جهاد ابتدایی و صلح / ایرانیان / مسلمان / جنبه تاريخی /

تخمین زمان مطالعه: 17 دقیقه

پاسخ این شبهه چیست که می گویند ایرانیان به زور شمشیر مسلمان شده و کتابهای کتابخانه های ایران توسط مسلمانان به آتش کشیده شده است؟


سوال و شبهه­ی فوق از جنبه هاي گوناگون دینی، فلسفی، انسان شناسی، تاریخی و... قابل بررسی و پاسخگوئی است اما چون در سوال فوق، جنبه تاریخی مساله مورد پرسش قرار گرفته است ما به همين بعد قضيه می پردازیم.نخست باید عرض کنیم دین اسلام و امور وابسته به آن از دو سنخ حقایق تشکیل شده است. یک‌سری آموزه های بنیادین که به منزله اصول و زیر بنای فکری و عقیدتی دین به حساب می آید مانند اعتقاد به توحید، نبوت و دنیای پس از مرگ و... سنخ دوم آموزه های عملی و فروعات فقهی دین است که به منزله رو بنای سیستم دین محسوب می شود. گسترش و رسوخ هر دینی در ابعاد مختلف اجتماعی فرهنگی و جغرافیایی، نخست با اصول فکری و اعتقادی و ایمانی آن انجام می پذیرد. یعنی هر دینی در روند گسترش و توسعه جغرافیای خود نخست با عناصر و آموزه های ایمانی و اعتقادی خود پا می گذارد و سپس آموزه های فرعی و عملی آن نمود مي يابد. رسوخ و گسترش اصول فکری و اعتقادی دین که با جان و روان انسانها سر وکار دارد از حیث واقعیت های انسان شناسی قابل اجبار و تحمیل نیست بلکه حتما باید آزادانه و داو طلبانه انجام شود. همان حقیقتی که آیه شریفه (لا اکراه فی الدین...[1]) در صدد تببین آن است. زیرا به زور و اجبار هر گز نمی توان فردي يا جمعي را نسبت به یک امر ی مومن و معتقد ساخت.جنبه تاريخي مسالهاما از حيث تاريخي نيز جاي ترديد نيست كه توسعه و گسترش دين اسلام در ابعاد مختلف فرهنگي، اجتماعي و جغرافياي، مرهون آموزه هاي بلند، خرد پسند و انساني آن است نه در اثر قهر و فشار. تاريخ فتوحات اسلامي كه از زمان شخص رسول اكرم با فتح مكه آغاز شد به خوبي بر اين حقيقت گواهي مي دهد. پيشرفت پر سرعت آیين اسلام در ايران نيز معلول عوامل ديني، فرهنگي و اجتماعي بوده است كه بطور كلي مي توان دو عامل را نام برد:الف: عامل اول جذابيت آموزه های بلند، نوراني و خرد پسند اسلام است که موجب جذب و شیفتگی اقوام و ملل دیگر می شد. آموزه های دين اسلام چه در حوزه اعتقادات و چه در فروعات عملی و مسائل اجتماعی دارای جذبه و امتیازات فراوان است. اين آموزه ها از حيث محتوا از مزيتهاي چون سازگارى با فطرت آدمى، سادگى و آسانى احكام و دستورات آن، توجه به واقعيّتهاى وضرورتهاتي اجتماعي ، واز حيث روش تبليغ، مبتني بر روش دعوت با حكمت و جدال احسن و آغاز دعوت با طرح مسائل اعتقادى و پس از آن، طرح مسائل عملى، برخوردار بوده اند. كه اين خود موجب رسوخ سريع در دلها وتسخير شتاب آور جانها مي شد.[2]ب: عامل دوم نارضایتی مردم ايران از وضع موجود سیاسی و اجتماعی آن زمان ایران و شكافي بود كه در اثر ظلم و استبداد طبقه حاكم، بين حاكميت و بدنه جامعه ايراني ايجاد شده بود. استاد مطهری در اين رابطه می گوید: حقيقت اين است كه مهمترين عامل شكست حكومت ساسانى را بايد ناراضى بودن ايرانيان از وضع دولت و آيين و رسوم اجحاف آميز آن زمان دانست. اين نكته از نظر مورخين شرقى و غربى مسلّم است كه رژيم حكومت و اوضاع اجتماعى و دينى آن روز به قدرى فاسد و خراب بود كه تقريباً همه مردم از آن ناراضى بودند. جامعه آن روز