آیت الله جوادی آملی و وهابیت /

تخمین زمان مطالعه: 69 دقیقه

پاسخ آیت الله جوادی آملی به شبهات شفاعت چیست؟


آیت الله جوادی آملی مفسّر، فیلسوف، فقیه و متفکری است که با تکیه به مباحث مختلف دینی، تبیین دقیقی از دین ارائه می دهد. ایشان در کتابها و مقالات و درسهایخویش بر ضرورت نقد صحیح فرقه وهابیت تاکید دارند.«تسنیم» تفسیری ترتیبی و به زبان فارسی است که تا زمان نگارش این نوشتار، بیست و پنج جلد آن چاپ و توسط نشر اسراء منتشر شده ‌است. بی تردید هر اثر آیینه دانسته های علمی و گرایش های فکری مؤلف و نمودی از گفتمان جغرافیای عصر او است؛ به ویژه اگر مؤلف به جای تماشای سپهر اندیشه از کنار پنجره انزوا، به صحنه بیاید و در عرصه تفکر دینی پَر گشاید. در این صورت است که چشمان انتخابگر و زیبانگر را به تماشا می‌خواند و ضمیرهای حقیقت جو را با ساغر معرفت سیراب می‌کند. از نکات قابل توجّه در تفسیر «تسنیم» نقد و رد دیدگاه های تفسیری است، به طوری که گاهی مفسر محترم در مردود شمردن پاره ای از دیدگاه ها تلخکامی خود را پنهان نداشته است. البته هر جا این تلخکامی را ظاهر نموده با لطافت و ادب خاص خود آن را هموار ساخته است؛ نمونه آن بیان و رد دیدگاههای وهابیت است.[1]ایشان در تفسیر تسنیم موارد بسیاری به دیدگاههای وهابیت در باب شفاعت پرداخته و آنها را نقد و بررسی کرده است. نوشته کامل ایشان دراین موضوع در بررسی آیه 48 سوره بقره آمده است که در ادامه خود مطالب عینا آورده می شود[2]:منکران شفاعت، که گروهی از اهل سنتند، به ویژه پس از ابن تیمیّه که سخنان و افکارش زمینه پیدایش وهّابیّت شد، با طرح برخی شبهات عقلی، می گویند: پس از اثبات استحاله عقلی و با توجه به متشابه بودن آیات در این زمینه، لازم است روایاتی که دلالت بر شفاعت دارد توجیه شود؛ به بیان دیگر، چون دلیل عقلی بر خلاف شفاعت قائم شده، لازم است از روایات صرف نظر شده، علمش را به اهلش واگذاشت؛ چنان که بر اثر ناهماهنگی آیات با یکدیگر و در نهایت، متشابه بودن آن، باید علم آیات را نیز به اهلش واگذاشت.از این رو لازم است برای دفع شبهه اوّلاً، آیات را از تشابه ظاهری خارج ساخت و ثانیاً، به شبهات عقلی پاسخ داد. با توجه به کفایت آنچه درباره دلالت آیات و عدم تشابه آن در مباحث تفسیری گذشت، طرح بخش اوّل از بحث لازم نیست.در بخش دوم، یعنی پاسخ به شبهات عقلی شفاعت، لازم است ابتدا اصل شفاعت و ماهیت آن روشن گردد و سپس شبهات و اشکالات آن نقل و پاسخ داده شود. پس از دفع شبهات متوهم و اثبات «امکان عقلی»، برای اثبات «وقوع» آن لازم است از نقل استمداد کنیم؛ چون شفاعت مانند معاد نیست تا ضرورت وقوع آن نیز با عقل ثابت شود، بلکه از طریق عقل، تنها می شود امکان آن را ثابت کرد.ماهیت شفاعت، چنان که در مباحث تفسیری گذشت، در حقیقت، تتمیم قابلیّتِ قابل است؛ یعنی شفیع کاری می کند که قابل از نقص برهد و به کمال نصاب قبول برسد. عقل اقتضا دارد که اگر موجودی فاقد کمالی بود، باید آن کمال را از مبدئی که عین کمال است دریافت کند و اگر نصاب لازم را برای کمال یابی ندارد باید با استمداد از وسایط و وسایلی قابلیت خود را به حدّنصاب برساند و چنین چیزی نه تنها قانونی را نقض نمی کند، بلکه مقتضای قوانین عقلی است.به بیان دیگر، شفاعت درباره یک شخص بدین معنا نیست که در عین حال که او ناقص و فاقد شرایط قبول است شفاعت درباره او پذیرفته شود یا در شفاعت تشریعی به معنای ابطال قانون مجازات و عدم جریان آن درباره شخص مجرم با بقای استحقاق او برای مجازات نیست، بلکه شفاعت به معنای ایجاد تغییر و تحوّلی در مجرم است؛ به گونه ای که استحقاق کیفر را از او سلب کرده، تخصّصاً او را از قانون جزا و شمول آن خارج سازد؛ چنان که توبه انسان گنه کار را از استحقاق کیفر بیرون می آورد و مستحق عفو خداوند می کند: «لاشفیع أنجح من التّوبة»؛ مثلاً پس از نماز استسقاء، چنین نیست که بدون هیچ تغییری در جوّ، باران ببارد، بلکه از باب «إنّه تعالی إذا أراد أمراً هیّأ أسبابه»[3] خدای سبحان براثر نماز باران، اسباب ریزش باران را فراهم می سازد؛ مانند این که به باد فرمان می دهد تا ابر را به سرزمین سوزان برساند: (والله الذی أرسل الریاح فتثیر سحاباً فسقناه إلی بلدٍ میّت)[4]و اگر ابر باشد ولی نیاز به متراکم شدن داشته باشد به باد فرمان تراکم و جابه جایی می دهد: (اللّه الذی یرسل الریاح فتثیرُ سحاباً فیبسطه فی السماء کیف یشاء ویجعله کِسَفاً)[5]. به هر حال، همان طور که نماز استسقاء سبب می شود که شرایط ریزش باران فراهم شود، توبه و مانند آن از اسباب شفاعت باعث تحوّل حال گنه کار می شود تا به نصاب قبول عفو یا تخفیف یا ترفیع برسد.با این توضیح کوتاه درباره ماهیت شفاعت، به سراغ شبهات آن می رویم تا پس از پاسخ به آن و اثبات امکان عقلی شفاعت روشن شود که آنچه را قرآنِ صادقِ مصدَّق و عترت طاهرین(علیهم‌السلام) از آن خبر داده اند حق و ایمان به آن واجب است.شبهه یکمشفاعت سبب رفع عقاب می شود و مرتفع شدن عقاب یا عدل است یا ظلم؛ اگر عدل باشد پس اصل جعل عقاب از جانب خدای سبحان معاذالله ظلم است، در حالی که خدا هرگز به هیچ کس ظلم نمی کند: (ولایظلم ربّک أحداً)[6] و اگر ظلم است و وجود عقاب عدل است، پس شفاعت شافعان و اقدام آنان برای رفع عقاب، ظلم است.پاسخ: قضیه منفصله مزبور مبتنی بر این است که عدل و ظلم نقیض یکدیگر باشد تا مانعةالجمع و مانعةالخلو به حساب آید، در حالی که تقابل عدل و ظلم، یا عدم و ملکه است یا تضاد و رفع هر دو ممکن است؛ یعنی رفع عقاب که عدل است ممکن است «فضل» باشد و هیچ یک از دو عنوان «ظلم» و «عدل» بر آن صدق نکند. به بیان دیگر، شبهه این است: رفع عقاب یا عدل است یا ظلم، ولی پاسخ این است که عقاب عدل است و رفع عقاب فضل است که بالاتر از عدل است، نه ظلم که پایین تر از آن است.خدای سبحان براساس عدل خود برای تبه کاران عذاب معین کرده است، اما رفع عقاب بی واسطه غیر (از باب «آخر من یشفع أرحم الراحمین»)[7] یا به واسطه شفاعت دیگر شافعان، فضل و احسان است. خدای سبحان به بندگان خود آموخت که عادل باشید، ولی بالاتر از عدالت مرحله احسان است، بکوشید به آن برسید: (إنّ الله یأمر بالعدل والإحسان)[8] و نیز به بندگان خود آموخت که اگر کسی به شما بدی کرد می توانید بر اساس عدل، به همان اندازه به او کیفر دهید: (فمن اعتدی علیکم فاعتدوا علیه بمثل ما اعتدی علیکم)[9]، ولی اگر بر اساس صبر و احسان از او بگذرید بهتر از عدل است: (وإن عاقبتم فعاقبوا بمثل ما عوقبتم به ولئن صبرتم لهو خیر للصابرین)[10].شبهه دومشفاعت با سنّت الهی سازگار نیست؛ سیره و سنّت خدای سبحان بر این است که قانونی را برای اجرا جعل کند و برای تخلّف از آن نیز جزایی معیّن کند و متخلّفان از قانون را به کیفر برساند. هم اصل قانون گذاری سنّت الهی است و هم کیفر متخلفان از قانون، و چون سنت های الهی هرگز تغییر و تبدیل نمی پذیرد پس کیفر مجرمان را نمی توان با شفاعت تغییر داد؛ چنان که آیاتی مانند (ولایحیق المکر السیّئُ إلاّ بأهله فهل ینظرون إلاّ سنّة الأوّلین فلن تجد لسنّة الله تبدیلاً ولن تجد لسنّة الله تحویلاً)[11]بر این مطلب دلالت دارد.پاسخ: این سخن از قبیل تمسّک به عام در شبهه مصداقیه خود عام است. معیار تشخیص سنّت از غیر سنّت عقل نیست و آیه مزبور نیز دلالتی بر آن ندارد. مفاد این آیه آن است که هر آنچه سنّت خدا شد تبدیل و تحویل نمی پذیرد، امّا این که پذیرش شفاعت به معنای تبدیل سنّت و نپذیرفتن هرگونه شفاعت از سنت های تحویل ناپذیر الهی باشد، و به تعبیر دیگر، این که همواره بر اساس عدل رفتار کردن و احسان و فضل نداشتن از سنن الهی به حساب آید، از آیه مزبور برنمی آید و با دلیل عقلی یا نقلی دیگری نیز اثبات نشده است، بلکه دلیل برخلاف آن وجود دارد؛ زیرا از سنت های خداست که بر اساس اسمای حسنایش عمل کند و همان گونه که وصف «عادل» از اسمای حسناست، اوصافی چون «رؤوف»، «رحیم»، «غفّار»، «محسن»، و «مفضل» نیز از اسمای حسنای اوست. اگر (إنّا من المجرمین منتقمون)[12] از سنن خداست، (إنّ الله لایغفر أن یشرک به ویغفر مادون ذلک لمن یشاء)[13] نیز از سنت های او به حساب می آید. اگر (جزاء سیّئة سیّئه مثلها)[14]، از سنن الهی است، (ویعفوا عن کثیرٍ)[15]و (یعفوا عن السیئات)[16] نیز از سنّت های تغییر ناپذیر خداست.شبهه سومشبهه سوم که در برخی از تفاسیر مانند المنار آمده این است: شفاعتی که در عرف رواج دارد به یکی از دو صورت است:1 ـ حاکمی که نزد او از مجرمی شفاعت می شود ظالم است و بر اساس روابط عمل می کند نه ضوابط؛ هم می توان «اندیشه»اش را تغییر داد و هم «انگیزه»اش را، و با تغییر علم یا میل او، اراده و تصمیمش بر مجازات مجرم را متحوّل ساخت. به بیان دیگر، هم او را به اشتباه در حکمش واقف ساخت و هم به او گفت: گرچه در حک «انگیزه»اش را، و با تغییر علم یا میل او، اراده و تصمیمش بر مجازات مجرم را متحوّل ساخت. به بیان دیگر، هم او را به اشتباه در حکمش واقف ساخت و هم به او گفت: گرچه در حکم خود اشتباه نکرده ای اما بر اثر رابطه دوستانه ای که بین ما و شما وجود دارد از حکم خویش صرف نظر کن، و این در صورتی که حقّ مردم مطرح باشد و جای عفو نباشد همان است که از آن به «شفاعت سیّئه» تعبیر می شود: (ومن یشفع شفاعة سیّئة... )[17] و گرنه می تواند مصداق شفاعت حسنه باشد.2 ـ حاکم، عادل است و از این رو نمی توان در «انگیزه» او نفوذ کرد، لیکن می شود با اقامه برخی ادلّه در «اندیشه» او تصرف کرد و برایش ثابت کرد که حکمی را که صادر می کنی، یا صادر کرده ای صواب و حق نیست.شکّی نیست که هیچ یک از این دو فرض درباره حاکمی که عادل محض بوده، علمش به جهت شهودی بودن از یک سو و شمول و ازلی بودن از سوی دیگر، خطاناپذیر و غیر قابل تغییر است تصوّر ندارد؛ زیرا اراده چنین کسی تابع علم اوست و قهراً در محکمه چنین حاکمی، شفاعت راه ندارد[18]. پاسخ: آنچه شفاعت، باعث تغییر آن می شود اراده های جزئی و فعلی زاید بر ذات خداوند و به تعبیر دیگر، معلومات فعلی خداوند است که علم فعلی از آن مورد انتزاع می شود، نه علم و اراده ذاتی و ازلی او.توضیح این که، علم خدای سبحان ازلی است، اما معلوم های او پیوسته در تغییر است؛ او از ازل می داند که چگونه معلوم های متغیّر را با اراده های جزئی حادث و زاید بر ذات، اراده کند. او می داند که در فلان زمان، فرد موجود می شود و در فلان مقطعِ زمانی به تکلیف می رسد و در شرایط خاص، با اراده و میل خود اطاعت یا معصیت می کند، در حالی که می توانست ومی تواند خلاف آن را انجام دهد، و نیز می داند بر اساس معصیتی که کرده، استحقاق کیفر دارد، و نیز می داند که مورد لطف ولیّی از اولیای الهی قرار می گیرد و مشمول شفاعت او واقع شده، همه یا بعضی از کیفرهای او بخشوده می شود. همه اینها را در ازل می داند و در لایزال آنها را اجرا می کند.