خاطرات مستبصرین اهل سنت /

تخمین زمان مطالعه: 26 دقیقه

سلام چند خاطره از افراد اهل سنت که شیعه شده اند میخواهم.


مختصری از شیعه شدن چند مستبصر: شنیدن پیام انقلاب اسلامی شیعه ام کرد. لافرمونی، اولین مترجم قرآن به زبان سهیانی: شیعه شدم؛ چون پیام انقلاب اسلامی را شنیدم طالب واقعی حقیقت، آن را خواهد یافت ؛ حتی اگر در دهه سوم زندگی‌اش باشد و هزاران کیلومتر دورتر از منبع حق زندگی کند. «آقای لافرمونی» اهل سریلانکا است ؛ کشوری که زبان آن سهیانی است و هفتاد و چهار درصد مردمش بودایی هستند. درصد قلیل مسلمان هم در مذهب اهل سنت‌اند. اما پیام انقلاب اسلامی وی را به خود جذب و سرانجام به مذهب اهل‌بیت (ع) مشرف کرد. مصاحبه‌ای کوتاه با وی را بخوانید: ــ شنیده‌ایم شما تا دهه سوم زندگی خود، سنی بوده‌اید و سپس به مکتب اهل بیت (ع) گرویده‌اید. لافرمونی: بله. ــ پس اگر موافق باشید مصاحبه را با این سؤال آغاز کنیم که «چرا شیعه شدید؟». لافرمونی: من در خانواده‌ای اهل سنت به دنیا آمدم و بزرگ شدم. بعد از تمام شدن دبیرستان، در رشته جغرافیا در یکی از دانشگاه‌های سریلانکا ادامه تحصیل دادم. تحصیل من در دانشگاه همزمان با پیروزی انقلاب اسلامی در ایران بود و ما اخبار و وقایع ایران را از طریق مطبوعات پیگیری می‌کردیم. پس از فارغ التحصیلی از دانشگاه، در آموزش و پرورش استخدام و از آن پس به عنوان معلم مشغول به کار شدم، تا اینکه سفارت جمهوری اسلامی ایران در سریلانکا خانه فرهنگ تأسیس کرد و از من برای ترجمه دعوت به همکاری نمود. من هم که به دو زبان عربی و انگلیسی مسلط بودم معلمی را رها کرده و در آنجا استخدام شدم. در آنجا بود که زمینه آشنایی من با مکتب تشیع از نزدیک و به شکل دقیق فراهم شد. بعد از مدتی به تشویق مسؤولان سفارت، به ایران مسافرت کردم و در شهر مقدس قم، تحقیقات خود را کامل نموده و رسماً شیعه شدم. ــ نسبت پیروان ادیان و مذاهب در سری‌لانکا چگونه است؟ لافرمونی: هفتاد و چهار درصد مردم سریلانکا بودائی هستند و بقیه، پیرو ادیان دیگر. اهل سنت هم حدود هفت درصد جمعیت سریلانکا را تشکیل می‌دهند. شیعیان هم تعداد کمی هستند. ــ زبان مردم این کشور چیست؟ لافرمونی: سریلانکایی‌ها به زبان سهیانی سخن می‌گویند. ــ آیا پس از بازگشت از ایران فعالیت تبلیغی هم دارید؟ لافرمونی: البته. بعد از تحصیل در مرکز جهانی علوم اسلامی (که اکنون جامعة المصطفی العالمیة نام دارد) به سریلانکا برگشتم و «بنیاد هاشمیه» را تأسیس نمودم که اهم فعالیت‌های آن فرهنگی و تبلیغی است. هم‌اکنون نیز مدیریت این بنیاد را شخصا بر عهده دارم. ــ و فعالیت قلمی؟ لافرمونی: تا کنون نزدیک به چهل اثر به چاپ رسانده‌ام. مثل: ترجمه کامل صحیفه سجادیه به زبان تامیل، تألیف کتاب زندگی چهارده معصوم (ع)، ترجمه بعضی از کتب شهید مطهری (از جمله حقوق زن در اسلام و داستان راستان) ، ترجمه بعضی کتب دکتر علی شریعتی و مهم‌ترین آنها ترجمه قرآن کریم به زبان سهیانی است. ضمن اینکه مقالات علمی زیادی نیز ترجمه، تألیف و منتشر نموده‌ام. ــ شما با چند زبان آشنایی دارید؟ لافرمونی: به زبان‌های فارسی، عربی، انگلیسی و دو زبان محلی مسلط هستم. ــ و سخن آخر؟ لافرمونی: لازم است در همین‌جا یک بار دیگر از کارگزاران فرهنگی سفارت، سپاسگزاری ویژه‌ای داشته باشم ؛ چرا که زحمات بی‌شائبه و کم‌نظیر این عزیزان، عامل اصلی شیعه شدن من بود. ــ از این که در این گفتگوی کوتاه شرکت کردید متشکریم. نور اهل بیت ع شیعه ام کرد دوشنبه 14 شهریور 90 , ساعت 6:7 صبح خلیل ساحوری نوشیعه ای از شیلی: شیعه شدم؛ چون نور اهل بیت را از 15000 کیلومتری دیدم آنچه در پی می‌آید صحبت‌های شیرین حقیقت‌جویی فلسطینی الاصل است. اگر چه او در شیلی به دنیا آمده، خانواده‌اش از قدیمی‌ترین ساکنان بیت اللحم هستند، جالب است بدانید او که در خانوده‌ای