تخمین زمان مطالعه: 8 دقیقه
علم دینی یا سکولار ؟ این پرسش همواره از اساسی ترین سوالات حوزهی علوم انسانی بوده است چرا که پیش فرض دینی با سکولار بودن علوم در ماهیت آن تاثیر به سزایی دارد. برخی معتقدند تعریف و تبیین علم دینی با نفی کامل علوم غربی همراه است ولی درمقابل عدهای به تکذیب علوم انسانی به صرف غربی بودن آن قائل نیستند. درک صحیح علوم انسانی در گرو درک جامعی از انسان است. از آنجایی که تعریف انسان در اندیشهی دینی و سکولار کاملا متفاوت است پس نمیتوان انتظار همسانی در علوم انسانی برگرفته از این دو اندیشه را داشت . در این ارتباط با حجت الاسلام والمسلمین دکتر ««ابوالفضل ساجدی» عضو هیئت علمی مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره) به گفتو گو نشستهایم.
امروز از ضرورت یا به تعبیری، امکان بومیسازی علوم انسانی صحبت میشود و در این میان، این سؤال مطرح است که بومیسازی لزوماً باید با نفی علوم انسانی غربی توأم باشد یا اینکه این دو میتوانند مکمل یکدیگر باشند؟
بومیسازی به این معناست که ما در علوم انسانی، سره را از ناسره تفکیک نماییم؛ بخشهای قابل قبول آن را بپذیریم و برخی دیگر از بخشها را نقد کنیم، زیرا علوم انسانی دارای ابعاد تجربی و غیرتجربی است. بنابراین ابعاد تجربی علوم انسانی را میتوانیم نقد کنیم و این موضوع تا حد زیادی قابل قبول است، اما بخشهای غیرتجربی این گونه نیستند. برای مثال، در روانشناسی میگویند بچه در فلان سن توانایی درک مفاهیم انتزاعی را پیدا میکند. این گزاره قابل قبول است، چرا که آنها روند رشد شناخت انسان را تحلیل کردهاند و با نگاهی تجربی به این نتیجه رسیدهاند. البته این نگاه در خصوص شناختهای برتر، از جمله علم اخلاق، نمیتواند تبیین درستی ارائه دهد، زیرا دید محدودی در این زمینه دارد و به همین خاطر، اخلاق درجه پایین را تبیین میکند و قادر به تبیین اخلاق متعالی نیست.
بنابراین ابعاد صرفاً تجربی علوم انسانی تا حد زیادی قابل پذیرش است، اما ابعاد غیرتجربی آن پذیرفتنی نیستند. در واقع آنها نگاهی مادی به انسان دارند و بخشهایی از تحلیلهایشان که صرفاً برآمده از این نگاه مادی است برای ما قابل قبول نیست. بنابراین در علوم انسانی، باید مسائل مبتنی بر مبانی ماتریالیستی را از مسائلی که مبتنی بر این مبانی نیستند تفکیک کنیم.
به عبارت دیگر، آنها میگویند انسان فقط دارای بُعد مادی است و غیر از آن را انکار میکنند؛ در حالی که ما در علوم انسانی اسلامی بُعد مادی را نفی نمیکنیم، ولی به آن محدود نمیشویم. ما معتقدیم بین بُعد مادی و غیرمادی ارتباط وجود دارد و میخواهیم به این ارتباط توجه شود. به باور ما، هم خود انسان دارای بُعد مادی و غیرمادی است و هم اینکه او در بیرون از خود، با بُعد مادی (فیزیک) و غیرمادی (متافیزیک) در ارتباط است.
