۲۰- وَ مِنْ حَسَدِ أَهْلِ الْبَغْیِ الْمَوَدَّةَ، وَ مِنْ ظِنَّةِ أَهْلِ الصَّلَاحِ الثِّقَةَ /

تخمین زمان مطالعه: 23 دقیقه

۲۰- وَ مِنْ حَسَدِ أَهْلِ الْبَغْیِ الْمَوَدَّةَ، وَ مِنْ ظِنَّةِ أَهْلِ الصَّلَاحِ الثِّقَةَ بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم


20- وَ مِنْ حَسَدِ أَهْلِ الْبَغْیِ الْمَوَدَّةَ، وَ مِنْ ظِنَّةِ أَهْلِ الصَّلَاحِ الثِّقَةَ بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم این دو جمله از دعاى ((مکارم الاخلاق )) به خواست خدا موضوع سخنرانى امروز است . امام علیه السلام عرض مى کند: بارالها! حسد اهل معصیت و ستم را در مورد من به مودت و دوستى مبدل نما و بدگمانى اهل صلاح نسبت به من را به اطمینان و حسن ظن تبدیل فرما. در جمله اول دعاى امام علیه السلام دو کلمه آمده که لازم است درباره آنها توضیح داده شود، یکى کلمه ((حسد)) است و آن دیگر، کلمه ((بغى )). راغب مى گوید: الحسد تمنى زوال نعمه من مستحق لها و ربما کان مع ذلک سعى فى ازالتها(417 ) حسد عبارت است از تمنى زوال نعمت از کسى که استحقاق آن نعمت را دارد و چه بسا حسود، خود علاوه بر تمنى روانى ، در زوال آن نعمت ، سعى و کوشش مى نماید. اولین نکته اى که در عبارت راغب باید مورد توجه قرار گیرد این است که حسد در جایى به کار برده مى شود که محسود شایسته نعمتى باشد که در اختیار داد. اگر کسى نعمتى را در دست دارد ولى شایسته و لایق آن نعمت نیست ، تمنى زوال نعمت از دست او حسد خوانده نمى شود، مثلا اگر دو نفر در راءس دو مؤ سسه قرار دارند، یکى فنى و آن دیگر اقتصادى و هر دو از آن رشته ها کمترین اطلاع علمى و مهندسى ندارند، ولى در راءس آن دو مؤ سسه قرار گرفته اند، کارمندان از عدم صلاحیت آن دو رئیس همواره رنج مى برند و در دل تمنى دارند که نعمت ریاست از دست آنان خارج شود و به اهلش محول گردد، نمى توان گفت که تمنى کارمندان ، حسد مذمومى است که در روایات آمده ، بلکه تحقق یافتن چنین تمنى ، آن دو مؤ سسه را از خطر نابودى مى رهاند و آن طور که باید به دست افراد لایق به نفع جامعه اداره مى شود و کشور از آن دو مؤ سسه بهره مند مى گردد. نعمتهایى که در اختیار صاحبان نعمت است و موجب توجه بعضى از افراد مى شود بیش و کم در ضمیر آنان اثر مى گذارد. کسانى که به خداوند و تعالیم اسلام ایمان واقعى دارند تمنى زوال نعمت از صاحب نعمت نمى نمایند، بلکه از خدا مى خواهند که ایشان را نیز از چنین نعمتها برخوردار فرماید. اما منافقین و اشخاص فاقد ایمان واقعى حسد مى برند و در دل ، تمنى زوال نعمت را مى نمایند و مى خواهند صاحب نعمت همانند آنها از نعمتى که دارد محروم گردد. عن ابیعبد الله علیه السلام قال : ان المومن یغبط ولا یحسد و المنافق یحسد ولا یغبط.(418) امام صادق علیه السلام فرموده است : مؤ من از مشاهده نعمت صاحب نعمت حسد نمى برد بلکه غبطه مى خورد و از خداوند همانند آن نعمت را تمنى مى نماید ولى منافق ، غبطه نمى خورد بلکه حسد مى برد و در دل تمنى زوال نعمت صاحب نعمت را مى نماید. براى آنکه در جامعه اختلال و فساد پدید نیاید و حقد و کینه بین مردم شایع نشود، اولیاى گرامى اسلام به صاحبان نعمت توصیه نموده اند که از تظاهر به دارا بودن نعمت بپرهیزند و به گونه اى عمل کنند که احساسات دگران بر ضدشان تحریک نشود. عن على علیه السلام قال : استعینوا على حوائجکم بالکتمان فان کل ذى نعمه محسود.