ايران يك جامعه طبقاتى عجيبى بود با همه عوارض و آثارى كه در اين گونه جوامع هست - تا آنجا كه حتى آتشكده‏هاى طبقات مختلف با هم فرق داشت. فرض كنيد كه ميان ما مساجد اغنيا از مساجد فقرا جدا باشد؛ چه روحى در مردم بيدار مى‏شود؟! – جامعه ایرانی دارای طبقات بسته بود، هيچ كس حق نداشت از طبقه‏اى وارد طبقه ديگر بشود، كيش و قانون آن روز هرگز اجازه نمى‏داد كه يك بچه كفشدوز و يا كارگر بتواند باسواد بشود؛ تعليم و تعلم تنها در انحصار اعيان زادگان و موبدزادگان بود.[3]يكي از نویسندگان معروف بر خلاف بعضي كه روح «ناسيوناليستي» شديد آنها را از اعتراف به حقيقت باز مي دارد در مورد علت گرايش ايران آنروز به اسلام مي گويد: توده هاي مردم نه تنها در خود در برابر جاذبه جهان بيني و ايدئولوژي ضد طبقاتي اسلام مقاومتي احساس نمي كردند بلكه درست در آرمان آن، همان چيزي را مي يافتند كه قرنها به بهاي آه و اشك و خون، خريدار و جان نثار و مشتاق آن بودند و عطش آن را قرنها در خود احساس مي كردند.[4]آري در كنار اين دو عامل اسلام جهاد با شمشير را هم دارد اما شمشير اسلام در برابر حكومت ها و حاكمان جور و ستمگري بوده اند كه به عنوان مانع از گسترش اسلام و جلو گيري ازدست‌يابي توده مردم به آموزه هاي نوراني آن عمل مي كرده اند. نه اقشار مستضعف و محروم مردم كه همواره به دنبال عدالت، مساوات، برابري و برادريِ موجود در اسلام هستند.آنان كه مي گويد گسترش اسلام در سرزمين ايران با قهر و اجبار ودر سايه شمشير، بوده و از كتاب سوزي ها و ويران گري هاي عرب سخن مي‌گويد علاوه بر عدم آگاهي نسبت به تاريخ اسلام و فتوحات آن، به ايرانيان و اسلام آوردن آنان در واقع توهين مي‌كنند.به قول استاد مطهری: از همه عجيب‏تر اين است كه عده‏اى به نام حمايت از مليت ايرانى و نژاد ايرانى بزرگترين توهينها را به ملت ايران مى‏كنند. گاهى مى‏گويند: «ملت ايران با كمال جديت مى‏خواست از حكومت و رژيم و آيين خودش دفاع كند ولى با آن همه شوكت و قدرت و جمعيت صد و چهل ميليونى و وسعت سرزمين، در مقابل يك عده پنجاه شصت هزار نفرى عرب شكست خورد». اگر راست است، پس چه ننگ بزرگى. گاهى مى‏گويند: «ايرانيان از ترس، كيش و عقيده و ايمان خويش را عوض كردند». واقعاً اگر چنين باشد، ايرانيان از پست‏ترين ملل جهانند. ملتى كه نتواند عقيده قلبى خود را در مقابل يك قوم فاتح حفظ كند، شايسته نام انسانيت نيست.[5]اين سخنان توسط افرادي بيان مي شود كه با حس ملي گرائي و ناسيوناليستي چشم خود را بر روي واقعيتها بسته اند و روي يك سري تصورات ذهني و پيش فرضهاي خود نسبت به مسائل تاريخي داوري مي كنند.اما قضیه کتاب سوزی به دست مسلمانان در ایرانیکی از افسانه های تاریخی که قرن ها پس از فتح ایران و مصر توسط افراد ملی گرا و ضد عرب ساخته شده و نمونه بارزی از دروغ پردازی و جعل تاریخ می باشد، کتاب سوزی توسط مسلمانان بوده است. بدین ترتیب که مي گويند: سپاهیان اسلام بعد از فتح ایران و مصر به کتابخانه های معتبر این سرزمین ها یورش برده و میلیونها جلد کتاب را سوزانده اند. نا گفته نماند كه درباره سوزاندن کتابهای ایرانیان تا اواخر قرن هشتم و گذشتن هشتصد سال از فتح ایران، هیچ مسلمان و نامسلمانی نگفته و ننوشته که فاتحان عرب کتابهای ایرانیان را سوزانده اند. بلكه بعد از اين دوره است كه مساله كتابسوزي در ايران توسط افرادي چون سرجان ملكم، پور داوود و دكتر معين مطرح شده و برجسته مي­گردد.