فصل [۴۲]: [پاره اى از دلائل امامت امیرالمؤ منین علیه السلام] /

تخمین زمان مطالعه: 38 دقیقه

فصل [۴۲]: [پاره اى از دلائل امامت امیرالمؤ منین علیه السلام]


فصل [42]: [پاره اى از دلائل امامت امیرالمؤ منین علیه السلام] اى عزیز! هر گاه از این بیانات بطلان خلافت مشایخ ثلاثه ثابت شد ما محتاج به ذکر دلیل از براى امامت على بن ابى طالب علیه السلام نیستیم ، چه امت از دو فرقه بیرون نمى باشند یا شیعى یا سنى ؛ از بطلان احدهما حقیقت آن دیگرى مى رسد. و مع ذَلِکَ به حول و قوه باطن ولایت ، این ضعیف براهین بر امامت آن حضرت اقامه مى نماید. از آن جمله آن که : اصول فضایل از نزد جمیع علما چهار است : علم و عفت و شجاعت و عدالت . و امیرالمؤ منین علیه السلام بلغ فِى هَذِهِ المراتب اقصاها و علا فِى هَذِهِ المدارج اعلاها. اما العلم : فصول فیه الى حیث قَالَ النَّبِى صلى الله علیه و آله و سلم : اءَنَا مدینة العلم و على بابها. (1015) و قَالَ صلى الله علیه و آله و سلم : على اقضاکم .(1016) و قَالَ صلى الله علیه و آله و سلم : قسمت الحکمة عشرة اجزاء، فاعطى على علیه السلام تسعة ، و النَّاس جزءا واحدا.(1017) و امیرمؤ منان علیه السلام به اقصى درجات این مراتب و اعلى مراتب این درجات دست یافته است . اما علم : در آن به جایى رسید که پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم فرمود: ((من شهر علمم و على در آن است)). و فرمود: ((على در قضاوت از همه شما برتر است)). و فرمود: ((حکمت به ده جزء قسمت شده ، نه جزء آن به على علیه السلام داده شده و یک جزء دیگر به مردم .)) و قَالَ على علیه السلام فِى حق نفسه : لو کشف الغطاء ما ازددت یقینا.(1018) و قَالَ علیه السلام : لو کسرت لى الوسادة لحکمت بین اهل التوراة بتوراتهم ، و بین اهل الانجیل بانجیلهم ، و بین اهل الزبورهم ، و بین اهل الفرقان بفرقانهم .(1019) و هَذَا یَدُلُّ على اءِنَّهُ بَلَغَ فِى کمال العلم الى اقصى ما تبلغ الیه القوة البشریة ، و یَدُلُّ على آیة على اءِنَّهُ بلغ فِى کمال العلم الى اقصى ما تبلغ الیه القوة البشریة ، و یدل علیه آیة المباهلة ایضا لکون نفسه نفس الرَّسوُل ، فثبت له جمیع ما ثبت لرَسول اللَّه صَلَّى اللَّه عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم من الفضایل العلمیة و العملیة ما خلا النبوة . و قد ضبط بعض علماء العامة اءَنْ عمر قَالَ سبعون مرة :(1020) لو لَا على لهلک عمر. و سیاءتى انشاء الله فِى مبحث الولایة قطرة من ابحر علمه . و على علیه السلام در حق خود فرموده : ((و اگر همه پرده ها برداشته شود به یقین من افزوده نخواهد شد.)) و فرمود: ((اگر بالشى برایم دوته کنند همانا میان اهل تورات به توراتشان ، و میان اهل انجیل به انجیلشان ، و میان اهل زبور به زبورشان ، و میان اهل فرقان به فرقانشان داورى خواهم نمود)). و این سخن دلیل است که آن حضرت در زمینه علم به نهایت درجه اى که در توان بشر است دست یافته است ، و آیه مباهله نیز بر این مطلب دلالت دارد، چه آن حضرت به منزله نفس پیامبر است براى آن حضرت نیز ثابت است جز نبوت و پیامبرى . و بعضى از علماى عامه هفتاد مورد از عمر ضبط کرده اند که گفته : ((اگر على نبود عمر هلاک شده بود)). به خواست خدا در مبحث ولایت قطره اى از دریاهاى علم آن حضرت بیان خواهد شد. و اما العفة : فقد کان فِیهَا الایة الکبرى و المنزلة العظمى ، و یکفِى للتنبیه على حالة مطالعة کلماته الشریفة الواردة فِى ذَلِکَ، و سیاءتى نبذ منها فِى ذکر حال العالم بالله . و اما عفت : آن حضرت نشانه اى بزرگ و منزلتى عظیم در آن زمینه است ، و جهت آگاهى بر حال حضرتش در این مورد مطالعه سخنان شریفش در این زمینه کافِى است ، و پاره اى از آن ها در ذکر حال علم بالله خواهد آمد. و فِى ((نهج البلاغه)) قَالَ لابنه الحسن علیه السلام : و اعلم اءَنْ امامک عقبة کؤ ودا، المخفف فِیهَا احسن حالا من المثقل ، و المبطى ء علیها اقبح امرا من المسرع ، و اءَنْ مهبطها بک لَا محالة على جنة او على نار... یا بنى اکثر من ذکر الموت و ذکر ما تهجم علیه و تقضى بعد الموت الیه ، حتّى یاتیک و قد اخذت من حذرک ، و شددت له ازرک ، و لَا یاءتیک بغتة فیبهرک . و ایاک اءَنْ تغتر بما ترى من اخلاد اهل الدنیا الیها و تکالبهم علیها، فَاءِنَّمَا اهلا کلاب عاویة ، و سباع ضاریة ، یهر بعضها على بعض ، و یاءکل عزیزها ذلیلها، و یقهر کبیرها صغیرها... سلکت بهم الدنیا طریق العمى ، و اخذت بابصارهم عَن منار الهدى ، فتاهو فِى حیرتها، و غرقوا فِى نعتها.(1021) در ((نهج البلاغه)) آمده که به فرزندش حسن علیه السلام فرموده است : ((و بدان که کریوه هاى سختى در پیش دارى که آن جا سبکباران از کسانى که کوله بار سنگین به دوش دارند خوش حال ترند، و کار کندروان از تندروان زشت تر؛ و ناگزیر فرود تو یا در بهشت است یا در دوزخ . پسر جان ، فراوان یاد مرگ کن و یاد آن چه بر آن وارد شده و پس از مرگ به سوى آن خواهى شد، تا آن که وقتى مرگ گریبانگیر تو گشت سپر خود برگرفته و کمر خود را محکم بسته باشى و ناگهان بر تو وارد نشود که تو را مبهوت و بیخود سازد. مبادا فریب توجه بى اندازه دنیاپرستان به دنیا و جنجال و درگیرى آن ها بر سر آن را خورى ، چه اهل دنیا سگان هار و حیوانات درنده اى هستند که بر هم یورش مى برند و قوى آن ها ناتوانش را مى خورد و بزرگش کوچکش را مقهور مى سازد. دنیا آن ها را به راه کورى کشانده و دیدگانشان را از دیدن مشعل هدایت نابینا ساخته ، از این رو در حسرت دنیا گم ، و در خوشى و رفاهش غرق گشته اند. و فیه ایضا اءِنَّهُ علیه السلام کتب على عثمان بن حنیف الانصارى عامله بالبصرة و قد بلغه اءِنَّهُ دعى الى ولیمة قوم فاجاب الیها -: فانظر یا بن حنیف الى ما تقضمه من هَذَا المطعم ، فما اشتبه علیک علمه فالفظه ، و ما ایقنت بطیب وجوهه قتل منه . الا و اءنّ لِکُلِّ ماموم اماما یقتدى به و یستضى ء بنور علمه ، الا و اءنّ امامکم قد اکتفِى من دنیاه بطمریه ، و من طعمه بقرضیه ، الا و اءِنَّکَم لَا تقدرون على ذَلِکَ و لکن اعینونى بورع و اجتهاد و عفة و سداد.