(419) على علیه السلام فرموده است : براى تهیه و تاءمین نیازهاى زندگى خود از کتمان و پنهان عمل کردن کمک بگیرید زیرا تمام صاحبان نعمت مورد حسد دگران اند. حسد بردن حسودان به صاحبان نعمت اغلب براى مال یا مقام صاحب نعمت است و امام سجاد علیه السلام نه ثروتى داشت که مورد حسد تنگ نظران و حسودان واقع شود و نه داراى مقامى در دستگاه دولت بود تا حسد کسانى را که فاقد قدرت و مقام اند برانگیزد. حسد افراد حاسد نسبت به امام سجاد علیه السلام از جهت کمالات واقعى ، مقامات معنوى ، و مراتب ایمان آن حضرت به ذات اقدس الهى بود. در نظر امام علیه السلام بالاترین ارزش براى انسانها ارتباط خالصانه با آفریدگار جهان است و او واجد این نعمت بزرگ بود، از اینرو به هیچیک از شئون مادى و دنیوى اعتنا نداشت و این خود معنى زهد واقعى در اسلام است . زهرى یکى از افراد تحصیلکرده و عالم در عصر امام سجاد علیه السلام بود. از او پرسیدند: زاهدترین مردم در نظر تو کیست ؟ گفت : حضرت على بن الحسین علیه السلام و براى سخن خود شاهدى ذکر نمود. گفت بین امام سجاد و محمد حنفیه عموى آن حضرت در مورد باغهایى که على بن ابیطالب در حیات خود به دست خویش آباد کرده و آنها را صدقه جاریه قرار داده بود اختلافى وجود داشت ، امام سجاد علیه السلام در سالى در مکه بود و ولید بن عبدالملک نیز در آن سال در مکه بود. کسى به امام سجاد عرض کرد: اگر مسئله اختلافات خود و محمد حنفیه را به خلیفه وقت مراجعه دهید او با واقع بینى به نفع شما حکم خواهد داد و اختلاف پایان مى یابد. امام سجاد علیه السلام در پاسخ پیشنهاد دهنده فرمود: ویحک ! افى حرم الله اساءل غیر الله عزوجل ؟انى آنف ان اسال الدنیا خالقها فکیف اسالها مخلوقا مثلى . و قال الزهرى : لاجرم ان الله عزوجل القى هیبته فى قلب الولید حتى حکم له على محمد بن الحنفیه .(420) واى بر تو! آیا در حرم خداوند از غیر خدا درخواست نمایم ؟ من ابا دارم در اینجا تمام دنیا را از آفریدگار حکیمش در خواست کنم چگونه ممکن است براى قطعه کوچکى از دنیا مخلوق ناتوانى همانند خودم را مورد درخواست قرار دهم ؟ زهرى مى گوید: خداوند هیبت و عظمتى از آن حضرت در قلب ولید بن عبدالملک القا نمود و در نتیجه به نفع امام سجاد علیه السلام نظر داد. زهرى تحصیلکرده و عالم نمونه دگرى از مقام معنوى امام سجاد که منشاء حسد بعضى از افراد بود در پاسخ سؤ ال کسى که از او پرسید: آیا امام سجاد را ملاقات نموده اى ؟ چنین گفت : نعم لقیته و ما لقیت احدا افضل منه و الله ما علمت له صدیقا فى السر ولاعدوا فى العلانیه . فقیل له : فکیف ذلک ؟ قال : لانى لم ار احدا و ان کان یحبه الا و هو لشده معرفته بفضله یحسده ، ولا رایت احدا و ان کان یبغضه الا و هو لشده مداراته له یداریه (421) بلى او را ملاقات نموده ام و کسى را از او برتر ندیده ام . قسم به خدا من نه براى او دوستى را در پنهان یافتم و نه دشمنى را در آشکار. از او پرسیدند: اینکه مى گویى چگونه است ؟ گفت : من ندیدم احدى هر چند دوستدار امام بود مگر آنکه بر اثر شدت معرفت به فضیلت حضرت بر وى حسد مى برد، من ندیدم احدى هر چند دشمن او بود مگر آنکه به علت شدت مداراى آن حضرت ، در آشکار با مدارا به امام برخورد مى نمود. از آنچه معروض افتاد معنى ((حسد)) و ((غبطه )) توضیح داده شد و ضمنا روشن گردید که حسد از بعضى از افراد حتى بعضى از دوستان آن حضرت نسبت به امام بر اثر دارابودن ثروت و مال یا قدرت و مقامات دولتى نبوده ، بلکه بر جنبه هاى معنوى و مقامات روحانى آن حضرت رشک مى بردند. در آغاز بحث ، اشاره شد که در این جمله از سخن امام علیه السلام علاوه بر کلمه ((حسد)) کلمه ((بغى )) هم آمده است . و آن کلمه نیز باید توضیح داده شود. امام در پیشگاه الهى عرض مى کند: و من حسد اهل البغى الموده . از خدا مى خواهد که حسد مردمان ستمکار و اهل بغى را به مودت تبدیل نماید. حسد یک حالت روانى و یک تمنى درونى است . تا زمانى که حسود براى تحقق بخشیدن به تمنى خویش دست به ظلم و ستم نزده و تعدى ننموده است براى شخص محسود خطرى ندارد، فقط حسود است که خویشتن را دچار عذاب درونى ساخته و از تمنى که در دل دارد و عملى نمى شود همواره رنج مى برد، خطر حسد براى محسود، موقعى است که حسود بخواهد میل باطنى خویش را به گونه اى پیاده کند و نعمتى را که در دست محسود است زایل نماید. در این موقع است که حسود دچار گناه مى شود و محسود در معرض خطر قرار مى گیرد، و این مطلب در ضمن حدیثى از رسول گرامى آمده که عینا در اینجا نقل مى شود: عن النبى صلى الله علیه و آله قال : ثلاث لاینجو منهن احد: الظن و الطیره والحسد و ساحدثکم بالمخرج من ذلک . اذا ظننت فلا تحقق و اذا تطیرت فامض و اذا حسدت فلاتبغ .(422) رسول اکرم فرموده : سه چیز است که همه گرفتار آن هستند: اول گمان بد، دوم فال بد، سوم حسد، و من به شما مى گویم چه کنى که به عذاب آنها دچار نشوى : موقعى که درباره کسى گمان بد بردى تفتیش و تحقیق مکن که گمان بد در اختیارت نبوده و براى خود گمان بدون تحقیق کیفر نمى شوى ، موقعى که در چیزى یا براى کارى که قصد انجام آن را داشتى فال بد زدند اعتنا مکن و به راه خود ادامه بده ، وقتى درباره کسى حسد بردى دست به ظلم و ستم نزن و حسد اگر فقط حالت روانى و تمنى درونى باشد و بس مجازات ندارد. امام سجاد علیه السلام از حسد اهل بغى سخن مى گوید و از خدا مى خواهد که دل حسودان ظالم را به دوستیش متمایل سازد، زیرا امام سجاد علیه السلام در افکار عمومى مسلمانان و همچنین در اندیشه و فکر زمامداران اموى آنقدر از نعمت تکریم و احترام برخوردار بود که جاه طلبان ظالم به آن همه محبوبیت رشک مى بردند و چون اهل بغى و ستم بودند آرام نمى گرفتند و ممکن بود با افترا و تهمت ، هتک و اهانت ، آزار و اذیت ، و خلاصه از هر راهى که میسر باشد دست به ظلم و ستم بگشایند تا ارزش معنوى امام و عظمت روحانى آن حضرت را کاهش دهند یا بکلى از میان ببرند. براى آنکه شنوندگان محترم به ارزش روحانى امام و سبب حسادت اهل بغى هر چه بهتر و بیشتر توجه نمایند، در اینجا به طور شاهد دو مورد از نعمت محبوبیت امام علیه السلام ذکر مى شود. حج هشام بن عبدالملک فى زمن عبدالملک فطاف بالبیت فجهد الى الحجر لیستلمه فلم یقدر علیه فنصب له منبر و جلس علیه ینظر الى الناس و معه اهل الشام اذ اقبل على بن الحسین علیهما السلام و علیه ازار و رداء من احسن الناس و جها و اطیبهم اریجا فطاف بالبیت فکلما بلغ الى الحجر تنحى له الناس حتى یستلمه . فقال رجل من اهل الشام : من هذالذى قد هابه الناس هذه الهیبه ؟ فقال هشام : لا اعرفه ، مخافه ان یرغب فیه اهل الشام ، و کان الفرزدق حاضرا فقال : لکنى اعرفه . قال الشامى : من هو یا ابا فراس ؟ فقال الرزدق : هذا الذى تعرف البطحاء وطاته والبیت یعرفه والحل والحرم (423) هشام بن عبدالملک در زمان حیات پدرش خلیفه مقتدر وقت ، براى حج بیت الله به مکه آمد، طواف بیت الله را انجام داد، کوشش کرد که استلام حجر نماید ولى نتوانست زیرا مردم او را راه ندادند، گویى فشار مردم آنقدر شدید بود که براى مصونیت هشام منبرى آوردند، او را روى منبر نشاندند، و طواف و استلام مردم را نگاه مى کرد و کسانى از اهل شام با او بودند و گرد منبرش حضور داشتند. در این میان حضرت على بن الحسین علیه السلام وارد مسجد الحرام شد. لباسى بلند بر تن داشت و عبایى بر دوش ، صورتش از زیباترین صورتهاى مردم بود و بوى عطرش بسیار مطبوع . طواف خانه را آغاز نمود. وقتى به حجرالاسود رسید مردم دور شدند، راه دادند، تا حضرت استلام حجر نماید. در طوافهاى بعد هم مطلب به همین منوال بود و مردم براى آن حضرت راه باز مى کردند. یکى از شامیان که در کنار منبر هشام بن عبدالملک بود از مشاهده این وضع به شگفت آمد، از هشام بن عبدالملک پرسید این کیست که در نزد مردم اینقدر ابهت و عظمت دارد. هشام گفت : او را نمى شناسم ، زیرا مى ترسید که اگر آن حضرت را معرفى کند شامیان به او متمایل شوند و علاقه مند گردند. فرزدق شاعر در آنجا حاضر بود. وقتى هشام گفت ((نمى شناسم )) فرزدق گفت : من او را مى شناسم . شخص شامى گفت : اى ابا فراس او کیست ؟ فرزدق قصیده معروف خود را خواند که در بیت اول گفته بود: ((این مرد کسى است که مکه او را مى شناسد، این مرد کسى است که حرم خدا او را مى شناسد، این مرد کسى است که تمام مردم از محل و محرم او را مى شناسند و هویت او بر همه مشهود است .)) این یک نمونه از نعمت محبوبیت امام سجاد علیه السلام نزد مسلمانان بود که معروض افتاد. نمونه دیگر عظمتى است که امام علیه السلام نزد خلیفه وقت داشت و او صریحا به زبان آورده است . عن الزهرى قال : دخلت مع على بن الحسین علیهما والسلام على عبدالملک بن مروان . قال فاستعظم عبدالملک ماراءى من اثر السجود بین عینى على بن الحسین علیهما السلام . فقال : یا ابا محمد! لقد بین علیک الاجتهاد و لقد سبق لک من الله الحسنى و انت بضعه من رسول الله صلى الله علیه و آله قریب النسب ، و کید السبب و انک لذو فضل عظیم على اهل بیتک و ذوى عصرک و لقد اوتیت من الفضل والعلم والدین و الورع مالم یوته احد مثلک ولا قبلک الا من مضى من سلفک و اقبل یثنى علیه و یطریه ، قال ، فقال على بن الحسین (ع): کلما ذکرته و وصفته من فضل الله سبحانه و تاءییده و توفیقه فاین شکره على ماانعم (424) زهرى مى گوید: من در معیت امام سجاد علیه