مثلاً خدای سبحان می داند در زمان خاص، شخصی متولد می شود و به فراگیری علم می پردازد، و در مقطع مشخص امکانات تحصیل علم را برای وی فراهم می کند و در مقطع بالاتر امکانات درس های بالاتر و استاد مناسب و دوستان خوب را نصیبش می کند. همه این برنامه ها، کارهایی است جزئی که به اراده های جزئی خداوند مستند بوده، شأن جدید و فیض تازه او به حساب می آید: (کل یوم هو فی شأن)[1] و از صفات فعل او محسوب می شود و آنچه در کتاب و سنت به عنوان اراده خداوند مطرح است غالباً همین اراده فعلی است که صفت فعل است (نه صفت ذات) و از مقام فعل او انتزاع می شود، نه آن که عین ذات واجب باشد.درباره شفاعت نیز چنین است؛ یعنی از ازل معلوم خدای سبحان است که فلان شخص در فلان وقت مشمول شفاعت واقع می شود، بدون آن که اراده ازلی یا علم ازلی او تغییری بیابد.به بیان دیگر: 1 ـ کارهای جزئی روزانه و شؤون و فیض های روزانه (کل یومٍ هو فی شأن) حادث است و با اراده های جزئی زاید بر ذات خداوند حدوث می یابد. امّا علمی که نقشه این اراده های جزئی را تنظیم می کند ازلی است.2 ـ آنچه در تحلیل شفاعت ارائه شد همانند شبهه گذشته ناتمام است؛ زیرا شفاعت نزد خدا نه به معنای تصرف در علم اوست و نه تغییر عدل و داد او، بلکه درخواست ظهور وصف احسان و فضل اوست که بالاتر از عدل است و تقاضای تجلّی عفو و صفح و تخفیف است که والاتر از قسط است.شبهه چهارمشبهه دیگری که معمولاً در نوشته های وهّابیان آمده این است که شفاعت باعث نقض غرض است؛ چون هدف آفرینش انسان ها عبادت است: (وما خلقت الجنّ والإنس إلاّ لیعبدون)[19] و انبیا برای تبشیر و انذار و اتمام حجت آمده اند: (لیهلک من هلک عن بیّنة ویحیی من حی عن بیّنة)[20] پس برای شفاعت نیست؛ زیرا شفاعت سبب جری شدن تبه کاران و هتک حرمت احکام می شود و غرض مزبور، نقض می گردد.پاسخ: جواب این شبهه ضمن بحث از شرایط و ویژگی های شفاعت شوندگان در اشاره ششم[21] گذشت و گفته شد با توجه به این که خدای سبحان نه به نحو ایجاب کلّی فرمود هرگناه یا هر گنه کار با شفاعت شافعان بخشوده می شود و نه خصوصیت گناهی که با شفاعت بخشوده می شود روشن فرمود و نه خصوصیت شخص یا گروهی که شفاعت می شوند معین کرد، بلکه در همه موارد یاد شده به نحو اجمال و ایجاب جزئی سخن گفت، چنین شفاعتی نه تنها سبب تجرّی معصیت کار نیست، بلکه امید می آورد و زمینه اصلاح امور و جبرانِ گذشته تلخ را فراهم می سازد و همواره انسان را بین خوف و رجا نگاه می دارد.مرحوم ابن بابویه و دیگران از امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) نقل کرده اند که خدای سبحان چند چیز را در چند چیز مخفی کرده است: 1 ـ قهر خود را در بین معاصی مستور کرد. از این رو بر انسان لازم است از همه معاصی بپرهیزد و هیچ معصیتی را کوچک نشمرد؛ چون نمی داند خداوند با کدام معصیتْ انسانِ گنه کار را می گیرد. شاید مورد مؤاخذه همین گناهی باشد که او می خواهد مرتکب شود. 2 ـ مهر خود را در میان طاعات مخفی کرد؛ یعنی معلوم نیست کدام اطاعت را قبول می کند. از این رو چیزی از طاعت های او اعم از واجب و مستحب را نباید حقیر شمرد، چه بسا همان موافق قبول و رضایش باشد. 3 ـ ولی خود را در بین انسان ها ناشناس قرار داد؛ یعنی معلوم نیست ولی او کیست و در چه لباسی به سرمی برد. از این رو کسی حق ندارد دیگری را تحقیر کند؛ شاید آن کس ولی خدا باشد. 4 ـ اجابتش را در بین دعاها مخفی کرد. پس نباید دعایی را کوچک شمرد. شاید همان باشد که به اجابت می رسد[22].شفاعت با چنین خفایی نه تنها تجرّی نمی آورد، بلکه سبب امید و حرکت بنده صالح و واقع شدن او بین خوف و رجا می گردد. به ویژه وقتی در نظر بگیرد که خدای رحمان خدای قهّار نیز هست و خدای «أرحم الراحمین فی موضع العفو والرحمة»[23] خدای «أشدّ المعاقبین فی موضع النکال والنقمة»[24] نیز هست و نیز ملاحظه کند که همان خدایی که وعده نجات و شفاعت می دهد، هشدار هم داده است: کسی خود را از مکر و حیله خدا درامان می بیند و غافل است که خاسر بوده، سرمایه ء جان و ایمانش را از دست داده باشد؛ (أفامنوا مکر الله فلایأمن مکر الله إلاّ القوم الخاسرون)[25]. وگرنه انسانی که سرمایه خود، یعنی عقل و ایمان را حفظ کرده و موحّد و مسلمان است پیوسته بین خوف و رجا قرار دارد؛ هم احساس امان محض نمی کند و هم با توجّه به (لاتیأسوا من روح الله إنّه لاییأس من روح الله إلاّ القوم الکافرون)[26] نا امید نمی شود؛ هم (یحذر الآخرة) است و هم (یَرجُوا رحمة ربّه)؛ (أمّن هو قانت آناء اللّیْل ساجداً وقائماً یحذر الآخرة ویرجوا رحمة ربّه قل هل یستوی الذین یعلمون والذین لایعلمون)[27]. او می داند که اگر چه از آیه (إنّ الله لایغفر أن یشرک به ویغفر مادون ذلک لمن یشاء)[28] بر می آید که خدای غفور از غیر شرک، بدون توبه می گذرد (چون اگر غفران در این آیه مقیّد به توبه باشد استثنای شرک معنا ندارد؛ زیرا گناه شرک نیز با توبه بخشوده می شود)، لیکن قید (لمن یشاء) سبب ابهام می شود؛ زیرا دقیقاً معلوم نیست که از میان میلیاردها انسان مسلمان و موحّد، چه کسانی مصداق «من یشاء» هستند.به بیان دیگر، شفاعت در حدّ درمان است و همانند داروست که هیچ انسان عاقلی را تشویق به بیماری نمی کند و نظیر قاعده «من ادرک» در فقه است که اختصاص به فوات قهری و سهوی دارد و شامل کسی که عمداً نمازش را به تأخیر بیندازد و وقت را تفویت کند نمی شود، بلکه به تعبیر علامه طباطبایی(قدس‌سرّه) اگر کسی با اعتماد بر شفاعت و توبه و استغفار، تن به گناه داده، این امور را مجوّز سرکشی خود قرار دهد، احیاناً گرفتار گناه مضاعف شده است[29]؛ به ویژه با توجه به این که گاهی گناهی زمینه برای گناهی دیگر می شود و بلکه گناهان بزرگ و اصرار بر آن، ارتکاب اکبر کبایر (شرک) را درپی دارد: (ثمّ کان عاقبة الذین أساؤا السّوأی أن کذّبوا بآیات الله وکانوا بها یستهزؤن)[30]. از این رو قرآن به جامعه بشری هشدار داده، می فرماید: آنها که اصل مبدأ و معاد و وحی را پذیرفته اند، آیا هنوز وقت آن نرسیده که بترسند و خاشع شوند و همانند اهل کتاب نباشند که به تدریج از دستورهای آسمانی جدا شده به قساوت قلب مبتلا شدند: (ألم یأن للذین آمنوا أن تخشع قلوبهم لذکر الله وما نزل من الحق ولایکونوا کالذین أُوتوا الکتاب من قبل فطال علیهم الأمد فقست قلوبهم)[31].حاصل این که، شفاعت عامل غرور نیست، بلکه راهی است برای امیدواری مبتلایان به گناه، و همانند داروست که هیچ انسان عاقلی را به بیماری تشویق نمی کند. بلکه مبتلایان را درمان می کند تا به بیماری صعب العلاجِ یأس از رحمت خداوند که کفر است گرفتار نشوند.شبهه پنجمشفاعتی که از قرآن استفاده می شود شفاعت معروف و به معنای «رفع» عقاب اخروی ثابت و لازم بر مجرمین نیست، بلکه مستفاد از آیات تنها وساطت انبیا و اولیا به معنای «دفع» عقاب است. به این بیان که آنان وسایط فیض الهی هستند و احکام و وحی را از خدای سبحان دریافت کرده، به مردم می رسانند و مردم نیز با فراگیری و عمل به آن از دوزخ مصون می مانند و به بهشت دست می یابند. بنابراین، شفاعت به معنای دفع عقاب است، نه رفع آن پس از استحقاق.پاسخ: گرچه وساطت به این معنا نیز در عنوان شفاعت مندرج است امّا مستفاد از آیات، بیش از آن است و شامل شفاعت به معنای رفع عقاب نیز می شود و شاهد آن، شفاعت توبه: «لاشفیع أنجح من التوبة»[32] است؛ زیرا شکّی نیست که توبه، پس از ثبوت جرمی که کیفری برایش مقرّر شده، مطرح می شود و توبه کیفر مقرّر را مرتفع می سازد. شاهد دیگرِ آن، آیه (إنّ الله لایغفر أن یشرک به ویغفر مادون ذلک لمن یشاء)[33]است که مراد از مغفرت در آن، مغفرت از راه توبه نیست؛ زیرا شرک هم گناهی است که با توبه مشرک و ایمان آوردن وی بخشوده می شود، بلکه مرادْ مغفرت از طریق وساطت و شفاعت اولیای الهی و فرشتگان است و شکّی نیست که مغفرت و بخشش نتیجه اش رفع عقاب ثابت است، نه دفع آن؛ یعنی اگر تبه کاری استحقاق کیفر دارد، اولیای الهی که وجیه عند الله و مقرّب درگاه او و مجاری فیض اویند، به اذن خداوند کاری می کنند که فضل الهی، شفعِ عدالت وی گردد تا حاکم با عدلِ همراه با احسان و فضل بر کرسی قضا بنشیند و از طرف دیگر مسکنت عبد، ضمیمه گناه او شود و به تنهایی به محکمه حق نرود تا در نتیجه خدای عادل غفور با عبد مذنب مستکین، از روی فضل و احسان رفتار کند، نه بر اساس عدل.شبهه ششمشبهه دیگر که در تفسیر المنار آمده و اجمالاً ضمن مباحث قبلی گذشت این است: آنچه عقل بر آن دلالت دارد تنها امکان شفاعت است، نه تحقق و وقوع آن و از آیات قرآن نیز نمی توان مطلب روشنی را نتیجه گرفت؛ زیرا بعضی از آیات، شفاعت را نفی و بعضی دیگر آن را اثبات می کند. شماری از آیات، آن را مقیّد به بعضی قیود کرده و تعدادی دیگر آن را مطلق بیان می کند. نتیجه این گونه تهافت و اختلاف، این است که آیات مربوط به شفاعت از متشابهات به حساب آید که باید با ایمان اجمالی به آن، علمش را به اهلش واگذاشت. پس نه دلیل عقلی بر وقوع آن اقامه شده و نه دلیل نقلی بر امکان آن دلالت دارد[34].پاسخ: مفسّر خبیر و روشمند باید متشابهات قرآن را به محکمات آن که ام الکتاب است ارجاع دهد و فرع را به اصل و کودک را به مادرش (اُمّ الکتاب) بسپرد. قرآن نازل نشده تا آیاتی متشابه و غیر قابل تفسیر، به ما ارائه دهد و نیز نفرموده که آیات قرآنی بر دو بخش است: بخشی از آن قابل تفسیر و بخشی دیگر غیر قابل تفسیر است، بلکه می فرماید: همه آیات قرآنی قابل تفسیر و تحلیل و استدلال است، برخی بدون واسطه، مانند محکمات و بعضی با واسطه، مانند متشابهات. باید اولاً، تدبّر تام کرد. ثانیاً، محکمات و متشابهات را شناسایی کرد. ثالثاً، کیفیت ارجاع متشابهات به محکمات را آگاه شد. آنگاه متشابهات را که به منزله فرع و کودک است به اُمّ الکتاب که به مثابه اصل و مادر برای متشابه است ارجاع داد و تفسیر کرد. اگر متشابهات به محکمات که ام الکتاب است بازگردد ابهامی باقی نمی ماند؛ چنان که از مباحث تفسیری (ولایقبل منها شفاعة) به دست آمد که هیچ تشابه و تهافت و اختلافی بین آیات شفاعت نیست. نتیجه این که:1 ـ شفاعت به معنای معهود و مصطلح و امکان ذاتی و وقوعی آن هم عقلی است و هم نقلی.2 ـ آیات قرآن کریم در این باره محکم است، نه متشابه.3 ـ بر فرض تشابه برخی از آیات با ارجاع آن به محکم، احتمال هرگونه تشابه، ابهام، اجمال و... برطرف می شود.8 ـ شفاعت در رفع عیب و جذب کمالاگر مفهومی صِبغه ایجاد، تأثیر، افاضه و فاعلیّت داشته باشد، دانی نسبت به عالی مصداق چنان مفهومی نخواهد بود؛ مانند مفهوم تعلیم، تربیت، ارشاد، هدایت و تزکیه و... و اگر مفهومی چنین صبغه ای نداشته باشد تعامل مشترک دانی و عالی در آن محذوری ندارد. شفاعت از آن جهت که مُوهِم معنای فاعلی و تأثیر است دانی نسبت به عالی شفیع نخواهد بود، لیکن این مطلب موجب اختصاص شفاعت به دفع یا رفع عقاب نمی شود، به طوری که شامل ترفیع درجه، زیادی ثواب و مانند آن نشود. برخی بر آنند که اگر معنای شفاعت شامل ازدیاد منافع شود لازم آن این است: هنگامی که یکی از آحاد امّت برای رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم مزید کرامت را در خواست می