کلام /

تخمین زمان مطالعه: 25 دقیقه

لطفا نقد مفید ومختصر شبهات احمد کاتب را برایم بفرستید؟


1. خلاصه شبهات مطرح شده تقريبا خلاصه يک کتاب است و طبيعتا پاسخ گويي به آن کتابي مستقل را مي طلبد که مجال نوشتن به آن تفصيل وجود ندارد، امّا پاسخ اين شبهات در کتاب استاد سامي بدري با عنوان پاسخ به شبهات احمد الکاتب ترجمه ناصر ربيعي و کتاب در انتظار ققنوس استاد هاشم العميدي ترجمه مهدي عليزاده آمده است. بنابراين ما در اين جا به صورت اختصار بيان مي کنيم. 2. نويسنده اين شبهات شبهه هايي را مطرح کرده است که برخي بيش از هزار سال پيش مطرح بوده اند و شيخ صدوق در کمال الدين به آن ها پاسخ داده است و شيخ طوسي در غيبت که کتاب ايشان است جواب آن ها را داده است امّا نويسنده هرگز اشاره اي به آن پاسخ ها نمي کند و تنها پرسش ها را مطرح مي کند. روش تحقيق آن بود که اگر آن جواب ها را نمي پسندد نقد نمايد علاوه بر آن نويسنده قبل از نوشتن اين کتاب قسمت هايي از آن را به صورت مقاله در نشريه شورا چاپ کرده بود و استاد سامي بدري جواب آن شبهات را داده بود امّا نويسنده به جاي آن که جواب هاي سامي بدري را نقد نمايد در پاسخ وي نوشته بود من نمي خواهم قبل از چاپ کتابم با شما وارد بحث شوم آيا جا ندارد از ايشان بپرسيم پس چرا اين شبهات را به صورت مقاله چاپ کرده ايد؟ آيا اين کار را انجام نمي دهند تا مباحث مورد گفتگو واقع شود و جالب است که ايشان در سال 2007 که کتاب خود را تجديد چاپ کرد باز هيچ اشاره اي به پاسخ هاي داده شده نکرده است همه اين قرائن نشان مي دهد که وي نه يک محقق که به دنبال حقيقت است می باشد بلکه مأمور تخريب مذهب از طرف اربابان انگليسي خود است. 3. نکته بعدي که صداقت علمي او را زير سئوال مي برد اين است که وي هرگز نمي گويد که به چه مذهبي معتقد است و چه چيزي را حقّ مي داند، در گفتگو و نوشتار چنان وانمود مي کند که شيعه است امّا بدون هيچ پروايي بزرگان شيعه همچون مرحوم کليني، شيخ صدوق، علي بن ابراهيم قمي را افرادي جاعل حديث و دروغگو مي داند. به راستي يک شيعه مي تواند در کتاب هاي مذهب خود چنين قضاوتي بکند و اگر شيعه نيست نمي تواند با منابع غير شيعي اعتقادات شيعه را نقد کند. بعد از اين کليات شروع به مواردي که گفته ايد مي کنيم: نکته اوّل اين است که وي طوري دليل عقلي را مطرح مي کند که گويا چيز بسيار کم ارزشي است در حالي که افتخار هر مذهبي آن است که بتواند اعتقادات خود را با براهين عقلي ثابت کند وي به جاي اين که بگويد وجود فرزند براي امام حسن عسکري ـ عليه السلام ـ حکم عقل و برهان است و هرگز نمي توان در آن شکّ و ترديد کرد ، مي گويد اين يک فرضيه فلسفي است تا گمان شود چيزي بافته شده و سفسطه است با اين که اين افتخار شيعه است که مي تواند بر وجود امامش اقامه برهان عقلي کند آيا نه اين است که ما خداوند را با براهين عقلي ثابت مي کنيم حال کسي مي تواند بگويد وجود خدا يک فرضيه فلسفي است و منظورش آن باشد که چيز سست و قابل ردّي است؟ نکته بعدي اين است که اين که مي گويد علما براي اثبات وجود امام زمان (عج) احاديث صحيحي ندارند و در صدد احاديث صحيح نبوده اند سخني بسيار دروغ است و هرگز با حقيقت سازگاري ندارد براي مثال در کتاب شريف کافي چندين حديث صحيح درباره فرزند امام حسن عسکري ـ عليه السلام ـ وجود دارد مانند حديث شماره 2 باب اشاره و نص به صاحب دار کافي جلد 1 ص 328 محمد بن يحيي از احمد بن اسحاق از ابي هاشم جعفري نقل مي کند که گفتم به امام حسن عسکري ـ عليه السلام ـ جلالت شما مانع مي شود که سئوالي را بپرسم پس اجازه مي دهيد آن را بپرسم امام فرمودند بپرس عرض کردم آيا شما فرزندي داريد؟ فرمودند: بلي اين حديث را محمد بن يحيي که استاد مرحوم کليني است برايش نقل کرده اين حديث صحيح السند است زيرا هم محمد بن يحيي هم احمد بن اسحاق هم ابو هاشم جعفري همه امامي ثقه جليل القدر هستند. روايت چهارم همين باب چنين است: علي بن محمد از حمدان قلانسي نقل مي کند به عمري گفتم امام حسن عسکري ـ عليه السلام ـ از دنيا رفت، ايشان فرمودند: امام از دنيا رفت امّا جانشيني در ميان شما قرار داده است که گردنش مثل اين است و با دستش اشاره کرد. اين روايت نيز از لحاظ رجالي صحيح السند است. در باب بعد اين کتاب که باب نام بردن کساني است که حضرت را ديده اند حديث اول را مرحوم کليني از محمد بن عبد الله و محمد بن يحيي که هر دو از عبد الله بن جعفر حميري نقل کرده اند و او مي گويد من همراه احمد بن اسحاق خدمت ابو عمر بوديم که از او پرسيديم شما جانشين امام حسن عسکري ـ عليه السلام ـ را ديده ايد فرمودند والله ديده ام اين حديث نيز صحيح السند است. اين سه حديث تنها در دو باب کتاب کافي آمده است بگذريم از رواياتي که در کتاب کمال الدين و غيبت طوسي و ساير کتب شيعي آمده. پس معلوم مي شود روايات صحيح السند در اين موضوع موجود است و علما شيعه مانند ساير اعتقادات بعد از اقامه برهان عقلي به بيان روايات معتبر پرداخته اند البته رواياتي نيز وجود دارد که راويان آن براي ما شناخته شده نيستند امّا اين بدان معنا نيست که آن ها دروغ است زيرا با روايات صحيح السند تاييد مي شود. امّا اين که اين مطلب را تشبيه به ادّعاي فطحيّه کرده است مغالطه اي براي عوام فريبي است زيرا اگر گروهي به دروغ ادعّاي چيزي را کردند مثلا کسي به دروغ ادّعاي پيامبري کرد آيا بايد گفت پيامبران واقعي نيز دروغ اند چون سخن آنان شبيه هم است طبيعي است که بايد به دلايل هر مدّعي نگريست اگر دلايل او معتبر بود نمي توان به صرف شبهه او را ردّ کرد. اين که مي گويد علماء شيعه در روايات فقهي دقّت کرده اند و در روايات تاريخي دقّت نکرده اند و تنها ادّعا کرده اند خبر ضعيف همديگر را تقويت مي کند سخني بسيار شگفت است زيرا اصل اين قاعده تقويت احاديث در فقه کاربرد دارد و اين از بي انصافي ویا بی اطلاعی وي است که چنين مطلب روشني را وارونه جلوه مي دهد علماء شيعه وقتي در يک حکم فقهي روايت صحيح السندي نباشد و تنها چندين روايت ضعيف السند باشد مي گويند اجتماع روايات ضعيف مي تواند دليلي براي حکم شرعي باشد بنابراين اين نکته چه در فقه و چه در تاريخ کاربرد دارد. صرف نظر از اين ادعاي فقدان روايات صحيح از اساس باطل است هم چنان که گذشت. اما اين که مي گويد شيخ طوسي رجالي را که در کتاب فهرست و الرّجال تضعيف کرده است در روايات تاريخي آورده پس آن روايات ضعيف است حرف صحيحي نيست زيرا اولاً در ميان روايات تاريخي روايات صحيح السند که از راويان معتبر نقل شده وجود دارد و ثانياً صحيح بودن سند يکي از راه هاي اثبات اعتبار حديث است. علماء شيعه راه هاي متعدد ديگري را براي اثبات اعتبار روايات به کار برده