تخمین زمان مطالعه: 12 دقیقه
وقتی سخن از اهل سنت به میان میآوریم، باید توجه کنیم، اهل سنت به شکل امروزی - که ابوبکر و عمر و عثمان و حضرت علی )ع( را به ترتیب خلیفه، و همگی را بر حق میشمرند - جریانی است که از قرن سوم هجری به بعد پیدا شد؛ اما قبل از آن، اوضاع متفاوت بود) برای فهم مطلب، نگاهی به تاریخ ضرورت دارد:
در پاسخ سؤال اول دربارهی چگونگی جدا شدن شیعه از غیر شیعه، توضیح دادیم و در این جا باید بیفزاییم که عقاید غیر شیعهی آن زمان، با اهل سنت کنونی متفاوت است) آن زمان، غیر شیعه، همگی خلافت شیخین )ابوبکر و عمر( را پذیرفته بودند؛ اما در مورد بر حق بودن خلافت عثمان و علی )ع( اختلاف نظر داشتند) این اختلاف نظر، پس از شهادت امام علی )ع( به صورت چهار جریان فکری - سیاسی کاملا مشخص در جامعه مشهود بود و در مقابل هم موضع گیری میکردند) آنچه بین این چهار جریان مشترک بود، این بود که آنها در عین این که در صحت خلافت شیخین تردید نداشتند، اما معتقد بودند: عثمان و حضرت علی )ع( مشترکا بر حق نیستند؛ یعنی درست خلاف تصور اهل سنت کنونی که همهی اینها را بر حق میدانند) این چهار جریان فکری را روی هم عامه مینامیدند، در مقابل خاصه که معتقد بود: تنها جانشین واقعی پیامبر، علی )ع( است)
به هر حال، این چهار جریان عامه عبارت بودند از:
الف: کسانی که هم عثمان را بر باطل میدانستند و هم حضرت علی )ع( را؛ و میگفتند: عثمان از زمانی که تبعیض را آغاز کرد، باید از خلافت کنار میرفت؛ چون کافر شد) علی )ع( هم با پذیرش حکمیت - حکمیتی که خود بر او تحمیل کرده بودند - کافر شد! این گروه، همانها هستند که مخالفانشان، آنها را خوارج مینامیدند)
ب: کسانی که عثمان را بر حق میدانستند و حضرت علی )ع( را بر باطل) آنها به اسم انتقام از خون عثمان، علیه علی )ع( وارد جنگ شدند و بعدها نیز با این ادعا که علی )ع( در کشتن عثمان نقش داشته است، او را بر باطل دانستند) واضح است که این گروه وابسته به تشکیلات امویان بودند و اصطلاحا عثمانیه نامیده میشدند)
پ: کسانی که عقیده داشتند: عثمان به خاطر تبعیضهایی که انجام داد، از خلافت ساقط شد و باید کنار میکشید) پس خون او بر مسلمانان مباح بوده است) آنها حضرت علی )ع( را بر حق میدانستند و پذیرفتند که در جریان حکمیت فریب خوردهاند؛ اما به اردوی خوارج نرفتند و همچنان به حضرت علی )ع( باقی ماندند) در آن زمان، اینها نیز اصطلاحا شیعه خوانده میشدند؛ اما نه شیعهای که خلافت ابوبکر و عمر را قبول ندارد؛ لذا ائمه )ع( از اینها به عنوان )شیعیانی که در تشیعشان ضعیفند و به عمق تشیع پی نبردهاند(، یاد میکردند)
ت: کسانی که میگفتند: از میان علی )ع( و عثمان، قطعا یکی بر حق است و دیگری بر باطل؛ یعنی یا گروه دوم راست میگوید و یا گروه سوم؛ ولی ما نمیدانیم حق با کدام است؛ لذا در مورد این دو نفر اظهار نظر نمیکنیم و کار آنها را به خدا واگذار میکنیم) اینها را اصطلاحا مرجئه مینامند)