ما مهم ترین دلایل و مستنداتي را كه مدعیان کتاب سوزی در ايران از جمله دكتر معين به آنها تمسك جسته اند؛ از كتاب خدمات متقابل اسلام و ايران استاد شهيد مطري نقل نموده و گذرا مورد بررسي قرار مي دهيم. و كساني را كه در صدد تتبع بيشتر است به آن كتاب ارجاع مي دهم.لف: ابوريحان بيرونى در« الآثارالباقية» درباره خوارزم مى‏نويسد كه: چون قتيبه بن مسلم دوباره خوارزم را پس از مرتد شدن اهالى فتح كرد، اسكجموك را بر ايشان والى گردانيد، و قتيبه هركس كه خط خوارزمى مى‏دانست و از اخبار و اوضاع ايشان آگاه بود و از علوم ايشان مطلع، بكلى فانى و معدوم الاثر كرد ...چون قتيبه بن مسلم نويسندگان ايشان (خوارزميان) را هلاك كرد و هربدان ايشان را بكشت و كتب و نوشته‏هاى آنان را بسوخت، اهل خوارزم امّى ماندند و در امورى كه محتاجٌ اليه ايشان بود فقط به محفوظات خود اتكا كردند...استاد مطهري اين دليل را اين گونه نقد مي كند:اولًا: آنچه ابوريحان نقل كرده، مربوط به خوارزم و زبان خوارزمى است نه به كتب ايرانى كه به ‏زبان پهلوى يا اوستا يى بوده است.ثانياً: خود ابوريحان در مقدمه كتاب صيدله كه هنوز چاپ نشده، درباره زبان خوارزمى مى‏گويد: اين زبان به هيچ وجه قادر براى بيان مفاهيم علمى نيست؛ اگر انسان بخواهد مطلبى علمى با اين زبان بيان كند، مثل اين است كه شترى بر ناودان آشكار شود. بنابراين اگر واقعاً يك سلسله كتب علمى قابل توجه به زبان خوارزمى وجود داشت، امكان نداشت كه ابوريحان تا اين اندازه اين زبان را غيروافى معرفى كند.ثالثا: رفتار قتيبه بن مسلم با مردم خوارزم كه در دوره وليد بن عبد الملك صورت گرفته نه در دوره خلفاى راشدين اگر داستان اصل داشته باشد و خالى از مبالغه باشد رفتارى ضدانسانى و ضداسلامى بوده و با رفتار ساير فاتحان اسلامى كه ايران و روم را فتح كردند و غالباً صحابه رسول خدا و تحت تأثير تعليمات آن حضرت بودند تباين دارد. با وجود این كار او را كه در بدترين دوره‏هاى خلافت اسلامى (دوره امويان) صورت گرفته نمى‏توان مقياس رفتار مسلمين در صدر اسلام كه ايران را فتح كردند قرار داد.ب: دليل دومي كه مدعيان كتاب سوزي عربها در ايران ذكر كرده اند سخن ابن خلدون در مقدمه‌اش است. ابن خلدون در فصل «العلوم العقلية و اصنافها» مي گويد: وقتى كشور ايران فتح شد كتب بسيارى در آن سرزمين به دست تازيان افتاد. سعد بن ابى وقاص به عمربن الخطاب در خصوص آن كتب نامه نوشت و در ترجمه كردن آنها براى مسلمانان رخصت خواست. عمر بدو نوشت كه آن كتابها را در آب افكند، چه اگر آنچه در آنهاست راهنمايى است خدا ما را به رهنماتر از آن هدايت كرده است، و اگر گمراهى است خدا ما را از شر آن محفوظ داشته. بنابراين آن كتابها را در آب يا در آتش افكندند و علوم ايرانيان كه در آن كتب مدون بود از ميان رفت و به دست ما نرسيد.اين كلام ابن خلدون از چند جهت قابل نقد است.نخست اينكه: ابن خلدون اين سخن را به صورت قاطع اظهار نظر نكرده بلكه به صورت فعل مجهول بيان كرده يعني با تعبير( لقد يقال ) آورده است، كه اين تعبير خود، حكايت از عدم اعتماد او به اين سخن مي كند و گرنه يك مورخ نبايد قضيه مسلم تاريخ را اين گونه بيان كند.