سیره اخلاقی معصومین علیهم السلام. /

تخمین زمان مطالعه: 212 دقیقه

# هدایت و ارشاد هدایتگران هدایت یافته


# هدایت و ارشاد هدایتگران هدایت یافته کـسـى کـه مـى خـواهـد کـاروانـى را در مـسـیرى راهنمایى کند باید خود از کمّ و کیف مبداء و مقصد، آگـاهـى کـامـل داشـته و انحرافات و خطرات احتمالى راه را بشناسد تا بتواند چنین وظیفه اى را بخوبى انجام دهد. همینطور آن که مى خواهد راهنما و هادى یک امّت در بستر زندگى گردد و آنان را بـه مـقـصـد سـعـادت ، رهـنـمون شود بایستى خود، مهدى و هدایت یافته بوده ، بر همه جوانب (مبداء)، (راه ) و (مقصد) احاطه کامل داشته باشد، در غیر این صورت ، از عهده (هدایت ) خلق بر نمى آید. خـوشـبـخـتـانـه ، کـسـانـى کـه مـا (شـیـعه ) به پیشوایى ایشان اعتقاد داریم ، مصداق بارز این ویژگى هستند و قرآن مجید در باره آنان فرموده است : (وَ جـَعَلْناهُمْ اَئِمَّةً یَهْدُونَ بِاَمْرِنا وَ اَوْحَیْنا اِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْراتِ وَ اَقامَ الصَّلوةِ وَ ایتاءَ الزَّکوةِ وَ کَانُوا لَنا عابِدینَ)(1) ما آنها را پیشوایانى قرار دادیم که به فرمان ما (مردم را) هدایت مى کردند و انجام کارهاى نیک و برپاداشتن نماز واداى زکات را به آنها وحى کردیم و آنان فقط ما را مى پرستیدند. مـفـسـّر عـالیـقـدر شـیـعـه ، مـرحـوم عـلاّمـه طـبـاطـبـایـى در ذیـل آیـه فـوق ، روایـتـى از حـضـرت رضـا عـلیـه السـلام نقل کرده که آن حضرت مى فرماید: (خـداونـد حـضـرت ابـراهـیـم را بـه امـامـت ، کـرامـت بـخـشـیـد و آن را در نـسـل پاک و برگزیده او قرارداد تا به رسول گرامى اسلام (ص ) رسید و از آن حضرت به امیرمؤ منان (ع ) و فرزندان پاک او منتقل شد.)(2) وى در تفسیر آیه مذکور مى گوید: ( چـون امـام بـه سـبـب امـر خـدا امت را هدایت مى کند، وجود خودش نخست با آن هدایت عجین شده و از طریق او میان مردم ـ هر کسى در خور درک خویش ـ پخش مى شود. بنابراین ، امام رابط فیوضات معنوى خدا به بندگان است .)(3) پـس عقل و شرع ، حکم مى کند که امامان علیهم السلام هدایتگران هدایت یافته اند. اینک ببینیم آن هادیان معصوم با چه روشى به هدایت دیگران مى پرداختند. روشهاى هدایت الف ـ ارشاد با عمل طـبـیـبى که سفارشهاى پزشکى خود را به کاربندد، بیشتر مورد اطمینان بیماران خویش ‍ است . اگـر چـشـم پـزشـکـى ـ مـثلاً ـ به دیگران توصیه کند که با آب آلوده صورت خود را نشویید زیـرا بـراى چـشـم ضـرر دارد ولى خـود بـا آب آلوده ، شـسـتشو کند، این سفارش او در دیگران تـاءثـیـر نـمـى کـنـد. از ایـن رو، رهـبـران دیـنـى بـایـد قبل از اینکه سخنانشان مردم را به سوى خدا بخواند، کردارشان نشان دهنده راه خدا باشد. پس پیامبر و به دنبال او، امام بایستى پیش و بیش از دیگران به آیین خویش ایمان آورده و پاى بند باشند و حضرت امیر علیه السلام بر این مطلب چنین تاءکید مى کند: (اَیُّهـَا النـّاسُ اِنـّى وَ اللّهِ ما اَحُثُّکُمْ عَلى طاعَةٍ اِلاّ وَ اَسْبِقُکُمْ اِلَیْها وَ لااَنْهاکُمْ عَنْ مَعْصِیَةٍ اِلاّ وَ اَتَناهى قَبْلَکُمْ عَنْها)(4) اى مـردم ! به خدا سوگند شما را به طاعتى ترغیب نمى کنم مگر اینکه خود پیش از شما به آن مى پردازم و شما را از معصیتى برحذر نمى دارم جز اینکه خود زودتراز شما از آن حذر مى کنم . وقـتـى مـعـصـوم بودن پیامبر و امام رابه مطلب بالا اضافه کنیم بخوبى ، روشن مى شود که راهـنـمایان الهى با تمام وجود خویش بویژه باکردار خود، صراط مستقیم خدا را به بندگانش ‍ نشان مى دادند و خود نیز هرگز کوچکترین انحراف یا اشتباهى را مرتکب نمى شدند. ب ـ اعتقاد به گفتار معصومین به آنچه مى گفتند ایمان داشتند. وقتى مردم را به یگانگى خدا مى خواندند، خود غرق عـشق به (اللّه ) بودند و آنگاه که ایشان را به بهشت ، امیدوار و از دوزخ بر حذر مى داشتند، خـود چـنـان بـودنـد که نسیم روح افزاى بهشت را دریافته و زبانه شعله هاى آتش دوزخ را مى دیدند. گاهى در دعا مى گفتند: ( خداوندا! کورباد چشمانى که تو را مراقب خویش نبیند.)(5) و ایـن نـشـان آن اسـت کـه هـمـواره خـود را در صحنه هاى زندگى درمحضر خدا مى دیدند، چنانکه وقـتـى طـفـل شـیـرخـواره حـضـرت سـیـدالشـهـدا(ع ) را بـه قتل رساندند، حضرت خون گلوى او را بسوى آسمان پاشید وگفت : (هَوَّنَ عَلَىَّ ما نَزَلَ بى اءَنَّهُ بِعَیْنِ اللّهِ)(6) آنچه بر من فرود مى آید، چون در دیدگاه خداست ، بر من آسان است . هـمـچـنـیـن آن پـاکـان مـعـصـوم ، اعـتـقـاد و عـمـل بـه گـفـتـار را بـراى نـشـر و تـبـلیـغ اسلام یک اصل ضرورى تلّقى مى کردند، چنانکه حضرت صادق علیه السلام فرموده است : (کـُونـُوا دُعاةً لِلنّاسِ بِغَیْرِ اءَلْسِنَتِکُمْ لِیَرَوا مِنْکُمُ الْوَرَعَ وَالاِْجْتِهادَ وَالصَّلوةَ وَالْخَیْرَ فَإِنَّ ذلِکَ داعِیَةٌ)(7) بـا غـیـر زبانتان فراخوان مردم (بسوى حق ) باشید، آنان باید از شما ورع و کوشش و نماز و کار خیر ببینند و این ، دعوت کننده (آنها به حق ) است . ج ـ ایجاد زمینه براى تاءثیر ارشاد بذر و باران ، هر چند خوب و فراوان باشد در زمین شوره زار، برگ و بار نمى دهد، همینطور، سخن نیک و حکمت آمیز بر دلهاى نامستعد و بى زمینه اثر نمى گذارد. از این رو پیشوایان معصوم (ع ) بـا اتـّخاذ روشهاى اصولى به ایجاد زمینه مى پرداختند که به تعدادى از آنها اشاره مى کنیم : 1ـ فروتنى در ارشاد: آنها در دعوت خویش ، همواره از صفت زیباى تواضع برخوردار بودند و هـرگـز قـصـد بـرتـرى طـلبـى بـر دیـگـران را نداشتند، زندگى ساده و بى آلایش و رفتار صـادقـانـه و دور از پـیـرایـه ظـاهـر سـازى ، شـاهـد زنـده اى بـر مـنـش آزاده و مـتـواضـعـانـه رسـول خـدا(ص ) و امـامـان مـعـصوم (ع ) است و همین فروتنى وتواضع ، سبب جذب مردم به آیین مقدّس اسلام و ارشاد و راهنمایى آنان مى شد. نـقـل شـده کـه امـام حـسـن و سـیـدالشـّهـدا عـلیـهـمـاالسـلام بـر پـیـرمـردى گـذر کـردنـد کـه در حـال وضـو گـرفـتـن بـود ولى وضویش ایراد داشت . آن دو بزرگوار تصمیم گرفتند تا در حـضـور پیر مرد وضو گرفته و او را داور قرار داده تا بر وضویشان نظارت کند. وقتى به نـوبـت وضـو گرفتند از او پرسیدند: کدام یک از ما وضوى نیکو گرفت ؟ پیر مرد پاسخ داد: هر دوى شما نیکو وضو ساختید، ولى من تاکنون نحوه وضو ساختن را نمى دانستم و اینک از شما آموختم .(8) 2ـ اخـلاص در تـبلیغ : یکى از زمینه هاى مهمّ تاءثیر ارشاد این است که مردم احساس کنند مبلّغ و مـرشد، طمعى به مال آنان یا قصد تسلّط بر مقدراتشان راندارد. در قرآن مجید بطور مکرّر به پیامبران سفارش شده : (قُلْ لا اَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ اَجْراً)(9) (به مردم ) بگو که پاداش بر تبلیغ رسالت و هدایت از شما نمى خواهم . رسـول اکـرم (ص ) وامـامـان عـلیـهـم السـلام نـیـز چـنـیـن روشـى را دنبال مى کردند و هرگز هیچ گونه اجر ومزدى از دیگران طلب نکردند. 3ـ ایـجـاد عـطـش بـراى قـبـول هدایت : معصومین (ع ) گاهى براى تاءثیر بهتر ارشادات خود در افـراد، تـلاش مـى کـردنـد تـا آمـادگـى فراگیرى آنان را افزایش داده و زمین دلشان را براى کاشتن بذر هدایت و حکمت ، آماده تر نمایند. عنوان بصرى مى گوید: من پاى درس مالک بن انس (رئیس فرقه مالکیه ) مى رفتم و حضرت صادق علیه السلام مدتى در مدینه نبود. پس ‍ از آن که به مدینه مراجعت فرمود به خدمتش رفتم و عرض کردم . مى خواهم از مـحـضـر شـمـا اسـتـفـاده کـنم . امام فرمود: (من کار فراوان دارم . مرا از کارم باز ندار و مانند گـذشـتـه نـزد مالک برو و از او بیاموز.) من از پاسخ منفى امام ، اندوهگین شدم و با خود گفتم اگـر فـرزنـد رسـول اللّه (ص ) در مـن خیرى مى دید جواب منفى نمى داد. آن روز و فردا را به حرم پیامبر(ص ) رفتم و پس از زیارت ، دو رکعت نماز خواندم و از خدا خواستم که قلب حضرت صـادق (ع ) را نـسـبـت به من متمایل گرداند و از علم و هدایتش مرا بهره مند سازد. سپس به خانه رفـتـم و در بـه روى خـود بـسـتـم و جـز بـراى نـمـاز از مـنـزل خـارج نـمـى شـدم . دلم سـرشـار از محبت امام شده بود و درس مالک رانیز ترک کردم ، تا ایـنـکـه روزى حـوصـله ام سـررفـت و پـس از نـمـاز عـصـر، راهـى مـنـزل امـام شـدم و دقـّالبـاب کـرده ، اجـازه ورود خـواسـتـم . خـدمـتـگـزار مـنـزل گـفـت : امـام هـم اکـنـون مـشغول نماز است ، آنجا نشستم ، طولى نکشید که خادم آمد و مرا به داخـل ، راهـنـمـایـى کـرد. وقـتـى بـه خدمت آن جناب رسیدم و سلام کردم ، ایشان ضمن پاسخ دادن فـرمـود: خـدا تو را بیامرزد. از این دعا فهمیدم که قلب شریفش نسبت به من مهربان گشته و از آن پس باب گفتگو و درک فیض از محضرش به رویم باز شد.(10) د ـ توجه دادن به خدا و روز جزا بـدون شک ، لحظه لحظه عمر پیامبر و ائمه (ع ) با یاد خدا سپرى مى شد و با تمام وجود همه را بـسـوى (اللّه ) مـى خـواندند. ولى گاهى به صورت آشکارتر سعى مى کردند که مخاطب خویش را بیشتر به یاد خدا و روز جزا بیندازند.امام حسین (ع ) مى فرماید: (روزى امیرمؤ منان صلوات اللّه علیه به شخصى برخورد که سخنان زیاد و بیهوده مى گفت . حـضـرت نـزدش ‍ تـوقف کرد و فرمود: تو سخنانت را به دو فرشته محافظ خود املا مى کنى و آنان نیز گفته هاى تو را نوشته ، به پروردگارت عرضه مى کنند. بنابراین ، سخنى بگو که به کارت آید و از بیهوده گویى بپرهیز.)(11) از حضرت صادق علیه السلام نقل شده است که : (در مـدیـنـه مردِ وِلگردى بود که با کارهاى بیهوده اش مردم مدینه را سرگرم مى کرد. روزى حـضـرت سـجـاد عـلیـه السـلام از جـایـى عـبور مى کرد. آن مرد به قصد شوخى رفت و عباى آن حـضـرت را از دوشـش بـرداشـت و رفـت . دو تـن از خـدمـتگزاران امام از پى او رفتند و عبا را پس گـرفـتـنـد و بـر دوش امام انداختند، حضرت از ایشان پرسید: آن مرد کیست ؟ گفتند: مرد یاوه اى اسـت کـه بـا چنین حرکاتى مردم را مى خنداند! فرمود: به او بگویید خدا را روزى است که درآن روز یاوه کاران زیان مى کنند.)(12) تنوع در تبلیغ و ارشاد رسـول خـدا(ص ) و امـامـان عـلیهم السلام تربیت یافتگان مکتب قرآنند. از این رو، سیره ارشادى ایشان نیز همانند قرآن ، متنوع و گوناگون است که به برخى از آنها اشاره مى کنیم : الف ـ نقل و قایع تاریخى پـیـامـبـر وائمـه (ع ) بـراى عـبـرت گـرفـتـن مـردم ، وقـایـع و حـوادث پـیـشـیـنـیـان را نـقـل مـى کـردنـد و آنـان را بـه عـاقـبـت نـیـک آنـهـا امـیـدوار یا از گرفتار شدن به فرجام زشت گذشتگان برحذر مى داشتند و تکرار فراوان چنین داستانهایى در قرآن و روایات ما را از آوردن نمونه بى نیاز مى کند. ب ـ بیان آثار نیک و بد عقاید و اعمال روش دیـگـر پـیـشـوایـان معصوم ، تبیین نتایج و فرجام کارهاى نیک و زشت است تا پیروان مکتب تـوحـیـد بـا آگـاهـى و بصیرت بیشتر در صراط مستقیم الهى گام بردارند و نابکاران نیز از سـرانجام و حشتناک خویش پروا کرده و از بى خردى دست بردارند. روایات فراوانى از پیامبر و امـامـان در ایـن بـاره صـادر شـده کـه نـشـان مـى دهد ایشان از این روش بسیار استفاده مى کرده اند.(13) ج ـ ارسال نامه و پیام هـمـچـنـیـن آن رهـبـران شـایسته بطور مکرّر از فرستادن نامه و پیام کتبى و شفاهى براى ارشاد دیـگـران سـود مـى جـسـتـنـد، بـطـورى کـه نـامـه هـاى رسـول خـدا(ص ) خـود کـتـابـى مـسـتـقـل و پـرحـجـم را تشکیل داده و قسمتى از نهج البلاغه ، نامه هاى امام على علیه السلام به افـراد یـا جـمـعـیـتهاست و نامه هاى فراوانى نیز از امامان دیگر در دست است که غالب آنها حاوى ارشاد و هدایت است .(14) از آن جمله شخصى به نام (یقطین ) مى گوید: (من به فرماندار اهواز مبلغ زیادى بابت مالیات بدهکار بودم که اگر آن را از من مى گرفت از زنـدگـى سـاقـط مـى شـدم . از ایـن رو، بـه دادخـواهـى نـزد امام صادق علیه السلام رفتم ، آن حضرت طى نامه اى به فرماندار نوشت : (بـه نـام خـداونـد بـخـشـاینده مهربان ، همانا زیر عرش خدا، سایه هایى است که در زیر آنها ساکن نمى شود مگر کسى که اندوه برادرش را بر طرف سازد یا به او خوبى کند هر چند یک نصف خرما باشد، اینک (این تو و) این برادرت .)(15) د ـ سخنرانى ، شعر، بیان سخنان پند آموز بزرگان معصومین (ع ) هنر سخنرانى خویش را نیز در راه ارشاد و هدایت مردم به کار مى گرفتند و حکمتها و مـوعظه هاى زلال خویش را به کام انسانهاى تشنه علم و معرفت ریخته ، جانشان را سیراب مى کردند و درلابلاى سخن و نوشته هاى خویش ، شعر و سخنان حکمت آمیز و پندآموز دیگران را نیز مـى آوردنـد. همچنین از ضرب المثل هایى که در اذهان مردم جا افتاده ، استفاده مى کردند. این مطلب در نـهـج البـلاغـه نـمـود بـیـشـتـرى دارد، هـر چـنـد ائمـّه دیـگـر نـیـز از آن غافل نبودند حتى آن بزرگواران گهگاه خود نیز شعر مى سرودند.(16) روزى مـعـاویـه نـامه اى به امام على علیه السلام نوشت که خود را در آن ستوده بود. امام وقتى نامه را خواند فرمود: (پسر زن جگر خواره ، مفاخرش را به رخ من مى کشد؟ غلام ! در پاسخش بنویس : مُحَمَّدٌ النَّبىُّ اَخى وَ صِنْوى وَحَمْزَةُ سَیِّدُالشُّهَداءِ عَمّى (17) تـا آخـر ابـیـات ، هـمـچـنـیـن اشـعـار دیـگـرى از آن حـضـرت و ائمـّه دیـگـر نقل شده است .(18) همینطور امامان (ع ) سخنان خود را به احادیث گهربار نبى اکرم (ص ) زینت مى بخشیدند و امامان بعدى از امامان پیش از خود نقل حدیث مى فرمودند و در لابلاى سخنان ایشان گفته هاى پیامبران گـذشـتـه ، لقـمـان ، ابـوذر، و سلمان نیز دیده مى شود که بیانگر این نکته است که ائمّه (ع ) براى تنوع در ارشاد و به شوق آوردن دلهاى مخاطبان خود از این شیوه استفاده مى کردند. ه‍ ـ بحث و مناظره فکر و عقیده در عقل و دل انسان جا دارد و هرگز نمى شود آن را با جبر و فشار تغییر داد. از این رو، رهبران واقعى اسلام در مناظره و بحث آزاد، شرکت داشتند و انحراف و اعوجاج فکرى دیگران را با منطق و استدلال تصحیح مى کردند و در تمام این بحث و مناظره ها پیروز و سربلند بودند و هرگز کسى را یاراى محکوم کردن آنان نبوده و نیست .(19) و ـ درس ائمـّه عـلیـهـم السـلام مـعـلّمـان حـقـیـقـى مـردمـنـد و سراسر زندگیشان درس انسانیت است و همچون رسـول خـدا(ص )، کـه طبیبى بود که بر سر بیماران خویش مى رفت ،(20) به سراغ مـردم مـى رفـتـنـد و بـا هـر وسـیـله اى کـه امـکـان داشـت آنـان را هـدایـت مـى کـردنـد و تشکیل محفل درس ، به شیوه متعارف آن روز، نیز از آن جمله است ، چنان که درباره حضرت صادق علیه السلام گفته اند: (مدینه در عصر حضرت صادق (ع ) شکوفایى خاصى یافت و جایگاه دانـشمندانى شد که در حلقه هاى درسى که در بیت آن حضرت دایر مى گشت شرکت مى کردند و بـایـد گـفـت : بـیـت امـام بـه مـثـابـه دانـشـگـاهـى بـود کـه اقـشـار مـخـتـلفـى درآن تـعـلیـم مى دیدند.(21) و تعدادشان بر چهار هزار نفر بالغ مى شد.(22) ز ـ پرسش و پاسخ نـحـوه دیـگـر ارشـادات پـیـامـبـر و ائمـّه (ع ) را بـایـد در قـالب (سـؤ ال و جواب )هاى آن بزرگان جستجوکرد که گاه با طرح پرسشهاى فکرى و علمى ، اذهان مردم را بـه جـستجو وا مى داشتند و گاه درماندگى و بى مایگى دشمنان خویش را برملا مى ساختند، همینطور پاسخهاى منطقى و گرانقدرى که به سؤ الهاى دانشمندان و محققان مى دادند، گره هاى فراوانى را از مشکلات علمى و فکرى مردم گشوده است ، چنان که حضرت امیر مؤ منان (ع ) بارها براى پاسخگویى به همه پرسشهاى مردم ، اعلام آمادگى کرد و فرمود: (سَلُونى قَبْلَ اَنْ تَفْقِدُونى )(23) پیش از آنکه مرا از دست بدهید (هر چه مى خواهید) از من بپرسید. روایات فراوانى که به صورت پرسش و پاسخ در میان آثار ائمّه (ع ) یافت مى شود، نتیجه گـفـتـگـوهـاى ایـشـان بـا تـشـنـگـان عـلم و مـعـرفـت اسـت کـه از کـوثـر زلال حاملان وحى خدا، سیراب مى گشته اند، مثلاً محمدبن مسلم مى گوید: سـى هـزار پـرسـش از امـام بـاقـر(ع ) و شـانـزده هـزار پـرسـش از امـام صـادق (ع ) کـرده ام .(24) ح ـ گفتگوى خصوصى بـسـیار بدیهى است که پیغمبر و امام (ع ) نیز مانند سایر افراد بشر در سرتاسر زندگى ، کـم و بـیـش بـا افرادى نشست و برخاست و رفت و آمد داشتند، با آنان هم غذا مى شدند، سفر مى کـردند و ... امامان (ع ) از همین برخوردهاى عادى نیز استفاده کرده وظیفه الهى خویش را انجام مى دادند. بى شک ، در دوران خفقان و دیکتاتورى حاکمان ستمگر که امامان (ع ) را از کارهاى اجتماعى مـنـع مى کردند، گاهى گفتگو و رهنمودهاى خصوصى به افراد، تنها راه انجام وظیفه امام بود. در این زمینه نیز روایات و اخبار فراوان است که نیازى به ذکر نمونه نیست . ناگفته نماند که امـامـان (ع ) گاهى نقل برخى مطالب را لازم و ضرورى مى دانستند، ولى چون افکار عمومى مردم ظرفیت و کشش آن را نداشت افراد ممتاز را براى این کار انتخاب مى کردند. برخى از شاگردان امام على (ع ) از این گروه بودند و حضرت صادق (ع ) مطالب عالى و گرانقدر توحید را براى صـحـابـى بـرجـسـتـه خـود، (مـفـضـّل بـن عـمـر) بـطـور خصوصى تبیین کرد.(25) و رسـول گـرامى صلى الله علیه وآله هزار رشته علمى را که از هر یک هزار در علمى گشوده مى شـود تـنـهـا بـه امـیـر مؤ منان علیه السلام آموخت .(26) و از طریق آن حضرت به امامان دیگر انتقال یافت . گسترش وتداوم هدایت تـیـز بـیـنـى و دورانـدیـشـى اهل بیت علیهم السلام ایجاب مى کرد که در بُعد جهانى و جاودانى بـودن اسـلام نـیـز بـکـوشـنـد و بـا تـدبیر و تیز هوشى ، آینده فکرى جامعه بشرى را روشن سازند. در این راستا ـ علاوه بر متانت و صلابت گفتار به گونه اى که خدشه اى بر مکتب آنان وارد نشود ـ عمدتاً از دو اهرم قوى سود جستند. الف ـ کادر سازى رسول خدا(ص ) درهمان سالهاى نخست پیدایش اسلام ، شاگردانى را تربیت نمود و هنگامى که هـجـوم مـردم بـراى قـبـول اسـلام ، فـراگـیر شد آنان را براى یاد دادن قرآن و احکام اسلام به اطراف اعزام کرد. در سـال دوازدهـم بـعـثـت ، دوازده نـفـر از انـصـار (مـردم مدینه ) در موسم حج در عقبه (منى ) با رسـول خـدا(ص ) بـیـعـت کـردنـد، آنـان پـس از انـجـام بـیـعـت بـه مـدیـنـه بـازگـشـتـنـد و رسـول خـدا(ص ) مـصـعـب بـن عـُمـیـر را همراه آنان فرستاد تا به هر کسى که مسلمان شد، قرآن بـیـامـوزد و بـه سوى خدا دعوت کند، بدین جهت ، مصعب را در مدینه (مُقرى ) مى گفتند. او بر اسعدبن زرارة وارد شد و پیشنماز مسلمانان مدینه بود.(27) در سـال چـهـارم هـجـرى نیز رسول خدا(ص ) چهل تن و به روایتى هفتاد نفر از جوانان و قاریان انصار را به منطقه (نجد) فرستاد تا آنان رابه اسلام دعوت کنند. آنان به سوى نجد رهسپار شـدنـد و در کنار چاه (معونه ) فرود آمدند. در این فرصت ، عامربن مالک ـ که خود دعوت کننده بود ـ خدعه کرد و قصد جانشان نمود. مسلمانان نیز دست به شمشیر برده و از خود دفاع کردند تا جملگى به جز دو تن به شهادت رسیدند.(28) تـربـیـت کـادر بـرجـسـتـه علمى ، در دستورکار ائمّه معصومین (ع ) قرار داشت وایشان با انتخاب افراد با هوش و مؤ من ، به پرورش آنان مى پرداختند. این افراد، آنچنان مورد اطمینان امام قرار مـى گـرفتند که به نمایندگى از سوى آن حضرت بر کرسى (فتوا) مى نشستند و نیازهاى دینى مردم را پاسخ مى گفتند، چنان که حضرت امام باقر علیه السلام به (ابان بن تغلب ) مى گوید: (تـو در مـسجد مدینه بنشین و براى مردم فتوا صادر کن ؛ من از اینکه مانند تو در بین پیروانم یافت شود بسیار خوشحالم .)(29) (مـؤ مـن الطّاق ) از اصحاب امام صادق (ع ) و متخصص در علم کلام و فنّ مناظره بود و با هر یک از مـخالفان تشیّع بحث و مناظره مى کرد او را محکوم مى ساخت . زیاد اتفاق مى افتاد که کسانى بـراى پـرسـش و پاسخ و بحث و مناظره به مجلس امام صادق (ع ) وارد مى شدند و حضرت آنها را به مومن الطاق ارجاع مى داد و او همه را مجاب مى کرد.(30) همچنین بودن کسانى مثل هشام بن حکم و هشام بن سالم در اصحاب ائمّه (ع ) نشان بارزى از کادر سازى علمى تخصّصى است . حـضـرت صـادق (ع ) در بـاره چـهـار تـن از اصحاب خود، به نامهاى محمد بن مسلم ، ابوبصیر، برید و زراره مى فرماید: (لَوْلا هؤُلاءِ انْقَطَعَتْ اثارُ النُّبُوَّةِ وَ انْدَرَسَتْ)(31) اگر اینان نبودند، آثار نبوّت قطع و کهنه مى گشت . ب ـ احادیث فراوان و انتقال آن به دیگران بـدون تـردیـد، در مـیـان تـمـام فـرقه هاى اسلامى ، مکتب تشیّع از غناى فرهنگى بالا و ممتازى بـرخوردار است و هیچ یک از مذاهب دیگر، در این حد نیست . این بار علمى و امتیاز فرهنگى ، جز در سایه تلاش ائمّه (ع ) امکان پذیر نبود. آنان با تبیین همه جانبه اسلام ناب ، هیچ نقطه ابهامى در اسلام نگذاشتند و با رهبرى داهیانه خویش ، اثبات کردند که لیاقت جانشینى پیامبر(ص ) را خود دارند و بس . گـفـتـنـى اسـت کـه گـسـتـرش و عـمـق فـرهـنـگ اسـلام ، کـه در اخـبـار و آثـار اهـل بـیـت (ع ) متبلور است ، زمین و زمان را در مى نوردد و نسلهاى بشر را هدایت کرده ، به سعادت ابدى مى رساند. موقعیت شناسى درارشاد و هدایت دانـشـمندان علم کلام فرموده اند که معجزه هر پیغمبرى متناسب با وضعیت روحى واجتماعى مردم آن زمان بوده است و این نشان دهنده آن است که موقعیت سنجى و در نظر گرفتن شرایط زمان و مکان ، در ارشاد و هدایت مردم یک (اصل ) محسوب مى شود که (هادى ) و (مرشد) باید آن را مراعات کند. تـفـاوت آیـات (مـکّى ) و (مدنى ) که دسته اول بیشتر در صدد تحکیم عقاید مسلمانان و دسته دوّم بـیـشـتـر مـتـضـمـّن قـوانـیـن و مـقـررات فـردى ، اجـتـمـاعـى و مسایل سیاسى ، حکومتى است ، نیز مؤ یّد گفتار ماست و بیشتر احکام و قوانین اسلام پس از هجرت و در مـدیـنـه ، ابـلاغ شـده ، یـعـنـى زمـان مـنـاسـب بـراى اجـراى آنـهـا، و رسـول اکـرم (ص ) اوّلیـن نـمـازجـمـعـه را، کـه عـبـادت سـیـاسـى اسـت ، پس از هجرت اقامه مى کـنـد.(32) ایـنـهـا هـمـه گـواه است که در ارشاد و راهنمایى مردم و اجراى احکام خدا باید مـوقـعـیتها را در نظر گرفت و به اصطلاح از فرصتهاى طلایى سود برد. امامان (ع ) نیز این اصل را بطور کامل در نظر داشته و به دقّت به کار مى بستند. امـیـرمـؤ منان (ع ) در 25 سال سکوت خویش از همه کارهاى اجتماعى کنار گذاشته شد و با وجود ایـنـکـه مـخـالف زمـامـداران روز بـود، هـرگـاه در بـاره مـسـایـل اسـلامى از او نظر خواهى مى کردند،نظر خویش را ابراز مى فرمود و هنگام فراهم شدن مـقدمات خلافت نیز آن را پذیرفت . امام حسن و امام حسین علیهماالسلام پس از صلح با معاویه هر یـک ، ده سال امامت خود را با وى معاصر بودند و قیام نکردند(33) ولى به محض اینکه مـوقـعـیـت حـکـومـت امـوى و بـه دنـبـال آن ، وضـعـیـت اجـتـمـاعـى دچـار تـغـیـیـر و تـحـوّل شـد، حـضـرت سـیـدالشـهـدا(ع ) دسـت بـه قـیام زد و مردم طاغوت زده را بیدارى و هدایت بخشید. امام سجاد(ع ) در دوران اختناق اموى ، که دستش از منبر، مسجد و اجتماع مسلمانان کوتاه بود، براى هدایت و راهنمایى مردم از کانال نیایش با خدا وارد شد و عالیترین فرازهاى معارف اسلامى را در قالب دعا به گوش جامعه رساند. حـضـرت بـاقـر و صـادق عـلیـهـمـاالسـلام نـیـز از دوران انـتـقـال قـدرت از امـویـان بـه عـباسیان ، بهترین استفاده را کردند و اسلام در زمان این دو امام ، حیاتى دو باره یافت . همچنین حضرت رضا علیه السلام از موقعیت اجتماعى خود، که به صورت ظـاهـر و تشریفاتى ولى عهد بود، بهترین بهره رابرد و علاوه برحمایت و دستگیرى از جامعه شـیـعـه ، کـه تا آن زمان بسیار مظلوم بود، میراث علمى گرانبهایى از خود به جاى گذاشت ، و بـا شـرکـت در جـلسات بحث و مناظره که از طرف دستگاه ماءمون دایر مى شد، ضمن محکوم کردن مـخـالفـان اسـلام نـاب مـحـمـّدى (ص ) حـقـّانـیـت و اولویـت اهل بیت (ع ) را اثبات مى نمود. کنگره بین المللى اسلامى کـنـگره عظیم و بین المللى (حج ) نیز از فرصتهاى طلایى ارشاد و هدایت و تبیین معارف حیات بـخـش اسـلامـى بـود و پـیـامـبـر و ائمـّه مـعـصـومین (ع ) به اهمیّت آن واقف بودند و در آن شرکت فعال داشتند. رسـول اکـرم (ص ) در دوران مـکـّه از مـوسـم حج ، بهترین استفاده تبلیغى را مى کرد و پیام آیین تـازه خویش را به گوش حاجیانى که از دور و نزدیک آمده بودند مى رساند، و حتى دعوت مردم مدینه از پیامبر و بیعتشان با آن حضرت در ایام حج صورت گرفت .(34) همین طور آن حضرت به امیرمؤ منان (ع ) ماءموریت داد که ایام حج به مکّه رفته و سوره برائت را بـر مـردم اعـم از مـسـلمان و غیرمسلمان قرائت کند.(35) (این سوره ، متضمن سیاست خارجى اسـلام و اعـلام بـیـزارى از مـشرکان و به منزله بیانیه رسمى و جاوید حکومت اسلامى تلقى مى شود.) امـام حـسـن مـجـتـبى علیه السلام بیست مرتبه پیاده به حج رفت (36) وحضرت امام حسین عـلیـه السـلام نـیـز فـراوان بـه حج مى رفت و بسیار روشن است که شرکت امام (ع ) تنها جنبه عـبـادت شـخـصـى نـداشته و آنان از این اجتماع عظیم و بى نظیر براى روشن کردن اذهان مردم و آگـاهـى دادن بـه آنـهـا بـهـتـریـن اسـتـفـاده را مـى کـردنـد. و حـتـى امـام حـسـیـن (ع ) قـبـل از قـیـام کـربـلا بـیـش از سـه مـاه در مـکـه تـوقـف کـرد وتـا روز هـشـتـم ذیـحـجـة نـیز آنجا بود(37) و هنگام خروج از مکه طى سخنانى مساءله عاشورا و شهادت خویش را گوشزد کـرد.(38) در ایـن مـدت هـمـواره مـردم مـکّه و حج گزارانى که از نقاط دیگر به آنجا آمده بودند با وى دیدار و گفتگو مى کردند.(39) حـضـرت امـام بـاقـر عـلیـه السـلام نـیـز در ایـام حـج در مـسـجـد الحـرام بـه تـبـیـیـن مـسایل علمى و سیاسى مى پرداخت .(40) و حتى وصیت کرد که بخشى از اموالش را وقف مـرثـیـه خـوانـى بـر او کـنـنـد و ایـن کـار تـا ده سـال در ایـام حـج و در سـرزمـین (منى ) انجام گیرد.(41) حـضـرت امـام صـادق (ع ) آن گـونه که از تاریخ زندگى ایشان برداشت مى شود، فراوان در مـوسـم حـج در مـکّه حضور مى یافت و مسایل مهمّ عقیدتى ـ سیاسى اسلام را براى حاضران تبیین مى کرد. بطور مثال : ابو مقداد گوید: در روز عـرفـه ، حـضـرت امـام صـادق (ع ) را در مـوقـف حـج مـشاهده کردم که با صداى بلند مى فرمود: (اءَیُّهـَا النـّاسُ إِنَّ رَسـُولَ اللّهِ (ص ) کانَ الاِْمامُ ثُمَّ کانَ عَلِىُّ بْنُ اَبیطالِبٍ(ع ) ثُمَّ الْحَسَنُ(ع ) ثُمَّ الْحُسَیْنُ(ع ) ثُمَّ عَلِىُّ بْنُ الْحُسَیْنِ(ع ) ثُمَّ مُحَمَّدُبْنُ عَلِی (ع )ثُمَّ هَهْ)(42) اى مـردم ! رسـول خدا(ص ) رهبر نخستین بود و پس از او على بن ابیطالب ، حسن بن على ، حسین بن على ، على بن الحسین ، محمدبن على درود خدا بر ایشان و اینک من امام و رهبرم . سپس به طرف راست جمعیت رو کرد این جملات را تکرار کرد، آنگاه به طرف چپ و در آخر به عقب برگشت و براى آنان نیز گفت و به هر طرف که مى گشت کلام خود را سه بار تکرار مى کرد کـه در مـجـمـوع ، دوازده بـار، مـهـمـتـریـن مساءله جهان اسلام یعنى امامت و رهبرى را براى حاجیان حـاضـر درعـرفـات بـیـان کـرد. و سـرانـجـام ، آخـریـن حـلقـه اتـصـال خـاکـیـان بـه افـلاکـیـان ، یـعنى منجى عالم بشریت ، حضرت حجة بن الحسن (عج ) نیز فـریاد کفر برانداز توحید را از جوار خانه حق صلا مى دهد و آخرین حرکت رهایى بخش انسان ـ کـه عـظـیـم ترین پدیده سیاسى جهان نیز خواهد بود ـ از سرزمین حج و مهبط وحى شروع خواهد شد.(43) # روابط اجتماعى اسـاس اسـلام بـا انـزوا و گـوشـه نـشـینى ، سخت درتضادّ است و پیرو چنین دینى باید فردى فـعـّال و اجـتـماعى بوده ، از گوشه گیرى و تکروى بپرهیزد و حضرات ائمّه معصومین (ع ) که رهبرى امّت را به عهده داشته اند، به یقین ، باید در متن جامعه ، حضور داشته و رهبرى خویش را عـیـنـیـّت بـخشند. این درس ، گوشه اى از رفتار اجتماعى آن بزرگواران معصوم را ترسیم مى کند. رعایت ادب در برخوردهاى اجتماعى هـر جـامـعه اى ، خوب یا بد، براى خود آداب و رسومى دارد که افراد آن اجتماع ، ملزم به رعایت آنـهـا هـستند. جامعه اسلامى نیز زیباترین آداب اجتماعى را از اسلام عزیز الهام مى گیرد و آن را مـراعـات مى کند. معصومین (ع ) بر خلاف رهبران کاذب و دروغین ، که خود را مافوق قانون و ادب فـرض مـى کردند، بهتر و بیشتر از سایرین ، ادب اجتماعى را رعایت مى کردند که به بخشى از آن اشاره مى کنیم : الف ـ تواضع در برخورد پـیـشـوایـان معصوم با داشتن عالى ترین مقام انسانى و برترى بر غیر خود، هرگز آلوده به صفت شیطانى (کبر) نگشتند و همواره آراسته به زینت (تواضع ) بودند که زیباترین نوع برخورد اجتماعى است . ابوسعید خدرى مى گوید: رسـول خـدا(ص ) بـا آن مـقـام و مـنـصـب والاى نـبـوت کـه داشـت ، بـسـیـار مـتـواضـع و فـروتـن بود.(44) اسامة بن زید نیز گوید: رسول خدا(ص ) سوار الاغ مى شد و یک نفر را هم پشت سرخود سوار مى کرد.(45) مـردى حضور پیامبر(ص ) شرفیاب شد. ابهت و هیبت پیامبر، او را گرفت ، بطورى که نتوانست حرف بزند. آن حضرت فرمود: (آرام باش ، من پادشاه نیستم که از من مى ترسى . من پسرزنى از قریش هستم که گوشت خشک شده مى خورد.)(46) امام صادق علیه السلام فرمود: (روزى امیرمؤ منان (ع ) سواره مى رفت ، عده اى از یارانش پشت سر او پیاده راه افتادند. حضرت رو بـه آنـان کـرد و گـفـت : آیا نیازى دارید؟ گفتند: نه ، دوست داریم با شما باشیم . حضرت فـرمـود: بـرگـردیـد کـه پـیـادروى هـمـراه سـوار،سـبـب خـوارى پـیـاده و تـبـاهـى سـواره مـى گردد.)(47) حـتـى آن حـضـرت در مـوقـعـیـّت جـنـگـى و در مـقـام فـرمـانـدهـى کـل قـوا، خـصلت تواضع را فراموش نمى کند و جلوى چشم مریدان و پیروان خویش مى نشیند و کفش پاره خود را وصله مى زند.(48) این خصلت ، ویژگى همه رهبران الهى است . ابراهیم بن عباس مى گوید: هـرگـز نـدیـدم کـه حـضـرت رضـا(ع ) با سخنش به کسى جفا کند یا سخن گوینده اى را قطع نـمـایـد یـا حـاجـتـمـنـدى را مـاءیـوس بـرگـردانـد. هـرگـز پـاى خـود را نـزدکـسى دراز نکرد و درمـقابل همنشین خود، تکیه به جایى نمى کرد. به هیچ یک از خادمان خود ناسزانگفت ، و آب دهان نیفکند، و با قهقهه نخندید.(49) ب ـ سلام و احوالپرسى مـعصومین (ع ) همواره با رویى گشاده و شاد، با مردم برخورد مى کردند، سلام مى کردند، دست مى دادند و احوالپرسى مى کردند و به دوستان خود تاءکید مى کردند که چنین آدابى را به جا آورند. پـیـامـبـر گـرامـى (ص ) بـه هـر کـس مـى رسـیـدنـد، حـتـى بـه زنـان و کـودکـان ، سـلام مـى کردند.(50) ابو حمزه گوید: بـا امـام بـاقر (ع )، همسفر شدم . در جایى منزل کردیم ، آن حضرت چند قدمى رفت و برگشت و بـا مـن مـصـافـحـه کـرد و دسـت مـرا فـشـرد. عـرض کـردم : مـا الا ن بـا هـم در یـک مـحـمل بودیم ؟ فرمود:(هرگاه مؤ من بامؤ منى دیگر مصافحه کند خداوند به آنان نظر (رحمت ) مى افکند.)(51) ج ـ استقبال و بدرقه از جـمـله آداب اجـتـمـاعـى اسـلام ، اسـتـقبال و بدرقه میهمان است . حضرت صادق علیه السلام از رسول خدا نقل کرده که فرمود: (إِنَّ مِنْ حَقِّ الدّاخِلِ عَلى اءَهْلِ الْبَیْتِ اءَنْ یَمْشُوا مَعَهُ هَنیئَةً إِذا دَخَلَ وَإِذا خَرَجَ)(52) از (جـمـله ) حـق (وارد) بـر اهـل خـانه ، این است که هنگام ورود و خروج به آرامى او را تا مقدارى استقبال و بدرقه کنند. و آنـگـاه کـه مـسـافـر، دسـت بـه یک سفر مهم سیاسى یا نظامى ، که به نفع مردم و کشور است بـزنـد، بـدرقـه و اسـتـقـبـال از او شـکـوه بـیـشـتـرى مـى یـابـد، چـنـان کـه رسول گرامى اسلام ، اغلب رزمندگان را بدرقه مى کرد و برایشان دعا مى نمود و هنگام مراجعت نیز به استقبالشان مى شتافت .(53) عـثـمـان کـه از افـشـاگـریـهـا و سـخـنـان حـق طـلبـانـه ابـوذر، صـحـابـى بـزرگ رسـول خـدا(ص ) بـه تـنـگ آمده بود، تصمیم گرفت او را به دهکده اى به نام (ربذه ) تبعید کـند و دستو رداد کسى حق ندارد با ابوذر، سخن گوید یا او را مشایعت نماید، ولى حضرت على عـلیـه السـلام هـمـراه فـرزنـدانـش حـسـن و حـسـیـن عـلیـهـمـاالسـلام و بـرادرش عقیل و عمار یاسر، ابوذر را تا خارج مدینه بدرقه کردند و هر یک سخنانى ایراد نمودند. عثمان از این امر، مطلع شد و به امیرمؤ منان (ع ) اعتراض کرد. امام فرمود: (تو توقع دارى دستور به گناه هم که مى دهى ما اطاعتت کنیم ؟!)(54) د ـ میهماندارى مـیـهـمـان نـوازى نـیز از آداب با ارزشى است که فرهنگ اسلامى بر آن تاءکید دارد و پیشوایان دینى ، سخت بدان پاى بند بودند. رسول خدا(ص ) تنها زیر انداز موجود در خانه را زیر پاى مـیهمان پهن مى کرد.(55) هرگاه میهمانى بر حضرتش وارد مى شد با او بر سر سفره غذا مى نشست و تا میهمان از غذا سیر نمى شد، پیامبر دست از غذا نمى کشید.(56) امیرمؤ منان (ع ) خود، آب روى دست میهمان مى ریخت تا او دستش را بشوید.(57) حـضـرت صـادق عـلیـه السـلام اجـازه نـمـى داد کـه مـیـهـمـان کـارهـاى منزل را انجام دهد و خود شخصاً اقدام مى نمود.