امامت عصمت دوازده امام ( علیهم السلام) /

تخمین زمان مطالعه: 101 دقیقه

کمی اطلاعات در مورد امامت و چرای و چگونگی عصمت امامان و چرایی ضرورت وجود امام و همچنین چه روایاتی دال بر انتخاب امامان ما توسط حضرت رسوا داریم، در چه موثق بودن این روایات تا چه حد است؟


از این که به دنبال امام شناسی هستید بسیار عالی است. البته در اینجا مجال بحث از تمام مباحث امام شناسی نیست. ما در اینجا راجع به چهار نکته مهم را که در سوال به آنها اشاره کر ده‌اید توضیحاتی ارائه می دهیم. امیدواریم این مطالب زمینه‌ای باشد تا با مراجعه به منابع متعدد اطلاعات خود را در رابطه با امامت افزایش دهید.الف- معنای امامت معناى لغوى امام امام در لغت به معناى پیشوا، پیشرو، الگو، راهنما و کسى یا چیزى است که پیروى مى شود. (ر.ک: الف. ابن منظور، لسان العرب، ج 1، ص 215-213.ب. الراغب الاصفهانى، المفردات فى غریب القرآن، ص 87، دمشق: دارالقلم، 1412 ق. ؛ مرکز فرهنگ و معارف قرآن، دایره المعارف قرآن کریم، ج 4، ص 219-220، قم، بوستان کتاب، ص 1385 ش. و...) معناى اصطلاحى امامت در اصطلاح علم کلام عبارت است از: «جانشینى از پیامبر اسلام در زمامدارى، و رهبرى فراگیر امت در امور دینى و دنیوى و حفظ و حراست از دین، به گونه اى که پیروى از امام بر همه امت واجب است». براساس این تعریف مؤلفه هاى اساسى امامت عبارت است از:1- جانشینى پیامبر؛ امام کسى است که پس از پیامبر بر مسند او مى نشیند.قید جانشینى از پیامبر را غالب متکلمان شیعى تصریح کرده اند.در میان اهل سنت نیز کسانى چون ماوردى، آمدى، ابن خلدون، قاضى ایجى، و تفتازانى در تعریف امامت آورده اند. (بنگرید: الف. عبدالرحمن الایجى، المواقف، ص 345. ب. مولفان، امامت پژوهى، ص 49-48.) این قید دو نکته در خور اهمیت در پى دارد:1-1- از سویى بیانگر تمایز امامت و نبوت است. از جمله تمایزات این است که پیامبر وحى رسالى دریافت و آن را ابلاغ مى کند؛ ولى امام دریافت کننده وحى نیست.1-2- از دیگر سو بیانگر پاره اى تشابهات و اشتراکات امام و پیامبر است. بر این اساس امام ادامه دهنده راه پیامبر و عهده دار وظایف و رسالت هاى اوست. این مسأله لوازم و توابعى دارد که جداگانه قابل بررسى است.2- رهبرى فراگیر؛ پیشوایى، زمامدارى یا ریاست عامه بیانگر این ویژگى است که امامت محدود به پاره اى از مناصب چون قضاوت، فرماندهى نیروهاى نظامى و انتظامى، و یا حکومت در واحدهاى سیاسى خرد چون ایالت ها، استان ها و شهرهاى جامعه اسلامى نیست؛ بلکه امامت بالاترین منصب در جامعه دینى پس از پیامبر گرامى اسلام صلَی الله علیه و آله است. بنابراین فراگیرى ریاست و پیشوایى امام دو جنبه اساسى دارد:2-1. فراگیرى از جهت جغرافیاى انسانى. پیشوایى و زمامدارى امام محدودیت منطقه اى در بخشى از جغرافیاى اسلامى و یا محدودیت شخصى و جمعیتى ندارد.امت اسلامى امتى یکپارچه است و رهبرى امام همه امت را پوشش مى دهد.2-2. فراگیرى از جهت زمینه ها و ابعاد و اضلاع حکومت؛ به این معنا که پیشوایى و زمامدارى امام محدود به عرصه خاصى از فعالیت هاى سیاسى و اجتماعى نیست؛ بلکه همه ابعاد مدیریت کلان جامعه سیاسى اسلامى را شامل مى شود. به عبارت دیگر امام در رأس هرم قدرت قرار دارد.3- دین مدارى؛ پاره اى از قیود به کار رفته در تعریف امامت نشانگر دین مدارى و غیرسکولار بودن اندیشه امامت است، از جمله:3-1. قید نیابت از پیامبر به عنوان آورنده شریعت نشانگر خاستگاه دینى امامت است و از این جهت با نظام هاى سیاسى سکولار و عرفى بنیاد تمایز مى یابد.3-2. دربرگیرى امور دینى نشانگر غایات دینى امامت و تمایز آن از دنیامدارى انحصارى و سکولاریسم غایى است. بنابراین امامت هم دینى بنیاد است و هم دینى مآل.چهار. اطاعت پذیرى؛ وجوب اطاعت از امام نشانگر ولایت داشتن امام است. به عبارت دیگر امام صرفاً ارشادکننده و موعظه گر نیست؛ بلکه پیشوایى است که امت در امور دین و دنیا از او پیروى مى کنند. و پیروى از او هم چون پیروى از پیامبر واجب و لازم است.از آنچه گذشت روشن مى شود که دغدغه اصلى در امامت عبارت است از: «استمرار جامع و همه جانبه خط رسالت در جامعه بشرى؛ حفظ و گسترش هدایت ها، تعالیم و ارزش هاى دینى، تربیت و مدیریت کلان اجتماع براساس آموزه ها و غایات مکتب سعادتبخش اسلام و تأمین اهداف و نیازهاى دنیوى انسان ناظر به مصالح جادوان و کمال و سعادت ابدى».ب- ضرورت وجود امام در روایتی از مولا امیرالمومنین علیه السلام می خوانیم :«رسول گرامى اسلام، در میان شما مردم جانشینانى برگزید که تمام پیامبران گذشته براى امّت هاى خود برگزیدند، زیرا آنها هرگز انسان ها را سرگردان رها نکردند و بدون معرّفى راهى روشن و نشانه هاى استوار، از میان مردم نرفتند». (نهج البلاغه- ترجمه دشتى، ص 41) برای اثبات ضرورت وجود امام دلایل متعددی ارائه شده است و ما در اینجا هفت دلیل را ذکر کرده و توضیح می دهیم:1- لازمه استمرار خط نبوت، وجود امام بعد از پیامبر صلّی الله و علیه و آله است.2-جهت داوری در منازعات بعد از پیامبر صلی الله علیه و آله ، وجود امام ضروری است .3- در هر عصری نیاز به قطب عالم امکان هست، تا سیر به کمال و وصال به حق را میسر سازد و آن قطب، کسی جز امام بر حق نیست.4- غیر از خدا همه موجودات از جمله انسان که عین فقر و در هر لحظه برای وجود، نیازمند فیض الهی می باشند و نیازمند به یک واسطه است که با ظرفیت بالایی که دارد فیض را از فیض مطلق دریافت کرده و همه موجودات را از آن بهره مند سازد. و امام واسطة فیض الهی است.5- از قاعده لطف نیز می‌توان برای اثبات ضرورت وجود امام استفاده کرد.از آنجایی که وجود امام موجب نزدیکتر شدن انسان‌ها به طاعت و فرمانبرداری و دور شدن انها از گناه و معصیت و رسیدن انها به سعادت ابدی می‌شود، مصداق لطف است. و لطف خدا اقتضا میکند که چنین فردی را نصب کند.6- مجرمان در روز قیامت با اقامه دلیل و اتمام حجت، محکوم می‌شوند. اقامه حجت بستگی به وجود امام دارد.توضیح:1- لازمه استمرار خط نبوت، وجود امام بعد از پیامبر صلّی الله و علیه و آله است.امامت‌، استمرار خط نبوت است‌. خداوند متعال که نوع بشر را برای پیمودن راه کمال و سعادت آفریده همان‌گونه که باید برای ارائه طریق و رسیدن به مطلوب‌، پیامبرانی را که متکی به نیروی وحی‌، و دارای مقام عصمت هستند مبعوث کند، لازم است برای تداوم این راه‌، بعد از رحلت پیامبران‌، جانشینان معصومی را برای آنان قرار دهد که جامعه انسانی را در مسأله ارائه طریق و هدایت به سوی مقصد کمک کند; زیرا: 1- عقل انسان‌ها به تنهایی برای تشخیص تمام عوامل و اسباب پیشرفت و کمال کافی نیست‌. 2- آیین انبیا ممکن است بعد از رحلت آنها دستخوش انواع تحریفات شود، به همین جهت‌، پاسدارانی معصوم و الهی لازم است تا از آن پاسداری کنند. امام صادق‌می‌فرماید: در میان ما اهل‌بیت در هرنسلی‌، افراد عادلی هستند که تحریف غلو کنندگان را از آن (اسلام‌) نفی می‌کنند، و دست بدعت گذاران و دین سازان و اهل باطل را کوتاه‌، و تأویل و تفسیر نادرست جاهلان را کنار می‌زنند.( اصول کافی‌، شیخ یعقوب کلینی‌، ج 1، ص 80، دارالتعارف للمطبوعات‌، بیروت‌. ) 3 - تشکیل حکومت الهی که انسان را به اهداف مورد نظر برساند، فقط از طریق پیشوایان معصوم امکان‌پذیر است‌; زیرا حکومت‌های انسانی بنا به شهادت تاریخ‌، همیشه در مسیر منافع مادی افراد یا گروه‌های خاص سیر کرده‌اند.( ر.ک‌: پیام قرآن‌، آیت‌الله مکارم شیرازی و دیگران‌، ج 9، ص 38 و 39، مدرسه امیرالمؤمنین‌. ) امام رضا علیه السلام دربارة فلسفه امامت می‌فرماید:« امامت‌، مقام انبیأ، وراثت اوصیأ و جانشینی خدا و پیامبر است ... امام‌، ماه درخشان و چراغ پرفروغ و نور تابان و ستاره هدایت در تاریکی است‌...»( اصول کافی‌، همان‌، ص 256 و 257. ) 2- جهت داوری در منازعات بعد از پیامبر صلی الله علیه و آله ، وجود امام ضروری است .یکی از اهداف نبوت داوری در اختلافات و منازعات بوده است، خداوند می فرماید: «فبعث الله النبیّینَ مبشّرین و منذرین و اَنزل معهم الکتاب بالحق لیحکم بین الناس فیما اختفلوا فیه- خدا پیامبران را بشارت دهنده و بیم دهنده برانگیخت و کتاب را به حق با آنان نازل کرد تا در اختلافات مردم داوری کنند. »(بقره، آیه 213)نکته جالب توجه در این آیه شریفه آن است که داوری به کتاب نسبت داده شده است؛ زیرا معیار داوری همان احکام الهی است که کتاب دربرگیرنده آن هاست. بدیهی است اختلافات و نزاع ها به زمان پیامبر صلَی الله علیه و آله اختصاص ندارد؛ لیکن از آنجا که حل این اختلافات به وجود افراد برگزیده از جانب خدا نیاز دارد، ‌پس از ختم نبوت نیز این ضرورت وجود دارد و در نتیجه وجود امام بسان پیامبر، امری ضروری است. 3- از دیدگاه عرفان: در هر عصری نیاز به قطب عالم امکان هست، تا سیر به کمال و وصال به حق را میسر سازد و آن قطب، کسی جز امام بر حق نیست ( نرم‌افزار دریچه ای بسوی پاسخ)4- امام واسطه فیض الهی استدلیل دیگری نیز فلاسفه برای لزوم امام بیان کرده اند که در همه زمانها وجود امام را ثابت کرده و لازم می نماید به این بیان که: وجود ذات اقدس الهی غنی بالذات بوده و فیض محض است در مقابل همه موجودات از جمله انسان که عین فقر و در هر لحظه برای وجود، نیازمند فیض الهی می باشند ولی از آن جا که فقر محض، توانایی و ظرفیت دریافت فیض (با ظرفیت بالا ) را از خود فیاض مطلق ندارد نیازمند به یک واسطه است که با ظرفیت بالایی که دارد فیض را از فیض مطلق دریافت کرده و همه موجودات را از آن بهره مند سازد.برای توضیح مطلب بالا تمثیلی بیان می شود که مثلاً نیروگاه برقی را تصور کنید که برق تولید می کند و در مقابل یک لامپ که برای روشنایی نیازمند نیروی برق است ولی آیا این لامپ می تواند از نیروی برق مستقیماً استفاده کند؟جواب منفی است، چون به محض اتصال به برق مستقیم نیروگاه لامپ نابود می شود پس نیازمند واسطه‌ای مانند ترانسفورماتورها و ابزار دیگری است که نیروی برق نیروگاه را برای استفاده لامپ متناسب سازد. در کسب فیض از ذات اقدس الهی نیز چنین است و موجودات برای بهره‌مندی از آن فیض نیازمند واسطهای می باشند که همان نمایندگان خدا در زمین یعنی انبیاء و امامان هستند که فیض را از فیاض مطلق دریافت کرده و تمامی موجودات را از آن بهره مند سازند و در این زمان نیز این واسطه وجود دارد که اگر چنین نبود تمامی موجودات نابود می شدند.در اینجا نیز به روایتی از امام باقر علیه السلام این موضوع تأیید می شود:«لو بقیت الأرض یوماً واحداً بلا امام منّا لساخت الأرض بأهلها - اگر زمین یک روز بدون امام باقی بماند، زمین اهلش را می بلعد ودر خود فرو می برد.(دلائل الامامة،ص231و ر.ک: http://ehsanmkm.parsiblog.com )5- اثبات ضرورت امام از طریق قاعدة لطف 5-1- توضیخاتی مورد خود قائده لطفقاعده‌ی لطف یکی از قواعد بسیار مهم عقلی است که مورد استناد و پذیرش متکلمان امامیه و معتزله واقع شده و مسائل کلامی متعددی، همچون بعثت انبیا، وجوب تکلیف، امامت و... بر آن مترتب است و حتی این قاعده، با نام دیگری، در ا ندیشه‌ی مسیحیت (رحیم لطیفی، «لطف و ضرورت امام»، فصلنامه‌ی انتظار، شمارهی 6، زمستان 1381، ص 76.) هم وارد شده است.لطف در لغت به معنای مهربانی کردن، یاری کردن و... است; (ر. ک: المفردات، المنجد، و دیگر کتابهای لغت، باب لام.) و در اصطلاح متکلمان معتزله و امامیه به چند صورت تعریف شده است: سعدالدین تفتازانی میگوید: لطف عبارت است از آنچه مکلّف به سبب آن طاعت را انجام میدهد و معصیت را ترک میکند. اگر آن چیز انسان را به انجام واجب و ترک قبیح نزدیک گرداند، لطف مقرّب و اگر فراهم آورنده و تحصیل کننده‌ی تکلیف باشد، لطف محصّل است.( سعد الدین تفتازانی، شرح المقاصد، ج 5، ص 240.)و متکلمان امامیه هم عمدتاً در تعریف لطف می‌گویند:لطف آن است که مکلف با آن به انجام طاعت وترک معصیت نزدیک‌تر گردد; البته به این شرط که به حدّ اجبار نرسیده و مدخلیتی در قدرت دادن مکلّف بر تکلیف نداشته باشد; و گاهی لطف محصّل است و آن عبارت است از آنچه به سبب آن، تکلیف به نحو اختیار از مکلّف حاصل میشود.( ر.ک: سدید الدین محمود الحمصی الرازی، المنقذ من التقلید، ص 297; مقداد بن عبدالله اسدی السیوری الحلّی، اللوامع الالهیه، (تبریز)، ج 6، ص 145; علامه حلی، کشف المراد، تعلیقه آیت الله سبحانی، ص 106، و اسماعیل طبرسی نوری، کفایة الموحدین، ج اول، (تهران: انتشارات علمیه، 1375 هـ .ش)، ص 505)از تعاریف فوق و دیگر تعاریف قاعده‌ی لطف نکات مهمی به شرح ذیل به دست میآید:اول- اقسام لطف الف) لطف مقرّب: عبارت است از آنچه انسان را به انجام اطاعت و ترک معصیت نزدیکتر میگرداند و، به عبارت دیگر، زمینهای فراهم می‌آورد تا مکلف به انجام تکلیف نزدیکتر شود.ب) لطف محصّل: عبارت است از آنچه به سبب آن، تکلیف انجام یافته و حاصل میشودو، به عبارت دیگر، فراهمآورنده و تحصیل کنندهی تکلیف است;برخی دیگر از متکلمین لطف محصّل را چنین تعریف کرده‌اند: لطف محصّل عبارت است از فراهم نمودن یک سری زمینه‌ها و مقدماتی که تحقق غرض از خلقت و حفظ آن از عبث و لغو، بر آن متوقف است، به گونه‌ای که اگر آن مقدمات و اسباب از جانب خداوند مهیا نشود، فعل خداوند بی‌غایت شده، و حکمت خدا نقض میشود. (جعفر سبحانی، الهیات، (قم: مرکز جهانی للدراسات الاسلامیه)، ص 51.)دوم- شرایط و ویژگیهای لطف لطف با دو قسمش شرایط و ویژگیهای ذیل را داراست;الف) تقریب و تبعید به حد اجبار نرسند، زیرا با تکلیف منافات دارند; ب) لطف در توانا ساختن مکلف بر انجام این تکلیف مؤثر نباشد; ج) لطف متفرع بر اصل ثبوت تکلیف است;د) باید بین لطف و ملطوف فیه مناسبت باشد; به این معنا که لطف داعی و انگیزه برای حصول ملطوف فیه باشد;هـ) مکلف، به لطف و مناسبت آن با ملطوف‌فیه آگاه باشد(همان )ی) لطف شامل مؤمن و کافر میشود و از حصول آن برای کافر، عدم کفرش لازم نمی‌آید.امامت مورد بحث و ثبوت تکلیف شرعی از مصادیق لطف به شمار میآیند.5-2- دلایل وجوب لطف بر خداوندمتکلمان و حکما دلیلهای متعددی برای وجوب لطف بر خداوند آورده‌اند که به عنوان نمونه به چند مورد اشاره میشود:دلیل عقلی: 1- هدف و غرض خداوند از آفرینش بندگان، اطاعت ، فرمانبرداری و عبادت است; «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاّ لِیعْبُدُونِ».( ذاریات: 56)حال چنانچه این غرض فقط با نوعی از لطف حاصل شود و خداوند نیز عالِم باشد به اینکه اگر این لطف نباشد، غرض ـ که همان فرمانبرداری است ـ حاصل نمی‌شود و، با این حال، بندگان را از این لطف محروم نماید، لازم می‌آید که خداوند نقض غرض نموده باشد و نقض غرض از قبایح عقلی است، محال است که از حق تعالی صادر شود; همانند ضیافت مهمان که اگر میزبان بداند، زمانی مهمان به مهمانی و ضیافت می‌آید که میزبان همراه با ادب خاصّی از او دعوت به عمل آورد. حال چنانچه میزبان با آن شیوه‌ی خاص از او دعوت نکند، نقض غرض است و مهمان نمودن، که غرض اوست، حاصل نمی‌شود. این دلیل، به دلیل «نقض غرض» معروف است و عمده‌ی متکلمان برای وجوب لطف به آن استناد نموده‌اند.