مقاله: حکومت اخلاق /

تخمین زمان مطالعه: 128 دقیقه

حکومت و نقش اخلاق؟


حکومت اخلاق حجة الاسلام والمسلمین محمد نصر اصفهانى(1)با همکارى سمیرا حسینى(2)چکیده مهم ترین هدف رسالت انبیا، از جمله پیامبر اسلام، گسترش توحید، اخلاق و شریعت است. این اهداف در طول یکدیگر و در عین حال متداخل با هم هستند. هدف سوم، راه وصول تحقق دو هدف دیگر و هدف دوم براى وصول به هدف اول در نظرگرفته شده است. سیر دعوت پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله نیز به همین صورت انجام مى گرفته است. بیشترین موضوع تبلیغ رسول خدا در مکه، توحید و اخلاق بود، و در مدینه، در راستاى آن دو هدف، به گسترش شریعت نیز پرداخت. موضوع بحث مقاله مربوط به هدف دوم، یعنى هدف اخلاقى پیامبر اسلام است که هیچ گاه، از جمله در عملکرد سیاسى ایشان، تعطیل نشد. پس از مشخص شدن منظور از اخلاق و شیوه ى تحقیق، به ابعاد مختلف حیات اجتماعى و سیاسى رسول خداصلى الله علیه وآله در مدینه النبى از زاویه ى اخلاق پرداخته شده است. موضوعاتى که در راستاى اخلاق حکومتى به آن پرداخته خواهد شد عبارت اند از: نحوه ى شکل گیرى امت اسلامى، نحوه ى کسب قدرت، شکل و ساختار قدرت، حد قدرت، حد مسؤولیت، حقوق اساسى شهروندان، نظارت مردمى، نحوه ى قانون گذارى، نحوه ى اجراى قانون و نحوه ى قضاوت.در این مقاله آمده است که رسول گرامى اسلام صلى الله علیه وآله چگونه سلول هاى اولیه ى جامعه ى اسلامى را ویژگى اخلاق بخشید و قدرت سیاسى را اخلاقى کسب نمود و ساختار اخلاقى به آن بخشید، مبناى همبستگى اجتماعى را اخلاق قرار داد و حدود و مسؤولیت هاى امام و امت را مبتنى بر اخلاق ساخت، و مدیریت اقتصادى، نظامى، قضایى، سیاسى، فرهنگى و تربیتى و اجتماعى پیامبر چگونه بر پایه هاى اخلاق بنا گردید.واژه هاى کلیدى: اخلاق، اخلاق پیامبر صلى الله علیه وآله، حکومت.مقدمه رسول گرامى اسلام صلى الله علیه وآله در قرآن کریم به عنوان شخصى داراى خُلق و خوى عظیم معرفى شده است. خود پیامبر صلى الله علیه وآله نیز هدف بعثت خویش را تکمیل مکارم اخلاق اعلام کرده است.(3) پرسشى که در این جا مطرح مى شود این است که اولاً منظور از اخلاق چیست و ثانیاً این هدف تنها در حیطه ى رفتار فردى مطرح است یا در عرصه ى اجتماع و سیاست نیز قابل طرح بوده است. در پاسخ به پرسش اول، تعریفى که از اخلاق مبناى مطالعه ما قرار مى گیرد این است که: «اخلاق به کلیه ى رفتارهاى آگاهانه و آزادانه اى گفته مى شود که براى تمام انسان ها قابل تحسین یا تقبیح باشد.»اما در پاسخ به پرسش دوم باید گفت: با توجه به این که هدف اخلاقى رسول خدا به صورت مطلق مطرح شده است و کسى آن را منحصر به رفتار فردى ندانسته است، بنابراین، فعالیت هاى سیاسى و اجتماعى رسول اکرم صلى الله علیه وآله را نیز باید مشمول همین هدف دانست. مسلماً با پذیرش این پیش فرض، حکومت شکل گرفته توسط ایشان نیز باید، چه در عرصه ى هدف و چه در عرصه ى روش، در راستاى همین خلق و خو و رسالت اخلاقى انجام گرفته باشد.تبیین میزان تحقق این هدف، دو راهکار دارد: یکى راهکار کلامى و دیگرى راهکار علمى و تحقیقى. شیوه ى اول، شیوه ى همدلانه است و شیوه ى دوم، شیوه ى فارغ دلانه.تفاوت این دو روش در این است که در روش کلامى، دو مطلب یاد شده، یعنى اخلاقى بودن شخص پیامبر صلى الله علیه وآله و تحقق هدف اخلاقى رسالت در عرصه ى سیاست را یک پیش فرض مسلم و انکارناپذیر تلقى مى کنند و براى توجیه آن به حوادث تاریخى، صرفاً به منظور اثبات اصل مسأله، یعنى اخلاقى بودن حکومت رسول خدا، نگاه مى شود. متکلم در این روش اگر به حادثه اى خلاف اخلاق برخورَد به توجیه آن مى پردازد.در روش علمى، دو اصل اخلاقى بودن شخص پیامبر صلى الله علیه وآله و اخلاقى بودن حکومت او تنها به عنوان ادعا یا فرضیه نگاه مى شود و مراجعه به تاریخ براى آزمون این فرضیه و میزان موفقیت این هدف در عمل است. در این روش، در صورت مشاهده ى رفتار ضد اخلاقى، ادعا یا فرضیه ابطال مى شود.براى انسان مسلمان، مطالعه ى فارغ دلانه ى آموزه هاى دینى دشوار و کمى ترسناک به نظر مى رسد، چون بیم آن مى رود که نتایج مطالعه، فرضیه را ثابت نکند یا عکس فرض ثابت شود. اما اسلام با اطمینانى که به خود دارد، همواره انسان ها را به تفکر و تدبّر و تعقّل دعوت مى کند و به نتایج آن نیز پایبند است.هدف انبیا از جمله موضوعاتى است که باید به روش محققانه مورد مطالعه قرار گیرد. بنابر آنچه عقل و خود دین توصیه مى کند ما این هدف نبوت را محققانه مورد مطالعه قرار مى دهیم. امت اخلاقى دعوت رسول اکرم، با «قولوا لا اله الا الله تفلحوا» آغاز شد. این معنا در عین این که گویاى ترک بت پرستى و پرستش خداى یگانه است، بیان پرستش خدایى است که خود یک شخصیت اخلاقى است؛ بخشنده، بخشایشگر، رؤوف، غفور، مهربان، کریم، عادل، رب و پرورنده، رزاق، لطیف، ذوالجلال و الاکرام و ... است، در عین حال، نسبت به رفتارهاى غیراخلاقى نیز حساس است، از دروغ و خطا بدش مى آید،(4) از راندن یتیم، خوراک ندادن به بینوایان، خوددارى از تأمین نیاز نیازمندان بیزار است،(5) بدگویى و عیب جویى و تکاثر اموال مردم را نهى مى کند،(6) برده دارى،(7) کم فروشى، اجحاف، تمسخر و مسخره کردن را تقبیح مى کند،(8) کفر و جنایت و غرور و تکبر را دشمن مى دارد،(9) و انسان ها را در مقابل همه ى دارایى شان مسؤول و پاسخگو مى خواهد.(10) سوره هاى مکى، همه، تأکید بر این حقیقت دارد که آنچه باید دغدغه ى اصلى امت واحده باشد، دغدغه ى اعتقادات و ارزش هاى اخلاقى است.(11) وحدت امت، یک نوع وحدت ماوراى منافع شخصى و گروهى و قبیله اى است. در این حالت، اعضاى امت به هر ابزارى براى رسیدن به هدف تن در نمى دهند. در فرهنگ قرآنى، منظور از جاهلیت، که اسلام در صدد ریشه کن ساختن آن است، همان زندگى غیرعقلانى و غیراخلاقى است.(12) آنچه منفور اسلام است، نه فرهنگ غیرعقلانى و غیراخلاقى یک دوره ى زمانى خاص (در شبه جزیره ى عربستان)، بلکه فرهنگ غیراخلاقى در همه ى زمان ها و همه ى مکان هاست. اسلام جاودان هدفش نیز جاودان است. در جامعه ى جاهلى، هواى نفس بر عقلانیت و ضد اخلاق به جاى اخلاق مى نشیند. حمّیت جاهلیت، حکم جاهلیت و تبرّج جاهلیت، نمادهاى مختلف یک جامعه ى غیراخلاقى است که رسالت پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله مبارزه با آن بود. کسب اخلاقى قدرت پیامبر اسلام در نحوه ى کسب قدرت نیز مطابق اخلاق انسانى عمل مى کرد و هرگز از زور و فریب که شیوه ى رایج بسیارى از کسانى است که در صدد کسب قدرت هستند استفاده نمى کرد. گفتگوى صادقانه، عاطفى و استدلال، شیوه ى رایج ایشان بود.«محمد بن عبد الله»، به دنبال ده سال دعوتِ سخت و مرارت بار در مکه، در حالى که دو ماه بیشتر نبود که از رنج دشوار شعب ابوطالب خلاص شده بود، ابوطالب و خدیجه دو حامى سیاسى و عاطفى خود را از دست داد. مشرکین از این خلأ حمایتى استفاده کردند و بر فشارها و آزارها افزودند. بارها قصد کشتنش را کردند. کسى نبود که او را در این ساختار قبیله اى قدرت حمایت کند. او مى گفت: من نمى خواهم کسى از شما را مجبور به کارى کنم، تنها خواهش من این است که مرا از کشته شدن نگهدارید تا پیام پروردگار خود را برسانم.(13) کار به جایى کشید که عملاً رسول خدا را از مکه اخراج کردند.(14)او در اواخر سال دهم، براى کسب حمایت از اعراب طایف راهى این دیار شد. ده روز بعد ناامید از حمایت آنها بار دیگر به سمت مکه بازگشت. بیرون شهر به هر کس که احتمال مى داد پیغام فرستاد تا در امان او وارد مکه شود، اما کسى قبول نمى کرد. بالاخره یکى از مشرکین قدرتمند به نام «مُطعِم بن عَدِى» قبول کرد که رسول خدا در پناه او وارد مکه شود. رسول خدا در مکه همچنان به دعوت مردم و قبایل مشغول بود.سال یازدهم، در حین دعوت قبایل اعراب در موسم حج، اتفاقاً با شش نفر از قبیله ى خزرج ملاقات کرد. مثل همیشه با «ادب» پیش آمد و گفت: آیا نمى نشینید تا با شما صحبت کنم. گفتند: آرى. آنان در کنار پیامبر صلى الله علیه وآله نشستند. او اهداف اسلام را براى آنان تشریح کرد. بخش هایى از قرآن را براى آنان خواند و از آنان خواست تا مسلمان شوند و او را در رسیدن به اهدافش حمایت کنند. آنان به یاد سخنان یهودیان مدینه افتادند که بشارت به ظهور پیامبرى مى دادند که به زودى مى آید و یهود به کمک او، اعراب را نابود مى سازند. پیش خود گفتند بهتر است قبل از آنان به او ایمان بیاوریم، شاید از طریق او جنگ و خونریزى به پایان برسد و تحت رهبرى او به اتحاد و یگانگى برسیم؛ «عسى ان یجمعهم الله بک».(15) آنان مسلمان شدند و داوطلب گردیدند که موضوع دعوت پیامبر صلى الله علیه وآله را براى یاران خود بگویند و آنان را نیز به اسلام دعوت کنند. آنها به پیامبر صلى الله علیه وآله مى گفتند: هیچ جمعى به بدبختى و گرفتارى امروز ما نیست، ولى اگر مردم مدینه تو را بپذیرند هیچ کس در بین آنان عزیزتر از تو نخواهد بود.(16) پیامبر صلى الله علیه وآله از آنان خواست که همراه آنان به مدینه برود. آنان گفتند: از جنگ «بُعاث» چیزى نگذشته است و آمدن شما به یثرب بى نتیجه است. بگذار ما برگردیم و میان ما صلح و سازش مستقر شود، آن گاه سال آینده در موسم حج پیش تو خواهیم آمد.