تهذیب نفس از دیدگاه قرآن کریم- آیت الله مظاهری /

تخمین زمان مطالعه: 217 دقیقه

تهذیب نفس از دیدگاه قرآن - حضرت آیت ‌الله مظاهری


تهذیب نفس از دیدگاه قرآن - حضرت آیت ‌الله مظاهری مجموعه‌ای که پیش رو دارید، دربردارندة 8 سخنرانی اخلاقی، و یک سخنرانی سیاسی است. بحث اخلاقی آن در سال 1371 از سوی استاد اخلاق حضرت آیه‌الله مظاهری در جمع دانشجویان و طلاب حوزه و دانشگاه ایراد شده است. به دلیل جایگاه مسایل سیاسی، در این مجموعه از سخنرانی جناب آقای دکتر علی اکبر ولایتی وزیر محترم امور خارجه جمهوری اسلامی ایران تحت عنوان «تحلیلی بر نظم نوین جهانی» استفاده شده است، تا تناسب بحثهای اخلاقی ـ سیاسی هفته حفظ شود. لازم به یادآوری است که در تنظیم این مجموعه برخی عبارتها از سوی ویراستار اصلاح شده تا بتواند به صورت کتاب و نشریه درآید، البته بدون این‌که دخل و تصرفی در مطالب به عمل آید. بدیهی است عناوین و سرفصلها و تیترهای مختلف، و منابع آن، و همچنین تصحیح آن، از سوی ویراستار علمی این مجموعه به متن سخنرانیها افزوده شده است. به نظر می‌رسد که این مجموعه از نظر سبک بحث، و پرداختن به مسایل اخلاقی و سیاسی برای اقشار مختلف مفید و آموزنده باشد. والسلام فهرست مطالب گفتار اول: اهمیت تهذیب نفس از دیدگاه قرآن ـ 1 7 گفتار دوم: اهمیت تهذیب نفس از دیدگاه قرآن ـ 2 21  تأکید قرآن بر علم، تعلیم و تعلم /21  براعت استهلال قرآن /22  هرکجا علم است تمدن هم هست /23  هدف، از تکوین و تشریع علم است /24  یک ساعت تفکر بهتر از یک یا هفتادسال عبادت /25  همة علوم در اسلام محترم است /25  دو صبغة لازم برای علم، عالم بی‌عمل همچون سگ هار /27. گفتار سوم: اهمیت تهذیب نفس از دیدگاه قرآن ـ 3 41  تعبد و تسلیم، فضیلتی بزرگ /41  دوگونه تسلیم /44  ابراهیم خلیل، یگانه متعبد/45  مقام تسلیم و بهشت عنداللهی /46 کسی‌که تسلیم نیست، مسلمان نیست /48  سلطة شیطانی و کجرویهای انسانی /49 خطر طلبگی و دانشجویی /52  امام صادق(ع) و تنور رفتن هارون مکی /53  مشکل، اما لازم است /55  بعضی از چیزها را به هرکس نمی‌دهند /55  عاقبت کسانی‌که مقام تسلیم ندارند /56. گفتار چهارم: چگونگی تهذیب نفس ـ 1 61  درآمد بحث /61  شرط استاد، در جانب فضیلت /62  تقوی معلم اخلاق /63  توبه /70  معلم اخلاق در جانب رذیلت /71  اجتناب از شبهات /73  تأکید بر تقوا /73  با حساب و اندیشه، بگویید، بشنوید و فکر کنید /75. گفتار پنجم: چگونگی تهذیب نفس ـ 2 77  آیات اول سوه مزمل و دستورالعمل یازده گانه /77  اولین دستورالعمل /79  دومین دستورالعمل /81  سومین دستورالعمل /83  تأکید آیات و روایات برناز اول وقت /84  چهارمین دستورالعمل /89  سروکار داشتن با قرآن /90  تأکید بر حفظ قرآن /92  مسأله وجودی مؤمن 94. گفتار ششم: چگوگی تهذیب نفس ـ 3 97  دستورالعملی برای تهذیب نفس /97  اهمیت نماز شب /98  خضوع و خشوع در نماز /98  تلاوت قرآن، کار و عمل رمز موفقیت، حرکت هدفدار منظومه شمسی /100  فقیه‌شدن در جهت حل مشکلات اجتماعی /101  حیات طیبة قرآنی، کار تولیدی از نظر اسلام /102  کار خدماتی از نظر اسلام /103  برآوردن حاجت مؤمن /104  مشکلات پیامبر(ص) در صدر اسلام، تحمل مشکلات رمز موفقیت بزرگان اسلام /106  فقر و محرومیت بزرگان علم و دانش /108  حرکت شتابدار نظام هستی /109  مغبوضترین افراد در پیشگاه خدا بیکارهایند /110  تکامل انسان در گرو تحمل مشکلات /111  پرواز با دوبال علم و تقوی /112. گفتار هفتم: چگونگی تهذیب نفس ـ 4 113  درآمد /113  مراتب ذکر، ذکر یونسیه /115  اهمیت دعا و راز /118  توسل به اهل‌بیت /121  خدا را وکیل خود بگیرید /123  خدا نداشتن یعنی دلهره و اضطراب /124  چهار آیه مهم /125  تأثیر صبر و سعة صدر /126. گفتار هشتم: خودسازی و تجسم عمل 129 گفتار نهم: تحلیلی بر نظم نوین جهانی 147  نگاهی به وضعیت جهان /147  تأثیر انقلاب اسلامی ایران در جهان /149  صدور انقلاب اسلامی، تأثیر انقلاب در مسیحیت /150  نظم نوین جهانی /152  شعار حقوق بشر /154  طرح حقوق بشر ابزاری شیطانی /155  سلاح فریبنده دمکراسی، خلع سلاح عمومی ابزاری برای سلطه صهیونیسم /156  اصلاحات سیاسی و علمی بازیچه دست استعمار غرب /157 محیط زیست ابزار دیگر استکبار /158  چکیده بحث /159  سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران /161  رابطه ما برای حضور انقلاب اسلامی ایران /162  واقع‌بینی و آرمان‌خواهی، پرسش و پاسخ، ایران و افغانستان /163. گفتار اول اهمیت تهذیب نفس از دیدگاه قرآن «رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی وَیَسِِّرلِی أمْرِی وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِّن لِسانِی یَفْقَهُواْ قَوْلِی» (طه/25ـ28) خداوند را سپاس می‌گویم که توانستم خدمت شما عزیزان برسم، و از حضرت حجه‌الاسلام والمسلمین واعظ طبسی نیز تشکر می‌کنم که واسطه فیض شدند. امیدوارم به حق حضرت رضا ـ سلام‌الله‌علیه ـ جلسه برای من و شما مفید باشد. مسأله تهذیب نفس از نظر قرآن، از مهمترین مسایل است، و مسأله‌ای در قرآن مهمتر از تهذیب نفس نداریم. از نظر قرآن واجب مؤکد است که باید درخت رذالت را از دل کند، و درخت فضیلت را به جای آن غرس کرد. سوره شمس یک سورة منحصر به فرد در قرآن است. در این سوره مبارکه خداوند یازده‌بار قسم یاد کرده است، و در قرآن نظیر آن را نداریم. پس از یازده قسم با چند تأکید فرموده است «قَدْ أفْلَحَ مَنْ زکَّیها وَقَدْ خَابَ مَن دَسَّیها» ( شمس /9 و 10)؛ رستگاری فقط و فقط مال کسی است که مهذب باشد، توانسته باشد درخت رذالت را از دل برکند، و درخت فضیلت را به جای آن غرس کند، وشقی و بی‌بهره حتماً آن کسی است که صفت رذیله‌ای بردل او حکمفرما باشد. قرآن شریف قریب هفت‌هزار آیه دارد. دو ثلث قرآن شریف یا مستقیم یا غیرمستقیم مربوط به اخلاق و تهذیب‌نفس است. داستانهای قرآن همه و همه مربوط به اخلاق و تهذیب‌نفس است. حضرت امام ـ رضوان‌الله علیه ـ عقیده داشتند و بارها فرمودند که همه آیات قرآن رنگ اخلاقی دارد؛ ایشان می‌فرمودند: اگر با این عینک وارد قرآن شوید می‌بینید که آیه‌ای نیست که مربوط به اخلاق نباشد، و قرآن کتاب اخلاق است گرچه همه‌چیز دارد و کارخانه آدم‌سازی است، ولو این‌که همه علوم درآن موجود است، وبالأخره قرآن باکمال وضوح می‌فرماید «لَاَیَنْفَعُ مالٌ ولابَنُونَ اِلّا مَنْ اَتَی اللّهَ بِقَلْبٍ سَلیمٍ» (شعراء /89 . هیچ‌چیزی در روز قیامت نتیجه‌بخش نیست جز دل پاک. اگر دل پاک باشد مابقی نتیجه‌بخش است، و اما اگر دل گناه آلود باشد تقوا هم در روز قیامت به درد نمی‌خورد، تقوای ظاهری منهای تقوای باطنی کاربرد ندارد، حتی در دنیا هم کاربرد ندارد. چرا قرآن شریف این مقدار راجع به اخلاق تأکید دارد؟ چرا قرآن بعثت همه انبیا را مربوط به اخلاق می‌داند؟ پاسخ این است که هدف از بعثت همه انبیاء ساختن انسانهاست؛ «لَقَد اَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَیِّناتِ وَاَنْزَلْنَا مَعَهُمُ الْکِتابَ وَالْمیزانَ لِیَقُومَ النّاسُ بِالْقِسْطِ وَاَنْزَلْنَا الْحَدیدَ فیهِ بَاْسُ شَدیدُ وَّ مَنافِعُ لِلنّاسِ» (حدید /25) . همه پیامبران آمدند، در حالی‌که قوه مقننه مال آنها بود، قوه قضائیه مال آنها بود و قوه مجریه مال آنها بود. برای چه آمدند؟ «لِیَقُومَ الْنّاسُ بَالْقِسْطِ» در خصوص پیغمبر اکرم(ص) این مضمون در قرآن کریم تکرار شده که او برای پرورش و آموزش آمده است، آن‌جا که می‌فرماید: «هُوَالَّذی بَعَثَ فِی الْاُمِّییّنَ رَسُولاً مَنْهُمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِه وَیُزَکّیهِمْ وَیُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَالْحِکْمَةَ» (جمعه /2) پیامبر که ذی‌المقدمه است با معجزه قرآن آمده است، برای این‌که مردم را تزکیه کند برای این‌که مردم را مهذب کند، برای این‌که سطح معلومات را بالا ببرد. دنیای روز می‌گوید: «آموزش و پرورش»، اما قرآن به‌طور مکرر می‌فرماید: پرورش و آموزش یعنی، علم منهای تهذیب جز و بال و سختی و بدبختی برای خود انسان و برای جامعه‌اش چیزی ندارد. پس باید گفت: «پرورش و آموزش». چرا قرآن این مقدار تأکید دارد؟ پاسخ این چرا در قرآن کریم در آیات فراوانی از جمله در همین سوره شمس آمده است. در این سوره پس از یازده قسم و پس از بیان مقصود اصلی از این سو گندها یک داستانی که به منزله علت برای «قَدْ اَفْلَحَ مَنْ زَکیّها وَقَد خابَ مَنْ دَسَّیها» (شمس /9 و10) است آمده، و آن قضیه ثمود است. می‌فرماید قوم ثمود هرچه پیامبرشان گفت نپذیرفتند، بعد برای این‌که پیامبر را از میدان به‌در برند از او معجزه‌ای خواستند، و آن این‌که شتری با بچه‌اش از کوه بیرون بیاید. آن پیامبر معجزه را آورد. همه و همه پای کوه آمدند، کوه شکافته شد و ناقه‌ای با بچه‌اش بکشند، آن پاکدل که به فکر مردم بود زنگ خطر را به صدا درآورد و گفت: شتر را نکشید که این خطر دارد. اما گفته او مثل گفته‌های قبلش مؤثر واقع نشد و شتر را کشتند. پس از آن پروردگار عالم غضب کرد و غضب او آن قوم را نابود کرد. قرآن این داستان را نقل می‌کند، اما با دو نکته: نکته اول آن‌که می‌فرماید: «کَذَّبَتْ ثَمُودُ بِطَغْوَیها» (شمس /11) ؛ یعنی قوم ثمود پیامبر خود را تکذیب کردند. اینک جای این سؤال است که چرا چنین شد؟ آیا پیغمبر پیغمبر نبود؟ آیا کوتاهی در انسانیت آنها بود؟ پاسخ این است که کوتاهی در هیچ‌یک از آنها نبود، بلکه در آن‌جا بود که طغیانگری، یعنی تکبر، یعنی غرور، یعنی سرسختی، یعنی لجاجت بردل اینها حکمفرما شد، و این طغیان سرپوشی بود بر عقلهای آنان. لذا آن تکبر، آن سرسختی، آن لجاجت و آن غرور نمی‌گذاشت که اینها پیامبرشان را قبول کنند و آن معجزه کذائی را ببینند. آنها حاضر شدند با آن‌که زنگ خطر برایشان زده شده بود بمیرند و دچار عذاب الهی بشوند، اما نپذیرند که زیربار حق بروند. نکته دوم این داستان آن است که «وَلایَخافُ عُقْبها» (شمس /15) . اینها به سبب آن افکار آلوده و به واسطه لجاجتشان و به علت تکبر و غرورشان عاقبت‌اندیش نبودند، بی‌فکر کار می‌کردند، و احتمال این‌که عذاب آخرت وجود دارد را نمی‌دادند، یا اگر می‌دادند برای آنها مؤثر واقع نمی‌شد. این داستانی که قرآن می‌فرماید، به منزله علتی است برای اهمیت علم اخلاق در قرآن. قرآن شریف گاهی جامعه را به دو قسمت می‌کند، و یک برداشتی از جامعه ارائه می‌دهد که این ترسیم و این برداشت به منزله علت و برهانی براین حقیقت است. اگر من کتاب اخلاقم، بجا هستم و اگر می‌گویم اخلاق واجب مؤکد است، درست است. قرآن می‌فرماید: مردم دو قسم هستند: یک قسم افرادی‌که پاکدل هستند، عاطفه آنها و وجدان اخلاقی آنها سرمشق زندگی آنهاست؛ می‌فرماید: اینها حق‌خواه و حق‌جو هستند، نه فقط حق‌جو، بلکه وقتی حق را ببینند از بس خشنود می‌شوند گریه شوق می‌کنند، «وَاِذا سَمِعُوا ما اُنْزِلَ اِلَی الْرَّسُولِ تَری اَعْیُنَهُمْ تَفیضُ مِنَ الْدَّمْعِ مِمْا عَرَفُوا مِن الْحَقِّ» (مائده /83) . وقتی حق را دیدند گریه شوق می‌کنند، و بعد هم با زبان حالشان یا زبان مقالشان می‌گویند، ما طرفدار حق هستیم، ما می‌گشتیم که حق را ببینیم و اینک حق را یافته‌ایم، چرا آن را قبول نکنیم و چرا مطلوب انسانیت را نپذیریم؟ این‌ یک ترسیم از جامعه است، اما ترسیم دیگری که قرآن از جامعه و به عبارت دیگر از جامعه‌ای که صفت رذیله افراد آن را کوروکر کرده و دل آنها را از آنها گرفته و به سبب صفات رذیله حجابهایی برعقل آنها قرار گرفته، دارد، این است که می‌فرماید: کار آنها به آن‌جایی می‌رسد که وقتی حق را ببینند نه تنها گریه شوق نمی‌کنند، نه تنها حق‌خواه و حق‌جو نیستند، بلکه حق کشند و حتی اگر نتوانند حق را بکشند حاضرند خود بمیرند تا حق رانبینند؛ «وَاِذْ قالُوْا اللّهُمَّ اِنْ کانَ هذا هُوَالْحَقَّ مِنْ عِنْدِکَ فَاَمْطِرْ عَلَیْنا حِجارَةً مِّنَ السَّماءِ اَوِ ائتِنا بِعَذابٍ اَلیمٍ» (انفال /32) . یک دسته‌ای گویند: خدایا اگر حق هست نمی‌توانم ببینم، نمی‌توانم بشنوم، سنگی یا آتشی بیاید مرا نابود کند. آن‌سان که بعضی می‌گویند وقتی پیامبر اسلام(ص) به نبوت مبعوث شد مردی برخاست و گفت: ای رسول خدا این کار که کردی از جانب خودت بود یا از جانب خداوند؟ اگر از طرف خودت بود قبول ندارم و اگر از طرف خدا بود نمی‌توانم ببینم و بپذیرم. از خدا بخواه سنگی یا آتشی بیاید و مرا نابود کند. آن مرد به جای این‌که بگوید: ای خدا اگر حق است دلی بده تا آن را بپذیرم، ای خدا اگر حق است چشمی بده تا آن را ببینم، گوشی بده تا آن را بشنوم، و درکی بده تا آن را بفهمم، به جای همه اینها می‌گوید: ای خدا اگر حق است عذاب دنیا و آخرت را برمن فرود آر. این یک علت، برای این است که چرا قرآن و اسلام این‌قدر به اخلاق اهمیت داده است، و چرا پیامبر اکرم می‌فرماید: «بعثت لاتمم مکارم الاخلاق» یا چرا قرآن می‌فرماید: «یَوْمَ لایَنْفَعُ مالٌ وَلاَبْنُونَ اِلّا مَنْ اَتَی اللّهَ بِقَلْبٍ سَلیمٍ» (شعراء /89)؟ قضیه ولیدبن مغیره انصافاً قضیه عجیبی است، ولیدبن مغیره ریحانه‌العرب و از نظر فصاحت و بلاغت خیلی بالا است. مرحوم طبرسی ـ رضوان‌الله تعالی علیه ـ در مجمع‌البیان یک قضیه در سورة مدثر از او نقل می‌کند، که آن قضیه موجب شد چند تا آیه داغ برضد او نازل شود که شاید آیاتی به این داغی نداریم یا کم داریم. ولیدبن‌مغیره این ریحانه‌العرب به مسجد آمد و پیامبر(ص) را دید که قرآن می‌خواند. قرآن پیامبر او را مجذوب خود ساخت؛ چرا که او اهل دل و مرد فصاحت و بلاغت بود. لذا جذابیت قرآن او را تحت تأثیر قرار داد، به اندازه‌ای که بلند شد و به میان دوستانش برگشت. او عبارتی در مورد قرآن برزبان آورد که به گفته ابن‌ابی‌الحدید معتزلی همانند آن یا گفته نشده، یا کمتر گفته شده است. او گفت: «ان له لحلاوه و ان له لطراوه وان اعلاه لمثمر و ان اسفله لمغدق و انه یعلو ولایعلی علیه». گفت: دوستان، این قرآن یک شیرینی خاصی دارد، یک طراوت مختص به‌خود دارد، و میوه آن شیرین است، ریشه‌های آن در اعماق زمین فرورفته و کلامی است که همانند آن کلامی نیامده است. وی پس از این سخنان برخاست و به خانه رفت. دوستانش دیدند ولید رفت، و اگر ولید مسلمان شود برای آنها خطر دارد. لذا ابوجهل روی وی کار کرد. او در حالی‌که قیافه مخصوصی به‌خود گرفته بود و می‌خواست ولید را تحریک کند به خانه او رفت. خدا نکند که عاطفه یک کسی تحریک شود و صفت رذیله‌ای بردل او حکمفرما باشد. ولید از او پرسید که چرا ترشرویی می‌کنی؟ تو را با حالتی حاکی از غم و اندوه می‌بینم! ابوجهل گفت: راستی دوستان قصد دارند برای تو پول جمع کنند. ولید پرسید: چرا؟ او گفت: برای این‌که فهمیدند تو می‌خواهی مسلمان بشوی، و از این کار هدفی مادی درنظر داری. بعضی هم می‌گویند خرفت شدی، بی‌عقل شدی، و می‌خواهی مسلمان بشوی. بدین‌ترتیب ابوجهل توانست مردی را که غرور، تکبر و جاه‌طلبی بردل او حکمفرما بود تحریک کند. لذا ولید برخاست و به جمع دوستان خود آمد و به آنها گفت: او آدم دروغگویی است؟ همه گفتند: نه، او چهل سال به عقل و کیاست در میان ما شهرت داشته است. دوباره پرسید: آیا می‌شود گفت او کاهن است؟ گفتند: اللهم لا. سپس قدری اندیشید، و آنگاه ناگهان سر را بالا کرد و گفت: چیزی به‌نظرم رسید که می‌شود به واسطه آن پیغمبر را از صحنه بیرون کنیم، چیزی که مردم آن را می‌پذیرند، و آن این است که بگوییم: پیغمبر جادوگر است، برای این‌که جادوگرها روابط میان زن و شوهر یا دو تا برادر، یا پدر و پسر را به‌هم می‌زنند، و پیغمبر هم‌چنین کاری را انجام داده است. گفتند: آری، این خوب است. سرانجام در میان مردم شایع کردند که این مردی جادوگر است. پس از این جلسه مشرکان، از بس که آن جلسه بد بوده غضب پروردگار عالم ظاهر شده و درپی آن چند آیه برضد آن جلسه و برضد ولید در قرآن آمده است؛ می‌فرماید: «اِنَّه فَکَّرَ وَقَدَّرَ فَقُتِلَ کَیْفَ قَدَّرَ ثُمَّ قُتِلَ کَیْفَ قَدَّرَ تُمَّ نَظَرَ وَاسْتَکْبَرَ فَقالَ اِنْ هَذَا اِلّاسِحْرٌ یُؤْثَرُ اِنْ هذا اِلّا قَوْلُ الْبَشَرِ» (مدثر/18ـ25) . می‌فرماید: فکر کرده است. مرده باد براین نگرش! باز دوباره می‌فرماید: مرده باد براین فکرش! حرف را برد و برگرداند فکر کرد و کرد و کرد و بالاخره گفت: «ان هذا الا سحر یوثر»؛ این قرآن یک سحر مؤثری است در میان مردم. ولیدبن‌مغیره با آن فصاحت و بلاغتش، ولید‌بن‌مغیره با آن جمله اول، اینک جای این پرسش است که ولید‌ چه کرد که چنین آیاتی عتاب‌آمیز درباره او نازل شد؟ پاسخ آن است که در مورد او تنها و تنها یک نکته وجود داشت و آن آلودگی دل است. خدا نکند تکبر بردل کسی حکمفرما باشد، خدا نکند، پول‌پرستی و ریاست‌طلبی بردل کسی حکمفرما باشد که چنین کسی حاضر است دوثلث جهان را نابود کند و برای این‌که بر ثلث دیگری حکومت کند، حاضر است کارهای زشتی انجام بدهد. یکی از نویسنده‌ها جمله عجیبی نقل می‌کند و می‌گوید: دختری در حال مرگ بود و همه به حال این دختر گریه می‌کردند، بویژه آن‌که او نامزد بود. در این میان دیدند می‌گوید: بگذار بمیرم و آنگاه انگشترم را درآور. وقتی نگریستند متوجه شدند آن پیرزنی که بالای سرش ایستاده منتظر است تا او چشمهایش را ببندد، تا وی انگشتر نامزدی او را درآورد و بدزدد. مشاهده می‌کنید که آن دخترک التماس می‌کند تا زنده هستم به این انگشتر علاقه دارم، صبر کن، بمیرم بعد درآور. اما آن زن اعتنا نمی‌کند. هرچه آن دخترک دست خود را عقب می‌‌کشد آن زن نیز دست خود را جلوتر می‌آورد و می‌خواهد انگشتر را از انگشت او درآورد؛ یعنی آن‌که حاضر است زشت‌ترین کارها را برای مختصری پول انجام دهد. چنین کسی دیگر گوش شنوا ندارد. او دیگر وجدان اخلاقی ندارد، او دیگر نمی‌شنود و نمی‌فهمد که این دختر خانم چه می‌گوید؛ تمام اندیشه او این است که به پول مختصری برسد. شما عزیزان همه می‌دانید که در دنیای امروز، حاکمیت آمریکای جنایتکار، با آن تمدن، با آن علم، با آن ثروت و با آن گستره حکومتش دست به چه کارهای زشتی می‌زند تنها بدان خاطر که به ادعای خودش، منافع مادی‌اش در خطر است. عزیزان من، از آمریکای جنایتکار درس عبرت بگیرید و از بی‌ادب، ادب آموزید. ببینید چه کارهای زشتی در دنیای امروز و در دنیای علم و دانش صورت می‌گیرد. چرا؟ تنها به دلیل این صفت رذیله‌ای که در دنیا حکمفرماست. اروپا با آن علم و تمدنش، اروپا با آن کارهای فوق‌العاده خوبش، به اندازه‌ای کارهای زشت دارد که انسان شرمش می‌آید آن را تصور کند. چه رسد به این‌که از آن سخن بگوید. چرا؟ تنها برای این‌که غیرت از مردها و عفت از زنها رفته است. وقتی یک انسان غیرت نداشته باشد، وقتی یک خانم یا یک دختر خانم عفت نداشته باشد کارهای زشتش به اندازه‌ای می‌‍‌شود که یک دختر کوچک ما، یا یک پسر کوچک ما، نمی‌تواند آن را تصور کند. یکی از آقایان پزشک به من می‌فرمود که با زن و بچه‌ام به اروپا رفتیم ـ او برای گرفتن تخصصش رفته بودـ وی گفت: در ماشین که می‌رفتیم دختر چندساله من یک صحنه بدی دید، اما به رو نیاورد، ما هم به رو نیاوردیم. دوسه روز این دختر بچه فکر می‌کرد و بعد از دوسه روز یک بار سربلند کرد و گفت: بابا تو مسلمانی؟ گفتم: آری گفت: نه، اگر مسلمان بودی این‌جا نمی‌آمدی. آنگاه بنا کرد به گریه‌کردن. گفت: بابا، من نمی‌توانم این‌جا صبر کنم. ما را ببر و خودت تنها بیا. آن پزشک به من گفت: مجبورم که در آن‌جا تنها بمانم، بدان علت که زن و بچه‌ام حاضر نشدند چنین صحنه‌هایی را ببینند. پس می‌بینید در دنیای حاضر غیرت و عفت نیست، و اکنون جای این پرسش است که چرا دنیای علم چنین شده است. تنها علت این امر، و تنها پاسخ این سؤال در حاکمیت صفات رذیله است، و ما باید درس عبرت بگیریم، آن‌سان که می‌فرماید: «فَبَشِّرْ عِبادِ الْذَّینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ اَحْسَنَه اُولئکَ الَّذینَ هَدیهُمُ اللّهُ وَاُولئکَ هُمُ اُولُوالْاَلبابَ» (زمر/17و18) . قرآن شریف درباره بلعم باعورا چند آیه دارد که برای ما زنگ خطر است. می‌فرماید: «وَاتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَاَء الَّذی اَتَیْناهُ آیاتِنا» (اعراف /175). وی آدمی بود که به او علم داده بودیم. حتی آن‌گونه که می‌دانید در روایات ما «نَبَأ الَّذی اَتَیْناهُ آیاتِنا» معنای خاص دیگری هم دارد، یک روشنایی و نور. او نه فقط از علم و آگاهی بهره داشته، بلکه برخوردار از الهاماتی هم بوده، و بالأخره یک عنایات ویژه‌ای از طرف حق به او داده شده است. اما می‌فرماید «فَانْسَلَخَ مَنْها فَاَتْبَعَهُ الْشَّیْطانُ وَکانَ مِنَ الْغَاوِینَ» (اعراف/175)؛ آنچه به او داده بودیم رفت؛ «فَانْسَلَخَ مَنْها». مثل ماری که از پوست بیرون بیاید، از آن عنایت خاص ما بیرون آمد و تابع شیطان و یا شیطان تابع او، و بالأخره گمراه شد، آن‌هم چه گمراهی سختی! بعد می‌فرماید: «وَلَوْ شِئْنا لَرَفَعْناهُ بِها وَلکِنَّه اَخْلَدَ اِلَی الْاَرْضِ وَاتَّبَعَ هَواهُ» (اعراف/176). دیگر کارش به آن‌جا رسید که نشد دست او را بگیریم، دیگر در زمین میخکوب شده بود، تنها به خاطر هوی وهوس، و برای این‌که هوی و هوس بردل او حکمفرما شد، و آن صفت رذیله او را در زمین میخکوب کرد به اندازه‌ای که دیگر دست عنایت ما نتوانست او را بالا ببرد. این آیات در ادامه خود زنگ خطری نیز برای ما طلبه‌ها دارد، و می‌فرماید «فَمَثَلُه کَمَثَلِ الکَلْبِ اِنْ تَحْمِلْ عَلَیْهِ یَلْهَثْ اَوْ تَتْرْکْهُ یَلْهَثْ» (اعراف/176). کار آن مرد به جایی رسید که مثل یک سگ‌ هار شد. سگ هار صفت رذیله‌اش این است که اگر به او حمله کنی حمله می‌کند، اگر هم به او حمله نکنی او همان درندگی خود را دارد. سگ هار صفت رذیله‌اش این است که حتی اگر یک بچه بی‌گناه را مقابل خود ببیند او را مورد حمله قرار می‌دهد، زبان خود را در می‌آورد وله‌له می‌کند و پارس می‌کند، و به هر بیگناهی حمله می‌کند، هم کسی‌که به او حمله کرده و هم کسی‌که به او حمله نکرده است. مفاد این آیه آن است که اگر کسی صفات رذیله بر او حکمفرما شود، علمش برای جامعه مضر است. چنین کسی خواه در جامعه باشد و خواه نباشد، خواه جامعه او را بپذیرد و خواه نپذیرد برای جامعه مضر است. اگر جامعه او را نپذیرد عقده‌ای می‌شود. علیه‌السلام، علیه روحانیت، علیه انقلاب و بالاخره علیه انسانیت کتاب می‌نویسد، و اگر هم جامعه او را بپذیرد به فرموده حضرت امام خمینی(ره) می‌فرمودند: به تجربه برای من اثبات شده ـ اتفاقاً این فرمایش ایشان برای من هم اثبات شده است ـ که هر دهی، هر شهری که عموماً نجیب و ذاتاً متدین باشد، اگر ریشه‌‌یابی کنید خواهید دید که عالمی یا علمایی مهذب در میان آنها بوده‌اند، یا الآن هستند، و هر شهری که ذاتاً نانجیب و بد باشد یا اکثر آنها بد باشند، خواهید دید عالمی یا علمایی غیرمهذب در میان آنها بوده یا الآن هستند. این فرمایش حضرت امام خیلی ارزش دارد و زنگ خطری برای ماست. ما طلبه‌ها باید بدانیم حساب ما جدای از حساب دیگران است. امام صادق(ع)ـ که این چند روزه شهادت ایشان است و باید اسمی از ایشان ببرم و خدا را شکر می‌کنم که اسمی از ایشان آمدـ به یکی از خویشان سببی دور خود فرمود: «الحسن لکل احد حسن و منک احسن لمکانک منا والقبیح لکل احد قبیح و منک اقبح لمکانک منا»؛ کار خوب از هر که سرزند خوب است اما از تو بهتر است؛ چون منسوب به ما هستی. کار بد نیز از هر که سر بزند بد است، اما از تو بدتر است؛ چون منسوب به مایی. این روایت خطاب به این جلسه پرعظمت است و امام صادق(ع) به شما عزیزان فرموده است. حضرت رضا(ع)، که ان‌شاءالله نظر لطفی به مجلس ما دارد، الآن به زبان حال به همه می‌گوید: «الحسن لکل احد حسن و منک احسن لمکانک منا والقبیح لکل احد قبیح و منک اقبح لمکانک منا». حساب ما غیر از حساب دیگران است. عزیزان من، ما اگر مهذب باشیم، با علممان و با گفتارمان می‌توانیم دیگران را بسازیم که امام صادق(ع) به شاگردانشان سفارش می‌کردند: «کونوا دعاه الی الله بغیر السنتکم و کونوا لنازینا»؛ زینت ما باشید و با عملتان دیگران را بسازید. البته این ساختن نه این است که به فرموده حضرت امام مسجدیها را می‌سازید، بلکه باید با عملت نسل آینده را بسازی و مردمی نجیب و متدین تحویل جامعه بدهی که این کاری با ارزش و احیای انسانهاست، آن‌سان که قرآن می‌فرماید: اگر یک نفر را زنده کنی مثل این است که جهان را زنده کرده باشی؛ «وَمَنْ اَحْیاها فَکَاَنَّما اَحْییَ النّاسَ جَمیعاً» (مائده/32) امام صادق(ع) هم‌چنین می‌فرماید: «ولاتکونوا لناشینا» یعنی مایه ننگ ما نباشید. دوستان، مواظب باشید، با عملتان برای امام صادق(ع) برای امام عصر(عج) برای روحانیت ننگ نباشید. اگر چنین شدیم چه پیش خواهد آمد؟ به فرموده حضرت امام نس آینده را نابود می‌کنید، آن‌هم چه نابودی، که قرآن می‌فرماید «اگر کسی را بکشید یعنی یک فرد را منحرف کنید مثل این است که جهان را کشته باشید. گناه انحراف یک‌ انسان، کشتن یک انسان نیست، یک نسل کشی است. وظیفه ما سنگین است، گرچه الحمد‌لله پاداش ما هم پرعظمت است. وظیفه ما سنگین است و ما باید قبل از همه‌چیز درصدد باشیم صفات رذیله را از دل بزداییم. جمله‌ای که باید با کمال جسارت به همه شما عرض کنم این است که بدانیم نمی‌شود به این زودی کسی ادعا کند که من مهذب هستم. چهل سال خون جگر می‌خواهد آن‌هم به صورت مداوم تا انسان بتواند یک صفت رذیله را از دل بزداید. حتماً شنیده‌اید که مرحوم بحر‌العلوم ـ با آن عظمتش ـ تنها پس از سالها تلاش، و در آخر کار بود که بالای منبر رفت در حالی‌که خیلی خشنود بود، می‌گفت: الحمد‌لله توانسته‌ام ریشه ریا را از دلم برکنم و توانسته‌ام درخت خلوص را در دل غرس کنم. همه ما صفت رذیله داریم، و به این زودیها نمی‌شود آنها را ریشه‌کن ساخت، اگر درصدد نباشیم، به فکر نباشیم و تنها در حاشیه درسهایمان یک بحث اخلاقی داشته باشیم، کار درست نمی‌شود. مسأله خودسازی مقدم بر مسأله علم است. روشن است اگر علم نباشد روحانیت نیست، و اگر علم نباشد این دستگاه نیست. اما مقدم بر علم مسأله تهذیب‌نفس است، و شما باید دوش به دوش این‌که باید عالم شوید درس هم بخوانید و کاملاً تهذیب‌نفس کنید. بیش از این مزاحم نمی‌شوم. و در پایان بحث یک آیه از سوره یس برایتان می‌خوانم و امیدوارم این آیه سرمشق همه ما برای تهذیب‌نفس باشد. می‌فرماید اگر صفت رذیله‌ای بردل کسی حکمفرما باشد ولو خیلی انسان قویی هم باشد، نمی‌تواند حرکت کند، اگر سدی عقب یا جلوی او باشد چطور می‌تواند حرکت بکند، و بالأخره تشبیه معقول به محسوس. سومش می‌فرماید: اگر کسی چشمهایش بسته شده باشد چه‌طور می‌تواند حرکت کند، ولو وسیله عالی باشد ولو علم بالا باشد؟ قرآن کریم می‌فرماید: «اِنّا جَعَلْنا فی اَعْناقِهِمْ اَغْلالاً فَهِیَ اِلَی الْأْذْقانِ فَهُمْ مُقْمَحُونَ وَجَعَلْنا مِنْ بَیْنِ اَیْدیهِمْ سَدّاً فَاَغْشَیْناهُمْ فَهُمْ لایُبْصِرُونَ» (یس/7ـ9) . در این آیه سه تشبیه معقول به محسوس دارد: یک تشبیه این‌که صفت رذیله در دل نظیر غل و زنجیری است برچشم؛ تشبیه دوم این‌که صفت رذیله در دل نظیر یک سد است برای یک انسانی‌که می‌خواهد حرکت کند، آن‌هم سدی که هم پشت‌سر او قرار دارد و هم پیش روی او؛ تشبیه سوم این است که اگر صفت رذیله‌ای بردل حکمفرما باشد، دل را کور می‌کند و دیگر نمی‌تواند این دل حرکت کند، نظیر کسی‌که چشمهایش بسته است و نمی‌تواند حرکت کند. خدایا، به عزت و جلالت قسمت می‌دهم صفات انسانیت و حالت تنبه و بیداری، نورانیت دل، توفیق عبادت و بندگی و ترک معصیت، و توفیق وظیفه‌شناسی، و عمل‌کردن به وظیفه و توفیق تهذیب‌نفس به همه ما عنایت فرما! خدایا، به عزت و جلالت عاقبت امر همه ما را ختم به خیر فرما! خدایا، به عزت و جلالت روح پرفتوح حضرت امام عالی است عالی‌تر فرما! خدایا، با نابودی کفر با رسوایی کفر، بویژه با نابودی صهیونیسم و آمریکای جنایتکار، روح پرفتوح امام را شاد فرما! خدایا، به عزت و جلالت این انقلاب و مقام معظم رهبری را در پناه امام زمان از همه آفات و بلیات حفظ فرما! پروردگارا، دست ما را در دنیا و آخرت از دامن قرآن و اهل‌بیت کوتاه نفرما! خدایا، به حق حضرت زهرا(س) نظر لطف حضرت ثامن‌الائمه علی‌بن‌موسی‌الرضا(ع) را بر سر همه ما مستدام بدار! و صلی‌الله علی‌ سیدنا و نبینا محمد وآله. گفتار دوم اهمیت تهذیب نفس از دیدگاه قرآن ـ2 بحث ما درباه اهمیت خودسازی و تهذیب‌نفس بود. در جلسه قبل در این‌باره صحبت کردم. بحث امروز هم در همین‌باره است، و من خیال می‌کنم بحث این جلسه برای ما مفیدتر و لازم‌تر از بحث گذشته باشد. تأکید قرآن بر علم، تعلیم و تعلم قرآن شریف راجع به علم و تعلیم و تعلم و معلم خیلی پافشاری کرده، و آیات فراوانی در این‌باره نازل شده است. قرآن شریف عالم را بر همه و همه مقدم می‌دارد. گرچه قرآن و اسلام همه امتیازها را ملغی کرده است، اما امتیاز علم را به درجاتی، و امتیاز عالم را به درجاتی قبول کرده است: «یَرْفَعِ اللّهُ الَّذینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَالَّذینَ اوتُوُاالْعِلْمَ دَرَجاتٍ» (مجادله/11). قرآن شریف یک براعت استهلالی دارد که به ما می‌گوید: مقام علم، مقام معلم، و مقام تعلیم و تعلم خیلی بالاست. آیات اول سوره علق در کوه حراء بر پیغمبر(ص) نازل شد و پیامبر اکرم(ص) مبعوث به رسالت شدند: «بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الرَّحیمِ، اِقْرَأ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذی خَلَقَ، خَلَقَ الاِنْسانَ مَنْ عَلَقٍ، اِقْرَأ وَرَبُّکَ الاٌکْرَمُ الَّذی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ، عَلَّمَ الاِنْسانَ مالَمْ یَعْلَمْ» (علق/1ـ5) از نظر قاعده براعت استهلال ، این آیات باید فشرده همه آیات باشد. این آیات باید برنامه بیست و سه‌ساله پیغمبر اکرم(ص) را تعیین کند. می‌دانید ادبار سمشان این بود که در خطبه کتابشان براعت استهلال داشتند، و در این خطبه به‌طور فشرده تمام فصلها و مسایل کتاب را می‌آوردند و این خود یک نحوه فصاحت و بلاغت و شاهکار در ادبیات است. براعت استهلال قرآن این آیات به منزلة براعت استهلال است و می‌بینید که از اول تا آخر آیات رنگ علم و تعلیم و تعلم و معلم دارد. در این آیات دوبار اطلاق معلم برخدا شده است، در جمله اولش «اِقْرَأ بِاسْمِ رَبِّکَ» به تعلیم و تعلم اهمیت داده شده است. این براعت استهلال در آیات دیگری به‌طور تفضیل آمده است. گاه آیه‌ای در قرآن شریف تکرار می‌شود، و این تکرار علامت تأکید است از جمله سورة جمعه «هُوَالَّذی بَعَثَ فِی الْاُمِّییّنَ رَسُولاً مِنْهُمْ یَتْلُواعَلَیْهَمْ آیاتِهِ وَیُزکّیهِمْ وَیُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَالْحِکْمَةَ» (جمعه/4) . پیامبر آمده، با معجزه و با قرآنی آمده است، برای تعلیم و تعلم او معلم است، هم معلم تربیتی است و هم معلم آموزشی. پیامبر با قرآنش آمده، «یُزَکّیهِمْ وَیُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَالْحِکْمَةَ» یعنی خودش و قرآنش معلم تربیتی است، خودش و قرآنش معلم آموزشی است. هرکجا علم است تمدن هم هست قرآن شریف بعضی اوقات راجع به معلم و علم و تعلیم و تعلم شاهکارهای عجیبی به کار برده است. در سورة یس قضیة‌انطاکیه را نقل می‌کند. در آن‌جا اول انطاکیه را «ده» می‌نامد: «وَاضْرِبْ لَهُمْ مَثَلاً أصْحابَ الْقَرْیَةِ»؛ پیغمبر، مردم آن ده را برای مردم مثال بزن. این سازندگی دارد و برای خودسازی مفید است. بعد پیغمبر وارد آن ده می‌شود. بعد از آن‌که پیغمبر خدا وارد آن ده شد، همان ده از نظر قرآن شهر می‌شود، می‌فرماید: «وَجاءَ مِنْ اَقْصی الْمَدینَةِ»، مردی از کنار شهر، دوان‌دوان آمد و گفت: از این مرد پیروی کنید. همان انطاکیه که اول ده بود و اطلاق ده برآن شده بود، بعد از آن‌که پیامبر خدا، یعنی عالم، یعنی تعلیم و تعلم، در آن‌جا آمد همان ده، شهر شد، و پروردگار عالم اطلاق شهر برآن کرد. این بدان معناست که از نظر قرآن هر کجا علم و تعلیم و تعلم باشد تمدن آن‌جاست و هرکجا عالم و تعلیم و تعلم نباشد، ولو این‌که از نظر تمدن ظاهری خیلی بالا باشد، دهی بیش نیست. قرآن شریف اگر عالمی از دنیا برود، کره‌زمین را به اندازه موت همان عالم کم‌ارزش می‌داند. وقتی علم در روی کره‌زمین باشد از نظر قرآن کره‌زمین سنگین و پرقیمت است، و اگر عالمی از دنیا برود کره‌زمین سبک و بی‌قیمت می‌شود. قرآن می‌فرماید: «وَاَلَمْ یَرَوْااَنْانَاْتِی الْأرْضَ نَنْقُصُها مِنْ اَطْرافِها» (رعد/41)؛ آیا نمی‌بینید که ما گاهی از زمین می‌گیریم و زمین را ناقص می‌کنیم؟ امام سجادـ سلام‌الله علیه ـ می‌فرمایند: این نقصانی‌که در اینجا آمده است نقصان کمی نیست، نقصان کیفی است، و معنای آیه شریفه این است که اگر عالمی بمیرد کرة‌زمین بی‌‌بها می‌شود. از نظر کیفیت کم می‌شود، و بی‌قیمت می‌شود، و هرچه علم، تعلیم و تعلم در کره‌زمین بیشتر باشد آن کره از نظر کیفیت سنگینتر، پربهاتر و تمام و کاملتر است. هدف از تکوین و تشریع، علم است بالاتر از اینها، قرآن شریف هدف از عالم تکوین و عالم تشریع را علم و تعلیم و تعلم می‌داند. اما عالم تشریع، همین آیه‌ای که الان خواندم که در قرآن تکرار شده است: «هُوَالَّذی بَعَثَ فِی الْاُمِْیّینَ رَسُولاً مِنْهُمْ یَتْلُواعَلَیْهِمْ آیاتِهِ وَیُزَکّیهِمْ وَیُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَالْحِکْمَةَ» (جمعه/4)؛ یعنی علت بعثت انبیا و از جمله رسول گرامی، علت نزول کتابهای آسمانی و از جمله قرآن تعلیم و تعلم است. هدف «یُزَکّیهِمْ وَیُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَالْحِکْمَةَ» است. این از نظر عالم تشریع. از نظر عالم تکوین هم قرآن می‌فرماید: «اَللّهُ الَّذی خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ وَمِنَ الْارْضِ مِثْلَهُنَّ یَتَنَزَّلُ بَیْنَهُنَّ لِتَعْلَمُوا» (طلاق/12) خدا آسمانها و زمینها را خلق کرده است، خدا آنچه در آسمانها و زمین است را خلق کرده است، یعنی «ما سوی الله» را خلق کرده است، برای این‌که شما آدم شوید و بدانید. یک ساعت تفکر بهتر از یک یا هفتاد سال عبادت ما اگر در اسلام چیزی برای تعریف علم، و برای اهمیت تفکر، جز این روایتی که مشهور است «تفکر ساعه خیر من عباده سنه» ؛ (یک آن یا یک ساعت فکر کردن، از یک سال عبادت بهتر است نداشتیم همین بسنده می‌کرد. یک سال انسان روزه بگیرد و شبانه‌روز عبادت کند، اما یک ساعت فکر کند، این روایت می‌فرماید: آن یک ساعت مطالعه‌کردن و فکر‌کردن از آن یک‌سال بالاتر است. مرحوم حضرت امام ـ رضوان‌الله تعالی علیه ـ در چهل حدیث این‌طور نقل کرده‌اند: «تفکر ساعه خیر من عباده سبعین سنه». معلوم است، مسلم ایشان روایت را دیده‌اند که در روایت «سبعین‌سنه» بوده است؛ یعنی یک آن یا یک ساعت فکرکردن، از هفتاد سال عبادت بالاتر است و یک ساعت مطالعه طلبه از هفتاد سال عبادتش بالاتر است. همة علوم در اسلام محترم است قدر متیقن از این علم، معارف اسلامی است، گرچه همة علوم در اسلام فضیلت دارد. اطلاق علم در روایات ما و در قرآن شریف، بر همة علوم مقدم شده است، چه علومی که مربوط به جسم انسان باشد(علم طبیعی) و چه علومی که مربوط به روح انسان باشد، و چه معارف اسلامی اما قدر متیقن آیات، معارف اسلامی است. در آن روایت مشهور که پیغمبر اکرم(ص) فرموده است: «إنما العلم ثلاثة: آیة محکمة، فریضة عادلة، سنة قائمة» این حصرو تأکید، حصر و تأکید اضافی است؛ یعنی همه علوم را علم می‌دانند، اما سه علم است که این سه علم را برتر از همه علوم می‌دانند. کلام برای برتری و برای تأکید مطلب با «اِنَّما» شروع شده و براساس این روایت، علم سه چیز است: علم به اصول دین، علم به احکام یعنی فقه، و علم به اخلاق یا علم به کیفیت تهذیب نفس. این‌قدر متیقن است، ولی به هر حال، علم و تعلیم و تعلم، عقل را تقویت کردن، ملاشدن، متخصص‌شدن در امری از امور، چه مادی و چه معنوی، نزد شارع مطلوب است. دو صبغة لازم برای علم چیزی که همه مخصوصاً ما طلبه‌ها باید به آن توجه داشته باشیم این است که این علم باید دو رنگ داشته باشد. اگر این دو رنگ به علم و تعلیم و تعلم بخورد، آن علم در اسلام ارزش دارد، اما اگر این دو رنگ یا یکی از این دو رنگ را نداشته باشد از نظر قرآن علم ولو خیلی بالا باشد، به اندازه بال مگسی ارزش ندارد: صبغة اول تهذیب‌نفس است. باید دوش‌به‌دوش تعلیم و تعلم تهذیب‌نفس باشد. عالمی که درخت رذالت را از دل کنده و درخت فضیلت را به جای آن غرس کرده باشد، علم این عالم در اسلام فضیلت دارد. اما اگر علمی باشد که با آن علم تهذیب‌نفس نباشد، و اگر علمی باشد که صفت رذیله‌ای بر صاحبش حکمفرما باشد، این علم ارزش ندارد. از قرآن بگویم: قرآن شریف صاحب این علم را به سگ تشبیه کرده است، آن‌هم سگ هار، سگ درنده، یعنی آن علم برای خودش و برای جامعه‌اش فوق‌العاده ضرر دارد. عالم بی‌عمل همچون سگ هار قرآن می‌فرماید: «وَاتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأالَّذی آتَیْناهُ آیاتنا فَانْسَلَخَ مِنْها فًاًتْبَعَهُ الْشَّیْطانُ فَکانَ مِنَ الْغاوینَ، وَلَوْشِئْنا لَرَفَعْناهُ بِها وَلکنَّه اَخْلَدَ اِلَی الْأرْضِ وَاتَّبَعَ هَواهُ فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الْکَلْبِ إنْ تَحْمِلْ عَلَیْهِ یَلْهَثْ اَوْ تَتْرْکْهُ یَلْهَثْ» (اعراف/17و176)؛ پیغمبر مثال بزن برای مردم، مثال بزن برای طلبه‌ها، به آن عالمی که عملش بالا بود، علم به اندازه‌ای بالا بوده که قرآن می‌فرماید: از آیاتمان به او داده بودیم، «وَاتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأالَّذی آتَیْناهُ آیاتِنا»، اما از این علمش نه تنها استفاده نکرد، بلکه «فَانْسَلَخَ مِنْها» علم را زیرپا گذاشت و متابعت از شیطان کرد و گمراه شد. می‌خواستیم به واسطه علمش او را بالا ببریم، برایش در عالم ملکوت اسم و رسمی درست بکنیم، ولی او در زمین میخکوب شده بود و صفت رذیله‌اش او را به زمین چسبانده بود و علم نتوانست او را بالا ببرد، ما نتوانستیم او را بالا ببریم؛ زیرا استعداد و لیاقت نبود. بعد قرآن داغش می‌کند؛ می‌فرماید مثل این، مثل یک سگ هار گزنده است که اگر با او کار داشته باشند گزندگی دارد، حمله می‌کند، و اگر هم با او کار نداشته باشند، باز حمله می‌کند، باز گزندگی می‌کند؛ یعنی علمش موجب وزر و وبال برای خودش و موجب وزر و وبال برای جامعه‌اش است. خدا نکند علم دست نااهل بیفتد، دست کسی‌که بگوید: من قضیه بوسنی و هرزگوین را می‌بینم، ساکتم، نمی‌بینم و ساکتم، بلکه تأیید می‌کنم، برای این‌که آن جا منافع مادی ندارد. این جمله یک شعار است، این جمله یک دلالت است بر این‌که دنیای روز علم دارد. راستی‌که علم دارد! دنیای روز اتم را شکسته است، دنیای روز، دنیای کامپیوتری شده است، دنیای روز از نظر علم حیرت‌انگیز است، اما همین دنیای روز از نظر درندگی هم حیرت‌انگیز است، یک باغ وحش به تمام معنا شده است، یک درندگی عجیبی از علم از عالم پیدا شده است. آیا علم و شکستن اتم این بدبختی را برای جامعه آورده است؟ آیا شکستن اتم و کامپیوتر این مصیبتها را برای دنیای روز آورده است؟ نه، علم آمده در یک ظرفی که آن ظرف آلوده است، مثل یک آب گوارا که در یک ظرف آلوده قرار گیرد. ظرف آلوده آن آب گوارا را آلوده می‌کند، ظرف آلوده همان علم بی‌رنگ را، بلکه رنگ تقدس‌دار را به رنگ خودش در می‌آورد، و همان آب زلال گوارا را ظرف متعفن، متعفن می‌کند. خیال نکنید فقط قضیه بوسنی و هرزگوین است و می‌خواهند نسل‌کشی کنند، قضیه جنگ جهانی دوم نیز یک نشان دیگر است، هشت سال جنگ تحمیلی برای ایران، قضیه عراق و بالاخره... قضایایی که بعد از ترقی علم پیدا شده، همه شواهد خوبی برای این آیه شریفه هستند. آیه شریفه می‌فرماید: علم اگر آمد در یک ظرف آلوده، در کسی‌که حب به دنیا دارد، در کسی‌که حب به ریاست دارد، در کسی‌که منیت و خودیت بر او حکمفرماست، اگر علم آمد در این ظرف آلوده، کارش بدان‌جا می‌رسد که دنیای امروز می‌شود. اگر آمریکا اتم را نشکسته بود بهتر بود یا نه؟ اگر دنیای اروپا مواد شیمیایی را کشف نکرده بود بهتر بود یا نه؟ آیا این مصیبتها که آمده برای کشف مواد شیمیایی است نه؟ آیا برای شکستن اتم است؟ نه. پس چرا همه‌وهمه، حتی خودشان می‌گویند: ای کاش اتم شکسته نشده بود و ای کاش مواد شیمیایی و علم فیزیک و شیمی کشف نشده بود و ترقی نکرده بود؟ همه‌وهمه برای این است که علم نزد نااهل و نزد کسی آمده که قضیه عراق را با آن بمبها، قضیه ایران را با آن جنایتها به وجود آورد، بعد هم یک شعار دارد: می‌گوید: من زنم، می‌کشم، برای این‌که منافع مادی‌ام در مخاطره است.» آیا این جمله معین «منافع مادی‌ام در مخاطره است، پیش عقل خودش، پیش وجدان اخلاقی خودش پذیرفته است؟ نه. شعار است، اما شعاری که همه می‌دانند شعار غلطی است. شعار قاعده «غلبه قوی بر ضعیف» است. آیا قاعده غلبه قوی بر ضعیف مربوط به انسانهاست یا مربوط به حیوانها؟ اگر مربوط به انسانها نیست، چرا علم موجب شده است که مال انسانها باشد؟ چرا کار به این‌جا رسیده که همه‌وهمه می‌دانند و گفتنش تکرار مکررات است؟ قرآن می‌فرماید: تقصیر علم نیست؛ علم نور است. تقصیر علم نیست؛ علم تقویت است، تقویت انسانیت، و تقویت عقل. پس چرا چنین است؟ تقصیر نااهل بودن عالم است، و تقصیر این‌که علم در ظرف آلوده قرار گرفته است اگر یادتان باشد در جلسه اول تقاضا می‌کردم این آیه کوچک را همیشه درنظر داشته باشید: «قُلْ کُلٌّ یَعْمَلُ شاکِلَتِهِ» (اسراء/84)؛ پیغمبر بگو: از کوزه همان برون تراود که در اوست. پیغمبر بگو: اگر انسان آلوده باشد، اگر صفت رذیله‌ای بردل انسان حکمفرما باشد، فکرش آلوده است، گفتارش پلید است و کردارش پلید. اما اگر دل پاک باشد، گفتارش طیب است، کردارش پاک است و فکر طیب است و پاک؛ فکرش خدمت به اجتماع، کارش دیگر گرایی و گفته‌هایش به نفع دیگران است. اما اگر انسان آلوده شد، فکرش خودخواهی است، گفتارش خودخواهی است و کردارش نابودکردن دیگران و خودخواهی. قرآن می‌فرماید: اینها وقتی‌که مسلط شدند برشهری، مسلط شدند بر اجتماعی «یُهْلِکَ الْحَرْثَ» (بقره/205) چرا دنیای روز با علمش «یُهْلِکَ الْحَرْثَ وَالنَّسْلَ» است؟ چرا اینها درصددند نسل آینده را نه فقط در بوسنی و هرزگوین، بلکه نسل آینده خودشان را هم نابود، آلوده بی‌اهمیت، بی‌غیرت، و بی‌عصیبت دینی کنند؟ همه‌وهمه به خاطر این است که حزب صهیونیست می‌بیند اگر مرد در عالم باشد او باید برود کنار مردها را می‌خواهند نامرد کنند. زنها را می‌خواهند نازن کنند. برای چه؟ برای این است که غیرت را از مردها و عفت را از زنها بردند، آن‌همه به نام چه؟ به‌نام آزادی، و برای چه؟ برای این‌که منافع مادی آنها تأمین شود. از زن، خوب بتوانند استفاده مادی یعنی استفاده جنسی کنند. از مردها خوب بتوانند بار بکشند؛ زیرا اگر راستی غیرت باشد (غیرت دینی، غیرت ناموسی، غیرت اجتماعی) مرد حاضر نیست کسی بر او، بر مملکت او و افراد اجتماع او حکومت کند. می‌بینند بهترین راهها این است: بی‌غیرتی و بی‌عفتی در اجتماع، و نتیجه همه تأمین منافع مادی برای آنها. از آنها که بگذریم در اهل علم وقتی‌که انسان مطالعه کند می‌بیند هر دین اختراعی، هر خلاف دینی که پیدا شده است زیر سر علم منهای تهذیب است. اگر صوفیگری، اگر شیخیگری، اگر بهائیگیری، اگر وهابیگری و بالاخره اگر قادیانی‌گری در این ممالک و از جمله در ایران آمد، برای این است که منافع مادی آنها تأمین شود، برای این است که آن عمامه مقدس آمده بود روی یک صفت رذیله، و آن صفت رذیله بدان‌جا رسید که وهابیگری و بهائیگری در حجاز و در ایران منتشر شود. وقتی‌که می‌خواستند بر ممالک مسلط بشوند، مثل میرزاعلی محمد باب را در ایران آوردند، و مثل آن مردک را در حجاز بردند، و مثل آن قادیانی را در پاکستان، و بالاخره دینهایی اختراعی و مضر وداغ، به نام خدا، به نام پیغمبر، به نام تمدن برای انسانها آوردند. اینها را استکبار آورد، اما به واسطه کی؟ به واسطه کسی‌که علم داشت، اما تهذیب‌نفس نداشت، علم داشت اما صفت رذیله‌ای هم بر آن حکمفرما بود. عزیزان من به شما بگویم: اگر صفت رذیله‌ای برشما حکمفرما باشد، شیطان انسی شما را می‌برد، شیطان جنی شما را می‌برد. نمی‌شود دل ناپاک باشد اما شیطان انسی و شیطان جنی این دل را نبرد. معمولاً آن دلی‌که ناپاک باشد ملائکه رحمت خدا در آن دل نیست. در روایات از رسول‌اکرم(ص) می‌خوانیم که «لاتدخل الملائکه بیتا فیه کلب» ؛ در خانه‌ای که سگ باشد، ملائکه رفت و آمد ندارد. این‌چه خانه‌ای است؟ دل ناپاک. اگر دل یک صفت رذیله‌ای در آن باشد، نمی‌تواند دل الهام داشته باشد. قرآن می‌گوید: الهام عکس دارد. «اِنَّ الْشَّیاطینَ لَیُوحُونَ اِلی اَوْلیاءِ هِمْ لِیُجادِلوْکُمْ» (انعام/121) همان شیطانها به این وحی و الهام می‌کنند، برای این‌که بتواند ناحق جلو رود و حق را مغلوب کند. اگر صفت رذیله‌ای باشد معلوم است که دیگر رحمت خدا و دست عنایت خدا در این دل نیست، و وقتی‌هم رحمت خدا و عنایت خدا نباشد دیگر شیطان هست. شیطانها هم تفاوت دارند به قول مرحوم آیه‌الله آقا شیخ غلامرضا یزدی ـ رضوان‌الله تعالی علیه ـ همه شیطان دارند، اما من «ملاشیطان» دارم! خیال نکنید که شیطان شما عالم نیست عالم است و از هر راه برای آدم غیرمهذب جلو می‌آید، همان علم به جای این‌که دین را ترویج کند دین را تخریب می‌کند. تاریخ برای انسان تنبه خوبی است. قرآن شریف یازده مرتبه تأکید دارد که سیر در تاریخ کنید: «فَسِیرُوا فِی الْأرْضِ فَانْظُرُوا کَیْفَ کَانَ عَاقِبَةُ الْمُکَذّبِینَ» (نحل/36و آل‌عمران137)، «قُلْ سِیرُوا فِی الْأرْضِ فَانْظُرُوا کَیْفَ کَانَ عاقِبَةُ الْمُجْرِمینَ» (نحل/69) یازده مرتبه امر می‌کند که ما سیر در تاریخ کنیم؛ یعنی ما طلبه‌ها آن وقتی‌که کار نداریم، یک ساعت بنشینیم و بیندیشیم که این میرزاعلی محمد باب از کجا پیدا شد؟ این ابن‌تیمیه با آن علمش از کجا پیدا شد؟ آن قادیانی با این علمش در پاکستان و هندوستان از کجا پیدا شد؟ این اندیشیدن، ما را بدان می‌رساند که انگلیسها او را به ایران آوردند، آن دیگری را به پاکستان، او را نیز به حجاز. اکنون باید فکر کنیم، اینها چرا زیربار انگلیسیها رفتند. فکر ما می‌رسد به این‌جا که این برای این علمشان نبود. برای آلودگیشان بود، برای مادیگرایی‌شان بود، برای ریاست‌طلبی‌شان بود، و برای لجاجت، خودیت و منیتشان بود. وقتی‌که صفت رذیله‌ای بر دل کسی حکمفرما باشد، دانسته، به قول قرآن شریف، پا روی حق می‌گذارد، و دانسته، روبه باطل می‌رود. شما خیال نکنید این افرادی‌که دین اختراع کردند، این افرادی‌که برضد اسلام کتاب نوشتند، این کسانی‌که در برابر اسلام و روحانیت مکتب آوردند، اینها نمی‌دانستند چه کنند؟ نه، پروردگار عالم حجت را بر همه‌وهمه تمام می‌کند. قرآن می‌گوید: می‌دانستند، اما چرا چنین شدند؟ برای این‌که هوا و هوس بردل آنها حکمفرما بود، چنان‌که قرآن می‌فرماید: «اَفَرَأیْتَ مَنِ اتَّخَذَ اِلهَهُ هَواهُ وَاَضَلَّهُ اللّهُ عَلی عِلْمٍ وَخَتَمَ عَلی سَمْعِهِ وَقَلْبِهِ وَجَعَلَ عَلی بَصَرِهِ غِشاوَةً فَمَنْ یَهْدیهِ مِنْ بَعْدِاللّه اَفَلا تَذکَّرُونَ» (حاشیه/23). وقتی‌که هوا و هوس بردل آنها حکمفرما بود و دل آنها آلوده بود، دانسته روبه ضلالت رفتند و عمر عزیز خود را صرف باطل کردند، عمری که اگر صرف باطل و هوا و هوس شد هیچ ارزشی ندارد. امام سجاد می‌فرماید: «... اللهم ان کان عمری مرتعاً للشیطان فاقبضنی الیک» ؛ خدایا اگر بناست عمر من چراگاه شیطان شود من هرچه زودتر بمیرم بهتر است؟ چقدر حرف بالاست! تقاضا دارم بعد از نمازتان و درمظان استجابت دعایتان، دعا کنید: خدایا اگر بناست من عالم غیرمهذب شوم سلب توفیق کن از من، دیگر من درس نخوانم. خدایا اگر بناست که عمر من و علم من چراگاه برای شیاطین انسی و جنی باشد، هرچه زودتر بمیرم، و از عالم بیرون بروم، سزاوار من و اجتماع من است و برای خودم و برای اجتماع مفیدتر است. باید دوش‌به‌دوش تحصیل، تهذیب، باشد، تعلیم و تعلم و ملاشدن خیلی مشکل است؛ محرومیتها می‌خواهد، تحمل سختیها و مشکلات می‌خواهد. علامه‌مجلسی رضوان‌الله تعالی علیه ـ در جلد اول بحار روایاتی را در همین موضوع می‌آورد. علم پیدا کردن، ملاشدن، با سوزن چاه کندن است، اما مهذب‌شدن و درخت رذالت را از دل کندن، با مژه چاه کندن است. راستی چنین است. این امر مهم مشکل است اما لازم است، واوجب واجبات است. با حوصله، با صبر و با استقامت باید جلو رفت. اگر یک شبانه‌روز گذشت و تهذیب‌نفس نکرده‌اید خیلی متأسف باشید، خیلی متأثر باشید، و روز بعدش حتماً جبران کنید. باید ادامه داشته باشد. البته اندک‌اندک باید جلو رفت؛ یکباره نمی‌شود، به یک سال و دو سال نمی‌شود. باید در راه باشید و دوش‌به‌دوش ملاشدنتان کاری بکنید که، انشاءالله، مهذب بشوید، کاری بکنید ریاست طلبی، عصبیت، خودخواهی، پول‌پرستی و امثال اینها برشما حکومت نکند، علم بر شما حکومت نکند. این زنگ اول. صبغه دوم ـ رنگ دومی‌که از این رنگ کمتر نیست و قرآن شریف پافشاری روی آن دارد «رنگ تقوا» است. یک عالم باید متقی باشد، باید خدا ترس باشد، باید جزء ذات او باشد: یعنی ملکه تقوا سرتاپای او را گرفته باشد. باید چشم او متقی باشد، گوش او، دست و پای او، متقی باشد و تمام اعضای او متقی باشند، و از اینها بالاتر، باید دل او متقی باشد؛ یعنی خداپرستی در دل او رسوخ کرده باشد. اگر این تقوا باشد، تقویت خوبی است برای علم، و علم در یک ظرف نورانی جای می‌گیرد، اما اگر تقوا نباشد، اولاً قرآن شریف در همان سوره جمعه که تعریف علم می‌کند و می‌فرماید: عالم تشریع برای علم است، بلافاصله می‌فرماید: «مَثَلُ الَّذینَ حُمِّلُوا التَّوراةَ ثُمَّ لَمْ یَحْمِلُوها کَمَثَلِ الْحِمارِ یَحْمِلُ اَسْفاراً» (جمعه/5). علم منهای تقوا، علم برای کسی‌که فاسق و فاجر باشد، علم برای کسی‌که چشمش، گوشش، زبانش، دلش کلید نداشته باشد، مثل یک‌بار کتابی است که سوار یک الاغ باشد؛ به غیر از خستگی برای این الاغ چیزی ندارد. انصافاً این آیه هم خیلی عتاب‌آمیز است، یعنی در حالی‌که می‌گوید علم برای این عالم فایده‌ای ندارد، بی‌اعتنایی عجیبی به این عالم می‌کند: «مَثَلَهُ کَمَثَلِ الْحِمارِ». در آن‌جا می‌گفت: «مَثَلَهُ کَمَثَلِ الْکِلْبْ»، اما در این‌جا می‌گوید: «مَثَلَهُ کَمَثَلِ الْحِمارِ»، یعنی همین عالم بی‌تفاوت، همین عالم منغمر در گناه، به اندازه‌ای بی‌فهم و بی‌شعور می‌شود، که با عمامه‌اش نگاه شهوت‌آمیز می‌کند، به اندازه‌ای بی‌فهم و بی‌شعور می‌شود که در مجالس، غیبت می‌کند، تهمت می‌زند، شایعه پراکنی می‌کند. راستی اگر انسان یک کمی فکر کند، می‌شود یک کسی عمامه سرش باشد اما نگاههای آلوده هم داشته باشد؟ آیا این جمع بین ضدین یا جمع نقیضین نیست؟ آیا می‌شود کسی با عمامه‌اش در مجلس عوام غیبت را یاد مردم بدهد؟ ابهت غیبت را از دلها ببرد؟ قرآن می‌گوید: بله می‌شود، قرآن می‌گوید: آن عالمی که خدا ترس نباشد، چنین می‌شود؛ یعنی یک الاغ می‌شود، یک بی‌شعور می‌شود و این بی‌شعور دیگر نمی‌تواند فکر بکند که این نگاههای آلوده من به این زن چه معنا دارد و این زن چه می‌گوید؟ یعنی اگر مثلاً یک خانمی، این خانم به تمام معنا خودش را درست کرده باشد، برای این‌که نامحرم به او نگاه کند، با وضع بدی به خیابان آمده باشد، جوانها به او نگاه می‌کنند، عشوه‌گری می‌کند. اما اگر یک عمامه به سر یک نگاه شهوت‌آمیز به او بکند، او در دلش ـ اگر به زبانش نگویدـ به زبان حالش می‌گوید: خاک بر سر تو با این عمامه، با این عمامه تو چرا؟ اگر در مجلسی، خود او ده تا غیبت کند چیزی نیست، اما من با عمامه‌ام، شما با این عمامه، بفهمند تو طلبه هستی، ولو عمامه نداری، یک غیبت کنی، با زبان قالش، یا با زبان حالش می‌گوید: تو چرا؟ تو که مروج این هستی که غیبت را از بین ببری، تو رفتی طلبه شدی که ریشه غیبت و تهمت و شایعه را بکنی، چرا خودت آبیاری می‌کنی؟ ممکن است خودش یک آدم گرانفروش، متقلب، حقه‌باز، رباخوار، رشوه‌خوار، مال مردم‌خور باشد، اما همین اگر بفهمد یک طلبه شهریه می‌گیرد، اما درس نمی‌خواند، بفهمد یک طلبه اعتنا به حق‌الناس ندارد، همان آدم به زبان قالش غیبتها می‌کند، به زبان حالش تهمتها می‌زند ولی بالأخره با زبان قال و حال به همین طلبه می‌گوید: تو چرا؟ همه اینها به ما چه می‌گوید؟ این‌که در عمق جان همه و از جمله ما این است که طلبه باید باتقوا باشد. فطرت انسانها، عمق جان انسانها، وجدان اخلاقی انسانها می‌گوید: باید خداترس باشی. اما این جمله را عمق جان ما بیشتر به ما می‌گوید. لذا در آن آیه‌ای که اول خواندم قرآن همین را تذکر می‌دهد و می‌فرماید: عالم والاست، آن هم نه یک درجه، دو درجة بلکه درجات، اما کدام عالم؟ «یَرْفَعِ اللّهُ الَّذینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَالَّذینَ اوُتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتٍ». این ایمان در این‌جا آن ایمان عقلی نیست. یک قاعده کلی داشته باشید. در قرآن شریف که معمولاً ایمان را که اطلاق می‌کند، مقصود ایمان قلبی و ایمان عملی است؛ آن ایمانی که رسوخ در دل کرده است و دل را وا می‌دارد نماز اول وقت بخواند، وا می‌دارد اجتناب از گناه بکند. این آیه می‌فرماید: عالم به درجاتی برتری بر دیگران دارد، اما عالمی که با عمل باشد. در ذیل همین آیه شریفه، مرحوم طبرسی ـ رضوان‌الله تعالی علیه ـ در احتجاج یک روایت نقل می‌کند؛ می‌فرماید: هشام‌بن‌حکم یک جوانی بود هنوز ریش در نیاورده بود، خطی در صورت او پیدا شده بود. بر امام صادق(ع) وارد شد، «والمجلس غاص باهله» از اشرافی‌ها، از پیرمردها، از بزرگانی نشسته بودند. چشم امام صادق که افتاد به هشام، بلند شد. امام صادق ایستادند، هشام را بردند پهلوی خودشان نشاندند. این کار بر اهل مجلس، بر پیرمردها، براشرافی‌ها، و بر بنی‌هاشم گران آمد. امام صادق(ع) دیدند جلسه از این کار بدش آمد و این کار بر جلسه‌ گران آمد. تا امام صادق(ع) این حالت را دیدند آیه را خواندند؛ فرمودند: «یَرْفَعِ اللّهُ الَّذینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَالَّذینَ اوُتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتٍ». من این جوان را برتر از همه شما دانستم و نشاندم و جلوی پای او برخاستم برای این‌که عالم است، بعد فرمود: «هذا ناصرنا بلسانه». فرق این و شما آن است که این ما را یاری می‌کند، با زبانش، این مبلغ دین است. مبلغ دین، باید هشام‌بن‌حکم باشد، مبلغ دین باید زبانش کلید داشته باشد و باید خداترسی در دل او رسوخ کرده باشد. اگر خدای نکرده در مجلس بنشیند و حتی پشت‌سر اهل علم هم حرف بزند معلوم است حرفش از نظر روانی تأثیر ندارد. این روایت خوبی است که بچه را آورد نزد پیغمبر اکرم گفت: یا رسول‌الله به این بگویید خرما نخورد. پیغمبر فرمود: برو فردا بیا. فردا آمد گفت: بچه‌جان خرما نخور. رفت. اصحاب گفتند: چرا؟ پیامبر فرمود: دیروز خودم خرما خورده بودم. قرآن شریف می‌فرماید: «لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ کَبُرَ مَقْتاً عِنْدَاللّهِ اَنْ تَقُولُوا مالا تَفْعَلُونَ» (صف/2و3). نه معنایش این باشد که ای طلبه، حالا که تقوا نداری در حجره‌ات بنشین و به تبلیغ نرو. این معنایش نیست، بلکه معنایش این است که ای طلبه باید تبلیغت را بکنی، باید ترویج دین کنی، اما باید تقوا داشته باشی. ما دوش‌به‌دوش علممان باید تقوا داشته باشیم. این را هم باید به شما عرض بکنم تقوای ما غیر تقوای عموم مردم است. شما از خواص هستید. وقتی از خواص شدید دیگر خواه‌ناخواه تقوایتان هم باید غیر از تقوای بازاری باشد. همه باید اهمیت بدهند به نماز اول وقت. این معلوم است. واجب است بر همه‌وهمه لازم است وقتی مؤذن می‌گوید: «الله اکبر» دنبال نمازشان بروند. اگر نماز اول وقت نخوانند، اگر مسجدها سنگر نباشد، معلوم است گناه کرده‌اند قرآن شریف هم می‌گوید: «فَوَیلٌ لِلْمُصَلّینَ اَلَّذینَ هُمْ عَنْ صَلاتِهِمْ ساهُونَ» (ماعون/4و5). امام صادق(ع) می‌فرماید: «اَلَّذینَ هُمْ عَنْ صَلاتِهِمْ ساهُونَ» معنایش این است که بدون عذر نماز را اول وقت نخواند اما ما طلبه‌ها چه؟ ما باید نماز شب بخوانیم. اگر شما طلبه‌ها در زندگیتان نماز شب نباشد، بدانید نقص دارید. خدا رحمت کند مرحوم آیه‌الله‌العظمی مرعشی را به من می‌گفت که یک سید بزرگواری، یک طلبه مقدسی در وسط راه کربلا و سید محمد تشنگی بر او غلبه کرده و کم‌کم به حالت بیهوشی رفته و توسل به آقا پیدا کرده است. آن طلبه گفته بود: آقا آمد، سرم را گذاشت در دامنش، آبم داد. خوردم، نشستم. آب به صورت پاشید. بعد یک می‌خواست برود فرمود: ننگ است برای کسی طلبه باشد اما نماز شب نخواند. خدا رحمت کند مرحوم آیه‌الله‌شیرازی ، قم آمده بود. شب جلسه‌ای بود یک مقدار طول کشید و از وقتی که باید ایشان بخوابد، یک مقدار دیر شد. خوابیدند، وقتی بلند شده بودند که اول اذان صبح بوده، یعنی صدای بلندگوی حرم ایشان را بیدار کرده بود. نماز شبش از بین رفته بود. برای من نقل کردند ایشان از اول اذان صبح نماز شبش را قضا کرد، اما گریه می‌کرد، ناراحتی می‌کرد. یکی از بزرگان می‌گفت به او گفتم: آقا ما اصلاً نماز شب نمی‌خوانیم حالا شما هم یک شب نخوانید. بعد ایشان یک جمله گفتند. گفتند: نه، مگر می‌شود طلبه نماز شب نخواند؟ من از شانزده سالگی نماز شبم تعطیل نشده بود تا دیشب. به هرحال همه باید به نماز اهمیت بدهند، اما ما طلبه‌ها باید بیشتر، نماز شب هم باید بخوانیم، اگر ما مقام محمود می‌خواهیم، نماز شب. این آیة شریفه آیه خوبی است «اَقِمِ الصَّلوةَ لِدُلُوکِ الشَّمْسِ اِلی غَسَقِ اللَّیْلِ وَقُرْآنَ الْفَجْرِ اِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ کانَ مَشْهُوداً وَمِنَ اللَّیْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نافِلَةً لَکَ عَسی اَنْ یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقاماً مَحْمُوداً» (اسراء/78و79). این مقام محمود چه مقامی است آن‌هم با این نکره بودنش؟ یعنی اگر وجاهت دنیا و آخرت می‌خواهی اگر می‌خواهی علمت پربرکت باشد، اگر می‌خواهی علمت مفید باشد، اگر یک وجهه عمومی اما مقدس، سرتا پا نورانی در دنیا و آخرت می‌خواهی ـ قرآن می‌فرمایدـ نماز اول وقت و نمازشب. نماز ظهر و عصرت را، نماز مغرب و عشاءت را، نماز صبحت را اول وقت، و بعد هم می‌فرماید: علاوه بر این یک چیز دیگر هم هست که باید به او اهمیت بدهی: بیداری قبل از طلوع فجر، و نماز شب. ما طلبه‌ها همه‌وهمه باید علاوه بر این‌که زبانمان در گناه کلید داشته باشد، «مالا یعنی» هم نداشته باشیم. طلبه باید مراقب باشد غیبت نکند، شایعه پراکنی نکند، دروغ نگوید، و تهمت نزند، که این وظیفه است. همه باید غیبت نکنند، همه باید شایعه پراکنی نکنند. همه باید تهمت نزنند، همه باید دروغ نگویند، اما با طلبه‌ها باید «مالا یعنی» هم نداشته باشیم. جوانی‌که شاگرد پیغمبر اکرم بود. مرد. پیغمبر او را در قبر گذاشت و روی قبر را پوشاند. مادرش گفت: برایت گریه نمی‌کنم. به دست پیغمبر اکرم به خاک رفتی. پیغمبر اکرم(ص) به اصحاب فرمودند: قبر چنان فشاری به او داد که استخوانهایش درهم شکسته شد. گفتند: یا رسول‌الله، آدم خوبی بود. فرمود: اما مالا یعنی زیاد داشت؛ یعنی زبانش کلید نداشت؛ چیزهایی می‌گفت که نه نتیجه دنیا داشت نه نتیجه آخرت . ما باید گفتارمان چنین باشد که یا نتیجة دنیا داشته باشد یا نتیجة آخرت. بالأخره امام صادق(ع) به شقرانی فرمود: «ان الحسن من کل أحد حسن و انه منک أحسن، لملانک منا، و ان القبیح من کل أحد قبیح و انه منک أقبح، لمکانک منا»؛ کار خوب از هرکس سر بزند خوب است، اما از تو خوبتر است؛ چون منسوب به امام زمانی و چون طلبه هستی، کار بد از هرکس سر بزند بد است اما از تو بدتر است؛ چون منسوب به ما هستی. خدایا، به عزت و جلالت قسمت می‌دهم صفات انسانیت، حالت تنبه، نورانیت دل، توفیق عبادت و بندگی و ترک معصیت، توفیق وظیفه‌شناسی و عمل‌کردن به وظیفه، توفیق تهذیب نفس و توفیق پیداکردن ملکه تقوا به همة ما عنایت فرما! همة علمای اسلام که خدمت به دین کرده‌اند و از دنیا رفته‌اند، روح آنها را شاد فرما! روح ملکوتی حضرت امام ـ رضوان‌الله تعالی علیه ـ عالی است، عالی‌تر فرما! این انقلاب و مقام معظم رهبری در ناه امام زمان(عج) از همة آفات و بلیات حفظ فرما! دست ما را در دنیا و آخرت از دامان قرآن و اهل‌بیت کوتاه مفرما! گفتار سوم اهمیت تهذیب نفس از دیدگاه قرآن ـ3 بحث ما دربارة تهذیب‌نفس و لزوم آن بود، صحبت امروز من هم باز دربارة اهمیت تهذیب‌نفس است و من خیال می‌کنم این جلسه مهمتر از جلسات قبل باشد. لذا تقاضا دارم توجه بیشتری به بحث بفرمایید. تعبد و تسلیم، فضیلتی بزرگ تعبد و تسلیم در مقابل اوامر و نواهی خدا یکی از فضایل بزرگ است، به اندازه‌ای که علمای علم‌اخلاق می‌گویند: 1ـ هدف از خلقت تشریع و خلقت تکوین این است که انسان به مقام عبودیت برسد، عقل و دل در مقابل احکام خدا خاضع باشد، و تعبد و تسلیم در آن رسوخ کرده باشد. 2ـ می‌گویند: احکام گرچه تابع مصالح و مفاسد نفس‌الامری است، و در متعلق امر، مصلحت، و در متعلق نهی، مفسده وجود دارد، اما چیزی که مهمتر از این مصلحت و مفسده می‌باشد، این است که مصلحت ملزمه‌ای در خود امر است، نه در «مأموربه». این‌که پروردگار عالم امر و نهی کرده، برای این است که عبد را بسازد و حالت تعبد و تسلیم به این انسان را بدهد. 3ـ اینان گفته‌اند: از این جهت، هر عبادتی که تعبدش بیشتر، فضیلتش نیز بیشتر است. 4ـ گفته‌اند: بعضی از اوامر و نواهی را عقل ما فی‌الجمله درک می‌کند که مصلحت دارد یا مفسده دارد. اوامر از این نوع را ارشادی می‌نامند. می‌گویند: اینها برای تعبد و تسلیم خوب است، اما خوبتر از آن احکامی است مثل نماز یا حج. در این عبادات، گرچه مکلف، به حکم قاعده «کلما حکم به الشرع، حکم به العقل» اجمالاً می‌داند در آنچه بدان امر شده مصلحتی وجود دارد، اما خصوصیت آن را نمی‌داند. می‌داند کرنش در مقابل خدا باید باشد و مصلحت ملزمه دارد. اما چرا نماز صبح دو رکعت و چرا حمد و سوره‌اش بلند است، این را نمی‌داند، و دنیا هم پشت‌به‌پشت یکدیگر کند و بخواهد این مسایل را درک کند نمی‌تواند. از این جهت علمای علم اخلاق می‌گویند: این‌گونه عبادات که تعبدش بیشتر است، برای سازندگی، برای خضوع عقل، و برای خشوع دل بهتر است. به همین دلیل است که علمای اخلاق در مقابل علمای علم کلام یک چیز دیگری بهتر از آن درست کرده‌اند. اشعری می‌گوید: اوامر و نواهی خدا مصلحت ندارد. برعکس شیعه می‌گوید: اوامر و نواهی تابع مصالح و مفاسد نفس‌الامری است. علمای علم اخلاق می‌گویند: علاوه بر این، اوامر و نواهی، تابع مصالح و مفاسد در خود امر است. به عبارت دیگر خود این امر، خود این نهی یک مصلحت ملزمه‌ای دارد، و مصلحت ملزمه‌اش سبب شده، عقل خاضع شود دل در مقابل خدا خشوع پیدا کند، و این فضیلت، یعنی تعبد و تسلیم در مقابل اوامر و نواهی خدا برای انسان پیدا شود. هر چه این حالت برای انسان بیشتر پیدا شود، مقام قربش بیشتر می‌شود تا برسد به مقام عنداللهی. از نظر عالم خلقت هم، «وَ ما خَلَقْتُ الجِنَّ وَ الأنْسَ اِلا لِیَعْبُدُونَ» (ذاریات / 56) را همین جور معنا کرده‌اند. گفته‌اند: معنای این که خدا عالم جن را، عالم انس را خلق کرده برای این که عبادت کنند این است که عبد شوند. لذا امام صادق سلام‌الله علیها فرموده‌اند: «ای لیعرفون، ما خلق نکردیم جن و انس را مگر برای مقام عرفان، مگر این که برسند به یک جایی که معرفت آنها زیاد شود، و رسوخ در دل آنها کند. می‌گویند: مراد از معرفت یعنی تعبد در مقابل خدا، تسلیم در مقابل اوامر و نواهی الهی. معرفت یعنی این که انسان به یک جایی برسد که دلش در مقابل خدا، در مقابل نبوت، در مقابل ولایت و در مقابل خدا خاضع و خاشع باشد. ایشان آیه شریفه «اَطیعُوا اللهَ وَ اَطیعُوا الرَّسُولَ وَ اُولیِ الأمْرِ مِنْکُمْ» (نساء / 59) را به همین نحو معنا کرده‌اند. می‌گویند: اطاعت سه معنا دارد: 1ـ اطاعت یعنی فرمان بردن؛ یعنی باید فرمان خدا و پیامبر و ولایت را برد 2ـ اطاعت از نظر عمل؛ یعنی ما از نظر عمل باید مطیع خدا و پیغمبر و ائمه طاهرین(ع) باشیم. 3ـ می‌گویند یک معنای دقیقتر از این هم هست و آن این که دل باید مطیع در مقابل خدا باشد، عقل باید سرکش در مقابل خدا نباشد، و عقل و دل باید در مقابل پیغمبر و ائمه طاهرین متواضع باشند. وقتی دل خاضع شد معنای واقعی «اَطیعُوا اللهَ وَ اَطیعُوا الرَّسُولَ وَ اُولیِ الأمْرِ مِنْکُمْ» تحقق می‌یابد. علمای علم اخلاق می‌گویند: هدف از عالم خلقت و هدف از عالم تشریع، این انسان است. اما چرا این انسان؟ برای این که این انسان به مقام عبودیت برسد. اگر کتاب اخلاق، یعنی قرآن، هست، آن‌هم برای همین است. می‌گویند قضیه اخلاق و قضیه خودسازی هم مقدمه‌ای برای این است که خضوع دل در مقابل خدا حاصل شود. قرآن شریف بخصوص راجع به تعبد و تسلیم خیلی پافشاری دارد. دو گونه تسلیم تسلیم دو قسم است: یکی تسلیم در مقابل مقدرات الهی که اکنون موضوع بحث ما نیست، ولی ان‌شاءالله اگر خدا عنایت کند و حضرت ولی عصر لطف کند، مخصوصاً حضرت رضاـ سلام‌الله علیه ـ عنایت فرماید و این جلسه ادامه داشته باشد، در مقام آن، درباره آن صحبت خواهیم کرد. دیگری تسلیم در مقابل اوامر و نواهی خداست و این مهمتر از آن تسلیم اول است و به آن تعبد می‌گویند. بحث الان ما راجع به تسلیم به معنای تعبد، تسلیم دل، تسلیم عقل و تسلیم همه اعضا و جوارح در مقابل اوامر و نواهی خدا و در مقابل ولایت و در مقابل نبوت است. قرآن شریف راجع به این تسلیم به معنای دوم خیلی تأکید دارد. گاهی امر می‌کند همه را که یکپارچه این مقام تسلیم را پیدا کنید و می‌فرماید: «یا ایُّهَا الَّذینَ آمَنُوا ادْخُلُوا فِی ألْسِّلْمِ کافَّةً» (بقره /208)؛ امت اسلامی همه‌وهمه باید در سلم باشند. باید در مقابل پیغمبر و ولایت تسلیم صرف باشند؛ یعنی تعبد در مقابل اوامر و نواهی قرآن، تعبد در مقابل اوامر و نواهی پیامبر و اهل‌بیت. گاهی قرآن می‌فرماید: چه خوب است آن دینی که توأم با تسلیم باشد؛ «وَمَنْ اَحْسَنُ دیناً مِمَّنْ اَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلّهِ وَهُوَ مُحْسِنٌ» (نساء /125)، چه خوب دینی است آن‌کسی را که متدین به این باشد که با تسلیم در مقابل حق، تسلیم در مقابل نبوت و تسلیم در مقابل ولایت توأم باشد. گاهی قرآن می‌فرماید: بهترین دستاویزها برای نجات انسان، و برای رسیدن به سعادت و هدف، همین تسلیم در مقابل خداست. می‌فرماید: «وَ مَنْ یُسْلِمْ وَجْهَهُ اِلَی اللّه وَهُوَ مُحْسِنُ فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقی» (لقمان /22)؛ آن کسی‌که متعبد باشد در مقابل اوامر و نواهی خدا، آن کسی‌ که در مقابل خدا، در مقابل نبوت و در مقابل ولایت تسلیم باشد، به خوب دستگیره محکمی تمسک کرده است. از این آیه بخوبی استفاده می‌کنید که نجاتی نیست جز به مقام تسلیم و مقام تعبد در مقابل اوامر و نواهی حق. گاهی پروردگار عالم در قرآن کریم می‌فرماید: آن افرادی‌که این مقام تسلیم را ندارند نمی‌فهمند و نمی‌شود به اینها گفت عاقل؛ آنهایی‌که با فکر خودشان می‌خواهند در مقابل اوامر و نواهی خدا عرض اندام کنند و آنها که در مقابل اوامر و نواهی خدا از خودشان چیزی می‌تراشند، سفیهند و عقل ندارند. ابراهیم خلیل، یگانه متعبد قرآن می‌فرماید: ابراهیم متعبد بود، و از این جهت هم ما در دنیا او را برگزیدیم، مقام عالی به او دادیم، او را امام کردیم و در آخرت هم او را از جمله شایستگان و رسیدگان در مقام والا قرار خواهیم داد. می‌فرماید: «وَ مَنْ یَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ اِبْراهیمَ اِلا مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ وَلَقَدَ اِصْطَفَیْناهُ فِی الْدُّنْیا وَ اِنَّهُ فِی الاخِرَة لَمِنَ الصْالِحینَ» (بقره /130)؛ چرا؟ به دنبال آن جواب می‌دهد: «اِذْ قالَ لَهُ رَبُّهُ اَسْلِمْ، قالَ اَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعالَمینَ» (بقره /131)؛ یعنی چرا می‌گوییم از ابراهیم پیروی کنید و چرا می‌گوییم ابراهیم در دنیا و آخرت آن مقام والا را پیدا کرد؟ برای این که در مقابل خدا تسلیم بود و در مقابل اوامر و نواهی خدا چون و چرا نداشت؛ چون و چرا به ذهنش نمی‌آمد تا چون و چرا کند. بعد در سوره صافات می‌فرماید: تسلیمش این بود: «یا بُنَیَّ اِنّی اَری فِی الْمَنام اَنّی اَذْبَحُکَ فَانْظُرْ ماذا تَری قالَ یا اَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ سَتَجِدُنی اِنْ شاءَ اللّهُ مِنَ الصّابِرینَ فَلَمّا اَسْلَما وَتَلَّهُ لِلْجَبینِ» (صافات /102و103). مقام تسلیمش این بود که به او گفتیم: بچه‌ات را سر ببر. بدون چون و چرا تصمیم گرفت بچه را سر ببرد. بعد این ماجرا را از پسرش نقل می‌کند و می‌گوید: آن کسی‌ هم که به مقام والایی رسید، آن کسی که از نسل او مثل پیغمبر اکرم و امیرالمؤمنین و ائمه طاهرین به دنیا آمدند، آن‌هم تا پدر گفت: پسر جانم می‌خواهم سرت را ببرم، گفت: «یا اَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ»؛ آنچه امر شدی به‌جا بیاور. من هم امیدوارم صابر باشم: «فَلَمّا اَسْلَما وَتَلَّهُ لِلْجَبینِ»؛ هر دو تسلیم شدند، و ابراهیم بدون چون و چرا کارد را برگلوی پسر گذاشت و او هم بدون چون و چرا در مقابل امر خدا تسلیم شد. می‌فرماید: اگر می‌گوییم تابع ملت ابراهیم باشید برای این است. اگر می‌گوییم ابراهیم در دنیا و آخرت به مقام بلندی رسید، برای این مقام تسلیم است. معنایش این است که این مقام تسلیم است که در دنیا و آخرت انسان را به مقام بالایی می‌رساند. مقام تسلیم و بهشت عنداللهی یک آیه داریم که می‌گوید: مقام عنداللهی مال آن کسی است که مقام تسلیم و رضا داشته باشد؛ تسلیم و رضا نه درباره مقدرات، بلکه تسلیم و رضا و تعبد در مقابل خدا، در مقابل پیغمبر، در مقابل ائمه و در مقابل اوامر و نواهی الهی می‌فرماید: «بَلی مَنْ اَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلّهِ وَهُوَ مُحْسِنٌ فَلَهُ اَجْرُهُ عِنْدَ رَبِّهِ وَلاخَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلاهُمْ یَحْزَنُونَ» (بقره /112)؛ آن کسانی‌که مقام تسلیم پیدا کردند اینها بهشت برایشان کوچک است، چه بهشت معمولی، چه بهشت عدن و چه بهشت رضوان. جای آنها کجاست؟ «فَلَهُ اَجْرُهُ عِنْدَ رَبِّهِ» این بهشت عنداللهی زیاد تکرار شده است: «یا اَیَّتُهَا الْنَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ اِرْجِعی اِلی رَبِّک» (فجر/28)؛ «اِنَّ الْمُتَّقینَ فی جَنّاتٍ وَ نَهَرٍ فی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلیکٍ مُقْتَدِرٍ» (قمر /54). به این می‌گویند: «مقام عنداللهی؛ یعنی این انسان از این عالم ناسوت می‌گذرد و به عالم ملکوت، به عالم جبروت به عالم لاهوت می‌رسد. بلکه از بهشت، از بهشت عدن، از بهشت رضوان می‌گذرد و به مقام عندالله می‌رسد؛ «فی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلیکٍ مُقْتَدِرٍ». دیگر هیچ‌چیز و هیچ‌کس در این دنیا در دلش نیست جز خدا، در آخرت هم، همین است که این آیه شریفه می‌فرماید: «فَلَهُ اَجْرُهُ عِنْدَ رَبِّهِ». بعد هم آن جمله‌ای که صفت برای اوست در دنیا و آخرت می‌آورد. «فَلاخَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلاهُمْ یَحْزَنُونَ». اگر انسان به این مقام تسلیم رسید، اگر متعبد در مقابل خدا شد و براستی در این دنیا خدا بردل او حکومت کرد و در آخرت پیش خدا بود، این دیگر در دنیا و آخرت ترس ندارد، غم و غصه هم ندارد؛ غم و غصه، نگرانی، دلهره و اضطراب خاطر مال کسی است که خدا را نداشته باشد، مال کسی است که پیش خدا نباشد. اگر راستی کسی پیش خدا باشد، اگر کسی خدا بردل او حکومت کند، اگر پناه کسی خدا باشد، دیگر چه می‌تواند او را اذیت کند تا بترسد یا غم داشته باشد یا غصه داشته باشد؟ «اَلا اِنَّ اَوْلِیاءَاللّهِ لاخَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلاهُمْ یَحْزَنُونَ» (یونس /62). حتی از قرآن استفاده می‌شود این افراد دیگر مصونیت دارند و به آن‌جا می‌رسند که دیگر شیطان روی اینها اثر ندارد. خوشا به حال اینها. می‌فرماید: «اِنَّهُ لَیْسَ لَهُ سُلْطانٌ عَلَی الَّذینَ آمَنُوا وَ عَلی رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ اِنَّما سُلْطانُهُ عَلَی الَّذینَ یَتَوَلَّوْنَهُ وَالَّذینَ هُمْ بِه مُشْرِکُونَ» (نحل /99و 100). این آیه در قرآن زیاد تکرار شده و بدان معناست که درباره افرادی‌ که زیر پر چم خدا هستند و دست عنایت خدا روی سر آنهاست. شیطان کاربرد ندارد؛ اثر او بر آدمهای لاابالی و آدمهایی است که خدا ندارند، و زیر پرچم شیطان می‌روند. وقتی‌که انسان زیر پرچم خدا نباشد، زیر پرچم شیطان می‌رود. کسی‌ که تسلیم نیست، مسلمان نیست یک آیه داریم در قرآن که می‌فرماید: آن افرادی که این مقام تسلیم و رضا را ندارند اصلاً مسلمان نیستند؛ یعنی مسلمان واقعی نیستند. آیه خیلی هم تأکید دارد؛ می‌فرماید: «فَلا وَ رَبِّکَ لایُؤْمِنُونَ حَتّی یُحَکِّمُوکَ فیما شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لایَجِدُوا فی اَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمّا قَضَیْتَ وَ یُسَلِّمُوا تَسْلیماً» (نساء /65)؛ ای پیغمبر، اینها به خدا ایمان ندارند. آن کسانی که در نزاعهایشان تو را حکم قرار ندهند و دنبال طاغوت بروند، و یا وقتی‌ که تو حکم کردی ولو یک ذره برضرر آنها باشد، در دلشان نگرانی پیدا شود، اینها ایمان ندارند. اما اگر شخصی در حکمش دنبال طاغوت نرود یا این‌که بیاید دنبال تو و تو حکم بکنی و به ضررش هم حکم کنی نگرانی از حکم تو پیدا نکند، ایمان واقعی را توانسته است کسب کند. این آیه زنگ خطری است برای همه ما، برای این که این مقام تسلیم، به دست آوردنش کار مشکلی است و خودسازی می‌خواهد، و به این زودی تسلیم در مقابل اوامر و نواهی خدا پیدا نمی‌شود. قرآن می‌فرماید: خشوع می‌خواهد، خضوع می‌خواهد؛ «وَاسْتَعینُوا بِالْصَّبْرِ وَ الصَّلوةِ وَ اِنَّها لَکَبیرَةٌ اِلا عَلَی الْخاشِعینَ» (بقره /45)؛ از نماز کمک بجویید برای دنیاتان و برای آخرتتان. نماز کمک کار زندگی انسان است، نماز کمک می‌دهد به انسان. مخصوصاً نوافل و مخصوصاً نمازشب به انسان برای دنیایش و برای آخرتش کمک می‌دهد برای این که ـ به گفته قرآن ـ شیطان را به خاک بمالد و نفس‌اماره را پایمال کند. بعد قرآن یک زنگ خطر می‌زند، و می‌فرماید: «وَ اِنَّها لَکَبیرَةٌ اِلا عَلَی الْخاشِعینَ»؛ این نماز سنگین است مگر بر افرادی که دل آنها خشوع داشته باشد، دل آنها تسلیم در مقابل خدا باشد و الا نماز برای او سنگین است. خدا نکند در جلسه ما کسی باشد که نماز اول وقت برایش لذتبخش نباشد و سنگین باشد، اوامر خدا برایش سنگین باشد، نواهی خدا برایش سنگین باشد، آلودگی چشم داشته باشد و به آن عادت داشته باشد، آلودگی زبان داشته باشد و به آن عادت داشته باشد، یعنی دروغ بگوید، العیاذبالله غیبت کند، تهمت بزند، شایعه پراکنی کند، مسخره کند و این عادت او هم باشد. این دلیل بر این است که خضوع ندارد، خشوع ندارد و تسلیم و تعبد در مقابل حق نیست، و الا اگر تسلیم و تعبد در مقابل حق بود نیاید اوامر و نواهی خدا برای او سنگین باشد. این که سنگین است، این که به سختی باید جلوی زبان و چشم را بگیرد، بلکه آن کسی که به سختی باید جلوی دل را بگیرد مقام تعبد برای او نیست. پیدا شدن این مقام کاری است مشکل، اما لازم. از کجا پیدا می‌شود؟ باید خودسازی کرد. سلطه شیطانی و کجرویهای انسانی اگر کسی ـ العیاذبالله ـ خودخواهی، خودپسندی، غرور علمی، تکبر علمی، حجب علمی بر دلش مسلط باشد، معلوم است، نه که حال تسلیم ندارد، بلکه در مقابل اوامر و نواهی خدا می‌ایستد و جنگ می‌کند. اگر کسروی و کسروی منش‌ها پیدا شدند از این‌جا پیدا شدند. یادم نمی‌رود حضرت امام ـ رضوان‌الله تعالی علیه ـ در کشف‌الاسرار یک جمله خیلی شیرینی دارند در رد سنگلجی. سنگلجی کسی بود در تهران ـ خدا عاقبت همه‌مان را به خیر کندـ هفتاد سال، قال‌الصادق و قال الباقر گفت: اما پس از همه اینها رفت و کسروی منش شد. این آقای سنگلجی، این عالم، این عالمی که عاقبتش به خیر نشد، این عالمی که مقام تسلیم نداشت، این عالمی که در جوانی کار نکرد تا تسلیم و تعبد در دل او رسوخ کند کارش به این‌جا رسید که حضرت امام می‌گوید: خواندم که می‌گفت: من از مدینه به مکه می‌رفتم فکر کردم این انگشتر در دست من چه فایده‌ای دارد؟ «لایَمْلِکُ لِنَفْسِهِ نَفْعاً وَلاضَراً» این‌چه می‌تواند با من بکند؟ انگشتر را انداختم در بیابان پیش همجنسش؛ یعنی این انگشتر، عقیقش، فیروزه‌اش، یاقوتش سنگی است مثل آن سنگها، و من هم انگشتر را پیش همجنسش انداختم. حضرت امام می‌فرماید: من وقتی این جمله را خواندم به ریش او خندیدم. به این گفتم: آقا تو کجا می‌روی؟ تو بین مدینه و مکه هستی، می‌خواهی مکه بروی برای چه؟ می‌خواهی بروی آن‌جا طواف کنی. طواف یعنی چه؟ یعنی دور زدن سنگها. استلام حجر کنی. تقبیل حجر مستحب است. استلام حجر هم مستحب است و بالاخره حجرالاسود با آن همه امتیازهایش، خانه خدا با آن همه امتیازهایش، با آن همه مقامش بیش از سنگ و گلی که نیست. اگر سنگ است چه فرق بین عقیق و حجرالاسود؟ اگر «لایَمْلِکُ لِنَفْسِهِ نَفْعاً وَلاضَراً» چه فرق بین سنگ و گل خانه خدا، و سنگ و گل حرم حضرت رضاـ علیه‌السلام؟ اینهایی که نمی‌توانند در مقابل قبر حضرت رضا تسلیم بشوند، یک روز اشکال می‌کنند که گنبدش چرا طلاست، یک روز اشکال می‌کنند که در حرم را چرا بوسیدی، یک روز اشکال می‌کنند که چرا مقابلش خم شدی اینها اگر مجال پیدا کنند مثل کسروی، یک روز هم به خانه خدا اشکال می‌کنند. شیطان و نفس‌اماره از کم شروع می‌کنند. اول از امامزاده‌ها شروع می‌کنند، چنان که کسروی از امامزاده‌ها شروع کرد، و پس از امامزاده‌ها آمد در ائمه‌طاهرین و پس از آن در خانه خدا شک کرد، و سپس زیر همه‌چیز زد. شیعه‌گری نوشت، سنی‌گری نوشت و پس از آن ادعای پیغمبری کرد و پس از آن‌هم ادعای خدایی. تمام دینها که از زیر سر عمامه‌ها پیدا شد، زیر سر آن عمامه‌ای پیدا شد که مقام تعبد و تسلیم را نداشت. اگر بهاییگری را ریشه‌یابی کنید به این‌جا می‌رسید، اگر وهابیگری راـ و آن دین ناجنس و بسیار خطرناکی است ـ بررسی کنید به این‌جا می‌رسید، اگر کسروی‌گری، اگر سنگلجی‌گری و بالاخره هرچه هست، حتی در زمان ائمه‌طاهرین آن فطحیها، آن واقفی‌ها، وقتی که انسان ریشه‌یابی کند، حتی در بحث سنی و شیعه نیز چنین است. شما ببینید که سنی که در مقابل شیعه ایستاد چرا ایستاد. چه گفت؟ اما صادق بارها وقتی که مباحثه می‌کرد با ابوحنیفه وقتاده، دست می‌گذاشت روی همین جمله‌ای که من می‌گویم. می‌فرمود: آخر تو که از قرآن چیزی نمی‌فهمی، چرا قد در مقابل قرآن علم کردی؟ چه‌طور می‌شود در مقابل اوامر و نواهی خدا استحسان داشته باشید و قیاس داشته باشید؟ بعد با سه، چهار تا مثال او را مجاب می‌کرد. وقتی مجابش می‌کرد، می‌گفت که: «مارایت افقه من جعفر بن محمد» وقتی به این‌جا می‌رسید این را می‌گفت، اما آیا دست بر می‌داشت؟ نه. چرا؟ برای این که روح تعبد و تسلیم در دل او و در عقل او رسوخ نکرده بود. خطر طلبگی و دانشجویی عزیزان من، در جلسه قبل صحبت کردم. طلبگی، دانشجویی و علم، مخصوصاً علم دین امتیاز دارد. شمایید که تشیع را تا این‌جا رساندید. عالم است، علم است که دنیا و آخرت انسانها را تأمین می‌کند. اما خطر طلبگی خیلی بالاست، چنان که خطر علم بالاست. اگر علم با تواضع توأم باشد، به قول امام صادق(ع)، آن علم نافع است، آن مثل درخت میوه‌داری است که شاخه‌هایش پایین می‌آید برای این که مردم از آن استفاده کنند. اگر علم با تکبر توأم شد، اگر علم با غرور توأم شد، اگر علم با جاه‌طلبی توأم شد، اگر علم با عجب توأم شد، اگر تقوا با عجب توأم شد، این علمی است، و این تقوایی است که به غیر از ضرر برای خودش و جامعه چیزی ندارد. تکبر، غرور علمی، عجب علمی، منیت، مخصوصاً تفرعنی که در همه انسانها هست، باید ریشه این فرعونیت را سوزاند، و الا فقط فرعون نیست که «اَنَا رَبُّکُمُ الْاَعْلی» (نازعات /24) می‌گوید. هر که به جایی برسد که بتواند «اَنَا رَبُّکُمُ الْاَعْلی» بگوید، می‌گوید، مگر این که خودش را ساخته باشد. دیدیم هم «اَنَا رَبُّکُمُ الْاَعْلی» زیاد دیده شد. میرزا علی محمدباب «اَنَا رَبُّکُمُ الْاَعْلی» گفت، کسروی «اَنَا رَبُّکُمُ الْاَعْلی» گفت، بوش‌ها «اَنَا رَبُّکُمُ الْاَعْلی» می‌گویند، صدام‌ها «اَنَا رَبُّکُمُ الْاَعْلی» گفتند و می‌گویند. حتی شما یادتان نیست ما یادمان هست که در این اواخر در زمان طاغوت در نامه‌ها، دیگر به جای بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم، به نام نامی فلان و فلان رضاشاه پهلوی، محمدرضا شاه پهلوی می‌نوشتند و می‌گفتند! هرکسی اگر خود را نساخته باشد این روح تفرعن را دارد، یعنی آن روحی را که صددرصد با این تسلیم منافات دارد، آن روحی که صددرصد با تعبد در مقابل خدا منافات دارد. عزیزانم، مشکل است، اما همه، مخصوصاً، طلبه‌ها باید در مقابل خدا، در مقابل پیغمبر و در مقابل ائمه‌طاهرین به این‌جا برسیم. امام صادق(ع) و تنور رفتن‌ هارون مکی ابن ابی یعفور یک طلبه امام صادق است. به امام صادق عرض می‌کند: یابن رسول‌الله، شما یک انار را دو نصف کن بفرما: نصف آن حلال، نصف آن حرام. من می‌گویم: نصف آن حرام و نصف آن حلال. آن حلال را اجتناب نمی‌کنم. از آن نصفه دیگر اجتناب می‌کنم. عزیزان من، شما باید به این‌جا برسید. علامه مجلسی ـ رضوان‌الله تعالی علیه ـ این مردی که خیلی خدمت کرد به عالم تشیع، در جلد چهل و هفتم بحار، همان صفحه‌های اول روایت عجیبی نقل می‌کند. قضیه‌ای است از مأموران رقی، یکی از اصحاب امام صادق که می‌گوید: من خدمت امام صادق(ع) بودم که سهل بن‌حسن خراسانی خدمت امام آمد و عرض کرد: یابن‌رسول‌الله، چرا قیام نمی‌کنید؟ این خلافت حق شماست. شما هم یاور دارید. صدهزار شمشیر زن در ایران و در خراسان دارید. چرا نشسته‌اید؟ چرا قیام نمی‌کنید؟ امام صادق ـ سلام‌الله علیه ـ دیدند مثل اینکه داغ است و جوابش را باید عملاً داد. مأمور رقی می‌گوید: امام صادق به خدمتکارشان حنیفه فرمودند: برخیز و این تنور را روشن کن. برخاست تنور را روشن کرد. تنور گرم و سرخ شد. امام صادق(ع) به خراسانی گفتند: برخیز به درون این تنور برو. او بنا کرد گریه کردن و لرزیدن؛ آقا مرا ببخش، غلط کردم، چیزی نگفتم، آقا ته را به خدا مرا به آتش مسوزان، خدا به تو رحم کند به من رحم کن! در همین گیرودارها که التماس می‌کرد، هارون مکی رسید؛ یعنی آن کسی‌ که در مقابل امام صادق تسلیم است، نه به گفتار تسلیم است، به دل تسلیم است، به عقل تسلیم است. سلام کرد. امام صادق(ع) فرمودند: هارون کفشهایت را بینداز و به درون این تنور برو. کفشها را انداخت و به درون تنور رفت و نشست. آن نگهبان «یا نار کونی برداً و سلاماً علی ابراهیم» در آتش نگاهش داشت؛ یعنی نظر امام صادق به هارون. معلوم است با چنین نظری وی نمی‌سوزد. همان نظری که ولایت به حضرت ابراهیم در آن آتش کرد. حضرت رو کرد به آن خراسانی و با او سرگرم صحبت شد. فرمود: بگو از خراسان چه خبر؟ مأمون رقی می‌گوید: امام صادق(ع) طوری با این خراسانی صحبت می‌کردند مثل این که حضرت همه‌جای خراسان را دیده‌اند. قدری طول کشید. بعد به خراسانی گفتند: برخیز سر تنور برو و ببین چه خبر است. آمد سر تنور. دید هارون چهارزانو در آتش نشسته است. فرمودند: بیا بیرون. آمد بیرون و سلام کرد و نشست. امام صادق(ع) رو کردند و به این خراسانی فرمودند: از این یاورها چند تا داریم؟ گفت: به خدا یک نفر هم نیست. امام صادق(ع) فرمودند: به خدا یک نفر هم ندارم. بعد فرمودند ما می‌دانیم چه وقت قیام کنیم؛ هروقت این‌طور یاورها پیدا کردیم، قیام می‌کنیم به این می‌گویند مقام تسلیم در مقابل ولایت، مقام خضوع در مقابل امر امامت، و مقام خشوع در مقابل قرآن. مشکل، اما لازم است بالاخره تعبد و تسلیم در مقابل خدا و پیغمبر و ولایت و اوامر و نواهی آنها برای همه باید باشد. اما ما طلبه‌ها باید به چنین جایی برسیم. البته مشکل است؛ ریاضتها می‌خواهد، نماز اول وقت می‌خواهد، اجتناب از گناه می‌خواهد، اما مهمتر از همه باید دیو از دل بیرون رود تا فرشته درآید، باید در دل تکبر نباشد، باید در دل خودیت، منیت و تفرعن نباشد، باید در دل غرور، چه غرور علمی، چه غرور جوانی و چه غرور شهرت، نباشد و باید در دل عجب، مخصوصاً عجب علمی نباشد. وقتی این ضدها بیرون رفت آن ضد، خود، می‌آید. وقتی ظلمت رفت نور می‌آید، ولی تا ظلمت باشد نمی‌شود نور بیاید. تا این آلودگیها باشد نمی‌شود. بعضی از چیزها را به هرکس نمی‌دهند بعضی چیزها یک عنایت خاصی روی آنهاست و به همه کس نمی‌دهند از آن جمله است: 1ـ عدالت، ملکه عدالت و این‌ که انسان به جایی برسد که به طور ناخودآگاه گناه نکند و تقوای دل داشته باشد، به این زودیها به کسی نمی‌دهند. 2ـ مهمتر از این، توجه در نماز را به همه کس نمی‌دهند. 3ـ خضوع و خشوع در نماز، به همه کس نمی‌دهند. 4ـ نمازشب را به همه کس نمی‌دهند. لذا هر کدامتان که نیم ساعت قبل از اذان صبح و نیم ساعت بعد اذان صبح را بیدارید، خیلی شکر کنید که این را به همه کس نمی‌دهند. 5ـ همچنین از جمله چیزهایی که مهمتر از همه اینها است و به همه کس نمی‌دهند، مقام تعبد و تسلیم است. باید از خدا بخواهید، باید با التماس از خدا بگیرید، باید با عبادت از خدا بگیرید، باید ریاضت بکشید و از خدا بگیرید. اگر گرفتید، ولو مرتبه ضعیفش را، علم شما برای شما مفید است، والا بدانید اگر خدای نکرده این خضوع را نداشته باشید، ولی این مرتبه ضعیفش را، علم برای شما خطر دارد و خطر آن خیلی بزرگ است. عاقبت کسانی که مقام تسلیم ندارند کسانی که مقام تسلیم و تعبد ندارند عاقبت خوبی هم ندارند. ما خیلی سراغ داریم افرادی را که اینها در پیرمردی‌شان، در آن دم مرگشان، آن مقام خضوع از آنها گرفته شد! عزیزان، قرآن شریف یک جمله دارد. این جمله، برای انسان خیلی سنگین است، اما یک مقدار که بخواند در ذهنش جای می‌گیرد. قرآن می‌فرماید: افرادی هستند که در قیامت در مقابل خدا قد علم می‌کنند و قسم می‌خورند در مقابل خدا و می‌گویند: خدایا تو اشتباه می‌کنی ـ العیاذبالله ـ من بهشتی هستم و تو مرا بی‌خود می‌خواهی به جهنم ببری، اگر مرا به جهنم ببری، ظلم می‌کنی. قرآن می‌فرماید: عجب دروغگوهایی هستند. ببین کارشان به کجا رسیده که «یوم‌الشهود»، روزی که پرده‌ها عقب رفته است و انسان همه‌چیز را می‌بیند و تجسم اعمال را می‌بیند منکر می‌شوند، آن‌هم در مقابل خداوند! به خدا می‌گویند: دروغ می‌گویی. به خدا می‌گویند: ظالمی. به خدا می‌گویند اشتباه می‌کنی. آن‌هم قسم می‌خورند «یَوْمَ یَبْعَثُهُمُ اللّهُ جَمیعاً فَیَحْلِفُونَ لَهُ کَما یَحْلِفُونَ لَکُمْ وَ یَحْسَبُونَ اَنَّهَمْ عَلی شَیْءٍ اَلا اِنَّهُمْ هَمُ الْکاذِبُونَ» (مجادله /18و 19). در روز قیامت افرادی هستند که در مقابل حق قسم می‌خورند و نسبت دروغ، نسبت اشتباه، نسبت ظلم به حق تعالی می‌دهند. پروردگار می‌گوید: دیدید کار به کجا می‌رسد؟ «اِنَّهُمْ هَمُ الْکاذِبُونَ». اگر نباشد مقام خضوع، اگر مقام تسلیم نباشد، ما این هستیم. حال اگر طلبه باشد علمش خطر دارد؛ شاید خدای نکرده کسروی ملعون از کار درآید. حالا اگر با این طرف و آن طرف زدنها تا لب نهر کوثر برسد و آن جا بخواهند او را ببرند نمی‌خواهد برود. شما می‌دانید که هرجا او را بخواهد ببرند باید با اجازه امیرالمؤمنین ـ سلام‌الله‌علیه ـ باشد. «یا حار همدان من یمت یرنی من مؤمن او منافق قبلاً....» شخصی که می‌میرد، هرکه باشد علی(ع) را می‌بیند و با اجازه امیرالمؤمنین باید برود. امیرالمؤمنین اجازه می‌دهد به عزرائیل یا به آن ملکی که می‌خواهد قبض روحش بکند، اجازه می‌دهد جانش را بسختی بگیرد، به اندازه‌ای سخت که گویا رگها از بدنش بیرون کشیده می‌شود. این در مقابل علی(ع) قد علم می‌کند، در مقابل عزرائیل ملک مقرب خدا هم قد علم می‌کند و با حال تنفر از امیرالمؤمنین و عزرائیل از دنیا می‌رود. آن آخرت است، این دنیاست و آن دم مرگ است. لذا پیدا کردن مقام تسلیم خیلی لازم است. برای همه لازم است، اما برای ما طلبه‌ها لازمتر. کاری بکنید که به قول حضرت امام ـ رضوان‌الله‌تعالی علیه ـ این روح عوامانه‌تان را از دست ندهید. خدا رحمت کند آقای حاج آقا مصطفی را، می‌گفت که شبی طوفانی بود، ساعت 9 دیدیم آقا برای رفتن حرم مهیاست. حضرت امام تقریباً 15 سال که در نجف بودند یک شب حرم ایشان تعطیل نشد، به اندازه‌ای هم منظم بودند که مردم و طلبه‌ها ساعتشان را روی آمدن ایشان به حرم تنظیم می‌کردند؛ سر ساعت 9 در حرم بودند. مرحوم حاج آقا مصطفی گفته بود: شب طوفانی بود، خیلی باد می‌آمد، باران می‌آمد و بیرون رفتن از خانه مشکل بود؛ شن می‌آمد. دیدیم آقا مهیاست. به اتاق ایشان رفتم و عرض کردم آقا، امیرالمؤمنین ـ سلام‌الله علیه ـ دور و نزدیک دارند؟ فرمودند: نه. گفتم: اگر دور و نزدیک ندارند این زیارت جامعه را امشب توی اتاقتان بخوانید. آقا تبسم کردند و فرمودند: «مصطفی، روح عوامانه ما را از ما نگیر». به به چه حرف خوبی! روح عوامانه یعنی روح تسلیم، و چون و چرای طلبگی نکردن. خدا رحمت کند استاد بزرگوار ما علامه طباطبایی را، وقتی که وارد صحن مطهر حضرت معصومه می‌شد چه تواضعی داشت. در صحن را می‌بوسید، می‌آمد در رواق را می‌بوسید، می‌آمد در حرم را می‌بوسید، می‌آمد خودش را ـ اگر می‌گذاشتند ـ به ضریح می‌مالید، آن‌جا سر مبارکش را می‌گذاشت و زیارت می‌کرد. صدرالمتألهین یک جمله عالی دارد، چقدر عالی! می‌گوید: مدتی در حکمت مشاء کار کردم تاریک بود. مدتی در حکمت اشراق کار کردم. عجب‌آور بود. زمینه حکمت مشاء و حکمت اشراق را حکمت متعالیه درست کردم در خطر بود اتکاءش دادم به قرآن و روایت، سکینه بود و برایم اطمینان پیدا شد. آن که اطمینان می‌دهد قرآن و روایات اهل‌‌بیت است؛ و بالاخره آن که سکینه و وقار می‌دهد، در علمش، در گفتارش، در کردارش و در دلش، تواضع، تعبد، تسلیم در مقابل خدا، در مقابل پیغمبر، در مقابل ائمه‌طاهرین، در مقابل اوامر و نواهی، در مقابل امامزاده‌ها، در مقابل علماست. مرحوم آقا باقر بهبهانی ، آن مردی که به عالم تشیع و به عالم فقه و اصول قرآن و تعالیم اهل‌‌بیت خیلی خدمت کرده است، در فوائد حائریه‌اش یک نصیحت، به ما طلبه‌ها دارد می‌فرماید: طلبه‌ها! به تجربه برای من اثبات شده است که اگر توفیق می‌خواهی، اگر علم باتقوا می‌خواهی، اگر عنایت خاص خدا می‌خواهی، برو سر قبر فقها و از آنها در امور دنیا و آخرتت استمداد بگیر و به فقها احترام کن، چه زنده‌شان، چه مرده‌شان. بعد می‌فرماید: به تجربه برای من اثبات شده، آن افرادی که به علما و به فقها توهین می‌کنند اینها در وادی حسرت و ندامت و سرگردانی می‌مانند تا بمیرند. اینها برای ما خیلی مفید است و ما باید چنین باشیم، ما باید چنین کنیم تا کم‌کم مثل علامه‌مجلسی اول ـ رضوان‌الله‌تعالی علیه ـ بشویم که می‌گوید: خدمت آقا امام زمان رسیدم فرمود: بیا جلو، ترسیدم. ابهت آقا مرا گرفت؛ یک قدم می‌رفتم بر می‌گشتم. فرمود: بیا جلو. رفتم دست تلطف روی شانه‌‍‌ام گذاشتند و فرمودند: «نعم الزیاره هذه». می‌فرماید: از دور زیارت جامعه را برای آن بزرگوار خواندم. السلام‌علیکم یا اهل‌بیت‌النبوه تا آخر. بعد فرمود: «نعم الزیاره هذه». می‌گوید: به قبر امام هادی اشاره کردم و گفتم این قبر جد توست؟ فرمود: آری . باید چنین باشیم، ما را دعا، قرآن، عبادت، بعد تهذیب به جایی می‌رساند. ما را تواضع در مقابل ائمه‌طاهرین به جایی می‌رساند. اما اگر خدای نکرده بخواهید به سوی چون و چراها بروید از کم شروع می‌شود، اما ناگهان به طور ناخودآگاه، به قول قرآن «واضله الله علی علم» می‌رسد به جایی که دیگر نمی‌توانید برگردید و دانسته سقوط می‌کنید؛ اول ندانسته است، بعد دانسته می‌شود. خلاصه سخن امروز این شد: خودسازی و تهذیب‌نفس، کار مشکلی است و به قول آقا سیدمحمد فشارکی ـ رضوان‌الله تعالی علیه ـ با سوزن چاه کندن است، اما لازم است. دوش‌به‌دوش تحصیلتان باید خودسازی کنید، باید کتابهای اخلاقی بخوانید، باید جلسه‌های اخلاقی داشته باشید و دوش‌به‌دوش درستان باید تا اندازه‌ای که می‌شود مو به مو جلو بروید. حوصله می‌خواهد. مو به مو جلو بروید تا ان‌شاءالله بتوانید درخت رذالت را از دل برکنید و درخت فضیلت را به جای آن غرس کنیدـ ان‌شاءالله. گفتار چهارم چگونگی تهذیب نفس ـ1 درآمد بحث در جلسه‌های قبل راجع به اهمیت تهذیب‌نفس صحبت کردم و بنا شد در این جلسه راجع به کیفیت تهذیب‌نفس صحبت کنم. تهذیب‌نفس کار بسیار مشکلی است، گرچه کار بسیار لازمی است و به قول قرآن شریف، از عقبة سختی بالا رفتن است؛ «فَلاَ اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ وَ ما اَدْریکَ مَا الْعَقَبَةُ فَکُّ رَقَبةٍ» (بلد /11و12). این که انسان بتواند خود را از هوا و هوس آزاد کند، بتواند خود را از صفات رذیله آزاد کند، به قول قرآن شریف، کاری بسیار مشکل، و به گفتة پیغمبر اکرم جهاداکبر است. زمانی لشکری از جبهه برگشته بود، فرمود: «مرحباً بقوم قضوا الجهاد الاصغر و بقی علیهم الجهاد الاکبر. فقیل: یا رسول‌الله ماالجهاد الأکبر؟ قال: جهاد‌النفس» . به قول بزرگان با سوزن چاه کندن است. به هر حال کاری است مشکل، اما کاری است ممکن و لازم، و قرآن شریف آن را خواسته است. باید با حوصله، مو به مو، جلو رفت و از پروردگار عالم خواست تا بتوانیم درخت رذالت را از دل برکنیم، و درخت فضیلت را به جای آن بکاریم. این کار باید بشود. از بحثهای قبل، استفاده کردیم که این کار برای همه، مخصوصاً برای اهل علم کاری واجب و لازم است. حال چه باید کرد؟ قرآن شریف، ابتدا می‌فرماید: تزکیه کار خداست؛ شما فقط باید مقدماتش را فراهم کنید، و اگر عنایت حق و فضل و رحمت حق نباشد هیچ‌کس نمی‌تواند خود را تزکیه و تهذیب کند؛ «وَلَوْلا فَضْلُ اللّهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ ما زکَّی مِنْکُمْ مِنْ اَحَدٍ اَبَداً وَلکِنَّ اللّهَ یُزکّی مَنْ یَشاءُ» (نور /21). هیچ‌کس نمی‌تواند خود را مزکی و مهذب کند، مگر با عنایت خدا، معلم اخلاق به حسب این آیه خود خدا معرفی شده است، آن‌جا که می‌فرماید: «وَلِکنَّ اللّهَ یُزکّی مَنْ یَشاءُ». بلی، زمینه فراهم کردن، مقدمات فراهم کردن مال ماست، اما باید اذعان داشته باشیم به قصور خود، اذعان داشته باشیم به این که خدا باید مدد کند، خدا باید ما را مهذب کند. شرط استاد، در جانب فضیلت اول چیزی که در تهذیب‌نفس، شرط است، استاد است. استاد علم اخلاق منقسم می‌شود به اقسامی: اول ـ استاد خصوصی، یعنی یک انسانی، زیرنظر مردی، معلمی، کم‌کم به مرور زمان مهذب شود؛ دوم ـ معلم عمومی، یعنی انسان به واسطة درسهای اخلاقی، کتابهای اخلاقی، نوارهای اخلاقی کار کند و خود را بسازد و خود را مهذب کند؛ الآن قسم اول و دوم موردنظر من نیست وـ ان‌شاءالله ـ بعد درباره‌اش صحبت می‌کنم، الآن قسم سوم موردنظر است. قسم سوم ـ معلمی که همیشه با انسان است، و انسان می‌تواند هرکجا هست از او استفاده کند. قرآن شریف، این معلم را به نام تقوا معرفی می‌کند. تقوی معلم اخلاق قرآن در این‌باره می‌فرماید: اگر کسی به واجبات اهمیت بدهد، از گناه اجتناب داشته باشد، به مستحبات اهمیت بدهد، و اگر بشود به اجتناب از شبهات اهمیت بدهد، مهذب می‌شود. به طور سربسته می‌فرماید: «اِنْ تَتَّقَوُااللّهَ یَجْعَلْ لَکُم فُرْقاناَ» (انفال /29)؛ اگر متقی شدید مقام فرقان پیدا می‌کنید. مقام فرقان مرتبة چهارم از سیر و سلوک است؛ یعنی انسان باید اول از توبه و یقظه بگذرد، از مقام تخلیه و از مقام تحلیه بگذرد تا به مقام فرقان برسد؛ یعنی انسان دلش منور شود به نور خدا، و به طور ناخودآگاه، آن‌هم یافتنی ـ نابافتنی و نه دانستنی ـ درک بکند، و تمیز بدهد حق و باطل را. قرآن می‌فرماید: به واسطه تقوا انسان می‌تواند به این جاها برسد. بعد قرآن شریف یک‌یک واجبات را معرفی می‌کند. اینها معلم اخلاقند. برای نمونه قرآن راجع به نماز می‌فرماید: «اِنَّ الصَّلوةَ تَنْهی عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنْکَرِ» (عنکبوت /45)؛ نماز انسان را از گناه کردن باز می‌دارد؛ یعنی نماز است که می‌تواند برای انسان معلم اخلاق باشد، چنان که در آیه دیگر می‌فرماید: «وَاسْتَعینُوا بِالصَّبْرِ وَالصَّلوةِ» (بقره /45)؛ برای سیر و سلوکتان، برای خودسازیتان و برای دنیایتان و برای آخرتتان از نماز کمک بگیرید. دربارة نماز و این که معلم اخلاق است، قرآن سفارش زیادی دارد. قرآن می‌فرماید: نماز است که انسان را از ظلمتها به نور مطلق می‌کشاند. می‌‍‌فرماید: «یا اَیُّهَا الَّذین آمَنُوا اذْکُرُوا اللّهَ ذِکْراً کَثیراً وَسَجِّوُهُ بُکْرَةً وَاَصیلاً» (احزاب /41و42). قدر متیقن این ذکر نماز است. می‌دانید مصادیق دیگر هم دارد، اما قدر متیقن این ذکر، نماز است. بعد می‌فرماید: «هُوَالَّذی یُصَلّی عَلَیْکُمْ وَ مَلائِکَتُهُ لِیُخْرِجَکُمْ مِنَ الظُّلُماتِ اِلَی الْنُّورِ» (احزاب /43). اگر براستی انسان نماز بخواند، پروردگار عالم درود براو می‌فرستد، و به دنبال درود خدا فرشتگان بر او درود می‌فرستند. پروردگار عالم انسان را به واسطه نماز از ظلمتها به نور می‌کشاند؛ از ظلمت هوی و هوس، از ظلمت صفات رذیله و از ظلمت نفس‌اماره، او را به نور مطلق می‌کشاند. معنای مهذب‌بودن یعنی همین. این آیه تقریباً به این صراحت دارد که نماز معلم اخلاق است. از نماز می‌توانیم استفاده کنیم برای تهذیب‌نفس، از نماز می‌توانیم استفاده کنیم برای این که درخت رذالت را از دل برکنیم و درخت فضیلت به جای آن غرس کنیم، و از همین جهت است که در قرآن و روایات، مقام محمودی برای نماز اول وقت و نماز شب هست و مقام محمود همین نماز اول وقت است. بالاترین مقام برای انسان این است که بتواند صفات رذیله را ریشه‌کن کند و بتواند صفات خوب را جایگزین کند. این راه است که انسان را به مقام وصول به هدف می‌رساند. معقول نیست که انسان بتواند به هدف برسد در حالی که صفت رذیله‌ای براو حکمفرماست. قرآن می‌فرماید: «اَقِمِ الّصَلوةَ لِدُلُوکِ الّشَمْسِ اِلی غَسَقِ الّلَیْلِ وَ قُرْآنَ الْفَجْرِ اِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ کانَ مَشْهُوداَ. وَمِنَ اللَّیْلِ فَتَهجَّدْبِهِ نافِلَةً لَکَ عَسی اَنْ یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقاماً مَحْمُوداً» (اسراء/78و79). اگر مقام محمود می‌خواهی نماز ظهر و عصرت را اول وقت، نماز مغرب و عشاء را اول وقت، نماز صبح را اول وقت بخوان، و نماز شب هم فراموش نشود. این آیه هم می‌فرماید: معلم اخلاقی که همه وقت و همه جا هست نماز و اهمیت‌دادن به نماز است. به شما عزیزان، معقول نیست که بگویم: نماز بخوانید، چنانچه خوب هم نیست که بگویم: نماز اول وقت بخوانید. معلوم است نماز می‌خوانید و نماز را اول وقت هم می‌خوانید و نماز را در مسجد با جماعت می‌خوانید. در وقت نماز تلاطم درونی حتماً برای شما پیدا می‌شود برای این که شما مروج نمازید. اما باید در زندگی شما نمازشب باشد. اگر می‌خواهید مهذب شوید باید یک ساعت قبل از طلوع فجر، نیم ساعت قبل از طلوع فجر، نیم ساعت بعد از طلوع فجر بیدار باشید، و با راز و نیاز با خدا، با نماز شب، زمینه درست کنید برای این که پروردگار عالم شما را مهذب کند. معمولاً نمی‌شود، ندیدیم و نشنیدیم یک کسی به نماز بی‌اعتنا باشد اما مهذب هم شده باشد. نشنیدیم ندیدیم یک کسی نماز شب در زندگیش نباشد، اما مهذب هم شده باشد. اگر می‌خواهید مهذب شوید حتماً باید این نمازشب، این طلوع فجر و بیداری قبل از طلوع فجر در زندگی شما باشد. سورة مزمل سوره‌ای است که در دومین نزول وحی، بر پیغمبر نازل شده است، یعنی در دفعه اول چند آیه اول سورة علق در کوه حرا بر پیغمبر نازل شد و پیغمبر به رسالت مبعوث شد، بعد در دفعة دوم این آیات سورة مزمل بر پیغمبر نازل شد که در آغازش می‌فرماید: «یا اَیُّهَا الْمُزَّمِلُ قُمِ اللَّیْلَ اِلا قَلیلاً نِصْفَهُ اَوِانْقُصْ مِنْهُ قَلیلاً اَوْ زِدْ عَلْیهِ وَرَتِّلِ الْقُرْآنً تَرْتیلاً» (مزمل/1ـ4) ای پیغمبر، ای کسی که عبای نبوت به دوش گرفتی، به پاخیز شب را جز اندکی، نصفش را یا کمتر از آن اندکی را، یا افزون برآن و به ترتیل بخوان قرآن را. بار سنگینی بردوش تو آمده است، اگر می‌خواهی این بار به منزل برسد باید به اندازه ممکن شب را بیدار باشی. هرچه قدر می‌شود و می‌توانی بیدار خوابی داشته باشی. برای طلبه، نیم ساعت، یک ساعت قبل از طلوع فجر. «قُمِ اللَّیْلَ اِلا قَلیلاً» دستورالعمل ده‌گانه‌ای است که به پیغمبر اکرم داده شده برای این که بتواند بار رسالت را به منزل برساند. در حقیقت، این دستورالعملی است برای همه، برای تهذیب‌نفس همه، دستورالعملی است برای اهل علم، برای این که این‌بار سنگین تبلیغ را به منزل برسانند. این دستورالعمل ده‌گانه اولش نماز شب است: «قُمِ اللَّیْلَ اِلا قَلیلاً»، و بعدش هم خواندن قرآن. اگر ما اهمیت ندهیم ـ ولو این که العیاذبالله نماز اول وقت نخوانیم ـ نه تنها نمی‌توانیم مهذب باشیم، بلکه زندگی ناخوشی هم برای ما پیدا می‌شود. یک کلاف سردرگمی در زندگی انسان پیدا می‌شود و انسان سکاری، حیاری می‌ماند تا این که بمیرد. قرآن می‌فرماید: «مَنْ اَعْرَضَ عَنْ ذِکْری فَاِنَّ لَهُ مَعیشَةً ضَنْکاً وَ نَحْشُرُهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ اَعْمی» (طه /124)؛ آن کسانی که به نماز اهمیت ندهند، از نماز اعراض بکنند اینها دو تا مصیبت دارند: یکی در دنیا که یک زندگی ناخوش دارند، و یکی در آخرت که کور وارد صف محشر می‌شوند. آن جا با خدا درد دل می‌کند: چشم داشتم، چرا این جا کورم؟ خطاب می‌رسد: برای این که نماز را فراموش کردی، برای این که آیاتی که برای تو فرستاده بودیم همه را از یاد بردی. خوب، حالا هم از یاد برده می‌شوی؛ «کَذلِکَ اَتَتْکَ آیاتُنا فَنَسیتَها وَکَذلِکَ الْیَوْمَ تُنْسی» (طه /126). علاوه بر این که نمی‌شود تهذیب‌نفس کرد، یک حالی از حیرانی و سکران برای انسان پیدا می‌شود. دلهره، اضطراب خاطر، نگرانی، غم و غصه فراوان دارد و نمی‌داند از کجا سرچشمه گرفته است. قرآن می‌فرماید: علتش، اهمیت ندادن به نماز است. حتی آن جمله که در سوره ماعون است کمر انسان را می‌شکند. می‌فرماید: «فَوَیْلٌ لِلْمُصَلّینَ الَّذینَ هُمْ عَنْ صَلاتِهِمْ ساهُونَ» (ماعون /5)، وای به آن نامسلمان، آن که مسلمان واقعی نیست، وای به این نامسلمان، آن که نماز را سبک می‌شمارد. نماز می‌خواند اما می‌گذارد آخر کار، نماز می‌تواند با جماعت بخواند نمی‌خواند، می‌تواند نمازش با دل ادب بگزارد و تندتند نخواند، اما مراعات نمی‌کند. بالاخره نماز معلم اخلاق است. من از همه شما تقاضا دارم نماز اول وقت بخوانید. اگر می‌شود در مسجد با جماعت بخوانید. من از همه شما تقاضا دارم برای پربرکت شدن عمرتان، برای پربرکت شدن عملتان، برای این که خدا دست شما را بگیرد و تقوا پیدا کنید و مهذب شوید، به نماز خیلی اهمیت بدهید. «اِنَّ الصَّلوةَ تَنْهی عَنِ الْفَحْشاءِ وَالْمُنْکَرِ» (عنکبوت /45) بی‌اعتنا به نماز نباشید. خدا عاقبت آن کسی که بی‌اعتنا به نماز است به خیر نمی‌کند. چه بسیار دیدم افرادی که پنجاه سال، شصت سال قال الباقر و قال الصادق گفتند، اما بالاخره عاقبتشان به خیر نشد، برای این که به نماز اهمیت نمی‌دادند. یک نماز تندتندی آن هم در آخر کار، در آخر وقت می‌خواندند. از همه شما تقاضا دارم اگر دنیا می‌خواهید به نماز اهمیت بدهید، اگر آخرت می‌خواهید، و اگر هم موضوع بحث ما را که کیفیت تهذیب‌نفس است می‌خواهید به نماز اهمیت بدهید. مرحوم کلینی ـ رضوان‌الله تعالی علیه ـ در کافی روایتی به سند صحیح نقل می‌کند، و این روایت را صاحب وسایل دو سه قسمت کرده است و شاید هم دو سه روایت باشد. او این روایتها را در جلد سوم وسایل در اعداد نماز نقل می‌کند. در این روایت امام می‌فرماید: نماز، نمازشب و نافله، معلم اخلاق است، آن هم چه معلمی! می‌فرماید: خدا فرموده است بندة من به من نزدیک می‌شود به واسطه نافله. این نافله آیا مستحبات است مطلقاً؟ یا نافله‌های نمازهای یومیه...؟ قدر متیقن از این نافله، نماز شب است. می‌فرماید: «... وانه لیتقرب الی بالنافله حتی احبه فاذا أحببته کنت سمه الذی یسمع به وبصره الذی یبصر به و لسانه الذی ینطق به ویده الذی یبطش به. ان دعانی أجبته وان سألنی اعطیته» می‌فرماید: نافله است که بنده را محبوب من می‌کند. وقتی محبوبم شد، دیگر چشم او می‌شوم، گوش او می‌شوم، دست او می‌شوم، و او را مستجاب‌الدعوه می‌کنم، مستجاب‌الدعوه‌ای که تا دعا کند مستجاب می‌شود. این که می‌گوید: چشم او می‌شوم، گوش او می‌شوم، زبان او می‌شوم، زبان او می‌شوم، دست او می‌شوم، همه و همه معنایش همان فرقان است؛ یعنی می‌رسد به جایی که نور خدا در دل او منور می‌شود، و به واسطه نور خدا بین حق و باطل تمیز می‌دهد، و مقام فرقان پیدا می‌کند؛ می‌رسد به آن جا که صاحب خانه در دل می‌آید؛ می‌رسد به آن جا که دیگر هیچ چیزی و هیچ کسی در دلش نیست، جز خدا. این مقام کی برای انسان پیدا می‌شود؟ این روایت می‌فرماید: به واسطه اهمیت‌دادن به نماز شب، به واسطه اهمیت‌دادن به نافله‌ها. این نافله‌ها امر پروردگار عالم است و اگر از عموم مردم نخواهند از ماها در وقتی که بیکار باشیم می‌خواهند. این اوامر مستحبی است که نسبت به انبیا بعضی اوقات با آن شدت عمل سخت گرفته می‌شود، این معنایش این نیست که به ما اهل علم سخت‌گیریهایی می‌شود که به دیگران نمی‌شود؟ در روایتی که مرحوم صاحب وسایل نقل می‌کند راجع به نماز شب، گاهی می‌فرماید: «ترکه قبیح»، «ترکه معصیه»، «أنها فریضه» اینها معنایش چیست؟ معنایش این نیست که برای خواص حتماً این نماز شب باید باشد؟ اما اگر راستی می‌خواهد راه را بپیماید از همین جا باید بپیماید، باید زمینه درست کند که خدا نظر لطف به او بکند، باید مقدمات فراهم کند تا خود خدا معلم اخلاقش باشد، و اگر کسی می‌خواهد خدا معلم او باشد باید به نماز اهمیت بدهد، باید به همه نوافل اهمیت بدهد. راجع به روزه قرآن شریف می‌فرماید: روزه معلم است «کُتِبَ عَلَیْکُمُ الّصِیامُ کَما کُتِبَ عَلَی الَّذینَ مِنْ قَبْلِکُمل لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ» (بقره /183)؛ یعنی اگر می‌خواهی حسن پرهیزگاری پیدا کنی، می‌خواهی تسلط بر نفس‌اماره پیدا کنی، می‌خواهی به قول قرآن شریف، بینی نفس‌اماره را به خاک بمالی، روزه بگیر. ماه رجب که ماه خداست، ماه شعبان که ماه پیغمبر اکرم است، باید از این دوماه، بعدش هم که ماه مبارک رمضان است استفاده کنید. این روزه‌های مستحبی با این همه ثوابش، ولی عمده‌تر و بالاتر از ثواب این است که روزه مستحبی انسان را می‌سازد و انسان را به آن‌جا می‌رساند که راه پنجاه ساله را ممکن است به یک روز با روزة ماه رجب یا ماه شعبان بپیماید. انفاق، خود انفاق را قرآن شریف می‌فرماید که معلم اخلاق است: «خُذْمِنْ اَمْوالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَکّیهِمْ بِها وَصَلِّ عَلَیْهِمْ اِنَّ صَلوتَکَ سَکَنٌ لَهُمْ» (توبه /103)؛ ای پیغمبر، خمس است، زکات است، انفاق است که انسان را پاک می‌کند و تربیت می‌کند بعدش هم همة واجبات چنین هستند. توبه انسان باید از توبه شروع کند، خود این توبه مهذب است؛ یعنی توبه معلم اخلاق است. از نظر روایات، توبه معلم اخلاق است. از نظر قرآن توبه معلم اخلاق است. قرآن می‌فرماید: «اِلا مَنْ تابَ وَامَنَ وَ عَمِلَ عَمَلاً صالِحاً فَاوُلئِکَ یُبَدِّلُ اللّهُ سَیِئاتِهِمْ حَسَناتٍ» (فرقان/70). این آیة شریفه دوگونه معنا می‌شود: یک معنایش این است که آن کسی که راستی توبه کند، راستی از گناهش شرمنده بشود و یک حال تلاطم درونی از گناه پیدا بکند، پروندة سیاه او نابود می‌شود و پروندة درخشانی به نام ثواب توبه برای او باز می‌شود: «اوُلئِکَ یُبَدِّلُ اللّهُ سَیِئاتِهِمْ حَسَناتٍ». این یک معنا. یک معنایش هم این است که اگر توبه حاصل شود، اگر براستی شخص توبه کند، آن توبه دل را روشن می‌کند، ظلمت دل را می‌برد و دل ظلمانی را به دل نورانی تبدیل می‌کند، چنان‌که روایت هم همین را می‌گوید. در روایات می‌خوانیم ـ روایات متعدد هم هست ـ کسی که گناه بکند، نقطه سیاهی در دل او پیدا می‌شود، اگر توبه کرد نقطه سیاه زایل می‌شود، و اگر نه، آن نقطه سیاه زیاد می‌شود، واگر هم گناه کرد و کرد و کرد تا همة دل را گناه گرفت «فلن تفلح ابداً» دیگر موفق به توبه نمی‌شود. بالأخره همان دل سیاه را که صفحه دل را سیاهی گرفته است، انسان می‌تواند با یک توبه، در دل شب یک گریه وزاری از گناه، مبدل کند به صفحه‌ای سفید؛ یعنی آن ظلمت را مبدل کند به نور و روشنایی. این که پرونده سیاه به پرونده درخشان، مبدل شود ممکن نیست مگر به آن که دل انسان مبدل شود از سیاهی و تاریکی روشنی و به سفیدی. معنای «یقظه» و «تنبه» و بیداری و اهمیت دادن به واجبات نیز همین است. تخلیه و تخلیه هم معنایش همین است. خلاصه، اگر کسی بخواهد مهذب بشود، من خیال می‌کنم بهترین راه آن است که از معلم تقوا استفاده کند. معلم تقواست که انسان را می‌تواند به آن‌جا برساند که درخت رذالت را ریشه‌کن کند و درخت فضیلت را به جای آن بکارد. معلم اخلاق در جانب رذیلت چیزی که در این‌جا باید توجه بدهم این است که از نظر قرآن، ما همین‌طور که استاد و معلم اخلاق در فضیلت داریم، استاد و معلم اخلاق در رذیلت هم داریم؛ یعنی قرآن می‌فرماید: گناه معلم اخلاق است اما در رذالت. گناه است که انسان را به سقوط می‌کشاند آن‌هم چه سقوطی! گناه ولی کوچک اما برای سقوط انسان خیلی بزرگ است، مخصوصاً گناه روی گناه که قرآن می‌فرماید: «ثُمَّ کانَ عاقِبَةَ الَّذینَ اَساؤوُا السُّوأی اَنْ کَذَّبُوا بِآیاتِ اللّهِ» (روم/10)؛ یعنی وقتی انسان لاابالی شد و گناه روی گناه انجام داد، کم‌کم به آن‌جا می‌رسد که اصلاً زیر همه‌چیز می‌زند؛ «اِذا تُتْلی عَلَیْهِ آیاتُنا قالَ اَساطیرُ الْاَوَّلینَ کَلاّبَلْ رانَ عَلی قُلُوبِهِمْ ماکانُوا یَکْسِبُونَ» (مطففین/13و14)؛ وقتی‌که قرآن برایش می‌خوانند می‌گوید افسانه است قرآن می‌گوید: نه، افسانه نیست، دل ناپاک است؛ گناه روی گناه دل او را ناپاک وتاریک کرده و دل تاریک دیگر نمی‌تواند قرآن روی آن اثر بگذارد. قرآن شریف می‌فرماید: آهنگهای شهوت‌انگیز، عکسهای مبتذل و فیلمهای مبتذل موجب می‌شود که انسان از نور به ظلمتها کشیده شود و موجب می‌شود که اصلاً از دین بیرون رود. می‌فرماید: «وَمِنَ الْنّاسِ مَنْ یَشْتَری لَهْوَ الْحَدیثِ لِیُضِلَّ عَنْ سَبیلِ اللّهِ بِغَیْرِ عِلْمٍ وَیَتَّخِذَهَا هُزُواً» به طور ناخودآگاه از دین بیرون می‌رود و به آن‌جا می‌رسد که اصلاً حق و حقیقت را مسخره می‌کند. «وَیَتَّخِذَهَا هُزُواً» چنان تخدیر شود که آن تخدیرش موجب شود دیگر چشم نداشته باشد، گوش نداشته باشد، دل نداشته باشد. لذا به دنبال آیه می‌فرماید: «وَاِذا تَتْلی عَلَیْهِ آیاتُنا وَلّی مُسْتَکْبِراً لَمْ یَسْمَعْها کَأنَّ اُذُنَیْهِ وَقْراً فَبَشّرْهُ بِعَذابٍ اَلیمٍ» (لقمان/7). این آیه شریفه می‌فرماید فیلمهای شهوت‌انگیز، عکسهای شهوت‌انگیز و آهنگهای شهوت‌انگیز، اینها معلم اخلاقند، اما معلم اخلاق در جهت رذالت. انسان را رذل می‌کنند و صفات رذیله را به دل رسوخ می‌دهند و به آن‌جا می‌رسانند که اصلاً به واسطه آن صفات رذیله زیر همه‌چیز می‌زند. خلاصة حرف این است: اگر معلم اخلاق می‌خواهید، معلم اخلاق خصوصی ممکن نیست، معلم اخلاق عمومی کم است، درسهای اخلاق کم است، اما یک‌چیز زیاد است و قرآن شریف روی آن پافشاری دارد و همه وقت برای انسان میسر است و باید از آن استفاده کنید، و آن کلمه تقواست؛ اهمیت به واجبات، همه و همه، مخصوصاً نماز، اهمیت به مستحبات، همه و همه، مخصوصاً خدمت به خلق خدا و مخصوصاً نافلة شب؛ اجتناب از گناه همه و همه مخصوصاً حق‌الناس، نظیر غیبت، تهمت، شایعه، مال مردم خوردن، و امثال اینها؛ و اگر بشود اجتناب از شبهات. اجتناب از شبهات در حدیث است که می‌فرماید: «حلال بین و حرام بین و شبهات بین ذلک... و من اخذ بالشبهات ارتکب المحرمات و هلک من حیث لایعلم» ؛ یعنی یک حلال و یک حرام است، روشن ولی شبهاتی هم داریم که اگر کسی مرتکب آنها شود خطر ورود در حرمات برایش هست. این معنایش چیست؟ آیا این نمی‌گوید که اجتناب از شبهات، خودش معلم اخلاق است برای انسان؟ می‌گوید: اگر کسی از شبهات پرهیز بکند نفسی قوی پیدا می‌کند، برای این که محرمات را به‌جا نیاورد. اما اگر از شبهات پرهیز نکند، کم‌کم نفس جدی می‌شود و در رذالت قوی می‌شود: «وقع فی المحرمات و هلک من حیث لایعلم». هلاکتش به‌طور ناخودآگاه است، واقع شدن در گناه به طور ناخودآگاه است؛ یعنی نفس جدی می‌شود گناه را خوب می‌داند و انجام می‌دهد؛ ابهت گناه از دلش می‌رود و «من حیث لایعلم» این حالت برایش پیدا می‌شود. تأکید برتقوا کلمه تقوا، کلمه خوبی است. اگر کسی متقی شد، قرآن معلم اخلاق او می‌شود، خدا معلم اخلاق او می‌شود. قرآن می‌فرماید: «قَدْ جاءکُمْ مِنَ اللّهِ نُورٌ وَ کِتابٌ مُبینٌ یَهْدی بِهِ اللّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَهُ سُبُلَ الّسَلامِ وَ یُخْرِجُهُمْ مِنَ الّظُلُماتِ اِلیَ الّنُورِ بِاِذْنِهِ وَ یَهْدیهِمْ اِلی صِراطٍ مُسْتَقیمٍ» (مائده/15و16)؛ از ظلمتها او را به نور می‌کشاند: «وَ یُخْرِجُهُمْ مِنَ الّظُلُماتِ اِلیَ الّنُورِ». بعد از همه اینها، آن راهی را که به مقصود می‌رسد، آن راهی را که به مطلوب می‌رسد، راه سلامتی و صراط مستقیم، آن راه را هم نشان می‌دهد: «وَیَهْدیهِمْ اِلی صِراطٍ مُسْتَقیمٍ». خلاصة بحث امروز ما این شد: بالاترین چیزی که انسان را مهذب می‌کند، یعنی برای انسان، معلم اخلاق است، تقواست. من خیال می‌کنم این از معلم خصوصی بالاتر است، این از معلم عمومی هم بالاتر است، بلکه معلم خصوصی و معلم عمومی وابسته به این معلم است. اگر انسان تقوا نداشته باشد، اگر انسان به واجبات اهمیت ندهد، اگر انسان تقوا نداشته باشد، اگر انسان به واجبات اهمیت ندهد، اگر انسان زبانش کلید نداشته باشد، اگر انسان دلش کلید نداشته باشد، یقینی و حتمی است که دیگر حرف حق در او تأثیر ندارد، دیگر مسلم است که هیچ کسی نمی‌تواند در او تأثیر بگذارد. پیغمبر اکرم با آن جاذبه‌اش همه را جذب می‌کرد، اما نمی‌توانست در آن دلهایی‌که تاریک بود و در آن افرادی که رابطه‌ای با خدا نداشتند تأثیر بگذارد. هدایت قرآن برای متقین است. شما ببینید، اول سورة بقره: «بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم، الم، ذلِکَ الْکِتابُ لارَیْبَ فیهِ هُدیً لِلْمُتَّقینَ». می‌گوید قرآن، معلم وهادی است، اما برای متقین و نه دیگران این «هدی للمتقین» دوجور می‌شود تفسیر کرد: یک معنا این است که برای تشریف و تعظیم متقین قرآن شریف می‌فرماید: من آمدم برای متقین؛ اما یک معنای دیگر این است که قرآن می‌تواند روی افرادی اثر بگذارد که متقی باشند، اما اگر گناه دل کسی را سیاه کرده باشد، دیگر نمی‌تواند قرآن، جاذبة پیغمبر، جاذبه قرآن، جاذبة ائمه‌طاهرین روی آن اثر بگذارد. همة شما خواندید برای دیگران که امام حسین علیه‌السلام در روز عاشورا از مردم خواست ساکت شوند تا با آنها صحبت کند، هرچه گفت ساکت نشدند بعد به آنها فرمود: «...قد ملات بطونکم من‌الحرام...» ؛ شکمهایتان از حرام پرشده و دلها سیاه و تاریک شده است. آیه‌ای که الآن خواندم بخوبی دلالت می‌کند که اگر دل سیاه باشد، نه این‌که اثر نمی‌گذارد، بلکه بدتر می‌شود. بر سیه دل چه سود خواندن وعظ نرود میخ آهنین در سنگ «اِذا تُتْلی عَلَیْهِ آیاتُنا قالَ اَساطیرُ الْاَوَّلینَ» (قلم/15). این در حالی است که قرآن نور است، اساطیر نیست، واقعیت دارد، و هدایت است، اما تو نمی‌توانی واقعیتش را درک کنی. قرآن «هدی‌للمتقین» است، جاذبة پیغمبر «هدی‌للمتقین» است، کتابهای اخلاقی، معلمهای اخلاق همه و همه «هدی‌للمتقین» هستند، و پروردگار عالم هم باقی است و هادی برای افرادی که باتقوا باشند. با حساب و اندیشه، بگویید، بشنوید و فکر کنید تقاضا دارم حساب و کتاب داشته باشید؛ زبان شما حساب و کتاب داشته باشد، چشم شما و دل شما حساب و کتاب داشته باشد. هر فکری را به مغزتان راه ندهید. اول فکر کنید، بعد آن فکر را به دل وارد کنید، اول فکر کنید بعد بگویید. غیبت گناهش بزرگ است. حالا گناه که بزرگ است عقابش بزرگ است، اما آن که الآن می‌خواهم بگویم این است اثر وضعی آن‌هم بزرگ است، یک غیبت ممکن است که یکباره انسان را از آن بالای بالا بکشاند به «درک‌الأسفل» و سقوط بدهد، چه سقوطی! یک تهمت، یک شایعه، یک دروغ و بالاخره یک حرف بی‌فکر موجب سقوط انسان می‌شود. ما اگر بخواهیم به جایی برسیم یعنی اگر برمبنای بحثمان بخواهیم مهذب باشیم، حتماً باید اول متقی باشیم؛ یعنی از توبه و یقطه باید شروع شود تا بتوانیم درخت رذالت را از دل برکنیم و درخت فضیلت جای آن غرس کنیم. ان‌شاءالله. گفتار پنجم چگونگی تهذیب نفس ـ2 بحث جلسه قبل راجع به کیفیت تهذیب‌نفس بود، و این‌که چه کنیم این‌بار سنگین را بتوانیم تحمل کنیم، به منزل برسانیم، و چه کنیم درخت رذالت را بتوانیم از دل برکنیم و درخت فضیلت را به جای آن غرس کنیم و بارور سازیم. بحث خوبی است و شاید هم مهمترین بحثها در علم اخلاق باشد. آیات اول سوره مزمل و دستورالعمل یازده‌گانه بحث امروز من راجع به دستورالعملی است که معلم کامل اخلاق واقعی است، خدا آن را به متعلم واقعی یعنی پیغمبر اکرم(ص) داده، و معلوم است این دستورالعمل بهترین دستورالعمل برای کیفیت تهذیب‌نفس‌هاست و برای این که این بار سنگین را به منزل برسانیم. پیغمبر اکرم با سه، چهار آیة اول سوره علق به رسالت مبعوث شدند. جبرئیل در کوه حرا در آن غار مخصوص نازل شد و پیغمبر اکرم با «بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم اِقْرَأ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذی خَلَقَ، خَلَقَ الْاِنْسانَ مِنْ عَلَقٍ اِقْرَأ وَرَبُّکَ الْاَکْرَمُ الَّذی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ عَلَّمَ الْاَنْسانَ مالَمْ یَعْلَمْ» (علق/1ـ5) به رسالت مبعوث شد. اگر یادتان باشد همان جلسه اول گفتم قانون ادبیت، یعنی براعت استهلال اقتضا می‌کند که برنامة بیست و سه سالة پیغمبر در این چند آیه آمده باشد. برنامه بیست و سه سالة پیغمبر اکرم در این چند آیه، «آموزش و پرورش» است. پیغمبر اکرم خانه تشریف آوردند. طولی نکشید جبرئیل آمد با یک دستور‌العمل که در اول سورة مزمل است . در این آیات گوشزد می‌کند که ای پیامبر بار سنگینی بر دوشت قرار گرفته است، و این بار سنگین را اگر بخواهی به منزل برسانی خودبه‌خود نمی‌شود و نمی‌توانی. باید از برون نیرو بگیری و باید به این دستورالعمل عمل کنی. آنگاه دستورالعمل یعنی آیات اول سورة مزمل را به پیغمبر می‌دهد و انصافاً معلوم است که پیغمبر هم به این دستورالعمل خوب عمل کرد، چنان که این بار سنگین را هم خوب به منزل رساند. این دستورالعمل یازده تا جزء دارد. مسلم است کسی که به این دستورالعمل، عمل بکند به هرکجا بخواهد می‌تواند برسد؛ اگر بار سنگین طلبگی باشد می‌تواند به جایی برسد و می‌تواند حتی به مقام لقاء برسد، اگر برای ادارة یک مملکتی، برای ادارة یک اداره و خانه‌ای باشد، فوق‌العاده مؤثر است و بالاتر از اینها برای تقویت اراده است؛ انسان یک ارادة فولادی پیدا می‌کند که بتواند غصه و دلهره و اضطراب خاطر و نگرانی را از بین ببرد و به جای آن نشاط و امید غرس بکند. بالاخره، این دستورالعمل برای هر کاری فوق‌العاده مطلوب است. حتی برای این که ایمانش را دم مرگ با خود ببرد، این دستورالعمل مفید است، برای این که بخواهد محبوب در جامعه باشد این دستورالعمل مفید است، برای این که بخواهد خانه خودش را بسازد و نسل صالحی تحویل جامعه بدهد این دستورالعمل مفید است و برای این که بخواهد مهذب شود و بخواهد درخت رذالت از دل برکند و درخت فضیلت به جای آن غرس کند مفید است. در این دستورالعمل، اول گوشزد می‌کند که یا رسول‌الله باری سنگین بردوشت آمده است؛ «یااَیُّهَا الْمُزَّمِّلُ»، ای کسی که عبای نبوت بر دوشت آمده «اِنّا سَنُلْقی عَلَیْکَ قَوْلاً ثَقیلاً»، این عبای نبوت و این بار نبوت، سنگین است. بعد از آن که می‌فهماند بار سنگین است، در نخستین جزء یازدهگانه از این دستورالعمل می‌فرماید: «قُمِ اللَّیْلَ اِلّا قَلیلاً نِصْفَهُ اَوِانْقُصْ مِنْهُ قَلیلاً، اَوْ زِدْ عَلَیْهِ وَرَتِّل الْقُرْآنَ تَرْتیلاً». بعد هم می‌فرماید: «اِنّ ناشِئَةَ اللَّیْلِ هِیَ اَشَدُّ وَطْأ وَاَقْوَمُ قیلاً» (مزمل2/7). اولین دستورالعمل جزء اول این دستورالعمل شب بیداری است؛ شب بیداری است که به واسطة آن می‌توانی قوت اراده پیدا کنی، می‌توانی نفس‌اماره را سرکوب کنی، دماغ او را به خاک بمالی، و بالاخره می‌توانی درخت صفات رذیله را ریشه‌کن کنی و از دل برکنی. «اِنّ ناشِئَةَ اللَّیْلِ هِیَ اَشَدُّ وَطْأ وَاَقْوَمُ قیلاً»؛ شب بیداری به انسان قوت اراده می‌دهد. آخر شب، قبل طلوع فجر به انسان به اندازه‌ای قوت اراده می‌دهد که می‌تواند نفس‌اماره را به خاک بمالد، می‌تواند حقیقت خودش را به کرسی بنشاند، و بالاخره می‌تواند قوت اراده پیدا کند و اگر قوت اراده پیدا کرد معلوم است هر کاری که بخواهد، می‌شود. لذا اولین دستورالعمل به پیغمبر اکرم و به همه و همه، شب بیداری است. به چه اندازه؟ قرآن می‌فرماید: به اندازة قوت و توانایی؛ «قُمِ اللَّیْلَ اِلّا قَلیلاً نِصْفَهُ اَوِانْقُصْ مِنْهُ قَلیلاً، اَوْ زِدْ عَلَیْهِ»؛ یعنی به اندازة قدرت و توانایی. اگر بشود در نظام جمهوری اسلامی، این شب را که دو قسمت شده است و در قسمت اول مردم بیدارند، و در قسمت دوم خوابند به عکس شود، خیلی عالی است. یعنی برنامه‌های رادیو، برنامه‌های تلویزیون از یک یا، از دو شروع شود تا اول آفتاب. این وضعی که انسانها دارند مخصوصاً مسلمانها، یعنی این که نصف اول شب را بیدارند و نصف دوم شب را خواب. این از نظر روانی و از نظر اخلاقی کاری نامطلوب است و اگر این کار مطلوب که فی‌الجمله در حجاز هست ـ در حجاز یک ساعت قبل طلوع فجر شهر اذان می‌گوید به اسم اذان نافله، و تقریباً مردمی که نماز خوانند، مقیدند و مسجدی هستند بیدارند، یک ساعت قبل از طلوع فجر بیدارند، و بعد از اذان نافله، اذان صبح می‌گوید، با فاصله یک ساعت ـ اگر در میان ما طلبه‌ها رواج می‌یافت، یعنی مطالعة ما نصفة دوم از شب بود نه نصفة اول، این کار از نظر اخلاقی، از نظر روانی، از نظر قرآنی، از نظر تجربی فوق‌العاده مفید است. پیشرفت در نصف دوم شب بسیار بیشتر از نصف اول شب است. علاوه بر این که الهامهایی در آن وقت پیدا می‌شود، فیوضاتی در آن‌وقت مخصوصاً قبل از طلوع فجر و بعد از طلوع فجر، پیدا می‌شود که اینها را معمولاً همه و همه، مخصوصاً ما طلبه‌ها از دست می‌دهیم. قرآن قسم می‌خورد به فجر؛ درسه، چهار جا از قرآن به قبل از طلوع فجر و به خودبین الطلوعین قسم خورده شده، و معلوم است قسم پروردگار برای اهمیت آن مورد است. این بیداری قبل از طلوع فجر، ولو نیم ساعت، بیداری وقت طلوع فجر، ولو نیم ساعت ـ مابقی‌‌اش را بخوابیدـ برای زندگی شما، برای تحصیل، برای تهذیب‌نفس شما، برای تقویت ارادة شما و بالاخره برای موفقیت شما فوق‌العاده مطلوب است، و معلوم می‌شود این بیداری قبل از طلوع فجر از همة چیزها هم مهمتر است؛ لذا اول آمده است: «یااَیُّهَا الْمُزَّمِّلُ قُمِ اللَّیْلَ». این راجع به دستور اول، در این دستور اول جوابش را هم می‌فرماید: در مابقی نمی‌فرماید، چرا؟ اما در اینجا چرای آن را هم می‌گوید؛ می‌فرماید: «اِنّ ناشِئَةَ اللَّیْلِ هِیَ اَشَدُّ وَطْأ وَاَقْوَمُ قیلاً». دومین دستورالعمل یک لازمة کلام پیدا می‌شود و آن این است که شب بیداری برای نماز شب، نه فقط شب بیداری ـ البته آن‌هم مؤثر مطلوب است و لذا در ماه مبارک رمضان در شبهای قدر یکی از چیزهایی که خیلی مطلوب است این که انسان از غروب تا طلوع نخوابدـ امری مطلوب است. ولو این که در نصفة دوم شب احیا مطلوب است (احیاءاللیل)، اما لازمة کلام که از جاهای دیگر هم از قرآن و از روایات استفاده می‌شود، عمده نماز شب است، که این نماز شب را هم قرآن می‌فرماید: اگر مقام محمود می‌‌خواهی باید این باشد؛ مقام محمود یعنی یک مقامی که در دنیا و آخرت دیگران برآن مقام غبطه بخورند؛ مقام پسندیده عندالله، مقام پسندیده عندالناس، یعنی انسان عمر پربرکتی، علم پربرکتی، علم پرنفعی و عمر پرنفعی داشته باشد، و به دست او کار چشمگیری انجام داده شود. من از شما تقاضا دارم این دعا را خدمت حضرت رضاـ سلام‌الله علیه ـ همیشه داشته باشید که یک کار چشمگیری به دست شما برای اسلام انجام داده شود، که مقام محمود یعنی همین. مؤسس حوزة علمیة قم، مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی فرموده بودند که من کربلا بودم. خواب دیدم که 10 روز دیگر می‌میرم. می‌فرماید: چون خواب اهمیت نداشت من هم اهمیت به خواب ندادم. ده روز تمام شد. دیدم تب کردم و کم‌کم رفتم دم مرگ. فرموده بودند که در آن اتاقی که خوابیده بودم، گنبد مطهر حسین‌علیه‌السلام پیدا بود، می‌گوید: به امام حسین گفتم: آقا می‌دانی من برایم چیزی نیست بمیرم یا نمیرم، اما کاری برای اسلام نکردم، از شما تقاضا دارم که بخواهید من برگردم یک کار مثبتی برای اسلام بکنم و بمیرم. فرموده بودند که همان وقتی که تو سلم تمام شد دیدم حالم خوب شد. الحمدلله کار مثبتی هم انجام داد؛ حوزه مبارکة قم به دست ایشان تشکیل شد، و چقدر با فایده بود. به قول حضرت امام، اگر انقلاب هم بود از حوزه بود، چه رسد به آن افراد پربرکتی که مرحوم حاج شیخ ـ رضوان‌الله تعالی علیه ـ تحویل جامعه دادند. حالا اگر کسی این‌طور عمری پربرکت بخواهد، و بخواهد که یک کار مثبت به دست او انجام داده بشودـ که اتفاقاً قرآن می‌فرماید: دعا کن و همین را از خدا بخواه، که از زبان حضرت سلیمان می‌گوید: بگو: «وَهَبْ لی مُلْکاً لا یَنْبَغی لاَحَدٍ مَنْ بَعْدی اِنَّکَ اَنْتَ الْوَهّابُ» (ص/35)؛ خدایا یک کار چشمگیری که همه غبطة آن را بخورند به دست من انجام بده ـ اگر کسی بخواهد این طور شود، بلکه بالاتر از این، اگر کسی بخواهد راستی مهذب شود و درخت رذالت را از دل برکند، تکبر ریشه‌کن شود، سوءظن ریشه‌کن شود، حسادت ریشه‌کن شود، سوءظن ریشه‌کن شود، حسادت ریشه‌کن شود، این کاری است مشکل، در سرحد محال، ولی لازم و شدنی. به قول مثنوی می‌گوید: کسی با چراغ در خیابان می‌گشت. به او گفتند: دنبال چه هستی، آن‌هم با چراغی و در روز؟ گفت: دنبال آدم. کسی به او گفت: نگرد که پیدا نخواهی کرد. به قول همین مؤسس حوزة علمیه که می‌فرمود: این که مردم می‌گویند: ملاشدن چه آسان، آدم‌شدن چه مشکل، این حرف، خیلی غلط است، بلکه «ملاشدن چه مشکل، آدم‌شدن محال است». اما همین که محال است قرآن می‌فرماید: به واسطة نماز شب، به واسطة بیداری قبل از طلوع فجر، می‌شود آن را پیدا کرد: «وَ مِنَ اللَّیْلِ فَتَهجَّدْ بِهِ نافِلَةً لَکَ عَسی اَنْ یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقاماً مَحْمُوداً»؛ اگر مقام محمود می‌خواهی ـ که خدا دوست دارد این مقام محمود برای تو باشدـ نافله شب بخوان. این نافلة شب را هم من به شما سفارش می‌کنم که طولانی‌اش نکنید، برای این که طلبه باید درسش را هم بخواند. همین یازده رکعت نماز به طور مختصر، که اگر یک ساعت قبل از طلوع فجر برخیزید می‌توانید آن را بخوانید: پنج تا دو رکعتی، یک، یک رکعتی، می‌شود نماز شب، بعدش هم یک توسل به حضرت رضا(ع) بعد نافله صبح‌تان، نماز صبح‌تان و بعد هم بخوابید و موقع ناشتا، موقع کارتان برخیزید، ولو این که بین طلوعین خوابیدن کراهت هم دارد، ولی معلوم است برای شما که بخواهید بیدار بمانید بعد خوابتان بگیرد و کسل هستید و نمی‌توانید درس بخوانید خوابیدن مانعی ندارد. یک ساعت قبل از طلوع فجر و بعد از طلوع فجر بیدار بودن، مقام محمود است و از جملة مقام محمود این است که بتواند این بار سنگین را که بر دوشش قرار گرفته به منزل برساند. مسؤولیت ما طلبه‌ها خیلی بالا و خیلی سنگین است، مسؤولیت نبوت است؛ و مسؤولیت امامت و رهبری است گرچه خطاب آیه به خصوص پیامبر بزرگوار اسلام(ص) است، ولی با الغای خصوصیت، «اِنّا سَنُلْقی عَلَیْکَ قَوْلاً ثَقیلاً» برای ما هم هست. سومین دستورالعمل با آنچه گفتیم معلوم شد که لازمه «قُمِ اللَّیْلَ اِلا قَلیلاً» شب بیداری است و لازمة کلام نماز شب است ولو مختصر، و فحوای کلام، اهمیت‌دادن به نمازهای واجب است؛ یعنی اگر پروردگار عالم نماز شب از ما بخواهد، به دلالت فحوا و به طریق اولی نماز واجب را حتماً می‌خواهد. اگر به واسطة نماز شب تقویت اراده پیدا کنیم، به فحوا با نمازهای واجب بیشتر پیدا می‌کنیم، اگر به واسطة نوافل انسان بتواند به مقام لقاء برسد با نمازهای واجبی بیشتر می‌تواند برسد، و بالاخره اگر به واسطة نوافل بتواند مهذب شود، به واسطة نمازهای واجب بیشتر می‌تواند. از فحوا فهمیده می‌شود که اهمیت‌دادن به نماز، نماز اول وقت برای همه اگر بشود وگرنه، برای ما طلبه‌ها حتماً باید بشود، با جماعت، در مسجد و در حرم مطهر، و این نماز اول وقت است که قرآن به آن سفارش کرده. سیرة پیغمبر اکرم و ائمه‌طاهرین ـ علیهم‌السلام ـ هم همین است. در روایات ما هم روی آن خیلی سفارش شده است. «اَقِمِ الّصَلوةَ لِدُلُوکِ الّشَمْسِ اِلی غَسَقِ الّلَیْلِ وَ قُرآنَ الْفَجْرِ» (اسراء/78). من خیال می‌کنم در «اَقِمِ الّصَلوةَ لِدُلُوکِ الّشَمْسِ» این لام لدلوک به معنای «عند» باشد و معنایش این جور می‌شود که اول وقت ظهر و عصر، نماز ظهر و عصر، اول وقت مغرب و عشاء نماز مغرب و عشاء و اول طلوع فجر، نماز صبح را بر پای بدار. تأکید آیات و روایات بر نماز اول وقت روایاتی که این حرف مرا تأیید می‌کند زیاد است، به اندازه‌ای زیاد است که روایات مستفیضه است که اگر کسی بدون عذر نماز اول وقت نخواند شامل «فَوَیْلٌ لِلْمُصَلّینَ الَّذینَ هُمْ عَنْ صَلاتِهِمْ ساهُونَ» (ماعون/4و5) می‌شود. آیه در سورة ماعون است می‌فرماید: وای بر آن کسانی که مسلمان واقعی نیستند، آن کسانی که نماز را سبک می‌شمارند؛ گاهی قضا می‌شود، گاهی می‌خواند، گاهی نمی‌خواند یا این که ضایعش می‌کند، در مقابل خدا بی‌ادب است، تندتند نماز می‌خواند، نه رکوع درستی دارد، نه سجده درستی، و نه خودش می‌فهمد که چه می‌گوید، و نه توجه دارد؛ یک نماز سر و پا شکسته‌ای که قرآن می‌گوید: وای بر این! در آیه دیگر می‌فرماید: «فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ اَضاعُوا الّصَلوةَ وَاتَّبَعُوا الّشَهَواتِ فَسَوْفَ یَلْقَوْنَ غَیّاً» (مریم/59) نمی‌گوید: نماز نمی‌خوانند. می‌گوید: نماز را ضایع کردند. این «غی» دو تا معنا دارد: یک معنای ظاهری یعنی گمراهی. کسی که نماز را سبک بشمارد، ضایعش بکند این گمراه است و گمراه می‌شود. حال گمراهی مراتب دارد: یک گمراهی این که آدم فاسقی است، آدمی که شیطان او را مهار کرده و نفس‌اماره او را برده است. یک ضلالت و گمراهی هم این که اصلاً رفته است که رفته است و علمش هم برای خودش و هم برای دیگرن وزر و و بال شده است. معنای دیگری که امام صادق(ع) می‌کند این است که «غی» یک وادی است از وادیهای جهنم جمع بین دو معنا هم ممکن است: کسی که نماز در متن زندگی‌اش نباشد و به نماز اهمیت ندهد، جهنمش از همان‌جا و گمراهیش از همان شروع می‌شود تا به آن وادی که به نام غی است و در جهنم است برسد. سبک شمردن نماز خیلی بدبختی می‌آورد. مرحوم صدوق‌ـ رضوان‌الله‌تعالی‌علیه ـ در عقاب‌الاعمال یک روایت نقل می‌کند که هیجده عقوبت برای کسی که نماز را سبک بشمارد دارد؛ یعنی آن که اول نهار بخورد بعد نماز، اول بخوابد بعد نماز، اول غروب شده یا جلسه دارد، جلسه‌اش را رها نمی‌کند و بعد از آن نماز می‌خواند، یا می‌خوابد نماز اول وقت نمی‌خواند و... مشمول چنین عقوبتهایی است. اگر شما یک بلیط هواپیما داشته باشید برای ساعت اول طلوع فجر، معلوم است خوابتان نمی‌برد، ساعت می‌گذارید، کسی را وامی‌دارید که بیدارتان کند، مرتب بیدار می‌شوید و دوباره می‌خوابید و... . چرا؟ برای این که نکند این بلیط هواپیما از بین برود. آیا نماز صبح پیش ما به اندازه یک بلیط هواپیما اهمیت ندارد؟ گرفتاری ما به قول امام صادق(ع) از همین جا شروع می‌شود؛ یعنی اگر غم وغصه هست، اگر دلهره و اضطراب خاطر و نگرانی و فقر هست، اگر مشکل روی مشکل هست، اگر کلاف سر درگمی هست، همه‌اش از این‌جا شروع می‌شود، از این‌که نماز در متن زندگی ما نیست، مورد توجه پیغمبر و ائمه‌طاهرین در این دنیا نیستیم، حضرت رضا(علیه‌السلام) به ما اعتنا ندارد، و در آخرت هم اعتنا ندارد؛ برای این‌که اگر در آخرت اعتنا نداشته باشد از این جا شروع می‌شود و اگر در آخرت اعتنا داشته باشد هم از این جا شروع می‌شود. روایتی هست که شاید همة شما برای مریدهایتان خوانده‌اید که امام صادق(ع) دم مرگ همة خویشانش را جمع کرد و بعد هم فرمود: «لاتنال شفاعتنامن استخف بالصلوه» استخفاف به نماز چیست؟ این که برای مثال نماز را بگذارد آخر وقت. به قول آن آقا می‌گفت: می‌دانید چرا مرا مقدس می‌گویند؟ برای این که نماز صبحم یک رکعت این طرف آفتاب و یک رکعت آن طرف آفتاب است. معلوم است این گرفتار می‌شود، معلوم است این نمی‌تواند تهذیب‌نفس کند، معلوم است این عمرش پربرکت نیست، معلوم است این علمش پربرکت نیست. من از این وضعی که طلبه‌ها دارند خیلی متأثرم. من یادم نمی‌رود اول طلبگی توی مدرسة حجتیة قم بودم. قبل از طلوع فجر یک چراغ خاموش نداشتیم. قبل از طلوع فجر وقتی می‌آمدیم حرم، طلبه‌ها صف کشیده، مشرف می‌شدند حرم. بارها می‌آمدیم پشت در بسته حرم با مرحوم آیه‌الله نجفی در سرما و در گرما می‌ایستادیم تا این که در حرم باز بشود. اصلاً نقص بود برای طلبه قبل از آفتاب برود سر حوض وضو بگیرد. انگشت‌نما بود اگر یک بار اتفاق می‌افتاد باید یک دکتری، یا یک آفتابه‌ای به حجره‌اش می‌برد و وضو می‌گرفت. انگشت‌نما بود! اما الآن قبل از آفتاب بروتوی مدرسه سر حوض ببین چه خبر است. چرا شیخ طوسی ـ رضوان‌الله تعالی علیه ـ توانست با این عمر کوتاهش و با آن مشکلات بیش از دویست جلد کتاب بنویسد؟ مشکلات شیخ‌طوسی را از نظر فقر، از نظر سیاست، از نظر اجتماع هیچ کدام از ما نمی‌توانیم تصور کنیم، چه رسد به این که داشته باشیم، اما چه شد این توانست حوزة نجف را تشکیل بدهد؟ تشکیل حوزة نجف هزار ساله به دست این بزرگوار بود. چطور توانست کتاب مبسوط بنویسد و تهذیب واستبصار؟ چطور می‌شود که کتب اربعه‌ای که چکش و ابزار برای ما طلبه‌ها و مراجع است دوتایش مال ایشان است؟ چطور توانست؟ برای این که نماز شب داشت، بیداری شب داشت و اهمیت به نماز داشت. استاد بزرگوار ما حضرت آیه‌الله‌العظمی بروجردی به ایشان خیلی اهمیت می‌داد. هر وقت که به قول ایشان می‌رسید فوق‌العاده به ایشان اهمیت می‌داد و اگر یک دفعه هم می‌خواستند قول ایشان را رد کنند، یک توجیهاتی می‌کردند و از جمله می‌فرمودند: آخر ایشان علاوه بر این که عالم بود، عابد هم بود، و اگر عمر مبارکش را تقسیم کنیم به این مسأله یک دقیقه بیشتر نمی‌رسد، از این جهت ممکن است اشتباه کرده باشد. آن‌وقت همین مرد بزرگ، یعنی حضرت آیه‌الله العظمی آقای بروجردی، نقل می‌کردند و می‌فرمودند: مصباح‌المتهجد را که شیخ‌طوسی نوشت مصباح‌المتهجد را می‌دانید که مثل مفاتیح است؛ کتاب دعا و نوافل است ـ یک دوره خود آقا به کتاب عمل کرد، تا که عالم بی‌عمل نباشد. بعد هم دستور داد یک دوره زن و بچه‌اش به مصباح‌المتهجد عمل کردند. بعد دستور داد منتشر بشود. معلوم است این، می‌تواند حوزة نجف تشکیل بدهد. کسی که سروکار با دعا دارد، کسی که سروکار با خدا دارد، کسی که نافلة شب و شب بیداری دارد و کسی که نماز اول وقت دارد، شیخ طوسی می‌شود با آن همه مشکلات. مرحوم شهید دوم، این معلم اخلاق، می‌دانید تقریباً دویست و چهار یا دویست و پنج جلد کتاب نوشته است: در فقه نوشته، در اخلاق نوشته، در رجال نوشته؛ خیلی کتابها نوشته، که یکی از آنها کتاب شرح‌لمعه‌ای است که ما می‌خوانیم، یکی از آن کتابها مسالک، یک دوره فقه‌استدلالی است که دوش‌به‌دوش جواهر دارد جلو می‌رود. شهید دوم 54 سال هم عمر کرد و به اندازه‌ای هم فقیر بوده که برای زن و بچه‌اش شبها می‌رفته هیزم کنی، می‌رفته پشتة خار به دوش می‌گرفته برای زنش می‌آورده و می‌فروخته است. این فقرش بوده و از نظر سیاسی هم به اندازه‌ای مشکل خفقان سیاست داشته که اصلاً نمی‌توانسته حرفش را بزند. درس می‌خواسته بگوید، مجبور بوده اول قول ابوحنیفه را بگوید تا بعد بتواند قول امام صادق(ع) را بگوید. این عمر پربرکت برای چیست؟ برای این که رابطه‌اش با خدا محکم بوده است. بنابراین، از این جمله «قُمِ اللَّیْلَ اِلّا قَلیلاً»، با ضمیمة آیات دیگر یک جملة دستورالعمل مطابقی پیدا می‌کنیم، و آن شب بیداری است و یک جملة دستورالعمل التزامی پیدا می‌کنیم و آن خواندن نماز شب است و یک جملة دستورالعمل فحوایی پیدا می‌کنیم و آن اهمیت دادن به نماز واجب و اول وقت است. من تقاضا دارم از شما که نماز اول وقت بخوانید، من تقاضا دارم از شما نماز شب بخوانید، من تقاضا دارم از شما اگر می‌شود مطالعه‌تان را نصف دوم شب قرار دهید و اگر نه، یک ساعت قبل از طلوع فجر، نیم ساعت قبل از ساعت طلوع فجر، بعد از طلوع فجر اقلاً نیم ساعت بیدار باشید. حتماً این کار در زندگی شما باشد، و الا بدانید عمرتان بی‌برکت می‌شود، علمتان بی‌برکت می‌شود، و بالاخره شیطان شما را می‌برد. اگر کسی زیر پرچم خدا نباشد، دیگر خواه‌ناخواه زیر پرچم شیطان است، و اگر زیر پرچم خدا باشد، دیگر شیطان جنی و انسی هم با او نمی‌تواند کاری بکند: «اِنَّهُ لَیْسَ لَهُ سُلْطانٌ عَلَی الَّذینَ آمَنُوا وَعَلی رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ اِنَّما سُلْطانُهُ عَلَی الَّذینَ یَتَوَّلَوْنَهُ وَ الَّذینَ هُمْ بِهِ مُشْرِکُونَ» (نحل /99و100). این دستورالعمل اول و دوم و سوم چهارمین دستورالعمل جملة چهارم «وَرَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتیلاً» است که می‌فرماید: پیغمبر قرآن بخوان، اما خواندن قرآنت باادب باشد و ترتیل داشته باشد، که گفتم در نماز هم همین است. نماز را مؤدب بخوانید و اگر خضوع و خشوع دل ندارید، خضوع و خشوع ظاهری اقلاً داشته باشید. پروردگار عالم بهشت را خلق کرد، خطاب کرد به بهشت: حرف بزن. قرآن خواند و گفت: «بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمِ، قَدْ اَفْلَحَ الْمُوٌمِنُونَ الَّذینَ هُمْ فی صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ» (مؤمنون /1و2)؛ رستگاری مال مؤمن است، آن مؤمنی که نماز را مؤدب بخواند. اقلاً اگر دل ندارید بظاهر در نماز مؤدب باشید. در محضر خدا هستیم. کسی در محضر خدا و بی‌ادبی! حتی نافله‌هایتان را من تقاضا دارم مؤدب بخوانید. اکنون قرآن می‌فرماید که با ترتیل بخوانید. سروکار داشتن با قرآن ما طلبه‌ها با قرآن حتماً باید سروکار داشته باشیم. ما مروج قرآنیم، باید تمسک به قرآن داشته باشیم، چنان که روایت ثقلین به ما می‌گوید: تمسک به قرآن و اهل‌بیت واجب است و الا ضلالت است. این روایت ثقلین را می‌دانید که سنی و شیعه با تواتر نقل کرده‌اند. مرحوم صاحب عبقات با پانصد و چهل سند از سنی و شیعه داشته باشد. مسلماً متواتر است، که پیغمبر می‌فرمود: رستگاری فقط با تمسک به قرآن و اهل‌بیت است، والا ضلالت است. همگی مسلمانان باید تمسک داشته باشند؛ مخصوصاً برای یک دانشجو یا یک طلبه تمسک به قرآن باید بیشتر باشد. اصولاً سروکار داشتن با قرآن سه مرحله دارد: مرحله اول: خواندن قرآن است. این را قرآن می‌خواهد. یک آیه‌ای در قرآن است که ـ در همین سورة مزمل آمده نظیرش در قرآن یانیست یا کم است؛ یعنی بعضی آیات منحصر به فرد می‌باشند در قرآن، آیه‌ای که مربوط به دعا و راز و نیاز با خداست منحصر به فرد است، و آیه‌ای که برای خواندن قرآن است، این هم منحصر به فرد است و از نظر تأکید خاصی داردـ می‌فرماید: «فَاقْرؤُوا ماتَیَسَّرَ مِن الْقُرآنِ عَلِمَ آنْ سَیَکُونُ مِنْکُمْ مَرْضی وَآخَرُونَ یَضْرِبُونَ فِی الْاَرْضِ یَبْتَغُونَ مِنْ فَضْلِ اللّهِ وَآخَرُونَ یُقاتِلُونَ فی سَبیلِ اللّهِ فَاقْرؤُوا ماتَیَّسَرَ مِنْهُ» (مزمل /20)؛ یعنی تا می‌توانی قرآن بخوان. می‌خواهد توجه به معنایش داشته باشی یا نه، می‌خواهد معنایش را بدانی یا نه، و می‌خواهد تفسیر بدانی یا نه. تنها خواندن قرآن. تا می‌توانی قرآن بخوان. بعد می‍فرماید: خدا می‌داند که گاهی مریضی، اما همان وقت که مریضی تا می‌توانی قرآن بخوان. خدا می‌داند گاهی کار داری، امتحان داری، گاهی دنیا تو را مشغول کرده، کار روی کار و مشکل روی مشکل آمده، اما همان وقت هم تا می‌توانی قرآن بخوان. حال اگر از رو نمی‌شود از بر، اگر نشسته نمی‌شود در راه. تا می‌شود قرآن بخوان. بعد می‌فرماید: خدا می‌داند گاهی در خط مقدم جبهه‌ای، تیر مثل باران می‌بارد. باز هم «فَاقْرؤُوا ماتَیَّسَرَ مِنْهُ» تا می‌توانی قرآن بخوان و این در مرتبة دوم بعد از دلالت مطابقی دستورالعمل هم واقع شده است؛ یعنی اول می‌فرماید: «قم اللیل»، بعد می‌فرماید: «وَرَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتیلاً» یعنی سروکار با قرآن. لذا من تقاضا دارم از شما تا می‌توانید قرآن بخوانید، صبح و شب، قبل از مطالعه‌تان، قبل از رفتن به درستان، حتماً باید قرآن بخوانید، و باید در قرآن خواندن روان باشید. باید یک طلبه غلط در قرآن نداشته باشد. اگر طلبه در قرآن غلط داشته باشد، حتی از نظر زینتی، یعنی از نظر تجوید، این ننگ است برای این طلبه. اگر خدای نکرده یک طلبه نتواند قرآن بخواند، غلط داشته باشد، در قرآن خوانی روان نباشد، این نقص بزرگی برای این طلبه، و حتی نقص بزرگی برای یک مسلمان است. تأکید بر حفظ قرآن مسلمان باید حافظ قرآن باشد، مثل مسلمانهای صدر اسلام. نود درصد آنها بلکه بیشتر آنها حافظ قرآن بودند. حال اگر ما حفظ قرآن نیستیم، باید دست کم در خواندن قرآن روان باشیم و با نیم‌ساعت به طور ترتیل بتوانیم یک جزء قرآن بخوانیم. این قرآن خواندن را قرآن از ما می‌خواهد. ثواب هم خیلی دارد. کتاب «فضل قرآن» از کتاب کافی را مطالعه کنید، ببینید چه روایات خوبی دارد. این مرحله اول. مرحله دوم: تمسک به قرآن، فهم الفاظ قرآن و ترجمه و تفسیر قرآن است. یک کسی که دانشمند است، حال دانشمند طلبه باشد یا مهندس باشد یا دکتر، یک کسی که دیپلم گرفته، یک کسی که طلبه است، این باید با قرآن آشنا باشد و از همه بالاتر کسی که آمده مروج قرآن است، این باید هر آیه‌‌ای را که به او بدهند بتواند معنا کند، هر آیه‌ای که به او بدهند بتواند تفسیر کند، بداند اهل‌بیت راجع به این آیه چه فرموده‌اند، باید بداند که مفسرین عالی قدر راجع به این آیه چه فرموده‌اند. نه، بالاتر از این، شما طلبه‌‌ها آن وقتی که خارج می‌خانید، در فقه برداشت از روایات دارید، باید برداشت از قرآن هم داشته باشید. فهم الفاظ باید باشد، حتی برداشت از قرآن و اجتهاد از قرآن هم باید باشد. این هم مرتبه دوم، که قرآن می‌گوید: اگر تدبر در قرآن نباشد قفل شقاوت روی دل‌ خورده است. این آیه کم‌نظیر است در قرآن با این تهدیدی که دارد: «اَفَلا یَتَدَبَّروُنَ القُرْآنَ اَمْ عَلی قُلوبٍ اَقْفالُها» (محمد/27)؛ یعنی مگر قفل شقاوت به دلت خورده که تدبر در قرآن نداری؟ ننگ برای یک دکتر که برداشت از علمش داشته باشد، اما برداشت از قرآن نداشته باشد و تدبر در قران نداشته باشد. این هم مرتبة دوم. مرحلة سوم: تمسک به قرآن، از حقیقت قرآن استفاده کردن و به نور قرآن منور شدن است. این از آن همه نیست، از آن خوبان است. قرآن در سوره واقعه می‌گوید مال خوبان است؛ «کِتابٍ مَکْنُونِ لا یَمَّسُهَ اِلْا المُطَهَّرُونَ» (واقعه /78 و 79). اگر دلت بخواهد قرآن را لمس کند، اگر دلت بخواهد قرآن را مس کند و نور قرآن در آن دل بتابد، آن دل باید مطهر باشد، صفات رذیله باید در آن دل نباشد؛ این مال خوبان است. اگر ما خوب شدیم، خدا در آیة قرآن می‌فرماید که همین قرآن به طور ناخودآگاه راههای سلامتی را به تو نشان می‌دهد؛ یعنی قرآن می‌شود برای تو معلم اخلاق، چه خوب است انسان یک معلم اخلاقی مثل قرآن داشته باشد که همیشه با اوست. می‌فرماید: «قَدْجاءکُمْ مِنَ اللّهِ نَورٌ وَ کِتابٌ مُبینٌ یَهْدی بِهِ اللّهَ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَهُ سُبُلَ الّسَلامِ وَیُخْرِجُهُمْ مِنَ الّظُلُماتِ اِلیَ الّنُورِ بِاِذْنِهِ وَیَهْدیهِمْ اِلی صِراطٍ مُسْتَقیمٍ» (مائده /15و16)؛ نور آمده، کتاب مبین آمده، هدایت می‌کند، آن هم نه هدایت به معنای نشان دادن طریق، بلکه به معنای ایصال به مطلوب. چه کسی را؟ «مَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَهُ»؛ کسی را که خدا از او راضی باشد، راههای سلامتی را به او می‌نمایاند، راههای سلامتی برای دنیایش، راههای سلامتی برای آخرتش، راههای سلامتی برای هدایت جامعه‌اش و راههای سلامتی برای تهذیب‌نفس، برای سیر و سلوکش و برای این که از این منازل، یکی پس از دیگری کدورت بگذرد و او را برساند به جای بالا و بالاتر. بعد می‌فرماید: «َیُخْرِجُهُمْ مِنَ الّظُلُماتِ اِلیَ الّنُورِ»؛ یعنی قرآن او را از ظلمتها به نور مطلق می‌کشاند. دل او را از ظلمت جهل، از ظلمت هوا و هوس، از ظلمت صفات رذیله، از کدورتهای غم و غصه، دلهره، اضطراب خاطر و نگرانی، و بالاخره از هر ظلمتی به نور مطلق می‌کشاند و دل او به نور قرآن منور می‌شود و دیگر مثل کسی که نور دارد و هیچ پشیمانی ندارد و هیچ غم و غصه و نگرانی ندارد می‌شود. دیگر دل او یک دنیا اطمینان می‌شود که «اَلا بِذِکْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ» (رعد /28). بعد هم می‌فرماید: «وَیَهْدیهِمْ اِلی صِراطٍ مُسْتَقیمٍ»، دیگر آن راهی را که راه انبیاست، راه ائمه‌طاهرین است که منتهای سیرش هم همان سیر انبیاست ـ «اِهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقیمَ صِراطَ الَّذینَ اَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ» (حمد /5و6)ـ به او نشان می‌دهد، آن هم چه راهی؛ «وَمَنْ یُطِعِ اللّهَ وَ الّرَسُولَ فَاُولئِکَ مَعَ الَّذینَ اَنْعَمَ اللّهُ عَلَیْهِمْ مِنَ الّنَبِییّنَ والصِّدیقینَ وَ الشُّهَداءَ وَالصّالِحینَ وَ حَسُنَ اُولِئکَ رَفیقاً» (نساء /69)؛ یعنی به آن جا می‌رسد که دیگر بهشت برای او کوچک است، حتی «رضوان الله»، چه رسد به بهشت معمولی! حتی بهشت «عدن»! دیگر بهشت برایش کوچک است. پس کجا خوب است؟ پیش خدا. کجا؟ پیش پیغمبر. کجا؟ پیش امام حسین، پیش حضرت ابوالفضل، پیش امام سجاد؛ «مِنَ الّنَبِییّنَ والصِّدیقینَ وَ الشُّهَداءَ». صدیقین یعنی ائمه‌طاهرین، شهداء یعنی حضرت ابوالفضل و امثال او، و «الصالحین» هم یعنی افراد شایسته وافرادی که توانسته‌اند این راه را بپیمایند. بعد قرآن می‌فرماید: چه رفیقهای خوبی! رفیق خیلی مؤثر است و این وجود رفقاست که به انسان آسیب می‌رساند و پشت پا می‌زند به همه چیز. مرحوم دیلمی ـ رضوان‌الله تعالی علیه ـ در کتاب ارشاد، در آن روایات معراجیه، نقل می‌کند که بعضیها در بهشت منعمر در عالم وحدتند. به او خطاب می‌رسد: بنده‌ام بگذار بهشتیها در نعمتشان متنعم باشند، اما لذت تو، حرف زدن من با تو و حرف زدن تو با من است. بعد می‌فرماید که: پروردگار عالم نظرها به این دارد و در هر نظری ملک او توسعه پیدا می‌کند. سعة وجودی مؤمن ملک او توسعه پیدا می‌کند یعنی چه؟ یعنی سعة وجودی و کمال پیدا می‌کند. خیال نکنید در آخرت کمال نیست. بلی، در آخرت تکلیف و اعمال نیست، ولی معقول نیست کمال نباش. در آن‌جا کمال هست؛ «اِنَّ اَصْحابَ الْجَنَّةِ الْیَوْمَ فی شُغُلٍ فاکِهُونَ» (یس/55). شغلها دارند و مشغولیتها دارند. شغلشان چیست؟ کمالی که برای آنها پیدا می‌شود، نظرهایی که پروردگار عالم به آنها می‌کند، و به واسطة آن نظرها سعة وجودی پیدا می‌کنند. این معنای «یهدیهم الی صراط مستقیم» است، و کسی که از نور قرآن، از حقیقت قرآن و از باطن قرآن استفاده بکند، با تمسک به قرآن به این مرتبه و به این مقام می‌رسد، از عالم تهذیب‌نفس می‌گذرد، از عالم تحلیه می‌گذرد و به عالم تجلیه می‌رسد؛ «اِنْ تَتَّقُوا اللّهَ یَجْعَل لَکُمْ فُرْقاناً» (انفال /29). دیگر علم، علم لدنی است و دیگر می‌رسد به آن‌جا که الهام دارد. بعد هم می‌رسد به عالم لقاء؛ یعنی می‌رسد به آن‌جا که دیگر حکومت‌الله است بردل، و دیگر هیچ چیزی و هیچ کسی در دل او نیست جز خدا. به دریا بنگرم، دریا تو بینم به هرجا بنگرم کوه و در دشت به صحرا بنگرم صحرا تو بینم نشان از روی زیبای تو بینم دیگر چیزی در این عالم نمی‌بیند جز خدا؛ «ما رایت شیئاً الا و رایت الله قبله و بعده و معه» . خوشا به حال اینها! وقت ما تمام شد. من خیال می‌کردم می‌توانم این دستورالعمل را تا آخر عرض کنم اما باشد. بنابراین دیگر بیش از این مزاحم نمی‌شوم. و امیدوارم که این دستورالعمل را در جلسة بعدی به آخر ببرم. تا الان چند مورد از این دستورالعمل را گفتم: 1ـ شب بیداری 2ـ نمازشب 3ـ نماز اول وقت 4ـ اهمیت‌دادن به قرآن 5ـ فعالیت و کار، که بدون فعالیت وکار انسان به جایی نمی‌رسد؛ «اِنَّ لَکَ فِی النَّهارِ سَبْحاً طَوِیلاً»؛ یعنی ای پیغمبر همین‌طور که این کرات شناور در این فضا هستند و آن حرکتهای سرسام‌آور را دارند باید برای هدف فعال باشی. ما نیز باید فعال باشیم و همیشه در کار و تلاش؛ زیرا ملاشدن مشکل است، کار می‌خواهد و بدون کار نمی‌‌شود. در جلسة بعد راجع به این جمله صحبت می‌کنم. ان‌شاءالله. گفتار ششم چگونگی تهذیب نفس ـ3 بحث جلسه قبل درباره دستورالعملی بود که پیغمبر گرامی داده بود. در جلسه قبل گفتم: دومین آیاتی که بر پیغمبر اکرم(ص) نازل شد همین دستورالعمل بود. دستورالعملی برای تهذیب‌نفس بعد از آن که پیغمبر اکرم(ص) به رسالت مبعوث شد به خانه تشریف آورد. آیات اول سوره مزمل بر پیغمبر نازل شده بود. در این آیات می‌فرماید: ای رسول گرامی، ای کسی که عبای نبوت به دوش گرفتی، بار سنگینی بر دوش تو آمده است: «اِنّا سَنُلْقی عَلَیْکَ قَوْلاً ثَقیلاً» (مزمل/5) و اگر بخواهی در کارت موفق بشوی، به این دستورالعمل، عمل کن. معلوم می‌شود این دستورالعمل برای موفقیت در کار خیلی مهم است. لذا برای بحث ما خیلی مفید است؛ یعنی اگر کسی بخواهد مهذب شود، به این دستورالعمل، عمل کند، چنان که پیغمبر اکرم(ص) در کار خویش موفق شدند. انصافاً خوب هم موفق شدند و توانستند بار سنگین نبوت را به منزل برسانند، اگر ما هم بخواهیم مهذب شویم، و این بار سنگین را به منزل برسانیم، باید به این دستورالعمل، عمل کنیم. گفتم: این دستورالعمل یازده جزء دارد. جزء اولش مربوط به شب بیداری بود. دربارة آن صحبت کردم که قرآن روی این جزء بیشتر از همة اجزا پافشاری دارد، و می‌فهماند که بیداری شب، به انسان تسلط می‌دهد، تسلط بر نفس‌اماره، تسلط بر شیطان برون و می‌تواند دشمن را زمین بزند و به قول قرآن شریف، دماغ دشمن را به خاک بمالد؛ «اِنَّ ناشِئَةَ اللَّیْلِ هِیَ اَشَدُّ وَطْأ وَاَقْوَمُ قیلاً» (مزمل/6) اهمیت نماز شب جزء دوم، نماز شب بود. این، هم از نظر قرآن، از نظر روایات فوق‌العاده اهمیت دارد، و به قول قرآن شریف مقام محمود به انسان عنایت می‌کند: «وَ مِنَ اللَّیْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نافِلَةً لَکَ عَسی اَنْ یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقاماً مَحْمُوداً» (اسراء/79). جزء سوم اهمیت دادن به اصل نماز بود که یک انسان اگر بخواهد موفق شود، یک طلبه مخصوصاً اگر بخواهد در کارش موفق باشد، یک سیر و سلوکی اگر بخواهد در کارش موفق شود، یعنی مهذب شود، باید به نماز اهمیت بدهد، به آن چیزی که از نظر قرآن، از نظر روایات اهل‌بیت بعد از معرفت افضل از همه‌چیز است. امام صادق(ع) می‌فرماید: من چیزی را بعد از معرفت سراغ ندارم در میان عبادات که افضل از نماز باشد . شما می‌دانید دومین صفتی که برای مؤمن در اول قرآن آورده شده همین اهمیت به نماز است: «هُدیً لِلْمُتَّقینَ الَّذینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ وَ یُقیمُونَ الْصَّلوةَ» (بقره/3). خضوع و خشوع در نماز همین هم به ما می‌گوید: بعد از معرفت، افضل از هرچیز نماز است. نماز اول وقت. قطعاً یک طلبه وقتی که وقت نماز می‌شود، چه صبح، چه ظهر و عصر و چه مغرب و عشاء، باید یک تلاطم درونی در او پیدا شود و اگر این تلاطم عمومی در او پیدا نشود، بداند طلبه نیست، بداند طلبه نیست، بداند اسمش در دفتر حضرت ولی‌عصر عجل‌الله تعالی فرجه‌الشریف ثبت نیست. اگر ما موفقیت در کار، موفقیت در تقوا، موفقیت در سیر و سلوکمان را می‌خواهیم باید به نمازهای واجب در اول وقت اهمیت بدهیم، اگر بشود در مسجد، در حرم مطهر، اگر بشود با جماعت و بالأخره اهمیت بدهیم. آن‌که الآن به شما سفارش می‌کنم و بعد باید مفصل دربارة آن صحبت کنم خضوع و خشوع در نماز است. در نماز باید دل داشته باشیم. دل بگوید: «اِیّاکَ نَعْبُدُ وَ اِیّاکَ نَسْتَعینُ» (حمد/3)، چنان‌که زبان می‌گوید. لااقل اگر دل نمی‌گوید که باید بگوید همه اعضاء و جوارح بگویند: «اِیّاکَ نَعْبُدُ وَ اِیّاکَ نَسْتَعینُ»؛ یعنی خضوع و خشوع به حسب ظاهر و ادب در نماز مراعات شود. به خدا اهمیت بدهید، در مقابل خداوند تبارک و تعالی مؤدب باشید. یادم نمی‌رود جلسة آخری که ما خدمت استاد بزرگوارمان علامه طباطبایی ـ رضوان‌الله تعالی علیه ـ رسیدیم، وضع حال ایشان بد بود. عده‌ای از بزرگان بودند. اتفاقاً یک مسأله سیاسی جلو آمد و در آن مسأله صحبت می‌کردیم. وضع حال ایشان خوب نبود. من در وسط جلسه دیدم باید جلسه را قطع کرد. به ایشان عرض کردم آقا طول کشید، یک نصیحت به ما بکنید تا مرخص شویم. ایشان اول فرمودند: چیزی درنظرم نیست. بعد بلافاصله فرمودند: این آیه درنظرم آمدـ تقاضا دارم متذکر این آیه باشید، الهامی برای ایشان دم مرگ جلو آمد که نصیحتی کند به ما، و من هم همان نصیحت این استاد بزرگوار را به شما عزیزان منتقل می‌کنم ـ فرمود: «فَاذْکُرُونی اَذْکُرْکُمْ» (بقره/152)؛ خدا می‌فرماید به یاد من باشید تا به یاد شما باشم. خیلی نصیحت بالاست. من تقاضا دارم از شما در مقابل خدا مؤدب باشید تا دست عنایت خدا روی سر شما باشد. در نماز مؤدب باشید تا پروردگار عالم نظر لطفش را از شما برندارد. تلاوت قرآن چهارمین چیزی که در این دستورالعمل است، خواندن قرآن و سروکار داشتن با قرآن است و خواندن قرآن، تدبر در قرآن، بلکه برای ما طلبه‌ها از حقیقت قرآن و از نور قرآن استفاده کردن. مسلم در جلسه ما هست و خوشا به حال اینها که دل اینها نور قرآن را می‌بیند. شاید در جلسه ما هم باشند افرادی که چشم ظاهری اینها نور قرآن را می‌بیند و می‌تواند در تاریکی قرآن بخواند. در این‌باره هم فی‌الجمله با شما صحبت کردم. کار و عمل رمز موفقیت جزء پنجم، می‌فرماید: «اِنَّ لَکَ فِی الْنَّهارِ سَبْحاً طَویلاً» (مزمل/7)؛ پیامبر، شب بیداری فقط نمی‌تواند تو را موفق کند. باید فعال باشی در روز، کار و کوشش، توأم با عبادت، کار و کوشش توأم با رابطة با خدا. بعد به جای این‌که قرآن شریف بفرماید کار کن و فعالیت کن تا موفق شوی، با این زبان می‌فرماید که باید شناور باشی، آن‌هم شناور دایمی. از نظر قرآن شریف این کره زمین و همه کرات شناور در فضاست. حرکت هدفدار منظومه شمسی قرآن می‌فرماید: «لاَ الْشَّمْسُ یَنْبَغی لَها اَنْ تُدْرِکَ الْقَمَرَ وَلااللَّیْلُ سابِقُ الْنَّهارِ وَ کُلٌّ فی فَلَکٍ یَسْبَحُونَ» (یس/40). در وقتی که هیئت بطلمیوسی می‌گفت: همه این ستاره‌ها در فلک میخکوب و در آسمان اول هستند، قرآن گفت: اشتباه می‌کنی. همة اینها شناور و با آن ستونی که تو نمی‌بینی، یعنی قوه جاذبه و قوه دافعه شناورند، اما نه فقط شناور ساکن، شناور متحرک. تحرک این کره‌زمین به اندازه‌ای است که علاوه بر این که روز و شب از آن پیدا می‌شود، علاوه بر این که سال و فصل از آن پیدا می‌شود، علاوه بر این که چهارده تا حرکت دیگر، وضعی و انتقالی برایش درست شده، یک حرکت سرسام‌آوری به دنبالة خورشید و خورشید به دنبال ستارة وگا. از آن وقتی که من با شما صحبت می‌کنم تا الآن بیش از یک میلیون فرسخ رفته‌ایم. کجا؟ معلوم نیست. به قول قرآن می‌گوید: معلوم نیست «وَالشَّمْسُ تَجْری لِمُسْتَقَرٍّ لَها» (یس/38). فقیه‌شدن در جهت حل مشکلات اجتماعی خورشید دارد می‌رود. کجا؟ آن‌جا که خدا می‌خواهد، قرآن به این اشاره می‌کند و می‌فرماید: ای انسان، باید فعال باشی. ملاشدن مشکل است و آدم‌شدن از آن مشکلتر. انسان بخواهد یک فقیه بشود، هفتاد سال شبانه‌روز خون جگر می‌خواهد. بعضی اوقات استاد بزرگوار ما حضرت امام ـ رضوان‌الله تعالی علیه ـ به من می‌فرمودند: فلانی، فقه مشکل است. بعد می‌فرمودند: من در این مسأله دیشب هشت ساعت بررسی کردم. فقه مشکل است. انسان بخواهد یک فقیه بشود، یک اصولی بشود، یک مفسر بشود مشکل است. باید بگویم کار ما طلبه‌ها هم، مخصوصاً در این زمان زیاد است؛ یعنی علاوه بر این که ما باید فقیه باشیم، باید اصولی باشیم، باید مفسر باشیم، باید با معارف اسلامی نیز خوب سروکار داشته باشیم. اگر تخصص نداریم، لااقل در معارف اسلامی آشنایی به اندازه‌ای که جوابگوی جامعه بشریت باشد داشته باشیم. هرچه از ما بپرسند در آن لنگ نباشیم. ننگ است. برای یک عمامه به سر که یک شبهه‌اسلامی از او بپرسند و در آن لنگ باشد این کار می‌خواهد؛ کتاب مطالعه کردن و در یک رشته کارکردن، اگر بخواهیم با سرسری طلبگی‌کردن بگذرانیم معلوم است به جایی نمی‌رسیم. قرآن روی کار و کوشش خیلی تأکید دارد. پانصد و پنج جا قرآن شریف تأکید می‌کند، دستور می‌دهد، امر می‌کند به کار شایسته و در این پانصد و پنج آیه، اگر همه نه، بعضی اوقات یا بیشتر اوقات تذکر می‌دهد که سعادت دنیا و آخرت مرهون این کار شایسته است. حیات طیبة قرآنی می‌فرماید که «مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَکَرٍ اَوْ اُنْثی وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحِییَنَّهُ حَیوةً طَیِّبَةً وَلَنَجْزِیَنَّهُمْ اَجْرَهُمْ بِاَحْسَنِ ماکانُوا یَعْمَلُونَ» (نحل/97)؛ اگر کسی کار شایسته کند، مرد باشد یا زن، در دنیا یک زندگی طیب دارد. او را زنده می‌کنیم، اما یک زندگی طیب. به او سعادت دنیا می‌دهیم، یک سعادت خوب، آن‌هم با تأکید؛ «لَنُحِیَینَّهُ حَیوةً طَیِّبةً». بعد هم می‌فرماید آخرتش از این طیب‌تر. عمل صالح که در قرآن پانصد و پنج بار آمده، یعنی کار شایسته و این خود منقسم می‌شود به پنج قسم که یکی عبادت است و رابطه با خدا، مثل نماز و روزه و حج و جهاد و امثال اینها. این کار شایسته است. مهمتر از این کار برای ما طلبه‌ها، کار فرهنگی کار شایسته است و اگر برای این کار شایسته ما چیزی نداشتیم جز این روایت، «تفکر ساعه خیر من عباده سبعین سنه» ؛ یک ساعت فکر کردن، یک ساعت کار طلبگی کردن، کار فرهنگی کردن، ثوابش بیش از هفتاد سال عبادت کردن است، همین بتنهایی بسنده می‌کرد. کار تولیدی از نظر اسلام سوم کار تولیدی، نظیر زراعت، صنعت و امثال اینها کار شایسته است. از این جهت، هم قرآن و هم روایات روی همین زراعت، مخصوصاً روایات به طور مستقیم روی این کار تولیدی فوق‌العاده تأکید دارند، فوق‌العاده ثواب بر آن بار کرده‌اند. راوی می‌گوید: دیدم امام باقرـ سلام‌الله علیه ـ در زراعت کار می‌کنند، عرق از سرتاپای ایشان می‌ریزد در وسط آفتاب. آمدم خدمت امام باقر(ع) و گفتم: یابن رسول‌الله، بدهید کمک کنم. فرمود: نه، من از نظر اقتصادی احتیاج به این کار ندارم، اما می‌خواهم خدا مرا در این حال ببیند . نظیرش را هم باز از امام صادق(ع) داریم راجع به تجارت و راجع به صنعت. چهارم: کار توزیعی، یعنی یک کاسب متدین، یک تاجر خیرخواه، معلوم است این هم به اندازه‌ای ثواب دارد که در روایات ما بهترین اعمال شمرده شده است. کار خدماتی از نظر اسلام پنجم: کار خدماتی است، همانند کار یک اداری؛ یعنی آن اداری که برای خدا، برای خدمت به وطنش، خدمت به دینش، خدمت به انقلابش و برای خدمت به خلق خدا در اداره‌اش کار می‌کند. این کار خدماتی در اسلام نمی‌دانم چه‌جور شده که بیش از کار تولیدی و کار توزیعی به آن اهمیت داده شده، به اندازه‌ای که راوی می‌گوید: خدمت امام صادق ـ سلام‌الله علیه ـ بودم. یک کسی آمد با من کار داشت. پا شدم رفتم، کارش را انجام دادم و برگشتم. امام صادق(ع) فرمودند که چه شد. گفتم: آقا کارش را انجام دادم. امام صادق یک روایت برایم خواندند. فرمودند که: یک کسی با امام دوم ـ سلام‌الله علیه ـ کار داشت. آمد خدمت امام دوم. امام دوم ـ سلام‌الله علیه ـ دنبالش راه افتادند تا کارش را انجام بدهند. رسیدند به مسجد، مسجد رسول‌الله در مدینه، دیدند امام حسین آن‌جا معتکفند. امام حسن ـ علیه‌السلام ـ به آن آقا گفتند: چرا به برادرم مراجعه نکردی، وراهت را دور کردی؟ گفت: یابن رسول‌الله می‌خواستم مزاحم آقا نشوم، آقا معتکف بودند نمی‌خواستم از مسجد بیرون بیایند. امام صادق می‌فرمایند که: امام دوم فرمودند: «قضاء حاجه المؤمن أفضل من اعتکاف شهر» ؛ فرمودند: اگر کسی حاجتی از یک مسلمان برآورد، گرهی از کار یک مسلمان بگشاید، از یک ماه اعتکاف ثوابش بیشتر است، یک ماه روزه گرفتن، شبانه‌روز عبادت کردن در مسجد، آن‌هم مسجد رسول‌الله، مسجد مدینه منوره. اینها همه کار صالح است، کار شایسته، عمل صالح و پانصد و پنج جا قرآن می‌فرماید: باید فعال باشید، باید در کار خود کوشا باشید. اگر کار تولیدی داری باید کوشا باشی، والا حاکم اسلامی حق دارد زمین را از تو بگیرد و به دیگری بدهد. اگر در کار توزیعی است باید کوشا باشی و الا حاکم اسلامی حق دارد بگیرد زندانت بکند برای این که گران فروش و محتکر و بدخواه نباشی. اگر کار خدماتی است، باید کوشا باشی والا گناهی بالاتر از این نداری که کسی بتواند حاجتی از مسلمان بر بیاورد اما از انجام آن خودداری کند. برآوردن حاجت مؤمن مرحوم ثقه‌الاسلام کلینی ـ رضوان‌الله تعالی علیه ـ در کافی نقل می‌کند که کسی را به صف محشر می‌آورند، روسیاه، چشمها از ترس فرو رفته، غل و زنجیر شده و بر پیشانی‌اش نوشته شده «آیس من روح‌الله». خطاب می‌شود: این خائن به خدا و خائن به پیغمبر است. بعد هم خطاب می‌شود که این را به روی در آتش جهنم بیندازید. بعد خطاب می‌شود: این کسی بود که می‌توانست گره از کار مسلمانها بگشاید اما نمی‌گشود. اما مهمتر از این سه، کار ما طلبه‌هاست. آن طلبه‌ای که فعال نباشد این طلبه در مخاطرة عجیبی است. العیاذبالله، اگر فاسق باشد، در روایات می‌خوانیم که «یجب علی الامام أن یحبس ألفساق من العلماء» ؛ بر امام واجب است که طلبه فاسق را بگیرد و زندان کند؛ یعنی امام زمان که بیاید یکی ازکارهایش این است؛ «یجب علی الامام». اگر خدای نکرده دیگر طلبه نباشد، در مخاطره عجیبی است. یعنی ما طلبه‌ها اگر جوانی‌مان را ـ العیاذ‌بالله ـ از دست بدهیم، اگر در کارمان فعال نباشیم، اگر تنبلی کنیم، حالا علاوه بر این که استفاده کردن از بیت‌المال برایمان حرام است، استفاده کردن از مدرسه حرام است، استفاده کردن از عمامه برایمان حرام است، علاوه بر همة اینها، طولی نمی‌کشد که به قول آن بزرگ یک غورة شیرین و ترش از کار در می‌آییم. غوره به درد می‌خورد، خیلی هم به درد می‌خورد. انگور هم به درد می‌خورد، خیلی به درد می‌خورد. اما غورة شیرین و ترش به هیچ دردی نمی‌خورد. کسی که یک خوشه از آن را بخورد ثقل می‌کند. به قول آن آقا، طلبه‌ای که درس نخواند و کم‌کم بیسواد بار بیاید چنین می‌شود. اگر طلبه نبود، تابع عالم و تابع روحانی بود، اما این دیگر تابع هم نیست. اگر عالم می‌شد متبوع واقع می‌شد، اگر عالم می‌شد راستی ملجأ واقع می‌شد، اما این دیگر ملجأ هم نمی‌تواند بشود، نه این، نه آن. وقتی نه این، نه آن، امیرالمؤمنین(ع) می‌فرماید: «پشه است»، امام صادق(ع) می‌فرماید: «کف و پف روی آب است». امیرالمؤمنین می‌ِفرمایند: «اما عالم او متعلم أو همج» . امام صادق می‌فرمایند: «اما عالم او متعلم اوغثاء» ؛ یعنی اگر طلبه فعال نباشد امام صادقش می‌فرماید: کف و پف روی آبی، امیرالمؤمنینش می‌گوید: همجی، پشه‌ای، ما باید فعال باشیم. با فعالیت و تحمل مشکلات و غوطه‌ور شدن در مشکلات این دین تا این جا رسیده است. مشکلات پیامبر(ص) در صدر اسلام همان صدراسلام شما ببینید که پیغمبر اکرم(ص) با آن مقامش ـ خوب پیغمبر اکرم واسطة فیض این عالم است؛ اما همین که واسطة فیض این عالم است باید به حسب جریان طبیعی، دینش جلو برود، والا برای پیغمبر کاری نداشت که به یک روز، بر جهان مسلط بشودـ با آن علمش، با آن عصمتش، در مدینه هفتاد و چهار جنگ را پشت سر می‌گذارد. در مدت ده سال در مکه به اندازه‌ای تحمل مشکلات می‌کند. وقتی که می‌آید مدینه و هفتاد و چهار جنگ را پشت‌سر می‌گذارد آیه «الم نشرح» می‌آید که ای پیغمبر، مصیبتهای کمر شکن مکه را از گرده‌ات برداشتیم؛ «الم نشرح لک صدرک و وضعنا عنک وزرک» (انشراح /1)؛ پیغمبر آیا شرح صدر به تو ندادیم که توانستی تحمل مشکلات بکنی؟ آیا ما آن مصیبتهای کمرشکن مکه را از گرده‌ات برنداشتیم؟ تحمل مشکلات، رمز موفقیت بزرگان اسلام ببینید که در مکه چقدر تحمل مشکل کرده است. بعدش هم یکی پس از دیگری هر کدام از ائمه‌طاهرین، هر کدام از اصحاب ائمه‌طاهرین را شما مطالعه بکنید که توانستند این روایات را بدهند از غیبت، از زمان حضور به غیبت صغری، از غیبت صغری به زمان غیبت کبری، از غیبت کبری، از زمان شیخ‌طوسی تا الآن. چه زحمت‌ها! چه خون‌جگرها! اگر شهید در زندان یک دوره فقه نمی‌نوشت، لمعه به دست ما نمی‌رسید، اگر خواجه‌نصیرالدین طوسی در زندان شرح اشارات نمی‌نوشت، فلسفه به دست ما نمی‌رسید و اگر مرحوم بوعلی سینا قانون در زندان نمی‌نوشت الآن طب افتخاری برای ایران، برای ایرانی، برای شیعه در دنیا نبود. نظیر این سه که گفتم در میان علمای ما زیاد است؛ یعنی شما یک عالم یا یک طلبه پیدا کنید که در رفاه و آسایش درس خوانده باشد! یا نیست یا خیلی کم است. در گرسنگی‌ها، در مشکلات، در ناامنی‌ها علم را کسب کردند. مرحوم صاحب حدائق ـ رضوان‌الله تعالی علیه ـ می‌گوید که من در بحرین بودم که جنگ جلو آمد و پدرم را کشتند، برادرهایم را کشتند، اما همان وقت درس می‌خواندم. می‌گوید که سرپرستی یتیمها داشتم، هیچ نداشتم، اما همان سرپرستی، مانع از درس خواندن من نشد. می‌گوید: آمدم شیر از آن‌جا هم از نظر روحانی، هم از نظر غیرروحانیت مزاحمم بودند، مشکل فقر داشتم، بعد هم مشکل ناامنی آمد. مجبور شدم رفتم فسا، در آنجا همة کتابهایم از بین رفت، دوباره نوشتم. مسأله ناامنی داشتم، مسأله فقر داشتم، دو، سه روز یک مرتبه چیزی گیرم نمی‌آمد بخورم، اما بالاخره توانستم حدائق را بنویسم . صاحب جواهرـ رضوان‌الله تعالی علیه ـ با آن همه کتابهایش که نوشته است از نظر فقر خیلی در مضیقه بود. یک خانه محقری داشت در نجنف که دو اتاق داشت. یک اتاقش زن و بچه، یک اتاق کوچک هم کتابخانه‌اش و هم بیرونی و رفت و آمد. آن وقت که نه کولر بود، نه چیزهای دیگر، چون یک در دالان داشت، برای رفت و آمد مردم، کوران می‌شد در عراق، اما او در این اتاق جواهر نوشت، آن وقت در همین جواهر الآن هست که این عالم یگانه یک پسر مؤدب داشت که از دنیا رفت. عصر پسر را غسلش دادند، کفنش کردند، گذاشتند در همان اتاق برای این که فردا تشییع جنازه کنند. صاحب جواهر نماز مغرب و عشایش را خواند. موقع نوشتن جواهرش بودـ یعنی تنظیم در وقت ـ آن نظم در وقتش می‌گفت که موقع نوشتن جواهر است. آمد سر جنازه پسرش، جواهرش را نوشت، بعد هم وقتی تمام شد گفت که این مسایل را سر جنازه پسرم نوشتم هدیه کردم برای پسرم. صاحب جواهر که نمی‌خواست ریا کند. آن مرد بالاتر از این حرفها است؛ تالی تلو عصمت است. چرا این جمله را در جواهر نوشت؟ نوشت برای این‌که به ما بگوید: ای طلبه، مشکل نباید جلوی کار تو را بگیرد، ولو مشکل فقر باشد، ولو مشکل مردن پسر باشد . فقر و محرومیت بزرگان علم و دانش مخترعین هم همین‌طورند. خیال نکنید آن کسانی‌که اختراع کردند در این لات بازیها و در این لختی پختی‌ها بودند. نه، آنها مثل علمای ما منغمر در کار بودند. این رشد اندلسی، که انصافاً خدمت کرد به اسلام، می‌گوید: من در مدت عمرم دو شب مطالعه نکردم، یک شب بابایم مرده بود، یک شب هم شب عروسی‌ام بود . ما افرادی را سراغ داریم که وقت عروسی، آن شب عروسی مطالعه کردند. دربارة پاستور می‌گویند: از نظر فقر به اندازه‌ای فقیر بود که کفش نداشت و پابرهنه دانشگاه می‌رفت، نان نداشت، بی‌شام، بی‌صبحانه، بی‌نهار دانشگاه می‌رفت. اما چون نبوغی داشت، استادش دخترش را به او داد. شب عروسی شد. معمولاً از نظر طبع، انسان باید خیلی خوشحال باشد. قاعدتاً پاستور اول کسی باشد در جلسه. اما پاستور نبود، همه اساتید دانشگاهها، مخترعین، بزرگان آمدند، ولی پاستور نیست. آخر شب، بعد از شام پاستور آمد، عذرخواهی کرد و گفت: آزمایش داشتم، آزمایشم ناقص بود، طول کشید، آزمایشم را تمام کردم و حالا آمدم خدمت شما. عذرخواهی می‌کنم. این شد پاستور . حرکت شتابدار نظام هستی اگر پاستور است اگر نیوتن است، اگر انیشتین است، اگر شیخ طوسی است، اگر شیخ‌انصاری است، و بالاخره هر کس به هر کجا رسیده در اثر کار و کوشش بوده عالم انسان و هم عالم حیوان همین است. زنبور عسل اگر یک آن تنبلی کند یا یک آن بدخویی کند، بدکاری کند آن را دونیم می‌کنند. حالا در انسانها این قدر شدت عمل به خرج نمی‌دهند. یک مورچه یک روز کار نکند، یک مورچه یک روز بدکاری و کم کاری کند آن را دونیم می‌کنند. بیا در عالم تکوین: اول صحبتم گفتم: این کره‌زمین ما شانزده حرکت دارد، حرکتهای سرسام‌آور، روز از آن پیدا می‌شود، شب از آن پیدا می‌شود، چهار فصل از آن پیدا می‌شود، بالاخره تماس نداشتن با ماه و مابقی ستاره‌ها که مربوط به منظومة شمسی است از آن پیدا می‌شود، رفتن به دنبال خورشید، به دنبال ستارة وگا که الآن پنج، شش میلیون ما رفتیم و معلوم نیست کجاست. حالا مرادم این است که اگر این حرکت در این زمین از این شانزده حرکت، یک مقدار کم شود، یعنی کم کاری رخ دهد یا از کار بیفتد فوراً در فضا پرتاب می‌شود، آب می‌شود. علاوه بر این یک اصطکاک عجیبی در کهکشانها پیدا می‌شود. این به ما چه می‌گوید؟ به ما می‌گوید: کم کاری برای خودت و برای اجتماعت خیلی ضرر دارد و بیکاری بدتر از همه است. مغبوضترین افراد در پیشگاه خدا بیکارهایند «ابغض الناس عندالله البطالون»، «ابغض الناس عندالله النوام»، «ابغض الناس عندالله الاکول» . این روایتها چه می‌گویند؟ مغبوضترین افراد پیش خدا آن پرخوابها، تنبلها، پرخورها، عیاشها، خوشگذرانها هستند. حضرت موسی گفت: خدایا مغبوضترین افراد پیش تو چه کسانی هستند؟ خطاب شد: «جیفه باللیل وبطال بالنهار» ؛ مغبوضترین افراد پیش من آن کسی است که مثل خرمرده از اول شب تا به صبح بخوابد و به فکر آخرتش نباشد، و آن کسی که در روز بی‌کار باشد. مگر می‌شود یک مسلمان بی‌کار باشد؟ مگر می‌شود یک طلبه کم کار باشد؟ کم کاری خیلی بد است. انسان را به ذلت می‌کشاند. انسان را به بدبختی می‌کشاند. آبروی انسان را، شخصیت انسان را و انسانیت انسان را از بین می‌برد. بعدش هم مسؤولیت عجیبی دارد. در روایات می‌خوانیم و شما می‌دانید در روز قیامت عقبانی است، اما قبل از آن که این راهها را انسان بپیماید، این عقبات را بپیماید، روایت می‌گوید: قبل از اینها یک سؤال و جوابی است که اگر نتواند این عقبات را بگذراند اصلاً به آنجاها نمی‌رسد. آن چیست؟ «العبد لایزول قدماه یوم القیامه حتی یسال عن شبابه فی ما ابلاه و عن عمره فی ما افناه» ؛ در روز قیام قدم از قدم بر نمی‌دارد مگر این که سؤال می‌کنند، جوانیت را در چه کهنه کردی و عمرت را در چه از بین بردی. تکامل انسان در گرو تحمل مشکلات بالاخره اگر سعادت دنیا و آخرت می‌خواهیم، باید در شب فعال باشیم، کوشا باشیم، در روز فعال باشیم، کوشا باشیم. یک دانة گندم، این می‌تواند انسان کامل شود یا نه؟ بلی، اما کی؟ وقتی که بیفتد در مسیر تکامل؛ یعنی یک دانه گندم بیفتد در زمین، تحمل کند مشکلات را، مشکلات آب، لای، گل، تا کم‌کم شکفته شود، ریشه‌اش پایین رود، سبزه بالا بیاید، این سبزه تحمل مشکلات کند، فعال باشد، با مشکلات سرما، گرما، توفانها، برف و باران بسازد، تا کم‌کم خوشه کند، یعنی کمال، یعنی فعالیت. بازهم باید تحمل کند که گندم از کاه جدا شود، زیر آن آهنها، زیر آن چرخها تحمل مشکل کند در مسیر تکامل، برود زیر سنگ آسیا تحمل مشکل کند، برود در تنور تحمل مشکل کند، برود در دهان تحمل مشکل کند، برود در معده و بالاخره در آن رگهای ریز و درروده‌ها شیرة آن گرفته شود به عنوان خون، تحمل مشکل کند بشود نطفه و منتقل شود به رحم زن، بعد به قول قرآن شریف در تاریکیها استکمال کند، فعالیت کند، رو به کمال برود، بچه به دنیا بیاید، آن بچه فعالیت کند، نوجوان شود، نوجوان، جوان شود و فعالیت کند، فعالیت کند تا ناگهان شیخ‌انصاری از کار درآید. بلی، می‌شود، یک دانه گندم می‌شود شیخ‌انصاری. اما تاکی؟ همین دانه گندم اگر سه چهارروز از فعالیت بیفتد، نه، دیگر شیخ‌انصاری نمی‌شود، زیر لای و گل می‌پوسد و نابود می‌شود. یا اگر در مسیر تکامل نیفتد خوراک یک الاغی می‌شود یا بالأخره خوراک یک آدم معمولی. پرواز با دوبال علم وتقوی عمل باید در مسیر تکامل بیفتد، فعال بشود، و تحمل مشکل کند تا شهید دوم، شهید اول و شیخ‌طوسی بشود. همین به ما می‌فهماند؛ یعنی عالم تکوین داد می‌زند و می‌گوید: طلبه! کار،کار،کار، کوشش، کوشش، کوشش! دوبال برای پرواز: یکی بال علم، یکی بال تقوا، و هر دو بال احتیاج به کار و کوشش دارد. اگر بال تقوا فقط باشد نمی‌توانی پرواز کنی. معمولاً هم گرگ، گرگ انسی یا گرگ جنی تو را می‌خورد. اگر هم علم فقط باشد نمی‌توانی پرواز کنی و بالاخره گرگ انسی یا جنی تو را می‌خورد. دوبال برای سعادت هست و هر دوبال احتیاج دارد به فعالیت و کار و خیلی هم کار می‌خواهد. گفتم، باز تکرار کنم: عالم‌شدن مشکل است و آدم‌شدن مشکل‌تر، و هرکس سعادت بخواهد باید این مشکل و مشکلتر را به دست بیاورد. «الحمدلله» اگر شبانه‌روز هم حمد کنید بازهم کم است، طلبه شدید و طلبه‌شدن کار آسانی نیست. نظر از طرف حضرت بقیه‌الله می‌خواهد و طلبه‌شدن در مدرسه امام زمان، خوب تحصیل کردن، الحمدلله موفقیت است. نه، اصلاً کار فرهنگی کردن موفقیت است. باید مواظب باشیم این کار فرهنگی ما، ما را از نظر بال عمل و بال علم برساند به جایی که به جزء خدا ندانیم. رسد آدمی به جایی که به جز خدا نیفتدـ یا به جزء خدا نداندـ بنگر که تا چه خداست مقام آدمیت. عذرخواهی می‌کنم. نمی‌خواستم در این‌باره صحبت کنم می‌خواستم از این جمله چهارم یا پنجم برویم در جمله بعدی و این دستورالعمل را تمام کنیم، نشد. ان‌شاءالله در جلسه بعد راجع به همین دستورالعمل باشما صحبت می‌کنم. گفتار هفتم چگونه تهذیب نفس ـ 4 درآمد بحث ما راجع به دستورالعملی بود که پروردگار عالم به رسول گرامی عنایت فرموده بود. این دستورالعمل برای این بود که پیامبر اکرم آن‌بار سنگین نبوت را به منزل برساند. خطاب شده بود به پیغمبر که «یا اَیُّهَا الْمُزَّمِّلُ» (مزمل/1)‎؛ ای کسی که عبای نبوت را به دوش گرفتی، «اِنّا سَنُلْقی عَلَیْکَ قوْلاً ثَقیلاً»(مزمل/5) بار سنگینی بردوش تو آمده است. برای موفقیت در کار یک دستورالعمل که یازده جزء دارد به پیغمبر اکرم داده شده و معلوم است که خصوصیت ندارد؛ هرکس بخواهد در کارش موفق بشود اگر به این دستورالعمل عمل کند، حتماً موفق است، مخصوصاً برای خودسازی، اگر کسی بخواهد در کار دنیا موفق شود و در کار آخرت موفق باشد، در تحصیلش موفق باشد و بالاتر از اینها در سیروسلوک و در تهذیب‌نفس موفق باشد، باید به این دستورالعمل عمل کند. بعضی از اجزای این دستورالعمل را در جلسات قبل یادآور شدم، جمله‌ای که الآن مورد بحث است این است که می‌فرماید: «وَاذْکُرِ اسْمَ رَبِّکَ‌ وَتَبَتَّلْ اِلَیْهِ تَبْتیلاً» (مزمل/8)؛ پیغمبر، به یاد خدا باش و دعا و راز و نیاز با خدا و انقطاع الی‌الله در زندگی تو باشد. این جمله «وَاذْکُرِ اسْمَ رَبِّکَ» در آیات دیگر روی آن خیلی پافشاری شده است. قرآن می‌فرماید: «یا اَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اذْکُرُوااللّهَ ذِکْراً کَثیراً وَسَبِّحُوهُ بُکْرَةً وَاَصیلاً» (احزاب/41و42). امام صادق (ع) در ذیل این آیة شریفه می‌فرماید: پروردگار عالم از بنده‌هایش نماز خواسته است، اما محدود به هفده رکعت یا پنجاه و یک رکعت، روزه خواسته است محدود در یک ماه از سال، خمس خواسته است، زکاة و حج خواسته است ، محدود. اما یک چیزی را در قرآن غیرمحدود خواسته است و آن ذکر و یاد خداست. فرموده است: «یا اَیُّها الَّذینَ آمَنُوا اذْکُرُوااللّهَ ذِکْراً کَثیراً» (احزاب/41)؛ یاد خدا باشید خیلی؛ «بُکْرَةً وَاَصیلاً» صبح و شام از باب مثال است یعنی همیشه و همیشه. در آیه دیگر می‌فرماید: بعضی از بنده‌های مورد عنایت خدا هستند که پروردگار عالم دست آنها را گرفته است و می‌برد و پرواز می‌کنند به آن‌جا که به جز خدا نداند. می‌فرماید: این افراد، افرادی هستند که همیشه به یاد خدا هستند؛ «فی بُیُوتٍ اَذِنَ اللّهُ اَنْ تُرْفَعَ وَیُذْکَرَ فیهَا اسْمُهُ یُسَبِّحُ لَهُ فیها بِالْغُدُوِّ وَالْاصالِ رِجالُ لاتُلْهیهِمْ تِجارَةٌ‌ وَلابَیْعٌ عَنْ ذِکرِاللّهِ» (نور/36و37). آن افرادی که در هر حالی به یاد خدا هستند اینها مورد عنایت خاص پروردگار عالم هستند، اینها پروردگار عالم مرتفعشان می‌کند، چه ارتفاعی! بالأخره با یک جمله کوتاهی قرآن می‌فرماید: اگر می‌خواهی دست عنایتم روی سرت باشد به یاد من باش؛ «فَاذْکُرُونی اَذْکُرْکُمْ» (بقره/152)؛ به یاد من باشید تا به یاد شما باشم. نظیر این دو سه آیه که خواندم در قرآن زیاد است و از این دستورالعمل استفاده می‌کنیم که ما اگر بخواهیم در کارمان موفق باشیم باید به یاد و ذکر خدا باشیم. مراتب ذکر ذکر مراتب دارد که اگر کسی بخواهد در مراتب ذکرش موفق باشد باید همة مراتب آن را مراعات کند: مرتبه اول: ذکر لسانی و زبانی است و این که انسان باید در شبانه‌روز ذکری انتخاب کند و این ذکر، ورد او و عادت زبان او باشد نظیر کلمة «لاحول ولاقوه الا بالله» که برای تقویت اراده است‎؛ نظیر کلمة «لااله الالله» برای دفع وسوسه‌ها، دفع تخیلها و آمال و آرزوهای بی‌جا، نظیر ذکر «یا عزیز»، برای به دست‌آوردن شخصیت و نظیر ذکر «یا شافی» برای رفع مرضهای روحی و جسمی و بالأخره هرکسی به فراخور حالش و شأنش و عقلش باید ذکری داشته باشد. ذکر یونسیه ذکر یونسیه برای شما عزیزان بهترین ذکرهاست؛ «لا اِلهَ اِلّا اَنْتَ سُبْحانَکَ اِنّی کُنْتُ مِنَ الّظالِمینَ» (انبیاء/87). پشت سرش در قرآن می‌خوانیم: «فَاسْتَجَبْنا لَهُ» (انبیاء/88). این ذکر اگر گفته شود، پروردگار عالم اجابت می‌کند آن حاجتی که داشته باشد. اگر بتواند هزار مرتبه بیشتر، اگر بتواند در سجده و اگر نتواند در راه، در خلوت و در جلوت و در هر کجا که باشد و در هروقت که باشد. من تقاضا دارم از همة شما ذکری انتخاب کنید که ورد زبانتان باشد و عادت شما شود. این ذکر یونسیه فعلاً برای شما خیلی خوب است. سیروسلوکها و اهل دلها به این ذکر خیلی اهمیت می‌دهند. مرتبه دوم، ذکر قلبی است. معنای ذکر قلبی این است که انسان وقتی مثلاً که می‌گوید: «لا اله الالله»، دل او هم همین را بگوید، عقل او هم همین را بگوید: کم‌کم «لااله الالله» در پوست و گوشت و استخوان او رسوخ کند و همة اعضا و جوارح او بگویند: «لااله الالله»، به طوری که اگر گوش داشته باشد یا افرادی که گوش دارند بشنوند. وقتی که می‌گوید گویا تمام اعضا و جوارحش می‌گویند: «لااله الالله». به عبارتی دیگر، کاری بکند که دل باور کند آن ذکر را به زبان می‌گوید. اگر صلوات را دل باور کند، فضایل اهل‌بیت را و کلمة «لااله الالله» را، و اگر ذکر یونسیه است دل باور کرده باشد قصور و تقصیرش را، و اگر کسی مراعات کند، از همین ذکر لفظی به ذکر قلبی می‌رسد، ولی معلوم است که زمینه می‌خواهد؛ یعنی دلی که ناپاک باشد، دلی که چراگاه شیطان و صفات رذیله باشد، نمی‌شود کلمة «لااله الالله» در آن رسوخ بکند؛ دیو چو بیرون رود فرشته درآید. ولی به هرحال، این ذکر قلبی، ذکر خوبی است، یعنی در وقتی که انسان می‌گوید، دل باور کرده باشد، دل هم با او بگوید تا کم‌کم ما بقی‌اعضا و جوارح با او همصدا شوند و شخص خیال نکند اینها حرف است. اینها مال قرآن است. قرآن می‌فرماید: حضرت داوود به این جا رسیده بود که وقتی می‌گفت: «لااله الالله»، نه فقط اعضاء و جوارح خودش، بلکه عالم وجود با او می‌گفتند: «لااله الالله». قرآن می‌گوید: «یا جِبالُ اَوِّبی مَعَهُ وَالطَّیْرَ» (سبأ/10)؛ ای کوهها و ای مرغان، شما نیز با نغمة داودی همراه و هماهنگ شوید. این امر، امر تکوینی است، یعنی وقتی داوود ذکر می‌گفت کوهها با او ذکر می‌گفتند، پرنده‌ها با او ذکر می‌گفتند وقتی که عالم وجود با او ذکر می‌گفت، معلوم بود که قلب او، دست او، پای او، چشم او، تمام اعضا و جوارح او با او هم‌صدا بودند. خوشا به حال اینها که اعضا و جوارحشان، بلکه اطرافشان، بلکه عالم وجود، در ذکر با اینها هم‌صدا شوند! مرتبة سوم: ذکر عملی است. آن که امام صادق(ع) در ذیل همان آیه‌ای که خواندم پافشاری می‌کرد آن ذکر عملی است. امام صادق(ع) در ذیل همان آیة «یا اَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اذْکُرُوااللّهَ ذِکْراً کَثیراً وَسَبِّحُوهُ بُکْرَةً وَاَصیلاً» (احزاب/41و42) می‌فرماید: مراد، گفتن «سبحان الله و الحمدلله و لا اله الالله و الله اکبر» ، نیست، «وان کان منه»، ولو این‌که ذکر لفظی از مصداقهای آیه است. ذکر قلبی هم مصداق آیه است، اما مصداق کاملش این است که انسان متوجه باشد که در محضر خداست، تمام گفتارش و کردارش کنترل شده باشد و توجه داشته باشد به این که خدا می‌بیند، به این که هرکجا باشد خدا ناظر و حاضر است. به این می‌گویم: ذکر عملی؛ یعنی عملش با «لااله الالله» بخواند، یعنی عملش با یاد خدا بخواند. از نظر زبان می‌گوید: «یاالله»؛ یعنی من در محضر خدا هستم، کلمة «یا» نداست، خطاب است، یعنی من در محضر خدا هستم و خدا حاضر و ناظر بر دل من گفتار من و کردار من است. عمل باید با این زبان بخواند، و کسی که در محضر خداست معلوم است نباید مخالفت خدا کند. کسی که تمام گفتار و کردار او کنترل است نباید زیادی بگوید، چه رسد که گناه بگوید. او باید به واجبات اهمیت بدهد و اجتناب از گناه داشته باشد. پس معنای ذکر عملی یعنی اهمیت به واجبات همه وهمه، اهمیت به مستحبات تا اندازه‌ای که بتواند، مهمتر از این دو، اجتناب از گناه. گناه هرچند کوچک باشد، اما در این که مخالفت پروردگار عالم است خیلی بزرگ است. از همین جهت هم در روایات می‌خوانیم: اگر کسی یک گناه کوچک بکند این مستوجب عقاب می‌شود، آن‌هم عقاب همیشگی، برای این که در مقابل پروردگار عالم و در محضر ربوبی گناه کرده است و هرچند آن گناه کوچک است اما در این که مخالفت خداست خیلی بزرگ است، در این که انسان را به سقوط می‌کشاند خیلی بزرگ است. از همین جهت هم در روایات می‌خوانیم: گناه را کوچک نشمارید، برای این که ممکن است یک گناه از نظر شما خیلی کوچک باشد، اما غضب خدا متلاطم شود و خطاب شود که دیگر تو را نمی‌آمرزم. بعد هم فرمود: ثواب را کوچک نشمارید، برای این که ممکن است یک ثوابی پیش شما کوچک باشد اما رحمت خداوند را متلاطم کند و خطاب شود: آمرزیدم. این‌هم خلاصه‌ای از اجرای این دستورالعمل. اهمیت دعا و راز بعد می‌فرماید: و «وَتَبَتَّلْ اِلَیْهِ تَبْتیلاً»؛ پیغمبر، سر و کار با دعا و راز و نیاز با خدا داشته باش. «تبتل» به معنای «انقطاع الی الله» است، یعنی انسان حالی پیدا کند که دیگر هیچ‌چیزی و هیچ کسی در نظرش نباشد جز خدا. از همه‌چیز و همه‌کس بریدن یعنی «انقطاع من‌الناس» و وصل‌شدن به مقام قرب الهی، یعنی انقطاع الی الله. دعا نیز همین است. دعا یعنی خواستن از خدا نه از کس و چیز دیگری. دعا و راز و نیاز با خدا یکی از اسرار مهمی است که پیغمبر اکرم و ائمه‌طاهرین به آن خیلی اهمیت داده‌اند: از همه‌چیز مهمتر پیش اهل‌بیت دعا و راز با خدا بود. از همین جهت هم در روایات می‌خوانیم افضل از همه عبادات، دعا و راز و نیاز خداست. کسی از امام صادق(ع) سؤال می‌کند: یابن رسول‌الله، من در مسجدالحرام نماز مستحبی بخوانم یا دعا و راز و نیاز با خدا داشته باشم؟ امام ابتدا می‌فرماید: هر دو خوب است. شخص می‌گوید: یابن رسول‌الله، می‌دانم که هر دو خوب است اما کدام بهتر است؟ می‌فرماید: دعا و راز و نیاز با خدا؛ «الدعاء افضل العباده»، «الدعاء مخ العباده» . از این جهت یک آیه‌ای در قرآن است، نظیر آن آیه‌ای که می‌گفتم برای خواندن منحصر به فرد است، از نظر تأکید. در قرآن شریف،گاهی آیه‌ای می‌بینیم منحصر به فرد. این آیه برای تأکید تهذیب‌نفس منحصر به فرد است؛ یعنی این که یازده قسم بخورد و بعد بفرماید: «قَدْ اَفْلَحَ مَنْ زَکّیها وَقَدْ خابَ مَنْ دَسّیها» (شمس/9و10)، منحصر به فرد است. مثلش در قرآن نیست. اما آن آیه‌ای که مربوط به خواندن قرآن بود آیه «فَاقْرؤُوا ما تَیَسَّرَ مِن الْقُرآنِ» (مزمل/20) است که تأکید خاصی دارد و همانند آن تأکید در دیگر آیه‌های قرآن نیست. درباره دعا و راز و نیاز با خدا هم‌چنین است. یک آیه‌ای در قرآن است که منحصر به فرد است، از نظر تأکید و لطافت خاصی که نظیرش در قرآن نیست: «وَاِذا سَئَلَکَ عِبادی عَنّی فَانِّی قَریبٌ اَجیبُ دَعْوَةَ الّداع اِذا دَعانِ فَلْیَسْتَجیبُوا لی وَلْیُؤْمنُوا بی لَعَلَّهُمْ یَرْشُدُونَ» (بقره/186)؛ یعنی اگر صلاح و رشد خود را بخواهید باید با دعا سروکار داشته باشید. در این آیة شریفه هفت مرتبه ضمیر متکلم تکرار می‌شود. در قرآن جایی نداریم که این قدر لطافت و این قدر تلطف و مهربانی داشته باشد: «وَاِذا سَئَلَکَ عِبادی عَنّی فَاِنّی قَریبٌ دَعْوَةَ الّداعِ اِذا دَعان». این ضمیرهای متکلم که به خدا برمی‌گردد، معنایش این می‌شود که بنده‌ام بیا. بدان استجابت می‌کنم. بدان برایت نتیجه دارد. عزیزم، جانم، قهر نکن. برایت صلاح نیست. با من رابطه داشته باش، دعا کن، راز و نیاز با من داشته باش و بدان اجابت می‌شود و بالاخره برای تو نتیجه دارد، ولو این که توجه به آن نتیجه نداشته باشی. بعد هم در آیة دیگر خیلی داغ صحبت می‌کند برای آن افرادی که از دعا قهرکرده، حال دعا نداشته و با دعا سروکار نداشته باشند. در اول آیه می‌فرماید «ادعونی استجب لکم»؛ دعا کنید و یقین داشته باشید مستجاب می‌شود. بعد می‌فرماید: «اِنَّ الَّذینَ یَسْتَکْبِرُونَ عَنْ عِبادَتی سَیَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ داخِرینَ» (غافر/60)؛ آنهایی که با دعا سر و کار ندارند، آنهایی که حال دعا ندارند جهنم می‌روند و سرافکنده و خوار در جهنمند. بالأخره در آیه دیگر می‌فرماید: «قُلْ ما یَعْبَأ بِکُمْ رَبّی لَوْلا دُعائُکُمْ» (فرقان/77)؛ اگر دعا نباشد اصلاً خدا اعتنا به شما ندارد. در این جا یک جمله‌ای عرض کنم و آن این است که ما باید دعا کنیم، اما تعیین وظیفه برای خدا نکنیم که این کفر است و پیش اهل دل شرک است. تعیین وظیفه برای خدا نکنید و به قول حافظ: توبندگی چو گدایان بشرط مزد مکن که خواجه خود روش بنده پروی داند تودعا کن اما تعیین وظیفه برای خدا مکن. این که حتماً باید دعای مرا مستجاب کنی و آن که می‌خواهم بدهی، این غلط است، این دعا شرک و کفر است، این بی‌ادبی به ساحت مقدس ربوبی است. ما فقط باید بگوییم: خدایا، تو می‌دانی من این حاجت را دارم، پروردگار عالم، اگر صلاح باشد همان حاجت، و اگر صلاح نباشد بدل و عوض آن، و اگر صلاح نباشد به اندازه‌ای عنایت می‌کند که در روایات می‌خوانیم در روز قیامت این می‌گوید: ای کاش در دنیا یک دعای من هم مستجاب نشده بود تا الان بیشتر مورد رحمت خدا و مورد لطف خدا واقع می‌شدم. خلاصه، آن که خوب است ـ و به قول قرآن شریف «لعلهم یرشدون»ـ آن که انسان را موفق می‌کند آن که به انسان تقویت اراده می‌دهد، آن که دل را روشن می‌کند، آن که انسان را درکار موفق به خودسازی می‌کند، دعا و راز و نیاز با خداست. اما استجابت دعا، آن حرف دیگر و نتیجه دیگری است. این دستورالعمل به ما نمی‌گوید که حالا نتیجه دعای تو چیست. فقط می‌گوید: تو برای موفقیت، دعا و راز و نیاز با خدا داشته باش. توسل به اهل‌بیت این جا یک جمله دیگری است که از همین کلمه «تبتل» به ضمیمه آیات دیگر، و روایات استفاده می‌کنیم و آن توسل به اهل‌بیت است. دعا منهای توسل هیچ فایده‌ای ندارد. امام صادق(ع) می‌فرماید: اگر در دعا، توسل قبل و توسل بعد نباشد این دعا بالا نمی‌رود. قرآن شریف در آیات دیگر روی این پا فشاری دارد: «یا اَیُّها الَّذینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ وَابْتَغُوا اِلَیْهِ الْوَسیلَةَ» (مائده/35)؛ ای افراد باتقوا، توجه به این مطلب داشته باشید که در خانه خدا رفتن، وسیله می‌خواهد. اگر کارخانه برق بخواهد این‌جا را روشن کند بدون وسیله نمی‌شود. واسطه فیض می‌خواهد. واسطه فیض این عالم، اهل‌بیت است. مسلماً بدون واسطه فیض، فیضی به ما نخواهد رسید و لذا اگر کسی بخواهد دعا و راز و نیاز با خدا داشته باشد قطعاً باید توسل به اهل‌بیت داشته باشد؛ یعنی از راه اهل‌بیت در خانه خدا رفتن، چنان که رسم پیغمبر اکرم هم چنین بود. در روایات می‌خوانیم از اول شب تا به صبح دعا می‌کرد و خدا را به حق امیرالمؤمنین(ع) تا به صبح قسم می‌داد، امیرالمؤمنین خدا خدا می‌کرد و خدا را به حق زهرا(ع) و به حق پیغمبر اکرم(ص) قسم می‌داد، وائمه‌طاهرین هم که در دعاها می‌خوانید خدا را به حق اهل‌بیت قسم می‌دهند. شما در مفاتیح محدث قمی دعایی پیدا نمی‌کنید که در آن دعا، توسل به اهل‌بیت نباشد. قرآن می‌فرماید: «وَلِلّهِ الْأسْماءُ الْحُسْنی فَادْعُوهُ بِها» (اعراف/180)، یعنی خدا اسماء خوبی دارد و باید اگر خدا را می‌خوانید و دعا می‌کنید به آن اسماء بخوانید، با آن اسماء بخوانید، اسماء حسنی. اگر هم روایت نداشتیم معلوم بود چه بوده‌اند. امام صادق(ع) می‌فرماید: «نحن والله الاسماء الحسنی ، نحن و الله الوسیله فی‌القرآن»؛ یعنی ما وسیله هستیم، آن وسیله‌ای که خدا می‌گوید با آن وسیله در خانه من بیایید. بنابراین، موفقیت در کار بدون توسل به اهل‌بیت محال است. قطعاً کسی بدون توسل به اهل‌بیت نمی‌تواند به جایی برسد این زیارت جامعه را خیلی بخوانید، حتماً شما عزیزان باید روزی یک مرتبه به جرم مشرف شوید. این نعمت بزرگ را از دست ندهید. شما خیلی نعمت دارید که اگر شبانه‌روز شکر این نعمتها را بکنید، یک در میلیاردش را هم شکر نکرده‌اید. در خدمت حضرت رضا(ع) بودن نعمتی قابل وصف نیست. این زیارت جامعه زیارت خوبی است و به قول خود حضرت ولی‌عصر(عج) که علامه‌مجلسی اول ـ رضوان‌الله علیه ـ می‌فرماید: در عالم رؤیا به خدمتش رسیدم و زیارت جامعه را مداح‌وار برایش خواندم. فرمود: بیا جلو. رفتم دست مبارکش را روی شانه من گذاشت. فرمود: «نعم الزیاره هذه»؛ خوب زیارتی است این زیارت. در اواخر همین زیارت است که می‌فرماید: «بکم فتح‌الله و بکم یختم و بکم ینزل الغیث و بکم یمسک السماء ان تقع علی الارض و بکم ینفس الهم ویکشف الضر». اگر این آسمان و زمین عالم وجود پا برجاست واسطه فیض آن شما هستید، اگر نعمتی از طرف حق به عالم وجود می‌رسد واسطه فیضش شما هستید، اگر غم و غصه‌ای از دل کسی رفع می‌شود و اگر حاجتی از کسی برآورده می‌شود واسطه فیض شما هستید. لذا بدون توسل به اهل‌بیت دعا هم فایده‌ای ندارد، چه رسد که انسان بخواهد سیر و سلوک کند. خدا را وکیل خود بگیرید بعد می‌فرماید: «رَبُّ الْمَشْرِقِ وَالْمَغرِبِ لااِلهَ اِلّاهُوَ فَاتَّخِذْهُ وَکیلاً» (مزمل/9)؛ یعنی اگر کسی بخواهد در کارش موفق باشد، باید خدا را داشته باشد، باید در بن‌بست‌ها توجه به خدا داشته باشد. انسان از نظر فطرت خدایاب است و معنای خدایابی غیر از خداجویی و خدادانستن است. عقل ما با دلیل می‌گوید: خدا هست و اما گاهی ما خدا را در می‌یابیم، نظیر آدم تشنه که تشنگی را درمی‌یابد. خدایافتن است. فطرتاً در بن‌بست‌ها وقتی که انسان دستش از همه‌چیز قطع شود ناگهان پروردگار عالم را در می‌یابد. اتفاقاً وقتی که او را دریافت، توحید و وحدت او را درمی‌یابد، همه صفات و اسمای حسنای او را درمی‌یابد و هم صفات جلال و هم جمال او را نیز در‌می‌یابد. قرآن در آیات فراوان به این مسأله اشاره دارد: «فَاِذا رَکِبُوا فِی الْفُلْکِ دَعَوُاللّهَ مَخْلِصینَ لَهُ الْدّینَ فَلَمَّا نَجّاهُمْ اِلَی الْبِرَّ اِذا هُمْ یُشْرِکُونَ» (عنکبوت/65). یعنی وقتی دست شما از هر وسیله‌ای کوتاه شد، در آن وقت خدا را درمی‌یابید. لذا به طور ناخودآگاه هرکه باشد به مبدأ اعلی متوسل می‌شود و هیچ‌وقت در آن حال متوسل به دو مبدأ نمی‌شود یعنی در هر جایی که خدا را می‌یابد، می‌یابد که خدا یکی است. هم در آن وقت خدا را سمیع می‌داند و لذا مرتب خداخدا می‌کند. در آن‌وقت خدا را رئوف و مهربان می‌داند و لذا التماس می‌کند. در آن وقت خدا را مفید به حالش می‌داند و لذا خداخدا می‌کند. در آن‌وقت خدا را قدیر و قدرتمند می‌داند ولذا مرتب می‌گوید: خدایا، خدایا، به فریادم برس. در آن‌وقت درمی‌یابد خدا را. این دانستنی نیست، بافتنی نیست، یافتنی است. صدوبیست و چهار هزار پیغمبر برای همین آمده‌اند که فطرت مردم بیدار شود و همه آن بن‌بست‌ها برایشان یک امر عادی شود، یعنی همیشه و همیشه خود را در محضر مبدأ اعلی دیده، او چیزی یا کسی نیست، جز خدا. لذا در این جزء دستورالعمل، اول زمینه چینی می‌کند و می‌فرماید: «رَبُّ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ لاَاِلَهَ اِلَّاهُوَ»؛ آن‌که پروردگار جهانیان است، آن که مؤثری در این جهان به جز او نیست، «فَاتَّخِذُهُ‌ وَکیلاً»؛ او را در کارها وکیل و پشتوانه خودت قرار بده. اگر خدا وکیل انسان باشد، اگر خدا پناه انسان باشد، انسان می‌تواند این راه خطرناک را بپیماید و به عبارت دیگر در کارها موفق شود، و از جمله در سیر و سلوکش. خدا نداشتن یعنی دلهره و اضطراب اگر کسی در این دنیا خدا را نداشته باشد در همان قدم اول می‌ماند. ضعف عصب، دلهره و اضطراب خاطر، نگرانی و غم و غصه از همین‌جا پیدا می‌شود. آن که خدا را دارد غم و غصه، دلهره، اضطراب‌ خاطر و نگرانی ندارد؛ «اِلا اِنَّ اَوْلِیاءَ اللّهِ لاخَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلاهُمْ یَحْزَنُونَ» (یونس/62)، آن‌هم با تأکید «الا وان»؛ یعنی آنهایی که خدا دارند هیچ غم و غصه ندارند، آنهایی که خدا دارند، دلهره، اضطراب خاطر و نگرانی ندارند. اگر دلهره و اضطراب خاطر و نگرانی داری، بدان خدا را نداری؛ «اِلا اِنَّ اَوْلِیاءَ اللّهِ لاخَوْفٌ عَلَیْهِمْ» ، از آینده «وَلاهُمْ یَحْزَنُونَ»، از گذشته. غم و غصه مال کسی است که خدا را ندارد، ضعف عصب مال کسی است که خدا را ندارد، ماندن در کارها مال کسی است که خدا را ندارد، درماندگی در دنیا مال کسی است که خدا را ندارد، چنان که درماندگی در آخرت نیز مال کسی است که خدا را ندارد. یک کاری بکنید که خدا همیشه در نظر شما باشد. کاری بکنید که نه تنها در بن‌بست‌ها، بلکه در همه حال پروردگار عالم کمک کار شما باشد. او کمک کار هست و هرچه کمی و کوتاهی هست از طرف ماست، هرچه قصور و تقصیر هست از ماست. ماییم که قهریم، ماییم که پشت کرده‌ایم، ماییم که باید آشتی کنیم و ماییم که باید رو کنیم. قرآن، مخصوصاً در این آیه شریفه که این جمله را تذکر می‌دهد، به این توجه می‌دهد که کسی جز خدا نمی‌تواند به فریاد انسان برسد. کجا می‌تواند انسان را سیر دهد جز خدا؟ بالأخره کجا می‌تواند سعادت به انسان دهد جز خدا؟ «قُلِ اللّهُمَّ مالِکَ الْمُلْکِ تُؤْتِی الْمُلْکَ مَنْ تَشاءُ وَتَنْزِعُ الْمُلْکَ مِمَّنْ تَشاءُ وَتُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَتُذِلُّ مَنْ تَشاءُ بِیَدِکَ الْخَیْرُ اِنَّکَ عَلی کُلِّ شَیءٍ قَدیرٌ» (آل‌عمران/26). چهار آیه مهم در روایات می‌خوانیم که سه چهار تا آیه وقتی می‌خواست نازل شود از نزولشان نگران بودند و می‌گفتند: خدایا ما برویم در میان این مردمی که گناه می‌کنند و خونریزی می‌کنند؟ خطاب شد: بروید. بعضی از بندگان هستند شما را می‌خوانند و به واسطه خواندن شما رستگار می شوند. آن چند آیه یکی «سوره حمد» است، یکی «آیه‌الکرسی» ، یکی «شَهِدَاللّهُ اَنَّهُ لااِلهَ اِلّاهُوَ…» (آل‌عمران /81) و دیگری هم آیه «قُلِ اللّهُمَّ مالِکَ الْمُلْکِ…». این را زیاد بخوانید و کاری بکنید که از زبان به دل برود و باورکنید که «لامؤثر فی الوجود الاالله». باور کنید که اگر عزت می‌خواهید باید او عنایت کند، اگر شخصیت می‌خواهید، علم می‌خواهید، دنیا می‌خواهید، شرافت می‌خواهید، مال می‌خواهید، وبالأخره سعادت می‌خواهید، او باید عنایت کند. «فاتخذه وکیلاً». دو تا دستورالعمل دیگر هم مانده که باید امروز تمام شود و امیدوارم که جلسة بعد سربحث دیگر برویم. تأثیر صبر و سعة صدر بعد قرآن می‌فرماید که «واصبر». یکی صبر و در آخر کار هم می‌فرماید: «واهجر»؛ یکی صبر و بردباری و دیگری سعة صدر در کارها. این دنیا مشکل دارد، این دنیا به قول امیرالمؤمنین(ع) نظیر دریاست. دریا جزر و مد دارد و موج و… دارد. گاهی موجها آرام و گاهی بزرگ هستند و اما آرام‌بودن دریا بسیار کم اتفاق می‌افتد. نمی‌شود کسی برود در دریا و جزر و مد نبیند، کسی برود در دریا موج نبیند، نمی‌شود! دریا یعنی موج، یعنی جزر و مد، و یعنی طوفان. پس به قول امیرالمؤمنین(ع) این دنیا دریا است؛ «الدنیا بحر عمیق قد غرق فیها خلق کثیر». معمولاً هم انسانها در این دریا غرق می‌شوند. در این دنیا مشکل زیاد است. کسی نیست در دنیا مشکل نداشته باشد، مشکلها رنگارنگ می‌باشند؛ گاهی یک مشکل و گاهی ده مشکل؛ گاهی مشکل فقر، گاهی اولاد، گاهی اختلاف خانوادگی، و گاهی مشکل مسؤولیت، وبالأخره تا آخر. هر کس هم بامش بیشتر برفش بیشتر. چه باید کرد؟ ما فعلاً در این دنیا و در این دریا هستیم. با این همه مشکلها چه باید کرد؟ فقط و فقط یک راه هست، و آن این است که انسان باید اگر مشکل قابل حل است با صبر و با حوصله و تحمل آن را حل کند، و اما اگر قابل حل نمی‌باشد تحملش کند. اگر مشکل را تحمل نکند زمین می‌خورد، و بالأخره مشکل او را زمین می‌زند. ضعف عصب، دلهره، اضطراب خاطر، نگرانی، از این جا ناشی می‌شود. حتی کفرها از این‌جا پیدا می‌شود، ناشکریها از این‌جا پیدا می‌شود، و اگر مشکل را با حوصله حل نکند کلاف سردرگمی در دنیا خواهد شد. اگر شخص بخواهد کلاف سر درگم در زندگی نباشد، اگر بخواهد مشکل او را به زمین نزند، باید دو چیز داشته باشد: صبر و سعة صدر؛ یعنی در تحمل مشکل دریادل باشد، برای این‌که آن مشکلهایی را که نمی‌تواند حل کند بتواند تحمل کند. انسان اگر بخواهد در کاری مخصوصاً در تحصیلش موفق باشد، مخصوصاً در سیر و سلوک موفق باشد، باید این دو صفت، یعنی صبر و سعة صدر در زندگی او باشد. به حضرت موسی خطاب شد که «اِذْهَبا اِلی فِرْعَوْنَ اِنَّهُ طَغی فَقُولا لَهُ قَوْلاً لَیِّنا لَعَلَّهُ یَتَذَکَّرُ اَوْ یَخْشی» (طه/43و44)؛ برو مقابل فرعون و با سخن خوب و نرم با او حرف بزن، رفتن در مقابل فرعون کاری است مشکل؛ نه عده دارد و نه عده دارد. یک چوپان و یک عصا! حضرت موسی نگفت: خدایا به من امکانات بده، نگفت خدایا به من معجزه بده، بلکه حضرت موسی اول جمله‌ای که دارد این است که گفت: خدا «رَبِّ اشْرَحْ لی صَدْری» (طه/25)؛ خدایا به من شرح صدر و سعه صدر بده. بعد جوابش را هم قرآن از زبان حضرت موسی می‌فرماید: «وَیَسِّرلی اَمْری» (طه/26)؛ خدایا اگر سعة صدر داشته باشم کارها آسان می‌شود، «وَاحْلِل عُقْدَةً مِنْ لِسانی یَفْقَهُوا قَوْلی» (طه/27)؛ خدایا اگر من سعة صدر داشته باشم تقویت اراده پیدا می‌کنم، در مقابل دشمن می‌توانم حرفم را بزنم، در مقابل مشکل می‌توانم عرض اندام کنم، در برابر مشکل زمین نمی‌خورم و در برابر دشمن زبانم به لکنت نمی‌افتد و در هنگام حرف زدنم و در وقت حق گفتم نمی‌مانم. بالأخره در این دستورالعمل جزء دهم و یازدهمش صبر، مصیبت و مشکل را حل کردن با تسلط بر اعصاب، آرام‌آرام، موبه‌مو مشکل را حل‌کردن و آن‌جا که دیگر نشد مشکل را حل‌کردن، وسعة صدر برای تحمل مشکل است. اگر این جزء دهم و یازدهم در این دستورالعمل در کار همه مخصوصاً شما جوانها باشد حتماً بدانید موفقید. اگر یک کلاف سر درگم را به شما بدهند اگر حوصله نداشتی و ضعف عصب داشتی، یک قدری که به آن‌ور رفتی و دیدی که سرکلاف باز نمی‌شود، کلاف را شوریده می‌کنی و می‌اندازی. می‌گویی: نمی‌دانم، نمی‌شود، و نمی‌توانم. این سه در قاموس انسان راه ندارد. انسان اگر بخواهد، می‌تواند، و می‌شود، و می‌داند، چنان‌که تاریخ و تجربه به ما می‌گوید: آن کسانی که خواستند بدانند، دانستند، آن کسانی که خواستند بشود، شد و آن کسانی که هرچه خواستند، توانستند به آن برسند. همه شما چنین هستید؛ نه استعداد شما کمتر از آنهاست و نه جربزة شما کمتر از آنها. آنها رفتند و به جایی رسیدند. شما هم باید با صبر و استقامت و سعة‌صدر بروید تا ان‌شاءالله در همه‌چیز موفق بشوید. والسلام علیکم و رحمه‌الله و برکاته گفتار هشتم خودسازی و تجسم عمل بحث ما در جلسه قبل درباره اهمیت اخلاق از نظر قرآن، از نظر روایات اهل‌بیت و به طور کلی از نظر اسلام بود و دریافتیم که تهذیب‌نفس، خودسازی و متخلق شوید به اخلاق الهی امری است واجب و بلکه از اوجب واجبات. دریافتیم که اگر کسی سعادت دنیا، سعادت آخرت و سعادت هر دو را بخواهد باید با کوشش، با خواستن از خدا و با توسل به اهل‌بیت، درخت رذالت را از دل برکند و درخت فضیلت را به جای آن غرس کند و بارور سازد و از آن درخت برای سعادت دنیا و آخرت خویش بهره جوید. بحث امروز من باز در همان‌باره است؛ یعنی دربارة اهمیت خودسازی، دربارة این که این مسأله از اوجب واجبات است و بالاخره دربارة این که از دیدگاه عقل و شرع باید بکوشیم تا رذایل را یکی پس از دیگری از دل ریشه‌کن کنیم، هرچند می‌دانیم که این کاری است بسیار مشکل و در عین حال بسیار لازم. در جلسة امروز به خواست پروردگار عالم، و لطف اهل‌بیت مخصوصاً حضرت ثامن‌الائمه علی‌بن موسی‌الرضاـ علیهماالسلام ـ بیشتر به تحقق این نکته خواهیم پرداخت که این امر خیلی لازم و مهم است. بحث امروز مربوط به تجسم عمل است. تجسم عمل یک امری است که از قرآن و روایات اهل‌بیت به خوبی استفاده می‌شود. معنای تجسم عمل این است که گفتارها، کردارها و افکار ما نابودشدنی نیستند. ممکن است کسی چنین بپندارد که اگر چیزی می‌گوید، کاری می‌کند، و اندیشه‌ای می‌کند، این گفتار و کردار و پندار به مجرد گفتن و به مجرد عمل کردن نابود می‌شود، در حالی که حقیقت امر چنین نیست، و از قرآن و روایات چنین استفاده می‌کنیم که گفتار ما، کردار ما و افکار ما به تناسب خود، نوعی تجسم می‌پذیرند و در واقع و در نفس‌الامر موجودند، و دارای یک وجود واقعی هستند. اگر به گونه‌ای ـ به گفتة قرآن ـ چشم بصیرتی باشد، آن عمل را می‌بیند، و به همین دلیل نیزـ به فرموده قرآن شریف ـ در روز قیامت چون چشمها همه و همه حقیقت بین می‌شوند و پرده‌ها عقب می‌رود، انسان همة آن اعمال را می‌بیند؛ «فَکَشَفْنا عَنْکَ غَطائَکَ فَبَصَرُکَ الْیَوْمَ حَدیدٌ» (ق/22) تجسم عمل از نظر قرآن و روایات اهل‌بیت به سه قسم منقسم می‌شود: قسم اول: تجسم عمل در حوزه سعادت و شقاوت انسان در همین دنیاست. از قرآن استفاده می‌شود که اعمال خوب ما موجب سعادت ما در همین دنیا، و اعمال بد ما نیز موجب بدبختی، بدفرجامی و شقاوت ما در این دنیا هستند. قرآن می‌فرماید: اگر کسی حیات طیب در این دنیا بخواهد و حیات طیب‌تر در آخرت بخواهد، باید مؤمن واقعی باشد؛ یعنی برطبق ایمانش صددرصد عمل داشته باشد: «مَنْ عَمِلَ صالحاً مِنْ ذَکَر اَوْ اُنْثی وَهُوَ مُؤمِنُ فَلَنُحْیِینَّهُ حَیاةً طَیِّبَةً وَلَنَجْزِیَنَّهُمْ اَجْرَهُمْ بِاَحْسَنِ ماکانُوا یَعْمَلُونَ» (نحل/97) به موجب این آیه، حیات طیب در این دنیا مرهون ایمان و اعمال خوب و حیات طیب‌تر در آخرت مرهون اعمال و ایمان ماست. قرآن شریف در سوره انعام می‌فرماید: اگر کسی امنیت روحی می‌خواهد و اگر می‌خواهد دلهره، اضطراب خاطر، نگرانی و غم و غصه نداشته باشد، باید ایمانی که مشوب به گناه نباشد داشته باشد. قرآن می‌گوید: اگر رابطة انسان با خدایش محکم بوده و ایمان داشته باشد، حتماً امنیت روحی دارد و حتماً دیگر در دل او غم و غصه، نگرانی، ترس از آینده، دلهره و اضطراب خاطر نخواهد بود؛ «فَاَیُّ الْفَریقَیْنِ اَحَقُّ بِالْاَمْنِ اِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ اَلَّذینَ آمَنُواوَلَمْ یَلْبِسُوا ایمانَهُمْ بِظُلْمٍ اُولئِکَ لَهُمُ الأمْنُ وَهُمْ مُهْتَدُونَ» (انعام/81و82). می‌دانید چقدر در این آیه شریفه تأکید به کار برده شده؟ براساس این آیه دست عنایت خدا روی سر هر کسی است که ایمانش مشوب به ظلم و گناه نباشد و هدایت یعنی عنایت خاص خدا برای کسی است که ایمانش مشوب به گناه نباشد. آنچه تاکنون دربارة آن بحث می‌کنیم این است که امنیت روحی و آسایش دل، مرهون ایمان به خداست، آن ایمانی که درباره‌اش می‌فرماید: «وَلَمْ یَلْبِسُوا ایمانَهُمْ بِظُلْمٍ». دربارة گناه، آیات فراوانی بر این دلالت می‌کند که گناه موجب گرفتاری، موجب زندگی ناخوشایند و بالأخره موجب دلهره، آشفتگی خاطر و نگرانی می‌شود. قرآن می‌فرماید: آن افرادی که از خدا اعراض بکنند و آن افرادی که زندگی آنها آلوده به گناه باشد، در این دنیا یک زندگانی ناخوش دارند و در آخرت نیز کور وارد محشر می‌شوند؛ «وَمَنْ اَعْرَضَ عَنْ ذِکْری فَانَّ لَهُ مَعیشَةً ضَنْکاً وَنَحْشُرُهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ اَعْمی قالَ رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنی اَعْمی وَقَدْ کُنْتُ بَصیراً قالَ کَذلِکَ اَتَتْکَ ایاتُنا فَنَسْیَتَها وَکَذلِکَ الْیَوْمَ تُنْسی» (طه/124ـ126). آن گونه که در تفسیر می‌خوانیم یکی از مصادیق مهم اعراض از یاد خدا ترک نماز است، و بنابراین آن که نماز نخواند، آن که با خدا رابطه نداشته باشد، در همین دنیا یک زندگانی ناخوش دارد، هرچند قدرت مالی داشته باشد، هرچند جاه و منزلت و مقام داشته باشد، و هرچند شهرت اجتماعی داشته باشد، اما چون خدا ندارد، زندگی او ناخوش و با چه کنم چه کنم توأم است و به‌سان یک گره کور. چنین شخصی در آخرت هم کور وارد صف محشر می‌شود. قرآن می‌فرماید: «وَالَّذینَ کَفَرُوا تُصیبُهُمْ بِما صَنَعُوا قارِعَةٌ اَوْ تَحُلُّ قَریباً مِنْ دارِهِمْ» (رعد/31). کفر در اینجا کفر عملی است و در برابر ایمان توأم با عمل ناشایسته و همراه با عمل غیرصالح می‌باشد. در قرآن بسیاری از موارد واژة ایمان به کار رفته و از آن افرادی اراده شده است که دارای کردارهای خوب هستند، و در مقابل در بسیاری از موارد واژة کفر در مورد کسانی که فاسقند و اعمال ناشایست دارند به کار رفته است. این‌جا نیز از همین قبیل بوده و مراد از کفر همان کفر عملی است. می‌فرماید: آن افرادی که زندگی آنها توأم با گناه است، و در گناه فرو رفته‌اند، اینها دایم گرفتاری و اندوه دارند، و از این غم و غصه فارغ نمی‌شوند که غم و غصة دیگر به سراغ آنان می‌آید، و از این دلهره و اضطراب خاطر آسوده نمی‌شود، اضطراب خاطر دیگر پیش می‌آید؛ «وَلایَزالُ الَّذینَ کَفَرُوا تُصیبُهُمْ بِما صَنَعُوا قارِعَةٌ اَوْ تَحُلُّ قَریباً مِنْ دارِهِمْ». براساس این آیه، گاه این گرفتاری نه برای خودش بلکه برای اطرافیانش هم پیش می‌آید. قرآن می‌فرماید: زندگی توأم با گناه، زندگی منهای خدا، تاریک است و تاریک، و وحشتناک است، وحشتناک. قرآن تشبیه معقول به محسوس می‌کند، و از این تشبیه در قرآن فراوان است و اصولاً هرجا نیز شخص می‌خواهد یک امر معنوی را تقریر کند و در اندیشه و ذهن مخاطبان خود جای دهد آن امر معنوی را به یک امر محسوس تشبیه می‌کند. قرآن کریم دربارة وضعیت کافر تشبیهی زیبا آورده که شایسته توجه است: دریا ذاتاً تاریک است ووحشتناک. وقتی هوا ابری باشد یک وحشت دیگر برآن افزوده می‌شود و هنگامی‌که طوفان باشد نیز تاریکی سومی به آن اضافه می‌شود. قرآن می‌فرماید: زندگی توأم با گناه و زندگی منهای خدا، نظیر آن کسی است که شنا نداند و به دریا رود، دریا ذاتاً وحشتناک و تاریک است و ابر نیز برآن چتر گسترده، و طوفان نیز آن را به طغیان کشانده و موج بر روی موج در حرکت است. قرآن می‌فرماید: این شخص به اندازه‌ای وحشت می‌کند که خود را هم گم می‌کند، و دیگر نه تنها هیچ‌کس را نمی‌بیند، بلکه خود را هم نمی‌بیند؛ «اَوْ کَظُلُماتٍ فی بَحْرٍ لُجِّیٍ یَغْشیهُ مَوْجُ مِنْ فَوْقِهِ مَوْجُ مِنْ فَوْقِهِ سَحابٌ ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوقَ بَعْضٍ اِذا اَخْرَجَ یَدَهُ لَمْ یَکَدْیَریها» (نور/40) گرفتار گناه به اندازه‌ای خود را می‌بازد که اگر دستش را هم از آب بیرون بیاورد آن را نمی‌بیند. در ادامه این آیه یک اصل کلی آمده که برای همه بویژه برای ما طلبه‌ها باید مورد توجه قرار داشته باشد، و آن اصل این است که «وَمَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللّهُ لَهُ نُوراً فَمالَهُ مِنْ نُورٍ» (نور/40) . اگر کسی نورانیت بخواهد، اگر کسی بخواهد دلهره، پریشانی خاطر، نگرانی، غم و اندوه نداشته باشد، و اگر می‌خواهید دلی چونان کوه داشته باشید که هیچ بادی آن را نمی‌لرزاند، باید نور خدا بردل بتابد و باید به واسطه رابطه با خدا به نور مطلق متصل شود. چیزی که در این قسم اول از قرآن استفاده می‌شود این است که گفتار ما، کردار ما و افکار ما نه تنها در سعادت و شقاوت ما تأثیر دارد بلکه در سعادت و شقاوت فرزندان ما نیز مؤثر است. شما گر یک درخت گلابی بکارید، به آن آب بدهید و آن را بارور کنید، این درخت گلابی هم برای شما استفاده دارد و هم برای بچه‌های شما در دوران حیات شما و پس از آن. اگر هم یک آتش در خانه بیفروزید این آتش شما را می‌سوزاند و طبیعت آتش این است که بسوزد، و هر کس را در خانه هست ـ هرچند بچه‌ای در گهواره ـ بسوزاند. قرآن می‌گوید: گناه آتش است و اگر آتش را برافروختی خانه‌ات می‌سوزد، دیگر رحمت خدا در آن خانه نیست و چنان که خود می‌سوزی زن و بچه‌ات هم در آن خانه می‌سوزند. در مقابل، اگر انسان مؤمنی باشی، آن رابطة با خدایت، آن نماز شب، آن خدمت به خلق خدایت، و آن دل پاکت موجب می‌شود که رحمت خدا بر خانة تو نازل شود و این هم برای خودت نتیجه دارد و هم برای زن و بچه و اطرافیان تو. قرآن می‌فرماید: «وَلْیَخْشَ الَّذینَ لَوْ تَرَکُوا مِنْ خَلْفِهِمْ ذُرِّیَةً ضِعافاً خافُوا عَلَیّهِمْ فَلَیَتَّقُوا اللّهَ وَلْیَقُولُوا قَوْلاً سَدیداً» (نساء/9) به موجب این آیه، اگر می‌خواهی بچه‌هایت خوشبخت بشوند، تأمین آتیه فقط به این نیست که آنان را درس خوان کنی، تأمین آینده فقط به این نیست که برای آنها خانه بگذاری، بلکه مهمتر از این دو این است که باید باتقوا باشی، باید زبانت کلید داشته باشد، باید شهادت ناحق ندهی، غیبت نکنی، شایعه پراکنی نکنی، تهمت نزنی و دروغ نگویی، زبان و گوش و چشمت همه باید در اختیار و تحت سیطره تو باشد، که چنین چیزی موجب می‌شود برای خود و برای آنان که دوستشان می‌داری آینده خوبی تضمین شود. شما می‌دانید که چند آیه در آخر سورة کهف مربوط به قضیه حضرت موسی و حضرت خضر است. عجیب آیاتی است که به گفته استاد بزرگوار ما حضرت امام رضوان‌الله تعالی علیه ـ در درسهای اخلاقیشان تمام مسایل جبر و تفویض، قضا و قدر، و آن مسایل دقیقی که مربوط به شیعه است را حل کرده است. راستی آیات عجیبی است و ماجرایی را دربردارد که در طی آن بنا شد حضرت موسی کلاس مخصوصی را به واسطه حضرت خضر که البته رابطی بیش نبود، ببیند. در سفر موسی و خضر سومین کاری که حضرت خضر انجام داد این بود که یک دیوار شکسته‌ای را ساخت، و این در حالی بود که به فرمودة قرآن موسی و خضر که قبلاً وارد آن شهر شدند مردم به آنها غذا نداده بودند و آنها گرسنه ماندند. به همین سبب حضرت موسی اعتراض کرد، و گفت: اکنون که این خدمت را کردی خوب بود لااقل از آنها پولی بگیری. این جا بود که سفر موسی با خضر و محضر درسی که موسی از آن بهره برد پایان یافت، و حضرت خضر به حضرت موسی گفت: «هذا فِراقُ بَیْنی وَبَیْنِکَ» (کهف/78) . خضر پس از آن به تفسیر کارهایی که انجام داده بود پرداخت و در مورد سومین کار خود گفت: «وَاَمَّا الْجِدارُ فَکانَ لِغُلامَیْنِ یَتیمَیْنِ فِی الْمَدینَةِ وَکانَ تَحْتَهُ کَنْزٌ لَهُماَ وَکانَ اَبُوهَما صالِحاً فَاَرادَ رَبُّکَ اَنْ یَبْلُغا اَشُدَّ هُما وَیَسْتَخْرِجا کَنْزَهُما رَحْمَةً مِنْ رَبِّکَ» (کهف/82) . گفت: اما این دیوار از آن دو کودک یتیم بود، و گنجی در زیر آن وجود داشت و من می‌خواستم این گنج به این دو کودک برسد، و وقتی که رشید شدند آن را به اختیار خود گیرند. خضر علت کار خود را چنین بیان می‌دارد که «وَکانَ اَبُوهَما صالِحاً»؛ چون که پدر و مادر خوبی داشتند، آن خوبی پدر و مادر علتی برای این کار من شد. این آیه به ما می‌گوید: اگر پدر صالح باشد و اگر مادر صالح باشد، آن کارهای شایسته‌اش نه فقط برای آنها، بلکه برای فرزندانشان مایه خیر و سعادت خواهد بود، چنان که اگر فردی ناشایسته باشد نیز آن کارهای بدش، نه برای خودش، بلکه برای بستگان او نیز آثار بدی به بار خواهد آورد. قسم دوم تجسم عمل: از قرآن چنین استفاده می‌شود که هرچه از خوبی و بدی انجام دهیم یکی صورتی متناسب به خود می‌گیرد که همین الآن وجود دارد، و یک چشمی می‌خواهد تا آن را ببیند، آن‌سان که در روز قیامت چون همه چشمها تیزبین و حقیقت‌بین می‌شود هم خودش می‌بیند و هم دیگران می‌بینند. قرآن روی این قسم دوم خیلی پافشاری دارد. شاید بیش از پنجاه آیه در قرآن در این باره آمده که ای انسان مراقب باش تا در آخرت اعمال تو موجب سرافرازی تو باشد، به اندازه‌ای موجب سرافرازیت باشد که بگویی «هاؤُمُ اقْرَؤُوا کِتابِیَهْ» (حاقه/19) ؛ هان بیایید و کردار مرا ببینید. قرآن می‌گوید: مراقب باش که اعمال زشت تو آن جا دیده می‌شود و مبادا که یک وقت آن اعمال موجب سرافکندگی برای تو فراهم آورد. از جملة آیاتی که ظاهراً از محکمات و خیلی قوی است این آیه است که می‌فرماید: «یَوْمَ تَجِدُ کُلُّ نَفْسٍ ماعَمِلَتْ مِنْ خَیْرٍ مُحْضَراً وَما عَمِلَتْ مِنْ سُوءٍ تَوَدُّ لَوْ اَنَّ بَیْنَها وَبَیْنَهُ اَمَداً بَعیداً وَیُحَذِّرُکَمُ اللّهُ نَفْسَهُ وَاللّهُ رَؤُفٌ بِالْعِباد» (آل‌عمران/30) . این آیه می‌گوید خداوند بربنده‌هایش رأفت دارد و به سبب همین رأفت زنگ خطر را برای آنها به صدا درمی‌آورد که هرکس باید بداند اعمال خویش، اعمال بدش همه در روز قیامت مجسم است و اطراف او را گرفته است. اگر اعمال شخص خوب باشد سرافراز است و اگر اعمال بد باشد، به اندازه‌ای رسوا و ناراحت است که از جهنمش و از آن بدیهای اعمالش نمی‌ترسد، بلکه آنچه از آن می‌ترسد، رسوایی در روز قیامت است و پیوسته می‌گوید: ای کاش بین من و اعمال من فاصلة زیاد وجود داشت. برای چنین شخصی در روز قیامت، غیبتها، ظلمتها، جنایتها و بالاخره حق‌الناس‌ها به صورت مار و عقرب و درنده موذی درآمده و او را در محاصره خود گرفته‌اند. این سخنهای چومار و کژدمت مار و کژدم می‌شود گیرد لبت از قرآن و از روایات اهل‌بیت چنین استفاده می‌شود که اگر بهشتی هست، آن بهشت موعود، نعمتهایش اعمال ماست، و اگر که جهنمی هست، آن جهنم و آن نعمتهایش اعمال بد ماست. بنابراین، آن بهشت و جهنم اکنون نیز وجود دارد و در روز قیامت برای خوبها و برای بدها مهیاست. اگر نعمت جهنم آتش است این آتش را ما فراهم کردیم، اگر نعمت بهشت نعیمی سرشار با آن همه تفاصیل وجود دارد این اعمال ماست که به آن صورت در آمده است؛ «ذلِکَ بِما قَدَّمَتْ اَیْدیکُمْ» (آل‌عمران/182) . این جمله شاید بیش از بیست بار در قرآن تکرار شده است. آنچه می‌بافی همه روزه بپوش آنچه می‌کاری همه روزه بنوش این سخن‌های چومار و کژدمت مار و کژدم می‌شود گیرد لبت اگر در جهنم عقرب وجود دارد همان زخم زبانهای ما و غیبتهای ماست. اگر در بهشت قصر وجود دارد با آن وصفهایی که در قرآن از آن شده، و اگر حور وجود دارد، با آن وصفهایی که در قرآن از آن شده، همه و همه اعمال خوب ماست. این هم قسم دوم از تجسم عمل، که این دو قسم مربوط به اخلاقیات است و نه مربوط به اخلاق. اخلاقیات یعنی آن چیزهایی که از رذایل و فضایل ما سرچشمه می‌گیرد، یعنی اعمال خوب ما و اعمال بد ما. قسم سوم از تجسم عمل، مربوط به اخلاق و اخلاقیات هر دو است. از قرآن و از روایات اهل‌بیت چنین استفاده می‌شود که صفات رذیلة ما، اگر متراکم در نفس ما شود، و اگر قوی شود و به روح ما و به هویت ما رنگ بدهد، ما را مسخ می‌کند. به گفتة بزرگان تناسخ از نظر اسلام غلط است. این که انسان وقتی بمیرد، روح او به انسان دیگری یا هر حیوانی و یا به گیاهی منتقل شود، و آن مسأله تناسخی که در علم کلام آمده غلط است. اما از قرآن یک تناسخ لطیف و دقیقی استفاده می‌شود، و آن این است که اگر از صفات رذیله خود پیروی کنیم، و اگر آنها را ریشه‌کن نکنیم، کم‌کم در روح ما رسوخ می‌کنند و به آن رنگ می‌دهند، و هویت ما را به صورتی متناسب خود در می‌آورند. بنابراین، اگر یک انسان جاه‌طلب، متکبر و خودخواه دست از خودخواهی و تکبر و جاه‌طلبی برندارد، و اگر تابع این خصلتها شود و کم‌کم این خصلتها در روح او و در هویت او متمرکز شوند، هویت او را به صورت یک پلنگ در می‌آورند. چشمهای تیزبین، همین پلنگ را در این دنیا می‌توانند ببینند، اما در آخرت چشمها همه‌تیز ببینند و همین شخص خود را به صورت پلنگ می‌بیند و دیگران هم او را به صورت پلنگ می‌بینند. آن کسی که در این دنیای پست منغمر است، و شخصیتش، حیثیتش، دینش و خدا را به این دنیا می‌فروشد، این رذیله که در وجود او قوی و در هویت او متمرکز شد، هویت او را عوض می‌کند و او را به صورت یک خوک در می‌آورد، خوکی که اکنون نیز هست، و آن کسانی که اهل دل هستند او را می‌بینند، ولی در آخرت همه و همه، و از جمله خودش، این را مشاهده می‌کنند. افراد گزنده، افرادی که پشت سر دیگران شخصیت آنها را می‌کوبند، و آبروی دیگران را می‌برند، افرادی که گزندگی در روح آنها متمرکز شده، به صورت سگانی درنده در همین دنیا در می‌آیند، سگانی که اکنون آن را می‌بینند، و در روز قیامت، همه و همه ـ هم خود او و هم دیگران ـ شاهد بر آن می‌شوند. آن افراد بی‌اعتنا، آن افرادی که در مورد، همه‌چیزـ در مورد دین خود، اجتماع خود، و مردم ـ بی‌اعتنایند و چیزی که در زندگی آنها نیست خدمت به خلق خداست، و خودگرا و خودخواه هستند، به گفته قرآن، به صورت الاغی در می‌آیند. آدمهای لجوج، آدمهایی که تعصب قومی، تعصب حزبی و تعصبات علمی و فردی روی آنها اثر گذاشته، به گفته قرآن، در روز قیامت وارونه به صف محشر آورده می‌شوند، و سر آنها روی زمین و پاهای آنها به سمت بالاست. قرآن می‌فرماید: «فَاَمَّا الَّذینَ شَقُوا فَفِی الّنارِ لَهُمْ فیها زَفیرٌ وَشَهیقٌ» (هود/106) ؛ افراد شقاوتمند که بی‌اعتناهای اجتماعی و دینی روی آنها تأثیر گذاشته‌اند، به صورت الاغ در جهنمند. قرآن به جای این که بگوید: آنها آه و ناله دارند، می‌گوید: «لَهُمْ فیها زَفیرٌ وَشَهیقٌ»؛ در آن جا صدای الاغ در می‌آورند. زفیر و شهیق را می‌دانید، در لغت به صدای الاغ زفیر می‌گویند، و شهیق آن ناله‌ای است که در دنبالة صدای الاغ شنیده می‌شود. در آیاتی دیگر چنین می‌خوانیم که خداوند به این گروه می‌فرماید: «قالَ اخْسَئوا فیها وَلاتُکَلِّمُونِ» (مؤمنون/108) . بنابر آیه، در حالی که این گرفتاران آه و ناله دارند و التماس می‌کنند، پروردگار عالم به جای این که به اینها بگوید: گم شوید، می‌گوید: «قالَ اخْسَئوا فیها وَلاتُکَلِّمُونِ» . این است معنای «مَنْ اَعْرَضَ عَنْ ذِکْری فَاِنَّ لَهُ مَعیشَةً ضَنْکاً وَنَحْشُرُهُ یَوْمَ الْقیامِة اَعْمی». آن که از یاد خدا روی برتافته است کور وارد محشر می‌شود، و می‌گوید: خداوندا من که چشم داشتم، چرا کورم؟ در پاسخ به او خطاب می‌شود برای این که، در دنیا کور شدی؛ «کَذلِکَ اَتَتْکَ آیاتُنا فَنَسیتَها». آن کوری دنیایت در اینجا جلوه‌گر شده و جلوه آن کوری آخرت است؛ «وَکَذلِکَ الْیَوْمَ تُنْسی» (طه/126). وقتی که دست عنایت خداوندی روی سرانسان نباشد، آن هویت و واقعیت حقیقی‌اش پیدا می‌شود. قرآن کریم می‌فرماید: «وَنَحْشُرُهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ عَلی وُجُوهِهِمْ عُمْیاً وبُکْماً وَصُمّاً مَأویهُمْ جَهَنَّمُ» (اسراء/97) . بعضی از بزرگان آیاتی را که می‌فرماید: کسانی را که براستی رابطه با خدا ندارند، و صددرصد رابطة با شیطان دارند، از هر میکروبی و حتی از حیوان هم پست‌ترند، به همین معنای تجسم عمل و این قسم اخیر تفسیر کرده‌اند. همین معناست که می‌فرماید: «اِنَّ شَرَّالّدَوابِّ عِنْدَاللّهِ الّصُّمُ الْبُکْمُ الَّذینَ لایَعْقِلُونَ» (انفال/22) . پست‌تر از هر میکروبی، پست‌تر از هر موذیی، هر ماری و هر عقربی، پست‌تر از هر درنده خویی، هر گرگی و هر سگی «الصُّمُ الْبُکْمُ الَّذینَ لایَعْقِلُونَ» است. این «الصُّمُ الْبُکْمُ الَّذینَ لایَعْقِلُونَ» را دوگونه معنا کرده‌اند: یک معنا این است، که چنین شخصی چون «صُمُّ بِکُمْ عَمْی فَهُمْ لایَعْقِلُونَ» و پست‌تر از هر درنده‌ای است؛ معنای دیگرش همان تجسم عمل است؛ یعنی انسان دور از خدا و بی‌تعقل و کر و کور از حقیقت، وارد صف محشر می‌شود، در حالی که چون در این جا پست‌تر از هر درنده‌ای بوده است، آن جا هم پست‌تر از هر درنده‌ای است؛ «وَلَقَدْ ذَرْأنَا لِجَهَنَّمَ کَثیراً مِنَ الْجِنِّ وَالْانْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لاَیَفْقَهُونَ بِها وَلَهُمْ اَعْیُنٌ لاَیُبْصِرُونَ بِها وَلَهُمْ آذَانٌ لاًیَسْمَعُونَ بِهَا اُولَئِکَ کَالْاَنْعَامِ بَلْ هُمْ اَضَلُّ، اُولَئِکَ هُمُ الْغَافِلُونَ» (اعراف/159) . این آیه را دوگونه معنا کرده‌اند: یک معنای ظاهری این که بعضی از مردم یا بسیاری از مردم گویا برای جهنم خلق شده‌اند، و راه جهنم را در پیش گرفته و در حال رفتن به جهنم هستند. اینها چشم حقیقت بین ندارند، گوش حقیقت بین ندارند، دل ندارند و از حیوانیت و بلکه از حیوان هم پست‌تر و غافلند. این یک معناست که دنیای غرب با آن تمدنش، دنیای آمریکا با آن علمش، مصداق آن می‌شود و «لَهُمْ قُلُوبٌ لاَیَفْقَهُونَ بِها». قضیة بوسنی هرزگوین، یک گواه روشن بر این مسأله است که براستی هرکسی را جریحه‌دار می‌کند، و به فرموده امیرالمؤمنین اگر انسان با غیرتی بدان سبب بمیرد جا دارد، اما دنیای غرب تماشا می‌کند و خوشحال است، و آمریکا با کمال وقاحت می‌گوید: «به من چه ارتباطی دارد؟» و بالاتر این که در پشت پرده به جنایتکاران کمک می‌کند. این یک معنای آیه است، اما معنای دقیقتر آیه، آن است که دنیای غرب و این آمریکا که راه جهنم را در پیش گرفتند، و دوان‌دوان به جهنم می‌روند وقتی که وارد صف محشر می‌شوند و زمانی که چشمها هم تیز بین می‌شود، اینها گرگند، سگند، مارند و عقربند. در روایات ما نظیر این آیات زیاد است، راوی می‌گوید: در مکه خدمت امام صادق ـ سلام‌الله علیه ـ بودم. طواف امام(ع) تمام شده بود که خدمت ایشان نشستم. در این هنگام دیدم امام صادق(ع) به مطاف نگاه می‌کند، خیلی خوشحال شدم. مسجد پربود. گفتم: «یابن رسول‌الله امسال چقدر حاجی فراوان است!» حضرت تبسم کردند و فرمودند: «مااکثر الضجیج و اقل الحجیج». راوی می‌گوید: به امام گفتم: «نفهمیدم» و امام صادق ـ سلام‌الله علیه ـ به من چشم‌ تیزبین دادند و فرمودند: «نگاه کن». راوی می‌گوید: از میان انگشتهای امام صادق نگاه کردم و دیدم همه موش، گاو، پلنگ، خرگوش و مار در طواف است، و در میانشان انسانهایی هم وجود دارند. بزرگی به من گفت: من با علامة طباطبایی ـ رضوان‌الله تعالی علیه ـ رابطة رفاقتی داشتم. روزی به علامه طباطبایی گفتم: آقا من دلم می‌خواهد رابطه‌ام با شما همیشه باشد. اگر من مردم، رابطه برقرار باشد، و اگر شما مردید، رابطه همچنان استوار باشد. آقای طباطبایی نیز قبول کردند. علامه طباطبایی از دنیا رفت، و پس از آن این بزرگ به من گفت: من یک شب از خداوند خواستم که خدایا من دلم می‌خواهد در این دنیا عالم برزخ را ببینم. او می‌گوید: علامه طباطبایی رضوان‌الله تعالی علیه را در جلسه‌ای خواب دیدم که حضرت آیه‌الله میلانی هم در آن جلسه حضور داشتند. وارد آن جلسه شدم. دیدم که حضرت آیه‌الله میلانی بلند شدند و قصد دارند خدمت حضرت رسول‌الله ـ سلام‌الله علیه ـ بروند. ایشان رفتند، و من در خدمت علامه طباطبایی نشستم. علامه طباطبایی، با ترشرویی به من گفتند: «اینها چه خواسته‌هایی است که از خدا می‌خواهی؟» به ایشان عرض کردم: دلم چنین می‌خواست و اکنون هم می‌خواهم. آن بزرگ می‌گوید: علامه اشاره‌ای کردند و گفتند: نگاه کن. نگاه کردم و عالم برزخ را دیدم. اما دیدم بسیاری از اینها مار، پلنگ، عقرب و سگند و انسانهایی نیز در میان آنها هستند که معمولاً حالتی نیم مرده دارند، و به گفتة قرآن شریف عذاب را می‌چشند و اما مثل آن کرم زیرزمین دیگر مشاعرشان هیچ کار نمی‌کند، و تنها عذاب را درک می‌کند. آن شخص می‌گوید: چون چنین دیدم وحشت کردم، و تا وحشت کردم علامه طباطبایی ـ رضوان‌الله تعالی علیه ـ آن حالت را از من گرفتند، و دیگر هیچ ندیدم و پس از آن از خواب بیدار شدم. نظیر این قضیه فراوان است. صدرالمتألهین ـ رضوان‌الله تعالی علیه ـ در یکی از کتابهایش می‌نویسد: دو نفر غیبت می‌کردند و من دیدم که مثل تنور، آتش از دهان اینها بیرون می‌آید. نمونة دیگر آن که عایشه در نزد پیامبر اکرم(ص) غیبتی کرد. پیغمبر اکرم فرمود: عایشه چرا غیبت کردی؟ استفراغ کن. پیامبر(ص) حال کشف به او دادند. او استفراغ کرد و یک مقدار گوشت گندیده از دهانش بیرون آمد. گفت: یارسول‌الله، من گوشت نخورده بودم. فرمود: مگر نخواندی: «لایَغْتَبْ بَعْضُکُمْ بَعْضاً اَیُحِبُّ اَحَدُکُمْ اَنْ یَأکُلَ لَحْمَ اَخیهِ مَیْتاً فَکَرِهْتُمُوهُ» (حجرات/12) عزیزان من، شما این روایت امام حسین(ع) و امام سجاد(ع) را چگونه معنا می‌کنید، آن جا که فرمودند: «الغیبه ادام کلاب اهل النار»، یعنی غیبت نان و خورش سگهای جهنم است؟ شما این را چگونه معنا می‌کنید؟ استاد بزرگوار ما، مرحوم حضرت امام ـ رضوان‌الله تعالی علیه ـ آن را چنین معنا می‌کرد. ببینید خوب معنایی است یا نه. امام(ره) فرمود: آن کسانی که در روح آنها غیبت روی غیبت متمرکز بشود، این غیبتها به روح آنان رنگ می‌دهد، و در نتیجه هویت آنها عوض می‌شود، و به صورت سگی در می‌آیند. این سگ جهنم می‌رود و در آن جا غذا می‌خواهد. در آن جا غذایش چیست؟ آنچه که قرآن در این‌باره می‌گوید: این است که غیبتهای او، آن گوشتهای گندیده و آن گوشتهای کثیف را به جهنم می‌برند، و در آن جا نان و خورش این سگ می‌شود. این روایات، به رغم موجز بودن، هم تجسم عمل به معنای سوم را معنا می‌کند، هم تجسم عمل به معنای دوم را. خلاصة بحث اخلاق و اخلاقیات اهمیت دارد. ما اگر سعادت دنیا و آخرت بخواهیم، اگر تأمین آتیه برای خود و برای اولادمان بخواهیم، اگر راستی بخواهیم در این دنیا یک حیات طیبی داشته باشیم، اگر بخواهیم در آخرت با خدا، با پیغمبر، با شهداء و با افراد شایسته یعنی ائمه‌طاهرین باشیم، باید صفت رذیله نداشته باشیم، باید خودسازی کنیم، باید گناه در زندگی ما نباشد، و باید بدانیم که اخلاق ما، نیات ما، گفتار ما و کردار ما اگر بد باشد برای سعادت دنیای ما و برای سعادت اطرافیان ما ضرر دارد، و موجب رسوایی در آخرت است. باید بدانیم گاهی آن هویتی که در روز قیامت بروز می‌کند توجه صف محشر را به خود معطوف می‌سازد. روایت داریم که بعضی افراد وقتی وارد صف محشر می‌شوند، چون متوغل در انسانیتند توجه همة صف محشر را به خود جلب می‌کنند. این گونه افراد به جای این که به صورت سگی وارد محشر بشوند با چنین برجستگی و سرافرازی به صحنه محشر پای می‌گذارند. اگر می‌خواهیم چنین باشد، باید خودسازی کنیم و باید رابطه ما با خدایمان محکم باشد. خدایا، به عزت و جلالت قسمت می‌دهیم صفات انسانی، حالت تنبه، نورانیت دل، توفیق عبادت و بندگی، و ترک معصیت، توفیق وظیفه‌شناسی، و عمل‌کردن به وظیفه، توفیق تهذیب‌نفس، توفیق تنبه به این گونه آیات شریفه و به همة قرآن شریف، انس با قرآن و انس با روایات اهل‌بیت به همه ما عنایت فرما! خدایا، ما را به راهی بدار که رضای تو در آن است، و ما را از راهی بازدار که سخط و غضب تو در آن است! خدایا، به عزت و جلالت علمای بزرگ، مخصوصاً مراجع تقلید که از این دنیا رفتند، روح آنها را شاد فرما! پروردگارا، روح حضرت امام ـ رضوان‌الله تعالی علیه ـ عالی است عالیتر فرما! خدایا، به عزت و جلالت، همه علمایی که به اسلام خدمت می‌کنند مخصوصاً مراجع معظم تقلید را در کنفت حفظ فرما! خدایا، به عزت و جلالت این انقلاب و مقام معظم رهبری را در پناه امام زمان(عج) از همة آفات و بلیات حفظ فرما! دست ما را در دنیا و آخرت از دامان قرآن و اهل‌بیت کوتاه مفرما! گفتار نهم تحلیلی بر نظم نوین جهانی نگاهی به وضعیت جهان پس از اضمحلال کمونیست و فروپاشی اردوگاه شرق، تحولاتی در دنیا پیش آمد که بخشی از آن قابل پیش‌بینی، و بخشی غیرقابل پیش‌بینی بود یا حداقل پیش‌بینی نشده بود؛ در دهه‌های چهل، پنجاه و شصت، پس از جنگ دوم جهانی تصور بر این بود، یا این طور تبلیغ می‌شد که جهان به سمتی می‌رود که بنیانگذاران سکولاریزم یا جدایی دین از سیاست و ساختن حکومتها براساس لامذهبی، دنیا را خواهند ساخت، و مذهب را به گوشه‌ای خواهند راند، و کم‌کم مذهب جزء تاریخ خواهد شد. دو تفکر «لیبرالیزم» و «کمونیزم»، یکی از وجوه مشترکشان ماتریالیزم و تکیه بر ماده، و جدایی از ماورای ماده است. می‌گفتند: مذهب یک امر شخصی است و به افراد مربوط می‌شود. هر کس مایل است می‌تواند اعتقادی داشته باشد. اگر اعتقادی دارد یک امر قلبی است، و چیزی است بین خود و خدای خودش، اما جامعه باید منهای مذهب اداره بشود. این اعتقاد هر دو اردوگاه است و از سالهای پس از 1945 تا 1985 یعنی مدت چهل سال ـ علت این که تقریبش را میلادی عرض می‌کنم برای این است که آن جاهایی که این تقریب مطرح است تاریخ نیز میلادی است حاکم بود. آنهایی که سنشان مثل بنده یک مقداری بیشتر است، خاطر مبارکشان می‌آید که روزگار سختی بود. آنهایی که در آن سالها در جامعه بودند، اگر دانشگاه می‌رفتند، مذهبیها حسابی در دانشگاه غریب بودند. حالا شما ملاحظه می‌کنید، یعنی الآن می‌بینید که به برکت انقلاب اسلامی نه تنها دانشگاههای ما جوش، جو اسلامی است، بلکه دانشگاههای اسلامی داریم، مثل همین دانشگاهی که الآن در آن هستیم. در آن موقع در همین ایران که الآن مرکز اسلام است یک دانشجو اگر می‌خواست نماز بخواند خیلی باید خودش را روی هم می‌گذاشت تا در یک گوشه‌ای مثلاً نمازش را بخواند؛ یعنی در حقیقت مذهبیها در حالت دفاعی و منفعل بودند و ابتکار عمل دست غیرمذهبیها بود، اعم از کسانی که معتقد به لیبرالیزم یا معتقد به کمونیزم بودند و یا مکاتبی بین اینها. یک طیف گسترده‌ای از منتهاالیه راست شروع می‌شد، تا منتهاالیه چپ؛ مثلاً دست راستیهای افراطی داشتیم و میانه‌رو هم داشتیم، چپیهای نوع مسکو، نوع چین، نوع آلبانی داشتیم و هرکدام اینها یک دکانی داشتند و هر کدام می‌خواستند بر دیگری سبقت بگیرند، اما همه در یک چیز مشترک بودند، و آن این که عصر مذهب گذشته است و الآن عصر جدایی دین از سیاست است، و مذهب باید از اجتماع به داخل خانه‌ها و به درون افراد رانده بشود. بالاخره این حیثیتی را که اساس تقوا و پرهیزگاری و رابطه انسان و خداست، می‌گفتند ناشی از ترس است و آدم همیشه می‌ترسیده، از دورة حجر و عصر غارنشینی، هر زمانی به شکلی می‌ترسیده است. ملاحظه فرمودید آن بهشت موعودی که کمونیستها وعده می‌دادند درست نشد، بلکه برعکس، مبالغ هنگفتی مال خدا را ظرف سالها و دهه‌ها، میلیاردها دلار را حرام کردند. براساس آماری که روسها دادند، در طی سالهای پس از جنگ دوم جهانی کرملین حدود 90 میلیارد دلار به کشورهای دیگر کمک کرد تا آن که اینها زیر پوشش اردوگاه چپ باشند؛ یعنی برای زنده و سرپا نگاه‌داشتن آرمان مارکسیسم پول خرج می‌کردند، حفظ مارکسیسم و کمونیزم نیاز به هزینه داشت و هزینه‌اش هم سنگین بود. حرف اولیه آنها این بود که حالا ما خرج می‌کنیم، این توده‌ها از زیر قید طبقاتی یا استثمار طبقاتی که آزاد شدند، آن وقت دیگر این نیروها که آزاد شد، جبران می‌شود. اما سالها و دهه‌ها گذشت و هیچ تحولی رخ نداد، بلکه این غولی که اینها از شیشه درآورده بودند، سر صاحبش را خورد؛ یعنی مارکسیسم سر حامیان اولیه‌اش را خورد، و حالا که ملاحظه می‌کنید همه باصطلاح عقلای آنها دور هم جمع شده‌اند که چگونه با عوارض و عواقب آن مبارزه بکنند و معالجه بکنند. تأثیر انقلاب اسلامی ایران در جهان همه اذعان دارند که بروز انقلاب اسلامی در ایران وضعیت را در دنیا عوض کرد. این را هم دوستان ما می‌گویند، و هم دشمنان ما؛ دوستان با سلیقه‌ای مثبت، و این را به عنوان یک عامل مهم و مثبت و تعیین کننده در سرنوشت جهان می‌دانند؛ و دشمنان هم این را تعیین کننده می‌دانند، ولی در جهت منفی. آنها ناچارند اعتراف کنند که احیای تفکر مذهبی در دنیا، ریشه‌اش از ایران است، و انقلاب اسلامی ایران سرمنشأ است. ملاحظه می‌کنید این رسانه‌ها، روزنامه‌ها، مجله‌ها پر است از اظهارنظرها و مقالاتی که در این‌باره می‌نویسند، و همه بر این اتفاق‌نظر دارند که احیای تفکر مذهبی در دنیا مرهون انقلاب اسلامی ایران و امام ـ رضوان‌الله تعالی علیه ـ است و همین‌طور هم هست. ما با افراد مختلف و گروههای مختلف از کشورهای مختلف جهان که مواجه می‌شویم، می‌بینیم که این انقلاب آثار بسیار عمیقی در همه جا برجای گذاشته و کار خودش را کرده است. صدور انقلاب اسلامی در اول انقلاب بین دو گروه بحث بود بعضی می‌گفتند که نباید انقلاب صادر بشود. اصلاً بعضی از مقامات رسمی آن اوایل انقلاب گفتند که ما در پی صدور انقلاب نیستیم. بعد امام فرمودند که ما دنبال صدور انقلاب هستیم. چند سالی که گذشت امام فرمودند: انقلاب صادر شده است؛ یعنی همان که شما دارید درباره آن دعوا می‌کنید که صادر بشود، یا نشود، صادر شده است. مخالفین برای این که این تفکر را زمین بزنند، حرفهای نامربوط می‌زدند و آن را به یک مجرایی می‌انداختند که بتوانند آن را بکوبند و بگویند که حالا اینها می‌خواهند با تفنگ مثلاً بروند کجا را بگیرند. اما انقلاب اسلامی صادراتش با تفنگ نبود. صدور یک تفکر است و صدور یک آرمان است که مرزها نمی‌تواند جلویش را بگیرد، همان طوری که نگرفت. این طور تبلیغ می‌کردند که ایرانیها می‌خواهند بروند مثلاً بروز اعتقادات خودشان را به کشورهای دیگر تحمیل کنند. این را مطرح می‌کردند تا بتوانند وسیله و مستمسکی پیدا بکنند که به کمک آن بتوانند برضد انقلاب وارد صحنه بشوند. در همین کشمکشها بودند که خاطر بعضی از آقایان هست که امام فرموند: انقلاب صادر شده و آن که شما دارید دعوایش را می‌کنید که بشود، یا نشود، شده است. تأثیر انقلاب در مسیحیت انسان نگاه می‌کند می‌بیند همین‌طور است. انقلاب همه دنیا را، حداقل جهان اسلام را متحول کرده وـ من به شما عرض کنم که ـ در جهان غیراسلامی نیز همین‌طور اثر گذاشته است من با کشیشها و اسقفهای مختلفی از مذاهب و فرقه‌های مختلف مسیحیت تماس داشتم، در همه این جاها می‌بینیم مذهب دارد ابراز می‌شود. بنده به اوکراین رفتم و در شهر کیف با سراسقف آن جا در کلیسا ملاقاتی داشتم. همه جا دارند گردوغبار کلیساها را پاک می‌کنند، کلیساها را رنگ می‌زنند، برج و باروها را آراسته می‌کنند، در حالی که چند دهه در حال رکود بود، و آقای اسقف، محلی از اعراب نداشت. اما حالا شما می‌بینید کسانی که رهبر کمونیستها بودند الآن توبه کردند، و گویی که دو مرتبه می‌روند به کلیسا که غسل تعمید مجدد داشته باشند. این احیای تفکر مذهبی فقط منحصر به جهان اسلام نیست، بلکه در تمام دنیاست، تا این‌جا روشن شد که سیستم سیاسی جهان و تفکرات حاکم بر جهان به نحوی بود که با تفکر مذهبی به صورت عام، و با اسلام به شکل خاص، مبارزه می‌کردند. اما حالا شما می‌بینید که برعکس، ابتکار عمل دست الهیون و مسلمانان، و انقلابیون مسلمان است، و نقطه مقابلش منفعل است. عرض کردیم که تفکر حاکم تفکر بی‌دینی، تفکر لامذهبی، تفکر سکولاریزم بود، اعتقادات الهی و اسلامی را به کنجی رانده بودند. اما حالا این مسلمان یا آن مذهبیی که به زمین افتاده بود، بلند شده و ضربه‌های خود را به جناح مقابل و جبهه مقابل می‌زند، و او را به گوشه‌ای انداخته است اینها ابتدا حاضر نبودند نام خدا را بیاورند، بعد بتدریج عقب‌نشینی کردند، و مرحله به مرحله عقب نشستند، و اکنون می‌گویند که اسلام خوب است؛ یعنی نه تنها تفکر مذهبی را قبول دارند، بلکه همان طور که عرض کردم آنهایی که در غرب هستند در فعالیتهای انتخاباتیشان یکی از نقاطی که روی آن تکیه می‌کنند این است که بگویند: ما به کلیسا می‌رویم، ما به خدا اعتقاد داریم و ما به اخلاق مذهبی پایبندیم، در حالی که در گذشته اگر کسی می‌خواست رأی بیاورد، باید می‌گفت که به خدا و به مذهب اعتقاد ندارم. حالا نه تنها این را می‌گویند، بلکه شما می‌بینید که برخی از رؤسای کشورهای مسیحی، از باصطلاح قدرتمندانشان، در اظهاراتشان از اسلام دفاع و تمجید می‌کنند، البته می‌گویند: نه از این نوعی که ایرانیها دارند. وزیر خارجة یکی از این کشورهای اروپای شرقی اخیراً به یکی از این کشورهای حاشیه خلیج‌فارس رفته برای این که وامی بگیرد. گفته بود که ما اسلام کشور شما را قبول داریم، نه اسلام ایران را. حالا هر جا که می‌رود می‌گوید همان جا را قبول دارد، ایران را قبول ندارد. در حقیقت ما این روند را که الآن در دنیا هست قبول داریم و از آن خوشحالیم، برای این که حاکی از این است که مرحله به مرحله دارند عقب‌نشینی می‌کنند، و امروز دیگر در دنیا، از آدمهایی که بالاخره سررشته سیاست در دست آنان است و اقتداری دارند کسی نیست که بخواهد با تظاهر به لامذهبی در جامعه خود نفوذ پیدا کند. دوم این که حتی مسیحیها و یا رهبران مسیحی هم برای این که از این قافله‌ای که این طور به جلو می‌رود عقب نمانند می‌گویند اسلام هم خوب است، و از اسلام دفاع می‌کنند. موقعی، عرض کردم یکی از همین رؤسای جمهور کشورهای غربی، مسلمانان را به این دعوت می‌کرد که شما به اسلام عمل کنید، اسلام این را می‌گوید، همان چیزی که ما از شما می‌خواهیم انجام بدهید. در قضیه کویت همین رئیس جمهور آمریکا بود که این را می‌گفت. نظم نوین جهانی یکی از مسایل عمده در طی سالهای اخیر موضوع نظم‌نوین جهانی است. طرح نظم‌نوین جهانی در حقیقت طرح جهانی است که پایه‌های اولیه‌اش در کریمه گذاشته شده بود، در سال 1945 در یالتا. این نظم چهل ساله‌ای بود و عرض کردم که پس از پیدایش بحران در ارزشهای حاکم برجهان آمدند نظم‌نوین جهان را مطرح کردند. برای نظم‌نوین جهانی، چهارپایه مشخص مطرح می‌کنند. یکی حقوق بشر، دیگری حاکمیت دمکراسی در جوامع و حکومتها، سوم مسأله خلع سلاح عمومی، و چهارم حفظ محیط‌زیست از آلودگی و تخریب. در حقیقت یکی از اهداف طرح نظم‌نوین جهانی توسط کشورهای غربی این است که نگذارند این روندی که در ابتدای سخن عرض کردم به صورت طبیعی پیش برود، یعنی اگر این روند بر اثر بحرانی که در ارزشها به وجود آمده ادامه پیدا کند آنچه که غربیها در طی این چند قرن سرمایه‌گذاری کرده‌اند، و تصورشان این بود که بتوانند با تسلط بر تکنیک بر دنیا هم بیش از گذشته مسلط بشوند ثمر نخواهد داد. موقعی که مردم در مقابل بحران ارزشها قرار گرفتند که حاصلش سرخوردگی اکثریت مردم جهان از لامذهبی و بی‌اعتقادی و بی‌اعتباری ارزشهای اخلاقی بود، در عمل به دنبال بحران ارزشها، و فروپاشی جهان دو قطبی، و از بین رفتن کمونیزم، نوعی خلأ به لحاظ سیاسی در دنیا و نظم موجود در جهان ایجاد می‌شود، و از دید آنها چیزی که ممکن است شکل بگیردـ همانطور که عرض کردم ـ شکل‌گیری ارزشهای مذهبی است که مطابق خواست آنها نیست و از همین رو نظم‌نوین جهانی را مطرح کردند که یک فریبی بیشتر نیست و قالبی است که همان محتوای قبلی را دارد. زمانی عصر استعمار کلاسیک یا کهنه بود، بعد شد استعمار نو، حالا هم این شکلی از بهره‌کشی است که می‌خواهند زیر عنوان نظم‌نوین به آن سازمان بدهند و ایجادش بکنند. در همان زمانی که می‌آمدند کشوری را می‌گرفتند که ما می‌خواهیم این جا را آباد کنیم، از همین کلمه استعمار استفاده می‌کردند. بعداً به واسطه آثار سوئی که اشغال این کشورها توسط کشورهای غربی داشته واژه استعمار از آن معنای مثبتش تبدیل شده به یک معنای منفی، و لذا هر کس این کلمه را بشنود یک سابقه نفرت‌انگیزی به ذهنش متبادر می‌شود. قضیه نظم‌نوین جهانی هم جز این نیست؛ یعنی ساختن جهان و نظم دادن جهان به آن شکلی که مقصود آنها و در جهت مصالح و منافع آنهاست. اینها همواره مطرح کرده‌اند که آنچه که ما می‌کنیم در جهت مصالح و منافع انسان است. انگلیسیها زمانی به هند آمدند، به کشورهای مختلف آفریقا رفتند، در جاهای مختلف حضور داشتند. اگر همان زمان از اینها می‌پرسیدند،ـ اسنادش هست ـ شما آنجا چه می‌خواهید، جواب می‌دادند: ما آمدیم تمدن را بیاوریم، ترقی را بیاوریم، ولی معلوم بود که در حقیقت در زیر دستکش زیبایی که به دستشان کرده‌اند چنگالهای آهنین نهفته است و واقعاً کشورها و اموال و مصالح و منافع آنها را غارت می‌کردند. حالا هم با همان نام، ولی تحت پوشش نظم‌نوین جهانی با چهار مؤلفه‌ای که عرض کردم وارد شده‌اند و ما می‌بینیم که در عملکردشان صادق نیستند. شعار حقوق بشر از جملة همین عوامل و پارامترهایی که مطرح می‌کنند، یکی حقوق بشر است. اینها از حقوق بشر به عنوان یک ابزار برای کوبیدن کشورهای دیگر که در جهت اهداف آنها نیستند استفاده می‌کنند. شما ببینید، که بعضی با استانداردهای مختلف، با یک موضوع برخورد می‌کنند؛ همان مثال ساده یک بام و دو هواست، و کشورهایی که حاضر نیستند از آنها تبعیت کنند، همواره مارک می‌زنند که اینها حقوق بشر در کشورشان رعایت نمی‌شود، و کشورهایی که از آنها تبعیت می‌کنند اصلاً موضوع حقوق بشر درباره آنها نسیاً منسیاست. شما ببینید که اسرائیلیها به سر فلسطینیها چه می‌آورند، و این چیزی نیست که فقط ما به عنوان مسلمان بگوییم، اینها در رسانه‌های خودشان همواره خبر ایجاد فشار توسط اسرائیل، غصب سرزمین فلسطینیها، بیرون کردن فلسطینیها، بزور آوردن یهودیان از سراسر عالم، و جادادن آنها در فلسطین، شرایط بسیار بد زیستی برای حدود یک و نیم میلیون فلسطینی در سرزمینهای اشغالی در اردوگاه‌ها را می‌آورند. آیا اینها همه ستم به فلسطینیها و نقض حقوق بشر نیست؟ من با یک روزنامه نگار سوئیسی مصاحبه می‌کردم. صحبت از حقوق بشر را می‌کرد و موضوع اقلیتها. گفتم که ببینید در ایران اقلیتهای مذهبی مجموعشان شاید به حدود سیصد هزار نفر برسد و شاید هم کمتر. این سیصد هزار نفر پنج نفر نماینده در مجلس شورای اسلامی دارند؛ یعنی به طور متوسط هر شصت هزار نفر یک نماینده. بعضی از این اقلیتها تعدادشان از این هم کمتر است. اما براساس قانون اساسی ما، هرکدام از اینها نماینده دارند؛ یعنی ارامنه دو نماینده دارند، آشوریها یک نماینده، کلیمیها یک نماینده، زرتشتیها یک نماینده، و رأی هر کدام از اینها با رأی نمایندگان مسلمان برابر است، در حالی که طبق قانون اساسی برای هر صدوپنجاه هزار نفر یک نماینده است؛ یعنی حقی که ما در جمهوری اسلامی به اقلیتها دادیم و قانون اساسی ما داده، بیش از حقی است که به مسلمانها داده شده. گاهی ممکن است لایحه‌ای در مجلس قرار باشد تصویب شود و این به یک رأی نیاز داشته باشد و یک رأی بیشتر یا کمتر سرنوشت یک کشور با بیش از 99 درصد مسلمان را تعیین کند و این‌قدر اثر بگذارد. ما این‌قدر پایبند حقوق آدمها هستیم، ولو این که آنها مذهب دیگری داشته باشند. گفتم: الآن در فرانسه ظاهراً حدود سه میلیون مسلمان وجود دارد. چند نماینده در مجلس فرانسه دارند؟ جواب نداشت. گفتم: در انگلیس صدها هزار مسلمان هست. چند نماینده در مجلس انگلیس دارند؟ ملاحظه می‌فرمایید با اینها که صحبت می‌کنیم و براساس واقعیتهای موجود استدلال می‌کنیم، اینها حرفی برای زدن ندارند. طرح حقوق بشر ابزاری شیطانی طرح مسأله حقوق بشر ابزاری است برای این که کشورهایی را که حاضر نیستند از این نظم شیطانی تبعیت بکنند تحت فشار قرار بدهند. یک و نیم میلیون مسلمان در خانة خودشان غریبند و در فلسطین تحت ستم و فشار یک عده صهیونیست هستند که هر کدامشان از یک گوشه دنیا آمده‌اند. کسی در دنیا به اینها کاری ندارد. اگر قرار است که یک قطعنامه در شورای امنیت بر ضد اسراییل درباره وضعیت حقوق بشر در آن جا تصویب شود، توسط آمریکا یا انگلیس و تو می‌شود. چرا؟ چون اسراییل است. چرا؟ چون سرمایه دارهای یهودی در آمریکا یا انگلیس و در کشورهای غربی، در حاکمیت آن کشورها عناصر تعیین کننده‌ای هستند. سلاح فریبنده دمکراسی اما موضوع دموکراسی و این که حکومتها باید براساس آرای مردم باشد، یکی از پارامترهای دیگر نظم‌نوین جهانی است. در بسیاری از کشورهای جهان سوم و در همین منطقه، خبری از دمکراسی نیست، اما در کشورهای غربی مطرح نیست. فقط دموکراسی را روی آن کشورهایی متمرکز کرده‌اند که با این طرح مخالفند؛ یعنی آن چیزی که مد نظر اینهاست دموکراسی نیست، بلکه طرح مسأله دمکراسی یک ابزار است که بتوانند بر روی کشورهای دیگر فشار بیاورند. این که در فلان کشور عرب صاحب نفت حکومت غیر دمکراسی است مشکلی برای غربیها نیست، آنچه که مهم است، این است که این حکومت هماهنگی لازم با غربیها داشته باشد، و از غربیها تبعیت بکند. اینها از دمکراسی تبلیغ کردند، و شما ملاحظه کردید که در الجزایر که براساس همین دمکراسی که غربیها تبلیغ می‌کنند، کار پیش رفت، آن جا که دیدند اگر قرار باشد یک فرد الجزایری یک رأی داشته باشد و یک رأی بدهد، آن که در نهایت حکومت را می‌برد مسلمانها هستند، جلواش را گرفتند و کودتا کردند و غربیها، آمریکاییها، انگلیسیها و فرانسویها از آن حمایت کردند؛ یعنی باز این جا شما قضیه یک بام و دو هوا را می‌بینید متأسفانه با همین وقاحت، عملکردشان براساس استانداردهای متفاوت برای یک موضوع واحد است؛ یعنی همان قضیه یک بام و دو هوا. خلع سلاح عمومی ابزاری برای سلطه صهیونیسم عامل سوم، موضوع خلع سلاح است و براساس آن کشورهایی که نباید سلاح داشته باشند آنهایی هستند که با نظم دهندگان نظم مطلوب غربیها هماهنگ نیستند. اما اگر کشوری هماهنگ است اشکالی ندارد سلاح داشته باشد. سیاسیون غربی روی این تکیه کرده‌اند که خاورمیانه باید فارغ از سلاحهای انهدام جمعی باشد. منظورتان از خاورمیانه کجاست؟ اسراییل را هم می‌گویید؟ می‌گویند: نه، اسراییل مستثنی است. اسراییل الان انواع سلاحها، رادار، انواع موشکها، سلاح شیمیایی و سلاح هسته‌ای دارد ولی کسی متعرض آن نمی‌شود، اما دایم تعداد مشخصی از کشورهای خاورمیانه را اعلام می‌کنند که اینها دارای سلاحهای کشتار جمعی هستند، و یا در آستانه این هستند که دارای آن بشوند، و غالبش هم به دروغ، و تنها برای این که باز ابزاری باشد برای فشار بر روی این کشورها. معنایش این است که در یک منطقه بسیار نزدیک به هم ـ در خاورمیانه اغلب کشورها کشورهای کوچکی هستند، مرزها به هم نزدیک است، با این موشکهای دور بردی که چند صد کیلومتر یا بیش از هزار کیلومتر، و یا حتی با موشکهای برد کوتاه و متوسط براحتی می‌توانند از این طرف خاورمیانه تا آن طرف خاورمیانه را هدف قرار دهندـ همه نباید چنین سلاحهایی داشته باشند، مگر اسراییل. اصطلاحات سیاسی و علمی بازیچه دست استعمار غرب حتی جالب است که مثلاً از میان کشورهای خاورمیانه کشوری که نزدیکی خاصی با پیمان ناتو دارد، در تعریفی که (در ترموفولوژی، در اسم گذاری) از خود لفظ خاورمیانه می‌کنند، می‌گویند: این کشور جز خاورمیانه نیست؛ یعنی حتی اصطلاحات علمی، سیاسی هم بازیچه دست آن کسانی است که اینها را وضع می‌کنند؛ یعنی می‌گویند: خاورمیانه عبارت است از اینها، و بعد تعدادی کشور را نام می‌برند. خوب، این اصطلاح، یک اصطلاح جغرافیایی براساس جغرافیایی سیاسی است. این اصطلاح ژئو پلتیکی است، چطور ممکن است که چندتا کشور در کنار هم باشند، همه شرایط مساوی به لحاظ جغرافیایی و سیاسی داشته باشند، یکی از اینها، دوتا از اینهایی که مثلاً عضو فلان پیمان نظامی غربی هستند، اینها را می‌گویند جز آن خاورمیانه‌ای که ما می‌گوییم نیستید؟ خاورمیانه باید عاری از فلان سلاحها باشد. می‌گوییم: خوب، این کشورها را هم می‌گویید؟ می‌گویند: نه، اینها جزو خاورمیانه نیستند؛ یعنی اصطلاحات علمی هم ملعبه دست آن کسانی است که دنبال حاکمیت و ایجاد سلطه کامل بر دنیا هستند. محیط زیست ابزار دیگر استکبار موضوع بعدی، مسأله محیط زیست است. این هم یک شمشیر برکشیده شده است، بر سر کشورهای مخالف طرح نظم‌نوین جهانی. موضوع محیط زیست! دیگر از این ساده‌تر نمی‌شود. حالا یک وقت مسأله خلع سلاح است و می‌گویند که خوب، بالأخره نباید دوستان ما سلاح را بر زمین بگذارند؛ زیرا توسط دشمنان ما بلعیده می‌شوند. شما ملاحظه کردید که بیشترین تبلیغ را کاندیدای ریاست جمهوری در آمریکا دورة قبلی و در حال حاضر درباره محیط‌زیست می‌کند؛ یعنی آقای رئیس جمهور آمریکا در تبلیغات دوره اول ریاست جمهوری خودش این طور وانمود می‌کرد که یک محیط زیستی (اینوایرانیترمیست) و طرفدار حزب محیط زیست است. اما همینها موقعی که قرار دش، سازمان ملل تصویب کند که اجلاسی در سطح سران از همه کشورهای عضو در برزیل تشکیل بشود تا اینکه دور هم بنشینند و مشورت بکنند که چگونه می‌توانند از ادامه تخریب محیط طبیعی جلوگیری کنند، و پیش‌نویسی با همکاری سازمان ملل متحد، توسط کشور میزبان تهیه شد و قرار شد در اجلاس سران به عنوان یک قانون بین‌المللی تصویب بشود تا در مورد تبعیت کشورها قرار بگیرد، آمریکاییها قبل از تشکیل اجلاس، شروع کردند به تبلیغ که ما این را قبول نداریم. چرا؟ برای این‌که اگر قرار باشد این طور بشود اشتغال را در آمریکا مورد خطر قرار می‌دهد؛ یعنی بگذار محیط زیست تخریب بشود. همین دیروز من یک خبری را از یکی از رسانه‌های بیگانه گوش می‌کردم. که فلان نوع سرطان در آمریکا زیاد شده، و این به واسطه آلودگی آبهای آشامیدنی به بعضی از موادشیمیایی است. فلان نوع سرطان گوارش در آمریکا زیاد شده، به واسطه این که آب آشامیدنی اینها آلوده به بعضی از مواد شیمیایی است که محصول بعضی از کارخانه‌هاست؛ یعنی تخریب محیط طبیعی زندگی انسان. خود اینها که بیشترین تبلیغ را کردندـ کم پیدا می‌شد کشوری که به اندازه آمریکا درباره محیط زیست تبلیغ کرده باشدـ آن جایی که به آن نقطه‌ای رسید که با مصالح مقطعی حکومت آمریکا در تعارض افتاد با آن مخالفت کردند. پس ملاحظه می‌فرمایید این عامل دیگر هم جزو عواملی است که در دنیا به عنوان یکی از پایه‌های نظم‌نوین جهانی روی آن تبلیغ می‌شود یک ابزار برای اعمال سیاستهای خود آنهاست. چکیده بحث نظمی بعد از جنگ جهانی دوم در دنیا شکل گرفت که پس از گذشت حدود چهار دهه متزلزل شد و در حال از بین رفتن است و بخش مهمتر از بین رفت. نظم جهان دوقطبی که بعضی از مشترکات را داشت، و بعضی اختلافات، آن نیز به هم خورد. نکته دوم آن که براساس تفکراتی که بتدریج از قرن شانزدهم میلادی به این طرف شکل گرفت و اوجش در این چهار دهه بعد از جنگ جهانی دوم بود، مذهب به گوشه‌ای رانده و منفعل شده بود، و افکار ضد مذهبی ارزش شده بودند؛ مذهب ضد ارزش، معروف منکر و منکر معروف شده بود. نکته سوم آن که با توجه به افزایش ارتباطات در این دنیا این موج لامذهبی در دنیا فراگیر شد و در تمام زندگی، بخشهای مختلف زندگی فردی و اجتماعی انسانها از شرق تا غرب، مؤثر افتاد، به طوری که ما در این کشور اسلامی و پایگاه اسلامی در جهان، دوره‌ای بر ما گذشت که اگر جوان ما می‌خواست فرایض خودش را انجام بدهد دچار مشکل بود؛ یعنی این موج تا درون این جوامع ریشه‌دار و عمیقاً مذهبی نفوذ کرده بود. این دوره گذشت و یکی از نقاط برجسته این تغییر و تحول و گذر از آن دوره قبلی ورود به دورة فعلی، وقوع انقلاب اسلامی در ایران بود که به اقرار دوست و دشمن، مهمترین علت احیای تفکر مذهبی در جهان امروز، اعم از اسلامی و غیراسلامی و یا سنی و یا شیعی گردید. در آغاز سعی کردند آن را مخدوش کنند و بگویند این اصلاً اسلامی نیست، این مخصوص شیعه است، و یک ملغمه‌ای است از اسلام تشیع، ایرانیت، اما بعدها که دیدند اصلاً نمی‌توانند آن را مهار کنند، حالا دیگر این حرفها را نمی‌زنند و شما کم می‌بینید کسی در دنیا بگوید که انقلاب، انقلاب اسلامی نیست؛ یعنی کاری است که شیعه‌ها در ایران کردند. می‌گویند: اسلامی که ما طرفدار آن هستیم، اسلام نوع ایرانی نیست، آن نوع دیگرش است. بحران ارزشهای حاکم بر چهاردهه پس از جنگ جهانی دوم، نه تنها با انقلاب اسلامی تشدید شد، بلکه جهت را عکس کرد، یعنی نتیجه‌اش این شد که جهت بر عکس شد، آنهایی که لامذهب بودند منفعل شدند، یا مکاتبی که براساس لامذهبی مبتنی بود یا سکولاریزم ـ سکولاریزم با لامذهبی تفاوتی دارد، حالا شاید نزدیکترین معنی فارسی‌اش همین بی‌دینی و لامذهبی باشد و شاید جدایی دین از سیاست آن معنایی را که مالیبرالیزم می‌بینیم نرساندـ منفعل شد. چنین شد که بالاخره در این دنیایی که این طور به هم پیوسته است و به هم مرتبط است بر اثر تحول و تکاملی که در وسایل ارتباط جمعی و همچنین ارتباطات ایجاد شده می‌بایست نظمی جایگزین نظم قبلی بشود. لذا نظم‌نوین جهانی را مطرح کردند. عرض کردم، آنها صداقت ندارند و این که طرفدار حقوق بشراند، طرفدار دمکراسی‌اند، طرفدار خلع سلاح‌اند، طرفدار حفظ محیط زیست‌اند، به دلایلی است که گفته شد. سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران اما سیاست خارجی ما براساس مصالح اسلام و جمهوری اسلامی ایران طراحی می‌شود. اینک در قبال نظم‌نوین جهانی که آنها تبلیغش می‌کنند و در حقیقت تبلیغ می‌کنند که، با توجه به بحران ارزشهای حاکم بر جهان سیاست و تزلزل در نظم موجود در جهان جایگزین آن قبلی خواهد شد، می‌خواهیم ببینیم که آن چیزی که به مصلحت بوده چه بوده، و ما چه چیزی را دنبال می‌کنیم و آیا آن چیزی را که ما دنبال می‌کنیم متناسب با این تحولات هست یا نیست. از اصول سیاست خارجی ما، داشتن روابط با همه کشورها به جز دو سه کشوری است که مشخص است. رابطه ما با کشورها بر دو پایه استوار است: یکی حفظ مصالح متقابل، یعنی ما به دنبال حفظ مصالح خودمان باید با کشورها رابطه داشته باشیم؛ و دوم کسب منفعت و دفع ضرر. این طور بگوییم: خیلی از اوقات ما رابطه‌مان برای کسب علم، تکنولوژی، مبادله اقتصادی و تجاری است، و بعضی از اوقات روابط ما براساس دفع ضرر و دفع خطر از جمهوری اسلامی است. حالا کشورهایی که در این دو امر مؤثرترند و بهتر می‌توانیم مصالح و منافع متقابل را حفظ کنیم رابطه‌ما با آنها نزدیکتر است. یکی از چیزهایی که در دنیا به وجود آمده همکاریهای منطقه‌ای است و ما هم این را با مصالح خودمان همسو می‌بینیم. ما طرفدار همکاری منطقه‌ای با کشورهای مختلف، در همسایگی‌مان هستیم و تبلیغ می‌کنیم؛ با کشورهایی که در جنوب ما هستند، حاشیه خلیج‌فارس، کشورهای عرب حاشیه خلیج‌فارس، با کشورهایی که در شرق و غرب ما هستند، مثل پاکستان و ترکیه و افغانستان. ما با کشورهای نوخاسته وابسته به شوروی سابق، نوعاً کشورهای مسلمان و جمهوریهای مستقلی که تازه بوجود آمده‌اند، یادداشت تفاهم امضا کردیم. قراردادهایی که امضا کردیم، توسعه اکو، همکاری با کشورهای شورای همکاری خلیج‌فارس و تشکیل شورا یا سازمان کشورهای ساحلی دریای خزر، تشکیل مجموعه کشورهای فارس زبان ایران، افغانستان و تاجیکستان، اینها از مجموعه تلاشهایی است که ما در جهت پیشبرد سیاست خارجیمان داشته‌ایم. فکر می‌کنیم که با توجه به نیازهای متقابل بین ما و دنیای خارج عملی‌ترین شکل همکاری با کشورهای دیگر در حال حاضر همکاریهای منطقه‌ای است . همکاریهای منطقه‌ای، در دنیا در جاهای مختلف امتحان خودش را داده است. مشخص‌ترین آنها در همین منطقه خودمان است. اینهایی که در شورای همکاری دور هم هستند، در آسیایی جنوب شرق پیمان آ، س، آن و جاهای دیگر. رابطه ما برای حضور انقلاب اسلامی ایران البته ممکن است بعضی ایراد بگیرند که مثلاً ما با فلان کشور مشترکات زیادی نداریم، چرا با هم همکاری می‌کنیم. خوب، آن‌قدر که مشترکات داریم همکاری می‌کنیم، و افزون بر این، با یک کشور همکاری کردن به معنای این نیست که ما تمام سیاست آن کشور را قبول داریم یا سیاست خارجی ما بر سیاست خارجی آن کشور منطبق است. هر قدر مشترکات داریم همان قدر همکاری می‌کنیم. توسعه رابطه با کشورهای اسلامی کمک می‌کند به این که بتوانیم در کشورهای اسلامی حضور داشته باشیم و با کشورهای اسلامی رابطه داشته باشیم. بدون داشتن رابطه امکان به عمل درآوردن آرمانهایی که ما داریم و مقدمات اینها در طی سالهایی که گذشت فراهم شده عملی نیست؛ یعنی اگر این فرصتی که به وجود آمده از آن استفاده نکنیم و پایه‌های آن چیزی را که بالاخره به برکت انقلاب اسلامی به وجود آمده محکم نکنیم برای همیشه چنین فرصتی نداریم و لذا ما باید تلاش بکنیم. واقع‌بینی و آرمان‌ خواهی می‌خواهم عرض کنم که آن قسمت اول قسمت تئوری و نظری قضیه بود روشن است، اما به صرف نظریه‌پردازی و تئوریزه کردن آنچه که اتفاق افتاده، مشکلات حل نمی‌شود. حتماً ما باید در صحنه عمل هر آنچه را که به آن معتقدیم عملی کنیم، یا اقلاً به بخشی از آن عمل بکنیم. اما پیاده کردن آن نظریه‌ها و تئوریها احتیاج دارد به این که ما مقداری واقع بین هم باشیم؛ یعنی حتماً اگر عنصر واقع‌بینی در کنار آرمان‌خواهی نباشد، ما برای پیشبرد آرمانمان دچار مشکل می‌شویم. من عرضم را همین جا خاتمه می‌دهم و به تعدادی از سؤالها پاسخ می‌دهم که ان‌شاءالله بتوانیم با استفاده از اظهاراتی که مستمعین، آقایانی که تشریف دارند و مکتوب کردند یک نتیجه‌گیری مناسبی در انتهای وقت داشته باشیم. پرسش و پاسخ ایران و افغانستان پرسش: در مورد رابطه ما با افغانستان پرسیدند و همچنین رابطه ما با جمهوریهای تازه به استقلال رسیده؛ با توجه به این که به نظر می‌رسد دولت افغانستان نمی‌خواهد رابطه چندان مطلوبی با جمهوری اسلامی ایران داشته باشد و این از اظهارات برخی از مسؤولین افغانی معلوم است، موضوع ایران در این خصوص چیست؟ برقراری روابط با جمهوریهای تازه به استقلال رسیده شوروی امری خوب است. اما آیا فکر نمی‌کنید ایران بیش از حد به آن اهمیت می‌دهد؟ پاسخ: ببینید، هم افغانستان و هم این جمهوریها همسایه‌های ما هستند و بالاخره شما بخواهید یا نخواهید همسایه‌های مشخصی دارید که نمی‌توانید عوضشان کنید؛ یعنی نمی‌شود که آدم بگوید من این همسایه را نمی‌خواهم، یک کشور دیگری جایش بیاید. پس باید با هم زندگی کنیم، اما این که بعضی از مسئولین افغانستان اظهاراتی می‌کنند که چندان دوستانه نیست، خوب اشکالی هم ندارد هر کسی آزادانه حرف خودش را بزند. اما تعدادی دیگر از مسئولین افغانستان هستند که اظهاراتی غیر از این دارند. بعد هم اگر قرار باشد که در همکاری بین ایران و افغانستان یکی بیشتر از دیگری از این رابطه دو جانبه، منتفع بشود حتماً آن طرف ما نخواهیم بود. در طی این سالهایی که گذشت جمهوری اسلامی ایران جز کمک به افغانستان کار دیگری نکرده، بلکه بار سنگینی را هم به دوش کشیده و از حالا به بعد هم افغانستان اگر بخواهد کشور خویش را بازسازی کند و بخواهد یک کشور مستقل و قدرتمندی بشود بدون این که یک رابطه خیلی دوستانه با ایران داشته باشد، نمی‌تواند. ما برای این که کشور خودمان را بسازیم امکانات کافی داریم، کشور وسیعی داریم، امکانات زیرزمینی فراوانی داریم، امکانات پرسنلی و نیروی انسانی خوبی داریم، دسترسی به آبهای گرم داریم، موقعیت ژئوپلیتیک خوبی داریم. ما مشکلی نداریم برای این که کشورمان را بسازیم، ولی حتماً افغانستان اگر بخواهد کشور خودش را بسازد، بدون کمک ایران نمی‌تواند. حالا کسانی می‌آیند حرفهایی می‌زنند، خوب بزنند. کشورداری سعه صدر می‌خواهد، این که کسی در یک گوشه‌ای حرفی زده و آدم زود برآشفته شود، در شأن کشور قدرتمندی مثل ایران نیست. در مورد جمهوریهای تازه استقلال یافته هم همین طور است. آنها هم همسایه‌های ما هستند، و آنها با هیچ کشوری به اندازه ما مشترکات ندارند، و دیدید که از آن طرف دنیا مثل وزیر امور خارجه آمریکا بلند می‌شود، می‌آید و در این جا گشتی می‌زند، اینها خودشان به ما گفتند که آمریکاییها از آنها خواسته‌اند که با ایران خیلی گرم نگیرند. وزیر خارجه آمریکا در منطقه بود که سران این کشورها به تهران آمدند و در اجلاس اکو شرکت کردند. این نشان‌دهنده آن است که چقدر حرف آمریکاییها روی اینها اثر داشته است. خود وزیر خارجه آمریکا، همین آقای بیکر در کنگره گفته بود: ما هرجا می‌رویم، در هر نقطه‌ای از این منطقه خاورمیانه ـ و منظورش کشورهای اسلامی، شمال آفریقا و جاهای مختلف است ـ هر جا می‌رویم می‌بینیم ایران هست. او در کنگره چنین اظهار عجز کرده بود. به هر حال، ما بیش از حد به آنها اهمیت ندادیم. در حدی که شایسته است اهمیت دادیم، و من نمی‌دانم منظورتان از این حرف چیست. ما تلخی نمی‌کنیم. ذوق‌زدگی هم نشان نمی‌دهیم. بعید می‌دانم که نظر اغلب آقایان که این جا هستند این باشد که ما زیاد شتابزدگی می‌کنیم. نه، ما سیاستمان را با متانت پیش می‌بریم، بی‌جهت تلخی و سردی نشان نمی‌دهیم و خیلی هم عجله نداریم که حالا کاری که باید به مرور و بموقع انجام بشود زودتر از موقع انجام دهیم. پرسش: سؤال دیگر این است: دلیل تغییر نام استان باختران به کرمانشاهان چیست؟ پاسخ: اسمش کرمانشاهان بوده و بیخودی اسمش را باختران گذاشته‌اند، یک اسم بی‌ریشه و بی‌ربطی که در هیچ فرهنگی نبود. گذشته از این، اسم قبلی اسمی بود که شاید نزدیک به دو هزار سال سابقه دارد، شما در تاریخ اسلام و در تاریخ ایران کلمه قرمسین را می‌بینید. این کتابهای تاریخی ما، کتابهای متن ما در تاریخ پر است از این اسم. کلمه قرمسین معرب کرمانشاه که از همان اوایل دوران اسلام این شکل معربش بوده و قبلش هم به همین نام بود. اسم تاریخی را عوض کردن برای چه؟ ضرر بسیاری دارد و نفعی هم برایش متصور نیست. بخشی از تاریخ تمدن ما، بخشی از تاریخ اسلام است؛ یعنی تاریخ اسلام که جدا از مسلمانان نیست. یعنی کار باید به آن‌جا برسد که اگر فرزندان ما آمدند و در تاریخ خواندند کرمانشاه یا قرمسین، بپرسند و یا بروند مستشرق بیاورند و ببیند این کجا بوده است؟ می‌شود اسمهای بی‌ریشه گذاشت؟ مگر می‌شود با تاریخ و تمدن و فرهنگ یک ملتی بازی کرد، و هر روز اسم عوض کرد؟ شما اجازه می‌دهید که اسم یک ده از استان خراسان را بآسانی یک کسی عوض بکند؟ اسم یک شهر را که تمام فرهنگ و شخصیت اجتماعی و تاریخی و سیاسی این مردم بستگی به همین چیزها دارد، یک اسم ریشه‌دار که با تاریخ یک ملت آمیخته است، این را برای چه باید عوضش بکنیم؟ کلمه باختران نیز کلمة بی‌ریشه‌ای بود، اصلاً همچنین چیزی ما در فرهنگ منطقه، و کتابهایمان نداریم و باختران یعنی‌چه؟ چرا باید اسم را براساس سلیقة اشخاص عوض کرد؟ شما کتاب سعدی و گلستان را می‌خوانید: مهمان پیری بودم در دیاربکر. دیاربکر همین حالا هم بروید ترکیه دیاربکر است. یا در جامع کاشغر جوانی را دیدم که می‌گفت ضرب زید عمروا. کاشغر را بیایند عوض کنند، این کاشغری که سعدی در گلستان آورد؟ یا: در جامع کوفه بودم. کوفه، کوفه است. می‌خواهم عرض بکنم که تمدن یک ملت، تاریخ تمدن یک ملت، مجموعه فرهنگ یک ملت، مجموعة به هم بافته‌ای مثل یک ساختمان است. مگر می‌شود کسی بیاید یک آجرش را از آن وسط بیرون بکشد و یک پایه‌اش را بردارد؟ یک وقت هست نامهای طاغوتی، مثلاً به اسم فلان شخص از خانواده پهلوی گذاشته‌اند، یک جایی را نامگذاری کرده‌اند، یک شهری را، یک خیابانی را، خوب، این باید عوض بشود. حالا یک کسی مثل رضاخان، آدم انگلیس که این کشور را به باد فنا داده است، اسم یک کوچه‌ای را، اسم یک خیابانی را، اسم یک میدانی را به نام خودش یا بچه‌هایش کرده، حال که طاغوت رفته آن اسامی هم باید عوض بشود. اما این اسامی تاریخی که سابقه چند قرن یا بعضاً چند هزار ساله دارد، برای چه ما بیاییم عوض کنیم و به خودمان صدمه زنیم؟ صد و چهل نفر از نمایندگان مجلس نامه‌ای را امضا کردند و از دولت خواستند، همین نمایندگان همین ملت. صدوچهل نفر اکثریت نمایندگان مجلسند. نمایندگان همین مردم نامه‌ای را امضا کردند و از دولت خواستند که این اسم را عوض کند و به همان اسم اصلی خودش برگرداند. پرسش: رابطه ما با مصر و مراکش چگونه است؟ پاسخ: ما با مصر، مراکش و اردن به عنوان کشورهای اسلامی روابط فرهنگی را از مدتها قبل شروع کردیم. با بعضی از اینها رابطه سیاسی را از سر گرفتیم، مثل مراکش و اردن در مصر هم دفتر حفاظت منافعمان را باز کردیم. همان طور که عرض کردم نمی‌شود با کشورهای اسلامی رابطه نداشت و بعد ادعا کرد که می‌توان با مسلمانها رابطه داشت. راه ورود به کشورها، اعم از اسلامی و غیراسلامی این است که شما رابطه رسمی داشته باشید، والا راه نمی‌دهند، مگر این که آدم قاچاقی وارد شود. ما هم که چنین قصدی نداریم. بعد هم شما که یک جایی سفارت دارید، این به معنای تأیید حکومت آن کشور نیست. زمانی موضوع کمپ دیوید مطرح بود که باعث قطع رابطه ما با مصر شد. بعداً متأسفانه این تعمیم پیدا کرد، و تعداد بیشتری از کشورهای اسلامی رفتند با اسرائیل صحبت کردند. ما این را محکوم کردیم و می‌کنیم. ما کمپ دیوید را محکوم می‌کنیم. ما مذاکره با اسرائیل را محکوم می‌کنیم. ما مخالف این هستیم که موضوع فلسطین به مذاکره و سازش گذاشته شود. موضوع ما معلوم است. اما داشتن رابطه با مردم مصر و با کشور مصر چیز دیگری است، یا با مراکش و با کشورهای دیگر اسلامی. این به معنای تأیید سیاستهای آن کشورها نیست. همین اکنون ما با ترکیه، پاکستان، عربستان و کویت رابطه داریم، با همه اینها. این معنایش این نیست که ما سیاست این دولتها را تأیید می‌کنیم. رابطه داشتن یک چیز است و موافقت یا مخالفت کردن با سیاستهای کشورهای دیگر یک چیز دیگر. ما با عربستان سعودی رابطه داریم، ما سفارت داریم، آنها هم سفارت دارند، هر دو سفیر داریم. مگر ما می‌توانیم با عربستان رابطه نداشته باشیم؟ این به آن معنا نیست که سیاست ما با سیاست عربستان صددرصد بر هم منطبق است. پرسش: سؤال کرده‌اند که روش ضدانقلاب در عصر کنونی دور کردن مردم از نظام و ارکان آن با توجه به نارضایتی تراشیهایی است که در سطح بسیار وسیعی در ادارات دیده می‌شود. در این‌باره چه می‌گویید؟ پاسخ: ببینید، ما و شما با هم فرقی نداریم، هر کداممان یک گوشه کار را باید بگیریم یا گرفتیم نباید بعضیها خودشان را از مسئولیت جدا کنند. بخواهند یا نخواهند این مردم ایرانند که باید کشور را اداره کنند. همین شما یک عده وکیل را انتخاب کرده‌اید و به مجلس رفته‌اند، اینها دولت را تأیید می‌کنند، و دولت حکومت می‌کند. پس خود شما این دولت را به وجود آوردید، و نمایندگان را انتخاب کردید، و چهار سال به چهار سال هم فرصت این را دارید که نماینده انتخاب کنید، یا رئیس جمهور انتخاب کنید. بنابراین همه مسئولند. اگر یک عده‌ای خودشان را کنار بکشند بعد به بقیه بگویند: شما بفرمایید، این درست نیست. به هر حال، مسئولیت همه ماست. اگر یک جا نابسامانی هست همه باید تلاش کنیم که حل بشود. اما این که یک عده‌ای در ادارات ممکن است کار مردم را دچار مشکل بکنند یا کار مردم را راه نیاندازند، این یک حرف واقعی است، بلی هست، اما آدم از این مقدمه چه نتیجه‌ای باید بگیرد؟ باید نتیجه بگیریم که باید کار را اصلاح کنیم. معلوم است اگر نظارت و مراقبت نباشد انسان در معرض خطاست. همه باید ناظر و مراتب باشند. چند نفر آدم را بفرستند به داخل گود که با مشکلات زورآزمایی کنند و خودشان بیرون بنشینند و آنهایی را که توی گودند مثلاً هو کنند، این از عهده کسی برنمی‌آید که با آن مشکلات کشتی بگیرد و پشت مشکلات را به خاک بسپارد. فرض بر این است که باید اینهایی که بیرون گود نشسته‌اند کسانی را که به داخل گود فرستاده‌اند تشویق بکنند. اغلب مسئولین و آنهایی که کار می‌کنند بار سنگینی روی دوششان است. من براحتی می‌گویم: بسیاری از آنهایی که مسئولیت به عهده دارند، اگر از مسئولیت بیرون بیایند هم وضع مادیشان بهتر می‌شود، و هم راحت‌ترند. اما واقعاً بسیاری از کسانی که دارند کار می‌کنند، این را تکلیف شرعی خودشان می‌دانند. حالا یک عده‌ای هم ممکن است که بد کار کنند. این باید حتماً اصلاح شود. البته بدون کمک مردم نمی‌شود و این نیز روشن است که کمک مردم هم باید سازنده باشد. شما ببینید، ایران یک کشوری است با این همه مشکلات، اما به عنوان یک کشور مقتدر در دنیا سرپای خودش ایستاد. شما هر گوشه‌ای را نگاه می‌کنید، می‌بینید در دنیا آشوب است، همین نزدیک خودمان در کشورهای عربی چه گذشت؟ در کویت چه گذشت؟ الآن بین تعدادی از این کشورها در حاشیه خلیج‌فارس سر مرز و چه و چه اختلاف است. در افغانستان چه خبر است؟ در پاکستان، ایالت سند و کجاوکجاو... در این جمهوریها، آذربایجان و ارمنستان، در یوگسلاوی، در گرجستان، در جاهای دیگر، در عراق در ترکیه، خود حکومت ترکیه با کردها چه مشکلی دارد؟ امور نسبی است و همان طور که عرض کردم، ما اگر قرار باشد آنچه را که گفتیم از مرحله حرف به عمل در بیاوریم باید کار کنیم. کار هم از نتیجه‌اش معلوم می‌شود. بالاخره شما مقایسه کنید که وضع این کشور چگونه است و وضع بسیاری از کشورهای دیگر چگونه است. اصلاً بسیاری از کشورهای جهان سوم وضعشان از هم گسیخته شد. پس از فروپاشی آن نظام، آن کشتی جهان همین طور بی‌صاحب رها شد و بسیاری چون تکیه بر ملت نداشتند، چون یک انسجام و اساس درستی در ملیت آنها نبود، از هم پاشیده شدند. بنده می‌توانم یک فهرست طولانی از کشورهایی که در حال گرسنگی و قحطی هستند ارایه دهم. در قلب اروپا دریوگسلاوی حاضر دچار مشکلات عجیب و غریب هستند. ما مشکلات هشت ساله جنگ داشتیم، مشکلات بحران کویت بر ما هم سایه انداخت، یک روز زلزله، یک روز سیل، یک روز آواره افغانی، یک روز مشکلات شمال، در عین حال این کشور سرپاست. حال ممکن است یکی بلند شود و بگوید: فلان چیز گران است، یا آن یکی از فلان جا رشوه گرفته است اینها هست، اصلاً کجاست که مدینه فاضله است و این خبرها نیست؟ یک جایی را در دنیا مثال بزنید. در کجای تاریخ و در کجای جغرافیا بوده و هست که یک مدینه فاضله‌ای باشد که حتی یک نفر هم پیدا نشود که کوچکترین خطایی نکند؟ خوب، آدم بیاید ایرادی بگیرد از یک گوشه‌ای، بعد همین را یک چماقی کند برسر حکومتی که این طور یک کشوری را ظرف سیزده سال با این همه مصیبت این طوری اداره کرده است، این درست نیست. ممکن است کسی بگوید: بهتر از این نمی‌شود اداره کرد؟ خیلی خوب، هر کسی فکر می‌کند می‌تواند، این گوی و این هم میدان. بالاخره راه بر کسی بسته نیست. هر کسی می‌تواند در انتخابات شرکت کند، نماینده مجلس شود و حرفش را بزند، و در حکومت مشارکت کند. در موضوع قره‌باغ و ارمنستان، ما راه دیگری جز این که رفتیم نداشتیم. به شما بگویم در بین کسانی که در این زمینه کار کردند، به اقرار همه، ما موفقترین بودیم. آقای پطروس غالی دبیر کل سازمان ملل به ایران آمد و در اظهاراتش گفت که شما نسبتاً موفقید و ما آماده‌ایم که کمکهای سازمان ملل را در اختیار شما بگذاریم تا شما به میانجیگریتان ادامه بدهید. مشابه همین را دیگران نیز گفتند. اخیراً در اجلاسی در کرانموتانا در سویس بنده هم بودم، موضوع آذربایجان و ارمنستان مطرح شد و در آن جا، هم نماینده ارمنستان، هم نماینده آذربایجان و هم نماینده ترکیه اقرار کردند که ایران در کار میانجیگری نسبتاً موفق بود. هیچ کس دیگری جز ما نمی‌توانست این مقدار کار ناقص را هم انجام دهد، یعنی ما الآن توانستیم چند هفته آتش بس برقرار کنیم و قراردادی را به امضای دو رییس جمهور و سپس امضای رئیس جمهور خودمان برسانیم، دو رییس جمهور به تهران آمدند و از رئیس جمهور ما خواستند که میانجیگری را انجام بدهد و ایشان این کار را کردند و قراردادی را امضا کردند. در لیست کارهایی که شده، از آتش بس موقت و امضای توافق‌نامه، اگر الآن بخواهیم بین آنها مقایسه کنیم، مهمترینش همان است که در تهران امضا کرده‌اند. ملاحظه کنید کار نسبتاً موفقی بود. اما این که کاملاً موفق نبود، ما اگر قرار باشد دنبال این باشیم، یا یک کاری صددرصد انجام شود یا اگر نشد رهایش کنیم، اصلاً باید کار را تعطیل کنیم. شما ببینید در یوگسلاوی تمام غربیها، سازمان ملل، آمریکاییها، اروپاییها توانشان را گذاشته‌اند و هنوز درست نشده است و طول می‌کشد. خود آقای میتران آمد در همان سارایو و آن‌جا گیر افتاد، و به زحمت از آن جا بیرون رفت؛ یعنی صربهایی که آن جا شلیک می‌کنند به کسی رحم نمی‌کنند. با این حال می‌بینیم غربیها دست برنداشتند؛ یعنی این طوری نیستند که اگر یک حرکتی کردند و صددرصد موفق نشد رها کنند. نفس تلاش موضوعیت دارد، هر چقدر هم که به نتیجه برسد خوب است. ما باید یاد بگیریم که عملی‌تر فکر کنیم. پرسش: در مورد قطعنامه 598 ایران و عراق آخرین وضعیت چیست؟ پاسخ: در مورد پیگیری مسایل قطعنامه 598، ببینید از محدودترین قطعنامه‌های سازمان ملل متحد که بخش مهمش اجرا شده قطعنامه 598 است. اگر قطعنامه‌های مربوط به فلسطین، قطعنامه‌های مربوط به لبنان، قطعنامه‌های مختلف مربوط به عراق در جریان اشغال کویت و بسیاری از قطعنامه‌های دیگر را نگاه کنید می‌بینیم که 598 نسبتاً موفق‌ترین بوده است؛ بند یک و دو و سه و چهار و پنج اجرا شده، بند هفت در حال اجراست و بند هشت هم در حال گفتگوست. الآن آقای نیازی در تهران است که از طرف دبیر کل سازمان ملل آمده برای پیگیری بند هفت، بند هفت می‌گوید که سازمان ملل متحد از کشورهای مختلف دعوت می‌کند برای بازسازی دو کشور ایران و عراق، فقط اجرای متن بند هفت این است. بعضیها اشتباه می‌کنند و خیال می‌کنند که بند هفت مربوط به این است که یک کشور به کشور دیگر غرامت بدهد. متن بند هفت که در سازمان ملل تصویب شده این است که سازمان ملل از کشورهای مختلف بخواهد مثلاً یک میزگرد بین‌المللی درست بکنند که اینها در بازسازی دو کشور، هم ایران و هم عراق، شرکت کنند. لذا آقای دکوئیار در سال گذشته به دو کشور نامه نوشت، هم به عراق و هم به ایران و از هر دو خواست خسارتهایی که فکر می‌کنند در جنگ دیدند لیستش را بدهند. عراقیها پاسخی ندادند و ما پاسخ دادیم و مأموری بنام آقای ابی فرح که دستیار آقای دبیرکل و سومالی الاصل بود دوبار به ایران آمد، و خسارت ما را به دلار تخمین زدند. چیزی نزدیک صد میلیارد دلار می‌شود. این مرحله گذشت، گزارشش به شورای امنیت داده شد. حالا آقای نیازی برای پیگیری بند هفت به تهران آمده است. بند شش را هم ما پیگیری کردیم و ملاحظه فرمودید که بالأخره گزارش دبیرکل به شورای امنیت، حاکی از این بود که عراق متجاوز است. شما یادتان هست در سالهای جنگ، یکی از مهمترین اهدافی که در سالهای جنگ همواره توسط امام ـ رضوان‌الله تعالی علیه ـ ذکر می‌شد، این بود که دنیا این متجاوز را محکوم کند. ما الآن پیگیر قضیه بازسازی هستیم. بسیار متشکرم. «والسلام علیکم و رحمه‌الله و برکاته» .

پرسمان دانشگاهیان

مرجع:

ایجاد شده در 1401/03/25



0 دیدگاه
برای این پست دیدگاهی وجود ندارد

ارسال نظر



آدرس : آزمايشگاه داده کاوي و پردازش تصوير، دانشکده مهندسي کامپيوتر، دانشگاه صنعتي شاهرود

09111169156

info@parsaqa.com

حامیان

Image Image Image

همكاران ما

Image Image