تخمین زمان مطالعه: 54 دقیقه
عرفان در هر جای جهان یک سیر درونی و شخصی است که انسان را به آگاهی برتری میرساند؛ حتی اگر این آگاهی و شناخت از خلأ، پوچی یا جهل باشد. سیر عرفانی در هر مکتبی، هر جای جهان و در مقاطع گوناگون تاریخ، با اعمال و باورهایی صورت میگیرد که رسیدن به غایت سیر را میسر میسازد.ازاین رو میتوان مکاتب عرفانی را از جهات گوناگونی دسته بندی کرد؛از جمله بر اساس اعمال، اعتقادات و حتی از لحاظ تاریخی یا جغرافیایی.اما طبقه بندی آنها بر اساس غایت سیر،عمیقتر و بنیادین است؛زیرا این روش از توجه به اعمال و عقاید بینیاز نبوده لازم است نگاهی جامع به هر مکتب داشته باشیم و دیگر اینکه بررسی غایت سیر عرفانی در هر مکتب به معنای ارزیابی تمام دارایی و دواعی آن بوده و با یافتن معیاری مناسب میتوان در باب برتری و فروتری هر مکتب عرفانی نسبت به سایرین قضاوت کرد. برپایه علتهای ذکر شده در این مقاله، همترین مکاتب عرفانی جهان را -که بعضاً منشأ زایش عرفانهای جدیدی در روزگار ما بودهاند- میکاریم و در مواردی به صورتهای نوپدید آنها اشاره میکنیم. اما مسالهی تحقیق، طبقه بندی مکاتب مادر و عمده بوده و با روش بررسی و نقد غایت سیر در هر مکتب میکوشیم طبقه بندی همراه با قضاوت ارزشی را از آنها ارائه دهیم. بنابراین دامنه پژوهش، بررسی و نقد و طبقه بندی غایت شش مکتب عمده عرفانی زنده در جهان است.
فرضیه این است که این مکاتب به ترتیب از مراتب پایین به بالا اینطور قابل طبقه بندی هستند: شامانیسم (طبیعت گرایی وهمجو)، تائوئیسم (طبیعت گرایی واقع بین)، بودیسم (انسان گرایی الحادی)، هندوئیسم(انسان گرایی الاهی)، عرفان مسیحی (خداگرایی انسان انگار)، عرفان اسلام (خداگرایی انسان باور)
در این نوشتار در حد دامنه تحقیق و به اندازهی لازم برای اثبات فرضیه مورد نظر، این مکاتب بررسی و نقد میشود و با توجه به اهمیت توصیف و نقد کاملتر هر کدام از این مکاتب عرفانی، این مهم را به فرصتهای دیگر وامیگذاریم.
بسمه تعالی
تبیین برتری عرفان اسلامی از برترین مکاتب عرفانی
مقدمه
عرفان در هر جای جهان یک سیر درونی و شخصی است که انسان را به آگاهی برتری میرساند؛ حتی اگر این آگاهی و شناخت از خلأ، پوچی یا جهل باشد. سیر عرفانی در هر مکتبی، هر جای جهان و در مقاطع گوناگون تاریخ، با اعمال و باورهایی صورت میگیرد که رسیدن به غایت سیر را میسر میسازد.ازاین رو میتوان مکاتب عرفانی را از جهات گوناگونی دسته بندی کرد؛از جمله بر اساس اعمال، اعتقادات و حتی از لحاظ تاریخی یا جغرافیایی.اما طبقه بندی آنها بر اساس غایت سیر،عمیقتر و بنیادین است؛زیرا این روش از توجه به اعمال و عقاید بینیاز نبوده لازم است نگاهی جامع به هر مکتب داشته باشیم و دیگر اینکه بررسی غایت سیر عرفانی در هر مکتب به معنای ارزیابی تمام دارایی و دواعی آن بوده و با یافتن معیاری مناسب میتوان در باب برتری و فروتری هر مکتب عرفانی نسبت به سایرین قضاوت کرد. برپایه علتهای ذکر شده در این مقاله، همترین مکاتب عرفانی جهان را -که بعضاً منشأ زایش عرفانهای جدیدی در روزگار ما بودهاند- میکاریم و در مواردی به صورتهای نوپدید آنها اشاره میکنیم. اما مسالهی تحقیق، طبقه بندی مکاتب مادر و عمده بوده و با روش بررسی و نقد غایت سیر در هر مکتب میکوشیم طبقه بندی همراه با قضاوت ارزشی را از آنها ارائه دهیم. بنابراین دامنه پژوهش، بررسی و نقد و طبقه بندی غایت شش مکتب عمده عرفانی زنده در جهان است.
فرضیه این است که این مکاتب به ترتیب از مراتب پایین به بالا اینطور قابل طبقه بندی هستند: شامانیسم (طبیعت گرایی وهمجو)، تائوئیسم (طبیعت گرایی واقع بین)، بودیسم (انسان گرایی الحادی)، هندوئیسم(انسان گرایی الاهی)، عرفان مسیحی (خداگرایی انسان انگار)، عرفان اسلام (خداگرایی انسان باور)
در این نوشتار در حد دامنه تحقیق و به اندازهی لازم برای اثبات فرضیه مورد نظر، این مکاتب بررسی و نقد میشود و با توجه به اهمیت توصیف و نقد کاملتر هر کدام از این مکاتب عرفانی، این مهم را به فرصتهای دیگر وامیگذاریم.
ملاک داوری
پیش از توصیف و نقد غایات سیر در هر یک از مکاتب عرفانی مورد نظر لازم است معیاری برای داوری و ارزیابی آنها تعریف کنیم تا بتوانیم توصیف و نقد هر مکتب را به طور پیوسته و در مجال یک مقاله و با وحدت رویه ارائه دهیم.
برای یافتن ملاک ارزش گذاری غایات سیر مکاتب عرفانی در مفهوم غایت سیر درنگ میکنیم و میپرسیم این سیر چه سیری است؟ پاسخ اینکه سفری معنوی و درونی است. دوباره میپرسیم غایت آن چیست؟ یافتن حقیقت یا آگاهی برتر. سومین پرسش اینکه: حقیقت چیست؟ و آگاهی برتر از چه چیز است؟
در اینجا پاسخ مکاتب عرفانی گوناگون مختلف است. چنانچه در مقام توصیف خواهیم دید برخی از آنها در جستجوی نیروی مرموزی در طبیعت هستند و بعضی انسان را حقیقتی میدانند که باید شناخته شود و عرفان ادیان ابراهیمی خدا را به عنوان حقیقت برتر عالم و غایت سیر معنوی و عرفانی معرفی میکنند. هر چه روی این موضوع دقیقتر شویم، تفاوتهای بیشتری پدیدار میشود؛ مثلا آنها که معرفت حقیقت انسان را غایت سیر میدانند، همه یک طور نمیاندیشند. در هندوئیسم و بودیسم که هر دو شناخت نفس (آتمن) را غایت سیر میدانند، تفاوتی اساس وجود دارد. هندوها نفس را در غایت همان خدا (برهمن) دانسته و اوصاف مشترک برای آنها برمیشمارند. اما در بودیسم فرقه هینهیانا خود نفس را غایت سیر دانسته و در نهایت آن را پوچ، فانی و موهوم می انگارد و حقیقت را کشف همین پوچی میپندارد.
اگر باز هم دقیق شویم، تفاوتهای بیشتری رخ مینماید تا جایی که حتی شاید دو عارف یک نظر دربارهی حقیقت ارائه ندهند یا به بیان دقیقتر در بیان حقیقت، واژگان و مفاهیم یکسانی در کار نیاورند. اما به هر روی این حقیقت غایی در مکاتب عرفانی گوناگون ویژگیهای مشترکی دارد که زمینهی قضاوت میان آنها را با ملاحظه تفاوتها فراهم میسازد.
اهم این ویژگیهای مشترک عبارتاند از: نامحدودیت، شهودی بودن (غیر حسی و غیر عقلی)، انحصار اصالت به این معنا که با شهود آن حقیقت غایی معلوم میشود که تنها او اصیل است و سایر چیزها پوچ و موهوم یا فانی در آن یا جلوهای از آن حقیقت مطلق هستند.
از ویژگیهای مذکور برمیآید که هر چه غایت سیر عرفانی از پدیدههای محسوس و مفاهیم معقول برتر و منزه تر باشد، سیر عرفانی متعالیتر خواهد بود.
این معیار کاملاً ظرفیت این را دارد که در باب مکاتب گوناگون به مقایسه و داوری نشسته و مراتب آنها را در نسبت با یکدیگر تعیین کنیم.
طبیعت گرایی
طبیعت گرایی معنوی از آنجا آغاز شد که انسان روزی، نعمت، برکت و همچنین بلاها و مرگ خود را در گرو نیروی طبیعت دانست؛ پس ایمان پیدا کرد که نیروی برتر و راز آلود طبیعت بر همه شئون آدمی سیطره دارد. بدین ترتیب با تامل در نفس خود به نیروی عظیم طبیعت پی برد و هم از این رو نفس خود را کاوید تا راهی برای ارتباط و بهرهبرداری از این نیروی بیکران بیابد. با آمیخته شدن خود اندیشی مذموم و ممدوح از این کاوشهای درون نگرانه، شیوهها و مکاتب معنوی گوناگونی پدید آمد و تحریفاتی در تعالیم پیامبران و ادیان الاهی وارد شد.
در چارچوب ادبیات طبیعت گرایی، معنویت به معنای پذیرش نیروی برتر و مسیطر بر پدیدههای مادی طبیعی است که در تمامی مظاهر طبیعت جریان دارد و عرفان به معنای شناخت و ارتباط با نیرو است.
دو مکتب عمدهای که میتوان در چارچوب عرفان طبیعت گرا به تحلیل کشید، یکی عرفان بومیان آمریکا و افریقا است که البته نظیر عقاید و مراسم آنها در پهنهی وسیعی از جهان از استرلیا تا سیبری نیز به چشم میخورد؛ اما به علت غلبهی ادیان و عرفانهای دیگر در آسیا سزاوار است که کانون نخستین مکتب عرفانی در چارچوب طبیعت گرایی را فرهنگ بومیان آمریکا و آفریقا بدانیم. این مکتب را به علت گزینش شیوههای توهمی برای شناخت و ارتباط با نیروی طبیعت، با وصف وهم جو توصیف میکنیم.