کند، شفیع او شود و این خلاف اجماع است[35]. درباره این مطلب لازم است به چند امر عنایت شود:1 ـ دانی نسبت به عالی هیچ گونه علّیت فاعلی ندارد، چه در رفع عیب و نقص و چه در جذب خیر و کمال، ولی عالی نسبت به دانی می تواند سِمَت علیّت قریب و واسطه در فیض داشته باشد، خواه در رفع عقاب و خواه در جذب ثواب.2 ـ آنچه آحاد امّت درباره رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم یا پیامبران و امامان معصوم(علیهم‌السلام) از خداوند درخواست می کنند از سنخ وساطت در فیض و علیّت وُسطا و مانند آن نیست، بلکه بازگشت چنین نیایشی اولاً، به تأدّب در ساحت قدس آنان و ثانیاً، درخواست فیض برای خود است و چون آن ذوات مقدّس واسطه در فیضند و هرگونه خیر و برکتی که از مبدأ الهی نازل شود از مجرای آنان به آحاد امّت می رسد، ازاین رو همواره فیض تازه ای از طرف خدا بدون دخالت آحاد امّت به آن ذوات مقدّس می رسد و آحاد امّت از برکت آنان به فیض الهی، اعم از رفع نقص یا جذب کمال، نایل می گردند.3 ـ ازدیاد فیض برای انسان های کامل در قوس صعود که نشئه حرکت، تکامل، تکلیف، امتحان و... است، منافی با کمال تام آن ذوات مقدس در قوس نزول نیست. از آنچه درباره معنای شفاعت و رفع نقص و جذب کمال گفته شد معلوم می شود، حقیقت شفاعت اختصاصی به هیچ کدام از دو طرف نقص و کمال ندارد؛ یعنی نه می توان آن را مخصوص رفع نقص و ازاله عقاب دانست و نه می شود آن را منحصر در جذب کمال و اضافه ثواب و افاضه خیر کرد. پس قول اول (اختصاص به رفع نقص) که شیخ طوسی آن را به اصحاب ما نسبت داده قابل بررسی است؛ چنان که قول دوم (اختصاص به جذب کمال) که وعیدیه واهل اعتزال بر آنند.[36] مورد نقد است. 9 ـ نفی نظام اعتباری دنیا نظام علّی و معلولی و صدور که عنصر محوری حکمت است و نیز نظام تشأّن و تجلّی و ظهور که عنصر کلیدی عرفان است تعطیل بردار نیست؛ یعنی هم قبل از دنیا و هم در دنیا و هم بعد از دنیا محقّق است، گرچه ممکن است دیدگاه حکیم بعد از مرگ کامل شود و جهان آخرت را از منظر عرفان ببیند و علم حصولی وی به علم حضوری متکامل گردد.آنچه که در آیه مورد بحث نفی شد، به معنای نفی نظام اعتباری دنیاست، نه نفی نظام علّی حکمتْ یا نظامِ تشأّنِ عرفان. برای تبیین مطلب، به برخی از آثار معاد به اجمال اشاره می شود تا معلوم گردد نظام «صدور» فلسفی یا «ظهور» عرفانی هرگز از بین نمی رود.انسان در دنیا مبدأ فاعلی کارهای جانحه و جارحه خود است. اگر کارهای وی در راستای اراده تشریعی خداوند بود در آخرت نیز وارد بهشت می شود و در آن جا نیز همه کارهای او برابر اراده وی محقّق می گردد: (لهم ما یشاؤن فیها ولدینا مزید)[37] هرچه بخواهد و هرجا اراده کند برای او حاصل است. البتّه همان طور که چنین انسانی در دنیا غیر از حقّ و صدق طلب نمی کرد در بهشت نیز که اصلاً مجالی برای لغو و تأثیم نیست غیر از خیر و صلاح نمی طلبد، و اگر کارهای وی در راستای هوای او بود که همان را خدای خود اتّخاذ کرد: (أفرأیت مَنِ اتّخذ إلهه هواهُ)[38] در آخرت وارد دوزخ می گردد و در آن جا همه شؤون او را عقیده باطل و اخلاق سوء و اعمال قبیح وی بر عهده دارد و او به جای آن که «مصدر» کار باشد «مورد» عمل قرار می گیرد و سلطان علّیت فلسفی یا ظهور عرفانی نسبت به وی در اختیار اسمای جلال و قهر الهی است که عامل ظهور آن اسماء، عقیده و خُلق و عمل قبیح انسان تبه کار است.غرض آن که، هیچ قَدْح و نَقدی بر مبانی حکمت یا مبادی عرفان وارد نیست و هیچ مجالی برای تأمّل در نظام صدور یا ظهور نخواهد بود و تفاوت دوزخی و بهشتی در این است که یکی خود را اسیر و مرهون کرده و به ناچار معلول اسارت و رهن قرار می گیرد و دیگری خود را امیر و آزاد کرده و در نتیجه علت امارت و آزادی واقع می شود و اگر کاری مقدور اسیر مرهون نبود و همان کار یا برتر از آن میسور امیر آزاد بود معلوم می شود نظام صدور یا ظهور در قیامت در کمال اتقان حاکم است.مطلب دیگری که عنایت به آن در معاد شناسی سهم به سزا دارد این است که در دنیا اموری مستور است که در آخرت مشهود خواهد شد. دو نمونه از آن ارائه می شود: یکی آن که در نظام علّی و معلولی گرچه اصل وجودِ علّة العلل محرز است، لیکن حضور او مشهود نیست و دیگر آن که خداوند در عین آن که علّة العلل و سرآغاز سلسله علّت هاست، به هر معلولی از علتِ قریب او نزدیک تر است؛ زیرا معنای معیّت قیّومی و احاطه مطلق موجود غیر متناهی به هر شخص و هر چیز همین است. این منظر لطیف در ادعیه و مناجات های مأثور از اهل بیت(علیهم‌السلام) این گونه متجلّی است: راحِل به سوی خدا قریب المسافة است و خداوند هرگز محجوب از کسی نیست و تنها عمل ناصواب است که حاجب بین خدا و بنده اوست؛ «وأنّ الرّاحل إلیک قریب المسافة وأنّک لاتحتجب عن خلقک إلّاأن تحجبهم الأعمال دونک»[39] و این حجاب در معاد برداشته می شود. البته تحلیل معاد و این که نفس تبه کار منشأ اَلَم و عذاب می گردد، مبادی تصوری آن در نهایت صعوبت است، چه رسد به مبادی تصدیقی آن، ولی اجمال مطلب همین است که به اشارت رفت که هرگز نظام علّی و صدور فلسفی یا تشأن و ظهور عرفانی از بین رفتنی نیست.بحث روایی1 ـ لزوم ایمان به شفاعتـ عن رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم: «من لم یؤمن بحوضی فلاأورده الله حوضی ومن لم یؤمن بشفاعتی فلاأناله الله شفاعتی»[40].ـ عن الصادق(علیه‌السلام): «من أنکر ثلاثة أشیاء فلیس من شیعتنا: المعراج والمسألة فی القبر والشفاعة»[41].ـ عن امیرالمؤمنین(علیه‌السلام): «من کذب بشفاعة رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم لم تنله»[42].اشاره الف: امکان ذاتی و وقوعی شفاعت، ثابت شده و ادلّه معتبری اعم از قرآن و سنّت تحقق آن را وعده داده است و از آن جا که وعده الهی تخلف پذیر نیست، وقوع شفاعت قطعی است.ب: برخی از مفسران، شفاعت را از اصول دین ندانسته و منکر آن را در صورتی که به مبدأ و وحی و نبوّت و معاد مؤمن باشد مسلمان دانسته اند.[43]ج: کسی که مسلّم بودن شفاعت برای وی ثابت شده باشد حقّ انکار آن را ندارد.د: ممکن است مطلبی برای یک پژوهشگر دینی به حدّ ضرورت رسیده باشد و برای دیگری به آن حدّ بالغ نشده باشد. هرکدام از آنان حکم فقهی خاص خود را دارند.ه: عدّه ای که محتوای قرآن را نفی شفاعت پنداشتند، ناچار شدند برای اثبات شفاعت سند آن را خبر متواتر بدانند. ازاین رو برای اثبات تواتر آن سعی کرده اند، لیکن پیام قرآن کریم اثبات شفاعت است، نه نفی آن و روایات شفاعت اگر به تواتر هم نرسد محذوری ندارد و برای محقق بصیر تردیدی در آن نیست.و: برای اثبات خصوصیتی که برخی از احادیث بر آن دلالت دارد چاره ای جز احراز حجّیت حدیث مزبور نیست و از آن جهت که بعضی از روایاتِ شفاعت خالی از ارسال، قطع، وقف، رفع وبالاخره مصون از ضعف سند نیست، اثبات خصوصیت محتوای چنین احادیثی سهل نیست.2 ـ صفات شفاعت شوندگانـ عن رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم: «...وأمّا شفاعتی ففی أصحاب الکبائر ما خلا أهل الشّرک والظّلم»[44].ـ عن الصادق(علیه‌السلام): «واعلموا أنّه لیس یغنی عنکم من الله أحد عن خلقهلاملک مقرّب ولانبیّ مرسل ولامن دون ذلک. فمن سرّه أن تنفعه شفاعة الشافعین عند الله فلیطلب إلی الله أن یرضی عنه»[45].ـ عن ابن أبی عمیر عن الکاظم(علیه‌السلام): «لایخلّد الله فی النار إلّاأهل الکفر والجحود... حدّثنی أبی عن آبائه عن علیّ(علیه‌السلام) قال: سمعت رسول الله یقول: «إنّما شفاعتی لأهل الکبائر من أُمّتی فأمّا المحسنون منهم فما علیهم من سبیل». قال ابن أبی عمیر: فقلت له: یابن رسول الله فکیف تکون الشفاعة لأهل الکبائر والله تعالی یقول: (ولایشفعون إلاّ لمن ارتضی وهم من خشیته مشفقون)[46]ومن یرتکب الکبائر لایکون مرتضی؟ فقال: «یا أباأحمد ما من مؤمن یرتکب ذنباً إلاّ ساءه ذلک وندم علیه، وقد قال النبی صلی الله علیه و آله و سلم: کفی بالندم توبة، وقال: من سرّته حسنة وساءته سیّئة فهو مؤمن فمن لم یندم علی ذنب یرتکبه فلیس بمؤمن ولم تجب له الشفاعة وکان ظالماً والله تعالی یقول: (ما للظالمین من حمیم ولاشفیع یطاع)[47].فقلت له: یابن رسول الله وکیف لایکون مؤمناً من لم یندم علی ذنب یرتکبه؟ فقال: «یا أباأحمد ما من أحد یرتکب کبیرة من المعاصی وهو یعلم أنّه سیعاقب علیها إلاّ ندم علی ما ارتکب، ومتی ندم کان تائباً مستحقّاً للشفاعة ومتی لم یندم علیها کان مصرّاً والمصرّ لایغفر له لأنّه غیرمؤمن بعقوبة ما ارتکب، ولو کان مؤمناً بالعقوبة لندم وقد قال النبی صلی الله علیه و آله و سلم: لاکبیرة مع الاستغفار، و لاصغیرة مع الإصرار، وأمّا قول الله: (ولایشفعون إلاّ لمن ارتضی) فإنّهم لایشفعون إلاّ لمن ارتضی الله دینه، والدین الإقرار بالجزاء علی الحسنات والسیّئات، ومن ارتضی الله دینه ندم علی ما یرتکبه من الذنوب لمعرفته بعاقبته فی القیامة»[48].ـ عن حسین بن خالد عن الرضا(علیه‌السلام) عن أمیرالمؤمنین(علیه‌السلام) عن رسول الله: «إنّما شفاعتی لأهل الکبائر من أُمّتی فأمّا المحسنون منهم فما علیهم من سبیل» قال الحسین بن خالد: فقلت للرضا(علیه‌السلام): یابن رسول الله فما معنی قول الله عزّوجلّ: (ولایشفعون إلاّ لمن ارتضی)؟ قال: «لایشفعون إلاّ لمن ارتضی الله دینه»[49].ـ عن أبی عبدالله(علیه‌السلام) فی قوله: «لایملکون الشّفاعة إلاّ من اتّخذ عند الرّحمن عهداً» قال: لایشفع ولایشفع لهم ولایشفّعون إلاّ من اتّخذ عند الرحمن عهداً، إلاّ من أذن له بولایة أمیرالمؤمنین والأئمة من بعده فهو العهد عند الله»[50].ـ عن رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم: «إذا قمتُ المقام المحمود تشفّعتُ فی أصحاب الکبائر من أُمّتی فیشفّعنی الله فیهم والله لاتشفّعت فیمن اذی ذرّیّتی»[51].ـ عن محمد بن ابراهیم بن کثیر قال: دخلنا علی أبی نواس الحسن بن هانی نعوده فی مرضه الذی مات فیه، فقال له عیسی بن موسی الهاشمیّ: یا أباعلیّ أنت فی آخر یوم من أیّام الدنیا وأوّل یوم من الاخرة وبینک وبین الله هنات[52] فتب إلی الله عزّوجلّ: قال أبونواس: سنّدونی فلمّا استوی جالساً قال:إیّای تخوّفنی بالله؟ وقد حدّثنی حمادبن سلمة عن ثابت البنانیّ عن أنس بن مالک قال: قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم: «لکلّ نبیّ شفاعة وأنا خبأت شفاعتی لأهل الکبائر من أُمّتی یوم القیامة» أفتری لاأکون منهم[53].ـ عن الصادق(علیه‌السلام): «أصحاب الحدود مسلمون لامؤمنون ولاکافرون فإنّ الله تبارک وتعالی لایدخل النّار مؤمناً وقد وعده الجنّة ولایخرج من النّار کافراً وقد أوعده النّار والخلود فیها ویغفر ما دون ذلک لمن یشاء فأصحاب الحدود فسّاق، لامؤمنون ولاکافرون ولایخلّدون فی النّار ویخرجون منها یوماً، والشفاعة جائزة لهم وللمستضعفین إذا ارتضی الله عزّوجلّ دینهم»[54].