فصل [۱]: [در شرایط استجابت دعا] /

تخمین زمان مطالعه: 31 دقیقه

فصل اول : در شرایط استجابت دعا


فصل اول : در شرایط استجابت دعا اى عزیز! سرّ عدم استجابت دعوات به درگاه قاضى حاجات ، با وجود خصوصیت اماکن و اوقات و با آن که حضرت حق - جل و علا - مى فرماید: که ادعونى استجب لَکُمْ(3) آن است که نقض عهد و عدم وفا از جانب ما است . عهدها کرده ایم با شه خویش هیچ از آن عهدها وفا نکنیم و مواثیقى که با آن جناب بسته ایم بالمره فراموش نموده در طاق نسیان گذاشته ایم . در روز الست ((بلى)) گفتى امروز به بستر ((لا)) خفتى قَالَ تعالى شانه : اوفوا بعهدى اوف بعهدکم .(4) پس ‍ شرط اجابت دعا وفا به عهد مولاست . و فِى بعض الکتب الالهیة : انى اعطیت امة محمد صلى الله علیه و آله و سلم شیئین لو اعطیت جمیع الملائکة و الانبیاء اجراءت لهم فِى العطیة : قولى : ((واذکرونى اذکرکم ))(5) و قولى : ((اوف بعهدى اوف بعهدکم)).(6) در یکى از کتب آسمانى آمده است : من به امت محمد صلى الله علیه و آله و سلم دو چیز داده ام که اگر به تمام فرشتگان و پیامبران مى دادم ، بخشش را به آنان تمام نموده بودم : یکى این که گفته ام : ((مرا یاد کنید تا شما را یاد کنم)). و دیگر این که : ((به پیمانى که با من بسته اید وفا کنید تا به پیمان خود با شما وفا نمایم)). ((آنچه خوبان همه دارند تو تنها دارى)) و قریب منه قَوْله : احفظ الله یحفظک ، احفظ الله تجده امامک .(7) و هَذَا من باب مجازاة الشى ء بمثله على سبیل الازدواج . و نزدیک به همین معناست فرمایش پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم : ((خدا را در نظر دار تا تو را در نظر دارد. خدا را در نظر دار، او را پیشاپیش خود مى یابى .)) و این از باب مجازات یک چیز است به مثل آن با روش جناس ‍ مزدوج .(8) قَوْله صلى الله علیه و آله و سلم : تجده امامک اى دلیلا مغیثا معینا لک على امورک کالدلیل اَلَّذِى یَکوُن امامک فِى الفلوات . معناى تجده امامک این است که او را راهنما و فریادرس ‍ و یاور خود در همه کارهاى خود خواهى یافت همچون رهنمایى که در بیابان هاى بى کران در پیشاپیش خود دارى . قیل لابراهیم بن ادهم : ما بَالنَا نَدعو الله فَلا یَستَجیب لَنَا؟ قَالَ: لانَّکم عَرفتُم الله فلم تُطیعوه ، و عَرفتم القرآن فَلِمَ تَعملوا بِمَا فِیه . به ابراهیم بن ادهم گفتند: چرا هر چه خدا را مى خوانیم ما را اجابت نمى کند؟ گفت : زیرا خدا را شناخته اید ولى فرمانش نمى برید، و با قرآن آشنایید ولى به دستورات آن گردن نمى نهید. و عن الصادق علیه السلام : سئل عن رَسول اللَّه صَلَّى اللَّه عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم عن اسم الله اعظم . قَالَ: کل اسم مِن اَسماء الله اَعظَم ، فَفَرِّغ قَلبَک عَن کُلِّ مَا سِوَاه وَ ادعُهُ بِاءَىِّ اسم شئت ، فَلَیسَ فِى الحقیقة للهِ اسم دونَ اسم بل هو الله الواحد القهار.(9) از امام صادق علیه السلام روایت شده است که فرمود: از رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم درباره اسم اعظم پرسش شد، فرمود: همه اسماء خداوند اسم اعظم است . تو دل از هر چه غیر اوست خالى دار، سپس به هر اسمى که خواهى او را بخوان . زیرا در حقیقت پاره اى از اسماء سواى دیگرى ویژه خدا نیست بلکه او خداى واحد قهار است (تفاوت در نام هاى الهى به اعتبار زیادى و کمى توجه است ، و تاءثیر کردن و نکردن و اجابت و عدم آن وابسته به اختلاف مراتب درجه است). گر انگشت سلیمانى نباشد چه خاصیت دهد نقش نگینى از اینجاست که اهل الله گفته اند که : یعطى الله سبحان المحبوب من اولیائه فِى الدنیا اول ما یعطى اهل اَلْجَنَّة فِى الاخرة ، و هو قَوْله : ((کن فیَکوُن))(10) و تِلْکَ الکلمة صورة الارادة الکلیة . خداى سبحان نخستین چیزى که در آخرت به بهشتیان مى دهد در همین دنیا به اولیاء محبوب خویش مى بخشد، و آن کلمه ((کن فیَکوُن)) است (یعنى باش ، پس مى باشد). و این کلمه صورت اراده کلى است . و در صفت این مقام گفته اند: چون چنین خواهى خدا خواهد چنین مى دهد حق آرزوى متقین کان لله بوده اى در ما مضى تا که کان الله له آمد جزا ابوالبرکات گفته است که : هر کس که خواهد که دعاى وى مستجاب شود آداب دعا را باید نگاهدارد. و آداب دعا آن است که دلش حاضر بود، و طعام حلال خورد، و لباس حلال پوشد. قَالَ رجل لابى یزید: بلغنى اءن عندک اسم الله الاعظم فاحب اءن تعلمنى ذلک . فقَالَ ابویزید: اءِنَّ اِسم الله الاَعظَم لَیسَ لَهُ حَدّ مَحدود، لکنَّه فرغ قَلبک لِوَحدَانِیَّة ، و اتراک الاِلْتِفَات مِنه اِلَى غَیرِهِ، فاءِذَا کُنت ذَلِکَ فَخُذ اَىِّ اِسم مِن اَسمَاِء الله شِئت ، فاءِنَّکَ تَسِیر بِهِ مِن المشرق الى المَغرِب فِى ساعة . قَالَ الرجل : سبحان الله یَکوُن هَذَا اءن یسیر الرجل فِى ساعة من المشرق الى المغرب ؟ فقَالَ ابویزید: نعم ، و لیس هَذَا بخطر عند اصحاب السر، لاءن جمیع مادون العرش تحت اقدامهم ، فیمدون ایدیهم حیث شآؤ وا، یاءخذون منها ما یشاؤ ون فقَالَ الرجل : اى مقام هَذَا؟ قَالَ: مقام الوصلة لا صفة له . مردى به ابویزید گفت : به من خبر رسیده که اسم اعظم خدا را مى دانى ، دوست دارم به من بیاموزانى . ابویزید گفت : اسم اعظم خدا را مرز محدود و مشخصى نیست ، لیکن دل خود را براى مقام یگانگى حضرت حق تعالى خالى دار، و توجه به غیر او را رها ساز. و هرگاه چنین شدى هر کدام از اسماء خدا را خواستى انتخاب کن و بدان دعا کن که به سبب آن در آن واحد از مشرق به مغرب سیر خواهى نمود. آن مرد گفت : سبحان الله ! مى شود مردى در آن واحد از مشرق تا مغرب سیر کند؟ ابویزید گفت : آرى ، و این کار نزد اصحاب سر کار مهمى نیست ، که تمام ما سوى الله کلمه اى از کلمات اوست . و از این بالاتر این که خدا را بندگانى است که در لامکان مى ایستند به طورى که مادون عرش زیر پاى آنان قرار مى گیرد، پس به هر جا که خواهند دست یازند، و هرچه خواهند برگیرند. آن مرد گفت : این دیگر چه مقامى است ؟ گفت : مقام وصل توصیف بردار نیست . اقول : هَذَا المقام هو ما سئل ابوجعفر الشاشى عن الغریب فقَالَ: اَلَّذِى یطلبه رضوان اَلْجَنَّة فلا یجده ، و یطالبه مالک اَلْنَّار فَلا یَجِدُهُ، و یَطلبه جِبرئِیل فِى السَّموَات فَلا یَجِدُهُ، وَ یَطلبه اِبلِیس فِى الاَرضِ فَلا یَجِدُه . فقَالَ له بعض اهل المجلس : قَد تَفَطرت قُلوبِنَا یَا اباجعفر فاءَینَ یَکوُن هَذَا الغَرِیب ؟ فقَالَ: فِى مَقعَدِ صِدق عِندَ مَلِیک مُقتَدر.(11) من گویم : این مقام همان است که از ابوجعفر شاشى پرسیدند: غریب کیست ؟ گفت : کسى است که دربان بهشت در پى اوست او را نمى یابد، و دربان دوزخ او را مى جوید و پیدایش نمى کند، و جبرئیل در آسمان ، و ابلیس در زمین در پى او مى گردند و بدو دست نمى یابند. یکى از مجلسیان گفت : اباجعفر! دلهاى ما شکافت پس این غریب کجاست ؟ گفت : در جایگاهى راستین نزد پادشاهى مقتدر (یعنى خداى متعال). آفرینش نثار فرق تو شد بر مچین چون خسان زراه ، نثار وا رهان خویش را که وارسته خر وحشى ز نشتر بیطار (12) و فِى النبوى صلى الله علیه و آله و سلم : الظوا بیا ذالجلال و الاکرام .(13) اى الزموا داوموا. و روى : اءِنَّهُ اسم الله الاعظم . و روى اءن الاسم الاعظم الحى القیوم .(14) در حدیث نبوى صلى الله علیه و آله و سلم است که : بر ذکر یا ذالجلال و الاکرام ملازمت و مداومت کنید. و روایت شده که این ذکر، اسم اعظم خداست . و نیز روایت شده که اسم اعظم الحى القیوم است . و فِى ((عدة الداعى)) عن الصدوق باسناده عن امیرالمومنین علیه السلام قَالَ: رایت الخضر فِى المنام قبل بدر بلیلة فقُلْتُ له : علّمنى شیئا انتصر به على الاعداء. فقَالَ: قل ((یا هو، یا من لا هو الا هو)). فلما اصبحت قصصتها على رَسول اللَّه صَلَّى اللَّه عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم بقَالَ: یا على علمتَ الاسم الاعظم . فکان على لسانى یوم بدر. و اءنّ امیرالمؤ منین علیه السلام قراء: ((قل هو الله احد)) فلما فرغ قَالَ: ((یا هو، یا من لا هو الا هو، اغفر لى و انصرنى على القوم الکافرین)). و کان علیه السلام یَقوُل ذلک یوم صفین و هو یطارد.