فصل (۵۶): (معرفت نفس و مراتب آن ) /

تخمین زمان مطالعه: 20 دقیقه

فصل (۵۶): (معرفت نفس و مراتب آن )


فصل (56): (معرفت نفس و مراتب آن ) اى عزیز! چون دانستى که آدمى بسیار منازل طى نموده تا به پایه انسانیت رسیده ، پس بدان که درسیر اجناس بالاثار نه در سیر اشخاص بالارواح ، على ما قالت التناسخیه . (575) و مقصود از این سیر آن است که خود را باز بیند و به دیدار خود رسد که هیچ عذاب اشد از مفارقت و نادیدن هویت خویش نیست . شما مى دانید که اگر کسى فرزند خود را نمى بیند چگونه متالم است ، پس اگر کسى خود را گم کرده باشد و نیابد حال او چگونه باشد؟ این همه کد و تعب در مراتب هستى براى همین ارتکاب شده تا چهره خویش دیده شود، و این قصه در غیر پایه انسانیت به حصول نتواند رسید. کوى خودشناسى اینجاست ، اگر اینجا به خود رسید رسید، و اگر نرسید به حرمان جاوید موصوف گشت . و اگر چه قبل از انسانیت همچنین از خود محروم بوده لیکن در سیر بود به سوى انسانیت . آن جا محل خودشناسى است ، امیدوار بود، و اگر لذت وصل نداشت لذت امید داشت . بعد از آن که در حد انسانیت درآمد و آن کار بهم نرسید و انسانیت باطل شد به موت ، آن هنگام الم فقد و الم یاس بهم منضم مى شود، و کس نبیند که چه بر او مى رود. اکنون اى عزیز! زینهار که خود را دریابید و باخود رحم کنید که گفته اند که : اگر یک آه محرومان از مقابر برخیزد و به آسمان رسد هفت آسمان از تبش آن بسوزد، اما اذن خداى نیست که اثر آن به این جهان برسد. آهى که آسمان را بسوزد چون در سینه بیچاره (اى ) مختفى باشد چون به او کند!؟ (طهارت ظاهر وباطن ) اى عزیز! فهم این مراتب و وصول به حقیقت اینها بدون طهارت ظاهر و باطن نمى شود، یعنى باید متصف به نوامیس ‍ شریعت نبویه و متخلق به اخلاق قدسیه الهیه شد که تخلقوا باخلاق الله (576) اشاره به این مرتبه شریفه است . و عمده اسباب بر سبیل اجمال ، استغراق به ذکر ویاد آن جناب و قطع عوایق است . قال الصادق علیه السلام : اغلق ابواب جوارحک عما یرجع ضرره الى قلبک ، و یذهب بوجاهتک عند الله تبارک و تعالى ، و یعقب الحسرة و الندامة یوم القیامة و الحیاء عما اقترفت من السیئات . (577) امام صادق علیه السلام فرمود: درهاى اعضا و جوارح خود را ببند از آن چه ضررش به قلبت باز مى گردد و آبرویت را نزد خداى متعال مى برد و روز قیامت حسرت و پشیمانى و شرم از گناهان در پى دارد. و مراد از سد جوارح ، طهارت اعضاست ، زیرا که طهارت چهار قسم است : یکى طهارت بدن و لباس از نجاست ظاهرى ، چه این نجاست موجب بعد از خدا مى شود در عباداتى که مشروط به طهارت است ، و حال آن که عبادت براى قرب است . دوم - طهارت هر یک از اعضا از معاصى . مثلا نجاست چشم ، نظر به نامحرم و به عورت مسلمانان کردن است . و نجاست دست ، اذیت رساندن است ، و هکذا سایر جوارح . سیم - طهارت باطن است از صفات ذمیمه ، چه هر یک از صفات رذیله که در باطن انسان است نجاستى است که باعث حجب سالک است از وصول به قرب حق . چهارم - طهارت سر است از غیر حق . قلب المومن حرم الله ، و حرام على حرم الله ان یلج فیه غیر الله . دل مومن حرم خداست ، و بر حرم خدا روا نیست که غیر خدا در آن وارد شود. یا داود بشر المذنبین بانى غفور، و انذر الصدیقین بانى غیور.