به هر حال، این چهار گروه در طول تاریخ هر یک انشعاباتی پیدا کردند و فرقههای جدیدی از آنها پدید آمد) در این میان، از جمله فرقههایی که به لحاظ تاریخی مهم بودند و در بحث ما نیز اهمیت دارند، یکی فرقهی معتزله بود که باب مباحث عقلی در دین را گشود؛ آن هم به نحو افراطی) دیگری، خوارج بود که به قیام مسلحانه علیه حکومت عقیده داشتند) در قرن سوم هجری، سایر گروههای عامه برای این که حساب خود را از این دو فرقه جدا کنند، اتحادیهای به نام اهل سنت و جماعت تشکیل دادند که در واقع، خود را تنها مسلمانان واقعی میدانستند ( این اتحادیه چیزی شبیه سازمان ملل متحد در عصر کنونی بود) میدانیم که سازمان ملل متحد را ابتدا چند کشور به عنوان یک اتحادیه پدید آوردند؛ اما به تدریج کشورهای دیگر جهان نیز عضو آن شدند؛ به طوری که امروزه همهی کشورها عضو آن هستند و دیگر کشوری نیست که اینها در مقابل آن متحد شوند) اهل سنت و جماعت نیز تقریبا چنین حالتی پیدا کرد و تقریبا اکثر فرقهها به آن پیوستند) حتی علمای بزرگ شیعه نیز در زمانی خواستند به آن بپیوندند تا مذهب تشیع در بلاد اسلامی آن زمان رسمیت قانونی پیدا کند و شیعیان از آزار و اذیت دیگران در امان باشند؛ اما به خاصر برخی مسائل سیاسی - نه مذهبی - موفق نشدند) و از جمله اصول اعتقادی مشترکشان که بعدها همچنان بیتغییر باقی ماند، این بود که علاوه بر ابوبکر و عمر، هم حضرت علی )ع( را به رسمیت بشناسند و هم عثمان را) از این جا بود که اهل سنت به معنای اصطلاحی امروزی پدید آمد ( حتی گروه سوم سابق الذکر که اصطلاحا شیعه نامیده میشدند نیز عضو همین اتحادیه شدند) و بعد از اندک زمانی، برخی فرقههای معتزلی و حتی برخی شیعیان غیر امامیه )مانند زیدیه( نیز به آنها پیوستند) بقیه هم عملا منقرض شدند و خوارج نیز به تدریج از اهمیت افتادند) لذا تقریبا تنها گروهی که از این اتحادیه خارج ماند، همان خاصه بود؛ یعنی شیعیانی که خلافت را پس از پیامبر اکرم )ص( حق حضرت علی )ع( میدانستند) به این ترتیب بود که پنداشته شد اهل سنت در مقابل شیعه پدید آمد؛ در حالی که مطابق توضیح فوق، در ابتدا چنین نبود و بعدها این تقابل پدید آمد ( برای بحثی دقیق و علمی دربارهی فرقههای کلامی مختلف که از زمان رحلت پیامبر اکرم )ص( تا قرن سوم و چهارم پدید آمدند، ر)ک: دایرة المعارف بزرگ اسلامی، ج 8، مدخل )اسلام(، مقاله )اندیشهها و فرقههای کلامی(؛ نوشتهی احمد پاکتچی)
با این مقدمه، دیگر نمیتوان گفت که نظر اهل سنت در طول تاریخ دربارهی خلفای راشدین چه بود؛ زیرا لااقل تا سه قرن در مورد عثمان و حضرت علی )ع( اتفاق نظر نداشتند؛ اما اگر بخواهیم از آن طرز تلقی عمومی که اینک در میان اهل سنت رواج دارد، سخن بگوییم، اجمالا باید گفت: آنها عموما نسبت به صحابهی ( اهل سنت به هر کسی که حتی یک بار به دیدار پیامبر اکرم )ص( نائل شده باشد، عنوان صحابه را اطلاق میکنند و به عدالت عموم صحابه معتقدند) پیامبر )ص( ارادت ویژهای دارند و در عین حال که تصریح به عصمت آنان نمیکنند، اما عملا هر گونه خطای عمدی را از آنان سلب، و تقریبا تمام خطاهای آنان را توجیه میکنند) در میان صحابه، از آن جا که به اعتقاد آنها این چهار نفر از صحابهی برجستهی پیامبر بودهاند و به ویژه با توجه به توافقی که از قرن سوم به بعد دربارهی آنها صورت گرفته است، اعتقاد راسخی به آنها دارند و آنها را بسیار ارج مینهند)
