قضا و قدر الهی /

تخمین زمان مطالعه: 11 دقیقه

فلسفه جبر و اختیار چیه؟ آیا جبر و اختیار با قضا و قدر فرق داره؟


1ـ بحث جبر و اختیار یا بهتر است گفته شود بحث جبر و تفویض و اختیار ، از این سوال نشأت گرفته که « آیا خدا خالق مطلق بوده و خالق حقیقی دیگری غیر او نیست.؟» پاسخ مسلمین به این سوال ـ در سایه ی براهین عقلی و نقلی ـ این است که خداوندِ قدیر ، خالق مطلق بوده همه ی امور را او آفریده است و غیر او هیچ خالق حقیقی وجود ندارد. امّا در پی این پاسخ این پرسش نیز مطرح می شود که تکلیف افعال ارادی انسان در این میانه چه می شود؟ آیا خالق افعال ارادی انسان نیز خداوند متعال است؟ اگر گفته شود که خدا خالق آنها نیست و انسان خود پدید آورنده ی افعال ارادی خود است ، لازم می آید که خدا، خالق مطلق نباشد و انسان نیز در این میان یک نیمچه خالقی باشد ؛ و اگر گفته شود که خالق افعال ارادی انسان ، فقط خداست ، جبر لازم می آید. این مسأله، عدّه ای از مسلمین را بر آن داشت که به سمت اعتقاد به جبر کشیده شده مختار بودن انسان را منکر شوند. در تاریخ کلام از این عدّه با نام « مُجَبّره » یاد می شود. این اعتقاد، بعدها توسّط ابوالحسن اشعری ــ مؤسس مذهب اشعری ــ چهره ای دیگر به خود گرفته با نام نظریه ی «کسب» مشهور شد ؛ که در حقیقت چیزی جز همان جبر نبود. بر اساس این تفکّر، خالقیت مطلق خدا حفظ ، ولی حکمت و عدل او زیر سوال می رود. چون طبق این مبنا ، وجود بهشت و جهنّم و تکلیف و ارسال انبیاء و کتب آسمانی و وعد و وعید حقّ تعالی ، همگی اموری لغو و بیهوده خواهند بود ؛ و خداوند متعال به خاطر ارتکاب این امور لغو و بیهوده ، دیگر حکیم نخواهد بود. همینطور به خاطر به جهنّم بردن بدکارانی که هیچ اختیاری در انجام فعل خود نداشتند ظالم خواهد بود. اشاعره برای اینکه از این لازمه ی باطل نیز فرار کنند، حُسن و قبح عقلی را هم انکار کرده گفتند: عقل انسان به هیچ وجه قادر به درک خوب و بد نیست. حسن و قبح ، فقط و فقط شرعی است ؛ یعنی اگر خدا امر به خوبی چیزی کند آن چیز خوب می شود و اگر از چیزی نهی نماید آن چیز قبیح خواهد بود. لذا حُسن و قبح برای خدا معنا ندارد. این نظر نیز به بداهت عقلی باطل است چرا که حتّی منکرین خدا نیز با عقلشان ادراک می کنند که برخی امور مثل دزدی، دروغگویی، خیانت، تجاوز به حریم دیگران، کشتن دیگران و ... قبیح و در مقابل ، راستگویی، وفاداری، رعایت حقوق دیگران و احترام به جان و مال مردم خوب است. لذا در ملحدترین حکومتها نیز دزد و آدم کش را زندانی و قانون شکن را مجازات می کنند.