(15) و فِى ((منتخبات (16) مصباح الکفعمى)) عن على علیه السلام : رایت الخضر فِى المنام فقُلْتُ: علّمنى شیئا انتصر به على الاعداء. فقَالَ: ((قل یا هو، یا هو، یا من لا یعلم ما هو الا هو، اغفر لى و انصرنى على القوم الکافرین)). فقصصت ذلک على النبى صلى الله علیه و آله و سلم فقَالَ: یا على علمتَ الاسم الاعظم . در کتاب ((عدة الداعى)) از مرحوم صدوق به نسدش از امیر مؤ منان علیه السلام روایت کرده که فرمود: شب قبل از روز جنگ بدر حضرت خضر را در خواب دیدم . بدو گفتم : چیزى به من بیاموز تا بدان وسیله بر دشمنان غالب آیم . گفت : بگو: یا هو، یا من لا هو الا هو (اى ذات ناپیدایى که تنها با ضمیر ((هو)) بدو اشاره کنند و به ذاتش پى نتوان برد، اى که ذات غیب الغیوبى جز او نیست). چون صبح شد و داستان خواب را به عرض رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم رساندم ، فرمود: اى على اسم اعظم را به تو آموختند. و در روز بدر این کلمات بر زبانم جارى بود. (امام باقر علیه السلام فرمود:) و امیرالمؤ منین علیه السلام قل هو الله احد را قرائت فرمود و چون فارغ شد این دعا را خواند: یا هو، یا من لا هو الا هو، اغفرلى و انصرنى على القوم الکافرین (اى ذات ناپیدا، اى که ذات غیب الغیوبى جز او نیست ، مرا بیامرز و در برابر قوم کافران یاریم فرما). و آن حضرت همین ذکر را در نبرد صفین به هنگام رزم بر زبان مى راند. و در ((منتخبات مصباح کفعمى)) همین حدیث را آورده جز این که در دعا یا هو، یا هو، یا من لا یعلم ما هو الا هو آمده است . و روى : اءنّ رجلا ساءل رَسول اللَّه صَلَّى اللَّه عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم : عن الاسم الاعظم ، فقَالَ: هو فِى سورة البقرة و سورة آل عمران و سورة طه ، قَالَ راوى الحدیث : تاءملت هذه السور هذه السور فما وجدت فیها من الاسماء الحسنى الا ((الحى القیوم)) فِى سورة البقرة فِى آیة الکرسى و فِى آل عمران فِى اولها، و فِى طه فِى قَوْله تعالى : و عنت الوجوه للحى القیوم .(17) روایت است که مردى از رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم درباره اسم اعظم پرسید، فرمود: در سوره بقره و آل عمران و طه موجود است . راوى گفت : من در این سوره ها تاءمل کردم و در آن ها از اسماء حسنى چیزى نیافتم مگر ((الحى القیوم)) را که در سوره بقره در آیة الکرسى و در اول سوره آل عمران و این آیه از سوره طه است : و عنت الوجوه للحى القیوم . (آیه 111) پس از این حدیث شریف و بعضى اخبار دیگر معلوم مى شود که اسم اعظم اسمى است خاص از اسماء حسنى ، و آن چه از حضرت صادق علیه السلام و ابویزید (ره) ذکر شد مقامى است ماوراى ظاهر، و هو: اءن هؤ لاء الاصفیاء و اءنْ کانوا من جهات هویاتهم العقلیة مقربین منه تعالى جالسین فِى مقعد الصدق تحت قبة الجبروت ، لکنهم من جهة نفوسهم المطیعة لامر الله المسلمة لحکمه لیسرحون فِى مراتع اللذات ، و یتنعمون بنعیم الجنات ، فلارواحهم اَلَّتِى هى عقول بالفعل جنان ، معنویة من المعارف و العلوم ، و لانفسهم الحیوانیة جنات صوریة من اللذات و اللشهوات تنالها من طریق قواها الحسیة العملیة من اکل و شرب و نکاح و غیرها جزاء بما صبرتم فنعم عقبى الدار.(18) و آن این است که اینگونه برگزیدگان و خاصان الهى هر چند از جهت هویت عقلیشان مقرب درگاه خداوندیند و در جایگاه صدق زیر بارگاه جبروت نشسته اند، ولى از جهت نفوس خود که مطیع فرمان خدا و تسلیم حکم او هستند در مراتع لذات به گشت و گذار مشغول و از نعمت هاى بهشتى بهره ورند. بنابراین براى ارواح آنان که عقول بالفعل اند بهشتهایى معنوى از علوم و معارف بوده ، و نیز براى نفوس حیوانى و طبیعى آن ها بهشت هایى صورى از لذات و شهوات وجود داشته است که از طریق قواى حسى عملى از قبیل اکل و شرب و نکاح و غیره از آن ها بهره مند مى گردند. و این ها همه پاداش صبر شماست ، پس ‍ چه خوب است سرانجام این خانه . و فِى کتاب ((فردوس العارفین)): قَالَ امیرالمؤ منین علیه السلام : العارف اءِذَا خرج من الدنیا لم یجده السائق و الشهید فِى الْقِیَامَةِ و لا رضوان اَلْجَنَّة فِى اَلْجَنَّة و لا مالک اَلْنَّار فِى اَلْنَّار، قیل : و این یقعد العارف ؟ قَالَ علیه السلام : فِى مقعد صدق عند ملیک مقتدر.(19) در کتاب ((فردوس العارفین)) وارد است که امیرالمؤ منین علیه السلام فرمود: چون عارف از دنیا برود پیش برنده و گواهى (که با هر کسى هستند) او را در قیامت نمى یابند، و دربان بهشت در بهشت و دربان دوزخ در دوزخ او را پیدا نمى کنند. عرض شد: پس عارف در کجا مى نشیند؟ فرمود: در جایگاه صدق نزد پادشاهى مقتدر (که خداوند است). و مما یصدق ما ذکر قَوْله علیه السلام فِى الدعاء المشهور: یا من اسمه دواء و ذکره شفاء.(20) و تصدیق آن چه گفته آمد گفتار آن حضرت در آن دعاى مشهور است که : اى که نامت دواء، و ذکرت شفاست . و فِى کتاب ((التوحید)) عن ابى الحسن موسى علیه السلام : قَالَ قوم للصادق علیه السلام : فما بالنا ندعو فلا یستجاب لنا؟ قَالَ: لانکم تدعون من لا تعرفونه .(21) در ((توحید)) صدوق از امام کاظم علیه السلام روایت است که فرمود: گروهى به امام صادق علیه السلام گفتند: چرا هر چه دعا مى کنیم مستجاب نمى شود؟ فرمود: چون کسى را مى خوانید که بدو شناخت ندارید. و فِى ((مجالس)) الصدوق (ره) مخاطبا لعیسى علیه السلام : و ادعنى فانى منک قریب ، و لا تدعنى الا متضرعا الىّ و همّک همّ واحد، فاءِنَّکَ متى تدعنى کذلک اجبتک . یا عیسى قل لظلمة بنى اسرائیل : لا تدعونى و السحت تحت احضاءِنَّکَم ، و الاصنام فِى بیوتکم . یا عیسى ادعنى دعاء الغریق اَلَّذِى لیس له مغیث .(22) خداوند به عیسى علیه السلام خطاب کرد: و مرا بخوان که من به تو نزدیکم . و مرا جز با حالت تضرع و زارى و حاَلَّتِى که تمام هم و غم تو یک چیز باشد مخوان ، که هرگاه مرا در چنین حاَلَّتِى بخوانى تو را اجابت کنم . اى عیسى به ظالمان بنى اسرائیل بگو: تا آن گاه که مال حرام در دامن و بتها در خانه دارید مرا نخوانید. اى عیسى مرا همچون کسى که در حال غرق است و فریادرسى ندارد بخوان . پس شرط اجابت دعوات ، حصول معرفت قاضى الحاجات ، و فراغ قلب از همه مهمات و اغراض است . و این ضعیف تحصیل طریق معرفت این مراتب را انشاء الله به احسن وجهى بیان خواهد نمود. اما اى عزیز! نه به استجابت دعا شاد باید بود، چه شاید که استدراج (23) باشد، و نه به عدم استجابت دلتنگ ، زیرا که در حدیث وارد است که : ((حق سبحانَهُ و تعالى صداى بنده مؤ من را دوست مى دارد))(24) و در حدیث دیگر است که : رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم فرمودند که : ((چون شما مردى را مى بینید که حق تعالى مرادش ‍ را مى دهد و او در معصیت مقیم باشد بدانید که آن استدراج است ، پس بر او بخوانید: فلما نسوا ما ذکروا به فتحنا علیهم ابواب کل شى ء حتّى اءِذَا فرحوا بما اوتوا اخذناهم بغتة فاءِذَا هم مبلسون .(25) پس چون تذکرات ما را به فراموشى سپردند درهاى همه چیز را به روى آنان گشودیم ، تا آن گاه که به آن چه داده شدند دلخوش ‍ گشتند، ناگاه آنان را به کیفر خود گرفتیم و آنان مایوس از رحمت خدا و متحیر و سرگردان ماندند. و اما با وجود آن چه ذکر شد ترک دعا نباید کرد لانه ورد فِى الخبر: ترک الدعاء اظهار الاستغناء عن الحق . و الدعاء اظهار الافتقار الیه لا الحکم علیه . زیرا در خبر آمده : ترک دعا اظهار بى نیازى از حضرت حق است . و دعا کردن اظهار نیازمندى به اوست نه حکم راندن و امر فرمودن به او. و فِى ((روح الاحباب)): روى : اءنّ الرجل اءِذَا صلى رکعتین و لم یساءل الله شیئا من حوائج الدین و الدنیا قَالَ الله تعالى للملائکة : کاءن عبدى قد استغنى عنى . و اءِذَا دعا لنفسه و لم یدع لاخوانِهِ یَقوُل الله تعالى : ملائکتى ! یظن عبدى اءِنَّهُ یساءل بخیلا. و اءِذَا دعا لنفسه و للمومنین قَالَت الملائکة : بداء الله لک .(26) و در کتاب ((روح الالباب)) گوید: روایت شده است : هر گاه مردى دو رکعت نماز گزارد و از خداوند حاجتى در مورد دین و دنیا نخواهد، خداى متعال به فرشتگان فرماید: گویا بنده ام از من بى نیاز است و چون براى خود دعا کند و براى برادران خود دعا نکند، خداى متعال فرماید: ملائکه من ! بنده ام گمان برده که از شخص بخیلى درخواست مى کند. و چون براى خود و دیگر مؤ منان دعا کند، ملائکه گویند: خداوند از تو شروع کند. و فِى کتاب ((الشهاب)) عن النبى صلى الله علیه و آله و سلم : الدعاء هو العبادة .(27) فعلم من ذلک اءن الدعاء هو معظم ابواب العبادة ، و اعظم ما یستعصم به من الآفة ، و اجل مقامات العبودیة و القرآن کما تقدم ناطق به ، و الاحادیث مشحونة بالادعیة ، و هو آداب الانبیاء و المرسلین بل هو اعظم مقامات الاولیاء الموحدین ، و افضل درجات السالکین لکونه مشعرا بالذل و الانکسار، و مظهرا لصفة العجز و الافتقار، فهو لا ینا فِى القضاء و لا یدافع الرضا. در کتاب ((شهاب)) از پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم روایت کرده که : ((دعا خود عبادت است)). و از این حدیث معلوم مى شود که بخش بیشترى از ابواب عبادت را دعا اشغال مى کند، و آن بزرگترین چیزى است که بدان سبب از آفت ها جلوگیرى مى شود، و جلیل ترین مقامات و درجات عبودیت است . و چنان که