دین پژوهی /

تخمین زمان مطالعه: 7 دقیقه

اصل ترابط عام معارف (همه معارف بشري در يكديگر تأثير دارند) را مورد تحليل و نقد قرار دهيد؟


اصل ترابط عام معارف بشري، يكي از اركان نظريه قبض و بسط تئوريك شريعت است و معناي آن اين است كه: «پاره‌هاي مختلف معرفت بشري در داد و ستد مستمرند» مثلاً «اگر در علم (تجربي) نكته بديعي روي نمايد، معرفت شناسي و يا فلسفه را متأثر مي‌كند و تحول فهم فلسفي، فهم آدمي دربارة انسان و جهان را عوض مي‌كند. انسان و جهان كه چهرة ديگري يافت، معرفت ديني هم معناي تازه‌اي به خود مي‌گيرد» «پس معرفت ديني هر شخصي و هر عصري با قبض و بسط مجموعة معلومات وي يا معارف بشري، قبض و بسط مي‌يابد و هر جا تحولي رخ دهد، همه جا را متحول خواهد ساخت». T}انواع ربط ميان معارف بشري:T} به شش گونه ارتباط در نظريه قبض و بسط اشاره شده است: 1. رابطه توليدي ـ استنتاجي: يعني از معرفت‌هاي پيشين، معرفت جديدي (اعم از اثبات يا ابطال نظريه‌هاي قبل) به دست آيد. 2. رابطه روشي: برخي علوم در روش اثبات يا رد قضاياي خود، مشتركند مثلا در تمام معارف تاريخي از روش نقلي، استفاده مي‌شود و به اين دليل (اتحاد روش) است كه مثلاً «دو قضية سعدي در قرن هفتم متولد شد» و «قرآن توسط پيامبر اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ آورده شد» كه به ظاهر كاملا به هم نامربوطند؛ به هم مربوط مي‌شوند. 3. رابطة ديالوگي (پرسش و پاسخ): «ميان معرفت ديني و معرفت‌هاي علمي و فلسفي و عرفاني، ديالوگي مستمر برقرار است و همه در هم مي‌تابند و يكديگر را معنا و جلا مي‌بخشند». 4. رابطة مبنايي: يعني هر عملي بر يك رشته مبادي فلسفي به عنوان مباني و پيش فرض‌ها، استوار است كه با تغيير آنها، معرفت‌هاي مبتني بر آنها نيز متحول مي‌شود. 5. رابطة توليدي و مصرفي: يك دسته از علوم توليد كننده قوانين و تئوري‌ها هستند و علوم مصرف كننده، آن قوانين و تئوري‌ها را به كار مي‌برند. بنابراين علوم خريدار با تحول در علوم توليد كننده، متحول مي‌شوند. 6. رابطة معرفت شناختي: معرفت شناسي هر دانشمند ايجاب مي‌كند براي پرهيز از تعارض، ميان آراي مختلف خود در مسائل گوناگون، هماهنگي و انسجام برقرار سازد كه خود نوعي ديگر از ترابط معارف بشري هر فرد است. ارزيابي و نقد: هيچ يك از اين روابط،‌كليت نداشته و تنها در مواردي (نه در همة موارد) اين روابط بين علوم برقرار مي‌باشد. بررسي دلايل ترابط عام معارف بشري مؤلف «قبض و بسط تئوريك شريعت» براي اثبات اصل ترابط عام معارف بشري دو دسته دليل آورده است: الف. دلايل عقلي و منطقي؛ ب. شواهد استقرايي. الف. بررسي دلايل عقلي و منطقي 1. اصل امتناع تناقض: «از آن جا كه تن به تناقض نمي‌توان داد، كشف حادثه‌اي كه نقيض مدعاي پيشين باشد، عالمان را وا مي‌دارد كه يا دست از آن مدعا بكشند يا در آن مدعا چندان دست ببرند كه ديگر از آن بليه آسيب