(17)سال بعد 12 نفر آمدند. در این سال آنان با پیامبر صلى الله علیه وآله روى تعدادى اصول بیعت کردند. مضمون بیعت این سال، سیاسى یا نظامى نبود، بلکه مضمونى کاملاً اخلاقى بود. آیه ى دوازده سوره ى ممتحنه، معروف به «بیعت النساء» که هدف اخلاق اجتماعى پیامبر صلى الله علیه وآله را به عنوان اساس زندگى جمعى در آینده ترسیم مى نمود، مضمون این بیعت بود. خداوند در این آیه خطاب به پیامبر صلى الله علیه وآله مى فرماید: «اى پیامبر! با افرادى که مى آیند تا با تو بیعت کنند، بر این اساس بیعت کن که «چیزى را با خدا شریک نسازند، دزدى نکنند، زنا نکنند، فرزندان خود را نکشند، بچه هاى حرامزاده را به بهتان به شوهران خود نبندند و در کار نیک از تو نافرمانى نکنند.» آنان به مدینه بازگشتند و به دعوت مردم در راستاى همین اهداف اخلاقى پرداختند. شکل و ساختار اخلاقى قدرت ساختار قدرتى که پیامبر اسلام به وجود آورد مبتنى بر مشارکت عمومى بود. بین رهبرى و مردم جدایى احساس نمى شد. رسول خدا مردم را به مشارکت جدى در رفع مشکلات و شکل دهى نظام زندگى بنا بر استعدادها و ظرفیت افراد دخالت مى داد و هیچ گاه چیزى را برکسى تحمیل نمى کرد.در ذى الحجه سال سیزدهم، جمعى از مردم مدینه در موسم حج به مکه آمدند. 75 نفر در عقبه با پیامبر صلى الله علیه وآله ملاقات کردند. آنان رسول خدا را نمى شناختند، ولى با عباس عموى پیامبر صلى الله علیه وآله که براى تجارت به مدینه رفت و آمد داشت آشنا بودند. عباس شروع به سخن گفتن کرد: «چنین نیست که رسول خدا در مکه حامى نداشته باشد. نیک دقت کنید. با یکدیگر مشورت کنید و هماهنگ با هم تصمیمى قاطع بگیرید. چنانکه مى بینید نمى توانید بر وى وفادار بمانید و در مقابل دشمنى تمامى عرب از او دفاع کنید، از هم اکنون او را رها سازید.»آنان که مشتاقانه و با طیب خاطر دعوت پیامبر صلى الله علیه وآله را پذیرفته بودند، از وى خواستند تا کار خود را در مدینه ادامه دهد و متعهد شدند که تا پاى جان و به صورت داوطلبانه از راه او حمایت کنند. بر همین اساس، رسول خدا از مردم مدینه خواست تا براى ابلاغ رسالت الهى در مقابل دشمنان از او دفاع کنند. آن گاه فرمود: «با شما بیعت مى کنم تا همان گونه که از زنان و فرزندان خود دفاع مى کنید، از من هم دفاع کنید.» آنان گفتند: همان طور که از ناموس و فرزندان خود دفاع مى کنیم از تو نیز دفاع خواهیم کرد. ما جنگیدن را پشت به پشت از پدران خود به ارث برده ایم. شخصى از بین آنان گفت: آیا پس از این که ما رشته هاى خود را با یهود پاره کردیم و با دشمنان تو جنگیدیم و تو پیروز شدى، ما را تنها مى گذارى و به سوى قوم خود باز مى گردى؟ حضرت تبسمى کرد و فرمود: «خون من خون شما و حرمت من حرمت شماست. من از شما و شما از من هستید. با هر که با شما بجنگد مى جنگم و با آن که با شما در حال صلح باشد در صلح و سازش هستم.»(18) در این هنگام، آنان فریاد شادى سردادند که بیعت تو را پذیراییم و آماده ایم که در این راه اموال و اشراف و بزرگان خود را از دست بدهیم.به دنبال بیعت عقبه، پیامبر اکرم به انصار گفت: از بین خود دوازده نفر به تعداد نُقباى بنى اسراییل را انتخاب کنید تا آنان واسطه ى بین شما و من باشند. آنان نه نقیب یا نماینده از خزرج و سه نقیب از اوس را به عنوان نماینده ى خود به پیامبر صلى الله علیه وآله معرفى کردند و پیامبر صلى الله علیه وآله نیز آنان را پذیرفت.(19) اتحاد اخلاقى امت مبناى همبستگى هر جامعه اى ممکن است جنس، سن، نژاد و قبیله، آب و خاک و عقاید مشترک باشد. مبناى همبستگى اجتماعى در اسلام اعتقاد و اخلاق است. اولین اقدام رسول خدا در مدینه نابودى بت ها بود. همه موظف شدند هر بتى را که در هر جا وجود داشت نابود سازند، تا رنگى از مظاهر بت پرستى باقى نماند و همه تحت لواى خدایى واحد به یگانگى برسند. دومین اقدام رسول خدا ساختن مسجد بود ؛ محلى که مسلمانان بتوانند در آن روزانه پنج بار تجمع کنند و به عبادت خداى یگانه بپردازند و خود را از مظاهر شرک و بت پرستى پاک کنند؛ محل استقرار پیشواى دینشان باشد و در آن اجتماع کنند. در آن جا مسلمانان در مورد مسایل مهم با یکدیگر مشورت مى کردند و تصمیم مى گرفتند. این جا، مسجد، محل قضاوت پیامبر صلى الله علیه وآله در مورد اختلافات مسلمانان نیز بود.رسول خدا به این منظور، شخصاً، زمینى را خریدارى کرد.(20) همدلى و صمیمیت ایجاد شده در پناه اسلام را در کار مشترک همه ى امت اسلامى در کنار هم براى ساختن مسجد، اعم از شخص پیامبر صلى الله علیه وآله و اشراف قریش و بردگان آزاد شده ى مسلمان و انصار مدینه، به خوبى مى توان دید. این جا کلام خداوند در الفت مؤمنین قابل درک است که فرمود «اى پیامبر! اگر همه ى ثروت عالم را نیز هزینه مى کردى نمى توانستى این الفت را به وجود آورى.»(21)این صمیمیت چنان گسترش یافت که مهاجر و انصار را در آغوش یکدیگر قرار داد و برادر ساخت. تبار و موقعیت اجتماعى جاهلى و تعصبات قبیله اى گویى به یکباره از میان رفته بود و آتش هایى که بین آنان فاصله انداخته بود به سردى گرایید.(22)به قول ابن خلدون، در بین مردم گرسنه ى صحرا، شیفتگى دنیا، چشم و هم چشمى، رقابت، اختلاف و کشمکش، امرى طبیعى بود، ولى همین مردم اگر بر حقیقتى که خود برگزیده اند متحد شوند، هیچ کس جلودارشان نیست. در این صورت، چشم و هم چشمى و کشمکش از میان خواهد رفت و نزاع و اختلاف ریشه کن خواهد شد و همکارى و تعاون جاى رقابت را خواهد گرفت. تنها وسیله ى ممکنى که مى توانست این اقوام متفرق و داراى تعصب هاى قومى و نژادى را به وحدت برساند و همچشمى و حسد را در میان خداوندان عصبیت زایل کند و چهره را تنها به سوى توحید و اخلاقیات متوجه سازد، دین بود. به قول ابن خلدون، قومى که بر دین متحدند، هر گاه در کار خویش بینایى حاصل کنند، هیچ نیرویى در مقابل آنان یاراى مقاومت نخواهد داشت. چون وجه آنان یکى است و مطلوب در نزد همه ى آنان وسیع و بلند است و چنان بدان دل بسته اند که حاضرند در راه آن جان خود را نثار کنند.(23)پیمان برادرى مى توانست همبستگى اجتماعى نوینى را بر مبناى ایمان وتوحید جانشین همبستگى قومى سازد. حقوق و حدود مسؤولیت هاى اخلاقى اقدام بعدى رسول خدا در مدینه، تدوین منشور یا قانونى اساسى فراگیرى بود که در چهارچوب آن تکلیف همه معلوم مى شد. این موضوع از نظر اخلاق سیاسى بسیار حایز اهمیت است. این عهدنامه حد قدرت و مسؤولیت همه ى اقشار جامعه را مشخص مى کرد. نقش رسول خدا در ساختار اجتماعى ایجاد شده معلوم بود، گروه هاى اجتماعى اعم از مسلمان و غیر مسلمان، از چگونگى مسؤولیت هاى خود، در داخل و خارج امت اسلامى آگاه مى شدند، و چشم انداز آینده در مورد حوادث مختلف نیز با وجود این نظام قانونمند شفاف مى شد.برخى از اصول مهم این منشور به قرار زیر است:1 - مسلمانان، امت واحد مستقلى هستند. 2 - حق همسایه ى مسلمانان، با خود آنها برابر است.3 - هر یک از مؤمنان ولىّ یکدیگر هستند و نسبت به هم مسؤولیت متقابل دارند.4 - مؤمنان افراد عیالوار و فقیر را به حال خود رها نخواهند کرد و نسبت به آنان احساس مسؤولیت مى کنند.5 - هیچ یک از مسلمانان نباید به کسى ضرر و زیانى برسانند.6 - با کسى که به این پیمان وفادار باشد به نیکویى رفتار خواهد شد.7 - افرادى که این پیمان را مى پذیرند از ستمکار و قاتل حمایت نمى کنند. 8 - پرهیزکاران با یکدیگر بر علیه هر ستمکار، مجرم گنهکار یا مسلمان مفسد متحد خواهند بود.9 - هر که مؤمن بى گناهى را بکشد، قصاص مى شود، مگر این که صاحبان خون رضایت بدهند.10 - قضاوت و داورى بین مسلمانان با خدا و رسول خداست.11 - شهر یثرب براى امضا کنندگان این پیمان حرمى امن است. 12 - با کسانى که به یثرب حمله مى کنند باید جنگید، مگر این که پیشنهاد صلح بدهند.13 - جنگ و صلح مؤمنان یکى است. مؤمنان نباید بدون مشورت با یکدیگر، ناعادلانه پیمان صلح ببندند.14 - پذیرش صلح در اختیار مردم است، مگر آن که دشمنان با دین خدا پیکار کنند. 15 - مهاجرین به رسم قریش، هر طایفه به رسم خود، فدیه اسیران و خون بها را میان خود به عدالت تقسیم کنند.16 - ضعیف ترین افراد جامعه ى اسلامى، اگر به کسى پناه داد، همه باید بپذیرند.17 - به قریش و کسانى که قریش را یارى دهند پناه داده نخواهد شد. مشرکان منطقه نیز نباید اموال یا اشخاصى از قریش را در پناه خود گیرند و مانع دستیابى مؤمنان به آنها شوند.18 - یهود، پیرو دین خود و مسلمانان، پیرو دین خود خواهند بود. 19 - مسلمانان و یهود، هر دو، علیه دشمن مشترک خواهند جنگید. هزینه ى جنگ با دشمن مشترک به عهده ى طرفین است. به یهود تا هنگامى که همراه مسلمانان با دشمن مى جنگند، کمک مالى خواهد شد.20 - یهود هم پیمان مؤمنان، از حمایت عادلانه ى هم پیمانان خود برخوردار خواهند بود. آنان با مسلمانان متحد هستند و در صورتى که پیمان شکستند جز خود و خانواده خود را نابود نکرده اند.(24)چنانچه ملاحظه شد، در این نظامنامه، مبناى نظام سیاسى پیامبر صلى الله علیه وآله، که همان اخلاق انسانى است به خوبى رعایت شده است. مبنا نه قبیله و جنس و نژاد و نه طبقه ى خاص اجتماعى است، بلکه همه ى مؤمنین صاحب حق برابرى هستند. آنان خلافت الهى را بر محور عبودیت خالص خداوند، اخوت، برادرى، مسؤولیت متقابل و احسان به یکدیگر بر عهده دارند. در این نظام مجرى تکالیف شرعى، سیاسى و اجتماعى خود امت است.(25) در این نظام هر جا که نص صریح دینى و حکم خدا تصریح نشده باشد، مردم، خود، در سرنوشت اجتماعى و سیاسى خویش تصمیم مى گیرند. در این حالت، حکومت، با مدیریت پیامبر صلى الله علیه وآله و بر اساس رأى، نظر و عقل و اراده ى همگانى اداره مى شود.(26)مردم بر اساس عهد و میثاقى که با خدا و رسول خدا صلى الله علیه وآله بسته اند، تحت سرپرستى پیامبر به اجراى شریعت همت مى گمارند. آنان همواره یکدیگر را در جهت ارتقاى سطح رفاه اجتماعى، اخلاق عمومى و تحکیم ارتباط با خدا در امور فردى و اجتماعى یارى مى کنند.