گروه دیگری از مسلمین که متوجّه این نقیصه ی بزرگ در نظریه ی جبر و کسب شده بودند و آن را در تضادّ با عقل و اسلام و قرآن می یافتند به دفاع از عدل و حکمت خدا پرداخته گفتند: خدا ما را آفریده و به ما قدرت انجام افعال ارادی را داده است امّا او خالق افعال ما انسانها نیست. خالق و پدید آورنده ی افعال ارادی انسان ، خود انسان است که با قدرت داده شده از سوی خدا دست به آفرینش افعال خود می زند. در تاریخ علم کلام، از این گروه با نام «مُفَوّضه» و از نظریه ی آنها با عنوان « نظریه ی تفویض » یاد می شود. بارزترین مذهب معتقد به این نظریه ، مذهب معتزله بوده است، که امروزه وجود خارجی ندارند. بر اساس نظریه ی تفویض، عدل و حکمت خدا توجیه می شود ولی خالقیّت مطلق خدا زیر سوال می رود؛ و انسان نیز به عنوان شریک خدا در خالقیت، مطرح، و یک نوع خالقیت محدود برای انسان پذیرفته می شود. و این در حالی است که خداوند متعال می فرماید:«اللَّهُ خالِقُ کُلِّ شَیْء »(الزمر:62) و بی تردید «کلّ شیء»، شامل افعال ارادی انسان نیز می شود.این دو گروه از مسلمین، که همگی از اهل سنّت هستند، بر این گمان بوده اند که جبر و تفویض، نقیض یکدیگرند ؛ و محال است دو نقیض، در آنِ واحد و از جهت واحد، در یک جا جمع شوند یا هر دو باهم برداشته شوند. برای مثال محال است چیزی هم انسان باشد هم غیر انسان کما اینکه محال است چیزی نه انسان باشد و نه غیر انسان. مجبّره و مفوّضه بر این گمان بودند که جبر و تفویض نیز شبیه چنین حالتی را دارند لذا می گفتند محال است انسان در یک فعل ارادی خاصّ، نه مجبور باشد نه مُفَوّض؛ کما اینکه محال است هم مجبور باشد هم مفوّض. امّا در این میان ، اهل بیت(ع) با هر دو نظریه مخالف بوده هر دو را در تضادّ با قرآن و برهان عقلی معرّفی می کردند ؛ و معتقد بودند که جبر و تفویض نقیض هم نیستند بلکه متضادّ همند ؛ و دو متضادّ اگرچه در یک موضوع جمع نمی شوند ولی می توان هر دو را از موضوع خاصّی برداشت ؛ مثل سیاه و سفید که محال است یک چیز در آنِ واحد ، هم تماماً سیاه باشد هم تماماً سفید؛ ولی همان چیز می تواند نه سیاه باشد و نه سفید بلکه سبز یا قرمز یا آبی باشد. از اینرو امام صادق(ع) فرمودند:«لَا جَبْرَ وَ لَا تَفْوِیضَ بَلْ أَمْرٌ بَیْنَ أَمْرَیْن. ــــــ نه جبر و نه تفویض بلکه امری بین آن دو» (التوحید للصدوق،ص 206) امّا در اینکه مراد از«امرٌ بین الامرین» چیست؟ سخنهای فراوانی گفته شده و تفاسیر گوناگونی از آن ارائه شده است. از عوامانه ترین تفسیر، که می گوید انسان درصدی مجبور و درصدی مفوّض است، گرفته تا پیچیده ترین تفسیر که بر پایه ی وحدت شخصی وجود استوار بوده از حدّ فهم افراد عادی و غیر آشنا به عرفان نظری خارج است. در این نوشته تنها به یک تفسیر که فهم آن نسبتاً راحتر است اشاره می شود.الف ـ در این که انسان مختار است شکّی نیست؛ شکّ در مختار بودن انسان شکّ در یکی از بدیهی ترین یافتهای انسانی است. چرا که انسان مختار بودن خود را نه از راه استدلال بلکه با علم حضوری و وجدانی ادراک می کند که خطا در آن راه ندارد. انسان همانگونه که وجود خود، شادی خود، غم خود، شکّ خود، عقل داشتن خود و امثال این امور را با یافتی درونی می یابد ، مختار بودن خود را هم به همین گونه ادراک می کند. انسان به وضوح درمی یابد که ارتعاش دست یک انسان مبتلا به پارکینسون (لرزش بی اختیاری بدن) تفاوت فاحشی دارد با لرزش دست یک هنرپیشه که نقش یک انسان مبتلا به پارکینسون را بازی می کند. همینطور می فهمد که تفاوت فراوانی است بین کسی که در خواب حرف می زند یا در خواب راه می رود با کسی که در بیداری سخن می گوید یا راه می پوید.