( ر.ک: عبدالرزاق لاهیجی، گوهر مراد، ص 249) محقق طوسی میگوید: و اللطف واجبٌ لتحصیل الغرض به;( کشف المراد، تعلیقهی جعفر سبحانی، ص 106) و لطف واجب است، چون غرض به وسیله‌ی آن حاصل میشود.2- خداوند علت افاضه و مبدأ صدور خیرات است و لطفْ فیضی از فیوضات و مصلحتی از مصالح است و مانعی هم ندارد، پس خداوند هیچگاه از افاضهی فیض تخلّف نمیکند(وردیخانی، نبوت و امامت، ص 73.)3- خداوند از حیث علم و قدرت و تمامی جهات و حیثیاتْ کامل است و فعل، فقط به نحو اتمّ و اصلح از او صادر میشود و شکی نیست که نزدیک کردن به طاعت و دور گرداندن از معصیت، اصلح به حال بندگان است; بنابراین صدور آن از خدا واجب است.دلیل نقلی: در این زمینه، برای اختصار، به ذکر دو آیه اکتفا میشود:«کتب علی نفسه الرحمة- خداوند بر خودش رحمت را لازم نمود. » (انعام: 12)همچنین آیه‌ی « اللّهُ لَطِیفٌ بِعِبادِهِ یرْزُقُ مَنْ یشاءُ وَ هُوَ الْقَوِی الْعَزِیزُ»( شوری:19)و « إِنَّ عَلَینا لَلْهُدی»(لیل: 12) و آیات متعدد دیگری بر وجوب لطف بر خداوند اشاره دارند که علامه طباطبایی در تفسیر شریف المیزان به آنها پرداخته است. روایات پرشماری هم به مبادی یا لوازم و یا غایات لطف اشاره دارند.5-3- تعریف امام و امامت و تبیین لطف بودن امام لطف مصادیق متعددی دارد; از جمله: تکالیف شرعیه، آزمایش و ابتلا به وسیله‌ی نعمات و مصیبتهاو دردها و رنجها، ارسال رسولان، معجزات، عصمت، وعده و وعید، امامت و...شیخ مفید میگوید: امام کسی است که دارای ریاست عامّه در امور دین و دنیا به نیابت از نبی بوده باشد.( ر.ک: علی ربّانی گلپایگانی، القواعد الکلامیه، قم: مؤسسه امام صادق، 1418، ص 118، به نقل از نکت الاعتقادیه، ص 39.)براهینی بر لطف بودن امام، اقامه شده است که در ذیل به آن میپردازیم: برهان: برهان ذیل با دو قیاس ما را به نتیجه میرساند:قیاس اول: صغری: وجود امام ـ با عنایت به ثمرات وظایفی که دارد موجب نزدیکتر شدن انسان‌ها به طاعت و دور گشتن آنان از معصیت و در نتیجه، نیل به سعادت ابدی انسانها می‌شود. (عمادالدین الحسن الطبرسی، اسرار الامامة ، ص 120 و 121)کبری: هر آنچه موجب نزدیکتر شدن انسانها به طاعت و فرمانبرداری و دور شدن آنها از گناه و معصیت و رسیدن آنها به سعادت ابدی شود، مصداق لطف است. نتیجه: وجود امام مصداق لطف است. قیاس دوم: صغری: نصب امام لطف است.کبری: لطف بر خداوند واجب است.(اقتضای ذات خدا این است که لطف برساند)نتیجه: نصب امام بر خداوند واجب است.(ر.ک:بهروز محمدی منفرد، صباح ؛ بهار و تابستان 1383، شماره 11 و 12 ، www.hawzah.net )6- آن گاه که از دلیل عقلی(ونیز نقلی) اصل توحید و معاد ثابت شد و وجود روز قیامت و برپاشدن دادگاه عدل الهی حتمی و مسلّم گردید عقل حکم می کند برای برپایی هر دادگاهی ومحکوم ساختن مجرمین و محاکمه آنها باید دلیل و حجّتی وجود داشته باشد تا به وسیله آن احتجاج نماید تا مجرمین بهانه ای برای اعتراض نداشته باشند؛ و از آنجا این دلیل و حجّت در هر زمان و برای مردم هر دوران لازم است و هیچ گاه نمی توان انسانی را بدون دلیل محکوم کرد، وجود دلیل و حجّتی خدایی در همه زمانها عقلاً لازم است؛ که این دلیل عقلی بر وجود امام و نماینده خدا در هر زمان است http://ehsanmkm.parsiblog.com) ) ج- اثبات عصمت امام برای اثبات عصمت امام دلایل متعددی ذکر شده است، ما در اینجا چند نمونه از آنها را ذکر می‌کنیم: ج-1- حکم الهی تأمین هدف نه نقض غرض خداوند حکیم غرض از بعثت وارسال پیامبران الهی را هدایت مردم به سوی سعادت وکمال قرارداده است . در صورتی این هدف تامین می شود که افزون به وجود برنامه و دستورالهی ,مجری ومفسر خطا ناپذیر هم داشته باشد والا بعد از رحلت پیامبر ان الهی دین الهی بدست مردم می افتاد و در مرور زمان دچار کمبودی و کاستی یا افزایش و انحراف می‌شود. مردم بعد از انحرافات ایجاد شده قادر نیستند که راه حق و راستین سعادت را از راه دروغ وانحرافی باز شناسد .بنابراین همانطور یکه برای ابلاغ وبیان وحی نیاز به پیامبر معصوم است ,برای تبیین وتفسیر خطاناپذیری از اصول و فروع دین به انسان معصوم عالم به علم نیازمند است و الا موجب می شود که هدف از بعثت پیامبران الهی تامین نشود.ج-2- اگر امام و ولى، معصوم نباشد حجت بر بندگان تمام نمى شود، و تمام شدن حجت - بعد از بعثت رسول صلى الله علیه و آله و انزال کتب و ثبوت تکلیف - بر عصمت امام و خلیفه و جانشین پیامبر صلى الله علیه و آله موقوف است. پس اگر خداوند زبان عذر بندگان را در طاعات و عبادات (اوامر و نواهى) احکام تکلیفیه و وضعیه قطع نکند به گونه اى که هیچ عذرى براى آنها نباشد، عقلا ترتب ثواب و عقاب و عتاب بر احکام، صحیح نمى باشد; زیرا بندگان مى توانند در محضر خداوند به تمام نبودن حجت، عذر بیاورند که امام به عنوان حافظ و بیان کننده احکام کتاب و سنت از کذب و افتراء، نسیان و سوء فهم و اشتباه ایمن نبوده بلکه حال او در مقام عمل بدتر از حال ما بوده است در نتیجه حقیقت بر ما کشف نشد و تکالیف به ما نرسید; و عقل هم به طور قطعى، عقاب بلابیان را قبیح مى داند و صدور آن را از حق تعالى محال مى شمارد پس باید امام، ولى و خلیفه حضرت رسول صلى الله علیه و آله مامون و معصوم از هر خطاء و لغزش بوده، صادق و مصدق باشد تا در مقام بیان کتاب و سنت رسول خدا صلى الله علیه و آله مورد اطمینان همه خلق باشد و راه عذر را بر بندگان ببندد تا اگر بندگان با تمام بودن حجت، چنین ولى و امامى، اطاعت نکردند بدانند که، عذرى از آنان پذیرفته نیست و خداوند مى تواند آنها را به اشد مجازات، عقاب نماید. (کشف المراد فى شرح تجرید الاعتقاد، با تعلیقه شیخ جعفر سبحانى، ص 160- 150) ج-3- وجوب اطاعت مطلق از امام مقتضى عصمت او است: طبق دستور خداوند اطاعت از امام علیه السلام واجب است، اگر امام معصوم نباشد اجتماع نقیضین لازم مى آید. با این توضیح که وقتى مردم امام را آلوده به گناه مى بیند، از جهت این که گناهکارند نباید از آنها تبعیت کنند و از طرفى چون امام بوده اطاعت و تبعیت از او واجب است. در نتیجه بین دو امر حد ناقض (واجب و حرام) دچار خواهد شد. و انجام دو امر ناقض در آن واحد محال است پس به ناچار باید امام معصوم باشد. (ر.ک: دکتر محسن شفایى، شؤون ولایت ، ایران، چاپ اول، 1357ش.، صص 136- 135)دلایل نقلى عصمت امامان علیهم السلام آیات قرآن1- آیه امامت (و اذ ابتلى ابراهیم ربه بکلمات فاتمهن قال انی جاعلک للناس اماما قال و من ذریتی قال لا ینال عهدی الظالمین) به یاد آورید هنگامى را که پروردگار ابراهیم، او را با وسایل گوناگونى آزمود، و او آزمایش خود را کامل کرد (و از عهده آنها بر آمد) خدا به او فرمود من تو را امام و رهبر مردم قرار دادم، ابراهیم گفت: از خاندان من نیز امامانى قرار ده خداوند فرمود: پیمان من - یعنى امامت - هرگز به ستمکاران نمى رسد. (ر.ک:بقره: 124) طبق آیه فوق خداوند منصبهاى الهى را به کسانى اختصاص داده است که آلوده به «ظلم » نیستند; زیرا وقتى که حضرت ابراهیم علیه السلام منصب امامت را براى فرزندانش از خداوند درخواست کرده بود، جواب آمد: پیمان من به ستمگران نمى رسد. سخن در معنى و مفهوم «ظالم » است; باید دید منظور از ظالم چه کسى است که عهد خدا به او نمى رسد. باید دانست که هر گناهى ظلم به نفس است خواه این ظلم به معنى کفر باشد آنچنان که قرآن مى فرماید: «ان الشرک لظلم عظیم » (لقمان: 13) و یا به معنى گسترده، هر فسق و گناهى; که باز هم ظلم به نفس است; زیرا هر گنهکارى در عرف قرآن «ظالم » است اما آیا ظالم فقط کسى است که در هنگام تقاضاى منصب الهى موصوف به صفت ظلم است یا براى رسیدن به عهد الهى باید هیچگاه ظالم نباشد؟ بسیار بعید به نظر مى رسد، بلکه محال است که ابراهیم علیه السلام چنین تقاضایى را براى آن دسته از ذریه اش که بالفعل ظالم بودند داشته است. بنابراین، منظور از «ظالم » در اینجا کسى است که در گذشته و یا حال حتى براى یک لحظه از عمر خود موصوف به این صفت بوده باشد و در واقع خداوند با بیان آن، حقیقت را براى ابراهیم علیه السلام روشن مى کند که مقام امامت و رسالت مقامى والاست و تنها کسانى شایسته این منصب هستند که در تمام عمر از هرگونه شرک و کفر و گناه پاک و معصوم باشند (. ر.ک: شهید مرتضى مطهرى، مجموعه آثار، مؤسسه چاپ فجر، چاپ دوم، تهران، 1374 ش.، ج 4، صص 923- 922; شیخ جعفر سبحانى، الالهیات، پیشین، ج 2، صص 627- 623; جعفر سبحانى، منشور جاوید، دفتر انتشارات اسلامى، قم، ج 5، ص 271 به بعد; باب حادى عشر، پیشین، ص 231.) و با این استدلال، غیرمعصوم، ظالم و ستمکار است و هیچ ستمکارى براى امامت شایسته نیست. در نتیجه هیچ غیرمعصومى صلاحیت و قابلیت امامت را نخواهد داشت. 2- آیه اولى الامر «یا ایها الذین آمنوا اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولى الامر منکم ___ اى کسانى که ایمان آورده اید از خدا و رسول و اولى الامر، اطاعت کنید.» (نساء: 59) طبق روایات فراوانى که از شیعه و اهل سنت رسیده است منظور از «اولى الامر» در آیه شریفه، ائمه اثنى عشر علیهم السلام است. با استدلال به این آیه شریفه مى توان به روشنى عصمت اولى الامر (امامان) را به اثبات رساند. در این آیه، کلمه «اطیعوا» دو بار به کار رفته است، یک بار فقط به خدا نسبت داده شده و بار دیگر به رسول و اولى الامر; از بخش دوم آیه مى توان روشن نمود که «اطیعوا» (دوم) بین رسول و اولى الامر مشترک است و به دلیل آن که قید و شرطى به همراه ندارد اطاعتى همه جانبه و بى چون و چرا و مانند اطاعت خدا، مطلق است اما این مطلب جز با عصمت رسول خدا صلى الله علیه و آله و اولوا الامر، سازگار نیست; زیرا اطاعتى این چنینى، تنها در برابر کسى سزاوار است که از کج اندیشى و کج روى در گفتار و رفتار و کردار در امان است و مردم را جز به آنچه امر خداوند است نمى خواند. (علامه سید محمد حسین طباطبایى، المیزان فى تفسیر القرآن، ج 4، صص 401- 387.) بنابراین مقتضاى «اطیعوا الرسول و اولى الامر» این است که اطاعت آنها به طور مطلق واجب است و آنها به یقین، از هر لغزشى مصون و معصوم هستند و اوامر آنها با اوامر الهى، تناقض ندارد; زیرا اگر امر آنها به ظاهر با امر خدا مخالفت داشته باشد باز مقتضاى اطلاق آیه این است که اطاعت آنها واجب است و این یعنى دو امر متناقض در یک مورد; مثلا - العیاذ بالله - اگر پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله به گناهى امر کند مقتضاى «اطیعو الله » این است که آن گناه را مرتکب نشویم ولى به مقتضاى «اطیعوا الرسول » باید آن را انجام دهیم و این یعنى دو تکلیف متضاد در یک مورد که صدور آن از طرف شارع مقدس پذیرفته نیست. پس در واقع، آیه یادشده تضمینى است بر این که هیچگاه اوامر رسول و اولى الامر با اوامر الهى تناقض ندارد بلکه بر عصمت امامان علیهم السلام دلالت دارد. ( ر.ک: محمدتقى مصباح یزدى، راه و راهنماشناسى، امیرکبیر، تهران، 1375 ش.، ج 4، صص 207- 206) دلالت این آیه بر عصمت امام به قدرى روشن است که حتى فخر رازى یکى از علماى بزرگ اهل سنت نیز از آیه شریفه بر عصمت اولى الامر استدلال نموده است. (خلاصه بیان وى از این قرار است: خداوند در آیه کریمه به طور قطعى اطاعت اولى الامر را لازم دانسته است، و کسى که اطاعتش این گونه واجب گردد ناگزیر معصوم از خطا و اشتباه خواهد بود; زیرا اگر معصوم از خطا و اشتباه نباشد در فرضى که اقدام بر خطا کند بر اساس این آیه باید از او اطاعت کرد و این به معناى امر به آن عمل خطا و اشتباه است، در حالى که کار خطا و اشتباه مورد نهى است و نباید از امر به آن پیروى شود. این لازمه اش اجتماع امر و نهى در فعل واحد است. ر. ک. فخر رازى، التفسیر الکبیر، دارالکتب العلمیة، بیروت، 1411ق.، ج 10، ص 116 ذیل آیه شریفه 59 سوره نساء)عصمت امامان علیهم السلام در روایات علاوه بر آیات گذشته روایات فراوانى نقل شده است که بر عصمت امامان علیهم السلام تصریح دارند. در ذیل به نمونه هایى از آن اشاره مى کنیم: - ابن عباس مى گوید: از رسول خدا صلى الله علیه و آله شنیدم فرمود: من و على، حسن، حسین و نه نفر دیگر از فرزندان حسین [از هر نوع آلودگى و معصیت ] پاک و معصوم هستیم. (شیخ سلیمان قندوزى حنفى، ینابیع المودة، باب 77، ص 445: «انا وعلى والحسن والحسین وتسعة من ولد الحسین مطهرون معصومون.») - پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله درباره امام على علیه السلام و سایر ائمه علیهم السلام فرمود: آنان، برگزیدگان خداوند هستند و از هر گناه و خطایى معصوم مى باشند. (علامه محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، دارالکتب الاسلامیه، تهران، 1388 ق.، ج 25، باب 5، ح 2، ص 193، به نقل از عیون الاخبار ص 219: «... انهم خیرة الله وصفویه وهم المعصومون من کل ذنب وخطیئة.»)- امام رضا علیه السلام (در یک حدیث طولانى) مى فرماید: امام کسى است که از گناهان پاک و از عیوب منزه است. (شیخ کلینى، اصول کافى، پیشین، ج 1، ص 287: «... الامام المطهر من الذنوب والمبرا عن العیوب...»)- امام سجاد علیه السلام فرمود: امام از ما (اهل بیت علیهم السلام) حتما معصوم است. (شیخ صدوق، معانى الاخبار، تصحیح على اکبر غفارى، مؤسسة النشر الاسلامى، قم، 1361ش.، باب معنى عصمة الامام، ح 1، ص 132: «الامام منا لا یکون الا معصوما.»)- امام صادق علیه السلام فرمود: پیامبران و وصى آنها گناه ندارند; زیرا آنها از هر گناه و خطایى پاک و معصوم هستند. (بحارالانوار، پیشین، ج 25، ص 199، ح 8 به نقل از الخصال ج 2، ص 154: «الانبیاء واوصیائهم [والاوصیاء] لاذنوب لهم لانهم معصومون مطهرون.») غیر از این، روایات دیگرى را نیز علماى شیعه و سنى از رسول خدا صلى الله علیه و آله نقل کرده و فضایلى را براى اهل بیت علیهم السلام بر شمرده اند که جز با عصمت آنان، سازگار نیست. مانند حدیث ثقلین که در آن می خوانیم: من در میان شما دو چیز گران بها باقى مى گذارم، کتاب خدا و عترتم، تا وقتى که به آن دو تمسک مى کنید گمراه نخواهید شد و هیچگاه این دو از یکدیگر جدا نمى شوند، تا این که در حوض (کوثر) بر من وارد شوند. (. علاوه بر حدیث ثقلین، احادیث معروفى همچون حدیث سفینه (مثل اهل بیتى مثل سفینة نوح) و حدیث امان (اهل بیتى امان لامتى) نیز به روشنى بر عصمت امامان (ع) مقصود دلالت مى کنند. براى آگاهى از منابع این دو روایت و چگونگى دلالت آنها بر عصمت اهل بیت علیهم السلام، ر.