اند بنابراين ممکن است سند حديثي صحيح نباشد امّا از قرائن ديگر اعتبار روايت ثابت شود پس نمي توان قبول کرد که هر روايتي که سند آن ضعيف است خود روايت نيز ضعيف باشد. و اين که سيد مرتضي عسکري را مثال مي زند بايد گفت اين دليل ردّ نظر اوست و دليلي را آورده که عليه خودش استفاده مي شود يعني وقتي افراد دقيقي مثل ايشان در روايات ولادت امام زمان اشکالي نکرده اند معلوم مي شود اين روايات مشکلي ندارد نه اين که ايشان عادت خود را در اين جا به هم زده است او بايد براي اثبات ادعاي خود دليل بياورد و الاّ در حال عادي يک محقق دقيق وقتي در موضوعي اشکال نمي کند معنايش اين است که در نظر او اين مطلب صحيح است. امّا اين که مي گويد چيزي مهمل تر و واگذاشته تر از موضوع وجود و ولادت امام مهدي ـ عليه السلام ـ نيست و در اين مورد هيچ بحث و اجتهادي نشده است، بهتان و افترائي به بزرگان شيعه است و شاهد آن کتاب هايي مانند کمال الدين و غيبت شيخ طوسي است که در آن ها چنان که گفتيم اوّل استدلال عقلي شده است و بعد به روايات تمسک شده و اشکالاتي که از زمان شيخ صدوق مطرح بوده بيان، و جواب داده شده است شيخ صدوق به طور مفصل حدود 250 صفحه (کمال الدين ترجمه دار) اشکالات ديگر فرقه ها مخصوصا زيديّه را بيان و پاسخ داده است حال چگونه مي توان چنين تهمتي را به بزرگان شيعه زد که آن ها در اين قضيه هيچ اجتهاد و بحثي نکرده اند. اگر تنها به غيبت طوسي مراجعه شود معلوم مي شود وي بحث مفصلي را براي اثبات امام مهدي ـ عليه السلام ـ طرح کرده است و اشکالات ايراد شده را به تفصيل پاسخ داده است. اما اين که مي گويد من به طور تصادفي آن را مورد بحث قرار دادم، يک ادعاي کاملا فريب کارانه است و مي خواهد با اين سخن بي طرفي و عدم تعصب خود را ثابت کند در حالي که اين ادعا خلاف واقع است زيرا اگر کسي مقدمه کتاب وي را با عنوان تطور الفکر السياسي الشيعي من الشوري الي ولاية الفقيه مطالعه کند سير فکري خود را که چه شد به نقد روايات ولادت و تشکيک در وجود امام زمان ـ عليه السلام ـ رسيد مي بيند و به اين نتيجه مي رسد که بر خلاف ادعاي او با يک حرکت حساب شده براي ضربه زدن به نظام سياسي شيعه اين سخنان را پخش مي کند وي خود در مقدمه مي گويد من خود مبلغ مذهب اهل بيت بودم و کتاب هم براي آن نوشته ام اما کم کم در ولايت فقيه شک کردم و بعد از مطالعه در آن شک من به اصل امام مهدي رسيد و بعد آن را مطالعه کردم و ديدم مبناي صحيحي ندارد در مقدمه تجديد چاپ اين کتاب مي نويسد بحران بين دموکراسي و مرجعيت فقها حل نمي شود مگر با بر خوردي ريشه اي و آن وجود امام مهدي و ولادت ايشان است. چنان که ملاحظه مي شود از اعترافات او در کتاب خودش به روشني معلوم است که وي از اين کارها قصدي جز تخريب مرجعيت شيعه و ولايت فقيه ندارد و بحث از امام مهدي را نه به عنوان يک بحث علمي و عقيدتي بلکه حربه اي سياسي براي به زمين زدن مدل ارائه شده نظام اسلامي با عنوان مردم سالاري ديني به کار مي برد تا آبروي رفته دموکراسي را حفظ کند لذا از هيچ دروغ و استناد غير واقعي ابا ندارد و در سراسر کتابش سعي مي کند با وارونه و غلط نقل کردن دلايل شيعه آن ها را غير قابل قبول جلوه دهد که هرگز در شأن يک محقق و آزادانديش نيست. اما اين که مي گويد علماء نخواندند و جواب ندادند اولا يک نوشته زماني قابل بحث