ـ فی تفسیر الإمام العسکری(علیه‌السلام): قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم: أحبّوا موالینا مع حبّکم لالنا... إن أحداً لایدخل الجنّة من سائر أُمّة محمدصلی الله علیه و آله و سلم إلاّ بجواز من علیّ(علیه‌السلام) فإن أردتم الجواز علی الصراط سالمین ودخول الجنان غانمین فأحبوّا بعد حبّ محمد وآله موالیه، ثمّ إن أردتم أن یعظّم محمد وعلی(علیه‌السلام) عند الله منازلکم فأحبّوا شیعة محمد وعلی، وجدّوا فی قضاء حوائج المؤمنین فإنّ الله تعالی إذا أدخلکم معاشر شیعتنا ومحبّینا الجنان نادی منادیه فی تلک الجنان: یا عبادی قد دخلتم الجنّة برحمتی فتقاسموها علی قدر حبّکم لشیعة محمد وعلیّ وقضاء حقوق إخوانکم المؤمنین فأیّهم کان أشدّ للشیعة حبّاً ولحقوق إخوانهم المؤمنین أشدّ قضاء کانت درجاته فی الجنان أعلی، حتّی أن فیهم من یکون أرفع من الاخر بمسیرة خمسمأةسنة ترابیع قصور وجنان»[55].ـ عن الصادق(علیه‌السلام): «إذا کان یوم القیامة نشفع فی المذنب من شیعتنا، فأمّا المحسنون فقد نجّاهم الله»[56].ـ عن الصادق(علیه‌السلام): «إنّ المؤمن لیشفع لحمیمه إلاّ أن یکون ناصباً ولو أنّ ناصباً شفع له کلّ نبیّ مرسل وملک مقرّب ما شفّعوا»[57]. ومثله خبر علیّ الخدمیّ[58].ـ فیما کتب الرّضا(علیه‌السلام) للمأمون من محض الإیمان: «ومذنبوا أهل التوحید لایخلّدون فی النّار ویخرجون منها والشّفاعة جائزة لهم».[59]اشاره: از مجموع این روایات و مانند آن برمی آید، اهل کبایر اگر می خواهند مشمول شفاعت در قیامت واقع شوند باید:الف: مشرک یا کافر یا منافق یا ناصبی نباشند.ب: از گناه پشیمان شده باشند.ج: مرضی در دین باشند که لازمه اش، ندامت بر گناهانی است که مرتکب شده اند.د: ولایت امیرمؤمنان علی(علیه‌السلام) و اولادش را پذیرفته باشند. البته مستفاد از روایتی که ذیل عنوان «آخرین شفیع» خواهد آمد و نیز برخی روایاتی که درباره شفاعت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم وارد شده جواز شفاعت برای مطلق اهل توحید است. آنچه می تواند تعارض ابتدایی و متوهَّم بین آنها را برطرف کند تشکیک حقیقت شفاعت است؛ یعنی برخی از مراتب آن مشروط به اسلام است، ازاین رو آن مرتبه شامل غیر مسلمان نمی شود، هرچند موحّد باشد، ولی بعض مراتب دیگر آن مشروط به توحید است و شامل هر موحّدی می شود، هرچند مسلمان به معنای رایج آن نباشد.ه: ذریّه پیامبر (سادات) را اذیت نکرده باشند.و: دوستدار شیعیان و موالیان علی و اولاد علی(علیهم‌السلام) باشند.از آنچه گذشت، به ویژه از خصوصیّت ندامت از گناه، برمی آید که گرچه مرضی در عمل بودن شرط شمول شفاعت نیست. لیکن ندامت از گناه شرط است، که البته آن نیز به مرضی بودن در اعتقاد بازمی گردد؛ زیرا چنان که از برخی روایات استفاده می شود کسی که اعتقاد به قیامت و کیفر آن داشته باشد از گناهی که مرتکب شده پشیمان می شود.نکته قابل توجه این که، از همان روایت برمی آید اگر چه ندامت کافی است، لیکن بدین معنا نیست که نادم نیاز به چیز دیگری ندارد، بلکه مقصود نجات نهایی اوست؛ به این صورت که ندامت سبب توبه و توبه، زمینه ساز شفاعت می شود، بلکه خود توبه شفیع خوبی است: «لا شفیع أنجح من التوبة».[60]3 ـ شفیعان قیامتالف: رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلمعن أمیرالمؤمنین(علیه‌السلام): «قالت فاطمةٍّ لرسول الله صلی الله علیه و آله و سلم: یا أبتاه أین ألقاک یوم الموقف الأعظم ویوم الأهوال ویوم الفزع الأکبر؟ قال: یا فاطمة عند باب الجنّة ومعی لواء الحمد وأنا الشفیع لاُمّتی إلی ربّی. قالت: یا أبتاه فإن لم ألقک هناک؟ قال: ألقینی علی الحوض... قالت فإن لم ألقک هناک؟ قال: ألقینی علی شفیر جهنّم أمنع شررها ولهبها عن أُمّتی. فاستبشرت فاطمة بذلک، صلّی الله علیها وعلی أبیها وبعلها وبنیها»[61].ـ عن سماعة عن أبی عبدالله(علیه‌السلام) قال: سألته عن شفاعة النبیّ یوم القیامة، قال: «یلجم النّاس یوم القیامة العرق فیقولون: انطلقوا بنا إلی آدم یشفع لنا (عند ربّه خ ل) فیأتون آدم فیقولون: اشفع لنا عند ربّک فیقول: إن لی ذنباً... حتی ینتهون إلی عیسی فیقول: علیکم بمحمّد رسول الله(صلّی الله علیه وعلی جمیع الأنبیاء) فیعرضون أنفسهم علیه ویسألونه فیقول: انطلقوا، فینطلق بهم إلی باب الجنّة ویستقبل باب الرحمن ویخرّ ساجداً فیمکث ما شاء الله فیقول الله عزّوجلّ: ارفع رأسک واشفع تشفّع وسل تعط وذلک قوله: (عسی أن یبعثک ربّک مقاماً محموداً)[62].ـ عن أبی عبدالله(علیه‌السلام) قال: «قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم: لو قدقمت المقام المحمود لشفّعت فی أبی وأُمّی وعمّی وأخ کان لی فی الجاهلیّة»[63].ـ عن أبی ذر و سلمان قالا: قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم: «إنّ الله أعطانی مسألة فأخّرت مسألتی لشفاعة المؤمنین من أُمّتی یوم القیامة ففعل ذلک»[64].عن رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم: أعطیت خمساً لم یعطها أحد قبلی... وأعطیت الشفاعة»[4].عن العسکری عن آبائه(علیهم‌السلام) قال: «قال أمیرالمؤمنین(علیه‌السلام): سمعت النبیّ صلی الله علیه و آله و سلم یقول: إذا حشر النّاس یوم القیامة نادانی مناد: یا رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم إن الله جلّ اسمه قد أمکنک من مجازاة محبّیک ومحبّی أهل بیتک الموالین لهم فیک والمعادین لهم فیک فکافهم بما شئت، فأقول: یا ربّ الجنّة، فأبوّؤهم منها حیث شئت، فذلک المقام المحمود الّذی وعدت به»[65].ـ عن علی بن أبی حمزة قال: قال رجل لأبی عبدالله(علیه‌السلام): إنّ لنا جاراً من الخوارج یقول: إنّ محمّداً یوم القیامة همّه نفسه فکیف یشفع؟ فقال أبوعبدالله(علیه‌السلام): «ما أحد من الأوّلین والاخرین إلاّ وهو یحتاج إلی شفاعة محمّدصلی الله علیه و آله و سلم یوم القیامة»[66].ـ عن أبی عبدالله(علیه‌السلام) قال: «قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم: إنّی أستوهب من ربّی أربعة: آمنةبنت وهب، وعبدالله بن عبدالمطلب وأباطالب ورجلاً جرت بینی وبینه أخوة فطلب إلیّ أن أطلب إلی ربّی أن یهبه لی».[67]ـ سأل أباعبدالله(علیه‌السلام) رجل عن قول رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم: «أنا سیّد ولد آدم ولافخر» قال: نعم قال: «یأخذ حلقة باب الجنّة فیفتحها فیخرّ ساجداً فیقول الله: ارفع رأسک اشفع تشفّع، اطلب تعط، فیرفع رأسه ثمّ یخرّ ساجدا فیقول الله: ارفع رأسک اشفع تشفّع، اطلب تعط ثمّ یرفع رأسه فیشفع فیشفّع ویطلب فیعطی»[68].ـ عن رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم: «أربعةأنا لهم شفیع یوم القیامة: المکرم لذرّیّتی والقاضی لهم حوائجهم والسّاعی فی أمورهم ما اضطرّوا إلیه والمحبّ لهم بقلبه ولسانه عندما اضطرّوا»[69].ـ عن بشربن شریح البصریّ قال:قلت لمحمدبن علی أیّة آیةفی کتاب الله أرجی؟ قال: «ما یقول فیها قومک؟» قال: قلت: یقولون (یا عبادی الذین أسرفوا علی أنفسهم لاتقنطوا من رحمة الله)[70]قال: «لکنّا أهل البیت لانقول ذلک» قال: قلت: فأیّ شی ءٍ تقولون فیها؟ قال: (ولسوف یعطیک ربّک فترضی)[71] الشفاعة والله الشفاعة والله الشفاعة»[72].ـ عن أبی عبدالله(علیه‌السلام): «انّ أناساً من بنی هاشم أتوا رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم فسألوه أن یستعملهم علی صدقات المواشی وقالوا: یکون لنا هذا السهم الذی جعله للعاملین علیها فنحن أولی به، فقال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم: یا بنی عبدالمطّلب إنّ الصدقة لاتحلّ لی ولالکم ولکنّی وعدت الشفاعة، ثمّ قال: والله أشهد أنّه قد وعدها فما ظنّکم یا بنی عبدالمطّلب إذا أخذت بحلقة الباب أترونی مؤثراً علیکم غیرکم؟...»[73].ـ عن رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم: «لکلّ نبیّ دعوة قد دعا بها وقد سأل سؤلاً وقد أخبأت دعوتی لشفاعتی لاُمّتی یوم القیامة»[74].اشاره: استاد علامه طباطبایی(قدس‌سرّه) در ذیل آیه (ولسوف یعطیک... ) بیان لطیفی دارند:گاهی رضا به مقدار عطاست و گاه عطا به مقدار رضاست. مورد اوّل همان است که مؤمنِ ولی خدا باید از آن برخوردار باشد؛ یعنی به آنچه خدا به او داده، کم یا زیاد، راضی باشد: «وتجعَلَنی بقسمک راضیاً قانعاً».[75]مورد دوم چیزی است که خداوند در این آیه به رسولش وعده داده است که آن قدر به تو می دهم تا راضی شوی. با توجه به این که به پیامبری که خود (رحمة للعالمین)[76] و (بالمؤمنین رؤف رحیم)[77] است چنین وعده ای داده شده، نتیجه اش همان می شود که در روایت بشربن شریح آمده است که هیچ آیه ای امیدبخش تر از این آیه نیست[78].تذکّر: رأفت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم عقلی است، نه عاطفی و چنان که گذشت، مهم ترین شرط شفاعتِ مسلمان مجرم آن است که وی مورد نسیان نبی مکرّم قرار نگرفته باشد، و نسیان انسان کامل از برخی گنه کارها مطابق حکمت است، و نسیان مزبور هم نظیر نسیان های مذموم و ناقص نیست.ب: امیر مؤمنان (علیه‌السلام)ـ عن علی(علیه‌السلام): «إنّ للجنّة ثمانیة أبواب: باب یدخل منه النّبیّون والصّدّیقون وباب یدخل منه الشّهداء والصّالحون وخمسة أبواب یدخل منها شیعتنا ومحبّونا، فلاأزال واقفاً علی الصراط أدعو وأقول: ربّ سلّم شیعتی ومحبّی وأنصاری ومن توالانی فی دار الدنیا، فإذا النداء من بُطْنان العرش: قد أجیبت دعوتک وشفّعت فی شیعتک... »[79].ـ عن النبیّ صلی الله علیه و آله و سلم قال: «إنّ حلقة باب الجنّة من یاقوتة حمراء علی صفائحالذهب فإذا دقّت الحلقة علی الصفحة طنّت وقالت: یا علیّ»[80].اشاره الف: استاد علامه طباطبایی(قدس‌سرّه) در درس حدیث در بیان سرّ این که صدای دقّ الباب بهشت، «یا علی» است می فرمودند: یکی از آداب ورود مهمان بر میزبان این است که دَرِ خانه را بکوبد و صاحب خانه را صدا کند و از او اجازه ورود بگیرد. صدای کوبه درِ بهشت: «یا علی» به مثابه صدای مهمان است. گویا مهمان می گوید: «یا علی». معلوم می شود میزبان و صاحب خانه، یعنی صاحب بهشت حضرت علی(علیه‌السلام) است؛ یعنی محور اصلی ورود به بهشت ولایت است و محروم از ولایت از بهشت محروم است.ب: اثبات شفاعت برای شیعه منافاتی با ثبوت آن برای غیر شیعه ندارد، مگر آن که محتوای حدیثْ حصر شفاعت برای آنها باشد، که در این حال می توان تعارض را به تعدد مراتب تشکیکی شفاعت حلّ کرد؛ وقتی هر موحّد می تواند مورد شفاعت واقع شود، مسلمان غیر شیعه نیز می تواند مشمول برخی از مراتب ضعیف آن قرار گیرد.ج: محمّد و علی(علیهما‌السلام)1 ـ تفسیر الإمام العسکری: «... تقول الجنان: یا محمّد ویا علیّ! إنّ الله أمرنا بطاعتکما وأن تأذنا فی الدخول إلینا من تدخلانه فامْلانا بشیعتکما، مرحباً بهم وأهلاً وسهلاً وتقول النیران: یا محمّد وعلیّ! إنّ الله تعالی أمرنا بطاعتکما وأن تحرق بنا من تأمراننا بحرقه بنا فامْلانا بأعدائکما».[81]عن أبی الحسن(علیه‌السلام): «إذا کانت لک حاجة إلی الله فقل: «اللّهمّ إنّی أسألک بحقّ محمّد وعلیّ فإنّ لهما عندک شأناً من الشأن وقدراً من القدر،فبحقّ ذلک الشأن وذلک القدر أن تصلّی علی محمّد وآل محمّد وأن تفعل بی کذا وکذا» فإنّه إذا کان یوم القیامة لم یبق ملک مقرّب ولانبیّ مرسل ولامؤمن ممتحن إلاّ وهو یحتاج إلیهما فی ذلک الیوم»[82].3 ـ عن الباقر(علیه‌السلام) فی قوله: (وتری کلّ أُمّة جاثیة)[83] قال: «ذاک النبیّ صلی الله علیه و آله و سلم وعلیّ، یقوم علی کوم قد علا علی الخلائق، فیشفع ثمّ یقول: یا علیّ اشفع، فیشفع الرجل فی القبیلة ویشفع الرجل لأهل البیت ویشفع الرجل للرجلین علی قدر عمله، فذلک المقام المحمود»[84].