ک.: احمد حسین شریفى و حسن یوسفیان، پژوهشى در عصمت معصومان، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامى، تهران و قم، 1377ش.، صص 328- 325. برخى از منابع روایى اهل سنت که این حدیث را با اندک تفاوتى نقل کرده اند عبارتنداز: - مسند احمد بن حنبل، ج 4، ص 366. - مسلم بن الحجاج القسیرى، صحیح مسلم، ج 5، ص 26 (کتاب فضائل الحکمة) . - محمد بن عیسى الترمذى، سنن ترمذى، ج 5، ص 662 (کتاب المناقب) : «انى تارک فیکم الثقلین کتاب الله و عترتى، ما ان تمسکتم بهما لن تضلوا ابدا، لن یفترقا حتى یردا على الحوض.») اگر اهل بیت پیامبر صلى الله علیه و آله از گناه و خطا معصوم نمى بودند پیروى از آنان موجب هدایت نمى شد و جدایى ناپذیرى آنان از قرآن معناى روشنى نمى یافت. روایات فراوانى (مانند سفینه و...) نیز از طریق شیعه و اهل سنت نقل شده است که مى توان از آنها به عنوان دلایلى بر عصمت امامان علیهم السلام استفاده نمود. ( ر.ک: http://www.balagh.net؛ امامت و عصمت امامان در قرآن /رضا کاردان) د- اثبات دوازده امام با توجه به روایات روایات بسیاری از پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله در کتاب هاى شیعه و سنى، به تواتر نقل شده که به صراحت امامت و ولایت اهل بیت علیهم السلام را اثبات مى کند؛ مانند:1. روایات مربوط به حادثه غدیر،2. روایات لیلة الانذار،3. احادیث سفینه،4. احادیث ثقلین،5. احادیث ائمه دوازده گانه؛6. حدیث منزلت و ... . با توجه به این‌که روایات در این زمینه زیاد است ابتدا دو نمونه از روایات شیعه و سپس چند نمونه از روایاتی را که اهل سنت در کتابهای‌شان آورده‌اند نقل می‌کنیم:1- امام على(ع) در توضیح انحصار امامت در قریش مى فرماید: «ان الائمة من قریش فى هذا البطن من هاشم. لا تصلح على سواهم... - امامان از قریش، تنها از نسل هاشم هستند و امامت بر غیر آنان شایسته نیست...». ( نهج البلاغه، خطبه 142)2- از جابر انصاری نیز نقل شده است که گفت:« سَأَلْتُ النَّبِیَّ ص عَنْ قَوْلِهِ یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ عَرَفْنَا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَمَنْ أُولِی الْأَمْرِ قَالَ هُمْ خُلَفَائِی یَا جَابِرُ وَ أَئِمَّةُ الْمُسْلِمِینَ بَعْدِی أَوَّلُهُمْ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ ع ثُمَّ الْحَسَنُ ثُمَّ الْحُسَیْنُ ثُمَّ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ ثُمَّ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ الْمَعْرُوفُ فِی التَّوْرَاةِ بِالْبَاقِرِ وَ سَتُدْرِکُهُ یَا جَابِرُ فَإِذَا لَقِیتَهُ فَأَقْرِئْهُ مِنِّی السَّلَامَ ثُمَّ الصَّادِقُ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ ثُمَّ مُوسَى بْنُ جَعْفَرٍ ثُمَّ عَلِیُّ بْنُ مُوسَى ثُمَّ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ ثُمَّ عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ثُمَّ الْحَسَنُ بْنُ عَلِیٍّ ثُمَّ سَمِیِّی وَ کَنِیِّی حُجَّةُ اللَّهِ فِی أَرْضِهِ وَ بَقِیَّتُهُ فِی عِبَادِهِ ابْنُ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ الَّذِی یَفْتَحُ اللَّهُ عَلَى یَدِهِ مَشَارِقَ الْأَرْضِ وَ مَغَارِبَهَا ذَاکَ الَّذِی یَغِیبُ عَنْ شِیعَتِهِ غَیْبَةً لَا یَثْبُتُ عَلَى الْقَوْلِ فِی إِمَامَتِهِ إِلَّا مَنِ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ بِالْإِیمَانِ ــــ به پیامبر اکرم راجع به آیه یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ گفتم خدا و رسول در آیه معلوم است، اما اولى الامر کیانند؟ فرمود آنها جانشینان منند جابر و پیشوایان بعد از منند اول آنها علی بن ابى طالب بعد امام حسن سپس امام حسین بعد علی بن الحسین سپس محمّد بن علی که در تورات معروف بباقر است و تو او را خواهى دید وقتى او را ملاقات کردى سلام مرا باو برسان. سپس صادق جعفر بن محمّد بعد موسى بن جعفر سپس على بن موسى بعد محمّد بن علی سپس علی بن محمّد آنگاه حسن بن علی سپس هم نام و هم کنیه من حجة اللَّه در زمین و بقیة اللَّه در بین مردم پس از حسن بن علی آن کسى که خداوند بدست او فتح میکند شرق و غرب را او از شیعیان خود پنهان است بطورى که معتقد بامامت او باقى نمى ماند مگر کسى که قلبش را خداوند به ایمان آزمایش نموده. (بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ج 23، ص289؛ بخش امامت-ترجمه جلد هفتم بحار الانوار، ج 1، ص: 212)براى روشن شدن مسأله در ادامه به چند مورد از روایات دیگر از پیامبر اکرم(ص) - که در کتاب هاى اهل سنت در مورد ائمه اثنى عشر آمده است - اشاره مى شود.3- «لا یزال امر الناس ماضیاً ما ولیهم - کار مردم پیوسته مى گذرد تا آن که دوازده مرد بر آنان فرمان برانند». (صحیح مسلم به شرح نووى، ج 12، ص 202 ؛ نیز : الصواعق المحرقه، ص 18، و نیز : تاریخ الاسلام، سیوطى، ص 10 (.4- «الائمة بعدى اثنى عشر، تسعة من صلب الحسین و التاسع مهدیهم»( ابى داود، 107 / 4.8.) 5- در روایت سفیان بن عیینه به نقل ینابیع المودة از پیامبر اکرم(ص) نقل شده است: «همواره دین پایدار است تا آنکه قیامت به پا شود یا بر شما دوازده خلیفه حکم رانند که همه آنان از بنى هاشم اند». )ینابیع الموده، ج 3، باب 77.×6- امام الحرمین جوینى از ابن عباس از پیامبر(ص) نقل مى کند: «انا سید النبیین و على ابن ابیطالب سید الوصیین و ان اوصیایى بعدى اثنا عشر اولهم على بن ابیطالب و آخرهم المهدى - من سرور پیامبرانم و على سرور اوصیا. اوصیاى بعد از من دوازده نفرند، اولشان على است و آخرشان مهدى». (فرائد المسطین، ج 2، ص 312)7- در یک مورد می خوانیم که مسروق می گوید ما نزد عبدالله بن مسعود نشسته بودیم و او برای ما قرآن می خواند کسی از او سؤال کرد آیا از رسول خدا(ص) هرگز سؤال کردید که چند خلیفه بر این امت حکومت می کنند؟ عبدالله بن مسعود گفت از زمانی که به عراق آمده ام، قبل از تو کسی این سؤال را از من نکرده است! سپس افزود آری ما از رسول خدا(ص) سؤال کردیم فرمود:‌ « اثنی عشر کعده نقباء بنی اسرائیل؛ دوازده نفر به تعداد نقبا و رؤسای بنی اسرائیل».(مسند احمد، ج 1، ص 398) حال دو سوال مطرح می شود:اول ـ آیا این دوازده نفر را مسلمین باید انتخاب کنند یا به طریقی باید از سوی خدا انتخاب شوند؟دوم ـ این دوازده نفر چه کسانی هستند؟اهل سنّت انتخاب خلیفه را به بشر واگذار کرده اند؛ البته خودشان به غلط می گویند به مسلمین واگذار شده. حال آنکه می دانیم ابوبکر را اندکی از مردم مدینه انتخاب کردند نه مسلمین؛ و حتّی آن اندک ، از بزرگان صحابه هم نبودند ؛ چون به نصّ تاریخ ، علی بن طالب ، اوّل مسلمان بعد از رسول خدا(ص) با این انتخاب موافق نبود ؛ و همراه او بودند در این امر کسانی چون سلمان فارسی و ابوذر غفاری و عمار یاسر و زبیر و ... . عمر بن خطاب را هم ابوبکر نصب نمود نه مسلمین. عثمان هم با شورای شش نفره انتخاب شد آن هم نه با اتّفاق رأی. و جالب این بود که خلیفه ی بعد از او ـ البته از منظر اهل سنّت ـ در آن شوری با خلافت وی مخالفت کرد. پس چگونه هم با وجود عثمان اسلام حفظ می شود و هم با وجود علی (ع)؟ حال آنکه این دو نفر، دو برداشت مختلف از اسلام دارند؛ و یکی، خلافت دیگری را قبول ندارد. حال اگر این شیوه درست است ؛ پس چرا رسول خدا (ص) پیشاپیش برای خلفای خود عدد و مشخّصات تعیین می نماید؟ اینکه اوّلاً باید دوازده نفر باشند نه بیش و نه کم. ثانیاً باید همگی قریشی باشند. ثالثاً باید چنان باشند که با وجودشان ، دین خدا عیناً حفظ شود. آیا با خلیفه ی انتخابی مردم ، دین خدا محفوظ می ماند؟ آیا خلیفه همان رئیس جمهور است یا جانشین رسول خدا (ص) در حفظ و تبیین و اجرای دین؟ ابوبکر و عمر و عثمان چه داشتند که دیگر مسلمین نداشتند؟ اینها چه داشتند که محتاج هادی و تبیین کننده ی دین نبودند ولی دیگران به هدایت و تبیین اینها محتاج گشتند؟ آیا غیر از این است که اینها خودشان نیز محتاج امامی هدایت کننده اند؟! و اگر کسی یادشان ندهد چیزی از حقایق قرآن نمی دانند؟! شوخی نیست ، قرآن کریم تبیاناً لکلّ شیء می باشد. یعنی این خلفای سه گانه ، عالم به تبیاناً لکلّ شیء بودند ، که محتاج امام و تبیین کننده ی دین نبودند؟ اگر چنین ادّعایی کنید یقین رسوا خواهید گشت. اگر می گویید که اینها با قرآن و سنّت هدایت می شدند، می گوییم: قرآن و سنّت دست همه مسلمین بود. اگر وجود قرآن و سنّت کافی برای هدایت مردم و کافی برای اتمام حجّت خداست ، اساساً چه نیازی به خلیفه است؟ در این صورت خلیفه، رئیس جمهوری بیش نخواهد بود. اگر می گویید: اینها به اجتهاد عمل می کردند، می گوییم: دیگرانی هم بودند که اجتهاد داشتند. پس چرا آنها باید اجتهاد خود را وا می نهادند و به اجتهاد اینها گردن می گذاشتند؟ از این گذشته وقتی طبق حدیث مدینة العلم ، علی بن طالب (ع) باب علم نبی است ، چرا باب علم نبی را رها کرده از اجتهاد ظنّی دیگران تبعیت کنیم؟! وقتی طبق حدیث منزلت ـ که در صحاح اهل سنّت آمده ـ علی بن طالب (ع) افضل از هارون نبی می باشد ، چرا افضل از یک پیغمبر را رها نموده از اجتهاد ابوبکر تبعیت کنیم؟! مگر عقلمان پاره سنگ برداشته؟! گیریم که تمام مسلمین صدر اسلام به ابوبکر رأی داده باشند ؛ کجای اسلام آمده که شما وظیفه دارید در امور دین خودتان تابع رأی مردم باشید؟ آنها برای خودشان رئیس جمهور انتخاب کردند ، ما چرا باید به انتخاب آنها گردن نهیم؟ امّا اگر خلیفه را رئیس جمهور نمی دانید و او را حافظ حقیقت دین و تبیین کننده ی اسلام و قرآن می شناسید ، بفرمایید که وجود باب علم رسول و افضل از هارون نبی در میان امّت، چگونه نوبت این کارها به امثال ابوبکر و عمر و عثمان رسیده است؟ به حکم عقل و استفاده از حدیث مورد بحث ، تنها با امامت یک انسان معصوم و عالم به جمیع حقائق قرآن کریم است که اسلام با تمام حقیقتش حفظ می شود ، و تنها چنین کسی است که از هدایت دیگر افراد بشر بی نیاز می باشد ؛« أَ فَمَنْ یَهْدی إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ یُتَّبَعَ أَمَّنْ لا یَهِدِّی إِلاَّ أَنْ یُهْدى فَما لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُون ــــ آیا کسى که هدایت به سوى حق مى کند براى پیروى شایسته تر است، یا آن کس که خود هدایت نمى شود مگر هدایتش کنند؟ شما را چه مى شود، چگونه داورى مى کنید؟! » (یونس:35)لذا هر گاه یک غیر معصوم و غیر عالم به جمیع حقائق قرآن به امامت انتخاب شود، خواهیم پرسید: امام خود او کیست؟ اگر امام داشتن لازم است ، که به اتّفاق علمای شیعه و سنّی چنین است، چرا فقط برای ما لازم است؛ و برای خود آن خلفای انتخابی لازم نیست؟ مگر آنها چه ویژگی خاصّی دارند که امام نمی خواهند ولی دیگران امام می خواهند؟! وقتی او معصوم نیست، پس کسی باید باشد که راه راست را به او بنماید؛ و اگر او عالم به جمیع حقائق قرآن نیست، چگونه می تواند اسلام را تمام و کمال حفظ و تبیین و منتقل کند؛ و از کجا معلوم که تبیین او از قرآن درست باشد؟ امّا اگر کسی معصوم و عالم به جمیع حقائق قرآن بود، بدیهی است که دیگر نیازی به امام نخواهد داشت. چون جهلی به دین ندارد تا کسی آن را برطرف سازد ؛ و خطایی نمی کند تا کسی آن را هشدار دهد. پس اگر طبق حدیث مورد بحث ، خلیفه ی رسول خدا (ص) باید چنان باشد که با وجود او و در وجود او حقیقت اسلام ، حفظ گردد، یقیناً چنین کسی باید معصوم از خطا و عالم به جمیع حقائق قرآن باشد. و در صدر اسلام ، تنها علی بن ابی طالب بود که باب علم نبی بود؛ و منزلتش به پیامبر (ص) مثل منزلت هارون نبی بود به موسی (ع)؛ و شک نیست که رسول خدا (ص) افضل از موسی(ع) است. پس به همان میزان علی (ع) باید از هارون(ع) افضل باشد تا این نسبت حفظ گردد. گذشته از اینها روایات چندی از خود اهل سنّت نقل شده که در آنها به صراحت از عینیت بین علی (ع) و قرآن کریم سخن به میان آمده است. پس با وجود چنین کسی ،محال است که دین خدا در میان خلق موجود نباشد ؛ و با وجود او حجّت خدا بر خلق تمام نگردد.به نقل اهل سنّت ، رسول خدا (ص) فرمودند:« علىّ مع الحقّ و الحقّ مع علىّ لا یفترقان حتّى یردا علىّ الحوض یوم القیامة. ــــــ علی با حق است و حق با علی است ؛ از هم جدا نمی شوند تا روز قیامت در کنار حوض بر من وارد شوند.» ( تاریخ بغداد ، خطیب بغدادی ، ج 14 ،ص322 ــ تاریخ مدینة دمشق ، ابن عساکر ، ج42، ص4491 )و روایت کرده اند که فرمودند:« علیّ مع القرآن و القرآن مع علیّ و لن یفترقا حتّى یردا علیّ الحوض. ــــــ علی با قرآن است و قرآن با علی است ؛ هرگز از هم جدا نمی شوند تا در کنار حوض بر من وارد شوند » ( المستدرک ، حاکم نیشابوری ، ج3 ،ص 124 ـ المعجم الصغیر ، الطبرانی ، ج1 ، ص 255 ــ کنزالعمال ، المتقی الهندی ، ج11 ، ص 603 )پس اگر علی (ع) حتّی یک خطای کوچک انجام دهد ، دیگر معیت با حقّ و قرآن نخواهد داشت. چرا که در قرآن کریم خطا راه ندارد ؛ کما اینکه هر چه خطاست ، یقیناً حقّ نیست. پس اگر همواره حقّ و قرآن با علی است و علی همواره با حقّ و قرآن است ، لازمه اش آن است که حضرتش معصوم از خطا و عالم به جمیع حقّ و قرآن باشد. در غیر این صورت چنین معیت تامّی معنا نخواهد داشت. باز روایت نموده اند: « ... فانظروا کیف تخلّفونی فی الثقلین. فقام رجل فقال یا رسول الله و ما الثقلان؟ فقال رسول الله صلی الله علیه و سلم الاکبر کتاب الله ؛ سبب طرفه بید الله و طرفه بأیدیکم فتمسکوا به لم تزالوا و لا تضلّوا. والاصغر عترتی و انّهما لن یفترقا حتّی یردا علی الحوض و سألت لهما ذلک ربّی فلاتقدّموهما فتهلکوا و لاتعلّموهما فانّهما اعلم منکم. ـــــــ بنگرید که پس از من، با دو یادگار گرانبهاى من چگونه رفتار مى کنید؟ مردی برخاست و پرسید: یا رسول الله! دو أثر گرانبهاى شما چیست؟ فرمود: ثقل اکبر کتاب خداست؛ وسیله ای که جانبى از آن در دست خدا مى باشد و طرف دیگر آن در اختیار شما قرار گرفته است؛ پس به آن چنگ بزنید که نمی لغزید و گمراه نمی شوید ؛ و ثقل اصغر عترت من است؛ که همانا آن دو هرگز از همدیگر جدا نمی شوند تا در کنار حوض کوثر بر من وارد شوند. و من هم از پروردگارم همین اتحاد و یگانگى را براى آنها درخواست کرده ام. پس بر این دو پیشى نگیرید که به هلاکت مى رسید و سخنى به آنها نیاموزید که آنان از شما داناترند» ( المعجم الکبیر ، الطبرانی ، ج3 ، ص66 و با کمی اختلاف در المستدرک،حاکم نیشابوری، ج3 ،ص109)و در نقل دیگری از این حدیث متواتر فرمودند: « ... فانظروا کیف تخلفونى فى الثقلین . فنادی مناد: و ما الثقلان یا رسول اللّه؟ قال: کتاب اللّه طرف بید اللّه و طرف بأیدیکم فاستمسّکوا به و لا تضلوا، و الآخر عترتى، و إن اللطیف الخبیر نبأنى أنهما لن یتفرقا حتى یردا علی الحوض، و سألت ذلک لهما ربى، فلا تقدموهما فتهلکوا، و لا تقصروا عنهما فتهلکوا، و لا تعلموهم فانهم أعلم منکم، ثم اخذ بید علی رضی الله عنه فقال من کنت أولى به من نفسه فعلىّ ولیه، اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه. ــــــ بنگرید که پس از من، با دو یادگار گرانبهاى من چگونه رفتار مى کنید؟ پرسیدند: یا رسول الله! دو أثر گرانبهاى شما چیست؟ فرمود: یکى کتاب خداست که جانبى از آن در دست خدا مى باشد و طرف دیگر آن در اختیار شما قرار گرفته است؛ به آن چنگ بزنید و گمراه نشوید. و دیگرى عترت من است؛ خداى لطیف و دانا ، مرا مطّلع ساخته که این دو هرگز از هم جدا نمی شوند تا کنار حوض کوثر بر من وارد شوند. و من هم از پروردگارم همین اتحاد و یگانگى را براى آنها درخواست کرده ام. پس بر این دو پیشى نگیرید که به هلاکت مى رسید و در مورد آنها کوتاهى نکنید که هلاک خواهید شد. و سخنى به آنها نیاموزید که آنان از شما داناترند. سپس دست علی (ع) را گرفت و فرمود: هر که من نسبت به جان او، از خود او اولی ترم، على هم اولی تر است به جان او. پروردگارا! دوستش را دوست و دشمنش را دشمن بدار! » (المعجم الکبیر ،الطبرانی ، ج3 ، ص167)امّا سوال دوم: این دوازده نفر ، که رسول خدا(ص) فرمودند ، چه کسانی هستند؟ اگر اهل سنّت روش خود را در انتخاب خلیفه درست می داند پس بشمارد این خلفا را. اگر خلفا را محصور کنند در خلفای راشدین ، تعداد آنها به قول خودشان چهار نفر است ؛ معاویه را هم نمی توانند خلیفه بدانند ؛ چرا که:اوّلاً دو خلیفه ی حقّ باهم نمی جنگند ؛ حال آنکه معاویه با علی (ع) جنگیده است. و به یقین اگر یکی از این دو در مسیر اسلام است ، دیگری راه به خطا می رود. کدام عاقل می پذیرد که دو نفر هر دو حقّ باشند و باهم دشمنی کنند؟! و اهل اسلام اتّفاق نظر دارند که هر که با امام بجنگد مهدورالدم می باشد. ثانیاً او با امام حسن (ع) جنگیده است که به اتّفاق شیعه و سنّی یکی از دو سید جوانان اهل بهشت می باشد. پس چگونه کسی که با سید جوانان اهل بهشت می جنگد و می شود جانشین پیامبر؟! از معاویه که بگذریم نوبت یزید می رسد که سبط اصغر را شهید نموده است. اگر او حقیقتاً خلیفه ی پیامبر بوده ، پس امام حسین (ع) در جنگ با او از اسلام خارج گشته است ؛ کما اینکه یزیدیان همین را قائل بودند و حضرت را خارجی (خروج کرده بر خلیفه و خارج شده از دین) می گفتند. حال آنکه چنین کسی نمی تواند سید جوانان بهشت باشد. پس اگر به حکم روایات صحیح یقین داریم که امام حسین(ع) سید جوانان اهل بهشت است ، دیگر دشمن و کشنده ی او نمی تواند بر حقّ باشد. بعد از یزید نیز خلفای بعدی یکی از یکی بدتر بوده اند. پس چگونه دین با وجود آنها عزیز شده؟تاریخ قطعی گواه است که از زمان معاویه تا زمان عمر بن عبدالعزیز تمام خلفای اموی فتوی داده بودند که بر سر منبر نماز جمعه باید علی بن ابی طالب را سبّ و لعن کنند. آیا این استنباط خلفای شما از اسلام حقیقتاً حفظ اسلام و تبیین درست اسلام می باشد؟ از این گذشته تعداد این خلفا بسیار بیش از دوازده تن می باشند.لذا اهل سنّت از هیچ راهی نمی تواند این دوازده خلیفه را تعیین کند.پس یا حدیث مورد بحث ، جعلی است ؛ که علما این را نمی پذیرند ؛ بخصوص که در صحاح آمده است ؛ یا ـ معاذ الله ـ رسول خدا (ص) دروغ گفته اند ، که این نیز محال است ؛ یا روش اهل سنّت در انتخاب خلیفه نادرست می باشد.امّا شیعه ی اثناعشری این دوازده خلیفه را بی هیچ مشکلی معرّفی می کند.برای مطالعه بیشتر می توانید به منابع زیر مراجعه کنید- آموزش عقاید آیت الله مصباح - راه و راهنماشناسی آیت الله مصباح - امامت و رهبری شهید مطهری - آموزش کلام اسلامی جلد 2 محمد سعیدی مهر- الهیات و معارف اسلامی آیت الله سبحانی - عقاید استدلالی ، ربانی گلپایگانی - عصمت، حمیدرضاشاکرین ( دفتر 41 از سلسله کتاب‌های پرسش و پاسخ نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری)- و ... ــ مطلبی دیگر در باب امامتشما می گویید: 2 ضرب در 2 مساوی است با 4 ؛ و دیگری می گوید: مساوی است با پنج. شما می گویید: در هر مثلث قائم الزاویه ، مربع وتر برابر است با مجموع مربّعات دو ضلع دیگر ؛ و دیگری می گوید: در هر مثلث قائم الزاویه ، مکعب وتر برابر است با مجموع مربّعات دو ضلع دیگر. شما می گویید: مجموع زوایای داخلی یک مثلث در فضای اقلیدسی ، برابر است با 180 درجه. امّا دیگری می گوید: مجموع زوایای داخلی یک مثلث در فضای اقلیدسی ، برابر است با 190 درجه. و... .حال از کجا باید بدانیم که شما درست می گویید یا طرف مقابل شما؟روشن است که در چنین مواردی باید به عقل مراجعه نمود و از او خواست که درست و نادرست را به ما نشان دهد. پس عقل به عنوان قاضی در چنین موارد اختلافی وارد عمل شده و با استدلالهای منطقی اثبات می کند که حقّ با شماست و طرف مقابل شما خطا کرده است. آنگاه اشکالات منطقی استدلالهای او را نمودار می سازد.اختلاف اساسی اهل سنّت واقعی (شیعه) و اهل سنّت رایج ، در بحث خلافت رسول خدا (ص) می باشد که چنین کسی را متکلّمین هر دو مذهب ، امام می گویند. پس در چنین موردی که هر دو گروه ، استدلالاتی بر ادّعای خود دارند باید سراغ عقل رفت و از عقل خواست که بین این استدلالها قضاوت عادلانه کند.در سطور زیر ما ابتدا محلّ اختلاف شیعه و سنّی را دقیقاً مشخّص نموده ، سپس تعریف بزرگان هر دو مذهب را از امامت بیان می کنیم و آنگاه به حکم عقل ، به قرآن مراجعه می کنیم و با بهره گیری از منطق عقلی و روایات خود اهل سنّت ، بر درستی ادّعای شیعه استدلال می کنیم ؛ که البته اینها بخشی از دلائل شیعه است نه تمام آن.حال این شما و این هم دلائل روشن ما ؛ خودتان عقلتان را قاضی کنید و ببینید که حقّ با شیعه هست یا نه؟ ــ نقاط اشتراک و اختلاف دو مذهب در بحث امامت 1ـ هر دو مذهب ، تقریباً تعریف واحدی از امام دارند.2ـ هر دو مذهب ، وجود امام را ضروری و واجب می دانند.3ـ شیعه معتقد است که امام باید معصوم از گناه و خطا و سهو باشد ولی اهل سنّت تنها عدالت را در امام شرط می دانند نه عصمت را. لذا شیعه به استاندارد حدّاکثری در امام قائل است و اهل سنّت به استاندارد حدّ اقلّی.4ـ شیعه معتقد است که امام باید افضل مردم از حیث علم و معنویّت باشد تا بتواند دیگران را نیز ترقّی دهد ؛ ولی اهل سنّت منکر این معنا بوده قائلند که وجود شخصی عالمتر از امام و فاضلتر از او در میان امّت مشکلی ندارد. لذا با اینکه اکثرشان اعتراف دارند که امیرمومنان (ع) از حیث علم و مقام معنوی برتر از خلفای سه گانه بوده ولی بر این باورند که آنان بر علی (ع) نیز رهبری داشته اند. که این حقیقتاً جای عجب است که چگونه جاهل می تواند رهبر عالم باشد؟! و چگونه جاهل می تواند عالم را هدایت کند؟!5ـ شیعه معتقد است مصداق امام را باید خدا معرّفی نماید ؛ حال یا با دادن معجزه به دست او یا از زبان پیامبر یا امام قبلی. چون تنها خداست که می داند چه کسی معصوم می باشد. امّا اهل سنّت معتقدند خداوند بر مردم واجب نموده که خودشان مصداق امام را از بین خودشان برگزینند. پس مردم هر کس را به جانشینی رسول خدا (ص) برگزیدند او امام و هادی امّت و حافظ دین خدا خواهد بود.شیعه بر همین مبناست که خلافت و امامت خلفای سه گانه را نمی پذیرد و آنها را غاصب این مقام می داند. و استدلالهای فراوانی بر خلافت و امامت بلافصل امیرالمومنین (ع) اقامه می کند. به پاره ای از این استدلالها با قضاوت عقل و محوریّت قرآن کریم و شهادت روایات منقول از خود اهل سنّت اشاره می کنیم. ــ امامت د ر قرآن کریمباید دانست که شیعه برای اثبات امامت ، ابتدا کاری با علی (ع) یا با ابوبکر و غیر آنها ندارد. شیعه ابتدا بر اساس تعریف مشترک شیعه و سنّی از امام ، با دلائل عقلی اثبات می کند که امام باید معصوم و همتای قرآن باشد. آنگاه می گوید: جز خدا هیچ کس نمی داند چه کسی معصوم و همتای قرآن است. لذا مصداق امام را باید خدا یا پیامبر او مشخّص سازند ؛ یا خود مدّعی امامت باید دارای معجزه باشد. چون معجزه همان امضای غیر قابل جعل خداست.امّا ــ برخلاف تبلیغ برخی افراد ناآگاه ــ شیعه هیچگاه از رابطه ی فامیلی علی (ع) با پیامبر (ص) برای اثبات امامت او استفاده نمی کند ؛ مگر آنجا که می خواهد ثابت کند ؛ آن حضرت جزء مصادیق آیه تطهیر و حدیث ثقلین و آیه ی مودّت است. ــ تعریف امام در کلام متکلّمین شیعه و سنّیسعدالدین تفتازانی و میر سید شریف جرجانی و سیف الدین آمدی گفته اند :« الامامة رئاسة عامّة لشخص من الاشخاص ــ امامت ریاست عمومی است برای شخصی از اشخاص» (شرح المقاصد ، ج5 ، ص234 ــ شرح مواقف ، ج8 ، ص 345 ـــ ابکارالافکار ، ج3 ، ص 416)قاضی عضدالدین ایجی گفته است: « الامامة خلافة الرّسول فی اقامة الدین بحیث یجب اتّباعه علی کافّة الامّة ـــ امامت خلافت (جانشینی) رسول است در اقامه ی دین ، به گونه ای که واجب است تبعیّت از او برای همه ی امّت» (شرح مواقف ، ج8 ، ص345)سیف الدین آمدی در تعریف دیگری گفته است: « انّ الامامة عبارة عن خلافة شخص من الاشخاص للرّسول فی اقامة الشّرع و حفظ حوزة الملّة علی وجه یجب اتّباعه علی کافّة الامّة ــ همانا امامت عبارت است از خلافت شخصی از اشخاص برای رسول در اقامه ی شرع و حفظ حوزه ی ملّة (دین) به نحوی که تبعیّت از او واجب می شود بر همه ی امّت.» (ابکارالافکار ، ج3 ، ص416(ابن خلدون نیز نوشته است: « الامامة خلافة عن صاحب الشّرع فی حراسة الدین و سیاسة الدّنیا. ـــ امامت خلافت (جانشینی ) صاحب شریعت است در حراست از دین و سیاست و مدیریّت دنیا.» (مقدّمه ی ابن خلدون ، ص 191( ــ تعاریف علمای بزرگ شیعه شیخ مفید گفته است: « الامام هو الذی له الرئاسة العامّة فی امور الدین و الدّنیا نیابةً عن النّبی (ص( ــ امام کسی است که دارای رهبری عمومی در امور دین و دنیا به صورت نیابت از پیامبر (ص) باشد.» (النکت الاعتقادیّة ، شیخ مفید ، ص53)سیّد مرتضی گفته است: « الامامة رئاسة عامّة فی الدّین بالاصالة لا عمّن هو فی دار التّکلیف ـــ امامت رهبری عمومی در زمینه دین به صورت بالاصاله است ؛ نه به صورت نیابت از کسی که در سرای تکلیف می باشد.» (رسائل الشریف المرتضی ، ج2 ، ص264 )علّامه حلّی گفته است: « الامامة رئاسة عامّة فی الدّین و الدّنیا لشخص من الاشخاص نیابة عن النّبی(ص) ــ امامت رهبری عمومی در زمینه دین و دنیا برای شخصی خاصّ به عنوان نیابت از پیامبر (ص) است.» (الباب الحادی عشر ، علّامه حلّی ، ص66) جناب فاضل مقداد نیز همین تعریف را رائه کرده ولی به جای « نیابة عن النّبی » گفته است: « خلافة عن النّبی » (ارشاد الطالبین ، فاضل مقداد ، ص325 ـ 326 ـــ اللوامع الالهیّة ، فاضل مقداد ، 319ـ320)از تعاریف گفته شده استفاده می شود که:اوّلاً متکلّمین شیعه و سنّی بر سر تعریف امامت اختلاف نظر عمده ای نداشته در محورهای اصلی اتّفاق نظر دارند. ثانیاً امامت اصطلاحی متکلّمین دارای مشخّصات زیر می باشد.1ـ امامت ریاست عمومی بر جمیع امّت می باشد نه بر محدوده ی جغرافیایی خاصّ.2ـ متعلّق امامت امام ، امور دین و دنیا بوده منحصر به دین تنها یا دنیای تنها نیست. 3ـ امام ، خلیفه و جانشین رسول الله می باشد، هم در امور دینی هم در امور دنیوی.4ـ اطاعت و تبعیّت از امام بر همه ی امّت واجب و ضروری است.بنا بر این ، امام در اصطلاح متکلّمین ، نه مثل سلطان و رئیس جمهور است نه مثل یک عالم دینی و مفتی صرف ؛ بلکه تمام مسئولیّتهای حاکمیّتی رسول الله (ص) را دارا می باشد.حال بر همین اساس شیعه مدّعی است که امام باید عالم به جمیع احکام دین و جمیع اسرار قرآن باشد ؛ و از هر گونه خطا و سهو و گناه معصوم باشد. چون طبق آیه ی « یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا أَطیعُوا اللَّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُم » ؛ اطاعت از امام ، مثل اطاعت از خدا و رسول ، باید مطلق و بدون قید باشد. متکلّمین نیز همین معنا را در تعریفشان از امام ، منعکس ساختند. حال چگونه ممکن است خداوند متعال ما را امر به اطاعت بی چون و چرا از کسی کند که خودش هر لحظه احتمال گناه یا احتمال خطا و سهو دارد؟!! پس اگر ما به حکم قرآن مکلّفیم تا از امام بعد از رسول الله (ص) اطاعت بی چون و چرا کنیم ؛ لابد او باید مثل خود رسول خدا(ص) ، معصوم باشد. چون امر به اطاعت بی چون و چرا از غیر معصوم ، مساوی است با امر به اطاعت بی چون و چرا از گناه یا خطای دیگری. و این کاری نیست که خدا انجام دهد. لذا فرمود: « أَ فَمَنْ یَهْدی إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ یُتَّبَعَ أَمَّنْ لا یَهِدِّی إِلاَّ أَنْ یُهْدى فَما لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ ـــ آیا کسى که هدایت به سوى حق مى کند براى پیروى شایسته تر است، یا آن کس که خود هدایت نمى شود مگر هدایتش کنند؟ شما را چه مى شود، چگونه داورى مى کنید؟! » (یونس: 35) آیا غیر از انسان معصوم ، که خود منزّه از خطا و هدایت کننده به خداست ، کسی هست که نیاز به امام و هدیت کننده نداشته باشد؟ آیا خلفای مورد نظر اهل سنّت نیاز به هدایت داشتند یا نداشتند؟ اگر بگویند نیاز به هدایت نداشتند گزافه گفته اند ؛ کسانی که زمانی غرق در شرک بودند چگونه به یکباره معصوم گشتند؟ و دلیل عصمتشان چیست؟ و اگر نیاز به هدایت داشتند طبق آیه ی مورد بحث ، باید از امامی اطاعت نمایند تا آنها را به حقّ رهنمون شود. پس خود خلفای سه گانه باید امامی می داشتند. حال می پرسیم که آن امام که بوده است؟ ممکن است بگویند: نبیّ اکرم (ص) یا قرآن کریم ؛ گوییم در آن صورت امامت خود آنان لغو است ؛ چون نبیّ اکرم (ص) و قرآن کریم ، همانگونه که می توانند امام آن سه نفر باشند امام دیگران نیز می توانند باشند. پس این سه تن چه رجحانی داشتند که محتاج به امام انسانی زنده نبودند؟ بنا بر این ، از بین مدّعیان امامت ، تنها آن کسی حقیقتاً حقّ امامت داشته که عین قرآن و علم او عین علم رسول الله بوده است ؛ و طبق دلائل نقلی مثل حدیث مدینة العلم و حدیث ثقلین و ... ، آن شخص کسی نیست جز علی (ع).همچنین طبق گفته ی متکلّمین شیعه و سنّی ، اگر از وظایف امام این است که دین را اجرا کند و حافظ دین خدا باشد ، لازمه اش این است که او عالم به تمام دین باشد تا یقیناً دین را اجرا کند و دین را حفظ نماید نه نظرات شخصی خودش را. لذا امام بعد از رسول خدا ، باید همتای قرآن باشد.حال ما کاری نداریم که چه کسی دارای این مشخّصات است ؛ ما فقط آنچه را که لازمه ی تعریف امام است ، بیان می کنیم تا معلوم شود که: اوّلاً آیا غیر خدا می تواند این مشخّصات را تشخیص دهد یا نه؟ ثانیاً اگر معلوم شد که مصداق امام را خدا باید تعیین کند ، آنگاه باید بگردیم دنبال کسی که خدا و رسول ، این دو مشخّصه را برای او اثبات نموده اند. و شیعه مدّعی است بسیاری از آیات و روایات نبوی که خود اهل سنّت نیز ناقل آنها می باشند ، اثباتگر این دو ویژگی برای علی (ع) هستند.ما ذیلاً دلائل قرآن و روایی خودمان را ذکر می کنیم تا ملاحظه فرمایید که شیعه چگونه استدلال می کند.ـ پاره ای از دلائل قرآنی بر امامت علی (ع)دلیل نخستخداوند متعال می فرماید:« هُنالِکَ الْوَلایَةُ لِلَّهِ الْحَقِّ هُوَ خَیْرٌ ثَواباً وَ خَیْرٌ عُقْباً. ـــ در آنجا ثابت شد که ولایت از آنِ خداوند بر حق است. اوست که برترین ثواب، و بهترین عاقبت را دارد.» (الکهف:44(و فرمود: « أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِیاءَ فَاللَّهُ هُوَ الْوَلِیُّ وَ هُوَ یُحْیِ الْمَوْتى وَ هُوَ عَلى کُلِّ شَیْ ءٍ قَدیر. ــــ آیا آنها غیر از خدا را ولىّ خود برگزیدند؟! در حالى که «ولىّ» فقط خداوند است و اوست که مردگان را زنده مى کند، و اوست که بر هر چیزى تواناست.»(الشورى:9(و فرمود:« مَثَلُ الَّذینَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ أَوْلِیاءَ کَمَثَلِ الْعَنْکَبُوتِ اتَّخَذَتْ بَیْتاً وَ إِنَّ أَوْهَنَ الْبُیُوتِ لَبَیْتُ الْعَنْکَبُوتِ لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ . ـــ مثَل کسانى که غیر از خدا را اولیاى خود برگزیدند، مثَل عنکبوت است که خانه اى براى خود انتخاب کرده؛ در حالى که سست ترین خانه ها خانه ی عنکبوت است اگر مى دانستند.» (العنکبوت:41)نکات آیات کریمه :طبق این آیات شریفه ، ولایت به تمام مصادیق آن تنها از آنِ خداست و هیچ کس حقّ ندارد غیر خدا را بی اذن او ولیّ خود قرار دهد. پس تا ما دلیلی از جانب خدا و رسول او نداشته باشیم حقّ نداریم ولایت کسی غیر از خدا را بپذیریم ــ ولایت به همه ی معانی آن ــ . حال باید دید خدا ولایت چه کسی را همردیف ولایت خود قرار داده است. خداوند متعال می فرماید: « قُلْ أَطیعُوا اللَّهَ وَ الرَّسُولَ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْکافِرینَ. ـــ بگو: از خدا و رسولش اطاعت کنید! و اگر سرپیچى کنید، خداوند کافران را دوست نمى دارد.» (آل عمران:32) و باز فرمود: « یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا أَطیعُوا اللَّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فی شَیْ ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَ الرَّسُولِ إِنْ کُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ ذلِکَ خَیْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْویلاً. ـــ اى کسانى که ایمان آورده اید! اطاعت کنید خدا را! و اطاعت کنید رسولش را و اولو الأمر را ! و هر گاه در چیزى نزاع داشتید، آن را به خدا و پیامبر بازگردانید (و از آنها داورى بطلبید) اگر به خدا و روز رستاخیز ایمان دارید! این(کار) براى شما بهتر، و عاقبت و پایانش نیکوتر است.» (النساء:59) طبق این آیاتاوّلاً ولایت نبیّ اکرم(ص) عین ولایت خداست لذا اطاعت از او عین اطاعت از خداست.ثانیاً ولایت اولوالامر نیز مثل ولایت رسول الله است. لذا در عبارت « أطیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ » اطیعوا را تکرار نکرد ؛ چون اطاعت از هر دو یکی است. و نیز در ادامه نفرمود: هنگام اختلاف ، آن را به خدا و رسول و اولوالامر برگردانید ؛ بلکه تنها خدا و رسول را مطرح ساخت که شاهد است بر یکی بودن حکم رسول و اولوالامر. ثالثاً در این آیه ، خدا خواسته که مسلمین هنگام نزاع و اختلاف ، به کلام خدا و پیامبر خدا رجوع کنند نه به نظر مردم. ولی برخی از مسلمین صدر اسلام که در مساله ی امامت اختلاف کردند به جای رجوع به قرآن و حدیث غدیر و حدیث ثقلین و حدیث منزلت و امثال آن ، که حکم پیامبر بود ، به نظر گروه اندکی از مردم رجوع نمودند. حال که معلوم شد ولایت امام باید عین ولایت خدا و رسول باشد ، باید دید خدا غیر از رسول ، ولایت چه کسی را تأیید نموده است. خداوند متعال می فرماید: « إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذینَ آمَنُوا الَّذینَ یُقیمُونَ الصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ هُمْ راکِعُونَ . ـــ ولىّ شما ، تنها خداست و پیامبر او و آنها که ایمان آورده اند؛ همانها که نماز را برپا مى دارند ، و در حال رکوع، زکات مى دهند» (المائدة:55)شیعه و سنّی اتّفاق نظر دارند که این آیه ، در شأن علی (ع) نازل شده است. لکن اهل سنّت مدّعی اند که مراد از ولیّ در این آیه ، ولایت حکومت(امامت) نیست بلکه منظور ولایت به معنی دوستی ، یا نصرت و امثال آن است. امّا شیعه می گوید: لفظ ولیّ در این آیه مطلق بوده تمام معانی و مصادیق آن را شامل است که از جمله یکی از آن معانی ، ولایت تصرّف است که همان امامت و حاکمیّت باشد. افزون بر اطلاق آیه ، شاهد دیگر این ادّعا ، آن است که در این آیه ، ولایت ، ابتدا برای خدا و سپس برای پیامبر و در مرتبه ی سوم برای علی (ع) ثابت شده است ؛ و ولایت درباره ی خدا ــ به تمام معانی آن ــ ، به سلطنت ،حاکمیّت و متصرّف بودن او بر می گردد. یعنی چرا خدا را باید دوست داشت؟ چرا باید از او نصرت طلبید؟ چرا باید فقط او را دوست خود دانست؟ چرا ... ؟ ، پاسخ همه ی این چیزها یکی است. چون تنها اوست که می تواند در امور ما سلطه و حاکمیّت و تصرّف داشته باشد ؛ و غیر او تا او اراده نکند ، کاره ای نیستند. پس در این آیه ، چون واژه ی ولیّ در مورد خدا نیز به کار رفته ، مطلق بوده ، تمام معانی را می گیرد؛ و هیچ قیدی در آیه نیست که معنی آن را قید زده به قسم خاصّی از ولایت محدود کند.افزون بر اینها ، حتّی اگر نظر اهل سنّت را هم در این باره بپذیریم و مراد از ولایت در این آیه را ، ولایت نصرت یا ولایت محبّت هم بدانیم ، باز امامت برای علی (ع) ثابت می شود. چون وقتی علی (ع) با خلیفه ی اوّل بیعت نکرده و خود ادّعای امامت نمود ، طبق آیه ی مورد بحث بر همگان و از جمله بر خود خلیفه اوّل و دوم واجب بود که او را یاری و نصرت نمایند و شرط محبّت را که حمایت است به جا آورند ؛ لکن آنها نه تنها چنین نکردند بلکه با او مخالفت نموده و درگیر شدند. پس به یقین آن دو ازحکم این آیه عدول نموده اند ؛ و آنکه از حکم خدا عدول نماید فاسق و ظالم بوده به حکم « لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمینَ » (بقره:124) حقّ امامت ندارد. دلیل دوم « إِنَّما یُریدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهیراً. ـــ خداوند فقط مى خواهد پلیدى و گناه را از شما اهل بیت دور کند و کاملاً شما را پاک سازد. » (الأحزاب:33) طبق این آیه ی شریفه خداوند متعال اهل بیت (ع) را از هر پلیدی و رجسی منزّه نموده است ؛ و این یعنی عصمت. و به حکم عقل ، جایی که معصوم حضور دارد ، امامت و حاکمیّت مردم به غیر معصوم نمی رسد. وقتی خداوند متعال در امور کوچکی چون قضاوت و شهادت در دادگاه ، عدالت و تقوا را شرط دانسته ، چگونه ممکن است در امر مهمّی چون امامت کلّ امّت اسلام ، عدالت شرط نباشد. و اگر عدالت در این امر شرط است پس معصوم که فوق عادل است مقدّم بر عادل خواهد بود. البته برادران اهل سنّت ما بر خلاف حکم صریح عقل ، معتقدند که امامت غیر معصوم با شخص معصوم جایز است ؛ یعنی به اعتقاد اینها ، یک غیر معصوم می تواند امام شخص معصوم شود و به او امر و نهی کند. همچنین برداران اهل سنّت ادّعا نموده اند که همه ی خاندان پیامبر (ص) اهل بیت محسوب می شوند. در پاسخ می گوییم ، اوّلاً قدر متیقّن این است که علی (ع) داخل در اهل بیت می باشد و این مطلب منکری میان مسلمین ندارد. و نیز شکّی نیست که خلفای سه گانه داخل در اهل بیت نیستند و این مطلب هم مخالفی ندارد ؛ و در میان اهل بیت تنها کسی که بعد از نبی (ص) ادّعای خلافت بلافصل داشت علی (ع) بود. پس با وجود او که طبق این آیه معصوم می باشد نوبت به دیگری نمی رسد. دلیل سوم « أَ لَمْ تَرَ إِلَى الْمَلَإِ مِنْ بَنی إِسْرائیلَ مِنْ بَعْدِ مُوسى إِذْ قالُوا لِنَبِیٍّ لَهُمُ ابْعَثْ لَنا مَلِکاً نُقاتِلْ فی سَبیلِ اللَّهِ قالَ هَلْ عَسَیْتُمْ إِنْ کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِتالُ أَلاَّ تُقاتِلُوا قالُوا وَ ما لَنا أَلاَّ نُقاتِلَ فی سَبیلِ اللَّهِ وَ قَدْ أُخْرِجْنا مِنْ دِیارِنا وَ أَبْنائِنا فَلَمَّا کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقِتالُ تَوَلَّوْا إِلاَّ قَلیلاً مِنْهُمْ وَ اللَّهُ عَلیمٌ بِالظَّالِمینَ ـ وَ قالَ لَهُمْ نَبِیُّهُمْ إِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَکُمْ طالُوتَ مَلِکاً قالُوا أَنَّى یَکُونُ لَهُ الْمُلْکُ عَلَیْنا وَ نَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْکِ مِنْهُ وَ لَمْ یُؤْتَ سَعَةً مِنَ الْمالِ قالَ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاهُ عَلَیْکُمْ وَ زادَهُ بَسْطَةً فِی الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ وَ اللَّهُ یُؤْتی مُلْکَهُ مَنْ یَشاءُ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلیمٌ. ـــــــ آیا مشاهده نکردى جمعى از بنى اسرائیل را بعد از موسى، که به پیامبر خود گفتند: « مَلِک و زمامداری براى ما انتخاب کن! تا(زیر فرمان او) در راه خدا پیکار کنیم.پیامبر آنها گفت: «شاید اگر دستور پیکار به شما داده شود، (سرپیچى کنید، و) در راه خدا، جهاد و پیکار نکنید.» گفتند: «چگونه ممکن است در راه خدا پیکار نکنیم، در حالى که از خانه ها و فرزندانمان رانده شده ایم؟!» اما هنگامى که دستور پیکار به آنها داده شد، جز عدّه کمى از آنان، همه سرپیچى کردند. و خداوند از ستمکاران، آگاه است. ـ و پیامبرشان به آنها گفت: «خداوند طالوت را براى زمامدارى شما مبعوث کرده است.» گفتند: «چگونه او بر ما حکومت کند، با اینکه ما از او شایسته تریم، و او ثروت زیادى ندارد؟!» گفت: «خدا او را بر شما برگزیده، و او را در علم و (قدرت) جسم، وسعت بخشیده است. خداوند، مُلکَش را به هر کس بخواهد، مى بخشد؛ و خداوند، وسعت دهنده و علیم است.» (البقرة:247) نکات آیات :الف ـ طبق این آیات ، بنی اسرائیل ، تعیین حاکم را حقّ مردم نمی دانستند لذا از پیامبر خود خواستند تا حاکمی برای آنها تعیین نماید. پیامبر آنها و خداوند متعال نیز این نظر آنها را نادرست معرّفی نکرده بر آن مهر تأیید زدند. پس حاکمیّت بر مردم که به نظر شیعه و سنّی از شئون امامت می باشد ، باید از طرف خدا یا نبیّ خدا جعل شود نه از طرف مردم. امامت در اسلام ، امری بسیار بزرگتر حاکمیّت سیاسی صرف است ؛ لذا وقتی طالوت که صرفاً حاکم سیاسی بود و تحت نظر پیامبر زمانش بر مردم حکومت می نمود ، از طرف خدا تعیین می شود ، چگونه ممکن است خدا تعیین امام را به مردم غیر معصوم بسپارد.ب ـ پیامبر بنی اسرائیل ـ که ظاهراً حضرت سموئیل (ع) باشد ـ فرمود : « خداوند طالوت را براى زمامدارى شما مبعوث کرده است.» از اینجا معلوم می شود که حاکم جامعه را باید خداوند متعال تعیین نماید و حتّی خود نبی نیز سرخود حقّ چنین انتخابی را ندارد کجا رسد مردم . ج ـ از آیات شریفه استفاده می شود که علّت حاکمیّت یافتن طالوت ، قدرت جسمی و علمی او بوده است. پس حاکم جامعه باید دارای علم و قدرت باشد. و کیست در بین اصحاب رسول خدا که در علم و قدرت با علی (ع) برابری نماید؟! اوست باب مدینه ی علم رسول خدا ؛ و اوست حیدر کرّار ؛ و اوست آنکه دروازه ی خیبر را با اعجاز الهی از جای خود برکند ؛ و اوست کشنده عمرو بن عبد ودّ و مرحب پهلوان و اوست که افضل از هارون نبی است و... . دلیل چهارم « وَ نَجَّیْناهُ وَ لُوطاً إِلَى الْأَرْضِ الَّتی بارَکْنا فیها لِلْعالَمینَ (71) وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ نافِلَةً وَ کُلاًّ جَعَلْنا صالِحینَ (72) وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا وَ أَوْحَیْنا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْراتِ وَ إِقامَ الصَّلاةِ وَ إیتاءَ الزَّکاةِ وَ کانُوا لَنا عابِدینَ . ـــ و او (ابراهیم ) و لوط را به سرزمینی که آن را براى همه ی جهانیان پربرکت ساختیم ، نجات دادیم. (71) و اسحاق و یعقوب را به عنوان عطیه به او بخشیدیم و همه را شایسته قرار دادیم. (72) و آنان را امامانی قرار دادیم که به امر ما ، هدایت مى کردند؛ و انجام کارهاى نیک و برپاداشتن نماز و اداى زکات را به آنها وحى کردیم ؛ و تنها ما را عبادت مى کردند. » (سوره الانبیاء) نکات آیات شریفه :الف ـ به اتّفاق شیعه و سنّی ، یکی از وظائف امام ، هدایت امّت به سمت حقّ و حقیقت است. در تعاریف متکلّمین سنّی نیز همین معنا لحاظ شده است. در این آیه تصریح شد که انبیای نام برده شده در این آیه ، امامت داشتند و به امر الهی هدایت می نمودند ؛ حال چگونه کسی می تواند امام به این معنا باشد در حالی که خودش هر لحظه در معرض گمراهی است و محتاج هادی می باشد. خداوند متعال می فرماید: « أَ فَمَنْ یَهْدی إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ یُتَّبَعَ أَمَّنْ لا یَهِدِّی إِلاَّ أَنْ یُهْدى فَما لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ ـــ آیا کسى که هدایت به سوى حق مى کند براى پیروى شایسته تر است، یا آن کس که خود هدایت نمى شود مگر هدایتش کنند؟ شما را چه مى شود، چگونه داورى مى کنید؟! » (یونس: 35). آیا غیر از انسان معصوم ، که خود منزّه از خطا و هدایت کننده به خداست ، کسی هست که نیاز به امام و هدیت کننده نداشته باشد؟ آیا خلفای مورد نظر اهل سنّت نیاز به هدایت داشتند یا نداشتند؟ اگر بگویند نیاز به هدایت نداشتند گزافه گفته اند ؛ کسانی که زمانی غرق در شرک بودند چگونه به یکباره معصوم گشتند؟ و دلیل عصمتشان چیست؟ و اگر نیاز به هدایت داشتند طبق آیه ی مورد بحث ، باید از امامی اطاعت نمایند تا آنها را به حقّ رهنمون شود. پس خود خلفای سه گانه باید امامی می داشتند. حال می پرسیم که آن امام که بوده است؟ ممکن است بگویند: نبیّ اکرم (ص) یا قرآن کریم ؛ گوییم در آن صورت امامت خود آنان لغو است ؛ چون نبیّ اکرم (ص) و قرآن کریم ، همانگونه که می توانند امام آن سه نفر باشند امام دیگران نیز می توانند باشند. پس این سه تن چه رجحانی داشتند که محتاج به امام انسانی زنده نبودند؟ بنا بر این ، از بین مدّعیان امامت ، تنها آن کسی حقیقتاً حقّ امامت داشته که عین قرآن و علم او عین علم رسول الله بوده است ؛ و طبق دلائل نقلی مثل حدیث مدینة العلم و حدیث ثقلین و ... ، آن شخص کسی نیست جز علی (ع).ب ـ طبق این آیات نیز جعل و نصب امام بر عهده ی خداست نه مردم. پس محصول سقیفه باطل می باشد.