است که بحث کننده مبناي مشخصي داشته باشد و معلوم باشد چه چيزي را قبول دارد تا آن را مبنا قرار داده و بحث را بر آن پايه ريزي کرد قبلا نيز گفتيم که ايشان در بحث هرگز موضع خود را مشخص نمي کند که آيا شيعه است، سني است ،یاغير مسلمان است تا معلوم شود در چه مقطعي با او بايد بحث کرد خود براي اثبات ادعايش به کتاب هاي شيعه استناد مي کند اما وقتي دليل هايي در همان کتاب ها بر خلاف ادعاي خود مي بيند کتاب را از اساس بي ارزش و نويسندگان آن را جاعل حديث مي خواند. براي مثال وي آشکارا علي بن ابراهيم قمي را دروغ گو و جعل کننده حديث مي خواند حال اگر او کتاب هاي شيعه را معتبر مي داند چرا حتي يک کتاب را نام نمي برد که در علي بن ابراهيم کوچک ترين شکي کرده باشد همه کتاب هاي رجالي شيعه به اتفاق گفته اند وي فرد راستگو و قابل اطميناني است حال وي از کجا او را جعل کننده حديث مي خواند و ثابت مي کند مرحوم کليني بزرگ عالم شيعه هزاران روايت را از او در کتاب کافي دارد و هيچ کس از شيعه در دقت نظر مرحوم کليني شک ندارد بلکه او را دقيق ترين حديث نگار شيعه مي دانند آيا مي شود وي يک سوم کل کتابش را از يک راوي دروغ گو و جعل کننده حديث نقل کرده باشد چه کسي اين ادعا هاي واهي را مي پذيرد و اصلا حرف هايي چنين، دور از مباني و کاملا غير علمي قابل بحث است آيا علماي شيعه و مراجع تقليد بايد وقت خود را صرف چنين سخنان واضح البطلان نمايند. ثانياً چنان که قبلا گفتيم ايشان پرسش هايي را که از هزار سال پيش مطرح بوده است و بزرگاني چون شيخ صدوق و شيخ طوسي و بسياري ديگر به آن پاسخ داده ا ند به عنوان يافته هاي جديد خود مطرح کرده است و اصلا به پاسخ هاي داده شده نمي پردازد و اگر قبول ندارد دليل آن را نمي گويد حال آيا صحيح است که علما شروع کنند و دوباره از اول همه حرف هاي گفته شده را برايش تکرار کنند. اگر به وي گفته مي شود جهل و عدم تخصص دارد به همين دليل است، اگر او اهل اطلاع بود اين پاسخ ها را ديده بود و اگر حرف تازه اي داشت بايد آن را مطرح مي کرد معلوم است وقتي کسي پرسش هاي جواب داده شده را مطرح کند ديگر ارزش وقت گذاشتن را ندارد. ثالثاً بايد از او پرسيد علمايي که جوابش را داده اند چه برخوردي کرده است؟ گفتيم قبلاً از چاپ کتابش استاد سامي بدري پاسخ شبهاتش را داد و بعد از چاپ کتابش نيز قسمت هاي ديگر را جواب داد اما وي در تجديد چاپ کتابش به هيچ کدام از آن پاسخ ها و نقد آن ها نپرداخته است اگر وي به دنبال حقيقت است چرا به آن ها ترتيب اثر نمي دهد همه اين ها نشان مي دهد وي تنها براي تخريب آمده و با اين مظلوم نمايي ها تنها مي خواهد افراد کم اطلاع را به طرف خود جذب کند. اما اين که مي گويد در غيبت صغري روايات تاريخي ولادت را کسي نمي دانسته و بعد ها در کتاب ها نوشته شده سخني بي دليل است زيرا وي براي اثبات ادعاي خود کتاب فرق الشيعه نوبختي و المقالات و الفرق اشعري را مثال مي زند بگذريم از اين که دانشمندان معتقدند اين دو کتاب يک کتاب است و وي چون مدرکي ندارد براي تکثير مدرک يکي را دو تا ديده. نکته اصلي آن است که مگر اين کتاب هاي نام برده شده کتاب هاي تاريخي هستند تا توقع نقل احاديث تاريخي در آن ها باشد کتاب فرق الشيعه و المقالات و الفرق که متن شان مشابه هم است هر دو در صدد شمارش فرقه هاي شيعه هستند نه استدلال و