امام شناسی و پاسخ به شبهات- علی اصغر رضوانی /

تخمین زمان مطالعه: 449 دقیقه

مباحث امامت در شبهات علی اصغررضوانی پاسخی دارند؟


امام شناسی و پاسخ به شبهات علی اصغررضوانیپیشگفتاریکی از منابع غنی تشریع و استنباط که بخش عظیمی از معارف دینی ما را در خود جای داده، احادیث نبوی است. این احادیث از جایگاه ویژه ای نزد عموم مسلمین برخوردار است. احادیثی که در حقیقت بیان و شرح کتاب خدا قرآن کریم به حساب می آید. از طرفی دیگر ما معتقدیم که سنّت نبوی برای ما حجت است و این از جمله امور معلوم و بدیهی است که احتیاج به بحث و استدلال ندارد؛ زیرا در غیر این صورت، معارف و تعالیم قرآن مبهم مانده و عمل به شریعت تعطیل خواهد شد؛ چون قرآن کریم متعرض جزئیات احکام نشده بلکه تنها درصدد بیان اصل تشریع و کلیت شریعت است و بیان خصوصیات و جزئیات آن به پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله واگذار شده است. خداوند متعال می فرماید: «وَأَنزَلْنا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ إِلَیْهِمْ»؛ [1] «و ما این ذکر [قرآن] را به تو نازل کردیم تا آنچه را که به سوی مردم نازل شده است برای آن ها روشن سازی». و می دانیم که تنها راه رسیدن به بیانات و سنت نبوی همین روایاتی است که در دست ما وجود دارد. از جمله روایاتی که از طریق پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله رسید و در حکم شرح و توضیح آیات قرآن است، روایاتی است که مربوط به امامت و ولایت امام علی علیه السلام، یا امامت عموم اهل بیت علیهم السلام و یا مرجعیت دینی آن بزرگواران و یا فضایل آنان است. روایاتی صحیح السند یا متواتر که به طور وفور در مصادر حدیثی فریقین شیعه و سنی وجود دارند ولی از آنجا که بحث ما با اهل سنت است لذا تنها به روایاتی اکتفا می کنیم که در مصادر حدیثی اهل سنت آمده است و این مقتضای قانون مناظره است که ما اهتمام ویژه ای به آن داریم. لازم به ذکر است که مجموعه مباحث حدیثی این کتاب همانند مباحث امامت در قرآن به دو بخش تقسیم می شود: یکی مباحث حدیثی که مربوط به مباحث امامت عامه است، و دیگری مباحث حدیثی که مربوط به امامت خاصه می باشد، و در هر دو بخش به ذکر روایات نبوی می پردازیم. علی اصغر رضوانی [1] سوره نحل، آیه 44. ---------------------------احادیث و راه کار وحدتاز روایات نبوی استفاده می شود که تمسّک به کتاب و عترت معصوم پیامبرعلیهم السلام است که می تواند انسان را از تفرقه دور ساخته و به خدا نزدیک کند. خداوند سبحان می فرماید: «وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِیعاً وَلا تَفَرَّقُوا»؛ [1] «و همگی به ریسمان خدا، چنگ زنید، و پراکنده نشوید.» و از حدیث ثقلین استفاده می شود که قرآن و عترت به عنوان دو ریسمان خدا می توانند انسان را از گمراهی و ضلالت نجات داده و به حقّ و حقیقت و لقای الهی رهنمون سازند. ترمذی به سند خود از جابر بن عبداللَّه نقل می کند که گفت: در حجة الوداع روز عرفه رسول خداصلی الله علیه وآله را دیدم که بر شتری سوار بود و خطبه می خواند. شنیدم که حضرت می فرمود: «ای مردم! در میان شما چیزی می گذارم که اگر به آن تمسّک کنید هرگز گمراه نمی شوید: کتاب خدا و عترتم را». [2] . کتاب خدا و عترت معصوم پیامبرعلیهم السلام هر دو ریسمان هدایت به سوی خداوند سبحانند. یکی به عنوان قرآن صامت (قرآن) و دیگری به عنوان قرآن ناطق (اهل بیت علیهم السلام) و بر امّت اسلامی است که با تمسّک به آن دو، خود را از ضلالت و گمراهی رهانیده و به هدایت الهی رهنمون سازند. و لذا در برخی از روایات تعبیر «ما إن اعتصمتم بهما» به کار رفته و در برخی دیگر به جای «ثقلین» از تعبیر «حبلین» استفاده شده است. [3] تا با آیه شریفه «وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ» هماهنگ شود. [1] سوره آل عمران، آیه 103. [2] صحیح ترمذی، ج 5، ص 621. [3] رجوع شود به قسمت حدیث الثقلین. ---------------------------احادیث و وجوب امامترسول خداصلی الله علیه وآله فرمود: «هر کس بمیرد در حالی که امام زمان خود را نشناخته باشد، به مرگ جاهلیّت از دنیا رفته است». [1] . به همین مضمون در کتاب های اهل سنّت نیز روایات فراوانی آمده است. سعدالدین تفتازانی در «شرح مقاصد» [2] و ملاّ علی قاری در «شرح فقه اکبر» [3] و خواجه نصیرالدین طوسی در «تلخیص المحصّل» [4] به این حدیث بر وجوب امامت تمسّک کرده اند. کیفیت استدلال به این حدیث آن است که: چنین حکم قطعی ای مستلزم آن است که زمان هیچ گاه خالی از امام نباشد. امام رضاعلیه السلام فرمود: «... انّ الامامة زمام الدین ونظام المسلمین وصلاح الدین وعزّ المؤمنین...»؛ [5] «... همانا امامت، زمام دین و نظام مسلمین و صلاح دنیا و عزت مؤمنین است.» حضرت علی علیه السلام می فرماید: «اللّهمّ بلی لا تخلو الأرض من قائم للَّه بحجّة إمّا ظاهراً مشهوراً أو خائفاً مغموراً»؛ [6] «بار خدایا! آری زمین تهی نماند از کسی که حجّت برپای خداست، یا پایدار و شناخته است و یا ترسان و پنهان از دیده هاست.» [1] شرح مقاصد، ج 5، ص 239. [2] همان. [3] شرح الفقه الاکبر، ص 179. [4] تلخیص المحصّل، ص 407. [5] کافی، ج 1، ص 200. [6] نهج البلاغه، حکمت 147. ---------------------------احادیث و نص بر امام1 - سیوطی به سندش از ابن زید نقل کرده: «هنگامی که خداوند آتش را خلق کرد ملائکه ضجّه شدیدی کشیدند و عرض کردند: پروردگار ما! چرا آتش را خلق کردی؟ خداوند فرمود: برای کسی از مخلوقاتم خلق کردم که مرا معصیت کند. در آن هنگام کسی جز ملائکه خلق نشده بود. ملائکه عرض کردند: ای پروردگار ما! آیا ممکن است زمانی بر ما بیاید که تو را معصیت کنیم؟ خداوند فرمود: هرگز. ولی من اراده کرده ام تا در روی زمین مخلوقاتی را بیافرینم و بر آن ها خلیفه و جانشین قرار دهم، مخلوقاتی که خونریزی کرده و در روی زمین فساد خواهند نمود...». [1] . 2 - ابن هشام نقل می کند: جماعتی از قبیله «بنی عامر بن صعصعه خدمت رسول خداصلی الله علیه وآله رسیدند. حضرت آنان را به خداوند متعال دعوت و خود را بر آنان عرضه نمود. شخصی از آنان به نام «بحیرة بن فراس» به رسول خداصلی الله علیه وآله عرض کرد: به من بگو اگر ما با تو بر اسلام بیعت کنیم، آن گاه که بر دشمنانت غلبه کردی، آیا ما بعد از تو حقّی در امر خلافت داریم؟ حضرت فرمود: امر امامت و خلافت و جانشینی من به دست خداست و هر جا که صلاح بداند قرار می دهد. او در جواب پیامبرصلی الله علیه وآله عرض کرد: آیا ما گلوهای خود را هدف تیر و نیزه ها قرار دهیم تا شما به پیروزی برسی، ولی در خلافت و جانشینی تو سهمی نداشته باشیم؟ ما این چنین دینی را نمی پذیریم...». [2] . 3 - ابن کثیر نیز به سند خود نقل می کند که قبیله «کنده» به خدمت رسول خداصلی الله علیه وآله شرفیاب شده، عرض کردند: اگر تو بر دشمنانت ظفر یافتی ما را در خلافت و جانشینی بعد از خود سهیم می گردانی؟ حضرت فرمود: ملک و سلطنت و حکومت برای خداوند است، هر کجا که صلاح بداند آن را قرار می دهد. آنان نیز به رسول خداصلی الله علیه وآله عرض کردند: ما را به دینی که آورده ای حاجتی نیست. [3] . 4 - همو نقل می کند که «عامر بن طفیل» و «اربد بن قیس» در مدینه خدمت رسول خداصلی الله علیه وآله رسیدند، عامر بن طفیل عرض کرد: ای محمّد! اگر من اسلام آورم چه امتیازی برایم قرار خواهی داد؟ حضرت فرمود: هر امتیازی که مسلمانان دارند، به تو نیز خواهم داد. عامر گفت: آیا امر خلافت و جانشینی بعد از خود را به من وا می گذاری؟ پیامبرصلی الله علیه وآله فرمود: امر امامت برای تو و قومت نخواهد بود. [4] . [1] درّ المنثور، ج 1، ص 94. [2] تاریخ طبری، ج 2، ص 84؛ سیره ابن هشام، ج 2، ص 32؛ سیره حلبی، ج 2، ص 3. [3] سیره ابن کثیر، ج 2، ص 159. [4] همان، ج 4، ص 114. ---------------------------احادیث و بیعتاز جمله مباحث فقهی و کلامی این که آیا بیعت مردم با شخصی به عنوان حاکم اسلامی، و یا بیعت اهل حلّ و عقد و یا حتّی بیعت دو یا یک نفر با شخصی، به حکومت آن شخص مشروعیت می بخشد یا این که مشروعیت حکومت هر شخص، از آنجا که حاکمیت و حکومت بالاصاله از برای خداست، باید از جانب خداوند - باواسطه یا بدون واسطه - ثابت شود و بیعت مردم در حقیقت التزامی عملی از جانب آنان بوده و تعهدی است بر گوش دادن به سخنان حاکم و اطاعت کردن از دستوراتش و این بیعت، عهدی است که ثمره و فایده اش تنها برای بیعت کننده است؟ اهل سنت قول اوّل، و شیعه امامیه قول دوم را برگزیده اند. اکنون به بررسی این موضوع می پردازیم. ---------------------------بیعت در اصطلاحابن خلدون می گوید: «بیعت، پیمان بستن برای فرمان بری و اطاعت است. بیعت کننده با امیر خویش پیمان می بندد که در امور مربوط به خود و مسلمانان، تسلیم نظر وی باشد و در هیچ چیز از امور مزبور با او به ستیز برنخیزد و تکالیفی که بر عهده وی می گذارد و وی را به انجام دادن آن مکلّف می سازد اطاعت کند، خواه آن تکالیف موافق میل او باشد یا مخالف آن». [1] . [1] مقدمه ابن خلدون، ج 1، ص 400. ---------------------------بیعت دعوت یا متابعتاولین بیعت در تاریخ اسلام بیعت عقبه اولی است. در این بیعت، پیامبرصلی الله علیه وآله با دوازده نفر - که یکی از آنان زن بود - بیعت کرد، تا قومشان را به اسلام دعوت کنند و از بیعت کنندگان، بر جهاد بیعت نگرفت، بلکه بیعت تنها برای دعوت بود. ---------------------------بیعت ولایت و امامتمسلمانان در غدیر خم با امیرالمؤمنین علیه السلام بیعت کردند که او بعد از رسول خداصلی الله علیه وآله خلیفه مسلمین است. این در حقیقت بیعت مردم است به اطاعت، به رغم این که ولایت امیرالمؤمنین علیه السلام از جانب خداوند منصوص بوده و مشروعیتش را از جانب خداوند کسب کرده است، نه این که بیعت به ولایت و حکومت آن حضرت مشروعیت بخشد. ---------------------------سیره مسلمین در بیعت با خلفاگاهی می گویند: در طول تاریخ اسلامی از پیامبر اسلام صلی الله علیه وآله گرفته تا امام علی بن ابی طالب علیه السلام، امام حسن علیه السلام، حضرت مسلم علیه السلام، امام رضاعلیه السلام، بیعت مردم با امام مهدی علیه السلام در عصر ظهور و بیعت مردم با خلفا همگی دلیل بر آن است که بیعت یکی از اسباب مشروعیّت بخشیدن به حکم و حکومت است وگرنه بیعت با آن ها بی فایده خواهد بود. ---------------------------ادله وجوب بیعتبرخی نیز به روایاتی تمسک کرده اند که اهل سنت به مضمون های مختلف از رسول خداصلی الله علیه وآله نقل کرده اند، که حضرت فرمود: «من مات ولیس فی عنقه بیعة مات میتة جاهلیة؛ [1] «هر کس بمیرد و بر گردنش بیعت امام و خلیفه ای نباشد، به مرگ جاهلیت از دنیا رفته است.» پاسخ 1 - با ملاحظه دقیق در معنای «بیعت» پی می بریم که این لفظ از اسباب اولیه برای حصول ملکیّت، همانند حیازت و ابتکار و ارث نیست، بلکه فرع ملکیّتی در رتبه سابق است و در مورد بیعت نیز این چنین است. 2 - از روایاتی که از رسول خداصلی الله علیه وآله رسیده، استفاده می شود که امامت و مُلک و حکومت امری الهی است که زمام آن بالاصاله به مردم واگذار نشده است؛ همان گونه که پیامبرصلی الله علیه وآله به «بحیرة بن فراس» از قبیله «بنی عامر بن صعصعه» فرمود: «امر خلافت و ملک به دست خداست، هر کسی که بخواهد می دهد». [2] . 3 - از آیات بیعت، استفاده می شود که مؤمنان با پیامبرصلی الله علیه وآله در اموری بیعت کردند که امر آن به دست خودشان بود، نه این که بر حاکمیت و ولایت رسول خداصلی الله علیه وآله با او بیعت کرده باشند. در حقیقت از آن جهت با پیامبرصلی الله علیه وآله بیعت بر نصرت و یاری او کردند که بر آنان از جانب خداوند ولایت داشت. 4 - در جای خود به اثبات رسانده ایم که حقّ سلطه از آن خداوند متعال است و این حقّ را تنها از راه نصّ به کسی همانند پیامبر و امامان معصومینش واگذار کرده است و هیچ دلیلی وجود ندارد که این حقّ را از راه دیگری، همچون بیعت، شورا و عهد و راه های دیگر به مردم تفویض کرده باشد. 5 - با مراجعه تاریخی به بیعت های پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله پی خواهیم برد که همه آن ها در راستای التزام عملی به گوش فرا دادن به دستورهای پیامبرصلی الله علیه وآله و عمل کردن به آن ها و اطاعت از او بوده است. چه در بیعت عقبه اول یا دوم یا بدر و دیگر بیعت ها. عبادة بن صامت می گوید: «ما با رسول خداصلی الله علیه وآله بیعت کردیم که در هر حال به حرف های او گوش فرا داده، در امر خلافت با او نزاع نکنیم، همیشه حق به زبان جاری نماییم و هرگز از سرزنشِ ملامت کننده خوف به خود راه ندهیم». [3] . امّ عطیه می گوید: «با رسول خداصلی الله علیه وآله بیعت کردیم، آن حضرت برای ما این آیه را قرائت فرمود: «أَنْ لا یُشْرِکْنَ بِاللَّهِ شَیْئاً...». [4] . جریر بن عبداللَّه می گوید: «با رسول خداصلی الله علیه وآله بیعت کردم که به حرف هایش گوش فراداده و از دستوراتش اطاعت کنم». [5] . 6 - یکی از شروط مهم در امامت، عصمت است؛ همان گونه که از آیات قرآن همانند آیه «ابتلاء» [6] استفاده می شود. عصمت حقیقتی است در وجود برخی از افراد که غیر از خداوند کسی دیگر از آن اطلاع ندارد؛ از همین رو تنها راه تعیین امام نصّ است نه چیز دیگر. 7 - بحث از سبب قرار گرفتن بیعت در حکومت و مشروعیت دادن به آن، بی فایده است، زیرا بر فرض ممکن که بیعت سبب مشروعیت حکومت باشد، این در صورتی است که نصّ بر وجود شخصی معین بر امامت و خلافت نباشد، در غیر این صورت راه دیگر را پیمودن از مصادیق بارز اجتهاد در مقابل نصّ است که بطلانش از اوضح واضحات می باشد. 8 - در مورد کلام امیرالمؤمنین علیه السلام در «نهج البلاغه» می گوییم: مخاطب امیرالمؤمنین در این کلام، معاویة بن ابوسفیان است، کسی که به نظریه نصّ اعتقادی ندارد، ولی سیره خلفای قبل از امیرالمؤمنین علیه السلام را در ظاهر قبول دارد، لذا حضرت علیه السلام از باب این که با دشمن در مقام بحث و مناظره، گاهی به اعتقادهای خودش استدلال می شود، با معاویه از همین راه استفاده می کند و در حقیقت می فرماید: «اگر تو معتقد به بیعت هستی و می گویی که بیعت به حکومت مشروعیت می دهد، مگر من کسی نیستم که مردم با من بیعت کرده اند...؟». 9 - نسبت به حدیث: «من مات ولم یکن فی عنقه بیعة...» نیز همان جواب سابق را می دهیم به این نحو که به قرینه آیات و روایات، بیعتِ با امام عادل و معصوم بر سمع و طاعت است، نه این که این بیعت به حکومت حاکم مشروعیت می بخشد. [1] صحیح مسلم، ج 3، ص 1478؛ المعجم الکبیر، ج 9، ص 334. [2] تاریخ طبری، ج 2، ص 84؛ سیره ابن هشام، ج 2، ص 32؛ سیره حلبیّه، ج 2، ص 3. [3] فتح الباری، ج 16، ص 317. [4] سیره ابن هشام، ج 2، ص 75؛ فتح الباری، ج 10، ص 262. [5] صحیح مسلم، ج 2، ص 41. [6] سوره بقره، آیه 124. ---------------------------ادله حدیثی اهل سنتاینک به بررسی و نقد ادله حدیثی اهل سنّت بر مشروعیت شورا برای خلافت می پردازیم: ---------------------------استدلال به روایت سیوطیسیوطی در در المنثور به سند خود از امام علی بن ابی طالب علیه السلام نقل می کند: به رسول خداصلی الله علیه وآله عرض کردم: اگر امری بعد از شما حادث شد که قرآن بر آن نازل نشده و مطلبی از جانب شما درباره آن نرسیده، چه باید کرد؟ پیامبرصلی الله علیه وآله فرمود: متدیّنین امّت را جمع کنید، سپس آن موضوع را به شورا بگذارید، و به رأی یک نفر اکتفا نکنید». [1] . پاسخ: 1 - این حدیث نیز سند معتبری ندارد. از این رو ابن عبدالبر می گوید: این حدیث، اصلی برای او نیست. دارقطنی می گوید: این حدیث صحیح نیست. خطیب می گوید: این حدیث از مالک ثابت نشده است. [2] . 2 - حدیث به این نکته اشاره دارد که حکم هر امری که در قرآن و سنت نیست آن را به شورا بگذارید، حال چه کسی می گوید که حکم امامت در قرآن و سنت نیامده است؟ مگر نه این است که آیات و روایات زیادی وجود دارد که امر خلافت و حکومت را امری الهی می داند و به همین جهت خدا و رسول اوصلی الله علیه وآله، جانشینان پیامبر را تا روز قیامت که دوازده نفرند، مشخص کرده است. [1] در المنثور، ج 7، ص 357. [2] لسان المیزان، ج 3، ص 78، ترجمه سلیمان بن بزیع. ---------------------------حدیث «اقتدا»برخی به حدیث «اقتدا» برای اعتبار و مشروعیت بخشیدن به حکم و حکومت از طریق شورا استدلال می کنند زیرا طبق نقل اهل سنت، رسول خداصلی الله علیه وآله فرمود: «اقتدوا بالذین من بعدی ابی بکر و عمر»؛ «بعد از من به ابوبکر و عمر اقتدا نمایید.» و از آنجا که عمر خلافت بعد از خود را به شورا محوّل کرد، پس نظام شورایی مشروعیت دارد. پاسخ: 1 - تمام سندهای این حدیث به عبدالملک بن عمیر بازمی گردد که ضعیف، کثیرالغلط، و مضطرب الحدیث است. او کسی بود که سر عبداللَّه بن یقطر یا قیس بن مسهر صیداوی - فرستاده امام حسین علیه السلام به کوفه - را از تن جدا کرد. 2 - ترمذی بعد از نقل حدیث، تصریح به غرابت آن می کند و می گوید: تنها از طریق یحیی بن سلمة بن کهیل به حدیث دست یافتم، که ضعیف است. 3 - سندهای دیگر آن نیز از جهات مختلف اشکال دارند. 4 - گروه زیادی از علمای اهل سنت این حدیث را با تعبیرات گوناگون همچون: موضوع، باطل، غیرصحیح و منکر، تضعیف نموده اند. از قبیل: ابوحاتم رازی، ابوعیسی ترمذی، ابوبکر بزار، ابوجعفر عقیلی، ابوبکر نقاش، دارقطنی، ابن حزم اندلسی، برهان الدین فرقانی، شمس الدین ذهبی، نورالدین هیثمی، ابن حجر عسقلانی، شیخ الاسلام هروی، عبدالرؤف مناوی و ابن درویش حوت که هر کدام در کتاب های خود، آن را تضعیف کرده اند. 5 - ابوبکر و عمر در بسیاری از مسایل با یکدیگر اختلاف داشتند، پس نمی توان گفت که پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله به اقتدا و پیروی از آن دو امر کرده باشد. 6 - با مراجعه به تاریخِ خلیفه اول و دوم درمی یابیم که آن دو نسبت به بسیاری از مسایل جاهل و ناآگاه بوده اند، و بعید است که پیامبرصلی الله علیه وآله امر به اطاعت و پیروی از آن دو نموده باشد. 7 - ظاهر این حدیث دلالت بر عصمت عمر و ابوبکر دارد، در حالی که هیچ کس چنین ادعایی نکرده است. ---------------------------استدلال به روایات مشاورهعده ای نیز به روایاتی استدلال کرده اند که مشورت با مردم را تشویق کرده است و آن را تعمیم داده، در امر خلافت نیز جاری کرده اند، اینک به برخی از روایات اشاره می کنیم: 1 - ترمذی از رسول خداصلی الله علیه وآله نقل می کند که فرمود: «هر گاه بهترین های شما امیر شما و بی نیازهای شما اهل جود و امورتان با مشورت بود، روی زمین بر شما از زیرزمین بهتر است». [1] . 2 - رسول خداصلی الله علیه وآله فرمود: «با عاقل مشورت کنید و او را نافرمانی نکنید که پشیمان می شوید». [2] . 3 - ابن ابی الحدید از امام علی علیه السلام نقل می کند که آن حضرت خطاب به طلحه و زبیر فرمود: «اگر مسئله ای پدید آید که بیان آن در قرآن نبود و برهان و استدلالش نیز در سنت وجود نداشت با شما مشورت خواهم کرد». پاسخ: 1 - روایات شورا دلالت بر استحباب و ترغیب مشورت در اموری دارد که مربوط به خود مردم است، در حالی که امامت و خلافت، امری الهی است. 2 - بر فرض که روایات استشاره به شورا اعتبار و مشروعیّت بخشد، ولی این، در جایی است که نصّی در بین نباشد، در حالی که نصوص قرآنی و روایی بر امامت و خلافت اهل بیت معصومین علیهم السلام تأکید دارند. 3 - نسبت به حدیث اوّل، پیامبرصلی الله علیه وآله دو عنوان ذکر کرده است یکی: «امراءکم» و دیگری: «امورکم»، و مورد هر کدام با یکدیگر فرق می کند، در نتیجه تعیین امیران از مورد مشورت خارج است. 4 - نسبت به کلام امام علی علیه السلام و خطاب او به طلحه و زبیر می گوییم: این کلام، مخالف نظر اهل سنت است، زیرا حضرت علیه السلام می فرماید: اگر مسئله ای حادث شد که حکم آن در کتاب و سنت نیست، با شما مشورت می کنم، امّا از کجا که حکم مسئله خلافت و امامت در کتاب و سنت نیامده باشد، مگر نه این است که هم کبرای برهان از کتاب و سنت استفاده می شود که امامت و خلافت امر الهی است و دلیلی بر تفویض آن به شورا نیست. و هم صغرای آن و تا زمانی که تصریح بر خلیفه پیامبرصلی الله علیه وآله از جانب خدا و رسول وجود دارد، کسی حق ندارد در مقابل آن اجتهاد کرده و امر خلافت را به شورا واگذار کند. [1] سنن ترمذری، ج 3، ص 361، باب الفتن، ح 64. [2] وسائل الشیعه، ج 8، ص 409. ---------------------------دلیل حدیثی اهل سنتمتکلمان در بحث امامت، فقیهان و اصولیین نیز در بحث حجیّت اجماع به حدیث «لا تجتمع امّتی علی ضلالة»؛ «امّت من بر گمراهی اجتماع نمی کنند.»، بر حجیت و اعتبار اجماع تمسک کرده اند و این که اجماع امّت بر اشتباه نمی رود و اگر در یک امری امّت اتفاق کرد، آن امر بر حق است، پس خلافت ابوبکر نیز به جهت اجماع امت بر حق است. لکن این حدیث و احادیث دیگر به این مضمون با تمام طرق و سندهایش ضعیف است؛ زیرا: الف) ابن ماجه این حدیث را در سنن خود با سندی نقل کرده که در آن ابوخلف اعمی است، که به تصریح هیثمی در «مجمع الزوائد» ضعیف است. و ذهبی در «میزان الاعتدال» می گوید: «یحیی بن معین او را تکذیب کرده است». ابوحاتم می گوید: او منکر الحدیث است و در حدیث قوی نیست». [1] . ب) ترمذی نیز آن را نقل کرده، ولی در سند آن سلیمان بن سفیان مدنی است، که نزد همه رجالی ها ضعیف است. ج) ابوداود نیز این حدیث را نقل کرده، ولی در سندش محمّد بن عوف طائی است که ذهبی او را مجهول الحال می داند. [2] و نیز ابن زرعه در سند آن وجود دارد که ابوحاتم او را تضعیف کرده است. [3] . همچنین محمّد بن عوف به طریق وجاده نقل می کند که اکثر اهل سنت نقل حدیث به نحو وجاده را قبول ندارند و تنها با قرائت از استاد حدیث را می پذیرند. و دیگر این که در سند آن شریح از ابومالک اشعری نقل می کند که او را درک نکرده است و از این رو حدیث از حیث سند مرسل و - در نتیجه - ضعیف است. د) احمد بن حنبل نیز آن را در مسند خود با سندی آورده که در آن ابن عیاس حمیری است و ذهبی نقل می کند: او مجهول است. [4] . و نیز در سند آن بختری بن عبید است که ابوحاتم او را تضعیف نموده است. و ابونعیم حافظ می گوید: او از پدرش احادیث جعلی نقل می کند. ابن عدی می گوید: او از پدرش بیست حدیث نقل کرده که عموم آن ها منکرند. [5] . ه) همچنین حاکم نیشابوری در «المستدرک علی الصحیحین» آن را با هفت سند نقل کرده است که همه آن ها به معتمد بن سلیمان باز می گردند. ولی در آخر، حاکم عبارتی را نقل می کند که از آن استفاده می شود که او در صحت اسناد این روایت تردید داشته است. [6] . و اشکال دیگر این که در سند حدیث، سلیمان بن سفیان مدنی وجود دارد که ابن معین می گوید: او ثقه نیست. ابن المدینی می گوید: او احادیث منکره روایت کرده است. و ابوحاتم می گوید: او ضعیف الحدیث است و از افراد مورد اطمینان احادیثِ منکر روایت می کند. دولابی و نسائی می گویند: ثقه نیست. و دارقطنی او را ضعیف شمرده است.... [7] . و) این حدیث را شیخ صدوق رحمه الله نیز در کتاب خصال [8] نقل کرده است، ولی در سند آن افراد مجهولی وجود دارد که قابل اعتماد نیستند. وانگهی ممکن است که استدلال امام علیه السلام به حدیث «لا یجتمع امّتی علی ضلال»، از باب جدل، و ردّ بر خلیفه طبق اعتقادات خود او باشد، زیرا آنان برای اجتماع امّت اعتبار خاصی قائلند. و نیز این حدیث را ابن شعبه در کتاب «تحف العقول» [9] از رساله امام هادی علیه السلام نقل کرده است ولی رساله امام هادی علیه السلام مرسل بوده و برای آن سندی نیست. و نیز این حدیث را طبرسی در احتجاج [10] و مجلسی در «بحارالأنوار» [11] بدون سند نقل کرده اند. [1] میزان الاعتدال، ج 4، ص 521، ح 10156؛ تهذیب الکمال، ج 21، ص 207. [2] همان، ج 3، ص 676، رقم 8030. [3] همان، ج 2، ص 331، رقم 3960. [4] میزان الاعتدال، ج 4، ص 594، رقم 10821. [5] همان، ج 1، ص 299، رقم 1133. [6] ر.ک: مستدرک حاکم، ج 1، ص 115. [7] تهذیب التهذیب، ج 2، ص 405و406. [8] خصال صدوق، ج 2، ص 548، ابواب الاربعین، ح 30. [9] تحف العقول، ص 485. [10] احتجاج طبرسی، ج 2، ص 478، رقم 328. [11] بحارالأنوار، ج 4، ص 15. ---------------------------اشکال 01سید شریف مرتضی نقل می کند که عباس بن عبدالمطلّب هنگام مریضی پیامبرصلی الله علیه وآله خطاب به امیرالمؤمنین علیه السلام کرده و از او خواست که از حضرت سؤال کند قائم به امر او بعد از خلافت کیست؟ اگر امر آن به دست ماست آن را بیان کند و اگر امرش برای غیر ما است برای ما وصیّ و جانشین انتخاب نماید. [1] . پاسخ: اولاً: با مراجعه به کتاب «الشافی» پی می بریم که ناقل این روایت در حقیقت قاضی عبدالجبار معتزلی است که از جبائی نقل کرده و سید مرتضی آن را در کتاب خود آورده است. ثانیاً: این روایت خبر واحد غیر قطعی است، و لذا نمی تواند با ادله ای که ذکر شده و خواهد شد مقابله داشته باشد. چه ادلّه ای قطعی که دلالت بر ضرورت نصّ به طور کلّی دارد و چه ادله ای خاص که بر امامت حضرت علی علیه السلام دلالت دارد. ثالثاً: روایت فوق بر فرض صحّت، دلالت بر عدم وجود نصّ ندارد؛ زیرا عباس از پیامبرصلی الله علیه وآله سؤال می کند که امر امامت به دست کیست؟ و پیامبر نیز وصیّت برای حضرت علی علیه السلام را انکار نکرده است. رابعاً: عباس همانند بقیه از این مطلب باخبر بوده که پیامبرصلی الله علیه وآله حضرت علی علیه السلام را از جانب خداوند برگزیده است، ولی سؤال او از این امر این است که آیا امامت و وصایت او و این که امر امامت و ولایت امر به دست خدا است استمرار دارد یا خیر؟ خامساً: عباس عموی پیامبر چندان شخصیتی نبوده که جهل او سبب تضعیف مسئله وصایت حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام شود. [1] شافی، سید مرتضی، ج 4، ص 149 و ج 3، ص 295. ---------------------------اشکال 03کلینی رحمه الله از امام صادق علیه السلام نقل کرده، آن هنگام که وفات رسول خداصلی الله علیه وآله فرا رسید پیامبرصلی الله علیه وآله عباس بن عبدالمطلّب و امیرالمؤمنین علیه السلام را دعوت کرد و به عباس فرمود: ای عموی محمّد!... آیا تو میراث محمّد را به دست می گیری و دِین او را قضا می کنی و به وعده او وفا می نمایی؟ عباس قبول نکرد و عرض کرد: ای رسول خداصلی الله علیه وآله! پدر و مادرم به فدای تو، من مردی با سنّ بالا و کثیر العیالم... حضرت بار دیگر این سؤال و خواسته را تکرار کرد ولی عباس در خواست پیامبرصلی الله علیه وآله را رد نمود. حضرت فرمود: آگاه باش! من این مقام را به کسی می دهم که حقّش را ادا خواهد کرد. آن گاه فرمود: ای علی! ای برادر محمّد! آیا به وعده های محمّد عمل کرده و دینش را قضا نموده و تراث او را قبض خواهی کرد؟ حضرت عرض کرد: آری، پدرو مادرم به فدای شما باد... [1] . پاسخ: اولاً: این حدیث به جهت وجود سهل بن زیاد و محمّد بن ولید در سند آن ضعیف است. ثانیاً: با مراجعه و مطالعه ذیل حدیث پی می بریم که این وصیّت که در این حدیث آمده، تنها در امور شخصی حضرت رسول خداصلی الله علیه وآله بوده است؛ زیرا در آن آمده است که پیامبرصلی الله علیه وآله انگشتر خود را درآورده و کلاه و پرچم و پیراهن و وسایل شخصی دیگر خود را آورده و به دست حضرت علی علیه السلام سپرد. [2] . ثالثاً: وصایت شخصی اختصاص به این ندارد که تنها هنگام وفات موصی بر او وصیّت نماید. در مورد حضرت علی علیه السلام پیامبرصلی الله علیه وآله در طول 23 سال بعثت خود به وصایت و امامت او تذکّر داده است، و ما در جای خود به طور تفصیل به آن اشاره کرده ایم. رابعاً: پیامبرصلی الله علیه وآله چند روز قبل از وفاتش اراده کرد تا وصیّت خودش را نسبت به حضرت علی علیه السلام مکتوب دارد، ولی عمر بن خطّاب و طرفدارانش از این کار جلوگیری کردند. [3] . خامساً: وصیّت پیامبرصلی الله علیه وآله به حضرت علی علیه السلام در امور اخلاقی یا شخصی به معنای عدم وجود وصیّت در امور دینی و خلافت مسلمین نیست، و با یک دیگر منافاتی ندارد، و قابل جمع است. [1] کافی، ج 1، ص 236. [2] همان، ص 236و237. [3] صحیح بخاری، کتاب العلم، باب 40؛ صحیح مسلم، کتاب الوصیة، باب 5، ح 1637. ---------------------------اشکال 05گفته شده: اگر نظریه امامت الهی و نصّ و تعیین صحیح بود، پس چرا امام سجادعلیه السلام در خطبه مشهورش در شام به آن ها اشاره نکرده است؟ چرا نفرمود: من امام واجب الاطاعة بعد از امام حسین علیه السلام هستم؟ و بلکه تنها به فضایل اهل بیت و به ویژه حضرت علی علیه السلام اکتفا کرده است؟ پاسخ: اوّلاً: امام سجادعلیه السلام در خطبه مشهورش در مسجد شام به فضایل علمی و عملی اهل بیت علیهم السلام که از جانب خداوند متعال به آنان داده شده اشاره کرده است، امری که منشأ عصمت عملی و علمی است و دلالت بر مرجعیّت و امامت مردم دارد. ثانیاً: حضرت سجادعلیه السلام در خطبه خود اشاره به امامت آبا و اجداد خود کرده است، آنجا که می فرماید: «ای فرزند معاویه و هند و صخره! دائماً نبوت و امارت برای پدران و اجداد من بوده، قبل از آن که تو متولّد شوی». [1] . [1] بحارالانوار، ج 45، ص 135. ---------------------------اشکال 07ابن عساکر نقل کرده که به حسن بن علی که بزرگ طالبیین و ولیّ صدقه جدّش بود، گفته شد: آیا رسول خداصلی الله علیه وآله نفرمود: «من کنت مولاه فعلیّ مولاه»؟ او گفت: آری، و لیکن - به خدا سوگند - رسول خدا به آن، قصد امامت و سلطنت نکرده است، و اگر چنین قصدی داشت برای مردم روشن می نمود. [1] . و نیز فرزندش عبداللَّه می گفت: «در امر خلافت برای ما مقامی نیست که برای دیگران نباشد. و در هیچ کس از اهل بیت، امام واجب الاطاعه از جانب خدا نبوده است. او امامت امیرالمؤمنین را که از جانب خدا باشد را نفی نموده است. [2] . پاسخ: اولاً: درباره سادات بنی الحسن علیهم السلام معروف آن است که قیامشان تحت شعار ولایت و امامت برای آل محمّدصلی الله علیه وآله بوده است؛ همان گونه که در مورد نفس زکیّه و صاحب فخّ و دیگر سادات حسنی رسیده است. ثانیاً: با وجود این همه روایات در مورد ولایت و امامت امیرالمؤمنین علیه السلام و اهل بیت عصمت و طهارت، چگونه می توان انکار امامت و ولایت آنان را نمود. ثالثاً: چگونه ممکن است که اجتماع عظیم مردم در صحرای غدیر و تاج گذاری برای امام علی علیه السلام و بیعت با او را انکار کرده و امامت آن حضرت را نفی کرد؟ رابعاً: بر فرض ثبوت این دو خبر، برداشت شخصی دو نفر غیر معصوم دلیل بر حجیّت حرف آن ها نیست، ممکن است که از روی غرض ورزی این حرف ها را زده باشند. [1] تاریخ ابن عساکر، ج 4، ص 162. [2] بصائر الدرجات، ص 156-153. ---------------------------اشکال 09گفته شده: اگر حدیث غدیر واضح ترین و قوی ترین نصّ بر امامت حضرت علی علیه السلام است، چرا قدمای از شیعه؛ همچون شریف مرتضی آن را نصّ خفی برای خلافت دانسته است؟ زیرا او می گوید: «ما ادّعای علم ضروری در نصّ برای خود یا مخالفین خود نمی کنیم، و کسی از اصحاب خود را نمی شناسیم که چنین ادّعایی داشته باشد». [1] . پاسخ: اولاً: ادّعای این که سید مرتضی حدیث غدیر را نصّ خفی دانسته ادّعایی باطل است و هرگز با مراجعه به کتاب «الشافی» چنین مطلبی استفاده نمی شود. سیدمرتضی رحمه الله نصوص قولی که دلالت بر امامت حضرت علی علیه السلام دارد را بر دو قسم کرده است: 1 - نصوصی که شنوندگان، آن را از رسول خداصلی الله علیه وآله شنیده و مراد به آن را از حضرت به وضوح و ضرورت فهمیده اند؛ گرچه ما الآن مراد و ثبوت آن را با استدلال می فهمیم. این گونه نصوص در ظاهر و لفظش صراحت در امامت و خلافت داشته و معروف به نصّ جلیّ است؛ مثل قول پیامبرصلی الله علیه وآله که فرمود: «سلّموا علی علیّ بامرة المومنین»؛ [2] «بر علی به عنوان امیرالمؤمنین سلام دهید.» یا آن که می فرماید: «هذا خلیفتی فیکم من بعدی فاسمعوا له و اطیعوا»؛ [3] «این - علی علیه السلام - خلیفه من در میان شما بعد از من است، پس به دستوراتش گوش فراداده و او را اطاعت کنید. 2 - قسم دیگری از نصوص حضرت است که ما قطع نداریم شنوندگان از حضرت رسول صلی الله علیه وآله از آن ها به طور ضرورت علم به نصّ فهمیده باشند، و امتناعی ندارد که آنان با استدلال از راه اعتبار دلالت لفظ از آن ها امامت را فهمیده اند... و ما نیز علم به ثبوت و مقصود به آن را تنها از راه استدلال می فهمیم؛ مثل قول پیامبرصلی الله علیه وآله در خطاب به حضرت علی علیه السلام که فرمود: «انت منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لانبیّ بعدی». یا حدیث «من کنت مولاه فعلیّ مولاه». این قسم از نصّ را اصحاب ما نصّ خفی می دانند». [4] . از این بیان استفاده می شود که مقصود سید مرتضی رحمه الله از نصّ خفی چیست، و هرگز مراد او از این تعبیر، تشکیک در دلالت حدیث غدیر و دیگر احادیث بر امامت حضرت علی علیه السلام نبوده است. به تعبیر دیگر: مقصود سید مرتضی رحمه الله از این عبارت آن است که علم به نصّ بر امامت حضرت علی علیه السلام و خلافت او از جانب پیامبرصلی الله علیه وآله برای ما با استدلال حاصل می شود، گرچه برای شنوندگان، برخی از این نصوص در عصر پیامبرصلی الله علیه وآله بدیهی و ضروری بوده است. ثانیاً: سید مرتضی رحمه الله بحث مفصّلی حدود 66 صفحه درباره صحّت سند و دلالت حدیث غدیر بر وصایت و امامت حضرت علی علیه السلام داشته است، حال با وجود این چگونه می توان نسبت تشکیک را به او داد. [5] . ثالثاً: او در جایی دیگر می گوید: «ما استدلال بر ثبوت نصّ بر امیرالمومنین علیه السلام را به اخباری نموده ایم که بر صحّت آن اجماع بوده و اتفاق بر آن است، گرچه در تأویل آن اختلاف است. و بیان نمودیم که این روایات نصّ بر امامت بدون هیچ احتمال و اشکال است؛ همانند قول پیامبرصلی الله علیه وآله «انت منّی بمنزلة هارون من موسی»، و همانند: «من کنت مولاه فعلیّ مولاه»، و دیگر روایات». [6] . ملاحظه می کنیم که سید مرتضی رحمه الله حدیث غدیر را از نصوصات امامت می داند که هیچ اشکال و احتمالی در آن نیست. پس ادّعای این که ایشان معتقد بوده که حدیث غدیر نصّ خفی و غیر واضح بر خلافت است، تهمتی بیش نیست. [1] شافی، ج 2، ص 128. [2] شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 1، ص 12. [3] تاریخ طبری، ج 2، ص 321؛ مسند احمد، ج 1، ص 111؛ مستدرک حاکم، ج 3، ص 132. [4] الشافی، ج 2، ص 67و68. [5] همان، ص 260و261. [6] شافی، ج 3، ص 99. ---------------------------احادیث و برتری امام1 - پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله فرمود: «هر کس شخصی را بر ده نفر بگمارد، در حالی که می داند در میان آن ده نفر برتر از او وجود دارد، خدا و رسول و جماعتی از مسلمین را فریب داده است». [1] . 2 - احمد بن حنبل، به سند خود از ابن عباس، روایت کرده که هر کس فردی را سرپرست جماعتی قرار دهد در حالی که می داند در میان آنان کسی وجود دارد که بیشتر مورد رضای خداوند است، به خدا و رسول او و مؤمنین خیانت کرده است. [2] . 3 - باقلانی در حدیثی از پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله نقل می کند که فرمود: «افضل مردم باید امامت را بر عهده گیرند». [3] . [1] کنز العمال، ج 6، ص 19، ح 14653. [2] مجمع الزوائد، ج 5، ص 232؛ مسند احمد، ج 1، ص 165، با تحقیق احمد شاکر. [3] نصوص الفکر السیاسی، ص 54. ---------------------------احادیث و علم غیبیکی از مسائل اختلافی بین مذاهب اسلامی، علم غیب پیامبر و امام و اولیای الهی به موضوعات و احکام است. برخی از محققان به آیاتی نظر کرده اند که علم غیب را محصور به خداوند نموده و به آیات مخصّص توجهی نکرده اند، و کسی که آن را برای غیر خدا اثبات کرده به غلو متهم کرده اند. برخی دیگر با جمع بین آیات به علم غیب پیامبر در تمام زمینه ها پی برده اند، ولی علم غیب را برای امام ثابت نمی دانند. جا دارد که این موضوع را مورد بحث قرار دهیم تا حقیقت علم غیب و این که چه نوع غیبی مورد نظر است و بر چه افرادی قابل اثبات است روشن گردد. ---------------------------احادیث از طرق شیعه1 - امام باقرعلیه السلام فرمود: «در وجود علی علیه السلام سنت هزار پیامبر است. آن گاه فرمود: علمی که بر آدم نازل گشت بالا نرفت، علم هیچ کسی با مرگ نابود نگردید. بلکه علم به ارث گذارده می شود و زمین هرگز بدون عالم باقی نمی ماند». [1] . 2 - عبدالأعلی بن أعین می گوید: از امام صادق علیه السلام شنیدم که می فرمود: «من از اولاد رسول خدایم، به کتاب خدا علم دارم، کتابی که در آن اشاره به پیدایش خلق و آنچه تا روز قیامت اتفاق خواهد افتاد شده است. در آن کتاب خبر آسمان و زمین و بهشت و آتش جهنم و خبر آنچه هست می باشد. من به این امور همان گونه که به کف دست نگاه می کنم، آگاهم. خداوند می فرماید: در این قرآن بیان هر چیزی است». [2] . 3 - امام صادق علیه السلام به ابوبصیر فرمود: «ای ابابصیر ما اهل بیتی هستیم که علم خواب ها و بلاها و نسب ها و وصیت ها و فصل خطاب به ما داده شده است. شیعیانِ خود را می شناسیم. همان گونه که هر مردی اهل بیت خود را می شناسد». [3] . 4 - امام صادق علیه السلام فرمود: «همانا امام هر گاه بخواهد که بداند تعلیم داده می شود». [4] . 5 - سیف تمار می گوید: من با جماعتی از شیعه نزد امام صادق علیه السلام در کنار حِجر بودیم، حضرت فرمود: جاسوسی بر ما نظاره می کند. ما نگاه به راست و چپ کردیم ولی کسی را ندیدیم. عرض کردیم جاسوسی وجود ندارد. حضرت فرمود: قسم به پروردگار کعبه وپروردگار این بنا - سه بار تکرار کرد - اگر من بین موسی و خضر بودم می گفتم که از آن دو نفر داناترم، و نیز خبر می دادم به چیزی که آن دو نمی دانستند؛ زیرا موسی و خضرعلیهما السلام تنها از علم گذشته آگاه بودند، نه از علم آینده و حال تا روز قیامت، و ما این دو را از پیامبرصلی الله علیه وآله به ارث برده ایم». [5] . [1] بصائر الدرجات، ج 3، ص 134، باب 1، ح 2. [2] همان، ج 4، ص 217، باب 8، ح 2. [3] همان، ج 6، ص 288، باب 2، ح 13. [4] کافی، ج 1، ص 258. [5] همان، ج 1، ص 261. ---------------------------خبرهای غیبی امام علیبا نگاهی گذرا به «نهج البلاغه» به خبرهایی غیبی از امام علی علیه السلام پی می بریم. اینک به برخی از آن ها اشاره می کنیم: 1 - امام علی علیه السلام در بصره بعد از پایان جنگ به ناکثین فرمود: «کأنّی بمسجدکم کجؤجؤ سفینة قد بعث اللَّه علیها العذاب من فوقها و من تحتها و غرق من فی ضمنها»؛ [1] «گویا مسجد شما چون سینه کشتی است که به امر خدا زیر و زبر آن در عذاب است و هر که در آن است غرق در آب.» می دانیم که بصره دو بار غرق شد، یک بار در عصر حکومت قادر باللَّه، و بار دیگر در عصر حکومت قائم بامراللَّه، و تنها مسجد جامع آن طبق خبر امیرالمؤمنین علیه السلام باقی ماند. 2 - و نیز درباره فتنه تاتار و لشکریانش و هجوم آنان به بلاد مسلمین فرمود: «و کانّی أراهم قوماً کان وجوههم المجان المطرقة، یلبسون السرق و الدیباج، یعتقبون الخیل العتاق، و یکون هناک استمرار قتل، حتّی یعیش المجروح علی المقتول، و یکون المفلت أقلّ من المأسور»؛ [2] «گویا آنان را می بینم که چهره هایشان چون سپرهای تو بر تو است. حریر و دیبا پوشند و اسب های برگزیده نگاه دارند. آنجا کشتار چنان سخت شود که خسته بر کشته راه رود و گریخته از اسیر کمتر باشد.» 3 - و نیز درباره حکومت بنی امیه و زوال آن هنگام اوج فساد در روی زمین می فرماید: «أقسم ثمّ أقسم لتنخمنّها من بعدی کما تلفظ النخامة ثمّ لا تذوقها و لا تطعم بطعمها أبداً ما کرّ الجدیدان»؛ [3] «سوگند می خورم و سوگند می خورم که فرزندان امیه پس از من این خلافت را رها سازند، چنان که خلط سینه را بیرون اندازند و از آن پس، چند شب و روز از پی هم آید مزه آن را نچشند...». 4 - و نیز خبر از تسلط معاویه بر عراق و مجبور کردن اهل آن بر سبّ او داده می فرماید: «أما انّه سیظهر علیکم بعدی رجل رحب البلعوم، مندحق البطن، یأکل ما یجد، و یطلب ما لا یجد، فاقتلوه، ألا وإنّه سیأمرکم بسبّی و البرائة منّی أمّا السبّ فسبّونی، فإنّه لی زکاة و لکم النجاة، و أمّا البرائة فلاتتبرأوا منّی؛ فإنّی ولدت علی الفطرة، و سبقت إلی الایمان و الهجرة»؛ [4] «همانا پس از من مردی بر شما چیره شود که گلویی گشاده دارد و شکمی فراخ و برون افتاده. بخورد هر چه یابد و بجوید آنچه نیابد. او را بکشید. او شما را فرمان دهد تا مرا دشنام دهید و از من بیزاری جویید. اما دشنام؛ پس مرا دشنام دهید که برای من زکات است و برای شما نجات. امّا بیزاری؛ از من بیزاری مجویید که من بر فطرت مسلمانی زادم و در ایمان و هجرت از همه پیش افتادم.» [1] نهج البلاغة، خطبه 13. [2] نهج البلاغه، خطبه 128. [3] همان، خطبه 158. [4] نهج البلاغة، خطبه 57. ---------------------------فتاوای اهل سنت1 - نووی می گوید: «اهل سنت اجماع نموده اند که سلطان و خلیفه با فسق از خلافت عزل نمی شود...». [1] . 2 - قاضی عیاض می گوید: «جماهیر اهل سنت از فقیهان، محدّثان و متکلمان معتقدند که سلطان با فسق، ظلم و تعطیل حقوق از خلافت عزل نمی شود». [2] . [1] شرح صحیح مسلم، نووی، ج 12، ص 229. [2] همان. ---------------------------ادله حدیثی اهل سنتعلمای اهل سنت در حرمت خروج بر امام جائر و وجوب اطاعت از او، به روایاتی تمسک کرده اند که از طریق خودشان نقل شده است، اینک به برخی از آن ها اشاره می کنیم: 1 - مسلم در صحیح از حذیفه نقل می کند که پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله فرمود: «بعد از من امامانی به حکومت می رسند که به هدایت من هدایت نمی شوند و به سنّت من عمل نمی کنند و زود است که قیام کند در میان آنان مردانی که قلب هایشان همانند قلب های شیاطین است در بدن انسان. حذیفه می گوید: عرض کردم چه کنم ای رسول خدا اگر چنین موقعیّتی را درک نمودم؟ فرمود: گوش فرا می دهی و اطاعت می کنی اگر چه به کمر تو بکوبد و مال تو را به زور بگیرد؛ تو گوش به فرمان او بده و او را اطاعت کن». [1] . 2 - و نیز از ابن عباس نقل می کند که رسول خداصلی الله علیه وآله فرمود: «هر کس از امام خود چیزی ببیند که موجب کراهت او شود باید صبر کند، زیرا کسی که از جماعت جدا شود، به مرگ جاهلیت از دنیا رفته است». [2] . 3 - در روایتی دیگر از پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله نقل می کند که فرمود: «به طور قطع هر کس بر سلطان خود به اندازه یک وجب خروج کند به مرگ جاهلیت از دنیا رفته است». [3] . 4 - و نیز از عبداللَّه بن عمر بن خطاب نقل می کند که او در واقعه حرّه در زمان یزید بن معاویه می گفت: از رسول خداصلی الله علیه وآله شنیدم که می فرمود: «هر کس از اطاعت سلطان خود بیرون رود، خدا را ملاقات می کند در حالی که حجّت و دلیلی ندارد. و هر کس که بمیرد و بر گردنش بیعت سلطان نباشد مانند مرگ جاهلیت از دنیا رفته است». [4] . پاسخ: این نظریّه که اطاعت از خلیفه و سلطان واجب است هر چند فاسق و ظالم باشد و خروج بر او نیز حرام است؛ از جهاتی اشکال دارد که به برخی از آن ها اشاره می کنیم: [1] صحیح مسلم، کتاب الاماره، باب الامر بلزوم الجماعة، باب 13، ح 52. [2] همان، ح 55؛ صحیح بخاری، کتاب الفتن، ح 6530. [3] همان، ح 56. [4] همان، ح 58. ---------------------------مخالفت با صریح آیاتاز آیات استفاده می شود که امامت و خلافت حقّ انسان فاسق و جائر نیست و نباید از او اطاعت کرد: الف) «وَإِذْ ابْتَلَی إِبْرَاهِیمَ رَبُّهُ بِکَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّی جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَاماً قَالَ وَمِنْ ذُرِّیَّتِی قَالَ لَا یَنَالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ»؛ [1] «به یاد آر هنگامی که خداوند ابراهیم را به اموری چند امتحان فرمود و همه را به جای آورد خدا بدو گفت: من تو را به پیشوایی خلق برگزیدم. ابراهیم عرض کرد: این پیشوایی را به فرزندان من نیز عطا خواهی فرمود؟ فرمود عهد من هرگز به ستمکاران نخواهد رسید.» ب) «...أَفَمَنْ یَهْدِی إِلَی الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ یُتَّبَعَ أَمَّنْ لَا یَهِدِّی إِلَّا أَنْ یُهْدَی فَمَا لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ»؛ [2] «آیا آن که خلق را به راه حق رهبری می کند سزاوارتر به پیروی است یا آن که نمی کند مگر آن که خود هدایت شود پس شما مشرکان را چه شده و چگونه چنین قضاوت باطل برای بت ها می کنید؟». از این آیه استفاده می شود کسی که هدایت به حق نمی کند سزاوار اطاعت و متابعت نیست. ج) برخی از آیات عقوبت خضوع و میل به ستمگران را آتش جهنم قرار داده، می فرماید: «وَلَا تَرْکَنُوا إِلَی الَّذِینَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّکُمْ النَّارُ»؛ [3] «و شما مؤمنان هرگز نباید با ظالمان هم دست و دوست شوید وگرنه آتش کیفر آنان شما را خواهد گرفت.» د) و نیز حاکمی را که حکم به ما أنزل اللَّه نکند کافر دانسته، می فرماید: «... وَمَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِمَا أَنزَلَ اللَّهُ فَأُوْلَئِکَ هُمْ الْکَافِرُونَ»؛ [4] «و هر کس به خلاف آنچه خدا فرستاده حکم کند چنین کس از کافران خواهد بود.» و می دانیم که اطاعت از کافر جایز نیست. [1] سوره بقره، آیه 124. [2] سوره یونس، آیه 35. [3] سوره هود، آیه 113. [4] سوره مائده، آیه 44. ---------------------------مخالف با روایات اهل سنتاین نظریه مخالف با روایات دیگری است که در مصادر حدیثی اهل سنّت وارد شده است که مردم را از اطاعت خلیفه جائر و فاسق نهی می کند. و ما می دانیم که: اوّلاً: روایات را باید به کتاب خدا عرضه کرد؛ اگر با آن مخالف بود باید بر دیوار زد. و می دانیم که روایات وجوب اطاعت از جائر با آیات قرآن مخالف است، لذا مورد قبول نمی باشد. ثانیاً: روایاتِ وجوب اطاعت از جائر، با روایات حرمت اطاعت از جائر تعارض دارد و طبق قانون باب تعارض، مرجع، کتاب خداست و به آن دسته روایاتی عمل می شود که موافق با کتاب خداوند است که همان روایاتی است که نهی از اطاعت جائر دارد. ثالثاً: بر فرض استقرار تعارض و عدم رجوع به قرآن، حداقل باید حکم به تساقط شود و با تساقط، به عمومات قرآنی رجوع می کنیم که نهی از اطاعت جائر دارد. اینک به برخی از روایاتی که در مصادر حدیثی اهل سنت آمده و نهی از اطاعت حاکم جائر و فاسق نموده، اشاره می کنیم: الف) رسول خداصلی الله علیه وآله فرمود: «چرخ آسیاب اسلام زود است که به حرکت در آید. هر جا که قرآن دور می زند شما نیز به دور او بگردید. خواهد آمد که سلطان و قرآن به جنگ یکدیگر برآمده و از یکدیگر جدا شوند. به طور قطع زود است که بر شما پادشاهان حکمرانی کنند، که بر خود به نوعی حکم می کنند و بر دیگران به نوعی دیگر. اگر از آنان اطاعت کنید شما را گمراه می کنند. واگر نافرمانی کنید شما را به قتل می رساند. گفتند: ای رسول خدا! اگر آن زمان را درک کردیم چه کنیم؟ فرمود: همانند اصحاب عیسی باشید که با قیچی، بدن آنان تکه تکه می شد و بر دار می رفتند ولی اطاعت از جائر نمی کردند. مردن در راه اطاعت بهتر است از زندگانی در معصیت». [1] . ب) عبداللَّه بن عمر می گوید: رسول خداصلی الله علیه وآله فرمود: «بر مرد مسلمان است که گوش فرا داده و اطاعت کند در آنچه دوست داشته یا کراهت دارد، مگر آن که امر به معصیت شود که در این صورت اطاعت جایز نیست». [2] . ج) عبداللَّه بن مسعود می گوید: رسول خداصلی الله علیه وآله فرمود: «زود است که بعد از من مردانی متولّی امور شما گردند که سنت را خاموش و عمل به بدعت کنند و نماز را از اوقاتش تأخیر اندازند. عرض کردم: ای رسول خدا! اگر آن زمان را درک کردم چه کنم؟ فرمود: از من سؤال می کنی ای فرزند امّ عبد که چه کنی؟ کسی که خدا را معصیت می کند، اطاعت ندارد». [3] . [1] در المنثور، ج 3، ص 125 و به این مضمون کنز العمّال، ح 1081. [2] صحیح بخاری، کتاب الأحکام، باب السمع والطاعة، ج 3. [3] سنن ابن ماجه، ج 2، ص 956؛ مسند احمد، ج 1، ص 400. ---------------------------احادیث و امامت کودکبا مراجعه به تاریخ و روایات پی می بریم امامانی که در سنین کودکی به امامت رسیدند از قابلیت های ویژه ای برخوردار بوده اند که از جانب خداوند به آنان عنایت شده بود و لذا شکی در امامت آنان نبوده است. شبلنجی می نویسد: «چون مأمون از خراسان به بغداد آمد، نامه ای خدمت امام محمّد تقی علیه السلام نوشت و با عزت و احترام تمام آن جناب را طلبید. چون آن حضرت به بغداد تشریف آورد، پیش از آن که مأمون او را ملاقات کند، روزی مأمون به قصد شکار عازم صحرا شد. در بین راه به جمعی از کودکان رسید که ایستاده بودند. چون آنان ابهّت مأمون را مشاهده کردند، پراکنده شدند، جز آن حضرت که از جای خود حرکت نفرمود و با نهایت وقار در جای خود ایستاد، تا آن که مأمون نزدیک شد و از مشاهده آثار متانت و وقار او متعجّب گردید. عنان کشید و پرسید: ای کودک! چرا مانند کودکان دیگر از سر راه دور نشدی؟ حضرت علیه السلام فرمود: ای خلیفه! راه تنگ نبود که بر تو گشاده کنم، و جرم و خطایی هم نداشتم که از تو بگریزم و گمان ندارم تو کسی را بدون جرم مجازات کنی. مأمون از شنیدن این سخنان سخت متعجب شد و از مشاهده حسن و جمال او، دل از دست داد و پرسید: ای کودک! نام تو چیست؟ فرمود: پسر علی بن موسی الرضاعلیه السلام هستم. مأمون چون نسبش را شنید، بر پدرش درود و رحمت فرستاد و روانه صحرا شد. چون به صحرا رسید نظرش به مرغی افتاد. باز شکاری به سوی او فرستاد، آن باز مدّتی ناپدید شد. چون از آسمان برگشت، ماهی کوچکی در منقار داشت که هنوز نیمه جانی داشت. مأمون از مشاهده آن در شگفت شد و ماهی را در دست خود گرفته، به شهر بازگشت. چون به همان جایی رسید که هنگام رفتن، حضرت جوادعلیه السلام را دیده بود، کودکان پراکنده شدند، ولی حضرت علیه السلام از جای خود حرکت نفرمود. مأمون گفت: ای محمّد! این چیست که در دست دارم؟ حضرت علیه السلام فرمود: حق تعالی دریایی چند خلق کرده است که ابر از آن دریاها بلند می شود و ماهیان ریز با ابر بالا می روند، و بازهای پادشاهان آن را شکار می کنند و پادشاهان آن را در دست می گیرند و سلاله نبوت را با آن امتحان می کنند. مأمون از مشاهده این معجزه، شگفت زده شد و گفت: حقّا که تویی فرزند رضاعلیه السلام. و سپس آن حضرت را به جهت فضل، علم و کمال و عقل، نزد خود نگاه داشت». [1] . 2 - ابن حجر هیتمی و دیگران نقل کرده اند: «مأمون می خواست دختر خود را به حضرت جوادعلیه السلام تزویج کند، بنی عباس، از شنیدن این قضیه، به صدا درآمده، به او گفتند: خلافت هم اکنون در دست بنی عباس است، چرا می خواهی آن را به بنی هاشم منتقل کنی؟ مأمون در جواب گفت: علت آن، کثرت علم و فضل این کودک است. آنان جواب دادند: او کودکی خردسال است و هنوز اکتساب علم و کمال نکرده است. اگر صبر کنی که کامل شود و بعداً با او وصلت نمایی، بهتر است. مأمون گفت: شما ایشان را نمی شناسید. علم ایشان از جانب خداوند است و کوچک و بزرگ آنان از دیگران افضل اند. اگر می خواهید این امر بر شما ثابت شود، علما را جمع کنید و با او مباحثه نمایید. عباسیان قبول نموده، اتفاق کردند که یحیی بن اکثم، قاضی القضات آن عصر، با او بحث کند. از این رو در یک روز معین، در مجلس مأمون حاضر شدند و یحیی بن اکثم، مسائلی را از حضرت جوادعلیه السلام پرسید، و آن حضرت علیه السلام به بهترین وجه به آن ها پاسخ داد. سپس مأمون از امام علیه السلام خواست که یحیی بن اکثم را امتحان نموده، از او سؤال کند. حضرت علیه السلام به او فرمود: از تو سؤال کنم؟ یحیی در جواب عرض کرد: اختیار با شما است. اگر جواب آن را بدانم می دهم وگرنه از محضر شما استفاده می کنم. امام جوادعلیه السلام پرسید: نظر تو چیست درباره مردی که در اول روز، به زنی به حرام نگاه کرد و در وسط روز نگاهش به آن زن حلال گشت. هنگام ظهر، نظر بر او حرام شد و در وقت عشا، دوباره بر او حلال گشت، نصف شب باز زن بر او حرام شد و هنگام صبح نگاه به آن زن بر او حلال گشت. سرّ این قضیه چیست و چرا آن زن این گونه بر او حلال و حرام شده است؟ یحیی بن اکثم در جواب عرض کرد: به خدا سوگند که از این مسئله اطلاعی ندارم و اگر شما صلاح می دانید جواب آن را بفرمایید. امام جوادعلیه السلام فرمود: آن زن کنیز کسی بود. در اول روز مردی اجنبی به او نگاه کرد که نظر او حرام بود. آن مرد در نیمه روز آن کنیز را از صاحبش خرید و از این طریق کنیز را بر خود حلال کرد. هنگام ظهر آن زن را آزاد کرد، لذا بر او حرام شد. در وقت عصر با او ازدواج نمود و او را بر خود حلال گرداند. و غروب او را ظِهار کرد و زن بر او حرام شد. هنگام عشا، کفاره ظهار پرداخت و دوباره او را بر خود حلال کرد. نیمه شب آن زن را یک طلاقه کرده و او را بر خود حرام نمود، ولی هنگام صبح به آن زن رجوع کرده و دوباره آن زن بر او حلال شد. هنگامی که سخنان امام جوادعلیه السلام به پایان رسید، مأمون رو به عباسیان کرد و گفت: آیا به آنچه که انکار می کردید رسیدید؟ سپس دخترش را به عقد امام جوادعلیه السلام درآورد». [2] . [1] نورالابصار، شبلنجی، ص 188. [2] صواعق المحرقه، ص 123؛ اخبارالدول، قرمانی، ص 116؛ نورالابصار، شبلنجی، ص 217؛ فصول المهمه، ابن صباغ، ص 249. ---------------------------واقعه غدیردر دهمین سال هجرت، رسول خداصلی الله علیه وآله قصد زیارت خانه خدا را نمودند، فرمان حضرت مبنی بر اجتماع مسلمانان، در میان قبایل مختلف و طوایف اطراف، اعلان شد، گروه عظیمی برای انجام تکلیف الهی (ادای مناسک حج) و پیروی از تعلیمات آن حضرت، به مدینه آمدند. این تنها حجّی بود که پیامبر بعد از مهاجرت به مدینه، انجام می داد، که با نام های متعدد، در تاریخ ثبت شده است؛ از قبیل: حجةالوداع، حجةالاسلام، حجةالبلاغ، حجةالکمال و حجةالتمام. رسول خداصلی الله علیه وآله غسل کردند، دو جامه ساده احرام، با خود برداشتند: یکی را به کمر بسته و دیگری را به دوش مبارک انداختند، و روز شنبه، 24 یا 25 ذی قعده، به قصد حج، پیاده از مدینه خارج شدند. تمامی زنان و اهل حرم خود را نیز، در هودج ها قرار دادند. با همه اهل بیت خود و به اتفاق تمام مهاجران و انصار و قبایل عرب و گروه بزرگی از مردم، حرکت کردند. [1] بسیاری از مردم به علّت شیوع بیماری آبله از عزیمت و شرکت در این سفر باز ماندند با وجود این، گروه بی شماری با آن حضرت، همراه شدند. تعداد شرکت کننده ها را، 114 هزار، 120 تا 124 هزار و بیشتر، ثبت کرده اند؛ البته تعداد کسانی که در مکه بوده، و گروهی هم که با علی علیه السلام و ابوموسی اشعری از یمن آمدند، به این تعداد افزوده می شود. بعد از انجام مراسم حج، پیامبرصلی الله علیه وآله با جمعیت، آهنگ بازگشت به مدینه کردند. هنگامی که به غدیر خم رسیدند، جبرئیل امین، فرود آمد و از جانب خدای متعال، این آیه را آورد: «یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما اُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ...»؛ [2] «ای رسول ما! آنچه از جانب پروردگارت به تو نازل شده به مردم ابلاغ کن.» جحفه، منزلگاهی است که راه های متعدد، از آنجا منشعب می شود. ورود پیامبر و یارانش به آنجا، در روز پنج شنبه، هجده ذی الحجّة صورت گرفت.. امین وحی، از طرف خداوند به پیامبر امر کرد تا علی علیه السلام را ولی و امام معرفی کرده، وجوب پیروی و اطاعت از او را به خلق ابلاغ کند. آنان که در دنبال قافله بودند، رسیدند، و کسانی که از آن مکان عبور کرده بودند، باز گشتند. پیامبرصلی الله علیه وآله فرمود خار و خاشاک آنجا را برطرف کنند. هوا به شدت گرم بود، مردم قسمتی از ردای خود را بر سر و قسمتی را زیر پا افکندند و برای آسایش پیامبر، چادری تهیه کردند. اذان ظهر گفته شد و پیامبر، نماز ظهر را با همراهان، ادا کردند. بعد از پایان نماز، از جهاز شتر، محل مرتفعی ترتیب دادند. پیامبر با صدای بلند، همگان را متوجه ساخت و خطبه را این گونه آغاز فرمود: «حمد، مخصوص خداست، یاری از او می خواهیم، به او ایمان داریم، و توکّل ما بر اوست. از بدی های خود و اعمال نادرست به او پناه می بریم. گمراهان را جز او، پناهی نیست. آن کس را که او راهنمایی فرموده گمراه کننده ای نخواهد بود. گواهی می دهم معبودی جز او نیست و محمّد بنده و فرستاده اوست. پس از ستایش خداوند و گواهی به یگانگی او فرمود: ای گروه مردم! خداوند مهربان و دانا مرا آگاهی داده که دوران عمرم به سر آمده است. هر چه زودتر دعوت خدا را اجابت و به سرای باقی خواهم شتافت. من و شما هر کدام برحسب آنچه بر عهده داریم، مسئولیم. اینک اندیشه و گفتار شما چیست؟ مردم گفتند: «ما گواهی می دهیم که تو پیام خدا را ابلاغ کردی و از پند دادن ما و کوشش در راه وظیفه، دریغ ننمودی، خدای به تو پاداش نیک عطا فرماید!» سپس فرمود: «آیا به یگانگی خداوند و این که محمّد بنده و فرستاده اوست، گواهی می دهید؟ و این که بهشت و دوزخ و مرگ و قیامت تردید ناپذیر است و این که مردگان را خدا بر می انگیزد، و این ها همه راست و مورد اعتقاد شما است؟» همگان گفتند: «آری! به این حقایق، گواهی می دهیم.» پیامبرصلی الله علیه وآله عرض کرد: «خداوندا! گواه باش». پس، با تأکید فرمود: «همانا من در انتقال به سرای دیگر و رسیدن به کنار حوض، بر شما سبقت خواهم گرفت و شما در کنار حوض بر من وارد می شوید؛ پهنای حوض من به مانند مسافت بین «صنعا» و «بصری» است، در آنجا به شماره ستارگان، قدح ها و جام های سیمین، وجود دارد. بیندیشید و مواظب باشید، که من پس از خودم دو چیز گران بها و ارجمند در میان شما می گذارم، چگونه رفتار می کنید؟» در این موقع، مردم بانگ برآوردند: یا رسول اللَّه! آن دو چیز گران بها چیست؟ فرمود: «آنچه بزرگ تر است کتاب خداست، که یک طرف آن در دست خدا و طرف دیگر آن، در دست شماست. بنابراین آن را محکم بگیرید و از دست ندهید تا گمراه نشوید. آنچه کوچک تر است، عترت من می باشد. همانا، خدای دانا و مهربان، مرا آگاه ساخت، که این دو هرگز از یکدیگر جدا نخواهند شد، تا در کنار حوض بر من وارد شوند؛ من این امر را از خدای خود، درخواست نموده ام، بنابراین بر آن دو پیشی نگیرید و از پیروی آن دو باز نایستید و کوتاهی نکنید، که هلاک خواهید شد». سپس دست علی علیه السلام را گرفت و او را بلند نمود، به حدّی که سفیدی زیر بغل هر دو نمایان شد. مردم او را دیدند و شناختند. رسول اللَّه صلی الله علیه وآله این گونه ادامه داد: «ای مردم! کیست که بر اهل ایمان از خود آن ها سزاوارتر باشد؟» مردم گفتند: «خدای و رسولش داناترند.» فرمود: «همانا خدا مولای من است و من مولای مؤمنین هستم و بر آن ها از خودشان اولی و سزاوارترم. پس هر کس که من مولای اویم، علی مولای او خواهد بود.» و بنا به گفته احمد بن حنبل (پیشوای حنبلی ها)، پیامبر این جمله را چهار بار تکرار نمود. سپس دست به دعا گشود و گفت: «بارخدایا! دوست بدار، آن که او را دوست دارد و دشمن بدار آن که او را دشمن دارد. یاری فرما یاران او را و خوارکنندگان او را خوارگردان. او را معیار، میزان و محور حق و راستی قرار ده». آن گاه پیامبرصلی الله علیه وآله فرمود: «باید آنان که حاضرند، این امر را به غایبان برسانند و ابلاغ کنند.» قبل از پراکنده شدن جمعیت، امین وحی، این آیه را بر پیامبرصلی الله علیه وآله نازل نمود: «أَلْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَکُمُ الاِسْلامَ دِیناً»؛ [3] «امروز دین شما را کامل نمودم و نعمت را بر شما تمام کردم و دین اسلام را برای شما پسندیدم.» در این موقع پیامبرصلی الله علیه وآله فرمود: «اللَّه اکبر، بر اکمال دین و اتمام نعمت و خشنودی خدا به رسالت من و ولایت علی علیه السلام بعد از من.» جمعیت حاضر، از جمله شیخین (ابوبکر و عمر) به امیرالمؤمنین، این گونه تهنیت گفتند: «مبارک باد! مبارک باد! بر تو ای پسر ابی طالب که مولای من و مولای هر مرد و زن مؤمن گشتی». ابن عباس گفت: «به خدا سوگند، ولایت علی علیه السلام بر همه واجب گشت». حسّان بن ثابت گفت: «یا رسول اللَّه! اجازه فرما تا درباره علی علیه السلام اشعاری بسرایم» پیامبرصلی الله علیه وآله فرمود: «بگو با میمنت و برکت الهی.» در این هنگام، حسّان برخاست و چنین گفت: «ای گروه بزرگان قریش! در محضر پیامبر اسلام، اشعار و گفتار خود را درباره ولایت، که مسلّم گشت بیان می نمایم.» و این گونه اشعار خود را سرود: ینادیهم یوم الغدیر نبیّهم بخم فاسمع بالرسول منادیا [4] . «ندا داد در روز غدیر خم پیامبرشان، پس به ندای رسول گوش فرا دهید». تا آخر اشعار. اجمالی از واقعه غدیر را که همه امت اسلامی، بر وقوع آن اتفاق دارند، بیان نمودیم. شایان ذکر است که در هیچ جای جهان، واقعه و داستانی به این نام و نشان و خصوصیات، ذکر نشده است. [1] طبقات ابن سعد، ج 3، ص 225؛ مقریزی، الامتاع، ص 511؛ ارشادالساری، ج 6، ص 329. [2] سوره مائده، آیه 67. [3] سوره مائده، آیه 6. [4] الغدیر، ج 1، ص 36-31. ---------------------------اهمیت واقعه غدیرداستان نصب علی علیه السلام به مقام ولایت، در غدیر خم، از داستان های مهمّ تاریخ اسلام است؛ شاید داستانی با اهمیت تر و مهم تر از این واقعه نداشته باشیم. این واقعه بیانگر بقای رسالت پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله و دوام دوره الهی آن حضرت در تجلّی گاه وجود مبارک علی علیه السلام بوده است. غدیر، نشانِ اتحاد و پیوند رسالت و امامت است؛ این دو از یک ریشه و بن روییده اند؛ غدیر، محل ظهور حقایق مخفی و بواطن پنهان شده و ارشاد و هدایت مردمان به این راه است. غدیر، روز بیعت با حق و روز سرسپردگی است، روز دادوستد جنود شیطان با جنود رحمان است. غدیر، روز درخشش خورشید عالمتاب از پس ابرهای تاریک است. ---------------------------راویان حدیث غدیر از صحابهعده زیادی از صحابه حدیث غدیر را نقل کرده اند. اینک ما اسامی آن ها را به ترتیب حروف هجاء ذکر خواهیم کرد. ولی به قصد تبرّک در ابتدا اسامی اصحاب کسا را نقل خواهیم نمود. 1 - امیر المؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام. 2 - صدیقه فاطمه علیها السلام دختر رسول خداصلی الله علیه وآله. 3 - امام حسن مجتبی علیه السلام. 4 - امام حسین شهیدعلیه السلام. حرف الف 5 - ابوبکر بن ابی قحافه تمیمی. 6 - ابو ذویب خویلد. 7 - ابو رافع قِبطی. 8 - ابو زینب بن عوف انصاری. 9 - ابو عمره بن عمرو بن مِحْصَن انصاری. 10 - ابو فضاله انصاری، از اهل بدر که در صفین در رکاب حضرت امیرعلیه السلام کشته شد. 11 - ابو قدامه انصاری. 12 - ابو لیلی انصاری. بنابر نقلی در صفین به شهادت رسید. 13 - ابو هریره دوسی. 14 - ابو الهیثم بن تیهان. در صفّین به شهادت رسید. 15 - ابی بن کعب انصاری خزرجی، بزرگ قراء. 16 - اسامة بن زید بن حارثه کلبی. 17 - اسعد بن زراره انصاری. 18 - اسماء بنت عُمیس خثعمیّه. 19 - أمّ سلمه همسر پیامبرصلی الله علیه وآله. 20 - امّ هانی دختر ابی طالب علیه السلام. 21 - انس بن مالک انصاری خزرجی، خادم پیامبرصلی الله علیه وآله. حرف با 22 - براء بن عازب انصاری اوسی. 23 - بریدة بن عازب انصاری اوسی. حرف ثا 24 - ثابت بن ودیعه انصاری، ابو سعید خزرجی مدنی. حرف جیم 25 - جابر بن سَمُره بن جناده، ابو سلیمان سوائی. 26 - جابر بن عبداللَّه انصاری. 27 - جبلة بن عمرو انصاری. 28 - جبیر بن مطعم بن عدی قرشی نوفلی. 29 - جریر بن عبداللَّه جابر بجلی. 30 - جندب بن جناده غفاری، ابوذر. 31 - جندع بن عمرو بن مازن انصاری، ابو جُنَیده. حرف حا 32 - حَبّة بن جوین، ابو قُدامه عُرَنی بجلی. 33 - حُبشی بن جناده سلولی. 34 - حبیب بن بُدَیل بن ورقاء خزاعی. 35 - حذیفة بن أَسید، ابو سریحه غفاری، از اصحاب شجره. 36 - حذیفة بن یمان یمنی. 37 - حسّان بن ثابت. حرف خا 38 - خالد بن زید، ابو ایوب انصاری. در جنگ با روم به شهادت رسید. 39 - خالد بن ولید بن مغیره مخزومی، ابو سلیمان. 40 - خزیمة بن ثابت انصاری ذوالشهادتین، که در صفّین به شهادت رسید. 41 - خُویلد بن عمرو خزاعی، أبو شریح. حرف را و زا 42 - رفاعة بن عبد المنذر انصاری. 43 - زبیر بن عوّام قرشی. 44 - زید بن ارقم انصاری خزرجی. 45 - زید بن ثابت ابو سعید. 46 - زید یا یزید بن شراحیل انصاری. 47 - زید بن عبداللَّه انصاری. حرف سین 48 - سعد بن ابی وقّاص، ابو اسحاق. 49 - سعد بن جناده عوفی، پدر عطیه عوفی. 50 - سعد بن عباده انصاری خزرجی. 51 - سعد بن مالک انصاری، ابو سعید خدری. 52 - سعید بن زید قرشی عدوی، یکی از عشره مبشّره. 53 - سعید بن سعد بن عباده انصاری. 