نیم نگاهی به معنویت اشو  /

تخمین زمان مطالعه: 30 دقیقه

باگوان راجینش، مشهور به اشو در سال ۱۹۳۱ در هند دیده به جهان گشود. وی در سال ۱۹۵۳ تحصیل در رشته فلسفه را به پایان رساند. سپس ۹ سال در دانشگاه جبال پور هند به تدریس فلسفه مشغول شد و سال-ها به مذاکره علمی با بزرگان فلسفه و عالمان هندی پرداخت. اشو در سال ۱۹۷۴اقدام به تاسیس یک مرکز مراقبه (به نام کمون بین المللی اشو) در هند نمود که بعداً این مرکز به یکی از بزرگ¬ترین مرکز مراقبه در هند تبدیل شد.


باگوان راجینش، مشهور به اشو در سال 1931 در هند دیده به جهان گشود. وی در سال 1953 تحصیل در رشته فلسفه را به پایان رساند. سپس 9 سال در دانشگاه جبال پور هند به تدریس فلسفه مشغول شد و سال-ها به مذاکره علمی با بزرگان فلسفه و عالمان هندی پرداخت. اشو در سال 1974اقدام به تاسیس یک مرکز مراقبه (به نام کمون بین المللی اشو) در هند نمود که بعداً این مرکز به یکی از بزرگ¬ترین مرکز مراقبه در هند تبدیل شد. وی در سال 1981 به آمریکا مهاجرت کرد. در این سفر توانست مریدان زیادی گرد آورد؛ به طوری که شاگردان او شهرکی بهنام وی در یکی از اماکن آمریکا بنا کردند؛ اما بعداز 4 سال، دولت آمریکا در یک اقدام مبهم، دستور اخراج اشو را صادر کرد. در مورد اخراج اشو از آمریکا دو نظریه وجود دارد: «پیروان و مریدان اشو می¬گویند: اشو کلیه ارزش¬های جامعه آمریکا را زیر سوال برده و راهی جدید فرا روی انسان¬ها قرار می¬داد. بنابراین، سران آمریکا از او احساس خطر کردند و او را اخراج کردند.[1] گروهی دیگر معتقدند که اشو به دلیل فساد اخلاقی افراطی که در آمریکا در پیش گرفته بود ـ به گونه ای که از هنجارهای رایج جامعه امریکا هم جلو افتاده بود ـ اخراج شد. گفتنی است که اسناد سازمان اتباع خارجه آمریکا که وزارت امور خارجه هند هم آن¬ها را تایید می¬کند، موید نظر دوم است[2]». اشو اهل نوشتن نبود و هرگز کتابی ننوشت؛ اما آثار او همه از سخنرانی¬های وی گرفته شدند. سخنرانی¬های اشو را بیش از 7000 جلسه شمرده¬اند. وی سخنوری چیره دست بود که توانست پیروان زیادی از کشورهای مختلف به مکتب خود جذب کند. اشو مطالب زیادی در تایید و ترویج یوگا دارد؛ تا جایی که یک کتاب مستقل از اشو به نام «هفت بدن هفت چاکرا» (که مراقبه اشو را در قالب تعالیم یوگا آموزش می¬دهد) به چاپ رسیده است. اشو از یکی از آیین¬های هندی به نام آیین تنتره به شدت تاثیر پذیرفته و این مطلب را در موارد فراوانی به طور شفاف مطرح کرده است. وی از شخصی به نام شیخ کبیر و همین طور از بودا بسیار متاثر است و البته در موارد زیادی تعلیمات مولوی را در آثارش منعکس کرده است. از نظر مبنایی، وی مفاهیمی مثل تناسخ (حلول ارواح گذشته در پیکر جنین یا در پیکر موجودات دیگر) و روح کیهانی را پذیرفته است. حکایات کودکی اشو، نشان از وجود روح عصیان¬گری در وی دارد. حس سرکشی و عصیان اشو طوری بوده است که در کودکی در کلاس درس پاهایش را روی میز قرار می¬داد! این عمل اعتراض معلم را در پی داشت. اشو به معلم چنین پاسخ ¬گفت: «میز اعتراضی ندارد. این مسئله¬ای است بین من و میز ... این طوری بهتر می¬توانم مطالب نامفهوم شما را بفهمم». روزی اشو برخلاف هنجارهای موجود، موی سرش را بلند می¬گذارد و تعدادی فکر می¬کنند وی دختر است! پدر اشو که نمی¬تواند کنایه¬های مردم را بشنود به عنوان اعتراض، موی سر اشو را می¬کند. اشو به سلمانی می¬رود و موی سرش را از ته می¬تراشد (در هند کسی که پدرش مرده است، این کار را انجام می¬دهد) اشو بعد از نقل عکس العملش در مقابل پدرش می¬گوید: «این آخرین کاری بود که پدرم با من کرد. چون می-دانست پاسخ خطرناک¬تر خواهد بود».[3] در کشور هند، فرقه ها و مذاهب بسیار زیادى وجود دارد؛ به گونه اى که به سختى مى توان اسامى آن¬ها را به خاطر سپرد. یکى از این مکاتب، هندوییزم است. هندوییزم، سه خداى اصلى یا سه جلوه از خدا را معرفى مى کند که عبارتند از: 1. برهمن (آفرینش گر و خالق)؛ 2. ویشنو (حافظ و نگهدارنده)؛ 3. شیوا (تخریب گر و ویران کننده). هر کدام از این خدایان، همسران، فرزندان و جلوه هایى دارد و مذاهب هند، هر کدام یکى از آن¬ها را مى پرستد. مذهب تانترا، براساس پرستش شاکتى، همسر شیوا استوار است. پیروان این مذهب، انرژى جنسى و شهوت زنانه را نماد شاکتى مى دانند. مذهب تانترا، تلفیقى از دو مذهب بودایى و هندى است.