اشاره الف: مقصود از پر کردن بهشت، آن است که هر که را اراده کردید وارد سازید، وگرنه در قرآن کریم پر شدن، تنها درباره جهنم که مظهر غضب الهی است و محدودتر از رحمت است مطرح شده، و پر شدن بهشت اصلاً طرح نشد است. و راز این مطلب گذشته از قِلّت انسان های شایسته بهشت، وسعت دامنه رحمت الهی است. ازاین رو پر شدن بهشت آسان نیست.ب: ظاهر احادیث مزبور آن است که در برخی موارد، شفاعت هر کدام از حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم و حضرت علی(علیه‌السلام) کافی است، ولی در بعض موارد استشفاع به اجتماع آن دو ذات نورانی شرط است و این گونه اشتراط و دخالت به لحاظ نشئه کثرت که هر کدام مظهری خاص از مظاهر کلّی خدای سبحانند قابل توجیه است.د: همه امامان معصوم(علیهم‌السلام)ـ عن أبی عبدالله وأبی جعفر(علیهما‌السلام): «والله لنشفعنّ فی المذنبین من شیعتنا حتی تقول أعداوُنا إذا رأوا ذلک: (فما لنا من شافعین ولاصدیق حمیم فلو أنّ لنا کرّة فنکون من المؤمنین... ).[85]ـ عن رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم: «إذا کان یوم القیامة ولّینا حساب شیعتنا فمن کانت مظلمته فیمابینه وبین الله عزّوجلّ حکمنا فیها فأجابنا ومن کانت مظلمته بینه وفیما بین النّاس استوهبناها فوهبت لنا ومن کانت مظلمته فیمابینه وبیننا کنّا أحقّ من عفا وصفح».[86]ـ عن معاویة بن وهب قال: سألت أباعبدالله(علیه‌السلام) عن قول الله تبارک وتعالی: (لایتکلّمون إلاّ من أذن له الرّحمن وقال صواباً)[87]قال: «نحن والله المأذون لهم فی ذلک الیوم والقائلون صواباً». قلت: جعلت فداک وما تقولون؟ قال: «نمجّد ربّنا ونصلّی علی نبیّنا ونشفع لشیعتنا فلایردّنا ربّنا».[88]ـمحاسن البرقی بهذا الإسناد قال: قلت لأبی عبدالله(علیه‌السلام): قوله: (من ذاالّذی یشفع عنده إلاّ بإذنه یعلم ما بین أیدیهم[89] قال: «نحن أُولئک الشافعون».[90]ـ عن أبی عبدالله(علیه‌السلام) فی قول الله: (فما لنا من شافعین ولاصدیق حمیم)[91]قال: «الشافعون الأئمة والصدیق من المؤمنین»[92]. ـ عن أبی هریرة: قال النبی صلی الله علیه و آله و سلم: «الشفعاء خمسة: القرآن والرحم والأمانة ونبیّکم وأهل بیت نبیّکم».[93]ـ عن أبی عبدالله(علیه‌السلام): (وبشّر الذین امنوا أنّ لهم قدم صدق عند ربّهم)[94] قال: «ولایة أمیرالمؤمنین(علیه‌السلام)» ویقال: (أنّ لهم قدم صدق). قال: «شفاعة النّبی، (والّذی جاء بالصدق)[[95]شفاعة علیّ(علیه‌السلام) (أُولئک هم الصّدّیقون)[96]شفاعة الأئمة(علیهم‌السلام)».[97]ـعن الصادق(علیه‌السلام): «وهذا یوم الموت فإنّ الشفاعة والفداء لایغنی فیه (عنه خ ل) فأمّا فی یوم القیامة فإنّا وأهلنا نجزی عن شیعتنا کلّ جزاء لیکوننّ علی الأعراف بین الجنّة محمّد وعلی و فاطمة والحسن والحسین(علیهم‌السلام) والطّیّبون من آلهم، فنری بعض شیعتنا فی تلک العرصات فمن کان منهم مقصّراً فی بعض شدائدها فنبعث علیهم خیار شیعتنا کسلمان والمقداد وأبی ذرّ و عمّار ونظرائهم فی العصر الذی یلیهم وفی کلّ عصر إلی یوم القیامة فینقضّون علیهم کالبزاة والصقور ویتناولونهم کما یتناول البزاةوالصقور صیدها فیزفّونهم إلی الجنّة زفّاً وأنا لنبعث علی آخرین (من خ ل) محبّینا من خیار شیعتنا کالحمام فیلتقطونهم من العرصات کما یلتقط الطیر الحبّ وینقلونهم إلی الجنان بحضرتنا، وسیؤتی بالواحد من مقصّری شیعتنا فی أعماله بعد أن صان (قدحاز خ ل) الولایة و التقیّة وحقوق إخوانه ویوقف بإزائه مابین مائةوأکثر من ذلک إلیمائةألف من النصّاب، فیقال له: هؤلاء فداوُک من النّار... »[98].ـ عن أبی عبدالله(علیه‌السلام) قال: «إذا کان یوم القیامة وکّلنا الله بحساب شیعتنا فما کان لله سألنا الله أن یهبه لنا فهو لهم وما کان لادمیّین سألنا الله أن یعوّضهم بدله فهو لهم وما کان لنا فهو لهم، ثمّ قرأ: (إنّ إلینا إیابهم ثمّ إنّ علینا حسابهم)[99].ـ عن محمّدبن جعفربن محمّد عن أبیه عن جدّه(علیهم‌السلام) فی آیة (إنّ إلینا إیابهم... )[100] قال: «إذا کان یوم القیامة وکّلنا الله بحساب شیعتنا فما کان لله سألناه أن یهبه لنا فهو لهم وما کان لمخالفیهم فهو لهم وما کان لنا فهو لهم» ثمّ قال: «هم معنا حیث کنّا"[101].اشاره الف: رسیدگی به حساب بندگان از افعال الهی است که خارج از ذات خدای سبحان صورت می پذیرد. ازاین رو موجودهای کامل امکانی می توانند مظهر چنین نامی باشند.ب: انسان های کامل، مانند اهل بیت عصمت(علیهم‌السلام) همانند ملائکه، همه کارهای آنان مسبوق به اذن الهی است: (لایسبقونه بالقول وهم بأمره یعملون)[102].ج: استیهاب حقّ خدا یا حقّ خلق مسبوق به اذن خدا و همراه با اجابت است.د: حقوق متقابل دوستانِ ولایت مدار با ترمیم و تدارک بخشوده می شود.ه: هبه حقوق مخالفین بدون ارضای آنان نخواهد بود. البته روایات طینت مطلبی دارد که طرح آن خارج از قلمرو بحث کنونی است؛ چنان که تحلیل آن نیازمند به تدبّر تام است.و: مقصود از معیّت شیعه با ائمّه اطهار(علیهم‌السلام) به معیّت اِشرافی و اشراقی آن ذوات مقدس باز می گردد، نه معیّت همسانی و همتایی دو شی ء متّحد الرّتبه. ه: حضرت فاطمهٍّـ عن محمّدبن مسلم قال: سمعت أباجعفر(علیه‌السلام) یقول: «لِفاطمة وقفة علی باب جهنّم فإذا کان یوم القیامة کتب بین عینی کلّ رجل مؤمن أو کافر، فیؤمر بمحبّ قد کثرت ذنوبه إلی النّار فتقرء بین عینیه محبّاً (محبّنا) فتقول: إلهی وسیّدی سمّیتنی فاطمة وفطمت بی من تولاّنی وتولّی ذریّتی من النّار ووعدک الحقّ وأنت لاتخلف المیعاد، فیقول الله عزّوجلّ: صدقت یا فاطمة إنّی سمّیتک فاطمة و فطمت بک من أحبّک وتولاّک وأحبّ ذرّیّتک وتولاّهم من النّار، ووعدی الحقّ وأنا لاأخلف المیعاد، وإنّما أمرت بعبدی هذا إلی النّار لتشفعی فیه فأشفّعک لیتبیّن لملائکتی وأنبیائی ورسلی وأهل الموقف موقفک منّی ومکانتک عندی فمن قرأت بین عینیه مؤمناً فجذبت بیده وأدخلته الجنّة».[103]ـ عن النبیّ صلی الله علیه و آله و سلم قال: «کأنّی أنظر إلی ابنتی فاطمة وقدأقبلت یوم القیامة علی نجیب من نور، عن یمینها سبعون ألف ملک وعن یسارها سبعون ألف ملک وخلفها سبعون ألف ملک، تقود مؤمنات أُمّتی إلی الجنّة، فأیّما امرأةصلّت فی الیوم واللیلة خمس صلوات وصامت شهر رمضان وحجّت بیت الله الحرام وزکّت مالها وأطاعت زوجها ووالت علیّاً بعدی دخلت الجنّة بشفاعة ابنتی فاطمة».[104]عن الصادق(علیه‌السلام) قال: «قال جابر لأبی جعفر(علیه‌السلام): جعلت فداک یابن رسول الله! حدّثنی بحدیث فی فضل جدّتک فاطمة إذا أنا حدّثت به الشیعة فرحوا بذلک. قال أبوجعفر(علیه‌السلام): حدّثنی أبی عن جدّی عن رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم قال: إذا کان یوم القیامة... ینادی المنادی وهو جبرئیل(علیه‌السلام): أین فاطمةبنت محمّد؟... فیقول الله: یا بنت حبیبی ارجعی فانظری من کان فی قلبه حبّ لک أو لأحد من ذرّیّتک خذی بیده فأدخلیه الجنّة. قال أبوجعفر(علیه‌السلام): والله یا جابر إنّها ذلک الیوم لتلتقط شیعتها ومحبّیها کما یلتقط الطیر الحبّ الجیّد من الحبّ الردی... ».[105]عن ابن عبّاس قال: سمعت أمیرالمؤمنین(علیه‌السلام) یقول: «دخل رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم ذات یوم علی فاطمة وهی حزینة، فقال لها: ما حزنک یا بنیّة؟ قالت: یا أبة ذکرت المحشر...، فقال: یا بنیّة إنّه لیوم عظیم ولکن قد أخبرنی جبرئیل عن الله عزّوجلّ أنّه قال:... ثمّ یقول جبرئیل: یا فاطمة سلی حاجتک، فتقولین یا ربّ شیعتی، فیقول الله قد غفرت لهم، فتقولین یا ربّ شیعة ولدی، فیقول الله: قد غفرت لهم، فتقولین: یا ربّ شیعة شیعتی، فیقول الله: انطلقی فمن اعتصم بک فهو معک فی الجنّة فعند ذلک تودّ الخلائق أنّهم کانوا فاطمیّین فتسیرین ومعک شیعتک و شیعة ولدک وشیعة أمیرالمؤمنین آمنة روعاتهم مستورة عوراتهم، قدذهبت عنهم الشدائد وسهلت لهم الموارد، یخاف النّاس وهم لایخافون ویظمأ النّاس وهم لایظمؤون... »[106].اشاره الف: همان طور که نبوّت و رسالت مقول به تشکیک است ولایت نیز دارای مراتب تشکیکی است و اختصاصی به مرد ندارد؛ زیرا سمت های اجرایی جامعه از قبیل جنگ، صلح و مانند آن، جزو وظایف پیامبران است که مرد هستند و اما مقام شامخ عصمت، ولایت و نظایر آن نه مشروط به ذکورت است و نه ممنوع به اُنوثت.ب: حضرت فاطمهٍّ از مقام منیع ولایت الهی برخوردار است که چنین مقامی مصحّح همسر و کفو بودن آن حضرت با امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) است.ج: شفاعت آن حضرت مخصوص بانوان نیست، گرچه برخی از نصوص متعرض خصوص بانوان است و درجات شفاعت آن حضرت به درجات تولّی مشفوع له و مراتب تبرّی اوست.د: تولّی اولیای الهی و تبرّی از دشمنان آنان به مقدار معرفت وابسته است. سرانجام شفاعت آن حضرتٍّ در مدار ولایت دوستان خدا و عدم شفاعت آن حضرت ،از منحرفان از ولایت است.ه: اگر دلیل دیگری دلالت بر شفاعت آن حضرت نسبت به منکران ولایت داشت قابلِ جمع با نصوص دیگر است؛ زیرا مفاد هیچ کدام حصر حقیقی ولایت در مدار قائلان به تولّی و تبرّی مخصوص مکتب تشیع، نیست، گر چه شفاعت خاص که دارای درجه مخصوص است شامل غیر شیعه نمی شود.و: همه انبیا و اوصیا(علیهم‌السلام)ـ عن رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم: «لکلّ نبیّ شفاعة... »[107].ـ عن النبیّ صلی الله علیه و آله و سلم: «...والشفاعة للأنبیاء والأوصیاء... »[108].ـ عن رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم: «ثلاثة یشفعون إلی الله عزّوجلّ فیشفّعون الأنبیاء... »[109].اشاره الف: شفاعت انبیا مخصوص امّت های خود نیست، بلکه هر پیامبری به اذن خدا می تواند از هر مؤمنی که به رسالت وی معتقد بود شفاعت کند، هرچند آن مشفوعٌ له جزو امّت آن پیامبر نباشد.ب: شفاعت مقامی است که در محور ولایت می گردد؛ هرکس ولی خدا بود به اذن او حقّ شفاعت دارد.ج: همه تمام انبیا و اوصیا از ولایت الهی سهمی دارند و ازاین رو از حقّ شفاعت برخوردارند.د: عدد خاصی که در حدیث مزبور آمده مفهوم ندارد؛ زیرا در مطاوی بحث روشن شد که حقّ شفاعت برای بسیاری از مؤمنان راستین ثابت است، گرچه درجات آن متفاوت است؛ چنان که طبق نصوص آینده، مقام شفاعت برای غیر سه گروه مزبور نیز ثابت است.ز: فرشتگانـ عن النبی صلی الله علیه و آله و سلم: «...والشفاعة للأنبیاء والأوصیاء والمؤمنین والملائکة... ».[110]اشاره الف: گاهی شفاعت شفیع مسبوق به استشفاع شفاعت شونده است، نظیر آنچه در برخی احادیث گذشته مطرح شد که تبه کاران از انبیا(علیهم‌السلام) درخواست شفاعت می کنند و سرانجام حضرت ختمی مرتبت صلی الله علیه و آله و سلم به مرحله کمال آن اقدام می فرماید، و زمانی مسبوق به آن نیست؛ مانند شفاعت فرشتگان؛ زیرا بسیاری از مردمِ صالح گفتمانی با ملائکه ندارند، چه رسد به افراد طالح و گنه کار. البته ممکن است تحت عنوان دعا و درخواست عمومی مساعدت، از آن ذوات نورانی استشفاع شود.