(58) هـمـیـن طـور آن بـزرگـواران اصـرار داشـتـنـد کـه سـخـتـیـهـا و نـاراحـتـیـهـاى مـنـزل را بـه مـیـهـمـانـان خـود مـنـتـقـل نـکـنـنـد. از ایـن رو، مـشـکـلات مـنـزل و زنـدگـى امـام ، اثـرى در مـهـمـان نـوازى ایـشـان نـمـى گذاشت . حضرت امام کاظم (ع ) نقل مى کند: روزى پـدرم با میهمانان خویش نشسته بودند و هنگام صرف غذا شد، در این بین خبر آوردند که اسـمـاعـیـل ، فـرزند امام ، در گذشته است . امام (ع ) بدون اینکه وضع مجلس را به هم بزند و یامیهمانان خود را رها کند و خارج شود. تبسّمى کرد و فرمود: غذا را بیاورید. آنگاه با دوستانش بـر سـر سـفـره نـشست ، خود غذا میل فرمود و به مهمانان هم تعارف مى کرد و غذا جلوى آنها مى نهاد.(59) ائمـّه معصومین از شدّت علاقه به مهمان و مهمان نوازى ، هیچ گاه مهمان را هنگام رفتن یارى نمى دادنـد، تـا نـشـان تـمـایـل آنـان بـه بـاقـى مـانـدن مـهـمـان درخـانـه بـاشـد، چـنـان کـه نـقـل شـده : مـیـهـمـانـانى از طایفه (جُهَینه ) بر امام صادق (ع ) وارد شدند و حضرت از ایشان پـذیـرایـى کـرد. وقـتى قصد کوچ کردند، امام زاد و توشه راه و هدایایى به ایشان عطاکرد و به خدمتکاران خود فرمود: (از آنان کناره بگیرید و کمکشان نکنید. آنگاه فرمود: ما خاندانى هستیم که میهمانان خود را هنگام کوچ کردن یارى نمى دهیم .)(60) ه‍ ـ رفتار باهمسفران مـعـصـومـیـن (ع ) هـرگـز در زندگى ، سربار دیگران نبودند، بلکه علاوه برگذران زندگى خـویـش ، کـمـکـهـاى شایانى به زندگى دیگران مى کردند و در (سفر) که بیش از (حَضَر) مشکلات دارد نیز چنین عمل مى نمودند. رسـول خـدا(ص ) در مـسـافـرت و انـتـخاب همسفر، حساس بود. در سفرى که براى زیارت خانه کعبه خارج شده بود فرمود: (هرکس بد اخلاق و بد همسایه است ، با ما همسفر نشود.)(61) در یکى از سفرها پیامبر خدا(ص ) دستور داد که گوسفندى را ذبح کنند. یکى از اصحاب گفت : مـن آن را مـى کـشـم . دیـگـرى گـفـت : من هم پوست مى کنم . سومى گفت : من قطعه قطعه مى کنم . چـهـارمـى گـفـت : مـن هـم آن را مى پزم رسول خدا(ص ) فرمود: من هم هیزم تهیه مى کنم . همسفران گـفـتـند: اى رسول خدا شما زحمت نکشید. ما این کار را انجام مى دهیم آن حضرت فرمود: (مى دانم کـه شـمـا چـنین مى کنید، ولى خداوند دوست ندارد که بنده اش وقتى با دیگران همسفر است ، کار نـکـنـد). ایـن را گـفـت و بـه جـمع آورى هیزم پرداخت .(62) حضرت صادق علیه السلام فرمود: (امام سجاد (ع ) جز با کسانى که او را نمى شناختند، مسافرت نمى کرد و باهمسفران قرار مى گذاشت که نیازمندیهاى آنان را برطرف سازد.)(63) و درطول سفر، رفیق ، همراه و خیرخواه همسفران خویش بود. امامان معصوم (ع ) هنگام جدایى نیز به همسفر خود احترام مى گذاشتند، هر چند آشنا و همکیش نبود؛ چنان که امام صادق (ع ) فرمود: (امـیـرمـؤ مـنـان (ع ) بـا نامسلمانى همسفر شد،آن شخص از امام پرسید: مقصدت کجاست ؟ فرمود: کـوفـه . وقـتـى به راه کوفه رسیدند، آن شخص مسیر خود را انتخاب کرد، ولى متوجه شد که امـام هـم هـمـراه او مى آید و رهسپار کوفه نشد، پرسید مگر تو قصد کوفه نداشتى ، چرا با من مـى آیى ؟ حضرت پاسخ داد: چرا، قصد کوفه دارم ولى زیبایى و نیکویى هم صحبتى به این است که به احترام همسفر، مقدارى او را بدرقه کرد. این دستورى است که پیامبر ما به ما داده است . آن شـخـص غـیـر مـسـلمـان بـه سـبـب ایـن رفـتـار نـیـک بـه اسـلام جـلب شـده ، مـسـلمـان گردید.)(64) و ـ رفتار با اصحاب و پیروان پـیـشـوایان گرانقدر اسلام ، همچنان که با همه مردم ، مهربان بودند، با اصحاب و یاران خود نیز رابطه اى عمیق و صمیمى داشتند و به آنها بیشترین احترام را مى گذاشتند. ابوذر مى گوید: رسول خدا(ص ) در میان ما مى نشست و با هم صحبت مى کردیم ، بطورى که اگر غریبه اى وارد مى شد، نمى دانست ، کدام یک از ما پیامبر خداست تا اینکه مى پرسید.(65) ابوداوود از ابوذر نقل مى کند که : وقـتى رسول اکرم (ص ) یکى از اصحاب خود را مى دید به او سلام مى کرد، آنگاه دستش را مى فشرد و او را در آغوش مى کشید.(66) مـالک اشـتـر یـکى از یاران و فرماندهان لایق حضرت امیر(ع ) شخص مدیر و مدبّرى بود که از سـوى آن حـضـرت بـه اسـتـانـدارى مـصـر بـرگـزیـده شـد، ولى قـبـل از رسـیـدن بـه مصرتوسط دشمنان اسلام به شهادت رسید و حضرت على (ع ) درباره او چنین فرمود: (مـالک ! چـه مـالکى ! به خدا سوگند اگر کوه بود، یگانه بود، و اگر صخره بود، سخت و مـحـکـم بـود، هـیـچ تک سوارى از او فراتر نمى رفت و هیچ پرنده اى به اوج او راه نمى یافت .)(67) ز ـ رفتار با صاحبان فضیلت پـیـشـوایـان مـعـصـوم (ع ) بـا کـسانى که از جهت علمى و کرامت اخلاقى در میان مردم نفوذ داشتند، بـرخـوردى در خـورشـاءن آنـهـا داشتند. جریربن عبدالله ، که پیشوا و رئیس قوم خود بود، مى گوید: چـون رسـول خـدا(ص ) بـه پـیـامـبرى مبعوث شد، خدمت ایشان رفتم تا با وى بیعت کنم . به من فرمود: اى جریر! براى چه به اینجا آمدى ؟ گفتم : آمدم تا به دست شما اسلام بیاورم . پیامبر عباى خود را برایم پهن کرد و به اصحاب خود رو کرد وفرمود: ( إِذا اءَتاکُمْ کَریمُ قَوْمٍ فَاءَکْرِمُوهُ)(68) هنگامى که بزرگ قومى نزد شما مى آید او را بزرگ دارید. محدّث کاشانى به نقل از ترمذى مى نویسد: (رسول خدا(ص ) اهل فضل و بزرگان را به سبب اخلاقى که داشتند اکرام مى کرد و قلوب مردم شریف را با نیکى به آنها جلب مى کرد.)(69) آمـوخـتـن سـوره حـمـد بـه یـکـى از فرزندان امام حسین علیه السلام سبب شد که آن حضرت علاوه برهزار دینار و پارچه هاى فراوان ، دهان معلم را از درّ و جواهر پر کند و فرمود:اینها به پاى عطاى او نمى رسد.(70) امام سجاد(ع ) هر وقت دانش پژوه یا عالمى به محضرش مى رسید، مى فرمود: (آفـرین بر سفارش شده رسول خدا(ص )، آنگاه مى گفت : دانشجو و طالب علم از زمانى که از مـنـزل خـارج مى شود و به کسب علم مى پردازد، پاى بر هیچ تر و خشکى نمى گذارد، جز آنکه تا طبقه هفتم زمین ، او را تمجید و ستایش مى کنند.)(71) روابط سالم اجتماعى سـالم سـازى روابـط اجـتـمـاعـى ، داخـلى یـا خـارجـى ، یـکـى از اصول شریعت اسلام است که معصومین (ع ) در تحقق آن کوشا بودند که به بیان گوشه هایى از آن مى پردازیم : الف ـ حضور در اجتماع مسلمانان از جـلوه هـاى رابـطـه سـالم ، حـضور فعّال در کارهاى اجتماعى است که معصومین (ع ) دراجتماعات سـالم مـثل نماز جمعه و جماعات شرکت مى کردند و هرگز خود را از جامعه اسلامى جدا ندانسته و در بین آنها حضور داشتند. امام رضا علیه السلام از حضرت امیر(ع ) نقل مى کند که فرمود: (ما و پیامبر(ص ) در جنگ احزاب کانال حفر مى کردیم .)(72) شخصى از اهالى (بلخ ) مى گوید: بـا حـضرت رضا علیه السلام در سفر به خراسان همراه بودم . هنگام صرف غذا، کلیه افراد بـه هـمـراه امام بر سر یک سفره نشستند، من به امام عرض کردم : براى شما سفره اى جداگانه مى اندازیم ؟ امام فرمود: (سـاکـت شـو! پـروردگـار مـا یـکـى ، پـدرمـان یـکـى ، مـادرمـان یـکـى ، پـاداش هـم در برابر عمل دریافت مى کنیم . (این تشریفات براى چه ؟))(73) ب ـ همنشینى با فقرا و ضعیفان پـیـکـره اصـلى امـت اسـلامـى را قـشـر ضـعـیـف و مـتـوسـط تـشـکـیـل مـى دهـد کـه راهـنـمـایى و هدایت آنان بیشترین مسؤ ولیت رهبر را درپى دارد. از این رو، رهـبـران الهـى ، هـمـواره کـوخ نـشـیـنـان را بـر کـاخ نـشـیـنـان تـرجـیـح مـى دادنـد و در عـیـن حـال ، پـیـشـواى تـوانـمـندان نیز بودند و از ارشاد آنان نیز غفلت نمى کردند. خانه معصومین ، هـمـواره پـنـاهـگـاه بـى پـنـاهـان بـود و آنـها شب و روز، کمر به خدمت خلق خدا بسته بودند که صـفحات زرّین تاریخ اسلام ، گویاى آن است . بیچارگان و ضعیفان جامعه ، آنها را از خود مى دانـستند، از این رو رفتارشان با آن بزرگواران معصوم خوب و صمیمى بود، وچنین رفتارى را هیچ گاه با حاکمان غیرالهى نداشتند. پـیامبر(ص ) با فقرا همنشین بود و با مساکین و بیچارگان غذا مى خورد و با دست خود به آنها غذا مى داد.(74) روزى تـعـدادى از فـقـرا و مـسـاکـین ، خدمت رسول خدا(ص ) بودند. چند تن از بزرگان قریش و دیگران نیز حضور یافتند وگفتند: اى رسـول خـدا کـاش ایـن جماعت مسکین را از خود دور مى کردى ! و آنان را با ما در یک مجلس ‍ نمى نـشـانـدى ؛ مـا دوسـت نـداریـم کـه بـا ایـنـهـا در یـک مـجـلس بـاشـیـم . آیـه نازل شد: (کسانى را که هر بامداد و شامگاه ، پروردگار خویش را مى خوانند و خواستار خشنودى او هستند طـرد مـکن ، نه چیزى از حساب آنها برعهده توست و نه چیزى از حساب تو برعهده ایشان ، اگر اینها را طرد کنى ، در زمره ستمکاران خواهى بود.)(75) پس از نزول این آیه پیامبر(ص ) فقرا و مساکین را طلبید و مورد لطف و محبت بیشتر قرارداد. آنها اغلب در کنار رسول خدا(ص ) بودند.(76) امام حسن علیه السلام بر عدّه اى مسکین گذشت که روى زمین نشسته ونان خشک مى خوردند آنان امام را بـه سـفـره خود دعوت کردند، امام کنارشان نشست و از نان آنان خورد. آن گاه همه آنها را به منزل خود دعوت کرد و به آنها پوشاک و خوراک داد.(77) از امام سجاد علیه السلام نیز شبیه آن را نقل کرده اند.(78) حـضـرت رضـا(ع ) وقـتـى بـه مـنزل مى آمد، همه خدمتگزارانش گرد او حلقه مى زدند، با هم مى نـشـسـتند و سخن مى گفتند.(79) چنین رفتارهایى از سوى پیشوایان جامعه ، سبب تحکیم رابـطـه امـام بـا امـت و کـاهـش آلام اجـتـمـاعى مردم و کم شدن عقده هاى حقارت و حسّ تنفر فقیران و توانمندان مى گشت ، به عبارت دیگر سبب ایجاد رابطه سالم اجتماعى مى شد. ج ـ رفتار با کودکان نـسـل نـوخـاسـتـه ، وارث نـسـل گـذشـتـه اسـت و فـرهـنـگ وادب را از نـسـل پـیشین مى آموزد. از این رو، سالخوردگان باید با کودکان ، ارتباطى سالم و حساب شده داشته باشند تا آنان تربیت و پرورش یابند. مـعـصـومـیـن عـلیـهـم السـلام در بـرخـورد بـا کـودکـان ، بـسـیـار ظـریـف و آگـاهـانـه عـمـل مـى کردند و اجازه نمى دادند میان مسؤ ولان آینده جامعه با گردانندگان کنونى آن شکافى ایـجـاد شـود و نـسـل نـو از فـرهـنـگ و آیـیـن کـهـن خـویـش بـیـگـانـه بـاشـد، رسـول خـدا(ص ) بـه اسـتـقـبـال رزمـنـدگان جنگ (موته ) رفت و خود، عبداللّه بن جعفر را، که خـردسـال بـود، بـر مـرکـب خـویـش سـوار کـرد و بـه دیـگـران نـیـز فـرمـود تـا کـودکـان استقبال کننده را بر مرکبهایشان سوار کنند.(80) انس بن مالک مى گوید: (رسـول خـدا(ص ) بـر کـودکـان عـبـور مـى کـرد و بـر آنـهـا سلام مى کرد و سریع مى گذشت .)(81) کـودکـى را خـدمـت پـیـامـبـر آوردنـد تـا بـراى او دعـا کـنـد، رسول خدا کودک را در دامن خود نشانده در همین وقت کودک بر لباس پیامبر ادرار کرد. مادرش بر سـر او فـریـاد کـشـیـد که ... پیامبر فرمود: او را آزاد بگذارید. آن گاه براى کودک دعا کرد و سپس برخاست و لباسش ‍ را تطهیر کرد.(82) ذهن شفاف و دل صاف کودک از رفتار بزرگترها الگو گرفته ، و نقش مى پذیرد، پس باید با رفتارى نیکو و پسندیده ، شخصیت آنان را ساخت . پیشوایان معصوم در این باره چنین سفارش مى کردند: (اَکْرِمُو اَوْلادَکُمْ وَ اَحْسِنُوا ادابَهُمْ)(83) فرزندان خود را بزرگ دارید و نیکو ادب کنید. حضرت صادق علیه السلام از رسول خدا(ص ) نقل مى کند که فرمود: (هرگاه به کودکان وعده دادید به آن عمل کنید.)(84) ایـنها و سفارشات فراوان دیگرى که از سوى ائمه (ع ) در باره کودکان صادر شده ، گویاى آن اسـت کـه آن بـزرگـواران ، هـم خـود بـا کـودکان رفتارى نمونه داشته اند و هم به دیگران توصیه فرموده اند که با کودکان ، رفتارى صحیح و آموزنده داشته باشند. د ـ شاد کردن مؤ منان رفـتـار آدمـى از قلب و فکرش نشاءت مى گیرد و بهترین وسیله برقرارى ارتباط سالم ، به دست آوردن دل افراد است ، شاد کردن دیگران واکنش زیباى آنان را درپى دارد و نشانه یکسویى و سـلامـت جـامـعه است ، تاءکید فراوان معصومین (ع ) بر شادکردن مؤ من ، بیانگر اهمیت آن است . روشـن اسـت کـه آن بـزرگان چنین کار مهمى را ترک نمى کرده اند و در اهمیت فراوان شاد کردن دل مؤ منین همین بس که حضرت صادق (ع ) فرمود: پیامبر فرموده است : (اِنَّ اَحَبَّ الاَْعْمالِ اِلىَ اللّهِ عَزَّ وجَلَّ اِدْخالُ السُّرُورِ عَلَى الْمُؤْمِنینَ)(85) محبوبترین عمل نزد خداوند، شاد کردن مؤ منان است . ه‍ ـ عیادت مریض اضـطـراب درونـى بیمار و یکنواختى وعدم تنوع در محیط زندگى ، او را سخت خسته و فرسوده مى کند، بخصوص که حالت بیمارى ، رقّت قلب و احساسات بیمار را تشدید و تهییج مى کند. در چـنـیـن ایـّامى ، بیمار احتیاج مبرم به محبت و غمخوارى دیگران دارد و حیات اجتماعى حکم مى کند که باید در چنین مواقعى همنوعان را دریافت . در فـرهنگ اجتماعى اسلام ، دیدار بیمار جایگاه ویژه اى دارد واز حقوق مسلم برادران ایمانى بر یـکـدیـگـر شـمـرده شـده است و(86) پیشوایان دینى در زندگى خویش آن را مراعات مى کردند. رسول خدا(ص ) از سلمان فارسى عیادت کرد و هنگام برخاستن به او گفت : (اى سـلمـان ! خـداونـد بـیـمارى را از تو بردارد و گناهان تو را ببخشد، دین تو را حفظ کند و جسم تو را تا پایان عمر سالم نگه دارد.)(87) امیرمؤ منان (ع ) به عیادت (صعصعة بن صوحان ) رفت و به او فرمود: (مبادا از اینکه به عیادتت آمده ام بر دیگران فخر بفروشى .)(88) همچنین آنحضرت با اینکه از (زید بن ارقم ) خشمگین بود به عیادتش ‍ رفت .(89) حـضـرت صـادق عـلیـه السـلام سـراغ یکى از دوستانش را گرفت ، گفتند مریض است . امام به عیادتش رفت و پهلوى سرش نشست و به او فرمود: (به خدا گمان نیکو داشته باش .)(90) بـزرگـان اسـلام گـاه و بـى گاه نیز آداب عیادت بیمار را براى مردم بیان مى کردند و سعى داشـتـنـد کـه ایـن ادب اجـتـمـاعـى بـه نیکویى انجام پذیرد. شخصى مى گوید من با تعدادى از دوسـتـانـم به عیادت یکى از دوستداران امام صادق (ع ) مى رفتیم که در میان راه به آن حضرت برخوردیم ، حضرت فرمود: ـ قصد کجا دارید؟ ـ به عیادت فلان کس مى رویم . ـ بایستید، آیا میوه ، عطر و امثال اینها با خود برداشته اید تا به او هدیه کنید؟ ـ خیر ـ مـگـر نـمـى دانـیـد کـه بـیـمـار از ایـنـکـه کـسـى چـیـزى بـرایـش بـبـرد احـسـاس خـشـنـودى مـى کند؟(91) و ـ تشییع جنازه مـشـایعت پیکر مؤ من نیز از جمله آداب اجتماعى است که معصومین (ع ) آن را مراعات مى کردند و به پـیـروان خـویـش نـیـز تـاءکـیـد مـى کـردنـد کـه در تـشـیـیـع جـنـازه مـؤ مـن شـرکـت کـنـنـد. رسول خدا(ص ) پا برهنه وبدون عبا در تشییع جنازه سعدبن معاذ شرکت فرمود.(92) امـیر مؤ منان (ع ) در تشییع جنازه اى شرکت داشت و صداى خنده اى را شنید؛ بطورغیر مستقیم خنده کننده را ملامت کرد و جملات حکیمانه اى فرمود.(93) امـام حـسن مجتبى (ع ) همراه جنازه اى رفت و هنگام دفن ، در کنارى ایستاد و با کسى صحبت مى کرد تـا او را دفـن کـردنـد(94) امـام بـاقـر(ع ) بـا ایـنـکـه راه رفـتـن بـرایـش مـشـکـل بـود، در تـشـیـیـع جـنـازه اى شـرکت کرد و با اینکه ولىّ جنازه از او خواست که برگردد قـبول نکرد و تا آخر مراسم حضور داشت .(95) حضرت صادق (ع ) نیز در تشییع جنازه فرزندش اسماعیل بدون کفش و عبا شرکت کرد وفرمود: (صاحب عزا باید بدون ردا باشد تا او را بشناسند.)(96) موسى بن سّیار مى گوید: در کـوچـه هـاى (تـوس ) بـا حـضـرت رضـا عـلیـه السـلام سـواره مـى رفـتـیم ، به جنازه اى بـرخـوردیـم کـه تـشـیـیـع مى شد، امام (ع ) از اسب فرود آمد و جلو رفت تا خود را به تابوت رساند، در همین اثنا به من فرمود: (هـر کـس دوسـتـى از دوسـتـان مـا را تـشـیـیـع کـنـد، گـنـاهـانـش بـخـشـیـده شـود و مـانـنـد روز اوّل تولدش از گناه پاک گردد.) ما به همراهى میّت ادامه دادیم تا او را درکنار گور نهادند. آن حضرت مردم را کنار زد و جلو رفت و دست برسینه میّت نهاده ، فرمود: (مژده باد تو را به بهشت ، از این ساعت به بعد بیمى بر تو نیست .)(97) ز ـ دلجویى از مصیبت دیدگان فـرد مـبـتـلا و مـاتـم زده درپـى مـلجـاء و پـنـاهـى اسـت کـه او را در تحمّل مصیبت ، یارى دهد و از آلام روحى او بکاهد، در چنین هنگامى شایسته است که هر انسانى به مدد همنوع خود بشتابد و در تحمّل مصیبت او را یاور باشد. مـعـصومین (ع ) در این کارِ انسان دوستانه ، که مورد تاءکید اسلام نیز هست ، بر دیگران پیشقدم بـودنـد و ایـن کـار نیکوى اجتماعى را بگونه اى شایسته به انجام مى رساندند، مصیبت دیده را دلدارى مى دادند و او را به آینده و اجر و پاداش الهى امیدوار مى ساختند. رسـول خـدا(ص ) وقـتـى از شـهـادت جـعـفـربـن ابـى طـالب آگـاه شـد بـه منزل او رفت و به خانواده اش تسلیت گفت و به دخترش فاطمه (ع ) امر فرمود که تا سه روز بـراى آنـهـا غـذا تـهـیـه کـنـد و زنـهـا را در خـانـه جـعـفـر جـمـع کـنـد تـا بـرایـش عـزا برپاکنند.(98) عبداللّه فرزند جعفر مى گوید: رسـول خـدا(ص ) به من فرمود: (به تو تبریک مى گویم که پدرت همراه ملائکه در آسمانها پرواز مى کند.)(99) امیرمؤ منان (ع ) وارد مسجد شد و مردى را غمگین دید، فرمود: چه شده ؟ عرض کرد: پدر و برادرم را از دست داده ام . فرمود: (بـر تـو بـاد بـه تـقـواى الهـى و بـردبـارى ، اگـر صـبـر نـبـاشـد کـارهـا تـبـاه مـى گردد.)(100) حضرت صادق (ع ) مردى را، که مصیبت فرزند دیده بود، این گونه تسلیت داد: (خداوند براى فرزندت از تو نیکوتر است ، وثواب خدا براى تو از فرزندت بهتر است .) پس از آنکه شنید آن مرد، زیاد بى تابى مى کند، دو باره به دیدنش رفت و فرمود: (رسـول خـدا(ص ) از دنـیـا رفـت ، آیا به او تاءسّى نمى کنى ؟ فرزندت سه چیز را پیش رو دارد کـه انـشـاءاللّه هـیـچ یـک را از دسـت نـمى دهد. شهادت به یگانگى خدا، رحمت الهى و شفاعت پیامبر(ص ).)(101) هشام بن حکم مى گوید: امام کاظم (ع ) قبل و بعد از دفن میّت ، صاحب عزا را تسلیت مى داد.(102) هـرگاه خود ایشان از شرکت در مراسم عزا معذور بود، کسى را به عنوان نماینده نزد صاحب عزا مى فرستاد تا به او تسلیت گوید، چنان که یونس بن یعقوب مى گوید: امام صادق (ع ) به من امر فرمود تا نزد (مفضّل ) بروم و به او تسلیت گویم و فرمود: (به او بـگـو کـه مـانـیـز بـه مصیبت فرزندمان اسماعیل دچار شدیم و صبر کردیم ، تو نیز مانند ما صبر پیشه کن .)(103) گـاهـى اتـفـاق مـى افـتـاد کـه بـه وسـیـله پـیـام کـتـبـى ، اهل مصیبت را تسلاّ مى دادند؛ على بن مهزیار مى گوید: (امـام جـواد(ع ) به مصیبت دیده اى نامه اى نوشت و او را تسلیت داد و ضمن آن نوشته بود: (خدا بـهـتـریـن فـرزنـدان یـک خـانـواده را مى گیرد تا اجرشان زیاد باشد. خداوند اجرت را عظیم و عـزایـت را نـیـکـو وقـلبـت را مـحـکـم گـردانـد و امـیـدوارم کـه بزودى خداوند جاى خالى او را پر کند.)(104) برخورد با مخالفان مـخـالفان معصومین (ع ) اغلب سه گروه بودند کفار و مشرکان ، مخالفان مذهب ، و طاغوت ها. آن بزرگان با اخلاق کریمانه و برخوردى اصولى و عالمانه با هر یک از آن گروه ها روبه رو مى شدند که پاره اى از آنها را شرح مى دهیم : الف ـ غیر مسلمانان کـفـار و مـشـرکـان فراوانى از صدراسلام تا کنون در کشورهاى اسلامى زندگى کرده اند و تا وقتى که دست به اسلحه یا توطئه اى علیه نظام اسلامى نزده اند از مصونیت برخوردار بوده انـد و کـسـى متعرض مال و جانشان نمى شده است . از این رو، افراد جامعه از جمله معصومین علیهم السـلام هـمـواره بـه مـقـتضاى منش و شخصیت خویش با آنان روبرو شده و به آنان بى احترامى روانـمـى داشـتـنـد. اتـفـاقـى کـه مـیـان یـکـى از شـاگـردان امـام صـادق (ع ) بـه نـام مـفـضـّل و ابـن ابى العوجا، مادى مسلک معروف ، افتاد نشانگر واقعیت فوق است واقعه مزبور از این قرار است : مفضّل ، پس از نماز عصر در مسجد پیامبر(ص ) میان منبر و قبر آن حضرت نشسته بود و در باره عظمت و شخصیت بزرگ پیامبر فکر مى کرد که مشاهده نمود، ابن ابى العوجا و یکى از همفکرانش بـه فـاصـله کـمى وارد مسجد شدند و به گفتگو پرداختند اتفاقاً اولین سخنى که از ابن ابى العوجا به گوش مفضل رسید در باره رسول خدا(ص ) بود او به رفیقش مى گفت : عجب کار این مرد (پیامبراسلام ) بالا گرفت و رسید به جایى که کسى از آن بالاتر نرفته ! رفیقش گفت : نـابغه بود، ادعا کرد که با مبداء کل جهان مربوط است و کارهایى عجیب و شگفت انگیز از او به ظـهـور رسـید که عقلها را متحیّر ساخت سپس ابن ابى العوجا در باره عقیده مادّى خود صحبت کرد و اظهار داشت جهان سازنده و مدّبرى ندارد و خود به خود به وجود آمده است ! هـمین که سخن او بدین جا رسید، مفضل تاب نیاورد، جلو رفت و با خشم و کینه بر سر ابن ابى العـوجـا فـریـاد کـشـیـد و گـفـت : (اى دشـمـن خـدا! خـالق و مـدبـّر خـود را کـه تـو را بـه ایـن شکل آفریده انکار مى کنى ؟ اندکى در باره خودت تفکر کن تا خالقت را بشناسى .) ابـن ابـى العـوجـا کـه مـفـضـل را نـمـى شـنـاخـت ، گـفـت : تـو کـیـسـتـى و از چه دسته اى ؟ اگر اهل منطق و استدلال هستى ، ما استدلال تو را مى پذیریم و اگر منطق ندارى که ما را با تو کارى نـیـسـت . اگـر هـم از اصـحـاب جـعفربن محمّدى که او با ما این گونه سخن نمى گوید. ماگاهى بالاتر از این حرفها را به او مى زنیم ، ولى او هرگز از کوره در نمى رود و با ماتندى نمى کـنـد. هـرگـز عـصـبـى نـمـى شـود و دشـنـام نـمـى دهـد. او بـا کـمـال بـردبـارى و متانت سخنان ما را مى شنود.آن گاه با مهربانى جواب ما را مى دهد، با جمله هـایـى کـوتـاه و پـرمـغـز، چنان راه را بر ما مى بندد که قدرت فرار از ما سلب مى گردد، تو اگر از اصحاب او هستى مانند او حرف بزن .(105) ب ـ مخالفان مذهب متاءسّفانه پس از ارتحال نبى اکرم (ص ) مخالفتها با پیشوایان معصوم (ع ) شدّت گرفت و سـبـب شد که اکثریت امت اسلام از امامان واقعى خویش فاصله بگیرند، حتى این فاصله و جدایى بـه دشـمـنـى و عـنـاد انـجامید که پیشوایان شیعه ، اولین قربانیهاى آن بودند. با این وصف ، هـرگـز عـنـان صـبر و بردبارى از کف ندادند و با نهایت بزرگوارى با مخالفان خود ـ در هر سطحى بودند ـ برخورد کردند که چند نمونه را در زیر مى آوریم : مـردى از اهل شام ، که تحت تاءثیر تبلیغات معاویه قرار گرفته بود، به مدینه آمد و با امام حسن مجتبى (ع ) برخورد کرد و تا آن جا که توانست به آن حضرت ناسزا گفت وقتى ساکت شد امام ، رو به او کرد و پس از سلام و تبسّم فرمود: (اى پـیـرمـرد! گـمـان مـى کنم در شهر ما غریبى ، و در مورد ما به اشتباه افتاده اى . هر نیاز و حـاجتى که در اینجا دارى ما برایت برآورده مى کنیم ، از خوراک و پوشاک گرفته تا جا و مکان و غیره و تا در این شهر هستى مهمان ما باش .) آن مرد وقتى چنین برخورد بزگوارانه اى از امام مشاهده کرد با شرمندگى گفت : گواهى مى دهم که تو شایسته امانتى ، و خدا آگاه است که نمایندگى اش را در کجا قراردهد. تا این ساعت تو و پـدرت عـلى (ع ) نـزد مـن از هـمـه مـبـغـوضتر بودید و اینک کسى از شما نزد من محبوبتر نیست .(106) همچنین آورده اند که مردى به حضرت زین العابدین (ع ) پرخاش کرد و دروغهایى بر او بست ، امام در پاسخش فرمود: (اگـرمـن آن گـونه ام که تو مى گویى از خدا طلب آمرزش مى کنم و گرنه براى تو آمرزش مى طلبم !) آن مرد، شرمنده شد و عرضه داشت : قربانت گردم که پاک و منزّهى ! از شما پوزش مى طلبم .(107) نـتـیجه اینکه آن پیشوایان عظیم الشاءن ، همواره تلاش مى کردند که فرقه گرایى و اختلاف مـذهـبـى بـه اصـطـکـاک و بـرخورد فیزیکى نینجامد و اختلاف عقیده باعث تشتّت و تفرقه جامعه نـگـردد؛ بـا جـاهـلان و مـغـرضـان بـایـستى کریمانه برخورد کرد و رفتارى مسالمت آمیز نشان داد.(108) ج ـ ستمگران و جبّاران تـردیـدى نـیـسـت کـه اصـلى تـریـن وظـیـفه معصومین (ع ) حفظ و حراست دین مقدّس اسلام از خطر نابودى و انحراف است و ایشان در هر شرایطى باید اسلام را از این دو خطر، نگه دارند. دیگر ایـنـکـه مـا اعتقاد داریم پیامبران و پیشوایان معصوم (ع ) داراى عظمت بوده ، از هر خطا و اشتباهى منزّهند و تمام گفتار و کردارشان ، چه فردى ، چه اجتماعى ، صحیح و اصولى است . بنابراین ، موضع گیریهاى معصومین (ع ) در برابر طاغوت ها، یعنى کسانى که به ناحق بر مـردم حـکـومـت مـى کـردنـد، هـم صـحـیـح بوده و هم در راستاى ابقا و اجراى احکام اسلام ، صورت گـرفـتـه اسـت و تـضـادّ ظـاهـرى این موضع گیریها نیز به اختلاف و تغییر شرایط زمانى و مـکـانى برمى گردد، پس سکوت امام على (ع )، صلح امام حسن (ع )، قیام حضرت سیدالشهداء(ع )، زنـدان رفـتـن مـوسـى بـن جـعـفـر(ع )، قبول ولایت عهدى توسط امام رضا(ع ) و غیره ، همه در راستاى مرزبانى از حماسه جاوید و جهانى اسلام انجام شده است . بـه عـبارت دیگر معصومین (ع ) هرگز با ستمکاران و جباران ، سرسازش نداشتند و از آرزوهاى ایـشـان بـرچـیـده شـدن بـسـاط جـور و جـنایت آنان بود، ولى با درایت و تیز هوشى خاصى که داشـتـنـد هـمـواره سـیـاسـتـى را اتـخـاذ مـى کـردنـد کـه بـه بـقا و نصرت اسلام بینجامد و ملاک بـرخـوردهاى ایشان با طاغوت ها چیزى جز این نبود از این رو گاه ، خشونت نشان مى دادند، گاه نـرمـش ، گـاه با صراحت و لحنى کوبنده آنان را مى کوبیدند و گاه تقیه را شعار خویش قرار مى دادند، گاه بطور مستقیم عمل مى کردند و زمانى غیر مستقیم و هرگز میدان مبارزه با جنایتکاران را خـالى نـمـى کـردنـد و تـنـهـا نسبت به شرایط مبارزه ، تاکتیک ها را تغییر مى دادند. حتى این بـرخـورد خـصـمـانـه را در دیـدارهاى خصوصى نیز ابراز مى کردند و تنفّر خویش را نسبت به عقیده و عمل آنان ظاهر مى نمودند. # مشورت مـشـورت بـه مـعـانـى مـخـتـلف آمـده اسـت ، از جـمـله ظـاهـر کـردن چـیـزى ، خـارج کـردن عسل از کندو، زینت دادن و نصیحت و (اظهار راءى و فکر). مشورت یعنى بطور دو یا چند جانبه به رایـزنـى پـرداخـتـن و از راءى و نـظـر یکدیگر استفاده کردن .(109) راغب اصفهانى در مفردات ، تشاور و مشورت را به استخراج راءى معنا کرده است .(110) مشورت و ارزش آن یـکـى از سـوره هـاى قرآن مجید (شورا) است امت اسلامى کارهاى خویش را با همفکرى و رایزنى انجام مى دهند: (وَ اَمْرُهُمْ شُورى بَیْنَهُمْ)(111) همچنین خداوند به پیامبرش دستور مى دهد که با مردم مشورت نماید و مى فرماید: (وَ شاوِرْهُمْ فِى الاَْمْرِ)(112) امام على (ع ) تبادل افکار را منشاء رشد فکرى و ترّقى انسان دانسته وفرموده است : (مَنْ شاوَرَ الرِّجالَ شارَکَها فى عُقُولِها).(113) کسى که با مرد به مشورت پردازد، در عقل آنان سهیم گشته است . اگـر فـرد یـا جـامـعـه اى بـه چـنـیـن کـارى خـو بـگـیـرد، لغـزشـهـا و اشـتـبـاهـاتـش بـه حـداقـل مى رسد، و در مقابل ، کار آیى ، کار دانى ، رشد فکرى و فرهنگى و شکوفایى علمى و اجـتـمـاعى اش ، شتاب فزاینده مى گیرد، و شاید سرّ اینکه پیامبر (ص ) مشورت را رحمت نامیده است ، همین باشد. ابن عباس گوید: وقتى آیه (وَشاوِرْهُمْ فِى اْلاَمْرِ) نازل شد رسول خدا(ص ) فرمود: (آگـاه بـاشـیـد، خـداو رسـولش از مـشـورت با مردم بى نیازند، لکن خداوند مشورت را رحمت و مـرحـمـت بـراى امـّت من ، قرار داده است . پس هرکس مشورت کند، کمالى بر او افزوده مى شود، و اگر ترک کند از گمراهى مصون نیست .)(114) حضرت امیر (ع ) ضمن ایراد خطبه اى در صفین فرمود: (فَلا تَکُفُّوُا عَنْ مَقالَةٍ بِحَّقٍ، اَوْمَشْوَدَةٍ بَعَدْلٍ)(115) از گفتن حق و مشورت واقع بینانه و عادلانه خوددارى نکنید. موضوع مشورت هدف از مشورت ، تنها کسب آگاهى و دور ماندن از خطاو اشتباه نیست ، بویژه در مورد معصومین که عقل کل هستند و شاید نیازى به مشورت و استفاده از راءى و تجربه دیگران ندارند و در مواردى کـه ایـن کـار را مـى کـردنـد در مـسـائل اجـرایـى و جـزئى بـوده اسـت نـه در مـسـائل اعـتقادى و اصولى ، چرا که آن مسائل با الهام از منبع وحى ، صورت مى گرفت و نیازى بـه مـشـورت نـداشـت ، تـنـهـا در مـسـائلى کـه مـربـوط بـه شـیـوه و عمل خود مردم بود با آنها مشورت مى کردند. معصومین علیهم السلام در مشورت با دیگران اهداف و اغراض ‍ دیگرى نیز داشتند که مهمترین آنها عبارتند از: شـخـصـیـت دادن بـه مردم ، آزمایش و سنجش هوش آنها، رشد فکرى مردم ، استفاده از تاءیید آنها، آگاه نمودن آنها، استبدادى نبودن حکومت ، جلوگیرى از انتقاد بیجا در صورت شکست ، آموزش این نکته که نظر خواهى و مشورت با دیگران عیب نیست .(116) معصومین علیهم السلام در پاره اى از کارهاى شخصى ، اجتماعى ، سیاسى ، اقتصادى با دیگران بـه رایـزنـى و مـشـورت مـى پرداختند که به گوشه اى از آن اشاره مى کنیم ، با تاءکید بر ایـنـکـه ایـشـان خـود از مـشـورت با دیگران بى نیازند و تنها به خاطر اهداف یاد شده ، جلسه مشورتى تشکیل مى دادند. الف ـ امور شخصى و خانوادگى پـیـشـوایـان مـعـصـوم عـلیـهـم السـلام در امـور خـصـوصـى و خـانـوادگـى نـیـز مـشـورت و تبادل نظر مى کردند. امـیـرمـؤ مـنـان عـلیـه السـلام وقـتى براى خواستگارى حضرت زهرا سلام الله علیها به حضور پیامبر صلى الله علیه و آله رسید و خواسته اش را بیان کرد، پیامبر (ص ) فرمود: اى ابوالحسن ! پیش از تو نیز کسانى بدین منظور آمده اند، ولى خواسته آنها را که با زهرا(ع ) در مـیـان نـهـاده ام چـهـره درهم کشیده و نپذیرفته است . تو نیز درنگ کن تا من (نظر او را جویا شوم و) باز گردم . آنگاه نزد فاطمه (ع ) رفت و فرمود: دخـتـرم ! تـو خـویـشـاونـدى ، بـرتـرى و مـسـلمـانى على (ع ) را خوب مى شناسى ، من هم از خدا خـواسـتـه ام کـه بـهـتـریـن و مـحبوبترین فرد نزد خودش را همسر تو کند. اینک على (ع ) از تو خـواسـتـگـارى کـرده است ، نظرت چیست ؟ فاطمه (ع ) سکوت کرد و مانند دفعات پیش چهره درهم نـکشید، رسول خدا (ص ) چون بى میلى درچهره او ندید برخاست و فرمود: اللّه اکبر! سکوت او نشانه پذیرفتن است .(117) معمربن خلاّد، یکى از دوستان نزدیک امام رضا علیه السلام ، گوید: یـکـى از حـُلدان امـام (ع ) بـه نـام سـعـد از دنـیـا، رفـت امـام رضا (ع ) به من فرمود: شخص با فـضیلت و امانتدارى را به من معرفى کن که کارهاى سعد را انجام دهد. گفتم اى پسر پیامبر! من ایـن کـار را انـجـام دهـم ؟ شـمـا بـا کـسـى مـثـل مـن مشورت مى کنید! امام با ناراحتى فرمود: بله ، رسـول خـدا (ص ) نـیـز بـا اصـحـاب خـود مـشورت مى کرد، آنگاه تصمیم مى گرفت و انجام مى داد.(118) ب ـ امور اجتماعى شرکت دادن مردم ، در کارهایى که مربوط به خودشان است ، از شیوه هاى موفق مدیریت اجتماعى است ، بگونه اى که جز از این طریق ، اداره اجتماع کار مشکلى است . تـجـربـه ، نـشـان داده کـه مـدیـریـتـهـاى دیـکـتـاتـورى بـه شـکـسـت و اضـمـحـلال مـى انـجامد و بر عکس ، شرکت دادن مغزهاى متفکر، در اداره مملکت بر انسجام ، صلابت پویایى و شوکت آن مى افزاید، رسول خدا صلى الله علیه وآله در این باره مى فرماید: (مَنْ اَرادَ اَمْراً فَشاوَرَ فیهِ و قَضى ، هُدِىَ لاَِرْشَدِ اْلاُمُورِ)(119) کـسـى کـه قـصـد انـجام کارى را دارد و در باره آن مشورت کند، به صحیح ترین کار راهنمایى شده است . انـتـخـاب مـدیـران اصـلح ، درایـن راستا انجام مى گیرد و مشورت در انتخاب آنان خود، مشورتى مضاعف است و مشارکت مردم در پاره اى از کارهاى خویش از برکات آن محسوب مى شود. پـیـامـبـر اسـلام آنـچنان با مردم و امت خود ماءنوس و نزدیک بود که دیگران نیز در امور خود، آن حضرت را مورد مشورت قرارمى دادند. مـردى از روسـتـا خـدمـت رسـول خدا(ص ) آمد و گفت شترانى آورده ام و قصد فروش آنها را دارم ، ولى قیمت بازار رانمى دانم و مى ترسم مرا فریب دهند، دوست دارم شما با من به بازار بیایى تا بانظارت و مشورت شما شترانم را بفروشم ، پیامبر فرمود: شـتـرانـت را نزدیک بیاور و یکى یکى آنها را به من نشان بده تا قیمت آنها را به تو بگویم . آن مـرد چـنـیـن کـرد و شـتـران را پـس از قـیـمـت گـذارى رسـول خـدا(ص ) بـه بـازار بـرد و بـه قـیـمـت خـوب فـروخـت وبـسـیـار سـپـاسـگـزارى کرد.(120) حضرت امیر(ع ) هنگامى که قصد لشکرکشى به شام و جنگ با معاویه را داشت ضمن ایراد خطبه اى براى مهاجران و انصار از آنها نظرخواهى کرد.(121) پیشوایان معصوم (ع ) حتى با بردگان و زیردستان خود نیز مشورت مى کردند، و بدین وسیله به آنان بها و ارزش مى دادند. حسن بن جهم مى گوید: خـدمـت امـام رضـا(ع ) بـودیـم ، از پـدر بـزرگـوارشان موسى بن جعفر (ع ) یاد شد آن حضرت فـرمـود: پـدرم عـقـلى داشـت کـه عـقـل هـیـچ کـس بـا آن بـرابـر نـبـود، بـا ایـن حـال گـاهـى اتفاق مى افتاد که در مواردى با غلام سیاهى از غلامان خود مشورت مى کرد، و از او نـظـر مـى خواست تا جایى که به وى نسبت به این کار اعتراض شد وآن حضرت پاسخ داد: چه بسا خداوند فتح و گشایش را بر زبان وى جارى کند.(122) ج ـ امور سیاسى حـضـرات معصومین علیهم السلام در امور سیاسى و حکومتى نیز با مردم مشورت مى نمودند زیرا این مردمند که با جانفشانى و استقامت در برابر مشکلات ، حکومت اسلامى را حفظ مى کنند و زمانى کـه احـساس کنند، رهبرانشان افکار و نظرات آنها را در موارد لازم مورد توجه قرار مى دهند، بر پایدارى و ایثار آنان افزوده مى شود و بیشتر خود را موظف به دفاع از نظام مى دانند. در فـتـح مـکـه ، قـبـل از ورود سـپاهیان اسلام به شهر، خبر آوردند که ابوسفیان دشمن سرسخت اسـلام و پیامبر، تقاضاى ملاقات با رسول خدا صلى الله علیه و آله را دارد. پیامبر، اصحاب و اطـرافـیـان نـزدیـک را جـمـع کـرد و بـا آنها پیرامون این ملاقات به مشورت و گفتگو پرداخت .