تخمین زمان مطالعه: 17 دقیقه
براى روشن شدن پاسخ این پرسش باید به این چند مطلب توجه شود: الف. آنانکه به حقیقت، سنى مذهب بودند، نیازى نداشتند به اینکه عقاید خود را پنهان کنند چون آنان حاکم بودند و همواره امنیت داشتند.(مجالس المؤمنین، تألیف شهید قاضى نورالله شوشترى، ج 2، ص 103 به بعد ، حالات شیخ عطار) ولکن شیعیان در اقلیت و زیر فشار حاکمان سنى مذهب بودند و امنیت نداشتند. آنان براى حفظ مکتب و جان و مال خود ناچار بودند با حاکمان وقت همراهى کنند و در مواردى عقاید خود را اظهار نکنند و این برنامه از سوى امامان شیعه ارائه شده بود و شیعیان باید آن را اجرا مى کردند. ب. اگر کسى سنى مذهب باشد، دو پهلو حرف نمى زند و نیازى به دو پهلو حرف زدن نیست و اگر ببینیم کسى در مواردى خلفاء را مدح مى کند و در مواردى از آنان به نیکى یاد نمى کند باید بفهمیم که این شخص سنى مذهب تمام عیار نیست بلکه مى توان گفت که او شیعه مذهب است و گر نه دو پهلو سخن نمى گفت و اظهار مدح یا دوستى، براى علل خاصى بوده است.(همان) ج. یکى از برنامه هاى اساسى مکتب شیعه اثنى عشریه که از سوى امامان معصوم پایه ریزى شده، تقیه است. اصحاب کهف در میان مردم زندگى مى کردند ولى خود را همراه آنان کرده بودند، در اعیاد و مجالس جشن شرکت مى کردند، مانند آن به خود زنار مى بستند و به این وسیله خود را حفظ مى کردند. (اصول کافى، ج 2، کتاب الکفر و الایمان، باب التقیه ص 218، ص 8) عمار یاسر در زیر فشار شکنجه با شکنجه گران هماهنگى کرد و در خدمت پیامبر اظهار ناراحتى مى کرد. آیه آمد که این عمل، اشکال ندارد و پیامبر هم به عمار فرمود: اگر باز هم چنان صحنه اى روى داد، تو همانطور عمل کن.(همان، ص 219 ح 10) در روایات فراوانى، امامان شیعه دستور به تقیه داده اند و هر کس که پیرو امامان است در موارد تقیه، تقیه مى کند و رفتارى از پیش خود انجام نمى دهد. براى نمونه به چند روایت از روایات صحیح السند اشاره مى کنیم: حضرت امام صادق علیه السلام فرمود: از پدرم شنیدم که مى فرمود: به خدا سوگند در کره زمین براى من چیزى پسندیده تر از تقیه نیست . . . (همان، ص 217، ص 4) حماد بن واقد مى گوید: داشتم راه مى رفتم دیدم امام صادق(ع) از روبرو مى آید. چهره ام را از او برگرداندم و به راه خودم ادامه دادم. فردا خدمت امام رسیدم و گفتم : قربانت گردم وقتى من تو را مى بینم از تو روى برمى گردانم تا مزاحمتى براى تو پیش نیاید. امام فرمود: خداوند تو را رحمت کند ولى دیروز مردى مرا دید و گفت: السلام علیک یا ابا عبدالله و کارخوبى نکرد.(همان، ص 218، ح 9 س آخر) حضرت امام صادق(ع) فرمود: به خدا سوگند خداوند به چیزى بهتر از تقیه عبادت نشده است(همان، ص 219 ح 11، آخر حدیث) امام باقر(ع) فرمود: التقیه دینى و دین آبائى و لا ایمان لمن لاتقیه له(همان، ص 219 ح 12) تقیه دین من و دین اجداد من است و شیعه ایکه تقیه ندارد دین ندارد. امام باقر(ع) فرمود: تقیه براى این منظور تشریع شده که خون حفظ شود و براى همین در مورد خون تقیه نیست(همان، ص 220 ، ح 16) اگر بگویند : به فلان کسى ناسزا بگو و گرنه مى کشیمت. در اینجا باید ناسزا