شبهات اهل تسنن /

تخمین زمان مطالعه: 42 دقیقه

شبهات اهل تسنن به واقعه غدیر و فدک همراه با پاسخ اهل تشیع به آن را خواستارم.


اشکالات اهل سنت به واقعه غدیر، بسیار سطحی و غیر علمی است و بسیاری از آنان به این مطلب واقف اند. ما به طور نمونه به گوشه ای از این اشکالات می پردازیم:شبهه: به فرض صحت واقعه غدیر، مطلبی در آن نیست که تصریح یا اشاره نماید که علی برای خلافت از دیگری برتر و اولی است، و لفظ مولی هم به معنی اولی بکار نمی رود، این از یک جهت، و اما از جهت دیگر حضرت فرمود: «هر کس من مولای اویم پس علی مولای اوست»، یعنی در زمان حیات و بعد از رحلت حضرت رسول، پس اگر این قول دلیل بر خلافت علی باشد لازمه اش این است که باید در زمان حیات پیامبر اکرم هم سرپرستی و مسئولیت امور را داشته باشد چرا که او (بنا به این قول) شریک حضرت در رهبری و ولایت است (در حالی که کسی شریک پیامبرنیست) و به فرض اینکه این روایت دلالت بر اولویت کند، لازم نیست که حمل بر اولویت در رهبری و ریاست شود بلکه به معنای اولویت در محبت و نصرت و بزرگداشت است . پس حدیث ((من کنت مولاه...) فقط دلالت بر قدر و منزلت والای حضرت علی(ع) می کند. پاسخ به شبهه:1)در رابطه با واقعه غدیر خم و شبهاتی که در این زمینه وارد شده بود ابتدا لازم است که اصل جریان را به طور خلاصه بیان کنیم آنوقت به بررسی شبهات می پردازیم:جریان حدیث غدیر خم رسول خداصلى الله علیه وآله در سال دهم بعثت، تصمیم گرفت عمل حج به جاى آورد و آن را به مسلمانان اعلام فرمود. عده زیادى به مدینه آمدند تا در رکاب آن حضرت حج به جاى آورند و به او تأسى کنند. آن حج را حجةالوداع، حجةالاسلام، حجةالبلاغ و حجةالکمال نامیده اند. رسول خداصلى الله علیه وآله از هجرت تا رحلت جز آن حج، حج دیگرى نیاورده است.پیامبرصلى الله علیه وآله پنج یا شش روز به ماه ذى حجه مانده، از مدینه خارج شد... . آن گاه اعمال حج و عمره به هدایت خود ایشان انجام گردید و عملى را که تا قیامت باید به جاى آورده شود، عملاً به مردم نشان داد. پس از پایان حج، از مکه به طرف مدینه خارج شد؛ در حالى که جماعت یاد شده در محضرش بودند.روز پنج شنبه هجدهم ماه ذى حجه با آن جمعیت انبوه به «غدیر خم» در جحفه رسید. در آنجا جبرئیل نازل شد و این آیه را آورد: «یا اَیُّها الرَّسُول بَلِّغ ما اُنزِلَ اِلَیکَ مِن رَبِّکَ وَ اِن لَم تَفعَل فَما بَلَّغتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ یَعصِمُکَ مِنَ النّاس اِنَّ اللَّهَ لا یَهدِىَ القَومَ الکافِرینَ»؛ مائده، آیه 67..بدین طریق خدا به پیامبرش امر کرد تا على علیه السلام را در جاى خویش نصب ولایت وجوب طاعت او را ابلاغ کند. در آن وقت طلیعه کاروان به جحفه نزدیک شده بود، حضرت فرمان داد تا آنهایى که از محل گذشته بودند، برگردند و آنانى که در محل بودند، توقف کنند. در آنجا پنج درخت کنار هم بود، فرمان داد کسى زیر سایه آنها ننشیند. جمعیت همه در جاى خود قرار گرفتند، زیر آن درخت ها را پاک کردند، آن گاه اذان نماز ظهر گفته شد.حضرت رسول زیر آن درختان ایستاد و نماز ظهر را با جماعت خواند. هوا به قدرى گرم بود و آفتاب چنان آتش مى ریخت که مردم از شدت گرما، گوشه اى از عبا را سر کشیده و گوشه اى را از حرارت سنگریزه ها زیر پا گذاشته بودند، پارچه اى بر یکى از درخت ها کشیده و براى آن حضرت سایبان درست کردند.چون از نماز فارغ شد، بالاى جهازهاى شتر رفت که روى هم چیده بودند. صدایش را بلند کرد، به طورى که همه شنیدند و فرمود: «الحمدللّه، از خدا مدد مى جوییم، به او ایمان مى آوریم، بر او توکل مى کنیم و به خدا پناه مى بریم از شر نَفْسْ هاى خود از سیئات اعمال خویش... .شهادت مى دهم که جز خدا معبودى نیست و محمد بنده و رسول او است... احتمال مى رود که خدا مرا به طرف خود ببرد و عمر من سر آید؛ من پیش خدا مسئولم و شما مسئولید، چه مى گویید؟گفتند: گواهى مى دهیم که پیغام خدا را رساندى و در رساندن آن تلاش کردى و خیرخواه بودى، خدا تو را جزاى خیر دهد! فرمود: آیا شهادت نمى دهید که جز خدا معبودى نیست و محمد بنده و رسول او است و بهشت و آتش خدا و مرگ حق است و قیامت خواهد آمد و خداوند مردگان را زنده خواهد کرد؟ گفتند: آرى شهادت مى دهیم. عرض کرد: خدایا! شاهد باش.سپس فرمود: اى مردم! آیا سخن مرا نمى شنوید؟ گفتند: آرى مى شنویم. فرمود: من پیش از شما به کنار حوض کوثر خواهم رفت، شما در آنجا پیش من خواهید آمد. عرض آن به فاصله صنعاء (پایتخت یمن) و بُصرى (قصبه اى است از توابع دمشق) است. در کنار آن کاسه هایى به عدد ستارگان از نقره است؛ بنگرید در حفظ «ثقلین» که چطور جانشین من خواهید بود؟گفتند: اى رسول خدا! ثقلین چیست؟ فرمود: ثقل بزرگ تر کتاب خدا است. یک طرف آن به دست خدا و طرف دیگرش به دست شما است. به آن چنگ زنید تا گمراه نشوید. ثقل کوچک عترت (اهل بیت) من است. خداى لطیف خبیر به من خبر داده که آن دو، از هم جدا نمى شوند تا در حوض کوثر پیش من آیند. من از خدا چنین خواسته ام، از قرآن و اهل بیت جلو نیفتید؛ وگرنه هلاک مى شوید و از آن دو کنار نمانید؛ وگرنه نابود مى گردید.آن گاه دست حضرت على علیه السلام را گرفت و بلند کرد تا جایى که سفیدى زیر بغل هر دو دیده شد و همه على علیه السلام را شناختند، بعد از آن فرمود: مردم، کیست که بر مؤمنان از خودشان مقدم تر است؟ گفتند: خدا و رسولش داناترند. فرمود: «ان اللَّه مولاى و انا مولى المؤمنین و انا اولى بهم من انفسهم فمن کنت مولاه فعلى مولاه»؛«همانا خدا مولاى من است و من مولاى مؤمنانم و بر آنان از خودشان اولى مى باشم. پس هر که را مولا منم على مولاى اوست».. این سخن را سه بار تکرار کرد. سپس گفت:«اللهم وال من والاه و عاد من عاداه و احب من احبه و ابغض من ابغضه وانصر من نصره واخذل من خذله و ادر الحق معه حیث دار»؛«خدایا! دوستى گزین با هر که او [على ] را دوست دارد و دشمن دار هر که او را دشمن دارد؛ دوستش دار آنکه با او دوستى ورزد و خشمگین باش از آنکه به او خشم مى ورزد؛ یارى کن آنکه او را یارى کند و خوار گردان آنکه او را تنها گذارد و به او پشت کند؛ و حق را همپاى او بپادار».. آن گاه فرمود: هر که در اینجا حاضر است به غایبان برساند.