(578) اى داود، گنهکاران را مژده بده که من بسیار آمرزنده ام ، و صدیقان را هشدار ده که من بسیار با غیرتم (مباد که لحظه اى به غیر من متوجه شوند). قال النبى صلى الله علیه و آله : لکل عضو من ابن آدم حظ من الزنا، فالعین زناها النظر، و اللسان زناه الکلام ، و الاذنان زناهما السماع ، و الیدان زناهما البطش ، و الرجلان زناهما المشى ، و الفرج یصدق ذلک و یکذبه .(579) پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود: هر عضوى از آدمى زاده بهره اى از زنا دارد: زناى چشم نگاه (به نامحرم )، زناى زبان سخن گفتن (به نامحرم )،زناى گوش شنیدن (صداى نامحرم )، زناى دستها گرفتن (نامحرم )، زناى پاها رفتن (به دنبال نامحرم ) است و فرج گاهى موارد فوق را تصدیق مى کند (و به زنا مى افتد) و گاه تکذیب مى کند (و در حد گناه همان اعضاء باقى مى ماند). اى عزیز! چون دانسته شد که روح پیش از تعلق به قالب در حظیره قدس از قرب جوار جناب بارى به نشاط بود، بدان که فایده تعلق روح به قالب آن است که معرفت شهودى ذات و صفات احدیت و اطلاع بر عالم غیب و شهادت وى را حاصل شود به واسطه تعلق به بدن و آلت حواس انسانى و قواى بشرى و صفات نفسانى . اگر تعلق به بدن نگرفتى از غذاى متنوع ابیت عند ربى یطعمنى و یسقینى (580)محروم بودى ، و اگر تعلق به قالب نگرفتى نیابت و خلافت حضرت حق جل و علا را نشایستى ، و (متحمل ) اعباء(581) بار امانت نبودى ، و استحقاق آینگى جمال و جلال حق را نیافتى ، و کسى به سر گنج کنت کنزا مخفیا نرسیدى . در کوى تو ره نبود، ره ما کردیم در آینه بلا نگه ما کردیم وین عیش خوش خویش تبه ما کردیم کس را گنهى نیست گنه ما کردیم (582) چه مقصود اصلى از آفرینش ، انسان بود که آینه جمال الوهیت است و مظهر جملگى صفات جمال و جلال ، که خلق الله آدم على صورته .(583) پس نفس انسانى آینه است ، و هر دو جهان غلاف آن آینه ، و ظهور جملگى صفات جمال و جلال حضرت الوهیت است به واسطه آن آینه : سنریهم آیاتنا فى الافاق و فى انفسهم . (584) گر آینه ات روشن و صافى است ببینى ذرات جهان آینه حسن الهى مقصود وجود انس و جان آینه است منظور نظر در دو جهان آینه است (585) دل آینه جمال شاهنشاهى است وین هر دو جهان غلاف آن آینه است پس مطلوب از آفرینش انسان اتصاف به صفات ، اسماء و افعال حضرت الهیه است که : تخلقوا باخلاق الله اشاره به آن است . آدمى گنجینه سر حق است گرچه در بحر هوس مستغرق است گنج کونین است ذات آدمى هست بى پایان صفات آدمى گر وجود خویش بشناسد تمام در شناسایى حق یابد نظام نفس انسانى است مرآت جمال روح انسانى است مرات کمال گر بود مرات صاف و پر ضیا عکس گیرد از جمال کبریا حق شناسى هست کار آدمى معرفت باشد شعار آدمى اى عزیز! از این جاست که اهل الله گفته اند که : مجموع معارف در خود انسان کمون دارد که : من عرف نفسه فقد عرف ربه .