گذشت : قرآن بدان ناطق ، و احادیث سرشار از ادعیه است . و دعا راه و رسم پیامبران و فرستادگان خدا، بلکه بزرگترین مقامات اولیاء موحد، و برترین درجات سالکان است ، زیرا دعا نشانگر نهایت خوارى و شکستگى انسان در برابر خدا، و نمایانگر صفت عجز و نیازمندى بنده است . و این منافات با قضا و قدر و راضى بودن به رضاى حق ندارد. فظهر فساد ما توهمه بعض المتصوفة و المتکلمین : اءِنَّهُ لا فائدة فِى الدعاء لما تقدم ، و اءِنَّهُ قد جف القلم بما هو کائن ، فالدعاء لا یزید و لا ینقص فیها شیئا؛ و لان المقصود اءنْ کان من مصالح العباد فالجواد المطلق لا یبخل به ، و اءنْ لم یکن من مصالحهم لم یجز طلبه ؛ و لان اجل مقامات الصدیقین الرضا و اهمال حظوظ النفس ، و الاشتغال بالدعاء ینافِى ذلک - انتهى . و از این جا بى پایه بودن گفتار بعضى از متصوفه و متکلمین ظاهر مى شود که : 1 - بر دعا هیچگونه اثر و فایده اى مترتب نیست به دلیل گذشته (معلوم بودن وقوع یا عدم وقوع مطلوب نزد خدا). 2 - قلم قدر خداوندى نسبت به حوادث و وقایع آینده از حرکت باز ایستاده (و آن چه را که بناست بشود در لوح تقدیر نگاشته است) لذا دعا، در قضا و قدر نه چیزى تواند افزود و نه چیزى از آن تواند کاست . 3 - اگر مقصود از دعا مصالح بندگان است ، خداوند که جواد على الاطلاق است در بخشش آن ها بخل نورزد، و اگر مصلحت آنان در کار نیست درخواست آن روا نباشد. 4 - بالاترین و برترین درجات صدیقان ، رضا به قدر الهى و اهمال لذت هاى نفس است ، و مشغول ساختن آن به دعا با این حال منافات دارد. و نزید على ذلک ما رواه میسر بن عبدالعزیز عن ابى عبدالله علیه السلام قَالَ: قَالَ لى : یا میسر، ادع و لا تقل : اءنّ الامر قد فرغ منه ، اءنّ عند الله منزلة لا تنال الا بالمسالة ، و لو اءنّ عبدا سد فاه و لم یساءل لم یعط شیئا، فسل تعط، یا میسر، اءِنَّهُ لیس من باب یقرع الا یوشک اءن یفتح لصاحبه .(28) و اضافه مى کنیم به این بیان روایتى را که میسر بن عبدالعزیز از امام صادق علیه السلام نقل کرده که گفت : آن حضرت به من فرمود: اى میسر دعا کن و نگو، کار از کار گذشته (و سرنوشت قابل تغییر نیست)، زیرا که نزد خداوند منزلتى است که جز با دعا و درخواست به دست نیاید. و چنان چه بنده اى لب فرو بندد و چیزى درخواست نکند البته چیزى به او عطا نخواهد شد. پس ‍ درخواست کن تا به تو عطا شود. اى میسر درى نیست که کوبیده شود جز این که امید مى رود به روى صاحبش گشوده گردد. فظهر من کلامه علیه السلام اءنّ الدعاء سبب من اسباب حصول المطلوب ، فابى الله اءن یوجد الاشیاء الا بالاسباب : فکون الشى ء متوقفا على سببه لا یدافع کونه مما قضى الله حصوله ، اذ کما جرى فِى القضاء حصوله فقد جرى ایضا هَذَا السبب و کونه مسببا عنه . پس از این سخن امام علیه السلام ظاهر مى شود که دعا خود یکى از اسباب حصول مطلوب است ، و اراده ازلى خداوند نیز بر این است که اشیاء را از راه به کارگیرى اسباب ایجاد کند. بنابراین اگر حصول چیزى متوقف بر اسباب آن باشد منافات ندارد با این که خداوند حصول آن را مقدر فرموده باشد، زیرا همانگونه که حصول آن را مقدر فرموده ، همین سبب و این که این چیز باید از چنین سببى حاصل آید را نیز مقدر فرموده است . و نقول ایضا: اءنْ کان الدعاء غیر معقولة کانت العبادة غیر معقولة ؛ و قد تکون طاعة و عبادة من غیر دعاء و مسالة ، و لا تکون دعاء و مسالة الا مع طاعة و عبادة ، اذ لا دعاء الا مع الاعتراف بالذلة و النقص و الاضطرار و العجز لسانا و عقلا، و اءِنَّهُ لا فرج له الا من لدن سیده ، و لا خیر له الا من عنده قولا و ضمیرا، فیتردد لسانِهِ انواع التضرع ، و تتصرف یداه نحو السماء فِى ضروب من الاشکال و الحرکات . و نیز گوییم : اگر دعا معقول نباشد عبادت نیز معقول نخواهد بود، زیرا چه بسا طاعت و عبادت بدون دعا و درخواست صورت گیرد، ولى دعا و درخواست بدون طاعت و عبادت امکان پذیر نخواهد بود، زیرا دعا همیشه تواءم با اعتراف زبانى و عقلى به ذلت و نقص و درماندگى و زبونى است ، و اعتراف به این که هیچگونه گشایشى جز از جانب سید و سرور دعا کننده صورت نبندد، و هیچ خیرى جز از سوى او به اطرفش سرازیر نگردد، و این را با زبان و دل معترف است . بنابراین با زبان خود به انواع تضرع گویا، و دستهاى او به انحاء مختلف (29) به سوى آسمان به جهت دعا در حرکت است . و لذا ورد عن النبى صلى الله علیه و آله و سلم : لیس شى ء اکرم على الله من الدعاء.