تخمین زمان مطالعه: 246 دقیقه
جهاد با نفس – آیت الله مظاهری - جلد 3جهاد با نفس – جلد 3آیت الله مظاهریبسم الله الرحمن الرحیمحمد و سپاس خداوندی را که به ما نعمت ولایت ارزانی داشت، و چراغ پرفروغ امامت را روشنگر را همان گردانید. و در سایة پربرکت جمهوری مبارک اسلامی، تحت تربیت و رهبری مردی از تباعر ابراهیم(ع) از شکست بتها موفق برگشته ؛ موسائی از طور آمده؛ مسیحی از سما باز آمده؛ یوسفی رنج زندان و هجران کشیده ندای محمدی ملکوتی «قولوا لا اله الا الله تفلحوا» سرداده و حسینوار به قربانگاه رفته و یار و فرزند را فدای دوست کرده، قرار داد. تا در کام بلا رفتن و از نار نهراسیدن؛ دست از جهان شستن و به یار پیوستن؛ لب زنامحرم فروبستن و همکلام معشوق گشتن؛ از چاه تن برون شدن و طعم شیرین وصال چشیدن؛ از کرة خاکی جدا شدن و به سوی دلدار پرواز کردن؛ در مسلخ عشق دست و پا زدن و زیر بار ظلم نرفتن را به ما بیاموزد.شکر بیحد پروردگاری را سزاست که باز الطاف و عنایات خاصش را شامل حالمان گرداند، و همچنان حظ وافر خدمتگزاری در بوستان محمدی(ص) را از ما دریغ ننمود و به خلعت فرمانبرداری این آستان قدس مفتخرمان فرمود. و توفیق عرضة مجدد خدمتی الهی و بهرهمندی از خوان پرفیض جلد 3 کتاب «جهاد با نفس» را عطا فرمود.اکنون که بحمدالله سومین جلد کتاب شریف «جهاد با نفس» با استعانت از الطاف بیکران خداوندی آمادة تقدیم به محضر عشاق راه حق گردیده، لازم میدانیم ضمن قدردانی مجدد از زحمات استاد گرانقدر حضرت آیهالله مظاهری حفظهالله؛ و همة عزیزانی که به نحوی در تهیه و تدارک این اثر مفید ما را یاری نمودهاند، از همة صاحبدلانی که از اقصی نقاط کشور عزیزمان؛ از جمله: بعضی یاران امام زمان(ع) در جبهههای نبرد حق علیه باطل؛ و همچنین برخی مسلمین کشورهای خارج، که ما را مورد لطف و تشویق قرار داده بودند تشکر و سپاسگذاری نمائیم.امیدواریم این جرعة زلال از می ناب ولایت، مصداق کلام عارفانة حافظ شیراز که میفرماید:ساقی به نور باده برافروز جام ماج مطرب بکوش کار جهان شد به کام ماما در پیاله عکس رخ یار دیدهایمج ای بیخبر زلذت شرب مدام ماجهرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشقثبت است برجریدة عالم دوام ماجبتواند کام به عطش رسیدة عشاق را تر نموده؛ کولهباری شود بهر سالکان طریق نجات و آئینة تمام نمائی گردد برای عارفان تماشاگر جلوة ذات.اما اینبار تقدیم این هدیة مختصر به محضر مبارک مولایمان امام زمان(عج) ارواحنا لهالفداه در حالی انجام میشود که: «انجمن اسلامی معلمان» صدیقترین با مخلصترین و عاشقترین عزیز و بار همراه خود یعنی «شهید حاج علی بیطرفان» رضوانالله تعالی علیه که یکی از ارکان فعال و مؤسس این انجمن بود به عنوان ثمرة عینی و عملی این کتاب شریف. را هم با چهرهای گلگون و خندان به دیدار یار فرستاده است. و اینک به پاس حرمت خونپاکش شمهای از حالاتش را با این بیان گسسته و قلم شکسته بازگو میکند. باشد تا مشمول عنایات خاصة امام و سرورمان حضرت بقیهالله الاعظم عجلالله تعالی فرجه الشریف قرار گیرد. انشاءالله.«علی شهید»علی در شب ولادت بانوی بزرگ اسلام فاطمة زهرا(س) پا به عرصة گیتی نهاد تا حیات خویش را به پای مبارکش نثار کند. و در شب شهادت آن شهیدة مظلومه هم با ندای یا فاطمهالزهرا با حمایت از مکتب انسانساز فرزندش حسین(ع) به آستان مقدسش باز یافت.او که تربیت یافتة مکتب مهدی؛ خدمتگزاری عاشق و شیفته؛ سربازی وفادار و مدافع جان برکف کیش مهدی(ع) بود، آنچنان از این جهان خاکی بریده بود که: آزاد از هر قیدوبندی، مصداق آیة شریفة «یا ایّتها النّفس المطمئنّه ارجعی الی ربِک راضیهً مرضیّه» خشنود و سبکبار، آرام و مطمئن به سوی پروردگارش شتافت و از این قفس تنگ دنیا و از قالب محقر تن آزادانه پرگشود و به شوق لقایالله به سوی ملکوت اعلی پرواز کرد.او که در پست مسئولیت آموزش و پرورش بخش 2 قم عرضة خدمت میکرد و در واقع عمر عزیز خود را وقف پیشرفت و تربیت نونهالان این منطقة مستضعف نمود انسانی صامت بود و بیتکلف، فعال بود و بیتظاهر، مسئول بود و متواضع، عالم بود و عامل، عابد بود و مخلص؛ پرتلاش بود و کمتوقع، ذکر مدام و قلب مطمئنش آیة « اَلابذکرالله تطمئن القلوب» را تداعی میکرد.علی آنچنان زیست که گوئی قول شریف نبوی «الدّنیا سجنُ المُؤمن» را تجسم عینی میبخشد و کلام شیوای حق «وَمَا الحیوة الدّ ُنیا اِلاّ لَعِبٌ ولهو وَللدّارُ الآخرة خیرٌ لِلّذینَ یتّقون اَفلا تعقلون» را با تمام وجود و با نهایت تعقل، از دلی شیدا به جان شاگردان و دوستانش حک میسازد؛ و پوچی و فریبندگی متاع دنیا و بقا و جاودانگی حیات آخر را با کمال صفا و سادگیش به اثبات میرساند.عاشقی که در مکتب ولایت دلباختگی؛ و در محضر فقاهت بندگی و از درس استاد افتادگی؛ از قمر بنیهاشم(ع) غیرت و مردانگی آموخته بود، و همة آ موختههایش را صادقانه به پای انقلاب نثار کرد؛ آنچنان محو و ذوب در وجود رهبر عظیمالشان انقلاب «خمینی سترک» شده بود که هر کلام و پیام الهیش را با جان و دل نوش میکرد و کوچکترین فرمانش را آویزة گوش میساخت.معلمی بود که صفا و مهربانی؛ عبادت و شبزندهداری با ایستادگی و پایداری را از رسول اکرم(ص)، غیرت و شجاعت؛ ایثار و عدالت؛ تقوی و فضیلت را از مولایش علی(ع)، پشتیبانی از حق و تابعیت از ولایت را از زهرای اطهر(س) و خلق حسن همراه با تسلیم محض در برابر حقبودن را از امام حسن مجتبی(ع)، پاسداری از سنگر ولایت و امامت را با شهادت از حسین(ع) آموخته بود.تقید به نماز اول وقتش قول: «الّذین هم فی صَلواتِهِم خاشعون، وَالَّذینَ هم عَلی صَلَواتهم یحافظون» را تجسم میبخشید. سکوت همراه با تفکرش و فرار و بیزاری از غیبتش آیة شریفة «والَّذین هم عن اللغومُعرضون» را به اثبات میرساند. پایمردی و ایستادگیش در حفظ دستاوردهای انقلاب؛ ندای ملکوتی «والّذین هم لِاَماناتِهم وعَهدِهم راعون» را به یاد می آورد. حسابگری و احتیاطش در صرف بیتالمال و محاسبة دائمی نفسش مصداق بارز «حاسبوا قبل اَن تحاسبوا» بود.و همین صفات ارزندهاش بود که استحقاق مدال عالی «اُولئِک هم الوارثون» و «الّذینَ یرثون الفردوس هم فیها خالدون» را کسب نمود.هان ای علی! ! ای پاسدار سنگر تقوی و فضیلت؛ ای اسوه و الگوی معلمان؛ ای بسیجی پاک باخته؛ ای کسی که مظلومیت تشیع و خصومت با دشمنان آل رسول را از بقیع؛ و عرفان را در عرفات؛ شعور را در مشعر؛ اطمینان را در منی؛ صدق و صفا را در صفا و مروه؛ و تبری از شیاطین را در جمرات و حضور در محضر حق را در مسجدالحرام آموختی.ای شمع فروزان و یاور مستضعفان و قوت قلب دوستان؛ چه شد که یارانت را به این زودی از فیض حضورت محروم ساختی!؟ و دلها را به آتش فراقت سوزاندی و چشمها را به شط اشک بدل ساختی!؟گوارایت باد شهد شیرین شهادت (که مدام آرزومند آن بودی مبارکت باد دیدار مولایت اباعبدالله الحسین(ع) آن لحظة وصال در عملیات کربلای 5 که سر بر دامان یکی از یاران، این جمله را فرمودی: «این از عشق به توست یا سیدالشهداء» و به وادی عاشقان پرگشودی.پس ما را بخوان به زیارت؛ یا شفیعمان باش در قیامت. روحش شاد و مقامش متعالی باد.خدایا! به مظلومیت علی(ع) و کفوش فاطمة زهرا علیهاالسلام، و همة مظلومان عالم، سایة پربرکت این فرزند حسین(ع) (خمینی معظم) مربی این الگوهای نستوه؛ زمینهساز قیام مهدی صاحبالزمان(عج) را بر سر تمام ستمدیدگان عالم مستدام بدار و ما را در پیروی از فرامینش و تحقق آرمانهای اسلامیش و پاسداری از خون پاک شهدای عزیزمان بویژه «شیهد حاج علی بیطرفان» موفق بدار و سیر در این طریق الیالله را روزی و نصیبمان بفرما.«اللّهم قتلاً فی سبیلک فَوفّق لنا»انجمن اسلامی معلمان قمتیرماه 1366گفتار اول:محبت اهلبیت(ع) ] 1[اعوذبالله من الشّیطانِ الرّجیم. بسم الله الرّحمن الرّحیم. ربِّ اشرح لی صدری و یسِّرلی امری و احلل عقدة من لسانی، یفقهوا قولی.امیدواریم پروردگار عالم توفیق عنایت کند تا در پرتو عنایات حضرت بقیهالله(عج) بتوانیم بحثی را با شما عزیزان عنوان کنم و تا آخر سال این بحث ادامه داشته باشد.امشب چون مربوط به اباعبدالله الحسین(ع) و اهل بیت طاهرینعلیهمالسلام است و بلکه این دوماه مربوط به اهلبیت(ع) است، باید اظهار ارادتی به این خانواده بکنیم. بنابراین، در این جلسه و جلسات بعد بهطور موقت مقداری در وظیفهای که شیعه راجع به عترت و اهلبیت(ع) دارد با شما صحبت میکنم.براساس آیاتی از قرآن شریف، پروردگار عالم به بسیاری از انبیاء دستور میدهد که به مردم بگویید ما اجر رسالت نمیخواهیم. در قرآن شریف راجع به انبیاء فقط همین مقدار را دارد که اجر رسالت نمیخواهیم؛ زحماتی که میکشیم برای خداست و پاداش آن هم با خداست. ولی راجع به پیامبراکرم(ص) میفرماید که من اجر رسالت نمیخواهم؛ اجر زحمت بیست و سه سالة من با خداست. خدا دستور داده است، پاداش را هم باید او عنایت کند الا این که یک چیز میخواهم:«... قل لااسئلکم علیه اجراً اِلاّ المودّة فی القربی» .دوستی ذوالقربی یعنی دوستی اهلبیت را میخواهم. لذا این آیه شریفه برخلاف آیاتی که راجع به انبیاء دیگر است که میگویند ما اجر رسالت نمیخواهیم: «اِنْ اجری الاّ علیالله » پاداش ما با خداست. میگوید: پاداش میخواهم، پاداش من مودت ذیالقربی یعنی دوستی اهلبیت است.این آیة شریفه به خوبی به ما میفهماند که یکی از واجبات بزرگ اسلام تولی و تبری است یعنی دوست داشتن اهلبیت و دشمن داشتن دشمنان اهلبیت است که اصول نهم و دهم فروع دین ما را تشکیل میدهند. جز اینکه در آیة دیگری میفرماید: این مزد رسالت هم به خودتان بر میگردد: «قُل ما سَئَلْتکُمْ مِن اجرٍ فهو لَکُمْ » اگر میگویم پاداش میخواهم و پاداشم محبت اهلبیت(ع) است نتیجهاش به خود شما برمیگردد، در واقع این پاداش هم مال خودتان است. در آیه اول میگفت که اجر میخواهم و در آیه دوم میگوید: نه، اجر نمیخواهم؛ اگر میگویم اجر میخواهم این اجر نتیجهاش به خود شما برمیگردد.در آیة دیگری تبیین میکند که چگونه برگشت پاداش رسالت به خود شماست؛ میفرماید: «قُل ْ ما أسئلُکُمْ علیهمن اجرالاّ من شاء ان یتّخِذ الی ربّه سبیلاً».اگر کسی بخواهد به خدا برسد، اگر کسی بخواهد هدف از خلقت را بدست آورد و بالاخره اگر کسی بخواهد سعادت دنیا و آخرت را پیدا کند باید از راه اهلبیت(ع) پیدا کند.هر کاری و هرچیزی راهی دارد؛ سعادتمند شدن در دنیا و آخرت راه دارد و راهش اهلبیت(ع) است، راهش علی(ع) و خاندان او است؛ هر کس از این راه نرود به بیراهه رفته است و مسلم است که سعادتمند نخواهد شد و به جایی هم نخواهد رسید؛ این ادعای قرآن است.تا اینجا نتیجه گرفتیم که همة پیامبران در قرآن میگویند: ما اجر و مزد نمیخواهیم «وما اجریَ الاّ عَلَی الله» ولی پیامبر ما میگوید: من اجر میخواهم و اجرم «مودة ذوالقربی» یعنی دوستی اهلبیت است.مودت یک دوستی عادی نیست؛ مودت یعنی رسوخ کردن محبت در دل. اینطور دوستی را میخواهم. بعد آیة دیگر میگوید: اگر پاداش میخواهم این پاداش به حسب ظاهر مال من است ولی در حقیقت برگشت این پاداش بازهم به خود شماست نه مال من. در آیة دیگر تبیین میکند که چگونه برگشت این پاداش به شماست. میفرماید: برای اینکه اهلبیت(ع) راه رسیدن به سعادت و مقام قرب هستند و اگر از راه اهلبیت نروید نمیتوانید به سعادت برسید؛ نمیتوانید به خدا و مقام قرب الهی برسید. مثل کسیکه به قول قرآن شریف بخواهد وارد خانه شود اما از پشتبام وارد شود! معلوم است که این راه بیراهه است و اگر روز اول و دوم هم بتواند این کار سخت را بکندـ که کار بیجایی است ـ اما یک وقتی هم از پشتبام پرت میشود و بدبختی در دنیا و آخرت پیدا خواهد کرد. لذا قرآن شریف میفرماید: «لیسَ البرّ اَن تأتوا البیوت مِنْ ظهورها». خوبی این نیست که وقتی آدم بخواهد وارد خانه بشود از پشتبام وارد شود. «ولکنّ البرّ من اتّقی»، آدم خوب آن کسی است که با تقوی باشد. بعد میفرماید: «واتوا البیوت من ابوابها»، اگر میخواهید به خانه وارد شوید، از راهش وارد شوید، از در وارد شوید، از پشتبام واردشدن کسی را به جایی نمیرساند. « واتقوالله لعلّکم تفلحون». با تقوی باشید یعنی از راه وارد شوید، بیراهه نروید برای اینکه خدا دوست دارد شما رستگار شوید.این آیه شریفه میگوید که هر کاری راهی دارد به عنوان مثال شما فرض بفرمایید انسان تشنه است، انسان تشنه باید از راه طبیعی یعنی دهان آب بخورد اگر از راه دیگر مثلاً به خودش آب تزریق کند و یا اینکه از راه دماغ آب بخورد طولی نمیکشد که دماغ چرکین میشود و بالاخره نابود میشود زیرا از بیراهه جلو آمده و معلوم است که بیراهه کسی را به جایی نه میرساند و به علاوه تبعات فراوانی هم دارد.رسیدن به خدا و قرآن و سعادت هم راه دارد، رسیدن به پیامبر(ص) راه دارد. خود پیامبر اکرم(ص) میفرماید: «انا مدینة العلم و علیٌ بابها».شما این روایت را که میان شیعه و سنی متواتر است پهلوی این آیه بگذارید؛ این آیه میفرماید: اگر بخواهی وارد خانه بشوی از در وارد شو نه از پشتبام و این روایت میگوید: دری که انسان میتواند از آن وارد اسلام و قرآن و علم و «قرب خدا» شود علی(ع) است، «انا مدینه العلم و علیٌ بابها».آن آیه شریفه هم به ما میفهماند: که اگر میگوییم «مودت علی» داشته باشید برای خاطر این است که در راه باشی و به بیراهه نروی. و اگر بخواهیم از راه غیر اهلبیت به جایی برسیم، حتماً به غیر ضلالت چیزی نیست. روایت ثقلین هم به ما همین را میگوید؛ روایتی که بطور تواتر، حتی با پانصد سند از اهلسنت نقل شده است تا چه رسد به شیعه.اینکه روایت ثقلین از پیامبر اکرم(ص) صادر شده است از بدیهیات تاریخ است.پیامبر(ص) در این حدیث میفرماید: «انّی تارکٌ فیکم الثّقلین. کتابَالله وعترتی ما اِنْ تمسّکتم بهما لَنْ تضلّوا ابداً وانَّهما لَنْ یفترقاً حتّی یَرِدا عَلَیَّ الحوض.» یعنی در اسلام دو پشتوانه است: یکی قرآن و دیگری اهلبیت(ع). و برای رسیدن به قرآن هم باید از راه اهلبیت وارد شد و اگر از چهارچوب اهلبیت بیرون بوده و قرآن منهای اهلبیت باشد دیگر نمیتواند کسی را سعادتمند کند. مفسر قرآن باید اهلبیت باشد؛ ما اگر بخواهیم قرآن بخوانیم و تفسیر کنیم باید در این چهارچوب باشد. این روایت میگوید که اگر در این چهارچوب باشد به جایی میرسیم و گرنه جز گمراهی چیزی نیست.یکی از نوابغ بزرگ را در خواب دیدند و پرسیدند که حالت چطور است؟ گفت: «من در دنیا میخواستم از راه نروم یعنی میخواستم بدون تمسک به اهلبیت(ع) راه را بپیمایم و وقتی مردم، یک پس گردنی به من زدند و مرا از لب جهنم به ته آن انداختند.» البته این خواب است و نمیگویم خواب حجت است اما این خواب همان روایت ثقلین است. تنها با قرآن (ومنهای اهلبیت) نمیشود به جائی رسید. اگر شما بخواهید بار را به منزل برسانید، دو لنگهاش باید مساوی باشد و الا بار به منزل نخواهد رسید و چه بسیار افرادی را دیدیم که میخواستند بدون اهلبیت جلو بروند، بدون پیوند با علی(ع) جلو بروند ولی چه مصیبتها که ببار نیاوردند؛ در تفسیر قرآنش مصیبت دارد، در بیان احکامش به بیراهه و ضلالت رفته و خودش هم متوج نیست.روایتی برای شما بخوانم تا شاید این بحث روشنتر شود؛ امام صادق(ع) میفرمودند: پیش من از شخصی خیلی تعریف کردند به اندازهای که من تمایل پیدا کردم که او را ببینم. روزی در کوچهای میرفتم، دیدم سریک کسی خیلی شلوغ است، مردم اظهار ارادت به او جواب مسئله میدهد. امام میفرماید: یک آقایی آمد پیش من و عرض کرد: یابن رسولالله، کسی را که شما میخواستید ببینید این شخص است. میفرماید: من رفتم داخل جمعیت که او را ببینم، تا چشمش به من افتاد مردم را رها کرد و رفت. دنبالش راه افتادم تا یک جای خلوت پیدا کنم و با او حرف بزنم و ببینم چند مرده حلاج است. دیدم رفت داخل یک مغازة میوهفروشی و سر میوهفروش را گرم کرد و دوتا انار از او دزدید، تعجب کردم؛ آدمی که مشهور به زهد و تقواست چرا دزد از کار درآمد؟امام صادق(ع) میفرماید: دنبالش کردم تا ببینم به کجا میرسد. باز دیدم به یک مغازة دیگر رفت و از آنجا دو عدد نان دزدید، به همراهش رفتم دیدم داخل یک خرابه شد و دوتا نان را داد به دو فقیر و دوتا انار را هم داد به دو فقیر دیگر و از خرابه بیرون آمد. جلویش را گرفتم و گفتم: آقا، این کارها که کردی چه بود؟ زاهد و عابد و مسلمان و این کارها؟ گفت: چه کردم؟ گفتم: من با تو بودم و دیدم که دوتا انار و دوتا نان دزدیدی و بعد هم آمدی و آنها را بین فقراء تقسیم کردی! گفت: اول بگو ببینم تو کی هستی؟ گفتم: من جعفربن محمدالصادق هستم. گفت: پسر پیغمبری و قرآن بلد نیستی؟ گفتم: چطور؟ گفت: قرآن شریف میفرماید: «مَنْ جاءَ بالحسنةِ فله عَشْرُ امثالها ومَنْ جاء بالسّیّئةِ فَلا یُجزی الاّ مِثلَها.» یعنی اگر کسی یک کار خوبی انجام دهد خدا ده برابر در نامه عملش مینویسد و اما اگر کار بدی بکند فقط همان در نامه عملش نوشته میشود. من دوتا انار دزدیدم، دوتا گناه و دوتا نان دزدیدم، دوتا گناه که روی هم چهار گناه کردم، بعد رفتم دوتا انار را صدقه دادم و بیست حسنه بدست آوردم و دوتا نان را هم صدقه دادم و بیست حسنه بدست آوردم که روی هم چهل حسنه شد. چهار تا از اینها در مقابل آن چهارگناه، سیوشش حسنه در نامة اعمالم نوشته شد!! امام صادق(ع) فرمودند: به او گفتم نه تنها ثواب نبردی بلکه هشت گناه هم کردی؛ چهار گناه کردی برای اینکه مال مردم را دزدیدی و چهار گناه دیگر هم کردی برای اینکه بدون اجازة مردم، مال مردم را به دیگران دادی که تصرف در مال دیگران از گناهان بزرگ است.بعد امام صادق(ع) میفرماید: اگر بشر کج بشود، اگر بشر جاهل بشود این چنین خواهد شد. اگر انسان تابع اهلبیت نباشد و در چهارچوب ولایت و تفسیری که از قرآن و به توسط اهلبیت شده نباشد در این چاه میافتد؛ جهل مرکب و بدبختی بر او حکمفرما میشود، به بیراهه میرود و خیال میکند که راهش بر حق است؛ گناه میکند و به خیالش ثواب است.نظیر این شخص زیادند، در میان دانشمندان و در میان خود ما هم زیاده دیده میشوند یعنی خود ما هم اگر در چهارچوب ولایت کار نکنیم به همین جاها میرسیم. یکی از وعاظ قمی میگفت: برای خطابه و منبر به کاشان رفته بودم، آقایی پیش من آمد و میخواست به من فخر بفروشد؛ جلوی من پاهایش را دراز کرد و گفت: آقا خسته شدهام، سه روز است که دارم برای حضرت ابوالفضل(ع) کار میکنم، تکیه میبندم و چراغ درست میکنم، این سه روز کفشهایم را نکندهام. به او گفتم: خوب، کفشهایت را نکندی، پس چطور وضو گرفتی؟ چگونه نماز خواندی؟ رو کرد به من و گفت: ابوالفضلی که جواب نماز را نتواند بدهد من آن ابوالفضل را قبولش ندارم!یک وقت بشر میرسد به اینجا و به قول آن شاعر، واجب را ترک میکند و مستحب را بجا میآورد. بسیاری از ما برای خاطر مستحب حرام بجا میآوریم. آنکه چهارتا انار و نان میدزدد، در چهارچوب ولایت کار نکرده است؛ ما هم که ادعای محبت اهلبیت را داریم اگر در چهارچوب ولایت کار نکنیم خواه ناخواه به بیراهه میرویم. اگر ما بخواهیم در راه باشیم باید پیروعلی(ع) باشیم. لذا «اهدنا الصراط المستقیم» به صراط علی تفسیر شده است و اصلاً خود «صراط مستقیم» یعنی اهلبیت. اینکه میگوییم: خدایا مرا به راه مستقیم بدار یعنی خدایا من در راه اهلبیت باشم؛ من در چهارچوب ولایت باشم.به شما بگوییم اگر بخواهیم در چهارچوب ولایت باشیم کاری بسیار مشکل است. اینکه انسان خود محوری و خودفکری در مقابل قرآن و روایت نداشته باشد کار مشکلی است و خیلی مبارزه میخواهد و از آن طرف هم اگر خودمحوری داشته باشد بیراهه است. اینکه پل صراط از مو باریکتر و از شمشیر برندهتر و از آتش سوزندهتر است نمونهاش در همین دنیاست یعنی پیمودن راه در چهارچوب ولایت است. کنار زدن خودمحوری، خودفکری و سلیقه بخرجدادن خیلی مشکل است.آبانبن تغلب یکی از مجتهدین است تا آنجا که امام صادق(ع) به او میفرماید: ابان، دوست میدارم در مسجد بنشینی و فتوا بدهی ـ یعنی اجتهادت را امضاء میکنم ـ این آقای مجتهد یک وقتی آمد خدمت امام صادق(ع) و گفت: یابنرسولالله، اگر انگشت زنی را قطع کنند چه مقدار باید دیه بدهند؟ امام فرمودند: «ده شتر.» گفت: اگر دوتا انگشت را قطع کنند چه مقدار؟ فرمودند: «بیست شتر.» عرض کرد: اگر سه تا انگشت را قطع کنند؟ فرمومدند: «سی شتر.» عرض کرد: اگر چهارتا انگشت زنی را قطع کنند چه مقدار؟ فرمودند: «بیست شتر.» ابان خیلی تعجب کرد به حدی که جسارت کردـ از ابان بن تغلب نباید اینطور حرکتی سربزند اما سرزدـ گفت: یابنرسولالله؛ این حکم را در کوفه به ما میگفتند که امام صادق اینطور فرموده ولی ما نمیپذیرفتیم، میگفتیم: «هذا حکمٌ شیطانی»، این حکم امام صادق(ع) نیست؛ این حکم اسلام نیست؛ این حکم شیطان است.امام صادق(ع) متأسف شدند و فرمودند: «مهلاً مهلاً یا ابان» آهسته، آهسته، نمیخواهد بدوی، نمیخواهد از اهلبیت جلو بیفتی؛ آهسته، ای آبان، کجا میروی؟ میخواهی از چهارچوب ولایت خارج شوی و خودفکری و خودمحوری کنی؟ بعد فرمودند: این حکم رسولالله(ص) است و از من نیست. «السنّةُ اذا قیست محق الدین»، تو اگر بخواهی با قیاس جلو بیایی و بگویی: ده تا، بیست تا، سی تا، چهل تا، این نمیشود؛ این قیاس است؛ این مال ابوحنیفه است. اگر تو میخواهی حکم شرع بگویی در چهارچوب ولایت بگو، ببین چه میگویند همان را بگو. روح تعبد(که بدست آوردنش بسیار مشکل است) باید داشته باشی.معنای آیه شریفه که میفرماید: «قل لااسئلکم علیه اجراً الاّ المودة فی القربی» یعنی موده و پیوند داشتن با اهلبیت و در راه اهلبیت بودن و روح تعبد نسبت به آنها داشتن را اگرچه کار مشکلی است ولی همه باید داشته باشیم.بعضی اوقات بعضی از گروهکها تفسیر مینویسند اما میخواهند خودسرانه بروند نه اینکه از امام صادق(ع) پیروی کنند؛ میخواهند بروند ولی نه با مرجع تقلید نه با فردی چون علامه طباطبایی ـ رحمهالله علیه ـ لذا از اول قرآن تا آخر قرآن که آن آقا تفسیر نوشته، به غیر از ضلالت و نکبت چیزی نیست؛ همان اول که وارد میشود غیب را انکار میکند: «بسم الله الرحمن الرحیم. الم، ذلک الکتاب لاریب فیه هدی للمتقین، الذین یؤمنون بالغیب». همه هنر اسلام در همین «الذین یُؤمنون بالغیب» است. ایمان به غیب است که شما را به اینجا آورد؛ ایمان به غیب است که این انقلاب را به ثمر رساند؛ ایمان به غیب است که انسان را از صفات رذیله دور میکند؛ ایمان به غیب است که انسان را به نماز شب وا میدارد، به انفاق وا میدارد. همة قرآن همین است. آن وقت این آقا میخواهد تفسیر کند میگوید: ایمان به غیب یعنی جنگ چریکی، جنگ زیرزمینی در مقابل دشمن. انسان باید دو نحوه مبارزه بکند یکی مبارزة مسلحانه، سیاسی نظامی و یکی هم مبارزة زیرزمینی، جنگ چریکی، و ایمان به غیب این است و قرآن میگوید ما باید ایمان به جنگ چریکی داشته باشیم!!همینطور میآید جلوتا میرسد به سورة فیل؛ سورة فیل از معجزات بزرگ قرآن است. سورة فیل از فرازهای قرآن است که دستهای متجاوز آمدند برای اینکه خانة خدا را خراب کنند و اهل مکه نمیتوانستند در مقابل آنان بایستند لذا عبدالمطلب دستور داد همه بیرون بروند. عبدالمطلب هم آمد و در مقابل خانة خدا ایستاد و گفت: خدایا، میدانی که ما نمیتوانیم با اینها مبارزه کنیم، این خانة خودت است هر کاری که میخواهی بکنی بکن. به رئیس آنها هم گفت: «انا ربّ الابل وللبیت ربٌ»، یعنی من آمدهام شترهایم را بگیرم؛ نیامدهام که بگویم خانة خدا را خراب نکن. خانه صاحب دارد. و بدینسان پرستوها یعنی لشکر خدا آمدند.قرآن شریف میفرماید: این پرستوها هر کدامشان تیری از گل به نام «سجیل» به دهانشان بود، میآمدند روی یکی از این فیلها و نشانهگیری میکردند. قرآن میفرماید: این لشکر را مانند کاه جویده، له کردند.خوب، این از فرازهای قرآن است، این معجزة قرآن است و اتفاقاً وقتی این سوره آمد که چهل سال از آن واقعه میگذشت و همین دلیل بر آن است که یک چیز خرافی را که نمیشده پیغمبر در قرآن بیاورد والا به او میگفتند که این دروغها چیست که میگویی؟ یک امر بارز و ظاهری بود و بیش از چهل سال هم از آن نگذشته بود و این از فرازهای قرآن است؛ این معجزة قرآن است و دلیل بر توحید و نبوت و قدرت حق است. اینها همه در این سوره گنجانده شده است اما وقتی این آقا میخواهد معنا کند میگوید: معنای این سوره این است که فیل با نان آمدند مکه را خراب کنند، اهل مکه مثل باز ریختند بر سر آنها و آنها را نابود کردند!!چرا اینطور در آمد؟ علتش خودفکری و خودمحوری و استفاده از قرآن منهای اهلبیت است؛ علتش زیر پاگذاشتن روایت ثقلین است؛ عمل نکردن به آیة «مودّة» است.در زندگی خودمان هم از این چیزها فراوان است و هرکسی در زندگیش مقداری فکر کند میفهمد که خودمحوری و خودفکری چه برسرش آورده است. حتی مصیبت بزرگ انقلاب ما همین داغیها و خودمحوریهای بعضیهاست و همه از این مطلب مینالند؛ رهبر عظیمالشأن مینالد، مسئولین مینالند، روحانیت مینالد، رهبر مینالد، چه باید کرد؟ این است که مرتباً سفارش میشود که جلو نیفتید. به قول خود استاد بزرگوار ما، رهبر عظیمالشأن انقلاب که به آن منافقین میگفتند: دیگر از ما جلو نیفتید. میگفتند: در نجف پیش من آمدند، دیدم خیلی داغ برایم نهجالبلاغه را میخوانند. یادم آمد که یک یهودی در پیش یک عالمی مسلمان شده بود، آن هم یک مسلمان خیلی داغ؛ نماز شب میخواند؛ همیشه در حرم بود و کارش را رها کرده و به دنبال این آقا و آن آقا بود. آن عالم شک میکند که چرا اینقدر داغ است حتی داغتر از من؟ یک روز او را خواست و به او گفت: آقای یهودی کی تو را مسلمان کرد؟ گفت: شما. گفت: چطور شد تو داغتر از من شدی و از من جلو افتادهای؟ یهودی فهمید که نمیشود سر این آقا کلاه بگذارد، فرار کرد و رفت!.اگر انسان بخواهد جلو بیفتد و داغ رفتار کند و در چهارچوب ولایت و قرآن نباشد، ضررها دارد. لذا معنای محبت اهلبیت این است که راه، راه اهلبیت باشد. آنجا که نمیدانیم از متخصصش بپرسیم که آیا این راه که میروم راه علی(ع) است یا نه. نه اینکه یک وقت برسد به اینجا که نادعلی... بخواهد، به مشهد میرود ولی در راه مشهد نماز نخواند. یادم نمیرود با پدرومادرم و خانوادهام، حدود ده سال پیش به مشهد رفتیم، در بازگشت از مشهد دیروقت رسیدیم به یکی از شهرهای مازندران؛ مسجدها بسته بود و در مهمانخانه آن شهر هم فقط یک اطاق بود. پدرم (که خدا رحمتش کند). بسیار مقید به نماز بود؛ وقت نماز یک تلاطم درونی پیدا میکرد، دیدم او شام نمیخورد، میخواهد نماز بخواند. به دنبال مسجد رفتم گفتند بروید بیرون. مسجد درش بسته بود آب هم نبود. مقداری آب خوراکی داشتیم آمدیم در پیادهرو وضو گرفتیم و نماز خواندیم. یک پیرمرد و یک پیرزن هم با ما نماز خواندند. اتوبوس حرکت کرد و از حدود چهل نفر مسافر، فقط شش نفر نماز خواندند. از کجا میآمدند؟ از مشهد!!اینها را که من مثال میزنم برای خاطر این است که میخواهم مطلب مورد بحث جا بیفتد و شما عزیزان یک مقداری در زندگی خودتان فرو بروید.یک وقت دیگری من با یکی از طلاب به مشهد میرفتیم، نزدیک محمودآباد دیدیم که اتوبوس راهش را کج کرد و رفت به یک طرفی؛ طولی نکشید که شاگرد راننده آمد و گفت: مسافرها میخواهند لب دریا بروند و نفری پنج تومان دادهاند تا آنها را به دریا ببریم و شما دوتا را هم مهمان کردهاند و پول شما را دادهاند. من و آن طلبه هم دریا ندیده، قبول کردیم. اتوبوس در یک خیابان توقف کرد و پیاده شدیم، گفتند این راه دریاست، بروید. یک پاسبان متدین و روشنی من و دوستم را صدا کرد و پرسید: میخواهید لب دریا بروید؟ گفتیم: بله. یک تا کسی صدا کرد و گفت این آقایان را به لب دریا ببر. خوب دریا ندیده بودیم، رسیدیم لب دریا و دیدیم زن و مرد، لخت و عور درهم میلولند؛ یک وضعی بود! به رانندة تاکسی گفتیم برگرد برگرد. پیاده نشده برگشتیم. آمدیم از تاکسی پیاده شویم، آن پاسبان جلو آمد و سلام کرد و گفت: خوب من دیدم نمیشود شما لب دریا بروید ولی نمیتوانستم به شما بگویم نروید، لذا گفتم بروید ببینید، خودتان برمیگردید. از او تشکر کردیم. وضع به قدری وخیم بود که نتوانستیم در خیابان بایستیم لذا در آن هوای گرم مجبور شدیم درون ماشین بنشینیم تا حاج خانمها و حاجآقاها بیایند، اینهایی که دارند به مشهد میروند. وقتی برگشتند دیدیم که مردها و زنهای چادری همه توی آب رفته بودند، همه لولیده بودند ودلیلش همتر بودن چادر زنها و پیراهن مردها بود.در زندگی خودمان از این چیزها زیاد است زیرا به این آیه شریفه: «قل لااسئلکم علیه اجراً الا المودة فی القربی» عمل نمیکنیم. راه باید راه اهلبیت باشد. اهلبیت چه میگویند؟ تمام ثوابهای دنیا در مقابل یک گناه نمیتواند عرض اندام کند. شما مسئلهدان هستید، فقهاء میگویند: اگر وارد جماعت شدی، دیدی امام در رکوع است و گفتی «الله اکبر»، آنگاه رفتی به رکوع و امام سر از رکوع برداشت یا اینکه گفتی «الله اکبر» هنوز خم نشده امام سر از رکوع برداشت، این نماز باید فرادی بشود یعنی باید خودت نماز را بخوانی تا تمام شود. حالا اگر کسی بگوید: چرا نماز را خودم بخوانم؟ نماز را میشکنم و به رکعت بعدش اقتدا میکنم. مگر فقهاء در رسالههایشان نمینویسند که اگر 9 نفر ماموم و یک امام، یعنی ده نفر یک نماز جماعت بخوانند ثوابش را به غیرخدا هیچکس نمیداند؟ لذا اگر جن و انس نویسنده بشوند، همة دریاها مرکب بشود، همه چوبها قلم بشود ثواب یک رکعت آن را نمیتوانند بنویسند. پس حالا نماز را میشکنم تا این همه ثواب را ببرم!! اما اسلام میگوید: نه، نماز شکستن حرام است، گناه کبیره نیست گناه صغیره است. یک گناه است اما میگوید راضی نیستم که این همه ثواب را به قیمت یک حرامی که بجا میآوری ببری. تمام ثوابهای دنیا یک طرف و یک گناه طرف دیگر، اسلام میگوید راضی نیستم.زمانی به شما میگفتم که یک جوان دانشگاهی در دبیرستان علوی یک یادگاری نوشته بود که: «یکی از روزهای سیاه زندگی من آن روزی بود که از خواب بیدار شدم و دیدم آفتاب زده و نمازم قضا شده است.» این گفته جوان از روایت گرفته شده است. باززمانی به شما گفتهام که کسی خدمت امام صادق(ع) آمد و استخاره کرد که به مسافرت برود یا نه؛ بد آمد. آن مرد پا گذاشت روی استخارة امام صادق(ع) و برای تجارت رفت. اتفاقاً تجارت خیلی خوبی از کاردرآمد و سود خوبی برد و مسافرت هم به او خیلی خوش گذشت. آمد خدمت امام صادق(ع) و عرض کرد: یابنرسولالله، استخاره بد آمده بود اما به من خیلی خوش گذشت و سود هم بردم. امام صادق(ع) تبسم کرد و فرمود: یادت میآید فلان منزل خسته بودی و خوابت برد، یک وقت بیدار شدی و دیدی نماز صبحت قضا شده است؟ـ گناه نکرده فقط نماز صبحش قضا شده، قضایش را هم خوانده ـ امام صادق(ع) فرمودند: سود تجارت که سود تجارت است، اگر خدا دنیا و آنچه در آن است را به تو بدهد جبران آن خسارت نمیشود.حالا بخواهد به مشهد برود و نماز نخواند و بگوید: انشاءالله آنجا قضایش را میخوانم؛ اینها هستند داغیها، بیتفاوتیها و از راه اهلبیت جدا شدنها.این یک معنای «قل لااسئلکم علیه اجراً الاّ المودّة فی القربی». این آیه معنای دیگری هم دارد که انشاءالله هفته آینده با شما صحبت میکنم.معلوم است که باید دو سه کلمه مصیبت هم برای شما بخوانم: امشب میدانید چه شبی است؟ شاید الآن اینطور شبی زینب علیهاالسلام ـ در جلسه ابنزیاد بوده است؛ خیلی جلسة بدی بوده ننگ است برای تاریخ، روسیاهی است برای افرادیکه در جلسه بودهاند. بد جلسهای بوده است. سربریدة اباعبدالله الحسین(ع) در مقابل دشمن، در مقابل ابنزیاد بود. ابنزیاد داشت شماتت میکرد و نامحرم هم اطراف جلسه را گرفته بود. دشمن اطراف جلسه را گرفته بوده میگفتند، میخوردند و میخندیدند؛ جشن گرفته بودند. یکدفعه اهلبیت را، زینب و بچهها را وارد کردند. نمیگویم چگونه وارد کردند، گفتنش صلاح نیست؛ نه میشود گفت و نه میشود شنید. با وضع بدی وارد کردند. مصیبت بالاتر اینکه اینها را آوردند و در وسط مجلس نگاه داشتند و اجازةنشستن ندادند. امام سجاد(ع) زیر غل و زنجیر در وسط مجلس ایستاده است؛ زینب مظلومه و امکلثوم و همة آلرسولالله با یک وضع دلخراشی ایستادهاند؛ همین دارالعماره ده سال پیش مرکز حکومتی این آلالله بوده است. اینها را در وسط جلسه نگاه داشتند، مثل اینکه دیگر زینب تاب نیاورد؛ آن زینبی که تاب همهچیز را آورد اما مثل اینکه دیگر طاقت نیاورد، شاید زانوهایش لرزیده باشد دیگر نتوانست بایستد، میدانست صدای ابنزیاد در خواهد آمد اما مثل اینکه دیگر نتوانست روی پا بایستد؛ در میان زنها نشست و زنها اطراف او را گرفتند تا لااقل نامحرم او را نبیند. چشم این نامحرمها به آلالله بود؛ نگاه میکردند، اگرچه چادر داشتند اما بالاخره وضع بدی بود. مهمتر اینکه زینب دیگر نمیخواست چشمش به سر بریدة برادرش بیفتد. گرچه عاشق برادرش بود اما عصر برادرش را دیده و دیگر حالا نمیخواهد سر بریده را مقابل دشمن ببیند، نشست اما آن نانجیب متوجه شد، میخواست زخم زبان بزندـ خدا نکند بشر کج بشودـ گفت: این کی بود که نشست؟ جوابش را نداند. گفت: گفتم این کی بود نشست؟ این کی بود؟ دفعه سوم یکی از زنهایی که اسیر بود و اطراف زینب را داشت و میخواست تحریک عاطفه بکند تا شاید از راه عاطفه بتواند ابنزیاد را خاموش بکند، گفت: این زینب خواهر حسین(ع) است. یعنی ابنزیاد اگر او نشسته است نه برای این است که به تو توهین بکند، آخر نمیتواند سربریدة برادرش را در مقابل تو ببیند، برای این است که نشست. اما تحریک عاطفه کجا؟ عاطفه کجا؟ یک وقت رو کرد به زینب و گفت: الحمدلله که برادرت را کشتیم؛ الحمدلله که شما را اسیر کردیم؛ دیدی که خدا با شما چه کرد؟ مردهایتان را کشت، سربرادرت الآن در مقابل من است، شما را اسیر کرد.گفتار دوممحبت اهلبیت(ع) ]2[اعوذبالله من الشّیطان الرّجیم. بسم الله الرّحمن الرّحیم. ربِّ اشرح لی صدری و یسِّرلی امری واحلل عقدة من لسانی، یفقهوا قولی.بحث گذشته دربارة وجوب موٌدت و محبت اهلبیت(ع) از نظر قرآن شریف بود. حال از بعد دیگر در این باره با شما سخن میگویم.از نظر قرآن و روایات اهلبیت(ع) محبت لازم و واجب است و این محبت در روایات ما، در ردیف نماز، روزه و زکات آمده است و بلکه محبت اهلبیت از نظر روایات، افضل از نماز و روزه و حج شمرده شده است.مرحوم صاحب وسایل ـ علیهالرحمه ـ در جلد اول وسایل، اوائل کتاب بیش از سی روایت از ائمه طاهرین(ع) به این مضمون نقل میکند که فرمودهاند: «بنیَ الاسلام عَلی خمسٍ الصلوة والصوم و الزکوة والحج والولایه ومانُودِیَ بشیءٍ بمثل مانُودِیَ بالولایه»، اسلام بر پنج چیز پایهگذاری شده است که پایهها عبارتند از نماز، روزه، زکوه، حج و ولایت (یعنی دوستی اهلبیت) و در مورد هیچچیز در اسلام حتی نماز و روزه و زکوه و حج مثل ولایت سفارش نشده است و شاید در همة روایات اهلبیت، روایتی به این تأکید و با این مضمون نداشته باشیم. ولایت در اینجا مسلماً به معنی امامت که اصل چهارم از اصول دین در نظر شیعه میباشد نیست بلکه به معنای محبت و موٌدت است که از نظر قرآن شریف به عنوان اجر رسالت قرار داده شده است: «قل لاأسْئلُکُمْ علیه اجراً الاّ المودّة فی القربی» ، بگو از اجر رسالت چیزی نمیخواهم اما موٌدت ذوالقربی یعنی دوستی اهلبیت را میخواهم. به عبارت دیگر شیعه ولایتی دارد که به معنی امامت است و آن را از اصول دین قرار داده است، لذا به فرزندان خود میآموزد که اصول دین پنج چیز است: «توحید، عدل، نبوت، امامت و معاد». عقیده ما این است که سرپرستی جامعه بعد از حضرت رسول اکرم(ص) از آن ائمة طاهرین(ع) است و خلیفه بلافصل پیامبر اکرم(ص) امیرالمؤمنین(ع) میباشد و این از اصول دین شمرده شده است نه از فروع دین و شیعه فروع دینی دارد که ده چیز است: نماز، روزه، خمس، زکوه، حج، جهاد، امربمعروف، نهی از منکر، تولی و تبری، که در اینجا تولی و تبری از جملة فروع دین است.معنای فروع دین این است که اصل اسلام یک چیز است و شاخ و برگهایش چیز دیگری است. لذا روایاتی که خوانده شده، ولایت را در مقابل نماز و روزه و زکوه و حج قرارداده و فرموده است: عمده اسلام اینهاست که اگر نباشد مسلمانی شخص ناقص است و یکی از اینها ولایت است.این روایات نمیگویند که امامت در ردیف نماز است بلکه بیشتر از نماز در مورد آن سفارش شده است و اینکه ولایت را در ردیف نماز گذاشته معلوم میشود که ولایت در اینجا به معنای امامت نیست بلکه راجع به دوستی اهلبیت است و اینکه ما باید کاری کنیم تا محبت اهلبیت در دل ما رسوخ کند. و به قول قرآن شریف موٌدت و محبت اهلبیت را داشته باشیم. اما بحث ولایت به معنای امامت بحثی اعتقادی است و مربوط به بحث ما نیست و از اصول دین میباشد لذا استاد بزرگوار ما، رهبر عظیمالشأن انقلاب ـ ادامالله ظله ـ از استادشان مرحوم شاهآبادی نقل میفرمودند که این روایاتی که هست: «بُنی الاسلام علی خمس»، مربوط به دوستی اهلبیت است نه زعامت و امامت، برای اینکه امامت برای اسلام مثل فصل برای جنس یا صورت برای هیولی است. در منطق گفته شده که اگر جنس باشد و فصلش نباشد جنس بدون فصل پوچ است زیرا مقوٌم جنس، فصل است و همینطور اگر صورت نباشد ماده چیزی نیست؛ حقیقت شیء به صورت آن است نه به مادة آن. ماده و هیولی بدون صورت پوچ است. مرحوم شاهآبادی ـ علیهالرحمه ـ تشبیه کرده و فرموده بودند که امامت برای اسلام این خاصیت را دارد. اسلام منهای ولایت (به معنای امامت) اسلام نیست، مثل جنس است که فصل نداشته باشد. اسلام منهای امامت اسلام نیست، مثل مادهای است که صورت نداشته باشد. اگر انسان حقیقت انسانیت را نداشته باشد انسان نیست. فرمودة این دو بزرگوار از قرآن استفاده شده است.