(27) مبناى ارتباطات خارجى، صلح و روابط مسالمت آمیز است، اما با کسى که از سر ستیز و دشمنى وارد شود به شدت و قاطعیت برخورد خواهد شد. حقوق اقلیت ها محترم است و تا زمانى که رسماً با مسلمانان سر جنگ نداشته باشند کسى متعرض آنان نخواهد بود. مدیریت اخلاقى اقتصاد بر خلاف بسیارى از رهبران سیاسى و اجتماعى که حاضر نیستند به جز خود و نزدیکان خود به مشکلى از مشکلات اقتصادى مردم بیندیشند، پیامبر رحمت، نمى توانست رنج گرسنگى مسلمانان در مکه و مدینه را تحمل کند. او از ابتداى حضور در شهر مدینه، همه ى همّ و غم خود را صرف برطرف کردن فقر حاکم بر جامعه ى نوبنیاد اسلامى کرد.مشکلات شهر مدینه از نظر معیشتى حاد بود و در این میان، مهاجرین از فقر بیشترى رنج مى بردند. اموالى که آنان داشتند توسط مشرکین مکه تصاحب شده بود. آنان مسلمانان را مجبور کرده بودند که شهر و دیار خود را ترک کنند. مشکل دیگر بیکارى بود. شهر مدینه شهرى کشاورزى بود و مهاجرین به دلیل عدم آشنایى با حرفه ى کشاورزى امکان کسب درآمد از این طریق را نداشتند و اگر هم توان آن را داشتند زمینى براى این کار در اختیارشان نبود. درآمد انصار نیز در حدى نبود که حتى بتوانند شکم خود و خانواده ى خود را سیر کنند. مشکل دیگر مشکل مسکن بود. مهاجرین مسکنى براى سکونت نداشتند. آنان مجبور بودند خود و خانواده ى خویش را با شرمندگى در گوشه اى از خانه هاى انصار جا دهند. رسول خدا براى خود و برخى از اصحاب در کنار مسجد اتاقک هایى ساخت و ایوانى که افراد مجرد و بى خانمان بتوانند در آن سکنا گزینند. آنان بیشتر از طریق صدقات زندگى خود را مى گذراندند. این افراد بعداً به «اصحاب صفه» معروف شدند.(28)فقر و تنگدستى مخصوص اصحاب نبود. شخص رسول خدا نیز به عنوان رهبر مسلمانان همچون فقیرترین افراد جامعه زندگى مى کرد. او، چه در زمانى که توانایى مالى نداشت و چه در زمانى که داشت، همچنان ساده مى زیست، تا هم در احساس گرسنگى مسلمانان شریک شود و هم از نظر روحى مانع فشار روحى بر مسلمانان شود. بر خلاف عموم رهبران اجتماعى که دست گیرنده ى آنها قوى است و دست دهنده ندارند و اگر دارند تنها به اطرافیان خود عطایایى مى دهند، رسول خدا، هر چه داشت به نیازمندان مى داد، تا از طریق آن بتواند مشکلى از مشکلات مسلمانان را برطرف کند. روزى فاطمه تکه نانى براى پیامبر صلى الله علیه وآله آورد. حضرت آن را در دهان گذاشتند و فرمودند: «دخترم! بعد از سه روز، این اولین غذایى است که در دهان پدرت قرار مى گیرد.»(29) گفته اند سه ماه گذشت و از خانه ى پیامبر صلى الله علیه وآله دودى براى طبخ نان و غذا برنخاست. کسى پرسید: اهل خانه ى پیامبر صلى الله علیه وآله چه مى خوردند؟ گفتند: خرما و آب. گاهى همسایه هاى انصار مقدارى شیر نیز براى آن حضرت مى آوردند.(30) ابن عباس مى گوید: چه شب ها که خانواده ى پیامبر صلى الله علیه وآله سر بى شام بر زمین مى نهادند.(31) عایشه نقل مى کند که شبى در تاریکى نشسته بودیم. کسى آمد و گفت: مگر روغن چراغ ندارید؟ گفتم: در صورتى که روغن براى سوزاندن داشتیم آن را مى خوردیم. خود او مى گوید: گاهى چهل روز مى شد که ما براى روشن کردن خانه روغنى نداشتیم.(32)این موضوع تنها در اوایل هجرت نبود، بلکه تا آخرین روزهاى زندگى پیامبر صلى الله علیه وآله ادامه داشت. از عایشه، نقل شده: در شکم پیامبر صلى الله علیه وآله هیچ گاه دو نوع غذا نرفت و او هیچ گاه سیر غذا نخورد.(33) هنگامى که پیامبر صلى الله علیه وآله بر «نَطاه» پیروز شد، «کنانه» پوست شترى را که محتوى زر و زیورهایشان بود، داخل خرابه اى پنهان کرد. هنگامى که این گنج پیدا شد، چون پوست شتر را آوردند داخل آن مقدار زیادى دستبند، خلخال، بازوبند و گردنبند طلا و چند رشته زمرد و گوهر و انگشترى از سنگ هاى یمنى طلاکارى شده بود. گردنبندى از مروارید بود که پیامبر صلى الله علیه وآله به عایشه یا یکى از دختران خود بخشید. او هم آن گردنبند را فروخت و میان مستمندان و بیوه زنان تقسیم کرد. چون شب فرا رسید، پیامبر صلى الله علیه وآله نزد عایشه یا نزد دختر خود رفته و گفت: «گردنبند را پس بده که نه مرا و نه تو را بر آن حقى است.» آن بانو به حضرت گفت که با آن گردنبند چه کرده، و حضرت خدا را ثنا کرد و برگشت.(34)گزارش امیرالمؤمنین على علیه السلام در نحوه ى معیشت رسول خدا در نهج البلاغه بسیار گویاست. حضرت مى فرماید: «پیامبر صلى الله علیه وآله بیش از حداقل نیاز از متاع دنیا استفاده نکرد و به آن تمایلى نشان نداد. پهلویش از همه لاغرتر و شکمش از همه گرسنه تر بود. دنیا به وى عرضه شد [تا آنچه مى خواهد انتخاب کند] اما او از پذیرفتن آن امتناع ورزید. او از آنچه مورد غضب خداوند بود، آگاهى داشت، لذا خود نیز آن را منفور مى شمرد. آنچه خداوند آن را حقیر شمرده بود او نیز حقیر مى دانست و کوچک ها را کوچک و کم اهمیت تلقى مى کرد. پیامبر صلى الله علیه وآله روى زمین [بدون فرش ] مى نشست و غذا مى خورد، و با تواضع همچون بردگان جلوس مى کرد. با دست خویش کفش و لباسش را وصله مى کرد، بر مرکب برهنه سوار مى شد و حتى کسى را پشت سر خویش سوار مى نمود. روزى پرده اى را بر سر در اتاقش دید که در آن تصاویرى بود، همسرش را صدا زد و گفت: آن را از نظرم پنهان کن! که هر گاه چشمم به آن مى افتد به یاد دنیا و زرق و برقش مى افتم. او با تمام قلب خویش از زرق و برق دنیا اعراض داشت و یاد آن را از وجودش دور مى کرد. رسول خدا همواره مقید بود که زینت ها و زیورهاى دنیا از چشمش پنهان گردد، تا از آن لباس زیبایى تهیه نکند و آن را قرارگاه همیشگى خود نداند و امید اقامت دایم در آن را نداشته باشد. به همین جهت، آن را از روحش بیرون مى راند، از قلبش دور مى ساخت و از چشمش پنهان مى کرد.در زندگى رسول خدا صلى الله علیه وآله امورى است که تو را به عیوب دنیا واقف مى سازد، چه این که او و نزدیکانش در آن گرسنه بودند، و با این که منزلت و مقام عظیمى در پیشگاه خداوند داشتند، خداوند زینت هاى دنیا را از او دریغ داشت. بنابراین هر کس با عقل خویش باید بنگرد که آیا خداوند با این کار پیامبرش را گرامى داشته یا به او اهانت نموده است؟ اگر کسى بگوید او را تحقیر کرده که - به خدا سوگند - این دروغ محض است، و اگر گوید او را گرامى داشته، باید بداند خداوند دیگران را [ که زینت هاى دنیا به آنها داده ] گرامى نداشته است؛ چه این که دنیا را براى آنها گسترده و از مقرب ترین افراد به خود دریغ داشته است، بنابراین [ کسى که بخواهد خوشبختى واقعى پیدا کند ]باید به این فرستاده ى خداوند اقتدا و تأسى نماید، گام در جاى گام هایش بگذارد، و از هر درى که او داخل شده است وارد شود. اگر چنین نکند از هلاکت ایمن نگردد، زیرا خداوند «محمد» صلى الله علیه وآله را نشانه ى قیامت، بشارت دهنده ى بهشت و انذار کننده ى از عقوبت ها و کیفرها قرار داده است. او با شکم گرسنه از این جهان رفت و با سلامت روح و ایمان به سراى دیگر وارد شد. وى تا آن دم که به راه خود رفت و دعوت حق را اجابت نمود سنگى روى سنگ نگذاشت. چه منّت بزرگى خدا بر ما گذاشته که چنین پیشوا و رهبرى به ما عنایت کرده تا راه او را بپوییم.»(35) درآمدهاى حکومت اسلامى راه هاى کسب در آمد در بین اعراب قبل از اسلام متفاوت بود، ولى یکى از راه هاى غیر اخلاقى معمول، دزدى و غارت قبایلى بود که از نظر نظامى ضعیف بودند. این کار در اسلام حرام و خلاف اخلاق انسانى تلقى شد. در جریان جنگ «غابه»، وقتى مسلمانان به کنار چاه «هَمّ» رسیدند، به پیامبر صلى الله علیه وآله گفتند: اى رسول خدا ! آیا این چاه را مصادره نمى کنید؟ حضرت فرمود: «خیر، ولى یک نفر این چاه را بخرد و آن را صدقه قرار دهد.» «طلحة بن عُبیدالله» آن را خرید و وقف کرد.(36)در هر صورت، پیامبر اکرم راهکارهاى متعددى را به عنوان راه هاى جانشین براى رفع مشکلات اقتصادى و فقرزدایى از جامعه ى مسلمانان در نظر گرفت و از فرصت هاى پیش آمده و حوادثى که اتفاق مى افتاد به بهترین نحو براى تأمین معیشت مردم بهره بردارى مى کرد. با این حال، اموالى که وجود داشت نیز باید صرف دفاع از کیان مسلمانان و خرید سلاح مى شد. همین موضوع روز به روز بر فقر مسلمانان مى افزود. در این شرایط ، تنها منبع درآمد ممکن براى مسلمانان، غنایم جنگى و براى حکومت، خمس و زکات و جزیه بود. برخى از این راهکارها به قرار زیر هستند: الف) زکات کار و تلاش شرافتمندانه، مهم ترین راه تشویق شده در اسلام براى تأمین معیشت است. روزهاى اول ورود مهاجرین به مدینه، راه تأمین معیشت، فعالیت اقتصادى معمول از طریق کار بود. اصولاً محل درآمد دولت براى تأمین مخارج عمومى جامعه ى اسلام زکات است. مردم از اضافه درآمد سالانه ى خود مبلغى را به صورت داوطلبانه و تحت عنوان عبادت با رضایت خاطر به مأمورین حکومتى پرداخت مى کردند. رسول خدا اخلاق مدارا و انصاف را در اخذ زکات مراعات مى کرد. حضرت صلى الله علیه وآله به مأمورین زکات دستور فرموده بود که با مدارا و آرامش با قبایل برخورد کنند و اموال گزیده، ممتاز و زبده ى آنها را از آنان نگیرند و براى خودشان بگذارند. براى انتخاب احشام به طور اتفاقى و قید قرعه آن را از بین گله ها بیرون بکشند. حضرت حتى مأمور مالیاتى را براى مردم مى فرستاد که مورد قبول آنان باشد. در مورد «بنى المصطلق» پیامبر از آنان پرسید: «چه کسى را دوست دارید به عنوان مأمور زکات بر شما برگزینم؟» و آنها «عباد بن بشر» را معرفى کردند، حضرت هم او را اعزام کرد.(37)بر طبق فرمان خداوند در قرآن کریم، مصرف عمومى زکات به امورى از قبیل تأمین نیاز فقرا و مساکین، حقوق کارمندان جمع آورى کننده ى زکات، دلجویى از مسلمانان، تأمین اعتبار براى آزادسازى برده ها و قرض دارانى که توان اداى قرض خود را ندارند و در راه ماندگان اختصاص داده شده است.