(1022) و نیز در هان کتاب آمده که آن حضرت به فرماندار خود در بصره به نام عثمان بن حنیف - وقتى شنید که به میهمانى گروهى دعوت شده و پذیرفته - نامه اى نوشت ، از جمله آن که : ((اى پسر حنیف ، به این غذایى که مى جوى خوب بنگر، پس آن چه که راه درآمدش را درست نمى دانى از دهان بیفکن ، و از آن چه به پاکى درآمدش یقین دارى بهره گیر. هان ، بدان که هر پیروى را پیشوایى است که از او پیروى مى کند و از نور او بهره مند مى شود. هان که امام شما از دنیاى خود به دو جامه مندرس و از خوراکش به دو قرص نان بسنده کرده است ، هان که شما توان آن را ندارید، ولى مرا به پاکدامنى و کوشش و عفت و درستى یارى دهید.)) لَوْ شِئْتُ لاَهْتَدَیْتُ الطَّرِیقَ، إِلَی مُصَفِى هَذَا الْعَسَلِ، وَلُبَابِ هَذَا الْقَمْحِ، وَنَسَائِجِ هَذَا الْقَزِّ، وَلکِنْ هَیْهَاتَ اءَنْ یَغْلِبَنِی هَوَایَ، وَیَقُودَنِی جَشَعِی إِلَی تَخَیُّرِ الاَْطْعِمَةِ وَلَعَلَّ بِالْحِجَازِ اءَوِ الْیَمَامَةِ مَنْ لاَطَمَعَ لَهُ فِى الْقُرْصِ، وَ لَا عَهْدَ لَهُ بِالشِّبَعِ اءَوْ اءَبِیتَ مِبْطَانا وَحَوْلِی بُطُونٌ غَرْثَی وَاءَکْبَادٌ حَرَّی ، اءَوْ اءَکُونَ کَمَا قَالَ الْقَائِلُ: وَ حَسْبُکَ دَاءً اءَنْ تَبِیتَ بِبِطْنَةٍ وَحَوْلَکَ اءَکْبَادٌ تَحِنُّ إِلَی الْقِدِّ. اءَاءَقْنَعُ مِنْ نَفْسِی بِاءَنْ یُقَالَ: اءَمِیرُالْمُؤْمِنِینَ، وَلاَ اءُشَارِکُهُمْ فِى مَکَارِهِ الدَّهْرِ، اءَوْ اءَکُونَ اءُسْوَةً لَهُمْ فِى جُشُوبَةِ الْعَیْشِ!(1023) و فرموده : ((اگر بخواهم مى توانم به عسل ناب و مصفا و مغز گندم و پارچه هاى ابریشمین راه پیدا کنم ، ولى بسى دور است که هوایم بر من غلبه یابد و حرص و آزم مرا به انتخاب خوراک ها کشاند، چه شاید در حجاز یا یمامه کسى باشد که امید یک قرص نان هم نداشته و هرگز طعم سیرى را نچشیده باشد. آیا به همین قانع باشم که مرا امیرالمؤ منین نامند ولى در مشکلات روزگار و سختى معیشت شریک آنان نباشم))! و قَوْله علیه السلام : وَ ایْمُ اللهِ - یَمِینا اءسْتَثْنِی فِیهَا بِمَشِیئَةِ اللهِ - لاََرُوضَنَّ نَفْسِى رِیَاضَةً تَهشُّ مَعَها إِلَى الْقُرْصِ اءِذَا قَدَرتْ عَلَیْهِ مَطْعُوما، وَ تَقْنَعُ بِالْمِلْحِ مَاءْدُوما.(1024) الى غیر ذَلِکَ مِن کَلامِه عَلیهِالسَلام . وَ سَیَاءتِى اءِنَّهُ کَانَ یَرقَع قَمیصُه بِلِیف مِن النَّخل ، وَ کانَ عَلیه السلام لَا یَنخل لَه دَقِیقُ الشَّعِیر، وَ کَانِ ادامَه علیه السلام مَعَه المِلح وَ اءنْ ترقى فَتَبات الارض ، وَ اءِنْ تَرَقى فَبِاللَّبن ، و کان قلیلا یاءکُل اللَّحم ، و لَم یشبع مِن طَعَام قِط، وَ کان یَلبس الخَشن ، وَ یاءکل جَریش الشعیر، و ذا ائتدم فبالملح ، فکان ازهد النَّاس ، و کان علیه السلام یَقوُل : لَا تجعلوا قلوبکم مقابر الحیوان .(1025) و فرموده : ((به خدا سوگند - مگر آن که خدا نخواهد - آن چنان نفس خود را ریاضت دهم که به یک قرص نان براى خوردن دلخوش کند و به نمک براى خورش قناعت کند...)) و سخنان دیگر از این قبیل . و به زودى در بحث هاى آینده خواهد آمد که آن حضرت لباس خود را با لیف خرما وصله مى زد، و براى حضرتش سبوس جو را به هنگام آرد کردن نمى گرفتند، خورش ‍ او نمک بود، و اگر ترقى مى کرد پاره اى سبزیجات ، و اگر ترقى مى کرد شیر بود. به ندرت گوشت مى خورد، هرگز از طعامى سیر نشد، لباس زیر مى پوشید، جو سبوس نگرفته مى خورد، و چون اراده خورش ‍ مى نمود آن را به نمک مى آلود، زاهدترین مردم بود، و همیشه مى فرمود: ((دلهاى خود را قبور حیوانات نسازید)). روى سوید بن عفلة (1026) قَالَ: دخلت على على بن ابى طالب علیه السلام فوجدته جالسا و بین یدیه اناء فیه لبن اجد ریح حموضته ، و فِى یده رغیف ارى قشار الشعیر فِى وجهه ، و هو یکسره بیده و یطرحه فیه . قَالَ: ادن فاصب من طعامنا. فقُلْتُ: انى صائم . فَقَالَ علیه السلام : سمعت رَسول اللَّه صَلَّى اللَّه عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم یَقوُل : من منعه الصیام عَن طعامه یشتهیه کان حقا على الله تعالى اءَنْ یطعمه من طعام اَلْجَنَّة ، و یسقیه من شرابها. قَالَ فقُلْتُ للفضة - و هى بقریب منه قائمة -: ویحک یا فضة ، الا تتقین الله فِى هَذَا الشیخ لَا ینخل له طعام من النخالة اَلَّتِى فیه ؟ قَالَت : قد تقدم الینا الا ینخل له طعام . قَالَ علیه السلام : ما قُلْتُ لها؟ قَالَ: فاخبرته . قَالَ علیه السلام : بابى و امى من لم ینخل له طعام و لم یشبع من خبر البر ثلاثة حتّى قبضه الله تعالى .(1027) سوید بن عفله گوید: بر على بن ابى طالب علیه السلام داخل شدم ، دیدم نشسته . ظرفِى شیر در پیش رو دارد که بوى ترشى آن به مشامم مى رسید، و قرص نانى در دست داشت که پوسته هاى جو را در آن مى دیدم که حضرت آن را مى شکست و در ظرفِى شیر مى ریخت . فرمود: نزدیک باى و از غذاى ما بخور. عرض کردم : من روزه ام . فرمود: از رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم شنیدم که مى فرمود: ((هر کس که روزه او را از غذایى که اشتهاى آن دارد، باز دارد، بر خداى متعال است که او را از غذاهاى بهشتى بخوراند، و از شراب هاى بهشتى سیراب نماید)). من به فضه خادمه که نزدیک آن حضرت ایستاده بود گفتم : واى بر تو اى فضه ، آیا در مورد این پیرمرد از خدا پروا نمى کنى که غذاى او از پوسته و سبوس پاک نشده است ؟ گفت : ایشان به ما سفارش نموده که سبوس غذایش گرفته نشود. حضرت به من فرمود: به او چه گفتى ؟ ماجرا را گفتم . فرمود: پدر و مادرم فداى آن کس باد که هرگز سبوس طعامش گرفته نشد، و سه روز متوالى از نان گندم سیر نشد تا خداوند او را به سوى خود برد. و روى عدى بن ثابت : قَالَ اتى على علیه السلام بفالوذج فابى اءَنْ یاکل منه و قَالَ: شى ء لم یاکل منه رَسول اللَّه صَلَّى اللَّه عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم لَا احب اءَنْ آکل منه .(1028) و کان یجعل جریش الشعیر فِى وعاء و یختم علیه ، فقیل له فِى ذَلِکَ، فَقَالَ علیه السلام : اخاف هذین الولدین اءَنْ یجعلا فیه شیئا من زیت او سمن .(1029) عدى بن ثابت گوید: فالوده اى (حلوایى ساخته شده از آرد و عسل و آب) براى على علیه السلام آوردند، حضرت از خوردن آن خوددارى نموده فرمود: ((خوش ندارم چیزى را که رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم از آن نخورده ، بخورم)). آن حضرت جو سبوق نگرفته را در ظرفِى قرار مى داد و در آن را مهر و موم مى کرد، در این مورد با او سخن گفتند، فرمود: بیم آن دارم که این دو فرزندم آن را به زیتون و روغن بیامیزند. و قَالَ علیه السلام لِلدُّنیا: یا دنیا غرى غیرى لَا حاجة لى فیک ، قد بیانتک ثلاثا لَا رجعد لَا فیک .(1030) و کان الحسن بن على علیهماالسلام : یَقوُل : مطلقة الاب لَا تحل للولد.(1031) آن حضرت به دنیا خطاب مى کرد که : ((اى دنیا دیگرى را بفریب که مرا به تو نیازى نیست ، من تو را سه طلاقه کرده ام ، و رجوع به تو برایم روانیست)). و حسن بن على علیهماالسلام مى فرمود: زنى را که پدر طلاق داده ، براى فرزند حلال نیست (یعنى من نیز سراغ دنیا نخواهم رفت). فاءِذَا کان ازهد النَّاس کان افضلهمو کان امامهم لقبح تفضیل المفضول على الفاضل . و اما الشجاعة : فاءِنَّهُ لَا خلاف بین المسلمین و غیرهم اءَنْ علیا علیه السلام کان اشجع النَّاس ، و بسبب شجاعته ثتت قواعد الاسلام ، و جعل رَسول اللَّه صَلَّى اللَّه عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم ضربته یوم الخندق لعمرو بن عبدود العامرى افضل الثقلین الى یَوْم الْقِیَامَةِ؛ سئل عَن الصادق علیه السلام عَن هَذَا الحدیث الشریف فَقَالَ: انا من الثقلین .(1032) حال که آن حضرت زاهدترین مردم است پس برترین آن هاست و در نتیجه امام آنان خواهد بود، چه تفضیل مفضول بر فاضل از نظر عقل ، قبیح است . اما شجاعت : میان مسلمانان و دیگران نیز خلافِى نیست در آن که على علیه السلام شجاعترین مردم بود، و به سبب شجاعت او بود که پایه هاى اسلام استوار ماند، و رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم یک ضربت او را بر عمرو بن عبدود در جنگ خندق ، بالاتر از اعمال انس و جن تا روز قیامت دانست . از امام صادق علیه السلام درباره این حدیث پرسش شد، فرمود: من یکى از افراد ثقلین هستم . و نزل جبرئیل علیه السلام یوم احد و سمع المسلمون کافة و هو یَقوُل : ((لَا سیف الا ذوالفقار، و لَا فتى الا على)). و فِى اخبار عدیدة - و سیاءتى فِى مبحث الولایة اءن شاء الله تعالى من طرق الخاصة و العامة - اءِنَّهُ مکتوب على ساق العرش : لَا اله الا الله ، محمد رسول الله ، و نصرته بعلى بن ابى طالب علیه السلام .(1033) و بلغت شجاعته عند النَّاس مبلاغا یضرب لها الامثال و یکتب لها. و اءِذَا کان اشجع النَّاس کان افضلهم لقَوْله تعالى : و فضل الله المجاهدین على القاعدین اجرا عظیما،(1034) فیَکوُن هو الامام . و جبرئیل علیه السلام در جنگ احد فرود آمد و همه مسلمانان شنیدند که مى گفت : ((شمشیرى جز ذوالفقار نیست ، و جوانمردى جز على ، نه)). و در اخبار چندى - که به خواست خدا در مبحث ولایت خواهد آمد - از طریق خاصه و عامه وارد است که : ((بر پایه عرش نوشته شده : معبودى جز الله نیست ، محمد رسول خداست ، و او را با على بن ابى طالب یارى داده ام .)) و شجاعت حضرتش در نزد مردم به پایه اى رسیده است که ضرب المثل شده و چیزها نوشته اند. و چون شجاع ترین مردم بود پس برترین آن ها بوده است ، بنابر قول خداى متعال که : ((خداوند مجاهدان را بر قاعدان به پاداش بزرگى برترى داده است))، پس ‍ آن حضرت امام است . و اما العدالة : فقد بلغ فِیهَا الغایة القصوى ، و سنى فِیهَا نهایة المنتهى . و فِى ((نهج البلاغه)) قَالَ لاخیه عقیل - اَلَّذِى لم یکن عنده احب الیه منه -: والله لان ابیت على حسک السعدان مسهدا، و اجر فِى الاغلال مصفدا، احب الى من اءَنْ القى الله و رسوله [یَوْم الْقِیَامَةِ] ظالما لبعض العباد او غاصبا لشى ء من الحطام ، و کیف اظلم احدا لنفس یسرع الى البلى قفولها، و یطول فِى الشرى حلولها. اما عدالت : آن حضرت به بالاترین درجه و آخرین نقاط دوردست آن دست یافته است . در ((نهج البلاغه)) آمده که در برخورد با برادرش عقیل که کسى از او نزد حضرتش محبوبتر نبود، فرموده است : ((به خدا سوگند اگر شب را تا به صبح بر روى خار مغیلان بیدار به سر برم ، و در میان غل و زنجیر کشیده شوم ، نزد من محبوبتر از آن است که [روز قیامت] خدا و رسول او را دیدار کنم در حالى که به بعضى بندگان ستم