صوفیه ذهبیه و نعمت الهیه /

تخمین زمان مطالعه: 46 دقیقه

صوفیه ذهبیه و نعمت الهی چه فرقی با هم دارند؟


برای توضیح فرق بین این دو فرقه توضیحاتی درباره هر دو فرقه آورده می شود و مقایسه را به عهده خود شما می گذاریم :ذهبیهیکی از فرقه‌های فعال صوفیه در ایران که می توان از منظرهای گوناگون مانند: اجتماعی، سیاسی، فرهنگی واخلاقی واعتقادی می‌توان آن ها را بررسی کرد. چرا که در زمان حاظر در اهم موارد بالا گستره فعالیت خود را در کشورهای متفاوت خصوصا ایران اسلامی گسترش داده و متاسفانه با حکایت برخی از مسئولین توانسته اند در اقصی نقاط میهن عزیزمان فعالیتهایی انجام داده و بعضا در برخی ادارات دولتی نیز نفوذ پیدا کنند. دلایل و اهمیت شناخت این فرقه اول: این فرقه درشهرهای مختلف کشورازجمله درتهران، شیراز، اهواز، دزفول، مشهد واستهبان پراکنده‌اند و فعالیت های گسترده ای دارند.دوم: این فرقه، نسبت به فرقه های دیگر کمتر گرفتار انحرافات اخلاقی می باشد. سوم: همراهی برخی از چهره های مذهبی و یا مسئولین با آنها. چهارم: برخورداری برخی از بزرگان این فرقه از سواد و علم نسبی که این امر باعث مشتبه شدن امر برای جمع کثیری می باشد. تصوّف ازدیدگاه ذهبیه مؤذن خراسانی در فصل اول از مقدمه تحفۀ عباسی، بحثی را با عنوان «در بیان معنی تصوّف و صوفی و کم بودن ایشان در میان خلق» به طور مفصل مطرح می‌کند و معانی تصوّف و اقوال زیادی را بیان می‌کند. از جمله روایتی از امیرالمؤمنین (ع) از غوالی اللئالی نقل می‌کند که ایشان فرموده است: «الشریعه اقوالی و الطریقه افعالی و الحقیقه احوالی» و نیز فرموده است: «التصوّف علی اربعه احرف: التاء و الصاد و الواو و الفاء. و التاء توبه و ترک و تقاه، و الصاد، صبر و صدق و صفاء، و الواو ودّ و ورد و وفاء و الفاء، فرد، و فقر و فناء»، برخی از اکابرنیز گفته‌ اند: «التصوّف، صدق التوجه الی الله» و گفته‌اند: «التصوّف، اکتساب الفضائل و محو الرذائل» و گفته‌اند: «التصوّف، ترک الفضول و حفظ الاصول. وی»، پس ازبیان معانی مختلف تصوّف به نظریه فرقه ذهبیه اشاره می کند و می نویسد: «و وجه تسمیه این طایفه جلیله به صوفی آن است چنانچه شهرت دارد که صوفی اصلش صفّی بوده منسوب به اصحاب صفّه. جمعی بوده‌اند از فقرا و زهّاد صحابه که پیوسته در صفّه مسجد رسول‌الله به ذکر و عبادت مشغول می‌بودند و به سر می‌بردند مثل سلمان و ابوذر و مقداد و غیرهم و بسیاری از آیات و احادیث به فضل ایشان ناطق است از آن جمله در بعضی از تفاسیر مذکور است که جماعتی از اکابر قبیله مذر به خدمت حضرت رسالت پناه آمدند و چون ایشان قبیله عظیمی بودند و اسلام ایشان باعث مزید قوت اسلام بود آن حضرت در تعظیم ایشان به حسب مصلحت مبالغه می‌فرمودند و ایشان را به صدر مجلس عالی جای می‌دادند. و ایشان را به حسب عادت اهل زمان از مجالست اصحاب صفّه که به ظاهر فقیر و متلبس به لباس گلین و حصیر بودند چنانچه سلمان به ترکه درخت، خرقه خود را دوخته بود ایشان را تنفری حاصل آمده از آن حضرت درخواستند ما بزرگانیم در مجلسی که ما باشیم این فرقه پوشان نباشند به مقتضای غیرت الهی این آیه کریمه خطاب به حضرت رسول نازل شد «و اصبر نفسک مع الذین یدعون ربهم بالغداوهْْ و العشی یریدون وجهه الآیه» ... بالجمله فضیلت اصحاب صفه محتاج بیان نیست و چون اصحاب صفه فرقه اول از درویشانند و این طایفه عَلِیّه در ترک دنیا و زهد و سلوک مسلک ایشان دارند خود را بدیشان منسوب ساخته صفّی گفته‌اند و به جهت کثرت استعمال در السنه رجال از اشباع ضمة صاد، واو متولد شده وفا مخفف شده، صوفی گفته اند».راز شیرازی در تذکره الاولیاء این ادعا را چنین می‌سراید:به جز صدق و صفا از اهل صفّه که ایشانند اخیار صحابه؛چهل تن کرده در یک صفّه منزل همه یک دل به سالار صحابه؛و صوفی است کیش اصل صفّه بود انگارش افکار صحابهاین نظریه، توجیه درستی ندارد؛ برای اینکه اولاً: این توجیه گرفتار اشکال ادبی است که چرا ضمه به واو تبدیل شده، چرا فای مشدّد، مخفّف گردید وآیا شاهدادبی براین مدعا وجود دارد؟ ثانیاً: واژه تصوّف، بنا به نقل جامی در نفحات الانس وجاحظ در البیان و التبیین برای اولین بار در قرن دوم در زمان امام صادق (ع) برابوهاشم کوفی اطلاق گردید و این واژه در زمان حضرت علی و در زمان صحابه و تابعین مطرح نبوده است. درآن زمان‌ها، واژة زاهد و عابد مطرح می شد. و یکی از راه‌های تشخیص روایت صحیح از سقیم، بررسی زبان شناختی واژ‌گان روایت است. اگرواژه های روایت، به زمان بعدازعصر راوی اختصاص یابد، درآن صورت، روایت مذکور، اعتبار سندی خود را ازدست می‌دهد. پس روایت منقول از امیرالمؤمنین نمی تواند معتبر باشد، هرچند، صوفیه او را قطب الابدال خود بدانند. ثالثاً: راز شیرازی، قطب سی وپنجم، اصحاب صفه مانند ابوذر غفاری، سلمان فارسی، مقداد بن اسود کندی، عمار یاسر، حذیفه یمانی، زید بن ارقم وبرخی از مهاجر و انصار را در زمرۀ طبقه اول صوفیه معرفی می‌کند. درحالیکه، براین ادعا نه تنها دلیلی اقامه نمی کند، بلکه همانگونه که عرض شد، واژه تصوّف درآن دوران مطرح نبوده است.و تبدیل واژه صفه به صوفی نیزمشکلات قبلی را دارد. گاهی ادعا می شود که اصحاب صفّه، فقیر بودند ما هم فقیریم. وجه تسمیه ذهبیهطریقة ذهبیه به لحاظ تاریخی از چه زمانی پدید آمد و منشأ پیدایش آن چیست؟ و چه زمانی عنوان ذهبیه به کار رفت؟ و به عنوان یک فرقه مطرح گردید؟ توجیهاتی که در وجه تسمیه خواهد آمد و ذهبیه را به سلسله الذهب امام رضا علیه السلام یا امور دیگری نسبت می دهد، هیچ سند تاریخی ندارد. عنوان ذهبیه از صدر اسلام تا دورة جناب سید عبدالله مجذوب برزش‌آبادی قطب بیست و یکم ذهبیه مشاهده نشده است وبرای اولین بارعنوان ذهبیه از زمان قطب بیست و یکم مطرح گردید. پس اقطاب قبلی را نباید ذهبیه دانست و آنها با عناوین دیگری مانند: فرقة همدانیه و کبرویه ومعروفیه شناخته می شدند. همچنانکه بسیاری از فرقه های صوفیه مانند: فرقة نعمت‌اللهیه، فرقة سهروردیه، فرقة کمیلیه، در بعضی از اقطاب ذهبیه مشترک اند و این مطلب نشان می‌دهد که عنوان ذهبیه، عنوان جدیدی است که دردوره های بعد مطرح گردید. ذهبیه هم تصریح می کنندکه از زمان شیخ نجم‌الدین کبری که قطب دوازدهم است، فرقة کبرویه مطرح بوده، بعد که ادامه پیدا می‌کند، می‌رسد به قطب بیستم که جناب ابواسحاق ختلانی است واز ایشان، دو فرقه نوربخشیه و ذهبیه انشعاب می شود. خاوری یکی از نویسندگان و معتقدان و وابستگان به ذهبیه درتحقیق خود به این نتیجه می رسد که از تاریخ وضع کلمة ذهبیه وآگاهی از عنوان این سلسله هیچ سنخ اطلاعی دردست نیست. توضیح اینکه از آغاز ظهور تصوّف در اسلام و اولین کسی که به لقب صوفی خوانده شد و همچنین از ابتدای تشکیلات صوفیه و از اولین دورة تألیف کتاب عربی و فارسی صوفیه از کتاب اللمع ابونصر سراج متوفی 378، و قوت القلوب شیخ ابوطالب محمّد بن علی مکی متوفی 386 گرفته تا