هنوز علی(ع) به خلافت منصوب نشده بود که آیة تبلیغ آمد: «یا ایّهاالرسول، بلّغ ما اُنزل الیک من ربک و اِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَته » ای پیامبر، آنچه را که به تو گفتیم باید در اینجا عملی شود؛ باید امیرالمؤمنین ـ سلامالله علیه ـ در این بیابان و در این بیابان و در این سفر به خلافت منصوب گردد و اگر او را به خلافت منصوب نکردی «فما بلّغْتَ رسالته» هیچ کاری نکردهای یعنی زحمات بیستوسه سالهات هیچ است. اسلام منهای ولایت هیچ است، مانند جنس بدون فصل و هیولای بدون صورت است. بعد هم که امیرالمؤمنین(ع) به خلافت منصوب شد آیة اکمال نازل شد: «اَلْیَومَ اَکْمَلْتُ لَکُمْ دینکم واَتْمَمْتُ علیکم نعمتی ورضیتُ لکم الاسلام دیناً» ، یعنی برای اسلام مقول آمد و اسلام کامل شد. از آن زمان تاکنون مثل جنس تنها و ناقص بود، مقول نداشت لذا چون مقوم نداشت مرضی خدا هم نبود؛ حالا که امامت و زعامت آمد و امیرالمؤمنین(ع) به خلافت منصوب شد، فصل و صورت آمد و اسلام کامل شد. پس میتوانیم بگوییم که فرمایش رهبر عظیمالشأن انقلاب ـ ادامالله ظلهـ ریشه قرآنی دارد.نتیجه اینکه بیشتر از سی روایت تأکید میکند که باید کاری کنید تا اهلبیت را دوست بدارید؛ باید کاری کنید که محبت اهلبیت در دل شما رسوخ کند و پیدا کردن این حالت از نماز واجبتر است، از روزه، حج و زکوه واجبتر است: «وما نُودی بشیءٍ مثل مانُودیَ بالولایة» به هیچ چیز مثل محبت اهلبیت در اسلام سفارش نشده است.بحث امشب یکی این است که چه کسی میتواند بگوید که من ولایت و محبت اهلبیت را دارم و بحث دیگر اینکه از چه راهی میتوانیم محبت اهلبیت را بدست آوریم.محبت خود امری قهری است اگر انسان به کسی محبت داشته باشد نمیتواند به او محبت نداشته باشد و برعکس آن بغض است. محبت و بغض امری قهری هستند. چه باید کرد تا این امر قهری بدست آید؟ اینکه قرآن و روایات در این مورد به ما سفارش میکنند معلوم میشود که مقدمات ایجاد این محبت در دست ماست والا معنی نداشت به یک امر قهری تا این اندازه سفارش شود.اما اینکه چه کسی میتواند بگوید من محبت اهلبیت را در دل دارم، جوابش این است که هرکس متابعتش از آنها بیشتر باشد میتواند ادعای داشتن محبت اهلبیت را بکند و هر آن کس متابعتش از اهلبیت کمتر باشد نمیتواند محبت آنان بشمار آید، لذا قرآن میفرماید: «اِنْ کنتم تحبّون الله فاتّبعونی » ، شما که ادعا میکنید خدا را دوست دارید علامتش این است که از پیامبراکرم(ص) پیروی کنید. اگر از او متابعت کنید ادعای شما درست است اما اگر متابعت نکنید و ادعای دوستی خدا را بکنید این یک ادعا بیشتر نیست.محبت مظهر میخواهد؛ اولین مظهر محبت متابعت است. اشتباه نشود، شما محبت اهلبیت را بهطور ریشهای دارید. باید به پدران و مادران خود دعا کنید که گوشت و پوست و استخوان شما را با محبت اهلبیت رشد دادهاند. مادران شما با «یاعلی» شما را به دنیا آوردهاند؛ شما را با تربت اباعبدالله الحسین(ع) برداشتهاند؛ در حالیکه برای امام حسین(ع) میگریستند به شما شیر دادهاند و بالاخره با «یاعلی» بزرگ شدهاید، با «یاحسین» رشد کردهاید. سینهزدنها، مجالس عزا، سیاهپوشها، ضجهزدنها، در مجالس عزا شرکت کردنها، روضهخواندنها، روضه شنیدنها و گریه کردنها، همة اینها مظهر محبت است.بیرون بردن این محبت ریشهدار از دل کسی کار بس مشکلی است. فطرت را باید عوض کرد تا این محبت از بین برود. این محبت ریشهای در همه موجود است و باید قدر این نعمت بسیار بزرگی را که از طرف پدران و مادران به ما ارث رسیده است بدانیم و اگر شبانه روز هم به آنها دعا کنیم حتماً یک میلیونیم خدمت آنها را هم نمیتوانیم شکرگزاری کنیم. مخصوصاً برای شما معلمان لازم است آنچه را که بدست ما رسیده است به عنوان امانت به نسل آینده منتقل کنید. همة شما باید به این موضوع توجه داشته باشید که اگر خدای ناکرده یک معلمی در این باره کوتاهی کند خائن است و در امانت خیانت کرده است، در امانت کوتاهی کرده است و کسیکه در امانت کوتاهی کند از نظر اسلام مبغوض است؛ همانطور که در دیدة بزرگان مبغوض است. این وظیفه سنگین به عهده پدران و مادران وخصوصاً به عهدة شما معلمان است که باید این لطف و نعمت بزرگ را که از پدران و مادران به شکل ریشهای برای ما ایجاد شده است بهطور ریشهای تحویل دیگران بدهید. معلم باید به دانشآموز در همان کودکی و به شکلی ریشهای محبت اهلبیت را یاد دهد. عزاداری را باید به او بفهماند و بفهماند که روضهخوانی خوب است و اگر خدای ناکرده احساسات معلمی در کلاس باعث این شود که مثل بعضی از نادانها، جملهای بگوید که به مغز دانشآموز ضربه بخورد و آن محبت ریشهای که از پدر و مادر به او رسیده لطمه بخورد مسلم است که روز قیامت حضرت زهرا ـ سلامالله علیهاـ جلوی او را خواهد گرفت. مثلاً معلمی در کلاس درس بگوید که جلسات روضه فایدهای ندارد؛ در این مجالس حسین(ع) را میکشند و بیرون میآیند. این گفتار به دانشآموز ضربه میزند و در مغزش اثر میگذارد. او خیال میکند که هر جلسهای باید جلسة بحث و مناظره و معارف و اثبات امور باشد. خیر، همانطور که باید جلسة اخلاق داشته باشیم باید جلسه معارف داشته باشیم و در عرض آنها حتماً باید جلسه روضه داشته باشیم. همین جلسات هفتگی که در میان زنان معروف است کاری بسیار عالی است. اینکه انتقاد میکند که «جلسات هفتگی به چه درد میخورد، دو کلمه مصیبت خوانده شود و کسی گوش ندهد؛ یا این روضهخوان چیزی نمیداند فقط امام حسین(ع) میکشد » به یقین بدانید که این از الهامات شیطان است «القی الشیطان فی فمه» و شما مواظب باشید که در کلاس از اینگونه سخنها نگویید. یا اینکه «سیاه پوشیدن یعنی چه؟ این کاری ارتجاعی است.» این حرفها را کسی نگوید و من عقیده دارم و در یک جلسه به خانم معلمها سفارش میکردم که یکی از کارهای خوب میتواند این باشد که حتماً ماههای محرم و صفر در کلاس سیاهپوش باشند و اگر هم نمیخواهند در خانه سیاه بپوشند در کلاس این دوماه را حتماً سیاه بپوشند و معلمان و مدیران در این دوماه خیلی مواظبت کنند که مصیبت اباعبدالله ـ علیهالسلام ـ را در مغز بچهها جلوه بدهند، ابهت سینهزدنها را جلوه بدهند. این کارها کار عشق است، مربوط به عقل هم نیست یعنی ممکن است بعضی چیزها با عقل درست نیاید ولی کار، کار عقل نیست.چند سال قبل از یکی از مراجع بزرگ در اصفهان پرسیده بودند که قمهزدن چه صورت دارد؟ـ خدا رحمتش کندـ جمله خیلی زیبایی گفته بود، هم از مسئله فرار کرده و هم جواب شیوای لطیفی داده بود، گفته بود: این کار، کار عشق است و مربوط به فقه نیست.بحث سینهزدن، زنجیرزدن، پای برهنه در خیابانها راه افتادن، ضجهزدن، روضهخواندن، گریه کردن، همه کار عشق است و مربوط به عقل نیست تا بخواهد با عقل درست بشود؛پای استدلالیان چو بین بودپای چوبین سخت بیتمکین بود.جپای عقل در اینجا لنگ است. ممکن است آدم عاقلی مثلاً بگوید: زنجیرزدن یعنی چه؟ راه افتادن در خیابان چه نتیجهای دارد؟ ممکن است بعضی از عقلها هم بپسندند اما کار، کار عقل نیست، کار عشق است. وقتی کار عشق شد باید ببینیم عشق میپسندد یا نه؛ ذوق و عرفان میپسندد یا نه. لذا به آنجا میرسد که میگوید: روز اول محرم به خدمت حضرت رضا(ع) رفتم و دیدم آن حضرت خیلی غمناک است. فرمودند: ریان، اگر کسی برای حسینم گریه کند، به مقداریکه اشکش جاری شود تمام گناهان او چه بزرگ و چه کوچک آمرزیده میشود. این روایت را نباید با عقل سنجید بلکه باید با ذوق و عشق سنجید؛ با عشق حضرت رضا(ع)، با عشق شیعه، با آن حرارت و محبتی که حسین(ع) در دل مردم دارد با آنها بسنجید.فرمود: ریان، اگر کسی برای حسینم آهی بکشد بهشت بر او واجب میشود. اگر کسیکه به یاد کربلا میافتد بگوید: ای کاش در کربلا بودم، با شهداء محشور میشود. بعد فرمودند: ریان، اگر میخواهی با ما باشی کاری کن که محبت ما در دلت رسوخ کند؛ وقتی محبت در دل رسوخ کند و انسان فکر و عقلش را کنار بگذارد، عشق و محبت خود را جلو میآورد. مثلاً شخصی با بچهاش کاری انجام میدهد که اگر بخواهد همین کارها را با غیر از بچة خودش انجام بدهد او را دیوانه خطاب میکنند؛ میگوید، میخندد و بازی میکند که اگر بخواهد این کارها در حیطة محبت نباشد عقل نمیپسندد، مردم نمیپسندند.خلاصة سخن اینکه عزاداریها را، گریهها و ضجهها و سینهزدنها را و دستجات را با عقل توجیه نکنید و آنها را به ودای عشق و محبت ببرید، ببینید آیا مظهر محبت است یا نه؟ هرجا بیشتر عزاداری شود حضرت زهراـ سلامالله علیهاـ آنجا را بیشتر دوست دارد.حضرت زهراـ سلامالله علیهاـ را در خواب دیدند، فرمودند: آذربایجانیها خوب نوحه میخوانند، خوب سینه میزنند. مثل آنها نوحهخوانی کنید.معمولاً وقتی شعراء و روضهخوانها خدمت امام صادق(ع) میآمدند، ایشان گرچه در محیط خفقان بودند در را میبستند، پرده را میانداختند و یک جلسه روضه بر پا میکردند و میگفتند روضه بخوانید. آن شخص در حضور امام میخواست مؤدبانه با عقل خود شعری بخواند. امام صادق(ع) میفرمودند: خیر، آنطور که در مجالس میخوانی نوحه بخوان. اینجا کار عشق است کار عقل نیست تا ادب را رعایت کنی و نزد من همینطوری شعری بخوانی. نوحه بخوان. وقتی تمام میشد میفرمود: کم است باز هم بخوان. در ضمن صدای گریه امام و زنهای پشت پرده بلند میشد به طوریکه صدای گریه به بیرون میرفت. حتی اگر صدای گریه پشت پرده بلند نمیشد امام صادق(ع) میفرمود: ضجه بزنید، داد بزنید، فریاد بزنید.بنابراین، شما عزیزان خیلی مواظب باشید تا امانتی را که در دست شماست به نسل آینده بسپارید. تمام انقلابها از اثر همین عزاداریهاست که ادامة خون حسین(ع) میباشد؛ اینها شعار شیعه است، پیوند با حسین(ع) است، مظهر محبت است و از اثر همین عزاداری اباعبدالله الحسین(ع) است که به دست شما و به رهبری امام زمان(عج) پرچم اسلام روی کره زمین افراشته میشود. به این مطلب یقین داشته باشید و خیلی به آن اهمیت بدهید.بنابراین، نمیخواهم بگویم آنکه گناه میکند محبت ریشهای ندارد، محبت عشقی و عرفانی ندارد. بحث ما صورتی عقلی دارد و آن این است که ما باید محبت اهلبیت را هم از نظر عشق و هم از نظر عقل داشته باشیم. از نظر عشق محبت اهلبیت را داریم. از نظر ذوق و عرفان داریم. از نظر عقل هم که قرآن میفرماید: «اِنْ کنتم تحبّون الله فاتّبعونی یُحْبِبْکُم الله» ، این هم باید در ما باشد و اگر در این مرحله پای ما لنگ باشد و اصلاً متابعت نباشد خیلی نتیجه ندارد.آیهای در قرآن است و این آیه با روایتی که در ذیل آن میباشد انصافاً تکاندهنده است. تقاضا دارم این آیة شریفه همیشه در فکر شما باشد و مقداری روی آن فکر کنید. قرآن میفرماید: «ضُربت علیهم الذّلّة و المسکنة و باؤ بغضبٍ من الله ذلک بانّهم یکفرون بایات الله و یقتلون النّبیّین بغیرالحقّ ذلک بما عصوا و کانوا یعتدون» ، یعنی ذلت و بدبختی بر بنیاسرائیل و یهود زده شد. برای اینکه آنها آیات خدا را تکذیب کردند و به ناحق پیامبران را کشتند و علت این امر آن بود که گناه روی گناه، تجاوز روی تجاوز کردند و لذا قسی القلب شدند.امام صادق(ع) در ذیل این آیه میفرماید: «والله ما ضربوهم وما قتلوهم ولکن سمعوا احادیثهم فاضاعوها»، یعنی به خدا قسم آنان پیغمبران را نکشتند، آنان پیغمبران را نزدند فقط کاری که کردند این بود که گفتار پیامبران را شنیدند اما به آنها پشت پا زدند و عمل نکردند، هدف پیامبران را کشتند، گفتار پیامبران را زیرپا گذاشتند. لذا قرآن میفرماید:پیغمبر کشی کردند.این آیه شریفه به ما چه میگوید؟ این آیه شریفه با تفسیری که امام صادق(ع) کردهاند میفرماید: اگر کسی حسین(ع) را دوست داشته باشد اما هدف آن حضرت را زیرپا بگذارد، مثل کسی است که در کربلا امام حسین(ع) را کشته است.این آیة شریفه با این روایت به ما این چنین میگوید: امام حسین(ع) برای آن شهید شد که نماز زنده شود زکات زنده شود، واجبات اسلام زنده شود، گناه نابود شود «اشهد انّک قد اقمتَ الصّلوة واتیتَ الزکوة وامرتَ بالمعروف و نهیتَ عن المنکر»، اگر کسی عزاداری کند و برای حسین(ع) گریه کند، محبت حسین را از نظر عشق و در وادی عرفان مسلماً داراست اما از نظر عقل و معارف اسلامی چطور؟ این آیه شریفه میفرماید: نه، او محبت ندارد برای اینکه مظهر محبت از نظر عقل متابعت است. اگر به نماز و زکوه اهمیت بدهد، اگر به واجبات اسلام اهمیت بدهد، اگر به اجتباب از گناهانی که در اسلام است اهمیت بدهد هم از نظر عرفان و دل و هم از نظر عقل، محبتش مظهر دارد. اما اگر عزاداری او خوب است ولی نمازش خوب نیست، عزاداری او خوب است، لباس سیاه پوشیده اما گناه هم میکند این چنین کسی از نظر دل و عرفان و عشق محبتش مظهر دارد اما از نظر عقل مظهر ندارد و خدای نکرده ـ العیاذبالله ـ یک وقت مشمول این آیه شریفه میشود؛ به او میگویند تو محبت امام حسین(ع) را نداشتی. میگوید: چرا، داشتم. میگویند: «سَمَعُوا احادیثه فاضاعوها»، روایات امام حسین(ع) را شنیدی، هدف امام حسین(ع) را فهمیدی اما به آنها عمل نکردی و به آنها پشت پا زدی. و اگر خدای نکرده این محبت ریشهای مظهر نداشته باشد قرآن شریف میفرماید که او به جهنم میرود. وقتی به جهنم رفت از او سؤال میکنند تو که محبت اهلبیت را داشتی، تو که ولایت داشتی چرا به جهنم آمدی؟ «ثُمَّ لتسئلنَّ یومئذٍ عنالنعیم». ، از او در مورد آن نعمت بزرگ سؤال میکنند. مواظب باشید. محبت ریشهای و فطری، محبت به قلب، محبت در وادی عشق برای همة شما هست. اشتباه نشود، بحثی را که با شما دارم این است: اگر میخواهیم محبتی را که داریم مفیت باشد و بتوانیم این محبت را با خود ببریم باید از نظر عقل هم مظهر داشته باشد و مظهر محبت از نظر عقل متابعت است. پیروی هر کس از امام حسین(ع) بیشتر باشد محبت او بیشتر است، هرکسیکه کمتر متابعت کند و یا اصلاً متابعت نداشته باشد، یا محبت ندارد یا نمایی از محبت است و یا محبتش کم است.خدایا، به عزت و جلالت قسمت میدهیم صفات انسانیت، نورانیت دل، حالث تنبه، محبت اهلبیت در هر بعدش به همة ما عنایت بفرما.خدایا، به عزت و جلالت رفع گرفتاری از همة مسلمانها بفرما.همة مریضهای اسلام را شفای عاجل عنایت بفرما.حوائج همة مسلمانان را برآور.خدایا، به عزت و جلالت، به حق حسینت هرچه زودتر این جنگ را به نفع اسلام و انقلاب خاموش بفرما.امید جوانهای عزیز در جبهه را ناامید مفرما.این انقلاب، رهبر عظیمالشأن انقلاب، افراد در جبهة جنگ و سرحدات ایران را در پناه امام زمان(عج) از همة آفات و بلیات حفظ فرما.«و عجل اللّهم فی فرج مولانا صاحب الزّمان».خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار.گفتار سوم:محبت اهلبیت(ع) ]3[اعوذ بالله من الشّیطان الرّجیم. بسم الله الرحمن الرّحیم. ربِّ اشرح لی صدری و یسِّرلی امری واحلل عقدةً من لسانی، یفقهوا قولی.بحث ما به مناسبت محرم و صفر، دربارة دوستی اهلبیت بود. گفتم که چند جلسهای در این باره با شما صحبت میکنم تا اینکه به خواست پروردگار عالم و لطف حضرت بقیهالله ـ عجلالله تعالی فرجه الشریف ـ بحثی را برای امسال آماده کنم.در جلسات قبل بیان شد که دوستی اهلبیت از نظر قرآن شریف و روایات، بحث لازم و واجبی است. قرآن میفرماید که دوستی اهلبیت لازم است: «قل لا اسئلکم علیه اجراً الاّ المودة فی القربی». روایات هم آن را اوجب همة واجبات میدانند. «بنی الاسلام علی خمس الصلوة و الزکوة والصّوم والحج والولایة ومانودی بشیءٍ مثل مانودی بالولایة».اسلام واجبات زیادی دارد؛ مهمترین واجباتش 5 چیز است نماز، روزه، زکاه، حج و ولایت، و در مورد ولایت از همه واجبات بیشتر سفارش شده است. بنابراین، دوستی اهلبیت و به قول قرآن شریف «مودت» اهلبیت یعنی آن دوستی که در دل رسوخ کرده باشد لازم و واجب است.موضوع دیگری که در جلسه قبل بیان شد این بود که استفاده از این دوستی و مودت به خود ما بر میگردد زیرا اگر کسی تابع علی(ع) باشد، خواهناخوه تشبه به آن حضرت پیدا میکند و همین تشبه سازندگی دارد و شاید از همهچیز برای تهذیب نفس بهتر باشد. و اگر کسی دوستی اهلبیت داشته باشد، مخصوصاً آنها را شناخته باشد و بفهمد که سعة وجودی و تسلط بر عالم هستی دارند و حاضر و ناظرند، گناه در زندگی او اتفاق نمیافتد و یا کم اتفاق میافتد. در این باره هم فیالجمله صحبت شد.بحث امشب ـ که بحث مفیدی هم هست ـ این است که چه کنیم تا دوستی اهلبیت را بدست آوریم؟ راه بدستآوردن محبت اهلبیت چیست؟ چه باید بکنیم تا دوستی اهلبیت در دل ما رسوخ کند، به طوریکه بتوانیم این محبت را به آخرت ببریم و شب اول قبر با محبت امیرالمؤمنین ـ علیهالسلام ـ باشیم؟ این بحث، بحث مفصل و مشکلی است اما به اندازهای که زیاد خسته نشوید امشب در این باره صحبت میکنم و اگر ناقص ماند، انشاءالله در جلسه آینده هم با شما صحبت خواهم کرد.بدست آوردن محبت اهلبیت دو راه دارد: یکی راه عملی است و دیگری راه علمی.راه عملی به این معناست که انسان از راه کار و عمل به محبت برسد و راه علمی این است که شناختی از اهلبیت پیدا کند و این شناخت، او را به محبت برساند؛ و معلوم است که راه عملی از راه علمی بهتر و مهمتر است و کاربردش هم بیشتر است. راه عملی برای رسیدن به محبت اهلبیت، خود از دو طریق است:الف ـ مراوده و رابطه پیدا کردن با اهلبیت.ب ـ رابطه پیدا کردن با خدا. الف ـ مراوده و رابطه پیدا کردن: با اهلبیت در محبتها و عشقهای مجازی میگویند که اگر کسی با دیگری زیاد رفت و آمد داشته باشد محبت وی نسبت به او زیاد میشود؛ و اگر بخواهد سلب محبت شود، بهترین راه این است که رفتوآمد را قطع کند و بعد هم از نظر تصور و تخیل او را تصور نکند، بفکر او نباشد، و اگر فکر او آمد آن را طرد کند. و بالأخره جدایی و قطع رابطه از نظر تخیل و رفتوآمد موجب میشود که این عشق مجازی به کلی متروک شود. به تجربه هم اثبات شده که مثلاً افرادیکه عاشق بودند، ترک مراوده و رابطه کردند و توانستند از نظر تصور و تخیل، معشوق خود را از ذهن طرد کنند و پنج ـ شش ماه طول نکشید که آن عشق مجازی به کلی از بین رفت.روانشناسها بهترین راه را برای ایجاد محبت، رابطه میدانند و بهترین راه برای ترک محبت و نابودی آن هم ترک رابطه است. لذا اسلام هم راجع به مسلمانها زیاد سفارش میکند که با هم رفتوآمد داشته باشید تشییع جنازه کنید؛ برای عیادت مریض ثوابهای زیادی بیان شده؛ زیارت مؤمن مؤمن دیگر را ثواب دارد؛ هدیه دادن مؤمن به مؤمن ثواب دارد. اسلام آنچه را که موجب رابطه میشود به مؤمنین سفارش کرده و برعکس، آنچه را که موجب ترک رابطه بشود نظیر غیبت کردن، تهمت زدن، نمامی و سخنچینی کردن، رفتوآمد نداشتن با یکدیگر و خلاصه هرچه را که موجب ترک رابطه میشود کوبیده است.از روایات پی میبریم که اسلام این جمله روانشناسی را قبول دارد که رفتوآمد با یکدیگر موجب الفت و علاقه و محبت، و ترک مراوده موجب سلب محبت میشود. وقتی این جمله از نظر اسلام و روانشناسان درست باشد، میتوانیم راجع به محبت اهلبیت نتیجه بگیریم که رفتوآمد در حرم مطهر ائمه طاهرین و زیارت خواندن از دور یا نزدیک، موجب ارتباط و باعث ایجاد محبت است.روایتی از امام صادق ـ سلامالله علیه ـ است و روایت خوبی هم هست؛ از حضرت میپرسند: یابن رسولالله چرا در قرآن مجمل وجود دارد؟ خوب بود قرآن طوری باشد که احتیاج به شما و به مفسر نباشد. چرا در قرآن عام و خاص و متشابه و مجمل وجود دارد؟ حضرت فرمودند: در قرآن متشابهات هست برای اینکه مردم سروکار با ما داشته باشند. برحسب ظاهر این جمله جالب نیست؛ یعنی چه؟ قرآن مجمل دارد تا مردم با اهلبیت سروکار داشته باشند؟ اما اگر این روایت را مقداری باز کنیم میبینیم که از نظر عرفان و فلسفه، روایت خیلی عالی است. سروکار داشتن با ائمهطاهرین انسان را میسازد؛ سروکار داشتن با حرمها، با زیارتهایی که از ائمهطاهرین ـ علیهمالسلام ـ است انسان را میسازد مخصوصاً جذبهها.آن افرادیکه به مکه مشرف شدهاند میدانند که خانه خدا جذبه خاصی دارد، یعنی مثلاً انسان آخر مسجدالحرام نشسته ـ مخصوصاً اگر حالی و توجهی باشدـ میبیند مثل آهنربا که آهن را میرباید. همینطور مسجدالحرام (یعنی خانه خدا) انسان و روح انسان را میرباید. قبر مطهر پیامبراکرم(ص)، هم این چنین است، مخصوصاً در ایوانی که به نام ایوان صفه است، انسان اگر آنجا بنشیند میبیند که جذابیت پیغمبر اکرم(ص) انسان را میرباید.حرم حضرت رضاـ سلامالله علیه ـ جاذبه دارد. وقتی در گوشهای مینشینید نه وقتیکه دور میزنید و داد و فریاد میکنید، مثلاً وقتی در مسجد بالاسر مینشینید اگر فقط به قبر حضرت رضاـ سلامالله علیه ـ توجه کنید جاذبه آن حضرت را به خوبی درک میکنید؛ مخصوصاً اگر حالی و رابطهای داشته باشید و اگر در وادی عشق و ذوق و عرفان باشید، جذبههایی که در حرممطهر حضرت رضا(ع) و حضرت حسین(ع) و امثال ایشان است را به خوبی درک میکنید.اینکه به ما سفارش کردهاند وقتیکه میخواهید زیارت کنید به قبر حسین(ع) توجه کنید یا مثلاً به جای خلوتی مثل پشت بام بروید و توجه و رو به قبر حسین(ع) کنید و با انگشت به آنجا اشاره کنید و بگویید: «السّلام علیک یا اباعبدالله، السلام علیک و رحمةالله و برکاته»، این برای چیست؟ همین توجه و اشاره و رابطه با قبر حسین(ع) انسان را (اگر براستی اهلش باشد) جذب میکند و این جذبههاست که حرارت میافروزند و عشق حسین و ائمهطاهرین(ع) در دل برافروخته میشود.اگر انسان هر صبح، با حال توجه به ائمهطاهرین(ع) زیارت جامعه را بخواند، چنانچه دو سه صبح انسان را جذب نکند یک سال طول نمیکشد که جذبهای از ائمهطاهرین(ع) در دل پیدا میشود.محبت ماه اول ده درجه است، ماه دوم اقلاً دوازده درجه میشود. برای اینکه معمولاً از نظر عشق و ذوق و عرفان و روانشناسی این چنین است که رفتوآمدها، تخیلها، فکرها و جذبهها موجب ازدیاد محبت میشود.اینکه در مورد زیارت ائمهطاهرین(ع) این مقدار ثواب مترتب است و یا در حرم مطهر حضرت رضاـ سلامالله علیه ـ شعری است که میگوید: زیارت حضرت رضا(ع) بالاتر از 6666 حج اکبر است، شاید برای بعضی، برای عارف و عاشق حضرت رضا(ع) یک قدمش برابر 6666 حج اکبر باشد.عایشه میگوید: پیغمبر(ص) خوابیده بود که امام حسین(ع) وارد شد؛ تا آن حضرت آمد پیامبر فرمود: ای عایشه، این حسین در کربلا کشته میشود و هرکه او را زیارت کند، هر قدمی که برای زیارتش بردارد ثواب یک حج و یک عمره دارد. عایشه میگوید که تعجب کردم و گفتم: یا رسولالله، ثواب یک حج و یک عمره؟ فرمودند: ثواب دو حج و دو عمره! هر چه تعجب من زیادتر میشد، پیغمبر هم ثواب را بالاتر میبرد تا رسید به آنجا که فرمودند: نود حج و نود عمره! یک قدمش این همه ثواب دارد. چرا اینقدر ثواب دارد؟ عمده، تحریک و تحریص است.استاد بزرگوار ما، رهبر عظیمالشأن انقلاب ـ ادامالله ظله ـ در خصوص همین زیارت میفرمودند: «دانه میریزند تا کبوتر بگیرند». این ثوابها و این ترغیبها و تحریصها برای این است که رفتوآمد با ائمهطاهرین بیشتر شود. چرا؟ برای اینکه جذبههای ائمهطاهرین ما را جذب میکند، آتش محبت حسین(ع) در دل برافروخته میشود و یاد اباعبدالله الحسین(ع) ما را متلاطم میکند.راجع به جلسه روضه و گریه کردن برای آقا اباعبدالله الحسین(ع) در روایات چیزهایی دیده میشود که عقل را مات میکند. در همین جلسات به شما گفته بودم که این حرفها، کار عقل نیست و پای عقل در اینجا لنگ است، بلکه کار عشق است. این عارف و عاشق است که میتواند در عالم ملکوت سیرکند. یک آدم نحوی در علوم ادبیه، یک فیزیکدان یا یک شیمیست اگر بخواهد به عالم ملکوت سیر کند اصلاً جای او نیست. این همه مصیبت که در دنیای غرب پیدا شده تا بدانجا که برای دنیای مادی خود، خدا را هم منکر شدهاند از همینجا سرچشمه گرفته است. فکر محدود شده، وقتی فکر به این دنیا و به عالم ماده محدود باشد معلوم است که نمیتواند بالا برود. گفتهاند: «من بکی اوابکی اوتباکا علی الحسین(ع) وجبت لهالجنة» یعنی اگر کسی برای حسین(ع) اشکی بریزد یا بگوید تا دیگران گریه کند و یا اگر گریه ندارد خود را شبیه به گریه کنندگان در آورد، بهشت بر او واجب میشود. و به مضمون این روایت، روایات زیادی داریم.حضرت رضا(ع)، به ریان فرمودند: ریان، آهی برای حسین(ع) کشیدن، بهشت را واجب میکند. ریان، گریه برای حسین(ع)ـ ولو مختصرـ تمام گناهان کوچک یا بزرگ را میآمرزد.چرا این همه ثواب میدهند؟ این ثوابها برای گریه نیست، برای چیز دیگری است؛ برای این است که میخواهند رابطه پیدا شود. وقتی رابطه پیدا شد، تشبه پیدا میشود و وقتی تشبه پیدا شد، خواهناخواه جاذبه و سازندگی پیدا میشود خود را میسازد و خوب ساخته میشود. نظیر یک سنگ معدنی که بیش از چند مثقال طلا داخل آن نیست، اگر بخواهد طلا از این سنگ گرفته شود راهش چیست؟ اینکه جذبة کورة چند هزار درجهای آن را بسازد.انسان طلا دارد، انسان جرثومة عجیبی است؛ به قول امیرالمؤمنین ـ سلامالله علیهـ: «تو خیال میکنی یک جثه کوچکی هستی؟ فقط سر و دست و پا و چشم داری؟ نه، عالم هستی در تو نهفته است؛ تو آنیکه اگر خود را بشناسی، اگر جذبهها ترا بگیرند، اگر بتوانی پرواز کنی به جایی میرسی که بجز خدا نداند. ملک نمیداند که پرواز توچه مقدار است چه رسد که حیوان بخواهد پروازت را بفهمد. نه، پرواز بالا است. کدورتها باید از بین بروند، چگونه؟ کورة چند هزار درجهای میخواهد.بهترین کورهها برای ساختن انسان جذبههایی است که از امیرالمؤمنین(ع) و حسین(ع) و اهلبیت ـ علیهمالسلام ـ میآید و این جذبهها از جلسه روضه میآید؛ جلسات روضه جذبه دارند.در تاریخ اگر مطالعه کنید میبینید که وقتی امام صادق(ع) شاعری مانند کمیت، دعبل خزاعی را پیدا میکردند، یک جلسه تشکیل میدادند و اگر خفقان نبود اصحاب را جمع میکردند و جلسه روضه برپا میکردند و از شاعر میخواستند که شعر بخواند، بعد گریه میکردند. آنها خجالت میکشیدند که در حضور امام صادق(ع) شعر را با آواز بخوانند و شعر را ساده میخواندند. امام میفرمود: سوزناک و با آواز بخوانید تا گریه کنند. وقتی شعر تمام میشد میفرمودند: بازهم بخوان. چرا؟ در این مورد اتفاقاً یک روایت و دو روایت و ده روایت نداریم؛ در بارة حضرت سجاد(ع)، حضرت باقر(ع)، امام صادق(ع)، امام موسی کاظم(ع)، حضرت رضا(ع) و حضرت ولیعصرـ عجلالله تعالی فرجه الشریف ـ هم داریم و سفارش هم فرمودهاند. علت این است که این جلسات گرچه کوچک باشند رابطه هستند، جذبه دارند، تشبه میدهند، نظیر کوره که سنگ معدنی را میسازد انسان را میسازند کدورتهای انسان را میبرند و طلایش را نمایان میسازد.بنابراین، بهترین راه برای اینکه انسان راهی مودتی و محبتی نسبت به اهلبیت پیدا کند، رفتوآمد با ائمهطاهرین است. رفتوآمد با ائمهاطهار یعنی برقرارکردن رابطه. لذا از همه شما تقاضا دارم بعد از نماز یک زیارت ولو مختصر بخوانید.در میان شیعه مرسوم شده که زیارت حضرت رضا(ع) را میخوانند زیرا ما در پناه حضرت رضا(ع) هستیم؛ زیارت امام حسین(ع) میخوانند، برای اینکه در این مورد زیاد سفارش شده؛ زیارت امام زمان(عج) میخوانند، برای اینکه الآن ولی نعمت و واسطه فیض هستند. همه برای برقراری رابطه است و انسان با خواندن این زیارات، هر صبح که میخواهد از خانه خارج شود، رابطه برقرار میکند.اگر میتوانید، زیارت جامعه را زیاد بخوانید. مخصوصاً اگر کسی بتواند زیارت جامعه را با توجه به معنایش بخواند جذبههای عجیبی دارد، بنابراین هر شب به این وسیله رابطهتان را برقرار کنید.خیال نکنید که این کارهای عوامانه که در میان شیعه است ریشه ندارد؛ نه ریشه محکمی هم دارد. بعضی اوقات چیزهایی را خرافه حساب میکنیم ولی وقتی از نظر فلسفه و عرفان و از نظر جذبه انسان مطالعه میکنیم میبینیم که چه ریشههایی دارد و ما از آن غفلت داریم.ما معمولاً با کلمه «یاعلی» بزرگ شدیم و این امر، ریشه دارد؛ اینکه میخواستند و میخواهند این کلمه را از ما بگیرند دست استعمار است. سعودی روی موضوع خیلی حساسیت دارد و آن را شرک میداند.اصولاً وقتی ریشهیابی کنیم میبینیم که وهابیگری (مذهبی که اکنون در مکه حکمفرما است) بهائیگری و قادیانیگری هر سه یکدفعه توسط انگلیس، یکی در سعودی، یکی در ایران و دیگری در هند پیدا شدهاند.وقتی میخواهند قبر پیغمبر(ص) را ببوسند، میگویند «شرک» است. افرادیکه به مکه مشرف شدهاند میدانند که بلندگو از صبح تا شب تکرار میکند: زیارت خواندن شرک است، بوسیدن حرم شرک است، توجه به هر قبری شرک است و مواظب باشید که مشرک نباشید. گرچه بلندگو از یک حکومت به اصطلاح اسلامی است ولی اگر ریشهیابی کنیم میبینیم که این بلندگوی انگلیس است که در آنجا کار میکند.ابنتیمیه خیال میکرد توحید یعنی اقرار به اینکه وقتی پیامبر وفات نمود یک عصا با پیامبری که فوت کرده تفاوت ندارد. آنها خیال میکنند که روی تربت اباعبدالله سجده کردن شرک است.ما از آنها توقع نداریم که بفهمند یعنی چه؛ از انگلیس و امثال آن هم توقعی نیست زیرا آنها میخواستند این ریشه را بکنند ولی ما با اسم «یاعلی» متولد شدهایم؛ مادرمان با اسم «یاعلی» ما را شیر داده و با اسم «یاعلی» ما را راه برده است و بالأخره با اسم «یاعلی» داریم زندگی میکنیم. همین گفتن «یاعلی» است که جذبه دارد، سازندگی دارد، حرارت در دل ایجاد میکند و نحوهای رفتوآمد با ائمهطاهرین است و محبتی که از اهلبیت در دل ایرانیها است (و در هیچ کجا نیست) از همین راهها بوجود آمده است؛ از همین «یاعلی»ها، از همین طوافها به دور قبر حضرت رضاـ سلامالله علیه ـ و داد وفریاد کردنها و از همین دیوانه شدنها در شب عاشورا است و بالاخره این محبت، خود یک جذبه است. لذا کسی روشنفکری نکند که همین روشنفکریها است که برای او و جامعهاش ضرر دارد. مخصوصاً یک مدیر یا یک معلم روشنفکری نکند و جملهای بگوید که این جمله ریشة خود و بچههایش را بسوزاند. کار، کار عشق است و مربوط به فقه و علم و عقل نیست.پای استدلالیان چوبین بودپای چوبین سخت بیتمکین بودباید دید که این کارها را ذوق و عرفان میپسندد یا نه؟ و بواسطه این شیفتگیهای شیعه، کار بدین جا رسید که سقیفه بنیساعده تشکیل شد و در آنجا تصمیم گرفته شد که شیعه را بکوبند و نابود کنند. در نتیجه محسن را کشتند، زهراـ سلامالله علیهاـ را شهید کردند، قضیه مالکبن نوبره جلو آمد و چندین هزار نفر را کشتند، قضیه کربلا جلو آمد و حتی میخواستند زنها و بچهها را آتش بزنند و نابود کنند تا شیعه نابود شود، ولی نشد. جنگ حره را در مدینه براه انداختند و خونریزی شد، بعد هم بنیعباس روی کار آمدند و کارهایی که آنها علنی میکردند، بنیعباس در زندان و بهطور مخفی انجام میدادند.اما شیعه روزبروز منسجمتر شد؛ اول114 نفر بودند، بعد ده هزار نفر شدند، اینها از کجا پیدا شدند؟ حجاجبنیوسف 000/120 نفر از آنها را کشت؛ یکی از سرلشکرهای معاویه در یکی از مسافرتهایش000/30 نفر از شیعه را بهطور دستهجمعی کشت؛ پستانها را میبریدند، سرها میبریدند، بچهها را در مقابل مادرهایشان به دیوار میزدند تا مادران دست از دوش خود بردارند و شیعه کوبیده شود اما شیعه کوبیده نشد و بلکه روزبروز منسجمتر و بیشتر شد تا بدانجا رسید که دنیای روز از شیعه مبهوت شده است و البته از عوام مبهوت مانده نه از شما معلمها و من طلبه. دنیای روز از جوانهای عزیز در جبهه مات است که کشته میشوند اما جبههها روزبروز زیادتر میشود. جبهه اسلحه ندارد ولی همینطور پیش میرود.دنیا به قدری شیعه را تهدید میکند که اگر یک هزارم این تهدید بر آمریکا میشد، همان روزها آمریکا باخته بود، و اگر یک هزارم آن برای شوروی بود، ساکت شده بود.جوانان و مردم ما بجای اینکه از این همه ارعابها بترسند، به این حرفها پوزخند میزنند. این از کجا پیدا شد؟ از شما معلمها نیست؛ شما با عقل حرف میزنید. از من طلبه هم نیست؛ ما عقلی و علمی حرف میزنیم. کار، کار عشق است و مربوط به مدرسه و فقه و فلسفه نیست. جذبههاست که در میدان و جبههها دارد کار میکند، امید به قبر اباعبداللهالحسین است که جبههها را گرم نگه میدارد.حسین(ع)، کربلایش دو ساعت چندین هزار نفر را با آنهمه تجهیزات وادار به عقبنشینی میکند. اینها حساب دارد. رمز «یافاطمه» خرمشهر را آزاد کرد آیا فکر کردهاید که آزادشدن خرمشهر یعنی چه؟ از نظر جنگ معقول نبود که آنها را از خاک ایران بیرون کنند. چه شد؟ مگر نگفته بود اگر فلان جا را گرفتند من کلید بصره را میدهم؟ خیال نکنید اغراق بود و لاف زده است؛ راستی اینطور است. هیچکس تخیل نمیکرد که اینچنین بشود؛ چه شد؟رمز یا فاطمه عامل این عشق، ذوق و جذبه است. خیال نشود کتابهائیکه برای لیلی و مجنون و امثال آن نوشتهاند همه خرافه است. خیر! جامعهشناسان میگویند که اگر میخواهید جامعهای را بشناسید، از مثالهایش بشناسید؛ مثالهای جامعه آیینه فکر جامعه است. مثلاً کتاب «کلیلهودمنه» که مسائل را در قالب مثالها و داستان بیان میکند فکر جامعه را نشان میدهد.آن عاشق که کوه را کند تا با ایجاد کانالی، شیر را به معشوق خود برساند اگرچه اصل قضیه واقعیت ندارد، ولی معنایش این است که عاشق میتواند چنین کاری را انجام دهد.اینکه میگویند: «نمیتوانم، نمیدانم و نمیشود در قاموس انسان راه ندارد» درست است، اما نه از راه کار، نه از راه عقل بلکه از راه عشق، از راه ذوق و عرفان.نحوة وجودی بشر این است که اگر ذوق و عشق به کاری پیدا کرد دیگر «نمیدانم»، «نمیتوانم» و «نمیشود» برایش مفهومی ندارد.اگر به این جوانهای در جبهه بگویند «نمیشود»، توجهی ندارند و بلکه برای رفتن صف میکشند. این را اگر به آمریکا بگویند میخندد و نمیتواند بفهمد. آیا این کار عقل است؟ نه، عقل میگوید مرو!قضیه کربلا را با عقل و علم که نمیشود تفسیرکرد؛ اشتباه بزرگی که واقع شده همین است که میخواهند با عقل بررسی کنند. مثل اینکه واقع شده همین است که میخواهند با عقل بررسی کنند. مثل این است که بخواهید برای اندازهگیری پارچه، به جای متر از فرمول شیمی استفاده کنید؛ نمیشود. هر چیزی برای خود حدی دارد و راه حلشدن قضیه کربلا عقل نیست، علم نیست؛ راهش عشق است، راهش ذوق و عرفان است.مسائل جبههها را از راه علم نمیشود تفسیر کرد؛ از راه دنیای روز (که مات این مسئله هستند) نمیشود توجیه کرد. پس از چه راهی حل میشود؟ از راه عشق، ذوق و امید به کربلا. آری امید به کربلا حلش میکند؛ دیگر سیم خاردار نمیتواند مانع شود. در مقابل عشق چه چیزی میتواند مانع شود؟ عاشق میگوید: معشوق من، برایت شیر میآورم ولو با کندن کانال با دستهایم از این طرف کوه و بازکردن راه به آنطرف باشد!میشود یا نه؟ عقل میگوید نه تجربه میگوید نه اما عشق میگوید بله میشود و حتماً میشود، برای اینکه «نمیدانم»، «نمیتوانم» و «نمیشود» در قاموس عشق انسان راه ندارد.اگر قرآن میفرماید: «قل لااسئلکم علیه اجراً الاّ المودّة فی القربی» برای این است که میخواهد جبهه را درست کند و چنین جوانهایی را تحویل جامعه بدهد.اگر بیش از سی روایت میگوید: «بنیالاسلام علی خمس: الصلوة والصوم والزکاة والحج والولایة ومانودی شیءٍ مثل مانودی بالولایة»، از همهچیز واجبتر، دوستی فاطمه زهرا و حسین وعلی(ع) است برای این است که میبیند با وجود اینکه همه واجبات سازندگی دارد، اما هیچ واجبی مثل محبت اهلبیت سازندگی ندارد.شما چون ذوق و عشق دارید، مثل ماهی درون آب هستید و متوجه عمق مسئله تحریم اقتصادی نیستید. مگر کار کوچکی بود؟ شما که تاریخ مطالع کردهاید میدانید که با وجود انقلاب در کشور، چه مصیبتهائی در داخل کشور انقلاب کرده ایجاد شده است. مگر در انقلاب اکتبر شوروی نبود که در سال سوم انقلاب مردم گربه خوردند؟ مگر در انقلاب اکتبر شوروی نبود که استالین بیش از6 میلیون نفر غیرنظامی را کشت؟ پس چرا در اینجا گربه نخوردند؟ چرا مردم با وجود اینهمه کمبودها ساختند؟معمولاً کسانی نق میزنند که فرزندان آنها در جبهه نیستند، صدمهای برای انقلاب نکشیدند و نخواهند کشید. آنکه نق میزند، نه خود به جبهه رفته و نه حاضر است برای جبهه چیزی بدهد. اما آنکه شهید داده اگر چیزی به او نرسد، میسازد. آنهم که پول میدهد ورشکست شده اما همهچیز در راه انقلاب. چرا؟ چون عشق و ذوق است؛ خواهناخواه اینچنین میشود.خلاصه گفتار این شد که رفتوآمد با ائمهطاهرین(ع) نظیر شرکت در مجالس روضه، شنیدن سخنان اهلبیت، اسم «یاعلی» بر سرزبان بودن، تأثر پیداکردن در عزای اهلبیت(ع)، خوشحالی در عیدهای مربوط به اهلبیت، زیارت کردن از دور یا نزدیک، رابطه پیداکردن از دور یا نزدیک، توسل پیداکرن به اهلبیت، در بنبستها از آقا امام زمان ـ علیهالسلامـ چیز خواستن و به او التماس کردن همه موجب رابطه است؛ رابطه هم موجب جذبه است؛ جذبه، انسان را خوب میسازد و اگر دشمن هم میخواهد جلوی این رفتوآمدها را بگیرد همه برای این است که درک کرده که این رفتوآمدها جذبه میدهد و جذبه آتش میشود.در مجلس سنای آمریکا گفته شد: شیعه نگویید؛ بگویید بمب! این آتش از کجا پیدا شد؟ از جذبههای حسین(ع) و زهرا(ع)؛ از همین گریهها و همین «یاعلی»ها.اگر محبت اهلبیت را میخواهید همیشه بیاد اهلبیت باشید؛ اگر دنیا و آخرت میخواهید حسین(ع) و اگر میخواهید دارای جذبه باشید اهلبیت.آدم نباید خشک باشد؛ آدمهای خشک مثل غربیها خیلی به حیوانات شباهت دارند. شما فکر کنید دنیای غرب علم و تمدن دارد؛ معلوم نیست که اینهمه برای چیست؟ خوب بخورد، خوب بیاشامد، خوب استراحت کند و زندگی مرفه داشته باشد؛ یک الاغ هم همینطور است. بالاترین سعادت برای یک الاغ همین است که خوب بخورد، بنوشد، استراحت کند و خوب اطفاء شهوت کند؛ به این الاغ سعادتمند میگویند. آدم چه؟ آدم این نیست که خوب بخورد، بیاشامد، استراحت کند و در رفاه باشد زیرا این آدم، منجر به آمریکا میشود که هر مملکتی را ضعیف دید مثل زالو آن را میمکد؛ اگر آن مملکت مکیدن را قبول کرد که هیچ، والا نابودش میکند.علمی که نتیجهاش رفاه و سعادت باشد آثارش این میشود.شما میدانید که شوروی از نظر تمدن عالی است، اما در چهچیز عالی است؟ در اینکه موشک بسازد و این بالاخره به بعد حیوانی انسان برمیگردد.دنیای روز از نظر علم عالی است اما از نظر بعد حیوانی عالی است، بعد معنوی اصلاً در او نیست؛ نه ذوق دارد، نه عرفان و نه عشق. اگر عشقی هم داشته باشد عشق حیوانی برای اطفاء شهوت است، عشق مجازی است، غریزه جنسی است که طغیان کرده وبه شکل عشق درآمده است.اما ایرانی است که حسین(ع) دارد: «انّ للحسین فی قلوب المؤمنین حرارة لاتبرد ابداً»، آتشی در دل شیعه است که آتش حسین است، آتش جذبهها است؛ لذتهای بعد معنوی، عشق به خدا و مقام لقا است. انسان حاضر است پشت به دنیا بزند برای یک لحظه خلوت با خدا و به قول قرآن شریف:«فلاتعلم نفس ما اخفی لهم من قرة اعین».این آیه شریفه میگوید که آمریکا چه میداند که لذت زیارت حضرت رضا(ع) یعنی چه؟ شوروی چه میفهمد که در دل شب «سبوح قدوس» با دل عاشق چه میکند؟ و اگر لذتی است، همین جذبهها است.بحث ناقص ماند، انشاءالله در جلسه آینده بازهم در این رابطه با شما صحبت خواهم کرد.گفتار چهارم:محبت اهلبیت(ع) ]4[اعوذ بالله من الشّیطان الرّجیم. بسمالله الرحمن الرّحیم. ربِّ اشرح لی صدری و یسِّرلی امری واحلل عقدةً من لسانی، یفقهوا قولی.بحث درباره وجوب مودت بود، یعنی از نظر اسلام و روایات اهلبیت و از نظر قرآن بدست آوردیم که محبت اهلبیت یکی از واجبات در اسلام، بلکه از اوجب واجبات است.جلسه گذشته، بحث این بود که محبت امری قهری است و دست ما نیست. انسان بعضی اوقات میخواهد کسی را دوست بدارد اما او حاکم بردلش نمیشود، بدل نمیچسبد و نمیشود او را دوست داشت. چنانچه گاهی اتفاق میافتد که کسی را زیاد دوست دارید و از فراق او ناراحت هستید و میخواهید که محبت او را نداشته باشید یا لااقل محبت شدید به او نداشته باشید اما نمیشود. لذا محبت امری قهری است و وقتی امری قهری شد، پس چگونه در اسلام از اوجب واجبات شمرده میشود؟ از این جهت، بحث این بود که چه کنیم تا محبت اهلبیت را بدست آوریم؟ در آن جلسه گفته شد که پیدا شدن محبت دو راه دارد: یکی راه علمی و دیگری راه عملی. درباره راه عملی، هفته گذشته راهی را نشان دادم و گفتم اگر کسی با ائمهطاهرین رفتوآمد داشته باشد، جذبه عترت او را میگیرد. چنانکه اگر شما بخواهید به کسی محبت پیدا کنید، با رفتوآمد با او، هدیه دادن و هدیه گرفتن از او و احترام متقابل، محبت زیاد میشود.انسان اگر رفتوآمد با ائمهطاهرین پیدا کند، به این معنی که برای زیارت ائمه به حرم مطهر آنان برود و از دوریا نزدیک رابطه با ائمهطاهرین پیدا کند، همین رابطهها جذبه دارد و کمکم جذبه محبت به دل میآید و بعضی اوقات آنچنان میشود که انسان عاشق حسین و امام زمان ـ علیهمالسلام ـ میشود، اسم امام زمان(ع) او را متلاطم میکند و وقتی جذبه آمد، محبت شدید میآید.راه دیگری که موضوع بحث امشب است و آنهم راه عملی است، رابطه با خدا است. اگر کسی رابطهاش با خدا محکم شود محبت اهلبیت و شناخت ائمهطاهرین پیدا میکند، و جذبههایی از عترت به دل او میآید و محبتش به اهلبیت زیاد میشود.سال گذشته بحثی با شما در خصوص ایمان عاطفی و ایمان برهانی داشتم؛ گفتم که ایمان گاهی عقل را ساکت میکند اما مربوط به دل نیست و کاربردی هم ندارد، نظیر اینکه شما کتابهای اعتقادی را مطالعه کنید، براهین راجع به الوهیت و وحدانیت حق را پیدا کنید و بواسطه برهان معتقد به خدا شوید؛ مثلاً برهان نظم که قرآن شریف روی آن پافشاری دارد و در کتابهای فلسفی و اعتقادی هم دیده میشود، به ما میگوید که خدا هست و انصافاً برهان خوبی است و سال گذشته مقداری در مورد این برهان با شما صحبت کردم. برهان صدیقین هم برهانی است که مرحوم صدرالمتألهین ـ علیهالرحمه ـ در اسفار دارد و شاگردان ایشان هم به این برهان سروصورتی دادند و شاید بهترین دلیل برای اثبات صانع و واجبالوجود باشد. وبالأخره برای اثبات واجبالوجود، دلایل زیاد است. این براهین، یعنی چه برهان نظم، چه برهان صدیقین، چه برهان حدوث و چه برهان امکان، عقل انسان را ساکت و سیراب میکنند.عقلی که تشنه الوهیت است بواسطه برهان سیراب و ساکت میشود و میفهمد که خدا در این جهان هست؛ این علم است، یعنی بواسطه علم خدا را شناخته است.ممکن است کسی از نظر علم خدا را شناخته باشد، یعنی عقل او باور کرده باشد که خدا هست اما دل باور نکرده باشد و هنوز شک و تخیل و وسوسه در دل باشد.الآن، شاید در هفته یکی دو نفرـ چه از آقایان طلاب و چه از غیرطلاب ـ از من سؤال میکنند که مثلاً شک کردیم که خدا هست یا نه، چه کنیم؟ با فرض اینکه آنها یقین به وجود خدا دارند یعنی عقل میگوید خدا هست و باور کرده که خدایی در این جهان وجود دارد اما تخیلات و وسوسهها و شکها برای او پیش میآید و درصدر اسلام هم اینچنین بوده است.در روایات میخوانیم که رفع این شکلها بواسطه دو چیز است: یکی اینکه وقتی شک پیش آمد به آن اهمیتی ندهد و آن را دور بیندازد و دیگر اینکه با «لااله الاّ الله» و «لاحول و لاقوة الاّ بالله» نیرو بگیرد تا کمکم این وسوسه و تخیل از بین برود.بالأخره علم مربوط به عقل است، مربوط به این است که عقل باور کند و ساکت شود اما علم نمیتواند دل را سیراب کند وکاری کند که دل اطمینان و سکونت پیدا کند. این قسمت را «ایمان علمی یا برهانی» نامگذاری میکنیم.اما گاهی انسان براهین دور و تسلسل، حدوث و امکان، صدیقین و نظم ندارد و بیسواد است؛ به دنبال این براهین نیز نبوده اما دل باور کرده که خدا هست و به آنجا رسیده که همیشه خود را در محضر خدا میبیند. و به عبارت دیگر اگر بخواهیم این جمله را در یک قالب عرفانی بریزیم، نظیر آدم تشنه که آب خورده و سیراب شده و درک کرده است سیرابی را، او هم خدا را درک کرده است. دل سیراب میشود و خدا را میبیند و او را درک میکند.همان جملهای که امام حسین(ع) در دعای عرفه دارد امیرالمؤمنین(ع) هم دارد و از بعضی از ائمهطاهرین ـ علیهمالسلام ـ نقل شده که میفرماید: «عمیت عین لاتراه»، کورباد آن چشمی که خدا را نبیند؛ یعنی بدابه حال انسانی که فطرش مرده باشد و نتواند خدا را درک کند. نظیر آدم تشنه که درک میکند تشنگی را؛ این نوع کودک، درک فطری با ایمان عاطفی است. این ایمان عاطفی مربوط به علم نیست یعنی برهان نظم نمیتواند این حالت را برای انسان بیاورد؛ اسفار ملاصدرا و نصوصالحکم نمیتوانند این حالت را در انسان ایجاد کنند؛ کتابهای اعتقادی (چه قدیم و چه جدید) نمیتوانند این حالت را برای انسان بیاورند. چه چیزی میتواند این حالت را برای انسان بیاورد؟ فقط وفقط رابطه با خدا؛ نماز شب میتواند این حالت را برای انسان بیاورد؛ نماز اول وقت این حالت را برای انسان میآورد؛ وقتی واجبی جلو آمد، اگر انسان تلاطمی درونی پیدا کند و اهمیت به واجبات اسلام بدهد این حالت برای انسان ایجاد میشود؛ یادخدا، ذکر خدا و مخصوصاً دعا در دل شب این حالت را برای انسان میآورد.قرآن میفرماید: این حالت یعنی ایمان عاطفی، درک فطرت، بیدار شدن فطرت و یافتن خداـ نظیر آدم تشنه که مییابد تشنگی راـ فقط و فقط مرهون رابطه با من (خدا) است؛ «الا بذکرالله تطمئن القلوب»، یعنی اگر میخواهید دل باور کند هیچ چارهای جز رابطه با خدا ندارید. کتاب و فلسفه و عرفان و فقه و اصول و معارفاسلامی نمیتوانند ایمان عاطفی بیاورند و نمیتوانند کاری کنند که دل باور کند و فطرت بیدار شود؛ فقط راهش رابطه با خدا است. آنها که با ادبیات آشنایی دارند متوجه هستند که در آیه «الا بذکرالله تطمئن القلوب» دو تأکید انحصاری وجود دارد: یکی «الا» که خود تأکید است و دیگر مقدمشدن «بذکرالله» که جارومجرور است.اصولاً روی قواعد معمولی باید بگویید: «الاتطمئن القلوب بذکرالله»؛ بقول طلبهها «تقدم ماهو حقه التأخیر، یفیدالحصر». این آیه شریفه با این جمله کوتاه اما خیلی رسایش به ما میگوید که اگر کسی بخواهد باور کند که خدا، معاد، نبوت و قرآنی هست و اگر کسی بخواهد امامت را باور کند فقط و فقط راهش رابطه با خدا است. هرچه رابطه با خدا محکمتر شود، این ایمان بیشتر میشود. و به قول ما طلبهها «مقول به تشکیک» است، یعنی مثل نور است؛ لامپ 25شمعی داریم تا لامپ چندین هزار شمعی. همه اینها نور است اما مراتب دارد. اگر کسی براستی بخواهد دل او را نور خدا بگیرد و خدا بردل او حاکم شود و حکومت خدا و قیمومیت او را در عالم هستی ببیند و نه با چشم ظاهر که با دل ببیند، هرچه رابطهاش با خدا محکمتر باشد این حالت در او بیشتر پیدا میشود.دل، جای خدا است. در روایات قدسی میخوانیم: «لایسعنی ارضی ولاسمائی ولکن یسعنی قلب عبدی المؤمن»، یعنی من جا ندارم، عالم نمیتواند جای من باشد، عالم وابسته به من است اما اگر کسی بخواهد برای من جا پیدا کند، دل مؤمن جای من است؛ «قلب المؤمن عرش الرحمن»، عرش خدا دل مؤمن است، یعنی مؤمن میتواند کاری کند که خدا بردل او حکومت داشته باشد. چه کسی میتواند؟ کسیکه طاغوت و بتها را از دل بیرون کند.در آیهالکرسی میخوانیم: «الله ولیالذین آمنوا یخرجهم من الظلمات الی النور».یعنی خدا حکومت بردل دارد. «ولی» در اینجا به معنی سرپرست است یعنی سرپرست بردل است. وقتی خدا بردل مؤمن حکومت داشت ظلمتها، اضطراب خاطرها، نگرانیها، ترسها، غم وغصهها و صفات رذیله یکی پس از دیگری میرود؛ این بتها و غاصبها میروند و صاحبخانه میآید. صاحبخانه کیست؟ خدا صاحبخانه بردل حکومت میکند. «والذین کفروا اولیاءهم الطاغوت»، اما آنهاییکه رابطه با خدا ندارند، آنها که نتوانستند طاغوتها را بیرون کنند دلشان ملوکالطوایفی است؛ در دلشان یک حاکم نیست و طاغوتها بردل آنها حکومت میکنند.ملوکالطوایفی یعنی در هر ده یا شهری کسی خود را حاکم میداند. دل انسان گاهی اینچنین میشود؛ یک گوشهاش پولپرستی و گوشه دیگرش ریاستطلبی است یعنی ریاست بردلش حکمفرماست. «میبرد آنجا که خاطرخواه اوست». او را تا بدانجا میرساند که برای ریاستطلبی حاضر است دنیا را بکشد، جهان را نابود کند و حتی تئوری و فرضیه میدهد و میگوید که اگر بتوانی بر جهان حکومت کنی و جهان را نابود کنی، باید بکنی!خدا نکند انسان پولپرست شود، که اگر شد دیگر «میبرد آنجا که خاطرخواه اوست»؛ این بت دیگر بردل او حکومت میکند و وقتی این بت بردلش حکومت داشت، دیگر رأفتها و عاطفهها همه و همه فدای همین پولپرستی میشود.یک زن مجسمه عاطفه است یعنی اگر عاطفه را مجسم کنند، یک زن میشود. اگر خدای نخواسته صفت رذیلهای بردل انسان حکومت کند، پولپرست باشد، ریاستطلب، بخیل و قسی القلب باشد، به اینجا میرسد که به قول یک نویسنده، دختری در دم مرگ بود؛ پیرزن بدبختی بالای سرش آمده بود تا دختر بمیرد و او چشمانش را ببندد. دختر نامزد داشت و انگشتری نامزدی هم در دستش بود. یک وقت متوجه شدند که این دختر در حال مرگ ـ در حالیکه پدرومادر و سایرین برای دختر گریه میکنند. میگوید: بگذار تا من بمیرم بعداً درآ ور! از این حرف دختر چیزی نمیفهمیدند، یکدفعه متوجه شدند که این پیرزن بدبخت میخواهد انگشتری نامزدی دختر را بدزدد و او چون به نامزد و انگشتری نامزدش علاقه داشت به پیرزن التماس میکرد که صبر کن من الآن میمیرم، وقتی مردم آنوقت انگشتر را درآور! حالا زنده هستم و به این انگشتر علاقه دارم. اما پیرزن به التماس این دختر خانم اعتنایی نداشت و بالاخره انگشتر را در آورد. او حاضر است انگشت را هم ببرد، چه رسد به اینکه به التماس او توجهی بکند.اگر به دنیای روز توجه کنید میبینید که بچه را روی دست مادر پودر میکنند. برای چه؟ برای پول نفت!استاد بزرگوار ما، رهبر عظیمالشأن انقلاب ـ ادامالله ظله ـ میفرمودند: در مرحله اولی که مرا گرفته و میبردند، میلرزیدند؛ من به آنها تسلی میدادم و میگفتم که چرا میترسید؟ ترس ندارد! و میفرمودند: به آنجا که نفت است رسیدیم؛ یکی از ساواکیها از من پرسید: آقا اینجا کجاست؟ من گفتم: اینجا آنجاست که الآن مزاحم من و تو است! یعنی آمریکا به این نفت نگاه میکند شوروی به زیرزمین و نفت آن نگاه میکند لذا حاضر است بچه سردست مادر را پودر کند تا شاید او ساکت شود و نفت به مرور زمان به او برسد.دنیای روز را میبینیم که چه جنایتها میکند؛ الآن دنیای روز برای جنایت گردش میکند. چرا؟ چون ریاستپرست است، پولپرست است و خدا نکند صفت رذیله یا بتی بردل حکومت کند.لذا قرآن شریف میفرماید: «والذین کفروا اولیاءهم الطاغوت» ، آنها که خدا بردلشان حکومت ندارد، دیگر دلشان ملوکالطوایفی است، بتها بردلشان حکومت دارد؛ وقتی هم بتها بردل حکومت داشت چه میشود؟ «یخرجونهم من النور الی الظلمات» ، دیگر نور میرود دیگر آن حالیکه باید برای این دل پیدا شود یعنی حال اطمینان، سکونت، باور کردن و یافتن خدا میرود و به جای آنها چه میآید؟ ظلمتها! آنهم نه یک ظلمت؛ ظلمت پولپرستی، ریاستطلبی، حسادت، دلهره، اضطراب خاطر، نگرانی و غم و غصه. دل یکپارچه شک و وسوسه و تخیل و تردید میشود و به فرموده قرآن کریم: «لایزال بنیانهم الذی بنوا ریبة فی قلوبهم الا ان تقطّع قلوبهم» ، دل پر از ظلمت است؛ این دل پارهپاره میشود و بالاخره هم به جایی نمیرسد.بنابراین، اگر کسی بخواهد دلش باور کند که خدا هست و محبت خدا در دل او بیاید و بخواهد باور کند که پیغمبر(ص) هست و محبت پیغمبر(ص) در دل او ایجاد شود و جذبه قرآن او را بگیرد، باید به این آیه شریفه توجه کند: «قدجائکم من الله نوروکتاب مبین، یهدیبه الله من اتّبع رضوانه سبل السلام» ، یعنی اگر میخواهید که جذبه قرآن شما را بگیرد باید کاری کنید که خدا از شما راضی باشد و شما هم از خدا راضی باشید. وقتی خدا از تو راضی شد، جذبه قرآن ترا میگیرد، محبت قرآن در دل تو ریخته میشود و دیگر حاضر هستی از اول شب تا به صبح نخوابی برای اینکه در اتاق تو قرآن وجود دارد.راجع به بزرگی نقل میکنند که در جایی مهمان بود؛ خواست استراحت کند، دید قرآن در آن اتاق است لذا نخوابید و تا صبح دوزانو در آن اتاق نشست!استاد بزرگوارما، مرحوم آیهالله بروجردی ـ رحمهاللهعلیه ـ از استادشان مرحوم آقا میرزا عبدالمعالی (که از علمای بزرگ اصفهان و آدمی ولایتی و با حال بود) نقل میکردند که استادم میگفتند: «اگر قلمی که با آن روایت اهلبیت را نوشته باشند، در اتاقی باشد، من در آن اتاق نمیخوابم!»اینها جذبه است و این را زود به کسی نمیدهند. وقتی جذبه اهلبیت بیاید دیگر انسان نه فقط اهلبیت را دوست دارد، بلکه شیعیانشان را هم دوست دارد؛ دیگر غیبت نمیکند زیرا غیبت شیعه علی(ع) غیبت خود امیرالمؤمنین(ع) است. و به قول عوام «هرکه گوش را دوست دارد، گوشواره را هم دوست دارد.» وقتی کسی حسین(ع) را دوست بدارد، معنی ندارد که شیعة حسین(ع) را دوست نداشته باشد یا به شیعة حسین(ع) تهمت بزند. وقتی امام زمان(عج) را دوست داشته باشد، معنی ندارد تقلب و احتکار و گرانفروشی کند. به چه کسی میخواهد گرانفروشی کند؟ به شیعه امام زمان(عج)؟ این معنا ندارد. وقتی جذبه امام زمان(عج) بیاید، دیگر نه فقط خود امام زمان(ع) را دوست میدارد، بلکه شیعیان او را هم دوست دارد و در مقابل آنها تسلیم است. «سلامٌ علیکم» یعنی چه؟ اسلام از سلم است و این یعنی چه؟ یعنی مسلمان در مقابل مسلمان باید تسلیم و باصفا باشد. دورویی با مسلمان معنی ندارد. بله، اگر انسان از نظر عقل مسلمان باشد یعنی بتواند برهان بیاورد که اسلام درست است، قرآن درست است، پیغمبر هست و خدا هست، این مسلمانی خوب است ولی کاربرد ندارد. در زندگی این نوع مسلمان گناه هم فراوان است، با شیعیان امیرالمؤمنین(ع) هم نمیسازد. اما اگر کسی از نظر دل شیعة علی(ع) باشد و جذبه علی(ع) او را گرفته باشد و نور امیرالمؤمنین(ع) که ادامه نور خدا است در دل ریخته شده باشد با توجه به اینکه امامت ادامه همان «الله ولی الذین آمنوا یخرجهم من الظلمات الی النور» است، دل خدا را باور کرده است؛ دل علی را باور کرده است؛ دل درک کرده خدا و علی(ع) را، آنطور که آدم تشنه درک کردهم تشنگی را. پس این چنین آدم یا اصلاً گناه نمیکند و یا به ندرت مرتکب گناه میشود.به امام صادق(ع) گفتند: چرا مسلمان تا آن اندازه مقام پیدا کرده؟ فرمود: به خاطر یک چیز، و آن اینکه خواست علی(ع) را برخواست خودش مقدم میدارد لذا مسلمان از اهلبیت میشود.این حالت را به چه کسی میدهند؟ به آن کسی که رابطهاش با خدا محکم باشد، دست عنایت خدا روی سرش بیاید و همیشه دست عنایت خدا روی سرش باشد. به این «معرفت» میگوئیم. این علم نیست، معرفت است.دعایی داریم که سفارش شده در زمان غیبت، بعد از نماز زیاد خوانده شود و دعای خوبی است:«اللهم عرفنی نفسک، فانک ان لم تعرفنی نفسک لم اعرف رسولک. اللهم عرفنی رسولک فانک ان لم تعرفنی رسولک، لم اعرف حجتک. اللهم عرفنی حجّتک فانک ان لم تعرفنی حجتک، ضللت عن دینی».معنی این دعا عجیب است. همه در اینکه این دعا را چگونه معنی کنند واماندهاند یعنی طبیعی این است که انسان از امامت پی به نبوت و از نبوت هم پی به خدا ببرد. این دعا برعکس است؛ میگوید: خدایا، معرفت خود را به من بده، که اگر معرفت خود را به من ندهی من پیغمبر را نمیشناسم. خدایا، معرفت پیغمبر را به من بده، که اگر معرفت پیامبر را پیدا نکنم نمیتوانم امام را بشناسم. خدایا، معرفت امامت را به من بده، که اگر امام را نشناسم بیچاره و گمراهم و دیگر دین ندارم.کسیکه امامت ندارد، دین ندارد. اگر به عرایض امشب من توجه کرده باشید معنای این دعا را به خوبی میتوانید درک کنید و خوب میتوانید این دعا را معنا کنید.این دعا نمیگوید: «اللّهم علمنی نفسک»؛ میگوید: «اللّهم عرفنی نفسک». یک وقت علم است که راه طبیعی آن همین است که آدمی به دوازده امام که عالم شد، به نبوت و قرآن و خدا عالم میشود. این راه طبیعی علم است. اما راه معرفت چیست؟ راه ایمان عاطفی است و باید دل باور کند، چگونه است؟ باید اول خدا را بشناسد؛ «بشناسد» نه «بداند». یعنی بواسطه رابطه با خدا، نورخدا به دل میآید و وقتی نور خدا در دل آمد، وقتی خدا را شناخت خواهناخواه معرفت به نبوت پیدا میکند؛ قرآن را و نور قرآن را درک میکند.قرآن میفرماید: «الم ذلک الکتال لاریب فیه هدیً للمتقین»، من آمدم که آدم باتقوا را هدایت کنم یعنی کسی میتواند مرا درک کند، نبوت را درک کند که متقی باشد و رابطهاش با خدا محکم باشد و اگر رابطهاش با خدا محکم نباشد، یعنی خدا را نشناخته، پیغمبر را هم نمیشناسد و دیگر امامت را هم نمیشناسد. اما اگر خدا را شناخت، پیغمبر را شناخته و اگر پیغمبر را شناخت، امامت را شناخته و اگر امامت را شناخت، دیندار میشود. چه دینی؟ دین عاطفی، یعنی دینی که دل باور کرده است.خوشا به حال این افراد!بنابراین، اگر محبت خدا میخواهید، باید رابطهتان با خدا محکم باشد. و یقین داشته باشید که گناه محبت خدا را میبرد.نه تنها محبت خدا را میبرد که کمکم آدم را خداشناس میکند، کمکم انسان از خدا غفلت پیدا میکند، کمکم دیگر چیزی جز آن بتی که بردلش حکومت دارد، نمیبیند.اگر میخواهید خدا را بشناسید، رابطهتان را با خدا محکم کنید. اگر میخواهید محبت خدا پیدا کنید، رابطه با خدا پیدا کنید. اگر میخواهید قرآن و پیغمبر را بشناسید، رابطه با خدا پیدا کنید. اجتناب از گناه و بیرون کردن بتها خدا را به دل میآورد. اگر میخواهید محبت پیغمبر و قرآن داشته باشید، رابطهتان با خدا محکم باشد؛ گناه در زندگیتان نباشد. اگر بت از دل رفته باشد، محبت پیغمبر میآید. و اگر میخواهید محبت اهلبیت پیدا کنید، اگر معرفت میخواهید نه علم، اگر میخواهید جذبه علی(ع) شما را بگیرد، عشق و حرارت حسین(ع) در دل شما شورش کند؛ عشق امام زمان(عج) به شما تلاطم بدهد بایستی بوسیلة نمازشب، نماز اول وقت و خدمت کردن به دیگران مخصوصاً خدمت کردن به دوستان اهلبیت رابطهتان را با خدا محکم کنید.شما هرچه به دوستان اهلبیت (یعنی به شیعیان) خدمت کنید، آنها از شما راضی میشوند. وقتی از شما راضی شدند، جذبههای آنها، عشق امام زمان(ع)، عشق امام حسین(ع) و عشق حضرت زهرا(ع) در دل شما ریخته میشود.برعکس، اگر گناه در زندگی شما باشد، اگر عشق هم باشد کم میشود. گناه انسان را ساقط میکند. گناه انسان را خداشناس، پیغمبرنشناس و امام نشناس میکند.اما اجتناب از گناه و اینکه گناه جلو بیاید ولی انسان مرتکب نشود و خدمت به دیگران مخصوصاً به افرادیکه به شما بدی کنند و مخصوصاً خدمت کردن زن به شوهر، خدمت کردن مرد به زن و بچه، خدمت کردن به پدرومادر مخصوصاً پدرومادر پیر ولو آنها بدی کنند، نور میدهد، معرفت میدهد، جذبه میدهد و محبت اهلبیت(ع) در دل ریخته میشود.راه اول که هفته قبل بیان شد راه عملی بود؛ راه دوم هم که این هفته بیان شد راه عملی است. انشاءالله هفته آینده راجع به راه علمی برای اینکه محبت اهلبیت را پیدا کنیم، با شما صحبت میکنم.گفتار پنجم:محبت اهلبیت ـ (ع) [5]اعوذبالله من الشّیطانِ الرّجیم. بسم الله الرّحمن الرّحیم. ربِّ اشرح لی صدری و یسِّرلی امری و احلل عقدة من لسانی، یفقهوا قولی.بحث ما دربارة محبت اهلبیت(ع) بود. از قرآن شریف و روایات اهلبیت(ع) استفاده کردیم که محبت اهلبیت(ع) امر واجبی است چنانچه قرآن کریم میفرماید: «وما سئلتکم من اجر فهولکم».بحث به اینجا رسید که برای پیدا کردن محبت اهلبیت(ع) چه باید کرد زیرا محبت امری قهری است. اگر شما به کسی علاقمند باشید خواهناخواه او را دوست دارید و اگر هم به کسی علاقه نداشته باشید، بخواهید یا نخواهید او را دوست ندارید. دوستی و محبت صفتی است که گاهی برای انسان وجود دارد و گاهی وجود ندارد، از این جهت اگر بخواهیم محبت باشد باید به دنبال مقدماتش باشیم و اگر هم بخواهیم که محبت نباشد باید به دنبال سلب مقدمات آن باشیم.چه مقدمهای لازم است تا محبت اهلبیت(ع) برای ما پیدا شود؟ برای محبت اهلبیت(ع) دو راه ارائه دادهاند: یکی راه رابطه با خدا بود و از بحث استفاده کردیم که اگر کسی رابطة محکمی با خدا داشته باشد، به واجبات اهمیت بدهد، در زندگی او گناه نباشد، به مستحبات به اندازهای که کارش فدای آن نشود اهمیت بدهد محبت به خدا و وابستههای به خدا برای او پیدا میشود و به تجربه هم اثبات شده است که افرادیکه رابطهشان با خدا محکم میباشد به خدا و پیامبر و اهلبیت(ع) محبت دارند. امیرالمؤمنین ـ سلامالله علیه ـ چون محبتش به خدا و رسول خدا زیاد است میتواند مدعی شود که اگر عالم هستی را به او بدهند و بگویند به مورچهای ظلمی کن و پوست جو را از دهان مورچه بگیر، این کار را نمیکند.اگر محبت اهلبیت(ع) برای کسی پیدا شد خواهناخواه نتیجة آن این است که گناه در زندگی او پیدا نمیشود. لذا راه اول برای پیداشدن محبت ـ که اگر محبت آمد مقدمه را نیز در برداردـ رابطه با خداست؛ هر چه رابطه با خدا محکمتر باشد محبت اهلبیت(ع) بیشتر در دل رسوخ میکند.راه دوم سرو کار داشتن و رفتوآمد با اهلبیت(ع) است. بواسطه سروکارداشتن و رفتوآمد با اهلبیت(ع) جذبههایی از آنها در دل ما ایجاد میشود و جذبههای آنها ما را میگیرد که در این باره هم با شما صحبت کردم و از بحث نتیجه گرفتیم که سروکار داشتن باحرمهای ائمهطاهرین(ع) و سروکار داشتن با زیاراتی که مربوط به ائمهطاهرین(ع) است مثل زیارت جامعه و زیارت عاشورا به ما روشنایی میدهد، محبت و جذبه میدهد و جذبة اهلبیت انسان را میگیرد.در این باره گفته بودم که این دو راه، راههای عرفانی یعنی راههای عملی هستند و بواسطة عمل محبت میآید چنانچه گاهی بواسطه عمل، عقیده میآید، ایمان عاطفی میآید، ایمان قلبی بوجود میآید. و از بحثهای سال گذشته و امسال استفاده کردیم که بهترین راه برای اینکه دل باور کند که خدا و معاد وجود دارد راه عملی است نه راه علمی. از راه عمل، عرفان پیدا میشود. این دو راهی که راجع به محبت اهلبیت(ع) گفتم راه عملی است که بواسطة عمل، عرفان یعنی محبت اهلبیت(ع) برای انسان پیدا میشود و عقیده به اهلبیت(ع) در دل انسان ظاهر میشود.بحث امشب راه علمی است نه راه عملی، چنانچه راجع به عقاید نیز دو راه است که انسان از این دو راه به خدا، معاد و نبوت، امامت و صفات ربوبی عقیده پیدا میکند، که یکی راه علمی است یعنی از راه برهان حدوث، برهان صدیقین، برهان نظم،... اثبات وجود خدا میکند و یا از راه برهان و یا فلسفه (حرکت جوهری ملاصدرا) اثبات معاد میکند. این راه مربوط به عقل است؛ عقل را ساکت میکند اما ممکن است دل باور نداشته باشد. یکی هم راه عمل است یعنی از راه نمازشب عرفان به خدا پیدا میکند.از راه سروکارداشتن با قرآن و دعا و رازونیاز با خدا و خدمت به خلق خدا عرفان پیدا میشود، یعنی دل باور میکند که خدا هست، دل باور میکند که معاد هست.بحث ما که راجع به محبت است و اینکه چگونه محبت میتواند در دل رسوخ کند؛ یکی از راه عمل است که دو راه نشان دادم، و دیگری از راه علم، که امشب به خواست پروردگار عالم و لطف حضرت بقیهالله(عج) دو راه را نشان میدهم. راه اول روش علمی، مطالعه در باره اهلبیت(ع) است؛ اگر کسی دربارة پیغمبر اکرم(ص)، دربارة حضرت زهرا(ع) و دربارة ائمهطاهرین(ع) مطالعهای داشته باشد خواهناخواه محبت آنها در دلش ریخته میشود، حتی اگر مخالفت با اهلبیت(ع) هم بکند در واقع محبت اهلبیت(ع) را دارد. مثلاً خیال نکنید که معاویه محبت علی(ع) را نداشت؛ نه، علی(ع) را شناخته بود. و وقتیکه کسی علی(ع) را بشناسد، بخواهد و یا نخواهد او را دوست دارد. اما چرا معاویه در مقابل علی(ع) قد علم میکرد حرف دیگری است. لجاجت، عصبیت و حب به ریاست، انسان را کور و کر میکند؛ حاضر است جهنم را بخرد اما ریاست او از بین نرود.دربارة معاویه قضایایی را نقل میکنند که همین قضایا دلیل براین است که خواهناخواه در وجودی علی(ع) را دوست میداشت؛ وقتی خبر مرگ امیرالمؤمنین علی(ع) به معاویه رسید بهقدری از خود بیخود شد که دوسه مرتبه ایستاد و نشست و الله اکبر گفت: بعد گفت: مرد آن شیری که استراحت او میدانها بود.یک آدم سبک سری پیش معاویه آمد و به وی گفت: از پیش بخیلترین مردم پیش تو که سخیترین مردم هستی آمدهام، به من چیزی بده. معاویه پرسید: بخیلترین مردم کیست؟ گفت: علی(ع) است معاویه گفت: چیزی درباره علی بگو که قابل قبول باشد؛ علی آن کسی است که اگر دو انبار داشته باشد، یکی از طلا و دیگری ازکاه، تا شب نشده انبار طلا را در راه خدا میدهد و بعد به سراغ انبار کاه میرود و بالاخره آن انبار کاه را هم جارو خواهد کرد.زرقاء میگوید: بعد از آنکه در وجود علی(ع) به زیر خاک رفته بود، شبی پیش معاویه رفتم و مهمان او شدم. موقع شام غذایی جلو معاویه گذاشتند که غذای مخصوصش بود. غذا را در مقابل من گذاشت و گفت که هرشب من این غذا را میخورم، این غذای مخصوص من امشب مال تو باشد. زرقاء میگوید: لقمهای از این غذا را برداشتم که بخورم، تا در دهان گذاشتم بهقدری لذیذ بود که نتوانستم فرو دهم، بغض راه گلویم را گرفت و با صدای بلند گریه کردم. معاویه پرسید: چرا گریه میکنی؟ گفتم: قضیهای بیادم آمد؛ چند وقت قبل در دارالاماره خدمت مولا امیرالمؤمنین بودم، موقع افطار برای من مقداری نان و شیر آوردند که شام من بود و کیسهای سربسته با کمی آب برای علی(ع) آوردند. مولا امیرالمؤمنین سرکیسه را باز کرد، مقداری نان خشک را شکست و در آب گذاشت، نان له شد و آن حضرت خورد. نان خشک به خاطر این بود که خراب نشود و این نانی بود که جو آن از مدینه میآمد؛ از همان زمینی که امیرالمؤمنین به دست خودش آباد کرده بود. معاویه الآن غذای تو را میبینم، غذای تو از چیست؟ از شموت است؛ مغز گندم، مغز فندق، مغز بادام، مغز سر گوسفند و امثال اینها. ای معاویه، اگر او خلیفه بود پس تو چه هستی؟ و اگر تو خلیفه هستی او چه میگوید؟زرقاء میگوید: معاویه شروع به گریستن کرد و گفت: اسم کسی را آوردی که مثل او به دنیا نیامده و نخواهد آمد.نظیر این قضایا از معاویه، از عایشه و از دشمن فراوان دیده میشود لذا وقتی در گرانبهای علی را کسی شناخت، اگرچه در مقابل آن در لجاجت کند و آن در را بشکند اما محبت به در را حتماً دارد.اگر شما دربارة ائمهطاهرین(ع) مقداری مطالعه داشته باشیدـ که حتماً باید داشته باشید، یعنی همة شما زن و مرد باید زندگی چهارده معصوم ـ علیهمالسلام ـ را حتماً بخوانید و فضایل اهلبیت(ع) را بدست بیاورید؛ آیاتی را که دربارة امیرالمؤمنین(ع) یا دربارة سایر اهلبیت است بدست بیاورید و روایتی را که از پیغمبر(ص) است به دست بیاورید؛ تاریخی را که دربارة چهارده معصوم(ع) است مطالعه کنیدـ در اینصورت خواهناخواه محبت شما به اهلبیت زیاد میشود و این محبت در دل رسوخ میکند. و اگر خدای ـ تبارکوتعالی ـ میفرماید: «قُل لااسئلکم علیه اجراً الاّ المودة فی القربی»، یعنی از شما میخواهم و حتماً هم میخواهم که راجع به اهلبیت مطالعه داشته باشید تا محبت آنها در دل شما رسوخ کند.در قرآن شریف سیصدآیه راجع به امیرالمؤمنین ـ سلامالله علیه ـ یا راجع به اهلبیت است، بخواهید یا نخواهید محبت اهلبیت(ع) در دل شما رسوخ میکند. اگر مقداری از حالات امیرالمؤمنین را مطالعه کنید خواهناخواه ـ ولو اینکه محبت نداشته باشید محبت پیدا میشود.انسان وقتی در حالات بعضی از افراد غیرشیعه مطالعه میکند میبیند که اینها نسبت به اهلبیت محبت خاصی داشتند برای اینکه درباره اهلبیت زیاد مطالعه داشتند.جرداق مسیحی دربارة امیرالمؤمنین ـ سلامالله علیه ـ کتابی به نام «صوت العداله الانسانیه» نوشته که نام خوبی برای این کتاب انتخاب کرده است و معلوم میشود که محبت عجیبی نسبت به علی(ع) دارد، زیرا درباره علی(ع) مطالعه دارد. البته نمیگویم که تمام مطالب این کتاب درست است؛ نه، دلیل آنهم روشن است اگر یک مسیحی بخواهد دربارة علی(ع) کتاب بنویسد معلوم است که اشتباه زیاد دارد، مخصوصاً مدارک او مدارکی از اهل سنت بود و مدارک اهل سنت معلوم است که اشتباه زیاد دارد ولی به هرحال کتاب خوبی است. در این کتاب بیانی دارد که آن را برای شما نقل میکنم و محبت جرداق از این بیان معلوم میشود و میفهمیم که مطالعه دربارة اهلبیت(ع) به انسان محبت میدهد.جرداق میگوید: اگر بخواهید آب یک حوض را متلاطم کنید با دست خود میتوانید آن را متلاطم کنید، اما اگر استخری باشد با دست نمیشود آنرا متلاطم کرد؛ باید سنگی به وسط استخر انداخت تا این استخر متلاطم شود. اگر دریاچهای باشد به واسطه سنگ نمیشود دریاچه را متلاطم کرد؛ باید کوهی در آن بیفتد تا متلاطم شود. بعد اگر اقیانوس شد بواسطة کوه هم اقیانوس را نمیشود متلاطم کرد؛ باید کرهای در آن بیفتد تا متلاطم شود. آنگاه میگوید: در این عالم هر آبی قابل تلاطم است اما من دریائی را میشناسم، و آن دریای وجود علی(ع) است که هیچ چیزی نتوانست آن را متلاطم کند به غیر از یک چیز، و آن آه مظلوم بود! هیچ غریزه و تمایلی نتوانست امیرالمؤمنین(ع) را متلاطم کند اما آنکه توانست، آه دختر یهودی در پناه اسلام بود. بعد جرداق آن قضیه را که در نهجالبلاغه هم هست نقل میکند که راوی میگوید: دیدم که امیرالمؤمنین میگرید و گریه مثل باران جلوی پای آن حضرت میریزد و میگوید: مرگ برای همه است چنانچه مظلومی فریاد یا علی کند و علی نتواند به فریادش برسد.چیزی دیگری هم هست که جرداق نگفته و آن را قطعاً شما میگویید و آن این است: علی(ع) را دو چیز متلاطم میکرد؛ غریزه ریاست نمیتوانست علی(ع) را متلاطم کند؛ غریزه خوردن و نوشیدن نمیتوانست علی(ع) را متلاطم کند؛ هیچ تمایلی نمیتوانست علی(ع) را متلاطم کند اما آه مظلوم در روز و خوف از خدا و ابهت خدا در دلشب او را متلاطم میکرد. جرداق این را هم باید میگفت!«یتململ کتململ السّلیم یقول آه من قلّة الزّاد و بعدالسّفرووحشة الطّریق»، مثل مارگزیده، شب به خود میپیچید؛ از ابهت خدا، از صفت جلال خدا، از عظمت و کبریائی خدا بیهوش میشد و مثل مارگزیده به خود میپیچید و میگفت: راه دورودرازاست، وحشتناک است و من از زادوتوشه کم دارم.جرداق مسیحی چند شعر از یک پاپ نصرانی در اول کتابش نقل میکند؛ شاعر در وسط اشعارش میگوید: «اگر کسی به من بگوید که چرا دربارة علی شعر میگویی؟ باید دربارة عیسی و مریم و پاپاعظم شعربگویی، جوابش میدهم که من عاشق فضیلت هستم و چون عاشق فضیلت هست هرکه فضیلت دارد برایش شعر میگویم، و من جستجو کردم و دیدم که علی سرچشمة فضیلت است؛ هر فضیلتی را بخواهم آنجاست لذا عاشق علی هستم و برای علی شعر میگویم».وقتی جرداق؛ شاعر نصرانی و ابنابیالحدید معتزلی بواسطة مطالعه دربارة علی(ع) به آن بزرگوار محبت پیدا کنند قطعاً اگر شما هم دربارة اهلبیت مطالعه داشته باشید میتوانید به محبتی که دارید ادامه بدهید. بلکه این محبت در دل شما رسوخ میکند و این کار را بکنید.همین مقدار بگویم که اگر شما، از سنی و شیعه، از قرآن و روایات مطالعه داشته باشید، آیهای در قرآن دربارة اهلبیت(ع) است که از این آیه شریفه محبت اهلبیت در دلتان زیاد میشود. قرآن کریم میفرماید:«ولوانَّ ما فیالأرض من شجرة اقلام والبحر یمدّه من بعده سبعة ابحر مانفدت کلماتُ الله» یعنی اگر تمام چوبهای عالم قلم شوند و تمام جن وانس و ملائکه نویسنده شوند و تمام دریاها مرکب شوند و بخواهند کلمات خدا را بنویسند، آب دریاها تمام میشود؛ دوباره دریاها را آب کنند و بنویسند باز آب آنها تمام میشود تا هفت مرتبه آب دریاها تمام میشود اما کلمات الله تمامشدنی نیست.این «کلمات الله» چیست؟ موسیبن جعفر ـ سلاماللهعلیه ـ میفرماید که «فضائل اهلبیت» است و شاعر نیز این آیه شریفه را به شعر درآورده اما خیلی پایینتر؛ میگوید:کتاب فضل ترا آب بحر کافی نیستج که ترکنی سرانگشت و صفحه بشمارییا:تویی آن نقطه بالای فوقایدیهمکه در وقت تنزل تحت بسمالله رابائیامیرالمؤمنین(ع) میفرماید: تمام علوم قرآن در «قل هوالله» است و تمام علوم «قل هوالله» در «بسمالله» و تمام علوم«بسمالله» در «باء» «بسمالله» است و آن «باء» منم، یعنی اهلبیت. اگر علی(ع) را بگویم امام حسن(ع) هم همین است، امام حسین(ع) هم همین است. تمام آنها نور واحدند لذا در روایات دارد: «اَوّلنا محمّد، اَوسطنا محمّد،آخرنا محمّد». هر فضیلتی را که پیامبر(ص) دارد همان فضیلت را علی(ع) هم دارد؛ زهرا(س) هم دارد. هر فضیلتی را که حضرت زهرا(س) دارد امام حسن(ع) هم دارد. همین طور هر فضیلتی را که آنها دارند امام زمان(عج) هم دارد و از نظر فضیلت یعنی علم، شهامت، ایثار و سایر فضایل هیچ تفاوتی با هم ندارند. حتی آن عارف کامل، آن که ولایت را هضم کرده است و کشی مثل او را ندیدم که ولایت را هضم کرده باشد، یعنی استاد بزرگوارم رهبر عظیم الشأن انقلاب ـ ادام الله ظله ـ جملهای دارد ؛ میفرماید: فرق بین پیامبر (ص) و علی(ع) تقدم زمانی است، یعنی اگر امیرالمؤمنین(ع) به جای پیغمبر(ص) بود پیامبر میشد؛ پیامبر(ص) اگر به جای علی(ع) بود علی بود؛ اگر علی زن بود فاطمه بود و اگر فاطمه مرد بود علی بود، اگر امام زمان(عج) به جای امام جواد(ع) بود امام جواد بود؛ اگر امام جواد(ع) به جای امام حسین(ع) بود، امام حسین(ع) بود؛ اگر امام حسن(ع) به جای امام حسین(ع) بود، کار امام حسین را میکرد و اگر امام حسین(ع) به جای امام حسن(ع) بود، کار امام حسن(ع) را میکرد. فرق آنها تقدم زمانی است والاّ اگر زمان را برداری همة آنها نور واحدند.مثالی برای شما ذکر کنم گرچه مثال غلط است ولی قدری تقریب به ذهن میکند و آن این است که ائمه(ع) نظیر نورند؛ الآن در اینجا بیش از یک نور نیست، ظرفها متعدد شدند والاّ اگر ظرفها کنار بروند کلّهم نورٌواحدٌ.بحث مفصل است، معلوم است که به جایی نمیرسد؛ اگر یک سال هم دربارة آن بحث کنیم به جایی نمیرسد. اما همین مقدار میخواهم به شما بگویم که دربارة اهلبیت(ع) مطالعه داشته باشید و اگر میخواهید محبت شما به اهلبیت(ع) زیاد شود و در دلتان رسوخ کند و بتوانید با محبت علی(ع) از این دنیا بروید، دربارة اهلبیت(ع) مطالعه زیاد داشته باشید، اینهم راه سوم بود.راه چهارم که بازهم راه عملی است یافتن ائمه در کلمات آنهاست؛ یافتن ائمهطاهرین(ع) در زیارات است؛ یافتن ائمهطاهرین در دعاهاست.انسان اگر کمی دردعاها مطالعه کند برای او محبت اهلبیت(ع) پیدا شود. در دعاها میبینیم که ولایت تکوینی آنها آورده شده مقام علمی اهلبیت(ع) آورده شده، مقام ملکوتی اهلبیت(ع) آورده شده و از همة اینها بالاتر کلمات ائمةطاهرین است.اگر در روایاتی که در دست ماست مطالعه کنیم گاهی میبینیم که یک روایت است اما اگر دربارة این روایت ده جلد کتاب هم بنویسند کم است. روایت خیلی مختصر است اما همین روایت مختصر یک دنیا علم و عرفان است.وصیت امام حسن(ع) راـ که این روزها هم مربوط به آقا امام حسن(ع) است ـ مطالعه کنید. امام حسن(ع) دممرگ است؛ شاید یک ساعت بعد آقا از دنیا رفتند. جناده میگوید: خدمت آقا رسیدم، چشمانش را باز کرد. گفتم: آقا، دیگر به تو دسترسی پیدا نمیکنم، مرا وصیت کن. مثل اینکه آقا زنده شد انسان اگر انسان باشد اینچنین است.راجع به میرزای شیرازی ـ علیهالرحمهـ نقل میکنند که اطرافیان میخواستند که ایشان دم مرگ حرف بزند اما نمیتوانستند او را وادار به حرفزدن کنند. هرچه میگفتند، چشمهای مبارک ایشان بسته بود. طلبهای آمد و گفت: که الآن او را وادار به سخن گفتن میکنم و مسألهای پرسید و گفت: آقا خوردن ته دیکسوخته چه حکمی دارد؟ آقا چشمهایش را باز کرد و حرف زد؛ فرمود: مانعی ندارد برای اینکه اگر چیزی بخواهد از نظر شرعی مانعی داشته باشد یا باید نجس باشد یا باید خبیث باشد و یا اینکه ضرر داشته باشد. خوردن خون حرام است چون نجس است؛ خبیث است یعنی طبع مردم از آن نفرت دارد. آب دهان کسی را خوردن اگر چه پاک است اما حرامست چون خباثت دارد. اگر انسان آب دماغش را بالا بکشد و بخورد حرام است. چرا حرام است؟ چون خبیث است یعنی مردم از آن نفرت دارند و اگر کسی این کار را بکند میگویند چه آدم کثیف و بدی است و چیزهایی هم که ضرر داشته باشد خوردنش حرام است؛ غذای مانده و مسموم نجس و خبیث نیست. اما خوردنش حرام است چون مضر است.