب ذلک الملک ؟ فقال علیه السلام : کنت بالامس على جبل الظلمة فسالنى الملک فى زیارة هذا الملک فاذنت لها، فاستاذننى الملک الاخر فى هذا الیوم على ان یکافیه ، و قد اذنت له . فقلنا: یاامیرالمومنین ، و ما یزالون عن مواضعهم الا باذنک ؟ فقال علیه السلام : و الذى رفع السماء بغیر عمد ما اظن احدا منهم یزول عن موضعه بغیر اذنى بقدر نفس واحد الا احترق . فقلنا: یا امیرالمومنین ، الیس کنت معنا جالسا فى منزلک ، فاى وقت کنت فى قاف ؟ فقال لنا: غمضوا اعینکم ، فغمضنا، ثم قال : افتحوا، ففتحنا فاذا نحن قد بلغنا مدینة منزل (1034) امیرالمومنین علیه السلام ، فقال علیه السلام : لقد بلغنا و لم یشعر احد منکم . فقلنا: یا امیرالمومنین ، ما هذا بعجب من وصى رسول الله صلى الله علیه و آله ، فقال : و الله انى املک من الملک لوعاینتموه لقلتم : انت انت ، و انا مخلوق من الخلایق آکل و اشرب . گفتیم : اى امیرمومنان ، آن فرشته کجا رفت ؟ فرمود: من دیشب بر کوه ظلمت قرار داشتم و فرشته آن از من درخواست زیارت این فرشته نمود، و من اجازه دادم ، حال این فرشته امروز از من اجازه خواست تا به بازدید او رود و من اجازه دادم . گفتیم : اى امیرمومنان ، اینان جاى خود را جز به اجازه شما ترک نمى کنند؟ فرمود: به خدایى که آسمان را بدون پایه برافراشته گمان ندارم که احدى از آنان بدون اجازه من به اندازه یک نفس زدن جاى خود را ترک کند جز این که بسوزد. گفتیم : اى امیرمومنان ، مگر شما در منزلتان با ما نبودید؟ پس چه وقت در کوه قاف بودید؟ (که به او اجازه دهید) فرمود: چشمهاى خود را ببندید، ما بستیم ، سپس فرمود: باز کنید، ما چشمان خود را باز کردیم دیدیم به مدینه به منزل آن حضرت رسیده ایم ، (1035) فرمود: ما اینجا رسیدیم و حال آن که هیچ کدام نفهمیدید. گفتیم : اى امیرمومنان ، این امر از جانشین رسول خدا صلى الله علیه و آله شگفت نیست ، فرمود: به خدا سوگند، من ملک و قدرتى در اختیار دارم که اگر ببینید خواهید گفت : (خداى واقعى ) توئى تو، در حالى که من نیز یکى از آفریدگانم که مى خورم و مى آشامم . ثم اتینا الى روضة کانها (روضة ) من ریاض الجنة ، فاذا نحن بشاب یصلى بین قرین ، فقلنا: یا امیرالمومنین ، من هذا الشاب ؟ فقال : اخى صالح علیه السلام ، و هذان قبرا ابویه ، یعبدالله بینهما. فلما نظر الینا و الى امیرالمومنین علیه السلام و هو یبکى ، و لما فرغ من بکائه فقلنا: ما یبکیک ؟ فقال : ان امیرالمومنین علیه السلام کان یمر بى کل یوم عند الصبح ، و کنت آن س و ازداد فى العبادة ، فقطعنى منذ اربعین یوما، فاهمنى ذلک و لم املک دمعى من شدة شوقى الیه و اصابنى ما تراه . فقلنا: یا امیرالمومنین ، هذا هو العجب من کل ما رایناه ، انت معنا فى کل یوم و (کیف ) تاتى هذا الفتى ؟ فقال : اتحبون ان اریکم سلیمان بن داود علیهماالسلام ؟ فقلنا: نعم . سپس به باغى رسیدیم ، که گویى باغى از باغهاى بهشت است ، جوانى را دیدیم که میان دو قبر مشغول نماز بود، گفتیم : اى امیرمومنان ، این جوان کیست ؟ فرمود: برادرم صالح علیه السلام است و اینها قبر پدر و مادر اوست که در میان آن ها به عبادت مشغول است . چون دیده اش به ما و امیرمومنان علیه السلام افتاد در حال گریه بود، چون از گریه فارغ شد گفتیم : سبب گریه ات چیست ؟ گفت : امیرمومنان علیه السلام هر روز صبح بر من مى گذشت و من به او انس گرفته و در عبادت مى افزودم ؛ چهل روز است که به سراغ من نیامده و این امر موجب اندوه من گشته و از شدت شوقى که به او دارم نمى توانم از گریه خوددارى کنم و اندوهى به من دست داده که مى بینى . گفتیم : اى امیرمومنان ، این از تمام آن چه تا حال دیده ایم شگفت تر است ! شما هر روز با مایید چگونه نزد این جوان مى آیید؟ فرمود: دوست دارید سلیمان بن داود علیهماالسلام را به شما نشان دهم ؟ گفتیم : آرى . فقام علیه السلام و قمنا معه ، فمشینا حتى دخلنا الى بستان لم نرقط مثله ، و فیه من جمیع الفا کهة ، و الانهار تجرى ، و الاطیار تسبح الله بلغاته تغنى . فلما نظرت الاطیار الى امیرالمومنین علیه السلام جعلت ترفرف على راسه ، و اذا بسریر فى وسط البستان من الفیروزج على شاب ملقى على ظهره واضع یده على صدره و لیس فى یده خاتم ، عنده راسه ثعبان ، و عند رجلیه ثعبان . فلما نظر الى امیرالمومنین علیه السلام انکبا على قدمیه یمرغان وجوههما على التراب ثم صارا کالتراب . فقلنا: یا امیرالمومنین ، هذا سلیمان ؟ قال : نعم ، هذا خاتمه ؛ ثم اخرج من یده الخاتم و جعله فى ید سلیمان ، ثم قال : قم یا سلیمان باذن من یحیى العظام و هى رمیم ، و هو الذى لا اله الا هو الحى القیوم القهار، رب السماوات و الارضین ، و ربى و رب آبائنا الاولین . قال سلمان (ره ): فسمعنا یقول سلیمان : اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شریک له ، و اشهد ان محمدا عبده و رسوله ، ارسله بالهدى و دین الحق لیظهره على الدین کله ولو کره المشرکون ، و اشهد انک وصى رسول الله صلى الله علیه واله الامین الهادى ، و انى سالت ربى عز و جل ان اکون من شیعتک ، و لو لا قلت ذلک ما ملکت شیئا. حضرت برخاست و ما نیز با او برخاسته و به راه افتادیم تا به بستانى وارد شدیم که تا حال مثل آن ندیده بودیم ، از هر نوع میوه اى در آن موجود، نهرها در آن جارى و پرندگان هر کدام با لغت خود به تسبیح خدا نغمه سرایى مى کردند، پرندگان چون امیرمومنان علیه السلام را دیدند بر بالاى سر مبارکش بال گشاده و به پرواز آمدند، و تختى از فیروزه در میان بستان قرار داشت که جوانى به پشت روى آن خوابیده و دست خود را روى سینه اش نهاده بود و انگشترى به دست نداشت ، اژدهایى کنار سر و اژدهاى دیگرى کنار پاهاى او بود. تا چشم آن دو به امیرمومنان علیه السلام افتاد به روى قدمهاى حضرت افتاده و صورت خود را به خاک مى مالیدند سپس مانند خاک شدند، گفتیم : اى امیرمومنان ، این سلیمان است ؟ فرمود: آرى ، و این انگشترى اوست ؛ سپس انگشترى را از دست خود درآورد و در دست سلیمان نهاد و سپس فرمود: اى سلیمان ، برخیز به اذن خدایى که استخوانهاى پوسیده را زنده مى کند و اوست خدایى که معبودى جز او نیست ، زنده است و پاینده و قهار و پروردگار آسمانها و زمین ها و پروردگار من و پدران نخستین ماست . سلمان گوید: پس شنیدیم که سلیمان مى گفت : گواهى مى دهم که معبودى جز الله نیست ، یگانه است و شریک ندارد، و گواهى دهم که محمد بنده و فرستاده اوست که او را با هدایت و دین حق فرستاد تا آن را بر تمام ادیان غلبه دهد هرچند مشرکان خوش ندارند، و گواهى دهم که تو جانشین رسول خدا صلى الله علیه و آله پیامبر امین و هدایتگر مى باشى ، و من از خداى بزرگ خود خواسته ام تا از شیعیان تو باشم و اگر این را نگفته بودم هرگز حکومت بر هیچ چیزى پیدا نمى کردم . قال سلمان (ره ): فلما سمعت ذلک و ثبت و قبلت اقدام امیرالمومنین علیه السلام . ثم نام سلیمان علیه السلام ، و قمنا ندور فى قاف ، فسالته ما وراء قاف ؟ وراءه اربعین (اربعون - ظ) دنیا، کل الدنیا مثل الدنیا التى جئنا اربعین مرة . فقلت له : یا امیرالمومنین ، کیف علمک بذلک ؟ قال : کعلمى بهذه و من فیها، و انا الحفیظ الشهید علیها بعد رسول الله صلى الله علیه و آله ، و کذلک الاوصیاء من ولدى بعدى . ثم قال : انى لا عرف بطرق السماوات و الارضین . یا سلمان اسماونا کتبت على اللیل فاظلم ، و على النهار فاضاء، انا المحنة الواقعة على الاعداء، و انا الطامة الکبرى ، و اسماونا کتبت على العرش حتى استنیر، و على السماوات فقامت ، و کتبت على الارض فسکنت ، و على الریاح فذرت ، و على البرق فلمع ، و على النور فسطع ، و على الرعد فخشع ، و اسماونا مکتوبة على جبهة اسرافیل الذى جناحاه فى المشرق و الغرب و هو یقول : سبوح قدوس ، رب الملائکة و الروح . سلمان گفت : چون این شنیدم جستم و پاهاى مبارک امیرمومنان علیه السلام را بوسیدم . سپس سلیمان علیه السلام خوابید و ما برخاستیم و در کوه قاف به گردش پرداختیم . من از حضرتش پرسیدم : پشت کوه قاف چیست ؟ فرمود: پشت آن چهل دنیاى دیگر است که هر دنیایى چهل برابر دنیایى است که ما پیمودیم . گفتم : اى امیرمومنان ، چگونه شما از آن باخبرید؟ فرمود: مانند آگاهیم از این دنیا و کسانى که در آن قرار دارند، و من پس از رسول خدا صلى الله علیه و آله حافظ و شاهد برآنم و همچنین جانشینان پس از من که از اولاد منند. سپس فرمود: من به راههاى آسمان ها و زمین ها داناترم . اى سلمان ، نامهاى ما بر شب نوشته شد که تاریک گردید و بر روز که روشن گشت ؛ من محنت و رنج واقع بر دشمنانم ، من آن حادثه سخت و بزرگم ، نامهاى ما بر عرش نوشته شد که نورانى شد، و بر آسمانها که بر پا ایستاد، و بر زمین نوشته شد که آرام یافت ، و بربادها که منتشر شد، و بر برق که درخشید، و بر نور که ساطع گشت ، و بررعد که فرو خوابید، و نامهاى ما بر پیشانى اسرافیل که دو بالش در مشرق و مغرب است و مى گوید: پاک و منزه است پروردگار فرشتگان و روح نوشته شده است . ثم قال لنا: غمضوا اعینکم ، فغمضنا، ثم قال : افتحوها، ففتحنا و اذا نحن بمدینة لم نر اکبر منها، و ذات الاسواق عامرة ، و اهلها لم نر اطول منهم خلقا، کل واحدة کالنخلة . فقلنا: من هولاء یا امیرالمومنین ؟ ما راینا اعظم منهم خلقا! قال : هولاء بقیة قوم عاد و هم کفار لایومنون بیوم المعاد و بمحمد صلى الله علیه و آله ، فاحببت ان اریکم ایاهم فى هذا الموضع ، و لقد مضیت بقدرة الله و قلعت مداینهم و هى من مدائن المشرق و اتیتکم بها و انتم لاتشعرون ، و احببت ان اقاتل معهم بین یدیکم . ثم دنامنهم فدعاهم الى الایمان ، فابوا، فحمل علیهم و حملوا علیه ، نحن نراهم و لا یروننا، فتباعد عنهم و دنا منا. سپس به ما فرمود: چشمانتان را ببندید، ما بستیم سپس فرمود: باز کنید، باز کردیم و خود را در شهرى دیدیم که بزرگتر از آن ندیده بودیم ، آن شهر بازارهاى آبادى داشت ، و بلند قامت تر از اهل آن ندیده بودیم ، هر کدام بمانند درخت خرمایى بودند، گفتیم : اى امیرمومنان ، اینان کیانند که ما از اینان بزرگتر از نظر خلقت ندیده ایم ؟ فرمود: اینان بازماندگان قوم عادند که همه کافرند و به روز معاد و به محمد صلى الله علیه واله ایمان ندارند، دوست داشتم که آنان را در اینجا به شما نشان دهم ، و من به قدرت خدا رفتم و شهرهاى آنان را از جا کندم - و آن ها از شهرهاى مشرق اند - و نزد شما آوردم و شما نفهمیدید، و دوست داشتم پیش شما با آنان بجنگم . سپس به آنان نزدیک شد و به ایمان دعوتشان نمود، آنان نپذیرفتند، پس برآنان یورش برد و آنان نیز بر حضرتش یورش بردند، ما آنان را مى دیدیم ولى آنان ما را نمى دیدند، پس حضرت از آنان دور و به ما نزدیک گردید. و درنسخه مترجم : بر ایشان حمله کرد، بسیارى از ایشان را بکشت . و چون خوف ما را مشاهده نمود به نزد ما آمد و دست مبارک خود را بر سینه ما مالید و خوف از ما زایل شد. بار دیگر به آواز بلند ایشان را به اسلام دعوت نمود، ایمان نیاوردند، برق و صاعقه ظاهر شد و چیزى چند مى خواند که ما نفهمیدیم ، و ما را چنان مشاهده مى شد که این رعد و صاعقه و برق از دهن آن حضرت بیرون مى آید، و چنان صداهاى هولناک پدید آمد که ما گفتیم البته آسمان بر زمین افتاد، و کوهها از هم فرو ریخت تا آن که یک متنفس از ایشان نماند. و چون از مجادله آن قوم فارغ شد آن رعد و برق برطرف شد. استدعا نمودیم که یا امیرالمومنین ، ما را به وطن خود بازرسان که زیاده بر این طاقت مشاهده این امور نداریم . آن ابر را طلبیده بر آن سوار شدیم و آن حضرت متکلم به کلامى شد، باد ما را به هوا برده به جایى رسانید که دنیا را به قدر درهمى مى دیدیم ، و بعد از لمحه اى خود را در منزل امیرالمومنین علیه السلام دیدیم از همان مکان که مسافر شده بودیم . و چون فرود آمده نشستیم ، بانگ موذن را شنیدیم که اذان ظهر مى گفت ، و ما اول صبح بعد از طلوع آفتاب راهى شده بودیم ، و در این پنج ساعت پنجاه ساله راه را طى نموده بودیم ، و چون ما را متعجب دید فرمود که : بدان خدایى که نفس من به قدرت اوست که اگر خواهم شما را در طرفة العینى در همه آسمان ها و زمین ها بگردانم و بر آن قادرم ، و این قدرت عظیمه به اذن خالق بریه و از برکت خیر الخلیقة یافته ام ، و منم ولى و وصى آن حضرت در حین حیات ، ولیکن اثر مردمان نمى دانند. سلمان (رض ) گفت : لعن الله من غصب حقک ، و جحدک ، و اعرض عنک ، و ضاعف علیه العذاب الالیم . پس اى عزیز! فما ذا عرف الناس من معنى على الاعلى ؟ انما شاهدوا منه لیثا حاملا، و هزبرا صایلا، و غضبا قاتلا، و بلیغا قائلا، و حاکما بالحق فاصلا، و غیثا هاملا، و نورا کاملا، فشاهدوه صورة الجسم ، و موقع الاسم ، و ذلک مبلغهم من العلم ، و ما عرفوا انه الکلمة التى تمت بها الامور، و دهرت الدهور، و الاسم الذى هو روح کل شى ء، و الهاء الذى هویة کل شى ء موجود و باطن کل شى ء مشهود؛ و ان الذى خرج الى حملة العرش من معرفة آل محمد صلى الله علیه وآله - مع قربهم من حضرة العظمة و الجلال - کالقطرة من البحار. و ذلک لان ذات الله تعالى لیست معلومة للبشر، فلم یبق الا معرفة الصفات . و الناس فى معرفتها قسمان : ....مردم از معناى على اعلى چه دانند؟ مردم تنها شیرى حمله ور، دلاورى یورش بر، خشمگینى کشنده ، سخنورى زبان آور، داورى به حق و پایان برنده دعوا، بارانى ریزان و نورى کامل و درخشنده از او دیده اند، بنابراین او را در صورتى جسمانى و موقعیت نامى مشاهده کرده اند و نهایت دانش آنان همین است و ندانستند که او کلمه اى است که کارها بدو انجام گرفته و روزگارها بدو پدید آمده ، و او اسمى است که روح هر چیزى است ، و هائى است که هویت هر چیز موجود و باطن هر چیز مشهود است ، و بهره اى که حاملا عرش از شناخت آل محمد صلى الله علیه و آله دارند با همه قربى که به حضرت عظمت و جلال دارند مانند قطره اى از دریاست . زیرا ذات خداى متعال در علم بشر نگنجد، بنابراین تنها معرفت صفات مى ماند و مردم در معرفت صفات دو قسم اند. قسم حظهم منها الذکرلها و التقدیس بها...