ثانيا: ابن خلدون در صدر سخنش جمله‏اى دارد كه بيشتر موجب ضعف قضيه مى‏شود. او بعد از آنكه بر اساس نظريات خود، نتيجه مى‏گيرد كه در ايران عمران و آباداني توسعه زيادي پيدا كرده بوده و در چنين حالتي، نمى‏تواند علوم عقلى گسترش نايافته مانده باشد، مى‏گويد: همانا گفته مى‏شود كه اين علوم از ايرانيان به يونانيان رسيد آنگاه كه اسكندر دارا را كشت و بر ملك كيانى تسلط يافت و بر كتابها و علوم بى‏حد و حصر آنها استيلا يافت و چون سرزمين ايران فتح شد و در آنجا كتب فراوان ديدند، سعد وقاص به عمر نامه نوشت ...حال اينكه اسكندر از ايران كتابهايى به يونان برده باشد و بعد از فتح ايران به دست اسكندر يونانيان به علوم تازه‏اى دست يافته باشند، مطلبى است كه هيچ تاريخى آن را ذكر نكرده و هيچ اساسى ندارد. كساني كه به سخن ابن خلدون تمسك نموده قسمت اول را كه هم مشتمل بر فعل مجهولِ «ولقد يقال» است و هم مشتمل بر داستان مجعول حمل كتب و علوم ايران به يونان است حذف كرده و قسمت دوم را كه داستان كتابسوزي است چون به نفع افكار و پيش فرض‌هاي خود ديده اند نقل نموده و به نتيجه گيرى پرداخته اند.ثالثا: به قول استاد مطهري: مأخذ شايعه‏اى كه ابن خلدون اشاره كرده است على الظاهر «شعوبيه» اند. خود ابن خلدون نيز خالى از تمايل شعوبى و ضدعربى نيست.شعوبيان ايرانى شعارشان اين بود: هنر نزد ايرانيان است و بس. از ظاهر عبارت ابن خلدون شايد بشود استفاده كرد كه مى‏خواسته‏اند مدعى شوند همه علوم يونان از ايران است، در صورتى كه مى‏دانيم اسكندر در زمان ارسطو به ايران حمله كرد و تمدن و فرهنگ يونان در آن وقت در اوج شكوفايى بود.رابعا: آنچه تا كنون از ابن خلدون نقل شده از مقدمه اوست كه كتابى است فلسفى و اجتماعى. تا كنون نديده‏ايم كه اين مطلب را كسى از خود تاريخ او كه به نام «العبر و ديوان المبتدأ والخبر» است نقل كرده باشد. ابن خلدون اگر براى اين قصه ارزش تاريخى قائل بود، بايد در آنجا نقل مي كرد كه نقل نكرده. و اين خود از بي اعتمادي او نسبت به اين داستان حكايت مي كند.دليل سومي كه بر كتابسوزي مسلمين در ايران ذكر نموده اند. داستان كتاب سوزي فاتحين عرب در اسكندريه مي باشد. كه اگر ثابت شود كه اعراب فاتح، كتابخانه اسكندريه را سوزانده‏اند، قرينه است كه در هر جا كتابخانه‏اى مى‏يافته‏اند مى‏سوزانده‏اند.اين داستان (سوزاندن كتب اسكندريه) را ابوالفرج در« مختصرالدول» و عبد اللطيف بغدادى در كتاب «الافادة والاعتبار» و قفطى در« تاريخ الحكماء» در شرح حال يحيى نحوى، و حاج خليفه در «كشف الظنون» و دكتر صفا در «تاريخ علوم عقلى» نقل نموده اند.در مورد پي بردن به حقيقت اين داستان چند نكته قابل توجه است.اولا: كتب تاريخ اسلام و فتوحات اسلامى كه از اواخر قرن دوم تدوين شده وفعلا موجود است در هيچ يك از اين كتابها چه آنهاي كه به دست مسلمانان نوشته شده و چه آنهاي كه توسط مسيحي‌ها يا يهودي‌ها نوشته شده ذكري از داستان كتابسوزي اسكندريه يا ايران توسط فاتحين مسلمان به ميان نيامده. تنها در اواخر قرن ششم هجرى و اوايل قرن هفتم است كه اولين بار عبد اللطيف بغدادى كه مردى مسيحى است در كتابى به نام «الافادة والاعتبار فى الامور المشاهدة والحوادث المعاينة بارض مصر»؛ گفته است: و گفته مى‏شود كه اين عمود يكى از عمودهايى است كه بر روى آنها رواقى استوار بوده و ارسطو در اين رواق تدريس مى‏كرده و دارالعلم بوده و در اينجا كتابخانه‏اى بوده كه عمروعاص به اشاره خليفه آن را سوخته است.