تخمین زمان مطالعه: 10 دقیقه

قضا و قدر و جبر و اختيار را توضيح دهيد.‏


جريان جبر و قضا و قدر اين است كه خداوند يك سلسله قوانين كلي و جزئي ‏آفريد، آن قوانين كلي به عنوان قضا و آن موارد جزئي به عنوان قدر است: مثلاً ”كُل نفسٍ ‏ذائِقةُ المَوتْ“(1) يعني اين‌كه هركسي بايد بميرد و مرگ براي همه است و هيچ كس ‏براي ابد زنده نخواهد بود اين قضاي الهي است‎.‎اما اين قانون كلي نسبت به اشخاص، متفاوت پياده مي‌شود يعني براي هركس ‏اندازه‌اي خاص در نظر گرفته مي‌شود كه آن را قدر مي‌نامند. قدَر تغيير پذير است ولي ‏قضا تغيير پذير نيست. يعني اين كه همه بايد بميرند تغيير ناپذير است (قضا) ولي اين‌كه ‏چگونه بميرند تغيير پذير است (قدر). هيچ‌كس براي ابد نخواهد بود، چون دنيا مسافرخانه ‏و محدوده‎ ‎حركت است، نمي‌شود حركت يك شيء دائمي باشد و گرنه به هدف ‏نمي‌رسد. دنيا چون دار كار و حركت است يقيناً بايد به پايان برسد تا انسان به هدف ‏خود نائل شود و جزا يا كيفر اعمال خود را ببيند. بنابراين اصل، مرگ براي همه بودن، ‏قضاي الهي و تخلف ناپذير است ولي اين كه هر شخصي چگونه بميرد اين قدر و تغيير ‏پذير است. اين اجمالي از قضا و قدر.‏در مورد جبر و اختيار هم بايد گفت: يك نوع جبر در مسئله علت و معلول مطرح ‏است و يك نوع در مسئله آزادي و فعل انسان. آن جبري كه در مسئله علت و معلول ‏مطرح است اين است كه مي‌گويند «الشيءُ ما لَمْ يَجِبْ لَمْ يُوجَدْ» يعني هر چيزي تا ‏وجود او ضرورت صد در صد پيدا نكند يافت نمي‌شود؛ اين را جبر عِلّي مي‌نامند. معلول ‏مجبور علت و علت جابر معلول است يعني اگر علت به حد صد در صد نرسد هرگز‎ ‎معلول ‏پديد نمي‌آيد و اگر به نصاب صد در صد رسيد تحقق معلول ضروري و حتمي خواهد بود. ‏اين جبر عِلّي است. جبر علّي در بحث جبر و اختيار و تفويض راه ندارد‎.‎و اما آن جبري كه در مسئله آزادي و فعل انسان مطرح است اين است كه برخي ‏بر آنند كه انسان در كارها مجبور است، يعني ديگري فاعل فعل است و انسان و ابزار و ‏غلام فرمان او. در مقابل عده‌اي ديگر مي‌گويند چون انبيا آمده‌اند جزا و پاداش و كيفر حقّ ‏است، بهشت و جهنم حقّ است، مدح و ذمّ حقّ است پس معلوم مي‌شود انسان آزاد ‏است‎.‎آنها كه قدرت بيكران خدا را ديدند گفتند: انسان مجبور‎ ‎است، آنها كه جزاي خدا و ‏بهشت و جهنم را ديدند انسان را آزاد و مفوض دانستند، يعني آزادي انسان به معناي ‏تفويض است و خدا تمام كار انسان را به خود انسان واگذار كرده است و هيچ كاري با او ‏ندارد؛ فقط در قيامت او را به محاكمه دعوت مي‌كند. اين معني با توضيح كوتاهي به ‏معتزله و آن معناي اول به اشاعره اسناد داده شده است‎.