السلام به مجلس عبدالملک مروان رفتم . عبدالملک با مشاهده اثر سجود ما بین دو چشم امام حضرتش را در کمال بزرگى و عظمت تلقى نمود. عرض کرد: مجاهدات شما در پیشگاه الهى مشهود است و کارهاى نیکت نزد بارى تعالى سابقه دارد، تو پاره تن رسول خدا هستى ، از جهت نسبت به پیمبر اکرم نزدیکى و از نظر سبب بسیار محکم و موثقى ، شما فضیلت و برترى عظیمى بر اهل بیت خودت و بر مردم زمانت دارى ، از مدارج فضیلت و علم و از مراتب دین و تقوى آنقدر بهره مندى که احدى نه امروز و نه در گذشته واجد آن نبوده است ، مگر پیشینیان و پدران بزرگوار خودت . خلاصه ، عبدالملک از حضرت على بن الحسین علیهما السلام بسیار تمجید نمود. زهرى مى گوید: امام سجاد علیه السلام : آنچه را که گفتى و توصیف نمودى از فضل الهى و تاءیید و توفیق بارى تعالى است ، اما شکر این همه نعمت کجاست و چگونه مى توان این وظیفه بزرگ و سنگین را به درستى و شایستگى انجام داد؟ آن محبوبیت عظیم امام سجاد علیه السلام نزد مسلمان و این همه تکریم و احترام از ناحیه خلیفه مقتدر زمان ، امرى ساده و عادى نیست و قطعا در ضمیر دگران به طور متفاوت اثر مى گذارد. دوستان واقعى و شیعیان حقیقى امام در باطن از عظمت پیشواى خود بسیار مسرورند و براى خود از خداوند درخواست مى کنند، ولو به قدر یک صد هزارم ، از آن نعمت خلوص و معنویت به آنان عطا فرماید. اما افراد عادى از مشاهده آن همه نعمت نسبت به امام علیه السلام حسد مى برند و در ضمیر خویش ناراحت و بى قرارند، اما به عمل ناروایى دست نمى زنند، ولى ستمکاران و اهل بغى از مشاهده آن همه نعمت خشمگین و ناراحت اند، نسبت به حضرت سجاد علیه السلام دشمنى و کینه مى ورزند و ممکن است عملا به افترا و تهمت یا هتک و اهانت متوسل شوند تا از محبوبیت و عظمت امام بکاهند. حضرت على بن الحسین علیهما السلام در مقام دعا به پیشگاه الهى عرض مى کند: و من حسد اهل البغى الموده پروردگارا! حسد اهل بغى و ستمکاران را در باره ام به دوستى و محبت تبدیل فرما و به لطف و کرمت از خطرات ناشى از آن مصون و محفوظم بدار. امام سجاد علیه السلام در دومین جمله دعا، که قسمتى از موضوع بحث امروز است ، به درگاه خدا عرض ‍ مى کند: و من ظنه اهل الصلاح الثقه بارالها! بد گمانى افراد صالح را درباره من به وثوق و اطمینان تبدیل نما. گمان بد نیز مانند حسد از حالات روانى و اندیشه ها درونى انسان است . موقعى که اشخاص خود را در شرایط سوءظن قرار مى دهند، قهرا براى دگران بدبینى و بدگمانى پدید مى آید. اولیاى گرامى اسلام براى مصون ماندن مسلمین از سوءظن این و آن ضمن روایات متعدى تذکرات لازم را به پیروان خود داده اند. عن النبى صلى الله علیه و آله : اولى الناس بالتهمه من جالس اهل التهمه (425) رسول گرامى فرموده است : شایسته ترین افراد براى متهم شدن کسانى هستند که با اهل تهمت مجالست مى نمایند. عن على علیه السلام قال : مجالسه الاشرار تورث سوء الظن بالاخیار(426) على (ع) فرموده است : مجالست با اشرار و بدان منشاء گمان بد براى اخیار و نیکان است . و عنه علیه السلام قال : و من دخل مداخل السوء اتهم (427) و نیز فرموده : کسى که در جایگاههاى بد وارد شود مورد تهمت