[4] اشو، یکى از کسانى است که در روزگار ما سعى کرد مذهب تانترا را به جهان معرفى کند و موفقیت هایى هم در این خصوص به دست آورد. در مورد ایده های اشو به طور خلاصه باید گفت اشو بسیاری از امور را مخدوش می داند و مورد حمله قرار می¬دهد؛ از جمله خانواده، علم و فلسفه، تمدن غرب، سیاست مداران ، ادیان و مذاهب، هیچ کدام درنظر اشو جایگاهی ندارند. از طرف دیگر، وی خود را از بسیاری از بزرگان و دانشمندان حتی از پیامبران الهی هم برتر می داند. مناسب است به بخشی از اندیشه های اشو در این نوشتار اشاره کنیم. خانواده نگاه اشو به خانواده، همان نگاه مکتب تانترا به موضوع آزادی جنسی است. آن چه را تانترا تحت عنوان شکوفایی انرژی جنسی، به عنوان ارمغان به پیروان خود پیشکش نموده است؛ در بیان اشو، خود را به صورت مخالفت با نظام خانواده و مبارزه با ازدواج، نشان داده است.البته اشو این نگاه را زمینه ساز زندگی اشتراکی بشر می داند و حیات جمعی انسان ها را تکامل انسان و تعالی اجتماع معرفی می کند و این ازادی جمعی را بیش از همه در فروپاشی کانون خانواده موثر می بیند. وی می گوید: جهان باید به وحدت برسد و مرزها برداشته شوند. بنابراین، من از حکومت واحد جهانى حمایت مى کنم.[5] بساط ملت ها باید بر چیده شود. لازمه این کار، از بین رفتن خانواده است.[6] ازدواج، ریشه همه مشکلات است.[7] در کمون پیشنهادى من، از ازدواج خبرى نیست:[8] "شاید شنیده اید که خانواده، مظهر عشق است؛ اما من مى گویم خانواده، مخالف عشق است. خانواده با کشتن عشق، زنده است؛ اجازه نمى دهد عشق رخ دهد".[9] در خانواده جهانى، براى بچه دار شدن، به جاى ازدواج رسمى، تلقیح مصنوعى جایگزین مى شود و اصولاً بچه ها به کمون[10] تعلق دارند؛ نه به پدر و مادرها. آن¬ها اگر عاشق فرزندان خود هستند، فقط حق دارند آخر هفته را با فرزندان خود بگذرانند.[11] "تلقیح مصنوعى، تنها شیوه علمى براى داشتن بهترین اولاد است. ما باید این اندیشه کهنه را از سرمان بیرون کنیم که مى گوید: من پدر هستم". ما باید این اندیشه را خلق کنیم که "من، بهترین فرزند را انتخاب کرده ام " ... به این طریق، باید ارزش ها را دگرگون کرد ... تو دیگر نباید نگران باشى که چه کسى اسپرم و چه کسى زهدان خود را براى پرورش جنین در اختیار قرار مى دهد".[12] به این ترتیب، "چون کودک از طریق آمیزش جنسى به عمل نمى آید، آمیزش جنسى به صورت کام جویى و لذتى محض در مى آید و دیگر هیچ مسئولیت یا خطرى با آن همراه نیست".[13] قابل ذکر این که آن چه اشو در جملات بالا از آن دفاع مى کند، همان ایده ای است که تحت نام «کمون» توسط کمونیست ها تبلیغ مى شد و آن چه در نظام کمونیستى به شکست انجامید از سوی اشو تبلیغ مى گردد. جالب این که حتى مترجمین کتاب¬های اشو هم این ایده اشو را برنتابیده اند. مفهوم خدا از نگاه اشو یکی از مفاهیمی که در گفتارهای اشو به آن پرداخته شده، حقیقتی روشن به نام «خدا» است. گفته¬های پراکنده و گاه متناقض اشو در مورد این حقیقت آشنا، از تصوری مبهم پرده بر می¬دارد که اشو در مورد آن ذات مقدس داشته است. وی گاهی خدا را معادل شادی می¬شمارد: «خدا برای من چیزی نیست، مگر شادی. پس، شادمان باش و بگذار شادی¬ات، عبادت باشد.» [14] وی گاهی خدا را همان موضع سرور می¬داند. [15] اشو جای دیگر، خدا را همان زندگی می¬داند[16] و معبودی غیر از هستی را انکار می¬کند. [17] در گفتار دیگری معتقد می¬شود: «خدا را نمی¬توان ثابت کرد. امکان مطرح ساختن هیچ بحثی در موافقت یا مخالفت با خدا وجود ندارد.»[18] تمامی مباحث خداشناسی از نظر وی هیاهویی بیش نیست؛ آن هم هیاهو برای هیچ.[19] از منظر اشو، اندیشیدن به خدا سودی ندارد و انسان باید همه چیز را در مورد خدا فراموش و فقط خود را آماده دیدار خدا کند. تنها در این صورت است که خدا به دیدار انسان می¬آید.[20] جالب¬تر این که این «آمادگی» فقط در خوش بودن، رقصیدن، ترانه خواندن و مراقبه کردن خلاصه می¬شود.[21] در نگاه وی، «خدا نه یک شخص که یک حضور است. خدا نه خدا که خداوندی است.»[22] گاهی خدا را اصل انسان می¬داند؛ البته انسانی که از ماده تشکیل شده است.