‎اما حكماي الهي با رهنمود عقل از يك سو و كمك گرفتن از روايات اهل‌بيت (كه ‏منشأ اساسي و اصلي است) از سوي ديگر فرمودند: «لا جَبْرَ وَلا تَفْويض بَلْ اَمرٌ بَيْنَ ‏اَمْرَين»(2) انسان نه مجبور است كه ابزار كار باشد و هيچ اختيار از خود نداشته باشد و ‏نه مستقل كه خداوند او را به حال خود رها كرده باشد (به معنايي كه معتزله مي‌گويند). ‏زيرا انسان در مشهد عقل و در محضر نقل و قرآن كريم يك موجود ضعيف است، يك ‏موجود نيازمند فقير است كه نمي‌تواند روي پاي خود بايستد. خداوند وقتي از انسان ياد ‏مي‌كند مي‌فرمايد: ”يا اَيّهُا النّاسُ اَنْتُمُ الفُقَراءُ اِلَي اللّه“(3) همه شما در مقابل خدا فقير ‏هستيد.‏‎«‎فقير» به معني ندار نيست، فقير به كسي نمي‌گويند كه مال ندارد، آن‌كه مال ‏ندارد فاقد مال است. بلكه فقير به كسي مي‌گويند كه ستون فقراتش شكسته است و ‏قدرت قيام ندارد. معني اصلي فقير اين است كه انسان در پيشگاه ذات اقدس اله ‏مهره‌هاي كمرش شكسته است، اگر كسي نباشد دست او را بگيرد هرگز او قدرت قيام ‏ندارد.‏اين كه ما در نماز مي‌گوييم بِحَوْلِ اللّه تعالي وَقُوّتِهِ اَقُومُ وَاَقعُدُ اين يك اصل ‏اعتقادي است كه در نماز به صورت ذكر بر زبان مي‌آوريم ولي فقط مخصوص نماز نيست ‏بلكه در تمام شؤون زندگي ما جاري است‎.‎ما در نماز نمي‌گوييم ”اِيّاكَ نَعْبُدُ واِيّاكَ نَسْتَعين“ يعني از تو كمك مي‌گيرم فقط در ‏خصوص نماز، ‎بلكه ايّاكَ نَعْبُدُ در همه‎ ‎امور و اِيّاكَ نَسْتَعين در همه‎ ‎امور، ساير جملات نماز ‏هم همين طور است، نماز براي تنظيم برنامه‌هاي حياتي ما در تمام شؤون زندگي ‏است‎.‎اين كه هنگام برخاستن مي‌گوييم بِحْولِ اللّهِ تَعالي وَقُوّتِهِ اَقُومُ وَاَقْعُد معنايش اين ‏است كه من در تمام امور، در نماز و در غير نماز نشست و برخاستم به حول و قوه ‏خداست. آن جانبازي كه در جبهه‌هاي جنگ قطع نخاع شده يا ستون فقراتش شكسته ‏است، اگر كسي دستش را نگيرد كه نمي‌تواند برخيزد. انسان خود را در پيشگاه ذات ‏اقدس اله اين‌چنين مي‌بيند. مي‌گويد خدايا! نه تنها برخاستن من به حول وقوه توست، ‏حتي نشستن من هم به حول وقوه توست.‏وقتي انسان خود را فقير دانست يعني در مقابل خدا ستون فقراتش را شكسته ‏ديد و بر ذكر شريف لاحول ولاقوة إلاّ باللّه مداومت داشت (به معني حقيقي) آن وقت ‏دست از طغيان بر مي‌دارد. مي‌گويد خدايا! نه تنها برخاستن و نشستن من، بلكه ‏خوابيدن و خوردن و پوشيدن و قلم به دست گرفتن و همه چيز من به كمك توست. ما در ‏نماز اين ذكر را مي‌گوييم كه خارج از نماز هم با اين ذكر زندگي كنيم‎.‎بنابراين تفويض (آزاد گذاشتن انسان، به خود واگذاشتن انسان) محال است به دو ‏دليل، يكي اين‌كه قدرت خدا نامحدود است و در همه كارهاي انسان حضور و ظهور دارد؛ ‏دوم اين‌كه انسان فقير است و نمي‌شود كار او را به خودش واگذار كرد. آيا مي‌توان به ‏يك معلول قطع نخاعي گفت من كار شما را به شما واگذار مي‌كنم؟ او قدرت قيام ندارد، ‏قدرت نشستن ندارد، تا كسي چرخي به او ندهد كه نمي‌تواند بنشيند، پس تفويض به ‏اين معني محال است.‏اما چرا جبر محال است؟ در اين مورد دلايل زيادي ذكر شده است. از يك سو همه‎ ‎انبيا آمدند و گفتند: اگر كسي وارسته بود بهشت مال اوست، تبهكار بود دوزخ مال ‏اوست، اين پاداش و كيفر با عدل خدا‎ ‎سازگار است. اگر پرهيزكار در پرهيزش و بزهكار در ‏بزهكاريش مجبور است، چرا يكي را دوزخ و ديگري را بهشت ببرند. ديگر بهشت و جهنم ‏معني ندارد. بهشت و جهنم وقتي معني دارد كه اختيار و انتخاب در كار باشد‎.‎خداي سبحان كه عادل محض است در قرآن كريم فرمود ”وَلا يَظْلِمُ رَبكَ اَحَداً“(4) ‏خداي تو به احدي ظلم نمي‌كند و باز فرمود: هركسي هر كاري انجام دهد اگر به اندازه ‏ذره‌اي بسيار كوچك هم باشد از حساب ما پنهان نيست و ما به اندازه سر سوزني هم ‏به كسي ستم نمي‌كنيم. به هر حال بررسي دوزخ و بهشت بهترين راه است براي ‏اثبات اين كه انسان مجبور نيست. دليل ديگر اين‌كه اگر ما به خودمان مراجعه كنيم ‏مي‌بينيم براي انجام يك كار مهم مدت‌ها فكر مي‌كنيم، مشورت مي‌كنيم، بررسي ‏مي‌كنيم كه آيا اين كار خوب است يا بد، انجام دهيم يا نه، دلايلي بر انجام و شواهدي ‏بر ترك مي‌آوريم تا جمع بندي نهايي كنيم كه آيا اين كار را انجام دهيم يا نه. اگر خوب ‏درآمد خود را مي‌ستاييم و ديگران هم ما را مي‌ستايند و اگر بد درآمد پشيمان مي‌شويم ‏و مورد سرزنش ديگران هم واقع مي‌شويم. ندامت خود ما و تقبيح ديگران نشان دهنده ‏اين است كه ما مختاريم. همه اين مقدمات يعني فكر كردن، مشورت، ارزيابي و دو طرف ‏را معادل هم قرار دادن نشانه آن است كه ما آزاديم و از خود اختيار داريم.‏يكي از شبهاتي كه جبري‌ها دارند اين است كه مي‌گويند آيا خداوند در ازل ‏مي‌دانست كه فلان شخص دست به فلان تباهي مي‌زند يا نه، فلان شخص در فلان ‏مقطع از زمان دست به فلان گناه دراز مي‌كند يا نه. اگر مي‌دانست پس آن شخص حتماً ‏بايد آن گناه را انجام دهد و گرنه علم خدا جهل مي‌شود‎.‎مِي خوردن من حق ز ازل مي‌دانست‎ ‎گر مِي نخورم علم خدا جهل بودپاسخي كه حكما (مخصوصاً محقق طوسي) به اين شبهه داده‌اند اين است كه:‏‎١. ‎خدا در ازل به تمام اشياء عالِم است چون علمش نامتناهي است‎.‎‎٢. ‎به تمام آثار و افعال آن اشياء هم عالم است‎.‎‎٣. ‎به تمام مبادي و مباني و علل دور و نزديك فعل آن اشياء هم عالم است‏‎.‎مثلاً حق ز ازل مي‌دانست كه فلان رگه‌هاي خاك در دامنه فلان كوه بعد از چند ‏قرن «لعل گردد در بدخشان يا عقيق اندر يمن» اين را خدا مي‌دانست، حتي چگونگي ‏معدن شدن اين‌ها را هم خدا مي‌دانست كه اين خاك‌ها در اثر جاذبه‌هاي خاص و ‏استعدادهاي ويژه بعد از گذشت قرن‌ها و ديدن تابش‌ها و بارش‌ها «لعل گردد در ‏بدخشان يا عقيق اندر يمن» اين مربوط به جمادات.