رازهای نماز، آیت الله جوادی آملی /

تخمین زمان مطالعه: 218 دقیقه

رازهاى نماز نام مولف : آیة الله جوادى آملى سخن ناشر سخن مترجم مقدمه سرآغاز : اسرار مقدمات نماز بخش یکم : اسرار تکبیرهاى شروع نماز بخش دوم : راز نیت بخش سوم : راز قرائت


رازهاى نماز نام مولف : آیة الله جوادى آملى سخن ناشر سخن مترجم مقدمه سرآغاز : اسرار مقدمات نماز بخش یکم : اسرار تکبیرهاى شروع نماز بخش دوم : راز نیت بخش سوم : راز قرائت بخش چهارم : راز قیام ، رکوع ، سجود و... بخش پنجم : راز قنوت ، تشهد، سلام و... سخن ناشر از ساحت قدس ربوبى و از ناحیه نزه الهى ، هر آنچه فیضان دارد، جز زیبایى و لطافت و غیر از پاکى و طهارت نیست ، و هر چه درجه فیض نزدیک تر و به مبدا لطف قریب تر باشد، جمال فزون تر و کمال کامل ترى را با خود دارد. گرچه آن مبدع غیب و شهود و خداوند ودود در افاضه و روشن داشتن چراغ جهان لحظه اى درنگ ندارد، بلکه اقتضاى وجود آن خالق یکتا این درخشش و فروغ است ؛ الله نور السموات و الارض ، (1) لیکن هر فیضى از خزانه لا یزال حکمت و علم الهى گذر مى کند، گوهرهاى ناب بلکه بهترین و برترین آنها تنها به بهترین و کامل ترین انسانها سپرده و عطا مى شود و همواره توصیه به حفظ و نگاهدارى و پرهیز از سستى و ضعف در مورد آن را همراه دارد. وقتى پروردگار عالم عطیه کوثر را به برترین رسولش ، بلکه حبیبش عطا مى کند؛ انا اعطیناک الکوثر (2) او را به صلات و نحر توصیه مى کند؛ فصل لربک وانحر (3) تا با استعانت از صلات و استمداد از نحر بتواند آن عطیه برتر را تحمل و بهره بردارى کند. یکى از بارزترین مصادیق و کامل ترین موارد لطف تام الهى ارمغان والاى نماز است که در معراج نبوى با همه لوازم و مقدمات و مقارنات یک جا به جیبش عطا فرمود و آن را به فلاح مطلق تسمیه کرد؛ حى على الفلاح و از آن به بهترین عمل یاد کرد؛ حى على خیرالعمل و از باب اهمیت و تاکید، هم در اذان و هم در اقامه ، و در هر کدام دوبار مورد توجه قرار داد. از آنجا که نماز عمود دین است ؛ الصلاة عمود الدین (4) و با توجه به این که محور تمامى اعمال و طاعات انسانى است که اگر نماز قبول شود، عبادات دیگر مورد پذیرش قرار مى گیرد و اگر نماز پذیرش نشود، دیگر اعمال و طاعات عروج نمى کنند و مقبول واقع نمى شوند؛ ان قبلت قبلت ماسواها و ان ردت ردت ما سواها (5)، بسیار شایسته است که راجع به آن معرفت و ایمان را فزونى بخشید و تا حدى در این راستا کوشید که لذت گفت و گو و مناجات با خدا را چشید؛ ان المصلى یناجى ربه (6) و به حق هنگام گفتن تکبیرة الاحرام احساس پرواز و صعود به ساحت الهى داشته و هنگام تسلیم هم احساس مراجعت و بازگشت از کوى دوست که در این رفت و آمد نقص ها و ضعف ها رفته و کمالات و فضایل آمده باشد. یکى از بهترین شیوه ها در جهت تقویت ایمان و افزایش برهان ، همانا بیان اسرار و حکم احکام دینى و خصوصا نماز و توجه به حقایق و معارف بلندى است که در این حرکات موزون و آهنگین و نمکین وجود دارد. بزرگان از حکمت و عرفان با توجه به چنین امر مهمى کتابى مستقل با عنوان اسرار الصلاة تالیف کرده و زوایایى از این لطیفه ربانى را تبیین نموده اند. آیت الله جوادى آملى با بهره گیرى فراوان از بحر قرآن و به تبع آن عرفان و به دنبال آن حکمت ، به نگارش کتابى با عنوان اسرار الصلاة به زبان عربى همت گماشته و با رویکردى تازه که یکى از مهم ترین آنها بحث ارتباط وثیق عالم اعتبار با عالم تکوین است ، به بیان بخشى دیگر از دریاى معارف این حقیقت والاى الهى پرداخته اند. این کتاب در پنج بخش در سال 1373 با عنوان اسرار الصلاة ، توسط مرکز نشر اسراء منتشر شد و از آنجا که بسیارى از علاقمندان و آشنایان با آثار استاد اظهار علاقه کردند که با ترجمه فارسى ، نفع این معارف را عمومى تر کرده تا همگان از آن بهره گیرند، به جناب حجة الاسلام آقاى على زمانى قمشه اى که از اساتید و فضلاى حوزه علمیه قم بوده و سالیان متمادى در مباحث استاد شرکت داشته و با مبانى و اندیشه هاى معظم له آشنا و مسلط هستند، پیشنهاد ترجمه آن داده شد که ایشان نیز با بزرگوارى پذیرفته و بر این مرکز منت نهادند و با ترجمانى مناسب ، زمینه این اثر مطلوب را فراهم نمودند که همین جا از آقاى زمانى به عنوان ترجمان و همچنین محقق گرامى جناب آقاى حسین شفیعى که در بازبینى و ملاحظات نهایى دقت شایانى انجام دادند و ویرایش این اثر را پذیرفتند، سپاس و تقدیر مى نماییم . امید است خداوند عالم همه ما را جزء نمازگزاران واقعى قرار داده و با پذیرش نماز، نه تنها اعمال و طاعات ، بلکه جانهاى ما را بعد از نزاهت و طهارت ، از هر آنچه غیر اوست ، شستشو داده و قبول فرمایند. مرکز نشر اسراء سخن مترجم نیایش انسان و گرایش او به خداوند، ارمغانى الهى و معمایى رازدار است ، فطرت انسان آمیزه اى از رازجویى و شعورى است که هیچ گاه از او جدا نمى شود. نه تنها انسان ، بلکه سراسر جهان هستى سرود نیایش دارند و تسبیح گوى حق اند: تسبیح گوى او نه بنى آدم است و بس هر بلبلى که زمزمه بر شاخسار کرد هر کس به زبانى صفت حمد تو گوید بلبل به غزل خوانى و قمرى به ترانه اگر انسان این نداى فطرت را پشت سر اندازد و عنان خویش گسسته سرکشى کند، در کوران گمراهى و پیچ و خم هاى سردرگم ، باز این منادى الهى است که او را به چالش مى گیرد و به او هشدار مى دهد و به راه راست فرا مى خواند: و اذا غشیهم موج کالظلل دعوا الله مخلصین له الدین . (7) هنگام آسیبها، و بن بستها، بدترین گرفتاریها و زیانهایى که احتمال مى رود جبران ناپذیر باشد و نیز در حال غفلت کامل انسان ، بار دیگر این نداى درون اوست که وى را به نیایش عبودیت فرا مى خواند: و اذا مس الانسان ضر دعا ربه منیبا الیه (8). خداوند حکیم چون گوهر گرانبهاى عشق به مبداء هستى را در نهاد انسان قرار داده ، آشکارا فرموده است : ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون (9). تجلى گاه آن نداى درون و این خطاب بیرون و فرآیند آن ، رویش شجره طوباى عشق به محبوب و معشوق مطلق است که در بوستان معارف ، سر از خاک بندگى برون مى آورد، بزرگ و تناور مى شود و گاه تکلیف به ثمر مى نشیند، گلبانگ عشق سر مى دهد و زیباترین نغمه ها، حرکتها و چمیدنها را در قالب نماز عرضه مى دارد، گاهى به رکوع سر خم مى کند و زمانى به سجود، جبین بر آستان ربوبیت مى ساید و پیوسته این گلواژه هاى مقدس ‍ را ترنم مى کند که : ایاک نعبد و ایاک نستعین . تنها تو را مى پرستیم و بس به جز تو نجوییم یارى زکس انسان در پى آن است که با شهپر نماز خود را به اوج ملکوت برساند و به خداى محبوب نزدیک سازد؛ زیرا نماز معراج مؤ من است . بارى ، کتاب گران سنگ اسرارالصلاة که گنجینه اى بس گرانبها از نهان خانه ملکوت را به عرصه ناسوت عرضه مى دارد، اثرى سودمند و دلنشین از حضرت استاد معظم ، علامه جوادى آملى مد ضله العالى است که به پیشنهاد مرکز نشر اسراء ترجمه و به نام رازهاى نماز ارائه مى شود. این ترجمه نه ترجمه اى آزاد است و نه از قد و قامت محتوا کوتاه . به منظور خارج نشدن از حریم کتاب در پا نوشتها از حد ضرورت فراتر نرفتیم و به قدر لزوم اکتفا کردیم . به امید آن که جانها با مطالعه آن به فضاى ملکوت سرکشند و در آستان قدس آشیان گیرند. و من الله التوفیق . على زمانى قمشه اى مقدمه ستایش خداوندى را سزاست که بر نهان و نهان تر داناست و درود بر پیامبر صاحب راز او، که گاه معراج ، به مقام دنى فتدلى فکان قاب قوسین او ادنى نایل گردید، و بر اهل بیت او، آنان که راز پیامبر بدانها سپرده شده نگهبانان فرمان و گنجینه هاى دانش او هستند، کسانى که شریعت او را بیانگرند و کتابهاى او را نگهبان ، و چون کوه هاى افراشته ، دین او را پاس ‍ مى دارند (10). دوستى ایشان را به جان مى پذیریم و از دشمنانشان بیزارى مى جوییم ، به سوى خداوندى که هر پنهانى نزد او آشکار است . سپس چنین گوید، این بنده نیازمند به عطاى خداوند بخشاینده ، عبدالله جوادى طبرى آملى ، که رساله حاضر، نوشته کوتاهى است درباره رازهاى نماز و در آن ، داده هایى را که از سلف صالح به وراثت بردم ، و نیز آنچه را به خاطرم رسید، به نگارش آورده و به وراثت بر خلف رستگار، باقى گذاشتم ، تا یادآورى باشد براى کسى که قلب هوشیارى دارد یا گوش دل به کلام خدا فرا دهد؛ لمن کان له قلب او القى السمع و هو شهید (11). به امید آنکه خداى سبحان از هر آمیزه اى جز خداجویى محفوظش دارد و آن را خالص براى وجه خود قرار دهد - که چیزى جز وجه او پایدار نیست - و نیز امید است عیب آن را اصلاح ، نقص آن را جبران ، قصور آن را تمام و بعد آن را به قرب مبدل سازد، تا کلمه اى طیبه اى شود که به سوى او بالا مى رود. الیه یصعد الکلم الطیب . چون نماز ستون دین است و با پذیرفته شدن آن سایر اعمال نیز پذیرفته خواهد شد و اگر رد شود، بقیه اعمال نیز مردود خواهند گشت ، و نیز چون هر عملى پیرو نماز است (12)، لذا اسرار آن نیز ستون رازهاى دین است ، اگر اسرار نماز به دست آمد و مشاهده شد، رازهاى سایر اعمال نیز مورد دست یابى و مشاهده قرار خواهند گرفت ، پس سزاوار است سالک بکوشد و عارف تلاش کند تا به ستون رازهاى دین دست یابد و سرانجام به همه زوایاى دین برسد و همه آن را مشاهده نماید، و در روزى که هیچ سایه اى جز سایه خداوند - جل شاءنه - نیست ، تحت سایه ولایت او بیارمد. باید دانست که سر در برابر علن قرار دارد، آن سان که غیب در مقابل شهادت است و راز بر دو قسم است : یک . راز محض رازى که هیچ گاه آشکار نمى گردد مانند غیب مطلق . دو. راز مقید و بالقیاس ، مانند غیب مضاف (13) رازى که امکان آشکار شدن را داراست . همان گونه که علن نیز به دو قسم مطلق و مقید بالقیاس تقسیم مى شود و چون معنا و مفهوم سرى که در برابر علن قرار مى گیرد روشن است ، دیگر نیازى به تفسیر ندارد، گرچه ژرفاى آن در نهایت پنهانى است . لیکن هر گاه وجود چنین رازى احراز شد، بحث و کاوش هاى منطقى و صناعى شکل منظم به خود مى گیرد، که حقیقت راز چیست و پیرامون چگونگى آن پرسش مى شود: هل هو؟ و سخن از شماره و عدد آن به میان مى آید: کم هو؟ بنابراین ، تا وقتى وجود ثابت نشود سخن از تقسیم آن درست نیست چنان که سایر متفرعات بر وجودش را نیز نمى توان بر آن مترتب نمود. آنچه بر وجود راز براى نماز دلالت دارد دو امر است : یکم . دلیل فراگیرى که وجود راز براى نماز و غیر نماز را ثابت مى کند. دوم . دلیلى که یا ویژه نماز است ، و یا به هر امر عبادى ، اعم از نماز و غیر نماز، اختصاص دارد. اما دلیلى که مى گوید براى همه پدیده ها رازى وجود دارد، یا عقلى همراه با نقلى است و یا تنها دلیل نقلى است و با دلیل عقلى تایید مى شود. بنابراین ، بحث در دو مقام است : مقام نخست : در بیان دلیل عقلى . مقام دوم : در بیان دلیل نقلى . مقام نخست : دلیل عقلى همراه با نقلى هر چیزى که در جهان طبیعت یافت مى شود، وجودهاى دیگرى در عوالم سه گانه پیش از خود نیاز دارد؛ این عوالم عبارتند از عالم مثال ، عالم عقل و عالم اله ؛ بدین معنا که هر چه در جهان موجود است ، داراى وجودى مثالى است که با صورت مثالى مشاهده مى شود، و وجودى عقلى دارد که به حقیقت عقلى او مى توان دست یافت ، و نیز داراى وجودى الهى است ؛ زیرا حق تعالى داراى ذات بسیط است ، و ذات بسیط او - از ناحیه خود - همه اشیاء است ، (14)، گرچه از ناحیه ماهیت هیچ یک از آنها نیست . بنابراین ، جنبه وجود الهى اشیاء جز براى ذات خداوند و نیز کسى که در او فانى شده قابل دستیابى نیست ، چنین کسى هم مى تواند - هنگام فنا - وجود الهى اشیاء را، بدون مشاهده تعین و تشخص آنها مشاهده کند، چنان که تعین و تشخص خود را نیز - به علت فنا - نمى بیند. چون قاعده بسیط الحقیقة کل الاشیاء نزد برخى از اهل حکمت روشن نبود عوالم را به سه قسمت تقسیم مى کردند: طبیعت ، مثال و عقل ؛ ولى پس از نگرش شهودى بعضى از نام آوران حکیم و با روشن ساختن قاعده بسیط الحقیقة عوالم وجود به چهار قسم تقسیم شد، بر این اساس ، هر عالى سرى براى دانى است ، همچنان که براى آن غیب است ، تا برسد به سر خالص که همان حضرت غیب الغیوب است . عالم مثال حق ، گاهى مقید و زمانى مطلق است ؛ یعنى گاهى مثال به نفس ‍ انسان متصل و پیوسته است چنان که در عالم رؤ یا و گاهى از نفس منفصل و گسسته است مانند تمثل فرشته بر حضرت مریم علیه السلام فتمثل لها بشرا سویا (15). عقل نیز گاهى مقید و زمانى مطلق است ، و همه اینها در صورتى رازمندند که در نفس الامر و حاق واقع موجود باشند و نفس بر اثر حرکت جوهرى به آنها دست یازد، نه آنچه بافته هاى دست خیال است ، که اینها همه باطل اند و راز نهانى ندارند. از آنجا که بیان عرفانى با بیان برهانى موافق است ، عوالم را چهار قسم دانستن ، نزد دانشمند و اصل ، معروف و مشهود است ، آن گونه که پیش ‍ حکیم کامل و فرهیخته ، معقول و برهانى است . شرح و تفصیل این بخش بر عهده حکمت متعالیه و عرفان نظرى است ، چنان که به زودى دلیل قرآنى به عنوان مؤ یدى برگفته هاى برهانى و مشاهدات عرفانى خواهد آمد. مقام دوم : دلیل نقلى به پشتوانه دلیلى عقلى 1 نماز چون سایر عبادات ، از امورى است که قرآن حکیم آن را به روشنى بیان کرده است و هر چه را قرآن بیان کند تاویل دارد، چنان که داراى تفسیر، باطن و ظاهر است و ناچار باید تاویل با تفسیر همخوان بوده و باطن با ظاهر موافق باشد. تاویل ، امر عینى است نه ذهنى و مصداق خارجى است ، نه مفهوم درونى که وقتى پرده ها کنار رفت آشکار مى گردد، چنان که خداى سبحان فرمود: هل ینظرون الا تاویله یوم یاتى تاویله یقول الذین نسوه من قبل قد جاءت رسل ربنا بالحق .... (16) نتیجه اى که بیان قیاس اقترانى - یعنى شکل اول که در نتیجه دادن بدیهى است - (17) بخشید این است که نماز داراى تاویل است و این عینیت و تاویل در روز قیامت خواهد آمد. از آنجا که براى هر امر ظاهرى درون و لایه هاى مترقى ترى وجود دارد و برخى از این درون ها در مرتبه ، فوق برخى دیگر هستند، براى نماز نیز درون ها و تاویلاتى است که درجه بعضى فوق دیگر است . این مطلب ، بر آنچه برهان نظر داده و عرفان مشاهده مى کند، منطبق است . 2 از جمله ادله اى که مى گوید: براى نماز چون سایر عبادات راز وجود دارد این است که نماز جزئى از آسمان ها و زمین - نظام خارجى موجود - شمرده شده و هر موجودى که پاره اى از نظام عینى و خارجى شمرده شود، براى او جنبه غیب و نهانى است ، چنان که براى او شهادت است و خداوند سبحان در این باره فرموده : ولله غیب السموات والارض و الیه یرجع الامر کله (18) منظور آیه خصوص چیزهایى نیست که از آسمان و زمین نهان است بلکه مقصود، نهان و درون آسمانها و زمین نیز هست . نتیجه قیاس پیش گفته نیز این است که نماز، راز و نهانى دارد، چنان که براى آن ظاهر و شهادتى است و از آنجا که هر ظاهر چند درون دارد - و هر باطن نهانى براى ظاهر است - براى نماز نیز نهانهایى است که بعضى بر بعضى دیگر برترى دارد. این سخن با سخن پیش ، که نتیجه برهان عقلى با شهود عرفانى همراه است ، انطباق دارد. 3 نیز از چیزهایى که با همان تقریب استدلال ، دلالت مى کند نماز و غیر نماز داراى راز نهانى است کلام خداى سبحان است که مى فرماید: و ان من شى ء الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم (19) و نیز این آیه : ولله خزائن السموات والارض (20)؛ به این بیان که نماز پدیده اى خارجى است - چنان که خواهد آمد - پس گنجینه ، بلکه گنجینه هایى دارد؛ زیرا ظاهر آیه این است که براى تک تک اشیا گنجینه هاى وجود دارد، نه این که براى همه اشیا جمعا گنجینه هایى باشد، تا مجموع در برابر مجموع دیگر باشد. بنابراین ، براى هر یک از آنچه در جهان طبیعت موجود است ، گنجینه هایى است که برخى از آنها فوق بعضى دیگر قرار دارند. این سخن با تعدد عوالم که گفته شد، انطباق دارد. چون قرآنى که در بر دارنده نماز و غیر نماز است ، در جهان طبیعت یک شى ء خارجى است ، پس براى قرآن با محتویاتى که دارد نیز گنجینه هایى الهى است که از آن نازل شده است ، گنجینه هایى که در طول یکدیگر قرار دراند، چنان که نماز و غیر نماز جزء نظام کیانى است که از آن به آسمانها و زمین تعبیر شده است ، پس نماز نیز گنجینه هایى دارد، زیرا براى آسمانها و زمین گنجینه هایى است . از آنجا که همه آن گنجینه ها نزد خداوند است و هر آنچه نزد خداست ماندگار، و آنچه نزد غیر خداست فانى شدنى است چنان که فرمود: ما عندکم ینفذ و ما عندالله باق (21)؛ پس اسرار آسمانها و زمین - که از جمله آنها نماز است - موجوداتى خارجى هستند که از هر گونه پایان پذیرى و فنا محفوظ اند، و جز با دست کشیدن از چیزى که پایان پذیر و نابود شدنى است ، صعود به سوى آنها قابل دستیابى نیست ، چون به امر پایدار، جز پس ‍ از دورى از امر فانى نمى توان رسید؛ زیرا امر فناپذیر حجاب است و چاره اى جز ترک آن نیست . 4 نیز از چیزهایى که دلالت مى کند، نماز - مانند غیر آن - نهان و رازى دارد، این کلام خداوند متعال است : فسبحان الذى بیده ملکوت کل شى ء (22) از آیه استفاده مى شود که براى هر چیزى ملکوتى است که با تسبیح فسبحان الذى ...مناسبت دارد، بر خلاف ملک و فرمانروایى که با تبارک بزرگوارى و خجستگى مناسب است ، چنان که فرمود: تبارک الذى بیده الملک (23)؛ زیرا تبارک از اسماى تشبیه (24) و سبحان از اسماى تنزیه (25) است و چون براى هر چیز ملکوتى است - ملکوت امرى است فراسوى ملک و کسى که ملکوت را به شهود بنگرد از اصحاب یقین است ، چنان که خداوند متعال درباره حضرت ابراهیم علیه السلام فرمود: و کذلک نرى ابراهیم ملکوت السموات والارض و لیکون من الموقنین ؛ (26) و این گونه ملکوت آسمانها و زمین را به ابراهیم نمایاندیم تا از جمله یقین کنندگان باشد - پس براى نماز ملکوتى است که نهان و راز آن است . این ملکوت ثابت و پایدار است ، چون به دست خداست نه نمازگزار، و به این ملکوت نهایى نمى توان دست یافت . جز پس از سفر و هجرت از جهان ملک . شاید این آیه به پاره اى از آنچه گذشت اشاره داشته باشد: قل انزله الذى یعلم السر فى السموات والارض ؛ (27) زیرا وصف خداوندى که قرآن را فرستاده به این که او به نهان آگاه است ، اشعار مى دارد که قرآن - کتابى که مشتمل بر معارف ، اخلاق و احکام است - داراى راز نهانى است ، پس همه آنچه در قرآن است نیز اسرارى دارد. آرى ، فرق است بین این که گفته شود: خداوند به نهان آسمانها و زمین آگاه است و بین این که گفته شود: او در آسمانها و زمین به نهان آگاه است ؛ زیرا گفته نخست دلالت مى کند که آسمانها و زمین اسرارى دارند، بر خلاف گفته دوم . لیکن اگر گفتیم : خداى نازل کننده قرآن داناى نهان است . این جمله ، بیانگر آن است که قرآن راز و نهانى دارد. گرچه سخن گذشته را بر این مطلب کفایت است . نکته اى مهم باقى ماند، و آن این اشکال که محدوده این دلیل که رازدار بودن پدیده ها را دلالت داشت و نیز ظاهر بسیارى از آیات گذشته خصوص ‍ موجود تکوینى است ؛ زیرا ظهور آیات درباره موجود خارجى و عینى است ، و چون نماز و سایر عبادات همه از امور اعتبارى و تاءلیف یافته از اشیایى است که وحدتى براى مجموع آنها نیست ، پس چیزى هم که از چند امر اعتبارى ترکیب یافته ، وجود عینى ندارد؛ زیرا وجود، مساوى با وحدت و دایر مدار آن است و هر گاه این مرکزیت وحدت و یگانگى منتفى شود، طبعا وجود نیز در آنجا منتفى مى شود، و چون وحدت و یگانگى حقیقى در نمازى که از امورى اعتبارى چون رکوع ، سجود، قرائت ، قیام ، ذکر، نیت و مانند آن ، تاءلیف یافته وجود ندارد، دیگر وجودى بر اصل نماز تاءلیف یافته از اینها نیز نخواهد بود. بنابراین ، امرى اعتبارى چون نماز مشمول دلیل عقلى قرار نمى گیرد و دلیل نقلى نیز شامل آن نمى شود؛ زیرا دلیل عقلى و نقلى ویژه چیزى است که وجود عینى داشته باشد. حل اشکال : امر اعتبارى دو قسم است : اعتبارى محض ، که خاستگاهى براى آن نیست جز اعتبارى که اختیارش به دست اعتبار کننده است و گاهى امر اعتبارى وابسته و مستند به موجودى تکوینى است که آن را درست مى کند. قسم اول از دو بخش اعتبارى از بحث خارج است ، چنان که از چهار چوب دلیلى که مى گوید: هر چیزى نهانى دارد نیز خارج است . قسم دوم در بحث داخل است چنان که در دلیل یاد شده نیز مندرج است ؛ زیرا هر چیزى که اسنادش به امرى تکوینى و عینى باشد، در گستره و محدودیت نیز محکوم به حکم همان امر عینى است . بنابراین ، نماز وحدتى حقیقى دارد که وجود حقیقى آن را همراهى مى کند، از این رو به روشنى براى آن نهانى تکوینى وجود دارد. گاهى نیز براى اثبات راز نهانى نماز ممکن است از بیان دیگرى کمک گرفت ، و آن این که نماز مشتمل است بر قرآنى که خداوند متعال بدان تکلم کرده ، و چون سخنگو در سخن و کتابش تجلى کرده است - چنان که امیرالمؤ منین علیه السلام مى فرماید: فتجلى لهم سبحانه فى کتابه من غیر ان یکونوا راوه بما اراهم من قدرته - (28) پس چنین سخنگویى که تجلى کرده ، در کلام خود نهان ، غیب و باطن است و نمازگزار وقتى در قرآنى که در نمازش قرائت مى کند تدبر نماید، و خود را از چرک و آلودگى معصیت و نافرمانى پاک سازد و از زنگ و تیرگى گناه منزه دارد، بلکه از آلودگى تعلق و وابستگى به غیر خدا دور نگه دارد، خدا را با قلب خویش مى بیند، و یا به پایه اى مى رسد که گویا او را مى بیند، و مى داند که اگر او خدا را نبیند خداوند قطعا او را خواهد دید. این بیان ، اختصاص به نماز ندارد، بلکه در هر عبادتى که در آن قرآن تلاوت مى شود، تحقق مى یابد و نیز همه حالات نماز را نیز شامل نمى شود، یعنى به جز قرائت فاتحة الکتاب و سوره و موارد دیگرى که قرآن خوانده مى شود در جاى دیگر جارى نیست . تا اینجا امر اول که مشتمل بر پاره اى از ادله عقلى یا نقلى در این باره بود که عبادات و از جمله نماز داراى سر و نهانى است پایان یافت ، بدون این که دلیل ها تنها ویژه نماز باشد. امر دوم که از ادله خاص نماز بحث مى کند و مى گوید براى خصوص نماز، راز نهانى وجود دارد، به زودى در لابلاى این رساله خواهد آمد. حاصل مسائلى که در مقدمه روشن شد، چند چیز بود: یکم . سر که در مقابل علن است ، یا مطلق است و یا مقید. دوم . دلیل بر این که نماز داراى نهان و رازى است ، عام و خاص است . سوم . دلیل عام ، عقلى و نقلى است . چهارم . آن امر اعتبارى که از تکوین و خارج پشتوانه دارد، محکوم به امر خارجى و حقیقى است ، بر خلاف آن امر اعتبارى که از پشتوانه پیش گفته عارى و بى بهره است . پنجم . خداوند سبحان در کتاب و کلام خویش تجلى نموده است . ششم . نماز گزارى که از آلودگى تعلق به ما سوى الله پاک گردد یا خدا را به چشم دل مشاهده مى کند و یا به مقام احسان نایل مى شود. (29) هفتم . برخى از ادله رازدار بودن نماز، ویژه حال قرائت در نماز است . چون نماز را مقدماتى است که پیش تر از خود نماز است و داراى تعقیباتى است که پس از نماز آورده مى شود، و هر یک از ماهیت نماز و حاشیه هاى آن رازهایى ویژه دارد، از این رو چینش این نوشته کوتاه بر اساس یک سرآغاز و چند بخش و یک خاتمه تنظیم مى یابد، بدین گونه که سرآغاز عهده دار پاره اى از اسرار مقدمات ، و هر فصلى از فصلها در برگیرنده برخى اسرار ارکان و اجزاى اساسى نماز است ، اما خاتمه مشتمل بر شمارى از اسرار تعقیبات آن است . اینک به یارى خداوند متعال ، سخن را آغاز مى کنیم . سرآغاز : اسرار مقدمات نماز شاید تفاوت میان راز، حکت ، و ادب به گوش شما خورده باشد، چون راز عبادت - همچون نماز - چیزى است که به عالم ملکوت و برتر از آن بر مى گردد آنچه به درون و باطن عبادت مربوط مى شود. اما حکمت عبادت ، همان هدف و نتیجه اى است که بر آن مترتب مى گردد، از قبیل عروج ، نجات از ناشکیبایى ، و...اما ادب عبادت - مانند نماز - مسائلى است که به اوصاف و احوال نمازگزار بازگشت مى کند که باید حضور قلب و خشوع قالب داشته باشد، پیوسته در ذکر باشد و از توجه به غیر معبود خود را حفظ کند و همچنین سایر صفات ظاهرى معهود و لازم را از لباس و مکان و... مراعات نماید و روشن است که این امور از اسرار نیست ، پس میان آداب و اسرار نماز تفاوت است . بله جز به حفظ آداب نماز نمى توان به اسرار آن دست یافت . بنابراین ، آداب نماز همان علتهاى آماده ساز و اسباب کمک رسان در رسیدن به پاره اى از اسرار نماز است ؛ زیرا رسیدن به باطن ممکن نشود جز براى کسى که خاطر او پاک و درون او صاف و دل او سالم باشد. همان گونه که ظاهر قرآن را جز آن کس که از حدث پاک باشد نمى تواند مس کند، و باطن قرآن را جز کسى که از آلودگیهاى گناه منزه باشد مس نمى کند، ظاهر نماز را نیز جز با وضو یا غسل نمى توان بجا آورد، و باطن آن را نیز نمى آورد جز پاک چشمى که در نماز از آلودگى توجه به غیر معبود مبراست . زیرا میان شاهد و مشهود تناسب لازم است ، و کسى که در حجاب و پنهانى فرو رفته در نشئه اى است که نمى تواند مافوق آن را بنگرد، از این رو حس نمى تواند آنچه را خیال مشاهده مى کند بنگرد، و خیال نیز آنچه را عقل مشاهده مى کند نمى نگرد. چون راز نماز از آداب آن جداست ، مانند جدا بودن راز نماز از حکمت آن ، لازم است از خصوص رازهاى نماز بحث شود نه از آداب آن . گرچه غزالى خود را به زحمت انداخته و بسیارى از بزرگان چون زین الدین حلى ، مشهور به شهید دوم (965-911 ق ) و مولى محسن کاشانى ملقب به فیض و جز آنها از متاءخران ، با وى موافقت نموده اند و در سلسله اسرار نماز از حضور قلب ، اخلاص نیت و سایر چیزهایى که یا به آداب نماز بر مى گردد و یا به اوصاف نمازگزار بحث کرده اند، ولى اینها کجا و بحث از اسرار نماز و جوانب آن کجا؟ زیرا راز راه هموارى که به نماز ختم مى شود، غیر از سر راه پو و نماز گزار است ، و به راز نماز جز باطن نمازگزار راه نمى پوید، زیرا در عمل بین راه و راه پو تناسب لازم است ، مانند لزوم تناسب میان عالم و معلوم در نگرش و نظر. بارى گرچه این سخن در مقدمه گذشت که عقل را در اثبات اسرار، مانند نقل و کشف ، دخالتى است ولى محدوده دخالت و راه یابى عقل جایى است که به مسئله عام ، کلى ، مطلق و خالص برگردد. اما در موارد خاص ، جزئى ، مقید و موارد مخلوط، دخالتى براى عقل نیست ، زیرا براهین عقلى که از مقدمات کلى گرفته مى شود در امر جزئى و خاص جارى نمى گردد. بله ، عقل مى تواند خطوط اساسى را بیان کند، تا امور جزئى که از طریق نقل و شهود به دست مى آید، نتواند آن را بشکند. آنچه در اثبات راز ویژه براى هر عبادت مخصوصى مهم است ، نقل معتبر است و یا کشفى که از آمیزه تمثل شیطانى یا نفسانى ، خالص باشد؛ اهل کشف ، براى آن میزان مخصوصى دارند که کشف را با آن مى سنجد، همان گونه که اهل نقل را براى نقل ، میزان درستى است که نقل را با آن مى سنجد. نقش علیت چینش و تنظیم نظام هستى ، اعم از واجب و ممکن ، با قانون علت و معلول ، صورت گرفته است و این نظام ، در اصل وجود، و کمال آن هیچ گاه از این قانون تخطى نمى کند. در جاى خود روشن شده که آنچه در مرتبه اى پایین قرار دارد، در چیزى که در در مرتبه بالاست اثر نمى گذارد، چنان که ظاهر نمى تواند علت باطن باشد؛ گرچه ممکن است نشانه یا علت اعدادى باشد. بلکه تنها مؤ ثر در عالى مرتبه بالاتر از آن است ، و نیز علت براى باطن ، چیزى است که از آن باطن تر است و بر آن برترى دارد. اسرار طهارت 1 از آنچه گفته شد راز سخن ماءثور درباره طهارت ، که از مقدمات نماز است ، روشن مى شود، بنابر آنچه ابوجعفر احمد بن محمد بن خالد برقى (م 274 یا 280) (30) به اسنادش نقل مى کند، امام صادق علیه السلام فرمود: روزى امیرالمؤ منین علیه السلام نشسته بود و هر پسرش محمد با او بود به پسرش فرمود:، اى محمد براى من ظرف آبى بیاور تا از آن وضو بگیرم ، محمد آب آورد، حضرت با دست چپ آب بر دست راست ریخت و فرمود: بسم الله الذى جعل الماء طهورا و لم یجعله نجسا سپس ‍ به آن استنجا کرد و این دعا را خواند: اللهم حصن فرجى و اعفه ، و استر عورتى و حرمنى على النار ؛ بعد از آن آب در دهان مضمضه کرد و فرمود: اللهم لقنى حجتى یوم القاک و انطق لسانى ؛ خداى در روزى که تو را ملاقات مى کنم ، حجت و برهان قطعى به من القا کن و زبانم را بدان گویا گردان . آن گاه استنشاق کرد و آب را در بینى کشید و عرض کرد: اللهم لا تحرمنى ریح الجنة ؛ خدایا بوى بهشت را بر من حرام مفرما، و از جمله کسانى قرارم ده که بوى بهشت و نکهت پاک آن را مى یابد. سپس حضرت صورت خود را شست و گفت : اللهم بیض وجهى یوم تبیض وجوه ، و تسود وجوه ، و لا تسود وجهى یوم تبیض وجوه و تسود وجوه ؛ خدایا روزى که چهره هایى سفید و صورتهایى سیاه مى شود، روى مرا سفید گردان ، و صورتم را سیاه مدار در روزى که چهره هایى سفید و صورتهایى سیاه مى شود. آن گاه دست راست خود را شست و عرض کرد: اللهم اعطنى کتابى بیمینى والخلد فى الجنان بیسارى ؛ خدایا نامه کردارم را به دست راستم عطا فرما و برات جاودانه زیستن در بهشت را به دست چپم ده . سپس حضرت دست چپ را شست و گفت : اللهم لا تعطنى کتابى بیسارى ، و لا تجعلها مغلولة الى عنقى ، و اعوذ بک من مقطعات النیران ؛ خدایا نامه اعمالم را به دست چپم مده و به گردنم مبند و به تو پناه مى برم از تکه پاره هاى آتش . آن گاه مسح بر سر کشید و عرض کرد: اللهم غشنى برحمتک و برکاتک و عفوک ؛ خدایا به رحمت و برکات و بخشایش خود مرا فرا بگیر. سپس بر دو پا مسح کشید و گفت : اللهم ثبتنى على الصراط، یوم تزل فیه الاقدام ، واجعل سعیى فیما یرضیک عنى ؛ خدایا روزى که پاها بر صراط مى لغزند مرا ثابت قدم بدار، سعى و تلاش مرا در چیزى قرار ده که تو را خرسند مى سازد. آنگاه سر خویش به جانب محمد، پسرش بلند کرد و فرمود: اى محمد هر کس مانند من وضو بگیرد و چون من این اذکار را بخواند، خداوند در برابر هر قطره آب ، براى او فرشته اى مى آفریند که تقدیس و تسبیح و تکبیر گوید و ثواب آن را تا قیامت براى او مى نویسد. فهم حدیث خداى سبحان با وضوى کسى که بخواهد نماز بگزارد، فرشتگان فراوانى مى آفریند که او را تقدیس ، تسبیح و تکبیر مى گویند. این در صورتى است که وضو مانند وضوى على بن ابى طالب علیه السلام و دعا در حال وضو چونان دعاى او باشد؛ یعنى دعاها همان دعاهایى باشد که على علیه السلام با حال و حضور مى خواند، نه هر وضویى و نه هر گفته و دعایى ، بلکه هر گاه فعل و قول همان کردار و گفتار علوى باشد، موجب مى شود خداوند سبحان آن اثر مهم را بر آن مترتب نماید، و یا آن فعل و این قول - بنابر تمثل اعمال - به صورت فرشته تمثل یابد. بنابراین ، مجرد شستن صورت و دو دست ، و صرف کشیدن مسح سر و پاها به روش اهل بیت علیه السلام و تنها تکلم به کلماتى که از آنان وارد شده در لحظه شستن و مسح کشیدن ، سبب نمى شود خداوند در برابر هر قطره آب ، فرشته اى تقدیس و تسبیح و تکبیر گو بیافریند، و این نیست جز براى این که وضو از آن جهت که سبب طهارت است نهانى عینى و درونى خارجى دارد، و هر کس که در عمل ، با اخلاص به جانب خداوند رو کند، بدان دست مى یازد، و آن کس که دل خویش را تسلیم خدا کند، به او مى رسد به گونه اى که از هر آلودگى و پلیدى پاک مى گردد و گوهر طهارت او تقدیس و تسبیح و تکبیر مى شود، از اینجاست که شایسته است خداوند از قطره آب وضویش ‍ فرشته اى بیافریند که داراى آن آثار ملکوتى باشد، و یا کردار او را به مثال فرشتگان تسبیح گو تمثیل بخشد. حدیث دوم از روایات بیانگر این نکته که وضو - چون انسان را از پلیدى مى سازد - داراى نهانى خارجى است ، حدیثى است که از على علیه السلام نقل شده است ، حضرت فرمود: هیچ مسلمانى نیست که وضو بگیرد و هنگام وضو این دعا را بخواند: سبحانک اللهم و بحمدک ، اشهد ان لا اله الا انت ، استغفرک و اتوب الیک ، اللهم اجعلنى من التوابین و اجعلنى من المتطهرین جز این که عمل وى در برگه اى نوشته مى شود و بر آن مهر نهاده و زیر عرش الهى قرار مى گیرد تا روز قیامت که سربسته و به او باز مى گردد. (31) از این حدیث به دست مى آید که نماز، جز عنوان اعتبارى ، داراى صورت ملکوتى خارجى است که از مجموعه حرکتها همراه با نیت تاءلیف یافته است ، و آن صورتى که تا زیر عرش بالا مى رود همان نهان و راز وضوى معهود نزد مردم است ، و مانند چنین وضویى که راز تکوینى دارد، وضویى است که در احادیث نصف ایمان خوانده شده است . (32) حدیث سوم از روایاتى که تایید مى کند وضو را سرى است که در باطن وضو گیرنده جویاى طهارت تاءثیر مى گذارد، روایتى است که شمارى از اصحاب ، آن را چنین نقل کرده اند: گروهى از یهود خدمت پیامبر خدا صلى الله علیه و آله رسیده و مسائلى چند را از حضرت پرسیدند، از جمله گفتند: یا محمد صلى الله علیه و آله براى ما بگو: این چهار عضو براى چه باید شسته شود با این که از تمیزترین مواضع بدن به شمار مى آید؟ پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود: شیطان آدم علیه السلام را وسوسه کرد، آدم به درختى که از آن نهى شده بود نزدیک شد، وقتى به آن نگریست آبرویش رفت ، سپس ایستاد و به طرف درخت رفت - این نخستین گامى بود که به طرف گناه برداشته شد - سپس دست برد و از میوه درخت برگرفت و خورد، در این هنگام ، زیور و پوشش خود را از دست داد، دست بر سر گذاشت و گریست ، و چون خداوند - عزوجل - توبه او را پذیرفت ، بر او و فرزندانش واجب کرد که همین اعضا را بشویند، پس خداوند به او فرمان داد که چون به آن درخت نگریسته روى خویش را بشوید و چون با دو دست تناول کرده آن دو را نیز تا آرنج شستشو دهد، و چون دست بر سر گذاشت ، فرمان به مسح سر داد و نیز امر به مسح دو پا فرمود، زیرا با آنها به سوى گناه رفته است . (33) فهم حدیث بحث در جوانب داستان آدم علیه السلام از چهار چوب این نوشته کوتاه خارج است . آنچه اهمیت دارد این است که صفات نفسانى امورى تکوینى و خارجى هستند نه اعتبارى ، از این رو اوصاف نفسانى وضع و رفع نمى شوند جز به امر تکوینى که آنها را وضع یا رفع نماید. بنابراین ، زنگار و تیرگى گناه که بر نفس عارض مى شود جز با امرى تکوینى ، که سر و باطن مجموع شستن ها و مسح کشیدن هاست ، بر طرف نمى شود، در این هنگام است که باطن وضو شایستگى مى یابد، رافع یا دافع امرى نفسانى گناه و پلیدى خارجى باشد. چون آنچه زنگار گناه را از بین مى برد خود باید از هر پلیدى پاک باشد، و روشن است که ستم ، دروغ و امثال آن ، همه از پلیدى هاى نفسانى بوده و وضو با آنها جمع نمى شود، پس در فن معرفت شناسى راز، این پلیدیهاى نفسانى به منزله شکننده وضو به شمار مى روند، چنان که در فن فقه ، حدث وضو را از بین مى برد. بنابراین ، روایاتى که مى گوید: وضو جز به خواب یا حدث و...نمى شکند(34)، به صنعت فقه مربوط مى شود، و روایاتى که مى گوید: شعر باطل یا ستم یا دروغ وضو را مى شکند (35)، حمل بر فن راز کاوى و درون جستارى است ؛ یعنى به هنگام گناه و نافرمانى ، اگر باطن و نهان ملاحظه شود، دیگر براى وضو اثر تکوینى نخواهد ماند اما اگر به ظاهر توجه شود، هنوز اثر اعتبارى آن باقى است ، و شاید بر این معنا حمل شده روایتى که سماعه در این زمینه ، بر استحباب اعاده وضو نقل کرده است ، و نیز احتمال مى رود که واژه ینقص به غلط ینقص نوشته شده باشد (36). به هر تقدیر، از پاره اى نصوص استفاده مى شود که وضو با دروغ ، یا ظلم یا شعر باطل و مانند آن نقض مى شود یا از ثواب آن کاسته مى شود، و این معنا جز با توجه به سر وضو و باطن آن فراهم نمى آید. از سخن بالا این مطلب آشکار مى شود که حکمت و سر وضو، تحصیل طهارت کبرى از هر گونه زشتى و پلیدى است ، (37) پس بر کسى که وضو مى گیرد، لازم است خود را از هر چیزى که گفته شده ناپاکى ، پلیدى و قذارت دارد و نیز از چرک گناه و آلودگى پاک سازد، مانند شرک که ستمى بزرگ و پلیدى است ، چنان که خداى سبحان از شرک به ستم بزرگ یاد کرده است : ان الشرک لظلم عظیم (38) و نیز فرموده است : انما المشرکون نجس (39)؛ مشرکان پلید و نجس اند، باز فرموده است : و ما یومن اکثرهم بالله الا و هم مشرکون (40)؛ یعنى بیشتر مؤ منان مشرک اند، پس بیشتر شان به نجاست باطنى آلوده اند، گرچه در ظاهر پاک به شمار آیند؛ زیرا جز خداى متعال ، دیگرى را دیدن و تکیه و اطمینان به غیر او داشتن و استناد در گفتار و کردار به غیر او، در باطن ، شرک است و با توحید خالص ‍ مخالف . پس بر وضو گیرنده است که خود را از پلیدیهاى درونى نیز پاک سازد تا براى مناجات با پروردگارش ، یکتاپرستى خالص و صالح گردد و در پى آن شایستگى پیدا کند که خدا با او به مناجات بپردازد. چنین جوینده پاکى مؤ منى است که هیچ چیز او را پلید و نجس نمى گرداند، چنان که برقى در کتاب المحاسن از امام باقر علیه السلام نقل کرده است (41). پاک و پاک تر چون نافرمانى ها و گناهان متفاوتند، زیرا برخى پلیدتر از بعض دیگر هستند، و نیز پاکى ها از یکدیگر تمایز دارند و برخى پاک تر از پاره اى دیگرند، فرشتگانى نیز که خداوند آنان را از هر قطره آب وضوى خالص مى آفریند، و یا قطره هاى آب را به شکل آنان صورت مثالى مى بخشد، در برترى و فضیلت برخى برتر و والاتر از بعض دیگرند؛ زیرا فرشتگان همه در یک سطح و درجه نیستند، و هر فرد یا گروه جایگاهى ویژه دارد: و ما منا الا له مقام معلوم (42). از این رو هر کس پاکى او کامل تر باشد. فرشتگانى که به شکل پاکى او در مى آیند نیز کامل ترند و بر این پایه .... برخى از فرشتگان ، به امور علمى گمارده شده اند، و برخى دیگر ماءمور به امور عملى و اجرایى هستند، و براى علم ، پایه ها و براى عمل درجه هایى است ، پس هر چه طهارت کامل تر باشد فرشتگان علمى یا عملى تمام تر خواهند بود، تا برسد به کسى که جامع بین پایه هاى علم و درجه هاى عمل است . راز و نهان طهارت کامل پیش از این گذشت که براى هر موجودى در جهان طبیعت وجودى تام و کامل نزد خداى سبحان است ، گواه بر این سخن روایتى است در خصوص ‍ نماز و مقدمات ، ارکان و شرایط آن این حدیث را على بن ابراهیم از پدرش ‍ ابراهیم ، از ابن ابى عمیر، از ابن اذینه از امام صادق علیه السلام نقل کرده که ایشان خطاب به ابن اذینه فرمود: این ناصبى ها چه چیز روایت مى کنند؟ گفتم : فداى شما شوم در چه زمینه اى ؟ فرمود در اذان و ذکر رکوع و سجودشان ؟ گفتم : اینان مى گویند: این مسائل را ابى بن کعب در خواب دیده است . فرمود: دروغ مى گویند دین خدا عزیزتر از آن است که در خواب دیده شود. راوى مى گوید: آن گاه سدیر صیرفى گفت : فدایت گردم پس ‍ براى ما در این باره سخنى بیان فرما، امام صادق علیه السلام فرمود: خداى عزوجل چون پیامبرش را به آسمانهاى هفت گانه بالا برد.... سپس به من گفته شد: اى محمد سرت را بلند کن ، چون سر را بلند کردم ، طبقات آسمان شکافته شد و پرده ها بالا رفت ، گفتند: سر فرود آور بنگر چه مى بینى ! چون نگاه کردم خانه اى دیدم مانند بیت الله شما، و حرمى دیدم چون این حرم مسجدالحرام چنان که اگر چیزى از دستم رها مى کردم جز بر این حرم نمى افتاد، آن گاه به من گفته شد: یا محمد، این حرم است و تو محترم هستى و براى هر صورتى مثالى است ، سپس به من وحى کرد که اى محمد: به صاد نزدیک شو، اعضاى سجده خویش را بشوى و آنها را پاک گردان و بر پروردگارت نماز بگذار؛ پس رسول خدا به صاد نزدیک شد - صاد، آبى است که از ساق راست عرش جارى است - و با دست راست آب را برگرفت ، بدین سبب وضو با دست راست انجام مى گیرد. سپس ‍ خداوند به او وحى فرستاد: صورت خود را بشوى ، که عظمت مرا خواهى نگریست ، پس از آن دو ذراع راست و چپ را بشوى که با دستت کلام مرا خواهى گرفت ، سپس با باقى مانده همان آب دست ، سر و پاها را تا برآمدگى ، مسح کن که من بر تو فرخنده مى گردانم و گامهایت را به جایى مى رسانم که جز تو هیچ کس آنجا گام ننهاده باشد. این است علت اذان و وضو (43). فهم حدیث این حدیث شریف عهده دار شمارى از معرفتهاى دقیق نهانى است که شاید در اثناى این رساله روشن بشود، ولى نکاتى را که اکنون به آن اشاره خواهیم داشت عبارت از چند چیز است : یک . براى وضو و نیز براى آب وجودى کامل در عرش است ، آب همان است که از نهر صاد جارى است و یکى از سوره هاى قرآن بدین نام شناخته شده است . دو. این وضو داراى حکمتى است که به بخشى از آن اشاره مى کنم : چهره خرم و زیباى کسى که قصد نگریستن به عظمت پروردگار را دارد، باید با آبى شسته شده باشد که از ساق عرش جارى است و یا از آن فرو مى ریزد. سه . دستهایى که کتاب و کلام خداوند را دریافت مى دارد، باید با همان آب جارى و فرود آمده از عرش الهى شستشو شده باشد. چهار. سرى که به برکت خدا مبارک و فرخنده شده و نیز پاهایى که بر جاى مبارک قدم مى گذارند نیز باید با رطوبت همان وضویى که از آب عرش ‍ فراهم آمده مسح گردند. بدون شک بین سر، حکمت و ادب وضو فرق است ؛ زیرا سر همان وجود غیبى براى وضو است که در عرش است ، حکمت عبارت از فایده اى است که بر وضو مترتب مى شود، چنان که در حدیث معراج به پاره اى از آن اشاره شده است و ادب وظیفه کسى است که براى نماز وضو مى گیرد، چون رعایت اخلاص و مانند آن ؛ زیرا چیز غیر خالص پاک و طاهر نیست ، و آنچه بر سالک لازم است این است که طهارت خالص ‍ تحصیل کند، به گونه اى که حتى اخلاص در طهارت را ننگرد؛ زیرا کسى که نیت خود را براى خدا خالص کند لیکن اخلاص خویش را بنگرد مخلص نیست ، چنان که مثلا اگر کسى اخلاص ورزد، بدان امید که چشمه هاى حکمت از قلب او بجوشد، چنین کسى نیز مخلص نیست ، چون غیر خدا را از نیت گذرانده و امرى به جز او را که همان جوشش ‍ حکمت باشد قصد کرده است . بنابراین ، طهارت جوى مخلص افزون بر این که جز خدا را قصد نمى کند، جز او را نمى بیند، و گرنه - طبق آنچه در حدیث معراج گذشت - هنوز توجه خود را منحصر به عظمت و بزرگى خدا نکرده است . راز طهارت از خاک (تیمم ) چون راز طهارت با آب وضو و حکمت آن روشن شد، تحصیل طهارت از خاک تیمم نیز براى شما روشن خواهد شد، که هدف نهایى آن تواضع به پیشگاه عزیز محض ، و فروتنى در ساحت بلند پایه صرف ، و خشوع نزد قدرت مطلق خداوندى است ، مانند آنچه درباره تروک احرام وارد شده که بهتر است حاجیان و عمره گزاران ، ژولیده موى ، پریشان و گردآلود باشند، و بر این پایه خداوند متعال درباره حکمت طهارتى که از خاک حاصل آمده - مانند طهارتى که از آب تحصیل شده - مى فرماید: ما یرید الله لیجعل علیکم من حرج و لکن یرید لیطهرکم و لیتم نعمته علیکم لعلکم تشکرون (44)؛ زیرا طهارت ظاهرى که با آب حاصل مى شود و طبق آنچه فرمود: و ینزل علیکم من السماء ماء لیطهرکم به ویذهب عنکم رجز الشیطان از بین برنده پلیدى شیطان است ، (45) گرچه با تیمم بر خاک فراهم نمى آید، لیکن فروتنى و بندگى را به ارمغان مى آورد، پس از این جهت ، آب و خاک با یکدیگر یکسانند، و چون لازم نیست کمیت و کیفیت تیمم ، که بدل از وضو است مانند وضو باشد، مسح سر و پاها در تیمم لازم نیست ، نه براى این که خاک بر سر نهادن ، علامت فراق و جدایى است ، در حالى که منظور از نماز، پیوند و ارتباط است ، چنان که برخى از بزرگان فرموده اند؛ (46) زیرا این سخن ، به مسح پا نقض مى شود، چون با این که خاک بر پا نهادن و مسح پاها با خاک ، نشانه فراق و جدایى نیست ، انسان در تیمم ماءمور به مسح آن نشده است . افزون بر این ، اصل سخن خالى از توهم و اشکال نیست ؛ زیرا دلیل عقلى و یا نقلى معتبر وجود ندارد که مسح سر با خاک نشانه جدایى است . چون در نماز، معتبر است بین طهارت بیرون و پاکى درون جمع شود، دستور بر این است که نماز جز با طهارت پنج عضو و پاک ساختن دل با توبه ، جایز و روا نیست . (47) مراد از توبه بازگشت از گناه به فرمانبردارى و از دشمنى به دوستى خدا و از ما سوى الله به جانب او، و از کثرت به وحدت و...است . راز طهارت لباس ، بدن ، سجده گاه و... از آنچه گذشت تو را ممکن شود تا راز لزوم طهارت از نجاست ، و راز پاک سازى بدن ، لباس و سجده گاه و...را از نجاست بیابى ، همچنین ممکن است راز لزوم حلال بودن لباس و مکان از این که حق دیگران بدان تعلق گرفته باشد، به دست آید؛ زیرا کسى که مخاطب به خطاب لزوم اداى حق غیر است ، دل مشغولى دارد و آسوده خاطر نیست تا بتواند سخن بگوید و با خداى خویش مناجات کند، چه رسد که پروردگار با او مناجات نماید. با تاءمل در آنچه گذشت مى توان به راز وقت و استقبال قبله نیز پى برد و این که نزد معبود حقیقى ، نه بامدادى تصور مى رود نه شامگاهى ، از این رو رسول خدا صلى الله علیه و آله در معراج ، نماز ظهر به جاى آورد با این که شب بود؛ زیرا معراج به دنبال اسراء و سیر شبانه اى صورت گرفت که در پاسى از شب اتفاق افتاد، چنان که فرمود: سبحان الذى اسرى بعبده من المسجدالحرام الى المسجد الاقصى الذى بارکنا حوله (48)؛ همان گونه که حضرت معبود در جهت خاصى نیست که جایى باشد و جاى دیگر نباشد چنان که خود فرمود: فاینما تولوا فثم وجه الله (49)؛ و به هر جا روى بگردانید همانجا روى خداست . چون عرصه تنگ است و دل فارغ نیست و سردرد امان نمى دهد، برادران سالک و پوینده مرا معذور مى دارند که از بسط به قبض و از شرح و توضیح به اصل و متن ، و از تفصیل به اختصار بسنده کردم ؛ لعل الله یحدث بعد ذلک امرا (50). امورى که در سرآغاز روشن شد یک . طهارت داراى نهان ، حکمت و آدابى است و هر یک از اینها از دیگرى جداست و براى هر یک درجاتى وجود دارد، به درجه خاصى از نهان نمى توان دست یازید جز به وسیله کردارى که با حکمت و آداب برابر و معادل باشد و... دو. طهارت ، به اشکال فرشتگان علمى یا عملى تمثل مى یابد که تقدیس ، تسبیح و تکبیر مى گویند. سه . طهارت و دعاهاى آن در برگه اى نوشته شده و تحت عرش قرار خواهد گرفت . چهار. طهارت ، به موجب تطهیر آدم علیه السلام از خطایى که در بهشت مرتکب شد نازل شده است . پنج . گناه ، شکننده وضو و طهارت درونى است ، گرچه ناقض طهارت ظاهرى ، که در فقه از آن بحث مى شود، نیست . شش . چگونه وضو گرفتن و کیفیت تحصیل طهارت با وضو، در معراج پیامبر اکرم بیان شد. هفت . اخلاص محض آن است که شخص مخلص ، جز خدا سبحان را ننگرد، و این همان کمال توحید است ، چنان که امیر موحدان على علیه السلام فرمود: ...و کمال الاخلاص له نفى الصفات عنه (51)؛ یعنى کمال اخلاص الهى نفى صفات زاید بر ذات از خداوند متعالى است . هشت . اسرار، حکمت و آداب طهارت برگرفته از خاک ، یعنى تیمم ، چونان طهارت به دست آمده از آب ، یعنى وضو است . چون در این سرآغاز برخى از رازهاى بعضى از مقدمات نماز آشکار شد، هنگام آن رسید که به وعده خویش رد بیان رازهاى نماز وفا کنیم . اکنون برخى از این اسرار را در بخشهاى پیوسته اى که حاوى بعضى از رازها، حکمتها و آداب باشد مى آوریم . باز یادآور مى شویم که اصل در عبادت ، همان سر و نهان آن است ، و حکمت و آداب از فروعاتى است که به وسیله آنها مى توان به این اصل رسید. باید دانست که بیان کردن رازهاى جهان هستى گرچه سخت و دشوار است ، ولى حل ناشدنى نیست ، چون هر یک از آنها امرى حقیقى و تکوینى است و برگرداندن پاره اى از امور حقیقى را به برخى دیگر - در قوس نزول یا صعود - و برخى را نهان دیگرى شمردن ، چندان پیچیده نیست تا دست یابى به چنین راز نهانى را حل ناشدنى بدانیم . تنها سخن در بیان راز و نهان امور اعتبارى است ، چون که امر اعتبارى را نمى توان به میدان امر حقیقى کشاند و از آن راز نهانى را کشف کرد، چنان که امر تکوینى و حقیقى ، بسیار برتر از آن است که در جولانگاه اعتبار قرار گیرد، با این حال ، امور عبادى همه اعتباریاتى هستند که اسرارى حقیقى دارند. تنها چیزى که مى تواند این مشکل را حل کند این است که انسان موجودى جامع تکوین و اعتبار است ، یعنى موجودى تکوینى است و نیروها و شئونى حقیقى دارد و نیز بر هر گونه امر اعتبارى توانمند است ، بلکه اساسا زندگى و مرگ او در عرصه هاى مختلف اعتبار است ، پس اگر بنا باشد در جایى حقیقت و اعتبار گرد آیند، انسان بهترین محل اجتماع این دو است ، چنان که او بهترین جامع است . بنابراین ، اگر اراده شود که امرى حقیقى به اعتبار تنزل کند ممکن است این مسئله در محدوده انسان تحقق یابد، چنان که اگر امرى اعتبارى بخواهد به سوى امر حقیقى صعود کند، این کار در ساحت انسان میسر و فراهم مى گردد. منظور این که انسان بارویى است که درونش تکوین و حقیقت و برونش تشریع و اعتبار است . آگاهى به این نکته نیز لازم است که امر اعتبارى - چون طهارت ، نماز و سایر افعالى که حکم فقهى دارند - جوهر و عرض نیست ؛ زیرا جوهر و عرض از احکام وجود حقیقى به شمار مى روند و امر اعتبارى موجود حقیقى نیست که به عرضیت و جوهریت وصف شود. این سخن را نیز نمى توان گفت که آنچه در دنیا عرض است در آخرت تبدیل به جوهر مى گردد، و اعمال اختیارى انسان ، یعنى طاعتها و نافرمانى هاى او در دنیا عرض و در آخرت جوهرند؛ زیرا عنوان هاى اعتبارى اى که متصف به طاعت و عصیان مى شوند، موجودى حقیقى نیستند، و حرکتهاى خارجى چون ایستادن ، نشستن و امثال آن تا وقتى عنوانى اعتبارى بر آنها عارض نگردد متصف به اطاعت و معصیت نمى شوند. حاصل این که موجود حقیقى گرچه به وصف عرضیت یا جوهریت موصوف مى گردد، ولى نه طاعت است و نه عصیان ؛ و موجود اعتبارى که به وصف طاعت و عصیان موصوف شده ، نه به عرضیت متصف مى گردد نه به جوهریت ، پس این سخن که امر عرضى دنیوى به جوهریت اخروى منسوب مى گردد جایگاهى نخواهد داشت . آرى ممکن است یک چیز به حمل اولى جوهر باشد و به حمل شایع صناعى عرض گردد، (52)؛ چنانکه در حل مشکل وجود ذهنى چنین گفته شده است . نیز ممکن است یک وجود عرضى به واسطه حرکت جوهرى از شئون جوهر شود؛ بدین معنا که یک حالت سا، کم کم ملکه شود و در پى اشتداد حرکت ، به فصل مقوم جوهرى تبدیل گردد، چنان که در جاى خود مقرر است ، ولى این سخن هیچ ربطى به این مقوله ندارد که اطاعت یا معصیت که در دنیا عرض است در آخرت به جوهر تبدیل گردد. غرض این که ، وصف نفسانى ممکن است در یک نشئه و خاستگاه ، عرض و در خاستگاه دیگر جوهر باشد، ولى عمل اعتبارى (چون طهارت و نماز) خارج از این مقوله اند. نسبى بودن راز و غیب باید به این نکته توجه داشت که نهان و راز، امرى نسبى است نه نفسى ، بدین معنا که نهان ، حتى نسبت به خودش مطلق نیست ، چنان که غیب نیز این گونه است ، چون غیب و نهان مطلق ، که ذات خداوند سبحان است ، براى خود ذات مقدس ، نه غیب است و نه نهان ؛ گرچه همین ذات خداوندى بر صفاتش نهان به حساب آید، و مادر و ریشه اسماى الهى چون الله ، الرحمان نهان سایر اسما قرار گیرد، و اسماى ذات چون عالم ، قادر نهان اسماى افعال باشند و...این نکته مى بایست در مدخل ذکر مى شد. چون ثابت شد که نماز نیز مانند سایر عبادات ، در قوس نزول داراى نهان است ، و در قوس صعود تکوینا تمثل پیدا مى کند، و در عالم اعتبار وجودى اعتبارى دارد که محفوف به دو وجود حقیقى نزولى و صعودى است ، و روشن شد که داشتن سر ویژه نماز نیست ، بلکه عمومیت دارد، و مقدمات و تعقیبات آن را نیز شامل مى شود و نیز برخى از رازهایى که به مقدمات بر مى گردد گفته شد، پس به یارى خداوند متعال طى بخشهاى متعدد، شروع مى کنیم به شمارش اسرار نماز، از آغاز آن تا انجام . بخش یکم : اسرار تکبیرهاى شروع نماز باید دانست که صورت نماز همه نمازگزاران یکسان است ، لیکن سیرت و سر آن تفاوت دارد، از این رو نمازگزاران متفاوت هستند، چنان که از پیامبر صلى الله علیه و آله چنین روایت شده است : ان الرجلین من امتى یقومان فى الصلاة ، و رکوعهما و سجودهما واحد، و ان ما بین صلاتیهما مثل ما بین السماء و الارض ؛ (53) یعنى دو نفر از امت من به نماز مى ایستند و رکوع و سجودشان یکى است ، حال آن که تفاوت بین نمازشان برابر با فاصله آسمان و زمین است . آنچه در این تفاوت اهمیت دارد، تفاوت در آداب نماز است که متفرع بر حکمت نماز، و حکمت نماز نیز برابر با راز و نهان آن است . چون نماز و آداب آن در معراج تشریع شده و نهان نماز در آنجا تجلى یافته است ، پس هنگام توجه به آنچه در معراج به وقوع پیوسته ، چندین راز آن روشن مى گردد: حدیث اول حضرت ابى الحسن موسى بن جعفر علیه السلام علت تکبیرهاى افتتاحى نماز را چنین بیان فرمود: ان النبى صلى الله علیه و آله لما اسرى به الى السماء قطع سبعة حجب ، فکبر عند کل حجاب تکبیرة فاوصله الله عزوجل بذلک الى منتهى الکرامة (54)؛ نبى گرامى اسلام صلى الله علیه و آله چون شبانگاه به آسمان برده شد، از هفت حجاب گذشت و نزد هر حجاب یک تکبیر گفت ، از این رو خداوند - عزوجل - او را به نهایت بزرگوارى رساند. باید دانست که حجاب گاهى تاریک و گاهى نورانى است ؛ حجاب تاریک عبارت است از جهان ماده و مادیات و حجاب نورى همان وجود نورانى است که نور چیره آن مانع از ادراک آن یا ادراک فرا سوى آن است . انسان سالک ، وقتى از ماده و شئون مادى به فراز آید و برتر از موجود نورى گردد، ادراک آن حجاب و دست یازى به فراسوى آن براى وى آسان مى گردد، و این همان معناى دریدن حجاب است ، زیرا دریدن هر حجابى ، متناسب با همان حجاب است . چون معراج در فضاى نور و همسایگى نزدیک پروردگار به وقوع پیوسته است پس در آنجا حجابى جز حجاب نورى نبوده ، و حجاب نورى نیز جز بانور چیره درهم نمى شکند، و چون نور مانع در آنجا امرى موجود و تکوینى بود، ناچار باید چیزى نیز که آن حجاب را در مى نوردد موجودى تکوینى باشد که دست جعل اعتبارى بدان راه نیافته باشد. تکبیر در آنجا نقش دریدن حجاب نورى دارد، لذا داراى حقیقتى عینى است که بر غیر خود چیره است ، و چون تعداد این حجابها هفت تاست و در طول هم قرار گرفته اند، نه در عرض هم ، و هر گاه حجابى پاره شود، مرتبه اى از تقرب حاصل مى آید که پیش از آن نبوده ، لاجرم میان تکبیرهاى هفتگانه نیز که نقش پاره کردن حجاب ها را دارند تمایز و جدایى طولى وجود دارد، نه تمایز عرضى . پس ، هر گاه نمازگزار تکبیر مى گوید درجه اى در مناجات به مولایش نزدیک مى شود، نزدیکى که پیش از این حاصل نشده بود؛ بنابراین ، درجات قرب به خداوند متعال نیز طولى است . چون حجاب موجودى خارجى و پاره کردن آن نیز خارجى است ، و روشن شد که نظام هستى ، همان نظامى است که بر پایه علت و معلول استوار شده و در جاى خود ثابت است که باید علت قوى تر از معلولش باشد، از این رو ممکن نیست تلفظ به تکبیرى که اعتبارى است بتواند اثر بگذارد، و یا تصور تکبیر که موجودى ذهنى است بتواند تاءثیر گذار در موجود خارجى فراتر باشد، بلکه مؤ ثر در آن همان راز تکبیر است که خود موجودى خارجى و تکوینى است . به این راز جز با رعایت آداب نماز نمى توان دست یافت ، آدابى که فراهم آمده از حضور قلب است و حضور قلب ، در پى خضوع و فروتنى اعضا و جوارح به دست مى آید. حدیث دوم آنچه در حدیث معراج آمده ویژه معراج و مخصوص رسول خدا صلى الله علیه و آله نیست ، بلکه غیر آن وقت و غیر رسول گرامى اسلام صلى الله علیه و آله را نیز شامل است ، دلیل این سخن ، حدیثى است که جابر بن عبدالله انصارى روایت کرده است ، وى گوید: با مولایمان امیرالمؤ منین علیه السلام بودم ، مردى را در حال نماز دید به او فرمود: اى مرد! آیا تاءویل نماز را مى شناسى ؟ در پاسخ گفت : آقاى من ، آیا نماز تاءویلى جز عبادت دارد؟ فرمود: آرى سوگند به خدایى که محمد صلى الله علیه و آله را به نبوت مبعوث فرمود خداوند، پیامبرش را به کارى از کارها برنینگیخت جز آن که آن کار کار نمونه ، تاءویل و تفسیر دارد، و همه اینها نشانه تعبد و بندگى است مرد گفت : آقاى من ! اینها را به من بیاموز، فرمود: هنگام تکبیرة الاحرام و شروع به نماز، تاءویل نخستین تکبیر تو از تکبیرهاى هفتگانه شروع نماز این است که وقتى الله الکبر گفتى به ذهنت چنین خطور دهى که خداوند برتر از آن است که به وصف ایستادن یا نشستن آید، و در گفتن الله اکبر دوم ، برتر بودن او را از حرکت یا ایستایى به خاطر آورى ، و در تکبیر سوم ، برتر بودنش از جسم یا تشبیه به مانند، یا سنجیدن به قیاس را به ذهن خطور دهى ، و در تکبیر چهارم ، چنین خطور دهى که وى برتر از آن است که اعراض در او حلول کنند یا بیمارى ها او را بیازارند، و در تکبیر پنجم ، از ذهن بگذرانى که او از وصف شدن به جوهر و عرض منزه است ، و از حلول در چیزى و یا حلول چیزى در او مبراست ، و در تکبیر ششم ، به خاطر آورى چیزهایى که بر پدیده ها رواست ، از قبیل نابودى ، انتقال ، تغییر از حالى به حال دیگر، همه بر آن ذات مقدس نارواست ، و در تکبیر هفتم ، به ذهنت خطور دهى که حواس پنجگانه در او حلول نکرده است . اما تاءویل کشیدن گردن در رکوع ، آن است که به ذهن خویش چنین خطور دهى : خدایا به تو گرویدم هر چند گردنم را بزنى ، و تاءویل سربلند کردن از رکوع وقتى گفتى سمع الله لمن حمده ، الحدلله رب العالمین این است : آن کسى را سپاس مى گویم که مرا از نیستى به هستى آورد، و تاءویل سجده اول این است که در حال سجده به ذهنت خطور دهى خدایا مرا از زمین آفریدى ، وقتى سر از سجده برداشتى تاءویلش آن است که مرا از زمین بیرون آوردى ؛ تاءویل سجده دوم آن است که مرا دگر بار به زمین بر مى گردانى ؛ و تاءویل سر برداشتن از سجده دوم آن است که به قلبت خطور دهى بار دیگر هنگام قیامت مرا از خاک بیرون مى آورى . تاءویل نشستن هنگام تشهد بر جانب چپ و بالاتر قرار دادن پاى راست و بر نشیمن گاه چپ نشستن آن است که به قلبت بگذرانى بار خدایا حق را بپا داشتم و باطل را میراندم ؛ و تاءویل تشهد تو، تجدید ایمان ، بازگشت به اسلام و اقرار به برانگیخته شدن پس از مرگ است ، و تاءویل قرائت ذکر تشهد، بزرگوار شمردن پروردگار سبحان و بزرگ تر دانستن اوست از آنچه ستمگران و الحاد پیشگان مى گویند، و تاءویل سلام در السلام علیکم و رحمة الله و برکاته خواستن رحمت از خداى سبحان است ، پس معناى سلام چنین است : براى شما از عذاب روز قیامت ایمنى است . امیر مؤ منان علیه السلام سپس فرمود: کسى که تاءویل نمازش را این گونه نداند، نمازش ‍ کمبود دارد و ناقص است . (55) چهره ملکوتى حدیث اوصاف جمال (56) حق تعالى عین اوصاف جلال اوست ؛ زیرا تکبیر گرچه از صفات ثبوتیه و جمال است ، ولى بازگشت آن به وصف سلبى جلالى است - چنان که عکس آن ، یعنى بازگشت صفات سلبى به ثبوتى نیز تصور دارد - بدین گونه که تکبیر عبارت از منزه دانستن خدا از اوصاف ممکنات است ، و بدون شک اوصاف الهى امورى تکوینى و خارجى است ، اما اوصافى که از آنها به عنوان تاءویل تکبیرهاى هفت گانه تعبیر مى شود، به شکل تکبیرهاى افتتاحى تجلى و تنزل یافته است ، بنابراین ، سر و نهان آنها امرى حقیقى است نه اعتبارى . نمازگزار باید پس از شناخت نماز و هدف والاى آن ، جان را به آداب نماز بیاراید تا به آن تاءویل دست یازد، و آگاه گردد که تعدد آن تکبیرات از باب تاکید یک تکبیر نیست ، بلکه هر یک از آنها معناى ویژه اى دارد که غیر از معناى دیگرى است ، چنان که تعدد واژه وحده وحده وحده در دعا، براى تاکید نیست ، بلکه هر یک از آنها ناظر به مرتبه اى خاص از توحید ذاتى ، صفاتى و افعالى است . اما بحث از سایر فقره هاى حدیث ، چون اسرار رکوع ، سجود و...