برسد به آثار قرن پنجم هجری مانند طبقات الصوفیه شیخ ابوعبدالرحمان سلّمی نیشابوری متوفی 412 و أمالی و منازل السائرین شیخ الاسلام ابواسماعیل عبدالدین ابی منصور خواجه انصاری یا پیر هروی متوفی 481، تا برسد به کشف المحجوب ابوالحسن علی بن عثمان هجویری متوفی 465 و رسالة قشیریة ابوالقاسم قشیری متوفای 376 تا 465 و... اثری از واژه ذهبیه یافت نمی‌شود . اینکه بعضی می‌گویند ذهبیه از زمان امام رضا علیه السلام بوده، ادعایی است که بعضی از متأخرین ذهبیه مانند راز شیرازی مطرح کرده اند. خاوری می گوید: اولین باری که این کلمه در آثار ادبی دانشمندان و صوفیه به چشم می‌خورد در اشعار ابوالمعالی عبدالله بن میانجی همدانی ملقب به عین القضاهْْ همدانی مقتول در چهارشنبه هفتم جمادی الآخر از سال 525 هجری می‌باشد. صد و ده بند اشعاری به وی نسبت می‌دهند. کاربرد ذهبیه نیزدراشعار وی ارتباطی با فرقه ذهبیه ندارد. مدعیان ذهبیه به طور کلی، هفت وجه تسمیه برای ذهبیه ذکر کردند :وجه اوّل: انتساب ذهبیه به ائمه است. فرقۀ ذهبیه معتقدند که سند ولایت جزئیه یا به تعبیر دیگر ولایت قمریۀ این سلسله، توسط معروف کرخی به حضرت ثامن الائمه می‌رسد وسند ولایت کلیه و ولایت شمسیه از طریق امام رضا(ع) به آبا و اجداد بزرگوارش و حضرت رسول منتهی می گردد. بنابراین، تشبیه سلسله ذهبیه به ذَهَب و طلا به همین جهت است. این وجه، به چند دلیل ناتمام می باشد؛ یکی این‌که استناد معروف کرخی به امام رضا(ع) ناصواب است و هیچ ارتباطی بین معروف کرخی و امام رضا(ع) وجود نداشته است. مؤلف تذکرة الاولیاء مى نوسد: «داود طایى، نان مى خورد و ترسایى به گذشت، پاره اى بدو داد تا بخورد... و معروف به وجود آمد». ابو محفوظ معروف ابن فیروزان یا فیروز از اهل کرخ بوده که بعدها مسلمان شد. صوفیه معتقدند که او نیز به دست حضرت على ابن موسى الرضا(ع) اسلام اختیار کرده و بعد از توبه، دربان آن حضرت گردیده است. این گزارش فاقد هرگونه سند تاریخى است؛ زیرا امام رضا(ع) در طول زندگى خود وارد بغداد نشده اند و در مدینه کنار پدر بزرگوارشان و پس از او تا سال 200 هجرى قمرى در آنجا اقامت داشته و در این سال به درخواست مأمون و افراد او از مدینه به خراسان منتقل شده اند و طبق گواه تاریخ، حرکت او به ایران از مسیر بغداد نبوده است و از طرفى، طبق آنچه صوفیه متذکر شده اند معروف کرخى تا آخر عمر، بغداد را ترک نگفته و در فاصله ى سال 200 تا 201 در همانجا درگذشته است. ابو عبدالرحمن سلمى نیشابورى متوفاى 412 هجرى قمرى، براى نخستین بار و بدون هیچ مدرکى داستان اسلام و دربانى معروف کرخى را نگاشته است. ابو عبدالرحمن سلمى مؤلف طبقات الصوفیه طبق تحقیق محققان، شخص غیر موثقى است و به گفته ى برخى از پژوهشگران; «کان ابو عبدالرحمن سلمى غیر ثقة و کان یضع للصوفیه الاحادیث» علاوه بر اینکه، قضیه اسلام آوردن معروف کرخى در کودکى به دست امام رضا(ع) و مسألۀ دربانى او در آن سن کودکى قابل جمع نیست. و همچنین تاریخ مرگ معروف کرخى بنابر قول مشهور سال 200 یا 201 نقل شده است در حالیکه مسألۀ ولایت عهدى حضرت رضا(ع) به قول طبرى به سال 201یعنی مصادف با سال مرگ معروف رخ داده است . علاوه براینکه هیچ یک ازکتاب های رجالی شیعه نامی از معروف کرخی نبرده اند. البته نام معروف بن خربوز درکتاب های رجالی بیان شده که هیچ ربطی به معروف کرخی ندارد و آنچه عطار درباب 29 تذکره الاولیا و جامی درنفحات الانس بیان کرده اند برگرفته از گزارش تاریخی بدون سند سلمی درطبقات الصوفیه می باشد. اشکال دیگر این است که طبق شجره نامه‌ صوفیان، بسیاری از این فرقه‌های صوفیه دیگر مانند: فرقه های نعمت اللهیه و نوربخشیه وغیره به معروف کرخی می‌رسند و فرقه ها وسلاسل صوفیۀ دیگر در بخش زیادی از اقطاب آغازین سلسله مانند: معروف کرخی، جنید بغدادی، احمد غزالی با سلسلۀ ذهبیه مشترکند. اگر قرار باشد به دلیل پیشگفته، این سلسله را ذهبیه بنامیم، پس باید همة آن فرقه‌ها را ذهبیه نام گذاری کنیم درحالیکه این چنین نیست.وجه دوم: تسمیه ذهبیه به کیمیاگری است. چون بسیاری از اقطاب و مشایخ این فرقه، به فن کیمیاگری آشنا بوده‌اند، به همین جهت، فرقه ذهبیه را ذهبیه نامیدند. این وجه تسمیه نیز نادر و غیرموجّه است.وجه سوم: توجیه دیگر نامگذاری ذهبیه را راز شیرازی در قوائم الانوارمی گوید با این بیان که اهل طریقت ذهبیه در حکم مسی می‌مانند که تبدیل به طلای خالص می‌شود و در واقع، این فرقه، اصحاب خود را به طلا تبدیل می‌کند،درنتیجه این فرقه را ذهبیه نامیده‌اند. این بیان نیز چند مشکل دارد یکی این‌که، در همین فرقه ذهبیه اقطاب یا مشایخی یا مریدانی هستند که مشکلات اخلاقی یا سیاسی و اجتماعی داشته ودارند و نه تنها به طلای خالص و ناب تبدیل نشده‌اند بلکه گرفتار وسوسه‌های شیطانی هم گردیده‌اند وحتا برخی ازاقطاب ذهبیه به جمعیت منحرف فراماسونری گرایش داشته اند. وچون وجه تسمیه به صورت موجبه کلیه ادعا گردیده‌اند و تمام کسانی که وارد این طریقت ذهبیه می گردند، مس‌هایی معرفی می شوندکه تبدیل به طلا می‌شوند، درحالیکه این چنین نیست و همه کسانی که وارد این سلسله شده‌اند به درجه طلای خالص نرسیده‌اند پس وجه تسمیه نیز مخدوش می گردد. دوم اینکه، سایر فرقه‌ها هم این ادعا را دارند فرقه‌های دیگرهم ادعا می کنندکه طریقت وسلسله آنها، مریدان را به طلای خالص می‌رساند. از این رو این عنوان ذهبیه باید به فرقه‌های دیگر نیز اطلاق شودوجه چهارم: علتِ تسمیه ذهبیه این است که می‌گویند: تمامی مشایخ و اولیای سلسلة ذهبیه، امامی مذهب بودند و سندشان به معصوم می‌رسد برخلاف سایر سلاسل که مغشوشند و آمیخته‌ای از شیعه و سنی‌اند. به همین خاطر گفته‌اند: اقطاب این سلسله ذَهَب و طلای خالصند و لذا ذهبیه نامیده شدند. این توجیه هم ناتمام است زیراهمانطور که گذشت بخشی از اقطاب این سلسلة ذهبیه با سایر فرقه‌ها مشترک است.پس باید نامگذاری یکسانی داشته باشند. علاوه براینکه، عدة زیادی از اقطاب این فرقه چون احمد غزالی،جنید بغدادی وغیره بدون شک سنی مذهبند. اگر برخی نسبت به معروف کرخی بحث‌هایی دارند و می‌گویند به دست امام رضا(ع) شیعه شده، اما نسبت به جنید بغدادی یا احمد غزالی بحثی ندارند. بنابراین، وجه تسمیه چهارم تضعیف می گردد.وجه پنجم: استناد فرقه ذهبیه به حدیث سلسله الذهب امام رضا(ع) است. این مطلب را آقا میرزا عبدالقاسم راز شیرازی قطب سی وپنجم ذهبیه در تذکره‌ الاولیاء به عنوان توجیه بیان کرده است. یعنی اقطاب بعدی سلسله ذهبیه بر این که استناد خودشان را به اهل بیت مستحکم‌تر بکنند، به توجیهاتی تمسک کرده‌اند. این توجیه نیزگرفتار اشکال قبلی می گردد. یعنی بسیاری از فرقه‌های صوفیة‌ شیعه به هر حال به امام رضا می رسند وسلسله آنها به معروف کرخی ختم می شوند بنابراین، وجه تسمیه‌پنجم مانند وجوه دیگر، وجوه عامی هستند که بر همة فرقه‌ها منطبق می گردند و اختصاص به فرقة‌ خاصی ندارد.