اگر آثار اهل سنت را مرور کنیم، به سادگی درمییابیم که آنها برای حضرت علی )ع(، ابوبکر و عمر شأن و مقام والایی معتقدند و فقط دربارهی عثمان است که گاه بحثهایی دارند) بسیاری از آنها بذل و بخششهای بیحساب وی به خویشاوندانش را انکار نمیکنند و حتی گاه وی را به این خاطر مذمت میکنند؛ اما عمدتا همین کار وی را نیز توجیه میکنند ( مثلا نگاه کنید به کتابی که یکی از علمای سنی وهابی به نام )محمد اسماعیل ابراهیم( تحت عنوان خلفای راشدین نوشته و )مولوی محمد ذاکر حسینی(، ترجمه کرده است )زاهدان: دایرهی نشر معارف اسلامی، 1360))
خلاصه این که، اهل سنت در عین این که تصریح به عصمت خلفای راشدین نمیکنند )چرا که حتی از خود ابوبکر فراوان نقل قول کردهاند که وی در ابتدای خلافتش تصریح کرد: )من برتر از شما نیستم و احتمال دارد اشتباه کنم و اگر اشتباه کردم، جلوی مرا بگیرید)( ( تاریخ طبری، ج 3، ص 336؛ به نقل از رسول جعفریان، تاریخ سیاسی اسلام(2): تاریخ خلفا، ص 27) و همین طور از عمر یا عثمان(، ولی عملا آنها را به نحوی معرفی میکنند که تا حد امکان هیچ خطا و اشکالی بر آنها وارد نشود و در این بین، عمر اهمیت بسیار بیشتری نزد آنان دارد)
دکتر رسول جعفریان در این باره مینویسد:
)خلیفهی دوم بیش از هر شخصیت دیگری در فکر و اندیشهی سنی تأثیر داشت و فکر و عمل او برای مسلمانان سنی مذهب اهمیت بسیار بالایی دارد) این اهمیت تا جایی است که از او به عنوان الگویی یاد میشود که هیچ گونه خطایی نداشته است و میتوان به هر قول و فعل او به عنوان سیره و سنت شرعی استناد کرد)))) در روایاتی که دربارهی مناقب عمر نقل میکنند، مقامی برای وی در نظر گرفتهاند که اندکی کمتر از مرتبهی نبوت است و از آن به محدث تعبیر میشود؛ یعنی کسی که به او الهام میشود) مثلا روایتی را بخاری و مسلم )از بزرگترین محدثان اهل سنت( آوردهاند که: اگر در امت من کسی محدث باشد، همانا عمر است) علاوه بر این، مجموعا تصویری از اقدامات وی در زمان پیامبر )ص( به دست میدهند؛ طوری که گویی قبل از آن که خدا چیزی را نازل کند، عمر به آن حکم کرده و سپس خدا آیاتی در این باره فرستاده است که اینها را تحت عنوان )موافقات عمر( میشناسند) جالب این که در برخی موارد، عقیدهی رسول اکرم )ص( با عقیدهی عمر مخالف بوده و خدا موافق با عمر آیاتی را نازل کرده است! اینها در حالی است که خود آنها در تاریخ خلافت عمر، موارد متعددی را ذکر میکنند که وی در مسألهای اشتباه کرده و از دیگران مدد خواسته است ( )علامه امینی )ره(( حدود نیمی از جلد ششم الغدیر را تحت عنوان )نوادر الأثر فی علم عمر( به این مسائل اختصاص داده است) در مورد ویژگیهای فکری عمر به دو نکتهی مهم نیز باید توجه کرد:
یکی این که: وی نه تنها در محدودهی امور سیاسی و اجرایی، بلکه دربارهی تشریع و قانون گذاری نیز حق خاصی برای خود قائل بود و در دورهی خلافتش با اتکا به همین اختیارات، به ابداع - و به تعبیر مذهبیتر، بدعت - پرداخت) او به هیچ رو خود را به چیزی جز شناخت کلی خود از قرآن و شرع مقید نمیکرد) مثلا در بحثی که بین وی و عمران بن سواد رخ میدهد و عمران از وی به خاطر حرام کردن عمره در ماههای حج و حرام کردن متعه ایراد میگیرد، وی