در مقابل، مرام معنوی عدهای از مردمان شرق دور- عمدتاً چین- راکه روشهای واقعنگرانه ی اختیار کردهاند طبیعت گرایی واقع نگر مینامیم. البته این تقسیم به معنای مرزگذاری قطعی و شفاف میان این دو مکتب نیست، بلکه جنبهی غالبی دارد؛ زیرا هم طبیعت گرایی واقع نگر دارای عناصر موهوم است و هم طبیعت گرایی وهم جو از واقع نگری تهی نیست.
مهمترین باورهای مکاتب عرفانی طبیعت گرا عبارت است از: اعتقاد به خدا، یا پرستش ارواح نیاکان؛ زیرا به نیروی طبیعت پیوسته و نیک و بدشان در عالم تاثیر گذارند؛ مناسکی در مددجویی از نیروهای طبیعی، عقیده به اشیایی که منبع نیرو هستند (Mana) و جانمند انگاری (Animism) مظاهر طبیعی.
عرفان شامانیسم:
انسانها در صورت بدوی تحریف ادیان به طور سنتی به یک رشته قدرتهای طبیعی و فوق طبیعی اعتقاد داشتند؛ نیرویی که از طریق جنیان و ارواح و خدایان (رب الانواع) در طبیعت اعمال میشود. البته بسیاری از این افراد معتقد بودند که خدای برتری نیز وجود دارد که در آسمانها بوده و با این واسطه تماس خود را با عالم برقرار میکند. این مردمان زمین را مادر خود پنداشته و بسیاری از حوادث و وقایع طبیعی را دارای اهمیت معنوی قلمداد میکنند.
شامان کسی است که از قدرت جادویی برخوردار بوده و میتواند با نیروهای مؤثر بر طبیعت ارتباط برقرار کند و در مداوای بیماران و رفع مشکلات قوم خود و طلب روزی و افزایش برکت، آن نیروها را به کار گیرد.
انتخاب شامان
از آنجا که مهمترین کار شامانها شفای بیماران و حفظ حیات و رفع خطرات از مردم است، لازم است که خودشان به نوعی این مراحل را پشت سر گذارند؛ یعنی در حالت خلسه مرگ توهمی را تجربه کنند و حیات مجدد را بچشند؛ حتی بعضی شامانها در تجارت و همی خود که آن را برتر از تجارت واقعی میدانند، تکه تکه شده و دوباره اجزای بدنشان به هم میپیوندد.
راه دیگر یا شرط دیگر شامان شدن، فراخوانی توسط ارواح است. بسیاری از شامانها ادعا میکنند که از سوی ارواح فراخوانده شده و به آسمانها رفته و ماجراهایی را سپری کرده و از نیروی ارواح تبرک جستهاند.
مورد دیگر ریاضت و عزلت برای رسیدن به شهود چهرهی ارواح مددکار و شنود پیام آنها است. یک شامان اسکیمو به نام ایگیوگاریوک(Igyugaryuk) میگوید استادم سی روز مرا در یک کلبهی برفی کوچک که فقط به اندازهی نشستنم جا داشت، حبس کرد و چند روز یک بار مقدار کمی آب و غذا به من میداد و من توانستم ارواح پرنده را مشاهده و با اندیشیدن به روح یاور خود، او را پیدا کنم.
ریاضت و عزلت شامانهای مکزیکی نظیر کراوداگ (Crow Dog) . دون خوان معمولا به صورت پیاده روی و اقامتهای طولانی و بدون توشه در کوهستان است.
در این ریاضتهااست که شامانها مرگ را تجربه میکنند و به حیات مجدد میرسند و توانایی دفع خطرات و حفظ حیات قوم خود را مییابند. شرط دیگر، جنون و اختلال روانی و سپس خوددرمانی توسط کسی است که صلاحیت مقام شامانی را دارد. «رابطه جنون و صرع و اختلالات روانی و عصبی با شامانیسم به حدی زیاد است که تا چندی پیش بسیاری از محققین شامان را یک نوع بیماری روانی میدانستند. در بسیاری از مناطق جهان، از قطب شمال تا جنوب امریکا و اسیا، اغلب شامانها قبل از انجام وظیفه یا شغل شامانی به نوعی جنون دچار میگردند و گاهی اصولاً اختلال روانی یکی از نشانههای فراخوانده شدن برای این کار است.»
گذر از این بیماری نشان میدهد که شامان توانایی درمانگری و شفابخشی یافته است. این مرحله از بیماری روانی یا جنون یا برای استقرار ارواح نیک در جسم شامان آینده است که در مراحل اولیه عوارض روانی در پی دارد، ولی به تدریج که شامان بتواند این نیروها را مهار کند و به کار گیرد، تنها در هنگام خلسه یا جذبه حالت لرزه یا غش به او دست میدهد که نشانهی فعال شدن نیروهای معنوی و ارتباط با نیروی نافذ بر طبیعت است.
یا اینکه بیماری شامانی به علت استقرار ارواح خبیث و جنیان در تن شامان آینده است و در صورت مبارزه و غلبه، شخص میتواند در آینده به مقام شامانی برسد؛ زیرا معلوم میشود نیروی خیر نافذ بر طبیعت و ارواح به او عنایت داشته و او را تقویت کرده و ارواح خبیث را راندهاند.
زیربنای شامانیسم
گرچه بسیاری از محققان ریشه دین و جادو را یکی میدانند، اما «امیل دورکیم روی این اصل که دین از نهادهای اساسی جامعه است و نهادهای اساسی باید عمومی باشند، جادو را غیر از دین میدانست؛ زیرا سحر و جادو مخصوص افراد خاصی است که شرایط ویژه و استعداد خاصی دارند.
همچنین دین و جادو در این اساس با هم متفاوتند که دین متوجه تعظیم و پرستش موجودات ماورای طبیعت است، ولی جادوگر میخواهد قوای ماورای طبیعت را به سود خود مهار کند؛ اگرچه همین عمل ساحر یا کاهن گاهی جنبهی تقدس پیدا میکند.
در شامانیسم اعتقاد به اجنه و دیوان و ارواح که به اشکال مختلف (بیشتر به صورت حیوان) ظاهر میشوند و فقط شامانها قادر به رؤیت آنهایند، اصل بنیادی است و بنای این مرام یکسره بر این پایه بوده و بدون آن استوار نمیماند. بر این اساس بیماری با اعمال قدرت ارواح شرور، دخول اجنه در بدن، دزیدن روان بیمار توسط دیوان و غیره ایجاد میگردد و درمان و شفای آن نیز با دفع این ارواح، تسخیر اجنه، کمک گرفتن از اجنه و بالاخره تاثیر همان قدرتها ممکن میشود.
مجنون (جن زده) و دیوانه (کسی که در او دیو خانه کرده است) حرکات غیر عادی و خارج از اختیار انجام میدهد، گاهی وحشیانه میخروشد، جیغ و داد میکند یا غش و لرزه او را فرا میگیرد، درحالیکه تا پیش از این عادی بود.این پدیدهها چنین ذهنیتی ایجاد میکند که اختیار به دست نیروی دیگر افتاده که او منشأ این رفتارها است.
شامان هم در حالت جذبه و خلسه با جست و خیز و داد و فریاد، رقصهای تند و آهنگهای شدید و گاهی کف کردن دهان به حال غش و بیهوشی در آمدن، از خود بی خود شدن و لرزشها و جنبشهای ناخود آگاه و بی اختیار همان حالت بیماری را که تحت نیروی برتر موجود در طبیعت و ارواح و اجنه قرار گرفته، ظاهر میسازد. اما شامان معتقد است که در این صحنهها با دیوان و ارواح رابطه برقرار کرده، از آنها کمک گرفته یا با آنها جنگیده است و به هر روی او بر آن نیروها مسلط است به همین علت این پدیدهها در او پایدار نیست و در مجلس جذبه و رقص و آواز در او ظاهر میشود.
کسی که نتواند بر این نیروها مسلط شود و شامانها از شفای او ناامید شوند، محکوم به مرگ است.
یک عقیدهی دیگر در شامانیسم این است که روح انسان متعدد است. روح حیات همواره با بدن بوده و روح آزاد یا روح خواب هویت انسان وابسته به اواست همانطور که در خواب از بدن خارج شده و به عالم رویا میرود، ممکن است گم شده یا دزیده شود. البته شامان میتواند روح خود را خارج کرده و در عالم ارواح و اشباه سیر کند و نیز میتواند روح گم شده یا دزدیده شده را در آنجا یافته و بازگرداند. بنابراین برخی از بیماریها به نفوذ نیروهای برتر در جسم بیمار مربوط میشود و برخی به دزدیده شدن روح از جسم ارتباط دارد که البته پرواز روح یا ارتباط با نیروهای نافذ بر طبیعت در حال جذبه صورت میگیرد و در این حال رویاها و اوهام بسیاری برای شامانها رخ مینماید. گاه مارمورلک میشوند و به اعماق زمین میروند، گاه به صورت عقاب، شاهین یا کبوتر به آسمان میروند گاهی مراحل آفرینش عالم و جنگ فرشتگان و شیاطین را میبینند و گاه حیوانات عجیبی مرکب از چند حیوان یا حتی حیوان و انسان مشاهده میکنند.این مشاهدات که در جلسات خاصی صورت میگیرد، هم موجب تقویت ایمان شامان نسبت به اسطورههای قبیلهای میشود و هم با تلقین او شرکت کنندگان در جلسه به این اسطورهها باورمندتر میشوند و از خدایان قبیله برکت و عافیت میطلبند.
رویا دیدن
اوج عرفانی شامانیسم توانایی رویا دیدن است که در حال جذبه صورت میگیرد. همهی مکاشفات و استفاده از نیروهای نافذ بر طبیعت در رویا دیدن ممکن میگردد.