‏در مورد گياهان هم به اين شرح حق ز ازل مي‌دانست كه چندين قرن بعد در فلان ‏قسمت قناتي ايجاد مي‌شود يا چشمه‌اي مي‌جوشد و فلان بذر در آنجا كاشته مي‌شود ‏و فلان گياه مي‌رويد و آن درخت ثمر مي‌دهد و ديگري بي‌ثمر مي‌شود. ميوه فلان درخت ‏شيرين و ديگري تلخ مي‌شود، همه‎ ‎اين‌ها را حق از ازل مي‌دانست. يا در مورد حيوانات ‏خداوند از ازل مي‌دانست كه فلان حيوان در دامنه كوه فلان متولد مي‌شود، فلان غذاها ‏را مي‌خورد، فلان شكار را مي‌كند و سرانجام خودش هم شكار فلان صياد مي‌شود. ‏همه‎ ‎اين امور را خدا مي‌دانست.‏بخش چهارم انسان‌ها هستند، حق ز ازل مي‌دانست كه در فلان عصر چه ‏جمعيتي زندگي مي‌كنند، انسان‌هايي به دنيا مي‌آيند يكي تبهكار مي‌شود يكي ‏پرهيزكار. در يك خانواده دو برادر يكي در اثر حُسن انتخاب راه خير را مي‌رود و ديگري با ‏سوء انتخاب راه بد را، در حالي كه هم خوب مي‌توانست بد بشود هم بالعكس. خدا از ‏ازل مي‌داند فلان شخص با ميل و اراده نماز مي‌خواند و فلاني گناه مي‌كند و فلان تبهكار ‏خودش مي‌تواند پرهيزكار شود ولي با اراده خودش نمي‌شود و بالعكس. خدا افعال و ‏مبادي آنها و اين كه قابل تغيير و تبديل است ولي‎ ‎شخص عوض نكرد را هم مي‌دانست، ‏مي‌توانست عوض بكند را هم مي‌دانست‎.‎اين‌چنين نيست كه خداوند آن وقتي كه شخصي جام مِي را سر مي‌كشد بداند ‏اما آن مبادي قبلي را نداند. در بيانات ائمه اين مضمون آمده است كه فرمودند: «وَاعْلَمُوا ‏عِبادَ اللّه اَنّ عَلَيْكُمْ رَصَداً مِنْ اَنْفُسِكُمْ وَعُيوناً مِنْ جَوارِحِكُم»(5) بدانيد شما يك سلسله ‏رصد و نگهباني از خودتان داريد و جوارح شما سربازان الهي‌اند. آنچه كه در نهان و نهاد ‏شماست براي خدا معلوم است ”واعلموا اَنّ اللّه يَعْلَمُ ما فى قُلُوبِكُمْ فَاحْذَرُوهُ“.(6) ‏بدانيد هر خاطره‌اي كه درون فكر شما مي‌گذرد خدا مي‌داند، آنجا كه شخص تصميم ‏مي‌گيرد كار بد انجام دهد ولي دوستي به او تذكر مي‌دهد كه پيامد اين كار سقوط ‏است، نرو و او بر مي‌گردد اين را هم خدا مي‌داند.‏تمام مبادي را كه منتهي مي‌شود به مِي گساري انسان تبهكار يا غم‌گساري ‏انسان وارسته هر دو را خدا مي‌داند. خلاصه حق از ازل مي‌داند كه فلان شخص مِي ‏مي‌خورد، فلان شخص مي‌تواند مِي نخورد ولي با ميل و اراده خود مي‌خورد، برادر و ‏دوست و همكار او كه لب به مِي نزده است او هم مي‌توانست مِي گسار بشود ولي ‏نشد خدا همه اين‌ها را مي‌دانست. اين‌كه تصميم خود را هم عوض مي‌كنند ‏مي‌دانست. علم به انجام كار، آن را جبران نمي‌كند و دليل عدم اختيار هم نيست.‏‏‏(1) سوره‎ ‎آل‌عمران، آيه‎ ١٨٥.‎‏(2) اصول الكافي، ج ١، ص ١٦٠.‏‏(3) سوره فاطر، آيه‎ ١٥‎‏.‏‏(4) سوره‎ ‎كهف، آيه‎ ٤٩.‎‏(5) بحار، ج ٥، ص ٣٢٢.‏‏(6) سوره بقره، آيه‎ ٢٣٥‎‏.‏آیةالله جوادی آملی .

راسخون

مرجع:

ایجاد شده در سه روز پیش



0 دیدگاه
برای این پست دیدگاهی وجود ندارد

ارسال نظر



آدرس : آزمايشگاه داده کاوي و پردازش تصوير، دانشکده مهندسي کامپيوتر، دانشگاه صنعتي شاهرود

09111169156

info@parsaqa.com

حامیان

Image Image Image

همكاران ما

Image Image