[23] اشو گاهی از خدایی یاد می¬کند که خالق همه چیز نیست و به پاره¬ای از پدیده¬هایی اشاره می¬کند که خدا در شش روز خلقت عالم، آن¬ها را نیافریده است؛ اما ژاپن و شوروی توانسته¬اند آن¬ها را خلق کنند[24] و گاهی از خدایی نام می¬برد که از عالم مادی پدید آمده است.[25] این حقیقت از نظر اشو آن چنان مبهم است که دیگران را از جست¬وجوی خدا بر حذر می¬دارد: «مردم به نزد من می¬آیند و می¬گویند: ما آرزوی جست¬وجوی خدا را داریم. من به آن¬ها می¬گویم: در این باره با من صحبت نکنید. این مقوله را به بحث نکشید. هرگونه صحبتی در مورد خداوند بی¬فایده است. هیچ معنا و مفهومی در آن چه می¬گویند؛ نیست».[26] هم چنان که جمع بندی کلمات اشو در مورد خداوند کار مشکلی است؛ راه¬های رسیدن به خدا هم در کلام اشو منحصر به خود اوست. از منظر اشو، اولاً، مباحث استدلالی و منطقی برای شناخت خدا راه به جایی نمی¬برد[27] و روی آوردن به خدا از راه عقل و برهان، همانا از دست دادن خداوند است و اصولاً گل شناخت بعد از فرو افتادن پرده دانش، می¬شکفد[28]؛ چرا که عقل و منطق باز دارنده¬اند.[29] البته اشو در کلام دیگر به تناقض گویی می-پردازد و معتقد می¬شود که از راه عقل و هوش می¬توان خدا را شناخت: «از راه دانش نمی¬شود به خدا رسید و از راه باور نمی¬شود خدا را شناخت، بلکه از راه عقل و هوش می-توان شناخت. برای شناخت خدا، هوشی فراوان نیاز است».[30] از نگاه اشو، یگانه راه شناخت خداوند عشق است.[31] عشق از نگاه وی، همان چیزی است که از آن به ندای درون تعبیر می¬کند؛ هر چند که ندای درون را به صورت لجام گسیخته بر روح انسان سوار می کند. قابل تامل این که اشو در عمل، به ندای درون ترتیبی نمی¬دهد؛ چرا که ندای درون را با پذیرش نقص وکنار آمدن با نقایص جمع نموده است. وی از یک طرف توصیه مى کند که نقص هاى خود را بپذیرید و با شهامت، با آن¬ها روبه رو شوید و سعى کنید با همین نقص ها هم از زندگى لذت ببرید. او تصریح می کند: "من به کمال نرسیده ام، بلکه قابلیت لذت بردن از نقص هایم را به دست آورده ام. هیچ کس به کمال نمى رسد". [32] نقصان، حقیقت زندگى است. شما سعى دارید به کمال برسید و من نقایص خود را پذیرفته ام"[33]. او در این جا اعتراف مى کند که انسان، نمى تواند به کمال برسد و هنر او، فقط پذیرفتن نقص¬هایش است. او برخى جاها نقص ها را بهانه زندگى ابدى مى داند و معتقد است که نقص انسان، باعث مى شود رو به کمال حرکت کند و پویا شود بر این اساس، این ابهام پیش مى آید که به هر حال، آیا کمال انسان، امری ممکن است؛ تا به سوى آن حرکت کنیم؛ یا ممکن نیست و آیا ما نقص هایمان را بپذیریم و از آن¬ها لذت ببریم یا در بر طرف کردن آن¬ها سعی کنیم؟[34] از قضا این احساس نقص براى خود اشو اتفاق افتاده که نشان از راضى نشدن و قانع نشدن وى دارد. به عنوان مثال، او بارها نسبت به تغییر نام خود اقدام کرده است.[35] به هر تقدیر، این که انسان به پویایی نیاز دارد و یا این که باید به پذیرش نقص های خود همت کند، ایراد اساسی کلام اشو نیست. اشکال اساسی کلام وی این است که نقش خدا در عرفان اشو، ابزاری است، نه نقشی ذاتی و اصیل. از عجایب کلام اشو این نکته است که وی خدا را هدف نمی¬داند و اصولاً او به خدا علاقه مند نیست [36] و آن چه برای اشو مهم است، به تعبیر خودش «عشق» است و خدا چون ابزار رسیدن به عشق است، اهمیت پیدا می¬کند که البته هم خدا و هم مذهب در پی شادمانی از راه می¬رسند.[37] او تصریح می-کند که هدف عارف، خدا نیست؛ بلکه عشق است و عارف به خدا کاری ندارد: «عارف در جست¬وجوی شادمانی به زندگی روی می¬آورد. او پروای خدا در سر ندارد. البته عارف در راه خود، خدا را هم می¬یابد؛ اما او در جست¬وجوی شادمانی است. بنابراین، عرفان هیچ¬گونه مجموعه باورهایی در مورد بی¬خدایی یا با خدایی ندارد. عرفان بر هیچ باوری متکی نیست.» [38] از این بیان روشن می¬شود، عرفان اشو، عرفان بدون خداست و اگر احیاناً در این عرفان، خدا مطرح می¬شود، خدایی است که فقط حکم یک وسیله را دارد، نه هدف. خدا ابزار است، نه مقصد؛ راه است، نه غایت. به همین جهت به صراحت می¬گوید: «همه چیز را در مورد خدا فراموش کن. فقط به جست¬وجوی شادمانی بپرداز».[39] راز این که اشو نمی¬تواند خدا را مقصد بداند، در این نکته نهفته است که از منظر وی،شناخت خدا بلاواسطه امکان ندارد: «خدا را نمی¬توان به طور مستقیم یافت. من می¬گویم شادمانی را جست¬وجو کن تا خدا را بیابی. اگر خدا را جست¬وجو کنی، او را نخواهی یافت و بیش از پیش بدبخت و غمگین خواهی شد».