وجه ششم: این وجه نامگذاری توسط قطب سی وششم فرقة‌ ذهبیه (جلال الدین محمّد مجد الاشراف) مطرح گردید. توضیح اینکه، زمانی مأمون عباسی امر کرده بود به این که دو رسالة امام رضا(ع) یعنی رسالة ‌فقه الرضا و طب الرضا را با آب طلا بنویسند و به این جهت، فرقه مذکور به ذهبیه نامیده شد. درحالی‌که فقه الرضا و‌ طب الرضا وطلا کاری آن توسط مأمون چه ربطی به این فرقه دارد و اگر این قضیه درست شده باشد که مأمون دستور داده باشد که این دو تا کتاب امام رضا(ع) را با آب طلا بنویسند، ارتباطش با ذهبیه در کجا است؟ علاوه براینکه در استناد فقه الرضا به امام رضا(ع) به تعبیر آیت الله خویی تردید است .وجه هفتم: حق مطلب درتسمیه ذهبیه آن است که وقتی جناب سید عبدالله برزش آبادی قطب بیست ویکم فرقة ذهبیه از دستور استادش خواجه اسحاق ختلانی مبنی بر تعیین جانشینی سید محمّد نوربخش سرپیچی کرد خواجه اسحاق گفت:‌ ذَهَب عبدُالله و از آن به بعد عنوان ذهبیه بر فرقة ذهبیه منطبق شد. شواهد تاریخی براین مطلب که عنوان ذهبیه را پس از برزش‌آبادی بر این فرقه منطبق کردند وجود دارد علاوه براینکه در شجره نامه صوفیه هم ملاحظه می شود که بعد از برزش آبادی عنوان ذهبیه آمده و قبل از او، عناوین فرقه‌‌ های دیگری مطرح بوده‌ است. حتی رقیب برزش آبادی یعنی سید محمد نوربخش، عنوان فرقة‌ نوربخشیه را بر مسلکش پذیرفت. یعنی عنوان فرقة ذهبیه را شما از بعد از سید عبدالله برزش آبادی که قطب بیست ویکم سلسله ذهبیه است مشاهده می‌کنید. نویسندۀ طرائق الحقایق دراین باره می نویسد: «از خواجه اسحاق ختلانی یک رشته نوربخشیه که به سید محمّد نوربخش خلیفة متفق علیه وی بود، منسوب شده و ذکر شد و یکی به عبدالله برزش آبادی مشهدی نسبت یافته و آن را ذهبیه از آن جهت گویند که شیخ اسحاق ختلانی بعد از آن که سید عبدالله سر از بیعت با نور بخش پیچید. فرمود: ذهب عبدالله یعنی از زمره مریدها خارج شد وتفصیل این اجمال را قاضی نورالله در مجالس بیان نموده و کسانی که پیروی کردند عبدالله را گفته‌اند مقصود از ذهب یعنی طلا شد. و لهذا این سلسله را ذهبیه اغتشاشیه گفته‌اند.» اقطاب سلسلۀ ذهبیهاسامی سی ونه گانه اقطاب سلسلة ذهبیه درملحقات کتاب تحفۀ عباسی بیان شده است. آقای خاوری نیز درتحقیق خود به معرفی اقطاب این سلسله پرداخته لیکن تنها تا قطب سی و ششم اکتفا کرده یعنی از معروف کرخی تا جلال الدین محمّد مجد الاشراف را که ظاهرا خود آقای خاوری، خواهر زادة همین آقای مجد الاشراف است توضیح داده و قطب سی و هفتم و سی و هشتم و سی و نهم را با اینکه گنجویان (قطب سی ونهم) را درک کرده، معرفی ننموده که به احتمال خیلی قوی به دلیل اغتشاشات دورۀ معاصر، آنها را نپذیرفته است . سلسلۀ ذهبیه به ترتیب عبارتند از: معروف کرخی، سری سقطی‌، جنید بغدادی، ابوعثمان مغربی، ابوعلی رودباری، ابوعلی کاتب مصری،‌ ابوالقاسم گرگانی ، ابوبکر نساج طوسی، احمد غزالی، ابونجیب سهروردی، عمار یاسر بدلیسی، نجم الدین کبری، مجد الدین بغدادی، رضی الدین لالا، احمد جورفانی یا گورپانی، نورالدین عبدالرحمن اسفراینی، علاء الدوله سمنانی، محمود مزدقانی، امیر سید علی همدانی که فرقه همدانیه منسوب به اوست، خواجه اسحاق ختلانی، که باز عنوان فرقه همدانیه بر او منطبق است، سید عبدالله مجذوب برزش آبادی، رشید الدین بیدآبادی یا بید آوازی، شاه علی اسفراینی، حاجی محمّد خبوشا‌نی،‌ غلامعلی نیشابوری، تاج الدین حسین تبادکانی، درویش محمّد کارندهی معروف به پیر پالان دوز، حاتم زراوندی خراسانی، محمّد علی مؤذن خراسانی، نجیب الدین رضا تبریزی، علی نقی اصطهباناتی، سید قطب الدین محمّد نیریزی، محمدهاشم درویش شیرازی، میرزا عبدالنبی شریفی شیرازی، میرزا ابوالقاسم راز شیرازی، میرزا جلال الدین محمّد مجد الاشراف، وحید الاولیاء میرزا احمد عبدالحی مرتضوی تبریزی، میرزا محمد علی حب حیدر و عبدالحمید گنجویان. فرایند و ادوارتاریخی ذهبیهبحث مهّم دیگر، فرایند تاریخی فرقة‌ ذهبیه است. آقای خاوری درفصلِ تحولات فکری و ادوار مختلف ذهبیه می‌گوید: تاریخ یازده قرن و نیم تصوّف ذهبیه را که از زهد و عبادت شروع شد و به ولایت متوقف گردید به پنج دوره ممتاز می‌توان تقسیم کرد:1.دورة‌ زهد و عبادت، 2. دورة اعتلای تصوّف 3. دورة‌ رکود تصوّف4. دورة اعتلای ولایت 5. دورة تجدّد تصوّف دورة زهد و عبادت از فوت معروف کرخی درسال 200 شروع می‌شود و اواخر قرن 5 هجری و مرگ ابوبکر نساج سال 487 خاتمه می‌یابد. می‌دانیم که تصوّف اسلامی هم از منبع زهد و تقوا سرچشمه گرفته و کم کم ترقی نمود تا به صورت مسلک جدید و مترقی بیرون آمد این دوره، دورة‌ زهد و عبادت است دورة دوم، دورة ‌اعتلای تصوّف یا دورة‌ علمیت و تألیف است که از اوائل قرن 6 و با وجود امام احمد غزالی شروع می‌شود و تا اواخر قرن نهم هجری به مرگ خواجه اسحاق ختلانی به سال 869 خاتمه می‌یابد. بیش از قرنی از این دوره سپری نشده بود که تازه درگیری مغول شروع شده و شکست علاءالدین خوارزمشاه از هلاکو خان انقراض خوارزمشاهیان را مسلم داشت دورة‌ سوم یعنی، رکود تصوّف است که این دوره از نیمة‌ قرن نهم (سید عبدالله مجذوب برزش آبادی) آغاز می‌شود و تا اواخر سدة 12 (ارتحال سید قطب الدین محمّد یعنی محمّد نیریزی به سال 1173) خاتمه می‌یابد. با توجه به سابقة تاریخی شیعه و اختلاف عقاید و آراء صدر اسلام که در آغاز امری ساده بود امّا هر چه پیش آمد مطالب مورد خلاف غامض‌تر و پیدایش احزاب خرد افزون گردید. اما در دوره چهارم، درخت تنومند و کهنسال تصوّف شاخ جوانی زد و چند میوة پخته و شیرین به بار آورد که گل سرسبدشان هم سید قطب الدین محمّد نیریزی شیرازی، شیخ محمّد علی مؤذن خراسانی و سید نجیب الدین رضا جوهری اصفهانی می‌باشد که اولی صاحب مکتب جدید و تألیفات فراوانی است که حدود 14 تألیف داشته جناب آقای نیریزی و دو تن دیگر هم تألیفات و آثاری دارند که در فصول بعد مذکور خواهیم داشت. دورة چهارم دورة اعتلای ولایت است این دوره از اواخر قرن 12 و آغاز ارشاد آقا محمّد هاشم درویش سال 1173 شروع می‌شود و تا اوایل قرن 14 و ارتحال شادروان مجد الاشراف به سال 1331 خاتمه می‌یابد با توجه به دورة ملوک الطوائفی و دوران فترت سیاسی و اجتماعی عهد زندیه و افشاریه همان طوری که انقلابات و فترت در شعر و ادبیات اثر بارزی به جای گذارد همدوش با آن تصوّف و تعلیمات خانقاهی هم از سیر عوالم توحیدی به غواصی دریای ولای خاندان طهارت گرایید. به موازات این دو، تشیع از آداب ظاهر به حقیقت ولایت و از ظاهر به باطن روی نهاد. این دورة اعتلای ولایت بیشتر باطنی‌گرا شدند. از این دوره آثار ادبی فراوانی از آقا محمّد هاشم درویش میرزا ابوالقاسم راز یعنی راز شیرازی و میرزا جلال الدین محمّد مجد الاشراف باقی مانده است. دورة پنجم‌ تجدد تصوّف از اوائل قرن چهاردهم هجری تا امروز که اوائل دهة‌ آخر این سده است بیش از نیم قرن می‌باشد