اثبات نظر شيعه دوازده امامي، لذا موضوع این دوکتاب اصلا در اين مورد نيست. بايد از ايشان پرسيد در اين دو کتاب چه دليل هايي براي اثبات امام دوازدهم آمده که دليل هاي تاريخي نيامده و ايشان از نيامدن آن پي به نبود آن برده اند، اگر کسي به اين کتاب ها مراجعه کند مي بيند هيچ دليلي براي اثبات هيچ چيز نقل نشده و اين کتاب ها اساسا در صدد آن نيستند اين دو کتاب در صدد شمارش فرقه ها هستند و بس. اما کتاب الامامه و التبصره که در صدد اثبات امامان شيعه است تنها تا امام رضا ـ عليه السلام ـ رسيده است و مولف موفق به اتمام آن و رسيدن به بيان امامت امام دوازدهم نشده است حال چگونه ايشان استفاده مي کند که جريان هاي تاريخي در اين کتاب نقل نشده است مگر باب امام مهدي ـ عليه السلام ـ را نوشته و اين احاديث تاريخي را نياورده است؟ از اين نوع استدلال هاي ايشان معلوم مي شود که وي چقدر در ادعاي خود صادق و به دنبال حقيقت است و چرا بزرگان حرف هاي او را قابل پاسخ نمي دانند زيرا خودش هم مي داند که اين حرف ها تنها در کساني که اطلاعي از کتاب ها و منابع شيعه ندارند موثر است و الا چگونه مي شود ادعا کرد کتابي که هنوز به شرح حال امام مهدي ـ عليه السلام ـ نرسيده چرا احاديث آن را نياورده است. در مورد کتاب الغيبه نعماني نيز چنين است وي اصلا بابي را براي اثبات ولادت ايشان ندارد و از اساس به اين بحث نپرداخته است و وقتي موضوعي را در کتابش از اساس مطرح نکرده است چگونه مي توان گفت چون احاديث ولادت را نياورده پس اين احاديث نبوده اگر وي در صدد اثبات ولادت بر مي آمد و دلايلي را ذکر مي کرد و اين دلايل را نمي آورد مي شد ادعا کرد که چرا اگر بوده نياورده اما وقتي به اين موضوع نپرداخته است اين حرف جا ندارد و اين نتيجه را نمي توان گرفت و الا مرحوم نعماني شاگرد مخصوص و بارز مرحوم کليني است و لقب کاتب را به نعماني داده اند زيرا حديث نويس مرحوم کليني بوده است حال کليني اين احاديث را در کتاب خود آورده آيا مي شود نعماني که شاگرد اوست از آن ها اطلاعي نداشته باشد دليل اين که نعماني نياورده زيرا اصلا وي بخشي مانند بخش کساني که او را ديده اند اصلا در کتابش ندارد اما استادش مرحوم کليني که اتفاقا در غيبت صغري هم زندگي مي کرده و در پايان غيبت صغري رحلت کرده است اين احاديث را در کتاب خود دارد. اما اين که مي گويد کليني بسياري از داستان ها را که بعدي ها نقل کرده اند نياورده، مي گوييم در مورد آن ها که آورده چرا سخني نمي گويي مگر ادعا نمي کني اين جريان ها در غيبت صغري نبود پس چرا مرحوم کليني که در غيبت صغري مي زيست و اصلا غيبت کبري را نديده است اين جريان ها را در کتاب خود دارد چرا از آن ها طفره مي رود؟ مرحوم کليني در باب کساني که حضرت مهدي ـ عليه السلام ـ را ديده اند آورده است حکيمه خاتون در شب ولادتش وي را ديده است (کافي ج 1، ص330 ح3) حال چگونه وي مي تواند اين حديث را ناديده بگيرد و اين همان حديثي است که شيخ صدوق و شيخ طوسي تفصيل آن را آورده اند زيرا اين حديث سندش يکي است مرحوم کليني آن را از استاد خود محمد بن يحيي شنيده است و شيخ صدوق نيز آن را از استادش ابن وليد و او از استادش محمد بن يحيي شنيده است شيخ طوسي نيز از استاد خود ابن ابي جنيد از ابن وليد از محمد بن يحيي شنيده است. سند از محمد بن يحيي تا حکيمه در همه حديث