[40] عشق چنان در مرام اشو برجسته می¬شود و همه چیز را تحت الشعاع قرار می¬دهد که نه فقط به مراقبه نیازی نیست؛ بلکه فراموشی خدا هم امکان¬پذیر است: «اگر عاشق باشی، می¬توانی خدا را کاملاً فراموش کنی؛ چرا که از عشق هر چیزی امکان¬پذیر است».[41] به راستی خدایی که نتوان شادی را نزد او یافت چه موجودی است که شادی باید جدای از او تصور شود و شادی در غیر او یافت گردد؟! اگر خدا خود احساسی به نام شادی را در وجود انسان تعبیه نموده است و خود خالق این میل است، ایا می توان پذیرفت که او فاقد شادی باشد؟ بماند که اگر کسی شادی را هدف غایی انسان¬ها بداند، در حقیقت، انسان را از اهداف متعالی کمال و پرورش همه جانبه روح محروم کرده است. واژه شادی هر چند جذاب و دل فریب است؛ نباید از نظر دور داشت که شادی به خودی خود کمالی به حساب نمی آید و تامین کننده ابعاد دیگر رشد نخواهد بود. دین در نگاه اشو نگاه اشو به ادیان، از حوزه¬های قابل بررسی در آثار اوست. نکته اساسی این است که تلقی وی از دین ـ هر چند این گونه تلقی سابقه¬دار و البته مخدوش است ـ نگاه زمینی و سلیقه ای به دین است. اشو دین را نه به عنوان راه واقعی جهت سعادت بشر که پدیده¬ای ساخته دست بشر می¬داند. وی اصولاً نسبت به دین تلقی وحیانی ندارد و این مطلب که خداوند سامانه هدایت بشر را در عرصه دین و دیانت کار گذاشته باشد، به شدت انکار می¬کند. بالاترین مطلبی که می¬توان از خوش بینی اشو نسبت به ادیان ادعا نمود، این است که وی بعضی از بزرگان ادیان(ادیان به معنی عام) را انسان¬های عارف و روشن ضمیر می¬داند؛ انسان¬هایی که صاحب تجربه معنوی و غیبی¬اند. پایه¬گذاران ادیان مشهور، که مشمول این خوش بینی¬اند، محمد(ص)، عیسی(ع)، بودا و زرتشت¬ هستند. از گفته¬های اشو در مورد «خدا»، «دین» و «پیامبران» بر می¬آید که ... عناصر دین از منظر اشو (اگر گفتارهای اشو به صورت نظام معنوی تصویر شوند) با همدیگر کاملاً هم خوانی و تناسب دارند؛ چون خدایی که اشو می¬پذیرد، واجد این صلاحیت نیست که غایت اصیل هستی واقع شود؛ زیرا از نگاه وی، خدا خالق همه چیز نیست. این خدا از این نظر که تامین کننده سرور و شادمانگی است، از نظر اشو اهمیت پیدا می¬کند و به همین جهت شاد بودن را عین دین¬داری می¬داند.[42] منطقاً چنین خدایی نمی¬تواند برنامه¬ای به نام دین، برای زندگی بشر طراحی نماید. نتیجه منطقی چنین برداشتی از خدا، این است که هیچ پیامبری ادعای مکتب دار بودن نکرده است و پیامبران، حداکثر افرادی دارای تجربه معنوی¬اند، نه بنیان گذاران شریعت و داعیه داران هدایت بشر. اشو بعد از پذیرش حسی به نام نیاز به شادمانی می¬گوید: «این احساس، هنوز در جایی در ژرفای وجود تو در تکاپوست. هم چنان تو را می¬خواند تا دوباره پیدایش کنی. تمام ادیان از این میل و احساس به وجود آمده¬اند و گرنه هیچ دلیلی بر وجود دین نبود؛ زیرا دین هیچ هدف عملی را بر آورده نمی¬کند. به همین دلیل، از نظر انسانی که عمل گراست؛ دین چیزی بیهوده جلوه می¬کند؛ هیچ فایده¬ای ندارد و تلف کردن وقت است.»[43] از بیان بالا، به وضوح بر می¬آید که وی پیدایش دین را، نه جعل شارع، که به یک میل و احساس مربوط می¬داند. در نگاه قرآن، خداوند جاعل و باعث دین است و رسولان الهی تنها، وظیفه ابلاغ این رسالت را به عهده دارند و در جعل دستورات شریعت سهمی ندارند. دینی که حتی پیامبرانش هم فقط مُبلّغ و پیغام برند[44] کجا و دین برآمده از میل و احساس بشر کجا! اگر در مقام دفاع از اشو بگوییم: منظور وی این است که ادیان برای رشد این میل آمده¬اند که البته این قو ل با دیگر گفته¬های اشو در ستیز است؛ باز از این جمله¬ها، «عدم جامعیت دین» و «نفی رسالت اجتماعی دین» استفاده می¬شود. از دید اشو، دین چون نظام وحیانی و الهی نیست، تصور این که دین بر باور متکی باشد، غیر منطقی است: «دین بر باورها متکی نیست. دین ریشه در تجربه دارد».