کارلوس کاستاندا از قول «دون خوان»، شامان معروف معاصر، مقدمات آمادگی برای رویا دیدن را بیان کرده، به طوری که جمع بندی آنها در چهار مورد ذیل قابل ذکر است:
1. خود را از هیچ چیز برتر نبینی و قصد تجاوز و تعرض به آنها را ننمایی « شیر کوهی ، موش آبی و همنوع خود را در یک ردیف قرار دادن کار شگفت انگیزی است، که فقط ذهن یک جنگجو (یکی از مقامات شامانها) از عهده آن بر میآید.»
2. وابستگی از همه تعلقات از نام و نسب گرفته تا خان و کار و اندوختن.
3. تمرین رویا دیدن: « آنچه برای ساختن رویا مهم است فقط این نیست که بتوانی اشیا را نگاه کنی، بلکه باید بتوانی تجسم آنها را تداوم بخشی. وقتی آدم موفق میشود همه چیز را روشن و واضع ببنید، خواب دیدن یک چیز واقعی است. »
4. استفاده از مواد توهمزا نظیر مسکالیتو (Moscalito) یا پیوتل (Peyotl)که در میان بومیان امریکای جنوبی رواج دارد.
5. توقف دنیا: در حقیقت همهی موارد پیشین برای تحقق این شرط اساسی در رویا دیدن است. شامانها رویاهای خواب و توهمات حالت جذبه را از پدیدهها و اتفاقات عادی و مادی جهان واقعیتر میدانند. در حقیقت جریان عادی جهان را چندان واقعی ندانسته و حقایق اصیل را همان رویاها و توهمات میدانند.دون خوان بین دیدن و نگاه کردن فرق میگذارد. او معتقد است که نگاه کردن یعنی زیر تاثیر پیش دانستهها بودن و در بند خواسته و تمنیات خویش چشم دواندن و هم از این رو نگاه کردن در بند عمل کردن است. اما دیدن رها شدن از این قیدها و رویارویی با واقعیت است. هم از این رو میگوید: «نگاه کردن عمل است ولی دیدن بی عملی است.» و «برای متوقف کردن دنیا باید عمل را متوقف کنی.» مواردی که برای آمادگی رویا دیدن ذکر شد، بویژه استفاده از مواد مخدر و توهمزا موجب در هم شکستن شالودههای فکری و ادراکی میشود و به بیان دون خوان توقف دنیا و رویا دیدن را میسر میسازد.
در حال دیدن که شامان از خود بی خود است، گویی نیروی بیکران طبیعت را درک کرده و فنای در آن را با شهود صورتهای موهوم تجربه میکند. کاستاندا مینویسد: «با فرا گرفتن دیدن، انسان هیچ و همه چیز میشود. شاید بتوان گفت که محو میشود، در حالی که بجاست. به اعتقاد من این زمانی است که انسان میتواند هر چه آرزو میکند باشد یا هر چه آرزو میکند به دست آورد؛ اما چنین انسانی هیچ آرزو نمیکند.»
نه تنها خود را محو اما بجا مییابد، بلکه همه جهان را فانی انگاشته و خود را تنها میبیند.«وقتی که انسان دیدن را فراگیرد، خود را در جهان تنها خواهد یافت، دور از همه چیز»
نقد و بررسی شامانیسم
این مکتب میکوشد با ایجاد تغییر در شالودههای عادی احساس و ادراک، جهان را به گونهای دیگر ببیند و از نیروهای پنهان در طبیعت به نفع خود و قبیله استفاده کند. نیروهای فوق طبیعی که به بیان دقیقتر پنهان در طبیعت یا نافذ بر طبیعت به صورت رویاهای موهوم برای شامان نمودارمیشود. این رویاها معمولاً مطابق با اسطورههای قبیلهای است که شامان به آنها باور داشته و روی آنها فکر میکند و متمرکز میشود.
حتی هواداران پر و پاقرص شامانیسم در میان مردم شناسان و روانشناسان و محققان نظیر هرمانس کاستاندا مشاهدات شامانیستی را موهوم میدانند.
غایت سلوک معنوی شامان متحد شدن و ادراک نیروی طبیعت در حال محو و البته بر جای بودن است که با دیدن رویا همراه است و با استفاده از مواد توهمزا و موسیقی و آواز و رقص تند و یکنواخت صورت میگیرد. از اواخر قرن نوزدهم استفاده از مواد توهمزا درمیان شامانیستها بویژه بومیان امریکا برای دستابی به بصیرت بسیار رایج شده است.
در اواخر قرن بیستم هم جوانان غربی که از قفس آهنین تمدن مادی به تنگ آمدهاند، با روی آوری به این شیوهها غیر عادی برای تخلیه روانی و معنوی خود جریانهایی مثل «هوی متال» را پدید آوردهاند. این جوانان در برنامههای خود با استفاده از مواد مخدر و رقص و موسیقی تند، موسیقی طول موج تشعشعات مغزی خود را چنان مغشوش میکنند و از خود بی خود میشوند که رفتارشان از کنترل خارج میشود. برخی از این فرقه ها مثل «گانزان رزز» حتی به خوردن مدفوع در مجالس رقص میپردازند.
انسان در این وضعیت مغزی به چه کمالی میرسد؟
در شامانیسم یک آفت وجود داشت و آن این بود که ممکن است کسی مورد هجوم ارواح شریر قرار گیرد و بتواند بر نیروی آنها بدون کمک نیروهای خیر مسلط شود، آنگاه او به جادوی سیاه خواهد رسید و هر جنایت و شرارتی از او ممکن است. چنانکه دونخوان میگوید: استاد من جادوی سیاه داشت. امروزه همین باورها منشا پیدایش گروههایی از جوانان به ویژه در امریکا شده است که خود را شیطان پرست معرفی و به راستی در ظاهر و رفتار و کنسرتهایشان شیطان را مجسم نمودهاند.
در بهترین صورت، شامانیسم برتری انسان را بر سایر موجودات و حیوانات انکار میکند و حتی تشرف به القاب حیوانی نظیر: خرس بزرگ، گوزن سیاه، سگ زرد و … ویژه شامانها و بر اساس رویاهایی است که هنگام اتحاد با نیروهای پنهانی طبیعت مشاهده میکنند.
در نهایت همهی این کوششها برای درمان بیماریها و حفظ قبیله از هجوم و بدخواهی ارواح شریر و شیاطین است.
پرواضع است که غایت مسیر عرفانی شامانیسم وهم در وهم بوده و معطوف به اتحاد و فنا و شهود نیروی پنهان طبیعت و صورتهای موهوم منسوب به آن است.
تائوئیسم:
مردمان چین و ژاپن طبیعت را در مرکز توجه قرار داده و «علاقه به جهان و دلبستگی به حیات و ادامه زندگانی، هدف و مقصود نهایی در معتقدات ایشان میباشد.»
دگرگونی و ناپایداری عالم طبیعت اولین حکیم تائوئیست یعنی لائوتزو را به این اندیشه واداشت که حقیقت دو سوی متضاد دارد که یکی پس از دیگری به طور متوالی غلبه پیدا میکنند: روز و شب، فصل گرم و سرد، شکوفایی و پژمردگی ، جوانی و پیری و …
او کتابی دارد به نام تائوته چینگ (Tao te ching) به معنای خاصیت تائو. این کتاب با این جمله آغاز میشود: «تائو که بتوان از آن سخن گفت، تائو جاودانی نیست. نامی که بتوان نامید، نام جاودانی نیست.» تائو عظیم و نا منتهاهی است و همهی تضادهای عالم را فرا گرفته و در حقیقت تضادهای عالم جلوهها و فراز و فرود تائو هستند. «تائو به معنای بستر رود است و مفهوم قانون ثابت تغییر یا روش مقرر حرکت موجود است.»
در طبیعت هر چیز ضدی دارد که در این مکتب نام دو قطب متضاد پدیده طبیعی «یین» و «یانگ» است. بنابراین تائو از یین و یانگ و حرکت متوالی و گردشی آنها تشکیل شده است.
تائوئیستها معتقدند: حرکت تائو شعورمند است؛ قانون ازلی و ابدی است؛ قبل از پیدایش جهان بالقوه بوده و با آفرینش ظهور کرده است؛ این روش در اوج کمال و اتقان است؛ اگر خطاکاران و شیاطین نبودند، این حرکت با سرعت و سلامت پیش میرفت و سعادت میآورد.
شناخت تائو
حقیقت تائو وحدت همهی اشیا است و با عقل فهمیده نمیشود. «عدم تمایز بر آمده از در هم ریختگی امری است که درورای درک عقلی قرار دارد، لیکن اگر به رغم این امر، عقل همچنان بکوشد به روش خود این مفهوم را درک کند عدم تمایز تنها به صورت نسبت برای او فهمیده خواهد شد.» زیرا کار عقل تمایز نهادن است و وقتی این تمایزات در قیاس با وحدت حقیقی و یکسان ذاتی همه چیز در تائو مشاهده میشود، عقل به ایجاد نسبتها و پدیدآوردن جهات مختلف در مواجهه با مظاهر تائو میپردازد. چیزی که به علت محدودیت و ناتوانی عقل در درک وحدت حقیقی تائو گرفتار آن است.
بنابراین تائو در مرتبه اعلی، یک است و همه چیز آنجا وحدت دارد و انسان در صورت درک این وحدت با تائو آن را در این مرتبه میفهمد. بعد یک، دو میشود و تائو به صورت پیوند یین و یانگ جلوه میکند. ایزوتسو دربارهی این دو مرحله مینویسد: «این مرحلهای است که اشیا در آن به لحاظ ذات، غیر قابل تمایزند و این به رغم آن است که ایشان در مرحله پایینتر از حقیقت به طور نسبی با هم متفاوت و از هم متمایزند.»
انسان حقیقی فراتر از کژ ادراکی حسی و عقلی تائو را از درون مییابد. «تنها انسان است که طریقت (تائو) را از درون میشناسد و تنها او است که میتواند خود را به عنوان جلوهای از طریقت (تائو) بشناسد.» این شناخت درونگران یانه تائوست که به واسطه ته (Te) برای انسانهای فرزانه صورت میپذیرد. «ته» بهرهی اشیاء از تائوست که به واسطه آن همه چیز هستی مییابد. «پس ته مفهومی است رساننده حالت طبیعی چیزها. از این رو «ته» هر چیز آن است که آن چیز به طور طبیعی هست.» انسان از طریق هستی طبیعی خود یا هستی خود در طبیعت با تائو بزرگ مربوط بوده، تائو و حقیقت همه چیز را درک میکند و در طریقت تائو قرار میگیرد.
