فصل [۳۲]: [ضرورت استاد و مرشد طریق] /

تخمین زمان مطالعه: 20 دقیقه

فصل [۳۲]: [ضرورت استاد و مرشد طریق]


فصل [32]: [ضرورت استاد و مرشد طریق] اى عزیز! از فصل سابق معلوم شد که در سلوک باید که از جاده شرع انور قدم بیرون نگذارد، و همچنین فِى الجمله معلوم شد که بى مرشد کامل سلوک میسر نیست ، اکنون بدان که در وصول به حق ، مرید را از مرشدى آگاه راه شناس راه رو صاحب تصرف ناچار است . از هر چه به جز مى است کوتاهى به و آن مى ز کف بتان خرگاهى به مشایخ ، بتان خرگاه حضرتند که : اولیایى تحت قبابى ، لا یعرفهم غیرى .(704) اى عزیز! زیاده بر آن چه در فصل سابق از این باب ذکر شد ما فِى کتاب الحجة من ((الکافى)) عن ابى جعفر علیهماالسلام مخاطبا لبعض اصحابه : یخرج احدکم فراسخ فیطلب لنفسه دلیلا، و انت بطرق السماء اجهل منک بطرق الارض ، فاطلب لنفسک دلیلا.(705) امام باقر علیه السلام به بعضى از اصحاب خود خطاب کرده فرمود: یکى از شما براى مسافرت چند فرسخى خود راهنما طلب مى کند، و حال آن که او از راه هاى آسمان نسبت به راه هاى زمین بى اطلاع ترى ، پس براى خود راهنما بطلب . و دیگر آن که حضرت رسول صلى الله علیه و آله و سلم فرمود: اعرف نفسک تعرف ربک .(706) پس معرفت رب موقوف به معرفت نفس است ، و معرفت نفس موقوف به معرفت شیخ است . گر به تنهایى تو بنشینى بسى راه نتوان یافت اینجا بى کسى قَالَ تعالى : قَالَ له موسى : هل اتبعک على اءن تعدمن مما علمت رشدا.(707) خداوند فرموده : موسى به او (خضر) گفت : آیا اجازه مى دهى به دنبال شما باشم تا از آن چه آموخته شده اى به من رشدى بیاموزى ؟ و عن النبى صلى الله علیه و آله و سلم : الشیخ فِى قومه کالنبى فِى امته .(708) پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم فرمود: منزلت شیخ در امت خود مانند منزلت پیامبر در امت خویش است . و قَالَ بعض اهل المعرفة : لولا المربى ما عرفت ربى . یکى از اهل معرفت گفته : اگر مربى نبود من پروردگار خود را نمى شناختم . و فِى ((نهج البلاغه)): خذ الحکمة انى کانت ، فان الحکمة تکون فِى صدر المنافق فتلجلج فِى صدره حتّى تخرج فتسکن الى صاحبها فِى صدر المؤ من .(709) و در ((نهج البلاغه)) آمده است که : حکمت را در هر جا که بود بر گیر، چه گاهى حکمت در سینه منافق خطور مى کند و دائم پرسه مى زند تا برون آید و در سینه مؤ من کنار امثال و نظائر خود قرار گیرد. از این جا گفته اند: ((در هیچ سرى نیست که سرى ز خدا نیست .)) و فیه ایضا: الحکمة ضالة المؤ من ، فخذ الحکمة و لو من اهل النفاق .(710) و نیز در همان کتاب است که : حکمت گمشده مؤ من است ، پس ‍ حکمت را بگیر هر چند از اهل نفاق باشد. و فِى ((الغوالى)) عن المعمر، عن العسکرى علیه السلام : احسن ظنک و لو بحجر، یطرح الله فیه سره فتتناول نصیبک منه . فقُلْتُ: یابن رسول الله و لو بحجر؟ فقَالَ علیه السلام : الا تنظر الى الحجر الاسود.