54 - سلمان فارسی ابو عبداللَّه. 55 - سَلَمة بن عمرو بن الأکوع اسلم، ابو مسلم. 56 - سمرة بن جُندب فزازی، ابو سلیمان. 57 - سهل بن حُنَیف انصاری، أوسی. 58 - سهل بن سعد انصاری، خزرجی، ساعدی، ابو العباس. حرف صاد و ضاد 59 - صُدَیُّ بن عجلان باهلی، ابو أُمامه. 60 - ضُمیره أسدی. حرف طا 61 - طلحة بن عبداللَّه تَیْمی. حرف عین 62 - عامر بن عُمیر نمیری. 63 - عامر بن لیلی بن حمزه. 64 - عامر بن لیلی غِفاری. 65 - عامر بن واثله لیثی، ابو الطفیل. 66 - عایشه دختر ابوبکر. 67 - عباس بن عبد الملک بن هاشم، عموی پیامبرصلی الله علیه وآله. 68 - عبدالرحمن بن عبد ربّ انصاری. 69 - عبدالرحمن بن عوف قرشی، زهری، ابو محمّد. 70 - عبدالرحمن بن یعمر دیلیّ. 71 - عبداللَّه بن عبد الأسد مخزومی. 72 - عبداللَّه بن بُدَیل بن وَرْقاء. 73 - عبداللَّه بن بشیر مازنیّ. 74 - عبداللَّه بن ثابت انصاری. 75 - عبداللَّه بن جعفر بن ابی طالب هاشمی. 76 - عبداللَّه بن حنطب قرشی، مخزومی. 77 - عبداللَّه بن ربیعه. 78 - عبداللَّه بن عباس. 79 - عبداللَّه بن ابی أوفی علقمه اسلمی. 80 - عبداللَّه بن عمر بن خطّاب عدوی، ابو عبد الرحمن. 81 - عبداللَّه بن مسعود هُذَلی، ابو عبد الرحمن. 82 - عبداللَّه بن یامیل. 83 - عثمان بن عفّان. 84 - عُبَید بن عازب انصاری. 85 - عدی بن حاتم، ابو طریف. 86 - عطیّة بن بسر مازنی. 87 - عُقبة بن عامر جُهَنی. 88 - عمّار بن یاسر عنسّی، ابو الیقظان. 89 - عَماره خزرجی انصاری. 90 - عمر بن ابی سلمة بن عبد الأسد مخزومی. 91 - عمر بن خطّاب؛ حدیث او را حافظ ابن مغازلی در «المناقب» [1] به دو طریق، و محبّ الدین طبری در «الریاض النضرة» [2] و «ذخائر العقبی» [3] به نقل از «مسند احمد» آورده است. و نیز ابن کثیر دمشقی و شمس الدین جزری، عمر را از جمله راویان حدیث «غدیر» به حساب آورده اند. [4] . 92 - عمران بن حصین خزاعی، أبو نحید. 93 - عمرو بن حمق خزاعی، کوفی. 94 - عمرو بن شراحیل. 95 - عمرو بن عاص. 96 - عمرو بن مرّة جُهَنی، ابو طلحه. حرف فا 97 - فاطمه دختر حمزة بن عبد المطلب. حرف قاف و کاف 98 - قیس بن ثابت شمّاس انصاری. 99 - قیس بن سعد بن عُباده انصاری، خزرجی. 100 - کعب بن عجره انصاری، مدنی، ابو محمّد. حرف میم 101 - مالک بن حویرث لیثی، ابو سلیمان. 102 - مقداد بن عمرو کندی، زهری. حرف نون 103 - ناجیة بن عمرو خزاعی. 104 - نضلة بن عتبه اسلمی، ابو برزه. 105 - نعمان بن عجلان انصاری. حرف ها تا آخر حروف 106 - هاشم بن مِرْقال بن عتبة بن ابی وقّاص زهری، مدنی. 107 - وحشی بن حرب حَبَشی، حِمْصی، ابو وَسْمه. 108 - وهب بن حمزه. 109 - وهب بن عبداللَّه سوائی، ابو جحیفه. 110 - یعلی بن مرّة بن وهب ثقفی، ابو مُرازم. این ها اسامی صد و ده نفر از بزرگان صحابه بود که ما نقل کردیم، و به طور حتم بیش از این افراد حدیث غدیر را نقل کرده اند؛ زیرا مطابق نقل تاریخ، صد هزار یا بیشتر در سرزمین خم حاضر بوده اند، و طبیعت حال اقتضا می کند که بیش از این تعداد جمعیت این حدیث را نقل کرده باشند، ولی آنچه که با تتبّع در کتب اهل سنت به دست آمده، این تعداد جمعیّت است. حافظ سجستانی (م 477 ه.ق) کتابی به نام «الداریة فی حدیث الولایة» در هفده جلد تألیف کرده و در آن طرق حدیث غدیر را ذکر کرده است. او این حدیث را از صد و بیست صحابی نقل کرده است. [5] . [1] مناقب علی بن ابی طالب علیه السلام، ص 22، ح 31. [2] الریاض النضرة، ج 3، ص 113. [3] ذخائر العقبی، ص 67. [4] البدایة والنهایة، ج 7، ص 386؛ اسنی المطالب، ص 48. [5] مناقب ابن شهر آشوب، ج 3، ص 34. ---------------------------راویان حدیث در قرن 02در قرن دوم پنجاه و شش نفر از علمای اهل سنت این حدیث را نقل کرده اند؛ از قبیل: - حافظ محمّد بن اسحاق مدنی (151). - حافظ سفیان بن سعید ثوری (161). - حافظ وکیع بن جراح (196). و... ---------------------------راویان حدیث در قرن 04در قرن چهارم چهل و سه نفر از علمای اهل سنّت این حدیث را نقل کرده اند؛ از قبیل: - احمد بن شعیب نسائی (303). [1] این حدیث را در «سنن» و «خصائص» نیز به طُرق بسیاری نقل کرده که بیشتر آن ها صحیح السند است. - حافظ احمد بن علی موصلی، ابو یعلی، (307). [2] . - حافظ محمّد بن جریر طبری (310). [3] . - ابو القاسم طبرانی (360). [4] او نیز حدیث غدیر را به طرق بسیاری نقل کرده که بیشتر آن ها صحیح السند است. و... [1] خصائص النسائی، ص 16و10. [2] مسند ابی یعلی، ج 11، ص 307. [3] تفسیر طبری، ج 3، ص 428. [4] المعجم الاوسط، ج 3، ص 133. ---------------------------راویان حدیث در قرن 06در قرن ششم بیست نفر از علمای عامه این حدیث را نقل کرده اند؛ از قبیل: - حجة الاسلام غزّالی (505). - جاراللَّه زمخشری (538). [1] . - موفق بن احمد خوارزمی (568). [2] . - ابن عساکر دمشقی (571). [3] . و... [1] ربیع الابرار، ج 1، ص 84. [2] المناقب، ص 154، ح 182. [3] ترجمه امام علی علیه السلام، رقم 572. ---------------------------راویان حدیث در قرن 07در قرن هفتم بیست و یک نفر از علمای اهل سنت این حدیث را نقل کرده اند؛ از قبیل: - فخرالدین رازی شافعی، (606). [1] . - ابن اثیر جزری (630). [2] . - ابن ابی الحدید معتزلی (655). [3] . - حافظ گنجی شافعی (658). [4] . - حافظ محبّ الدین طبری شافعی (694). و... [1] التفسیر الکبیر، ج 3، ص 636. [2] اسد الغابة، ج 1، ص 364. [3] شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 13. [4] کفایة الطالب، ص 16. ---------------------------راویان حدیث در قرن 09در قرن نهم شانزده نفر از علمای اهل سنت این حدیث را نقل کرده اند؛ از قبیل: - حافظ ابی الحسن هیثمی شافعی (870). [1] . - حافظ ابن خلدون مالکی (808). [2] . - سید شریف جرجانی حنفی (816). [3] . - ابن حجر عسقلانی شافعی (852). [4] . - ابن صبّاغ مالکی (855). [5] . - علاءالدین قوشچی (879). [6] . و... [1] مجمع الزوائد، ج 9، ص 165. [2] مقدمه ابن خلدون، ج 1، ص 246. [3] شرح مواقف، ج 8، ص 360. [4] الاصابة، ج 7، ص 780. [5] الفصول المهمة، ص 24. [6] شرح تجرید، ص 477. ---------------------------راویان حدیث در قرن 11در قرن یازدهم دوازده نفر از علمای اهل سنت این حدیث را نقل کرده اند؛ از قبیل: - زین الدین مناوی شافعی (1031). [1] . - نورالدین حلبی شافعی (1044). [2] . و... [1] کنوز الحقائق، ج 2، ص 118. [2] السیرة الحلبیة، ج 3، ص 274. ---------------------------تواتر حدیث غدیرهر قضیه تاریخی بزرگ که رهبر امت در آن دخیل بوده و در بین جماعت بسیاری از مردم اتفاق افتاده، طبیعت چنین قضیه ای اقتضا دارد که متواتر باشد، خصوصاً آن که آن قضیه مورد اهتمام رهبر بزرگ الهی قرار گرفته و از تمام کشورها و شهرها افرادی شاهد و ناظر قضیه باشند، و تأکید فراوانی از ناحیه آن رهبر در نشر خبر آن واقعه باشد. آیا می توان ادّعا کرد که این خبر تنها در حدّ نقل یک نفر و دو نفر و... محدود گردد یا به طور قطع نقل آن متواتر خواهد بود؟ حدیث غدیر از این قسم خبرهاست؛ زیرا پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله این خبر را در میان ده ها هزار جمعیت از کشورها و شهرهای مختلف اسلامی بیان داشت و تأکید فراوانی نیز برای نشر آن بین مسلمین نمود که فرمود: حاضران به غایبان برسانند.... ---------------------------تصریح به صحت حدیث غدیرعده بسیاری از علمای عامه به صحّت حدیث «غدیر» تصریح کرده اند؛ از قبیل: ---------------------------حاکم نیشابوریاو بعد از نقل حدیث از زید بن ارقم آن را تصحیح نموده و تصریح کرده که این حدیث شرایط صحّت نزد شیخین را دارد. [1] . [1] مستدرک حاکم، ج 3، ص 109. ---------------------------ابن کثیر دمشقیاو بعد از نقل حدیث از استادش ذهبی نقل می کند که وی قائل به صحّت این حدیث بوده است. [1] . [1] البدایة والنهایة، ج 5، ص 288. ---------------------------ابوجعفر طحاویاو نیز بعد از نقل حدیث «غدیر» می گوید: «هذا الحدیث صحیح الاسناد، ولا طعن لأحد فی رواته»؛ [1] «این حدیث از حیث سند صحیح بوده و هیچ کس بر راویان آن طعنی وارد نکرده است.» [1] مشکل الآثار، ج 2، ص 308. ---------------------------سبط بن جوزیاو می نویسد: «فان قیل: فهذه الروایة الّتی فیها قول عمر: اصبحت مولای و مولا کل مؤمن ومؤمنة ضعیفة، فالجواب: انّ هذه الروایة صحیحة»؛ [1] «اگر کسی اشکال کند که این روایت که عمر به علی علیه السلام گفت: "اصبحت مولای و مولی کلّ مؤمن و مؤمنة" ضعیف است، در جواب می گوییم: این روایت صحیح است.» [1] تذکرة الخواص، ص 18. ---------------------------ابوحامد غزالیاو می گوید: «اسفرت الحجة وجهها واجمع الجماهیر علی متن الحدیث من خطبته فی یوم غدیر خم باتفاق الجمیع وهو یقول: (من کنت مولاه فعلیّ مولاه) فقال عمر: بخ بخ...»؛ [1] «حجت و دلیل، خود را به طور وضوح آشکار نموده و عموم مردم بر متن این حدیث اجماع کرده اند که پیامبرصلی الله علیه وآله در روز غدیر خم به اتفاق همه فرمود: «من کنت مولاه فعلیّ مولاه». عمر در این هنگام گفت: مبارک باد، مبارک باد!...». [1] سرّ العالمین، ص 21. ---------------------------حافظ ابوعبدالله گنجی شافعیاو می گوید: «هذا حدیث مشهور حسن، روته الثقات، وانضمام هذه الاسانید بعضها الی بعض حجة فی صحة النقل»؛ [1] «این حدیث مشهور و حسن است و راویان آن همگی از ثقاتند، و انضمام برخی از سندها به برخی دیگر، دلیلی بر صحّت این حدیث است.» [1] کفایة الطالب، ص 61. ---------------------------شیخ ابوالمکارم علاء الدین سمنانی (736)او در ذیل حدیث غدیر می گوید: «و هذا حدیث متفق علی صحته، فصار سیّد الاوصیاء»؛ [1] «این حدیث از جمله احادیثی است که اتفاق بر صحّت آن است و لذا حضرت، سیّد اولیا شمرده می شود...». [1] العروة لأهل الخلوة، ص 422. ---------------------------حافظ نورالدین هیثمی (807)او که این حدیث را به طرق مختلف نقل کرده، در بسیاری از سندهای آن، رجال حدیث غدیر را رجال صحیح می داند. [1] . [1] مجمع الزوائد، ج 9، ص 109-104. ---------------------------میرزا محمد بدخشیاو درباره حدیث غدیر می گوید: «هذا حدیث صحیح مشهور ولم یتکلم فی صحته الّا متعصب جاحد لا اعتبار بقوله؛ فانّ الحدیث کثیر الطرق جداً»؛ [1] «این حدیث صحیح و مشهور است، و هیچ کس به جز انسان متعصّب و منکری که اعتباری به گفتار او نیست در صحّت آن شک نکرده است؛ زیرا حدیث غدیر جداً دارای طرق بسیاری است.» [1] نزل الأبرار، ص 54. ---------------------------ناصرالدین البانیاو درباره حدیث غدیر می گوید: «هذا حدیث صحیح، وقد ورد عن جماعة من الصحابة»؛ [1] «این حدیثی است صحیح که از طرق جماعتی از صحابه رسیده است.» [1] السنة، ابن ابی عاصم، با تحقیق البانی، ج 2، ص 566. ---------------------------حدیث تهنیتمورّخ معروف اهل سنت میرخواند در کتاب «روضة الصفا» بعد از نقل حدیث غدیر می گوید: «آن گاه رسول خداصلی الله علیه وآله در خیمه اختصاصی خود نشست، و دستور داد تا امیرالمؤمنین علی علیه السلام در خیمه ای دیگر بنشیند. و عموم مردم را فرمود تا در خیمه حضرت علی علیه السلام وارد شده و به او تهنیت بگویند. بعد از فارغ شدن مردان از تهنیت به حضرت امیرعلیه السلام، رسول خداصلی الله علیه وآله همسران خود را دستور داد تا نزد او رفته و به حضرت تهنیت بگویند. آنان نیز چنین کردند. و از جمله کسانی که به حضرت تهنیت گفت، عمر بن خطّاب بود که خطاب به او عرض کرد: «بخ بخ یابن ابی طالب اصبحت مولای ومولی کل مؤمن ومؤمنة»؛ [1] «گوارا باد بر تو ای فرزند ابی طالب! تو مولای من و مولای همه مردان و زنان مؤمن گردیدی.» [1] تاریخ روضة الصفا، ج 2، ص 541. ---------------------------مؤلفان پیرامون حدیث غدیربرخی از علمای اهل سنت در طول تاریخ درباره این حدیث تألیفاتی داشته و در آن سندهای حدیث را ذکر کرده اند؛ از قبیل: ---------------------------حافظ ابن عقدهاو در کتابی به نام «الولایة فی طرق حدیث الغدیر» این حدیث را با «150» طریق نقل کرده است. ابن حجر درباره حدیث غدیر می گوید: «صحّحه واعتنی بجمع طرقه ابوالعباس ابن عقدة فاخرجه من حدیث سبعین صحابیاً او اکثر»؛ [1] «این حدیث را ابن عقده تصحیح نموده و به جمع طرق آن اعتنا نموده است، و آن را از طریق هفتاد صحابی یا بیشتر نقل کرده است.» و نیز ابن تیمیه درباره او می گوید: «وقد صنّف ابوالعباس ابن عقدة مصنفاً فی جمع طرقه»؛ [2] «ابوالعباس ابن عقده کتابی در جمع طرق حدیث غدیر تصنیف کرده است». [1] تهذیب التهذیب، ج 7، ص 337. [2] منهاج السنة، ج 7، ص 319. ---------------------------ابوبکر جعابیاو در این باره کتابی را به نام «من روی حدیث غدیر خم» تألیف کرده و حدیث غدیر را با «125» طریق نقل کرده است. [1] . [1] الغدیر، ج 1، ص 145. ---------------------------شمس الدین ذهبیاو در کتابی به نام «طرق حدیث من کنت مولاه» تألیف کرده و در آن ده ها سند صحیح و حسن و موثق از این حدیث را نقل کرده است. او خود به این کتاب اشاره کرده است، می گوید: «و امّا حدیث «من کنت مولاه» فله طرق جیدة وقد افردت ذلک ایضاً»؛ [1] «و امّا حدیث «من کنت مولاه» دارای طرق خوبی است و من جداگانه آن ها را در کتابی آورده ام.» [1] تذکرة الحفاظ، ج 3، ص 231. ---------------------------ابوسعید سجستانیاو کتابی را به نام «الدرایة فی حدیث الولایة» تألیف کرده است. [1] . [1] نفحات الازهار. ---------------------------امام الحرمین جوینیقندوزی حنفی در کتاب «ینابیع المودة» کتابی مستقل درباره حدیث غدیر به جوینی نسبت داده است. [1] . [1] ینابیع المودة، ص 36. ---------------------------تبادر از حاق لفظلفظ «ولیّ» و «مولی» در لغت گرچه به معانی مختلفی آمده است، ولی هنگامی که بدون قرینه به کار می رود، عرب از آن معنای سرپرست و اولی به تصرف که همان معنای امامت است استفاده می کند. و تبادر علامت حقیقت است. ---------------------------استعمال قرآنیبا مراجعه به قرآن کریم پی خواهیم برد که کلمه «مولی» به معنای اولویّت به کار رفته است. خداوند متعال می فرماید: «فَالْیَوْمَ لایُؤْخَذُ مِنْکُمْ فِدْیَةٌ وَلا مِنَ الَّذِینَ کَفَرُوا مَأْواکُمُ النّارُ هِیَ مَوْلاکُمْ وَبِئْسَ الْمَصِیرُ»؛ [1] «پس امروز نه از شما فدیه ای پذیرفته می شود، و نه از کافران؛ جایگاهتان آتش است و همان سرپرستتان می باشد؛ و چه بد جایگاهی است!» در این آیه مولا به معنای اولویت به کار رفته است. [1] سوره حدید، آیه 15. ---------------------------اشتراک معنویابن بطریق می گوید: «کسی که مراجعه به کتب لغت داشته باشد، پی به وجود معانی مختلف برای کلمه «مولی» می برد. از باب نمونه، فیروزآبادی می گوید: مولی به معنای: مالک، عبد، آزاد کننده، آزاد شده، همراه، نزدیک، همانند پسر عمو، و...، همسایه، هم قسم، فرزند، عمو، فرو آمده، شریک، فرزند خواهر، سرپرست، تربیت کننده، یاور، نعمت دهنده، کسی که به او نعمت داده شده، دوست، پیرو و داماد آمده است». [1] . آن گاه می گوید: حقّ این است که کلمه «مولی» بیش از یک معنا ندارد و آن اولی و سزاوارتر به یک چیز است، ولی این اولویّت به حسب استعمال در هر مورد از مواردش مختلف است. نتیجه این که لفظ «مولی» مشترک معنوی بین این معانی مختلف است. و مشترک معنوی از مشترک لفظی سزاوارتر است...». [2] . در توضیح کلام ابن بطریق می گوییم: با کمی تأمّل و دقّت پی خواهیم برد که معنای «اولویت در یک شئ» در تمام معانی لفظ «مولی» به یک نحوی موجود است، و اطلاق این کلمه بر هر یک از آن معانی به اعتبار در برداشتن معنای اولویت است: 1 - مالک، اولی به تصرّف در ملک خود است. 2 - عبد، سزاوارتر بر اطاعت مولای خود از دیگری است. 3 - آزاد کننده، سزاوارتر است به تفضیل بر کسی که او را آزاد کرده، از دیگری. 4 - آزاد شده، اولی است به تشکر از آزاد کننده. 5 - همراه، سزاوارتر است به شناخت حقوق کسی که همراه اوست. 6 - نزدیک، سزاوارتر است به دفاع و کمک قوم خود. 7 - همسایه، سزاوارتر است به حفظ حقوق همسایگی. 8 - هم قسم، اولی است به دفاع و حمایت از کسی که با او هم قسم شده. 9 - فرزند، سزاوارتر است به اطاعت از پدرش. 10 - عمو، اولی تر است به مراعات فرزند برادرش. و... نتیجه این که: کلمه «مولی» در لغت عرب در یک معنا؛ یعنی «سزاوارتر» به کار می رود، و در مورد حدیث غدیر به قرینه اضافه به «ه» که مقصود افراد است، معنای آن همان سرپرستی افراد است که مرادف با امامت می باشد. [1] قاموس المحیط، ج 4، ص 410. [2] ابن بطریق، العمدة، ص 114و115. ---------------------------ذیل حدیثدر ذیل بسیاری از احادیث غدیر این جمله آمده است: «اللَّهم وال من والاه و عاد من عاداه»؛ [1] «بار خدایا! هر کس که ولایت او را پذیرفت دوست بدار، و هر کس که ولایت او را نپذیرفت و با او ستیز کرد، دشمن بدار.» این جمله که برخی از علمای اهل سنت؛ همچون ابن کثیر و البانی تصریح به صحّت آن دارند، تنها با معنای «سرپرستی و امامت» سازگاری دارد، نه با معنای «محبّ و دوست» که اهل سنت می گویند؛ زیرا معنا ندارد که پیامبرصلی الله علیه وآله دعا کند بر کسانی که حضرت علی علیه السلام دوست آنان است. [1] مسند احمد، ج 1، ص 118؛ مستدرک حاکم، ج 3، ص 109، و.... ---------------------------گواهی گرفتن از مردمحذیفة بن أُسید به سند صحیح نقل کرده که رسول خداصلی الله علیه وآله در روز غدیر خمّ فرمود: «آیا شما شهادت به وحدانیّت خدا (لا اله الّا اللَّه) و نبوت من (محمّداً عبده و رسوله) نمی دهید؟... گفتند: آری، ما به این امور شهادت می دهیم. آن گاه پیامبرصلی الله علیه وآله فرمود: ای مردم! خدا سرپرست من و من سرپرست مؤمنانم، و من سزاوارترم به شما از خود شمایم، پس هر کس که من مولای اویم پس این علی مولای اوست». [1] . این که پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله ولایت حضرت علی علیه السلام را در ردیف شهادت و گواهی به توحید و رسالت قرار داده، دلیل بر آن است که ولایت حضرت علیه السلام همان معنای امامت و سرپرستی امّت است. [1] اسد الغابة، ج 6، ص 136، رقم 5940؛ تاریخ دمشق، ج 12، ص 226؛ سیره حلبی، ج 3، ص 374. ---------------------------خبر رحلت پیامبرپیامبر اکرم صلی الله علیه وآله در صدر خطبه غدیر خطاب به مردم فرمود: «کأنّی دُعیت فأجبت»؛ «گویا من دعوت شده و اجابت کرده ام.» بنابر نقلی فرمود: «یوُشِک ان ادعی فاجیب»؛ «نزدیک است که دعوت شوم و من نیز آن دعوت را اجابت خواهم کرد.» از این تعبیرات استفاده می شود که پیامبرصلی الله علیه وآله در صدد ابلاغ مطلب بسیار مهمّی است که قبل از آن مقدمه چینی کرده و خبر از رحلت خود می دهد، و این جز با معنای جانشینی خود در امر امامت و خلافت و سرپرستی سازگاری ندارد. ---------------------------ترس پیامبرسیوطی نقل کرده که رسول خداصلی الله علیه وآله فرمود: «همانا خداوند مرا مأمور به ابلاغ نمود، این مطلب برای من سنگین بود و می دانستم که مردم مرا با ابلاغ این امر تکذیب خواهند کرد. خداوند مرا تهدید کرد که باید این مطلب را ابلاغ کنی یا این که عذاب خواهی شد. آن گاه این آیه را نازل فرمود: «یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ...». [1] . چرا پیامبرصلی الله علیه وآله می ترسد و از چه چیزی خوف دارد؟ آیا ابلاغ این مطلب که حضرت علی علیه السلام دوست و یاور شماست ترسی دارد؟ هرگز! این تنها ابلاغ ولایت و سرپرستی و خلافت حضرت علی علیه السلام است که پیامبرصلی الله علیه وآله از ابلاغش بر مردم خوف دارد؛ زیرا می داند قریش با حضرت علی علیه السلام خصومت دارد، این همان کسی است که در جنگ ها پدران و اقوام آن ها را به قتل رسانده است.... [1] درّ المنثور، ج 2، ص 298. ---------------------------تعبیر به نصبدر برخی از روایات غدیر خم با لفظ «نصب» تعبیر شده است. شهاب الدین همدانی از عمر بن خطّاب نقل کرده که گفت: «نصب رسول اللَّه علیاً علماً وقال: من کنت مولاه فعلی مولاه»؛ [1] «رسول خداصلی الله علیه وآله علی علیه السلام را به عنوان عَلَم نصب کرده و فرمود: هر که من مولای اویم پس علی مولای اوست...». حموینی به سند خود از حضرت علی علیه السلام نقل کرده که فرمود: «امر اللَّه نبیّه ینصبنی للناس»؛ [2] «خداوند پیامبرش را امر کرد تا مرا بر مردم نصب کند». و می دانیم که تعبیر «نصب» با مقام امامت و سرپرستی سازگاری دارد. [1] مودّة القربی، مودّت پنجم. [2] فرائد السمطین، ج 1، ص 312. ---------------------------تعبیر به اولویتسبط بن جوزی بعد از ردّ معانی دیگر غیر از «اولویّت و سرپرستی» برای حدیث غدیر می گوید: «پس متعیّن است معنای دهم، و معنای آن این است: هر کس من به او سزاوارتر از خودش هستم پس علی سزاوارتر به اوست. آن گاه می گوید: به این معنا تصریح کرده حافظ ابو الفرج یحیی بن سعید ثقفی اصفهانی در کتاب «مرج البحرین»؛ زیرا این حدیث را به سند خود از مشایخش نقل کرده و در آن چنین آمده است: رسول خداصلی الله علیه وآله دست علی علیه السلام را گرفت و فرمود: «من کنت ولیّه و أولی به من نفسه فعلیّ ولیّه»؛ [1] «هر کس من ولیّ و سزاوارتر به او از خودش هستم پس علی ولیّ و سرپرست اوست.» [1] تذکرة الخواص، ص 32. ---------------------------محمد بن محمد غزالیاو بعد از نقل حدیث غدیر می گوید: «این، تسلیم و رضایت و تحکیم است. ولی بعد از این واقعه هوا و هوس به جهت حبّ ریاست و به دست گرفتن عمود خلافت و...، بر آنان غلبه کرد... و لذا به خلاف اول بازگشته و اسلام را به پشت سر خود انداختند و با پول اندکی آن را معامله کردند، پس چه بد معامله ای انجام دادند». [1] . همین مطلب را سبط بن جوزی از غزّالی نقل کرده است. [2] . [1] سرّ العالمین، ص 39و40، طبع دار الآفاق العربیة، مصر. [2] تذکرة الخواص، ص 62. ---------------------------فریدالدین عطار نیشابوریاو در معنای حدیث غدیر می گوید: چون خدا گفته است در خمّ غدیر++ با رسول اللّه ز آیات منیر ایّها الناس این بود الهام او++ زانکه از حق آمده پیغام او گفت رو کن با خلایق این ندا++ نیست این دم خود رسولم بر شما هر چه حق گفته است من خود آن کنم++ بر تو من از اسرار حقّ آسان کنم چون که جبریل آمد و بر من بگفت++ من بگویم با شما راز نهفت این چنین گفته است قهّار جهان++ حقّ و قیّوم خدای غیب دان مرتضی والی در این ملک من است++ هر که این سرّ را نداند او زن است [1] . [1] مثنوی مظهر حقّ، عطار نیشابوری. ---------------------------سبط بن جوزیاو درباره حدیث غدیر می گوید: «معناه: من کنت اولی به من نفسه فعلیّ اولی به...»؛ [1] «معنای آن این است: «هر کس من اولی و سزاوارتر به او هستم پس علی علیه السلام سزاوارتر به اوست...». [1] تذکرة الخواص، ص 34-30. ---------------------------سعیدالدین فرغانیاو در شرح یک بیت از ابن فارض که می گوید: واوضح بالتأویل ما کان مشکلاً علیّ بعلم ناله بالوصیة می نویسد: «در این شعر به این مطلب اشاره شده که علی - کرم اللَّه وجهه - کسی است که مشکلات کتاب و سنت را بیان و واضح خواهد کرد به توسّط علمی که به او رسیده است؛ زیرا پیامبرصلی الله علیه وآله او را وصیّ و قائم مقام خود قرار داد آن هنگام که فرمود: «من کنت مولاه فعلی مولاه». [1] . [1] شرح تائیه ابن فارض، فرغانی. ---------------------------سعدالدین تفتازانیاو در دلالت حدیث غدیر می گوید: «(مولی) گاهی به معنای آزاد کننده و گاهی آزاد شده و هم قسم، همسایه، پسر عمو، یاور و سرپرست استعمال می شود. خداوند متعال می فرماید: «مَأْواکُمُ النّارُ هِیَ مَوْلاکُمْ» یعنی اولی بکم. این معنا را ابو عبیده نقل کرده است. و پیامبرصلی الله علیه وآله فرمود: «ایّما امرأة أنکحت نفسها بغیر اذن مولاه...»؛ «هر زنی که خودش را بدون اذن مولایش به نکاح درآورد...»، مولی در این حدیث به معنای اولی و سرپرست است. و مثل این معنا برای کلمه «مولی» در شعر بسیار است. و به طور کلی، استعمال کلمه «مولی» به معنای متولّی و مالک امر و اولی به تصرف، در کلام عرب شایع است و نیز از بسیاری از بزرگان اهل لغت نقل شده است. و مقصود آن است که کلمه «مولی» اسم برای این معناست، نه این که صفت باشد و به منزله اولی به تصرف، تا اعتراض گردد که این کلمه صیغه اسم تفضیل نیست، و به این معنا استعمال نمی شود. و سزاوار است که در حدیث غدیر از کلمه «مولی» همین معنا اراده شود، تا با صدر حدیث مطابقت پیدا کند. به جهت این که با پنج معنای اول مناسبت ندارد، و این امری است ظاهر. و نیز با معنای ششم؛ یعنی «ناصر» سازگاری ندارد؛ زیرا معنا ندارد که پیامبرصلی الله علیه وآله مردم را در آن مکان برای ابلاغ این معنا جمع کرده باشد، این مطلب نیز واضح است...». او در آخر می گوید: «ولا خفاء فی انّ الولایة بالناس والتولّی والمالکیة لتدبیر امرهم والتصرّف فیهم بمنزلة النبیّ وهو معنی الامامة»؛ [1] «مخفی نماند که ولایت بر مردم، و سرپرستی و مالکیّت تدبیر امر مردم و تصرّف در شؤون آنان، همانند منزلت پیامبرصلی الله علیه وآله با معنای امامت سازگاری دارد.» [1] شرح مقاصد، ج 2، ص 290. ---------------------------فضیلت روزه روز غدیرخطیب بغدادی با سند صحیح از ابوهریره نقل کرده که گفت: «من صام یوم ثمان عشر من ذی الحجة کتب له صیام ستین شهراً، وهو یوم غدیر خم لمّا اخذ النبیّ بید علی بن ابی طالب فقال: الست ولی المؤمنین؟ قالوا: بلی یا رسول اللَّه. قال من کنت مولاه فعلیّ مولاه. فقال عمر بن الخطاب: بخ بخ لک یابن ابی طالب! اصبحت مولای ومولی کل مسلم، فانزل اللَّه: «أَلْیَوْمُ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ...»...»؛ [1] «هر کس در روز هجدهم از ماه ذی حجّه روزه بگیرد برای او معادل شصت ماه روزه نوشته می شود. و آن روز غدیر خم است، هنگامی که پیامبرصلی الله علیه وآله دست علی بن ابی طالب علیه السلام را گرفته و فرمود: «آیا من سرپرست مؤمنین نیستم؟» گفتند: آری، ای رسول خدا! حضرت فرمود: هر کس که من مولای اویم پس علی مولای اوست. عمر بن خطّاب گفت: مبارک باد، مبارک باد بر تو ای فرزند ابی طالب! تو مولای من و مولای هر مسلمان شدی. آن گاه خداوند این آیه را نازل کرد: «أَلْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دیِنَکُمْ...»...». این حدیث را خطیب بغدادی از عبداللَّه بن علی بن محمد بن بشران، از حافظ علی بن عمر دارقطنی، از ابونصر حبشون خلّال، از علی بن سعید رملی، از ضمرة بن ربیعه، از عبداللَّه بن شوذب، از مطر ورّاق، از شهر بن حوشب، از ابوهریره نقل کرده است. - ابوهریره؛ کسی است که جمهور اهل سنت اجماع بر عدالت و وثاقت او دارند. - شهر بن حوشب اشعری؛ ابو نعیم او را از اولیا شمرده، [2] و ذهبی می گوید: بخاری او را ثنا گفته و احمد بن عبداللَّه عجلی و یحیی و ابن شیبه و احمد و نسوی او را توثیق کرده اند. [3] و ابن عساکر نقل می کند که از احمد بن حنبل درباره او سؤال شد، او حدیثش را ستود، و خودش را نیز توثیق کرده و بر او ثنا گفت. [4] . - مطر بن طهمان ورّاق، ابو رجاء خراسانی؛ ابو نعیم او را از اولیا برشمرده است. [5] و ابن حبّان او را جزء ثقات آورده، و از عجلی نقل کرده که او صدوق است. [6] بخاری و مسلم و بقیه صحاح از او روایت نقل کرده اند. - ابو عبدالرحمن (عبداللَّه) بن شوذب؛ او را نیز حافظ از اولیا به حساب آورده است. [7] خزرجی از احمد و ابن معین نقل کرده که او ثقه است. [8] . ابن حجر او را از ثقات دانسته و از سفیان ثوری نقل کرده که او از ثقات مشایخ ما به حساب می آید. و ابن خلفون توثیقش را از ابن نمیر و ابی طالب و عجلی و ابن عمار و ابن معین و نسائی، نقل کرده است. [9] . - ضمرة بن ربیعه قرشی ابو عبداللَّه دمشقی؛ ابن عساکر از احمد بن حنبل نقل کرده که او ثقه مأمون و مرد صالح و ملیح الحدیث است. و نیز از ابن معین نقل کرده که او ثقه است. [10] و ابن سعد نیز او را ثقه مأمون و اهل خیر معرّفی کرده که هیچ کس افضل از او نبوده است. [11] . - ابو نصر علی بن سعید ابی حمله رملی؛ ذهبی او را توثیق کرده و می گوید: تا کنون از کسی نشنیده ام که درباره او حرفی بزند. [12] ابن حجر در «لسان المیزان» توثیقش را اختیار کرده است. [13] . - ابو نصر حبشون بن موسی بن ایّوب خلاّل؛ خطیب بغدادی او را توثیق کرده و از دارقطنی حکایت شده که او صدوق است. [14] . - حافظ علی بن عمر، ابو الحسن بغدادی، مشهور به دارقطنی، صاحب سنن؛ او کسی است که بسیاری از علمای اهل سنت او را تعریف کرده اند، خطیب بغدادی او را یگانه دهر و... [15] و ابن خلّکان [16] و حاکم نیشابوری او را بسیار ستایش کرده اند. [1] تاریخ بغداد، ج 8، ص 290؛ مناقب ابن مغازلی،ص 18، ح 24؛ تذکرة الخواص، ص 30؛ فرائد السمطین، ج 1، ص 77، ح 44. [2] حلیة الاولیاء، ج 6، ص 67-59. [3] میزان الاعتدال، ج 2، ص 283، رقم 3756. [4] تاریخ مدینة دمشق، ج 8، ص 148-137. [5] حلیة الاولیاء، ج 3، ص 75. [6] الثقات، ج 5، ص 435. [7] حلیة الاولیاء، ج 6، ص 135-125. [8] خلاصة الخزرجی، ج 2، ص 66، رقم 3566. [9] تهذیب التهذیب، ج 5، ص 225. [10] تاریخ دمشق، ج 8، ص 475. [11] الطبقات الکبری، ج 7، ص 471. [12] میزان الاعتدال، ج 3، ص 125، رقم 5833 و ص 131، رقم 5851. [13] لسان المیزان، ج 4، ص 260، رقم 5806. [14] تاریخ بغداد، ج 8، ص 284، رقم 4392. [15] وفیات الاعیان، ج 3، ص 279، رقم 434. [16] تذکرة الحفّاظ، ج 3، ص 991، رقم 925. ---------------------------احتجاج حضرت زهرا به حدیث غدیرشمس الدین ابوالخیر جزری دمشقی شافعی به سند خود از امّ کلثوم دخترفاطمه علیها السلام، و او از فاطمه زهراعلیها السلام نقل کرده که فرمود: «أنسیتم قول رسول اللَّه صلی الله علیه وآله یوم غدیر خم: من کنت مولاه فعلیّ مولاه، وقوله صلی الله علیه وآله: انت منّی بمنزلة هارون من موسی؟»؛ [1] «آیا فراموش کردید گفتار رسول خداصلی الله علیه وآله در روز غدیر خم را که فرمود: هر کس من مولای اویم پس علی مولای اوست. و گفتارش که فرمود: تو نزد من همانند هارون نزد موسی هستی.» امام حسن و امام حسین علیهما السلام نیز به حدیث غدیر تمسک کرده و احتجاج نموده اند. [2] . [1] اسنی المطالب، ص 49. [2] ینابیع المودة، ج 3، ص 150، باب 90؛ کتاب سلیم، ج 2، ص 788، ح 26. ---------------------------بررسی شبهاتاز آنجا که این حدیث شریف از قوی ترین ادلّه بر امامت و ولایت حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام است، اهل سنت در صدد اشکال و تشکیک در سند یا دلالت آن برآمده اند. اینک به بررسی هر یک از آن ها می پردازیم: ---------------------------حدیث از طریق ثقات نقل نشده استابن حزم می گوید: «و اما حدیث (من کنت مولاه فعلیّ مولاه) هرگز از طریق ثقات نرسیده و صحیح نیست». [1] . پاسخ: اولاً: قبلاً اشاره کردیم که بسیاری از علمای اهل سنت تصریح به صحّت این حدیث نموده اند. ثانیاً: وی کسی است که تمام فقهای عصرش اتفاق بر گمراه بودن او داشته و عوام را از نزدیک شدن به او باز داشته اند. [2] . ثالثاً: او آرایی دارد که از آن ها استفاده می شود شخصی است متعصّب و حتی نسبت به حضرت علی علیه السلام عناد و بغض و کینه دارد. او در کتاب خود «المحلّی» می گوید: «بین هیچ یک از امت خلافی نیست که عبدالرحمن بن ملجم، علی را نکشت مگر با تأویل، و اجتهادش او را به این نتیجه رساند، و این چنین حساب کرده بود که کارش صحیح است». [3] . در حالی که بسیاری از علمای اهل سنت از پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله نقل کرده اند که خطاب به حضرت علی علیه السلام فرمود: «قاتل تو شقی ترین از آخرین است». و در تعبیری دیگر فرمود: «شقی ترین مردم است». و در تعبیری دیگر آمده است: شقی ترین این امت است، همان گونه که پی کننده شتر صالح شقی ترین قوم ثمود است». [4] . و در خبری دیگر از پیامبرصلی الله علیه وآله نقل شده که خطاب به حضرت علی علیه السلام فرمود: «آیا تو را خبر دهم به شدیدترین مردم از حیث عذاب در روز قیامت؟ حضرت عرض کرد: خبر ده مرا ای رسول خداصلی الله علیه وآله. آن گاه فرمود: همانا شدیدترین مردم از حیث عذاب در روز قیامت پی کننده شتر ثمود است، و کسی که محاسنت را به خون سرت سیراب خواهد کرد. [5] . و نیز فرمود: «قاتل تو شبیه یهود، بلکه خود یهود است». [6] . امام علی علیه السلام روزی خطاب به ابن ملجم کرد و فرمود: «من تو را از شرورترین خلق خدا می بینم». [7] . چگونه می توان ابن ملجم را مجتهد نامید در حالی که امام واجب الاطاعه خود را به قتل رسانده است؟ مگر پیامبرصلی الله علیه وآله خروج بر امام مسلمین را همانند خروج از جماعت مسلمین ندانسته و حکم به قتل او نکرده است. [8] . ابن حزم کسی است که قاتل عمار - ابو الغادیه یسار بن سبع سلمی - را نیز اهل تأویل و مجتهد می داند که در این عملش دارای یک اجر است. و می گوید: این عمل همانند کشتن عثمان نیست؛ زیرا کشتن عثمان جای اجتهاد نیست. [9] . در صورتی که ابوالغادیه از مجاهیل دنیا به حساب می آید و هیچ کس او را تعریف و توثیق نکرده است. این چه نوع اجتهادی است که در مقابل نصوص صریح کرده است؟ مگر پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله مطابق احادیث صحیح السند خطاب به عمّار نفرمود: «تو را گروه ظالم خواهند کشت». [10] . مگر پیامبرصلی الله علیه وآله در حق او نفرمود: «هر گاه مردم اختلاف کردند، فرزند سمیّه (عمار) با حق است». [11] . مگر پیامبرصلی الله علیه وآله نفرمود: «بار خدایا قریش به عمار ولع دارد، همانا قاتل عمار و برنده لباس او در آتش است». [12] . [1] الفِصَل، ج 4، ص 224. [2] لسان المیزان، ج 4، ص 229، رقم 5737. [3] المحلّی، ج 10، ص 482. [4] مسند احمد، ج5، ص326، ح17857؛ خصائص نسائی، ص162؛ مستدرک حاکم، ج3، ص151، ح4679 و... [5] عقد الفرید، ج 4، ص 155. [6] کنز العمال، ج 13، ص 195، ح 36582. [7] تاریخ طبری، ج 5، ص 145؛ کامل ابن اثیر، ج 2، ص 435. [8] صحیح مسلم، کتاب الامارة. [9] الفصل، ج 4، ص 161. [10] الاصابة، ج 2، ص 512، رقم 5704. [11] المعجم الکبیر، ج 10، ص 96، ح 10071. [12] مستدرک حاکم، ج 3، ص 437، ح 5661. ---------------------------مولی به معنای اولویت نیستمحمود زعبی در اشکال بر شرف الدین می گوید: «مولی به معنای اولویّت و برتری در تصرّف در لغت عرب به کار نرفته است». [1] . پاسخ: این ادّعا که کلمه «مولی» به معنای اولویت و برتری به کار نرفته، حرفی بدون دلیل بلکه بر خلاف واقعیات است؛ زیرا بزرگان کلام و تفسیر و لغت به این معنا برای کلمه «مولی» تصریح کرده اند: الف) کلمات مفسّرین: فخر رازی در تفسیر آیه «هِیَ مَوْلاکُمْ وَبِئْسَ الْمَصِیرُ»؛ [2] از کلبی و زجاج و ابی عبیده و فرّاء نقل می کند که معنای آن «اولی بکم» است. [3] . - بغوی نیز این آیه را چنین تفسیر می کند: «صاحبتکم و اولی بکم» [4] همدم شما و اولی و سزاوار به شما است. این تفسیر نیز از زمخشری، ابو الفرج ابن جوزی، نیشابوری، قاضی بیضاوی، نسفی، سیوطی، ابی السعود، در ذیل آیه فوق رسیده است. [5] . ب) کلمات متکلمین: برخی از متکلمین اهل سنّت؛ همانند سعد تفتازانی، علاء قوشچی و دیگران نیز به این معنا برای کلمه «مولی» تصریح کرده اند. تفتازانی می گوید: «استعمال (مولی) به معنای متولّی و مالک امر و اولی به تصرّف در کلام عرب شایع و از بسیاری از ائمه لغت نقل شده است...». [6] . ج) تصریح لغویّین از بزرگان لغت، اشخاصی؛ از قبیل: فرّاء، زجّاج، ابو عبیده، اخفش، علی بن عیسی رمّانی، حسین بن احمد زوزنی، ثعلب و جوهری و دیگران به معنای «اولی» برای کلمه «مولی» اشاره کرده اند. ریشه واژه «مولی»: ریشه واژه «مولی»، ولایت است. اصل این ماده بر قرب و نزدیکی دلالت می کند، یعنی میان دو چیز به گونه ای از نسبت قرب برقرار است که چیز دیگری میان آن ها فاصله نیست. ابن فارس می گوید: «واو، لام و ی (ولی) بر قرب و نزدیکی دلالت می کند و واژه «ولی» به معنای قرب و نزدیکی است، و کلمه مولی نیز از همین باب است. و بر معتِق، معتَق، صاحب، حلیف، ابن عم، ناصر و جار اطلاق می شود. ریشه همه آن ها «ولی» به معنای قرب است». [7] . راغب اصفهانی گفته است: «ولاء و توالی آن است که دو یا چند چیز به گونه ای باشند که غیر آن ها میان آن ها نباشد. این معنا برای قرب مکانی و قرب به لحاظ نسبت، دین، صداقت، نصرت و اعتقاد استعاره آورده می شود. واژه وِلایت (بر وزن هِدایت) به معنای نصرت، و واژه وَلایت (بر وزن شَهادت) به معنای تولّی امر است. و گفته شده هر دو واژه یک معنا دارد و حقیقت آن همان تولّی امر است». [8] . با توجه به حالات اولیه انسان در کاربرد الفاظ و این که معمولاً کلمات را در آغاز برای بیان معانی مربوط به محسوسات به کار می برد، می توان گفت: واژه ولایت در آغاز برای قرب و نزدیکی خاص در محسوسات (قرب حسی) به کار رفته است، آن گاه برای قرب معنوی استعاره آورده شده است. بر این اساس هر گاه این واژه در امور معنوی به کار رود بر نوعی از نسبت قرابت دلالت می کند و لازمه آن این است که ولیّ نسبت به آنچه بر آن دلالت دارد، دارای حقّی است که دیگری ندارد و می تواند تصرّفاتی را بنماید که دیگری جز به اذن او نمی تواند؛ مثلاً ولیّ میّت می تواند در اموال او تصرف کند، این ولایت او ناشی از حقّ وراثت است. و کسی که بر صغیر ولایت دارد حقّ تصرف در امور وی را دارد. کسی که ولایت نصرت دارد می تواند در امور منصور (آن کسی که نصرتش را عهده دار شده است) تصرف کند. و خداوند ولیّ امر بندگان خویش است؛ یعنی امور دنیوی و اخروی آن ها را تدبیر می کند و او ولیّ مؤمنان است؛ یعنی بر آنان ولایت خاصی دارد.... بنابر این، معنای ولایت در همه موارد استعمال آن، گونه ای از قرابت است که منشأ نوعی تصرف و مالک بودن تدبیر است. [9] . به عبارت دیگر: ولایت، نوعی اقتراب و نزدیکی نسبت به چیزی است به گونه ای که موانع و حجاب ها از میان براشته می شود... [10] . حال اگر کسی با ریاضت های نفسانی و قابلیت هایی که برای خود ایجاد کرده، و از طرفی دیگر مورد عنایات و الطاف الهی قرار گرفته و به مقام قرب تام الهی نایل شده، این چنین شخصی از جانب خداوند بر مردم ولایت پیدا می کند، ولایتی که لازمه آن این است که ولیّ نسبت به آنچه بر آن دلالت دارد، دارای حقی است که دیگری ندارد و او می تواند تصرفاتی بنماید که دیگری جز به اذن او نمی تواند. و همه این ها به اذن و اراده و مشیّت خداوند است. [1] البیّنات، محمود زعبی. [2] سوره حدید، آیه 15. [3] تفسیر رازی، ج 29، ص 227. [4] معالم التنزیل، ج 8، ص 29. [5] الکشاف، ج 4، ص 476؛ زاد المسیر، ج 8، ص 168؛ غرائب القرآن در حاشیه تفسیر طبری، ج 27، ص 131انوار التنزیل؛ مدارک التنزیل، ج 4، ص 226؛ تفسیر جلالین و... [6] شرح مقاصد، ج 2، ص 290. [7] ابن فارس، معجم مقاییس اللغه، ص 1104. [8] راغب اصفهانی، مفردات، ص 533. [9] المیزان، ج 6، ص 12. [10] همان، ج 5، ص 368. ---------------------------اولی و سزاوارتر در محبتزعبی در اعتراضی دیگر می گوید: «شیعه بعد از آن که (مولی) را به معنای اولی گرفتند آن را به «تصرّف» نسبت داده و آن کلمه را به معنای اولی به تصرف معنا کرده اند، چرا ارتباط آن را به محبّت نداده اند؟». [1] . پاسخ: اولاً: در قرآن کلمه «مولی» در معنای «متصرف در امر» به کار رفته است. خداوند متعال می فرماید: «وَاعْتَصِمُوا بِاللَّهِ هُوَ مَوْلاکُمْ». [2] فخر رازی در تفسیر خود «مولی» را به معنای آقا و متصرّف معنا کرده است. [3] . نیشابوری نیز در ذیل آیه «ثُمَّ رُدُّوا إِلَی اللَّهِ مَوْلاهُمُ الْحَقِّ»، [4] کلمه «مولی» را به معنای متصرف گرفته، می گوید: «آنان در دنیا تحت تصرفات موالی باطل بوده اند». [5] . ثانیاً: ثابت شد که «مولی» به معنای متولّی امر به کار رفته است و فرقی بین متولّی و متصرّف نیست. ثالثاً: کلمه «مولی» به معنای «ملیک» آمده، و معنای آن همان متصرف در امور است. رابعاً: در جای خود به اثبات رساندیم که حدیث غدیر با معنای محبّت سازگاری ندارد، و تنها معنای مناسب با آن «متصرف در امور» و «متولّی» است. [1] البیّنات. [2] سوره حج، آیه 78. [3] تفسیر رازی، ج 23، ص 74. [4] سوره انعام، آیه 62. [5] تفسیر نیشابوری، ج 7، ص 128. ---------------------------امامت باطنی نه ظاهریبرخی می گویند: مقصود از «ولایت» در حدیث غدیر، ولایت باطنی است نه ظاهری که مرادف با حکومت داری و خلافت و سرپرستی عموم مسلمین باشد، و با این توجیه در صدد جمع بین ولایت حضرت امیرعلیه السلام و خلافت سه خلیفه قبل می باشند. پاسخ: اولاً: اگر بنا است که این گونه کلمات حمل بر خلاف ظاهر شود، باید نبوّت را نیز این گونه بتوان حمل کرد؛ در حالی که قطعاً باطل است. ثانیاً: به چه دلیل خلافت این سه خلیفه ثابت شده تا در صدد جمع بین حقانیّت خلافت آنان و حدیث غدیر برآیند؟ ثالثاً: این تفسیر، خلاف ظاهر کلمه «مولی» و ولایت است؛ زیرا معنایی که از ظاهر آن به دست می آید، همان سرپرستی در ظاهر است. رابعاً: ما معتقدیم که «ولایت» در حدیث غدیر و دیگر احادیث، همان ولایت کبرای الهی است که از شؤونات آن، حاکمیت سیاسی و مرجعیّت دینی است. ---------------------------نقض به آیه شصت و هشتم سوره آل عمراندهلوی نیز می گوید: «چه ضرورتی دارد که لفظ «مولی» در حدیث را حمل بر اولی به تصرف و سرپرستی نماییم؛ در حالی که در قرآن بر خلاف این معنا به کار رفته است. خداوند متعال می فرماید: «إِنَّ أَوْلَی النّاسِ بِإِبْراهِیمَ لَلَّذِینَ اتَّبَعُوهُ وَهذَا النَّبِیُّ وَالَّذِینَ آمَنُوا»، و پرواضح است که أتباع حضرت ابراهیم اولی به تصرف از او نبوده اند. پاسخ: اولاً: در برخی از آیات قرآن کلمه «مولی» به معنای اولی و اولویت به کار رفته است، همانند آیه «مَأْواکُمُ النّارُ هِیَ مَوْلاکُمْ». [1] . ثانیاً: حمل کلمه «مولی» در حدیث غدیر بر معنای اولی به تصرف و سرپرستی به جهت قراینی است که در حدیث وجود دارد. ثالثاً: در آیه مربوط به حضرت ابراهیم علیه السلام قرینه ای وجود دارد که مانع از حمل آیه بر اولویت در تصرف است، و آن این که هیچ کس بر پیامبر خدا مقدم نیست. به خلاف مورد حدیث غدیر. [1] سوره حدید، آیه 15. ---------------------------مولی به معنای محبوببرخی مثل ابن حجر مکی و شاه ولی اللَّه دهلوی می گویند: مراد به «مولی» در حدیث غدیر «محبوب» است؛ یعنی هر کس که من محبوب اویم این علی نیز محبوب اوست. پاسخ: اولاً: این ادّعایی بدون دلیل است؛ زیرا با مراجعه به کتب لغت به این نتیجه می رسیم که هیچ یک از لغویین این معنا را برای کلمه «مولی» ذکر نکرده اند. ثانیاً: این معنا با معنای متبادر از حدیث بدون قرینه سازگاری ندارد. ثالثاً: این معنا با قراین موجود در روایت؛ خصوصاً قرینه صدر حدیث «الست اولی بکم من انفسکم» سازگاری ندارد. رابعاً: اگر مقصود پیامبر از این حدیث این احتمال است، پس چرا افرادی همچون معاویه و عایشه و طلحه و زبیر و عمرو بن عاص و امثال آن ها با حضرت علی علیه السلام به جنگ برخاسته و با او مخالفت کردند؟ آیا معاویه نبود که لعن حضرت را در مأذنه ها علنی کرد؟ و... خامساً: این معنا خلاف آن چیزی است که صحابه از حدیث غدیر فهمیده اند، و لذا حسّان بن ثابت در شعر خود از قول پیامبرصلی الله علیه وآله می گوید: «و رضیت من بعدی اماماً و هادیاً»، و راضی شدم از بعد خود که علی علیه السلام امام و هادی باشد. ---------------------------استدلال به روایتی از حسن مثنیدهلوی می گوید: ابو نعیم اصفهانی از حسن مثنّی نقل کرده که از او سؤال شد: آیا حدیث (من کنت مولاه) نصّ بر خلافت حضرت علی علیه السلام است؟ او در جواب گفت: اگر مقصود رسول خداصلی الله علیه وآله به این حدیث خلافت می بود باید آن را به طور فصیح بیان می کرد؛ زیرا او از فصیح ترین مردم بود...». پاسخ: اوّلاً: کلام حسن مثنّی بر فرض ثبوت، حجیّت و اعتباری ندارد؛ زیرا او معصوم نبوده، و نیز از صحابه به حساب نمی آید تا فهم او نزد اهل سنت دارای اعتبار باشد. ثانیاً: این حدیث سندی ندارد. ثالثاً: چگونه پیامبرصلی الله علیه وآله مسأله خلافت و امامت حضرت را در این حدیث به طور فصیح بیان نکرده است؟ در حالی که مقصود حضرت رسول صلی الله علیه وآله با قراین حالیه و مقالیه که همان امامت و خلافت حضرت علی علیه السلام است به طور وضوح از حدیث غدیر استفاده می شود. و علمای بلاغت گفته اند که کنایه ابلغ از تصریح است. و نیز حضرت رسول صلی الله علیه وآله در روایات دیگر مسأله امامت و خلافت حضرت علی علیه السلام را به طور واضح بیان کرده است. ---------------------------اشکال اجتماع دو متصرفمحمود زعبی می گوید: «اگر دلالت حدیث غدیر بر ولایت و اولی به تصرف و سرپرستی را قبول کنیم لازم می آید که در یک زمان و عصر دو متصرف مطلق و سرپرست بر مسلمانان وجود داشته باشد، و این دارای محذورات بسیاری است». [1] . پاسخ: اولاً: از حدیث غدیر استفاده ولایت و سرپرستی و اولی به تصرّف برای حضرت علی علیه السلام استفاده می شود، ولی در زمان حیات رسول خداصلی الله علیه وآله تصرفات حضرت علی علیه السلام در طول تصرفات رسول خداصلی الله علیه وآله است؛ یعنی در غیاب حضرت صلی الله علیه وآله او متصرف در امور است. ثانیاً: اشکال و محذوری در اجتماع دو ولایت نیست، و اگر محذوری باشد در اجتماع دو تصرف است، و ثبوت ولایت مستلزم فعلیّت تصرّف نیست. ثالثاً: محذور اجتماع دو متصرّف در صورتی است که هر یک از تصرفات با یکدیگر مخالف باشد در حالی که پیامبرصلی الله علیه وآله و حضرت علی علیه السلام هیچ گونه اختلافی در تصرّف نداشتند. رابعاً: عمده ولایت حضرت علی علیه السلام و فعلیّت آن بعد از وفات رسول خداصلی الله علیه وآله است. [1] البینات. ---------------------------حکمت ابلاغ ولایت خارج از مکهبرخی می گویند: چرا پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله موضوع ولایت حضرت علی علیه السلام را در مکه که همه مسلمانان در آنجا جمع بوده اند ابلاغ نکرد؟ و صبر نمود تا اعمال حج تمام شود و بعد از متفرّق شدن برخی از حاجیان بعد از خروج از مکه و طی مسافتی زیاد به طرف مدینه در بیابانی به نام غدیر خم موضوع ولایت و جانشینی حضرت علی علیه السلام را ابلاغ نمود. پاسخ: همان گونه که به طور تفصیل و مشروح در بحث از احادیث دوازده خلیفه اشاره کردیم و آن گونه که از احادیث معتبر اهل سنت استفاده می شود، پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله قصد داشت که در سرزمین عرفات در آن اجتماع عظیم به موضوع ولایت و خلافت امامان بعد از خود و از آن جمله امام علی علیه السلام اشاره کند، در آن خطبه ای که تمام مصادر حدیثی فریقین به آن اشاره کرده اند. جابر بن سمره می گوید: پیامبرصلی الله علیه وآله مشغول ایراد خطبه در بین جمعیت بود، چون سخن او به اینجا رسید که فرمود: «لن یزال هذا الأمر عزیزاً ظاهراً حتی یملک اثنا عشر، کلّهم»؛ «همیشه این امر - خلافت - نفوذناپذیر و غالب است تا این که دوازده نفر حاکم شوند.» جابر می گوید: «ثمّ لغظ الناس و تکلّموا فلم افهم قوله بعد (کلّهم). فقلت لأبی: یا ابتاه! ما بعد کلّهم؟ قال: کلّهم من قریش»؛ [1] «همه آن ها در این هنگام سر و صدا کرده و هیاهو نمودند، لذا نفهمیدم که بعد از کلمه "کلّهم" حضرت چه فرمود: از پدرم پرسیدم که پیامبرصلی الله علیه وآله چه فرمود؟ گفت: فرمود: همه آنان از قریش اند.» از این روایت و روایات دیگر استفاده می شود که چون عده ای از مخالفان نمی خواستند بنی هاشم و در رأس آن ها حضرت علی علیه السلام خلافت بعد از رسول خداصلی الله علیه وآله را به عهده گیرند، لذا چون سخن پیامبرصلی الله علیه وآله به اینجا رسید و فهمیدند که پیامبرصلی الله علیه وآله قصد دارد تا اوصیای بعد از خودش را معرفی کند، بدین جهت در صدد برآمدند تا از هر طریق ممکن جلسه را بر هم زنند و در این امر نیز به نظر خودشان موفق شدند، و نگذاشتند که پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله به اهداف خود نایل گردد. بعد از آن موقع پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله به دنبال فرصت مناسبی بود تا این مسأله را به طور آشکار بر مردم ابلاغ نماید. و از طرفی خوف داشت با اصرار و تأکید بر آن دین و آیینش مورد تعرض قرار گرفته و با ایجاد اختلاف و تشتت و درگیری دشمنان خارجی از آن سوء استفاده کنند تا این که آیه تبلیغ بر پیامبرصلی الله علیه وآله نازل شد و پیامبرصلی الله علیه وآله را تهدید کرد که اگر این امر مهم را به مردم ابلاغ نکنی گویا که اصل رسالتت را ابلاغ ننموده ای. لذا پیامبرصلی الله علیه وآله مردم را در وسط بیابان گرم و سوزان نگه داشت به موضوع ولایت امام علی علیه السلام را بر مردم ابلاغ کند. و برای این که مخالفان، جلسه را همانند سرزمین عرفات بر هم نزنند و سخنرانی او را قطع نکنند لذا دستور داد تا هودج هایی را آورده و بر روی آن رفت و امام علی علیه السلام را نیز بر روی آن بالا برد و دست حضرت را بلند کرد تا اگر باز نیز قصد بر هم زدن جلسه را داشتند و نگذاشتند سخن پیامبرصلی الله علیه وآله به مردم برسد عمل پیامبرصلی الله علیه وآله گویای مطلب باشد. [1] مسند احمد، ج 5، ص 99. ---------------------------عدم اختصاص به شیعهاین عید، تنها به شیعه مربوط نیست، هر چند که شیعه، دلبستگی خاصّی نسبت به آن دارد. فرقه های دیگر مسلمین هم در عید گرفتن غدیر، با شیعه شریکند. و بزرگانی از غیر شیعه در فضیلت این روز و عید بودنش به خاطر تعیین امیر المؤمنین علیه السلام به مقام والای ولایت از سوی حضرت رسول صلی الله علیه وآله سخنانی ابراز کرده اند؛ چرا که این موسم، موسم شادمانی هواداران حضرت علی علیه السلام است؛ چه او را به عنوان جانشین بلا فصل پیامبرصلی الله علیه وآله بدانند، چه چهارمین خلیفه. بیرونی در «الآثار الباقیة» روز غدیر خم را از روزهایی می داند که اهل اسلام آن را از اعیاد به حساب آورده اند. [1] . ابن طلحه شافعی می گوید: «روز غدیر خم، امیر المؤمنین علیه السلام آن را در شعر خود ذکر کرده و آن روز عید و موسم به حساب می آید، زیرا آن روز وقتی است که رسول خداصلی الله علیه وآله او را به این منزلت منصوب کرده و بر سایر خلائق برتری داده است». [2] . و نیز می گوید: «هر معنایی که اثباتش ممکن است و لفظ مولی برای رسول خداصلی الله علیه وآله بر آن دلالت داشته باشد، حضرت صلی الله علیه وآله آن را برای علی علیه السلام قرار داده است، و این مرتبه ای است بلند، و منزلتی است عظیم، و درجه ای است عالی، و مکانتی است رفیع، که پیامبرصلی الله علیه وآله حضرت علی علیه السلام را به آن اختصاص داده است. و لذا آن روز، روز عید و موسم سرور برای اولیای الهی گشته است». [3] . از کتب تاریخ، استفاده می شود که امّت اسلامی در شرق و غرب، در عید بودن آن متّفق اند و مصریان و مغربیان و عراقیان، به جایگاه آن اعتنا و اهتمام داشته اند. و روز غدیر نزد آنان به عنوان روزی مشخّص برای نماز، دعا، خطبه و مدیحه سرایی مشهور بوده است، و نامگذاری این روز به عید، مورد اتفاق بوده است. [4] . ابن خلّکان می گوید: «پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله هنگام بازگشت از مکّه در حجّة الوداع، وقتی به غدیر خم رسید، میان خود و علی علیه السلام عقد برادری بست و او را برای خود، همچون هارون برای حضرت موسی علیه السلام دانست و فرمود: «خدایا! کسانی که ولایت او را پذیرا شدند دوست بدار و کسانی که تحت سلطه ولایت او نرفته و با او دشمنی ورزیدند دشمن بدار، و یارانش را یاور باش و خوار کنندگانش را خوار کن». و شیعه را به این روز، دلبستگی خاصّی است. [5] . سخنِ ابن خلّکان را مسعودی تأیید کرده است، آنجا که می گوید: فرزندان حضرت علی علیه السلام و شیعیان او این روز را بزرگ می دارند. [6] . ثعالبی نیز پس از آن که شب غدیر را از شب های مشهور نزد امّت شمرده است می نویسد: «و این، شبی است که فردایش پیامبر خداصلی الله علیه وآله در غدیر خم، بر فراز جهاز شتران خطبه خواند و فرمود: «من کنت مولاه فعلیّ مولاه...»، و شیعیان، این شب را گرامی داشته، به احیاء و عبادت می پردازند». [7] . [1] الآثار الباقیة فی القرون الخالیة، ص 334. [2] مطالب السؤول، ص 53. [3] همان، ص 56. [4] وفیات الاعیان، ابن خلکان، ج 1، ص 60 و ج 2، ص 223. [5] همان. [6] التنبیه و الإشراف، مسعودی، ص 221. [7] ثمار القلوب، ثعالبی، ص 511. ---------------------------پیام های غدیربرخی در این زمان با طرح «کاربردی کردن غدیر» در صدد پیاده کردن پیام های «غدیر» در جامعه اسلامی اند. اینک جا دارد این موضوع به طور دقیق موشکافی و بررسی شده که «غدیر خم» چه پیام هایی داشته است؟ آیا پیام های آن اختصاص به عصر رسول صلی الله علیه وآله و بعد از وفات او داشته یا قابل اجرا و پیاده شدن تا روز قیامت است؟ اینک به برخی نکته ها و پیام های غدیر که برپایی جشن ها سبب یادآوری و ابلاغ آن به مردم می شود می پردازیم: 1 - بعد از هر پیامبری احتیاج به شخصیتی معصوم است که در خطّ او بوده و ادامه دهنده راه و تبیین کننده مرام آن پیامبر است، و لااقل در حدّ حفظ کیان و مجموعه شریعت، نگهبان و پاسدار دین باشد، همان گونه که رسول خداصلی الله علیه وآله برای بعد از خود جانشینی را در این امر معیّن نمود، و در این زمان این شخص امام مهدی علیه السلام است. 2 - جانشینان پیامبران باید از جانب خداوند منصوب شده و توسط پیامبر معیّن و معرفی گردند، همان گونه که پیامبرصلی الله علیه وآله برای خود جانشین معیّن کرد؛ زیرا مقام امامت مقامی الهی است و هر امامی باید از جانب خداوند به طور خاص و عام بر این سمت منصوب گردد. 3 - یکی از پیام های غدیر مسأله رهبری و صفات و خصوصیات او است، هر کس نمی تواند رهبر و جانشین پیامبرصلی الله علیه وآله در جامعه اسلامی باشد، رهبر باید کسی همانند حضرت علی علیه السلام باشد که در خط پیامبر بوده و مجری فرمان و دستورات او باشد وگرنه بر مردم است که با او بیعت نکنند. در نتیجه: مسأله غدیر با مسأله سیاسی اسلام گره خورده است. ما در کشور یمن مشاهده می کنیم که از اواسط قرن چهارم به بعد مسأله جشن های غدیر مطرح بوده و هر سال در روز غدیر خم آن صحنه عظیم را به نمایش می گذارند و مردم آن روز تجدید خاطر کرده و با وضعیت و شرایط رهبری در جامعه نبوی آشنا می شوند. گرچه در سال های اخیر حکومت وقت پی به آثار و پیام های مهمّ آن برده و شدیداً با برپایی آن مقابله کرده است و حتی هر سال تعدادی به جهت اصرار برای برپایی آن کشته می شوند، ولی مردم در برپایی آن مصمّم اند، و این به جهت آثار و برکات و پیامدهای این قضیه در جامعه اسلامی است. 4 - غدیر یک پیام همیشگی دارد و آن این که الگوی جامعه اسلامی و رهبر و مقتدای آن بعد از پیامبرصلی الله علیه وآله باید حضرت علی علیه السلام و امثال او از امامان معصوم باشند. آنان کسانی هستند که بر ما ولایت و سلطه دارند و ما باید با تقرب و نزدیکی به آن بزرگواران تحت سلطه تکوین و تشریع آنان قرار گرفته تا از برکات فیض وجودشان بهره مند شویم. 5 - غدیر و برپایی جشن های آن نمادی از تشیّع است، و در حقیقت واقعه غدیر اعلام این پیام است که باید همیشه با حقّ که بر محوریّت حضرت علی علیه السلام و اولاد او است پیمان بست تا به پیروزی نایل شد. 6 - نکته و پیام دیگری که از واقعه غدیر استفاده می شود این که انسان باید در ابلاغ حق و حقیقت اصرار ورزیده و از بیان آن کوتاه نیاید؛ زیرا پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله گرچه می دانست مردم بعد از وفاتش به سفارشات او عمل نخواهند کرد، ولی حجت را بر مردم تمام کرده و در هیچ موقعیت مناسب خصوصاً در حجة الوداع و در غدیر خم از بیان حق و پافشاری بر آن کوتاه نیامد. 7 - یکی دیگر از پیام های غدیر که تا روز قیامت باقی است مسأله مرجعیت دینی اهل بیت علیه السلام است، و لذا پیامبرصلی الله علیه وآله در همین ایّام بود که حدیث «ثقلین» را بیان کرده و مردم را به رجوع به اهل بیت معصومش برای اخذ شریعت خود رهنمون ساخت. 8 - یکی دیگر از پیام های غدیر آن است که در برخی از مواقع به جهت حفظ مصلحت و در نظر گرفتن مصلحت اهمّ باید از مصلحت مهم گذشت و آن را فدای مصلحت اهمّ نمود. حضرت علی علیه السلام با آن که از جانب خداوند سبحان و با ابلاغ رسول گرامی اسلام صلی الله علیه وآله به مقام خلافت و رهبری جامعه اسلامی منصوب شد، ولی هنگامی که مقابله و جنگ و خونریزی به جهت به دست آوردن حق خود را به صلاح و مصلحت اسلام و مسلمین ندید، تنها به موعظه و تذکّر و اتمام حجّت و اظهار مظلومیّت خود اکتفا کرد تا اسلام محفوظ بماند؛ زیرا به طور حتم اگر حضرت علی علیه السلام غیر از آنچه انجام داد، عمل می نمود فاجعه ای بزرگ بر اسلام و مسلمین وارد می شد که جبران پذیر نبود. و این درسی برای امّت اسلامی تا روز قیامت است، که گاهی باید به جهت حفظ مصلحت اهم از امر مهم گذشت. 9 - اکمال دین و اتمام نعمت و رضایت خداوند سبحان در بیان حق و حقیقت و اتمام حجت بر مردم است، همان گونه که در آیه «اکمال» به آن اشاره شده است. 10 - برای تبلیغ و بیان حق باید اعلان عمومی کرده و مخفی کاری ننمود، همان گونه که پیامبرصلی الله علیه وآله در حجة الوداع به جهت ابلاغ امر ولایت اعلان عمومی نمود، و نیز قبل از پراکنده شدن مردم در ملأ عام ولایت را ابلاغ نمود. 11 - مسأله خلافت و جانشینی و رهبری صحیح امت اسلامی در رأس امور است و هیچ گاه نباید معطّل گردد، همان گونه که رسول خداصلی الله علیه وآله با وجود آن که در مدینه مرض خطرناکی وارد شده و گروه زیادی را زمین گیر ساخته بود، ولی به جهت ابلاغ امر ولایت به این مشکل توجهی نکرده سفر خود را انجام داد و در آن سفر موضوع ولایت و جانشینی و رهبری بعد از خود را به مردم ابلاغ نمود. 12 - موضوع رهبری صحیح در جامعه اسلامی به منزله شالوده و روح اسلام و شریعت است و در صورتی که ابلاغ نگردد رکن و ستون فقرات جامعه اسلامی از هم متلاشی خواهد شد. لذا قرآن در این باره خطاب به پیامبرش می فرماید: «وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ»؛ [1] «و اگر چنین نکنی رسالت پروردگارت را نرسانده ای.» [1] سوره مائده، آیه 67. ---------------------------بررسی سندهای صحیحدر بین احادیث ولایت در مصادر اهل سنت، سندهای صحیحی وجود دارد. اینک به بررسی برخی از آن سندها می پردازیم: ---------------------------حدیث احمد بن حنبل از بریدهاحمد بن حنبل از ابن نمیر، و او از اجلح کندی، از عبداللَّه بن بریده از پدرش بریده نقل می کند که گفت: رسول خداصلی الله علیه وآله دو لشکر به سوی یمن فرستاد، بر یکی از آن ها علی بن ابی طالب علیه السلام را گمارد و بر دیگری خالد بن ولید را گماشت، و فرمود: هر گاه به یکدیگر رسیدید، علی علیه السلام امیر شما باشد، و اگر از هم جدا بودید هر یک امیر لشکر خود باشد. بریده می گوید: به قبیله بنی زید در یمن رسیدیم و با هم به مقاتله پرداختیم. مسلمانان بر مشرکان غالب شدند، در این قتال ذریه مشرکان به اسارت گرفته شدند. علی علیه السلام از بین اسیران زنی را برای خود گرفت. بریده می گوید: خالد مرا خواست و در نامه ای که به من داد امر کرد که به مدینه روم و از این واقعه نزد رسول خداصلی الله علیه وآله شکایت نمایم. خدمت پیامبر آمدم و نامه را تقدیم کردم. همین که حضرت صلی الله علیه وآله نامه را خواند، مشاهده کردم که غضب در صورت پیامبر نمایان شد. عرض کردم: ای رسول خداصلی الله علیه وآله! الآن وقت پناه بردن به خدا است. شما مرا با کسی فرستادی و دستور دادی که او را اطاعت کنم، من هم چنین کردم. حضرت فرمود: «لاتقع فی علیّ، فانّه منّی وانا منه وهو ولیّکم بعدی»؛ «سخنی بر ضدّ علی مگو؛ زیرا او از من و من از اویم و او ولیّ شما پس از من است». [1] . رجال سند این حدیث همگی از افراد مورد وثوق و اعتماد نزد اهل سنت اند. الف) عبداللَّه بن نمیر؛ او کسی است که یحیی بن معین و دیگران او را توثیق کرده و نیز از بزرگان اصحاب حدیث معرفی نموده اند. [2] و ابن حجر می گوید: او ثقه و صاحب حدیث است. [3] . ب) اجلح بن عبداللَّه؛ او نیز مورد وثوق ابن معین و دیگران واقع شده، [4] و ابن حجر او را صدوق می داند. [5] . ج) عبداللَّه بن بریده؛ او مطابق تصریح ذهبی و ابن حجر ثقه بوده است. [6] . د) بریده؛ وی از صحابه به شمار می آید که نزد اهل سنت همگی عادل است. [1] مسند احمد، ج 5، ص 356. [2] تذکرة الحفاظ، ج 1، ص 327. [3] تقریب التهذیب، ج 1، ص 53. [4] الکاشف، ج 1، ص 53. [5] تقریب التهذیب، ج 1، ص 49. [6] الکاشف، ج 2، ص 66؛ تقریب التهذیب، ج 1، ص 403. ---------------------------روایت ابوداوود طیالسیابوداوود طیالسی نیز حدیث ولایت را به آن نحوی که ذکر شد، به سند صحیح از ابن عباس نقل کرده است که سند آن چنین است: «حدّثنا ابوعوانه، عن ابی بلج، عن عمروبن میمون، عن ابن عباس» این که رسول خداصلی الله علیه وآله خطاب به علی علیه السلام فرمود: «انت ولیّ کل مؤمن من بعدی»؛ «تو ولی و سرپرست هر مؤمنی بعد از من می باشی». [1] . طیالسی عبدالرحمن بن مهدی؛ وی شیخِ احمد بن حنبل و از رجال صحاح سته به حساب می آید. و ذهبی او را «اصدق الناس» معرفی کرده است. ترجمه بقیه رجال سند مورد بررسی قرار گرفت. لذا ابن عبدالبرّ در رابطه با سند این حدیث می گوید: «هذا اسناد لا مطعن فیه لأحد؛ لصحته وثقة نقلته»؛ «این سندی است که هیچ طعنی در رابطه باآن از کسی نرسیده است؛ زیرا سند آن صحیح و ناقلین آن مورد وثوق اند». [2] . ابوالحجّاج مزّی نیز در ترجمه مولی امیرالمؤمنین علیه السلام بعد از نقل این حدیث همین تعبیر را آورده است. [3] . [1] مسند طیالسی، ص 360، رقم 2752. [2] الاستیعاب، ج 3، ص 28. [3] تهذیب الکمال، ج 2، ص 481. ---------------------------تحریف حدیثبخاری حدیث «ولایت» را نقل کرده، ولی آن قسمت را که دلالت بر ولایت امیرالمؤمنین علیه السلام دارد نقل نکرده است. او در صحیح خود به سندش از بریده نقل کرده که گفت: پیامبرصلی الله علیه وآله علی علیه السلام را به سوی خالد فرستاد تا خمس را از او بگیرد. بریده می گوید: من به جهت غسلی که کرده بود دشمن علی بودم و به خالد نیز آن را گوشزد کردم. پیامبر فرمود: ای بریده! آیا علی را دشمن می داری؟ عرض کردم: آری. فرمود: او را دشمن مدار؛ زیرا برای او در سهم خمس بیش از این مقدار است. [1] . در اینجا مشاهده می کنیم که چگونه بخاری حدیث بریده را تقطیع مغرضانه کرده و اصل حدیث پیامبرصلی الله علیه وآله را که جمله «و هو ولیّ کلّ مؤمن بعدی» است، حذف نموده است؛ زیرا همان گونه که اشاره شد، این حدیث با مضمون کامل آن که قبلاً ذکر شد توسط بریده به سند صحیح نقل شده است. و قطعاً این تحریف از بخاری بوده نه از غیر او همان گونه که حاکم نیشابوری و برخی از بزرگان محدّثین اهل سنت به آن اشاره کرده اند. لذا ابن دحیه اندلسی بعد از نقل این حدیث از بخاری، می گوید: «این حدیث را بخاری به صورت ناقص و نیمه کاره نقل کرده است؛ همان گونه که شما آن را مشاهده می کنید، و این از عادات او در نقل احادیثی از این قبیل است که به طور حتم از سوء رأی او در بازداشتن مردم از این راه می باشد». [2] . ابن دحیه کسی است که بنابر نصّ ذهبی، علامه محدّث، بصیر به حدیث و... معرفی شده است. [3] . و سیوطی نیز او را در برخی از کتاب هایش مورد وثوق و اطمینان قرار داده است. [4] . و از جمله کسانی که حدیث را تحریف کرده - ولو به نحو دیگر - ولیّ اللَّه دهلوی است. او به جای کلمه (انّه) أنا آورده و نیز کلمه (بعدی) را از آخر حدیث حذف کرده است؛ یعنی حدیث را اینگونه نقل کرده: «... ماتریدون من علیّ؟ انّ علیّاً منّی و أنا منه و أنا ولیّ کلّ مؤمن». با آن که هر شخص دارای ذوق سالمی پی به بطلان این جمله خواهد برد؛ خصوصاً این که او این حدیث را در کتاب «قرة العینین» خود بدون تحریف آورده است. [1] صحیح بخاری، ج 5، ص 206و207. [2] المستوفی فی اسماء المصطفی، مخطوط. [3] سیر اعلام النبلاء، ج 22، ص 389. [4] بغیة الوعاة، ج 2، ص 218. ---------------------------روایان حدیث ولایت از صحابهاین حدیث را گروهی از صحابه نقل کرده اند؛ امثال: امیرالمؤمنین علیه السلام، امام حسن علیه السلام، ابوذر غفاری، عبداللَّه بن عباس، ابوسعید خدری، براء بن عازب، عمران بن حُصین، ابولیلی انصاری، بریدة بن حصیب، عبداللَّه بن عمرو، عمرو بن عاص، وهب بن حمزه، حبشی بن جناده و جابر بن عبداللَّه انصاری. ---------------------------دلالت حدیثحدیث شریف ولایت از راه هایی دلالت بر امامت و خلافت امام علی بن ابی طالب علیه السلام دارد که به برخی از آن ها اشاره می کنیم: 1 - کلمه «ولیّ» گرچه بر معانی مختلفی؛ از قبیل: مالک امر، صدیق، دوست و ناصر... اطلاق می شود، ولی معنای شایعی که برای آن شده و هنگام اطلاق و بدون قرینه، لفظ بر آن حمل می شود همان معنای اوّل؛ یعنی «مالک امر» و حاکم است. «ولیّ صغیر» کسی است که متولی او بوده و «ولیّ زن» کسی است که متولی نکاح او است. و «ولیّ خون»، کسی است که حقّ مطالبه به قصاص را دارد و «ولیّ عهد» کسی است که مالک عهد سلطه می باشد. 2 - و نیز ممکن است که در تعیین معنای «ولیّ» در این حدیث به صدر حدیث استناد کرد؛ زیرا بنابر نقل ترمذی و دیگران، پیامبرصلی الله علیه وآله فرمود: «انّ علیّاً منّی و أنا منه»؛ «همانا علی از من و من از اویم.» این جمله دلالت دارد بر این که امام علی علیه السلام در تمام مزایا و فضایل، همانند رسول خداصلی الله علیه وآله است که از آن جمله مقام امامت و ولایت و حاکمیت است. همان مقامی که خداوند در شأن رسول خداصلی الله علیه وآله فرمود: «النَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ»؛ [1] «پیامبر سزاوارتر از مؤمنین است نسبت به خودشان.» 3 - این که پیامبرصلی الله علیه وآله جمله «هو ولیّ کلّ مؤمن بعدی» را در جواب اعتراض بریده و دیگران آورده است، خود دلالت بر معنای خاص «ولیّ» یعنی همان حاکمیت و سلطه دارد؛ زیرا از آنجا که حضرت علی علیه السلام تصرفی در غنائم نموده، قبل از آن که غنائم نزد رسول خداصلی الله علیه وآله آورده شود، و پیامبرصلی الله علیه وآله نیز عمل او را امضا کرده است، این خود دلیل بر آن است که حضرت در صدد اثبات ولایت به معنای سلطه و حاکمیت امام علی علیه السلام است. بلکه از جمله «و هو منّی و أنا منه» و نیز جمله «و هو ولیّ کلّ مؤمن بعدی» استفاده می شود که حضرت علی علیه السلام حتی در زمان رسول خداصلی الله علیه وآله ولایت داشته، ولی با وجود پیامبر و حضور حضرت علی علیه السلام نزد پیامبر، ولایت او فعلیّت نداشته است، ولی در غیاب پیامبرصلی الله علیه وآله و بعد از وفات حضرت، به فعلیّت رسیده است. و این معنا با کلمه «بعدی» ناسازگاری ندارد؛ زیرا بعدیّت در اینجا بر بعدیّت رتبی اطلاق می شود. 4 - محمّد بن ادریس شافعی و ابوبکر باقلانی و جماعتی از بزرگان اصولیین از اهل سنت می گویند: هر گاه در لفظ مشترک قرینه ای بر یکی از معانی آن نباشد، آن لفظ را باید حمل بر تمام معنایش نمود. در مورد حدیث ولایت بر فرض که قراین و شواهد سابق را قبول نکنیم، مطابق این مبنای اصولی می توان کلمه «ولیّ» در حدیث ولایت را حمل بر همه معانی آن؛ از جمله متصرّف در امور و حاکمیت نمود. 5 - یکی از قراین موجود در حدیث ولایت برای حمل بر معنای امامت، فهم بریده از کلام پیامبرصلی الله علیه وآله است. به همین جهت است که بریده از جمله کسانی بود که از بیعت ابوبکر تخلّف نمود. [2] . [1] سوره احزاب، آیه 6. [2] ر.ک: روضةالصفا، میرخواند. ---------------------------شبهه اشتراک در لفظشیخ عبدالعزیز دهلوی نیز می گوید: «و نیز لفظ (ولیّ) از الفاظ مشترک است و چه دلیلی است که آن را باید حمل بر خصوص اولی به تصرف نمود». [1] . پاسخ: اولاً: متبادر از لفظ «ولیّ» همان گونه که در بحث از حدیث غدیر گفته شد معنای اوّل به تصرف و امامت و سرپرستی است مثل این که گفته می شود: «ولیّ قاصر پدر اوست» یعنی سرپرست او پدرش می باشد. ثانیاً: در این حدیث، پیامبرصلی الله علیه وآله ولایت بعد از خودش را منحصر بر حضرت علی علیه السلام کرده است، و می دانیم که ولایت به معنای محبت و نصرت منحصر به یک شخص خاص نیست و برای همه مؤمنان ثابت است. ثالثاً: با در نظر گرفتن شأن صدور این روایت از پیامبرصلی الله علیه وآله درباره حضرت علی علیه السلام پی می بریم که این حدیث مربوط به معنای سرپرستی و اولی به تصرف بودن اوست؛ زیرا همان گونه که در متن حدیث آمده، بریده از حضرت علی علیه السلام به جهت تصرف در غنائم جنگی بدون اذن پیامبرصلی الله علیه وآله شکایت داشته که پیامبرصلی الله علیه وآله درباره حضرت علیه السلام این تعبیر را آورده است، و این با معنای اولی به تصرف سازگاری دارد. شاهد این توجیه این که در روایتی که احمد بن حنبل در این باره به سند صحیح نقل کرده چنین آمده است: «یا بریدة! الست اولی بالمؤمنین من انفسهم؟ قلت: بلی یا رسول اللَّه. قال: من کنت مولاه فعلیّ مولاه»؛ [2] «ای بریده! آیا من اولی به مؤمنان از خودشان نیستم؟ گفتم: آری. حضرت فرمود: هرکه من مولای اویم پس علیّ مولای اوست». [1] تحفه اثناعشریه، ص 211. [2] مسند احمد، ج 5، ص 347؛ مستدرک حاکم، ج 3، ص 110. ---------------------------تکذیب ابن تیمیهوی می گوید: «و همچنین حدیث «و هو ولیّ کل مؤمن بعدی» دروغ بر رسول خداصلی الله علیه وآله است؛ زیرا او در زمان حیات و مرگش ولیّ هر مؤمنی است و هر مؤمنی نیز ولی او در حیات و ممات است». [1] . پاسخ: این کلام ناشی از کینه و دشمنی او با امیر مؤمنان علیه السلام است؛ زیرا همان گونه که بیان شد این حدیث را بزرگان اهل حدیث نقل کرده و عده ای نیز تصریح به صحّت آن نموده اند. و لذا محمّد ناصر الدین البانی بعد از نقل حدیث ولایت و تصحیح آن از طرق مختلف می گوید: «هذا کلّه من بیان شیخ الاسلام وهو قویّ متین کما تری، فلا أدری بعد ذلک وجه تکذیبه للحدیث الّا التسرع والمبالغة فی الردّ علی الشیعة، غفر اللَّه لنا وله»؛ [2] «این به تمامه از بیان ابن تیمیه بود و این بیان قوی و متین است، ولی نمی دانم که چرا او این حدیث را تکذیب کرده است و به نظر من جهتی جز این نداشته که او در ردّ بر شیعه سرعت به خرج می داده و مبالغه می کرده است. خداوند از ما و از او بگذرد.» [1] منهاج السنة، ج 7، ص 391. [2] سلسلة الاحادیث الصحیحة، حدیث 2223. ---------------------------اجماع بر حقانیت ولایت ابوبکروی نیز می گوید: «و اگر حدیث قابل تأویل نباشد، لااقل اجماع بر حقانیت خلافت ابوبکر و دو نفر دیگر است و این مفید قطع به حقانیت خلافت اوست و ولایت علیّ را ابطال می نماید؛ زیرا اجماع قطعی و مفاد خبر واحد ظنّی است و هیچ تعارضی بین ظنّی و قطعی نیست، و لذا باید به قطعی عمل کرده و دلیل ظنی الغا شود. علاوه این که اعتباری به دلیل ظنّی در مسأله ولایت نزد شیعه نیست». [1] . پاسخ: اولاً: ابن حجر چگونه ادّعای اجماع بر خلافت آن سه نفر کرده در حالی که چنین اجماعی وجود نداشته است. ثانیاً: برفرض ثبوت اجماع از آنجا که جهت آن روشن است که با تهدید و تطمیع بوده لذا از اعتبار ساقط است. ثالثاً: چگونه حدیث ولایت خبر واحد است در حالی که ده ها نفر از علمای اهل سنت آن را نقل کرده اند. رابعاً: این حدیث از چهارده نفر از صحابه نقل شده است. و ابن حجر در «الصواعق المحرقة» ادّعای تواتر حدیث (مروا ابابکر فلیصلّ بالناس) را کرده با اعتراف به این که هشت نفر از صحابه از جمله عایشه و حفصه آن را نقل کرده اند، ولی حدیث «ولایت» را با نقل چهارده نفر از صحابه حدیث واحد می داند!! بلکه ابن حزم در مسأله فروش آب در حدیثی به مجرد روایت چهار نفر از صحابه، در آن ادّعای تواتر کرده است. خامساً: حدیث «ولایت» که شیعه به آن استدلال می کند قطعی است؛ خصوصاً این که به ادله دیگر تأیید می شود. [1] پیشین. ---------------------------نص حدیثطبری در تاریخ خود از ابن حمید، از سلمه، از محمّد بن اسحاق، از عبدالغفار بن قاسم ابومریم، از منهال بن عمرو، از عبداللَّه بن نوفل بن حارث بن عبد المطلب، از ابن عباس، از علی بن ابی طالب علیه السلام نقل می کند که فرمود: «هنگامی که آیه «وَأَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ» بر رسول خداصلی الله علیه وآله نازل شد، حضرت مرا خواست و فرمود: ای علی! خداوند مرا امر کرده که نزدیکان عشیره خود را انذار کنم، لکن دستم به این کار نمی رود و می دانم که هر گاه شروع به این کار کنم از آن ها کار ناشایستی خواهم دید. دست نگه داشتم تا آن که جبرئیل آمد و گفت: ای محمّد! اگر آنچه را به آن امر شده ای انجام ندهی پروردگارت تو را عذاب خواهد کرد. پس تو یک صاع طعام درست کن و ران گوسفندی نیز بر آن قرار بده و نیز ظرفی از شیر پر کن. آن گاه بنی عبدالمطلب را جمع کن تا با آن ها سخن بگویم و آنچه را که به آن مأمور شده ام ابلاغ کنم. حضرت می فرماید: من آنچه را که امر شده بودم انجام دادم، سپس بنی عبدالمطلب را دعوت کردم که در آن روز چهل مرد، کمتر یا بیشتر بودند. در میان آن ها عموهای پیامبر، ابوطالب و حمزه و عباس و ابولهب بودند. بعد از اجتماع آنان پیامبر دستور داد تا طعامی را که آماده کرده بودم حاضر کنم. آن ها را آوردم. در ابتدا رسول خداصلی الله علیه وآله مقداری از گوشت برداشته و با دندان های خود جدا کرد و در اطراف سینی قرار داد، آن گاه فرمود: به اسم خدا مشغول شوید. همگی از آن استفاده کردند تا سیر شدند ولی به جز جای انگشتان چیزی بر آن ندیدم. و به خداوندی که جان علی به دست او است سوگند، اگر یک نفر از آن ها می خواست به اندازه همه بخورد غذا حاضر بود. آن گاه رسول خداصلی الله علیه وآله فرمود: این جماعت را سیراب کن. ظرف شیر را آوردم و همگی از آن آشامیدند تا سیراب شدند. و به خدا سوگند! که اگر یک نفر می خواست به اندازه همه بیاشامد شیر وجود داشت. بعد از غذا همین که پیامبر خواست با آن ها سخن بگوید، ابولهب شروع به سخن کرد و گفت: سحر صاحب شما در شما کارساز است! با این حرف، آنان متفرّق شدند و رسول خداصلی الله علیه وآله نتوانست با آن ها سخن بگوید. حضرت فردای آن روز فرمود: ای علی! این مرد از من پیشی گرفت و آن حرفی که شنیدی را به زبان جاری ساخت و لذا پیش از آن که سخنی بگویم متفرّق شدند. تو همان غذاهای دیروز را آماده ساز و سپس آن ها را نزد من جمع کن. حضرت می فرماید: من غذا را آماده کرده، همان افراد را جمع نمودم. حضرت دستور داد تا غذا حاضر شود. من حاضر نمودم. حضرت همان کار روز قبل را نسبت به غذا تکرار نمود. آنان از آن غذا تناول نمودند و سیر شدند. سپس حضرت فرمود: آنان را سیراب کن. آن ظرف را آوردم و همگی از آن آشامیدند تا سیراب شدند. سپس رسول خداصلی الله علیه وآله شروع به سخن کرده، فرمود: ای بنی عبدالمطلب! به خدا سوگند! من جوانی را در عرب نمی شناسم که برای قومش چیزی بهتر از آنچه من آورده ام آورده باشد، من برای شما خیر دنیا و آخرت را آورده ام و خداوند مرا امر کرده است که شما را به آن دعوت نمایم. کدام یک از شما است که مرا به این امر کمک کند تا برادر و وصیّ و جانشین من در میان شما باشد؟ همگی نسبت به این درخواست پیامبرصلی الله علیه وآله سکوت کردند. ولی من در حالی که سنّم از همه کمتر بود و... عرض کردم: ای پیامبر خدا! من وزیر شما بر این امر می شوم. پیامبر دست بر گردن من گذارد و فرمود: «انّ هذا اخی ووصیّی وخلیفتی فیکم، فاسمعوا واطیعوا»؛ «همانا این شخص برادر و وصّی و جانشین من در میان شما است. پس به دستورات او گوش فرا داده و او را اطاعت کنید». حضرت می فرماید: آن قوم در حالی که می خندیدند از جای برخاسته و به ابوطالب گفتند: محمّد تو را امر کرده تا به دستور فرزندت گوش فرا داده و او را اطاعت کنی». [1] . آنچه که جای تأسف است این که گرچه طبری در تاریخ خود این قضیه و واقعه را بدون تحریف نقل کرده ولی در تفسیر خود «جامع البیان» به جای جمله «لیکون اخی و وصیی و خلیفتی» جمله «لیکون اخی و کذا و کذا» و نیز بدل از جمله «انّ هذا اخی و وصیّی و خلیفتی» جمله «انّ هذا اخی و کذا و کذا» به کار برده است، تا آن که بر سر مستمعین خود کلاه گذاشته، مبادا به شیعه تمایل پیدا کنند. مگر این که بگوییم این تحریف از ناحیه چاپخانه ها صورت پذیرفته است نه از طرف طبری، ولی به هر تقدیر اشکال بر اهل سنت از این ناحیه وارد است، که احادیث فضایل اهل بیت علیهم السلام را به جهت کلاه گذاشتن بر سر مریدان خود تا مبادا شیعه شوند، تحریف می نمایند. نوع تحریف دیگری نیز از محمّد حسنین هیکل نویسنده مصری در کتاب «حیات محمّدصلی الله علیه وآله» صورت پذیرفته است؛ زیرا او با آن که این قصه را در چاپ اول کتاب خود آورده [2] ولی در چاپ های بعد آن را حذف کرده است. [1] تاریخ طبری، ج 2، ص 220. [2] حیاة محمّدصلی الله علیه وآله، ص 104. ---------------------------راویان حدیث «دار» با سند طبریگروهی از مورخین شیعه و سنّی واقعه «دار» را با همان سند طبری نقل کرده اند؛ از قبیل: 1 - ذهبی. [1] . 2 - قوشچی حنفی. [2] . 3 - محمّد حسنین هیکل. [3] . 4 - شیخ مفیدرحمه الله. [4] . 5 - شیخ طوسی رحمه الله. [5] . 6 - ابن طاووس رحمه الله. [6] . 7 - شیخ حرّ عاملی رحمه الله. [7] . و دیگران. [1] تاریخ الذهبی، ص 144و145. [2] شرح تجرید، ص 401. [3] حیاة محمّدصلی الله علیه وآله، ص 104، چاپ اول. [4] الإرشاد، ج 1، ص 49. [5] تلخیص الشافی، ج 2، ص 57. [6] الردّ علی العثمانیة، ص 129. [7] اثبات الهداة، ج 1، ص 255، رقم 327. ---------------------------صحت سند حدیثدر صحّت سند حدیث «دار» جای هیچ گونه شک و شبهه ای نیست. برخی ادّعای صحّت حدیث کرده و برخی دیگر نیز اعتراف به تواتر آن نموده اند. اینک به برخی از کلمات اشاره می کنیم: 1 - ابن ابی الحدید در شرح خود بر نهج البلاغه هنگام نقل این واقعه می گوید: «انّه روی فی الخبر الصحیح...»؛ «همانا این واقعه در خبر صحیح نقل شده است». 2 - متقی هندی در «کنز العمال» [1] نقل کرده که طبری این حدیث را تصحیح کرده است. تأیید بر این نسبت این که طبری این خبر را در تاریخ خود بدون هیچ اعتراضی نقل کرده است و عده ای دیگر نیز با همان سند این حدیث را نقل کرده اند، بدون آن که اعتراضی نسبت به سند آن داشته باشند. و به همین جهت است که طبری نتوانسته در سند آن خدشه نماید، لذا در صدد تحریف متن برآمده است. همان گونه که قبلاً به آن اشاره شد. 3 - ابوجعفر اسکافی معتزلی در ردّ خود بر حافظ این حدیث را تصحیح سندی کرده است. [2] . 4 - شیخ مفیدرحمه الله می گوید: «و ذلک فی حدیث الدار الّذی اجمع علی صحته نقّاد الآثار»؛ «و آن حدیث «دار» است که نقّادین آثار، اجماع بر صحّت آن نموده اند». [3] . 5 - ابوالصلاح حلبی در «تقریب المعارف» می گوید: «و قد اطبق الناقلون من الفریقین علی هذا النقل کنقلهم المعجزات»؛ «ناقلین از فریقین بر نقل این واقعه، همانند نقل معجزات اتفاق دارند». [4] . 6 - احمد بن حنبل در «المسند» حدیث را با سند صحیح نقل کرده است. [5] . 7 - ابن اثیر در «الکامل» قصه را از مسلّمات تاریخی برشمرده است. [6] . 8 - این حدیث از روایات «تفسیر طبری» و ابن ابی حاتم رازی و بغوی به حساب می آید. کسانی که ابن تیمیه در «منهاج السنة» به آن کتب استدلال کرده است. او طبری و ابن ابی حاتم و برخی دیگر از مفسّرین را این گونه توصیف می کند که آنان از جمله کسانی هستند که روایات جعلی را نقل نمی کنند. [7] و نیز می گوید: اینان کسانی هستند که در اسلام زبان صادقی داشته و تفاسیرشان متضمّن منقولاتی است که در تفسیر به آن ها اعتماد می شود. [8] . 9 - این حدیث از جمله روایات کتاب «المختارة» ضیاء مقدسی است که التزام به صحّت احادیث آن داده است، و نیز حافظ ابن حجر برای اثبات صحّت یکی از احادیث می گوید: «این حدیث از جمله احادیثی است که ضیاء مقدسی در «المختارة» از «المعجم الکبیر» نقل کرده است»، و ابن تیمیه تصریح کرده که احادیث «المختارة» اصحّ و اقوی از احادیث مستدرک است». [9] . 10 - قصه «دار» از جمله فضایل ده گانه ای است که به امیرالمؤمنین اختصاص دارد و در حدیث صحیح از ابن عباس نقل شده است. [10] . [1] کنز العمال، ج 15، ص 113. [2] شرح ابن ابی الحدید، ج 13، ص 244. [3] الإرشاد، ص 49و50. [4] تقریب المعارف، ص 135. [5] مسند احمد، ج 1، ص 111. [6] الکامل، ج 2، ص 22. [7] منهاج السنة، ج 7، ص 13. [8] همان. [9] فتح الباری، ج 7، ص 217. [10] مستدرک حاکم، ج 3، ص 132. ---------------------------دلالت حدیثبا تأمّلی در حدیث «دار» پی می بریم که این روایت از جمله احادیثی است که دلالت صریح بر امامت و خلافت و جانشینی امام علی علیه السلام نسبت به رسول خداصلی الله علیه وآله دارد. بنابراین می توان گفت که اسلام از ابتدای ظهور و بروز خود سه اصل مهم را به مردم گوشزد کرده است: یکی شهادت به وحدانیت خداوند، و دیگری شهادت به نبوت رسول اکرم صلی الله علیه وآله و سوم شهادت به ولایت و وصایت علی بن ابی طالب علیه السلام. در آخر امر رسالت نیز اعتراف و شهادت به این سه امر مهم در روز غدیر خم از مردم گرفته شد. و پیامبر با این کار دین را بر آن ها کامل کرد و از دار دنیا رحلت نمود. ---------------------------عدم تخریج شیخینشیخ سلیم البشری می گوید: «عامه برای سند این حدیث اعتباری قائل نیستند، و از طرفی دیگر بخاری و مسلم آن را نقل نکرده اند». [1] . پاسخ: اولاً: همان گونه که اشاره شد عده ای از علمای اهل سنت حدیث «دار» را معتبر دانسته و برخی نیز آن را ارسال مسلّم کرده اند. احمد بن حنبل نیز آن را به سند صحیح در مسند خود نقل کرده است. ثانیا: به تصریح بخاری و مسلم چه بسیار از احادیثی که به جهت خوف طولانی شدن کتابشان نقل نکرده اند، و این طور نیست که هر چه حدیث صحیح السند باشد آن را نقل کرده باشند. این مطلب نه تنها مورد اتفاق اهل سنت است بلکه خود شیخین نیز به آن اشاره کرده اند. [2] . ثالثاً: این که بخاری و مسلم این حدیث را نقل نکرده اند به جهت آن است که با رأی و عقیده آن دو در خلافت سازگاری نداشته است. و همین سبب اساسی در اعراض از نقل بسیاری از احادیث است. آن ها می ترسند که این گونه روایات مستمسکی برای شیعه و بر ضدّ آن ها شود و لذا با وجود علم به آن ها، کتمان نموده اند. و کسی که سیره بخاری را در مقابل امیرالمؤمنین و سایر اهل بیت علیهم السلام بداند که چگونه قلم او هنگام رسیدن به فضایل اهل بیت خشک شده یا می شکند، هرگز از عدم نقل این حدیث و امثال آن تعجب نمی کند. [1] المراجعات. [2] المنهاج فی شرح صحیح مسلم، ج 1، ص 37؛ زاد المعاد، ج 4، ص 60. ---------------------------احتیاج به تواترابن تیمیه همچنین می گوید: «شیعه امامیه در باب امامت به حدیث احتجاج نمی کند مگر در صورتی که متواتر باشد؛ زیرا امامت نزد آن ها از اصول دین است، و هرگز این حدیث به حدّ تواتر نرسیده است». پاسخ: اوّلاً: استدلال ما به این حدیث بر اهل سنت است و از آنجا که آن ها در باب اثبات امامت به هر حدیثی استدلال می کنند؛ چه متواتر باشد یا خبر واحد، لذا می توانیم بر آن ها به این حدیث احتجاج نماییم. ثانیاً: شیعه امامی اگر به این حدیث در باب امامت امیرالمؤمنین استدلال می کند از آن جهت است که با اضافه به طرقی که در مصادر روایی خود دارد، آن را به حدّ تواتر و یقین می رساند. ثالثاً: شیعه در اثبات امامت امیرالمؤمنین تنها به این روایت تمسک نمی کند، بلکه روایات بسیار دیگری نیز هست که با ضمیمه به آن ها ولایت حضرت امیرعلیه السلام به طور حتم و یقین به اثبات می رسد. ---------------------------خلافت در بین اهل بیت پیامبربرخی می گویند: حدیث «دار» دلالت بر وصایت و خلافت حضرت علی علیه السلام در بین اهل بیت پیامبر دارد نه خلافت بعد از رسول خداصلی الله علیه وآله بر عموم مسلمانان. پاسخ: اولاً: این احتمال خلاف اجماع مرکب است؛ زیرا هر کس که قائل است به این که امام علی علیه السلام جانشین رسول خدا در اهل بیت او است معتقد به خلافت عامه است و هر کس که خلافت در محدوده اهل بیت را قبول ندارد در مورد عموم را نیز قبول ندارد، احتمال و قول سوم خلاف اجماع مرکب است. و کلمه «فیکم» که در حدیث آمده دلالت بر اختصاص به خلافت در اهل بیت پیامبر ندارد؛ زیرا اجماع است بر عدم فرق بین عشیره پیامبر و غیر آن، و نیز منجرّ به اجتماع عام و خلیفه خاص می شود که هیچ کس به آن قائل نیست. ثانیاً: به قرینه صدر حدیث که پیامبرصلی الله علیه وآله فرمود: «من یؤازرنی علی هذا الامر» که مقصود، امر نبوت و رسالت است، خلافت و وصایت نیز در شأن رسالت خواهد بود که به طور حتم با معنای امامت و رهبری و هدایت عموم مسلمین سازگاری دارد. ---------------------------شأن نزول دیگرمحمود زعبی در «البینات» می گوید: «آنچه که در صحاح درباره شأن نزول آیه «وَأَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ» آمده، غیر از این واقعه است؛ زیرا در «صحیحین» از ابن عمر و ابوهریره غیر از این قصه نقل شده است. آن دو می گویند: هنگامی که آیه فوق نازل شد رسول خداصلی الله علیه وآله قریش را دعوت کرده و در جایی آن ها را جمع نمود و آن ها را به طور خصوص و عموم نصیحت و انذار کرد و فرمود: ای بنی کعب بن لؤی خودتان را از آتش نجات دهید. ای فاطمه دختر محمد خودت را از آتش نجات بده. [1] . پاسخ: 1 - جالب توجه است که عبداللَّه بن عمر در وقت نزول آیه که سال سوّم بعثت است سنّش نزدیک به یک سال بوده است. و نیز ابوهریره هفده سال بعد از نزول آیه اسلام آورده است. حال چگونه این واقعه را نقل می کنند؟ پس حدیث از این جهت ارسال دارد. 2 - در این روایت که از صحیحین نقل شده، پیامبرصلی الله علیه وآله دخترش فاطمه علیها السلام را مورد خطاب قرار داده و می فرماید: خودت را از آتش «جهنم» نجات بده، با آن که مطابق روایات اهل بیت علیهم السلام هنوز حضرت زهراعلیها السلام در سال نزول آیه متولد نشده است؛ زیرا در سال پنجم بعثت یعنی دو سال بعد از نزول آیه حضرت به دنیا آمده است، حال چگونه ممکن است که پیامبر او را مخاطب قرار داده باشد. و مطابق روایات اهل سنت بنابر قول ابن عبدالبر ولادت حضرت زهراعلیها السلام در سال دوم بعثت و بنابر قول دیگران پنج سال قبل از بعثت بوده است. حال چگونه ممکن است کودکی که هنوز به حدّ بلوغ نرسیده مورد عتاب قرار گیرد، خصوصاً با در نظر گرفتن این که اهل سنت معتقدند که دختر از سنین پانزده سالگی مورد خطاب تکالیف شرعی قرار می گیرد. لذا از این جهت نیز این روایت مورد تضعیف واقع می شود. 3 - خداوند متعال در آیه «وَأَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ» دستور به انذار عشیره نزدیک پیامبر را داده است در حالی که مطابق روایت صحیحین پیامبر اقوام دور خود را؛ از قبیل بنی کعب بن لؤی و قریش و بنی قصی و بنی عبدمناف را نیز انذار کرده است. [2] . علامه طباطبایی رحمه الله می فرماید: «این روایت با آیه انطباق ندارد؛ زیرا طبق این روایت پیامبر انذار را به عموم قریش تعمیم داده است در حالی که آیه تصریح به عشیره نزدیک پیامبر دارد که بنی عبدالمطلب یا بنی هاشم است». [3] . 4 - خطابی که مناسب با شروع دعوت است، دعوت مردم به توحید و رسالت و اعتقاد به معاد است تا این که مردم داخل در ایمان گردند نه آن که آن ها را در ابتدا از عذاب بترساند. 5 - بر فرض صحّت این روایت و نظایر آن، با روایت سابق قابل جمع است؛ زیرا می توان گفت که پیامبرصلی الله علیه وآله در ابتدا هر یک از سران قوم را انذار کرده و در آخر امر امام علی علیه السلام را به عنوان خلیفه و وصی خود معرفی کرده است، ولی یا ابوهریره و ابن عمر در روایت تصرف کرده و آخر واقعه را ذکر نکرده اند، و یا آن که بخاری حدیث را تقطیع کرده و ذیل آن که دلالت بر امامت و رهبری امام علی علیه السلام دارد را نقل نکرده است. [1] البیّنات، محمود زعبی. [2] در المنثور، ج 6، ص 32. [3] المیزان، ج 19، ص 334. ---------------------------عدم وجود نص جلیهمو می گوید: حدیث «دار» صحیح نیست؛ زیرا دلیل قطعی داریم بر این مطلب که نصّ جلیّ وجود ندارد وگرنه باید متواتر می بود. و دیگر این که اگر چنین نصّی وجود داشت باید علی با ابوبکر در امر امامت به معارضه می پرداخت. و دیگر این که با وجود صلابتی که اصحاب در دین داشتند، چگونه ممکن است با وجود نصّ از آن پیروی نکرده باشند. پاسخ: اولاً: حصول تواتر مشروط به نبود شبهه است که برای اهل سنت امر مشتبه شده است، بلکه بالاتر از شبهه، تعصّبی که دارند مانع یقین آن ها از راه تواتر و راه های دیگر به مسأله امامت امیرالمؤمنین علیه السلام شده است. ثانیاً: جای تقاضای دلیل متواتر در این واقعه و موقعیت نیست؛ زیرا عموم قریش و بسیاری از انصار در ابتدا با حضرت علی علیه السلام دشمنی و حسادت داشتند و به جز عده ای اندک در ابتدا به حضرت ارادت نداشتند و لذا چگونه ممکن است با این تعداد اندک، تواتر حاصل شود. ثالثاً: چه کسی گفته که امیرالمؤمنین اعتراضی نسبت به خلافت ابوبکر نداشته است، ما این مطلب را به طور مستقل در مقاله ای به اثبات رسانده ایم. رابعاً: این که ادّعا شده که عموم صحابه در دین صلابت داشته اند نیز حرف صحیحی نیست؛ زیرا همان گونه که در بحث «عدالت صحابه» به اثبات رساندیم مطابق برخی از آیات و روایات، تعدادی از صحابه مشکل ضعف در دین داشته و اهل معصیت و نافرمانی بوده اند، و لذا مورد سرزنش در قرآن و روایات پیامبرصلی الله علیه وآله قرار گرفته اند. ---------------------------چرا ابوطالب دعوت را نپذیرفت؟برخی می گویند: با وجود ابوطالب علیه السلام خصوصاً با اعتقاد شما به این که او مؤمن به رسول خداصلی الله علیه وآله بوده چرا او دعوت رسول خداصلی الله علیه وآله به مؤازره را قبول نکرده است؟ در رابطه با این سؤال می گوییم: اولاً: او کسی بود که ایمان خود را از قریش به جهت دفاع از رسول خداصلی الله علیه وآله مخفی می داشت، و لذا جای آن نبود که ابوطالب در ابتدای رسالت پیامبرصلی الله علیه وآله عقیده خود را ابراز کرده و در نتیجه، پیامبر را بی پناه گذارد؛ زیرا با همین حالت تقیه ای که داشت توانست امر پیامبر را پیش برده، از بسیاری توطئه ها که بر ضدّ پیامبر تصمیم گیری می شد جلوگیری کند. ثانیاً: از آنجا که حضرت ابوطالب علیه السلام می دانست که وصی و جانشین رسول خداصلی الله علیه وآله فرزندش حضرت علی علیه السلام است لذا در هر بار از جواب دادن ساکت شد. ---------------------------حدیث وصایتاز جمله احادیثی که می توان بر ولایت و امامت و خلافت حضرت علی علیه السلام استدلال نمود، حدیث «وصایت» است. حدیثی که در آن به صراحت سخن از وصی بودن حضرت علی علیه السلام برای پیامبرصلی الله علیه وآله به میان آمده است. این گونه احادیث به جهت صراحت و نصّ آن ها بر ولایت و امامت حضرت علی علیه السلام مورد دستبرد وسیع اهل سنت و مدرسه خلفا واقع شده است، ولی در عین حال متون روایی و تاریخی آن ها از این گونه احادیث خالی نبوده است. اینک جا دارد درباره این احادیث بحث داشته باشیم. ---------------------------راویان حدیث از صحابهاحادیث «وصایت» را جماعت بسیاری از صحابه نقل کرده اند؛ از قبیل: امام علی بن ابی طالب علیه السلام، سلمان، ابوایّوب انصاری، انس بن مالک، بریده حصیب، عمرو بن عاص، ابوذر غفاری، امام حسن علیه السلام، امام حسین علیه السلام، حسّان بن ثابت، فضل بن عباس، نعمان بن عجلان، عبداللَّه بن ابی سفیان، ابوالهیثم بن تیّهان، سعید بن قیس، حجر بن عدی، خزیمة بن ثابت، عمرو بن حمق، عبداللَّه بن عباس، مغیرة بن حارث، اشعث بن قیس کندی. ---------------------------راویان حدیث «وصایت» از عامهاحادیث وصایت را بسیاری از علمای اهل سنت نقل کرده اند؛ امثال: 1 - ابن عساکر دمشقی. [1] . 2 - ابن مغازلی شافعی. [2] . 3 - خوارزمی حنفی. [3] . 4 - محب الدین طبری شافعی. [4] . 5 - ذهبی. [5] . 6 - قندوزی حنفی. [6] . 7 - گنجی شافعی. [7] . 8 - طبری شافعی. [8] . 9 - هیثمی شافعی. [9] . 10 - متقی هندی. [10] . 11 - ابونعیم اصفهانی. [11] . 12 - ابن ابی الحدید. [12] . 13 - ابن طلحه شافعی. [13] . 14 - حمّوئی. [14] . 15 - منّاوی. [15] . 16 - ابن صبّاغ مالکی. [16] . 17 - حاکم نیشابوری. [17] . 18 - سبط بن جوزی. [18] . 19 - احمد بن حنبل. [19] . 20 - ابویعلی. [20] . 21 - یعقوبی. [21] . 22 - مسعودی. [22] . [1] تاریخ امیرالمؤمنین علیه السلام، ج 3، ص 5، ح 1021. [2] مناقب علی بن ابی طالب علیه السلام، ص 200. [3] المناقب، ص 42. [4] ذخائر العقبی، ص 71. [5] میزان الاعتدال، ج 2، ص 273. [6] ینابیع المودة، ص 79. [7] کفایة الطالب، ص 620. [8] ریاض النضرة، ج 2، ص 234. [9] مجمع الزوائد، ج 9، ص 113. [10] کنز العمال، ج 6، ص 154. [11] حلیة الاولیاء، ج 1، ص 63. [12] شرح نهج البلاغه، ج 9، ص 169. [13] مطالب السؤول، ص 21. [14] فرائد السمطین، ج 1، ص 145. [15] کنوز الحقائق در حاشیه جامع الصغیر، سیوطی، ج 1، ص 71. [16] الفصول المهمة، ص 281. [17] المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 172. [18] تذکرة الخواص، ص 43. [19] مناقب علی علیه السلام. [20] مسند ابی یعلی، ج 4، ص 345، ح 2459. [21] تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 171. [22] مروج الذهب، ج 2، ص 60. ---------------------------دلالت حدیث وصایت«وصایت» در لغت به معنای عهد است. گفته می شود: اوصی الی فلان؛ یعنی به او عهد کرد. حال اگر متعلّق وصیّت معیّن گردد، بر همان مورد تعیین شده حمل می شود، ولی در صورتی که مورد وصیّت معیّن نگردد حمل بر تمام مواردی که تعلّق وصیّت به آن ممکن است، می شود؛ از باب مثال می گوییم: فلان شخص وصیّت به ثلث اموال خود یا به ایتام خود نمود. مشخص است که این وصیّت خاص است به مورد خود. ولی اگر مورد وصیّت را مشخص نکند حمل بر مطلق می شود. در مورد روایات «وصایت» که درباره حضرت علی بن ابی طالب علیه السلام وارد شده، همگی از قسم دوم است که مورد وصیّت مشخص نشده و یا بر امور دینی و شؤونات اجتماعی منطبق شده است. در نتیجه می توانیم عهد و وصیّت پیامبرصلی الله علیه وآله را بر مطلق شؤونات حضرت حمل نماییم که از آن جمله مسأله زعامت و امامت و حاکمیت بر مسلمین است. با این بیان جواب فضل بن روزبهان به خوبی داده می شود. چون او می گوید: گاهی «وصیّ» گفته می شود و از آن وصایت در علم و هدایت و حفظ قوانین شرع و تبلیغ علم و معرفت اراده می شود. علامه شیخ علی بحرانی می گوید: «آنچه که از معنای وصیّ در وقت اطلاق این کلمه معروف است، معنای قائم مقامی موصی بودن در جمیع شؤونات او از تصرفات و ولایت و... است... حال اگر علی علیه السلام وصیّ رسول خداصلی الله علیه وآله است پس او قائم مقام حضرت در تنفیذ احکام و سیاست امّت و دیگر شؤونات پیامبر است. پس علی علیه السلام خلیفه و امام بعد از رسول خدا است؛ زیرا برای امامت و خلافت معنایی جز قائم مقامی در تمام شؤونات نیست.... [1] . [1] منار الهدی، ص 207و208. ---------------------------نقد کلام ابن ابی الحدیدابن ابی الحدید در توجیه احادیث «وصایت» از حیث معنا می گوید: «... مقصود ما از وصایت و وصیّت، نصّ و خلافت نیست، لکن اموری است که اگر آشکار شود اشرف و اجلّ است...». [1] . پاسخ: 1 - ایشان کلمه «وصیّت» را از معنای اصلی آن بدون هیچ بیّنه و سببی خارج کرده است. البته این کار، روش همیشگی او و اصحابش در توجیه روایات اهل بیت علیهم السلام می باشد. 2 - ایشان در لفظی که مطلق است ادّعای تقیید می کند، و لذا باید بر این ادّعای خود شاهدی اقامه کند که وجود ندارد. 3 - وصیّت بدون نصّ از جانب موصی بر وصیّ به طور یقین تحقّق نمی یابد. حال اگر ابن ابی الحدید اصل وصایت حضرت علی علیه السلام را قبول دارد، چگونه ادّعا می کند که مقصود ما از وصیّت، نصّ نیست. 4 - مسلمانان همگی این مطلب را به خوبی می دانند که پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله نه اموال زیادی را به جا گذاشت و نه اولاد صغاری را که احتیاج به وصیّت به آن ها داشته باشد تا بر وصایت خود وصیّ معیّن کند. آری، او از آنجا که پدر امّت است، احتیاج دارد که شخصی را که همانند او دلسوز این امّت است به عنوان وصیّ برای این امت معیّن کند، تا قیام به وظایف او در میان آنان نماید. 5 - با مراجعه به کلمات روایات «وصایت» پی به مورد وصایت که همان امامت و رهبری امت است خواهیم برد؛ زیرا در برخی از روایات، پیامبرصلی الله علیه وآله فرمود: «برای من نبوت و برای علی وصایت است». و نیز در حق علی علیه السلام فرمود: «او خاتم اوصیا است». این تعبیرات با معنای خلافت و امارت سازگاری دارد. [1] شرح ابن ابی الحدید، ج 1، ص 140. ---------------------------وصیت در نثربا مراجعه به کتب تاریخ پی می بریم که حضرت امیرمؤمنان علیه السلام نزد صحابه به لقب «وصی» معروف بوده اند. اینک به برخی از عبارات اشاره می کنیم: 1 - وصیّت در خطبه ابوذر ابوذر در عهد خلافت عثمان در کنار درب مسجد رسول خداصلی الله علیه وآله ایستاد و خطبه ای ایراد کرد. در آن خطبه آمده است: «... ومحمّد وارث علم آدم وما فضل به النبیّون، وعلی بن ابی طالب وصیّ محمّد ووارث علمه...»؛ «... و محمدصلی الله علیه وآله وارث علم آدم و تمام فضایل انبیا است. و علی بن ابی طالب وصیّ محمد و وارث علم او است...». [1] . 2 - وصیّت در خطبه مالک اشتر مالک بن حارث اشتر بعد از بیعت با امیرالمؤمنین علیه السلام خطاب به مردم گفت: «ایها الناس! هذا وصیّ الاوصیاء ووارث علم الانبیاء، العظیم البلاء، الحسن العناء، الّذی شهد کتاب اللَّه بالایمان ورسوله بجنة الرضوان، من کملت فیه الفضائل ولم یشک فی سابقته وعلمه وفضله الأواخر والأوائل»؛ «ای مردم! این وصیّ اوصیا و وارث علم انبیا است. او کسی است که ابتلائات بزرگ و کارهای خوبی را انجام داد. کسی که کتاب خدا شهادت به ایمان او داده و رسول خدا او را به بهشت بشارت داده است. کسی که فضایل در او کامل شده، در سابقه و علم و فضل او آخرین و اولین شکّی نداشته اند...». [2] . 3 - وصیّت در خطبه عمرو بن حمق خزاعی هنگامی که امیرالمؤمنین علیه السلام مردم را در کوفه جمع کرد و درباره رفتن به صفّین برای جنگ با معاویه با آنان سخن می گفت، عمرو بن حمق از جا برخاست و امام را مورد خطاب قرار داد و عرض کرد: «یا امیرالمؤمنین! انّی ما احببتک ولا بایعتک علی قرابة بینی وبینک ولا ارادة مال تؤتینه ولا التماس سلطان ترفع ذکری به، ولکنّنی احببتک بخصال خمس: إنّک ابن عمّ رسول اللَّه صلی الله علیه وآله ووصیّه وابوالذریة الّتی بقیت فینا من رسول اللَّه صلی الله علیه وآله واسبق الناس إلی الاسلام واعظم المهاجرین سهماً فی الجهاد»؛ «ای امیرالمؤمنین! من به جهت خویشی بین خودم و تو یا قصد مالی که به من عطا کنی یا درخواست سلطنتی که مرا با آن بالا بری تو را دوست نداشته و با تو بیعت نکرده ام، ولی من تو را به پنج خصلت دوست دارم: تو پسر عموی رسول خداصلی الله علیه وآله و وصیّ او و پدر ذریه رسول خدایی که در بین ما باقی مانده است. و تو اسبق مردم به اسلام و از همه مهاجرین سهم بیشتری در جهاد داری...». [3] . 4 - وصیّت در نامه محمد بن ابوبکر محمد بن ابوبکر در نامه ای به معاویه چنین می نویسد: «فکیف - یا لک الویل - تعدل نفسک بعلیّ وهو وارث رسول اللَّه صلی الله علیه وآله ووصیّه وابوولده واوّل الناس له اتباعاً وآخرهم به عهداً، یخبره بسرّه ویشرکه فی امره»؛ «... پس چگونه - ای وای بر تو - خودت را در کنار علی می گذاری در حالی که او وارث رسول خدا و وصیّ او و پدر اولاد او است. او اول کسی است که پیامبر را متابعت کرده و آخر کسی است که رسول خدا به او عهد نموده است. حضرت او را خبر سرّی می داد و شریک در امر خود می نمود». [4] . 5 - وصیّت در نامه عمرو بن عاص عمرو بن عاص در نامه ای که به معاویه می نویسد، چنین می گوید: «فامّا ما دعوتنی إلیه... واعانتی ایاک علی الباطل واختراط السیف فی وجه علیّ وهو اخو رسول اللَّه صلی الله علیه وآله ووصیّه ووارثه وقاضی دینه ومنجز وعده وزوج ابنته...»؛ «اما آنچه که مرا به آن دعوت می کنی... و این که از من می خواهی که تو را بر باطل کمک کنم و بر روی علی شمشیر بکشم در حالی که او برادر رسول خداصلی الله علیه وآله و وصیّ و وارث او و پیاده کننده دین او و عمل کننده به وعده او و همسر دختر او است...». [5] . 6 - وصیّت در کلام وصی حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام در گفتاری فرمود: «انا اخو رسول اللَّه ووصیه...»؛ «من برادر رسول خدا و وصیّ اویم...». [6] . خوارج بر امام علی علیه السلام ایراد گرفته که تو وصیّت خود را ضایع کردی. حضرت در جواب آن ها فرمود: «امّا قولکم انّی کنت وصیاً فضیعت الوصیة فانّ اللَّه عزّ و جلّ یقول: «وَللَّهِِ عَلَی النّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَیْهِ سَبِیلاً وَمَنْ کَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِیٌّ عَنِ الْعالَمِینَ» افرأیتم هذا البیت لو لم یحجّ إلیه احد کان البیت یکفر؟ انّ هذا البیت لوترکه من استطاع إلیه سبیلاً کفر، وانتم کفرتم بترککم ایای لا انا بترکی لکم...»؛ «اما گفتار شما که من وصیّ بودم ولی وصیّت خود را ضایع کردم، خداوند عزّوجلّ می فرماید: «وَللَّهِِ عَلَی النّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَیْهِ سَبِیلاً وَمَنْ کَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِیٌّ عَنِ الْعالَمِینَ»؛ [7] «و برای خدا بر مردم است که آهنگ خانه [او] کنند، آن ها که توانایی رفتن به سوی آن دارند. و هر کس کفر ورزد [و حج را ترک کند، به خود زیان رسانده]، خداوند از همه جهانیان، بی نیاز است.» به من خبر دهید، اگر کسی به حج نرود، آیا حج کافر شده است؟ این خانه را هر کس که مستطیع رفتن به سوی آن است نرود، کافر شده است. و شما به جهت رها کردن من کافر شدید نه این که من به جهت رها کردن شما کافر شده باشم». [8] . و نیز در اثنای خطبه ای فرمود: «انا عبداللَّه واخو رسوله لا یقولها احد قبلی ولابعدی الّا کذب. ورثت نبی الرحمة ونکحت سیدة نساء هذه الامة، وانا خاتم الوصیین»؛ «من بنده خدا و برادر رسولش می باشم، کسی قبل از من و بعد از من چنین سخنی نمی گوید جز آن که دروغ گو است. من وارث نبی رحمتم و با بزرگ زنان این امّت ازدواج نمودم. و من خاتم اوصیایم». [9] . و نیز در جایی دیگر می فرماید: «لا یقاس بآل محمّد من هذه الأمة احد، ولا یسوی بهم من جرت نعمتهم علیه ابداً. هم اساس الدین... ولهم خصائص حقّ الولایة وفیهم الوصیة والوراثة...»؛ «هیچ کس از این امت به آل محمد قیاس نمی شود... آنان اساس دین اند... و برای آنان است خصوصیات حقّ ولایت و در میان آنان است وصیّت و وراثت...». [10] . 7 - وصیّت در خطبه امام حسن علیه السلام حضرت امام مجتبی علیه السلام در خطبه ای که بعد از شهادت پدرش ایراد کرد، فرمود: «انا الحسن بن علی وانا ابن النبی وانا ابن الوصیّ...»؛ «من حسن بن علی ام، من پسر پیامبرم. و من پسر وصیّم...». [11] . 8 - وصیّت در خطبه امام حسین علیه السلام امام حسین علیه السلام در روز دهم محرّم خطبه ای را در مقابل لشکر یزید ایراد کرد و در آن خطبه فرمود: «امّا بعد فانسبونی فانظروا من انا؟ ثم ارجعوا إلی انفسکم وعاتبوها هل یجوز لکم قتلی وانتهاک حرمتی. الست ابن بنت نبیّکم وابن وصیه وابن عمّه...»؛ «اما بعد؛ نسب مرا به یاد آورید و تأمل کنید که من کیستم؟ آن گاه به خود رجوع کنید و نفس خود را عتاب نمایید، آیا برای شما کشتن و هتک حرمت من روا است. آیا من پسر دختر پیامبر شما و پسر وصیّ او و پسر عموی او نیستم؟...». [12] . [1] تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 171. [2] تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 178. [3] شرح ابن ابی الحدید، ج 281 -1. [4] وقعه صفین، ص 118؛ تاریخ ابن اثیر، ج 3، ص 108. [5] مناقب خوارزمی، ص 125؛ شرح ابن ابی الحدید، ج 2، ص 28. [6] پیشین، ص 125. [7] سوره آل عمران، آیه 97. [8] تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 192. [9] شرح ابن ابی الحدید، ج 1، ص 208. [10] نهج البلاغه، خطبه دوم. [11] مستدرک حاکم، ج 3، ص 172؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 146. [12] تاریخ طبری، ج 2، ص 329؛ تاریخ ابن اثیر، ج 4، ص 52. ---------------------------مقابله مدرسه خلفا با نصوص «وصایت»با مراجعه به تاریخ پی می بریم که مدرسه خلفا به هر نحو ممکن در صدد مقابله شدید با احادیث «وصایت» بر آمدند؛ زیرا دلالت این احادیث بر امامت و خلافت امام علی علیه السلام قوی و تمام است. اینک به برخی از این مقابلات اشاره می کنیم: ---------------------------مقابله عایشهبخاری در صحیح خود از اسود نقل کرده که کسی نزد عایشه گفت: پیامبر بر علی وصیّت کرده است. عایشه گفت: چه کسی این حرف را زده است؟ من پیامبر را دیدم در حالی که او را به سینه چسبانیده بودم. طشتی را طلب کرد و در آن قی نمود سپس از دار دنیا رحلت کرد. نمی دانم که چگونه بر علی وصیّت کرده است. [1] . اشکال: اولاً: این روایات با آنچه که مورّخان ذکر کرده اند مخالفت دارد. عبداللَّه بن عمر می گوید: رسول خداصلی الله علیه وآله در مرض مرگ خود فرمود: برادرم را بخوانید تا بیاید. ابوبکر آمد. حضرت از او اعراض کرد. سپس فرمود: برادرم را بخوانید تا بیاید. عثمان آمد. حضرت از او نیز اعراض فرمود. آن گاه علی را خواست، و او را با پارچه خود پوشاند و خود را بر روی او انداخت. حضرت علی علیه السلام که از نزد رسول خدا خارج شد از او سؤال کردند که پیامبر به شما چه فرمود؟ حضرت فرمود: مرا هزار باب علم تعلیم نمود که از هر بابی هزار باب مفتوح می شد. [2] . ابن سعد می گوید: رسول خداصلی الله علیه وآله در مرضش فرمود: برادرم را بخوانید. علی را صدا زدند. حضرت فرمود: نزد من آی. حضرت می گوید: من نزدیک رسول خدا آمدم. پیامبر بر من تکیه کرد و دائماً بر این حالت بود. او با من سخن می گفت به حدّی که آب دهان حضرت بر من اصابت می نمود، تا آن که جان حضرت گرفته شد و بدن او در دامان من سنگینی کرد. [3] . ام سلمه می گوید: قسم به کسی که به او قسم یاد می کنم، علی نزدیک ترین مردم از حیث عهد به رسول خداصلی الله علیه وآله بود. صبح هنگامی به عیادت او آمدیم در حالی که سؤال می کرد: علی آمد؟ علی آمد؟ فاطمه علیها السلام عرض کرد: گویا شما او را به دنبال کاری فرستادید. من گفتم: علی علیه السلام آمد. من گمان کردم که پیامبر با او کاری دارد، لذا از اتاق خارج شدیم و کنار در نشستیم. من نزدیک ترین مردم به در بودم. مشاهده کردم که رسول خدا خودش را بر روی علی انداخت و شروع به گفتن نجوا و اسرار بر او نمود تا آن که از دنیا رحلت نمود. پس علی علیه السلام نزدیک ترین مردم به رسول خدا از حیث عهد و وصایت است. [4] . ثانیاً: در احادیث عایشه تعارض وجود دارد. ابن عساکر نقل می کند که دو زن به عایشه گفتند: ای ام المؤمنین! ما را از علی خبر بده؟ او گفت: چه چیزی سؤال می کنید از کسی که دستش را در جایی از بدن رسول خداصلی الله علیه وآله قرار داد که روح و نفس او در دست حضرت قرار گرفت و آن را بر صورت خود مالید.... [5] . و نیز از عایشه نقل می کند که گفت: رسول خدا هنگام وفاتش در حالی که در خانه من بود، فرمود: حبیبم را صدا زنید بیاید... علی را صدا زدند، آمد. همین که چشمان حضرت به او افتاد پارچه ای که بر روی پیامبرصلی الله علیه وآله بود بر روی حضرت علی علیه السلام انداخت و در دامان او بود تا از دار دنیا رحلت فرمود. [6] . ثالثاً: آیا وصیّت تنها به این است که انسان هنگام جان کندن به کسی سفارش و وصیّت کند؟ یا آن که قبل از احتضار، انسان وصیّت های خود را می کند. آیا پیامبر از سال سوم بعثت بر امام علی علیه السلام وصیّت نکرد؟ آیا پیامبر او را دروازه شهر علم و خانه حکمت و کشتی نجات امّت معرفی نکرد؟ آیا او را در روز غدیر به عنوان ولایت و وصایت معرفی نفرمود؟ و... آیا معنای این ها جز وصایت است. رابعاً: احتجاج به قول خصم صحیح نیست. شکّی نیست که عایشه با حضرت علی علیه السلام مشکل داشته و دشمن او بوده است و این مطالب قابل انکار نیست. و لذا در انکار وصایت حضرت نمی توان به حدیث عایشه استناد نمود. شاهد این مدّعا آن است که ابن سعد از عایشه نقل می کند: هنگامی که مرض رسول خداصلی الله علیه وآله شدّت یافت از خانه بیرون آمد در حالی که پاهای او بر زمین کشیده می شد و دو نفر، یکی عباس بن عبدالمطلب و یک نفر دیگر زیر بغل های او را گرفته بودند. راوی می گوید: این قصه را بر عبداللَّه بن عباس نقل کردم، او گفت: آیا می دانی آن کسی که عایشه اسمش را نبرد، چه کسی بوده است؟ گفتم: خیر. ابن عباس گفت: او علی بن ابی طالب بود. عایشه دوست نداشت که علی را به خیر یاد کند. [7] . بخاری این قصه را گرچه نقل کرده ولی ذیل آن را حذف کرده است. البته ابن سعد آن را با سند صحیح آورده است. [8] . ابوالفرج اصفهانی می گوید: هنگامی که خبر شهادت علی علیه السلام به عایشه رسید، سجده شکر به جای آورد. آن گاه این شعر را قرائت نمود: فألقت عصاها و استقرّ بها النوی کما قرّ عیناً بالإیاب المسافر [9] . خامساً: آری، نگذاشتند که پیامبر وصیّت خود و سفارشات خود را در حق اهل بیت و در رأس آن ها حضرت علی بن ابی طالب علیه السلام مکتوب کند؛ گرچه پیامبرصلی الله علیه وآله در اواخر عمرش اصرار شدید بر آن داشت، و لذا تقاضای قلم و دوات نمود تا بنویسد ولی - مع الاسف - ایشان را به هذیان گویی نسبت داده و مانع از نوشتن وصیّت او شدند. [10] . [1] صحیح بخاری، ج 3، ص 186؛ صحیح مسلم، ج 2، ص 15. [2] البدایة و النهایة، ج 7، ص 396. [3] طبقات ابن سعد، ج 2، ص 51. [4] مستدرک حاکم، ج 3، ص 138؛ ترجمه امام علی علیه السلام از ابن عساکر، ج 3، ص 14. [5] تاریخ ابن عساکر، ج 3، ص 15. [6] همان. [7] طبقات ابن سعد، ج 2، ص 29. [8] صحیح بخاری، باب مرض النبی صلی الله علیه وآله، ج 5، ص 139. [9] مقاتل الطالبیین، ص 43. [10] صحیح بخاری، ج 4، ص 31، کتاب الجهاد، باب جوائز الوفد؛ صحیح مسلم، کتاب الوصیة، ج 11، ص 89. ---------------------------حدیث منزلتاز جمله احادیثی که فریقین - شیعه و سنی - در مصادر حدیثی و تاریخی خود نقل کرده اند، «حدیث منزلت» است. این حدیث شریف از درجه اعتبار خاصی برخوردار است به حدّی که بخاری و مسلم آن را در صحیحین نقل کرده اند. و لذا از حیث سند مشکلی ندارد. و از آنجا که دلالت حدیث مورد بحث واقع شده، جا دارد به این حدیث شریف بپردازیم. ---------------------------امام علیابن عساکر به سندش از امام علی علیه السلام نقل کرده که فرمود: رسول خداصلی الله علیه وآله در حقّ من فرمود: «انت منّی بمنزلة هارون من موسی». [1] . [1] ترجمه امام علی علیه السلام از ابن عساکر، ج 1، ص 334، ح 402و404. ---------------------------عبدالله بن عمروصابی در «أسنی المطالب» به سندش از عبداللَّه بن عمر نقل کرده که از رسول خداصلی الله علیه وآله شنیدم که می فرمود: «امّا علی؛ پس او برای من به منزله هارون نزد موسی است جز آن که بعد از من نبی نخواهد بود». [1] . [1] اسنی المطالب، باب 6، ص 30، رقم 27. ---------------------------ابن عباسابن عساکر همچنین به سندش از ابن عباس نقل کرده که از رسول خداصلی الله علیه وآله شنیدم که خطاب به علی علیه السلام می فرمود: «انت منّی بمنزلة هارون من موسی غیر انّه لا نبیّ بعدی». [1] . همو به سندش از ابن عباس نقل کرده که پیامبرصلی الله علیه وآله خطاب به ام سلمه فرمود: «ای امّ سلمه! همانا علی گوشتش از گوشت من و خونش از خون من است. و او نزد من به منزله هارون نزد موسی است جز آن که پیامبری بعد از من نخواهد بود». [2] . [1] همان، ج 1، ص 355، رقم 405. [2] پیشین، رقم 406. ---------------------------ابوسعید خدریهمو به سندش از ابوسعید خدری نقل کرده که رسول خداصلی الله علیه وآله فرمود: «انت منّی بمنزلة هارون من موسی». [1] . [1] همان، رقم 420. ---------------------------انس بن مالکهمو به سندش از انس نقل کرده که رسول خداصلی الله علیه وآله فرمود: «یا علی، انت منّی بمنزلة هارون من موسی الّا انّه لا یوحی الیک». [1] . [1] همان، رقم 436. ---------------------------اسماء بنت عمیسهمو به سندش از اسماءعلیها السلام نقل کرده که فرمود: جبرئیل بر پیامبرصلی الله علیه وآله نازل شد و عرض کرد: ای محمّد! همانا پروردگارت تو را سلام می رساند و به تو می گوید: «علی نزد تو به منزله هارون نزد موسی است جز آن که پیامبری بعد از تو نیست». [1] . [1] پیشین، رقم 444. ---------------------------سعد بن ابی وقّاصبخاری به سندش از سعد بن ابی وقاص نقل کرده که رسول خداصلی الله علیه وآله هنگام رفتن به تبوک، علی را جانشین خود قرار داد. علی عرض کرد: آیا مرا جانشین خود در بین بچه ها و زنان قرار می دهی؟ حضرت فرمود: آیا راضی نمی شوی که تو نزد من به منزله هارون نزد موسی باشی جز آن که بعد از من پیامبری نخواهد بود». [1] . مسلم نیز این مضمون را به سند خود از سعد نقل کرده است. [2] . [1] صحیح بخاری، ج 3، ص 176، ح 4416، باب غزوة تبوک. [2] صحیح مسلم با شرح نووی، ج 15، ص 174، باب فضائل الامام علی علیه السلام. ---------------------------راویان حدیث از عامه«حدیث منزلت» را بیشتر علمای معروف اهل سنت در علوم مختلف نقل کرده اند. اینک به اسامی برخی از آن ها اشاره می کنیم: 1 - محمد بن اسحاق. [1] . 2 - ابوداوود طیالسی. [2] . 3 - ابن سعد. [3] . 4 - ابن ابی شیبه. [4] . 5 - احمد بن حنبل. [5] . 6 - بخاری. [6] . 7 - مسلم بن الحجاج. [7] . 8 - ابن ماجه. [8] . 9 - ابن حبان. [9] . 10 - ترمذی. [10] . 11 - ابوبکر بزار. [11] . 12 - نسائی. [12] . 13 - ابویعلی موصلی. [13] . 14 - طبرانی. [14] . 15 - خطیب بغدادی. [15] . 16 - ابن مغازلی شافعی. [16] . 17 - بغوی. [17] . 18 - ابن عساکر. [18] . 19 - خوارزمی. [19] . 20 - فخر رازی. [20] . 21 - مبارک بن اثیر. [21] . 22 - ابوالحسن ابن اثیر. [22] . 23 - ابن طلحه قرشی. [23] . 24 - سبط بن جوزی. [24] . 25 - نووی. [25] . 26 - محبّ الدین طبری. [26] . 27 - ابن قیم جوزیّه. [27] . 28 - یافعی. [28] . 29 - ابن کثیر دمشقی. [29] . 30 - خطیب تبریزی. [30] . 31 - ابن صباغ مالکی. [31] . 32 - دیار بکری. [32] . 33 - متقی هندی. [33] . 34 - احمد بن زینی دحلان. [34] . 35 - محبّ الدین طبری. [35] . 36 - ابن ابی الحدید. [36] . 37 - بلاذری. [37] . 38 - طبری. [38] . 39 - ابن عبد ربّه. [39] . 40 - ابن حجر. [40] . 41 - ابن حجر عسقلانی. [41] . 42 - ابن عبدالبرّ. [42] . 43 - حاکم نیشابوری. [43] . و دیگران. [1] بنابر نقل السیرة النبویه، ابن هشام، ج 2، ص 519و520. [2] بنابر نقل تاریخ ابن کثیر، ج 7، ص 341. [3] الطبقات الکبری، ج 3، ص 23. [4] المصنّف، ج 6، ص 396، رقم 32065. [5] مسند احمد، رقم 10879و1550و1587و1508. [6] صحیح بخاری، ج 5، ص 24، باب غزوة تبوک. [7] صحیح مسلم، ج 4، ص 30، رقم 1870. [8] سنن ابن ماجه، ج 1، ص 45، رقم 121. [9] صحیح ابن حبان، ج 6، ص 268، رقم 6935. [10] سنن ترمذی، ج 5، ص 641، رقم 3731. [11] بنابر نقل مجمع الزوائد، ج 9، ص 109. [12] الخصائص، رقم 64-44. [13] مسند ابی یعلی، ج 1، ص 180. [14] المعجم الصغیر، ج 2، ص 22؛ الاوسط، ج 8، ص 435؛ الکبیر، ج 2، ص 247. [15] تاریخ بغداد، ج 10، ص 43. [16] المناقب، ص 27، رقم 47-40. [17] مصابیح السنة، ج 4، ص 170، رقم 4762. [18] تاریخ دمشق. [19] المناقب، رقم 115و148و157و187. [20] تفسیر الکبیر، ج 16، ص 76. [21] جامع الاصول، رقم 6489و6490و6491. [22] اسد الغابة، ج 3، ص 603 و ج 4، ص 525. [23] مطالب السؤول، ص 47. [24] تذکرة الخواص، ص 27. [25] تهذیب الأسماء واللغات، ج 1، ص 346. [26] ذخائر العقبی، ص 63. [27] زاد المعاد، ج 3، ص 529و530. [28] مرآة الجنان، ج 1، ص 109. [29] البدایة و النهایة، ج 7، ص 340و341. [30] مشکاة المصابیح، ج 3، ص 1719. [31] الفصول المهمه، ص 126. [32] تاریخ الخمیس، ج 2، ص 25. [33] کنز العمال، ج 11، ص 599. [34] السیرة النبویة، ج 2، ص 126. [35] الریاض النضرة، ج 2، ص 214. [36] شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 494. [37] انساب الأشراف، ج 2، ص 106، ح 43. [38] تاریخ الأمم و الملوک، ج 3، ص 104. [39] العقد الفرید، ج 2، ص 194. [40] الصواعق المحرقه، ص 30. [41] الاصابة، ج 2، ص 507. [42] الاستیعاب، ج 2، ص 437. [43] المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 109. ---------------------------امامت و وصایت هارونمیرخواند - مورّخ معروف - می گوید: «... همانا موسی امامت و خلافت را به هارون تفویض کرد، و مقرّر ساخت که این مقام در نسل او و ذریّه اش باقی بماند، و بر این مطلب تمام بنی اسرائیل را شاهد گرفت، و مخالفت او و اولادش را بر مردم حرام نمود و خون مخالفین آن ها را حلال کرد». [1] . [1] روضة الصفا، بخش اخبار موسی و هارون. ---------------------------تواتر حدیثحدیثی که از این تعداد صحابی نقل شده و تعداد بسیاری از علمای اهل سنت آن را نقل کرده اند، شکی در تواتر آن نیست. اهل سنت ادّعای تواتر در حدیث نماز ابوبکر هنگام مرض پیامبرصلی الله علیه وآله کرده اند با آن که تنها هشت نفر از صحابه آن را نقل کرده اند. ابن حجر می گوید: «این حدیث متواتر است؛ زیرا از عایشه، ابن مسعود، ابن عباس، ابن عمر، عبداللَّه بن زمعه، ابوسعید، علی بن ابی طالب علیه السلام و حفص روایت شده است». بلکه تواتر نزد ابن حزم به کمتر از این تعداد نیز حاصل می شود. او معتقد است که تواتر با نقل چهار نفر از صحابه نیز تحقّق می یابد. و لذا در منع از فروش آب به همین جهت ادّعای تواتر کرده است. به همین جهت است که عده ای از علمای اهل سنت نسبت به «حدیث منزلت» ادّعای تواتر نموده اند که از آن جمله می توان به این اشخاص اشاره نمود: 1 - حاکم نیشابوری؛ او می گوید: «هذا حدیث دخل فی حدّ التواتر»؛ «این حدیثی است که داخل در حدّ تواتر است». [1] . 2 - جلال الدین سیوطی؛ زیرا این حدیث را در زمره احادیث متواتر ذکر کرده است. [2] . 3 - ولی اللَّه دهلوی؛ او می گوید: «شواهد هذا الحدیث کثیرة، وهی بالغة حدّ التواتر کما لایخفی علی متتبّعی الحدیث»؛ «شواهد این حدیث بسیار است و لذا به حدّ تواتر می رسد، همان گونه که بر متتبّعین حدیث مخفی نیست». [3] . [1] کفایة الطالب، ص 283، به نقل از حاکم. [2] الازهار المتناثرة فی الاحادیث المتواترة، حرف الألف. [3] ازاحة الخفاء، مقصد ثانی. ---------------------------تشکیک در سنداز جمله کسانی که در سند «حدیث منزلت» تشکیک کرده، آمُدی است. او در ابتدا در سند حدیث تشکیک می کند، آن گاه می گوید: حدیث متواتر نیست، بلکه از اخبار آحاد به حساب می آید. پاسخ: اولاً: اعتباری به تشکیک آمُدی در سند این حدیث نیست؛ زیرا او تخصّصی در حدیث ندارد. تخصّص او در علم اصول باعث شده که او را در این تشکیک بیندازد؛ زیرا از آنجا که حدیث را نصّ صریح یافته، لذا در صدد خلاصی از آن به تشکیک در سند برآمده است. سید شرف الدین می گوید: «کسی در صحّت این حدیث شکّی به خود راه نداده است، حتّی ذهبی با عنادی که دارد در «تلخیص المستدرک» به صحّت آن تصریح کرده است. و نیز ابن حجر هیتمی با دشمنی ای که از خود در صواعقش نشان داده، قول به صحّت را از امامان حدیث نقل کرده است، آن کسانی که مورد اعتماد در حدیث اند. و اگر حدیث مسلّم نبود هرگز بخاری در کتابش نقل نمی کرد. و معاویه نیز با عداوتی که با علی بن ابی طالب علیه السلام داشت که او را بر بالای منبرها لعن می کرد و دیگران را نیز به لعن او دستور می داد، این حدیث را نقل نمی کرد...». [1] . ثانیاً: قبلاً اشاره شد که بیش از بیست نفر از صحابه و تعداد بسیاری از علمای اهل سنت این حدیث را نقل کرده اند، و لذا تعدادی از علما تصریح به تواتر و صحّت آن نموده اند، و برخی نیز آن را در بین احادیث متواتره آورده اند. ثالثاً: بر فرض که حدیث متواتر نبوده، از اخبار آحاد به شمار آید، ولی از جهاتی می توان به آن استدلال و احتجاج بر امامت حضرت علی علیه السلام نمود: الف) تأیید این مضمون به احادیث متواتر؛ همچون حدیث غدیر و دیگر احادیثی که دلالت بر امامت امیرالمؤمنین علیه السلام دارد. ب) تواتر حدیث نزد شیعه؛ زیرا در مصادر شیعی به طرق بسیار زیاد نقل شده است. ج) اهل سنت در مجال عقاید به خبر واحد نیز تمسک می کنند، و لذا بر فرض که حدیث متواتر نباشد قابل استناد نزد اهل سنت است. و لذا باید حدیث را مدّ نظر قرار داده، به آن استشهاد کنند. د) قطعیت احادیث صحیحین نزد اهل سنت و از آنجا که این حدیث در «صحیحین» نقل شده لذا نزد آن ها از اعتبار ویژه ای برخوردار است. و نیز عده ای از علمای اهل سنت تصریح به قطعی الصدور بودن احادیث صحیحین دارند، امثال ابن الصلاح، حمیدی، سرخسی، ابی یعلی و.... [1] المراجعات. ---------------------------اختصاص به موردگاهی گفته می شود که «حدیث منزلت» به قرینه سیاق اختصاص به مورد خود دارد که همان جنگ تبوک است؛ زیرا پیامبرصلی الله علیه وآله این حدیث را در شأن امام علی علیه السلام هنگام رفتن به تبوک بیان داشته است، پس این منزلت نیز تنها اختصاص به مورد خود دارد. به این معنا که علی علیه السلام در ایام غزوه تبوک به منزله هارون نزد موسی است. پاسخ: اولاً: حدیث فی حد نفسه عام است و مطابق قاعده معروف نزد اصولیون، خصوصیّت مورد، دلیل عام را از عمومش خارج نمی کند. به تعبیر دیگر: مورد، مخصّص نیست، مثلاً اگر کسی را دیدید که جُنب است و دست بر روی آیة الکرسی قرار داده شما به او می گویید: «نباید شخص مُحْدِث بر قرآن دست گذارد». آیا کسی می تواند ادّعا کند که این، خاص به مورد است؛ یعنی مقصود متکلم آن است که محدث نباید دست بر آیة الکرسی گذارد؟ هرگز چنین نیست. یا اگر طبیبی مریضی را دید که خرما می خورد و او را از خوردن شیرینی منع کرد آیا می توان ادّعا کرد که این نهی اختصاص به مورد خاص خود دارد که همان خرما است؟ هرگز کسی چنین ادّعایی ندارد. در مورد حدیث منزلت نیز چنین است؛ گرچه مورد آن خصوص وقتی است که پیامبر به تبوک می رفت، ولی دلیل وارد عام بوده و شامل همه مواقع می شود. لذا تفتازانی در ردّ بر این اشکال می گوید: «همانا اعتبار به عموم لفظ است نه به خصوص سبب». [1] . ثانیاً: در بیشتر روایات، این جمله به طور مطلق آمده و اشاره به صدور آن در قصه تبوک نشده است. ثالثاً: مورد «حدیث منزلت» منحصر در غزوه تبوک نیست تا ادّعا شود که مورد مخصّص دلیل است، بلکه بنا بر احادیث صحیحی که در کتب شیعه و سنّی وارد شده، «حدیث منزلت» در موارد بسیاری غیر از غزوه تبوک نیز از پیامبرصلی الله علیه وآله رسیده است. موارد کاربرد «حدیث منزلت» همان گونه که اشاره شد حدیث منزلت در موارد بسیاری از پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله صادر شده است، اینک به برخی از آن موارد اشاره می کنیم: مورد اول: هنگام عقد اخوت متقی هندی در مسند زید بن ابی اوفی نقل کرده: هنگامی که پیامبرصلی الله علیه وآله بین اصحاب خود عقد اخوت بست، علی علیه السلام به پیامبرصلی الله علیه وآله عرض کرد: روح از من فارغ شد و کمرم شکست هنگامی که دیدم شما با اصحابت چنین کردی. اگر به جهت غضبی بود که بر من داشتی، پس برای تو است عتاب کردن و کرامت بخشیدن؟ پیامبرصلی الله علیه وآله فرمود: «والّذی بعثنی بالحق ما اخرتک الّا لنفسی وانت منّی بمنزلة هارون من موسی الّا انّه لا نبیّ بعدی...»؛ «قسم به کسی که مرا مبعوث به حق کرد، من تو را تأخیر نینداختم مگر برای خودم. و تو نسبت به من به منزله هارون نسبت به موسی هستی جز آن که بعد از من پیامبری نخواهد بود...». [2] . این حدیث را تعداد دیگری از علمای اهل سنت نقل کرده اند؛ از قبیل: 1 - احمد بن حنبل. [3] . 2 - طبرانی. [4] . 3 - ابن مغازلی شافعی. [5] . 4 - خوارزمی حنفی. [6] . 5 - ابن عساکر دمشقی شافعی. [7] . مورد دوم: هنگام ولادت حسنین علیهما السلام ابن حجر نقل می کند: هنگامی که سبط رسول خدا حسن علیه السلام متولد شد، جبرئیل بر پیامبر نازل شد و عرض کرد: ای محمّد! همانا پروردگارت تو را سلام می رساند و به تو می گوید که علی نزد تو به منزله هارون نزد موسی است ولی بعد از تو نبی نخواهد بود.... [8] . در مورد امام حسین علیه السلام نیز همین مضمون رسیده است. [9] . مورد سوم: روز خیبر ابن مغازلی شافعی به سند خود از جابر بن عبداللَّه نقل کرده، هنگامی که علی بن ابی طالب علیه السلام برای فتح خیبر آمد، رسول خداصلی الله علیه وآله به او فرمود: ای علی! اگر نبود این که طایفه ای از امّتم در شأن تو همان حرف هایی را می زدند که نصارا در شأن حضرت مسیح زدند، درباره تو مطالبی می گفتم که بعد از آن از نزد هیچ جماعتی عبور نمی کردی جز آن که خاک کف پاهایت و نیز زیادی آب وضویت را برای استشفا برمی داشتند. ولکن بس است تو را این که نسبت به من به منزله هارون نسبت به موسی هستی جز آن که پیامبری بعد از من نیست. [10] . مورد چهارم: هنگام نهی از خوابیدن در مسجد ابن عساکر به سندش از جابر بن عبداللَّه انصاری نقل می کند که ما در مسجد خوابیده بودیم که رسول خدا نزد ما آمد؛ در حالی که به دست او شاخه ای از خرما بود. با آن بر ما زد و فرمود: آیا در مسجد می خوابید؟ هرگز کسی حق ندارد در مسجد بخوابد. ما بلند شدیم و علی بن ابی طالب نیز با ما بلند شد. پیامبرصلی الله علیه وآله فرمود: بیا ای علی! همانا برای تو در مسجد حلال است آنچه برای من حلال است. ای علی! آیا راضی نمی شوی که نسبت به من به منزله هارون نزد موسی باشی به جز نبوت؟.... [11] . مورد پنجم: هنگام بستن درها به سوی مسجد ابن مغازلی شافعی به سند خود از حذیفة بن أسید غفاری نقل می کند: هنگامی که اصحاب رسول خداصلی الله علیه وآله وارد مدینه شدند مسکنی نداشتند تا در آنجا استراحت کنند، لذا در مسجد بیتوته می کردند. پیامبرصلی الله علیه وآله به آن ها فرمود: در مسجد نخوابید؛ زیرا محتلم می شوید. آنان خانه هایی را اطراف مسجد بنا کردند و هر کدام برای خود دری را به سوی مسجد باز نمودند. پس از مدتی پیامبرصلی الله علیه وآله معاذ بن جبل را به سراغ آن ها فرستاد. ابتدا ابوبکر را خطاب کرد که رسول خداصلی الله علیه وآله دستور داده که از مسجد خارج شوی. او گفت اطاعت می کنم و لذا درب خانه خود به مسجد را بست. آن گاه سراغ عمر و عثمان و حمزه رفت و خبر پیامبرصلی الله علیه وآله را ابلاغ نمود. آن ها نیز درب خانه خود را به مسجد بستند. ولی علی علیه السلام مردّد بود که آیا درب خانه او به مسجد نیز باید بسته شود یا خیر؛ زیرا پیامبرصلی الله علیه وآله برای علی علیه السلام خانه ای در مسجد ساخته بود. پیامبرصلی الله علیه وآله به او فرمود: تو در مسجد ساکن باش در حالی که طاهر و مطهّری. خبر به حمزه رسید، عرض کرد: ای محمّد! ما را بیرون می کنی ولی فرزندان بنی عبدالمطلب را نگه می داری؟ حضرت فرمود: هرگز، اگر امر به دست من بود هرگز کسی را بر شما ترجیح نمی دادم.... این مسأله برای برخی دیگر نیز گران آمد، خبر به پیامبرصلی الله علیه وآله رسید. حضرت خطبه ای ایراد فرمود، و در آن به فضایل امیرالمؤمنین اشاره کرد و از آن جمله این که او نزد من به منزله هارون نزد موسی است.... [12] . مورد ششم: هنگام ورود بر اصحابش متقی هندی به سندش از عمر بن خطّاب نقل کرده که گفت: دست از علی بردارید؛ زیرا از رسول خداصلی الله علیه وآله شنیدم که برای علی سه خصلت بیان کرد که اگر یکی از آن ها برای من بود از آنچه خورشید بر آن می تابد محبوب تر بود. من و ابوبکر و ابوعبیدة بن جرّاح و عده ای از اصحاب رسول خداصلی الله علیه وآله خدمت پیامبر بودیم در حالی که حضرت بر علی بن ابی طالب تکیه داده بود، با دست خود به شانه حضرت زد، سپس فرمود: «تو ای علی! اول کسی هستی که به من ایمان آورد و اول کسی هستی که به من اسلام آورد. سپس فرمود: تو نزد من به منزله هارون نزد موسی هستی. بر من دروغ بسته کسی که گمان کرده مرا دوست دارد ولی تو را دشمن دارد». [13] . مورد هفتم: در خانه ام سلمه ابن عساکر به سندش از امّ سلمه نقل کرده که پیامبرصلی الله علیه وآله فرمود: «امّ سلمه! همانا علی گوشتش از گوشت من و خونش از خون من است. او نزد من به منزله هارون نزد موسی است جز آن که بعد از من پیامبری نخواهد بود». [14] . مورد هشتم: در قضیه از انس ابن مردویه به سندش از انس بن مالک نقل کرده که فرمود: هنگامی من نزد رسول خداصلی الله علیه وآله بودم، حضرت فرمود: الآن سید المسلمین و امیرالمؤمنین و بهترین وصیین و اولای مردم به پیامبران وارد می شود. در این هنگام علی بن ابی طالب علیه السلام وارد شد. پیامبرصلی الله علیه وآله فرمود: به سوی من بیا، به سوی من بیا! حضرت نزد رسول خداصلی الله علیه وآله نشست... علی علیه السلام عرض کرد: ای رسول خدا! آیا درباره من چیزی نازل شده؟ پیامبرصلی الله علیه وآله فرمود: آیا راضی نمی شوی که تو نزد من به منزله هارون نزد موسی باشی؟ جز آن که بعد از من نبیّ نیست.... [15] . مورد نهم: قضیه دختر حمزه رضی الله عنه نسائی به سند خود از امام علی علیه السلام در مورد نزاعی که بین او و زید و جعفر درباره دختر حمزه بود، چنین آورده است: آنان قضیه را نزد رسول خداصلی الله علیه وآله آوردند، حضرت بعد از قضاوت خود خطاب به علی علیه السلام فرمود: «تو نزد من بمنزله هارون نزد موسی هستی و من از تو هستم...». [16] . مورد دهم: روز غدیر خم ابن خلکان در مورد غدیر خم می گوید: «هنگامی که پیامبرصلی الله علیه وآله از مکه در سال حجةالوداع بازگشت و به غدیر خم رسید، با علی بن ابی طالب عقد اخوت بست و سپس فرمود: «علی نزد من همانند هارون نزد موسی است...». [17] . مورد یازدهم: در سخنی با عقیل ابن عساکر به سند خود از عقیل بن ابی طالب نقل کرده که رسول خداصلی الله علیه وآله خطاب به او فرمود: «ای عقیل! من به دو خصلت تو را دوست دارم: یکی به جهت قرابت تو و دیگری به جهت آن که ابوطالب تو را دوست می داشت. و اما تو ای جعفر! خلق تو شبیه خلق من است. و تو ای علی! نسبت به من به منزله هارون نزد موسی هستی جز آن که پیامبری بعد از من نخواهد بود». [18] . [1] شرح مقاصد، ج 5، ص 275. [2] کنز العمال، ج 9، ص 167، رقم 25554 و ج 13، ص 105، رقم 36345. [3] مناقب امیرالمؤمنین علیه السلام، ص 179، رقم 252. [4] المعجم الکبیر، ج 21، ص 62، رقم 11092. [5] المناقب، ص 42. [6] المناقب، ص 39. [7] تاریخ دمشق، ج 42، ص 169. [8] الاصابة فی معرفة الصحابة، ج 5، ص 580. [9] ذخائر العقبی، ص 120؛ مقتل الحسین علیه السلام، ص 87و88. [10] مناقبِ علی بن ابی طالب علیه السلام، ص 237و238؛ مناقب خوارزمی، ص 575. [11] تاریخ دمشق، ج 42، ص 139. [12] مناقب امیرالمؤمنین، ابن مغازلی شافعی. [13] کنز العمال، ج 13، ص 122، رقم 36392؛ تاریخ دمشق، ج 42، ص 166. [14] تاریخ دمشق، ج 42، ص 42؛ کفایة الطالب، ص 167؛ المعجم الکبیر، ج 11، ص 14، ح 12341. [15] مناقب علی بن ابی طالب، ابن مردویه، به نقل از کشف الغمة، ج 1، ص 343. [16] خصائص نسائی، ص 88. [17] وفیات الاعیان، ج 4، ص 318. [18] تاریخ دمشق، ج 41، ص 17. ---------------------------تحریف در مشبه بهبرخی از نواصب در صدد تحریف در مشبه به برآمدند و به جای هارون کلمه «قارون» را به کار بردند، تا امام علی علیه السلام را شبیه قارون جلوه دهند. ابن عساکر دمشقی شافعی در ترجمه «حریز بن عثمان» از اسماعیل بن عیّاش نقل می کند که گفت: از حریز بن عثمان شنیدم که می گفت: این چیزی را که مردم از رسول خداصلی الله علیه وآله نقل می کنند که پیامبرصلی الله علیه وآله خطاب به علی علیه السلام فرمود: «انت منّی بمنزلة هارون من موسی» حق است ولی شنونده اشتباه کرده است. به او گفتم: پس صحیح آن چیست؟ گفت: صحیح آن این گونه بوده است: «انت منّی بمنزلة قارون من موسی» به او گفتم: از چه کسی حدیث را این گونه روایت می کنی؟ گفت: از ولید بن عبدالملک شنیدم که بر بالای منبر این گونه حدیث را قرائت می کرد. پاسخ: اولاً: مطابق تمام روایاتی که در کتب حدیثی، حتّی صحیحین آمده، کلمه «هارون» به کار رفته است. ثانیاً: تنها حریز روایت را این گونه از ولید بن عبدالملک نقل می کند. کسی که از دشمنان اهل بیت علیهم السلام خصوصاً امام علی علیه السلام است. ثالثاً: حریز بن عثمان کسی است که مطابق آنچه در ترجمه و شرح حال او در کتب اهل سنت نقل شده، ناصبی است. یحیی بن صالح وحاظی می گوید: از من سؤال شد که چرا از حریز بن عثمان حدیث نمی نویسی؟ گفتم: چگونه از کسی روایت بنویسم که با او هفت سال نماز صبح را خواندم در حالی که ندیدم از مسجد خارج شود جز آن که هفتاد بار در هر روز لعن علی می کرد. ابوحفص می گوید: حریز بن عثمان حمله های زیادی بر علی علیه السلام داشت، و او را بر منابر لعن می نمود و به صراحت می گفت: من او را به جهت کشتن پدرانم دوست ندارم. [1] . [1] ر.ک: مختصر تاریخ دمشق، ترجمه حریز بن عثمان. ---------------------------حدیث «علی منی و انا من علی»یکی از احادیثی که دلالت بر فضیلت عظیم و برتری حضرت علی علیه السلام بر سایر صحابه دارد، حدیثی است از پیامبرصلی الله علیه وآله که در آن حضرت، امام علی علیه السلام را از خود و خود را از او می داند. این حدیث به تعبیرهای گوناگون از رسول خداصلی الله علیه وآله رسیده است، گاهی به صورت خطاب «انت منّی و انا منک»، و گاهی به صورت ضمیر غایب «هو منّی و أنا منه»، و هنگامی نیز به صورت اسم ظاهر «علیّ منّی و انا من علی». از آنجا که این تعبیر از معنای بسیار بالایی برخوردار است لذا جا دارد که مقداری راجع به آن بحث نماییم. ---------------------------جنگ احدابن عساکر به سندش از جابر بن عبداللَّه نقل کرده که در روز احد، علی علیه السلام نزد پیامبرصلی الله علیه وآله آمد. حضرت به او فرمود: حرکت کن. جبرئیل عرض کرد: ای محمّد! به خدا سوگند! این یاری و مواسات است. رسول خداصلی الله علیه وآله فرمود: ای جبرئیل! همانا او از من و من از اویم. جبرئیل عرض کرد: و من از شما دو نفرم. [1] . ابورافع می گوید: چون روز احد فرا رسید، پیامبرصلی الله علیه وآله به جماعتی از قریش نظر کرد و به علی علیه السلام فرمود: بر آنان حمله کن. حضرت علی علیه السلام بر آنان حمله نمود و در این میان هاشم بن امیه مخزومی را کشته و جماعت آنان را متفرّق کرد. باز حضرت رسول خداصلی الله علیه وآله به چند نفر از قریش نظر افکند و به حضرت علی علیه السلام فرمود: به آنان حمله کن. حضرت بر آنان حمله ور شد و جماعتشان را متفرّق ساخت و فلان شخص جمحی را به قتل رسانید، باز رسول خداصلی الله علیه وآله به چند نفر دیگر از قریش نظر کرد و به علی علیه السلام فرمود: بر آنان حمله کن. حضرت بر آنان حمله کرده و جماعتشان را متفرّق ساخت و یکی از قبیله بنی عامر بن لؤی را به قتل رسانید. جبرئیل به حضرت رسول صلی الله علیه وآله عرض کرد: این همان مواسات و یاری رساندن است. پیامبرصلی الله علیه وآله فرمود: همانا او از من و من از اویم. جبرئیل عرض کرد: و من از شما دو نفرم ای رسول خدا. [2] . طبرانی و دیگران نقل کرده اند: «چون علی علیه السلام سرکردگان قریش را در روز احد به قتل رسانید جبرئیل عرض کرد: ای محمّد! همانا این نهایت یاری و مواسات است. پیامبرصلی الله علیه وآله فرمود: همانا او از من و من از اویم. جبرئیل عرض کرد: و من از شما دو نفرم ای رسول خداصلی الله علیه وآله». [3] . [1] تاریخ دمشق، ترجمه امام علی علیه السلام، ج 1، ص 148. [2] پیشین، ص 150. [3] المعجم الکبیر، ج 1، ص 318؛ تاریخ طبری، ج 2، ص 514. ---------------------------روزی که برای حضرت هدیه آوردندعبد خیر از حضرت علی علیه السلام نقل کرده که فرمود: برای پیامبرصلی الله علیه وآله دسته ای از موز هدیه آوردند. پیامبرصلی الله علیه وآله شروع به پوست کندن نموده، در دهان من می گذارد. شخصی به ایشان عرض کرد: ای رسول خدا! شما علی را دوست دارید؟ حضرت فرمود: آیا نمی دانی که علی از من و من از اویم؟ [1] . [1] مناقب خوارزمی، ص 37. ---------------------------به نقل از عمر بن خطاببخاری به سندش از عمر بن خطّاب نقل کرده که گفت: رسول خداصلی الله علیه وآله از دنیا رحلت نمود در حالی که از او - علی علیه السلام - راضی بود، و خطاب به او فرمود: «انت منّی و أنا منک»؛ [1] «تو از من و من از تو هستم.» [1] صحیح بخاری، ج 4، ص 18. ---------------------------دلالت حدیثبا تأمّلی در جمله «علی منّی و انا من علی» با مضامین مختلف که از رسول خداصلی الله علیه وآله نقل شده است؛ خصوصاً با قراین و سیاقی که برای حدیث وجود دارد به نکاتی چند پی خواهیم برد: 1 - حضرت علی علیه السلام همانند رسول خداعلیه السلام ولایت دارد، و کارهای او همانند کارهای رسول خداصلی الله علیه وآله است و همان گونه که رسول خداصلی الله علیه وآله حقّ تصرف در امور به جهت «ولایت» دارد، حضرت علی علیه السلام نیز این حق تصرف را دارد: «علی منّی». خداوند متعالی می فرماید: «ما کانَ لِمُؤْمِنٍ وَلا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَی اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْراً أَنْ یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ»؛ [1] «هیچ مرد و زن با ایمانی حق ندارد هنگامی که خدا و پیامبرش امری را لازم بدانند، اختیاری [در برابر فرمان خدا] داشته باشد.» 2 - ممکن است که حدیث فوق اشاره به حدیث «نور» باشد که پیامبرصلی الله علیه وآله می فرماید: «من و علی از یک نور آفریده شده ایم»؛ یعنی نور حضرت علی علیه السلام از نور من و نور من از حضرت علی علیه السلام است و هر دو یک حقیقت در دو کالبدیم، لذا اعتراض بر او اعتراض بر من است، و به همین جهت کسی حق ندارد بر حضرت علی علیه السلام اعتراض نماید. 3 - ولایت و حقّ سلطه او از ولایت و سلطه رسول خداصلی الله علیه وآله سرچشمه می گیرد، و ولایت رسول خداصلی الله علیه وآله نیز از ولایت خداوند نشأت گرفته است. خداوند متعال می فرماید: «اَللَّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا...»؛ [2] «خداوند سرپرست مؤمنین است...» و درباره ولایت پیامبرش صلی الله علیه وآله می فرماید: «النَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ»؛ [3] «پیامبرصلی الله علیه وآله سزاوارتر است به مؤمنان از خودشان.» پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله نیز در روز غدیر خم فرمود: «من کنت مولاه فعلیّ مولاه»؛ «هر که من مولای اویم پس علی مولای او است.» 4 - بقای دین و شخصیت نبوی رسول خداصلی الله علیه وآله و حفظ شریعت ایشان به وجود حضرت علی علیه السلام وابسته است. او است که بیان کننده سنت حضرت و شریعت اسلام بعد از وی خواهد بود: «انا من علی». 5 - از آنجا که پیامبرصلی الله علیه وآله بقای نسلش توسط حضرت علی علیه السلام و زهرای اطهرعلیها السلام بوده، لذا بقای حضرت رسول خداصلی الله علیه وآله نیز به وجود حضرت علی علیه السلام است: «انا من علی». [1] سوره احزاب، آیه 36. [2] سوره بقره، آیه 257. [3] سوره احزاب، آیه 6. ---------------------------تصحیح حدیثحدیث مورد بحث را می توان از راه های مختلف تصحیح کرده و صحّت آن را به اثبات رسانید: ---------------------------تصریح به صحت حدیثبرخی از علمای اهل سنت و محدثین آنان تصریح به صحّت این حدیث یا حسن بودن آن نموده اند؛ از قبیل: الف) ترمذی در «الجامع الصحیح». ب) ابن حیان در «الصحیح ابن حیان». ج) حاکم نیشابوری در «المستدرک علی الصحیحین». د) ناصرالدین البانی در «سلسلة الأحادیث الصحیحة». و.... ---------------------------حدیث دوازده خلیفهاز جمله احادیث متواتر و صحیح نزد فریقین شیعه و اهل سنت، روایات دوازده خلیفه است، روایاتی که پیامبرصلی الله علیه وآله در آن ها امامان و خلفای به حقّ بعد از خود را دوازده نفر معیّن کرده و صفاتی در حدّ عصمت و... بر آن ها معیّن نموده است. این روایات به جهت وجود آن ها در اصحّ کتب فریقین و تصریح به صحّت آن ها از سوی علمای هر دو مذهب، مشکل سندی ندارد، ولی آنچه احتیاج به بحث دارد جنبه دلالت آن است. از جمله مطالبی که به طور وضوح از این احادیث استفاده می شود، ضرورت وجود امام زمان و معصوم در این عصر است. اینک این حدیث را از جوانب مختلف مورد بررسی قرار خواهیم داد. ---------------------------روایات از طرق عامهاحادیث دوازده امام و خلیفه بعد از رسول خداصلی الله علیه وآله را اهل سنت در صحاح و مسانید با سندهای صحیح از جابر بن سمره و دیگران نقل کرده اند. این احادیث به حدّی مورد توجّه فرقه های اسلامی قرار گرفته که جای هیچ شک و شبهه ای را در آن ها باقی نگذارده است. اینک به برخی از آن ها اشاره می کنیم: 1 - بخاری به سند خود از جابر بن سمره نقل کرده که پیامبرصلی الله علیه وآله فرمود: «یکون اثناعشر امیراً. فقال کلمة لم اسمعها فقال ابی: انّه قال: کلّهم من قریش»؛ «دوازده امیر خواهد بود. آن گاه سخنی گفت که من آن را نشنیدم. پدرم گفت: پیامبرفرمود: همه آنان ازقریشند». [1] . 2 - مسلم به سندش از جابر بن سمره نقل کرده که گفت: با پدرم بر پیامبرصلی الله علیه وآله وارد شدیم، شنیدیم که می گوید: «انّ هذا الامر لا ینقضی حتی یمضی فیهم اثناعشر خلیفة: قال: ثم تکلم بکلام خفی علیّ قال: فقلت لأبی ما قال؟ قال: کلّهم من قریش»؛ «این امر منقضی نمی شود تا آن که دوازده خلیفه در میان آنان بگذرد. آن گاه تکلّم به کلامی نمود که بر من مخفی گشت، از پدرم سؤال کردم: رسول خدا چه گفت: پدرم در جواب گفت: همه آن ها از قریشند». [2] . 3 - و نیز مسلم از جابر نقل کرده که از رسول خداصلی الله علیه وآله شنیدم که می فرمود: «لایزال امر الناس ماضیاً ما ولیهم اثناعشر رجلاً، ثمّ تکلم النبی صلی الله علیه وآله بکلمة خفیت علیّ فسألت ابی ماذا قال رسول اللَّه؟ فقال: کلّهم من قریش»؛ «دائماً امر مردم گذرا است تا آن که دوازده مرد متولّی آنان گردند. آن گاه تکلم به کلمه ای کرد که بر من مخفی شد. از پدرم سؤال کردم که رسول خداصلی الله علیه وآله چه فرمود: گفت: همه آن ها از قریشند». [3] . 4 - و نیز از جابر نقل می کند که از رسول خداصلی الله علیه وآله شنیدم که فرمود: «لا یزال الاسلام عزیزاً إلی اثنی عشر خلیفة. ثم قال کلمة لم افهمها فقلت لأبی ما قال؟ فقال: کلّهم من قریش»؛ «همیشه اسلام عزیز است تا دوازده خلیفه بر آن ها حاکم شود. آن گاه کلمه ای گفت که من آن را نفهمیدم، به پدرم گفتم: چه فرمود؟ گفت: همه آن ها از قریشند». [4] . 5 - و نیز از جابر نقل کرده که فرمود: من با پدرم خدمت رسول خداصلی الله علیه وآله رسیدیم، شنیدم که می فرماید: «لا یزال هذا الدین عزیزاً منیعاً إلی اثنی عشر خلیفة. فقال کلمة صمّنیها الناس فقلت لأبی ما قال؟ قال: کلّهم من قریش»؛ «همیشه این دین نفوذ ناپذیر و پابرجاست تا دوازده خلیفه بیاید. آن گاه سخنی گفت که مردم را با سر و صدا از گوش دادن به آن بازداشتند، به پدرم عرض کردم: حضرت چه فرمود؟ گفت: همه آنان از قریشند». [5] . 6 - سعد بن ابی وقّاص می گوید: به جابر بن سمره نوشتم که خبر ده مرا به چیزی که از رسول خدا شنیده ای. برایم نوشت: در روز جمعه، شبی که اسلمی رجم شد، از رسول خدا شنیدم که فرمود: «لا یزال الدین قائماً حتی تقوم الساعة او یکون علیکم اثناعشر خلیفة کلّهم من قریش»؛ «همیشه دین قائم است تا قیام قیامت تا این که دوازده خلیفه بر شما حکومت کنند که همه آنان از قریشند». [6] . 7 - طبرانی از جابر نقل کرده که گفت: با پدرم نزد پیامبر بودم که فرمود: «یکون لهذه الأمة اثناعشر قیّماً، لایضرّهم من خذلهم. ثمّ همس رسول اللَّه بکلمة لم اسمعها فقلت لأبی: ما الکلمة الّتی همس بها النبیّ صلی الله علیه وآله؟ قال: کلّهم من قریش»؛ «برای دین امّت دوازده قیّم است، خذلان مردم به آن ها ضرر نمی رساند. آن گاه آهسته سخنی گفت که من آن را نشنیدم. به پدرم گفتم: این سخنی که پیامبر آهسته فرمود چه بود؟ گفت: همه آنان از قریشند». [7] . 8 - و نیز جابر نقل می کند که پیامبر فرمود: «لا یزال هذا الأمر ظاهراً علی من ناواه لا یضرّه مخالف ولا مفارق حتی یمضی من امّتی اثناعشر خلیفة من قریش»؛ «همیشه این دین نفوذناپذیر و پابرجا و غلبه کننده بر مخالفین خود است تا آن که دوازده حاکم مالک آن گردند. آن گاه مردم شلوغ کرده، سخن گفتند، لذا من نفهمیدم که بعد از «کلّهم» چه فرمود، از پدرم سؤال کردم، گفت: همه آنان از قریشند». [8] . 9 - احمد بن حنبل نیز از جابر بن سمره نقل کرده که رسول خداصلی الله علیه وآله در خطبه ای که برای ما ایراد کرد، فرمود: «لا یزال هذا الأمر عزیزاً منیعاً ظاهراً علی من ناواه حتی یملک اثناعشر کلّهم. قال: فلم افهم ما بعد قال. فقلت لأبی ما قال؟ قال: کلّهم من قریش»؛ «این دین دائماً نفوذناپذیر است تا دوازده خلیفه بیاید. آن گاه سخنی فرمود که من نفهمیدم و مردم با صدای بلند ضجّه زدند. به پدرم گفتم: حضرت چه فرمود؟ گفت: فرمود: «کُلّهم من قریش». [9] . 10 - در حدیثی دیگر جابر می گوید: بعد از سخن پیامبر مردم تکبیر گفته و ضجّه زدند.... [10] . 11 - و نیز از جابر نقل کرده که رسول خداصلی الله علیه وآله برای ما در عرفات و بنابر نقلی دیگر در منا خطبه ای خواند، و فرمود: «لن یزال هذا الامر عزیزاً ظاهراً حتی یملک اثناعشر، کلّهم. ثم لغط القوم وتکلّموا فلم افهم قوله بعد (کلّهم). فقلت لأبی: یا ابتاه! ما بعد کلّهم؟ قال کلّهم من قریش»؛ «همیشه این امر نفوذ ناپذیر و غالب است تا آن که دوازده نفر حاکم شوند، همه آن ها در این هنگام سر و صدا کرده و هیاهو نمودند، لذا نفهمیدم که بعد از «کلّهم» چه فرمود: از پدرم پرسیدم که پیامبر چه فرمود؟ گفت: «کلّهم من قریش». [11] . 12 - و نیز از پیامبر نقل کرده که فرمود: «لا یزال هذا الدین عزیزاً منیعاً... إلی اثنی عشر خلیفة. قال: فجعل الناس یقومون ویقعدون»؛ «این دین نفوذناپذیر و پابرجا است... تا دوازده خلیفه بیایند، آن گاه مردم شروع کردند به بلند شدن و نشستن». [12] . [1] صحیح بخاری، ج 8، ص 127، کتب الأحکام، باب الاستخلاف، ح 7223. [2] صحیح مسلم، ج 6، ص 3؛ شرح صحیح مسلم، ج 12، ص 201. [3] همان. [4] صحیح مسلم، ج 6، ص 3. [5] صحیح مسلم، ج 6، ص 4. [6] پیشین. [7] المعجم الکبیر، ج 2، ص 196، ح 1794. [8] همان، ح 1796. [9] مسند احمد، ج 5، ص 93، ح 20923. [10] پیشین. [11] مسند احمد، ج 5، ص 99. [12] همان. ---------------------------روایات از طرق شیعههمین مضمون با اختلافی جزئی در مصادر شیعه نیز به چشم می خورد. 1 - اصبغ بن نباته می گوید: از حسن بن علی علیهما السلام شنیدم که می فرمود: «امامان بعد از رسول خداصلی الله علیه وآله دوازده نفرند، نه نفر آن ها از صلب برادرم حسین است، و از جمله آن هاست مهدی این امت». [1] . 2 - زراره می گوید: از امام باقرعلیه السلام شنیدم که می فرمود: «نحن اثناعشر اماماً منهم حسن وحسین ثم الأئمة من ولد الحسین علیهم السلام»؛ «ما دوازده امامیم که از جمله آن ها حسن و حسین است، سپس امامان از اولاد حسین علیهم السلام». [2] . 3 - امام حسین علیه السلام از رسول خداصلی الله علیه وآله سؤال کرد: «یا رسول اللَّه! هل یکون بعدک نبیّ؟ فقال: لا انا خاتم النبیین، لکن یکون بعدی ائمة قوّامون بالقسط بعدد نقباء بنی اسرائیل»؛ «ای رسول خدا! آیا بعد از شما پیامبری خواهد بود؟ حضرت فرمود: خیر، من خاتم انبیایم، لکن بعد از من امامانی خواهند بود که قیام کننده به قسطاند، عدد آن ها به تعداد نقیبان بنی اسرائیل است». [3] . 4 - حضرت زهراعلیها السلام می فرماید: از پدرم شنیدم که می فرمود: «الأئمة بعدی عدد نقباء بنی اسرائیل»؛ «امامان بعد از من به تعداد نقیبان بنی اسرائیلند؛ یعنی دوازده نفر». [4] . 5 - امام صادق علیه السلام فرمود: «منّا اثناعشر مهدیاً»؛ «از ما است دوازده مهدی». [5] . 6 - امام سجادعلیه السلام می فرماید: «انّ اللَّه خلق محمداً وعلیاً واحد عشر من ولده من نور عظمته، فاقامهم اشباحاً فی ضیاء نوره یعبدونه قبل خلق الخلق، یسبحون اللَّه ویقدّسونه وهم الائمة من ولد رسول اللَّه صلی الله علیه وآله»؛ «همانا خداوند محمّد و علی و یازده نفر از اولاد او را از نور عظمت خود خلق نمود. آنان را در شبه هایی در پرتو نور خود قرار داد که خدا را قبل از خلقت خلق، عبادت می کردند. او را تسبیح گفته و تقدیس می نمودند، و آنان اند امامان از اولاد رسول خداصلی الله علیه وآله». [6] . 7 - امام علی علیه السلام در حدیثی طولانی چنین فرمود: «فانّ لهذه الأمة اثناعشر اماماً هادین مهدیین، لایضرّهم خذلان من خذلهم»؛ «... همانا برای این امّت دوازده امام هدایت گر هدایت شده است کسی که در صدد خواری آن ها باشد به آنان ضرر نمی رساند». [7] . 8 - جابر بن عبداللَّه انصاری می گوید: «دخلت علی فاطمةعلیها السلام وبین یدیها لوح فیه اسماء الاوصیاء من ولدها، فعددت اثنی عشر احدهم القائم، ثلاثة منهم محمّد واربعة منهم علیّ علیهم السلام»؛ «بر حضرت فاطمه علیها السلام وارد شدم در حالی که مقابل او لوحی با اسمای اوصیای از فرزندانش مکتوب قرار داشت، آن ها را شمردم دوازده نفر بودند، یکی از آن ها قائم علیه السلام بود، و سه نفر محمّد و چهار نفر علی». [8] . 9 - شیخ صدوق به سندش از رسول خداصلی الله علیه وآله نقل کرده که فرمود: «انا سیّد النبیین وعلی بن ابی طالب سیّد الوصیین، وانّ اوصیائی بعدی اثنی عشر، اوّلهم علی بن ابی طالب علیه السلام وآخرهم القائم علیه السلام»؛ «من سید انبیا وعلی بن ابی طالب سید اوصیا است. و همانا اوصیاط بعد از من دوازده نفرند: اوّل آن ها علی بن ابی طالب و آخر آن ها قائم است». [9] . [1] کفایة الأثر، ص 223، باب 30، ح 1. [2] کافی، ج 1، ص 533، باب 184، ح 16. [3] مناقب ابن شهر آشوب، ج 1، ص 300. [4] کفایة الأثر، ص 197، باب 28، ح 6. [5] کمال الدین، ج 2، ص 388، باب 33، ح 14. [6] کافی، ج 1، ص 530، باب 184، ح 6. [7] کمال الدین، ج 1، ص 297، باب 26، ح 5. [8] من لا یحضره الفقیه، ج 4، ص 180، ح 5408. [9] عیون الاخبار الرضاعلیه السلام، ج 1، ص 64، ح 31؛ اعلام الوری، ص 396. ---------------------------ترجمه جابر بن سمره سوائیعمده روایات دوازده خلیفه از طریق جابر بن سمره سوائی است که تنها با پنجاه سند در مصادر اهل سنت از رسول خداصلی الله علیه وآله نقل شده است. حال به ترجمه و شرح حال او اشاره می کنیم: ابن اثیر می گوید: «جابر بن سمرة بن جنادة بن جندب بن حجیر بن رئاب بن حبیب بن سواءة بن عامر بن صعصعه عامری، سوائی... کنیه او ابوخالد یا ابوعبداللَّه است... او پسر خواهر سعد بن ابی وقاص، و مادرش خالده دختر ابی وقاص است...». [1] . قرطبی می گوید: «از پیامبرصلی الله علیه وآله احادیث بسیاری روایت کرده است». [2] . ابن حجر عسقلانی از او نقل می کند که: با پیامبرصلی الله علیه وآله بیش از هزار بار نماز گزاردم...». [3] . [1] اسد الغابه، ج 1، ص 488. [2] استیعاب، ج 1، ص 224. [3] الاصابة فی تمییز الصحابه، ج 1، ص 542. ---------------------------وجود حدیث در صحاحالف) وجود حدیث در صحیح بخاری. [1] . ب) وجود حدیث در صحیح مسلم. [2] . ج) وجود حدیث در صحیح ترمذی. [3] . د) وجود حدیث در سنن ابوداوود. [4] . [1] صحیح بخاری، کتاب الأحکام، باب الاستخلاف. [2] صحیح مسلم، کتاب الامارة، باب الناس تبع لقریش. [3] صحیح ترمذی، کتاب الفتن، باب ما جاء فی الخلفاء. [4] سنن ابی داوود، کتاب المهدی، ح 4280 -4279. ---------------------------وجود حدیث در کتبی که حول صحاح نوشته شده استالف) وجود حدیث در «الجمع بین الصحیحین»، از محمد بن فتوح حمیدی. [1] . ب) وجود حدیث در «الجامع بین الصحیحین»، از صالح احمد شامی. ج) وجود حدیث در «تجرید الصحاح»، از عبدری. د) وجود حدیث در «المستدرک علی الصحیحین»، از حاکم نیشابوری. [2] . [1] الجمع بین الصحیحین، ج 1، ص 337. [2] المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 715، شماره 6586. ---------------------------وجود حدیث در کتاب هایی که التزام به نقل حدیث صحیح داده اندالف) وجود حدیث در صحیح ابن حبّان؛ او می گوید: «چون مشاهده کردم که طرق اخبار زیاد است و شناخت مردم به روایات صحیح کم... لذا روایات صحیح را آوردم تا حفظش برای متعلّمین آسان گردد». [1] . ب) وجود حدیث در «مسند احمد». [1] صحیح ابن حبّان، ج 1، ص 102. ---------------------------راویان حدیث از عامهاحادیث دوازده خلیفه از تعداد زیادی از علمای اهل سنت نقل شده است، اینک به اسامی برخی از آن ها اشاره می کنیم: 1 - بخاری. [1] . 2 - مسلم. [2] . 3 - ترمذی. [3] . 4 - ابوداوود. [4] . 5 - احمد بن حنبل. [5] . 6 - طیالسی. [6] . 7 - طبرانی. [7] . 8 - بیهقی. [8] . 9 - بغوی. [9] . 10 - ابن منظور. [10] . 11 - ابن اثیر. [11] . 12 - ابن کثیر. [12] . 13 - جوینی. [13] . 14 - هیثمی. [14] . 15 - محمّد بن طلحه شافعی. [15] . 16 - سیوطی. [16] . 17 - ابن حجر. [17] . 18 - متقی هندی. [18] . 19 - ابویعلی. [19] . 20 - طبرانی. [20] . 21 - ابن عدی. [21] . 22 - حاکم نیشابوری. [22] . 23 - علامه مناوی. [23] . 24 - ابن حجر عسقلانی. [24] . 25 - نووی. [25] . 26 - ابن حجر. [26] . 27 - قسطلانی. [27] . 28 - ابونعیم اصفهانی. [28] . 29 - خطیب بغدادی. [29] . 30 - ذهبی. [30] . 31 - قندوزی. [31] . 32 - سید علی همدانی. [32] . 33 - ابن حبان. [33] . 34 - حاکم حسکانی. [34] . 35 - ابن عساکر. [35] . [1] الجامع الصحیح، ج 9، ص 78؛ التاریخ الکبیر، ج 1، ص 446، ح 1426. [2] صحیح مسلم، ج 3، ص 1452، ح 1820. [3] سنن ترمذی، ج 4، ص 501، ح 2223. [4] سنن ابوداوود، ج 4، ص 106، ح 4279. [5] مسند احمد، ج 5، ص 86و87و88. [6] مسند طیالسی، ص 105و180، ح 767و1278 و ص 125، ح 926. [7] المعجم الاوسط، ج 1، ص 474، ح 863. [8] دلائل النبوة، ج 6، ص 324؛ السنن الکبری، ج 8، ص 143. [9] المصابیح، ص 4و173، ح 4680. [10] تهذیب تاریخ دمشق، ج 1، ص 445. [11] جامع الاصول، ج 4، ص 47-45. [12] النهایة فی الفتن و الملاحم، ج 1، ص 17و18. [13] فرائد السمطین، ج 2، ص 147و148، ح 445-442. [14] مجمع الزوائد، ج 5، ص 190. [15] مطالب السؤول، ج 1، ص 27. [16] الحاوی للفتاوی، ج 2، ص 85؛ تاریخ الخلفاء، ص 23؛ الجامع الصغیر، ج 2، ص 756، ح 9969. [17] صواعق المحرقه، ص 20. [18] کنز العمال، ج 6، ص 49، ح 14794. [19] مسند ابویعلی، ج 8، ص 444، ح 5031. [20] المعجم الکبیر، ج 10، ص 195، ح 10310. [21] الکامل. [22] المستدرک علی الصحیحین، ج 4، ص 501. [23] فیض القدیر، ج 2، ص 458، ح 2297. [24] تعجیل المنفعة، ص 538. [25] المنهاج، ج 12، ص 201. [26] فتح الباری، ج 3، ص 183. [27] ارشاد الساری، ج 10، ص 273. [28] حلیة الاولیاء، ج 4، ص 333. [29] تاریخ بغداد، ج 2، ص 126. [30] سیر اعلام النبلاء، ج 8، ص 184. [31] ینابیع المودة، ج 3، ص 290، ح 3. [32] مودة القربی، المودة العاشرة. [33] صحیح ابن حبان، ج 15، ص 44و45. [34] شواهد التنزیل، ج 1، ص 455، ح 248. [35] تاریخ مدینة دمشق، ج 21، ص 288. ---------------------------نکات حدیثاز مجموعه احادیث دوازده خلیفه نکاتی چند استفاده می شود: 1 - امامان و خلفای بعد از رسول اکرم صلی الله علیه وآله منحصر در دوازده نفرند. 2 - زمین تا مادامی که یکی از امامان بر روی آن است باقی بوده و از سکون و آرامش برخوردار است. 3 - امر دین اسلامی منقضی نمی شود تا آن که این دوازده نفر در خارج وجود پیدا کنند؛ گرچه به طولانی شدن عمر دوازدهمی از آن ها بینجامد. 4 - با وجود آن ها دشمنان اسلام قدرت بر محو اسلام و نابودی آن ندارند. 5 - مقصود به عزّت اسلام با وجود آن ها در صورت حکومت و سلطنت آن ها نیست، بلکه مقصود عزت اسلام به وجود بقای آن ها است. آری عزّت مطلق اسلامی تنها در دولت حضرت مهدی علیه السلام تحقّق خواهد یافت. 6 - امامت و خلافت این دوازده نفر پیاپی خواهد بود. ---------------------------بقاء الاسلام عزیزا بهمدر برخی از روایات به این نکته اشاره شده که اسلام به وجود این دوازده نفر بقای با عزت دارد؛ یعنی آنان هستند که موجب عزّت و سربلندی اسلام خواهند بود؛ زیرا با عمل کردن به دستورات آن و تبیین صحیح و درست از آن، همه را به سوی اسلام ناب سوق داده و سبب خوشبینی مردم نسبت به آن گشته اند، نه آن خلفایی که نه تنها عامل به دستورات اصیل اسلام نبوده اند، بلکه مردم را نیز به منکر و کفر و زندقه دعوت کرده اند. ---------------------------لا یضرهم من خذلهمدر برخی از روایات چنین آمده: «کسانی که در صدد خواری آنان برآیند نمی توانند هیچ گونه ضرری را به آنان وارد کنند». و نیز از برخی روایات دیگر استفاده می شود که آن ها با انواع و اقسام دشمنی ها روبه رو خواهند شد، و به هر نحو ممکن گروهی در صدد مقابله و مبارزه با آن ها برخواهند آمد تا نورشان را که همان نور حق است خاموش کنند. ولی هرگز نمی توانند کوچک ترین ضرری را به آن ها برسانند. هرگز نمی توانند از اهداف اساسی و مهمّ آن ها در حفظ دین و نگه داری اسلام ناب جلوگیری کنند. با ملاحظه این موارد و صفات دیگر که در روایات آمده پی خواهیم برد به این که تنها مصداق این گونه احادیث همان دوازده امام معصوم از ذریه رسول خدایند؛ زیرا آنان بودند که این صفات به تمامه در وجودشان منطبق گشته بود. آنان خلیفه واقعی پیامبر و کسانی بودند که پرچم دار اسلام ناب در طول عمر خود بودند، که دشمنان با تمام معارضات و مبارزات بر ضدّ آن ها هرگز نتوانستند نور آن ها را خاموش کنند. آنان کسانی بودند که در عصر خود همه نوع اذیت و آزار را از حاکمان مشاهده کردند و با وضع فجیع عده ای به زندان رفته و برخی مسموم شده و برخی نیز با فجیع ترین وضع به شهادت رسیدند، ولی هرگز دست از تبیین حقّ و اسلام ناب برنداشته و در عین حال از عزّت و عظمتشان ذره ای کاسته نگشت، بلکه روز به روز بر محبتشان در قلوب مسلمین واقعی افزوده گشت. آنان کسانی اند که از بعد وفات رسول خداصلی الله علیه وآله تا کنون باقی بوده و با ادامه حیات و طول عمر امام دوازدهم، این خطّ خلافت و امامت تاکنون ادامه یافته و تا روز قیامت نیز باقی خواهد بود، گرچه به جهاتی در پشت ابر و پرده غیبت به سر می برد. این مطلب تأیید می شود به این که جماعتی از علمای اهل سنت؛ همانند عبد المحسن بن حمد العبّاد، «مهدی موعود» را خلیفه دوازدهم از خلفایی قرار داده اند که پیامبرصلی الله علیه وآله در این روایات به آن ها اشاره کرده است. [1] . [1] عقیدة اهل السنة و الأثر فی المهدی المنتظر. ---------------------------التفات به چند امردر اینجا لازم است که به چند نکته اشاره کنیم: ---------------------------سؤال نکردن از اسامی افراددأب مسلمانان این بود که از بزرگ و کوچک مسائل حتی در اثنای سخنرانی از پیامبر سؤال می کردند، این روایات خبر از امری اعتقادی، علمی که سعادت آینده جامعه اسلامی را تضمین می کند می دهد، ولی در هیچ کدام از آن ها اشاره نشده که کسی از پیامبر در رابطه با اسامی آن ها سؤال کرده باشد، لذا حدیث از جهت مصداق در غالب مصادر حدیثی اهل سنت مبهم آمده است. جالب توجه آن که طبق برخی روایات، عده ای از قریش در مدینه بعد از بازگشت از حجةالوداع، به خدمت حضرت رسیدند و از وضعیت بعد از این دوازده خلیفه سؤال کردند ولی باز سؤال از اسامی این دوازده نفر در آن روایات به میان نیامده است. آیا معقول است که هیچ یک از مسلمانان در حجةالوداع یا بعد از بازگشت از آن در مدینه از مصداق دوازده امام و اسامی آن ها سؤال نکرده باشند؟ هرگز؛ زیرا دأب صحابه؛ خصوصاً در آخر عمر حضرت چنین نبود. امّا چرا و چگونه در این روایات بیان نشده است؟ ممکن است که دست قوی مخالفین اهل بیت که نمی خواستند امامت آن ها را ببینند به این روایات دراز شده و نگذاشتند که مردم از بیان مصداق و اسامی آن ها مطلع شوند. گرچه در مباحث پیشین مصداق و اسامی این دوازده نفر را که همان اهل بیت معصوم پیامبرند، به کمک روایات دیگر؛ همچون حدیث غدیر و ثقلین به دست آوردیم ولی طیف مخالف، حدیث را مبهم گذاردند، و لذا برای کنترل آن عمدتاً از کانال شخصی که از دسته خودشان بود؛ یعنی جابر بن سمره حدیث را منتشر ساختند. ---------------------------بر هم زدن جلسههمان گونه که در روایات مشاهده نمودیم، بعد از آن که پیامبرصلی الله علیه وآله به امامان و خلفای بعد از خود اشاره ای کردند گروهی جلسه را بر هم زده و سخنان پیامبر را نامفهوم گذاشتند و به تعبیر جابر بن سمره سوائی: من نفهمیدم که پیامبر چه گفت، چرا چنین کردند، چرا برخی سر و صدا کردند؟ چرا برخی تکبیر گفتند؟ چرا برخی ضجّه زدند و برخی بلند شدند و نشستند؟ با اندک تأملی در جوانب قضیه پی به اصل ماجرا و هدف آنان از این کار می بریم، گروهی از قریش که از قبل برای به انحراف کشاندن خلافت به نفع خود نقشه ها داشتند در صدد بودند که نگذارند مطلبی از پیامبر در این باره به میان آید تا همه برنامه های آن ها بر هم بریزد. آنان می دانستند که پایان عمر پیامبر نزدیک است و این آخرین حجّ پیامبرصلی الله علیه وآله به نام حجّةالوداع است، آنان احتمال زیاد می دادند که پیامبر در ملأ عام سخن از جانشینی خود بگوید، لذا در مجلس پیامبر در دسته های مختلف مترصّد بودند تا نگذارند پیامبر به هدف عالی خود برسد، و آن ها را از خلافت محروم کند، و لذا تا سخن پیامبر را که مربوط به امارت و خلافت و امامت بعد از خود است را شنیدند هر گروهی با طرفند خاصی جلسه را بر هم زدند تا کسی نفهمد که پیامبر چه فرمود. لذاست که جابر بن سمره می گوید: از پدرم که نزدیک بود سؤال کردم که پیامبر بعد از ذکر دوازده خلیفه چه فرمود؟ او گفت که پیامبر فرمود: «همه آن ها از قریشند». و بنابر نقل قندوزی حنفی، پیامبر فرمود: «همه آن ها از بنی هاشم اند». ولی خوشبختانه عمل پیامبر که علی را با دست در روز غدیر خم بلند کرد، نقشه آن ها را نقش بر آب کرد. ---------------------------ابن مهلب«من ندیدم کسی را که در این حدیث به قطع برسد، آیا امارت آن ها پشت سر هم است یا در یک زمان همه ادّعای امامت می کنند؟ گمانم بر این است که پیامبر خبر از امور عجیب و غریبی از فتنه ها داده که بعد از او تحقّق می یابد و مردم در یک وقت به دوازده دسته متفرّق می شوند». [1] . پاسخ: این تحیّر شدید از آنجا ناشی شده که نخواسته اند ولایت اهل بیت علیهم السلام را بپذیرند و دست از خلافت خلفا بردارند، گرچه روایت دلالتی صریح و واضح دارد. [1] فتح الباری، ج 13، ص 182. ---------------------------ابوحاتم ابن حبان«دوازده نفر خلیفه، عبارتند از خلفای چهارگانه - ابوبکر، عمر، عثمان و علی -، معاویه، یزید، معاویة بن یزید، مروان بن حکم، عبدالملک بن مروان، ولید بن عبدالملک، سلیمان بن عبدالملک و عمر بن عبدالعزیز». [1] . پاسخ: چگونه ممکن است که این روایات را که در حقیقت بشارت و نوید بر اسلام و مسلمین و خود دوازده خلیفه است بر امثال معاویه حمل کرد؟ معاویه ای که با امیرالمومنین علی علیه السلام جنگید در حالی که رسول خداصلی الله علیه وآله در شأن او فرمود: «حربک حربی»؛ «جنگ با تو همانند جنگ با من است». معاویه ای که امر به سبّ و دشنام به علی بر بالای منبر نمود، و به امر خود، سیّد جوانان بهشت امام حسن مجتبی علیه السلام را مسموم کرد. چگونه ممکن است حدیث را بر مثل یزید بن معاویه منطبق کرد؟ یزیدی که به امر او امام حسین علیه السلام به قتل رسید، و سر مبارک او به روی نیزه ها رفت. کسی که علناً به فسق و فجور پرداخته و مشغول به منکرات بود و کفر می گفت. او کسی بود که مسلم بن عقبه را دستور داد تا بر لشکریانش سه روز مدینه را مباح گرداند، لذا تعداد زیادی از صحابه را به قتل رسانید و به امر یزید مدینه را غارت نمود. لشکریانش از هزار دختر ازاله بکارت نمودند. در آن واقعه 4000 فرزند نامشروع متولد شد. همه این جرایم به جرم نافرمانی اهل مدینه و سرپیچی از دستورات یزید و خلع بیعت از او به جهت قتل امام حسین علیه السلام و یارانش بود. او کسی بود که به امرش کعبه معظمه در سال سوّم خلافتش به منجنیق بسته شد و پرده های آن در آتش سوخت، به جرم این که مخالفینش در مسجدالحرام پناه گرفته اند. سیوطی و دیگران از نوفل بن ابی فرات نقل کرده اند که گفت: من نزد عمر بن عبدالعزیز بودم که شخصی نام یزید بن معاویه را با لقب امیرالمؤمنین برد. عمر بن عبدالعزیز به او پرخاش کرده و گفت: امیرالمؤمنین بر او اطلاق می کنی؟ آن گاه دستور داد تا بیست تازیانه به او بزنند. [2] . سعید بن جمهان می گوید: به سفینه گفتم: بنی امیه گمان دارند که خلافت حقّ آنان است؟ او گفت: دروغ می گویند بنو زرقاء، بلکه آنان از بدترین پادشاهان اند. [3] . سیوطی می گوید: «بس است از گناهان عبدالملک این که حجّاج را متولّی بر مسلمانان و صحابه نمود. کسی که آنان را خوار و ذلیل گردانید، عده ای را حبس و شکنجه کرده و گروهی دیگر را به قتل رسانید. عده بی شماری از صحابه و تابعین را به قتل رسانید که به شمارش درنمی آیند، تا چه رسد به کسان دیگر... خدا از او نگذرد». [4] . چگونه می توان حدیث را بر مثل ولید بن یزید بن عبدالملک منطبق کرد که مردی فاسق و شراب خوار بود. مردی که حرمت های الهی را پاس نمی داشت. او کسی بود که وقتی به سفر حجّ رفت خواست تا بالای کعبه شراب بیاشامد. این امر موجب خشم مردم شد. وقتی قرآن را باز نمود و این آیه آمد: «وَاسْتَفْتَحُوا وَخابَ کُلُّ جَبّارٍ عَنِیدٍ» [5] قرآن را بر زمین زد و با تیر آن را نشانه گرفت، آن گاه این شعر را خطاب به قرآن سرود: تهدّدنی بجبّار عنید++ فها انا ذاک جبّار عنید اذا ما جئت ربّک یوم حشر++ فقل یا ربّ مزّقنی الولید «مرا به جبّار سرکش تهدید می کنی؟ من همان جبّار سرکش هستم. هر گاه روز حشر به پیشگاه پروردگارت رسیدی بگو: ای پروردگار! مرا ولید پاره پاره کرد.» بعد از این واقعه چند روزی بیش زنده نماند که به قتل رسید. حال با این موقعیّتی که خلفای بنی امیه داشتند و به طور حتم خلفای بنی عباس عملکرد بهتری از آن ها نداشتند، اگر نگوییم که بدتر بودند، آیا می توان آنان را به عنوان خلفا و امیران و امامان بعد از رسول خدا معرفی کرد که دین و قوام و عزّت آن به آن ها وابسته است؟ هرگز چنین نخواهد بود. تعجّب این است که اهل سنت خلفای بنی امیه و بنی عباس را جزو این دوازده نفر آورده اند ولی امام حسن علیه السلام را که شش ماه خلافت ظاهری نمود جزو دوازده نفر قرار نداده اند. و نیز ذکری از امام مهدی علیه السلام به میان نیاورده اند، با آن که همگی این مطلب را قبول دارند که او امامی است از ذریه رسول خدا که در آخر الزمان بر کل جهان حکومت خواهد کرد و زمین را از عدل و داد پر خواهد نمود آن گونه که از ظلم و جور پر شده باشد. [1] عون المعبود، ج 11، ص 361 به نقل از ابن حبّان. [2] تاریخ الخلفاء، ص 216؛ صواعق المحرقه، ص 217. [3] صواعق المحرقه، ص 219. [4] تاریخ الخلفاء، ص 230. [5] سوره ابراهیم، آیه 15. ---------------------------ابن حجر عسقلانی«از این دوازده نفر چهار خلیفه آمده اند، و باید تا قبل از برپایی قیامت این تعداد کامل شود». [1] . پاسخ: این توجیه مخالف ظاهر احادیث است؛ زیرا مطابق برخی از نصوص، این دوازده خلیفه و امام پیاپی می آیند و تا روز قیامت این حلقه اتصال ادامه دارد. در برخی از روایات «یکون بعدی اثنا عشر خلیفة» آمده که ظهور در اتصال و پیاپی دارد. و در برخی چنین آمده است: «لا یزال امر الناس ماضیاً» که این گونه تعبیرها دلالت بر اتصال زمان امامت این دوازده نفر دارد. و لذا دکتر احمد محمود صبحی اعتراف می کند که اهل سنت از بیان نظر قطعی در مصداق این احادیث عاجزند. [2] . امیر المؤمنین علیه السلام می فرماید: «همانا امامان از قریش در این قبیله از هاشم کاشته شده اند، غیر از آن ها صلاحیت امامت را ندارند، از غیر آن ها کسی صلاحیت ولایت ندارد». [3] . شهید صدررحمه الله می گوید: «این حدیث انعکاس و بیان واقعیت خارجی نیست، بلکه تعبیر از حقیقتی ربّانی دارد. کسی به آن نطق کرده که از هوای نفس خود سخن نمی گوید، او فرمود: «همانا خلفای بعد از من دوازده نفرند»، این دوازده نفر از امام علی علیه السلام شروع شده و به امام مهدی علیه السلام ختم خواهد شد...». [4] . علامه محمّد معین بن محمّد امین سندی در کتابی تحت عنوان «مواهب سید البشر فی حدیث الأئمة الإثنی عشر» احادیث دوازده خلیفه را با حدیث ثقلین مرتبط دانسته و بر این امر استدلال کافی نموده است. او مدعی است که این دوازده نفر، امامان در علم، و معصوم از هر گناه و اشتباهند و لذا متابعت از آن ها و رجوع به آنان در گرفتن علوم واجب است. [5] . قندوزی حنفی از برخی از محقّقین نقل می کند: «این احادیث که دلالت دارد بر این که خلفای بعد از رسول خداصلی الله علیه وآله دوازده نفرند از طرق زیادی مشهور شده است و به شرح زمان و تعریف کون و مکان پی می بریم که مراد رسول خداصلی الله علیه وآله از این حدیث همان دوازده نفر از اهل بیت و عترت رسول خداست؛ زیرا نمی توان این حدیث را بر خلفای بعد از او از اصحابش حمل کرد، چون از عدد دوازده کمترند. و نیز نمی توان آن را بر ملوک بنی امیه حمل نمود به جهت آن که از عدد دوازده بیشترند و می دانیم که همه آن ها به جز عمر بن عبدالعزیز ظالم بودند و از غیر بنی هاشم اند؛ در حالی که پیامبر بنابر روایت عبدالملک بن جابر فرمود: «کلّهم من بنی هاشم». و مخفی کردن کلام رسول خدا، خود دلیل بر این احتمال بوده و این روایت را ترجیح می دهد؛ زیرا آنان خلافت بنی هاشم را دوست نداشتند. و نیز نمی توان حدیث را حمل بر حکّام بنی عباس حمل نمود؛ زیرا آنان بیش از این تعدادند، و نیز آنان کسانی بودند که آیه «قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی» و حدیث کساء را رعایت نکردند، لذا باید این حدیث را بر دوازده امام از اهل بیت و عترت پیامبرعلیهم السلام حمل نمود؛ زیرا آنان از بین مردم داناتر، باورع تر، جلیل تر، با تقواتر، و از حیث نسب عالی تر، و از حیث حسب افضل و اکرم مردم نزد خدایند، علوم آن ها به واسطه پدرانشان به طور متصل از رسول خداصلی الله علیه وآله اخذ شده و به وراثت و علم لدنّی به آن ها رسیده است. این چنین اهل علم و تحقیق و اهل کشف و توفیق، اهل بیت را تعریف کرده اند. شاهد و مرجّح این معنا حدیث ثقلین و دیگر احادیث بسیار است که در این کتاب و دیگر کتب آمده است...». [6] . [1] فتح الباری، ج 13، ص 182. [2] الزید، ص 35. [3] نهج البلاغه، خطبه 144. [4] بحث حول المهدی، ص 67. [5] عبقات الانوار، ج 12، ص 295. [6] ینابیع المودة، ج 3، ص 292و293. ---------------------------اخبار از وقوع برخی اموراین اخبار، امامت را منحصر در دوازده نفر نمی کند، بلکه در صدد اِخبار از وقوع برخی از امور بعد از این دوازده نفر است. پاسخ: اولاً: این احادیث چه در مصادر شیعه و چه در مصادر اهل سنت در صدد حصر امامت در این دوازده نفر است؛ در حدیث مسلم می خوانیم: «این امر منقضی نمی شود تا دوازده خلیفه بر این امت بگذرد». [1] . او نیز نقل می کند: «دائماً دین پابرجاست تا قیامت برپاشود یا بر شما دوازده خلیفه حکم فرمایی کنند که تمام آن ها از قریشند». [2] . ثانیاً: هیچ کدام از کسانی که این حدیث را ذکر کرده اند این توهم را نداشته اند، بلکه همگی از حدیث این را فهمیده اند که پیامبر در صدد ذکر خلفای بعد از خود است. ثالثاً: از مجموع احادیث استفاده می شود که عدد خلفا و امامان بعد از پیامبر به طور پیاپی دوازده نفر است و بعد از آن ها عمر دنیا به پایان می رسد. و عمده نظر پیامبر بر حتمی بودن آمدن آن ها تا قبل از قیام قیامت است. [1] صحیح مسلم، ج 6، ص 3. [2] همان، ص 4. ---------------------------داشتن حکومت ظاهریظاهر روایات آن است که دوازده خلیفه به مقام خلافت ظاهری می رسند؛ یعنی همان گونه که خلافت و امامت باطنی دارند دارای خلافت ظاهری اند؛ در حالی که از دوازده امامی که شیعه به امامت آن ها قائل است به جز امام علی و امام حسن در مدّت اندکی به مقام خلافت ظاهری نایل نشدند. پاسخ: مفاد این احادیث در حقیقت انشا و امر و نصب الهی است، نه اخبار و اعلام؛ یعنی برای این دوازده نفر که از شاخص های معنوی بالایی برخوردارند از طرف خداوند جعل ولایت شده و بر مردم خلیفه و امامند و لذا مردم وظیفه دارند که با آن ها بیعت کنند؛ همان گونه که خداوند در قرآن امر به اطاعت مطلق و بدون قید از آن ها نموده است آنجا که می فرماید: «أَطِیعُوا اللَّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ»؛ [1] «خدا و رسول و صاحبان امر از خود را اطاعت کنید.» و نیز در ذیل حدیث ثقلین می خوانیم: «فلا تقدموهم فتضلّوا، و لا تأخرّوا عنهم فتهلکو»؛ [2] «از آن ها [اهل بیت] پیشی نگیرید که گمراه خواهید شد، و از آن ها عقب نیفتید که هلاک خواهید گشت.» این ها همه انشا است نه اِخبار. سید محمّد تقی حکیم رحمه الله می گوید: «مقصود از بقای امر در بین آن ها، بقای امامت و خلافت به استحقاق است؛ یعنی آن ها مستحق امامت و خلافت اند، نه آن که هر کدام به سلطنت ظاهری خواهند رسید؛ خلیفه شرعی مشروعیت سلطنت خود را از خداوند می گیرد، و این سلطنت در حدود سلطنت تشریعی است نه تکوینی؛ زیرا این نوع از سلطنت است که مقتضای وظیفه امام به عنوان مشرّع (تشریع کننده) است. و این معنا با غصب سلطنت ظاهر از آن ها و تسلط دیگران منافاتی ندارد». [3] . [1] سوره نساء، آیه 59. [2] رجوع شود به بحث حدیث ثقلین. [3] الاصول العامه للفقه المقارن، ص 173. ---------------------------تمسک به این احادیث از قرن چهارمکاتب می گوید: «استدلال به حدیث دوازده خلیفه دلیلی متأخّر است که متکلمین بعد از نصف قرن از حیرت؛ یعنی در قرن چهارم هجری به آن تمسک کرده اند و اثری از آن در قرن سوّم نزد شیعه امامی نبوده است؛ زیرا شیخ علی بن بابویه صدوق در کتاب «الامامة و التبصرة من الحیرة» به آن تمسک نکرده است. همان گونه که نوبختی در کتاب «فرق الشیعه» به آن اشاره نکرده است». پاسخ: اوّلاً: علی بن بابویه اشاره به حدیث دوازده خلیفه در مقدمه کتابش اشاره کرده است، او در کتاب خود «الامامة و التبصرة من الحیرة» می گوید: «اگر امر ائمه از حیث عدد مهمل می بود هرگز روایات فراوان در مورد گرفتن میثاق از جانب خدا بر آن ها از انبیا و صالحین امت وارد نمی شد». [1] . ثانیاً: ابراهیم بن نوبخت (ت 320 ه.ق) نیز در کتاب دیگر خود به نام «یاقوت الکلام» که قدیمی ترین کتب کلامی است به آن اشاره کرده است. او درباره امامت یازده امام بعد از علی بن ابی طالب علیه السلام می گوید: «این که اصحاب ما نصّ متواتر بر اسامی آن ها از جانب رسول خدا نقل می کنند، خود دلالت بر امامت آن ها دارد. و نیز نقل نصّ از امامی بر امامی دیگر این چنین دلالت دارد. و کتاب های انبیای پیشین نیز دلالت بر آن ها دارد...». [2] . علامه حلّی رحمه الله در شرح عبارت فوق می گوید: «و امّا امامت بقیه امامان بعد از امام علی علیه السلام ادله ای دلالت بر آن دارد: یکی از آن ها نصّ متواتر از پیامبرصلی الله علیه وآله است بر تعیین و نصب آن ها به امامت؛ زیرا شیعه به طور متواتر نقل کرده که پیامبرصلی الله علیه وآله با اشاره به امام حسین علیه السلام فرمود: این فرزندم امام، فرزند امام، برادر امام، پدر نُه امام است، نهمین آن ها قائم آن هاست. و غیر این ها از اخبار متواتر...». [3] . ثالثاً: مؤلّفین در فرق و مذاهب تنها در صدد جمع اقوال فرقه ها هستند، و چندان در صدد استدلال و مناقشه ادله خصم نیستند. و لذا نمی توان کتاب هایی از قبیل «فرق الشیعه» نوبختی و «المقالات و الفرق» سعد بن عبداللَّه اشعری را از جمله کتاب هایی دانست که منعکس کننده فکر اسلامی نزد فرقه ها است، و لذا عدم تصریح به احادیث دوازده خلیفه دلیل بر بی توجهی آن ها به این گونه احادیث نیست. رابعاً: روایات دوازده خلیفه چنان مشهور بوده که حتّی بخاری و قبل از او احمد بن حنبل در کتب حدیثی خود آورده اند، این ها کسانی بوده اند که قبل از ولادت حضرت مهدی علیه السلام می زیسته اند. [1] الامامة و التبصرة، ص 11و12. [2] انوار الملکوت، ص 229. [3] همان. ---------------------------خلافت، تا سی سالاحمد بن حنبل در مسند خود از سفینه نقل کرده که از رسول خداصلی الله علیه وآله شنیدم که می فرمود: «خلافت سی سال خواهد بود آن گاه بعد از آن سلطنت و پادشاهی است». [1] . برخی از علمای اهل سنت این حدیث را مخالف با احادیث دوازده خلیفه دانسته اند. نووی از قاضی عیاض نقل کرده که او می گوید: حدیث «الخلافة بعدی ثلاثون سنة ثمّ تکون ملکاً» مخالف با حدیث دوازده خلیفه است؛ زیرا خلافت دوازده خلیفه در مدّت سی سال نبوده است، به جز خلفای راشدین چهارگانه و چند ماهی که در آن ایّام خلافت حسن بن علی اتّفاق افتاد». [2] . پاسخ: اوّلاً: بین این دو روایت فرق است؛ زیرا ظاهر احادیث دوازده خلیفه به قرینه اوصافی که در برخی از آن ها آمده، امامان به حقّ اند. در برخی از آن ها قیام دین و عزّت آن به وجود حیات آن ها نسبت داده شده است و این گونه تعبیرها و دیگر تعابیر هرگز با خلفای ظالم سازگاری ندارد، گرچه علی بن ابی طالب علیه السلام و امام حسن علیه السلام در بین آن ها معصوم و عین عدل بوده اند. گویا ظاهر از حدیث سفینه - بر فرض صحّت سند آن - مطلق خلافت باشد؛ خواه بر حق و خواه بر باطل، و مقصود از خلافت نیز معنای لغوی و مجازی آن است. تأیید این مطلب این است که در حدیث سفینه پیامبرصلی الله علیه وآله فرمود: «الخلافة»، نه «خلفائی» یعنی خلافت سی سال را به خود نسبت نداد؛ زیرا برخی از آن خلفا حقیقتاً خلیفه رسول خدا نبودند تا لیاقت انتساب به آن حضرت را داشته باشند، با این که در بسیاری از روایات همچون روایتی که در ذیل آیه «وَأَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ» وارد شده و معروف به قصّه انذار است، پیامبرصلی الله علیه وآله در آن حدیث شریف خطاب به علی علیه السلام می فرماید: «انت أخی و وصیّی و خلیفتی فیکم». [3] که خلافت حضرت علی علیه السلام را به خود نسبت می دهد. نتیجه آن که: با جمع بین روایت جابر بن سمره و سفینه به این نتیجه می رسیم که پیامبرصلی الله علیه وآله در روایت جابر بن سمره خبر از ولایت و امامت به حق دوازده خلیفه پیاپی بعد از خود را می دهد که از جانب خداوند بر مردم منصوب شده اند. ولی در حدیث سفینه خبر از روی کار آمدن عده ای تا سی سال بعد از خود که مدعی خلافت اند را می دهد؛ خواه ادّعای آن ها بر حق باشد، همانند امام علی بن ابی طالب و امام حسن علیهما السلام یا بر باطل، همانند دیگران. ثانیاً: حدیث سفینه غیر معتبر و غیر مشهور است، همان گونه که عدّه ای همانند ابن تیمیه به آن تصریح کرده اند. [4] و جهت آن این است که این روایت تنها از طریق سفینه رسیده و فقط ترمذی و ابوداوود و احمد آن را نقل کرده اند، و راوی از سفینه نیز سعید بن جمهان است که در علم رجال تضعیف شده است. ابوحاتم در مورد وی می گوید: «حدیثش نوشته می شود ولی به آن احتجاج و استدلال نمی گردد». از احمد بن حنبل راجع به او سؤال شد، اظهار رضایت از او نکرد، و در حال غضب گفت: «او باطل است». ساجی می گوید: «حدیث او متابعت نمی شود». ابن معین گفته: «از سفینه احادیثی نقل کرده که دیگران آن ها را نقل نکرده اند». بخاری نوشته: «در حدیث او عجایبی است». [5] . [1] مسند احمد، ج 5، ص 220. [2] شرح صحیح مسلم، ج 12، ص 201؛ فتح الباری، ج 13، ص 182. [3] تاریخ ابن اثیر، حوادث سال سوّم بعثت. [4] منهاج السنة، ج 2، ص 223. [5] تهذیب التهذیب، ج 4، ص 13. ---------------------------الفاظ حدیثاین حدیث در مصادر اهل سنت به تعبیرهای گوناگون وارد شده است. اینک به برخی از آن ها اشاره می کنیم: 1 - محمّد بن اسماعیل بخاری به سند خود از ابن عباس نقل کرده که پیامبرصلی الله علیه وآله فرمود: «من خرج من السلطان شبراً مات میتة جاهلیة»؛ [1] «هر کس از سلطنت حاکمی به اندازه یک وجب خارج شود، مرده است به مردن جاهلیت.» 2 - مسلم بن حجاج به سند خود از رسول خداصلی الله علیه وآله نقل کرده که فرمود: «من مات و لیس فی عنقه بیعة مات میتة جاهلیة»؛ [2] «هر کس بمیرد در حالی که بر گردنش بیعت نباشد به مرگ جاهلیت از دنیا رفته است.» 3 - ابن حبان به سندش از پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله نقل کرده که فرمود: «من مات و لیس له امام مات میتة جاهلیة»؛ [3] «هر کس بمیرد در حالی که برای او امام نباشد به مرگ جاهلیت از دنیا رفته است.» 4 - طبرانی به سندش از رسول خداصلی الله علیه وآله نقل کرده که فرمود: «من مات و لیس علیه امام فمیتته جاهلیة...»؛ [4] «هر کس بمیرد در حالی که امام زمان خود را نشناخته مرگش مرگ جاهلیّت است.» [1] صحیح بخاری، ج 2، ص 13. [2] صحیح مسلم، ج 6، ص 21و22. [3] صحیح ابن حبّان، ح 44. [4] المعجم الکبیر، ج 10، ص 350. ---------------------------راویان حدیث از علمای عامهجماعت بسیاری از علمای اهل سنت این حدیث را با تعبیرات گوناگون نقل کرده اند که به ترتیب اسامی آن ها را نقل می کنیم: 1 - ابوداوود سلیمان بن داوود طیالسی (م 204). [1] . 2 - حافظ عبدالرزاق (211). [2] . 3 - محمّد بن سعد (230). [3] . 4 - ابن ابی شیبه (234). [4] . 5 - ابوجعفر اسکافی (240). [5] . 6 - احمد بن حنبل (241). [6] . 7 - حمید بن زنجویه (251). [7] . 8 - عبداللَّه بن عبدالرحمن دارمی (251). [8] . 9 - محمّد بن اسماعیل بخاری (256). [9] . 10 - مسلم بن حجاج (261). [10] . 11 - احمد بن عمر بزار (320). [11] . 12 - ابوعمرو احمد بن محمّد بن عبدربه (327). [12] . 13 - ابوحاتم محمّد بن حبّان، (354). [13] . 14 - ابوالقاسم طبرانی (360). [14] . 15 - حاکم نیشابوری (405). [15] . 16 - قاضی عبدالجبار معتزلی (415). [16] . 17 - ابونعیم اصفهانی (430). [17] . 18 - بیهقی (458). [18] . 19 - محمّد بن فتوح حمیدی (488). [19] . 20 - زمخشری (538). [20] . 21 - محمّد بن عبدالکریم شهرستانی (548). [21] . 22 - ابن اثیر جزری (606). [22] . 23 - ابن ابی الحدید (656). [23] . 24 - حافظ نووی (676). [24] . 25 - حافظ ذهبی (748). [25] . 26 - ابن کثیر دمشقی (774). [26] . 27 - سعد الدین تفتازانی (792). [27] . 28 - نورالدین هیثمی (807). [28] . 29 - ابن حجر عسقلانی (852). [29] . 30 - حسام الدین متقی هندی (975). [30] . و.... [1] مسند طیالسی. [2] المصنّف، ج 11، ص 330. [3] الطبقات الکبری، ج 5، ص 107. [4] المصنّف، ج 15، ص 24و38. [5] المعیار و الموازنه، ص 24. [6] مسند احمد، ج 2، ص 83و154. [7] الأموال، ج 1، ص 81. [8] سنن دارمی، ج 2، ص 241. [9] الجامع الصحیح، ج 2، ص 13؛ تاریخ البخاری، ج 6، ص 445. [10] صحیح مسلم، ج 6، ص 21و22. [11] الزوائد، ج 1، ص 144. [12] عقد الفرید، ج 1، ص 9. [13] صحیح ابن حبان، ح 44. [14] المعجم الکبیر، ج 10، ص 350، ح 10687؛ المعجم الاوسط، ج 1، ص 175، ح 227. [15] المستدرک علی الصحیحین، ج 1، ص 77و117. [16] المغنی، ج 1، ص 116. [17] حلیة الاولیاء، ج 3، ص 224. [18] السنن الکبری، ج 8، ص 156و157. [19] الجمع بین الصحیحین. [20] ربیع الابرار، ج 4، ص 221. [21] الملل و النحل، ج 1، ص 172. [22] جامع الأصول، ج 4، ص 456. [23] شرح نهج البلاغة، ج9، ص 155. [24] المنهاج، ج 12، ص 240. [25] تلخیص المستدرک، ج 1، ص 77و117. [26] تفسیر القرآن العظیم، ج 1، ص 517؛ البدایة و النهایة، ج 7، ص 232. [27] شرح مقاصد، ج 2، ص 275. [28] مجمع الزوائد، ج 5، ص 218. [29] فتح الباری، ج 16، ص 112. [30] کنز العمال، ج 1، ص 103، ح 463. ---------------------------مقصود از «مرگ جاهلیت»در این که مقصود از مرگ جاهلیّت چیست دو احتمال داده می شود: 1 - مراد، مرگ در عصر جاهلیت است. جاهلیّتی که همراه با شرک و بت پرستی و اوهام و دوری از تمدّن اسلامی و کارهای زشت و دوری از حقایق و معارف اصیل و ناب بوده است. 2 - مراد، مرگی باشد که توأم با جهل و نادانی است؛ یعنی انسان اگر بدون معرفت به امام زندگی کند و بدون معرفت بمیرد به مانند این است که جاهل از دنیا رفته است. در روایتی از امام صادق علیه السلام مرگ جاهلیت در این روایات به مرگ ضلالت تفسیر شده است. ابن ابی یعفور می گوید: از امام صادق علیه السلام درباره قول رسول خداصلی الله علیه وآله: «من مات ولیس له امام فمیتته میتة جاهلیة» سؤال کردم که آیا مقصود از آن مرگ کفر است؟ حضرت فرمود: مرگ ضلالت و گمراهی است... [1] . علامه مجلسی رحمه الله در تفسیر این حدیث می گوید: «شاید علّت عدول امام علیه السلام از تصدیق کفر آنان به اثبات ضلالت بر ایشان، این باشد که گویا سؤال کننده توهّم کرده که احکام کفر در دنیا؛ همانند نجاست و نفی نکاح و توارث و شبیه این امور بر آن ها جاری می شود، لذا حضرت این امور را نفی می کند و برای آنان ضلالت از حق در دنیا و از بهشت در آخرت را ثابت می نماید. و این منافات ندارد که در آخرت آنان ملحق به کفار و مخلّد در آتش جهنّم باشند، همان گونه که سایر اخبار بر این مطلب دلالت دارد. و نیز احتمال دارد که توقف امام از اثبات کفر برای آنان به جهت آن است که شامل کسانی از اهل سنت می شود که مستضعف بوده و برایشان امامی نیست؛ زیرا در آنان احتمال نجات از عذاب وجود دارد...». [2] . تأیید می کند توجیه اول مجلسی را روایت دیگری که کلینی به سندش از حارث بن مغیره نقل کرده که به امام صادق علیه السلام عرض کردم: آیا رسول خداصلی الله علیه وآله فرمود: «من مات لا یعرف امامه مات میتة جاهلیة»؟ هر کس بدون معرفت امامش بمیرد به مرگ جاهلیت از دنیا رفته است؟ حضرت فرمود: آری. عرض کردم: آیا مقصود جاهلیّت مطلق است یا جاهلیتی که فقط امامش را نمی شناسد؟ حضرت فرمود: جاهلیّت کفر و نفاق و ضلالت است. [3] . [1] کافی، ج 1، ص 376و377. [2] مرآة العقول، ج 4، ص 220. [3] اصول کافی، ج 1، ص 377. ---------------------------قرینه داخلیدر این روایات اشاره به حکم شدید و تند برای کسانی که تحت سلطه امام و حاکم اسلامی نیستند و یا او را نشناخته یا از طاعتش خارج شده اند، کرده است. حکم به مرگ جاهلیت، تعبیری است که با کفر سازگاری دارد. این حکم برای موضوعی است که با این حکم تناسب دارد. تناسب این حکم با معرفت امام معصومی است که پیامبر اسلام صلی الله علیه وآله از جانب خداوند متعال به بشر معرفی کرده است؛ همان گونه که اگر انسان پیامبر خود را نشناسد و از او اطاعت نکند به مرگ جاهلیت از دنیا رفته است. آیا ممکن است کسی باور کند که عدم معرفت به حاکمی فاسق و فاجر و بی دین، انسان را به مرگ جاهلیت از دنیا ببرد؟ آیا خروج به قدر یک وجب از سلطه امام فاسق و فاجر، سبب مرگ جاهلیت است؟ پس ادله امر به معروف و نهی از منکر و نهی از رکون و میل به ظالم چگونه تفسیر می شود؟ و.... ---------------------------مقصود از «شناخت امام»همان گونه که اشاره شد در برخی از روایات فریقین امر به معرفت و شناخت امام شده است و این که هر کس او را نشناسد با مرگ جاهلی از دنیا رفته است. حال ببینیم که مقصود از «شناخت امام» چیست؟ می دانیم که مقصود از شناخت امام، معرفت به اسم و نسب و حسب و خصوصیات ظاهری او نیست، بلکه مقصود از شناختن امام، شناسایی او نسبت به مقامات و منزلت های او است. امام واسطه فیض تکوین و تشریع است. به واسطه او است که خداوند به مردم روزی می دهد و زمین و آسمان ثابت مانده اند. به واسطه او است که زمین بدون اضطراب به گردش خود ادامه می دهد. او است که نفوس قابل را هدایت و رهبری می کند. او است که واسطه تشریع و بیان کننده و توسعه دهنده شریعت است. او است که به جهت برخورداری از مقام عصمت، حافظ شریعت به طور عموم یا خصوص است. او است که به جهت تقرّب به سوی خدا و رسیدن به مقام ولایت اللّهی بر عموم افراد بشر ولایت دارد. او است که به نصّ الهی و به توسط پیامبر گرامی صلی الله علیه وآله بر این مردم به عنوان امام و خلیفه و جانشین رسول خداصلی الله علیه وآله منصوب شده است. او است که به وجودش کفّار از تحریف دین مأیوس ماندند و.... ---------------------------مقابل مرگ جاهلیاز برخی روایات دیگر استفاده می شود که در مقابل مرگ جاهلی، مرگ پیامبرگونه است، و این نوع مرگ برای کسانی است که تحت ولایت امیرالمؤمنین و یازده امام دیگر از ذریه او باشند. اینک به برخی از این روایات اشاره می کنیم: 1 - حاکم نیشابوری به سند خود از زید بن ارقم و او از رسول خداصلی الله علیه وآله نقل کرده که فرمود: «من اراد ان یحیی حیاتی و یموت مماتی و یسکن جنّة الخلد التی وعدنی ربّی، فلیتولّ علی بن ابی طالب، فانّه لن یخرجکم من هدی و لن یدخلکم فی ضلالة»؛ [1] «هر کس می خواهد که به نحو زندگی من زندگی کند و مرگش پیامبرگونه باشد، و در بهشت خلد که پروردگارم مرا وعده داده سکنی گزیند، پس باید تحت ولایت علی بن ابی طالب درآید؛ زیرا او کسی است که شما را از هدایت بیرون نکرده و در گمراهی وارد نخواهد کرد.» 2 - ابن عباس از رسول خداصلی الله علیه وآله نقل کرده که فرمود: «من سرّه ان یحیی حیاتی و یموت مماتی و یسکن جنّة عدن التی غرسها ربّی، فلیوال علیاً من بعدی ولیوال ولیّه ولیقتد بأهل بیتی بالأئمة من بعدی، فانّهم عترتی خلقوا من طینتی و رزقوا فهمی و علمی، فویل للمکذّبین بفضلهم من أمّتی القاطعین فیهم صلتی لا انالهم اللَّه شفاعتی»؛ [2] «هر کس دوست دارد که همانند من زندگی کند و همانند من بمیرد و در بهشت عدنی که پروردگارم آن را کاشته سکنی گزیند، پس باید ولایت علی را بعد از من بپذیرد و موالیان او را نیز دوست بدارد، و به اهل بیت من اقتدا کند، کسانی که امامان از بعد من هستند؛ زیرا آنان عترت منند، که از طینت من خلق شده و از فهم و علم من بهره برده اند. پس وای بر کسانی از امت که فضل آن ها را تکذیب کنند و ارتباط مرا نسبت به آن ها قطع نمایند. خداوند شفاعت مرا در حقّ آن ها شامل نکند.» [1] مستدرک حاکم، ج 3، ص 128. [2] حلیة الاولیاء، ج 1، ص 86؛ تاریخ بغداد ج 4، ص 410؛ کنز العمال، ج 12، ص 103. ---------------------------حدیث ثقلیناز جمله احادیثی که بر مرجعیت دینی اهل بیت و حجّیت سنت آنان دلالت دارد، حدیث «ثقلین» است. حدیثی که مورد اتفاق همه مذاهب اسلامی - اعم از شیعی و سنی است و هر یک از آن ها به گونه ای به این حدیث تمسک می کنند. این حدیث به طریق متواتر از عصر صحابه به بعد نقل شده و به لحاظ مضمون نیز از دلالت و معنای بالایی برخوردار است و حکایت از وصیّت پیامبرصلی الله علیه وآله و سفارش ایشان به امّتش تا روز قیامت دارد که با عمل به آن دستور و وصیّت، امّتش هرگز بی راهه نرفته و گمراه نخواهند شد. ---------------------------تکرار حدیثابن حجر می گوید: «حدیث ثقلین طرق زیادی دارد که آن را بیش از بیست نفر از صحابه نقل کرده اند. در بعضی از آن طرق آمده است: پیامبرصلی الله علیه وآله در حجةالوداع، سرزمین عرفه به کتاب و عترت سفارش نمود. در برخی به غدیر خم اشاره شده است. در دسته ای دیگر بعد از بازگشت از طائف آمده است. و هیچ گونه تناقی بین این ها نیست؛ زیرا مانعی نیست که رسول خداصلی الله علیه وآله در مکان های متعددی به ثقلین سفارش کرده باشد. [1] . حتی بنابر بعضی از نقل ها پیامبرصلی الله علیه وآله هنگام وفاتش نیز به ثقلین: کتاب خدا و عترتش سفارش نمود.... [2] . با استقرا و جست وجوی مختصری پی می بریم که پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله حدیث ثقلین را در پنج موضع ذکر کرده است: 1 - هنگام بازگشت از طائف در سال هشتم هجرت بعد از فتح مکه. [3] . 2 - روز عرفه، هنگامی که حضرت بر روی شتر قصواء خطبه می خواند. [4] . 3 - در مسجد خیف در منی در حجة الوداع. [5] . 4 - روز غدیر خم. [6] . 