مقاله ای: از خود بیگانگی در قرآن /

تخمین زمان مطالعه: 9 دقیقه

از خود بیگانگی در قرآن مفهوم از خودبیگانگی، که در زبان انگلیسی با واژه Alienation از آن یاد می شود، مفهومی جامعه شناختی، روان شناختی، انسان شناختی، فلسفی و حتی مفهومی ارزشی و اخلاقی است که در اکثر علوم انسانی جدید از آن سخن به میان آمده است. دائره این مفهوم گاه آن قدر توسعه می یابد که شامل انسان نابسامان یا آنومیک دورکیم، دوگانگی شخصیت در روان شناسی و امثال آن می شود و گاه بر این نکته تاکید می شود که نباید مفهوم از خودبیگانگی را با این مفاهیم به هم آمیخت.


از خود بیگانگی در قرآن مفهوم از خودبیگانگی، که در زبان انگلیسی با واژه Alienation از آن یاد می شود، مفهومی جامعه شناختی، روان شناختی، انسان شناختی، فلسفی و حتی مفهومی ارزشی و اخلاقی است که در اکثر علوم انسانی جدید از آن سخن به میان آمده است. دائره این مفهوم گاه آن قدر توسعه می یابد که شامل انسان نابسامان یا آنومیک دورکیم، دوگانگی شخصیت در روان شناسی و امثال آن می شود و گاه بر این نکته تاکید می شود که نباید مفهوم از خودبیگانگی را با این مفاهیم به هم آمیخت.واژه (Alienation)،[1] که در زبان لاتین برای بیان مفهوم از خودبیگانگی از آن سود می جویند، در اصل به معنای جن زدگی است و می توان گفت استفاده از این واژه برای ادای چنین مقصودی بدان لحاظ است که از حاکمیت موجودی نامریی و مسلط حکایت می کند. انسان به صورت ناخودآگاه تسلیم اوست و به اندیشه و رفتار انسان شکل و جهت می دهد.ریشه های اولیه مساله از خودبیگانگی را باید در تعالیم ادیان آسمانی جستجو کرد; این ادیان آسمانی هستند که بیش و پیش از هر متفکر و مکتبی مساله را با بیانهای گوناگون مطرح کرده، نسبت به آن هشدار داده و برای پیشگیری و درمان آن، راه حل های عملی ارائه کرده اند.سه دیدگاه مهمسیر تاریخی این مفهوم نشان می دهد که از خودبیگانگی کاربردهای متفاوت و حتی متضادی داشته است و در زبانهای مختلف با واژگان مختلف، هر چند متقاربی، از آن یاد شده است.در مباحث علوم انسانی و اجتماعی نوعا طرح و تبیین مفهوم از خودبیگانگی به برخی از دانشمندان سده هیجده و نوزده میلادی، بویژه فوئر باخ، هگل و مارکس نامبردار است. [2]هگل (1770-1831) معتقد است که در مدینه یونانی، که رابطه شهروند (فرد) و دولت یا جامعه ای که هویت واقعی افراد است، رابطه این همانی بود و از خود بیگانگی وجود نداشت، ولی با زوال مدینه یونانی، جامعه برای شهروند بیگانه و فرد از عقلانیت بریده شد و در مسیر تحقق مجدد این همانی چاره ای جز دست برداشتن از آزادی، فردیت و ذاتیت خود ندارد و این همان از خود بیگانگی است. هگل جوهر از خودبیگانگی را در این نکته نهفته می بیند که فرد انسان احساس می کند که شخصیت فردی او خارج از ذات او یعنی در جامعه و دولت وجود دارد. وی پایان از خودبیگانگی را عصرروشنگری می داند که دولت و سازمان دینی، دیگر حقایقی هراس انگیز و اضطراب آفرین نیستند بلکه بخشی از عالم مادی هستند که در معرض بررسی و تحقیق علمی قرار می گیرند و به این طریق وجود مطلق (خدا) صرفا یک مفهوم توخالی می شود. زیرا، از طریق بررسی علمی در امور مادی هیچ وصفی برای آن نمی توان یافت و نمی توان آن را کشف کرد و خدای خالق، خدای پدر، خدا فعال رخت بر می بندد و به موجود برتری که نمی توان آن را به هیچ وصفی توصیف کرد، مبدل می شود. بدین ترتیب، ذات انسان مرکز امور می شود و انسان تنها حقیقت مهم و حاکم می شود. هگل معتقد بود گرایش روشنگری در اینکه پادشاهی و کلیسا (دولت و دین) را به مرزهای صحیح خود باز گرداند و عقل انسانی را حاکم ساخت به صواب رفته ولی در اینکه جایگاه روح کلی را، که برتر از ذاتیت انسانی است، درک نکرده است، گرفتار خطا شده است. وی بر این باور است که از خودبیگانگی زمانی کاملا از بین می رود که اخلاق کهن نابود شود. از مرحله اعتراف به شخصیت انسانی آن گونه که در مسیحیت مطرح است بگذریم و به جامعه سرمایه داری که به حقوق انسان معترف است برسیم.