(586) و مى گویند که : دانش عبارت است از ظهور کمال که در نفس بالقوه است ، و دانستن چیزى نیست که نفس دانا را امرى که نبوده باشد حاصل شود، بلکه آن چه در او بالقوه است به فعل مى آید. و چون چنین باشد پس هیچ عالم چیزى را وراى کمالات نفس خود نمى داند. پس جمیع معلومات کمال نفس انسانى باشد. تو به خلقت وراى هر دو جهانى چه کنم قدر خود نمى دانى تو به قوت خلیفه اى به گهر قوت خویش را به فعل آور آدمى را میان عقل و هوا اختیارى است شرح کرمنا و از این جاست که افلاطون الهى دانش را چنین تعریف کرده که : العلم تذکر.(587) و فارابى و سایر محققین گفته اند که : علم تمثل نفس است به صور معلومات ، و شى ء به صورت غیر خود متمثل نشود. و تحقیق این چنان است که میان دو شى ء نسبة ما محال است بدون اتحاد ما. پس تحقق نسبت مطلقا مفید اتحاد است مطلقا، حتى نسبت مغایرت ، که هر چه عقل حکم بر مغایرت آن کند با امر دیگر افاده اتحاد آن دو امر کرده در مفهوم غیریت . و على هذا محال باشد که تا میان عالم و مفهوم ، اتحادى در مرتبه اى از مراتب نباشد نسبت علم تحقق پذیرد. و از این مقدمات ، اهل فطنت معنى تخلقوا باخلاق الله به یقین در مى یابند. و لهذا قال الشیخ صدر الدین القونیوى : ان الشى ء لا یعلم بغیره من الوجه المغایر المباین .(588) و حدیث نبوى صلى الله علیه و آله مشهور که در آداب اربعین ذکر شد اشاره اى است کافى بر این که علم ، خروج از قوه است ، و حدیث شریف این است که : من اخلص ‍ لله اربعین صباحا ظهر ینابیع الحکمة من قلبه على لسانه .(589) هر کس چهل روز خود را براى خدا خالص کند، چشمه هاى حکمت از قلبش بر زبانش جارى گردد. و فى کتاب التوحید عن مولانا امیرالمومنین علیه السلام : ما من احد الا و لقلبه عینان یدرک بهما الغیب ، فاذا اراد الله بعبد خیرا فتح له عینى قلبه .(590) و در کتاب توحید از مولایمان امیرمومنان علیه السلام روایت است که : هیچ کس نیست مگر این که دلش را دو چشم است که غیب را با آن ها درمى یابد، پس چون خداوند خیر بنده اى را بخواهد دو چشم دلش رابراى او باز مى کند. و فى کتاب التوحید عن مولانا امیرالمومنین علیه السلام انه قال : لیس العلم فى السماء فینزل علیکم ، و لا فى تخوم الارض فیخرج لکم ، و لکن العلم مجبول فى قلوبکم ، تادبوا بآداب الروحانیین یظهر لکم .(591) و در همان کتاب از حضرتش علیه السلام روایت است که : علم نه در آسمان است که بر شما فرود آید و نه در اعماق زمین که براى شما بیرون آید ولى علم در دلهاى شما سرشته است ، به آداب روحانیان آراسته شوید تا براى شما ظاهر گردد. اى کمان و تیرها بر ساخته صید نزدیک و تو دور انداخته نحن اقرب گفت من حبل الورید تو فکنده تیر فکرت را بعید هر که دور اندازتر او دورتر از چنین صیدیست او مهجورتر(592) و فى مطالب السوول عن رسول الله صلى الله علیه و آله : من زهد فى الدنیا علمه الله بلا تعلم ، و هداه بلا هدایة .