(123) حـضـرت امـیـر (ع ) هنگامى که شنید طلحه و زبیر به همراه عایشه به بصره رفته اند تا به بهانه خونخواهى عثمان علیه آن حضرت قیام کنند، ابن عباس ، محمد بن ابى بکر، عماریاسر و سهل بن حنیف را خواست و آنان را در جریان امر قرار داد و گفت : (اَشیرُوا عَلِىَّ بِما اَسْمَعُ مِنْکُمُ اْلَقْولَ فیهِ) بگویید بدانم نظر شما در این مورد چیست ؟ ابن عباس نظر داد؛ همان طور که طلحه و زبیر، عایشه را با خود همراه کرده اند، آن حضرت نیز امّ سـلمـه را با خود همراه نماید، ولى آن حضرت این نظر را نپذیرفت سپس ‍ اعلان بسیج عمومى داد تا فتنه آنان را دفع کند.(124) حـضـرت مـوسـى بـن جـعـفـر عـلیـه السـلام از طـرف مـوسـى بـن مـهـدى عـبـاسـى تـهـدیـد بـه قتل شد، امام علیه السلام اهل بیت و شیعیان نزدیک خود را خواست ، و با آنان به مشورت پرداخت . آنان ضمن اعلام پشتیبانى از امام ، پیشنهاد کردند که آن حضرت ، خود را از دسترس موسى دور نگه دارد.(125) د ـ امور نظامى در مـسـائل نـظـامـى بـه دلیـل ایـنـکـه افراد، از جان خود مایه مى گذارند، مشارکت وهمفکرى آنان ضـرورى تـراسـت ، از ایـن جـهـت ، یـک رهـبـر دورانـدیـش ، بـایـد بـا رایـزنـى و تـبـادل فـکـرى ، نـظـرنـهـایـى نـیـروهـاى خـود را بـه دسـت آورد و بـا حصول اطمینان خاطر از درجه جانبازى و همکارى آنان ، دست به اقدام بزند. معصومین علیهم السلام چنین کارى را پیوسته مورد توجه داشتند؛ در جریان جنگ بدر، که اولین رویارویى مهم اسلام با کفر بود، رسول خدا (ص ) ابتدا در بیرون بردن مردم بویژه انصار، از خـود رغـبـتى نشان نمى داد. دلیلش این بود که انصار در پیمانهاى عقبه با پیامبر عهد کرده بـودنـدکـه در مدینه از او چون جان و ناموس خویش دفاع کنند و اکنون که دامنه جنگ و دفاع به خـارج از مـدیـنـه کـشـیـده شـده بـود، پیامبر درصدد کسب نظر آنها برآمد از این رو در یک جلسه مـشـورتـى ، وقتى از نظرنهایى آنها مبنى بر رضایت و شرکت همه جانبه در جنگ ، اطمینان پیدا کرد بسوى بدر حرکت کرد. هـمـچـنـیـن در جـنـگ احد، رسول خدا با اصحاب و فرماندهان لشکر به مشورت پرداخت که براى مـقـابـله بـا دشمن در شهر بمانند و سنگر بگیرند یا در خارج از شهر موضع بگیرند و منتظر دشـمـن شـونـد. بـا ایـنـکـه نظر رسول خدا (ص ) این بود که در شهر بمانند ولى چون بیشتر اصـحـاب و لشـکریان ، جنگ در خارج شهر را ترجیح مى دادند پیامبر تسلیم نظر اکثریت شد و به دامنه کوه احد رفتند و با دشمن مبارزه کردند.(126) در نـبـرد احـزاب نـیـز رسـول خـدابـا اصحاب خود (در مورد پرداخت 3 1 خرماى مدینه به منظور تـرک مـخـاصـمـه ) بـه مـشـورت و تبادل نظر پرداخت . بعضى از جوانان غیور و شجاع با این مصالحه مخالفت کردند وگفتند: این مردم قبل از اسلام جراءت نمى کردند چنین تقاضاهایى از ما بـکـنـنـد، حـال کـه مـابـه شـرف اسلام نائل شده ایم براى ما ننگ است که به آنها باج بدهیم . رسول خدا(ص ) حرف آنها را پذیرفت و تصمیم به جنگ گرفتند(127) هـمـچـنـیـن رسـول خـدا (ص ) در جـنـگـهـاى بـنـى قـریـظـه و بـنـى نـضیر با یاران خود مشورت کرد.(128) البـتـه مـشـاوره پـیـامـبـراکـرم (ص ) بـا رزمـنـدگـان در مسائل نظامى ، به منظور جلب نظر و شرکت آنان در نبرد بوده است نه روشن شدن راءى حق . ویژگیهاى مشاور روشـن اسـت کـه هـرکـسى صلاحیت ندارد مورد مشورت قرار گیرد، بلکه با گزینشى که اسلام انـجـام داده ، تنها افراد زیرک ، کاردان و با تقوا لیاقت مشاور بودن را دارند، و قطعاً معصومین عـلیـهم السلام با هر کسى به مشورت نمى نشستند و افراد لایق و شایسته رابه شورا فرامى خواندند. رسول خدا(ص ) درمورد ویژگیهاى مشاور مى فرماید: (شـاوِرُوا الْمـُتَّقـیـنَ الَّذیـنَ یـُؤْثـِروُنَ اْلاخـِرَةَ عـَلَى الدُّنـْیـا وَ یـُؤْثـِروُنَ عـَلى اَنـْفـُسـِهـِمْ فى اُمُورِکُمْ)(129) با اهل تقوا مشورت کنید، کسانى که آخرت را بر دنیا برگزیدند و خدمت کردن به شما را بر کارهاى خود ترجیح مى دهند. و نیز فرمود: (اِسْتَرْشِدُوا الْعاقِلَ وَ لاتَعْصُوهُ فَتَنْدَمُوا)(130) از عاقل راهنمایى بخواهید و با آن مخالفت نکنید که پشیمان مى شوید. رسـول خـدا صـلى عـلیـه و آله بـه حـضـرت امـیـر (ع ) سـفـارش مـى کـند که با افراد ترسو، بخیل و حریص به دنیا مشورت نکن .(131) امیر مؤ منان (ع ) نیز در عهدنامه مالک اشتر بر همین خصوصیات تاءکید مى کند.(132) و در جاى دیگر فرمود: (خَیْرُ مَنْ شاوَرْتَ ذَوِى النُهى وَ الْعِلْمِ و اُولُوا التَجارِبِ وَ اْلَخْرمِ)(133) بـهـتـریـن کـسـى کـه شایسته است مورد مشورت تو قرار گیرد، صاحبان خرد و علم و افراد با تجربه و صاحب راءى هستند. سفیان ثورى گوید: امـام صـادق (ع ) را مـلاقـات کـردم وبه وى گفتم : اى فرزند پیامبر! مرا پندى آموز فرمود: در کارهایت با کسانى که از خدا ترس دارند مشورت نما.(134) راءى نهایى با کیست ؟ پس از تشکیل شورا و تبادل افکار و نظریات ، بطور طبیعى ، معصوم علیه السّلام در یک طرف قرار گرفته و معمولاً نظرات مخالف نیز وجود خواهد داشت و هرطرف نیز برصائب بودن نظر خـویـش اسـتدلال خواهد کرد که بطور وضوح نظر معصوم از بقیه نظرات ، برتر و مطابق با واقـع و مـصـلحـت اسـت و بـطور جزم ، مخالفان را نیز مجذوب خود مى کند و تصمیمى که در چنین شورایى گرفته مى شود، همه مزایا و اهداف مشورت را دارا بوده ، فرجام نیکى را درپى خواهد داشت . ایـن نـتـیـجـه ، در صـورتـى بـه دسـت مـى آیـد کـه مـشـاوران ، بـه مـقـام شامخ امام واقف بوده و عـقـل او را از هـمه برتر بدانند. چنان که امیر مؤ منان (ع ) به ابن عباس که فردى دانشمند، امام شناس و فهمیده بود فرمود: تـو وظـیـفـه دارى کـه نـظـر خود را به من بگویى ، به یقین من نسبت به نظریه تو دو گونه واکـنـش نـشـان مى دهم ؛ یا آن را مى پسندم و به کار مى بندم که دیگر حرفى نیست یا اینکه آن رامـى شـنـوم ولى بـه کـار نـمـى بـنـدم . تـو در ایـن هـنـگـام مـوظـف هـسـتـى از مـن پـیـروى کـنى .(135) نـکـته جالب دیگرى که قرآن در باره تصمیم نهایى ، مطرح مى کند این است که پس از دستور مشورت به رهبر اسلام مى فرماید: (فَاِذا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَى اللّهِ)(136) آنگاه که راءى نهایى را اتخاذ کردى با توکل بر خدا اقدام کن . (که خود شاخص مشورت اسلامى و ممّیز آن از دیگر شوراهاست .) مـؤ مـن تـربـیت یافته دامان وحى ، تمام تلاش و کوشش خود را براى برنامه ریزى اصولى و شـنـاخـت راهـهـاى بـهـتـر بـه کـار مـى بـنـدد، کـه تا اینجا با دیگران تفاوت ندارد، ولى هنگام عـمـل بـا اتـکـّا بـه قـدرت لایـزال الهـى و بـا صـفـاى روحـى خـاصـى کـه در پـرتـو ایمان و توکل به او کسب کرده ، کار را شروع مى کند که در این صورت از گرد باد حوادث نهراسیده و کوه مشکلات را نیز از جلوى راه برخواهد داشت . # وفاى به عهد و پیمان (عـهـد) و (عـقـد) هر دو به معناى پیمان بستن آمده و (وفا) نیز به معناى به جا آوردن وعده ، نگهدارى عهد و پیمان است .(137) خـوبـى (وفـاى به عهد) و زشتى (عهد شکنى ) از فطریات بشراست و علت و ریشه آن این است که بشر ـ چه فرد و چه جامعه ـ در زندگى هرگز بى نیاز از پیمان بستن و به جا آوردن آن نـیـسـت و بـا انـدک دقـتـى در مـى یـابـیم که تمام حقوق و مزایاى زندگى اجتماعى ـ که مورد اسـتـفـاده مـا قـرار گـرفـتـه و بـا تاءمین آن آرامش مى یابیم ـ بر اساس عهد و پیمان اجتماعى و عمومى ، یا فردى و جزئى است . تشکیل جوامع بشرى بدین معناست که افراد آن در حقیقت ، گرد هـم آمـده و پیمانهایى میان خود، برقرار کرده و طبق آن زندگى خویش را پیش مى برند، گرچه آن پـیـمـانـهـا را بـر زبـان هـم نـیاورده یا برجایى ننوشته باشند، زیرا اگر چنین قرارهایى نباشد، اجتماعى هم تشکیل نمى شود و پس از تشکیل نیز اگر افراد اجتماع ـ به هر عذر و بهانه اى ـ به خود اجازه دهند که پیمانها را بشکنند اولین چیزى که شکسته خواهد شد، عدالت اجتماعى اسـت ، هـمان که رکن جامعه و پناهگاه انسان در برابر خطر اسارت استخدام و استثمار به شمار مى رود.(138) جایگاه عهد و پیمان در اسلام آیات متعددى در قرآن کریم بر رعایت عهد و پیمان تاءکید دارد از جمله مى فرماید: (وَ اَوْفُوا بِالْعَهْدِ اِنَّ الْعَهْدَ کانَ مَسْئُولاً)(139) به عهد (خویش ) وفا کنید که پیمان ، بازخواست شدنى است . در آیـات دیـگـرى از وفـاداران بـه عـهـد و پـیـمـان ، تـمـجـید و ستایش نموده و این خصلت را از ویژگیهاى مؤ منان واقعى دانسته و فرموده است : (وَ الَّذینَ هُمْ لاَِماناتِهِمْ وَ عَهْدِهِمْ راعُونَ)(140) (مؤ منان ) کسانى هستند که امانتها و پیمانهاى خود را مراعات مى کنند. بـه هـمـیـن نسبت نیز عهد شکنان را سرزنش و کردار شان رانکوهش کرده است . اسلام ، حرمت عهد و وجـوب وفـاى بـه آن را بـطـور مـطلق ، سفارش کرده ، چه به نفع پیمانگزار باشد و چه به زیـانـش . از نـظـر اسـلام ، هـر کـس بـا دیـگـرى پـیـمـان مـى بـنـدد، بـایـد بـه پـیـمـان خـود عـمـل کـند، یا از ابتدا آن را امضا نکند، چون رعایت جانب اجتماعى ، لازمتر و واجبتر از سود و زیان فردى است .(141) پس از فتح مکه که مشرکان قریش خوار و زبون گشتند و اقتدار و شوکت مسلمانان ، آشکار شد، خـداوند بر مسلمانان واجب کرد که سرزمین وحى را از لوث مشرکان پاک نمایند و به همین منظور خون آنان را بدون هیچ قید و شرطى مباح کرد، مگر آنکه ایمان بیاورند اما به خاطر احترامى که اسـلام بـراى عـهـد و پـیـمـان قائل است ، مشرکانى را که با مسلمانان ، پیمان بسته بودند نیز استثنا کرد. امیرمؤ منان على علیه السلام وفاى به عهد را ریشه دین دانسته ، فرموده است : (اَصْلُ الدّینِ اَداءُ اْلاَمانَةِ وَ الْوَفاءُ بِالْعُهُودِ)(142) ریشه دین ، ردّ امانت و وفاى به پیمانهاست . ابومالک مى گوید: بـه امـام زیـن العابدین عرض کردم تمام شرایع دین را به من بگو. فرمود حق گویى ، داورى عادلانه ، و وفاى به عهد.(143) پاى بندى معصومین (ع ) به پیمانها نـاگـفـتـه پـیـداسـت کـه با توجه به جایگاه ویژه اى که عهد و پیمان در اسلام دارد، بایستى رهـبـران واقعى آن اهمیت لازم رابرایش قائل شده ، بیش از دیگران به آن پاى بند باشند و چنین نیز بودند، چنان که قرآن مجید در باره یکى از آنان مى فرماید: (وَ اذْکُرْ فِى اْلکِتابِ إِسْمعیلَ إِنَّهُ کانَ صادِقَ الْوَعْدِ...)(144) در این کتاب ، اسماعیل را یاد کن که او راست پیمان بود. حضرت رضا علیه السلام مى فرماید: (إِنّا اءَهْلُ بَیْتٍ نَرى ما وَعَدْنا عَلَیْنا دَیْناً کَما صَنَعَ رَسُولُ اللّهِ (ص )(145) مـا خـانـواده اى هـسـتـیم که وعده خویش را دینى برخود مى دانیم (که باید حتماً ادا شود) چنان که پیامبر (ص ) چنین بود. در اینجا گوشه اى از پاى بندى ائمه معصومین (ع ) را به عهد و پیمانهاى الهى ، شخصى ، و عمومى پى مى گیریم : الف ـ عهد الهى خـداوند از انسان بطور عموم و از رهبران الهى بطور خصوص ، پیمانهایى گرفته و همه ملزم به رعایت آنند، قرآن مجید به انسانها مى گوید: (اءَلَمْ اءَعْهَدْ إِلَیْکُمْ یا بَنى آدَمَ اءَلاّ تَعْبُدُوا الشَّیْطانَ)(146) اى فرزندان آدم ! آیا از شما پیمان نگرفتم که شیطان را نپرستید؟ و در باره پیامبران مى فرماید: (وَ اِذْ اَخـَذْنـا مـِنَ النَّبیینَ مِیثاقَهُمْ وَ مِنْکَ وَ مِنْ نُوحٍ وَ اِبْراهیمَ وَ مُوسى وَ عیسى ابْنِ مَرْیَمَ وَ اَخَذْنا مِنْهُمْ میثاقاً غَلیظاً)(147) آن هـنـگام که از پیامبران و از تو و نوح و ابراهیم و موسى و عیسى ابن مریم پیمان گرفتیم و از ایشان پیمان سختى گرفتیم . علاّمه طباطبایى (ره ) مى نویسد: (اضـافـه مـیـثـاق بـه ضـمـیـرى کـه بـه انـبـیـا بـرمـى گـردد، خـود دلیل است بر اینکه مراد از میثاق انبیا، میثاق خاص به ایشان است ... میثاق پیامبران ، میثاقى است کـه بـه صـفـت نـبـوت آنـان ارتـبـاط دارد و غیر از آن میثاقى است که از عموم بشر گرفته است )(148) در تفسیر نمونه درباره عهد و پیمان پیامبران نیز آمده است : (مـفـسـران سـخـنـان گـونـاگـونـى دارنـد کـه مـى تـوان گـفـت : هـمـه آنـهـا شـاخـه یـک اصل کلى است و آن ادا کردن مسؤ ولیت تبلیغ و رسالت و رهبرى و هدایت مردم در تمام زمینه ها و ابعاد است .)(149) رسـول اسـلام (ص ) ـ کـه از پـیـامـبـران اولوالعـزم و افـضـل هـمـه رسـولان الهى بود ـ پیمان الهى را به نحو احسن به انجام رساند و در دوران 23 ساله رسالت خویش با تمام توان به آن پاى بند بود، هرگز در انجام فرمان الهى کوتاهى نـکـرد، بلکه بر عهد خویش استوار ماند بگونه اى که خدا و خلق به پایمردى و وفادارى اش گـواهـى دادنـد. (امـامـت ) نـیـزبه تصریح قرآن (150) عهدى الهى است که معدودى از پـیـامـبـران و دوازده جـانـشـیـن پـیـامـبـر اسـلام بـه چـنـیـن مـقـامـى نائل شدند. امـامـان مـعـصـوم علیهم السلام با دارابودن مقام رفیع عصمت یکى پس از دیگرى عهد امامت را به انجام رساندند و لحظه اى از پاى ننشستند. آنان به همه عهد و پیمانهایى که خدا با انسانها و مـردان الهـى بـسـته بود، وفا کردند وحتى بر سر آن جان باختند و این جانبازى را نیز با خدا پیمان بسته بودند چنانکه امیرمؤ منان على (ع ) مى فرماید: مـن ، عـمـویـم حمزه ، برادرم جعفر و پسرعمویم ، عبیدة بر امرى با خدا و پیامبر پیمان بستیم و به آن وفا کردیم ، دوستانم از من پیشى گرفتند ( و به شهادت رسیدند) و من پس از آنهاـ به اراده الهى ـ مانده ام وخداوند این آیه را درباره ما فرستاد: (مِنَ الْمُؤْمِنینَ رِجالٌ صَدَ قُوا ما عاهَدوُا اللّهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ وَ ما بَدَّلوُا تَبْدیلاً)(151) از مـؤ مـنـان مـردانـى هستند که به پیمانى که با خدا بسته بودند وفا کردند، برخى بر سر پـیـمان خویش جان باختند و برخى نیز چشم به راهند و هیچ دگرگونى (در پیمان خویش ) به جاى نیاورده اند. آن گاه فرمود: (مصداق فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى ) حـمـزه و جـعـفـر و عـبـیـده هـسـتـنـد و مـن نـیـز مـنـتـظـرم و دگـرگـونـى در اراده ام پدید نیامده است .(152) چنین روحیه اى بطور قطع در دیگر امامان نیز وجود داشته است . ازسـوى دیـگـر، خـداونـد از مـؤ مـنـان واقـعى نیز پیمان گرفته که ولایت ائمه معصومین (ع ) را گـردن نـهـنـد و تـنـهـا از آنان پیروى کنند، چنان که حضرت صادق علیه السلام آیه مذکور را شامل شیعیان نیز دانسته است . محمد بن سلیمان مى گوید: خدمت امام صادق (ع ) شرفیاب بودم که ابوبصیرنیز وارد شد، امام به او فرمود: اى ابابصیر! خداوند از شما در کتابش یادکرده و فرموده است : (مِنَ اْلمُؤْمِنینَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُواْ اللّهَعَلَیْهِ...) براستى که شما به پیمانتان پیرامون ولایت ما وفا کردید و جز ما را به رهبرى اختیار نکردید و گرنه خداوند شما رابه جاى ستایش سرزنش مى کرد.(153) بـنـابـرایـن ، شـیـعـیـان و پـیـروان راستین اسلام ناب محمدى صلى الله علیه و آله باید در هر عـصـرى ، دسـت رهـبـران شایسته خویش ـ اعم از امام معصوم یا ولى فقیه ـ را فشرده و به یارى یکدیگر به پیمان خدا ـ که همانا برپایى آیین اوست ـ وفا نمایند. ب ـ پیمانهاى شخصى حضرات معصومین علیهم السلام به پیمانهاى شخصى نیز ارج مى نهادند بگونه اى که هرگز خلاف و عده انجام نمى دادند. عبدالله بن ابى الحمساء مى گوید: مـن پـیـش از بـعـثت معامله اى با پیامبر (ص ) انجام دادم و مبلغى به او بدهکار شدم و وعده دادم که هـمـان جا بماند تا من طلبش را بیاورم ، ولى وقتى رفتم فراموش کردم که برگردم تا اینکه روز سوم یادم آمد، رفتم دیدم آن حضرت همانجا ایستاده است ، مراکه دید فرمود: مرا به سختى انداختى ، اینک سه روز است که اینجا منتظرت هستم .(154) عمّار یاسر گفته است : من و محمّد صلى اللّه علیه و آله قبل از اسلام گوسفند مى چراندیم روزى در محلى مرتع خوبى یـافـتم و قرار شد گوسفندان را آنجا بچرانیم فردا که من گوسفندانم را به آنجا بردم دیدم آن حضرت پیش از من به آنجا رسیده ، ولى گوسفندان را از چرا بازداشته است . پرسیدم : چرا چنین کرده اى ؟ پاسخ داد: مـا با هم قرار گذاشتیم که گوسفندان را به اتفاق بچرانیم و من دوست ندارم خلاف وعده انجام دهم .(155) ابن عباس مى گوید: روزى امـیـرمـؤ مـنـان عـلى عـلیـه السـلام بـه من فرمود: پس از نماز عشا در محله (جبّان ) تو را مـلاقـات مـى کـنـم ، مـن سـرقـرار رفـتـم و مـشـاهـده کـردم کـه آن حـضـرت قبل از من آنجا حاضر شده است .(156) ج ـ قرار دادهاى عمومى ارتـبـاط رهبر باامّت یک سلسله قرار دادهایى را مى طلبد تا اداره جامعه طبق برنامه حساب شده اى انـجـام بگیرد، همان طور که ارتباط جامعه اسلامى با دنیاى خارج نیز عهد و پیمانهاى خاص خـود را مـى طـلبـد، بـنـابـرایـن ، رهـبـر جـامعه ، بناچار باید قرار دادهاى داخلى و خارجى را در بـرنـامـه خـود داشـتـه بـاشد چنین قرار دادهایى اصولاً در چهار محور انجام مى گیرد: اجتماعى ، سیاسى ، نظامى و اقتصادى . 1ـ اجتماعى : صرف نظر از مقام رهبرى ـ که خود تعهّدى اجتماعى در برابر خدا ومردم است ـ گاه اتـفاق مى افتد که رهبر در برخى مسائل با مردم پیمانى منعقد مى سازد. معصومین علیهم السلام اگـر چـنـیـن قـراردادهـایـى را مـى بـسـتـنـد بـه آن وفـا مـى کـردنـد بـطـور مثال : تـعـدادى از مـردم مـدیـنـه ، طـى دو نـوبـت بـه مـکـّه آمـدنـد و ضـمـن گـرویـدن بـه اسـلام بـا رسـول خـدا صـلى الله عـلیـه وآله پـیـمـان بـسـتـنـد که با تمام توان ازآن حضرت دفاع کنند. رسـول اکرم (ص ) نیز با آنان شرط کرد که علاوه بر حمایت از پیامبر(ص ) کارهاى ناشایست نـیـز انـجـام نـدهـند این دو پیمان که در سرزمین (منى ) و در کنار یک گردنه ، انعقاد یافت به پـیـمـان اول ودوم عـقبه معروف شد. گفتنى است که پیامبر(ص ) در برابر، بهشت را براى آنان تضمین کرد.(157) حضرت امیر علیه السلام نیز وقتى مردم براى بستن پیمان خلافت به خانه اش هجوم آوردند با آنان اتمام حجت کرد و شرط نمود که اسلام ناب را پیاده کند ونیز فرمود: (اَلا وَ اَنَّهُ لَیـْسَ لى اَمـْرٌ دوُنـَکـُمْ اِلاّاَنَّ مـَفـاتـیـحَ مالِکُمْ مَعى ، اَلاوَ اِنَّهُ لَیْسَ لى اَنْ آخُذَ مِنْهُ دِرْهَماً دوُنَکُمْ، رَضیْتُمْ؟)(158) آگـاه بـاشـیـد کـه بـراى مـن چـیـزى بـیـشـتـر از شـمـا نـخـواهـد بـود جـز ایـنـکـه کـلیـد امـوال شـما دست من است وبدانید که من حتى یک درهم نیز از شما بیشتر نخواهم برد، آیا به چنین شرطى خشنودید؟ پـس از آنـکه مردم راضى شدند با آنان بیعت کرد و تا آخر هم به عهد خود وفا کرد، نه درهمى بـیـش از سـهـم خـود از بـیـت المـال صـرف امـور شـخـصـى کـرد ونـه اجـازه داد کـه آن را حـیـف و میل نمایند، همین طور به سایر وعده هاى خود عمل کرد. 2ـ سیاسى : اسلام ، دینى جهان شمول و جاودانى است از این رو، بایستى در صحنه هاى سیاست جهان ، حضور فعال داشته باشد که بطور قطع به انعقاد قراردادهاى سیاسى مى انجامد. رسـول خـداصـلّى اللّه عـلیـه وآله پـس از ورود بـه مـدیـنـه بـا بـرخـى از قـبـایـل قـدرتـمند عرب ، پیمان دفاعى بست که بیشتر جنبه سیاسى داشت و بر اساس آن اگر لشـکـرى بـه یـکـى از دوطـرف قـرارداد حـمـله مى کرد طرف دیگر به یارى او مى شتافت و با بـرخـى نـیـز پـیمان عدم تعرض بست به این معناکه هیچ یک از طرفین به دیگرى تجاوز نکند وعـلیـه او دسـت بـه اقـدامـى نـزنـد روشـن اسـت کـه چنین پیمانهایى بیش از آنکه نظامى باشد سـیـاسى است چون از سویى تشکیل حکومت اسلامى به رهبرى پیامبر(ص ) را در جامعه آن روز و درصـحـنـه هـاى سـیـاسـى تـثـبـیـت مى کرد وبه عبارت دیگر حکومت اسلامى جاى خود را در نقشه جغرافیایى جهان باز مى کرد و ازسوى دیگر، پیامبر با عقد چنین پیمانهایى با همسایگان خود، بـا خـاطـرى آسوده به جنگ دشمنان اسلام مى رفت و دغدغه اى از جانب همپیمانان به خود راه نمى داد. پـیـمـان بـسـتـن بـا قبایل (بنى نصیر)، (بنى قینقاع ) ، (بنى قریظه ) و غیره از این قـبـیـل بـود. نـاگفته نماند که این سه قبیله بزرگ ویهودى مدینه ، خود پیشنهاد دهنده بودند و سـران آنـهـانـزد پیامبر آمدند و عرض کردند ماآمده ایم تا با شما پیمان ببندیم که هیچ گونه اقـدامـى عـلیـه شما انجام نداده ، متعرض هیچ یک ازمسلمانان نشویم وتعهد مى کنیم که هیچ کس را عـلیـه شـمـا تـحریک و تقویت ننماییم در مقابل ، از شما مى خواهیم که کارى به کار ما نداشته باشید. پیامبر گرامى پذیرفت و ضمن عقد قراردادهاى جداگانه اى با هر یک از سه قبیله ، این شـرط را نـیـز درآن گـنـجـانـد کـه اگـر آنـهـا بـر خـلاف قـرارداد عمل نمایند، جان ومالشان در خطر خواهد بود.(159) مسیحیان (نجران ) نیز به مدینه آمدند و پس از گفتگوهایى با پیامبرصلى الله علیه وآله از پـذیـرش اسلام ، امتناع ورزیدند وبا آن حضرت قرار گذاشتند که فرداى آن روز مباهله نمایند. رسـول خـدابـا امـیـرمـؤ مـنـان عـلى ، حـضـرت زهـرا، امـام حـسـن وامـام حـسـیـن عـلیـهـم السـلام در مـحـل وعـده حـاضـر شـدنـد، ولى مـسیحیان ـ که مباهله را به سود خود ندانستند ـ ازآن امتناع کردند وپـیـشـنـهاد پیمان صلح دادند رسول خدا (ص ) نیز پیشنهادشان را پذیرفت و قرارشد که آنها دوهـزار طاقه پارچه سالانه در دو نوبت به مسلمانان بپردازند در عوض ، تحت الحمایه حکومت اسلامى زندگى نمایند.(160) همچنین پیامبر(ص ) با عده اى از غیرمسلمانان ، قرار بست که مالیات مخصوصى به نام (جزیه ) بـه حـکـومـت اسـلامـى بپردازند، گوشت خوک و ربا نخورند و با خواهر، دختر خواهر، و دختر برادر خود ازدواج نکنند.(161) پـس از شـهـادت امـام حـسـن مجتبى (ع ) شیعیان عراق به جنب و جوش افتادند و طى نامه هایى که براى امام حسین (ع ) فرستادند پیشنهاد خلع معاویه و بیعت با آن حضرت را مطرح ساختند ، ولى امـام (ع ) از پـذیـرفـتـن آن خـوددارى کرد ویادآور شد که میان او و معاویه عهد وپیمانى است که تـامـعـاویـه در قـیـد حـیـات اسـت ، شکستن روا نیست و پس از مرگ معاویه در این باره فکر خواهد کرد.(162) 3ـ نـظـامـى : روحـیـه سـتمگرى وتجاوز و افکار پلید و شرک آلود، همواره عده اى را در برابر مـردان الهـى بـه لجـاجـت و دشمنى واداشته وبه میدان مبارزه با آن سفیران رحمت ونعمت فرستاده است . رسـول گـرامـى اسـلام نـیـز حدود ده سال از عمر شریفش در جهاد با دشمنان خدا گذشت والبته آتـش بـس وپیمان صلح از لوازم جنگ است وهر گاه آن حضرت پیمانى نظامى امضا مى کرد، به آن وفا مى نمودوهرگز نشد که نقض پیمان نماید. سـه سـال پـس از نـبـرد خـونـیـن بـدرـ کـه بـه شـکـسـت سـخـت قـریـش انـجـامـیـده بـودـ و دوسـال پـس ‍ از جـنـگ احـد کـه مـسـلمـانـان از قـریـش شـکـسـت خـورده بـودنـد یـعـنـى سـال پـنـجم هجرى پیامبر صلى الله علیه وآله تصمیم گرفت با مسلمانها(عمره ) به جاآورد وبـه ایـن قـصـد راهـى مـکـه شـد چـنـیـن کـارى بـراى قـریـش ـ کـه دشـمـن درجـه یـک و در حـال جـنـگ بـا اسـلام بـودـ سخت ناگوار آمد وبا تمام توان در برابر پیامبر (ص ) ایستادند و اجـازه نـدادنـد کـه مـسـلمـانـان وارد مـکـه شـونـد. بـراى حـل ایـن مـشـکـل ، گـفـتـگـوهـایـى مـیـان نـمـایـنـدگـان قـریـش و رسـول خدا(ص ) انجام شد که طرفین به این نتیجه رسیدند که پیمان صلحى را امضا کنند که ایـن پـیـمـان چـون در مـحـل (حـدیـبـیـه ) انـجـام گـرفـت بـه هـمـیـن نـام مـشـهـور گـشـت ورسـول خـدا(ص ) سـخت بدان پاى بندى نشان داد و هیچ یک از مواد آن رانقض نکرد و درباره آن فرمود: (اِنّى اُریدُ اَنْ اُتِمَّ لِقُرَیْشٍ شَرْطَها)(163) من تصمیم دارم شرایط قریش را ایفا کنم . امـامان علیهم السلام نیز تا آنجا که اتفاق افتاده و پیمانى نظامى بسته اند، به آن وفا کرده اند وهر گز نقض عهدى از ایشان دیده نشده است . پس از نوشته شدن قرارداد آتش بس در جنگ صفین گروهى از نیروهاى لشکر حضرت على (ع ) آن را نپذیرفتند و به امیرمؤ منان صلوات الله علیه پیشنهاد دادند که مفاد آن را نادیده گرفته ، دوباره با معاویه وارد جنگ شود. امام (ع ) ضمن ردّ چنین پیشنهادى فرمود: (وَیـَحـَکـُمْ اَبـَعـْدَ الّرِضـا وَ الْمـیـثـاقِ وَ الْعـَهـْدِ نـَرْجـَعُ؟ اَوَلَیـْسَ اللّهُ تـَعـالى قال : (َوْفوُابِالْعُقوُدِ)(164) واى به حالتان ! آیا پس از رضایت و عهد و میثاق (از آن ) برگردیم ؟ آیا خداوند نفرموده است به پیمانها وفا کنید؟ (165) امام حسن مجتبى (ع ) نیز پس از امضاى پیمان صلح با معاویه هرچه شیعیان اصرا کردند که با معاویه به ستیز برخیزد نپذیرفت .(166) 4ـ اقـتـصـادى : بـخـش عـظـیـمـى از ارتـبـاطـات جـامـعـه بـشـرى را داد و سـتـدهـاى اقـتـصـادى تـشـکـیـل مـى دهـد کـه در جـاى خـود انـعـقـاد پـیـمـانـهـا را بـه دنبال دارد. معصومین (ع ) نسبت به این گونه پیمانها نیز وفادار بودند. رسـول خـدا (ص ) در دوران زنـدگـى خـود پیمانهاى اقتصادى فراوانى امضا کرد و به آن وفا نمود، از جمله : بـااهـالى (دومـة الجـنـدل ) یـک پیمان اقتصادى ـ سیاسى امضا کرد که طى آن متعهد شد از آنان حمایت کرده صلاحشان را در نظر بگیرد.(167) رسول خدا صلّى الله علیه وآله به مالک بن عوف ـ فرمانده فرارى دشمنان اسلام در جنگ خنین ـ پیغام داد که اگر نزد من آیى و اسلام رابپذیرى ، اسرا و غنایم جنگ را به تو باز مى گردانم و صـد شـتـر نـیـزبـه تـو جـایـزه خـواهـم داد. مـالک پـیـام رسـول اکـرم (ص ) را دریافت کرد وبه مدینه آمد ومسلمان شد وآن حضرت نیز به عهد خود وفا کرد.(168) امـام سـجاد علیه السّلام به کسى که در حال احتضار بود، وعده داد که بدهى هایش را بپردازد و هنگام برداشت غلّه به عهد خود وفا کرد.(169) بـنـابـرایـن حضرت معصومین (ع ) هرکجا که پاى قراردادى را امضا کردند یا وعده اى به کسى دادنـد، در هـر زمـیـنـه اى بـه پـیـمان خویش وفادار بودند وهرگز کسى از ایشان خلاف وعده اى نـدیـده ، نـشـنـیده و نقل نکرده است به امید آنکه مانیز از سیره آن بزرگان فرزانه ، درس وفا دارى بیاموزیم وصفت ناپسند پیمان شکنى را در افکار و کردار خویش راه ندهیم . آمین . # تواضع مفهوم تواضع تواضع درلغت به معناى فروتنى ، نرمى و خوارى آمده است (170) و دراصطلاح ، خود را بـلنـد مـرتـبـه نـدانـسـتـن و کـوچـکـى کـردن در بـرابـر خـدا، پـیـامـبـر (ص ) و مـؤ مـنـان و مـیل به بزرگى و جاه طلبى نداشتن .(171) بنابراین ، متواضع کسى است که خود را بـالاتـر از دیـگران نداند، بلکه عیبهاى خود را همواره در نظر داشته و در رفع آن بکوشد. در مـقـابـل ، مـتـکـبـر، خـود را از دیـگـران برتر و شایسته تر مى شمارد، در نتیجه هیچگاه در مسیر کمال گام بر نمى دارد. انـسـان مـتـواضـع ، بـا نـهاد پاکى که دارد، همیشه نیکیها را میان خود و دیگران تقسیم مى کند و سعادت و نیک فرجامى همنوعان خویش را طالب است ، چنان که امام کاظم علیه السلام فرمود: (اَلتَّواضُعُ اَنْ تُعْطِىَ النّاسَ ما تُحِبُّ اءَنْ تُعْطاهُ)(172) تواضع آن است که آن چیزى را به مردم عطا نمایى که دوست دارى همان را دریافت کنى . شریعت و تواضع در اسلام شریعت مقدس اسلام ، تواضع را از صفات کمال انسان دانسته و پیروان خویش را بدان سفارش کرده است . قرآن مجید فروتنان را بندگان شایسته خدا شمرده و فرموده است : (وَ عِبادُ الرَّحْمنِ الَّذینَ یَمْشُونَ عَلَى الاَْرْضِ هَوْناً...)(173) بندگان خداى رحمان ، کسانى هستند که در روى زمین ، متواضعانه قدم بر مى دارند و به پیامبر اسلام (ص ) مى فرماید: (وَ اخْفِضْ جَناحَکَ لِمَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْمُؤْمِنینَ)(174) با پیروان با ایمانت ، متواضع و فروتن باش . از سـوى دیـگـر کـراهـت و تـنفّر خویش را از تکبّر که در برابر تواضع است ، ابراز داشته و فرموده است : (إِنَّهُ لا یُحِبُّ الْمُتَکَبِّرینَ)(175) خداوند، متکبران را دوست ندارد. و فرجام متکبران را دوزخ دانسته است : (اءَ لَیْسَ فى جَهَنَّمَ مَثْوًى لِلْمُتَکَبِّرینَ)(176) آیا متکبّران را در جهنم ، جایگاهى نیست . رسول خدا(ص ) فرمود: (اِنَّ التَّواضُعَ یَزیدُ صاحِبهُ رَفْعَةً فَتَواضَعُوا، یَرْفَعْکُمُ اللّهُ)(177) فـروتـنـى بـر مـقـام صـاحـبش مى افزاید، پس متواضع باشید تا خداوند، مرتبه شما را بلند گرداند. امیرمؤ منان على علیه السلام نیز فرموده است : (بِکَثْرَةِ التَّواضُعِ یَتَکامَلُ الشَّرَفُ)(178) با تواضع فراوان ، شرف ، کامل مى شود. بـا ایـن وصـف ، روشـن مـى شود که اسلام بر متواضع بودن انسان تاءکید دارد و آن را یکى از ارزشـهـاى والاى انـسـانـى مـى داند و نمى پسندد که پیروانش به جاى مزیّن شدن به فضیلت تواضع به رذیلت تکبّر آلوده گردند . جلوه هایى از تواضع ائمه معصومین (ع ) بـا توجه به جایگاه و حالت پسندیده تواضع ، تردیدى نیست که رهبران فرزانه اسلام به آن مزّین بوده و هرگز قلب و فکر پاکشان به ذرّه اى کبر و خودخواهى آلوده نگشته است ، زیرا ایـشـان انـسـانـهـاى کاملى هستند که تمام صفات کمال را دارا و از صفات نقص و کاستى مبّرایند. اینک بگونه اى گذرا و مختصر به نمایش گوشه اى از تواضع آن بزرگواران معصوم علیهم السلام مى پردازیم : الف ـ تواضع در مقابل پروردگار معصومین (ع ) با معرفتى که به عظمت ذات مقدس خدا و کوچکى مخلوقات داشتند، تواضع واقعى و فـراوان خـویـش را نـسـبـت بـه او ابـراز مـى داشـتـنـد، بـدیـن شـکـل کـه هـیـچ گـاه در کوچکترین دستورنیز مخالفت با امر او نکردند و با بندگى خالصانه خـود، مـرتـبـه عـالى خـضـوع و خـشـوع را در بـرابـر خـداى متعال دارا بودند. عایشه ، همسر رسول خدا، نقل مى کند که به پیامبر گفتم : اى فـرسـتـاده خـدا بـه هـنگام غذا خوردن ، تکیه بزن که راحت باشى و غذا خوردن برایت آسان باشد، حضرت جواب داد: نه ، اینکار رانمى کنم ، بلکه همچون بندگان و غلامان غذا مى خورم و چون بندگان در مقابل مولایم مى نشینم .(179) امام باقر علیه السلام فرمود: هرگاه ذکرى از خدا و نعمتهاى الهى به میان مى آمد، پدرم ، امام زین العابدین ،(ع ) سجده شکر به جاى مى آورد.(180) همچنین آن حضرت فرمود: وحـى بـر مـوسـى (ع ) بـه مـدت سـى روز، قـطـع شـد، مـوسـى بـر فـراز کـوه رفـت و گـفت : پروردگارا چرا وحى قطع شده ، دیگر با من سخن نمى گویى ؟ اگر من گناهى مرتکب شده ام هـمـیـن حـالا قـصـاص کـن ؛ و اگـر اعـمـال نـاپـسـنـد بـنـى اسـرائیل مانع نزول وحى شده ، آنها را ببخش . خطاب آمد: اى موسى ! آیا مى دانى چرا تو را از مـیـان مـردم بـه وحـى و کلام خویش اختصاص داده ام ؟ موسى گفت : نمى دانم . خداوند فرمود: در رفـتـار و اخلاق بندگانم با دقت نگریستم ، هیچ کس را از تو متواضعتر ندیدم . از این رو، این امـتـیـاز ویـژه را بـه تـو دادم . موسى (ع ) پس از نماز، تا گونه چپ و راستش را بر زمین نمى چسبانید، بر نمى خاست .(181) ب ـ تواضع در خانه مـعـصـومین (ع ) در محیط خانواده ، بویژه با پدر و مادر، رفتارى صمیمى و متواضعانه و مناسب شـاءن آنـان داشتند. رسول اکرم (ص ) با اینکه خود در سنین کودکى ، پدر و مادرش ‍ را از دست داد، ولى نمونه کاملى از احترام و تکریم به والدین را ارائه نمود. مـعـصومین (ع ) در داخل خانه نیز همانند دیگر اعضاى خانواده بودند. هرگز کارهاى شخصى خود را بـر دیـگـران تـحـمـیـل نـکـرده و خـود شـخـصـاً بـدانـهـا مـى پـرداخـتـنـد. یـکـى از هـمـسـران رسول خدا مى گوید: پـیامبر (ص ) در خانه لباسهایش را مى دوخت ، کفش خود را تعمیر مى کرد و بیشتر چیزى را که دوسـت داشـت در خـانه انجام دهد، خیاطى بود.(182) به همسران خود احترام مى گذاشت و خود رابراى آنها مى آراست و چه بسا در میان آنان مى نشست و آنها سر مبارک حضرت را شانه مى زدند.(183) از حضرت امیر (ع ) نقل شده است که فرمود: تشک پیامبر همان عبایش بود و متکاى حضرت پارچه اى بود از لیف خرما یک شب آن را دولا کردند (که نرمتر باشد) فردا صبح فرمود: بستر دیشب ، مرا از نماز شب بازداشت و دستور داد که آن را یک لا بیندازند.(184) حـضـرت امیر(ع ) خرید نیازمندیهاى خانه اش را خود انجام مى داد. روزى شخصى به آن حضرت گـفـت : اى امیرمؤ منان ! بگذار این کار را دیگران انجام دهند (و این در شاءن شما نیست .) حضرت فرمود: شخص متاءهّل ، خود سزاوارتر است به بردن آنچه خریده است .(185) ج ـ تواضع در اجتماع 1ـ رفـتـار بـا زیـر دستان و محرومان : پیشوایان معصوم علیهم السلام نسبت به افراد ضعیف و مـحـروم ، عـنـایت بیشترى داشتند و حرمت آنان را در جامعه نگه مى داشتند.این رفتار متواضعانه و صمیمى معصومین (ع ) اندوه و نگرانى و درد اجتماعى آنان را کاهش ‍ مى داد. رسـول اکـرم (ص ) غـلامـى داشـت بـه نام زید که خدیجه به او بخشیده بود. حضرت او را آزاد کـرد و مـخـیـّر نـمـود کـه در خـانـه آن حـضـرت بـمـانـد یـا به دیار خود برگردد، ولى رفتار متواضعانه و صفا و صمیمیت آن حضرت ، مانع رفتن زید شد.(186) سـلامـت جـامعه اقتضا مى کند که میان طبقات مختلف و قشرهاى گوناگون روابط عادلانه حکمفرما باشد، تا زندگى از لطف و صفاى لازم برخوردار گردد. توصیه اسلام و معصومین (ع ) در این رابطه ، نسبت به اقشار مختلف مردم ـ با هر شرایطى که دارند ـ این گونه بود. رسول خدا(ص ) فرمود: بدترین مردم کسانى هستند که زیردستان خود را آزار مى دهند.