(38) ب) جزیه مسلمانان براى تأمین مخارج عمومى و دفاعى، زکات پرداخت مى کردند، ولى با گسترش دولت اسلامى برخى از غیر مسلمانان نیز تحت حمایت دولت اسلامى در مى آمدند. آنان در مقابل استفاده از امکانات عمومى و حفظ امنیت خود مبلغى را تحت نام «جَزیه» مى پرداختند. تعیین حد جزیه با دولت اسلامى است که از هر کس به مقدارى که قدرت و توان مالى او، دریافت مى شد.(39) ج) انفاق، صدقات، وام و هدایاانفاق و صداقات یکى دیگر از راه هاى تأمین مخارج دولت و معیشت نیازمندان بود. وسعت بیکارى، تحریم ها و بسته بودن راه هاى تجارى در سال هاى اولیه ى هجرت باعث شد غالب مسلمانان درآمد کافى و لازم براى زندگى معمولى نداشته باشند. در این زمان سعى مى شد شکاف هاى اقتصادى از طریق انفاق و صدقات و هدایا کاهش یابد. قرآن کریم ایمان و تقوا را هم پایه ى انفاق دانسته و مردم را به آن ترغیب کرده است.(40)توجه به موضوع انفاق و بیان ابعاد آن، در سوره ى بقره که از سوره هایى است که در مدینه نازل شده است، آیینه ى تمام نماى اهمیت این عبادت در حیات مسلمانان است. از آیه ى 261 الى 274 در مورد انفاق و 275 الى 281 در مورد وام هاى ضد اخلاقى و آیه ى طولانى 282 و 283 در مورد نحوه ى پرداخت وام ضابطه مند مردم به خدا سخن گفته شده است.رسول خدا در اولین موعظه ى خود، مردم را به کمک به یکدیگر و جمع آورى توشه ى آخرت از این راه، ترغیب کرد. او فرمود: «هر که بتواند روى خویش را از آتش جهنم نگاه دارد، اگرچه به نیمه اى از خرما باشد، چنین کند، اگر آن را هم نتوانست با یک سخن نیک چنین کند.»(41) حضرت با این کار سعى داشت احساس مسؤولیت، مهر و عطوفت نسبت به همنوعان را در بین مسلمانان، على رغم قوم و نژاد، پرورش دهد و نهادینه سازد.گاهى فقراى مهاجر و حتى انصار نزد پیامبر صلى الله علیه وآله مى آمدند و از وضع نامساعد اقتصادى خود شکایت مى کردند. آنها مى گفتند: نه خود زاد و توشه اى داریم و نه کسى به ما کمکى مى کند و یا خوراکى مى دهد. پیامبر صلى الله علیه وآله طبق معمول به مسلمانان توصیه مى کرد تا در راه خدا انفاق کنند و از این کار خوددارى نکنند، که مایه ى هلاکت آنها خواهد شد. آنان مى گفتند: چگونه انفاق کنیم در حالى که خود ما نیز چیزى براى خوردن پیدا نمى کنیم؟ پیامبر صلى الله علیه وآله فرمود: «هر چه مى توانید به دیگران کمک کنید ولو این که این انفاق نیمى از یک دانه ى خرما باشد و یا دادن نوک پیکانى که با آن کسى در راه خدا جهاد کند و به دشمن حمله نماید.»(42) صدقه تنها شامل کمک هاى مالى نبود، بلکه هر کمکى در فرهنگ دینى صدقه محسوب شد. مردى از پیامبر صلى الله علیه وآله پرسید: اى رسول خدا ! چه صدقه اى از همه برتر است؟ فرمود: «هر چه در راه خدا باشد؛ اگر چه سایه ى خیمه اى یا خدمتى یا تهیه ى مرکبى براى مردى دلیر و جنگ آور باشد.»(43) روزى فقیرى درخواست کمک نمود. گویا در لحن کلامش این گونه مى خواست بگوید که رسول خدا بیت المال را به خود اختصاص مى دهد. پیامبر در جواب تمنّاى مالى فقیرى فرمود: «خداوند صدقات را مخصوص هیچ فرشته ى مقرب و یا پیامبر مرسلى قرار نداده است، بلکه آن را ویژه ى هشت طبقه قرار داده است» و منظور رسول اکرم صلى الله علیه وآله از این هشت گروه چنین بود: اول، فقراى مهاجرى که از مردم چیزى مطالبه نمى کردند ؛ دوم، مساکین و مستمندانى که همچون «اصحاب صفه» بى خانمان بودند و در مسجد زندگى مى کردند ؛ سوم، عاملان و مأموران جمع آورى زکات که به میزان مخارج خود و هزینه ى سفرشان دریافتى داشتند ؛ چهارم، آنها که به «مؤلفة قلوبهم» معروفند. آنان افراد یا قبایلى هستند که پیامبر صلى الله علیه وآله براى متمایل کردن دل هایشان به اسلام به آنها صدقه مى داد ؛ پنجم، مکاتب یا بردگانى که قرارداد آزادى با صاحبان خود داشتند ، ولى پولى براى این کار در اختیار نداشتند ؛ ششم، وام داران و قرض داران نیازمند ؛ هفتم، سربازان و مجاهدان کشور اسلامى بودند ؛ و بالاخره هشتم، در راه ماندگانى بودند که پول کافى براى ادامه ى سفر و رسیدن به سرزمین خود نداشتند و به آنان براى تهیه ى مرکب و توشه ى راه صدقه پرداخت مى شد.(44)حضرت هیچ فقیر و نیازمندى را که تقاضاى مالى مى کرد بى بهره نمى گذاشت. پسر بچه هاى یتیم که بزرگ مى شدند و به بلوغ شرعى و کارآمدى اقتصادى مى رسیدند، دریافتى آنها از صدقات قطع مى شد و به کار و تلاش مشغول مى شدند و روزگار خود را از این مى گذراندند. اگر کسى از خمس مطالبه مى کرد، حضرت مى فرمود: «این بار به شما مى دهم، ولى بدانید خمس به کسى که توانایى انجام کسب و کار داشته باشد، تعلق نمى گیرد.»(45) گویى رسول خدا تا مالى را که به دست آورده بود، انفاق نمى کرد، نمى توانست راحت سر به بالین بگذارد. روزى شش دینار داشت پنج دینار آن را براى پنج خانواده ى انصار فرستاد و یک دینار باقیمانده را فرمود که هر چه زودتر به فقیرى برسانند. او مى فرمود: «نمى خواهم چیزى داشته باشم.»ابن عباس نقل مى کند که رسول خدا هنگامى که رحلت فرمود هیچ درهم و دینار و یا برده و کنیزى از خود به جا نگذاشت، حتى در زمان مرگ، زره او در مقابل سى صاع گندم، نزد یک نفر یهودى به گرو بود.(46)حضرت در پذیرش انفاق و صدقات، جانب انصاف را رعایت مى کردند. هنگامى که حضرت به عیادت «سعدبن ابى وقاص» رفت، او گفت: من مردى ثروتمندم و وارثى به جز یک دختر ندارم. آیا مناسب است که دو سوم از مال خود را صدقه بدهم؟ پیامبر صلى الله علیه وآله فرمود: نه. گفت: نیمى از آن را چطور؟ فرمود: نه. سپس حضرت فرمود: «اگر دوست دارى صدقه دهى یک سوم آن را صدقه بده، حتى آن هم زیاد است، زیرا اگر ورثه ات ثروتمند و بى نیاز باشند بهتر از آن است که آنها را فقیر و تنگدست بگذارى. هر انفاق و بخششى که در راه خدا انجام دهى اجر خواهى داشت، هر چند لقمه اى باشد که در دهان زنت بگذارى.»(47) کمک مالى پیامبر به شیوه اى انجام مى شد که در عین کمک کردن آبروى فرد نیز محفوظ باشد: «جابر بن عبدالله» مرد تنگدستى بود. پیامبر از او خواست شترش را به حضرت بفروشد. اما جابر خواست شترش را به حضرت هدیه کند. رسول خدا صلى الله علیه وآله فرمود: «نه، من آن را از تو مى خرم، ولى حق استفاده از آن همچنان براى تو محفوظ باشد.»(48) هدایا به صورت مساوى بین مسلمانان تقسیم مى شد. در بین مسیر حدیبیه، وقتى پیامبر صلى الله علیه وآله و مسلمانان به «ابواء» فرود آمدند، «ایماءُ بن رَحضَه» چند گوساله ى پروار و صد گوسفند و دو شتر به وسیله ى پسر خود «خفاف» نزد پیامبر صلى الله علیه وآله فرستاد. پیامبر صلى الله علیه وآله هدیه ى او را پذیرفت و براى آنها دعا کرد و از خداوند براى او تقاضاى بخشش نمود. آن گاه فرمود تا گوسفندها را میان اصحاب تقسیم کنند. شیر را هم در ظرف بزرگى ریختند و همگى از آن نوشیدند.(49)رسول خداصلى الله علیه وآله در تقسیم هدایا فرقى بین نزدیک و دور خود نمى گذاشت. «ام سلمه» همسر پیامبر نقل مى کند: از گوشت هدایاى پروارى به ما هم همان قدر رسید که به هر یک از مردم دیگر رسیده بود.(50)پیامبر اکرم در صورت وجود امکان جبران، با اعطاى بیشتر، از هدیه دهنده قدرشناسى مى فرمود. در راه رفتن به «جِعِرانه»، چوپانى نزد پیامبر صلى الله علیه وآله آمد و گوسفندى را به عنوان هدیه تقدیم کرد. پیامبر فرمود: «من از مشرکین هدیه قبول نمى کنم.» او گفت: اى رسول خدا ! من به خدا و فرستاده ى او ایمان دارم و زکات مال خود را هم مى پردازم. پیامبر به او فرمود: وقتى به جعرانه رسیدیم نزد ما بیا، ولى گوسفند خود را نیاور. حضرت صلى الله علیه وآله در آن محل به پاس خیرخواهى آن مرد، صد گوسفند به او هدیه دادند.(51)در راه غزوه ى «تبوک»، پیامبر در «وادى القرى» فرود آمد. یهودیان آن منطقه مقدارى خوراکى [مرکب از حبوبات و گوشت ] براى رسول خدا صلى الله علیه وآله آوردند. ایشان از آن خورد و براى جذب قلوب و تشویق یهودیان به هم زیستى مسالمت آمیز یهودیان با مسلمانان مقرر فرمود براى آنها سالیانه چهل بار خرما به عنوان کمک پرداخت نمایند. زنى یهودى در مورد این جبران نیکى و بخشش پیامبر صلى الله علیه وآله گفت: این خیر و نیکى که محمد صلى الله علیه وآله به این یهودیان کرد، بیشتر از تمام ارث آنان از پدرانشان است.(52)در زمانى که وضع مالى مسلمانان بهبود یافته بود، پیامبر صلى الله علیه وآله به نمایندگانى که براى عقد قرارداد و مذاکره یا آشنایى با اسلام مى آمدند، هدایایى عطا مى کرد. حضرت در اختصاص این هدایا نیز برابرى و عدالت را رعایت مى فرمود. هنگامى که هدایاى نمایندگان «بنى تمیم» را عنایت فرمود، از آنان پرسید: «آیا کسى باقى مانده است که به او هدیه اى نداده باشیم؟» گفتند: پسرکى است که مواظب بارهاست. پیامبر صلى الله علیه وآله فرمود: «او را هم بفرستید تا هدیه اش را بدهیم.» «قیس بن عاصم» گفت: پسرکى بى ارزش است. پیامبر فرمود: «بر فرض که چنان باشد، به هر حال، او هم به نمایندگى آمده است و حقى دارد.»(53) د) غنایم جنگى و فدیه ى اسیران قبل از ظهور اسلام، بسیارى از اعراب معیشت خود را از طریق غارت دیگر قبایل تأمین مى کردند. با پیدایش اسلام در مکه و تجمع مسلمانان در مدینه، مشرکین مکه موجودیت خود را در خطر نابودى احساس کردند. یهود مدینه و اشراف این شهر نیز وضعیت پیش آمده را براى موقعیت خود نامناسب دیدند. هر سه گروه از به وجود آوردن شرایطى براى نابودى اسلام یا بازگشت به وضع گذشته استقبال مى کردند. به همین جهت، توطئه ها، کارشکنى ها و تجاوزات نظامى یکى پس از دیگرى رخ مى نمود و فرصت کافى براى فعالیت هاى اقتصادى سالم، از قبیل کشاورزى، دامپرورى و تجارت که نیازمند امنیت اجتماعى بود براى مسلمانان باقى نماند. با وجودى که اسلام خواهان صلح و امنیت بود و از جانب خداوند به آن مأمور شده بود،(54) ولى مسلمانان بر اساس فرمان خداوند، خود را براى مقابله با حملات احتمالى آماده مى کردند.(55) مسلمانان با توجه به وضعیت تحمیلى که دشمن براى آنان به وجود آورده بود، چیزى بهتر از درآمدى که از این فعالیت هاى دفاعى به دست آنها مى رسید، نداشتند. از این طریق، در عین این که مهاجرین و انصار، امنیت شهر را تأمین مى کردند، بیکار نبودند و زندگى خود را از درآمد حاصل از غنایم جنگى اداره مى کردند. البته باید توجه داشت که در اسلام هدف از جنگ نباید کسب غنیمت باشد. هدف، دفاع از خود و جهاد در راه خداست. معیار جهاد وجود غنیمت یا نبود آن نیست. در جهاد ممکن است غنیمت وجود داشته باشد یا خیر؟ پیامبر صلى الله علیه وآله در جریان جنگ خیبر به یاران خود گفت که آماده ى جنگ شوند و ایشان هم آماده شدند. در این میان، عده اى در حدیبیه از شرکت در جمع خوددارى کرده بودند، ولى در این نبرد به امید غنیمت خواستند همراه آن حضرت حرکت کنند. چون معتقد بودند که خیبر مهم ترین روستاى حجاز از لحاظ گوشت و خوراک و اموال است. پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله دستور دادند که جارچى جار بزند هر کسى که همراه ما مى آید فقط باید رغبت به جهاد داشته باشد و کسانى که قصد غنیمت دارند نیایند.(56) آنچه از طریق جنگ عاید مسلمانان مى شد چند چیز بود: غنایم منقول، غنایم غیر منقول، اسیران. غنایم منقول پس از کنار گذاشته شدن یک پنجم از آن، که اختصاص به خدا و رسول او داشت، بین رزمندگان تقسیم مى شد. رسول خدا امیدوار بود تا با توزیع عادلانه و بجاى درآمد حاصل از غنایم جنگ و فدیه یا غرامتى که مسلمانان در مقابل آزادى اسیران دشمن دریافت مى کردند، مشکلات اقتصادى مسلمانان تا حد زیادى از میان برود. در جریان جنگ بدر، فدیه ى اسیران جنگى که خانواده هاى متمولى داشتند نقش بسزایى در تأمین نیازهاى اقتصادى مسلمانان داشت. رسول خدا آن دسته از اُسراى بدر را که فقیر بودند و خانواده هاى آنان مالى را براى پرداخت فدیه ى آزادى آنها نداشتند، بدون دریافت فدیه آزاد فرمود.(57)دعاى پیامبر صلى الله علیه وآله در اولین رویارویى با مشرکین دین ستیز در بدر میزان فقر مسلمانان و امید رسول خدا به رفع مشکل فقر اجتماعى از این طریق بود. ایشان از خداوند مى خواهند: «پروردگارا ! ایشان پیاده اند و مرکب سوارى ندارند، سوارشان فرما ؛ برهنه اند، جامه شان بپوشان ؛ گرسنه اند، سیرشان فرما ؛ نیازمندند، خود، آنان را بى نیازشان فرما.»(58) شاید بتوان گفت این دعاى رسول خدا تقریباً پس از جنگ با یهود بنى نضیر و تقسیم اموال و زمین آنان بین مهاجرین تا حدودى اجابت شد.(59)پس از پیروزى مسلمانان بر مشرکین مکه در جریان جنگ بدر، دستور توزیع غنایم جنگى از طریق آیات اول سوره ى انفال بر پیامبر صلى الله علیه وآله نازل شد. بر طبق این آیات، غنایم به دو بخش نامساوى تقسیم مى شد. یک پنجم آن خمس نامیده مى شد و متعلق به حکومت بود و بر طبق صلاحدید پیامبر صلى الله علیه وآله صرف مصارف امور عمومى و نیازمندان مى شد و چهار پنجم دیگر آن به صورت مساوى بین رزمندگان حاضر در جریان نبرد، تقسیم مى شد. قبل از ظهور اسلام، در بین اعراب رسم بر این بود که یک چهارم غنایم جنگى به رؤساى قبایل حاضر در جنگ تعلّق مى گرفت. اما پس از اسلام، بنا بر حکم خداوند (سوره ى 2، آیه ى 219) یک پنجم غنایم به پیامبر صلى الله علیه وآله به عنوان حاکم مسلمین تقلیل پیدا کرد و بقیه بر طبق ضوابطى که عرف عادلانه ى زمانه و توسط پیامبر اکرم مشخص شده بود، بین رزمندگان اسلام توزیع مى شد. قبل از شروع جنگ بدر، پیامبر صلى الله علیه وآله چگونگى تقسیم غنایم را این چنین مشخص فرمود:1 - سلاح هر یک از کشتگان دشمن، مخصوص کشنده ى اوست. اگر در این مورد اختلافى پیدا مى شد حضرت با تحقیق سعى مى کرد صاحب اصلى آن را پیدا کند تا حقى از کسى ضایع نشود. مثلاً پس از جنگ بدر، براى مالکیت شمشیر «ابو جهل» اختلاف پیش آمد، پیامبر صلى الله علیه وآله شخصى را نزد پسر ابو جهل، «عکرمه بن ابو جهل» فرستاد و از او پرسید: چه کسى پدرت را کشت؟ او «معاذ بن عمرو» را کشنده ى پدر خویش معرفى کرد. به این ترتیب، حضرت آن شمشیر را به «معاذ» اختصاص داد.(60)2 - اسیر، متعلق به کسى است که او را اسیر کرده است.3 - پس از جنگ، اموالى که مخصوص کسى نیست، مانند شتر، پارچه، چرم، کالاها و غلامان دشمن جمع آورى مى شوند و با قرعه کشى بین مجاهدین به صورت مساوى تقسیم مى شوند. پیامبر خدا بین رزمندگان جنگجو و دلاور، سرشناس و گمنام و ضعیف فرقى قایل نبود و همه را به صورت مساوى از غنایم بهره مند مى کرد و تبعیض را جایز نمى دانست.(61)4 - سهم بردگان و غلامانى که به سپاه اسلام در جنگ خدمتى کرده باشند، بدون قرعه داده مى شود.5 - براى آنان که با اسب خود در خدمت جنگ درآیند، سه سهم در نظر گرفته مى شود؛ که دو سهم آن براى اسب، که هزینه و نگهداریش سنگین بود و یک سهم نیز به صاحب اسب تعلّق مى گیرد. پیامبر اکرم براى هر کسى بیشتر از دو اسب داشت سهم بیشترى قایل نبود. برخى گفته اند که فقط براى یک اسب سهم مى دادند و صحیح تر همین است.(62) در این موضوع پیامبر صلى الله علیه وآله با دیگران مساوى بود. رسول خدا در فتح «نطاه» فقط سه سهم براى خود منظور فرمود. یک سهم خودشان و دو سهم هم براى یکى از اسب هایشان.(63) 6 - سهم شهدا، به خانواده ى آنان اعطا مى شود.در صورتى که کسى از چیزى از غنایم خوشش مى آمد و مطالبه ى غنیمت خاصى از پیامبر صلى الله علیه وآله مى کرد، ایشان به او عطا مى فرمود. افرادى هم که به طور غیر مستقیم در پیروزى نقش داشتند، از غنایم بهره مند بودند. مثلاً: «سعد بن عباده»، که به علت مار گزیدگى از حضور در جنگ معذور شده بود، ولى در قبل از جنگ، با مراجعه ى خانه به خانه انصار، آنان را تشویق به همراهى با رسول خدا کرده بود، یا «سعد بن مالک ساعدى»، که هنگام حرکت به سمت بدر درگذشت، یا «طلحة بن عبید الله و سعید بن زید»، که قبل از شروع جنگ، براى تجسس و کسب اطلاعات از دشمن اعزام شده بودند،(64) یا فراریانى که در جریان غزوه ى «حُنین» گریخته بودند و سپس بازگشته و در جنگ شرکت کرده بودند را در غنایم سهیم فرمود.(65) رسول خدا براى دو نفر از افرادى که در حدیبیه مرده بودند، سهمى از غنایم را منظور فرمود و همچنین به کسانى که فقط در خیبر شرکت کرده بودند و در حدیبیه حضور نداشتند سهم پرداخت و همچنین براى رابطینى که به فدک رفت و آمد مى کردند هم سهمى اختصاص دادند.(66)«حارث بن عبدالله بن کعب» نقل مى کند: بر گردن «ام عماره» مقدارى مهره هاى قرمز دیدم، پرسیدم: اینها از کجاست؟ گفت: مسلمانان در حصار «صعب بن معاذ» مقدارى از این مهره ها را که زیر خاک پنهان شده بود پیدا کردند و پیش پیامبر صلى الله علیه وآله آوردند. حضرت دستور داد میان زنان تقسیم شود. عده ى ما 20 نفر بود که بین ما تقسیم شد و به هر یک از ما یک قطیفه، یک بُرد یمانى و دو دینار نیز رسید.(67)برخى گفته اند که پیامبر صلى الله علیه وآله براى کودکان نیز سهم مخصوصى معین فرموده بود؛ مثلاً براى «سهله» دختر عاصم که در جریان جنگ خیبر متولد شده بود و همچنین براى نوزادى که خداوند به «عبدالله بن انیس» در خیبر داده بود سهمى تعیین کرد و برخى هم گفته اند که براى آنها چیزى از غنایم داد، ولى سهم آنها را به اندازه ى سهم مجاهدین قرار نداد.(68)پیامبر صلى الله علیه وآله ده نفر از یهودیان مدینه را با خود به جنگ خیبر برد و سهم آنها را مانند مسلمانان منظور کرد. بعضى گفته اند که سهم آنها مانند سهم مسلمانان نبوده، بلکه حضرت چیزى از غنایم را به آنها بخشید. رسول خدا همه ى بردگان را پاداش داد. «عمیر»، برده ى آبى اللّحم، گفته است: رسول خدا مقدارى اثاثیه ى منزل به من بخشیدند.(69) پیامبر خدا به غلامان و بردگانى که در جنگ بدر حضور داشتند و به مسلمانان یارى رسانده بودند سهمى از غنایم را اختصاص دادند.(70) «شقران»، غلام رسول خدا صلى الله علیه وآله ، به مراقبت از اسیران گماشته شده بود، پس از تقسیم غنایم، آن قدر به او اسیر داده شد، که بى نیاز شد.(71)اخلاق در حفظ غنایم (بیت المال)براى رسول خدا صلى الله علیه وآله حفظ بیت المال و اموال عمومى همچون غنایم جنگى اهمیت فوق العاده اى داشت و ایشان نسبت به برداشت غاصبانه ى آن به شدت واکنش نشان مى داد. پس از غزوه ى «حنین» پیامبر صلى الله علیه وآله دستور داد غنایم را جمع کنند و هر کس به خدا و روز قیامت ایمان دارد در غنایم خیانت نکند. به همین جهت، «عقیل بن ابى طالب»، که تنها سوزنى از غنایم را به همسرش داده بود، از او پس گرفت و باز گرداند. «عبدالله بن زید»، کمانى را که از غنایم برداشته بود و حتى با آن به مشرکان تیراندازى نیز کرده بود، باز گرداند.(72)قبل از تقسیم غنایم جنگ خیبر، شخصى از پیامبر خدا چیزى از غنایم را خواست. پیامبر صلى الله علیه وآله فرمود: حتى یک تار نخ و یک تکه پارچه از آن حلال نیست و من خودم نیز در آن تصرّف نمى کنم و چیزى از آن را نمى بخشم. مردى از ایشان پاى بند شتر خواست. فرمود: بگذار غنایم تقسیم شود تا به تو پاى بند بدهم.(73)پس از غزوه ى «حُنین» مردى با یک بسته موى تافته که آن را یافته بود به حضور پیامبر آمد و از حضرت درخواست کرد که آن را به او ببخشد. پیامبر صلى الله علیه وآله فرمود: آن چه از این غنیمت، سهم من و فرزندان عبدالمطلب است متعلّق به تو. در همین جنگ، مردى ریسمانى را که یافته بود و با آن بارهاى خود را بسته بود از پیامبر به عنوان سهم غنیمتش طلب کرد. پیامبر صلى الله علیه وآله فرمود: سهم من، متعلق به تو باشد، ولى با سهام مردم چه مى کنى؟