دین پژوهی /

تخمین زمان مطالعه: 12 دقیقه

ويژگي ها و ديدگاه هاي (پست مدرنيسم) چيست؟


بسيار مشکل و شايد غيرممکن است که معنا و مدلول پست مدرنيسم را به طور خلاصه ذکر کنيم؛ نه صرفاً براي آن که اختلاف نظرهاي فراواني بين نويسندگان پست مدرن وجود دارد، بلکه علاوه بر آن، به اين دليل که برخي از پست مدرنيست ها اساساً منکر داشتن هرگونه آموزه يا تئوري هستند. به تعبير برخي، شايد هرگونه تصور و بيان خلاصه از پست مدرنيسم، متناقض با خود پست مدرنيسم باشد. اما به هر روي چاره اي جز پرتوافشاني گذرا و تا حد ممکن خالي از ابهام به برخي از مدعيات پست مدرنيسم نيست. ويژگي هاي کلي پست مدرنيسم 1. پست مدرنيسم و تاريخ: پست مدرنيسم، به لحاظ تاريخي مدعي است که سازمان اجتماعي، سياسي و فرهنگي مدرنيته از اساس متغير گشته است و از همين رو ما با جهاني نوين مواجهيم. اين ادعا، اساس ادعاهاي تاريخي پست مدرنيسم است، يا به تعبير بهتر، خود همان پست مدرنيسم به عنوان يک ادعاي تاريخي است. از اين نگاه، مدرنيته به انتها رسيده و يا در معرض يک تحوّل عميق است. اين ادعا را مي توان در هر موضوعي اعم از اجتماعي، فرهنگي، هنري يا نظري به کار برد. در اين مورد، پست مدرنيسم نيازي به مدعيات هنجاري ندارد؛ يعني نيازي ندارد که بگويد مدرنيته نادرست است. 2. پست مدرنيسم و روش شناسي: پست مدرنيسم، به لحاظ روش شناختي، امکان تأسيس و پايه ريزي هرگونه بنياد و شالوده و به تبع آن قابليت اطمينان نهايي معرفت را که در معناي رئاليستي، ارزشمند و معتبر محسوب مي شود، رد مي کند؛ يعني منکر معرفتي است که نشانگر و بيانگر حقيقت و ماهيّت «واقعي» موضوعات و مسائل خود باشد. از همين روست که برخي، پست مدرنيسم را نوعي بحران معرفتي ناميده اند؛ چرا که همه فلاسفه غرب از افلاطون به بعد، مدعي جستجوي واقعيت و شناخت آن بوده اند؛ در حالي که انديشمندان پست مدرن، حقيقت را نه قابل حصول و نه مطلوب مي دانند و از منظر آنها، واقعيت ثابت، واحد و پايدار بي معني است؛ يعني چيزي که معيار درستي يا نادرستي انديشه باشد، وجود ندارد. از ديد آنها، همه چيز و آنچه که در جهان اطراف وجود دارد، نسبي، اعتباري و قراردادي است؛ از همين رو حقيقت ها مختلف، متکثر، متنوع و محصول قراردادهاي زودگذرند. اين نشان مي دهد که از نظر اين انديشمندان، تمايزات فلسفي ـ سنّتي ميان واقع و آرمان، عيني و ذهني، واقعيت و نمود، و حقيقت و نظريه، مبهم و مشکوک است. پست مدرنيسم روش شناختي، ضد رئاليستي است و مدعي است که معرفت و شناخت، نه از طريق ارتباط آن با متعلقاتش، بلکه از طريق ارتباط آن با علايق و خواسته هاي پراگماتيستي ما، با منظرهاي مشترک ما، با نيازهاي ما، با لفاظي هاي ما و... اعتبار مي يابد. برخي از انواع پست مدرنيسم روش شناختي، با نقد مفاهيم حقيقت (صدق)، عقلانيّت و معني، امکان تحقيق و بررسي عقلي را سست و تضعيف مي کنند. پست مدرنيسم روش