فوئرباخ (1775-1833) معتقد بود که انسان حق، محبت و خیر را می خواهد و چون نمی تواند به آنها تحقق بخشد آنها را در وجود خدای بااین صفات مجسم می سازد وبه این طریق، از خود بیگانه می شود. به همین دلیل، دین مانعی در راه پیشرفت مادی و معنوی و اجتماعی انسان تلقی می شود. انسان در سیر خود برای رهایی از دین و به تعبیری از خودبیگانگی سه مرحله را گذرانده و یا باید بگذراند: درمرحله نخست، خدا و انسان در دامن دین به هم آمیخته بودند در مرحله دوم، انسان از خدا کناره می گیرد تا روی پای خود بایستد و مرحله سوم، مرحله علم انسانی است که به انسان تحقق می بخشد و نوع انسانی، خدای انسان می شود و به جای رابطه خداوانسان، رابطه نوع انسانی و انسان مطرح می شود.مارکس (1818-1883)، که برای کار، بالاترین مقام را قایل است، می گوید: انسان از طریق الوهیت یا ایدئولوژی، خود حقیقی اش را تحقق نمی بخشد بلکه از طریق اتحاد با جهان بوسیله کار خلاق، فعالیت سازنده و روابط اجتماعی عینی و هماهنگش ذات خود را محقق می سازد ولی در نظام سرمایه داری کار کارگر از هرگونه اهتمام انسانی تهی است. کارگر با فروش قدرت بر کار خود، به ابزار تولید سود، تبدیل می شود نه خود را در کارش بازمی شناسد و نه دیگران به این حقیقت که او تولید کننده حاصل کار است، اعتراف می کنند و به این طریق، از کارش، فعالیت زندگیش و حقیقت انسانی اش جدا و در یک جمله از خودبیگانه می شود.مارکس، مانند فوئر باخ، براین باور است که دین نیز مانع و پرتگاهی در مسیر شکوفایی کامل نیروهای انسان و عاملی برای از خودبیگانگی اوست. دین افیون توده ها است و با دادن وعده های اخروی مردم را از انقلاب و عصیان علیه انواع حکومتهای استبدادی بازمی دارد و به جای هویت حقیقی انسان، انسانی خیالی را به او ارائه می دهد و به این طریق، او را از خودبیگانه می کند. وی می گوید: بر انسان است که با از بین بردن دین، شرط اساسی تحقق سعادت حقیقی و نجات از خودبیگانگی را فراهم سازد.قرآن و از خود بیگانگیبررسی مساله از دیدگاه ادیان مختلف، فرصت و مجالی بس وسیعتر و تحقیقی گسترده تر و عمیق تر می طلبد. پرداختن به همه آنچه در معارف اسلامی در این خصوص آمده است نیز از حوصله این بحث کوتاه بیرون است و فقط به منظور آن که گامی کوچک به سوی طرح مساله برداشته باشیم و نقطه شروعی برای بررسی آن، از دیدگاه اسلام باشد، نیم نگاهی به مساله از خودبیگانگی با نظر به برخی از آیات قرآن می کنیم.پیش از وارد شدن در بحث، تذکر این نکته ضروری است که طرح مساله از خود بیگانگی بستگی تام به تصویری دارد که در مکتبهای مختلف نسبت به انسان و حقیقت و هویت او ارائه می شود و بررسی این تصویر در مکاتب مختلف از حوصله این نوشتار بیرون است. از این رو، تنها اشاره می شود که در بینش قرآنی حقیقت انسان را روح جاودانه او تشکیل می دهد و انسان هویتی از اویی (انا لله و انا الیه راجعون) دارد و زندگی واقعی او سرای آخرت استکه با تلاش مخلصانه و همراه با ایمان خود در این دنیا آن را بنا می نهد.در قرآن مجید، بارها نسبت به غفلت از خود و سرسپردگی انسان نسبت به غیر خدا هشدار داده شده و از بت پرستی، پیروی از شیطان و هوای نفس و تقلید کورکورانه از نیاکان و بزرگان نکوهش شده است. سلطه شیطان بر انسان و هشدار نسبت به آن نیز بارها و بارها در قرآن مجید مطرح شده و نسبت به انحراف انسان در اثر وسوسه شیاطین انس و جن هشدار داده شده است.