2. طریقت تائو
برای قرار گرفتن تائو چند چیز لازم است: یکی ترک دانش «آن نوع از شناخت (چی : ) که از نظر لائوتزو اشتباه است همان کار تمیز دهی و تمایز گذاری عقل است » تمیز دهی عقل از آنجا آغاز میشود که انسان حواس ظاهری خود را چنان به کار میگیرد که حس باطنی و درک درونی آن خاموش میشود و وحدت ظاهری خود را چنان به کار میگیرد که حس باطنی و درک درونی آن خاموش میشود و وحدت تائو را نمیفهمد. به قول لائوتز و «رنگهای پنجگانه (یعنی سفید، سیاه، آبی، زرد، قرمز) چشمهای انسان را کور میکنند، پنچ نت موسیقی گوشهای انسان را کر می کنند. پنج مزه (شیرین، شور، ترش، تند و تلخ) چشندگی انسان را از کار می اندازند… انسان مقدس تمرکز خود را بر باطن قرار میدهد.»
تهاجمات ادراکات حسی ذات انسان را چنان سرسخت میکند که برای مقاومت و غلبه بر اشیاء میان آنها تمیز میگذارد. اما تمرکز بر درون و برانگیختن نیروی تائو انسان را چنان نیرومند میسازد که همه اشیاء را با خود یکی یافته و همه را سرشار از یک نیرو واحد مییابد. نیرویی که در نفس است.
اما لازمه برانگیختن نیروی تائو از درون و قرار گرفتن در طریقت آن این است که خود را کاملاً در تائو رها کنی و در آن محو شوی. پس افزون بر شناخت کثرت زده حسی- عقلی، کنش و اراده را نیز باید ترک کرد. لائوتزو متعقد است : «انسان از بیکنشی جهان را مییابد ولی آنگاه که میگیرد، جهان آن سوی یافت اوست.» یعنی وقتی در انسان خواستهای پدید میآید و به چیزی تعلق و وابستگی پیدا میکند، محدود میشود و در کنار سایر اشیاء و جدا از خواستههای خود قرار می گیرد؛اما اگر همه چیز را رها کند و حتی خود را کنار بگذارد در جریان نیروی بی پایان تائو قرار بگیرد، آنگاه همه چیز خواهد بود.
3. رنج و رهایی
وقتی انسان خود را به آگاهی ظاهری و بیرونی سرگرم میکند و اراده و کنش او را به بند کشد، از راه تائو به بیراهه رفته و گرفتار رنج و درد میگردد. همه طبیعت در طریقت حرکت میکند «ولی انسان که خود جزئی از نمونه پهناور چیزهای طبیعت است در دور شدن از قانون طبیعت پافشاری می کند. از اینجاست که جهان یکدست و همساز در بسیط پهناور زمان و مکان عمل میکند، اما انسان با همه رنجها و دردهای زندگی روبه رو میشود. بنابر نظر لائوتزو نهاد انسان شاد است لیکن او میکوشد سرنوشت خویش را به فرمان آورد و همین امر را به رنج میافکند.»
وقتی انسان در تمنای هوسها و آرزوهاست، وابستگی به چیزی دارد که آن را ندارد و برای به دست آوردن آن باید نیرو از دست بدهد و فرسوده شود. هم از این رو لائوتزو میگوید : «کامجوییها دل را آشفته میدارد. زرپرستی رفتار را به بیراهه میکشد.»
کسی که آگاهی بیرونی خود را متوقف کرده و به واسطه «ته» خود «تائو» را کشف کرده به شهود وحدت میرسد و از این راه درونی همه چیز را میداند و میبیند و از همه چیز به واسطه این راه درونی برخوردار میشود. زیرا همه چیز تائوست و اگر به آن برسی همه چیز را میبینی و مییابی. به بیان لائوتزو «انسان مقدس بدون آنکه به بیرون رود، می داند. او درباره همه چیز بدون آنکه بنگرد، دیدی روشن دارد. او بدون انجام هیچ عملی دستاورد کسب میکند.»
چانگ تزو واژه کلیدی درباره نفس به کار میبرد : نشسته تا تخن (تسوچئنی) و نشسته فراموش کردن یا نشسته در عزلت (تسوونگ)
تسوچئی وضعیتی است که فرد ضمیر خود را در حرکتی مدام زیر تإثیر مدرکات و محرکات بیشمار پیدرپی مییابد. انسان عادی چون خود را در مرکز وجود خود میپندارد، چنین بمباران میشود و هنگامی که به نهایت سرسختی و ویرانی برسد از تائو کاملاً فاصله گرفته است.
سرسختی وقتی است که انسان بر اثر تمایزگذاری و ندیدن وحدت غایی ادراکات و خواستههای خود محدود میشود.
اما در وضعیت تسوونگ در شرح حال یکی از اساتید تائو آمده که میگوید : «من اینک خود را از دست دادم.» در این حالت تائو در مرکز وجود شخصی قرار گرفته و او منبع قدرت در جهان شده است؛ پس همه چیز را از درون میبیند و مییابد، مثل آب نرم و روان میگردد. برای رسیدن به حالت تسوونگ باید به «شو» (تهی بودن) رسید. یعنی همانند یک انسان حقیقی و متحد با تائو روح و ذهن خود را از همه چیز خالی کرده و آماده درک حضور تائو نشست.
«شو» با «چای» یعنی روزهداری یا مراقبت حاصل میشود. چانگ تزو برای تعریف «چای» میگوید : «تمام فعالیت ضمیر را به نقطه وحدت برسان» یعنی با گوش نشنو، با چشم نبین و با حس لمس نکن. بلکه با روح بشنو، ببین، لمس کن و همه را یکجا دریاب. آنگاه تائو را درک خواهی کرد. آن وحدت بدون تمایز فراتر از حس و عقلی ادراک میشود و آنگاه از محدودیتها و رنجها رها خواهی بود.
نقد و بررسی عرفان تائوئیسم
بین توجه به طبیعت و اهمیت زندگی مادی و شیوههای بهینه کردن و هماهنگی با شرایط متغیر طبیعت پیوند اساسی وجود دارد و تائوئیسم این ظرفیت را در پیروانش ایجاد میکند که خود را به سهولت با تغییرات جهان و زندگی هماهنگ سازد و چه بسا پیشرفت چین و ژاپن در دوران جدید به علت همین روحیه تائوئیسمی و نگرش تغییر پذیر و سازگار با تحولات طبیعی نسبت به حیات مادی بوده است. جان ناس تاکید میکند که حتی در فهم اندیشههای معنوی آنها باید این نکته را به خوبی در نظر داشت که ارتباط و اتصال با طبیعت امری اصیل و ذاتی است.
غایت سلوک عرفانی تائوئیسم اتحاد با نیروی بیکران و یگانه طبیعت است؛ نیرویی که همواره به صورتهای گوناگون چهرهی خود را مینماید. هرچند که واقعنگری تائوئیسم بسیار هوشمندانه و کارآمد است و منزلت برتر نسبت به شامانیسم کسب میکند، اما حقیقت را در چهره رنگارنگ و دگرگون پذیر مادی و طبیعت محدود میسازد و گویی چیزی فراتر از نیروهای پنهان و آشکار طبیعت که همواره در جریان است برای درک معنوی و ادامهی سلوک عرفانی وجود ندارد. هم از این رو با تاکید بر یگانگی تائو خدایان گوناگونی برای آب و باد و آتش و غیره در این مکتب مطرح است که عارف تائوئیست میتواند با تمرینات بدنی نظیر کنگفو، شائولین و غیره با این خدایان ارتباط برقرار کرده نیروی مخصوصی را به واسطهی آنها از تائو دریافت کند. هم از این رو اساتید معنوی معمولاً اساتید رزمی و ورزشی هستند.
با توجه به امتیازات تائوئیسم نظیر انطباق پذیری با واقعیت متحول جهان و اهمیت روش شناختی ورزشهای رزمی و آمادگی جسمانی از این ضعف نمیتوان چشم پوشید که غایت این سیر به کشف و ارتباط با نیروی جاری و بیکران طبیعت محدود میگردد.
مشکل دیگر اینکه در تائوئیسم حذف تمایز پدیدههای جهان به آنجا میرسد که انسان با حیوان هم رتبه مینشیند و برتری او بر حیوانات چندان ملاحظه نمیشود.
در تائوته چینگ آمده است: «میمون جفت خود را از میان میمونها میگزیند، گوزنها با گوزن جفت میشوند و ماهیان لجنزار از زندگی با ماهیان دیگر لذت میبرند. «مائوچئیانگ» و «لیچن» زنانی هستند که در نزد همه مردان زیبایی دلخواه را دارا میباشند. با این حال اگر ماهی، زیبا رویانی مثل این دو را ببیند خود را به اعماق آب میبرد و اگر پرندگان ایشان را ببینند پرکشان میگریزند و گوزنها در هر جا که باشند فرار خواهند کرد. از میان این چهار کدامیک زیبایی دلخواه را میشناسد؟» ایزوتسو مینویسد: «این نسبت گرایی محصول شهود بزرگ ساختار وجودی جهان است.»
با توجه به وحدت تائو که فقط و فقط پدیدهها و نیروهای آشکار و پنهان طبیعت را فرا میگیرد، تضاد نسبی درجه دومی این پدیدهها جایی برای ابعاد عظیم انسان نظیر زیبا شناسی، عشق و درجات متعالی عرفان باقی نمیماند.
همچنین تضاد نیروی خیر، شر است و کسانی که از نیروی تائو برخوردار میشوند، هموار انسانهای نیک سیرت نیستند، هم از این رو در افسانههای چینی، اساتید رزمی خودخواه و قدرت طلب و جنایتکار نیز وجود دارند و تائوئیسم و شامانیسم در این نقطه که ممکن است نتیجهی سیر معنوی شان به خباثت انجامد، شریک هستند.