پ ـ طبق این آیات ، امامت برای هدایت امّت ، شأن کسی است که لایق نبوّت نیز باشد. پس بعد از نبی اکرم (ص) کسی باید امام گردد که اگر نبوّت ختم نمی شد لیاقت نبوّت را داشت ؛ و آن علی بن ابی طالب است ، که طبق حدیث منزلت ، افضل از هارون نبی است. چون نبی اکرم (ص) فرمود:« تو نسبت به من مثل هارون هستی نسبت به موسی الّا اینکه پیامبری بعد از من نیست.» (ر.ک: صحیح بخاری ، ج 4 ، 209 و ج5 ، ص129 ــ صحیح مسلم ، ج7 ، ص 120)پس اگر پیامبر اسلام افضل از موسی است به ناچار علی (ع) نیز باید افضل از حضرت هارون باشد تا این نسبت حفظ گردد. همچنین رسول خدا در همین گفتار به طور ضمنی متذکّر شدند که اگر بعد از من نبوّت ختم نمی شد ، تو شأنیّت نبوّت را داشتی. ت ـ طبق این آیات ، امام باید به امر و فرمان خدا امامت نماید ؛ و لازمه ی این امر آن است که امام ، عالم به تمام اوامر و نواهی خدا باشد. و در میان مدّعیان امامت هیچ کس جز علی (ع) نبود که چنین باشد. هیچ عالم سنّی هم ادّعا نکرده که خلفای سه گانه ، عالم به جمیع اوامر و نواهی خدا بوده اند. همچنین حدیث متواتر ثقلین مؤیّد است که اهل بیت (ع) همردیف کتاب خدا هستند. و نیز به اعتراف شیعه و سنّی علی (ع) باب مدینه ی علم رسول الله است. همچنین جناب حاکم نیشابوری ــ از علمای بزرگ اهل سنّت ــ نقل نمود از رسول گرامی که فرمودند: « علی مع القرآن و القرآن مع علیّ لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض ـــ علی با قرآن است و قرآن با علی است ؛ هرگز از یکدیگر جدا نمی شوند تا در کنار حوض کوثر بر من وارد شوند.» (المستدرک ، حاکم نیشابوری ، ج3 ، ص124)آیا همه و از جمله خلفای سه گانه باید اطاعت مطلق از قرآن داشته باشند یا نه؟ اگر بله پس باید از علی (ع) هم که متّحد با حقیقت قرآن است ، اطاعت مطلق می کردند ؛ که نکردند.ث ـ همچنین طبق آیه ، فعل خیرات باید از جانب خدا بر امام ، وحی و الهام شود ؛ و در بین مدّعیان امامت تنها علی (ع) است که ادّعای اتّصال به غیب داشته و ملهم بودن او توسّط پیامبر (ص) نیز تأیید گردیده است.یکی از دلائلی که این شأن را برای امیر مومنان ثابت می کند ، حدیث منزلت است ؛ چون یکی از شئون حضرت هارون (ع) این بوده که بر او وحی می شده است ؛ لکن نه وحی تشریعی ؛ چون او تابع شرع موسی بود. پس علی (ع) هم که در حدیث منزلت تشبیه شده به هارون (ع) ، واجد این شأن خواهد بود ، امّا نه با عنوان نبی. و اگر گفته شود که دریافت وحی مستلزم نبوّت است ، گوییم: چنین نیست؛ چون طبق تصریح قرآن کریم حضرت مریم (س) و مادر موسی (ع) نیز دریافت وحی داشته اند ولی پیامبر هم نبوده اند. ج ـ همچنین طبق آیات فوق ، امام اهل زکات و نماز است ؛ و تنها علی (ع) است که نماز و زکاتش مورد تأیید مستقیم خدا واقع شده ؛ در حالی که دیگران اگر چه در ظاهر اهل نماز و زکات بودند ولی هیچکس یقین ندارد که آنان در محضر خدا هم به عنوان اهل زکات و نماز ، مورد قبول واقع شوند. خداوند متعال فرمود: « إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذینَ آمَنُوا الَّذینَ یُقیمُونَ الصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ هُمْ راکِعُونَ. ـــ ولىّ شما ، تنها خداست و پیامبر او و آنان که ایمان آورده اند ؛ همانها که نماز را برپا مى دارند، و در حال رکوع، زکات مى دهند. » (المائدة:55) ؛ مفسّرین شیعه و سنّی اتّفاق نظر دارند که شأن نزول این آیه ی شریفه جریان صدقه دادن امیر المومنین (ع) در حال رکوع بوده است.پس در میان مدّعیان امامت ، تنها اوست که نماز و زکاتش یقیناً مورد قبول خدا واقع شده ولی در مقبولیّت و عدم مقبولیّت نماز و زکات دیگر مدّعیان امامت منطقاً نمی توان یقین داشت. دلیل پنجم: « وَ لَقَدْ آتَیْنا مُوسَى الْکِتابَ فَلا تَکُنْ فی مِرْیَةٍ مِنْ لِقائِهِ وَ جَعَلْناهُ هُدىً لِبَنی إِسْرائیلَ ؛ وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا لَمَّا صَبَرُوا وَ کانُوا بِآیاتِنا یُوقِنُونَ . ـــــ ما به موسى کتاب آسمانى دادیم؛ و شک نداشته باش که او آیات الهى را دریافت داشت؛ و ما آن را وسیله هدایت بنى اسرائیل قرار دادیم ؛ و از آنان امامانی قرار دادیم که به فرمان ما هدایت مى کردند؛ چون شکیبایى نمودند، و به آیات ما یقین داشتند.» (السجده : 23، 24) نکات آیات شریفه:الف ـ طبق این آیات نیز جعل و نصب امام بر عهده ی خداست نه مردم. لذا نتیجه انتخابات مجلس سقیفه نامشروع می باشد.ب ـ امام باید به امر خدا امامت نماید ؛ و لازمه ی این امر آن است که امام عالم به تمام اوامر و نواهی خدا باشد. و ... ــ که در سابق گذشت ــ دلیل ششم: « وَ إِذِ ابْتَلى إِبْراهیمَ رَبُّهُ بِکَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتی قالَ لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمینَ . ـــــ (به خاطر آورید) هنگامى را که خداوند، ابراهیم را با وسایل گوناگونى آزمود. و او به خوبى از عهده ی این آزمایشها برآمد. خداوند به او فرمود: «من تو را امام و پیشواى مردم قرار دادم!» ابراهیم عرض کرد: «از دودمان من(نیز امامانى قرار بده!)» خداوند فرمود: «پیمان من، به ظالمین نمى رسد. » (البقرة:124) نکات این آیه ی شریفه:الف ـ امامت در این آیه مطلق به کار رفته ، لذا تمام مصادیق امامت را ، که حضرت ابراهیم (ع) شأنیّت آن را داشت ، شامل می شود ؛ و یکی از آن مصادیق ، امامت سیاسی و حاکمیّتی است که در امامت مورد نظر متکلمین اهل سنّت پر رنگتر از دیگر ابعاد امامت مطرح می شود. ب ـ امامت مطرح در این آیه به هر کدام از مصادیق آن که گرفته شود ــ اعمّ از امامت معنوی ، امامت علمی ، امامت نماز و ... ــ قبل از اعطاء امامت به ابراهیم (ع) در او وجود داشته است ، جز امامت سیاسی و امامت به معنای حقّ حاکمیّت بر جامعه ؛ چرا که اوّلاً آن حضرت قبل از امامت ، پیامبر اولوالاعزم بوده ؛ و پیامبر هر قومی یقیناً در علم و عمل و معنویّت و دیگر امور ، بر قوم خود برتری و پیشوایی دارد. ثانیاً جز امامت سیاسی ، هیچکدام از مصادیق امامت ، که در مورد آن حضرت مطرح باشد ، نیاز به جعل مستقلّ ندارد ؛ بلکه با جعل آن حضرت به نبوّت ، همه ی آن معانی نیز حاصل می شوند. پس مصداق اقرب آن امامتی که در آیه مطرح شده امامت در بُعد حقّ حاکمیّت بر جامعه می باشد. پ ـ طبق این آیه ، مقام امامت ـ به معنای حقیقی آن نه امامت اعتباری ـ مقامی است مجزا از نبوّت و برتر از آن. لذا ابراهیم (ع) با این که نبی بود امام نبود و آنگاه که امتحاناتی را پشت سر گذاشته ، قابلیّت لازم را حاصل نموده ، به مقام امامت منصوب شد. حال جای این پرسش است که چگونه در امّت اسلام کسانی ادّعای امامت نموده اند در حالی که فاقد این حدّ از صلاحیّتند ؛ و چگونه در زمان خود ، امامت علی بن ابی طالب (ع) را نپذیرفتند در حالی که طبق حدیث منزلت که مورد قبول اهل سنّت بوده ، در صحیحترین کتب آنها نقل شده است ، شأن علی (ع) نسبت به پیامبر(ص) مثل شأن هارون پیامبر است نسبت به حضرت موسی. « حَیْثُ اسْتَخْلَفَهُ عَلَى الْمَدِینَةِ فَقَالَ یَا رَسُولَ اللَّهِ أَ تُخْلِفُنِی عَلَى النِّسَاءِ وَ الصِّبْیَانِ فَقَالَ أَ مَا تَرْضَى أَنْ تَکُونَ مِنِّی بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى إِلَّا أَنَّهُ لَا نَبِیَّ بَعْدِی . ـــــ زمانی که پیامبر(ص) ـ در عزیمت به جنگ ـ علی (ع) را به عنوان خلیفه ی خود در مدینه گذاشت ، علی (ع) گفت: یا رسول الله ! آیا مرا بر زنان و کودکان خلیفه قرار می دهی؟! پس پیامبر (ص) فرمود: آیا راضی نیستی به اینکه نسبت به من مثل هارون باشی نسبت به موسی ، غیر از اینکه بعد از من پیامبری نیست. » (صحیح بخاری ، ج 4 ، 209 و ج5 ، ص129 ــ صحیح مسلم ، ج7 ، ص 120)مگر خود علمای اهل سنّت در تعاریفشان از امام نگفتند که « الامامةُ خلافةٌ عن الرسول ... » ؟ و مگر در این حدیث معتبر تصریح نشد که پیامبر (ص) ، علی (ع) را در زمان خود خلیفه قرار داد؟! چگونه با وجود کسی که از هارون پیامبر افضل می باشد ، نوبت امامت به دیگران می رسد؟! وقتی نسبت علی (ع) به پیامبر اکرم (ص) ، مثل نسبت هارون به موسی است ، پس به همان میزان که رسول الله (ص) از موسی (ع) افضل است باید علی (ع) نیز از هارون افضل باشد تا این نسبت حفظ شود.ت ـ خداوند متعال خودش ابراهیم (ع) را به امامت نصب نمود. پس امامت باید به نصب خدا باشد نه به انتخاب مردم. پس جریان سقیفه و محصول آن باطل است ؛ چون به نصب الهی نبود.ث ـ طبق آیه ی مورد بحث ، امامت عهد الله است ، یعنی عهدی است بین امام و خدا ؛ پس انتخاب مردم دخلی در آن ندارد. بنا بر این ، جریان سقیفه و محصول آن باطل است.بنا بر این اگر سه خلیفه ی اهل سنّت امام نیستند ، در تمام آن مدّت امام برحقّ علی بن ابی طالب بوده است. چون از طرفی طبق دلائل عقلی امامت عامّه ، وجود امام ضرورت دارد و شیعه و سنّی بر آن اتّفاق نظر دارند. از طرف دیگر تنها علی بن ابی طالب بود که در مدّت خلافت سه خلیفه ، دعوی امامت داشت. پس اگر امامت آن سه تن باطل بوده جز امامت آن حضرت گزینه ی دیگری باقی نمی ماند. ج ـ امامت که عهد الله است به ظالمین نمی رسد. در این تعبیر قرآنی ، درباره ی ظالم چهار احتمال است. 1. آنکه در سراسر عمرش ظالم است. 2. آنکه در اوّل عمر عادل ، ولی در ادامه ی آن ظالم است.3. آنکه در اوّل عمر ظالم ، ولی در ادامه ی آن عادل است.4. آنکه گاه ظالم است و گاه عادل.بر این اساس در ذرّیـّه و نسل حضرت ابراهیم (ع) پنج صنف افراد ، احتمال وجود خواهند داشت که عبارتند از :1. افرادی که در سراسر عمرشان ظالم باشند. 2. افرادی که اوّل عمر عادل ، ولی در ادامه ی آن ظالم باشند.3. افرادی که در اوّل عمر ظالم ، ولی در ادامه ی آن عادل باشند.4. افرادی که گاه ظالم و گاه عادل باشند.5. افرادی که هیچگاه ظالم نبوده در تمام عمر معصوم از ظلم باشند.روشن است که حضرت ابراهیم (ع) مورد اوّل و دوم را در دعای خود اراده نمی کند. چون دو گروه اوّل ظالم بالفعل بوده ، اهل جهنّم می باشند ؛ و هیچ مومن عاقلی از خدا نمی خواهد که ظالم بالفعل و اهل جهنّم را امام مردم قرار دهد کجا رسد که پیامبری اولوالعزم چنین تقاضایی از خدا بکند. پس منظور آن حضرت از « من ذرّیـّتی » سه گروه اخیر بوده اند که یکی معصوم می باشد و دو تای دیگر ، اگر چه ظلم داشته اند ، ولی معلوم نیست که اهل جهنّم باشند ؛ کما اینکه اهل بهشت بودن آنها نیز معلوم نیست. آنگاه که حضرت ابراهیم (ع) امامت را بر این سه گروه از ذرّیـّه ی خود طلب نمود ، خداوند متعال دعای او را مستجاب ساخت ، امّا نه به طور مطلق ؛ بلکه فرمود: از میان این سه گروه ، تنها آنهایی قابلیّت امامت خواهند داشت که اسم ظالم بر آن صدق نکند. و روشن است که از این سه گروه ، تنها گروه پنج هستند که هیچ گاه ظلم نداشته اند و اسم ظالم بر آنها صدق نمی کند ؛ و تنها این گروهند که اهل بهشت بودن آنها یقینی است. پس امامت تنها از آنِ کسانی است که در سراسر عمرشان معصوم از هر گونه گناهی باشند ؛ چرا که هر گناهی از مصادیق ظلم است. حال چگونه اهل سقیفه ادّعای امامت نمودند در حالی که اوّلاً قبل از اسلام سابقه ی کفر داشتند ؛ ثانیاً در زمان اسلام نیز معصوم از گناه نبودند ؛ ثالثاً در زمان خلافتشان نیز به تصریح علمای خود اهل سنّت کارهای خلافشان کم نبود. دلیل هفتم: « أَ فَمَنْ کانَ عَلى بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ وَ یَتْلُوهُ شاهِدٌ مِنْهُ وَ مِنْ قَبْلِهِ کِتابُ مُوسى إِماماً وَ رَحْمَةً أُولئِکَ یُؤْمِنُونَ بِهِ وَ مَنْ یَکْفُرْ بِهِ مِنَ الْأَحْزابِ فَالنَّارُ مَوْعِدُهُ فَلا تَکُ فی مِرْیَةٍ مِنْهُ إِنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یُؤْمِنُونَ . ــــ آیا کسى که از جانب پروردگارش بر حجّتى روشن است و شاهدى از خود او در پى اوست ، و پیش از او نیز کتاب موسى که امام و رحمتى بود [دروغ مى بافد]؟ آنها [که در پى حقیقت اند] به آن ایمان مى آورند و هر که از گروه ها به آن کافر شود آتش ، وعده گاه اوست. پس در آن تردید مکن که آن حق است و از جانب پروردگار توست ولى بیشتر مردم ایمان نمى آورند.»(هود:17(« وَ مِنْ قَبْلِهِ کِتابُ مُوسى إِماماً وَ رَحْمَةً وَ هذا کِتابٌ مُصَدِّقٌ لِساناً عَرَبِیًّا لِیُنْذِرَ الَّذینَ ظَلَمُوا وَ بُشْرى لِلْمُحْسِنین . ــ و پیش از آن ، کتاب موسى که امام و رحمت بود(نشانه هاى آن را بیان کرده)، و این کتاب هماهنگ با نشانه هاى تورات است در حالى که به زبان عربى و فصیح و گویاست، تا ظالمان را بیم دهد و براى نیکوکاران بشارتى باشد. » (الأحقاف:12( نکات آیات شریفه:در این آیات شریفه ، کتاب حضرت موسی(ع) به عنوان امام معرّفی شده ، پس قرآن کریم به نحو اولی امام مردم است ؛ بخصوص اینکه قرآن کریم به عنوان مصدّق توارات در آیه ی اخیر نیز مطرح شده است. در این که قرآن کریم پیشوای مردم است و آنان در تمام امور باید از قرآن کریم تبعیّت نمایند شکّی نیست ؛ چرا که قرآن کریم کلام خداست. لذا امام بالاصاله و اوّل و آخر کتاب خداست ، نه شخصی از اشخاص ؛ حتّی در صحنه ی حکومت نیز این قرآن کریم است که حقیقتاً امام مردم می باشد ؛ چون خداوند متعال فرمود: « إِنِ الْحُکْمُ إِلاَّ لِلَّهِ ــ حقّ حاکمیّت و فرمانروایی نیست مگر برای خدا » ؛ و شکّی نیست که قرآن کریم ، فرمان و قانون خداست. پس طبق این آیات شریفه ، امام بالذّات خدا و کلام و کتاب اوست و دیگران به شرطی امام خواهند بود که عین کتاب الله باشند. اگر حضرت موسی(ع) امام بود به این سبب بود که عالم به جمیع معارف تورات بود ؛ و طبق تورات فرمان می نمود. همچنین اگر نبی اکرم (ص) به اجماع مسلمین ، امامت داشت به خاطر این بود که احاطه به کتاب الله داشت. پس امام بعد از او نیز باید کسی باشد که علم به جمیع معارف قرآن کریم داشته ، وارث علم نبی باشد. خود علمای اهل سنّت نیز در تعریف امام گفتند: « امام باید اقامه کننده ی شرع و حافظ دین خدا باشد.» و مگر دین و شرع چیزی غیر از قرآن کریم است. حال کسی که متّحد با حقیقت قرآن نبوده عالم به جمیع معارف آن نیست چگونه خواهد توانست آن را اقامه یا معارف آن را حفظ نماید؟!بنا بر این ، بی هیچ تعصّبی باید در احوال اصحاب رسول خدا تجسس نمود تا معلوم گردد که از نبیّ اکرم (ص( چه کسی عالم به جمیع معارف قرآن و وارث علم رسول الله بود؟از مدّعیان امامت ، تنها کسی که چنین مقامی برای او ادّعا شده علی بن ابی طالب است و غیر او از مدّعیان امامت نه خود چنین ادّعایی داشتند و نه کسی چنین ادّعایی در موردشان کرده و نه شاهدی بر آن وجود دارد. بنا بر این ، طبق این آیات شریفه علی بن ابی طالب تنها گزینه ی امامت مورد نظر قرآن کریم خواهد بود. چون غیر از علی (ع) هیچکدام از اصحاب پیامبر چنین موقعیّتی را نداشته است. غیر او و اهل بیتش کیست که نبی اکرم(ص( وجودشان را در حدیث متواتر ثقلین ــ که مورد قبول شیعه و سنّی است ــ همردیف و متّحد با قرآن قرار داده باشد. از علمای اهل سنّت روایت شده که قال رسول الله(ص):« ... فانظروا کیف تخلّفونی فی الثقلین. فقام رجلٌ فقال یا رسول الله و ما الثقلان؟ فقال رسول الله صلی الله علیه و سلم: الاکبرُ کتابُ الله ؛ سببٌ طرفه بید الله و طرفه بأیدیکم فتمسّکوا به لم تزالوا و لا تضلّوا ؛ و الاصغرُ عترتی و انّهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض و سألت لهما ذلک ربّی فلاتقدّموهما فتهلکوا و لاتعلّموهما فانّهما اعلم منکم. ــــــ بنگرید که پس از من، با دو یادگار گرانبهاى من چگونه رفتار مى کنید؟ مردی برخواست و پرسید: یا رسول الله! دو أثر گرانبهاى شما چیست؟ فرمود: ثقل اکبر کتاب خداست؛ وسیله ای که جانبى از آن در دست خدا مى باشد و طرف دیگر آن در اختیار شما قرار گرفته است؛ پس به آن چنگ بزنید که نمی لغزید و گمراه نمی شوید. و ثقل اصغر عترت من است؛ که همانا آن دو هرگز از همدیگر جدا نمی شوند تا در کنار حوض کوثر بر من وارد شوند. و من هم از پروردگارم همین اتحاد و یگانگى و جدایی ناپذیری را براى آنها درخواست کرده ام. پس بر این دو پیشى نگیرید که به هلاکت مى رسید و سخنى به آنها نیاموزید که آنان از شما داناترند» (المعجم الکبیر ،الطبرانی ، ج3 ، ص66) ؛ در نقل دیگری از این حدیث فرمودند: « ... فانظروا کیف تخلفونى فى الثقلین . فنادی مناد: و ما الثقلان یا رسول اللّه؟ قال: کتاب اللّه طرف بید اللّه و طرف بأیدیکم فاستمسّکوا به و لا تضلوا، و الآخر عترتى، و إن اللطیف الخبیر نبأنى أنهما لن یتفرقا حتى یردا علی الحوض، و سألت ذلک لهما ربى، فلا تقدموهما فتهلکوا، و لا تقصروا عنهما فتهلکوا، و لا تعلموهم فانهم أعلم منکم، ثم اخذ بید علی رضی الله عنه فقال من کنت أولى به من نفسه فعلىّ ولیه، اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه. ـــــــ بنگرید که پس از من، با دو یادگار گرانبهاى من چگونه رفتار مى کنید؟ پرسیدند: یا رسول الله! دو أثر گرانبهاى شما چیست؟ فرمود: یکى کتاب خداست که جانبى از آن در دست خدا مى باشد و طرف دیگر آن در اختیار شما قرار گرفته است؛ به آن چنگ بزنید و گمراه نشوید. و دیگرى عترت من است؛ خداى لطیف و دانا ، مرا مطّلع ساخته که این دو هرگز از هم جدا نمی شوند تا کنار حوض کوثر بر من وارد شوند. و من هم از پروردگارم همین اتحاد و یگانگى را براى آنها درخواست کرده ام. پس بر این دو پیشى نگیرید که به هلاکت مى رسید و در مورد آنها کوتاهى نکنید که هلاک خواهید شد. و سخنى به آنها نیاموزید که آنان از شما داناترند. سپس دست علی (ع) را گرفت و فرمود: هر که من نسبت به جان او، از خود او اولاترم، على هم اولاتر است به جان او. پروردگارا! دوستش را دوست و دشمنش را دشمن بدار.» (المعجم الکبیر ،الطبرانی ، ج3 ، ص167(در این دو نقل حدیث ثقلین که محتوای اصلی آن متواتر و مورد اعتماد هر دو فرقه می باشد ، با صراحت تمام از عدم جدایی عترت رسول خدا و قرآن خبر داده شده و در یکی از نقلها بر نام مبارک علی بن ابی طالب (ع) تصریح شده. و بین شیعه و سنّی اختلاف و شکّی نیست که آن حضرت جزء عترت می باشد. همچنین در این روایت به صراحت امر شده که به قرآن و عترت تمسّک جویید ؛ و آیا حقیقت تمسّک جستن ، جز امام قرار دادن است. همچنین تصریح شده که بر آنان پیشی نگیرید! و آیا معنای امامت جز این است که مصداق آن پیشاپیش مردم باشد؟ همچنین فرمودند که به آنان یاد ندهید که آنها اعلم از شما هستند. پس چگونه خلیفه ی اوّل و دوم ادّعای فاطمه زهرا و شهادت علی (ع( را در باب فدک نپذیرفتند و خود را داناتر از آنها در حکم خدا دانستند؟ و ... . و چگونه ادّعای علی (ع) را در خلیفه ی رسول خدا بودن ، قبول نکردند؟ جناب حاکم نیشابوری ، از اکابر علمای اهل سنّت ، در حدیث صحیحی از نبی خدا (ص) آورده است: « علی مع القرآن و القرآن مع علیّ لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض ـــ علی با قرآن است و قرآن با علی است ؛ هرگز از یکدیگر جدا نمی شوند تا در کنار حوض کوثر بر من وارد شوند.» (المستدرک ، حاکم نیشابوری ، ج3 ، ص124(همانطور که گفته شد ، شکی در این نیست که قرآن امام مردم است ؛ پس شکی نیست که علی (ع) نیز امام مردم می باشد. چون آنکه همواره با قرآن است و قرآن همواره با اوست ، حکم قرآن را خواهد داشت. از این دلیل حتّی عصمت آن حضرت از خطا و سهو و نسیان نیز ثابت می شود. چون اگر خطا و سهو و نسیان بر آن حضرت جایز باشد ، در همان موارد از قرآن کریم جدا خواهد شد ؛ چرا که خطا در کلام الله مجید راه ندارد. همچنین از این استدلال ، علم آن حضرت بر تمام امور اثبات می گردد ؛ چرا که خداوند متعال ، قرآن کریم را « تبیاناً لکلّ شیء » نامیده است. پس کسی هم که متّحد با قرآن باشد « تبیاناً لکلّ شیء » خواهد بود. بر همین اساس ، امام باقر (ع) در تفسیر آیه« وَ کُلَّ شَیْ ءٍ أَحْصَیْناهُ فی إِمامٍ مُبینٍ » فرمودند:« چون این آیه نازل شد که: « و هر چیزی را در امام مبین برشمردیم » ؛ دو مرد فی المجلس برخاستند و گفتند یا رسول اللَّه! آن امام تورات است؟فرمود: نه. گفتند آن انجیل است؟ فرمود نه. گفتند آن قرآن است؟ فرمود: نه. در این هنگام امیر المؤمنین على بن ابى طالب وارد شد ، رسول خدا (ص) فرمودند: آن امام مبین ، این مرد است ؛ به راستى اوست امامى که خداى تبارک و تعالى علم هر چیز را در او بر شمرده است.» (امالى شیخ صدوق ،ص170 ،مجلس سى و دوم( ــ دلائل عدم صلاحیّت خلفای اهل سنّت بر امامت ـ عدالت خلفای اهل سنّت گفته شد که شیعه عصمت را از شرائط امام می داند ولی اهل سنّت عدالت را برای این منظور کافی دانسته اند. شیعه گذشته از اینکه با دلائلی ثابت می کند امام باید معصوم باشد ، ثابت می کند که خلفای سه گانه ی اهل سنّت حتّی عدالت هم نداشته اند ، کجا رسد عصمت. چند روایت از کتب علمای برجسته ی اهل سنّت نقل می کنیم که خود خواننده ی عاقل و فهیم به راحتی می تواند از کنار هم چیدن این روایات دریابد که این دو خلیفه نخست ابداً عدالت نداشته اند. لذا نه فقظ با مبنای شیعه که حتّی با مبنای خود اهل سنّت نیز شایسته ی امامت بر امّت نبوده اند.اهل سنّت روایت کرده اند از رسول خدا (ص) که فرمودند: « علىّ مَع الحقّ و الحقّ مع علىّ لا یَفتَرقانِ حتّى یَردا عَلَىّ الحوضَ یومَ القیامةِ. ــــــ علی با حق است و حق با علی است ؛این دو از هم جدا نمی شوند تا روز قیامت در کنار حوض بر من وارد شوند.» ( تاریخ بغداد ، خطیب بغدادی ، ج 14 ،ص322 ــ تاریخ مدینة دمشق ، ابن عساکر ، ج42، ص4491 )و روایت کرده اند که فرمودند:« علیّ مع القرآن و القرآن مع علیّ و لن یفترقا حتّى یردا علیّ الحوض. ــــــ علی با قرآن است و قرآن با علی است ؛ این دو هرگز از هم جدا نمی شوند تا در کنار حوض بر من وارد شوند » ( المستدرک ، حاکم نیشابوری ، ج3 ،ص 124 ـ المعجم الصغیر ، الطبرانی ، ج1 ، ص 255 ــ کنزالعمال ، المتقی الهندی ، ج11 ، ص 603 )باز در حدیث متواتر ثقلین روایت نموده اند از رسول خدا (ص) که فرمودند: « ... فانظروا کیف تخلّفونی فی الثقلین. فقام رجل فقال یا رسول الله و ما الثقلان؟ فقال رسول الله صلی الله علیه و سلم الاکبر کتاب الله ؛ سبب طرفه بید الله و طرفه بأیدیکم فتمسکوا به لم تزالوا و لا تضلّوا. والاصغر عترتی و انّهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض و سألت لهما ذلک ربّی فلاتقدّموهما فتهلکوا و لاتعلّموهما فانّهما اعلم منکم. ـــــــ بنگرید که پس از من، با دو یادگار گرانبهاى من چگونه رفتار مى کنید؟ مردی برخاست و پرسید: یا رسول الله! دو أثر گرانبهاى شما چیست؟ فرمود: ثقل اکبر کتاب خداست؛ وسیله ای که جانبى از آن در دست خدا مى باشد و طرف دیگر آن در اختیار شما قرار گرفته است؛ پس به آن چنگ بزنید که نمی لغزید و گمراه نمی شوید ؛ و ثقل اصغر عترت من است؛ که همانا آن دو هرگز از همدیگر جدا نمی شوند تا در کنار حوض کوثر بر من وارد شوند. و من هم از پروردگارم همین اتحاد و یگانگى را براى آنها درخواست کرده ام. پس بر این دو پیشى نگیرید که به هلاکت مى رسید و سخنى به آنها نیاموزید که آنان از شما داناترند» ( المعجم الکبیر ، الطبرانی ، ج3 ، ص66 و با کمی اختلاف در المستدرک،حاکم نیشابوری، ج3 ،ص109) و در نقل دیگری از این حدیث فرمودند: « ... فانظروا کیف تخلفونى فى الثقلین . فنادی مناد: و ما الثقلان یا رسول اللّه؟ قال: کتاب اللّه طرف بید اللّه و طرف بأیدیکم فاستمسّکوا به و لا تضلوا، و الآخر عترتى، و إن اللطیف الخبیر نبأنى أنهما لن یتفرقا حتى یردا علی الحوض، و سألت ذلک لهما ربى، فلا تقدموهما فتهلکوا، و لا تقصروا عنهما فتهلکوا، و لا تعلموهم فانهم أعلم منکم، ثم اخذ بید علی رضی الله عنه فقال من کنت أولى به من نفسه فعلىّ ولیه، اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه. ــــــ بنگرید که پس از من، با دو یادگار گرانبهاى من چگونه رفتار مى کنید؟ پرسیدند: یا رسول الله! دو أثر گرانبهاى شما چیست؟ فرمود: یکى کتاب خداست که جانبى از آن در دست خدا مى باشد و طرف دیگر آن در اختیار شما قرار گرفته است؛ به آن چنگ بزنید و گمراه نشوید. و دیگرى عترت من است؛ خداى لطیف و دانا ، مرا مطّلع ساخته که این دو هرگز از هم جدا نمی شوند تا کنار حوض کوثر بر من وارد شوند. و من هم از پروردگارم همین اتحاد و یگانگى را براى آنها درخواست کرده ام. پس بر این دو پیشى نگیرید که به هلاکت مى رسید و در مورد آنها کوتاهى نکنید که هلاک خواهید شد. و سخنى به آنها نیاموزید که آنان از شما داناترند. سپس دست علی (ع) را گرفت و فرمود: هر که من نسبت به جان او، از خود او اولاترم، على هم اولاتر است به جان او. پروردگارا! دوستش را دوست و دشمنش را دشمن بدار.» (المعجم الکبیر ،الطبرانی ، ج3 ، ص167)باز روایت کرده اند که: « حَیْثُ اسْتَخْلَفَهُ عَلَى الْمَدِینَةِ فَقَالَ یَا رَسُولَ اللَّهِ أَ تُخْلِفُنِی عَلَى النِّسَاءِ وَ الصِّبْیَانِ فَقَالَ أَ مَا تَرْضَى أَنْ تَکُونَ مِنِّی بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى إِلَّا أَنَّهُ لَا نَبِیَّ بَعْدِی . ــــــــ زمانی که پیامبر(ص) ـ در عزیمت به جنگ ـ علی (ع) را به عنوان خلیفه ی خود در مدینه گذاشت ، علی (ع) گفت: یا رسول الله آیا مرا بر زنان و کودکان خلیفه قرار می دهی؟! پس پیامبر (ص) فرمودند: آیا راضی نیستی به اینکه نسبت به من مثل هارون باشی نسبت به موسی ، غیر از اینکه بعد از من پیامبری نیست. » (صحیح بخاری ، ج 4 ، 209 و ج5 ، ص129 ــ صحیح مسلم ، ج7 ، ص 120 )اینها احادیثی است که علمای اهل سنّت خودشان در کتابهای روایی شان آورده اند. انصافاً اگر کسی در مقابل این احادیث نبوی که به روشنی حقّانیّت اهل بیت (ع) را اثبات می کنند ، مقاومت نمود و راهی غیر از راه اهل بیت را برگزید ، او را چه باید گفت؟!! حال روایات دیگری از کتب اهل سنّت ذکر می کنیم تا ببینید خلفای اهل سنّت با چنین اهل بیتی چه رفتاری کردند. بلاذرى مى گوید: « ابوبکر کسى را دنبال على فرستاد تا بیاید و بیعت کند ولى او نیامد. پس از آن عمر بن خطاب در حالى که آتش به همراه داشت، به سوى خانه على رفت. فاطمه عمر را بر در خانه ملاقات کرد و گفت: اى پسر خطاب آیا مى خواهى خانه ی ما را آتش بزنى؟ عمر بن خطاب گفت: بله. » (انساب الاشراف، ج 2، ص 12، تحقیق محمود الفردوس العظم، دار الیقظة العربیة)ابن عبد ربّه مى گوید: « آنان که از بیعت سرباز زدند عبارتند از: على، عباس، زبیر و سعد بن عباده. على، عباس و زبیر در خانه ی فاطمه نشستند. ابوبکر عمر را فرستاد تا آنها از خانه ی فاطمه بیرون بیایند. ابوبکر به عمر گفت: اگر سرباز زدند با آنان بجنگ. عمر به همراه آتش به خانه ی فاطمه آمد تا خانه را بر سر آنان آتش بزند. فاطمه او را دید و گفت: اى پسر خطاب آیا آمده اى خانه ما را آتش بزنى؟ عمر گفت: بله، مگر این که بیعت کنید. » (العقد الفرید، ج 5، ص 12، چاپ مصر، چاپ دوّم، تحقیق محمد سعید العربان، 1953 و 1272)ابن قتیبه دینورى آورده است: « ابوبکر عمر را به سوى کسانى که بیعت نکردند و در خانه على تحصّن کردند، فرستاد. عمر به خانه ی على آمد و صدا زد ولى کسى بیرون نیامد. عمر هیزم خواست و گفت: قسم به آنکه جان عمر در دست اوست، یا باید بیرون بیایید و بیعت کنید و یا خانه را بر سر آنانکه در آن هستند آتش مى زنم. به او گفتند: فاطمه در آن است. عمر گفت: و لو فاطمه در آن باشد. همه بیرون آمدند ولى على بیرون نیامد. عمر نزد ابوبکر رفت و گفت: آیا نمى خواهى از على که از بیعت سرباز زده بیعت بگیرى؟ ابوبکر به قنفذ گفت: برو على را بیاور. قنفذ آمد و على به او گفت: چه کار دارى؟ قنفذ گفت: خلیفه ی رسول خدا تو را مى خواهد. على به او گفت: زود بر پیامبر دروغ بستید. قنفذ پیام على را به ابوبکر رساند. ابوبکر گریه طولانى کرد. عمر گفت: على را رها نکن. ابوبکر به قنفذ گفت: دوباره نزد على برو و بگو: با خلیفه ی رسول خدا بیعت کن. على گفت: سبحان الله، آنچه را که از آن او نیست براى خودش ادعا کرده است. قنفذ پیام على را به ابوبکر رساند. ابوبکر بازهم بسیار گریه کرد. پس از آن ، عمر برخاست و گروهى با او همراه شدند و به در خانه ی فاطمه آمدند. در زدند. وقتى فاطمه صداى آنها را شنید، با صداى بلند فریاد کرد: «یا ابتاه» « یا رسول الله» پس از تو از پسر خطاب و پسر ابى قحافه چه ها که نکشیدیم. وقتى که گروه مهاجم گریه ی فاطمه را شنیدند. در حالى که گریه مى کردند برگشتند و دلشان به حضرت فاطمه سوخت ولى عمر و عدّه اى ماندند. على را بیرون آوردند و گفتند: بیعت کن ! على گفت: اگر بیعت نکنم چه مى کنید؟ گفتند: به خدا سوگند گردنت را مى زنیم. » ( الامامة و السیاسة، ج 1، ص 30، تحقیق استاد على شیرى، منشورات رضى) حال خواننده ی فهیم و صاحب عقل سلیم قضاوت فرماید که پیامبر خدا(ص) چه صفارشاتی درباره علی (ع) و اهل بیت نمودند و خلفا با آنها چه کردند؟!! او چه فرمان داد و برخی با فرمان او چگونه رفتار نمودند؟! اینها با اهل بیت رسول خدا(ص) این گونه رفتار نمودند ، حال آنکه خداوند متعال فرموده است:« ِ قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبى ـــ بگو:من هیچ پاداشى از شما بر رسالتم درخواست نمى کنم جز دوست داشتن نزدیکانم »(الشورى:23) ؛ آیا این بود دوست داشتن اهل بیت رسول خدا(ص)؟!! آیا آنکه این آیه و آن همه روایات نبوی را زیر پا گذاشته عادل است؟! اگر کسی با اسیر جنگی کافر چنین رفتاری می کرد در عدالتش شک بود ، کجا رسد که با اهل بیت رسول خدا (ص) چنین نماید ؛ آنهم با وجود این همه آیه و روایت در حقّ ایشان. و از همین جاست که تفرقه میان امّت اسلام آغاز گشت و خلفای اهل سنّت با زیر پا نهادن این همه آیات و روایات ، بنیانگذار این تفرقه ی عظیم گشتند. بلکه به اعتراف معتبرترین کتب روایی اهل سنّت ، اینان جریان ایجاد تفرقه را پیشتر از این نیز آغاز نموده بودند. عالم برجسته ای اهل سنّت ، جناب بخاری در معتبرترین کتاب اهل سنّت ، یعنی صحیح بخاری ، آورده است: « لما حضر رسول الله صلّى الله علیه و سلّم و فی البیت رجال فقال النبی صلّى الله علیه و سلّم: هلموا أکتب لکم کتابا لا تضلوا بعده أبدا فقال بعضهم: إن رسول الله قد غلبه الوجع و عندکم القرآن حسبنا کتاب الله، فاختلف أهل البیت و اختصموا فمنهم من یقول قربوا یکتب لکم کتابا لا تضلوا بعده. و منهم من یقول غیر ذلک. فلما أکثروا اللغو و الاختلاف قال: رسول الله صلّى الله علیه و سلّم قوموا ـــــــ زمانی که رسول خدا (ص) در بستر بیماری بودند ، ــ در حالی که اصحاب دور ایشان را گرفته بودند ــ فرمودند: کاغذ و قلمی بیاورید تا برای شما چیزی بنویسم که بعد از من هرگز گمراه نشوید. در این هنگام بعضی گفتند: بیماری بر او غلبه نموده در حالی که کتاب خدا نزد شماست و کتاب خدا ما را کفایت می کند ؛ و اهل خانه اختلاف نمودند و تخاصم کردند. پس بعضی می گفتند: کاغذ و قلم بیاورید تا چیزی بنویسد که هرگز گمراه نشوید ؛ و برخی دیگر غیر این می گفتند. پس زمانی که بیهوده گویی و اختلاف بالا گرفت ، رسول خدا (ص) فرمودند: بلند شوید (بروید بیرون)» (صحیح بخاری ، ج5، ص138) بخاری در بیان دیگری از همین حدیث نقل نموده که: « لما حضر رسول الله صلّى الله علیه و سلم، و فی البیت رجال فیهم عمر بن الخطاب، فقال النبیّ صلّى الله علیه و سلم: هلموا أکتب لکم کتابا لن تضلوا بعده أبدا، فقال عمر: إنّ رسول الله صلّى الله علیه و سلم قد غلب علیه الوجع و عندکم القرآن، حسبنا کتاب الله، فاختلف أهل البیت، و اختصموا، فمنهم من یقول: قربوا یکتب لکم رسول الله صلّى الله علیه و سلم، و منهم من یقول ما قال عمر. فلما أکثروا اللغو و الاختلاف عند رسول الله صلّى الله علیه و سلم، قال النبیّ صلّى الله علیه و سلم: قوموا ـــــــــ زمانی که رسول خدا (ص) در بستر بیماری بودند ، ــ در حالی که اصحاب دور ایشان را گرفته بودند و عمر بن خطّاب نیز در بین آنها بود ــ فرمودند: کاغذ و قلمی بیاورید تا برای شما چیزی بنویسم که بعد از من هرگز گمراه نشوید. پس عمر گفت: بیماری بر رسول خدا غلبه نموده در حالی که کتاب خدا نزد شماست و کتاب خدا ما را کفایت می کند ؛ و اهل خانه اختلاف نمودند و تخاصم کردند. پس بعضی می گفتند: کاغذ و قلم بیاورید تا رسول خدا چیزی بنویسد ؛ و برخی دیگر می گفتند آنچه را که عمر گفت. پس زمانی که بیهوده گویی و اختلاف نزد رسول خدا بالا گرفت ، رسول خدا (ص) فرمودند: بلند شوید (بروید بیرون)» (صحیح بخاری ، ج7، ص9 ـــ صحیح مسلم ، ج5 ، ص76) این جمله ی خلیفه دوم ، به وضوح نشان می دهد که او نه تنها عصمت مطلق رسول خدا را قبول نداشته بلکه حتّی فتوا به زوال عقل آن جناب نیز داده است. چون منظور وی از اینکه بیماری بر رسول خدا غلبه نموده ، این است که آن حضرت معاذ الله هذیان می گوید ؛ و هذیان زمانی بر شخص عارض می شود که عقل او مخدوش شود. و این واقعاً برای هر انسان منصفی جای سوال است که چرا وی چنین نسبت زشت و ناروایی را به رسول الله داد؟ در حالی که اگر چنین نسبتی را به شخصی عادی بدهند ، اقوام او موی از سر گوینده می کنند. وی چگونه چنین نسبتی به رسول خدا (ص) می دهد در حالی خداوند در حقّ حضرتش فرمود: « وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوى ؛ إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْیٌ یُوحى ـــــ و او هرگز از روى هواى نفس سخن نمى گوید ؛ آنچه مى گوید چیزى جز وحى که بر او نازل شده نیست» (النجم:3ـ 4).همچنین جای سوال است که چگونه برادران اهل سنّت ما کسی را به خلافت برگزیدند که با ممانعت از نوشته شدن آن مکتوب ، موجب این همه اختلاف میان امّت اسلام شد؟ شما را به خدا دقّت کنید! پیامبر خدا به صراحت فرمودند که « کاغذ و قلمی بیاورید تا برای شما چیزی بنویسم که بعد از من اختلاف نکنید » و عمر بن خطّاب مانع از نوشته شدن آن مطلب شد ؛ پس او مقصّر در تمام این اختلافات است ؛ و کسی که چنین جرمی را در حقّ مسلمین مرتکب شده یقیناً شأنیّت آن را نخواهد داشت که خلافت رسول الله را بر عهده بگیرد. اگر او عمداً این کار را کرده که ابداً لیاقت این مسند را ندارد ؛ چون اگر به آن برسد ، اسلام را نابود خواهد نمود ؛ که در ادامه شواهد این نابود نمودن را هم خواهیم آورد ؛ و اگر خطا نموده ، عرض می شود: کسی که این اندازه خطای فاحش می کند و منشاء مصیبتی به این عظمت می شود ، چگونه می تواند بر امّت امامت نموده ، حافظ دین اسلام باشد؟ اهل سنّت می گویند شیعیان گمراه شده اند. فرض کنیم چنین باشد. باعث این گمراهی کیست؟ خود پیامبر فرمودند: « هلموا أکتب لکم کتابا لن تضلوا بعده أبدا ». پس اگر شعه گمراه شده علّتش عمر بن خطّاب است که اجازه نداد آن نامه نوشته شود. شیعه نیز می گوید: اهل سنّت گمراه شده اند. اگر چنین است، باز علّتش عمر بن خطّاب بوده. شکّ نیست که یکی از این دو مذهب، بر خطا می باشند، و در هر دو حالت، مقصّر عمر بن خطّاب است که نگذاشت آن نامه نوشته شود.مطلب دیگر اینکه خداوند متعال فرمود: « إِنَّ الَّذینَ یُؤْذُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ وَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً مُهیناً ـــ آنها که خدا و پیامبرش را آزار مى دهند، خداوند آنان را در دنیا و آخرت مورد لعنت قرار داد، و براى آنها عذاب خوارکننده اى آماده کرده است.»(الأحزاب:57)شما را به خدا! انصاف دهید! آیا طبق همین حدیث که در صحیح بخاری آمده، عمر بن خطّاب موجب آزار رسول خدا(ص) نشد؟! آن اسوه ی اخلاق به قدری از این رفتار آزرده شدند که افراد حاضر از خانه ی خود بیرون کردند. دقّت فرمایید ! رسول خدا چه اندازه باید ناراحت شده باشد تا کسی را از خانه اش بیرون کند؟! اگر انصاف دارید و تصدیق می کنید که عمر بن خطّاب موجب آزار پیامبر(ص) شد، آیا تصدیق می کنید که حکم این آیه شامل حال او نیز می شود؟! پس چگونه چنین کسی لیاقت جانشینی رسول الله (ص) را پیدا می کند؟!باز طبق همین حدیث خلیفه دوم در حقیقت رسول خدا(ص) را متّهم به جهل نموده است؟ وی در مقابل سخن رسول خدا (ص) جبهه گیری نموده و گفت: « عندکم القرآن، حسبنا کتاب الله ـــ قرآن نزد شماست و کتاب خدا برای ما کافی است» ؛ یعنی معاذ الله رسول خدا(ص) صلاح امّتش را نمی داند و عمر بن خطّاب می داند. همچنین وی با این کلام که « عندکم القرآن، حسبنا کتاب الله ـــ قرآن نزد شماست و کتاب خدا برای ما کافی است» در حقیقت سنّت رسول الله (ص) را هم فاقد اعتبار خوانده است ؛ و عجیب اینکه پیروانش خود را اهل سنّت می خوانند. یکی نیست به جناب عمر بگوید: باشد قبول، به کتاب خدا عمل کنیم. مگر خدا نفرمود: « ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَدیدُ الْعِقابِ ــــ آنچه را رسول خدا براى شما آورده بگیرید ، و از آنچه نهى کرده خوددارى نمایید؛ و از(مخالفت) خدا بپرهیزید که خداوند کیفرش شدید است »(الحشر:7) و مگر نفرمود: « قُلْ أَطیعُوا اللَّهَ وَ الرَّسُولَ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْکافِرینَ ـــ بگو: از خدا و رسول ، اطاعت کنید! و اگر سرپیچى کنید، خداوند کافران را دوست نمى دارد.» ( آل عمران:32). اگرا راست می گویی که به قرآن عمل می کنی، پس چرا این دو آیه را زیر پا گذاشتی و فرمان رسول خدا را نپذیرفتی؟!اگر عمر بن خطّاب ، عمداً چنین کرده که وضعش معلوم است و اگر اجتهاد نموده ، اجتهاد در برابر نصّ رسول، باطل است. قرآن به صراحت دستور اطاعت مطلق از رسول می دهد. دیگر چه جای اجتهاد؟ و اگر از روی اشتباه چنین کرده ، لایق خلافت نیست. کسی که در حیات رسول خدا این گونه اشتباهات وحشناک کند و موجب به ضلالت افتادن امّتی شود، بعد از رسول چه اشتباهاتی خواهد کرد خدا می داند؟ و ای کاش ماجرا به همینجا ختم می شد ؛ و عاملان تفرقه و جبهه گیران در برابر رسول خدا (ص) دست به تحریف تعالیم رسول خدا (ص) نمی زدند. امّا متأسفانه دست به تحریف احکام نیز گشودند که شواهدی از آن را از کتب اهل سنّت ذکر می کنیم.امام احمد بن حنبل (رئیس مذهب حنبلی) در مسند خود ، ج3 ، ص325 به نقل از جابر بن عبدالله ـ صحابی رسول خدا ـ آورده است: « متعتان کانتا علی عهد النبیّ (ص) فنهانا عنهما عمر (رض) ـــ دو متعه اند که در زمان نبیّ خدا جایز بودند و عمر (رض) ما را از آن نهی نمود.» که مراد از دو متعه ، متعةالحجّ و متعةالنساء است.جناب ذهبی عالم بزرگ اهل سنّت نیز در کتاب تاریخ الاسلام ، ج15 ، ص 418 از خلیفه ی دوم نقل نموده که گفت : « دو متعه اند که در زمان رسول الله (ص) جایز بودند و من از آن دو نهی می کنم و بر آن دو مجازات می کنم و آن دو ، متعة الحج و متعة النساء است.»جناب ذهبی در میزان الاعتدال ، ج3 ، ص552 به نقل از جابر آورده است: « دو متعه هستند که ما در زمان رسول خدا آن دو را انجام می دادیم که عمر ما را از آن نهی نمود.»باقی اختلافاتی هم که امروزه بین اعمال عبادی مذهب اهل البیت و مذهب خلفا می بینید به همین نحو ایجاد شده اند ؛ که برای پرهیز از تطویل مطلب از ذکر موارد دیگر حذر می کنیم. ذیلاً خطبه ی سوم نهج البلاغه معروف به خطبه ی شقشقیّه نیز تقدیم حضور می شود که امیر مومنان (ع) در ضمن آن جریان تفرقه افکنی در اسلام را بیان نموده اند.« آگاه باشید! به خدا سوگند! فلانی ، جامه ی خلافت را بر تن کرد، در حالى که مى دانست جایگاه من نسبت به حکومت اسلامى، چون محور آسیاب است به آسیاب که دور آن حرکت مى کند. او مى دانست که سیل علوم از دامن کوهسار من جارى است، و مرغان دور پرواز اندیشه ها به بلنداى ارزش من نتوانند پرواز کرد. پس من رداى خلافت را رها کرده و دامن جمع نموده از آن کناره گیرى کردم و در این اندیشه بودم که آیا با دست تنها براى گرفتن حق خود به پاخیزم؟ یا در این محیط خفقان زا و تاریکى که به وجود آوردند، صبر پیشه سازم؟ که پیران را فرسوده، جوانان را پیر، و مردان با ایمان را تا قیامت و ملاقات پروردگار اندوهگین نگه مى دارد! پس از ارزیابى درست، صبر و بردبارى را خردمندانه تر دیدم. پس صبر کردم در حالى که گویا خار در چشم و استخوان در گلوى من مانده بود. و با دیدگان خود مى نگریستم که میراث مرا به غارت مى برند!. تا اینکه اوّلی ، به راه خود رفت و خلافت را به فلانی سپرد. سپس امام مثلى را با شعرى از أعشى عنوان کرد: « مرا با برادر جابر، «حیّان» چه شباهتى است؟ (من همه روز را در گرماى سوزان کار کردم و او راحت و آسوده در خانه بود.!) شگفتا! او که در حیات خود از مردم مى خواست عذرش را بپذیرند، چگونه در هنگام مرگ، خلافت را به عقد دیگرى در آورد؟ هر دو از شتر خلافت سخت دوشیدند و از حاصل آن بهره مند گردیدند.سرانجام اوّلى حکومت را به راهى در آورد، و به دست کسى سپرد که مجموعه اى از خشونت، سختگیرى، اشتباه و پوزش طلبى بود. او مانند کسى بود که بر شترى سرکش سوار است، اگر عنان محکم کشد، پرده هاى بینى حیوان پاره مى شود، و اگر آزادش گذارد، در پرتگاه سقوط مى کند. سوگند به خدا! مردم در حکومت دومى، در ناراحتى و رنج مهمّى گرفتار آمده بودند، و دچار دو رویى ها و اعتراض ها شدند، و من در این مدت طولانى محنت زا، و عذاب آور، چاره اى جز شکیبایى نداشتم، تا آن که روزگار دومی هم سپرى شد. سپس او خلافت را در گروهى از افراد قرار داد که پنداشت من هم همسنگ آنان مى باشم!! پناه بر خدا از این شورا! در کدام زمان در برابر شخص اوّلشان در خلافت مورد تردید بودم، تا امروز با اعضاى شورا برابر شوم؟ که هم اکنون مرا همانند آنها پندارند؟ و در صف آنها قرارم دهند؟ ناچار باز هم کوتاه آمدم، و با آنان هماهنگ گردیدم. یکى از آنها با کینه اى که از من داشت روى بر تافت، و دیگرى دامادش را بر حقیقت برترى داد و آن دو نفر دیگر که زشت است آوردن نامشان. تا آن که سومى به خلافت رسید، دو پهلویش از پرخورى باد کرده، همواره بین آشپزخانه و دستشویى سرگردان بود، و خویشاوندان پدرى او از بنى امیّه به پاخاستند و همراه او بیت المال را خوردند و بر باد دادند، چون شتر گرسنه اى که به جان گیاه بهارى بیفتد. او آنقدر اسراف کرد که ریسمان بافته ی او باز شد و أعمال او مردم را برانگیخت، و شکم بارگى او نابودش ساخت. روز بیعت، فراوانى مردم چون یال هاى پر پشت کفتار بود، از هر طرف مرا احاطه کردند، تا آن که نزدیک بود حسن و حسین لگد مال گردند، و رداى من از دو طرف پاره شد. مردم چون گلّه هاى انبوه گوسفند مرا در میان گرفتند. امّا آنگاه که به پاخاستم و حکومت را به دست گرفتم، جمعى پیمان شکستند و گروهى از اطاعت من سرباز زده و از دین خارج شدند، و برخى از اطاعت حق سر بر تافتند، گویا نشنیده بودند سخن خداى سبحان را که مى فرماید: «سراى آخرت را براى کسانى برگزیدیم که خواهان سرکشى و فساد در زمین نباشند و آینده از آن پرهیزکاران است» آرى! به خدا آن را خوب شنیده و حفظ کرده بودند، امّا دنیا در دیده آنها زیبا نمود، و زیور آن چشم هایشان را خیره کرد. سوگند به خدایى که دانه را شکافت و جان را آفرید، اگر حضور فراوان بیعت کنندگان نبود، و وجود یاران حجّت را بر من تمام نمى کردند، و اگر خداوند از علماء عهد و پیمان نگرفته بود که برابر شکم بارگى ستمگران، و گرسنگى مظلومان، سکوت نکنند، مهار شتر خلافت را بر کوهان آن انداخته، رهایش مى ساختم، و آخر خلافت را به کاسه اوّل آن سیراب مى کردم، آنگاه مى دیدید که دنیاى شما نزد من از آب بینى بزغاله اى بى ارزش تر است.گفتند: در اینجا مردى از أهالى عراق بلند شد و نامه اى به دست امام علیه السّلام داد و امام علیه السّلام آن را مطالعه مى فرمود، گفته شد، مسایلى در آن بود که مى بایست جواب مى داد. وقتى خواندن نامه به پایان رسید، ابن عباس گفت یا امیر المؤمنین! چه خوب بود سخن را از همان جا که قطع شد آغاز مى کردید؟ امام علیه السّلام فرمود: هرگز! اى پسر عباس، شعله اى از آتش دل بود، زبانه کشید و فرو نشست. ابن عباس مى گوید، به خدا سوگند! بر هیچ گفتارى مانند قطع شدن سخن امام علیه السّلام این گونه اندوهناک نشدم، که امام نتوانست تا آنجا که دوست دارد به سخن ادامه دهد.» .

پرسمان دانشگاهیان

مرجع:

ایجاد شده در 1401/03/25



0 دیدگاه
برای این پست دیدگاهی وجود ندارد

ارسال نظر



آدرس : آزمايشگاه داده کاوي و پردازش تصوير، دانشکده مهندسي کامپيوتر، دانشگاه صنعتي شاهرود

09111169156

info@parsaqa.com

حامیان

Image Image Image

همكاران ما

Image Image