(187) همچنین به دیگران ، تـوصـیـه مـى کـردنـد کـه کارهاى مشکل و طاقت فرسا را به غلامان وضعیفان واگذار نکرده و خودشان نیز با آنها همکارى کنند.(188) امـام رضـا(ع ) بـه خـدمـتـکـارانـش تـوصـیـه کـرده بـود کـه هـرگـاه وارد خـانـه شـدم و شـمـا مشغول خوردن غذا بودید، از جا بلند نشوید.(189) نادر یکى از خدمتکاران امام رضا(ع ) گفت : امام رضا(ع ) خیلى تواضعانه باما رفتار مى کرد ولقمه حلوا (گردو و شکر) را به من مى داد. (190) 2ـ تـواضـع در مـقـابل دوستان : پیشوایان معصوم (ع ) نسبت به اصحاب و دوستان خود، روابط بسیار خوب و متواضعانه داشتند، بطورى که : ابوذر، صحابى و یار پیامبر مى گوید: رسـول خـدا (ص ) در وسـط دوستان و اطرافیان خود مى نشست و با آنها صحبت مى کرد، بطورى کـه اگـر یـک نـفـر غـریـبـه وارد مـى شـد، نـمى توانست بفهمد کدام یک پیامبر خداست . به همین دلیـل ، سـکـویـى از گـِل سـاخـتـیـم کـه آن حـضـرت بـر آن بـنـشـیـنـد و جـاى او مـشـخـّص باشد.(191) سلمان فارسى مى گوید: بر فرستاده خدا (ص ) وارد شدم . حضرت عبایش را براى من پهن کرد تا بر آن بنشینم . سپس فـرمـود: هـرگـاه مـسـلمـانـى بـر بـرادر مـسلمان خود وارد شود و او براى اکرام و احترام ، فرش برایش پهن کند، خداوند گناهان او را مى بخشد.(192) 3ـ تـواضـع در مقابل رفتار دیگران : لازمه رفتار متواضعانه معصومین (ع ) این بود که با هر کس ‍ برخورد مى کردند ـ چه دوست و چه بیگانه ـ اخلاق اسلامى را ترک نمى کردند و چه بسا مواردى که همین اخلاق و ملایمت ، موجب هدایت افراد مى شد و به اسلام مى گرویدند. رسـول خـدا (ص ) سـوار بـر شـتـرش از راهـى مـى گـذشـت ، کـه عربى بیابانى جلو آمد و از حضرت خواست که با هم مسابقه شتر سوارى دهند. حضرت هم پذیرفت و آن مرد، برنده مسابقه شد.(193) از سـوى دیـگـر، آن بـزرگـواران از هـرگـونـه رفتار تحقیر آمیز نسبت به مردم جلوگیرى مى کردند، گرچه چنین عملى از سوى خود مردم انجام مى گرفت . امام صادق (ع ) فرمود: حـضـرت امـیر(ع ) با اصحاب خود به محلى رسیدند. عدّه اى از اهالى ، پیاده در پى حضرت راه افـتـادنـد. حـضـرت مـتـوجه شد و پرسید: آیا حاجتى دارید؟ گفتند: نه ، رسم ما چنین است که از بزرگانمان این گونه تجلیل مى کنیم . حضرت فرمود: (وَ اللّهِ مـا یـَنـْتـَفِعُ بِهذا اءُمَراءُکُمْ وَ إِنَّکُمْ لَتَشْقُونَ بِهِ عَلى اءَنْفُسِکُمْ وَ تَشْقُونَ بِه فى اخِرَتِکُمْ)(194) بـه خدا سوگند! بزرگانتان از چنین کارى سود نمى برند و تنها شما خودتان را (در این جا) به سختى و در آخرت به بدبختى مى اندازید. امـام رضا علیه السلام داخل حمام شد. شخصى جلو آمد و گفت : مرا کیسه بکش ، آن حضرت بدون درنگ خواسته آن مرد را اجابت کرد.(195) عدم تواضع در مـیـان انـسـانـهـا کـسـانـى یـافت مى شوند که از رفتار متواضعانه و انسانى دیگران ، سوء استفاده کرده و آن را حمل برضعف و ناتوانى مى کنند. قـرآن مـجـید، براى اینکه چنین راهى را بر سوء استفاده کنندگان ببندد، از مؤ منانى ستایش ‍ مى کند که در برابر مسلمانان ، فروتن ولى در برابر کفّار بد اندیش ، گردن فرازند: (اءَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنینَ اءَعِزَّةٍ عَلَى الْکافِرینَ)(196) مـعـصـومین (ع ) نیز بر اساس این اصل قرآنى اگر تشخیص مى دادند که افرادى از تواضع و فروتنى آنان سوء استفاده مى کنند از چنین کارى خوددارى مى کردند، تا از گمراهى به درآیند. و بـه مـردم نـیز توصیه مى کردند که از کرنش و تواضع دربرابر کسانى که متکبّر بوده و ارزشـهـاى مـادى را جـایـگـزیـن ارزشـهـاى مـعـنـوى کـرده انـد، بـپـرهـیـزنـد. رسول خدا(ص ) مى فرماید: (مَنْ اءَتى ذامَیْسَرَةٍ فَتَخَشَّعَ لَهُ طَلَبَ ما فى یَدَیْهِ، ذَهَبَ ثُلْثادینِهِ)(197) هر که نزد ثروتمندى رود و او رابراى دارایى اش کرنش کند، دو سوّم دینش از بین رفته است . آنـچـه از نـظـر اسـلام اهـمیت دارد، عزّت نفس مؤ من است که باید حفظ شود. بدون شک ، فروتنى کردن با عزت نفس منافات ندارد، انسان مى تواند در عین اینکه نسبت به مؤ منین ، متواضع است ، عزّت نفس خویش را حفظ کرده و خود را تحقیر ننماید. حضرت امیر (ع ) مى فرماید: چـه زیـبـاسـت ، فـروتـنى ثروتمندان براى فقرا به منظور کسب آنچه در نزد خداست ، و از آن زیـبـاتـر و بـا شـکوهتر بى اعتنایى فقرا نسبت به ثروتمندان دنیا طلب است ، زیرا آنان به خداى قادر، توکل کرده اند.(198) رسول خدا(ص ) فرمود: وقتى با مؤ منین متواضع برخورد کردید، براى آنها تواضع کنید، و اگر متکبّرین را دیدید با آنها متکبرانه برخورد کنید، که این رفتار، موجب تحقیر و ذلّت متکبّران است .(199) # حمایت از محرومان (محروم ) واژه اى است عربى که در فارسى به معناى بى نصیب و بى هره ، ناامید، ناکام ، کم روزى ، بدبخت و غارت شده آمده است .(200) نـاگـفـتـه پـیـداسـت کـه قـشـر وسـیـعـى از جـوامـع را مـحـرومـان و مـسـتـضـعـفـان تـشـکـیـل مى دهند. اینان بطور معمول ، از رفاه و مواهب زندگى ، محروم و بى بهره اند و هر چه بـیشتر مى جویند، کمتر مى یابند. سفره فرسوده و بى رونقشان در انتظار لقمه اى نان ، زار مى زند، و دریچه دل غمگین و با احساسشان بسوى یک لبخند محبت ، همواره باز است . اسـلام ، کـه دیـنـى جاوید و جهانى است ، از یکسو، به پیکره جامعه ، یعنى طبقه محروم ، توجه زیـادى داشـته و رسیدگى به امور آنان را در متن برنامه هاى فردى ، اجتماعى و حکومتى خویش قرار داده است و از سوى دیگر بابد گویى و نکوهش از محرومیت و استضعاف ، پیروان خویش را از گـرفـتـار شدن به آن بر حذر داشته و آنان را به سر و سامان دادن زندگى مادى و معنوى خویش ، تشویق کرده است . رسول خدا(ص ) فرمود: چهار چیز کمر شکنند ... و فقرى که بى درمان است .(201) امیر مؤ منان (ع ) فقر و تنگدستى را بدتر از مردن دانسته و مى فرماید: (اَلْفَقْرُ اَلْمَوْتُ اْلاَکْبَرُ)(202) تنگدستى ، مرگ بزرگى است . آن حضرت به فرزندش ، محمد حنفیه ، چنین سفارش مى کند: پـسـرم ! من از تنگدستى برتو بیم دارم ، پس ، تو از آن به خدا پناه ببر، چرا که فقر، سبب کاستى دین ، سرگردانى فرد و فراخوان کینه است .(203) از سـوى دیـگـر، حـکـومـت اسلامى و رهبران شایسته ، اقشار مرفّه و برخوردار جامعه را به کمک رسانى مادى و معنوى به محرومان و مستضعفان ، فرا خوانده اند. که بخشى از آن را در این درس خواهیم خواند. محرومان جامعه خـداونـد، پـیـامـبـران خـود را از میان توده هاى مردم انتخاب کرده است و شاید یکى از دلایلش این باشد که آنان ، با زندگى در متن طبقات محروم جامعه ، از نزدیک با فرهنگ و روحیات آنان آشنا شـده و دردهـاى آنان را لمس نمایند تا بهتر بتوانند به مداواى آن بپردازند. بدون تردید، این بـدان مـعـنانیست که فرستادگان خدا از رهبرى و هدایت اقشار مرفّه جامعه ، دست بردارند، بلکه مـسـؤ ولیـت خـطیر ایشان ، ارشاد و راهنمایى تمام اقشار و طبقات جامعه بوده و رفع محرومیتهاى روحى و جسمى و سامان دادن به امور مستمندان ، از اولویت بیشترى برخوردار است و این نکته در سخن و سیره رهبران الهى آشکار است . امیر مؤ منان (ع ) فرموده است : حـضـرت سـلیـمـان (ع ) صـبـح که مى شد با مرفّهین و اشراف ملاقات مى کرد (تابه کارشان رسـیـدگـى نـمـایـد) بـه مستمندان که مى رسید، کنارشان مى نشست و مى گفت : مستمندى (هستم ) همراه مستمندان .(204) رسول خدا(ص ) فرموده است : (اءَمَرَنى رَبّى بِحُبِّ الْمَساکینِ الْمُسْلِمینَ)(205) پروردگارم فرمان دوستى مستمندان مسلمان را داده است . همچنین در سخنى به على علیه السلام مى گوید: (إِنَّ اللّهَ وَهَبَ لَکَ حُبَّ الْمَساکینِ وَ الْمُسْتَضْعَفینَ فِى الاَْرْضِ فَرَضیتَ بِهِمْ اِخْواناً وَ رَضُوابِکَ اِماماً)(206) خداوند، دوستى مستمندان و مستضعفان زمین رابه تو داده است ، پس تو، به برادرى آنان خشنودى و ایشان به امامت تو راضى اند. محرومیت زدایى ائمّه (ع ) پـیـدایـش و پـایـدارى معنوى جامعه اسلامى ، بستگى به وجود معصوم (ع ) دارد و تنها پیامبر و جـانـشـیـنـان واقـعـى او، سـبـب آرامـش خـاطـر هـمـه اقـشـار جـامعه مى شوند. محرومان جامعه به هر گـرفـتـارى و مـحـرومیتى که گرفتارشوند، چشم امید به آن بزرگواران مى دوزند تا مرهمى بـر زخم دلشان نهند و از بدبختى ، محرومیت مادى ، رنج و اضطراب روحى رهایى یابند. ائمّه مـعـصومین (ع ) نیز خود را موظّف به انجام چنین مهمى مى دانند و هرگز به عنوان (رهبر) جامعه اسـلامـى ، تـنـها به امر و نهى کردن و راهنمایى و ارشاد، بسنده نمى کنند. امیر مؤ منان (ع ) در این راستا در نامه اى به عثمان بن حنیف مى نویسد: (... اءَ اءَقْنَعُ مِنْ نَفْسى بِاءَنْ یُقالَ هذا اءَمیر الْمُؤْمِنینَ وَ لا اءُشارِکَهُمْ فى مَکَارِهِ الدَّهْرِ اءَوْ اَکُونَ اءُسْوَةً لَهُمْ فى جُشُوبَةِ الْعَیْشِ...)(207) لیـکـن دریـغ مـى ورزم کـه بـیـخـردان و تـبـهکاران این امت ، حکمرانى امت را به چنگ آورند؛ آنگاه ثروتهاى الهى را میان خود دست به دست به گردانند و بندگان او را برده خویش سازند، با شایستگان بستیز و با بدکاران بسازند. آن حـضرت ، پیروان خویش را از کم لطفى نسبت به محرومان ، سخت بر حذر داشته و چنین هشدار مى دهد: (لا تُحَقِّرُوا ضُعَفاءَ إِخْوانِکُمْ فَإِنَّهُ مَنِ احْتَقَرَ مُؤْمِناً لَمْ یَجْمَعِ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ بَیْنَهُما فىِ الْجَنَّةِ إِلاّ اءَنْ یَتُوبَ)(208) بـرادران نـاتـوانـتـان را تـحـقیر نکنید، زیرا هر کس مؤ منى را کوچک شمارد خداوند، آن دو را در بهشت جمع نمى کند. مگر اینکه توبه کند. پس روشن است که ائمّه معصومین (ع ) در زندگى خویش از هیچ گونه کمکى نسبت به محرومان ، دریغ نمى ورزیدند و بر حمایت همه جانبه آنان همّت مى گمارند. محرومان و مستمندان نیز از این امـر، آگـاه بـوده ، بـراى گشودن گره هاى زندگى ، چه در جنبه روحى و چه در جنبه هاى مادى به ائمّه معصومین (ع ) پناه مى بردند. عربى بیابانى به حضور امیر مؤ منان على علیه السلام رسید واظهار داشت : اى امـیـر مـؤ مـنان ! من به سه بیمارى گرفتارم که یکى بیمارى جانى ، دیگرى فقر (مادى ) و سوّمى جهل و نادانى (فکرى ) است . حضرت پاسخ داد: اى بـرادر عـرب ! بـیـمـارى جـانـى بـه طـبیب ، و بیمارى نادانى به دانشمند، بیمارى فقر به سخاوتمند، عرضه مى شود. آن شخص گفت : اى امیر مؤ منان ! تو هم طبیبى ، هم دانشمندى و هم کریمى . آنـگـاه امـام (ع ) دسـتـور داد کـه سـه هـزار درهـم از بـیـت المال به او پرداخت شود و به او فرمود: هـزار درهـم هـزیـنـه بـیـمـارى تـن کـن و هـزار درهـم صـرف بـیـمـارى جهل ، و هزار درهم دیگر را براى رفع تنگدستى ، خرج کن .(209) اینک با توجّه به گستردگى کمى و کیفى حمایت معصومین (ع ) از محرومان ، آن را در بخشهاى : فکرى ، مالى ، عاطفى ، سیاسى ، اجتماعى ، و نژادى بطور فشرده بیان مى کنیم : الف ـ فکرى یـکـى از حـسـاسترین مسؤ ولیتهاى ائمّه معصومین (ع ) حمایت فکرى و تقویت عقیدتى جامعه است . رهبرى و هدایت جامعه اسلامى ، در معناى صحیح و وسیع آن ، تنها از عهده ایشان بر مى آید، چرا که آنان سرچشمه همه علومند. در آن زمـان مـردم بـویـژه اعـراب جـاهـلى در فـقـر فـرهـنـگـى عـمـیـقـى غـوطـه ور بـودنـد و رسـول گـرامـى اسـلام (ص ) رشـد فـکـرى و کـامـل کـردن اخلاق انسانیت را از اهداف مهم خود مى شـمـارد.(210) رسـول خـدا (ص ) در سـخـت تـریـن شـرایـط بـه زدودن جـهـل ، خـرافـه ، کـفـر و نفاقِ اعراب جاهلیت پرداخت و تا آنجا که امکان داشت ، شخصاً بدین کار اقـدام نـمـود و هـر جـا کـه صـلاح مـى دانـسـت کـسـانـى راجـهـت تـبـلیـغ و ارشـاد و مـحـو جـهـل و شـرک بـا اطـراف مـى فـرسـتـاد. پـس از پـیـمـان بـا عـقـبـه کـه قبل از هجرت با اهل یثرب (مدینه ) بست آنها از پیامبر تقاضا کردند که به منظور تعلیم قرآن و بیان احکام الهى کسى رابسوى آنان بفرستد و پیامبر خدا مصعب بن عمیر را براى این کار به مدینه اعزام کرد.(211) هـمـچـنین در سال هشتم هجرى کعب بن عمیر غفارى را به همراهى یک گروه تبلیغى براى ارشاد و هدایت به سرزمین (ذات اطلاح ) فرستاد تا آنها را از گمراهى نجات بخشد که همگى به دست مشرکان جاهل به شهادت رسیدند.(212) ب ـ مالى شاید محرومیت مالى بیش از اقسام دیگر در جامعه نمود داشته باشد و وجدانهاى افراد صالح را بیازارد. اسلام به این مساءله مهم اجتماعى نیز اهتمامى خاص دارد و در چارچوب (خمس )، (زکات )، (انـفـاق )، (احسان ) و (صدقه ) به تعدیل ثروتهاى مردم و برقرارى نظم خاصّى در مسائل اقتصادى پرداخته است و رسیدگى به امور محرومان و بینوایان را به همه پیروان خویش سـفـارش کـرده اسـت . قـرآن مـجـیـد یـکـى از نـشانه هاى تقوا و نیکوکارى را کمک به مستمندان و محرومان دانسته و فرموده است . (وَ فى اءَمْوالِهِمْ حَقُّ لِلسّائِلِ وَ الْمَحْرُومِ)(213) در اموالشان ، براى سائل و محروم حقى است . فراوانى اوقاف و صدقات معصومین (ع ) نشانه آن است که آنها دلسوز درماندگان بودند و در حدّ توان خویش در رفع محرومیتها مى کوشیدند. امام سجاد (ع ) فرمود: در زمان رسول خدا مساکین و محرومان بى پناه ، شبها را در مسجد مى خوابیدند و پیامبر (ص ) در مـسـجـد در کـنـار مـنـبـر، سـفـره انـداخـتـه ، بـه ایـشـان غـذا مـى داد و خود نیز در کنار آنها غذا مى خورد.(214) بـدیـن گونه ، محرومان جامعه احساس مى کردند که فرستاده خدا حامى و پشتیبان آنهاست و به هـمـیـن سـبـب آن حـضـرت را از خود مى دانستند و تحمّل فقر و رنج محرومیت بر ایشان آسان بود. نـقـل شـده کـه امـیـر مـؤ مـنـان عـلى (ع ) نـخـلسـتـانـى داشـت کـه نـخـلهـایـش را رسـول خـدا(ص ) کاشته بود. روزى آن را فروخت و چهار هزار درهم به یک عرب بیابانى داد و بقیه آن را بین محرومان مدینه تقسیم کرد و درهمى براى خود نگه نداشت .(215) امام صادق (ع ) مى فرماید: پیامبر، غنایم جنگى را میان رزمندگان تقسیم کرد و قطعه زمینى به على (ع ) رسید، آن حضرت چشمه اى در آن زمین جارى ساخت و آن را (ینبع ) نامید و وقف زائران خانه خدا و کمک به محرومان و در راه مـانـدگـان کـرد و فـرمـود (ایـن مـزرعـه ) نـه فـروخـتـه مـى شـود و نـه بـه ارث مـى رسد.(216) امـام حـسـن مـجـتـبـى عـلیـه السـلام در ایـن راستا، سه مرتبه ثروت خویش را با محرومان تقسیم کرد.(217) ج ـ عاطفى کـمـبودهاى عاطفى و روانى نیز یکى از آفتهاى اجتماعى است که باید درمان گردد، معصومین (ع ) به این مهم نیز مى پرداختند. رسـول خدا(ص ) گهگاهى مسلمانان رابه منزل خویش دعوت مى کرد و به آنان غذا مى داد، روزى در چنین مجلسى ، مردى سیاه و آبله رو وارد شد، ولى هر جا که مى خواست بنشیند، مردم از کنارش بـر مـى خـاسـتـنـد. رسـول خـدا (ص ) او را خـواسـت و کـنـار خـویـش نـشـانـیـد و بـا هـم غـذا خوردند.(218) مـشهور است که امیرمؤ منان (ع ) در زمان تصدّى حکومت ، در کوچه ها به زن بیوه اى برخورد که شوهرش را در مرزها کشته بودند. امام ، ضمن تاءمین مخارج زندگى ، از نظر عاطفى نیز آن زن و بـچـه هـایش را مورد حمایت قرار داد.(219) حضرت على علیه السلام در فرمان و عهد نامه حکومتى خویش به مالک اشتر مى نویسد: (وَ اءَشْعِرْ قَلْبَکَ الرَّحْمَةَ لِلرَّعِیَّةِ وَ الْمَحَبَّةَ لَهُمْ وَ الْلُطْفَ بِهِمْ)(220) قلب خویش را سرشار از مهربانى و دوستى و لطف به مردم و زیر دستان نما. در باره ترحّم و ملاطفت نسبت به یتیمان ، که دچار کمبود شدید عاطفى هستند، مى فرماید: (اَللّهَ اَللّهَ، فىِ الاَْیْتامِ فَلا تُغِبُّوا اءَفْواهَهُمْ وَ لا یَضیعُوا بِحَضْرَتِکُمْ)(221) خـدا را ! خـدا را ! در بـاره یـتـیـمـان ، آنـان را گـاهـى سیر و گاهى گرسنه نگذارید، نباید در حضور شما ضایع گردند. پیشوایان اسلام خود را پناه محرومان ، پدر یتیمان و فریادرس بیچارگان مى دانستند، بگونه اى کـه هـمـه مـحـرومـان جـامعه از هر قشرى و یا هر نوع محرومیتى ، ایشان راملجاء و پناه خود مى دیدند و صمیمانه و امیدوار، با آنها روبه رو مى شدند. امـام حـسن مجتبى علیه السلام از محلى مى گذشت ، عده اى از فقرا را دید که چند قرص ‍ نان بر زمـیـن نـهـاده و مشغول خوردن هستند. امام را که دیدند گفتند: اى پسر پیامبر! بیا با ما غذا بخور حـضـرت نـیـز پـیاده شد و نزد آنان نشست و از نانشان خورد آنگاه آنها را به منزلش دعوت کرد وخوراک و پوشاکشان داد.(222) مـعـصـومـیـن (ع ) بـا چـنـین کارهایى ضمن اینکه از جریحه دار شدن احساسات و عواطف محرومان و مصیبت دیدگان جلوگیرى مى کردند، به آنها شخصیت داده ، روح اعتماد به نفس و امیدوارى را در وجودشان تقویت مى کردند. دـ سیاسى ، اجتماعى محرومان سیاسى ـ اجتماعى نیز از وجود ائمّه معصومین علیهم السلام بهره مى بردند. کسانى که از مـوقـعـیـت سـیـاسـى ـ اجـتـماعى نامناسبى برخوردارند، بطور طبیعى درپى ملجاء و پناهى مى گـردنـد تا آسیبهاى وارده و ضعف خویش را جبران نمایند و معصومین (ع ) بهترین کسانى بودند که حرمان آنان را جبران مى کردند. پـیـامـبـران و امـامـان (ع ) چنین محرومانى را زیر بال خود مى گرفتند و با گشاده رویى وسعه صدر به حمایتشان برمى خاستند و با شهامت و فراست خاص خود، ضمن دلجویى عاطفى از آنان ، مخالفت و ستیزه جویى خود با نظامهاى ظالمانه حاکم را نیز ابراز مى داشتند. پـیـامبر خدا (ص ) حتى پیش از بعثت ، داراى روحیه ستم ستیزى و مظلوم نوازى بود و با شرکت در پیمان جوانمردان گوشه اى از چنین روحیه اى را به نمایش ‍ گذاشت .(223)همین طور با سخنان واقع بینانه خود، مسببّان محرومیت و حرمانرا آتش افروزانى معرفى مى کردند که با اعـمـال خـلاف خـویـش ، دوزخـى دردنـاک بـراى خـود تـدارک مـى بـیـنـنـد؛ چـنـان کـه نقل شده : روزى رسول اکرم (ص ) از جایى عبور مى کرد، صداى مظلومانه برده اى را شنید که از مـولاى خـود کـتـک مـى خورد، نداى مظلومانه وى پیامبر رحمت را بسوى خود کشید و آن حضرت ، اربـاب سـتـم پـیشه را توبیخ کرد تا او از کرده خویش پشیمان شد و به جبران کار نافرجام خود، برده را آزاد کرد. رسول خدا (ص ) فرمود: اگر او را آزاد نمى کردى ، به یقین ، اهل دوزخ بودى .(224) عـثـمـان در زمـان خـلافـت خـویـش بـر ابـوذر، یـار وفـادار رسول خدا صلى الله علیه وآله خشم گرفت و بر آن شد که او را از مدینه تبعید کند. در ضمن ، دسـتـور داد کـه کسى هنگام خروج ابوذر، او را بدرقه و همراهى نکند. وقتى این خبر به امیرمؤ مـنـان (ع ) رسـیـد، سـخـت مـتـاءثـّر شد و فرمود: آیا با صحابى پیامبر (ص ) باید این گونه رفـتـار شـود؟ سـپـس هـمـراه حـسـن و حـسین علیهما السلام و عدّه اى از بنى هاشم ابوذر رابدرقه کردند و طىّ سخنانى از او تجلیل و قدردانى نمودند.(225) هـمـچـنـیـن نـقـل شـده اسـت کـه مـروان حـکم ، که در زمان معاویه والى مدینه بود، فرزدق ، شاعر انـقـلابـى و حماسه سرا، را از مدینه تبعید کرد، فرزدق هنگام خروج ، با حضرت سیدالشهداء (ع ) دیدار کرد و آن حضرت مبلغ چهارصد دینار به او هدیه کرد.(226) عـمـلکـرد مـعـصـومـیـن (ع ) در ایـن راسـتـا ضـمن اینکه جنبه سیاسى ونوعى مبارزه با دستگاههاى طـاغـوتـى بـود، بـگـونـه اى چشمگیر از فشار روحى و عاطفى افراد طرد شده از طرف خلفا و مبارزان ، کاسته و آنها را دلگرم مى ساخت . نـاگـفـتـه نـمـاند که معصومین (ع ) تنهابه دلجویى دوستان و موافقان خود بسنده نمى کردند، بـلکـه دشـمـنـانـشـان نـیـز از ایـن خـوى الهـى آنـان سـود مـى بـردنـد، چـنـان کـه نقل کرده اند: پس از جریان عاشورا و خلافکاریهاى بى شمار یزید، مردم برخى از شهرها بر او شـوریـدند و درگیریهاى متعددى میان آنان و نیروهاى دولتى رخ داد. مردم مدینه ، در این کار پـیـشـقـدم بـودنـد. آنها بر والى دست نشانده یزید تاختند و او را همراه دیگر بنى امیه از شهر بـیـرون کـردنـد. در ایـن مـیـان مـروان حـکـم ، کـه از دشـمـنـان اهل بیت (ع ) بود نزد عبدالله ، پسر عمر، رفت و از او خواست که خانواده اش را نگهدارى کند تا آسـیـبـى بـه آنـان نـرسـد، ولى عـبـدالله چـنـین پیشنهادى را نپذیرفت . مروان از آن جا به خدمت حـضـرت سـجاد علیه السلام رفت و از او درخواست کمک کرد با اینکه مروان از دشمنان سرسخت اهـل بـیـت بـود امام (ع ) تقاضاى او را پذیرفت و از خانواده او چون خانواده خود محافظت کرد تا مدینه آرامش ‍ خود را باز یافت .(227) هـمـچـنـیـن ، آن بـزرگـان ، تـلاش مى کردند که شخصیت اجتماعى محرومان محفوظ بماند وفقر و تـهـیـدسـتـى آنـان ، سـبـب بـى احـترامى وتحقیرشان نگردد؛ چنان که از رفتار بسیار محترمانه رسـول خدا(ص ) با اهل (صفّه ) درمى یابیم که اسلام نه تنها اجازه نمى دهد که حیثیت اجتماعى مـحـرومـان پـایـمـال گـردد، بـلکـه بـراى آنـان احـتـرام ویـژه اى قـائل اسـت و آنان را در برابر خوشگذرانها و مرفّهان تقویت کرده است . چنانکه امام باقر (ع ) مى فرماید: در مـدیـنـه گـروهـى تـهـیـدسـت ، مـوسـوم بـه اهـل صـفـه بـودنـد کـه رسول خدا(ص )، خود به دیدارشان مى رفت و با دست خود برایشان غذا مى برد و هرگاه آنان بـه حـضورش مى رسیدند، ایشان را نزدیک خود مى نشاند و با آنان گرم مى گرفت مترفان و ثروتمندان از چنین برخوردى خوششان نمى آمد و به آن حضرت مى گفتند اینها را از گرد خود پراکنده ساز. روزى یکى از انصار (ثروتمند) نزد پیامبر (ص ) آمد و مشاهده کرد که یک نفر از اهـل صـفـه تـنـگـاتـنگ پیامبر نشسته و مشغول صحبتند. مرد انصارى به آنان نزدیک نشد و کمى دورتـر نـشـسـت . رسـول خـدا (ص ) بـه او فـرمود: نزدیک بیا! ولى او نپذیرفت ، آنگاه پیامبر فرمود: شاید بیم دارى که فقر وندارى اش به تو سرایت کند!(228) حضرت صادق (ع ) دراین باره مى فرماید: (اِنَّ فـُقـَراءَ الْمـُؤْمـِنـیـنَ یـَتـَقـَلَّبـُونَ فـى ریـاض الْجـَنَّةِ قـَبـْلَ اَغـْنـِیـائِهـِمـْبَِاَرْبـَعـیـنـَ خَریفاً)(229) مؤ منان فقیر چهل سال زودتر از ثروتمندان مؤ من ، در بهشت ، جاى خواهند گرفت . بـدون شـک ، حمایت رهبران اسلام از فقرا و محرومان ، هرگز به این معنانیست که آنان از فقر و مـحـرومـیـت ، خـشـنود بوده و چنین وضعى را براى مسلمانان مى پسندیدند، بلکه معصومین (ع ) در بـرابر این پدیده ناخواسته اجتماعى بگونه هاى مختلف به مبارزه پرداخته اند که یکى از آن راهها دلدارى دادن وتقویت شخصیت محرومان بوده است تا فشار و سنگینى محرومیت را از دوش آنها کمتر کند. ه‍ ـ نژادى از نـظـر اسـلام اخـتـلاف رنـگ ، نـژاد، و زبـان درانـسـانـهـا، امـرى طبیعى و از نشانه هاى قدرت پروردگار است (230) و هیچ یک از آنها سبب امتیاز یا تحقیر کسى نمى شود. بنابراین ، هیچ نژادى نمى تواند خود را نژاد برتر دانسته ، بر دیگران فخربفروشد. ... چـنـیـن فـرهـنـگـى مـورد تـوجه رهبران اسلامى بوده و همواره در سخن و سیره خویش ، تبعیض نـژادى را مـحـکـوم کـرده انـد و از کـسـانـى کـه بـه خـاطـر رنگ و نژادشان مورد تحقیر قرار مى گـرفـتـنـد، حـمـایـت کـرده و بـه آنـان شـخـصـیـت مـى دادنـد. بـراى مثال ، رهبر اسلام ، درابتداى رشد آیین حیاتبخش خود، موذّن خویش را از میان سیاهان انتخاب کرد و بـراى (سـلمـان )، کـه فـردى ایـرانـى و غـیـر عـرب بـود ، احـتـرام بـسـیـار زیـادى قـائل بـود تـاجـایى که او را از اهل بیت خود شمرد. هرگز کسى ندیده و نشنیده که پیامبراسلام (ص ) کسى را به خاطر نژاد، امتیاز داده یا بهاى کمتر داده باشد. جانشینان واقعى آن حضرت نیز از چنین اصلى پیروى کرده واجازه نمى دادند که طرفداران آنان بـر دیـگـران ـ کـه بـه نـظر آنها از نژادى پایین ترهستند ـ فخر بفروشند ویا حق بیشترى را طلب نمایند یا حقوق آنها را پایمال نمایند. ابواسحاق همدانى مى گوید: دو بـانو، یکى عرب ، و دیگرى غیر عرب ، نزد امیرمؤ منان على (ع ) آمده ، درخواست کمک کردند. آن حضرت ، هر دو را بطور مساوى کمک کرد. زن عرب ، به عنوان اعتراض گفت : من عرب هستم و ایـن عـجـم اسـت !! امـام (ع ) در پـاسـخ فـرمـود: بـه خـدا سـوگـنـد، مـن در ایـن مـال حـق افـزونـى بـراى فـرزندان اسماعیل (عرب ) بر فرزندان اسحق (غیر عرب ) نمى یابم .(231) نـقل کرده اند که در جریان عاشورا، حضرت سیدالشهداء همان گونه که بر بالین فرزند یا بـرادرنـش یـا دیـگر افراد بنى هاشم ، حاضر مى شد،(232) بر بالین دیگران حتى غـلامـان سـیـاه نـیـز مـى رفـت ؛ سـرشـان را بـه دامـن مـى گـرفـت و کمال مهر و محبت را نسبت به آنان ابراز مى داشت ، در این باره نوشته اند: امام (ع ) بالاى سر یکى از یارانش به نام (واضح )، که غلامى ترک بود، حاضر شد و با او مـعـانـقـه کـرد و صـورت بـر صـورتـش نـهـاد. (واضـح ) کـه در حـال جـان دادن بـود، بـه چـنـیـن مـوهـبـتـى افـتـخـار کـرد و گـفـت : چـه کـسـى مـى تـوانـد مـثـل مـن بـاشـد، کـه پـسـر پـیـامبر (ص ) صورت بر رخم نهاده است ؟(233)همچنین بر بـالیـن یـکى از غلامان به نام (اسلم ) حاضر شدوباوى که هنوز رمقى در بدن داشت ، معانقه نمود، او نیز لبخندى زد و به چنین افتخارى بالید، سپس شهید شد.(234) اظهار همدردى بامحرومان اهـل بیت عصمت و طهارت نسبت به محرومان و فقراى جامعه ، احساس مسئوولیت و ابراز همدردى مى کـردنـد و خـودشـان نـیـز چـون آنان زندگى مى کردند، تا احساس حقارت و کمبود در آنها ایجاد نشود. امام زین العابدین (ع ) پیک محبت بود و در راه ، هر جا بى کسى را مى دید، یا فقیر و مستمندى را مـشـاهـده مى کرد که دیگران به او توجّهى ندارند، بدو محبت مى کرد، اورا نوازش مى داد، و به خـانـه خـویـش آورده ، از او پـذیـرایـى مـى کـرد. روزى عـده اى جـذامى را دیدـ که به خاطر بى تـوجـهـى مـردم ، مـطـرود جـامـعـه بـودنـد ـ آنـان را به خانه خویش دعوت کرد و مورد پذیرایى قـرارداد. خـانه امام زین العابدین ، خانه مسکینان و یتیمان و بیچارگان بود.(235)انس بن مالک مى گوید : پـیـامـبـر خدا همیشه چنین دعا مى کرد: (خدایا مرا مسکین نگه دار و مسکین بمیران و در قیامت در زمره مـسـاکـیـن مـحـشورم کن . عایشه پرسید: اى رسول خدا (ص ) چرا این دعا رامى کنى ؟ فرمود: چون مساکین و محرومان چهل سال زودتر از اغنیا و ثروتمندان وارد بهشت مى شوند. اى عایشه ! هرگز مـسـکینى را از خود دورمکن اگر چه به نیم دانه خرما باشد . اى عایشه ! مساکین را دوست بدار و به آنها نزدیک شو تا خداوند تو را در قیامت به خود نزدیک کند.(236) تطبیق وضعیت خویش با محرومان همدردى و شرکت عملى در غم مستمندان و محرومان ، یکى دیگر از خصوصیات بارز معصومین علیهم السلام مى باشد. مـسـتـمند و محروم آنگاه که در کنار افرادى پر خور، بى درد ومرفّه قرار مى گیرد، غم و رنجش افـزون مـى شـود واحساس کمبود و عقب ماندگى از دیگران ، بار فقر و محرومیتش ‍ را سنگین تر مـى کـنـد و بر عکس ، پایین آوردن سطح زندگى از سوى ثروتمندان و نزدیک شدن به سطح زنـدگـى کم درآمدها و محرومان ، تا حدودى سبب آرامش آنان مى گردد، بویژه اگر چنین کارى از سـوى رهـبران جامعه صورت پذیرد. خوشبختانه ، پیشوایان معصوم ما، در تمام زندگى خویش چنین کرده اند. عروه که از یاران پیامبراست مى گوید: شـنـیـدم کـه عـایـشـه ـ هـمـسـر رسـول خـدا(ص ) ـ مى گفت : ماهها برما مى گذشت و آتش در خانه رسول خدا بر افروخته نمى شد. پرسیدم : پس چگونه زندگى مى کردید؟ جواب داد: با آب و خرما.(237) امیرمؤ منان (ع ) که در دوره خلافتش بیش از هر زمان دیگر زاهدانه زندگى کرد به فلسفه عمیق چنین کارى تصریح کرده ، مى فرماید: (اِنَّ اللّهَ فـَرَضَ عـَلى اَئِمَّةِ الْحـَقِّ اَنْ یـَقـَدِّروُا اَنـْفـُسـَهـُمْ بـِضـَعـَفـَةِ النـّاسِ کـَیـْلا یَتَبَیَّغَ بِالْفَقیرِ فَقْرُهُ)(238) خداوند بر پیشوایان حق واجب کرده که زندگى خود را با طبقه ضعیف تطبیق دهند، تا رنج فقر، مستمندان و محرومان را ناراحت نکند. امام صادق علیه السلام مى فرماید: (جـبـرئیـل بر رسول خدا فرود آمد و گفت : خداوند سلام مى رساند و مى فرماید: آیا مى خواهى صـحـراى مـکـه را بـرایـت طـلاى خـالص گـردانـم ؟ حـضـرت رسـول سـه مرتبه سر به آسمان بلند کرد و فرمود: نه ، اى پروردگار، ولى مى خواهم که یـک روز مـرا سـیـر کـنـى ، حـمـد تـو گـویـم و یـک روز گـرسـنـه شـوم و از تـو طـلب کـنـم ).(239) # اصطلاح ذات البین (اصـلاح ذات البـیـن ) و ایـجـاد تـفـاهـم و هـمـبـسـتـگـى و زدودن کـدورتـهـا و دشـمـنـیـهـا و تبدیل آن به صمیمیت و دوستى یکى از مهمترین برنامه هاى اسلامى است .(240) (ذات ) به معناى خلقت و بُنیه و اساس چیزى است و (بین ) به معناى حالت ارتباطى و پیوند میان دو شـخـص یـا دو چیز است . بنابر این ، اصلاح ذات البین به معناى اصلاح اساس ارتباطات و تحکیم و تقویت پیوندها و از میان بردن عوامل تفرقه و نفاق است .(241) سالم سازى روابط قرآن مجید، امّت اسلامى رابسان خانواده اى مى داند که اعضاى آن با هم برادرند: (إِنَّمَاالْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ)(242) همانا مؤ منان با هم برادرند. سـپـس بـا در نـظـر گرفتن رابطه تنگاتنگ برادرى ، که در آن هرگز نباید کینه و کدورت ، جـایـگـزیـن صـفا و صمیمیت گردد، بر صلح و سازگارى و تحکیم و تقویت آن تاءکید نموده ، چنین مى فرماید: (فَاَصْلِحُوا بَیْنَ اءَخَوَیْکُمْ)(243) پس میان برادرانتان صلح و سازش برقرار کنید. بـر ایـن اسـاس ، مـعـصـومـین (ع ) با کردار و گفتار خود، بر سالم سازى روابط خانوادگى ، اجـتـماعى ، عنایت زیادى داشتند، بگونه اى که رسول خدا(ص ) اصلاح ذات البین را سرآمد همه کارهاى نیک دانسته ، مى فرماید: (مـا عـَمـِلَ امـْرُوءُ عـَمَلاً بَعْدَ إِقامَةِ الْفَرائِضِ خَیْراً مِنْ إِصْلاحِ بَیْنِ النّاسِ یَقُولُ خَیْراً، و یُنَمى خَیْراًیَتَمَنّى خَیْراً)(244) پـس از انـجـام فـرایـض ، هـیـچ عـمـلى بـراى انسان بهتر از اصلاح میان مردم نیست که سخن خیر بگوید و خیر را رشد بدهد (یاخیر را همواره آرزو کند.) امیر مؤ منان على علیه السلام در وصیت خویش به امام حسن و امام حسین علیهماالسلام مى فرماید: (اءُوصـیـکـُمـا وَ جـَمیعَ وُلْدى وَ اءَهْلى وَ مَنْ بَلَغَهُ کِتابى بِتَقْوَى اللّهِ، وَ نَظْمِ اءَمْرِکُمْ وَ صَلاحِ ذاتِ بـَیـْنـِکـُمْ، فـَإِنـّى سـَمـِعـْتُ جـَدَّکـُمـا یـَقُولُ: صَلاحُ ذاتِ الْبَیْنِ اءَفْضَلُ مِنْ عامَّةِ الصَّلاةِ وَ الصِّیامِ)(245) شـمـا و هـمـه فـرزنـدان و خاندانم و هر کس را که این نامه به دستش برسد به تقواى الهى و نـظـم در کـارهـایـتـان و صـلح و سـازش مـیـان خـود سـفـارش مـى کـنـم ، کـه مـن از جـدّ شـمـا، رسول خدا (ص )، شنیدم که فرمود: اصلاح ذات البین از عموم نماز و روزه برتراست . پـیـشـوایـان مـعـصـوم بـاکـردارشـان به گفتار خویش و سفارش قرآن و پیامبر(ص ) تحقّق مى بخشیدند که گوشه اى از آن را در این درس مى خوانید. مصلحان دلسوز عوامل فراوانى ، باعث ناهنجاریهاى اجتماعى در جامعه است که به برخورد و خشونت مى انجامد و اغـلب ، بـه شـکـل اخـتـلافـات سـیاسى ، مذهبى ، قومى و مالى بروز مى کند. مصلحانى ، همچون پـیـامـبـر و ائمـّه اطـهار(ع ) در حد امکان تلاش مى کردند تا (اصلاح ) را جایگزین (اختلاف ) نمایند. الف ـ اختلافات سیاسى افـکـار سیاسى انسانها گوناگون است و باعث جناح بندیهاى متعدد مى شود و همین مساءله منشاء اخـتـلافـات فـراوانـى در جـامـعـه مـى گـردد. مـعـصـومـین (ع ) با آگاهى و بینش صحیحى که از مـسـائل سـیـاسـى داخـلى و خارجى داشتند، همواره از تشنّج سیاسى جامعه مى کاستند و تلاش مى کـردنـد کـه اجـتـمـاع مسلمانان در حالت آرامش و امنیت فکرى به سربرد و با ذهنى آرام ، تصمیم گـیـرى نـمـایـد. هـمـیـن طـور، سـعـى مـى کـردنـد نـوسـانـات فـکـرى و سـیـاسـى جـنـاحـهـا را تعدیل و آنان را به یکدیگر نزدیک کنند، تا وحدت و یکپارچگى امت اسلامى محفوظ بماند. در زمـان حـیـات رسـول اکـرم (ص ) کـمتر اختلاف سیاسى میان مسلمانان رخ مى داد و آن حضرت ، اخـتـلافـات سـیـاسـى پـس از خـود را پـیـش بـیـنـى و راه حـلهـاى مـنـاسـب را هـم ارائه فـرمـود و اهل بیت خویش را معیار تشخیص حق از باطل قرارداد، از جمله مکّرر فرمود: (عَلىُّ مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقُّ مَعَ عَلی وَ الْحَقُّ یَدُورُ حَیْثُما دارَ عَلىُّ)(246) على (ع ) با حق و حق با على (ع ) است و حق بر محور على (ع ) مى چرخد. هـمـیـن طـور مـردم را در بـحـرانـهـاى سـیـاسـى ـ اجـتـمـاعـى پـس از خـود بـه اهل بیت (علیهم السلام ) ارجاع داد و فرمود: (مـَثـَلُ اَهـْلِ بـَیـْتـى کـَمـَثـَلِ سـَفـیـنـَةِ نـُوحٍ مـَنْ رَکـِبـَهـا نـَجـى وَ مـَنْ تـَخـَلَّفَ عـَنْها زَخَّ فىِ النّارِ)(247) مـثـل اهل بیت من چون کشتى نوح است که هر کس سوار آن شود نجات یابد و هر کس از آن جا بماند در دوزخ بیفتد. از سوى دیگر به اهل بیت (ع ) نیز سفارش فرمود که اگر دیدید مردم شما را در ستاندن حقتان یارى نمى کنند، صبر پیشه کنید تا مبادا اسلام در خطر افتد و جامعه اسلامى پاره پاره گردد. درجـریان شورش و اعتراض علیه عثمان ، که گروهى از اهالى مدینه ، مصر و کوفه آن را آغاز کـردنـد، حضرت على علیه السلام تمام کوشش خویش را به کاربرد تا خشونت و درگیرى رخ ندهد. طبرى ، پیرامون این واقعه چنین مى نویسد: وقـتـى مـصـریـان بـه مـدیـنه نزدیک شدند، عثمان از قصد آنان آگاه گردید و خود شخصاً به مـنـزل امـام على (ع ) رفت و از او تقاضاى کمک کرد، آن حضرت به خواهش عثمان پاسخ مثبت داد و بـا تـعـدادى از مـهـاجـران و انصار به اصلاح میان انقلابیون و عثمان اقدام کرد و پس از رفت و آمدها و مذاکرات متعدد سرانجام ، عثمان به خواست انقلابیون تن در و قراردادى را امضا کرد، حتى بر منبر رفت و از خطاهاى گذشته توبه نمود. مصریان نیز قرارداد را پذیرفتند و راهى مصر شدند.