بگویى و حق ندارى به خاطر ناسزا نگفتن خود را به کشتن بدهى ولى اگر بگویند فلان کس را بکش و گر نه تو را مى کشیم در اینجا حق ندارى او را بکشى گر چه تو را بکشند، تو باید کشته بشوى و کسى را به ناحق نکشى . حضرت امام صادق(ع) فرمود : التقیه ترس المؤمن( همان، ص 223 - 238) تقیه سپر شیعه مؤمن است. بنابر این شیعه حق ندارد بى خود خود را به کشتن بدهد و این، محافظه کارى ذلیلانه نیست بلکه رفتار خردمندانه و دستور امام معصوم است. در مجالس المؤمنین ج دوم ص 6 مى گوید: (مخفى نماند که اینکه اکابر این طایفه رفیعه، گاه مى گویند: الصوفى من لامذهب له و گاه مى گویند: عملا به احوط مى کنیم، در حقیقت گریز است از التزام به یکى از مذاهب سنت و احتراز از تصریح به انقیاد مذهب شیعه از روى تقیه است) معناى این جمله ها این است که عرفاء براى اینکه خود را مقید به یکى از مذاهب اهل سنت نکنند، مى گفتند که عارف، مذهب خاصى ندارد و به شیعه بودن خود تصریح نمى کردند و این عدم تصریح از باب تقیه بوده است. در همین کتاب در حالات شیخ عطار مى گوید: اگر بگویند: شیخ عطار در کتابهاى خود در چند مورد به حقانیت خلفاى سه گانه تصریح کرده است پس چگونه شیخ عطار را شیعه مى دانید؟ در جواب مى گوییم: اختصاص به شیخ عطار ندارد حتى آنهایى که به اتفاق فریفتن شیعه هستند آنها هم از باب تقیه خلفاى ثلاثه را مدح کرده اند(مجالس المؤمنین ج 2، ص 103، به بعد) خود همین قاضى نویسنده مجالس المؤمنین، سالها در هندوستان قاضى القضاه و مدرس علوم اسلامى بوده و شیعه بودن او را کسى نمى دانست و او در تمام آن سالها به تقیه رفتار مى کرد و آن روز که فهمیدند او شیعه امامیه اثنى عشریه است، آنقدر بر او شلاق زدند که جان به جان آفرین تسلیم کرد. از آنچه گذشت معلوم شد که این مدح و ثناها از باب تقیه است و هیچگونه اشکالى ندارد. اما درمورد مسلک و مرام حافظ به این مطالب توجه نمایید: 1- درباره حافظ، نظریات مختلفى داده شده است. از این نظریات نظریهاى مقبول است که ارائه دهنده آن آن گونه باشد که حافظ بود . اگر کسى ادیب باشد مىتواند درباره ادیب بودن حافظ نظر بدهد، اگر کسى فقیه باشد مىتواند درباره فقیه بودن حافظ نظر بدهد و اگر کسى عارف باشد مىتواند درباره بُعد عرفانى حافظ اظهار نظر کند ولى کسى که ادیب است و عارف نیست نمىتواند درباره بُعد عرفانى حافظ نظریه ارائه بدهد. در عصر ما ادیبها مىخواهند درباره حافظ نظر بدهند ولى این نشدنى است. حافظ را عارفى همانند او مىتواند مورد مطالعه قرار بدهد. یکى از کسانى که درباره حافظ بررسىهایى دارد، اقاى دکتر قاسم غنى است او کتابى به نام «تاریخ تصوف در اسلام» نوشته است. آقاى مطهرى در «تماشاگهراز» درباره ایشان مىگوید: «این مرد، چیزى از عرفان و تصوف درک نکرده است، مطالعه زیادى به عمل آورده ولى چیزى نفهمیده است. با این وضعیت چطور مىتوان نظر آقاى غنى را پذیرفت؟!2- مسلمانان گروههاى متعددى دارند. این گروهها در طول تاریخ همواره با هم اختلاف و گاهى درگیرى داشتند. این درگیرىها باعث مىشد که گاهى برخى از علماء به گونهاى رفتار کنند که عواطف هیچکدام از طرفین درگیر برانگیخته