نموده یا چیزى از کالاى بى ارزش دنیا را غصب نموده باشم . و چگونه به کسى ستم کنم به نفع نفسى که شتابان به سوى فرسودگى مى رود، و مدتهاى مدید در زیر خاک اقامت خواهد گزید. وَاللهِ لَقَدْ رَاءَیْتُ عَقِیلا وَ قَدْ اءمْلَقَ حتّى اسْتَمَاحَنِی مِنْ بُرِّکُمْ صَاعا، وَ رَاءَیْتُ صِبْیَاءِنَّهُ شُعْثَ [الشُّعُورِ، غُبْرَ] الاَْلْوَانِ، مِنْ فَقْرِهِمْ، کَاءَنَّمَا سُوِّدَتْ وُجُوهُهُمْ بِالْعِظْلِمِ، وَ عَاوَدَنِی مُؤَکِّدا، وَ کَرَّرَ عَلَیَّ الْقَوْلَ مُرَدِّدا، فَاءَصْغَیْتُ إِلَیْهِ سَمَعِی ، فَظَنَّ اءَنِّی اءَبِیعُهُ دِینِی ، وَ اءَتَّبِعُ قِیَادَهُ مُفَارِقا طَرِیقِی ، فَاءَحْمَیْتُ لَهُ حَدِیدَةً، ثُمَّ اءَدْنَیْتُهَا مِنْ جِسْمِهِ لِیَعْتَبِرَ بِهَا، فَضَجَّ ضَجِیجَ ذِی دَنَفٍ مِنْ اءَلَمِهَا، وَ کَادَ اءَنْ یَحْتَرِقَ مِنْ مِیسَمِهَا، فَقُلْتُ لَهُ: ثَکِلَتْکَ الثَّوَاکِلُ، یَا عَقِیلُ! اءَتَئِنُّ مِنْ حَدِیدَةٍ اءَحْمَاهَا إِنْسَانُهَا لِلَعِبِهِ، وَ تَجُرُّنِی إِلَی نَارٍ سَجَرَهَا جَبَّارُهَا لِغَضَبِهِ! اءَتَئِنُّ مِنَ الاَْذَی وَ لاَ اءَئِنُّ مِنْ لَظى ؟ به خدا سوگند، همانا عقیل را دیدم که به نهایت فقر و تهیدستى رسیده بود تا آن جا که پیماءِنَّهُ از گندم شما از من درخواست نمود و کودکانش را دیدم که از فرط فقر ژولیده مو و تیره رنگ شده ، گویا رخسارشان با نیل سیاه بود. و او پیوسته به من مراجعه کرده و اصرار مى ورزید، من بدو گوش فرادادم و گمان برد که من دینم را به او مى فروشم و زمام خود را به دست او سپرده از راه و روش ‍ خود جدایى مى گزینم . من آهنى داغ کرده را به تنش نزدیک نمودم تا بدان عبرت بگیرد، ناگهان از درد آن چون بیمارى دردمند فریاد برکشید. بدو گفتم : مادران داغدار به عزایت بنشینند! آیا از آتشى که یک انسان به شوخى داغ نموده فریاد مى کنى ، ولى مرا به سوى آتى مى کشانى که خداوند جبار از روى خشم خود برافروخته است ! تو از این رنج اندک مى نالى ، و من از آتش دوزخ ننالم ؟ وَ اءَعْجَبُ مِنْ ذَلِکَ طَارِقٌ طَرَقَنَا بِمَلْفَوفَةٍ فِى وِعَائِهَا، وَ مَعْجُونَةٍ شَنِئْتُهَا، کَاءَنَّمَا عُجِنَتْ بِرِیقِ حَیَّةٍ اءَوْ قَیْئِهَا، فَقُلْتُ: اءَصِلَةٌ، اءَمْ زَکَاةٌ، اءَمْ صَدَقَةٌ؟ فَذلِکَ مُحَرَّمٌ عَلَیْنَا اءَهْلَ الْبَیْتِ! فَقَالَ: لَا ذَا وَ لَا ذَاکَ، وَ لکِنَّهَا هَدِیَّةٌ. فَقُلْتُ: هَبِلَتْکَ الْهَبُولُ ! اءَعَنْ دِینِ اللهِ اءَتَیْتَنِی لِتَخْدَعَنِى ؟ اءَمُخْتَبِطٌ اءَنْتَ اءَمْ ذُوجِنَّة ، اءَمْ تَهْجُرُ ؟ وَاللهِ لَوْ اءُعْطِیتُ الاَْقَالَیمَ السَّبْعَةَ بِمَا تَحْتَ اءَفْلاَکِهَا، عَلَى اءَنْ اءَعْصِىَ اللهَ فِى نَمْلَةٍ اءَسْلُبُهَا جِلْبَ شَعِیرَةٍ مَا فَعَلْتُهُ، وَإِنَّ دُنْیَاکُمْ عِنْدِی لاََهْوَنُ مِنْ وَرَقَةٍ فِى فَمِ جَرَادَةٍ تَقْضَمُهَا، مَا لِعَلِیّ وَ لِنَعِیمٍ یَفْنَی ، وَ لَذَّةٍ لَا تَبْقَى ! نَعُوذُ بِاللهِ مِنْ سُبَاتِالْعَقْلِ، وَ قُبْحِ الزَّلَلِ. و شگفت تر از این آنکه : شبانگاه کسى درب مرا کوبید و حلوایى در ظرف سربسته و معجونى که خوشایند من نبود برایم ارمغان آورد، گویا با آب دهان یا قى ء مار خمیر شده بود، بدو گفتم : آیا این هدیه است یا زکات یا صدقه ؟ که زکات و صدقه بر ما خاندان رام است . گفت : نه زکات است و نه صدقه ، بلکه هدیه است . گفتم : مادران داغدار در سوگت بگریند، آیا از راه دین خدا آمده اى تا مرا بفریبى ؟ آیا عقل خود را از دست داده ، یا جن زده شده یا سخن نامربوط مى گویى ؟ به خدا سوگند! اگر هفت اقلیم را با همه آنچه در زیر افلاک آنهاست به من دهند تا خدا را در مورد مورچه اى که داءِنَّهُ جوى را از او بستانم ، نافرمانى کنم ، هرگز چنین نخواهم کرد، و همانا دنیاى شما در نظر من از برگى که در دهان ملخى بوده و به جویدن آن مشغول باشد، پست تر است ! على را با نعمت زوال پذیر و لذتهاى ناپایدار چه کار؟ از کارهاى ناشایست و لغزشهاى زشت به خدا پناه مى بریم .)) و کان علیه السلام اعبد النَّاس بعد رَسول اللَّه صَلَّى اللَّه عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم ، و لقد کان یفرش بین الصفین و السهام تتساقط حوله و هو لَا یلتفت من ربه و لَا یغیر عادته . و کان اءِذَا توجه الى الله تعالى توجه بکلیته ، و ینقطع عَن الدنیا و ما فِیهَا نظره ، حتّى اءِنَّهُ لَا یدرک الالم ، لانهم کانوا اءِذَا ارادوا اخراج الحدید و النشاب عَن جسده الشریف ترکوه حتّى یصلى ، فاءِذَا اشتغل بالصلاة و اقبل على الله تعالى اخرجوا الحدید من جسده و لم یحس به ، فاءِذَا فرغ من صلاته یرى ذَلِکَ و یَقوُل لولده الحسن علیه السلام : اءنْ هى الا فعلتک یا حسن . و لم یترک صلاة اللیل قط حتّى لیلة الهریر. و قَالَ علیه السلام : اءنّ الجلسة فِى الجامع خیر من الجلسة فِى اَلْجَنَّة ، فَاءِن اَلْجَنَّة فِیهَا رضا نفسى ، و الجامع فِیهَا رضا ربى .