[45] ذکر این نکته ضروری است که آن چه در کلمات اشو، به عنوان دین مورد بحث قرار گرفته؛ بیش¬تر به مسیحیت، یهودیت و بودیسم ناظر است. به همین جهت، پاره¬ای از آموزه¬های این ادیان را درمورد دیگر ادیان از جمله اسلام تسری می¬دهد. به خوبی پیداست که دین از نظر اشو، به همان سیر درونی افراد و سلوک باطنی منحصر می¬شود. از همین منظر است که وی دین را در مقابل علم می¬داند: «علم زمانی کامل می¬شود که دین را به عنوان هدف نهایی بپذیرد و دین هم به تنهایی کامل نیست؛ زیرا تو نمی¬توانی فقط در دنیای درون سیر کنی. تو به خوراک، پوشاک و چیزهای زیادی نیاز داری که فقط علم می¬تواند به تو بدهد».[46] بنابراین، دین، در کلمات اشو مسئله¬ای شخصی و فردی است که فقط با درون و روان انسان¬ها سروکار دارد و اگر این تجربه شخصی و درونی بخواهد به آیین عمومی تبدیل شود، اصولاً دین نیست: «تاکید می¬کنم که فقط فرد است که می¬تواند دین دار باشد. دین همین که به یک کلیسا و کیش و آیین تبدیل شود، دیگر دین نیست؛ پوششی به نام دین است». [47] اشو دنیا گریزی و رهبانیت که در ادیانی مثل مسیحیت و مکاتب هندی سفارش شده؛ را ندانسته به اسلام هم سرایت می دهد و تلاش می کند مثل همیشه اول غیر خود را نفی کند و در مقابل خود یک جبهه واحد تشکیل دهد و در نتیجه خود را یک تنه در مقابل ادیان قرار دهد. بهشت و جهنم در آثار اشو اشو از آن¬جا که دین را تجربه فردی می¬داند و هدف ادیان را سیر درونی می¬شمارد؛ بسیاری از تعالیم مهم و اساسی ادیان را به صورت دنیوی و فردی تاویل می¬کند. وی از اساس، حقایقی به نام بهشت و جهنم را نمی¬پذیرد و بهشت و جهنم را اولا امری فردی و درونی؛ ثانیاً دنیوی می¬داند که در زندگی روزمره قابل تحقق است: «از جهنم نهراس! آری، نوعی از بهشت و جهنم وجود دارد که حالتی روانی در وجود توست؛ ولی به جا و مکانی ویژه در زمین یا آسمان هیچ ربطی ندارد. این پندار را دور بینداز. دین به این مهملات ربطی ندارد.» [48] وی با همین نگاه معتقد است که انسان می¬تواند بهشت و جهنم را بیافزیند و در همین عالم به خلق آن¬ها همت گمارد و آن¬ها را در همین زندگی تجربه کند. [49] اشو به صراحت روز واپسین و معاد را انکار می¬کند و برای این مسئله این گونه دلیل می¬آورد: «خداوند، قبلاً در مورد تو قضاوت کرده است و این چیزی نیست که قرار باشد در آینده اتفاق بیفتد؛ بلکه قبلاً اتفاق افتاده است. در مورد مسئله روز رستاخیز نگران نباش؛ به ترس نیازی نیست... همان لحظه¬ای که خداوند تو را آفرید، در مورد تو قضاوت هم کرده است» [50] او قدم فراتر می¬گذارد و با بیانی که به «جبر» نزدیک است خداوند را مسئول اشتباهات انسان معرفی می¬کند: «تو مخلوق خدا هستی. اگر اشتباهی رخ بدهد، او مسئول توست نه تو. اگر تو به گمراهی روی، او مسئول است نه خودت. تو چه¬طور می¬توانی مسئول باشی؟! اگر تو نقشه¬ای بکشی و غلط از آب در آید، کسی نمی-تواند بگوید خود نقشه مقصر بوده است». [51] شگفتا! اشو که فلسفه خوانده و به قول خودش فلسفه تدریس نموده، چه طور به این وضوح مرتکب مغالطه¬ای فاحش می¬شود؟! آیا قیاس موجودی مختار و مرید مثل اشو، با نقشه¬ای مکتوب و رسم الخطی بی-جان صحیح است؟! روشن است نتیجه¬ای که اشو از بیان بالا می¬گیرد، غیر از انکار رستاخیر، اثبات آزادی انسان است: «بنابراین، لازم نیست از خدایی خیالی که در پایان جهان از تو باز خواست کند که چه کرده¬ای و چه نکرده¬ای، بترسی. او قبلاً داوری کرده و تو آزاد هستی و لحظه¬ای که شخص بداند به تمامی آزاد است تا خودش باشد؛ زندگی پویایی آغاز می¬شود».[52] مهم ترین ایراد گفته بالا این است که اشو خدایی را می پذیرد که حکمتی در کارهایش وجود ندارد و خالقی را معرفی می کند که انسان را افریده و او را مامور به ایجاد پویایی و خلق شادی در زندگی چند روزه دنیا نموده است و دیگر هیچ ! وی اساساً نه فقط ادیان موجود، بلکه تمامی جهان بینی¬ها و مکاتب را بی¬اعتبار می¬داند و انسان مطلوب را کسی می¬داند که به هیچ سنتی تعلق ندارد و تمامی باورها را دور ریخته است: «سر سپردن به حقیقت، یعنی این که من به هیچ سنتی تعلق نخواهم داشت. فقط زمانی باور خواهم کرد که خودم بدانم نه قبل از آن.» [53] براستی ایا مجموعه اندیشه های اشو خود یک نظام اعتقادی نیست که بخواهیم یا نخواهیم خود یک سنت است؟ مگر غیر از این است که اشو دارای باورهایی است که وی اصرار به صحت آن ها دارد و البته فقط باورهای خود را حقیقت می داند؟ باید پرسید اگر تمامی جهان بینی ها دور ریختنی اند، صحت باورها و نظام معرفتی که اشو عرضه می کند ، چگونه اثبات می شود؟ با چه میزانی مکتب اشو از دیگر مکاتب استثتا می شود و حکم عامی که اشو در مورد همه مکاتب ادعا می کند شامل مکتب خودش نمی شود؟ وی بهشت و جهنم را زاییده «ترس» و «زیاده خواهی» بشر می¬داند: «ترس و زیاده خواهی دو روی سکه-اند. ترس، جهنم را آفریده است و زیاده خواهی، بهشت را. آن¬ها فرافکنی ترس و زیاده خواهی¬اند».[54] بنابراین، طبیعی است که اشو به صراحت قیامت و روز رستاخیز را منکر شود. [55] از منظر وی، هرچه بشر از بهشت در ناخودآگاه ذهن انتظار دارد، در همین جهان قابل تحقق است: «هستی آماده است. بهشت همین جاست و در هیچ جای دیگری نیست».[56] ادامه نگرش اشو، به دین و دیانت به این جا ختم می¬شود که دستورات شریعتی ادیان در چشم اشو، بیهوده و بی¬فایده جلوه کنند: «هیچ نیازی به عبادت نیست؛ هیچ نیازی به کند و کاو کتاب¬ها نیست؛ هیچ نیازی به نبش قبر تعالیم سنتی رمز آلود و کهنه نیست. تو می¬توانی در عین سادگی و بدون هیچ هیاهویی حقیقت را بیابی». [57] وی تمامی باورها را به سخره می¬گیرد و تنها راه کشف و شهود را پاک شدن از تمام باورها می¬داند: «هر باوری دشمنِ جست¬وجوی حقیقت است. پس، یک هندو یا مسیحی نشو؛ یک فرد بی¬خدا یا یک با خدا نشو؛ هیچ نیازی به این کار نیست ... پس تمامی باورها، تمامی دروغ¬هایی را که دیگران به تو آموخته¬اند، دور بینداز. پاک، تهی و نادان پیش برو تا گنج خرد درونی¬ات را بیابی. این گنج آن جاست و منتظر توست تا با دست¬های خالی بیایی. مراقبه، یعنی به درون گام نهادن با دست خالی، خالی از تمام باورها و بینش-ها».[58] اشو بعد از نقل یک تجربه شخصی خود در مورد زندگی قبلی (ادوار قبلی که همان تناسخ است) به مریدان خود می¬گوید: «هرچیزی که ممکن است در ذهن شما نظام فکری ایجاد کند، قیچی کنید ... اصرار دارم بارها بارها و بارها این را می¬گویم که هر چیزی که براساس تجربه شخصی¬تان نیست، در حد فرضیه بپذیرید. آن را جزء باورتان قرار ندهید.»[59] از آن¬جا که اشو تمامی تعلیمات ادیان و سنت¬های گذشتگان را فاسد و دور ریختنی می¬داند، عصیان علیه آن¬ها را خوش می¬دارد و این کار را عملی ماجراجویانه می¬داند که رشد و تهذیب انسان را فراهم می-کند:[60] «چه خوش است عصیان کردن علیه تمام چیزهایی که فاسد شده¬اند! علیه تمام چیزهایی زشت، مرده و گندیده». از همین زاویه است که تمامی متون مقدس از نظر اشو توصیفاتی بی¬نتیجه¬اند: «هیچ کس نمی¬تواند حقیقت را توصیف کند؛ نه کتاب¬های مقدس، نه وداها ... نمی¬توانند آن را تشریح کنند، آن ها سعی کرده¬اند؛ اشاراتی کرده¬اند؛ ولی همه تلاش¬ها بی¬نتیجه بوده است و هیچ تلاشی هرگز موفق نخواهد شد».[61] پروسه دین زدایی اشو، در عرصه مربی¬گری هم نمایان می¬شود. مرشد مورد تایید اشو، کسی است که مشخصات مذکور را دارد و اصولاً در بیان اشو سنت شکنی مساوی است با حقیقت¬یابی: «تو باید با یک مرشد زنده و حقیقی ارتباط بر قرار کنی. مرشد زنده و حقیقی کسی است که سنت¬گرا نیست؛ سنت شکن است. هرگاه با مرشدی سنت¬گرا برخورد کردی، بدان که او حقیقی نیست و گرنه سنت گرا نمی¬بود». [62] به همین جهت، وی تمامی مناسک و آداب جمعی ادیان را لغو می¬خواند: «[برای یافتن حقیقت] به جایی رفتن نیاز نیست. در حقیقت، چیزی تحت عنوان راه، سفر زیارتی و زیارت وجود ندارد. تنها مانع ، نقس شماست».[63] اشو معرفت دینی را در «تجربه دین داری و احساس تشکر از هستی» منحصر می¬داند؛ نه دارای کیش و آیین خاص بودن. نتیجه این که دین جمعی در آثار اشو به دور ریخته می¬شود و دین کاملاً شخصی و در یک احساس و تجربه درونی خلاصه می¬شود. اشو با برجسته کردن همین احساس درونی می¬گوید: «تو با دارا بودن این احساس، دین دار می¬شوی؛ نا با مسیحی یا هندو بودن. فقط با قدر دان بودن».[64] خلاصه این که در بیان اشو، خدا هر چند حقیقت دارد؛ موجودی است ناقص و ضعیف که نباید و نمی¬تواند «غایت» سیر سالک واقع شود. دین هم تجربه¬ای است درونی و فردی و تهی از رسالت¬های اجتماعی. این سیر درونی که از منظر اشو در قالب مراقبه انجام می¬پذیرد؛ اگر با هدف تحصیل شادمانگی استمرار یابد، دیانت نام می¬گیرد. برای حصول به ادیان موجود نیازی نیست و اصولاً خداوند برای انسان نظامی به نام شریعت برپا ننموده است. مراقبه از منظر اشو سکوت عمیق (هدف مراقبه در مکتب اشو)، جایگزین عبادت¬هایی می¬شود که با لفظ و کلام آمیخته¬اند. در عرفان اشو، تنها عبادت سکوت است و بس:[65] «کلمات برای ایجاد ارتباط بین مردم خلق شده¬اند. خداوند یک انسان نیست که [با کلام] با او ارتباط برقرار کنید. در آن جا اصلاً و ابداً به کلام نیازی نیست. تنها سکوت عمیق لازم است».