ب: ملائکه کِرامی که عهده دار تدوین همه اعمال جانحی و جارحی انسانند به همه خصوصیات اعمالی که ضبط کرده اند واقفند.ج: حضور آنان در صحنه شفاعت بسیار آگاهانه است و غفلت یا شهوت و غضبی که انگیزه گناه شد کاملاً برای آنان مشهود است و چون همه اقوال و افعال آنها مسبوق به اراده و امضای الهی است[111]حتماً شفاعت آگاهانه آنان مقبول خواهد بود.د: مناسب است انسان هوشمند هماره به یاد آن ذوات نورانی مانند یاد نورانی انبیا و اولیای الهی باشد تا بیش از پیش مشمول دعای خیر و شفاعت آنان گردد. ح: قرآنـ عن النبیّ صلی الله علیه و آله و سلم: «الشفعاء خمسة: القرآن والرحم والأمانة... ».[112]ـ عن سعد الخفّاف عن أبی جعفر(علیه‌السلام) قال: «یا سعد! تعلّموا القرآن فإنّ القرآن یأتی یوم القیامة فی أحسن صورة نظر إلیها الخلق إلی أن قال حتّی ینتهی إلی ربّ العزّة فینادیه تبارک وتعالی: یا حجّتی فی الأرض وکلامی الصادق الناطق ارفع رأسک وسل تعط واشفع تشفّع، کیف رأیت عبادی؟ فیقول: یا ربّ منهم من صاننی وحافظ علیّ ولم یضیّع شیئاً ومنهم من ضیّعنی واستخفّ بحقّی و کذب بی وأنا حجّتک علی جمیع خلقک، فیقول الله عزّوجلّ: وعزّتی وجلالی وارتفاع مکانی لأثیبنّ علیک الیوم أحسن الثواب ولأعاقبنّ علیک الیوم ألیم العقاب إلی أن قال فیأتی الرجل من شیعتنا فیقول: ما تعرفنی أنا القرآن الذی أسهرت لیلک وأنصبت عیشک. فینطلق به إلی ربّ العزّة فیقول: یا ربّ! عبدک قد کان نصباً بی، مواظباً علیّ، یعادی بسببی ویحبّ فیّ ویبغض. فیقول الله عزّوجلّ: ادخلوا عبدی جنّتی واکسوه حلّة من حلل الجنّة وتوّجوه بتاج. فإذا فعل ذلک به عرض علی القرآن فیقال له: هل رضیت بما صنع بولیّک؟ فیقول: یا ربّ إنّی استقلّ هذا له فزده مزید الخیر کلّه. فیقول: و عزّتی وجلالی وعلوّی وارتفاع مکانی لأنحلنّ له الیوم خمسة أشیاء مع المزید له ولمن کان بمنزلته؛ ألا إنّهم شباب لایهرمون وأصحّاء لایسقمون وأغنیاء لایفتقرون وفرحون لایحزنون وأحیاء لایموتون» ثمّ تلا هذه الایة (لایذوقون فیها الموت إلاّ الموتة الاُولی)[113].قال: قلت: جعلت فداک یا أباجعفر! وهل یتکلّم القرآن؟ فتبسّم ثمّ قال: «رحم الله الضّعفاء من شیعتنا إنّهم أهل تسلیم» ثمّ قال: «نعم یا سعد! والصلاة تتکلّم ولها صورة وخلق تأمر وتنهی».قال سعد: فتغیّر لذلک لونی وقلت: هذا شی ء لاأستطیع أنا أتکلّم به فی النّاس. فقال أبوجعفر: «وهل النّاس إلاّ شیعتنا فمن لم یعرف الصلاة فقدأنکر حقّنا». ثمّ قال: «یا سعد! أسمعک کلام القرآن؟» قال سعد: فقلت: بلی صلّی الله علیک. فقال: (إنّ الصّلاة تنهی عن الفحشاء والمنکر ولذکر الله أکبر)[114]فالنهی کلام والفحشاء والمنکر رجال ونحن ذکر الله ونحن أکبر»[115].ـ عن الصادق(علیه‌السلام): «یدعی ابن آدم المؤمن للحساب فیتقدّم القرآن أمامه فی أحسن صورة فیقول: یا ربّ أنا القرآن وهذا عبدک المؤمن قد کان یتعب نفسه بتلاوتی ویطیل لیله بترتیلی وتفیض عیناه إذا تهجّد فأرضه کما أرضانی». قال: «فیقول العزیز الجبّار: عبدی! ابسط یمینک. فیملأها من رضوان الله، ویملأ شماله من رحمة الله. ثمّ یقال: هذه الجنّة مباحة لک فاقرأ واصعد فإذا قرأ آیة صعد درجة»[116].ـ عن رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم: «لایعذّب الله قلباً وعی القرآن»[117].ـ عن رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم: «إنّ هذا القرآن مأدبة الله فتعلّموا مأدبته ما استطعتم. إنّ هذا القرآن حبل الله وهو النّور البیّن (المبین) والشفاء النافع، عصمة لمن تمسّک به ونجاة لمن تبعه... »[118].ـ عن رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم: «من قرأ القرآن حتّی یستظهره ویحفظه أدخله الله الجنّة وشفّعه فی عشرة من أهل بیته کلّهم قد وجبت لهم النّار»[119].ـ عن الصادق(علیه‌السلام): «إذا جمع الله عزّوجلّ الأوّلین والاخرین إذا هم بشخص قد أقبل لم یُر قطّ أحسن صورة منه فإذا نظر إلیه المؤمنون وهو القرآن قالوا: هذا منّا، هذا أحسن شی ء رأینا، فإذا انتهی إلیهم جازهم إلی أن قال حتّی یقف عن یمین العرش، فیقول الجبّارعزّوجلّ: وعزّتی وجلالی وارتفاع مکانی لأکرمنّ الیوم من أکرمک ولأهیننّ من أهانک»[120].عن أبی عبدالله عن آبائه(علیهم‌السلام): «قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم فی حدیث: إذا التبست علیکم الفتن کقطع اللّیل المظلم فعلیکم بالقرآن فإنّه شافع مشفّع وماحل مصدّق ومن جعله أمامه قاده إلی الجنّة ومن جعله خلفه ساقه إلی النّار... »[121].عن أبی عبدالله(علیه‌السلام): «من قرأ القرآن وهو شابٌ مؤمن اختلط القرآن بلحمه ودمه وجعله الله مع السفرة الکرام البررة وکان القرآن حجیزاً عنه یوم القیامة، یقول: یا ربّ إنّ کلّ عامل قد أصاب أجر عمله غیر عاملی، فبلّغ به أکرم عطائک، قال: فیکسوه الله العزیز الجبّار حلّتین من حلل الجنّة ویوضع علی رأسه تاج الکرامة، ثمّ یقال له: هل أرضیناک فیه؟ فیقول القرآن: یا ربّ قد کنت أرغب له فیما هو أفضل من هذا. فیعطی الأمن بیمینه والخلد بیساره ثمّ یدخل الجنّة فیقال له: اقرأ (آیة) فاصعد درجة. ثمّ یقال له: هل بلغنا به وأرضیناک؟ فیقول: نعم، قال: «ومن قرأه کثیراً وتعاهده بمشقّة من شدّة حفظه أعطاه الله عزّوجلّ أجر هذا مرّتین»[122].عن أبی عبدالله(علیه‌السلام) قال: «قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم: تعلّموا القرآن فإنّه یأتی یوم القیامة صاحبه فی صورة شابّ جمیل شاحب اللون فیقول له: أنا القرآن الذی کنت أسهرت لیلک وأظمأت هواجرک وأجففت ریقک وأسبلت دمعتک إلی أن قال فابشر. فیؤتی بتاج فیوضع علی رأسه ویعطی الأمان بیمینه والخلد فی الجنان بیساره ویکسی حلّتین، ثمّ یقال له: إقرأ وارقأ. فکلّما قرأ آیة صعد درجةو یکسی أبواه حلّتین إن کانا مؤمنین،ثمّ یقال لهما: هذا لما علّمتماه القرآن»[123].ـ عن أبی عبدالله(علیه‌السلام): «القراء ثلاثة: قاری ء قرء القرآن لیستدرّ به الملوک ویستطیل به علی النّاس فذاک من أهل النّار، وقاری ء قرأ القرآن فحفظ حروفه وضیّع حدوده فذاک من أهل النّار، و قاری ء قرأ القرآن فاستتر به تحت برنسه فهو یعمل بمحکمه ویؤمن بمتشابهه ویقیم فرائضه ویحلّ حلاله ویحرّم حرامه فهذا ممّن ینقذه الله من مضلاّت الفتن وهو من أهل الجنّة ویشفع فیمن یشاء»[124].ـ عن رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم: «من تعلّم القرآن فلم یعمل به وآثر علیه حبّ الدنیا وزینتها استوجب سخط الله... ومن تعلّم القرآن وتواضع فی العلم وعلّم عباد الله وهو یرید ما عند الله لم یکن فی الجنّة أعظم ثواباً منه ولاأعظم منزلة منه ولم یکن فی الجنّة منزل ولادرجة رفیعة ولانفیسة إلاّ وکان له فیها أوفر النصیب وأشرف المنازل»[125].ـ عن محمدبن بشیر عن علی بن الحسین(علیهما‌السلام)،وقد روی هذا الحدیث عن بی عبدالله(علیه‌السلام)، قال: «من استمع حرفاً من کتاب الله من غیر قراءة کتب الله له حسنة ومحا عنه سیّئة ورفع له درجة ومن قرأ نظراً من غیر صلاة کتب الله له بکلّ حرف حسنة ومحا عنه سیئة ورفع له درجة ومن تعلّم منه حرفاً ظاهراً کتب الله له عشر حسنات ومحا عنه عشر سیّئات ورفع له عشر درجات. قال: لا أقول: بکلّ آیة، ولکن بکلّ حرف باء أو تاء أو شبههما. قال: ومن قرأ حرفاً وهو جالس فی صلاة کتب الله له به خمسین حسنة ومحا عنه خمسین سیّئة ورفع له خمسین درجة ومن قرأ حرفاً وهو قائم فی صلاته کتب الله له مائة حسن ومحا عنه مائة سیّئة ورفع له مائة درجة ومن ختمه کانت له دعوة مستجابة مؤخّرة أو معجّلة قال: قلت: جعلت فداک ختمه کلّه؟ قال: ختمه کلّه»[126].ـ عن الصادق(علیه‌السلام): «علیکم بتلاوة القرآن فإنّ درجات الجنّة علی عدد ایات القران فإذا کان یوم القیامة یقال لقاری ء القرآن: إقرأ وارق، فکلّما قرأ آیة یرقی درجة»[127].ـ عن یعقوب الأحمر قال: قلت لأبی عبدالله(علیه‌السلام): جعلت فداک إنّی کنت قرأت القرآن فتفلت منّی فادع الله عزّوجلّ أن یعلّمنیه. قال: فکأنّه فزع لذلک فقال: «علّمک الله هو وإیّانا جمیعاً وقال: و نحن نحو من عشرة. ثمّ قال: السورة تکون مع الرجل قد قرأها ثمّ ترکها فتأتیه یوم القیامة فی أحسن صورة وتسلّم علیه فیقول: من أنت؟ فتقول: أنا سورة کذا وکذا فلو أنّک تمسّکت بی وأخذت بی لأنزلتک هذه الدرجة. فعلیکم بالقرآن»[128].ـ عن علی بن مغیرة عن أبی الحسن(علیه‌السلام) قال: قلت له: إنّ أبی سأل جدّک عن ختم القرآن فی کلّ لیلة؟ فقال له جدّک: «فی کلّ لیلة»؟ فقال له: فی شهر رمضان. فقال له جدّک: «فی شهر رمضان»؟ فقال له أبی: نعم ما استطعت. فکان أبی یختمه أربعین ختمة فی شهر رمضان ثمّ ختمته بعد أبی فربّما زدت وربّما نقصت علی قدر فراغی وشغلی ونشاطی وکسلی فإذا کان فی یوم الفطر جعلت لرسول الله صلی الله علیه و آله و سلم ختمة، ولعلی(علیه‌السلام) أخری، ولفاطمةٍّ أخری ثمّ للأئمة(علیهم‌السلام) حتّی انتهیت إلیک فصیّرت لک واحدة منذ صرت فی هذه الحال فأیّ شی ء لی بذلک؟ قال: «لک بذلک أن تکون معهم یوم القیامة». قلت: الله أکبر فلی بذلک؟ قال: «نعم» ثلاث مرات[129].اشاره الف: آنچه در شفاعت معتبر است این است که شفیع، موجود عینی و اهل علم و اطلاع باشد و بدون اذن خدا کار نکند و طبق درجه وجودی مشفوع له و برابر شأن او اقدام کند و سایر اموری که در طی مسائل گذشته روشن شد. نیز اگر لازم باشد که شفیع وجود مثالی داشته باشد، بتواند متمثّل گردد. نیز باید شفاعت او مورد پذیرش خداوند قرار گیرد، که این معنا یعنی قبول شفاعت، لازم حق و صدق بودن آن از یک سو و مأذون بودن آن از سوی دیگر است. اوصاف یاد شده در کمال وضوح برای قرآن کریم ثابت است.ب: احادیث مزبور برخی برای اثبات شفاعت قرآن است، بعضی برای تمثّل آن و برخی برای فضیلت قراءت آن. البته آنچه راجع به قراءت قرآن در قیامت و رُقی قاری مطرح شده ناظر به تمثّل عمل قاری در دنیاست و گرنه در معاد مجالی برای انجام دادن عمل صالح نیست.ج: قرآن حقیقتی دارد که نه تنها خود شفیع است بلکه خواننده خود را نیز به مقام شفاعت نایل می کند تا او هم بتواند به اذن خداوند شفیع دیگران گردد. سرّ آن این است که هرجا حقیقت قرآن حضور داشت، شفاعت هم آن جا حاضر است و اگر قلب کسی قرآنی شد، مقام شفاعت نیز در صحابت اوست؛ زیرا چنین مقامی که قرآن مدار و وحی محور است هرجا قرآن باشد با او خواهد بود. البته عمده، قلب قرآنی داشتن است.ط : عالمان و شهیدانعن رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم: ثلاثة یشفعون إلی الله عزّوجلّ فیشفّعون: الأنبیاء ثمّ العلماء ثمّ الشهداء»[130].اشاره الف: مقصود از شهدا، اصطلاح حدیثی و فقهی آن است؛ یعنی کشتگان در میدان جنگ، نه اصطلاح قرآنی آن که ناظر به شهادت و گواهی بر اعمال است. در قرآن کریم از شهدای معرکه تعبیر به «مقتول فی سبیل الله» شده است: (ولاتقولوا لمن یقتل فی سبیل الله... )[131].