(30) فان الداعى اءِذَا دعاه و عرض علیه فقره و فاقته فالکرم یقتضى اءن لا یرده ، و یجیبه الى ما ساله ، فما من شى ء اکرم علیه من تقرب العبد الیه بالدعاء و الخشوع و الخضوع و الاستکانة الیه تعالى . و به همین دلیل از پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم روایت شده که : ((در نزد خداوند چیزى از دعا گرامى تر نیست)). زیرا وقتى دعاکننده خدا را مى خواند و فقر و فاقت خویش را بر او عرضه مى دارد، کرم خداوندى اقتضا مى کند که او را نراند و خوسته اش را بر آورده سازد. بنابراین نزد خداوند چیزى گرامى تر از این نیست که بنده با دعا و اظهار خضوع و خشوع و شکستگى به حضرت او نزدیکى جوید. و فِى النبوى صلى الله علیه و آله و سلم : اءنّ الله یستحیى من العبد اءن یرفع [الیه] یدیه فیرد هما خائبتین .(31) و روى عن الصادق علیه السلام اءِنَّهُ قَالَ: هکذا الرغبة - و ابرز باطن راحته الى السماء - و هکذا الرهبة - و جعل ظاهر کفه الى السماء - و هکذا التضرع - و حرک اصابعه یمینا و شمالا - و هکذا التبتل - و رفع اصابعه مرة و وضعها اخرى - و هکذا الابتهال - و مد یدیه تلقاء وجهه الى القبلة - و کان لا یبتهل حتّى یذرى دموعه و یشخص بصره .(32) و در حدیث نبوى صلى الله علیه و آله و سلم است که : ((خداوند شرم دارد از این که بنده اى دست نیاز به سوى او بردارد، و او را تهى دست باز گرداند)). و از امام اصدق علیه السلام روایت شده که آن حضرت کف دست مبارک به سوى آسمان بداشتند و فرمودند: رغبت چنین است . و پشت دست به سوى آسمان بداشتند و فرمودند: رهبت این گونه است . و انگشتان مبارک به طرف راست و چپ حرکت دادند و فرمودند: تضرع به این صورت است . و انگشتان مبارک را به طرف بالا و پایین حرکت دادند و فرمودند: تبتل این چنین است . و دو دست مبارک در مقابل صورت روبروى قبله دراز کردند و فرمودند: ابتهال این چنین است . و آن حضرت چنین بود که ابتهال نمى نمود جز این که اشک مبارک بر گونه فرو مى ریخت . و دیدگان شریف (به کف دست خود) مى دوخت . و هل اخلاص العبادة الا هذه الاحوال ؟! فکان الدعاء من اشرف العبادات ، و بحسب العبادة یتم الشرف الانسانى ، و یخلص ‍ الغرض الالهى کما قَالَ الله عز و جل : ((و ما خلقت الجن و الانس ‍ الا لیعبدون)).(33) نعم ، الالحاح فِى الجابة لا یحسن . و آیا اخلاص در عبادت جز این گونه احوال است ؟ بنابراین دعا از شریفترین عبادات است ، و به حسب عبادت شرف انسانى کامل ، و غرض و مقصود الهى حاصل مى شود چناءِنَّکَه خداى عز و جل فرموده : ((و جن و انس را نیافریدم جز بدین منظور که مرا بپرستند)). بله ، پافشارى و اصرار در طلب اجابت خوب و پسندیده نیست . اى اخى دست از دعا کردن مدار با اجابت یا رد اویت چه کار حافظ وظیفه تو دعا کردنست و بس در بند آن مباش که نشنید یا شنید تنبیه : ذکر صاحب ((اطواق الذهب))(34) فِى البحث على الاسرار فِى الدعاء و ترک الاعلان فِى الاوراد و الاذکار کلاما بهذه العبارة : ((اشرف الانفاس احرها، و افضل الاذکار اسرها. ترک الذکر یشبه الکبریاء و اعلانه یوجب الریاء، و اخفاؤ ه سنة زکریا، فاءِذَا دعوت فعمّ، و لا تجهر فاءِنَّکَ لا تنادى الصم ، اءِنَّهُ لا یسمع بالغضروف ، و لا یحتاج منک بالاصوات و الحروف . یا رافع الید بالدعاء ، و یا داعى الحق بالنداء اءِنَّهُ لا یسمع بالصماخ ، فاقصر من الصراخ . اتنادى باعدا ام توقظ راقدا؟ تعالى الله لا تاخذه سنة ، و لا تغلطه الالسنة ، فما هذه الشهقة و النداء! و ما هذه الصیحة الشنعاء! امن الضرب تتاءلم ؟ او من الرب تتظلم ؟ او مع اکفائک تتکلم ؟ اتحسبه قساما نسى قسمک ؟ ام رازقا جهل اسمک ؟ انام من خلق الانام ؟ معاشر الضعفة ! تظنون اءن لا تاکلوا اقواتکم دون اءن ترفعوا اصواتکم ؟ لا تدعوا الیوم ثبورا.(35) و ((ظننتم ظن السوء و کنتم قوما بورا))(36) اءنّ لسان الحال افصح ، و رواق الرحمة ابسط و افسح ، فسبح تبسیح الحیتان فِى النهر، ((واذکر ربک تضرعا و خفیة دون الجهر)).