(74) سخنگو و منادى پیامبر صلى الله علیه وآله به دنبال جنگ خیبر ندا داد که اگر حتى نخ و تکه هاى پارچه اى را هم برداشته اید در غنایم منظور کنید و آن را برگردانید که غل و غش مایه ى بدبختى و سرافکندگى و آتش قیامت خواهد بود. پیامبر صلى الله علیه وآله قبلاً به اصحاب فرموده بود که مسلمانان هیچ چیز از غنایم را پیش از آن که تکلیف آن مشخص شود نفروشند و اگر بر مرکبى هم سوار شده اند آن را پس دهند و اگر لباسى از غنایم پوشیده اند پیش از آن که کهنه شود آن را برگردانند. زنان اسیر باید یک بار عادت ماهانه را پشت سر بگذارند. تنها پس از آن مى توانند این زنان را مالک شوند و همچون همسران خود با آنان نزدیکى کنند.(75)در جریان جنگ خیبر مردى به نام «کرکره» که همراه پیامبر صلى الله علیه وآله بود و در موقع جنگ مرکب پیامبر صلى الله علیه وآله را نگاه مى داشت، کشته شد. جمعى به پیامبر صلى الله علیه وآله گفتند: آیا او شهید شد؟ حضرت فرمود: او به واسطه ى قطیفه اى که از غنایم خیبر دزدیده بود، هم اکنون در آتش مى سوزد. شخصى دیگر به حضرت گفت: من دو بند کفش کهنه از غنایم برداشتم. حضرت فرمود: هر دو بند آتش است.(76) در همین زمان، مردى از قبیله ى اشجع درگذشت و مرگ او را به اطلاع پیامبر صلى الله علیه وآله رساندند. حضرت فرمود: بر دوست خود نماز گذارید. چهره ى مردم از این که حضرت او را شهید و بى نیاز از غسل ندانسته بود در هم کشیده شد. پیامبر صلى الله علیه وآله فرمود: او در راه خدا غل و غش کرده است. مردم کالاهاى او را جستجو کردند و چند مهره ى کم قیمت از یهودیان را یافتند که دو درهم بیشتر نمى ارزید.(77)رسول خدا به همان اندازه که از نظر اخلاقى خود و اصحاب خویش را مجاز به استفاده ى غاصبانه از مردم نمى دید، استفاده ى غیر اخلاقى از اموال دشمن را هم مجاز نمى دانست. «یسار حبشى»، غلامى سیاه متعلق به «عامر» یهودى بود. او گوسفندان ارباب خود را مى چرانید. باور به پیامبرى محمد صلى الله علیه وآله بر دلش نشست. نزد پیامبر صلى الله علیه وآله رفت و گفت: ما را به چه چیزى دعوت مى کنى؟ فرمود: به اسلام. گواهى بده که خدایى جز خداى یگانه نیست و من فرستاده ى او هستم. یسار پرسید: در صورت قبول آن، براى من چه چیز منظور خواهد شد؟ پیامبر صلى الله علیه وآله فرمود: بهشت از آن تو خواهد شد. یسار گفت: این گوسفندان امانت هستند. پیامبر صلى الله علیه وآله فرمود: آنها را از لشکرگاه بیرون ببر و به سمت صاحبش هدایت کن. خداوند امانت را از عهده ى تو برمى دارد. گوسفندان به طرف صاحب خود رفتند و آن یهودى اطلاع پیدا کرد که برده ى او مسلمان شده است.(78) «مغیره» همراه چند نفر از مشرکین به سفر رفته بود. آنها در مکانى شراب نوشیدند و مست شدند، اما مغیره از نوشیدن شراب خوددارى کرد و کالاها و اموال آنها را برداشت و خواست خمس آن را به پیامبر صلى الله علیه وآله بپردازد. پیامبر صلى الله علیه وآله از پذیرفتن آن اموال خوددارى فرمود و گفت: چون این مال با مکر و فریب به دست آمده من خمس آن را نمى پذیرم.(79) حتى اگر اموالى به دست مى آمد که مشروع نبود حضرت آن را حتى اگر بر اثر اشتباه بود به صاحبانش مسترد مى فرمود. على علیه السلام به زید بن حارثه که به سریه اى رفته بود رسید و گفت: پیامبر صلى الله علیه وآله دستور داده که هر اسیر و مالى که از این قوم در دست تو است به آنها بازگردانى. زید گفت: چه علامت و نشانه اى از پیامبر صلى الله علیه وآله دارى؟ على علیه السلام فرمود: این شمشیر پیامبر صلى الله علیه وآله است. او شمشیر رسول خدا را شناخت و دستور داد هر کس اسیر یا مالى دارد برگرداند.(80) موارد مصرف غنایم اختصاصى پیامبر صلى الله علیه وآله ایشان این اموال را صرف تأمین خود، خانواده ى خود و نیازهاى مسلمین مى کرد.(81) پیامبر صلى الله علیه وآله به دلیل فقر مردم استثناءاً خمس غنایم جنگ بدر را برنداشت و در این جنگ حق مالى او مانند سایر رزمندگان بود. شمشیر «ذوالفقار» و شتر ابوجهل [ که بعداً در حدیبیه براى مراسم حج قربانى شد] ، تنها سهم ایشان از غنایم بود. پس از نزول آیه ى «واعلمو انّما غنمتم» بود که حضرت سهمى را به خود اختصاص داد.(82) پیامبر سه مورد غنیمت اختصاصى داشتند: اول غنایم «بنى نضیر»، که متعلّق به پیامبر صلى الله علیه وآله بود، ایشان میان خویشان خود تقسیم مى فرمود و به هر کس مصلحت مى دانست، لطف مى فرمود و از حاصل و درآمد نخلستان هاى آن نیز سهم همسران و فرزندان عبدالمطلب را تأمین مى کرد و اضافه ى آن صرف خرید اسلحه و تجهیزات جنگ و اسب مى شد که در زمان ابوبکر و عمر هم استفاده شدند. درآمد «فدک» به فقرا و نیازمند بخشیده مى شد و درآمد «خیبر» به سه قسمت تقسیم شده بود: دو بخش براى مهاجران و یک بخش براى خویشاوندان فقیر.(83) پیامبر صلى الله علیه وآله از خمس غنایمى که سهم خودش بود مقدارى سلاح و لباس تهیه فرمود، و به خاندان نزدیک خود، از جمله به زنان و مردان خاندان عبدالمطلب، مقدارى اثاثیه و لباس و مهره هاى قیمتى بخشید. مقدارى هم به یتیمان و فقرا اختصاص داد.(84) مدیریت اخلاقى صلح و جنگ خداوند متعال در قرآن کریم اخلاق و مهربانى پیامبر صلى الله علیه وآله خود را به رخ بندگانش مى کشد و مى فرماید: «لَقَدْ جاءَکُمْ رسولٌ مِنْ أنْفُسَکُم عزیزٌ عَلیهِ ما عَنِتُّم حَریصٌ عَلیکُم بِالمُؤمنینَ رَئُوفٌ رَحیمٌ» ؛ «پیامبرى از خودتان آمده است که بر او سخت است که در رنج افتید، بسیار خواستارتان است و با ایمان آورندگان نرم و مهربان است.»(85) صلح و جنگ پیامبر صلى الله علیه وآله براى تأمین آرامش و دور شدن رنج از مردم بوده است. طبعاً در این میان صلح طلبى رویه ى مورد علاقه ى رسول خداست، زیرا در پناه آن امنیت ایجاد مى شود و در پناه امنیت مردم مى توانند با آرامش اهداف فردى واجتماعى خود را تحقق بخشند و مقاصد مادى و معنوى خویش را دنبال نمایند. الف) مدیریت صلح ایشان براى برقرارى صلح و امنیت اجتماعى تمام توان خود را صرف مى نمود. پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله با اعلام این که مدینه حرم امن الهى است، براى آن مرز حقوقى تعیین کرد تا به لحاظ محلى به دور از تجاوز و درگیرى باشد و از نظر خارجى هم دشمن موضع خود را معلوم سازد. پیامبر صلى الله علیه وآله از ابتداى ورود خود به مدینه سعى کرد با تمام قبایل مشرک اطراف مدینه پیمان عدم تعرض و صلح امضا کند. به طورى که صفوان بن امیه به یاران مشرک قریشى خود این موضوع را چنین مى گوید : محمد راه ساحلى به شام را بسته است و با همه ى قبایل این مسیر پیمان بسته، بنابراین ما دیگر قادر به تجارت از این مسیر نیستیم.(86) هیئت هاى نمایندگى نجران، ثقیف و مناطق مختلف دیگر براى مذاکره خدمت پیغمبر مى رسیدند. خود پیامبر صلى الله علیه وآله نمایندگانى به نقاط مختلف مى فرستاد تا صلحى فراگیر با همه ى قبایل ایجاد کند. اصرار بر صلح توسط رسول خدا به طورى بود که هنگام روانه کردن على علیه السلام به یمن به او چنین سفارش مى کند: «چون به آن جا رسیدى شروع کننده ى جنگ نباش، اگر آنها هم جنگ را شروع کردند و یکى دو نفر از شما کشته شدند باز هم تو جنگ مکن! با آنها مدارا کن و گذشت خود را به آنها نشان ده.»(87) پیامبر صلى الله علیه وآله در زمان اوج اقتدار حکومتش به طوایف مختلف نامه مى نوشت و به آنان خودمختارى مى داد، مشروط بر این که نماز به پا دارند و زکات بپردازند و راه ها را امن کنند. بر اساس این پیمان نامه ها اگر کسى به آن قبایل حمله مى کرد باید مسلمانان از آنان دفاع کنند و اگر براى یارى مسلمانان فرا خوانده شدند، یارى برسانند.(88) «زید بن ثابت» انصارى که در زمان ورود پیامبر به مدینه یازده ساله بود، مى گوید: پیامبر به من فرمود خط عبرانى یا سریانى را فرا گیرم و من در هفت شب آن را آموختم تا بتوانم نامه هاى یهود به پیامبر را بخوانم.(89) کسانى که به عنوان سفیر از جانب پیامبر فرستاده مى شدند به زبان همان مردم صحبت مى کردند.(90)پیامبر صلى الله علیه وآله حتى سعى مى نمود در جنگ ها شروع کننده ى جنگ نباشد و اگر از جانب متجاوز، پیشنهاد صلح داده شود از آن استقبال مى فرمود.(91) با متجاوزترین دشمنان همچون قریش نیز تمایل به جنگ نداشت. به همین جهت، از «عتبة بن ربیعة» و «حکیم بن حزام» که طالب جنگ و تجاوز به مسلمانان نبودند تقدیر کرد.(92)شیوه ى تبلیغ رسول خدا گفتگو و روشنگرى بود، ولى دشمنان او به این روش تمایلى نداشتند و از خشونت استفاده مى کردند. رسول خدا در عین این که خود را براى دفاع در مقابل دشمن آماده مى کرد سعى داشت با قبایل مختلف هم پیمان شود و با این کار از بروز حملات جنگى آنان و هم پیمانى آنها با دشمن جلوگیرى کند. هنگامى که «ابوجهل» با سپاه قریش در بدر، در مقابل سپاه مسلمین صف کشیده بود، پیامبر «عمر بن خطاب» را پیش او فرستاده و فرمود تا به آنها بگوید برگردند، پیامبر صلى الله علیه وآله مایل به جنگ با شما نیست.(93) شروع کننده ى جنگ احد و خندق نیز مشرکین بودند و حضرت تنها از خود و مسلمانان دفاع مى کرد. حضرت با یهود نیز آن هنگامى که تهدیدى نظامى محسوب نشدند و توطئه ى جنگى نکردند در صلح و صفا زیست. حضرت در اولین فرصتى که ضعف مشرکین قریش را احساس کرد، بدون سلاح براى زیارت خانه ى خدا به سوى مکه رفت. در این حادثه «بدیل بن ورقاء» نزد پیامبر صلى الله علیه وآله آمد و گفت: ما از نزد اقوامت «کعب بن لوى» و «عامر بن لوى» مى آییم. قریش «رجاله» و هر کس را که اطاعت مى کرده با ساز و برگ فراوان و زنان و فرزندان خود بیرون آورده اند و سوگند خورده اند که تا تو همه ى آنها را نکشى نمى گذارند وارد حرم شوى. آنان میان تو و کعبه را خالى نمى گذارند. پیامبر صلى الله علیه وآله گفت: ما براى جنگ نیامده ایم بلکه براى طواف کعبه آمده ایم، ولى البته هر کس ما را از این کار باز دارد با او مى جنگیم.