ابعاد وجودی انسان /

تخمین زمان مطالعه: 9 دقیقه

در مورد ابعاد وجودی انسان مخصوصا بعد روحانی توضیح کامل و جامع خواستارم؟


حقیقت انسان همان روح و قلب و نفس اوست و این تعبیرات مختلف مثل روح و قلب و نفس همگی به حقیقت و معنای واحدی اشاره دارند و آن بعد مجرد انسان و حقیقت خود است, با این تفاوت که وقتی این واژگان با هم و در کنار هم استعمال می شوند هر یک به شان خاصی از بعد مجرد انسان اشاره می کنند و هنگامی که تک تک استعمال می شوند به همان حقیقت واحد اشاره می نمایند.به بعد مجرد انسان روح گفته می شود چون منبع زندگی و حیات انسان است, به آن عقل می گویند چون نیروی درک, محاسبه , مقایسه , نتیجه گیری و عاقبت اندیشی در آن نهفته است, آن گاه که نفس گرفته می شود, به بعد مدیریت بدن و بعد طبیعی انسان توجه می شود و به آن قلب گفته می شود چون مرکز تحول , دگرگونی, عواطف و حالات مختلف آدمی است.و این همه شئون مختلف خود حقیقی انسان است. انسان از همان آغازین زمانی که خود را می شناسد با خود و حقیقت خود آشناست و خود را گم نمی کند و این خود و حقیقت او هرگز دستخوش تغییر و تبدیل و افزایش و نقصان نمی گردد پس از سال ها وقتی که «من» می گوید، اشاره به همان حقیقتی می کند که در ایام طفولیت به آن اشاره می کرد و این امری وجدانی و یافتنی است و نیازی به استدلال ندارد. به همین خاطر حتی بدنش را به آن حقیقت نسبت می دهد و می گوید: بدن من، سر من دست من، و اگر بدن انسان همان حقیقت انسان باشد معنا ندارد بگوید: دست من و یا سر من.اعضایی مثل چشم و گوش و زبان، از ابزار و ادوات روح انسان هستند، در واقع دیدن و شنیدن و صحبت کردن، کار روح و حقیقت انسان است ولی توسط این ابزار انجام می گیرد. به همین علت انسان گاهی در درونش بدون کمک گرفتن از زبان گفتگو دارد و با خود حرف می زند.در هنگام حرف زدن, حقیقت ما است که سخن می گوید نه این که قلب ما مخاطب باشد. یعنی اصلا گوینده همان قلب و حقیقت و روح ما است، منتهی ما چون خود را و حقیقت خود را بدن خود تصور کرده ایم، سخن گفتن را کار زبان و دهان می دانیم و می پنداریم که مخاطب آن، قلب و درون ما است.گاه انسان خیره خیره به چیزی نگاه می کند ولی چون غرق در اندیشه و تفکر است آن را نمی بیند و این دلیل بر آن است که دیدن کار روح است نه چشم وگرنه اگر دیدن کار چشم می بود به محض نگاه به چیزی باید آن را می دید و نیز گاهی در میان جمعی نشسته ولی او هیچ حرفی از سخنان آنان را نمی شنود چون روح و حقیقتش متوجه جای دیگر و کار دیگر است.آنچه هنگام مرگ از انسان گرفته می شود ابزار مادی تن او است و قوای روحانی و معنوی با انسان منتقل و در آخرت کاربرد خواهد داشت.