مسیحی ارتدوکس، نشو و نما یافته به مدارکی دست یافته که نشان می‌دهد برخی از نیاکانش در جنگ یرموک به سپاهیان اسلام کمک کرده‌اند. با اینکه «خلیل یاروب ساحوری» حدود 15 سال است که شیعه شده، این اولین مصاحبه ایشان است. وی اکنون مشغول تحصیل علوم اسلامی در شهر مقدس قم است. ابنا: با عرض سلام و تشکر از اینکه دعوت ما را برای مصاحبه پذیرفتید. لطفاً خودتان را معرفی کنید. خلیل ساحوری هستم، 32 سال دارم و در شیلی به دنیا آمدم. خانواده‌ام فلسطینی‌الاصل و مسیحی ارتدوکس و از قدیمی‌ترین مسیحی‌های بیت‌اللحم بودند، نیاکانم حدود هزار و پانصد سال در بیت اللحم اقامت داشته‌اند که البته در خلال جنگ جهانی اول و جنگ جهانی دوم به شیلی مهاجرت کردند. ابنا: الان مشغول انجام چه کاری هستید؟ الان هم مشغول درس علوم اسلامی در شهر مقدس قم می‌باشم. ابنا:‌ چطور شد که مسلمان و شیعه شدید؟ من از ده سالگی مطالعه کتاب مقدس را شروع کردم. حدود دو سال مشغول خواندن این کتاب بودم. در این مدت اشتباهاتی روشن مشاهده کردم که فطرتم قبول نکرد. مانند پذیرش پدر، پسر و روح‌القدس به عنوان یک خدای واحد. ابنا: چرا؟ چون من احساس می‌کردم که باید خدا واحد باشد نه سه تا و احساس می‌کردم که خدا بی‌نیاز از فرزند است. حال آنکه مسیحی‌ها می‌گویند مریم مادر خداوند است. من با اینکه بچه بودم این را نمی‌توانستم قبول کنم. چنانکه قبلاً گفتم خانواده‌ام سابقه زندگی هزار و پانصد ساله در بیت‌اللحم را دارد. یعنی همان‌جایی که عیسی مسیح به دنیا آمد، به همین دلیل من خیلی به حضرت مسیح علاقه داشتم. لذا من شروع به جستجو کردم تا توحید اصلی را بیابم. اما متأسفانه در کتاب مقدس پاسخی نیافتم. تا اینکه من به کلمه «پاراکلیتوس» در کتاب یوحنّا برخوردم. اصل این کلمه یونانی است. از کشیشی تفسیر این واژه را پرسیدم، اما به هیچ عنوان نتوانستم حرف ساده لوحانه او را بپذیرم. ابنا: چرا یونانی؟ چون انجیل از زبان اصلی‌اش به عبری، سپس از عبری به یونانی و از یونانی به لاتین ترجمه شده است. این اسم هم که از یونانی به لاتین ترجمه شده، به همان صورت اصلی که پاراکلیتوس است، ذکر شده است. حتی من از کسی که به زبان یونانی، عربی، اسپانیولی و لاتین تبحر داشت پرسیدم، پاراکلیتوس چه کلمه‌ای است؟ او ضمن اینکه تأیید کرد که پاراکلیتوس واژه‌ای یونانی است، گفت ترجمه این واژه یونانی احمد است. ابنا: یعنی انجیل اصلی به زبان عبری نبوده؟ نه! همان‌طور که می‌دانید مسیحیت، چهار انجیل لوقا، متی، مرقس و یوحنا را به رسمیت می‌شناسد، این اناجیل هم هفتصد سال بعد از مسیح نوشته شده است. زبان اصلی اناجیل هم آرامی بوده. آرامی قدیمی‌تر از عبری و عربی و یونانی است. ابنا: پس زبان سریانی چه می‌شود؟ فکر می‌کنم سریانی هم‌زمان و هم‌خانواده با آرامی باشد. ابنا: خوب شما بعد از اینکه فهمیدید پارکلیتوس به معنای احمد، یعنی نام پیامبر اسلام است و آن کشیش هم پاسخی صحیح به شما نداده، چه کردید؟ من جدا کردم که ‌یک اصل خداست، یک اصل انبیا هستند، یک اصل کتاب مقدس است و یک طرف هم مردم هستند. در این میان از نظر من توحید مهم‌ترین مطلب است. ابنا: نظرتان راجع به کشیش‌ها چیست؟ کشیش‌ها با فقرا میانه‌ای ندارند، در صورتی که حضرت عیسی چنین نبود، در آن وقت مثل این بود که در یک زندان زندگی می‌کنیم. ما نمی‌توانستیم به جستجوی حقیقت بپردازیم. اما قلب من خیلی تشنه بود، تشنه آزادی. مثلاً در آن مدت درس خواندن فلسفه ممنوع بود، حتی دین‌های گوناگون هم ممنوع بود. به عبارتی جستجوی حق خطرناک بود. من دیدم که آنها با دین تجارت می‌کنند. من گفتم شاید در کتاب مقدس بتوانم آب زلالی برای تشنگی‌ام پیدا کنم. ابنا: یعنی دوباره به مطالعه کتاب مقدس روی آوردید؟ بله. من این بار به مطلب مهم و جالب دیگری برخوردم. من در کتاب مقدس خواندم سه نفر از مردم بزرگان آریایی برای تبریک گفتن میلاد مسیح آمدند. آن مردم یهودی که نبودند، پس چه دینی داشتند؟ پرسیدم. گفتند آتش پرست بوده‌اند. آتش پرستی که دین نیست. جاهلیت است. به خودم گفتم پس چرا اینها حضرت مسیح را که از طرف خداست قبول می‌کنند. من در کتابخانه‌ها گشتم و فهمیدم آنها زرتشتی بوده‌اند. زرتشت را پاک‌تر و بهتر از یهودیت و مسیحیت دیدم. چون آنها از راهی دور برای عرض تبریک به عیسی مسیح آمدند. این را هم به عنوان دروغ دیگری از کشیش‌ها کشف کردم. بعد از زرتشتی با هندوئیسم، بودایی و پروتستان آشنا شدم. از همه اینها بیشتر به زرتشت علاقه داشتم. احساس می‌کردم قلب من از محبت به دیگر ادیان خالی است، چون مسیحی‌ها سخنان عیسی مسیح را تحریف کردند و من این را بی‌احترامی به مسیح می‌دانستم، در حالی که زرتشتی‌ها به عیسی احترام گذاشتند و آمدند تا به مسیح و مادرش تبریک بگویند. من چند جلسه با اساتید مسیحیت داشتم. متأسفانه برادران مسیحی دور ازحق هستند. دروغ می‌گفتند و یا جواب ناقص و یا یک جواب دیگر می‌دانند. متأسفانه من احساس کردم این دین خیلی از حقیقت اصلی دور است. ابنا: خوب بعد چه کردید؟ بعد به مطالعه کتب فلسفه رو آوردم. فلسفه مارکسیسم را مطالعه کردم. این فلسفه درباره مادیات و واقعیات همین دنیا صحبت می‌کند و از معنویت و ماوراء چیزی نمی‌گوید. ابنا: غیر از مارکسیسم، فلسفه دیگری را هم مطالعه کردید؟ بله، نیچه را هم مطالعه کردم، به نظر من نیچه نژاد پرست نبود، چیز مهمی که من در آثار نیچه پیدا کردم، کتاب چنین گفت زرتشت بود، من با این کلید واژه آشنا بودم، این بار جدی‌تر به جستجو پرداختم تا این کلید واژه مرا با ایران آشنا کرد. فهمیدم ایرانی‌ها الان شیعه هستند. رهبرشان هم امام خمینی هست. من چیزهای عجیبی راجع به آخرت، توحید، عدالت، حقیقت و شجاعت در سخنان امام خمینی پیدا کردم و پاسخ‌های خوبی در سخنان امام خمینی برای پرسش‌هایم پیدا کردم. یادم آمد که عکس امام را قبلاً دیده‌ام، اول نفهمیدم که عکس ایشان را کجا دیده‌ام، کمی که فکر کردم یادم آمد عکس امام را تقریباً سال 1979 که سال پیروزی انقلاب اسلامی بود، وقتی بچه بودم در تلویزیون دیده‌ام. آن وقت پدر بزرگم هم او را تأیید کرد. ابنا: چطور؟ او وقتی چهره امام را از تلویزیون دید گفت کاش جهان عرب هم رهبری چون ایشان می‌داشت و این یادم مانده بود. سیمای رهبر ایران، امام خمینی برای من خیلی جذاب و کاریزماتیک بود. ابنا: سیمای حضرت امام تداعی کننده مسیح است. بله، بله دقیقاً مرا هم به یاد حضرت مسیح می‌انداخت. ابنا: خیلی مشتاقم بدانم بعد چه کردید؟ بعد من با یکی از دوستان فلسطینی‌ام راجع به ایران،‌ انقلاب و ... صحبت کردم. چون می‌خواستم بفهمم دین یا فلسفه امام چیست؟ بعد من فهمیدم که دین او اسلام است. ابنا: چه تصوری از اسلام داشتید؟ من فکر می‌کردم اسلام یک دین جدید و نوساز است نه یک دین الهی و مقدس. من در سن 17 سالگی به برخی مراکز فرهنگی عربی کمک می‌کردم. و جلسه‌هایی هم داشتیم. آن وقت در شهر ما که در 300 کیلومتری جنوب شیلی قرار دارد، مسجدی نداشتیم. تقریباً شانزده سال پیش خدا را شکر این فرصت خوبی برایم بود که در آن مرکز با کسی آشنا شوم که مسلمان بود، من از او قرآنش را که به زبان خودم بود گرفتم. ابنا: اولین باری که قرآن خواندید، چطور بود؟ وقتی من قرآن را باز کردم و خواندم احساس زیبایی در قلبم ایجاد شد. اولین سوره‌ای که خواندم یوسف بود. من تعجب کردم که آیا مسلمانان یوسف را قبول دارند. فهرست قرآن را که نگاه کردم سوره‌های نوح، ابراهیم و مریم را هم دیدم. من خیلی تعجب کردم. و تازه آن وقت بود که من فهمیدم اسلام دین جدید و نوپایی نیست. خدا، ‌یک خداست و این کتاب و دین مال خداوند متعال است. چون آنها می‌گویند مسلمان‌ها خدای دیگری دارند. وقتی به سوره مریم رسیدم قلبم شکفته شدم، انگار بهترین خبر زندگی‌ام را می‌خواندم. هر روز قرآن می‌خواندم. وقتی سوره حمد را خواندم دوباره تعجب کردم. همین‌طور سوره اخلاص را. خیلی کوتاه، خیلی مختصر، اما خیلی محکم. محکم‌ترین جمله در میان تمام کتبی که خوانده بودم. چون در خود سوره اخلاص از اول تا آخر خیلی جواب‌ها به قلب من رسیده بود. قلب من با حق مرتبط شد. خیلی خیلی خوشحال شدم و با آن دوستان عزیز فلسطینی رابطه‌ام را بیشتر کردم. الان هم با هم ارتباط داریم. او خیلی خوشحال است که من ایرانم. او به من کمک کرد تا به مسجد مسلمان‌ها که در پایتخت شیلی قرار داشت خودم را برسانم. مسجد اهل سنت بود. ابنا: آیا غیر از مسجد، جای دیگری هم رفتید؟ بله، با سفارت ایران تماس گرفتم. دوستی که در سفارت کار می‌کرد خیلی مهربان بود. برایم وقت گذاشت. برایم اهمیت قائل شد، با انکه نوجوانی بیش نبودم. ایشان گفت من کتاب‌هایی راجع به اسلام و ولایت فقیه و جمهوری اسلامی ایران برای شما می‌فرستم. او به وعده‌اش عمل کرد و جعبه‌ای به من داد و من توسط ایشان با منابع شناخت اسلام آشنا شدم. معرفی حضرت امام، معرفی آیت الله خامنه‌ای، معرفی کشور ایران. وقتی یکی از کتاب‌هایی که در این جعبه بود و ساختار حکومت ایران را توضیح داده بود، خواندم، خیلی تعجب کردم که کرسی‌هایی در مجلس ایران برای اقلیت‌های مختلف هم وجود دارد. آن وقت من متوجه شدم دموکراسی در برابر ولایت فقیه ناقص است. هیچ جا چنین چیزی وجود نداشت. فهمیدم ولایت فقیه حکومت اهل بیت – علیهم‌السلام – و ولایت خداوند است. من از خودم پرسیدم چرا من تا به حال نفهمیده بودم که ولایت فقیه هم وجود دارد. و هر چه شنیده بودم راجع به دموکراسی در تبلیغات غرب بود، که آن هم خیلی دروغ و درو از واقعیت بود. من با آقای فلسطینی صحبت کردم. حق مال همه است. مال یک شخص یا گروه نیست. او گفت این انقلاب امام خمینی در تاریخ جهان خیلی مهم است. در آنجا می‌گویند انقلاب امام خمینی. ابنا: دیگر با چه مطالبی آشنا شدید؟ درباره عاشورا، و امام حسین و پیروانش هم مطالبی پیدا کردم. من در آن زمان خوشحال شدم و از شوق اشک ریختم، نه از غم. از این جمله هر روز عاشوراست، و هر مکانی کربلاست... | تحقیق سبب شیعه شدنم گردید. ابنا: با تشکر از اینکه دعوت ما را برای مصاحبه پذیرفتید. لطفاً خودتان را معرفی کنید؟ جبرئیل بواری هستم از کشورمالی، بیست و هفت سال سن دارم و در جامعه المصطفی العالمیه شهر مقدس قم در رشته فقه و معارف مشغول تحصیل هستم. ابنا: ما شنیده ایم چند سالی است که شما به مذهب اهل بیت مشرف شده اید. بله من سنی مالکی بودم. تقریباً چهار سال پیش شیعه شده ام. ابنا: چه شد که مذهب اهل بیت را پذیرفتید؟ وقتی دبیرستان بودم، استادی داشتیم که به ما تاریخ اسلام درس می داد، این استاد شیعه بود، اما به کسی نمی گفت که شیعه است. سرفصل درس از تاریخ قبل از بعثت بود تا سرگذشت خلفای اربعه، اما ایشان سرگذشت امام حسن را هم به ما درس داد. به امام حسین که رسیدیم گفت هر کس می خواهد درباره این بزرگوار بیشتر بفهمد و ایشان را بشناسد باید به مدرسه اهل ببیت در «بماکو» برود. بماکو پایتخت مالی است ومن در آنجا زندگی می کردم. البته این مدارس در دیگر شهرها هم وجود دارد. من وقتی دیپلم گرفتم، بلافاصه به آنجا رفتم و حدود چهار سال آنجا درس خواندم. لابد شما می دانید که این مدرسه زیر نظر مرکز مصطفی العالمیه است. من خودم تحقیق کردم و بلافاصله دریافتم که مکتب اهل بیت حق است و شیعه شدم. ابنا:شما راجع به چه مطالبی تحقیق کردید؟ درباره خلفای اربعه وجانشینی پیامبر. چون وقتی تحقیق کردم هیچ حدیثی ندیدم که باید از خلیفه اول یا خلیفه دوم پیروی کنید، اما چندین حدیث در کتب اهل سنت دیدم که پیامبر می فرماید از علی پیروی کنید. البته این احادیث در الغدیر و المراجعات هم ذکر شده است. البته من همین سؤال را از علمای اهل سنت هم پرسیدم، اما آنها سکوت می کردند ومی گفتند نباید این سؤال را پرسید، لذا من بیشتر به طرف تحقیق و بررسی و مطالعه کشانده شدم و بیشتر کنجکاوی کردم. ابنا: شما گفتید که مثل مدرسه ای که در شهر بماکو شما در آن درس خواندید، در شهرهای دیگر هم وجود دارد. می خواستم بدانم در سراسر مالی چند تا از این مدرسه ها وجود دارد؟ زیاد است، نمی دانم چند تا، اما غلبه در این مدارس با شاگردان شیعی است. ابنا: تأثیر این مدرسه ها را چگونه ارزیابی می کنید؟ در آشنایی و جذب مردم به مذهب اهل بیت تأثیر دارد، اما باید کار هم بکنند، تأسیس مدرسه به تنهایی کافی نیست، به ویژه اینکه متأسفانه هیچ ارتباطی بین مدرسه و شاگردانی که تربیت می کنند نیست. ابنا: آیا خانواده با شیعه شدن شما مخالفتی نکرد؟ نه! من در پذیرش مذهب اهل بیت با مخالفت خانواده وبه رو نشدم. ابنا: چرا؟ چون من خودم مبلغ اهل سنت بودم. سخنرانی می کردم، منبر می رفتم، تدریس می کردم. ابنا:چه درس هایی تدریس می کردی؟ فقه، تفسیر، حدیث و ... ابنا: یعنی شما را از لحاظ علمی قبول داشتند؟ بله! به همین دلیل هم اعتراضی نکردند. ابنا:آیا از اعضای خانواده تان هم کسی شیعه شد؟ نه، خانواده ام شیعه نشدند. ابنا: همسرتان چطور؟ وقتی من شیعه شدم، خانمم که دانشجو هم هست، تحقیق کرد و چون فهمید مذهب اهل بیت حق است شیعه شد. بنا: به نظر شما شیعیان در کشور مالی با چه مشکلاتی روبه رو هستند؟ نداشتن امکانات فرهنگی، اگر چه مردم مذهب شیعه را می شناسند، اما شیعیان هیچی ندارند، نه مسجد، نه حسینیه، نه مرکز فرهنگی و نه کتابخانه. ابنا:پس آن مدارس که شما خودتان در آن تحصیل کرده اید و گفتید در سراسر مالی تعداشان زیادهم هست چه شد؟ ما در کشور مالی مدرسه خاصی که برای شیعه باشد نداریم. در مدارس مرکز مصطفی العالمیه هم شیعه و هم سنی هردو درس می خوانند. قبلاً ابتدایی، راهنمایی و دبیرستان را که می خواندی و دیپلم می گرفتی می توانستی وارد این مدارس بشوی و سه سال درس بخوانی و تمام. البته الان از سوم راهنمایی پذیرش می کنند. ابنا: آیا وهابیت هم در مالی فعالیت می کند؟ وهابیت خیلی فعالیت دارد، چون مالی مرکز غرب آفریقاست، وهابیت آنجا خیلی فعالیت دارد و می توان گفت تا حدودی، تأثیر گذار هم هستند. حتی عده ای وهابی هم شده اند. بیشتر کسانی هم که وهابی شده اند، یا دانشجو هستند و یا کارمند دولت. ابنا: وضعیت مردم کشور شما ازلحاظ اقتصادی چطور است؟ متوسط و معمولی است، البته باید گفت شیعیان از لحاظ اقتصادی، اجتماعی و سیاسی تحت فشار هستند. به عنوان نمونه در ادرات دولتی شیعیان را استخدام نمی کنند و حتی اگر بدانند شیعه ای و یا شیعه شده ای اخراجت می کنند. به نظر می رسد چنین رفتارهای ناصوابی تحت نفوذ و تأثیر وهابیت است. ابنا: چطورمی شود به شیعیان کمک کرد؟ به نظر من انجام کارهای فرهنگی و ساختن مدارس، بهترین و بالاترین کمک به شیعیان مالی و سایر شیعیان جهان است. ابنا: چه انتظاری از مجمع جهانی اهل بیت دارید؟ هیچ انتظاری ندارم، چون در مالی شروع به کار نکرده اند. البته اینکه من گفتم هیچ انتظاری ندارم از ناراحتی زیادی است که از این جهت دارم. ابنا: چه صحبتی با مسلمانان جهان دارید؟ سخن من با مسلمانان جهان، این است که وحدت داشته باشید. ابنا:ضمن اینکه دوباره از شما تشکر می کنم که دراین گفتگوی دوستانه شرکت کردید، اگر سخن پایانی شما را می شنویم. اجازه بدهید صحبت پایانی من با امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف باشد که دعای همیشگی من هم برای تعجیل فرج ایشان است و آن اینکه آقا زودتر بیا تا این ظلم و ستم به پایان برسد. مسؤولیت در برابر عقل شیعه ام کرد. ابنا: به عنوان سؤال اول بفرمایید که چرا شیعه شدید؟ یکی از اساتیدم شیعه شد. من خیلی با ایشان رابطه داشتم. استادم پس از آنکه شیعه شد، واژه‌ المهتدی را هم به فامیلش اضافه کرد. ایشان الان از شیعیان معروف ساحل عاج است. همین امر باعث شد مدیر مدرسه استادم را از مدرسه اخراج کند. بعد این استاد، خودش، یک مدرسه ساخت. من نمی دانستم اعتقادات شیعه چیست. هیچ اطلاعی نداشتم، فقط شنیده بودم شیعیان حضرت علی را عبادت می کنند و حضرت علی را از پیامبر بالاتر می دانند. من با همین استادم که شیعه شده بود، صحبت کردم و راجع به تفاوت های شیعه و سنی سؤال می پرسیدم. استادم کتاب «ثم اهتدیت؛ آنگاه هدایت شدم» و «المراجعات» را به من داد. من این کتاب ها را مطالعه کردم و سؤالاتی که برایم پیش می آمد، در مدرسه از استادانم که سنی بودند، می پرسیدم. البته هیچ کس به جز استادم نمی دانست که من کتاب هایی راجع به شیعه مطالعه می کنم. بعد من گزارش سؤالات خودم و پاسخی را که استادانم در مدرسه به من داده بودند را به استادم المهتدی می دادم. من خیلی سؤال می پرسیدم. درباره وضو، اینکه چرا شیعه می گوید الهم صل علی محمد و علی! راجع به امام مهدی و غیبت طولانی ایشان و اینکه اگر هست پس چرا دیگران به ما نمی گویند، سؤال اصلی و مهم من در این میان فرق شیعه و سنی به طور کلی و به خصوص درباره امامت بود. ایشان یک بار داستان غدیر را از جلد چهارم «مسند احمد بن حنبل» برای من تعریف کرد. بعد من از سر کنجکاوی به سراغ یکی از استادان دیگرم رفتم و از او پرسیدم که آیا پیامبر در آخرین حجّش امام علی را به عنوان امیر همه مسلمانان معرفی و اعلام کرده است؟ ایشان گفت نه، اصلاً چنین چیزی در تاریخ اتفاق نیفتاده. من با تعجب تکرار کردم اتفاق نیفتاده؟ ایشان ادامه داد اگر هم اتفاق افتاده باشد، پیامبر فرموده اند علی دوست من است، همین! من دوباره پرسیدم آیا پیامبر مردم را در آفتاب داغ جمع می کند که بگوید این آقا دوست من است؟ آیا عقل انسان این مطلب را قبول می کند؟ که ایشان جوابی به من نداد. بعد که من شیعه شدم، ایشان به من ایراد گرفت و اعتراض کرد که چرا شیعه شده ای؟ من به او گفتم شما خودتان مرا شیعه کردید، چون جواب سؤالات من را ندادید. من در برابر عقل خودم مسئولم. ابنا: بعد که شیعه شدید، رفتار خانواده با شما چطور بود؟ من فرزند آخر و تنها پسر خانواده هم هستم و در کشور من به فرزند آخر خیلی احترام می گذارند، حتی پدرم در وصیت نامه اش هم نوشته بود که کسی مرا اذیت نکند و کتک نزند. از طرفی من در خانواده تنها کسی بودم که علاوه بر پدرم به مدرسه دینی رفته بودم، لذا خانواده به من خیلی احترام می گذاشتند. یک روز مدیر مدرسه ام همراه همسرش به خانه ما آمدند و به مادر و خواهرانم گفتند که محمد دینش را عوض کرده، خانواده ام خیلی ناراحت شدند. ابنا: شما چه کردید؟ من به آنها گفتم من دینم را عوض نکرده ام، من مسلمانم و نماز می خوانم. مدیرم گفت: تو چرا دین پدرت را تغییر داده ای؟ من به او گفتم چرا شما در نماز دستانت را می بندی؟ پدرتان که در نماز دستانش را نمی بست. ابنا: چرا؟ چون پدرش مالکی بود و طبق فتوای امام مالک می توان با دست باز نماز خواند. ابنا: بعد چه شد؟ آنها بدون اینکه به من پاسخی بدهند، و یا به نتیجه ای برسند، رفتند. آیا خانواده تان هم مثل شما شیعه شدند؟ فعلاً نه، اما همسرم شیعه شد. ابنا: فرق وهابیت و اهل سنت را در چه می دانید؟ وهابیت اهل تفکر نیستند. و دیگران را تکفیر می کنند. به خلاف اهل سنت. ابنا: آیا در ساحل عاج کتابخانه و یا مسجدی که متعلق به شیعیان باشد، وجود دارد؟ کتابخانه و مسجدی که برای شیعیان باشد نداریم یک مدرسه هست به نام جامعه المصطفی العالمیه، که هر سال حدود 50 نفر پذیرش دارد. چند مدرسه دیگر هم هست. ابنا: تعامل دولت با شیعیان چطور است؟ هیچ مشکلی ندارد. دولت لائیک است و کاری به مذهب کسی ندارد. نه تبلیغ می کند و نه سرکوب. ابنا: فعالیت های مسلمانان ساحل عاج در چه سطحی است؟ مسلمانان 60% ساحل عاج را تشکیل می دهند، که کمتر از یک میلیون نفر شیعه هستند، اما انگار مسلمان نداریم. مسلمانان آنجا دیانت وسیاست را متأسفانه جدا می دانند، در حالی که قرآن این تفکر را رد می داند. ابنا: دیدگاه مردم کشور شما به ایرانیان چطور است؟ ایرانیان را دوست دارند. مردم ساحل عاج می گویند ما مدیون ایرانیان هستیم و ایرانیان مظلوم هستند. ابنا: به نظر شما مشکل اصلی شیعیان ساحل عاج چیست؟ نداشتن امکانات تبلیغاتی. کتابخانه و مسجد. ابنا: آینده تشیع را در کشور خودت چگونه می بینی؟ آینده تشیع را در ساحل عاج خوب می بینم. در سال قبل وضعیت خیلی بدی داشتیم. عده زیادی دشمنان سر سخت شیعه بودند. الان همه دوست شیعه هستند. و تصریح می کنند که اشتباه می کردیم که می گفتیم شیعیان کافر هستند. آنها الان دنبال کتاب می گردند تا شیعه را بشناسند و همان کسانی که ما را نمی شناختند، الان تقاضا می کنند که با ما جلساتی داشته باشند. الان دانشجویان دانشگاه هم به دو گروه تقسیم شده اند، یک بخش از شیعه دفاع می کنند و گروه دیگر علیه شیعه؛ در حالی که قبلاً اصلاً چنین چیزی وجود نداشت، یک دست، همه دانشجویان علیه شیعه بودند. زمزمه تأسیس انجمن شیعیان ساحل عاج هم کم کم شنیده می شود و جلسات مقدماتی اش هم بر پا شده است و حتی ریاستش را هم به من پیشنهاد داده اند. ابنا: از فعالیت های وهابیت بگویید. درمناطقی که وهابی ها بوده اند، موفقیتی نداشته اند و مردم هم از آنها حرف شنوی ندارند و تبلیغ تشیع به راحتی موفقیت آمیز و درخشان خواهد بود. وهابیان، اکثراً جاهل هستند و حاضر نیستند که استدلال شما را بشنوند. اصلاً بحثشان علمی نیست. ابنا: چه انتظاری از مجمع جهانی اهل بیت دارید؟ به مبلغان ساحل عاج کمک بکند که بتواند به خوبی مذهب اهل بیت را تبلیغ کنند، اگر هم کتابخانه و مسجد به برای شیعیان ساحل عاج تأسیس کنند خوب است. ابنا: با تشکر از شما که در این گفتگو شرکت کردید، صحبت پایانی شما را می شنویم. تمام مردم ساحل عاج خیلی ایرانی ها را دوست دارند و این وظیفه مردم ایران به ویژه مسئولین، روحانیون و مبلیغین را سنگین تر می کند، چرا که باید مراقب باشند تصور خوب مردم را نسبت به ایران تغییر ندهند و با اخلاق خوب و اسلامی رفتار کنند. مخصوصاً صداقت داشته باشند و اگر قول و وعده ای به مردم می دهند، حتماً به آن عمل کنند. یک پیشنهاد هم دارم و آن اینکه خوب است در ایران یک مرکز برای آفریقا شناسی داشته باشیم. مردم آفریقا به خاطرات مشکلات خیلی کوچک و جزئی که در ایران اتفاق می افتد به من زنگ می زنند و گاهی حتی از ناراحتی گریه می کنند و می گویند ما شنیده ایم در ایران این حادثه ناگوار اتفاق افتاده و یا گاهی از واقعه ای که رخ داده توضیح می خواهند. روضه خوانی امام حسین ع شیعه ام کرد. به گزارش خبرگزاری اهل بیت(ع) ـ ابنا ـ «حجت الاسلام والمسلمین شریف زاهدی» طلبه نوشیعه زاهدانی که بیش از ده سال است به تشیع گرویده در دانشکده علوم قرآنی قم جریان شیعه شدن خود را اینگونه برای دانشجویان بیان نمود: «بنده محمد شریف زاهدی اهل نیک شهر استان سیستان و بلوچستان هستم. بعد از 11 سال تحصیل در مدارس و حوزه های علمیه اهل سنت، با شنیدن روضه امام حسین (علیه السلام) بارقه هدایت در دلم پدید آمد و پس از تحقیقات مفصل در سال 1382 به مکتب نورانی اهل بیت علیهم السلام مشرف شدم. یکی از اساتیدم «مولوی عیسی ملازهی» امام جماعت مسجد محمد رسول الله ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ بود. گاهی که برایشان مشکلی ایجاد می شد و نمی توانست به مسجد برود، بنده را به جای خود می فرستاد تا نماز جماعت را اقامه کنم. شب عاشورای سال 1375 بود و من به جای استادم به مسجد رفتم و نماز عشاء را خواندم. همه مردم از مسجد بیرون رفتند. من آخرین نفری بودم که از مسجد بیرون آمدم و درب مسجد را قفل کردم. می خواستم به مدرسه برگردم که صدای سخنرانی از حسینیه