ب: حصر در این روایت حصر اضافی است، نه حقیقی. در نتیجه اگر روایتی دیگر گروه چهارمی را بر سه گروه مذکور در این روایت افزود تعارضی پیش نمی آید.ج: مقصود از علما که رتبه شهیدان بعد از آنان قرار گرفته است، کسانی هستند که همسان شهدا دین را یاری کرده، با قلم و بیان خود شهید می پرورند و روح فداکاری و ایثار را در پیکر جامعه تزریق می کنند؛ عالمانی که در قیامت وزن مداد آنان از خون شهیدان وزین تر باشد، و چون واحد سنجش در آن روز «حقّ» است: (والوزن یومئذٍ الحقّ)[132]، معلوم می شود سهم مُرکّبِ عالمِ واقعی از حقّ بودن بیش از سهم خون شهید از آن است. ی : حافظان قرآن و عاملان به آنعن رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم: «من قرأ القرآن حتّی یستظهره ویحفظه أدخله الله الجنّة وشفّعه فی عشرة من أهل بیته کلّهم قد وجبت لهم النّار»[133].عن أبی عبدالله(علیه‌السلام): «...وقاری ء قرأ القرآن فاستتر به تحت برنسه فهویعمل بمحکمه ویؤمن بمتشابه ویقیم فرائضه ویحلّ حلاله ویحرّم حرامه فهذا ممّن ینقذه الله من مضلاّت الفتن وهو من أهل الجنّة ویشفع فیمن یشاء»[134].اشاره الف: همان طور که قبلاً بازگو شد، حقیقت قرآن که صاحب مقام شامخ شفاعت است قرآن پژوهان را که از نظر علم و عمل در خدمت قرآن کریمند به مرتبه شفاعت نایل می کند. پس صرف قراءت قرآن کافی نیست.ب: قلمرو شفاعت قرآن پژوه به مقدار حشر قرآنی اوست و اختلاف احادیث مزبور ناظر به تفاوت مرتبه قرآن پژوهان است.ج: چون حقیقت قرآن جدای از حقیقت عترت(علیهم‌السلام) نیست هرگز نمی توان از احادیث شفاعت قرآن و روایاتِ تمثّل آن چنین استظهار کرد که قرآن به تنهایی قاری، حافظ و ناشر خود را به مقام شفاعت نایل می کند؛ زیرا در احادیث مزبور، عمل به آن شرط شده است و بهترین راه عمل به قرآن اعتماد به حدیث نورانی ثقلین و اعتصام به هر دو حبل است. ک: محبّ فاطمه–عن الصادق(علیه‌السلام) قال: «قال جابر لأبی جعفر(علیه‌السلام): جعلت فداک یابن رسول الله! حدثنی بحدیث فی فضل جدّتک فاطمة إذا أنا حدّثت به الشیعة فرحوا بذلک؟ قال أبوجعفر(علیه‌السلام): ... فإذا صار شیعتها معها عند باب الجنّة یلقی الله فی قلوبهم أن یلتفتوا، فإذا التفتوا یقول الله: یا أحبّائی ما التفاتکم وقد شفّعت فیکم فاطمة بنت حبیبی؟ فیقولون: یا ربّ أحببنا أن یعرف قدرنا فی مثل هذا الیوم. فیقول الله: یا أحبّائی ارجعوا وانظروا من أحبّکم لحبّ فاطمة، انظروا من أطعمکم لحبّ فاطمة، انظروا من کساکم لحبّ فاطمة، انظروا من سقاکم شربة فی حبّ فاطمة، انظروا من ردّ عنکم غیبة فی حبّ فاطمة فخذوا بیده وأدخلوه الجنّة... »[135].اشاره الف: همان طور که حقیقت قرآن سبب شفاعت است، و ازاین رو هرکس دارای قلب قرآنی بود در حدّ خود از مقام شفاعت برخوردار است، حقیقت ولایتِ نَبَوی، عَلَوی، فاطمی، حسنی و حسینی و... نیز مایه شفاعت است. ازاین رو هر کسی که دارای دل وَلَوی بود در مرتبه خود از مقام شفاعت بهره مند است.همان طور که درباره شفاعت قرآن بازگو شد که صرف قرآن بدون عترت چنین کاری را نمی کند در این جا نیز گفته می شود که صرف ولایت بدون قرآن چنین مقامی را فاقد است؛ هیچ کدام از دو ثَقَل بدون دیگری نه خود شافعند و نه پیروان خود را به مقام شفاعت نایل می کنند. ل: علویان و ذرّیّه پیامبرصلی الله علیه و آله و سلمـ عن الصادق(علیه‌السلام) قال: «إذا کان یوم القیامة جمع الله الأوّلین والاخرین فی صعید واحد فتغشاهم ظلمة شدیدة فیضجّون إلی ربّهم ویقولون: یا ربّ اکشف عنّا هذه الظلمة قال: فیقبل قوم یمشی النّور بین أیدیهم قد أضاء أرض القیامة فیقول أهل الجمع: هؤلاء أنبیاء الله. فیجیئهم النداء من عند الله: ما هؤلاء بأنبیاء. فیقول أهل الجمع: فهؤلاء ملائکة... فیجیئهم النّداء: یا أهل الجمع: سلوهم من أنتم؟ فیقول الجمع: من أنتم؟ فیقولون: نحن العلویّون، نحن ذرّیّة محمّد رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم نحن أولاد علیّ ولیّ الله، نحن المخصوصون بکرامة الله، نحن الامنون المطمئنّون. فیجیئهم النداء من عند الله عزّوجلّ: اشفعوا فی محبّیکم وأهل مودّتکم وشیعتکم. فیشفعون فیشفّعون»[136].اشاره: چون حقِّ شفاعت کردن، کمال وجودی است که از تقرّب الهی حاصل می شود و تقرّب به خدای سبحان درجاتی دارد، قدرت بر شفاعت مراتبی دارد که می توان آنها را طبق روایات مأثور از اهل بیت(علیهم‌السلام) اثبات کرد. هر دلیل معتبری که شفاعت را برای کسی یا چیزی ثابت کرد تا مفاد آن منافی امکان و نیز مباین با خطوط کلی قرآن و سنّت معصومین(علیهم‌السلام) نباشد کاملاً قابل پذیرش است، هرچند درجات آن همسان نیست.بنابراین، روایاتی که راجع به حقِّ شفاعتِ عالمانِ دینی، شهیدان، حامیانِ ولایت، محسنانِ به عترت و سادات و نظایر آن وارد شده اگر از لحاظ رجال سند از یک سو و از جهت دِرایه از سوی دوم و از لحاظ جهت صدور از سوی سوم و از جهت متن و دلالت از سوی چهارم واجد شرایط حجّیت و اعتبار بود، با در نظرگرفتن موقعیّت مسأله که مطلبی کلامی است نه فقهی می توان در حدّ هر روایتی، پیام آن را به شارع مقدّس اسناد داد. بنابراین، مجالی برای انکار و طرد آن احادیث نخواهد بود و بعد از تبیین حقیقت تشکیک پذیر شفاعت، شمول بعضی از مراتب آن هرچند ضعیف، نسبت به سادات عادل و ذرّیّه حضرت فاطمهٍّ که از اوساط ناس محسوب می گردند، محذوری ندارد.م: توبهعن النبی صلی الله علیه و آله و سلم: «لا شفیع أنجح من التوبة... »[137].اشاره الف: حقیقت توبه چون رجوع به سوی خدای سبحان است، سیر باطنی را به همراه دارد و خود تائب مقبول الهی است و چنین انسان مقبولی خود صلاحیت لقای خدا را دارد، و بدون ارجاع دیگران رجوع می کند. ازاین رو تأثیر توبه از شفاعت سایر شفیعان بیشتر است.ب: مقصود از ناجح بودن توبه همان تحول درونی توبه کننده است و گرنه ممکن است جایزه ای که توسط برخی از شفیعان بهره مشفوعٌ له می شود معادل یا گاهی بیشتر از بهره تائب باشد.ج: چون تائب همانند مولود تازه است، معنای آن این است که آیینه جان توبه کننده بر اثر غبارروبی و زنگارگیری شفاف شده است. بعد از آن لازم است که چهره چنین مرآت شفافی به طرف اسمای حسنای الهی متوجّه باشد تا مجلای آنها قرار گیرد که البته چنین کاری، هم «شاید» و هم «باید» و گرنه تخلیه بدون تحلیه و تجلیه چندان کارآیی ندارد. ن: خواصّ شیعیانـ عن أبی عبدالله(علیه‌السلام): «إنّ المؤمن منکم یوم القیامة لیمرّ به الرجل له المعرفة به فی الدنیا وقد أمر به إلی النّار والملک ینطلق به، قال: فیقول له: یا فلان أغثنی فقد کنت أصنع إلیک المعروف فی الدنیا وأسعفک فی الحاجة تطلبها منّی فهل عندک الیوم مکافأة؟ فیقول المؤمن للملک الموکّل به: خلّ سبیله، قال: فیسمع الله قول المؤمن فیأمر الملک أن یجیز قول المؤمن فیخلّی سبیله»[138].ـ عن الصادق(علیه‌السلام): «إنّ المؤمن لیشفع لحمیمه إلاّ أن یکون ناصباً، ولو أنّ ناصباً شفع له کلّ نبیّ مرسل وملک مقرّب ما شفّعوا»[139].ـ عن الصادق(علیه‌السلام): «إنّ الجار یشفع لجاره والحمیم لحمیمه، ولو أنّ الملائکة المقرّبین والأنبیاء المرسلین شفعوا فی ناصب ما شفّعوا»[140].ـ عن الباقر(علیه‌السلام): «یا جابر! لاتستعن بعدوّنا فی حاجة ولاتستعطه ولاتسأله شربة ماء، إنّه لیمرّ به المؤمن فی النّار فیقول: یا مؤمن ألست فعلت بک کذا وکذا؟ فیستحیی منه فیستنقذه من النّار، فإنّما سمّی المؤمن مؤمناً لأنّه یؤمن علی الله فیؤمن (فیجیز) أمانه»[141].ـ عن عبیدبن زرارة قال: سئل أبوعبدالله(علیه‌السلام) عن المؤمن: هل له شفاعة؟ قال: «نعم»، فقال له رجل من القوم: هل یحتاج المؤمن إلی شفاعة محمدصلی الله علیه و آله و سلم یومئذٍ؟ قال: «نعم إنّ للمؤمنین خطایا وذنوباً وما من أحد إلاّ یحتاج إلی شفاعة محمّدصلی الله علیه و آله و سلم... »[142].ـ عن أبی العباس الفضل بن عبدالملک عن الصادق(علیه‌السلام) قال: «یا فضل إنّما سمّی المؤمن مؤمناً لأنّه یؤمن علی الله فیجیز الله أمانه ثمّ قال: أمّا سمعت الله یقول فی أعدائکم إذا رأوا شفاعة الرجل منکم لصدیقه یوم القیامة: (فمالنا من شافعین ولاصدیق حمیم)»[143].ـ عن النّبی صلی الله علیه و آله و سلم: «... وفی المؤمنین من یشفع مثل ربیعة ومضر وأقلّ المؤمنین شفاعة من یشفع لثلاثین انساناً... »[144].ـ عن أبی عبدالله(علیه‌السلام): «لکلّ مؤمن خمس ساعات یوم القیامة یشفع محبّیکم وأهل مودّتکم وشیعتکم. فیشفعون فیشفّعون فیها».[145]ـ عن أبان بن تغلب قال: سمعت أباعبدالله(علیه‌السلام) یقول: «إنّ المؤمن لیشفع یوم القیامة لأهل بیته فیشفّع فیهم حتّی یبقی خادمه فیقول فیرفع سبّابتیه: یا ربّ! خویدمی کان یقینی الحرّ و البرد. فیشفّع فیه».[146]ـ عن أبی الحسن الأوّل(علیه‌السلام) قال: «کان رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم یقول: لاتستخفّوا بفقراء شیعة علیّ وعترته من بعده فإنّ الرجل منهم لیشفع لمثل ربیعة ومضر»[147].ـ عن أبی الحسن(علیه‌السلام): «شیعتنا الذین یقیمون الصلاة ویؤتون الزکاة ویحجّون البیت الحرام ویصومون شهر رمضان ویوالون أهل البیت ویتبرّؤون من أعدائهم وساق الحدیث إلی أن قال: وإن أحدهم لیشفع فی مثل ربیعة ومضر، فیشفّعه الله فیهم لکرامته علی الله عزّوجلّ»[148].ـ عن جعفربن محمّد عن أبیه(علیهما‌السلام) قال: «نزلت هذه الایة فینا وفی شیعتنا، قوله تعالی: (فما لنا من شافعین ولاصدیق حمیم) وذلک أنّ الله تعالی یفضّلنا ویفضّل شیعتنا حتّی إنّا لنشفع و یشفعون فإذا رأی ذلک من لیس منهم قالوا: (فما لنا من شافعین ولاصدیق حمیم). [149]ـ عن الباقر(علیه‌السلام): «لاتسألوهم فتکلّفونا قضاء حوائجهم یوم القیامة»[150].ـ عن الباقر(علیه‌السلام): «لاتسألوهم الحوائج فتکونوا لهم الوسیلة إلی رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم فی القیامة»[151].ـ عن الصادق(علیه‌السلام): «شیعتنا من نور الله خلقوا وإلیه یعودون، والله إنّکم لملحقون بنا یوم القیامة وإنّا لنشفع فنشفّع ووالله إنّکم لتشفعون فتشفّعون وما من رجل منکم إلاّ وسترفع له نار عن شماله وجنّة عن یمینه فیدخل أحبّاءه الجنّة وأعداءه النّار»[152].ـ عن العسکری(علیه‌السلام): «قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم: أحبّوا موالینا مع حبّکم لالنا، هذا زیدبن حارثة وابنه أُسامةبن زید من خواصّ موالینا فأحبّوهما، فوالذی بعث محمّداً بالحق نبیاً ینفعکم حبّهما، قالوا: وکیف ینفعنا حبّهما؟ قال: إنّهما یأتیان یوم القیامة علیاً(صلوات الله علیه) بخلق کثیر أکثر من ربیعة ومضر بعدد کلّ واحد منهم فیقولان: یا أخا رسول الله هؤلاء أحبّونا بحبّ محمّد رسول الله وبحبّک فیکتب علیّ(علیه‌السلام): جوزوا علی الصراط سالمین... »[153].ـ عن رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم: لاتستخفّوا بشیعة علیّ فإنّ الرجل منهم لیشفع لعدد ربیعة ومضر»[154].ـ عن علی(علیه‌السلام) قال: «...ویشفع کل رجل من شیعتی ومن تولاّنی ونصرنی وحارب من حاربنی بفعل أو قول فی سبعین ألفاً من جیرانه وأقربائه... »[155].