۱۶- وَ نِیَّةِ رُشْدٍ لَا أَشُکُّ فِیهَا /

تخمین زمان مطالعه: 21 دقیقه

۱۶- وَ نِیَّةِ رُشْدٍ لَا أَشُکُّ فِیهَا بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم


16- وَ نِیَّةِ رُشْدٍ لَا أَشُکُّ فِیهَا بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم این قسمت از دعاى شریف ((مکارم الاخلاق )) به خواست خداوند موضوع سخنرانى امروز است ، امام سجاد علیه السلام از پیشگاه بارى تعالى درخواست مى کند که مرا از نیت صحیح و صوابى که از شک و تردید منزه باشد بهره مند فرما. محقق طوسى رضوان الله تعالى علیه در بعضى از رسایل خود راجع به نیت چنین گفته است : النیه هى القصد الى الفعل و هى واسطه بین العلم والعمل . اذما لم یعلم الشى لم یمکن قصده و مالم یقصده لم یصدر عنه (333) نیت عبارت از قصد انجام کارى است و واسطه بین علم و عمل است ، زیرا آدمى تا چیزى را نداند ممکن نیست که آن را قصد نماید و تا آن عمل را قصد نکند از وى صادر نمى شود. براى آنکه افراد، در خلال عمل دچار دودلى و تردید نشوند و با تشویق خاطر مواجه نگردند لازمست کار مورد نظر را قبلا بررسى کنند و تمام جهاتش را از دیدگاه علمى بسنجد. وقتى بدرستى و صحت آن مطمئن گردیدند، نیت کنند و با تصمیم قاطع از پى انجامش بروند و این مطلب که عمل باید متکى به علم باشد و انسان در کارها آگاهانه وارد شود در ردایات بسیارى از اولیاى گرامى اسلام رسیده است و در اینجا به بعضى از آن روایات اشاره مى شود. عن النبى صلى الله علیه و آله قال : من عمل على غیر علم کان ما یفسد اکثر مما یصلح (334) رسول اکرم فرموده است : کسى که کارى را بدون علم و آگاهى انجام مى دهد فسادى که از آن کار ناشى مى گردد بیش از اصلاحى است که از آن به دست مى آید. عن على علیه السلام قال : یا کمیل ! ما من حرکه الا و انت محتاج فیها الى معرفه (335 ) على (ع) به کمیل بن زیاد فرمود: هیچ حرکتى نیست مگر آنکه تو را در انجام آن به معرفت و آگاهى نیاز دارى . عن ابیعبد الله علیه السلام قال : العامل على غیر بصیره کالسائر على غیر الطریق و لا یزیده سرعه السیر من الطریق الا بعدا(336) امام صادق (ع) فرموده : کسى که کارى را بدون بصیرت و علم انجام مى دهد همانند کسى است که در بیراهه قدم بر مى دارد و هر قدر بر سرعت سیر خویش بیفزاید به همان نسبت از صراط مستقیم و راه واقعى دور مى شود. خلاصه ، در آیین اسلام ، علم و معرفت ، آنقدر اهمیت دارد که پیشواى گرامى اسلام ، رسول معظم ، فرموده است : ان الله یطاع بالعلم و یعبد بالعلم و خیر الدنیا و الآخره مع العلم و شر الدنیا و الآخره مع الجهل (337) خداوند به وسیله علم پرستش مى شود، به وسیله علم مورد اطاعت قرار مى گیرد، خیر دنیا و آخرت در علم است و شر دنیا و آخرت در جهل . امام سجاد (ع) در این قسمت از دعاى ((مکارم الاخلاق )) در پیشگاه الهى عرض مى کند: و نیه رشد لااشک فیها بارالها! مرا از نیت رشد بهره مند فرما که در آن دچار شک و تردید نشوم . یعنى نیتى که مسبوق به علم و بصیرت باشد، نیتى که بر وفق حق و صواب باشد، نیتى که از ضمیرى آگاه و خاطرى مطمئن سرچشمه گرفته باشد، و خلاصه ، نیت پاک و مقدسى که مبرى و منزه از هرگونه شک و تردید باشد. چنین نیتى مى تواند عملى را بخوبى