(37) صاحب کتاب ((اطواق للذهب)) در تاءکید نسبت به این که دعا را در سر و پنهان باید نمود، و در ترک آشکار ساختن اوراد و اذکار سخنى دارد به این مضمون : شریفترین نفس ها سوزناک ترین آن هاست ، و برترین ذکرها مخفى ترین آن ها. ترک ذکر گفتن به لاف کبریایى زدن شبیه است ، و آشکار گفتن آن به ریاء و خودنمایى و پنهان داشتن آن سنت زکریاست . پس چون دعا کنى پنهانش بدار، و صدا بلند مکن که شخص کَرى را صدا نمى زنى . او با گوش غضروفِى نمى شنود و به صدا و حروف از سوى تو نیازمند نیست . اى که دست به دعا برداشته اى و اى که حضرت حق را با فریاد مى خوانى ! شنوایى او با صماخ گوش نیست پس از فریادت بکاه . مگر دورى را صدا مى زنى ؟ یا خفته اى را بیدار مى کنى ؟ خداوند از این نسبت ها برتر است ، او را چرت نگیرد، و زبان هاى مختلف گیجش نکند، پس این عرعر و فریاد چیست ؟ و این چه نهیب دلخراش است ! مگر از کتک مى نالى ؟ یا از رب خود شکایت مى کنى ؟ یا با همسانان خود سخن مى گویى ؟ آیا او را قسمت گرى پنداشته اى که سهم تو را فراموش کرده ؟ یا روزى دهنده اى که نامت را به فراموشى سپرده ؟ مگر به خواب رفته آن کس که آدمیان را آفریده ؟ اى ضعیفان ! مى پندارید که تا صدا بلند نکنید خوراکتان نمى رسد؟ ((امروز صدا به واویلا برندارید)) ((و شما گمان زشتى بردید و گروهى هلاک یافته هستید)). زبان حال شیواتر، و فضاى رحمت الهى بسیار پهناور و گسترده است ، پس چون ماهیان در رودخانه تسبیح گوى ، ((و پروردگارت را با تضرع و پنهانى یاد کن بدون آن که آشکار سازى)). و اما اوقات الدعاء: فبعد الصلاة . و فِى کتاب ((الشهاب)) عن النبى صلى الله علیه و آله و سلم : اءنّ الدعاء بین الاذان و الاقامة لا یرد.(38) فظهر اءن اول الصلاة و آخر الصلاة وقت استجابة الدعاء. و اما اوقات دعا: بعد از نماز است . و در کتاب ((شهاب)) از پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم نقل شده است که : ((دعا در میان اذان و اقامه رد نمى شود)). و از این جا آشکار مى شود که اول و آخر نماز، وقت استجابت دعا است . هدایة [رد شبهه منکرین دعا] فان قُلْتُ: اما اءن یَکوُن المطلوب بالدعاء معلوم الوقوع لله او معلوم اللاوقوع ، و على التقدرین لا فائدة فِى الدعاء، لان ما علم الله وقوعه وجب ، و ما علم عدمه فامتنع . فیقَالَ: فِى الجواب عن هَذَا الوهم : اءنّ کل کائن و فاسد فموقوف فِى کونه و فساده على شرایط توجد و اسباب تعد، فالوجود لا حدهما لا یمکن بدونها، کما تحقق ذلک فِى محله ، و اءِذَا جاز ذلک فلعل الدعاء من شرایط ما یطلب به ، و هما و اءنْ کانا معلومى الوقوع لله و هو سببهما و علتهما الاولى الا اءِنَّهُ هو اَلَّذِى ربط احدهما بالاخر فجعل سبب وجود ذلک الشى ء الدعاء کما جعل سبب صحة المریض شرب الدواء و ما لم یشرب الدواء، لم یصح . اگر گویى : آن چه توسط دعا از خداوند طلب مى شود از دو حال خارج نیست : یا در علم خداوند گذشته است که واقع شود یا در علم او گذشته است که واقع نشود. و در هر حال سودى در دعا نهفته نیست ، زیرا آن چه نزد خداوند معلوم الوقوع است حتما خواهد شد، و آن چه عدم وقوعش معلوم است امکان ندارد وقوع یابد. در پاسخ از این توهم غلط گفته مى شود: آن چه از کون و فساد در این عالم واقع مى شود در عمل متوقف بر شرائط و اسبابى است که باید فراهم و آماده شود. بنابراین وجود هر یک از کائن و فاسد بودن شرائط و اسباب امکان پذیر نیست - چنان که در جاى خود ثابت شده - و حال که مطلب این طور است ممکن است دعا یکى از شرایط چیز مورد درخواست باشد، و آن شى ء خواسته شده و اسباب و شرایط آن ، هر چند هر دو نزد خداوند معلوم الوقوع اند و خداوند سبب و علت اولى آن هاست ، الا این که همان خداست که یکى از این دو را به دیگرى وابسته ساخته است ، و دعا را سبب تحقق وجود آن مطلوب قرار داده است ، چنان که سبب بهبودى بیمار را استعمال دارو قرار داده ، و تا بیمار دارو ننوشد سلامتى نیابد. و اما سبب اجابته : فقَالَ العلماء: توافِى الاسباب ، و هو اءن یتوافِى سبب دعاء رجل مثلا فیما یدعو فیه ، و سایر اسباب وجود ذلک الشى ء معا عن البارى تعالى للحکمة الالهیة على ما قدر و قضى . ثم اءنّ الدعا واجب و توقع الاجابة واقع ، فان انبعاثنا للدعاء سبب منهناک ، و یصیر دعاؤ نا سببا للاجابة . و موافاة الدعاء لحدوث الامر لمدعو لاءجله هما معلومان لعلة واحدة ، و قد یَکوُن احدهما بواسطة الاخر. و قد یتوهم اءن السماویات تنفعل عن الارضیة ، و ذلک انا ندعو فیستجاب لنا، و ذلک باطل لان المعلول لا یفعل فِى علته البتة . و اءِذَا لم یستجب الدعاء للداعى و اءنْ کان یرى