هنوز از آنجا حرکت نکرده بودند که جبرئیل این آیه را آورد: «الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِى وَ رَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دِیناً» ؛ «امروز دینتان را کامل و نعمتم را بر شما تمام کردم و از دینتان اسلام راضى شدم».رسول خداصلى الله علیه وآله فرمود: اللَّه اکبر! بر اکمال دین و اتمام نعمت و رضاى خدا به رسالت من و ولایت على بعد از من. سپس جمعیت به امیر مؤمنان على علیه السلام تهنیت گفتند؛ از جمله ابوبکر و عمر گفتند: «بخ بخ لک یا ابن ابى طالب اصبحت و امسیت مولاى و مولا کل مؤمن و مؤمنة»؛ «به به بر تو اى پسر ابى طالب! صبح و شام کردى در حالى که سرپرست من و سرپرست هر مؤمن و زن مؤمنى».حسان بن ثابت شاعر که در آنجا بود گفت: اى رسول خدا! اجازه بدهید درباره على ابیاتى بگویم تا بشنوید؟ فرمود: بگو با برکت خدا. حسان گفت: اى شیوخ قریش! سخن من، پیرو سخن رسول خدا درباره ولایت و سرپرستى است. آن گاه گفت: ینادیهم یوم الغدیرنبیّهم بخم فاسمع بالرسول منادیاًو قال: فمن مولاکم و ولیکم فقالوا و لم یبدلوا هناک التعادیاالهک مولانا و انت ولیناو لن تجدن منا لک الیوم عاصیاًفقال له قم یا على فاننى رضیتک من بعدى اماماً و هادیاًفمن کنت مولاه فهذا ولیه فکونوا له اتباع صدق موالیاًهناک دعا اللهم و ال ولیه و کن للذى عادى علیّاً معادیااین خلاصه اى از جریان غدیر و تعیین حضرت على علیه السلام براى خلافت و امامت بود.قرشى، على اکبر، خاندان وحى، (تهران: دارالکتب الاسلامیه، چاپ اول 1368)، ص 152 - 157.شایان ذکر است که واقعه غدیر و خطبه پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله در آن، مورد اجماع و اتفاق جمیع مسلمانان است و جایگاه ویژه اى در نصوص دینى و ادبیات و اشعار مسلمانان اعم از عرب و غیر عرب - دارد. در متون اسلامى هیچ روایتى به اندازه این واقعه، به حد تواتر یا فوق تواتر نرسیده است و احدى را یاراى تردید در آن نیست. از صحابه پیامبرصلى الله علیه وآله 110 تن و از تابعین 89 تن آن را نقل کرده اند و طبقات راوى آن، به 360 تن رسیده است. شاعران بسیارى نیز این جریان را به نظم درآورده اند؛ از جمله:در قرن اول: حسان بن ثابت انصارى، قیس بن سعد بن عباده انصارى، عمر و بن عاص بن وائل و محمد بن عبداللَّه حمیرى.در قرن دوم: کمیت بن زیاد، سید اسماعیل بن محمد حمیرى، شعیان بن مصعب کوفى.در قرن سوم: ابو تمام حبیب بن اوس طایى و دعبل بن على بن رزین الخزاعى و در قرون بعد ده ها نفر دیگر.از اهمیت این واقعه، همان بس که علامه امینى یازده جلد کتاب ارزشمند الغدیر را درباره آن به نگارش درآورده است.اکنون این سؤال رخ مى نماید که اگر این واقعه در میان همه مسلمین، اجماعى و مورد اتفاق است، پس اختلاف در چیست؟ در پاسخ گفتنى است: اساس اختلاف بر سر ماهیت و دلالت این واقعه است؛ یعنى:الف. اهل تسنن اظهار مى دارند که این حادثه عظیم تاریخى و سخنان و تأکیدات پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله، به معناى لزوم «محبت و دوستى» حضرت على علیه السلام و یا حداکثر معرفى ایشان به عنوان یکى از نامزدهاى خلافت است و هیچ دلالتى بر امامت و زمامدارى و لزوم پیروى از ایشان ندارد! دلیل آنان این است که «ولایت» چند معنا دارد و یکى از معانى آن «دوستى» است. بنابراین تا زمانى که به این معنا قابل حمل است، نمى توان به معانى دیگر آن تمسّک جست.ب. دیدگاه شیعه این است که ماهیت این حادثه و سخنان پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله، نص صریح و قاطع بر امامت و پیشوایى حضرت على علیه السلام و لزوم اطاعت از او است. قرینه ها و شواهد، به گونه اى است که هرگز نمى توان آن را تنها به دوستى و محبت و یا نامزدى خلافت تفسیر کرد. دلایل صحّت دیدگاه شیعه عبارت است:1. معناى ولایت: اگر چه در مواردى ولایت به معناى دوستى نیز به کار مى رود؛ ولى لغت شناسان و کتاب هاى معتبر لغت شناسى، عمدتاً کلمه ولایت را به معناى سرپرستى، عهده دارى امور، سلطه، استیلا، رهبرى و زمامدارى معنا کرده اند. در اینجا معناى این کلمه با برخى از مشتقاتش از کتاب هاى لغت اهل سنت نقل مى شود:- راغب اصفهانى مى نویسد: «وِلایت؛ یعنى، یارى کردن و وَلایت یعنى، زمامدارى و سرپرستى امور و گفته شده است که وِلایت و وَلایت، مانند دِلالت و دَلالت است و حقیقت آن «سرپرستى» است؛ ولى و مولا نیز در همین معنا به کار مى رود».الراغب الاصفهانى، معجم مفردات الفاظ القرآن، ص 570.- ابن اثیر مى نویسد: «ولىّ؛ یعنى، یاور و هر کس امرى را بر عهده گیرد، مولا و ولىّ آن است». سپس مى گوید: و از همین قبیل است حدیث «من کنت مولاه فعلى مولاه» و سخن عمر که به على علیه السلام گفت: «تو مولاى هر مؤمنى شدى»؛ یعنى، «ولى مؤمنان گشتى».ابن اثیر، ابوالحسن على بن عبدالواحد، النهایة فى غریب الحدیث والاثر، ج 5، ص 227.- صاحب صحاح اللغة مى نویسد: «هر کس سرپرستى امور کسى را به عهده گیرد، ولى او است».الجوهرى، اسماعیل بن حماد، الصحاح فى لغة العرب، تحقیق احمد بن عبدالغفور عطار، (بیروت: دارالعلم للملایین)، ج 6، ص 2528.- مقاییس اللغة آورده است: «هر کس زمام امر دیگرى را به عهده گیرد، ولىّ او است».معجم مقاییس اللغة، ج 6، ص 141.حال با گفته هاى صریح ارباب لغت، چگونه مى توان «من کنت مولاه فعلىّ مولاه» را به «دوستى» صرف معنا کرد و سرپرستى اجتماعى و زمامدارى را از آن جدا ساخت؟ مگر نه این است که «ابن اثیر» - لغت شناس معروف عرب و سنى - خودش تصریح مى کند کلمه «مولا» در روایت «من کنت مولاه فعلىّ مولاه» از زبان پیامبرصلى الله علیه وآله و در واکنش عمر در همین معنا به کار رفته است؟بنابراین استعمال ولایت در دوستى نیاز به قرینه دارد و بدون آن، به معناى زمامدارى است. افزون بر آن در این مورد همه قرینه ها به کاربرد آن در زمامدارى و مرجعیت دینى و سیاسى و اجتماعى دلالت دارد.2. خطاب تند و قاطع الهى: اگر حادثه غدیر صرفاً براى اعلام دوستى حضرت على علیه السلام بود، آیا آن قدر اهمیت داشت که خداوند به پیامبرش وحى کند اگر آن را ابلاغ نکنى، رسالت الهى را انجام نداده اى: «یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اَللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ اَلنَّاسِ إِنَّ اَللَّهَ لا یَهْدِى اَلْقَوْمَ اَلْکافِرِینَ»؛ مائده (5)، آیه 67.