و بدگمانى قرار مى گیرد. مقصود از ((گمان بد)) که در این جمله دعا آمده ((سوظن ناشى از مجالست با اشرار)) نیست زیرا امام سجاد (ع) معلم اخلاق است ، نه تنها همنشین بد را به خود راه نمى دهد، بلکه پیروان خویش را نیز از آن برحذر مى دارد. ممکن است گمان بدى که در دعاى امام سجاد (ع) آمده ناشى از فساد زمان و ناظر به انحراف اخلاق جامعه باشد و این همان است که امیر المؤ منین (ع) آن را مورد توجه قرار داده و به پیروان خویش خاطر نشان فرموده است : عن على علیه السلام قال : اذا استولى الصلاح على الزمان و اهله ثم اساء رجل الظن برجل لم تظهر منه حوبه فقد ظلم ، و اذا استولى الفساد على الزمان و اهله و احسن رجل الظن برجل فقد غرر(428) على (ع) فرموده : موقعى که صلاح و درستکارى بر زمان و اهل زمان حاکم باشد اگر کسى در چنین شرایطى به دگرى گمان بد ببرد با آنکه از شخص مورد سوءظن گناهى ندیده باشد به وى ستم نموده است ، اما موقعى که نادرستى و فساد بر زمان و اهل زمان مستولى گردد اگر کسى ناشناخته و بدون تحقیق با دگرى به حسن ظن رفتار کند، خویشتن را در معرض خطر قرار داده است . به طورى که در کتب عامه و خاصه آمده است معاویه بن ابى سفیان و پس از او سایر حکام بنى امیه براى تثبیت حکومت خود گناه و ناپاکى را شایع نمودند، مردم را در معاصى و اعمال خلاف عفت آزاد گذاردند، حلال و حرام خدا را نادیده انگاشتند و جامعه را به فساد و ناپاکى سوق دادند، آنچنان دین حق را ملعبه قرار دادند و مردم نادان شام را مطیع بى قید و شرط خود ساختند که مسعودى در تاریخ مى گوید: و قد بلغ من امرهم فى طاعتهم له انه صلى بهم عند مسیرهم الى صفین الجمعه فى یوم الاربعاء و اعاروه رووسهم عند القتال (429) کار حکام بنى امیه و اطاعت کورکورانه مردم از آنان به جایى رسید که معاویه زمانى که با لشکریان خود به صفین مى رفت نماز جمعه را روز چهارشنبه اقامه نمود، نه تنها کسى در این بدعت صریح و گناه بزرگ به وى اعتراض ننمود، بلکه همان مردم سرهاى خود را براى جنگ با على (ع) به وى عاریه مى دادند و در اطاعت و فرمانبریش از جان خود مى گذشتند. در زمان امام سجاد (ع) سالها از حکومت ظالمانه معاویه گذشته بود و در این فاصله هر روز فساد و ناپاکى افزایش یافته ، بدگمانى به اوج خود رسیده و سوءظن در سراسر جامعه سایه افکنده است . البته در چنین زمانى تمام قشرهاى مردم به گونه اى نسبت به یکدیگر سوءظن داشتند و امام سجاد (ع) نیز از بدگمانى این و آن مصونیت نداشت . شاید سوءظنى که درباره امام (ع) اعمال مى شد و ممکن بود که حضرتش از آن جهت مورد بدگمانى قرار گیرد، این است که بگویند دعاها و عبادات امام سجاد در پیشگاه بارى تعالى ، آه و زارى هاى آن جناب در محضر خداوند، و خلاصه ، آن همه ورع و زهد از روى واقع مردم را متوجه خود نماید، عواطف آنان را به نفع خویشتن برانگیزد، و از این راه محبوبیت و نفوذ کلام به دست آورد. به نظر مى رسد که منشا گمان بد مردم نسبت به امام سجاد (ع) چیزى جز این نباشد، زیرا در على بن الحسین علیهما السلام ماده اى که بتواند زمینه گمان بد درباره آن حضرت گردد وجود نداشت و این احتمال از خلال بعضى از روایات نیز استفاده مى