نه تنها مخالفت کار خود با عمل رسول اکرم )ص( را انکار نمیکند، بلکه به توجیه کارهایش میپردازد و در پایان میگوید: )أنا زمیل محمد( یعنی من هم ردیف و هم رتبه با حضرت محمد )ص( هستم) ظاهرا به خاطر همین روحیه بوده که کتابت حدیث را منع کرده و شعار )حسبنا کتاب الله( سر داده است؛ یعنی میپنداشته که تنها قرآن است که میتواند ثابت باشد؛ اما حدیث چنین وضعی ندارد و تابع مصالحی است که حاکم تشخیص میدهد و لذا از مخالفت با نصوص پیامبر اکرم )ص( بر اساس مصلحت سنجیهای شخصی ابایی نداشته است و بسیاری از اهل سنت این شیوهی عمر را تأیید میکنند و مخالفت وی با نص پیامبر بر جانشینی حضرت علی )ع( را نیز بر همین اساس میدانند ( مثلا ابن ابیالحدید، از استاد خود ابوجعفر نقیب نقل میکند: )صحابه، خلافت را نه از امور شرعی، بلکه مربوط به مصالح سیاسی میدانستند و برای رعایت مصلحت مسلمانان )!( بود که علی )ع( را کنار گذاشتند و همواره مصلحت را بر عمل به نصوص ترجیح میدادند!( شرح نهجالبلاغه، ج 12، صص 82 - 90؛ به نقل از رسول جعفریان، تاریخ سیاسی اسلام(2)تاریخ خلفا، صص 84 - 85)
نکتهی دوم این که: وی به جز آنچه از آموزههای اسلامی به دست آورده بود، میکوشید تا فکر خویش را از منابع دیگری نیز بارور سازد که یکی از آن منابع، استفاده از دانشی بود که اهل کتاب و به ویژه یهود حامل آن بودند) خلیفهی دوم از زمانی که به مدینه آمد، گویا برای افزودن آگاهیهای دینی و تاریخی خود خواسته بود که از اهل کتاب استفاده کند) او میگوید: )نسخهای از یکی آثار اهل کتاب را برای خود استنساخ کردم و وقتی پیامبر مطلع شد، شدیدا بر من خشم گرفت و گفت: من همه چیز را برای شما آوردهام))) در نقل دیگری آمده است که وی به پیامبر گفت: من با برادری از بنیقریظه [مساوی که از یهودیان بودند) برخورد کردم که تورات را برای من استنساخ کرد) آیا بر شما عرضه کنم؟ و این سؤال خشم آن حضرت را برانگیخت) ( استاد رسول جعفریان این مطلب را از هشت منبع از منابع معتبر اهل سنت نقل کرده است، ر)ک همان، ص 88) ابنشهاب زهری میگوید: )نخستین کسانی که عمر را فاروق نامیدند، اهل کتاب بودند؛ در حالی که هیچ خبری در این باره که رسول خدا )ص( او را به این نام نامیده باشد، به دست ما نرسیده است)( ( تاریخ المدینة المنورة، ج 1، ص 66؛ المنتخب من ذیل المذیل، ص 5، 4؛ به نقل از رسول جعفریان، منبع پیشین، ص 89) به هر حال، زمانی که وی به خلافت رسید، این عادت را کنار نگذاشت و به ویژه پس از مواجهه با کعب بن ماتع حمیری، معروف به کعب الأحبار - که وی در زمان عمر اسلام آورد و عمر به وی بسیار اعتماد میکرد)( ( رسول جعفریان، منبع پیشین، صص 79 - 98؛ با تلخیص فراوان)
لازم به ذکر است، در مورد خلفای بعدی، اهل سنت آنها را بیشتر به عنوان حاکم سیاسی میبینند تا حاکم دینی؛ لذا از این جهت، سیره و رفتار آنان برای ایشان حجیت شرعی ندارد) .
موتور جستجوی پرسش و پاسخ دینی امین
تماس با ما
آدرس : آزمايشگاه داده کاوي و پردازش تصوير، دانشکده مهندسي کامپيوتر، دانشگاه صنعتي شاهرود
09111169156
info@parsaqa.com
حامیان
همكاران ما
کلیه حقوق این سامانه متعلق به عموم محققین عالم تشیع است.