(711) بیان : یحتمل اءن یَکوُن اشارة الى ما روى فِى اخبار کثیرة منها اءِنَّهُ علیه السلام قَالَ فِى الحجر: لیبعثنه الله تعالى یَوْم الْقِیَامَةِ له عینان یبصر بهما و لسان ینطق به ، و یشهد على من یستلمه بحق . در ((غوالى اللئالى)) از معمر، از امام عسکرى علیه السلام روایت کرده که : ((خوش گمال باش ! اگر چه به سنگى باشد، خداوند سر خود را در آن سنگ افکند و تو بهره خود را از آن خواهى یافت .)) عرض ‍ کردم : اى فرزند رسول خدا، اگر چه سنگى باشد؟ فرمود: آیا حجر الاسود را نمى نگرى ؟)) احتمال دارد این سفارش حضرت اشاره باشد به مطلبى که در اخبار بسیارى درباره حجر الاسود وارد شده است از جمله همانان خداوند حجر الاسود را در قیامت بر مى انگیزد در حالى که داراى دو چشم است که به آن مى بیند و زبانى دارد که بدان سخن مى گوید و براى هر کس که او را لمس کرده باشد گواهى به حق مى دهد. و فِى ((العلل)) عن سلمان (ره): لیجیئن الحجر یَوْم الْقِیَامَةِ مثل ابى قبیس ، له لسان و شفتان ، یشهد لمن و افاه بالموالاة .(712) و در ((علل الشرایع)) از سلمان (ره) روایت کرده است که : همانا حجر الاسود در قیامت به اندازه کوه ابوقبیس وارد مى شود داراى زبان و دو لب ، و براى کسى که با آن برخورد داشته و آن را لمس ‍ نموده گواهى به موالات و دوستى مى دهد. و فِى ((العلل)) عن ابى عبدالله علیه السلام قَالَ: قَالَ رَسول اللَّه صَلَّى اللَّه عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم : طوفوا بالبیت و استلموا الرکن فاءِنَّهُ یمین الله فِى ارضه یصافح بها خلقه . و فِى حدیث آخر: بیایع بها. قَالَ مصنف هَذَا الکتاب - یعنى ((العلل)) -: معنى یمین الله طریق الله اَلَّذِى یاخذ به المومنون الى اَلْجَنَّة .(713) و نیز از امام صادق علیه السلام روایت کرده است که : رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم فرمود:: ((دور خانه کعبه بگردید و رکن را استلام کنید، زیرا رکن دست راست خداوند در زمین اوست که بدان با خلق خود مصافحه مى کند)). و در حدیث دیگرى است که : ((بدان با خلق خود بیعت مى کند)). مؤ لف (مرحوم صدوق) در توضیح آن گوید: معنى دست راست خدا، همان راه خداست که مؤ منان آن را براى رفتن به سوى بهشت پیش مى گیرند. و فِى ((الکافى)) عن ابى جعفر علیهماالسلام اءِنَّهُ یقَالَ: لمجلس اجلسه الى من اثق به اوثق فِى نفسى من عمل سنة .(714) و در ((کافى)) از امام باقر علیه السلام روایت است که : یک نشست با کسى که به او اعتماد دارم در جانم مطمئن تر است از عمل یک سال . در ((مقصد الاقصى)) آورده است که : ((بدان که صحبت ، اثرهاى قوى و خاصیت هاى عظیم دارد هم در بدى و هم در نیکى . هر سالکى که به مقصد رسید و مقصود حاصل کرد از آن بود که به صحبت دانایى رسید، و هر سالکى که به مقصد نرسید و مقصود حاصل نکرد و مجاهدات بسیار و این همه آداب و شرایط بى شمار که در راه سالک نهاده اند از جهت آن است که سالک شایسته صحبت دانا گردد، که سالک چون شایسته صحبت دانا گشت کار سالک تمام گشت ، زیرا که سلوک براى آن است که معرفت اجمالى ، تفصیلى گردد و استدلالى ، کشفِى شود. اى درویش ! اگر سالک به یک روز بلکه به یک ساعت به صحبت رسد و مستعد باشد و شایسته صحبت دانا باشد از آن بهتر باشد که صد سال بلکه هزار سال به ریاضات و مجاهدات مشغول بود بى صحبت دانا، اءنّ یوما عند ربک کالف سنة .