عرفان بودیسم :
بودا با دیدن پیری، بیماری و مرگ در انسان به تأمل (Samadhi) نشست تا به روشن شدگی (Bodhi) رسید و حکمت معنوی خود را براساس تحلیل سه ویژگی هستی و چهار حقیقت شریف پایهگذاری کرد. هستی سه ویژگی اساسی دارد : 1- انیتیا (Anitya) : ناپایداری 2- دوکا (Duhkha) : رنج 3- اناتمن (Anatman) : پوچی خود.
براساس این هستی شناسی، چهار حقیقت شریف چنین بیان گردید :
1- در هرجای دنیا رنج وجود دارد.
2- رنج را میتوان به زنجیره علتهای دوازدهگانه (دارما) بازگرداند.
3- توقف رنج امکانپذیر است و با نابودی دارما میتوان به نیروانا (فنا) رسید.
4- راههای هشتگانهای برای از بین بردن دارما و دوکا وجود دارد.
دارما
به طور خلاصه نظریه دارما که محور و اساس کلی حکمت بودایی است و حقایق چهارگانه بر محور آن شکل گرفته این است که «رنج از قشنگی و تمایل به چیزهایی پیدا میشود که از دسترس ما بیرون است. این جهان کثرتها جهان تغییر و شدن دائم است، از این جهان ناکامی پیدا میشود و از ناکامی هم رنج.»
زنجیره دارما از جهل آغاز شده و به رنج ختم میشود. مراحل این دو نیاز به توضیح و تعریف دارد که در این جا به طور مختصر به آن میپردازیم؛ ولی لازم است پیش از آن، مراحل دوازدهگانه را مرور کنیم.
در آغاز نادانی است.
از نادانی کرماسازها برمیخیزد.
از کرماسازها دانستگی برمیخیزد.
از دانستگی نام و شکل.
از نام و شکل، شش بنیان حس.
از شش بنیاد حس، تماس.
از تماس، احساس.
از احساس، تشنگی.
از تشنگی، دلبستگی.
از دلبستگی وجود یا شدن.
از وجود تولد.
و از تولد، رنج (پیری و مرگ)
جهل (آویدیا) در اینجا به معنی توهم خود است. چیزی که بودا در مکاشفه بزرگ خود ضد آن پوچی خود (آنتمن) را فهمید. از این خودپنداری منشئا دیگر پنداری و روابطی که این خود محدود در کثرت موهومات باید برقرار کند که آن را کرماسازها (سنسکاره) مینامند. سنسکاره که منشئا سایر حلقههای دیگر است نوعی دانستی معطوف به کثرت پدید میآورد (وینجنیانه) و این دانستگی نامها (نامه) را جعل کرده وشکها (رویه) را در ذهن صورت بندی می کند. طبیعتاً به نظر میرسد که این دانستگی از طریق حواس تغذیه میشود، ولی این ترتیب برای هنگامی است که ما معتقد باشیم در عالم حقایقی برای شناختن وجود دارد. در غیر این صورت جریان منعکوس می شود. یعنی دانستگی معکوس به کثرت که موهوم است موجب پیدایش حواس ششگانه (شدایه تنه) میگردد که عبارتند از: پنج حس ظاهری و یک حس درونی که همه ساخته و پرداخته دانستگی خود بنیاد و جاهلانه است. حواس تماس (سپر شه) با کثرت را سبب شده و از این تماس احساس (ویدنا) پدید میآید. احساس هم تشنگی (تریشنا) و آرزو و تمنای این امور ناپایدار را در پی آورده و دلبستگی (اوپادانه) را موجب میشود و انسان این دلبستگیها را که در حقیقت رنج و محرومیت و ناکامی است به گور میبرد و به علت این دلبستگیها دوباره به وجود (بوه) میآید و متولد میشود (جاتی) و باز هم رنج تا پیری (جرا) و مرگ (مرنه) با او خواهد بود.
رادا کریشنان درباره تولد دوباره چنین توضیح میدهد :
حلقه متصل کننده زندگی گذشته و حال دانستگی مبهم (معطوف به کثرت) یا انگیزه تجسد در رحم مادر است که ماهیت آن آشکارا در گرو خواهشها یا کردارهای آخرین تسجد است.»
این تمام فلسفه بوداس و سایر سخنان تفسیر دارما و پیروان آن است. دارما همه عالم را فراگرفته و همه در بند آن به سر میبرند. هر کس آن را بشناسد و از آن درگذرد به رهایی از رنج رسیده و در غیر این صورت تولدهای پیدرپی و رنجهای مکرر در انتظار او خواهد بود. «رنج، احساس ناراحتیهای زندگی نیست، بلکه خود زندگی است.»
پرکیا : (فراشناخت)
کسی که دارما را بفهمد به آگاهی برتر که کشف پوچی و ناپایداری عالم و رنج برآمده از جهل است خواهد رسید و سه ویژگی هستی را درک خواهد کرد. مشاهده پوچی اشیاء و امور عالم «چنینی» نام دارد و موضوع پرگیاست.
اگر کسی تهی بودن را بفهمد و هر چه را در عالم هست پوچ و ناپایدار و فانی ببیند به فراشناخت رسیده و از زنجیره دارما و چرخه تناسخ و تولدهای مجدد (سمساره) رها شده است.
برای رسیدن به پرگیا و رهایی از دارما هشت راه رهایی معرفی میشود:
دیدگاه درست.
قصد درست.
سخن درست.
اعمال درست.
امرار و معاش درست.
کوشش درست.
توجه درست.
تمرکز درست.
درست در اینجا به معنای توجه موهوم بودن و ناپایداری همه چیز و در نتیجه ترک دلبستگیهاست. فرقة مهایانا به ویژه روی مورد اخیر یعنی تمرکز و مراقبه که به زبان انگلیسی meditation گفته میشود، تأکید دارد و انواع و اقسام مراقبه را برای آرامش ذهن و کشف پوچی نفس و جهان و رسیدن به نیروانا (فنا) توصیه میکند.
نقد و بررسی عرفان بودیسم
همانطور که توضیح داده شد، در بودیسم هیچ اثری از خدا نیست. البته بعدها فرقه ماهایانه بودا را به مقام خدایی رسانده و تندیسهای کوچک و بزرگ او را در معابد قرار دادند. ولی فرقه هینهیانه اساساً اعتقادی به هیچ موجود الهی نداشته و بودا را تنها راه یافتهای رهنما میدانند.
به هر روی نهایت سیر عرفانی در فرقههای بودیسم رهایی از رنج زنجیره دارما و رسیدن به نیرواناست. اگر فنا معادل نیروانا قرار داده میشود، نباید پنداشت که فنای فیالله یا باری که این واژه در عرفان اسلامی دارد هنوز با آن همراه است. فنا در اینجا به معنای رهایی از وجود و زندگی و نابودی است. زیرا سه اصل اولی این بود که وجود و هستی عین ناپایداری و رنج است و نفس پوچ است و به راستی اگر خداوند به عنوان منشأ هستی و کمال و خیر و سرور از اندیشه انسان حذف شود و انسان بماند، این زندگی سراسر رنج و فانی دنیایی چیزی غیر از اندیشههای بودا پذیرفتی نیست و سعادت انسان در پوچی و نابودی و فنای محض در عدم است. ازاین رو گاهی سالکان بودیسم دست به خودکشی و خودسوزی میزنند. این عرفان از آن جهت که از طبیعت فراتر آمده و به بالاتر از آن مینگرد، بیتردید از عرفانهای طبیعتگرا مترقیتر است؛ اما چون در این چشمانداز چیزی نمیبیند و به پوچی و فنا حکم میکند، فراروی از عالم طبیعت چندان عرصهای برای اوج و عروج در سیر معنوی بودیسم نمیگشاید.
این ویژگیها یعنی خنثی بودن در برابر الهیان و عطف نظر به رهایی از رنج زندگی سبب شده است که روشهای بودیسم در کسب آرامش بویژه مدیتیشن (دیانا) در جوامع امروزی بویژه مغرب زمین بسیار مورد توجه قرار گیرد و نوعی عرفان بودیسم مدرن یا عرفان پست مدرن پدید آید.
عرفان هندوئیسیم(انسانگرایی الهی)
هندوئیسیم طیف گسترهای از عقاید و آیینها را دربرمیگیرد که یافتن اصول مشترک آنها سهل نیست. اما بطورکلی چهار پایه اساسی را میتوان در فرقههای هندوئسیم سراغ گرفت.
الف- کارما : انسان از زندگیهای مکرر برخوردار است به نحوی که اعمال حیات پیشین، چگونگی زندگی بعد از آن را رقم میزند.
ب- موکشا : به معنای رهایی از رنج حاصل از پدیدارهای گذرا و متکثر هستی.
ج- اعتقاد به وجود گوهر ثابت که «پرام آتمن» ، «پوروشه» ، «جیوه» و «برهمن» نامیده میشود.
د- آموزة ادوار جهانی : اعتقاد به بازآفرینیها و ویرانیهای پیدرپی جهان.
در نظر هندوها این زندگی سرشار از رنج است و هرکس به آن دلبسته و فریفته شود و اعمال نادرست انجام دهد، در چرخه تناسخ گرفتار شده و با تولدهای مجدد به دامن رنج بازمیگردد.
در بخش بریهدارینکه از اوپانیشاد نوشته : «هرکس همان میشود که عمل و رفتار کرده، نیکوکار، خوب میشود و بدکار، بد میشود. ولی مردم میگویند : آدمی عبارت است از امیال، نه اعمال.
در جواب این قوم باید گفت : میل آدمی تصمیم به وجود میآورد. تصمیم موجب عمل میگردد و عمل طالع آدمی را معین میدارد. در این باب آمده : آدمی به هر چه علاقه دارد نفس او را به سوی عمل به آن سوق میدهد و بعد از گرفتن مکافات اعمال خود بار دیگر از آن عالم به این عالم برمیگردد. این است عاقبت کسی که میل و شهوت دارد.»
بنابراین انسانهای بدکار که در پی تمایلات نفسانی هستند، پس از مجازات اخروی دوباره به این عالم برمیگردند تا آزموده شوند.
غایت کوششهای معنوی و سلوک عرفانی هندوئسیم، رهایی (موکشا) از رنج زندگی مجدد در این جهان و تناسخ (سمساره) است.