، به زودى در جاى خود خواهد آمد. مقصود این که تکبیرهاى هفتگانه آغازین نماز داراى رازهایى است که در معراج تحقق یافته است ، و سپس به عالم تشریع و اعتبار تجلى کرده و فرود آمده است . این رازها مختص به رسول خدا صلى الله علیه و آله نیست ، بلکه شامل هر مکلف نمازگزار مى شود و نماز کسى که از تاءویل این تکبیرات بى خبر باشد، ناقص است . حدیث سوم براى تکبیرهاى هفتگانه آغازین نماز، اسباب ، جهات و چهره هاى ملکى نیز وارد شده که منافاتى با اسرار ملکوتى گذشته ندارد؛ زیرا چهره هاى ملکى در طول چهره هاى ملکوتى قرار دارند، نه در عرض آن . از جمله روایت شده که رسول خدا صلى الله علیه و آله در نماز بود و در کنارش حسین بن على علیه السلام قرار گرفته بود. وقتى رسول خدا صلى الله علیه و آله تکبیر گفت ، حسین علیه السلام نتوانست تکبیر بگوید، پیامبر صلى الله علیه و آله بار دوم تکبیر گفت : حسین علیه السلام همچنان از گفتن تکبیر باز ماند، براى بار سوم پیامبر صلى الله علیه و آله تکبیر گفت و حسین علیه السلام همچنان از تکبیر گفتن ناتوان ماند، بر این منوال پیامبر پیوسته تکبیر مى گفت و در صدد بود حسین نیز بتواند تکبیر بگوید، تا این که پیامبر صلى الله علیه و آله هفت تکبیر کامل کرد، در مرتبه هفتم بود که حسین علیه السلام توانست تکبیر بگوید، امام صادق علیه السلام فرمود از این رو گفتن هفت تکبیر مستحب گردید. (57) گواه بر هماهنگ بودن و منافات نداشتن چهره ملکوتى و ملکى حدیث این است که واقعه معراج در مکه پیش از تولد حسین علیه السلام رخ داد، و آنچه از داستان حسین علیه السلام نقل شده نیز پس از حوادث معراج واقع شد و از ناحیه زمان نیز متاءخر از معراج بود. بنابراین ، حدیث مزبور از دو ناحیه وجود و زمان در عرض حدیث معراج نیست ، پس تناقضى با یکدیگر ندارند، چون جمع و صادق بودن هر دو امر ممکن است . حدیث چهارم حدیث دیگرى که با حدیث اول منافات ندارد، روایتى است که درباره سبب مشروعیت تکبیرهاى آغازین نماز است . این روایت را فضل بن شاذان با بیان علت دیگرى براى تشریع تکبیرهاى هفتگانه از امام رضا علیه السلام نقل کرده است ؛ امام علیه السلام مى فرماید: تکبیرهاى اول نماز، از آن رو هفت عدد است که اصل نماز دو رکعت است و با هفت تکبیر گشوده مى شود: تکبیرة الاحرام ، تکبیر رکوع ، دو تکبیر سجده هاى رکعت اول ، تکبیر رکوع رکعت دوم و دو تکبیر سجده هاى رکعت دوم ؛ پس وقتى انسان در آغاز نمازش هفت تکبیر گفت و بعضى از تکبیرهاى بین نماز را فراموش ‍ کرد و یا به طور کلى از آنها غافل ماند نقصى به نمازش وارد نمى شود (58). دلیل عدم تنافى دو حدیث این است که یکى از دو سببى که در این روایات آمده تکوینى است و پیش تر از سبب دیگر در شب معراج بیان شده ، و سبب دیگر که تشریعى است در عالم اعتبار، تنزل یافته است . شگفت آور نیست که هر یک از دو سبب را به مبادى ویژه خود مستند کنیم ؛ زیرا خاستگاه اصیل در - یک ، همان تکوین است که هنگام معراج ، براى پاره کردن حجابهاى هفتگانه نورى تحقق یافت . از آنجا که اساس کار، توحید الهى است و باید همه حجابهایى که مانع از شهود اوست پاره شود و تکبیر سببى توانمند بر پاره کردن حجابهاست ، از این رو اذان و اقامه با تکبیر آغاز مى شود و با کلمه پاک توحید لا اله الالله پایان مى پذیرد. با تاءمل در تاءثیر تکبیر، راز نهان مکرر آمدن آن در آغاز اذان و اقامه آشکار مى گردد؛ شاید راز متعدد آمدن کلمه توحید، در پایان اذان و یک بار آمدن آن در پایان اقامه ، رسیدن به انتهاى مراتب توحید است که دیگر آنجا مجالى براى تعدد نیست ؛ زیرا اسماى افعال در اسماى صفات ادغام شده و اسماى صفات نیز تحت الشعاع و مقهور حضرت غیب الغیوب گردیده است . پس این نکته را نیک بیندیش . آنچه در این بخش روشن شد اول . این که روح تکبیر، چیزى جز تسبیح و تنزیه نیست ؛ زیرا معناى تکبیر این است که خداوند برتر از آن است که به حس ، تخیل ، توهم و یا به تعقل آید، چون او نه جسم است و نه چیزى که با جسم سرو کار داشته باشد، نه صورت و معناى جزئى است و نه مفهوم کلى ، و نیز خدا برتر از آن است که کسى بتواند حقیقت بى پایان او را به کشف و شهود بنگرد؛ زیرا حقیقت بى پایان موجودى ازلى ، ابدى و سرمدى فراتر از آن است که کسى بتواند به کنه او پى ببرد، پس خداى تعالى برتر از آن است که کنه او شناخته شود لذا معرفتش همراه با اعتراف به عدم اکتناه اوست . زیرا حق تعالى گرچه در شناخت خویش ، تا آنجا که باید، بر دیده خردها پرده نینداخته ولى بر چگونگى صفات خویش نیز آگاه نساخته است ، چنان که بزرگ موحدان ، حضرت على بن ابى طالب علیه السلام چنین فرموده است . (59) دوم . حجاب ، به حجاب ظلمانى و حجاب نورانى تقسیم مى شود. سوم . راز تکبیر، همان پاره کردن حجاب است . چهارم . راز هفت تکبیر، آن است که حجابها هفت عددند. پنجم . سبب ملکى تعدد تکبیر، با سر ملکوتى آن ، همچنین سبب تشریعى آن با راز تکوینى آن هیچ گونه تنافى ندارد. ششم . این راز در معراج تحقق یافت ، یعنى سخن در این نیست که تکبیر تنها در رفع حجاب تاءثیر دارد، بلکه در این است که در شب معراج ، با تکبیر رسول خدا صلى الله علیه و آله حجاب در خارج پاره شد. هفتم . این راز نه به معراج اختصاص دارد و نه به رسول خدا صلى الله علیه و آله ، بلکه غیر معراج و غیر رسول الله صلى الله علیه و آله را نیز شامل است ، به گونه اى که نماز کسى که بدین راز آگاه نیست و به آن دست نیازیده ، ناقص است . از اینجا معراج بودن نماز براى مؤ من روشن مى شود، پس هر کس که نمازى مانند نماز رسول خدا صلى الله علیه و آله بگزارد، به معراج رفته است ، چنان که هر کس چون امیرمومنان علیه السلام وضو بگیرد و ذکرى چون ذکر او در حال شستن و مسح کشیدن داشته باشد، خداوند متعال در برابر هر قطره از آب وضویش فرشته اى مى آفریند که او را تقدیس ‍ و تسبیح و تکبیر گوید و.... هشتم . اذان و نیز اقام با تکبیر آغاز مى شود و با توحید لا اله الله پایان مى پذیرد، و تکرار تکبیر در هر یک براى پاره کردن هر حجابى است که فرض شود. نهم . آنچه حجاب نورى را برمى دارد همان باطن و سر تکبیر است که امرى تکوینى و غیر اعتبارى است ، و گرنه از هر کس که مى خواست این حجاب را برطرف کند، چه فرشته و چه انسان ، امکان صدور داشت ، با این که چنین کارى در گستره وجودى برخى از فرشتگان گرامى نیز نیست . چه رسد به انسان عادى ، و گرنه تا جایى که رسول خدا صلى الله علیه و آله در شب معراج بالا رفت ، جبرئیل نیز به همراه او مى توانست اوج گیرد. وضو نیز چنین است ، چنان که خداى سبحان در وضوى معراج فرمود:...سرت را مسح کن ...من گامت را به جایى مى رسانم که هیچ کس جز تو بدانجا نرسیده باشد (60). بدیهى است وضوى اعتبارى از دست هر نمازگزارى که وضو مى گیرد ساخته است ولى بدان مقام دست نمى یازد. دهم . لازم است نمازگزار پیش از نماز همه حجابها را پاره کند، و این کار صورت نمى گیرد جز پس از آن که انسانى که مى خواهد در نهان با خدا مناجات کند، جز خدا هیچ کس ، حتى خود و شهود خویش را ننگرد، رازهاى پیچیده اى در اینجا وجود دارد که هر کس در برخى از روایات این باب تاءمل کند، براى او روشن مى شود. امیر مؤ منان علیه السلام در شان پارسایان و تقوا پیشگان مى فرماید: عظم الخالق فى انفسهم فصغر ما دونه فى اعینهم (61). این نگرش گرچه سبب بزرگ و متعالى دانستن خداوند و اذعان به کبریایى اوست ، ولى این بزرگ دانستن از اوصاف جمال است ، زیرا در این نگرش ، پارسایان برآنند که غیر خدا یعنى دیگران نیز وجود دارند، ولى کوچک اند، و خداوند است که بزرگ و کبیر است ، لیکن این کجا و تکبیرى که محتوایش تسبیح است کجا؟ چنان که گذشت . گواه بر این که این مقام به مرتبه مقام کسى که سر را مى جوید نمى رسد این است که متقیان هنوز به مقام یقین و شهود تام نرسیده و در مقام احسان قرار دارند، از این رو امیر موحدان در شان آنان فرمود: فهم والجنة کمن قد رآها فهم فیها منعمون ، و هم والنار کمن قدر رآها فهم فیها معذبون (62)؛ یعنى در مقام گویا آن را دیده هستند، نه در مقام کسى که تحقیقا آن را دیده است . کسى که غیر خداوند را بزرگ مى داند و کبیر مى شمرد، از جمله کسانى است که تکبیر حقیقى از او صادر نشده است ، گرچه در نماز و غیر نماز آن را بر زبان جارى کند. بخش دوم : راز نیت مراد از نیت در اینجا قصد عنوان در باب عبادات نیست ، مانند این که نیت مى کند نماز ظهر یا عصر بخواند و نیز نیت در باب معاملات مراد نیست ، مانند نیت در پرداخت بدهى یا هبه و بخشش . چنان که مقصود از نیت در اینجا قصد وجه ، مانند قصد وجوب و استحباب نیز نیست ، بلکه مراد از نیت در اینجا، تنها خصوص قصد قربت و نزدیکى به خداى سبحان است . زیرا محور سخن در بحثهاى عرفانى ، کلامى و اخلاقى که درباره شایستگى قلب و رستگارى آن است ، تنها قصد قربت است . در خصوص نیت و اهتمام آن ، آیات و احادیثى فراوانى وارد شده است ، مانند: لا تبطلوا صدقاتکم بالمن والاذى کالذى ینفق ماله رئاء الناس ‍ (63) و مانند و مثل الذین ینفقون اموالهم ابتغاء مرضات الله و تثبیتا من انفسهم کمثل جنة بربوة اصابها و ابل ... (64) و همچنین قول خداوند متعال در این آیه : قل ان صلاتى و نسکى و محیاى و مماتى لله رب العالمین لا شریک له و بذلک امرت و انا اول المسلمین (65). نیز همچون احادیثى که از هل بیت علیه السلام نقل شده است : على بن ابى طالب علیه السلام از پیامبر صلى الله علیه و آله نقل کرده که فرمود: لا عمل الا بنیة و لا عبادة الا بیقین و لا کرم الا بالتقوى (66) به مضمون این روایت روایات فراوانى وجود دارد که از کثرت و معروفیت نیازى به ذکر آنها نیست ، مفاد همه آنها این است که براى عامل ، نصیبى جز به نیت ، و اندازه و چگونگى آن نیست . گواه این سخن ، روایتى است از رسول خدا صلى الله علیه و آله که فرمود: انما الاعمال بالنیات پاداش کردار انسان جز بر اساس نیتها نیست و: لکل امرء مانوى ؛ براى هر کس همان مى ماند که نیت اوست ، کسى که براى کسب آنچه نزد خداست پیکار مى کند، پاداشش بر عهده خداست ، و کسى که براى رسیدن به متاع دنیا و به نیت غنیمت به پیکار برخیزد پاداشى براى او جز آنچه در سر داشته نیست . (67) همچنین پیامبر صلى الله علیه و آله در وصیت به ابوذر مى فرماید: و لیکن لک فى کل شى ء نیة حتى فى النوم والاکل (68)؛ باید براى تو در هر چیز نیتى باشد، حتى در خواب و خوراک . بنابراین ، نیت به معناى قصد نزدیکى به خداوند سبحان ، روح عمل است ، عمل با آن زنده مى شود و بدون آن مى میرد، و پیداست که مرده هیچ اثرى ندارد، عبادت با قصد تقرب ، صحیح مى گردد و بدون آن باطل است ، و چون نیت داراى درجاتى است صحت نیز مراتبى دارد، گرچه این مراتب در اصل فرمانبردارى و امتثال ، و در سقوط اعاده و قضا شریک اند، لیکن بر هر یک از مراتب یاد شده ثواب مخصوصى است ، و تقرب ویژه اى که از آن فراهم مى آید. این ثواب و تقرب بدون رسیدن بدان مرتبه حاصل نمى شود. عبادتهاى سه گانه چون ایستگاه هاى مهم در روز قیامت سه موقف است : آتش دوزخ ، بهشت و بهشت رضوان ، چنان که خداوند با اشاره به این سه موقف مى فرماید: و فى الاخرة عذاب شدید و مغفرة من الله و رضوان (69) شئون کردارى نفس انسان نیز سه تاست : خشمى که بدیها و ناخوشایندیها را دفع مى کند؛ شهوت و میلى که خوشیها را جذب مى نماید، و عقل عملى که شوق کمال تام مجرد معقول را دارد. از این رو پرستش سه قسم و پرستش کنندگان نیز سه دسته اند: گروهى خداى سبحان را از روى ترس از آتش دوزخ مى پرستند؛ چنین عبادتى از نوع عبادت بندگان است ، گروه دیگر خداوند متعال را بر پایه آرزوى بهشت عبادت مى کنند؛ این عبادت حریصان و آزمندان است ، و گروهى خداوند متعال را از روى محبت و عشق عبادت مى کنند، این نوع عبادت ، عبادت آزاد مردان و کریمان است . هر یک از این سه نوع پرستش صحیح است ، گرچه صحیح بودن - آن گونه که اشاره شد - مراتب متفاوتى از ثواب را داراست ؛ زیرا هر یک از این سه قسم براى خداوند متعال انجام گرفته ، نه این که خالص براى غیر او صورت گرفته باشد، و نه مشترکا براى او و براى غیر او، مثلا براى نجات یافتن از آتش ، یا براى لذت جویى از بهشت . تفاوت این سه قسم در این است : آن کس که خداى را از روى ترس عبادت مى کند جز خداى را نمى پرستد، ولى چون هنوز از بند غضب رها و آزاد نشده نمى داند که باید از معبودش چیزى غیر از نجات یافتن از آتش را طلب کند. نیز کسى که بر اساس بهشت جویى عبادت مى کند، و غیر خدا را نمى پرستد، ولى چون هنوز از قید و بند شهوت نرسته ، نمى فهمد که باید از مولاى معبودش چیزى فرا سوى رسیدن به بهشت را آرزو کند، و اما خردمندى که شوق خشنودى مولاى خویش را دارد، او آزاد مرادى است که مى فهمد چه مى طلبد. دلیل صحت عبادت قسم اول و نیز قسم دوم این است که روایت از فعل این گروه به عبادت تعبیر کرده و آنان را عبادت پیشگانى دانسته است که خدا را پرستش مى کنند، چنان که این روایت ، عبادت گروه سوم - یعنى عبادت آزاد مردان - را برترین نوع عبادت شمرده است ، پس اگر عبادت غیر آنان صحیح و با فضیلت نباشد، عبادت آزادگان و احرار افضل نخواهد بود، شاهدى نیز در اینجا وجود ندارد که واژه افضل حمل بر تعیین شود، نه ترجیح (70). نظرهاى کلامى و فقهى حکیمان آزاد مرد، آنان که در بندگى به موالیان معصومشان اقتدا کرده و در عبادت خویش جز خشنودى خدا را جستجو و دنبال نمى کنند، حکم به صحت عبادت کسى کرده اند که در عبادت خود، از خدا تنها خشنودى او را مى طلبد، مثلا نجات از آتش را مى خواهد. چنان که شیخ الرئیس ، ابو على سینا - قدس سره - مى گوید: والمستحل توسیط الحق مرحوم (71)؛ یعنى عابد و زاهدى که روا مى دارد حق تعالى را واسطه در رسیدن به ثواب و یا در رسیدن به ثواب و یا ترسیدن از عقاب قرار دهد، مورد رحمت حق تعالى قرار مى گیرد. شیخ نمى گوید چنین کسى از رحمت خداوند محروم است . استاد ما حضرت علامه طباطبایى - قدس سره - در رساله الولایة نیز به پذیرفته شدن عبادت آنان اشاره کرده است که حق تعالى بر پایه تفضل و کرامت خویش ، عبادت این گونه افراد را مى پذیرد، گرچه آنان در معرفت و تقرب مقصر هستند. اگر قصد چیزى جز خدا، باطل کننده عبادت باشد، باید عبادت کسى نیز که به قصد شکر، تحصیل رضا و محبت خدا را مى پرستد باطل باشد؛ زیرا همه این موارد از ذات واجب مطلق خارج اند. بنابراین ، کلام حق همان است که شیخ بهایى - قدس سره - در کتاب اربعین فرموده که عبادت این گروه صحیح است . (72) آیت برجسته و حجت حق ، حاج میرزا جواد آقا ملکى تبریزى - قدس سره - مى گوید: سخن از بطلان عبادتى که براى ترس از عقاب و یا طمع در بهشت صورت گرفته است ، گرچه از برخى بزرگان صادر شده ، لیکن از روى غفلت بوده غفلت بوده و گریزى از وقوع این گونه غفلتها و لغزشها از بزرگان نیست ، چون حکمتى الهى در مبتلا شدن ایشان به امثال این غفلتها وجود دارد. (73) شاید مراد این مرد بزرگ ، از برخى بزرگان جناب رضى الدین على بن طاووس - قدس سره - باشد، بر اساس آنچه شیخ بهایى از او در اربعین نقل کرده است (74). حاصل این که : نیت این گروه از عبادت کنندگان خالص و بدون شائبه است ، ایشان خداوند متعال را عبادت مى کنند و هرگز غیر او را نه مستقلا و نه مشترکا نمى پرستند، و نه بدان گونه که براى خدا پشتوانه اى لحاظ کنند، و لى چون شناخت آنان کم است نمى دانند از معبود خویش چه چیزى بخواهند که بالاتر از رهایى از آتش دوزخ و یا نیل به بهشت باشد. چه بسیار فرق است میان این نظر، و بین این گفته که اگر خوف از دوزخ و یا میل به بهشت نبود، هرگز عبادتى تحقق نمى یافت ، چرا که این شق به طور کلى از کلام خارج است . اما آنچه سید بحرالعلوم در کتاب الدرة النجفیه سروده است : و کل ما ضم الى التقرب من غایة یبطله فى الاقرب هر آنچه در عبادت ضمیمه قصد قربت شود، از قبیل غایت و هدف ، اقرب آن است که عبادت را باطل مى کند. منظور سید از ضمیمه ، همان چیزى است که در فقه بحث مى شود که اگر مثلا وضو را به قصد خنک شدن و مانند آن بگیرد، نه آنچه در اینجا بحث مى شود. علامه نراقى - قدس سره - که میان فقه ظاهر و باطن را جمع کرده در کتاب مستند فتوا به صحت عبادتى داده است که هدف آن نجات از آتش و یا رسیدن به بهشت باشد، وى دلیل کسانى را که قایل به بطلان این عبادت بوده اند مردود دانسته است . (75) بازگشت به سخن پاره اى مباحث کلامى یا فقهى در این اثنا راه یافت که از مقصد رساله اى که از راز نهان نماز بحث مى کند خارج بود. غرض این که ، نیت به معناى قصد قربت ، روح و قلب عمل ، بلکه برتر از آن است ؛ زیرا جان عمل به نیت بستگى دارد، چنانچه از روایت کلینى - قدس ‍ سره - از سفیان بن عیینه از امام صادق علیه السلام در تفسیر این آیه استفاده مى شود: لیبلوکم ایکم احسن عملا (76) حضرت فرمود: به این معنا نیست که یعنى بیشترین عمل را دارا هستید، بلکه به این معناست که پسندیده ترین عمل را دارید، درستى کردار به ترس از خداى عزوجل و نیت راست و نیکو است . - سپس فرمود - پایدارى بر عمل تا به مرتبه اخلاص ‍ برسد، سخت تر از عمل است و عمل خالص آن است که نخواهى جز خداى عزوجل کسى تو را بر آن سپاس گوید، و نیت از این هم برتر است ، بدان که نیت همان عمل است (77)، سپس حضرت این آیه را تلاوت فرمود: کل یعمل على شاکلته ؛ یعنى هر کس بر پایه نیتش عمل مى کند (78). از این بیان ، جمع بین دو اصل روشن مى شود؛ اصلى که حکم مى کند: افضل الاعمال احمزها (79)؛ یعنى برترین اعمال دشوارترین آنهاست ؛ و اصلى که مى گوید: نیة المومن خیر من عمله (80)؛ نیت مومن از عمل وى بهتر است . بدین گونه که چون نیت ، روح عمل ، برگزیده و مغز آن است ، از این جهت بر عمل برترى دارد، چنان که نیت به ناچار باید خالص باشد؛ زیرا ریا که وارد عمل مى شود جز از رهگذر نیت نیست ، و تحصیل اخلاص ‍ در نیت دشوارتر و مشکل تر است ، از این رو افضل از عمل است . اما راز این که نیت کافر بدتر از عمل اوست (81)، بدین سبب است که نیت ، اصل است ، چنان که گذشت ، اصل یعنى همان چیزى که فرع بدان قوام مى یابد و شاخه بر آن تکیه دارد، و هر چه غیر آن است بدان بر مى گردد، پس او مهم تر است ؛ خواه در ناحیه خوبى باشد یا بدى . نقش ریا و کم خردى در تباهى عمل نیت چون امرى قلبى و درونى است و مردم بر آن آگاهى نمى یابند، ریا و سمعه و مانند آن بدان راه نمى یابد؛ زیرا از دیدگاه و شنودگاه مردم خارج است ، اما عمل چون دیده و شنیده مى شود پذیراى نفوذ ریاست ، از این رو امام صادق علیه السلام بنا به نقل کتاب علل الشرایع از روایت زید شحام ، این معنا را علت براى این که چرا نیت مؤ من از عمل او بهتر است قرار داده است . (82) لیکن تاءمل در آنچه گذشت مقصود را روشن مى سازد، چون ریا جز از راه نیت به عمل سرایت نمى کند. نیت ، چون از چشم و گوش مردم پوشیده و پنهان ، به لباس و پوشش عمل تنزل مى یابد تا دیده و شنیده شود. عقل عملى ، با توجه به شئون و آثارى که دارد، مانند اراده ، اخلاص و...، نورى است که خداى بخشاینده به وسیله آن عبادت مى شود و بهشت به دست مى آید، لذا هر گاه این نور پرتو افشان باشد، و به گرفتگى و انخساف نگراید، ایمان و اخلاص حاصل مى شود، و هر گاه بر اثر پیروى از هوى و هوس منخسف نگراید، ایمان و اخلاص حاصل مى شود، و هر گاه بر اثر پیروى از هوى و هواس منخسف گردد نتیجه آن کفر یا ریاست . این سخن از روایت کلینى - رحمه الله - از امام صادق علیه السلام استفاده مى شود که فرمود: میان ایمان و کفر جز کم خردى چیزى فاصله نمى شود، گفته شد یابن رسول الله صلى الله علیه و آله راز این سخن چیست ؟ فرمود: بنده خدا خواسته خود را نزد مخلوق مى برد، اگر نیتش را نزد خداوند خالص سازد، خداوند خواسته اش را زودتر برآورده مى کند. (83) نزدیک به مفاد این حدیث روایتى است که برقى از حضرت ابوجعفر علیه السلام نقل کرده است که فرمود: بین حق و باطل ، جز کمى عقل چیزى فاصله نیست ! به حضرت عرض کردند: چگونه مى تواند چنین باشد اى فرزند رسول خدا؟ فرمود: بنده عملى را انجام مى دهد که خشنودى خدا در آن است ، لیکن غیر خدا را در آن عمل اراده مى کند! اگر او عمل خویش را براى خدا خالص ‍ مى کرد، به آن چیزى که از غیر خدا خواسته زودتر دست مى یافت (84). نقش اخلاص و عقل عقل نظرى مرز بین حق و باطل نظرى را جدا مى سازد، چنان که عقل عملى ، میان حق و باطل عملى را امتیاز مى دهد. بنابراین ، کسى که اخلاص ‍ مى ورزد خردمند است ، و کسى که از خرد بهره اى ندارد، اخلاص پیشه نیست ، از این رو ریا مى کند. چنان که خرد ورز ریا پیشه نیست و ریاکار، از خرد بى بهره است . مدار سخن ، روایتى است که ابوالفتوح رازى در تفسیر خود از حذیفه بن یمان نقل کرده است ، وى گوید: از رسول خدا صلى الله علیه و آله درباره اخلاص پرسیدم ، پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود: همین پرسش را از جبرئیل نمودم ، جبرئیل گفت : من هم از خداوند متعال پرسیدم ، حق تعالى فرمود: الاخلاص سر من سرى اودعه فى قلب من احببته (85)؛ اخلاص رازى از نهان من است که آن را در قلب آن کس که دوستش ‍ مى دارم ، به سپرده مى گذارم . سبب آن است که خداى سبحان وقتى بنده سالک را دوست بدارد، او از آنچه خداى سبحان به زبان دوستش - یعنى محبوبش رسول اکرم صلى الله علیه و آله - نازل کرده پیروى زیرا از محبوب محبوبیت مى آورد، چنان که خداى تعالى فرمود: قل ان کنتم تحبون الله فاتبعونى یحببکم الله (86) بنابراین ، وقتى ره پوى شایسته ، محبوب خداوند گردد، تحت نویدهاى قرب ولایى قرار مى گیرد، زیرا خداوند سبحان به کسى که با انجام دادن نوافل به او نزدیک مى شود و محبوب او مى گردد، وعده داده امورى را عطا کند که نباید از آن غافل شد؛ مثلا وعده داده است که گوش بنده تقرب جو مى شود تا با آن بشنود، و چشم او مى گردد تا با آن ببیند و... از دیگر نویدها، همان چیزى است که از حدیث حذیفه استفاده مى شود که خداوند راز خویش را - که همان اخلاص است - در دل محبوب خویش به ودیعه مى گذارد. بنابراین ، اخلاص که نقشى اساسى در نیت دارد، رازى ملکوتى است که جز آن کس خدا دوستش مى دارد، کسى بدان دست نمى یازد، و خداوند هیچ کس را دوست نمى دارد، جز آن کس را که با نوافل و مستحبات به او نزدیک گردد، و با پیروى از آثار محبوب او - یعنى رسول خدا صلى الله علیه و آله - به او تقرب جوید، همان پیامبرى که با انجام دادن همه مستحبات و همه واجبات به خداوند بزرگ تقرب یافته است . بر این پایه ، نیت خود رازى الهى است و جز با طى مراحلى چند، بدان نمى توان دست یافت . نیت در برخى از این مراحل به عنوان حال غیر پایدار، و در برخى مراتب ملکه پایدار است ، تا سرانجام به مرحله اخلاص ‍ که همان سر الهى است منتهى گردد. همان طور که محب خدا، تنها وقتى از حبیب او پیروى کرد، محبوب خدا مى گردد، انسان مخلص نیز آنگاه به مقام اخلاص کامل مى رسد که از کسى پیامبر پیروى کند که خداوند او را براى خویش خالص کرده است ، پس او هم به مقام اخلاص محض رسیده و مخلص شده است و کسى که به این پایه از اخلاص کامل برسد و مخلص شود، داراى اوصاف و احکام و درجاتى است که شاید والاترین آن از این آیات استفاده شود: سبحان الله عما یصفون # الا عبادالله المخلصین (87)؛ یعنى هیچ کس توان وصف کردن حق تعالى را ندارد جز بندگان خالص شده ، تنها این گروه خداى متعال را آن گونه که لازمه یک شناخت شایسته است مى شناسند، گرچه نتوانند به نهایت شناخت او دست یازند، رسیدن به این مرتبه از شناخت خود، دست یافتن به گنجینه اى ارجمند و شرافتى بلند است . نیت ظاهرى و باطنى باید دانست نیتى که اهل ظاهر مطرح مى کنند، همان اخطار به ذهن است که چیزى جز وجود ذهنى نیست ، و چنان که گفته شده نیت به حمل اولى است که در واقع و به حمل شایع صناعى ، غفلت و فراموشى است ، اما عملى که بر پایه این نیت در خارج پدید مى آید عادت است نه عبادت ؛ زیرا این نیت ، همان وجود ذهنى بى اثر است و انگیزه ایجاد نمى کند، و گرنه در اثناى آن شک ، فراموشى ، افزودن ، کاستن و امثال آن ، که مردم بدان ها گرفتارند، راه نمى یافت .بلکه مهم در نیت برانگیخته شدن روح ، از عادت به جانب عبادت است ، به گونه اى که قرائت ، رکوع و سجود به جا نیاورد و در وضو نشوید و مسح نکشد، جز به انگیزه آن امر قلبى . این انگیزش ، تنها از قلبى رخ مى نماید که در آن جز خدا نباشد، از این قلب در متون دینى به قلب سلیم تعبیر مى شود، چنان که کلینى - قدس سره - مى گوید: راوى ، تفسیر این آیه را از معصوم پرسید: الا من اتى الله بقلب سلیم ، فرمود: قلب سلیم دلى است که پروردگارش را ملاقات مى کند، و در آن دل کسى جز خدا نباشد، سپس فرمود: هر قلبى که در آن شرک یا شک باشد ساقط است ، خداوند زهد و بى رغبتى به دنیا را خواسته است تا دلهاشان براى آخرت تهى از غیر باشد (88). قطب راوندى در کتاب لب الباب نقل کرده است که از پیامبر صلى الله علیه و آله پرسیدند: قلب سلیم چیست ؟ فرمود: دینى خالص از شک و هوى و عملى بدون پیرایه سمعه و ریا (89). وقتى قلب جایگاه شمارى از هدفها و غرضهایى باشد که دنیا دوستى آنها را گرد آورده است ، چگونه عمل صادر از بنده مى تواند فقط براى خدا تحقق یابد؟ و چون رسیدن به مرتبه اخلاص بسى دشوار و سخت است ، به زهد و مانند آن فرمان داده شده ، نه براى خود زهد است ، بلکه براى رسیدن به آن هدف والا، یعنى اخلاص است . اخلاص بدان معنا که رازى از رازهاى خداوند به حساب آید، امرى ذهنى و مفهومى حصولى نیست ، بلکه امرى خارجى و حضورى است ، از این رو نزد خداوند سبحان مقامى بس رفیع است ، و کسى به آن مقام بار نمى یابد جز آن که رداى شریف عشق و محبت را پوشیده باشد، یعنى محبوب و معشوق خداوند شود، پس از آن که محب و دوستدار خداوند بوده است . قبلا این نکته گذشت که فرق است میان عبادت بردگان و عبادت آزمندان تجارت پیشه ، و نیز بین عبادت محبان آزاد مرد؛ چه رسد به عبادت محبوبان و معشوقان الهى ، به ویژه اگر به رتبه پاکدلان و مخلصانى برسند که چون تلاش و کوشش کنند و از غیر خدا به سوى خداوند مهاجرت نمایند، خداى متعال آنان را براى خود خالص مى گرداند و آنان به مقام مخلصان راه مى یابند. از اینجا روح نیت و نهان آن که روح و راز عمل است ، روشن مى گردد. عمل به نیت زنده است ، و نیت به سر آنکه اخلاص باشد زنده است . اخلاص هم رازى از رازهاى خداوند است و خداى تعالى آن را در دل کسى قرار مى دهد که دوستش دارد، پاکدل خالص نیز جز خدا هیچ کس دیگر - از خود گرفته تا دیگرى - را دوست نمى دارد. روح عمل از جمله چیزهایى که ما را به این نکته آگاه مى سازد که نیت روح عمل و قانون حاکم بر آن است ، فرمایش امام صادق علیه السلام است ، حضرت مى فرماید: ما ضعف بدن عما قویت علیه النیة (90) از این سخن استفاده مى شود که عمل بدنى در بود و نبود، ناتوانى و توانمندى ، پیرو قصد قلبى است . محور عمل بدنى در آنچه اشاره شد نیت است ، حتى بدن ناتوانى که نیت در آن قوى باشد، در عمل تواناست چنان که که بدن توانمندى که نیت در آن ضعیف باشد، در عمل ناتوان است . بنابراین ، انسان بودن به نیت است نه به بدن . این حدیث از احادیث برجسته و درخشان نقل شده از اهل بیت علیه السلام است ، زیرا در تعریف انسان گفته است : انسان حیوان ناطق نیت کن است ، چون اگر نیت - یعنى همان راز سپرده شده در انسان - نباشد، انسان به نصاب لازم نرسیده و هنوز نابالغ است . گواه دیگر بر اصالت نیت این است که هر گاه نیت تحقق یابد و توانمند باشد نماز، مناجات با خدا و معراج نمازگزار مى شود، و هر گاه ناتوان گردد و نمازگزار از آن غافل ماند، نماز رنگ مناجات را از دست مى دهد و نماز گزار استحقاق ویل مى یابد، چنان که فرمود: فویل للمصلین * الذین هم عن صلاتهم ساهون * الذین هم یراء ون * و یمنعون الماعون (91). نماز گزارى که نیت مى کند و سعى دارد نیت او خالص باشد، نه عجز و لابه مى کند و نه بخل مى ورزد، بلکه از جمله کسانى است که در مال او مقدار معینى براى سائلان و محرومان است (92) و نمازگزار فراموشکارى که نیت او با غفلت در هم آمیخته ، هم ریاکار است و هم از پرداخت زکات و مایحتاج خانه ، خوددارى مى ورزد، و چه بسیار میان این دو نمازگزار فرق است ، مدار فرق همان حضور نیت در اول و غفلت از آن در دومى است ، نه صورت ظاهرى نماز که در هر دو مساوى است ، چنان که تفصیل آن در بخشهاى بعدى خواهد آمد. امورى که در این بخش روشن شد اول . تفاوت بین نیت به معناى قصد قربت و بین قصد عنوان . دوم . اهتمام دین به نیت در کتاب و سنت . سوم . اصالت نیت و پیرو بودن عمل از آن . چهارم . سه قسم بودن نیت مطابق سه قسم توقف گاه هاى قیامت . پنجم . صحت و درستى عبادت انسانى که از روى ترس از جهنم و آرزوى بهشت عبادت مى کند، مانند درستى عبادت شاکر و محب خدا. ششم . تفاوت بین بحث کلامى و فقهى و بین بحثهاى عرفانى که ناظر به راز و نهان نماز است . هفتم . راه جمع میان افضل بودن دشوارترین اعمال و بین این که نیت بهتر از عمل است . هشتم . جدایى میان ایمان و کفر، به کم خردى یا نابودى عقل است . نهم . اخلاص ، رازى خدایى است که خداوند آن را در دل محبوب خویش ‍ قرار مى دهد. دهم . تفاوت میان کسى که اخلاص مى ورزد و میان کسى که به اخلاص ‍ کامل رسیده است . یازدهم . تفاوت بین نیت به حمل اولى مفهومى و بین نیت به حمل شایع وجودى . دوازدهم . ناتوانى و توانایى بدن ،تابع ضعف و قوت نیت است . بارى ، آنچه در دعاهاى شروع نماز آمده ، و نیز روایاتى که شرط صحت عبادت را ولایت ، و توسل به اولیاى الهى ، و مقدم داشتن آنان ، پیش از آغاز به عبادت ، ذکر کرده بدین گونه که گفته شود: اللهم انى اتوجه الیک بمحمد و آل محمد و اقدمهم بین یدى صلاتى و اتقرب بهم الیک فاجعلنى بهم وجیها فى الدنیا و الاخرة و من المقربین (93). همه اینها مطالب مهمى است که متعرض شدن آن و مراجعه به آنها و کند و کاو و فرو رفتن در آنها از حوصله این رساله خارج است و شاید براى آنها جایگاه دیگرى باید در نظر گرفت . بخش سوم : راز قرائت در نماز دو رکعتى ، و نیز در دو رکعت اول نمازهاى سه رکعتى و چهار رکعتى قرائت فاتحة الکتاب و سوره معتبر است ، در حدیث آمده است که : لاصلاة الا بفاتحة الکتاب . (94) بنابراین ، خواندن مقدارى قرآن در نماز - آن گونه که در فقه تدوین یافته - واجب است . قرائت راز و نهانى دارد به اعتبار این که آنچه خوانده مى شود قرآن داراى راز است ، پس تا وقتى قارى راز خواه نباشد، به راز قرائت نمى رسد و نیز به سر و نهان قرآن دست نمى یابد، و همچنان قرائت وى ناقص مى ماند. گواه بر این که آنچه قرائت شده ، یعنى قرآن کریم براى آن رازى وجود دارد، آیه اى است که خداوند سبحان بیان فرموده : انا جعلناه قرء انا عربیا لعلکم تعقلون * و انه فى ام الکتاب لدینا لعلى حکیم * . (95) این آیات دلالت دارند که آنچه میان دو جلد به عنوان کتاب عربى قرار گرفته قرآن است ، و همین قرآن از آن جهت که در لوح محفوظ است و از این نظر که على حکیم است نیز قرآن است ، و در آنجا، یعنى در لوح محفوظ و نزد خدا، هیچ جایى براى اعتبار و وضع واژه هاى عربى یا عبرى و مانند آن وجود ندارد و نزد خداوند جز امر مجرد کامل عقلى نیست ، یعنى چیزى که تنها عقل محض و خالص از آمیزه هاى خیال و تو هم بدان راه مى یابد. همان گونه که ظاهر قرآن عربى را جز کسى که از آلودگى هاى ظاهرى و باطنى پاک است نباید مس کند، نهان قرآن را نیز جز پاکیزه از چرک و آلودگى ، که همان توجه به غیر معبود است ، مس نمى کند؛ کسى که به غیر خدا مى نگرد توان عروج و باریابى به مقام لدنى و عنداللهى را ندارد، و وقتى نتواند به آن پایه عروج کند، توان دست یازى به لوح محفوظ را، که سخت والا و پرحکمت است ندارد، چون آن نزد خداى تعالى است . نیز همان گونه که ظاهر قرآن عربى ، از پیش رو و از پشت سر باطل به سویش ‍ نمى آید، نهان آن نیز، که بسى بلند مرتبه و حکیمانه است ، همیشه منزه از رهیابى باطل به آن از هر سو و سمت است ، و آن کس که در دل و جانش به مقدار ذره اى محبت دنیا، که سره هر خطا و باطل است ، وجود داشته باشد چگونه مى تواند به رازى دست یازد که از مطلق بطلان و خطا و مصون و محفوظ است ؟! زیرا خطا، به امر درست راه ندارد. بنابراین ، اشتیاق و آرزوى دنیایى که سره هر خطاست ، هیچ گاه با عزم و آهنگ درست و لغزش ناپذیر و خالص جمع نخواهد شد، چنان که سور چرانى با آهنگ کمال خواهى گرد نمى آید. (96) چون رعایت آداب نماز وسیله رسیدن به نهان آن است ، نمازگزارى که آن را چون حضور قلب رعایت مى کند، به راز نهان آن دست مى یازد، و آن وجود خارجى عقلى است که بسى برتر از وجود مثالى است ، چه رسد به وجود طبیعى ، به ویژه وجود اعتبارى که در جهان طبیعت تحقق مى یابد. نمازى را که پیامبر صلى الله علیه و آله در معراج به جاى آورد، واجد همه ویژگیهاى نماز بود. نمازگزارى که حضور تام دارد، تنها کسى است که با پروردگارش به نجوا مى ایستد و مى گوید: ایاک نعبد و ایاک نستعین ؛ تنها تو را مى پرسیتم و تنها از تو کمک مى جوییم . بدیهى است این نمازگزار که بر حسب تعبیر به متکلم مع الغیر نعبد و نستعین غرق شهود کثرت است هنوز به مقام وحدت خالص که در آنجا اثرى از نجوا و نجوا کننده نیست ، نرسیده است ؛ چه رسد به سایر عبادت پیشگانى که خدا را به ندا مى خوانند نه به نجوا و راز و خدا را مى خوانند تا از او کمک بطلبند، لیکن نباید ماءیوس بود، چون نردبان ترقى همچنان منصوب است و فرمان به خواندن و بالا آمدن اقراء وارق (97) همواره شنیده مى شود و اجراى فرمان امکان پذیر و آسان است . اسم اعظم این سخن گذشت که نظام خارجى بر زیر ساخت قانون علیت و معلولیت استوار است ، چنان که امیرالمؤ منین علیه السلام فرمود: کل قائم فى سواه معلول (98) یعنى هر موجودى که وجودش عین ذاتش نباشد، معلول چیزى است که وجودش عین ذاتش باشد. بدون شک علت ، باید قوى تر از معلول باشد، با این وجود برخى از اهل معرفت (99) گفته اند: بسم الله گفتن بنده به منزله کن از پروردگار است . در این باره روایتى نیز رسیده که : بسم الله به اسم اعظم خداى تعالى نزدیک تر از سیاهى چشم به سفیدى آن است . (100) بنابراین ، نمازگزارى که به حکمت نماز شناخت کامل دارد و به آداب آن پایبند است به جایى مى رسد که گفتن بسم الله الرحمن الرحیم از ناحیه او در آغاز فاتحة الکتاب - که نماز بدون آن کامل نیست - با کن از ناحیه خداوند متعال برابرى مى کند، خدایى که چون لفظ کن از او صادر گردد، بدون درنگ مقصود به کون تام نه ناقص حاصل مى آید. (101) روشن است که قرائت با توجه به وجود اعتبارى آن ، توان تاءثیر امر خارجى را ندارد، بلکه از آن جهت که داراى راز وجودى است ، بر این امر. توانمند است ، و اسم بلکه مطلق اسماء الله امرى است وجودى و از هر عیب و نقص منزه ، از این رو خداوند سبحان به رسولش صلى الله علیه و آله فرمان به تسبیح اسم داده است : سبح اسم ربک الاعلى . (102) این اسم ، سر اسم لفظى است که نمازگزار آن را بر زبان جارى مى کند، و پوشیده نیست که سر اسم اعظم از بزرگ ترین رازهاست و جز با پاره کردن همه حجابها بدان نمى توان دست یافت ، چنان که در بحث تکبیرهاى آغازین نماز گذشت . از این رو در حدیث معراج چنین آمده است : ...فلما فرغ من التکبیر و الافتتاح ، اوحى الله الیه سم باسمى ، فمن اجل ذلک جعل بسم الله الرحمن الرحیم فى اول السورة (103)؛ چون پیامبر صلى الله علیه و آله از تکبیر و افتتاح فارغ شد، خداوند به او وحى فرمود که نام مرا ببر، از این رو بسم الله الرحمن الرحیم در آغاز سوره قرار گرفت . ویژگیهاى بسم الله و رازهاى سوره حمد بسم الله در آغاز هر سوره ، معناى مخصوصى دارد که با محتواى آن سوره هماهنگ است ، (104) و چون سوره حمد عهده دار معارف فراوانى است (105)، بسم الله در آغاز آن حاوى همه آن معارف است . از آنجا که ادراک این معارف ، وسیله ارتقا به شهود رازهاى آن است ، ذیلا برخى از آنها را مى آوریم ؛ زیرا براى آزاد اندیش ، اشاره از سخن گفتن کفایت مى کند. حمد قطعا در برابر نعمت است و نظام امکانى از معقول گرفته تا محسوس و از غیب تا شهود، همه نعمتهایى است که خداوند بارى عطا فرموده است ، پس او مستحق ستایش است و جز او کسى این استحقاق را ندارد، و چون غیر خداوند وجود حقیقى ندارد زیرا همه ما سوى الله ، نشانه ها و مظاهر او هستند، پس او بر هر چه از غیر او صادر مى شود؛ مالک مستقل است یعنى ستایش که از غیر خدا بروز مى کند، مظهر و نشانه ستایشى است که از خداى متعال پدید مى آید. پس ستایشگرى غیر خدا وجود ندارد و هم او حمید و ستوده به معناى مطلق است ، یعنى او هم ستایشگر است و هم ستایش شده . در این سوره ، علت این که خداوند متعال ، استحقاق ستایش دارد، پنج امر ذکر شده که برخى از آنها جامع و متن و برخى شرح براى آن متن به شمار مى آیند: یکم . یعنى همان که به منزله متن است ، عنوان الله است ؛ زیرا این کلمه جامع همه کمالات است و در وجود هر کس همه کمالات جمع شود، او ستایش شده و محمود است ، در نتیجه ، خداى تبارک و تعالى ستایش شده و محمود است ، پس ستایش تنها از آن اوست . این قسم به منزله متن است و علتهاى چهار گانه دیگر که بیان مى شود، شارح آن است . دوم . یعنى همان که - مانند عناوین آتى - به منزله شرح است ، عنوان ربوبیت است که از صفات خاص خداى عزوجل است و چون خداوند سبحان پروردگار جهانهاست ، و هر پروردگارى محمود و ستایش ‍ شده است ، پس او محمود و ستایش شده است ؛ پس اوست که استحقاق ستایش دارد. سوم . عنوان رحمانیت و بخشایندگى نیز از صفات خاص خداست . این صفت گرچه از بسیارى اسما و صفات الهى فراگیرتر است ، ولى نسبت به الله خاص است ، گرچه از برخى از اهل معرفت آشکار مى شود که رحمانیت نیز نظیر عنوان الله اسم اعظم است ، (106) چنان که از آیه قل ادعوا الله او ادعوا الرحمن ایاما تدعوا فله الاسماء الحسنى (107) چنین استفاده مى شود. زیرا دلالت دارد هر یک از اسمهاى الله و الرحمن واجد ویژگیهاى نامهاى نیکو تراند، و براى هر یک از این دو اسم اسماى حسناست ؛ زیرا ضمیر در له به اى بر مى گردد نه به خصوص ذات مطلق واجب تعالى ، ولى چون عنوان الله تابع و صفت قرار نمى گیرد و عنوان الرحمن وصف و تابع مى شود، ممکن است بین این دو اسم این تفاوت را قرار داد که الله جامع همه اسما و الرحمن شارح آن باشد. چهارم . عنوان رحیمیت نیز از اوصاف خاص است ، چون غیر مؤ من را فرا نمى گیرد و همانند عنوان الله اسم اعظم و جامع نیست . از آنجا که خداى سبحان مهربان و رحیم است و هر مهربانى مورد ستایش قرار مى گیرد، پس خداوند متعال محمود و ستایش شده است ؛ پس براى اوست ستایش . پنجم . عنوان مالک و فرمانروایى در امر پاداش بهشت و دوزخ . این فرمانروایى از شئون حکمت و داد است ، چنان که از شئون قدرت نیز هست ، و هر حاکم دادخواهى ، در برابر عمل ، فرمان به پاداش مى دهد، اگر عمل نیک باشد به بهشت ، و اگر بد باشد به دوزخ ؛ چنین حاکمى مورد ستایش است ، و چون خداوند سبحان ، مالک بهشت و دوزخ است محمود است ، پس حمد و ستایش از آن اوست . این بخش از سوره فاتحة الکتاب ، مبدا و معاد و آنچه میان این دو است را در بردارد. اما این که حاوى مبدا و معاد است از آنچه گفته شد روشن گردید، اما آنچه به میان مبدا و معاد بازگشت مى کند عبارت است از دین ، صراط، نبوت ، رسالت ، وحى ، ولایت و سایر چیزهایى که به ربوبیت حق تعالى بر مى گردد؛ زیر پروردگار همان گونه که سنگ ، کلوخ ، درخت ، خشکى ، دریا و حیوان بى زبان را پروردگار است ، انسان را نیز پرورش مى دهد. بدیهى است پرورش دادن و تربیت انسان در پرتو شریعت و راهى صورت مى گیرد که انسان بدون آن مانند چهارپایان ، بلکه پست تر از آنها خواهد بود، و با تربیت و پرورش صحیح است که انسان ، پیامبر، رسول ، ولى یا بنده شایسته و مؤ من رستگار و مانند آن مى شود. روشن است که براى هر یک از معارف مزبور، رازى مخصوص و خارجى است و نمازگزارى که پروردگارش را مناجات مى کند، (108) به آن اسرار دست نمى یابد جز از راه شناخت و باور این معارف و حرکت به سوى کسب آنها تا به جایى رسد که مصداق خارجى آنها را به شهود بنگرد و به نهان آنها راه یابد. از این رو آنچه در روایات اهل بیت علیه السلام و آثار پیروانشان به ما رسیده ، مانند این که هنگام خواندن فاتحة الکتاب به حال مدهوشى و غشوه مى افتادند، بدین جهت بوده که پاره اى از اسرار نهانى آن را مى دیدند. نماز گزار پس از این که با برهان قرآنى بدین پایه از معرفت رسید که خداى سبحان مستحق عبادت است ، مى خواهد به معروف خود خداى سبحان با شهود، یعنى عرفان نایل گردد و نماز تنها وسیله رسیدن به این مقصود است و چنان که گفته شد، مانع مى شود از آلودگى و از آنچه انسان را از خدا دور مى کند. نماز پیوندى است میان بنده و مولى ؛ بنده با این عبادت به خداوند متعال نزدیک مى شود و با جمله ایاک نعبد که بیانگر حصر است (109) با او مناجات مى کند. توجیه ضمیر متکلم نعبد شاید قصد نمازگزار از آوردن متکلم مع الغیر نعبد یکى از وجوه زیر باشد: الف . نمازگزار نیز در صف سایر موجوداتى قرار دارد که خداوند را عبادت مى کنند؛ زیرا خداوند تبارک و تعالى پروردگار جهانیان است که همه آنها پروردگار واحد خویش را مى پرستند. ب . نمازگزار نیز در مجموعه نمازگزاران راکع و ساجد است ، کسانى که خدا به ما دستور داده با آنان باشیم ، چنان که فرمود: و ارکعوا مع الراکعین . (110) ج . نماز گزار، همراه قلب و سایر اعضا و جوارح درونى و بیرونى که همه به پیشواى خویش ، یعنى عقل قاهر اقتدا کرده و همگى خداوند متعال را عبادت مى کنند؛ زیرا انسان مؤ من به تنهایى ، خود جماعتى است ، چنان که مجلسى اول قدس - سره - نیز به این نظر رسیده است . (111) به هر تقدیر، سالک در طى راه عبادتى که بنده مى تواند به وسیله آن به مولى برسد و معقول او مشهود گردد، نیازمند به کمک است و چون ربوبیت منحصر به خداوند متعالى است ، کسى جز خدا نمى تواند کمک کار او باشد؛ از این رو در مناجات مى گوید: ایاک نستعین ؛ فقط از تو کمک مى جوییم . با تقدیم کلمه اى که مقدم شدن آن افاده حصر مى کند. چون خداوند سبحان کسى را که از او یارى بطلبد کمک مى کند به نمازگزار نیز بنابر استدعاى او کمک مى رساند و به راه راست کسانى هدایتشان مى کند که خدا ایشان را گرامى داشته است ؛ یعنى با پیامبران ، راستان و شهیدان و شایستگانند و آنان چه نیکو همدمى هستند. (112) پس این گروه همان کسانى هستند که در راه راست قرار گرفته - و نعمت به آنان ارزانى شده است - همان کسانى که خداى سبحان را عبادت مى کنند و با او به مناجات مى پردازند. نماز گزار خود را با آنان مى بیند و ایشان کسانى هستند که عمل شایسته را با کار زشت درنیامیختند (113)، بلکه ایشان کسانى هستند که از خون افراط و کثافت تفریط خلاص شده و از خشم و گمراهى رهیده و گفتند پروردگار ما الله است و در این راه پایدارى از خود نشان دادند، در نتیجه فرشتگان نوید دهنده بر ایشان فرود مى آیند. (114) فایده یقین نمازگزار هر گاه از دو سویه خشم و گمراهى رهید، بر صراط مستقیم راه پویید، و عبادتش را بر پایه اخلاص کامل به درگاه خداوند متعال عرضه داشت ، به یقین یعنى به عین الیقین مى رسد، و آنچه با برهان فهمیده به چشم مى بیند و آنچه را قرآن در این آیه به او نوید داده مى یابد: و اعبد ربک حتى یاتیک الیقین (115) هدف این آیه بیان فایده است نه غایت ؛ زیرا معناى آیه این است که از برکات و فواید عبادت به مرتبه یقین رسیدن است ، نه این که مقصود آیه محدود کردن عبادت و تعیین حد و مرز آن به یقین باشد به گونه اى که وقتى یقین حاصل شد دیگر نیازى به عبادت نباشد و عبادت به کفشى ماند که وقتى راه پوى به وادى مقدس یقین رسید، لازم باشد آن را از پاى درآورد؛ بلکه عبادت به مانند دو مقدمه در علم منطق است که براى رسیدن به نتیجه ضرورى است ؛ عبادت نردبان و وسیله ترقى به درجه برتر و بالاتر است ، به گونه اى که لازم است هر دو مقدمه در حدوث و بقا تا پایان رسیدن به نتیجه حفظ شوند و نردبان براى رسیدن به اوج کمال همچنان محفوظ بماند که اگر دو مقدمه از بین بروند، نتیجه از بین مى رود و هر گاه نردبان سقوط کند، انسان سرنگون مى گردد، همانند سرنگونى شیطان رانده شده از درگاه خداوند متعال ، که به او گفته شد: فاهبط منها فما یکون لک ان تتکبر فیها . (116) مراتب مناجات و رازگویى نمازگزارى که پروردگارش را مناجات مى کند، گاهى نجوا و رازگویى او بدون هر گونه واسطه اى از قبیل حجاب و فرستاده ، تحقق مى پذیرد و گاهى نجواى او از فرا سوى حجاب است و زمانى با وساطت فرستاده و رسول صورت مى گیرد. چنان که خداى سبحان هنگام مکالمه با بنده خویش ، جز با یکى از سه نحو سخن نمى گوید. این مطلب را در سوره شورى چنین بیان فرموده است : و ما کان لبشر ان یکمله الله الا وحیا او من وراء حجاب او یرسل رسولا فیوحى باذنه ما یشاء انه على حکیم . (117) علت سه قسم بودن ارتباط مزبور آن است که موجود ممکن همواره از تکلم یا استماع بدون واسطه ناتوان است تنها برخى از نوادر روزگار، احیانا در خور پذیرفتن وحى بدون واسطه هستند، و چون سخن گفتن بنده با مولاى خود مفترع بر تکلم خدا با او از طریق یکى از سه راه مزبور است ، تکلم بنده با خدا نیز به یکى از سه نحو میسر است . در این باره ناچار دو نکته را متذکر مى شویم : یک . خدایى که میان انسان و دل او حایل است (118)، از نمازگزارى که با همه وجود به مناجات او پرداخته ، نزدیک تر از خود او به خویش است ، چه رسد به غیر؛ از این رو از جانب خداوند هیچ واسطه و حجابى در کار نیست ، بلکه واسطه و حجاب از جانب شنونده اى است که همواره گوش ‍ فرا مى دهد. دو. حجاب منتفى در قسم اول از اقسام سه گانه حجاب ، نسبى است یعنى نسبت به دو قسم دیگر که یکى قسم دوم بود که ارتباط از فرا سوى حجاب باشد و دیگرى قسم سوم ، جایى که واسطه رسول باشد حجاب منتفى است ، ولى در مقایسه با خود، به ناچار آن نیز حجاب است ؛ زیرا ممکن است و ممکن محدود همه هستى آن ، حد و تقید و تشخص آن ، همگى حجابى است از شهود وجود خالص مطلق و آن کسى که از هر گونه حد، منزه و از هر گونه قید مبر است . بنابراین ، حجابى بین نمازگزار و بین خدا سبحان جز خودش وجود ندارد. (119) چنان که برخى نصوص بدان اشاره مى کند. از اینجا مى توان گفت که سخن گفتن بنده با خداى سبحان تنها از پشت حجاب میسر است ، نجواى با او نیز چنین است . صاحب فتوحات ، تنها مناجات را منحصر به فرا سوى حجاب دانسته است . (120) گرچه حق این است که انحصار، از هر دو ناحیه سخن گفتن و نجواست . و منشاء حجاب در هر دو عبارت است از قصور و ناتوانى موجود ممکن . حتى اگر ممکن به مرحله فنا هم برسد و خودش را مشاهده نکند، باز قصور دارد؛ زیرا اساسا ذات محدود ممکن ، گرچه در حال فنا مشهود نیست ، ولى به هر حال معدوم هم نیست ، وگرنه فنا کمال به حساب نمى آمد، پس موجود است و وقتى موجود باشد حکم خاص خود، یعنى حجاب بودن را خواهد داشت . این سخن قابل دقت است . بنابراین ، وقتى گونه هاى مناجات ، و اصل حاکم در آنها، که مناجات از فرا سوى حجاب باشد، روشن شد و معلوم گردید که حجاب امرى نسبى است نه نفسى ، معناى مخاطب قرار دادن حق تعالى در جمله ایاک نعبد و ایاک نستعین روشن مى شود، و نیز معناى دعاى شفاهى در اهدنا الصراط المستقیم به دست مى آید؛ چنان که راز توجه به مقربان و دوستان خدا در آغاز و پیش از ورود به نماز آشکار مى گردد؛ (121) زیرا خطاب و دعا براى بیشتر مردم ، بلکه تقریبا همه آنان ، جز از فرا سوى حجاب میسر نیست ، گرچه این حجاب از ناحیه خود آنان است نه از جانب خداى سبحان . اما گروه اندکى که خداوند آنان را خالص براى خود برگزیده است ، گرچه حجاب مرکب و انباشته ندارند، ولى باز مبتلا به حجاب بسیط اند که همان خود مناجات کننده باشد. آنچه گفته شد بخشى از رازهایى بود که به ندا و نجوا و گونه هاى مختلف آن و یا به محتواى سوره حمد باز مى گشت ، با این که اصل ستایشگرى از آموخته هاى خداى سبحان است ؛ زیرا اگر خداوند شناخت حمد و ستایش ‍ را از بندگانش دریغ مى ورزید، با توجه به این که با هدیه و بخششهاى پى در پى ، آنان را مورد آزمایش قرار داده و نعمتهاى فراوان و پشت در پشت بر ایشان ارزانى مى دارد، بندگان در هدایا و بخششهاى او تصرف کرده و هیچ ستایشى به عمل نمى آوردند و در گستره روزى وى قرار مى گرفتند و هیچ شکر او نمى گذاردند؛ و اگر چنین باشند از حدود انسانیت خارج و به مرز و محدوده چهار پایان وارد مى شدند، چنان که خداوند سرگذشت آنها را در کتاب سراسر حکمت خویش این گونه وصف فرموده است : ان هم الا کالانعام بل هم اضل سبیلا (122). مولایمان حضرت سجاد علیه السلام در صحیفه سجادیه نیز به این نکته اشاره دارد. (123) بنابراین ، ستایشگرى و حامد بودن ، فصل مقوم و پایانى انسان است ؛ یعنى انسان عبارت است از ناطق حامد. رازهاى سوره درباره اسرارى که به سوره بر مى گردد، باید گفت : چون نمازگزار اختیار دارد و مى تواند به انتخاب خود هر سوره اى از قرآن را - به جز چهار سوره اى که سجده واجب دارند - در نماز بخواند، انگیزه اى براى بحث از راز سوره اى مشخص - جز آنچه به اصل خطاب و اصل قرآن بر مى گردد - نیست ، چنان که پاره اى از اسرار آن به تناسب این رساله مختصر گذشت ؛ ولى چون رسول خدا صلى الله علیه و آله در معراج ، سوره توحید را به فرموده خداوند سبحان خواند و خدا به او فرمود: اقرء یا محمد نسبة ربک قل هو الله احد (124) از این رو شایسته است به پاره اى از اسرار این سوره اشاره شود. باید دانست که درباره سوره توحید و شش آیه اول سوره حدید مطالبى رسیده که غفلت از آنها شایسته نیست . از جمله کلینى رحمه الله با سند خود از عاصم بن حمید روایت کرده است که گفت : از حضرت على بن الحسین علیه السلام درباره توحید سوال شد، ایشان فرمود: ان الله عزوجل انه یکون فى آخر الزمان اقوام متعمقون ، فانزل الله تعالى قل هوالله احد و الایات من سورة الحدید الى قوله : و هو علیم بذات الصدور فمن رام وراء ذلک فقد هلک (125). تعمق همان تاءمل در ژرفاست ، چنان که تدبر تاءمل در دنباله و فرجام کار است و چون قرآن داراى درون ، بلکه درونهایى است ، براى ژرف نگرى میدانى گسترده دارد، چنان که این کتاب حکیم داراى گزارشهایى از رخدادهاى آینده است . که این موضوع نیز جاى تدبر دارد. قرآن آخرین کتاب الهى است که بر انسان فرود آمده و پایان بخش همه کتابها و صحیفه هاست . نزول قرآن در زمانى صورت گرفت که مردم خردهایشان شکوفا شده و به تکامل رسیده بود، به گونه اى که شایستگى درک ظهور خاتم الاولیاء و خاتم الاوصیاء، حضرت مهدى منتظر ارواحنا فداه را یافته بودند. در آخر الزمان نیز علوم شهودى و عرفانى به اوج تعالى و شکوفایى رسیده ، و بسیارى از مردم توسط نور آن سرور بر غیب اطلاع یافته اند و نیز دانشهاى حصولى تکامل یافته و بسیارى از هوشمندان به برهانهاى مبدا و معاد دست رسى پیدا کرده اند، از این رو از دانش جامع شهودى و علم فراگیر برهانى چاره اى نیست . هر یک از این دو دانش ، مردان دانشور ویژه دارند، و حضرت ولى عصر علیه السلام تنها آموزگار جامع بین غیب و شهود است ، چنان که قرآن ، کتابى است عهده دار هر دو دانش و آموزش حکیمان و به شهود رساندن عارفان بر دوش آن است ، از این رو لازم است این کتاب مراحلى از دانش و شهود فراگیر را دارا باشد که هیچ حد و مرزى فوق آن به تصور نیاید، و هیچ مقام امکانى فراسوى آن نباشد. قرآن ، هر حد برهانى یا مقام شهودى را که حکیم مى فهمد یا عارف مى نگرد، داراست . چون ریشه همه معارف توحید است - و هر چه دانش انسان به توحید کامل تر شود، به سایر معارفى که به توحید بر مى گردد، کامل تر شده است - از این رو خداوند سبحان کتابى فرو فرستاد که آخرین رتبه هاى برهان و برترین درجات عرفان را داراست ، چنان که از قرآنى که برهان و عرفان را به لقاى رحمان هدایتگر است ، جز این انتظار نیست . از اینجا روشن شد که ظاهر حدیث گذشته سخن امام سجاد علیه السلام ستایش از ژرف نگرى و تشویق ژرف اندیشان است و حدى فراتر از محتواى سوره توحید و شش آیه اول سوره حدید نیست و ذیل حدیث اشاره به هلاکت کسى داشت که فرا سوى آنها را قصد کند و این خود دلیل نفى حد فراتر از آنهاست ؛ زیرا ره پویى به سوى جایى که راه ندارد و حد و مرزى براى آن تصور نمى شود، گمراهى است و گمراه نابود است ، و کسى که با دلیل روشن نابود شده ، در دوزخى قرار مى گیرد که رحمت حق تعالى در آن نیست ، چنان که در نامه اى از نهج البلاغه آمده است : دار لیس ‍ فیها رحمة و لا تسمع فیها دعوة (126). نگرش حکیمان بزرگسالان حکمت متعالیه و وزنه هاى استوار آن ، کسانى که خداوند متعال بعد از پیشوایان پاک علیه السلام و به وسیله آنان حرکت و لرزش هاى زمین معرفت را تثبیت کرد تا آن کس که حکیم ارشاد گرى ندارد به لغزش ، گمراهى و خوارى نیفتد، آنان از این حدیث نورانى امام سجاد علیه السلام استنباط کرده اند که حدیث در ستایش ژرف اندیشان است ؛ چنان که صدرالمتالهین - قدس سره - سخنى دارد که حاصل آن چنین است : این بنده ناچیز در زمان گذشته درباره رموز قرآن و اشارات آن تاءمل مى کردم ، آن مقدار از رازها و اشاراتى که از این سوره حدید بر قلب من باز مى شد، بیشتر از سایر سوره ها بود. همین امر مرا به تفسیر قرآن گرایش داد و باز گرداند...نخستین سوره اى که به تفسیر پرداختم این سوره حدید بود...پس ‍ از آن که تفسیر سوره پایان یافت ناگهان به حدیث امام سجاد علیه السلام برخورد کردم ...یکه خوردم ...و نشاط یافتم ...و بر این نعمت خداى را شکر گزاردم ...(127). داماد ایشان نیز در کتاب وافى از وى پیروى کرده ، چون نسبت این دو به یکدیگر مانند نسبت پرتو و نور، شاخه و تنه و ساعد و بازو بود. فیض ‍ کاشانى مى گوید: شاید امام علیه السلام با واژه متعمقون به بزرگان اهل معرفت اشاره داشته و به جان خودم سوگند که در این دو سوره توحید و حدید معارفى وجود دارد که ژرفاى آن را جز تک افراد نادر درک نمى کنند، به ویژه آیات نخستین سوره حدید و مخصوصا آیه و هو معکم اینما کنتم (128). لیکن علامه ، ملا محمد باقر مجلسى - قدس سره - پس از آن که حدیث را صحیح شمرده مى گوید: واژه متعمقون سه احتمال دارد: اول . این که حدیث به ژرف اندیشى نهى مى کند؛ یعنى نباید با افکارشان ژرف کاوى کنند، بلکه باید درباره معرفت خداى سبحان به مقدارى که روشن و شفاف شده بسنده کنند. سوم . مقصود از این جمله انشاء نیست ، خواه در قالب امر باشد مانند احتمال اول ، یا در شکل نهى ، مانند احتمال دوم . بلکه منظور اخبار و گزارش است و بیانگر ضابطه و معیارى است که افکارشان را بر آن عرضه مى دارند تا به لغزش و خطا دچار نگردند. مرحوم مجلسى سپس مى گوید: احتمال دوم ، یعنى نهى از کاوش عمیق با افکارشان ، ظاهرتر است ، زیرا لازم است تنها به مقدارى که شفاف و روشن شده بسنده نمود. (129) ولى به نظر مى رسد با چند دلیل احتمال سوم روشن تر است : اولا. هیچ دلیلى وجود ندارد که جمله متعمقون در کلام امام علیه السلام حمل بر انشاء شود. ثانیا. آیاتى دلالت دراند بر این که چیزى مانند خداوند نیست (130) و هیچ کس ‍ احاطه علمى به او نخواهد داشت (131) و هیچ بصیرت و بصرى کنه او را درک نخواهد کرد. (132) بنابراین ، نباید در ذات او ژرف کاوى کنند که به جایى نخواهد رسید. این آیات براى بیان این منظور کافى است و دیگر نیازى نیست بگوییم این دو سوره نیز در این باره نازل شده است . ثالثا. لسان این دو سوره بیش از یک وصف از اوصاف الهى را افاده مى کند اوصافى که بند بند خرد در پیرامون آن به لرزه مى افتد و اگر هدف نهایى نزول این دو سوره نهى از ژرف اندیشى و مانند آن بود، این دو سوره زبان دیگرى مى داشتند. بنابراین ، نظر پسندیده آن است که محتواى این دو سوره تبیین معیار و ملاک نهایى در توحید باشد تا اندیشه ها و آرا بر آن عرضه گردد؛ چنان که بزرگان از حکمت این مطلب را استنباط کرده اند. بنابراین ، محتواى این دو سوره میزان عدلى است که هیچ کژى و انحراف ندارد، پس به ناچار باید معارف را بر آن عرضه کرد. از این بیان روشن مى شود آنچه برخى از استادان ما (133) بیان فرموده اند ناتمام است . وى مى گوید: روایت در مقام سرزنش ژرف اندیشان ، یعنى کسانى است که در پى شناخت چیزى چون ذات خدا هستند، ولى انسان نمى تواند بدان دست یابد و نیز روایت دستور مى دهد که باید به مفاد آیات اکتفا کرد. (134) این مطلب گرچه در جاى خود حق است و فرجام تصدى چیزى که امکان دست یابى ندارد هلاکت و سرگشتگى است ، لیکن این دو سوره معارف بسیار بزرگى را در بردارند که دست یابى به آنها در گستره وجودى کسى نیست که روزگار او را مقدم داشته است ، چنان که چیزى بر آنچه مردانى از فارس بدان دست یافتند، برترى ندارد. (135) اگر ایشان گفته خویش را پس از کلام صدرالمتالهین - قدس سره - ذکر نمى کرد، براى گفتار وى وجه خوبى بود، ولى ایشان نخست کلام صدرالمتالهین - قدس سره - را نقل کرده و در پى آن سخن خود را آورده است . ایشان در حاشیه اى که بر شرح اصول کافى مولى صالح مازندرانى به نگارش ‍ آورده سخنى نیکو ذکر کرده است ؛ زیرا بین ژرف اندیشى مذموم و ممدوح فرق گذاشته و گفته است : ژرف اندیشى مذموم ژرف کاوى در چیزهایى است که خردها بدان دست نمى یابند، مانند سخن گفتن در ذات خداوند و تشبیه او به اجسام . اما ژرف کاوى ممدوح ، مانند تفکر در عظمت ، قدرت ، و حکمت خداوند و سایر صفات او که خردها مى توانند بدان دست یابند.(136) چنان که شارح اصول کافى ، یعنى مولى صالح مازندرانى - قدس ‍ سره - نیز خوب از عهده برآمده است ، پس بدان رجوع کنید. ضابطه الهى در آیات سوره هاى حدید و توحید سوره توحید و آیات نخستین سوره حدید چون شامل ضابطه الهى مصونیت از هر مغالطه اى است وسیله اى است براى رسیدن به اسرار نماز و شهود آن ؛ زیرا چنان که گفته شده معارفى که از ظریف مفاهیم حصولى به دست مى آیند، بذر کشف و شهودهاى حضورى هستند. براى هیچ کس روا نیست با مفاد این دو سوره مخالفت کند و یا از آن تخلف ورزد و یا آن را پشت سر اندازد؛ زیرا مخالفت با آن به منزله شکستن قرآنى است که هیچ شک و ریب در آن راه ندارد، پس کسى که مخالف محتواى این دو سوره است ، در حقیقت در شک و تردید خود رفت و برگشت مس ‍ کند، چون هر کس با چیزى که شک بر نمى دارد، مخالفت ورزد، سخت در شک است ، اما کسى که از آن تخلف ورزد و واپس ماند، در واقع قاصر، تفریط گر و وامانده است ، و بسى روشن است آن کس که از حق وا ماند نابود مى گردد و آن کس که بر قرآن پیشى گیرد، یعنى کسى که خود را پیشواى قرآن قرار دهد و قرآن را پشت سر اندازد، تجاوز کار و افراط گر است ، و بدیهى است که پیشى گیرنده بر حق و حقیقت از دین خارج شده است . اما کسى که در راهى سیر کند که این دو سوره بدان هدایت مى کنند، امید است به نهان و راز آن دو نایل گردد که همان وجود خارجى تجلى یافته به شکل و لباس سوره است ؛ چون کسى که ملازم حق باشد، لاجرم به حق مى رسد. باید دانست در برخى نصوص معراج آمده است : چون خداوند پیامبرش ‍ صلى الله علیه و آله را به معراج برد به او وحى فرمود: یا محمد در قرائت رکعت اول ، شناسنامه و نسب پروردگارت را بخوان : قل هوالله احد * لم یلد و لم یولد * و لم یکن له کفوا احد * و در قرائت رکعت دوم انا انزلناه ...