که آثار تجدد، همانند سایر شؤون حیاتی درمظاهر تصوّف، همان تصوّفی که دوره‌های چهارگانه پشت سر گذارده مؤثر افتاده است. تحقیق در این دوره‌ای که نمودار بارزش چاپ کتاب‌های صوفیان سلف می‌باشد موضوع مستقلی است که نیاز به تألیف مستقلی دارد. اعتقادات ذهبیهفرقۀ ذهبیه به عنوان یکی از فرقه های صوفیه شیعی براعتقادات و باورهای تشیع اصرار می ورزند اما یک دسته باورهای اختصاصی نیز دارند که دراین نوشتاربه پاره ای ازباورهای اختصاصی ذهبیه به همراه نقدهای آنها اشاره می‌شود. 1. انتساب ذهبیه به ائمه معصومین: یکی از اعتقادات فرقة ذهبیه، استناد سلسله این فرقه به ائمة معصومین است این مطلب را شیخ محمّدعلی مؤذن خراسانی در فصل پنجم کتاب تحفۀ عباسی با عنوان «در بیان استناد صوفیه به ائمة معصومین» ذکر کرده و این گونه توضیح می‌‌دهد که: بدان سلسله جمیع اولیا به علی مرتضی منتهی است و شیعه و سنی را در این خلافی نیست. وی این مطلب را ازخواجه طوسی و علامه حلی در کشف المراد و منهاج الکرامه نقل می کند. علامه حلی می‌‌فرماید: «امّا علم الطریقهْْ فإلیه منسوب فإن الصوفیهْْ کلهم یسندون الخرقـهْْ الیهم» . سپس جناب مؤذن خراسانی، روایت معراجیه را ازدو کتاب مُجلی مِرآت مُنجی یا غوالی اللئالی ابن‌ابی‌جمهور لحسائی یا احسائی به عنوان یکی از اکابر مجتهدین شیعه نقل می کند.و از این روایت استفاده می‌کند که مسأله خرقه پوشی یک امردرون دینی است و پیامبراسلام، ضمن تأیید این امر، خرقه را در سفری که به معراج رفته بود از خدای سبحان به وسیلة جبرئیل دریافت نمود و بعد این خرقه را به امام علی و او نیز به ائمه دیگر و ائمه نیز آن خرقه را به بعضی از اولیا تحویل دادند. حضرت رسالتطبق این روایت فرمود: «شبی که مرا به معراج بردند و داخل بهشت شدم در وسط بهشت قصری دیدم از یاقوت سرخ. جبرئیل درِ آن قصر را گشود از برای من، داخل قصر شدم. دیدم در آن خانه از یک دانه مروارید سفید. پس داخل شدم دیدم در میان آن صندوقی مقفّل و قفلی از نور، گفتم: ای جبرئیل چیست این صندوق گفت: ای سید در آن سرّی است که القا نمی‌کند خدای تعالی آن را مگر به کسی که او را دوست می‌دارد. پس از او التماس گشودن آن در نمودم. فرمود: من بندة مأمورم از خدا درخواه تا اذن دهد بگشودن آن. پس اذن طلبیدم. ندا آمد از جانب الاهی که ای جبرئیل بگشای درِ آن را. پس دیدم در آن فقر و خرقه را [یعنی در آن صندوق دو تا کالا دید یکی کالای فقر ودیگری کالای خرقه] پرسید: چیست این مرقع و فقر؟ ندا آمد از جانب عرش که ای محمّد این دو چیز را از برای تو و امّت تو اختیار کردم. از وقتی که خلق کرده‌ام آن دو را و نمی‌دهم این دو چیز را مگر به کسی که دوست می‌دارم. و خلق نکرده‌ام چیزی که دوست‌تر دارم از این. پس حضرت رسول فرمود: که برگزیدة خدای تعالی فقر و خرقه را از برای من و این دو عزیزترین چیزهایند نزد او تعالی. پس پوشید حضرت خرقه را و متوجه مقام أو أدنی شد با آن. خرقه را که پوشید به مقام أو أدنی رسید. مکان قاب قوسین یعنی به این مرحله رسیده بود، أو أدنی را با پوشیدن خرقه به دست آورد. و چون از معراج بازگشت پوشانید آن خرقه را به امر الاهی در حضرت امیرالمؤمنین و آن حضرت می‌پوشید و وصله بر آن می‌دوخت تا آن که می‌فرمود: وصله دوخته‌ام بر این خرقه چندان که از دوزندة آن شرم می‌دارم. و حضرت امیرالمؤمنین آن خرقه را پوشانید در حضرت امام حسن و آن حضرت در امام حسین و همچنین هر یک از ائمه در دیگری می‌پوشانیدند تا حضرت صاحب الامر عجل الله تعالی فرجه الشریف. و الحال آن خرقه با میراث‌های انبیا نزد آن حضرت است» به همین دلیل، سلسله‌هایی ازطریق کمیل بن زیاد یا اویس قرنی و غیرایشان از اصحاب امیرالمؤمنینبه آن حضرت و بعضی دیگراز طریق ابراهیم ادهم و بعضی به واسطه سلطان بایزید بسطامی به حضرت صادق(ع)منتهی می گردند. البته بیشتر سلسله‌های موجود به شیخ معروف کرخی واز طریق ایشان به حضرت امام رضا(ع) می‌رسند. بعد جناب مؤذن خراسانی، سلسله مشایخ خود را بیان می‌کند و خود را به شیخ حاتم زراوندی و ایشان را در علم باطن به شیخ خود، آن قطب اولیا و مهر سپهر هدی مخزن اسرار و محبط انوار الشیخ الاجل الامجد الشیخ درویش محمد کارنَدِهی انتساب می‌دهد و ایشان را منتسب به شیخ خود آن حیات بخش دلمردگان عالم طبیعت و هادی گمگشتگان وادی طریقت مظهر انوار سبحانی شیخ کامل الشیخ الکامل تاج الدین حسین تبادکانی است و ایشان را انتساب به شیخ خود آن مقتدای اهل عرفان و پیشوای سالکان طریق الی آخر شیخ غلامعلی نیشابوری است. همین طور یکی یکی مشایخ را ذکر می‌کند .شیخ حاج محمّد خبوشانی، بعد شیخ شاه علی اسفراینی بعد شیخ رشید بیدآبادی یا بیدآوازی، بعد شیخ عبدالله برزش آبادی و عبدالله برزش آبادی از دو شیخ یکی شاه قاسم انوارکه به دو واسطه به شیخ صفی الدین اردبیلی مستندند و دیگری شیخ ابواسحاق ختلانی بهره گرفته است. و ختلانی انتساب است به شیخ خود، سیّد علی همدانی و همدانی هم منتسب است به مزدقانی،و او هم به علاء الدوله سمنانی، او هم به شیخ عبدالرحمن اسفرائینی، او هم به شیخ احمد کوره بانی یا جوزقانی، او هم به رضی الدین علی لالا، او هم به مجد الدین بغدادی، او هم به نجم الدین کبری، او هم به عمار یاسر بدلیسی، او هم به ابوالنجیب سهروردی، او هم به احمد غزالی، او هم به ابوبکر نساج، اوهم به ابوالقاسم گرگانی، اوهم به ابوعلی کاتب، اوهم به ابوعلی رودباری، او هم به شیخ ابوعثمان مغربی، او هم به شیخ جنید بغدادی، او هم به شیخ سری سقطی، او هم به معروف کرخی انتساب دارد. سپس می‌گوید: و ایشان (یعنی معروف کرخی ) را انتساب به مولی و پیشوای هر دو عالم سلطان الاولیاء و برهان الاصفیا و ثامن الائمهْْ النجباء سلطان ابوالحسن علی بن موسی الرضا است علیه آلاف التّحیـﺔ و السلام و الثناء و ایشان را انتساب به والد بزرگوار خود، حضرت امام موسی کاظم است و ایشان را انتساب به والد عالی مقدار خود، حضرت امام جعفر صادق است و ایشان را انتساب به والد عالی تبار خود، حضرت امام محمّد باقر است و ایشان را انتساب به والد کامکار خود، حضرت امام زین العابدین است و ایشان را انتساب به والد نامدار خود، حضرت اباعبدالله الحسین الشهید بکربلا است و ایشان را انتساب به والد بزرگوار خود، حضرت امیرالمؤمنین و قبلهْْ الموحدین و قاتل المشرکین و الملحدین المظهر العجائب علی بن ابی طالب است و ایشان را انتساب به سرور کائنات و خلاصه موجودات حبیب حضرت محمّد رسول الله و علیهم اجمعین اطیبین الطاهرین المعصومین. نقد انتساب ذهبیه به ائمه معصوم: حال که سلسلۀ مشایخ ذهبیه روشن گشت به اختصار به پاره ای ازنقد های خود اشاره می کنیم:یکم: استناد طریقت ذهبیه به روایت معراجیه منقول از غوالی اللئالی مخدوش است زیرا همه فقها و اهل رجال بر این نکته تأکید می کنند که روایات غوالی اللئالی مخصوصاً روایات تصوّف آن، قابل اعتماد نیست.