(248) ائمـّه مـعـصـومـیـن (ع ) گـرچه با اساس حکومتهاى زمان خویش مخالف بودند و آن را نامشروع مى دانستند، ولى به درگیرى و اختلافات سیاسى که باعث فروپاشى جامعه و فساد اجتماعى مى شد یا به ریخته شدن خون بى گناهان مى انجامید نیز رضایت نمى دادند، از این رو در مواقع ضـرورى بـه اصـلاح مـیـان زمـامداران و مردم هر چند به صورت انفرادى ، اقدام مى کردند، به نمونه هایى در این مورد توجّه فرمایید: شـخـصـى بـه نـام (سعید بن سرح ) مورد خشم حاکم کوفه (زیاد بن ابیه ) قرار گرفت و بـراى دادخـواهـى بـه امـام حـسـن مجتبى علیه السلام پناه برد. آن حضرت نیز نامه اى به زیاد نوشت و از سعید شفاعت کرد.(249) ابن شهر آشوب مى نویسد: (على بن هیره ) بر (رفید) خشم گرفت وى به خدمت امام صادق علیه السلام رفت و درخواست کمک کرد. امام (ع ) طى پیامى شفاهى آن دو را صلح داد.(250) هـمـچـنـیـن آن بـزرگـواران بـا داشـتـن عـالى تـریـن مـقام انسانى ، که هرگز دیگران با ایشان قابل مقایسه نبودند، همواره با مخالفان سیاسى خود، مسامحه ومماشات مى کردند. حضرت على علیه السلام مى فرماید: (لَقَدْ عَلِمْتُمْ اَنّى اَحَقُّ بِها مِنْ غَیْرى وَ وَاللّهِ لاَُسَلِّمِنَّ ما سَلِمَتْ اءُمُورُ الْمُسْلِمینَ وَ لَمْ یَکُنْ فیها جَوْرٌ إِلاّ عَلَىَّ خاصَّةً)(251) شـمـا مـى دانید که من از هر کس دیگر به خلافت شایسته ترم ، ولى به خدا سوگند تا زمانى که امور مسلمین ، منظم و سالم بچرخد و جزبر شخص من ستم نشود، تسلیم خواهم بود. امیرالمؤ منین على علیه السلام پس از شهادت فاطمه زهرا(س ) جهت جلوگیرى از تشنّج در جامعه اسـلامـى با ابوبکر بیعت کرد و یاران خود را به همکارى با خلفاى زمان خود تشویق نمود، از ایـن رو سـلمان از طرف خلیفه دوّم حاکم مدائن شد، عمّار یاسر از سوى خلیفه به بصره رفت و مـسـئوولیـت پـذیـرفـت طـبـق پـاره اى نـقـلهـا در فـتـح ایـران ، امام حسن مجتبى (ع ) نیزبه یارى رزمـنـدگـان اسـلام شتافته است . على (ع ) در موارد متعددى مشاور خلیفه قرار مى گرفت و نظر خود راـ بدون توجه به اختلافات سیاسى خود با خلیفه ـ ابراز مى داشت . حتى آنان نهایت کوشش خود را به کار مى بردند تا با مخالفان خود به سازش برسند و کار بـه سـتـیـز و نـبـرد نـیـنـجـامـد، چـنـانـکـه امـیـر مـؤ مـنـان عـلى (ع ) قـبـل از جنگ جمل سه روز نیروهاى اسلام را در بصره نگه داشت و به دشمن ، هشدار داد، شاید از جنگ ، خوددارى ورزند، حتى به ابن عباس فرمود: قـرآن را نـزد طـلحـه و زبـیر و عایشه ببر و آنان را به محتواى قرآن ، دعوت کن و به طلحه و زبیر بگو چه سبب شد که بیعت مرا شکستید، قرآن میان من و شما (داور) باشد. (252) و لحظاتى قبل از درگیرى به یاران خویش فرمود: کـدام یـک از شـمـا نـزد دشـمـن مـى رود و آیه (وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنینَ اقْتَتَلُوا فَاَصْلِحُوا بَیْنَهُما) را بر آنان مى خواند؟ جـوانـى بـه نام (مسلم مشاجعى ) برخاست و خواسته امام را برآورده ساخت ، ولى مخالفان به دسـتـور عایشه پس از قطع دستهایش ، او را با نیزه ، به شهادت رساندند. آنگاه ، امام (ع ) از اصلاح میان خود و دشمن ، ماءیوس شد و فرمود: اینک جنگ سزاوار است .(253) در جنگ صفیّن نیز قرآن را به رزمنده اى داد تا به میدان ببرد و بر معاویه و یارانش ‍ بخواند، او نیز چنین کرد ولى به دست آنان به شهادت رسید.(254) امـام حسن مجتبى علیه السلام نیز که جنگیدن با معاویه را غیر ممکن یا بى فایده دید از درگیر کـردن نـیـروهاى ارتش خود با معاویه خود دارى ورزید و پیمان صلح را امضا کرد، و این کار او مورد پسند خدا و پیامبر (ص ) بود چنانکه ابن عباس مى گوید: روزى رسول خدا (ص ) امام حسن (ع ) را به سینه چسباند و فرمود: ایـن فـرزند من سید (بزرگوار) است و امید است که خداوند به وسیله او دو گروه از مسلمانان را آشتى دهد.(255) در روز عاشورا نیز وقتى (شمر) نزدیک خیمه هاى حضرت سیدالشهدا رسید و بدزبانى کرد، یکى از یاران امام به نام (مسلم بن عوسجه ) عرض کرد: اى فرزند رسول خدا! اجازه بده این نابکار را با یک تیر خلاصش کنم . امام فرمود: نه ، تیراندازى نکن ، من دوست ندارم شروع کننده جنگ باشم .(256) ب ـ اختلافات مذهبى شـایـد بـتوان گفت تمام اختلافات انسانها ریشه فکرى و عقیدتى دارد و این تضاد مذهب و جبهه گیرى فرهنگى است که انسانها رابه جبهه گیرى نظامى مى کشاند. در هر حال ، زیانى که از اختلافات فکرى و مذهبى ، دامنگیر جوامع مى شود، کمتر از خسارتهاى خـانـمـانسوز جنگهاى ویرانگر نظامى نیست . از این رو، رهبران الهى همگى کوشش مى کردند تا تـضـادهـاى فـکـرى جـامـعـه را بـا جـدیـت تـمـام و بـا اسـتـدلالهـاى اسـتـوار و مـنـطق محکم خویش تـعـدیـل نـمـایـنـد و قـسـمـتـى از رهنمودهاى علمى و فرهنگى رهبران الهى در همین راستا انجام مى گـرفـت . بـسـیـار اتـفـاق مـى افـتـاد کـه گـفـتـن یـک جـمـله یـا ارائه یـک تـحـلیـل یـا اسـتـدلال عـلمـى ، اخـتـلافـات و پـراکـنـدگیها را از میان مى برد و صلح و آرامش را جایگزین آن مى کرد. در زمـان عـباسیان بحثهاى شدید کلامى و فلسفى در جامعه ، فراوان بود و حکومت نیز از آن به نـفـع دسـتـگـاه خـلافـت ، بـهـره بـردارى مـى نـمـود. یـکـى از آن بـحـثـهـاى شـایـع و در عـیـن حال تفرقه افکن ، داستان (مخلوق بودن یا نبودن قرآن ) بود. سلیمان بن جعفر مى گوید: بـه امـام کاظم علیه السلام عرض کردم : اى پسر پیامبر! مردم در این مساءله متفاوتند؛ گروهى برآنند که قرآن مخلوق است وعده اى مى گویند قرآن مخلوق نیست . نظر شما در این باره چیست ؟ حضرت فرمود: من سخن هیچ گروه را نمى گویم بلکه مى گویم : قرآن کلام خداست .(257) آن حـضـرت بـا ایـن بـیـان ، آتـش اخـتـلاف را خـامـوش و در عـیـن حال ، نظر صائب و محکم خویش را نیز بیان داشت . پـس از صـلح امـام حـسـن عـلیـه السـلام بـا مـعـاویـه ، حـکـومـتـهـاى غـاصـب و سـتـمـگـر، هـمـواره آل عـلى (ع ) و شـیـعـیان او را مورد بى مهرى و حتى شکنجه و کشتار قرار مى دادند و چون (مردم بـر کـیـش پـادشـاهـان خویشند) طرفداران و هواداران آنان نیز با فرزندان و شیعیان على (ع ) دشـمـنـى مـى ورزیـدنـد. بـدیهى است که این ستم و اختلاف ، به مذهب ایشان برمى گشت ، ولى امـامـان مـعـصـوم (ع ) نـه تنها به این اختلاف دامن نمى زدند، بلکه شیعیان خویش را به سکوت دعـوت مـى کـردنـد، تـا صـلح و سـازش اجـتـمـاعى خدشه دار نگردد. حسین بن شاذان واسطى مى گوید: گـروهـى عـثـمـانى در (واسط) مرا مى آزردند و برمن مى شوریدند، از این جفا و بى مهرى به حـضـرت رضـا (ع ) شـکـایـت کـردم . آن حـضـرت بـاخـط خـود در جـوابـم نـوشـت : خـداونـد مـتـعـال از دوسـتـان خـود پـیـمـان گـرفـتـه کـه در دولت باطل ، صبر پیشه کنند، پس تو، به فرمان خدا صبر پیشه کن .(258) ج ـ اختلافات قومى تـفـاخـر بـه خـانـدان ، قبیله ، رنگ و نژاد از دیر باز در جوامع بشرى وجود داشته و خود، منشاء بـسـیـارى از کـشـمـکشها و نزاعهاى اجتماعى شده و مى شود، ولى اسلام ، ملاک برترى انسان را تقوا دانسته و فخر فروشى قومى و نژادى را محکوم مى کند. مـعـصـومـیـن (ع ) کـه خـود از هـر عـیب و نقصى منزّه بودند، تلاش مى کردند که نخست از این آفت اجـتـمـاعـى پـیـشـگـیـرى کـنـنـد و در صـورت بـروز اخـتـلافـات بـه اصـلاحـش بـپـردازنـد. قـبایل قریش چند سال قبل از بعثت ، خانه کعبه را تجدید بنا کردند. هنگام نصب (حجرالاسود) با هم به نزاع پرداختند و هر قبیله اى قصد داشت این افتخار را نصیب خود کند، مذاکره و گفتگو، کار ساز نشد و هیولاى جنگ و کشتار رخ مى نمود. کسانى پیمانه هاى خون ، آورده ، پیمان بستند کـه نـگـذارنـد کسى جز قبیله خود به نصب حجرالاسود اقدام کند. این مشاجره ، چهار تا پنج روز طـول کـشید، تا اینکه رسول گرامى اسلام آن سنگ مقدس را میان پارچه اى نهاد و یک نماینده از هـر قـبـیـله گـوشـه اى از آن را گـرفته بلند کردند و پیامبر (ص ) سنگ را در جاى خود نهاد و بدین ترتیب ، تعاون و همکارى جاى نزاع و اختلاف را گرفت .(259) هـمـیـن طـور تـعـدادى از افـراد دو قـبـیـله بـزرگ مـدیـنـه یـعنى اوس و خزرج در مکانى گرد آمده گـفتگویى دوستانه داشتند. یک یهودى بد سرشت ، از دوستى و اتفاق این دو قبیله به رشک آمد و جـوانى را فرستاد که در میان ایشان ، سخن از جنگ (بُعاث )(260) به میان آورد. آن جـوان نـیـز چـنین کرد و حیله مرد یهودى کارگر افتاد. این دو طایفه با یادآورى آن روز و احساس تـفـاخر و تحقیر، دوباره به اختلاف و نزاع برخاستند و با خبر کردن دیگر افراد قبیله و آماده سـازى سـلاح و مهمات ، مى رفتند تا جنگ دیگرى را برپا کنند. در این میان ، رهبر دور اندیش و مصلح اسلام با خبر شد و در صحنه حضور یافت و فرمود: با بودن من دم از جاهلیت مى زنید؟ با اینکه خدا شما را به وسیله اسلام گرامى داشته و میانتان الفت و دوستى برقرار ساخته است ؟ آنان با سخنان روح بخش رسول اکرم (ص ) به خود آمدند و سلاح از کف نهادند و دریافتند که دشمن ، قصد آتش افروزى داشته است .(261) د ـ اتلافات مالى از کـشـمـکـشـهـاى سـیـاسـى ـ اجـتـمـاعـى ، کـه بـگـذریـم ، داد و سـتـدهـاى تـجـارى و مـسایل اقتصادى نیز در جاى خود مشکل آفرین خواهد بود وموجب بعضى از اختلافات مى شود، که رهبران جامعه باید در حل آن بکوشند. رهبران معصوم علیهم السلام هرگاه در مسند خلافت و رهبرى بودند یا خلفا از آنان درخواست مى کـردنـد، چـنـیـن مـشـکـلاتـى را در چـارچـوب دسـتـگـاه قـضـایـى ، حل و فصل مى کردند.(262) همچنین مراجعات مردم را بدون پاسخ نمى گذاشتند و در حد امکان ، در رفع مشکلات مالى و اصلاح آنان مى کوشیدند. ابوخالد کابلى با عده اى قرارداد بست که در مقابل انجام کارى ده هزار درهم به وى بپردازند. آنان پذیرفتند ولى پس از انجام کار از پرداخت آن مبلغ امتناع کردند. براى بار دوم که مراجعه کـردم . حضرت امام زین العابدین (ع ) به ابوخالد فرمود: به آنان بگو: مبلغ قرار داد را نزد عـلى بـن الحـسین بگذارید، که مورد وثوق است ، تا من کارتان را انجام دهم . آنان پذیرفتند و مـبـلغ را نـزد آن حـضـرت نهادند، که پس از انجام کار توسط ابوخالد، امام (ع ) مبلغ را به وى پرداخت .(263) شخصى به محضر حضرت امام صادق (ع ) شرفیاب شد و گفت : مـن مـالیات فراوانى به نجاشى ـ استاندار فارس و اهواز ـ بدهکارم که از عهده پرداخت آن بر نـمـى آیم . با توجه به اینکه او سخن شما را مى پذیرد، اگر صلاح مى دانید نامه اى به او بنویسید که بر من سخت نگیرد. امام (ع ) به نجاشى نوشت : (بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم ، سُرَّ اءَخاکَ سَرَّکَ اللّهُ) برادرت را خوشحال کن ، خدا خوشحالت کند. نـجـاشـى نـامـه امـام را بـوسـیـد و علاوه بر معافیت مالیات جایزه فراوانى نیز به آن شخص ‍ داد.(264) هـمچنین شخصى به نام محمد بن سعید از آن حضرت خواهش کرد که نامه اى به محمد بن سمالى بنویسد تا مالیات او را به تعویق اندازد. امام (ع ) فرمود: (بـرو بـه او بـگـو، جـعـفـر بن محمد مى گوید که هر کس یکى از دوستان ما را احترام کند، به کرامت الهى رسیده و اگر او را تحقیر کند، گرفتار غضب خدا خواهد شد.) وقـتـى مـحـمـد بـن سـعید پیغام امام را به محمد سمالى رساند. وى نام محمد بن سعید را از لیست بـدهـکـاران حـذف کـرد، آنـگـاه کـیـسـه اى پـول بـه هـمـراه یـک کـنـیـز و مـرکـب سـوارى بـه او بخشید.(265) راههاى اصلاح از مـطـالعـه سیره معصومین (ع ) چنین به دست مى آید که آن بزرگواران از راه نصیحت و ارشاد، کمک مالى و اعمال قدرت به اصلاح میان مردم اقدام مى کردند: الف ـ نصیحت و اندرز نـصـیـحـت و اندرز همانند آبشارى زلال ، دلها را دگرگون مى کند و بذر محبت و اصلاح را در آن بـارور مـى سازد. رهبران الهى با دلى پاک ، نیّتى خالص و زبانى صادق ، جملگى به این مهم پرداخته اند و انقلاب و تحوّلى عظیم و شایسته را در کشور دلها موجب شده اند. پند و اندرز در پیوند میان دلها و زدودن کدورتها نیز نقشى شایسته دارد. انس گوید: زیـد بـن حـارثـه (آزاد شـده پـیـامـبـر (ص ) بـارهـا نـزد رسـول خـدا (ص ) مـى آمـد و از هـمـسـرش ، زیـنـب (دخـتـر عـمـه پـیـامـبـر) شـکـایـت مـى کـرد و رسول خدا هر بار به او مى فرمود: تقوا پیشه کن و با همسر خود بساز.(266) ابوبصیر مى گوید: دو نـفـر که کشمکش و نزاع داشتند، خدمت امام صادق (ع ) رسیدند. آن حضرت پس از شنیدن دعواى ایشان به نصیحت آنها پرداخت و فرمود: (اءَمـا اءَنَّهُ یـَحـْصـُدُابـْنُ ادَمَ مـا یـَزْرَعُ وَ لَیـْسَ یـَحـْصـُدُ اءَحـدٌ مـِنَ الْمـُرِّ حـُلْواً وَ لا مـِنَ الْحـُلْوِ مُرّاً)(267) آگـاه بـاشید که آدمى آنچه را بکارد، برداشت مى کند و هیچ کس از دانه تلخ ، میوه شیرین و از دانه شیرین ، میوه تلخ برداشت نخواهد کرد. آنان با شنیدن این سخنان آشتى کردند . فرد دیگرى ، محضر آن امام (ع ) آمد و گفت : مـیـان من و گروهى بر سر مسائلى منازعه است و من دوست دارم که از آن بگذرم ولى دیگران به من مى گویند، اگر کوتاه بیایى خوار مى گردى ؟ امام (ع ) فرمود: تنها ستمگر، خوار و ذلیل است (نه تو که کوتاه مى آیى و گذشت مى کنى .)(268) هـمـیـن طـور آن بـزرگـواران مـعـصـوم هـرگـاه خـود، طـرف مـنـازعـه قـرار مـى گـرفـتـنـد، بـا کـمـال بـزرگـوارى و مـتـانـت ، بـا طـرف مـقابل برخورد مى کردند؛ به گونه اى که صفحات تاریخ از کیفیت گذشت ایشان صحنه هاى زیبایى را به یاد دارد. شـخـصـى ازبـنـى هاشم نزد امام سجاد علیه السلام آمد و نسبت به آن وجود مقدس ، بى احترامى کرده و بد گفت . امام (ع ) هیچ پاسخى بدو نداد. وقتى او رفت امام به همراهانش فرمود: شما سخنان این مرد رانسبت به من شنیدید، اینک با من بیایید تا پاسخ مراهم بشنوید. همگى به درب خانه آن مرد آمدند. حضرت او را صدا زد. وى با حالت تدافعى و آماده برخورد و مشاجره بیرون آمد؛ ولى با تعجّب شنید که امام مى فرماید: اى بـرادر! تو چند لحظه پیش هر چه خواستى به من گفتى . اگر آنچه گفتى در من وجود دارد، خدا از من بگذرد، وگرنه تو را بیامرزد. مرد هاشمى با شرمسارى بسیار پیشانى امام را بوسید و عرض کرد: آنچه به شما گفتم ، شایسته من است و شما از آن منزهّید.(269) ب ـ کمک مالى سـطـح فکر و حالات انسانها، متفاوت است و هر کس را باید با توجّه به آن ارشاد کرد. بر این اسـاس ، گـاهـى مـى تـوان نـزاع و خـصـومـت طـرفـیـن را تـنـهـا بـا مال ، برطرف ساخت . این روش در سیره معصومین (ع ) نیز دیده مى شود. دو تـن از رزمـنـدگـان صـفـیـن در بـاره اثـاثـیـه یـک مـقـتـول نـزاع داشتند و هریک مدعى بود که قـاتـل او مـنم و اثاثش هم به من مى رسد. امام على علیه السلام میان آن دو را اصلاح کرد، بدین گـونـه کـه اثـاث مـقـتـول را بـه یـکـى از آن دو داد و دیـگـرى را از جـانـب خـود (بامال خود) خشنود کرد.(270) پـس از فـتـح مـکـّه و پـیـروزى در جـنـگ حـنـیـن ، رسـول خـدا، امـوال زیـادى را بـه سـران قـریـش ‍ بـخـشـیـد، بـه حـدّى کـه در کـرم رسـول خـدا طـمـع کـردنـد و بیشتر مى خواستند و پیامبر آنقدر به آنها بخشید که موجب اعتراض انصار قرار گرفت ، سپس پیامبر درجواب معترضین فرمود: اى گـروه انـصـار! چـرا از مـخـتـصـر مالى که به قریش دادم تا آنها در اسلام استوار گردند و شـمـاهـا را بـه اسـلام خـود واگـذار نـمـودم دلگیر شدید؟ آیا راضى نیستید که دیگران شتر و گوسفند ببرند و شماها پیامبر را همراه خود ببرید... . و بدین ترتیب کدورت و گله را از قلب آنان دور کرد.(271) شخصى به نام عیسى بن عبداللّه مى گوید: هـنـگـام مـرگ پدرم ، طلبکارانش اجتماع کردند و طلب خود را مى خواستند. پدرم بدانان گفت : من انـدوخته اى ندارم که به شما بپردازم ولى وام شما را به پسر عموهایم ؛ على بن الحسین (ع ) یا عبداللّه بن جعفر ارجاع مى دهم . آنان امام سجاد علیه السلام را پذیرفتند. پدرم ، آن حضرت را از قـضـیـه مطلع کرد، امام (ع ) پذیرفت که طلب آنها را هنگام برداشت غلّه بپردازد، با اینکه غلّه اى نداشت .)(272) مفضّل از یاران امام صادق (ع ) مى گوید: حـضرت صادق (ع ) به من فرمود: (هرگاه میان دوتن از شیعیان ما اختلاف (مالى ) وجود داشت از مال من بپرداز (و میانشان اصلاح کن ).(273) یکى از شیعیان به نام (ابوحنیفه ) مى گوید: روزى مـن و دامـادم بـر سـر ارثـى مـشـاجـره مـى کـردیـم کـه مـفـضـّل بـر مـاگـذشـت و چـنـد لحـظـه بـه سـخـنـان مـا گـوش فـرا داد. آنـگـاه گـفـت : بـه منزل من بیایید، وقتى به منزل وى رفتیم ، او چهارصد درهم به ما پرداخت و اختلاف را برطرف کـرد. سـپـس گـفـت : مـن از ثروت خودم خرج نکردم بلکه این مبلغ را از طرف حضرت صادق (ع ) پرداخت کردم .(274) شخص دیگرى به نام (غفّارى ) مى گوید: خـدمـت امـام هـشـتـم (ع ) رسـیـدم و عـرض کـردم : اى پـسـر رسـول خـدا! یـکـى از دوسـتـان شـمـا از مـن طـلبـى دارد و آبـروى مـرا بـرده است . امام (ع ) از من پـذیـرایـى کـرد، سـپـس مـبـلغـى بـه مـن پـرداخـت و فـرمـود بـا ایـن پول وام خود را بپرداز و بقیه رانیز صرف زندگى خود کن .(275) ج ـ اعمال قدرت غـرور و تـکـبـر ودیـگـر هـواهـاى نـفـسـانـى ، گـاه انـسـان رابـه راه لجـاجـت مـى کـشـانـد وبـه دنـبـال آن سـر بـه طـغـیان و یاغیگرى گذاشته و تابع منطق و حرف حساب نمى شود . با چنین شـخـصـى یـا گـروهـى باید به زبان خودش ، که زبان زور و قدرت است ، سخن گفت ، قرآن مـجـیـد در مـورد بـرخـورد دو طـایـفـه از مـسـلمـانـان ، ایـن اصل را این گونه بیان کرده است : (وَ اِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنینَ اقْتَتَلُوا فَاءَصْلِحوُا بَیْنَهُما فَاِنْ بَغَتْ إِحْدایهُما عَلىَ الْاءُخْرى فَق اتِلوُا الَّتى تَبْغى حَتّى تَفى اءِلى اءَمْرِاللّهِ فَاِنْ فاءَتْ فَاءَصْلِحوُا بَیْنَهُما بِالْعَدْلِ وَ اَقْسِطُؤ ا اِنَّ اللّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطینَ)(276) اگـر دو گروه از مؤ منان با یکدیگر به جنگ برخاستند، میانشان را اصلاح دهید و اگر یکى از آن دو گروه بر دیگرى تعّدى کرد، با آن که تعدى کرده بجنگید تا به فرمان خداتن دهد. پس اگـر بـازگـشـت ، مـیـانشان صلحى عادلانه برقرار کنید وعدالت ورزید که خدا عادلان را دوست دارد. اعـمـال قدرت براى فیصله نزاع نه تنها در جنگ که در نزاعهاى معمولى کوچه و بازار و خانه نیز گاهى ضرورى مى شود. در کتاب مناقب به نقل از امام مدر گـرمـاى ظـهـر یکى از روزها امیرمؤ منان (ع ) به خانه مى رفت ، دید زنى در خانه او ایستاده که با دیدن امام عرض کرد: شوهرم به من ستم کرده و قسم خورده مرا بزند امام فرمود: اى بنده خدا! لحظه اى درنگ کن تا شدّت گرما فروکش کند سپس به خواست خدا با تو مى آیم . زن گفت :آنـگـاه خـشـم و کـیـنـه شـوهـرم فزونى مى یابد. حضرت لحظه اى سر به زیر انداخت و سپس فرمود: نه به خدا سوگند (درنگ جایز نیست ) حق مظلوم باید گرفته شود، منزلت کجاست ؟ گفت فلان محّله ، امام با او به در خانه اش رفت و آن مرد را صدا زد جوانى در را باز کرد. امام بـه او فـرمـود: اى بـنـده خـدا تـقواى خدا پیشه کن ! تو هم این زن را ترسانده اى و هم اخراجش کـرده اى ؟ جـوان کـه امـام رانـمـى شـنـاخت ، گفت : این کار چه ربطى به شما دارد؟ من او را آتش خواهم زد؛ حضرت فرمود: من تو را امر به معروف و نهى از منکر مى کنم و تو سخن ناشایست مى گویى و پیشنهاد نیک را نمى پذیرى ؟ (گـویـا امـام شـمـشـیـرش را از غـلاف بـیـرون کـشـیـد و او را تـهـدیـد کـرد.) در ایـن حـال ، عـدّه اى سـر رسیدند و با عنوان (امیرالمؤ منین ) به آن حضرت سلام کردند. جوان متوجه اشتباه خود شد وبه دست و پاى امام افتاد و گفت : اى امیرمؤ منان ! از من درگذر، به خدا سوگند بـراى او شـوهـر خـوبـى خـواهـم بـود. امـام (ع ) شـمـشـیـرش را غـلاف کـرد و بـه زن فـرمـود: داخل منزل شو ولى تو هم مواظب باش از این پس کارى نکنى که شوهرت را وادار به بدرفتارى نمایى .(277) # حفظ وحدت وحدت خـداى بـزرگ ، جـهـان آفـریـنـش را بـر اسـاس نـظـم و هـمـاهـنـگـى کامل ، خلق کرده است و انسان هم در این عالم هستى باید از هماهنگى موجودات دیگر بهره گرفته ، زنـدگـى خـویـش را بـر مـبـنـاى آن پـى ریـزى کـنـد، تـا بـه کمال ، دست یافته ، به مقام والاى خلیفة اللهى برسد. هـمـه پـیـامـبـران در طـول تـاریـخ ، انـسـانـهـا را بـه وحـدت در عـقـیـده و عـمـل ، دعـوت مـى کـردنـد. پـیـامـبـر گـرامـى اسـلام (ص ) بـا ایـجـاد وحـدت بـیـن طـوایـف و قبائل مختلف مسلمان ، بگونه اى انسجام و هماهنگى به وجود آورد که جنگهاى صد ساله قبیله هاى (اوس ) و (خـزرج ) در سـایـه اسـلام بـه مـحـبـت و مـوّدت مبدّل گشت . قـرآن هـمـه مـسـلمـانـان را دعـوت بـه (وحـدت ) و تـمـسـّک بـه (حبل الله ) مى کند و مى فرماید: (وَ اعْتَصِموُا بِحَبْلِ اللّهِ جَمیعاً وَ لاتَفَرَّقُوا...)(278) و همگى به ریسمان خدا (قرآن ، پیامبر واهل بیت ) چنگ زنید و پراکنده نشوید. پـایـه هـاى ایـن اعـتصام و محورهاى وحدت در بین همه مسلمانان وجود دارد، چه اینکه همه مسلمانان (اللّه ) را پـرسـتـش مـى کـنند و حضرت (محمد) صلى اللّه علیه وآله پیامبر؛ قرآن ، کتاب و کـعـبـه ، قـبـله آنان است گرچه با حفظ این چهارپایه مى توانند به وحدت رسیده و اختلافهاى دیـگـر را مـنـشـاء تـفـرقـه نـسـازنـد، ولى عـده اى آگـاهـانـه یـا نـاآگـاهـانـه بـعـضـى مسائل دیگر را به رخ کشیده و سعى در تفرقه بین مذاهب مختلف اسلامى داشته ، و دارند. دو تذکر مهم 1ـ دعـوت بـه وحـدت بـه مـعـنـاى دسـت کـشـیـدن از اعـتـقـادات هـر مـذهـب و تـبـدیـل هـمـه آنها به یک عقیده نیست . گر چه ما معتقدیم که مذهب تشیّع برحق و برتر از سایر مـذاهـب و هـمـان اسـلام نـاب مـحـمدى (ص ) است و در این راه ذرّه اى کوتاه نخواهیم آمد، ولى با این وصـف وبـا حـفـظ همه اعتقادات مشترک و اختصاصى ، وحدت تمام مذاهب اسلامى و مسلمانان سراسر جـهـان را، تـوصـیـه کـرده ، و خـود پـیـشـقراول آن خواهیم بود، تا در نتیجه وحدت جهان اسلام ، بتوانیم با شرک و کفر جهانى مقابله کنیم . 2ـ دعـوت بـه وحـدت ، مـانع از ابراز عقاید خاص مذهبى نمى گردد، چنان که از مباحثات علمى و تحقیقات ارزنده تاریخى نیز جلوگیرى نمى کند. پس دانشمندان مذاهب مختلف اسلامى مى توانند در کـمـال مـتـانـت و بـزرگـوارى ، در کـنـار یـکـدیگر به تحقیقات علمى و گفتگوهاى استدلالى بپردازند و آرا و عقاید خود را اظهار کنند. ازایـن رو، مـى بـیـنـیـم کـه ائمـّه مـعـصـومـیـن (ع ) با توجه به دو نکته مذکور بیشترین سعى و اهتمامشان درحفظ وحدت ، مصروف مى گشت والگوى بسیارخوبى براى حق جویان شدند. در ایـن درس بـعـضـى از نمونه هاى حفظ وحدت در سیره ائمّه (ع ) را بازگو مى کنیم تا همگان بـتـوانـیـم در راه احـیـاى هـر چـه بـیـشتر احکام اسلام ، متحد شده و از یکدیگر براى خوار ساختن دشمنان ، بهره بگیریم . رسول خدا (ص ) بنیانگزار وحدت رسـول گـرامـى اسـلام با آمدن به مدینه و پایه گذارى حکومت اسلامى از نخستین کارهایى که بـدان اقـدام کـرد، تـحـکیم پایه هاى وحدت و یکپارچگى جامعه اسلامى بود و بدین منظور، میان مـهـاجـران ـ کـه از مـکـه و خـارج مـدیـنـه آمـده بـودنـد ـ و انـصـار ـ کـه اهـل مـدیـنـه بـودنـد ـ پـیـونـد بـرادرى بـسـت و قـرآن مـجـیـد بـا جـمـله (اِنَّمـَا الْمـُؤْمـِنـُونـَ اِخْوَةٌ)(279)آن را پایدار ساخت . با چنین کارى ، ساختار جامعه اسلامى بر اساس ایمان و اخوت محکم شد. زمینه تشتّت و پراکندگى ، قوم گرایى و برترى طلبى قبیله اى و نژادى و دیگر عوامل تفرقه انگیز، رخت بر بست . سـیـره و زنـدگـى رسـول اکـرم (ص ) گـواهـى مـى دهـد کـه در طـول حـیـات خـویـش با جدّیت تمام بر حفظ وحدت جامعه پاى مى فشرد و با اتخاذ برنامه هاى اصـولى و فـراگـیـر، هـرگـز اجـازه نـمـى داد کـه عـامـل ثـبـات و قـدرت جـامـعـه دچـار تـزلزل گـردد بـطـور مثال پس از مراجعت از غزوه (بنى المصطلق ) نیروهاى اسلام ، کنار چاه آبـى بـه اسـتـراحت پرداختند. در آن میان عمر که از مهاجران بود، غلام خود به نام (جهجاه ) را فـرسـتاد تا از چاه آب بیاورد. او هنگام آب کشیدن آب با یکى از انصار به نام سنان به نزاع پـرداخـتـنـد. یکى مهاجران را، و دیگرى انصار را به یارى طلبید. پس از ازدحام جمعیت ، عبدالله بن اُبى ، رئیس منافقان ، از موقعیت سوءاستفاده کرد و با سخنان تحریک کننده اى به سمپاشى و تفرقه افکنى میان مهاجران و انصار پرداخت . وقـتـى رسـول خـدا(ص ) از ایـن جریان اطلاع پیداکرد، فورى دستور حرکت داد و آن روز و شب و قـسـمـتـى از فردا را به راه ادامه داد، بطورى که هنگام توقف ، همه نیروها بدون درنگ از فرط خستگى به خواب رفتند، رسول خدا(ص ) بعمد، چنین کرد تا مردم فرصت پیدانکنند که به این مـسـاءله وحـدت شـکـن بـپـردازنـد. بـا رسـیـدن بـه مـدیـنـه ، سـوره مـنـافـقـیـن نازل شد و به قضایا خاتمه داد.(280) امام على (ع ) اسوه وحدت بعد از رحلت پیامبر گرامى اسلام (ص ) سعى و تلاش حضرت على علیه السلام در حفظ وحدت جـامـعـه اسـلامى و تداوم آن ، بى سابقه و بى نظیر بوده و کسى در این راه از او استوارتر و پیشقدم تر نبوده است . هـدف اسـاسـى امام (ع ) در تعقیب این مهم ، حفظ اساس اسلام و جلوگیرى از تحریف و فراموشى آن در بین امت اسلامى و دنیاى شرک آلود و پرغوغاى آن روز بود. دشـمـنـان اسـلام ـ اعـم از بـت پـرسـتان ، مشرکان ، یهود و نصاراـ غروب اسلام را در غروب عمر شریف پیامبراکرم (ص ) مى دیدند و به انتظار آن نشسته بودند. در چنین موقعیت حساسى ، اگر اءُبـهـت و عـظمت به دست آمده اسلام و مسلمانان با تفرقه و تشتّت از دست مى رفت ، به یقین مى تـوان گـفـت اثرى از اسلام و قرآن براى نسلهاى بعدى باقى نمى ماند. امام على علیه السلام در ارتباط با حفظ وحدت امت اسلامى مى فرماید: (وَ لَیـْسَ رَجُلٌ ـ فَاعْلَمْ ـ اءَحْرَصَ عَلى جَماعَةِ اءُمَّةِ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ اءُلْفَتِها مِنّى )(281) و بـدان ! که هیچ کس نیست که نسبت به انتظام امر امت محمد (ص ) و الفت و دوستى بین ایشان از من حریصتر باشد. و وقـتـى کـه از آن حـضـرت سـؤ ال شـد کـه : چـگـونـه مـردم ، شـمـا را از مـقـامى که از دیگران سزاوارتر بودید برکنار نمودند؟ فرمود: (فَاعْلَمْ اءَمَّا الاِْسْتِبْدادُ عَلَیْنا بِهذَا الْمقامِ ـ وَ نَحْنُ الْاءَاَعْلَوْ نَسَباً، وَ الْاءَشَدُّونَ بِرَسُولِ اللّهِ صـَلّى اللّهِ عـَلَیـْهِ وَ آلِهِ نـَوْطـاً ـ فـَاِنَّهـا کانَتْ اءَثَرَةً شَحَّتْ عَلَیْها نُفُوسُ قوْمٍ، وَ سَخَتْ عَنْها نـُفـُوسُ اخـَریـنَ، وَ الْحـَکـَمُ اللّهُ وَ الْمـَعـُوُد اِلَیـْهِ یـَوْمَ الْقـِیـامـَةِ. (وَدَعْ عـَنـْکَ نـَهـْبـاً صـیحَ فى حَجَراتِهِ(282)) وَهَلُمَّ الْخَطْبَ فى اِبْنِ اَبى سُفْیانَ)(283) بـدان ! امـّتـسلّط (خلفا) در برابر ما نسبت به مقام خلافت با اینکه ما از نظر نسب بالاتر و از جـهـت ارتـباط با پیغمبر(ص ) پیوندمان محکمتر مى باشد، بدین جهت بود که خلافت ، مرغوب و بـرگـزیده بود، (پس عده اى بر این مقام ، بخل ورزیده و با نداشتن شایستگى ، آن را تصاحب نمودند) و گروهى دیگر (براى حفظ اساس اسلام ) با سخاوت از آن صرف نظر کردند، حاکم و داور خـداونـد اسـت و بـازگـشت در قیامت بسوى اوست (از غارتى که بانگ آن درگوشه و کنار برخاست گفتگو به میان نیار) بیا و داستان پسر ابوسفیان را به یاد آور. پـس امـام (ع ) بـا نـگـرش خـاصـى که نسبت به حفظ وحدت دارد، مردم را از درگیرى و اختلاف ، جـنـجـال ، افترا و تهمت و کینه ، دشمنى برحذر مى دارد تا همه با هم با دشمن مشترکشان مبارزه کنند. امام (ع ) با فریاد رسایش همه مسسلمانان را فرا مى خواند که : (خـَیـْرُ النـّاسِ فـِىَّ حـالاً النَّمـَطُ اْلاَوْسـَطُ فـَالْزَمُوهُ، وَالْزَمُوا السَّوادَ الاَْعْظَمَ، فَإِنَّ یَدَ اللّهِ عَلىَ الْجـَمـاعـَةِ، وَ إِیـّاکـُمْ وَ الْفـُرْقـَةَ فـَإِنَّ الشـّاذَّ مـِنَ النـّاسِ لِلشَّیـْطـانِ، کـَمـا اءَنَّ الشـّاذَّ مِنَ الْغَنَمِ لِلذِّئْبِ)(284) بـهـتـریـن مردم نسبت به من گروه متعادل و میانه رو (بین افراط و تفریط) است شما همراه آنها و هـمـراه بـزرگـتـریـن جمعّیتها (اکثریتهاى طرفدار حق ) باشید که دست خدا بالاى جمعیت است . از پـراکـنـدگـى بـپـرهـیـزیـد که (انسانِ تنها) بهره شیطان است چنان که گوسفند تکرو طعمه گرگ ! حمایت از خلفا براى حفظ اساس اسلام شـیـعه با استدلال به آیات قرآن و احادیث صحیح و مسلّمى که از پیامبر (ص ) وارد شده ، معتقد اسـت کـه امـام على علیه السلام خلیفه بلافصل پیامبر (ص ) است . و خطّ امامت و رهبرى مسلمانان بعد از رحلت پیامبر (ص ) على رغم فرموده آن حضرت به انحراف کشیده شده ؛ ولى کنار زدن امام على (ع ) از مقام خلافت و امامت ظاهرى نه تنها مایه شقاق و درگیرى و خونریزى مسلمانان از طـرف آن حـضـرت نـگـردیـد، بـلکـه امام (ع ) با وجود بحثها و احتجاج و انتقاد در مواقع مناسب و حـسـاس ، در عین حال براى حفظ اساس اسلام در کارهاى دینى و سیاسى ـ اجتماعى به خلفا کمک مى کرد تا وجود اسلام به مخاطره نیفتاده ، به نیستى کشانده نشود. اینک گوشه اى از رفتار امام على (ع ) با خلفاى سه گانه را مورد ملاحظه قرار مى دهیم : الف ـ با خلیفه اوّل پـس از رحـلت پـیـامـبـر (ص ) و پیش آمدن جریان (سقیفه ) و انتخاب ابوبکر به عنوان خلیفه مسلمانان ، عباس (عموى پیامبر (ص )، ابوسفیان و گروهى از بنى هاشم نزد امام (ع ) آمدند و از او خـواسـتـنـد که با او به عنوان خلافت بیعت کنند. امام (ع ) از برخورد فتنه برانگیز و وحدت شکن دورى جست ، چه اینکه روح بزرگ آن حضرت بالاتر از این بود که اسیر فرقه سازى و گروه گرایى ، جنگ و تفرقه شود. بدین جهت ، امام (ع ) در جواب آنان فرمود: (اءَیُّهـَا النـّاسُ! شـُقُّوا اءَمـْواجَ الْفـِتـَنِ بـِسـُفـُنِ النَّجـاةِ، وَ عـَرِّجـُوا عـَنْ طـَریـقِ الْمـُنـافـَرَةِ ...)(285) اى مردم ! امواج کوه پیکر فتنه ها را با کشتیهاى نجات درهم شکنید، از راه اختلاف و پراکندگى کـنـار آیـید، تاج تفاخر و برترى جویى از سر بنهید. (دو کس راه صحیح را پیمود) آن کس که بـا داشـتـن یـار و یـاور و نـیـروى کـافى بپاخاست و پیروز شد و آن کس که با نداشتن نیروى کـافـى کـناره گیرى کرد و مردم را راحت ساخت . زمامدارى بر مردم همچون آبى متعفّن و یا همانند لقمه اى است که گلوگیر مى شود، آنانکه میوه را پیش از رسیدن چینند، به کسى مانند که بذر را در غیر زمینش پاشند. بـعـد از ایـن جریان ، امام (ع ) مدت کوتاهى از بیعت با ابوبکر خوددارى فرمود ولى سرانجام بانظر بلندى که داشت با وى بیعت کرد، چنان که حضرت درنامه خود فرموده است : (... چـون پـیـغـمـبـر از دنـیـا رفـت بـعد از وى مسلمانان در کار زمامدارى با یکدیگر به کشمکش پرداختند. به خدا سوگند در دلم نمى گذشت و به ذهنم خطور نمى کرد که عرب ، امر حکومت را از من بگرداند، و مرا به شگفت نیاورد، مگر روى آوردن و شتافتن مردم به سوى ابوبکر. از این رو از بـیـعـت بـا او خوددارى کردم و دیدم که من از دیگران به مقام محمد صلى الله علیه وآله در مـیـان مـردم ، سـزاوار تـرم ، از ایـن رو، تا مدّتى که خواست خدا بود درنگ نمودم تا اینکه دیدم گـروهى از مردم ، مرتد شده ، از اسلام بر مى گردند، و (مردم را) به نابودى دین محمّد (ص ) و آیـیـن ابـراهـیـم (ع ) دعـوت مـى کـنـنـد، ترسیدم که اگر به یارى اسلام و مسلمانان نشتابم ، شکاف و ویرانى بزرگى در اسلام ، مشاهده خواهم کرد که مصیبت آن بزرگتر از فوت ولایت و سـرپـرستى کار شما باشد، که کالاى چند روز اندک است و سپس مانند سراب ، محو مى گردد، در آن هـنـگـام بـا ابـوبـکـر بـیـعـت کـردم و بـه هـمـراه او در آن حـوادث ، قـیـام کـردم تـا بـاطـل از مـیـان رفـت ، (و گـفـتـار خـدا والاتـر اسـت هـر چـنـد بـر خـلاف مـیـل کـافران باشد). پس با ابوبکر از راه خیر خواهى ، همراهى کردم و در آنچه خدا را فرمان مى برد با کوشش تمام ، او را اطاعت نمودم .)