(1035) آن حضرت بعد از رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم عابدترین مردم بود، و همانا در میدان جنگ میان دو صف سجاده مى انداخت و به ذکر حق مشغول مى شد و با آن که تیرها از چپ و راست در اطرافش فرو مى ریخت از حق رو مى گرداند و از کار خود دست نمى کشید. چون به خداى متعال رو مى آورد با همه وجود رو مى کرد و دیده از دنیا و ما فِیهَا مى برید تا آن جا که درد را احساس نمى نمود، چه هرگاه مى خواستند پاره آهن یا تیر را از بدن شریفش بیرون آورند، مى گذاشتند به نماز ایستد، پس چون مشغول نماز مى شد و رو به خداى متعال مى آورد و آهن را از تنش بیرون مى آوردند و او احساس نمى کرد، و چون از نماز فارغ میشد، مى دید که تیر را بیرون آورده اند و به فرزندش حسن علیه السلام مى فرمود: ((اى حسن این کار کسى جز تو نیست)). آن حضرت هرگز نماز شب را ترک نکرد حتّى در لیلة الهریر (در جنگ صفین که شبى بسیار سخت و سرد بود). و فرمود: نشستن در مسجد بزرگ شهر از نشستن در بهشت بهتر است ، چه با نشستن در بهشت خشنودى نفس است ، و در نشستن مسجد خشنودى پروردگارم)). اى عزیز! مگو که : ما مسلم داریم که این مراتب مذکوره در آن جناب بیشتر بود، اما چه ضرر دارد که با وجود این ها ابوبکر افضل باشد، چنان چه ملا على قوشجى این احتمال را در ((شرح تجرید)) داده است . زیرا که ما مى گوییم که : موجب قرب در نزد حق تعالى این امور مى شود نه چیزى دیگر، چنان چه در قرآن مجید فرموده است : اءنّ اکرمکم عند الله اتقاکم .(1036) و ابوبکر - نعوذ بالله - قرابتى و نسبتى با حق تعالى نداشت که به سبب آن اقرب باشد. و ایضا: انا لما وجدنا الخلایق جایزى الخطاء، و لِکُلِّ احد طبیعة و جبلة و آراء، کل احد فما لدیهم فرحون ،(1037) و الخطاء یجوز على کل احد مِنْهُمْ فِى الضوابط الدنیویة و العبادات الدینیة ، فلابد من امام یرشدهم و یسددهم و یهدیهم الى صراط مستقیم ، متوافقین على نهج واحد هو سبیل و منهجه ، و خاصة عند التشاجر و التخالف بینهم . فعلة الحاجة لهم الیه جواز الخطاء علیهم ، فلو کان هو ایضا مثلهم لاحتاج الى مرشد و امام آخر، حتّى یؤ دى الى التسلسل ، فلا بد من کونه معصوما. و العصمة لم تثبت لاحد الا لعلى علیه السلام ، لانه لم یشرک بالله طرفة عین ابدا على ما اجمع علیه الامة . دلیل دیگر: ما چون همه خلایق را جایز الخطا مى یابیم ؛ و نیز هر کس به نوبه خود داراى طبیعت و سرشت و آرایى است که با دیگران تفاوت دارد، و هر کس به آن چه دارد دلخوش است ، و در هر کدام احتمال خطا در ضوابط دنیوى و عبادات دینى مى رود، ناگزیر باید امامى وجود داشته باشد که آنان را به راه راست ارشاد و هدایت نماید، تا همه بر یک طریق که آن راه و روش خداست توافق کنند، به ویژه هنگامى که تشاجر و مخالفت میان آنان در مى گیرد. پس علت نیاز آنان به امام احتمال خطا رفتن بر آنان است و اگر امام نیز مثل آنان جایز الخطا باشد نیاز به مرشد و امام دیگرى پیدا مى کند، و همین طور این نیاز تکرار مى شود تا به بى نهایت و تسلسل برسد (که البته تسلسل از نظر عقل باطل است)، پس ‍ ناچارا باید امام معصوم باشد. عصمت براى هیچ کس جز على علیه السلام ثابت نشده ، چه حضرتش به اجماع امت هرگز یک چشم به هم زدن به خداوند شرک نیاورده است . و فِى ((مناقب)) ابن مردویه الشافعى المذهب الاصفهانى المولد، عَن النَّبِى صلى الله علیه و آله و سلم : خمسة منا معصومون : انا و على و فاطمة و الحسن و الحسین علیهم السلام .(1038) در ((مناقب ابن مردویه شافعى مذهب که زادگاهش اصفهان بوده از پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم روایت کرده است که : پنج تن از ما معصوم هستند: من ، على ، فاطمه ، حسن و حسین علیهم السلام . و قَوْله تعالى : و الله یعلم حیث یجعل رسالته .(1039) فعلة احتّى اج النَّاس الى الرَّسوُل هى بعینها علة احتّى اجهم الى الامام علیه السلام ، فکما لَا یجوز نصب الرَّسوُل للناس فکذلک الامام ، و کما لَا یجوز اءَنْ یَکوُن الرَّسوُل غیر معصوم فکذلک الامام . دلیل دیگر قول خداوند است که : ((و خداوند داناتر است که رسالت خود را کجا قرار دهد و به عهده چه کسى بسپارد))، و چون علت احتّى اج مردم به رسول عینا احتّى اج مردم به مردم است ، پس همانگونه که نصب پیامبر براى مردم جایز نیست ، امام نیز چنین است ، و همانگونه که پیامبر جایز نیست غیر معصوم باشد، امام نیز چنین است . و ایضا قَوْله عزّ و جل : و اءذْ ابتلى ابراهیم ربه بکلمات فاتمهن قَالَ انى جاعلک للناس اماما قَالَ و من ذریتى قَالَ لَا ینال عهدى الظالمین ،(1040) یدل على اءَنْ الامامة لَا ینالها الظالم مطلقا. فکل من کان فِى وقت من الاوقات ظالما لنفسه او لغیره لَا یستحقها. و نیز این آیه که فرموده : ((و آن گاه که ابراهیم را پروردگارش به کلماتى آزمایش نمود، و او از عهده آن ها بر آمد، خداوند فرمود: من تو را امام براى مردم قرار خواهم داد. گفت : از فرزندانم نیز. فرمود: عهد من به ستمکاران نمى رسد)) دلالت دارد بر این که امامت منصبى است که مطلقا ظالم را به آن دسترس نیست . پس ‍ هر کس که یک وقتى نسبت به خود یا دیگرى ستمکار بوده است استحقاق امامت را ندارد. و اءَنْ الامام یجب اءَنْ یَکوُن معصوما، لان المراد من العهد الامامة ، و هو متفق علیه بین العامة و الخاصة . و العجب من البیضاوى حیث قَالَ فِى تفسیر هَذِهِ الایة : ((و فِیهَا دلالة على عصمة الانبیاء علیهم السلام من الکبایر قبل البعثة ، و اءَنْ الفاسق لَا یصلح للامامة ، لان جهة دلالة الایة على عصمة الانبیاء و الائمة متحدة ، فمن اى جهة تدل على عصمة الانبیاء علیهم السلام فهى بعینها وجه دلالة عصمة الامام علیه السلام ، بل بمنطوقها تدل على عصمة الامام ، اءذْ ابراهیم علیه السلام استدعى الامامة لذریته .