نشود. البته گاهى هم با صدور فتوایى از سوى حکومت دستگیر و کشته مىشدند. خود همین حافظ شیرازى گرفتار اینگونه افراد بود. یکى از کسانى که با حافظ مخالف بود، شاه شجاع است. شاه شجاع 25 سال پادشاهى کرد. این پادشاه خودش شاعر بود و به عربى و فارسى شعر مىسرود. شاه شجاع از سنىهاى متعصب به شمار مىرفت. شاه شجاع در نه سالگى حافظ همه قرآن شد و شاگرد قاضى ایجى است. او با حافظ میانه خوبى نداشت. روزى به حافظ گفت: ابیات غزلهاى تو هیچکدام به یک منوال نیست بلکه از هر غزل چهار بیت در تعریف شراب، دو بیت در تعریف عشق و یکى دو بیت در تعریف محبوب است. در حالى که تَلَوُّن در یک غزل، خلاف روش بلیغان است. حافظ در جواب این اعتراض گفت: آنچه بر زبان مبارک شاه مىگذرد، عین صدق و صواب است ولى با این حال شعر حافظ در همه جا اشتهار یافته و شعر حریفان حافظ پاى از دروازه شیراز بیرون نمىگذارد. حافظ با این بیان نرم خود شاه شجاع را از خشم بازداشت و شاه شجاع هم در برابر این سخن حافظ ماند. در همین ایام که شاه شجاع به ابیات حافظ اعتراض مىکرده حافظ غزلى به نظم کشید که در آن این بیت آمده بود: گر مسلمانى از این است که حافظ دارد، واى اگر از پى امروز بود فردایى حافظ مىگوید: اینگونه مسلمانى که ما مسلمانان داریم و هیچگونه پاىبندى به احکام اسلام نیست، انسان را از عذاب آتش نمىرهاند و باید بیشتر از این به فکر خود باشیم ودل را به حقیقت مسلمان کنیم. این غزل و این بیت را شاه شجاع شنید و گفت: از این غزل به دست مىآید که حافظ به قیامت قائل نیست و برخى از فقها تصمیم گرفتند که فتوا به کفر حافظ بدهند یکى از نزدیکان حافظ این توطئه را به اطلاع او رسانید. حافظ براى رهایى از این شرّ، نزد مولانا زینالدین ابوبکر رفت و چاره کار از او خواست. او گفت: یک بیت دیگر بگو و در آن بیت اشاره کن به این که این سخن از یک کس دیگر است و حافظ این شعر را به دنبال آن شعر گفت: این حدیثم چه خوش آمد که سحرگه مىگفت، بر در میکدهاى با دف و نى ترسائى. حافظ با اضافه کردن این شعر، خود را از دست فقهاء حسدورز و شاه شجاع نجات داد.3- حافظ در عین مراعات اوضاع و احوال روزگار، گاهى غزلهاى خطرناکى درباره افراد خطرناکى مىسرود و سرودن اینگونه غزلها حافظ را تا دم مرگ پیش مىبرد. یکى از کسانى که شاه شجاع، مخلص او بود، عماد فقیه کرمانى است. عماد، شیخ و صاحب خانقاه بود، هنگام نماز همواره اشک مىریخت و شاه شجاع هم به خاطر همین عاشق او بود. حافظ شیرازى درباره عماد فقیه کرمانى غزلى سرود و در آن غزل گفت: این عماد مانند گربه عابد است و باید موشها از آن برحذر باشند و فریب او را نخوردند. این غزل چنین است: صوفى نهاد دام و در حقه باز کرد، آغاز مکر با فلک حقه باز کرد این مطرب از کجاست که راه عراق ساخت، و آهنگ بازگشت به راه حجاز کرد ساقى بیا که شاهد رعناى عاشقان، آمد دگر به جلوه و آغاز ناز کرد بازى چرخ بشکندش بیضه در کلاه، زیرا که عرض شعبده با اهل راز کرد اى دل بیا که ما به پناه خدا رویم، شرمنده رهروى که عمل بر مجاز کرد صنعت نگر که هر که محبت براست باخت، عشقش به روى دل، دُر معنى فراز کرد اى کبک خوش خرام کجا میروى بایست، غُره مشو که گربه عابد نماز کرد حافظ مکن ملامت رندان که در ازل، ما را خدا ز زهد و ریا بىنیاز کرد ( مجالسالمؤمنین، ج 2، ص 119، لغتنامه دهخدا، حافظ شیرازى ) حافظ نه تنها با آنان که در لباس زهد، روى به دنیا آورده بودند همراهى نکرد بلکه حافظ در برابر هیچکدام از ملوک و اکابر روزگار خویش سر تعظیم فرود نیاورد و به هیچکدام از آنان اعتنا نکرد و با وجود این مورد توجه همه طبقات گردید. 