(286) مرحوم کاشف الغطا به دنبال این نامه مى نویسد: (وَ هُوَ اءَشْرَفُ ما یَعْمَلُهُ إِنْسانٌ)(287) و این والاترین عملى است که انسانى انجام دهد. على علیه السلام که تنها هدفش حفظ مکتب و وحدت بود و بالاتر از آن بود که به خاطر مقامات نـاچـیـز دنـیـوى کینه کسى را به دل گیرد، با حفظ دیدگاه و عقیده خود، همین که با خلفا بیعت کـرد، در پـنـهـان و آشـکـار بـا آنـان صـمـیـمـانه رفتار کرد و علیه آنان حیله و دسیسه اى ، که مـعمول سیاستمداران طاغوتى است ، به کارنبرد. و در این راه (براى حفظ و بقاى اسلام ) صبر کرد، چنان که در خطبه (شقشقیه ) مى فرماید: (فـَرَاءَیـْتُ اءَنَّ الصَّبـْرَ عـَلى هـاتـا اءَحـْجـى ، فَصَبَرْتُ وَ فِى الْعَیْنِ قَذًى ، وَ فِى الْحَلْقِ شَجاً، اءَرى تُر اثى نَهْباً)(288) عـاقـبـت دیـدم صبر و بردبارى به عقل نزدیکتر است . از این رو صبر کردم درحالى که گویى خاشاک در چشم و استخوان راه گلویم راگرفته بود، مى دیدم که میراثم به تاراج رفته است . درنتیجه این صبر انقلابى بود که میان مسلمانان ، وحدت و آرامش برقرار گشت ، و مسلمانان به جاى جنگ و اختلافات داخلى به صدور انقلاب جهانى خود پرداختند که در مدت بسیار کوتاهى ، مـمـلکت پهناور روم ، ایران و مصر به اسلام گرویده و عراق را تصرف کردند. و اگر حضرت عـلى (ع ) وحـدت و آرامـش را حـفـظ نـمـى کـرد، مـحال بود که این همه فتوحات در این مدت بسیار کوتاه نصیب مسلمانان گردد.(289) ب ـ با خلیفه دوّم خـلیـفـه اول در پـایـان خـلافـتـش بـدون مـشـورت بـا اصـحـاب پـیـامـبـر و بـر خـلاف میل برخى از آنها، هنگام مرگ ، ولایت و حکومت را به عمر سپرد. امام على علیه السلام ، موضعگیرى متعادل خویش را ادامه داد و همچنان براى حفظ وحدت ، کوشش نـمـوده ، از حـقـش ـ بـطـور مـوقـت ـ صـرفـنـظـر کـرده ، بـیـعـت نـمـود. چـنـانـکـه از امـام (ع ) نقل شده که فرمود: (... فَلَمَّا احْتَضَرَ بَعَثَ إِلى عُمَرَ فَوَلاّهُ فَسَمِعْنا وَ اءَطَعْنا وَ ناصَحْنا)(290) چـون (ابـوبـکر) به حال احتضار درآمد، ولایت و حکومت را به عمر سپرد و ما بیعت کردیم و اطاعت نموده ، خیر خواهى را نشان دادیم ... .) در ایـن راسـتـا، مـى بـیـنـیـم کـه امـام (ع ) در مشورتها و جواب به پرسشهاى دینى ، سیاسى و قـضـایـى ، خلیفه دوم را هدایت مى فرمود؛ چنان که در جریان جنگ با ایران ، امام (ع ) خلیفه دوّم را از حضور مستقیم درجبهه جنگ منع نمود و او را با توجّه دادن به یارى و کمک الهى ، دلدارى داد تـا از کـمـى تعداد مسلمانان و زیادى جمعّیت دشمنان نهراسد و احساس ضعف نکند.(291) خلیفه دوّم نیز نظر امام (ع ) را صائب دیده ، ستاد فرماندهى را با حضور بزرگان صحابه در مدینه مستقر ساخت و نتیجه جنگ ثابت کرد که پیشنهاد و نظر امام على علیه السلام نقش مؤ ثرى در پیروزى و غلبه مسلمانان داشته است . شبیه همین جریان درمورد جنگ با روم شرقى به اجرا در آمد.(292) ج ـ با خلیفه سوّم بـعـد از کـشـتـه شـدن خـلیـفـه دوم و تـعـیـیـن و انـتـخـاب عـثـمان در شوراى شش نفرى به وسیله عـبـدالرّحـمـان بـن عوف ، امام علیه السلام همچنان در محور وحدت و اسوه حسنه بودن تجّلى مى کـنـد. و بـا ایـنکه مى داند در این شورا به عدالت ، راءى داده نشده و تبانى شده ، ولى باز هم بـراى بقاى اسلام و جلوگیرى از فروپاشى جامعه اسلامى به حفظ وحدت پرداخت و به هنگام بیعت مردم با عثمان فرمود: (لَقَدْ عَلِمْتُمْ اءَنّى اءَحَقُّ بِها مِنْ غَیْرى ، وَ وَاللّهِ لاَُسَلِّمَنَّ ما سَلِمَتْ اءُمُورُ الْمُسْلِمینَ، وَ لَمْ یَکُنْ فیها جَوْرٌ إِلاّ عَلَىَّ خاصَّةً)(293) خوب مى دانید که من از همه کس به خلافت شایسته ترم ، به خدا سوگند تا هنگامى که اوضاع مـسلمانان رو به راه باشد و درهم نریزد، و به غیر از من به دیگرى ستم نشود، همچنان خاموش خواهم ماند. در زمـان خـلافـت عـثـمـان ، مـردم از صفات برجسته و اخلاق کریمه امام على (ع ) بهره مى جستند. مـظـلومـان و ستمدیدگان پیش وى شکایت مى برند و خواستار حلّ مشکلاتشان مى شدند. شیفتگان حق و عدالت در دیدار با آن حضرت به سرچشمه اسلام ناب مى رسیدند. امام (ع ) نیز شکایتهاى مردم را به خلیفه گوشزد مى کرد و او را وادار به اجراى عدالت نموده ، راهنمایى لازم را در اداره امور حکومت ارائه مى فرمود.(294) امام (ع ) بارها از عثمان در بعضى امور حمایت کرد، به عنوان نمونه : وقتى که عثمان (به خاطر زیـاده روى و تـبـعـیض در تقسیم بیت المال و ظلم ) در محاصره مردم بود و از ترس ‍ کشته شدن جراءت بیرون آمدن از خانه اش را نداشت ، نامه اى براى امام على علیه السّلام فرستاد و از وى خـواسـت کـه از مـدیـنـه خـارج شـود ـ تـا مـبـادا مـردم دور امام (ع ) را بگیرند و خلافت را به وى بـسـپـارنـد ـ امام (ع ) هم قبول کرد و از مدینه خارج شد، سپس با در خواست خلیفه بعد از مدتى به مدینه بازگشت ، عثمان براى بار دیگر از وى درخواست خروج از مدینه را نمود، امام (ع ) در جواب نامه وى ، به عبدالله بن عباس (حامل نامه ) فرمود: (وَ اللّهِ لَقَدْ دَفَعْتُ عَنْهُ حَتَّى خَشیتُ اءَنْ اءَکُونَ اثِماً)(295) به خدا سوگند، من آنقدر از او (عثمان ) دفاع کردم که ترسیدم گنهکار باشم . امـام (ع ) بـا چنین موضعگیرى در برابر آشوبهاى موجود جامعه آن روز، با شورش ‍ کنندگان ، هـمـدسـت نشد و از فرصت به دست آمده براى مصالح شخصى خویش استفاده نکرد، بلکه درصد برآمد که این فتنه را فرو نشاند و جامعه اسلامى ، درگیر اختلاف و تفرقه نشود. شرکت در اجتماعات اهل تسنن ائمـّه (ع ) در اجـتـمـاعـاتـى زنـدگـى مـى کـردنـد کـه حـکـومـت و اکـثـریـت مـردم جـامـعـه را اهـل تـسـنـن تـشکیل مى دادند. از این رو، رفت و آمدهاى اجتماعى ، مبادله کالا، خرید و فروش ، کار کردن ، تعاون و همکارى ، تعلیم و تعلّم و ... در بین آنان رواج داشته است . نـیـاز بـه زندگى اجتماعى این ضرورت رابه وجود مى آورد تا همه در کنار یکدیگر، نیازها را بـر آورده کـنـند و از مشکلات زندگى بکاهند. ائمّه (ع ) نیز مردم را به شرکت در اجتماعات عامّه ، تـشـویـق و تـرغـیـب مـى فـرمـودنـد. چـنـان کـه هـشـام کـنـدى نقل مى کند؛ از امام صادق علیه السلام شنیدم که فرمود: (...صـَلّوُا فـى عـَشـائِرِهِمْ وَ عُودُوا مَرْضاهُمْ وَاءَشْهِدوُا جَنائِزَهُمْ وَلا یَسْبِقُونَکُمْ اِلى شَى ءٍ مِنَ الْخَیْرِ فَاءَنْتُمْ اءَوْلى بِهِ مِنْهُمْ...)(296) در مـیـان قـبایل و اجتماع آنان نماز بخوانید (به نماز جماعت عامّه حاضر شوید) و از بیمارانشان عیادت کنید و بر جنازه آنها حاضر شوید، مبادا آنها در خیرى از شما پیشى گیرند که شما نسبت (به انجام خیر) از آنان سزاوارترید. اینک نمونه هایى از حضور در اجتماعات اهل سنت : الف ـ نماز جماعت تـشـویق ائمّه (ع ) به حضور در نماز جماعت عامّه ، نمونه بسیار عالى براى حفظ وحدت محسوب مى شود. حدیثى از ابى یعلى نقل شده که گفت : بـه حـضـرت صـادق عـلیـه السـلام عـرض کـردم : امـام جماعتى داریم که مخالف ماست و با همه اصحاب ما (شیعیان ) دشمنى مى کند ! امام (ع ) فرمود: (مـا عـَلَیـْکَ مِنْ قَوْلِهِ، وَ اللّهِ لَئِنْ کُنْتَ صادِقاً لَاءَنْتَ اءَحَقُّ بِالْمَسْجِدِ مِنْهُ، فَکُنْ اءَوَّلَ داخِلٍ وَ اخَرَ خارِجٍ وَ اءَحْسِنْ خُلْقَکَ مَعَ النّاسِ وَ قُلْ خَیْراً)(297) تـو بـه حـرف او چـه کـار دارى ؟ سـوگـنـد به خدا، اگر راست بگویى تو از او به آن مسجد سـزاوارتـرى ، پـس (بـکـوش ) نـخـسـتـیـن کـسـى بـاشـى کـه در آن مـسـجـد داخـل مـى شـود و آخـریـن فـردى بـاشى که از مسجد خارج مى گردد و با مردم خوشخوى باش و سخن نیکو بگو. در بـعـضـى از روایـات آمـده اسـت کـه بـعـضـى از ائمـه مـعـصـومـیـن (ع ) در نـمـاز جـمـاعـت اهـل تـسـنـن حـاضـر مـى شـدنـد و بـا آنـان نـمـاز مـى خـوانـدنـد. در روایـتـى نقل شده که : (صَلّى عَلّىٌ عَلَیْهِ السَّلامُ وَراءَهُمْ)(298) امام على (ع ) پشت سرخلفا نماز خوانده است . عـلى بـن جـعـفـر در کـتـاب خـود از بـرادرش ، حـضـرت امـام مـوسـى بـن جـعـفـر (ع ) ، نقل کرده که آن حضرت فرمود: (صَلّى حَسَنٌ وَ حُسَیْنٌ خَلْفَ مَرْوانٍ وَ نَحْنُ نُصَلّى مَعَهُمْ)(299) امام حسن (ع ) و امام حسین (ع ) پشت سر مروان ، نماز خواندند و ما هم با ایشان (اهل سنت ) نماز مى خوانیم . ب ـ شرکت درنماز جمعه یکى دیگر از کارهایى که باعث وحدت مسلمانان مى گردد، حضور همگانى در مراسم دشمن شکن و تـفـرقـه بـرانـداز نـمـازجـمـعه است . ائمّه (ع ) در این امر مهّم ، اهتمام خاصى ورزیدند؛ چنان که نقل شده : حضرت موسى بن جعفر(ع ) از روز پنجشنبه خود را مهیاى (نماز) جمعه مى کرد.(300) در روایتى از امام صادق علیه السلام آمده است : (اِنَّکُمْ تَتَسابَقُونَ اِلىَ الْجَنَّةِ عَلى قَدْرِ سَبْقِکُمْ اِلىَالْجُمُعَةِ)(301) شتاب و سرعت شما در رسیدن به بهشت به اندازه شتابتان ، در رفتن به نماز جمعه است . تذکّر از نـظـر شـیـعـه اقـتـدا بـه امـام جـمـاعـت اهـل سـنـت در مـواردى کـه نـمـاز جـمـاعـت از طـرف آنـان تـشـکـیـل مى شود، اشکالى ندارد و نماز صحیح است ، حتى اگر اقتدا نکردن ، خلاف تقیّه باشد شرکت در نماز جماعت آنان واجب مى شود. فتواى امام خمینى (ره ) در این رابطه چنین است : (خـارج شـدن از مـسـجـدالحـرام یـا مـسـجـد مـدیـنـه در وقـتـى کـه جـمـاعـت اهـل سنت منعقد شد، اگر خلاف تقیه باشد جایز نیست ، و بر شیعیان واجب است در این صورت از جماعت آنها تخّلف نکنند وبا آنها به جماعت نماز بخوانند.)(302) اصحاب ائمّه ازسایر مذاهب معاشرت ائمّه (ع ) با پیروان مذاهب مختلف ، نمونه خوبى در وحدت عملى آنان به حساب مى آید. در ایـن قـسـمـت بـه ذکـر عـدّه اى از اصحاب ائمّه (ع ) که از فرقه هاى گوناگون بوده اند مى پـردازیم ،(303)تامعلوم گردد که اختلاف مذاهب نباید سبب تفرقه وجدایى و درگیرى شود. در دوران حضرت باقر علیه السلام و حضرت صادق (ع ) به واسطه آرامش مدینه و توجه مردم بـه عـلوم نـوپـاى اسلامى ، بخصوص نهضتى که در احیاى حدیث و هماهنگ نمودن فقه به وجود آمده بود، حوزه هاى درس و بحث در (مدینه ) و دیگر شهرهاى بلاد اسلامى برقرار گردید که از آن جـمـله ، مـحـضـر پـربـار درس این دو امام بزرگوار بود . نجاشى از (حسن بن على وشّاء کـوفـى ) کـه خـود از راویـان مـوثـّق و بـرجـسـتـه شـیـعـه اسـت ، نقل مى کند که مى گفت : مـن در ایـن مـسجد (مسجد کوفه ) نهصد نفر را مشاهده کردم که هر یک مى گفت : جعفر بن محمد (ع ) برایم حدیث کرد.(304) بـاتوجه به اینکه ، کوفه مرکز فقه (ابن ابى یعلى ) و (ابن شبرمه ) و (سفیان ثورى ) و (ابوحنیفه ) بوده است .(305) بـدیـن جـهـت بـایـد برخى از راویان و مشایخ حدیثى که در آن عصر در مسجد کوفه حلقه درس داشته اند، از اهل سنّت باشند، بنابر این ، به این نتیجه مى رسیم که امام صادق علیه السلام چنان سلوکى با مخالفان خویش داشته است که آنان براى کسب فیض از محضرش از کوفه به مـدیـنه مى شتافتند و بعد از فراگیرى ، وقتى که بر مسند فتوا، یابیان حدیث تکیه مى زدند از آن حضرت نقل حدیث مى کرده ، بر این عمل مباهات مى نمودند. ایـنـک ، بـراى نـمـونـه ، نـام چـنـد تـن از اصـحـاب مـعـروف امـام صـادق (ع ) را کـه یـا از اهل سنّت و یا زیدى مسلک و یا جزء فرقه هاى شیعه غیر امامى بوده اند، ذکر مى کنیم : 1ـ سـکـونـى (اسماعیل بن زیاد یا ابى زیاد)، که از ثقات اصحاب آن حضرت (306) و صـاحـب کـتـاب (کـبـیـر) و کـتـاب (نـوادر) اسـت .(307) وى از رجال علمى اهل سنت مى باشد.(308) 2ـ عـبـدالمـلک بن هارون شیبانى کوفى ، که از چهره هاى بارز و مورد اطمینان حدیث است . وى از راویـان شـیـعـه نـقـل حـدیـث مـى کـرده و آنـان نـیـز از او سـمـاع حـدیـث کـرده انـد، بـا ایـن حال شیعه نبوده است .(309) 3ـ فـضـیل بن عیاض بصرى ، که اهل خراسان بوده است و از اصحاب موثق حضرت صادق علیه السلام بوده و با این حال سنّى مذهب بوده است .(310) 4ـ ابـوالبـخـتـرى (وهـب بـن وهـب بـن عـبداللّه )، که سنى مذهب بوده و منصب قضاوت داشته و با هـارون الرشـیـد هـمـنـشـیـنـى و مـعـاشـرت مـى نـموده است . وى از اصحاب حضرت صادق (ع ) مى باشد.(311) 5ـ سـلیـمـان بـن خالد، که از قرّاء و فقها و رجال نامى بوده و افتخار شاگردى حضرت باقر عـلیـه السـلام را داشـتـه اسـت وى زیـدى مـذهـب بـوده ، و هـمـراه زیـد قـیـام کـرد و دسـتـش قـطـع شد.(312) 6ـ عـلى بـن حـسـن بـن فضّال ، که از فقهاى کوفه بوده است . مرحوم مامقانى در معرفى وى مى گوید: وى فـقـیـه اصـحاب ما، در کوفه و از افراد خوش نام ، مورد اعتماد و خبره حدیث بوده ، بطورى که قولش را در حدیث مى پذیرفتند.(313) بـا ایـن هـمـه ، وى فـطـحـى مـذهـب بـوده و افـتـخـار شـاگـردى حـضـرت هادى و حضرت عسگرى علیهماالسلام راداشته است .(314) 7ـ عـبـدالله نـجـاشـى ، کـه بـه گـفـته صاحب منتهى المقال ، زیدى مذهب بوده و از طرف منصور عباسى والى اهواز بوده است .(315) رفتار نیک ائمّه با فقهاى عامّه یـکـى از نـکات جالب توجه در زندگى ائمّه (ع )، معاشرت و نشست و برخاست فقها و رؤ ساى سایر مذاهب با آن بزرگان است . این معاشرت ، حاکى از وحدت موجود بین آنان است که راهگشاى بـسـیـارى از مـشـکـلات دیـنـى اجتماعى جامعه آن روز بوده است . به دو نمونه از چنین همنشینیهاى وحدت آفرین ، اشاره مى کنیم : 1ـ از مـالک بـن انـس ـ فـقـیـه مـدیـنـه ـ (امـام مـذهـب مـالکـى از اهل سنت ) نقل شده که گفت : مـن بـر جـعـفـربن محمد صادق علیه السلام وارد مى شدم و آن حضرت براى من بالش مى نهاد و نـسـبت به من قدرشناسى مى کرد و مى گفت : اى مالک ! من تو را دوست دارم و من از این سخن شاد مى شدم و خدا را سپاس مى گزاردم .(316) 2ـ (عذا فرصیرفى ) گوید: بـا (حـکـم بـن عـتـیبة ) که از رؤ ساى زیدیه (و از فرقه بتریة بود (317) نزد امام بـاقـر (ع ) بـودیـم . حـضـرت نـسـبـت بـه وى احترام مى کرد. او در همین مجلس با آن حضرت در مـسـاءله اى بـنـاى مشاجره گذارد، ولى امام ، بدون اینکه نسبت به وى تندى کند، به فرزندش فرمود: برو کتاب على (ع ) را بیاور. آن گاه مطلب را از روى کتاب على (ع )، که او نیز به آن اعتراف داشت ، به وى نشان داد.(318) آنـچـه آورده شـد نـمـونـه هایى بسیار مختصر از مساءله وحدت بین مسلمانان بوده است . از خداى بزرگ درخواست مى کنیم که به مسلمانان آگاهى ، بصیرت و هوشیارى بیشترى عنایت فرماید تا ضمن تمسک به (حبل الله ) در برابر کفر و استکبار جهانى به مبارزه پردازند و اسلام و قرآن را در سراسر جهان حاکم گردانند. # حق شناسى و قدردانى حق شناسى و ارزش آن (حـق شـنـاسى به معناى خداشناسى ، شناختن حق نعمت و احسان کسى ، و قدردانى و شکرگزارى آمـده اسـت .) (319) که معناى اوّل آن در اینجا مراد ما نیست بلکه درباره معانى دیگر که شبیه و نزدیک به هم است بحث خواهد شد. درفـرهـنـگ اسلام ، واژه (شکر) فراوان به چشم مى خورد که به معناى قدردانى و حق شناسى اسـت و قـرآن و رهـبـران اسـلام نـیـز سـخـنـان فـراوانـى در تـاءکـیـد و سـفـارش بـه آن دارند و عـقـل سـالم نـیـز شـکـر گـزارى در بـرابـر خـدا و سـپـاسـگـزارى از مـردم در مقابل کارهاى نیکشان را تاءیید مى کند. تـشـکـّر و قدردانى از (نعمت گستر) و سپاسگزارى از (نیکوکار) آنقدر با فضیلت و محبوب اسـت که قرآن مجید ضمن اینکه (شاکر)(320) و (شکور)(321) را از نامهاى خدا دانسته ، فرموده است : (وَ سَیَجْزِى اللّهُ الشّاکِرینَ)(322) خداوند پاداش سپاسگزاران را خواهد داد. از حضرت صادق علیه السلام سؤ ال شد، گرامى ترین مخلوق نزد خدا کیست ؟ حضرت پاسخ داد: (مَنْ إِذا اءُعْطِىَ شَکَرَ وَ إِذَا ابْتُلِىَ صَبَرَ)(323) آن که وقتى به او عطیه اى دهند سپاسگزارى کند و هرگاه گرفتار (بلا و امتحان ) گردد صبر را پیشه خود سازد. همین طور از آن حضرت نقل شده که فرمود: (مَنْ لَمْ یَشْکُرِ الْمُنْعِمَ مِنَ الْمَخْلوُقینَ لَمْ یَشْکُرِ اللّهَ عَزَّوَجَلَّ)(324) هـر آنـکـه در قـبـال بخشش دیگران به او، شکر و سپاس را به جاى نیاورد، از خدا سپاسگزارى نکرده است . قدردانى ، سفارش قرآن قرآن مجید در بیش از هفتاد آیه ، سپاسگزارى و قدردانى را چه از جانب خدا و چه از سوى انسانها مورد اشاره قرار داده و با عناوین گوناگونى برانجام این کار نیک پاى فشرده است که براى رعایت اختصار به آوردن یک آیه بسنده مى کنیم : (وَ وَصَّیْنَا الاِْنْسانَ بِوالِدَیْهِ حَمَلَتْهُ اءُمُّهُ وَ هْناً عَلى وَ هْنٍ وَ فِصُالُهُ فى عامَیْنِ اءَنِ اشْکُرْ لى وَ لِوالِدَیْکَ إِلَىَّ الْمَصیرُ)(325) مـا بـه انـسـان دربـاره پـدر و مـادرش سـفـارش کـردیـم ، مـادرش او را بـا سـسـتـى روزافـزون حمل کرد و شیر خوارگیش دو سال است ، سفارش کردیم که سپاس من و پدر و مادرت را به جاى آر زیرا بازگشت بسوى من است . در ایـن آیـه سـپـاسـگـزارى از خـدا و پـدر و مـادر (مـخلوق )، واجب و ضرورى شمرده شده و قرار گـرفـتـن شـکـر پـدر و مادر در کنار شکر خدا اهمیّت آن را مى رساند. علامّه طباطبایى رحمة الله علیه در تفسیر این آیه مى گوید: تشکّر از پدر و مادر همانند سپاسگزارى از خدا واجب است ، بلکه سپاس از والدین در واقع سپاس خـدا و عـبـادت او مـحسوب مى شود و یادآورى دوران بار دارى و شیردهى و تربیت بدین جهت است که انگیزه سپاسگزارى فرزند نسبت به پدر و مادر، بویژه مادر شود.(326) البته قدردانى و سپاسگزارى از انسانهاى دیگر نیز مانند تشکر و سپاس از پدر و مادر باید انجام گیرد و آوردن حق شناسى از پدر و مادر به عنوان نمونه تشکر از مخلوقات خداست . حدود قدرشناسى گوناگونى و فراوانى نعمت و نیکى ، قدرشناسى هاى متفاوتى را سبب مى شود و هرقدر نعمت گستر بزرگ و نعمتش بیشتر باشد شکر و سپاس افزونترى مى طلبد، بنابراین زیباترین و عـالیترین درجه تشکر و حق شناسى بایستى نسبت به خدا و نعمتهاى او انجام گیرد و نسبت به واسـطه هاى خیر و نیکى نیز به تناسب هر یک ، قدردانى و سپاسگزارى شود. امیر مؤ منان (ع ) فرموده است : (اءَوَّلُ ما یَجِبُ عَلَیْکُمْ لِلّهِ سُبْحانَهُ شُکْرُ اءَیادیهِ وَ ابْتِغاءُ مَراضیهِ)(327) اوّلیـن وظـیـفـه واجـب بـر انـسـان ، شـکـر نـعـمـتـهـاى خـداونـد و تحصیل رضاى اوست . هـمـیـن طـور نـوع سـپـاسـگـزارى و قـدردانـى نـسبت به نعمتها و نعمت گستر متفاوت است . براى مـثـال نسبت به خداى متعال ما باید اظهار عجز و ناتوانى کنیم چرا که از عهده شکر نعمتهاى بى شمار او برنمى آییم و از سوى دیگر، اطاعت از خدا و پرهیز از نافرمانى او را به پاس عظمت او و نعمتهایش بطور دقیق رعایت کنیم ، حضرت امیر(ع ) در این باره فرموده است : (شُکْرُ کُلِّ نِعْمَةٍ الْوَرَعُ عَمّا حَرَّمَ اللّهُ)(328) سپاس هر نعمتى ، پرهیز از محرمات الهى است . و نوع دیگر قدردانى از نعمت را بخشیدن آن دانسته و فرموده است : (اءَحْسَنُ شُکْرِ النِّعَمِ الاِْنْعامُ بِها)(329) بهترین (نوع ) سپاسگزارى نعمتها، بخشیدن آنهاست .(330) مـعـصـومـین (ع )، همانطور که منادى اخلاق نیکوى انسانى بودند، خود، بهتر و بیشتر از دیگران بـه آن پـاى بـنـد بـودنـد. بـه آنـچـه سـفـارش مـى نـمـودنـد حـتـمـاً عمل مى کردند و دیگران را از هر چه باز مى داشتند، خود، دقیقتر از همه گرد آن نمى گشتند، در مورد (حق شناسى ) و پاس داشتن زحمتهاى دیگران و سپاسگزارى از نعمت و نیکى نیز، سرآمد و پیش قدم بودند و هر احسانى که به آنها مى شد، چه از جانب خدا، چه از سوى مردم ، به خوبى پاسخ مى دادند و به پیام آیه شریفه : (إِذا حُیّیتُمْ بِتَحِیَّةٍ فَحَیُّوا بِاءَحْسَنَ مِنْها اءَوْ رُدُّوها)(331) هـمـواره عـمـل مـى کـردنـد کـه جـلوه هـایى از آن را در بخشهاى آینده مى خوانیم . امام صادق علیه السلام فرمود: رسـول خـدا(ص ) روزى بـر حـصیر نشسته ، غذا مى خورد که زنى روستایى بر او عبور کرد و بـه آن حـضـرت گـفـت : هـمـچـون بـنـدگـان غـذا مـى خـورى و مـانـنـد بـنـدگـان مـى نـشـیـنـى ، رسول خدا فرمود: (واى بر تو! کدام بنده از من بنده تر است ؟)(332) مغیره ـ یکى از یاران رسول خدا (ص ) ـ مى گوید: پیامبر آنقدر نماز مى خواند تا اینکه پاهایش ورم مى کرد، وقتى به آن حضرت از کثرت عبادت اعتراض مى شد، مى فرمود: (آیا من بنده شاکر و سپاسگزار خداوند نباشم ).(333) همچنین آن حضرت وقتى چیزى را مى دید که دوست داشت مى فرمود: (اَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذى بِنِعْمَتِهِ تَتِمُّ الصّالِحاتُ)(334) سپاس خداوندى را که به سبب نعمت او کارهاى صالح انجام مى پذیرد. جلوه هاى قدردانى در زندگى معصومین (ع ) الف ـ حق شناسى از خدا و نعمتهاى او مـعـصـومـیـن علیهم السلام نسبت به خدا و نعمتهاى او (شکور) یعنى بسیار سپاسگزار بودند و کـمـتـر نـعـمـتـى در زنـدگـى آنـان یـافـت مـى شـد کـه شـکـرش را بـه جـاى نـیـاورنـد. بـطور مثال یک نوع شکر و سپاس ، بخشش و احسان است که تاریخ گواه است که آن بزرگواران بیش از هـمـه بـه صـفـت نیکوى سخاوت و کرم آراسته بودند. دیگر، عبادات فراوان و طاقت فرساى ایـشـان است که بدان وسیله از خدا تشکر و قدردانى مى نمودند و لحظه لحظه عمر خویش را در راه بندگى او سپرى مى کردند و بالاخره نمونه هایى که در زیر مى آید به طور عادى و روز مرّه در زندگى آنها رخ مى داد: ابن وهب مى گوید: در مدینه با حضرت صادق علیه السلام مى رفتیم که نزدیک بازار از مرکبش پایین آمد و سجده اى بس ‍ طولانى انجام داد، گفتم : قربانت گردم براى چه در این مکان شلوغ به سجده رفتى ؟ فـرمـود: چـون بـه یـاد نـعـمـتـهـایـى افتادم که خداوند بر من ارزانى داشته است . گفتم در میان بازار! حضرت فرمود: هیچ کس مرا ندید.(335) و شبیه آن را از حضرت کاظم علیه السلام نیز نقل کرده اند.(336) فضل بن یونس نیز مى گوید: روزى حـضـرت مـوسـى بن جعفر (ع ) نزد من مهمان بود، کسى بشقابى را روى نان نهاد حضرت فـرمـود: نان را بیش از این احترام کنید، آنگاه به من فرمود: به خدمتگزارت بگو: قرص نان را از زیر بشقاب بردارد.(337) حضرت صادق (ع ) فرمود: (حضرت سجاد (ع ) هنگام وفات به پدرم فرمود: من با این شتر بیست مرتبه به حج رفته ام ولى یـک تـازیـانه هم به آن نزده ام . هنگامى که جان داد او را دفن کن تا گوشتش را درندگان نخورند.)(338) ب ـ قدردانى از مردم از جمله صفات برجسته اخلاق اجتماعى پیامبر (ص ) و ائمّه اطهار قدردانى و قدرشناسى از مردم بـود، خـواه بـه صورت معنوى یا مادى ، هیچ کارى را بدون پاداش ‍ نمى گذاشتند و هیچ کس را بدون تشکر و سپاسگزارى از کار خیرشان رها نمى کردند. نمونه هاى تشکر فردى و اجتماعى از مردم در سیره ایشان فراوان است . رسـول خـدا(ص ) پـس از پـیـروزى در غـزوه حـنـیـن ، بـیـشـتـر غنایم جنگى را میان قریش و تازه مـسـلمـانـان تـقـسـیـم کـرد و سـهـم انـدکـى بـه انـصـار بـخـشـیـد، تـعـدادى از انـصار از این که مـال زیـادى دریـافـت نـکـرده بـودند ناراحت شدند. وقتى پیامبر(ص ) از دلگیر شدن آنها آگاه گشت در یک جلسه خصوصى ، که کسى جز انصار حضور نداشت ، از آنها دلجویى کرد و ضمن یـادآورى هـجـرت خـویش به مدینه و کمک و یارى آنها به اسلام و پیامبر(ص )، از آنان تشکر و قدردانى ، و درباره آنها چنین دعا کرد: (اَللّهُمَّ اغْفِرْ لِلْاءَنْصارِ وَ لِاءَبْناءِ اْلاَ نْصادِ و لاَِبْناءِ اءَبْناءِ الْاءَنْصارِ)(339) خداوندا! انصار وفرزندان و نوادگانشان رابیامرز. امـیـرمـؤ مـنـان (ع ) نـمـایـنـدگـانـى را بـه کـوفـه فـرسـتـاد و مـردم آن دیـار را بـراى جـنـگ جـمـل فـراخـوانـد، آنـان در محلى به نام (ذى قار) به نیروهاى امام پیوستند و حضرت با چنین جملاتى از ایشان قدردانى کرد: (اى کوفیان ! شما از ارجمندترین مسلمانانید که معتدلترین روش و برترین سهم را در اسلام دارید و در عرب از مرکب و نژاد نیکویى برخوردارید.) پس از جنگ جمل نیز نامه تشکرآمیزى بدین مضمون بر ایشان فرستاد: (خـداونـد بـه شـمـا شـهـرونـدان از جـانـب اهـل بـیـت پـیـامـبـرتـان بـهـتـریـن پـاداش عـمـل کـنندگان به فرمان و سپاسگزاران نعمتش را عطا فرماید که (سخنم را) شنیدید و فرمان بردید و فراخوانده شدید و ا جابت کردید.)(340) امـام مـجـتـبـى (ع ) دخـتـرى را از دسـت داد، عده اى از دوستانش طى نامه اى این مصیبت را به ایشان تـسـلیـت گفتند، امام (ع ) نیز در پاسخ آنان ، نامه اى نوشت و بدین وسیله از آنها سپاسگزارى کرد.(341) علاّمه مجلسى نقل کرده : امـام حـسـن و امـام حـسـیـن علیهماالسلام با عبدالله بن جعفر در یکى از سفرهاى حج ، زاد و توشه خـویـش را گـم کردند سپس وارد خیمه اى شدند که از آنِ پیرزنى بود، پیرزن ، نخست با شیر گـوسـفـنـد از آنـان پـذیـرایـى کـرد. میهمانان که بسیار گرسنه بودند، درخواست غذا کردند، پـیـرزن گـفـت : تـنـهـا دارایـى مـا هـمـین گوسفند است ، یکى از شما برخیزد و آن رابکشد تا من برایتان غذا تهیه کنم . یکى از آنان برخاست و آن گوسفند را کشت و پیرزن نیز برایشان غذا تهیه کرد، آنان پس از خوردن غذا به سفر خود ادامه دادند. پس از مدتى پیرزن و شوهرش جهت انجام کارى به مدینه آمدند ، از قضا در یکى از کوچه ها با امـام حـسـن (ع ) روبـرو شـدنـد و حـضـرت آنـهـا را شـنـاخـت و گـوسـفـنـد و مـال فـراوانـى بـه آنـان بخشید، سپس آنها را نزد امام حسین (ع ) فرستاد و آن حضرت نیز همان مقدار به آنها بخشید و عبدالله بن جعفر نیز چنین کرد.(342) ج ـ قدردانى از اهل دانش و فضیلت بدون تردید، در هیچ مکتب و آیینى به اندازه اسلام به علم و دانش ، اهمیت داده نشده و صاحبان علم و دانـش را ایـن مـقـدار، مـورد تـکـریـم قـرار نـداده اسـت . نـزول قـرآن کـریـم بـا کلمه (اءِقْراءْ) یعنى بخوان ، شروع شده و این نشانگر توجه و اهمیت فـراگـیـرى و عـلم آمـوزى از نـظـر اسـلام و قـرآن اسـت . از طـرفـى شـخـص رسـول اکـرم (ص ) و پـیشوایان معصوم (ع ) هرگز در برابر هیچ سؤ الى کلمه (نمى دانم ) نگفته اند. طـبـیـعى است چنین رهبرانى که خود از عالمترین وداناترین افراد بشر بودند، توجّه خاص ‍ به علما و دانشمندان داشته باشند و همیشه از آنان تجلیل و قدردانى کنند. پـیـامـبـر گـرامـى (ص ) بـراى اهـل دانـش و فـضـیـلت ، احـتـرامـى ویـژه قائل بود و چنین فرهنگى را به دیگران نیز منتقل مى کرد. ابوذر غفارى مى گوید: پـیـامـبـر(ص ) فـرمـود: اى ابـوذر! یـک سـاعـت همنشینى با دانشمندان و حضور در مجلس آنها نزد خداوند محبوبتر است از هزار شب عبادت ، که در هر شب هزار رکعت نماز خوانده شود. همین طور یک سـاعـت حـضـور در مـحـضـر دانشمندان ، نزد خداوند از هزار بار جنگیدن در راه خدا و خواندن تمام قرآن محبوبتر است . پرسیدم : اى پیامبرخدا! مذاکره دانشمندان بهتر از قرآن خواندن است ؟ پـیـامـبر(ص ) فرمود: اى ابوذر! یک ساعت همنشینى با علما از دوازده هزار مرتبه ختم قرآن کردن هم نزد خدا محبوبتر است .(343) شـاعـرى خـدمـت رسـول خـدا(ص )مـشـرّف شـد و یـک بیت شعر زیبا در حقّانیت پیامبر و عظمت اسلام سرود، رسول خدا(ص ) به امیرمؤ منان (ع ) فرمود: اى على ! هر حاجتى دارد آن را برآورده کن (واز او قدر دانى نما) . حـضـرت عـلى (ع ) عـلاوه بـر ایـنـکـه او را غـذا داد، شـتـرى بـا بـار پـر از خـرمـا بـه او هدیه کرد.(344) شـخـصـى بـه نـام (عـبدالرحمن بن اسلمى ) سوره حمد را به یکى از فرزندان امام حسین علیه السلام تعلیم داد و هنگامى که او، آن سوره را نزد پدر قرائت کرد حضرت علاوه بر هزار دینار و پـارچـه هـاى فـراوانى که به عبدالرحمن بخشید، دهانش رانیز از جواهر پرکرد. شخصى به فـراوانـى بـخـشـش امـام اعـتـراض کـرد. حـضـرت فـرمـود: ایـن اموال کجا به پاى عطاى او مى رسد؟(345) امام سجّاد (ع ) نیز هرگاه دانش پژوهى به محضرش شرفیاب مى شد، مى فرمود: (آفرین بر سفارش شده پیامبر(ص ).) آنگاه مى فرمود: (دانش پژوه از وقتى که از منزلش خارج مى شود، پاى بر هیچ خشک وترى از زمین نمى گذارد، جز آنکه تا طبقه هفتم زمین او را ستایش مى کنند.)(346) کـمـیـت ، شـاعر آزاده و انقلابى ، قصیده اى در مدح اهل بیت (ع ) سروده بود وآن را براى حضرت باقر علیه السلام خواند. آن حضرت رو به کعبه کرد و سه بار گفت : (خدایا! کمیت را رحمت کن و بیامرز) سپس فرمود: اى کمیت ! من مبلغ صد هزار درهم از خاندانم برایت گرد آورده ام . کمیت گفت : بـه خـدا سـوگـنـد یـکـى از آنـها را هم نخواهم گرفت تا خدا پاداشم را بدهد! ولى با یکى از لباسهایت مرا احترام کن . آن حضرت نیز لباسى به او بخشید.(347) مـنـصـور دوانـیـقـى در یـکـى از اعـیـاد از امـام کـاظـم (ع ) دعـوت کـرد تـا در مـراحـل رژه نـیـروهاى مسلّح شرکت کند، آن حضرت با اکراه پذیرفت . دراین مراسم ، شخصیتهاى لشـکـرى و کشورى هدایایى رابه منصور اهدا کردند و منصور نیز در آخر مراسم همه آنها رابه امام بخشید. در همان اثنا شخصى خود را به جایگاه امام رساند و سه بیت شعر در باره حضرت سـیـد الشـهـداء (ع ) سـرود و امـام کـاظـم (ع ) بـا شـنـیـدن آن ابـیات تمام آن هدایا رابه او عطا کرد.(348) د ـ قدردانى از رزمندگان به فرموده قرآن مجید، رزمندگان راه خدا از فضیلت والایى برخوردارند (349) و به هـمـیـن دلیـل در خـور سـتـایـش و تـمـجـیـدنـد و احـتـرام و تـکـریـم آنـان کـارى معقول و پسندیده بلکه لازم و ضرورى است و پیامبر و امامان (ع ) به این امر اقدام مى نمودند. رسول خدا امیرمؤ منان (ع ) را به سریّه (ذات السلاسل ) فرستاد و هنگام مراجعت به استقبالش رفـت ، امـیـرمـؤ مـنان (ع ) با دیدن رسول خدا (ص ) از اسب پیاده شد ولى پیامبر به او فرمود: سوار شو که خدا و پیامبرش از تو خشنودند. (350) حمزه عموى پیامبر و یکى از قهرمانان و دلاور مردان نادرى بود که در دفاع از اسلام ، شجاعانه مـى جـنـگـیـد و به رسول خدا عشق و علاقه فراوان داشت . این محبت دو طرفه بود. پس از خاتمه جنگ احد، هنگامى که رسول خدا به جنازه پاره پاره شده حمزه رسید، اشک ریخت و با اندوهى که سراسر و جودش را فرا گرفته بود فرمود: (اى حمزه و اى عموى رسول خدا و اى شیر خدا و پیامبر!، اى حمزه ! عملت نیکو بود و سختیها را بـرطـرف و از حـریـم رسـول خـدا حمایت کردى تا به این حد که جانت را فداى اسلام نمودى امّا اینک در بهشت برین هم آغوش حوریان و در جوار رحمت حق قرار دارى .)(351) در جـنـگ خـنـدق پـس از آنـکـه امـیـرمـؤ منان (ع ) با کشتن عمرو بن عبدود پیروزمندانه از میدان جنگ برگشت ، رسول خدا این گونه از وى قدردانى کرد. اى عـلى ! بـه تـو مـژده مـى دهـم کـه اگـر کـار امـروزت را بـا اعمال همه مسلمانان مقایسه کنند، عمل تو برتر خواهد شد.(352) هـنـگـامـى کـه جـعـفـر بـن ابـیـطـالب بـا مـهـاجـران ، از حـبـشـه بـرگـشـتـنـد، رسـول خـدا(ص ) بـسـیـار خـوشـحـال شـد، بـرخـاسـت و از وى استقبال کرد، میان چشمان جعفر را بوسید و اشک شوق ریخت و فرمود: بـراى آمـدن تـو بـیـشـتـر خـوشـحـال بـاشـم یابراى فتح خیبرکه خدا نصیب برادرت على (ع ) کرد؟(353) امیرمؤ منان (ع ) پس از پیروزى در جنگ (جمل ) با چنین جملاتى از رزمندگان قدردانى کرد: (اءَنـْتـُمُ الاَْنـْصـارُ عـَلَى الْحـَقِّ، وَ الاِْخـْوانُ فـىِ الدّینِ، وَ الْجُنَنُ یَوْمَ الْبَاءْسِ، وَ الْبِطانَةُ دُونَ النّاسِ، بِکُمْ اءَضْرِبُ الْمُدْبِرَ،وَ اءَرْجُو طاعَةَ الْمُقْبِلِ...)(354) شما یاران حق ، و برادران دینى ، و سپر روز جنگ ، و خاصّان و محرمانِ منید، به یارى شما پشت کننده را مى زنم و فرمانبرى رو آورنده را امید دارم . امام زین العابدین (ع ) فرمود: پـدرم در شـب عـاشـورا یـارانـش را گـرد آورد و پـس از حـمـد و ثـنـاى الهـى به آنان فرمود: من اصـحـابـى بـا وفـاتـر و نـیـکـوکـارتـر از اصـحـاب خویش سراغ ندارم و خاندانى نیکوتر و مـهـربـانـتـر از خـانـدان خـویـش نـمـى شـنـاسـم . خـدا از جانب من به شما بهترین پاداش را عطا فرماید.(355) گفتنى است که معصومین (ع ) مبارزه را منحصر به میدان جنگ نمى دانستند، بلکه از هر مبارزى که بـه نـوعـى با ستمگران و مخالفان ستیز مى کرد حمایت مى کردند و تلاش و کوشش او را قدر مـى دانـسـتـنـد؛ چـنـانـکـه نـقـل شـده : فـرزدق ، شـاعـر حـمـاسـى و دوسـتـدار اهـل بـیـت ، در مـراسـم حـج ، قـصـیـده اى شـیـوا در مـدح امـام سـجـّاد(ع ) و اهـل بـیـت پـیـامـبـر(ص ) در بـرابـر هـشـام بـن عـبـدالمـلک سـرود و از خـانـدان رسـول خـدا(ص ) حـمایت کرد و فضائل آنان را برشمرد، هشام از این کار سخت آزرده گشت و به تلافى چنین جسارتى ، حقوق او را از بیت المال قطع کرد. امام زین العابدین علیه السلام وقتى از ایـن جـریان با خبر شد، مبلغ دوازده هزار درهم براى فرزدق فرستاد و فرمود که اگر بیش از این برایم مقدور بود، برایت مى فرستادم .