شناختي، کاملاً منفي انگار است؛ يعني مدعي است که ديگر انواع نوشتن، سخن گفتن و نظريه پردازي، ناکافي يا داراي ماهيتي مشکل زا مي باشند، اما به طور مشخص جايگزيني براي آنها بيان نمي کند. 3. پست مدرنيسم و نفي فراروايت ها: يکي از عمده ترين ويژگي هاي پست مدرنيسم، انکار فراروايت ها (Metanarratives) است. از نظر پست مدرنيست ها، فراروايت ها، مجموعه اي از صورت بندي ها و الگوهاي عقلاني، تاريخي، اقتصادي، اجتماعي و ارزشي هستند که پايه هاي مشترکي به مدرنيته مي بخشند. از اين رو، پوزيتويسم، مارکسيسم، ليبراليسم و ساخت گرايي، به رغم زمينه هاي متفاوت يا گاه شيوه هاي ارزش گذاري و درک هاي مختلف، بخشي از همان فراروايت هاي مدرنيته به شمار مي روند. «در انديشه سياسي، عام شدن مبارزه بر اساس نبرد طبقات، آنسان که مارکسيسم در مي يافت، يا برجسته شدن ارزش آزادي و فردگرايي (در ليبراليسم) و يا اعتقاد به ناسيوناليسم و مليّت گرايي، همچون مهم ترين واحد سياسي ـ اجتماعي تمايزبخش، بخشي از فراروايت هاي سياسي، اجتماعي و اقتصادي بودند که از نظر پست مدرنيست ها همه آنها مردود مي باشند». ژان فرانسوا ليوتارد، در کتاب وضعيت پست مدرن ( ThePostmodern Condition) که امروزه از نظر بسياري در جايگاه مانيفيست انديشه پست مدرن نشسته است، صريحاً مي گويد: «من پست مدرنيسم را نوعي شکاکيت نسبت به فراروايت ها مي دانم؛ البته اين شکاکيت بدون شک محصول پيشرفت در علوم است...». البته بحث «ليوتارد» بيشتر در قلمرو مباحث زبان شناختي جاي مي گيرد. در واقع وي با ردّ فراروايت ها، به دنبال تأييد نوعي پلوراليسم در زبان است؛ بدين معنا که ما معاني را خود ايجاد مي کنيم و هرگز نمي توان پديده اي را به نحوي روشن و شفاف تفسير کرد؛ چرا که به نظر وي، يک پديده از جنبه هاي واقع گرايي چنداني برخوردار نمي باشد. به هر روي ضديت پست مدرنيست ها با فراروايت ها به معناي رد هرگونه نظريه متافيزيکي يا معرفت شناختي است. بدين ترتيب، پست مدرنيسم به نحوي جدي با هرگونه ايدئولوژي و جريان اجتماعي غالب و کلي مقابله مي کند. مثلاً از نظر پست مدرنيست ها، شعار حرکت به سمت ايجاد يک جامعه کمونيستي بزرگ که انگلس و مارکس دم از آن مي زدند و در نتيجه ماترياليسم تاريخي (به عنوان يک ايدئولوژي) کاملاً پوچ و بي معناست. همچنين ايجاد همگوني و وحدت در زمينه هاي فرهنگي و اجتماعي ايدئولوژيک، امري غير واقعي مي باشد؛ چرا که نظريه اجتماع يا فرهنگ بزرگ از ماهيتي فراروايتي برخوردار است. بر اساس اين ديدگاه، انديشه اخلاقي نيز نمي تواند در زمينه اي عام و جهاني (Global) صورت پذيرد. نتيجه طبيعي اي که از نفي فراروايت ها و جهان بيني هاي کلي و جهان شمول به دست مي آيد، تنوع فرهنگ ها و انديشه ها خواهد بود. همان طور که برخي تصريح کرده اند، هسته مرکزي و شالوده پست مدرنيسم را عدم اعتماد يا عدم ناباوري کلي و عام نسبت به هرگونه نظريه کلي و کلان؛ نفي هرگونه ايدئولوژي، آموزه و اعتقاد کلي و فراگير؛ و در يک کلام، نفي هرگونه فراروايت يا روايت کلي و کلان در همه عرصه هاي علم و معرفت بشري، تشکيل مي دهد. علاوه بر اين، به تبع اين نوع نگرش سلبي و برخورد منفي با الگوهاي معرفتي، وجود نوعي رابطه پيچيده و ابهام آميز، دوگانه، معضل آفرين و لاينحل با الگوهاي مذکور نيز از ديگر هسته هاي اصلي و کانون محوري نظريه پست مدرن تلقي مي شود. 4. نيست انگاري: پست مدرنيست ها نسبت به جهان خارج، رويکردي نيست انگارانه (Nihilistic) دارند. آنها بر اين باورند که هيچ گونه هنجار ارزشمند و معتبر و هيچ واقعيت خارجي معتبري وجود ندارد که بتواند به هدايت اعمال و رفتارهاي ما کمک کند، و از آن جا که تنها با قبول واقعيات خارجي است که عقل گرايي معنا مي يابد، با نفي واقعيت خارجي، عقل و عقل گرايي نيز منتفي مي شود. پست مدرنيسم، اساساً با طرح آموزه نيست انگاري، زمينه ساز ترديد در مورد امکان شناخت شده است، و اين همان چيزي است که از آن به بحران معرفتي تعبير مي شود. در واقع، تصويري که پست مدرنيست ها از جهان ارائه مي دهند، غير واقعي است؛ چرا که ماهيّت هستي داراي ويژگي هاي کلي اي است که عبارتند از: 1. جهان، موجود و مستقل از ادراک و داوري هاست؛ 2. جهان، بسيط، کل کامل و پيوسته و منحصر به فرد است؛ 3. جهان، خارج از ما وجود دارد و توسط ما کشف مي شود. اما پست مدرن ها با رد اين ويژگي ها، تصويري ارائه مي دهند که داراي ويژگي هاي زير است: 1. جهان مال ماست (Our) و اين ما هستيم که آن را در زبان و گفتار بيان مي کنيم و آنچه که ما بر زبان مي آوريم، نمي تواند کاملاً با موارد بيروني خود منطبق باشد. همچنان که «ديويدسون» (Davidson - 1973) بيان داشته است، از نظر پست مدرنيسم، جهان در زبان ها و لغاتي که به کار مي بريم، نهفته است. واقعيت في نفسه بايد خود را با واقعيتي که براي ما (For - us) وجود دارد، منطبق سازد. 2. جهان، متعدد و داراي وجوه متضاد و متخالفي است؛ به اين معنا که تصويري که ما از حقيقت ارائه مي دهيم، حاصل داستان ها و پرداخت هاي خود ماست، و چون داستان هايي که ما مي پردازيم، متفاوت و متعدد هستند، جهان نيز متعدد است، و به دليل تفاوتي که داستان هاي ما با يکديگر دارند، ممکن است يکديگر را نفي و رد کنند. بنابراين، حقايقي که درباره جهان وجود دارد، کامل نيست و واقعيات نيز مشترک نخواهند بود. نتيجه طبيعي اين منظر، آن است که جهان، ساخته شده (Made) است و نه کشف شده (Fuund). از همين رو، شايد بتوان پست مدرنيست ها را «سوفسطائيان عصر نوين» خواند؛ چرا که «نزاع مدرنيسم و پست مدرنيسم در روزگار ما، از بسياري جهات، تکرار نزاع فلاسفه و سوفسطائيان است. در هر دو مورد، محور اصلي نزاع، تقابل انتزاعي عيني گرايي و نسبي گرايي است. سوفسطائيان عصر ما، يا همان نظريه پردازان پست مدرنيست، همچون اسلاف باستاني خويش قائل به اولويت سخنوري (Rhetoric) بر منطق اند و مي کوشند تا به پرسش هاي مربوط به حقيقت از زاويه استراتژي هاي شخصي و گروهي براي تحقق منافع و علايق شخصي (قدرت، ثروت، لذت و غيره) بنگرند. چنين به نظر مي رسد که هرگاه تفکر متافيزيکي به واسطه تحولات تاريخي و اجتماعي دچار بحران مي شود، گرايش به نسبي گرايي نيز شدت مي يابد». 