را بخوان که این سوره شناسنامه تو و اهل بیت تو تا روز قیامت است . (137) از این حدیث استفاده مى شود که شاخصه هر موجود و آنچه هر موجودى به آن منسوب مى شود، همان هستى ویژه ، و کمال وجودى مخصوص ‍ اوست . اما عنوانهاى اعتبارى و نسبتهاى عارضى که به ذات شى ء هیچ گونه ارتباطى ندارد، در هستى ویژه او نیز دخالت نخواهد داشت . بنابراین ، چیزى که براى پروردگار شایستگى نسبت و شاخصه بودن دارد، همان رتبه یکتایى ذات و صمدیت صرف است که از آن به هر هویت مطلقه و مرحله غیب الغیوبى تعبیر مى کنند؛ از این رتبه هر چه به نقص ، کاستى ، کمبودى و نقص برگردد، مرتفع و مسلوب است و آنچه شایستگى نسبت و شاخصه بودن براى پیامبر و اهل بیت او علیه السلام دارد - یعنى نسبت انسان کامل و نسبت جانشینى فراگیر و جامع - عبارت از این است که قلب او فرودگاه وحى و جایگاه فرشتگانى است که درباره تشریع یا غیر آن بر خصوص رسول خدا صلى الله علیه و آله نازل مى شوند، و نیز بر غیر پیامبر در مورد آنچه به غیر تشریع بر مى گردد، فرود مى آیند. غرض این که نسبت هر موجود امکانى به مقدار پیوند او با یکتاى بى نیازى است که همه ما سوا به او منسوب مى شوند. در قوس نزول گاهى ترتیب بر عکس قوس صعود است ؛ زیرا کسى که قصد بالا رفتن به جانب خداوند را دارد، در رکعت اول نسبت و شناسنامه اهل بیت علیه السلام یعنى انا انزلناه ... را مى خواند، و نسبت پروردگار یعنى قل هوالله احد...را در رکعت دوم قرائت مى کند؛ زیرا پروردگار متعال شهر حق و حقیقت است و انسان کامل در آن شهر به شمار مى آید. این مطلب از دعاهاى تکبیرهاى آغازین نماز نیز استفاده مى شود، چنان که قبلا بدان اشاره شد. (138) همچنین فقراتى از زیارت جامعه چون ...من اراد الله بدابکم و نیز روایتى که صدوق - قدس سره - در کتاب من لا یحضره الفقیه آورده ، مؤ ید این سخن است . (139) سخن در قوس نزول گرچه همین است که به نگارش آمد؛ زیرا خداوند متعال اول هر چیزى است ، آرى اول بودن هر چیز خداوند، و آخر بودن هر چیز به آخر بودن خداوند متعال است ؛ زیرا قانون بر این است که هر مابالعرض موجودات امکانى که وجوداتشان بالعرض و المجاز است باید به مابالذات وجود و هستى خداوند که بالحقیقة والحق است منتهى گردد، ولى خداوند متعال اولى است که هیچ چیز پیش از او نبوده و آخرى است که هیچ چیز پس از او نیست . راز و نهان تسبیحات اربعه قرائت در غیر رکعتهاى اول و دوم - یعنى رکعت سوم و چهارم - مى تواند فاتحه الکتاب باشد، چنان که جایز است تسبیحات اربعه خوانده شود، یعنى سبحان الله ، والحمدلله ، و لا الا الله ، والله اکبر اما درباره این که آیا قرائت فاتحة الکتاب افضل است یا تسبیحات ؟ نصوص فراوانى وجود دارد، و در برخى از آنها بین امام و ماءموم تفصیل داده شده است . (140) به هر حال ، اگر براى قرائت ، تسبیحات برگزیده شود، لازم است بر کسى که راه کشف راز را مى پوید و قصد دارد رازمند گردد توجه کند به حدیثى که در بیان راز چهار بخش بودن تسبیحات آمده و گفته شده است که چهار بخش ‍ بودن واقعیتى خارجى است که عرش خداوند و آنچه پایین تر اقرار دارد، همه بدان انتظام یافته اند؛ زیرا در سبب چهارگوشه بودن کعبه و بناى آن بر چهار دیوار آمده است که : بیت المعمور در آسمان داراى چهارگوشه است ، به علت این که عرش الهى چهار ضلع و چهار جهت دارد، و چهار ضلعى بودن عرش بدان سبب است که تسبیح ، چهار تاست ؛ یعنى سبحان الله ، والحمدلله ، و لا اله الا الله ، والله اکبر (141). آنچه از این تعلیل استفاده مى شود این است که تسبیح جامع حمد، تهلیل و تکبیر داراى وجودى خارجى و اثرى عینى است و بر عرش الهى که - اوامر و نواهى از آنجا برخاسته - پیشى دارد و سبب شده که عرش ، همانند آن شکل گیرد. براى هر یک از ضلع هاى عرش حکمى ویژه است ، گرچه همه اضلاع آن ، به عنوان عرش ، وجود جمعى واحدى دارند که شکاف و گسستگى در بین آن نیست . حاصل آنچه در این بخش روشن شد اول . قرآن داراى راز و نهانى است و در آنجا مجالى براى لفظهاى اعتبارى چون عربیت ، عبرى ، فارسى و مانند آن نیست . هیچ کس به این مقام نایل نخواهد شد جز خردمندى که بر کرانه هاى خرد او جز محبت و شیدایى معبودى که آن سخن را گفته ، پر نمى زند. دوم . تلفظ بسم الله از بنده همانند کن از ناحیه پروردگار است ، این جمله داراى بزرگ ترین اسماء خداوند اسم اعظم است . سوم . اسمى که در خارج تاءثیر مى گذارد، موجودى خارجى است نه اعتبارى ؛ و همان موجود خارجى است که تسبیح مى گوید، هیچ کس بدین مقام دست نمى یازد جز با پاره کردن حجابها. چهارم . این که خداوند متعال هم ستایشگر است و هم ستایش شده و بیان علتهاى منحصر شدن حمد در خداى متعال . پنجم . نزد برخى از اهل معرفت ، الرحمن اسم اعظم است . ششم . چنان که در برخى از نصوص آمده سوره فاتحة الکتاب ، ستایش و دعا است ، (142) و نیز این سوره عهده دار معارف سه گانه است ؛ یعنى ، مبدا، معاد، و آنچه میان این دو است . هفتم . عبادت و بندگى به خداوند منحصر است و کمک نیز از اوست . هشتم . بیان کسى که مشمول نعمتهاى پروردگار است و نیز کسى که بر صراط مستقیم راه مى پوید. نهم . یقین ، فایده عبادت است و با عبادت پدید مى آید، دوام یقین به دوام عبادت و زوال آن به زوال عبادت است . یقین ، هدف عبادت و حد و مرز تشکیل دهنده عبادت نیست که با پایان یافتن عبادت ، همچنان باقى بماند؛ چنین باورى گمانى باطل و ساختگى ، و افترایى ناپدید شونده و فرضى سست و بى اساس است . دهم . دو کفش سالک ، پس از رسیدن به مقصود از پاى در مى آید به مقام فنا مى رسد و خودى نمى نگرد، ولى دو مقدمه برهان پس از رسیدن به نتیجه همچنان باقى مى ماند. یازدهم . سخن گفتن با خدا سه گونه است ، و فرق میان آنها در کمى و زیادى حجاب است ، نه در اصل بود و نبود حجاب . دوازدهم . مقام فنا که از منزلهاى ره پویان و مقصدهاى خوى گرفتگان به خداست ، همان عدم شهود است ، نه از بین رفتن هستى شخصى ، زیرا فنا کمال است و از بین رفتن هستى نقص . سیزدهم . حمد و ستایش از آموزه هاى خداست و اگر نبود، مردم در نعمتهاى الهى تصرف مى کردند بدون آن که خدا را ستایش کنند؛ در نتیجه چون چهار پایان مى شدند. فصل مقوم انسان ناطق حمد است . بنابراین ، در تعریف انسان باید گفت : انسان حیوان ناطق ستایشگر است . چهاردهم . ژرف اندیشان به تدبر در سوره حمد و آیات نخستین سوره حدید تشویق شده اند. این تشویق افزون بر امر به تاءمل شایسته ، در همه قرآن است . پانزدهم . هنگام ظهور خاتم الاوصیاء حضرت مهدى علیه السلام خردها به اوج رشد و کمال خود مى رسند. شانزدهم . حکیمان متاءله ، لنگرها و وزنه هاى زمین معرفت به شمار مى آیند. هفدهم . تضارب آرا درباره حدیث حضرت سجاد علیه السلام و معناى ژرف کاوى ناپسند و پسندیده . هیجدهم . این که سوره توحید شناسنامه پروردگار، و سوره انا انزلناه شناسنامه اهل بیت علیه السلام است . نوزدهم . اعتبار میان دو قوس نزول و صعود در مقدم داشتن یکى از دو سوره توحید و انا انزلناه بر دیگرى است . بیستم . چهار سمت و سوى عرش الهى مستند به چهار بخش تسبیحات اربعه است . بنابراین ، نمازگزارى که با خدا مناجات مى کند، وقتى در آغاز نماز به خدا پناه مى برد از آنچه بندگان خالص از آن به خدا پناه مى برند، دل او عرش خداى رحمان مى گردد؛ زیرا عرش به شکل تسبیحات چهارگانه است ، از این رو کسى که با قلب ، تسبیح مى گوید و خداوند را با خرد ناب تنزیه مى کند و با او در خلوت به راز و نیاز مى پردازد، به عرش پروردگار رسیده است . بخش چهارم : راز قیام ، رکوع ، سجود و... همان گونه که نماز داراى ذکر و قول است ، داراى حال و فعل نیز هست ، و هر یک از اینها سر و نهانى دارد، زیرا جاى جاى نماز رازمند است . قبلا گذشت که تنها راه بیان راز نماز کشف و شهود صحیح یا نقل معتبر است ؛ زیرا اولا براى عقل که گرد کعبه کلیات مى گردد، راهى جهت سعى بین مصادیق جزئى وجود ندارد. ثانیا لازم است هر مصداق جزئى که از طریق کشف و شهود و یا از راه نقل معتبر به دست آمده ، ناقض و شکننده حکم کلى معقول و برهانى نباشد. توجیهاتى که براى حال نمازگزار بیان مى شود، مانند قیام و...اختصاصى به نماز ندارد، چون این افعال در سایر عبادات نیز وجود دارد، مانند وقوف در عرفات و مشعر الحرام ، و نیز طواف و سعى ؛ زیرا برخى چیزها که به وسیله آنها، افعال و احوال نماز توجیه مى گردد، در مناسک حج و عمره و مانند آن نیز جارى است . مهم نصى است که در بیان اسرار نماز در شب معراج وارد شده که در این نوشته برخى از آن را مى آوریم ، سپس به آنچه امکان توجیه دارد، اشاره خواهیم کرد. در کتاب علل الشرایع از حضرت ابى الحسن موسى بن جعفر علیه السلام روایت شده که از حضرت پرسیدند: چگونه نماز، یک رکعت و دو سجده است ؟ یعنى چگونه در هر رکعت نماز، یک رکوع و دو سجده واجب است ؟ و چرا وقتى دو سجده به پایان رسید دو رکعت تمام نشده است ؟ فرمود: وقتى از چیزى پرسیده قلبت را از هر چیزى تهى کن تا پاسخ آن را بفهمى . در حقیقت نخستین نمازى که رسول خدا صلى الله علیه و آله آن را بجا آورد در آسمان و در برابر خداوند متعال ، جلوى عرش او برگزار شد؛ فقال اول صلاة صلاها رسول الله صلى الله علیه و آله انما صلاها فى السماء بین یدى الله تعالى قدام عرشه جل جلاله ... (143). از این حدیث استفاده مى شود، اصطلاح صاد در روایت که پیامبر صلى الله علیه و آله ماءمور شد از آن وضو بگیرد و غسل کند، همان چشمه اى است که از رکن عرش سرچشمه مى گیرد و به آن آب حیات مى گویند. صاد همان چیزى است که خداوند با اشاره به آن فرمود: ص ‍ و القرء ان ذى الذکر (144) و نیز استفاده مى شود که همه حالات رسول خدا صلى الله علیه و آله از قیام ، رکوع ، سجود، نشستن و ایستادن ، به وحى الهى صورت گرفته ، و هر حالتى داراى ذکر و قول است ؛ چنان که از کتاب دعوات قطب راوندى از پیامبر صلى الله علیه و آله رسیده است که فرمود: جبرئیل از من خواست تا قرآن را کنایه از قرائت حمد و سوره ایستاده بخوانم و حمد خدا را در حال رکوع بیان کنم ، و تسبیح او را در حال سجده انجام دهم ، و در حال نشسته دعا بخوانم ؛ امرنى جبرئیل ان اقراء القران قائما، و ان احمده راکعا، و ان اسبحه ساجدا، و ان ادعوه جالسا (145). نیز روایت دیگرى وارد شده که از آن هم استفاده مى شود که براى ایستادن در نماز ذکر ویژه اى است . انسان چون خود وجود جامعى است که همه حضرات خمس (146) را گرد آورده است ، داراى همه حالاتى است که فرشتگان دارند، ولى فرشتگان داراى این مقام جمعى نیستند؛ زیرا امیر بیان در حق فرشتگان مى فرماید: ان منهم سجود لا یرکعون ، و رکوع لا ینتصبون ، و صافون لا یتزایلون ... (147)؛ برخى از فرشتگان در حال سجودند، رکوع نمى کنند؛ و برخى در حال رکوعند، برپا نمى ایستند؛ و گروهى در صف ایستاده اند، از جاى خود بیرون نمى روند...ولى انسان ، گاهى برپا مى ایستد، گاهى رکوع مى کند و زمانى به سجده مى رود، در حالى مى نشیند و گاه از حالت نشسته به قیام بر مى گردد، همان طور که رسول خدا صلى الله علیه و آله در معراج انجام داد. چون روایتى درباره سر رکوع آمده که تاءویلش این است : خدایا به یکتایى تو ایمان دارم ، گرچه گردنم را بزنى ؛ آمنت بوحدانیتک ولو ضربت عنقى . (148) این خود نمودارى است از سایر احوال و اجزاى نماز چون قیام ، قعود و... راز قیام بر این پایه ، ممکن است گفته شود راز و تاءویل قیام عبارت است از اعلام آمادگى پیکار با دشمن با نیرویى که او را بترساند، و ایستادگى در برابر هر بلاى آشکار. زیرا نماز از چیزهایى است که مى توان از آن در پدیده هاى سخت و ناراحتى هاى غمبار، کمک گرفت چنان که فرمود: و استعینوا بالصبر و الصلوة و انها لکبیرة الا على الخاشعین (149) همچنین اعلام فرمود: قوموالله قانتین . (150) نیز درباره اعلام به بندگى و اطاعت فرمود: یا ایها الذین امنوا کونوا قوامین بالقسط شهداء لله (151) و فرمود:...کونوا قوامین لله شهداء بالقسط. (152) پوشیده نیست ، آن کس که تنها مراقبت از قیام براى خدا دارد، سرانجام بر پا دارنده عدالت خواهد بود و در مرحله بعد، در بر پا داشتن عدالت استوارتر و کوشاتر خواهد شد و به اصطلاح قوام مى گردد و بالاخره در مرحله پایانى مظهر قیوم مى شود و به تبع و عرض روى مردم به سوى او متوجه مى گردد، چنان که در واقع و بالاصاله رو به جانب حى قیوم مى کنند و تنها قصد او را دارند. غرض این که : اگر در گفتگوها از شکیبایى ، بردبارى ، تلاش ، جهاد و اجتهاد به قیام تعبیر مى شود، براى آن است که حالت ایستادن نیرومندترین حالت براى انسان است که مى تواند براى دفاع یا حمله و هجوم تصمیم بگیرد. همچنین کشف و شهود ملکوتى را همواره به تناسب حالاتى که در مقابل خدا براى انسان پیش مى آید، مانند حضور در پیشگاه خدا، فرمانبردارى از امر او، اظهار خوارى در آستان او و منتظر فرمان او بودن به قیام یا رکوع یا سجود یا جلوس تشبیه مى کنند. آنچه در بر پا دارى نماز اهمیت دارد، این است که نمازگزار براى خدا برپاى ایستد، چیزى او را ناتوان نسازد و هیچ امرى از امور او را بر زمین ننشاند، از این رو درباره قیام در حال نماز وارد شده است : من لم یقم صلبه فلا صلاة له (153)؛ ظاهر این حدیث گرچه بیان حکمى فقهى است که لازم است انسان در حال تکبیرة الاحرام ، قرائت و قبل از رکوع و مانند آن از مواردى که قیام رکن یا جزء است ، ایستاده باشد، لیکن تاءویل حدیث این است که انسان هنگام مناجات با خداوند باید در برابر همه خاطره ها و دل مشغولى هاى نفسانى ایستادگى کند، چه رسد به مصیبتهاى بزرگ غمبار و رخدادهاى ناگوار. چنان که زنده کردن عدل ، اجراى قسط، کمک به ستمدیده و دشمنى با ستمگر نیازمند نیرویى است که از آن تعبیر به قیام به قسط مى شود، بر حسب آنچه در شان خداوند آمده است ؛ شهد الله انه لا اله الا هو و الملائکة و اولوا العلم قائما بالقسط (154) و چون خداى سبحان پیوسته گواه بر وحدانیت خویش است ، همواره قائم به قسط است . همچنین فرشتگانى که در سخن ، بر خداوند پیشى نمى گیرند و به فرمان او عمل مى کنند (155)، و از خداوند که حاکم بر آنهاست بیم دارند (156)، و به اندازه یک چشم بر هم زدن هم نافرمانى او نمى کنند (157)، و نیز دانشوران ، زیرا پوسته گواه بر توحید بودن ، مستلزم همواره برپا دارنده قسط بودن است ، پس خدا پیوسته قائم است و شاید متصف بودن حضرت بقیة الله اعظم علیه السلام به وصف قیام قائم نیز از این قبیل باشد. امتیاز قیام چون قیام براى زنده کردن کلمة الله و اعتلاى آن است ، پس هر کس آن را احیا کند و اعتلا بخشد، قائم واقعى است ، گرچه ظاهرا نشسته باشد، و کسى که این کلمه را زنده نگرداند و بالا نبرد، او واقعا نشسته است ، گرچه به حسب ظاهر ایستاده باشد، آن گونه که در تفسیر قیام براى جهاد و قعود از آن گفته مى شود که مدار و ملاک ، زنده کردن دین به جهاد و اجتهاد است ، و اعتلاى کلمه حق به ایثارگرى و نثار، خواه شخص زنده کننده و اعتلا بخش ‍ ایستاده باشد یا نشسته . افزون بر این ، امتیاز قیام از قعود تنها در یک مقوله عرضى از مقولات دهگانه است و هر یک از قیام و قعود از مقوله وضع به شمار مى روند، یعنى اعتماد و عنایتى به برپایى و نشستگى بدنى نیست ، بلکه مهم ، قیام قلبى است که احیاگر دین و حافظ این میراث سترگ از ضایع شدن است و شاید از این نوع باشد فرموده امیرالمؤ منین علیه السلام ؛ و ما جالس هذالقرآن احد الا قام عنه بزیادة او نقصان ، زیادة فى هدى ، او نقصان من عمى (158)، و فرمایشى که درباره اوصاف دوستان خدا فرمود؛ ...بهم قام الکتاب و به قاموا (159). زیرا مراد از برپایى قرآن به ایشان ، آشکار شدن دانش قرآن در دلها و ذهنهاى آنان ، و اثر عملى قرآن در اعضا و جوارح و بدنهایشان به ارشاد و تبلیغ آنان است ، چنان که مراد از قیام دوستان خدا به قرآن ، این است که دانش و کردارشان بر اساس قرآن باشد و مردم را کتاب و حکمت بیاموزند و تزکیه و پالایش بدهند به چیزهایى که آنان را از آتش دور و به بهشت نزدیکشان کند و موجبات تقرب به لقاء الله را براى آنان فراهم سازد. نیز از اینجا فرمایش على علیه السلام در عیب جویى نفاق و سرزنش منافق روشن مى شود؛ ...قد اعدوا لکل حق باطلا و لکل قائم مائلا (160). حاصل سخن حاصل این که : قیام ، تبلور حالتى است که بنده به وسیله آن بر سرعت گرفتن و مسابقه توانمند مى شود، سپس به بهترین وجه براى امامت قدرت مى یابد، از این رو کسى که به پا ایستد و براى خدا پایدارى کند، فرشتگان بر او فرود آمده وى را به ولایت نوید مى دهند، ولایتى که ترس و اندوه را از بین مى برد؛ ان الذین قالوا ربنا الله ثم استقاموا تتنزل علیهم الملائکة الا تخافوا و لا تحزنوا و ابشروا بالجنة التى کنتم توعدون . (161) بنابراین ، اگر کسى به پایدارى استمرار بخشد، ممکن است فرشتگان نوید دهنده را ببیند و سخنانشان را بشنود؛ زیرا آنچه ویژه رسول الله صلى الله علیه و آله است همان است که به خصوص تشریع بر مى گردد، اما آنچه مربوط به حفظ و نگهدارى دین - تسدیدى و مانند آن - است ، مخصوص او صلى الله علیه و آله نیست و دیگران نیز مى توانند فرشته را ببینند و سخن او را بشنوند و از آن بهره مند گردند، چنان که گذشت . بنابراین ، آن گونه که قیام خداوند به قسط و عدل ، منزه از حالت خاص بدنى است راز و نهان قیام نیز که در سر نماز نهفته است منزه از حالت خاص بدنى است ، گرچه قیامى که در ظاهر و شکل نماز اعتبار دارد، همان قیام بدنى است . از این رو نمازگزارى که با پروردگارش به مناجات پرداخته و به حالت ایستاده در برابر معبود قائم به قسط نمایان شده ، باید به حال قیام باشد؛ زیرا قلبى که قائم است اثر قیامش در اعضا و جوارح نمودار مى شود، چنان که خشوع و فروتنى قلب نیز در فرو اندامى و خشوع جوارح تجلى مى یابد؛ زیرا از امیرالمؤ منین علیه السلام روایت شده که رسول خدا صلى الله علیه و آله مردى را نگریست که در حال نماز با ریش خود بازى مى کرد فرمود: انه لو خشع قلبه لخشعت جوارحه ؛ (162) یعنى اگر دل این مرد خشوع مى داشت ، اعضاى وى نیز خاشع بود. این سخن با حدیثى که از رسول خدا صلى الله علیه و آله نقل شده که ایشان صلى الله علیه و آله گاهى در حال نماز به محاسن شریف دست مى کشید، منافات ندارد، به حضرت گفته شد: مى بینیم در نماز به موهاى شریف صورت دست مى کشى ؟ فرمود: این هنگامى است که اندوهم فزونى مى یابد: فقال اذا کثرت همومى ، (163) زیرا: اولا دست کشیدن ، غیر از بازى کردن است ، و منافاتى با خشوع قلبى ندارد. ثانیا دست کشیدن به محاسن ، هنگام فراوانى اندوه ، خود یک نوع لا به و زارى به درگاه خداوند به شمار مى رود و پیامبر صلى الله علیه و آله یک اندوه بیش نداشت ، و آن بیرون آمدن قرآن از هجران بود - که امت پیامبر آن را رها کرده بودند - (164) و ایمان امت خویش ؛ زیرا آنان به خدا و رسول صلى الله علیه و آله او کفر ورزیدند و پیامبر در پى این امر جان خود را به هلاکت نزدیک مى ساخت (165) اندوه پیامبر براى این بود که به آنچه از جانب خداوند آورده بود نگرویدند، اندوه هاى حضرت براى دنیایى نبود که وصى وى آن را سه طلاقه کرد (166)، چه رسد به خود او. این بود پاره اى از اسرار نماز. راز رکوع و سجود تاءویل رکوع و سجود آن است که نمازگزارى که با پروردگار خویش مناجات مى کند، هنگام رکوع گرچه پشت و گردن خویش را به جلو مى کشد و سپس ‍ براى فرمان بردن از خداوند مى ایستد و خویش را استوار مى کند، ولى همه اینها نسبت به دشمن خدا و دشمن امر و نهى اوست ، که همان شیطان فریبکار، نفس اماره و دنیاى سر تا پا فریب باشد. اما نسبت به خداوند متعال هر قیامى نزد او قعود و هر اعتدال و استقامتى نزد او خمیدگى و هر گردن کشیدنى نزد او شکستگى است ؛ زیرا هر زنده اى نسبت به او مرده ، و هر دانایى نسبت به او نادان ، و هر توانایى نسبت به او ناتوان است ، چون هر چیزى نسبت به وجه الله باقى ، نابود و فانى شدنى است . از این رو امیرالمؤ منین علیه السلام فرمود: کل قوى غیره ضعیف ، و کل مالک غیره مملوک ، و کل عالم غیره متعلم ، و کل قادر غیره یقدر و یعجز، و کل سمیع غیره یصم عن لطیف الاصوات ، و یصمه کبیرها، و یذهب عنه ما بعد منها، و کل بصیر غیره یعمى عن خفى الالوان و لطیف الاجسام ، و کل ظاهر غیره باطن و کل باطن غیره غیر ظاهر . (167) بر این پایه ، نمازگزارى که با خدا مناجات مى کند، باید خم شود و رکوع کند یا سجده بجاى آورد تا هر آنچه راز نهان در مرحله تنزل است به شکل رکوع و سجود نمودار شود، چنان که خم کردن پشت و کشیدن گردن به علامت آماده بودن براى جانبازى گرچه عنوان رکوع یا سجود بر خداوند متعال را همچنان داراست ، لیکن نسبت به دشمنان دین خدا قیام و استوارى است . همان گونه قیام نیز گرچه براى دفاع از کیان دین ، قیام به شمار مى آید ولى نسبت به حضرت قیوم محض ، کرنش و انحطاط است ، چنان که امیر موحدان ، على علیه السلام درباره خداوند فرمود: غنى کل فقیر، و عز کل ذلیل ، و قوة کل ضعیف (168) زیرا هر چیزى نزد خداوند خاکسار و ساجد است ، و هیچ چیز سود و زیان چیز دیگر را دارا نیست . بنابراین ، اولا هر توانایى در قیاس با خداوند متعال ناتوان است . ثانیا گرچه نسبت به احیا و زنده کردن امر و فرمان خداوند و دفاع از دین او توانمند باشد، ولى توانایى اصیل و ذاتى او نیست بلکه به طفیل و پیروى از توانایى قادر مطلق است ؛ زیرا نیروى او برخاسته از توانایى خداوندى است که نیرو بخش هر ناتوان است . از این رو نباید امر بر هیچ کس اشتباه شود و خود را نیرومند ببیند، بلکه بر انسان است که نخست خردمند باشد، سپس همه دستگاه هاى ادراکى و تحریکى خویش را که از پیروان و همراهان خرد هستند، به پیروى از خرد و تعقل وادار کند، و این گونه بیندیشد که با نیرو و توان خداوند است که مى ایستد و مى نشیند و قیام مى کند و خم مى شود و دفاع مى کند و حمله ور مى شود، و بر همین منوال است سایر اوصافى که برخى از آنها نسبت به خداوند سنجیده مى شود و برخى نسبت به دفاع از حرمتهاى دین او. رکوع و نیز سجود از ارکان اساسى و اصلى نماز به شمار مى آید و نمادى از فروتنى و تسلیم در آستانه و ساحت ربوبى محسوب مى شود، از این رو در آیاتى چند از قرآن ، گاه بنده به نماز و به برپا دارى آن ماءمور است ، و گاهى او را به برپا دارى رکوع و سجود دستور داده اند، مانند: یا ایها الذین امنوا ارکعوا و اسجدوا و اعبدوا ربکم و افعلوا الخیر لعلکم تفلحون (169). تمثل عملى فروتنى هر یک از رکوع و سجود نوعى خضوع عملى در پیشگاه خداى متعال است ، لذا در هر یک نوعى خضوع قولى نیز مقرر شده و در هر دو، تسبیح سبحان ربى العظیم و بحمده و سبحان ربى الاعلى و بحمده تشریع شده است . صدوق رحمه الله در کتاب علل الشرایع علت آن را این گونه بیان کرده که بنده با فروتنى ، افتادگى ، پرستش ، پارسایى ، خوارى ، رام و تسلیم بودن ، تواضع و نزدیک شدن به پروردگار، تقدیس کننده او، بزرگ دارنده و شاکر آفریننده و روزى رسان خویش است . (170) اما درباره دو بار سجده کردن و ذکر ویژه آن ، روایتى نقل شده که شاهد گفته پیشین است ؛ از امیرالمؤ منین علیه السلام درباره معناى سجود پرسش شد حضرت فرمود: خدایا مرا از آن آفریدى ، یعنى از خاک . معناى سر برداشتن از سجود این است که مرا از زمین خارج کردى و سجده دوم ، یعنى دوباره مرا به زمین بازخواهى گردانید، و سر برداشتن از سجده دوم ، یعنى دگر بار مرا از زمین بیرون مى آورى ، و معناى گفتن سبحان ربى الاعلى و بحمده این است که سبحان به معناى منزه داشتن پروردگار و اعلى یعنى در آسمانها برتر و بالاتر به گونه اى است که همه بندگان پایین تر از اویند و همه را با بلند مرتبه گى خویش مقهور ساخته ، تدبیر امور به دست اوست و نیکیها و برترى ها به سوى او بالا مى روند. نیز پیشوایان دین علیه السلام درباره علت دو سجده فرموده اند: چون پیامبر خدا صلى الله علیه و آله در شب معراج به آسمان بالا رفت و عظمت پروردگارش را مشاهده کرد، به سجده افتاد، وقتى سر از سجده برداشت باز عظمت پروردگار را مشاهده کرد، دوباره به سجده رفت ، بر این اساس ، سجده دوبار واجب شده است . (171). بنابراین ، نمازگزارى که به راز نماز آشناست ، هر چه را در توجیه احکام ، اذکار و افعال نماز گفته شده و یا ذکر مى شود، وسیله شهود چیزى قرار مى دهد که نزد خداوند گنجینه است و براى خواص اولیاى او ذخیره شده و عبارت است از اسماء الحسنى نامهاى نیک و صفات برتر خداوند. بنده راز جو پس از سیر به سوى آنها به جانب شدن مى گردد؛ زیرا حرکت و سیر، مقدمه شدن است ، و شدن همان راز واقعى است و پایین تر از آن هر چه گفته شده یا مى شود، همه از قبیل آداب ، حکمتها و سنتهایى است که ذاتا هیچ ربطى به راز و نهان نماز ندارد که امرى عینى ، خارجى و تکوینى است ، چون اینها کجا و یک سلسله مفاهیم ذهنى ، یا احکام اعتبارى کجا، که خارج از جهان اعتبار، هیچ اثرى براى آنها نیست . حال نماز گزار در نماز نمازگزار چون در کمال ذلت اطراف کعبه عزت ربوبى گردش مى کند، و گرد عرش ملکوت و کرسى جبروت با همه سرشکستگى ، خوارى ، ذلت و فروتنى مى گردد و نزد خداى سبحان به منتهاى کوچکى و خردى قرار مى گیرد، از این رو حالات خویش را در نماز زینت نمى دهد، بلکه بنده اى در همه احوال خاکسار است و بدین گونه مشمول این آیه است : الذین یذکرون الله قیاما و قعودا و على جنوبهم ... (172). چنان که آن کس که قادر بر قیام است و مى تواند بایستد، و آن کس که بر نشستن تواناست و نمى تواند بایستد، و همین طور کسى که به پهلو آرمیده یا به پشت خوابیده و از نشستن ناتوان است ، نیز مشمول آیه مزبور است ؛ زیرا از مولایمان حضرت باقر علیه السلام روایت شده که فرمود: شخص سالم نمازش را ایستاده یا نشسته مى خواند، بیمار نشسته نماز مى گزارد، و آن کس که از او ناتوان تر است ، در حالى که به پهلو آرمیده نماز مى خواند (173). رسول خدا صلى الله علیه و آله نیز فرمود: بیمار نمازش را ایستاده مى خواند و اگر نتوانست ، نشسته بجا مى آورد، و چنانچه نتوانست ، به پهلوى راست نماز مى خواند و اگر باز هم نتوانست ، به پهلوى چپ آرمیده و نماز مى گزارد، و اگر نتوانست ، باید به پشت خوابیده و با اشاره نماز بخواند و صورت خویش را به جانب قبله قرار مى دهد، و سجودش را با اشاره اى فروتر از اشاره رکوع مى گزارد. (174) از اینجا روشن مى شود، آن خضوع و فروتنى که روح نماز را تشکیل مى دهد، در همه احوال و افراد نماز متبلور است . آرى هر یک از رکوع و سجود ویژگى مخصوصى به خود دارند؛ زیرا در حدیث آمده است : ان العبادة العظمى هى الرکوع والسجود . (175) رکوع و سجود با هم تلازم دارند؛ زیرا هیچ نمازى نیست که داراى رکوع باشد، ولى سجده در آن نباشد. (176) همان طور که تاءویل کشیدن گردن در رکوع این است که به خدا ایمان دارم هر چند گردنم زده شود، تاءویل اصل رکوع نیز همین است ، چنان که از امیرالمؤ منین علیه السلام سؤ ال شد معناى رکوع چیست ؟ فرمود: معناه آمنت بک ولو ضربت عنقى . (177) ذکر مستحبى ماثور رکوع نیز با این تاءویل تناسب دارد، چنان که از امام باقر علیه السلام نقل شده که فرمود: هر گاه خواستى رکوع بجا آورى در حال ایستاده بگو: الله اکبر سپس رکوع کن و بگو: اللهم لک رکعت ، و لک اسلمت ، و بک آمنت ، و علیک توکلت ، و انت ربى ، خشع لک قلبى و سمعى و بصرى و شعرى و بشرى و لحمى و دمى و مخى و عصبى و عظامى و ما اقلته قدماى ، غیر مستنکف و لا مستکبر و لا مستحسر، سبحان ربى العظیم و بحمده ...