انجام دهد و آدمى را اسیر دودلى و تحیر ننماید. شک و تردید در جمیع شئون زندگى مایه ناراحتى و نگرانى است اما در امور دینى و ایمانى خطرش بمراتب بیشتر است و مى تواند موجب هلاکت و تباهى انسان گردد و در این باره روایات بسیارى از اولیاى گرامى اسلام رسیده است . عن على علیه السلام قال : علیک بلزوم الیقین و تجنب الشک فلیس للمرء شى ء اهلک لدینه من غلبه الشک على یقینه (338) امام (ع) فرموده است : بر تو باد به ملازمت یقین و دورى جستن از شک ، چه آنکه هیچ چیزى براى نابود ساختن دین آدمى بدتر از شک و تردید نیست . افراد فاسد و گمراه کننده وقتى مى خواهند کسى را از صراط مستقیم منحرف نمایند و او را به راه باطل سوق دهند، اول با وسوسه هاى خائنانه یقینش را متزلزل مى کنند و گرفتار شک و تردیدش مى نمایند، سپس بذر تجرى را در ضمیرش مى افشانند و او را به راهى که خلاف حق و مصلحت است سوق مى دهند. حضرت آدم (ع) یقین داشت که خداوند او را نزدیک شدن به شجره منهیه منع فرموده است ، اما شیطان وقتى خواست او را اغفال کند و به کار ناروا وادارش نماید به وى گفت : درختى را که تو از آن اجتناب مى نمایى ((شجره خلد)) است و اگر از میوه آن بخورى همیشه در بهشت مى مانى و براى آنکه آدم و حوا را نسبت به گفته خود مطمئن نماید قسم یاد کرد و گفت : من خیرخواه شما دو نفر هستم . با این وسوسه شیطانى یقین آدم (ع) متزلزل گردید و دچار شک و تردید شد، از میوه ممنوع استفاده نمود و در نتیجه ، از بهشت بیرون شدند. على (ع) عمل دردناک آدم را در عبارتى کوتاه بیان فرموده : فباع الیقین بشکه ، والعزیمه بوهنه ، واستبدل بالجذل وجلاء و بالاغترار ندما(339) آدم (ع) یقین خود را با شک معامله کرد و تصمیم خویشتن را به سستى مبدل ساخت ، فرح و شادیش با ترس ‍ معاوضه شد و پشیمانى جایگزین غرورش گردید. براى آنکه نیت رشد و مصون ماندن از شک ، هر چه بهتر و بیشتر براى شنوندگان محترم روشن گردد. در اینجا به طور نمونه ، بحث و گفتگوهایى که بین منصور بن حازم و جمعى از مخالفین در مورد على (ع) و لزوم پیروى از آن حضرت رد و بدل گردیده است ذکر مى شود. منصور بن حازم از اصحاب امام صادق (ع) است . مشکل بزرگ در آن زمان براى اصحاب و دوستان آن حضرت مسئله امامت بود. شیعیان و دوستداران اهل بیت و گروه مخالفین در اصل ایمان به خدا و توحید و همچنین درباره رسالت رسول اکرم صلى الله علیه و آله متفق القول بودند و همه عقیده داشتند به اینکه قرآن شریف وحى حضرت رب العالمین است و به عنوان کتاب آسمانى اسلام نازل شده و مردم باید از آن تبعیت نمایند. همه مى دانستند که قرآن حاوى بعضى از مجملات است و براى اینکه آن مجملات تبیین شود و مسائلى که به طور عادى به دست مردم نمى آید واضح گردد، خداوند تبیین آیات را به عهده نبى اکرم گذارد: و انزلنا الیک الذکر لتبین للناس ما نزل الیهم (340) ما قرآن کریم را بر تو نازل نمودیم تا براى مردم آن را که بر آنها فرو فرستائه ایم بیان کنى . منصور بن حازم این زمینه مورد قبول تمام مسلمین را پایگاه اساسى بحث خود قرار داد، با آنان سخنانى را رد و بدل نمود و موقعى که شرفیاب محضر امام صادق (ع) گردید خلاصه مطالب خود را به عرض مقدس آن حضرت رساند. قلت من عرف ان ربا ینبغى له ان یعرف