(593) هذا لفظ الحدیث فیما رواه الحافظ ابونعیم . و العبد یقول : و یدل علیه قوله تعالى : و اتقوا الله و یعلمکم الله . (594) و در مطالب السوول از رسول خدا صلى الله علیه و آله روایت است که : هر که در دنیا زهد ورزد، خداوند او را بدون آموزش (از دیگران ) بیاموزد، و بدون هدایت (دیگران ) هدایت کند. این لفظ حدیث بگونه اى است که حافظ ابونعیم روایت نموده ، و این بنده گوید: دلیل آن این آیه است که : تقوا پیشه کنید و خداوند به شما مى آموزد.(595) و فى کتاب فردوس العارفین : قال النبى صلى الله علیه و آله : من راد ان یوتیه الله تعالى علما بغیر تعلم ، و هدى بغیر هدایة فلیتزهد فى الدنیا.(596) و در کتاب فردوس العارفین گوید: و رسول خدا صلى الله علیه وآله فرموده است : هر که مى خواهد خداى متعال دانشى بدون آموزش و هدایتى بدون رهنمایى به او بخشد، باید که در دنیا زهد ورزد. و فى المجلى : و قول عیسى علیه السلام : یا بنى اسرائیل لا تقولوا: العلم فى السماء من یصعد یاتى به ، العلم مجبول فى قلوبکم ، تادبوا بآداب الروحانیین و تخلقوا باخلاق الصدیقین یظهر العلم فى قلوبکم حتى ینهاکم و یامرکم .(597) و در کتاب مجلى گوید:....و سخن عیسى علیه السلام که : اى بنى اسرائیل ، نگویید علم در آسمان است ، هر که بالا رود آن را مى آورد؛ و نه در اعماق زمین است ، هر که فرو رود آن را مى آورد، (بلکه ) علم در دلهاى شما سرشته است ، به آداب روحانیان و اخلاق صدیقان آراسته شوید تا علم در دلهاى شما آشکار شود به گونه اى که شما را امر و نهى مى کند. و از این جاست که ابوحامد غزالى در رساله تعداد العلوم مى گوید که : تمام علم مرکوز و بالقوه است در جمیع نفوس ، و نفوس انسانى همه قابل جمیع علوم اند، و اگر فوت مى شود حظ نفس از علوم به واسطه امرى است (که ) از خارج طارى مى شود. و باز مى گوید که : نفس عالم بود و دانا در اول فطرت ، و صافى و روشن بود در ابتداى اختراع ، و موجب نادانى او بیمارى است او را که به واسطه صحبت جسد کثیف و ماندن در این منزل تاریک مکدر به هم رسیده ؛ به درستى که به تعلیم گرفتن ، طلب ایجاد معدوم یا پدید آوردن علم نابود نمى کند، بلکه علم اصلى غریزى به سبب مرضى از او فوت شده و محتاج است به تعلیم تا آن باز یادش آید. و مى گوید که : لیس العلم الا رجوع النفس الى جوهرها لاخراج ما فى ضمیرها الى الفعل لتکمیل ذاتها. علم نیست مگر رجوع نفس به جوهر خود تا آن چه در ضمیر دارد به فعلیت آورد براى آن که ذات خود را تکمیل نماید. پس از آن چه ذکر شد ظاهر گشت که طلب ، همین اخراج ما بالقوه است به فعل ، چنان چه اهل معرفت مى گویند که : طلب ، تفصیل بعد از اجمال است ، و ترقى از علم الیقین به عین الیقین . و این است معنى آن که گفته اند که : معرفت ، انسان را فطرى است . و از این جهت که با طالب ، نشانى اجمالى هست گفته اند که : از خود مى یابد جست خدا را که : من عرف نفسه فقد عرف ربه . اى آن که تو طالب خدایى به خدا از خود بطلب کز تو جدا نیست خدا اول به خود آ چون بخود آیى به خدا اقرار نمایى به خدایى خدا قال فى الحقایق : و هذا ممکن فى جوهر الانسان الا ان مرآة القلب قد تراکم صداها و خبثها بقاذورات الدنیا، فلابد من تصقیل هذه المرآة