دوم: این که خرقه‌ای که در این روایت معراجیه آمده به صراحت خود ابن‌ابی‌جمهور، ربطی به خرقه صوفیه ندارد پس چگونه مؤذن خراسانی، مسألۀ خرقه‌پوشی را به استناد روایت ابن‌ابی‌جمهور به مشایخ و اقطاب خود نسبت می‌دهد. ابن‌ابی‌جمهوردراین باره می گوید: اعلم انه لیس المراد به الخرقهْْ المشهور بین اهل تصوّف هی تلک الخرقهْْ بعینها بل یریدون بها الامر المعنوی .سوم: این که در روایت ابن‌ابی‌جمهور آمده که خداوند این خرقه را به پیغمبر داد و آن بزرگواربه امام علی و او نیز به ترتیب به سایر ائمه تا حضرت حجت رساند. و دراین روایت نیامده که این خرقه را ائمه به اولیا داده‌اند پس معلوم می‌شود که خرقه، یک امر اختصاصی برای اهل بیت است. پس تحویل خرقه به اصحاب ائمه مانند کمیل، اویس، بایزید وغیره تحریف روایت پیشگفته است.چهارم: نقد دیگر این است که روایت پیشگفته به صراحت می گوید: امیرالمؤمنین، خرقه را به حضرت امام حسن و آن حضرت به امام حسین وبه همین ترتیب تا امام عصر پوشانید ، ولی وقتی مؤذن خراسانی این انتساب‌ها را از طریق مشایخش به ائمه منتهی می‌کند و به امام زین العابدین می‌رساند بدون ذکر نام امام حسن(ع)، امام سجاد را به والد نامدارش حضرت اباعبدالله الحسین و امام حسین را به والد بزرگوارش حضرت امیرالمومنین منتسب می سازد. اشکال ما این است که اگرذهبیه، مسأله خرقه پوشی رابه روایت غوالی اللئالی مستند می‌‌کند. روایت تصریح دارد به اینکه خرقه را امیرالمومنین به امام حسن و امام حسن به امام حسین عطا کرد پس چرا امام حسن درسلسله ذهبیه حذف شده است؟ ازطرف دیگر، سلسله ذهبیه وقتی به امام رضا منتهی می شوند. امام رضا، خرقه را به معروف کرخی می دهد. در حالی که در روایت پیشین، امام رضا خرقه را به امام نهم و امام نهم به امام دهم و امام دهم به امام یازدهم و امام یازدهم به امام دوازدهم پوشانید. حال اشکال این است که چرا ذهبیه که خود را شیعه دوازده امامی می داند، چهارامام معصوم را درسلسله خود حذف کرده است.2. انتساب ولایت قمریه به اقطاب: فرقه ذهبیه، ولایت را به ولایت شمسیه و ولایت قمریه یا ولایت کلیه و ولایت جزئیه تقسیم کرده‌اند و گفته اند که ولایت کلیه و شمسیه را اهل بیت عصمت و طهارت و ولایت قمریه و جزئیه را مشایخ و اقطاب صوفیه دارا هستند. البته صوفیه، ولایت قمریه هم از ولایت شمسیه امامان معصوم بدست می آورند. مثل ماه که نورش را از خورشید دریافت می‌کند. آقای خاوری دراین باره می‌گوید: «با توجه به معنای لغوی ولایت و تحقیقات بزرگان شیعه به‌ویژه اقطاب این سلسله، صفات و اسماء الهی عین یکدیگر و جملگی عین ذات و در مرتبه غیب الغیوب و هویت مطلقه ای که لا اسم و لارسم له پنهان و مختفی می‌‌باشند. بنابراین، چون اسما وصفات الهی را هریک مظاهری جداگانه است اما مظهر تام اسما و صفات و آینه سر تا پا نمای کمالات جمالیه و جلالیه حقیقت ذات اقدس محمدی علوی و ذریه اوست که اولیای کلیه شمسیه می‌‌باشد ... ولایت کلیه شمسیه که مخصوص ذات اقدس نبوی و اولیاء دوازده گانه اوست تمامی‌ موجودات عالم از ذره تا قطره بایست از طریق انسان کامل که باب الله اعظم است به مدارج کمال برسند و انسانها هم خود چاره ای ندارند مگر آنکه از باب ولایت علوی بشود به شهربند قلب محمدی راه یابند و به کمال انسانیت فائزگردند» .نقد ولایت قمریه اقطاب صوفیه: اشکال ما به عقیدۀ پیشگفته این است که بر فرض که تقسیم ولایت کلیه و جزئیه را بپذیریم، سوال این است که آیا شما معتقد به ولایت کلیه شمسیه حضرت حجت هستید یا نه؟ آیا ایشان را حی و حاضر می‌‌دانید یا نه؟ این اقطابی که اعتقاد به تشیع دارند و زنده بودن حضرت حجت را معتقدند آیا این ولایتهای قمریه و جزئیه را نباید از حضرت حجت بگیرند ؟ آقای گنجویان که قطب فعلی ذهبیه است چه حقی دارد که ولایت قمریه بعدی را تعیین کند؟ مگر نمی‌‌گویید ولایت قمریه، نورش را ازولایت شمسیه می‌‌گیرد و به فرض معروف کرخی، ولایت قمریه را از امام رضا گرفته باشد؛ پس دیگر او چه حقی دارد این ولایت قمریه را به نفر بعدی تحویل دهد. پس اول اینکه ولایت شمسیه باید تا حضرت حجت ادامه یابد درحالیکه فرقه ذهبیه ولایت شمسیه را به امام رضا ختم کرده اند و دوم اینکه ولایت های قمری باید ولایت خود را ازولایت شمسیه دریافت کنند و اقطاب و مشایخ ذهبیه براین ادعا دلیلی ندارند و اگر کشف و شهود شخصی بر ولایت قمریه خود دارند تنها برای خودشان حجیت دارد و به دردِ دیگری نمی‌‌خورد. واگر فقها به ولایت فقیه معتقدند، منظورشان ولایت درفتوا و قضا وامور سیاسی واجتماعی نه ولایت عرفانی وتکوینی وتشریعی است. علاوه براینکه آنها ولایت فقیه را مستند به روایاتی مانند مقبوله عمربن حنظله و ابی خدیجه و اما الحوادث الواقعه و...می‌ سازند. اما ولایتی که صوفیان ذهبیه ادعا می‌کنند ولایت عرفانی وتکوینی است که بدون دلیل قرانی وروایی این منصب را به خودشان نسبت می‌دهند. وبه همین دلیل، وقتی میان ولایت اقطاب ذهبیه در طریقت باولایت فقها دراحکام شرعی تعارض پیدا شود. طرفداران ذهبیه، نظر قطب را مقدّم می دارد. همه مراجع تقلید، حتا مراجع عارفی مانند:آیت الله بهجت براساس ادله دینی، گرایش به فرقه های صوفیه و ذهبیه و رفتن به خانقاه را حرام شمرده اند . ولی هیچگاه ذهبیه به فتوای مراجع تقلید گوش نمی دهند وگاهی نیز علیه فتوای آنها شب‌نامه می‌پراکنند. علاوه براینکه، تا قطب قبلی ازدنیا می رود وگاهی درزمان حیات قطب، شورش نموده و انشعاباتی رخ می‌دهد و هریک ادعای ولایت قمریه سرمی‌دهد ومردم ساده لوح را می‌فریبد. 3. سلسلۀ مشایخ ذهبیه: یکی دیگر از باورهای ذهبیه، سلسلۀ اقطاب فرقۀ ذهبیه است که به تفصیل ازآن سخن گفتیم و ازتکرار آن پرهیز می کنیم .نقد سلسله ذهبیه: سلسله مشایخ و اقطاب ذهبیه، گرفتار دو نقد بریدگی و اغتشاش است. سلسله ذهبیه با بریدگی های متعددش به خود آسیب رسانده است . یکی بریدگی شیخ نجم الدین کبری از عمار یاسر بدلیسی. طبق بیان ذهبیه، شیخ نجم الدین کبری خرقه ازعمار یاسر بدلیسی گرفته؛ درحالیکه به اعتراف بسیاری ازصوفیه مانند: مجد الاشراف قطب سی وششم ذهبیه، شیخ نجم الدین کبری درسفرش به دزفول ازشیخ اسماعیل قصری، خرقه گرفته است. سؤال این‌است که چرا جناب شیخ اسماعیل در سلسله مشایخ ذهبیه بیان نشده است. بریدگی دوم، بریدگی عبدالله برزش آبادی از خواجه اسحاق ختلانی است که به دستور قطبِ زمان مبنی برتبعیت ازنوربخش عمل نکرد و بریدگی به وجود آمد. بریدگی سوم، بریدگی محمد کارندی معروف به پیر پالان دوزاست که نام او هم در سلسله نور بخشیه و هم در سلسله ذهبیه آمده است، درحالیکه ذهبیه و نوربخشیه دو فرقه متقابلند. بریدگی چهارم به بعد از مرگ جناب میرزا عبدالنبی شیرازی برمی‌گردد زیرا درآن زمان پسرش میرزا ابوالقاسم راز شیرازی بچه سال بود و این سلسله، حدود پانزده سال قطب نداشت وبعد ازتحصیل و بلوغ راز شیرازی، قطب ذهبیه شدند درحالیکه ادعای صوفیه این است که درهر زمانی باید مردم از