لذلک الرب رضا و سخطا و انه لایعرف رضا و سخطه الا بوحى اورسول فمن لم یاته الوحى فقد ینبغى له ان یطلب الرسل ، فاذا لقیهم عرف انهم الحجه و ان لهم الطاعته المفترضه (341) گفتم : کسى که دانست او را خالق و مالکى است سزاوار است که بداند براى آن مالک خشنودى و خشمى است و اینکه خشنودى و خشمش شناخته نمى شود جز از راه وحى یا به وسیله فرستاده او. کسى که بر وى وحى مستقیما نازل نمى شود شایسته است که از پى رسولان خدا برود و موقعى که آنان را ملاقات مى کند از راه شواهد و دلایل متوجه مى شود که اینان حجت الهى هستند و اطاعتشان بر مردم واجب است . و قلت للناس : تعلمون ان رسول الله صلى الله علیه و آله کان هو الحجه من الله على خلقه ؟ قالوا: بلى . قلت : فحین مضى رسول الله من کان الحجه على خلقه ؟ فقالوا: القرآن . فنظرت فى القرآن فاذا هو یخاصم به المرجئه والقدرى والزندیق الذى لایومن به حتى یغلب الرجال بخصومته فعرفت ان القرآن لایکون حجه الا بقیم فما قال فیه من شى ء کان حقا(342) به آنان گفتم : مى دانید که رسول گرامى حجت خدا بر مردم بود؟ گفتند: بلى . گفتم : موقعى که آن حضرت از دنیا رفت حجت الهى بر مردم کیست ؟ پاسخ دادند: قرآن شریف . من در قرآن نظر نمودم ، دیدم آن کتابى است که فرقه گمراه مرجئه و گروه قدرى و حتى افراد زندیق که اصلا ایمان ندارند به آن استدلال مى کنند تا در بحث خود بر خصم خویش غلبه نمایند و او را شکست دهند. با توجه به این نکته دانستم که قرآن شریف بتنهایى حجت خدا نیست ، مگر آنکه در کنار قرآن قیمى باشد عالم و آگاه به تمام دقایق و رموز آن تا هر چه درباره آن آیات بگوید بر وفق حق و مطابق با واقع باشد. فقلت لهم : من قیم القرآن ؟ فقالوا: ابن مسعود قد کان یعلم ، وعمره یعلم و حذیفه یعلم . قلت : کله ؟ قالوا: لا. فلم اجد احدا یقال انه یعرف ذلک کله الا علیا علیه السلام . واذا کان الشى ء بین القوم فقال هذا لاادرى وقال هذا لاادرى وقال هذا انا ادرى فاشهد ان علیا (ع) کان قیم القرآن و کانت طاعته مفترضه و کان الحجه على الناس بعد رسول الله صلى الله علیه و آله و ان ما قال فى القرآن فهو حق . فقال : رحمک الله (343) از آنان پرسیدم : قیم قرآن کیست ؟ گفتند: ابن مسعود قرآن را مى داند، عمر مى داند، حذیفه مى داند. گفتم : اینان تمام قرآن را مى دانند؟ در پاسخ گفتند: نه . پس نمى یابم احدى را که درباره اش گفته شود: تمام قرآن را مى داند جز حضرت على بن ابیطالب علیه السلام . پس اگر چیزى مبتلا به مردم شود ابن مسعود بگوید نمى دانم ، عمر بگوید نمى دانم ، حذیفه بگوید نمى دانم ، و على (ع) بگوید مى دانم ، شهادت مى دهم که امیر المؤ منین على (ع) قیم قرآن است و طاعتش بر مردم واجب ، و او بعد از رسول اکرم ، حجت خداوند بر مردم است و آنچه درباره قرآن بگوید حق است . امام صادق (ع) سخنان او را شنید و تاءیید فرمود و درباره اش دعا کرد و فرمود: خداوندت ترا مشمول رحمت و عنایت خودش قرار دهد. از سخنان منصور بن حازم بر مى آید که او شخصى است عالم و آگاه و گفته هایش متکى به دلیل و برهان ، او از سخنان پیمبر گرامى اسلام ، درباره على (ع) آگاهى کامل داشت ، ولى به آن روایات استدلال نکرد، زیرا مخالفین هر جا ببینند که حدیثى به ضرر آنان و به نفع