شود: عن الصادق علیه السلام قال : قال رجل لعلى بن الحسین ان فلانا ینسبک الى انک ضال مبتدع . فقال له على بن الحسین علیهما السلام : ما رایت حق مجالسه الرجل حیث نقلتنا حدیثه ولا ادیت حقى حیث ابلغنى عن اخى ما لست اعلمه ، ان الموت یعمنا و البعث محشرنا والقیامه موعدنا و الله یحکم بیننا(430) امام صادق (ع) فرمود که مردى به حضرت سجاد عرض کرد: فلانى درباره شما مى گوید که : على بن الحسین مردى گمراه و اهل بدعت است .امام به وى فرمود: حق مجالست آن مرد را رعایت ننمودى که گفته او را براى من نقل نمودى و همچنین اداى حق مرا نکردى از این جهت که از برادر من به من خبرى گفتى که نمى دانستم . سپس چند جمله براى آگاهى او و دگر افرادى که بعدا مى شنوند فرمود: مرگ دربرگیرنده تمام ماست ، بعث روز حشر ماست ، و قیامت وعده گاه ماست و در آن روز خداوند بین ما حکم خواهد نمود. براى امام سجاد (ع) سوءظن افراد ناصالح و کسانى که افکار و اعمالشان براساس محاسبه دینى و رعایت تعالیم الهى نسبت اهمیت ندارد، آنچه در نظر امام از جهت دینى و اطمینان خاطر مسلمین اهمیت دارد این است که افراد صالح و عناصر درستکار به آن حضرت گمان بد ببرند، زیرا سوءظن این قبیل افراد که مردم به آنان حسن نظر دارند اگر در جامعه شایع شود رفته رفته مسلمانان نسبت به دین حق و مردان الهى بدگمان مى گردند و شیوع چنین فکرى بین مردم براى اسلام و مسلمین زیانبار است . لذا امام سجاد (ع) در دعاى خود گمان بد افراد صالح را مورد توجه قرار داده و به پیشگاه خدا عرض مى کند: و من ظنه اهل اصلاح الثقه بارالها! گمان بد مردم صالح و درستکار نسبت به من را به وثوق و اعتماد مبدل نما. سم پاشى ها و تبلیغات سوء درباره سایر ائمه معصومین علیهم السلام نیز کم و بیش وجود داشته و در پاره اى از مواقع کسانى گفته هاى آنان را به اطلاع امام مى رساندند و امام بر اساس کرامت خلق ، بدى آنان را به نیکى پاسخ مى داد و همین عمل موجب مى شد که بدگمانى و بغض آنان از میان برود یا لااقل کاهش یابد و زیانى براى اسلام و اولیاء الهى به بار نیاید. اتى رجل اباعبدالله علیه السلام فقال : ان فالانا ابن عمک ذکرک فما ترک شیئا من الوقیعه الا قاله فیک . فقال ابوعبدالله (ع) للجاریه ایتینى بوضوء فتوضا و دخل فقلت فى نفسى یدعو علیه . فصلى رکعتین فقال : یا رب و حقى قد وهبته و انت اجود منى واکرم ، فهبه لى ولا تواخذه بى ولا تقایسه . ثم رق فلم یزل یدعو، فجعلت اتعجب (431) مردى حضور امام صادق (ع) آمد، عرض کرد فلانى ، پسر عمویت ، از شما سخن گفت و هیچ بدگویى و شتمى را فروگذار نکرد. امام صادق (ع) به خدمتگزار فرمود آب وضو بیاورد، وضو گرفت ، به نماز ایستاد. با خود گفتم : امام مى خواهد درباره او نفرین کند، دیدم دو رکعت نماز خواند و گفت : بارالها! من از حق خودم در مورد او گذشتم و تو از من بخشنده تر و کریمترى ، درخواست دارم او را ببخشى و براى اهانتى که به من نموده است موآخذه اش ننمایى ، در حالى که پرده اشکى روى چشمش بود پیوسته به مغفرت او دعا کرد و من با شگفتى ناظر آن جریان بودم . در پایان سخن به مناسبت بحث سوءظن قضیه عجیبى که در عصر على (ع) روى داده و در حدیث آمده است تقدیم شنوندگان محترم مى گردد: عن ابیعبد الله علیه السلام قال : اتى امیر المؤ منین (ع) برجل وجد فى خربه وبیده سکین ملطخ بالدم و اذا رجل مذبوح یتشحط فى دمه . فقال له امیر المؤ منین علیه السلام ماتقول ؟ قال : یا امیر المؤ منین ، انا قتله . قال : اذهبو به . فلما ذهبوا به اقبل رجل مسرعا فقال : لا تعجلوا وردوه الى امیر المؤ منین (ع). فردوه ، فقال والله یا امیر المؤ منین ما هذا صاحبه ، انا قتله . فقال امیر المؤ منین (ع) للاول : ما حملک على اقرارک على نفسک ولم تفعل ؟ فقال : یا امیرالمؤ منین ! وما کنت استطیع ان اقول و قد شهد على امثال هولاء الرجال و اخذونى و بیدى سکین ملطخ بالدم والرجل یتشحط فى دمه و انا قائم علیه وخفت الضرب فاقررت و انا رجل کنت ذبحت بجنب هذه الخربه شاه و اخذ نى البول فذخلت الخربه فراءیت الرجل یتشحط فى دمه فقمت متعجبا فدخل على هولاء فاخذونى . فقال امیرالمؤ منین (ع): خذوا هذین فاذهبوا بهما الى الحسن وقصوا علیه قصتهما و قولوا له : ما الحکم فیهما؟ فذهبوا الى الحسین (ع)، قصوا علیه قصتهما. فقال الحسن (ع) قولوا لامیر المومنین (ع): ان هذا کان ذبح ذاک فقد احیا هذا و قد قال الله عزوجل ((و من احیاها فکانما احیا الناس جمیعا))(432) یخلى عنهما و تخرج دیه المذبوح من بیت المال .(433) امام صادق (ع) فرمود: مردى به حضور على (ع) جلب شد. او در خرابه اى بود و کارد خون آلودى در دست داشت و در کنارش کشته اى غرق به خون بود. حضرت از او پرسید: تو او را کشتى ؟ عرض کرد: بلى ، من او را کشتم . دستور دارد او را ببرند و نگاه دارند تا قصاص شود. در حالى که او را مى بردند مردى با شتاب از راه رسید و گفت : عجله نکنید، او را به على (ع) برگردانید. برگرداندند. این مرد گفت : والله من او را کشتم و مرد دستگیر شده قاتل نیست . على (ع) به اولى گفت : چه چیز ترا واداشت که به قتل اقرار کنى ؟ عرض کرد: این مردان مرا دستگیر نمودند در حالى که کارد خونین به دست داشتم و در کنار مقتول غرق به خون ایستاده بودم ، خائف بودم که اگر انکار کنم مرا بزنند، اقرار نمودم . من بیرون خرابه گوسفندى را کشته بودم ، دچار مضیقه ادرار شدم ، با کارد خونین براى رفع حصر به خرابه آمدم ، مرد غرق به خون را دیدم ، با شگفتى او را نگاه مى کردم که اینان وارد خرابه شدند و مرا دستگیر کردند. على علیه السلام دستور داد هر دو نفر را نزد امام مجتبى (ع) ببرند و قصه آن دو را به عرض برسانند و بگویند: حکم خدا در این باره چیست ؟ امام مجتبى (ع) گفت : به امیر المؤ منین بگویید اگر این مردم دومى مقتول را کشته دستگیر شده اول را که قاتل نبوده از مرگ خلاص کرده و در واقع او را احیا نموده است ، فرمود: کسى که یک نفر را احیا کند همانند آن است که تمام مردم را احیا کرده باشد، پس هر دو نفر آزاد شوند و دیه مقتول از بیت المال پرداخت گردد. .

پرسمان دانشگاهیان

مرجع:

ایجاد شده در 1401/03/25



0 دیدگاه
برای این پست دیدگاهی وجود ندارد

ارسال نظر



آدرس : آزمايشگاه داده کاوي و پردازش تصوير، دانشکده مهندسي کامپيوتر، دانشگاه صنعتي شاهرود

09111169156

info@parsaqa.com

حامیان

Image Image Image

همكاران ما

Image Image