؛ (178) یعنى خدایا براى تو رکوع کردم و تسلیم تو شدم ، به تو گرویدم و بر تو توکل کردم ، تو پروردگار من هستى ، قلب ، گوش ، چشم ، مو، پوست ، گوشت ، خون ، مغز، اعصاب و استخوان هایم و آنچه پاهایم برداشت با همه وجود خاشع تو هستند، بدون هیچ انکار و تکبر و ماندگى ، منزه است پروردگار بزرگم و من ستایش او مى گویم . تاءویل و پیام مشترک بین اصل رکوع و کشیدن گردن در رکوع ، اعلام پا برجا بودن بر ایمان است - هر چند مشکلى پیش بیاید - و تفاوت این دو در آماده سازى مبادى و مقدمات است و همان گونه که رکوع ، براى خداوند متعال فروتنى به حساب مى آید، سر برداشتن از رکوع نیز تواضع به خداوند و ایستادگى بر امتثال فرمان اوست (179)، چنان که گذشت . درباره اهمیت رکوع و سجود در نماز اسحاق بن عمار گوید: از امام صادق علیه السلام شنیدم که خانواده و زنان خویش را موعظه مى کرد و مى فرمود: لا تقلن فى رکوعکن و سجودکن اقل من ثلاث تسبیحات ، فانکن ان فعلتن ، لم یکن احسن عملا منکن ؛ (180) یعنى در رکوع و سجودتان کمتر از سه سبحان الله مگویید، به راستى که اگر چنین کنید، کسى از شما نیکوکارتر نیست . فرق میان رکوع و سجود راز مشترک رکوع و سجود تسلیم و فروتن بودن در آستان حضرت معبود است و تفاوت رکوع و سجود در این است که سجود، چون فروتر از رکوع است ، نماد و تمثل چیزى است که به خداوند سبحان نزدیک تر است ، چون بنده هر اندازه به تواضع نزدیک تر شود، احتمال رسیدنش به خدا بیشتر مى شود، از این رو در نصوص فراوانى وارد شده اقرب ما یکون العبد من الله عزوجل و هو ساجد (181). به گواهى آیه پایانى سوره علق که از سوره هایى است که سجده واجب دارد، در این آیه امر به سجده و تقرب با هم شده است . براى اهمیت سجده ، مصلا را مسجد نامیده اند وقتى که عنوان مسجد به خود بگیرد، علت نامگذارى جایگاه نماز به مسجد براى این است که مهم ترین اجزاى نماز، یعنى سجده خاستگاه عروج است . از این رو خداى سبحان مى فرماید: سبحان الذى اسرى بعبده لیلا من المسجد الحرام الى المسجد الاقصى الذى بارکنا حوله (182). مسجد این گونه ، مبدا سیر حرکت شبانه پیامبر صلى الله علیه و آله به معراج قرار گرفت که آغاز آن از مسجدالاقصى و پایانش به ثم دنا فتدلى * فکان قاب قوسین او ادنى (183) ختم شد، چنان که مهم ترین چیز مشاهده شده در معراج و تمثل یافته در آن ، مناجات بنده و مولا در لباس ‍ نمازى بود که بنده در برابر مولا و به امر و ارشاد او بجا آورد، و از اینجا بود که نماز، معراج نمازگزارى شد که با پروردگار خویش به مناجات پرداخت ، چنان که گذشت . از چیزهایى که اهمیت سجود را بیان مى کند، این سخن است که خداوندى که همه چیز را مى بیند - ولى نه با چشم ظاهر، گر چه او بیناى على الاطلاق است - در خصوص قیام و سجده براى خداى متعال عنایتى ویژه دارد؛ از این رو فرموده : الذى یریک حین تقوم و تقلبک فى الساجدین (184)؛ آن کس که چون به نماز برخیزى تو را مى بیند، و حرکت تو را در میان سجده کنندگان مى نگرد. بى شک در این که خداوند سجده را - همچون قیام براى خدا - خاطر نشان ساخته خصوصیتى وجود دارد، مانند این که خداوندى که همه چیز را مى بیند، تصریح مى کند حالت ویژه اى از حالتهاى بنده را مى نگرد که او را از مولاى خویش دور مى سازد، درست در برابر حالت ویژه اى که وى را به مولا نزدیک مى کند، چون خدا مى فرماید: الم یعلم بان الله یرى (185). این آیه تشویق به لزوم حیاى بنده از خداست ، که بالاتر از ترساندن از عقوبت او به آتش دوزخ است . غرض این که خداوند بدون داشتن عضو بینایى ، همه چیز را زیر نظر دارد، جز این که اهتمام به امرى که به آن تشویق کرده و یا از آن بر حذر داشته سبب تصریح به این است که خداوند آن را مى بیند. و از همین قبیل است تصریح به قیام براى خدا همراه با قیام کنندگان و سجود براى او همراه با سجده کنندگان ؛ زیرا هر یک از قیام و سجود تحت نظر و رویت ویژه خداوند قرار دارد، چنان که مفاد آیه قبل بود. (186) اهمیت سجده از چیزهایى که به اهمیت سجود توجه مى دهد این است که خداى سبحان حضرت آدم علیه السلام را به چیزى بزرگ تر از سجده و کرنش فرشتگان در برابر او گرامى نداشت ، گرچه این سجده چیزى جز عبادت خداوند و پیروى فرمان او نبود؛ چنان که ملاک یکتاپرستى و مدار نهى از شرک عبادى همان دستور به سجده بر خداوند و نهى از سجود بر غیر اوست ، و پایه عبادت همه اشیا و فرمانبردارى آنها از خداوند نیز سجده است ؛ بر این نکته کلام خداوند متعال در این آیه دلالت دارد: ولله یسجد ما فى السموات و ما فى الارض . (187) مسئله معاد عنایت به امر معاد نیز سبب شده خداوند متعال براى معاد گاهى استدلال کند، و زمانى بر آن گواه آورد و در مرتبه سوم مثال بزند. اما استدلال بر معاد، هم از آیات فراوانى که دلالت بر قدرت مطلقه در ناحیه فاعل خداوند دارد، استفاده مى شود، و هم از امکان بازگشت - مانند مرحله آغازین که از هیچ آفریده شد - از ناحیه قابل . گواه آوردن بر معاد نیز از بسیارى از آیات استفاده مى شود. این دسته آیات دلالت دارند که مردن و برانگیخته شدن هم سنگ خواب و بیدارى است ؛ مانند: و هو الذى یتوفاکم بالیل و یعلم ما جرحتم بالنهار ثم یبعثکم فیه لیقضى اجل مسمى ثم الیه مرجعکم ثم ینبئکم بما کنتم تعلمون . (188) اما مثال بر معاد، همان است که قبلا در تاءویل سجود گذشت که انسان از خاک آفریده شده سپس به خاک بر مى گردد، دوباره از آن برانگیخته مى شود. بنابراین ، نمازگزارى که در هر رکعت دو مرتبه سجده مى کند، در حقیقت معاد براى او تمثل پیدا مى کند، همان معادى که شدن او به سوى آن است . پس کسى که به راز نماز پى ببرد، بر مواقف قیامت آگاهى مى یابد و آن را چنان مى بیند که برپا شده و آتش آن هر کسى را که از خدا اعراض کند و رو بگرداند، به جانب خود فرا مى خواند. (189) پس ، با جدیت هر چه تمام به مجاهدت بر مى خیزد و مى کوشد تا آتش دوزخ را فرو نشاند، چنان که از امام زین العابدین علیه السلام رسیده است که حضرتش در نماز بود و آتش سوزى رخ داد، ایشان هیچ توجهى نکردند تا نماز تمام شد، وقتى به جاى خویش قرار گرفت ، گفته شد ما الذى الهاک عنها؟ قال : الهتنى عنها النار الکبرى (190). غرض این که دو سجده ، نمادى از آغاز زندگى و مردن و بازگشت به خاک است ؛ پس نیک بیندیش تا راز آن را بیابى . عظمت سجده در روایات از روایات گواه بر این که سجده در دست یازى به فضایلى ویژه چون بهشت ، محشور شدن با اهل بیت عصمت و مانند آن نقش دارد، حدیثى است که کلینى - قدس سره - از امام صادق علیه السلام نقل مى کند: - مردى بر پیامبر صلى الله علیه و آله مى گذشت ، دید حضرت مشغول تعمیر برخى از اتاقهاى خود بود، عرض کرد: اى رسول خدا اجازه بده شمار را کمک کنم ؟ فرمود اختیار با توست . چون از کار دست کشید پیامبر صلى الله علیه و آله سر به زیر افکند و ساکت شد، سپس فرمود: آرى پذیرفتم ؛ و چون مرد خواست برود به او فرمود: اى بنده خدا اعنا بطول السجود؛ به شرطى که ما را سجده طولانى یارى دهى (191). این حدیث بر این مطلب دلالت دارد که اصل سجود و طولانى شدن آن در رسیدن به نعمت فراوان و فضل ویژه خداوند نقش دارد. - گروهى خدمت رسول خدا صلى الله علیه و آله آمده عرضه داشتند: اى پیامبر خدا بهشت پروردگارت را بر ما تضمین فرما، فرمود: على ان تعینونى بطول السجود؛ (192) به شرط این که مرا با طولانى کردن سجده یارى رسانید. - شبیه این ، حدیث پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله به ربیعة بن کلب است . وى چون از پیامبر درخواست دعاى بهشت کرد، حضرت صلى الله علیه و آله فرمود: اعنى بکثرة السجود؛ (193) مرا به فراوانى سجده یارى ده . - نیز مردى خدمت رسول خدا صلى الله علیه و آله رسید و عرض کرد: اى پیامبر خدا! گناهان من زیاد و عمل من اندک است ، رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود: اکثر السجود، فانه یحط الذنوب کما تحط الریح ورق الشجر . (194) مفاد این دسته روایات که تنها برخى از آنها را ذکر کردیم ، این است که براى اصل سجود، طولانى کردن آن و فراوان سجده کردن ، سهم بزرگى در دست یازى به شفاعت جهت آمرزش گناهان و رسیدن به مقام رضوان ، یعنى بهشت با درجات آن است . معناى سخن پیامبر صلى الله علیه و آله که فرمود: اعنى ...؛ مرا کمک کن آن است که عبد مى تواند از نماز کمک بگیرد، چنان که خداى سبحان فرمود: و استعینوا بالصبر والصلوة . (195) این یارى طلبیدن به جهت چند امر است که از جمله آنها رسیدن به شفاعت است و از مهم ترین اجزاى نماز که از آن یارى مى جویند، سجده است . بنابراین ، کسى که نماز گزارد و سجده اش را طولانى کند براى رسیدن به بهشت ، از شفاعت نماز و سجود یارى گرفته چنان که هر کس سجده اش را طولانى گرداند، با این عمل براى محشور شدن با پیامبر صلى الله علیه و آله استعانت جسته است . - در روایت دیلمى از امیرالمؤ منین علیه السلام مى خوانیم : مردى خدمت پیامبر صلى الله علیه و آله رسید و عرض کرد: مرا کارى بیاموز که خداوند و آفریده هاى او دوستم بدارند، و خداوند مالم را زیاد گرداند، و بدنم سالم باشد، و عمرم طولانى گردد و با تو محشورم فرماید. پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود: درخواست تو حاوى شش خصلت است که به شش خصلت نیاز دارد: اگر مى خواهى خداوند دوستت بدارد، از او بترس و تقوا پیشه ساز، و اگر مى خواهى آفریده هاى خدا تو را دوست بدارند، به آنان نیکى کن ، و آن چه را در دست دارند رها کن ، و اگر مى خواهى خدا مال تو را فزونى بخشد، زکات مالت را بپرداز، و اگر مى خواهى خداوند تنت را سالم دارد، صدقه زیاد بده ، و اگر مى خواهى خداوند طول عمرت بخشد، صله رحم بجا آور، و اگر مى خواهى خدا با من محشورت فرماید، در برابر خداوند یکتاى قهار سجده ات را طولانى کن . (196) چون طول سجود و زیاد نمودن آن را فضلیت ویژه اى ، جدا از اصل سجود است ، در حدیث آمده است که : میان دو چشم پیشانى حضرت على بن الحسین ، امام سجاد علیه السلام از بسیارى سجود، نشان سجده اى بود، گویا زانوى گوسفند (197) و مواضع سجود آن حضرت چنان پینه دار بود که گویى جاهایى از بدن شتر است که هنگام خوابیدن آنها را بر زمین قرار مى دهد. (198) - ابن طاووس درباره امام سجاد علیه السلام روایت مى کند که حضرتش به صحرا رفت غلام آن حضرت در پى او روان شد و وى را دید بر سنگى خشن در حال سجده است . اذکار سجده حضرت را شمرد، هزار مرتبه این ذکر بود: لا اله الا الله حقا حقا، لا اله الا الله تعبدا و رقا، لا الا الله ایمانا و تصدیقا سپس سر برداشت (199). - چون براى طول سجود و فراوانى آن اثر مهمى است ، حضرت ابراهیم علیه السلام فراوان سجده مى کرد و چنین بود که خداوند او را خلیل و دوست خود گرفت ، چنان که امام صادق علیه السلام مى فرماید. (200) - منصور صیقل ، درباره طولانى بودن سجود امام صادق علیه السلام گوید: در بازگشت از سفر حج به مدینه گذر کردم ، کنار قبر رسول خدا صلى الله علیه و آله آمده بر او سلام دادم ، ناگهان متوجه امام صادق علیه السلام شدم که در حال سجده بود، منتظر نشستم تا حدى که خسته شدم ! با خود گفتم تا ایشان در سجده است ، ذکر تسبیح مى گویم . بیش از سیصد و شصت مرتبه ذکر سبحان ربى العظیم و بحمده ، استغفرالله ربى و اتوب الیه گفتم تا حضرت سر از سجده برداشت ، سپس ایستاد. (201) - حفص بن غیاث گوید: امام صادق علیه السلام را دیدم که در میان بستانهاى کوفه قدم مى زد، به درخت خرمایى رسید و نزد آن وضو گرفت ، به نماز ایستاد و به رکوع و سجده رفت ، در سجود او پانصد تسبیح شمردم ، سپس به آن درخت تکیه کرد و فراوان دعا نمود، آن گاه فرمود: اى حفص به خدا سوگند این درخت همان درختى است که خداوند - عزوجل - به مریم خطاب فرمود: و هزى الیک بجذع النخلة تساقط علیک رطبا جنیا . (202) - از این رو امام صادق علیه السلام مى فرماید: سجود، نهایت بندگى از ناحیه بنى آدم به شمار مى رود. (203) سلمان فارسى - قدس سره - نیز گفته است : اگر سجود بر خدا و همنشینى با مردمى نبود که چنان سخن پاک بر زبان مى رانند که گویا بوى خوش میوه از دهان آنان مى تراود، هر آینه من آرزوى مرگ مى کردم (204). چنان که خداى سبحان در مدح و ثناى سجده کنندگان مى فرماید: سیماهم فى وجوههم من اثر السجود؛ (205) علامت مشخصه آنان در اثر سجود در چهره ها یشان است ، زیرا سجده طولانى و فراوان بر پیشانى انسان اثر مى گذارد و در آن نشانه سجده نقش مى بندد. - در مذمت کسانى که فاقد نشانه ایمان و سجود هستند، سخن امیرالمؤ منین علیه السلام رسیده است که مى فرماید: انى لا کره للرجل ان ارى جبهته جلحاء، لیس فیها اثر السجود . (206) جلحاء پیشانى است که موى آن از دو طرف سر ریخته باشد، و کسى که سجده اش را طولانى سازد و یا فراوان سجده کند، موى پیشانى او مى ریزد، یا پیشانى او نشانه مى گیرد، آن گونه که خداوند در آیه پیش گفته وصف فرمود. - امام سجاد علیه السلام به مردمى که گمان مى کردند از شیعیان اهل بیت هستند فرمود: ...این السمعة فى الوجوه ؟ این اثر العبادة ، این سیماء السجود، انما شیعتنا یعرفون بعبادتهم و و شعثهم ، قد قرحت منهم الاناف و دثرت الجباه و المساجد . (207) جز آنچه گذشت ، که سجده نماد آفرینش انسان از خاک ، بازگشتن به خاک و دگر باره سر از خاک برداشتن است ، راز همه اینها حدیث زیر است : - ان الارض التى یسجد علیها المومن یضى ء نورها الى السماء .(208) معلوم مى شود زمین تیره اى که سجده کننده چه بسا آن را کم بشمرد، به برکت سجده اى که درون آن روشنایى است ، به آسمان سبزى که بر او سایه افکنده پرتو افشانى مى کند. بنابراین ، وقتى سجود نور و روشنایى باشد، سجده کننده از نور بیشترى برخوردار است ؛ زیرا بهتر از خوب ، خوبى کننده است ، چنان که امیرالمؤ منین علیه السلام فرمود: فاعل الخیر خیر منه (209). زیرا پدیده آورنده ، نیرومندتر از پدیده خویش است و کار، ناتوان تر از کارگر است . بنابراین ، وقتى سجده ، وصف حال سجده کننده باشد، سپس این حالت ملکه او شود، و بعد از ملکه شدن بر اثر ترقى ، فصل مقوم ذات اصلى او گردد - فصل مقوم ، یعنى چیزى که از ذات خارجى و حقیقت عینى او خارج نباشد، نه فصلى که در عالم مفهوم و اعتبار ماهیت لحاظ مى شود - در این صورت سجده کننده پرتو افکن مى گردد، یعنى داراى نورى مى شود که به کمک آن در میان مردم راه مى رود (210) و این خود براى رازدار بودن سجود کافى است . شاید مقصود آنچه گفته شده : آن کس که براى شکر سجده مى کند، وجه خدا را مى بیند، (211) منظورش همین نور باشد. - روایاتى نیز در این باره وارد شده است که سجده ، مخصوص خداوند است و آنچه فرشتگان براى آدم علیه السلام بجا آوردند و یعقوب علیه السلام و فرزندانش براى یوسف علیه السلام انجام دادند، سجده بر خدا و پرستش و فرمانبردارى از دستور او بود که از روى محبت نسبت به حضرت آدم علیه السلام و برترى او، و براى احترام و گرامى داشت حضرت یوسف علیه السلام صورت گرفت . (212) آنچه در این بخش روشن شد اول . عمل نماز مانند ذکر آن داراى راز است ، و انسان موجودى است که حضرات پنجگانه را در خود گرد آورده است ، و تاویل قیام در حال نماز، اعلام به پایدارى در برابر هر دشمنى است . دوم . کسى که کلمه الله را زنده کند، او قائم و برپا دارنده است ، گرچه نشسته باشد و دست به شمشیر نبرد، و کسى که در زنده دارى این کلمه کوتاهى ورزد قاعد و زمین گیر است ، گرچه به حسب ظاهر ایستاده باشد. سوم . قیام ، نمودار و تمثل حالتى است که مؤ من با آن توان مى یابد تا از مقام مقدس ولى دفاع کند یا بر دشمن بتازد. چهارم . کسى که به منظور فرمان خدا قیام کرده ، فرشتگان نوید بخش بر او فرود مى آیند، و چه بسا پوینده راه استقامت ، آنان را مشاهده کند. پنجم . راز قیام ، از حالت جسم ، منزه و پیراسته است ، چنان که قیام به معناى تحمل سختى و رنج امتثال نیز از حالتهاى جسم منزه است ، گرچه از مختصر حالت بدنى خالى نیست . ششم . خشوع قلب ، در اعضا آشکار مى شود؛ زیرا اعضا به مزله امت و قلب ، پیشواى آنهاست . هفتم . وقتى اندوه پیامبر خدا صلى الله علیه و آله افزون مى شد، به هنگام نماز دست به محاسن شریف مى کشید. هشتم . رکوع و سجود، تمثل و نماد فرمانبردارى از خداوند است ، و هر چه به عنوان قیام بر پیکار با دشمن خدا باشد، نزد خداى سبحان فروتنى ، قعود و خود را کوچک شمردن است ؛ زیرا هر نیرویى نسبت به قادر مطلق ، ضعیف و زبون است ، چنان که براى خدا در خانه نشستن ، قیام بر علیه دشمن خدا به شمار مى آید. نهم . اهتمام به رکوع و سجود سبب شده که چون نماز به وجوب این دو نیز امر شود. ذکر رکوع و سجود نیز مناسب با خود رکوع و سجود وارد شده است . دهم . سجده و تکرار آن ، نمادى از پیدایش آغازین از خاک ، بازگشت به آن ، و برانگیخته شدن از آن است . یازدهم . کسى که با پروردگار خویش مناجات مى کند، در هیچ حال او را از یاد نمى برد، از این رو حالت ایستاده ، نشسته ، به پهلو آرمیده ، بر پشت خوابیده ، به یاد اوست . دوازدهم . کشیدن گردن و استواى پشت در رکوع ، نمادى از گوش به فرمان بودن تام است ، چنان که اذکار مستحبى رکوع که از پیشوایان دین علیه السلام روایت شده ، گواه آن است . سیزدهم . فرق سجود و رکوع - با توجه به این که هر دو در اصل زبونى و ذلت مشترک اند - این است که سجود، چون فروتر از رکوع است ، این آمادگى را به وجود مى آورد که بنده به مولا نزدیک تر گردد. چهاردهم . اهمیت به سجده سبب شده که جاى نماز را مسجد جاى سجده نام نهند، نه جاى سایر اجزاى نماز؛ و مسجد اولا مبدا سیر شبانگاهى قرار گیرد و ثانیا مبدا معراج . پانزدهم . سجود اثرى دارد که شرع مقدس آن را اهمیت داده و از آن یاد کرده است و سایر احوال نماز را این گونه یاد نکرده است . خداوند سبحان حضرت آدم علیه السلام را با فرمانى که به فرشتگان داد و آنان را امر به سجده فرمود، گرامى داشت ، چنان که از سجود بر غیر خود نهى فرمود. سجود، چنان که گذشت در برابر استدلال و استشهاد بر معاد، تمثلى عینى از معاد است . شانزدهم . سجده طولانى به شفیع کمک مى کند و نشانه اى از داخل شدن به بهشت است ، چنان که فراوانى سجده اثرى مهم در فرو ریزى گناه دارد، و اثر دیگر آن محشور شدن با پیامبر صلى الله علیه و آله است . هفدهم . آثار سجده طولانى و آثار فراوانى سجده ، در چهره مبارک حضرت سجاد علیه السلام مشهود بود. هیجدهم . خداى سبحان حضرت ابراهیم علیه السلام را براى طولانى کردن سجده و فراوانى آن دوست خود گرفت . نوزدهم . امام صادق علیه السلام سجده هایى طولانى داشت . سجده ، پایان بخش و منتها درجه بندگى و عبودیت است . شایسته است مؤ من داراى سیمایى با نشانه سجده باشد، و ناپسند است که پیشانى مؤ من از اثر سجده تهى باشد. کسانى شیعه هستند که در چهره هایشان اثر سجده نمایان است . بیستم . سجده گاه نمازگزار، براى اهل آسمانها مى درخشد و براى سجده کننده نورى قرار داده مى شود که در پرتو آن در میان مردم راه مى رود. بخش پنجم : راز قنوت ، تشهد، سلام و... شکى نیست که جهان تکوین با زیر ساخت فرمان پذیرى و هدایت ، نظم یافته و در آن ، مجالى براى نافرمانى و گمراهى نیست ؛ زیرا مهار هر موجود تکوینى تنها به دست خداى سبحان است و آن پروردگار بلند مرتبه ، بر راه راست است و هر چه مهار هستى اش به دست کسى باشد که بر راه راست است ، قطعة ره یافته و هدایت شده است ؛ این نکته از این آیه استفاده مى شود: و ما من دابة الا هو اخذ بناصیتها ان ربى على صراط مستقیم . (213) این آیه بر دو اصل مذکور دلالت دارد، و چون جهان تکوین عرصه اى براى سرپیچى ، تمرد و نافرمانى نیست ، پس در جهان امکان هر موجودى با کمال میل و رغبت ، از پروردگار خویش فرمانبردار است ، چنان که از این آیه استفاده مى شود: فقال لها و للارض ائتیا طوعا او کرها قالتا اتینا طائعین . (214) بنابراین ، آنچه از گمراهى و فریبکارى مشاهده مى شود، تنها در جهان تشریع است ، چون مکلف در پیمودن هر یک از دو راه هموار یا فریبنده اختیار دارد، و به راستى عبادت - به ویژه نماز - براى هماهنگى دو نظام تشریع شده است ، پس در نماز، احوال تمثل نظام تکوین ، از قبیل فرمان پذیرى و هدایت ، تشریع یافته است . از جمله احوال نمایان گر خضوع ، قنوت است ؛ زیرا قنوت عبارت است از لابه ، مویه و تبتل (215)، یعنى ترک محبت دنیا و توجه و اخلاص در برابر پروردگار جلیل ، و چون خداى سبحان جواد است ، آرزومندانش را ناامید و گدایان درگاه خویش را ماءیوس نمى کند. امام صادق علیه السلام فرمود: هیچ بنده اى دست به جانب خداى عزیز و غالب بالا نمى برد، جز این که خداوند حیا مى کند آن دست را خالى و پوچ برگرداند، از این رو آنچه مى خواهد از فضل خویش در آن دست قرار مى دهد. بنابراین ، هر گاه یکى از شما دست به دعا برداشت ، پایین نیاورد جز این که به صورت خویش بکشد. (216) این معنا غیر از ثمره اى است که از ذکرهاى قنوت عاید بنده مى شود، ذکرهایى که بیانگر التماس و لابه و بیچارگى عبد است و مى فهماند که حالت خاکسارى از بنده جدایى ناپذیر است و او نمى تواند از چنین حالتى خارج گردد. مانند دعایى که در نماز وتر خوانده مى شود: ...پروردگارا بد کردم ...این دستهاى من به کیفر بدکردارى هایم در برابر توست ، و این گردن من است که در مقابل آنچه انجام داده است ، خضوع دارد.... (217) درباره اهمیت قنوت که نمودى از یک راز تکوینى است و سبب همسانى راز تکوینى و نظام تشریع است ، حضرت حسین بن على علیه السلام فرمود: از آن زمان که پسرى شش ساله بودم ، مى دیدم رسول خدا صلى الله علیه و آله در همه نمازها قنوت مى خواند. (218) آن حضرت به گونه اى بود که در همه نمازهاى جدش صلى الله علیه و آله حاضر مى شد و فردى پاک ، هوشمند، مراقب و حسابگر بوده همه چیز را زیر نظر داشت تا هر آنچه را جدش انجام مى دهد، برایش روشن شود؛ زیرا مردم ماءمورند احکام را از سنت و روش پیامبر صلى الله علیه و آله اخذ کنند. امام صادق علیه السلام نیز درباره اهمیت قنوت مى فرماید: هر کس عمدا قنوت را ترک گوید نماز نخوانده است ؛ من ترک القنوت متعمدا فلا صلاه له (219) یعنى نمازش کامل نیست ؛ زیرا هدف نماز هدایت به نظام تکوین است ، یعنى پیروى کامل و هدایت فراگیر، و قنوتى که مظهر تام انقطاع و بریدن از دنیا و پیوستن به پروردگار جلیل و لابه به درگاه اوست ، سبب کمال نماز است و آنگاه ترک شود، نماز کمال برتر خویش را از دست داده است . راز تشهد اصل تشهد، در معراج به شکل کنونى درآمد، چون وقتى رسول خدا در نماز خواست بپا خیزد، گفته شد: اى محمد بنشین ، پیامبر صلى الله علیه و آله نشست ، در این هنگام وحى آمد: اى محمد! چون نعمت خویش بر تو ارزانى داشتم نام مرا ببر، از این رو به پیامبر صلى الله علیه و آله الهام شد بگوید: بسم الله و بالله و لا اله الا الله و الاسماء الحسنى کلها لله ؛ به نام و کمک خدا، و هیچ خدایى جز خداى یکتا نیست و نامهاى نیک همه از آن خداست . سپس خداوند به او وحى فرمود که اى محمد بر خود و اهل بیت خویش درود بفرست ، پیامبر صلى الله علیه و آله گفت : صلى الله على و على اهل بیتى (220)؛ درود خدا بر من و اهل بیت من . تاءویل تشهد بنابر آنچه در روایت جابر بود، عبارت است از تجدید ایمان ، بازگشت به اسلام ، و اقرار به برانگیخته شدن پس از مرگ ؛ و تاءویل گفتن درودها گرامى داشت خداى سبحان و بزرگداشت اوست از آنچه ستمگران گفته اند، والحاد پیشگان وصف کرده اند. قبلا این نکته گذشت که تکرار سجده ها، اقرار به آغاز آفرینش انسان از خاک و بازگشت به آن و پراکنده شدن و برخاستن از آن است . بنابراین ، وقتى نمازگزار براى تشهد مى نشیند، گویا از خوابگاه گور به پا خاسته و به برانگیخته شدن پس از مرگ اقرار مى کند، و در این دنیا - به تعلیم خداوند - از آنچه پس از مرگ و برانگیخته شدن از گور مشاهده کرده ، سخن مى گوید. بنابراین ، همان گونه که قرآن داراى تاءویلى است که در روز قیامت خواهد آمد - چنان که خداوند متعال به آن خبر داده (221) - تشهد نیز داراى راز خارجى و تاءویل تکوینى است که در روز قیامت آن راز تجلى مى نماید، زیرا در روز قیامت همه پرده ها بالا مى رود و رازها بر ملا مى شود، چنان که با گسترده شدن نظام حقیقى تومار نظام اعتبارى درهم پیچیده مى شود. نحوه نشستن در حال تشهد کیفیتى استحبابى است و آن تورک است ؛ تورک یعنى بر نشیمن گاه و ران چپ نشستن و پاى راست را بر کف پاى چپ قرار دادن . تاءویل این گونه نشستن - چنان که در روایت کتاب من لا یحضره الفقیه آمده - این است که اللهم امت الباطل و اقم الحق (222)؛ خدایا باطل را بمیران و حق را بر پا دار. زیرا راست مظهر حق و راستى و چپ کنایه از باطل و دروغ است . مسئله راست و چپ در آداب و سنتها رعایت شده تا کلمه الله همان کلمه برتر باشد، وگرنه انسان مؤ من هر دو پایش مبارک و راست است ، چنان که دو دست او نیز خجسته و راست است ؛ زیرا او از اصحاب یمین و مبارک است و غیر مؤ من هر دو پا و دستهاى او چپ است . اصل در این راست و چپ ، روایتى است در حق خداوند سبحان که هر دو دست خدا راست و مبارک است ، با این که خداوند را نه دست است و نه هیچ عضو دیگر؛ زیرا او منزه است از آن که عضوى او را درک کند و حسى او را بیابد. راز صلوات بر محمد و آل و محمد چون ولایت اهل بیت علیه السلام تنها علت واسطه براى دوام فیض از ناحیه خدایى است که هیچ چیز و هیچ کس در کار او شریک نیست ، از این رو امر شده است که ولایت در تشهد لحاظ شود، چنان که در آغاز نماز فرمان توجه به ولایت آنان علیه السلام آمده است ، و همان گونه که اصل نماز، بدون ولایت پذیرفته نمى شود، نماز کسى نیز که درود بر اهل بیت علیه السلام را ترک گوید مردود است ، هر چند نمازگزار هم دوست دار اهل بیت باشد. این مطلب از روایت جابر جعفى استفاده مى شود که گفت : - از امام صادق علیه السلام شنیدم مى فرمود: هر گاه یکى از شما نماز گزارد و ذکر صلوات بر محمد و آل محمد را فراموش کند، با نمازش راهى به جز راه بهشت را طى کرده ، و اساسا نمازى که در آن ذکر محمد و آل محمد نباشد، پذیرفته نمى شود؛ اذا صلى احدکم فنسى ان یذکر محمدا و آله فى صلاته ، سلک بصلاته غیر سبیل الجنة و لا تقبل صلاة الا ان یذکر فیها محمد و آل محمد علیه السلام . (223) - از پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله روایت شده که فرمود: هر کس نمازى بگزارد و در آن بر من و اهل بیت من صلوات نفرستد، نمازش پذیرفته نیست ؛ من صلى صلاة لم یصل فیها على و على اهل بیتى لم تقبل منه . (224) - در روایت زراره از امام صادق علیه السلام نقل شده که پرداخت زکات فطره ، متمم روزه است ، مانند صلوات بر پیامبر صلى الله علیه و آله که سبب تمامیت نماز است (225) و چون صلوات بر پیامبر صلى الله علیه و آله بدون صلوات بر اهل بیت او ناقص است ، از این رو صلوات بر همگى آنان پیامبر و اهل بیت سبب کمال و تمام نماز است ؛ همان گونه که اسلام با ولایت کامل شد و نصاب نعمت خداوندى با آن تمام گردید و - بنابر آنچه از آیه سوره مائده استفاده مى شود - اسلام ولایى خشنودى خداى سبحان را فراهم مى کند. (226) راز نشستن پیش از قیام برخاستن از سجده را آدابى است که داراى تاءویل و ذکرى است رازمند؛ اما برخاستن از سجده در رکعت دوم که تشهد دارد، باید همراه با نشستن باشد و سخنى در آن نیست ، و اما برخاستن پس از رکعت اول و سوم که تشهد ندارند در اینجا نمازگزار نباید پس از سجده ، بدون درنگ کوتاه ، برپا بایستد، بلکه لازم است پس از سر برداشتن از سجده اندکى بنشیند، آرام گیرد، و سپس برخیزد، چنان که شیخ طوسى - قدس سره - در تهذیب ، از امیرالمؤ منین علیه السلام روایت مى کند که فرمود: - این کار برخاستن بدون اندکى نشستن از مردم جفا کار سر مى زند. اما این که بنشیند و سپس برخیزد از بزرگداشت نماز و احترام به آن است ؛ ان هذا - اى الجلوس ثم النهوض - من توقیر الصلاة . (227) - مرحوم نورى در مستدرک الوسائل از حضرت ابوالحسن علیه السلام روایت کرده که فرمود: در نماز وقتى از آخرین سجده سر برداشتى ، پیش از آن که برخیزى کمى بنشین ، سپس قبل از دستها زانوها را از زمین بلند کن و دستهایت را باز کن و سنگینى بدن را بر آنها قرار بده ، آنگاه برخیز، این کار نشانه وقار مؤ منى است که در پیشگاه پروردگارش فروتنى دارد، و از سجده ات سبک وار به قیام مبادرت مکن ، چنان که این گروه بى خیر در نمازشان انجام مى دهند. (228) بنابراین ، همین نماز اعتبارى ، از واقعیت معین خود حکایت مى کند که آثارى فراوان دارد، از این رو محترم است و احترام آن ایجاب مى کند، نماز را بزرگ بداریم ؛ نشستن و آرام گرفتن وقار نماز را نگه مى دارد. بنابراین ، نشستن بعد از سجده دوم تاءویلى دارد که هنگام ظهور واقعیت نماز در قیامت آشکار مى گردد و آن روزى است که سفره اعتبار چون تومار درهم پیچیده مى شود. ذکر برخاستن و راز آن ذکر در حال برخاستن از سجود در هر رکعت ، عبارت است از بحول الله تعالى و قوته اقوم و اقعد (229)؛ به حرکت و توانایى خداى متعالى بر مى خیزم و مى نشینم . راز مطلب این است که جهان تکوین که در آن انسان صاحب اندیشه و آزاد زندگى مى کند، از خون افراط مسلک تفویض منزه ، و از کثافت تفریط مکتب جبر مبر است ، بلکه از میان این دو نگرش افراطى و تفریطى ، نگرشى میانى همانند شیر ناب گوارا بر آن حاکم است که جایگاهى خجسته ، بین دو منزل نامیمون جبر و تفویض دارد؛ (230) چون تفویض گرا مى گوید: خداوند هیچ نیرو و توانایى درباره افعال و کارهاى ارادى انسان ندارد، و جبرى مسلک نیز معتقد است : خوب و بد و هر حرکت و توانى جز به دست خدا نیست همه کارها را خدا انجام مى دهد و انسان هیچ کاره است اما کسى که باور دارد انسان موجودى انتخابگر است ؛ از هر دو محذور پیش گفته مصون است و مى گوید: لا حول و لا قوة الا بالله یعنى ثابت مى کند که انسان ، داراى حرکت و توانى است که از حول و قوة الهى نشاءت گرفته است . بنابراین ، ذکرى که نمازگزار در حال برخاستن پس از جلوس بر زبان مى آورد، در بردارنده یک اصل کلى است که بدون در نظر داشتن حال اختصاصى آن به نماز، در همه کارهاى ارادى او تحقق یافته است . این اصل - آن چنان که از متن ذکر پیداست - تنها مخصوص برخاستن نیست ؛ زیرا نشستن انسان نیز همانند ایستادن او به حرکت و توان خداوند صورت مى پذیرد، و این همان راز تکوینى است که در روز قیامت - که هر درونى آشکار مى شود - تجلى مى یابد. در آنجا باطل بودن دو کژ راهه جبر و تفویض که خط مستقیم اختیار در وسط آنها قرار گرفته ، به روشنى نمایان مى شود، و راه شفاف حق در بین آن دو آشکار مى گردد. رازى که به آن اشاره کردیم همان است که از سخن گرانمایه امام صادق علیه السلام استفاده مى شود، حضرت فرمود: کان امیرالمؤ منین یبرا من القدریة فى کل رکعة و یقول بحول الله و قوته اقوم و اقعد (231)؛ امیرالمؤ منین علیه السلام هماره از قدریه (232) در هر رکعت از نماز برائت مى جست و مى فرمود بحول الله .... راز سلام نماز اصل سلام در شب معراج تمثل یافت . هنگامى که پیامبر خدا صلى الله علیه و آله در نماز شب معراج نشست و دستورهاى تشهد و صلوات را اجرا کرد، توجهى کرد ناگاه صفوف فرشتگان ، فرستادگان و پیامبران را حاضر دید! به او گفته شد: اى محمد بر آنان سلام سلام کن ؛ فقال السلام علیکم و رحمة الله و برکاته ، فاوحى الله - عزوجل - الیه ان السلام و التحیه و الرحمة ، والبرکات انت و ذریتک (233) گفت : سلامت ، رحمت و برکات خداوند بر شما باد، خداوند به او وحى کرد: من سلام ، تحیت و رحمت هستم ، و تو و دودمان تو برکات هستید. تاءویل سلام ، همان مورد رحمت قرار گرفتن از ناحیه خداوند است ، چنان که امیرالمؤ منین علیه السلام فرمود:...