من هذه الخبایث هى الحجاب عن الله سبحانه و تعالى و عن معرفة صفاته و افعاله . و انما تصفیتها و تطهیرها بالکف عن الشهوات و الاقتداء بالانبیاء و الائمه علیهم السلام فى جمیع احوالهم فبقدر ما ینجلى من القلب و یحاذى به شطر الحق ، یتلالا فیه حقایقه . و لا سبیل الى ذات الا بالتعلم و الهدى و الخشیة و التقوى و الفطنة و الذکاء. و هذه هى العلوم لا تسطر فى الکتب ، و لا یتحدث بها من انعم الله علیه منها بشى ء الا مع اهله ، و هو المشارک فیه على سبیل المذاکرة و بطریق الاسرار.(598) در حقایق گوید: و این از نظر جوهریت انسان امکان دارد، جز این که زنگار و پلیدیهاى آینه دل به جهت آلودگیهاى دنیا متراکم شده است ، و ناگزیر باید این آینه را از این پلیدیها که حجاب از (دیدار) خداى سبحان و شناخت صفات و افعال حضرت اوست صیقل داد، و تصفیه و پاکسازى آن تنها با خوددارى از شهوات و یا پیروى از انبیا و ائمه علیهم السلام در تمام احوالشان میسر است ، و به هر اندازه که دل جلا پذیرد و در برابر حق قرار گیرد حقایق آن در او بتابد. و بدین مطلب راه نیست مگر با آموختن و هدایت و ترس و تقوا و هوشیارى و زیرکى . و این همان علومى است که در کتابها نوشته نیست و کسى که خدا آن را به او بخشیده جز با اهلش بدان لب نگشاید، و آن علمى است که از راه مذاکره و راز نهادن قابل اشتراک است . و شارح رساله حى بن یقظان گفته است که : حکما گفته اند که : تعلم چیزى نیست که در نهاد نباشد، اما حجاب بردار تا آن چه در فطرت پاک باشد ظاهر شود. و این ظاهر است کسى را که نظر کند به چشم بصیرت ؛ بلکه این علم و دانستن ، هر موجودى را مى باشد چنان چه شیخ صدرالدین قونیوى در شرح فصوص مى فرماید که : علم تابع است مروجود را، به این معنى که هر حقیقت از حقایق را که وجود هست علم نیز هست ، و تفاوت علم به حسب تفاوت حقایق است در قبول وجود کمالا و نقصانا. پس آن چه قابل است مر وجود را على وجه الاتم الاکمل قابل است مر علم را على هذا الوجه ، و آن چه قابل است مر وجود را على الوجه الانقص متصف است به علم على هذا الوجه . و منشا این تفاوت ، غالبیت و مغلوبیت احکام وجود و امکان است . در هر حقیقت که احکام وجوب غالبتر، آن جا وجود و علم کاملتر، و در هر حقیقت که احکام امکان غالبتر، وجود و علم ناقصتر، و خصوصیت به تابعیت علم مر وجود را که در کلام شیخ واقع شده است بر سبیل تمثیل است والا جمیع کمالات تابعه مر وجود را چون حیات و قدرت و اراده و غیرها همین حال است . و این ضعیف نیز بیان نمود که کل شى ء فى کل شى ء. و قال بعضهم : هیچ فردى از افراد موجودات از علم عارى نیست ، اما علم بر دو وجه است : یکى آن که به حسب عرف آن را علم مى گویند، و دیگرى آن که آن را به حسب عرف علم نمى گویند، و هر دو قسم پیش ارباب حقیقت از مقوله علم است . زیرا که ایشان مشاهده مى کنند سرایت علم ذاتى حق تعالى را در جمیع موجودات ، و از قبیل قسم ثانى است که ما آن را علم نمى دانیم اما مى بینیم آب را که تمیزء مى کند میان بلندى و پستى ، از بلندى عدول مى کند و به جانب پستى جارى مى گردد، و همچنین در داخل جسم متخلخل نفوذ مى کند، و ظاهر جسم متکائف را تربیت (599) مى کند و مى گذرد، الى غیر ذلک . پس از خاصیت علم جریان وى بر مقتضاى قابلیت قابل و عدم مخالفت .