5. تأکيد بر زبان: توجه پست مدرنيسم، بيش از آن که بر جنبه هاي عيني و عملي اي نظير اخلاق باشد، بر جنبه هاي زبان شناختي و به تعبير ديگر، بر جنبه هاي گفتماني است. در اين مورد، بيشترين تأثير از آن ديدگاه هاي «فردينان دوسوسور»، «ژاک دريدا» و «ليوتارد» مي باشد. پست مدرنيسم، با نفي هرگونه معرفت و روايت کلان، اعم از روايت هاي دکارتي، کانتي، مارکسيستي و جز آن، کل معرفت را محصول گفتمان مي داند. گفتمان، عبارت از هر گفتار و نشانه اي است که در شبکه يا بستر ويژه اي صادر مي شود. از اين رو، آنها به بستري که گفتار در آن شکل گرفته و به روابط کلمات اهميت فراواني مي دهند. در واقع، آنچه که به هر گفتماني معنا و محتوا و شاکله مي بخشد، همان بستر ويژه آن است. اين که عبارات يا نشانه ها در چه بستر مکاني و زماني، با چه کاربردي، توسط چه کسي، يا عليه چه کسي يا چه چيزي و با چه پيشينه اي به کار رفته اند، نوع و محتواي گفتمان را تعيين مي کند. بدون درنظر گرفتن بسترها، هيچ گونه گفتماني شکل نمي گيرد، بلکه تبديل به عبارات، نشانه ها و تکه هاي بي معنايي از واژگان مي گردد. «در واقع، سخن از گفتمان، سخن از قالب هاي خاصي است که بر اساس آنها، کلمات معنا و قالب و بافت خاص خود را مي يابند. از نظر پست مدرنيست ها، زبان را نمي توان به عنوان يک ابزار يا وسيله تحقق ارتباط ميان حقايق از پيش تعيين شده و موجود دانست؛ بلکه زبان عين ذهن و تفکر ماست و تضاد موجود ميان معاني، ناشي از چارچوب هاي متفاوتي است که در ذهن ما وجود دارند». بدين ترتيب، در پست مدرنيسم، معرفت و ذهنيت داراي سرشتي گفتماني مي گردد. از اين رو، در فضاي زبان ها و افق گفتمان ها و فرهنگ هاي گوناگون، واقعيت به گونه اي ويژه و متفاوت انعکاس مي يابد، و در نتيجه، معرفت را نمي توان بازتاب واقعيت دانست. بنابراين، نمي توان حقيقت را در يک معرفت و گفتمان خاصي نظير گفتمان مدرن محصور کرد، بلکه بايد تاريخ را مجموعه اي از جزيره هاي گفتماني متکثر دانست که هر يک براي خود مستقل و معتبرند. 6. توجه به ديگران: پست مدرنيسم، همواره بر نفي واحدگرايي يا مرکزگرايي و در مقابل، بر توجه به ديگران پاي مي فشرد. مدرنيسم، هيچ گاه به «غيريّت ها» و ديگران توجه کافي نداشت؛ به گونه اي که اساساً مدرنيست ها نوعي انحصارگرايي و ناسيوناليسم را در زمينه هاي فرهنگي، تمدن، اقتصاد، علم و نژاد ترويج مي کردند. از همين رو، مدرنيست هاي غرب، تنها تمدن نجات بخش و تنها فرهنگ و علم و نژاد برتر را همان تمدن، فرهنگ، علم و نژاد غربي مي دانستند. مدرنيسم، حتي