5 - در آخرین خطبه ای که پیامبرصلی الله علیه وآله در روز وفات خود ایراد فرمود. [7] . [1] صواعق المحرقه، ص 89و90. [2] همان، ص 124. [3] المطالب العالیه، ابن حجر عسقلانی، ج 4، ص 56؛ صواعق المحرقه، ص 75؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 139؛ کنز العمال، ج 15، ص 144، طبع حیدر آباد. [4] ینابیع الموده، ص 34. [5] همان. [6] همان؛ حلیة الاولیاء، ج 9، ص 64؛ صحیح مسلم، ج 7، ص 122و123. [7] همان؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 163؛ الحیاء المیت در حاشیه الاتحاف بحبّ الاشراف، ص 247. ---------------------------وجود حدیث در صحاحالف) وجود حدیث در «صحیح مسلم» که اهل سنت به صحّت تمام احادیث آن قائلند. [1] . ب) وجود حدیث در «صحیح ترمذی». ج) وجود حدیث در «صحیح ابن خزیمه». د) وجود حدیث در «صحیح ابی عوانه». [1] تذکرة الحفاظ، ج 3، ص 902؛ طبقات سبکی، ج 3، ص 276. ---------------------------وجود حدیث در کتاب هایی که درباره صحاح سته نوشته شده استالف) حاکم، «المستدرک علی الصحیحین». ب) حمیدی، «الجمع بین الصحیحین». ج) رزین عبدری، «تجرید الصحاح». ---------------------------تصریح به صحت حدیث ثقلینتعداد زیادی از علمای اهل سنت به صحّت حدیث ثقلین تصریح نموده اند. اینک به اسامی برخی از آنان اشاره می کنیم: الف) ناصرالدین البانی. [1] . ب) ابن حجر عسقلانی. [2] . ج) ابن حجر مکی. [3] . د) بوصیری. [4] . ه) یعقوب بن سفیان فسوی. [5] . و) شیخ سلیمان قندوزی. [6] . ز)احمد بن حنبل. [7] . ح) محمود شکری آلوسی. [8] . ط) ابن جریر طبری. [9] . ی) محاملی. [10] . ک) حسن بن علی سقاف شافعی. [11] . ل) حافظ حاکم نیشابوری. [12] . م) ابن کثیر. [13] . ن) ابن هشام. [14] . س) جمال الدین قاسمی. [15] . ع) هیثمی. [16] . ف) أزهری. [17] . ض) سمهودی شافعی. [18] . ق) علامه مناوی. [19] . ر) علاّمه محقق شیخ احمد بنّا. [20] . ش) استاد علاّمه توفیق أبوعلم. [21] . [1] صحیح سنن الترمذی، ج 3، ص 543، ح 3788؛ صحیح الجامع الصغیر، ج 1، ص 842، ح 2457. [2] المطالب العالیه، ج 4، ص 65، ح 3972. [3] الصواعق المحرقه، ج 2، ص 428 و 439. [4] اتحاف الخیرة المهرة، ج 9، ص 279. [5] المعرفة و التاریخ، ج 1، ص 536. [6] ینابیع الموده، ص 259. [7] سیر اعلام النبلاء، ترجمه احمد بن حنبل. [8] مختصر التحفه، ص 52. [9] به نقل کنز العمال، ج 1، ص 379، ح 1165. [10] به نقل سیوطی در مسند علی علیه السلام، ص 192، ح 6050. [11] صحیح صفة صلاة النبی صلی الله علیه وآله، ص 29. [12] المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 118، ح 4576. [13] تفسیر ابن کثیر، ج 4، ص 122؛ البدایة و النهایة، ج 5، ص 228. [14] السیرة النبویة، ج 4، ص 416. [15] محاسن التأویل، ج 14، ص 307. [16] مجمع الزوائد، ج 1، ص 170 و ج 9، ص 256. [17] تهذیب اللغة، ج 2، ص 246. [18] جواهر العقدین، ص 236. [19] فیض القدیر. [20] الفتح الربانی بترتیب مسند أحمد بن حنبل الشیبانی، ج 1، ص 186. [21] أهل البیت علیهم السلام، ص 80-77. ---------------------------راویان حدیث ثقلین از تابعینحدیث ثقلین را نوزده نفر از تابعین نقل نموده اند که عبارتند از: 1 - عامر بن واثله؛ 2 - عطیّة بن سعد عوفی؛ 3 - حارث همدانی؛ 4 - أصبغ بن نباته؛ 5 - عبداللَّه بن أبی رافع؛ و دیگران. ---------------------------راویان حدیث در قرن 03در قرن سوّم، حدیث ثقلین را 69 نفر از بزرگان عامه نقل نموده اند؛ امثال: 1 - أبوجعفر محمّد بن حبیب هاشمی، (م 225 ه.ق)؛ [1] . 2 - محمّد بن سعد زهری، (م 230 ه.ق)؛ [2] . 3 - ابوبکر عبداللَّه بن محمد بن ابی شیبه، (م 235 ه.ق)؛ [3] . 4 - احمد بن حنبل، (م 241 ه.ق)؛ [4] . 5 - عبداللَّه بن عبدالرحمن دارمی، (م 255 ه.ق)؛ [5] . 6 - محمد بن اسماعیل بخاری، (م 256 ه.ق)؛ [6] . 7 - مسلم بن حجاج نیشابوری، (م 261 ه.ق)؛ [7] . 8 - أبوعبداللَّه محمّد بن یزید قزوینی، (م 275 ه.ق)؛ [8] . 9 - سلیمان بن اشعث سجستانی، (م 275 ه.ق)؛ [9] . 10 - محمّد بن یحیی بلاذری، (م 278 ه.ق)؛ [10] . 11 - محمد بن عیسی ترمذی، (م 279 ه.ق)؛ [11] . 12 - أحمد بن أبویعقوب، (م 284 ه.ق)؛ [12] . 13 - محمد بن علی أبوعبداللَّه حکیم ترمذی، (م 285 ه.ق)؛ [13] . 14 - أحمد بن عمرو بن أبوعاصم، ابوبکر شیبانی، (م 287 ه.ق)؛ [14] . 15 - أبوبکر بزّار بصری، (م 292 ه.ق)؛ [15] . و دیگران. [1] المنمّق، ص 9. [2] الطبقات الکبری، ج 2، ص 194. [3] المصنّف، ج 10، ص 506، ح 10130. [4] مسند أحمد، ج 1، ص 96. [5] سنن الدارمی، ج 2، ص 310و432. [6] التاریخ الصغیر، ج 3، ص 96. [7] صحیح مسلم، ج 2، ص 362، ح 2408. [8] سنن ابن ماجه، ج 1، ص43. [9] سنن ابوداوود. [10] أنساب الأشراف، ج 1، ص 35. [11] صحیح الترمذی، ج 2، ص 307. [12] تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 112. [13] نوادر الأصول، ص 68. [14] کتاب السنه، ص 629. [15] مسند البزّار، ص 75و277. ---------------------------راویان حدیث در قرن 05در قرن پنجم، 21 نفر از علمای اهل سنّت حدیث ثقلین را نقل نموده اند که به اسامی برخی اشاره می شود: 1 - أبوعبداللَّه حاکم نیشابوری، (م 405 ه.ق)؛ [1] . 2 - قاضی عبدالجبّار معتزلی، (م 414 ه.ق)؛ [2] . 3 - أبواسحاق ثعلبی، (م 427 ه.ق)؛ [3] . 4 - أبونعیم اصفهانی، (م 430 ه.ق)؛ [4] . 5 - احمد بن حسین بن علی بیهقی، (م 458 ه.ق)؛ [5] . 6 - أبوبکر خطیب بغدادی، (م 463 ه.ق)؛ 7 - ابن المغازلی شافعی، (م 483 ه.ق)؛ [6] . 8 - أبوعبداللَّه حُمیدی، (م 488 ه.ق)؛ [7] . و دیگران. [1] المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 90. [2] المغنی فی الکلام، ج 20، ص 191. [3] الکشف و البیان، تفسیر آیه اعتصام. [4] حلیة الأولیاء، ج 1، ص 355. [5] السنن الکبری، ج 2، ص 148. [6] مناقب أمیرالمؤمنین علیه السلام، ص 234. [7] الجمع بین الصحیحین. ---------------------------راویان حدیث در قرن 07در قرن هفتم 21 نفر از علمای اهل سنّت حدیث ثقلین را نقل کرده اند؛ امثال: 1 - فخرالدین رازی، (م 606 ه.ق)؛ [1] . 2 - ابن أثیر جزری، (م 606 ه.ق)؛ [2] . 3 - أبوالحسن علی بن محمد معروف به ابن أثیر شافعی، (م 630 ه.ق)؛ [3] . 4 - أبوسالم محمد بن طلحه قریشی، (م 652 ه.ق)؛ [4] . 5 - سبط بن الجوزی، (م 654 ه.ق)؛ [5] . 6 - ابن أبی الحدید معتزلی، (م 656 ه.ق)؛ [6] . 7 - حافظ محمد بن یوسف گنجی شافعی، (م 658 ه.ق)؛ [7] . 8 - یحیی بن شرف نووی، (م 676 ه.ق)؛ [8] . 9 - أبوالعباس شمس الدین أحمد بن خلکان، (م 681 ه.ق)؛ [9] . 10 - محبّ الدین طبری، (م 694 ه.ق)؛ [10] . و دیگران. [1] مفاتیح الغیب، ج 3، ص 18. [2] جامع الأصول، ج 1، ص 187. [3] اسد الغابة، ج 2، ص 12. [4] مطالب السؤول، ص 8. [5] تذکرة الخواص، ص 323. [6] شرح نهج البلاغة، ج 2، ص 130. [7] کفایة الطالب، ص 53. [8] المنهاج فی شرح صحیح مسلم، ج 15، ص 180. [9] وفیات الأعیان، ج 2، ص 169. [10] ذخائر العقبی، ص 16. ---------------------------راویان حدیث در قرن 09در قرن نهم، هشت نفر از علمای عامه حدیث ثقلین را نقل نموده اند که به اسامی بعضی اشاره می شود: 1 - نورالدین هیثمی، (م 807 ه.ق)؛ [1] . 2 - مجدالدین فیروزآبادی، (م 817 ه.ق)؛ [2] . 3 - حافظ ابن حجر عسقلانی، (م 852 ه.ق)؛ [3] . 4 - نورالدین ابن صبّاغ مالکی، (م 855 ه.ق)؛ [4] . و دیگران. [1] مجمع الزوائد، ج 5، ص 195. [2] القاموس المحیط، ماده ثقل. [3] فتح الباری. [4] الفصول المهمّه، ص 23و24. ---------------------------راویان حدیث در قرن 11در قرن یازدهم ده نفر از علمای عامّه حدیث ثقلین را نقل کرده اند که به اسامی برخی از آنان اشاره می کنیم: 1 - عبدالرؤوف بن تاج العارفین مناوی، (م 1031 ه.ق)؛ [1] . 2 - نورالدین علی حلبی، (م 1033 ه.ق)؛ [2] . و دیگران. [1] فیض القدیر، ج 2، ص 174. [2] السیرة الحلبیّة، ج 3، ص 8. ---------------------------راویان حدیث در قرن 13در قرن سیزدهم یازده نفر از علمای عامّه حدیث ثقلین را نقل کرده اند، اینک به اسامی برخی از آنان اشاره می کنیم: 1 - محمد مبین لکهنوی؛ [1] . 2 - محمد اکرام الدین دهلوی؛ [2] . 3 - میرزا حسن علی محدث لکهنوی؛ [3] . 4 - رشیدالدین خان دهلوی؛ [4] . 5 - حسن عدوی حمزاوی؛ [5] . 6 - سلیمان بلخی قندوزی؛ [6] . 7 - صدیق حسن خان؛ [7] . [1] وسیلة النجاة فی مناقب السادات. [2] سعادة الکونین فی بیان فضائل الحسنین علیهما السلام. [3] تفریح الاحباب فی مناقب آل و الاصحاب. [4] الحق المبین فی فضائل اهل بیت سید المرسلین. [5] مشارق الأنوار، ص 86. [6] ینابیع المودة، ص 41-27. [7] السراج الوهاج فی شرح صحیح مسلم الحجاج. ---------------------------حدیث ثقلین وصیت پیامبرقبلاً گفتیم که پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله در حقّ کتاب و عترتش، در مکان ها و زمان های مختلف و حتّی در آخر عمرش سفارش نمود و این خود قرینه و شاهدی بر مفاد حدیث وصیّت پیامبرصلی الله علیه وآله بر امّتش تا روز قیامت بوده است. شاهد مطلب این که مطابق نقل برخی از اهل سنت، حدیث ثقلین با لفظ وصیّت نقل شده است. ابن منظور افریقی می گوید: «وفی حدیث النبیّ صلی الله علیه وآله: اوصیکم بکتاب اللَّه وعترتی»؛ «در حدیث پیامبر است که فرمود: شما را به کتاب خدا و عترتم وصیّت می کنم». [1] . ابن حجر مکّی می گوید: «وقد جاءت الوصیة الصریحة بهم فی عدة احادیث منها حدیث: (انّی تارک فیکم)»؛ «در تعداد زیادی از احادیث، وصیّت صریح به اهل بیت شده است که از جمله آن ها، حدیث: «انّی تارک فیکم...» است...». [2] . [1] لسان العرب، ماده ثقل. [2] صواعق المحرقه، ص 90. ---------------------------جامعیت کتاب و عترتتعبیر به «ما إن تمسّکتم بهما» که به صورت مطلق آمده و به مورد خاصی تقیید نخورده، دلالت بر جامعیت و کمال علی الاطلاق کتاب و عترت دارد. ---------------------------مصاحبت ابدیتعبیر به «حتّی یردا علیّ الحوض» دلالت بر مصاحبت و معیّت ابدی بین قرآن و عترت دارد و این شامل تمام نشئه ها و عالم ها؛ اعمّ از عالم دنیا، برزخ و قیامت می شود. ---------------------------بقای عترت تا روز قیامتتعبیر به «لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض» دلالت بر بقای عترت طاهره تا روز قیامت دارد؛ زیرا در صورتی که زمان از عترت خالی باشد، لازم می آید بین کتاب و عترت افتراق و جدایی حاصل شود و این معنا با صریح حدیث در عدم افتراق و جدایی بین آن دو منافات دارد. ابن حجر می گوید: «وفی احادیث الحث علی التمسک بأهل البیت علیهم السلام اشارة إلی عدم انقطاع متأهل منهم للتمسک به إلی یوم القیمة، کما إنّ الکتاب العزیز کذلک؛ ولهذا کانوا اماناً لأهل الأرض...»؛ «در این حدیث اشاره به جدا نشدن کسانی از اهل بیت علیهم السلام با قرآن است که اهلیّت برای تمسّک به او تا روز قیامت داشته باشند؛ همان گونه که کتاب عزیز این چنین است. در روایات آمده است که اهل بیت امان برای اهل زمینند...». [1] همین معنا از سمهودی شافعی نیز رسیده است. [2] . [1] الصواعق المحرقه، ص 149. [2] جواهر العقدین، ص 244. ---------------------------عصمت اهل بیتاز جمله اموری که به وضوح از حدیث شریف استفاده می شود، عصمت و حجیت اقوال و افعال اهل بیت علیهم السلام، و به تعبیر دیگر، حجیت سنّتِ اهل بیت علیهم السلام است، که این مطلب را از چند موضع حدیث می توان اثبات کرد: الف) اقتران اهل بیت به کتاب خدا؛ آن کتابی که به نصّ قرآن هرگز در او باطل راه نخواهد داشت. پرواضح است که صدور هر مخالفتی با قرآن - چه از روی عمد یا سهو یا غفلت - افتراق و جدایی از قرآن به حساب می آید، اگر چه عنوان معصیت بر آن صادق نباشد، همانند مخالفت هایی که با سهو یا غفلت و نسیان همراه باشد. استاد توفیق ابوعلم، نویسنده مصری می گوید: «انّ النبیّ صلی الله علیه وآله قرنهم بکتاب اللَّه العزیز الّذی (لایأتیه الباطل من بین یدیه ولا من خلفه) فلا یفترق احدهما عن الآخر، ومن الطبیعی انّ صدور ایّة مخالفة لأحکام الدین تعدّ افتراقاً عن الکتاب العزیز. وقد صرّح النبیّ صلی الله علیه وآله بعدم افتراقهما حتی یردا علیّ الحوض، فدلالته علی العصمة ظاهرة جلیّة. وقد کرّر النبیّ صلی الله علیه وآله هذا الحدیث فی مواقف کثیرة؛ لأنّه یهدف إلی صیانة الأمة والمحافظة علی استقامتها و عدم انحرافها فی المجالات العقائدیة وغیرها...»؛ «پیامبرصلی الله علیه وآله اهل بیت خود را به کتاب عزیز خداوند مقرون ساخته است، کتابی که هرگز در او باطل نفوذ نخواهد کرد و هرگز از یکدیگر جدا نخواهند شد. واضح است که صدور هر نوع مخالفت با احکام دین افتراق و جدایی از قرآن محسوب می گردد، در حالی که پیامبرصلی الله علیه وآله خبر از عدم جدایی این دو داده است. از همین رو، حدیث دلالتی ظاهر و آشکار بر عصمت اهل بیت دارد. و پیامبرصلی الله علیه وآله که این حدیث را در مواقف بسیاری ذکر کرده در پی این هدف است که امّت خود را صیانت کرده و آنان را سفارش به استقامت بر تمسک به این دو نموده، تا در امور مختلف - اعم از اعتقادات و فروع - به ضلالت و گمراهی گرفتار نشوند...». [1] . ب) در روایت مسلم بن حجاج و دیگران آمده است که پیامبر قبل از سفارش به کتاب و عترت فرمود: «إنّما أنا بشر یوشک أن یأتی رسول ربّی فأجیب». این مقدمه دلالت دارد بر این که رسول خداصلی الله علیه وآله در صدد است تا برای بعد از خود مرجعی دینی معیّن کند، که عهده دار وظایف او تا روز قیامت گردد. می دانیم که جانشین پیامبرصلی الله علیه وآله در ادایِ وظایف، همانند خود حضرت باید از عصمت برخوردار باشد. ج) پیامبرصلی الله علیه وآله طبق حدیث مسلم، قرآن را این گونه توصیف می کند: در آن هدایت و نور است و آن به مثابه ریسمانی است که هر کس به آن چنگ زند بر هدایت واقعی است و هر کس که آن را رها سازد بر ضلالت است. همین حکم برای عترتی است که مقرون به کتاب خدا و عِدل آن شده است. د) طبق روایت احمد بن حنبل، حضرت فرمود: «لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض» تعبیر به «لن» تصریح به جدا نشدن قرآن و عترت از یکدیگر تا روز قیامت دارد. و عدم افتراق کنایه از مخالفت نکردن - ولو سهوی - عترت با هیچ یک از تعلیمات قرآن است و این معنا تنها با عصمت اهل بیت علیهم السلام تناسب دارد. و اگر قرار باشد اهل بیت خطاکار باشند، قطعاً از قرآن جدا شده اند؛ زیرا در قرآن هیچ گونه خطا و سهوی وجود ندارد. ه) در برخی از روایات ثقلین، درباره قرآن می خوانیم: «حبل ممدود من السماء الی الارض»؛ «قرآن ریسمانی کشیده شده از آسمان به سوی زمین است.» آسمان محلّ نزول رحمت است. از همین رو امر شده که دست ها را هنگام دعا به سوی آسمان بالا بریم. قرآن مانند ریسمان و حلقه وصلی بین خدا و بندگان است، هرکس به آن تمسک کند به طور حتم از سرچشمه زلال معارف الهی بهره مند شده است. عترت پیامبرصلی الله علیه وآله نیز این طور است. هر کس به آنان اقتدا کرده و از آنان اطاعت کند به منبع فیض و کمال مطلق رسیده و به سعادت دنیا و آخرت واصل شده است و این مستلزم عصمت اهل بیت، همانند قرآن است. و) در روایت ترمذی از پیامبرصلی الله علیه وآله نقل شده: «فانظروا بم تخلّفو نی فیهما»؛ «نظر و تأمل کنید که چگونه حقّ مرا در مورد این دو جانشین مراعات خواهید کرد.» این تعبیر به تنهایی دلالت بر لزومِ اطاعت آن دو به طور مطلق دارد و لذا با عصمت سازگار است. ز) در غالب روایات آمده است: «ما إن أخذتم بهما لن تضلّوا» که با «لن» به کار رفته است؛ یعنی با تمسک به کتاب و عترت - که هرگز از یکدیگر جدا پذیر نیستند - هرگز گمراه نخواهید شد و این، تنها با عصمت سازگاری دارد؛ زیرا مخالفت با واقع نیز نوعی ضلالت و گمراهی است و هر که معصوم نباشد این احتمال در حقّ او صادق است. در نتیجه لازم می آید که تبعیّت کننده از اهل بیت علیهم السلام ایمن از ضلالت به طور مطلق نباشد، در حالی که این معنا مخالف با ظاهر بلکه نصّ و صریح حدیث ثقلین است. مقصود از تمسک و اخذ به کتاب و عترت، مجرّد دوست داشتن آن دو و احسان و اکرام و احترام به آن ها و ادای حقوق واجب و مستحب آن دو نیست؛ همان گونه که از کلام برخی از اشخاص - که عادتشان وارونه جلوه دادن حقایق است، همانند ابن حجر مکی - استفاده می شود؛ زیرا به طور حتم این معنا خلاف ظاهر بلکه نصّ روایات است. ح) در برخی از روایات ثقلین می خوانیم که پیامبرصلی الله علیه وآله فرمود: «فلا تقدّموهما فتهلکوا»؛ «بر این دو پیشی نگیرید که هلاک خواهید شد.» این تعبیر نیز به نوبه خود دلالت بر عصمت کتاب و عترت دارد. [1] اهل البیت - فاطمة الزهراء، ص 75. ---------------------------عدم تخریج بخارییکی از اشکالات دکتر سالوس بر حدیث ثقلین این است که بخاری در صحیح خود این حدیث را با تعبیر کتاب اللَّه و عترتی نقل نکرده است، بلکه بابی را ذکر کرده با عنوان: «الاعتصام بالکتاب و السنة» و در ذیل آن، حدیث تمسک به کتاب و سنّت را ذکر نموده است. پس این دلیل بر ضعف حدیث کتاب اللَّه و عترتی است. [1] . جواب 1 - در اعتصام و تمسک به کتاب و سنت، بین مسلمانان شکی نیست و کسی در آن مخالفت ندارد. 2 - نقل نکردن بخاری دلیل بر ضعف روایت نیست، در صورتی که طریق صحیح برای حدیث وجود داشته باشد؛ زیرا بسیاری از علمای اهل سنت می گویند: این طور نیست که هر حدیثی که در صحیحین نیامده، مردود و باطل باشد. نووی می گوید: «انّهما لم یلتزما استیعاب الصحیح بل صحّ عنهما تصریحهما بأنّهما لم یستوعبا وانّما قصدا جمع جمل من الصحیح کما یقصد المصنف فی الفقه جمع جملة من مسألة»؛ «بخاری و مسلم التزام نداده اند که تمام احادیث صحیح السند را نقل کنند و خود نیز به این مطلب تصریح کرده اند، بلکه قصد آنان این بوده که مقداری از احادیث صحیح السند را جمع آوری کنند؛ همان گونه که مصنف در فقه تمام مسائل فقه را ذکر نمی کند». [2] . ابن قیّم جوزیه در مورد حدیث ابی الصهباء که تنها مسلم نقل کرده، می گوید: «انفراد مسلم در نقل، به صحت حدیث ضرری نمی رساند. آیا کسی می تواند ادعا کند که منفردات مسلم صحیح نیست؟ آیا هرگز بخاری ادعا کرده است هر حدیثی را که در کتاب خود ذکر نکرده ام، باطل و ضعیف بوده و حجّت نیست؟ چه بسیار احادیثی که بخاری در غیر صحیح خود به آن احتجاج کرده، در حالی که در صحیح نیاورده است و چه بسیار احادیثی که بخاری آن ها را تصحیح کرده ولی در صحیح نیاورده است». [3] . ابن الصلاح می گوید: «لم یستوعبا الصحیح فی صحیحیهما ولا التزما ذلک، فقد روینا ذلک عن البخاری انّه قال: ما ادخلت فی کتابی الجامع الّا ما صحّ و ترکت من الصحاح لحال الطول. وروینا عن مسلم انّه قال: لیس کل شی ء عندی صحیح وضعته هنا، انّما وضعت هاهنا ما اجمعوا علیه. وقال البخاری: احفظ مائة الف صحیح ومائتی الف حدیث غیر صحیح، وجملة ما فی کتابه سبعة آلاف ومائتان وخمسة وسبعون حدیثاً بالأحادیث المتکررة. وقیل: انّها باسقاط المکررة أربعة آلاف حدیث»؛ «بخاری و مسلم تمام احادیث صحیح السند را در صحیح خود نیاورده اند و اصلاً چنین التزامی هم نداده اند. از بخاری روایت شده است: من تنها احادیث صحیح السند را در کتاب خود آورده ام، چه بسیار احادیث صحیح السند را که به جهت طولانی شدن کتاب ترک نموده ام. همچنین از مسلم روایت شده است: این چنین نیست که تمام احادیث صحیح السند نزد خود را در این کتاب آورده باشم، تنها روایاتی را در صحیح خود ذکر کرده ام که مورد اجماع است... بخاری می گوید: صدهزار حدیث صحیح حفظ دارم و دویست هزار حدیث غیرصحیح، در حالی که در کتاب «الجامع الصحیح» خود بیش از 7270 حدیث با احادیث مکرّر، نقل نکرده است و بنا بر نظر برخی با حذف مکرّرها چهار هزار حدیث است». [4] . [1] أثر الإمامة فی الفقه الجعفری و أصوله، ص 24. [2] المنهاج فی شرح صحیح مسلم، ج 1، ص 37. [3] زاد المعاد. [4] علوم الحدیث، ابن الصلاح، ص 19و20؛ تدریب الراوی، ج 1، ص 30. ---------------------------وجود علی بن منذر در سنددکتر سالوس در ادامه اشکالات خود بر حدیث ثقلین می گوید: «در روایت دوّم ترمذی علی بن منذر کوفی است که او نیز از شیعیان کوفه به حساب می آید...». [1] . جواب 1 - همان گونه که اشاره شد، در صورتی که راوی ثقه باشد تشیّع ضرری به احادیث وی وارد نمی کند. 2 - از ترجمه علی بن منذر کوفی استفاده می شود که او از مشایخ ترمذی، ابن ماجه و نسائی و جماعت کثیری از بزرگان ائمه حدیث؛ از قبیل: ابوحاتم، مطیّن، ابن منده، سجزی، ابن صاعد و ابن ابی حاتم بوده است. 3 - عده زیادی از رجالیین اهل سنت؛ از قبیل: ابوحاتم رازی، نسائی، ابن حبّان، ابن نمیر و دیگران او را توثیق کرده اند. 4 - ناصرالدین البانی بعد از نقل حدیث ثقلین می گوید: «حدیث صحیح است؛ زیرا برای او شاهدی از حدیث زید بن ارقم است... همچنین احمد طبرانی و طحاوی از طریق علی بن ربیعه نقل کرده که سند آن نیز صحیح است... و شاهد دیگری از حدیث، عطیه عوفی از ابوسعید خدری است که سند آن حسن است... شاهد دیگری از حدیث، ابوهریره است که حاکم و دارقطنی نقل کرده و آن را تصحیح نموده است. آن گاه شاهد قویّ دیگری از طریق ابوعامر عقدی نقل می کند که طحاوی در «مشکل الآثار» آن را آورده و توثیق کرده است. شاهد دیگری از طریق زید بن ثابت است که آن را احمد بن حنبل و ابن ابی عاصم و طبرانی آورده و سندش را هم حسن دانسته است؛ همان گونه که هیثمی نیز رجال آن را ثقه می داند». [2] . ناصرالدین البانی بعد از تصحیح حدیث ثقلین می گوید: «برای من دعوت نامه ای فرستاده شد که مسافرتی از دمشق به عمان و از آنجا به امارات عربی داشته باشم. در قطر با برخی از اساتید و دکترها ملاقاتی داشتم؛ در آنجا رساله ای به من هدیه دادند که در آن حدیث ثقلین تضعیف شده بود. بعد از مطالعه آن دریافتم که نویسنده آن شخصی تازه وارد در فنّ حدیث است (مقصود او دکتر سالوس است) زیرا: اوّلاً: در تخریج حدیث به بعضی از مصادر متداول اکتفا کرده، لذا کوتاهی فاحشی در این زمینه داشته است و بسیاری از طرق و سندهایی که به طور مستقل صحیح یا حسن است، از او فوت شده است. ثانیاً: او التفات و توجهی به اقوال علما در تصحیح حدیث نکرده است و نیز توجهی به قاعده علمای حدیث نداشته که می گویند: حدیث ضعیف باکثرت طرق تقویت می شود و به همین جهت است که از او این چنین اشتباه فاحش سرزده و حدیث صحیح را تضعیف نموده است». [3] . [1] أثر الإمامة فی الفقه الجعفری و أصوله. [2] سلسلة الاحادیث الصحیحة، ج 4، ص 358-356. [3] پیشین. ---------------------------عمومیت عترتبرخی می گویند: اگر حدیث دلالت بر مرجعیت اهل بیت علیهم السلام و حجیت سنت آنان داشته باشد، لازمه اش آن است که این حجیت را به تمام اقربا و خویشاوندان ایشان نسبت دهیم؛ زیرا عنوان عترت و اهل بیت شامل تمام آنان می شود، در حالی که شیعه امامیه چنین عقیده عمومی ندارد. جواب 1 - عترت در لغت به معنای مطلق خویشاوندان نیست، بلکه تنها شامل نزدیکان و خواص از خویشاوندان می شود. جوهری می گوید: عترت شخص، نسل و قوم نزدیک او است. همین تعریف از فیروز آبادی و زبیدی نیز رسیده است. [1] . ابن اثیر می گوید: عترت شخص، اخصّ خویشاوندان او را گویند. [2] . 2 - حدیث ثقلین دلالت دارد بر این که عترتی که عدل کتاب است از هر گونه خطا و گناه معصوم می باشد. در نتیجه شامل تمام نزدیکان پیامبرصلی الله علیه وآله نمی شود. علامه مناوی در شرح حدیث ثقلین می گوید: «اهل بیت پیامبرصلی الله علیه وآله همان اصحاب کسا هستند که خداوند متعال رجس و پلیدی را از آنان دفع نموده و آنان را پاک کرده است». [3] . 4 - احادیث دوازده خلیفه، در حقیقت مصداق عترت و اهل بیت پیامبرند که پیامبرصلی الله علیه وآله در ذیل آن می فرماید: همه آنان از قریشند و بنابر نقل قندوزی: همه آنان از بنی هاشمند. از همین رو سبط بن جوزی حدیث ثقلین را با عنوان «ذکر الائمه» آورده است. [4] . امام حسن مجتبی علیه السلام می فرماید: «نحن حزب اللَّه المفلحون وعترة رسول المطهرون واهل بیته الطیّبون الطاهرون، واحد الثقلین الذین خلّفهما رسول اللَّه صلی الله علیه وآله فیکم»؛ «... ما حزب خداییم که رستگار شده اند، و ما عترت رسول او هستیم که از هر رجس و پلید پاک شده اند. و ما اهل بیت طیب و طاهر او و یکی از دو ثقل اوییم که رسول خداصلی الله علیه وآله در میان شما به ودیعت گذاشته است...». [5] . در ذیل برخی از احادیث ثقلین می خوانیم: «عمر بن خطّاب - با حالت غضب - از جا بلند شد و گفت: ای رسول خدا! آیا به تمام اهل بیت تو تمسک نماییم؟ پیامبرصلی الله علیه وآله فرمود: «لا ولکن اوصیائی منهم، اوّلهم اخی ووزیری ووارثی وخلیفتی فی امّتی وولیّ کل مؤمن بعدی، هو اوّلهم، ثمّ ابنی الحسن ثمّ ابنی الحسین ثمّ تسعة من ولد الحسین، واحد بعد واحد...»؛ «خیر، بلکه به اوصیایِ اهل بیتم: اول آن ها برادر و وزیر و وارث و خلیفه ام در میان امّت و آن کسی که ولیّ هر مؤمنی است. پس از او فرزندم حسن، و بعد از او فرزندم حسین است. آن گاه نُه نفر از فرزندان حسین، یکی پس از دیگری...». [6] . 5 - در میان نزدیکان و اقوام پیامبرصلی الله علیه وآله افرادی جاهل، معصیت کار و خطاکار بوده اند، با این حال چگونه ممکن است که پیامبرصلی الله علیه وآله در این حدیث به طور مطلق تمسک به آنان را امر کرده باشد؟ [1] صحاح اللغة، ماده عتر؛ تاج العروس؛ قاموس المحیط. [2] النهایة، ماده عتر. [3] فیض القدیر، ج 3، ص 14. [4] تذکرة الخواص، ص 322. [5] همان، ص 198. [6] فرائد السمطین، ج 1، ص 317. ---------------------------تذکر نه تمسکابن تیمیه می گوید: «حدیث در صحیح مسلم فقط دلالت بر امر به تمسک به کتاب خدا دارد، ولی در حقّ عترت تنها به تذکر دادن به اهل بیت خود اکتفا کرده است، لذا سه بار می فرماید: «أذکّرکم اللَّه فی أهل بیتی» و به تمسک آن ها امر نکرده است». [1] . جواب 1 - مسلم، حدیث را از زید بن ارقم نقل کرده است و او از آنجا که از عبداللَّه بن زیاد می ترسید، حدیث را به تمامه نقل نکرده بلکه امر به تمسک به عترت را از آن حذف کرده است. دلیل آن این است که زید بن ارقم در موارد دیگر حدیث را نقل کرده و در ذیل آن، حدیث را به طریق مشهور آورده که در آن به تمسک به عترت امر شده است و مسلم، مع الأسف در ذیل حدیث زید بن ارقم نیاورده است. [1] منهاج السنه، ج 4، ص 104. ---------------------------تفسیر زید بن ارقمدر ذیل حدیث ثقلین - که مسلم آن را نقل کرده - از زید بن ارقم سؤال شده که اهل بیت و عترت پیامبرصلی الله علیه وآله کیست؟ او در جواب می گوید: هر کسی که صدقه بر او حرام باشد. جواب 1 - این تفسیر تنها از جانب زید بن ارقم است؛ نه پیامبرصلی الله علیه وآله. 2 - همان گونه که ذکر شد، زید بن ارقم از آن جهت که از زیاد بن ابیه خوف داشته، نه تنها حقّ را بیان نکرده، بلکه تصریح به خلاف حق نموده است. 3 - از زید بن ارقم این گونه تفسیرهای خلاف حقّ و باطل، بعید به نظر نمی رسد؛ زیرا او از جمله کسانی است که شهادت به حدیث غدیر را - هنگامی که امیرالمؤمنین علی علیه السلام از وی خواست - کتمان کرد، تا جایی که خداوند متعال او را در دنیا به مرض مبتلا کرد. 4 - حافظ گنجی شافعی بعد از نقل حدیث زید بن ارقم می گوید: «تفسیر زید بن ارقم، در مورد اهل بیت - به کسانی که صدقه بر آنان حرام است - پسندیده نیست، بلکه صحیح آن است که مقصود از اهل بیت در این حدیث، خصوص علی و فاطمه و حسن و حسین است؛ همان گونه که مسلم به سند خود از عایشه نقل می کند که رسول خداصلی الله علیه وآله صبح هنگامی از حجره خارج شد و در حالی که پارچه ای از موی سیاه بر تن داشت، حسن بن علی، حسین بن علی، فاطمه، و علی هر کدام بر حضرت وارد شدند و یک یک آن ها را داخل در کساء نمود؛ آن گاه این آیه را بر آنان منطبق نمود: «إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً» و این دلیل بر آن است که مقصود از اهل بیت، خصوص پنج تن آل کسایند. همچنین رسول خداصلی الله علیه وآله بعد از نزول آیه مباهله، علی و فاطمه و حسن و حسین علیهم السلام را دعوت کرده، عرض کرد: بار خدایا! این ها اهل بیت من اند». [1] . [1] کفایة الطالب، ص 54. ---------------------------تعارض با حدیث کتاب الله و سنتیمحمّد ابوزهره می گوید: «روایاتی که در آن به تمسکِ کتاب و سنت امر شده موثق تر است؛ تا روایاتی که در آن به تمسکِ به کتاب و عترت امر شده است...». [1] . جواب [1] الامام الصادق علیه السلام، ابوزهره، ص 201. ---------------------------سنت عدل قرآن نیستخداوند متعال می فرماید: «وَأَنْزَلْنا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ إِلَیْهِمْ»؛ [1] «ما ذکر [قرآن] را بر تو نازل کردیم تا برای مردم آنچه نازل شد تبیین کنی.» همان گونه که قرآن احتیاج به مبیّن و مفسر دارد، سنت نبوی نیز به تبیین نیازمند است، لذا پیامبرصلی الله علیه وآله خطاب به علی علیه السلام فرمود: «ای علی تو کسی هستی که بعد از من موارد اختلاف را بیان خواهی کرد». خصوصاً با در نظر گرفتن این نکته که پیامبرصلی الله علیه وآله از طریق علم غیب می داند که سنتش بعد از وفات وی تا یک قرن تدوین نخواهد شد، حال چگونه به آن سفارش و به تمسک به آن امر کرده است؟ [1] سوره نحل، آیه 44. ---------------------------تقدم حدیث متواتر بر واحدبر فرض وقوع تعارض بین این دو، حدیث «کتاب اللَّه و عترتی» مقدم است؛ زیرا نه تنها سندهای صحیح دارد و تصریح به صحت آن شده است، بلکه حدیث از حیث سند متواتر بوده و در مقابل، حدیث «کتاب اللَّه و سنتی» بر فرض صحت سند، خبر واحد است و هنگام تعارض بین خبر متواتر و خبر واحد، خبر متواتر مقدم است؛ زیرا مفید قطع است. حسن بن علی سقّاف شافعی می گوید: «از من درباره حدیث ثقلین سؤال شده که به لفظ «کتاب اللَّه و عترتی» است یا «کتاب اللَّه و سنتی»؟ در جواب می گویم: حدیث ثابت صحیح به لفظ «کتاب اللَّه و عترتی اهل بیتی» است و روایتی که در آن لفظ «و سنتی» است از حیث سند و متن باطل است؛ زیرا حدیث «کتاب اللَّه و عترتی» را مسلم و ترمذی و دیگران به سند صحیح نقل کرده اند، ولی بی شک حدیث «کتاب اللَّه و سنتی» به دلیل ضعف سند و سستی آن، موضوع و مجعول است و شکی نیست که بنی امیّه در جعل آن دست داشته اند». [1] . همو در جای دیگر می گوید: «و امّا حدیث "ترکت فیکم ما إن تمسکتم بهما لن تضلّوا بعدی أبداً، کتاب اللَّه و سنّتی" که در السنه مردم جاری است و خطیبان نیز در منبرها قرائت می کنند، حدیثی است جعلی و دروغ که اموی ها و متابعین شان آن را جعل کرده اند؛ تا مردم را از حدیث صحیح «کتاب اللَّه و عترتی» باز دارند...». [2] . [1] صحیح صفة صلاة النبی صلی الله علیه وآله، ص 293-289. [2] صحیح شرح العقیدة الطحاویة، ص 654. ---------------------------الفاظ حدیث1 - حاکم نیشابوری به سندش از ابن عباس و جابر بن عبداللَّه انصاری نقل کرده که رسول خداصلی الله علیه وآله فرمود: «أنا مدینة العلم و علیّ بابها فمن اراد العلم فلیأت الباب»؛ [1] «من شهر علمم و علی دروازه آن است. پس هر کس اراده آن شهر را نموده است باید از دروازه آن وارد شود.» 2 - ترمذی در صحیح خود بنابر نقل «جامع الاصول» از رسول خداصلی الله علیه وآله نقل کرده که فرمود: «انا مدینة العلم و علیّ بابها»؛ [2] «من شهر علم هستم و علی دروازه آن است.» 3 - ابن عبد البرّ قرطبی از پیامبرصلی الله علیه وآله نقل کرده که فرمود: «أنا مدینة العلم و علیّ بابها فمن اراد العلم فلیأته من بابه»؛ [3] «من شهر علم و علی دروازه آن است، پس هر کس اراده علم کرده، باید از دروازه آن وارد شود.» 4 - ترمذی به سند خود از رسول خداصلی الله علیه وآله نقل کرده که فرمود: «انا دار الحکمة و علیّ بابها»؛ [4] «من خانه حکمت و علی درِ آن است.» [1] مستدرک حاکم، ج 3، ص 126. [2] جامع الأصول، ج 9، ص 473. [3] الاستیعاب، ج 3، ص 1102. [4] الجامع الصحیح، ج 5، ص 637. ---------------------------راویان حدیث از صحابهاین حدیث شریف را تعدادی از صحابه نقل کرده اند؛ از قبیل: 1 - امیرالمؤمنین علیه السلام. 2 - امام حسن مجتبی علیه السلام. 3 - امام حسین علیه السلام. 4 - عبداللَّه بن عباس. 5 - جابر بن عبداللَّه انصاری. 6 - عبداللَّه بن مسعود. 7 - عبداللَّه بن عمر. 8 - حذیفة بن یمان. 9 - انس بن مالک. 10 - عمرو بن عاص. زرندی در عنوان حدیث می نویسد: «فضیلت دیگری که اصحاب بر آن اعتراف کرده و از آن ابتهاج پیدا کرده اند...». [1] . [1] نظم درر السمطین، ص 113. ---------------------------راویان حدیث در قرن 03در قرن سوم، نوزده نفر از علمای اهل سنت این حدیث را نقل کرده اند؛ از قبیل: - حافظ یحیی بن معین بغدادی. [1] . - احمد بن حنبل. [2] . - ابوعیسی ترمذی. [3] . [1] بنابر نقل مستدرک حاکم، ج 3، ص 138، ح 4637. [2] فضائل علی علیه السلام، ص 138، ح 203. [3] سنن ترمذی، ج 5، ص 596، ح 3723. ---------------------------راوایان حدیث در قرن 05در این قرن، بیست و هشت نفر از علمای اهل سنت این حدیث را نقل کرده اند؛ از قبیل: - حاکم نیشابوری. [1] . - ابونعیم اصفهانی. [2] . - ابوبکر بیهقی. [3] . - خطیب بغدادی. [4] . - ابن عبدالبرّ قرطبی. [5] . - ابن مغازلی شافعی. [6] . [1] المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 137، ح 4637. [2] معرفة الصحابة، ج 1، ص 308. [3] بنابر نقل مقتل خوارزمی، ج 1، ص 43. [4] تاریخ بغداد، ج 4، ص 348. [5] الاستیعاب، قسم سوم، ص 1102، رقم 1855. [6] مناقب علی بن ابی طالب علیه السلام، ص 80، ح 126-120. ---------------------------راویان حدیث در قرن 07در این قرن هفده نفر از علمای اهل سنت این حدیث را نقل کرده اند؛ از قبیل: - ابن اثیر جزری محمد بن محمد. [1] . - علی بن محمّد جزری. [2] . - سبط بن الجوزی. [3] . - گنجی شافعی. [4] . - محبّ الدین طبری. [5] . [1] جامع الأصول، ج 9، ص 473، ح 6489. [2] اسد الغابة، ج 4، ص 100، رقم 3783. [3] تذکرة الخواص، ص 48. [4] کفایة الطالب، ص 223-220. [5] الریاض النضرة، ج 3، ص 140. ---------------------------راویان حدیث در قرن 09در قرن نهم چهارده نفر از علمای اهل سنت حدیث فوق را نقل کرده اند؛ از قبیل: - نورالدین هیثمی. [1] . - محمد بن عیسی دمیری. [2] . - شهاب الدین عسقلانی. [3] . - ابن صباغ مالکی. [4] . - بدرالدین عینی. [5] . [1] مجمع الزوائد، ج 9، ص 114. [2] حیاة الحیوان، ج 1، ص 79. [3] لسان المیزان، ج 2، ص 155، رقم 2034. [4] الفصول المهمة، ص 36. [5] عمدة القاری فی شرح صحیح البخاری، ج 16، ص 215. ---------------------------راویان حدیث در قرن 11در این قرن بیست نفر از علمای اهل سنت این حدیث را نقل کرده اند؛ از قبیل: - مناوی. [1] . - ابن کثیر مکّی شافعی. [2] . [1] فیض القدیر،ج 3، ص 46؛ التیسیر، ج 1، ص 377. [2] وسیلة المآل فی عدّ مناقب الآل، ص 123، باب 4. ---------------------------راویان حدیث در قرن 13در این قرن بیست و دو نفر از علمای اهل سنت این حدیث را نقل کرده اند؛ از قبیل: - محمّد بن علی صبّان. [1] . - آلوسی. [2] . [1] اسعاف الراغبین در حاشیه نور الابصار، ص 156. [2] روح المعانی، ذیل آیه «و الذاریات ذرواً». ---------------------------کسانی که حدیث را ارسال مسلم گرفته اندسی و نه نفر از علمای اهل سنت حدیث «مدینه علم» را از مسلّمات دانسته اند؛ از قبیل: - عاصی در «زین الفتی». - گنجی شافعی در «کفایة الطالب». - محبّ الدین طبری. - شمس الدین زرندی در «نظم درر السمطین». - سید علی همدانی «المودة القربی». - ابن صباغ مالکی در «الفصول المهمة». - ابن حجر هیتمی در «الصواعق المحرقة». ---------------------------کسانی که امام علی را به باب مدینه علم توصیف نموده اندسی و دو نفر از علمای اهل سنت، امام علی علیه السلام را به صفت «باب مدینه علم» توصیف کرده اند؛ از قبیل: - ابونعیم اصفهانی. - ابوسعد سمعانی. - خوارزمی حنفی. - گنجی شافعی. - زرندی حنفی. - سید علی همدانی. - شهاب الدین قسطلانی. - ابن حجر مکّی. ---------------------------کسانی که تصریح به شهرت یا تواتر حدیث نموده اندبرخی از علمای اهل سنت به صحت یا تواتر حدیث «مدینه علم» تصریح نموده اند؛ از قبیل: 1 - سبط بن الجوزی در «تذکرة الخواص» تصریح دارد به این که این حدیث از فضایل مشهور و ثابت است. و قسطلانی نیز حدیث مشهور را به حدیث متواتر ملحق می داند. 2 - ابن حجر مکّی در «الصواعق المحرقة» می گوید: «اعلم انّ هذا الحدیث متواتر؛ فانّه ورد من حدیث عائشة وابن مسعود وابن عباس وابن عمر وعبداللَّه بن زمعة وابی سعید وعلی بن ابی طالب وحفصة»؛ «بدان که این حدیث متواتر است و از عایشه، ابن مسعود، ابن عباس، ابن عمر، عبداللَّه بن زمعه، ابی سعید، علی بن ابی طالب و حفصه نقل شده است». [1] . 3 - ابن حزم در «المحلّی» در بحث از بیع آب، ادعای تواتر کرده که خرید و فروش آن جایز نیست، در حالی که تنها از چهار نفر از صحابه نقل شده است. حال اگر نقل از چهار نفر از صحابه موجب تواتر است، نقل از بیش از این افراد مثل مورد حدیث «مدینه علم» به طریق اولی متواتر است. [1] الصواعق المحرقه، ص 13. ---------------------------کسانی که به این حدیث استدلال کرده اندبیش از سی نفر از علمای اهل سنت به حدیث «مدینه علم» احتجاج کرده و در بحث های مختلف خود به آن استشهاد نموده اند، و این از قوی ترین شواهد بر آن است که این حدیث از احادیث مسلّم نزد اهل بیت علیهم السلام می باشد. اینک به برخی از این افراد اشاره می کنیم. 1 - خوارزمی؛ او به حدیث «مدینه علم» بر جوشش علم امیرالمؤمنین علیه السلام استدلال کرده است. [1] . 2 - ابن عربی؛ در کتاب «الدرر المکنون» بنابر نقل قندوزی آورده است: «والامام علیّ - رضی الله عنه - ورث علم الحروف من سیّدنا محمّدصلی الله علیه وآله وإلیه الإشارة بقوله صلی الله علیه وآله: (انا مدینة العلم...)»؛ «و امام علی - رضی الله عنه - علم حروف را از سیّد ما محمّدصلی الله علیه وآله به ارث برده است. و دلیل آن قول پیامبر است که فرمود: انا مدینة العلم و علیّ بابها فمن اراد العلم فعلیه الباب». [2] . 3 - ابن طلحه شافعی؛ در فصل چهارم به این حدیث استشهاد کرده است. [3] . 4 - محبّ الدین طبری؛ او به این حدیث بر این که حضرت علی علیه السلام باب مدینه علم پیامبرصلی الله علیه وآله است استدلال کرده و معتقد است که این فضیلت مخصوص امام علی علیه السلام است. [4] . 5 - ابن صباغ مالکی؛ او به این حدیث بر جوشان بودن دریاهای علوم از سینه حضرت علیه السلام، تمسک کرده است. [5] . 6 - زرقانی؛ او در اثبات این که یکی از اسمای پیامبرصلی الله علیه وآله، «مدینة العلم» است، به این حدیث استدلال کرده است. [6] . و نیز از جمله کسانی که به این حدیث استدلال و استشهاد کرده اند؛ عبارتند از: - عزیزی در «السراج المنیر». - عاصمی در «زین الفتی». - سعیدالدین فرغانی در «شرح التائیة». - سید علی همدانی در «مشارب الاذواق». - امام الدین الهجروی «اسماء النبیّ و خلفائه الاربعة». - دولت آبادی «هدایة السعداء». - شهاب الدین احمد «شرح الدلائل». - بسطامی «درّة المعارف». - شمس الدین لاهیجی «مفاتیح الإعجاز». - میبدی «شرح الدیوان». - ابن حجر «المنح المکیة». - جمال الدین المحدث «روضة الاحباب». و... [1] المناقب، ص 40. [2] ینابیع المودة، ص 414. [3] کفایة الطالب، ص 168. [4] الریاض النضرة، ج 2، ص 255؛ ذخائر العقبی، ص 77. [5] الفصول المهمة، ص 19. [6] شرح المواهب اللدنیة، ج 3، ص 143. ---------------------------تصحیح حدیث حاکم نیشابوریحدیث حاکم نیشابوری را می توان به تنهایی تصحیح کرده و شرط صحیح بر آن اطلاق نمود. و می دانیم که عنوان «شرط صحیح» بر حدیثی اطلاق می شود که بخاری از طریق رجال آن در صحیح خود حدیثی نقل کرده است. و صحت آن را از هفت طریق می توان به اثبات رسانید. ---------------------------توثیق رجال سندمدار صحت حدیث بر ضبط و عدالت است و تمام رجال سند این حدیث عادل و ضابطند. ابومعاویه و اعمش و مجاهد از رجال صحیحند و بر وثاقت و جلالت آن ها اتفاق است. و راویان قبل از ابوصلت هروی نیز مشکلی ندارند؛ زیرا متعدد بوده و اکثر آن ها ثقه اند. و نیز این حدیث از ابوصلت مشهور و معروف است. و درباره ابوصلت هروی نیز گفته شده که او عادل، ثقه، صدوق، مرضی و معروف به طلب حدیث و اهمیت دادن به آن است. خطیب بغدادی به سند خود از حسن بن علی بن مالک نقل می کند که از یحیی بن معیّن درباره ابوصلت هروی سؤال کردم؟ گفت: او ثقه و صدوق است جز آن که شیعه می باشد. [1] . و نیز به سند خود از ابراهیم بن عبداللَّه بن جنید نقل کرده که گفت: من از یحیی بن معیّن درباره ابوصلت سؤال کردم؟ گفت: او حدیث سماع کرده و من او را دروغگو نمی دانم. [2] . و نیز به سندش از احمد بن محمّد بن قاسم بن محرز نقل کرده که گفت: از یحیی بن معیّن درباره ابوصلت سؤال کردم؟ گفت: او دروغگو نیست. کسی از او درباره حدیث ابن معاویه از اعمش از مجاهد از ابن عباس: «أنا مدینة العلم و علی بابها» سؤال کرد؟ او گفت: این از احادیث ابی معاویه است. [3] . و حاکم نیشابوری بعد از نقل این حدیث در «المستدرک» می گوید: «این، حدیثی است با صحت سند، و ابوصلت ثقه و مورد اطمینان است؛ زیرا از ابوالعباس محمّد بن یعقوب در شنیدم که می گفت: از عباس بن محمّد دوری شنیدم که می گفت: از یحیی بن معیّن درباره اباصلت هروی سؤال کردم؟ گفت: او ثقه است. به او گفتم: آیا او از ابی معاویه حدیث «انا مدینه العلم» را روایت نکرده است؟ او گفت: این حدیث را محمّد بن جعفر فیدی نقل کرده که ثقه و مأمون است. حاکم نیز می گوید: از ابوالنضر احمد به سهل فقیه قبانی امام عصر خود در بخارا شنیدم که می گفت: از صالح بن محمّد بن حبیت حافظ شنیدم که درباره می گفت: یحیی بن معیّن وارد بر اباصلت شد، در حالی که ما با او بودیم و بر او سلام کرد. و چون بازگشت او را دنبال کردم و به او گفتم: نظرت راجع به اباصلت چیست؟ گفت: او صدوق است. گفتم: او حدیث «انا مدینه العم» را روایت کرده است؟ گفت: این حدیث را نیز فیدی از ابی معاویه از اعمش نقل کرده همان گونه که ابوصلت نقل کرده است. [4] . دارقطنی از دعلج نقل می کند که ابوسعید هروی اباصلت را توثیق کرده است. [5] . آجری از ابوداوود نقل کرده که اباصلت ضابط در حدیث بود. [6] . ذهبی در «میزان الاعتدال» می گوید: «عبدالسلام بن صالح ابوصلت هروی، مرد صالحی است جز آن که او شیعه تندی است». [7] . عبداللَّه بن احمد بن حنبل نیز به جهت نقل روایت از او، او را توثیق کرده است. و این دلالت می کند که ابوصلت نزد پدرش احمد بن حنبل نیز مورد وثوق بوده است. ابن حجر عسقلانی نقل کرده که عبداللَّه بن احمد بن حنبل تنها از کسی روایت می کرده که نزد پدرش مورد وثوق بوده و امر به روایت از او می کرده است. [8] . او در ترجمه ابراهیم بن عبداللَّه بن بشار واسطی می گوید: «عبداللَّه به جز از کسی که نزد پدرش مورد وثوق بود حدیث نمی نوشت». [9] . و در ردّ تضعیف حسینی در مورد عبداللَّه بن صندل و نسبت او به جهل می گوید: «چگونه مجهول است از کسی که جماعتی از او روایت کرده و احمد به فرزندش اجازه داده تا از او روایت کند؛ زیرا عبداللَّه تنها از کسی اخذ حدیث می کرد که پدرش اجازه داده بود تا از او نقل حدیث نماید. [10] . و در جایی دیگر بعد از نقل این عبارت می گوید: و همین مقدار در تعریف او کافی است». [11] و در جایی دیگر می گوید: «و لذا معظم شیوخ او ثقه اند». [12] . و در ترجمه محمّد بن تمیم نهشلی می گوید: «حکم شیوخ عبداللَّه آن است که حدیث آن ها را قبول نماییم مگر آن که در آن ها جرح و نقد تفسیر شده ای یابیم...». [13] . ابن حجر در «تقریب التقری» می گوید: «عبدالسلام بن سالم بن سلیمان ابوصلت هروی مولی قریش، صدوق است». [14] . در نتیجه: جماعتی از رجالین اهل سنّت او را توثیق کرده و متصف به صدق و صلاح و ضبط نموده اند و اگر تضعیفی درباره او وجود دارد به جهت تشیّع او و نقل احادیث فضایل می باشد. [1] تاریخ بغداد، ج 11، ص 48. [2] همان. [3] همان، ص 50. [4] مستدرک حاکم، ج 3، ص 127. [5] تاریخ بغداد، ج 11، ص 51. [6] همان، ص50. [7] میزان الاعتدال، ج 2، ص 616. [8] تعجیل المنفعة، ابن حجر عسقلانی، ص 15؛ تذکرة الحفاظ، ج 2، ص 685. [9] پیشین، ص 18. [10] همان، ص 225. [11] همان، ص 258. [12] همان، ص 355. [13] همان، ص 390. [14] تقریب التهذیب، ج 1، ص 506. ---------------------------تصحیح حدیث به متابعاتاگر شخصی مورد نقد و جرح واقع شده باشد می توان حدیث او را با متابعات تقویت و تصحیح نمود. و اگر منفردات را در منکرات می شمارند ولی روایت عبدالسلام بن صالح را نمی توان از منفردات او برشمرد بلکه جماعتی دیگر غیر از او نیز حدیث «مدینه علم» را نقل کرده اند امثال: محمّد بن جعفر فیدی [1] جعفر بن محمّد فقیه، [2] عمر بن اسماعیل بن مجالد، [3] احمد بن سلمه جرجانی، [4] ابراهیم بن موسی رازی، [5] رجاء بن سلمة، [6] موسی بن محمّد انصاری، [7] محمّد بن خداش، [8] حسن بن علی بن راشد [9] و ابوعبیدالقاسم بن سلام. [10] . [1] مستدرک حاکم، ج 3، ص 127. [2] تاریخ بغداد، ج 7، ص 172. [3] همان، ج 11، ص 204. [4] لسان المیزان، ج 1، ص 180؛ الکامل، ج 1، ص 62. [5] تهذیب الآثار، ابن حجر. [6] تاریخ بغداد، ج 4، ص 348. [7] الغدیر، ج 3، ص 91. [8] الکامل، ج 1، ص 265. [9] همان، ص 264. [10] تاریخ بغداد، ج 1، ص 403. ---------------------------تعدد طرق حدیثحدیث «مدینة علم» دو طریق دیگر دارد که با طریق ابن عباس فرق می کند و هر دو طریق به تنهایی صحیح است. و در جایی خود به اثبات رسیده که از راه های صحت حدیث تعدد طرق آن است. طریق اوّل: روایتی است که ترمذی به سند خود از امام علی علیه السلام نقل کرده که رسول خداصلی الله علیه وآله فرمود: «أنا دارالحکمة وعلی بابها». [1] . در این حدیث از دو جهت تضعیف شده است، یکی این که تنها طریق از امام علی علیه السلام همین طریق است. و دیگر این که سلمة بن کهیل نقلش جهت نیست. در جواب گوییم: اولاً: روایت امام علی علیه السلام از رسول خداصلی الله علیه وآله از طریق دیگر نیز نقل شده است، که از آن جمله روایت حارث و عاصم بن ضمره از امام علی علیه السلام [2] و روایت امام حسین بن علی علیه السلام از امام علی علیه السلام [3] و روایت شعبی [4] از حضرت است. ثانیاً: سلمة بن کهیل کسی است بخاری و مسلم و صاحبان چهار صحیح دیگر اهل سنّت از او نقل حدیث کرده اند. و نیز ابن معین و عجلی و ابن سعد و ابوزرعه و ابوحاتم و یعقوب بن شیبه و احمد و سفیان و نسایی و دیگران او را توثیق نموده اند. [5] . [1] الجامع الصحیح، ج 2، ص 214. [2] تلخیص المتشابه، خطیب. [3] تاریخ ابن النجار، کشف الظنون، ج 1، ص 288. [4] مناقب، ابن مردویه. [5] تهذیب التهذیب، ج 4، ص 155. ---------------------------مطابقت حدیث با واقعاز نشانه های صدق راوی و صحت حدیثش، مطابقت آن با واقع و صدق خبر اوست. می دانیم که امام علی بن ابی طالب اعلم صحابه به طور مطلق بود همان گونه که این امر مشهور و مستفیض بلکه متواتر است. و لذا برای تواتر معنوی به علم آن حضرت مثال زده اند. رسول خداصلی الله علیه وآله خطاب به حضرت زهراعلیها السلام فرمود: «أمّا ترضین إنّی زوجتک اقدم أمّتی سلماً واکثرهم علماً واعظمهم حلماً»؛ [1] «آیا راضی نمی شوی من تو را به ازدواج کسی در آورده ام که او قبل از همه اسلام آورد و علمش از دیگر بیشتر و حلمش عظیم تر است.» ابن عباس می گوید: نزد پیامبرصلی الله علیه وآله بودم که درباره علی از او سؤال شد حضرت فرمود: «قسمت الحکمة عشرة أجزاء، فأعطی علیّ تسعة أجزاء والناس جزءاً واحداً»؛ [2] «حکمت به ده جزء تقسیم شده و به علی علیه السلام نه جزء آن و به سایر مردم یک جزء از آن داده شده است.» احمد بن حنبل از پیامبرصلی الله علیه وآله نقل کرده که به فاطمه علیها السلام فرمود: «آیا راضی نمی شوی که من تو را به کسی تزویج کنم که اولین مسلمان است و علمش از همه بیشتر و حکمش از همه عظیم تر است». [3] . [1] مسند احمد، ج 1، ص 146. [2] حلیة الاولیاء، ج 1، ص 65. [3] مسند احمد، ج 5، ص 26؛ مجمع الزوائد، ج 5، ص 101. ---------------------------اعتراف عمر بن خطاببخاری در تفسیر سوره بقره از صحیح خود به سندش از ابن عباس نقل کرده که عمر گفت: «اقرؤنا ابیّ و اقتضانا علی»؛ [1] «اُبی در قرائت از دیگران برتر و علی در قضاوت برتر است.» سعید بن مسیب می گوید: «کان عمر یتعوذ باللَّه من معضلة لیس لها ابوالحسن وکان عمر یقول: لولا علیّ لهلک عمر»؛ [2] «عمر همیشه به خدا پناه می برد از این که مشکلی علمی برای او پدید آید، در حالی که ابوالحسن [امام علی علیه السلام] در آن وقت حاضر نباشد. و همیشه می گفت: اگر علی نبود عمر هلاک شده بود.» [1] صحیح بخاری، ج 6، ص 187، چاپ بولاق. [2] الاستیعاب، ج 3، ص 39؛ الریاض النضرة، ج 2، ص 194. ---------------------------اعتراف ابن عباساز ابن عباس نقل شده که گفت: «واللَّه لقد اعطی علی بن ابی طالب تسعة اعشار العلم، و ایم اللَّه لقد شارککم فی العشر العاشر»؛ [1] «به خدا سوگند به علی بن ابی طالب نه دهم علم داده شد، و سوگند به خدا که به طور حتم با شما در آن یک دهم علی نیز شریک است.» [1] الاستیعاب، ج 3، ص 40. ---------------------------اعتراف خزیمة بن ثابتاسود بن یزید نخعی می گوید: چون با علی بن ابی طالب بر منبر رسول خداصلی الله علیه وآله بیعت شد خزیمة بن ثابت، در حالی که جلو منبر حضرت ایستاده بود گفت: اذا نحن بایعنا علیاً فحسبنا ابوحسن مما نخاف من الفتن وجدناه اولی الناس بالناس انّه اطب قریش بالکتاب وبالسنن [1] . «چون ما با علی بیعت کردیم ابوالحسن ما را از آنچه از فتنه ها هراسانیم کفایت کرد. ما او را سزاوارترین مردم به خودشان یافتیم. و به طور حتم او داناترین قریش به قرآن و سنت است.» [1] مستدرک حاکم، ج 3، ص 114. ---------------------------اعتراف معاویهابن عبد البر می نویسد: «معاویه آنچه بر او وارد می شد می نوشت تا از علی بن ابی طالب سؤال کند. و چون خبر قتل آن حضرت به او رسید گفت: «ذهب الفقه والعلم بموت ابن ابی طالب»؛ [1] «فقه و علم به مرگ فرزند ابی طالب رخت بربست.» [1] همان. ---------------------------گواهی امام علیحاکم نیشابوری همچنین به سند از ابوالطفیل نقل کرده که گفت: امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب رضی الله عنه را بر روی منبر مشاهده کردم که می فرمود: «سلونی قبل ان لا تسألونی، ولن تسألونی بعدی مثلی»؛ [1] «از من سؤال کنید قبل از آن که نتوانید سؤال کنید و هرگز از مثل من بعد از من سؤال نخواهید کرد.» ابن کوا در آن هنگام بلند شد و گفت: ای امیرالمؤمنین! «الذّارِیاتِ ذَرْواً» چیست؟ حضرت فرمود: بادها. او گفت: «الْحامِلاتِ وِقْراً» چیست؟ حضرت فرمود: ابرها. گفت: «الْجارِیاتِ یُسْراً» چیست؟ حضرت فرمود: کشتی ها. گفت: «الْمُقَسِّماتِ أَمْراً» چیست؟ حضرت فرمود: ملائکه. گفت: آن کسانی که نعمت خدا را تبدیل به کفران کرده و قوم خود را به خانه بدبختی جهنم کشاندند کیانند؟ حضرت فرمود: منافقین قریش. [2] . و نیز از حضرت علیه السلام نقل شده که فرمود: «واللَّه ما نزلت آیة الّا وقد علمت فیم أنزلت واین أنزلت، انّ ربّی وهب لی قلباً عقولاً ولساناً سؤولاً»؛ [3] «به خدا سوگند! هیچ آیه ای نازل نشد جز آن که می دانم که درباره چه موضوعی نازل شده و کجا نازل گشته است. همانا پروردگارم به من قلبی درک کننده و زبانی سؤال کننده عطا کرده است.» [1] مستدرک حاکم، ج 2، ص 466. [2] مستدرک حاکم، ج 2، ص 466. [3] حلیة الاولیاء، ج 1، ص 67. ---------------------------اعتراف تابعین به اعلمیت امام علیدر بین تابعین نیز افرادی بوده اند که به اعلمیت حضرت علی علیه السلام گواهی داده اند که از آن جمله عبادتند از: ---------------------------سعید بن مسیبدولابی در «الکنی و الاسماء» به سندش از سعید بن مسیب نقل کرده که گفت: «ما کان احد بعد رسول اللَّه صلی الله علیه وآله اعلم من علی بن ابی طالب»؛ [1] «بعد از رسول خدا کسی داناتر از علی بن ابی طالب نبوده است.» و نیز از او نقل شده که گفت: «ما کان احد من الناس یقول: سلونی غیر علی بن ابی طالب»؛ [2] «هیچ کس به جز علی بن ابی طالب نبود که بگوید: از هر چه می خواهید از من سؤال کنید.» [1] الکنی والاسماء، ج 1، ص 197. [2] الاستیعاب، ج 3، ص 1102، چاپ قاهره. ---------------------------مغیرة بن مقسمابن عبدالبر به سند خود از اسماعیل بن ابی خالد نقل کرده که گفت: مغیرة بن مقسم به خدا قسم یاد کرد که علی در قضاوت هایی که کرده هرگز خطا نکرده است». [1] . [1] همان، ص 1102. ---------------------------امام علی واسطه برای رسیدن به علوم پیامبراز این حدیث شریف استفاده می شود که هر کس می خواهد به علوم پیامبرصلی الله علیه وآله برسد، واسطه اش امام علی علیه السلام است و تنها از راه امام علی علیه السلام به آب گوارای علوم پیامبرصلی الله علیه وآله می توان رسید. و این معنا به نوبه خود فضیلتی بس عظیم است. ---------------------------وجوب رجوع به امام علیو نیز از جمله مطالبی که از حدیث استفاده می شود این است که بر هر مسلمانی واجب است که به علم امام علی علیه السلام رجوع کند؛ همان گونه که واجب است به علم رسول خداصلی الله علیه وآله رجوع نماید؛ زیرا او باب شهر علم پیامبرصلی الله علیه وآله است. و لذا پیامبر - مطابق برخی از روایات - فرمود: «هر کس که می خواهد به شهر علم پیامبر برسد باید از دروازه آن که علم علی است وارد شود». و قرآن نیز می فرماید: «وَأْتُوا الْبُیُوتَ مِنْ أَبْوابِها»؛ [1] «خانه ها را از درهای آن وارد شوید.» [1] سوره بقره، آیه 189. ---------------------------حدیث «انا دار الحکمة و علی بابها»این حدیث را اهل سنت نقل کرده و پنجاه و نه نفر از ایشان آن را از مسلّمات دانسته اند؛ امثال: - احمد بن حنبل. [1] . - ابو عیسی ترمذی. [2] . - ابونعیم الاصفهانی. [3] . - ابن المغازلی. [4] . - سبط بن الجوزی. [5] . - ابو عبداللَّه گنجی شافعی. [6] . - محبّ الدین طبری. [7] . - صدرالدین حمّوئی. [8] . - جلال الدین سیوطی. [9] . - ابن حجر مکّی. [10] . - متقی هندی. [11] . - عبدالرؤف مناوی. [12] . و... [1] المناقب، بنابر نقل تفریح الأحباب، ص 350. [2] الجامع الصحیح، ج 5، ص 596، ح 3723. [3] حلیة الاولیاء، ج 1، ص 64. [4] مناقب علی بن ابی طالب علیه السلام، ص 86و87. [5] تذکرة الخواص، ص 48. [6] کفایة الطالب، ص 118و119. [7] ریاض النضرة، ج 2، ص 255. [8] فرائد السمطین، ج 1، ص 99. [9] الجامع الصغیر، ج 1، ص 108. [10] صواعق المحرقة، ص 73. [11] کنز العمال، ج 12، ص 201. [12] فیض القدیر، ج 3، ص 46. ---------------------------حدیث «انا دار العلم و علی بابها»این حدیث را شش نفر از علمای اهل سنت نقل کرده اند؛ امثال: - محبّ الدین طبری. [1] . - ملا علی قاری. [2] . و... [1] ذخائر العقبی، ص 77. [2] المرقاة فی شرح المشکاة، ج 5، ص 578. ---------------------------شواهد مضمونی حدیث «مدینه علم»در بین احادیث نبوی، شواهدی مضمونی نیز برای حدیث «مدینه علم» یافت می شود که برخی از آن ها عبارتند از: 1 - پیامبرصلی الله علیه وآله به فاطمه زهراعلیها السلام فرمود: «زوّجتک خیر أمّتی، اعلمهم علماً و افضلهم حلماً و اوّلهم سلماً»؛ [1] «من تو را به ازدواج بهترین افراد امّتم درآوردم، او که از حیث علم بر دیگران برتری داشته و از حیث حلم افضل آنان است، و اول کسی است که اسلام اختیار نموده است.» 2 - و نیز درباره امام علی علیه السلام فرمود: «اعلم امّتی من بعدی علی بن ابی طالب». [2] . 3 - و نیز فرمود: «علی عیبة علمی»؛ [3] «علی علیه السلام صندوق علم من است.» 4 - و فرمود: «قسمت الحکمة عشرة اجزاء، فأعطی علیّ تسعة اجزاء و الناس جزاً واحداً»؛ [4] «حکمت به ده جزء تقسیم شد، به علی علیه السلام نُه جزء آن داده شد و یک جزء دیگر آن بین مردم تقسیم گشت.» 5 - و نیز فرمود: «اعلم امّتی بالسنة و القضاء بعدی علی بن ابی طالب»؛ [5] «داناترین امت من به سنت و قضاوت بعد از من علی بن ابی طالب است.» 6 - عایشه می گفت: «علیّ أعلم الناس بالسنة»؛ «علی علیه السلام داناترین مردم به سنت است». [6] . [1] مسند احمد، ج 5، ص 26؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 101و114. [2] کنز العمال، ج 6، ص 153. [3] همان؛ تاریخ بغداد، ج 4، ص 158. [4] حلیة الاولیاء، ج 1، ص 65. [5] کفایة الطالب، ص 190. [6] صواعق المحرقة، ص 76؛ الریاض النضرة، ج 2، ص 193. ---------------------------معارض 02برخی حدیث دیگری را که در شأن ابوبکر جعل شده به عنوان معارض حدیث «مدینه علم» قرار داده اند. اهل سنت به پیامبرصلی الله علیه وآله نسبت داده اند که فرمود: «خداوند هیچ چیزی را در سینه من نریخت جز آن که همان ها را در سینه ابوبکر ریختم». لکن این حدیث از جهاتی مخدوش است: 1 - از این حدیث به دست می آید که ابوبکر با رسول خداصلی الله علیه وآله در علم مساوی هستند، در حالی که هیچ کس چنین ادعایی نکرده است. 2 - از این حدیث استفاده می شود که ابوبکر حامل جمیع علوم پیامبر بوده، در حالی که می دانیم وی به بسیاری از احکام جاهل بوده است. 3 - ابن الجوزی می گوید: «... عوام دائماً از رسول خداصلی الله علیه وآله نقل می کنند که فرمود: "ما صبّ اللَّه فی صدری..."، ولی ما برای آن اثری نه در بین روایات صحیح و نه موضوعه نیافتیم و لذا بحث از آن بی فایده است». [1] . و محمّد طاهر گجراتی فتنی نیز تصریح به جعل این حدیث کرده است. [2] . [1] الموضوعات، ابن جوزی، ج 1، ص 319. [2] تذکرة الموضوعات، ص 93. ---------------------------نقد اشکالات بر حدیث «مدینه علم»ابن تیمیه و دیگران در مورد حدیث «مدینه علم» اشکالاتی دارند که یکی پس از دیگری آن ها را نقل کرده و مورد مناقشه قرار خواهیم داد: ---------------------------جعلی بودن حدیثابن جوزی بعد از نقل حدیث «مدینه علم» اکثر طرق آن موضوع می داند. [1] . پاسخ: تعجّب است که چگونه ابن تیمیه به تضعیفات ابن جوزی تمسک کرده، در حالی که او و کتابش به نام «الموضوعات» نزد بزرگان علمای اهل سنت از درجه اعتبار ساقط است. ولی به تصحیح یحیی بن معین توجهی نکرده است. از جمله کسانی که او را در جرح و تعدیل تضعیف کرده و او را متخصص و قابل برای این کار ندانسته اند سیوطی در «طبقات الحفاظ» [2] . و «اللآلی المصنوعة» [3] و ابن کثیر در «الباعث الحثیث» [4] است. [1] منهاج السنة، ج 4، ص 138. [2] طبقات الحفّاظ، ص 478. [3] اللآلی المصنوعة، ج 1، ص 2. [4] الباعث الحثیث، ص 75. ---------------------------اباصلت منکر الحدیث استاز جمله اشکالات بر سند حدیث «مدینه علم» این است که راوی آن یعنی اباصلت هروی کسی است که از او احادیث منکر نقل شده است. پاسخ: اولاً: این اتهام نسبت به او صحیح به نظر نمی رسد؛ زیرا او فردی ثقه، صالح، مأمون و صادق است. و می دانیم که اعتماد در شناخت صدق راوی و ضابط بودن او بر امتحان احادیث و جست و جو کردن روایات اوست که اگر موافق با روایات ثقات است و با عقل مخالفت ندارد و نیز با روایات متواتر معارض نیست، به دست می آید که او در حدیثش صادق و ضابط است. مسلم در مقدمه صحیح خود می گوید: «علامت حدیث منکر در حدیث محدّث آن است که هر روایت او را به روایت دیگران از اهل حفظ و رضا عرضه بداری، روایت او با روایت آنان مخالفت داشته یا با آن ها موافق نیست. اگر غالب احادیث یک راوی چنین است، او مهجور الحدیث بوده و روایاتش مورد قبول نیست و به آن عمل نمی شود». [1] . ذهبی در ترجمه ابن ابی حاتم می گوید: «علما روایات راوی را پیگیری کرده و احادیث او را امتحان می کنند، اگر پاک بود و در آن ها احادیث منکر وجود نداشت و راوی منفرد به آن ها یا اکثر آن ها نبود پی به صدق و ضابط بودن او می برند. و اگر مشاهده کردند که او روایات منکر و غریب نقل می کند نظر و تأمّل می کنند: اگر مثل آن روایات یا قوی تر از آن، آن ها را متابعت کرد، حکم به تبرئه راوی و صدق او می نمایند...». [2] . ثانیاً: جرح راوی و تضعیف او به جهت روایت کردن احادیث جعلی یا منکر از دو راه شناخته می شود یکی این که در نقل احادیث متفرد باشد و دیگری این که احادیثش مخالف با اصول باشد، در حالی که در مورد عبدالسلام بن صالح (اباصلت هروی) این چنین نیست؛ زیرا او در روایاتش متفرد نیست و نیز در بین احادیثش حدیثی که مخالف با اصول باشد وجود ندارد. ثالثاً: به تعبیر صدیق حسنی مغربی، جهت تضعیف اباصلت هروی چیزی جز ولای او نسبت به اهل بیت علیهم السلام نیست، همان گونه که نسبت به دیگران نیز چنین عادتی دارند.... [3] . رابعاً: بر فرض که اباصلت روایات منکر نقل کرده است، این دلیل بر ضعف او نیست. ذهبی از احمد بن سعید بن سعدان نقل کرده که در حقّ احمد بن عتاب مروزی گفته که او شیخ صالح است که روایت فضایل و منکر را نقل نموده است. آن گاه در ادامه سخن خود می گوید: «این طور نیست که هر کس روایات منکر را نقل کند ضعیف باشد». [4] . او نیز از ابن دقیق العید نقل کرده که می گفت: «مجرد نقل روایات منکر از کسی اقتضا نمی کند که روایات او ترک شود مگر آن که در نقل روایات منکر اکثار داشته باشد». [5] . خامساً: گاهی برخی گمان می کنند که یک راوی در حدیثی متفرد است و لذا حدیث او را منکر به حساب می آورند، در حالی که او از این اتهام مبرّا است؛ زیرا افراد دیگری نیز این حدیث را نقل کرده و به اصطلاح متابع او بوده اند ولی کسی از آن اطلاع پیدا نکرده است، و اگر مطلع می شدند هرگز او را تضعیف نمی کردند. و این نظایر زیادی دارد. از باب نمونه: ابوحاتم درباره بیان ابن عمرو می گوید: «او مجهول است و حدیثی که روایت کرده باطل می باشد». [6] ولی حافظ ابن حجر عسقلانی در مقدمه «فتح الباری» می گوید: «او مجهول نیست و آن حدیث بر عهده او نمی باشد؛ زیرا او متفرد به آن نیست، آن گونه که دار قطنی در "المؤتلف و المختلف" گفته است». [7] . سادساً: گاهی یک حدیث راوی را منکر و مخالف اصول می دانند، در حالی که چنین نیست؛ زیرا قابل جمع با اصول است ولی برخی از کیفیت جمع بی اطلاعند و لذا حکم به منکر بودن و مخالف اصول بودن آن می کنند، و حال آن که چنین حکمی صحیح نیست مگر در صورتی که جمع بین دو حدیث متعارض ممکن نباشد. سابعاً: حدیث «مدینه علم» فضیلتی از فضایل امام علی علیه السلام است و می دانیم مجرد این که حدیثی در فضایل امام علی علیه السلام است از اسباب طعن راوی آن نزد اهل سنّت است. و لذا گرچه راوی آن شیعه نباشد بلکه از موثق ترین و عادل ترین افراد باشد، او را تضعیف کرده و مورد طعن قرار می دهند، و دلیل ضعف تنها نقل حدیث در فضایل حضرت علی علیه السلام است. و لذا مشاهده می کنیم که به همین جهت جماعتی از حافظان مشهور اهل سنّت را تضعیف کرده و آنان را به رفض و تشیّع نسبت داده اند؛ زیرا فضایل اهل بیت علیهم السلام و در رأس آن ها امام علی علیه السلام را نقل کرده اند. از باب نمونه: محمّد بن جریر طبری را تضعیف کرده اند؛ زیرا «حدیث موالات» را تصحیح کرده است. و نیز حاکم را به جهت تصحیح «حدیث طیر» و «حدیث موالاة» [8] تضعیف نموده اند. و از آنجا که حافظ ابن سقا حدیث طیر را برای مردم قرائت می کرد. هنگام قرائت بر او حمله برده و او را از جایگاهش بلند نموده و موضعش را آب کشیدند. [9] و دارقطنی را به تشیّع نسبت داده اند؛ چون دیوان سیّد حمیری را حفظ کرده بود. [10] و شافعی را به تشیّع نسبت دادند؛ زیرا با شیعه در مسائلی فرعی همچون جهر به بسم اللَّه الرحمن الرحیم و قنوت در صبح و انگشتر به دست راست کردن و دوستی اهل بیت علیهم السلام. و علی بن حسین بن علی مسعودی را تضعیف کرده و حکم به تشیّع او نمودند؛ زیرا در کتاب خود «مروج الذهب» امام علی علیه السلام را در همه جهت از دیگران برتر دانسته است. آنجا که می گوید: «اموری که اصحاب رسول خداصلی الله علیه وآله به آن استحقاق فضیلت پیدا کرده اند عبارت است از سبقت در ایمان، هجرت، یاری رسول خداصلی الله علیه وآله قرابت با او، قناعت، جانفشانی در راه رسول خدا، دانش نسبت به کتاب خدا و تنزیل آن، جهاد در راه خدا، ورع، زهد، قضاوت، حکم، عفت و علم. و در همه این امور حضرت علی علیه السلام نصیب وافر و بهره زیادی داشت». [11] با این که تمام این امور حقّ و ثابت است. در مورد عبداللَّه بن صالح هروی (اباصلت) نیز امر چنین است، یعنی او را به جهت نقل احادیث فضایل امام علی علیه السلام تضعیف نموده اند. ثامناً: جرح و تضعفیف که نسبت به اباصلت وارد شده مبهم است و کسانی که او را تضفیف کرده اند آن را تفسیر نموده و مستند ضعف را ذکر نکرده اند. و می دانیم که اگر حرج مبهم با تعدیل معارضه کند مردود و باطل می باشد و در نتیجه باید به تعدیل عمل کرده و این مطلب مورد اجماع عملی است. و لذا مشاهده می کنیم که افرادی را تضعیف کرده اند و هنگامی که از سبب آن سؤال می کنیم بهانه هایی را می آورند که هیچ ربطی به جرح و تعدیل صحیح ندارد. از باب نمونه: حکم بن زاذان را تضعیف کرده اند و چون از سبب آن سؤال شد در جواب گفته شد: او زیاد سخن می گوید. و عجلی اسحاق بن اسماعیل را تضعیف کرده؛ چون امین بر اموال ایتام بوده است.... و لذا ابن دقیق العید در «شرح الالما» می گوید: «مقتضای قواعد اصول نزد اهلش آن سات که جرح بدون تفسیر قبول نگردد». [12] . حاکم نیشابوری می گوید: «کسانی که در این کتاب از آنان یاد کردم صدقشان نزد من ثابت است؛ زیرا من جرح کسی را بدون بیان و تقلیدی جایز نمی دانم...». [13] . ذهبی در «میران الاعتدال» ذکر کرده که بخاری ارقم بن شرحبیل را در جمله ضعفا آورده است. آن گاه می گوید: «ابوعبد - بخاری - مستندی به ذکر او در جمله ضعفا نیاورده است. و این در حالی است که ابوزرعه و دیگران او را توثیق نموده اند». [14] . در مورد اباصلت نیز امر چنین است؛ زیرا کسانی که او را جرح و تضعیف کرده اند سبب آن را ذکر نکرده اند تا ملاحظه شود که این سبب مورد قبول است یا مردود می باشد؛ گرچه قراین و شواهد نشان می دهد که جرح و تضعیف او به جهت تشیّع است در جای خود به اثبات رساندیم که تشیّع راوی به نفسه از اسباب جرح و تضعیف نیست. [1] صحیح مسلم، ج 1، ص 7. [2] تذکرة الحفاظ، ج 3، ص 831. [3] فتح الملک العلیّ، ص 128. [4] میزان الاعتدال، ج 1، ص 118. [5] لسان المیزان، ج 5، ص 20؛ تهذیب التهذیب، ج 9، ص 7. [6] الجرح و التعدیل، ج 1، ص 425. [7] مقدمه فتح الباری، ج 2، ص 155. [8] مستدرک حاکم، ج 3، ص 132-130. [9] تذکرة الحفاظ، ج 3، ص 966. [10] همان، ص 991؛ تاریخ بغداد، ج 12، ص 34. [11] مروج الذهب، ج 2، ص 39. [12] تذکرة الحافظ، ج 4، ص 1481؛ فتح الملک العلی، ص 149 به نقل از او. [13] مستدرک حاکم، ج 4، ص 74. [14] میزان الاعتدال، ج 1، ص 171. ---------------------------اشکال در عصمت امام علیابن تیمیه همچنین می گوید: «و اگر بگویید: این یک نفر معصومی است که علم به خبر او حاصل می شود. در جواب می گوییم: در مرتبه اول باید علم به عصمت او حاصل کنیم، و عصمت او به مجرد خبر خودش ثابت نمی شود؛ زیرا موجب دور است. و به اجماع نیز ثابت نمی شود؛ زیرا اجماعی در مورد عصمت او وجود ندارد. و نزد امامیه هنگامی اجماع حجت است که در میان آن ها امام معصوم باشد. در این صورت بازگشت سخن به اثبات عصمت او به مجرد ادعای خود اوست. در نتیجه اگر عصمت او به حق است باید از راه دیگری غیر از خبر او به اثبات رسد، و اگر برای شهر علم راهی به جز علی نباشد عصمت او و سایر امور دین به اثبات نخواهد رسید». [1] . پاسخ: اوّلاً: از خود حدیث «مدینه علم» استفاده عصمت امام علی علیه السلام شده است. و این حدیث از طرق دیگر غیر از طریق امام علی علیه السلام نیز نقل شده است. ثانیاً: عصمت امام علی علیه السلام را می توان از آیات همچون آیه تطهیر و روایات دیگر همچون حدیث ثقلین نیز به اثبات رسانید. ثالثاً: مقصود از «مدینه علم» که امام علی علیه السلام دروازه آن است، علم دین و معارف الهی است. پیامبرصلی الله علیه وآله در مرتبه سابق به اصحاب خود گوشزد کرده که خودش شهر علم و امام علی علیه السلام دروازه آن است و هر کس می خواهد به معارف الهی به طور عموم برسد باید از راه امام علی علیه السلام وارد شود. این خبر را مردم شنیدند و برای دیگران به طور تواتر نقل کردند. پس باید در مسائل دینی برای رسیدن به سنت واقعی پیامبرصلی الله علیه وآله به امام علی علیه السلام رجوع کرد. رابعاً: می توان عصمت امام علی علیه السلام را به خبر خودش به اثبات رسانید؛ زیرا این خبر او مجرد از قرینه نبوده بلکه مقرون به معجزات آشکار و متواتری بوده که موجب علم به عصمت او شده است، و لذا به این جهت دور نخواهد بود. خامساً: گرچه نزد امامیه، اجماع به اعتبار دخول معصوم حجت است، ولی یکی از افراد مجمعین شخص رسول خداصلی الله علیه وآله در مورد عصمت حضرت علی علیه السلام هست و در عصمت رسول اکرم صلی الله علیه وآله هیچ کس شک ندارد. و نیز در میان مجمعین امام حسن و امام حسین علیهما السلام نیز هست، که عصمت این دو به دلایل قطعی دیگر غیر از اجماع به اثبات رسیده است و نیز از جمله مجمعین سایر ائمه اهل بیت علیهم السلام هستند که عصمت آن ها با ادله قطعی به اثبات رسیده است. [1] منهاج السنة، ج 4، ص 138. ---------------------------علت واقعی تضعیف فضایلابن قتیبه در کتاب «الاختلاف فی اللفظ» به علت واقعی تضعیف فضایل حضرت علی علیه السلام اشاره کرده می گوید: «چون آن ها یعنی علمای اهل سنّت غول رافضه را در حقّ علی و تقدیم او به صحابه و ادعای مشارکت او با پیامبرصلی الله علیه وآله در نبوّت و علم غیب بر امامان از اولاد او را از آنان مشاهده کردند... و از طرف دیگر مشاهده نمودند که چگونه آنان بهترین سلف را دشنام داده و نسبت به آن ها بغض داشته و تبری می جویند، لذا در صدد مقابله برآمده و در حقّ علی غلو کردند، به این نحو او را تأخیر انداخته و از حقش مرحوم نمودند و در سخنانشان او را ناسزا گفتند، گرچه به ظلم خود نسبت به حضرت تصریح نکردند و با ریختن خونه هایی بدون حق از او و نسبت همکاری دادن به او بر قتل عثمان بر او تعدی کردند. و با جهل خود او را از امامان هدایت بیرون کرده و در زمره امامان فتنه گر داخل نمودند. او را مستوجب اسم خلافت ندانستند؛ زیرا مردم در خلافت او اختلاف داشتند ولی این عنوان را بر یزید قرار دادند چون مردم در او اجماع داشتند و کسانی که یزید را بدون خیر ذکر می کردند متهم ساختند. و بسیاری از محدثان از نقل فضایل او - کرم اللَّه وجه - یا از اظهار آنچه بر او ثابت است اجتناب کردند، در حالی که تمام این احادیث دارای سندهای صحیح بوده است. و فرزندش حسین علیه السلام را خارجی که وحدت مسلمانان را بر هم زده معرفی کرده و خون او را حلال نمودند. و بین او و اهل شوری یکسان قرار دادند.... و در مقابل مشغل به جمع فضایل جعلی عمرو بن عاص و معاویه شدند و هدف اصلی آنان از این کار تحت الشعاع قرار دادن فضایل علی علیه السلام بود. و هر گاه کسی می گفت: علی برادر رسول خداصلی الله علیه وآله و پدر دو سبط رسول، حسن و حسین است چهره ها از غضب برافروخته و چشم ها درهم کشیده و کینه سینه ها تازه می گشت. و نیز هر گاه کسی حدیث پیامبرصلی الله علیه وآله: «من کنت مولاه فعلیّ مولاه» و حدیث «انت منّی بمنزلة هارون من موسی» و امثال آن ها را یاد می کرد، آن ها احادیث جعلی دیگران را می خواند تا از مقام حضرت علی علیه السلام کاسته و حقّ او را کتمان نمایند. و این به جهت بغض بود که نسبت به رافضه داشته که به سبب آن با علی علیه السلام کاری کردند که او مستحق آن نبود، و این کار جهل است». [1] . این در حالی است که هر آنچه شیعیان در حقّ حضرت علی علیه السلام می گویند عین حقّ و حقیقت است و برای آن ادله ای از قرآن و سنت اقامه می کنند، ولی از آنجا که با عقاید آن ها سازگاری ندارد به غلو نسبت می دهند. و این به تصریح برخی از منصفان اهل سنت مهم ترین سبب در تضعیف فضایل حضرت علی علیه السلام است. [2] . عبداللَّه بن احمد بن حنبل از پدرش درباره حضرت علی علیه السلام و معاویه سؤال کرد؟ او در جواب گفت: «بدان ای فرزندم! علی کسی بود که دشمنان بی شماری داشت، آنان هر چه گشتند تا نقص در او بیابند پیدا نکردند، لذا به سراغ کسی رفتند که با او جنگ کرده و به قتال برخاسته است و از آن جهت که با علی علیه السلام دشمن بودند در صدد مدح و بزرگ جلوه دادن معاویه برآمدند». [3] کسی که چنین وضعیتی دارد چگونه فضایل حضرت علی را قبول کرده یا آن ها را تصحیح می کند، در حالی که قلب های بسیاری از حافظان حدیث را از اهل سنت مملوّ از بغض حرت علی و اولاد اوعلیهم السلام است. [1] الاختلاف فی للفظ، ابن قتیبه، ص 47و48. [2] فتح الملک العلیّ، ص 155. [3] پیشین. ---------------------------حدیث «سفینه»از جمله احادیثی که دلالت بر مرجعیت دینی اهل بیت علیهم السلام و حجیت سنت آنان دارد، حدیث معروف به «سفینه» است. این حدیث به جهت دلالت قوی و نصوصیتی که دارد، مورد بی توجهی اهل سنت واقع شده و در صدد برآمده اند تا آن را از کار بیندازند. لذا ما در این بحث در صددیم تا از حیث سند و دلالت درباره آن مطالبی را متذکر شویم. ---------------------------راویان حدیث از صحابهاین حدیث شریف را هشت نفر از صحابه نقل کرده اند که عبارتند از: 1 - امیر المؤمنین علیه السلام. 2 - ابوذر غفاری. 3 - عبداللَّه بن عباس. 4 - ابوسعید خدری. 5 - ابوالطفیل عامر بن واثله. 6 - سلمة بن اکوع. 7 - انس به مالک. 8 - عبداللَّه بن زبیر. برخی نقل هشت نفر از صحابه را در یک حدیث منشأ صدق تواتر می دانند. و حتی بنابر رأی برخی دیگر، نقل چهار نفر از صحابه نیز در صدق تواتر کافی است. همان گونه که قبلاً به آن اشاره شد. ---------------------------راویان حدیث از علمای عامه«حدیث سفینه» را جماعت بسیاری از علمای اهل سنت نقل کرده اند که به ترتیب قرون، اسامی برخی از آن ها را ذکر می کنیم: ---------------------------راویان حدیث در قرن 03- محمد بن ادریس شافعی. - جراح بن مخلّد عجلی. - یحیی بن سلیمان ابوسعید کوفی. - سوید بن سعید هروی حدثانی. - احمد بن حنبل شیبانی. - عمرو بن علی ابو حفص فلاس. - محمّد بن معمّر قیسی. - مسلم بن حجاج قشیری. [1] . - ابوداوود سلیمان بن اشعث سجستانی. - ابومحمّد عبداللَّه بن مسلم بن قتیبه دینوری. - یعقوب بن سفیان فسوی. - روح بن فرج القطّان. - ابوبکر احمد بن عمرو بن عبدالخالق، معروف به بزار. [1] بنابر نقل ابن حجر هیتمی در صواعق المحرقه. ---------------------------راویان حدیث در قرن 05- حاکم نیشابوری. - ابوسعد نیشابوری. - ابن مردویه اصفهانی. - ابواسحاق ثعلبی. - ابومنصور ثعالبی. - ابونعیم اصفهانی. - ابوذر عبداللَّه بن احمد هروی. - ابومحمد حسن بن علی جوهری. - ابوعبداللَّه محمّد بن سلامه قضاعی. - ابوغالب محمّد بن احمد نحوی. - ابوعمرو قرطبی. - خطیب بغدادی. - ابوالحسن واحدی. - ابوالید سلیمان بن خلف قرطبی. - ابوالعباس احمد بن عمر دلائی. - ابن مغازلی شافعی. - ابومنصور دیلمی. - ابوالمظفر سمعانی. ---------------------------راویان حدیث در قرن 07- مجدالدین ابوالسعادة معروف به ابن اثیر جزری. - فخر رازی. - ابوعبداللَّه محمّد بن حاکم معروف به ابن الیتیم. - ابوالحجاج یوسف بن خلیل دمشقی. - محمد بن طلحه شافعی. - سبط بن جوزی. - محمد بن یوسف گنجی شافعی. - ابوعبداللَّه محمّد بن عبداللَّه معروف به ابن الأبار. - محبّ الدین طبری شافعی. ---------------------------راویان حدیث در قرن 09- نورالدین هیثمی. - سید شریف جرجانی. - ابوالعباس احمد بن علی قلقشندی. - محمّد بن محمد معروف به خواجه پارسا. - ابوبکر علی حموی معروف به ابن الحجه. - احمد بن ابوبکر بویصری. - ملک العلماء دولت آبادی. - ابن حجر عسقلانی. - ابن صباغ مالکی. - عبدالرحمن بن عبدالسلام صفوری. - محمود بن احمد گیلانی. ---------------------------راویان حدیث در قرن 11- علی بن سلطان هروی معروف به علی قاری. - عبدالروف مناوی. - احمد بن عبدالأحد عمری معروف به مجدد. - محمّد صالح ترمذی. - احمد بن فضل بن محمّد باکثیر مکی. - عبدالحق بن سیف الدین دهلوی. - شهاب الدین احمد بن محمّد خفاجی. - علی بن محمّد بن ابراهیم عزیزی. - محمّد بن ابوبکر شلی. - محمد بن محمد بن سلیمان مغربی. - محمود بن محمّد بن علی شیخانی قادری. ---------------------------راویان حدیث در قرن 13- محمد مرتضی بن محمّد واسطی. - احمد بن عبد القادر بن بکری عجیلی. - محمّد بن ثناءاللَّه نقشبندی عثمانی. - محمّد سالم دهلوی بخاری. - جمال الدین محمّد بن عبدالعال قرشی هاشمی. - احمد بن محمّد بن علی شروانی. - شهاب الدین آلوسی. ---------------------------تصحیح حدیث«حدیث سفینه» را می توان از طرق مختلف تصحیح نمود: 1 - تصریخ به صحت آن از ناحیه برخی از علما؛ همانند حاکم نیشابوری در «مستدرک». 2 - تقویت از ناحیه یکدیگر؛ ابن حجر هیتمی در «صواعق المحرقة» می گوید: «جاء من طرق عدیدة یقوّی بعضها بعضاً»؛ «این حدیث از طرق متعددی رسیده که برخی از آن ها برخی دیگر را تقویت می کند». [1] . 3 - مضمون «حدیث سفینه» را به احادیث صحیح السند دیگر؛ از قبیل حدیث «ثقلین» می توان تقویت کرده و به درجه اعتبار رساند. 4 - «حدیث سفینه» در حدّ متواتر است و لذا احتیاج به بررسی سندی ندارد. [1] صواعق المحرقه، ص 152و153. ---------------------------وجه شبه در حدیثاین که در این روایت، اهل بیت به کشتی نوح تشبیه شده اند به جهت آن است که در مورد کشتی نوح هر کس سوار بر آن شد از غرق و هلاکت نجات پیدا کرد و هر کس سوار نشد غرق گشته و به هلاکت دنیا و آخرت رسید. همین طور است در مورد اهل بیت علیهم السلام، هر کس که به آن ها اقتدا کرده و از آن ها متابعت نمود به نجات از ضلالت رسیده و از عذاب جهنم نجات یافت و هر کس که از آن ها دوری کرد و بر کشتی هدایت آن ها سوار نشد در دریای متلاطم اهوا و گمراهی ها غرق شده و به قعر جهنم سقوط خواهد کرد. و این همان مضمونی است که در حدیث ثقلین به آن اشاره شده است. و از آنجا که چنین حکمی بر اقتدا به اهل بیت مترتّب شده، کشف می کنیم که مقصود از آن ها تنها اهل بیت معصوم است نه تمام اهل بیت پیامبرصلی الله علیه وآله. حموینی از واحدی نقل می کند که گفت: «انظر کیف دعا الخلق إلی التشبث إلی ولائهم والسیر تحت لوائهم بضرب مثلهم بسفینة نوح علیه السلام. جعل ما فی الآخرة من مخاوف الأخطار واهوال النار کالبحر الّذی یلج براکبه فیورده مشارع المنیّة ویفیض علیه سجال البلیة، وجعل اهل بیته سبب الخلاص من مخاوفه والنجاة من متالفه، فکما لایعبر البحر المهیاج عند تلاطم الأمواج الّا بالسفینة، کذلک لایأمن لفح الجحیم ولایفوز بدار النعیم الّا من تولّی اهل بیت النبیّ علیهم السلام»؛ «نظر کن که چگونه پیامبرصلی الله علیه وآله خلق را با ضرب المثل به کشتی نوح، دعوت به چنگ زدن به ولای اهل بیت می کند. پیامبرصلی الله علیه وآله خطرهای آخرت و هول های آتش جهنم را تشبیه به دریای موّاج کرده که چنگال های خود را برای بلعیدن افراد آماده نموده است، و اهل بیت خود را سبب خلاصی از خطرها و نجات از گرفتار شدن در گرداب آن امواج قرار داده است. پس همان گونه که انسان نمی تواند از دریای موّاج و پرتلاتم بدون کشتی بگذرد، همچنین انسان از جهنم در امان نبوده و به بهشت نخواهد رفت جز با اقتدا به اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام...» [1] . علامه مناوی در «فیض القدیر» می گوید: «وجه التشبیه انّ النجاة تثبت لأهل السفینة من قوم نوح. فاثبت المصطفی صلی الله علیه وآله لأمته بالتمسک بأهل بیته النجاة»؛ «وجه تشبیه این است که نجات برای اهل کشتی نوح حاصل شد. پیامبرصلی الله علیه وآله نیز نجات امّت خود را در گروی اقتدا و تمسک به اهل بیت خود دانسته است». [2] . همین مضمون از سمهودی نیز رسیده است. [3] . ابن حجر هیتمی می گوید: «ووجه تشبیههم بالسفینة انّ من احبّهم وعظّمهم شکراً لنعمة مشرّفهم واخذ بهدی علمائهم نجی من ظلمة المخالفات ومن تخلّف عن ذلک غرق فی بحر کفر النعم وهلک فی مفاوز الطغیان»؛ «وجه تشبیه اهل بیت به کشتی نوح آن است که هر کس آن ها را دوست داشته و تعظیم نماید، به جهت تشکّر از نعمت خداوند، هدایت علمای اهل بیت را اخذ کند از ظلمت مخالفت ها نجات یافته است. و هر کس از آن ها تخلّف نماید در دریای کفران نعمت غرق شده و در گمراهی بیکران هلاک یافته است». [4] . شیخ احمد امین انطاکی - مستبصر سوری - می گوید: «سبب تشیّع من گفتاری است از پیامبرصلی الله علیه وآله که نزد تمام مذاهب اسلامی مورد اتفاق است و آن این که حضرت فرمود: «مثل اهل بیتی فیکم مثل سفینة نوح من رکبها نجا و من تخلّف عنها غرق». من مشاهده کردم که اگر از اهل بیت متابعت کنم و احکام دینم را از آن ها اخذ نمایم شکّی نیست که به نجات خواهم رسید. و اگر آن ها را رها کنم و احکام دینم را از غیر آن ها بگیرم، شکّی نیست که از گمراهان خواهم بود». [5] . [1] فرائد السمطین، ج 2، ص 249، رقم 519. [2] فیض القدیر، ج 2، ص 519. [3] جواهر العقدین، ص 190. [4] صواعق المحرقه، باب 11، ص 91. [5] فی طریقی الی التشیع، احمد امین انطاکی، مقدمه. ---------------------------مفاد حدیثاز «حدیث سفینه» می توان پی به نکاتی برد که به برخی از آن ها اشاره می کنیم: 1 - وجوب متابعت اهل بیت علیهم السلام به نحو اطلاق. 2 - متابعت از اهل بیت علیهم السلام موجب نجات و خلاص از عذاب است. 3 - افضلیت اهل بیت علیهم السلام بر سایر مسلمین حتّی صحابه؛ زیرا تنها آن ها هستند که می توانند موجب نجات امّت از ضلالت باشند. 4 - هر کس که از آن ها پیروی نکرده، گمراه است و وظیفه هر کس است که از گمراهی خارج شده و به هدایت رهنمون شود. 5 - ضرورت وجود امام معصوم در هر عصر و زمانی؛ زیرا این دنیا به مانند دریای پر تلاطم هواهای نفسانی و عقیده های گمراه کننده است، پس باید در هر زمان امام معصومی باشد تا با اقتدا به هدایت های او و پیروی از او به ساحل نجات رهنمون شویم. ---------------------------آیا اهل سنت متمسک به اهل بیت اند؟با مراجعه به کلمات و گفتارهای ناشایستی که از برخی اهل سنت درباره اهل بیت شنیده شده یا مشاهده می کنیم، پی خواهیم برد که آن ها به این حدیث شریف عمل نکرده و حتّی اهل بیت را در حدّ یک راوی حدیث قبول ندارند. اینک به برخی از کلمات علمای اهل سنت در این باره اشاره می کنیم. 1 - ابن تیمیه می گوید: «و امّا کتابی که از علی علیه السلام نقل شده، در آن مطالبی است که هیچ یک از علما به آن اعتنا نکرده اند و شافعی و محمّد بن نصر مروزی کتاب بزرگی را گردآوری کرده اند درباره آرایی که مسلمانان در آن آرا، قول علی را اخذ نکرده اند؛ زیرا قول غیر او از صحابه موافق تر! با کتاب و سنت است». [1] . او در جای دیگر می گوید: «هیچ عاقلی! شک ندارد که رجوع به مثل مالک و ابن ابی ذئب و ابن ماجشون و لیث بن سعد و اوزاعی و ثوری و ابن ابی لیلی و شریک و ابوحنیفه و ابویوسف و محمّد بن حسن و زفر و حسن بن زیاد و لؤلؤی و شافعی و بویطی و مزنی و احمد بن حنبل و... و محمّد بن جریر طبری و دیگران در اجتهادات و اعتبارات آنان در عمل به سنتی که آن ها از رسول خداصلی الله علیه وآله نقل می کنند و به اجتهادی که در تحقیق مناط احکام و تنقیح مناط و تخریج مناطاتی که داشته اند برای آن ها بهتر است از این که تمسک کنند به نقل رافضی ها از عسکریّین و امثال این دو!! زیرا هر یک از این افراد به دین خدا و رسول از عسکریین عالم ترند!!... بلکه بر مثل عسکریین و امثال آن دو است که از یکی از آن افراد درس فراگیرند!!». [2] . حال آیا با این حرف های بی اصل و اساس که به طور حتم دلالت بر نصب و عداوت آن ها نسبت به اهل بیت علیهم السلام دارد، همان گونه که در بحث «نقد افکار ابن تیمیه» به آن اشاره کردیم، می توان گفت که امثال او به «حدیث سفینه» عمل کرده اند؟ 2 - قاضی سبکی در ترجمه مروزی از ابواسحاق شیرازی نقل می کند که او کتابی را تصنیف کرده و در آن اشاره به مواردی کرده که ابو حنیفه با امام علی علیه السلام و عبداللَّه بن عباس مخالفت کرده است. [3] . 3 - ذهبی در ترجمه امام جعفر بن محمّد الصادق علیه السلام نقل کرده که بخاری به حدیث او احتجاج نکرده است. یحیی بن سعید گفته: مجالد نزد من از او محبوب تر است. مصعب بن عبداللَّه گفته است: مالک از جعفر روایت نمی کرد مگر آن که کسی دیگر به او ضمیمه می شد. احمد بن سعد بن ابی مریم نقل می کند: از یحیی شنیدم که می گفت: من از یحیی بن سعید درباره جعفر بن محمّد سؤال نمی کنم. به من گفت: چرا از حدیث جعفر از من سؤال نمی کنی؟ گفت: چون که با او کاری ندارم.... [4] . 4 - مناوی بعد از نقل حدیثی آن را تضعیف می کند و جهت آن را وجود صالح بن ابی الأسود و جعفر بن محمّد الصادق علیه السلام می داند. [5] . و دیگر کلمات اهل سنت که بر این دلالت دارد که نه تنها متمسک به اهل نبوده و از آن ها تبعیّت نکرده اند، بلکه در صدد جرح و ایجاد نقص بر آن ها برآمده اند. این در حالی است که افراد منحرف از اهل بیت علیهم السلام و نواصب، نزد اهل سنت مورد وثوق و اطمینان بوده و از آن ها روایت نقل کرده اند. اینک به نمونه هایی از آن ها اشاره می کنیم: 1 - زیاد بن ابیه که دارای جرایم بسیاری است، نزد اهل سنت از زهّاد به حساب آمده است. [6] . 2 - عمر بن سعد، قاتل امام حسین علیه السلام به تصریح عجلی ثقه به حساب آمده است. [7] . 3 - عمران بن حطّان از رؤسای خوارج، و کسی که در شأن ابن ملجم مرادی شعر سروده، عجلی او را توثیق می کند و بخاری نیز از رجال صحیحش به حساب آورده و از او روایت نقل کرده است. [8] . 4 - اسماعیل بن اوسط بجلی امیر کوفه که از اعوان حجّاج بن یوسف ثقفی است و سبب قتل سعید بن جبیر شد، ابن معین او را توثیق کرده و ابن حبّان از ثقات به حساب آورده است. [9] . 5 - اسد بن وادعه، شامی، تابعی و ناصبی بوده و امام علی علیه السلام را سبّ می کرده است، ولی او به عنوان عابد معرّفی شده و نسائی نیز او را توثیق کرده است. [10] . 6 - ابوبکر محمّد بن هارون؛ او که ناصبی منحرف و معروف به انحراف از امیرالمؤمنین علیه السلام بوده، مورد توثیق خطیب بغدادی قرار گرفته است. [11] . 7 - خالد قسری؛ که به تعبیر ذهبی امیر ناصبی اهل بغض و ظالم است و در تاریخ ابن کثیر مرد بدی معرّفی شده که علی بن ابی طالب علیه السلام را ناسزا می گفته است. مادرش نصرانی بوده و در دینش نیز متهم است. او کسی بود که در خانه خود برای مادرش کلیسا ساخته بود. ولی در عین حال ابن حبّان او را توثیق کرده است. [12] . 8 - اسحاق بن سوید عدوی بصری؛ او کسی بود که حمله های شدید بر علی بن ابی طالب علیه السلام می نمود و می گفت: من علی را دوست ندارم. ولی در عین حال احمد و ابن معین و نسائی او را توثیق کرده و از رجال مسلم و ابوداوود و نسائی به حساب آمده است. [13] . 9 - حریز بن عثمان؛ او کسی بود که در مسجد که نماز می خواند از آنجا خارج نمی شد تا آن که علی علیه السلام را هفتاد بار در هر روز لعنت کند... در عین حال بخاری و ابوداوود و ترمذی و دیگران از اهل سنّت به روایات او احتجاج کرده اند. [14] . 10 - ازهر بن عبداللَّه حمصی؛ او کسی بود که علی علیه السلام را سبّ می کرد، ولی عجلی او را توثیق کرده و نیز از رجال ابوداوود و ترمذی و نسائی به حساب آمده است. [15] . 11 - حافظ عبدالمغیث حنبلی؛ کسی است که کتابی را در فضایل یزید بن معاویه تألیف نموده و در آن روایات جعلی را جمع کرده است، ولی در عین حال او را متّصف به صفت زهد، وثاقت، دیانت، راستگویی، امانت، صلاح و اجتهاد نموده اند. [16] . این بخشی از عملکرد اهل سنت و تصریحات آن ها در تضعیف اهل بیت علیهم السلام و توثیق دشمنان آنان به حساب می آید، و کسی که در صدد تتبّع و تحقیق باشد به بیش از این ها دسترسی پیدا می کند. [1] منهاج السنة، ج 4، ص 217. [2] منهاج السنة، ج 4، ص 231. [3] طبقات الشافعیة، ج 2، ص 247. [4] میزان الاعتدال، ج 1، ص 214. [5] فیض القدیر، ج 1، ص 226. [6] تاریخ دمشق، ج 19، ص 162. [7] خلاصة التهذیب، ج 2، ص 270. [8] تاریخ الثقات، ص 373، رقم 1300. [9] میزان الاعتدال، ج 1، ص 221؛ لسان المیزان، ج 1، ص 441. [10] لسان المیزان، ج 1، ص 429؛ میزان الاعتدال، ج 1، ص 207. [11] تاریخ بغدادی، ج 3، ص 357؛ لسان المیزان، ج 5، ص 465. [12] لسان المیزان، ج 1، ص 429؛ میزان الاعتدال، ج 1، ص 207. [13] تهذیب التهذیب، ج 1، ص 206. [14] مختصر تاریخ دمشق، ج 6، ص 278؛ تاریخ بغداد، ص 268. [15] تهذیب التهذیب، ج 1، ص 204. [16] سیر اعلام النبلاء، ج 21، ص 160؛ شذرات الذهب، ج 6، ص 453. ---------------------------الفاظ حدیثحاکم نیشابوری به سند صحیح از رسول خداصلی الله علیه وآله نقل کرده که فرمود: «النجوم امان لأهل الارض من الغرق، و اهل بیتی امان لأمّتی من الاختلاف، فاذا خالفتها قبیلة من العرب اختلفوا فصاروا حزب ابلیس»؛ [1] «ستارگان وسیله ایمنی برای اهل زمین از غرق شدن هستند و اهل بیت من وسیله ایمنی برای امّت من از اختلافند. پس هر گاه قبیله ای از عرب با آن ها مخالفت کند بین خود آن ها اختلاف افتاده و حزب شیطان خواهند شد.» ابن حجر و سیوطی نیز این حدیث را به همین مضمون نقل کرده اند. [2] . 2 - و نیز ابن حجر از پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله نقل کرده که فرمود: «... واهل بیتی امان لأمتی من الاختلاف، فاذا خالفتها قبیلة من العرب اختلفوا فصاروا حزب ابلیس»؛ «اهل بیت من وسیله امان برای اهل زمینند و هر گاه اهل بیت من هلاک شوند بر اهل زمین از نشانه ها آنچه وعده داده شده اند خواهد رسید.» [3] . 3 - ابویعلی موصلی در مسند خود به سند حسن از رسول خداصلی الله علیه وآله نقل کرده که فرمود: «النجوم امان لأهل السماء و اهل بیتی امان لأمتی»؛ [4] «ستارگان وسیله ایمنی برای اهل آسمان، و اهل بیت من وسیله ایمنی برای امت من می باشند.» این حدیث به مضامین دیگر ولی قریب المعنی نقل شده است. [1] مستدرک حاکم، ج 3، ص 149. [2] الصواعق المحرقه، ص 150؛ احیاء المیّت، ح 35. [3] صواعق المحرقه، ص 150. [4] منتخب کنز العمال، ج 5، ص 92؛ الجامع الصغیر، ج2، ص 189؛ ذخائر العقبی، ص 17. ---------------------------راویان حدیث از علمای عامهاین حدیث شریف را جماعتی از علمای اهل سنت در کتاب های خود نقل کرده اند. اینک به اسامی برخی از آن ها اشاره می کنیم: 1 - حاکم نیشابوری. [1] . 2 - ابن حجر هیتمی. [2] . 3 - سیوطی. [3] . 4 - متقی هندی. [4] . 5 - قندوزی حنفی. [5] . 6 - نهبانی. [6] . 7 - محبّ الدین طبری. [7] . 8 - زرندی. [8] . 9 - سیوطی. [9] . 10 - نهبانی. [10] . 11 - صبّان شافعی. [11] . 12 - حمّوئی. [12] . 13 - هیثمی. [13] . 14 - سمهودی. [14] . 15 - مناوی. [15] . [1] المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 149. [2] صواعق المحرقه، ص 91و140. [3] احیاء المیّت در حاشیه الإتحاف، ص 114. [4] منتخب کنز العمال در حاشیه مسند احمد، ج 5، ص 93. [5] ینابیع المودة، ص 298. [6] جواهر البحار، ج 1، ص 361. [7] ذخائر العقبی، ص 17. [8] نظم درر السمطین، ص 234. [9] الجامع الصغیر، ج 2، ص 161. [10] الفتح الکبیر، ج 3، ص 267. [11] اسعاف الراغبین در حاشیه نور الأبصار، ص 128. [12] فرائد السمطین، ج 2، ص 241، ح 515. [13] مجمع الزوائد، ج 9، ص 174. [14] رشفة الصادی، ص 78. [15] کنوز الحقائق، ص 133. ---------------------------قرینه داخلیعلما قاعده ای تحت عنوان «تناسب حکم و موضوع» دارند؛ به این معنا که باید بین حکم و موضوع تناسب باشد. در این حدیث، حکم عبارت است از امان بودن از اختلاف که این عنوان فقط برای اشخاص معصوم بوده و بر آن ها قابل انطباق است. پس در نتیجه مقصود از اهل بیت کسانی جز امامان معصوم از ذریه پیامبرعلیهم السلام نیستند. ---------------------------دلالت حدیثاسلام در طول 23 سال بعثت پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله دعوت به دو اصل اساسی نموده است: یکی کلمه توحید؛ یعنی گفتن «لا اله الّا اللَّه» و التزام به آن، و دیگری توحید کلمه و دعوت مردم به اتحاد و یگانگی؛ زیرا تنها راه پیروزی و غلبه بر دشمنان و رسیدن به سعادت ابدی در گرو اتحاد و وفاق است. قرآن کریم می فرماید: «وَلا تَنازَعُوا فَتَفْشَلُوا وَتَذْهَبَ رِیحُکُمْ»؛ [1] «و نزاع نکنید که سست شوید و قدرت شما از میان برود.» و نیز می فرماید: «وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِیعاً وَلا تَفَرَّقُوا»؛ [2] «و همگی به ریسمان خدا چنگ زنید و پراکنده نشوید.» ولی این نکته نیز از مجموعه آیات استفاده می شود که اتحاد و توافق باید بر محور و میزان حقّ و حقیقت باشد نه بر باطل، و لذا مشاهده می کنیم که قرآن کریم دستور می دهد که مسلمانان همگی به ریسمان خدا تمسک بجویند؛ یعنی ریسمانی که قطعاً آن ها را به خداوند متعال می رساند. حال آنچه که جای سؤال دارد این است که آیا می توان باور نمود که خداوند و رسولش امّت اسلامی را دعوت به وحدت نموده باشد ولی محور وحدت را بیان نکرده باشد؟ هرگز این مطلب امکان پذیر نیست. ما معتقدیم که اسلام، قرآن و سنت همگی از غنای کامل برخوردار بوده و درتمام زمینه ها جواب گوی امت اسلامی است. با بررسی کوتاهی در روایات پی خواهیم برد که پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله محور وحدت را نیز بیان کرده است. در حدیث «امان» محور و کانال وحدت را اهل بیت خود معرفی کرده است؛ زیرا از آنجا که آن ها معصومند و هیچ گونه بین آن ها اختلافی نیست، امّت را بر یک محور هدایت کرده و آن ها را از ضلالت و گمراهی نجات خواهند داد. همان گونه که در حدیث «ثقلین» نیز تمسک به کتاب و عترتش را که همان حبل اللَّه متینند به عنوان وسیله برای دوری امت از ضلالت معرّفی کرده است. ابن حجر مکی در شرح این حدیث می گوید: «این که اهل بیت پیامبر وسیله ایمنی از اختلاف معیّن شده اند، مقصود از آن اختلاف در دین است. و لذا اگر قبیله ای با آن ها مخالفت کرده و از غیر آن ها دین را اخذ کنند، در احکام دین بینشان اختلاف خواهد افتاد، و به سبب مخالفت آنان با اهل بیت جزء حزب ابلیس درخواهند آمد؛ زیرا حق با اهل بیت است و مخالف آن ها بر باطل است. و مقصود، مخالفت با آن ها در امور دنیا نیست به قرینه «فصاروا حزب ابلیس...». [3] . سمهودی بعد از نقل «حدیث امان» می گوید: «یحتمل انّ المراد باهل البیت الذین هم امان للأمّة علماؤهم الذین یهتدی بهم، کما یهتدی بنجوم السماء وهم الذین اذا خلت الأرض منهم جاء اهل الأرض من الآیات ما کانوا یوعدون وذهب اهل الأرض، وذلک عند موت المهدی الّذی اخبر به النبیّ صلی الله علیه وآله»؛ «احتمال می رود که مراد از اهل بیتی که وسیله ایمنی امّتند، علمای از اهل بیت باشند، آن کسانی که به توسط آن ها امت به هدایت می رسند، همان گونه که به ستارگان آسمان هدایت می یابند. و اینان کسانی اند که اگر زمین از وجودشان خالی شود، اهل زمین را نشانه هایی که وعده داده شده اند خواهد رسید، و اهل زمین نابود خواهند شد. و این هنگام مرگ مهدی است، آن کسی که پیامبرصلی الله علیه وآله خبر ظهور او را داده است». [4] . [1] سوره انفال، آیه 46. [2] سوره آل عمران، آیه 103. [3] صواعق المحرقه، ص 150، باب 11. [4] رشفة الصادی، ص 78. ---------------------------الفاظ حدیث1 - خطیب بغدادی به سندش از ابی ثابت مولی ابی ذکر نقل می کند که فرمود: من بر امّ سلمه وارد شدم، دیدم مشغول گریه است و علی علیه السلام را یاد می کند و می گوید: از رسول خداصلی الله علیه وآله شنیدم که می فرمود: «علیّ مع الحق والحق مع علیّ لن یفترقا حتی یردا علیّ الحوض»؛ «علی با حقّ و حقّ با علی است و این دو از هم جدا نمی شوند تا روز قیامت در کنار حوض بر من وارد شوند». [1] . 2 - هیثمی همین مضمون را به سندش از سعد بن ابی وقاص از امّ سلمه نقل کرده است. [2] . 3 - ابن قتیبه از محمّد بن ابوبکر نقل می کند که بر خواهرم عایشه وارد شدم و به او گفتم: آیا از رسول خداصلی الله علیه وآله نشنیدی که می فرمود: «علی مع الحق و الحقّ مع علی»؟ پس چرا بر ضدّ او خروج کرده و با او قتال نمودی؟ [3] . 4 - زمخشری نقل کرده که ابوثابت اذن گرفت و بر امّ سلمه وارد شد. ام سلمه به او فرمود: مرحبا به تو ای ابوثابت! زمانی که قلب ها به اطراف مختلف پرواز می کرد قلب تو به سوی چه کسی متمایل شد؟ ابوثابت گفت: به دنبال علی علیه السلام رفت. ام سلمه فرمود: موفّق شدی. قسم به کسی که جانم به دست او است، به تحقیق از رسول خداصلی الله علیه وآله شنیدم که می فرمود: «علی مع الحق و القرآن و القرآن مع علی و لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض». [4] . 5 - طبرانی و دیگران به سند صحیح از رسول خداصلی الله علیه وآله نقل کرده اند که در روز غدیرخم فرمود: «اللّهم وال من والاه وعاد من عاداه... وادر الحق معه حیث دار». [5] . 6 - حاکم نیشابوری و ترمذی و دیگران به سند صحیح از پیامبرصلی الله علیه وآله نقل کرده اند که فرمود: «رحم اللَّه علیاً، اللّهم ادر الحقّ معه حیث دار»؛ [6] «خدا رحمت کند علی را، بار خدایا حق را بر محور علی قرار بده هر کجا که او دور می زند.» 7 - فخر رازی در تفسیرش می گوید: «و امّا این که علی بن ابی طالب همیشه جهر به بسم اللَّه الرحمن الرحیم داشته، این مطلب به تواتر ثابت شده است، و هر کس در دینش به علی بن ابی طالب اقتدا کند به طور حتم هدایت یافته است. و دلیل بر این مطلب قول پیامبرصلی الله علیه وآله است که فرمود: «اللّهمّ ادر الحق معه حیث دار». [7] . 8 - حافظ گنجی و خطیب خوارزمی از مسند زید نقل کرده اند که پیامبرصلی الله علیه وآله در شأن امام علی علیه السلام فرمود: «همانا حق با تو است و حق بر زبان و در قلب تو بین دو چشم تو است. و ایمان با گوشت و خون تو مخلوط شده؛ همان گونه که با گوشت و خون من مخلوط شده است». [8] . 9 - ابویعلی و دیگران با سند از ابوسعید خدری نقل کرده اند که رسول خداصلی الله علیه وآله به علی علیه السلام اشاره کرده، فرمود: «حقّ با این است، حق با این است». [9] . 10 - هیثمی به سندش از ام سلمه نقل کرده که فرمود: «علی بر حق است، هر کس او را متابعت کند حق را پیروی کرده و هر کس او را رها کند حق را رها کرده است. این عهدی است که قبل از امروز بسته شده است». [10] . 11 - همین مضمون با متنی دیگر به سند صحیح از امّ سلمه نقل شده است که پیامبرصلی الله علیه وآله فرمود: «علی مع القرآن و القرآن معه، لا یفترقان حتّی یردا علیّ الحوض»؛ [11] «علی با قرآن و قرآن با علی است، این دو از یکدیگر جدا نمی شوند تا بر من در کنار حوض [کوثر] بازگردند.» هر دو حدیث اشاره به روح حدیث ثقلین دارند که به سند صحیح و متواتر از پیامبرصلی الله علیه وآله وارد شده که فرمود: «من دو چیز گرانبها را در میان شما می گذارم: کتاب خداو عترتم اهل بیتم، این دو از یکدیگر جدا نمی شوند تا بر من در کنار حوض «کوثر» بازگردند. [1] تاریخ بغداد، ج 14، ص 321. [2] مجمع الزوائد، ج 7، ص 236. [3] الامامة و السیاسة، ج 1، ص 73. [4] ربیع الابرار، ج 1، ص 828. [5] المعجم الأوسط، ج 5، ص 455، ح 4877. [6] مستدرک حاکم، ج 3، ص 135، ح 4629؛ جامع ترمذی، ج 5، ص 592، ح 3724. [7] التفسیر الکیبر، ج 1، ص 205. [8] کفایة الطالب، ص 265، باب 62؛ مناقب خوارزمی. [9] مسند ابی یعلی، ج 2، ص 318، ح 1052؛ مجمع الزوائد، ج 7، ص 35. [10] مجمع الزوائد، ج 9، ص 134. [11] مستدرک حاکم، ج 3، ص 134؛ المعجم الاوسط، ج 5، ص 445، ح 4877؛ صواعق المحرقة، ص 71؛ الجامع الصغیر، ج 2، ص 177، ح 5594. ---------------------------راویان حدیث از علمای عامهاین حدیث را جماعتی از علمای عامه در کتب خود نقل کرده اند؛ از قبیل: 1 - ترمذی. [1] . 2 - ابن اثیر. [2] . 3 - حاکم نیشابوری. [3] . 4 - ذهبی. [4] . 5 - شهرستانی. [5] . 6 - متّقی هندی. [6] . 7 - فخر رازی. [7] . 8 - گنجی شافعی. [8] . 9 - ابویعلی موصلی. [9] . 10 - بدخشانی. [10] . 11 - حافظ هیثمی. [11] . 12 - طبرانی. [12] . 13 - هیتمی. [13] . 14 - سیوطی. [14] . 15 - شوکانی. [15] . 16 - حمّوئی. [16] . 17 - زمخشرین. [17] . 18 - ابن قتیبه. [18] . 19 - ابن عساکر. [19] . 20 - خطیب بغدادی. [20] . 21 - ابن ابی الحدید. [21] . 22 - ابوجعفر اسکافی. [22] . 23 - خوارزمی حنفی. [23] . [1] الجامع الصحیح، ج 5، ص 592، ح 371. [2] جامع الاصول، ج 5، ص 592، ح 3714. [3] المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 134، ح 4628. [4] تلخیص المستدرک. [5] نهایة الاقدام، ص 493. [6] کنز العمال، ج 11، ص 642، ح 33124. [7] التفسیر الکبیر، ج 1، ص 205. [8] کفایة الطالب، ص 265، باب 62. [9] مسند ابویعلی، ج 2، ص 318، ح 1052. [10] نزل الابرار، ص 58. [11] مجمع الزوائد، ج 7، ص 35. [12] المعجم الاوسط، ج 5، ص 455، ح 4877. [13] صواعق المحرقة، ص 124. [14] الجامع الصغیر، ج 2، ص 177، ح 5594؛ تاریخ الخلفاء، ص 116. [15] فتح القدیر، ج 4، ص 356. [16] فرائد السمطین، ج 1، ص 177، ح 140. [17] ربیع الابرار، ج 1، ص 828. [18] الامامة و السیاسة، ج 1، ص 73. [19] تاریخ الامام علی علیه السلام، ج 3، ص 153. [20] تاریخ بغداد، ج 14، ص 321. [21] شرح نهج البلاغه، ج 18، ص 24. [22] المعیار و الموازنة، ص 119. [23] المناقب، ص 129، ح 143. ---------------------------تصحیح حدیثحدیث مورد بحث را می توان مطابق نقل برخی از علمای اهل سنت تصحیح نمود. که از آن جمله می توان به سندهای زیر اشاره کرد: 1 - سند ترمذی در «الجامع الصحیح»؛ او گرچه حدیث را غریب شمرده است، ولی بنابر نقل علمای اهل سنت غریب ترمذی قابل احتجاج است. و از طرف دیگر ممکن است که حکم به غریب بودن آن به جهت آن است که متنش با عقاید او سازگاری ندارد؛ زیرا در متن حدیث، امام علی علیه السلام محور حق و حقیقت معرفی شده است. 2 - سند حدیث ابویعلی موصلی که تمام راویان آن نزد اهل سنت ثقه هستند. 3 - سند هیثمی در «مجمع الزوائد»؛ زیرا گرچه او در ذیل حدیث می گوید: «در سند آن سعد بن شعیب است که من او را نمی شناسم و بقیه رجال آن رجال صحیح اند»، ولی به قول علامه امینی رحمه الله این مردی را که هیثمی نمی شناسد سعید بن شعیب حضرمی است که به جهت تحریفی که به سعد شده برای او مجهول واقع شده است. و سعید بن شعیب مورد اعتبار و وثوق نزد اهل سنت است. شمس الدین ابراهیم جوزانی می گوید: «او شیخ صالح و صدوق است». [1] . [1] تهذیب التهذیب، ج 4، ص 42؛ خلاصة الکمال، ج 1، ص 382، رقم 2479. ---------------------------حدیث «فاروق اعظم و صدیق اکبر»یکی از بی انصافی ها و حق کشی های مورّخین این است که لقب «صدّیق یا صدّیق اکبر» و نیز «فاروق یا فاروق اعظم» را که پیامبرصلی الله علیه وآله در زمان حیاتش به امام علی علیه السلام داد، از او سلب کرده و به عمر و ابوبکر دادند، در حالی که هیچ دلیل معتبری بر آن وجود ندارد که در عصر رسول خداصلی الله علیه وآله این دو به این لقب ها معروف بوده یا رسول خداصلی الله علیه وآله این دو لقب را برای آن ها گذاشته باشد. اینک این مسأله را مورد بررسی قرار می دهیم. ---------------------------بررسی لفظ «صدیق» و «فاروق»کلمه «صدّیق» که صیغه مبالغه است بر این دلالت دارد که فعل دائماً باید متّصف به مبدأ باشد، چنان که در موارد استعمال بسیار دیده شده است؛ مثلاً: «سِکّیر» به کسی اطلاق می شود که دائماً در حال سکر و مستی است. همان گونه که «شرّیب» بر کسی گفته می شود که پیوسته شراب می نوشد. بنابر این، «صدّیق» کسی است که پیوسته با صدق و راستی همراه باشد و این معنا تحقق پیدا نمی کند مگر در کسی که گفتار او با کردارش تصادق داشته باشد و این مرتبه کامل تنها با مقام «عصمت» همخوانی دارد، و چنین کسی در میان امت اسلامی جز امام علی علیه السلام و اهل بیت معصومش نخواهند بود. کلمه «فاروق» نیز در اصطلاح روایات به کسی اطلاق می شود که بتواند با دانش وسیع خود چنان که باید حق را از باطل تشخیص دهد و مردم با ارشادات او به حقّ و حقیقت رهنمون شوند. آیا چنین کسانی در امّت اسلامی جز امام علی علیه السلام و اهل بیت معصومینش که جانشینان واقعی پیامبر بوده اند وجود داشته است؟ ---------------------------اهل کتاب، مبتکر لقب فاروق بر عمراز برخی روایات تاریخی استفاده می شود که اولین کسانی که عمر بن خطّاب را به «فاروق» لقب دادند، اهل کتاب؛ خصوصاً یهود بودند. طبری از محمّد بن شهاب زهری نقل کرده که اهل کتاب اولین بار بود که بر عمر لقب «فاروق» دادند و مسلمانان نیز تحت تأثیر آنان قرار گرفتند. و به ما نرسیده که پیامبرصلی الله علیه وآله در این باره چیزی گفته باشد». [1] . ابن اثیر نیز می گوید: «گفته شده که اهل کتاب عمر بن خطّاب را «فاروق» نامیده اند». [2] . میرخواند (م 903 ه.ق) نیز در کتاب «روضة الصفا» می نویسد: «گفته اند این لقب (فاروق) را اهل کتاب - یهود و نصارا - به عمر داده اند». [3] . [1] تاریخ طبری، ج 3، ص 8 -267 جلدی. [2] کامل ابن اثیر، ج 3، ص 28. [3] روضة الصفا، ج 1، ص 304. ---------------------------نقد حدیث معارضدیلمی از پیامبرصلی الله علیه وآله نقل کرده که حضرت فرمود: «خداوند ابوبکر را در آسمان صادق و در روی زمین صدّیق نامید». [1] . پاسخ: برخی از علمای اهل سنت؛ امثال سیوطی، علی بن محمد بن عراق و شاگردانش پی به وضع و جعل این حدیث برده و آن را در سلسله احادیث جعلی قرار داده اند. سیوطی این حدیث را در جمله احادیث مجعوله با سند نقل کرده و در ذیل آن می گوید: «عیسی بن مسلم - که در سند حدیث قرار دارد - منکر الحدیث بوده و از مالک احادیثی را نقل کرده که حدیث او نبوده است». [2] . [1] دیلمی، مسند الفردوس. [2] ذیل اللآلی المصنوعة، سیوطی، ص 53. ---------------------------بررسی روایات جعلیاهل سنت از ابن عباس نقل کرده اند که رسول خداصلی الله علیه وآله فرمود: «هیچ درختی نیست جز آن که بر هر برگی از آن نوشته شده «لا اله الاّ اللَّه، محمّد رسول اللَّه، ابوبکر الصدیق، عمر الفاروق، عثمان ذوالنورین». این حدیث از جعلیّات علی بن جمیل رقّی است. طبرانی آن را نقل کرده و گفته است: جعلی است، و علی بن جمیل، وضّاع و بسیار جعل کننده حدیث است. او متفرد به این حدیث است. و از او معروف بن ابی معروف بلخی و عبدالعزیز بن عمرو خراسانی که مردی مجهول است سرقت نموده است. [1] . ابونعیم اصفهانی نیز این حدیث را از طریق علی بن جمیل وضّاع نقل کرده است. [2] . و نیز ختّلی در «الدیباج» از طریق عبدالعزیز بن عمرو خراسانی نقل کرده، که به تصریح ذهبی در او جهالت است. و روایت باطل است، و آفت آن عبدالعزیز است. [3] . ابن عدی نیز آن را از طریق معروف بلخی نقل کرده، ولی بعد از آن می گوید: «این معروف غیر معروف است و شاید آن را از علی بن جمیل سرقت کرده باشد». [4] . ذهبی نیز در «میزان الاعتدال» [5] می گوید: «این حدیث موضوع و جعلی است ولی مشهور به علی بن جمیل است. ابوالقاسم بشران نیز در امالی خود از طریق محمّد بن عبد بن عامر سمرقندی نقل کرده است ولی او انسانی بسیار دروغگو و بسیار جعل کننده حدیث بوده است. ابن عدی می گوید: «او احادیثی را دنبال کرده که نمی توان از آن متابعت کرد». [6] . خطیب بغدادی نیز از طریق حسین بن ابراهیم احتیاطی از علی بن جمیل وضّاع نقل کرده است. [7] . ذهبی بعد از ذکر این حدیث از این طریق می گوید: این حدیث باطل است و متهم به آن حسین احتیاطی است. [8] و در جایی دیگر می گوید: این حدیث باطل است. [9] . و نیز ابن کثیر در «البدایة و النهایة» از طریق طبرانی نقل کرده و آن گاه می گوید: «این حدیث ضعیفی است که در سند آن کسانی اند که راجع به آن ها حرف است و خالی از منکر نیست». [10] . [1] المعجم الکبیر، ج 11، ص 64، ح 11093. [2] حلیة الاولیاء، ج 3، ص 304، رقم 249. [3] میزان الاعتدال، ج 2، ص 633، رقم 5120. [4] الکامل فی ضعفاء الرجال، ج 6، ص 325، رقم 1806. [5] میزان الاعتدال، ج 4، ص 145، رقم 8660. [6] الکامل فی ضعفاء الرجال، ج 5، ص 371، رقم 1534. [7] تاریخ بغداد، ج 5، ص 4 و ج 7، ص 337. [8] میزان الاعتدال، ج 1، ص 540، رقم 2018. [9] همان، ج 4، ص 146، رقم 8660. [10] البدایة و النهایة، ج 7، ص 230، حوادث سنه 35 هجری. ---------------------------حدیث «نور»از جمله احادیثی که دلالت بر فضیلتی عظیم برای حضرت علی علیه السلام دارد، حدیث «نور» است. در این حدیث، رسول خداصلی الله علیه وآله خود و حضرت علی علیه السلام را از یک نور می داند. سند این حدیث چگونه است؟ دلالت بر چه معنا و مفهومی دارد؟ و چه نکاتی از آن استفاده می شود؟ در این مبحث به آن اشاره می کنیم. ---------------------------راویان حدیث از صحابهاین حدیث را گروهی از صحابه نقل کرده اند؛ امثال: 1 - امام علی علیه السلام. 2 - امام حسین بن علی علیهما السلام. 3 - سلمان فارسی. 4 - ابوذر غفاری. 5 - جابر بن عبداللَّه انصاری. 6 - عبداللَّه بن عباس. 7 - ابوهریره. 8 - انس بن مالک. ---------------------------راویان حدیث از تابعینبرخی از تابعین نیز این حدیث را نقل کرده اند؛ امثال: 1 - امام علی بن الحسین علیه السلام. 2 - زاذان ابوعمر کندی. 3 - ابوعثمان نهدی. 4 - سالم بن ابی جعد اشجعی. 5 - ابوالزبیر محمّد بن مسلم اسدی. 6 - عکرمة بن عبداللَّه بربری. 7 - عبدالرحمن بن یعقوب جهنی. 8 - ابوعبیده حمید بن ابی حمید بصری. ---------------------------دلالت حدیثاین احادیث دلالت بر نکاتی دارد که به برخی از آن ها اشاره می کنیم: ---------------------------دلالت بر امامت به ملازمهحدیث نور دلالت بر افضلیت و برتری امام علی علیه السلام بر سایر صحابه دارد، و افضل و برتر باید امام و خلیفه رسول خداصلی الله علیه وآله باشد. ---------------------------امام علی اولین مسلمان و مؤمناز فضایل حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام این است که او اولین کسی است که به رسول خداصلی الله علیه وآله ایمان و اسلام آورده است. زمانی که دیگران سال های زیاد مشغول بت پرستی بوده و در عصر جاهلیت به سر می بردند حضرت علی علیه السلام با کمترین سن و با شعور و درک تمام به پیامبر اسلام ایمان آورده است. برخی ابوبکر را اولین مسلمان می دانند!! و برخی او را در بین بزرگسالان اولین مسلمان می دانند!! در این مقاله به بررسی این موضوع می پردازیم. ---------------------------گواهی اصحاب به سبق ایمان امام علیبا مراجعه به تاریخ پی می بریم که بسیاری از صحابه به سبق ایمان حضرت علی علیه السلام شهادت و گواهی داده اند. اینک به اسامی برخی از آن ها اشاره می کنیم: امام علی علیه السلام، ابوبکر، عمر، ابوعبیده، سلمان، ابوذر، عمار، ابوایوب، عباس، ابن عباس، معاذ بن جبل، ابوسعید خدری، بُریده، ابن مسعود، انس بن مالک، جابر بن عبداللَّه، زید بن ارقم، ابورافع مولی رسول اللَّه صلی الله علیه وآله، حذیفة بن یمان، خبّاب بن ارت، عبداللَّه بن عمر... اینک به برخی از روایات اشاره می کنیم: 1 - ابن عبدالبرّ قرطبی در ترجمه امام علی علیه السلام می گوید: «روی عن سلمان وابی ذر ومقداد وخباب وجابر وابی سعید الخدری وزید بن ارقم انّ علیّ بن ابی طالب اوّل من اسلم، وفضّله هؤلاء علی غیره»؛ «از سلمان و ابوذر و مقداد و خبّاب و جابر و ابوسعید خدری و زید بن ارقم روایت شده که علی بن ابی طالب اولین فردی است که اسلام آورده است. و این افراد، علی را بر دیگران برتری داده اند». [1] . 2 - و نیز از ابن عباس نقل کرده که گفت: «کان علی بن ابی طالب اوّل من اسلم من الناس بعد الخدیجة»؛ «علی بن ابی طالب اولین مسلمان از مردم بعد از خدیجه است». [2] . آن گاه می گوید: این سندی است که احدی در آن طعن و خدشه وارد نکرده است به جهت صحّت و وثاقت نقل آن. 3 - انس بن مالک گفت: «استنبی ء النبیّ صلی الله علیه وآله یوم الاثنین وصلّی علیّ یوم الثلثاء»؛ «پیامبرصلی الله علیه وآله در روز دوشنبه به رسالت مبعوث شد و علی در روز سه شنبه نماز بگزارد». [3] . 4 - زید بن ارقم گفت: «اوّل من آمن باللَّه بعد رسول اللَّه، علی بن ابی طالب»؛ «اول کسی که بعد از رسول خداصلی الله علیه وآله ایمان به خدا آورد علی بن ابی طالب علیه السلام بود». [4] . 5 - شدّاد بن اوس می گوید: «سألت خبّاب بن الارت عن اسلام علیّ فقال: اسلم وهو ابن خمس عشرة سنة، ولقد رأیته یصلّی قبل الناس مع النبیّ صلی الله علیه وآله وهو یومئذ بالغ مستحکم البلوغ»؛ «از خبّاب بن ارت درباره اسلام علی علیه السلام سؤال کردم؟ فرمود: در حالی که پانزده سال داشت، اسلام آورد. من او را مشاهده کردم که قبل از مردم با پیامبرصلی الله علیه وآله نماز می گزارد؛ در حالی که در آن وقت بالغی کامل بود». [5] . 6 - حذیفة بن یمان می گوید: «کنّا نعبد الحجارة ونشرب الخمر وعلیّ من ابناء اربع عشرة سنة، قائم یصلی مع النبیّ صلی الله علیه وآله لیلاً ونهاراً، وقریش یومئذ تسافه رسول اللَّه، ما یذبّ عنه الّا علیّ علیه السلام»؛ «ما مشغول به عبادت سنگ بودیم و شراب می نوشیدیم در حالی که علی علیه السلام چهارده ساله بود و ایستاده با پیامبر، شب و روز نماز به جای می آورد. و قریش در آن روز به پیامبرصلی الله علیه وآله نسبت سفاهت می داد، و کسی به جز علی علیه السلام از او دفاع نمی کرد». [6] . 7 - احمد بن حنبل از زید بن ارقم نقل کرده که گفت: «اوّل من اسلم مع رسول اللَّه، علیّ بن ابی طالب»؛ «اول کسی که به رسول خداصلی الله علیه وآله اسلام آورد، علی بن ابی طالب علیه السلام بود». [7] . 8 - سلمان فارسی از پیامبرصلی الله علیه وآله نقل کرده که فرمود: «اوّل هذه الامة وروداً علی الحوض اوّلها اسلاماً علی بن ابی طالب»؛ «اول کسی که از این امت بر من در کنار حوض وارد می شود، اول کسی است که به من اسلام آورده است؛ یعنی علی بن ابی طالب علیه السلام». [8] . 9 - امام علی علیه السلام فرمود: «عبدت اللَّه مع رسول اللَّه سبع سنین قبل ان یعبده احد من هذه الأمّة»؛ [9] «من با رسول خدا تا هفت سال خدا را عبادت کردیم قبل از آن که کسی از این امت خدا را عبادت کند.» 10 - ابورافع می گوید: «صلّی النبیّ صلی الله علیه وآله یوم الاثنین وصلّت خدیجة آخر یوم الاثنین، وصلّی علیّ یوم الثلثاء من الغد وصلّی مستخفیاً قبل الناس سبع سنین»؛ «پیامبرصلی الله علیه وآله روز دوشنبه نماز خواند و خدیجه آخر روز دوشنبه نماز به جای آورد و علی علیه السلام روز سه شنبه فردای آن روز نماز به جای آورد. و او هفت سال قبل از مردم به طور مخفیانه نماز به جای می آورد». [10] . 11 - ابوذر می گوید: از رسول خداصلی الله علیه وآله شنیدم که خطاب به علی علیه السلام می فرمود: «انت اوّل عربی او اعجمیّ صلّی مع رسول اللَّه صلی الله علیه وآله»؛ «تو اول کسی هستی که به من ایمان آورده و مرا تصدیق کرد». [11] . 12 - ابولیلی غفاری می گوید: «ستکون من بعدی فتنة، فاذا کان کذلک فالزموا علی بن ابی طالب، فانّه اوّل من آمن بی واوّل من یصافحنی یوم القیمة، وهو الصدیق الأکبر وهو فاروق هذه الأمة»؛ «از پیامبرصلی الله علیه وآله شنیدم که می فرمود: زود است که بعد از من فتنه ای واقع شود، هر گاه چنین شد، ملازم علی بن ابی طالب باشید؛ زیرا او اول کسی است که به من ایمان آورده و اول کسی است که در روز قیامت با من مصافحه خواهد کرد. و او صدیق اکبر و او فاروق این امت است». [12] . [1] الاستیعاب، ج 2، ص 470. [2] همان. [3] پیشین، ج 2، ص 472. [4] همان. [5] شرح نهج البلاغه، ج 3، ص 260. [6] همان. [7] مسند احمد، ج 4، ص 368. [8] مستدرک حاکم، ج 3، ص 136. [9] همان، ج 3، ص 112. [10] فرائد السمطین، ج 1، ص 243. [11] الریاض النضرة، ج 2، ص 208. [12] الاصابة، ج 4، ص 171. ---------------------------بررسی احادیث معارضبرخی از علمای اهل سنت در صدد استدلال به برخی از احادیث ضعیف السند برآمده اند تا اسلام ابوبکر را سابق بر اسلام حضرت علی علیه السلام معرفی کنند. اینک به بررسی این احادیث می پردازیم: ---------------------------معارض 01سیوطی از ذهبی در «تلخیص المستدرک» نقل کرده که خدیجه و ابوبکر و بلال و زید اولین کسانی بودند که بعد از بعثت پیامبرصلی الله علیه وآله به او ایمان آورده و با او خدا را عبادت کردند. [1] . پاسخ: اوّلاً: خود ذهبی در آخر کلامش آورده است: «گویا گوش در اینجا خطا کرده است؛ زیرا علی می فرمود: من با رسول خدا عبادت خداوند می کردیم در حالی که من هفت سال داشتم». [2] . ثانیاً: با یک حدیث بدون سند نمی توان از احادیث متواتر و محکم و نصّ، رفع ید نمود. و لذا سیوطی بعد از نقل کلام ذهبی، روایت احمد بن حنبل را در پیشی داشتن اسلام علی بن ابی طالب علیه السلام آورده است. ثالثاً: اگر ابوبکر همراه امام علی علیه السلام اسلام آورده بود باید همانند حضرت در نماز پیامبرصلی الله علیه وآله در مسجدالحرام شرکت می نمود؛ در حالی که چنین نبوده است. [1] اللآلی المصنوعة، ج 1، ص 322. [2] همان. ---------------------------معارض 03ابن عبد البرّ در ترجمه ابوبکر می گوید: «شیخی برای ما از مجالد، از شعبی، از ابن عباس نقل کرده که از او سؤال شد: کدامین شخص اوّل کسی است که اسلام آورده است؟ گفت: ابوبکر». [1] . او نیز از شعبه، از عمر بن مرّه از ابراهیم نخعی نقل کرده که اولین مسلمان ابوبکر است. [2] . پاسخ: اوّلاً: این دو روایت از پیامبرصلی الله علیه وآله نقل نشده است. ثانیاً: این دو روایت در مقابل احادیث متواتر که بر تقدم اسلام حضرت امیر دلالت دارد نمی تواند استقامت کند. ثالثاً: مشخص نشده که شیخی که از مجالد نقل کرده کیست؟ رابعاً: مجالد کسی است که مورد تضعیف علمای رجالی اهل سنت قرار گرفته است: ابن معین می گوید: به او احتجاج نمی شود. احمد می گوید: او چیزی نیست. نسائی او را غیر قوی، و دارقطنی و یحیی بن سعید او را ضعیف شمرده اند. ابن مهدی از او روایت نقل نمی کرده است. [3] . خامساً: شعبی از جمله کسانی است که آشکارا اعلان دشمنی نسبت به امیرالمؤمنین علیه السلام می نمود. سادساً: چگونه شعبی به ابن عباس چنین نسبتی را می دهد در حالی که ابن عباس از جمله کسانی است که بیشترین حدیث را در تقدم اسلام حضرت امیرعلیه السلام نقل کرده است. سابعاً: در مورد حدیث دوم، مضافاً به این که انقطاع داشته و از صحابی نقل نشده است، در سند آن شعبة بن حجاج است که بخاری در حقّ او گفته: احادیث او از منکرات است. و ابوحاتم او را مجهول معرفی کرده است. [4] . و نیز در سند آن ابراهیم نخعی و شعبة بن حجاج است که ابن قتیبه در «المعارف» [5] اوّلی را از رجال شیعه، و شهرستانی در «الملل و النحل» [6] دوّمی را از رجال شیعه معرفی کرده است. و لذا به طور حتم این روایت کذب و دروغ است؛ زیرا اتفاق جامعه شیعه به تبع اهل بیت علیهم السلام بر آن است که حضرت امیرعلیه السلام اوّل کسی است که اسلام آورده است. [1] الاستیعاب، ج 1، ص 341. [2] همان، ص 342. [3] میزان الاعتدال، ج 3، ص 437و438. [4] لسان المیزان، ج 3، ص 145. [5] المعارف، ص 268. [6] الملل و النحل، ج 1، ص 190. ---------------------------توصیفی از زبان حضرت علیحضرت امیرعلیه السلام در توصیف ایّام کودکی خود می فرماید: «و قد علمتم موضعی من رسول اللَّه صلی الله علیه وآله بالقرابة القریبة، و المنزلة الخصیصة. وضعنی فی حجره و أنا ولد یضمّنی إلی صدره، و یکنفنی إلی فراشه، و یمسّنی جسده و یشمّنی عرفه. و کان یمضغ الشّی ء ثمّ یلقمنیه. و ما وجد لی کذبةً فی قول، و لا خطلةً فی فعل. و لقد قرن اللَّه به صلی الله علیه وآله من لدن أن کان فطیماً أعظم ملک من ملائکته یسلک به طریق المکارم، و محاسن أخلاق العالم لیله و نهاره. و لقد کنت أتّبعه اتّباع الفصیل أثر أمّه یرفع لی فی کلّ یوم من أخلاقه علماً ویأمرنی بالاقتداء به. و لقد کان یجاور فی کلّ سنة بحراء فأراه و لا یراه غیری. و لم یجمع بیت واحد یومئذ فی الاسلام غیر رسول اللَّه صلی الله علیه وآله و خدیجة و أنا ثالثهما. أری نور الوحی و الرّسالة، و أشمّ ریح النّبوّة و لقد سمعت رنّة الشّیطان حین نزل الوحی علیه صلی الله علیه وآله، فقلت یا رسول اللَّه ما هذه الرّنّة؟ فقال هذا الشّیطان أیس من عبادته. إنّک تسمع ما أسمع و تری ما أری إلّا أنّک لست بنبیّ. و لکنّک وزیر و إنّک لعلی خیر»؛ [1] «شما می دانید که من نزد رسول خدا چه جایگاهی دارم، و خویشاوندی ام با او در چه درجه است؟ آن گاه که کودک بودم مرا در دامانش می نهاد و در سینه خود جا می داد و در بستر خود می خوابانید، چنان که تنم را به تن خویش می سود، و بوی خوشِ خود را به من می افشاند! و گاه بود که چیزی را می جَوید و به من می خورانید. از من دروغی نشنید و خطایی ندید. هنگامی که از شیر گرفته شد خدا بزرگ ترین فرشته خود را شب و روز همنشین او فرمود، تا راه های بزرگواری را پیمود و خوی های نیکوی جهان را فراهم نمود. من در پی او بودم - در سفر و حضر - چنان که بچه شتری در پی مادر. هر روز برای من از اخلاقِ خود نشانه ای بر پا می داشت و مرا به پیروی از آن می گماشت. هر سال در «حرا» خلوت می گزید، من او را می دیدم و جز من کسی وی را نمی دید. آن هنگام، اسلام در هیچ خانه ای جز در خانه ای که رسول خداصلی الله علیه وآله و خدیجه در آن بود، راه نیافته بود که من سوّمین آنان بودم. روشنایی وحی و پیامبری را می دیدم و بوی نبوت را استشمام می کردم. من هنگامی که وحی بر اوصلی الله علیه وآله فرود آمد، آوای شیطان را شنیدم، گفتم: ای فرستاده خدا این آوا چیست؟ فرمود: این شیطان است و از این که او را نپرستند نومید و نگران است. همانا تو می شنوی آنچه را من می شنوم و می بینی آنچه را من می بینم، جز این که تو پیامبر نیستی و وزیری و تو بر خیر هستی.» [1] نهج البلاغه، خطبه 192. ---------------------------جمع غیر واقعیبرخی با مواجهه روایات بسیار در تقدم ایمان و اسلام حضرت علی بن ابی طالب علیه السلام در صدد جمع برآمده تا بتوانند هم مقام حضرت را پایین آورده و هم منزلت ابوبکر را حفظ کنند. ابن کثیر و دیگران می گویند: «بهتر آن است که گفته شود: اوّل مسلمان از مردان حرّ ابوبکر، و از بچّه ها علی، و از زنان خدیجه و از موالی زید بن حارثه و از بردگان بلال است». [1] . پاسخ: اوّلاً: از طبری به سند صحیح نقل شده که اسلام ابوبکر بعد از اسلام پنجاه نفر بوده است. ثانیاً: در مورد سنّ حضرت امیرعلیه السلام هنگام اعلان اسلام اختلاف است؛ زیرا از دوازده سال تا شانزده سال گفته شده است. و برخی بیش از این حد نیز گفته اند. ثالثاً: بزرگی و عظمت شخص به سنّ او نیست؛ بلکه به رشد عقلی و تعالی روحی اوست که حضرت امیر در آن سن و سال داشت. رابعاً: عدّه ای گفته اند که تحدید بلوغ بعد از هجرت در جنگ خندق بوده، و قبل از آن اعتماد بر تمییز و درک بوده است، [2] و مدار تکلیف و دعوت به اسلام و ایمان بر ادراک و تمییز است. و اگر حضرت امیرعلیه السلام از این قوه ادراک و تمییز برخوردار نبود پیامبرصلی الله علیه وآله هرگز او را به اسلام دعوت نمی کرد و اسلام او را قبول نمی نمود. [1] البدایة و النهایة، ج 3، ص 17و26و29؛ السیرة الحلبیة، ج 1، ص 275؛ السیرة النبویة، دحلان، ج 1، ص 90. [2] سیره حلبی، ج 1، ص 269؛ اسعاف الراغبین در حاشیه نور الابصار، ص 49. ---------------------------نظری بر کلمات اهل سنتبا نظری گذرا به کلمات و عبارات اهل سنت پی می بریم که بسیاری از آن ها تصریح به تقدّم اسلام حضرت علی علیه السلام کرده و به این جهت او را ستوده اند: 1 - ابوجعفر اسکافی می گوید: «واذا تأمّلنا الروایات الصحیحة والأسانید القویة الوثیقة وجدناها کلّها ناطقة بانّ علیاًعلیه السلام اوّل من اسلم»؛ «و هر گاه در روایات صحیحه و سندهای قوی و مورد اطمینان تأمل کنیم می یابیم که همگی متّفق القولند که علی علیه السلام اوّلین مسلمان است». [1] . 2 - ذهبی می گوید: «ثبت عن ابن عباس قال: اوّل من اسلم علیّ»؛ «از ابن عباس ثابت شده که اولین مسلمان علی است». [2] . 3 - محبّ طبری می گوید: «بعث النبیّ صلی الله علیه وآله یوم الاثنین واسلم علیّ - رضی الله عنه - یوم الثلثاء وهو صبیّ»؛ «پیامبرصلی الله علیه وآله روز دوشنبه مبعوث شد و علی رضی الله عنه روز سه شنبه اسلام آورد در حالی که نوجوان بود». [3] . 4 - ابن عبد ربّه از ابو الحسن نقل می کند که گفت: «اسلم علیّ وهو ابن خمس عشرة سنة وهو اوّل من شهد ان لا اله الّا اللَّه وانّ محمّداً رسول اللَّه»؛ «علی علیه السلام در سنّ پانزده سالگی اسلام آورد، و او اوّل کسی بود که شهادت به لا اله الّا اللَّه و محمّد رسول اللَّه داد». 5 - شیخ محمّد خضری درباره حضرت علی علیه السلام می گوید: «فکان اوّل من اجاب الی الاسلام»؛ «... علی علیه السلام اوّل کسی بود که دعوت به اسلام را پذیرفت». [4] . 6 - شیخ محمّد صبّان می گوید: «امّا علی فقد اسلم وهو ابن ثمان سنین وقیل غیر ذلک قدیماً. بل قال ابن عباس وزید بن ارقم وسلمان الفارسی وجماعة آخرون: انّه اوّل من اسلم. ونقل بعضهم الإجماع علیه»؛ «امّا علی علیه السلام او کسی بود که در سنین هشت سالگی اسلام آورد. و برخی غیر این قول را نیز گفته اند. بلکه ابن عباس و زید بن ارقم و سلمان فارسی و جماعتی دیگر گفته اند که او اوّل مسلمان است. و برخی نیز ادّعای اجماع بر این امر نموده اند». [5] . 7 - دکتر محمّد عبده یمانی می نویسد: «وهو اوّل من اسلم من الفتیان واوّل من صلّی خلف رسول اللَّه صلی الله علیه وآله»؛ «علی علیه السلام اوّل مسلمان از جوانان است و اوّل کسی است که پشت سر رسول خداصلی الله علیه وآله نماز به جای آورده است». [6] . 8 - زرندی حنفی می گوید: «امیرالمؤمنین وامام المتقین علی بن ابی طالب، اوّل من آمن به وصدّقه من المؤمنین»؛ «امیرالمؤمنین و امام متّقین علی بن ابی طالب، اول کسی است که به رسول خدا ایمان آورده و از مؤمنان اوّل کسی است که او را تصدیق کرده است». [7] . 9 - ابن اسحاق می گوید: «کان اوّل من ذکر آمن برسول اللَّه صلی الله علیه وآله وصلّی معه وصدّقه بما جاء به من عنداللَّه علی بن ابی طالب وهو یومئذ ابن عشر سنین. وکان ممّا انعم اللَّه علی علیّ بن ابی طالب علیه السلام انّه کان فی حجر رسول اللَّه صلی الله علیه وآله قبل الاسلام»؛ «اوّل مردی که به رسول خداصلی الله علیه وآله ایمان آورد و با او نماز گزارد و هر آنچه بر او نازل شد تصدیق کرد، علی بن ابی طالب علیه السلام بود، او در آن هنگام ده سال داشت. و از جمله نعمت های خداوند بر او این که قبل از اسلام در دامان رسول خداصلی الله علیه وآله پرورش یافت». [8] . 10 - ابن ابی الحدید معتزلی می نویسد: «ما اقول فی رجل سبق الناس الی الهدی، آمن باللَّه وعبده، وکل من فی الارض یعبد الحجر ویجحد الخالق، لم یسبقه احد الی التوحید الّا السابق الی کل خیر محمّد رسول اللَّه صلی الله علیه وآله»؛ «چه بگویم درباره کسی که از همه به هدایت پیشی گرفت، به خدا ایمان آورده و عبادت کرد در حالی که تمام مردم روی زمین سنگ را عبادت می کرده و خالق را منکر بودند. کسی او را در توحید سبقت نگرفت به جز سابق به هر خیر، محمّد رسول خداصلی الله علیه وآله». [9] . 11 - استادان: علی جندی، محمّد ابوالفضل ابراهیم، محمّد یوسف محجوب نقل کرده اند که «وقد ذهب اکثر اهل الحدیث الی انّه - علیّ - اوّل الناس اتّباعاً لرسول اللَّه وایماناً به، ولم یخالف فی ذلک الّا الأقلّون، ومن وقف علی کتب اصحاب الحدیث تحقق ذلک، والیه ذهب الواقدی والطبری، وهو القول الّذی رجّحه ونصره صاحب کتاب (الاستیعاب) لابن عبد البر»؛ «اکثر اهل حدیث برآنند که علی علیه السلام اوّل کسی است که به متابعت از رسول خدا پرداخته و به او ایمان آورده است، و به جز اندکی در این امر مخالفت نکرده اند. و کسی که بر کتاب های اصحاب حدیث واقف باشد، به این نتیجه می رسد. و این، رأی واقدی و طبری است. و این قول را صاحب «استیعاب» (ابن عبد البر) ترجیح داده و آن را نصرت کرده است». [10] . [1] شرح ابن ابی الحدید، ج 13، ص 224، خطبه 238. [2] تاریخ الاسلام، عهد الخلفاء الراشدین، ص 624. [3] التنبیه و الاشراف، ص 198. [4] تاریخ الأمم الاسلامیة، ج 1، ص 400؛ مشهد الامام علیّ فی النجف، ص 35. [5] اسعاف الراغبین در حاشیه نور الابصار، ص 148. [6] علّموا اولادکم محبّة آل بیت النبی صلی الله علیه وآله، ص 101. [7] نظم درر السمطین، ص 17. [8] تاریخ الأمم و الملوک، ج 2، ص 213؛ مشهد الامام علیّ فی النجف، ص 34. [9] شرح ابن ابی الحدید، ج 3، ص 260. [10] سجع الحمام فی حکم الامام، ص 5؛ الاستیعاب، ج 2، ص 457. ---------------------------نقل احادیث1 - احمد بن حنبل به سندش از زید بن ارقم نقل کرده که گفت: خانه برخی از صحابه درب هایی به سوی مسجد داشت. رسول خداصلی الله علیه وآله فرمود: «سدّوا هذه الابواب الّا باب علیّ»؛ «همه درب ها به جز درب خانه علی را ببندید.» برخی در این باره سخنانی گفتند. حضرت فرمود: «واللَّه ما سددت شیئاً ولا فتحته، ولکن امرت بشی ء فاتبعته»؛ «به خدا سوگند! من از طرف خودم چیزی را باز یا بسته نکردم، ولی به چیزی امر شدم و آن را متابعت نمودم». [1] . 2 - ترمذی به سند خود از ابن عباس نقل کرده که رسول خداصلی الله علیه وآله فرمود: «سدّوا ابواب المسجد کلّها الّا باب علیّ»؛ [2] «همه درب های رو به مسجد به جز درب علی را ببندید.» 