(600) اما در این مرتبه علم در صورت طبیعت ظاهر شده است ، و على هذا القیاس ‍ سرایة جمیع الکمالات التابعة للوجود فى الموجودات باسرها. ...و سرایت تمام کمالاتى که به تبع وجود حاصل مى شود، در همه موجودات بر همین منوال است . هستى به صفاتى که در او بود نهان دارد سریان نیز در اعیان جهان هر وصف ز عینى که بود قابل آن بر قدر قبول عین او گشت عیان اى عزیز! تمام عالم علم است ، زیرا که غرض از ایجاد عالم ، ظهور مراتب علم است ؛ چه وجود حق تعالى فى الحقیقة وجود علمى است ، و افراد عالم صور علمى حق اند. پس تمام عالم علم است ، و علم تمام عالم در انسان ، و انسان از جانب حق تعالى مکلف است به تحصیل صورت علمى که مطابق باشد؛ چه علت ایجاد، معرفت است و آن علم ایمان است که انبیا علیهم السلام جهت تعلیم و تذکیر آن مبعوث شده اند و حکمت در تشریع و تکلیف آن اخراج ما بالقوه است بفعل .پس حاصل و محصول وجود علم باشد، کما فى قوله تعالى : فاحببت ان اعرف .(601) پس انسانیت انسان نیست مگر به علم ، چه فصل مقومش نیست الا نطق به معنى ادراک کلیات . و عقل مى باید از جمادى به نبات ترقى به حرکت نموده و از نبات به حیوان به حس و حرکت ارادى ، و از حیوانى به انسان به ادراک کلیات . پس انسان را پایه انسانیت به علم است و ترقى و تنزل آن به حسب آن . وراى عقل طورى دارد انسان کزان واقف شود ز اسرار پنهان و مراد به این علم ، علم معرفت اسما و صفات الهى است چنانچه سابق اشاره به آن شد، و باقى علوم حتى علم تزکیه نفس و تهذیب آن آلت این علم است . و پایه ادناى این علم استدلال است ، و پایه اعلى کشف و عیان . و رئیس الحکماء ابو على بن سینا از سلطان الطریقة شیخ ابوسعید ابوالخیر پرسید که : بم عرفت الرب ؟ او جواب داد که : بواردات ترد على القلب ، و اللسان عاجز عن بیانها.(602) و شیخ ابو على این جواب را مسلم داشت و ساکت شد. پس ‍ معلوم شد که عقل را راه به ادراک این مراتب خفیه نیست . و سرور اولیا و قدوه اصفیا على مرتضى علیه السلام مى فرماید: العقل لمراسم العبودیة لا لادراک سر الربوبیة . (603) و به مقتضاى ان لکل عمل رجالا: هر که را از بهر کارى ساختند رهروان این راه را نیز اهلى است که طور ایشان و راى طور عقل است ، چنان چه گفته اند: لا یکمل ایمان الرجل حتى یقال انه مجنون .(604) در عالم عشق کو جهان دگر است ارض دگر است و آسمان دگر است هر قافله را راه برین بادیه نیست این بادیه را راهروان دگر است (605) اى عزیز! عقل و عشق در عین وقاف با هم شریکند، مابه التمیز لام است که سى است ، و شین که سیصد است . عقل گام در عشرات نهد، خطوات او متقارب باشد. و عشق گام در مئات نهد، گام او واسع باشد. این راه دراز است . عقل مورچه وار رود، به روش او نتوان رفت . عشق شتروار جهد. این بیابان را جز به شتر عشق طى نتوان کرد. پروانه وار خود