قطب بهره ببرند. علاوه بربریدگیهای پیشگفته، اغتشاشها و نافرمانیها و کودتاهایی ازسوی اقطاب ذهبیه نسبت به مشایخشان وجود دارد. اولین کودتا را عبدالله برزش آبادی از خواجه اسحاق ختلانی انجام داد وقتی که خواجه اسحاق، نوربخش را معرفی کرد، برزش آبادی بر ضد توصیه استادش قیام کرد و فرقه ذهبیه را غیرمجاز تأسیس کرد. بعد ازسید قطب الدین نیریزی، قطب سی و دوم ذهبیه، دو نفربه نامهای آقا محمد هاشم درویش، قطب سی و سوم ذهبیه احمدیه و آقا محمد بن رفیع بید آبادی مدعی قطبیت شدند. بعد از طریق بیدآبادی، دوفرقۀ دیگری توسط ملا محراب گیلانی و صدرالدین دزفولی کاشف تأسیس گردید. ازطریق صدرالدین دزفولی، محمد رضا دزفولی وحسین دزفولی، سلسله کاشف ادامه یافت. و ازطریق ملامحراب گیلانی، محمد قریشی و حسین قریشی، سلسله دیگری ادامه یافت. فرقۀ اویسیه (ابوالفضل عنقا، محمدعنقا،صادق عنقا ونادرعنقا که درلوس آنجلس زندگی می‌کند.) خود را به سلسله ملامحراب گیلانی وصدرالدین دزفولی نسبت می‌دهند. سلسله ذهبیه احمدیه نیز توسط محمد هاشم درویش، عبدالنبی شیراز ی، راز شیرازی، جلال الدین مجد الاشراف دنبال شد. بعد که مجد الاشراف از دنیا رفت، دونفربه نامهای محمد رضا مجد الاشراف، پسرجلال الدین و وحید الاولیاء دو انشعاب درست کردند و بعد از وحید الاولیاء، محمد علی حب حیدر و عبدالحمید گنجویان سلسله ذهبیه احمدیه را ادامه دادند و در عرض وحید الاولیاء، محمد رضا مجد الاشراف پسر جلال الدین مجد الاشراف، فرقه دیگری تأسیس کرد البته احمد شریفی نیا و حسین شریفی سلسله شریفیه را راه اندازی کردند. شخصی به نام رهنما کارمند فرهنگ شیراز راه از حب حیدر جداکرد ومدعی جانشینی وحیدالاولیا شد و انشعاب دیگری تحقق داد. سید علی کفری که در جمکران دفن است نیز ادعای قطبیت ذهبیه مهدویه را داشت که مشایخ واقطابش نیز نا معلومند وقتی او از دنیا رفت، با اینکه وصیتی برتعیین جانشینی نداشت؛ سه نفر مدعی جانشینی اوشدند؛ یکی، سید هدایت الله منشی زادگان که در تهران مستقر بود وبعد هم به جهت پاره ای از جرایم متواری شد. شخص دوم در اندیمشک و شخص سوم به نام محسنی در دزفول مدعی قطبیت سلسله کفری شدند. این همه اغتشاشات و شورش های درون صوفیانه نشان می‌دهد که عده ای درصدد کسب و تجارت و فریب کاری مردم ساده را دارند.4. وحدت وجود: یکی ازاعتقادات ذهبیه مطرح شده دردورۀ مؤذن خراسانی، نظریه وحدت وجود است که توسط راز شیرازی در طباشیر الحکمه شرح حدیث نورمحمدی بسط پیداکرد. و با تفسیر ابن عربی مطرح گردید. مطابق دیدگاه ابن عربی یک وجود به نام هویت غیبیه است که اسم ورسم ووصفی برای آن نیست وازآن که بگذریم نوبت به مراتب و تعیّنات وتجلیات می رسد که جملگی مظاهرِذاتِ خدایند اعم ازاینکه مظاهرالهیه یا مظاهرخلقیه و به عبارت دیگر، تعیّنات جلاییه و تعیّنات استجلاییه باشند.نقد نظریه وحدت وجود: حال اشکال ما به نظریه وحدت وجود این است که یکی از بدیهیات فلسفی عبارت است ازاینکه« وجود هست» و حداقل توجیه این گزاره، وجود نفس و احوالات و افعال وانفعالات آن است که به علم حضوری درک می‌شوند، اگرما سوی الله یعنی مظاهرحق تعالی موجود نباشند پس باید معدوم باشند زیرا ارتفاع نقیضین مانند اجتماع نقیضین محال است. آری اگر مظاهرو تعیّنات حق تعالی، وجود فقری و عین الربط الی الله شمرده شوند؛ مشکل استحاله، ظاهر نمی‌گردد. نکته دیگر اینکه آیا تعیّنات جلاییه یعنی، تعین اولی و تعین ثانی که مرتبه اسما وصفات الهیه به صورت اندماجی وتفصیلی است، عین هویت ذاتیه است و تعدد مراتب به مقام شهود عارف مربوط است، درآن صورت، مشکلی پیش نمی‌آید. اما دیدگاه صوفیه این است که تعیّن اول وثانی، تعدد هستی شناسانه دارند واختصاص به شهود عارف و نظام معرفت شناسانه ندارد. و لازمه این دیدگاه، جدایی و زیادت ذات الهی از صفات و اسماء الهی است درحالیکه در کلام اسلامی، عینیت ذات با صفات ثابت شده است. حاصل سخن اینکه، وحدت معبود یعنی لا اله الا الله و وحدت شهود قابل پذیرش است اما وحدت وجود به معنای لا موجود الا الله یا همان انا الحق یا سبحانی ما اعظم شأنی با مبانی کلام شیعه سازگاریی ندارد و به نظر نگارنده پیش فرضهای کلامی اشعری مبنی بر زیادت صفات با ذات، مکتب ابن عربی را به تمایز هستی شناسانه درمرتبه ذات با تعیین اول و تعیین ثانی کشانده است البته برخی مانند قیصری در شرح فصوص، تعیّن اول را با هویت غیبیه یکی می‌گیرد. و نزاع بین علاءالدوله سمنانی و عبدالرزاق قاسانی در مسأله وحدت وجود و دفاع علاءالدوله سمنانی از وحدت شهود، توجه پاره ای از صوفیان و عارفان را به این نکته مهم نشان می‌دهد.و شاید به همین جهت است که بسیاری از صوفیان قبل از ابن عربی به تعبیراستاد مطهری، وحدت شهودی بودند. پس صفات ذاتی مانند: علم و قدرت را باید به هویت غیبیه نسبت داد. و ماسوی الله نیز دارای وجود فقری هستند و عارف درسیر وسلوک می تواند در مقام وحدت شهود به درک مظاهر الهی نایل آید و موجودات فقری را تجلیات الهی بداند. اما استدلالی که برخی بزرگان بیان می کنند که خداوند سبحان، وجود نامحدود دارد و وجود نامحدود جایی برای غیر نمی‌گذارد، توان اثبات وحدت وجود راندارد. زیرا اشکال ما بر این استدلال این است که وجود نامحدود وقتی تجلی می‌کند، به ما سوی الله وجود می‌دهد. نزول وجودش هم از سنخ تجلی است نه تجافی، یعنی بدون اینکه چیزی ازخداوندکم شود به موجودات عالم، وجودفقری را افاضه می کند. مانند: استادی که به دانشجویانش، علم ریاضی تعلیم می‌دهد، هم علم ریاضی در دیگران تجلی پیدا می‌کند و هم چیزی از معلّم کم نمی‌شود، پس ما می‌توانیم وجود ربطی ملاصدرا را در ماسوی الله بپذیریم و بگوییم ماسوی الله وجود ربطی دارند، در عین حال، این وجودات ربطی از سنخ تجلی هستند و نه تجافی، البته تجلی نزولی منظورنگارنده است و نه تجلی صعودی که مترادف با شهود است. به عبارت دیگر؛ خدای سبحان، وجودات ربطی(ارواح ومثال و طبیعت وانسان کامل) را تجلی نزولی و هستی شناسانه می‌کند و گاهی تجلی صعودی ومعرفت شناسانه برای عارف در سلوکش نیز پدید می‌آید. پس وجود خداوند سبحان، نامحدود هست و جا برای غیر هم گذاشته است. به نظر بنده صوفیان، گرفتار یک مغالطه زبان شناختی و مفهوم شناختی شده اند گمان کرده‌اند هر حکمی که بر زبان و مفهوم بار می‌شود بر واقعیت خارجی نیز حمل می گردد. واقعیتِ مفهوم، اقتضای پنجره‌ای دارد یعنی شما وقتی از این پنجره بیرون را نگاه می‌کنید یک محدوده خاص می‌بینید، از پنجره دیگر محدودة دیگری را مشاهده می کنید. اقتضاء مفهوم و زبان، محدودیت است و اشکالی ندارد که شما گاهی به لحاظ معرفت شناسی وزبان شناسی، مفهومی و عبارتی را درک می کنید اما واقعیت مستقل خارجی نتوان برای آن فرض کرد. تعیّن اول وتعیّن ثانی به لحاظ شهود عارف تعدد دارد زیرا اقتضای شهود مانند مفهوم، پنجره ای است. اما این دو تعیّن با ذات و هویت غیبیه وحدت حقیقی