؛ «اى پیامبر! آنچه از جانب پروردگارت به سوى تو نازل شده، ابلاغ کن؛ و اگر نکنى پیامش را نرسانده اى. و خدا تو را از [ گزندِ] مردم نگاه مى دارد. آرى، خدا گروه کافران را هدایت نمى کند». آیا این اخطار شدید اللحن به خوبى نشان نمى دهد که مسئله بالاتر از این حرف ها است؟ البته محبت امیرمؤمنان علیه السلام جایگاه بسیار بلندى دارد و یکى از نشانه هاى ایمان است؛ اما مولا در اینجا قطعاً به معناى محبت و منحصر به «ولاى محبت» نیست.3. دوستى و ولاى محبت در قرآن: با واژه هایى چون «حب»، «مودّت» و... اشاره شده است؛ چنان که در مورد محبت اهل بیت علیهم السلام آمده است: «قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِى الْقُرْبى »؛ شورى (42)، آیه 23.؛ «بگو: به ازاى آن (رسالت) پاداشى از شما خواستار نیستم، مگر دوستى درباره خویشاوندان». بنابراین فرو کاستن معناى ولایت به محبت و مودّت و انحصار به آن، مغایر کاربرد قرآنى این واژه است.4. دلدارى خدایى: خداوند پیامبرصلى الله علیه وآله را دلدارى داده، مى فرماید: در راستاى اجراى این مأموریت، خداوند تو را در مقابل توطئه هاى مردم محافظت مى کند: «وَ اَللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ اَلنَّاسِ» . آیا این مسئله نشان نمى دهد که این مأموریت، چنان مهم بوده است که پیامبرصلى الله علیه وآله بیم آن داشته که برخى بر اثر هواهاى نفسانى به مقابله برخاسته و علیه دین توطئه کنند؟! آیا فقط با اعلام دوستى حضرت على علیه السلام جاى خوف از توطئه بود؟5. گزینش مکان: پیامبرصلى الله علیه وآله مکان جدا شدن و انشعاب مسافران را خود انتخاب کرد، تا همگى در سخنرانى آن حضرت حضور داشته باشند و نیز دستور داد کسانى که از آن مکان گذشته بودند برگردند و کسانى هم که عقب مانده بودند، از راه برسند؛ این نشانه چیست؟ اینکه دستور دادند شاهدان به غایبان، اطلاع دهند و این خبر بزرگ را به گوش همگان برسانند، دلالت بر این ندارد که مسئله، براى امت اسلامى بسیار مهم و حیاتى بوده است؟ آیا عاقلانه است که پیشواى بزرگ مسلمانان، در آخرین سخنرانى عمومى خود، براى جمعیت باشکوه حج گزاران و در آن گرماى سوزان، مسافران خسته و کوفته را گرد آورد و با این تأکیدات، با آنان سخن بگوید و تنها مقصودش این باشد که بگوید: «على را دوست داشته باشید»؟آیا عاقلانه است که پیامبر اکرم حدود صدو بیست هزار نفر را در آن شرائط نگه داشته و اعلام کند علی علیه السلام دوست من است؟؟؟ کدام عقل سلیمی چنین چیزی را باور می کند! 6. نزول آیه اکمال: پس از اجراى این مأموریت، آیه نازل شد که: «اَلْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِى وَ رَضِیتُ لَکُمُ اَلْإِسْلامَ دِیناً» مائده (5)، آیه 3.؛ «امروز دین شما را برایتان کامل و نعمت خود را بر شما تمام گردانیدم و اسلام را براى شما [ به عنوان ]آیینى برگزیدم». آیا نزول چنین آیه اى دلالت بر این ندارد که مسئله، بالاتر از صرف محبت بوده است؟ آیا فقط با دوستى حضرت على علیه السلام - نه رهبرى و پیشوایى آن حضرت - دین کامل شد و خداوند اسلام را پسندید؟ اگر مسئله فقط دوستى و مودّت بود که در این رابطه آیه: «قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ اَلْمَوَدَّةَ فِى اَلْقُرْبى » «بگو: به ازاى آن [ رسالت ] پاداشى از شما خواستار نیستم، مگر دوستى درباره خویشاوندان»: شورى (42)، آیه 23.، مدت ها پیش از آیه اکمال نازل گشته و از این جهت نقصى در دین نبود. پس نتیجه مى گیریم که آیه اکمال، پیام بسیار مهم دیگرى در بر دارد.7. دلیل دیگر: معرفى «ثقلین» است که پیامبرصلى الله علیه وآله فرمود: «انّى تارک فیکم الثقلین: کتاب اللَّه و عترتى ...»؛ «من در میان شما دو چیز گران بها به ودیعت مى گذارم: کتاب خدا و عترتم را». اکنون باید پرسید: چرا پیامبرصلى الله علیه وآله عترت را در کنار قرآن و به عنوان «ثقل اصغر» ذکر فرمود؟ آیا محبت اهل بیت علیهم السلام هم سنگ قرآن است یا امامت و پیشوایى و مرجعیت دینى و سیاسى آنان؟پیامبرصلى الله علیه وآله فرمود قرآن و عترت از یکدیگر جدا نمى شوند و امت باید به هر دو چنگ بزنند. آیا صرف دوست داشتن قرآن، کافى است یا باید از آن پیروى کرد و آن را امام و پیشواى خود دانست؟ همسنگ قرار دادن قرآن و اهل بیت علیهم السلام از سوى پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم، نشان مى دهد که در مورد اهل بیت علیهم السلام، نیز باید همین گونه رفتار کرد و آنان را سرمشق، الگو و پیشواى عملى خود قرار داد.8. پیامبرصلى الله علیه وآله به مسئله ایفاى رسالت و سپس «اولویت» خود بر مؤمنان انگشت مى گذارد و بلافاصله موضوع «ولایت» را طرح مى کند؛ این نشان مى دهد که نوع ولایت مطرح شده در اینجا، از همان سنخ ولایت و اولویت پیامبرصلى الله علیه وآله بر مؤمنان است که به موجب آن پیامبر خدا، حق تصرف در شئون دینى، سیاسى و اجتماعى مسلمانان را دارد؛ نه صرف دوستى و محبت (بدون مشروعیت سیاسى و اجتماعى).9. پیامبرصلى الله علیه وآله مسئله ولایت را سه یا چهار بار تکرار مى کند؛ این همه تأکید براى چیست؟10. اینکه پیامبرصلى الله علیه وآله در دعاى خویش مسئله یارى کردن امام على علیه السلام را مطرح مى کنند و بر تنها گذاشتن و یارى نکردن او نفرین مى فرستد، قرینه روشنى است بر اینکه ولایت مورد نظر، از نوع ولایت زعامت و رهبرى است، نه صرف محبت و علاقه قلبى؛ زیرا آنچه با اطاعت به نصرت، یارى و همگانى جامعه تلازم دارد، پیشوایى و رهبرى امت است، نه صرف محبت و علاقه قلبى.11. برپایى حقیقت همراه با امام على علیه السلام و همپایى آن دو نیز با ولایت، با معناى رهبرى تناسب دارد. به عبارت دیگر پیشوایى و مرجعیت دینى و سیاسى امام على علیه السلام است که مى تواند به برپایى حقیقت همگام با آن حضرت بینجامد؛ نه صرف دوستى و محبت آن حضرت.12. پیامبرصلى الله علیه وآله بعد از این حادثه فرمود: «اللَّه اکبر! بر اکمال دین و اتمام نعمت و خشنودى خدا به رسالت من و ولایت على بعد از من». نکته مهم در اینجا این است که اگر مقصود از «ولایت»، محبت باشد، دیگر قید «بعد از من»، زاید است؛ زیرا محبت حضرت على علیه السلام مقید به زمان پس از رحلت پیامبرصلى الله علیه وآله نیست. معنا ندارد منظور پیامبرصلى الله علیه وآله را این بگیریم که بعد از رحلت من، على را دوست بدارید! زیرا محبت على علیه السلام با حیات پیامبرصلى الله علیه وآله قابل جمع است؛ بلکه رهبرى امام على علیه السلام است که پس از آن حضرت مورد نظر است؛ زیرا در یک زمان وجود دو پیشوا در عرض هم ممکن نیست.13. بعد از این ماجرا، مردم با حضرت على علیه السلام بیعت کردند. مگر دوستى بیعت دارد؟ بیعت در لغت به معناى التزام به فرمان بردارى و تبعیت است و حتى ابوبکر و عمر نیز با آن حضرت بیعت کرده، گفتند: «بخٍّ بخٍّ لک یا على! اصبحت و امسیت مولاى و مولى کل مؤمن و مؤمنة».14. همه حاضران در آن جلسه از خطابه پیامبرصلى الله علیه وآله، مسئله «امامت و پیشوایى حضرت على علیه السلام» را فهمیدند و بلافاصله «حسان بن ثابت انصارى» از پیامبرصلى الله علیه وآله اجازه گرفت و اشعارى زیبا سرود که در یکى از ابیات آن، از زبان پیامبرصلى الله علیه وآله چنین مى گوید: فقال له قم یا على! فانّنى رضیتک من بعدى اماماً و هادیاً«پیامبر به او فرمود: اى على! برخیز، خرسندم که تو امام و هادى بعد از من مى باشى».ذکر این نکته بایسته است که «تقریر» - یعنى سکوت و عدم مخالفت پیامبرصلى الله علیه وآله در برابر یک سخن یا رفتار در نزد همه مسلمانان - حجت و جزء سنت است. بنابراین اگر مسئله غدیر معنایى غیر از امامت داشت، چرا پیامبرصلى الله علیه وآله سخنان «حسان بن ثابت» را تأیید کرده، او را تشویق فرمود؟ چرا دیگران اعتراض نکردند که منظور پیامبرصلى الله علیه وآله «امامت و هدایت» امت نبوده است؟15. نکته جالب توجّه دیگر، موضع گیرى هاى مخالفان مانند «جابر بن نضر» یا «حارث بن النعمان الفهرى» است. در روایت است که پس از انتشار سخن پیامبرصلى الله علیه وآله در غدیر خم، وى نزد پیامبرصلى الله علیه وآله آمد و عرض کرد: «اى محمد! از جانب خدا به ما گفتى شهادت دهیم که جز خداى یگانه پروردگارى نیست و شهادت دهیم که تو پیامبر خدایى و نماز بخوانیم و روزه بداریم و حج انجام دهیم و زکات بپردازیم. ما نیز همه اینها را از تو پذیرفتیم؛ لیکن به این حد راضى نگشتى و پسر عمویت را بر ما برترى دادى و گفتى: «هر که را من مولاى اویم، این على مولاى او است». اکنون بگو که این سخن را از پیش خود گفتى، یا از جانب خدا؟ پیامبرصلى الله علیه وآله فرمود: «سوگند به آنکه جز او خدایى نیست! این مطلب از سوى خداوند است».در این هنگام او برگشت و به سوى اسب خود شتافت؛ در حالى که مى گفت: خدایا! اگر آنچه محمدصلى الله علیه وآله مى گوید حق است، پس سنگى بر ما ببار، یا ما را به عذابى دردناک گرفتار کن. هنوز به اسب خود نرسیده بود که از طرف حق، سنگى بر سرش بارید و او را بر زمین کوبید و جانش را بگرفت. آن گاه این آیه نازل شد: «سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ، لِلْکافِرینَ لَیْسَ لَهُ دافِعٌ، مِنَ اَللَّهِ ذِى اَلْمَعارِجِ»؛ معارج (70)، آیات 1 - 3.؛ «پرسنده اى از عذاب واقع شونده اى پرسید که اختصاص به کافران دارد [ و ]آن را بازدارنده اى نیست. [ و ]از جانب خداوند صاحب درجات [ و مراتب ] است».اکنون باید دید چه چیزى در سخن پیامبرصلى الله علیه وآله نهفته بود که آن مرد خیره سر را برآشفته کرد؟ اگر صرف مسئله محبت و دوستى بود، آیا این همه لجبازى و خیره سرى پدید مى آمد؟ به طور مسلّم مسئله بالاتر از این بود. زیرا شخص یاد شده از طرفى دلى پر کینه نسبت به حضرت على علیه السلام داشت و از سوى دیگر، مى دید با ولایت آن حضرت، باید عمرى تحت فرمان و رهبرى ایشان سپرى کند واز سر بى خردى و کبر و کژاندیشى، مرگ و عذاب را بر ولایت مولاى متقیان و فخر کائنات ترجیح داد.براى آگاهى بیشتر ر.ک: الغدیر، ج 1، صص 239-246.16. خود امیر مؤمنان علیه السلام و ائمه اطهارعلیهم السلام در اثبات امامت بارها به حدیث غدیر استناد کرده اند. عامربن واثله مى گوید: «در روز شورى با على علیه السلام کنار درب خانه ایستاده بودم و شنیدم او خطاب به آنان فرمود: من براى شما دلیلى مى آورم که احدى نمى تواند بر آن خدشه اى وارد کند. سپس فرمود:اى جماعت! آیا در میان شما کسى هست که پیش از من به یگانگى خداوند ایمان آورده باشد؟ گفتند: نه!- آیا در بین شما کسى هست که برادرى چون جعفر طیّار داشته باشد که با ملائک پرواز مى کند؟ گفتند: نه!- آیا کسى از شما غیر از من عمویى همچون حمزه شمشیر خدا و شمشیر رسول خداصلى الله علیه وآله- دارد؟ گفتند: نه!- آیا غیر از من کسى از شما همسرى چون فاطمه، دختر پیامبرصلى الله علیه وآله و سرور زنان اهل بهشت دارد؟ گفتند: نه!- آیا کسى از شما فرزندانى مانند حسن و حسین دو سرور جوانان اهل بهشت دارد؟ گفتند: نه!- آیا کسى از شما هست که [ به دستور قرآن ] پیش از نجوا با پیامبرصلى الله علیه وآله صدقه داده باشد؟ گفتند: نه!- آیا در میان شما غیر از من کسى هست که پیامبرصلى الله علیه وآله درباره اش فرموده باشد: «من کنت مولاه فعلىٌ مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه وانصر من نصره، لیبلّغ الشاهد الغائب؟» گفتند: نه!براى آگاهى بیشتر ر.ک: الغدیر، ج 1، صص 159- 213..17. اگر مقصود از ولایت، همان محبت و دوستى باشد، آن گاه دعاى بعدى پیامبرصلى الله علیه وآله که فرمود: «و احبّ من احبّه» تکرار و لغو خواهد بود. بنابراین وجود هر دو سخن نشان مى دهد که اینها، دو موضوع متفاوت بوده و ولایت برتر از صرف محبت است؛ هر چند از لوازم ولایت، محبت و دوستى ولىّ است. در مورد فدک به این نکات توجه فرمایید:الف) موقعیت جغرافیایى فدک «فدک »،سرزمین آباد و حاصل خیزى بود که در نزدیکى «خیبر»قرار داشت.و فاصله آن با مدینه،در حدود 140 کیلومتر بود،که پس از دژهاى خیبر،نقطه اتکاء یهودیان حجاز به شمار مى رفت،(به کتاب «مراصد الاطلاع »،ماده «فدک »مراجعه شود) فدک در شمال مدینه بود که در آن زمان تا آن جا دو یا سه روز راه فاصله داشت.( معجم البلدان، یاقوت حمومى، ج 5و6، ص 417) این دهکده در شرق خیبر و در حدود هشت فرسنگى (دانشنامه امام على(ع)، ج 8، ص 355(مقاله فدک).) آن واقع بود و ساکنانش همگى یهودى شمرده مى شدند. امروزه فاصله خیبر تا مدینه را حدود 120 یا 160 کیلومتر ذکر مى کنند.( همان، ص 351.)