(715) امکان ندارد که کسى بى صحبت دانا به مقصد رسد و مقصود حاصل کند اگر چه مستعد باشد و اگر چه به ریاضات و مجاهدات مشغول بود الا ماشاء الله . اى درویش ! بسیار کس بود که به صحبت دانا رسند و ایشان را از آن دانا هیچ فایده اى نباشد. و این از دو حال خالى نباشد یا استعداد ندارد یا طالب نباشد)).(716) از اینجاست که گفته اند که تعلیم و ارشاد همچون کاشتن است ، بعضى از تخم در راه افتد چیزى نمى روید و حاصل نمى شود، و بعضى بر سنگ افتد و آن نیز حاصل نشود، و بعضى بر زمین لطیف افتد حاصل بسیار بدهد. خواهى که در این زماءِنَّهُ مردى گردى و اندر ره دین صاحب دردى گردى روزان و شبان به گرد مردان مى گرد مردى گردى چو گرد مردى گردى اى ضیاء الحق حسام الدین بگیر یک دو کاغذ بر فزا در وصف پیر بر نویس احوال پیر راه دان پیر را بگزین و عین راه دان پیر تابستان و خلقان تیر ماه خلق مانند شبند و پیر، ماه کرده ام بخت جوان را نام پیر کو! حق پیر است نى ز ایام پیر آن چنان پیرى است کش آغاز نیست با چنان درّ یتیم نیست خود قوى تر مى شود خمر کهن خاصه آن خمرى که باشد من لدن (717) پیر را بگزین که بى پیر این سفر هست بس پر آفت و خوف و خطر هیچ نکشد نفس را جز ظل پیر دامن این نفس کش را سخت گیر آن رهى که بارها تو رفته اى بى قلاووزان (718) در او آشفته اى پس رهى کان را ندیدستى تو هیچ هین مرو تنهاز رهبر سر مپیچ هر که او بى مرشدى در راه شد اوز غولان گمره و در چاه شد گر نباشد سایه پیر اى فضول بس تو را آشفته دارد بانگ غول گفت پیغمبر على را کاى على شیر حقى ، پهلوانى ، پر دلى لیک بر شیرى مکن هم اعتمید اندر آ در سایه نخل امید هر کسى گر طاعتى پیش آورند بهر قرب حضرت بى چون و چند تو تقرب جو به عقل و سر خویش (719) نه چو ایشان بر کمال و بر خویش اندر آ در سایه آن عاقلى کش نشاند برد از ره ناقلى پس تقرب جو بدو سوى اله سر مپیچ از طاعت او هیچ گاه زان که او هر خار را گلشن کند دیده هر کور را روشن کند ظل او اندر زمین چون کوه قاف روح او سیمرغ بس عالى طواف دستگیرد بنده خاص اله طالبان را مى برد تا پیشگاه آفتاب روح او نه از فلک که ز نورش نزده اند انس و ملک گر بگویم تا قیامت نعت او هیچ او را غایت و مقطع مجو در بشر روپوش کرده است آفتاب فهم کن و الله اعلم بالصواب یا على از جمله طاعات راه بر گزین تو سایه خاص اله هر کسى در طاعتى بگریختند خویشتن را مخلصى انگیختند تو برو در سایه عاقل گریز تا رهى ز آن دشمن پنهان ستیز از همه طاعات اینت لایق است سبق یابى بر هر آن که سابق است چون گرفتى پیر هین تسلیم شو همچو موسى زیر حکم خضر رو صبر کن بر کار خضر اى بى نفاق تا نگوید خضر:رو هَذَا الفراق(720) گر چه کشتى بشکند تو دم مزن گر چه طفلى را کشد تو مو مکن دست خود مسپار جز بر دست پیر حق شده است آن دست او را دستگیر دست او را حق چو دست خویش خواند پس ید الله فوق ایدیهم براند (721) دست حق میراند و زنده اش کند زنده چه بود جان پایندش ‍ کند هر که تنها نادرا این ره برید هم به عون و همت پیران رسید دست او از غایبان کوتاه نیست دست او جز قبضه الله نیست غایبان را چون چنین خلعت دهند حاضران از غایبان بى شک بهند غایبان را چون نواله مى دهند پیش مهمان تا چه نعمت ها نهند کو کسى که پیش شه بندد کمر؟ کو کسى که هست از بیرون ، در؟ جهد آن کن تا رهى یابى درون ورنه مانى حلقه وار اندر برون چون گزیدى پیر، نازک دل مباش سست و ریزنده چو آب و گل مباش ور به هر زخمى تو پر کینه شوى پس کجا بى صیقل آیینه شوى گفت : پیغمبر که حق فرموده است من نگنجم هیچ در بالا و پست در زمین و آسمان و عرش نیز من نگنجم این یقین دان اى عزیز در دل مؤ من بگنجم این عجب گر مرا جویى در آن دل ها طلب (722) آن دلى کز آسمان ها برتر است آن دل ابدال یا پیغمبر است دل که هفتصد همچو این هفت آسمان چون بیاید مى شود در وى نهان مسجدى کو در درون اولیاست قبله گاه جمله است آن جا خداست ما طبیبانیم شاگردان حق بحر قلزم دید ما را فانفلق (723) اشتران بختییم (724) اندر سبق مست و بى خود زیر محملهاى حق آن طبیبان طبیعت ، دیگرند که به دل از راه نبضى بنگرند آن طبیبان را بود بولى دلیل وین دلیل ما بود وحى جلیل ما بیبان فعالیم و مقَالَ ملهم ما پرتو نور جلال این طبیبان را به جان بنده شوید تا به مشک و عنبر آکنده شوید (725) و فِى ((نهج البلاغه)): رحم الله امرءا سمع حکما فوعى ، و دعى الى رشاد فدنا، و اخذ بحجزة هاد فنجا.(726) در ((نهج البلاغه)) فرموده است : خدا رحمت کند مردى را که حکمى را بشنود و خوب فرا گیرد، و به راه درست خوانده شود و پذیرفته ، نزدیک آن گردد، و به دامن رهنمایى چنگ زده و نجات یابد. قَالَ ابن میثم فِى شرحه : ((اى یَکوُن فِى سلوکه لسبیل الله مقتدیا باستاد مرشد عالم لیتحصل به نجاته . و استعار لفظ الحجزة لاثر الاستاد و سنته . و وجه المشابهة کون ذهن المقتدى لازما لسنة شیخه فِى مضایق طرق الله و ظلماتها لینجو به ، کما یلزم السالک لطریق مظلم لم یسلکه قبل [اءن یاخذ] بحجزة آخر قد سلک تِلْکَ الطریق و صار دلیلا فیها لیهتدى به و ینجو من اَلَّتِى ة فِى ظلماتها. ابن میثم در شرح خود گوید: منظور این است که در سپردن راه خدا به استاد مرشد و عالمى اقتدا کند تا نجات خود را به سبب او حاصل نماید. لفظ ((دامن)) را براى اثر استاد و سنت و روش او استعاره آورده است . وجه مشابهت آن ها این است که ذهن مقتدى در تنگناها و تاریکى هاى راه خداى متعال همراه سنت شیخ خود است تا بدان سبب نجات یابد، همانگونه که رونده در راهى تاریک در آن راه قدم نمى گذارد پیش از آن که به دامن کسى که آن راه را رفته چنگ نزند، تا رهنمایش باشد و به سبب او راه یابد و در تاریکى هاى آن راه از خطر گمراهى رهایى پیدا کند. و بین اهل السلوک خلاف فِى اءِنَّهُ هل یضطر المرید الى الشیخ فِى سلوکه ام لا؛ و اکثرهم یرى وجوبه ، و یفهم من کلامه علیه السلام وجوب ذلک ، و بمثل شهادته یحتج الموجبون له ، اذ کان لسان العارفین و منتهى طبقاتهم ، و ظاهر اءن طریق المرید مع الشیخ اقرب الى الهدایة ، و بدونه اطول و اقرب الى الضلال عنها، فلذلک قَالَ علیه السلام ((فنجا)) اى النجاة معلقة به . و قد ذکرنا ما احتج به الفریقان فِى کتاب ((مصباح العارفین)) انتهى .