شیعیان مهاجر چابهار که در فاصله پنجاه متری مسجد بود، توجهم را جلب کرد. کنجکاو شدم تا بدانم سخنران چه می گوید؛ زیرا به ما گفته بودند که هر چه روحانیون شیعه می گویند، دروغ است. به این نیت رفتم که ببینم چه دروغ هایی می گوید. نزدیک حسینیه شدم. می خواستم وارد حسینیه شوم ولی خجالت کشیدم؛ چون لباس مولوی ها بر تن من بود. آهسته کنار پنجره نشستم و به صحبت های روحانی شیعه‌ گوش دادم. سخنرانی او درباره شخصیت امام حسین علیه السلام بود. می گفت : در کتاب مسند احمد حنبل و سنن ترمذی و چند کتاب دیگر، این روایت آمده است که پیامبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ فرموده اند : «إن الحسن و الحسین سیدا شباب اهل الجنة» امام حسن و امام حسین سرور جوانان بهشت هستند و همین طور از کتاب های اهل سنت مطالبی به همراه آدرس هایشان بیان می کرد. این سؤال به ذهنم آمد که این روحانی شیعه، چگونه کتاب های اهل سنت را مطالعه کرده است؟؛ زیرا به ما گفته بودند کتاب های شیعه را نخوانید؛ گمراه کننده است! چرا آنها ـ شیعیان ـ نمی گویند کتاب های اهل سنت را نخوانید که گمراه می شوید؟،‌ فقط علمای ما چنین می گویند؟ سخنرانی اش تمام شد و روضه خواندن را شروع کرد. روضه قتلگاه امام حسین(علیه السلام) را خواند که روضه جانسوزی بود؛ به طوری که اشک های من ملای سنی که تا آن لحظه، حتی یک قطره اشک هم برای مظلومیت امام حسین(علیه السلام) نریخته بودم، سرازیر شد و بسیار گریه کردم. قبل از آن که روضه تمام شود، بلند شدم و به مدرسه برگشتم. به اتاقم رفتم و خواستم بخوابم؛ ولی سخنان روحانی شیعه فکرم را به خود مشغول کرده بود. طاقت نیاوردم. به کتابخانه حوزه رفتم تا آن روایت را پیدا کنم. البته قبلا روایت سیدا شباب را در کتاب مسند احمد دیده بودم؛ ولی برای آن که دلم آرام شود، به سراغ روایت و سند آن رفتم. آن را پیدا کردم و پس از آن، کتاب حیات الصحابه را برداشتم و با کمال تعجب دیدم که آنچه روحانی شیعه نقل کرده، صحیح است. به خودم گفتم: اینها، مطالبی است که از کتاب های ما نقل می کنند، پس معلوم است که خیلی از کتاب های ما را مطالعه کرده اند و مطالب زیادی از ما می دانند. آن شب، شب عجیبی بود. سؤالاتی وجود مرا فرا گرفته بود و هر چه فکر می کردم نمی توانستم خودم را قانع کنم! از خود سؤال می‌کردم: آیا شیعیان آنچنان که وهابیان تبلیغ می کنند، واقعا مشرکند؟! لحظه ای با خودم فکر کردم، عجیب است! آن طور که در آیات قرآن و روایات آمده است، مشرکان مخالف خدا و پیامبرند و مخالف با دین مبین اسلام هستند! پس اینها ـ شیعیان ـ چه نوع مشرکانی هستند که خداوند و پیامبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ را قبول دارند و حتی به اهل بیت پیامبر محبت می ورزند و بر منبرهایشان نیز از پیامبر اسلام مدح و تعریف و بر مصائبشان گریه می کنند؟! به دلم افتاد که امکان ندارد اینها مشرک باشند. بعد از این بود که تحقیق درباره‌ تشیع را آغاز کردم و اولین بار با مطالعه‌ کتاب شبهای پیشاور نوشته «مرحوم سلطان الواعظین شیرازی» بسیاری از حقایق برایم روشن شد و می‌دیدم بسیاری از مطالبی که از منابع اهل سنت در این کتاب ذکر شده، مورد تایید همه‌ فرق اهل سنت است و این برایم خیلی جالب بود. سپس تحقیقات خود را ادامه دادم و کتاب‌های بیشتری مطالعه کردم تا به این نتیجه رسیدم که تشیع حق است و از سال 79 به صورت تقیه و پنهانی شیعه شدم و در سال 82 تصمیم گرفتم که این مطلب را آشکار کنم و رسماً آن را اعلام کردم.» .

پرسمان دانشگاهیان

مرجع:

ایجاد شده در 1401/03/25



0 دیدگاه
برای این پست دیدگاهی وجود ندارد

ارسال نظر



آدرس : آزمايشگاه داده کاوي و پردازش تصوير، دانشکده مهندسي کامپيوتر، دانشگاه صنعتي شاهرود

09111169156

info@parsaqa.com

حامیان

Image Image Image

همكاران ما

Image Image