بر این اساس، آن بخش از علوم انسانی که نگاهی صرفاً مادی به انسان و جهان دارد مسلماً ناقص و نپذیرفتنی است و طبیعتاً آن دسته از مبانی هستیشناسی در علوم انسانی که نافی هستی غیرمادی و هر گونه معرفت غیرتجربی است، از نظر ما مردود خواهد بود؛ چرا که ما منبع شناخت را فقط محدود به تجربه نمیدانیم، بلکه به وحی نیز به عنوان یک منبع شناخت، اعتقاد داریم و بر همین اساس به سراغ دین میرویم. به باور ما عقل و تجربهی انسان در شناخت خود و جهان کاستیهایی دارد و ما به منظور برطرف نمودن این کاستیها به سراغ وحی میرویم. لذا انحصارگرایی در شناخت، یعنی منحصر کردن معرفت به امور تجربی، غیرقابل پذیرش است.
با توجه به این نکات، غایات علوم انسانی اسلامی باید فراتر از امور مادی باشد. برای مثال، اخلاق یا عرفان در علوم انسانی اسلامی باید غیرسکولار باشد و ما را به خدا متصل کند. همین طور در مدیریت یا حقوق، منبع بیان قواعد رفتاری فقط محدود به منابع مادی نخواهد بود، بلکه وحی نیز به عنوان یک منبع اهمیت مییابد. بر همین اساس ما نماز میخوانیم یا روزه میگیریم، چون در قوانینی که خداوند مقرر کرده به مصالح و مفاسدی توجه شده است که بعضاً نمیتوان آنها را تجربه کرد. البته امروزه بسیاری از آموزههای اسلام به لحاظ تجربی قابل تبیین و اثبات هستند.
آن بخش از علوم انسانی که نگاهی صرفاً مادی به انسان و جهان دارد مسلماً ناقص و نپذیرفتنی است و طبیعتاً آن دسته از مبانی هستیشناسی در علوم انسانی که نافی هستی غیرمادی و هر گونه معرفت غیرتجربی است، از نظر علوم انسانی اسلامی مردود خواهد بود.
بنابراین به طور خلاصه میتوان گفت بومی کردن علوم انسانی به این معناست که در کنار تجربه به وحی هم مراجعه کنیم، در کنار بُعد مادی انسان به بُعد غیرمادی او هم توجه نماییم، غایات و اهداف این علوم را متعالیتر بدانیم و با یک هستیشناسی، معرفتشناسی و ارزششناسی فراتر و برتر وارد این عرصه شویم.
برخی از اساتید معتقدند که علوم جدید غرب به علت ماهیت و معرفتشناسی پوزیتیویستی خود، اساساً برای ما قابل استفاده نیستند. نظر شما در این رابطه چیست؟
مسائل علوم انسانی باید تفکیک شوند. آن دسته از مسائلی که کاملاً مبتنی بر مبانی پوزیتیویستیاند قابل قبول نیستند، ولی بخشی از تحلیلهایی را که مبتنی بر سطح پایینتری از شناخت هستند میتوان پذیرفت. برای مثال، روانشناسی کودک یا مسائل مربوط به تفاوت زن و مرد در بُعد شناختی و عاطفی، تا حدی قابل پذیرشاند، اما کافی نیستند و باید تکمیل شوند. بنابراین بخشی از تحلیلهای موجود در علوم انسانی پدیدارشناختیاند و نافی نتایج و مبانی دینی نیستند. این بخش از علوم انسانی برای ما قابل پذیرش است، ولی برای شناخت انسان کفایت نمیکند.
بنابراین اساساً تولید علم انسانی بدون درک صحیح از انسان میسر نیست؟
خیر، میسر نیست. دادههای علوم انسانی موجود و برای مثال، روانشناسی در این پذیرفته است که به وجوه مشترک انسان و حیوان یا کمی بالاتر از این حد مینگرد. این علوم فراتر از این حد، پاسخگوی نیاز بشر نیستند. اگرچه امروز مباحثی مثل روانشناسی کمال هم مطرح میشود، ولی این کمال با آنچه مد نظر ماست تفاوتی چشمگیر دارد. ما خداوند را کمال مطلق میدانیم و معتقدیم انسان میتواند وجود خود را ارتقا دهد و به خداوند وصل شود.