دارند. برهان ثابت می کند که اسماء و صفات الهی عین ذات اویند. بنابر این، تعین اول و تعین ثانی که مرتبة صفات و اسماء‌ الهی‌ به نحو اندماجی وتفصیلی اند، در هویت غیبیه به لحاظ هستی‌شناختی تحقق دارند. گرچه به جهت محدودیت انسان در مرحلة شهود و نه در مرحلة وجود، به صورتِ تعیّن ظاهرمی گردد. عارف وقتی علم الهی را شهود می‌کند به نحو تعیّن شهود می‌کند. درآن وقت، ممکن است قدرت یا حیات الهی را شهود نکند یا وقتی صفات الهی را به نحو تفصیلی یا اندماجی درک می کند، هویت غیبیه و مقام ذات را درک نمی کند. حاصل سخن اینکه، وحدت شهود، مبنای صحیح وقابل دفاع و دارای تبیین عرفانی است. یعنی خداوند، تعیّنات ومراتبی برای عارف دراثر سیرو سلوکش، تجلی می‌کند اما وحدت وجود با هیچ یک ازتقریرهایش قابل دفاع نیست. گنابادیهفرقه ی صوفیه ی گنابادیّه (نعمت اللهیّه)دیرزمانی است که پدیده ی تصوف در میان مسلمانان، تحت عنوان باطن گرایی در برابر شریعت عبادی و اخلاقی اسلام قد علم نموده و در قالب فرقه های متعدد و مختلف نه تنها باعث تفرقه در امت واحده ی اسلامی شده، بلکه اموری را به نام سرّ و مغز شریعت، که به اعتقاد خودشان هیچ ظاهر و دلیلی نه در قرآن و نه در روایات بر آنها دلالت ندارند، مطرح کرده و موجبات تحیّر و انحراف برخی مسلمانان را از مسیر مستقیم شریعت اسلام فراهم نموده اند.در این قسمت مطالبی در معرفی یکی از فرقه های صوفیه، به نام «نعمت اللهیه گنابادیه» که توسط حجة الاسلام حسن اسدی ارائه شده، تقدیم می گردد. - فرقه ی نعمت اللهیه گنابادیه چگونه به وجود آمده است و عقاید آن چیست؟ نعمت الله فرزند عبدالله، از اهالی سوریه، به سال 731 هـ ق به دنیا آمد. وی حدود هفت سال در مکه شاگرد شیخ عبدالله یافعی از صوفیان بزرگ اهل سنت بود و مقام و خرقه ی خلافت را نیز از وی دریافت کرد. شاه نعمت الله ولی که براساس برخی از باورها، خود را دارای مقام ولایت می دانست، بعد از مسافرت های متعدد، در نهایت خانقاه خود را در ماهان کرمان بنا نهاد، اما بعد از مرگ وی، اوضاع و احوال ایران سبب شد تا اقطاب سلسله ی نعمت اللهیه به هندوستان بروند; تا این که در اوایل دوره ی قاجار، شاه علی رضا دکنی قطب سلسله ی نعمت اللهیه تصمیم گرفت این سلسله را در ایران احیا کند; از این رو دو تن از مشایخ مأذون خود را برای احیای سلسله به ایران فرستاد و بدین ترتیب سلسله ی نعمت اللهیه در ایران حیات مجدد یافت.این سلسله هم چون دیگر سلسله های تصوّف دچار انشعابات گوناگون شد. این انشعابات یا به خاطر اختلاف در عقیده و تعالیم طریقتی بود و یا به خاطر قدرت طلبی و ریاست خواهی برخی مشایخ و اقطاب. سلسله های کوثریه، شمسیه، انجمن اخوت (صفی علیشاهیه)، مونس علیشاهیه (ذوالریاستین یا نوربخشیه) و بالاخره گنابادیه، انشعابات سلسله ی نعمت اللهیه هستند. سلسله ی گنابادیه در نتیجه ی نزاع بر سر جانشینی رحمت علیشاه (متوفی 1278 هـ، ق) میان پیروان او به وجود آمد، به گونه ای که بعد از مرگ رحمت علیشاه سه نفر مدعی جانشینی او شدند:1. حاج میرزا حسن صفی، ملقّب به صفی علیشاه (متوفی 1316 هـ، ق)، بنیان گذار سلسله ی صفی علیشاهیه;2. حاج محمد حسن مجتهد، ملقّب به منوّرعلیشاه، بنیان گذار سلسله ی نوربخشیه;3. حاج محمد کاظم تنباکوفروش اصفهانی، ملقب به سعادت علیشاه، بنیان گذار سلسله ی گنابادیه. سلسله ی گنابادیه نام های دیگری نیز دارد; چون: نعمت اللهیه، طاووسیه، سلطان علیشاهیه، رضویه، معروفیه، و مهدویه.سلسله ی گنابادیه از زمان تأسیس تاکنون هفت قطب داشته است:1. حاج محمد کاظم اصفهانی (سعادت علیشاه);2. حاج ملا سلطان محمد (سلطان علیشاه); 3. حاج ملا علی (نور علیشاه);4. حاج شیخ محمد حسن (صالح علیشاه);5. حاج سلطان حسین تابنده (رضا علیشاه);6. علی تابنده (محبوب علیشاه);7. نور علی تابنده (مجذوب علیشاه). اعتقاداتسلسله ی گنابادیه علاوه بر اعتقادات عمومیِ سلسله های نعمت اللهیه دارای اعتقاداتی اختصاصی نیز هست که در ذیل به آنها اشاره می کنیم.الف) اعتقادات عمومی1. عتقاد به جدایی طریقت و شریعت: یعنی اعتقاد به این که راه رسیدن به خداوند و مقامات بالای عرفانی، غیر از آن راهی است که شریعت اسلام آورده است.2. ادعای الوهیت و ربوبیت: آنها (اقطاب) مدعی اند که افعالشان افعال خدا و احوالشان صفات خداوند است; نیز مدعی اند که برتر و بیرون از حدود و قوانین هستند و قانون هر چه باشد بر آنها حکم فرما نیست. 3. ادعای رسالت: آنها خود را مأذونین در طریقت می دانند، بدین معنا که اجازه دارند طریقت و راه رسیدن به مقامات عرفانی را به کسانی که ظرفیت آن را دارند تعلیم دهند و نیز مدعی اند که دارنده ی چنین اجازه و مقامی حتماً دارای مقام دعوة النبوة (ولایت نبوی) نیز هست. 4. یکسان دانستن همه ی ادیان (اعم از الهی و غیرالهی). 5. نفی انتظار فرج: آنها می گویند هر کس مرشد را بشناسد، حاجت به انتظار ظهور امام زمان(عج) ندارد. 6. نفی مذهب: آنان می گویند صوفی موحد است و موحد غیرمحدود است و مذهب در حد و محدود است و صوفی رو به بی حدی است; پس در مذهب نیست. 7. اسقاط تکلیف: سلسله های نعمت اللهیه مدعی است که تنها راه رسیدن به یقین و حقیقت، طریقت (روش صوفیانه) است و کسی که به چنین مقامی برسد (به مقام یقین) دیگر تکلیفی ندارد. اما در مکتب اهل بیت(علیهم السلام) راه رسیدن به یقین چنین معرفی شده است:اسلام همان تسلیم در برابر حق است و تسلیم همان یقین، و یقین همان تصدیق، و تصدیق همان اقرار، و اقرار همان انجام وظایف است و انجام وظایف همان عقل. پس، در مدرسه ی اهل بیت(علیهم السلام) تنها راه رسیدن به یقین همان عمل به احکام شریعت اسلام است.ب) اعتقادات اختصاصی1. دعای اولوالامری: آنها خود را واجب الاطاعه می دانند. 2. ادعای جانشینی امام زمان (نیابت خاصه): آنها مدعی اند که از سابقین اجازه ی کتبی در مورد جانشینی امام زمان(عج) دارند و نیز مدعی اند که از طرف امام زمان(عج) مأمورند از مردم برای آن حضرت بیعت بگیرند; حال آن که طبق روایات متواتر، جانشینان حضرت ولی عصر(عج) چهار نفر و معروف به نواب اربعه بودند و آنها از کسی برای امام بیعت نمی گرفتند، بلکه واسطه ی بین امام و مردم بودند.3. لزوم در نظر داشتن صورت مرشد در حال ذکر. 4. ترک خمس و تقلیل خمس و زکات به یک دهم (عشریه). 5. اعتقاد به جدایی دین از سیاست. 6. رها کردن شارب و مخالفت با سیره ی عملی ائمه ی اطهار(علیهم السلام). بیعت نزد گنابادیهحسین تابنده بیعت را اولین مرحله ی ورود در طریق کمال برمی شمرد. آنها بیعت را به دو دسته تقسیم می کنند:الف) بیعت ولایت یا بیعت ولویه;ب) بیعت نبوت یا بیعت نبویه. سلطان علیشاه در این خصوص می گوید: دعوت (بیعت) از زمان حضرت آدم(علیه السلام) دو حیثیت داشته است: حیثیت انذار که ترساندن از لذات دنیوی است و حیثیت بشارت که ترغیب کردن به لذت های معنوی است. در ادامه نیز می گوید:مقصود از دعوت نبوت آماده کردن و مهیا ساختن خلق برای قبول دعوت ولایت است. دعوت ولایت مقصود بالذات است و دعوت نبوت مقصود بالتبع است. اما حق چیست؟