4- با ظاهر اشعار یک شاعر نمىتوان نسبت به عقیده او داورى کرد گرچه در دادگاهها قاضىها مىتوانند به ظاهر کلام متهم نگاه کنند ولى در مورد شاعران و عارفان شاعر چنین نیست بلکه باید دید مراد شاعر چیست. براى نمونه به چند شعر از اشعار بزرگان اشاره مىکنم. آیتالله حسنزاده آملى در دیوان اشعار خود آورده است: تا که دل صید کمند زلف مشکین تو شد، لا جرم تسلیم راه و رسم و آیین تو شد نِى در امروزت غلام حلقه در گوش است و بس، کز ازل سر در کفت بنهاد و تمکین تو شد چیست زیبنده به حال بنده فرخندهاى، جز که در فرمان حکم و عهد دیرین تو شد آن چه قدّ است و چه خدّ است و چه خال است و چه خط، مسلم و کافر، زبان در مدح و تحسین تو شد ( دیوان اشعار، آیتالله حسنزاده آملى، ص 59، چاپ اول، مرکز نشر فرهنگى رجاء ) در این چند بیت، کلمات صید، کمند، زلف، مشکین، حلقه در گوش، کف، قد، خد، خال، خط، مرغ سحر، طائر، پروین و پاى به کار رفته است و هیچکدام به معناى متعارف در بین مردم نیستند و آیتالله حسنزاده آملى را همه علماء به خوبى مىشناسند. بنابراین نمىتوان این اشعار را به ظاهر حمل کرد. علامه طباطبایى نویسنده تفسیر المیزان از علماى بزرگ عصر حاضر است و در اعتقاد و ایمان او کسى تردید ندارد. او استاد بسیارى از بزرگان عصر ما است. ایشان در ابیاتى چنین مىگوید: همى گویم و گفتهام بارها، بود کیش من مهر دلدارها پرستش به مستى است در کیش مهر، برون انداز این جرگه هشیارها ( تماشاگه راز، ص 121 ) شیخ بهایى از علماى بزرگ جهان شیعه است. در پاکى جان و مقامات علمى او کسى تردید ندارد. ایشان در ضمن اشعارى، کلمات زیادى به کار برده که امکان ندارد آن کلمات را به معناى متعارف گرفت، گرچه افراد ناآگاه آن کلمات را به معناى متعارف حمل مىکنند. شیخ بهایى مىگوید: ساقیا بده جامى، زان شراب روحانى تا دمى بیاسایم، زین حجاب جسمانى بىوفا نگار من، مىکند به کار من خندههاى زیر لب، عشوههاى پنهانى دین و دل به یک دیدن، باختیم و خرسندیم در قمار عشق اى دل، کى بود پشیمانى سجده بر بتى دارم، راه مسجدم منما کافر ره عشقم، من کجا مسلمانى ما زدوست غیر از دوست، مقصدى نمىخواهیم جور و جنت اى زاهد، بر تو باد ارزانى زاهدى به میخانه، سرخ رو زمىدیدم گفتمش مبارک باد، ارمنى - مسلمانى خانه دل ما را، از کرم عمارت کن پیش از آن که این خانه، رو نهد به ویرانى ( تماشاگه راز، ص 121 ) کلمات به کار رفته در این ابیات، به یقین به معناى متعارف به کار نرفته است. پس نمىتوان با این کلمات به عقیده باطنى استدلال کرد. «مغربى» در اول دیوان خود مىگوید: اگر بینى در این دیوان اشعار، خرابات و خراباتى و خمّار بت و زُنّار و تسبیح و