نپذيرد و در هر دو حال تن به تحولي در مجموعة دانش بدهند». يعني آن دسته از دانش‌هاي جديد ما كه با دانسته‌هاي پيشين ما سازگاري ندارند ما را به سوي اصلاح و تحول مجموعة دانسته‌هايمان مي‌كشانند. نقد: اين دليل تنها تحول در مواردي از معارف بشري را اثبات مي‌كند كه بين دانش‌هاي جديد با دانشهاي قبلي، تعارض باشد و به تنهايي توان اثبات ترابط عام معارف را ندارد، زيرا همة دانشهاي جديد ما با دانسته‌هاي قبلي ما تعارض و ناسازگاري ندارند بلكه در موارد بسياري دانشهاي قبلي را تأييد يا تكميل مي‌كنند. 2. عكس نقيض (پارادوكس تأييد): «آگاهي‌هاي حصولي تجربي كه اخبار از جهان درون و بيرون‌اند، در ظرف قضاياي حملي (سلبي و ايجابي) ريخته مي‌شوند... قضاياي حملي معادل عكس نقيض خويشند... معادل بودن اين دو لازمه‌اش اين است كه نفي يكي معادل نفي ديگر، اثبات يكي معادل اثبات ديگري و تأييد يكي معادل تأييد ديگري باشد و چون چنين است امور ظاهراً نامربوط، مربوط از آب درخواهند آمد» آقاي سروش در ادامه با مثالي اين مطلب را توضيح مي‌دهد كه: «هر برگي سبز است» معادل است با «هر غير سبزي، غير برگ است» و ما هر چه برگ سبز بيشتر ببينيم گمان ما به صحت قضية نخست (هر برگي سبز است) بيشتر مي‌شود امّا برگهاي سبز كه مؤيد قضية نخست‌اند، مويد قضية دوّم (هر غير سبزي، غير برگ است) نيز هستند. زيرا طبق قواعد منطق، تأييد و اثبات يكي از دو قضيه كه عكس نقيض هم هستند، تأييد ديگري هم مي‌باشد. لذا برگ‌هاي سبز مؤيد اين هستند كه هر چيزي كه رنگ سبز ندارد، برگ نيست و آنچه برگ نباشد رنگ سبز ندارد، مثلا گاوها زردند و گل‌ها سرخند وكبوتران سپيدند و زاغها سياهند و بالعكس.... .» نقد و بررسي: درست است كه بر فرض صدق «هر برگي سبز است» آنچه سبز نباشد برگ نخواهد بود، ‌يعني (هر غير سبزي غير برگ است) ولي دو حكم ديگر در اين جا قابل فرض است كه عكس نقيض نسبت به آنها بي‌تفاوت است: 1. «الف كه سبز است، مصداق برگ است». عكس نقيض نمي‌گويد هر چيز سبز را برگ بدانيم زيرا ما برگها را در سبز بودن محدود كرديم نه سبزها را در برگ بودن يعني هر برگي سبز است نه اينكه هر سبز هم حتماً برگ است. 2. «الف كه غير سبز است، مصداق (ج) و (د) و... است» عكس نقيض در اين مورد هم ساكت است و نمي‌توان با صرف سبز نبودن ماهيت آن شيء را يافت زيرا صدها موضوع در سبز نبودن مشتركند. يعني تنها با پذيرش اين كه آنچه سبز نيست، برگ نيست، نمي‌توان گفت پس گاو است يا چيزي ديگري را معين كنيم كه آن چيز است و يا بگوييم گاوها زردند و گل‌ها سرخ و... . بر فرض كه پارادوكس تأييد بر يافتن برگهاي سبز را مؤيد آن بدانيم كه گاوها زرد و گلها سرخ و كبوتران سپيد و زاغها سياهند و بالعكس؛ امّا اين تأييدات آن قدر ضعيفند كه هيچ محققي حاضر نيست در اثبات يا تأييد نظرية خود به دنبال اين گونه مؤيدات باشد. مثلا احتمال اين تأييد گزاره «گاوها زرد هستند» با اثبات فرضي گزارة «همة برگها سبز هستند» نزديك صفر است زيرا ممكن است دهها رنگ ديگر با دهها تركيب داشته باشند. همچنين ميزان تقويت و تأييد هر نظريه به تعداد موارد قابل آزمون و مشاهدة آن تئوري بستگي دارد و با توجه به نامحدود بودن معرفت‌هاي بشري اعم از حال و گذشته و آينده، موارد قابل آزمون تئوري‌ ترابط عام معارف، بي‌شمار و نامحدود است، لذا باز بيني نمونه‌ها و مواردي كه از وجود ترابط ميان معارف حكايت دارند، به ميزان بسيار اندكي (نزديک به صفر) آن تئوري را پشتيباني مي‌كند. 3. اصل عليت: وجود رابطه علت و معلول در ميان پديده‌ها به عنوان دليل ديگري بر داد و ستد همه معارف بشري با يكديگر مطرح شده است. «از ديدگاه عليت هم كه به عالم نظر كنيم چنين است: سبز شدن برگ با سرخ شدن گل و زرد شدن گاو سپيد شدن كبوتر و سياه شدن زاغ و شوربودن نمك و شيرين بودن شكر، صد در صد مرتبط است». نقد: نادرستي اين استدلال روشن است زيرا گر چه اصل عليت، عام و كلي است ولي اين اصل نمي‌گويد از هر علتي هر معلولي صادر مي‌شود، بين علت و معلول سنخيت وجود دارد و چنين نيست كه همه چيز به هم ربط داشته باشند. ب. شواهد استقرايي: آقاي سروش از بيان مثالهاي متعدد تاريخي زياد استفاده مي‌كنند و نتيجه مي‌گيرند كه معارف بشري با يكديگر ترابط عام دارند. نقد: صرف نظر از اين كه روش استقراء حداكثر مفيد ظن است نه يقين، اشكالات ديگري نيز بر اين استدلال وارد است، از جمله: 1. مثال‌هاي ذكر شده براي ترابط عام معارف بشري از اثبات عموميت اين رابطه عاجزند. صرف احتمال تأثير معارف جديد بشري در معارف ديگر و بيان نمونه‌هاي جزيي براي اثبات ترابط عام معارف، كافي نيست. 2. ارتباطي كه در برخي مثالها بين معارف بشري ذكر شده است (مثل تأثير علوم جديد تفسير مسّ شيطان به نفوذ ميكروبها در مراكز عصبي) ارتباطي موهوم يا ظني است. بدين معنا كه گاهي فردي دانشهاي پيشين خود را با علوم جديد تطبيق داده يا تفسير مي‌كند ولي اين تطبيق و تفسير يا اشتباه و يا بر اساس حدس و گمان است. بنابراين مثالهاي گفته شده هميشه ارتباط واقعي بين علوم را كه صاحب نظريه در پي اثبات آن است، اثبات نمي‌كند. البته ارتباطي توهمي يا ظني را مي‌رساند كه مطلوب ايشان نيست. 3. مي‌توان مواردي از معارف بشري را يافت كه هيچ گونه ربطي با برخي از قضايا و معارف ديگر ندارند، مثل استدلالهاي رياضي كه بر اصول موضوعه خاصي مبتني هستند مانند هندسه اقليدسي، بديهيات اوليه و... كه تحول ساير شاخه‌هاي معرفتي هيچ دخالتي در اين استنتاجات ندارد. .

مرجع:

ایجاد شده در 1400/10/19



0 دیدگاه
برای این پست دیدگاهی وجود ندارد

ارسال نظر



آدرس : آزمايشگاه داده کاوي و پردازش تصوير، دانشکده مهندسي کامپيوتر، دانشگاه صنعتي شاهرود

09111169156

info@parsaqa.com

حامیان

Image Image Image

همكاران ما

Image Image