شیعیان است آن را نفى مى کنند و مى گویند: رسول گرامى چنین سخنى را نفرموده است . از هم اکنون مدتى است در تجدید چاپ بعضى از کتب علماى عامه احادیثى را که به نفع على (ع ) است از آن کتب حذف مى نماید که نسل بعد، از آن اخبار بى خبر باشد. منصور بن حازم به همین جهت در مقام استدلال ، به روایات پیغمبر تکیه نکرد و کلام خود را متکى به احاطه دانش و سلطه علمى على (ع) بر قرآن شریف قرار داد و این مطلبى نبود که آنان بتوانند تکذیب کنند، لذا کلام منصور بن حازم بى جواب ماند و آنان با سکوت خود در واقع اعتراف کردند که قیم لایق و شایسته که جامع جمیع جهات و واقف به کلیه نکات قرآن باشد و بتواند نیازهاى مسلسمین را در هر موقع و مقام پاسخ دهد و حوایج آنان را از نظر دینى برآورده سازد شخص على بن ابیطالب (ع) است . منصور بن حازم با این بحث علمى و استدلالى خود اثبات نمود که داراى نیت رشید است و آنقدر در عقیده خود قوى است و آنقدر نیتش ‍ مسبوق به علم و آگاهى است که وقتى به على (ع) اقتدا مى کند و از گفتار و رفتار آن حضرت پیروى مى نماید کمترین شک و تردیدى در خلال عملش پیدا نمى شود و اطمینان دارد راهى را که مى پیماید راه حق و حقیقت و بر وفق رضاى حضرت بارى تعالى است . زمانى که مردم در امر خلافت با على (ع) بیعت نمودند و زمام امور کشور را به آن حضرت سپردند، افرادى در گوشه و کنار وجود داشتند که نمى خواستند على (ع) در راس کشور قرار گیرد، زیرا آگاه بودند که عمل آن جناب براساس عدل و دادگرى خواهد بود و این کار بر وفق رضاى حضرت بارى تعالى است . زمانى که مردم در امر خلافت با على (ع) بیعت نمودند و زمام امور کشور را به آن حضرت سپردند، افرادى در گوشه و کنار وجود داشتند که نمى خواستند على (ع) در راس ‍ کشور قرار گیرد، زیرا آگاه بودند که عمل آن جناب براساس عدل و دادگرى خواهد بود و این کار بر وفق میل آنان نبود، چون مى خواستند از شرایط محیط به نفع خود استفاده کنند و مقاماتى را به دست بگیرند و به منویات نارواى خود جامه عمل بپوشانند و على (ع) فردى نبود که به این کارها تن در دهد و اعمال نارواى آنان را بپذیرد. لذا بر ضد آن حضرت دسته بندى آغاز شد و در پس پرده توطیه هاى خائنانه شروع گردید و اولین اثر سوئى که از آن خیانتها پدید آمد این بود که جنگ بصره را براى على (ع) ایجاد کردند و آن صحنه دردناک را به وجود آوردند و عده زیادى از مسلمانان اغفال شده را گردهم آوردند و بر اثر آن جنگ خونهاى بسیارى ریخته شد و عده زیادى از مسلمانان به قتل رسیدند. رسول اکرم صلى الله علیه و آله در ایام حیات خود از آینده تاریک على (ع) و حوادثى که با آن مواجه خواهد شد خبر داده بود، حتى از جنگ ناکثین یعنى آنانکه بیعت مى کنند و مانند طلحه و زبیر تعهد مى نمایند و سپس عهد را مى شکنند و به مقابله با آن حضرت قیام مى نمایند گفته بود. اما على (ع) که واقف به تعالیم قرآن شریف و مقررات اسلامى بود از اتمام حجت دست نکشید، گاهى به طور خصوصى با افراد اخلالگرا مذاکره کرد و تذکرات لازم را بیان نمود و گاه در مقابل جمعیت بسیار سخنرانى کرد و شنوندگان را از انحراف فکرى آنان آگاه ساخت . متاسفانه تذکرات حکیمانه و بیانات عالمانه املام على بن ابیطالب (ع) در وجود آنان موثر نیفتاد