چلیپا، مغ و ترسا و گبر و دیر و مینا شراب و شاهد و شمع و شبستان، خروش بربط و آواز مستان مى و میخانه و رند خرابات، حریف و ساقى و نرد و مناجات نواى ارغنون و ناله نى، صبوح و مجلس و جام پیاپى خم و جام و سبوى مىفروشى، حریفى کردن اندر باده نوشى زمسجد سوى میخانه دویدن، در آنجا مدتى چند آرمیدن گرو کردن پیالهى خویشتن را، نهادن بر سر مِى جان و تن را گل و گلزار و سرو و باغ و لاله، حدیث شبنم و باران ژاله خط و خال و قد و بالا و ابرو، عذار و عارض و رخسار و گیسو لب و دندان و چشم شوخ سرمست، سر و پا و میان و پنجه و دست مشو زنهار از این گفتار در تاب، برو مقصود از آن گفتار دریاب مپیچ اندر سر و پاى عبادت، اگر هستى ز ارباب اشارت نظر را نغز کن تا نغز بینى، گذر از پولت کن تا مغز بینى کجا گردى ز ارباب سرائر، نظر گر بر ندارى از ظواهر چو هر یک را از این الفاظ جانى است، به زیر هر یک از اینها جهانى است تو جانش را طلب، از جسم بگذر، مُسمّا جوى باش از اسم بگذر فرو نگذار چیزى از دقایق، که تا باشى زاصحاب حقایق ( تماشاگه راز، ص 118 ) 5 - دیوان حافظ پس از وفات حافظ جمعآورى شده است. اشعارى را بر این دیوان اضافه کردهاند واشعارى را از آن حذف کردهاند. این دیوان چون مورد توجه همه طبقات بود و مؤسسهاى هم نبود تا آن را از دست تحریف نگهدارد، به طور سالم به دست ما نرسیده است. آنان که به حقیقت، حافظ شناس هستند و در عرفان به مقامات بالا رسیدهاند مىتوانند تشخیص بدهند که کدام ابیات، از حافظ نیستند. نویسنده ریحانهالادب در این باره آورده است: «حافظ براى نوشتن و جمعآورى اشعارش وقت نداشت. پس از وفات او سید قاسم انوار دیوان کنونى او را جمعآورى کرده است و چون خود حافظ این دیوان را ننوشته، بعضى از اشعار سلمان ساوجى و شعراى دیگر داخل آن شده است». سید قاسم انوار، خودش یکى از عرفاء است. برخى نام جامع دیوان حافظ را محمد گلندام دانستهاند. در دائرهالمعارف بریتانیا آورده است که اهل سنت، مدایح حضرت على(ع) را از دیوان حافظ حذف کردهاند. آقاى دکتر قاسم غنى مىگوید: «در نسخهاى که نزد من است غزل «اى دل غلام شاه جهان باش و شاد باش» موجود نیست و نتیجه مىگیرد که پس این غزل را بعدها اضافه کردهاند». در اینجا به آقاى غنى باید تذکر داد که ممکن است نسخه شما را اهل سنت نوشتهاند و این غزل را حذف کردهاند. 6 - در این که حافظ یکى از علماى بزرگ اسلام است تردیدى نیست و از اول تا آخر براساس احکام الهى زندگى کرد و هیچگاه پا از دایره دستورات الهى بیرون نگذاشت و به هیچ آیین دیگرى غیر از اسلام تمایل پیدا نکرد. افرادى که بهرهاى از دانش نداشتند و اشعار حافظ را مىدیدند، با دیدن یک بیت، او را به آیینى نسبت مىدادند. به عنوان مثال، وقتى که مىدیدند حافظ مىگوید: این قصه عجب شنو از بخت واژگون، ما را بکشت یار به انفاس عیسوى ( تماشاگه راز، ص 126) مىگفتند حافظ تمایل به مسیحیت پیدا کرده است در حالى که اگر کسى مقدار کمى آشنایى با حافظ داشته باشد چنین نمىگوید. همینگونه افراد وقتى مىدیدند که حافظ مىگوید: بلبل زشاخ سرو به گلبانگ پهلوى، مىخواند دوش درس مقامات معنوى مىگفتند که حافظ به