برای یافتن حق باید به مدرسه ی اهل بیت(علیهم السلام)که نبیّ مکرم اسلام(صلی الله علیه وآله)در حدیث ثقلین آنها را بال دوم دین معرفی کرده است، مراجعه نمود. طبق آموزه های اسلام، اولا، بیعت کردن فقط با خداوند متعال و پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) و جانشینان او بر روی زمین، یعنی ائمه ی اطهار(علیهم السلام) جایز است و آنها برای بیعت گرفتن از مردم کسی را تعیین نکرده اند; ثانیاً، بین شریعت اسلام و طریقت (سیر و سلوک معنوی) فرقی نیست و هر کس بخواهد به مقامات عالی و قرب الی الله برسد، باید شریعت اسلام را مو به مو مراعات کند، نه بیشتر و نه کمتر.- شاه نعمت الله ولی، رئیس و مؤسس فرقه ی نعمت اللهیه، چه مذهبی داشت؟ صوفیان، برای نشر افکار تصوف و بسط فرقه های آن در ایران، به لحاظ حساسیت ایرانیان به خاندان وحی و امامان شیعه و در حقیقت جانشینی نبی مکرم اسلام(صلی الله علیه وآله)، ناگزیر شدند تصوف را با مکتب اهل بیت(علیهم السلام) هماهنگ کنند; از این رو اقدام به جعل شناسنامه برای شیعی بودن تصوّف کرده و تصوف را ذات تشیع و معنای آن دانسته و گفته اند اساس و روح اسلام در تشیع، و روح تشیع در تصوف است; تصوف غیر از تشیع نیست و تشیع واقعی هم غیر از تصوّف نیست; و به همین مناسبت مذهب بزرگان و اقطابشان را چنین توجیه کرده اند که آنان تقیه می کردند و در بند اظهار مذهب نبودند. در این رهگذر بیش ترین تلاش را سلسله ی نعمت اللهیه نموده، یعنی سلسله ای که شاه نعمت الله ولی مؤسس آن بوده است. آثار زیادی برای اثبات شیعه بودن این شخصیت تدوین شده است، اما هر زمان که در تنگنا قرار گرفتند به توجیهات متمسک شدند. قبل از قضاوت در خصوص مذهب شاه نعمت الله ولی، لازم است نگاهی گذرا به زندگی وی داشته باشیم. سید نور الدین نعمت الله بن عبد الله بن محمد، معروف به شاه نعمت الله ولی در روز دوشنبه، چهاردهم ربیع الاول 731 هـ ق به دنیا آمد. پدر او میر عبد الله از بزرگان قوم عرب و اهالی سوریه و مادرش از اولاد خوانین شبانکاره ی فارس بود. شاه نعمت الله در خانواده ای صوفی مسلک به دنیا آمد. وی بعد از اتمام دروس مقدماتی برای تکمیل تحصیلاتش به شیراز، مرکز تدریس فقه شافعی و دیگر مذاهب اهل تسنن رفت. ژان اوبن، در این خصوص، بعد از آن که با اطمینان شاه نعمت الله را در حلقه های سنی شیراز جای می دهد، در مقدمه ی خود بر چاپ اولیاء نامه های شاه نعمت الله چنین می گوید:آنچه از تاریخ به دست می آید آن است که اگر در ایران زمان شاه نعمت الله یک شهر با اسلام سنی ارتباط داشت، آن شهر شیراز بوده است. بنابراین شاه نعمت الله با حضورش برای تحصیل علوم دینی در آن زمان در شهر شیراز، نه تنها به نحوی مذهب خود را هویدا کرده است، بلکه محققاً مهر تأیید خود را بر اسلام سنی، برای سده های بعدی تا زمان سلطه ی صوفیه به جای نهاده است. از استادان شاه نعمت الله که همگی از فقها و متکلمان اهل سنت هستند می توان به افراد زیر اشاره کرد:1. سید جلال الدین خوارزمی، معروف به تاج الشریعه، فقیهی سرشناس و شافعی مذهب بود و از جمله آثار او متن فقهی کفایه فی شرح الهدایه است. 2. رکن الدین شیرازی. 3. شمس الدین مکی. 4. قاضی عضد الدین عیون که به احتمال زیاد همان قاضی معروف، عضد الدین ایجی بود که در عهد حکومت ابواسحق اینجو فرمان روای فارس، مقام قاضی القضاتی شیراز را داشت. یکی از مشایخ طریقتی شاه نعمت الله ولی، یافعی بود. شاه نعمت الله در بیست و چهار سالگی در مکه ی معظمه با شیخی یمنی به نام عفیف الدین ابومحمد عبدالله بن اسعد بن سلیمان نزیل الحرمین یافعی ملاقات کرد و بدین ترتیب به چندین سلسله از طریقت های صوفیانه از جمله شاذلیه و قادریه متصل شد. در عصر حاضر هم یافعی در زادگاهش، یمن، بنیان گذار یکی از شاخه های طریقت قادری به شمار می رود; طریقتی که تبار و رشته ی ارتباطش تماماً سنی است. خود شاه نعمت الله در مورد این استادش می گوید: شیخ ما کامل و مکمل بود قطب وقت و امام عادل بود گاه ارشاد چون سخن گفتی در توحید را نکو سفتی یافعی بود، نام عبدالله رهبر رهروان آن درگاه شاه نعمت الله در دیوان اشعارش در بخش مثنویات وقتی به معرفی مشایخ طریقتی اش می پردازد، آنها را به معروف کرخی و داود طائی و حسن بصری می رساند و چنین می گوید: شیخ معروف را نکو میدان شیخ داود طائیش می خوان شاه نعمت الله ولی، اگرچه مدیحه هایی در مدح امیر مؤمنان علی(علیه السلام) سروده است، لیکن وقتی نوبت به بیان صریح مذهب می رسد، تسنن خود را به وجهی موجز چنین بیان می دارد:ای که هستی محب آل علی مؤمن کامل و بی بدلی راه سنی گزین که مذهب ماست ورنه گم گشته ای و در خللی رافضی کیست؟ دشمن بوبکر خارجی کیست دشمن علی هر که او چهار یار دارد دوست امت پاک مذهب است و ولیدوست دارِ صحابه هم به تمام یار سنی و خصم معتزلی شاه نعمت الله ولی، ابوبکر را افضل می دانست چنان که در رساله ی تحقیق الاسلام نوشته است: امام حق بعد رسول(صلی الله علیه وآله) امیر المؤمنین (ابوبکر) است و امامت او ثابت است به اجماع امت و بعد از او امیرالمؤمنین عمر رضی الله عنه و بعد از او امیر المؤمنین عثمان رضی الله عنه و بعد از او امیر المؤمنین و امام المتقین علی کرّم الله وجَهه، و الفضیلةُ بهذا الترتیب. بدیدم عالم پیر موحد که والی ولایت را ولی بود بیان فضل صحابه را همی کرد در آن معنی که تقدیر نبی بود ابوبکر افضل اصحاب فرمود ولی ختم امامت بر علی بود در نسخه ی نفیس خطی رسائل شاه ولی موجود در کتاب خانه ی خانقاه شمس الوفا که در فاصله ی سال های 1066 ـ 1087 هـ ق یعنی در عهد صفویه و دوره ی قدرت تشیع به دست یکی از مریدان او تحریر یافته، رساله ای است با عنوان «تحقیق مراتب الالهیه» که در ضمن آن از خلفای اربعه و ائمه ی اهل سنت و جماعت صریحاً به احترام یاد شده است، بدین قرار:... و از نبیّ بر چهار رکن نبوة که ابوبکر و عمر و عثمان و امیر المؤمنین علی(علیه السلام)است (کذا) ابوبکر صورت قلب است و عمر صورت عقل و عثمان صورت روح و علی صورت نفس و از ایشان بر چهار امام که ایشان چهار رکن اند از ارکان الهی و آن مالک است و احمد و حنیفه (کذا) و شافعی... بعد از این بررسی مختصر از زندگانی شاه نعمت الله ولی، به وضوح می توان دریافت که او مذهبی غیر از مذهب اهل بیت(علیهم السلام)داشته است. در این باره هم می توانید برای مطالعه بیشتر به سایت موسسه حکمت نوین به نشانی www.mhekmat.ir مراجعه نمایید. .

پرسمان دانشگاهیان

مرجع:

ایجاد شده در 1401/03/25



0 دیدگاه
برای این پست دیدگاهی وجود ندارد

ارسال نظر



آدرس : آزمايشگاه داده کاوي و پردازش تصوير، دانشکده مهندسي کامپيوتر، دانشگاه صنعتي شاهرود

09111169156

info@parsaqa.com

حامیان

Image Image Image

همكاران ما

Image Image