ها يکي است لذا مرحوم کليني خلاصه آورده است و اين خلاصه آوردن ادعاي وي را رد مي کند که کليني در صدد جمع آوري هر داستاني بوده است بلکه کتاب کافي کتاب جامع تمام اصول دين و فروع دين است. لذا باب امام مهدي را به اختصار آورده تا تمام مطالب را بتواند بياورد همچنان که ابواب مربوط به ساير ائمه را هم مختصر آورده اما کتاب کمال الدين و غيبت طوسي مخصوص امام مهدي است و روشن است که در آن ها جريان هاي مفصل و بيشتري نقل شود بر خلاف کتابي مانند کافي که تنها قسمتي از آن به امام مهدي اختصاص دارد لذا نمي توان گفت چرا مرحوم کليني همه آن ها را نياورده است. و اگر داستان ابي سعيد را نقل مي کند زيرا حقانيت اسلام را در کتاب هاي آسماني ديگر مذاهب مي رساند و گواهي يک غير مسلمان که تازه مسلمان شده بر وجود امام مهدي است لذا حديث مهمي است. پس مرحوم کليني ده ها نقل تاريخي نقل کرده است. وي هيچ جوابي به آن ها نمي دهد که چگونه اين جريان ها در آن زمان نبوده ولي مرحوم کليني آورده است. اما اين که مي گويد شيخ صدوق و شيخ طوسي بسياري از داستان ها را از افراد گمنام و ناشناس نقل کرده اند بايد گفت اولاً آنها از راويان معتبر هم روايت نقل کرده اند و ثانياً اين به اين خاطر است که قبلا نيز گفتيم اعتبار روايت تنها به سند حديث نيست تا اگر در سند حديث افراد ناشناس بودند حديث قابل اعتماد نباشد بلکه قراين ديگري وجود دارد که درست بودن حديث را ثابت مي کند و نشان مي دهد حديث قابل اعتماد است و تمام اعتبار را به سند دادن، يک روش تازه است که گروه اندکي از علما آن را قبول دارند و اکثر علماء شيعه سند را يکي از دلايل صحت روايت مي دانند آن هم از دلايل رتبه چهارم و پنجم نه ملاک اول و قوي ترين ملاک. لذا اگر شيخ صدوق و شيخ طوسي اخباري را نقل کرده اند که سند آن ها شناخته شده نيست به معناي غير قابل اعتماد بودن آن روايات نيست و دقيقا همين ملاک در فقه هم وجود دارد بر خلاف ادعاي ايشان که مي گويد در فقه اين کار را نکرده اند و تنها در تاريخ روش شان اين است. اما اين که مي گويد دلايل تاريخي اختلاف فاحشي در شناساندن هويت امام مهدي ـ عليه السلام ـ دارد سخني خلاف واقع است زيرا هيچ اختلافي نيست که وي فرزند امام حسن عسکري است و حتي يک مورد هم روايتي نداريم که خلاف آن را بيان کند. و اگر شيعياني دچار اشتباه مي شدند يا از امامان سئوال مي کردند که آيا ايشان مهدي است يا خير به دليل کم اطلاعي شيعيان بوده است نه اين که امامان هم نمي دانستند، مانند مسائلي که در کتاب ها کاملا روشن و واضح است اما مردم اطلاعي از آن ها ندارند. لذا حرف مدعيان را باور مي کنند يا پرسش هايي براي شان پيش مي آيد. اما اين که مي گويد اختلاف در تاريخ ولادت وجود دارد بايد گفت اگر اختلاف در تاريخ، دليل دروغ بودن باشد بايد پيامبر اسلام را نيز قبول نکرد زيرا تاريخ بعثت ايشان ميان شيعه و سني اختلافي است به راستي چند درصد تاريخ ولادت ها و شهادت هاي امامان شيعه بي اختلاف است آيا مي توان گفت چون تاريخ شهادت فلان امام چون اختلافي است پس اين جريان دروغ است شهادت امام که رسما معلوم مي شد اختلافي است تا چه رسد به ولادتي که مخفي بوده است و قرار نبوده رسما اعلام شود. اين استدلال ها همان ها است که نشان مي دهد وي هيچ تخصصي در امر تاريخ ندارد. اما درمورد مادر امام زمان