معنای روح: روح در قرآن بـه مـعـنـاى امر خداوند است که همان کلمه ایجاد است و همان فعل مخصوص اوست بدون دخالت اسباب وجودى و مادى و تاثیرات تدریجى آنها در آن. گـاهى این روح به تنهایى توصیف شده است مانند : یوم یقوم الروح و الملائکه صفا ( نباء / 38 ) گاهى همراه با ملائکه توصیف شده است مانند : انزل به الروح الامین على قلبک ( شعراء / 193 ) و گاهى آن حقیقتى است که در همه انسان ها دمیده شده است : ثم سویه و نفخ فیه من روحه ( سجده / 9 ) و گاهى آن حقیقتى است که همراه با مومنان و موید آنان است : اولئک فى قلوبهم الایمان و ایدهم بروح منه ( انعام / 122 ) . گاهى آن حقیقتى است که انبیاء با آن در تماس هستند : و کذلک اوحینا الیک روحامن امرنا ( شورى / 52 ) و گاهى آن حقیقتى است که در حیوانات و گیاهان زنده وجود دارد .روح در حقیقت همان مرکز حیات بخشی بعد مجرد انسان است. زنده بودن و مرگ بستگی به وجود روح دارد.در مورد روح انسانى دو مسأله حائز اهمیت است: 1. روح آدمى مجرّد است، یعنى؛ نه جسم است و نه اوصاف امور جسمانى را دارا است؛ نه مکان و زمان دارد نه وزن نه حجم؛ نه طول و عرض و عمق؛ نه محسوس است و نه داراى جزء. 2. هویت واقعى انسان را (یعنى آنچه که انسانیت انسان وابسته به آن است) روح تشکیل مى دهد. در آیات مربوط به خلقت انسان، پس از طرح مراحل جسمانى آفرینش انسان از خلقتى دیگر و یا دمیدن روح در او، سخن به میان آمده است. و این نکته نشان غیر مادىبودن روح است. همچنین بقاى انسان پس از متلاشى شدن جسم و تداوم زندگى وى در عالم برزخ (عالم میان دنیا و آخرت) و به تمام و کمال دریافت شدن آن، نشانگر غیر مادى و غیر جسمانى بودن روح است. از سوى دیگر اگر هویت واقعى انسان، به جسم مادى او مى بود؛ باید با مردن و متلاشى شدن جسم، انسان نیز نابود شود، در صورتى که آیات قرآن، بر بقاى انسان پس از متلاشى شدن جسم تأکید دارد و ادله دیگر که جاى طرح آن ها در این جا نیست،(ر.ک: انسان شناسى، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى(ره)، ص 57-56). اما همین حقیقت واحد و مجرد - که آن را روح، نفس، روان و یا جان مى نامیم - مراتب و شؤون مختلفى دارد. در این زمینه حضرت امیرالمؤمنین على(ع) مى فرماید: «اى کمیل! در آدمى چهار نفس است: نفس نامى نباتى، نفس حسى حیوانى، نفس ناطقه قدسى و نفس کلى الهى و هر یک از این چهار را پنج قوه و دو خاصیت است. «نفس نامى نباتى»، داراى قواى پنجگانه است:ماسکه، جاذبه، هاضمه، دافعه و مربیّه و دو خاصیت آن خاصیت افزایش و کاهش است. این نفس از کبد برانگیخته مى شود و شبیه ترین چیزها به نفس حیوانى است. اما نفس حیوانى حسى را پنج قوه است: شنوایى، بینایى، بویایى، چشایی و لامسه و آن را نیز دو خاصیت رضا وغضب است و شبیه ترین چیزها به نفس درندگان و وحوش است. اما «نفس ناطقه قدسى»، براى آن پنج قوه است: فکر، ذکر، علم، حلم و هشیارى. این نفس از چیزى منبعث نمى گردد و شبیه ترین چیزها به نفس فرشتگان است و نزاهت و حکمت دو خاصیت آن است. اما «نفس کلى الهى» داراى این پنج قوه است: هستى در نیستى،نعمت در سختى، عزت در خوارى، فقر در حالت غنا و صبر در بلا و دو خاصیت آن حلم و کرم است. مبدأ این نفس پروردگار عالم است و به او نیز باز مى گردد. خداوند در قرآن مى فرماید: از روح خود در آدم دمیدم و نیز این آیه شریفه، دلیل عود و بازگشت نفس کلى الهى به حضرت حق است که مى فرماید: اى نفس مطمئن خشنود و پسندیده: به سوى پروردگار خودباز گرد. و عقل در میان همه قرار گرفته است تا هر کس از خوب و بدى سخن گوید، آن را به ترازوى عقل بسنجد، (ر.