[66] وی معتقد است که مراقبه (تخلیه کامل ذهن نه تمرکز) کلید دریافت حقیقت است و همه روشن دلان تاریخ از همین مسیر به مقصد رسیدند: «مسیح، کریشنا، بودا، محمد و زرتشت همه به یک جا رسیدند؛ اما از درهای متفاوت. وقتی داخل شدند ناگهان دریافتند که همه درها درست بوده است».[67] دین¬داری در نگاه اشو، یعنی مراقبه و بس. وی بر این عقیده است که اگر مراقبه شخصی تحقق پیدا کند، بساط همه ادیان بر چیده می¬شود: «اگر تهذیب در سراسر جهان اشاعه پیدا کند، بساط ادیان گوناگون جمع می¬شود. برای بشر چه موهبتی از این بالاتر که انسان فقط انسان باشد، نه مسیحی، نه هندو... تهذیب امری فردی است. بنابراین، اگر قرار است دنیا به حیات خود ادامه دهد، قدم نخست آن است که مرزها برداشته شود. قدم دوم آن است که بساط ادیان و مذاهب گوناگون برچیده شود. یک بشریت کافی است و یک دیانت هم کافی است. مراقبه، حقیقت ... که به برچسب هندو، مسیحیت... نیازی ندارد».[68] اشو به زیبایی و به حق می¬گوید: «اگر دعا از دل نشات گیرد، بزودی در می¬یابی که نه تنها صحبت می¬کنی، بلکه پاسخ هم می¬شنوی».[69] اما در جمله¬های زیر دچار مغالطه می¬شود: « مذاهب ... همه آن ها به تو آموزش عبادت می¬دهند؛ ولی در واقع آن¬ها تو را از نیایش تهی می¬کنند؛ چرا که نماز ماهیتی خود جوش دارد؛ یاد دادنی نیست ... آن¬ها عبادت از پیش آماده¬ای به شما می¬دهند. عبادت امری خود جوش و درونی است. بگذارید عبادتتان هم خود جوش و درونی باشد. اگر با خدا هم تصنعی صحبت کنید، پس کجا می¬توانید اصیل و طبیعی باشید؟ ... شما این طوری تمام ارتباط خود جوش را از دست می¬دهید».[70] جواب مغالطه را از کلام اشو بیابید: «[برای تبدیل ترس به عشق] در جایی که احساس راحتی می¬کنید، بنشینید؛ آن گاه دست¬هایتان را روی دامن¬تان بگذارید؛ دست راست را زیر دست چپ قرار دهید، این حالت مهم است ...، دو شست به هم متصل می¬شوند. آن وقت استراحت کنید؛ چشم های¬تان را ببندید ... اگر ممکن است با 50 دقیقه شروع کنید ... هر روز این عمل را انجام دهید». [71] اولاً، به راستی اگر اشو با نیایش¬های از پیش آماده مخالف است ومی¬خواهد هر کسی خودش به درون خود سیر کند[72]، چرا خود مراقبه بالا را با اجزا و شرایط مشخص و آداب خاص توصیه می¬کند؟ اگر نماز فقط به جرم این که «آدابی مخصوص دارد»، از نظر اشو مطرود است، چرا وی خود مراقبه¬های با آداب خاص ابداع و ترویج می¬کند؟ دوم این که اگر به مسجد و کلیسا نیازی نیست[73]، چرا وی مکانی با همان کارکرد مسجد ( کمون بین المللی اشو) ابداع نمود؟ [74] اگر برای دین داری به مکان خاص احتیاجی نیست، چرا کمون جایگزین مسجد شود؟ اگر مناسک جمعی محکوم است، چرا مراسم «سکس جمعی» و با نام عرفان، از سوی اشو ترویج و تبلیغ می¬گردید؟ چرا وی برای روز و شب مریدانش، مراقبه¬های خاص ابداع نموده است؟ سوم، این مطلب اساسی که اگر خدا را آن طور که اشو به تصویر می¬کشد، بپذیریم: هدف شادمانی و عشق است و خداوند ابزار رسیدن به شادمانگی است؛ پذیرش مراقبه¬های اشو به عنوان عبادت، کار بی¬ربطی نخواهد بود؛ اما اگر خدا را به عنوان خالق و مبدا تمام هستی بپذیریم و قبول کنیم که خداوند از این هستی عظیم، هدفی داشته است و آن هدف، تکامل و سعادت انسان است (همان مقام کشف و شهود و دریافت حقایق که از آن به فنای فی الله تعبیر می¬شود)؛ آیا می¬توان پذیرفت، خداوند انسان را بدون برنامه رها کرده و افسار انسان¬ها را به دست اشو داده است؟! اگر بپذیریم که خداوند خالق انسان است و این خدا کاملا به مخلوق خود علم دارد؛ باید بپذیریم که او بهتر می¬داند کدام عمل برای ترقی روح انسان نیاز است و کدام رفتار، انسان را به هبوط می¬کشاند. آیا می¬توان پذیرفت اشو که البته هیچ وقت ادعای خدایی نکرد، با علم محدود خود، صلاحیت واجب و حرام نمودن اموری را دارد (چنان که مراقبه از نظر اشو چنان لازم است که بدون مراقبه، انسان دائماً در بدبختی خواهد ماند)؛ اما خداوند از رساندن چنین برنامه¬ای به مخلوقات خود صرف نظر کرده است؟ به راستی آیا اشو برای انسان¬ها از خدا دلسوزتر است؟ آخرین نکته در این باب این است که در مکتب اسلام، راه کشف و شهود و معرفت، از بندگی و اطاعت می¬گذرد. بنابراین، عبادت اصولاً چیزی است که خدا از بندگانش درخواست کرده (که البته عمل به این درخواست، باعث بهجت روح می¬شود) و اگر کسی؛ چنان که اشو تعلیم می¬دهد؛ فقط به هوای میل خود و با هدف کسب شادی و بهجت درونی به «عبادت ابتکاری» دست بزند، اطلاق «عبادت» بر چنین عملی، توهمی بیش نیست و کسی که مدعی کسب رضایت خداست؛ چون عبادت به معنای تحصیل رضایت خالق است؛ باید از همان راهی برود که خدا گفته، نه هرچه میل انسان اقتضا کند. خوشبختانه اشو تکلیف پیروان خود را روشن نموده؛ آن¬جا که گفته است: «حقیقت از کسی به کس دیگر منتقل نمی¬شود.. هرچه دیگران به تو یاد می¬دهند، دست بالا می¬تواند یک دروغ زیبا باشد». [75] از آن¬جا که وی تمامی باورها را مانع حقیقت می¬داند، [76] باور به گفته¬های اشو هم لازم نیست و مادامی که ادعاهای اشو به تجربه شخصی من و شما تبدیل نشود؛ دست بالا یک دروغ زیباست. [1] ـ اشو، آینده طلایی ص 197 [2] ـ آفتاب و سایه¬ها ص 113 [3] ـ اشو، شهامت ص 134 [4] ساراها 3، ص 64 [5] اشو، شهامت، ص 134 [6] همان، ص 100 [7] همان، ص 20 [8] همان، ص 97 [9] اشو، آینده، ص 145 [10] ـ خانواده همگانى [11] همان ص 99، ص 100 [12] آینده طلایى، ص 88 [13] آینده طلایى، ص 87. [14] ـ اشو، دل به دریا بزن، ص 46 [15] ـ اشو، الماس¬های اشو ص 130 [16] ـ اشو، من درس شهامت می¬دهم. ص 16 [17] ـ اشو، دل به دریا بزن، ص 27 [18] ـ اشو، با خود یکی شو ، ص 28 [19] ـ اشو، من درس شهامت می¬دهم، ص 98 [20] ـ همان، ص 115 [21] ـ اشو، من درس شهامت می¬دهم، ص 115 [22] ـ اشو، با خود یکی شو، ص 97 [23] ـ اشو، مراقبه هنر شور و سرمستی، ص 92 [24] ـ اشو، آینده طلایی، ترجمه مرجان فرجی، ص 80و82 [25] ـ اشو، مراقبه هنر شور و سرمستی، ص 99 [26] ـ اشو، راز بزرگ، ترجمه روان کهریز، ص 135 [27] ـ اشو با خود یکی شو ص 28، من درس شهامت می¬دهم ص 98 [28] ـ اشو، الماس های اشو ص 11 [29] ـ اشو، بگو آری، ص 77 [30] ـ اشو مراقبه هنر شور و سرمستی، ص 32 [31] ـ همان ص 77 [32] ساراها 3، ص 6. [33] ساراها 3، ص 86 [34] ـ زیرا چنانچه در بر طرف کردن نقص¬ها تلاش کنیم، بر اساس تبیین اول اشو، کار بیهوده ای انجام داده ایم. [35] . اشو، اینک برکه اى کهن، ص 41. [36] ـ اشو، دل به دریا بزن، ص 31 [37] ـ الماس¬های اشو، ص 25 [38] ـ اشو، پرواز در تنهایی، ص 60 [39] ـ اشو، با خود یکی شو، ص 97 ـ من درس شهامت می¬دهم، ص 115 [40] ـ اشو با خود یکی شو، ص 95 [41] ـ اشو، شهامت، ص 98 [42] ـ اشو، دل به دریا بزن، ص 46 [43] ـ اشو، مراقبه هنر شور و سرمستی، ص 18 [44] ـ و ما علیک الا البلاغ [45] ـ اشو، پرواز در تنهایی ص 109 [46] ـ همان ص 72 [47] ـ اشو، من درس شهامت می¬دهم، ص 90 [48] ـ اشو، دل به دریا بزن، ص 73 [49] ـ اشو، چراغ راه خود باش، ص 99 [50] ـ اشو، شهامت ترجمه خدیخه تقی پور ص 127 [51] ـ همان ص 127 [52] ـ همان ص 127 [53] ـ اشو، من درس شهامت می¬دهم. ص 72 [54] ـ اشو، با خود یکی شو، ص 90 [55] ـ اشو، شهامت، ص 127 [56] ـ اشو، آینده طلایی، ص 145 [57] ـ اشو من درس شهامت می¬دهم، ص 98 [58] ـ اشو، با خود یکی شو، ص 40 [59] ـ اشو، شهامت ص 170 [60] ـ همان ص90 [61] ـ همان ص 186 [62] ـ همان، ص 40 [63] ـ اشو، راز بزرگ ص 136 [64] ـ اشو، مراقبه هنرشور و سرمستی، ص 65 [65] ـ اشو، بگو آری، ص 77 [66] ـ همان ص 186 [67] ـ اشو، چراغ راه خود باش، ص 29 [68] ـ اشو، آینده طلایی، ص 40 [69] ـ اشو، شهامت ص 91 [70] ـ اشو، شهامت ص 87-90 [71] ـ اشو، شهامت ص 199 [72] ـ اشو، الماس¬های اشو، ص 361 [73] ـ همان، ص 361 [74] ـ نمونه بارز آن «کمون بین المللی اشو» در هند است. [75] ـ اشو، من درس شهامت می¬دهم. ص 70 [76] ـ اشو با خود یکی شو ، ص 45 / اشو پرواز در تنهایی ص 109 حمزه شریفی دوست .

پرسمان دانشگاهیان

مرجع:

ایجاد شده در 1401/03/25



0 دیدگاه
برای این پست دیدگاهی وجود ندارد

ارسال نظر



آدرس : آزمايشگاه داده کاوي و پردازش تصوير، دانشکده مهندسي کامپيوتر، دانشگاه صنعتي شاهرود

09111169156

info@parsaqa.com

حامیان

Image Image Image

همكاران ما

Image Image