(727) میان اهل سلوک اختلال است که آیا مرید در سلوک خود ناگزیر از شیخ راه هست یا نه ؟ اکثرا آن را لازم مى دانند، و از کلام امام علیه السلام نیز وجوب آن فهمیده مى شود، و آنان که وجود شیخ را لازم مى دانند به گواهى سخن امام استدلال مى کنند، چه آن حضرت زبان عارفان و نهایت طبقات ایشان است . و روشن است که راه مرید همراه با شیخ به هدایت نزدیکتر، و بدون او درازتر و به گمراهى نزدیک تر است . از این رو امام علیه السلام فرموده : ((پس نجات یابد)) یعنى نجات وابسته به وجود اوست . و ما در کتاب ((مصباح العارفین)) دلیل هر دو طرف را آورده ایم . و بعد از این خواهد آمد اءن شاء الله از ((کافى)) حدیثى که ایمان ده درجه دارد و صاحب درجه بالا سعى کند که آن کس که درجه او پست است او را بالا کشد. و در فصل سابق گذشت حدیثى که : النَّاس معلم و متعلم و غثاء. و فِى کتاب ((عقاب الاعمال)) للصدوق (ره) عن ابى عبدالله علیه السلام قَالَ: عبدالله حبر من احبار بنى اسرائیل حتّى صار مثل الخلال ، فاوحى الله الى نبى زماءِنَّهُ قل له : و عزتى و جلالى و جبروتى لو اءِنَّکَ عبدتنى حتّى تذوب کما تذوب الالیة فِى القدر ما قبلت منک حتّى تاتینى من الباب اَلَّذِى امرتک . (728) در کتاب ((عقاب الاعمال)) صدوق از امام صادق علیه السلام روایت است که : یکى از بزرگان دین یهود آن قدر خدا را عبادت کرد تا مانند خلالى نحیف و لاغر شد. خداوند به پیامبر زمانش وحى فرمود که به او بگو: به عزت و جلال خودم سوگند، اگر آن چنان مرا عبادت کنى تا چون دنبه اى که در دیگ جوشان آب مى شود، آب شوى ، هرگز از تو نخواهم پذیرفت تا این که از درى بر من وارد شوى که تو را دستور داده ام . اى عزیز! موسى را با کمال استعداد مرتبه نبوت و درجه رسالت و اولوالعزمى که داشت در بدایت حال ده سال ملازمت خدمت شعیب مى بایست تا استحقاق شرف مکالمه حق یابد و بعد از آن که به دولت کلیم اللهى و سعادت و کتبنا له فِى الالواح من کل شى ء موعظة و تفصیلا لکل شى ء(729) رسیده بود و پیشوایى و مقتدایى دوازده سبط یافته و جملگى تورات از تلقین حضرت عزت تلقى کرده دیگر باره در دبیرستان تعلم علم لدنى از معلم خضر التماس ابجد متابعت مى بایست کرد که : هل اتبعک على اءن تعلمن مما علمت رشدا،(730) و آن که معلم او را اولین تخته الف و باى اءِنَّکَ لن تستطیع معى صبرا(731) نویسد. سورى که در او هزار جان قربان است چه جاى دهل زنان بى سامان است و شیخ فرید الدین عطار میگوید که : ((قومى از اولیاء الله مى باشند که ایشان را مشایخ طریقت و کبراى حقیقت ((اویسیان)) مى گویند، و ایشان را در ظاهر به پیرى احتّى اج نبود زیرا که حضرت رسالت صلى الله علیه و آله و سلم ایشان را در حجر عنایت خویش پرورش مى دهد بیواسطه غیرى ، چنان که اویس را داد، و این به غایت رتبه عالى است ، تا که را این جا رسانند و این دولت به که رو نماید، ذلک فضل الله یؤ تیه من یشاء.