هيچ حديثي نداريم که مادر ايشان را حرّه (آزاد) دانسته باشد قديمي ترين کتاب که اين سخن را گفته کتاب دروس شهيد اول است که در قرن هشتم مي زيستند و او هم نگفته نامش اين است بلکه اول نام هاي او را آورده بعد به صورت «گفته شده» مادرش مريم بنت زيد علويه است، آورده. روشن است که يک حرف ضعيفي بوده که به صورت گفته شده نقل مي کند و مستند به حديث هم نمي کند. پس اين سخن به هيچ وجه قابل اعتماد نيست و کسي هم آن را نپذيرفته و وي تنها براي اختلافي جلوه دادن اين سخنان را مي آورد. طبق روايات ما، مادر ايشان کنيز بوده است حال اين کنيز يا درجنگ به اسارت در آمده و کنيز شده است يا از اول کنيزه بوده و در خاندان امامت خدمت مي کرده است. با توجه به اين که در آن زمان کنيزان شخصيت اجتماعي نداشتند غير طبيعي نيست که گذشته ای ايشان کاملا روشن نباشد خصوصا که اختلاف در تاريخ در همه موارد وجود دارد و اين را نمي توان بهانه اي براي رد اصل آن دانست بنابراين اگر در سن حضرت نيز هنگام شهادت پدرش اختلاف باشد امر مهمي نيست با توجه به اینکه زندگي وي مخفيانه بوده و اگر اختلافي نباشد بايد تعجب کرد که چرا با آن که از وي خبري نبوده همه يک چيز مي گويند. اما مواردي که در نحوه بارداري و تولد امام نوشته همه کذب محض است و هيچ روايتي اين سخنان را ندارد اگر سخنش واقعيت دارد بايد آدرس اين احاديث و سخنان را نقل کند. اما اختلاف را به توصيف رنگ کشاندن نشان ضعف او در اثبات مدعي خود است زيرا توصيف رنگ يک حقيقت تغيير ناپذير نيست آن چه مسلم است حضرت عرب و گندمگون است حال اين را ممکن است کسي سفيد مايل به سرخي بگويد کسي سبزه بگويد و در دوران نوزادي کاملا سفيد باشد اين ها سخناني نيست که بتوان با آن ها روايات متقن و دلايل قطعي را زير سئوال برد. در مورد نحوه رشد حضرت رواياتي داريم که رشد ايشان سريع بوده است البته اين روايات منحصر به رشد ايشان نيست در مورد حضرت محمد پيامبر اسلام ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ نيز حليمه سعديه که دايه او بوده است اين رشد سريع را بيان کرده و کتاب هاي اهل سنت نيز مانند (مسند ابي يعلي ج 13، ص96، حديث 7163؛ صحيح ابن حبان ج 14. ص245، غريب الحديث ابن اثير ج 1، ص268) آن را نقل کرده اند. و نيز اين رشد سريع براي حضرت ابراهيم که هم چون امام مهدي ولادتي مخفي داشته است هم نقل شده است (بحار الانوار ج12، ص41) حال بايد گفت پس وجود پيامبر اسلام و ابراهيم دروغ است. روشن است که اين يک بيان عرفي است و نشان مي دهد امام زودتر از ديگر هم سالانش بزرگ مي شده است. اما اين که مي گويد مردي هفتاد ساله شده بود دروغ محض است و کسي اين ادعا را نکرده است و همه نقل ها حاکي است که ايشان در هنگام نماز بر جنازه پدر کودک بودند. حال در ميان اين همه روايت که هم خواني دارد اگر يک روايت هم چيز ديگري بگويد نشان آن نيست که همه دروغ است بارها تذکر داده شد که اختلاف در همه مسائل وجود دارد و اساسا اخبار و احاديثي با عنوان اخبار علاجيه وارد شده است که نحوه جمع بين روايات متعارض را مي آموزد يعني در خود زمان امامان روايت هاي متعارض وجود داشته است و به امامان عرضه مي شد و امامان نحوه برخورد با آن را مي آموختند و باز اين نحوه سخن گفتن ايشان که اختلاف در روايات را دليل دروغ بودن مي گيرد نشان عدم تخصص ايشان و