(356) هـمـچنین نقل شده که دعبل خزاعى ، شاعر انقلابى و شهید، نیز در خراسان به خدمت حضرت رضا عـلیـه السـلام رسـیـد و قصیده دلنشین و طولانى خود را، که به (مدارس ‍ آیات ) مشهور است ، بـراى آن حـضـرت خـوانـد. امـام (ع ) عـلاوه بـراهـداى پول و لباس به او، در باره اش چنین دعا کرد: (امَنَکَ اللّهُ یَوْمَ الْفَزَعِ الْاءَکْبَرِ)(357) خدا تو را در روز قیامت ایمن گرداند. بـه حـضـور پـذیـرفـتـن و شـنـیـدن و تـاءیـیـد اشـعـار شـاعـرى چـون دعبل خزاعى و صله دادن و دعاکردن در باره او از جانب امام هشتم (ع ) نشاندهنده آن است که معصومین (ع ) مـبـارزان را در سـنـگـرهـاى مـخـتـلف مى ستودند و آنان را به مبارزه و ستیز علیه ستمگران تشویق مى کردند. ه‍ ـ قدردانى از مسئوولان مـسـئوولان مـمـلکـتـى ، یـاوران فـکـرى و هـمـکـاران رهـبـرند که بدون آنها اداره مملکت ، کارى بس مـشـکـل ، بـلکـه غـیـر ممکن است . از این رو، تشویق و دلگرمى آنان و قدردانى و سپاسگزارى از خـدمـات بـى شـائبـه آنـهـا، هـم بر پشتکار و ارائه خدمات ارزنده تر مى افزاید و هم آگاهى و دلسـوزى رهـبـر رانـسبت به کارگزاران خویش به منصه ظهور مى رساند. بنابر این شایسته نـیـسـت کـه رهـبران خردمند الهى از چنین کار مهمى غافل باشند. ما، در زندگى معصومین (ع ) ـ تا آنجا که رهبرى ظاهرى را در دست داشته اند ـ مى یابیم که بطور دقیق آن را رعایت مى کردند. حضرت على علیه السلام از سوى رسول خـدا(ص ) مـاءمـوریـتـى بـه یـمـن داشـت در مـراجـعـت ، امـوال بـیـت المـال را نـیـز بـا خود آورد تا تحویل رسول خدا(ص ) بدهد، در بین راه کسى را موظّف کرد تا کاروان را هدایت کند و خود براى کار فورى به حضور پیامبر(ص ) شتافت . پس از آن ، دوباره بـه کـاروان مـلحـق شـد تـا بـه اتفاق هم وارد مکّه شوند. دربازگشت ، متوجه شد که سرپرست کاروان در غیاب او مقدارى از پارچه هاى بیت المال را میان افراد، تقسیم کرده است . امام (ع ) همه آن پـارچـه هـا را از آنـان پـس گـرفـت و تـحـویـل بـیـت المـال داد. هـمـراهـان او از ایـن کـار بـرآشـفـتـنـد و شـکـایـت نـزد رسـول خـدا(ص ) بـردنـد. پـیـامـبر گرانقدر اسلام (ص ) از کار خدا پسندانه امیرمؤ منان حمایت کرده ، این گونه از آن حضرت تشکّر نمود: (اَیُّهَاالنّاسُ لا تَشْکُوا عَلِیّاً، فَوَاللّهِ اِنَّهُ لَخَشِنٌ فى ذاتِ اللّهِ)(358) مردم ! از على شکوه مکنید، به خدا سوگند! او در اجراى حکم خدا قاطع است . مـالک اشـتـر نـخـعـى ، یـکـى از فـرمـانـدهـان لایـق نـظـامـى و در عـیـن حـال ، شـخـصـى مدیر و مدبّر بود که از سوى امیرمؤ منان (ع ) به استاندارى مصر برگزیده شد، ولى بر اثر توطئه دشمنان پیش از رسیدن به مصر، دعوت حق را لبیک گفت ، وقتى خبر شهادت او به امام على علیه السلام رسید، با تاءثّر فراوان فرمود: (مـالک ! چـه مـالکى ! به خدا سوگند! اگر کوه بود، یگانه بود و اگر صخره بود، سخت و مـحـکـم بـود، هـیـچ تـکـسـوارى از او فراتر نمى رفت و هیچ پرنده اى به اوج او راه نمى یافت .)(359) هـمـچنین وقتى خبر شهادت محمد بن ابوبکر به او رسید، ضمن اندوه فراوان ، خشنودى و سپاس خود را نسبت به او ابراز داشت و طى نامه اى به عبداللّه بن عباس نوشت : (مـحمد، پسر ابوبکر، که رحمت خدا بر او باد! به شهادت رسید. ما این مصیبت رابه حساب خدا مى گذاریم . او فرزندى خیرخواه ، کارگزارى پرتلاش ، شمشیرى برنده و ستونى پابرجا و بازدارنده بود.)(360) امـیـرالمـؤ مـنـیـن عـلى عـلیـه السـلام هـرگـاه مـسـؤ ول خـدمـتـگـزار و صـادقـى را عـزل مـى کـرد، شـخـصـیـتـش را حـفـظ و از زحـمـات و خـدمـاتـش تـشـکـر مـى کـرد، بـطـور مـثـال : عـمربن ابى سَلَمه مخزومى از سوى امام (ع ) مدتى استاندار بحرین بود، حضرت او را عزل کرده و نعمان بن عجلان را به جاى او گمارد و به عمربن ابى سلمه نوشت : (تو زیبا حکومت کردى و امانتدارى نمودى و بدون هیچگونه دلخورى و سرزنش و اتهامى نزد ما برگرد ...)(361) و ـ قدردانى از کارگران و زیردستان کارگران و زیردستان نیز در زندگى معصومین (ع ) مانند دیگر اقشار امّت اسلامى ، از احترام و شـخـصـیـت والایـى بـرخـوردار بـودنـد و به جراءت مى توان گفت ؛ کارگران و کارمندانى که تـوفـیـق خـدمـتگزارى در خانه یا حکومت یکى از معصومین (ع ) را مى یافتند، از خوش اقبالترین مـردم مـحـسـوب مـى شـدنـد و عـلاوه بـر اسـتـیـفـاى کـامـل حـقـوق مـادّى خـویـش و بـهـره ورى از فضل و احسان خاندان پیامبر، از نظر معنوى نیز بهره فراوان مى بردند و روح تشنه خویش را از چشمه سار وحى سیراب مى کردند. از سـوى دیـگـر معصومین (ع ) بسیار تلاش مى کردند که هیچ حقى از این قشر مستضعف ، ضایع نـگـردد و در دوبـعـد فـردى و اجـتـمـاعـى بـر حـقـوق آنـان تـاءکـیـد مـى کـردنـد، بـراى مـثـال : امیرمؤ منان على علیه السلام براى کارگرـ چه مسلمان ، چه غیر مسلمان ـ حق بازنشستگى قـایـل بـود. نـقـل شـده اسـت کـه آن حـضـرت ، روزى بـه پـیـرمـردى نـابـیـنـا بـرخـورد کـه مشغول گدایى بود. اطرافیان گفتند: وى مردى مسیحى است . فرمود: (تـا جـوان بـود و نـیـرو داشـت ) از او کـار کـشیدید و اینک که سالخورده گشته و از پا افتاده ، محرومش ‍ ساخته اید؟ خرج او را از بیت المال پرداخت کنید.(362) حـضـرت امـام رضـا عـلیـه السـلام از قـول امـام سـجـّاد(ع ) نـقـل مـى کـنـد که فرمود: (حضرت فاطمه سلام اللّه علیها براى امام حسن و امام حسین (ع ) عقیقه (کـشـتـن گـوسـفـنـد و تـقـسـیـم گـوشـت آن مـیـان فـقـرا) داد و یـک ران گـوسـفـنـد را بـا دینارى پول به قابله داد.)(363) انس مى گوید: کنیزى یک شاخه گل به امام حسن مجتبى علیه السلام هدیه کرد. آن حضرت نیز بلافاصله او را آزاد کرد. من از سبب اینکار پرسیدم ، فرمود: خداوند، ما را این گونه آموخته است .(364) شعیب مى گوید: مـا عـدهـّاى کـارگـر را در بـاغ حـضـرت صـادق (ع ) بـه کـارگـمـاردیـم کـه تـا عـصـر مـشـغـول کـار بـاشـد. وقتى ساعت کارشان تمام شد، امام (ع ) به کارگزارش فرمود: (پیش از آنکه عرقشان خشک شود، مزدشان را بپرداز.)(365) سـفـارشـهاى گوناگون دیگرى نیز در روایات آمده که نشانگر آن است که پیشوایان معصوم ما نـسـبـت بـه زحـمـات طـاقت فرساى کارگران و زیردستان خویش ، حق شناس و قدردان بودند و دیگران را نیز بر این کار، ترغیب مى نمودند. زـ قدردانى از اعضاى خانواده بـزرگـوارى و عـزّت نـفس ائمّه معصومین (ع ) ایجاب مى کرد که نسبت به اعضاى خانواده خویش نـیز قدردان و حق شناس باشند؛ هر چند آنان توقّع نداشته باشند. چنین کارى ، صرف نظر از جـنـبـه حـقوقى و واجب بودن آن ، از جنبه اخلاقى نیز بسیار پسندیده است و سیره نیکوى آنان را نشان مى دهد سرچشمه چنین اخلاقى ، رهبر بزرگ اسلام ، پیامبراکرم (ص ) بود. هنگامى که ابوطالب از دنیا رفت ، پیامبر(ص ) کنار قبرش ایستاد و فرمود: اى عـمـو! پـاداش نیکو بیابى که مرا در کودکى سرپرستى و تربیت کردى ، و در بزرگى ، پـنـاه و یـاور بودى . آنگاه رو بسوى مردم کرده فرمود: به خدا سوگند! براى عمویم بگونه اى شفاعت کنم که جن و انس را شگفت زده کند.(366) انس خدمتگزار آن حضرت مى گوید: اتفاق مى افتاد که هدیه اى براى رسول خدا(ص )مى آوردند ایشان مى فرمود: این را به فلان زن که دوست خدیجه بود، بدهید. عایشه مى گوید: پیامبر(ص ) گوسفند مى کشت و گوشت آن را به دوستان خدیجه هدیه مى کرد و هرگاه سخن از خدیجه به میان مى آمد، از مدح و ستایش او کوتاهى نمى کرد.(367) چـنـیـن سـتـایـشـهـایـى پـس از مـرگ خـدیـجـه ، نـشـان قـدردانـى و حـق شـنـاسـى رسول خدا (ص ) از همسر با وفا و با ایمان خویش بود که در دوران طاقت فرساى مبارزه ، پا به پاى شوهر خویش از اسلام عزیز و نوپا حمایت کرده بود. امـیـرمـؤ مـنـان عـلى عـلیـه السـلام بـهـترین ستایشها را از همسر نمونه خویش ابراز مى دارد مى فرماید: (هـر وقـت بـه خـانـه مـى آمـدم و چـشمم به زهرا سلام اللّه علیها مى افتاد تمام غم و غصه هایم برطرف مى شد.)(368) و در پاسخ پیامبر که پرسید: فاطمه را چگونه یافتى ، گفت : (نِعْمَ الْعَوْنُ عَلى طاعَةِاللّهِ)(369) فاطمه بهترین یاور من در اطاعت خداست . حضرت صادق (ع ) نیز با چنین کلامى از همسر خود تشکر مى کند: (حـُمـَیـْدَةُ مـُصـَفـّاةٌ مـِنَ الْاءَدْناسِ کَسَبیکَةِ الذَّهَبِ ما زالَتِ الْاءَمْلاکُ تَحْرُسُها حَتّى اءُدِّیَتْ اءِلَىَّ کَرامَةً مِنَ اللّهِ لى وَ الْحُجَّةِ مِنْ بَعْدى )(370) حـمـیـده هـمچون گوهر ناب ، از هر پلیدى پیراسته است . فرشتگان همواره حافظ او بودند تا به من سپرده شد و این کرامتى از سوى خدا براى من و امام بعد از من بود. بـه امـیـد آنـکـه مـا نـیـز چـون پـیـشوایان معصوم (ع ) نسبت به فیوضات و نیکیهاى خدا و خلق ، قدردان و حق شناس باشیم . # جود و سخاوت مفهوم جود و بخشش سخاوت در لغت ، به معناى نرمى ، ملایمت و بخشیدن است .(371) جـود نـیـز بـه مـعـنـاى بـخـشـش و جـوانـمـردى و جـواد یـعـنـى کـسـى کـه بخشنده و جوانمرد است .(372) ارزش سخاوت جـود و سـخاوت از صفات خداوند است ، و او دوست درد که بندگانش نیز به چنین صفتى آراسته باشند. از این رو بطور مکرر با عناوین مختلف در آیات قرآن به مؤ منان سفارش ‍ مى کند که در راه خدا انفاق و احسان کنند و مى فرماید: (اَنـْفـِقـُوا مِمّا رَزَقْناکُمْ)(373) (وَ اَطْعِمُوا الْبائِسَ الْفَقیرَ)(374) (اَحْسِنْ کَما اَحْسَنَ اللّهُ اِلَیْکَ)(375) همچنین فلاح و رستگارى را از پیامدهاى شیرین سخاوت دانسته و فرموده است : (وَ مَنْ یُوقَ نُسَّح نَفْسِهِ فَاُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ)(376) آنان که از بخل خویش در امان مانده باشند، رستگارانند. رسـول خـدا صلى الله علیه وآله سخاوت رابه درختى بهشتى تشبیه کرده که هر کس به یکى از شاخه هاى آن چنگ زند، سعادتمند خواهد شد.(377) امیرمؤ منان علیه السلام بخشندگى را زیباترین کرامت دانسته و فرموده است : (اَحْسَنُ الْمَکارِمِالْجُودُ) بخشش ، نیکوترین کرامت اخلاقى است .(378) سـخاوت ، رشته ظریف و حساسى است که شخص بخشنده را از یکسو با خدا، بهشت و معنویات و از سوى دیگر با مردم ، متصل مى سازد. امام رضا(ع ) فرمود: (سـخـاوتـمـنـد، بـه خـدا، بـهـشـت و مـردم نـزدیـک اسـت ، امـابـخـیـل از خدا، بهشت و مردم دور است .)(379) حکمت جود و بخشش درخـت پـربـار سـخـاوت ریشه در پهنه آزادگى و وارستگى روحى دارد، و هرچه برگ و برش افـزوده گـردد، ریـشـه اش نیز تنومندتر مى شود. ازاین رو، انسان سخاوتمند با بخشش ‍ متاع مـادى بر سرمایه معنوى خویش مى افزاید و با گسستن از ثروت ، با معنویت پیوند مى خورد؛ هر کس سخاوتش بیشتر، آزادى و شرافتش بیشتر خواهد بود. پـس حـکـمـت سـخـاوت ، دسـتـیـابـى بـه عـالم بـى انـتـهـا و مـلکـوتـى آزادمـنـشـى و پـروازى سـبـکبال به اوج وارستگى روحى است ، و این ویژگى والایى است که حتى دشمن را به تحسین وامى دارد، چه رسد به دوست . امیرمؤ منان علیه السلام را در این راستا سخنى بس نیکو است : (جُوُدُ الرَّجُلِ یُحْبِبُهُ اِلى اَضْدادِهِ وَ بُخْلُهُ یُبْغِضُهُ اِلى اَوْلادِهِ)(380) سخاوت مرد، او را محبوب مخالفان مى کند و بخل ، او را مورد خشم فرزندانش قرار مى دهد. حضرت رضا(ع ) با بینش الهى خود که سخاوت و بخشش را سبب سود فراوان معنوى مى دانست ، در روز عرفه تمام ثروت خویش را میان فقرا و بى بضاعتان تقسیم کرد و در این میان شخصى به نام فضل بن سهل که بر اثر بخل و تنگ چشمى ، آنچه به دست مى آورد ذخیره مى کرد، با بـیـنـش مـادى و تـنگ نظرانه خود بر کار امام خرده گرفت و اظهار داشت شما دچار ورشکستگى و زیـان شـدیـد! امام (ع ) بدون درنگ پاسخ داد: هرگز چنین نیست ، من به سودى سرشار رسیدم ، هیچ گاه کار با اجر و کرامت را خسران زا مپندار.(381) ویژگى رهبران الهى بـا توجه به ارزش و حکمت سخاوت و شناختى که نسبت به رهبران الهى داریم تردیدى باقى نـمـى مـانـد که ، آن مردان وارسته بطور قطع از ویژگى سخاوت برخوردار بوده اند، چراکه آنان ، هم رفتار وگفتارشان رنگ خدایى داشت و هم از عالیترین درجه آزادى برخوردار بودند و بـایـد گفت ایشان منبع و سرچشمه همه فضائل انسانى از جمله جود و سخاوتند و چنین اوصافى نخست از وجود مقدس آنان تراوش و سپس به دیگران سرایت کرده است . سخاوتمندان فرزانه فـراوانـى بـخـشـش پـیـامـبر و امامان علیهم السلام بحدّى است که آن را از مرز شمارش و حساب بیرون برده است ، بحق در برابر هر یک از آن انسانهاى فرزانه باید گفت : کـتـاب فـضـل تـو را آب بـحر کافى نیست که ترکنم سر انگشت و صفحه بشمارم مردى با امام رضا علیه السلام برخورد نمود و به آن حضرت عرض کرد: به اندازه مروّتت به من عطا کن . حـضـرت فـرمـود: مـن بـه اندازه مرّوتم نمى توانم عطا کنم . (یعنى مروت و سخاوت ما از چنان وسـعـتـى بـرخوردار است که اگر همه دارایى خود را هم ببخشم ظرفیت آن پرنخواهد شد از این رو) آن مـرد گـفـت : پـس بـه انـدازه مـروت خـودم بـه مـن بـبـخـش . و حضرت دویست درهم به وى عطاکرد.)(382) در اینجا براى تبرّک نمونه هایى از سخاوت و بلند نظریهاى آنان را بازگو مى کنیم به امید آنکه نور معنویتشان بر افکار و کردارمان بتابد. پـس از فـتـح مـکـه و مـوفـقـیـت در جـنـگ حـنـیـن کـه بـا شـکـسـت و فـرار دشـمـن پـایـان یـافـت ، امـوال و غـنـائم بـیـشـمـارى نـصـیـب مـسـلمـانـان گـردیـد، غـنـائم را خـدمـت رسـول خـدا(ص ) آوردنـد. درایـن هـنـگـام ابـوسـفـیـان کـه تـا قبل از فتح مکّه از دشمنان سرسخت پیامبر و مسلمین بود، خدمت آن حضرت آمد و گفت : اى رسـول خـدا! اکـنـون ثـروتـمـنـدتـریـن مـرد قـریـش شـده اى ، چـیـزى از ایـن مال به من ببخش ؛ رسول خدا(ص ) به بلال فرمود: ـ چهل اوقیه (383) نقره و صد شتر به ابوسفیان بده . ـ پسرم یزید هم هست . ـ بلال به یزید هم همین مقدار بده . ـ پسرم معاویه هم هست ـ بلال به معاویه هم همین مقدار بده . ـ براستى که تو کریم و بزرگوارى ؛ در آن هنگام که با تو جنگ مى کردیم ، بهترین جنگجو بودى و حال که با تو از در صلح در آمدیم بهترین یاور هستى .(384) در یـکـى از روزهـا پیامبر صلى الله علیه وآله در مسجد بود، مرد عربى را دید که در نماز دعا مـى خـوانـد و کـلمـات بـسـیـار عـالى و پـرمـغـزى را به زبان مى آورد که این نشانگر معرفت و کـمـال ایـمـان وى بـود پـیـامـبـر از طـرز دعـا خـوانـدن او خـوشـحـال شـدنـد، از ایـن رو به شخصى دستور دادند که پس از اتمام نماز آن مرد، وى را به حـضورشان بیاورد، هنگامى که آن مرد آمد، آن حضرت قطعه طلاى پرارزشى را به او بخشید و فرمود: این طلا را به خاطر ثناى زیبایى که به پیشگاه الهى به جا آوردى ، به تو عطا کردم . جـعـفـر طـیـّار دربـازگـشـت از حـبـشـه هـدایـایـى از جـمـله پـارچـه زربـفـتـى بـراى رسـول خـدا (ص ) آورد پـیـامـبر هم آن را به امیرمؤ منان (ع ) بخشید. حضرت على (ع ) نیز آن را بـه زرگـرى داد تـا رشـتـه رشـتـه اش کـنـد سـپـس رشـتـه هـاى طـلا را کـه هـزار مثقال مى شد فروخت و تمام آن مبلغ را بین فقراى مهاجر وانصار تقسیم کرد، حتى یک درهم براى خود باقى نگذاشت .(385) بـراسـتـى پـیـشـوایـان مـعـصـوم عـلیـهـم السـلام مـایـه افـتـخـار بـشـریـتـنـد کـه ایـن گـونـه دل از دنـیـا کـنـده و دسـتـمـایـه خـود را سـخـاوتـمـنـدانـه ، بـذل مـى کـنـنـد که حتى دشمنان آنها به این امر اعتراف دارند. معاویه که از دشمنان قسم خورده على علیه السلام است مى گوید: اگر على (ع ) مالک خانه اى از طلا باشد و خانه اى از کاه هیچ فرقى برایش نمى کند و طلاها را زودتر به دیگران مى بخشد تا از آن هیچ نماند.(386) امـام حـسـن عـلیه السلام دوبار تمام اموالش را به فقرا بخشید و سه مرتبه دارایى خود را با مستمندان تقسیم کرد.(387) همچنین حضرت سوار بر اسب زیباى خود از جایى مى گذشت ناگاه متوّجه شد که کسى درپى او مى آید و اسبش رانگاه مى کند. امام فرمود: آیا حاجتى دارى ؟ مرد گفت چه اسب خوبى دارى ! امـام عـلیـه السـلام از اسـب پـیـاده شـد و اسـب رابـه وى داد و پـیـاده بـه منزل برگشت .(388) امـام حـسـیـن عـلیـه السـلام در مـسـجـد، مـشـغـول نـمـاز بـود. مـردى داخـل مـسجد شد و در فضیلت و مدح آن حضرت اشعارى سرود. حضرت پس از نماز به قنبر گفت که چهار هزار دینار به آن مرد عطا کن .(389) سلمى ، کنیز امام باقر علیه السلام نقل مى کند: هـرکس از برادران و مؤ منین بر امام (ع ) وارد مى شد حضرت آنها را غذا و لباس و پوشاک نیکو عطا مى کرد و مبلغ زیادى پول هم به آنها مى بخشید.(390) مـردى در مـسـجـد خـوابـیـده بـود، یـکـبـاره بـا وحـشـت از خواب برخاست و فریاد زد پولهایم را دزدیـدنـد! نـاگـهـان بـه امـام صـادق عـلیه السلام بدگمان شد و فریاد زد: اى مردم ! این مرد پولهاى مرا دزدیده است . امام پرسید چقدر گم کرده اى ؟ مـرد گـفت : هزار دینار، حضرت هزار دینار به او عطا کرد. آن مرد به خانه رفت و پولهاى خود را یافت ؛ برگشت و با شرمندگى از آن حضرت ، عذر خواست و پولهاى امام را پس ‍ داد ولى آن حضرت پولها را نگرفت .(391) صدیقه کبرى سلام الله علیها نیز در بذل مال و سخاوت از پدر بزرگوارش ارث برده بود. فـقیرى به مسجد رسول خدا صلى الله علیه وآله آمد و اظهار تنگدستى کرد.حضرت گفت : تو را به جایى حواله مى دهم که دست خالى بر نمى گردى سپس او رابه خانه دخترش فاطمه (س ) فـرسـتـاد، حـضـرت فاطمه گردنبندى داشت آن را آورد و به مرد فقیر بخشید.(392) ابن جوزى مى نویسد: پـیـامـبـر(ص ) براى فاطمه (س ) پیراهنى نو خرید تا در شب عروسى خود، به تن کند و به خـانـه شـوهـر رود حـضـرت زهرا (س ) پیراهن کهنه و وصله دار دیگرى نیز داشت ؛ در این میان ، فقیرى به در خانه آمد و پیراهن کهنه اى را طلب کرد. فاطمه خواست تا پیراهن وصله دار را به او ببخشد، ولى به خاطر آورد که خداوند مى فرماید: (لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتّى تُنْفِقوُا مِمّا تُحِبُّونَ)(393) هرگز به نیکى دست نمى یابید تا آنچه را که دوست دارید، در راه خدا انفاق کنید. بـه هـمـیـن سبب لباس نو را به فقیر بخشید و لباس وصله دار را براى خود گذاشت ، و چون شـب زفـاف رسـیـد، جـبـرئیـل عـلیـه السـلام لبـاسـى از سـنـدس سـبـز بـرایـش هـدیـه آورد.(394) سخاوت در ثروت شخصى آنـچـه پـیـرامـون سـخـاوت مـعـصـومـیـن عـلیـهـم السـلام آوردیـم بـه امـوال شـخـصـى یا ثروتهایى که به حکم خدا در اختیارشان قرار مى گرفت مربوط مى شود، یـعـنـى کـلّیه بذل و بخششهاى آنها مشروع و حساب شده بود و آن بزرگواران هرگز به خود اجـازه نـمـى دادنـد که درهمى از بیت المال بیش از سهم خود را در امور شخصى خرج کنند یا بى رویـه بـذل و بـخـشـش ‍ نـمـایـنـد، بـلکـه بخشش به افراد نیز بر طبق حکم خدا و مصلحت جامعه اسـلامـى صـورت مـى گـرفـت و در دسـتگاه رهبرى اسلام هیچ گونه اثرى از ریخت و پاشها و بـذل و بـخـشـشـهـاى مـتـداول در حـکـومـتها نبود، حتى نزدیکترین افراد به رهبر نیز امتیازى بر دیگران نداشتند. قـرآن خـطـاب بـه زنـان پیامبر هشدار مى دهد که اگر همسرى پیامبر را خواهانید باید با قناعت زندگى کرده وتوقّع رفاه و آسایش بیش از حّد ضرورت را نداشته باشید و گرنه از همسرى پیامبر محروم خواهید شد.(395) اینک رفتار امیرمؤ منان (ع ) با برادرش عقیل را از زبان آن حضرت بشنوید: (بـه خـدا قـسـم ، عـقـیل را در پریشانى سختى دیدم که یک من گندم شما را از من درخواست کرد، کـودکـانـش را نـیـز دیـدم کـه از درویـشـى مـویـشـان ژولیده ورنگشان پریده بود. گویى بر رخـسـارشـان نـیل کشیده اند. او پى درپى مرا دیدار و سخن خود را تکرار مى کرد. من گوش به سـخـنش سپردم و او گمان کرد که دینم را به او فروخته ، از روشم دست برداشته ، تسلیم او شده ام . من براى عبرت گرفتن او پاره آهنى را داغ کرده به بدنش نزدیک کردم ، او چون بیمار از درد، فـریـاد بـرآورد و نـزدیـک بـود از حـرارتـش بـسـوزد. آنـگـاه بـه وى گـفـتـم : اى عـقـیـل ! نـوحه گران بر تو بگریند، تو از آهنى که انسان آن را براى شوخى حرارت داده مى نالى ، حال مرا به آتشى مى کشانى که خدا از روى خشم آن را گداخته است ؟ تو از این آزار مى نالى ، من از آن عذاب ننالم ؟)(396) # عفو و گذشت گذشت در اسلام عفو، در لغت به معناى بخشیدن و ندیده گرفتن جرم و گناه است .(397) گذشت و عفوى که مؤ من باید خود را بدان مزیّن سازد، یکى از بزرگترین کمالات انسانى است ، قرآن مى فرماید: (... وَ لْیَعْفُوا وَ لْیَصْفَحُوا اَلا تُحِبُّونَ اَنْ یَغْفِرَ اللّهُ لَکُمْ)(398) آنها (مسلمین ) باید عفو کنند و گذشت نمایند، آیا دوست نمى دارید خداوند شما را ببخشد. همچنین فرموده است : (وَ جـَزاءُ سـَیِّئَةٍ سـَیِّئَةٌ مـِثـْلُهـا فـَمـَنْ عـَفـا وَ اَصـْلَحَ فـَاَجـْرُهُ عـَلَى اللّهِ اِنَّهُ لا یـُحـِبُّ الظّالِمینَ)(399) جـزاى عـمـل زشـت ، مـثـل آن اسـت و کـسـى کـه ببخشد و اصلاح کند، پاداش او با خداوند است و او ستمگران را دوست ندارد. امام صادق علیه السّلام از قول رسول خدا(ص ) مى فرماید: (عَلَیْکُمْ بِالْعَفْوِ، فَاِنَّ الْعَفْوَ لا یَزیدُ الْعَبْدَ اِلاّ عِزّاً، فَتَعافَوْا یُعِزَّکُمُ اللّهُ)(400) بر شما باد به گذشت ، گذشت جز بر عزّت بنده نمى افزاید. پس از یکدیگر بگذرید، تا خداوند شما را عزیز گرداند. حضرت على (ع ) مى فرماید: (اَلْعَفْوُ تاجُ الْمَکارِمِ)(401) گذشت ، سرآمد اخلاق نیک است . در زنـدگـى اجـتـمـاعـى مـیان افراد یا گروهها، کدورتهایى پدید مى آید که اگر تداوم یابد اجـتـماع انسانها را دچار روابط تیره ، سردى ، تفرقه و خشونت خواهد کرد. از این رو، کدورتها را باید با تصمیمى منطقى وانسانى ازمیان برد و یکى از راههاى رفع آن ، گذشت است . انسان ، عـاطـفـه دارد و عـاطـفـه ، گـره بـسـیـارى از مـشـکـلات را حـل مـى کـنـد. در تـداوم صـفـا، صمیمیت و آرامش اجتماعى نیز احساس و عاطفه ، نقش تعیین کننده اى دارد، بـه گـونـه اى کـه انـسـان خـشـمـگـیـن و درصـدد انـتـقـام را بـه شـخـصـى رحیم و بخشنده تبدیل مى نماید. عفو یا انتقام در مـقـابـل گـذشـت انـتـقـام اسـت ؛ یـعـنـى بـدى دیـگـرى را مـقـابـله بـه مـثـل کـردن . در بـاره ایـنـکـه بـه هـنـگام خشم ، عفو بهتر است یا انتقام ؟ باید گفت که اسلام در بـیـشـتـر مواقع ، آنسان را به گذشت سفارش کرده و از انتقام برحذر داشته است ، هرچند قدرت تـلافـى و انـتـقـام داشـتـه بـاشـد و حـضـرات مـعـصـومـیـن عـلیـهـم السـلام ایـن گـونـه عمل مینمودند. امام صادق (ع ) فرمود: زنـى از یـهـود بـراى رسـول خـدا گوسفند کباب شده اى را که با سمّ مهلکى آمیخته شده بود، هـدیـه آورد تـا آن حـضـرت را مـسـمـوم کـند، ولى رسول خدا به وسیله وحى از آن توطئه ، آگاه گـردیـد و ضـمن احضار زن ، علت این کار را از او جویا شد، وى جواب داد: با خود اندیشیدم که اگر تو در واقع فرستاده خدا باشى این سمّ به تو اثر نمى کند و اگر پادشاه هستى ، مردم از شـرّ تـو ایـمن مى شوند. رسول خدا(ص ) آن زن را بخشید، درحالى که مى توانست او را به خاطر این اقدام بکشد.(402) على علیه السلام فرمود: (قِلَّةُ الْعَفْوِ، اَقْبَحُ الْعُیُوبِ وَ التَّسْریعُ اِلَى الاِْنْتِقامِ اَعْظَمُ الذُّنُوبِ)(403) برترین عیب ، کمى گذشت است و بزرگترین گناه عجله در انتقام جویى است . حـضـرت عـلى (ع ) درهـنـگـام شـهـادت بـه فـرزنـدش امـام حـسـن (ع ) دربـاره قاتل خود فرمود: (اگـر زنـده مـانـدم ، خـود مـى دانـم چه کنم (یا قصاص مى کنم یا مى بخشم ) و اگرمرگ ، مرا گرفت که وعده گاه من است . اگر من او را بخشیدم و عفو کردم ، موجب نزدیکى من به خداوند است ، عـفـو بـراى شـمـا نـیـکـوکـارى و حـسـنـه اسـت ، پـس (بـهـتـر اسـت ) شـمـا نـیـز او را ببخشید.)(404) عفو از تمام اشخاص ، نیکو و از رهبران الهى و معصومین (ع ) نیکوتر است . قرآن مى فرماید: (خُذِ الْعَفْوَ وَ اءْمُرْ بِالْعُرْفِ وَ اَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلینَ)(405) عفو را پیشه کن و به نیکى فرمان ده و از جاهلان رو گردان . امیرمؤ منان على علیه السلام فرمود: (اِذا قَدَرْتَ عَلى عَدُوِّکَ، فَاجْعَلِ الْعَفْوَ عَنْهُ شُکْراً لِلْقُدْرَةِ عَلَیْهِ)(406) زمانى که بر دشمن غالب شدى ، به شکرانه پیروزى از او درگذر. در یـکـى از جـنـگـهـا رسول خدا(ص ) به تنهایى در سایه درختى خوابیده بود، ناگاه یکى از دشـمـنان با شمشیر، بالاى سر آن حضرت ایستاد و به پیامبر خطاب کرد: اینک چه کسى قدرت دارد مـانـع کـشـتـه شـدن تو به دست من شود؟ حضرت پاسخ داد: اللّه . ناگهان آن مرد به زمین افـتـاد و رسـول خـدا بـه سـرعـت شـمـشـیـرش را بـرداشـت و بـالاى سـرش ایـسـتـاد و گـفـت : حال ، چه کسى تو را از دست من نجات مى دهد؟ آن مرد با التماس گفت : تو بهترین حریف هستى . سـپس حضرت او را به اسلام دعوت کرد که نپذیرفت ، ولى تعهد کرد که با مسلمین دشمنى و جنگ نکند و پیامبر(ص ) نیز او را بخشید.(407) از قـدیـم گـفـته اند: ( در عفو لذّتى است که در انتقام نیست ) ولیکن گاهى انتقام براى آرامش ‍ اجـتـمـاعـى ضـرورى اسـت بـه عـنـوان مـثـال قـرآن در بـاره قاتل ، دستور قصاص مى دهد و آن را مایه حیات اجتماعى مى داند و حتى با کلمه (اولوالالباب ) خـردمـنـدان جـامـعـه را مـورد خـطـاب قـرار داده تـا از حـکـمـت آن غافل نباشند. بـنـابـرایـن گـذشـت نـیـز بـراى خـود، حـدّ و مـرزى دارد کـه از آن نباید تجاوز کرد، گذشت از قـاتـل ، سارق مسلح ، افراد فاسد و خیانت پیشه ، چیزى جز ساده لوحى و کمک به انهدام جامعه نـیـسـت . مـعـصـومـیـن (ع ) نـیـز در ایـن گـونـه مـوارد بـا قـاطـعـیـت عـمـل مـى کـردند. امام حسن علیه السلام قاتل امیرمؤ منان (ع ) را گردن زد و امام سجاد(ع ) پس از شـنـیـدن خـبـر کـشته شدن قاتلان کربلا سجده شکر به جا آورد. به سخن دیگر، عفو و بخشش نسبت به افرادى که به شخص معصوم (ع ) بد کرده بودند، سبب بیدارى و شرمندگى آنان مى شـد کـه خـود، جـنـبـه تـربـیـتـى و سـازنـدگـى داشـت ولى چـنـیـن رفـتـارى (عـفـو) نـسـبـت بـه پـایـمـال کـنـنـدگـان حـقـوق اجـتماعى و مفسدان فى الارض (تیغ دادن به دست زنگى مست ) مى باشد. بزرگوارانِ باگذشت مـعـصـومـیـن عـلیـهـم السـلام در زنـدگـى خـود، نـمـونـه هـاى کـمال انسانى بودند، و براى بشریت پس از خود، میراثى بزرگ و با ارزش در مورد رفتار و اخـلاق اسـلامـى ، بـاقى گذاشتند. گذشت ، از اوصاف پسندیده اى است که معصومین (ع ) در حد اعـلا از آن بـرخـوردار بـودنـد و در مـوارد مـخـتـلف بـدان عمل مى کردند که به بیان پاره اى از آن مى پردازیم : الف ـ عفو زیردستان رسـول خـدا(ص ) و ائمـّه مـعـصـومـین (ع ) نسبت به این قشر، توجه خاص داشتند و به امور آنان رسیدگى مى کردند؛ از خطاى آنها مى گذشتند و پس از مدتى آنها را در راه خدا آزاد مى کردند. شـخـصى نزد رسول خدا(ص ) از بدرفتارى خدمتکارانش شکایت کرد. پیامبر فرمود: آنها را عفو کـن تـا اصـلاح شـونـد. آن مـرد گـفـت : اى فـرسـتـاده خـدا! آنـهـا در بـى ادبـى و بـدرفـتـارى مـثـل هـم نـیستند.(بعضى خیلى نافرمانى مى کنند) حضرت فرمود: آنها را ببخش ‍ و نسبت به آنها گذشت داشته باش . آن مرد چنین کرد.(408) مـعـصومین (ع ) نیز از خطاى زیردستان و گنهکاران مى گذشتند و گناه آنها را با نیکى ، جبران مى کردند. امـام حـسـن عـلیـه السـلام گوسفند زیبایى در خانه نگهدارى مى کرد که به آن علاقه مند بود. روزى دیـد کـه پاى گوسفند، شکسته است . از غلامش علت را پرسید وى پاسخ داد: من شکستم . امام پرسید: چرا این کار را کردى ؟ گفت : مى خواستم شما را ناراخت کنم . امام (ع ) لبخندى زد و فرمود: من هم در عوض تو را خوشحال مى کنم ؛ تو در راه خدا آزاد هستى !(409) سـیـدالشـهدا(ع ) در کنار بستر امام حسن (ع ) حاضر شد در حالى که آن حضرت از درد زهر، به خود مى پیچید فرمود: قبلاً هم مرا مسموم کرده بودند ولى این بار به مرگ من مى انجامد. امام حسین (ع ) با چشمى اشکبار پرسید: برادر چه کسى تو را مسموم کرد؟ امام مجتبى (ع ) فرمود: بـرادرم ! مـپـرس . اگر قاتل من آن کسى است که من مى دانم ، انتقام خداوند برایش کافى است و اگر غیر او باشد دوست ندارم بى گناهى به خاطر من گرفتار شود.(410) ب ـ عفو جاهلان پـیـشـوایـان معصوم علیهم السلام نسبت به قشر جاهل و نادان جامعه که بسا از مؤ منین هم بودند، رفـتـارى ملایم و همراه با ملاطفت داشتند، چون این گونه افراد اگر جسارتى هم مى کردند به خاطر بینش ضعیف و کم خردى آنان بود. جابر مى گوید: پـس از جـنـگ حـنـیـن کـه غـنـایـم فـراوانـى بـدسـت مـسـلمـیـن افـتـاد، رسـول خـدا(ص ) از سـکـه هـاى غـنـیـمـتـى کـه روى لبـاس بـلال ریـخـتـه بـود بـر مـى داشـت و بـیـن مـردم تـقـسـیـم مـى کـرد؛ در ایـن حـال فـرد نـادانـى بـه پـیـامـبـر گـفـت : اى فـرسـتـاده خـدا! عـدالت را در تـقـسـیـم اموال رعایت کن ! پیامبر (ص ) فرمود: واى بر تو اگر من عادل نباشم ! چه کس مى تواند عدالت را اجرا کند؟ یـکـى از اصـحـاب بـرخـاسـت کـه او را به خاطر این جسارت ، گردن بزند، پیامبر مانع شد و فرمود: پـنـاه بـر خـدا از ایـن کـه مـردم بـگـویـنـد مـحـمـد اصـحـاب خـود را مـى کـشـد،آنـگـاه او را بخشید.(411) انس بن مالک گوید: یـک عـرب روسـتـایـى بـه پیامبر رسید و عباى حضرت را به سختى کشید، به طورى که روى گـردن آن حـضـرت ، اثـر گـذاشـت سـپـس بـا لحـنـى خـشـن گـفـت : اى مـحـمـد! از اموال خداوند که در نزد توست به من بده . پیامبر به وى توجهى کرد و خندید و دستور داد تا مبلغى به او بپردازند.(412) مـردى از اهـل شـام کـه تـحـت تـاءثـیـر تـبـلیـغـات زهـرآگـیـن مـعـاویـه نـسـبـت بـه اهـل بیت (ع )قرار گرفته بود، وقتى امام حسین (ع ) را دید، شروع به فحش و ناسزا گفتن به امام کرد، امام حسین (ع ) همچنان ساکت بود تا اینکه فحاشى مرد شامى به پایان رسید؛ امام رو بـه وى کـرده فرمود: اى پیرمرد! گمان مى کنم که غریب هستى اگر چیزى بخواهى به تو مى دهیم ، اگر راه گم کرده اى نشانت مى دهیم ، اگر گرسنه اى ، سیرت مى کنیم ، اگر نیازمندى ، تو را بى نیاز مى کنیم . مـرد شـامـى ، سـاکـت و مـبـهوت به چهره امام نگاه مى کرد و متحّیر ماند که چه بگوید و چگونه عـذرخـواهـى کـنـد در پـایان ، با شرمسارى گفت : خدا خود مى داند که رسالت خویش را در کدام خاندان قرار دهد.(413) ج ـ عفو مخالفان مـعـصـومـیـن (ع ) حـتـّى بـا مـخـالفـان و دشـمـنـان خـود نـیـز مـهـربـان و بـا گـذشـت بـودنـد رسول اکرم (ص ) پس از فتح مکه خطاب به کفار آن دیار فرمود: (اَلالَبِئْسَ جیرانُ النَّبِىِّ کُنْتُمْ لَقَدْ کَذَّبْتُمْ وَ طَرَدْتُمْ وَ اَخْرَجْتُمْ وَ آذَیْتُمْ، ثُمَّ ما رَضیتُمْ حَتّى جِئْتُمُونى فى بِلادى تُقاتِلُونى ؛ اِذْهَبُوا فَاَنْتُمُ الطُّلَقاءُ)(414) بـدانـیـد کـه شـمـا بـد همسایگانى براى پیامبر بودید، و تکذیب کردید، او را از خود راندید، بـیـرون کـردید، و مورد اذیت قرار دادید، و به این مقدار راضى نشدید و آمدید در دیار من و آتش جنگ را افروختید. هم اکنون بروید همه شما آزاد هستید. عـبـدالله بـن امیه برادر (ام سلمه ) همسر رسول خدا (ص ) که از دشمنان کینه توز و سرسخت پـیـامـبـر بـود، پـس از فـتـح مـکـه هـر چـه نـزد آن حـضـرت مـى آمـد و تـقـاضاى دیدار مى کرد، رسول اکرم به وى اعتنا نمى کرد، تا اینکه نزد ام سلمه خواهر خود رفت و وى را واسطه قرار داد. آنگاه حضرت از گناهان و خطاهاى وى گذشت و او را مورد عفو قرار داد.(415) على علیه السلام پس از پیروزى در جنگ جمل ، باقى مانده سپاه دشمن را مورد عفو و رحمت خویش قـرار داد و عـایـشـه را کـه از سـران فـتـنـه و دسـیـسـه بـود بـخـشـیـد و بـا احـتـرام بـه مدینه بازگرداند(416). از این قبیل موارد در زندگى معصومین (ع ) فراوان به چشم مى خورد که نقل آنها خود کتاب مستقلى مى طلبد. # تعاون و همکارى معناى تعاون تـعـاون بـه مـعـناى (یکدیگر را یارى کردن ) یا (یارى کردن برخى ، برخى دیگر را) آمده است .(417) جایگاه تعاون در اسلام زیـسـت اجـتـمـاعـى از ضـروریات زندگى بشرى است که از فطرت او سرچشمه مى گیرد و در برابر، تکروى و تنها زیستن ، محکوم و منفور انسانهاست . اسـلام بـه عـنـوان یـک آیـیـن جامع که با فطرت انسان مطابقت دارد، رهبانیت و گوشه گیرى را مـحـکـوم کـرده و زندگى اجتماعى را براى پیروان خویش برگزیده ، سپس به آنان دستور داده است که در زندگى دسته جمعى ، همواره یکدیگر را برکار نیک و تقوا یارى نمایند: (تَعاوَنُوا عَلَى البِرِّ وَ التَّقْوى وَ لا تَعاوَنُوا عَلَى الاِْثْمِ وَ الْعُدْوانِ)(418) یـکـدیگر را براى تحقق نیکى و پاکى یارى نمایید و از همیارى نمودن برگناه و تجاوز دورى بجویید. (جـالب تـوجـه ایـنـکه (برّ) و (تقوا) هر دو در آیه فوق با هم ذکر شده اند. که یکى جنبه اثـبـاتـى دارد و اشـاره بـه اعـمـال مـفـیـد است و دیگرى جنبه نفى دارد و اشاره به جلوگیرى از اعـمـال خـلاف مـى بـاشد و به این ترتیب تعاون و همکارى باید هم در دعوت به نیکیها و هم در مبارزه با بدیها انجام گیرد.)(419) روایـات اسلامى نیز با عناوین مختلفى مسلمانان را به یارى یکدیگر فرا خوانده و در بعضى از امـور، آن را واجـب و ضرورى دانسته است . امیر مؤ منان صلوات الله علیه در این باره فرموده است : (مـِنْ واجـِبِ حـُقـُوقِ اللّهِ عـَلى عـِبـادِهِ النَّصـیـحـَةُ بـِمـَبـْلَغِ جـُهْدِهِمْ وَالتَّعاوُنُ عَلى اِقامَةِ الْحَقِّ بَیْنَهُمْ)(420) از حـقـوق حـتمى خدا بر بندگان ، نصیحت و خیرخواهى در حد توان ، و همکارى براى بر پایى حق در میان خودشان است . از سـوى دیـگر تعاون و همکارى در کارهاى زشت ، مورد نفرت اسلام است تا جایى که مرتکب آن را بـه دوزخ تـهـدیـد کـرده اسـت . بـعـلاوه ، گـفـتـه شـده اسـت ایـنـان در روز قـیـامـت مـشـمـول عذاب خدا خواهند بود تا خدا تکلیف سایر بندگان راتعیین فرماید سپس به کیفر آنان رسیدگى کند. امام صادق علیه السّلام مى فرماید: (اِنَّ اَعـْوانَ الظَّلَمـَةِ یـَوْمَ الْقـِیـمـَةِ فـى سـُرادِقٍ مـِنْ نـارٍ حـَتـّى یـَحـْکـُمَ اللّهُ بـَیـْنـَ الْعِبادِ)(421) روز قـیـامـت ، دستیاران ستمگران ، در سراپرده اى آتشین جا مى گیرند تا خداوند میان بندگان داورى کند. روحیه همکارى در معصومین (ع ) ائمـّه مـعـصومین (ع ) که دست پروردگان مکتب وحى اند. روحیه همکارى و تعاون را در حد اعلا دارا بودند و تا آنجا که از دست و زبانشان بر مى آمد، هیچ گاه از کمک به کار نیک دریغ نداشتند. ایـشـان ضـمـن تـقـویـت روحـیـه هـمـکـارى در اجـتـمـاع ، خـود نـیـز بـه اشکال مختلف ، بدان اقدام مى نمودند. ایـن خـصـلت گـرانـقـدر را هـمـه رهـبـران الهـى دارا هـسـتـنـد، چـنـان کـه نقل شده : حضرت ابراهیم علیه السلام وقتى شنید که لوط پیامبر(ع ) به دست رومیان اسیر شده است به یارى او شتافت و او را آزاد ساخت .