ب) فدک و رسول خدا(ص)در سال هفتم هجرت، پیامبر خدا(ص) براى سرکوبى یهودیان خیبر که علاوه بر پناه دادن به یهودیان توطئه گر رانده شده، از مدینه به توطئه و تحریک قبایل مختلف علیه اسلام مشغول بودند، سپاهى به آن سمت گسیل داشت و پس از چند روز محاصره دژهاى آن راتصرف کرد.پس از پیروزى کامل سپاه اسلام - با آن که اختیار اموال و جان هاى شکست خوردگان همگى در دست پیامبر(ص) قرار داشت - رسول خدا(ص) با بزرگوارى تمام، پیشنهاد آنان را پذیرفت و به آن ها اجازه داد نصف خیبر را در اختیار داشته باشند و نصف دیگر از آنِ مسلمانان باشد. بدین ترتیب، یهودیان در سرزمین خود باقى ماندند تا هر ساله نصف درآمد خیبر را به مدینه ارسال دارند.با شنیدن خبر پیروزى سپاه اسلام، فدکیان که خود را همدست خیبریان مى دیدند، به هراس افتادند؛ اما وقتى خبر برخورد بزرگوارانه پیامبر(ص) با خیبریان را شنیدند، شادمان شدند و از رسول خدا(ص) خواستند که با آنان همانند خیبریان رفتار کند. پیامبر خدا(ص) این درخواست را پذیرفت.( تاریخ الطبرى، محمدبن جریر طبرى، ج 2، ص 302و303؛ فتوح البلدان، ابوالحسن بلاذرى، ص 42؛ السقیفة و فدک، ابوبکر احمدبن عبدالعزیز جوهرى، ص 97.)ج) تفاوت فقهى حکم خیبر و فدک رفتار رسول خدا درباره فدک و خیبر یکسان بود؛ ولى این دو سرزمین حکم همسان ندارند. مناطقى که به دست مسلمانان تسخیر مى شود، دو گونه است:1. مکان هایى که با جنگ و نیروى نظامى گشوده مى شود. این سرزمین ها که در اصطلاح «مفتوح العنوة» (گشوده شده با قهر و سلطه) خوانده مى شود، به منظور تقدیر از تلاش جنگجویانِ مسلمان در اختیار مسلمانان قرار مى گیرد و رهبر جامعه اسلامى چگونگى تقسیم یا بهره بردارى از آن را مشخص مى سازد.( الاحکام السلطانیة، ابوالحسن ماوردى، ص 139.) منطقه خیبر، جز دو دژ آن به نام هاى «وطیح» و «سلالم»،(تاریخ الطبرى، ج 2، ص 302) این گونه بود.2. مکان هایى که با صلح گشوده مى شود؛ یعنى مردم منطقه اى با پیمان صلح خود را تسلیم مى کنند و دروازه هاى خود را به روى مسلمانان مى گشایند. قرآن کریم اختیار این نوع سرزمین ها را تنها به رسول خدا(ص) سپرده است ( حشر(59):6.) و مسلمانان در آن هیچ حقى ندارند.فدک و دو دژ پیش گفته خیبر این گونه فتح شد؛ بنابراین، ملک رسول خدا(ص) گشت. طبرى مى گوید: «و کانت فدک خالصة لرسول الله(ص) لانهم لم یجلبوا علیها بِخِیْلٍ و لا رکاب؛(تاریخ الطبرى، ج 2، ص 302.) فدک ملک خالص پیامبر خدا(ص) بود. زیرا مسلمانان آن را با سواره نظام و پیاده نظام نگشودند.»درباره ارزش اقتصادى فدک بسیار سخن گفته اند. برخى از منابع شیعى درآمد سالیانه آن را بین بیست و چهار هزار تا هفتاد هزار دینار نوشته اند(بحارالانوار، مجلسى، ج 29، ص 123.) و برخى دیگر، نصف درآمد سالیانه آن را 24هزار دینار نگاشته اند. ابن ابى الحدید معتزلى از یکى از متکلمان امامى مذهب چنان نقل مى کند که ارزش درختان خرماى این ناحیه با ارزش درختان خرماى شهر کوفه در قرن هفتم برابر بود.( شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج 16، ص 236.)به نظر مى رسد مى توان تا حدودى ارزش واقعى اقتصادى آن را از یک گزارش تاریخى زمان خلافت عمربن خطاب دریافت. وقتى خلیفه دوم تصمیم گرفت فدکیان یهودى را از شبه جزیره عربستان اخراج کند، دستور داد نصف فدک را که سهم آنان بود، از نظر زمین و درختان و میوه ها قیمت گذارى کنند. کارشناسان ارزش آن را پنجاه هزار درهم تعیین کردند و عمر با پرداخت این مبلغ به یهودیان فدک، آن ها را از عربستان بیرون راند.( السقیفة و فدک، ص 98.)، بنابراین، مى توان ارزش اقتصادى فدک در زمان رسول خدا(ص) و ابوبکر را چیزى نزدیک به این مقدار دانست. اختلاف حضرت زهرا(س) با حکومت بر سر فدک:گزارش هاى منابع شیعى و سنى نشان مى دهد حضرت زهرا(س) و حکومت هر یک دو ادعا درباره فدک داشتند.الف) ادعاهاى حضرت زهرا(س)چنان که نزد شیعیان مشهور است، حضرت زهرا(س) فدک را ملک خود مى دانست و براى اثبات مالکیت خود دو راه را به صورت طولى پیمود؛ یعنى وقتى از راه اول نتیجه نگرفت سراغ راه دوم رفت.( النص و الاجتهاد، سید عبدالحسین شرف الدین، ص 61.) این دو راه عبارت است از بخشش و ارث.1. بخشش (نحله)عمده منابع شیعى و نیز منابع متعدد اهل سنت این نکته را بیان مى کنند که نیمى از فدک در سال هفتم هجرى به ملکیّت شخص پیامبر اکرم(ص) درآمد و پیامبر(ص) - طبق آیه «و آتِ ذالقربى حقَّه؛( اسرا(17)26.)حق خویشان خود را بپرداز» - آن را به حضرت فاطمه زهرا(س) بخشید.( شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 268و275.)حضرت فاطمه(س) پس از پیامبر اکرم(ص) براى اثبات این ادعا حضرت على(ع) و امّ ایمن را گواه قرار داد. حکومت غاصب، سخن حضرت زهرا(س) را نپذیرفت و با این بهانه که اولاً حضرت على(ع) در این گواهى صاحب نفع است و ثانیاً - حتى اگر شهادت على(ع) پذیرفته شود - در اثبات امور مالى گواهى دو مرد یا یک مرد و دو زن لازم است، گواهى امام على(ع) و ام ایمن را رد کرد.( همان، ص 214و220؛ فتوح البلدان. ص 44.)نقد رأى دستگاه خلافتکردار حکومت از نظر قوانین و سنت اسلامى مردود است؛ زیرا:1. در آن زمان فدک در دست حضرت فاطمه(س) بود. در آیین دادرسى پیامبر اکرم(ص) - البینة على المدعى و الیمین على من انکر- شاهد آوردن وظیفه مدعى و سوگند خوردن وظیفه منکر است. پس حضرت منکر به شمار مى آمد و باید سوگند مى خورد دیگرى در این ملک حقى ندارد.2. با توجه به آیه تطهیر(احزاب(33):33.) که مفسران شیعه و سنى شأن نزول آن را درباره اهل بیت پیامبر اکرم(ص) مى دانند،(فدک فى التاریخ، شهید سیدمحمدباقر صدر، ص 189.) اهل بیت آن حضرت(ع) از هر گونه رجس و پلیدى دورند؛ و بدیهى است که مصداق این آیه نمى تواند ادعاى نادرست مطرح کند.3. محدثان شیعه و سنى بر این نکته اتفاق دارند که پیامبر اکرم(ص) درباره حضرت فاطمه زهرا(س) فرمود: «ان الله یغضب لغضبها و یرضى لرضاها؛(براى اطلاع از مصادر این حدیث در کتب اهل سنت مراجعه شود به: فدک فى التاریخ، ص 118.) خداوند براى خشم فاطمه خشمگین و براى خشنودى اش خشنود مى شود.» این جمله که حکومتگران نیز آن را شنیده بودند، نشان مى دهد فاطمه(س) در همه شؤون زندگانى اش جز در مسیر خداوند گام بر نمى دارد و بى تردید چنین فردى هرگز ادعاى دروغ بر زبان نمى راند.4. شاهد ادعاهاى حضرت زهرا(س) شخصیتى مانند على(ع) است که با آیاتى چون «آیه ولایت»(مائده(5):55.) و آیه تطهیر تأیید گردیده و در آیه مباهله به منزله نفس پیامبر(ص) مطرح شده است.