را برین آتش باید زد تا چه پیش آید. عقل راه ناامیدى کى رود عشق باشد کانطرف بر سردود(606) عشق آتش بر همه عالم زند اره برفرقش نهند او نم زند عاقبت اندیش نبود یک زمان درکشد خوش خوش صد آتش در جهان اى عزیز! هرکس امروز از شور عشق الهى انس با جمال آن حضرت پیدا نکند آن روز حال او بد است . و بعد از عشق راه به روش پیدا مى شود همچون ماهى در دریا که راه از پیش پیدا نیست ، به حرکت خود راه باز بیند. همچنین سالک عاشق ، راه او به جد و روش پیدا شود که تا راه نبیند روش پیدا نکند. اگر گویند که چگونه تا راه نبیند روش کند؟ بدان که اینها بهانه عقل است که عقل افسردگى پیش آورد. عشق گرم پایان به این سامان و تربیت مقید نگردد، بى چون و چگونه درافتد، و مى گوید: کوشش بیهوده به از خفتگى . اى عزیز! باغ سبز عشق کو بى منتهاست جز غم و شادى درونش میوه هاست عاشقى زین هر دو عالم برتر است بى بهار و بى خزان سبز وتر است از غم و شادى نباشد جوش ما و ز خیال و وهم نبود هوش ما حالتى دیگر بود کان نادر است تو مشو منکر که حق بس قادر است تو قیاس از حالت انسان مگیر منزل اندر جور و احسان در مگیر جور و احسان رنج و شادى حادث است حادثان میرند و حقشان وارث است (607) اى عزیز! اگر چه آینه مصیقل و منور و معدل باشد تا در آن جهت ندارند که مطلوب در آن است مطلوب ظاهر نگردد، و همچنین هر علم که طلب نکنى (608) و اشتیاق و نزوع بدان در ذات تو پیدا نیاید آن چه مطلوب است افاضه نکنند. پس ‍ معلوم شد که تاطالب نباشد مطلوب نیابد. و نیزاى عزیز! بدان که تا از عالم حس اعراض نکنند از عالم قدس انوار فایض نشود، زیرا که صور موجودات عقلى در ذات عقول فعاله مرتسم است و استمداد علوم از ایشان است ، و اما تا التفات تو و اتصال تو به وى نباشد هیچ چیز از مغیبات روى ننماید. لب ببند و چشم بند و گوش بند گر نبینى سرها بر من بخند و مقصود از جمله ریاضات آن است که قوه تخییل و وهم و جمله قواى بدنى منقاد عقل شوند تا در وقت استجلاء منازعه نکنند و راه نزنند، بلکه در متابعت و مشایعت وى باشند. و سرجمله اخلاق این است . و دل تا معدل و مصیقل و منور نباشد همچنین از عالم غیب در وى روى ننمایند. و تعدیل به تبدیل و اخلاق باشد، و تصقیل به اجتناب از کدورات معاصى و اعراض از مشاغل این عالم ، و تنویر به ذکر صافى که از منبع حکمت در وجود آید. پس ثابت شد که تا از عالم حس اعراض نکند از عالم قدس نصیب نیابد، و بعد از آن که طلب و اعراض از محسوسات حاصل شد افاضه مبذول است از عقل فعال ، زیرا که افاضه علوم صفت ذات ایشان است و محال باشد خلاف صفت . پس اگر نفسى استعداد علوم نداشته باشد، از قابل ، نقص باشد نه از راهب . اگر ظرف تو کم گیرد گناهى نیست دریا را. .

پرسمان دانشگاهیان

مرجع:

ایجاد شده در 1401/03/25



0 دیدگاه
برای این پست دیدگاهی وجود ندارد

ارسال نظر



آدرس : آزمايشگاه داده کاوي و پردازش تصوير، دانشکده مهندسي کامپيوتر، دانشگاه صنعتي شاهرود

09111169156

info@parsaqa.com

حامیان

Image Image Image

همكاران ما

Image Image