(422) حضرت صادق علیه السّلام این خصلت پیامبر (ص ) را این گونه بیان مى کند: (اِنَّ رَسُولَاللّهِ کانَ لا یَسْاءَلُهُ اَحَدٌ مِنَ الدُّنْیا شَیْئاً اِلاّاَعْطاهُ)(423) رسول خدا این گونه بود که هیچ کسى چیزى از او نمیخواست مگر اینکه به او عطا مى فرمود. چنین سیره پسندیده اى در جانشینان واقعى آن بزرگوار نیز نمود فراوان داشت که به ترسیم برخى از نمونه هاى آن مى پردازیم ، به امید آنکه چراغى باشد فرا راهمان . الف ـ در خانه اولیـن قـدم هـمـکـارى ، در مـحـیـط بـا صـفـاى خانواده برداشته مى شود. پیشوایان معصوم علیه السـلام بـا اعضاى خانواده خود کمال همکارى را داشتند و هیچ گونه ناهماهنگى در زندگى شان رخ نمى داد. روزى رسول اکرم (ص ) وارد منزل امیرمؤ منان علیه السّلام شد. دید او و حضرت زهرا سلام الله علیها مشغول آسیا کردن غلّه هستند. پرسید: کدام یک از شما خسته است ؟ حضرت على (ع ) پاسخ داد اى پـیـامـبـر! فـاطـمـه خـسـتـه اسـت . حـضـرت بـه او فـرمـود: دخترم ! برخیز. او برخاست و پیامبر(ص ) به جاى او به آسیا کردن پرداخت .(424) یکى از همسران آن حضرت گوید: رسـول اکـرم (ص ) بـه امـور مـنـزل رسـیـدگى مى کرد تا وقت نماز، آن گاه به مسجد مى رفت .(425) عـده اى امـیـرمـؤ مـنـان (ع ) را دیـدنـد کـه مـقـدارى خـرمـا خـریـده ، در دسـتـمـالى بـسـتـه ، بـه مـنـزل مـى بـرد، اظـهـار داشـتـنـد: اجـازه دهـیـد ایـن بـسـتـه راتـامـنـزل شـمـا حـمـل کـنـیـم ، آن حـضـرت ضـمـن امـتـنـاع از تحویل آن ، فرمود: عیالوار در بردن نیازمندیهاى منزل از دیگران شایسته تر است .(426) آن حـضـرت بـا هـمـسـرش ، فـاطـمـه عـلیـهـاالسـلام تـوافـق کـرده بـودنـد کـه کـارهـاى داخل منزل با فاطمه (س ) و کارهاى خارج با امام باشد.(427) ب ـ در جامعه پـس از خـانـواده ، نـوبـت به اجتماع مى رسید که شاهد همکاریهاى صمیمى رهبران معصوم خویش بـاشـد. این گونه همکاریها بیشتر در قالب کمک رسانى فردى ، اجتماعى ، سیاسى ، نظامى ، اقتصادى و غیره انجام مى گرفت . 1ـ فـردى : دربـاره رسـول اکـرم (ص ) نـقل شده است : هر کس براى هر کارى به حضورش ‍ مى رسید، برده بود یا آزاد، برمى خاست و حاجتش را روا مى ساخت .(428) پـیـش از بـعـثـت در مـکـّه ، قـحـطى شد و ابوطالب ـ عموى پیامبر و بزرگ بنى هاشم ـ به سبب زیـادىِ افـراد تـحـت تـکـفـّل ، در تـنـگـنـا قـرار گـرفـت . رسول خدا(ص ) نزد عموى دیگرش ـ عباس ـ رفت و به او گفت : برادرت ـ ابوطالب ـ عائله اش زیـاد اسـت . بـیـا بـا هـم بـه او کـمـک کـنـیـم تـا مـقـدارى از فـشـار زنـدگـى او کـم شود. عباس قبول کرد و با هم رفتند؛ رسول خدا صلى الله علیه وآله على علیه السلام ، و عباس ، جعفر را بـا خـود بـه خـانـه بـردنـد و بـدیـن تـرتـیـب دو نـفـر از عائله ابوطالب کم شد که خود، کمک قابل توجهى به زندگى آنها بود.(429) جابربن عبداللّه انصارى گوید: در یـکـى از جنگها، شترم از رفتن باز ماند تا رسول خدا(ص ) ـ که آخر همه حرکت مى کرد ـ به من رسید و شترم را به رفتن واداشت و به اتفاق ، حرکت کردیم . در بین راه ، پیامبر از زندگى ام پـرسـیـد، در پـاسـخ عرض ‍ کردم : بتازگى ازدواج کرده ام ، پدرم نیز از دنیا رفته ، وامى برعهده دارد، هفت خواهر نیز تحت تکفل دارم ، آن حضرت فرمود: در مدینه نزد من بیا. پس از ورود به مدینه به محضرش شرفیاب شدم . آن حضرت بهاى شترم را پرداخت و مقدارى طلا نیز جهت خرج زندگى خود و خواهرانم عطا فرمود. هنگام چیدن خرما نیز تشریف آورد ووام پدرم را ادا کرد و به اندازه کفایت زندگى برایمان گذاشت .(430) شـخـصـى نـزد امـا حـسـن مـجـتـبـى عـلیـه السـلام آمد و عرض کرد پدر ومادرم به فدایت ! مرا در برآوردن نیازم کمک فرما. آن حضرت ، زود برخاست و به کمکش ‍ شتافت .(431) صفوان جمّال گوید: خـدمـت حـضـرت صادق علیه السلام حضور داشتم که مردى از اهالى مکه وارد شد و از آن حضرت تـقـاضـا کـرد کـه در کـرایـه کـردن وسـیـله سـفر به او کمک کند. چون چنین کارى به حرفه من مـربـوط مـى شـد، امـام فرمود: برخیز و برادرت را یارى کن ، من با او رفتم و خداوند وسیله را مـهـیا ساخت . دوباره به منزل امام برگشتم ، پرسید: چه کردى ؟ پاسخ دادم : نیازش بر طرف شد. فرمود:این کار از هفت بار طواف کعبه برتر است .(432) هـمچنین نقل شده که حضرت صادق علیه السلام همراه خدمتگزارش راه میان مکه و مدینه را طى مى کردند، چشمشان به مردى افتاد که زیر درختى افتاده بود. امام فرمود: بـرویـم بـبـیـنـیـم چـه شـده اسـت . مـن بـیـم آن دارم کـه از تـشـنـگـى بـه ایـن حال افتاده باشد. هنگامى که به نزدش رسیدند،امام پرسید: آیاتشنه اى ؟ پاسخ داد:آرى .حضرت فرمود: مصادف ! از مرکب فرود آى و او را سیراب ساز.(433) 2ـ اجـتـمـاعـى : ائمـّه مـعـصـومـیـن (ع ) در کـارهـاى نـیـک اجـتـمـاعـى و دسـتـه جـمـعـى نـیـز شـرکـت فـعـال داشـتـنـد و بـه آن اهـمـیـّت مـى دادنـد. ایـشـان عـلاوه بـر رهـبـرى و کـارهـایـى از قـبـیـل زراعـت ، تـجـارت ، دامـدارى و غـیـره ـ کـه بـطـور معمول در زندگى شان انجام مى گرفت ـ مردم را در کارهاى گروهى نیز یارى مى دادند، بطور مثال : پـیـامـبـر (ص ) پـیـش از بـعـثـت در پـیمان جوانمردان که براى یارى رساندن به ستمدیدگان تـشـکـیـل شـد، شـرکـت کـرد.(434) هـمـچـنـیـن در نـصـب (حـجـرالاسـود) قـریش را یارى داد.(435) رسـول خـدا(ص ) و امـیـرمـؤ مـنـان (ع ) هـمـراه مـسـلمـانـان در بـنـاى مـسـجـد مـدیـنـه حـضـور فعال داشتند.(436) حضرت على علیه السلام ـ در دوران خلافتش ـ در سخت ترین شرایط در کوچه و بازار قدم مى زد تا محرومان و ستمدیدگان را یارى نماید.(437) امام سجاد(ع ) بطور ناشناس در کاروانها شرکت مى کرد و نیازمندیهاى کاروانیان را برآورده مى ساخت .(438) 3ـ فـرهـنـگـى : پـرداخـتـن بـه امـور فـرهنگى و پاسخگویى به عطش معنوى جامعه نیز همکارى مـعـصـومین (ع ) را طلب مى کرد و چنین کارى جز از عهده برگزیدگان الهى بر نمى آید. ایشان بـا تـمـام وجودشان فقر فرهنگى و معنوى و بسیارى از مشکلات اجتماعى مردم را درک کرده و با ایثار و از جان گذشتگى در رفع آن مى کوشیدند و به مردم ، مدد مى رساندند. پـاسـخـهـاى امیرمؤ منان (ع ) به مشکلات علمى ، که خلفا با آنان روبرو مى شدند بیشمار است .(439) در زمـان مـعـاویـه ، قـیـصـر روم ، پـرسـشـهـایـى پـیـرامـون مسائل اعتقادى براى معاویه فرستاد و از او پاسخ آنها را خواست . ولى معاویه و اطرافیانش از عـهـده هـیـچ یـک از آنـهـا بر نیامدند و بناچار آنها را نزد امام حسن مجتبى (ع ) فرستاد تا پاسخ گوید. امام (ع ) نیز پاسخى متین و در خورستایش برایشان فرستاد.(440) عـصر امام صادق (ع )، عصر شکوفایى علمى و هجوم فرهنگهاى بیگانه به جامعه اسلامى بود کـه آن حـضـرت بـا دانـش سـرشار خود که از منبع وحى ، سرچشمه مى گرفت ، مردم را از نظر فـکـرى و عـقیدتى در برابر دشمنان تجهیز مى کرد. شاید بتوان گفت امداد فکرى و فرهنگى جـامـعـه ، زیباترین و ارزشمندترین نوع همکارى اجتماعى است که بطور مرتب و بدون وقفه از سـوى مـعـصـومـیـن عـلیـهـم السـلام بویژه از عصر حضرت امام باقر و صادق علیهماالسلام تا پایان دوران حضور امامان (ع ) و در زمان غیبت صغرا نیز کم و بیش ادامه یافته است . بـحث و مناظره و در نتیجه محکوم کردن گروههایى به نام (دهریها)، (زندیقها) و (صوفیان ) توسط حضرت صادق علیه السلام (441) و نشستهاى علمى مکرّرى که حضرت رضا علیه السلام درآن به تبیین ابعاد مختلف علوم مى پرداخت ،(442) همه در راستاى هر چه بیشتر بارور کردن استعدادهاى جامعه اسلامى صورت مى گرفت . 4ـ نـظـامـى : مـبـارزه و نـبـرد، خـود، یـک حرکت دسته جمعى است و بدون همکارى افراد، فرایند و بازتاب چندانى نخواهد داشت . رسول خدا و امامان علیهم السلام در این کارها نیز همکاریهاى لازم را باهمرزمان خویش ‍ انجام مى دادند. (براء) پسر عازب گوید: در جـنـگ خـنـدق ، رسـول خـدا(ص ) را مـشـاهـده کـردم کـه مـانـنـد دیـگـران ، خـاک حمل مى کرد و گرد و غبار، سر و رویش را پوشانده بود.(443) در جنگ بدر، امیرمؤ منان (ع )، حمزه و عبیده با سه تن از جنگاوران قریش درگیر شدند. حضرت على (ع ) و حمزه ، نبرد طلبان خود را در همان لحظه نخست به خاک افکندند. سپس به کمک عبیده شتافتند و هماورد او رانیز کشتند.(444) 5ـ اقـتـصـادى : بـخـشـى از هـمـکارى معصومین (ع ) با مردم ، در امور اقتصادى انجام مى گرفت و ایشان همواره ، خواهان رفاه و آسایش مردم بودند. هـمـیـن طـور مـعـصـومـین (ع ) به عنوان پیشوایان واقعى مردم ، برنامه هاى جامعى براى کمک به مـسـتـمـنـدان و قـشـر کـم در آمـد ارائه داده اند که نشانگر سیره والاى آن راد مردان فرزانه است . حضرت صادق علیه السلام فرمود: (مَنْ ماتَ وَتَرَکَ دَیْناً فَعَلَیْنا دَیْنُهُ وَاِلَیْنا عِیالُهُ)(445) مؤ منى که بمیرد و بدهکار باشد ما وامش را مى پردازیم و خانواده اش را اداره مى کنیم . اینها نمونه هاى اندکى از همکاریهاى مختلف پیامبر وائمه علیهم السلام بودکه نشانگر روحیه والاى همکارى و غمخوارى آن بزرگواران نسبت به همنوعان است . به امید آنکه ما نیز به رفتار نیکوى آنان تاءسّى بجوییم . آمین . # مشکل گشایى مشکل گشایى چیست ؟ مـشـکـل گـشـایـى ، آسـان کـردن کـارهـاى دشـوار و غـالب آمـدن بر آنهاست .(446) پس ‍ مـشـکـل گشا، کسى است که گره از دشواریهاى فکرى و عملى مردم بگشاید و آنان را در رسیدن به اهداف انسانى و سعادت ، کمک نماید. در فرهنگ اسلام ، مشکل گشائى با عنوان (تفریح کرب المومن )#آمده و مورد سفارش ، واقع شده است ، حضرت صادق (ع ) فرموده است : (مـَنْ نـَفَّسَ عـَنْ مـُؤْمـِنٍ کـُرْبـَةً نـَفَّسَ اللّهُ عَنْهُ کُرَبَ الاْ خِرَةِوَ خَرَجَ مِنْ قَبْرِهِ وَهُوَ ثَلِجُ الْفُؤ ادِ ...)(447) کـسـى که مشکل مؤ منى را بگشاید، خداوند، مشکلات آخرتش را آسان سازد و با دلى خنک (و شاد) از قبرش ‍ خارج شود ... . حضرت رضا علیه السلام نیز فرموده است : (مَنْ فَرَّجَ عَنْ مُؤْمِنٍ فَرَّجَ اللّهُ عَنْ قَلْبِهِ یَوْمَ الْقِیامَةِ)(448) هـر کـس مـؤ مـنـى را (از مـشـکـلش ) فـارغ نـمـایـد، خـداونـد، در روز جـزا دلش را (از غـم و مشکل ) فارغ نماید. از جـمـله بـرکـات وجـود مـعـصـوم (ع ) مـشـکـل گـشـایـى و غـمـزدایـى از کـار و دل مـؤ مـنـان اسـت . وجـود امـام (ع ) سـبـب آرامش دل ، گشایش گره هاى کور زندگى و آسان شدن کارهاست . در زیارت جامعه خطاب به ائمّه (ع ) مى گوییم : (بـِکـُمْ یـُنـَفِّسُ الْهـَمَّ وَ یـَکـْشـِفُ الضُّرَّ ... بـِکـُمْ اءَخـْرَجـَنـَا للّهُ مـِنَ الذُّلِّ وَفـَرَّجَ عَنّا غَمَراتِ الْکُروُبِ)(449) خداوند به وسیله شما اندوه را مى زداید و پریشانى را بر طرف مى سازد... به سبب شما ما را از خوارى رهایى داده و اندوه هاى جانکاهمان را زدوده است . در ایـن درس به این بُعد از زندگى معصومین (ع ) نظرى مى افکنیم ، باشد که چراغى فرا راه زندگیمان باشد. رفع مشکلات اجتماعى چنان که گفته شد، پیامبر و ائمّه (ع ) سبب حل مشکلات و شکستن بن بستهاى زندگى مردم هستند و در همه ابعاد زندگى آنان نقش خویش را بخوبى ایفا مى کنند و راه زندگى را بر ایشان هموار مـى سـازنـد. چـنـیـن ویـژگى حتى قبل از به عهده گرفتن مسؤ ولیت در وجود معصومین (ع ) وجود داشته است . رسـول خـدا(ص ) پـیـش از مـبـعـوث شـدن بـه پـیـامـبـرى ، در جـامـعـه ، حـضـور فـعـال داشـت و در رفع نابسامانیها و مشکلات مردم ، کوشا بود و آن چنان متانت و امانتى از خود، بـروز داده بـود کـه لقب (امین ) گرفته بود. مردم نیز نقش سازنده او را در مشکلات خویش مؤ ثّر دانسته و پذیرفته بودند. مشکلات اجتماعى را مى توان به دو دسته تقسیم کرد: معنوى ـ دنیایى . الف ـ معنوى پـیـشـوایـان مـعـصـوم (ع ) بـا ارتـبـاطـى کـه بـه سـبـب وحـى و الهـام بـا خـداونـد مـتـعـال دارنـد، بـه هـمـه ابـعـاد روحـى و جـسـمـى انـسـان احـاطـه کـامـل دارنـد و بـه راز و رمـز زنـدگـى او واقـفـنـد. از ایـن رو، تـوان آن را دارند که در راستاى زندگى بشرى ، جوابگوى تمام نیازهاى او باشند، آنان با اینکه بجز سالهاى محدود در زمان پـیـامـبـر و حـضـرت عـلى (ع ) از مـسـند حکومت اسلامى برکنار بودند، مشکلات جامعه اسلامى را، صرف نظر از اختلافات سیاسى ، که با حکومتهاى ستمگر داشتند، مشکلات خود مى دانستند وبه رفع آنها کمر مى بستند. پـس از ارتـحـال نـبـى اکـرم (ص ) مـوج پـرسـشـهـا و انـتـقـادات ، در مـسـائل گـونـاگـون ، از داخـل و خـارج ، مـتـوجـه حـکـومـتـهاى اسلامى شد و چون جانشینان بدلى رسـول خـدا(ص ) از پـاسخ به آن عاجز بودند، امامان (ع ) با توان علمى خویش آنها را پاسخ مـى گـفـتـنـد و تـردیـد و تـحـیـّر را از قـلب و فـکـر مردم مى زدودند. و این راه حلها و رهنمودهاى فرزندان وحى بود که راه زندگى مسلمانان را هموار مى ساخت . مـنـاظـره ها و بحثهاى ائمّه (ع ) با دانشمندان گوناگون مخالف اسلام ، پشتوانه محکم اعتقادى و عـلمـى مـردم بـود و چـون سـدّى پـولادین جلوى تهاجم فرهنگى بیگانگان را گرفته ، از حریم اسـلام نـاب مـحـمـدى (ص ) دفاع مى کرد. مطالعه تاریخ اسلام ، نشان مى دهد که کمتر دوره اى یـافـت مـى شـود کـه حـکـومـتـهـاى اسـلامـى بـا چـنـیـن مـشـکـلاتـى درگـیـر بـوده مـعـصـومـین به حـل آن قـیـام نکرده باشند. به عنوان نمونه : ابوبکر از تفسیر کلمه (ابّ) و (کلاله ) که در آیات قرآن آمده درمانده بود.(450) عـمـر در بـسـیـارى از مـسـایـل قـضـایـى ، علمى و نظامى از امیرمؤ منان على علیه السلام کمک مى گرفت و بارها اقرار کرد که : پناه مى برم به خدا از مشکلى که على (ع ) براى حلّش حضور نیابد.(451) امام على (ع ) در زمان عثمان نیز مسؤ ولیت خطیر خویش را انجام داد.(452) چنین روشى از سـوى مـعـصـومـیـن (ع ) آنقدر روشن بود، که حتى مخالفینشان بارها به آن اقرار کرده اند. ابن عباس مى گوید: مـشکلى براى عمر ـ خلیفه دوّم ـ پیش آمد که سخت او را مضطرب کرد. وى تمام اصحاب پیامبر را گـرد آورد و از ایشان حل آن را درخواست کرد و جملگى اظهار عجز وناتوانى کردند. عمر گفت : مـن حـلاّل ایـن مشکل را مى شناسم ، گفتند: حتماً على بن ابیطالب (ع ) است . گفت آرى . برخیزید تـانـزد او رویـم پـس از شـرفـیـابـى بـه حـضـور آن فـرزانـه یـگـانـه و حل شدن معمّا، عمر بسیار شگفت زده شد و گفت : (اءَبا حَسَنٍ لا اءَبْقانِىَ اللّهُ لِشِدَّةٍ لَسْتَ لَها وَلا فى بَلَدٍ لَسْتَ فیهِ)(453) اى على ! خدا مرا دچار مشکلى که تو براى حلّش حضور نیابى نکند و در شهرى که تو نیستى ، باقى ام نگذارد. چـنـیـن وضـعـى اغـلب در زمـان ائمه (ع ) وجود داشت و حتى پس از ایشان ، علما ودانشمندان بزرگ شـیـعـه ، ایـن پـرچـم را بـه دوش گـرفـتـنـد و بـراى حل معضلات معنوى مردم به پا خاستند. دعـاهـا و راهـنـمـایـیـهـاى عـمـومـى و ارشـادى پـیـامـبـر و امـامـان (ع ) کـه تاءثیر فراوانى در حلّ گرفتاریها و سامان دادن به نابسامانیهاى اجتماعى داشته و ادامه نیز دارد، در این راستاست . ب ـ دنیایى پـیـشـوایان معصوم (ع ) با اینکه اغلب از حق حاکمیت خویش ، محروم بودند، ولى هیچ گاه مردم و جـامـعـه را رهـا نـکـردنـد و بـه انـزوا نـپـرداخـتـنـد، و دیـگران نیز از کمکهاى ایشان براى رفع نابسامانیها بى نیاز نبودند. یکى از یاران رسول خدا(ص ) مى گوید: پـیـامـبـر(ص ) هـیـچ وقـت در اقـدام و هـمـراهـى کـردن بـا پا برهنگان و مساکین و در رفع نیاز و مشکل آنها دریغ نورزید و تکبّر نکرد.(454) امام صادق (ع ) فرمود: همسر عثمان بن مظعون یکى از صحابه رسول خدا(ص ) آمد و گفت : اى پیامبر!عثمان روزها، روزه مـى گـیرد و شبها به عبادت مشغول است (و به امور خانوادگى رسیدگى نمى کند). آن حضرت نـاراحـت شـد و بـرخاست و نزد عثمان رفت . دید مشغول نماز است ، پس از نماز به او فرمود: اى عـثـمـان ! خداوند مرا به رهبانیت و انزوا مبعوث نکرده ، بلکه با دینى پاک و آسان به رسالت بـرگـزیده است . من نیز روزه مى گیرم و نماز مى خوانم و با همسرم خلوت مى کنم ؛ هر کس مرا دوست دارد، باید از سنّت من پیروى کند و ازدواج از سنّت من است .(455) امام سجّاد علیه السّلام هنگام قتل و غارت مدینه توسط نیروهاى یزید، چهارصد خانواده را همراه افـراد تـحت تکفّل خود سرپرستى کرد و مورد حمایت خویش قرار داد، تا لشکر غارتگر یزید آن شهر را ترک کردند.(456) مـعـصـومـیـن (ع ) سـعـى مـى کـردنـد حـتـى جـزئى تـریـن مشکل مردم را نیز برطرف سازند. امام صادق (ع ) فرمود: امام سجاد(ع ) اگر در وسط راه ، تکه سنگى را مى دید، از مرکبش پیاده مى شد و آن را کنار مى گذاشت .(457) یـکى از مشکلات بزرگ جامعه اسلامى ، مساءله مالى بود و حضرات ائمّه علیهم السلام در رفع آن پیشتاز بودند. حضرت صادق (ع ) فرمود: (اَلاِْمامُ یَقْضى عَنِ الْمُؤْمِنینَ الدُّیُونَ ما خَلا مُهُورَ النِّساءِ)(458) امام بدهیهاى مؤ منان ، بجز مهر زنان ، را ادا مى کند. هـمـیـن طـور آن بـرگـزیـدگان الهى ، دوستان وپیروان خویش را به این امر حیاتى ، تشویق و ترغیب مى نمودند، که سخنى از حضرت صادق (ع ) را به عنوان نمونه مى خوانید: در نـیـکى به برادرانتان ، پیشى گیرید و اهل چنین کارى باشید. که بهشت را درى است به نام (مـعـروف ) و از آن وارد نـمـى شـود مـگـر کـسـى کـه کـار نـیـکـى را در دنـیـا انـجـام داده باشد.(459) رفع مشکلات فردى عـلاوه بـر رفـع مـشـکلات اجتماعى ، برحل مشکلات فردى افراد نیز تاءکید داشتند و بسیار کم اتـفاق مى افتاد که نیازمندى ، درِ خانه ایشان را بزند و ماءیوس برگردد، بلکه مستقیم و غیر مـسـتـقـیـم بـه رفـع نـیـاز دیـگـران اقـدام مـى نـمـودنـد، رسـول اکـرم (ص ) نـیز چنین بود که اگر حاجتمندى به محضرش رو مى آورد، به همراهانش مى فرمود: مهربانى کنید تا پاداش یابید.(460) رفـع مـشـکلات فردى نیز در دو بُعد، معنوى و مادى در سیره معصومین انجام مى گرفت که هر دو بُعد را بطور اختصار بیان مى کنیم : الف ـ معنوى امـام بـایـد کـلیـّه نیازهاى روحى جامعه اسلامى را پاسخگو باشد و اگر رهبرى چنین نباشد، در حـاکـمـیـت ولایـت او بـایـد تـردیـد کرد. پیامبر و امامان معصومین (ع ) در دوران عمر خویش در چنین مـرتـبـه والایـى قـرار داشتند و هرگز اتفاق نیفتاد که کسى از آنها درخواست نیاز فکرى کند و پـاسـخ (نـه ) بـشـنـود. بـلکـه بـرعـکـس ، همواره مردم را بسوى خود مى خواندند تا از چشمه زلال وحى ، سیرابشان گردانند. معصومین علاوه بر فرونشاندن عطش فکرى و روحى افراد جامعه ، نیازهاى فردى دیگرى را در قالب دعا کردن ، یاد دادن دعا، نماز و تعلیم اَوْراد و اَذْکار گوناگون ، برطرف مى کردند که کتابهاى روایت و تاریخ ، قسمت فراوانى از آن را در بردارد. ب ـ مادى تاریخ ، نمونه هاى فراوانى را در بردارد که افراد نیازمند و محروم جامعه اسلامى به خاندان رسالت (ع ) مراجعه و عرض نیاز کرده براى نابود کردن عفریت فقر از آن بزرگواران ، کمک مى خواستند. روزى مقداد با عبدالرّحمن بن عوف نشسته بود. عبدالرحمن گفت : اى مقداد! چرا ازدواج نمى کنى ؟ مـقـداد پـاسـخ داد: تـو دخـتـر خود را به من تزویج کن . عبدالرّحمن غضبناک شد و با او خشونت و درشتى کرد. سپس شکایت او را نزد پیامبر برد. حضرت فرمود: اى مقداد! نگران نباش ، من خودم بـه تـو زن مـى دهـم . آن گـاه دخـتـر عـموى خود (صباعه ) دختر زبیر بن عبدالمطلب را به او تزویج کرد.(461) ابى رافع صحابى رسول خدا(ص ) مى گوید: پـیـامـبـر (ص ) ، بدهکار را در زمینه پرداخت قرض کمک مى کرد، تنگدست را نجات مى داد و هیچ کـس را از بـخشش خود بى نصیب نمى ساخت و در زمان قحطى ، به دیگران مى بخشید. همین طور از یـاران تـهـیـدسـت خـویـش پذیرایى مى کرد و به آنان که قصد هجرت داشتند، خرجى راه مى داد.(462) نـقـل شـده که مردى درحضور امام حسن علیه السلام ایستاد و گفت : اى فرزند امیرمؤ منان ! تو را بـه خـدا مـرا از دشـمـن بـیـدادگر رها کن که به خُرد و کلان رحم نمى کند.امام (ع ) نشسته بود، برخاست و گفت :این دشمن تو کیست ؟ تا شر او را از تو دور کنم . گفت : فقر و بیچارگى . آن حـضـرت سـر بـه زیـرانداخت و کمى تاءمل کرد سپس به خدمتکارش فرمود: آنچه نقدینه موجود اسـت بـیـاور. خـدمتکار پنج هزار درهم حاضر کرد. حضرت آنها را به آن مرد داد و فرمود: تو را سـوگـنـد مـى دهـم ، هـرگـاه ایـن دشـمـن خـطـرنـاک بـه تـو روى آورد بـه دادخـواهـى نـزد مـن بیا.(463) چنین حکایاتى نشانگر آن است که رسول گرامى اسلام و ائمّه معصومین (ع ) نه تنها مستمندان را بـى پـاسـخ نمى گذاشتند، بلکه آنان را به زندگى ، امیدوار کرده و گوشزد مى کردند که حتى براى برآوردن نیازهاى مادّى نیز به آنان رجوع کنند و از این کار ابایى نداشته باشند. تحمّل سختى براى آسایش مردم طاغوتهاى ستمگر، همواره بیت المال مردم را مال باد آورده و ملت را نوکر و خدمتگزار خود محسوب مـى کـردنـد.(464) پـیـوسـتـه بـراى خـوشـگـذرانـى و عـیـّاشـیـهـاى خـویـش ، از مال مردم ، مایه گذاشته تن پرورى خود را بر همه مردم ترجیح مى دهند، ولى رهبران الهى بر عـکـس ستمگران ، رفتار مى کنند و همیشه راحتى مردم را بر رفاه خویش مقدم مى دارند. و این کار را به خاطر خدا انجام مى دهند.(465) انس بن مالک گوید: روزى زنـى بـراى انـجـام کـارى از پـیـامـبـر(ص ) کـمـک طـلبـیـد، حـضرت برخاست و مشکلش را حل کرد.(466) سعدبن قیس همدانى مى گوید: روزى در شـدت گـرمـا، امـیـرمؤ منان (ع ) را درکنار دیوارى دیدم . عرض کردم اماما! در این ساعت گرم اینجا چه مى کنید؟ فرمود: (ما خَرَجْتُ اِلاّ لاُِعینَ مَظْلُوماً اَوْ اُغیثَ مَلْهُوفاً)(467) از خانه خارج نشدم جز براى یارى ستمدیده یا فریادرسى بیچاره اى . در حـالات حـضـرت زیـن العـابـدیـن (ع ) و امـام صـادق (ع ) نـقـل کـرده انـد کـه شـبـهـا پـول و غـذا بـه دوش مـى گـرفـتـنـد و بـه در منازل بیچارگان مى بردند.(468) حـتـى آن بـزرگـواران ، رسیدگى به امور درماندگان رابر بسیارى از عبادتهاى مستحبى نیز تـرجـیـح مـى دادنـد. چـنـان کـه نـقـل شـده اسـت : حـضـرت امـام حـسـن (ع ) مشغول طواف خانه خدا بود که شخصى به آن حضرت مراجعه و درخواست رفع نیاز کرد. امام (ع ) طواف کردن را رها کرد و به حل مشکل او پرداخت . شخصى به آن امام عزیز اعتراض کرد و گفت : آیا طواف خانه خدا را به خواهش یک نفر، ترک مى گویى ؟ حضرت در پاسخ فرمود: چـرا چنین نکنم ؟ پیامبر اکرم (ص ) فرموده است : (هر کس درپى حاجت برادر مسلمانش برود و آن را برآورده سازد، ثواب یک حج و عمره دارد و اگر برآورده نشد، ثواب عمره دارد) من هم ثواب حج و عمره را بردم و هم بازگشته به طوافم مى رسم .(469) حفظ آبروى مردم ، هنگام مشکل گشایى ارزش و حرمت مؤ من ، نزد خدا بس بزرگ است و او به هیچ وجه ، راضى به شکستن حرمت بنده مؤ مـن خـود، یـا بـى ارزش کـردن او نـمـى شـود. نـقـل شـده اسـت کـه رسول اکرم (ص ) روزى به خانه کعبه نظر افکند و فرمود: (بـه بـه ، چـه خـانـه بـزرگى ! چقدر حرمت تو نزد خدا عظیم است !) آنگاه فرمود: (به خدا سوگند، حرمت مؤ من از تو بزرگتر است )(470) بـا ایـن وصف ، این متاع گرانقدر را با چه چیز مى توان مبادله کرد؟ کمک هاى مادّى و معنوى ، هر چند بزرگ باشد، هرگز با آبرو و حیثیّت مؤ من برابرى نمى کند. بنابر این ، سزاوار نیست کـه هـنـگـام بـرآوردن نـیـازهـاى مـؤ مـن ، خـداى نـاکـرده ، حـیـثـیـت او را پـایـمـال یـا لکـه دار نـمـایـیـم ، ایـن دور از انـصـاف و جـوانـمـردى ، و عـمل نابخردان است . روشن است که چنین کار سفیهانه اى از ساحت مقدّس پیشوایان معصوم بسیار بـعـیـد، حتى غیرممکن است ، بلکه عکس آن درست است و ایشان آبروى افراد را مى خریدند و حرمت شـکـسـتـه شـده آنـان را تـجـدید مى کردند و در این کار آنچنان پا برجا بودند که هنگام عطا و بخشش به صورت حاجتمندان نگاه نکرده و چشمان معصوم خویش را به چشمان ذوق زده آنان نمى دوختند. مردى از انصار خواست از حضرت سیدالشهدا حاجتى بطلبد، حضرت بدو فرمود: اى برادر انصارى ! آبرویت را از خواهش کردن حضورى نگه دار و نیاز خود را کتباً اظهار کن تا به خواست خدا تو را خشنود سازیم . او هم در نامه اى نوشت : (اى ابوعبدالله ! کسى پانصد دینار از من طلبکار است و مرا تحت فشار قرار داده است . از شما خواهش ‍ مى کنم با او سخن بگویید تا به من مهلت دهد.) وقـتـى امـام (ع ) نـامـه او را خـوانـد، داخـل منزل شد و کیسه اى که محتوى هزار دینار بود به او داد و فرمود: با پانصد دینار آن ، وام خویش را بپرداز و بقیه را خرج زندگى کن .(471) محمدبن عبدالله بکرى مى گوید: وامـى بـر عـهـده داشتم که مى بایست آن را بپردازم . خدمت امام کاظم (ع ) شرفیاب شدم تا از آن بـزرگـوار کـمـک بـگـیـرم ؛ آن حـضـرت هـمـراه غـلامـى ، در مـزرعـه اش مـشـغـول کـار بـود، هـنـگـامـى کـه مرا دید بیرون آمد و به اتفاق هم براى خوردن غذا رفتیم ، من داسـتـان خـویش را برایش بیان کردم ، امام (ع ) به من فرمود: همین جا باش تا برگردم . آنگاه بـه داخـل مـزرعـه رفت و پس از مدتى برگشت و غلام را فرمود تا از اتاق بیرون برود سپس ‍ کـیـسـه اى را کـه محتوى سیصد دینار بود به من بخشید و خود برخاست و از آنجا رفت و من نیز سوار مرکب خود شدم و به دنبال کارم رفتم .(472) چـنـین برخوردهایى نشانه عالى ترین درجه جوانمردى ، بلند همّتى آن برگزیدگان الهى و شایستگى ایشان براى تصدّى مقام هدایت امّت است . گره گشایى بى منّت مـنّت نهادن و به رخ کشیدن کار نیک ، سبب بى ارزش شدن آن مى گردد. قرآن مجید در این باره مى فرماید: (یا اَیُّهَاالَّذینَ آمَنُوا لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِکُمْ بِالْمَنِّ وَ الاَْذى )(473) اى مـؤ مـنـان ! صـدقـه هـاى خـویـش را بـامـنـّت نـهـادن و آزار رسـانـیـدن باطل نکنید. پـس ، کـمـک رساندن و گره گشودن ، آنگاه ارزش دارد که با منّت و تحقیر تواءم نگردد. زیرا انـسـانـهـاى آزاده را تحمّل بار سنگین منّت ، مشکل است ، سخنسراى شیراز را دراین مقام ، نکته اى است : مرا حاجى اى شانه عاج داد که رحمت بر اخلاق حجاج باد شنیدم که بارى ، سگم خوانده بود که از من به نوعى دلش مانده بود بینداختم شانه کاین استخوان نمى بایدم ، دیگرم سگ مخوان (474) ایـن کـار نـکوهیده ، هرگز از رهبران الهى سرنزد و آن انسانهاى نمونه ، همچنان که دیگران را به کارگشایى بى منّت فرا مى خواندند، خود نیز چنین بودند. حـضـرت امام حسن مجتبى (ع ) در مسجد الحرام شنید که مردى مبلغ ده هزار درهم از خدا طلب مى کند. آن حضرت به منزل رفت و آن مبلغ را برایش فرستاد.(475) امـام سـجـّاد(ع ) حدود صد خانوار از اهل مدینه را سرپرستى مى کرد و تمام نیازمندیهاى آنان را بـر آورده مـى ساخت ، ولى آنان نمى دانستند که چه کسى چنین کارى را مى کند. پس ‍ از آنکه امام از دنـیـا رفـت فـهـمـیدند که امام سجاد(ع ) بوده است .(476) حضرت کاظم (ع ) نیز به تـفـقـّد مـسـکـیـنان مدینه مى پرداخت و شبانه طلا و نقره و چیزهاى دیگر به آنان مى رساند، به گونه اى که نفهمند این اموال از کجا به آنان مى رسد.(477) هـمـیـن طور، آن بزرگواران مراقب احوال مؤ منان بودند و حتى بدون آنکه آنان ، ابراز نیاز کنند به برآوردن حاجتشان همّت مى گماشتند.ابوهاشم جعفرى مى گوید: در زندگى دچار تنگدستى شدید شدم . خدمت امام حسن عسکرى (ع ) رسیدم و قصد داشتم مبلغى از آن حـضـرت وام بـگیرم . ولى خجالت کشیدم و از این موضوع سخن نگفته به منزلم بازگشتم ، ولى آن حـضـرت از حـال من آگاه شده بود و مبلغ یک صد دینار با نامه اى بدین مضمون برایم فرستاد: (هرگاه نیازى داشتى بدون شرم و خجالت آن را از ما طلب کن که به خواست خدا به مرادت مى رسى .)(478) بـه امـیـد آنـکـه مـا نـیز از این چراغهاى هدایت و فروغ جاودانه سیرت زیبایشان ، الهام گرفته بـدون مـنـّت و بـا هـمـّت ، بـه رفـع مشکلات جامعه انقلابى خویش بپردازیم و کشور اسلامیمان راکه پایگاه اهل بیت (ع ) است به خودکفایى و استقلال کامل رسانیم . انشاءالله منابع و مآخذ قرآن کریم نهج البلاغه فیض الاسلام نهج البلاغه عبده نهج البلاغه ترجمه دکتر شهیدى ائمتنامحمد على دخیّل ، بیروت ابصارالعین فى انصارالحسین محمد سماوى ، انتشارات بصیرتى اثبات الوصیة مسعودى ، المکتبة المرتضویه احتجاج طبرسى الارشادشیخ مفید الاستبصارشیخ مفید، بیروت اصول کافى مرحوم کلینى ، اسلامیه اعلام الورى طبرسى ، بیروت اعیان الشیعه سیدمحسن امین امالى شیخ صدوق ، انتشارات اعلمى ، بیروت امالى شیخ طوسى الامام الصادق والمذاهب الاربعه اسد حیدر، بیروت الانوارالبهیة فى تواریخ الحجج الالهیة شیخ عباس قمى ، مشهد بحارالانوارعلامه مجلسى بوستان سعدى پیامبر و یاران عالمى دامغانى تاریخ ابن عساکرابن عساکر تاریخ پیامبراسلام آیتى تاریخ طبرى محمدبن جریر طبرى تحف العقول ابن شعبه ، بیروت تفسیر المیزان انتشارات اسلامى ترجمه مغازى محمودمهدوى دامغانى ، مرکزنشردانشگاهى تفسیرالبرهان سیدهاشم بحرانى تفسیر ابن کثیرابن کثیر تفسیر تسترى تسترى تفسیر الدّرالمنثورسیوطى تفسیر صافى فیض کاشانى تفسیر قمى قمى تفسیر مجمع البیان طبرسى تفسیر نمونه جمعى از دانشمندان زیر نظر استاد مکارم تنقیح المقال مامقانى تهذیب تاریخ دمشق ابن عساکر ثواب الاعمال وعقاب الاعمال شیخ صدوق جامع الرواة محمدمهدى نجف ، چاپ مهدیه قم جامع السعادات ملامهدى نراقى ، نجف الجمل شیخ مفید حمزه سیدالشهداءمرکز تحقیقات اسلامى سپاه الحیاة محمدرضا حکیمى و ... الخصائص الکبرى سیوطى داستان راستان شهید مطهرى داستانهایى اززندگى چهارده معصوم مرتضوى کرمانى ، نشرفرهنگ هنراسلامى رجال النجاشى النجاشى اسدى کوفى ،مؤ سسه نشراسلامى قم زندگى حضرت فاطمه رسولى محلاتى سفینة البحارمحدّث قمى سنن النبى علامه طباطبایى السیرة النبویّه ابن هشام السیرة الحلبیه حلبى سیرى در سیره ائمه شهید مطهرى سیرى در سیره نبوى شهید مطهرى الشافى شیخ عبدالحسین مظفر شرح غررالحکم آمدى شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید شرف النبى خرگوشى شورا درقرآن رضا استادى صلح امام حسن ترجمه حضرت آیت الله خامنه اى الطبقات الکبرى ابن سعد علل الشرایع شیخ صدوق علم الحدیث کاظم مدیر مثانه چى عوالم بحرانى ، مدرسه الامام المهدى الغارات ابواسحاق ابراهیم ثقفى کوفى الغدیرعلامه امینى فاطمه زهرا(س )ترجمه اکبر صادقى ، انتشارات امیرکبیر فرق الشیعه نوبختى فرهنگ سیاح فرهنگ عمیدحسن عمید فرهنگ نفیسى على اکبر نفیسى فروع کافى مرحوم کلینى فروغ ابدیت جعفرسبحانى ، انتشارات دارالتبلیغ فضائل الخمسه سیدمرتضى حسینى ، بیروت الفقه على المذاهب الاربعة عبدالرحمن الجزیرى ، بیروت الکامل فى التاریخ ‌ابن اثیر، دارالصادر بیروت وحدت اداره پژوهش ونگارش ،چاپ وزارت ارشاداسلامى کشف الغمه اربلى الکنى و الالقاب شیخ عباس قمى ، انتشارات صدر لغت نامه دهخدادهخدا مآثرالانافة قلقشندى ، بیروت مجموعه ورّام ورم بن ابى فرایس محاسن احمدبن خالد البرقى محجة البیضاءملامحسن فیض کاشانى مستدرک نهج البلاغه مستدرک الوسائل محدّث نورى مشعل اتحادحکیمى و بى آزار شیرازى معادن الحکمة فى مکاتیب الائمه محمدبن محسن کاشانى ،انتشارات کتابخانه قدیرى یزد معجم رجال الحدیث سیدابوالقاسم موسوى خویى مفاتیح الجنان شیخ عباس قمى مفردات راغب اصفهانى مقتل ابى مخنف ، انتشارات علمیه قم مقتل خوارزمى ، مکتب مفید مکاتیب الرسول على احمدى ، نشریس مکارم الاخلاق رسول زاده خویى مکارم الاخلاق طبرسى مناسک حج امام خمینى (ره ) مناقب ابن شهر آشوب مناقب خوارزمى منتهى الامال شیخ عباس قمى المنجد میزان الحکمة رى شهرى ، دفتر تبلیغات اسلامى من لایحضره الفقیه شیخ صدوق ناسخ التواریخ ‌محمدتقى لسان الملک سپهر، چاپ اسلامیه نفس المهموم ترجمه شعرانى نهج الدعوات ابن طاووس نهج السعاده شیخ محمدباقر محمودى ، بیروت وسائل الشیعه شیخ حرعاملى الوفا باحوال المصطفى عبدالرحمن جوزى ، اسلامیه وقعه صفین نصر .

پرسمان دانشگاهیان

مرجع:

ایجاد شده در 1401/03/25



0 دیدگاه
برای این پست دیدگاهی وجود ندارد

ارسال نظر

آدرس : آزمايشگاه داده کاوي و پردازش تصوير، دانشکده مهندسي کامپيوتر، دانشگاه صنعتي شاهرود

09111169156

info@parsaqa.com

حامیان

Image Image Image

همكاران ما

Image Image