(1041) و نیز این که امام واجب است که معصوم باشد، چه مراد از عهد به اتفاق عامه و خاصه امامت است . و عجب است از بیضاوى که در تفسیر این آیه گفته : ((این آیه دلالت دارد که انبیا علیهم السلام پیش از بعثت ، از گناهان بزرگ معصوم بوده اند، و نیز این که فاسق صلاحیت امامت را ندارد، چه جهت دلالت آیه بر عصمت انبیاء و امامان یکى است ، و از هر جهت که بر عصمت انبیاء دلالت دارد عینا از همان جهت بر عصمت امام دلالت دارد، بلکه مستقیما به منطوق خود بر عصمت امام دلالت مى کند، چه ابراهیم علیه السلام براى فرزندان خود درخواست امامت نمود)). و ایضا الامام اءِذَا لم یکن معصوما فربما بیرتشى فِى قضائه ، او یدهن ، و اءنْ شهد لَا یسمع شهادته لفسه ، او یؤ خر ما قدمه الله تعالى و یقدم ما اخره الله تعالى ، و لَا یاءمن النَّاس منه ، و لَا یوثق به ، و یرده الفاسق عند امره بالمعروف و نهییه عَن المنکر باءِنَّکَ کنت مثلنا قبل او علیه الان ، فعظ نفسک اولا قبل اءَنْ تعظ غیرک . دلیل دیگر: اگر امام معصوم نباشد چه بسا در داورى هاى خود رشوه بگیرد یا مداهنه و سازش به خرج دهد، و اگر شهادت دهد گواهى وى به جهت فسق او مسموع نگردد، یا آن چه را خدا مقدم داشته موخر و آن چه را خدا مؤ خر داشته مقدم بدارد، و مردم از او ایمن نباشند و اعتماد بر او پیدا نشود، و موجب شود که وقتى امر به معروف و نهى از منکر کند، شخص فاسق سخن او را رد نماید و به او بگوید که تو خودت مثل ما بودى یا هستى ، پس ‍ نخست خود را پنده ده پیش از آن که به اندرز دیگران پردازى . و فِى ((نکت الفصول)) من کتب العامة ، قَالَ صلى الله علیه و آله و سلم فِى حق على بن ابى طالب علیه السلام : من اراد اءَنْ یحیى بحیاتى ، و یموت بموتى ، و یَکوُن فِى جنة الخلد اَلَّتِى وعدنى ربى فلیتبع على بن ابى طالب علیه السلام فاءِنَّهُ لن یخرجکم من هدى و لن یدخلَکُمْ فِى ضلالة .(1042) در کتاب ((نکت الفصول)) که از کتب عامه است آورده که رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم درباره على علیه السلام فرموده است : ((هر کس بخواهد مثل من زندگى کند، و مثل من بمیرد، و در بهشت جاودانى که از پروردگارم به من وعده نموده ، باشد، باید از على بن ابى طالب علیه السلام پیروى کند، که او شما را از هدایت بیرون نبرده و در ضلالت و گمراهى داخل نمى سازد)). و فِى ((تفسیر الثعلبى)) اءِنَّهُ صلى الله علیه و آله و سلم قَالَ: سباق الامم ثلاثة ، لم یشرکوا بالله طرفة عین ابدا: على بن ابى طالب علیه السلام ، و صاحب یاسین ، و مؤ من آل فرعون ، و علىّ افضلهم .(1043) و در ((تفسیر ثعلبى)) روایت کرده که رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم فرمود: ((سبقت گیرندگان امت ها سه کس اند که هرگز چشم بهم زدنى به خداوند شرک نیاوردند: على بن ابى طالب ، و صاحب یاسین (که داستانش در سوره مبارکه یس آمده است) و مؤ من آل فرعون . و على علیه السلام برترین آن هاست .) و عَن ابن عباس : اءِنَّهُ قَالَ علیه السلام : انا و على و فاطمة و الحسن و الحسین علیهم السلام معصومون مطهرون .(1044) و از ابن عباس روایت است که : گفت : رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم فرمود: من و على و فاطمه و حسن و حسین علیهم السلام و مطهر هستیم . و فِى کتاب ((اسرار الامامة)) عَن ابى اسحاق الثعالبى فِى رسالته فِى تاءویل الایات المتشابهات فِى قَوْله تعالى : (( اءنّ اَلَّذِى نَ قَالَوا رَبَّنَا الله ثُمَّ استقاموا تتنزل علیهم الملائکة))(1045): لو اءَنْ شخصا عبدالله مائة سنة و وقع عنه فِى هَذِهِ الایام عثرة واحدة لَا یقَالَ: اءِنَّهُ مستقیم ، فعلى هَذَا وجب الاستقامة فِى عموم الاوقات ، و لَا یوجد هَذِهِ الصفة الا فِى الرَّسوُل المعصوم))، انتهى .(1046) و لَا یذهب علیک وقوع العثرة من کل واحد من الثلاثة فِى ایام اسلامهم و اوقات خلافتهم ، فاءِذَا لم یکن احد مستقیما فکیف یَکوُن اهلا لاستقامة (1047) الاخر!؟ و در کتاب ((اسرار الامامة)) به نقل از ابى اسحاق ثعلبى در رساله ((تاویل الایات المتشابهات)) در تفسیر آیه ((همانا آنان که گفتند پروردگار ما خداست ، سپس استقامت ورزیدند، فرشتگان بر آنان فرود مى آیند)) آورده است که : اگر کسى صد سال خدا را عبادت کند و در این ایام تنها یک لغزش از او سر زند، نمى توان گفت او استقامت ورزیده است . از اینرو استقامت در عموم اوقات لازم است ، و این صفت جز در رسول معصوم یافت نمى شود)). و از خاطرت نرود ((نهج البلاغه)) از هر یک از خلفاى سه گاءِنَّهُ در دوران مسلمانى و اوقات خلافتشان لغزشهایى سر زده است ، پس چگونه کسى که خود اهل استقامت نیست صلاحیت به استقامت در آوردن دیگران را دارد؟! ((کور را کى رهنما کورى شود؟)) برهان دیگر: قَالَ الله عزّ و جل : یا ایها اَلَّذِى نَ آمنوا [اتقوا الله و] کونوا مع الصادقین .(1048) امام فخر رازى در تفسیر این آیه واضح الدلالة بر امامت گفته است که : ((حق تعالى در این آیه امر کرده است مؤ منان را که با صادقان باشند، پس باید که صادق موجود باشد، زیرا که بودن با چیزى مشروط است به وجود آن چیز، پس ناچار است که در هر زمان صادقان باشند، پس باید که جمیع امت اجتماع بر باطل نکنند، و این دلیل است که اجماع حجت است . و این مخصوص زمان حضرت رسول صلى الله علیه و آله و سلم نیست ، زیرا که به تواتر ثابت شده است که خطابهاى قرآن متوجه جمیع مکلفین است تا روز قیامت ، و لفظ آیه شامل جمیع اوقات هست ، و تخصیص به بعضى ازمنه از آیه معلوم نیست ، چه موجب تعطیل حکم آیه است . و ایضا حق تعالى اول امر کرده است ایشان را به تقوا، و این امر شامل هر کسى هست که بتواند متقى باشد و خطا بر او جایز باشد، پس آیه کریمه دلالت مى کند بر آن که هر که جایز الخطاست واجب است که پیروى کند کسى را که عصمت او از خطا واجب است ، و آن هایند که حکم کرده است خدا به این که صادقانند. و ترتب حکم در این باب دلالت دارد بر آن که از براى این واجب است بر جایز الخطا که اقتدا و پیروى کند صادق را که مانع باشد از خطا. و این معنى در همه زمان ها هست ، پس باید که معصوم نیز در هر زمان بوده باشد. و ما این معنى را قبول داریم اما مى گوییم که معصوم جمیع امت است ، و شیعه مى گویند که یک شخص از امت است . و ما مى گوییم که این باطل است ، زیرا که اگر چنین بود بایست که بشناسیم که آن شخص کیست تا متابعت او کنیم ، و ما که نمى شناسیم چنین کس را در میان امت هست)).