و آن گروه منحرف همچنان به روش باطل خود ادامه دادند و در نتیجه ، میدان جنگ مهیا شد و لشکریان على (ع) در مقابل لشکریان عایشه و طلحه و زبیر ایستادند و على (ع) براى آخرین بار به منظور اتمام حجت جوان لایقى را برگزید و به او فرمود: قرآن را به مقابل مردم ببر و از قول من بگو: على مى گوید بیایید جنگ را کنار بگذاریم و حاکم بین ما و شما قرآن باشد. آن جوان رفت اما نه تنها اعتنا نکردند، بلکه دستهاى او را قطع کردند و خود او را کشتند و دیگر از نظر شرعى ، مطلب براى على تمام شد و لذا جنگ را با عزمى ثابت و اراده اى جدى آغاز نمود و بدون شک و تردید به آنان حمله کرد و قضایاى سنگینى اتفاق افتاد و عده کثیرى به خون غلتیدند. نیت على (ع) در حمله به آنانى که در صحنه جنگ جمل گرد آمده بودند نیتى بود رشید و مسبوق به علم و آگاهى ، نیتى بود بر وفق حق و حقیقت و خلاصه ، نیتى بود که در آن کمترین شک و تردیدى وجود نداشت . از این رو على (ع) در کمال قوت نفس و قدرت اراده به عمل خویش ادامه داد و به صحنه اخلالگرى آن مردم خائن که بر ضد اسلام پایه گذارى شده بود پایان بخشید و این نیت نمونه بارزى است از آنچه که على بن الحسین علیهما السلام در دعاى ((مکارم الاخلاق )) از پیشگاه الهى درخواست نموده است : و نیه رشد لااشک فیها بارالها مرا از نیت حق و ثباتى برخوردار فرما که ضمن عمل دچار شک و تردید نشوم . على (ع) در زمینه جنگ با مسلمانان خائن و از میان بردن آنان در موارد متعددى از بصیرت و آگاهى خویش سخن گفته ، از آن جمله فرموده است : الا و ان الشیطان قد جمع حزبه واستجلب خیله و رجله و ان معى لبصیرتى ، مالبست على نفسى ولالبس على (344) آگاه باشید که شیطان حزب خود را گردآورده و سوار و پیاده خویش رابه کار گرفته یعنى زمینه فساد مهم را بر ضد اسلام و مسلمین مهیا ساخته است ،اما من در اعمال خود آگاه و بصیرم ، نه خودم خویشتن را به اشتباه افکنده ام و نه دگرى مرا به خطا و اشتباه انداخته است . و در جاى دیگر فرموده است : انى لعلى یقین من ربى و غیر شبهه فى دینى (345) من در پروردگار خویش بر یقینم و در دینم شبهه و تردیدى ندارم . اما دوستان على (ع) پیش از آغاز جنگ جمل ، در حین جنگ و پس از پایان آن عقاید و نظریه هاى متفاوتى داشتند: بعضى از آنان که افکارشان پاک و منزه از اغراض شخصى بود و سخنان رسول گرامى را درباره على (ع) بخوبى در خاطر داشتند کمترین دودلى و تردیدى در آنان راه نیافت . اینان مکرر در مکرر با مختصر تفاوتى در عبارت ، از پیشواى بزرگ اسلام راجع به پیوستگى کتاب و عترت مطالبى را شنیده بودند، از آن جمله فرموده بود: انى مخلف فیکم الثقلین : کتاب الله و عترتى اهلبیتى ، لن تضلوا ماتمسکتم بهما و انهما لن یفترقا حتى یردا على الحوض (346) من دو امانت سنگین را بین شما به جاى مى گذارم : یکى کتاب خداست و آن دیگر عترتم یعنى اهل بیتم ، تا وقتى که به این دو متمسکید از گمراهى و ضلالت مصون و محفوظید و این دو از هم جدا نمى شوند تا در کنار حوض بر من وارد گردند. این افراد با ایمان و پاکدل مطمئن بودند که گفتار و رفتار على (ع) بر وفق قرآن شریف است و به گفته رسول گرامى اسلام آن دو همواره با یکدیگرند و هرگز قرآن و عترت از هم جدا نمى شوند. یکى از افرادى