اءن الغایة اَلَّتِى یدعو لاجلها نافعة ، فالسب فِى عدم الاجابة اءن الغایة النافعة ربما لا تکون نافعة بحسب مراده بل بحسب نظام الکل ، فلذلک تتاخر اجابة دعائه ، او لا یستجاب له ، و بالجملة یَکوُن عدم الاجابة لفوات شرط من شروط ذلک المطلوب حال الدعاء. اما سبب اجابت دعا: علما گفته اند که آن فراهم شدن اسباب و علل آن است ، و آن این که دعا که خود یکى از اسباب است در مورد درخواست مردى مثلا که دعا مى کند و نیز سایر اسباب تحقق و وجود این شى ء مجموعا و با هم طبق حکمت الهى مناسب قضا و قدر خداوند از جانب او باید فراهم گردد. اینجاست که دعا واجب است و انتظار اجابت نیز واقع است ، زیرا انگیزش ما به دعا کردن خود یکى از آن اسباب است . و دعاى ما که یک سبب اجابت است و قرین شدن دعا با حدوث چیزى که براى آن دعا شده ، هر دو معلول یک علت اند، و گاهى یکى از این دو سبب به واسطه دیگرى پیدا مى شود. و گاه چنین توهم شود که سماویات از ارضیات تاثر مى پذیرند، و آن این است که وقتى ما دعا مى کنیم مستجاب مى شود... ولى این مطلب درست نیست زیرا بدون شک معلول در علت خود مؤ ثر نمى افتد. و هرگاه دعاى دعاگو مستجاب نشد، هر چند به نظر خود او هدفِى که از این دعا منظور داشته داراى منفعت بوده است ، علت عدم اجابت این بوده که آن غایت و هدف نافع چه بسا در واقع به حسب مراد او بلکه به حسب نظام کلى آفرینش نافع نباشد، و به همین دلیل اجابت دعا تاخیر مى افتد یا این که اصلا دعا مستجاب نمى شود. و کوتاه سخن این که : عدم اجابت دعا به جهت عدم و نبود یکى از شروط آن مطلوب ، در وقت دعا کردن مى باشد. و اعلم ایضا: اءنّ النفوس الزکیة عند الدعاء قد یفیض علیها من الاول قوة تصیر بها مؤ ثرة فِى العناصر، فتطاوعها متصرفة على ارادتها، فیَکوُن ذلک اجابة للدعاء، فان العناصر موضوعة لفعل النفس فیها. و اعتبار ذلک فِى ابداننا فانا ربما تخیلنا شیئا فتغیر ابداننا بحسب ما یقتضیه احوال نفوسنا و تخیلاتها. و قد یمکن اءن توثر النفس فِى غیر بدنها کما توثر فِى بدنها، و قد توثر فِى نفس ‍ غیرها. و قد یستجیب لله لتِلْکَ النفس اءِذَا دعت فیما تدعو فیه اءِذَا کانت الغایة اَلَّتِى تطلبها بالدعاء نافعة بحسب نظام الکل .(39) هَذَا؛ و اعلم اءن الملائکة اصناف : ملائکة ارضیة موکلة بتدبیر الحیوانات و النباتات و اسبابها، و هى مستمدة من الملائکة السماویة ؛ و هم یستمدون من حملة العرش ؛ و افضلهم اسرافیل . و. الافضل من الملائکة الانبیاء ثم العلماء اذ بهم صلاح الدین ، ثم السلاطین بالعدل اذ بهم صلاح الدنیا، و من عدا هولاء رعاع . و نیز بدان که : نفوس زکیه و پاک در وقت دعا گاهى از اول (40) نیرویى بر آن ها افاضه مى شود که مى توانند بدان وسیله در عناصر تصرف کنند و تاءثیر بگذارند، و آن عناصر طبق اراده آن نفوس از آنها فرمان مى برند؛ و این خود، اجابت دعاست زیرا عناصر به گونه اى نهاده شده اند که نفس بتواند در آن ها تصرف کند. و این مطلب در بدن خود ما قابل تجربه و آزمایش است . زیرا چه بسا ما خیال چیزى را در ذهن خود مى آوریم و در آن هنگام مناسب احوال و تخیلات نفس ما تغییراتى در بدن ما پیدا مى شود... و ممکن است گاهى نفس در غیر بدن خود (یعنى در سایر چیزها) اثر کند همانطور که در بدن خود اثر مى کند، و گاهى از این بالاتر در نفس غیر خود نیز مؤ ثر واقع مى شود. و خداوند دعاى چنین نفسى را در مورد خواسته هایش مستجاب مى کند اگر هدفِى را که از دعا منظور داشته به حسب نظام کل نافع باشد. و بدان که : فرشتگان چند دسته اند: فرشتگان زمینى که مامور تدبیر حیوانات و نباتات و فراهم آوردن اسباب آن هایند، و این فرشتگان از فرشتگان آسمانى کمک مى گیرند، و آنها نیز ازحاملان عرش . و بالاترین آنان اسرافیل است و از فرشتگان برتر، پیامبرانند و پس ‍ از پیامبران ، علماء زیرا صلاح دین به آن هاست ، و پس از علما، سلاطین و فرمانروایان حکومتى عادل زیرا صلاح دنیا به آن هاست . و افراد دیگرى که از این سه دسته بیرونند اراذل و اوباش اند. .

پرسمان دانشگاهیان

مرجع:

ایجاد شده در 1401/03/25



0 دیدگاه
برای این پست دیدگاهی وجود ندارد

ارسال نظر



آدرس : آزمايشگاه داده کاوي و پردازش تصوير، دانشکده مهندسي کامپيوتر، دانشگاه صنعتي شاهرود

09111169156

info@parsaqa.com

حامیان

Image Image Image

همكاران ما

Image Image