( آل عمران(3):61.) افزون بر این، با بیشترین تأییدات از سوى پیامبر(ص) روبه رو است. تنها حدیث «على مع الحق و الحق مع على یدور حیث مادار؛(موسوعة الامام على بن ابى طالب(ع)، ج 2، ص 237-243.) على با حق است و حق با على است و حق بر محور على مى گردد.» براى اثبات درستى گفتار و کردارش کافى است.این روایات در جامعه آن روز شایع بود و مسلماً حکومتگران با آن ها آشنا بودند. بى تردید رد کردن شهادت چنین گواهى نشان دهنده بى اعتنایى به آیات و روایات و یا دست کم نا آگاهى از آن ها است. راستى آیا رواست تصور کنیم شخصیتى که از آغاز اسلام همه هستى اش را خالصانه در طبق اخلاص گذاشته و به درگاه خداوند پیشکش کرده است، بخواهد به سود همسرش گواهى دهد؟آیا مى توان کسى را که در طول زندگانى اش از دنیا به حداقل اکتفا و اموال خود را عمدتاً وقف کرده است، به دنیاطلبى و گواهى دروغین متهم کرد؟5. در میان اصحاب پیامبر خدا(ص) به فردی به نام خزیمة بن ثابت برمى خوریم که به جهت شدت ایمانش پیامبر(ص) او را به لقب «ذوالشهادتین» مفتخر کرد و گواهى اش را با گواهى دو شاهد برابر شمرد.( شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 273.)اگر پیامبر(ص) شهادت چنین شخصى را در همه موارد با گواهى دو شاهد برابر دانست، چرا حاکم پس از او نمى تواند گواهى حضرت على(ع) را که به مراتب از «خزیمه» برتر است، با شهادت دو شاهد برابر بداند؟6. به گواهى حکومتگران، پیامبر خدا(ص) «ام ایمن» را زن بهشتى معرفى کرد(الاحتجاج، طبرسى، ج 1، ص 121.) واضح است چنین شخصیتى هیچ گاه گواهى دروغ نمى دهد.در این جا از نظر تاریخى پرسشى اساسى رخ مى نماید: به راستى اگر پیامبر اکرم(ص) فدک را به حضرت فاطمه(س) بخشیده بود، چرا آن حضرت(س) نتوانست شاهدان بیشتر بیاورد، با آن که از نظر زمان حدود چهار سال (7-11هجری) فدک در اختیار وى قرار داشت؟در پاسخ به این پرسش باید یاد آور شد:1. گزارش هاى این واقعه نشان مى دهد این بخشش درون خانوادگى بوده و پیامبر(ص) صلاح ندید آن را آشکارا براى مردم اعلام کند. حضرت(ص) تنها افراد بسیار نزدیک را بر این امر گواه گرفت و حتى مصلحت ندید افرادى مانند عباس(عموى رسول خدا) و همسرانش را شاهد این بخشش قرار دهد.مصالح این امر را مى توان امورى چون متهم شدن به ترجیح خانواده، حسادت هاى درون خانوادگى یا بالا رفتن سطح توقع بعضى از همسران دانست.2. ممکن است جمعى از شاهدان، با توجه به حاکمیت وقت، از شهامت لازم براى گواهى دادن بى بهره بودند؛ چنان که اکثریت جامعه آن روز از ابراز نصّ غدیرخم خوددارى مى کردند.3. گزارش هاى این واقعه نشان مى دهد حضرت فاطمه زهرا(س) در زمان حیات پدر بزرگوارش - با توجه به این که در آمد فدک بسیار فراتر از نیازهایش بود، نیاز جامعه مسلمان آن روز و عدم امکان حضور فعال حضرتش در تدبیر اقتصادى آن سامان - اختیار آن را کلاً به پدر واگذار کرد تا خود هر گونه صلاح مى داند مازاد درآمد آن را مصرف کند. با این واگذارى بسیارى چنان پنداشتند که تصرفات پیامبر(ص) در فدک تصرفاتى حاکمانه و به عنوان رهبر جامعه مسلمانان است، در حالى که در واقع آن حضرت (ص) همه این امور را به نحو وکالت تام الاختیار از جانب دختر گرانقدرش انجام مى داد.( شهید صدر احتمالاتى چون دورى فدک از مدینه و امکان عدم اطلاع مدنیان و نیز احتمال کشته شدن شاهدان ا حتمالى را ابراز مى دارد. (فدک فى التاریخ، ص 187).)2. ارث پس از آن که حکومت شهادت گواهان حضرت(س) را نپذیرفت، حضرت زهرا(س) از راه دیگر وارد شد و از حکومت خواست میراث پدرش را که فدک نیز بخشى از آن است،(شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 217) به او واگذار کند و در این مورد به نص آیه قرآن درباره ارث متمسک شد: «یوصیکم الله فى الولادکم للذکر مثل حظ الانثیین...؛( نساء(4):11.) خداوند به شما درباره [ارث ] فرزندانتان سفارش مى کند که سهم پسر دو برابر دختر است... .»ظاهر این آیه عام است و انبیا و غیر انبیا را شامل مى شود. ابوبکر در برابر این آیه استدلال کرد که انبیا از خود ارث باقى نمى گذارند. حضرت زهرا(س) فرمود: چگونه است که هر گاه تو درگذشتى فرزندانت از تو ارث مى برند؛ اما ما از رسول خدا(ص) ارث نمى بریم؟! (شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 218و251.) آن گاه به آیات دیگر قرآن که در موارد مختلف از ارث پیامبران گذشته سخن به میان آورده است، تمسک جست؛ مانند آیه ششم سوره مریم و آیه شانزدهم سوره نمل. در آیه ششم سوره مریم، حضرت زکریا بیان مى دارد که «خداوندا، من از خویشانم که پس از من وارثانم خواهند شد، بیمناکم... پس فرزندى به من عطا کن که از من و آل یعقوب ارث برد.»( واضح است، با توجه به بیمناکى حضرت زکریا از وارثان فعلى خود، مراد او از ارث در این جا ارث در امور مالى است نه ارث نبوت و حکمت که این دو قابل ارث نیستند و خدا به هر کس بخواهد عطا مى کند.)، در آیه شانزدهم سوره نمل از ارث بردن سلیمان پیامبر، از پدرش داوود پیامبر سخن به میان آمده است.( الاحتجاج، طبرسى، ج 1، ص 144.)ب) ادعاهاى حکومتحکومت در مقابل حضرت(س) عمدتاً دو ادعا مطرح کرد:1. صدقه بودن فدک معناى این عبارت آن است که پیامبر اکرم(ص) فدک را به کسى نبخشید و با آن به گونه صدقه جاریه برخورد کرد؛ یعنى رسول خدا(ص) از درآمد فدک زندگانى شخصى حضرت فاطمه زهرا(س) و دیگر بنى هاشم را تأمین مى کرد و مازاد آن را در راه خدا به مصرف مى رساند.( شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 216و219و225.)از آن جا که ابوبکر خود را جانشین پیامبر اکرم(ص) مى دانست، مى خواست با در اختیار گرفتن فدک، این مشروعیت ادعایى را براى همگان به اثبات برساند و چنان اعتقاد داشت که چشم پوشى از این زمین نوعى خلل در مشروعیت حکومتش پدید مى آورد.این ادعا با چالش هاى زیر روبه رو است:1. ظاهر آیه هفتم سوره حشر که قبلاً به آن اشاره شد، آن است که این سرزمین از سوى خداوند ملک پیامبر اکرم(ص) قرار گرفت.2. روایات شیعه و سنى بر این نکته تصریح دارند که با نزول آیه «و آت ذالقربى حقه» پیامبر اکرم(ص) این زمین را به صورت بخشش به فاطمه زهرا(س) واگذار کرد. جالب آن است در آیه از حق ذالقربى (خویشان نزدیک) سخن به میان آمده و آن را حق ایشان دانسته است.