فصل (۵۰): (هدف خلقت ، معرفت حق و اتصال به حضرت اوست )  /

تخمین زمان مطالعه: 6 دقیقه

فصل (۵۰): (هدف خلقت ، معرفت حق و اتصال به حضرت اوست )


فصل (50): (هدف خلقت ، معرفت حق و اتصال به حضرت اوست ) اى عزیز! داود علیه السلام سوال کرد که : الهى در آفرینش آدم چه حکمت بود؟ خطاب در رسید که : کنت کنزا مخفیا فاحببت ان اعرف ، فخلقت الخلق لان اعرف .(441) من گنجى پنهان بودم ، دوست داشتم شناخته شوم ، پس خلق را آفریدم تا شناخته گردم . و فى کتاب اسرار الامامة : اشتهریین الرواة ان داود علیه السلام قال فى بعض مناجاته : یا الهى لم خلقت العالم و ما فیه ؟ قال : کنت کنزا مخفیا فاحببت ان اعرف . در کتاب اسرار الامامة گوید: میان راویان مشهور است که داود علیه السلام در یکى ازمناجاتهاى خود عرضه داشت : خداى من ! چرا عالم و آن چه را که در آن است آفریدى ؟ فرمود: من گنجى پنهان بودم ، دوست داشتم شناخته شوم . اتانى هواه قبل ان اعرف الهواء(442) فصادف قلبى خالیا فتمکنا پیش از آن که هوا را بشناسم میل و هواى او سراغم آمد، پس دل مرا خالى یافته در آن مسکن گزید. آن گنج خفى نکرد ظاهرشان را تا خلق نکرد حضرت انسان را شمعى است نماینده کس در شب تار هرچند که خود ریخته باشد آن را ز رب العزة اندرخواست داود که حکمت چیست کامد خلق موجود جواب آمد که تا آن گنج پنهان که آن ماییم بشناسند ایشان تو از بهر شناسایى گنجى به گلخن سر فرو دارى به رنجى بیان شافى این سخن که مقصود از آفرینش چه بود، آن است که حق تعالى خود را از براى خود جلوه دهد، یعنى درآیینه هاى مظاهر، صفات خود را مشاهده کند، پس جلوه گرى آغاز کرد چنان چه محققین این جلوه را باعث گفته اند و فایده دانسته اند. و حقیقت این آن است که هر کمالى را جمالى است معنوى ، و هر جمالى را کمالى است معنوى ، و تمامى جمال و کمال به تکمیل است ، و تمام کمال و جمال به ظهور. و مقرر است که هر کمالى که مزین به تکمیل نیست در آن شایبه نقص است ، و هر جمالى که ظهور ندارد بى قصور نمى باشد. پس لاجرم نمى شاید که جمال کمال ذات ،بى تکمیل و ظهور باشد. و بیان این معنى ان شاء الله بیاید. پس جمله مظهر ذاتند، و تصویر صور هر یک از این مظاهر خوب و در حد خود نیکو و در مرتبه کمال مرتبه خود است ، و نقصانى که مى نماید بعضى را نسبت به بعضى است . هر چه از تصویر نقاش خداست در حد خود بى قصور و بى خطاست نقص نبود جملگى باشد کمال بر تفاوت هر یکى از روى حال نزد مرد هوش کاهل حالتند نقصها هر یک به جاى حالتند(443) باده بسیار است و ساغرهاى او آن قدر گیرد که دارد جاى او گر بریزى بحر را در کوزه اى چند گیرد قسمت یکروزه اى نیست بخل آن جا در این داد و ستد کار بر قدر قبولست و رسد حوصله هرچند در خورد وى است قدر آن مقدار نقصانش کى است حوصله مرغى (444) به قدر ذات اوست زو نمایش در خور مرآت اوست نیست این نقصان ایشان در تمیز هر تنى باشد به جان خود عزیز نسبت شاهین با عصفور و باز نقص عصفور است نى شاهین و باز پس مبدا از نور جناب اقدس الهى است ، ان شاء خلق العقل - و هو اول خلق من الروحانیین - عن یمین من نوره ، فقال له : ادبر فادبر، ثم قال له : اقبل فاقبل ، فقال الله تعالى : خلقتک خلقا عظیما، و کرمتک على جمیع خلقى .