(1036) فجعلوها فى السر اورادهم و مرکبهم الى مطلبهم و زادهم ، فتجلى علیهم نور الجمال من سبحات الجلال ، فضاروا بذلک فى القمص البشریة اشخاصا سماویة ، تخضع لهم السباع ، و هذا سر تلاوة الاسماء. و کذلک الناس فى معرفة آل محمد صلى الله علیه وآله : قسم عرفوا انهم اولیاء الله و الوسیلة الى عفوه و رضوانه ، فقدموهم فى حاجاتهم لدیه ، و توسلوا بهم الیه . و قسم عرفوا انهم الکلمة الکبرى ، و الایة العظمى ، لان اقرب الصفات الى حضرة الاحدیة جمال الوحدانیة ، لان الواحد اما ان یکون اول العدد و منبع الاحاد، او الواحد الفاصل (الوحدانیة و الواحد الفاصل ) عن الاثنین ، و هو الذى لایکون زوجا و لافردا، و ذاک هو الاحد الحق ؛ و اما الواحد الذى هو منبع الموجودات ،فهو الواحد المطلق ، و الامر المتصل من الواحد الى الاحد هو روح الحق ، و معنى سایر الخلق ، و هى الکلمة التى تخضع لذکرها الموجودات ، و تنفعل لسماعها الکاینات ، و هى مستورة بین حرف کن ، فیکون . فمن تجلى على مرآة نفسه بوارق سرهم الخفى و اسمهم العلى خرقت له الجدران ، و سخرت له الاکوان ، و کان من خاصة الرحمن ، و امن من العذاب و الهوان . (1037) قسمى بهره آنان از صفات تنها ذکر آن ها و تقدیس به آن هاست ....پس آن ها را اوراد خود در نهان و مرکب و توشه خود به سوى خواسته شان قرار داده اند در نتیجه نور جمال از سبحات جلال بر ایشان تجلى نموده و آنان در لباسهاى بشریت اشخاصى آسمانى گشته که درندگان در برابر آنان خاضع اند، و این راز تلاوت اسماء است . همچنین مردم در معرفت آل محمد صلى الله علیه وآله نیز دو قسم اند: قسمى دانسته اند که ایشان اولیاء خدا و وسیله اى براى دستیابى به عفو و رضوان اویند، از این رو آنان را به درگاه خدا پیشاپیش حاجات خود فرا مى دارند و با آنان به سوى خدا توسل مى جویند. و قسمى دانسته اند که این بزرگواران کلمه کبرى و آیت عظمایند، زیرا که نزدیکترین صفات به حضرت احدیت جمال وحدانیت است ، زیرا واحد یا این است که اول عدد و منبع واحدها است یا واحد (یکتایى و واحد) جداى از دو است و آن همان واحدى است که نه زوج است و نه فرد، (1038) و آن همان یگانه حق مى باشد و اما واحدى که منبع موجودات است آن واحد مطلق است ، و امر متصل از واحد به احد همان روح حق است و معناى سایر خلق ، و آن کلمه اى است که موجودات در برابر ذکر آن خاضع ، و کاینات از شنیدن آن منفعل مى شوند، و آن میان دو کلمه باش ، پس مى باشد مستور است . پس هر که انوار درخشان سر پنهان و نام والاى آنان بر آینه نفسش تابید دیوارها برایش شکافته و کاینات مسخر او گردند، و از خاصان خداى رحمن بوده و از عذاب و خوارى ایمن خواهد بود. .

پرسمان دانشگاهیان

مرجع:

ایجاد شده در 1401/03/25



0 دیدگاه
برای این پست دیدگاهی وجود ندارد

ارسال نظر



آدرس : آزمايشگاه داده کاوي و پردازش تصوير، دانشکده مهندسي کامپيوتر، دانشگاه صنعتي شاهرود

09111169156

info@parsaqa.com

حامیان

Image Image Image

همكاران ما

Image Image