ب ـ طبق براهین عقلی و شواهد نقلی در این هم شکّی نیست که خداوند متعال خالق مطلق است لذاخالق فعل انسان نیز می باشد ؛ به این معنی که خدا به فعل انسان وجود می دهد؛ امّا مجرای افاضه ی وجود به فعل ارادی انسان ، اختیارخود انسان است. لذا فعل ارادی او در عین اینکه مخلوق خداست به اختیار خود او نیز هست. خدا به همه ی موجودات به یک صورت افاضه ی وجود می کند مثل نور خورشید که به همه ی اشیاء به یک صورت می تابد ؛ امّا این فیض وجود، در هر موجودی به تناسب ساختار وجودی آن موجود ظاهر می شود. از اینرو این فیض ، وقتی از راه وجود مختار انسانی گذر کرده به فعل او می رسد به صورت فعل اختیاری آن شخص ظاهر می شود ؛ همانگونه که نور سفید خورشید در گذر از شیشه ی آبی، آبی رنگ و در گذر از شیشه ی قرمز، قرمز رنگ می شود. همانطور که در این مثال حقیقت هر دو نور آبی و قرمز از خورشید است امّا آبی و قرمز بودن آن ناشی از شیشه هاست نه خورشید؛ افعال اختیاری انسان نیز از نظر وجودی، معلول خدا هستند ولی خوب و بد بودن آنها منتسب به خدا نمی شود بلکه ناشی از وجود مختار آدمی است.وقتی بچّه ای زاده می شود خداست که به او وجود می دهد و وجود مادر ، تنها مجرای فیض است امّا گفته نمی شود خدا زاینده ی نوزاد است ؛ چون زاییدن اسمی است که از واسطه ی فیض انتزاع شده است نه از افاضه کننده ی آن. اگر انسانی ، انسان دیگری را از باب قصاص بکشد نمی توان او را قاتل یا ظالم نامید ؛ امّا اگر همین فاعل آن شخص را به ناحق بکشد او را قاتل و ظالم می نامند. همچنین اگر همین فاعل ، همان شخص را به جرم تجاوز به حریم اسلام بکشد نه تنها نمی شود او را قاتل یا ظالم نامید بلکه باید او را مجاهد فی سبیل الله خواند. همچنین اگر حیوان درنده ای آن شخص را به رسم شکار می کشت حقیقتاً نمی شد آن حیوان درنده را قاتل یا ظالم قلمداد نمود ؛ گرچه مجازاً چنین وصفی به آن حیوان داده می شود. در این چهار مثال اگر با صرف نظر از منشاء فاعلی فعل ، به آن نگاه شود ، هر چهار حالت از حیث وجودی یکسانند ؛ یعنی در هر چهار حالت یک فعل رخ داده است و آن ، کشتن یک انسان است ؛ لکن وقتی این فعل واحد را نسبت به چهار منشاء می سنجیم چهار عنوان متفاوت پیدا می شود. به همین ترتیب اگر همان فعل واحد را نسبت به خدا در نظر بگیریم عنوانی برای خدا نیز انتزاع می شود ؛ که عبارت است از عنوان مُمیت. همچنین اگر این فعل را نسبت به جناب عزرائیل (ع) بسنجیم عنوان قابض الارواح برای او انتزاع خواهد شد.