که درباره على (ع) از نیت رشد برخوردار بود، راه حق و صواب را شناخته و کمترین شک و تردیدى در دل نداشت عمار یاسر رضى الله عنه بود. او در مقدمات جنگ جمل با زبیر صحبت کرد و گفت : و الله یا ابا عبدالله لولم یبق احد الا خالف على بن ابیطالب علیه السلام لما خالفته و لا زالت یدى مه یده و ذلک لان علیا لم یزل مه الحق منذ بعث الله تعالى نبیه صلى الله علیه و آله فانى اشهد انه لاینغى لاحد ان یفضل علیه احدا(347) قسم به خدا اگر احدى نماند مگر آنکه از در مخالفت با على (ع) وارد شود من با او مخالفت نمى نمایم ، پیوسته دست من در دست على خواهد بود و علت این روش که اتخاذ نموده ام این است که على (ع) از زمان بعثت رسول اکرم همیشه و در همه جا با حق بود و از مسیر حق قدمى فراتر نمى گذارد و من شهادت مى دهم که سزاوار نیست احدى بر على (ع) برترى و فضیلت داده شود. جمعى از دوستداران امیر المؤ منین بر اثر کشته شدن بعضى از افراد نامى که در اسلام سوابقى داشته و در رکاب رسول گرامى خدماتى انجام داده اند سخت حیرتزده و متزلزل گشتند، از دوستى على (ع) دست نکشیدند اما فکر آرامى هم نداشتند، بعضى از آنان به حضور على (ع) آمدند و نگرانى هاى درونى خود را با آن حضرت در میان گذاردند. یکى از آنان مردى است به نام حارث بن حوط لیثى . قال یا امیر المؤ منین ! ما ارى طلحه و الزبیر و عایشه احتجوا الا على الحق (348) عرض کرد: به نظر من طلحه و زبیر و عایشه احتجاجشان صحیح و بر حق بوده است . یکى دیگر از این گروه که شرفیاب محضر امام شد حارث همدانى است ؛ به حضرت عرض کرد: لو کشفت ، فداک ابى وامى ، الرین عن قلوبنا و جعلتنا فى ذلک على بصیره من امره (349) پدر و مادرم به فدایت ، چه خوب بود اگر واقع را بر ما عیان مى نمودى ، شک و تردید را از دلها مى زدودى و از حقیقت امر بصیر و آگاهمان مى ساختى . على (ع) به تمام پرسش کنندگان یک پاسخ مى داد، با مختصر تفاوت در عبارت و آن پاسخ جامع و کامل این بود که مى فرمود: ان الحق و الباطل لا یعرفان باقدار الرجال ، اعرف الحق تعرف اهله واعرف الباطل تعرف اهله (350) حق و باطل بر معیار قدر و منزلت رجال شناخته نمى شود، باید حق را بشناسى تا اهل حق شناخته شوند و باطل را بشناسى تا اهل باطل را تمیز دهى و بشناسى . یعنى طلحه و زبیر به عنوان اینکه در اسلام سوابقى دارند و قدر و منزلتى به دست آوردند میزان شناخت حق و باطل نیستند، بلکه ما موظفیم حق و باطل را بشناسیم ، سپس طلحه و زبیر را به شناخته هاى خود عرضه بداریم تا معلوم شود بر حق اند یا بر باطل . بعضى از افراد بر اثر جنگ جمل و سپس جنگ نهروان و هزاران مسلمانى که در آن دو جنگ کشته شدند آنقدر ناراحت و متالم گردیدند که از دوستى على (ع) دست کشیدند، به حضرتش بدبین شدند، عمل آن جناب را ناروا تلقى نمودند و از آن حضرت قطع علاقه کردند: یکى از آن افراد مردى است که سعید بن مسیب مى گوید: او با ابن عباس ملاقات کرد و درباره على (ع) سخنانى گفت و سرانجام مراتب ناراحتى خود را ابراز نمود و منویات خویشتن را به زبان آورد. عن سعید بن المسیب قال : سمعت رجلا یسال ابن عباس عن على بن ابیطالب علیه السلام . فقال له ابن عباس : ان على بن ابیطالب صلى القبلتین و بایع البیعتین ولم یعبد صنما ولا