کلام /

تخمین زمان مطالعه: 7 دقیقه

آیا نمی توان گفت که همۀ دلايل عقلي در اثبات روح مانند ثبات شخصيت، نسبت دادن اعضاء بدن به خود و... اينها مربوط به مغز انساني است ؟


در جواب اين سئوال بايد گفت براي اثبات روح و نفس براي انسان فقط اين دلائل به کار نمي رود بلکه دلائلي بسياري ديگر وجود دارد که روح يا نفس را براي انسان اثبات مي کند و هم چنين مغايرت آن را با مغز و بدن انسان که ما براي اثبات آن به اموري اشاره مي کنيم که آن امور غير از مواردي است که شما در سئوال آورده ايد و اين موارد فقط از يک نفس که مادّي نباشد حاصل است و از مغز به عنوان يک عضو از اعضاي بدن انسان که مادّي و تشکيل شده از اجزاء مختلف مي باشد کاري بر نمي آيد و ناچارا بايد به يک حقيقتي غير از مغز قائل شد که بتواند اين امور را بپذيرد و براي پذيرش آن نقصي نداشته باشد. مقدمّه: مغز انسان به سه قسمت تقسيم شده است که هر قسمت خود به خود به دو جزء تقسيم مي شود جلوي مغز که از طرف پيشاني شروع مي شود و تا انتهاي سر به سمت نخاع کشيده مي شود. سه قسمت اصلي را «بطن» مي نامند به ترتيب بطن اول، بطن دوم، بطن سوم و هر بطن به دو قسمت تقسيم مي شود. بطن اول به قوه حس مشترک و جايگاه قوه خيال تقسيم شده، بطن دوم به قوه متصرّفه و قوه واهمه اختصاص دارد و بطن سوم که در انتهاي مغز قرار دارد جايگاه قوه حافظه در مغز مي باشد. حال اين سئوال پيش مي آيد که اين کارهايي که براي قواي مغز معرفي شد آيا حقيقتا به آنها نسبت داده مي شود و همه محسوسات که به وسيله حواس پنج گانه ادراک مي شوند در مخزني مثل مغز جمع آوري مي شوند يا در جايي غير از مغز جمع آوري مي شوند و مغز وسيله ارتباط بين اين محسوسات و آن حقيقت مي باشد و خود به تنهايي کاري نمي تواند بکند. طبق سئوال سئوال کننده که مغز همان من انساني است و با از بين رفتن آن انسان هم از ميان مي رود اشکالات متعددي وارد مي شود که ما به بيان آن اشکالات مي پرادزيم. اشکال اوّل: اوّلا: انسان زماني که به وسيله حواس پنج گانه خود به چيزي پي مي برد و آن را مي فهمد به اصطلاح به آن علم پيدا مي کند و آن را مي فهمد. اين علم که به وسيله حواس به وجود آمده است مادّي است يا غير مادّي؟ اگر بگوئيد مادّي است بايد ظرفيت يادگيري و علم انسان محدود باشد و هر کسي به اندازه مغز خود بتواند علم ياد بگيرد و نه بيشتر از آن. و يا اينکه مغز ما بايد روز به روز بزرگ تر شود و هر چه علم بيشتر شود و در آن جاي گيرد حجم آن هم زياد و بزرگ شود در صورتي که چنين نيست. (پس علوم از امور مادّي نيستند) و اگر اين علومي که ما به وسيله حواس پنج گانه به دست مي آوريم از امور غير مادي باشد (که حکماي ما علم را از امور غير مادي مي دانند نه مادّي). در اينجا هم سئوال پيش مي آيد که آيا اين علوم در مغز جاي گرفته است يا نه؟ اگر اين گونه شود بايد ما بتوانيم يک امر نامحدود (از طول و عرض و ارتفاع و...) را در يک ظرف محدود داراي طول و عرض و ارتفاع جاي دهيم که در اين حالت انطباع کثير در قليل پيش مي آيد که محال است. بنابراين اگر مغز انسان همان خود انسان يا من انساني باشد يک امر نامحدودي بايد باشد که علومي را که به وسيله حواس پنج گانه به دست آمده است در خود جاي دهد در صورتي که مستحضر هستيد مغز که در سر انسان قرار گرفته است يک حجم معيّني دارد که مادّي محض مي باشد پس اين علوم غير مادّي در کجا ذخيره و جاي مي گيرند. در اينجا معلوم مي شود که انسان حقيقتي غير از اين بدن مادّي و مغز مادّي خود دارد که ويژگي هايي غير از مغز بايد داشته باشد ولي مغز به عنوان گيرنده مواردي که حواس پنج گانه لمس و حس مي کنند و در