ـ عن العسکری(علیه‌السلام): «قوله تعالی: (ولکن البرّ من امن بالله والیوم الاخر) قال: آمن بالیوم الاخر یوم القیامة الّتی أفضل من یوافیها محمّد سیّدالنّبیّین وبعده علیّ أخوه وصفیّه سیّدالوصیین و التی لایحضرها من شیعة محمّد أحدإلاّ أضاءت فیها أنواره فسار فیها إلی جنّات النعیم هو وإخوانه وأزواجه وذرّیّاته والمحسنون إلیه والدّافعون فی الدنیا عنه... »[156].ـ عن الصادق(علیه‌السلام): «... فأمّا فی یوم القیامة فإنّا وأهلنا نجزی عن شیعتنا کلّ جزاء لیکوننّ علی الأعراف بین الجنّة محمّد وعلیّ وفاطمة والحسن والحسین(علیهم‌السلام) والطّیّبون من آلهم، فنری بعض شیعتنا فی تلک العرصات فمن کان منهم مقصّراً فی بعض شدائدها فنبعث علیهم خیار شیعتنا کسلمان والمقداد وأبی ذرّ وعمّار ونظرائهم فی العصر الذی یلیهم وفی کل عصر إلی یوم القیامة، فینقضّون علیهم کالبزاة والصقور... »[157].ـ عن أمیرالمؤمنین(علیه‌السلام): «...حتی أنّ الواحد لیجی ء إلی مؤمن من الشیعة فیقول: اشفع لی. فیقول: وأیّ حقّ لک علیّ؟ فیقول: سقیتک یوماً ماءاً. فیذکر ذلک فیشفع له فیشفّع فیه ویجیئه آخر فیقول: إنّ لی علیک حقّاً فاشفع لی، فیقول: وما حقّک علیّ؟ فیقول: استظلت بظلّ جداری ساعة فی یوم حارّ فیشفع له فیشفّع فیه، ولایزال یشفع حتّی یشفع فی جیرانه وخلطائه ومعارفه، فإنّ المؤمن أکرم علی الله ممّا تظنّون»[158].ـ عن أبی عبدالله(علیه‌السلام): «...ثلاث من کنّ فیه استکمل خصال الإیمان، من صبر علی الظلم وکظم غیظه واحتسب وعفا وغفر، کان ممّن یدخله الله عزّوجلّ الجنّة بغیر حساب ویشفّعه فی مثل ربیعة ومُضَر»[159]اشاره الف: حقیقت ایمان که همان معرفت صحیح ثقلین از یک سو و اعتصام عملی به این وزنه وزین از سوی دیگر است، مقام شفاعت را به همراه دارد.ب: مؤمن واقعی کسی است که امان دادن او مورد تنفیذ خداست؛ یعنی هرکه را مؤمن راستین امان دهد خدای سبحان آن را امضا می فرماید.ج: تأمین مؤمن واقعی در معاد به صورت شفاعت ظهور می کند.د: چون سرمایه اصیل مؤمن واقعی همان قرآن و عترت است، بنابراین شفاعتی که بهره اوست ظهور شافع بودن حقیقت قرآن و مقام ولایت است که به وسیله مؤمن راستین اظهار شده است؛ یعنی با ارجاع حیثیت تعلیلی به حیثیت تقییدی، بازگشت چنین شفاعتی در حقیقت به شفاعت قرآن و ولایت است.ه: جریان مشکّک بودن مقام شفاعت دو مطلب را در این جا حل می کند: یکی نیل مؤمن به مقام شافع شدن و دیگری تفاوت مؤمنان از لحاظ قلمرو شفاعت. س: آخرین شفیعـ عن أمیرالمؤمنین(علیه‌السلام): «الله رحیم بعباده، ومن رحمته أنّه خلق مائة رحمة جعل منها رحمة واحدة فی الخلق کلّهم، فبها یتراحم النّاس، وترحم الوالدة ولدها، وتحنّن الاُمّهات من الحیوانات علی أولادها، فإذا کان یوم القیامة أضاف هذه الرحمة الواحدة إلی تسع وتسعین رحمة فیرحم بها أُمّة محمّد ثمّ یشفعهم فیمن یحبّون له الشفاعة من أهل الملّة... »[160]ـ عن حمران قال: سمعت أباجعفر(علیه‌السلام) یقول: «إنّ الکفّار والمشرکین یرون أهل التوحید فی النّار فیقولون: ما نری توحیدکم أغنی عنکم شیئاً وما أنتم ونحن إلاّ سواء، قال: فیأنف لهم الربّ عزّوجلّ فیقول للملائکة: اشفعوا فیشفعون لمن شاء الله ویقول للمؤمنین مثل ذلک حتی إذا لم یبق أحد تبلغه الشفاعة، قال تبارک وتعالی: أنا أرحم الراحمین اخرجوا برحمتی فیخرجون کما یخرج الفراش، قال: ثمّ قال أبوجعفر(علیه‌السلام): ثمّ مدّت العمد وأعمدت علیهم وکان والله الخلود»[161].ـ عن رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم: «إذا کان یوم القیامة تجلّی الله عزّوجلّ لعبده المؤمن فیوقفه علی ذنوبه ذنباً ذنباً، ثمّ یغفر الله له لایطلع الله علی ذلک ملکاً مقرّباً ولانبیّاً مرسلاً ویستر علیه ما یکره أن یقف علیه أحد، ثمّ یقول لسیّئاته: کونی حسنات»[162].ـ عن رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم: «یؤتی بالرجل یوم القیامة فیقال: أعرضوا علیه صغار ذنوبه ونحّوا عنه کبارها فیقال: عملت یوم کذا وکذا وکذا وهو مقرّ لاینکر وهو مشفق من الکبار فیقال: أعطوه مکان کلّ سیّئة حسنة فیقول: إنّ لی ذنوباً ما أراها هیهنا، قال: ولقد رأیت رسول الله ضحک حتّی بدت نواجذه»[163].ـ عن الصادق(علیه‌السلام): «إذا کان یوم القیامة نشر الله تبارک وتعالی رحمته حتی یطمع ابلیس فی رحمته»[164].اشاره الف: گرچه شفاعت برای بسیاری از اشخاص، مانند انبیا، اولیا و شهدا و نیز برای بسیاری از حقایق، نظیر قرآن، مسجد، حرم و... ثابت شده ولی همه آنها مظهر شفاعت الهی است که طبق جمله (للّه الشّفاعة جمیعاً) اصل شفاعت به طور کلی و فراگیر در اختیار خداست. بنابراین، همان طور که خداوند آخرین شفیع است، اولین شفیع نیز خواهد بود.ب: احادیث مزبور مضامین متنوعی دارد که بعضی از آنها ناظر به اصل شفاعت، برخی راجع به گستره شفاعت و مقداری ناظر به نحوه شفاعت و... است.پی نوشت ها:[1] . روش شناسی تفسیر «تسنیم»، پژوهشهای قرآنی، ش36[2] . تفسیر تسنیم، ج4، ص262[3] . بحار، ج58، ص154.[4] . سوره فاطر، آیه 9.[5] . سوره روم، آیه 48.[6] . سوره کهف، آیه 49.[7] . ر.ک بحار، ج8، ص361.[8] . سوره نحل، آیه 90.[9] . سوره بقره، آیه 194.[10] . سوره نحل،آیه 126. این آیه مربوط به گذشت مسلمانان از یکدیگر است وگرنه نسبت به منافقان و مشرکان باید (أشدّاء علی الکفّار) (سوره فتح، آیه 29) بود؛ زیرا عفو در مورد ضرورت انتقام، مصداق احسان نیست؛ چنان که امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب(علیه‌السلام) فرمود: «رُدّوا الحجر حیث جاء فإنّ الشرّ لا یدفعه إلاّ الشرّ»(نهج البلاغه، حکمت 314).[11] . سوره فاطر، آیه 43.[12] . سوره سجده، آیه 22[13] . سوره نساء، آیات 48 و 116.[14] . سوره شوری، آیه 40.[15] . سوره مائده، آیه 15؛ سوره شوری، آیه 30.[16] . سوره شوری، آیه 25.[17] . سوره نساء، آیه 85.[18] . المنار، ج1، ص307.[19] . سوره الرّحمن، آیه 29.[20] . سوره ذاریات، آیه 56.[21] . سوره انفال، آیه 42.[22] . معانی الأخبار [2] ـ بحار، ج94، ص337.[23] . ار، ص112؛ بحار، ج68، ص176.[24] . بحار، ج94، ص337[25] . سوره اعراف، آیه 99.[26] . سوره یوسف، آیه 87.[27] . سوره زمر، آیه 9.[28] . سوره نساء، آیه 48.[29] . المیزان، ج1، ص166.[30] . سوره روم، آیه 10.[31] . سوره حدید، آیه 16.[32] . بحار، ج8، ص58.[33] . سوره نساء، آیه 48.[34] . المنار، ج1، ص307.[35] . تفسیر تبیان، ج 1، ص 215.[36] . تفسیر تبیان، ج 1، ص 210 ـ 217.[37] . سوره ق، آیه 35.[38] . سوره جاثیه، آیه 23.[39] . مفاتیح الجنان، دعای ابوحمزه ثمالی.[40] .بحار، ج 8، ص 34.[41] . همان، ص 37.[42] . همان، ص40 ـ 41.[43] . الکاشف، ج1، ص97.[44] . بحار، ج8، ص38.[45] . کافی، ج8، ص11.[46] . سوره انبیاء، آیه 28.[47] . سوره غافر، آیه 18.[48] . بحار، ج8، ص351.[49] همان، ص34.[50] . همان، ص36.[51] . همان، ص37.[52] . خصلات شرّ.[53] . بحار، ج8، ص40.[54] . بحار، ج8، ص40.[55] . همان، ص58.[56] . همان، ص59.[57] . بحار، ج8، ص41.[58] . همان، ح35.[59] . عیون اخبارالرضا(علیه‌السلام)[60] . بحار، ج6، ص19.[61] . همان، ج8، ص35.[62] . سوره اسراء، آیه 79، بحار، ج8، ص45، ح46 و ص48، ح48 و ص48، ح52، با برخی اضافات.[63] . همان، ص36 و ص47.[64] . همان، ص37.[65] . بحار، ج8، ص39.[66] . همان، ص42.[67] . همان، ص48، ح50.[68] . همان، ح51.[69] . همان، ص49.[70] . سوره زمر، آیه 53.[71] . سوره ضحی، آیه 5.[72] . بحار، ج8، ص57.[73] . همان، ص47.[74] . همان، ص34.[75] . مفاتیح الجنان، دعای کمیل.[76] . سوره انبیاء، آیه 107.[77] . سوره توبه، آیه 128.[78] . المیزان، ج20، ص310.[79] . بحار، ج8، ص39.[80] . بحار، ج8، ص122.[81] . همان، ص55.[82] . بحار، ج8، ص59.[83] . سوره جاثیه، آیه 28.[84] . بحار، ج8، ص43.[85] . سوره شعراء، آیات100 ـ 102؛ بحار، ج8،ص37؛ نیز ر.ک ص43.[86] . همان، ص40؛ نیز ر.ک ص50 و 57.[87] . سوره نبأ، آیه 38.[88] . بحار، ج8، ص41، ح28؛ نیز ر.ک ح29.[89] .سوره بقره، آیه 255.[90] . سوره شعراء، آیات 100 ـ 101.[91] . سوره شعراء، آیات 100 ـ 101.[92] . بحار، ج8، ص42.[93] . بحار، ج8، ص43.[94] . سوره یونس، آیه 2.[95] . سوره زمر، آیه 33.[96] . سوره حدید، آیه 19.[97] . بحار، ج8، ص43.[98] . بحار، ج8، ص44.[99] .سوره غاشیه، آیات 25 ـ 26، بحار، ج8، ص50.[100] . سوره غاشیه، آیه 25.[101] . حار، ج8، ص50، ح55؛ نیز ر.ک ح56.[102] . سوره انبیاء، آیه 27.[103] . بحار، ج8، ص50.[104] . بحار، ج8، ص58.[105] . همان، ص51 ـ 52.[106] . همان، ص53 ـ 54.[107] . بحار، ج8، ص40.[108] . بحار، ج8، ص58.[109] . همان، ص34.[110] . همان، ص58.[111] . سوره انبیاء، آیه 27.[112] . بحار، ج8، ص43.[113] . سوره دخان، آیه 56.[114] . سوره عنکبوت، آیه 45.[115] . اصول کافی، ج2، ص597، ح1.[116] . وسائل، ج6، ص166، ابواب قراءة القرآن، باب1، ح3؛ نیز ر.ک ح2.[117] . همان، ح5.[118] . همان، ح13.[119] . همان، ح14.[120] . وسائل، ج6، ص169، ابواب قراءة القرآن، باب 2، ح1.[121] . همان، باب 3، ح 3.[122] . همان، باب 6، ح 1.[123]. وسائل، ج6، ص179، ابواب قراءة القرآن، باب 7، ح1. .[124] . همان، ص183، باب 8، ح 5.[125] . همان، ح 8.[126] . وسائل، ج6، ص188، ابواب قراءة القرآن، باب 11، ح 6.[127] . همان، ص190، ح 10.[128] . همان، ص193، باب 12، ح1؛ نیز ر.ک ح2، 3، 4 و 5.[129] . وسائل، ج6، ص218، ابواب قراءة القرآن، باب28، ح1.[130] . بحار، ج8، ص34.[131] . سوره بقره، آیه 154.[132] . سوره اعراف، آیه 8.[133] . وسائل، ج6، ص169، ابواب قراءة القرآن، باب 1، ح14.[134] . وسائل، ج 6، ص183، ابواب قراءة القرآن، باب8، ح5.[135] . بحار، ج8، ص52.[136] . بحار، ج8، ص36.[137] . همان، ص58.[138] . بحار، ج8، ص41، ح26.[139] . همان، ح27.[140].بحار، ج8، ص42، ح35.[141]. همان، ح36.[142] همان، ص48.[143] سوره شعراء، آیات 100 ـ 101؛ بحار، ج8، ص53.[144] بحار، ج8، ص58.[145] . بحار، ج8، ص59.[146] . همان، ص61، ح86؛ نیز ر.ک ح67.[147] . همان، ص59، ح80.[148] . همان، ص59، ح79.[149]. سوره شعراء، آیات 100 ـ 101، بحار، ج8، ص56. [150] . بحار، ج8، ص55.[151] . بحار، ج8، ص55.[152] . همان، ص37.[153] . همان، 57..[154] . همان، ص56.[155] . همان، ص39.[156] . سوره بقره، آیه 177، بحار، ج8، ص55.[157] . بحار، ج8، ص44، ح45. بخش های دیگری از این روایت، ذیل عنوان «همه امامان معصوم(علیهم‌السلام)» در همین بحث روایی نقل شد(ص292).[158] . همان، ص44، ح44.[159] . بحار، ج64، ص364.[160] . بحار، ج8، ص44. تتمه این حدیث در ص315 گذشت.[161].. بحار ج8، ص361[162] . بحار، ج7، ص287.[163] . همان، ص286.[164] . همان، ص287. منبع: پایگاه پژوهشی تخصصی وهابیت شناسی .

پرسمان دانشگاهیان

مرجع:

ایجاد شده در 1401/03/25



0 دیدگاه
برای این پست دیدگاهی وجود ندارد

ارسال نظر



آدرس : آزمايشگاه داده کاوي و پردازش تصوير، دانشکده مهندسي کامپيوتر، دانشگاه صنعتي شاهرود

09111169156

info@parsaqa.com

حامیان

Image Image Image

همكاران ما

Image Image