وثنا، ولد على الفطره ولم یشرک بالله طرفه عین مردى از ابن عباس درباره على (ع) پرسش نمود. ابن عباس در پاسخ ، سوابق درخشان آن حضرت را در دین مقدس اسلام شرح داد. گفت : على (ع) آن مردى است که بر دو قبله نماز گذارده و دو بار با پیشواى اسلام بیعت نموده و در طول ایام زندگى خود نه بتى پرستیده و نه صنمى را عبادت کرده است ، او بر فطرت توحید متولد گردیده و به قدر یک چشم بر هم زدن به خداى یگانه شرک نیاورده است . فقال الرجل : انى لم اسالک عن هذا و انما سالتک عن حمله سیفه على عاتقه حتى اتى البصره فقتل آلافا ثم سار الى الشام حتى قتلهم ، ثم الى النهروان وهم مسلمون فقتلهم عن آخرهم . فقال له ابن عباس : اعلى اعلم عندک ام انا؟ فقال : لوکان على اعلم عندى متک لما سالتک . قال : فغضب ابن عباس رضى الله حتى اشتد غضبه ثم قال : ثکلتک امک . على علمنى کان علمه من رسول الله صلى الله علیه و آله و رسول الله صلى الله علیه و آله علمه الله من فوق عرشه فعلم النبى من الله و علم على من النبى و علمى من علم على (ع) و علم اصحاب محمد کلهم فى علم على کالقطره الواحده فى سبعه ابحر(351) مرد به ابن عباس گفت : من از تو این مطلب را نپرسیدم ، سؤ ال من از این امر بود که على بن ابیطالب شمشیرش را به دوش گرفت ، به بصره آمد و هزارها جمعیت را کشت ، سپس به صفین رفت و در آنجا نیز عده زیادى را کشت ، آنگاه به نهروان آمد، جمعیتى که در نهروان گرد آمده بودند همه مسلمان بودند، با آنان نیز جنگید و همه را از میان برد. ابن عباس به آن مرد گفت : آیا نزد تو على عالمتر است یا من ؟ مرد گفت : اگر على (ع) نرد من عالمتر از شما مى بود درباره او از شما سؤ ال نمى کردم . در این موقع ابن عباس سخت خشمگین شد، به غضب آمد و به او گفت : مادرت به عزایت بنشیند، معلومات و اطلاعات من از على (ع) است و علم على از پیمبر گرامى خداوند است و معلم پیمبر ذات اقدس الهى است ، پس علم نبى از خداوند است و علم على از پیمبر و علم من از على (ع) است و علم تمام اصحاب پیمبر اکرم نسبت به علم على (ع) همانند یک قطره در مقابل هفت دریاست . از آنچه مذکور افتاد این نتیجه به دست آمد که تمناى امام سجاد علیه السلام از پیشگاه خداوند (و نیه رشد لا اشک فیها) تا چه حد براى تاءمین سعادت انسانها ارزنده و مهم است . اگر مردم در عصر على (ع) از نیت رشد برخوردار مى بودند، اگر مردم به اتکاى سخنان قطعى رسول اکرم ، مانند عمار یاسر بى قید و شرط از على (ع) پیروى مى نمودند آن حوادث خونین و دردناک پیش نمى آمد. متاسفانه بر اثر فقد نیت رشد و ناهماهنگى اندیشه هاى مردم با حق و صواب ، درباره على (ع) دچار شک و تردید شدند و با حضرتش ‍ مخالفت نمودند، در نتیجه ، حکومت اسلام به دست بنى امیه افتاد. در آن حکومت ظالمانه ، حضرت حسین بن على علیهماالسلام و بستگان و اصحابش کشته شدند و اسلام و مسلمین با انواع مصائب و بلایا مواجه گردیدند. .

پرسمان دانشگاهیان

مرجع:

ایجاد شده در 1401/03/25



0 دیدگاه
برای این پست دیدگاهی وجود ندارد

ارسال نظر

آدرس : آزمايشگاه داده کاوي و پردازش تصوير، دانشکده مهندسي کامپيوتر، دانشگاه صنعتي شاهرود

09111169156

info@parsaqa.com

حامیان

Image Image Image

همكاران ما

Image Image