ببینید استدلال چقدر عالی است! گفت خوردن ته دیگ سوخته مانعی ندارد چون ضرر ندارد؛ خبیث، و نجس هم نیست و اگر بخواهد حرام باشد باید یکی از این سه عنوان برآن شامل باشد.بزرگان زیادی را سراغ دارم که وقتی میخواهند به حرفشان بیاورند مسئلة علمی جلو میآورند.بزرگان معمولاً اینطورند عاشق علم هستند فضیلت هستند، عاشق گفتن و شنیدن هستند. لذا جناده میگوید: تا به آقا امام حسن(ع) گفتم که عاشق فضیلتم شروع به سخن کرد. وصیت مفصلی دارد که سه جمله از این وصیت را برای شما نقل میکنم که دربارة هر جمله آن اگر یک ساعت هم حرف بزنم به جایی نمیرسد.جمله اول اینکه فرمودند: «جنادة اِستعدَّ لِسفرک وحصّل زادک قبل حلول اَجلک»، مهیای مرگ باش قبل از اینکه مرگ بیاید؛ قبل از مسافرت زادوتوشه تهیه کن.چقدر کلام رساست. شاید این جمله مضمون آیه قرآن شریف باشد. جداً روی این جمله باید مطالعه کرد. اگر همین جمله سرمشق زندگی ما باشد، هر صبح وقتیکه میخواهیم از خانه بیرون بیاییم، بگوییم که امام دوم فرموده: «استعدُّ لِسفرک وحصّل زادک قبل حلول اجلک»؛ وقت خوابیدن؛ وقتی به رختخواب رفتیم از کجا که بتوانیم بیرون بیاییم؟ آیا زادوتوشه داریم یا نه؟جملة دوم اینکه فرمودند: «جناده، تو باید دو بعدی باشی؛ باید در حالیکه به فکر دنیا هستی، به فکر آخرت هم باشی و در حالیکه به فکر آخرتی، به فکر دنیایت باشی».برای یک مسلمان تنها به فکر دنیا بودن غلط است، مادیگری میشود و فقط به فکر آخرتبودن هم غلط است برای اینکه رهبانیت میشود بلکه آنچنان برای دنیا کوشا باش مثل اینکه همیشه میخواهی بمانی؛ محکم کار کن. برای آخرت مهیا باش مثل اینکه امشب شب اول قبر تو است: «کُن لدنیاک کانّک تعیش ابداً وکُن لآخرتک کانّک تموتُ غداً».یعنی برای دنیایت چنان باش مثل اینکه همیشه میخواهی در دنیا بمانی و برای آخرتت آنچنان بکوش گویی فردا خواهی مرد.اگر این دستور بر اجتماع حاکم باشد این اجتماع سالم میماند، این اجتماع از تنبلی بیرون میآید، از تقلب بیرون میآید.روایت داریم که پیغمبراکرم(ص) کسی را درون قبر میگذاشتند، وقتی لحد را میبستند خیلی محکم کاری میکردند و به اطراف آن گل میریختند. یکی گفت: یا رسولالله، مقدار خاکی که به اطرافش ریختند کافی است چون یک ساعت دیگر خراب میشود؛ اینقدر شما محکم کاری میکنید! فرمود: وقتی مسلمان کاری را انجام میدهد باید آن کار را محکم انجام دهد. تسامح در کارها نباید باشد.گاهی تسامح یک زن در خانه مصیبتها بهبار میآورد. نود درصد اختلاف خانوادگی نتیجة بیتفاوتیهای زن و مرد در خانه است. نوددرصد گناهان ما برای این است که خیال میکنیم همیشه در این دنیا هستیم و چیزی که در فکر ما نیست مرگ است؛ چیزی که در فکر ما نیست قیامت است.این روایت سرمشق یک اجتماع باید باشد: «کن لدنیاک کانّک تعیش ابداً وکن لآخرتک کانّک تموتُ غداً».جملة سوم که خیلی رساست و این جملات معمولاً از قرآن گرفته شده؛ من زیاد مطالعه کردم و به این نتیجه رسیدم که کلمات ائمهطاهرین(ع) ولو کلمات عادی آنها از قرآن گرفته شده است. بگذریم از اینکه آنها از قرآن چه میفهمند که ما نمیفهمیم. آن اندازه که از قرآن میفهمیم میبینیم که کلمات عادی آنها از قرآن گرفته شده است.فرمودند: «جنادة مَن اراد عزّاً بلاعشیرة وهیبة بلاسلطنة فلیخرج من ذلِّ معصیة الله الی عزِّ طاعته».یعنی اگر میخواهی در میان مردم عزیز باشی و بردلها حکومت داشته باشی باید در زندگیت گناه نباشد.یک زن آرزویش این است که بردل شوهر حکومت کند، مرد میخواهد که در خانه ابهت داشته باشد؛ در دل زن ابهت داشته باشد.انسان معمولاً میخواهد که شخصیت اجتماعی داشته باشد و معنای شخصیت اجتماعی این است که دشمن از شما حساب ببرد و دوست هم شما را دوست داشته باشد؛ بردل آنها حکومت داشته باشید و این یک مفهوم روانی است. میخواهید اینچنین باشید. قرآن و ائمه از جمله امیرالمؤمنین ـ سلامالله علیهـ امام حسن(ع) (دم مرگ) فرمودهاند: اگر میخواهید شخصیت اجتماعی داشته باشید، اگر شما ای زن میخواهی بردل شوهر محبت داشته باشی و اگر شما ای مرد میخواهی در خانه ابهت و بردل زن و فرزند حکومت داشته باشی باید لباس ذلت معصیت را بکنی؛ باید در زندگی شما گناه نباشد؛ باید لباس عزت اطاعت از پروردگار عالم را بپوشی و بدان که هرچه رابطهات با خدا محکمتر باشد شخصیت اجتماعی تو بیشتر میشود. این را یقین داشته باش که به تجربه هم اثبات شده است.همانطور که ذغال را اگر در آتش بگذارید، آتش میشود؛ لامپ را متصل به نور کنید نور میشود. آدم هم وقتی رابطهاش با خدا محکم شد دیگر نور خدا بردل او میتابد، دیگر در میان مردم نورانی است و عظمت خدا دردل او میتابد: در میان مردم عزیز است، در میان مردم با ابهت است و بالاخره آن ابهت خدا که از صفات جلال خدا پیدا میشود؛ آن محبت خدا که از صفات جمال خدا پیدا میشود برای او پیدا خواهد شد. و اگر صفات جمالوجلال خدا بردل کسی حکومت کند، دیگر نه فقط میتواند کارخدایی کند بلکه همانطور که از خدا حساب میبرند از او هم حساب میبرند؛ همانطور که به خدا محبت دارند به او هم محبت دارند: «اِنّ الذین آمَنوا وعملواالصّالحات سیجعل لهم الرّحمنُ وُدّاً» ، حتماً آن کسانیکه ایمان داشته باشند و کار شایسته کنند و مرد شایسته شوند یقیناً محبت آنان در دل دیگران ریخته میشود. این بیان قرآن است و امام دوم(ع) هم همین را فرموده.این سه جمله را آقا امام حسن(ع) در دم مرگ فرمود. چهکسی است که این سه جمله را مطالعه کند و محبت امام حسن(ع) را پیدا نکند؟ کیست که روش امام حسن(ع) را ببیند و به او علاقه پیدا نکند؟مردی شامی که بغض اهلبیت(ع) را در دل داشت به مدینه آمد؛ آقا امام حسن(ع) با شوکتی رد میشد، مرد شامی از روی حسادت شروع به بدگویی کرد. مرتباً بد میگفت. آقا ایستادند تا ببینند که این جاهل چه میگوید: «واذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاماً» ، آقا امام حسن(ع) بودند که میشود او را آدم کرد. مقداریکه بد گفت آقا فرمودند: عرب! مثل اینکه خسته هستی و غریبی. چرا عصبانی هستی؟ اگر خانه نداری بیا به خانة ما برویم؛ اگر غذا نداری بیا برویم تا به تو غذا بدهم؛ اگر مسکن و رفیق نداری بیا به خانهام برویم تا من رفیق تو باشم؛ چرا عصبانی هستی؟ بالاخره آقا او را به خانه برد. در راه وقتی مقداری با آقا آمد خجالت کشید. آقا فرمودند: نه، تقصیر تو نیست، تقصیر معاویه است که شما را اینطور تربیت کرد. وقتی هم که مرد شامی خواست برود آقا به او یک اسب هدیه دادند. مرادم اینجاست که گفت: یابنرسولالله، وقتیکه به مدینه آمدم دشمنترین افراد در دلم تو بودی و حالا که میخواهم بروم از تو محبوبتر کسی در دلم نیست.آری، هرکس روش آقا امام حسن(ع) را ببیند محبت آقا در دلش رسوخ میکند.خلاصه بحث چند هفته این شد که از نظر قرآن کریم و روایات اهلبیت ـ علیهمالسلام ـ محبت اهلبیت لازم و واجب است و از نظر روایات فهمیدیم که از اوجب واجبات است و این را از قرآن هم فهمیدیم که در دل داشتن محبت اهلبیت(ع) از اوجب واجبات است. چه باید بکنیم که این محبت دردل ما پیدا شود؟ برای اینکه خود محبت امری قهری است و به اختیار ما نیست. در این رابطه چهار راه نشان داده شد:1ـ هرچه رابطه با خدا محکمتر باشد، محبت اهلبیت خودبهخود و بهطور ناخودآگاه به دل میآید و در دل رسوخ میکند.2ـ سروکار با حرم ائمةطاهرین(ع)، سروکار با زیارات و بالاخره سروکار با توسل به ائمةطاهرین(ع) رفتوآمد با آنها باعث میشود که جذبههایی از طرف ائمه بیاید و دل آتش بگیرد؛ دل مستعد است، وقتی رفتوآمد زیاد شد جرقههای جذبه حسینی میآید؛ محبت زیاد میشود و در دل رسوخ میکند.3ـ مطالعه دربارة حالات ائمةطاهرین(ع) و به دستآوردن روشهای آنها محبت میآورد و این مطالعه خواهناخواه باعث ایجاد محبت میشود ولو در دل امثال معاویه و غیرمسلمانانی مثل جرداق مسیحی و افرادی چون ابنابیالحدید معتزلی.4ـ راه چهارم که شاید بهترین راهها باشد سروکارداشتن با کلمات ائمه طاهرین(ع) است.سفارشی هم به همة زن و مرد میکنم: کتاب اصول کافی را خیلی مطالعه کنید؛ اصول کافی کتاب بسیار عالی است. عربی آن دوجلد است و در چهار جلد ترجمه شده که جلد سوم آن یک دوره تاریخ درباره اهلبیت(ع) میباشد. جلد سوم و چهارم یک دوره اخلاق است یعنی روایات اهلبیت(ع) میباشد و انصافاً اگر کسی تمرین و ممارست کند، مطالعه کند و بکار بگیرد باید بگویم که اصول کافی کارخانة انسانسازی است، زیرا سروکارداشتن با روایات ائمةطاهرین(ع) سازندگی میآورد و دل را نورانی میکند.در زیارت جامعه میخوانیم: «کلامُکُم نور»، کلام شما نور است؛ نور دردل، دل را روشن میکند، کثافتها را میبرد، غم و غصهها را میبرد، دلهره را میبرد، اضطراب خاطر را از بین میبرد. علاوه براینها محبت میآورد سازندگی خوبی هم دارد.این شبها شبهای مصیبت است؛ گرچه خسته شدم اما نمیتوانم از چند کلمه مصیبت بگذرم.این شبها گرچه باید مصیبت آقا امام حسین(ع) را خواند؛ مصیبت حضرت زهراـ سلامالله علیه ـ را خواند، مصیبت پیامبر اکرم(ص) را خواند اما چون سرودی را که قبل از من بچهها خواندند سرود حضرت رقیه بودـ که از آنها و از مدرسه آنها و معلمی که آنها را اینچنین تربیت کرد تشکر میکنم ـ نمیتوانم از این مصیبت بگذرم. مصیبت جانگذاری است و به تجربه هم اثبات شده که این بچه بابالحوائج است. گریه برای این بچه غمها را میبرد. برای رفع غمهای اجتماعی و فردی، دردهای ظاهر و باطنمان و این جنگ تحمیلی مفید است.آنطور که نقل کردند، مصیبت این است که این بچه مثل اینکه پدر خود را در خواب دید؛ در خواب دید که پدرش آمده و او رفته در دامنش نشسته و با او درددلها کرده و اینطور که مینویسند شاید برای پدرش مصیبت هم خوانده باشد: باباجان، تازیانهام زدند؛ باباجان، روی خارها را هم بردند؛ باباجان، گرسنگی کشیدم. شاید اینطورها هم بود. یکوقت از خواب بیدار شد و دید که خرابه است و پدر نیست. آن خواب او را متلاطم کرد و شروع کرد به گریه کردن. زینب مظلومه بلند شد؛ چه دیدی؟ گفت: خواب پدرم را دیدم؛ پدرم آمد و من در دامنش نشستم و با او درددل کردم. زینب(ع) گریه کرد، زنها گریه کردند، خرابه یک پارچه گریه شد؛ در حقیقت یک روضهخوان میخواستند که گریه کنند و رقیه روضهخوان زنها شد.زنها دادوفریاد میزدند، دیگر نمیدانم چهطور شد که آن احمق سر بریده اباعبدالله(ع) را برای او فرستاد. سربریده را به خرابة شام آوردند. نمیدانم زینب مظلومه تقاضای آوردن سر برادر را کرد تا بچه دق نکند یا خود آنها گفتند که سر را میبریم؛ بچه است شاید بشناسد و خیال کند که پدرش آمده نمیدانم ولی میدانم که سر را به خرابه آوردند، وقتی سر را آوردند رقیه سرپوش را برداشت و یکدفعه چشمش به سر اباعبدالله الحسین(ع) افتاد. مثل اینکه یک حالت بهت برای بچه پیدا شد؛ کمی به زینب(ع) نگاه میکند؛ یک مقدار به سربریده اباعبدالله نگاه میکند و زنها متوجة بچه هستند که او چه میکند و چه میگوید. یک وقت بچه شروع به روضه خواندن کرد؛ روبه سربریده کرد و گفت: باباجان! چه کسی این رگهای گردن تو را برید؟ سربریده را در بغل گرفت و شروع کرد به حرف زدن با سر بریده: باباجان مصیبتها به سرم آوردند؛ باباجان مرا به روی خارها بردند؛ باباجان مرا به مجالس بردند؛ باباجان گرسنهام، تشنهام و حالا ببین که در خرابه هستم.شروع به درددل کردن با پدر کرد. یکوقت دیدند که بچه یک طرف و سر طرف دیگر افتاد. زینب مظلومه رفتودید که رقیه از دنیا رفته است.جملهای را نقل میکنند که نمیدانم تا چه اندازه درست باشد؛ میگویند زینب مظلومه با دست مبارکش این بچه را غسل داد، کفن کرد و با دست مبارکش برای این بچه قبر کند و او را دفن کرد. همین چند روزه که به کربلا آمده یکی از حرفها به برادرش همین است، میگوید: برادرم، من به مسافرت رفتم و آنچه میگفتی عمل کردم؛ برادرم من بچهداری کردم اما یک بچه تو را نیاوردم: و شاید گفته باشد برادرم، خودم به دستم قبرش را کندم و این بچه را در خرابة شام دفن کردم.«أمّن یجب المضطرّ اذا دعاهُ و یکشفُ السوء».خدایا، به عزت و جلالت صفات انسانیت و نورانیت دل، حالت تنبه، توفیق وظیفهشناسی و عمل کردن به وظیفه، توفیق عبادت و بندگی و ترک معصیت به همة ما عنایت فرما.خدایا، به عزت و جلالت محبت و مودت اهلبیت(ع) را به همة ما عنایت فرما.خدایا، تو را به عزت و جلالت به حسینت کاری کن که همة ما با محبت اهلبیت(ع) از این دنیا برویم.رفع گرفتاری از همه مسلمانها بفرما.حوائج همة مسلمانها مخصوصاً حاجات منظورین اهل مجلس ما عنایت فرما.این آتش جنگ را هرچه زودتر به نفع اسلام و انقلاب خاموش فرما.دردهای اجتماع ما، دردهای بیدرمان ما، مریضهای اسلام، معلولین و مجروحین ما را شفای عاجل عنایت فرما.دست ما را در دنیا و آخرت از دامان آقا امیرالمؤمنین(ع) کوتاه مفرما.این انقلاب، رهبر عظیمالشأن انقلاب، افراد در جبهة جنگ و سرحدات ایران ما را در پناه امام زمان(عج) از همة آفات و بلیات حفظ فرما.وعجّل اللّهم فی فرج مولانا صاحبالزّمانگفتار ششم:سیرالی الله ]1[اعوذبالله من الشّیطانِ الرّجیم. بسم الله الرّحمن الرّحیم. ربِّ اشرح لی صدری و یسِّرلی امری و احلل عقدة من لسانی، یفقهوا قولی.انسان در این جهان سیری دارد به نام سیرالی الله ـ تبارکوتعالی ـ؛ بلکه از قرآن مجید استفاده میکنیم که عالم وجود به نام سیرالی الله در حرکتند. قرآن شریف میفرماید: «الا الیالله تصیرالامور» . برگشت و منتهای سیر همة موجودات خداست. «واِنَّ الی ربک المنتهی» «فانّ الی ربک الرّجعی». «انالله و اناالیه راجعون». یعنی بشر. منتهای سیر تو خداست؛ بالاخره برگشت تو به سوی خداست؛ همه ما از خداییم و بازگشت ما هم به سوی خداست.قرآن میفرماید: «یا ایهاالانسان انّک کادح الی ربّک کدحاً فملاقیه» ای انسان، تو سیری داری، سیر پرمشقتی هم هست و بالاخره منتهای سیر تو خداست. لذا قطع نظر از بحث فلسفی و عرفانی، از خود قرآن شریف به خوبی استفاده میشود که این انسان در حرکت است؛ هرکه و هرچه باشد منتهای سیر او حق تعالی است.انسانها در این سیر سه قسمند: یک قسمتی از انسانها راه را پیدا کردند به نام راه مستقیم، صراط مستقیم و در این راه افتادهاند. معلوم است بهترین، محکمترین و سهلترین راهها و راهی که انسان را زود به مقصد برساند، راه مستقیم است. بعثت همة انبیاء برای همین است که به انسان راه را نشان بدهند. قرآن شریف میفرماید: ای پیامبر، به این مردم بگو: «انَّ هذا صراطی مستقیماً فاتّبعوه ولاتتبعوا السُبُلَ فتفرق بکم عن سبیله»، یعنی مبعوث شدم برای نشان دادن راه، و راه من راه مستقیم است؛ اگر میخواهید سعادتمند شوید و به مطلوب برسید و گمشده خود را پیدا کنید در این راه باشید، از این راه منحرف نشوید، به بیراههها نیفتید که گمراه خواهید شد. و از آن راهی که خدا تعیین فرموده است منحرف خواهید شد و به مقصود و مطلوب نخواهید رسید. لذا بعثت همة انبیاء، آمدن قرآن و سایر کتابهای آسمانی، اینهمه رنجهای پیامبران فقط و فقط برای همین است که راه مستقیم را نشان انسان بدهند و به انسان بگویند: ای انسان، تو در این عالم سیری داری؛ تو حرکت استکمالی در این عالم داری و منتهای سیر تو خداست و بالاخره حقتعالی را ملاقات میکنی، و اگر میخواهی سعادتمند شوی راه این است، در این راه برو تا به مقصود برسی.عدهای از مردم از زمان حضرت آدم تا به حال راه را پیدا کردهاند، در راه افتادهاند و در آینده هم عدهای راهیان این راه خواهند بود معلوم است که این افراد متفاوتند؛ بعضی در حرکت به سوی خدای متعال سبقت گرفتهاند تا آنجا که به قول روایات ما، مثل برق جهنده هستند یعنی سیر آنها بسیار سرعت دارد و به مطلوب و مقصود خود زود میرسند: «والسّابقون السّابقون اولئک المقرّبون» دستهای هم در راه مستقیم هستند و به قول قرآن شریف «اصحاب الیمین» هستند «واصحاب الیمین ما اصحاب الیمین» ؛ آنهاییکه حرف پیامبران را شنیدهاند، آنهاییکه راه مستقیم را پیدا کرده و در راه مستقیمند، اینها اصحاب یمین هستند یعنی اینها میمون و مبارکند و چه خوب میمون و مبارکند. این اصحاب یمین هم به قول فلاسفه، مقول به تشکیک است، عرض عریضی دارد؛ بعضیها سیرشان سریع است، بعضی متوسط است، بعضی کند است اما بالاخره در راه مستقیمند و بالاخره به مطلوب که جوارولقاءالله است خواهند رسید.چنانچه در قرآن شریف و یا در روایات اهلبیت میخوانیم که پل صراط در روز قیامت چنین است؛ در روز قیامت همه باید از آن پل به بهشت و جوارالله برسند. به قول قرآن شریف «ان منکم الاّواردها» ، همة شما از آن راه باید به بهشت بروید، حتی پیامبران.در روایات میخوانیم که در روز قیامت بعضی مثل برق جهنده از پل صراط میگذرند؛ فوراً از این پل طویل و دراز به مقصود میرسند.بعضی سیر دارند اما سیر آنها کند است و در روایات میخوانیم که افتان و خیزان بالاخره خود را به بهشت میرسانند. اگر ما نشانش را بخواهیم؛ در همین دنیاست؛ هرچه آنجا است، نشانه و ظاهرش در این دنیاست. فرق بین دنیا و آخرت همین است. نظیر یک سکه دورو است؛ یک طرفش دنیا و یک طرفش آخرت است. ظاهر دنیا باطن و حقیقت آخرت است.اگر بخواهیم پل صراط آنجا را درک کنیم و بفهمیم که رفتن روی پل صراط و بهشت یعنی چه، باید در اینجا نظری به حالت خود کنیم و ببینیم در راه مستقیمی که انبیاء تعیین کردهاند سیر ما چگونه است و چه حالتی در این راه مستقیم داریم؟ آیا سیر ما سرعت دارد؟ کند است و یا اصلاً در راه نیستیم؟ هرچه اینجا حرکتمان باشد حقیقت و واقعیت آن در روز قیامت است؛ اگر اینجا کند هستیم آنجا هم کند هستیم، اگر متوسطیم آنجا هم متوسط هستیم و اگر سیر سریع و ملکوتی داریم آنجا هم سیر سریع و ملکوتی داریم و به قول روایات آنجا سیر برقی داریم که اینهم از باب مثال است. برای اینکه به انسان سرعت سیر را بفهمانند به برق مثال زدهاند و الا بالاتر از اینهاست. اینجا اگر براق داشتیم و توانستیم به عالم ملکوت عروج کنیم، آنجا هم براق داریم و میتوانیم به جوارالله عروج کنیم. اگر اینجا نشست و برخاست بود یعنی سیر کند بود، گاهی شکست و سقوط بود و گاهی هم عروج، آنجا هم گاهی شکست و سقوط و گاهی هم عروج خواهد بود تا اینکه بتواند خود را به جوارالله برساند. چنانچه در روایات میخوانیم که بعضی از مردم روی پل صراط در قیامت بهقدری کند هستند، بهقدری افتان و خیزان هستند که گاهی در جهنم میافتند و بالاخره بلند میشوند و با همین حال خود را به جوارالله و به بهشت میرساند.سقوطهای اینجای ما سقوط آنجای ماست و حرکت اینجای ما حرکت آنجای ماست. این یک دسته از مردم هستند و معلوم است که اکثریت هم با اینهاست؛ اکثریت به این معنا که بسیاری از مردم از زمان حضرت آدم تا روز قیامت راه مستقیم را پیدا کرده و میکنند در راه مستقیم هستند و بالاخره به مقصود و گمشده خود، به مطلوب خود و جوارالله خواهند رسید و ما باید همیشه مواظب باشیم که این راه را گم نکنیم. این دستور داده شده در نمازهایمان سوره حمد خوانده شود و در وسط این سوره میخوانیم «اهدنا الصراط المستقیم»، خدایا، ما را به راه راست هدایت کن! ما که در راه راست هستیم پس معنای اینکه ما را هدایت فرما یعنی چه؟ بعضی از مفسرین در معنای آن گفتهاند که منظور از هدایت کن یعنی ما را کمک کن که به این راه ادامه بدهیم، دست عنایت تو روی سرمان باشد تا از این راه منحرف نشویم، یک دفعه ـ خدای ناکرده ـ ناخودآگاه از راه مستقیم کج و منحرف نشویم. معنای «اهدناالصراط المستقیم» یعنی خدایا، ادامه بده راه مرا، لطف کن و به من توفیق بده که من در راه مستقیم باشم و معنای دیگرش را سال گذشته، در میان بحثها برای شما بیان کردم که این نحوه هدایتها در قرآن «ایصال الی المطلوب» است یعنی خدایا، ارائه طریق کردهای ومن هم راه را پیدا کردهام، پیامبرت فرموده: «ان هذا صراطی مستقیما فاتّبعوه» من هم متابعت کردهام اما تو باید مرا به مقصود برسانی. دست مرا بگیری و به مقصود و مطلوب یعنی به جوار خودت برسانی. «اهدناالصراط المستقیم» یعنی خدایا، دست عنایت تو همیشه روی سرم باشد تا به مطلوب برسم. شاید معانی اول و دوم نتیجتاً یک معنا باشد.خلاصه سخن این است که یعنی به مطلوب و مقصود برسیم؛ در راه مستقیم هستیم اما این راه ادامه پیدا کند تا منتهای مسیرمان لقاء خدا و رحمت خدا باشد، و باید خیلی مواظب باشیم زیراکه این راه یعنی پل صراط، چنانچه در روایات میخوانیم از مو باریکتر، از شمشیر برندهتر و از آتش سوزاندهتر است. پل صراط واقعش آنجا و ظاهرش اینجاست یعنی همین صراطالمستقیم در دنیاست که آنجا به نام پل صراط واقعیت پیدا میکند. و جداً باید گفت که اگر متوجه نباشیم منحرف میشویم؛ از مو باریکتر، از شمشیر برندهتر و از آتش سوزندهتر است. مخصوصاً در این زمان، در روایات میخوانیم که در دورة آخر زمان، یعنی در دوره ما و امثال دوره ما، دین را نگهداشتن مشکلتر است از نگهداشتن آتش در کف دست. یعنی دینداری و روی صراطمستقیم بودن از آتش سوزندهتر است. راه باریک است، از مو باریکتر؛ راه برنده است، از شمشیر برندهتر؛ دین نگهداشتن کار مشکلی است، همیشه مشکل بوده اما در دوره آخر زمان مشکلتر است.بعضی اوقات انسان به نام انقلابی بودن از راه مستقیم منحرف میشود؛ بعضی اوقات یک جمله انسان را ساقط میکند و تا بیاید برگردد کاری است بسیار مشکل؛ بعضی اوقات یک جمله انسان را دو نصف میکند یعنی دین را دو نصف میکند باید مواظب باشیم که چه میگوییم و چه میکنیم. گفتههای ماست که برای ما عروج میآورد؛ گفتههای ماست که برای ما سقوط میآورد. بعضی اوقات یک جمله در کلاس ممکن است انسان را پنجاه سال به سقوط بکشاند. یک مورچه که دانهای در دهان دارد، بالا میرود و یک غفلت او را از بالا به زیر میاندازد. یک شبانهروز زحمت کشیده تا به در خانهاش رسیده اما یک غفلت موجب سقوطش میشود. انسان گاهی اوقات اینچنین است.آن شخص آمده بود پیش رسول اکرم(ص) عرض کرد: یا رسولالله، چه کنم تا نجات پیدا کنم؟ چه کنم تا سقوط نکنم؟ حضرت رسولالله ـ سلامالله علیه ـ اشاره فرمودند به زبانشان، زبان مبارک خود را بیرون آوردند و اشاره فرمودند به زبان، یعنی مواظب زبانت باش.زبان سرخ سرسبز میدهد برباد یک غیبت، یک تهمت، یک شایعه و نقل شایعه بعضی اوقات انسان را به سقوط میکشاند. یک غذا انسان را به سقوط میکشاند. بعضی اوقات خوراک یکی است اما تا خوراک بخواهد دفع شود و گوشت و پوست استخوانی که از این خوراک روییده و ایجاد شده بخواهد از بین برود چندین سال طول میکشد. یک رفتن است اما تا بیاید دوباره برگردد کاری بسیار مشکل است.راه باریک است؛ صراطمستقیم است اما باریک است. برای چه کسانی آسان است؟ برای افراد متوجه، برای افرادیکه میدانند چه باید بکنند، میفهمند کجا هستند و برای چه آمدهاند، میفهمند که منتهای سیرشان کجاست؛ برای آنها آسان است.اگر به راستی ما متوجه این جملهای که استاد بزرگوار ما، رهبر عظیمالشأن انقلاب ـ ادامالله ظله ـ بارها به ما میفرمودند باشیم، راه مستقیم آسان است. میفرمودند: «خود را در محضر خدا ببینید، این جمله همیشه به یاد ما باشد که در محضر خدا هستیم و گفتههای ما را میشنود، خطورهای دل ما را توجه دارد؛ «یعلم خائنه الاعین وما تخفی الصدور»، «انالله علیم بذات الصدور»، کردار ما را توجه دارد، نحوه کردار ما را توجه دارد که آیا این نحوه کردار برای چیست؟ برای چه گفتیم؟ برای چه بجا آوردیم؟ برای چه نشستیم و برای چه برخاستیم؟ انقلاب کردیم و برای چه از انقلاب سرد شدیم؟ همه اینها را میداند. اگر همین جمله برای ما باشد معلوم است که نیروی کنترلکننده مهمی است.خلاصه حرف این است که شما، عزیزان در راه مستقیمید، شکر کنید. پروردگار عالم عنایت و لطف فرموده که انبیاء را فرستاد. به قول استاد بزرگوار ما، رهبر عظیمالشأن انقلاب ـ ادامالله ظله ـ که میفرمودند: از الطاف جلیه خدا این است که قبل از اینکه انسان به دنیا بیاید راهنما فرستاده است؛ حضرت آدم ـ سلامالله علیه ـ پیامبر بوده، راهنما بوده و قبل از اینکه کسی بیاید، به این دنیا آمد و بعد انسانها آمدند. صدوبیست و چهارهزار پیامبر فرستاده است و سفارش کامل به آنها کرده که سعه صدر داشته باشید، بردبار باشید و در مقابل مصائب صبر کنید، هر مصیبتی برای شما پیش آمد ناشکری نکنید، به مردم داد نزنید، با رأفت باشید، مهربان باشید.دربارة حضرت ذکریا(ع) میگویند: او را تعقیب کردند فرار کرد، دید الآن او را میگیرند به درخت پناه برد و درخت راهش داد، به وسط درخت رفت؛ این نانجیب مردم معجزه را دیدندـ خدا نکند بشر کج شود. اما با این وضع با اره دو سر زکریای پیامبر را نصف کردند. پیامبرش را برای نشاندادن راه فرستاد اما این بلا را بر سرش آوردند. پیامبر بعدی آمد و بالاخره صدوبیست و چهارهزار پیامبر یکی بعد از دیگر آمد، بعد هم و اتمام حجت هم بر همه کرده همه اینها از الطاف بزرگ خداست. علاوه براین به ما توفیق پذیرفتن داد. به ما توفیق داد تا راه مستقیم را پیدا کنیم. باید به پدرومادرها دعا کنیم که راه مستقیم را قبول کردند و برای ما نیز ارائه طریق کردند. اما باید توجه داشته باشیم که از مو باریکتر، از شمشیر برندهتر و از آتش سوزندهتر است. یک غفلت باعث سقوط است، یک عیاشی بدبختی میآورد، یک جمله نامربوط سقوط میآورد، یک کاربیجا موجب افتادن است. این یک دسته از مردم هستند.دسته دیگر از مردم در این سیرالیالله راه را پیدا نکردند. البته راه را پیدا کردند اما لجاج و عناد آنها را از راه منحرف کرد. میداند که راه مستقیم است اما نمیپذیرد، میداند که حق است اما روی حق پا نمیگذارد؛ عنود و لجوج است. اینها هم منتهای سیرشان خداست، شکی نیست جز اینکه آنها که در راه مستقیم هستند منتهای سیرشان رحمت خداست و این کسیکه روی حق و حقیقت است پا گذاشت منتهای سیرش قهر خداست، درک است، اسفلالسافلین است، لقاءالله است اما لقاء قهر خداست، منتهای سیر خدا و روز قیامت است. «ان الحکم الاّالله» ، اما به لقاء قهر که جلوه آن جهنم است میرسند.خیال نشود که این نوع افراد کم هستند! نه، زیاد هستند یعنی افرادیکه عنود و لجوج هستند و دانسته از راه بیراه شدند فراوانند.قرآن میفرماید: افرادیکه بت آنها هوی و هوس است و به جای اینکه خدا بردل آنها حکومت داشته باشد هوی و هوس حکومت دارد «اضلهالله علی علم» با علم، با دانستن از راه مستقیم منحرف شدند، از روی عناد و لجاج در راه نیفتادند «افرایت من اتخذّالهه هواه واضلهالله علی علم»، پیامبر، آیا نمیبینی بتپرست و هواپرست گمراه شده اما دانسته گمراه شده؟ یعنی اگر بردل انسان بتی حکومت داشته باشد مثل بت هوی و هوس، انسان با وجودی که میداند راه کجاست در راه نمیرود.قرآن شریف چرا این قصهها را نقل میکند؟ چرا این داستانها را نقل میکند؟ در این قصهها نکات فراوانی است. حضرت نوح هرچه گفت نپذیرفتند؛ کشتی میساخت او را مسخره میکردند. میگویند بیش از هزار سال این بنده خدا، این پیامبر خدا خون جگر خورد، 9 نفر به او ایمان آوردند تا بالاخره کشتی ساخته شد. بنا شد که حضرت نوح و اطرافیانش در کشتی بنشینند، از جنبندهها هم نرومادهای برداشته شود. آماده شدند. قرآن میفرماید: از زمین و آسمان آب جوشید «فارالتنّور»، از درون تنور آب میآمد. پسر نوح لاابالی بود؛ پدرش را میشناخت اما بت هوی و هوس بردلش حکومت میکرد، گفت: پسرجان، بیا درون کشتی. گفت: نه، میروم روی کوه، حضرت نوح فرمود: کوه وغیرکوه ندارد فقط پناه گاه این کشتی است. پسر گفت: نه، من به روی کوه میروم. خطاب شد: رهایش کن «انّه لیس من أهلک انه عمل غیره صالح» ، اولاابالی است و دیگر پسر تو نیست، رهایش کن. به روی کوه رفت، بت هوی و هوس، بت عناد و لجاج بر او حکومت داشت «واذله الله علی علم»، شاید هم بداند که غرق میشود اما میگوید که خاتمالنبیین(ص) با قرآنش آمد. در روایت فراوان، بلکه در قرآن، روحانیت را به عنوان نبی تبلیغی تا روز قیامت تعیین کرد، راه را نشان داد غرق شدن را حاضرم ولی به درون کشتی آمدن را راضی نیستم! چقدر از این نوع افراد زیادند. میگوید: «النار ولا العار»، اقرار کن به تقصیر، نجات پیدا میکنی. میگوید: نه، به درون آتش جهنم میروم اما این عار را به خود نمیپذیرم!خدا نکند شخص لجوج شود. در میان ما فراوان هستند، مخصوصاً در میان اهل علم.قرآن شریف میفرماید: غالب علماء ثروتمندان و ریاستمدارها میدانند راه کجاست اما به راه نمیآیند، «وما ارسلنا فی قریة من نذیرالاّ قال مترفوها انا بما ارسلتم به کافرون» ، یعنی هیچ پیامبر را نفرستادیم مگر اینکه مترفها تکذیبش کردند مترف کیست؟ کاخنشینها، علماء بیعمل، عالم یک دنده، معلم لجوج، دیپلمه با عصبیت و لسانسیه حسود، اینها هستند. لذا قطع نظر از این آیه شریفه که تصریح دارد این افراد را در تاریخ هم میبینیم.همیشه متشخصها با پیامبران جنگیدند؛ آنهاییکه شخصیت داشتند: شخصیت علمی، مالی، ریاستی و قبیلهای، اینها بودند که تکذیب میکردند. صدوبیست و چهارهزار پیامبر آمدند و وقتی بررسی میکنیم میبینیم که معمولاً اولین کسانیکه به آنها میگروند پابرهنهها هستند، کوخنشینها هستند، بیعلمها هستند، بیمالها هستند. چرا؟ برای اینکه در میان طبقات پایین لجوج وجود دارد اما لجاجتشان کمتر است، یک دندگی و عداوتشان کمتر است، زیربار نرفتن آنها کمتر است. اما اگر کمی از طبقة سوم که (مرادم از طبقة سوم، تنها جنبه مالی نیست) بالاتر بیاییم، یعنی به میان باسوادها (روحانی و غیرروحانی)، دیپلمهها و لیسانسهها، دکترها، طلبهها، علماء، ثروتمندها، کاخنشینها، ریاستمدارها، آدمهای با شخصیت، میبینید یک دنده بودن آنها زیاد است، تکذیب در میانشان زیاد است. الآن هم هست.این انقلاب را پابرهنهها تا به اینجا رساندند؛ چه کسی مخالفت کرده؟ کلهگندهها. چه کسی نق میزند؟ کلهگندهها. از همین جا پی میبریم که از زمان حضرت آدم تا روز قیامت همین گونه بوده و خواهد بود.آیهای را که خواندم چه آیه خوبی است تقاضا دارم از شما که نخبههای جامعه هستید یعنی شما معلمها و دبیرها، این آیه همیشه در فکرتان باشد؛ هر صبح این آیه را بخوانید و از خدا بخواهید که اینچنین نباشید. بگویید که خدا فرموده: «وماارسلنا فی قریه من نذیر الآقاق مترفوهاانّابما ارسلتم به کافرون»، ما هیچ پیامبری را دردهی و شهری نفرستادیم مگر اینکه گندههای طبقه یک و دو، چه از نظر علمی، چه از نظر تمکن مالی و چه از نظر تمکن شخصیتی، یعنی مترفین، عیاشها و کاخنشینها به پیامبران گفتند که ما شما را قبول نداریم «انّا بما ارسلتم به کافرون».از یکی از فلاسفه بزرگ نقل میکنند. نمیدانم تا چه اندازه درست باشدـ که در زمان عیسی(ع) زیربار حضرت عیسی نمیرفت. به حضرت عیسی میگفت: میدانم پیامبر هستی اما تو برای مستضعفین پیامبر هستی نه برای من. عقل من زیربار تو نمیرود. آدم لجوج خیال میکند عقل دارد؛ یک دیپلمه اگر خدای ناکرده خود را نشناسد خیال میکند دیگر عالم است؛ یک لیسانسه زیر بار نمیرود و یک دکتر دیگر حال شرکت در مجالس را ندارد و اگر هم بخواهد برای سوسوی وجدان یا بخاطر مردم در جلسهای شرکت کند، میخواهد که در آن جلسه همه دکترها باشند، همه دبیرها و معلمها باشند. این وضع بشر است! بشر عجیب است عجیب! پناه برخدا مخصوصاً اگر صفات رذیله هم داشته باشد، یعنی عالم حسود باشد، همان حسادتش را با توجیه به کار میاندازد. با توجیه گناه میکند و لذا خیال نکنید آنها که جزء دسته دوم هستند کم هستند، نه، همیشه زیاد بودهاند. قرآن شریف دربارة اینها میفرماید که وضع آنها اینطور است: «واذقالوااللّهم ان کان هذا هوالحق من عندک فامطر علینا حجارة منالسماء اوائتنا بعذاب الیم» ، یک دسته مردم اینچنین هستند که میگویند: خدایا، اگر این حق است ما نمیتوانیم زیربار آن برویم؛ بنابراین آتشی بیاید و ما را بسوزاند، سنگی از آسمان بیاید و برسرما بخورد.بلال حبشی رفت بالای بام رفته و میگوید: اللهاکبر، شخصی روبه او میکند و میگوید: ای کاش مرده بودم و آن کلاغسیاه را روی پشتبام ندیده بودم! الآن هم هست. دیروزش اینطور بود امروز هم هست و فردا هم خواهد بود.خدا نکند بشر لجوج و عنود شود، زیربار نرود و کلهگنده شود.راجع به این آیه شریفه میگویند: که امیرالمؤمنین ـ سلامالله علیه ـ را نصب به خلافت کردند، شخصی جلو آمد و گفت: «یارسولالله، اینکه علی را نصب به خلافت کردی از طرف خودت است یا از طرف خداست؟ اگر از طرف خودت است قبول ندارم و اگر از طرف خداست از خدا بخواه سنگی از آسمان بیاید و بسرم بخورد تا کشته شوم، آتشی بیاید تا بسوزم؛ من نمیتوانم زیر بارعلی بروم و ببینم که علی امیرالمؤمنین باشد!تعجب نکنید که چگونه میشود علی خانهنشین شود؛ تعجب ندارد. چگونه میشود در حالیکه صدوبیست هزارنفر پای منبر پیغمبر اکرم(ص) هستند پیامبر با آن طمطراق علی(ع) را برسر دست بلند میکند و میفرماید: «من کنت مولاه فهذا علیّ مولاه، اللهم وال من والاه وعادمن عاداه وانصر من نصره واخذل من خذله»، بعد هم که علی(ع) را به زمین میگذارد همین کله گندهها از اطراف منبر بلند میشوند و میگویند: «بَخٍبَخٍ لک یا امیرالمؤمنین».هجدهم ذیالحجه روز معرفی علی(ع) بود ولی بیستوهشتم صفر که پیامبر(ص) از دنیا رفت بلافاصله سقیفه بنیساعده تشکیل شد و از صندوق، نام دیگری درآمد و یکدفعه هم به اینجا رسید که همین امروز، فردا در خانه علی(ع) را آتش زدند، زهرا(س) را کتک زدند، علی را به مسجد بردند تعجب نکنید، برای اینکه اگر انسان لجوج شد به همین جاها خواهد رسید. دانسته زیربار نخواهد رفت.همین چند روزه برای اسلام مصیبتها جلو آمد که به قول تاریخنویسان اهلتسنن روی تاریخ را سیاه کرد. همین امروز و فرداست که مالکبن نویره یکی از اصحاب خاص پیامبر(ص) به مسجد آمد، دید قضیه آنطور که پیغمبر(ص) فرموده نیست. زیرا بنابرآنچه ابنابیالحدید معتزلی و دیگران از اهلتسنن مینویسند، مالکبن نویره چند ماه قبل به مسجد مقابل منبر پیامبر اکرم آمده بود، پیامبر روی منبر بود مالک گفت: یارسولالله، من نمیتوانم همیشه خدمت شما باشم چون رئیس قبیله هستم، «علمنی الدین»، دین را به من تعلیم کن تا بدانم دین یعنی چه؟ پیامبر فرمود: «دین شهادت به خدا و رسالت من است.» گفت: چشم. فرمود: «شهادت به ولایت ایشان (اشاره به علی)، بعد از من این وصی و ولی من است؛ به ولایت ایشان باید شهادت بدهی.»، گفت: چشم. پیامبر فرمود: «آنچه را که من آوردهام باید رعایت کنی، به واجبات اهمیت بده، در زندگی تو گناه نباشد، «ما جاء به النبی را مراعات کن.» گفت: چشم. دین همین است؟ فرمود: آری. گفت: چشم. خیلی خوشحال شد، خداحافظی کرد و میرفت و مرتب میگفت: دین را یاد گرفتم، دین را یاد گرفتم، به چه خوب دین را یاد گرفتم. پیامبر(ص) روی منبر فرمودند: «مسلمانها، اگر میخواهید به یک بهشتی نگاه کنید به این مرد نگاه کنید. اینهم امضای پیامبر(ص) برای مالکبن نویره بود مدتی طول کشید، خبر رحلت پیامبر به بادیه رسید. مالکبن نویره برای تبریک به ولایت علی(ع) و تسلیت به علی(ع) آمد اما وقتی آمد ابوبکر روی منبر بود. آمد در مقابل ابوبکر و گفت: ای ابوبکر، چرا قضیه اینطور شد؟ پس علی(ع) کو؟ گفتند: بالاخره اینطور شد، بنشین. گفت: نمیشود. آنها با پس گردنی بیرونش کردند. بیرون رفت با دنیایی از غم و غصه و به بادیه رسید. دیدند اگر جلوگیری نکنند هرروز همین سروصداهاست لذا به قول ابن ابی الحدید معتزلی در شرح نهجالبلاغه، دیدند مالکبن نویرهها را باید سرجای خود نشاند لذا خالدبن ولید را (که مردی خوانخوار بود و او بود که دیروز زهرا(س) را کتک زد) به سرکردگی حدود پنجاه نفر از مسلمانها به بادیه فرستادند تا مالکبن نویره را سرجایش بنشاند. این گروه به عنوان گرفتن زکات نزد مالک رفتند، او گفت: برای اینکه اختلاف در اسلام پیش نیاید و اتحاد باشد زکات را میدهم. شام خوبی هم به آنها داد و خیلی به آنها نوازش کرد. شاید که فردا صبح زکات را بگیرند و بروند. مالکبن نویره خداحافظی کرد و به خیمه شخصی خود رفت و لشکرش هم متفرق شدند. نیمهشب آنها بلند شدند و به سرخیمه مالکبن نویره آمدند و مالک را در رختخواب در مقابل زنش سربریدند، آدمها را گرفتند و کشتند و اسیر کردند. سنیها مینویسند: همان شب خالدبن ولید با زن مالکبن نویره هم بستر شد؛ زن داغدار، زن شوهردار، زن تازه شوهر مرده، بعد هم مالها را تاراج کردند و برگشتند. امیرالمؤمنین میسوخت و میفرمود: «اگر ریاست بدستم آمد میدانم با خالدبن ولید چکار کنم.» همانشب دوباره غذا پختند و سرمالکبن نویره را به زیر دیگ برنج گذاشتند. همه تاریخنویسان شیعه و سنی میگویند که سرنسوخت؛ سر بهشتی نمیسوزد. سرنسوخت اما خالدبن ولید با اینکه دید سرنسوخت با زن این مرد هم بستر شد. چه میشود؟ این قضایا چیست؟ آیا اینها از مبهمات تاریخ است؟ اگر مقداری به بحث امشب توجه شود این تاریخ سرمشق است «سیروافیالارض فانظروا کیف کان عاقبة المجرمین» ، «کیف کان عاقبة المکذبین» .قدری در تاریخ سیرکن ببین چه خبر است، از تاریخ سرمشق بگیر. عزیزان من مواظب باشید که یکدفعه مترف نباشید مخصوصاً در دین؛ مواظب باشید که مترف نباشید مخصوصاً در دین؛ مواظب باشید که حسود نباشید مخصوصاً در دین؛ مواظب باشید که علم شما برای شما غرور نیاورید زیرا غرور است که بشر را به خاک سیاه مینشاند.آقا، خانم، اینها علم نیست؛ به قول نیوتن چه خوش میگوید: علم من در مقابل جهل من یک قطره در مقابل دریاست. میگوید: من پشت تلسکوپم عوامل نامعلوم مجهولی را میبینم که آنچه تلسکوبم به من میگوید قطرهای در مقابل دریاست. اصلاً این کرهزمین را با بعضی از کرات بالا بسنجید نسبت یک ریگ در بیابانهاست! بیابان چقدر وسعت دارد؟ ریگ در بیابان چیست؟ این کرهزمین در مقابل این جهان یک قطره از دریاست، یک ریگ است در مقابل بیابانها، این کرهزمین است دیگر چه رسد به من و تو و چه رسد به علم من و تو!