ثانيا: عبد الطيف اين قضيه را بدون ذكر سند و به صورت فعل مجهول نقل نموده كه گوياي عدم اعتماد خود او به اين نقل است.ثالثا: اين نقل ضعف مضمونى دارد؛ يعنى مشتمل بر مطلبى است كه از نظر تاريخى قطعاً دروغ است و آن تدريس ارسطو در رواق است. چون ارسطو پايش به مصر و اسكندريه نرسيده، تا چه رسد كه در آن رواق تدريس كرده باشد، بلكه اساساً اسكندريه بعد از ارسطو تاسيس شده، زيرا اسكندريه بعد از حمله اسكندر به مصر تأسيس شد. طرح اين شهر در زمان اسكندر ريخته شد و شايد هم در زمان او آغاز به ساختمان شد و تدريجاً به صورت شهر درآمد. ارسطو معاصر اسكندر است.رابعا : از همه اينها بالاتر اينكه تواريخ شهادت مى‏دهند كه اساساً كتابخانه اسكندريه چندين بار قبل از آنكه اسكندريه به دست مسلمانان فتح شود مورد تاراج و يغما و حريق واقع شده و هنگامى كه مسلمين اسكندريه را فتح كردند اساساً كتابخانه‏اى به صورت سابق وجود نداشت و تنها كتابهايى در دست افرادى بوده كه مسلمين در قرنهاى دوم تا چهارم هجرى از آن كتابها استفاده كردند. ويل دورانت مى‏گويد:از جمله دلايل ضعف اين روايت (روايت عبد اللطيف) اين است كه: قسمت مهم كتابخانه اسكندريه را مسيحيان متعصب در دوران اسقف «توفينس» به سال 392 ميلادى (در حدود 250 سال قبل از فتح اسكندريه به دست مسلمين) سوزانيده بودند.ويل دورانت همچنين مي گويد: در مدت پنج قرن كه از وقوع تا ثبت حادثه مفروض در كتاب عبد اللطيف فاصله بود، هيچ يك از مورخان درباره آن سخن نياورده‏اند در صورتى كه «اوتكيوس» مسيحى كه به سال 322 هجرى (933 ميلادى) اسقف بزرگ اسكندريه بود، فتح اين شهر را به دست عربان با تفصيل فراوان نقل كرده است. به همين جهت غالب مورخان اين قضيه را نمى‏پذيرند و آن را افسانه مى‏پندارند. نابودى كتابخانه اسكندريه كه به تدريج انجام شد از حوادث غم‏انگيز تاريخ جهان بود.گوستاو لوبون در تمدن اسلام و عرب مى‏گويد:سوزانيدن كتابخانه اسكندريه كه آن را به فاتحين اسلام نسبت داده‏اند جاى بسى تعجب است كه يك چنين افسانه موهومى چگونه در اين مدت متمادى به شهرت خود باقى مانده است و آن را تلقى به قبول نموده‏اند. ولى امروز بطلان اين عقيده به ثبوت پيوسته و معلوم و محقق گرديده است كه خود نصارى پيش از اسلام همچنانكه همه معابد و خدايان اسكندريه را با كمال اهتمام منهدم نموده‏اند، كتابخانه مزبور را نيز سوزانيده بر باد دادند، چنانكه در زمان فتح اسلام از كتابهاى مزبور چيزى باقى نمانده بود تا آن را طعمه حريق سازند.[6]دليل چهارمي كه مدعيان كتاب سوزي و دكتر معين، دست وپا نموده جريان كتابسوزي عبدالله بن طاهر است. عبد اللَّه پسر طاهر ذواليمينين سردار معروف ايرانى زمان مأمون است كه فرماندهىِ لشكر خراسان را در جنگ ميان امين و مأمون، به حمايت مأمون بر عهده داشت. و سرسلسله طاهريان در خراسان است.عبد اللَّه مانند پدرش طاهر روحيه ضدعرب داشت. اما در عين حال همين عبد اللَّه ايرانى ضدعرب كه از نظر قوت و قدرت به حدى رسيده كه در مقابل خليفه بغداد اعلام استقلال مى‏كند، كتابهاى ايرانى قبل از اسلام را به عنوان اينكه با وجود قرآن همه اينها بيهوده است مى‏سوزاند.روزى شخصى به دربار عبد اللَّه بن طاهر در نيشابور آمد و كتابى فارسى از عهد كهن تقديم داشت. چون پرسيدند چه كتابى است؟ پاسخ داد: داستان وامق و عذراست و آن قصه شيرين را حكما به رشته تحرير آورده و به انوشيروان اهدا نموده‏اند. امير گفت: ما قرآن مى‏خوانيم و نيازى به اين كتب نداريم. كلام خدا و احاديث ما را كفايت مى‏كند. بعلاوه اين كتاب را مجوسان تأليف كرده‏اند و در نظر ما مطرود و مردود است. سپس بفرمود تا كتاب را به آب انداختند و دستور داد هر جا در قلمرو او كتابى به زبان فارسى به خامه مجوس كشف شود نابود گردد.حال كار عبدالله ايراني را چگونه مي شود به پاي فاتحين عرب نوشت. او كه ايراني بوده اما چرا چنين كاري كرد؟ شايد عكس العمل نفرتى است كه ايرانيان از مجوس داشتند.اگر بتوان كار عبدالله را دليل برعموميت عمل او دانست بايد عمل كتابسوزي اورا به حساب همه ايرانيان گذاشت. كه اين كاملا بر خلاف مدعيان كتابسوزي است زيرا آنان كتابسوزي را كار فاتحين عرب مي داند وايرانيان را ملت متمدن مي دانند.علاوه بر آنچه گفته شد اين نكته نيز قابل توجه است كه: مدعيان كتابسوزي (كه اين همه بر قبر خالي از مرده نوحه مي سرايند) هرگز نمي گويند: كتابخانه ملى ايران كه توسط عربها سوزانده شده در كجا بوده؟ در همدان بوده؟ در اصفهان بوده؟ در شيراز بوده؟ در آذربايجان بوده؟ در نيشابور بوده؟ در تيسفون بوده؟ در آسمان بوده؟ در زير زمين بوده؟ در كجا بوده است؟ چگونه ايشان از كتابخانه‏اى ملى كه به آتش كشيده شد اطلاع دارند اما از محل آن اطلاع ندارند؟! و با وجود اينكه جزئيات حوادث فتوحات اسلامى در ايران و روم ضبط شده، نامى از كتابخانه‏اى در ايران اعم از اينكه به آتش كشيده شده يا نشده باشد، در هيچ مدرك تاريخى وجود ندارد، بلكه مدارك خلاف آن را ثابت مى‏كند؛ مدارك مى‏گويند كه در حوزه زردشتى علاقه‏اى به علم و كتابت نبوده است. جاحظ در كتاب المحاسن والاضداد مى‏گويد: ايرانيان علاقه زيادى به نوشتن كتاب نداشتند، بيشتر به ساختمان علاقه‏مند بودند. در كتاب تمدن ايرانى به قلم جمعى از خاور شناسان به عدم رواج نوشتن در مذهب زردشت در عهد ساسانى تصریح شده است.بنا بر اين از همه آنچه گفته شد مي توان به ساختگي بودن داستان كتاب سوزي توسط مسلمين فاتح، كاملا واقف شد. وبه ماهيت جريان سازي افراد ملي گرا عليه عرب و فاتحين مسلمان پي برد.معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:1- استاد شهيد مطهري، خدمات متقابل اسلام و ايران.2- ويل دورانت، تاريخ تمدن، ج 6و 9 و 11.3- عبد الحسين بينش، مقايسه دو دوره جاهليت و اسلام.4- زين العابدين قرباني، علل پيشرفت اسلام و انحطاط مسلمين.پی نوشتها:[1] - بقره، آيه 256.[2] - بينش، عبد الحسين، مقايسه دو دوره جاهليت و اسلام، ص120، بي تا، بي جا.[3] - مجموع آثار استاد شهيد مطهري، ج24، ص 395.[4] - زين العابدين قرباني، علل پيشرفت اسلام و انحطاط مسلمين، دفتر نشر فرهنگ، تهران، پنجم، 1374. ص 138.[5] - مجموعه آثار استاد شهيد مطهري، ج14، ص 130.[6] . گوستاولوبون، تمدن اسلام وعرب، ترجمه سيد هاشم حسيني، ص258.كتابخانه اسلاميه، تهران، 1347.منبع: اندیشه قم .

راسخون

مرجع:

ایجاد شده در سه روز پیش



0 دیدگاه
برای این پست دیدگاهی وجود ندارد

ارسال نظر



آدرس : آزمايشگاه داده کاوي و پردازش تصوير، دانشکده مهندسي کامپيوتر، دانشگاه صنعتي شاهرود

09111169156

info@parsaqa.com

حامیان

Image Image Image

همكاران ما

Image Image