همان حال فرستنده و واسطه ميان حواس و آن حقيقتي است (نفس) که اين علوم غير مادي را در خود جاي داده مي باشد ثانيا: اگر بگوئيم علوم مادي هستند بايد بتوان فرض کرد که با تقسيم کردن مغز که ظرف قرار گرفتن آن است علومي که در آن جمع شده است هم تقسيم پذير شوند که چنين چيزي هم وجود ندارد. نتيجه: بنابراين دو مطلب گفته شده ناچار بايد بپذيريم که چيز ديگري غير از اين مغز وجود دارد که مي تواند اين امور را درک کند و آنها را در خود حفظ کند که ما به آن نفس انساني مي گوئيم بنابر آنچه گفتيم همان طور که علوم غير مادّي بودند نفس هم که محل قرار گيري و پذيرش آن علوم است هم امري غير مادي و مغاير با بدن مي باشد. اشکال دوم: ثبات شخصيت يکي از دلايل عقلي براي وجود نفس انسان است به اين نحو که ما در طول دوران زندگي خود بر اين امر شاهد هستيم که بدن ما در حال تغيير و تبدّل است و سلول هاي انسان هر چند سال يک بار به کلي تغيير کرده و سلول هاي جديدي جايگزين آن مي شوند به طوري که بدن زمان طفوليت غير از بدن در زمان نوجواني و جواني است و بدني که در دوران کهولت وجود دارد غير از بدني است که در دوران جواني وجود داشت با اين حال آن حقيقت و من انساني در تمام اين دوران ها ثابت و برقرار است و کسي نمي گويد که من دوران طفوليت و جواني غير از من دوران کهولت است اگر سئوال کننده مغز را همان من ثابت گرفته است بايد گفت: مغز هم که يکي از اعضاء بدن مادي محسوب مي شود هم از اين قاعده تخيير و تبدّل استثناء نشده است چطور مي تواند آن من ثابت و برقرار انساني باشد. اشکال آخر: شما گاهي اوقات ممکن است در خواب خود را مشاهده کنيد که داراي بدني هستيد و با آن بدن راه مي رويد، کارها مي کنيد، لذت مي بريد، ناراحت مي شويد به مکان هاي مختلف مي رويد و چيزها مي بينيد در حالي که اين بدن شما مثل يک مرده در خواب فرو رفته است اگر حقيقت و من انساني مغز او باشد چطور ممکن است که در دو جا و با دو بدن مختلف وجود داشته باشد که چنين چيزي محال مي باشد. بنابراين معلوم مي شود که حقيقت انساني که با کلمه من به آن اشاره مي کنيم امري است که هم تسلط بر اين بدن مادّي دارد و هم تسلط بر آن بدن مثالي که در خواب ديده مي شود در بيداري از اين بدن استفاده مي کند و در خواب از آن بدن مثالي که عين همين بدن است و در برزخ هم با بدن مثالي غير از اين بدن مادي تحقق پيدا مي کند و با آن زندگي مي کند. کلام آخر: نفس انسان ذاتا مجرّد از مادّه مي باشد و امر مجرّد در عضو مادّي نمي تواند جاي گيرد زيرا جسم مادّي گنجايش يک امر نامحدود را ندارد ولي در مقام انجام فعل و کار نياز به بدن دارد که به عنوان يک وسيله براي رسيدن به اهداف خلقتش از آن استفاده مي کند در هر عالمي که باشد بدني مطابق با آن عالم اختيار مي کند و به زندگي مي پردازد و بدن مرکب و وسيله اي براي او بيش نيست و مغز به عنوان يک واسطه بين حواس و نفس انساني ايفاي نقش مي کند و خود هم يکي از ابزارها محسوب مي شود و نحوه ارتباط نفس انساني با بدن مثل ارتباط سايه پرنده با خود پرنده است که در حال پرواز است که آن سايه عيناً عين و مطابق با آن پرنده است و اگر کسي پرنده را نديده باشد يا نشناخته باشد هميشه احساس مي کند که اين سايه همان حقيقت پرنده است در صورتي که اين گونه نيست و حقيقت امر، چيزي غير از اين است. .

مرجع:

ایجاد شده در 1400/10/19



0 دیدگاه
برای این پست دیدگاهی وجود ندارد

ارسال نظر



آدرس : آزمايشگاه داده کاوي و پردازش تصوير، دانشکده مهندسي کامپيوتر، دانشگاه صنعتي شاهرود

09111169156

info@parsaqa.com

حامیان

Image Image Image

همكاران ما

Image Image