کلام /

تخمین زمان مطالعه: 4 دقیقه

اگر خدا نبود چه مي شد؟ آيا اين جهان نمي‌تواند بدون خدا به راه خود ادامه دهد؟


انسان با نگاهي گذرا به اطراف خود در مي يابد، تمام اشياء عالم روزي نبوده اند سپس وجود و هستي پيدا کرده اند؛ هم چنين اگر در خود تفکر کنيم، بالوجدان مي يابيم كه هستيم و وجود داريم و باز بالوجدان مي يابيم که مثلا صد سال قبل نبوده ايم، لذا وجود و هستي از آن خود ما نبوده و از شخص ديگري وجود را دريافت نموده ايم، چرا که اگر وجود و هستي را در خود مي داشتيم از ازل بوديم و تا ابد نيز باقي مي‌مانديم و نيستي در ما راه نداشت. هم چنين تمام عالم ماده چنين خصوصيتي دارند وجود و هستي از خود اشياء نيست بلکه از شخص برتري که فوق عالم ماده است وجود خود را دريافت کرده اند. در فلسفه به چنين اشيائي «ممکن الوجود» گفته مي شود؛ يعني موجودي که در ذات خود وجود و هستي ندارد لذا بود و نبود آن مساوي است و براي بود شدن نيازمند علت است همچنان که براي نيست شدن هم نياز به علت (عدم علت تامه) دارد. لذا ذات و ماهيت شي نسبت به وجود و عدم مساوي است و حال آن که بالوجدان مي يابيم اشياء عالم هستند و وجود دارند؛ پس مي توان نتيجه گرفت حتما علت تامه آنها وجود داشته و آنها را به وجود آورده است، و اگر آن علت تامه نبود هرگز ممکني به وجود نمي آمد. مثال ساده اي که براي تقريب ذهن مي توان ذکر کرد اين است که مثلا چون آتش علت گرماست، ما با احساس گرما سريعا به علت آن يعني آتش پي مي بريم، حال اگر گرما باشد آيا معقول است فکر کنيم آتشي نيست؟ و يا آيا مي توان تصور کرد آتشي نباشد (علت تامه) و گرمايي به وجود بيايد (معلول)؟ رابطه علت و معلول رابطه اي ناگسستني است و هرگز از هم جدا نمي شوند، هرگز نمي توان معلول بدون علت را تصور کرد و يا علت تامه بدون معلول. لذا مي توان نتيجه گرفت اگر خداي تبارک و تعالي وجود نداشت هرگز خلقي صورت نمي گرفت و هيچ چيزي وجود پيدا نمي کرد و هيچ چيزي نبود. حال براي توجيه عالم هستي، ما نيازمند يک وجود هستيم که وجود و هستي را از خود داشته باشد و خود او نيازي به چيز ديگري نداشته باشد و علت العلل باشد و او شروع به خلق و هستي بخشيدن کرده باشد. که در فلسفه آن را «واجب الوجود» مي نامند. در نتيجه بدون اين واجب (خداي متعال) نه چيزي به وجود مي آمد و نه عالم هستي قابل توجيه بود. شايد منظور شما از سؤال اين باشد که در بقاء، ديگر چه نيازي به خداست، يعني ممکن است خداوند متعال عالم را خلق کرده باشد و خود از بين رفته باشد و يا عالم را به حال خود رها کرده باشد و ديگر، خلايق او نيازي به او (خداي متعال) نداشته باشند. در جواب بايد گفت: در فلسفه بحثي مطرح است که ملاک احتياج ممکن به علت چيست؟ نظر حکما و فلاسفه بر اين است که ملاک احتياج ممکن، همان امکان و متساوي النسبه بودن آن است. به اين معنا که ذات و ماهيت يک شئ ممکن، نسبت به وجود و عدم مساوي است و اين ذات حتي با خلقت تغيير نمي کند و ثابت است، لذا بعد از خلقت نيز نسبت به اقتضاي وجود و عدم مساوي است و اين علت تامه اوست که به آن شئ وجود و هستي داده است و مادامي که وجود از علت تامه برسد، آن شئ نيز وجود دارد و مادامي که ارتباط قطع گردد و يا علت تامه از بين رود، آن شئ ممکن نيز از بين مي رود. لذا چون وجود و هستي در ذات ممکن نيست و از ديگري گرفته است، مادامي که رابطه ميان آنها برقرار باشد و وجود را ديگري به او افاضه کند، موجود مي باشد. و به محض قطع ارتباط وجود او سلب شده و از بين رفته و نيست مي گردد. لذا هرگاه رابطه موجودات عالم با خالق خود که همان واجب الوجود خداي متعال باشد قطع گردد، همگي نيست شده و مانند اين مي مانند که اصلا خلق نشده باشند. در نتيجه تمام ممکنات (عالم ماده و غير خدا) همچنان که براي به وجود آمدن به واجب محتاجند، همچنان در بقاء و ادامه حيات نيز به واجب محتاجند و حتي اگر يک «آن» خداي سبحان (واجب) در عالم نباشد و از بين رود و يا رابطه اش را با خلايق قطع کند، علت هستي بخش از بين رفته و وجود و هستي ممکنات قطع گرديده، عالم هستي (به غير از خداوند) به تمامه نيست مي گردد و از بين مي رود. .

مرجع:

ایجاد شده در 1400/10/19



0 دیدگاه
برای این پست دیدگاهی وجود ندارد

ارسال نظر



آدرس : آزمايشگاه داده کاوي و پردازش تصوير، دانشکده مهندسي کامپيوتر، دانشگاه صنعتي شاهرود

09111169156

info@parsaqa.com

حامیان

Image Image Image

همكاران ما

Image Image