( همان، ص 268و275.)3. حتى اگر ظاهر رفتار پیامبر(ص) چیزى غیر از ملکیت و عدم بخشش را نشان دهد، وقتى شخصیتى مانند حضرت فاطمه(س) به همراه شاهدانى چون حضرت على(ع) و ام ایمن ادعاى بخشش مى کنند باید ادعاى آن ها بر ظاهر رفتار پیامبر مقدم شود.4. حتى اگر بپذیریم این ملک در زمان پیامبر اکرم(ص) صدقه بود، لزوماً معناى آن این نیست که حکومت جانشین پیامبر اکرم(ص) سرپرست این صدقه خواهد بود؛ زیرا ممکن است آن را صدقه اى خانوادگى و در اصطلاح نوعى وقف خاص بدانیم که متولى آن افرادى از خود آن خاندانند.چنان که طبق بعضى از گزارش هاى اهل سنت، عمر در زمان حکومت خود فدک را به حضرت على(ع) و عباس واگذار کرد تا خود در میان خود همانند پیامبر اکرم(ص) با این سرزمین رفتار کنند.( همان، ص 221-223.)5. حتى اگر تصرفات پیامبر اکرم(ص) را تصرفاتى حاکمانه بدانیم و معتقد باشیم آن حضرت به عنوان حاکم مسلمانان سرپرستى این ملک را به عهده گرفت، باید توجه داشت در آن زمان مهم ترین چالش میان حکومت و اهل بیت(ع) مشروعیت حکومت بود که اهل بیت(ع) آن را طبق نصوص پیامبر اکرم(ص) نمى پذیرفتند. در این موقعیت، بدیهى بود زیر بار لوازم این مشروعیت نیز نروند و به عهده گرفتن سرپرستى فدک از سوى حکومت را نپذیرند.2. حدیث نفى ارث پیامبران منظور از این حدیث، روایتى است که ابوبکر آن را از پیامبر اکرم(ص) چنین نقل کرد: «انا معاشر الانبیاء لانورث ما ترکناه صدقة؛(همان، ص 218.) ما جماعت پیامبران از خود ارث باقى نمى گذاریم. هر چه از ما ماند، صدقه است».درباره این حدیث باید یادآور شد:1. تا آن زمان این حدیث را جز ابوبکر هیچ کس نشنیده بود. بسیارى از محدثان نیز بر این نکته اتفاق نظر دارند که راوى این حدیث تنها ابوبکر بود. البته بعدها پشتیبانانى چون مالک بن اوس یافت و در دهه هاى بعد عمر، زبیر، طلحه و عایشه نیز در شمار مؤیدان آن جاى گرفتند.( همان، ص 221-227.)2. ابوبکر با نقل این حدیث ناقل سخن پیامبر اکرم(ص) بود و در طرف مقابل، حضرت فاطمه(س) و حضرت على(ع) و ام ایمن ناقل سخن و کردار پیامبر اکرم(ص) مبنى بر بخشش فدک بودند. بدیهى است با توجه به فزونى شمار ناقلان در این سمت و نیز شخصیت آن ها که بیش ترین تأییدات را از سوى پیامبر اکرم(ص) دارایند، باید قول آن ها بر قول ابوبکر مقدم شود.3. این حدیث با آیات متعددى از قرآن که در آن میراث انبیا مطرح شده است، منافات دارد و بدیهى است نمى توان تنها با یک حدیث در مقابل این آیات صریح ایستادگى کرد.4. اگر طبق این حدیث معتقد شویم پیامبر اکرم(ص) هیچ گونه مالى به ارث نگذاشت، چگونه است که طبق نقل اهل سنت بعضى از اموال آن حضرت(ص) مانند وسایل شخصى و نیز حجره هاى آن حضرت(ص) به ارث مى رسید؟(فدک فى التاریخ، ص 149)در پایان حدیثی را از پیامبر اکرم (ص) در اینباره نقل میکنیم تا این قضیه بهتر روشن شود؛ پیامبر اکرم فرمودند:من هر زمان او را می بینم یاد آن چیزی می افتم که بعد از من با وی رخ خواهد داد . انگار که من او را می بینم که ذلت در خانه وی داخل شده است وحرمتش شکسته شده است و حقش غصب گردیده است و از ارثش محروم گردیده است و پهلویش شکسته شده است و فرزند در شکمش سقط شده است در حالیکه صدا می زند یا محمداه ولی کسی جواب وی را نمی دهد ... پس او اولین کسی که از خانواده ام به من خواهد پیوست . پس به نزد من می آید در حالیکه اندوهگین و سختی کشیده و غمگین است و کشته شده است .خداوندا، هر کس را که به او ظلم کرده لعنت کن ، و هر کس حق او را غصب نموده عذاب نما ، و هرکس که او را خوار نموده خوار نما و در عذابت جاودان بدار هر کس را که فرزند او را مورد ضرب قرار داد تا آن را سقط کرد . پس ملائکه می گویند : آمین. (فرائد السمطین ج2 ، ص 34 و 35 ).ماجرای فدک بعد از حضرت فاطمه زهرا(س)پس از آنکه معاویه به قدرت رسید، فدک را میان مروان، عمروبن عثمان و پسرش یزید تقسیم کرد. در دوران خلافت مروان، همه فدک در اختیار وى قرار گرفت و او آن را به پسرش عبدالعزیز داد. وى نیز فدک را به پسرش عمر داد. عمربن عبدالعزیز فدک را به فرزندان حضرت فاطمه علیها السلام برگردانید. پس از درگذشت عمربن عبدالعزیز، فدک در اختیار خلفاى بعدى قرار گرفت وتا روزى که حکومت امویان ادامه داشت، در اختیار آنان ماند. وقتى حکومت به بنى عباس رسید، سفّاح آن را به عبداللَّه بن حسن برگرداند. پس از سفاح، منصور دوانقى فدک را از فرزندان زهراعلیها السلام گرفت. فرزند منصور (مهدى) فدک را به فرزندان زهراعلیها السلام بازگردانید. پس از مهدى، موسى و هارون دوباره فدک را از فرزندان حضرت فاطمه علیها السلام پس گرفتند. وقتى خلافت به مأمون عباسى رسید، به طور رسمى فدک را به فرزندان حضرت زهراعلیها السلام بازگردانید. پس از مأمون نیز وضعیت فدک چنین بود، گاه بر مى گرداندند و گاه پس مى گرفتند. سرانجام در دوران متوکل عباسى، فدک از فاطمیان پس گرفته شد؛ درختانش به دستور شخصى به نام «عبداللَّه بن عمر بازیار» قطع گردید و روسیاهى آن براى بدخواهان باقى ماند. قطع درختان در حالى انجام گرفت که یازده درخت خرمایى که به دست مبارک پیامبرصلى الله علیه وآله در آن کاشته شده بود، هنوز باقى بود. شخصى که آن درختان را قطع کرد، «بشران بن ابى امیة ثقفى» نام داشت که پس از بازگشت به بصره فلج شد.ابن ابى الحدید، عبدالحمید، شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 217 در کل باید گفت: در عصر بنی امیه و بنی عباس ، فدک مسئله اى سیاسى به شمار مى آمد، نه انتفاعى و اقتصادى. خلفاى عباسى و اموى، به درآمد فدک نیاز نداشتند. براى همین وقتى عمربن عبدالعزیز فدک را به فرزندان فاطمه علیها السلام باز گرداند، بنى امیه او را سرزنش کردند و گفتند: تو با این کار ابوبکر و عمربن خطاب را تخطئه کردى!سبحانى، جعفر، فروغ ابدیت، (قم: هدف)، ج 2، ص 669.چرا علی(ع) در زمان خلافت فدک را پس نگرفت؟