ک: نشان از بى نشان ها، ج اول، ص 203). البته منظور از نفوس چهارگانه، چهار امر منفّک و مستقل و جداى از هم نیست؛ بلکه یک حقیقت است که اگر در تحت تعلیم و تربیت واقع نشود، در همان حدّ نفس نباتى و حیوانى باقى مى ماند. اما اگر در مسیر هدایت و رشد واقع شود وسعت وجودى پیدا مى کند،دقیقا مثل حقیقت نور - که در عین وحدت مراتب مختلف دارد - هم شعله یک شمع نور است و هم تابش پر فروغ خورشید نور است. و لذا این توان و قابلیت در وجود ما گذاشته شده که با تزکیه و ترک «گناهان و آلودگى ها» و کسب «معرفت و حکمت» نور وجود خویشتن را قوت بخشیم و به مراحل عالى نفس (نفس کلى الهى) دست پیدا کنیم. اما در باب تسمیه و نامگذارى مراتب گوناگون بعضى به ساحت هاى پایین و مادون این حقیقت مجرد، اسم «نفس» را اطلاق کرده اند و بر ساحت والایى آن نام «روح» گذاشته اند. به عبارتى ساحت نفس، ساحت تمایز ما ازدیگران و ساحت تفرد انسان است. اما ساحت روح، ساحت عدم تمایز و احساس وحدت با همه هستى است. در مرحله روح، من و تو و او برداشته مى شود و مقام فنا در این ساحت تجلى مى کند و لذا در عالم انسانى، هر چه ژرف تر شویم؛ یعنى، به حقایق عالى مراتب نفس دست پیداکنیم، متعالى تر مى گردیم هر چه در این دریاى بى کران، عمیق تر شویم؛ از لحاظ ارزشى والاتر و سعه وجودى ما بیشتر خواهد شد. از این رو (انا الحق) یک عارف وارسته، چون در مراتب عالى نفس قرار گرفته و به عبارتى در ساحت روح است و احساس وحدت با نظام هستى مى کند و خود را جلوه حضرت حق مى یابد، پسندیده است و یک امر ارزشى است. همان گونه که قطره چون به دریا واصل گشت دریاست. اما آن که در ساحت نفس است، قطره است و «انا» ناشى از خودبینى و نفسانیت انسان است.گفت فرعونى انا الحق گشت پست گفت منصورى اناالحق و بِرَست(مثنوى) براى مطالعه بیشتر ر.ک: 1. کتاب معارف قرآن (خداشناسى - کیهان شناسى - انشان شناسى) آیت الله مصباح یزدى. 2. معرفت نفس، آیت الله حسن زاده آملى. 3. انسان در اسلام، احمد واعظى، دفتر همکارى حوزه و دانشگاه. 4. کیفیت ارتباط ساحت هاى وجود انسان، (مجله حوزه و دانشگاه)، محمد بهشتى. 5. حیات جاودانه، پژوهشى در قلمرو معادشناسى، امیر دیوانى. 6. رابطه نفس و بدن، (مجله حوزه و دانشگاه)، سید محمد غروى. .

پرسمان دانشگاهیان

مرجع:

ایجاد شده در 1401/03/25



0 دیدگاه
برای این پست دیدگاهی وجود ندارد

ارسال نظر



آدرس : آزمايشگاه داده کاوي و پردازش تصوير، دانشکده مهندسي کامپيوتر، دانشگاه صنعتي شاهرود

09111169156

info@parsaqa.com

حامیان

Image Image Image

همكاران ما

Image Image