بنا بر این در افعال مخلوقات ، آنچه به خدا نسبت داده می شود خود فعل ( حیثیّت وجودی فعل) است نه عناوین آنها ؛ چون عناوین افعال ، از نسبت آن افعال به رتبه ی وجودی منشاء فاعلی آنها انتزاع می شوند. به عبارت دیگر عناوین افعال به نوعی تابع ماهیّاتند. لذا حتّی عناوینی چون قصاص کننده و قاتل در ردیف عناوینی چون ممیت و قابض الارواح نیستند. دو عنوان اوّل ، عناوین ماهوی اند ولی دو عنوان اخیر عناوین وجودی اند.بنا بر این ، خدا در تمام افعال اختیاری انسان فقط و فقط وجود دهنده است ؛ دزدی و راستگویی و دروغگویی و غیبت و مدح و ... از آن جهت که اموری وجودی اند مخلوق خدا هستند و انسان هیچ نقش وجود دهندگی نسبت به آنها ندارد ؛ چون انسان در ذات خود فاقد وجود است کجا رسد که به چیزی وجود دهد. امّا تفاوت این امور ، و خوب و بد شدن آنها از جانب خدا نیست بلکه مستند به وجود مجاری فیض می باشد که یکی از آنها اختیار انسان می باشد ؛ لذا اصل وجودی این امور از آنِ خداست ولی عناوین خوب و بد آنها مستند به اختیار بشر می شود. و آنچه انسان را مستحقّ عقاب یا پاداش می کند همین عناوین ماهوی هستند نه وجود الهی افعال وی ؛ و عذاب و پاداش آنها نیز چیزی نیست جز ظهور ماهیّت آخروی آن افعال. لذا انسان فاسق یا کافر و افعال بد او و جهنّم ، از حیث وجودی مستند به خدا بوده عین خیر و خوبی هستند ؛ ولی از حیث ماهوی در مقابل مومنین و افعال حسنه و بهشت بوده شرّ و قبیح اند.2ـ رابطه ی قضا و قدر و بحث جبر و اختیار بحث قضا و قدر بحثی بسیار دشوار و پیچیده است که ورود به آن بدون داشتن معلومات عمیق فلسفی حقیقتاً کاری سخت و در عین حال خطرناک است ؛ لذا در روایات اهل بیت (ع) نیز دیده می شود که آن بزرگواران حقیقت این مساله را برای هر کسی باز نمی کردند و این مساله را تنها با کسانی در میان می گذاشتند که زمینه و استعداد لازم را داشتند. امّا خلاصه ی کلام این که بحث قضا و قدر ابعاد و محورهای گوناگونی دارد که یکی از ابعاد و محورهای آن بحث جبر و تفویض و اختیار می باشد ؛ بلکه در حقیقت ، قضا و قدر به نوعی تبیین کننده ی نظریّه ی امرٌ بین الامرین می باشد. قضا و قدر الهی بیان می کند که اوّلاً همه ی امور طبق علم ازلی خدا رخ می دهند. ثانیاً خالق همه ی امور خداوند متعال است و بس. ثالثاً انسان در علم ازلی خدا مختار بوده ، لذا در مقام خلق نیز وجودی مختار آفریده شده است. رابعاً چون اختیار انسان ناشی از علم و اراده ی خداست ، لذا اختیار او نیز داخل در قضا و قدر می باشد. پس منافاتی بین قضا و قدر و مختار بودن انسان نیست. یعنی خواست ازلی و ابدی خدا این است که افعال ارادی انسان به اختیار خود او پدید آیند ؛ پس محال است که چنین نشود. .

پرسمان دانشگاهیان

مرجع:

ایجاد شده در 1401/03/25



0 دیدگاه
برای این پست دیدگاهی وجود ندارد

ارسال نظر



آدرس : آزمايشگاه داده کاوي و پردازش تصوير، دانشکده مهندسي کامپيوتر، دانشگاه صنعتي شاهرود

09111169156

info@parsaqa.com

حامیان

Image Image Image

همكاران ما

Image Image