تاءویل این که مى گویى : السلام علیکم و رحمة الله و برکاته ، در خواست ترحم از جانب خداى سبحان است ، و معناى این جمله آن است که نماز امان شما از عذاب قیامت است - سپس فرمود: - کسى که تاءویل نمازش را این گونه نداند، نمازش ناقص ‍ است ؛ من لم یعلم تاءویل صلاته هکذا فهى خداج ، اى ناقصة . (234) - در کتاب علل الشرایع از امام رضا علیه السلام روایت شده اگر کسى بگوید: چرا سلام ، موجب خارج شدن نمازگزار از حالت نماز قرار داده شد و به جاى آن ، تکبیر یا تسبیح یا چیز دیگرى قرار داده نشد؟ در پاسخ گفته مى شود: چون سخن گفتن مخلوق با ورود به نماز حرام و توجه به خالق براى او لازم مى شود، رها سازى نماز و انتقال از حال نماز با آغاز کلام مخلوق ، یعنى سلام صورت مى گیرد. (235) - نیز در علل الشرایع است که از امام صادق علیه السلام درباره علت وجوب اسلام در نماز سوال شد، فرمود: لانه تحلیل الصلاة ، سلام موجب رها کردن نماز است . مفضل بن عمر پرسید: پس براى چه نمازگزار با اشاره به جانب راست سلام مى دهد و به جانب چپ اشاره نمى کند؟ فرمود: زیرا فرشته اى که نیکیها را مى نگارد، به طرف راست گمارده شده ، و فرشته اى که بدى ها را مى نویسد، به جانب چپ است و نماز از نیکیهاست که در آن بدى وجود ندارد، از این رو سلام نماز به جانب راست داده مى شود نه چپ . پرسیدم پس براى چه گفته نمى شود السلام علیک با این که فرشته جانب راست یک نفر است ، بلکه گفته مى شود: السلام علیکم ؟ فرمود سلام به صورت جمع السلام علیکم براى آن است که هم به فرشته طرف راست سلام کرده باشد و هم به فرشته جانب چپ ، ولى فضیلت طرف راست بر چپ با اشاره به راست تحقق مى یابد... - سرانجام مفضل بن عمر پرسید - براى چه بیرون آمدن از نماز با سلام صورت مى گیرد؟ فرمود: زیرا سلام ، تحیت و درود بر آن دو فرشته است . سپس ‍ فرمود: در برپا دارى نماز با حدود آن و رکوع و سجود و سلام ، سلامت عبد از آتش دوزخ لحاظ شده ، و چنانچه در روز قیامت ، نماز بنده نمازگزار پذیرفته شود. سایر اعمالش نیز پذیرفته مى شود پس اگر نمازش سالم باشد همه اعمال وى نیز سالم خواهد بود و اگر سالم نباشد و به او برگشت داده شود، سایر اعمال شایسته او نیز مردود خواهد بود. (236) - در کتاب معانى الاخبار، از عبدالله بن فضل هاشمى نقل است که گوید: از امام صادق علیه السلام درباره معناى سلام پرسیدم ، فرمود: سلام نشانه ایمنى و بیرون رفتن از نماز است . گفتم : فدایت شوم چگونه ؟ فرمود: درگذشته مردم چنین بودند که چون کسى بر آنان نیز وارد مى شد و سلام مى داد به این معنا بود که از شر او در امان هستند و اگر آنان نیز جواب سلام او را مى دادند، بدین معنا بود که او نیز از شر آنان در امان است . اما اگر در حال ورود سلام نمى کرد، از شر او در امان نبودند و اگر آنان نیز پاسخ نمى دادند، از شرشان در امان نبود. این اخلاق در میان عرب رواج داشت . پس سلام ، نشانه خروج از نماز و آزاد شدن سخن گفتن قرار داده شد، و این نکته را تاءمین مى کند که چیزى نتواند داخل نماز شود و آن را فاسد کند، سلام نامى از نامهاى خداوند - عزوجل - است که نمازگزار، خطاب به دو فرشته اى که از جانب خداوند بر او گمارده شده اند، انجام مى دهد. (237) سلام ، از اسماى حسناى الهى سلام ، یکى از نامهاى نیک اسماء الحسنى خداوند و اسم فعلى حق است ، یعنى از افعال خداوند نشاءت گرفته است ، نه از ذات او و چون فعل خداوند از خود او صادر مى شود، خارج از ذات و نیازمند به ذات است . بنابراین ، شگفت آور نیست اگر این اسم بر مظهر تام خداوند، یعنى بر انسان کامل چون اهل بیت علیه السلام ، اطلاق شود، پس بین آیه هو الله الذى لا الا هو الملک القدوس السلام ... (238) که سلام را از اسامى خاص خدا مى داند و بین سخن گذشته که سلام بر پیامبر صلى الله علیه و آله و آل او اطلاق مى شود، منافاتى نیست . چون بهشت سراى خداوندى است که نام او سلام است ، صحیح است به آن دارالسلام گفته شود، چنان که خود بهشت نیز موصوف به صفت سلامت است ؛ زیرا جاى سخن بیهوده و گناه نیست . با این سخن ، معناى این آیه روشن مى شود که فرمود: لهم دار السلام عند ربهم و هو ولیهم بما کانوا یعملون (239)؛ براى آنان نزد پروردگارشان سراى عافیت است ، و به پاداش آنچه انجام مى دادند، او یارشان خواهد بود. این سلامتى و عافیت از جانب خداوند مهربان نازل مى شود؛ سلام قولا من رب رحیم . (240) بنابراین ، هر کس از پیامبران اولوالعزم صلى الله علیه و آله که عزم و نبوت او برتر از دیگران باشد، سلام خدا بر او گسترده تر از دیگران است ، مانند حضرت نوح علیه السلام که سختى پیامبران را طى 950 سال تحمل کرد؛ چون در حق کسى جز او سلام جهانى وارد نشده و قرآن تنها درباره او فرمود: سلام على نوح فى العالمین (241) و در حق دیگرى عنوان عالمین نیامده است . فرشتگان نیز بر مؤ منان سلام داده مى گویند: سلام علیکم ادخلوا الجنة بما کنتم تعملون (242)؛ سلامت و عافیت بر شما باد، در برابر کردارى که انجام مى دادید وارد بهشت گردید. تحیت و درود اهل بهشت به یکدیگر نیز با واژه سلام صورت مى گیرد: دعوایهم فیها سبحانک اللهم و تحیتهم فیها سلام (243)؛ نیایش آنان در آنجا جمله سبحانک اللهم و درودشان در آنجا سلام است . همچنین درود رسول خدا صلى الله علیه و آله بر هر کس ‍ که براى آموزش دین مى آمد، سلام بود چنان که خداوند متعال مى فرماید: و اذا جاءک الذین یومنون بایاتنا فقل سلام علیکم (244) اینان دو گروه بودند: 1. کسانى که سلام را از جانب خدا دریافت داشته و پیامبر صلى الله علیه و آله را واسطه در ابلاغ آن مى دیدند. چنین کسانى در میان اهل ایمان کمتر یافت مى شوند. 2. کسانى که سلام را از پیامبر صلى الله علیه و آله دریافت مى کردند و هر چند به دیگرى نیز معتقد بودند، ولى کسى را برتر از پیامبر نمى دیدند. اینان حد وسط از مؤ منان بودند. به هر حال ، مجلس تدریس رسول خدا صلى الله علیه و آله که مردم را کتاب و حکمت مى آموزد و پاکشان مى گرداند، مجلس ‍ سلامت و عافیت است . شب قدر نیز - که قرآن در آن نازل شد و فرشتگان در آن به اذن پروردگارشان از هر طرف فرود آمدند - سلام است . حاصل آنچه در این بخش روشن شد نکته شایان ذکرى که نباید از آن غفلت کرد این است که سلام جدى تنها در ملاقات تازه روى مى دهد. بنابراین ، کسى که همراه و هم سخن شخصى باشد، به او سلام نمى کند، بر خلاف انسان غایبى که به حضور مى رسد و به طور جدى سلام مى کند، و چون نماز معراج مؤ من است و نمازگزار به معراج سیر داده شده ، و در نماز با پروردگار خود مشغول مناجات بوده و از زمین و اهل آن ، بلکه از ما سوى الله غایب شده است ، وقتى مناجاتش پایان مى گیرد و اجازه هبوط به زمین و محشور شدن با اهل آن مى یابد، گویا تازه وارد مى شود و تازه با دیگران ملاقات مى کند، از این رو سلام جدى از او صادر مى شود. اما نمازگزارى که از نمازش غفلت دارد و در زمین و اهل آن به سیر فکرى مشغول است ، از آنان غایب نبوده تا ملاقات تازه صورت بگیرد و صحیح باشد که به آنان سلام کند. از این رو برخى از کسانى که گرداگرد معرفت طواف مى کنند عرفا سخنى بدین معنا دارد: چگونه نمازگزار - که قرآن درباره او ویل گفته چون از نمازش غافل است - از سلام نماز خود شرم نمى کند؟ وى مى گوید: بدان که سلام از نمازگزار صحیح نیست جز این که با پروردگار خویش در حال مناجات بوده و از همه آنچه غیر خداست بردیه باشد...و چون بخواهد از آن حال مناجات به حالت مشاهده این جهان و اجتماع منتقل شود، مانند انسان تازه وارد بر آنان سلام مى کند؛ زیرا در نمازش نزد خداوند حضور داشته و از مردم غایب بوده است ، پس اگر نمازگزار همیشه در حال نماز نیز در این جهان و اجتماع بوده و به آنان بیندیشد چگونه مى تواند بر آنان سلام کند؟ چرا چنین نمازگزارى شرم نمى کند، چون با سلام نمازش ‍ چنین وانمود مى کند که نزد خدا بود، و هم اکنون به مردم و اجتماع رسیده و بر آنان سلام مى کند! بنابراین ، سلام عارف در نماز براى منتقل شدن وى از حال نماز به حال دیگر است ؛ از این رو دو سلام مى گرید، یک سلام به کسى که از پیش او انتقال یافته و یک سلام به کسى که بر او وارد مى شود. مگر این که در نمازش نزد خدا باشد که در این صورت ، بر کسى که از نزد او منتقل شده سلام نمى دهد؛ زیرا خداوند، خود سلام است ، پس بر او سلام نمى دهد (245). یکم . نظام تکوین نظم و تدبیر جهان هستى در مدار هدایت محض گردش ‍ مى کند، بر خلاف نظام تشریع امور دین و شریعت که در آن گمراهى راه مى یابد و برخى مردم از آنچه خداوند بدان هدایت فرموده ، سرپیچى مى کنند. دوم . قنوت ، تبلور راز نهان تکوین ، یعنى زبونى ، مویه و لابه در پیشگاه خداوند سبحان است ، و قنوت کننده هرگز نومید نمى گردد؛ زیرا خدایى که از او درخواست مى شود، بسیار بخشنده است و درخواست کننده را ناامید نمى کند. سوم . این که رسول خدا صلى الله علیه و آله همواره در نمازها قنوت مى خواند، و نمازى که فاقد قنوت باشد، کامل نیست . چهارم . اصل تشهد در معراج به همین نحو شکل گرفت ، و اذکار آن به پیامبر صلى الله علیه و آله الهام شد. پنجم . تاءویل تشهد، همان تجدید ایمان و اقرار به برانگیخته شدن پس از مرگ است و تاءویل تحیتهاى آن الحمدلله ، اشهد ان لا اله الا الله ... این است که خدا را بزرگ تر از اوصافى مى دانیم که ملحدان وى را با آنها وصف مى کنند. ششم . حکمت تورک و تاویل آن ، برپا داشتن حق و میراندن باطل است . هفتم . انسان مؤ من هر دو دستش راست و هر دو پایش راست است ؛ زیرا مظهر خدایى است که در اوصاف او آمده که دو دستش راست است . هشتم . روشن شد که ولایت اهل بیت علیه السلام علت متوسط بر اصل فیض و دوام آن است گرچه علت حقیقى منحصر در خداوند متعال است . و نیز روشن شد نمازى که فاقد صلوات و درود بر اهل بیت باشد، پذیرفته نیست . نهم . براى برخاستن از سجده دوم آداب ، ذکر و رازى است . چنان که نشستن پس از سجده دوم و قبل از ایستادن ، نشان احترام به نماز، و ترک آن ستم به نماز است . دهم . هر کدام از جبر و تفویض ، تفریط و افراط است ، و حد میانى این دو همان شیر خالصى است که از خون افراط و خباثت تفریط محفوظ باشد. یازدهم . نشستن بنده ، مانند ایستادن او به حول و قوه الهى صورت مى گیرد، و اگر حرکت و نیروى خدا نبود او هرگز توانایى بر نشستن و ایستادن نداشت . دوازدهم . ذکر حوقله لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظیم که دو طرف افراط و تفریط را طرد مى کند، در همه کارها و حالات انسان جارى است و اختصاصى به نماز ندارد. سیزدهم . امیرالمؤ منین علیه السلام با گفتن حوقله در هر رکعت ، از گروه قدریه تبرى مى جست . چهاردهم . راز نهانى حوقله روزى آشکار مى شود که همه پرده ها کنار رفته و اسرارها هویدا گردد و آن روز قیام حق به تمام و کمال است . پانزدهم . سلام نماز در شب معراج شکل گرفت ، و پیامبر صلى الله علیه و آله به آنچه باید در سلام بگوید، ملهم شد. شانزدهم . روشن شد که تاءویل سلام نماز همان کسب رحمت الهى و امان از آتش است و ورود به نماز، با حرمت سخن آدمى گفتن شروع مى شود و خارج شدن از نماز با حلیت سخن گفتن تحقق مى یابد. هفدهم . روشن شد که علت سلام دادن ، با اشاره به سمت راست ، توجه به فرشته اى است که خوبیها را مى نویسد، و تعبیر به جمع السلام علیکم براى آن است که فرشته سمت چپ را نیز شامل شود. اگر نماز سلام بود، سایر اعمال نیز سلام است . هیجدهم . خوى عرب این بود که با سلام احساس امنیت مى کرد، و سلام موجب ایمنى نماز از فساد و تباهى است . نوزدهم . سلام از اسماى فعلى خداوند، و انسان کامل مظهر این اسم شریف است . فرشتگان به مؤ من پارسا و پاک سلام مى کنند و سلام جهانى در قرآن به نوح علیه السلام اختصاص یافته است . رسول خدا صلى الله علیه و آله ماءمور به سلام بر کسى است که به قصد یاد گیرى معارف نزد او مى آید. بیستم . نمازگزارى که با مناجات در محضر پروردگار، از همه آنچه غیر خداست غایب است ، از او سلام واقعى زیبنده است و نماز گزار غفلت زده اى که ویل و واى بر احوال اوست ، از غیر خدا نبریده و غایب نشده تا بر آنان وارد شود، پس چگونه به خود اجازه مى دهد سلام کند؟ جز این که ریاکار باشد؛ زیرا با سلامش به ظاهر مى نماید که با خدا مناجات مى کرده و از غیر او پنهان بوده و گویا از راه مى رسد و سلام مى کند. آنچه ریاکار مى بیند و به دیگران وانمود مى کند که حق پرست است ، همان سرایى است که تشنه کام آبش مى پندارد. (246) حکمت هاى تعقیبات نماز قوام درونى نماز نجواست ؛ زیرا نمازگزار با پروردگارش مناجات مى کند. (247) از این رو نماز جز راز گویى نیست . نماز، محفوف به دو نیایش ‍ است ؛ زیرا نماز گزار با نیایش به استقبال نماز مى رود و با نیایش آن را بدرقه مى کند. پس قبل و بعد نماز جز نیایش نیست و این از آن روست که بنده کامل همان است که با مناجات قوام و خو گرفته و جانش با نیایشهاى قبل و بعد نماز درهم آمیخته باشد؛ زیرا بنده در ذات خویش جز فیض خدا را که موجب قوام او شده نمى یابد و مقابل و پشت سر خود را جز عطاى الهى که بر او مقدم و مؤ خر است نمى بیند. پس او خود نیز فیضى است که عطاى الهى احاطه اش کرده و وجود خاص وى در قالب نمازى که به نیایش و سؤ ال پیچیده شده تبلور یافته است . ریشه این نکته سخن فرشتگان است - همان بندگان محترمى که در گفتار از خداوند پیشى نمى گیرند، و به فرمان او کار مى کنند، لذا جز معبود خویش را مشاهده نمى کنند - آنان گفته اند: و ما نتنزل الا بامر ربک له ما بین ایدینا و ما خلفنا و ما بین ذلک و ما کان ربک نسیا (248)؛ ما فرشتگان جز به فرمان پروردگارت فرود نمى آییم ، آنچه پیش روى ما و پشت سر ما و هر چه میان این دو است ، همه به او اختصاص دارد و پروردگارت هرگز فراموشکار نیست . چون این آیه مبارکه بر چند امر دلالت دارد: یکم . نزول فرشتگان تنها به فرمان خداست که هر گاه اراده کند، به آن کن : باش مى گوید و آن چیز تحقق مى یابد و چون صعود نیز مانند نزول است ، صعود فرشتگان نیز جز به فرمان خداوند است . دوم . آن چیزى که پیش از فرشته است فیض جود و عطا و وجود فرشته بر آن توقف دارد، همان نیز از خداوند است . سوم . آنچه که از فرشته مؤ خر و به او ملحق است فیض جود و عطا و همان چیزى که فرشته سبب و مؤ ثر در آن است - چون به وجود فرشته توقف دارد - آن چیز نیز از خداست . چهارم . هر چه میان آن مقدم و این مؤ خر واقع شده ، یعنى خود فرشته که در میان آن مقدم و این مؤ خر است ، آن نیز از خداوند متعال است . این امر چهارم جدا دشوار است و جز براى کسى که صمد بودن خداوند و پوکى و مسخر بودن ما سوى الله را به مشاهده بنشیند، روشن نمى گردد (249) و نیز جز بر کسى که در این آیه تدبر نماید، روشن نمى شود: ان الله یحول بین المرء و قلبه (250). چون قلب همان اصلى است که حقیقت و موجودیت انسان را شکل مى دهد. پس وقتى خدایى که براى وجودش حد و مرزى نیست ، بین انسان و خود او حایل شود بدون این که با او ممزوج گردد، خارج از انسان نیز هست بدون این که از او جدا باشد. (251) البته این امر مخصوص انسان نیست ، بلکه شامل فرشته ، افلاک از ذره ریز گرفته تا شى ء بزرگ و سترگ ، و از خاک تا ستارگان دور دستى چون ثریا (252) و هر موجود دیگر از جن و انس ‍ شامل مى شود. بنابراین ، هر چیز دیگر نیز اگر آنچه را فرشتگان دیدند مى دید، همان جمله اى را مى گفت که فرشتگان مکرم گفتند که هر فیض و عطاى سابق و لاحق و میان این دو، همه از آن خداوند است و جز وجه الله چیز پایدار نخواهد ماند و فنا و فرسودگى غیر خدا آشکار خواهد شد. نتیجه سخن نمازگزارى که با خداى خویش به نجوا مى پردازد، خود را به زیور نماز مى آراید، و با صورت آن شکل مى گیرد. نماز جز مناجات با پروردگار، و براى مناجات ، حقیقتى جز وجه پایدار خدا نیست ، پس براى نمازى که نمازگزار با آن عجین شده سهمى جز مشاهده وجه الله نمى ماند، وجه اللهى که شعاع آن همه حدود داخلى و حواشى خارجى نماز را زیر پوشش ‍ گرفته است . از اینجا راز اذکارى که پیش از شروع نماز آمده و نیز آنچه به عنوان تعقیبان به نماز ملحق مى شود، روشن مى گردد. شاید از این رو خداى سبحان فرموده است : فاذا فرغت فانصب * والى ربک فارغب (253)؛ چون فراغت یافتى به طاعت کوش ، و با اشتیاق به سوى پروردگارت روى آور؛ یعنى آن گاه که از نماز خویش بنا به احتمالى فارغ شدى ، بر ادامه عبادت به تعقیبات آن بکوش و باید شوق و رغبت تو تنها به خداوند باشد، نه به غیر او. چون رهبت به معناى ترسیدن به وزان رغبت یعنى اشتیاق است ، وقتى رغبت به خدا منحصر شد، چون حرف جر الى بر ربک مقدم شده ، رهبت نیز به او منحصر مى شود؛ زیرا هر دو به یک سیاق اند. بنابراین ، ترس نیز باید تنها از خدا باشد. از این رو مسعدة بن صدقه از امام باقر علیه السلام روایت کرده که درباره آیه فاذا فرغت فانصب ... فرمود: فاذا قضیت الصلاة ...فانصب فى الدعاء . (254) یعنى هنگامى که نمازت به پایان رسید، به نیایش بکوش . محدوده تعقیب براى تعقیب نماز حد و مرزى خاص تعیین نشده ، چنان که نیایشهاى پیش ‍ از نماز، زمان و وقت مخصوصى ندارند و هر مقدار از آن را بنده اى که سالک راه معبود است مى آورد یا واجب است و یا مستحب . بنابراین ، هر سخنى که بر زبان جارى مى سازد و بدان نیایش مى کند و یا هر آیه اى که تلاوت مى کند، با عملى که انجام مى دهد منافاتى ندارند، از این رو او همیشه در نماز است و صحیح است به قصد اقتدا به بزرگان مکرم دین که خداوند آنان را اسوه و الگوى نیکوى مردم قرار داده ، بگوید: ان صلاتى و نسکى و محیاى و مماتى لله رب العالمین ؛ (255) بگو در حقیقت ، نماز من و سایر عبادات من و زندگى و مرگ من ، براى خدا، پروردگار جهانیان است . این بنده شایسته جز به وجه الله اهتمام نمى ورزد، زیرا او روح خداست ؛ چنان که صادق مصدق ، حضرت امام جعفر صادق علیه السلام از رسول خدا صلى الله علیه و آله نقل مى کند ایشان فرمود: من اصبح من امتى و همه غیر الله ، فلیس من الله (256)؛ بگو در حقیقت ، نماز من و سایر عبادات من و زندگى و مرگ من ، براى خدا، پروردگار جهانیان است . این بنده شایسته جز به وجه الله اهتمام نمى ورزد، زیرا او روح خداست ؛ چنان که صادق مصدق ، حضرت امام جعفر صادق علیه السلام از رسول خدا صلى الله علیه و آله نقل مى کند ایشان فرمود: من اصبح من امتى و همه غیر الله ، فلیس من الله (257)؛ کسى که از امت من که شب را به صبح آورد و آهنگ و تصمیم او غیر خدا باشد او از خدا نیست . این حدیث دلالت دارد، هر که آهنگ او خدا باشد، او از خداست ، یعنى از وجه خاص اوست . این گفته محک و معیارى دارد که هر سالکى باید خویش را با آن بسنجد تا بر او روشن شود از خداوند باقى است تا پایدار بماند، یا از غیر او و فانى شدنى اوست ؟ این میزان ، همان سخن نورانى امام صادق علیه السلام است که فرمود: من اراد ان یعلم ماله عند الله فلینظر ما لله عنده ، (258) آن کس که مى خواهد بداند براى او چه چیزى نزد خداوند است باید بنگرد چه چیزى براى خدا نزد اوست ؟ زیرا دل ، آینه حضرت مقلب القلوب است ، چنان که او نیز آینه دل ، بلکه براى همه کس جز خویش آینه است ؛ چون تنها با خداست که هر آنچه غیر اوست ، کشف و نمودار مى شود. بنابراین ، کسى که مى خواهد ببیند چه چیز نزد خداوند دارد، باید در قرآن دل خویش تدبر کند که اگر قلب شایسته اى باشد، خداوند در آن ایمان را مى نگارد، و آن را با روح خویش تایید مى فرماید، آن گاه وقتى بنده آینه دل خویش را مشاهده کرد و آن را ژرف کاوید، آنچه را در دل به نگارش در آمده ، یا از آنچه نزد خداوند است نمودار شده مى یابد؛ زیرا قلب مؤ من آینه خداوندى است که داراى اسماى شریف مؤ من المومن مرآة المومن ، مهیمن ، عزیز، جبار و متکبر است . پس در آینه دل او هر آنچه در آینه پروردگارش تجلى یافته ، منعکس مى شود و با این مقیاس و میزان پى مى برد که آیا او نزد خداوند شان و مقامى دارد و نزد او آبرومند است یا نه ؟ گرچه همه تلاش چنین بنده اى خداست و به ما سواى او نمى پردازد، ولى هنوز در آینه دلش آنچه را نزد خداست مى نگرد، پس او اکنون نظر به دل خویش و تصویرى دارد که حاکى از ما عندالله است ؛ از این رو هنوز به درجه اى نرسیده که جز خدا را نبیند. پاداش تعقیب نماز چون تعقیب مشقتى افزون بر نماز واجب است ، نمازى که خود نیز جز بر فروتنان گران و دشوار است ، (259) اثر مهمى در دوام عبادت دارد، از این رو از امام صادق علیه السلام درباره آن وارد شده که فرمود: ما عالج الناس شیئا اشد من التعقیب (260)؛ هیچ چیز شدیدتر و سریع تر از تعقیب مردم را درمان نمى کند. - پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله درباره اهمیت تعقیب مى فرماید من ادى لله مکتوبة فله فى اثرها دعوة مستجابة (261)؛ کسى که براى خدا نماز واجبى انجام دهد - در پى نمازش - تعقیب و نیایشى است که به اجابت مقرون است و به سود او خواهد بود. - امام صادق علیه السلام مى فرماید: ثلاث اوقات لا یحجب فیها الدعاء عن الله تعالى ؛ فى اثر المکتوبة ، عند نزول المطر، و ظهور معجزة لله فى ارضه (262)؛ در سه وقت نیایش به درگاه خداوند متعال را حاجب و مانعى نیست و به اجابت مى رسد، نیایش در تعقیب نماز واجب ، و هنگام بارش باران ، و آنگاه که نشانه اعجازآمیزى از خداوند در زمین ظاهر شود. - امام صادق علیه السلام مى فرماید: من صلى صلاة فریضة و عقب الى اخرى فهو ضیف الله - عزوجل - و حق على الله ان یکرم ضیفه (263)؛ کسى که نماز واجب بجاى آورد و تا وقت نماز واجب دیگر همچنان در تعقیب نماز باشد، او مهمان خداست ، و بر خداوند است که مهمانش را گرامى بدارد. افزون بر این که خدا از ترک تعقیب نهى فرموده ؛ زیرا این پندار را پیش ‍ مى آورد که بنده بى نیاز از خداى متعال است ، چون پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله فرمود: وقتى بنده از نماز فارغ آمد و از خداوند درخواست حاجتى نکرد، خدا به فرشتگان خویش مى فرماید به بنده من بنگرید، واجب مرا ادا کرد و حاجت خود از من نخواست ، گویا از من بى نیاز شده ، نمازش را بگیرد و به صورتش بزنید؛ اذا فرغ العبد من الصلاة و لم یسال الله حاجته ، یقول الله تعالى لملائکته : انظروا الى عبدى فقد ادى فریضتى و لم یسال حاجته منى ، کانه قد استغنى عنى ، خذوا صلاته فاضربوا بها وجهه . (264) مراتب فضیلت تعقیب تعقیب نماز داراى مراتب متفاوت و درجات و فضایل مختلفى است ؛ - امام صادق علیه السلام در جواب کسى که از او پرسید: من بلافاصله پس ‍ از نماز در پى نیاز و کارم مى روم ولى دوست دارم به تعقیب پردازم ، فرمود: ان کنت على وضوء فانت معقب (265)؛ اگر با وضو باشى گویا در حال تعقیب نماز هستى . آنچه گفته شد اجمال سخن در اصل تعقیب و برترى آن بود. اما آنچه از روایات که در تعیین تعقیب و برخى از اسرار آن آمده ، به شرح زیر است . - حریز از زراره از امام باقر علیه السلام نقل مى کند که فرمود: وقتى سلام نماز گفتى سه بار دستهایت را به تکبیر بالا بر؛ اذا سلمت فارفع یدیک بالتکبیر ثلاثا (266). شاید راز بالا بردن دستها این باشد که جان نیز، چون شکل ظاهرى بالا رفتن دستها، بالا مى رود و حجاب برطرف مى شود، چنان که در بخش سرآغاز گذشت ، و شاید راز سه مرتبه تکبیر گفتن همان باشد که در خلال بحثهاى پیش اشاره شد که راز سه مرتبه تکرار کلمه وحده در توحید، اعلام به مراحل سه گانه توحید ذاتى ، وصفى و فعلى است ، در اینجا نیز چنین است و سه مرتبه تکبیر نشان مى دهد خداى سبحان بزرگ تر از آن است که چیزى بتواند در ذات ، وصف و فعل ، شریک و انباز او گردد البته آنچه گفته شد با این حدیث ، منافات ندارد که درباره تسبیحات حضرت فاطمه زهرا علیه السلام وارد شده و مى فرماید: - ما عبدالله بشى ء من التمجید افضل من تسبیح فاطمة علیه السلام و لو کان شى ء افضل منه لنحله رسول الله صلى الله علیه و آله من فاطمة علیه السلام (267)؛ خداوند سبحان با هیچ ذکرى برتر از تسبیحات حضرت زهرا علیه السلام پرستیده و ستایش نمى شود، و اگر چیزى برتر از آن وجود مى داشت ، پیامبر خدا صلى الله علیه و آله همان را به حضرت فاطمه علیه السلام بخشیده بود. - نیز فرمود: من سبح تسبیح فاطمه فقد ذکر الله الذکر الکثیر ؛ (268) کسى که با تسبیح حضرت فاطمه زهرا علیه السلام خداوند را تسبیح گوید، با ذکر فراوان خدا را یاد کرده است . این احادیث به منزله شرح آن متن حدیث اول و باز شده آن است ، و اختلاف این دو دسته روایات اختلاف به اجمال و تفصیل است ؛ از این رو بین این دو تنافى نیست . - براى اهمیت تسبیح حضرت زهرا علیه السلام امام صادق علیه السلام مى فرماید: انا نامر صبیانتا بتسبیح فاطمة علیه السلام کما نامرهم بالصلاة (269) ما همان گونه که فرزندانمان را به نماز فرمان مى دهیم ، به تسبیح حضرت فاطمه علیه السلام نیز امر مى کنیم . قرائت آیة الکرسى در تعقیب نماز در تعقیب نماز به دعاهایى نتیجه بخش و سودمند دستور داده شده و سودمندترین آنها دعاهایى است که بازگشت آن به توحید و ولایت است ، گرچه بازگشت همه دعاها به توحید است . پس از نماز بر قرائت آیة الکرسى که حاوى اسم اعظم است ، تاکید ویژه اى صورت گرفته و به چیزهایى نوید داده شده که موجب روشنى چشم است ، از جمله : - از رسول خدا صلى الله علیه و آله روایت شده کسى که آیة الکرسى را بعد از هر نماز واجب بخواند، خداوند متعال خود متولى قبض روح او مى شود و مانند کسى است که با پیامبران در راه خدا جهاد کرده و سرانجام به شهادت رسیده باشد؛ من قرا آیة الکرسى عقیب کل فریضة ، تولى الله جل جلاله قبض روحه وکان کمن جاهد مع الانبیاء علیه السلام حتى استشهد . (270) در صورتى که در تعقیب نماز به خواندن سوره مسد تبت یدى ابى لهب ... ترغیب نشده ، به آن اندازه که به خواندن سوره توحید یا آیة الکرسى و مانند آن تشویق شده است و نیز آنچه درباره فضیلت صلوات بر اهل بیت عصمت و طهارت علیه السلام آمده ، زیرا ایشان مظهر اسم اعظم خدا و محل تجلى ولایت الهى هستند. - شیخ ابوالفتوح رازى در تفسیرش از امیرالمومنین على علیه السلام روایت کرده که فرمود: رسول خدا صلى الله علیه و آله را بر این منبر دیدم که مى فرمود: کسى که پس از هر نماز واجب آیة الکرسى بخواند چیزى جز مرگ مانع دخول او به بهشت نیست ، و کسى جز انسان راستگو و عابد بر قرائت آن مواظبت نمى کند، و هر کس هنگام خواب آن را بخواند، خداوند متعال جان او را، خانه و خانه هاى همسایگانش را امان مى بخشد و پاس ‍ مى دارد (271). منظور از مانع حجاب است ، چون شخص مؤ من ، بر حسب درجاتى که کسب کرده از عالى و عالى تر، بهشت برین را ارث مى برد و چیزى او را از این میراث گرانبها جز دلبستگى به زندگى دنیا باز نمى دارد و آنگاه که با مرگ طبیعى زندگى دنیوى را ترک گوید، داخل بهشت شده و وارث آن مى گردد. چنان که هر کس با مرگ ارادى و اختیارى دنیا را ترک کند و از این زندگى پست دست بشوید، داخل بهشت و وارث آن مى شود. این سخن را روایتى نیز تایید مى کند که مى فرماید: اقرار به امامت اهل بیت بهشت است ، و چنان چه کسى به آن اقرار کند، در بهشت است ؛ ان الاقرار بامامة اهل البیت علیه السلام هو الجنة ، و من اقر بها کان فى الجنة (272). حیات ذکرها باید دانست که در جاى خود به روشنى ثابت است که هر ذکرى از اذکار خداوند داراى حیات است و تسبیح مى گوید و راز عینى آن در عرش الهى استقرار دارد و از آنجا به عنوان امر تکوینى والا از مبدا وجود الهى به سوى وجود عقلى و از وجود عقلى به مثالى و از مثالى به طبیعى تنزل مى کند و در جهان طبیعت به عالم لفظ و اعتبار تبلور مى یابد. بنابراین ، اگر به گوش تو این سخن خورده که برخى از آیات ، هنگام هبوط به زمین ، خود را به عرش الهى آویختند و همان پرسش فرشتگان را به گونه اى تکرار کردند که گویاى رخداد فساد در زمین و اهل زمین بود، این گفته را در بقعه امکان ؛ یعنى احتمال عقلى بگذار و آن را ممکن بشمار. همچنین برهان روشن به امکان فلسفى آن راهنمایى مى کند. امکان فلسفى مقابل امکان به معناى احتمال عقلى است . مفاد احتمال عقلى این است که تا وقتى دلیل بر امتناع چیزى نباشد، باید آن را محتمل و ممکن دانست و مفاد امتحان فلسفى آن است که دلیل محکم و با ارزش بر امکان آن مقابل امتناع و وجوب اقامه شده باشد. به علاوه عرفان و کشف صحیح ، با پشتوانه وحى ، نیز احتمال عقلى را مساعدت مى کند؛ و اینک نمونه آن : کلینى - قدس سره - در جامع خویش ...