برهمن و آتمن
این واژه در متون مقدس اولیة هندو یعنی وداها به معنای دعا یا گفتار بوده، اما در اوپانیشاد که متن اساسی عرفانی هندویی است به معنی اساس جهان، سرچشمه تمام وجود یا آنچه جهان از آن برآمده، به کا رفته است.
در اوپانیشاد کوشش شده است تا شناخت این حقیقت یکتا به عنوان رهایی بخش و آزاد کننده انسان معرفی شود. هم از این رو در شوتاشوره از اوپانیشاد میخوانیم : «به واسطه معرفت برهمن تمام قیود به دور افتاده و چون اضطرابها از بین رود، تولد و مرگ هم از بین میرود»
در کنار واژه برهمن کلمه آتمن قرار دارد که به تعبیر راداکریشنان این دو ستون، تمام فلسفه هندی است. آتمن به معنای نفس انسان است که با برهمن یکی انگاشته میشود. در حقیقت انسان برای رهایی از چرخه سمساره و رنج زندگی باید خود را بشناسد و خود او همانا خدای واحد یا برهمن است.
هم از این رو از جای جای اوپانیشاد این دو واژه به جای یکدیگر بکار میروند و توصیفاتی که برای برهمن میشود، برای آتمن هم بکار میآید و در بریهدارنیکه لز اوپانیشاد تصریح شده «به راستی این آتمن برهمن است.»
اگر انسان نفس خود را بشناسد، میفهمد که همه چیز است و اساس جهان است و همه وجود در نفس چشمه دارد و همانا برهمن است. چاندوکه اوپانیشاد میگوید : «کسی که برترین و بهترین را بشناسد، خود برتر و بهتر میشود. به راستی که نفس برترین و بهترین است.»
برهمن ساگونه و نیرگونه
برهمن یا آتمن دو چهره دارد یک چهرة متحرک و متعین و متجلی در پدیدههای جهان که صورت ناقص و چهره پوشیده برهمن-آتمن است و ساگونه نام دارد. از این منظر وحدت موجود ثابت میشود زیرا همه موجودات، همان یکتای بیهمتاست.
و اما چهره دیگر که ثابت و بیتعین است نیرگونه نامیده میشود. بنابراین آتمن-برهمن بنابر چهره ساگونه همه طبیعت و پدیدههای آشکار مادی است و بنابر چهره نیرگونه بسیار فراتر از آن هم هست. هم از این رو در بخش چاندوکیه از اوپانیشاد نوشته شده : «جمله موجودات یک چهارم اوست و سه چهارم او جاویدان است که در آسمان است.»
آنچه موجب شده است که چهره ساگونه برهمن- آتمن مانع درک تمام حقیقت آن شود طلسم مایا (Maya) یه معنای فریب است و همین مایا موجب میشود که انسانها گرفتار چرخه تناسخ شده و نتوانند با شناخت برهمن- آتمن به موکشا برسند.
راه رهایی نیز از گریز از مایا است این طور که «چون همه آرزوهایی که در دل آدمی جای دارند از میان بروند، آنگاه فانی، جاودانه میشود و انسان در اینجا به برهمن نایل میشود.»
نقد و بررسی عرفان هندوئیسم
دغدغه و غایت این عرفان رهایی انسان است و این رهایی را در گرو شناخت حقیقت نفس انسان میداند؛ ولی به نفس انسان جنبهای برهمایی و الهی میدهد به نحوی که بسیار فراتر از عالم طبیعت وجود دارد و شناخت آن به رهایی و جاودانگی میانجامد. نیروانا در هندوئسیم با معنایی که بودیسم از این واژه ارائه میکند بسیار متفاوت است. نیروانا در اینجا به معنی فانی شدن انسان در حقیقت مطلق است که همانا نفس خود و حقیقت الوهی و خالق و منشأ هستی عالم میباشد.
هم از این رو میتوان این مکتب را انسانگرایی الهی نامید و همین ملاحظه به جنبه الهی برای غایت سیر نهتنها غایت این عرفان را مثل بودیسم از حصار طبیعت و نیروی پنهان آن فراتر میآورد، بلکه در عالم روشن وحدت و سرچشمه هستی و حقیقت عرصهای را میگشاید که به وسعت عظمت نفس انسانی است.
تنها مشکل این عرفان اتمام سیر در نفس است؛ یعنی وقتی سالک به فنا در حقیقت نفس رسید همه حقایق عالم را در آتمن- برهمن کشف کرد و مجالی برای فراروی از این مقام ندارد. اما چنانکه خواهیم دید در عرفانهای خداگرا، حقیقت الهی غیر از انسان است و همواره انسان میتواند به سیر معنوی خود حتی پس از مرگ ادامه دهد و هیچ گاه معرفت یابی آن تمام نمیشود.
عرفان مسیحی (خداگرایی انسان انگار)
حضرت عیسی به صورت اصلاحگر یهودیت در میان بنیاسرائیل برخاست؛ ازاین رو کتاب تورات برای مسیحیان مقدس بوده، همواره با انجیل کتاب مقدس آنها را تشکیل میدهد. بسیاری از اعتقادات و آیینهای یهودی در آن زمان کاملاً در تعالیم حضرت مسیح وارد شد؛ از جمله توحید که برای بررسی غایت سیر عرفانی در این دین به کار می آید؛اما به گمان مسیحیان پس از مصلوب شدن او توحید مسیحی در چهرة تثلیث تبیین شد که برای درک غایت سیر عرفانی ناگریز در فهم توحید در تثلیت هستیم.
توحید در تثلیث
مسیحیان مانند یهودیان و مسلمانان به خداوند یکتا که خالق زمین و آسمان است و در تورات پدر نامیده شده معتقدند.
اما به گمان مسیحیان پس از مصلوب شدن و رستاخیز عیسی، عقدیده ای مبنی بر تثلیث با توحید آمیخته شد که بیان میکرد خدای پدر که خالق آسمان و زمین است و روحالقدس و عیسی مسیح خدای پس /هر سه خدای یکتا هستند.
دانیل سیوبوتیا مستندترین تقریر تثلیث به کتاب مقدس را چنین بیان میکند: «پسر تجسد یافته روحالقدس را به عنوان شخض ابدی نه تنها متمایز از پدر که بر او تقدم دارد بلکه متمایز از پسر که به او شهادت می دهد، مکشوف میسازد. (یوحنا، 2:14 و 26:15) از سوی دیگر، پدر و روحالقدس نه تنها هویت عیسی مسیح را به عنوان تنها پسر ابدی پدر که روحالقدس با او در ارتباط است مورد تأیید قرار میدهند، (متی، 17:3-16 و یوحنا، 34:1-29) بلکه هر دوی آنها با پسر اتحاد دارند… هرچندکه تنها پسر در قالب انسان درآمد (لوقا، 35:1) این تمایز نامرئی بین سه شخص متمایز و جدایی ناپذیر الهی که از طریق راز حلول خدا در مسیح مکشوف شده است، در واقع کاملاً مساله رستگاری و کل حیات کلیسا را معرفی میکند.»
بنابراین خدا یکی است، اما سه شخص یا اقنوم یا ذات تمایز دارد که در رسیدن به غایت سیر عرفانی این تثلیث گره گشاست. سیر عرفانی مسیحیت برای رسیدن به اتحاد خداست البته با ملاحظة تثلیت -چنانکه قدیس برنارد چهار مرحله را برای عروج به سوی خدا برشمرده و در تعریف مرحلة چهارم که اتحاد با خداست - میگوید : « خدا، خدایی که گفت من آنم که هستم» (خروج، 13:3-14) موجود حقیقی است؛ زیرا او خود وجود (Being) است؛ حال چه اشتراک و ارتباطی بین آنکه موجود نیست (انسان) و آنکه موجود است (خدا) میتواند وجود داشته باشد؟ چگونه دو شیء این چنین متفاوتی میتوانند به یکدیگر پیوند بخورند؟ اما قدیس پولس می گوید : «خیر من پیوستن به خداست.» پس ما نمیتوانیم با او متحد باشیم؛ لیکن این اتحاد از طریق واسطه امکان پذیر است. اما تنها عشق را راه طی این مراحل میداند.
بنابراین سیر عرفان مسیحی به اتحاد با خدا به واسطه کلمه او مسیح است. بنابراین همانطور که مسیح با خدا متحد است، انسانها نیز میتوانند با خداوند متحد شوند. فقط بااین تفاوت که وحدت مسیح ذاتی (Unus) است، ولی وحدت مؤمنان وفقی (Unum) و با واسطه. فرق این دو عبارت از یکی بودن (Tobeone) و یکی شدن (To be the one) است.
بنابراین هرچند انسان هیچ تناسبی با خداوند ندارد تا با او اتحاد یابد، بلکه مانع بزرگ گناه ذاتی نیز در میان است، اما به واسطه خدای پسر انسان میتواند به اتحاد با خداوند یکتا نایل گردد.
گناه ذاتی
در مسیحیت اعتقاد بر این است که گناه نخستین آدم ع سبب شد که نسل او ذاتاً گناه آلود شود. (رومیان 19:50) و همه انسانها گناهکار متولد شوند. گماه نخستین باعث شد که انسانها با برخورداری از اراده و اختیار به سوء اختیار دچار شده و بر حریم الهی اراده ورزند.
در عهد قدیم میخوانیم: «خدا آدم را به صورت خود آفرید. او را به صورت خدا آفرید.» (پیدایش، 1:27) این امر دو امکان را فرا روی انسان می نهد: یکی اینکه با تبعیت از روش عیسی مسیح خدا را در خود متجلی ساخته با او اتحاد پیدا کند، دیگر اینکه به نحو خطرناکی خود را به جای خدا قرار داده یا خدا را با خود اشتباه بگیرد. (پیدایش، 4:6-1 و 9:11-1)
وقتی انسان خود را با خدا اشتباه بگیرد، در حالیکه با او متحد نشده و از عشق او به انسانها برخوردار نیست، به ظلم و ستم و بیمهری میپردازد. همه انسانها ذاتاً مایل به گناه هستند که موجب جدایی آنها از خداوند میشود. اما عیسی مسیح با پذیرش رنج بر فراز صلیب، گناه همه انسانها را برعهده گرفت تا پیوند آنها با پدر برقرار باشد.