مفاهیم یاد شده در فرهنگ بشری و بینش اسلامی مفاهیمی آشنا و قابل هضم و درک هستند، هر چند اگر به آنها از زاویه مساله از خودبیگانگی نگریسته شود جلوه تازه ای می یابند. ولی مفاهیمی از قبیل خود فراموشی، خودفروشی و خودزیانی مفاهیم مهم دیگری هستند که تامل بیشتری را می طلبد و دقت انسان را برمی انگیزند. مگر می شود انسان از خود غافل شود یا خود را بفروشد، مگر خود زیانی هم ممکن است؟ انسان زیان می کند و زیان او به معنی از دست دادن امکاناتی است که در اختیار دارد ولی خود زیانی چه مفهومی می تواند داشته باشد و چگونه انسان در ذات خویش دچار زیان می شود. قرآن مجید در این زمینه می فرماید: «ولا تکونوا کالذین نسوا الله فانساهم انفسهم » (و همانند آنان نباشید که خدا را فراموش کردند و خدا هم آنان را نسبت به خودشان دچار فراموشی کرد.)(حشر:19)و باز در جای دیگر می فرماید: «قل بئسما اشتروا به انفسهم » (بگو آنچه را که به آن خود را فروختند بد چیزی است.) (بقره:90)همچنین در آیه دوازدهم و بیستم از سوره انعام می فرماید: «الذین خسروا انفسهم فهم لایؤمنون » (آنان که دچار خودزیانی شدند پس آنان ایمان نمی آورند.)در این گونه آیات، جمعی از مفسرین تلاش کرده اند تا به نحوی آیات یاد شده را به فراموشی، فروختن و زیان انسان به لحاظ اموری که به انسان تعلق دارد بازگردانند تا با برداشتهای رائج در تفاهم عرفی سازگار گردد. ولی اگر خود حقیقی انسان را در نظر گیریم و از زاویه "از خودبیگانگی" به آن نظر کنیم این تعابیر با همان ظاهر خود معنی و مفهوم می یابد. بسیاری از انسانها، خود حقیقی شان را فراموش کرده یا از آن غافل شده اند، خود حقیقی شان را فروخته اند و در ذات خویش دچار زیان شده اند. انسانی که دیگری را خود پنداشته، خود حقیقی اش را فراموش کرده یا مورد غفلت قرار داده است و غفلت از خود حقیقی رشد ندادن، بلکه انحطاط بخشیدن به آن یعنی خودزیانی است و آن کس که این عمل را به عنوان مثال، به بهای مطامع و مشتهیات حیوانی انجام می دهد دچار خود فروشی شده است و خود را با حیوانیت مبادله کرده است و البته در بینش قرآنی خودزیانی و خودفراموشی به صورت مطلق منفی تلقی می شود.[1] . در فارسی معادلهای فراوانی در برابر واژه Alienation گذارده شده است که برخی از آنها به قرار زیر است: از خود بیگانگی، بی خویشتنی، ناخویشتنی، با خود بیگانگی، درد بی خویشتنی، خود فراموشی، الینه شدن، جن زدگی، بیگانه زده شدن، گرفتار بیگانه شدن، دیگری را بجای خود پنداشتن، دیگری را خود دانستن، خود دیگر پنداری، در این مقاله بلحاظ رواج معادل «از خود بیگانگی » آن را برگزیدیم هر چند واژه «خود دیگر پنداری » را برای ادای مقصود دقیق تر می دانیم. این نکته شایان ذکر است که معنای لغوی Alienation مبادله است.[2] . صرف نظر از باروخ اسپینوزا(1677-1632) و لاک (1632-1704)، از جمله دانشمندانی که در قرن هیجده و نوزده، این مساله را مطرح کرده اند روسو(1778-1712)، شلر (1759-1805)، فیخته (1841-1762)، گوته (1832-1749)، هگل (1831-1770)، کی یرکه گورد (1855-1813) و پل تیلخ (1965-1886) می باشند.محمود رجبی - مجله معرفت، ش 21 .

پرسمان دانشگاهیان

مرجع:

ایجاد شده در 1401/03/25



0 دیدگاه
برای این پست دیدگاهی وجود ندارد

ارسال نظر



آدرس : آزمايشگاه داده کاوي و پردازش تصوير، دانشکده مهندسي کامپيوتر، دانشگاه صنعتي شاهرود

09111169156

info@parsaqa.com

حامیان

Image Image Image

همكاران ما

Image Image