از یعقوب بن شعیب از امام صادق علیه السلام روایت کرده که فرمود: چون خداوند عزوجل فرمان داد که این آیات به زمین هبوط کنند، خود را به عرش آویخته و گفتند پروردگارا به کجا هبوط کنیم ؟ به سوى لغزشها و گناه ها؟ خداوند - عزوجل - به آنان وحى کرد: فرود آیید، به عزت و جلالم سوگند هیچ یک از آل محمد صلى الله علیه و آله و شیعیانشان شما را پس از نمازهاى واجب در هر روز تلاوت نمى کند، جز آنکه با چشم باطن و پوشیده ام هر روز هفتاد بار به او نظر مى افکنم ، و در هر نگرش حاجت او روا مى سازم ، و او را با آنکه داراى عصیان و گناه است مى پذیرم ، و آن آیات عبارت اند از ام الکتاب حمد و شهد الله انه لا اله الا هو والملائکة و اولوا العلم و آیة الکرسى و آیه ملک قل اللهم مالک الملک ... (273) کسى که این آیات را پس از مناجات با خداوند متعال بخواند، امیدوار باشد که نخست از وجود اعتبارى به وجود حقیقى ، و سپس به وجود مثالى و سرانجام به وجود عقلى ترقى مى یابد و در پى این مرحله ، مقامى است که جز اندک مردانى سرآمد که در خداى باقى فانى شده و ما سوا را به فراموشى سپرده اند، بدان دست نمى یازد. بنابراین ، تعقیبى به رشد بالغ رسیده که به راز عقلى دست یافته باشد و با آن به عرش الهى آویزد، چنان که سر و نهان آیات و اذکار وارده به عرش الهى آویخته اند. از چیزهایى که غفلت از آن شایسته نیست ، این است که آنچه در جان انسان و در خارج مى خواهد تاءثیر بگذارد، باید چیزى باشد خارجى و برتر از موجود اثر پذیر از قبیل اقوى بودن مؤ ثر از متاءثر و علت بر معلول چنانکه شى ء متاءثر نیز از موجود مؤ ثر خارجى برتر اثر مى پذیرد؛ زیرا موجود لفظى یا مفهوم ذهنى اثر ندارند. بنابراین ، اثر گذار واقعى همان علمى است که در کتابها، دهانها و ذهنهاست ، چنان که تاءثیرپذیر نیز دل کسى است که از نهان و روح علم اثر پذیرفته نه از مفهوم علم و دانش . از این رو رسول خدا صلى الله علیه و آله در دنبال هر نماز نیایش مى کرد و مى گفت : اللهم انى اعوذبک من علم لا ینفع ، و قلب لا یخشع ، و نفس لا تشبع ، و دعاء لا یسمع ، اللهم انى اعوذبک من هولاء الاربع (274)؛ خدایا به تو پناه مى برم از دانشى که سود نمى دهند، و از دلى که خشوع و فروتنى ندارد، و از نفسى که سیر نمى شود، و از نیایشى که اجابت نمى شود. بار خدایا از این چهار چیز به تو پناه مى برم . هدف عالى و راز نهایى بنابر سخن فوق ، آنچه مورد شوق و رعبت است ، روح و نهان دانش ، و آنچه مورد بى رغبتى است همان جسد دانش و بدن ظاهرى آن است که به شکل لفظ، نوشته یا تنها مفهوم ذهنى است . چون سر نهایى همان توحید الهى است و ظرف نگهدارنده آن ، عقل جامع و گوش فراگیر، و دل آباد شده به ذکر، و جان خرسند به طاعت و...، معاویة بن وقب بجلى روایت کرده و گوید: در نوشته هاى پدرم به خط مولایمان حضرت موسى بن جعفر علیه السلام چنین یافتم : از حق واجب ما بر شیعیانمان این است که پس از نماز واجب ، قبل از آن که دو زانو بنشینند و از حالت تورک خارج شوند بگویند: اللهم ببرک القدیم و رافتک ، ببریتک اللطیفة و شفقتک ، بصنعتک المحکمة و قدرتک ، بسترک الجمیل و علمک ، صل على محمد و آل محمد، و احى قلوبنا بذکرک ، و اجعل ذنوبنا مغفورة ، و عیوبنا مستورة ، و فرائضنا مشکورة ، و نوافلنا مبرورة ، و قلوبنا بذکرک معمورة ، و نفوسنا بطاعتک مسرورة ، و عقولنا على توحیدک مجبورة ، و ارواحنا على دینک مفطورة ، و جوارحنا على خدمتک مقهورة ، و اسماء نا فى خواصک مشهورة ، و حوائجنا لدیک میسورة ، و ارزاقنا من خزائنک مدرورة ، انت الله الذى لا اله الا انت ، لقد فاز من والاک ، و سعد من ناجاک ، و عز من ناداک ، و ظفر من رجاک ، و غنم من قصدک ، و ربح من تاجرک ، و انت على کلى شى ء قدیر. اللهم صل على محمد و آل محمد، و اسمع دعائى ، کما تعلم فقرى الیک ، انک على کل شى ء قدیر (275)؛ بار خدایا سوگند به نیکى دیرینت ، و به مهربانى لطف گونه به مخلوقت و دلسوزى و ترحمى که به مصنوع محکم خویش دارى ، و توانمندى و دانش به پرده پوشى زیبایت ، بر محمد و آل محمد درود بفرست و دلهاى ما را به ذکر خویش زنده کن ، و گناهانمان را بیامرز، عیبهایمان را پوشیده دارد، واجباتمان را مشکور قرار بده ، نمازهاى نافله ما را نیکو بدار، دلهایمان را به ذکرت آباد ساز، جانهایمان را به طاعتت خرسند فرما، خردهایمان را بر توحیدت مجبور گردان ، ارواحمان را بر دینت فطرى نما، اعضاى ما چیره خدمت تو باشد، نامهایمان را در زمره خاصانت مشهور کن ، نیازهایمان را نزد خودت آسان ساز، روزى هایمان را از گنجینه هایت توفیر ده . تو آن خدایى هستى که هیچ خدایى جز تو نیست ، آن که تو را دوست داشت رستگار شد، و کسى که با تو مناجات کرد، به سعادت رسید و کسى که تو را خواند عزیز شد و کسى که امیدش به تو بود پیروزمند گردید و آن که تو را خواست غنیمت برد و کسى که با تو به تجارت پرداخت ، سود کرد و تو بر هر چیز توانایى . بار خدایا بر محمد و آل محمد درود فرست و نیایش مرا به اجابت رسان ، چنان که به نیاز من آگاهى ، و تو بر هر چیز توانایى . چون هدف والا از انجام عبادات ، ملاقات پروردگار است ، امام محمد تقى ، فرزند امام رضا علیه السلام براى محمد بن فرج نوشت که پس از نماز واجب بخواند: ...اسالک الرضا بالقضاء و برد العیش بعد الموت ، و لذة النظر الى وجهک و شوقا الى لقائک من غیر ضراء مفضرة و لا فتنة مضلة (276)؛ بار خدایا از تو خشنودى به قضایت را مى خواهم ، و خنکاى زندگى پس از مرگ را و لذت نظر به روى تو، و اشتیاق به ملاقات تو را، بدون هیچ بدى زیان آور، و فتنه گمراه کننده . از آنجا که ملاقات خداوند با کمال و زیبایى که دارد، بالاتر از آن است که کسى بدان دست یازد، جز اندک افراد سرآمد که فارغ از هر چیزى هستند که آنان را از ملاقات خدا باز دارد، و چنین کارى بر کسى که به ما سوى الله انس ‍ گرفته و در آمیخته بسى دشوار است ، امام صادق علیه السلام در پاسخ مردى که پرسید در پایان عمر با چه کسى انس بگیرم ؟ فرمود: بر تو باد به نیایش و این که پس از هر نماز بگویى : اللهم صلى على محمد، اللهم ان الصادق الامین علیه السلام قال : انک قلت : ما ترددت فى شى ء انا فاعله کترددى فى قبض روح عبدى المومن ، یکره الموت و اکره مساء ته ، اللهم صلى على محمد و آل محمد و عجل لولیک الفرج والعافیة والنصر و لا تسؤ نى فى نفسى و لا فى احد من احبتى ... (277)؛ خدایا بر محمد و آل محمد درود فرست ، خدایا راستگوى امین علیه السلام گفت : تو فرموده اى : هیچ گاه در کارى که من کننده آن هستم تردیدى ندارم چونان تردیدى که در قبض روح بنده مؤ منم بر من پیش مى آید؛ زیرا از طرفى او مرگ را ناخوش ‍ مى دارد، و از سوى دیگر من از ناخرسندى او از مرگ ، ناخشنودم . بار خدایا بر محمد و آل محمد درود فرست ، و بر ولى خودت فرج ، عافیت و یارى را تعجیل فرما و بر جان من و بر جان هیچ یک از دوستانم بدى روا مدار. این حدیث چون ناظر به مقام فعل خداوند است - نه مقام اوصاف ذاتى او، چه رسد، به مقام ذات - تردید خداوند براى او زیانى ندارد. افزون بر این ، در حکمت متعالیه در بحث قدرت ، تفسیر درخور دقتى آمده که مى توان به آنجا مراجعه کرد. (278) دست یازى به راز پنهان باید دانست براى دست یازى به راز مخفى عبادات ، علل و اسبابى پنهان وجود دارد که جایگاه آنها در تعقیب نمازى است که با آن بنده با مولاى خویش مناجات مى کند، در این هنگام است که آماده رسیدن به برخى از رازها خواهد گشت ، اسباب رسیدن به راز پنهان عبادت چند چیز است : اول . اذکار و اوراد و نیایشهایى که از ناحیه معصوم علیه السلام به ما رسیده که به برخى از آنها اشاره شد. دوم . بر آوردن نیازهاى بندگان نیازمند و حل مشکلات آنان ، از این رو رسول خدا صلى الله علیه و آله چنین بود که وقتى نماز صبح را به پایان مى برد، رو به قبله تا هنگام طلوع آفتاب به ذکر خداوند - عزوجل - ادامه مى داد، و على بن ابى طالب علیه السلام جلوتر از دیگران پشت سر پیامبر صلى الله علیه و آله از مردم استقبال مى کرد و مردم از او اجازه مى گرفتند تا نیازهاى خود را با پیامبر در میان بگذارند، این شیوه را پیامبر به مردم دستور داده بود.(279) سجده شکر از مستحبات تعقیب ، سجده شکر است ، راز سجود، همان خوارى و زبونى در پیشگاه خداوند است که به صورت سجده شکل مى گیرد، چنان که راز رکوع نیز بزرگداشت و تعظیم است که به گونه خم شدن تمثل مى یابد، و راز طواف بیت الله الحرام ، فدا شدن است که به شکل دور زدن صورت مى گیرد. در توقیع مولاى ما حضرت صاحب العصر علیه السلام نقل شده که فرمود: ان سجدة الشکر من الزم السنن و اوجبها، و لم یقل ان هذه السجدة بدعة الا من اراد ان یحدث فى دین الله بدعة (280)؛ به راستى سجده شکر از لازم ترین و واجب ترین سنتهاست ، و کسى نگفته این سجده بدعت است ، جز این که خود او مى خواهد در دین خدا بدعتى ایجاد کند. از علتهاى گزینش حضرت موساى کلیم علیه السلام به پیامبرى این است که وى در برابر خداوند، بسیار خوار، رام و زبون بود، ذلت خویش را به صورت قرار دادن گونه راست و چپ به زمین پس از نماز، نشان مى داد، و چون موسى علیه السلام دانست که خداوند متعال بدین جهت او را برگزیده ، بر خوارى و زبونى خویش افزود و به سجده افتاد و گونه هاى خویش را به خاک مالید، خداوند به وى وحى فرستاد که : اى موسى ! سرت را بلند کن و دستت را به جایگاه سجودت بکش و با آن صورت خویش را مسح کن ، این مسح را تا هر جاى بدنت که دست برسد نیز ادامه بده که از هر بیمارى ، درد، آفت و نقص در امان خواهد بود. (281) راز سجود چون افتادگى و زبونى در برابر خداوند متعال است ، این افتادگى سبب نزدیک شدن به خداوند مى شود همان گونه که در پایان سوره علق آمده است - زیرا کسى که براى خدا خود را زبون قلمداد مى کند، چیزى حاجب او نیست ، و وقتى حجاب نداشت ، فاصله کوچ او به سوى خدا کوتاه است ، چنان که در دعاى ابو حمزه ثمالى وارد شده است - از این رو چنین شخصى به لقاى خدا نایل مى شود و کسى که در برابر خداوند افتاده تر باشد، به او نزدیک تر است . همچنین در دعاى حضرت زین العابدین امام سجاد علیه السلام نیز مى خوانیم : من کمترین کمترین ها و ذلیل ترین ذلیل ها و مانند ذره یا کمترم (282). در صورتى که امام سجاد علیه السلام نزدیک ترین نزدیکها و عزیزترین عزیزها نزد خداوند سبحان است . بین اصول عام و مهم امامت تفاوتى نیست ، لذا همه پیشوایان اهل بیت علیه السلام بر این راه مستحکم بودند، بلکه درباره امیر مؤ منان على علیه السلام روایت شده است که ایشان نخستین کسى بود که براى خداوند سجده شکر بجاى آورد، و نخستین کس از این امت بعد از رسول خدا صلى الله علیه و آله بود که پس از سجده شکر، صورت خویش را بر زمین نهاد. (283) على علیه السلام چنین بود که پیوسته در سجده مى فرمود: اناجیک یا سیدى کما یناجى العبد الذیل مولاه ... ؛ (284) آقاى من تو را آن گونه مناجات مى کنم که بنده ذلیل مولاى خویش را... چون حیات هر ذکر از قبیل تهلیل لا اله الا الله تحمید الحمدلله تسبیح سبحان الله و تکبیر الله اکبر بستگى به راز آن دارد، چنان که زنده کردن هر ذکر کسى را که در لایه هاى حجاب ذات ، وصف و فعل مرده است ، بسته به راز ذکر است و ذکر امام معصوم علیه السلام و سجود او زنده به راز ذکر اوست ، از این رو ذکر او زنده کننده مردگان و بیدار کننده خفتگان است ، گرچه همه چیز ذاتا زنده و در باطن بیدار است . سجده حضرت سجاد علیه السلام از این قبیل روایتى است که سعید بن مسیب نقل مى کند، او گفت : مردم از شهر مکه خارج نمى شدند تا حضرت على بن الحسین ، سیدالعابدین علیه السلام خارج گردد، وقتى او خارج شد، من هم با او بیرون آمدم ، در بعضى از منازل فرود آمد و دو رکعت نمازگزارد و در سجودش تسبیح گفت ، به نحوى که همه درختان و کلوخ ‌ها با او تسبیح مى گفتند! ما بیمناک شدیم ، سپس او سر برداشت و فرمود: اى سعید! آیا به هراس افتادى ؟ عرض کردم : آرى اى فرزند پیامبر خدا صلى الله علیه و آله ، فرمود: هذا التسبیح الاعظم ... (285) تسبیح بزرگ همین است که هر سنگ و کلوخى آن را همراهى کنند. آنچه مى توان در تاءثیر این گونه تسبیح اعظم گفت چند چیز است : 1. درخت و کلوخ و مانند آن با زبان تکوین به سعید چیزى آموختند که پیش از آن نمى دانست ، گرچه اصل تسبیح معلوم و در توان او بوده است . 2. هم صدا شدن سنگ و کلوخ با امام اقتدا به اوست ، چنان که به حضرت داود علیه السلام اقتدا کردند. هنگامى که خداى سبحان فرمان داد با داود علیه السلام هم صدا گردید: یا جبال اوبى معه و الطیر (286)؛ اى کوهها با او در تسبیح هم صدا شوید، و اى پرندگان هماهنگى کنید، همه با داود علیه السلام هم آوایى کرده ، ذکر خدا گفتند و توحید او سرودند، درست همان گونه که در اقتدا به امام جماعت معروف است . 3. پرده و پوشش از جلوى چشم و گوش همراهان حضرت سجاد علیه السلام برداشته شد تا اینکه تسبیح درخت و کلوخ را شنیدند و آن را فهمیدند و پیش از آن نمى دانستند چنان که خداى سبحان مى فرماید: ان من شى ء الا یسبح بحمده ولکن لا تفقهون تسبیحهم (287)؛ هیچ چیز نیست جز این که در حال ستایش ، تسبیح او مى گوید، ولى شما تسبیحشان را در نمى یابید. و غیر این موارد، از قبیل چیزهایى که ممکن است انسان با تدبر و کاوش درباره راز تسبیح اعظم و تاءثیر آن در جهان هستى ، بدان دست یازد، به ویژه اگر معترف باشد که دست یازیدن به چنین رازى بزرگ و تسبیحى سترگ اختصاص به امام معصوم علیه السلام ندارد، گرچه حد والاى آن مخصوص اهل عصمت است . غرض این که ، وقتى بنده ذلت را احساس و ادراک کند و به آن اعتراف نماید، و نزد مولایى که همه عزت - اصلى و حقیقى - را به خود اختصاص ‍ داده ، اظهار زبونى و خوارى نماید، به عزت عرضى و مجازى خود مى رسد و آن گونه مى گوید که امام صادق علیه السلام در حال سجده عرضه داشت : سجد وجهى اللئیم لوجه ربى الکریم (288)؛ صورت بخیل من بر پروردگار کریم من سجده کرد. سجده عزت جوینده عزت باید بداند که همه عزت از آن خداوند است و به چیزى از آن دست نمى یابد جز آن که عزت را از خود و دیگران - یعنى از ما سوى الله - نفى کند. این معنا در حال سجده که همراه با تمثل ذلت عبد در قول و فعل است ، تجلى مى یابد. هماهنگى قول و فعل در سجده ، گواه راستین ذلت سجده کننده است ، و سبب کسب عزتى مى شود که ویژگى ذاتى خداوند به شمار مى رود و براى پیامبر صلى الله علیه و آله و مؤ منان عرضى است . شاید از همین قبیل باشد فرمایش امام صادق علیه السلام به اسحاق بن عمار: من بستر پدرم امام باقر علیه السلام را آماده مى کردم و منتظر آمدن او مى ماندم ، هنگامى که ایشان به بستر رفته و مى خوابید، من به بستر مى رفتم . شبى این انتظار به درازا کشید، در جستجوى پدر به مسجد آمدم ، و این بعد از برنامه وعظ ایشان و هدایت مردم بود، ایشان را در مسجد به حال سجده یافتم و شخص دیگرى در مسجد نبود، صداى ناله ایشان را شنیدم که مى گفت : سبحانک اللهم انت ربى حقا حقا، سجدت لک یا رب تعبدا ورقا، اللهم ان عملى ضعیف فضاعفه لى ، اللهم قنى عذابک یوم تبعث عبادک ، و تب على انک انت التواب الرحیم (289)؛ خدایا تو منزهى ، تو به حقیقت پروردگار بر حق من هستى ، پروردگارا براى تو از روى عبودیت و بندگى سجده گزاردم ، خدایا کردارم ناچیز است ، چند برابر گردان ، بار الها در روزى که بندگانت را بر مى انگیزى ، مرا از عذابت رهایى بخش و ببخشاى ، همانا تو بسیار توبه پذیر و مهربانى . سجده هاى طولانى اصحاب ائمه علیه السلام کم نیستند افرادى که به این پیشوایان معصوم علیه السلام که سیاستمدار و رهبر بندگان و ارکان و استوانه هاى بلادند و اگر نبودند زمین اهلش را به کام فرو مى کشید، تاسى جسته و سجده هاى طولانى و تذلل مستمر داشتند. به برخى از آنها توجه کنید: فضل بن شاذان گوید: داخل عراق شدم ، شخصى را دیدم که دوستش را مورد سرزنش قرار داده و به او مى گوید: تو مردى عائله مندى و ناچار مى بایست براى تاءمین آنها کسبى داشته باشى ، من مى ترسم که سجده طولانى تو، به چشمانت آسیب برساند. چون بر این منوال سخن بسیار راند، دوستش در پاسخ گفت : سخن بسیار گفتى ، واى بر تو، اگر چشم کسى به جهت سجده از دست مى رفت ، باید چشم ابن ابى عمیر از دست برود، چه مى گویى درباره مردى که بعد از نماز صبح به سجده شکر رفت و تا هنگام ظهر سر بر نداشت ؟ فضل بن شاذان بر محمد بن ابى عمیر داخل شد و او را در سجده یافت ، محمد سجده را طول داد، چون سر برداشت ، فضل طول سجده او را یاد آور شد، محمد گفت : چگونه بودى اگر جمیل بن دراج را مى دیدى ! سپس گفت که بر جمیل وارد شده او را در حال سجده یافته است ، وى سجده خود را بسیار طولانى کرده و چون سر برداشته گفته است : چقدر سجده را طولانى کردى ؟ و او در جواب گفته که چگونه بودى اگر معروف بن خربوذ را مى دیدى . نیز فضل بن شاذان ورد زبانش این بود که : حسن بن فضال عابدترین اهل روزگار خود و سجده اش طولانى تر از همه بود. (290) هرگز نباید از آنچه در این باره ذکر شد یا مى شود، شگفت زده شد؛ زیرا عاشق از مناجات معشوقش ‍ لذت مى برد و نزدیک ترین حال وصل همان سجده است ، سجودى که تجلى گاه فروتنى و مستلزم ترقى و رسیدن به محبوب واقعى است . آنچه در این بخش روشن شد یکم . قوام نماز مناجات با خداوند است و پیشواز و بدرقه گر آن نیایش و دعاست و بنده نمازگزارى که فقر ذاتى ، وصفى و فعلى خویش را مشاهده مى کند، در جان خود جز فیض مولا که او را از هر سو احاطه کرده است نمى یابد. چنان که فرشته مقرب نیز چنین است . دوم . تعقیب ، سبب دوام و پیوستگى نماز است ، به طورى که نماز گزار تعقیب خوان ، گویا پیوسته در حال نماز است . سوم . دل مؤ من آینه صدق و راستى است . سالک با این آینه صفات خداوند را که نزد اوست مى بیند و صفات خود را نیز که نزد خداوند است مى نگرد. چهارم . دعا در حال تعقیب مستجاب مى شود، و ترک دعا و مسئلت پس از نماز توهم بى نیازى از خدا را پیش مى آورد. پنجم . تعقیب ، در فضیلت مراتبى دارد، و نمازگزار تا وقتى با طهارت باشد، در حال تعقیب است . ششم . بالا بردن دستها در حال تکبیر، نماد رفعت معنوى به بالا بردن صورى و نیز تمثل ارتفاع حجاب است ، و سه مرتبه تکبیر گفتن نشانه مراحل سه گانه توحید ذاتى ، وصفى و فعلى است . هفتم . تسبیحات حضرت فاطمه علیه السلام همان ذکر کثیر است و شیوه اهل بیت علیه السلام این بود که این ذکر را به فرزندانشان دستور مى دادند. هشتم . نتیجه بخش ترین چیزى که در تعقیب نماز به آن سفارش شده ، نیایشى است که بازگشت آن به توحید و ولایت است . نهم . مرگ ارادى نیز چون مرگ طبیعى ، سبب مشاهده نتیجه تلاوت آیة الکرسى در تعقیب نماز است . دهم . اعتراف به امامت اهل بیت علیه السلام همان بهشت است ، و کسى که به آن اعتراف کند در بهشت است گرچه خود نداند. یازدهم . هر یک از اذکار الهى زنده ، گویا و تسبیح گوست و راز تکوینى ذکر، پس از طى مراحل و دگرگونى هایى تا مرحله وجود طبیعى نازل و نزدیک مى شود و از آنجا به مرتبه وجود قرار دادى و اعتبارى فرود مى آید. دوازدهم . تاءثیر خارجى ذکر به موجب راز خارجى آن است ، نه به اعتبار وجود گفتارى ، یا نوشتارى یا مفهوم ذهنى آن . سیزدهم . دانش سودمند تنها راز تکوینى است ، نه چیزى جز آن و رسول خدا صلى الله علیه و آله در تعقیب نماز هماره از چهار چیز به خدا پناه مى برد و تنها خواسته پیشوایان دین علیه السلام پس از نماز، ملاقات پروردگار بود. چهاردهم . تردد دو دلى در کار از مرحله فعل خداوند گرفته مى شود، نه از اوصاف ذاتى خداوند، چه رسد به اصل ذات متعالى او، و تردد خداوند متعال در قبض روح مؤ من ، وجه معقول و پذیرفته شده دارد. پانزدهم . برآوردن نیاز نیازمندان در صورتى که براى خدا باشد، تعقیب به شمار مى آید. شانزدهم . سجده شکر از لازم ترین سنتها در مراسم تعقیب نماز است و سجده ، نمادى از ذلت است چنان که رکوع ، نمادى از عظمت و طواف ، تمثلى از فدا کردن جان خویش است . هفدهم . حضرت موساى کلیم علیه السلام خاشع ترین فرد روزگار خود، نزد خداوند متعال بود و گزینش او به پیامبرى نیز به همین ملاک احساس ‍ خوارى او نزد پروردگار بود و مسافت کوچ به سوى خداوند متعال نزدیک است . هجدهم . امام معصوم علیه السلام در زمان خود ذلیل ترین بندگان نزد خدا بود، از این رو بلند پایه ترین انسان نزد خداى متعال به شمار مى آید و على علیه السلام نخستین کسى است که پس از پیامبر صلى الله علیه و آله براى خدا سجده شکر بجا آورد. نوزدهم . تسبیح امام معصوم علیه السلام سبب تسبیح درخت ، کلوخ و هم نوایى آنها با امام در تسبیح است ، و آنچه در این تسبیح مؤ ثر است ، همان راز نهانى ذکر است ، نه لفظ و نه مفهوم ذهنى آن ، و دست یازیدن به این مقام تنها اختصاص به معصوم ندارد. بیستم . راه رسیدن به عزت ، فروتنى است که با سجود شکل مى گیرد. بسیارى از اصحاب و یاران پیشوایان دین علیه السلام در طولانى کردن سجده به اهل بیت علیه السلام اقتدا کرده اند. سفارش پایانى این نوشته را با چند سفارش به خویشتن و هر آن کس که این نوشته به او مى رسد، به پایان مى بریم . غفلت از خداوند متعال سبب آلودگى است و نماز چونان آب حیاتى است که سبب زدودن هر چرک و آلودگى مى شود. این سخن را امیر مؤ منان على علیه السلام از رسول خدا صلى الله علیه و آله نقل مى کند که فرمود: شبهها رسول الله بالحمة تکون على باب الرجل فهو یغتسل منها فى الیوم و اللیلة خمس مرات ، فما عسى ان یبقى عل یه من الدرن ؛ (291) پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله نماز را تشبیه کرد به گرمابه اى که بر در سراى مرد باشد و هر روز پنج بار خود را در آن شستشو دهد که هرگز چرک و آلودگى در بدن او نخواهد ماند. بنابراین ذکر خداوند که با نماز حاصل مى شود، هر چرک و آلودگى را مى زداید. سفارش ویژه به نماز جمعه در روز جمعه براى همین ذکر است . ذیلا در این خصوص پاره اى از نصوص تقدیم مى شود: 1. نماز جمعه مصداق کامل ذکر است ، چون خداى تعالى مى فرماید: یا ایها الذین امنوا اذا نودى للصلوة من یوم الجمعة فاسعوا الى ذکر الله و ذروا البیع ذلکم خیر لکم ان کنتم تعلمون ؛ (292) اى مؤ منان چون براى نماز جمعه ندا داده شد، به سوى ذکر خدا بشتابید و داد و ستد را واگذارید. 2. دستور به شتاب به سوى ذکر خدا، یعنى نماز جمعه و ترک هر آنچه غیر از آن است ، داده شده ؛ زیرا ترک داد و ستد که در آیه آمده خصوصیتى ندارد و هر چیزى که با نماز منافات دارد، باید ترک شود. 3. روى بر تافتن از ذکر خدا - که همان نماز جمعه باشد - نهى شده ، چنان که در سوره منافقین مى خوانیم : یا ایها الذین امنوا لا تلهکم اموالکم و لا اولادکم عن ذکر الله . (293) اى مومنان ! زنهار که اموال شما و فرزندانتان شما را زیاد خدا غافل کند. 4. قرائت دو سوره جمعه و منافقون در نماز جمعه ، به جهت نکات یاد شده ، رجحان و برترى دارد. خداى تعالى به سبب عنایت ویژه اى که به نماز که ستون دین است دارد، درباره منافقان مى فرماید: و اذا قاموا الى الصلوة قاموا کسالى (294)؛ و چون به نماز مى ایستند، همراه با کسالت مى ایستند؛ یعنى این گروه هیچ گاه خداوند را بندگى نمى کنند، چه در نماز و چه در غیر آن چون روزه ، حج و...در این آیه تنها بر نبود نشاط آنان در نماز اشاره شده است ، درباره مستان نیز به همین نکته اشارت رفته که مى فرماید: لا تقربوا الصلوة و انتم سکارى حتى تعلموا ما تقولون (295)؛ در حال مستى نزدیک نماز نشوید تا زمانى که بدانید چه مى گویید. چون غفلت زده اى که استحقاق ویل دارد؛ فویل للمصلین * الذین هم عن صلوتهم ساهون (296) همانند مستى است که نمى داند چکار مى کند، او نیز از نزدیک شدن به نماز نهى شده است ، زیرا نماز مانند قرآن است و جز کسى که از چرک غفلت و خونابه نسیان و آلودگى ریا و مانند آن پاک و مطهر باشد، نباید آن را مس کند. از میان عبادتهایى که ما سوى الله در پیشگاه خدا دارند، براى نشان دادن اهمیت نماز، تنها از آن یاد شده است ، چون خداى سبحان مى فرماید: الم تر ان الله یسبح له من فى السموات و الارض و الطیر صفات کل قد علم صلاته و تسبیحه و الله علیم بما یفعلون (297)؛ آیا ندانسته اى که هر که و هر چه در آسمانها و زمین است براى خدا تسبیح مى گویند، و پرندگان نیز در حالى که در آسمان پر گشوده اند، تسبیح او مى گویند؟ همه نماز و نیایش ‍ خود را مى دانند و خدا به آنچه مى کنند داناست . همچنین نوید تولد حضرت یحیى ، در نماز روزى حضرت زکریا علیه السلام شد، چنان که فرمود: فنادته الملائکه و هو قائم یصلى فى المحراب ان الله یبشرک بیحیى ... (298)؛ پس در حالى که وى ایستاده و در محراب خود دعا مى کرد، فرشتگان او را ندا دادند که : خداوند تو را به ولادت یحیى مژده مى دهد. همچنین از این قبیل ، که دلالت بر اهتمام به امر نماز و حال آن مى کند، روایتى است که درباره زکات امیرالمومنین علیه السلام در حال رکوع رسیده است ، چون اصل زکات گرچه نیاز با نیت قربت دارد و در جاهاى مختلف ، نزدیک و قرین نماز قرار گرفته است ، و لى همراه شدن زکات به نماز، شاید موجب فضیلت مضاعفى است که باعث نزول آیه ولایت شده است ، چون مى فرماید: انما ولیکم الله و رسوله و الذین امنوا الذین یقیمون الصلوة و یوتون الزکوة و هم راکعون (299)؛ ولى شما تنها خدا و پیامبر اوست و کسانى که ایمان آورده اند، همان کسانى که نماز برپا مى دارند و در حال رکوع زکات مى دهند. چون نماز ستون دین است و با اقامه آن دین سر پا و با ضایع سازى آن دین ضایع مى گردد، از این رو آتش جنگ همواره بین نمازگزار و میان دشمن آشکار او، یعنى همان شیطان فریبکار، برافروخته است ، چون شیطان مى خواهد بر نمازگزار چیره شود و او را ریشه کن سازد، او با فریب نوید مى دهد و آرزومند مى گرداند، گمراه مى سازد و زشتى ها را پیش او زینت مى بخشد. (300) از این رو مصلا محراب ، یعنى محل نبرد و نمازگزار، مجاهد الهى در طرد جنگجویى مهاجم و دفع و اسیر ساختن اوست . از این رو باید در این پیکار سلاح برگیرد و براى مؤ من اسلحه اى جز خوارى در پیشگاه خدا و بندگى او نیست که به شکل گریه بر خویشتن بروز مى کند. چنان که على علیه السلام در نیایشى که به کمیل آموخت فرمود: و سلاحه البکاء. بنابراین ، کسى که نه بر تنگى لحد مى گرید و نه بر تاریکى قبر اشک مى ریزد و نه بر دورى مسافت و کمى توشه و جز اینها گریه مى کند که همه دهشت زا و وحشت آفرینند، سلاحى در جنگ با شیطان که در قلب او وسوسه مى کند، ندارد. اما اگر سلاح برگیرد مناجات با خدا او را نجات مى دهد و گریه وى را رهایى مى بخشد، تا به دژ محکم و استوار توحید و ولایت وارد شود و چون داخل گردید، از عذاب ایمن خواهد شد. تنها شناخت مصیبت بزرگ مرگ ، گریه آور است و مصیبت بزرگ تر پس از مرگ عذاب قیامت و خوارى آن که جز با عقل موید به نقل و نقل همدست با عقل شناخته نمى شود، مگر در مواردى که عقل را راهى به آن نیست . از چیزهایى که از اهمیت نماز پرده بر مى دارد، روایتى است که درباره حق نماز بر نمازگزار رسیده ، به گونه اى که بر نمازگزار لازم مى کند، چنان با اخلاص و حضور نمازگزارد که گویا در حال وداع و دیدار آخر با نماز است ؛ زیرا اقتضاى وداع اخلاص و حضور است ، و همان طور که روایت خاص ‍ درباره وداع با طواف و روزه رسیده ، درباره عموم نمازها نیز روایت وداع آمده است . پس هر نمازى نماز وداع است ، به علت آن نیز اشاره شد. (301) نیایش پایانى بار خدایا ما را از نماز گزارانى قرار ده که با تو مناجات مى کنند و تو با آنان نجوا مى کنى ، با تو به سخن مى نشینند و تو با آنان در ژرفاى خردهاشان سخن مى گویى ، تا بلکه از ناحیه چشمها، گوشها و دلهایمان از نور بیدارى و هشیارى روشنایى بگیریم . (302) منزهى تو، اى کسى که نزد هر جاهل شناخته شده اى ؛ معروف عند کل جاهل . (303) بلکه هر موجودى به وسیله تو شناخته شد؛ تعرفت لکل شى ء، (304) ما را به حق خودت عارف گردان و به سوى خویش مشتاق فرما، و از رو آورى به غیر خودت به میل کن ، به حق همه پیامبران و مقربان درگاهت ، به ویژه حضرت محمد و آل اطهار او علیه السلام . خداوند سبحان بر من منت نهاد که نگارش بیشترین بخش این رساله ، در ماه مبارک خدا، رمضان 1414ه .ق ، و بخش کمترین آن در آستانه عید سعید غدیر صورت پذیرفت . هزاران درود و ستایش بر نصب کننده و منصوب شده به خلافت در این روز فرخنده باد. قم - عبدالله جوادى آملى . 18 ذیحجه 1414 (ه ق ) برابر با 8 خرداد 1373 (ه ش ). .

پرسمان دانشگاهیان

مرجع:

ایجاد شده در 1401/03/25



0 دیدگاه
برای این پست دیدگاهی وجود ندارد

ارسال نظر



آدرس : آزمايشگاه داده کاوي و پردازش تصوير، دانشکده مهندسي کامپيوتر، دانشگاه صنعتي شاهرود

09111169156

info@parsaqa.com

حامیان

Image Image Image

همكاران ما

Image Image