3 - او همچنین از پیامبرصلی الله علیه وآله نقل کرده که فرمود: «یا علیّ! لا یحلّ لأحد ان یجنب فی هذا المسجد غیری و غیرک»؛ [3] «ای علی! برای هیچ کس حلال نیست که در این مسجد جنب شود جز من و تو.» 3 - بیهقی به سند خود از ام سلمه نقل کرده که رسول خداصلی الله علیه وآله فرمود: «لا یحلّ هذا المسجد لجنب و لا حائض الّا لرسول اللَّه و علیّ و فاطمة و الحسن و الحسین»؛ [4] «این مسجد - مسجد النبی صلی الله علیه وآله - برای هیچ جنب و حائضی به جز رسول خدا و علی و فاطمه و حسن و حسین علیهم السلام حلال نیست.» 4 - حاکم نیشابوری به سندش از ابن عباس حدیث ده خصلت امام علی علیه السلام را نقل می کند که اختصاص به او دارد و از جمله آن ها را حدیث سدّ ابواب مسجد به جز باب حضرت علی علیه السلام می شمارد. [5] . [1] مسند احمد، ج 4، ص 369. [2] سنن ترمذی، ج 5، ص 641. [3] همان، ج 5، ص 639. [4] الخصائص الکبری، ج 2، ص 243. [5] مستدرک حاکم، ج 3، ص 134. ---------------------------زید بن ارقمحدیث او را برخی از علمای اهل سنت نقل کرده اند؛ از قبیل: - احمد بن حنبل. [1] . - نسائی. [2] . - حاکم نیشابوری. [3] . - ضیاء مقدسی. [4] . - ابن حجر هیتمی. [5] . [1] مسند احمد، ج 4، ص 369. [2] السنن الکبری، ج 5، ص 118، ح 8423. [3] المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 125. [4] المختارة به نقل از القول المسدد، ص 16. [5] الصواعق المحرقة، ص 122. ---------------------------عمر بن خطاببرخی از ناقلین این حدیث عبارتند از: - حاکم نیشابوری. [1] . - سیوطی. [2] . - خوارزمی. [3] . [1] المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 125. [2] الخصائص الکبری. [3] المناقب، ص 238. ---------------------------سعد بن ابی وقاص- نسائی. [1] . - طبرانی. [2] . - ابونعیم. [3] . - ترمذی. [4] . - بیهقی. [5] . - عسقلانی. [6] . - قسطلانی. [7] . - عینی. [8] . - ابن کثیر. [9] . [1] خصائص امیرالمؤمنین علیه السلام، ص 12و13. [2] المعجم الاوسط. [3] فضائل الصحابة. [4] الجامع الصحیح. [5] السنن الکبری، ج 2، ص 243. [6] فتح الباری، ج 7، ص 11. [7] ارشاد الساری، ج 6، ص 84. [8] عمدة القاری، ج 7، ص 342. [9] البدایة و النهایة، ج 7، ص 342. ---------------------------ابن عباس- طبرانی. [1] . - ترمذی. [2] . - نسائی. [3] . - کلاباذی. [4] . - احمد بن حنبل. [5] . - ابونعیم اصفهانی. [6] . - ابن مغازلی شافعی. [7] . [1] به نقل از القول المسدّد، ص 17. [2] الجامع الصحیح، ج 5، ص 641. [3] خصائص امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام، ص 13و 14. [4] فضائل الصحابه. [5] مسند احمد، ج 1، ص 330. [6] حلیة الاولیاء، ج 4، ص 153. [7] مناقب علی بن ابی طالب علیه السلام، ص 258. ---------------------------ابوسعید خدری- ترمذی. [1] . - حاکم نیشابوری. [2] . [1] الجامع الصحیح، ج 5، ص 639و640. [2] المستدرک علی الصحیحین. ---------------------------انس بن مالک- عقیلی. [1] . [1] به نقل از سیوطی در اللآلی المصنوعة، ج 1، ص 351. ---------------------------حذیفة بن اسید- ابن مغازلی. [1] . [1] مناقب امیرالمؤمنین علیه السلام، ص 253و257. ---------------------------ام سلمه و عایشه- بیهقی. [1] . - حافظ عبدالغنی. [2] . [1] السنن الکبری، ج 7، ص 65. [2] ایضاح الإشکال به نقل از اللآلی المصنوعة، ج 1، ص 353. ---------------------------دلالت حدیثحدیث «سدّ ابواب» از جهاتی دلالت بر افضلیّت امام علی علیه السلام بر سایر صحابه دارد: 1 - مسأله باز بودن درب خانه ها به سوی مسجد و رفتن از مسجد به خانه، یکی از امتیازات برخی از صحابه به حساب آمده بود که خانه هایشان چنین وضعیّتی داشت، پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله این امتیاز را از همه گرفت به جز حضرت علی علیه السلام، که دستور داد درب خانه او به مسجد بسته نشود. 2 - بعد از اعتراض برخی از صحابه بر رسول خداصلی الله علیه وآله که چرا دستور بسته شدن درب خانه آن ها داده شد به جز خانه حضرت علی علیه السلام، پیامبر فرمود: بستن درب های شما و بازگذاردن درب خانه حضرت علی همگی به امر خداوند بوده است نه به توسط من. 3 - در این احادیث به موضوع دیگری نیز اشاره شده است و آن سکنی گزیدن در حال جنابت در مسجد و یا گذر کردن از آن است، که مطابق برخی از این روایات اختصاص به اهل بیت عصمت و طهارت و شخص رسول خداصلی الله علیه وآله دارد، و این خود دلالت بر طهارت باطنی و ظاهری آن ها می کند که حتّی جنابت آن ها در وجودشان قذارت معنوی ایجاد نمی کند. و سرّ بسته شدن درهای دیگران به سوی مسجد، شاید بیشتر همین باشد که آن ها گاهی در حال جنابت از خانه بیرون آمده و از مسجد گذر می کردند، لذا پیامبرصلی الله علیه وآله دستور دادند تا همه درها به جز درب خانه حضرت علی علیه السلام به سوی مسجد بسته باشد؛ زیرا او طهارت باطنی و ظاهری هر دو را دارد. ---------------------------حدیث «خوخه ابوبکر»فضل بن روزبهان در مقابله با حدیث «سدّ ابواب مگر باب علی علیه السلام» می گوید: «به سند صحیح در صحیحین وارد شده که پیامبر امر به بسته شدن هر پنجره ای به جز پنجره ابوبکر نمود و این فضیلتی است برای ابوبکر». [1] . بخاری به سندش از عکرمه از ابن عباس نقل کرده که رسول خداصلی الله علیه وآله فرمود: «... از جانب من هر پنجره کوچک که به مسجد باز است ببندید به جز پنجره کوچک ابوبکر». [2] . و در حدیث دیگر از پیامبرصلی الله علیه وآله نقل شده که فرمود: «همه درب ها را به جز درب ابوبکر ببندید». [3] . پاسخ: 1 - حدیث خوخه ابوبکر بر فرض صحّت سند، خبر واحد ظنّی است که نمی تواند با خبر متواتر قطعی که درباره درب خانه امام علی علیه السلام وارد شده مقابله داشته باشد. 2 - ابن ابی الحدید معتزلی می گوید: «حدیث سدّ ابواب» تنها از برای علی علیه السلام بود که طرفداران ابوبکر آن را قلب بر ابوبکر کردند». [4] . و این احتمال بسیار قوی است؛ زیرا این گونه کارها را در جاهای دیگر همانند حدیث «مدینه علم» و «منزلت» و... نیز انجام داده اند. لذا سیوطی در «اللآلی المصنوعة» از خطیب بغدادی نقل کرده است که این حدیث درباره باب ابوبکر غلط است. 3 - در سند حدیث، «فُلیح بن سلیمان» واقع است که نسائی می گوید: او فردی قوی به حساب نمی آید. [5] و نیز ذهبی از ابن معین و ابوحاتم و نسائی همین تعبیر را راجع به او نقل کرده است. [6] . ابوحاتم می گوید: از معاویة بن صالح شنیدم که از یحیی بن معین می گفت: فُلیح بن سلیمان و فرزندش ثقه نیستند. عثمان بن سیعد از یحیی روایت کرده که فُلیح ضعیف است. و عباس از یحیی روایت کرده که به روایات فلیح احتجاج نمی شود. عبداللَّه بن احمد می گوید: از ابن معین شنیدم که می گفت: سه نفر هستند که از حدیثشان پرهیز می شود: محمّد بن طلحة بن مصرف، ایوب بن عقبه و فلیح بن سلیمان.... [7] . ابن حجر نیز تضعیفاتی را در ترجمه فلیح نقل کرده است. [8] . 4 - در حدیث «خوخه ابوبکر» که بخاری آن را نقل کرده «عکرمه» در سند آن واقع شده که متهم به دروغ و کفر است. و نیز او از فرقه های خوارج به حساب آمده است. [9] . ذهبی در «میزان الاعتدال» از یحیی بن سعید انصاری نقل کرده که عکرمه کذّاب است. و از ابن سیرین نیز همین تعبیر راجع به او رسیده است. [10] . او نیز در «تذکرة الحفاظ» نقل کرده که عکرمه معتقد به رأی خوارج بوده است و لذا مالک و مسلم از او اعراض کرده اند. [11] . ذهبی نقل می کند که عکرمه روزی بر درب مسجد ایستاد و گفت: تمام افراد این مسجد کافرند. [12] . ابن حجر از سعد بن مسیب نقل کرده که او به غلامش گفت: ای برد! بر من دروغ نگو همان گونه که عکرمه بر ابن عباس دروغ گفت. [13] . 5 - در سند حدیث «خوخه ابوبکر»، «جریر بن حازم» وجود دارد که احمد بن حنبل او را کثیر الغلط معرفی کرده و ابن حبان نیز او را کثیر الخطا می داند. و نیز از ساجی نقل کرده که جریر احادیثی را نقل کرده که مقلوب است. این تعبیر از ازدی نیز نقل شده است. [14] و لذا می توان یکی از احادیث مقلوبه ای را که او نقل کرده حدیث مورد بحث دانست؛ زیرا حدیثی که از برای امام علی علیه السلام بوده، آن را قلب کرده و بر ابوبکر منطبق ساخته اند. 6 - بخاری حدیث «خوخه ابوبکر» را به سند دیگری نیز نقل کرده [15] که در سند آن اسماعیل بن عبداللَّه بن اویس بن مالک است، که عده ای او را جرح و قدح کرده اند. نضر بن سلمه او را تکذیب نموده و دارقطنی می گوید: من او را اختیار نمی کنم. و نیز او اهل رشوه بوده است. [16] . قاضی عینی می گوید: «اسماعیل بن ابی اویس، خود اقرار بر جعل حدیث کرده است. و ابن معین گفته که اسماعیل کمترین پولی ارزش ندارد. و نضر بن سلمه می گوید: او کذّاب است». [17] . 7 - حقیقت ارزش و فضیلت باز بودن در به سوی مسجد اشاره به مسأله طهارت معنوی و ظاهری اهل بیت علیه السلام و شخص رسول خداست، که در مورد آن ها در روایات بی شماری به آن اشاره شده است؛ زیرا آنان همگی مطابق آیه تطهیر از هر نوع رجس و پلیدی پاک اند. ولی در مورد ابوبکر اشاره ای به آن نشده است. لذا ترمذی به سند خود از ابوسعید خدری نقل می کند که پیامبرصلی الله علیه وآله خطاب به علی علیه السلام فرمود: «لا یحلّ لأحد أن یطرق هذا المسجد جنباً غیری و غیرک»؛ [18] «برای هیچ کس حلال نیست که در حال جنابت به این مسجد وارد شود به جز من و تو.» 8 - احتمال زیاد داده می شود که مقصود از روایت «باب ابی بکر» به قرینه روایات خوخه ابوبکر، همان خوخه و پنجره کوچک باشد که بر فرض صحّت سند این روایات تنها پیامبرصلی الله علیه وآله اجازه داده که این پنجره از ابوبکر به طرف مسجد باز باشد، و این کجا و باز بودن درب خانه حضرت علی بن ابی طالب علیه السلام به مسجد کجا، و می دانیم که فخر و عزت برای مورد دوم است نه اوّل. 9 - مطابق برخی از روایات، پیامبرصلی الله علیه وآله امر نمود که همه درب ها حتی درب خانه ابوبکر نیز به روی مسجد بسته شود به جز درب خانه امام علی بن ابی طالب علیه السلام. ابن عباس نقل می کند که رسول خداصلی الله علیه وآله خطاب به علی علیه السلام فرمود: «همانا موسی از پروردگارش درخواست کرد تا مسجدش را برای هارون و ذریّه او پاک گرداند. و همانا من از خداوند خواسته ام که (مسجدم را) برای تو و ذریه تو طاهر گرداند. آن گاه کسی را به سراغ ابوبکر فرستاد و دستور داد تا درب خانه اش را به مسجد ببندد، ابوبکر نیز چنین کرد. سپس کسی را نزد عمر فرستاد تا او نیز درب خانه اش را به سوی مسجد ببندد. آن گاه بالای منبر رفت و فرمود: «من درهای شما را نبستم و درب علی را باز نگذاشتم ولیکن خداوند درب های شما را بست و درب خانه علی را باز گذارد». [19] . 10 - روایت «باب ابی بکر» از جهت دیگری نیز مورد خدشه است جز آن که آن را حمل بر «خوخه ابوبکر» نماییم؛ زیرا مطابق ادلّه، احادیثی که در آن استثنای باب حضرت علی علیه السلام است سابق بر روایات ابوبکر است. و از آنجا که در آن روایات حصر آمده باید به آن ها عمل می شد و تمام درها حتی درب خانه ابوبکر بسته می شد به جز درب خانه حضرت علی علیه السلام. و لذا موردی ندارد جز آن که - بر فرض صحّت سند حدیث خوخه ابوبکر - بگوییم: ابوبکر درب خانه خود را بسته و به امر رسول خداصلی الله علیه وآله عمل کرده و فقط پنجره کوچک خود را به مسجد باز نگه داشته است، احتمال دیگر آن که بگوییم که ابوبکر به دستور رسول خداصلی الله علیه وآله عمل نکرده است. و امّا دلیل بر این که استثنای باب حضرت علی علیه السلام سابق بوده این است که مطابق برخی از روایات استثنای باب ابی بکر - بر فرض صحّت - نزدیک زمان وفات پیامبرصلی الله علیه وآله بوده ولی استثنای باب حضرت امیرعلیه السلام در ایام حیات حمزه بوده است. بزار به سند صحیح از امیرالمؤمنین علیه السلام نقل کرده که رسول خداصلی الله علیه وآله خطاب به علی علیه السلام کرده و فرمود: «برو و آن ها را امر کن تا درهای خود را ببندند». حضرت علیه السلام می فرماید: من رفتم و خبر را به آنان ابلاغ کردم. همگی درها را بستند به جز حمزه. به رسول خداصلی الله علیه وآله عرض کردم: همگی درها را بستند به جز حمزه. رسول خداصلی الله علیه وآله فرمود: به حمزه بگو که درب خانه خود را منحرف سازد.... [20] . از این حدیث استفاده می شود که این قصه قبل از زمان شهادت حمزه بوده است. [1] دلائل الصدق، ج 2، ص 403، به نقل از فضل بن روزبهان. [2] صحیح بخاری، ج 1، ص 120، کتاب الصلاة. [3] همان، ج 4، ص 190، کتاب المناقب. [4] شرح ابن ابی الحدید، ج 11، ص 49. [5] الضعفاء، ص 87. [6] میزان الاعتدال، ج 3، ص 365. [7] همان. [8] تهذیب التهذیب، ج 7، ص 303و304. [9] وفیات الاعیان، ج 2، ص 428. [10] میزان الاعتدال، ج 3، ص 94و95. [11] تذکرة الحفاظ، ج 1، ص 96. [12] میزان الاعتدال، ج 3، ص 96. [13] تهذیب التهذیب، ج 7، ص 269-267. [14] همان، ج 2، ص 69و70. [15] صحیح بخاری، ج 4، ص 253، باب هجرة النبی صلی الله علیه وآله و اصحابه الی المدینه. [16] تهذیب التهذیب، ج 1، ص 310و311. [17] عمدة القاری، ج 1، ص 8. [18] سنن ترمذی، ج 5، ص 597، ح 3727. [19] جامع الأحادیث، ج 16، ص 274، ح 7931. [20] مسند بزار، ج 2، ص 318، ح 750؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 115. ---------------------------حدیث «رد شمس»از جمله احادیثی که دلالت بر فضیلتی بس عظیم برای حضرت علی علیه السلام دارد حدیث «ردّ شمس» است. پیامبرصلی الله علیه وآله عصر هنگامی بر روی زانوی حضرت علی علیه السلام به خواب رفته بود، نماز حضرت علیه السلام از وقتش تأخیر افتاد، بعد از آن که رسول خداصلی الله علیه وآله از خواب بیدار شد با اعجاز خورشید را به خاطر حضرت علی علیه السلام باز گرداند. اینک در صدد بررسی سند و دلالت این حدیث هستیم، و نیز شبهاتی که از طرف برخی از متعصّبان اهل سنت بر آن وارد شده، دفع خواهیم کرد. ---------------------------راویان حدیث از صحابهبرخی از صحابه این حدیث شریف را نقل کرده اند؛ امثال: 1 - امام علی علیه السلام. 2 - امام حسین علیه السلام. 3 - جابر بن عبداللَّه انصاری. 4 - ابورافع مولی رسول اللَّه صلی الله علیه وآله. 5 - ابوسعید خدری. 6 - ابوهریره. 7 - انس بن مالک. 8 - عبداللَّه بن عباس. 9 - اسماء بنت عمیس. 10 - ابوذر غفاری. 11 - ام هانی. 12 - عبد خیر. 13 - ام سلمه، امّ المؤمنین. 14 - سلمان فارسی. می توان حدیث اسماء را متواتر دانست؛ زیرا سندها و مصادر آن بسیار زیاد است. ---------------------------مؤلفان درباره حدیث «رد شمس»جماعتی از علمای اهل سنت درباره این حدیث کتاب مستقل تألیف نموده اند؛ از قبیل: 1 - ابوبکر ورّاق؛ وی کتابی دارد به اسم «من روی ردّ الشمس» که ابن شهر آشوب در «المناقب» آن را نقل کرده است. [1] . 2 - ابوالقاسم حسکانی حنفی؛ که رساله ای دارد درباره این حدیث که بخشی از آن را ابن کثیر نقل کرده است. [2] . 3 - ابوالحسن شاذان فضلی؛ او رساله ای دارد در طرق این حدیث که بخشی از آن را سیوطی در «اللآلی المصنوعة» نقل کرده است. [3] . 4 - حافظ ابوالفتح ازدی موصلی؛ کتابی مستقل در این موضوع تألیف کرده، که حافظ گنجی در «کفایة الطالب» آن را نقل کرده است. [4] . 5 - اخطب خوارزم؛ کتابی به نام «ردّ الشمس لأمیرالمؤمنین علیه السلام» تألیف کرده که ابن شهر آشوب آن را در «المناقب» آورده است. [5] . 6 - جلال الدین سیوطی؛ کتابی دارد به نام: «کشف اللبس عن حدیث ردّ الشمس». 7 - ابوعبداللَّه محمّد بن یوسف دمشقی صالحی؛ وی شاگرد سیوطی است که کتابی تألیف کرده به نام: «مزیل اللبس عن حدیث ردّ الشمس». 8 - ابوعلی شریف محمّد بن اسعد؛ او نیز کتابی درباره طرق حدیث ردّ شمس برای حضرت علی علیه السلام تألیف کرده است. [6] . 9 - ابوعبداللَّه الجعل حسین بن علی بصری؛ که کتابی به نام «جواز ردّ الشمس» تألیف کرده و ابن شهر آشوب از آن نام برده است. [7] . 10 - حافظ شهیر ابن مردویه؛ او نیز در این باره رساله ای تألیف نموده که بیاضی در کتاب «الصراط المستقیم» از آن نام برده است. [1] المناقب، ج 2، ص 353. [2] البدایة و النهایة، ج 6، ص 88. [3] اللآلی المصنوعة، ج 1، ص 338. [4] کفایة الطالب، ص 383، باب 100. [5] مناقب ابن شهر آشوب، ج 2، ص 360. [6] رجوع شود به رساله سیوطی در این موضوع. [7] المناقب، ج 3،، ص 353. ---------------------------پاسخ به شبهاتبرخی از مخالفین و معاندین؛ امثال ابن تیمیه در صدد تضعیف حدیث «ردّ شمس» به هر طریق ممکن برآمده اند. اینک به برخی از آن ها می پردازیم: ---------------------------نقل آن توسط برخی افرادآن گاه می گوید: «اگر واقعه، اصلی داشت باید از بزرگ ترین عجایب عالم به حساب می آمد؛ زیرا انگیزه برای نقل آن بسیار است، نه این که تنها برخی از علما آن را نقل کنند». [1] . پاسخ: اولاً: بلکه برعکس، دواعی بر عدم نقل آن زیاد بوده؛ زیرا مردم در ایام حکومت بنی امیه دشمن امیرالمؤمنین علیه السلام بوده اند، و از آنجا که این واقعه کرامتی برای امیرالمؤمنین علیه السلام است، لذا در صدد اخفای آن برآمدند، جز برخی از افراد منصف که آن را نقل کرده اند. ثانیاً: این ایراد را می توان به معجزه شقّ القمر نقض کرد، که آن را هم تنها برخی از صحابه و علما نقل کرده اند. [1] منهاج السنة، ج 4، ص 189. ---------------------------اشتمال روایت بر منکراتابن تیمیه می گوید: «احادیث "ردّ شمس" مشتمل بر منکراتی است؛ از آن جمله این که پیامبرصلی الله علیه وآله در وقت عصر خوابیده است؛ در حالی که خواب در این وقت مکروه است. و نیز چگونه ممکن است که نماز علی علیه السلام فوت شود؟ و در حقیقت این واقعه از مطاعن او به حساب می آید نه از مناقب او...». [1] . پاسخ: اولاً: مطابق برخی از روایات، حضرت رسول صلی الله علیه وآله نخوابیده است، بلکه حالتی شبه غشوه به جهت نزول وحی بر او دست داده بود. ثانیاً: مطابق برخی از روایات حضرت علی علیه السلام در آن حال نماز را ترک نکرد، بلکه با اشاره به جای آورد، و اگر خورشید برگشت به جهت آن بود که نماز حضرت در وقتش نیز خوانده شود. و این دلالت بر نهایت کمال او دارد. ثالثاً: ممکن است که این گونه توجیه کنیم که حضرت علی علیه السلام از آنجا که می دانسته است خورشید برای او به جهت نماز عصر برمی گردد، لذا نماز خود را به صورت طبیعی به تأخیر انداخته است. [1] منهاج السنة، ج 4، ص 189. ---------------------------وجود معارضابن کثیر در ردّ حدیث از احمد بن حنبل نقل کرده که ابوهریره از پیامبر نقل نموده که فرمود: بر کسی به جز یوشع خورشید حبس نشد. [1] . پاسخ: اوّلاً: راوی این حدیث که ابوهریره است، موقف خوبی با حضرت علی علیه السلام نداشته است. [2] . ابن ابی الحدید نقل کرده که معاویه گروهی از صحابه و تابعین را معیّن کرد تا اخباری را در مذمّت حضرت علی علیه السلام جعل کنند و بر این کار مزدی معیّن نمود، که از جمله آن ها ابوهریره بود.... [3] . ثانیاً: بر فرض صحّت حدیث فوق، نمی توان حدیث ردّ شمس برای حضرت امیرعلیه السلام را جعلی دانست؛ زیرا ممکن است روایت احمد قبل از ردّ شمس برای حضرت امیرعلیه السلام از پیامبر صادر شده باشد. [4] . ثالثاً: فرق است بین ردّ شمس و حبس آن، مقصود از حبس خورشید جلوگیری کردن از غروب آن است، به خلاف ردّ شمس که عبارت است از طلوع آن بعد از غروب. رابعاً: مطابق برخی دیگر از روایات، خورشید برای یوشع و پیامبر اسلام محمّدصلی الله علیه وآله حبس شد. [5] . خامساً: عسقلانی می گوید: «مقصود از این روایت آن است که بر انبیای پیشین تنها بر یوشع خورشید حبس شد، و این دلالت ندارد که برای پیامبر ماصلی الله علیه وآله حبس نمی شود». [6] . سادساً: در روایات اهل سنت آمده که برای حضرت سلیمان و داوود و موسی علیهم السلام نیز حبس خورشید شده است، [7] و این با حصر در روایت سازگاری ندارد. [1] البدایة و النهایة، ج 6، ص 79. [2] ر.ک: شرح ابن ابی الحدید، ج 4، ص 67. [3] همان، ص 63و64. [4] نسیم الریاض، ج 3، ص 11. [5] المواهب اللدنیة، ج 2، ص211. [6] فتح الباری، ج 6، ص 155. [7] السیرة الحلبیة، ج 1، ص 383؛ فیض القدیر، ج 5، ص 440؛ شرح المواهب اللدنیة، ج 6، ص 494. ---------------------------حدیث «اخوت»پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله دو بار در طول زمان بعثت خود بین مسلمانان عقد اخوّت و برادری بست و هر فردی را با مناسب خودش برادر دینی قرار داد. در هر دو بار حضرت علی علیه السلام را برای خود گذارد و او را به عنوان برادر خود در دنیا و آخرت معرفی کرد. این فضیلتی بس عظیم برای حضرت علی علیه السلام می باشد که هیچ کس با او شریک نبوده است. این حدیث بر چه نکاتی دلالت دارد؟ چه کسانی نقل کرده اند؟ و... این ها نکاتی است که در این مبحث به آن اشاره می کنیم. ---------------------------تکرار عقد اخوتعقد اخوّت دو بار بین اصحاب بسته شد، یک بار در مکه بین مهاجرین و بار دوّم در مدینه بین مهاجرین و انصار. و این مطلبی است که بزرگان اهل سنت؛ از قبیل: ابن عبدالبر به آن اشاره کرده و ابن حجر نیز از او نقل کرده و بر آن صحّه گذارده است. خبر عقد اخوّت اوّل و برادری پیامبرصلی الله علیه وآله با علی علیه السلام در مرحله اولی را متقی هندی و ابن عساکر و بغوی و طبرانی و ابن عدی و دیگران نقل کرده اند. و نیز خبر عقد اخوّت دوّم و برادری پیامبرصلی الله علیه وآله با حضرت علی علیه السلام را متقی هندی از طبرانی و دیگران نقل کرده اند. و هیچ کس از علمای اهل سنت این احادیث را به طور کل یا خصوص عقد اخوت بین رسول اکرم صلی الله علیه وآله و امام علی علیه السلام را انکار نکرده است، به جز ابن تیمیه که بعداً به گفتار او می پردازیم. ---------------------------راویان حدیث از علمای عامهعده زیادی از علمای اهل سنت این حدیث را در کتب خود نقل کرده اند؛ از قبیل: 1 - حافظ محمّد بن عیسی ترمذی. [1] . 2 - حافظ احمد بن علی بن شعیب نسائی. [2] . 3 - حافظ محمّد بن یزید، معروف به ابن ماجه قزوینی. [3] . 4 - حافظ ابوعمر یوسف بن عبداللَّه مالکی، معروف به ابن عبداللَّه. [4] . 5 - حافظ ابوالقاسم علی بن حسن شافعی، معروف به ابن عساکر. [5] . 6 - محبّ الدین طبری. [6] . 7 - حافظ شمس الدین محمّد بن محمّد، معروف به ابن جزری دمشقی شافعی. [7] . 8 - حافظ ابونعیم اصفهانی. [8] . 9 - حافظ نورالدین هیثمی. [9] . 10 - محمد بن سعد کاتب واقدی. [10] . 11 - ابن مغازلی شافعی. [11] . 12 - محمد بن یوسف گنجی شافعی. [12] . 13 - جمال الدین محمّد بن یوسف زرندی حنفی. [13] . 14 - جوینی شافعی. [14] . 15 - ابن حجر هیثمی. [15] . 16 - اسماعیل بن کثیر. [16] . 17 - محمد بن جریر طبری. [17] . 18 - علی بن حسین مسعودی. [18] . 19 - عبدالملک بن هشام حمیری. [19] . 20 - ابوالعباس احمد بن یوسف قرمانی. [20] . 21 - احمد بن یحیی بلاذری. [21] . 22 - ابن عماد حنبلی دمشقی. [22] . 23 - حاکم حسکانی. [23] . 24 - جلال الدین سیوطی شافعی. [24] . 25 - موفّق بن احمد خوارزمی. [25] . 26 - زکریّا بن محمّد قزوینی. [26] . 27 - احمد بن علی بن حجر عسقلانی شافعی. [27] . 28 - احمد بن محمد بن خلّکان شافعی. [28] . 29 - بدرالدین عینی حنفی. [29] . 30 - محمد بن عبدالمعطی مصری حنفی. [30] . 31 - احمد بن حنبل. [31] . 32 - عبداللَّه بن احمد بن حنبل. [32] . 33 - ابوحامد محمد بن محمّد غزّالی شافعی. [33] . 34 - عزّالدین علیّ بن أبی الکرم، معروف به ابن اثیر. [34] . 35 - علی بن حسام الدین، معروف به متقی هندی. [35] . 36 - علی بن محمّد مالکی، معروف به ابن صباغ. [36] . 37 - ابوالمظفّر سبط بن جوزی. [37] . 38 - محمد بن طلحه شافعی. [38] . 39 - محمد بن علی مصری، معروف به صبّان. [39] . 40 - محمد بن ابوبکر انصاری. [40] . 41 - ابوجعفر اسکافی معتزلی. [41] . 42 - شهاب الدین أبشیهی. [42] . 43 - محمد بن موسی دمیری شافعی. [43] . 44 - یوسف بن اسماعیل نبهانی. [44] . 45 - حسین بن محمّد راغب اصفهانی. [45] . 46 - شبلنجی شافعی. [46] . 47 - عمر رضا کحّاله. [47] . 48 - عمرو بن بحر جاحظ. [48] . 49 - عبدالرؤف مناوی. [49] . 50 - خیرالدین زرکلی. [50] . 51 - عبدالحلیم جندی. [51] . 52 - ابن ابی الحدید معتزلی. [52] . 53 - شیخ سلیمان بلخی قندوزی. [53] . 54 - محمد بن معتمد خان بدخشی. [54] . 55 - عبدالکریم خطیب مصری. [55] . 56 - بغوی. [56] . 57 - حاکم نیشابوری. [57] . 58 - قاضی ایجی. [58] . 59 - شعرانی حنفی. [59] . 60 - عبدالفتاح عبدالمقصود. [60] . 61 - ابی یعلی. [61] . 62 - ابوالقاسم طبرانی. [62] . 63 - بیهقی. [63] . 64 - ابن عبد ربّه. [64] . 65 - ابن قتیبه. [65] . و.... [1] صحیح ترمذی، ج 5، ص 363. [2] السنن الکبری، ج 4، ص 74؛ خصائص امیرالمؤمنین علیه السلام، ص 3. [3] سنن ابن ماجه، ج 1، ص 44، ح 120. [4] الاستیعاب، ج 3، ص 35. [5] تاریخ دمشق، بخش تاریخ امیرالمؤمنین علیه السلام، ج 1، ص 117. [6] الریاض النضرة، ج 1، ص 22. [7] اسنی المناقب فی تهذیب اسنی المطالب، ص 62. [8] حلیة الأولیاء، ج 2، ص 66. [9] مجمع الزوائد، ج 9، ص 111. [10] الطبقات الکبیر، ج 1، قسم دوم، ص 1. [11] مناقب علی بن ابی طالب علیه السلام، ص 37. [12] کفایة الطالب، ص 65. [13] نظم درر السمطین، ص 23. [14] فرائد السمطین، ج 1، ص 68. [15] الصواعق المحرقة، ص 72. [16] مختصر تفسیر ابن کثیر، ج 1، ص 323. [17] تاریخ الأمم و الملوک، ج 2، ص 217. [18] مروج الذهب، ج 2، ص 36. [19] السیرة النبویة، ج 1، ص 504. [20] اخبار الدول، ص 102. [21] انساب الأشراف، ج 2، ص 91. [22] شذرات الذهب، ج 1، ص 50. [23] شواهد التنزیل، ج 1، ص 273. [24] تاریخ الخلفاء، ص 155و159. [25] المناقب، ص 2. [26] عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات، ج 1، ص 113. [27] الاصابة، ج 2، ص 229. [28] وفیات الأعیان، ج 5، ص 230. [29] عمدة القاری بنابر نقل از کتاب سجع الحمام فی حِکم الامام، ص 10، چاپ مصر. [30] أخبار الدول، ص 42. [31] مسند احمد، ج 1، ص 159. [32] ینابیع المودة، ص 57. [33] احیاء علوم الدین، ج 2، ص 153. [34] اسد الغایة، ج 1، ص 183. [35] منتخب کنز العمّال، ج 5، ص 32. [36] الفصول المهمة، ص 38. [37] تذکرة الخواص، ص 24. [38] مطالب السؤول، ص 54. [39] اسعاف الراغبین، ج 2، ص 366. [40] الجوهر، ص 63. [41] المعیار و الموازنة، ص 208. [42] المستطرف، ص 119. [43] حیاة الحیوان الکبری، ج 1، ص 103. [44] الشرف المؤبّد، ص 63. [45] محاضرات الأدباء، ج 2، ص 213. [46] نور الابصار، ص 5. [47] معجم المؤلّفین، ج 1، ص 112. [48] العثمانیة، ص 134. [49] کنوز الحقائق، ج 1، ص 51. [50] الأعلام، ج 5، ص 107. [51] الامام جعفر الصادق علیه السلام، ص 20، طبع مصر. [52] شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 284. [53] ینابیع المودة، ص 50. [54] نزل الأبرار، ص 64. [55] علی بن ابی طالب بقیة النبوة و خاتم الخلافة، ص 109. [56] مصابیح السنة، ج 4، ص 173، ح 4769. [57] المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 16، ح 4289. [58] المواقف، ص 410. [59] الطبقات، ج 2، ص 55. [60] الامام علی بن ابی طالب علیه السلام، ص 73. [61] مسند ابی یعلی، ج 1، ص 347، ح 445. [62] المعجم الکبیر، ج 12، ص 321، ح 13549. [63] السنن الکبری، ج 5، ص 106، ح 8395. [64] العقد الفرید، ج 4، ص 123. [65] الامامة و السیاسة، ج 1، ص 18. ---------------------------نقد کلام ابن تیمیهابن تیمیه از آنجا که این قصّه را از فضایل بسیار عظیم حضرت علی علیه السلام دیده در صدد تضعیف آن از هر جهت برآمده است. او می گوید: «حدیث مؤاخاة، باطل و جعلی است؛ زیرا پیامبرصلی الله علیه وآله با هیچ کسی عقد اخوت نبسته است». [1] . و نیز در جایی دیگر می گوید: «احادیث مؤاخاة با علی، تماماً موضوع است». [2] . پاسخ: اولاً: ابن تیمیه در تضعیف و نسبت جعل به این احادیث تنها بوده و هیچ کس با او همراهی نکرده است. و این مطلبی است که علمای اهل سنت نیز بر آن تصریح کرده اند. ثانیاً: این حدیث را ده ها نفر از علمای اهل سنت در کتب حدیثی و تاریخی و تفسیری خود نقل کرده اند، چگونه ممکن است که آن را به جعل و کذب نسبت داد. اشخاصی؛ همچون ترمذی، نسائی، ابن ماجه، حاکم نیشابوری، ابن عبد البر، ابن کثیر، احمد بن حنبل، و... آن را در کتب روایی خود ثبت کرده اند، چگونه می توان این گونه افراد را که نزد اهل سنت از جلالت فوق العاده ای برخوردارند متّهم به نقل حدیث کذب و جعلی کرد؟ ثالثاً: زرقانی مالکی می گوید: «احادیث بسیاری درباره عقد اخوّت بین پیامبرصلی الله علیه وآله و علی علیه السلام رسیده و ترمذی آن را نقل کرده و تحسین نموده و نیز حاکم نیشابوری آن را نقل کرده و تصحیح نموده است...». [3] . رابعاً: برخی از بزرگان اهل سنت در مقابل ابن تیمیه ایستاده و تضعیف و ردّ او را جواب داده اند؛ از آن جمله ابن حجر در «فتح الباری» است. او بعد از نقل اشکال ابن تیمیه که گفته است: «تشریع مؤاخاة به جهت ارفاق بر یکدیگر و تألیف قلوب مردم نسبت به یکدیگر است و این درباره پیامبرصلی الله علیه وآله با هیچ کس معنا ندارد»، می گوید: «این توجیه در حقیقت ردّ یک نصّ است به قیاس». [4] . زرقانی مالکی نیز ابن تیمیه را به جهت ردّ حدیث «مؤاخاة» مذمّت کرده است». [5] . [1] منهاج السنة، ج 4، ص 32. [2] همان، ص 361. [3] شرح المواهب اللدنیة، ج 1، ص 273. [4] فتح الباری فی شرح صحیح البخاری، ج 7، ص 217. [5] شرح المواهب اللدنیّة، ج 1، ص 273. ---------------------------حدیث «طیر»از جمله احادیث فضایل امام علی علیه السلام «حدیث طیر» است. برای پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله مرغی بریان شده آورده بودند. حضرت از خداوند متعال می خواهد که محبوب ترین فرد روی زمین را بفرستد تا با او هم غذا شود، در آن هنگام حضرت علی علیه السلام وارد می شود و با پیامبرصلی الله علیه وآله هم غذا می گردد. این حدیث بر چه نکاتی دلالت دارد؟ آیا سند آن تمام است؟ در این مبحث به جزئیات این حدیث می پردازیم. ---------------------------راویان حدیث از صحابهجماعتی از صحابه این حدیث شریف را نقل کرده اند؛ از قبیل: 1 - امام امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام. 2 - عبداللَّه بن عباس. 3 - سفینه. 4 - ابوسعید خدری. 5 - ابوالطفیل عامر بن واثله. 6 - انس بن مالک. 7 - سعد بن ابی وقّاص. 8 - عمرو بن عاص. 9 - ابومرازم یعلی بن مرّه. ---------------------------مؤلفان درباره «حدیث طیر»گروهی از علمای اهل سنت درباره این حدیث شریف کتاب مستقل تألیف کرده اند و در آن، طرق و اسانید این روایت را ذکر نموده اند؛ از قبیل: 1 - ابوجعفر محمّد بن جریر طبری. [1] . 2 - ابوالعباس احمد بن محمّد بن سعید، معروف به ابن عقده. [2] . 3 - ابوعبداللَّه حاکم. [3] . 4 - ابوبکر احمد بن موسی بن مردویه اصفهانی. [4] . 5 - ابونعیم اصفهانی. [5] . 6 - ابوطاهر محمّد بن احمد، معروف به ابن حمدان. [6] . 7 - شمس الدین محمّد بن احمد ذهبی. [7] . [1] بنابر نقل ابن کثیر در البدایة و النهایة، ج 7، ص 354. [2] بنابر نقل ابن شهر آشوب، در مناقب آل ابی طالب، ج 2، ص 282. [3] بنابر نقل گنجی شافعی در کفایة الطالب، ص 152 و ابن تیمیه در منهاج السنة، ج 4، ص 99 و عسقلانی در لسان المیزان، ج 1ص 42. [4] بنابر نقل ابن تیمیه در منهاج السنة، ج 4، ص 99 و عسقلانی در لسان المیزان، ج 1، ص 42. [5] بنابر نقل ابن تیمیه در منهاج السنة، ج 4، ص 99. [6] بنابر نقل ذهبی در تذکرة الحفّاظ، ج 3، ص 1112 و ابن کثیر در البدایة و النهایة، ج 7، ص 354 و سیوطی در طبقات الحفّاظ، ص 426. [7] بنابر تصریح خودش در کتاب تذکرة الحفّاظ، ج 3، ص 1043. ---------------------------اعتبار حدیثاین حدیث از جهات متعدّدی معتبر است: 1 - کثرت طرق و راویان آن از جمله مواردی است که موجب ظنّ نزدیک به یقین به صدق راویان آن و اطمینان به صدور آن از پیامبرصلی الله علیه وآله است؛ زیرا محال است که این تعداد نفر، بر کذب و دروغ اجتماع کنند. 2 - حدّ اقلّ کثرت طرق و اسانید زیاد این است که آن حدیث را به درجه حسن می رساند. مناوی از قول علائی در ذیل حدیث، «احبّ الأدیان الی اللَّه الحنفیة السمحة» می گوید: «لکن له طرق لا ینزل عن درجة الحسن بانضمامها»؛ [1] «لکن برای او طرقی است که با انضمام آن ها به یکدیگر از درجه حسن پایین تر نمی آید.» 3 - بر فرض که این حدیث به درجه حسن نرسد و هر یک از سندهای آن به تنهایی قابل استناد نباشد، ولی مطابق قاعده ای که نزد اهل سنت ثابت است: طرق، یکدیگر را تقویت می کنند. و لذا می توان از این طریق آن را قابل احتجاج و استدلال دانست. ابن حجر عسقلانی در مورد «حدیث ولایت»؛ یعنی حدیث پیامبرصلی الله علیه وآله خطاب به علی علیه السلام که فرمود: «... فانّه منّی و أنا منه و هو ولیّکم بعدی» می گوید: «و برای آن طرقی است که یکدیگر را تقویت می کنند». [2] . مناوی در شرح حدیث «آفة العلم النسیان» می گوید: «فکان ینبغی للمصنف الإکثار من مخرجیه اشارة إلی تقویته»؛ «جا داشت که مصنف تخریج کنندگان حدیث را نقل کند تا این حدیث تقویت گردد». [3] . 4 - کثرت طرق حدیث «طیر» موجب می شود که حدیث از طعن مصون بماند. مناوی در شرح حدیث «اتّق اللَّه حیثما کنت...» می گوید: «اکثر المصنف من مخرّجیه اشارة الی ردّ الطعن فیه»؛ «ناقلین و تخریج کنندگان، این حدیث را به طور فراوان نقل کرده تا اشاره به این نکته کنند که این حدیث قابل رد نیست». [4] . 5 - جلالت قدر و عظمت مؤلّفان کتبی که این حدیث را نقل کرده اند به حدّی نزد اهل سنت زیاد است که نمی توان گفت: حدیثی را که نزدشان باطل و جعلی بوده نقل کرده اند. [1] فیض القدیر، ج 1، ص 169. [2] فتح الباری، ج 8، ص 54، کتاب المغازی. [3] فیض القدیر، ج 1، ص 52. [4] فیض القدیر، ج 1، ص 120. ---------------------------راه های تصحیح حدیث«حدیث طیر» را می توان از راه های گوناگون تصحیح نمود: ---------------------------تصریح به صحتبرخی از علمای اهل سنت تصریح به صحّت «حدیث طیر» نموده اند؛ امثال: - قاضی القضاة عبدالجبار بن احمد معتزلی. - محمد بن یوسف گنجی شافعی. - ابن صباغ مالکی. - عبداللَّه بن محمّد مطیری. - حاکم نیشابوری، (405 ه.ق)؛ او می گوید: «حدیث طیر صحیح است و لازم بود که بخاری و مسلم آن را در صحیح خود نقل می کردند؛ زیرا رجال آن ثقه می باشند و شرط صحّت حدیث نزد این دو نفر را دارد». و نیز می گوید: «این حدیث را جماعتی از اصحاب انس که بیش از سی نفرند نقل کرده اند. و به طریق صحیح از علی علیه السلام و ابوسعید خدری و سفینه این روایت نقل شده است». [1] . - هیثمی؛ او بعد از نقل «حدیث طیر» می گوید: «بزار و طبرانی آن را به اختصار نقل کرده اند. و رجال طبرانی رجال صحیح است غیر از فطر بن خلیفه که ثقه می باشد». [2] . - ذهبی؛ او می گوید: «حدیث طیر طرق بسیاری دارد، و من آن ها را در کتابی جمع آوری کرده ام، و مجموع آن طرق به حدّی است که موجب می شود برای حدیث اصلی باشد». [3] . [1] مستدرک حاکم، ج 3، ص 131. [2] مجمع الزوائد، ج 9، ص 125و126. [3] تذکرة الحفاظ، ج 3، ص 1042. ---------------------------به شعر درآمدن، دلیل بر صحت حدیثمطابق تصریح برخی از علمای اهل سنت؛ همانند سیوطی، به شعر درآورده شدن حدیثی دلیل بر ثبوت و شهرت و صحّت آن حدیث است. و این حدیث از جمله احادیثی است که فریقین آن را به شعر درآورده اند. ---------------------------امام علی محبوب ترین افراد نزد خداوندپیامبر از خداوند درخواست نمود که محبوب ترین افراد نزد خود را پیش ایشان بفرستد، و خداوند امام علی علیه السلام را به نزد او فرستاد. از این حدیث به طور صراحت استفاده می شود که حضرت علی علیه السلام محبوب ترین افراد نزد خداوند است. ---------------------------امامت حضرت علیابن تیمیه و دیگران می گویند: هر کس افضل امت است او سزاوارتر به امامت و خلافت است. با اثبات افضلیت حضرت امیرعلیه السلام بر صحابه به «حدیث طیر»، امامت و خلافت او نیز به اثبات می رسد. ---------------------------دوستی اهل بیتدر قرآن و روایات اسلامی - اعم از شیعی و سنّی - بر مودّت و محبّت اهل بیت پیامبرصلی الله علیه وآله تأکید فراوان شده است؛ و این تنها بدان جهت نیست که آنان ذریه پیامبرصلی الله علیه وآله و از نسل اویند، بلکه از آن جهت است که آنان دارای فضایل و کمالات، و به عبارت دیگر جامع همه صفات کمال و جمالند؛ به تعبیر دقیق تر، مظهر صفات جمال و جلال الهی اند. لذا در حقیقت، دوست داشتن آنان با آن جامعیت، محبت به خوبی هایی است که در آنان به نحو کامل تجلّی نموده، و منبع همه این خوبی ها خداوند متعال است. پس در حقیقت محبت و اظهار عشق و ارادات قلبی به اهل بیت علیهم السلام محبت و اظهار ارادات به خداوند متعال است و از آنجا که محبّت، نیرویی است که انسان را به سوی محبوب سوق می دهد، پس از جنبه تربیتی، محبت به خوبان، انسان را به خوبی ها سوق می دهد. ---------------------------اهل بیت در لغت و عرفابن منظور افریقی در «لسان العرب می گوید: «اهل انسان نزدیک ترین مردم است به انسان، و کسانی که آنان را به نسب یا دین جمع می کند». [1] . [1] لسان العرب، ج 11، ص 27و28 ماده اهل؛ مفردات راغب، ماده اهل. ---------------------------دوستی اهل بیت در قرآن کریمخداوند متعال در قرآن کریم می فرماید: «قُلْ لا أَسأَلُکُمْ عَلَیهِ أَجراً اِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُربی»؛ [1] . «[ای رسول ما به امت] بگو من از شما اجر و رسالت جز این نمی خواهم که مودّت و محبّت مرا در حقّ خویشاوندانم منظور دارید.» این آیه معروف به آیه مودت است، که در اغلب کتاب های تفسیر و حدیث و تاریخ نزول آن را در حق اهل بیت علیهم السلام می دانند. سیوطی در تفسیر این آیه به اسناد خود از ابن عباس نقل می کند: هنگامی که این آیه: «قُلْ لا اَسأَلُکُمْ عَلَیهِ اَجراً اِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُربی» بر پیامبرصلی الله علیه وآله نازل شد، صحابه عرض کردند: ای رسول خدا! خویشاوندان تو کیانند که مودت آنان بر ما واجب است؟ حضرت صلی الله علیه وآله فرمود: «علی و فاطمه و دو فرزندان او». [2] . در خطبه ای که امام حسن علیه السلام بعد از شهادت امیرالمؤمنین علیه السلام ایراد کردند، بعد از حمد و ثنای الهی فرمود: «... و أنا من أهل البیت الذی افترض اللَّه مودّتهم علی کلّ مسلم، فقال تبارک و تعالی: «قُلْ لا اَسأَلُکُمْ عَلَیهِ اَجراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُربی وَمَْن یَقْتَرف حسنة نَزد لَهُ فِیها حَسَناً» فاقتراف الحسنة مودّتنا أهل البیت...»؛ «و من از اهل بیتی هستم که خداوند مودّت آنان را بر هر مسلمانی واجب نموده است پس خداوند تبارک و تعالی فرمود: «قُلْ لا أَسأَلُکُمْ...»، انجام کار نیک مودت ما اهل بیت است.» امام صادق علیه السلام به ابی جعفر احول فرمود: «چه می گویند اهل بصره در این آیه: «قُلْ لا أَسأَلُکُمْ عَلَیهِ أَجراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُربی»؟». عرض کرد: فدایت گردم، آنان می گویند: این آیه در شأن خویشاوندان رسول خداصلی الله علیه وآله است. حضرت فرمود: «دروغ می گویند تنها در حق ما اهل بیت علی و فاطمه و حسن و حسین اصحاب کسا نازل شده است». [3] . می دانیم که حصر این روایات اضافی است نه حقیقی، و لذا شامل بقیه امامان نیز می شود. [1] سوره شوری، آیه 23. [2] در المنثور، ج 6، ص 7؛ مستدرک حاکم، ج 3، ص 172؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 168؛ کشاف، ج 4، ص219. [3] کافی، ج 8، ص 79، ح 66؛ قرب الاسناد، ص 128. ---------------------------وادار نمودن بر دوستی اهل بیترسول خداصلی الله علیه وآله می فرمایند: «ادبّوا أولادکم علی ثلاث خصال: حبّ نبیّکم، وحبّ أهل بیته، و قراءة القرآن»؛ [1] . «اولاد خود را بر سه خصلت تربیت کنید: دوستی پیامبرتان، دوستی اهل بیتش، و قرائت قرآن.» امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: «أحسن الحسنات حبّنا، و أسوأ السیئات بغضنا»؛ [2] «بهترین نیکی ها حبّ ما، و بدترین بدی ها بغض ما اهل بیت علیهم السلام است.» [1] کنز العمال، ج 16، ص 456، ح 45409؛ فیض القدیر، ج 1، ص 225، ح 331. [2] غرر الحکم، ج 1، ص 211، ح 3363. ---------------------------حب اهل بیت اساس ایمان استرسول خداصلی الله علیه وآله فرمود: «أساس الإسلام حبّی و حبّ أهل بیتی»؛ [1] «اساس اسلام، دوستی من و اهل بیت من است.» و نیز فرمود: «لکلّ شی ء أساس، و أساس الإسلام حبّنا أهل البیت»؛ [2] «برای هر چیزی اساسی است و پایه اسلام حبّ ما اهل بیت است.» [1] کنز العمال، ج 12، ص 105، ح 34206؛ در المنثور، ج 6، ص 7. [2] المحاسن، ج 1، ص 247، ح 461. ---------------------------دوستی اهل بیت نشانه ایمان استرسول خداصلی الله علیه وآله فرمود: «لا یؤمن عبد حتّی أکون أحبّ إلیه من نفسه، و أهلی أحبّ إلیه من أهله، و عترتی أحبّ إلیه من عترته، و ذاتی أحبّ إلیه من ذاته»؛ [1] «هیچ بنده ای ایمان کامل پیدا نمی کند، مگر در صورتی که من دوست داشتنی تر نزد او از خودش باشم، و نیز اهل بیتم از اهلش محبوب تر، و عترتم از عترتش دوست داشتنی تر و ذاتم از ذاتش محبوب تر باشد.» [1] المعجم الکبیر، ج 7، ص 86، ح 6416؛ امالی صدوق، ص 274، ح 9. ---------------------------سؤال از دوستی اهل بیت در روز قیامترسول خداصلی الله علیه وآله فرمود: «أوّل مایُسأل عنه العبد حبّنا أهل البیت»؛ [1] «اولین چیزی که در روز قیامت از بنده سؤال می شود، دوستی ما اهل بیت است.» و نیز فرمود: «لا تزول قدما عبدٍ یوم القیمة حتّی یُسأل عن أربع: عن عمره فیما أفناه، و عن جسده فیما أبلاه، وعن ماله فیما أنفقه ومن أین کسبه، وعن حبّنا أهل البیت»؛ [2] «روز قیامت بنده قدم از قدم برنمی دارد تا آن که از چهار چیز سؤال شود: از عمرش که در چه راهی صرف کرده، و از بدنش که در چه راهی به کار گرفت، و از مالش که در چه راهی خرج کرده و از کجا به دست آورده است، و از دوستی ما اهل بیت.» [1] عیون اخبار الرضاعلیه السلام، ج 2، ص 62، ح 258. [2] المعجم الکبیر، ج 11، ص 102، ح 11177. ---------------------------امام علیپیامبرصلی الله علیه وآله فرمود: «برائة من النار حبّ علیّ»؛ [1] «تنها راه دوری از آتش جهنم، دوستی علی علیه السلام است.» و نیز فرمود: «یا علی! طوبی لمن احبّک و صدق فیک، و ویل لمن أبغضک و کذب فیک»؛ [2] «ای علی! خوشا به حال کسی که تو را دوست داشته و در حق تو صادق باشد، و وای بر کسی که تو را دشمن داشته و در حقّ تو کاذب باشد.» أم سلمه از پیامبرصلی الله علیه وآله نقل می کند که فرمود: «لا یحبّ علیاً منافق، و لا یبغضه مؤمن»؛ [3] «منافق، علی علیه السلام را دوست ندارد و مؤمن او را دشمن ندارد.» امام علی علیه السلام فرمود: «والذی فلق الحبة و برأ النسمة، إنّه لعهد النّبی الأمّی إلیّ: انّه لا یحبّنی إلّا مؤمن، و لا یبغضنی إلّا منافق»؛ [4] «قسم به کسی که دانه را شکافت، و انسان را آفرید، هر آینه عهدی است از پیامبر امّی به من: که دوست ندارد مرا مگر مؤمن، و دشمن ندارد مرا مگر منافق.» [1] مستدرک حاکم، ج 2، ص 241. [2] مستدرک حاکم، ج 3، ص 135. [3] سنن ترمذی، ج 5، ص 635، ح 3717؛ جامع الصول، ج 8، ص 656، ح 6499. [4] صحیح مسلم، ج 1، ص 86، ح 131؛ سنن ترمذی، ج 5، ص 643. ---------------------------امام حسن و حسینپیامبرصلی الله علیه وآله فرمود: «هذان ابنای الحسن و الحسین، ألّلهم إنّی أُحبّهما، ألّلهم فأحبّهما و أحبّ من یُحبّهما»؛ [1] «این دو فرزندان من حسن و حسین اند، بار خدایا من آنان را دوست دارم. بار خدایا! تو نیز آنان و هر کس که آنان را دوست دارد، دوست بدار.» و نیز فرمود: «الحسن والحسین ریحانتای»؛ [2] «حسن و حسین دو دسته گل من هستند.» [1] صحیح بخاری، ج 5، ص 100و101، ح 235؛ سنن ترمذی، ج 5، ص 656؛ مسند احمد، ج 2، ص 446. [2] صحیح بخاری ج 5، ص 102 ح 241؛ سنن ترمذی، ح 5ص 657، ح 3770؛ مسند احمد، ج 2، ص 85. ---------------------------تشبیه امیرالمؤمنین به انبیای سابقاز برخی احادیث مورد اتفاق شیعه و سنّی استفاده می شود که حضرت علی علیه السلام دارای صفات بارز و نمونه ای است که هر یک از انبیای الهی به آن ها شناخته می شدند. پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله فرمود: «هر کس بخواهد به آدم در علمش نظر کند و به نوح در طاعتش، و به ابراهیم در دوستی اش با خداوند، و به موسی در هیبتش، و به عیسی در برگزیده شدنش، بنگرد به علی بن ابی طالب». این حدیث با مضمون های مختلف و اختلافِ تعبیر در مصادر حدیثی اهل سنت وارد شده است. [1] . از این احادیث استفاده می شود که امام علی علیه السلام جامع همه صفاتی است که هر یک از انبیا در یکی از آن ها بارز بودند، و این خود دلالت بر افضلیت امام علی علیه السلام بر سایر انبیا دارد. [1] ر.ک: شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 7، ص 220 و ج 9، ص 168؛ شواهد التنزیل، ج 1، ص 103، ح 117؛ تاریخ دمشق، ج 42، ص 313؛ البدایة و النهایة، ج 7، ص 392و393. ---------------------------اقتدا نمودن حضرت عیسی به حضرت مهدیدر روایات زیادی چنین آمده که بعد از نزول حضرت عیسی علیه السلام برای شرکت در حکومت عدل جهانی که به رهبری امام مهدی علیه السلام برقرار می شود حضرت علیه السلام در نماز جماعتی که برپا می شود به امام مهدی علیه السلام اقتدا می کند، و این خود دلیل افضلیت امام مهدی علیه السلام بر پیامبر اولوالعزم است. سیوطی در کتاب «الحاوی للفتاوی» می نویسد: «موضوع اقتدای حضرت عیسی علیه السلام به امام مهدی علیه السلام از موضوعات ثابت است که در احادیث متعدد و صحیح از رسول خداصلی الله علیه وآله رسیده، و او صادق مصدقی است که خبرش کذب و خلاف واقع نخواهد شد». [1] . ابن حجر هیتمی در «الصواعق المحرقة» می نویسد: «احادیث نماز خواندن حضرت عیسی علیه السلام پشت سر امام مهدی علیه السلام متواتر است». [2] . [1] الحاوی للفتاوی، ج 2، ص 167. [2] الصواعق المحرقه، ص 99. ---------------------------حدیث شجره واحدهحاکم نیشابوری به سند صحیح از جابر بن عبداللَّه انصاری نقل کرده که شنیدم از رسول خداصلی الله علیه وآله که خطاب به علی علیه السلام فرمود: «یا علیّ! الناس من شجر شتّی، و انا وانت من شجرة واحدة، ثمّ قرأ رسول للَّه صلی الله علیه وآله: «وَجَنّاتٌ مِنْ أَعْنابٍ وَزَرْعٌ وَنَخیلٌ صِنْوانٌ وَغَیْرُ صِنْوانٍ یُسْقی بِماءٍ واحِدٍ»»؛ [1] «ای علّی! مردم از درختان پراکنده اند، ولی من و تو از یک درختیم. آن گاه پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله این آیه را قرائت فرمود: "و زمینی برای زراعت و زمینی برای نخلستان آن هم نخل های گوناگون، با آن که همه به یک آب مشروب می شوند".» در این حدیث نیز پیامبرصلی الله علیه وآله خود و علی علیه السلام دو را از یک درخت می داند، واضح است که این گونه تعبیر برای اشاره به یکی بودن آن دو در فضیلت و کمال است. [1] المستدرک علی الصحیحین، ج 2، ص 241، کتاب التفسیر. ---------------------------تصحیح کلی فضایل اهل بیتبرخی از علمای اهل سنت هنگامی که با احادیث فضایل اهل بیت علیهم السلام مواجه می شوند به هر نحو ممکن؛ چه از راه سند و یا دلالت، در صدد تضعیف آن ها برمی آیند و حتی برخی اصل اولی در این گونه احادیث را در جعل و وضع می دانند مگر آن که صحّت و انتساب آن به رسول خداصلی الله علیه وآله ثابت شود، ولی به نظر ما احادیث فضایل اهل بیت علیهم السلام را از جهاتی می توان تأیید کلّی نمود؛ ---------------------------تقویت با کثرت طرقدر مصطلح حدیث نزد فریقین ثابت شده که روایات اگرچه از حیث سند ضعیف باشند ولی با کثرت طرق تقویت می شوند. ناصرالدین البانی در کتاب «سلسلة الاحادیث الصحیحة» در ذیل حدیث «ثقلین» به آن نکته اشاره کرده است، آنجا که می گوید: «بعد تخریج هذا الحدیث بزمن بعید، کتب علیّ أن أهاجر من دمشق الی عمّان، ثمّ اسافر منها الی الامارات العربیّة، اوائل سنة (1402) هجریة، فلقیت فی (قطر) بعض الأساتذة والدکاترة الطیّبین، فأهدی الیّ احدهم رسالة له مطبوعة فی تضعیف هذا الحدیث - الثقلین -، فلمّا قرأتها تبیّن لی انّه حدیث عهد بهذه الصناعة، و ذلک من ناحیتین ذکرتهما له: الأولی: انّه اقتصر فی تخریجه علی بعض المصادر المطبوعة المتداولة، و لذلک قصّر تقصیراً فاحشاً فی تحقیق الکلام علیه، وفاته کثیر من الطرق و الأسانید التی هی بذاتها صحیحة أو حسنة، فضلاً عن الشواهد و المتابعات، کما یبدو لکلّ ناظر یقابل تخریجه بما خرجته هنا. الثانیة: انّه لم یلتفت الی اقوال المصحّحین للحدیث من العلماء، و لا الی قاعدتهم التی ذکروها فی «مصطلح الحدیث»: انّ الحدیث الضعیف یتقوّی بکثرة الطرق، فوقع فی هذا الخطأ الفادح من تضعیف الحدیث الصحیح...»؛ [1] «بعد از تخریج این حدیث - ثقلین - بعد از مدتی طولانی، بر من نامه نوشته شد تا از دمشق به عمّان مهاجرت کرده و سپس از آنجا به امارت عربیّه در اوائل سال (1402) هجری سفر کنم. در قطر برخی از اساتید و دکترهای پاک سرشت را ملاقات نمودم. یکی از آنان رساله ای چاپ شده در تضعیف این حدیث - ثقلین - به من هدیه داد. هنگامی که آن را قرائت نمودم برایم روشن شد که نویسنده آن به این علم تازه کار است و این از دو جهت بود که به او تذکّر دادم: اوّل این که: مؤلّف در تخریج حدیث ثقلین تنها به بعضی مصادر طبع شده متداول اکتفا کرده است، و لذا به طور آشکار در تحقیق کلام بر این حدیث کوتاهی کرده است، و بسیاری از طرق و سندهای این حدیث که فی حدّ ذاته صحیح یا حسن است، تا چه رسد به شواهد و متابعات حدیث، از او فوت شده و به آن ها نپرداخته است، همان گونه که این مطلب برای هر بیننده ای که بین تخریج ما از حدیث و بین تخریج او مقابله اندازد آشکار می شود. دیگر این که: نویسنده به گفتارهای مصحّحین حدیث از علما توجه و التفات نداشته است، و نیز به قاعده ای که آنان در «مصطلح حدیث» آورده اند که: حدیث ضعیف با کثرت طرق تقویت می شود، توجهی ننموده است، لذا در این اشتباه آشکار؛ یعنی تضعیف این حدیث صحیح افتاده است...». ملاحظه می کنید که چگونه البانی تصریح به تقویت احادیث ضعیف با کثرت طرق می کند. این مطلب در مورد احادیث فضایل اهل بیت؛ خصوصاً امام علی علیه السلام نیز صادق است. [1] سلسلة الاحادیث الصحیحة، مجلّد چهارم، ص 358. ---------------------------تواتر معنوی احادیث فضایلاز آنجا که مجموع احادیث فضایل اهل بیت علیهم السلام از تواتر معنوی برخوردار است، لذا معنایی را که تمام این احادیث بر آن اتّفاق دارند که همان ولایت و امامت و مرجعیّت دینی و سیاسی و لزوم محبّت اهل بیت علیهم السلام و در رأس آن ها امام علی علیه السلام است مورد وثوق و اعتماد قرار گرفته و تا سر حدّ یقین پیش می رود. ---------------------------عدم اعتبار مناقشه در سند فضایلعلمای اهل سنت به جهت خصومتی که با شیعه دارند، تضعیف و جرحی را که نسبت به راویان احادیث فضایل اهل بیت علیهم السلام وارد کرده اند مورد اعتبار نخواهدبود؛ زیرا شهادت خصم در حقّ مخالفش مورد قبول نیست. اینک شواهدی بر این ادّعا اقامه می کنیم: 1 - ذهبی در «میزان الاعتدال» در ترجمه عبداللَّه بن ذکوانی می گوید: «ربیعه در شأن او گفته که ثقه و مورد رضایت نیست. ولی قول ربیعه درباره او شنیده نمی شود؛ زیرا بین این دو نفر دشمنی آشکار وجود داشته است». [1] . او نیز می گوید: «کلام اقران و معاصرها در حقّ یکدیگر قابل اعتماد نیست؛ خصوصاً در صورتی که برای تو روشن شود که به جهت دشمنی یا اختلاف در مذهب یا به جهت حسد بوده است، امری که کسی از آن نجات نمی یابد جز آن که خدا او را مصون دارد. و من نمی دانم که اهالی عصری از عصرها به جز انبیا و صدیقین از این حسد در امان باشد. و اگر بخواهی برای تو در این باره رساله ها ردیف می کنم». [2] . این عبارت و نحو آن دلالت دارد بر این که طعن و جرح و تضعیف افراد به جهت حسد و هوای نفس و دشمنی بین علمای رجال از اهل سنت امری رایج بوده است، و لذا به جرح و تعدیل آنان چندان اعتباری نیست. ابن حجر در ترجمه عبیداللَّه بن سعید ابی قدامه سرخسی از حاکم نقل کرده که محمّد بن یحیی از او روایت کرد، ولی بعد از آن بر حدیث او خطّ کشید؛ زیرا محمّد موقعی بر او وارد شد و او برای احترام جلو پای او بلند نشد! [3] . [1] میزان الاعتدال، ج 4، ص 95. [2] میزان الاعتدال، ج 1، ص 251. [3] تهذیب التهذیب، ج 5، ص 379. ---------------------------معیارهای انتخاب روایات نزد اهل سنتبا مراجعه به تاریخ تدوین حدیث پی می بریم که چه بسیار احادیثی که به جهت مخالف بودن با آرا و عقاید اهل سنت از طرف آنان نقل نشد و در کتاب هایشان نیز ثبت نگردید و یا تحریف شد. 1 - خلال به سند خود از یحیی نقل می کند: از خالد بن خداش شنیدم که سلام بن ابی مطیع نزد ابی عوانه آمد و به او گفت: این بدعت هایی را که از کوفه آورده ای به من بده. ابوعوانه کتاب هایش را به دست او داد. سلام بن ابی مطیع همه آن ها را در تنور آتش افکند. [1] . 2 - او نیز نقل می کند: ابوعوانه کتابی را در مطاعن صحابه و بلاهای آنان تألیف نموده بود، سلام بن ابی مطیع نزد او آمد و به او گفت: ای ابوعوانه! آن کتاب را به من بده. سلام کتاب را از او گرفت و در آتش انداخت. [2] . 3 - جراح بن ملیح می گوید: از جابر شنیدم که فرمود: «نزد من هفتاد هزار حدیث از ابوجعفر (امام باقرعلیه السلام) است که همگی از رسول خداصلی الله علیه وآله نقل شده است». [3] . امّا چرا اهل سنت از احادیث او نقل نمی کنند، در حدیث دیگری به یکی از اسباب آن اشاره شده است. 4 - محمّد بن عمر رازی می گوید: از جریر شنیدم که می گفت: جابر بن یزید را ملاقات کردم ولی از او حدیث ننوشتم؛ زیرا که او به رجعت ایمان داشت. [4] در حقیقت این حرف به این معناست که او شیعه بود، نه چیز دیگر؛ زیرا هرگز ایمان به رجعت از نشانه های دروغگویی به حساب نمی آید. 5 - عیسی بن یونس می گوید: «اعمش را به جز یک بار ندیدم که خاضع شود. او برای ما این حدیث را از علی علیه السلام نقل کرد که او تقسیم کننده بهشت و دوزخ است. خبر آن به اهل سنت رسید، نزد او آمده و گفتند: آیا تو احادیثی روایت می کنی که رافضه و زیدیه و شیعه با آن ها تقویت می شوند؟ اعمش گفت: من این احادیث را شنیده ام و لذا آن ها را نقل می کنم. آنان به او گفتند: آیا هر چه شنیده ای آن ها را روایت می کنی؟ در آن موقع بود که دیدم اعمش خاضع شد. [5] . 6 - بخاری از عکرمه نقل می کند که ابن عباس به من و فرزندش علی گفت: به نزد ابوسعید رفته و از حدیث او استفاده کنید. ما به نزد او رفتیم، او را در باغی یافتیم که مشغول اصلاح آن بود، ردای خود را بر دوش انداخت و شروع به نقل حدیث کرد، تا به اینجا رسید که ما هنگام بنای مسجد هر کدام خشت خشت بر می داشتیم ولی عمار دوتا دوتا بر می داشت. پیامبرصلی الله علیه وآله او را در این دو حال مشاهده کرد، خاک را از او پاک کرد؛ در حالی که می فرمود: وای از عمار، او مردم را به بهشت دعوت می کند ولی مردم او را به آتش می خوانند...». [6] . حُمیدی در «الجمع بین الصحیحین» می گوید: «این حدیث اضافه ای دارد که مشهور است ولی بخاری آن را ذکر نکرده است، یا در طریق او نبوده یا بوده ولی به جهت و غرضی آن را حذف کرده است. قبل از او ابوبکر برقانی و ابوبکر اسماعیلی حدیث را این چنین نقل کرده اند: «همانا رسول خداصلی الله علیه وآله فرمود: وای از عمار! او را گروه ظالم - یعنی گروه معاویه - خواهند کشت، او مردم را به بهشت دعوت کرده ولی مردم او را به آتش می خوانند». [7] . 7 - ابن شهر آشوب که مورد توجه شیعه و اهل سنت است. در کتاب «المناقب» نقل می کند: «در «المعارف» ابن قتیبه آمده است که محسن (فرزند فاطمه زهراعلیها السلام) سقط شد به جهت ضربه ای که قنفذ عدوی بر او وارد ساخت». [8] ولی در چاپ موجود از کتاب «المعارف» از این خبر اثری نیست. 8 - مسلم در صحیح به سند خود از شقیق نقل می کند که گفت: به اسامه عرض کردم: آیا بر عثمان وارد نمی شوی تا با او صحبت نمایی؟ (یعنی او را نصیحت کرده تا از کارهای زشتش دست بردارد). اسامه گفت: آیا شما گمان می کنید که من با او صحبت نمی کنم مگر آن که به گوش شما برسانم؟ به خدا سوگند من با او صحبت کردم... بار دیگر به او گفته شد: آیا پیش عثمان نمی روی تا با او صحبت کنی؟ اسامه گفت: من مکرّر با او صحبت کرده و او را نصیحت نموده ام. من او را امر به معروف و نهی از منکر کرده ام ولی نمی خواهم از آنچه به او گفتم مطّلع گردید، من حرف هایی به او زده ام که می خواهم بین من و او بماند... [9] . همین حدیث را بخاری نیز در صحیح خود آورده، ولی از آنجا که در آن طعنی بر عثمان است اسم او را حذف کرده و به جای آن از کلمه «هذا» استفاده کرده است، تا خواننده متوجّه نشود که نصیحت اسامه به عثمان بوده است. عبارت صحیح بخاری این چنین است: «به اسامه گفته شد: آیا با این شخص! صحبت نمی کنی؟ اسامه گفت: من با او صحبت کرده ام... [10] . بخاری همین حدیث را در بابی دیگر نقل کرده و به جای عثمان از کلمه فلان استفاده کرده است. او چنین نقل می کند: به اسامه گفته شد: چه خوب است که به نزد فلانی رفته و با او صحبت کنی؟ اسامه گفت: شما گمان می کنید که من با او صحبت نمی کنم مگر آنچه را که به شما می شنوانم، من با او مخفیانه سخن می گویم... [11] . [1] السنة، خلال، ج 3، ص 510. [2] السنة، خلال، ج 3، ص 510. [3] صحیح مسلم، ج 1، ص 20. [4] همان. [5] لسان المیزان، ج 3، ص 247؛ ترجمه عبایة بن ربعی. [6] صحیح بخاری، کتاب الصلاة، ج 1، ص 541، ح 447. [7] الجمع بین الصحیحین، ج 2، ص 461، رقم 1794. [8] مناقب ابن شهر آشوب، ج 3، ص 407. [9] صحیح مسلم، ج 8، ص 224. [10] صحیح بخاری، ج 4، ص 687. [11] صحیح بخاری، ج 2، ص 566. ---------------------------جرح راویان به اتهام تشیعالبانی در کتاب «سلسلة الاحادیث الضعیفة» برخی از روایات فضایل اهل بیت علیهم السلام و در رأس آن ها علی بن ابی طالب علیه السلام را به جهت وجود شیعه در سلسله سند آن ها رد می کند و این کاری است که برخی از علمای اهل سنّت نیز کرده اند؛ در حالی که هرگز مجرّد تشیع راوی نمی تواند منشأ ضعف حدیث گردد. اینک به برخی از ارقام روایات اشاره می کنیم: 1 - حدیث شماره (4782) به سبب وجود محمّد بن عبیداللَّه بن ابی رافع در سند آن. 2 - حدیث شماره (4885) به سبب وجود حسن بن حسین عرنی کوفی شیعی. 3 - حدیث شماره (4886) به وجود حارث بن حصیره. 4 - حدیث شماره (4889) به وجود زکریا بن یحیی کسائی. 5 - حدیث شماره (4892) به وجود یحیی بن یعلی اسلمی، و به وجود عبادة بن زیاد اسدی. 6 - حدیث شماره (4901) به وجود زکریا بن یحیی کسائی. 7 - حدیث شماره (4902) به وجود ابوحمزه ثمالی، و عبادة بن زیاد اسدی. 8 - حدیث شماره (4903) به وجود ابوهارون عبدی. 9 - حدیث شماره (4904) به وجود حارث بن حصیره و عمرو بن ثابت. 10 - حدیث شماره (4907) به وجود حارث بن حصیره. و دیگر احادیث. [1] . با مراجعه به احادیثی که البانی از کتاب «المراجعات» تضعیف کرده پی می بریم که تضعیف بیشتر این روایات به جهت وجود برخی از افراد شیعی در اسناد آن ها است. در حالی که در جای خود به اثبات رسیده که مجرّد وجود شیعی در سلسله اسناد، سبب ضعف روایت نمی شود؛ زیرا راوی حدیث در صورتی که مورد وثوق و اطمینان باشد و از کذب و اتّهام پرهیز کند باید به روایاتش اخذ کرد؛ گرچه دارای مذهبی است که با مذهب دیگران مخالف است. در بین راویان احادیث فضایل اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام کسانی وجود دارند که به اعتراف علمای رجال اهل سنت مورد اطمینان بوده و از دروغ و تهمت مبرّا می باشند، لذا واجب است که روایات آن ها را مورد توجه قرار داده و به آن ها عمل نمود. دکتر بستوی می گوید: «مدار و معیار در قبول راوی، عدالت و ضابط بودن است با قطع نظر از این که عقیده او چیست، مگر این که راوی از اسلام خارج شده باشد. و این مسلک بسیاری از علما در قدیم و جدید است...». آن گاه از علی بن مدینی نقل می کند که می گفت: «اگر بخواهیم احادیث اهل کوفه را به جهت تشیع رها کنیم کتب حدیثی خراب خواهد شد. و لذا ذهبی در ترجمه ابان بن تغلب کوفی می گوید: «او گرچه شیعی است ولی شخصی راستگو می باشد، لذا ما احادیث او را اخذ می کنیم و بدعت ها و اعتقادات ناصحیحش را بر او واگذار می نماییم». [2] . به همین جهت است که ابن حجر عسقلانی در مقدمه شرح خود بر صحیح بخاری به نام «فتح الباری» که از مشهورترین شروح بر صحیح بخاری است، فصل نهم را درباره بررسی کسانی قرار داده که از رجال صحیح بخاری مورد طعن قرار گرفته اند. و سپس از اعتراضات بر آنان یکی یکی جواب می دهد، تا این که در فصلی که تحت عنوان «تمییز اسباب طعن در این افراد» منعقد کرده، اسامی جماعتی از افراد را که به تشیع نسبت داده را ذکر می کند و سپس از آن ها دفاع می نماید که از جمله این افراد: اسماعیل بن ابان، عبدالرزاق بن همام صنعانی، عدی بن ثابت انصاری، ابونعیم فضل بن دکین، محمّد بن فضیل بن غزوان و دیگر افراد است... [3] . او در جایی دیگر می گوید: «امّا تشیع؛ گذشت که گفتیم تشیّع راوی در صورتی که در اخذ و ادا ثابت باشد، نمی تواند به حدیث او ضرر برساند...». [4] . در همین راستا سید شرف الدین رحمه الله در کتاب شریف «المراجعات» به ترتیب (حروف الفبا) اسامی صد نفر از رجال شیعه که در سندهای حدیثی عامه وارد شده اند را نام برده است. [5] . و نیز شیخ محمّد جعفر طبسی در کتاب «رجال الشیعه فی اسانید السنة» قریب به دویست نفر از این گونه افراد را در کتاب خود آورده و ترجمه و احادیث آنان را نیز ذکر کرده است. [1] سلسلة الأحادیث الضعیفة، ج 10. [2] المهدی المنتظر فی وضوء الاحادیث الصحیحة، بستوی، ص 373-371. [3] مقدمه فتح الباری، ص 460. [4] همان، ص 398. [5] المراجعات، مراجعه 16. ---------------------------جرح راویان به اتهام رفضالبانی در ردّیه خود بر احادیث فضایل «المراجعات» برخی دیگر از روایات را به اتّهام این که افراد رافضی در سلسله اسناد آن ها است ردّ کرده و تضعیف می کند؛ در حالی که مجرّد «رفض» و «رافضی» بودن نمی تواند منشأ تضعیف روایت گردد. اینک به ارقام برخی از روایات اشاره می کنیم: 1 - حدیث شماره (4882) به سبب وجود عمرو بن ثابت در سند آن. 2 - حدیث شماره (4896) به وجود معلّی بن عبدالرحمن. 3 - حدیث شماره (4902) به وجود ابوحمزه ثمالی. 4 - حدیث شماره (4915) به وجود زیاد بن منذر. 5 - حدیث شماره (4925) به وجود ابوالجارود زیاد بن منذر. و ده ها سند دیگر که به جهت وجود افرادی با اتهام به «رفض» و رافضی بودن، احادیث آنان را تضعیف کرده است. در حالی که مجرّد این عنوان نیز نمی تواند سبب جرح و قدح راوی، در نتیجه تضعیف روایت گردد؛ زیرا بسیاری از این گونه اسناد روایات اهل سنت در صحاح و غیرصحاح قرار گرفته اند و در عین حال مورد توثیق رجال اهل سنت نیز می باشند. ---------------------------نقدی بر محمود زعبیاو در کتاب «البیّنات» در ردّ مرحوم شرف الدین عاملی که اسامی صد نفر از رجال شیعه که در سندهای اهل سنت قرار گرفته اند را ذکر کرده، می نویسد: «تمام راویانی که ایشان اسامی آن ها را ذکر کرده، معروف یا متّهم به تشیع اند نه رفض، و آنان هرگز دعوت به تشیع نداشته اند، بلکه انسان هایی معروف به تقوا و صدق و صلاح حال بوده اند. و کسی که حالش چنین باشد چه جهت دارد که روایتش را ردّ کنیم، مگر این که هوی و تعصّب انگیزه انسان برای این کار باشد. و زود است که مشاهده نماییم هیچ یک از افرادی که ایشان نام آنان را برده به «رفض» نسبت داده نشده است». [1] . با ذکر اسامی این افراد، اشتباه یا دروغ اشکال کننده واضح شد. [1] البیّنات، محمود زعبی، ج 1، ص 215. ---------------------------اهتمام پیامبر به تدوین حدیثگرچه بعد از وفات پیامبرصلی الله علیه وآله به جهت مقابله مدرسه خلفا با کتابت و نقل و تدوین حدیث، جلوی رونق آن گرفته شد ولی مطابق روایات فریقین پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله و اهل بیت معصوم او اهتمام فراوانی به تدوین و کتابت حدیث داشته اند. ابوداوود در «سنن» از عبداللَّه بن عمر نقل می کند: من هر چه را که از رسول خداصلی الله علیه وآله می شنیدم می نوشتم تا آن ها را حفظ کنم، قریش مرا از این کار نهی کرد. آنان به من گفتند: آیا تو هر چه را از رسول خداصلی الله علیه وآله می شنوی می نویسی؟ در حالی که او بشری است که در حال غضب و رضا سخن می گوید؟ من از کتابت حدیث رسول خدا دست برداشتم، تا این که این مطلب را با رسول خداصلی الله علیه وآله در میان گذاردم. پیامبرصلی الله علیه وآله با انگشت خود به دهانش اشاره کرد و فرمود: «اکتب فوالّذی نفسی بیده ما یخرج منه الاّ حقّ»؛ [1] «بنویس، قسم به کسی که جانم به دست اوست از این زبان به جز حق خارج نمی شود.» ترمذی در سننش از ابوهریره نقل می کند که گفت: مردی بود از انصار که در کنار پیامبر می نشست و سخنان پیامبر را با اعجاب تمام گوش می داد ولی آن ها را حفظ نمی کرد. از این مشکل به نزد رسول خداصلی الله علیه وآله شکایت آورد و عرض کرد: ای رسول خدا! من از شما حدیث می شنوم به حدّی که مرا به اعجاب وا می دارد ولی آن ها را حفظ نمی کنم؟! حضرت فرمود: «استعن بیمینک»؛ «به دست راستت کمک بگیر.» با دستش اشاره به خط کرد. [2] . امام باقرعلیه السلام به حمران بن اعین فرمود: «انّ فی هذا البیت صحیفة طولها سبعون ذراعاً بخطّ علیّ علیه السلام و املاء رسول اللَّه صلی الله علیه وآله، لو ولّینا الناس لحکمنا بما انزل اللَّه لن نعدو ما فیها»؛ [3] «همانا در این اتاق صحیفه ای است با طول هفتاد ذراع با خطّ علی علیه السلام و انشای رسول خداصلی الله علیه وآله، اگر ما متولّی امور مردم شویم به آنچه خداوند نازل کرده حکم خواهیم کرد و از آنچه در آن آمده تجاوز نمی کنیم.» [1] سنن ابن داوود، ج 3، ص 318، رقم 3646؛ مسند احمد، ج 2، ص 162. [2] سنن ترمذی، ج 5، ص 39، رقم 2666. [3] بحارالأنوار، ج 26، ص 18. ---------------------------جهات بازنگری در حدیثدانشمندان برای ضرورت بازنگری در احادیث جهات متعددی ذکر کرده اند که از آن جمله عبارت است از: ---------------------------تجارت با حدیثدر تاریخ اسلام کسانی معروف به جعل و وضع حدیث بوده اند که هدف آنان از نشر این احادیث طمع در دنیا و تجارت با آن احادیث بوده است. ابن الجوزی نقل می کند: نزد مهدی عباسی ده نفر از محدّثین را آوردند که از جمله آنان غیاث بن ابراهیم بود. مهدی عباسی کبوتربازی را دوست می داشت. به قیاس گفت: برای من حدیث نقل کن. او حدیث ابوهریره را برایش تلاوت نمود که مسابقه تنها در پیاده روی یا اسب سواری یا نیزه پرانی نیست. آن گاه غیاث به جهت خوشنودی مهدی عباسی کبوتربازی را نیز اضافه کرد. لذا مهدی دستور داد تا ده هزار درهم به او جایزه دهند... [1] . ابن ابی الحدید از استاد خود ابوجعفر نقل می کند که روایت شده معاویه به سمرة بن جندب صد هزار درهم داد تا روایت کند این آیه در مذمّت علی بن ابی طالب نازل شده است: «وَمِنَ النّاسِ مَنْ یُعْجِبُکَ قَوْلُهُ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَیُشْهِدُ اللَّهَ عَلی ما فی قَلْبِهِ وَ هُوَ أَلَدُّ الْخِصامِ - وَإِذا تَوَلَّی سَعی فِی الْأَرْضِ لِیُفْسِدَ فِیها وَیُهْلِکَ الْحَرْثَ وَالنَّسْلَ وَاللَّهُ لا یُحِبُّ الْفَسادَ»؛ [2] «و از مردم، کسانی هستند که گفتار آنان، در زندگی دنیا مایه اعجاب تو می شود و خدا را بر آنچه در دل دارند گواه می گیرند. [این در حالی است که]آنان، سرسخت ترین دشمنانند. [نشانه آن، این است که] هنگامی که روی برمی گردانند [و از نزد تو خارج می شوند]، در راه فساد در زمین، کوشش می کنند، و زراعت ها و چهارپایان را نابود می سازند. [با این که می دانند] خدا فساد را دوست نمی دارد.» و این که آیه دوم در شأن ابن ملجم نازل شده است: «وَمِنَ النّاسِ مَنْ یَشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ»؛ «بعضی از مردم [با ایمان و فداکار، همچون علی علیه السلام در لیلة المبیت به هنگام خفتن در جایگاه پیغمبرصلی الله علیه وآله]، جان خود را به خاطر خشنودی خدا می فروشند.» او قبول نکرد. معاویه پیشنهاد دویست هزار درهم را به او داد. باز قبول نکرد. پیشنهاد سیصد هزار درهم را به او داد، باز قبول نکرد، تا این که پیشنهاد چهارصد هزار درهم را به او داد، قبول کرد و این روایت را جعل نمود. [3] . ابن جوزی از اسحاق بن ابراهیم حنظلی نقل کرد که گفت: «از پیامبرصلی الله علیه وآله در فضیلت معاویه هیچ گونه حدیثی صحیح نیست». [4] . [1] الموضوعات، ج 3، ص 78، باب السبق بالحمام. [2] سوره بقره، آیه 204و205. [3] شرح ابن ابی الحدید، ج 4، ص 73. [4] الموضوعات، ج 2، ص 24. ---------------------------جعل حدیث در یاری مذهببرخی نیز در تأیید دین یا مذهب خود و تشویق مردم به آن و تثبیت قلوب آنان روایاتی را جعل کرده و به پیامبرصلی الله علیه وآله نسبت داده اند. قرطبی می گوید: «به روایاتی دروغین و اخباری باطل در فضیلت سوره های قرآن و فضیلت برخی از اعمال که برخی جعل کرده التفاتی نیست، کاری که جماعت بسیاری آن را مرتکب شدند...». [1] . بالاتر از این، برخی احادیثی را در مدح امامان مذهب خود جعل کرده و به پیامبرصلی الله علیه وآله نسبت داده اند، همانند آنچه درباره ابوحنیفه نقل شده است. [2] و نیز پیروان هر مذهب فقهی احادیثی را در مدح امام خود جعل کرده و به پیامبرصلی الله علیه وآله نسبت داده اند. [1] التذکار، قرطبی، ص 155. [2] تاریخ بغداد، ج 2، ص 289. ---------------------------عرض حدیث بر قرآنقرآن کریم اوّلین مرجع و منبع برای مسلمانان در مجال عقیده و احکام است. قرآن خودش را چنین معرفی می کند: «وَنَزَّلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ تِبْیاناً لِکُلِّ شَیْ ءٍ»؛ [1] «ما کتاب [قرآن] را بر تو نازل کردیم در حالی که روشن کننده هر چیزی است.» بدین جهت، قرآن میزان حقّ و باطل درباره مسائلی است که به عقیده و شریعت از راه روایات نسبت داده می شود، لذا باید حدیث را با قرآن سنجید. فخر رازی از پیامبرصلی الله علیه وآله نقل کرده که فرمود: «اذا روی لکم عنّی حدیث فاعرضوه علی کتاب اللَّه، فانّ وافقه فاقبلوه والّا فردّوه»؛ [2] «هر گاه از من حدیثی به نظر شما رسید آن را بر کتاب خدا عرضه کنید اگر آن را موافق با کتاب خدا یافتید قبول کنید وگرنه آن را رد نمایید.» ایّوب بن حر می گوید: از امام صادق علیه السلام شنیدم که می فرمود: «کلّ شی ء مردود الی الکتاب و السنة، و کلّ شی ء لایوافق کتاب اللَّه فهو زخرف»؛ [3] «هر چیزی به کتاب و سنت باز می گردد. و هر چیزی که با کتاب خدا موافق نباشد باطل است.» مقصود از عرض حدیث بر قرآن احراز عدم مخالفت حدیث با قرآن است، نه این که به طور حتم باید آیه ای موافق با حدیث در قرآن وجود داشته باشد. از باب نمونه: مسلم در صحیح خود از عمر بن خطّاب نقل کرده که پیامبرصلی الله علیه وآله فرمود: «المیّت یعذّب فی قبره بما نیح علیه»؛ [4] «مرده با نوحه سرایی اهلش بر او عذاب می شود.» مفاد این روایت با قرآن سازگاری ندارد؛ زیرا خداوند متعال می فرماید: «وَلا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْری»؛ [5] «و هیچ گنه کاری گناه دیگری را متحمّل نمی شود.» [1] سوره نحل، آیه 89. [2] التفسیر الکبیر، ج 3، ص 295. [3] وسائل الشیعه، ج 18، ص 78، کتاب القضاء، باب 9 از ابواب صفات. [4] صحیح مسلم، ج 3، ص 41، باب: المیت یعذّب ببکاء اهله علیه. [5] سوره انعام، آیه 164. ---------------------------عرض حدیث بر عقل قطعیعقل در اسلام از جایگاه ویژه و رفیعی برخوردار است، و مقصود به آن احکامی است که تمام عقلا با قطع نظر از نزاع ها و تعصّبات و پیش فرض ها بر آن اتفاق دارند، نظیر حکم عقل به این که هر پدیده ای احتیاج به علّت دارد، و دور و تسلسل باطل است، و عدل حسن و ظلم قبیح است. این ها احکام عقلیه ای است که سنگ آسیاب عقیده و شریعت بر آن دور می زند، و اگر کسی آن ها را منکر شود حتی نمی تواند وجود خدا را ثابت کند. خداوند متعال می فرماید: «فَبَشِّرْ عِبادِ - الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولئِکَ الَّذِینَ هَداهُمُ اللَّهُ وَأُولئِکَ هُمْ أُولُوا الْأَلْبابِ»؛ [1] «پس بندگان مرا بشارت ده. همان کسانی که سخنان را می شنوند و از نیکوترین آن ها پیروی می کنند، آنان کسانی هستند که خدا هدایتشان کرده و آن ها خردمندانند.» و نیز در قرآن تشویق به تعقّل و تفکّر نموده است. از اینجا استفاده می شود که منطق عقل حجّت قطعی بین خداوند سبحان و بندگان او است. و لذا می تواند مقیاس دیگری برای تمییز حق از باطل باشد. [1] سوره زمر، آیات 17و18. ---------------------------عرض حدیث بر اتفاق امتاگر امت بر مطلبی اتفاق کردند دلیل قطعی بر حقّانیت آن است، و این راه و منهجی است که شیعه و عامه بر آن اتفاق دارند، گرچه شیعیان، اعتبار اتفاق و اجماع امت را به اعتبار کشف از قول معصوم می دانند. بر این اساس، اگر حدیثی مخالف با اتفاق امت بود از اعتبار ساقط بوده و محکوم به جعل و وضع است. از باب نمونه: طحاوی به سندش از انس نقل کرده که گفت: از آسمان برف بارید. ابوطلحه به ما گفت: برای ما از این برف بیاور. آن گاه در حالی که روزه دار در ماه رمضان بود از آن بخورد. من به او گفتم: آیا در حالی که روزه داری از آن می خوری؟ گفت: این برفی است که از آسمان فرود آمده و ما با آن شکم های خود را پاک می کنیم، و آن طعام یا آشامیدنی نیست! انس می گوید: من نزد رسول خداصلی الله علیه وآله آمدم و این مطلب را به او خبر دادم. حضرت فرمود: آن را از عمویت بگیر و قبول کن». [1] . در حالی که این روایت با اتفاق و اجماع امت مخالفت دارد که مطلق اکل و شرب مبطل روزه است. و لذا می توان حکم به وضع و جعل این حدیث نمود. و لذا سیوطی آن را در احادیث جعلی برشمرده است. [2] . [1] مشکل الآثار، ج 2، ص 328، رقم 1983. [2] الاحادیث الموضوعة، ص 116. ---------------------------ارزیابی صحیحین نزد عامههمان گونه که اشاره شد اهل سنت دیدگاه خاصی نسبت به صحاح خود خصوصاً صحیح بخاری و صحیح مسلم دارند، اینک برخی از عبارات آن ها را درباره این دو کتاب خصوصاً صحیح بخاری ذکر می کنیم: 1 - چلبی می گوید: «کتاب هایی که در علم حدیث تصنیف شده بیش از حدّ شمارش است، جز آن که سلف و خلف اتفاق کرده اند بر این که صحیح ترین کتاب بعد از کتاب خدای سبحان و متعال صحیح بخاری و سپس صحیح مسلم است». [1] . 2 - محمّد بن یوسف شافعی می گوید: «... کتاب صحیح بخاری و صحیح مسلم صحیح ترین کتاب بعد از کتاب خدای عزیز است». [2] . 3 - ذهبی می گوید: «و امّا جامع صحیح بخاری، جلیل ترین کتاب و برترین کتابی است که بعد از کتاب خداوند عزّوجلّ نوشته شده است». [3] . 4 - ابوعلی نیشابوری می گوید: «در زیر آسمان صحیح تر از کتاب «مسلم» نیست». [4] . 5 - نووی می نویسد: «همانا صحیح ترین کتاب بعد از قرآن صحیح بخاری و صحیح مسلم است، و کتاب بخاری صحیح تر و پرفایده تر است...». [5] . او نیز در مقدمه شرح خود بر صحیح مسلم می نویسد: «علما اتفاق کرده اند بر این که صحیح ترین کتاب بعد از قرآن عزیز صحیح بخاری و صحیح مسلم است. و امت این دو کتاب را تلقی به قبول کرده است». [6] . 6 - قسطلانی می گوید: «امت اتفاق کرده بر این که این دو کتاب تلقّی به قبول شده است...». [7] . 7 - ابن حجر هیتمی مکّی می نویسد: «صحیح بخاری و صحیح مسلم به اجماع بزرگان صحیح ترین کتاب بعد از قرآن است». [8] . غلو و مدح زیاد درباره این دو کتاب را به حدّی رسانده اند که حتی خواب هایی را نقل کرده و در تأیید این دو کتاب مطالبی را به پیامبرصلی الله علیه وآله نسبت می دهند. حال با وجود این حد اعتبار برای این دو کتاب اگر مطلبی مخالف با عقل است، باید بر آن اعتراض نمود، نه کتب حدیثی شیعه که چنین غلوّی را علمای شیعه درباره هیچ یک از کتاب های حدیثی خود ندارند. [1] کشف الظنون، ج 1، ص 641، باب علم الحدیث. [2] هدی الساری، ص 8. [3] ارشاد الساری، ج 1، ص 29. [4] تذکرة الحفّاظ، ج 2، ص 589. [5] التقریب، نووی، ص 3. [6] المنهاج فی شرح صحیح مسلم، ج 1، ص 14. [7] ارشاد الساری، ج 1، ص 20. [8] الصواعق المحرقة، ص 9. ---------------------------مفهوم صحابهخلیل بن احمد فراهیدی می گوید: «صِحابه: مصدر (صاحبک) و صاحب به معنای نعتی است، ولی در کلام، غالباً به معنای اسمی به کار می رود». [1] . راغب اصفهانی می گوید: «صاحب به معنای ملازم است؛ یعنی کسی که ملازم کسی یا چیزی است، خواه مصاحبتش با بدن باشد که این معنای حقیقی است و در اکثر اوقات استعمال دارد، یا به عنایت و همّت است که این هم یک نوع مصاحبت است ولو مجازاً...». [2] . معنای لغوی این کلمه در قرآن کریم در موارد متعدد به کار رفته که تمام آن ها مشترک در معنای معاشرت و ملازمت است. [1] ترتیب کتاب العین، ص 440. [2] مفردات راغب، ص 275. ---------------------------آرای مختلف در مورد صحابیعالمان و مورّخان در مورد صحابه دیگاه های مختلفی دارند که به برخی از آن ها اشاره می کنیم: 1 - کفر جمیع صحابه؛ این رأی از فرقه کاملیه است، که با قرآن و حدیث و سیره صحابه و عقل، مخالف است، و شیعه امامی نیز از آن متبرّی است. 2 - رأی شیعه امامی و برخی از اهل سنت؛ به این معنا که در میان صحابه افراد مختلفی از عادل و فاسق وجود داشته اند، از این رو مجرد مصاحبت با رسول خداصلی الله علیه وآله باعث نمی شود که کسی تکویناً عادل گردد. 3 - عدالت جمیع صحابه قبل از دخول در فتنه؛ این رأی از معتزله است، آنان معتقد به فسق کسانی هستند که در جنگ با امیرالمؤمنین علیه السلام شرکت کردند. 4 - تأویل و توجیه مواقف صحابه؛ مطابق این رأی باید تمام کارهای صحابه که در ظاهر مخالف با اسلام و ظواهر دین است، توجیه نمود. 5 - عدالت جمیع صحابه؛ مطابق این رأی - که نظر اکثر اهل سنت است - تمام صحابه عادل بوده و با عدالت از دنیا رفته اند. برای توضیح بیشتر به بحث «عدالت صحابه» مراجعه شود. ---------------------------بررسی کلی روایاتحدیث «اصحابی کالنجوم» را برخی از صحابه نقل کرده اند که همه آن روایات از ضعف سندی برخوردار است: 1 - روایت عبداللَّه بن عمر در سند روایت او عبدالرحیم بن زید و زید العمّی وجود دارند که هر دو ضعیف اند. 2 - روایت عمر بن خطّاب در سند روایت او نعیم بن حماد و عبدالرحیم بن زید و زید العمّی وجود دارند که همگی ضعیف اند. 3 - روایت جابر بن عبداللَّه انصاری از جابر با یک سند دارقطنی حدیث «نجوم» را نقل کرده که در آن سند حمید بن زید وجود دارد که مجهول است. و در سند دیگرش ابوسفیان و سلام بن سلیم و حارث بن غصین وجود دارند که ضعیف و یا مجهولند. 4 - روایت عبداللَّه بن عباس در سند این روایت سلیمان بن ابی کریمه و جویبر بن سعید و ضحاک بن مزاحم وجود دارند که همگی از ضعفا به حساب می آیند. 5 - روایت ابوهریره در سند این روایت نیز جعفر بن عبدالواحد قاضی هاشمی وجود دارد که متّهم به جعل حدیث و کذب است. 6 - روایت انس بن مالک در سند این روایت بشر بن حسین وجود دارد که ابوحاتم او را دروغگو می داند. و نیز ابن حجر کلماتی را از علما در مذمّت او در «لسان المیزان» آورده است. [1] . [1] لسان المیزان، ج 2، ص 23-21. ---------------------------بررسی دلالت حدیثحدیث «نجوم» از حیث متن نیز بر فرض صحّت سند، قابل مناقشه است؛ زیرا آیا کسی می تواند باور کند که جمیع صحابه بعد از پیامبرصلی الله علیه وآله بر طریق مستقیم بوده اند؟ آیه همه آن ها اهلیّت برای اقتدا داشته اند؟ آیا همه آن ها به هدایت رسیده اند تا بتوانند دیگران را نیز به هدایت رهنمون کنند؟ اگر چنین است پس چرا این همه آیات در قرآن کریم در مذمت طایفه ای از صحابه وارد شده است؟ و نیز این همه روایات در مذمت جماعتی از آن ها از شخص پیامبرصلی الله علیه وآله رسیده است؟ [1] پیامبرصلی الله علیه وآله می دانست که بعد از او چه اتفاقی خواهد افتاد و امت او به 73 فرقه متفرق خواهند شد. مگر نه این است که در احادیث «حوض» پیامبرصلی الله علیه وآله خبر از بدعت گذاری جماعتی از صحابه داده و نیز آنان را اهل جهنم دانسته است؟ [2] آیا جماعتی از صحابه اهل فسق و فجور نبوده اند؛ از قبیل: 1 - جماعتی از مشاهیر صحابه در قضیه جمل در موضوع «حوأب» دروغ گفته و مردم را نیز تحریض بر گواهی به دروغ کردند. این موضوع از قضایای مشهور در کتب تاریخ اهل سنت؛ از قبیل تاریخ طبری، ابن اثیر، ابن خلدون، ابی الفداء و مسعودی و دیگران است. 2 - مگر نبود که خالد بن ولید مالک بن نویره را کشت و با زن او بدون عده گرفتن زنا کرد؟ 3 - مگر مغیرة بن شعبه با ام جمیل زنا نکرد. [3] . 4 - مگر سمرة بن جندب در عصر عمر بن خطّاب شراب فروش نبود؟ [4] . 5 - مگر عبدالرحمن بن عمر بن خطّاب شراب خور در عصر خلافت پدرش در مصر نبود؟ [5] . 6 - مگر برخی از بزرگان صحابه به احکام شرعی جاهل نبودند؟ 7 - مگر معاویه کسی نبود که ربا می گرفت و هنگامی که ابوالدرداء به او اعتراض کرد که پیامبرصلی الله علیه وآله ربای معاوضی را جایز نمی داند در جواب گفت: من اشکالی در آن نمی بینم. [6] . و.... نتیجه این که: حدیث «اصحابی کالنجوم» سنداً و دلالتاً قابل مناقشه بوده و بی اعتبار است و لذا نمی توان به آن استدلال نمود. [1] برای اطلاع رجوع شود به بحث «عدالت صحابه». [2] صحیح بخاری، باب فی الحوض، ج 4، ص 87و88. [3] وفیات الاعیان، ج 2، ص 455؛ تاریخ طبری، ج 4، ص 207. [4] ر.ک: صحیح بخاری و دیگر کتب. [5] شرح ابن ابی الحدید، ج 3، ص 123. [6] موطأ مالک، ج 2، ص 59. ---------------------------جعل روایات در شأن خلفاابن ابی الحدید می نویسد: معاویه در نامه ای که به عمّال خود در تمام بلاد اسلامی نوشت دستور داد تا به هیچ کس از شیعیان علی و اهل بیتش اجازه گواهی ندهند. و نیز بر آن ها نوشت تا شیعیان عثمان و محبّین او و کسانی که فضایل و مناقب او را روایت می کنند جمع کرده و آنان را تکریم کنند و گزارشی از آن روایات جعلی و اسامی آن ها و اسم پدران و عشیره آن ها را به او بدهند تا به آن ها صله دهد. با این دستور و انتشار آن بین مردم، فضایل بسیاری برای عثمان نقل شد، تا به حدّی که در هر کشور تکثیر شده و داخل منازل هر یک از مردم وارد شد... بعد از مدتی معاویه بار دیگر نامه ای به کارگزاران خود نوشت، و در آن گوشزد کرد که حدیث در شأن عثمان فراوان نقل شده و هر گاه نامه من به شما رسید مردم را دعوت به نقل روایت در شأن صحابه و خلفای اولین نمایید. و هر روایتی را که کسی در شأن ابوتراب نقل کرده آن را در شأن صحابه درآورید؛ زیرا این عمل نزد من محبوب تر بوده و ابوتراب و شیعیان او را مغلوب خواهد کرد.... نامه معاویه بر مردم قرائت شد، لذا روایات جعلی بسیاری در مناقب صحابه در میان مردم منتشر گشت در حالی که هیچ حقیقت و واقعیت نداشته است. کار به جایی رسید که این روایات به اسم احادیث پیامبرصلی الله علیه وآله بر بالای منابر خوانده شد و نیز به دست معلمان مکتب خانه ها سپرده شد تا به کودکان و نوجوانان تعلیم دهند، و لذا مردم آن ها را همانند قرآن آموختند و به دختران و همسران و خدمتکاران خود نیز منتقل نمودند و همین طور این روایات تا کنون در دسترس مردم باقی مانده است... و از این طریق روایات جعلی بسیار و تهمت های فراوانی در بین مردم در شأن خلفا و صحابه منتشر شد...». [1] . ابن عرفه معروف به نفطویه از اکابر محدّثین و مورّخین به این مناسبت نقل می کند: «بیشتر احادیث در فضایل صحابه در ایام بنی امیه به جهت تقرّب به آن ها جعل شد تا با این گونه احادیث به گمان خودبینی بنی هاشم را به خاک بمالند». [2] . ابن الجوزی در کتاب «الموضوعات» می گوید: «گروهی متعصّب که هیچ بهره ای از خیر ندارند ادّعای تمسک به سنت نموده به جهت مقابله با رافضه احادیثی را در فضایل ابوبکر جعل و وضع نمودند...». [3] . همو در جایی دیگر جاعلین حدیث را بر چند قسم تقسیم می کند: 1 - زنادقه و اهل کفر که به قصد فاسد کردن شریعت و وارد کردن شک در آن و بازی با دین، جعل حدیث کرده و به پیامبرصلی الله علیه وآله نسبت دادند. 2 - برخی نیز به جهت یاری مذهب خود جعل حدیث کرده و شیطان آن ها را این گونه فریب داد که این عمل جایز است. 3 - برخی نیز به جهت ترغیب مردم به عمل بر خیر و دوری از شر، احادیثی را جعل نمودند. 4 - گروهی دیگر جعل حدیث بر هر کلام حسن را جایز شمردند. 5 - و برخی نیز به جهت اهداف و اغراضی خاص، حدیثی را اختراع می نمودند. [4] . و نیز می گوید: «من احادیث بسیاری را که در فضل ابوبکر نقل می کنند ذکر نمی کنم؛ زیرا برخی از آن ها از حیث معنا صحیح است ولی از حیث سند و نقل ثابت نیست، و برخی نیز بی معنا است و دائماً آن ها را از زبان عوام مردم می شنوم...». [5] . [1] شرح ابن ابی الحدید، ج 3، ص 15؛ فجر اسلام، احمد امین، ص 275. [2] همان؛ فجر الاسلام، ص 213. [3] کتاب الموضوعات، ج 1، ص 225. [4] کتاب الموضوعات، ج 1، ص 20-15. [5] همان، ج 1، ص 237. ---------------------------وجود کذابینبا رجوع به کتاب های رجال اهل سنت پی به وجود اشخاصی خواهیم برد که در سلسله احادیث بسیاری قرار گرفته اند ولی به تصریح علمای رجال از خود اهل سنت متّهم به کذب و جعل و تزویرند. اینک اسامی برخی از آن ها را ذکر می کنیم: 1 - ابان بن جعفر ابوسعید بصری؛ بسیار دروغگو و جعل کننده حدیث بر رسول خدا است. [1] . 2 - باذام ابوصالح؛ تابعی کذّاب است. [2] . 3 - جارود بن یزید ابوعلی عامری؛ وی بسیار دروغگویی است که جعل حدیث می کند. [3] . 4 - حبیب بن ابی حبیب؛ از دروغگوترین مردم بوده و تمام احادیث او جعلی است. [4] . 5 - خالد بن اسماعیل ابوالید المخزومی؛ او متروک بوده و به احادیثش احتجاج نمی شود، جعل حدیث می کرد و به افراد ثقه نسبت می داد. [5] . 6 - داوود بن عبدالجبار ابوسلیمان مؤذن؛ بسیار دروغگو بوده و منکر الحدیث است. سزاوار نیست که احادیثش مکتوب شود. [6] . 7 - زکریا بن یحیی مصری ابو یحیی وکار؛ بسیار دروغگو و از دروغگوهای بزرگ روزگار است. او با وجود آن که از فقهای صاحب حلقه و از صالحان و عابدان به شمار آمده ولی در عین حال جعل حدیث می کرده است. [7] . 8 - سلیم بن مسلم؛ جعل کننده حدیث و جهمی خبیث بود. و لذا احادیث او ترک شده و هیچ ارزشی ندارد. [8] . 9 - شیخ بن ابی خالد بصری؛ او اهل جعل حدیث بود. چهار صد حدیث را جعل کرده و داخل برنامه مردم نمود. [9] . 10 - ضحّاک بن حمزه منبجی؛ او اهل وضع حدیث بود. و تمام روایات او از حیث متن یا سند منکر است. [10] . 11 - طاهر بن فضل حلبی؛ او کسی بود که جعل حدیث می کرد و آن ها را به افراد ثقه نسبت می داد. تنها احادیثش را به جهت تعجب می توان نوشت. [11] . 12 - عبد الرحمن بن مالک بن مغول؛ او بسیار دروغگو و تهمت زننده ای بود که هیچ کس درباره او شک ندارد. او جعل حدیث می کرد. [12] . 13 - غیاث بن ابراهیم نخعی؛ کذّاب خبیثی است که جعل حدیث می کرد. [13] . 14 - فضل بن سُکین ابوالعباس؛ ابن معین می گوید: او کذّاب است. خدا لعنت کند هر کسی را که از او حدیث کوچک یا بزرگ نقل کند مگر آن که او را نشناسد. [14] . این ها برخی از کسانی بودند که در سلسله اسناد روایات اهل سنت وارد شده و نزد رجالیین اهل سنت معروف به جعل حدیث و کذب و دروغ اند. کسی که قصد تتبّع در این موضوع را دارد به کتاب «اللآلی المصنوعة» و «تذکرة الموضوعات» و «کتاب المجرومین» و «رجال السنة» از شیخ محمّد حسن مظفر و «الغدیر» از علامه امینی رحمه الله مراجعه کند. مرحوم علامه در کتاب خود اسامی (702) نفر از رجال اهل سنت را نام برده که در رجال خود آن ها، متهم به کذب و جعل حدیث اند. آن گاه می گوید: این ها بخشی از این گونه افرادند، و شاید کسانی که به کتاب های آن ها مراجعه کنند به افرادی دیگر برخورد نمایند که اهل این کار بوده اند. جالب توجه این که این عمل نزد بسیاری از اهل سنت، عمل زشتی نبوده بلکه افراد معروف به زهد و تقوا به این عمل منسوب اند. و حتی به عنوان شعار صالحین نزد اهل سنت مطرح است، به این اعتقاد که افراد با جعل حدیث در شأن خلفا و صحابه و تقویت قلوب مردم به آنان به خداوند متقرّب می شوند. و لذا یحیی بن معین قطّانی می گوید: من در میان صالحان در جعل حدیث دروغگوتر ندیدم. [15] آن گاه علامه امینی رحمه الله اسامی افرادی را ذکر می کند که معروف به زهد و تقوا بوده ولی در عین حال متّهم به جعل حدیث شده اند؛ امثال: 1 - هیثم طائی؛ او کسی بود که تمام شب را به نماز مشغول بود و هنگامی که صبح می شد می نشست و جعل حدیث می نمود. 2 - حرب بن میمون؛ او مجتهد عابد بود ولی از همه بیشتر دروغ می گفت. 3 - محمّد بن ابراهیم شامی؛ او از زهّادی بود که به کذّاب وضّاع معروف شده بود. 4 - حافظ عبدالمغیث حنبلی؛ شخصی معروف به زهد، اعتماد، دین داری، صداقت، امانت، صلاح، اجتهاد، متابعت سنت و آثار بود، ولی در عین حال کتابی را تألیف کرده که در آن پر از احادیث جعلی در فضایل یزید بن معاویه است. 5 - محمّد بن عکاشه؛ او کسی بود که هنگام قرائت قرآن بسیار گریه می کرد ولی از جمله جعل کنندگان بسیار ماهر در حدیث بود. 6 - ابوعمر زاهد؛ او کسی است که در فضایل معاویة بن ابی سفیان کتابی را از احادیث جعلی تألیف کرده است. 7 - بردانی؛ مرد صالحی است که در فضیلت معاویه جعل حدیث می کرده است. آن گاه می گوید؛ از اینجا است که مشاهده می کنیم بسیاری از جعل کنندگان حدیث را که یا امامی بوده اند دارای مرید و پیرو، یا حافظی مشهور و فقیهی حجّت و شیخی در روایت و خطیبی توانمند، که دسته ای از آن ها به جهت خدمت به مبدأ یا تعظیم امام و یا به جهت تأیید مذهب خود عمداً دروغ گفته اند. [16] . [1] میزان الاعتدال، ج 1، ص 10؛ اللآلی المصنوعة، ج 2، ص 13. [2] میزان الاعتدال، ج 1، ص 138؛ تهذیب التهذیب، ج 1، ص 416. [3] میزان الاعتدال، ج 1، ص 178؛ لسان المیزان، ج 2، ص 90. [4] تهذیب التهذیب، ج 2، ص 158؛ میزان الاعتدال، ج 1، ص 452. [5] میزان الاعتدال، ج 1، ص 627؛ اللآلی المصنوعة، ج 2، ص 5. [6] میزان الاعتدال، ج 2، ص 12؛ تذکرة الموضوعات، ص 13. [7] میزان الاعتدال، ج 2، ص 77؛ الضعفاء الکبیر، ج 2، ص 87. [8] میزان الاعتدال، ج 2، ص 232؛ لسان المیزان، ج 3، ص 134. [9] تذکرة الموضوعات، ص 79؛ کتاب المجرومین، ج 1، ص 364. [10] میزان الاعتدال، ج 2، ص 323؛ کتاب المجرومین، ج 1، ص 379. [11] میزان الاعتدال، ج 2، ص 335؛ کتاب المجرومین، ج 1، ص 384. [12] میزان الاعتدال، ج 2، ص 584؛ اللآلی المصنوعة، ج 1، ص 446. [13] میزان الاعتدال، ج 3، ص 336؛ لسان المیزان، ج 4، ص 489. [14] لسان المیزان، ج 4، ص 441؛ تاریخ بغداد، ج 12، ص 362. [15] مقدمه صحیح مسلم، ج 1، ص 42؛ تاریخ بغداد، ج 2، ص 98. [16] الغدیر، ج 5، ص 227. ---------------------------تضعیف روایاتبا مراجعه به کتب اهل سنت مشاهده می نماییم که بسیاری از روایاتی که درباره خلافت و فضایل آن ها نقل شده، به کذب و جعل نسبت داده شده است. اینک این گونه روایات را در دو بخش دنبال می کنیم: ---------------------------روایات خلافت خلفادر مورد خلافت خلفا نیز اهل سنت روایاتی نقل کرده اند که خود به جعل و وضع آن تصریح نموده اند. اینک به برخی از آن ها اشاره می کنیم: 1 - به طور مرفوع از رسول خداصلی الله علیه وآله نقل کرده اند که فرمود: ابوبکر بعد از من متولّی امور امت من خواهد شد. ذهبی بعد از نقل حدیث می گوید: این خبری دروغ است. [1] . 2 - و نیز مرفوعاً نقل کرده اند که جبرائیل فرمود: ابوبکر وزیر تو در زمان حیات و خلیفه تو بعد از وفات تو است. ذهبی این حدیث را از موضوعات و جعلیّات ابوهارون اسماعیل بن محمّد فلسطین برشمرده، می گوید: ابن جوزی آن را با سندی تاریک نقل کرده و گفته: ابو هارون، کذّاب است. [2] . 3 - خطیب بغدادی از عبداللَّه بن جراد نقل کرده که گفت: رسول خداصلی الله علیه وآله اسبی را آورد و بر آن سوار شد و فرمود: سوار بر این اسب می شود کسی که خلیفه و جانشین بعد از من است. آن گاه ابوبکر سوار بر آن شد. سیوطی این حدیث را از جعلیات شمرده است. [3] . 4 - عایشه از رسول خداصلی الله علیه وآله نقل کرده که فرمود: ائمه خلافت بعد از من ابوبکر و عمر و... می باشند. ذهبی بعد از ذکر این حدیث می گوید: خبری باطل است و متّهم به وضع آن علی بن صالح انماطی است. [4] . 5 - ابن عباس در تفسیر آیه «وَ إِذْ أَسَرَّ النَّبِیُّ إِلی بَعْضِ أَزْواجِهِ حَدِیثاً» گفته: پیامبر به طور سرّی به حفصه فرمود: همانا ابوبکر ولیّ امر بعد از من است. و عمر جانشین بعد از ابوبکر است. این مطلب را به عایشه نیز گفت. [5] . ذهبی این حدیث را از حرف های باطل خالد بن اسماعیل مخزومی کذّاب دانسته است. [6] . 6 - ابوهریره نقل کرده: هنگامی که جبرئیل با رسول خداصلی الله علیه وآله بود ناگهان ابوبکر گذر کرد. حضرت فرمود: این ابوبکر است، ای جبرئیل! آیا او را می شناسی؟ گفت: همانا او در آسمان مشهورتر است تا در زمین، ملائکه او را حلیم قریش می نامند. و همانا او وزیر تو در حیات و جانشین تو بعد از وفاتت می باشد. ابن حبان این حدیث را از طریق اسماعیل بن محمّد بن یوسف نقل کرده و او را دزد حدیث نامیده که احادیث او قابل احتجاج نیست. و ابن طاهر او را کذّاب معرفی کرده است. [7] . 7 - کار را به جایی رساندند که حتی به امام علی علیه السلام نسبت داده اند که ابوبکر را به عنوان خلیفه رسول خداصلی الله علیه وآله توصیف کرده است... نقل می کنند که ابوبکر به علی علیه السلام گفت: جلو بیا و نماز گزار. حضرت فرمود: نه به خدا من جلو نمی ایستم، تو خلیفه رسول خدایی... ذهبی این حدیث را از مصائب عبداللَّه بن محمّد قدامی دانسته، [8] و ابن عدی می گوید: عموم احادیث او قابل حفظ نیست. [9] . روایات دیگر نیز در این مورد وارد شده است، هر کس قصد تحقیق دارد به «الغدیر» مراجعه نماید. [10] . [1] میزان الاعتدال، ج 2، ص 627. [2] میزان الاعتدال، ج 1، ص 247. [3] اللآلی المصنوعة، ج 1، ص 301. [4] میزان الاعتدال، ج 3، ص 133. [5] انساب الاشراف، ج 1، ص 424. [6] میزان الاعتدال، ج 1، ص 627. [7] کتاب المجرومین، ج 1، ص 130. [8] میزان الاعتدال، ج 2، ص 488. [9] الکامل فی الضعفاء، ج 4، ص 258. [10] الغدیر، ج 5، ص 566-532. ---------------------------مخالفت روایات با آروزی ابوبکراگر روایاتی را که اهل سنت در فضایل و خلافت خلفا نقل می کنند صحیح بود چرا ابوبکر در مرض موت خود چنین آرزو می کند که دوست داشتم که از رسول خداصلی الله علیه وآله سؤال می کردم که امر خلافت از برای کیست تا کسی در آن نزاع نکند. و دوست داشتم که از آن حضرت سؤال می کردم که آیا برای انصار در امر خلافت سهم و نصیبی است. [1] . [1] تاریخ طبری، ج 4، ص 53؛ العقد الفرید، ج 2، ص 254. ---------------------------اعتراف به عدم نصابوبکر در سخنان خود تصریح می کند که نصّی برای خلافت او نبوده است. ابن قتیبه در حدیثی از او نقل کرده که گفت: همانا خداوند محمّدصلی الله علیه وآله را نبی و برای مؤمنین ولی قرار داد. خداوند متعال به مقام او بین ما منّت گذارد تا این که او را اختیار نمود. پیامبر نیز امر مردم را به خودشان واگذار کرد تا آن کس را که به مصلحت خودشان است با اتفاق و بدون اختلاف انتخاب کنند، و مردم نیز مرا به عنوان والی خود انتخاب نمودند... [1] . [1] الامامة و السیاسة، ج 1، ص 21. ---------------------------حکم کذابین1 - رسول خداصلی الله علیه وآله فرمود: «هر کس بر من دروغ بندد جایگاه او در آتش است». [1] . 2 - و نیز فرمود: بر من دروغ نبندید؛ زیرا دروغ بر من موجب دخول در آتش است. [2] . 3 - و نیز فرمود: «هر کس از من حدیثی نقل کند در حالی که می داند دروغ است خودش یکی از کذّابین است». [3] . سیوطی می گوید: سراغ ندارد هیچ یک از گناهان کبیره را به جز نسبت دروغ بر پیامبر که کسی مرتکب به آن را تکفیر کرده باشد. آن گاه از شیخ ابومحمّد جوینی نقل کرده که هر کس بر پیامبر دروغ ببندد کافر شده و از ملت اسلام خارج می شود. [4] . [1] سنن ابن ماجه، ج 1، ص 13و14. [2] همان. [3] همان. [4] تحذیر الخواص، ص 125. ---------------------------بررسی حدیث «عشره مبشره»یکی از احادیث معروف و شایع نزد اهل سنت حدیث «عشره مبشّره» است. به این مضمون که پیامبرصلی الله علیه وآله ده نفر از اصحاب خود را بشارت به بهشت داده است. و لذا آنان اجماع کرده اند که این ده نفر افضل مردم بعد از رسول خداصلی الله علیه وآله می باشند. ولی با دقت و تأمّل در آن پی می بریم که این حدیث از حیث سند و دلالت قابل اعتماد نیست؛ زیرا از جمله احادیث جعلی و ساختگی به شمار می آید، ولی به جهت محبّت شدید آن ها نسبت به این ده نفر تصریح به آن نکرده یا درباره آن تحقیق ننموده اند. ما در این بحث در صدد هستیم تا این حدیث را به این ترتیب که در آن آمده مورد مناقشه قرار دهیم، نه آن که فضایل و بشارت هایی را که برای عموم صحابه است انکار کنیم؛ زیرا ما معتقدیم که برخی از آنان همانند حضرت علی علیه السلام، عمار بن یاسر، سلمان فارسی، مقداد بن اسود، زید بن صوحان، بلال حبشی، عبداللَّه بن سلام و عده ای دیگر به طور حتم از جانب رسول خداصلی الله علیه وآله به بهشت بشارت داده شده اند و واقعاً هم بهشتی اند، بلکه برای برخی از تابعین همچون اویس قرنی نیز بشارت به بهشت داده است. ---------------------------طریق عبدالله بن عمرطبرانی از احمد بن الحسین بن عبدالملک قصری مؤدب و او از حامد بن یحیی و او از سفیان، از سفیان بن خمس، از حبیب بن ابی ثابت، از عبداللَّه بن عمر از رسول خداصلی الله علیه وآله حدیث «عشره مبشره» را نقل کرده است. [1] . در سند این حدیث سفیان بن عیینه واقع شده که اهل تدلیس معرفی شده است. [2] . و نیز در سندش حبیب بن ابی ثابت است که ابن خزیمه و ابن حبّان او را مدلّس به حساب آورده اند. [3] . [1] المعجم الاوسط، ج 3؛ کنز العمال، ج 11، ص 645. [2] میزان الاعتدال، ج 2، ص 170، رقم 3327. [3] تهذیب التهذیب، ج 1، ص 431. ---------------------------حکم جعل حدیثجا دارد تا به حکم جعل و وضع حدیث و نسبت آن به رسول خداصلی الله علیه وآله اشاره کنیم: پیامبرصلی الله علیه وآله فرمود: «من کذب علیّ متعمّداً فلیتبوأ مقعده من النار»؛ [1] «هر کس بر من عمداً دروغی نسبت دهد باید جایگاهش را در آتش جهنم بداند». و در روایتی دیگر از ابوهریره نقل شده که پیامبرصلی الله علیه وآله فرمود: «من تقوّل علیّ ما لم اقلّ فلیتبوّأ مقعده من النار»؛ [2] «هر کس به من گفتاری را نسبت دهد که من آن را نگفته ام باید جایگاه خود را در آتش جهنم ببیند». این حدیث از جمله احادیثی است که 62 نفر از صحابه آن را نقل کرده اند و لذا به تصریح ابن الصلاح از جمله احادیث متواتر به حساب می آید. و نیز از پیامبر نقل شده که فرمود: «من حدّث عنّی حدیثاً وهو یری انّه کاذب فهو احد الکذّابین»؛ [3] «هرکس از من حدیثی را نقل کند؛ در حالی که می داند دروغ است او یکی از دروغ گویان می باشد». و همچنین از حضرت نقل شده که فرمود: «لا تکذبوا علیّ، فانّ الکذب علیّ یولج النار»؛ [4] «به من دروغ نسبت ندهید؛ زیرا نسبت دروغ بر من موجب دخول در آتش است». سیوطی می گوید: «من گناه کبیره ای را همانند دروغ بستن بر رسول خداصلی الله علیه وآله سراغ ندارم که احدی از اهل سنت انجام دهنده آن را به کفر نسبت دهد، و لذا شیخ ابومحمّد جوینی از اصحاب ما - که پدر امام الحرمین است - گفته: هر کس عمداً بر رسول خداصلی الله علیه وآله دروغ ببندد کفری پیدا می کند که با آن از ملت اسلام خارج می گردد. و طایفه ای از علما همچون امام ناصر الدین بن منیر از امامان مالکیه او را متابعت کرده است. و این دلالت دارد بر این که نسبت دروغ به رسول خداصلی الله علیه وآله از بزرگ ترین گناهان کبیره به شمار می آید؛ زیرا هیچ کدام از گناهان کبیره نیست که نزد اهل سنت مقتضی کفر گردد». [5] . او نیز از نووی و دیگران نقل کرده که نسبت دروغ بر پیامبرصلی الله علیه وآله از گناهان کبیره به حساب می آید. [6] . [1] سنن ابن ماجه، ج 1، ص 13و14. [2] همان. [3] سنن ابن ماجه، ج 1، ص 14و15. [4] همان، ص 13. [5] تحذیر الخواص، ص 21. [6] الخصائص الکبری، ج 2، ص 254. ---------------------------متن حدیثاحمد بن حنبل به سند خود از حذیفه نقل کرده که پیامبرصلی الله علیه وآله فرمود: «اقتدوا باللذین من بعدی ابی بکر و عمر»؛ [1] به دو نفری که بعد از من می آیند یعنی ابوبکر و عمر اقتدا کنید. ترمذی به سند خود از ابن مسعود نقل کرده که پیامبرصلی الله علیه وآله فرمود: «اقتدوا باللذین من بعدی من اصحابی ابوبکر و عمر، و اهتدوا بهدی عمار، و تمسّکوا بعهد ابن مسعود»؛ [2] به دو نفر از اصحابم که بعد از من می آیند یعنی ابوبکر و عمر اقتدا کنید، و به راهنمایی عمار هدایت یابید، و به عهد ابن مسعود تمسک کنید. [1] مسند احمد. [2] صحیح ترمذی، ج 5، ص 672. ---------------------------حدیث حذیفهحدیث حذیفه را احمد بن حنبل، ترمذی، ابن ماجه و حاکم نیشابوری و ابن حازم نقل کرده اند که پیامبرصلی الله علیه وآله فرمود: «اقتدوا باللذین من بعدی ابی بکر و عمر»؛ [1] «اقتدا کنید به کسانی که بعد از من خواهند آمد یعنی ابوبکر و عمر.» ولی این روایت حذیفه که از مشهورترین طرق این حدیث است از جهاتی دارای اشکال است. اولاً: تمام سندهای آن به عبدالملک بن عمیر بازمی گردد که مردی مدلّس و جدّاً ضعیف و کثیر الغلط و جدّاً مضطر الحدیث است. احمد بن حنبل درباره او می گوید: «او با کمی روایت مضطرب الحدیث است و ما برای او کمتر از پانصد روایت مشاهده کرده ایم که در بیشتر آن ها اشتباه کرده است». [2] و لذا اسحاق بن منصور می گوید: احمد بن حنبل او را جدّاً تضعیف کرده است. [3] ذهبی می گوید: ابن جوزی او را جرح کرده و توثیقی برای او نیاورده است. [4] و سمعانی و ابن حجر عسقلانی او را مدلّس دانسته است. [5] . عبدالملک بن عمیر همان شخصی است که سر فرستاده امام حسین علیه السلام به کوفه عبداللَّه بن یقطر یا قیس بن مسهّر صیداوی را از تن جدا کرد، هنگامی که او را به امر ابن زیاد از بالای قصر به پایین انداختند در حالی که در بدن او رمقی بود. و هنگامی که برخی بر او اعتراض کردند در جواب گفت: خواستم تا او را راحت کنم. [6] . ثانیاً: عبدالملک بن عمیراین حدیث را از ربعی بن حراش نقل کرده و ربعی از حذیفة بن یمان این حدیث را نشنیده است. و این مطلبی است که مناوی آن را ذکر کرده است. [7] . ثالثاً: در سند روایت ابن حزم، سالم بن علاء مرادی واقع است که خود ابن حزم بعد از روایت، حدیث او را تضعیف کرده است. و ذهبی می گوید: «ابن معین و نسائی او را تضعیف کرده اند». [8] و نیز ابوالجارود او را تضعیف کرده است. [9] . و نیز در سند آن عمرو بن هرم واقع شده که قطّان او را تضعیف کرده است. [10] . و نیز وکیع بن جرّاح در سند آن است که مورد قدح واقع شده است. [11] . و در بیشتر طرق حدیث «مولی ربعی بن حراش» واقع شده که به نصّ ابن حزم مجهول می باشد. و در برخی سندها چنین آمده است: «هلال مولی ربعی» که او نیز به تصریح ابن حزم مجهول است. [12] . [1] مسند احمد، ج 5، ص 382و385؛ صحیح ترمذی، باب مناقب ابوبکر و عمر و باب مناقب عمار بن یاسر؛ سنن ابن ماجه، باب مناقب ابوبکر؛ مستدرک حاکم، ج 3، ص 75؛ الاحکام فی اصول الاحکام، ج 2، ص 242. [2] تهذیب التهذیب، ج 6، ص 411. [3] تهذیب التهذیب، ج 6، ص 412؛ میزان الاعتدال، ج 2، ص 660. [4] میزان الاعتدال، ج 2، ص 660. [5] الأنساب، ج 10، ص 50؛ تقریب التهذیب، ج 1، ص 521. [6] مقتل الحسین، ص 185. [7] فیض القدیر، ج 2، ص 56. [8] میزان الاعتدال، ج 2، ص 112. [9] لسان المیزان، ج 3، ص 7. [10] میزان الاعتدال، ج 3، ص 7. [11] همان، ج 4، ص 312. [12] الاحکام فی اصول الاحکام، ج 2، ص 243. ---------------------------حدیث ابی الدرداءحدیث ابی الدرداء را ابن حجر مکی از طبرانی نقل کرده است. [1] ولی این حدیث نیز خالی از اشکال نیست؛ زیرا: اولاً: ابن حجر هیثمی بعد از نقل این حدیث از طبرانی می گوید: «در سند این حدیث کسانی وجود دارند که من آنان را نمی شناسم. [2] . ثانیاً: به مجرد وجود یک حدیث در معاجم طبرانی «المعجم الکبیر»، «المعجم المتوسط» و «المعجم الصغیر» نمی توان حکم به صحت آن نمود، بلکه احتیاج به بررسی سندی دارد که این حدیث از صحت سند برخوردار نیست. ثالثاً: در حدیث صحیح از ابوالدرداء رسیده که مادرش می گوید: روزی ابوالدرداء در حالی که غضبناک بود بر من وارد شد، به او گفتم: چه چیزی شما را غضبناک کرده است؟ گفت: به خدا سوگند! از امر محمّدصلی الله علیه وآله چیزی نمی شناسم جز آن که همه آنان نماز به جای می آورند. اگر ابوالدرداء حدیث اقتدای به ابوبکر و عمر را شنیده بود هرگز نباید چنین می گفت!! [1] صواعق المحرقة، ص 46. [2] مجمع الزوائد، ج 9، ص 53. ---------------------------حدیث عبدالله بن عمرحدیث «اقتدای به شیخین» را ذهبی از احمد بن صلیح، از ذی النون مصری، از مالک از نافع از ابن عمر نقل کرده است، وی بعد از نقل آن می گوید: «این حدیث، غلطی است از احمد که بر آن اعتماد نمی شود». [1] . و در جایی دیگر می گوید: «این حدیث اصلی از روایت مالک ندارد». [2] . ابن حجر نیز این حدیث را از ابن عمر نقل کرده ولی از عقیلی نقل می کند که او بعد از تخریج آن گفته: این حدیث منکری است که اصلی بر آن نیست. از عبارات ذهبی و ابن حجر و دیگران استفاده می شود که حدیث عبداللَّه بن عمر به تمام طرقش باطل است. [1] میزان الاعتدال، ج 1، ص 105. [2] همان، ج 3ص 610. ---------------------------تضعیف حدیث نزد بزرگان اهل سنتبعد از تضعیف حدیث «اقتدای به شیخین» نصوص عبارات علمای اهل سنت را درباره این حدیث ذکر می کنیم تا خوانندگان محترم بیشتر پی به جعل و عدم صحت آن ببرند. 1 - ابوحاتم رازی مناوی در شرح «جامع الصغیر» سیوطی بعد از نقل این حدیث می گوید: «ابوحاتم این حدیث را تضعیف کرده است...». [1] . 2 - ابوعیسی ترمذی همان گونه که قبلاً اشاره شد ترمذی بعد از نقل این حدیث آن را به جهت وجود یحیی بن سلمه در سندش تضعیف می کند. 3 - ابوبکر بزّار مناوی بعد از نقل این حدیث می گوید: «بزّار همانند ابن حزم این حدیث را صحیح نمی داند». [2] . 4 - ابوجعفر عقیلی او بعد از نقل این حدیث در کتاب «الضعفاءالکبیر» می گوید: «این حدیث منکری است که اصلی برای آن از حدیث مالک نیست». [3] . 5 - ابوبکر نقّاش ذهبی بعد از نقل این روایت در ترجمه احمد بن محمّد بن غالب باهلی می گوید: «ابوبکر نقّاش آن را واهی می داند». [4] . ابن عدیّ این حدیث را از انس بن مالک در ترجمه حمّاد بن دلیل در ترجمه ضعفا آورده است. 7 - ابوالحسن دارقطنی او بعد از نقل حدیث به سندش از عمری می گوید: «این حدیث ثابت نمی باشد و عمری که در سند آن واقع شده ضعیف است». [5] . 8 - ابن حزم اندلسی او می گوید: «اما روایت (اقتدوا باللذین من بعدی...) حدیثی غیرصحیح است؛ زیرا از مولی ربعی مجهول و از مفضّل ضبّی غیرحجّت رسیده است». [6] . 9 - شمس الدین ذهبی او بعد از نقل حدیث می گوید: «این حدیث غلط است و احمد مورد اعتماد نیست». [7] . 10 - نورالدین هیثمی او بعد از نقل این حدیث از طبرانی می گوید: «در سند آن افرادی قرار دارند که من آن ها را نمی شناسم». [8] . 11 - ابن حجر عسقلانی او همانند ذهبی این حدیث را در چند مورد تضعیف و ابطال کرده است. او در ترجمه احمد بن صلیح بعد از نقل این حدیث می گوید: «این حدیث غلط است و احمد مورد اعتماد نیست». [9] . او از جمله احادیث جعلی احمد جرجانی را حدیث «اقتدوا بالذین من بعدی ابی بکر و عمر» دانسته و آن را باطل معرفی کرده است. [10] . [1] فیض القدیر، ج 2، ص 56. [2] فیض القدیر، ج 2، ص 56. [3] الضعفاء الکبیر، ج 4، ص 95. [4] میزان الاعتدال، ج 1، ص 142. [5] لسان المیزان، ج 5، ص 237. [6] الاحکام، ج 2، ص 242و243؛ الفِصَل، ج 4، ص 88. [7] میزان الاعتدال، ج 1، ص 105. [8] مجمع الزوائد، ج 9، ص 53. [9] لسان المیزان، ج 1، ص 188. [10] الدرّ النضید، ص 97. ---------------------------بررسی حدیث «سنت خلفا»یکی از احادیثی که بعد از رسول خداصلی الله علیه وآله در مورد فضیلت سه خلیفه به آن استدلال می کنند حدیث معروف به «لزوم متابعت از سنت خلفا» است. آن ها این حدیث را تنها بر چهار خلیفه بعد از رسول خداصلی الله علیه وآله منطبق می کنند و در باب احکام فقهی و اخلاقیات و نیز علم اصول و کلام اسلامی به آن بر حجیّت سنت و لزوم پیروی از آنان استفاده می نمایند. و نیز هنگامی که نسبت به رفتار برخی از خلفا اعتراض می شود به این حدیث تمسک می کنند. اینک جا دارد که این حدیث را به طور مستقل مورد بحث و بررسی سندی و دلالی قرار دهیم. ---------------------------نقد اجمالی حدیثقبل از بررسی سندهای این حدیث به طور اجمال به نکاتی چند در مورد آن اشاره می کنیم: 1 - مفاد این حدیث با واقعیات خارجی بین صحابه سازگاری ندارد؛ زیرا مشاهده می کنیم که چه بسیاری از آنان را که با سنت ابوبکر و عمر مخالفت کردند با این که این افراد نزد آن ها از خلفای راشدین به حساب می آمدند، بلکه حتی خلیفه دوم با اول در بسیاری از مسائل با هم اختلاف نمود، حال اگر این حدیث از رسول خداصلی الله علیه وآله رسیده بود نباید چنین مخالفت هایی مشاهده می شد. 2 - مضمون این حدیث با تمام طرق آن به شخصی به نام عرباض بن ساریه منتهی می شود و او تنها راوی آن به حساب می آید، و این به تنهایی موجب شک و تردید در صدور این حدیث است؛ زیرا آن گونه که عرباض می گوید این حدیث در مسجد و بعد از نماز به عنوان موعظه بلیغ ایراد شده به حدّی که همه را محزون و گریان کرده است، و پیامبر نیز به این امت وصیت نموده است. حال با این وضع چگونه تنها راوی آن یک شخص یعنی عرباض بن ساریه سلمی است؟! 3 - این حدیث تنها در شام منتشر شده و نقل و ترویج آن توسط اهل شام بوده است، و بیشتر راویان آن به خصوص اهل حمص اند که همگی از انصار معاویه و دشمن ترین افراد نسبت به حضرت علی علیه السلام می باشند. و لذا حدیث فوق از این جهت نیز مورد تضعیف شدید قرار می گیرد. 4 - این حدیث از جمله احادیثی است که مورد اعراض و بی اعتنایی بخاری و مسلم و نسائی از اصحاب سنن قرار گرفته است. و می دانیم که عده ای از علمای اهل سنت معتقدند که حدیثی که مورد بی اعتنایی شیخین قرار گرفته از درجه اعتبار ساقط است گرچه دیگران از ارباب سنن آن را تخریج کرده و به آن عنایت داشته باشند. ابن تیمیه در پاسخ به حدیث افتراق امّت به هفتاد و سه فرقه می گوید: «این حدیث در صحیحین نیامده است، بلکه برخی از اهل حدیث همچون ابن حزم و دیگران در آن طعن وارد کرده اند. ولی اهل سنت همچون ابوداود و ترمذی و ابن ماجه آن را روایت کرده و اهل مسانید همچون امام احمد نیز آن را نقل کرده اند». [1] . جالب توجه این که حدیث مورد نظر یعنی «لزوم تمسک به سنت خلفا» از همین قبیل است. [1] منهاج السنة، ج 2، ص 102. ---------------------------ترجمه راویان طبقه 04راویان حدیث در این طبقه شش نفرند: 1 - محمد بن ابراهیم بن حارث تیمی دمشقی عقیلی از عبداللَّه بن احمد بن حنبل و او از پدرش نقل کرده که گفت: «او احادیث منکر را نقل می کند». [1] . 2 - بحیر بن سعید حمصی او از شهر نواصب به حساب آمده است. [2] . 3 - ولید بن مسلم دمشقی او از موالیان بنی امیه و عالم شام معرفی شده است. [3] در ترجمه او گفته شده که او مدلّس بوده و از کذّابین تدلیس می کرده است. از مالک ده حدیث نقل کرده که اصل و اساسی ندارد. و نیز احادیث منکر داشته است. [4] . 4 - معاویة بن صالح حمصی او از اهالی حمص و قاضی اندلس در دولت اموی بوده است. [5] و از جمله کسانی است که اهل لهو و لعب بوده و بدین جهت برخی از محدّثین، کتابت حدیث از او را ترک کرده اند. [6] و ابن ابی حاتم می گوید: به حدیث او احتجاج نمی شود. 5 - ثور بن یزید حمصی ذهبی او را عالم حمص معرفی کرده است. [7] و او کسی است که به جهت کشته شدن جدّش در صفین همراه با معاویه، حضرت علی علیه السلام را دوست نداشته است. [8] ابن عدی او را از جمله ضعفا برشمرده است. [9] . 6 - عمرو بن ابی سلمه دمشقی او را ساجی و ابن معین تضعیف کرده است. و ابوحاتم گفته که به او احتجاج نمی شود. و عقیلی گفته: در حدیثش وهم است. و احمد گفته: از زهیر احادیث باطلی را روایت کرده است. [10] . [1] تهذیب التهذیب، ج 6، ص 9. [2] همان، ج 1، ص 368. [3] تاریخ دمشق، ج 12، ص 897؛ تهذیب التهذیب، ج 11، ص 133. [4] المجموع فی الضعفاء و المتروکین، ص 398؛ تاریخ دمشق، ج 17، ص 906؛ میزان الاعتدال، ج 4، ص 347تهذیب التهذیب، ج 11، ص 133. [5] تاریخ دمشق، ج 16، ص 666؛ الکامل لابن عدی، ج 6، ص 2400. [6] الضعفاء الکبیر، عقیلی، ج 4، ص 287. [7] میزان الاعتدال، ج 1، ص 374؛ سیر اعلام النبلاء، ج 6، ص 344. [8] تهذیب الکمال، ج 4، ص 421؛ تاریخ دمشق، ج 3، ص 604. [9] الکامل فی الضعفاء، ج 2، ص 529. [10] تاریخ دمشق، ج 13، ص 469. ---------------------------نقد متن حدیثاین حدیث از حیث متن نیز دارای مشکلاتی است که به آن اشاره می کنیم: 1 - در این حدیث امر به متابعت از سنت رسول خداصلی الله علیه وآله و سنت خلفا شده است، آیا می توان سنت خلفا را با سنت پیامبرصلی الله علیه وآله یکی دانست؟ 2 - در این حدیث سنت خلفا عطف بر سنت رسول خداصلی الله علیه وآله شده است، و ظاهر عطف مغایرت بین دو سنت را می رساند. حال چه معنایی بر این مغایرت و جدایی است؟ 3 - امر به متابعت از سنت خلفا به طور مطلق شده و این دلالت بر عصمت آنان دارد در حالی که کسی ادعای عصمت آنان را نداشته است. 4 - این حدیث بر فرض صحت سند قابل انطباق بر مبانی شیعه امامیه در اصول دین و فقه است؛ زیرا در این حدیث امر به متابعت از سنت خلفای بعد از پیامبرصلی الله علیه وآله شده و سنت آنان همانند سنت حضرت مورد امر به متابعت قرار گرفته است. و از طرفی می دانیم که احادیث همانند قرآن می توانند یکدیگر را تفسیر کنند. و لذا با مراجعه به حدیث ثقلین و حدیث دوازده خلیفه و حدیث سقیفه و دیگر احادیث پی می بریم مقصود پیامبرصلی الله علیه وآله از خلفای راشدین مهدیین که سنتشان بر دیگران حجت است همان امامان دوازده معصوم از ذریه پیامبر است. ---------------------------عدم نص صریح بر خلافت ابوبکرمشهور اهل سنت معتقدند که نصّ صریح بر خلافت ابوبکر وجود ندارد بلکه برخی اصل وجود نصّ را منکرند، و کلمات آن ها بر این مسأله صراحت دارد. اینک برخی عبارات را نقل می کنیم: 1 - عبدالقاهر بغدادی می گوید: «اهل سنت معتقدند که نصّی بر امامت هیچ یک از خلفا به طور خصوص وجود ندارد، بر خلاف قول رافضه که اعتقاد دارند بر امامت علی بن ابی طالب نصّی وجود دارد و بر صحّت آن قطع دارند». [1] . 2 - ابوحامد غزالی می گوید: «رسول خداصلی الله علیه وآله بر هیچ امامی نصّ نکرده است؛ زیرا اگر نصّی بود باید اولی به ظهور باشد از نصب حضرت بر هر یک از والیان و امیران خود؛ در حالی که نصّی که بر والیان خود داشته بر کسی پوشیده نیست ولی نصّ بر امامان معلوم نیست. و بر فرض که نصّی بوده چگونه بر ما مخفی شده و به دست ما نرسیده است؟ در نتیجه ابوبکر تنها از راه اختیار و بیعت، امام مردم است». [2] . 3 - قاضی ایجی می گوید: «امام به حق بعد از رسول خداصلی الله علیه وآله نزد ما ابوبکر و نزد شیعه علی علیه السلام است. دلیل اول ما این است که راه اثبات امامت امام یا نصّ است و یا اجماع. امّا نصّی که یافت نمی شود و امّا اجماع، که بر غیر ابوبکر منعقد نشده است». [3] . 4 - نووی می گوید: «مسلمانان اجماع دارند بر این که خلیفه هنگامی که مقدمات و علائم مرگ در او ظاهر شد می تواند قبل از آن، خلیفه معین کند و نیز می تواند چنین کاری انجام ندهد. اگر ترک کند به پیامبر اقتدا کرده، و اگر انتخاب کند، ابوبکر را مقتدای خود در این عمل قرار داده است». [4] او نیز در ذیل حدیثی می گوید: «این حدیث دلیل بر آن است که پیامبرصلی الله علیه وآله بر خلیفه ای نصّ نکرده است و بر این، اجماع اهل سنت و دیگران است». [5] . 5 - ابن کثیر می گوید: «همانا رسول خداصلی الله علیه وآله به طور خصوص بر هیچ کسی از مردم نصّ خاصّی نداشته است نه بر ابوبکر آن گونه که طایفه ای از اهل سنت می گویند، و نه بر علی، آن گونه که طایفه ای از رافضه ادّعا می کنند». [6] . مضافاً به این که روایاتی در تأیید این مطلب نقل کرده اند که پیامبرصلی الله علیه وآله نصّی بر خلافت هیچ کس نداشته است: محدثین اهل سنت به سند خود از عبداللَّه به عمر نقل کرده اند که به عمر گفته شد: آیا کسی را جانشین برای خود قرار نمی دهی؟ در جواب گفت: اگر خلیفه قرار دهم، کسی خلیفه قرار داد که از من بهتر بود؛ یعنی ابوبکر، و اگر چنین نکنم باز نیز کسی که از من بهتر بود چنین کرد؛ یعنی رسول خداصلی الله علیه وآله...». [7] . از این عبارات به خوبی استفاده می شود که بر خلافت ابوبکر نصّ وجود نداشته و یا نصّ صریحی نیست، و اگر برخی در صدد ذکر ادله ای نقلی بر خلافت ابوبکر برآمده اند از باب «الغریق یتشبّث بکل حشیش» است. یعنی شخص غریق به هر برگی برای نجات خود تمسک می کند. گرچه اصل مطلب را ما به طور جزم قبول نداریم؛ زیرا مطابق ادله عقلی و نقلی قطعی ما معتقدیم که پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله از جانب خداوند متعال نصّ جلیّ و نصّ خفی بر امامت امام علی علیه السلام داشته است، این موضوع را به طور تفصیل در جای خود مورد بحث و بررسی قرار داده ایم، و بالاتر از آن به اثبات رسانده ایم که به طور حتم باید نصّی از جانب خداوند به توسط رسولش بر امام و جانشین بعد از او باشد، و لذا تنها وجود نصّ بر خصوص خلافت و امامت ابوبکر را نفی می کنیم. [1] الفرق بین الفرق، ص 349. [2] قواعد العقائد، ص 226. [3] المواقف، ص 400. [4] صحیح مسلم با شرح نووی، ج 12، ص 205. [5] همان. [6] البدایة و النهایة، چ 5، ص 219. [7] صحیح بخاری، ج 4، ص 2256، الاحکام، باب 51، ح 7218. ---------------------------عدم صلاحیت اجماعدر جای خود به اثبات رساندیم که اجماع بر فرض وجود و تحقّق بر خلافت شخصی، هرگز نمی تواند به امامت آن شخص مشروعیت بخشد؛ زیرا مطلق اتفاق جماعتی بر امامت شخصی برای ما حجت درست نمی کند. هر یک از افراد مجمعین افرادی جایز الخطا می باشند، حال چگونه با ضمیمه خطاهای متعدد به حجیّت و عصمت می رسیم؛ خصوصاً آن که بدانیم این اجماع عوامل مختلفی؛ از قبیل تطمیع، ترس و... داشته است. و هیچ دلیل معتبر شرعی نیز بر اعتبار تعبّدی این اجماع وجود ندارد، همان گونه که در جای خود آن را توضیح داده ایم. ---------------------------بیعت با ابوبکر کاری بدون فکردر مصادر حدیثی اهل سنت از ابن عباس نقل شده که عمر درباره بیعت با ابوبکر در سقیفه گفت: همانا بیعت ابوبکر «فلته» و بدون تأمل و فکر بود و تمام شد، آری چنین بود، ولی خداوند مردم را از شرّ آن در امان داشت...». [1] . از کلام عمر نکاتی استفاده می شود که قابل تأمل است: 1 - بیعت ابوبکر بر خلافت، بدون نصّ از جانب خدا و رسول بوده است. 2 - تعبیر به «فلتة» دلالت دارد بر این که ابوبکر افضل صحابه پیامبر نبوده و هر چه را که در افضلیت و فضایل او نقل کرده اند همگی جعلی است. وگرنه عمر چنین تعبیری در مورد بیعت ابوبکر نمی کرد. 3 - تعبیر به «وقی اللَّه شرّها» یعنی خداوند شرّ آن بیعت را دفع کند، دلالت دارد بر این که در بیعت با ابوبکر شر وجود داشته و منشأ فتنه بوده است، گرچه خداوند برای حفظ اسلام و مسلمین از تحقّق آن جلوگیری کرد. چه شرّی بالاتر از این که جامعه اسلامی را از مسیر اصلی خود منحرف کرده و حقّ امام علی علیه السلام را گرفتند و باعث ایجاد اختلاف در جامعه اسلامی تا روز قیامت گشتند. [1] صحیح بخاری، ج 8، ص 210، الحدود، باب رجم الحبلی من الزنا. ---------------------------دلیل 01خداوند متعال می فرماید: «وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَعَمِلُوا الصّالِحاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الْأَرْضِ»؛ [1] «خداوند به مؤمنین از شما و کسانی که عمل صالح انجام داده اند وعده داده که آن ها را خلیفه و جانشین خود در روی زمین قرار دهد.» می گویند: اقلّ جمع سه نفراست و وعده خداوند حقّ بوده و لذا در مورد خلفای اربعه تحقّق یافته است. پاسخ: 1 - مقصود از استخلاف در این آیه، ریاست عامه و امامت نیست، بلکه مراد ارث دادن تمام بلاد کفر به مسلمین است. و در جایی دیگر می فرماید: «هُوَ الَّذِی جَعَلَکُمْ خَلائِفَ فِی الْأَرْضِ»؛ [2] «او کسی است که شما را خلیفه ها در روی زمین قرار داد.» این آیه نیز دلالت بر امامت نداشته و هرگز اختصاص به چهار خلیفه ندارد، همچنان که آیه قبل نیز چنین است؛ زیرا خداوند خلافت و جانشینی خود را بر ایمان و عمل صالح معلّق ساخته که در مورد بسیاری از مردم صادق است. 2 - مطابق قراین و شواهدی که در خود آیه آمده و نیز به دلیل روایاتی که در ذیل آن وارد شده آیه مربوط به ظهور حضرت مهدی علیه السلام است. از جمله آن که کلمه «الْأَرْضِ» با «الف و لام استغراق» آمده که دلالت بر تمام روی کره زمین دارد. و نیز در ادامه آیه سخن از امنیت مطلق بعد از استخلاف مؤمنین دارد که تا کنون هرگز تحقّق پیدا نکرده است، و قطعاً در روزی محقق خواهد شد، و آن روز جز روز ظهور حضرت مهدی علیه السلام نخواهد بود. [1] سوره نور، آیه 55. [2] سوره فاطر، آیه 39. ---------------------------دلیل 03آن گاه قاضی ایجی می گوید: اگر امامت ابوبکر باطل می بود هرگز نزد مردم مورد مدح و ستایش قرار نمی گرفت؛ در حالی که مشاهده می کنیم که مورد مدح بوده و افضل خلق بعد از پیامبر شمرده شده است. پاسخ: مدح و ستایش نزد مردم هیچ گاه دلیل و مدرک بر حقانیت کسی نبوده و نخواهد بود، بلکه ستایش و مدح خدا نسبت به کسی، دلیل بر اعتبار آن شخص است، که قطعاً در مورد امام علی علیه السلام بوده و روایاتی که در مورد ابوبکر ذکر شده همگی جعلی است که به آن اشاره کردیم. ---------------------------دلیل 05سپس می گوید: «اگر امامت حقّ علی علیه السلام بود که امت آن را از او سلب کرده لازمه اش آن است که این امت بدترین امت ها باشد در حالی که مطابق قرآن، بهترین امّت ها است...». پاسخ: اولاً: آیه ای که به آن استدلال کرده شامل تمام امت نیست، بلکه اشاره به کسانی می کند که اهل امر به معروف و نهی از منکر و دیگر صفات است. و لذا خیریّتی که این امت نسبت به امت های پیشین دارد نسبی است، نه استغراقی. شاهد این مطلب این که: مطابق روایات «حوض» بسیاری از صحابه بعد از پیامبرصلی الله علیه وآله مرتد شدند. ثانیاً: مطابق برخی روایات، پیامبرصلی الله علیه وآله به این نکته اشاره فرمود که امّتم بعد از من علی علیه السلام را یاری نخواهند کرد. لذا حضرت علی علیه السلام نقل کرده که از جمله اموری که پیامبرصلی الله علیه وآله بر من عهد کرد این که: همانا امت بعد از پیامبر بر من نیرنگ خواهند کرد. [1] . [1] مستدرک حاکم، ج 3، ص 140. ---------------------------دلیل 07و نیز به حدیثی استدلال کرده که پیامبرصلی الله علیه وآله فرمود: «الخلافة بعدی ثلاثون عاماً...»، خلافت بعد از من سی سال است... پاسخ: اولاً: حدیث فوق اعتبار سندی ندارد و نزد اهل سنت از شهرت برخوردار نیست، همان گونه که عده ای از آن ها همانند ابن تیمیه اشاره کرده اند، [1] زیرا تنها از طریق سفینه به توسط سعید بن جمهان روایت شده است. ثانیاً: سعید بن جمهان نزد برخی از رجالیون اهل سنت مورد جرح واقع شده است. ابوحاتم می گوید: به حدیث او احتجاج نمی شود. و مورد رضایت احمد واقع نشده و او را باطل دانسته است. و بخاری می گوید: در احادیث او عجایبی وجود دارد. [2] . ثالثاً: در متن حدیث لفظ «خلافت» به کار رفته است نه «امامت» و می دانیم که بین این دو تعبیر فرق است؛ زیرا تعبیر خلیفه گاهی بر جنبه ظاهری حاکمیت اطلاق شده و بر امام غیر حق نیز اطلاق می شود گرچه امام علی علیه السلام از آن خارج است. [1] منهاج السنة، ج 2، ص 223. [2] تهذیب التهذیب، ج 4، ص 13. ---------------------------دلیل 09برخی می گویند: در جنگ بدر پیامبرصلی الله علیه وآله ابوبکر و عمر را نزد خود در «عریش» نگه داشت و نگذاشت که در کارزار جنگ شرکت کنند، این خود دلیل بر آن است که حفظ حضرت به جهت آن بوده که قرار است خلیفه بر مسلمین باشند. پاسخ: مطابق برخی از روایات حفظ این دو در کنار پیامبر به جهت ترس آن دو از جنگ بوده است. واقدی درباره شرایط قبل از جنگ بدر نقل می کند: «عمر گفت: ای رسول خدا! به خدا سوگند اینان قریشند که هنوز عزیز بوده و ذلیل نشده اند. و هنوز ایمان نیاورده اند و هرگز عزت خود را از دست نمی دهند تا آن که با تو بجنگند. تو باید آمادگی کامل پیدا کنی و وسایل کارزار را تدارک نمایی. ولی مقداد بلند شد و عرض کرد: ای رسول خدا! برای پیاده کردن امر خدا حرکت کن، ما با تو هستیم، به خدا سوگند! ما آن سخنانی که بنی اسرائیل به پیامبرشان گفتند که تو با خدایت بروید بجنگید ما در اینجا نشسته ایم را به تو نمی گوییم. ما می گوییم: تو با خدایت بروید و قتال کنید ما نیز با شما قتال بر ضد دشمن خواهیم نمود.... [1] . از این قصه به خوبی استفاده می شود که چگونه عمر بن خطّاب از نزدیک شدن جنگ بدر خوف داشته است. همین تعبیرات از ابوبکر نیز رسیده است. [1] مغازی، واقدی، ص 208. ---------------------------دلیل 11بخاری و مسلم و احمد و دیگران از عایشه نقل کرده اند که رسول خداصلی الله علیه وآله در مرض مرگ خود فرمود: پدر و برادرت را بخوان تا نامه ای بنویسم؛ زیرا می ترسم که کسی آرزویی داشته باشد و بگوید: من اولی و سزاوارترم. و خدا و مؤمنان ابا دارند جز ابوبکر را. [1] . ابن حجر و شارح عقیده طحاویه و ابونعیم به این حدیث نیز بر خلافت ابوبکر استدلال نموده اند. [2] . پاسخ: 1 - این حدیث از عایشه نقل شده در حق پدرش؛ یعنی شهادت فرزند بر خلافت پدرش می باشد، و لذا مورد قبول نیست، همان گونه که آن ها شهادت امام حسن و امام حسین علیهما السلام را به نفع حضرت زهراعلیها السلام در موضوع فدک قبول نکردند با وجود آن که همگی معصوم بودند. 2 - از آنجا که عایشه با امام علی علیه السلام خصومت داشته و این از مسلمات تاریخ است، لذا نمی توان شهادت خصم را در حقّ دشمنش مورد قبول قرار داد. 3 - در این حدیث تصریحی بر خلافت ابوبکر نیامده است، بلکه تنها مطلبی که در آن اشاره شده این است که پیامبرصلی الله علیه وآله می خواست مطلبی را برای ابوبکر بنویسد تا کسی آرزوی چیزی را نداشته باشد، امّا آن چیز چه بود؟ از حدیث مطلبی استفاده نمی شود، شاید پیامبر می خواسته او را امیر بر لشکری قرار دهد یا چیزی از متاع یا زمین به او ببخشد، از این حدیث چیزی استفاده نمی شود. و مقصود از جمله «و یأبی اللَّه والمؤمنون الّا ابابکر» آن است که این چیزی را که قرار است برای ابوبکر بنویسم مورد اراده خدا و مؤمنان است. [1] صحیح بخاری، ج 4، ص 1814، باب 16، ح 5666؛ صحیح مسلم، ج 4، ص 1857، فضائل الصحابة، باب 1، ح 2387. [2] الصواعق المحرقه، ج 1، ص 58؛ شرح العقیدة الطحاویة، ص 472؛ کتاب الامامة، ص 252. ---------------------------نهج البلاغه و مدح خلفابرخی برای اثبات رضایت حضرت علی علیه السلام از خلفا در صدد تمسّک به کلمات حضرت برآمده و می گویند: امام علیه السلام عملکرد آن ها را مورد ستایش قرار داده است، و لذا کسی حق ندارد آن ها را مذمّت کند. ما در این مبحث در صدد برآمدیم تا کلماتی را که به آن ها استدلال نموده اند بررسی کرده و مشاهده نماییم که آیا سند آن ها صحیح است و نیز آیا دلالت بر مدعای آنان دارد و یا خیر؟ ---------------------------مدح عثمانبرخی می گویند: حضرت در خطبه ای عثمان و عملکرد او را نیز تمجید کرده است آنجا که می فرماید: «... و ما ابن ابی قحافة و لا ابن الخطاب أولی بعمل الحقّ منک و انت اقرب الی رسول اللَّه صلی الله علیه وآله وشیجة رحم منهما و قد نلت من صهره ما لم ینالا»؛ [1] «... و پسر ابوقحافه و پسر خطاب در کار حق از تو سزاوارتر نبودند. تو از آنان به رسول خدا نزدیک تری که خویشاوند پیامبری، داماد او شدی و آنان نشدند.» پاسخ: حضرت علیه السلام گویا در صدد نصیحت به عثمان است و با این تعبیرات می خواهد عواطف او را تحریک کند تا سنت را بر پا کرده و بدعت ها را از بین ببرد. و این معنا با ملاحظه صدر و ذیل کلام امام روشن می شود. و به تعبیر دیگر: حضرت در صدد بازگرداندن خلافت اسلامی به جایگاه اصیل آن است. تأیید این مطلب این که حضرت امیرعلیه السلام در مواضع دیگر از نهج البلاغه اشاره به اعمال عثمان کرده و او را مورد اعتراض قرار داده است. 1 - حضرت علیه السلام در خطبه شقشقیه درباره عثمان می فرماید: «... الی ان قام ثالث القوم نافجاً حِضنیه بین نثیله و مُعْتَلَفه و قام معه بنو ابیه یخضمون مال اللَّه خِضمة الإبل نبْتَة الربیع الی ان انتکث فتله واجهز علیه عمله و کبّت به بطنته...»؛ [2] «تا سوّمین به مقصود رسید و همچون چارپا بتاخت و خود را در کشتزار مسلمانان انداخت و پیاپی دو پهلو را آکنده کرد و تهی ساخت. خویشاوندانش با او ایستادند و بیت المال را خوردند و بر باد دادند، چون شتر که مهار برد و گیاه بهاران چرد، چندان اسراف ورزید که کار به دست و پایش بپیچید و پرخوری به خواری و خواری به نگونساری کشید...». 2 - حضرت علیه السلام هنگام مشایعت ابوذر در وقتی که او را به تبعیدگاه می بردند، فرمود: «یا اباذر! انّک غضبت للَّه فارجُ مَن غضبت له. انّ القوم خافوک علی دیناهم و خفتهم علی دینک، فاترک فی ایدیهم ما خافوک علیه و اهرب بماخفتهم علیه، فما احوجهم الی ما منعتهم و ما اغناک عمّا منعوک»؛ [3] «ای ابوذر! همانا تو برای خدا به خشم آمدی، پس امید به کسی بَند که به خاطر او خشم گرفتی. این مردم در دنیای خود از تو ترسیدند، و تو بر دینِ خویش از آنان ترسیدی. پس آن را که به خاطرش از تو ترسیدند. بدیشان واگذار، و با آنچه از آنان برایشان ترسیدی رو به گریز در آر. بدان چه آنان را از آن بازداشتی، چه بسیار نیاز دارند، و چه بی نیازی تو بدان چه از تو باز می دارند...». [1] نهج البلاغه، خطبه 164. [2] خطبه شقشقیه. [3] نهج البلاغه، خطبه 126. --------------------------- .

پرسمان دانشگاهیان

مرجع:

ایجاد شده در 1401/03/25



0 دیدگاه
برای این پست دیدگاهی وجود ندارد

ارسال نظر



آدرس : آزمايشگاه داده کاوي و پردازش تصوير، دانشکده مهندسي کامپيوتر، دانشگاه صنعتي شاهرود

09111169156

info@parsaqa.com

حامیان

Image Image Image

همكاران ما

Image Image