آیین زرتشتى تمایل کرده است در حالى که حافظ یک ذره به زرتشتى تمایل نداشت و این افراد وقتى که مىدیدند حافظ مىگوید: یعنى بیا که آتش موسى نمود گل، تا از درخت نکته توحید بشنوى مىگفتند که حافظ به یهودىگرى تمایل پیدا کرده است. این نوع داورىها براساس معیار درست انجام نشده است و احتمال هم دارد که غرضهاى دیگرى داشته باشند و مىخواستند حافظ را انسان آلوده نشان بدهند. در اینجا توجه شما را به نظرات برخى از بزرگان درباره حافظ جلب مىکنم: قاضى شهید درباره حافظ چنین آورده است: «حافظ، عارف شیراز، سردفتر اهل راز و در حقایق و معارف ممتاز بوده. دیوان او لسان الغیب و ایمان او مُبرا از عیب و ریب است». این کلمات نشانگر مقامات والاى عرفانى حافظ و نیز تشیع او مىباشد. نویسنده ریحانهالادب درباره او آورده است: «حافظ شیرازى، از اکابر شعراى عرفاى ایرانى عهد آل مظفر است. شاعرى، دونِ مراتب عالیه علمیه اوست، زیرا علوم ظاهر و باطن بر او مکشوف بود و خصوصا در علم قرآن نظیرى نداشت. در مراتب عرفان و قرائت قرآن یگانه زمان و بسیار شیرین سخن بود. همه کتاب آسمانى را در حفظ داشت. حافظ هر آنچه را از مراتب عرفان و حقیقت، نصیبش شده بود همه را از برکت قرآن مىدانست. قرآن را با چهارده قرائت در حفظ داشت. حافظ در سایه قناعت که گنجى است بىنهایت، تاج عزت بر سر نهاد. در کتاب «روح مجرد» نوشته آیتالله سید محمد حسین حسینى تهرانى آمده است: سید هاشم موسوى حداد مىفرمودند: مرحوم قاضى، حافظ شیرازى را هم عارفى کامل مىدانستند و اشعار مختلف او را شرح منازل و مراحل سلوک تفسیر مىکردند. سید هاشم حداد از عرفاى والامقام و از شاگردان مرحوم قاضى بودند و قاضى همان سید على قاضى طباطبایى است که در عرفان و پاکى جان کمتر عارفى به پاى او مىرسد. کتاب «روح مجرد» یادنامه سید هاشم حداد است. علامه طباطبایى صاحب تفسیر المیزان، به دست سید على قاضى طباطبایى تربیت یافت. در همین «روح مجرد» آمده است: «مرحوم قاضى قائل بودند که محال است کسى به مرحله کمال برسد و حقیقت ولایت بر او مشهود نگردد و مىفرمود: وصول به توحید فقط از راه ولایت است. براساس نظر این بزرگان حافظ از عرفاى شیعه است و شیعه اثنىعشرى هم بود. آقاى دکتر محمد معین درباره تشیّع و تسنن حافظ، بررسىهاى مفصلى دارد. ایشان پنج دلیل براى تسنن حافظ و دوازده دلیل براى تشیع او آورده است و پس از بررسى و نقد، گفته است: مىتوان به تشیع او معتقد بود. به این نکته توجه داشته باشیم که چون حافظ انسان بسیار والامقام است، در جامعه اسلامى هر گروهى تلاش مىکند او را از خود بداند تا بر دیگران افتخار کند و به خاطر همین، دست تحریف به سوى دیوان او دراز مىشود و هر گروهى آنچه را که به زیان اوست حذف مىکند تا حافظ از آن او باشد. حافظ در سال 720 به دنیا آمد و در سال 791 یا 792 وفات کرد. به نظر برخى در سال 745 متولد شده است. .
پرسمان دانشگاهیان
تماس با ما
آدرس : آزمايشگاه داده کاوي و پردازش تصوير، دانشکده مهندسي کامپيوتر، دانشگاه صنعتي شاهرود
09111169156
info@parsaqa.com
حامیان
همكاران ما
کلیه حقوق این سامانه متعلق به عموم محققین عالم تشیع است.