(732) و همچنین بعضى اولیاى روى زمین که متابعان آن حضرتند بعضى طالبان را به حسب روحانیت تربیت مى کنند بى آن که او را در ظاهر پیرى باشد. و این جماعت را نیز داخل ((اویسیان)) نامند. و شیخ ابوالحسن خرقانى از باطن بایزید استفاضه مى نمود چنان که حکایت او بیاید. و خواجه حافظ شیرازى نیز نسبت به پیرى ظاهرا نداشته است ، و خواجه نظامى گنجوى نیز از این قبیل است چنان چه خود اشاره نموده است : چو از ران خود خورده باید کباب چه گردم به دریوزه چون آفتاب اگر به ز خود گلبنى دیدمى گل سرخ یا زرد ازو چیدمى و شیخ نظامى سرحلقه اویسیان از متقدمین است ، و از متاخرین خواجه حافظ و شیخ بدیع الدین الملقب به شاهمدار)).(733) اى عزیز! کارخانه الهى است ، عجایب و غرایب بسیار است ، اما مرد آن است که سیر و سلوک خود را به سرحد واحدیت رساند، اما بى ارادت به شیخى بسیار کم اتفاق مى افتد چنان چه در اشعار مولوى اشاره به آن رفته است . پس اى عزیز! هرگاه این تخم سعادت و هدایت در دلت پدید آید، در پرورش آن به نیابت و خلافت شیخى که نایب امام است محتاج باشى که آراسته به شریعت ظاهره و طریقت باطنه شده باشد. و قطع نظر از آن چه که ذکر شد از آیات و روایات و کلمات اخیار، آفات راه و شبهات بسیار است و عقبات و کؤ ود(734) بى شمار. بسیارى از مردم مانند فلاسفه و دهریه و معطله و براهمه و مباحیه تنها به راه رفتند و در مزلات افتادند و دین را به باد دادند، و سایر اهل بدع و اهواء چون صاحب راه را نشناختند هر یک در شبهه افتاده از راه دور بیفتادند و هلاک شدند. تو چون مورى و این راهى است همچون موى بت رویان مرو زینهار بر تقلید و بر تخمین و بر عمید به صاحب دولتى پیوند اگر تو زندگى خواهى که از یک چاکر عیسى چنین معروف شد یلدا و با وجود یافتن و به دست آوردن همچنین مرشدى ، طلب هدایت و ارشاد از جناب بارى تعالى به تضرع و ابتهال باید نمود. به خدا ار کسى تواند بود بى خداى از خداى ، برخوردار هدایة : [رد یک شبهه] و اگر کسى با وجود آن چه مذکور شد نفسش غرور نماید که دلیل این راه پیغمبر خدا صلى الله علیه و آله و سلم و لطف حق (735) بس است و قرآن و علم شریعت بیان راه خداست ، و به شیخ و مربى چه حاجت است ؟ جوابش آن است که : شک نیست در این که دلیل و قافله سالار این راه جمال آفتاب صفت محمد مصطفِى صلى الله علیه و آله و سلم است و ائمه هداى علیهم السلام است که : و داعیا الى الله باذنه و سراجا منیرا،(736) و لطف حق و قرآن و علم شریعت بیان راه است ، و لکن مثال آن همچنان است که اطباى حذاق آمدند و الهام حق ایشان را مدد کرد تا به عمرهاى دراز رنجها بردند و سعى ها نمودند و انواع مرض ‍ بشناختند و به خواص ادویه اطلاع یافتند و معاجین و ادویه و اشربه بساختند و داروخانه ها از آن پر کردند و در کتب طبى شرح صلاح و فساد هر یک بدادند و تصانیف بسیار در طب علمى و عملى بنهادند، بعد از آن بعضى شاگردان خلف از ایشان علوم آموختند و بر قانون ادویه اطلاع یافتند و در خدمت آن اطبا ممارست و معالجت کردند و بر قانون استادان به طبیبى مشغول شدند و جمعى دیگر را که استعداد تحصیل آن علوم داشتند تربیت کردند و در این کار به کمال رسانیدند و همچنین قرنا بعد قرن از هر طایفه شاگردان به عمل مى آمد تا بدین وقت ، اگر کسى را در این زمان بیمارى باشد چه کند؟ به کتب رجوع کند، به نظر عقل خویش تصرف کند و به اطبا التفات نکند و بدون معرفت و تجربه در طب خود را به نظر خود معالجه کند؟ یا به خدمت اطبا رجوع نماید و اصحاب تجارب آن علم را خدمت نماید و تسلیم تصرف ایشان شود و هر معجون و شربت که ایشان مى دهند اگر تلخ است و اگر شیرین نوش کند، و به هواى خود در خود تصرف نکند که جان شیرین بر باد دهد؟ همچنین در قرآن مجید جمله علوم طب دینى که به معالجه فِى قلوبهم مرض (737) تعلق دارد حاصل است که : و ننزل من القرآن ما هو شفاء و رحمة للمومنین و لا یزید الظالمین الا خسارا،(738) و داروخانه اى است که جمله معاجبین و اشربه و ادویه در وى جمع است که : و لا رطب و لا یابس الا فِى کتاب مبین ،(739) و: فیه تبیان کل شى ء،(740) و پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم طبیب حاذق در دین بود که هر بیمارى را معالجه به صواب مى نمود که : اءِنَّکَ لتهدى الى صراط مستقیم ،(741) و صحابه شاگردان خلف ، که علم طب از آن حضرت حاصل کردند و تجربه و ممارست عملى یافته اند قرنا بعد قرن ؛ تابعین از صحابه تجارب حاصل کرده اند الى یومنا هَذَا، و هر یک را خداوند تبارک و تعالى نظرها مى بخشید تا هر آفت مزاج را آن قوم مى شناختند و در انواع علوم و طب دینى که شریعت است علمى و عملى بساختند، و لکن در این وقت صاحب واقعه ، معالجه خود از کتب ایشان به نظر عقل نتواند کرد، اگر چه در این علم به کمال باشد. پس طبیب حاذق تجربه پیشه باید که معرفت به امزجه مختلفه داشته باشد و بر قانون علمى و عملى اطلاع تمام یافته باشد و امراض و علل بشناسد تا هر بیمارى را معالجه تواند کرد خصوصا سالک این راه پرخطر، چه عیسى علیه السلام مى فرماید: لن یلج ملکوت السموات من لم یولد مرتین .(742) و سیر مبتدى از روش موران ضعیف کمتر باشد. هر مرد کجا قطع کند این راه را کاین راه به پاى هر کسى یافته نیست پس شیخ مرغ صفت و مرید بى پر و بال چون خود را موروار بر شهپر ولایت او بند مسافت هاى بعیده که به عمرهاى بخودى خود قطع نتوانستى کرد بر گوشه بال همت شیخ به اندک روزگار قطع کند. سید اشرف در ((مکاتیب)) آورده که : ((سالک اگر هزار سال سیر به قوت قدم خویش کند یک قدم باشد که به رهبرى پیر راه دیده طى کند، بلکه واجب است که به دستگیرى دستگیر یار سنجیده پى نهد)).(743) .

پرسمان دانشگاهیان

مرجع:

ایجاد شده در 1401/03/25



0 دیدگاه
برای این پست دیدگاهی وجود ندارد

ارسال نظر



آدرس : آزمايشگاه داده کاوي و پردازش تصوير، دانشکده مهندسي کامپيوتر، دانشگاه صنعتي شاهرود

09111169156

info@parsaqa.com

حامیان

Image Image Image

همكاران ما

Image Image