عدم اطلاع ايشان از مباحث حديثي و ديني است و الا بايد برايش روشن باشد که حتي در فقه نيز اخبار اختلافي وجود دارد. و نمي توان نتيجه گرفت که پس اين سخنان دروغ است و هيچ کدام را امام نفرموده است. بلکه بايد روايت هاي متقن و معتبر را اصل قرار داد و روايت هاي ضعيف را بر آن ها حمل کرد و توجيه نمود. اما درمورد ظهور و غيبت امام مهدي که مي گويد روايات با هم اختلاف دارند بايد گفت اختلافي در ميان نيست ايشان چون سياست کلي را ناديده گرفته است اين اختلاف به نظرش رسيده است زيرا امام عسکري ـ عليه السلام ـ بايد دو سياست را در پيش مي گرفت 1ـ معرفي امام مهدي به عنوان امام بعد از خود تا شيعيان بعد از وي دچار سردرگمي نشوند. 2ـ مخفي کردن حضرت تا از گزند دشمنان در امان باشد. لذا امام در راستاي سياست اول امام مهدي را به افراد ثقه و مورد اطمينان نشان مي داد و براي شان نامه مي نوشت و ولادت ايشان را اطلاع مي داد و در راستاي سياست دوم ايشان را مخفي مي کرد لذا برخي مواقع حکيمه خاتون ايشان را مي ديد و برخي مواقع موفق به زيارت نمي شد در حال عادي کسي از خدام او را نمي ديدند گاهي امام براي اجراي سياست اول به آن ها امام را نشان مي داد. اما اگر در زمان نماز خواندن بر جنازه پدر تعجب کردند تنها به خاطر نديدن ايشان از قبل نبود بلکه توقع نداشتند حضرت آشکارا بر پدر نماز بخواند و روايتي نگفته او مورد تعقيب نبود بلکه همان روايتي که مي گويد امام بر جنازه پدر نماز خواند مي گويد که بلافاصله امام مهدي محل را ترک کرد و مأموران هر جا را گشتند امام را نيافتند و امام از دست مأموران به سردآب که زير زمين منزل پدرش بود رفت پس ايشان روايت ها را غلط نقل مي کند تا مقصود خود را ثابت کند روايات ما مي گويد امام هميشه تحت پيگرد بود و لحظه اي از موقعيت استفاده کرده و بر جنازه پدر نماز گذارد و دوباره فورا مخفي شد نه اين که مي گويد کسي با امام کاري نداشت و امام آسوده خاطر در جمع مردم بود و بر جنازه پدر نماز خواند. اما اين که مي گويد برخي از روايت ها از تکامل عقلي امام مهدي سخن مي گويد باز نشان عدم تخصص ايشان است زيرا نحوه ولادت از نشانه هاي امامت است و همه امامان چنين بوده اند و اختصاص به امام مهدي ندارد همه امامان با اين کيفيت متولد مي شوند و به سجده رفته و خداوند را ياد مي کنند (کافي ج1، ص385، ح1.) اما اين که چرا با اين تکامل عقل چون کودکان بازي مي کند زيرا اقتضاي سن و جسم اوست امام روحي بزرگ و بلند و عالم دارد و جسمي کودک و کوچک، لذا برخي از اعمال مانند ياد خداوند، پرهيز از گناه، اقتضاي روح بلند امام است و بازي و فعاليت، اقتضاي بدن و جسم کودکانه ايشان و ميان اين دو اختلافي نيست. قرار نيست امام در سن کودکي نيز مانند مردان بزرگ رفتار نمايد. در پايان باز متذکر مي شويم که پاسخ مفصل و توضيح بيشتر کتابي مستقل را مي طلبد و بيش از اين در پاسخ يک نامه ممکن نبود ولي مي توانيد به کتاب هاي ياد شده در اول بحث مراجعه نماييد تا مفصل تر با پاسخ ها آشنا شويد. .

مرجع:

ایجاد شده در 1400/10/19



0 دیدگاه
برای این پست دیدگاهی وجود ندارد

ارسال نظر



آدرس : آزمايشگاه داده کاوي و پردازش تصوير، دانشکده مهندسي کامپيوتر، دانشگاه صنعتي شاهرود

09111169156

info@parsaqa.com

حامیان

Image Image Image

همكاران ما

Image Image