(1049) اى عزیز! حق تعالى حق را بر زبان او جارى گردانیده است و بعد از اتمام دلیل و اتقان آن در نهایت اتقان ، جواب سستى گفته است که عناد او بر اهل عالم ظاهر است ، و اگرنه ضعف جوابش معلوم است ، زیرا که آن چه در نفِى مذهب شیعه گفته است که اگر مى بود مى بایست که ما بدانیم که کیست ، مثل آن است که اهل کتاب بگویند که : نبوت حضرت رسول صلى الله علیه و آله و سلم حاشا که باطل است ، زیرا که اگر حق بود بایست که ما او را بشناسیم و حقیت او را بدانیم . و همچنین یهود نسبت به عیسى علیه السلام نیز، و حلش آن است که : این راجع به تقصیر ایشان است که باید تخلیه بکنند و رجوع به ادله نموده انصاف را پیش ‍ گیرند تا حقیت دلیل معلوم شود. و دیگر آن که : هرگاه تصریح نموده به این که در هر زمان احتّى اج به معصوم هست از براى تحفظ از خطا، هیچ عاقل تجویز مى کند که در این اعصار که امت حضرت رسول صلى الله علیه و آله و سلم مشرق و مغرب عالم را گرفته است احدى را ممکن باشد که علم به اقوال جمیع علماى امت به هم رساند که هیچ کس در این مساءله مخالفت نکرده است ؟ خصوص با تشتت آراء و اهواء که در میان امت به هم رسیده است . و دیگر آن که : اگر وجود معصوم در تحفظ از خطا شرط است در اجماع ، به اتفاق همه امت ، على و حسنین علیهم السلام در اجماع سقیفه بنى ساعده حاضر نبودند ، پس اجماع ایشان باطل باشد، چه همه [امت] در اجماع بودند و به غیر از على و حسنین علیهم السلام نیز کسى معصوم نبود. پس مى گوییم که : مراد از آیه آن است که : ((اى گروهى که ایمان آورده اید، بترسید از خدا و باشید با صادقان و راستگویان در همه چیز))؛ و ظاهر است که مراد از بودن با ایشان متابعت ایشان است در گفتار و کردار نه آن که به بدن و جسد با ایشان باشید، زیرا که این محال است و بى فایده . و معنى امامت همین است . و چون خطاب هاى قرآنى عام است و شامل جمیع امت در همه زمان ها هست به اتفاق امت ، پس باید که در جمیع زمان ها چنین صادقى باشد که امت با او باشند. و معلوم است که صادق فِى الجمله مراد نیست و الا لازم مى آید که هر کس یک راست بگوید متابعت او واجب باشد، و این به اتفاق باطل است ، پس باید که صادق در جمیع افعال مراد باشد و آن معصوم است . پس ثابت شد وجود معصوم در هر زمان و وجوب متابعت ایشان ؛ و به اتفاق کل ، غیر از حضرت رسول صلى الله علیه و آله و سلم و دوازده امام معصوم نیستند، پس حقیت مذهب ایشان و امامت ائمه علیهم السلام ثابت شد، با آن که به طریق شیعه اخبار مستفیضه ، و در تفسیر ((درّ منثور)) سیوطى و ثعلبى نقل نموده اند از حضرت باقر علیه السلام که : مراد از صادقین على بن ابى طالب علیه السلام است .(1050) برهان دیگر: آیه شریفه اءِنَّمَا ولیکم الله و رسوله و اَلَّذِى نَ آمنا اَلَّذِى نَ یقیمون الصلوة و یؤ تون الزکوة و هم راکعون .(1051) و از طرق خاصه و عامه اخبار مستفیضه وارد شده است که این آیه در شاءن على بن ابى طالب علیه السلام نازل شد در حینى که خاتم خود را در اثناى رکوع به سایل داد، و حسان شاعر و غیر او این مضمون را به نظم در آورده اند. و وجه دلالتش بر امامت آن است که اءِنَّمَا کلمه حصر است ، و ولى در لغت به چند معنى آمده است : یار و دوست و صاحب اختیار و اولى به تصرف . و دو معنى آخر نزدیکند به یکدیگر. و معنى اول معلوم است که در این آیه مراد نیست ، زیرا که یار و دوست مؤ منان مخصوص خدا و رسول خدا و بعضى از مؤ منان که موصوف به این صفات باشند نیست بلکه همه مؤ منان یار و دوست یکدیگرند، چنان که حق تعالى فرموده : المؤ منون [و المومنات] بعضهم اولیاء بعض ،(1052) و ملائکه نیز محب و یار مؤ منان اند، چنان چه فرموده است : نحن اولیاءکم فِى الحیاة الدنیا،(1053) بلکه بعضى از کفار نیز محب و یار بعضى از مؤ منان مى باشند. و اگر گویند که : آیه به لفظ جمع وارد شده است چگونه مخصوص آن حضرت است ؟ گوییم که : در عرف عرب و عجم اطلاق جمع بر واحد جایز است ، و شاهد قول خداى تعالى است : و اءذْ قَالَ موسى لاهله امکثوا،(1054) و حال آن که در احادیث وارد شده است که ائمه علیهمالسلام نیز داخلند. و صاحب ((کشاف)) گفته است که : ((مراد از این هر چند آن حضرت است اما به لفظ جمع آورده است که دیگران نیز متابعت آن حضرت بکنند)). و دلیل دیگر بر این که مراد از صادقین در آیه متقدمه حضرت امیرالمؤ منین علیه السلام است آن است که حق تعالى در قرآن صادقان را به اوصافِى چند ستوده که در غیر حضرت امیرالمؤ منین علیه السلام آن اوصاف مجتمع نگردیده ، زیرا که فرموده است : لَّیْسَ الْبِرَّ اءَنْ تُوَلُّواْ وُجُوهَکُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ وَ لَکِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَ الْیَوْمِ الا خِرِ وَ الْمَلا ئِکَةِ وَ الْکِتَابِ وَ النَّبِیِّینَ وَ آتَى الْمَالَ عَلَى حُبِّهِ ذَوِى الْقُرْبَى وَ الْیَتَامَى وَالْمَسَاکِینَ وَ ابْنَ السَّبِیلِ وَ السَّآئِلِینَ وَ فِى الرِّقَابِ وَ اءَقَامَ الصَّلاةَ وَ آتَى الزَّکَاةَ وَ الْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ اءِذَا عَاهَدُواْ وَالصَّابِرِینَ فِى الْبَاءْسَاء و الضَّرَّاء وَ حِینَ الْبَاءْسِ اءُولَئِکَ اَلَّذِى نَ صَدَقُوا وَ اءُولَئِکَ هُمُ الْمُتَّقُونَ.