در جنسيت نيز انحصارگرا بود و مرد را برتر از زن مي دانست. اين ويژگي انحصارگرايانه مدرنيسم، اعتراضاتي را موجب شد. براي مثال، فمينيسم، که امروزه از خصايص و لوازم پست مدرنيسم به شمار مي رود، در قالب جرياني مقابل برتري طلبي جنسي، پديدار شد. رفته رفته اين اعتراضات نمود بيشتري يافت و بدين سان پست مدرنيست ها در عرصه هاي گوناگون، از جمله عرصه سياسي، با تأکيد بر چندگانگي اداره محلي، امپرياليسم روشنگرانه و اولويّت هاي سياسي با قرائت هاي ليبراليستي يا مارکسيستي را رد کردند و کانون توجه خود را مسائل اقليت هايي نظير سياهان و گروه هاي مذهبي قرار دادند. البته آنها در اين کار افراط کرده و حتي مسائل همجنس گرايان را نيز محور توجه خود قرار دادند. همچنان که برخي گفته اند، با ظهور پست مدرنيسم، سه انتقاد جدي از مدرنيسم شد: 1. انتقاد فمينيستي؛ 2. انتقاد فرهنگي؛ 3. انتقاد طبقه اي. بدين ترتيب، پست مدرنيست ها همسان با تأکيد بر غيريّت ها و فرهنگ هاي ديگر و گروه هاي مختلف انساني و فرهنگي، دفاع از مظلومان و ستمديدگان زنان، نژادهاي اقليت، رنگين پوستان، زندانيان و کودکان را شعار خود قرار دادند. «تأکيد پست مدرنيست ها بر غيريّت ها به معناي توجه به تفاوت ها و اختلافات است. واژه (تفاوت) (Difference) از واژگان کليدي پست مدرنيست هاست که در راستاي توجه به تکثرها و تنوعات در همه زمينه ها به کار مي رود». 7. حاکم بودن روح پلوراليسم: اين ويژگي از تأمل در ويژگي هاي پيشين به دست مي آيد و در واقع روح نهفته پست مدرنيسم است که از ساير ويژگي هاي آن استنتاج مي شود. اگر در نظريه هاي نظريه پردازان پست مدرن، از «ايهاب حسن»تا «ليوتارد»، «لاج» و «ديويد هاروي» تأمل کنيم، خواهيم ديد که همه آنها دست کم در اين نکته اتفاق نظر دارند که پلوراليسم بن مايه اصلي پست مدرنيسم به شمار مي رود. «به تعبير (ايهاب حسن)، پست مدرنيسم به معناي پايان جهان بيني واحد و به تعبير (ليوتارد)، اعلان جنگ عليه هرگونه تماميت و کليت و به تعبير (لاج) مقاومتي در برابر تبيين هاي واحد و به تعبير (دريدا) و (بودريا)، توجه و احترام به تمايزات و تفاوت ها و بالاخره به بيان (هاروي) و (جنکز)، تجليل و تکريم جريانات منطقه اي، محلي و خاص است». از نظر پست مدرنيست ها، نمي توان معيارهاي فرهنگ خاصي (نظير فرهنگ مدرن غرب) را اساس قرار داد و با آن به نفي و اثبات يا جرح و تعديل ساير فرهنگ ها پرداخت. از نظر آنها، هر فرهنگ و گفتماني در بردارنده حقيقت نسبي خاص خود مي باشد. محور قرار دادن مسائل اقليت ها، نظير مسائل سياهان، نيز در همين راستا مي گنجد. .

مرجع:

ایجاد شده در 1400/10/19



0 دیدگاه
برای این پست دیدگاهی وجود ندارد

ارسال نظر

آدرس : آزمايشگاه داده کاوي و پردازش تصوير، دانشکده مهندسي کامپيوتر، دانشگاه صنعتي شاهرود

09111169156

info@parsaqa.com

حامیان

Image Image Image

همكاران ما

Image Image