اینکه چرا حضرت علی علیه السلام بعد از به دست گرفتن حکومت، فدک را برنگرداند دلایل زیادی دارد که با دقت به شرائطی که حضرت با آن روبرو بود به زوایایی از آن می توان رسید. شاید مهمترین دلیل وجود جو ناسالمی بود که توسط خلفای پیشین فراهم شده بود و در جامعه بسیاری از بدعت ها جای سنت ها را گرفته و بسیاری از حقایق اسلامی دستخوش تغییر شده بود به طوری که امام شافعی در کتاب الام از وهب بن کیسان نقل می کند : کلّ سنن رسول اللّه قد غیّرت حتى الصلاة. (کتاب الام:1/208). یعنی تمام سنت و شریعت پیامبر گرامی حتی نماز هم تغییر یافته استامام مالک از جدش مالک نقل می کند که گفته: ما أعرف شیئاً مما أدرکت الناس إلا النداء بالصلاة. (الموطّأ: 1/93 وشرحه: 1/122). از مردم جز دعوت به نماز ، چیزی را نمی بینم .حسن بصری از علما وفقهای بزرگ اهل سنت می گوید: لو خرج علیکم أصحاب رسول اللّه ما عَرَفوا منکم إلاّ قبلکتم. (جامع بیان العلم: 2/244). اگر صحابه پیامبر به میان شما بیاید از اسلام شما جزاین که به طرف قبله می ایستید چیز دیگری مشاهده نخواهد کرد.از همین رو است طبق روایت بخاری در صحیح خود از عمران بن حصین صحابی پیامبر که در بصره وقتی پشت سر علی بن ابی طالب علیه السلام نماز می خواند ، می گوید: نماز علی یاد آور نمازی است که با پیامبر گرامی به جای می آوردیم. (صحیح البخاری: (161 ح784) ، 1/200ط. دار الفکر ـ بیروت. باب إتمام التکبیر فی الرکوع من کتاب الأذان؛ مشابه این روایت را از مطرف بن عبد اللّه نیز نقل می کند: صحیح البخاری: (162 ح 786) ، 1/191 ، باب إتمام التکبیر فی السجود؛ همچنین در صحیح مسلم نیز شبیه به همین روایت ذکر شده است: صحیح مسلم: 2/8 طبعه دارالفکر ـ بیروت ، (1/ 169 ح 393) باب إثبات التکبیر من کتاب الصلاه).باتوجه به نکات یاد شده معلوم می شود که در اثر انحراف جامعه اسلامی از مسیر خود و کنار گذاشتن خلیفه و جانشین بحق پیامبر گرامی (ص) و روی کار آمدن کسانی که صلاحیت نداشتند ، چه مشکلاتی بر سر شریعت اسلام آمده است. در این شرایط علی (ع) احساس نمود که اگر چنان که بخواهد ناهمواری های گذشته را اصلاح نماید و بدعت ها را برگرداند جامعه آن روز تاب تحمل آن را ندارند.به عنوان نمونه: نماز تراویح که توسط خلیفه دوم تاسیس شد و بنا به نقل بخاری عمر با صراحت گفت: نعم البدعه؛ چه بدعت خوبی است. (صحیح بخاری ج 1 ص 342) . در تاریخ ثبت شده که حضرت علی علیه السلام در زمان حکومت خویش به امام حسن علیه السلام دستور داد که مردم را از خواندن این نماز مستحبی به جماعت ، جلوگیری کند ولی مردم همه فریاد در آوردند : وا عُمَراه، وا عُمَراه!!!حال با وجود چنین جو خراب و مسمومی چگونه می توان انتظار داشت که حضرت بتواند شریعت درست پیامبر را احیا کند و آنچه توسط خلفای قبل، غصب شده بود مانند فدک را پس بگیرد.همچنین از دیگر علل پس نگرفتن فدک توسط حضرت علی علیه السلام بعداز رسیدن به حکومت این بود که در آن زمان که هنوز لشکر کشی‌های اعراب به مناطق مختلف و امپراطوری‌های ایران و روم آغاز نشده بود، فدک، سرزمینی حاصل خیز (در میان بیابان‌های بی انتهای عربستان) و گوهری گران‌بها و منبع درآمدی قابل توجه بود که اساس ومنبع بخشی از در آمد اولیه حکومت غاصبان آن به شمار می‌آمد و وجود آن در دست اهل بیت پیامبر می‌توانست باعث جذب نیرو و تامین منابع مالی آن و خطری برای حکومت آنان باشد. اما با شروع فتوحات و سرازیر شدن غنایم حاصل از دو امپراطوری‌ بزرگ روی زمین دیگر درآمد فدک ناچیز می‌نمود. غیر از آن که امام علی(ع) در این ایام با دست خویش به زراعت و کاشت نخلستان‌هایی پرداخت که یادآور ثروت و زیبایی فدک بودند.علاوه بر موارد فوق، دلیل اصلی را خود حضرت در نهج‌البلاغه به آن اشاره کرده و در نامه ای به عثمان‌بن‌حنیف می‌فرماید: آری، از میان آنچه آسمان بر آن سایه افکنده، تنها فدک در اختیار ما بود، که آن هم گروهی بر آن بخل و حسادت ورزیدند، گروه دیگری آن را سخاوتمندانه رها کردند (و از دست ما خارج شد) و خدا بهترین حاکم است. سپس می‌فرماید: مرا با فدک و غیرفدک چه کار! در حالی‌که جایگاه فردای هر کس قبر اوست که در تاریکی آن آثارش محو و اخبارش ناپدید می‌شود.از کلمات حضرت سه مطلب به دست می آید: 1- مالک اصلی فدک (حضرت زهرا) و غاصبان آن ( ابابکر و عمر) از دنیا رفتند و حضرت از تملک مجدد آن خودداری کردند تا در پای میزان الهی خود خداوند به آن رسیدگی کند. 2- اشتغال حضرت به امور پر درد سر و پایان ناپذیر حکومتی. 3- اصرار ایشان بر ساده زیستی خود و کارگزارانشان از دیگر عواملی بود که باعث شد حضرت دست از فدک بردارد و حساب را به خدا وا گذار کرد تا برخی نگویند: چون به قدرت رسید چنگ به اموال بیت المال زده و برای خود مزارع و نخلستان‌‌ها را انتخاب می‌کند. (ر.ک: نهج البلاغه، ترجمه: محمد دشتی، نامه45، بند7 و8 ، ص553، قم، پارسیان، 1385)نتیجه: حضرت به دنبال پس گرفتن فدک نرفت تا کرامت و بزرگ‌منشی اهل‌بیت را به همگان نشان بدهد، امام با این کار خود می‌خواهد به من و شما بیاموزد که اهل‌بیت به دنبال هدایت مردم‌اند و در این راه از حقوق شخصی خود صرف‌نظر می‌کنند و با گذشت برخورد می‌کنند. تازه آنجا که برای مزرعة غصب شدة فدک فریاد می‌زنند، آن هم برای مردم است که ماهیت غصب‌کنندگان خلافت را بشناسند، نه غیر آن!و اینجا من وشما هستیم که باید بیاموزیم، در مسیر بازگرفتن حق، آنجا که مصالح عمومی در خطر است ـ و غاصب زیاده‌خواه‌ می‌شود ـ ذره‌ای گذشت نکنیم و آنجا که حق شخصی و فردی در میان است، اگر می‌توانیم گذشت کنیم. به‌ویژه آنجا که پای برادر مؤمن ما در میان باشد. این‌گونه است که مقام معظم رهبری نیز، بارها و بارها در برابر کسانی که به ولایت فقیه اهانت کرده‌اند یا آن را انکار کرده‌اند، فرموده‌اند: از حق شخصی خود صرف‌نظر می‌کنم، اما از حق مردم نه.دانشجوی گرامی, برای مطالعه و آگاهی بیشتر می توانید به سایتهای ما به نشانی ذیل مراجعه کرده و از صدها مورد مطالب متنوع و مفید آن بهره مند شوید:http://www.vahabiat.porsemani.ir/http://www.adyan.porsemani.ir/ .

پرسمان دانشگاهیان

مرجع:

ایجاد شده در 1401/03/25



0 دیدگاه
برای این پست دیدگاهی وجود ندارد

ارسال نظر



آدرس : آزمايشگاه داده کاوي و پردازش تصوير، دانشکده مهندسي کامپيوتر، دانشگاه صنعتي شاهرود

09111169156

info@parsaqa.com

حامیان

Image Image Image

همكاران ما

Image Image