(1055) ((نیکى آن نیست که صورت هاى خود را به سوى مشرق و مغرب گردانید، ولى نیکى آن است که به خدا و روز قیامت ایمان آورده و مال را على رغم میلى که بدان داشته به صاحبان خویشى و یتیمان و مساکین و در راه ماندگان و درخواست کنندگان و در راه آزاد کردن بندگان پرداخته ، نماز را به پا داشته و زکات داده و به پیمان خود وقتى پیمانى بندند وفا مى کنند و در مشکلات مالى و جانى و در میدان جنگ صبر و پایدارى میورزند، اینانند کسانى که راست گفته و اینانند پرهیزگاران .)) و ایضا فخر رازى در ((اربعین)) از احمد بیهقى در ((فضائل الصحابه)) از حضرت رسول صلى الله علیه و آله و سلم روایت کرده است که فرمودند که : ((هر که خواهد نظر به سوى آدم علیه السلام در علم او به سوى نوح علیه السلام در تقواى او، و به سوى ابراهیم علیه السلام در خلت او، و به سوى موسى علیه السلام در هیبت او، و به سوى عیسى علیه السلام در عبادت او، نظر کند به سوى على بن ابى طالب علیه السلام)). و بعد از آن از جانب شیعه گفته است که : ((ظاهر حدیث دلالت میکند بر آن که على علیه السلام مساوى پیغمبران متقدمه است در آن صفات ، و شک نیست که آن ها افضل از ابوبکر بوده اند و از سایر صاحبه ، و مساوى افضل افضل است ، پس باید على افضل از آن ها باشد.))(1056) و ایضا کان رَسول اللَّه صَلَّى اللَّه عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم حریصا على تربیته من اول عمره الى اءَنْ اعده لاعلى مراتب الاکُمَْلات النفسانیة . قَالَ علیه السلام فِى تربیته النَّبِى صلى الله علیه و آله و سلم و اتباعه اثره فِى خطبته المسماة بالقاصعة : و قد علمتم موضعی من رَسول اللَّه صَلَّى اللَّه عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم بالقرابة القریبة ، والمنزلة الخصیصة ، وضعنى فِى حجره و انا ولید، یضمنى الى صدره ، و یکنفنى فِى فراشه ، و یمسنى جسده ، و یشمنى عرفه ، و کان یمضغ الشى ء ثُمَّ یلقمنیه ، و ما وجد لى کذبة فِى قول و لَا خطلة فِى فعل . و لقد قرن الله به صلى الله علیه و آله و سلم من لدن ان کان فطیما اعظم ملک من ملائکته یسلک به طریق المکارم و محاسن اخلاق العالم ، لیله ون هاره ، و لقد کنت اتبعه اتباع الفصیل اثر امه ، یرفع لى فِى کل یوم علما من اخلاقه ، و یامرنى بالاقتداء به . و لقد کان یجاور فِى کل سنة بحراء فاراه ، و لَا یراه غیرى ، و لم یجمع بیت واحد یومئذ فِى الاسلام غیر رَسول اللَّه صَلَّى اللَّه عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم و خدیجة و انا ثالثهما، ارى نور الوحى والرسالة ، و اشم ریح النبوة . و لقد سمعت رنّة الشیطان حین نزل الوحى [علیه صلى الله علیه وآله و سلم]، فقُلْتُ: یا رسول الله ما هَذِهِ الرنة ؟ فَقَالَ: هَذَا الشیطان قد ایس من عبادته ، اءِنَّکَ تسمع ما اسمع ، و ترى ما ارى الا اءِنَّکَ لست بنبى و لکنک وزیر - الخطبة .(1057) و نیز رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم از آغاز عمر آن حضرت تا آن گاه که او را براى رسیدن به عالیترین مراتب کمالات نفسانى آماده مى ساخت بر تربیت حضرتش حریص بود. على علیه السلام در خطبه قاصعة درباره تربیت پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم نسبت به او و پیروى خود از پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم مى فرماید: و تحقیقا شما موقعیت مرا نسبت به رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم در خویشاوندى نزدیک ، و منزلت خصوصى نسبت به حضرتش مى دانید، من کودک بودم که مرا در دامان خویش ‍ مى گرفت ، مرا به سینه مى چسبانید، در بستر خود در آغوش ‍ مى کشید، بدن شریفش را به من مى سایید، و بوى خوش خود را به من مشام من مى رساند، لقمه را مى جوید سپس به دهان من مى گذشت . هرگز دروغی در گفتار و لغزشى در عمل از من سراغ نداشت . همانا خداوند از هنگامى که پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم از شیر گرفته شد بزرگترین فرشته از فرشتگان خود را مقرون او ساخت که شب و روز او را در راه مکارم صفات و محاسن جهان مى برند، و من همچون بچه شترى که دنبال مادرش مى رود به دنبال او بودم ، هر روز پرچم یکى از اخلاقیات والاى خود را برایم مى افراشت و مرا به پیروى از امر مى کرد. هر سال در کوه حراء مجاورت داشت . و تنها من او را مى دیدم و دیگرى نمى دید، و آن روز اسلام در خانه اى نبود جز خانه رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم و خدیجه ، و من سومى آنها بودم ، نور وحى و رسالت را مى دیدم و بوى نبوت را استشمام مى نمودم . و همانا ناله شیطان را در وقت نزول وحى مى شنیدم ، عرض کردم : اى رسول خدا، این ناله چیست ؟ فرمود: این شیطان است که از پرستیده شدن نومید شده است . تو آن چه را من مى شنوم مى شنوى ، و آنچه را که من مى بینم ، مى بینى ، جز اینکه تو پیامبر نیستى ، ولى وزیر من مى باشى .)) .

پرسمان دانشگاهیان

مرجع:

ایجاد شده در 1401/03/25



0 دیدگاه
برای این پست دیدگاهی وجود ندارد

ارسال نظر



آدرس : آزمايشگاه داده کاوي و پردازش تصوير، دانشکده مهندسي کامپيوتر، دانشگاه صنعتي شاهرود

09111169156

info@parsaqa.com

حامیان

Image Image Image

همكاران ما

Image Image