بنابراین آن بخش از علوم انسانی را که ناظر بر سطوح اولیهی بشر است میتوان پذیرفت، ولی در مراتب بالاتر کمال و سعادت جامعه و فرد دیگر علوم انسانی موجود پاسخگوی ما نیست و چون این علوم وارد چنین عرصههایی شدهاند، ما با آنها اصطکاک داریم، زیرا علوم انسانی غربی عرصههای بالاتر را صریحاً نفی میکند.
همان طور که میدانید، اوج دوران رشد علوم انسانی قرن 19 و 20 و در واقع زمانی بوده که فلسفهگرایی و نگرش پوزیتیویستی بر انسان و جهان حاکم شده است و تحت این حاکمیت علوم انسانی پرورش یافته و هر چه غیر از خود را نفی کرده است. بر همین اساس، علوم انسانی، دین را امری خرافی و فاقد ارزش میشمرد و منشأ آن را مسائلی چون ترس، امور جنسی یا از خود بیگانگی میداند، در حالی که اساساً چنین نگاهی به دین نادرست است.
مسائل علوم انسانی را باید از هم تفکیک کنیم؛ برخی از آنها که مبتنی بر مبانی هستیشناسی، معرفتشناسی و روششناسی انحصارگرا و محدود است، قابل پذیرش نیست، اما اموری که بیشتر به بُعد تجربی انسان یا جامعه توجه دارند تا حدودی قابل پذیرش هستند و میتوان آنها را تکمیل کرد.
گفته میشود در خود غرب هم نسبت به این نگرش پوزیتیویستی نقدهایی جدی وجود دارد.
بله، ولی این نقدها هنوز آنچنان خودشان را در علوم انسانی نشان ندادهاند. در واقع از آنجا که پایهی علوم انسانی در قرن 19 و 20 بنا شده است، غالب دیدگاههای موجود در آن، مبتنی بر همان نگرشهای سطح پایین و انسانگرایانه است و به دنبال غایات برتر نیست.
در مجموع میتوانیم بگوییم مسائل علوم انسانی را باید از هم تفکیک کنیم؛ برخی از آنها که مبتنی بر مبانی هستیشناسی، معرفتشناسی و روششناسی انحصارگرا و محدود است، قابل پذیرش نیست، اما اموری که بیشتر به بُعد تجربی انسان یا جامعه توجه دارند تا حدودی قابل پذیرش هستند و میتوان آنها را تکمیل کرد.
بعد از پیروزی انقلاب و به ویژه در سالهای اخیر، ما با دو مفهوم «تولید علم دینی» و «بومیسازی علوم انسانی» مواجه بودهایم. به نظر شما کدام یک از این دو مقدم بر دیگری است؟ آیا میتوان تولید علم دینی را مقدمهی بومیسازی علوم انسانی دانست؟
در ابتدا باید تحلیل ما از علم دینی روشن باشد که اساساً آیا علم دینی داریم یا خیر و اگر داریم، به چه معناست؟ البته منظور از علم بومی علمی است که در کانتکس اسلام قرار بگیرد و در واقع نگاه به اسلام داشته باشد. به هر حال تا علم دینی برای ما تعریف نشود، نمیتوانیم وارد بومیسازی علوم انسانی شویم. بنابراین در ابتدا باید دربارهی اصل علم دینی و مؤلفههای آن بحث شود و بعد وارد این مقوله شویم که اگر بخواهیم علوم انسانی را دینی و بومی کنیم، چه گامهایی باید برداریم.
با تشکر از فرصتی که در اختیار «برهان» دادید.
http://borhan.ir/NSite/FullStory/News/?Id=4659 .
پرسمان دانشگاهیان
تماس با ما
آدرس : آزمايشگاه داده کاوي و پردازش تصوير، دانشکده مهندسي کامپيوتر، دانشگاه صنعتي شاهرود
09111169156
info@parsaqa.com
حامیان
همكاران ما
کلیه حقوق این سامانه متعلق به عموم محققین عالم تشیع است.