دانستن چند فرمول ریاضی غرور ندارد؛ دانستن ضرُبَ وَیضْرِبْ. و مسئله فقهی حل کردن غرور ندارد؛ این از کمظرفیتی است. مواظب باش که کمظرفیت نباشی. مواظب باش معلمی و دبیری برایت غرور نیاورد، تو را یکدنده نکند که اگر یکدنده شدی یقین داشته باش دانسته کج خواهی رفت.خدایا، به عزت و جلالت قسمت میدهم صفات انسانیت، حالت تنبه، نورانیت دل، توفیق وظیفهشناسی و عملکردن به وظیفه به همه ما عنایت فرما.خدایا، به عزت و جلالت قسمت میدهیم صفات انسانیت، حالت تنبه، نورانیت دل، توفیق وظیفهشناسی و عمل کردن به وظیفه به همة ما عنایت فرما.خدایا، به عزت و جلالت رفع گرفتاری از همه مسلمانها بفرما.حوائج همه مسلمانها را عنایت فرما.دردهای اجتماع ما، دردهای ظاهر و باطن ما، مریضهای اسلام، معلولین و مجروحین ما شفای عاجل عنایت فرما.خدایا، به حق پیغمبر(ص) و آل او قسمت میدهیم، به حق مصیبتهای این روزها که به ائمه(ع) وارد شد قسمت میدهیم، این آتش جنگ را هرچه زودتر به نفع اسلام به نفع انقلاب خاموش فرما.خدایا، این انقلاب و رهبر عظیمالشأن انقلاب، افراد در جبهه جنگ، سرحدات ایران ما را در پناه آقا امام زمان(عج) از همه آفات و بلییات حفظ فرما.خدایا، دست ما را در دنیا و آخرت از دامان اهلبیت کوتاه مفرما.و عجل اللّهم فی فرج مولانا صاحبالزّمانگفتارهفتم:سیر الی الله [2]اعوذبالله من الشّیطانِ الرّجیم. بسم الله الرّحمن الرّحیم. ربِّ اشرح لی صدری و یسِّرلی امری و احلل عقدة من لسانی، یفقهوا قولی.پیرو عرایض هفتة گذشته که میگفتم انسان بلکه همه موجودات در این عالم سیری دارند به نام سیرالیالله ـ تبارکوتعالی ـ و در این سیر مردم به سه قسم منقسم میشوند: یک قسمت مردمی هستند که راه مستقیم را پیدا کردهاند، راه انبیاء و اوصیاء را، راهی را که بعثت همه انبیا برای اوست پیدا کردهاند. اگر این راه پیدا شود و انسان در این راه بماند منتهای سیر او خداست، بهشت است، جوارالله است. تا ببینیم در این سیر به کجا میتواند منتهی شود؛ گاهی فقط به بهشت منتهی میشود. گاهی هم به آنجایی منتهی میشود که به او خطاب میشود: «یا ایتها النفس المطمئنة ارجعی الی ربک راضیّةً مرضیّةً فادخلی فی عبادی وادخلی جنتی»، یعنی بیا بیا، به سوی بهشت نه، بهسوی من بیا، در زمره بندگانم مثل حسین(ع) بیا. بیا، پیش زهرا(س) بیا. در زمره امیرالمؤمنین(ع) بیا.این آخرین سیری است که انسان میتواند در همین دنیا طی کند و به قول عرفا، مقام لقاء و مقام فناء پیدا کند و منتهای سیرش هم جوارا... باشد دیگر میتواند در همین دنیا به دو جهان پشتپا زند و در دلش جز، الف قامت یار نباشد و در آن جهان هم به همهچیز پشتپا بزند و در دلش جز الف قامت ا... نباشد. این یک دسته از مردمند که راه مستقیم را پیدا کردهاند و در راه افتادهاند و اینها به قول ما طلبهها، مقول به تشکیک است. اصناف مختلفهای هستند: «واصحاب الیمین مااصحاب الیمین »، «والسابقونالسابقون اولئک المقربون».دستة دوم برعکس این دسته هستند، راه را پیدا کردهاند اما در راه راه را پیدا کردهاند اما عنادولجاج کردند و دانسته از راه بیراه شدند. از این افراد زیاد هم هستند. خدا نکند بشر کج شود؛ به قول استاد بزرگوار ما، رهبر عظیمالشأن انقلاب ـاداماللهظلهـ که میفرمایند: اگر بشر کج شود و لج کند، مثل خرسیاه میشود؛ حاضر است خود را بکشد برای اینکه ضرر به صاحبش بزند!دستة دوم هم منتهای سیرشان خداست اما قهر خدا! منتهی سیرشان جهنم خداست و آنها هم مراتب دارند. اینکه در روایات میخوانیم که جهنم هفت طبقه دارد، باید ببیند چهمقدار در این دنیا منحط شده؛ هر مقدار در این دنیا منحط شده به پای نامبارک خودش طبقات جهنم را میپیماید.اگر یادتان باشد زمانی برایتان نقل میکردم و میگفتم از رسول اکرم(ص) روایتی داریم که پیامبر اکرم(ص) با جبرئیل نشسته بودند و صحبت میکردند که صدای مهیبی بلند شد. پیامبر(ص) از جبرئیل سؤال کرد که این چه صدایی بود. گفت: هفتاد سال پیش در یکی از چاههای جهنم سنگی را انداختند حالا به ته جهنم رسید و این صدای آن سنگ است.میگفتم که استاد بزرگوار ما، رهبر عظیمالشأن انقلاب این روایت را معنی میکردند و میفرمودند: یک کسی هفتاد سال به این دنیا آمد اما راه کج را پیمود، بیراهه رفت، راه جهنم را پیمود؛ روزبهروز منحطتر، روزبهروز پایینتر، روزبهروز سقوط تا مرد. نه فقط هفت طبقة جهنم را پیمودند بلکه به درون چاه طبقة هفتم هم رفت، حالا مرده و بیدار شده. به قول پیغمبر اکرم(ص) که فرمودند: «الناس نیام فاذا ماتوا انتبهوا»، مردم در خوابند، یک وقت بیدار میشوند. کی؟ وقتیکه مردند. انسان وقتیکه مرد اول بیداری اوست. این زندگی ما زندگی نیست مردگی است. زندگی کجا است؟ زندگی آنجاست؛ هم برای آدمهای بد و هم برای آدمهای خوب: «ان الدرا الاخرة لهی الحیوان»، حیات آنجا است، لذا آتش جهنم با انسان حرف میزند؛ همان آتشی که انسان را میسوزاند انسان را سرزنش میکند. مار جهنم با انسان حرف میزند. عقربش آدم را میخورد اما با انسان حرف میزند؛ اول زخم زبان میزند بعد میخورد. علاوه بر اینکه هفت طبقه طی میکند، علاوه بر اینکه به چاه میافتد. درون چاه تابوت است که بعضی از آدمها با همان ناآدمها درون آن تابوتند. تا ببینیم در این دنیا چقدر راه سقوط را پیموده و چقدر منحط شده باشند. وقتی بیدار میشود. وقتی مرد بیدار میشود. به قول قرآن شریف: «ان الی ربک المنتهی»، «ان الی ربک الرجعی»، منتهای سیر تو خداست اما در خوابی؛ خوابیکه در حرکت هستی. آنها که میدانند از دسته اولند؛ آنها در خواب نیستند و راهی که از مو باریکتر، از آتش سوزندهتر و از شمشیر برندهتر است طی میکنند. راه برای آنها خیلی وسیع است، لذا در روایات داریم که برای بعضیها پل صراط چند کیلومتر است، خیلی وسیع است، تفریحگاهشان آنجاست. همچنین در روایات داریم که بعضی از افراد در محشر تحت لوای «حمد» به دست امیرالمؤمنین(ع) آب کوثر مینوشند. منظزة محشر را دیده لذت میبرند. مسلماً این حال برای آنان بهتر از بهشت است؛ زیر لوای حمد، زیر پرچم علی(ع) هستند. کسیکه در اینجا زیر پرچم علی(ع) است آنجا هم زیر پرچم علی(ع) است. باطن این دنیا آخرت است. آخرت ماورای این دنیا نیست، حقیقت همین دنیا است. این دنیا ظاهر است و آنجا باطن، لذا قرآن شریف هم میفرماید: «یوم ندعو کل اناس بامامهم»، در روز قیامت پرچمهای مختلفی میآید: یک دسته با علی(ع) و زیر پرچم آن حضرت میآیند که همان شیعیان هستند؛ یک دسته با معاویه و زیر پرچم معاویه میآیند؛ یک دسته زیر پرچم یزید و با یزید میآیند؛ یک دسته زیر پرچم صدام و با صدام میآیند؛ یک دسته زیر پرچم هارونالرشید و با هارون میآیند «یوم ندعو کل اناس بامامهم»، یک دسته دیگر زیر پرچم رضاشاه پهلوی و با او میآیند؛ یک دسته زیر پرچم خمینی ـ حفظهالله ـ و با او میآیند. تا ببینیم در این دنیا زیر پرچم کیست؟ آنجا حقیقت و اینجا عرض است؛ واقعیتش آنجا درست میشود. اینجا فیلم است و آنجا واقعیت.در سقوطش هم همین است؛ اینجا اگر روبه سقوط باشد در آنجا به جهنم سقوط میکند. جهنم یعنی پایین بهشت یعنی بالا و اگر سیر او صعودی باشد یک وقت به بهشت میرسد و زمانی هم از بهشت رد میشود. همانطور اینجا اگر سقوطی باشد زمانی به جهنم میرسد و یک وقت از جهنم هم رد میشود، از اسفلالسافلین هم رد میشود و به چاه جهنم سقوط میکند از آنجا گذشته وارد تابوت جهنم میشود.این حال دستة دوم است؛ آنهاییکه لجاجت کردند، آنهاییکه یکدندگی به خرج دادند و با این لجوج بودنشان راه انحراف را گرفتند و رفتند. اینهم دسته دوم، که در روایات ما به این دسته «یهود» میگویند و یهود را مصداق قرار دادهاند، نه اینکه همه اینطور باشند، نه، مثل یهودیها درون مسلمانها هم زیاد است. الآن کسی جملهای را میگفت که جملهای عالی بود؛ میگفت که تعزیه برپا کرده بودند و میخواستند کسی را موکل شریعه فرات کنند. کسی را پیدا نکردند، یک نفر ارمنی را موکل شریعه کردند. تعزیه بود، حضرت ابوالفضل آمد، مانع شد. حضرت علیاکبر آمد، مانع شد. قاسم آمد، نگذاشت آب بیاورد. هرکه آمد نگذاشت اما وقتیکه صدای بچههای امام حسین بلند شد و او صدای العطش بچهها را شنید، داد زد و گفت: به خدا قسم دلم برایتان میسوزد، من میخواهم به شما آب بدهم اما این مسلمانها نمیگذارند. لذا مسلمان بدتر از یهودی هم داریم؛ مسلمان بدتر از ارمنی هم داریم. یهودی هم میخواهد آب بدهد مسلمان نمیگذارد.روایت میگوید که مصداقش یهودی است برای اینکه یهود همیشه جرثومه لجاجت بوده است. همیشه جرثومه عناد بوده است. از زمانیکه حضرت موسی(ع) آمده تا الآن، این یهودیها عجیب جرثومه لجاجت و عناد و بدبختی بودهاند با اینکه خود مرید حضرت موسی بودهاند قرآن در مورد آنها میفرماید: به حضرت موسی میگفتند که ما اینجا هستیم، تو با مریدانت بروید و بجنگید و... بعد هم میگفتند: ما پیاز میخواهیم، سیر میخواهیم؛ با اینکه از آسمان برای آنها غذا میآمد. هرچه حضرت موسی میگفت: غذا از عالم ملکوت میآید، بخورید. میگفتند: نه، ما سیر و پیاز میخواهیم.آدمهای لجوج اینطورند؛ مریض هستند.از زمان پیامبر اکرم(ص) نمیدانید این یهودیها چه ظلمها کردند! ظالم آنها به اینجا رسید که رسول خدا(ص) از طرف خدا مجبور شد هفتصد نفر از آنها را سر ببرد. نزدیک بود اینها پیامبر و اهل مدینه و همه را به کشتن بدهند. الآن هم اینطور هستند: اگر جنگ صدام است حزب صهیونیست است؛ در مورد آمریکا خیال نکنید ریگان تنها کار میکند؛ نه، حزب صهیونیست دارد ریگان را میگرداند. خود ریگان هم یهودی است. رئیس جمهورهای آمریکا معمولاً یهودی هستند نه ارمنی. انگلیس روی حزب صهیونیست میچرخد. شوروی روی حزب صهیونیست میچرخد. خود مارکس هم یهودی بود، یک یهودی عقدهای. مکتبهایی هم که آمدند زیرنظر صهیونیسم هستند؛ مکتب فروید، این مکتب نکبت باری که انسان شرمش میآید که بگوید این مکتب یعنی چه؟ که میگوید: اگر بچه پستان مادرش را میمکد از غریزه جنسی است! همه به غریزه جنسی برمیگردد و از این غریزه جنسی است که بچه شیر میخورد. فروید یهودی بود. دور کیم یهودی بود.نیچه مکتب دارد، آدم عالمی هم هست اما همین مکتب شخص عالم میگوید: انسان باید همیشه استثمارگر باشد، خلق شده برای اینکه مثل زالو خون مستضعف را بمکد میگوید: رحمت و عطوفت و رأفت از ضعف است؛ آدم که ضعیف میشود رأفت دارد والا آدم که نباید رأفت داشته باشد! آدم باید مثل ریگان و صدام باشد!این یک مکتب است و از جمله مکتبها، مکتب مارکس است: مارکس یهودی و از حزب صهیونیسم بود. شاید فروید، دور کیم، و نیچه عقدهای نبودند اما مارکس عقدهای بود، چون آدم خیلی فقیر و پابرهنهای بود حتی پابرهنه به مکتب میرفت و وقتیکه به دانشگاه میرفت صبحانه نداشت بخورد و از همان ضعف سردرد پیدا کرد. انگلیس که وضع مادیش بد نبود میدید که میشود از او استفاده کرد، خرج او را میداد و بالاخره به گردنش گذاشت و مکتب مارکس پیدا شد.خلاصه هر مصیبتی از زمان حضرت موسی تاکنون بر جامعه آمده زیرنظر حزب صهیونیسم بوده است. آنهم دانسته و فهمیده و با لجاجت و عناد. از این جهت در روایات داریم که مصداق دسته دوم یهود هستند که قرآن شریف میفرماید: «ضربت علیهم الذّله والمسکنه وباؤوابغضب منالله» ، یعنی مسکنت و ذلت براینها باد. چرا؟ «ذلک بانهم یکفرون بایاتالله ویقتلون النبیین بغیرالحق ذلک بما عصوا وکانوا یعتدون» ، میگوید: چرا؟ برای اینکه با لجاجت و عناد پیامبر را کشتند، آیات خدا را تکفیر کردند پا روی حق گذاشتند.در روایات میخوانیم که امام صادق(ع) میفرماید: مراد این آیه این نیست که پیغمبر را کشتند، گرچه پیغمبر را کشتند. در روایات میخوانیم که این حزب صهیونیست بدبخت، این یهودیها یک شب بیش از صدپیامبر را سر بریدند و صبح هم مثل اینکه اتفاقی نیفتاده سرکار خود رفتند، مثل اینکه گوسفند سربریدند!امام صادق(ع) میفرماید: این آیه این را نمیخواهد بگوید، «وما قتلوهم وما ضربوهم ولکن سمعوا احادیثهم فأضا عوها»، یعنی پیامبر را نکشتند و نزدند اما حرف پیامبران را زیرپا گذاشتند. با اینکه میدانستند که پیامبر است اما زیربارش نمیرفتند؛ نه تنها ایمان نمیآورند بلکه کارشکنی هم میکردند؛ دستورات پیامبران را ضایع کردند و از بین بردند. لذا قرآن میفرماید: «ویقتلون النبیین». امام صادق(ع) میفرماید: منظور از قتل انبیا هدف کشی است. معلوم است اگر کسی هدف کسی را بکشد تا خود او را بکشد مسلماً هدف کشی مشکلتر است.یهودی یعنی «مغضوب علیهم»، چرا؟ برای اینکه لجاجت دارد، عنود است.خلاصه اینکه دسته دوم بحث ما با عنادت و با لجاجت از راه بیرون میرود. در میان ما مسلمانها هم زیاد هستند. اینکه اصرار میکنم برای این است که میخواهم بگویم مواظب باشید. من اختلافات خانوادگی زیادی را سراغ دارم که برگشت آن روی عناد و لجاج است یعنی زن یک دنده میشود وقتی یک دنده شد، میداند که باید بسازد میداند که باید در خانواده متواضع باشد، میداند که ریاست خانه باید مال مرد باشد، این را با فطرتش درک میکند اما یک دنده است؛ حاضر است بچههای بیگناهش را به فلاکت بکشاند اما طلاق بگیرد؛ حاضر است محیط، خانه را سرد کند، بچههایش را عقدهای کند برای اینکه حرف خود را به کرسی بنشاند. وامصیبت به این زن! این همان «مغضوب علیهم» است. این همان است که در روز قیامت با یهودی محشور میشود. تکرار میکنم: خانم، آقا، این دنیا ظاهر است و آنجا باطن؛ سیر این دنیا سیر آنجاست و پل صراط آنجا اینجاست. بهشت و جهنم آنجا همین جاست. ماییم که بهشت و درجات بهشت را تهیه میکنیم، بهشت موجود است اما پیمودن این درجات به دست ماست. جهنم همین الآن موجود است اما آتش آن را مشتعل میکنیم و میافزاییم؛ مار و مور و عقربش را ما ایجاد میکنم؛ پیمودن در راهش را ما ایجاد میکنیم؛ گرزهایش را ما ایجاد میکنیم. وقتی چنین باشد یک خانم شیعه و متدین یک وقت میبیند در روز قیامت با یهودی محشور میشود، با زنهای یهودی محشور میشود. چرا؟ میگویند: سیر تو در دنیا سیر «ولاالضالین» نبود، سیر «اهدنا الصراط المستقیم» نبود، سیر «مغضوب علیهم» بود؛ سیر کسانی بود که خدا بر آنان غضب کرده بود، سیر عنودها و لجوجها بود. برای چه در خانه یک دندگی کردی و زیربار نرفتی؟ برای چه محیط خانه را سرد کردی؟به شما مردها میگویم:آقایان یقین داشته باشید که حمیم جهنم را ما درست میکنیم؛ گرزهایش را هم ما درست میکنیم. وقتیکه یک زخم زبان به خانم زدی، دل همسر را در خانه سوزاندی این گرز میشود. وقتی اعمال و کردارت تو را جهنمی کرد به جهنم میروی. وقتی بعد از سالها از جهنم به بالا آمدی تا میخواهی بیرون بیایی، گرزی بر سرت میآید و وقتی گرز بر سرآمد چه میشود؟ به قول روایت چندین هزارسال سقوط میکند، به پایین میرود تا دوباره چندین هزار سال بعد بتواند به بالا بیاید. چرا؟ میگویند: این گرزی است که خودت در دنیا تهیه کردی. گرز چیست؟ زخمزبان زدن به شوهر، زخمزبان زدن به مرد به همسرش در خانه وقتیکه زخمزبان زدی گرزی شود. اینجا ظاهر است و آنجا باطن؛ اینجا عرض است و آنجا حقیقت.«یومتجد کلّ نفس ما عملت من خیر محضرا وما عملت من سوء تودلوأنّ بینها و بینه امدا بعیدا ویحذّرکم الله نفسه» ، یعنی ای بشر، خدا تو را میترساند. بترس. یقین داشته باش که هرچه در این دنیا انجام بدهی، فکرت باشد، گفتار و کردارت باشد آنجا حقیقت را میبینی. خیال نکن وقتی جملهای گفتی این جمله به هوا رفت و تمام شد. اینجا عرض است اما حقیقت دارد. خیال نکن پشتسر مردم غیبت کردی، شخصیت مردم را کوبیدی و تمام شد. اینجا عرض است و تمام شد اما آنجا حقیقت است و تمامشدنی نیست. قانون لاوازیه میگوید تمامشدنی نیست. اینکه چیزی نیست، بالاتر از قانون لاوازیه اینکه اینجا عرض و آنجا حقیقت است.این غیبتها، این تهمتها، این دورغها و این شایعهها، همهوهمه آتش جهنم میشود.«یا ایها الناس قوا انفسکم واهلیکم نارا وقودها الناس والحجارة» ، ای بشر، از آتش جهنم بپرهیز که آتش گیران آن آدمها و سنگها هستند.این آیات میگوید: حمیم و زقوم را تو تهیه میکنی. حمیم آب جوشانی است که وقتی انسان در جهنم تشنه میشود آن آب جوشان را به او میدهند؛ میخورد اما پارهپاره میشود. زقوم غذایی تلخ است، بهقدری تلخ است که در روایات میخوانیم اگر یک ذره آن را بیاورند و به دریا بریزند، همة دریاها تلخ میشود.این زقوم از کجا پیدا شده است؟ آقا، وقتی شما خسته شدی به همسرت و به خانه چه مربوط است؟ به بچهها چه ربطی دارد؟ در حالیکه از کارها و زندگی و اوضاع و احوال خسته شده، به خانه میآید و دادوفریاد و بداخلاقی میکند آقا، اگر تو ضعف اعصاب داری چه ربطی به همسرت دارد؟ چکار به بچه کوچکت داری؟ گاهی اتفاق میافتد که انسانی که باید بچههایش منتظرش باشند تا بابا بیاید و دست بابا را ببوسد، و او صورت بچهها را ببوسد، یک وقت بدبخت به اینجا میرسد که تا در بزند مثل اینکه لولو میخواهد به خانه بیاید! چه خبر است؟ بابا آمد. اینکه بابا نیست. سگ جهنم است.در روایات هم داریم که اینان سگ جهنم هستند و در قیامت به صورت سگ وارد جهنم میشوند، وارد صف محشر میشوند. چطور شد که من سگ شدم؟ خطاب میشود: ظاهر دنیا است و باطن هم دارد. ظاهر آنجا یعنی بداخلاقیهایت در خانه تو را به صورت سگ در آورده است. «وکشفنا عنک غطاءک فبصرک الیوم حدید»، یعنی در روز قیامت چشمها همه تیزبین میشود. اینجا آدم نمیتواند پشت دیوار را ببیند، اینجا آدم نمیتواند واقعیتها را ببیند اما آنجا «کشفنا غطاءک الیوم حدید»، دیگر همه چشمها میبیند اینجا عرض است و ممکن است ظاهراً چیزی نباشد؛ گفتارم از اول تا آخر به هوا رفت اما «یوم تجد کلّ نفس ما عملت من خیر محضرا وما عملت من سوء تودلوأنّ بینها و بینه امدا بعیداً» ، آنچه گفته و نیت کرده اطرافش را میگیرد؛ سگها و سگ کوچولوها یعنی ظلمها، روباها یعنی تقلب در خانه، در بازار، در کلاس، کمکاریهای سر کلاس، و روباه کوچولوها، الاغها، الاغ کوچولوها یعنی لجاجتها، بیتفاوتیها و عنادها اطرافش را میگیرند. بهقدری او ناراحت میشود که میگوید: «خدایا، کاش بین من و سگ کوچولوها و شغال کوچولوها و سگها خیلی فاصله بود. چه رسوایی بزرگی است؛ خدا میفرماید: ای بشر، دارم ترا میترسانم قبل از اینکه این صحنه برایت جلو بیاید بترس. وقتی غیبت کردی زبانت دراز میشود.به قول استاد بزرگوار ما، رهبر عظیمالشأن انقلاب، در خانه نشسته زبانش را به طرف خانه همسایه دراز میکند؛ خسته در دفتر نشسته و آقا یا خانم میخواهد خستگی خود را برطرف کند، زبانش را به طرف دوست خود که در کلاس است و به دفتر نیامده دراز میکند؛ دو تا از غیبتهای آبدار، دوتا از آن تهمتها را میزند.زبان او دراز میشود. اینجا زبان دراز نیست. اینجا عرض است اما واقعیتش زبان دراز میشود؛ این دسته در روز قیامت با زبان دراز میآیند، زبانشان در صف محشر افتاده و اهل محشر این زبان را پایمال میکنند؛ چقدر دردش میآید. ای کاش این زبان آنجا میافتاد؛ نه، افتادنی نیست. ای کاش آدم به جهنم میرفت و تمام میشد؛ تمامشدنی نیست، «کلّما تضجت جلودهم بدلناهم جلودا غیرها»، هرچه میسوزد دوباره جایش میآید. این زبان دراز هرچه پایمال میشود کم نمیشود.دسته دیگر خانمها هستند: خانم بداخلاق در خانه، خانم زباندراز در مقابل شوهر. زبان بهقدری در صف محشر دراز است که اهل محشر پایمالش میکنند. اینها چه کسانی هستند؟ لجوجها و یکدندهها.ای زن و مرد، تقاضا دارم لجوج نباشید. تقاضا دارم یک دنده نباشید. تقاضا دارم لج نکنید، مخصوصاً در خانه. ای زن و مرد، ای نخبههای جامعه، از شما توقع زیاد است. مردباش و گذشت داشته باش؛ خانم باش و سربه زیر باش؛ خانم باش و در مقابل شوهرت متواضع باش. خانم آن نیست که زباندراز باشد؛ این سگ است، خانم نیست! مرد آن نیست که همسرش از او بترسد، این سگ است این مرد نیست. مرد آن کسی است که در خانه ابهت داشته باشد و محیط خانهاش هم گرم باشد؛ بچههایش از او حساب میبرند و دوستش دارند؛ بردل بچههایش حکومت دارد، بردل زنش حکومت دارد.بیایید چنین باشید مواظب باشید که محیط خانه را سرد نکنید. اگر محیط خانه را سرد کردید بچههای عقدهای تحویل جامعه میدهید. بچهها جنایتکار میشوند. بچهها دلمرده و بینشاط میشوند و این به صلاح دنیا و آخرت شما نیست.خدایا، به عزت و جلالت قسمت میدهیم حال تنبه، صفات انسانیت، نورانیت دل، توفیق عبادت و بندگی و ترک معصیت، توفیق وظیفهشناسی و عمل کردن به وظیفه به همه ما عنایت فرما.خدایا، به این شب مقدس قسمت میدهیم رفع گرفتاری از همة مسلمانها بفرما.حوائج همه مسلمانها را عنایت فرما.خدایا، این ماه، ماه سرور اهلبیت(ع) است؛ به حق اهلبیت(ع) قسمت میدهیم؛ به حق زهرای مرضیه(س) قسمت میدهیم این آتش جنگ را به نفع اسلام و انقلاب خاموش فرما.خدایا، این ماه، ماه سرور اهلبیت(ع) است؛ این ماه، ماه سرور زهرا(س) است، به حق زهرای عزیز(س) قسمت میدهیم در این ماه همه ایرانیها و همة مسلمانها را خوشحال فرما.خدایا، این انقلاب و رهبر عظیمالشأن انقلاب، افراد در جبهة جنگ و سرحدات ایران ما را در پناه آقا امام زمان(عج) از همة آفات و بلیات حفظ فرما.«وعجّل اللّهم فی فرج مولانا صاحبالزمان(عج)خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدارگفتار هشتمولادت با سعادت پیامبر اکرم(ص)اعوذبالله من الشّیطانِ الرّجیم. بسم الله الرّحمن الرّحیم. ربِّ اشرح لی صدری و یسِّرلی امری و احلل عقدة من لسانی، یفقهوا قولی.امشب شب ولادت با سعادت منجی عالم بشریت حضرت ختمی مرتبت، اشرف مخلوقات و اشرف انبیاء، ابوالقاسم محمد ـ صلالله علیه وآله ـ است. بر امتیاز امشب ولادت با سعادت امام ششم(ع) که ایشان هم منجی عالم بشریت میباشند اضافه شده است. لذا میشود گفت که امشب شب ممتازی است و بهتر از امشب و فردا یا نداریم و یا کم داریم. شبی است که حق آمده و باطل رفته است. چنانچه عالم غیب وقتی پیامبر اکرم بدنیا آمدند این ندا را سرداد: «جاء الحق وزهق الباطل، ان الباطل کان زهوقا» . براین امتیازات اضافه کنید که امشب شب مکمل این حق و شبی است که اسلام بواسطه امامت تکمیل شده است. هم شب نبوت است هم شب امامت؛ هم شبی است که حق آمده و هم شبی است که حق کامل شده است.بنابرآنچه که تاریخنویسان شیعه و سنی مینویسند امشب امر عجیب و غریبی در این دنیا رخ داد. براساس نوشته مورخین، پیامبر اکرم(ص) شب جمعه هفدهم ربیعالاول وقت طلوع فجر به دنیا آمد. آمنه مادر آن حضرت میگوید: وقتی پیامبر به دنیا آمد دنیا روشن شد و من بسیاری از جاها را به واسطه نور پیامبر دیدم. آمنه میگوید وقتی پیامبر به دنیا آمد سر به سجده گذاشت، انگشت مبارک را بالا برد و فرمود: «لااله الاالله».وقتی پیامبر به دنیا آمد دریاچه ساوه که برای بعضی بت بود و آن را میپرستیدند خشک شد؛ آتشکده فارس که از هزارسال قبل تا آن زمان روشن بود ناگهان خاموش شد؛ سقف کاخ ظلم مدائن شکافت و شکافش هنوز باقی است و کنگرههایی که در ایوانش بود لرزید و بعضی از آنها ریخت؛ فردای آنروز همة پادشاهان و مترفین گنگ بودند و نمیتوانستند صحبت کنند.امشب و فردا که پیامبر به دنیا آمد کاهن دیگر نتوانست کار خود را بکند؛ شیطان سرافکنده بود و قبل از آن میتوانست عروج کند با این حادثه از عروج افتاد و بالاخره به قول منادی حق؛ حق آمد و باطل نابود شد و حق مطلب هم این است که باطل نابودشدنی است این حق امشب با آیة «الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی ورضیت لکم الاسلام دیناً» تکمیل شد. لذا میشود گفت که امشب، هم شب نبوت است و هم شب امامت.تولد پیامبر اکرم در عامالفیل بوده است. این عامالفیل برای عرب مبدأ تاریخ بود یعنی مطلب برای همه به قدری روشن بود که مبدأ تاریخ شد، تا اینکه پیغمبر اکرم(ص) هجرت فرمودند و مبدأ تاریخ از عامالفیل برگشت و هجرت مبدأ تاریخ گردید. این سال که پیامبر اکرم به دنیا آمد سال استثنایی بود، یعنی نظیر این سال در این عالم واقع نشد و نخواهد شد.پادشاه حبشه تصمیم گرفته بود که خانه خدا را خراب کند لذا برای ارعاب اهل مکه یک دسته فیلبانها را فرستاد. لشکر خیلی مجهزی بود و فرماندهان لشکر سوار فیل بودند و جلودار این لشکر فیل سواران بودند. اینها آمدند و نرسیده به مکه منزل کردند و تصمیم داشتند ارعاب نموده و غارتگری پرداختند و از جمله شترهای عبدالمطلب را بردند. به حضرت عبدالمطلب خبر دادند که شترانت را بردند. آقا با کمال سکینت و وقار برای گرفتن شترانش آمدند و از فرمانده لشکر اجازه خواستند؛ اجازه ورود داده شد. ابهت حضرت عبدالمطلب بهقدری بود که فرمانده را از جا بلند کرد، به استقبال آمد و آقا را پهلوی خود نشاند. مقداری سکوت برجلسه حکمفرما بود تا اینکه فرمانده سکوت را شکست و گفت: برای چه به اینجا آمدی؟ او خیال میکرد که آمده تا بگوید خانه خدا را خراب نکن تا او هم جواب منفی بدهد.حضرت عبدالمطلب فرمودند: اطرافیان تو شتران مرا بردهاند، بگو بدهند. او برای اینکه خود را باخته بود و میخواست از این خودباختگی بیرون بیاید خنده تمسخرآمیزی کرد و گفت: من خیال نمیکردم که تو اینقدر کمسلیقه و کمهمت باشی. ابهت تو مرا گرفت؛ تو رئیس عربی، رئیس حجازی و من خیال میکردم که آمدی تا مرا از کارم بازداری و بگویی که خانه خدا را خراب نکن. حضرت جملهای گفت که این جمله فرمانده لشگر را له کرد و از همانجا هم خود را باخت که باخت.حضرت فرمود: «انا رب الابل، للبیت ربّ»1 من صاحب شترها هستم و آمدم بگویم که شترهایم را بدهید، خانه خدا هم صاحب دارد.شترهایش را گرفت و رفت. سپس دستور داد که اهل مکه سربه بیابانها بزنند، به کوهها بروند و مکه را خلوت بکند. خودش هم آمد در مقابل خانه خدا و عرض کرد: خدایا، تو میدانی که ما در مقابل این لشکر نمیتوانیم قد علم کنیم؛ هرطور که صلاح میدانی کار را تمام کن. حضرت عبدالمطلب هم به بیابان و کوه رفت.فردا فیل سواران برای آمدن به مکه و خراب کردن خانه خدا مهیا شدند. لشکر مجهز خدا هم بنابرآنچه خدا میفرماید مهیا شد. پروردگار عالم هم به تعداد فیلسواران پرستو فرستاد. این پرستوهاـ به قول قرآن شریف ـ در دهانشان سجیل بود. عرب به گل خشک سجیل میگوید. معلوم نیست که این گل خشک را از کجا برداشته بودند و معلوم نیست چه مواد شیمیایی در آن بود. قرآن همین مقدار میفرماید که این سجیلها در دهان پرندگان بود. تاریخ میگوید به اندازه یک فندق بود. به هرحال وقتی لشکر خدا آمد این فیلبانها هنوز داخل مکه نشده بودند. پرستو یک فیل را نشانهگیری میکرد و این سجیل، این تیر خدایی را روی سر فیلسوار میانداخت و از شکم فیل بیرون میآمد. عجیب اینجاست که این تیر فقط سوراخ نمیکرد، بلکه موجب میشد که سوار با فیلش مثل کاه جویده شده شوند و به روی زمین پخش شوند همه پرستوها کار خود به نحو احسن انجام دادند. فرمانده لشکر یک دشمن نظامی داشت به نام پرستو و خطاب به پرنده شده بود که الآن با این فرمانده لشکر کاری نداشته باش او فرار کرد و پرنده هم به دنبالش رفت. بالاخره پیش پادشاه حبشه رفت و به او گفت که مغلوب شدیم. به چه چیز مغلوب شدید؟ گفت: نمیدانم، به لشکر خدا مغلوب شدیم. لشکر خدا کیست؟ خطاب شد: ای پرستو کار خود را انجام بده تا ببیند لشکر خدا کیست. همانجا، پرستو تیر را انداخت و در مقابل پادشاه حبشه فرمانده لشکر مثل کاه جویده شده گردید. قرآن شریف میفرماید: «بسم الله الرحمن الرحیم. الم تر کیف فعل ربّک باصحاب الفیل» ، یعنی ای طاغوتها، ای یاغیها، ای کسانیکه در مقابل خدا قد علم کردید، ای کسانیکه از خدا نمیترسید، مگر اصحاب فیل را ندیدید؟ مگر داستان اصحاب فیل را نشنیدید؟ مگر در صحت داستان اصحاب فیل شک دارید؟ مبدأ تاریخ عرب بود؛ قابل شکست نیست.«الم یجعل کیدهم فی تضلیل»1، ای متقلبها، ای حقهبازها، مگر نمیدانید که اگر خدا کید کند چگونه کید میکند؟ چرا متوجه این أمر نیستید؟«وارسل علیهم طیرا ابابیل»1، مگر نمیدانید و مگر نشنیدید و مگر ندیدید که خدا برای هر فیل سواری یک نظامی فرستاد؟«ترمیهم بحجارة من سجیل»1، مگر مکر خدا را ندیدید؟ تیر زد «فجعلهم کعصف مأکول»1، این تیرها تنها آنها را سوراخ نکرد تا فقط بکشد بلکه علاوه براینکه بر مغز فرود میآمد و سوراخ میکرد و از شکم فیل بیرون میآمد فیل و سوارش مثل کاه جویده شده برروی زمین پخش میکرد!این مبدأ تاریخ پیامبر اکرم(ص) است. وضع استثنائی است تولد پیامبر و نیز اضافه شدن ولایت. از امشب باید خیلی استفاده کنیم.پیامبر گرامی(ص) بارها فرمود: «الا انّ فی ایام دهرکم نفحات الا فتعرضوا لها»، یعنی در زندگانی شما فرصتهایی است که باید خود را در معرض این فرصتها قرار دهید. نسیمهای رحمت از طرف خداوند عالم میوزد؛ مواظب باشید خود را در معرض این فرصتها و نسیمها قرار بدهید. امشب شب فرصت است؛ امشب شب ممتازی است؛ امشب شب نبوت و ولایت است و ما باید از این فرصتها استفاده کنیم؛ یک استفاده برای خود ماست که اهمیت چندانی ندارد یعنی دعای امشب مستجاب است باید به آن اهمیت داد. دعای فردا مستجاب میشود باید به آن اهمیت بدهیم و بدانیم که اگر براستی خدا را به حق نبوت و ولایت بخوانیم هرچه از خدا بخواهیم به ما میدهد، به شرطی که خوب بخواهیم. این یک فرصت است اما خیلی اهمیت ندارد. فرصتی که یک انسان باید داشته باشد و از نظر اهمیت در حد متوسط است این است که باید امشب و فردا به یاد دیگران باشد، به یاد مستضعفین، به یاد عزیزان در جبهه و به یاد انقلاب باشد. گاهی از نبوت و گاهی از ولایت بخواهد؛ گاهی از زهرا(ع) و گاهی از امام زمان(عج) بخواهد؛ گاهی از خود رسولاکرم(ص) و گاهی از امام صادق(ع) بخواهد. برای دردهایی که در اجتماع ماست، برای پیروزی نهایی در این جنگ تحمیلی که در میان ماست و در این رابطه وظیفه سنگین زن و مرد در پشت جبهه الآن همین است و اینهم از بهترین چیزها است و یقین داشته باشید دعاست که میتواند این آتش جنگ را خاموش کند. دعاست که میتواند آتش فتنه آمریکا و شوروی را خاموش کند.امشب و فردا میتوانیم این آتشهای برافروخته شده، از جمله آتش جنگ را خاموش کنیم. اینهم یکی از کارهاست و کاری انسانی است اما در حد متوسط است.بالاتر از این دو این است که از فرصت امشب استفاده کنیم و از خدا بخواهیم که تابع نبوت باشیم؛ از خدا بخواهیم که تابع ولایت شویم؛ از خدا بخواهیم تا نبوت بردل ما حکومت کند؛ از خدا بخواهیم تا امامت بر دل ما حکومت کند؛ از خدا بخواهیم تا بتهایی که دردل ماست یکی پس از دیگری برود. صاحب خانه که خدا و نبوت و امامت است بیاید و بردل ما حکومت کند.امشب باید برای یک سال شما زمینهساز باشد. زمینه بسازید و از خدا بخواهید و خدا را به حق پیغمبر(ص) قسم بدهید، خدا را به حق امام صادق(ع) قسم بدهید تا زمینه پیدا شود و خدا به شما توفیق بدهد که بتوانید خودسازی کنید.این یک حاجتی است که هر انسان باید داشته باشد و اگر این حاجت همیشه در ذکر ما نباشد میدانید ناقصیم و خیلی هم ناقصیم. اگر یک زن یا یک مرد همیشه در حاجت خود بلولد، مثل کرم ابریشم است که در تنه خودش میلولد. برای یک انسان معنی ندارد که بگوید خدایا؛ به من زن بده، به من شوهر بده، به من پول و خانه بده. اینها یعنی اینکه خدایا به شکم من برس. نمیگویم اینها نباشد، باشد اما یک انسان به چیزهای مهمتری محتاج است.یک وقتی برای شما نقل میکردم و میگفتم که استاد بزرگوار ما، رهبر عظیمالشأن انقلاب ـ ادامالله ظله ـ میفرمودند: بدا به حال آن انسانی که به در خانه خدا برود، خدا را به اسماء و صفاتش یعنی به اهلبیت(ع) برای خاطر شکم قسم بدهد، برای خاطر ریاست و دنیا؛ دنیایی که هیچ ارزشی پیش خدا و اوصیاء خدا ندارد؛ دنیایی که در روایت میخوانیم پیش خدا به اندازه یک بال مگس ارزش ندارد. اگر شما در خواب ببینید که در نجاست افتادهاید و بدنتان آلوده شده است، وقتی پیش معبر بروید میگوید: خواب خوبی است، خدا پول خوبی به تو میدهد. این معنای حقیقی دنیا است.برای انسان حیف است وقتیکه حالی پیدا میکند از این حرفها بزند. نمیگویم نباشد. خدا به حضرت موسی میفرمود: نمک آشت را هم از من بخواه. اما آنچه که هم و غم انسان باید باشد غیر از این است.در روایات میخوانیم: «من اصبح وکان همهالدنیا شتت الله امره و من اصبح وکان همهالاخرة اصلحالله دنیاه وآخرته»1، یعنی اگر کسی حالی پیدا کند اما همش دنیا باشد، هموغمش شهوت باشد، هموغمش پول باشد مثل کلاف سرگم در این دنیا زندگی خواهد کرد. «شتّت الله امره»، اما اگر کسی حالی پیدا کرد بهطوری که هم او آخرت باشد، هم او این باشد که آدم باشد، غاصبها از دل برود و صاحبخانه بردل حکومت کند خدا، هم دنیایش را اصلاح میکند و هم آخرتش را اصلاح میکند.ما باید اگر برای دنیا هم دعا میکنیم طولی باشد یعنی اگر دنیا میخواهیم برای این باشد که ممد برای حیات ابدی باشد. دنیا بخواهیم برای اینکه به آدمشدنمان کمک کند. باید اینچنین رنگی به آن بدهیم و امشب و فردا هم به این فکر باشید که غاصبها و بتها از دل برود، نبوت بردل ما حکومت کند، امامت بردل ما حکومت کند. پس از آن به فکر دیگران، به فکر این جنگ باشید.پیامبراکرم(ص) و امام صادق(ع) پیش خدا خیلی مقربند و خدا آنها را دوست دارد؛ خدا را به این دو بزرگوار قسم بدهید تا همه کارهای دنیا و آخرت ما را اصلاح کند.چیزی که باید متذکر بشویم این است که پیامبراکرم(ص) 63سال در این دنیا زندگی کرد؛ یک عمر چهل ساله دارد که قبل از بعثت است و باید گفت که در آن چهل سال روی تاریخ را سفید کرد. اگر نبودند اینچنین افرادی، روی تاریخ سیاه بود سیاه. این چهل سال روی تاریخ را سفید کرد؛ چهل سال در یک محیط فوقالعاده آلوده مشهور به محمد امین زندگی کرد. چهل سال در محیطی زندگی کرد که آن محیط عفت نداشت و یا در میان آنها کم بود؛ حق و صفا و حقیقت در آن محیط اندک بود؛ محیطی بود که افتخارشان به ظلم و غارتگری و آدمکشی بود؛ محیطی که کار آنها دخترکشی بود؛ محیطی که کار آنها حتی در عبادتشان عشوهگری بود. چهل سال در این محیط زندگی کرد ولی رنگ محیط را به خود نگرفت و این از معجزات پیامبر(ص) است.این یک دورهای است که اگر بخواهیم درباره این صحبت کنیم شاید بیشتر از یک سال وقت میخواهد و کتاب هم در اینباره زیاد نوشته شده است.یک دوره هم دوره بعثت بود؛ سیزده سال در مکه و دوسال در مدینه که آن سیزده سالی که در مکه بود خیلی زحمت کشید، خیلی خونجگر خورد، خیلی اذیت کشید. شما نمیتوانید در این جهان فردی را پیدا کنید که مثل پیامبراکرم(ص) این مقدار اذیت شده باشد. لذا خودش میفرمود:«ما اودی نبی مثل ما اوذیت»، یعنی از صدوبیستوچهار هزار پیامبر که آمدند هیچ پیامبری مثل من اذیت نشد. باوجودی که آن پیامبران را خیلی اذیت کرده بودند، حضرت زکریا را در وسط درخت با اره دونصف کردند. این یهودیهای متقلب حقهباز به حضرت موسی خیلی اذیت کردند و به حضرت عیسی بیشتر اذیت نمودند اما هیچ پیامبری مثل پیامبر ما اذیت نشد.سیزده سال در مکه در فقر و فلاکت و حصر اقتصادی و ظلم بود. بالاخره مثل کسیکه در آب باشد و آب بر او محیط شده باشد سیزده سال در مدینه مصیبتها بر پیامبراکرم(ص) محیط بود. یکی از ظلمهای کوچکشان به پیامبراکرم(ص) شعبابیطالب بود که امیرالمؤمنین ـ سلامالله علیه ـ در نهجالبلاغه به معاویه مینویسد: «معاویه، شما از آن کسانی بودید که ما را در وسط بیابان زندانی کردید. یعنی وقتی دیدید کار پیامبر خیلی بالا گرفت و نزدیک است همه چیزتان از بین برود و با تطمیع هم نتوانستند پیامبراکرم را موافق کنند، با تهدید و ظلم هم نتوانستند جلوی او را بگیرند بالاخره حصر اقتصادی را جلو آوردند؛ نشستند و قانون وضع کردند که مسلمانها را به کار نگیرند، سرکار آنها نروند، از آنها چیزی نخرند، به آنها چیزی ندهند، با آنها قهر باشند و با آنها تماس نداشته باشند. بهقدری این حصر اقتصادی برای مسلمانان که چهل نفر بیش نبودند مشکل شد که پیامبر مجبور شدند اینها را از خانههایشان آوردند در یک درهای که مربوط به حضرت ابیطالب بود و در آنجا شترهایش را میخواباند منزل کردند برای اینکه لااقل جان سالم بدر برند و چند نفر مثل امیرالمؤمنین(ع) را با شمشیر برهنه مأمور حفظ این افراد کردند. این زندان سه سال طول کشید.اینها نان و آب نداشتند، لباس کم داشتند؛ امیرالمؤمنین در نهجالبلاغه میفرماید: کارها به اینجا رسیده بود که بچههای ما از گرسنگی مردند، زنهای ما از گرسنگی و تشنگی پوست گذاشتند، روزها فریاد این زن و مرد از گرما و شبها از سرما بلند بود و کسی هم به غیر از یک زن (حضرت خدیجه) آنها را یاری نمیکرد.حضرت خدیجه زنی ثروتمند بود او همهچیز را و حتی جانش را فدای اسلام کرد. این زن در شعب ابیطالب نیامده بود و برای آب و غذایشان خیلی زحمت میکشید. اتفاقاً یهودیهای متقلب فرصتطلب هم فرصتطلبی کردند و یک مزرعه و یک باغ و یک ده را از حضرت خدیجه به یکبار خرما، یکبار گندم و یا یکبار جو میخریدند. مسئله مهمتر این بود که این خرما یا گندم را چطور به این مسلمانها برساند. ابیالعاص داماد حضرت خدیجه بود؛ او مردی کافر اما رئوف بود. حضرت خدیجه به او التماس میکرد که کاری کن که این غذاها به دست مسلمانها برسد. بالاخره با یک مشک آب با سختی فراوانی این غذا را به این چهل نفر میرساند و آنها یکماه یا بیشتر باید با این بار خرما بسازند. غذای شبانهروزی یک زن یک دانه خرما بود و مردان شبانهروز یک مقدار جو را به زحمت آسیاب میکردند؛ کمی نان بخورونمیری درست میکردند و میخوردند.از نظر تشنگی هم اینچنین بود؛ داد آنها از تشنگی بلند بود.این زندان سه سال طول کشید و تعداد کمی از آنها زنده ماندند؛ بچهها همانجا مردند. آنسال که از شعب ابیطالب بیرون آمدند سال «حزن» نام نهادند و سبب آنهم این بود که دوبال از پیامبراکرم گرفته شد؛ یکی حضرت ابیطالب از دنیا رفت. خیلی مشکل بود برای اینکه حضرت ابیطالب برای پیامبر اکرم(ص) چتری بود.