در حقیقت خداوند به صورت انسان در مسیح متجسد شد تا راه رستگاری انسانها گشوده شود. هدف اصلی حلول خدا در پسر نه تنها اعلام عشق خدا به فرزندش بلکه عشق به خدا به همه جهانیان و آغاز مشارکت آنان در حیات ابدی خداوند بود. (یوحنا. 16:3)
راه عشق
عشق به خدا و عشق به بندگاه خدا راه مسیح است که اتحاد با خدا و رسیدن به «هست» و حیات جاودان در خداوند و مشارکت در ملکوت را میسر میسازد. در کتاب مقدس میخوانیم : «اگر نبوت داشته باشد و جمیع اسرار و همه علوم را بدانم و ایمان کامل داشته باشم، بحدی که کوهها را جابه جا کنم و محبت نداشته باشم، هیچ هستم و اگر جمیع اموال خود را صدقه دهم و بدن خود را بسپارم تا سوخته شود و محبت نداشته باشم، هیچ سود نمیبرم» (رساله اول به قرنتیان، 3:13-2)
حضرت مسیح آمد که عشق خدا به انسان را نشان میدهد و نشان میدهد که چگونه و تا چه حد باید به مردم عشق ورزید و هرکه این راه را رود در راه خداست و با او متحد خواهد شد.
اما به علت گناه ذاتی انسان نمیتواند به خدا و به خلق او عشق بورزد مگر اینکه روحالقدس در او سکنا گزیند. کاری که حضرت مسیح انجام داد و تجسد او سبب شد تا روحالقدس در انسانی تسجد یابد و در انسان سکنا گزیند. با تسجد مسیح دیگر انسانها میتوانند از حضرت روحالقدس برخوردار شده و بر گناه ذاتی غلبه یابند و به خدا و مردمان محبت ورزند. «روحالقدس با حضور در درون روح اشخاص مؤمن آنان را قارد میسازد تا در عشق و عظمت ابدی مشارکت نموده و با پدر و پسر اتحاد یابند. (یوحنا 26:14-15 و 26:15 و 15:16-14)
اتحاد با خدا و تمایز
خانم هادیوچ که از عارفان مسیحی است درباره اتحاد مینویسد : «حلاوت خارقالعادهای است که در آن عاشق و معشوق هر کدام در دیگری سکنا گزیدهاند و آن قدر در یکدیگر حلول کردهاند که هیچ کدام نمیتوانند خود را از دیگری باز یابند… آن دو یک چیزند که با هم آمیختهاند ولی باز هم دو نفس متمایزند.»
اتحاد با خدا در عرفان مسیحی به معنای فراگیری مطلق انسان نسبت به خدا نیست، بلکه یک تمایز در آن باقی میماند. «بر اساس تصوف مسیحی خدای سبحان به طور همزمان متعالی و حاضر است» این جنبه متعالی که از حضور انسان غایب است، موجب میشود که وحدت انسان با خداوند، خدا را از مقامش فرو نکشد یا انسان را به مقام خدایی مطلق نرساند.
عارفان مسیحی با همه اصراری که بر اتحاد و وحدت با خدای مهربان دارند، بر تعالی و تمایز او با خلق تأکید میکنند. دیوید انالد (David onealed) درباره اکهارت معرفترین عارف مسیحی مینویسد : «با آنکه مهمترین دیدگاه اکهارت وحدت خدا و بشر است، لیکن در عین حال هیچ کس به اندازه او تمایز حق و خلق را بیان نکرده است.»
از نظر اکهارت ذات نه میتواند متعلق علم باشد و نه متعلق پرستش؛ چراکه تاریکی (Darkness) و بیصورتی (Formlessness) است.
پل تیلیخ معتقد است: «هرگونه بحث درباره او و صفاتش، همان قدرت الحادآمیز است که انکار وجود اوست.» اما سیر عرفانی در اینجا نیز ادامه مییابد و تا نامتناهی حقیقت الهی تداوم مییابد. اکهارت معتقد است که نفس در عروجش به سمت خدا هیچ گاه آرام نمیگیرد. به رسیدن به روحالقدس و پسر هم راضی نمیشود : «حتی خدا را تا وقتی که خداست نمیخواهد. خدا را جایی میخواهد که نامی ندارد. چیزی میخواهد که از خدای دارای نام شریفتر و بهتر باشد.» «تنها در جذبه است که میتوان دریافت که با خدا وحدت دارم، یعنی با ذات الهی که فوق خدایی است که علت موجده اشیاء میباشد. در این جذبات است که تثلیث گذشته به ذات میرسیم.»
نقد و بررسی عرفان مسیحی
غایت سیر عرفانی در عرفان مسیحی رسیدن به اتحاد با خدا از عشق و جذبه است که به آثاری نظیر حیات جاودان، مشارکت در عشق و عظمت الهی و ملکوت خداوند میانجامد.
به نظر میرسد که مسیحیان با یک اشتباه تاریخی دچار انحراف در عقاید شدند و به آموزهای عقلناپذیر یعنی توحید در تثلیث اعتقاد پیدا کردند که البته در این باره عدهای از مسیحیان اساساً منکر بودند و معتقدان نیز آرای گوناگونی دارند.
اما این اعتقاد شگفت انگیز نیاز به توجیه و علت داشت هم از این رو آموزه گناه نخستین یا گناه ذاتی نیز در مجموع عقاید مسیح وارد شد به نحوی که اساساً و ذاتاً لیاقت و شایستگی انسان برای رسیدن به خداوند و سیر عرفانی را باور نداشته و بلکه منکر میشد و با زدن این نهر درخت تثلیث آبیاری و تحکیم گردید.
ویژگی بسیار ارزشمند عرفان مسیحی که آن را در مرتبهای فرادست نسبت به عرفانهای انسانگرا مینشاند این است که خداوند حقیقت و هویتی مستقل از انسان و متعالی و متمایز از اوست. هم از این رو راه سیر عرفانی به انسان ختم نمیشود، بلکه با اینکه بر صورت نامتناهی خدا آفریده شده است، او در سیر عرفانی راهی فراتر از نفس خود را پیش رو داشته و غایتی برتر و متعالیتر از خویشتن را میجوید که هرچه به آن نزدیکتر میشود، هنوز هم برای ادامه راه سفرة سیر گشوده و توشة عشق و امید مهیاست و نفس غایت بنبست گونة سیر عرفانی نیست.
اما جنبههیا منفی این غایت یکی گناه ذاتی است که به شدت هرگونه ربط و لیاقت انسان با خدا را در مقام سیر و وصول و اتحاد با او انکار میکند. دیگری تثلیث است که سالک را دچار حیرت میکند. و آن مرتبة متعالی الهی را به صورت انسانی که حد و جسم و صورت و نام دارد، مجسم میسازد. این مانع به حدی آزار دهنده است و راه زن سیر میشود که عارفی مثل اکهارت سیر خود را گاهی با تعبیر گذشت ازن خدا و نام و صورت او بیان میکند. آن هم عظمت و تعالی که راه را تا اوج بینهایت برای انسان میگشاید، ناگاه به صورت انسانی ضعیف و مغلوب و مصلوب نمودار میشود و گویی عارفی در سیرش به سوی خدا از اوج بینهایت به زمین رنج و خستگی و محدودیت و مادیت و ذلت و مرگ میخورد تا باز نیروی رستاخیز مسیح فرا رسد و او را اعتلا بخشد. به این ترتیب انسان انگاری خدا باعث عروج و هبوطهای پیدرپی در سیر عرفان میشود تا جایی که عارف با تجربه و اندیشمند به گذر از خدا حکم میکند و آیا این آشفتگی در غایت سیر مانع و راه زن و اضطراب آور نیست؟ غایت سیر باید یگانه، متمرکز و تماماً در نهایت اوج باشد تا با تمام توان و تمام عشق و تمام فکر بتوان به سوی او حرکت کرد و این چیزی است که عرفان مسیحی آن را از دست داده است.
تأکید عرفان مسیحی به عشق بر مردم که همدردی و کمک به محرومان و ضعفا میانجامد، در دنیای ستم زده و سیاه امروز بسیار جذاب جلوه کرده که در اقصا نقاط جهان حتی در آفریقا نهضتهای معنویتگرای مسیحی به راه افتاده است.
عرفان اسلامی: (خداگرایی انسان باور)
اسلام آخرین دینی است که از سوی خداوند و به واسطهی نبوت حضرت محمدبن عبدالله صلی اله علیه و آله برای انسانها فرستاده شده و تعالیم الهی این دین در قرآن کریم گرد آمده است. عارفان مسلمان معتقدند پایههای عرفان اسلامی در قرآن بیان شده و به وسیله اهل بیت رسولالله صلیاله علیهوآله به خصوص حضرت علی علیهالسلام، امام سجاد علیهالسلام و امام صادق علیهالسلام و شاگردان ویژهی آنها نظیر اویس قرنی، کمیل و دیگران تعلیم داده شده و تداوم یافته است. غایت سیر عرفانی در اسلام فنا و لقاء الله است.
توحید و فنا
اساسی ترین آموزهی اسلام توحید است. یعنی یگانگی خدای تعالی. عرفا فهم خاصی از توحید دارند که با عبارت وحدت و جود یا به قول سیدحیدرآملی توحید وجودی بیان میشود. ایشان در تعریف توحید وجودی میگوید: «اثبات وجود یکتای حق واجب بالذات و نفی وجود موجودات بسیار ممکن که در واقع معدومند. به سبب گفتهی خداوند: «همه چیز نابود است غیر از وجه او، همهی حکم برای اوست و به سوی او باز گردانده میشود.» (قصص/88)
از دیدگاه عرفانی وجود عین ذات خداست؛ ذاتی که بینقص و کاستی باشد، همه کمالات را در خود دارد و چیزی بیرون از او و در دست دیگری نیست. اصل هر کمالی وجود است و هیچ کمالی بدون آن تحقق پیدا نکرده و همی بیش نخواهد بود. پس ذات منزه او عین وجود است و وجود او نامحدود است زیرا محدودیت نقص بوده و اگر محدودیت پدیدآید تعدد از آن برخاسته، شریک برای خدا پدید می آید و توحید مخدوش میگردد.