(445) و نزول آن تا به کره خاک که این مجموع طریق مبدا است . چون مبدا معلوم شد معاد نیز به حکم کل شى ء یرجع الى اصله (446) معلوم است . خداوند عقل را که اولین مخلوق روحانى است از جانب راست عرش از نور خود آفرید، پس به او فرمود: پشت کن ، پشت کرد، سپس به او فرمود: پیش آى ، پیش آمد، پس خداى متعال فرمود: تو را آفرینشى بزرگ دادم و بر تمام آفریدگانم کرامت بخشیدم . پس چون شخص پیرى خواهد که منازل معاد را قطع کردن آغاز کند خود را پیش از پیرى داند که کهل بوده است ، و پیش از آن جوان ، و پیش از جوانى طفل ، و پیش از آن در رحم مادر منى ، و پیش از آن غذاى پدر و مادر بوده ، و پیش از آن طبیعت مطلق بوده . پس چون سالک بدین مقامات مطلع شد بیابان اجسام را قطع کرده حجاب ظلمانى را رفع نموده و از هفتاد هزار حجاب که حضرت رسول صلى الله علیه و آله فرمودند که میان بنده و خداست از نور و ظلمت ، همه را مرتفع گردانید و به حضرت الهى متصل گردید. همان نور بود که از آن مقامات آمده بود و بر این مقامات گذشته بود باز به مقام اول رفت ، کل الینا راجعون ،(447) منه البداء و الیه العود، یا ایتها النفس المطمئنة ارجعى الى ربک راضیة مرضیة .(448) همه به سوى ما باز مى گردند شروع از اوست و بازگشت به او، اى نفسى که به مقام اطمینان رسیده اى ، به سوى پروردگارت باز گرد در حالى که از او راضى هستى و او نیز از تو راضى است . آن ره که من آمدم کدام است تا بازروم که کار خام است جوانمردا! به عدد هر نفسى ترا حجابى در راه است ، جهد کن تا با عشق در فراز و نشیب نسبت خود درست کنى ، چون از نزدیک و دور قدرخود بدانستى یقین میدان که از دوستانى ، هر آینه غیرت عشق ما غیریت نگذارد و به یک حمله جمله را از پیش بردارد. چو خود را در رکاب عشق بستى برو مندیش از بالا و پستى چنان رو کز دو کون آسوده گردى اگر بى عشق رفتى سوده گردى من تقرب الى شبرا تقربت الیه ذراعا.(449) بیان این نسبت و بیان آن نسبت به سبب یحبونه (450) درست مى گردد. رونده از این نسبت اصل خود را مى تواند شناخت که یحبهم (451) عبارت از آن است . هر که عارف آن اصل نیست و اصل نیست ، زیرا که جز این (اصل ) حاصل نیست . تا بى خبر از وجود اصلى اى خام طمع نه مرد وصلى زین حرف نشان مپرس تا تو در دام هوا اسیر عقلى طبع تو مخالف است از آن روى کاشفته این چهار فصلى تا یکدل و یک نفس نگردى مغرور خیال و قول و فعلى .

پرسمان دانشگاهیان

مرجع:

ایجاد شده در 1401/03/25



0 دیدگاه
برای این پست دیدگاهی وجود ندارد

ارسال نظر



آدرس : آزمايشگاه داده کاوي و پردازش تصوير، دانشکده مهندسي کامپيوتر، دانشگاه صنعتي شاهرود

09111169156

info@parsaqa.com

حامیان

Image Image Image

همكاران ما

Image Image