حلبی و ابنهشام در تاریخشان مینویسند: روزی پیامبراکرم(ص) وارد خانه شد، زهرا(س) بچه کوچکی بود. دید که به سر پدرش خاک ریختهاند. حضرت زهرا (س) شروع به گریستن کرد و گفت: اگر حضرت ابیطالب زنده بود کسی جرأت این کار را نداشت. تو را سنگ میزدند؛ پاهایت را زخم میکردند اما این جسارت را که بر سرت خاک بریزند نمیکردند.بال دیگر حضرت خدیجه بود که این بال را هم از دست داد. لذا به نام سال حزن نامیده شد و بعد از مرگ حضرت خدیجه و حضرت ابیطالب پیامبر(ص) نتوانست در مکه بماند.تاریخنویسان مینویسند که از مکه بیرون آمد اما خیلی آزرده خاطر بود و کاری هم نتوانست بکند. شاید در این سیزده سال صدنفر مسلمان نتوانست بسازد. این عنودها، این لجوجها نمیگذاشتند؛ نه خود مسلمان میشدند و زیربار حق میرفتند و نه میگذاشتند کسی دیگر مسلمان بشود لذا یکی از کارهایشان این بود که جاسوس گذاشته بودند تا کسی با پیامبر تماس نگیرد. دیدند که نمیشود، جذابیت قرآن، جذابیت پیغمبر(ص) آنها را میگیرد لذا قانونی درست کردند که اگر کسی بخواهد وارد مکه شود باید به دوگوش خود پنبه بگذارد و این پنبه مدتها در گوش آنها باشد و وقتی از مکه بیرون میروند پنبه را بیرون آورند. خود آنها هم در دروازه مکه میایستادند ولی دیدند این قانون پنبهای هم نتوانست کاری بکند؛ دیدند این کار هم نمیشود، از راه دیگری وارد شدند؛ زدند و کشتند و چون از کشتن حضرت میترسیدند اذیت و آزار بدنی خیلی میکردند و بچهها و زنهای بیادب را وادار میکردند تا از پشتبام روی سر آقا خاک و جلوی پای آن حضرت خار بریزند. بچههای بیادب و جوانهای لاابالی را واداشتند که به پای آن حضرت سنگ بزنند آنهم به ساق پای ایشان لذا به ساق پای حضرت سنگ میزدند، زخم میشد، خون جاری میشد؛ آقا به خانه میرفتند خانه را سنگباران میکردند. دیدند اینهم نمیشود. کشتن اصحاب حضرت برای آنها مسئلهای نبود؛ اگر یکی از اصحاب پیامبر را چه مرد و چه زن پیدا میکردند او را شقه میکردند. این سه سال هم که اینها به شعب ابیطالب آمدند برای همین بود چون پیامبر میدید اگر آنها در مکه بمانند کفار همه آنها را میکشند.اول کشتهای که اسلام داد یک زن بود؛ مادر عمار یاسر و به وضع فجیعی هم او را کشتند. عصرها که میشد مردم جمع میشدند و برای اینکه ارعاب کنند و بخندند این زن را با بدن عریان روی ریگها میانداختند، به او تازیانه میزدند، غش میکرد؛ در آتش میانداختند به هوش میآمد و دوباره تازیانه روی تازیانه بود و بالأخره روزی تصمیمی گرفتند تا بلکه دیگران به پیامبر نگروند؛ دو پای زن را به دو شتر بستند و شترها را به دو سمت راندند و این زن دو نصف شد.پدر عمار یاسر نیز اول شهید از مردهاست. او را هم میآوردند و در میان مردم تازیانه میزدند. بالأخره بهقدری به بدنش تازیانه زدند تا زیر تازیانه و شکنجه از دنیا رفت.بلال حبشی را میآوردند روی ریگهای داغ، که اگر گوشت و تخممرغ را روی آن ریگها میگذاشتند فوراً میپخت و یک سنگ آسیا هم روی سینهاش میگذاشتند، تازیانه شروع میشد و او هم به جای اینکه برگردد میگفت: احداً،احداً،احداً.اینچنین پیغمبر سیزده سال زندگی کرد و بعد هم به مدینه آمده مدینه روز خوشی پیغمبر بود از دو جهت؛ یکی (به قول قرآن) مصیبتهای کمرشکن مکه از گردهاش برداشته شد و از جهت دیگر توانست در عرض ده سال تمام حجاز را مسخر کند و توانست همین ظالمها، همین شکنجه گرها را سرجای خودشان بنشاند.آن حضرت در حالی وفات یافت که در مدت ده سال بر تمام حجاز مسلط شده بود. مدینه روز خوشی پیغمبر بود اما در همان روز خوشی74 جنگ را در ده سال بر او تحمیل کردند که غالب این جنگها نظیر جنگ تحمیلی ما بود. غالب این جنگها زیر سر این منافقها، ابیسفیانها و زیر سر یهودیان حقهباز بود. همه یهودیان، مشرکین قریش در مکه و منافقین، این سه گروه دست به دست یکدیگر داده بودند. چنانچه الآن هم اینچنین است، آنوقت همچنین بود. هفتاد و چهار جنگ بر پیامبر جلو آوردند اما با این وصف قرآن میفرماید: که روز خوش پیامبر بود «ووضعنا عنک وزرک»، بر پیامبر منت میگذارد و به او میفرماید که مصیبتها کمرشکن مکه را از دوشت برداشتیم.این زندگی یک مردی است که برای ما قرآن را آورد؛ این زندگی یک مردی است که آمد تا انسان را نجات بدهد؛ این زندگی مردی است که میخواهد آدم بسازد. این شصتوسه سال زندگی پیامبر ماست. افتخار دارد و روی تاریخ را سفید کرده است؛ روی انقلاب و مبارزه را سفید کرده است؛ به همه طرز انقلاب و مبارزه را نشان داده؛ کتابی مثل قرآن آورده؛ دستورالعملی مثل روایات امام صادق(ع) را آورده. از این نظر وجودش برای جامعه بشریت از جمله ما مسلمانها افتخار ماست.امشب باید به این مطلب توجه داشته باشیم که چرا پیامبر در مدت 63 سال اینقدر زحمت کشید؟ اینقدر خون جگر خورد؟ برای اینکه ما آدم بشویم؛ برای اینکه ما دست از هوی و هوسها، دست از بتها، دست از ظلمها وتعدیها برداریم؛ برای اینکه ما تابع قرآن و خدا باشیم. برای این آمد. اگر نشد، اگر پشتپا به قرآن زدیم، اگر به روایات امام صادق پشتپا زدیم از کفر هدف پیامبر را کشتیم.تقاضا دارم امشب که شب عید است این جمله من برای شما عیدی باشد و مقداری روی آن فکر کنید. آیه شریفه میفرماید:«وضربت علیهم الذله والمسکنة وباؤا بغضب من الله ذلک بانهم یکفرون بایاتالله ویقتلون النبیین بغیرالحق ذلک بماعصوا وکانوا یعتدون» ، یعنی مرگ بر این یهود؛ غضب خدا بر این یهود؛ ذلت و مسکنت براین یهود؛ برای اینکه حرف حضرت موسی را نشنیدند، آیات قرآن را زیرپا گذاشتند و نشنیدند پیامبران را کشتند. برای اینکه معصیت میکردند و آدمهای متجاوزی بودند.امام صادق(ع) در ذیل این آیه میفرماید: «ماقتلوهم وماضربوهم ولکن سمعوا احادیثهم فاضاعوها». ـ برای ما خیلی کمرشکن است ـ امام قسم میخورد و میفرماید: «والله بها قتلوهم»، به خدا قسم یهودیها پیامبر را نکشتند. مراد این آیه این نیست که پیامبر را کشته باشند، پیامبران را هم نزدند بلکه مراد آیه این است که حرف پیامبران را نشنیدند اما به روی آن پا گذاشتند «فاضا عوها»، این آیه شریفه، این روایت چه میگوید؟ میگوید: که یک زن اگر در حجاب لاابالی باشد پیامبر خدا را کشته است، زیرا هدف پیامبر زنده کردن عفت و زنده کردن حجاب بود.این روایت با این آیه شریفه به ما میگوید: اگر مردی متجاوز باشد، ظالم باشد، متعدی و متقلب باشد هدف پیامبر را کشته است؛ پا روی قرآن گذاشته و وقتی روی قرآن پا گذاشت مثل این است که پیامبر را کشته باشد. قرآن میفرماید: ای پیغمبر بکش! معلوم است، امام حسین(ع) برای چه کشته شد؟ برای اینکه هدف زنده شود. پیامبر 63 سال برای چه خونجگر خورد؟ برای اینکه هدف زنده شود. امام صادق(ع) اینهمه زحمت کشید، اینهمه مشقت کشید؛ از ائمهطاهرین هیچکدام مثل امام صادق(ع) اذیت ندیدند، خیلی اذیت کشید، خیلی زحمت کشید. و علت اینکه مذهب ما را مذهب جعفری میگویند برای خاطر این است که مذهب شیعه را امام صادق(ع) زنده کرد و راستی زنده کرد. اکنون ما هم اگر امام صادق(ع) را دوست داریم باید هدف امام صادق(ع) را نکشیم. خود امام صادق(ع) را کشتن مهم است اما هدف آن حضرت را کشتن مهمتر است. ما باید کاری کنیم که در روز قیامت مورد نفرین پیامبراکرم(ص) واقع نشویم.قرآن شریف میفرماید: «آن زن و مردی که به وظیفه عمل نکنند، آن زن و مردی که به قرآن پشتپا بزنند، هم مورد نفرین قرآنند و هم مورد نفرین پیامبر. اما مورد نفرین قرآنند، قرآن میفرماید: «وقتی آن کسی که لاابالی بود، رفیق بد خرابش کرده بود و سروکار با پیامبر نداشت به صف محشر میآید، میگوید: ای کاش با پیامبر سروکاری میداشتم. قرآن میفرماید: وقتی او کاشکی کاشکی میکند، پیامبر میگوید: «یا رب انّ قومی اتخذوا هذا القرآن مهجورا»1، خدایا، اینها بودند که به قرآن پشتپا زدند، اینها بودند که به قرآن عمل نکردند؛ بازخواست مرا از این مردم بگیر.امام صادق(ع) میفرماید: «ویل لمن کان شفعاؤه خصماؤه»، یعنی وای برکسیکه در روز قیامت شفیع او دشمن او باشد. راستی وای بر او. ما در این دنیا هرچه بدی بکنیم اما با امید و آمال و آرزوی شفاعت پیامبر(ص) زنده هستیم. کاری نکنید که ـ العیاذبالله ـ این آرزوی شما خنثی شود. یک دفعه اینطور نشود که در صف محشر به جای اینکه پیامبر شفاعت کند، بگوید: «یا رب انّ قومی اتخذوا هذا القرآن مهجورا».کافی روایتی را نقل میکند که پیامبر بارها میفرمود: «اذا البست علیکم الفتن کقطع اللیل المظلم فعلیکم بالقرآن»، یعنی وقتیکه فتنهها مثل شب ظلماتی به شما روی آورد «فعلیکم بالقرآن»، قرآن سرمشق شما باشد، نجات پیدا میکنید. بعد میفرمود: «فانه شافع مشفع ما حل مصدق»، قرآن شفیع است هم در دنیا و هم در آخرت قرآن در همین دنیا به کسی دعا میکند که سرمشق او قرآن باشد و در آخرت به کسی دعا میکند که سرمشق او قرآن باشد «فانه شافع مشفع»، شفاعت میکند و شفاعت او پذیرفته و مستجاب میشود. در همین دنیا نفرین میکند.چرا این دنیای استثمارگر با مسلمانها چنین میکند؟ تقصیر خود مسلمانهاست. میگویند که در زمان حمله چنگیز، به هر شهر که میرسید مرتباً میگفت: چرا خدا مرا برشما مسلط کرد؟ آنها چیزی میگفتند و او هم دستور قتل عام را میداد. به همدان رسید، پیرمردی را خواست و گفت: چرا خدا ما را برشما مسلط کرد؟ پیرمرد گفت: اعمال بد ماست.آمریکا کسی نیست؛ اعمال جنایتکار مسلمانان است که امت اسلام را به اینجا رسانده است. به قول استاد بزرگوار ما، رهبر عظیمالشأن انقلاب، همه مسلمانها اگر جمع شوند و هرکدام یک سطل آب بپاشند، نه، اگر همه مسلمانها روی اسرائیل غاصب در فلسطین تف بریزند آنها را آب میبرد. کار به اینجا رسیده که سه میلیون یهودی متقلب امور بیش از یک میلیارد مسلمان را قبضه کردهاند میچرخانند چرا؟ تقصیر کیست؟ وقتی بشود یهود را با یک سطل آب، بلکه با آب دهان از بین برد مسلمانها چرا نشستهاند؟ چرا؟ آمریکا کسی نیست که بتواند به مسلمانان زور بگوید. چنانچه میبینید نمیتواند به شما زور بگوید، او را به زانو درآوردهاید؛ با فرضی که ما هم هنوز آنچنان که پیامبر میخواهد نیستم. دلیلش هم این است که این انقلاب بزرگ را چه کسی ارج مینهد؟ آیا گرانفروشی و تقلب نیست؟ حتی بالاتر، آیا روابط به جای ضوابط نیست؟با فرض که خبری هم نیست اما همین انقلاب که خودش عالی است، رهبرش عالی است آمریکا را به زانو درآورده است.اگر همه مثل ایران بشوند چه میشود؟ آمریکا کیست؟ شوروی کیست؟ ما خرابیم نفرین قرآن برای مسلمانهای سعودی است؛ نفرین قرآن بر آن مملکت اسلامی است که من وقتی به او میگفتم که انقلاب اینچنین است و خوب است. میگفت: شما اشتباه میکنید، آمریکا نوکر ماست؛ چرا ما به نوکر خود احترام نگذاریم؟ گفتم: نوکرماست یعنی چه؟ گفت: آمریکا زحمت میکشد، خونجگر میخورد، هر جنسی را میخواهیم برای ما آماده میکند. الآن اینجا هر جنسی را بخواهیم برای ما آماده کرده است. چرا شما با وجود آمریکای به این خوبی میگویید: مرگ بر آمریکا؟ معلوم است که آمریکا باید خون این مسلمان را بمکد و باید او را بخورد. شوروی هم همین است لذا این روایت میگوید:«فانه شافع مشفع وما حل مصدق فمن جعله امامه ساقّه الی الجنة»1، هر کسیکه قرآن سرمشق او باشد بهشت او از همین جا شروع میشود و تا به بهشت موعود برسد. این حرف من نیست حرف پیامبر است، حرف امام صادق(ع) است. «ومن جعله خلفه ساقه الی النار»، آن کسی هم که به قرآن پشتپا بزند جهنمش از همینجا شروع میشود.جهنم سعودی و امثال سعودی آیا از همینجا شروع نشده؟ جهنم فقط این نیست که آدم را بسوزاند؛ بالاترین جهنم این است که بگوید آمریکا که مثل زالو مرتباً خون ملتها را میمکد و میخورد نوکر ماست، کشور خوبی است، خدمتگزار ماست، ما زیر کولرش استراحت کردهایم، لباسش را پوشیدهایم؛ او زحمت میکشد و ما استفادهاش را میبریم.خلاصه حرف این است که امشب شب خوبی است؛ از خدا بخواهید که اینچنین فکرهایی پیدا نکنید. از خدا بخواهید که ما مسلمانها را هدایت کند. از خدا بخواهید که سعودیها و مصریها آدم شوند، و این را هم با کمال صراحت بگویم که الآن این جنگ تحمیلی تقصیر عراقیها هم هست نه صدام تنها، با فرض که به قول مااصفهانیها، از روی ناچاری به گریه میگوییم خانم باجی، حالا هم میگوییم که عراقیها خوبند، صدام بد است.یکی از بنیامیه نزد امام صادق(ع) آمد تا توبه کند. امام گله کردند و فرمودند: «اگر شما اطراف بنیامیه را نگرفته بودید بنیامیه کی میتوانست حق را قبضه کند».این جوانهای عزیز در جبهه اگر در عراق بودند کی صدام میتوانست قدعلم کند؟ مگر در عراق جوان نیست؟ چرا اینجا توانستند شاه را بیرون کنند؟ آیا آنجا نمیتوانند صدام را بیرون کنند؟ اینچنین نیست. روز قیامت هرکسی را که میآورند وقتی میگوید: نمیتوانستیم، ارعاب بود، ظلم و شکنجه بود؛ میگویند: چرا ایران توانست! مصر تقصیر دارد، سعودی تقصیر دارد، لبنان تقصیر دارد و بالاخره همه ممالک اسلامی تقصیر دارند. همه باید آدم بشوند. همه باید تابع پیامبر(ص) بشوند. آمریکا باشد یا شوروی یا ملک فیصل، ظلم نمیتواند مقاومت کند.بیایید دعا کنید؛ دعا کنید که خدا همه ما را، همه ممالک اسلامی را که مسلمانند از خواب غفلت بیدار کند؛ دعا کنید تا خود ما صددرصد تابع قرآن بشویم و آنها هم صددرصد تابع قرآن بشوند.خدایا، به عزت و جلالت قسمت میدهیم صفات انسانیت، حالت تنبه، نورانیت دل، توفیق وظیفهشناسی و عمل کردن به وظیفه به همه مسلمانها مخصوصاً به ما عنایت بفرما.خدایا، به عزت و جلالت رفع گرفتاری از همه مسلمانها بفرما.خدایا، به عزت و جلالت این آتش جنگ را هرچه زودتر به نفع اسلام و انقلاب خاموش فرما.خدایا، به عزت و جلالت این انقلاب، رهبر عظیمالشأن انقلاب، افراد در جبهه جنگ، سرحدات ایران ما را در پناه آقا امام زمان(عج) از همه آفات و بلیات حفظ بفرما.خدایا، این ماهماه سرور اهلبیت است و امشب شب عید بزرگی است!شب نبوت و شب امامت است. خدایا، تورا به حق نبوت و امامت قسمت میدهیم در این ماه همه مسلمانان مخصوصاً عزیزان در جبهه را خوش بفرما.خدایا، به عزت و جلالت دست ما را در دنیا و آخرت از دامن آنان کوتاه مفرما.وعجل اللّهمّ فی فرج مولانا صاحبالزمانخدایا، خدایا، تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدارگفتار نهمسیرالی الله [3]اعوذبالله من الشّیطانِ الرّجیم. بسم الله الرّحمن الرّحیم. ربِّ اشرح لی صدری و یسِّرلی امری و احلل عقدة من لسانی، یفقهوا قولی.پیرو مباحث گذشته گفتیم که انسان، بلکه همه موجودات سیری دارند به نام سیرالی الله ـ تبارکوتعالی ـ و قرآن مجید این مطلب را متذکر میگردد.«اَلا الی الله تصیرالامور» ، «اِنَّ الی ربِّکَ الرّجعی» ، «أنَّ الی ربِّکَ المنتهی» ، «یا ایّها الانسان انّک کادِحٌ الی ربّک کدحاً فملاقیه» .نظیر این آیات در قرآن شریف زیاد است و از مجموع این آیات استفاده میکنیم که عالم وجود در حرکت است و منتهای حرکت آنها حق تعالی است. و در خصوص انسانها گفتیم که در این راه به سه دسته منقسم میشوند:1ـ دسته اول افرادی هستند که راه را پیدا کردند و در راه افتادند؛ آن راهی که همة پیامبران برای آن آمدند. منتهای سیر آنها خداست؛ منتهای سیرشان بهشت است؛ منتهای سیر آنها رسیدن به پیغمبر(ص) و ائمهطاهرین(ع) و صلحاء و شهداست:«ومَن یطعالله والرّسول فاولئک معالّذین انعمالله علیهم من النّبیّینَ و الصّدّیقین والشّهداء والصّالحین وحسن اولئک رفیقاً» ؛ افرادیکه از خدا و رسول اطاعت کنند یعنی افرادیکه در راه مستقیمند؛ راهی که پیامبران نشان دادند و در نتیجه از خدا و رسول اطاعت کنند منتهای سیرشان رسیدن به پیامبران، اوصیاء، شهداء و افراد صالح است و مردم در این راه متفاوتند تا ببینیم کوشش آنها در این دنیا چهمقدار است؛ رابطة با خدا در این راه چه اندازه است؛ سرعت سیرشان در این دنیا چقدر است. هرچه سرعت بگیرند، هر مقدار کوشش کنند در آنجا از نظر منزلت و رفعت متفاوتند. چنانچه در روایات میخوانیم که در قیامت مردم باید از پل صراط بگذرند.قرآن مجید میفرماید: «اِنْ منکم الاّ واردها» ، یعنی هیچکسی نیست مگر اینکه وارد جهنم میشود یعنی از روی پلی که در روی جهنم است باید بگذرد.مردم در گذشتن از این پل صراط متفاوتند: یک دسته میگذرند اما مثل برق جهنده میگذرند؛ بعضی میگذرند اما افتان و خیزان میگذرند، با مشقت و سختی زیاد خود را از این پل نجات میدهند.اگر ما بخواهیم حقیقت آنجا را درک کنیم باید ببینیم وضع ما در این دنیا چگونه است؛ اگر در راه مستقیم هستیم و رابطة ما با خدا محکم است، اصلاً در زندگی ما گناه دیده نمیشود و در اینجا دست عنایت خدا روی سرماست و اگر از این پل یعنی پلی که روی هویوهوس و نفس زده شد بگذریم، در آنجا هم از روی جهنم و آن پلی که روی جهنم است میگذریم و سرعت سیرمان هم مثل برق است. اما اگر در اینجا در راه مستقیم بودیم ولی گاهی سقوط داشتیم و تدارک نکردیم، گاهی هم افتادن داشتیم و جبران نکردیم و رابطة ما با خدا خیلی محکم نبود، متابعت و پیوند ما از پیامبر و اوصیاء خیلی محکم نبود، در آنجا هم از پل میگذریم اما افتان و خیزان و با مشقت.در روایت داریم که شخصی گاهی اوقات در جهنم میافتد اما خود را نجات میدهد و از جهنم بیرون میآید. اگر در این دنیا در جهنم هویوهوس بیفتد ولی خود را نجات بدهد، در جهنم نفس اماره و صفات رذیله بیفتد و خود را نجات بدهد در آنجا هم افتان و خیزان خود را نجات میدهد و خود را به بهشت میرساند.منتهای سیر در این دنیا گاهی رحمت خدا و بهشت است، آنجا هم منتهای سیر انسان رحمت خدا و بهشت خواهد بود اما گاهی سیر انسان در این دنیا به جایی میرسد که مصداق این آیه واقع میشود: «یا ایتها النفس المطمئنة، ارجعی الی ربِّکِ» ، یعنی ای بندهام! بیا، بیا؛ به سوی من بیا. آنجا دیگر منتهای سیر او بهشت نخواهد بود بلکه بالاتر از بهشت است؛ دوستان او اهل بهشت نیستند بالاتر از اینها هستند. به جایی میرسد که پشتپا به بهشت و حورالعین و قصر و غذای بهشتی میزند؛ لذت او غیر از لذت مادیات است، غیر از لذت بهشت است، لذت آنجا برای او تکلم با خداست، حرفزدن خدا با او و حرفزدن او با خداست؛ در مقام عشق به خدا آنجا مبهوت است؛ در مقام رحمت ربوبی در آنجا حیران است.در روایات میخوانیم که بعضی افراد در بهشت مات و حیرانند؛ مثل یک عاشق به تمام معنا واله هستند و چیزی به جز خدا در دلشان نیست و جز خدا چیزی نمیبینند؛ جز حرف خدا چیزی نمیشنوند و چندین هزار سال مبهوت و حیرانند بهطوریکه حورالعین شکایت میکنند که خدایا، آنها به ما اعتنایی ندارد. خطاب میشود: آنها عاشق من هستند و در عالم وحدت غوطهورند؛ آنها غرق در مقام الوهیت هستند و چیزی که در دلشان نیست بهشت و حورالعین است و به قول آن شاعر «الف قامت یار» او را از همهچیز بازداشته و «چه کند حرف اگر یاد نداد استادش».این یک دسته از مردمند که در این دنیا راه را پیدا کردند و در راه مستقیمند، در راه اسلامند، حرف پیامبر(ص)، را شنیدند و راهنمایی او را پذیرفتند، معلوم است که این دسته نیز متفاوتند و به قول ما طلبهها وضع آنها «مقول به تشکیک» است. اینها از نظر سیر مراتبی دارند و از نظر رسیدن به هدف هم دارای مراتبی هستند ولی به هر حال باید گفت: خوشا به حال اینها. از نظر قرآن اینها یا «اصحاب الیمین» هستند، یا سبقت گرفتهاند چه سبقت گرفتنی و بر اصحاب یمین مقدمند «و اصحابالیمین ما اصحابالیمین» ، یعنی کسانیکه در راه مستقیمند، بارکالله بر آنها، چقدر مبارکند، چقدر میمونند، چقدر با سعادتند. «والسّابقون السّابقون اولئک المقّربون» ، اما یک دسته از آنها از این اصحاب یمین هم بالا گرفتهاند. سبقت گرفتهاند چه سبقت گرفتنی. به مقاماتی رسیدهاند چه رسیدنی.رویهم رفته چه از اصحاب یمین باشند و چه از اصحاب یمین سبقت گرفته باشند به آنها باید گفت: بارک الله؛ به آنها باید گفت: خوشا به حال شما؛ باید گفت: منتهای سیرتان خدا و رحمت خداست؛ منتهای سیرتان پیامبران و شهداء و اولیاء و افراد صالح خدا هستند.2ـ دستة دوم اصحاب شمالند که قرآن میفرماید: «واصحاب الشمال ما اصحاب الشّمال»، یعنی آنهاییکه راه را پیدا نکردهاند و در راه نیستند، چقدر شرمندهاند؛ چقدر نامبارکند. بدا به حال اینها که در راه مستقیم نیفتادهاند.این اصحاب شمال به دو قسم منقسم میشوند: یک دسته از آنها میدانند که راه مستقیم چیست اما عناد دارند، لجوجند و دانسته از راه مستقیم منحرف شدهاند. اینها منافقین هستند؛ اینها آدمهای لجوج و عنودند.دسته دیگر کسانی هستند که راه را پیدا نکردهاند، گرچه تقصیر دارند، قصور دارند اما لجوج و عنود نیستند و بالاخره در راه مستقیم نیستند. هر دو دسته را قرآن شریف «اصحاب شمال» میداند و باید به آنان گفت: بدا به حال شما. «اصحاب الشّمال ما اصحاب الشّمال»، یعنی اصحاب دست چپ، اصحاب کژیها، اصحاب چپیها، چقدر شوم و نامبارکند.هر دو دسته از این افراد هم مراتب دارند، تا ببینیم در این دنیا چه مقدار به کژی رفتهاند؛ چه مقدار پا روی حق گذاشتهاند.در روایت میخوانیم که جهنم طبقات دارد؛ طبقة اول تا هفتم و نیز در روایات داریم که در همان طبقة هفتم هم چاهها وجود دارد؛ آن چاهها هم تابوتها و سلولها دارد؛ هرکه در اینجا سرعتش در بدبختی و ضلالت بیشتر باشد در آنجا جهنمش گودتر است و بیشتر پایین میرود:«اِنَّ المنافقین فی الدرک الاسفل من النّار» .آدمهای عنود، آدمهاییکه حق را میدانند اما روی آن پا میگذارند و آدمهای منافق جایشان در جهنم و در طبقه آخر جهنم است؛ جای آنها «اسفلالسافلین» است یعنی پایینتر از همه.در روایات میخوانیم که بعضیها را که به جهنم میاندازند چندین هزار سال فرو میروند.فرورفتن اینها به پستی، و به طبقات جهنم چندین هزار سال طول میکشد. آنها کمکم بالا میآیندـ من نمیتوانم درک کنم، هیچکس نمیتواند درک کند و انشاءالله هیچکس هم به آنجا نمیرود. اما به هرحال آنها کمکم بالا میآیند و چندین هزار سال طول میکشد تا میتوانند خود را به لبة جهنم برسانند؛ وقتی به لب جهنم میرسند گرزی از گرزهای آتشین به سرشان کوبیده میشود و دوباره چندین هزار سال به زیر میروند. تا ببینیم در این دنیا چهمقدار نزول کردهاند؛ چه مقدار به انحراف کشیده شدهاند و چهقدر در این انحراف سرعت داشتهاند.سرعت اینجا، سرعت آنجا و انحراف اینجا، انحراف آنجاست.در روایات میخوانیم که پیامبر(ص) با اصحاب نشسته بودند؛ حضرت خطی کشیده فرمودند: این راه مستقیم است، بعد خطوطی منحرفی یکی پس از دیگری پهلوی آن خط کشیدند؛ خطوط منحنی، خطوطی کج، خطوطی به طرف راست و چپ و فرمودند: اینها راههای غیرمستقیمند؛ راه مستقیم یکی است اما راههای انحرافی خیلی زیاد است. اگر انسان در راه مستقیم، یعنی آن راهی که پیامبر(ص) فرموده، آن راهی که قرآن نشان داده، آن راهی که همة پیامبران برای آن آمدهاند نباشد راههای دیگر کج است و راه جهنم است؛ دیگر راه، راه انحراف است و هرکه در این راه بیفتد از راه مستقیم دور میشود.فرض کنید از راه مستقیم آسفالتهای منحرف شوید، هر قدمی که بر میدارید از راه مستقیم دورتر میشوید. انحرافها در این دنیا زیادند، اگر متابعت از پیامبر(ص) نشد دیگر راه، راه انحرافی است. گاهی یهودیگری است، گاهی نصرانیت است، گاهی فسق و گاهی ظلم گرایی است و بالاخره راه انحراف فراوان است.این دو دسته اصحاب شمالند و معلوم است که کار دستة دوم خیلی سخت است. بهقدری کارشان سخت است که قرآن شریف دربارة این دسته میفرماید: اینها دیگر جهنمی هستند و منتهای سیر این عنودها و لجوجها قهر خداست.3ـ دستة سوم افرادی هستند که اصلاً راه را پیدا نکردند و قرآن شریف میفرماید: اینها «ضالین» یعنی گمراهان هستند. قسم دوم گمراه نیستند بلکه «مغضوب علیهم» هستند «وضُرِبت علیهم الذّلّةُ والمسکنة وباؤبغضب من الله» . بدبختی در ذات آنها جا گرفته است و این انسانهای عنود مورد غضب پروردگار واقع شدند.دسته سوم هم گمراهند و منتهای سیر آنها قهر خدا و جهنم است اما نه به اندازة دستة دوم بلکه در این جهان دارای یک دنیا اضطراب خاطر، نگرانی، غموغصه و شک و شبهه میباشند و به قول قرآن شریف با همین شک و شبههها و با این دلهرهها و اضطراب خاطرها دلها پارهپاره میشود تا بمیرند: «لایزال بنیانهم الذی بنوا ریبةً فی قلوبهم الاّ اَن تقطّع قلوبهم» ، یعنی سرتاپای آنها را شک و شبهه گرفته است؛ از شکی به شک دیگر و از این شبههای به شبهة دیگرند. دلهایشان پارهپاره شده و از خدا طلب مرگ میکنند اما از مرگ خبری نیست؛ «ومن یشرک بالله فکانّما خرّمن السّماء فتخطفه الطّیر اوتهوی به الرّیح فی مکان سحیق» ، یعنی دسته سوم، آنها که در دلشان بتها حکومت دارد، بهقدری ضعف آنها را فرا گرفته که اعصابشان له شده است. لاشخورهای معنوی اطراف آنها را گرفتهاند؛ لاشخوری مثل شیطان او را مهار کرده؛ لاشخوری مثل نفس اماره او را مهار کرده؛ لاشخوری چون حب به دنیا او را مهار کرده؛ لاشخوری مثل تکبر و غرور و منیت و حسادت او را مهار کرده و او را پارهپاره میکند. بهقدری دلهره و اضطراب خاطر دارد مثل کسیکه در این دنیا هیچکسی را ندارد.معلوم است کسیکه در این دنیا خدا را ندارد هیچکس را ندارد؛ کسیکه در این دنیا پناهگاهی مثل خدا ندارد دیگر هیچچیزی نمیتواند پناهگاه او باشد. اگر انسان بتواند پناهگاهی مثل خدا پیدا کند آسوده خاطر است راحت است، در راه مستقیم است؛ ولو تنها باشد ولی همهچیز را دارد. برعکس اگر کسی پناهگاهی مثل خدا نداشته باشد، دیگر هیچچیز ندارد. بله، به قول قرآن مجید یکچیز را دارد: دلهره، اضطراب خاطر، غموغصه، چه کنم چه کنم تا از این دنیا برود.قرآن کریم میفرماید: «لایزال الذین کفروا تصیبهم بما صنعوا قارعة» یعنی افرادیکه از راه مستقیم کج شدهاند، کوبندگی روی کوبندگی برای آنها میآید. «قارعه» یعنی کوبندگی. از این غموغصه که فارغ میشود غموغصة دیگری میآید؛ از یک مصیبت فارغ میشود مصیبتی دیگر برایش پیش میآید: «لایزال الذین کفروا تصیبهم بما صنعوا قارعة»، یعنی مرتباً برایش کوبندگی میآید، «اوتحُلُّ قریباً من دارهم»، نه تنها برای او که برای فرزندانش نیز کوبندگی میآید؛ و برای همسرش کوبندگی میآید؛ اختلاف خانوادگی رخ میدهد. دنیای این افراد چنین میباشد.معلوم است که آخرت هم دلهره است، آخرت هم اضطراب خاطر است، آخرت هم شک و شبهه است: «من کان فی هذه اعمی فهوفی الاخرة اعمی واضلُّ سبیلاً» ، هرکه در این دنیا کور و در ضلالت است خیال نکند که در قیامت چشم خواهد داشت؛ نه، «من اعرض عن ذکری فانّ له معیشة ضنکاً و نحشره یومالقیمة اعمی». در روایات میخوانیم که یکی از مصادیق اعراض از ذکر خدا این است که نماز نخواند، یا اینکه نماز را در اول وقت نخواند؛ وقت ظهر کارهای دنیا را بر کارهای آخرت مقدم بدارد؛ به نماز اهمیت ندهد و بالاخره حالی انحرافی پیدا کرده باشد و در یکی از آن خطوطی که پیامبر اکرم(ص) کشیده، افتاده باشد. میفرماید که اگر چنین باشد دو مصیبت دارد؛ مصیبت اول: «فانّ له معیشةً ضنکاً»، یک زندگی ناخوشی برای اوست. زندگی خوش به این نیست که انسان فقط همسر خوبی داشته باشد؛ به مال و ریاست و تمکن هم نیست، چیز دیگری است. آنکه خدا را دارد زندگی خوش دارد ولو فقیر باشد، گرچه دردها دارد اما میتواند به تمام دردها پشتپا بزند و با دل نه با زبان بگوید:یکی درد و یکی درمان پسنددج یکی وصل و یکی هجران پسنددمن از درمان و درد و وصل و هجرانپسندم آنچه را جانان پسنددجججاگر این حالت برای شخص پیدا شود بهترین خوشیها، بهترین آرامشها و بهترین لذتها برایش خواهد بود.زندگی ناخوش چیست؟ آنکس که خدا را ندارد و با خدا رابطه ندارد ممکن است از نظر تمکن مالی دنیا را داشته باشد اما همین دنیا برایش کوبندگی دارد؛ همین دنیا برای او دردسر است، اگر ریاست باشد دردسر است، پول باشد دردسر است و به قول قرآن کریم «قارعه» میباشد و کوبندگی است.اگر انسان در راه مستقیم باشد تمام مسائل حل است؛ در دنیا صددرصد در رفاه و آسایش است. ممکن است در خمره زندگی کند اما به همهچیز پشتپا میزند.راجع به یکی از فلاسفه میگویند که خانة او یک خمره سرکه بود.اسکندر آمده بود و همه به دیدن اسکندر رفته بودند ولی او نرفته بود. اسکندر گفت: من به دیدن او میروم. وقتی اسکندر آمد و سرش را از خمره بیرون کرد تا کمی از آفتاب استفاده کند. اسکندر مقابل او آمد بهطوریکه سایهاش روی سر آن فیلسوف افتاد. مقداری با او صحبت کرد و بعد به او گفت: آقا، از من حاجتی و چیزی نمیخواهی؟ یک جواب داد و این جواب خیلی برای اسکندر کوبندگی داشت و برای ما بلکه جامعه بشریت سرمشق است. به اسکندر گفت: حاجتم این است که سایهات را از سرم برداری تا از آفتاب استفاده کنم.راجع به یکی از عرفا نیز نقل میکنند که در بازار بغداد مغازهای داشت؛ به او خبر دادند که بازار بغداد سوخت اما مغازة تو نسوخت. گفت: «الحمدلله ربِّ العالمین» یک وقت متوجه شد که این جمله یعنی چه؟ یعنی الحمدالله که مغازههای دیگران سوخت و مغازة من نسوخت؛ فهمید که ساخته نشده است. این عارف میگوید: مدت سیسال از این جمله «الحمدلله ربِّ العالمین» توبه میکردم.اینها حالاتی است برای انسان که به همه کس دست نمیدهد، ریاضت میخواهد، عبادت میخواهد، مشقت میخواهد، بیرون کردن بت از دل میخواهد تا انسان بتواند سی سال بگوید: خدایا، بد کردم که «الحمدلله ربِّ العالمین» گفتم.اگر میگویند پل صراط از مو باریکتر، از شمشیر برندهتر و از آتش سوزندهتر است در این است.میگویند: دیگی که برای من نجوشد سرسگ در آن بجوشد. اگر عارفی این را بگوید میمیرد نه اینکه سی سال بگوید: خدایا، بد کردم؛ خدایا، توبه کردم، اما اگر دل ما را بشکافند میگوید: آب بیاید عالم را بگیرد اما به خانة من آسیبی نرساند! معلوم است که او انحراف دارد گرچه مدعی باشد که در راه مستقیم است اما لفظ است و معلوم است که یک حال انحرافی بر او حکمفرماست.انسانیکه باید به مقامی برسد که به اسکندر بگوید: اسکندر، عقب برو تا سایهات از سرم کوتاه شود و از آفتاب استفاده کنم؛ کسیکه باید به اینجا برسد که سیسال از اینکه گفته «الحمدلله ربِّ العالمین» توبه کند، به آنجا میرسد که میگوید: دیگی که برای من نجوشد سرسگ در آن بجوشد!ما وقتیکه میخواهیم دیگران را نصیحت کنیم میگوییم: آقا، کلاه خودت را بگیر که باد نبرد. اینها حالات انحرافی است و این حالات انحرافی قطعاً دلهره میآورد؛ قهراً اضطراب خاطر و زندگی ناخوش میآورد. اگر این اضطرابها در همین دنیا بود بس بود؛ قرآن میفرماید: نه، «مَن اَعرض عن ذکری فانّ له معیشةً ضنکاً ونحشره یومالقیمة اعمی» ، یعنی روز قیامت به صف محشر میآید اما کور است. اینچه کوری است؟ در این دنیا کور بود و به فکر دیگران نبود؛ در این دنیا ایثارگری نداشت، نه تنها ایثارگری نداشت بلکه خودمحوری داشت، خودگرایی و خودفکری داشت و چون کرم ابریشم به خود میتنید برای اینکه خود را اداره کند نه دیگران را. در اینجا کور است، آنجا هم کور است. کوری در این دنیا این نیست که دو چشم نداشته باشد؛ ممکن است دو چشم نداشته باشد اما دل زندهای داشته باشد.کوری نزد پیامبر(ص) آمد؛ او از نظر دو چشم کور بود. کور دیگری نزد حضرت نشسته بود اما از نظر دل کور بود. این نابینا عصا زنان آمد و در مقابل پیامبر(ص) و پهلوی آن کوردل نشست. کوردل خیلی متمول بود و متکبر بود، خودش را جمع کرد، تا خود را جمع کرد پیامبر اکرم(ص) عصبانی شدند و فرمودند: چرا خودت را جمع کردی؟ ترسیدی از فقر او به تو مالیده شود؟ به خود آمد و عرض کرد: نه یا رسولالله. فرمودند: ترسیدی از کوری او تو کور شوی؟ چرا خودت را جمع کردی؟ چرا این کار را کردی؟ معلوم میشود خیلی زیاد هم کور نبود چون برای جبران کارش عرض کرد: یا رسولالله، حاضرم نصف مالم را به او بدهم تا از دست من راضی شود و من هم این لغزشم را جبران کنم. پیامبر(ص) به آن نابینا فرمودند: میخواهی نصف مال او از آن تو شود؟ عرضه داشت: نه یا رسولالله، برای اینکه میترسم با این دارایی من هم مثل او بشوم، یعنی میترسم کوردل بشوم. الآن دو چشم ندارم اما میترسم چشم دلم هم از بین برود و به اینجا برسم که وقتی آدم فقیری را ببینم او را مسخره کنم به جایی برسم که اگر یک زن دهاتی را ببینم خودم را جمع کنم. به اینجا برسم که اگر یک آدم سادهای را ببینم مسخرهاش کنم، به او ببالم و تکبر کنم، میترسم به اینجا برسم که اگر یک آدم فقیری را ببینم براو فخرفروشی کنم.ما باید خیلی مواظب این چیزها باشیم و معمولاً هم نیستیم؛ ممکن است یک النگوی طلا ما را جهنمی کند؛ ممکن است یک دست لباس ما را به سقوط بکشاند.دربارة یکی از اصحاب رسولالله(ص) میگویند که این آقا فرمانده لشکر بود؛ به او گفتند: وقتیکه میخواهی در جبهه مقابل دشمن بروی، قدری تمیز شو. یک پیراهن عربی سفید برای او تهیه کردند و یک اسب هم برایش آماده کردند؛ وقتی لباس را پوشید و سوار بر اسب شد دوسه قدم که رفت دادوفریاد زد که صبر کنید. پیاده شد، پیراهن را کند و همان پیراهن کهنه را پوشید و گفت: وقتی پیراهن نو را پوشیدم و سوار بر اسب شدم مثل اینکه چیزی شد، گفتم: من من!راستی چنین است؛ یک وقت یک دست لباس، یک تکبر و یک منیت، یک گلوبند ممکن است انسان را جهنمی کند؛ یک تکبر روی همین گلوبند، نه، بالاتر از اینها بگوییم، یک دیپلم، یک لیسانس، یک اجتهاد ممکن است برای دارندهاش بدبختیها بیاورد؛ اجتهادی که غرور بیاورد؛ دیپلمی که غرور بیاورد و صاحبش به آنجا برسد که دیگر حرف مادر پیر را نشنود؛ دیپلمی که به آنجا برسد که پدر را ارتجاعی بداند، خرافی بداند، معلوم است که این دیپلم یعنی انحراف و این اجتهاد یعنی جهنم!باید مواظب باشیم و خیلی هم مواظب باشیم؛ از مو باریکتر، از شمشیر برندهتر و از آتش سوزندهتر است. باید بدانیم که اگر راه مستقیم نشد انحرافهاست و انسان زود به انحراف میافتد.علمای اخلاق میگویند که انسان باید مثل فیلبان باشد؛ میگویند کسانیکه فیل را رام میکنند و سوار آن میشوند چکشی در دستشان است و مرتب آن را بر سر فیل میزنند که اگر یک چکش برسر فیل نیاید خود و صاحبش را نابود میکند. بشر اینطور است! باید شبانهروز به خود توجه داشته باشد.فرض بفرمایید مورچهای یک دانه دردهانش دارد و دارد بالا میرود، ممکن است از صبح تا به شام دانه را نزدیک منزل ببرد اما یک غفلت او را برمیگرداند؛ یک غفلت سقوط است و با سقوطش هم کوشش صبح تا شام او خنثی میشود.یک تکبر، یک تبختر و یک جمله ممکن است برای انسان بدبختیها بیاورد.در روایات میخوانیم که پیامبر اکرم(ص) روزی هفتاد مرتبه استغفار میکرد:«انّهْ لیفان علی قلبی فاقول استغفرالله سبعین مَرّة»، دلم مکدر میشود و برای اینکه زنگار را از دلم ببرم روزی هفتاد مرتبه استغفار میکنم.پنج نوبت نماز برای همین است. این روح غذا میخواهد، این جسم کوبندگی میخواهد، این جسم کنترل میخواهد. ماشین عالی است و شما هم از نظر رانندگی خیلی مسلط هستید، پشت رل نشستهاید اما با یک آن غفلت شما به همراه ماشین به دره میافتید و ممکن است چندین نفر را هم به کشتن بدهید.نفس ما، آن بعد حیوانی ما ماشین است؛ رل این ماشین باید در دست ما باشد و باید صددرصد مواظب این ماشین باشیم؛ مواظب این رل باشیم که یک آن غفلت از آن ما را به سقوط و بدبختی و انحراف میکشاند. این همان است که میگویند پل صراط از مو باریکتر، از شمشیر برندهتر و از آتش سوزندهتر است اما معلوم است برای چه کسی؟ برای آن کسیکه غافل است. اگر راننده متوجه پشت رل نشسته باشد معلوم است که راه برای او باز است. راه باریک است اما او به خوبی میتواند از راه بگذرد؛ او به خوبی میتواند از سعادتها بگذرد. آنچه که بدبختی میآورد غفلت است بیتوجهی است؛ آنچه بدبختی میآورد رل ماشین را رها کردن یا بریدن ترمز است. انسان وقتی که جلوی زبانش را نگرفت سقوط میکند و ممکن است یک جمله باعث سقوط او شود.شخصی خدمت پیامبر(ص) آمد و عرض کرد: یا رسولالله، چه کنم تا سعادتمند شوم. پیغمبر(ص) زبانشان را بیرون آوردند و سه مرتبه دست خود را به زبان زدند. چه حرف خوبی فرمودند مواظب زبانت باش. اگر انسان بتواند مواظب زبانش باشد خیلی از گناهان را مرتکب نخواهد شد. بعضی از بزرگان شماره کردند و میگویند که دویست گناه زیر سرزبان است! انسان باید جلوی زبانش را بگیرد. این زبان مصیبتها میآورد؛ برچسبها، نمامیها، سخنچینیها، غیبتها، اشاعه فحشاها و دروغها زیر سر این زبانست. مسخرگیها و کوبیدن شخصیت دیگران زیر سر این زبان است حرفهای بیجا که موجب فشار قبر است زیر سرزبان است.قاعدة عرفاء این است؛ اول دستوری که به شاگردان خود میدهند همین است که میگویند: «ایّاک ثم ایّاک من توغل فی المشتهیات وایّاک ثمّ ایّاک ثّم ایّاک من کثرة الکلام وعلیک ثمَّ علیک ثمَّ علیک بذکرک الله بذکرک الله بذکرک الله».این اول دستوری است که یک عارف به شاگردش میدهد. میگوید:مواظب باش، خیلی مواظب باش، خیلی مواظب باش، وابسته به مشتهیات نشوی، دلبستگی به چیزی پیدا نکنی؛ مواظب باش، خیلی مواظب باش تا زیاد حرف نزنی؛ اگر میخواهی سعادتمند بشوی مواظب یاد خدا باش مواظب یاد خدا باش، مواظب یاد خدا باش.این سخنها باید تکرار شود. هر جلسهای هم که بگویم کم است، از قرآن یاد گرفتم. قرآن شریف چون کارخانة آدمسازی است، چون کتاب اخلاق است تکرار زیاد دارد.در مورد تکرار در قرآن نظرها مختلف است، هرکس چیزی گفته؛ بعضی برای اینکه تکرارهای قرآن را توجیه کنند خود را به دردسرها انداختند که بگویند در قرآن تکرار نیست؛ بعضی از بزرگان خونجگرها خوردند و زحمتها کشیدند برای اینکه برای تکرار قرآن وجهی درست کنند اما نشد.استاد بزرگوار ما، رهبر عظیمالشأن انقلاب ـ ادامالله ظلهـ میفرماید: اگر تکرار نباشد ناقص است. قرآن باید تکرار داشته باشد، جلسة اخلاق باید تکرار داشته باشد، اگر تکرار نداشته باشد ناقص است. چرا؟ برای اینکه باید حرفها جا بیفتد، مرتب باید گفته شود، مرتب باید تلقین شود. ما طلبهها میگوئیم: «الدّرس حرفوالتّکرارألْف»، یعنی درس یک جلسه، اما تمرین و تکرار و فکر باید همیشه باشد، آیا هفتهای یک جلسه اخلاق بس است یا نه؟ عرفاء میگویند بس است اما به شرطیکه تمرین شود، تکرار شود، روی آن فکر شود و به شرطیکه به آن عمل شود. لذا معمولاً حتی بزرگانی مثل شیخ انصاریها با اینکه پیرمرد بودند، متخصص بودندـ شیخ انصاری همهچیز را به همهکس نشان داده، کتابهایش برای ما طلبهها دائرهالمعارف است، کتابش برای مراجع تقلید چکش است، فوائدی که نوشته تا بحال نوشته نشده است و معلوم هم نیست که مثل آن نوشته شود، مکاسبش دائرهالمعارف است. ـ اما این پیرمرد هشتادساله در هفته یک جلسه اخلاق داشت آنهم از شاگردش. روز چهارشنبه به بزرگانی مثل آقامیرزا حبیبالله رشتی، آن مجتهد متخصص، آخوند خراسانی، مجتهدی که هزاروچهارصد مجتهد تحویل داد میگفت: دل ما را زنگار گرفته است باید فردا به درس آخوند همدانی معلم اخلاق برویم تا این زنگارها زدوده شود. هفتهای یک روز به درس اخلاق میرفت، بس بود. برای یک هفته کافی بود اما به شرطیکه تکرار میشد لذا اخلاق یعنی تکرار از گوینده، تکرار از شنونده؛ تکرار از گوینده یعنی مرتباً بگوید تا جا بیفتد و تکرار از شنونده یعنی تمرین کند و به کار بیندازد. در بیستوچهار ساعت اقلاً یک ساعت را به این کار انحصار بدهد.استاد بزرگوار ما، رهبر عظیمالشأن انقلاب میفرمودند: ما نمیدانیم چه شد که فقه، اصول و فلسفه استاد میخواهد، علومطبیعی استاد میخواهد، علم جفر استاد میخواهد، هرچه فکر میکنیم در هر عملی استاد میخواهد، آیا علم اخلاق با این ظرافتش، با این لطافتش، با این دقتش استاد نمیخواهد؟! به شما میگویم چه شد. برای اینکه بخواهی دیپلم بگیری باید استادها ببینی، تمرینها بکنی، باید تکرارها داشته باشی اما آیا علم اخلاق تکرار نمیخواهد، تمرین و نوشتن نمیخواهد، روی نوشته فکر کردن نمیخواهد. همة اینها برای این است که ما به همهچیز توجه داریم اما به آنچه که از همهچیز لازمتر است بیتفاوتیم!قرآن مجید تکرار دارد، باید هم داشته باشد، اگر تکرار نداشت نقص داشت، از این جهت اگر بعضی اوقات جملاتی را برای شما تکرار میکنم خیال نشود تکرار است و چیزی دیگر نمیشود گفت. اینطور نیست. در یک آیه قرآن یکسال میشود بحث کرد به صورتیکه تکرار هم نباشد. تکرار به خاطر این است که شما حداقل یک هفته روی آن فکر کنید، از آن متنبه بشوید، روی آن تمرین کنید.عالمی به مطب دکتری رفت دکترهای آن زمان دکترهای قدیمی بودند و مرضی هم نبود. مشهور است که در تمام اصفهان دو دکتر بود در دو محلة دور و این دو دکتر همیشه هم بیکار بودند؛ مینشستند و قرآن میخواندند تا اینکه کسی به آنها مراجعه کند ولی حالا مرضهائی پیدا شده که خانم باید خونجگرها بخورد، زحمتها بکشد تا برای بچهاش یک نوبت بگیرد و به دکتر مراجعه کند.تمدن روز سوغاتها آورده، یک سوغاتش شلوغی مطبهاست.ـ این عالم به دکتر رفته بود، دو سه نفر قبل از او بودند، آقای دکتر میخواست احترام کند و آن عالم را معالجه کند اما عالم راضی نشد و گفت: آنها از من زودتر مراجعه کردند، آنها را ببین. در میان آنها یک زن دهاتی بودـ الآن روی سخن با شما خانمهاست ـ زن دهاتی جلو آمد، این زن دیپلمه نبود، بلد نبود قشنگ حرف بزند و با همان وضع دهاتیگری خود گفت: آقای دکتر من نسخه شما را جوشاندم و خوردم اما خوب نشدم دکتر عصبانی شد و علت آن این بود که نسخه را داده بود و به او گفته بود جوشانده بگیر و بخور اما آن زن خود نسخه را درون قوری انداخته و خورده بود و خوب نشده بود. دکتر عصبانی شد و گفت: حیف از نانی که شوهرت به تو میدهد بخوری! افرادیکه آنجا نشسته بودند خندیدند. بعد نسخه را نوشت، پشیمان هم شد، گفت: خواهر، به تو نگفتم که نسخه را بجوشان و بخور، نسخه را به داروخانه ببر به تو جوشانده میدهد، به تو دوا میدهد؛ آن جوشاندهها را ببر و بجوشان و بخور، انشاءالله خوب میشوی. زن وقت و آن مرد عالم فرمود: من با آقا دکتر تنها بودیم، به او گفتم: میدانی چه شده؟ میدانی چه کردی؟ میدانی چه بلایی برسر خودت آوردی؟ گفت: چه کردم؟ آن عالم گفت: کار تو یک گناه و یک سقوط نبود، سقوطها بود. اولاً به یک زن دهاتی شیعه مظلوم توهین کردی. چرا به او توهین کردی؟ این عمل تو گناهش به اندازهای بزرگ است که امام صادق(ع) فرمود: «من أهان ولیّاً فقد بارزنی بالمحاربة»، اگر مسلمانی به مسلمان دیگر توهین کند مثل این است که با خدا جنگ کرده باشد.عالم گفت: به این زن دهاتی توهین کردی؛ او شیعه است، مسلمان است، او تقصیری نداشته و توهین به او جنگ با خداست. ثانیاً او را مسخره کردی و در روایات داریم اگر کسی دیگری را مسخره کند و جبران نکند و بدون توبه از دنیا برود در روز قیامت اول کاری که با او میکنند این است که او را مسخره میکنند.ـ پناه برخدا، پناه برخداـ قرآن هم میفرماید که او را مسخره میکنند. میفرماید وقتی به جهنم میرود بهشتیها به او میخندند، مسخرهاش میکنند و میگویند: این مسخرگیها که در دنیا کردی، به ما میگفتی امل، ارتجاعی، آی متمدن، چرا میسوزی؟! او را مسخره میکنند. لذا عالم گفت: مصیبت دوم این است که سقوط کردی برای اینکه یک مسلمان را مسخره کردی. چرا او را مسخره کردی؟ گناه سوم تو این است که دروغ گفتی برای اینکه این جملة تو «حیف از نانی که شوهرت به تو میدهد» دروغ است؛ برعکس این زن یک زن فعال خانهدار است، خوب شوهرداری و بچهداری میکند، اگر دنیا را هم خرجش کنند کم است پس این جملة تو دروغ است و اگر کسی یک دروغ ولو به شوهرش، ولو به زن و بچهاش بگوید روایت مینویسد که از دهان او بوی گند به آسمانها میرود، نه فقط دو ملک روی شانههای راست و چپ او را لعنت میکنند، بلکه تمام ملائکه او را لعنت میکنند. یک جمله بود اما چقدر سقوطها داشت، چه ذلتها داشت.مواظب حرفهای خود باشید، غیبت آدم را پست میکند، مخصوصاً آدمهای بیکار که غیبت کردن کارشان و نقل مجلس آنهاست.ای خانمها، مواظب باشید وقتی در دفتر مدرسه با هم نشستید غیبت نکنید.ای آقا، مواظب باش غیبت نکن. غیبت آدم را سگ میکند. حیف است انسان سگ بشود. انسانیکه وقتی وارد محشر میشود نور از او میدرخشد.در روایت داریم که بعضیها وقتی وارد صف محشر میشوند مثل روز که از خورشید روشن است محشر از نور آنها روشن میشود. حیف است که انسان بواسطة زبان، به خاطر غیبت، به خاطر دروغ و برچسب و مسخرگی و برای رفع خستگی کاری کند که به صورت سگ زنجیری وارد محشر شود؛ به صورت یک دزد رسوا وارد صف محشر شود.یکی از علمای اخلاق ـ که خدا او را رحمت کندـ بما میگفت: فکرش کمرشکن است. بیایید مواظب زبانتان باشید.معلوم است که بحث ناقص است، انشاءالله هفتة آینده با شما صحبت میکنم.خدایا، به عزت و جلالت قسمت میدهیم حال تنبه؛ صفات انسانیت، نورانیت دل توفیق وظیفهشناسی و عمل کردن به وظیفه به همة ما عنایت فرما.خدایا، به عزت و جلالت رفع گرفتاری از همة مسلمانها بفرما.عزیزان در جبهه را ناامید مفرما.این آتش جنگ را هرچه زودتر به نفع اسلام و انقلاب خاموش فرما.خدایا، به عزت و جلالت قسمت میدهیم برای همة مسلمانها خوشی مقدر فرما.دست اجانب را از سر مسلمانها کوتاه فرما.دست ما را در دنیا و آخرت از دامان اهلبیت(ع) کوتاه مفرما.این انقلاب و رهبر عظیمالشأن انقلاب، افراد در جبهة جنگ، سرحدات ایران ما را در پناه آقا امام زمان(عج) از همة آفات و بلیات حفظ فرما.وعجّل اللّهمّ فی فرج مولانا صاحب الزّمانخدایا خدایا تا انقلاب مهدی(عج) خمینی را نگهدارگفتار دهمسیرالی الله [4]اعوذبالله من الشّیطانِ الرّجیم. بسم الله الرّحمن الرّحیم. ربِّ اشرح لی صدری و یسِّرلی امری و احلل عقدة من لسانی، یفقهوا قولی.در جلسات گذشته گفته شد که انسان، بلکه همة موجودات سیری دارند به نام سیرالیالله ـ تبارک و تعالی ـ و منتهای سیر همه موجودات، از جمله انسان خداست: «انّا لِلّه وانّا الیه راجعون». انسانها در این سیر به سه دسته منقسم میشوند:یک دسته افرادیکه راه را پیدا کردند و در راه مستقیم به هدف و مقصود میرسند و رسیدهاند.قسمت دوم افرادی هستند که با وجودی که راه را یافتند از روی عناد و لجاج در راه نیفتادند و دسته سوم افرادی هستند که در ضلالتند یعنی در راه مستقیم نیستند و راه را هم پیدا نکردند و آخر سورة حمد را هم براین سه دسته تطبیق کردم.آن دسته از افرادیکه منتهای سیر آنها خداست به انبیاء و اوصیاء و شهداء و افراد صالح میرسند و با آنها در بهشتند: «اهدنا الصّراط المستقیم، صراطالّذین انعمت علیهم».دسته دیگر که پروردگار عالم به آنها غضب کرده اینها هم راهی دارند اما راه غیرمستقیم، راه عناد، راه لجاج، و اینها «المغضوب علیهم» هستند.دسته سوم کسانی هستند که در ضلالت و گمراهی بسر میبرند و این گروه «الضّالّین» هستند.بحث این جلسه این است که افرادیکه در راه مستقیم هستند، افرادیکه راه را پیدا کردهاند و در راه هستند خطرهایی دارند؛ خطرهایی درونی و خطرهایی بیرونی. از بیرون و درون دشمنهایی آنها را محاصره کردهاند و تلاش همة این دشمنان یک چیز و آن این است که انسان را از راه مستقیم بیرون ببرند؛ راهی را که فهمیدیم چقدر مشکل است: از مو باریکتر، از شمشیر برندهتر و از آتش سوزندهتر است. این راه مستقیم است و این خطرها را هم دارد و باید به خطرهای این راه توجه کرد که اگر انسان یک آن از این خطرها غفلت کند به فکر کشیده میشود.استاد بزرگوار ما، رهبر عظیمالشأن انقلاب ـ ادامالله ظله ـ بارها میفرمودند: انسان باید همیشه به خود توجه داشته باشد و قسمتی از شبانهروز را در خود فرو رود برای اینکه اگر انسان به خود توجه نکند و در خود فرو نرود گاهی به کفر کشیده میشود.چه بسیار افرادی را سراغ داریم که در راه مستقیم بودند، مقدس بودند، عالم بودند اما عاقبت آنها به خیر نشد و به فکر کشیده شدند، به بدبختی کشیده شدند و اگر بخواهم برای این بحثم مثال سادهای بزنم که همة شما متوجه بشوید مثال روز و انقلاب است.دشمنان همه و همه این انقلاب را محاصره کردهاند و اگر این انقلاب یک آن متوجه خود نباشد، دشمنانش آن را نابود میکنند. قضیه انسان و در راه مستقیم بودن او چنین است. دشمن یکی و دوتا نیست آنهم دشمنان سرسخت درون و بیرون که یکی پس از دیگری دزد انسانند، دزد ایمانند، مهیا هستند تا انسان را از این راه دور کنند، از این راه منحرف کنند. این دشمنان فراوانند و بحث امسال ماـ انشاءالله ـ راجع به همین دشمنهاست که در آخرکار چه کنیم تا از این دشمنها رهایی یابیم.اول دشمنیکه برای انسان است و این دشمن درونی هم هست «غفلت» است، بیتوجهی و بیتفاوتی است و این غفلت اگر راجع به دنیا باشد خیلی از فرصتها را از دست ما میگیرد؛ راجع به آخرت هم اگر باشد بسیاری از فرصتها را از دست ما میگیرد.پیامبر اکرم(ص) بارها روی منبر میفرمودند: «اَلا اِنَّ فی ایّام دهرکم نفحات الاّ فتعرضوا لها»، یعنی مواظب باشید در زندگی شما فرصتهایی وجود دارد، این فرصتها را از دست ندهید؛ همیشه در زندگی شما نسیمهایی رحمانی میوزد، مواظب باشید این نسیمهای رحمانی را از دست ندهید، خود را در معرض این نسیمها قرار بدهید.چه بسیار دیدیم که غفلت و بیتوجهی و بیتفاوتی، دنیای انسان را از بین برد، چنانچه آخرت انسان را هم از بین میبرد و همین بیتوجهی و غفلت است که قرآن شریف میفرماید: هویت انسان را تغییر میدهد و انسانیت را از انسان میگیرد:«ولقد ذرأنا لجهنّم کثیراً من الجنَّ و الاِنس لهم قلوب لایفقهون بها ولهم اعین لایبصرون بها ولهم اذان لایسمعون بها اولئک کالانعام بلهم اضل اولئک هم الغافلون».یعنی غفلت از خود، غفلت از دشمن بیتفاوتی در دین، بیحسابی در عمر، اینها انسان را کور میکند. کوردل، چشم دارد اما نمیبیند. انسان را کر میکند یعنی گوش دارد اما نمیشنود؛ دل دارد اما نمیفهمد. غفلت انسان را بیفهم میکند. بعد میفرماید: «اولئک کالانعام بل هم اضلّ»، اینها دیگر هویتشان از بین رفته است.چه خوب است که ما همیشه این آیه را درنظر داشته باشیم و هر صبح و شام آن را بخوانیم.اگر ما اینگونه آیات را سرمشق زندگی خود قرار میدادیم حسابمان جدای از امروز بود. اگر راستی صبح به صبح و شب به شب همین آیه را بخوانیم و بگوییم: غفلت است که انسان را از انسانیت بیرون میبرد و از نظر واقع انسان غافل را آنصورت حیوانی بیش نیست. انسان غافل است که یک مرتبه وارد صف محشر میشود، مردم میبینند و خود نیز میبیند که الاغی بیش نیست. چنانچه این آیه شریفه اینچنین دلالت دارد که آدمهای بیتفاوت، آدمهای بیتوجه، آدمهای غافل هویت و حقیقت انسانیت خود را از دست میدهند: «اولئک کالانعام بل هم اضلّ»، بلکه از حیوان هم پستترند. اینها غافلند یعنی غفلت این بلا را برسر آنها آورده است؛ این بدبختی را غفلت به سر آنها آورده است. این غفلت که یکی از دشمنان سرسخت انسان است اگر خدای نکرده بر انسان مستولی شود انسان را بیچاره میکند.بسیاری از ما در این دنیا و زندگی این دنیا غوطهوریم و در مورد دین و معنویت و اخلاق بیتفاوتیم، بسیاری از ما چیزی را که به فکرش نیستم معنویت است. مثلاً ممکن است برای اینکه وارد جهنم نشود نمازی بخواند، روزهای بگیرد، خمسی و زکاتی بدهد، به حجی برود اما شاید بیش از نود درصد مردم راجع به معنویت و اخلاق بیتفاوت هستند؛ حتی شاید بیش از نود درصد شما نخبههایی که سعادت نسل آینده مرهون شما و به دست شما زن و مرد است به مسائل اخلاقی بیتوجهید. شاید نوددرصد افراد این جلسه اگر صفت رذیلهای دارند درصدد رفع آن نیستند؛ در این فکر نیستند که اگر من حسود باشم چه میشود؟ اگر منیت و تکبر داشته باشم کارم به کجا میرسد؟ اگر صفت رذیلهای بر من حکمفرما شود این بت با من چه میکند؟شاید بسیاری از افراد این جلسه اصلاً تا به حال فکرش را هم نکردهاند تا چه رسد بخواهند درصدد رفع آنها برآیند و این مصیبت است. این غفلت و این مصیبت کی نمایان میشود یعنی کی حسرتش پیدا میشود؟ قرآن کریم میفرماید: از دم مرگ!انسانها معمولاً در خواب غفلت به سر میبرند. پیامبر اکرم(ص) بارها میفرمود:«النّاس نیامْ فاذا ماتوا انتبهوا».یعنی مردم در خوابند، وقتیکه مردند بیدار میشوند. دیگر بیداری در آنوقت فایدهای جز حسرت و ندامت و بدبختی ندارد. یعنی وقتی بیدار میشود که هویت و حقیقت خود را از دست داده است؛ وقتی بیدار میشود که آن صفت رذیله برایش دوستها و رفیقهای بدی انتخاب کرده است. وقتی در قبر بیدار میشود، میبیند پلنگی آنجاست و در قبر پلنگهایی رفیق و دوست او هستند، آنوقت توجه پیدا میکند.آنجا دیگر علم نمیخواهد، دیپلم و لیسانس نمیخواهد؛ آنجا بیدار میشود و توجه پیدا میکند که این پلنگ است! چرا؟ برای اینکه زن متکبر خودخواه و با منیتی بود؛ پلنگ است برای اینکه من من داشته؛ برای اینکه آدم لجوجی بوده. این خودش پلنگ است اما این پلنگ کوچولوها چیستند؟ بیدار شده و میفهمد تکبری که در فلان جلسه به خرج داده، منیتی که در آن جلسه از او سرزده، تکبری را که نسبت به آن زن از او سرزده، آن لجاجتی که در خانه و درفلان مکان از او سرزده همه به شکل پلنگ کوچولوهایی شدند و با او تا صف محشر هستند و در صف محشر هم با او خواهند بود یعنی با همین پلنگها به صف محشر میآید؛ پلنگ بزرگی یعنی خودش در جلو و پلنگهای کوچکی هم از دنبال سر او میآیند. قرآن میگوید بهقدری ناراحت است که میگوید: ای کاش بین من و این پلنگها خیلی فاصله بود.«یوم تجد کُلّ نفس ما عملت من خیر محضراً وما عملت من سوءتودّلوانّ بینها و بینه امداً بعیداً ویحذّرکمالله نفسه» ، یعنی ای بشر، خدا دارد تو را میترساند، بترس؛ از روزیکه اعمالت مجسم شده و اعمال بدت اطرافت را گرفته، آنوقت حسرت میخوری که ای کاش بین من و این اعمال من فاصلة خیلی دوری بود. آنوقت بیدار میشوی اما بیداری آنوقت دیگر فایدهای ندارد، غفلت کار خود را کرده است، بیتوجهی کار خود را کرده است و حالا این آقای خوابیده و به قول آقا امیرالمؤمنین ـسلامالله علیه ـ این آقای مست بیدار شده و بهوش آمده است.امیرالمؤمنین ـ سلامالله علیه ـ میفرماید: «الغفلة والغرور اَشّدُ شکراً من الخمور»، یعنی غرور و غفلت از هر شرابی بیشتر آدمی را مست میکند، بیتفاوت و بدبخت میکند.قرآن کریم در مورد آدم غافل میفرماید: اولین نکبت این بدبخت در دم مرگ است، آن وقتیکه نگاه میکند و میبیند که کار از کار گذشته است.در روایت میخوانیم که ملک غضب میآید، ملک رحمت میآید، آقا امیرالمؤمنین(ع) میآید، عزرائیل میآید؛ آنوقت وضع بدی است، خیلی وضع خطرناک است. او نگاه میکند و میبیند که هیچ ندارد. شصت سال در غفلت بوده، شصت سال مثل حیوانی که در لانه خود میلولد در دنیا کوبیده، صبح به دبستان و دبیرستان میآمده و شب هم غذایی میخورده و میخوابیده، صبح دوباره از خواب برمیخاسته و به مدرسه میرفته و دوباره کار میکرده، غذا میخورده و میخوابیده، یک زندگی همراه با تکرار و مکررات داشته. آنوقت میگوید:«ربِّ ارجعون لعلّی اعمل صالحاً فیما ترکت کلاّ انّها کلمة هوقائلها ومن ورائهم برزخٌ الی یوم یبعثون» .این اولین نتیجة غفلت انسان است، میگوید: خدایا، مرا برگردان تا دیگر آدم خوبی شوم، دیگر عمل خوب انجام دهم، برای آخرت فکری بکنم. خطاب میشود: نه، دیگر برگشتی نیست؛ محال است برگردی. بعد قرآن میفرماید: دروغ میگوید، اگر هم برگردد دوباره همان است، مثل آدمیکه خیلی خوابش میآید اگر بیدار شود دوباره میخوابد، در خواب است. این اول سختی اوست.وقتی وارد صف محشر میشود اول چیزی که با او حساب میکنند «غفلت» است.«العبد لایزول قدماه یومالقیمة حتی یسئل عن شبابه فیما ابلاه وعن عمره فیما افناه». یعنی هنوز قدم از قدم برنداشته، وارد صف محشر که میشود از جوانی سئوال میکنند که جوانیت را در چه مصرف کردی؟ چه بگوید؟ بگوید در استکمال؛ بگوید در تهذیب نفسم؛ بگوید در غفلت و بیتفاوتیم صرف کردم؟خطاب و سئوال دوم میآید که عمرت را در چه مصرف کردی؟ عمر را در تکرار مکررات مصرف کردی؟ آن بعد معنوی را چه کردی؟ همین مقدار که به فکر بعد مادی خود بودی و برای خوراکت، برای لباست و برای مسکنت شبانهروز دویدی و بهجایی نرسیدی، برای بعد معنوی خودت چکار کردی؟ آخر انسان موجودی مرکب ودوبعدی است حیوان که نیست تا یک بعدی باشد؛ یک بعد معنوی دارد و یک بعد مادی. هفتاد سال برای بعد مادی دویدی پس برای جنبة معنوی چه کردی؟ اینهم دوم بدبختی انسان غافل در دنیاست که نمیتواند جوابی بدهد و از همین جاست که به بدبختی کشانده میشود. نظیر کسی است که به محاکمه برود و پیش از اینکه پیش میز محاکمه برود در همان ابتداء اقرارهایش را بکند و بدبختیهایش ثابت بشود، پرونده سیاه شود؛ اینچنین آدمی به صف محشر میآید و میبیند کار خیلی خراب است.اینجا عمل میخواهند و میبیند هرکه در دنیا کار کرده اینجا آباد است، روشن است و هرکه هم در دنیا برای اینجا کار نکرده بیبهره است، در ظلمت است. «الدنیا مزرعة الاخرة»، این دنیا کشتزار است، اگر اینجا کشتی، آنجا درو میکنی، آنجا برداشت میکنی و اگر نکشتی آنجا هیچ نداری.حضرت لقمان انسان دانایی بود شاید هم پیغمبر بود. اول غلام بود تا اینکه شخصی او را خرید؛ خریدار، آدم خوبی بود، اما آدمی بیتفاوت و مغرور به خدا. شب که شد موقع خواب لقمان خوابید، مقداریکه خوابید بلند شد تا برای آخرت خود بهرهای بردارد. نزدیکهای اذان صبح دید که اربابش خوابیده و از او خبری نیست، تعجب کرد که مگر او اعتقاد به معاد و آخرت ندارد؟ چرا به فکر آخرتش نیست؟ آمد بالای سر اربابش و گفت: آقا بلند شو، موقع نمازشب است، غافلة نمازشب خوانها بیدارند، زمزمههایشان بلند است، سبوح و قدوسهای آنها در این جهان طنینانداز است، بلند شو. گفت: خوابم میآید، خدا ارحمالراحمین است، و تا غافله نمازشب خوانها نمازشبهای خود را خواندند و بهرههایشان را بردند و رفتند، حالا موقع نماز اول وقت است؛ بلند شو و اقلاً نماز اول وقت صبح خودت را بخوان. گفت: خدا ارحمالراحمین است، بگذار بخوابم، و تا دم آفتاب خوابید و نزدیک طلوع آفتاب لقمان بالای سرش آمد و گفت: بلند شو، دنیا متلاطم است، خروس را ببین که چگونه قبل از طلوع آفتاب این طرف و آن طرف میدود و چیزی میگوید؛ میگوید: «ایّها الغافلون، قوموا».ای بیخبرها، بلند شوید. گفت: خدا ارحمالراحمین است، بگذار بخوابم. تا مدتی بعد از طلوع آفتاب خوابید. وقتیکه برای صبحانه بلند شد مقداری گندم به لقمان داد و گفت: آن را به فلان مزرعه ببر و بکار. لقمان هم برای اینکه او را آدم کند مقداری ارزن تهیه کرد و برد و در آن زمینها ریخت و برگشت. مدتی بعد ارباب متکبر جلو و لقمان عقب سرش به مزرعه رسیدند. نگاه کرد، دید که فقط علف سبز شده! گفت: لقمان! مگر گندمهایی را که به تو دادم نکاشتی؟ گفت نه برای اینکه از شما یاد گرفتم؛ شما مرتباً میگفتی: خدا ارحمالراحمین است. دیدم گندم گران است لذا به جای گندم ارزن به زمین پاشیدم که خدا ارحمالراحمین است و به ما گندم میدهد!! ارباب گفت: مگر دیوانه شدی؟ چگونه ممکن است ما ارزن بکاریم و گندم برداریم؟ گفت: آقا، اگر اینچنین است چگونه میشود آدم از اول شب تا به صبح بخوابد بعد هم بگوید که خدا ارحمالراحمین است و من بهشت و حورالعین و قصر دارم و در صف محشر نور دارم. چگونه میشود؟دهقان سالخورده چه خوش گفت با پسرکای نور چشم من به جز از کشته ندرویهمیشه این شعر را بخوانید، برای شاگردانتان هم بخوانید. همیشه بگوییم که صف محشر عمل میخواهد و عملش هم باید از این دنیا تهیه شود. آنجا خورشید نیست، نور میخواهد و نورش از اینجا باید تهیه شود. لذا وارد صف محشر میشود و میبیند وضع خراب است.قرآن دربارة قیامت جملهای دارد که خیلی متأثرکننده است؛ میفرماید:«یود المجرم لویفتدی من عذاب یومئذٍ ببنیه وصاحبته واخیه و فصیلَتِهِ الّتی تُؤویه ومن فی الأرض جمیعاً ثمّ ینجیه کلاّ».یعنی یک وقت میبیند عذاب دردناک است، حاضر است تمام پسرهایش را بدهد، دختران و همسرش را بدهد، پدرومادرش را بدهد، تمام جهان را حاضر است بدهد تا از این صحنه و از این عذاب نجات پیدا کند. قرآن میفرماید: «کلا»؛ محال است؛ آنجا نه زور است، نه زر است و نه پارتی؛ نه تقلب، نه حقهبازی. آنجا روز حساب و کتاب است؛ روز برداشت است. اگر کسی بخواهد بگوید که من پسرم را، همسرم را و تمام جهان را میدهم دیگر کارم نداشته باشید به او خطاب میشود: «کلا».آنجا که چیزی ندارد تا بدهد و اگر تمام جهان هم مال او باشد و بدهد فایدهای ندارد. هرچه کشتی باید برداشت کنی.حسرت و ندامت دیگر برای غافل این است که میبیند یک دستهای با چه شکوهی مشغول رفتن به بهشت هستند؛ قرآن میفرماید:«یوم تریَ المُؤمنین والمُؤمنات یسعی نورهم بین ایدیهم و بایمانهم بشریکم الیوم جنّات تجری من تحتها الأنهار خالدین فیها ذلک هوالفوز العظیم» ، یعنی یک دسته میروند در حالیکه نور جلوی آنهاست. آنجا تاریک است و باید از این دنیا برای آنجا نور تهیه کرد لذا در روایات میخوانیم آن کسانیکه در دنیا وضوی خوب میگیرند در قیامت دستهایشان میدرخشد. آن کسانیکه دلی بدست آوردند، خدمتی کردند، دل بینوائی را خوش کردند، دل زیردست را خوش کردند، دیگران را عفو کردند آنجا نور دارند. آنها که نمازشب خواندند، نماز اول وقت خواندند آنجا نور دارند. «یسعی نورهم بین ایدیهم»، یعنی ملائکه در جلو چراغ کش آنها هستند و یک دسته از ملائکه هم اطراف آنها را گرفته بشارت میدهند یعنی به تعبیر ما زنده باد، زنده باد میگویند و به او خطاب میکنند: خوشا به حالت، جایت در بهشت است، به چه فوز و سعادتی رسیدی!افراد بیتفاوت که در این دنیا کاری نکردند یک دفعه به التماس میافتند: «یوم یقول المنافقون والمنافقات للّذین امنوا انظرونا نقتبس من نورکم» .بنا میکنند به دادزدن: ای شماییکه نور دارید، صبر کنید، بایستید تا ما هم از نور شما استفاده کنیم. اما آنها را مسخره میکنند:«قیل ارجعوا وراءکم فالتمسوما نوراً»، یعنی به آنها میگویند: به دنیا برگردید و در آنجا نور تهیه کنید. ما هرچه داریم در دنیا تهیه کردیم. اینجا که نمیتوانیم به شما نور بدهیم؛ نور ما مال خود ماست و عذاب شما هم مال خود شماست. اگر نور میخواهید باید برگردید و نمیتوانید برگردید.در همین گفتگو یک وقت جهنمیها در جهنم و بهشتیها در بهشت خواهند بود:«فضرب بینهم بسور له باب باطنه فیه الرّحمة وظاهره من قبله العذاب».آنها که نور نداشتند و آن را تهیه نکردند، بلکه بواسطة گناهانشان جهنم، مار، مور، عقرب و زقوم تهیه کردند میبینند که در جهنمند و بهشتیها هم دورهم در بهشتند. بهشتیها جهنمیها را میبینند و جهنمیها هم بهشتیها را میبینند و با هم حرف می زنند. یکی از حرفهای بهشتیها و جهنمیها این است که جهنمیها به آنها رو میکنند و میگویند: «الم نکن معکم» یعنی تویک خانم معلم بودی من هم یک خانم معلم بودم، مگر با هم نبودیم؟ تو یک مدیر بودی من هم یک مدیر بودم؛ تو یک دبیر بودی من هم یک دبیر بودم «الم نکن معکم؟» همة ما فرهنگی بودیم، چه شد که تو بهشتی شدی و من جهنمی شدم؟قالوا بلی، میگویند: بله درست است، ما همه فرهنگی بودیم، من و تو در یک دبیرستان بودیم، من وتو در یک دبستان بودیم اما فرق ما و شما این است: «ولکنّکم فتنتم انفسکم» ، تا میخواستید بیدار شوید دوباره خوابتان میبرد و اگر هم در یک جلسهای برایت توجهی پیش میآمد خود را گول میزدی و میگفتی: خدا ارحمالراحمین است، انشاءالله درست میشود.«ولکنّکم فتنتم انفسکم وتربّصتم»، در انتظار نشستید و گفتید: حالا که جوانیم، انشاءالله وقتی پیر شدیم، بازنشسته شدیم آنوقت با منبر و محراب و حرم سروکار پیدا خواهیم کرد. «وارتبتم» و با شک و شبهه و دلهره و اضطراب خاطر و درست است و درست نیست، آیا این چه سخنانی است، آیا او از خودش میگوید یا از قرآن میگوید و... با این حرفها زندگی میکردید تا اینکه «غرّکم بالله الغرور»، شیطان شما را گول زد.به عبارت دیگر بهشتیها به جهنمیها یک جمله میگویند؛ میگویند: من و تو هر دو فرهنگی بودیم، هر دو در یک دبیرستان و در یک دبستان بودیم، هردو زن بودیم، هردو مرد بودیم اما فرق من و تو این بود که من بیدار بودم و تودر خواب بودی؛ فرق ما همین بود. من متوجه بودم اما تو بیتفاوت بودی؛ من به فکر بودم و تو بیفکر. تو فکر داشتی اما برای لباس فکر داشتی، برای بعد مادی فکر داشتی؛ تو فکر داشتی اما شبانهروز مثل کرم ابریشم دور خود تنیدی برای اینکه فقط مسکنی، ماوایی، زنی، فرزند و شکمی به دست بیاوری اما من علاوه بر اینکه اینها را داشتم به فکر بعد معنوی خودم هم بودم؛ به فکر اینکه برای جای دیگر خلق شدم بودم. جهنمیها مأیوس میشوند و وقتی مأیوس شدند، این غافلها، این بیتفاوتها و بیتوجهها در آخر کار به خدا التماس میکنند.در اول بحث گفتم که این ندامت از دم مرگ شروع میشود و به اینجا میرسد. در اینجا جهنمیها مأیوس میشوند؛ وقتی مأیوس شدند میسوزند و میسازند، چارهای هم ندارند. قرآن میفرماید: «وهم یصطرخون فیها» ، وقتی که صحبتها تمام میشود دیگر جهنمیها از بهشتیها مأیوس میشوند و شاید با بهشتیها مادر و دختر باشند، زن و شوهر باشند، خویش و قوم یکدیگر باشند اما یکی جهنمی است و آن دیگری بهشتی. مثلاً پسر که جهنمی است به پدر میگوید: باباجان، مقداری از این آبها را بده بخورم؛ جگرم میسوزد، آتش گرفتهام. پدر جواب میدهد: میخواهم بدهم اما نمیشود برای اینکه خداوند این آب را بر شما حرام کرده است. و من خیال میکنم که این حسرتها و ندامتهای در جهنم از آتش جهنم بالاتر باشد. آتش جهنم پوست را میسوزاند، گوشت را میسوزاند و به قول قرآن شریف استخوان میشکند و از همه بالاتر آتش جهنم دل را میسوزاند، روح را میسوزاند: «نارالله الموقدة الّتی تطّلع علی الأفئدة» . جهنم جامع همة عذابهاست، مستجمع جمع نقمات است، مظهر قهر خداست. ـ پناه برخداـ اما این عذابها را خود تهیه کردهای، نقماتش را خود تهیه کردهای.بارها گفتم که وقتی یک زن در خانه زبان دراز شد، به عملش مغرور شد؛ نقنقش در خانه شروع شد و محیط خانه را سرد و تلخ کرد، این زن در همین دنیا برای خودش زقوم میسازد درخت زقوم را چه کسی در جهنم کاشته؟ خودش کاشته است. وقتی اعصاب ضعیف شد، به جای اینکه به دکتر برود، به جای اینکه از خدا بخواهد تا اعصابش خوب بشود نقونق او در خانه شروع میشود، نیش زدنها در خانه شروع میشود و این نیشهاست که برای او گرز میشود. گرز را خود انسان به دست ملک میدهد.این بدبخت با یک نکبت و خواری، با یک کندی از جهنم بالا میآید اما تا بالا آمد با یکی از این گرزهاییکه خود تهیه کرده است، یعنی نقزدنهایش در خانه، زخم زبانهایی که در خانه به همسرش زده، با این گرزها بر سرش میزنند و او چندین هزار سال به پایین میرود تا بار دیگر بالا میآید؛ بقیه عذابها هم به همینصورت است. آتش جهنم را خود تهیه میکند.جهنم همین الآن هم موجود است، بعد هم هست اما بارها گفتهام که مارومور و عقربش را خود تهیه میکند. اگر مارهای بزرگی در آنجاست که نه تنها میگزد بلکه میبلعد، این مار را ما در این دنیا تهیه کردهایم.یک دنیا بیتفاوتی و بیتوجهی کرده، یک عمر چیزی که به فکر او نیامده بعد معنوی بوده است، آخرت و قبر و قیامت و برزخ اوست. لذا قرآن میفرماید: «وهم یصطرخون فیها»، آهوزاری میکنند که ای خدا، ای خدا: «ربّنا آخرجنا نعمل صالحاً غیرالّذی کُنّا نعمل» ، ای خدا، مرا برگردان تا آدم خوبی بشوم، عمل خوب بهجا بیاورم، دیگر کارهای بدی را که در دنیا کردم نمیکنم و بهجایش کار خوب میکنم؛ مرا بر گردان. قرآن میگوید که به او خطاب میشود:«اولم نعمّرکم مایتذکّر فیه من تذکّر؟» .آیا شصت سال، هفتادسال عمر به تو ندادیم؟ آیا بهمقداری که متذکر شوی و از خواب بیدار شوی به تو عمر ندادیم؟ اگر یک وقت در خواب جوانی بودی چرا بعد بیدار نشدی؟ یک وقت جنون داشتی چرا بعداً بیدار نشدی؟.«اَوَلم نعمّرکم ما یتذکّر فیه من تذکّر؟».این قهر خداست؛ بچش! در جهنم بمان. «فما للظّالمین من نصیر»، آنکس که به خود ظلم کند ظالم است، یاوری ندارد، ما یاورش نیستیم؛ ما یاور کسی هستیم که مظلوم باشد؛ ما یاور کسی هستیم که عادل باشد و یاور کسیکه ظالم باشد نیستیم.بالاترین ظلم این است که انسان خود را نشناسد؛ بالاترین ظلم این است که انسان نداند به کجا آمده، برای چه آمده و به کجا میرود. این بالاترین ظلم است لذا قرآن در آیه «امانه» میفرماید: ای بشر، قدر و منزلت تو این اندازه است که میتوانی مورد امانت خدا باشی و این برای انسان خیلی مقام است.«انّا عرضناالامانة علی السّمواتوالأرض والجبال فابینَ أن یحملنها واشفقن منهاوحملهاالاِنسان» ، یعنی ما امانت را به جهان عرضه داشتیم ـ اینکه این امانت چیست هرکسی چیزی گفته اما به هرحال چیز مهمی است، امانت خداست ـ اما جهان نتوانست از نظر تکوین آن را بپذیرد این لیاقت را نداشت اما انسان پذیرفت ولی خیانت کرد. بعد میفرماید: «انّه کان ظلوماً جهولاً» ، این انسان خیلی بهخود ظلم کرده، این انسان خیلی بهخود جاهل است و نمیداند چه دارد، نمیداند برای چه آمده، نمیداند به کجا میرود و همة بدبختیها هم همین جاست.در آخر بحثم از همة شما زن و مرد یک تقاضا دارم و آن این است که این روایت کوچک امیرالمؤمنین ـ سلامالله علیه ـ همیشه در فکر و در نظر شما باشد.امیرالمؤمنین(ع) بارها میفرمود: «رحمالله امرء عرف مِن اَیْن فی أین الی اَیْن».یعنی خدا رحمت کند آنکسی را که بداند از کجا آمده، در کجا آمده برای چه آمده و به کجا خواهد رفت یعنی خدا رحمت کند آنکسی را یک مقدار متوجه باشد، غافل نباشد؛ اقلاً در 24 ساعت، قدری در خود فرو رود که ثوابش هم بسیار است؛ «تفکّر ساعة خیرمن عبادة سبعین سنة»، یعنی یک آن بهخود فرورفتن و اینکه فکر کنیم که از کجا آمدهایم، برای چه آمدهایم و به کجا میخواهیم برویم. راستی اگر برای خوردن، آشامیدن و زحمت کشیدن آمده باشیم اینکه شعار کمونیستهاست، اینکه الاغی بیش نیست، اینکه عبث است و برمیگردد به اینکه خدا ـ نعوذبالله ـ کار بیهوده کرده است.ما برای این خلق نشدیم که مدتی زحمت بکشیم بعد هم آسایش بدست آوریم، که البته آسایش نیست زیرا هر آسایشی در این دنیا و هر نوشی نیشها دارد. در این جلسه کیست که بگوید من لذت صددرصد دارم یا لذت پنجاه درصد دارم؟ لذت هم اگر باشد دفع الم است و هر نوشی نیشها دارد. معلوم است که انسان برای لذت خلق نشده است، پس اقلاً در 24ساعت مقداری در خود فرو برود، فکر کند و بگوید که امیرالمؤمنین(ع) فرموده: «رحمالله امرء عرف من أین فی این الی این».خدایا، به عزت و جلالت قسمت میدهیم صفات انسانیت، حالت تنبه، نورانیت دل، توفیق وظیفهشناسی و عمل کردن به وظیفه را به همة ما عنایت فرما.خدایا، رفع گرفتاری از همة مسلمانها بفرما.خدایا، حوائج همة مسلمانها، مخصوصاً منظورین اهل مجلس ما را برآور.خدایا، این انقلاب و رهبر عظیمالشأن انقلاب، افراد در جبهة جنگ، سرحدات ایران ما را در پناه آقا امام زمان(عج) از همة آفت و بلیات حفظ فرما.وعجّل اللّهمّ فی فرج مولانا صاحبالزّمانخدایا خدایا تا انقلاب مهدی(ع) خمینی را نگهدارگفتاریازدهمسیرالی الله ]5[اعوذ بالله من الشّیطان الرّجیم. بسمالله الرحمن الرّحیم. ربِّ اشرح لی صدری و یسِّرلی امری واحلل عقدةً من لسانی، یفقهوا قولی.بحث ما دربارة سیرالی الله ـ تبارکوتعالی ـ بود و گفته شد که از نظر قرآن شریف انسان سیری به نام سیرالی الله دارد. بلکه از قرآن میفهمیم که همة موجودات سیرالی الله دارند و در این سیر مردم به سه دسته منقسم میشوند: یک قسمت افرادیکه راه را پیدا کردند و در راه مستقیم به سیر خود مشغولند و دستة دوم افرادی که به بیراهه رفتند اما از راه عناد و لجاج به بیراهه رفتند و دستة سوم افرادی هستند که از راه جهالت و نادانی به بیراهه رفتند، قصور باشند یا تقصیر.بحث جلسه گذشته درباره این بود که افرادیکه در راهند و راه مستقیم یعنی آن راهی را که همه انبیاء برای نشاندادن آن آمدند یافتهاند دشمنان فراوانی دارند؛ نظیر آدمیکه در وسط آب بوده و آب بر او محیط است انسان هم در این دنیا ولو راه را پیدا کرده باشد به وسیلة دشمنانی در احاطه است و این دشمنان دشمنهای سرسختی هم هستند و قرآن شریف برای اینها زنگ خطرزده است. انبیاء آمدند که هم راه را نشان بدهند و هم این دشمنان را به انسان معرفی کنند؛ همة کوشش انبیاء درباره نشاندادن راه است و اینکه راه دشمن دارد دشمنان خطرناکی دارد.اولین دشمنی که در جلسه گذشته معرفی شد «غفلت» بود که یک دشمن درونی است و از بحث گذشته فهمیدیم که این دشمن بهقدری خطرناک است که هویت انسان را هم تغییر میدهد و او را به صورت حیوانی در میآورد. قرآن شریف زنگ خطر را بهقدری محکم زده است که فرموده: «اولئک کالانعام بل هم اَضَلّ، اولئک هم الغافلون». و از طرف دیگر به حالت «توجه» بسیار اهمیت داده و فرموده: «تفکّر ساعة خیر من عبادة سبعین سنة».انسان بایستی در شبانهروز لحظهای بهخود فرو رود و به این مسئله توجه کند که از کجا آمده، برای چه آمده، به کجا میخواهد برود و منتهای سیر او کجاست؟ این امر بهقدری ارزش دارد که مثل عبادت هفتاد سال است.عرفاء و علمای اخلاق قانون مشارطه، مراقبه و محاسبه درست کردهاند برای اینکه حال غفلت برود و به جای آن حال توجه بیاید. و در آخر کار هم به همة شما سفارش کردم که اقلاً یک ساعتی در شبانهروز بهخود بیایید و اگر یک ساعت نشد لحظهای بهخود آیید و فکر کنید که از کجا آمدید؛ برای چه آمدید و به کجا میخواهید بروید و این روایت آقا امیرالمؤمنین ـ سلامالله علیه ـ سرمشق شما باشد: «رحمالله امرء عرف من این فی این الی این»، یعنی درود و رحمت خدا برآن کسی باد که بداند از کجا آمده، برای چه آمده و به کجا میخواهد برود.حضرت موسیبن جعفر(ع) به شما فرموده است: «لیس منّا من لم یحاسب نفسه فی کُلّ یوم»، یعنی شیعه نیست کسیکه در 24 ساعت مقداری به فکر خود نباشد.اگر قانون مشارطه، مراقبه و محاسبه ندارید اقلاً موقع خواب باید فکر کنید که امروز چه کردهاید؟ این عمری که برای آن نمیشود قیمت گذاشت چگونه صرف شد؟اینکه در میان ما مشهور است که عمر طلاست اشتباه است، عمر طلا نیست؛ طلا سنگی بیش نیست؛ طلا از نظر افرادیکه به این دنیا دلبستگی ندارند فلزی بیش نیست. فلزی کمی است که میان مردم قیمت پیدا کرده. ارزش عمر به اندازة خودش است؛ خودش ارزش خودش است و هیچوقت هم این خودش پیدا نمیشود یعنی امروز گذشت و دیگر «تا» هم ندارد. انسان باید فکر کند این عمری که «تا» ندارد، این عمری که قیمت ندارد امروز صرف چه شد؟امیرالمؤمنین ـ سلامالله علیه ـ میفرماید: اگر دیروز و امروزت مثل هم بوده مغبون هستی یعنی عمر را دادی و در مقابل آنچیزی نگرفتی؛ چیز گرانبهایی را از دست دادی و استفاده نکردی و اگر دیروزت از امروز بهتر باشد ملعونی، آدم بدی هستی و راندة درگاه خدایی.انسان باید موقع خواب فکر کند که آیا مغبون است؛ ملعون است یا اینکه نه، این عمری را که داده در عوضش چیزی گرفته که برای او مفید است.این بحث جلسه گذشته بود و تقاضا دارم که به آن اهمیت بدهید، بسیاری از فرصتها را غفلت از دست ما میگیرد؛ بسیاری از نعمتها را غفلت از ما میگیرد و بالاتر از همه غفلت رضایت خدا را از ما میگیرد و رضایت شیطان را برای ما میآورد. لذا امیرالمؤمنین(ع) میفرماید: غفلت از نظر مستی، از شراب هم بدتر است.این دنیا مردنی است نه ماندنی؛ زندگی پس از مرگ است. انسان یک وقت بیدار میشود و میبیند که شصت سال، هفتاد سال در این دنیا مثل حیوانی که در لانة خود لولیده، مثل کرم ابریشمی که بهدور خود تنیده تا خفه شده، او هم تکرار مکررات داشته است؛ صبح به مدرسه میرفت، درسی میگفت و ظهر بر میگشت و ناهاری میخورد؛ شب شامی صرف میکرد و میخوابید و این تکرار مکرر شده، این مردگی تکرار شده تا ناگهان زنده میشود اما آنوقت چیزی جز حسرت و ندامت و «ربِّ ارجعون لعلّی اعمل صالحاً فیماترکت» ندارد.