هم از این رو حضرت علی علیهالسلام فرمود:«ومن حدّه فقد عدّه» هر که او را محدود پندارد، به شمار آورده است. بنابراین حقتعالی عین وجود نامتناهی است. با این معنای توحید هر موجودی که در سرای هستی پدید آمده، وجودش برای خداوند یکتا و به حکم و فرمان اوست که هرگاه چیزی را اراده کند، میگوید باش، پس میباشد و پدیدار میگردد و سپس وجود تجلی یافته در موجودات که به حکم او ظهور آمدهاند به سوی او باز میگردد. هم از این رو فرمود: «کل شیءٍ هالک الا و جهه لَه الحکم و الیه ترجعون» همه چیز نابود است غیراز روی و نما و جلوهی او، حکم و فرمان از اوست و به سوی او باز گردانده میشوند.» (قصص/88)
علامه طباطبایی در تفسیر این آیه نوشتهاند: «همه چیز نابود و پوچ است در حد خودش و حقیقتی ندارد، مگر آنچه از خداوند به او رسیده و آنچه مربوط به خدا نیست، غیر از توهم و سراب چیزی نیست همانند بتها که حقیقتی ندارند غیر از سنگ و چوب و فلز (که این هم از خداست)... در اینجا رویکرد دقیقتر آن است که وجه همان ذات است… و منظور اینکه تمامی موجودات غیر او تعالی که ممکن هستند، اگرچه با ایجاد او موجودند اما با نظر به خودشان پوچ و نابود هستند.»
با این معنای توحید معلوم میشودکه اگر گفته اند غایت عرفان اسلامی توحید است؛ یعنی مشاهدهی یگانگی خدا به طوری که وجود مطلق است و هیچ چیز غیر از او و تجلیاتش وجود ندارد که لازمهی این مشاهده فنا دیدن همه چیز در حقتعالی است. چنانکه خواجهعبدالله انصاری آخرین منزل سیر عرفانی را توحید دانسته و در تعریف آن مینویسد: «اسقاط الحَدَث و اثبات القِدَم» فرو ریختن ممکنات و اثبات واجب ازلی.
پس برای رسیدن به حقیقت توحید باید فنا را درک کرد تا به لقاء الله رسید. این ضرورت و ملازمهی فنا و لقاء الله سبب شده است که خواجهنصیرالدین طوسی آخرین مرحلهی سیر عرفانی را فنا بداند و در شرح آن مقام بنویسد: «در وحدت، سالک و سلوک و سیر و مقصد و طلب و طالب و مطلوب نباشد: کل شی هالک الا وجهه و اثبات این سخن و بیان هم نباشد و نفی این سخن و بیان نباشد. و اثبات و نفی متقابلند و دویی مبدأ کثرت است، آنجا نفی و اثبات نباشد و نفی اثبات اثبات هم نباشد و نفی اثبات و اثبات نفی هم نباشد و این را «فنا» خوانند که معاد خلق با فنا باشد همچنانکه مبدأ ایشان از عدم بود «کمابَدَءکم تعدون» و معنی فنا را حدی با کثرت است: «کلّ مَن علیهافانٍ و یَبقی وجهَ رَبِّکَ ذوالجلال و الاکرام» فنا به این معنی هم نباشد. هر چه در نطق آید و هر چه در وهم آید و هر چه عقل بدان رسد جمله منتفی گردد. «الیه یرجع الامرکلّه» … و اینجا سخن منقطع شود واسلام «علی من اتًّبَعَ الهدی»
کرامت انسان
توحید عرفانی میآموزد که لقاء خدا در گرو درک فنا و هلاکت همه چیز و بقاء تجلی و نام ونمای اوست. بهرغم اینکه سراسر عالم جلوه الهی و مظهر اسماء و انوار خداوند یکتاست، انسان تنها پدیدهای است که تمام اسماء الهی را فرا گرفته و این ملاک کرامت او چنان بلند مرتبه است که حتی فرشتگان الهی باید برآستانهی انسان سجده آورند.
این کرامت و عظمت انسان به او امکان میدهد که همهی عالم طبیعت و بلکه عالم غیب و فرشتگان را پشت سر گذاشته و با درک فنای همهی آنها تمام اسماء خدا را در آینهی جان خود به تماشا نشیند و مملوکیت و بندگی خود را در برابر او هر چه بیشتر و کاملتر مشاهده کند.
انسان میتواند نه تنها وجود که همه کمالات الهی را دریابد و در عین حال هیچ بودن خود و مالکیت و احاطهی الهی را بر همهی هستی و کمالات وجود دریابد. چنانکه پیامبر اسلام صلیاللهعلیهوآله در معراج بزرگ خود تا مقام بندگی و عبودیت هویت غیبی ذات حق پیش رفت و به لقب عبده مشرف گردید.
انسان چون همهی نامهای الهی فرا گرفته میتواند حتی به ذات حق که منبع این کمالات است نظر افکند و خدا را با بصیرت خداوند مشاهده کند و در عین حال فراموش نکند که این همه کمالات برای خداست و چیزی غیر او و تجلیاتش نیست.
شریعت
راه کمال انسانی و لقاء الله عمل به شریعت و تکالیف الهی است. زیرا کسی که خود را بندهی خدا میداند تنها کاری که برای خودش میشناسد عملی به فرامین الهی است. متاسفانه از قرنها پیش فرقههای انحرافی در عرفان و تصوف اسلامی پدید آمد که شریعت را از عرفان جدا میکردند و تبعیت از هوای نفس را به جای فرمانبری از حقتعالی، راه عرفان میپنداشتند. «ومَکَروا و مکَرالله»
البته اهل عرفان راستین برای مبارزه با عارفان دروغین از همان آغاز، راه عرفان اسلامی روشن را کردند. اولین اثر بلند آوازه و گرانقدر در این زمینه رسالهی قشیریه اثر ابوعلیحسنبناحمدعثمانی است که در مقدمه کتاب آورده «بدانید رَحِمَکم الله» که خداوند سبحان این طایفه را گزیدگان اولیاء خویش کرد... و به درجهی مشاهده رسانید. به آنچه تجلی کرد ایشان را از حقیقت یگانگی خویش و توفیق داد ایشان را به قیام آداب بندگی و حاضر گردانید به مجاری احکام خداوندی» سپس بیان میکند که روزگار ما دینداری کم مایه شده و شریعت بیحرمت گردیده و با این حال عدهای سست ایمان«اشارت کردند به برترین حقایق و احوال و دعوی کردند که ایشان از حد بندگی برگذشتند وبه حقیقت وصال رسیدند...»
سپس همواره عارفان راستین میکوشیدند تا عارفان دروغین را از عرفان اسلامی دور معرفی کنند و مرز شریعت را برجسته سازند.
عمل به شریعت در گرو عشق و محبت الهی است و کسی که طالب وصول و سالک طریق الی الله است، ناگزیر باید فرمان بر او باشد. «قل اِن کنتم تحِبّونَ اله فاتَّبِعونی یحببکم الله» ای پیامبر بگو اگر خدا را دوست دارید، از من پیروی و اطاعت کنید.(آلعمران/31)
نتیجهی عمل به شریعت و بندگی خدا نیز تقویت ایمان و ارتقا به مقام یقین است. «واعبد رَبَّکَ حتی یأتیکَ الیقین» بندگی کن پروردگارت را تا به یقین برسی. (حجر/99)
و برترین مرتبهی یقین حقالیقین است که اساتید عرفان آن را «فنا در حق الیقین» و مشاهدی حق با بصیرت او میدانند.
نقد و بررسی
عرفان اسلامی غایت خود را درک عمیقترین لایههای حقیقت توحید که توحید وجودی است میداند. معرفتی که در گرو فنای فیالله و رسیدن به حقالیقین است. گامهای نخست این سیر فانی کردن اراده در اراده و امر الهی است که به کمک شریعت امکانپذیر میگردد و این عبودیت با ارتقای ایمان به مقام فنا در حقالیقین می رسد.
بنابراین عرفان اسلامی انسان را حقیقت باور میکند و منزلت معنوی او را تا آنجا میشناسد که ساکنان عالم غیب یعنی فرشتگان باید بر او سجده کنند و همین نکته عرفان اسلامی را از عرفان مسیحی فراتر میبرد. انسان با این عظمت میتواند فراتر از وجود خود بال گشاید و به فنا در تجلیات الهی و حتی ذات احدی برسد.بزرگترین اشکالی که در عرفان اسلامی وجود دارد و البته اشکالی بیرونی است. توهم عدهای عارف نماست که خود را و اصل و گذشته از شریعت و تکلیف میدانند و معمولاً مفاسدی را مرتکب میشوند که مایه ننگ عرفان میگردد که این امر موجب شده است گروهی از متدینان و حتی فقها عرفان را یک جریان انحرافی در اسلام بدانند. درحالی که عارفان راستین و متشرع عرفان را حقیقت دین و مغز و اصل آن معرفی میکنند.
جمع بندی و نتیجهگیری
مطالعه و بررسی مکاتب عمدهی عرفانی در جهان نشان میدهد که معمولاً این مکاتب از دل ادیان بر آمدهاند و متناسب با اعتقادات و اعمال هر دین سیری عرفانی با غایتی مشخص شکل گرفته است. رتبه بندی نهایی شش مکتب عمدهی عرفانی در جهان براساس غایات سیر عرفانی را می توان در نمودار نمایش داد.
عرفان
خداگرا: 1- انسان باور (اسلامی) 2- انسان انگار (مسیحی)
انسانگرا: 1- الهی (هندوئیسم) 2- الحادی (بودیسم)
طبیعتگرا: 1- واقعنگر (تائوئیسم) 2- وهمگرا (شامانیسم)
عرفان اسلامی به علت این که از آخرین و کاملترین دین آسمانی برآمد و منبع اصلی آن قرآن مجید منزه از تحریف است، برترین و شایستهترین غایت را دارد که عبارت است از شکوفایی معرفتی انسان با فنا و لقاءالله. .
پرسمان دانشگاهیان
تماس با ما
آدرس : آزمايشگاه داده کاوي و پردازش تصوير، دانشکده مهندسي کامپيوتر، دانشگاه صنعتي شاهرود
09111169156
info@parsaqa.com
حامیان
همكاران ما
کلیه حقوق این سامانه متعلق به عموم محققین عالم تشیع است.