وقت خواب، یکجای خلوت در یک لحظه به خود آئیید، بهخود فرو روید و به این دنیای فانی مقداری فکر کنید، به اینکه امروز چه شد کمی فکر کنید و ببینید امروز چند دروغ گفتید، چند غیبت کردید، چند تهمت زدید؛ ببینید امروز چند شایعه از حلقوم شما بیرون آمد و حلقومتان بلندگوی دشمن شد. روی اینها مقداری فکر کنید.دشمن دوم که موضوع بحث امشب ماست و اینهم دشمن سرسختی است که باید با آن مبارزه کرد و از آن به خدا پناه برد و این دشمن مثل همان غفلت دشمنی است که میخواهد انسان را از راه مستقیم بیرون ببرد تخیلات، وسوسهها، آمال و آرزوها، تلقینها و توهمات است.تخیل، توهم، وسوسه و تلقین بیجا در زندگی خیلی مؤثر است؛ برای پرت کردن انسان از راه مستقیم خیلی مؤثر است. بسیاری از صفات رذیله زیر سر همین تخیلات، توهمات و آمال و آرزوهاست. انسان خیال میکند چیزی است لذا تکبر میکند.اگر ریشهیابی کنیم که تکبر از کجا پیدا شده میبینیم که از تخیل و وسوسه و توهم و تلقینات بیجاست. خیال میکند که دیپلم گرفته چیزی شده، یا ما طلبهها چند تا اصطلاح یاد گرفتهایم و خیال میکنیم که چیزی هستیم لذا تفاخر میکنیم. به دیپلمش به لیسانسش، به دکترایش، به اجتهادش، به سطحش و به ادبیاتش مینازد. تفاخر از همینجا پیدا میشود.تفاخر در میان زنها زیاد است؛ همچنین در میان اهل علم یعنی در فرهنگیها که من، من خیلی میگویند. این منمن گفتنها از کجا پیدا شده؟ از تخیلات؛ خیال میکند که علم دارد اما فکر نمیکند علم او که هیچ، اگر علوم اولین و آخرین را هم داشت علمش در مقابل جهلش قطرهای در مقابل دریا بود! «وما اوتیتم من العلم الاّ قلیلاً».نیوتن با آن علم و اختراعش میگوید: پشت این تلسکوپ خودم عوالمی را میبینم که علم من در مقابل مجهولاتم یک قطره در مقابل دریاست!از همة اینها که بگذریم یک آدم متفکر فکر کند که این علم از کجا آمده؟ چه کسی داده؟ مگر مال من است که به این «من، من» تفاخر کنم؟ اگر از نظر صورت باشد مگر مال تو است که تکبر و تفاخر کنی؟ و از نظر سیرت هم مال تو نیست که تفاخر کنی، اما تخیل و توهم آدم را وامیدارد که با دانستن چند اصطلاح ادبی یا چند فرمول ریاضی یا علومطبیعی یا با داشتن یک مدرک که همه ما میدانیم چیست یک دنیا تفاخر کند.انسان خیال میکند که مال، چیزی است؛ ریاست چیزی است در حالیکه ریاست یک امر اعتباری است، مال، امری اعتباری است. او وقتی پول یا ریاستی را که از امور اعتباری و پوچ هستند پیدا کرد خیال میکند که چیزی شده است لذا به قول قرآن شریف تخیل او را جهنمی میکند. میفرماید: «ویل لکلّ همزة لمزة، الّذی جمع مالاً وعدّده یحسب انَّ ماله اخلده کّلا» ، یعنی وای به کسیکه غیبت میکند؛ این غیبت کردن و شخصیت کسی را کوبیدن از تکبر پیدا میشود که آنهم ناشی از تخیل و توهم است؛ از تلقین پیدا میشود. «ویل لکلّ همزة لمزة»، وای به کسیکه زبانش نیش داشته باشد. نیشزبان از کجا پیدا میشود؟ زخمزبانها از تکبر و تفاخر پیدا میشود، از اینکه خیال میکند چیزی است.بعد میفرماید: «الّذی جمع مالاً وعدّده»، وای به آن کسیکه دلبستگی به پول دارد. این دلبستگی به پول از کجا پیدا میشود که خود مفاسدی دارد؟«حب الدّنیا رأس کُلِّ خطیئةٍ»، رأس همة خطاها دلبستگی به دنیاست. وقتی انسان به پول دلبستگی پیدا کرد دزدی میکند، تقلب و حقهبازی میکند، گرانفروشی و غش در معامله میکند، خون مردم را میمکد. وقتی انسان به این دنیا و پول دلبستگی پیدا کرد دیگر خمس و زکات نمیدهد، به فقراء رسیدگی نمیکند، به ضعفاء رسیدگی نمیکند حتی به خویشان خودش هم رسیدگی نمیکند. اینها از کجا پیدا میشود؟قرآن میفرماید از تخیل پیدا میشود: «یحسب اَنَّ ماله اخلده»، خیال میکند که این مال میتواند او را نجات بدهد میفرماید: «کلا»، این تخیل است. این تکبرها و تفاخرها، دلبستگیهای به ریاست، دلبستگیهای به دنیا و پولها و تمکنها همه جز تخیل چیزی دیگر نیست. آدم عاقل توهمی و تخیلی نیست.خلاصه آن که قرآن میفرماید: «اِن الله لایحبّ کلّ مختال فخور» ، یعنی خدا دوست ندارد کسی را که خیالاتی باشد. مختال را مفسرین معمولاً به متکبر معنی کردهاند اما به قول ما طلبهها این معنای لازم است. مختال از اختیال است و اختیال از خیل است و خیل به معنای تخیل است. «اِنَّ الله لایحبّ کلّ مختال فخور». این مختال یعنی خیالباف را خدا دوست ندارد برای اینکه همین خیالبافیهاست که تکبر میآورد؛ این خیالبافیهاست که فخرفروشی میآورد. این خیالبافیهاست که دلبستگی به دنیا میآورد؛ این خیالبافیهاست که انسان را از راه مستقیم به بیراهه و جهنم سقوط میدهد.آمال و آرزوها هم همینطور است. خود آمالوآرزو نوعی تخیل و توهم است و پیامبر اکرم و امیرالمؤمنین ـ سلامالله علیهماـ مرتباً از این آمال و آرزوها میترسانیدند پیغمبر(ص) و امیرالمؤمنین(ع) فرمودند:«اِنَّ اخوف ما اَخاف علیکم اثنان اتّباع الهوی وطول الأمل فامّا اتّباع الهوی فیصدّ عن الحق وامّا طول الأمل فینسی الآخرة».یعنی برای شما از دو چیز خیلی میترسم: اول هوی و هوس و دوم آمال و آرزوها. میفرمایند: اگر هوی و هوس بر کسی مسلط شود «فیصدّ عن الحقّ»، دیگر وقتی حق جلو میآید پا روی حق میگذارد. «وامّا طول الامل فینسی الآخرة»، طول آرزو انسان را از نظر در خود تنیدن مثل کرم ابریشم میکند؛ امروز و فردا میکند و این امروز و فرداها، این آمال و آرزوهای بیجا، اینکه فکر صدسال دیگر را میکند و معلوم نیست وضعش چیست، آیا امشب شب اول قبرش است یا نه، اینها آخرت را به فراموشی میاندازد و بدا به حال کسیکه به فکر آخرتش، به فکر هدف و مقصود از خلقتش نباشد.آمال و آرزوها و همچنین حرص از تخیل و توهم پیدا میشود. انسان اگر در آدمیت مقداری جلو نرفته باشد این تخیل خیلی او را اذیت میکند، مخصوصاً تخیلات و وسوسهها بیدار میشوند.وقتیکه شما سرکارتان هستید، در مقام تدریس هستید این تخیلات و توهمات کمتر است اما وقتی برای استراحت به رختخواب رفتید، این دشمن سرسخت بیدار میشود و سربهسر شما میگذارد؛ تخیل جلو میآید، آمال و آرزوها جلو میآید، توهمات و تلقینات جلو میآید. همین تخیلات و توهمات است که انسان را موقع خواب هم راحت نمیگذارد یعنی تخیل در عالم خواب هم کار میکند و شخص خوابهای پرت و مهیبی میبیند. هشت ساعت خوابیده اما صبح وقتیکه از خواب بر میخیزد میبیند خسته و کوفته و بینشاط است. این بیحالی از کجا پیدا شده؟ هشت ساعت خوابیده ولی یکی دو ساعت قبل از خواب تخیل داشته، در عالم خواب هم تخیل داشته و چیزهای پرتی جلو آمده است.شخص گاهی در عالم خواب چیزهایی را میبیند که وقتی از خواب بیدار میشود آنها را فراموش میکند. مخصوصاً افرادیکه اشتغالات زیادی داشته باشند خیلی خواب میبیند اما از یادشان میرود اینها کوبندگی برای روح و جسم دارد. این تخیلات موقع استراحت بیدار میشود و برای روح و جسم ضرر دارد.قرآن شریف مرتباً برای این تخیلات و توهمات و وسوسهها زنگ خطر میزند. آیه مفصلی را هفته گذشته راجع به غفلت برای شما خواندم که در آخر این آیه شریفه میفرماید: «ویوم یقول المنافقون والمنافقات للّذین امنوا انظرونا تقتبس من نورکم» .در روز قیامت افرادی نور دارند؛ آنهاییکه در این دنیا برای آخرت خود نور تهیه کردند این نورها در جلوی آنهاست و آنها در حال رفتن به بهشت هستند. ملائکه اطراف آنها را گرفتهاند: «بشریکم الیوم جنّات تجری من تحتها الانهار» ، یعنی زنده باد این خانم، زنده باد این آقا که داریم او را به بهشت میبریم.اما یک دسته بدبخت که در ظلمت و بیراهه فرو رفتهاند و جهنمی شدهاند آنجا حیرانند و شروع به التماس میکنند: «یوم یقول المنافقون والمنافقات للّذین آمنوا انظرونا نقتبس من نورکم». میگویند آی، قدری صبر کنید؛ ما در ظلمت فرو رفتهایم. صبر کنید تا ما از نور شما استفاده کنیم. به آنها خطاب میشود: «ارجعوا»، این خطاب را یا بهشتیها میکنند یا ملائکه، نمیدانم ولی به هر حال هر که این خطاب را به آنها میکند آنها را مسخره میکند. میگویند: «ارجعوا وراءکم فالتمسوا نوراً»، به دنیا برگردید و در آنجا نور تهیه کنید. این نور را ما در آنجا تهیه کردیم و برای خود ماست. در آخرت نمیشود نوری را که یکی تهیه کرده به دیگری بدهد اینجا وظیفه است چیزی را که داریم به همدیگر بدهیم اما در عالم آخرت اینطور نیست.وقتی جهنمیها به بهشتیها میگویند که یک مقدار از آب خود را به ما بدهید تا بخوریم میگویند: نه خدا این آبها را برای شما حرام کرده است و نمیشود آنها را به شما داد.وزر آن، هم همینطور است: «ولاتزر وازرة وزر اُخری» ، وزرو و بال هر کسی به دوش خودش است و سعادت و نورش هم مال خودش است. بعد بهشتیها به بهشت و جهنمیها به جهنم میروند:«فضرت بینهم بسور له باب باطنه فیه الرّحمة و ظاهره من قبله العذاب ینادونهم الم نکن معکم»با یک دنیا حسرت و ندامت جهنمیها به بهشتیها میگویند: مگر ما با شما نبودیم؟ مگر ما همسایه و همکلاس نبودیم؟ مگر ما رفیق نبودیم؟«قالوا بلی ولکنّکم فتنتم انفسکم»، شما خودتان را گول زدید؛ نفس اماره شما، شما را گول زد «وتربّصتم»، به خیال زنده ماندید؛ به تخیل و توهم و وسوسه در خود لولیدید و انتظار کشیدید «وارتبتم»، به شک و شبهه افتادید. شک و شبهه خود یک نحووسوسه است، خودش نوعی تخیل است «و غرَّتکم الآمانی»، آمال و آرزوها شما را گول زد: وقتی پیر شدیدم انشاءالله درست میشود؛ حالا خدمت در فرهنگ ما تمام شود ببینیم چه میشود؛ انشاءالله سال دیگر درست میشود. «حتّی جاء امرالله»، یک وقت مردگی زندگی شد «وغرّکم بالله الغرور».دشمن دیگری که شما را گول زد شیطان بود. این آیه شریفه به ما چه میگوید؟ میگوید: ای آقا، ای خانم، مواظب باش تخیلی نباشی، توهمی نباشی. مواظب باش در آمال و آرزو نلولی، مثل کرم ابریشم که در ابریشم خود میتند تا بمیرد. مواظب باش که تخیل دشمن سرسخت تو است.به شما بگویم که تلقین و تخیل از غفلت خیلی قویتر است از جهت اینکه بتواند به مراد خود جامة عمل بپوشاند. تخیل گاهی اوقات برای انسان چیز نبود را بود میکند، مجسم میکند؛ اگر یک شخص ترسو به قبرستان برود، یک وقت میبیند که مرده از قبر بیرون آمده! به راستی هم میبیند و ترس او زیادتر میشود. یک وقت میبیند که مرده او را تعقیب میکند، او فرار میکند و مرده هم میدود. یک وقت حس میکند که مرده او را گرفته و غش میکند در حالیکه مردة بدبخت زیر خروارها خاک خفته. زندهاش چه مقدار میتوانست بدود که حالا مردهاش بدود! نه از قبر بیرون آمده و نه او را گرفته. پس چه چیزی است که مرده را از قبر بیرون میآورد؟ تخیل و توهم. چه چیزی باعث میشود که او میبیند مرده در حال دویدن است و قوه لامسه را گول میزند؟ تخیل و توهم.بعضی از این خوابها از اینجا سرچشمه میگیرد؛ خواب میبیند که دارند تازیانهاش میزنند؛ وقتی از خواب بیدار میشود میبیند عرق کرده و کوبیده شده است.تخیل حتی روی جسم هم اثر میگذارد؛ با وجودی که کسی در رختخواب به او تازیانه نزده تخیل او را واداشته که تازیانه بخورد. تلقین هم همینطور است. داستانی را که مولوی در مثنوی راجع به همین تخیلات و وسوسهها و تلقینات دارد مثال باشد یا واقعیت اما راستی همینطور هم هست.مثنوی میگوید: یک آخوند مکتبی بود که خیلی جدی بود و هیچ وقت مکتب را تعطیل نمیکرد و شاگردان میخواستند سر به سرش بگذارند و مدرسه را تعطیل کنند. بالآخره بچهها تصمیم گرفتند که آقا معلم را گول بزنند لذا توطئهای کردند. یک روز صبح یک بچه آمد و سلام کرد و معلم جوابش را داد. شاگرد گفت: چرا رنگتان زرد شده است. آخوند گفت: نه، رنگم زرد نیست. برو بنشین. رفت و نشست بچه دوم آمد و سلام کرد و گفت: چرا رنگتان زرد شده است. گفت: برو بنشین حالم خوبست. سومی و چهارمی و پنجمی همینطور آمدند و همین حرف را زدند در مرحله چهارم و پنجم آقای معلم رنگش زرد شد و شاگردان ششم و هفتم و هشتم که آمدند و همین حرف را زدند آقا تب کرد. شاگردان نهم و دهم که آمدند آقا دیگر خوابید و بچهها همانجا مدرسه را تعطیل کردند! راست است، درست است.الآن پزشکان روانی حتی همین پزشکان اگر کمی وارد باشند تب 41 درجهای را با تلقین به 30 درجه تنزل میدهند. فراوان دیده شده که افرادی بستری هستند و نمیتوانند بلند شوند اما با تلقین آقای دکتر بلند میشوند و سر کارشان میروند. تلقین خیلی مؤثر است. اگر در راه شفا بیفتد مریض را شفا میدهد و اگر در راه مرض بیفتد صحیح را مریض میکند. لذا تخیلات، توهمات، آمال و آرزوها انسان را زود از راه بیرون میبرد و باید از این تخیلات و توهمات به خدا پناه برد.آخرین سورة قرآن کریم به همة ما این امر را گوشزد میکند. زمانی به شما عزیزان میگفتم که در این دو سوره نکاتی لطیف بکار برده شده که قابل توجه است. در سورة اول یک مرتبه به خدا پناه برده شده و چهار چیز خیلی مهمی را اشاره میفرماید:«بسم الله الرّحمن الرّحیم. قل اعوذ برّب الفلق. من شرّ ما خلّق».یعنی خدایا، از شر مردم به تو پناه میبرم. این «من شرّ ما خلق» چیز بزرگی است. یعنی از شر آمریکا، شوروی، صدام خدایا به تو پناه میبرم. و دیگر «ومن شرّ غاسق اذا وقب» یعنی خدایا به تو پناه میبرم وقتیکه غریزه جنسی طغیان کند، طوفانی شود. راستی هم مشکل است؛ مرد میخواهد، زن میخواهد که در آن موقع بتواند از شر غریزه جنسی نجات پیدا کند، تا طوفانیس نشده خیلی اهمیت ندارد اما اگر طوفانی شود و انسان بتواند یوسفوار فرار کند مشکل است مشکل! یوسف(ع) هم میگوید خیلی مشکل است. قرآن میفرماید: «ولقد هَمَّتْ به وهمّ بها لولا اَن رءابرهان ربّه». اگر عصمت یوسف(ع) نبود چنانچه زلیخا رفته یوسف(ع) هم رفته بود.«ومن شرَّالنّفّاثات فی العقد»، یعنی خدایا، به تو پناه میبرم در وقتیکه زن عشوهگری کند. مردمی خواهد که در آن موقع گول نخورد، مشکل است. قرآن هم در سورة یوسف میفرماید: خیلی مشکل است. لذا باید اختلاط زن و مرد نباشد و الا اگر باشد برای افراد عادی مفسده جلو میآید لذا به خدا پناه میبرد از اینکه زن عشوهگری کند.«ومن شرّ حاسد اذا حسد»، یعنی خدایا، از شر حسود وقتیکه حسادتش گل کند به تو پناه میبرم و به راستی هم باید به خدا پناه برد. آدم حسود اگر حسادتش گل کند قابیل میشود و هابیل را میکشد، با وجود اینکه قابیل پسر پیغمبر است، پسر حضرت آدم(ع) است اما همین قابیل برادرش را میکشد. چرا؟ برای اینکه حسود است و حسادتش گل کرده.برادران یوسف پسران پیغمبرند و میدانند که یوسف(ع) بیگناه است؛ بچة بیگناهی که اذیتی به این برادرها نکرده اما تصمیم گرفتند که او را بکشند و بالاخره هم او را در چاه میاندازند. چرا؟ برای اینکه حسادت آنها گل کرده بود.یکی از بزرگان ارزیابی کرده و به این نتیجه رسیده بود که بسیاری از گناهان از زمان حضرت آدم(ع) تا به حال زیر سر حسادت است و با کمال تأسف باید بگویم که این حسادت در میان ما اهل علم زیاد است. لذا در «قدسیات» میخوانیم که اگر چنین باشد علماء برای حسادت به جهنم میروند.به قول یکی از مراجع که به ما طلبهها میگفت: آنکه شترش در خانة خودمان خوابیده. و نیز با کمال تأسف باید بگویم که در میان شما فرهنگیها زیاد است و این از امتیازات شماست. چون عالم هستید اینطورید ولی خوب است که عالم باشید اما حسود نباشید.حسادت بدصفتی است؛ ضعف عصب میآورد، نگرانی و دلهره و اضطراب خاطر میآورد، دشمنی میآورد، آدم را از جامعه پرت میکند، گناهان را زیاد میکند، گناهان را به نامه عمل انسان میآورد و ثوابهای ما را به نامه عمل آنکه به او حسادت میکنیم میبرد. از همة اینها که بگذریم آدم حسود در قیامت مثل خوک وارد صف محشر میشود. حسود نباشید و با کمال صراحت بگویم کمتر کسی پیدا میشود که بگوید من ریشة حسادت را سوزاندهام. به این زودیها نمیشود.به قول استاد بزرگوارم، رهبر عظیمالشأن انقلاب ـ ادامالله ظله ـ میگفتند: بیست سال خونجگر میخواهد، مبارزه میخواهد تا انسان بتواند بگوید ریشه یک صفت رذیله را خشکاندهام و از دلم ریشه کن کردهام و به جای آن درخت سعادت و فضیلت را کاشتهام. به این زودیها نمیشود. تقاضا دارم با این صفت حسادت که غالبمان داریم مبارزه کنید. بد است که یک فرهنگی به صورت خوک وارد صف محشر شود، بد است.در این سوره از چهار چیز خیلی مهم یک مرتبه به خدا پناه برده شده اما در سورة دوم سه چهار مرتبه از یکچیز به خدا پناه برده میشود. معلوم است که این یک چیز از آن چهار چیز بدتر است:بسم الله الرّحمن الرّحیم. قل اعوذ برّب النّاس. ملک النّاس. اله النّاس. من شرّ الوسواس الخنّاس. الّذی یوسوس فی صدورالنّاس من الجنّة والنّاس».یعنی خدایا، به تو پناه میبرم. خدایا، به تو پناه میبرم از شر افرادیکه وسوسه میکنند؛ وسوسهای که بد را به صورت خوب درآورده و زهر را در کپسولهای رنگارنگ ریخته و با توجیه گریها انسان را گول میزند.انسان گاهی خودش از شیطان جنی و انسی بدتر است؛ وسوسههایی که خودش برای خودش دارد، تخیلات و تلقینها و آمال و آرزوهایی که خودش برای خودش دارد، اصلاً شیطان با او کاری ندارد.شخصی شیطان را در خواب دیده بود، در حالیکه طنابهای مختلف در دستش بود. پرسید: اینها چیست؟ گفت: مردم را مهار میکنم و به جهنم میبرم. گفت طناب من کو؟ جواب داد: تو و امثال تو طناب لازم ندارید، خودتان میآیید!اینها شیطان لازم ندارند، خودشان شیطانند: «ومن یعش عن ذکر الرّحمن نقیّض له شیطاناً فهو له قرین» ، یعنی شیطان دوست آنهاست. بعضی اوقات خانم طوری است که خودش شیطان است.بحث ناقص است باید بازهم در این باره بحث کنم اما همین مقدار امشب به شما تذکر بدهم که این تخیلات، این وسوسهها، این تلقینات بیجا و این توهمات و این آمال و آرزوها بسیار خطرناک است. شما عالمید، شما نخبهاید، نسل آینده مرهون شماست؛ آدم متفکر عاقلی باشید. مواظب باشید که توهمات، تخیلات، آمال و آرزوها شما را به سقوط نکشاند.خدایا، به عزت و جلالت صفات انسانیت، حالت تنبه، نورانیت دل، توفیق وظیفهشناسی و عمل کردن به وظیفه به همة ما عنایت فرما.خدایا، به عزت و جلالت رفع گرفتاری از همة مسلمانها بفرما.حوائج همة مسلمانها مخصوصاً حاجات منظورین اهل مجلس ما را عنایت فرما.خدایا، به عزت و جلالت این آتش جنگ را هرچه زودتر به نفع اسلام و انقلاب خاموش فرما.خدایا، این انقلاب و رهبر عظیمالشأن انقلاب، افراد در جبهة جنگ، سرحدات ایران ما را در پناه امام زمان(عج) از همة آفات و بلیات حفظ فرما.و عجلّ اللّهمّ فی فرج مولانا صاحبالزّمانخدایا، خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدارگفتار دوازدهمسیر الی الله [6]اعوذبالله من الشّیطانِ الرّجیم. بسم الله الرّحمن الرّحیم. ربِّ اشرح لی صدری و یسِّرلی امری و احلل عقدة من لسانی، یفقهوا قولی.همانطور که در جلسه قبل گفته شد دشمن سرسخت درون ما تخیلات، وسوسهها، توهمات تلقینات و آمال و آرزوها هستند و این دشمن بسیاری از صفات رذیله را دربر دارد و موجب بدبختی انسان میگردد.در جلسه گذشته گفته شد که تکبر، عجب، منیت، سوءظن و امثال اینها از همین تخیلات، وسوسهها، تلقینات و آمال و آرزوها سرچشمه میگیرد.انسان وقتی خیال کرد که چیزی است تکبر میکند لذا آقا امیرالمؤمنین(ع) برای اینکه این فکر غلط را بکوبد میفرماید: انسان را اگر از نظر بعد مادی حساب کنند اول نطفهای بیش نبوده و در آخر کار هم جیفهای بیش نخواهد بود و در این وسط یعنی در این دنیا که زندگی میکند حامل است.این فرموده برای همین است که این فکر را بکوبد و انسان خیال نکند که چیزی است و دچار تکبر شود یا خیال میکند عملی را که انجام داده مربوط به خودش است، عمل خوبی است، عملی است که دیگران انجام نمیدهند و در نتیجه برای او عجب پیدا میشود و همین تخیل او را بدبخت میکند و عمل خوبش را هم از بین میبرد. یا اینکه خیال میکند اگر خودنمایی کرد و کار خود را به دیگران نشان داد، مردم از او تعریف میکنند و او عزت و شخصیت پیدا میکند و در نتیجه یک آدم متظاهر و ریاکار میشود. یا خیال میکند که پول برای تأمین آتیهاش مفید است و آدمی پولدوست و حریص در دنیا میشود. لذا همانطور که گفته شد میتوان گفت که غالب رذائل و صفات بد مرهون همین تخیلات، وسوسهها، تلقینات و آمال و آرزوهاست و باید از این تخیلات به خدا پناه برد مخصوصاً در این زمان که اکثراً دچار ضعف اعصاب هستیم و تخیل و وسوسه و تلقینات بیجا بر ما حکم فرماست.معمولاً با این تخیلات آدم خیالی میشود و مثل کرم ابریشم که در خود میتند در آمال و آرزوهای خود میتند، برای این است که ضعف اراده دارد زیرا اگر اراده قوی باشد، چنانچه میتواند برنفس اماره مسلط شود، میتواند بر قوة خیال هم مسلط شود. ضعف اعصاب که خود یک مرض جسمی است یک مرض روانی یعنی توهم و تخیل را نیز جلو میآورد و انسان خیالباف میشود و همین خیالهاست که روی اعصابش اثر میگذارد و آن را ضعیف میکند. یعنی در حالیکه ضعف اعصاب و ضعف اراده انسان را خیالباف میکند، تخیلات هم روی اعصاب اثر میگذارد و آن را ضعیف و ارادة انسان را ضعیفتر میکند.معمولاً صفات بد یا خوب در انسان اینچنین است که در یکدیگر اثر دارد؛ نظیر باطری ماشین، در حالیکه باطری ماشین برق را میدهد، برق را هم میگیرد. ضعف اعصاب هم در حالیکه خیال و توهم و تفکرات و وسوسههای بیجا را باعث میشود، ضعف اعصاب را شدیدتر میکند لذا باید خیلی مواظب باشیم که این تفکرها، تخیلات، توهمات و آمال و آرزوها را کم کنیم. همین مقدار بس است که انسان به این فکر باشد که این تخیلات چه فایدهای دارند؟ این آمال و آرزوها چه نتیجهای دارند؟سعدی در مورد همین خیالبافیها مثالی میزند و اگر انسان خیالباف و توهمی باشد به همین مثال سعدی میتواند خود را اصلاح کند و با خود بگوید که فکر و خیال فایدهای ندارد. به جای اینکه خیال کنم و نتیجهای نگیرم، به جای اینکه وسوسهها ضعف اعصاب مرا شدید کند، به جای اینکه وسوسهها دل را بمیراند و بالأخره به جای اینکه این دشمن سرسخت مرا از راه مستقیم به انحراف بکشاند خوب است که دست از تخیلات، تفکرات بیجا، وسوسهها و تلقینات و آمال و آرزوها بردارم. مثال سعدی شاید واقعیت نداشته باشد اما به هر حال خیال یعنی اینکه سعدی میگوید و این داستان در کتابهایی که شما برای بچهها تدریس میکنید آمده و آن این است:درویشی کوزة روغنی داشت که بالای سرش بود. شبی تنها شد، به فکر فرورفت و با خود گفت: فردا این کوزة روغن را میفروشم و بهجای آن گوسفندی میخرم. بعد فکر کرد که این گوسفند سال دیگر دوتا گوسفند میشود و سال بعدش چهار گوسفند و... وبا تخیل و توهم برای خود گلة گوسفندی تهیه کرد. بعد گفت که از این گله گوسفند قصری خواهم ساخت، زنی میگیرم، کلفتی استخدام میکنم، و جاهتی کسب میکنم تا بالاخره همین کوزة روغن او را یکی از متمکنین کرد. بعد گفت: اگر نوکرم با من مخالفت کند و حرف مرا نشنود با این عصا به سرش میزنم، و قوة خیال عصا را بالا برد و عصا بالا رفت که بر سر نوکر تخیلی بخورد اما به کوزة روغن خورد و کوزة شکست و روغنها بر سرش ریخت!معلوم نیست این مثال تا چه اندازه واقعیت خارجی داشته باشد اما نوددرصد تخیلات ما، وسوسهها و آمال و آرزوهای ما اینچنین است.آمال و آرزوهای درویش او را متمکن نمیکند بلکه امیدش را ناامید میکند و علاوه بر اینکه امیدش ناامید میشود مسلماً از آن حالت استقامت هم منحرف میشود.«اِنَّ اخوف ما اخاف علیکم اثنان اتّباع الهوی، طول الامل فامّا اتّباعُ الهوی فیصدّ عن الحقّ وامّا طول الامل فینسی الآخرة».این روایت هم از رسول اکرم(ص) و هم از امیرالمؤمنین(ع) آمده است یعنی پیغمبر و امام، نبوت و ولایت هر دو برای ما از دو چیز خیلی میترسند یکی تسلط هوی و هوس بردل ما، تسلط نفس اماره، تخیلات و تفکرات بیجا و وسوسهها و آمال و آرزوها برما و میفرمودند: اگر هوی و هوس برانسان مسلط شود انسان دیگر حق را نمیبیند؛ «اولئک کالانعام بل هم اضلّ»، دیگر «لهم قلوب لایفقهون بها ولهم آذان لایسمعون بها ولهم اعین لایبصرون بها اولئک کالانعام بل هم اضلّ».هوی و هوس پردهای برای پوشاندن حق است.«فیصدعن الحق» و دیگری آمال و آرزوها و تفکرات بیجاست و دیگر انسان را نمیگذارد که به یاد آخرت بیفتد؛ همیشه به یاد دنیاست و آخرت را فراموش میکند و وقتی آخرت را فراموش کرد معلوم است که بیچاره است، برای آخرت کاری نمیکند و در آمال و آرزوها و تخیلات خود میتند و وقتیکه مرد بیدار میشود و میبیند که برای آخرت خود کاری نکرده است، «فینسی الاخره».خلاصه حرف این است که از این دشمن سرسخت باید پرهیز کرد؛ نحوة پرهیز کردنش بحث مفصلی دارد تحت این عنوان که چگونه باید از صفات رذیله پرهیز کنیم، یعنی به قول عرفاء کیفیت تخلیه چیست؟ چگونه باید صفات رذیله را بیرون کرد و صفات خوب را جایگزینش ساخت؟ که این خود بحث مفصل یک ساله دارد و اگر الآن در جلسة ما آدمی تخیلی باشد که هست ـ چون بسیاری از ما ضعف اعصاب داریم لذا خیالبافی در ما فراوان است ـ طرز معالجهاش فعلاً این است که اولاً از خدا بخواهد که تمام صفات رذیله را که ما زمینهساز آن هستیم رفع کند:«ولولا فضل الله علیکم و رحمته مازکی منکم من احد ابداً ولکنّ الله یزکیّ من یشآء»،یعنی اگر یاری و فضل و رحمت خدا نباشد هیچ کس نمیتواند خود را مهذب کند؛ هیچ کس نمیتواند صفت خیال و تکبر را، صفت حسادت را از خود دور کند. فقط خداست که انسان را مهذب میکند لذا باید جداً از خدا بخواهیم؛ البته از دعای تنها فقط نمیتوان نتیجه گرفت، همت هم میخواهد؛ به قول سعدی «با توکل زانوی اشتر ببند».یکی از مواردی که دعا مستجاب نمیشود این است که انسان در خانه بنشیند، فعالیت و کار نکند و بعد بگوید: خدایا، مخارج مرا بده. خدایا، روزی مرا وسیع کن. خدایا، در کارم گشایشی بوجود بیاور. این دعا مستجاب نمیشود و علت آن این است که توفیق از اوست اما همت از ماست.در مورد بحث ما اگر شخصی بخواهد تخیلات و تفکرات بیجایش از بین برود باید فکرش را پرت کند. مثلاً اگر خوابیده است و فکر دنیا برایش جلو میآید، آمال و آرزوی بیجایی برایش پیش میآید، سوءظن و وسوسهای جلو میآید تا چنین فکری جلو آمد باید فکر را پرت کند یعنی روی آن فکر نکند. اگر این قدرت را دارد که فکر و خیال را پرت کند که بسیار خوب است اما اگر این قدرت را ندارد اگر خوابیده است بنشیند و اگر نشسته کتابی بردارد و مطالعه کند، اگر تنهاست کسی را پیدا کند و با او حرف بزند. خلاصه اینکه فکر بیجا و تخیل و وسوسه را پرت کند، رویش پافشاری نکند، نگذارد که فکر بر او مسلط شود. منظور از فکر در اینجا یعنی وسوسه، تخیل، تلقین و آمال و آرزوها. نگذارد که اینها براو مسلط شوند بلکه او بر تخیل مسلط شود.البته اول مقداری این کار مشکل است اما همین پرت کردنها کمکم برای او ملکهای میشود تا آنجا که دیگر بهطور خودکار و ناخودآگاه تخیل نمیآید، تفکر بیجا و وسوسه نمیآید، تلقین نمیآید، آمال و آرزو نمیآید و این کار را باید بکند برای اینکه چه بسیار از وسوسهها که انسان را بیچاره میکند. وسوسه در طهارت و نجاست که برای بعضی از مقدس مآبها هست بالاترین درد برای یک انسان است. دنیا و آخرتش را از بین میبرد؛ به نام آخرت و به نام دین وسواسی میشود که این بدعت است؛ حرمت است نه حلیت؛ بدبختی است نه خوشبختی؛ دینتراشی است نه دین اسلام. و این مصیبت بزرگی است و باید طرد شود و راه طردش هم همین است که بهطور کلی گفتم.راجع به آدمهای وسواسی هم همینطور است یعنی مدتی باید بیتفاوت باشد.استاد بزرگوار ما، مرحوم آیتالله بروجردی ـ رحمتالله علیه ـ با کمال صراحت و جدیت میفرمودند: اگر کسی مثلاً در نماز وسواسی است وقتی به نماز میایستد بدون وسواس نماز را بخواند؛ وقتیهم که نماز میخواند بگوید که مثلاً دو رکعت نماز صبح باطل بهجا میآورم قربه الی الله این راهش است. اگر براستی گفت که میخواهم نجس بخورم، نجس بپوشم، با نجس نماز بخوانم مدتی اینطور باشد بعد از ده پانزده روز خوب میشود. البته ریشهاش نمیسوزد بلکه پنجوشش ماه باید بیتفاوت باشد، وقتیکه مدتی بیتفاوت شد عادی میشود و میفهمد که دیوانه بوده و حالا عاقل شده است.راجع به سوءظن به دیگران هم همینطور است. بعضیها سوءظنی هستند و این ضعف بسیار بدی است و گناهش خیلی بزرگ است؛ به اندازهای بزرگ است که افرادیکه به دیگران سوءظن دارند، در روز قیامت به صورت مرغکی منقاردار وارد صف محشر میشوند و همینطور که سوءظن در این دنیا باعث شده که در حال دیگران تجسس کنند، در آنجا در خودشان تجسس میکنند. و آن به اینصورت است که با منقار بزرگشان گوشتهای خود را میخورند و با این حال وارد صف محشر میشوند! اول رسوا میشوند بعد وارد جهنم میگردند.این سوءظن و گناه آن است و در خیلی از افرادیکه دارای ضعف اعصاب هستند وجود دارد؛ برای افرادیکه ضعف اراده دارند هست مخصوصاً در افراد باسواد چون حساسیت دارند بیشتر است؛ در همکاران از دیگران بیشتر است و گناهش خیلی بزرگ است.همین سوءظن است که کمکم به خانه سرایت میکند. وامصیبتا اگر زن و شوهر یا مرد به زنش سوءظن پیدا بکند، دیگر آن خانه قابل سکونت نیست؛ آن خانه، خانة بدبختی است؛ خانة ذلت و نکبت است و از همین راه هم طلاقها جلو میآید، اختلافها پیش میآید و محیط خانه به تمام معنی زندان میشود؛ دیگر کارهای خوب زن یا شوهر بد میشود. همین سوءظن است که از مردم به خانه میآید و از خانه به خدا میرسید. کمکم به خدا سوءظن پیدا میکند و آدمی بدبین به خدا میشود:«ثمّ کان عاقبة الّذین أساؤاالسّوأی اَنْ کذّبوا بآیات الله».دیگر کمکم زیر همه چیز میزند؛ یک وقت کارش به اینجا میرسد که دیگر نه خدا را قبول دارد و نه پیغمبر را. آدمهای وسواسی هم همینطورند و تفاوت نمیکند، اینها مصداقش است. یکی وسواسی است به این معنا که سوءظن به دیگران دارد و یکی وسواسی است و راجع به اسلام و خدا شک و شبهه دارد که قرآن میفرماید: «لایزال بنیانهم الّذی بنوا ریبةً فی قلوبهم » .یک آدم شکاک و دارای سوءظن حتی به خدا سوءظن پیدا میکند و گاهی این وسوسه در نماز او هم سرایت میکند؛ خانم مقدس شده میخواهد نماز بخواند، ده مرتبه میگوید: «ولاالضّالّین»، ده مرتبه غلط میکند، ده مرتبه کار حرام بهجا میآورد. آقا مقدس شده در مقابل رساله قد علم میکند؛ رساله میگوید: اگر یک بار دست خود را به آب بزنی پاک میشود، اما او سه مرتبه میزند. از او میپرسند که مرجع تقلید گفته یک مرتبه، چرا سه مرتبه آب میزنی؟ جوابی بدهد یا نه معنایش این است که من در مقابل مجتهد یعنی خدا و پیامبر(ص) قدعلم کردهام. او میگوید یکی اما من میگویم سه تا!این نوعی شرک و کفر است؛ این خود یک نحوه بدعت در دین است. امام صادق(ع) این شخص را دیوانه میداند.شخصی به خدمت امام صادق(ع) آمد و از کسی تعریف کرد. مرتباً از او تعریف میکرد، تا به عقلش رسید و گفت یابنرسولالله، آدم عاقلی است اما وسواسی است.روایت را کافی شریف نقل میکند. امام صادق(ع) تعجب نمودند، تبسم کرده فرمودند: عاقل که نمیتواند وسواسی باشد؛ اگر وسواسی است دیوانه است؛ اگر وسواسی است ضعف اعصاب دارد؛ اگر وسواسی است ضعف اراده دارد و بالاتر از این اگر وسواسی است در دین بدعت میگذارد.ما اگر بخواهیم تابع امام صادق(ع) باشیم باید مثل آنکسی باشیم که خدمت ایشان میآید و عرض میکند: یابنرسولالله، اگر انار را به دو قسمت کرده یک قسمت را بگویی حلال است و قسمت دیگر حرام است آن را که حلال است میخورم و از آن قسمت هم که حرام است اجتناب می کنم. با فرضی که یک انار اگر حلال است همة آن حلال است و اگر حرام است همة آن حرام است اما به قول استاد بزرگوار ما، رهبرعظیمالشأن انقلاب، که بعضی اوقات میگفتند: امام صادق فرمودند: فضولی موقوف. حرف چه عالی است. اگر در مقابل امام صادق(ع) حرفی گفتم دین تراشیدم. امام صادق(ع) میفرماید: وسواس غلط است، وسواس کفر است؛ وسواس بدعت در دین است و باید دست از آن برداری و به قول مرجع تقلیدت باید به عقیدة خودت نماز باطل بخوانی؛ باید نجاست را بخوری، باید نجس بپوشی و با نجاست نماز بخوانی تا خوب شوی! تو تخیلی شدی، توهمی شدی.در جلسه گذشته میگفتم که تخیل بهقدری روی انسان اثر میگذارد که مرده را از قبر بیرون میآورد! او فرار میکند و مرده او را میگیرد و حس میکند که مرده او را گرفته! مرده که از قبر بیرون نیامده، ندویده و او را نگرفته اما او میبیند که مرده از قبر بیرون آمده. صدسال است که مرده، آنوقت که زنده بود کی میتوانست تو را بگیرد تا حالا که مرده تو را بگیرد؟ همة اینها را هم میداند. این کسیکه از مرده میترسد و اگر در خانهاش نامی از مرده ببرند میترسد، اگر به او بگویند که آن زمانکه این مرده جان داشت آیا از او میترسیدی؟ میگوید: نه. میگویند: حالا که جانش رفت چرا از او میترسی؟ جوابی ندارد اما بازهم میترسد.تخیلات و تفکرات غلط روی ما اثر زیادی میگذارد، یعنی بهقدری روی انسان اثر میگذارد که انسان علمش را، فهمش را و شعورش را زیرپا میگذارد. این خرافات در میان مردم زیاد هم هست؛ مثلاً روی سر عروس خانم وقت عقد باید قند سائیده شود و اگر به خودش بگویند که این قندی که روی سرت میسایند نتیجهاش چیست؟ میگوید: مردم میگویند که عروس در مقابل شوهر شیرین میشود! از این خانم باسواد میپرسند این درست است؟ میگوید: نه، برای اینکه وقتی عروس در مقابل شوهرش شیرین میباشد که در برابر شوهر متواضع باشد، زباندراز نباشد؛ اگر توانست خوب شوهر داری کند شیرین است، قند روی سرش بسایند یا نسایند. درست است؟ میگوید: بله. میگویند: امشب شب عقد شماست پس اجازه بدهید روی سرشما قند نسائیم. میگوید: تقاضا دارم قند را بسایید! چرا؟ برای اینکه خیال میکند؛ توهم دارد.خیلی قدرت میخواهد که از تخیلات، وسوسهها واز تلقینات بیجا و از آمال و آرزوها بتواند رهایی یابد. مگر به این زودیها میشود؟ اینها در میان همة ما هست. مثلاً عطسه با سرفه چه تفاوتی دارد؟ میگوید: هیچ برای اینکه هر دو بادی هستند از ریه که یکی از دهان و دیگری از بینی بیرون بیاید؛ تفاوتی با هم ندارند اما چرا وقتی سرفه کردی کار واجب را ترک نمیکنی ولی وقتی عطسه کردی کار واجب خود را رها میکنی؟ میگوید: باید پنج دقیقه بنشینم! این از چیست؟ از تخیلات و تفکرات غلط و از وسوسههاست. مخصوصاً آدم وسواسی کارش به اینجا میرسد که میبیند که خون است در حالیکه خون نیست. دستش را مجروح میکند بعد خون پیدا میشود در حالیکه در ابتدا خونی وجود نداشت آنقدر میساید تا خون میآید. خیال میکند که آب نجس به او ترشح کرده در حالیکه دروغ است، مثل آن کسیکه مرده را میبیند که از قبر بیرون آمده در حالیکه تخیلی بیش نیست.یکی از مراجع بزرگ در کتاب خود مینویسد: یک کسی در طبقة سوم وضو میگرفت، یک وقت گفت: نجس شدم. گفتند: چرا؟ گفت: از طبقة پایین آب بمن ترشح کرد و نجس شدم! ! راستی خیال میکند که به او ترشح شده.فقهای عظام از جمله رهبرعظیمالشأن انقلاب ـ ادامالله ظله ـ روی آن فتوا هم دارند که اگر انسانی در مستراح خیال کرد که به او ترشح شده باید بگوید که پاک است. برای این که تا یقین نکند پاک است، آنهم نه یقینن وسواسی گری. اگر وسواسی است که یقینش حجت نیست.آدم عادی تا قطع و یقین پیدا نکنید پاک است.همان کسیکه فرموده بول و خون نجس هستند فرموده که: «کُلّ شیءٍ طاهر حتّی تعلم انّه قذر».استاد بزرگوار ما، مرحوم آقا سیدمحمد باقر دریچهای که یکی از مراجع تقلید بزرگ اصفهان بود جملة قشنگی دارد؛ میفرماید: شارع مقدس اگر با «کلّ شی طاهر حتی تعلم » هر روز یک میلیون تن نجاست بخورد مردم بدهد درست است برای اینکه اگر «کل شی طاهر» نباشد خواهناخواه اختلال نظام لازم میآید و شارع مقدس این را نمیخواهد. شارع مقدس میفرماید خون نجس است و اگر شک کردی که خون است یا نه، پاک است، تمام شد. بول نجس است اما اگر شک کردی که به تو ترشح کرده یا نه، پاک است.اسلام این را میخواهد و اگر غیر از این شد دین تراشی در مقابل اسلام است؛ بدعت است و گناهش بسیار بزرگ است.به شما این مقدار را بگویم که وسوسهگری از اسلام نیست؛ تخیل است، بدعت در دین است گناهش هم خیلی بزرگ است . مثلاً اگر زنی در طهارت و نجاست دچار وسواس شود راهش این است که بیتفاوت باشد؛ اگر میبیند دستش نجس است یک مرتبه زیر آب بشوید کافی است اما اگر این دست دومرتبه زیر آب رفت گناه این بالاتر است یا اینکه این زن دستش را عمداً بنامحرم نشان بدهد؟ گناه این بزرگتر است. اگر غسل کسی مثلاً پنج دقیقه اضافهتر طول بکشد اگر این شخص به سازوآواز گوش بدهد گناهش بیشتر است یا اینکه پنج دقیقه زیر دوش زیادتر آب بریزد؟ پنج دقیقه زیادتر آب ریختن گناهش از سازوآواز مسلماً بیشتر است. این کار ذلت در دنیا و آخرت است. بدبختی در دنیا و آخرت است، نشاط را در دنیا از بین میبرد، نور را در آخرت از بین نور را در آخرت از بین میبرد؛ بدعت در دین است، نارضایتی خدا و رسول اکرم«ص» و ائمه «ع» و مراجع تقلید است و باید وسواسی دست از وسوسهگری بردارد؛ تخیل و وسوسه در هرچه باشد: در طهارت یا نماز یا سوءظن.خدایا، به عزت و جلالت قسمت میدهم صفات انسانیت؛ حالت تنبه؛ نورانیت دل؛ توفیق عبادت و بندگی و ترک معصیت، توفیق تسلیم به همة ما عنایت فرما.خدایا، به عزت و جلالت رفع گرفتاری از همة مسلمانها بفرما.خدایا، حوائج همة مسلمانها را عنایت فرما.خدایا، هرچه زودتر این آتش جنگ را به نفع اسلام و انقلاب خاموش فرما.خدایا، این انقلاب و رهبر عظیمالشأن انقلاب، افراد در جبهة جنگ و سرحدات ایران ما را در پناه آقا امام زمان(عج) حفظ فرما.والسّلام علیکم ورحمةالله وبرکاتهخدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار
.
پرسمان دانشگاهیان
تماس با ما
آدرس : آزمايشگاه داده کاوي و پردازش تصوير، دانشکده مهندسي کامپيوتر، دانشگاه صنعتي شاهرود
09111169156
info@parsaqa.com
حامیان
همكاران ما
کلیه حقوق این سامانه متعلق به عموم محققین عالم تشیع است.