(94) حضرت در همین سفر با اهل مکه پیمان صلح بست و در نوشتن صلح نامه نیز با نهایت مصالحه و مسامحه رفتار کرد. حضرت پذیرفت در عهدنامه ى صلح به جاى نام خدا بسمک اللهم نوشته شود و عنوان رسول الله حذف و به جاى آن محمد بن عبد الله ذکر شود. ب) مدیریت جنگ حکومت نوپاى مدینه دشمنان بالقوه و بالفعل خطرناکى داشت که تا ریشه کن ساختن کامل آن، آنان مانع رسیدن مسلمانان به یک زندگى آرام بودند، زیرا ایمان دینى مسلمانان را براى دنیاى خود خطرناک مى دانستند و هر روز به توطئه اى مشغول بودند و در تدارک تجاوز جدیدى به مدینه مى شدند. دشمنان حاکمیت مسلمین را مى توان به دو دسته ى خارجى و داخلى تقسیم کرد:دشمنان خارج مدینه: مشرکین قریش و قبایل هم پیمان با آنها، از دشمنان اصلى و بالفعل مسلمانان به حساب مى آمدند. غیر از آنها، قبایل وحشى و غارتگر بدوى مشرک عرب نیز از هر فرصتى براى حمله به مدینه و غارت آن استفاده مى کردند.یهودیان یثرب که در اطراف و خارج مدینه سکونت داشتند دشمنان بالقوه ى مسلمانان بودند. کینه و دشمنى اى که یهودیان با مسلمانان داشتند در نزد مسیحیان شبه جزیره وجود نداشت، برعکس، نوعى دوستى از جانب مسیحیان نسبت به مسلمانان دیده مى شد. قرآن کریم مى فرماید: دشمن ترین افراد با شما یهود و مشرکین هستند و نزدیک ترین آنها به دوستى، مسیحیان هستند و این به جهت وجود قدیس و کشیشانى در بین آنهاست که روحیه ى استکبارى ندارند.(95)دشمنان داخل مدینه: اکثر مردم مدینه در برابر با اسلام واقعاً تسلیم شده بودند، ولى عده اى از آنها که یاراى مخالفت با اکثریت و جو حاکم را نداشتند ظاهراً اسلام آوردند، ولى واقعاً به آن باور نداشتند. قرآن کریم به این گروه «منافق» لقب داد. آنها هر روز با کارشکنى هاى خود مشکلى ایجاد مى کردند.(96)رسول خدا در عین صلح طلبى، تجاوز به جان و مال مسلمانان را نمى بخشید و با مسببان آن به شدت برخورد مى کرد. او متجاوز به جان و مال مسلمانان را مستحق اشد مجازات مى دانست تا کسى به ادامه ى آن جرئت نداشته باشد. در غالب موارد همین که مى شنید قوم یا قبیله اى قصد حمله به مدینه دارد به سرعت خود را براى مقابله با آن آماده کرد.در جهانى که قانون، حاکم نباشد و زور حکومت کند، اگر قدرت نداشته باشى از طرف صاحبان قدرت بلعیده خواهى شد. احتمال حمله ى قریش و دیگر قبایل عرب به مدینه زیاد بود. به همین دلیل، رسول خدا مهاجرین را به مأموریت هاى مختلف نظامى گسیل مى کرد تا قدرت خود را به نشان دهند و کسى جرأت تعرض به مسلمانان را نداشته باشد. «واعدّوا لَهُم مَا اسْتَطَعْتُم مِنْ قُوّةٍ ومِن رِبَاطِ الخَیْلِ، تُرهَبُونَ بِه عَدُوَّ اللّهِ وَعَدُوَّکُم وآخَرینَ مِن دُونِهِم لا تَعلَمُونَهُم، اللّه یُعَلمّهُم» ؛ «تا مى توانید برایشان نیرو و اسبان بسته آماده نهید، که دشمن خدا و دشمن خویش و دیگرانى جز ایشان را بترسانید. شما نمى شناسیدشان، خدا مى شناسدشان.»(97) انجام مأموریت هاى نظامى به منظور شناسایى منطقه و هم پیمانى با قبایل اطراف مدینه و ترس دشمن انجام مى شد. این کار، علاوه بر این که امنیت مدینه را تأمین مى کرد و مانع حمله ى دشمن به شهر مى شد، براى مهاجرین مشاغل مفیدى ایجاد مى کرد که با روحیه ى آنها نیز سازگار بود.واقدى مى نویسد: پیامبر تا قبل از جنگ بدر هیچ یک از انصار را براى جنگ اعزام نفرمود.(98) به دنبال ورود پیامبر صلى الله علیه وآله به مدینه و مقارن نزول آیات جهاد، حدود یک سال، حرکت نظامى از جانب مسلمانان انجام نشد. در مدت ده سالى که رسول خدا در مدینه بود هفتاد و چهار حرکت نظامى انجام شد که شروع این نبردها از جانب مشرکین بود. در 27 نبرد، خود پیامبر شرکت داشت. او در نه تاى آن شخصاً در مبارزه شرکت کرد و در 47 نبرد، دیگران را به این مأموریت فرستاد.(99) شدت و گستردگى دشمنى چنان بود که در کمتر از هر پنجاه روز یک جنگ بر مسلمانان تحمیل مى شد. طبعاً بیشترین زمان زندگى اجتماعى پیامبر اسلام در مدینه در میدان جنگ گذشت و جنگ به دلیل مقتضیات و شرایط خاص خود، دشوارترین صحنه براى رعایت اخلاق انسانى است، ولى رسول خدا در این صحنه نیز اخلاقى ترین مدیریت جنگى را از خود نشان داد.رسول خدا دوست نداشت کسى را به کارى مجبور کند. به همین جهت، براى جنگ ها از نیروهاى داوطلب بهره مى گرفت. در جریان جنگ بدر، هنگامى که معلوم شد کاروان تجارى قریش به مکه رفته است و مسلمانان با لشکر قریش رویارو شدند، رسول خدا احتمال داد انصار بنابر بیعت خود، تنها از او در شهر مدینه دفاع خواهند کرد، ولى انصار به پیامبر صلى الله علیه وآله اطمینان دادند که هیچ کس از آنان از او کناره نخواهند گرفت و تنها پس از آن رسول خدا راهى جنگ شد.(100) در جریان انجام مراسم حج عمره، هنگامى که احتمال جنگ داده شد، حضرت از یاران خود مشورت خواست و پس از بیعت رضوان که اعلام رضایت آنان بود، تصمیم به جنگ گرفت. در جریان جنگ تبوک بسیارى از افراد حاضر نشدند داوطلب شوند، پس از بازگشت از جنگ، تنها برخورد پیامبر صلى الله علیه وآله با آنان این بود که آنان را از این که دنیا و هواى نفس را بر خدا ترجیح داده اند مذمت کند و با اظهار پشیمانى آنان، آنها را بخشید.(101) در اثناى جنگ خندق، بنى حارثه، «اوس بن قیظى» را نزد پیامبر صلى الله علیه وآله فرستادند و پیام دادند که خانه هاى ما بى پناه و بى حفاظ است و خانه ى هیچ کدام از انصار این گونه نیست. پیامبر صلى الله علیه وآله به آنها اجازه ى معافیت از جنگ را داد و آنها آماده ى بازگشت به خانه هاى خود شدند. چون این خبر را «سعد بن معاذ» شنید، به پیامبر صلى الله علیه وآله گفت: اینان همیشه در موقع سختى و مشکلات این چنین بهانه جویى مى کنند. آن گاه روى به بنى حارثه کرد و گفت: این کار همیشگى شما نسبت به ماست و هر گرفتارى که پیش آمده شما این گونه رفتار کرده اید. با این حال، رسول خدا صلى الله علیه وآله ایشان را مجبور به ماندن نکرد و آنان را باز گردانید.(102)رسول گرامى اسلام، استبداد رأى نداشت و دیدگاه ها را با دقت گوش مى کرد و آنچه منطقى بود به کار مى بست، به طورى که برخى با توجه به فرهنگ جاهلانه ى معمول بین رهبران مستبد، این رفتار او را عیب مى پنداشتند و او را «گوشى» خطاب مى کردند.(103) یکى از امور مهم که رسول خدا در آن با دیگران مشورت مى فرمود، جنگ بود.در شروع جنگ بدر، پیامبر صلى الله علیه وآله با اصحاب، از مهاجر و انصار، مشورت کرد.(104) در جنگ احد و خندق و دیگر جنگ ها نیز حضرت با اصحاب مشورت فرمود و از پیشنهادات آنان استفاده مى شد. در جنگ احزاب ساخته شدن خندق براى غافلگیر کردن مشرکین به پیشنهاد سلمان فارسى بود.(105) پس از آن که محاصره ى «بنى ثقیف» در حصارهایشان طولانى شد، پیامبر با مردم مشورت فرمود. «سلمان فارسى» پیشنهاد استفاده از منجنیق را داد. پیامبر صلى الله علیه وآله پذیرفت و فرمان ساخت و نصب منجنیق را صادر فرمود.(106)گاه مواردى پیش مى آمد که این مشاوره حتى خلاف رأى پیامبر صلى الله علیه وآله نتیجه مى داد. در جنگ بدر «حباب بن مُنذر» از پیامبر صلى الله علیه وآله مى پرسد : که آیا این جایگاه را براى جنگ از طریق وحى انتخاب کرده اى یا نظر و تاکتیک جنگى خود شماست؟ رسول خدا پاسخ مى دهند که نظر خودم است. او مى گوید: از نظر موقعیت جنگى مناسب نیست و بهتر است در کنار آب قرار بگیریم و چنین و چنان کنیم. حضرت فرمود: نظر تو درست است و دستور فرمود: لشکر مطابق با پیشنهاد او عمل کنند.(107)در جنگ احد باز با اصحاب به مشورت پرداخت و على رغم نظر خود به نظر اکثریت عمل نمود.(108) در جریان جنگ خندق، على رغم توافق با قبیله ى بنى غَطَفان مبنى بر این که یک سوم محصول مدینه به آنها داده شود تا آنها قریش را تنها بگذارند، قبل از امضاى توافقنامه، با رؤساى اوس و خزرج به مشورت پرداخت و چون آنها حاضر به پذیرش آن نشدند، حضرت فرمود: خود دانید.(109) «ابو هریره» مى گوید: من هیچ کس را ندیده ام که به اندازه ى رسول خدا با یاران خود مشورت کند.(110)در ابتداى جنگ خیبر، «حباب بن منذر بن جموع» به حضور پیامبر صلى الله علیه وآله رفت و گفت: شما نزدیک به حصار، میان نخلستان و زمین هاى مرطوب فرود آمده اید و هیچ قومى آزمندتر و تجاوزگرتر از مردم قلعه ى «نطاه» نیستند و آنها اکنون بر ما مشرف هستند و بیشتر در تیررس قرار مى گیریم. آنها ممکن است شبانگاه در پناه نخلستان پنهان شوند. پس از این سرزمین بکوچید و ریگستان را در میان خود و ایشان قرار دهید تا تیرهاى ایشان به ما نرسد. پیامبر صلى الله علیه وآله «محمد بن مسلمه» را احضار کرد تا جایى دورتر از حصارهاى آنها و بدور از دستبرد و شبیخون آنها در نظر بگیرد.(111)موضوع دیگرى که در فعالیت هاى شخصى و نظامى رسول خدا حایز اهمیت است توجه ایشان به نظم بود.(112) حضرت کارهاى خود را مثل لباس پوشیدن و حرکت کردن را از سمت راست انجام مى داد.(113) حضرت قبل از هر جنگ، نیروها را به صورت منظم به صف مى کرد و آنها را که جلو یا عقب صف ایستاده بودند با اشاره ى چوبى که در دست داشتند منظم مى ساخت و آن گاه نیروها را سازماندهى مى کرد.هنگامى که مسلمانان به حصار «ناعِم» در «نطاه» رسیدند، حضرت اصحاب را مرتب و به صف کرد و فرمان داد که تا دستور نرسیده جنگ را شروع نکنند. در این هنگام، مردى از قبیله ى «اشجع» به یک یهودى حمله کرد و آن یهودى که «مرحب» نام داشت کشته شد. مردم گفتند: اى پیامبر! آن مرد شهید محسوب مى شود؟ حضرت فرمود: آیا پس از این که من از جنگ منع کرده بودم کشته شد؟ گفتند: آرى. پیامبر صلى الله علیه وآله فرمود: جارچى جار بزند که هرکس از دستور سرپیچى کرده بهشت بر او روا نخواهد بود.(114)ایشان براى نگهبانى هم نوبت مشخص مى کرد. پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله در هفت شبانه روزى که در «رجیع» بودند براى پاسدارى و نگهبانى شبانه میان اصحاب خود نوبت قرار داد.(115) «امّ سلمه» نقل مى کند که من در جنگ خندق در تمام مدت اقامت حضرت همراه ایشان بودم و در یک شب با آن که سرماى سختى بود، پیامبر صلى الله علیه وآله برخاست و مدتى نماز خواند و از خیمه ى خود بیرون رفت و دیده بانى کرد.(116)گاهى کسى نبود که از منطقه اى حفاظت کند و او خود شخصاً آن را انجام مى داد. عایشه مى گوید: در یکى از شب ها که در کنار خندق بودیم، پیامبر صلى الله علیه وآله مرتّباً از شکافى که در کنار خندق ایجاد شده بود رفت و آمد مى کرد و از آن نگهبانى مى فرمود، تا این که سرما ایشان را اذیت کرد. من آن حضرت را گرم کردم و دوباره براى حراست از همان شکاف بیرون رفت و گفت: مى ترسم که دشمن از این شکاف نفوذ کند. در همین موقع، صداى سلاح و برخورد آهن را شنیدم. پیامبر صلى الله علیه وآله فرمود: کیست؟ گفت: منم، سعد بن ابى وقاص. فرمود: از این شکاف مواظبت کن، و سپس پیامبر صلى الله علیه وآله خوابید.(117)ویژگى دیگر حضرت، اهمیت دادن به تجهیزات و تسلیحات نظامى و کسب اطلاعات از دشمن بود. روز جنگ خیبر، بر تن پیامبر صلى الله علیه وآله دو زره بود و روپوش و کلاهخود داشت و بر اسبى به نام ظرب (سنگ برآمده) سوار بود و نیزه و سپر در دست داشت.(118)ایشان قبل از شروع هر عملیات نظامى نیروى بسیارى را صرف کسب خبر مى کردند. این اطلاعات غالباً براى تصمیم گیرى هاى نظامى مورد استفاده قرار مى گرفت و اگر موجب تضعیف روحیه ى مجاهدان مى شد، مخفى مى ماند. پیامبر صلى الله علیه وآله «حباب بن مُنذر» را براى کسب خبر و ارزیابى دشمن میان قریش فرستاد و به او امر فرمود: پس از بازگشت، اخبار خود را جز نزد من، در خلوت، با کسى بازگو مکن ؛ اگر هم دیگران از تو پرسیدند، بگو دشمن را اندک دیدم.(119)یکى از موارد دروغ مصلحت آمیز، دروغ در زمان جنگ است، زیرا که گفتن هر راستى در جریان جنگ ممکن است باعث ریخته شدن خون هاى بسیار شود یا موفقیت را به تأخیر بیندازد. عبداللّه بن انیس در مورد سریه ى خود مى گوید: از رسول خدا تقاضا کردم که هرچه لازم شد در جریان این جنگ بگویم اشکالى ندارد؟ حضرت فرمود: آنچه لازم شد و هر چه دلت مى خواهد بگو.(120)گروهى از قبیله ى «خزاعه» به نام «بنى المُصطَلَق» همراه اقوام و هم پیمانانشان، سلاح و تجهیزات فراهم کرده و قصد جنگ و حمله به مدینه را داشتند. پیامبر براى کسب خبر، «بریدة بن حصب» را روانه فرمود. بریده از پیامبر صلى الله علیه وآله اجازه گرفت تا براى کسب اعتماد آنان و دریافت اخبار و جزئیات اعمالشان هر چه که لازم باشد، حتى برخلاف اعتقاداتش، بگوید، حضرت به او این اجازه را دادند.(121)جنایات جنگى در جنگ هاى گذشته معمولاً انجام مى گرفت و هیچ کس نبود که به آن رسیدگى کند. بى گناهان بسیارى قربانى خشم جریان جنگ بودند. رسول خدا براى جلوگیرى از این نوع فجایع جنگى، قبل از جنگ به نیروهاى خود در این زمینه سفارش هاى اخلاقى مى فرمود. پس از پیروزى در «غزوه ى حُنَین» پیامبر صلى الله علیه وآله «طفیل بن عمرو» را به سوى طایف فرستادند تا بتکده ى آن دیار را ویران سازد. قبل از حرکت به او چنین توصیه کردند: به مردم سلام برسان، به قوم خود کمک کن، غذا ببخش ؛ و از خداوند حیا کن، همان گونه که هر کس از بستگان محترم خویش حیا مى کند؛ و هرگاه کردار زشتى انجام دادى، با نیکى جبران کن.(122) سفارش حضرت به «عبدالرحمن بن عوف» در سریه ى «دُومة الجَندَل» چنین بود که: به نام خدا به جهاد برو و فقط در راه خدا با کافران جنگ کن. مکر و فریب نکن، هیچ کودکى را نکش.(123) پیامبر صلى الله علیه وآله درباره ى اجساد کشتگان دشمن در نبرد بدر، دستور داد که آنان را دفن کنند.(124)در بین اعراب معمول بود که اگر به دشمن دست پیدا مى کردند از هیچ وحشى گرى فروگزار نمى کردند. اعضاى بدن آنها را قطعه قطعه مى کردند، بخشى را به یادگار مى بردند و دست و پاى آنها را مى بریدند و بر چشمشان میل مى کشیدند. اسلام این اعمال را منع کرد. پیامبر صلى الله علیه وآله هر گاه گروهى را به سریّه اى مى فرستاد آنها را از مثله کردن منع مى فرمود. هیچ گاه نگفت چشمى را میل بکشند و هرگز بر قطع دست و پایى امر نفرمود.(125)«عمر بن الخطاب» پس از اسیر شدن «سُهیل بن عمرو» به پیامبر صلى الله علیه وآله گفت: فرمان دهید تا دندان هاى پیشین و زبان او را درآورند، تا دیگر هرگز نتواند علیه شما همچون گذشته، ایراد خطبه کند. پیامبر صلى الله علیه وآله فرمود: من هرگز او را مُثله نمى کنم و از پیامبر خدا نخواه تا چنین فرمانى بدهد.(126)مهر و عطوفت پیامبر صلى الله علیه وآله مشمول حال اسیران جنگى نیز مى شد. پس از گرفتن اسیر، کسى حق کشتن آنان را نداشت، مگر این که او گناهى دیگر مرتکب شده باشد و حکم اعدام براى او صادر شود. در راه بردن اُسرا به مدینه «سُهیل بن عمرو» گریخت. پیامبر صلى الله علیه وآله دستور دادند در صورتى که کسى او را پیدا کرد وى را به قتل برساند. اتفاقاً خود حضرت او را یافتند، دستانش را بستند و همراه خود به مدینه بردند ولى او را نکشتند.(127)«ابو العاص بن ربیع» که اسیرى از قریش بود، ذکر مى کند که پیامبر صلى الله علیه وآله به مسلمانان سفارش رفتارى نیک با اُسرا را کرده بود؛ هر گاه که آنان غذا مى خوردند نان را که بسیار کم بود به ما اختصاص مى دادند و خود خرما مى خوردند، انصار ما را سواره مى بردند و خود پیاده راه مى پیمودند.(128)پس از پیروزى مسلمانان بر «بنى المُصطَلَق» پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله دستور فرمود با اسیران با نرمى و ملایمت رفتار شود. مردان را در گوشه اى و زنان و کودکان را در گوشه ى دیگر جمع کردند و افرادى را براى مراقبت و نگهدارى از آنان تعیین فرمود.(129) پس از آن که محاصره ى بنى ثقیف در حصارهایشان طولانى شد، پیامبر فرمودند: هر برده اى از حصار بیرون آید و به ما بپیوندد آزاد است. حدود 20 مرد از حصار خارج شدند و به سوى مسلمانان آمدند. چندین نفر از آنها بعداً مسلمان شدند که پیامبر خود، بهاى آزادى آنها را پرداخت و هر یک از آنان را به مسلمانى سپرد تا عهده دار هزینه ى او شود. پس از پیروزى مسلمانان بر بنى ثقیف و اسلام آوردن آنها، ایشان خواستار برگرداندن بردگانشان به آنها شدند، اما پیامبر صلى الله علیه وآله فرمود: اینها آزادشدگان خدایند و هیچ کس را بر آنها تسلّطى نیست.(130)هنگامى که رسول خدا صلى الله علیه وآله به محل نگهدارى اسیران «هوازن» در «جِعِرانه» رسید، به «بُسر بن سُفیان» دستور داد به مکه برود و براى اسیران جامه تهیه کند. سپس حضرت امر فرمود: پس از آن هیچ یک از اسیران بدون لباس نباشد و همه ى اسیران را جامه بپوشانند.(131)پس از آن که مسلمانان بر قبیله ى «هوازن» چیره شدند و زنان و کودکان آنها را به اسارت گرفتند، نمایندگان «هوازن» براى گفتگو به منظور آزادى اسیرانشان نزد پیامبر صلى الله علیه وآله رسیدند. پیامبر صلى الله علیه وآله فرمود: من مدت ها منتظر شما بودم و گمان کردم که دیگر نخواهید آمد، لذا غنایم تقسیم شده و سهم افراد را داده ام. از آن جا که دایه ى پیامبر در کودکى از این قبیله بود و حضرت در بین افراد این قوم کودکى خود را سپرى کرده بود، بسیارى از افراد آن، برادران و خواهران و اقوام رضاعى او مى شدند، که در کودکى عهده دار سرپرستیش بودند، به همین دلیل، نمایندگان، طلب لطف و محبت از پیامبر در قبال اهل و عشیره ى رضاعى اش کردند. پیامبر صلى الله علیه وآله به نمایندگان فرمود: آیا زنان و فرزندانتان در نظر شما دوست داشتى ترند یا اموالتان؟ گفتند: اى رسول خدا ! تو ما را در میان زن و فرزند و اموال مختار و مخیّر فرمودى، زنان و فرزندانمان را برمى گزینیم. آنها را به ما برگردان، که هیچ چیز را با زن و فرزند خود معادل نمى دانیم. پیامبر به آنان فرمود: آن چه در سهم من و فرزندان عبدالمطلب قرار گرفته است متعلّق به شما خواهد بود، هنگام نماز ظهر، خطاب به مردم مرا واسطه ى خواسته ى خود کنید. آنها، چنین کردند. مهاجران گفتند: آن چه از آن ماست اختیارش به دست رسول خداست و انصار و بسیارى گروه هاى دیگر سهم خود را بخشیدند، برخى آن چه را برداشت کرده بودند، پس ندادند. پیامبر صلى الله علیه وآله در خطبه اى خطاب به مردم فرمود : هر کسى از مسلمانان، کسى از این قوم را دارد، در صورتى که مایل باشد، رهایش کند؛ به هر کس هم میل نداشته باشد و حق خود را بخواهد در قبال هر اسیر شش شتر از اولین غنایمى که نصیب مسلمانان شود، پرداخت خواهد شد.(132)در خبرى دیگر آمده است که بسیارى از صحابه، انصار، مهاجران و مسلمانان با وجود تمایل و علاقه نسبت به کنیزان و غلامانى که به غنیمت گرفته بودند، بدون بهانه جویى و تعلّل [ چون متوجه شدند که افراد این قوم نسبت رضاعى با رسول خدا صلى الله علیه وآله دارند] ، و بدون دریافت فدیه یا عطایى، آنها را آزاد کردند که به قبیله ى خود بازگردند.(133)«نَبّاش بن قیس»، که از اسیران «بنى قریظه» بود، با کسى که او را آورد درگیر شد. آن شخص هم با مشت به بینى «نبّاش» زد و آن را خونى ساخت. پیامبر اکرم آن مسلمان را توبیخ کرد و فرمود: چرا نسبت به او چنین کردى؟ گفت: با من درگیر شد و مى خواست بگریزد، من هم او را زدم. نبّاش گفت: به تورات سوگند که دروغ مى گوید. اگر مرا هم آزاد مى کرد من از آمدن به جایى که همه ى قومم بودند تأخیر نمى کردم. پیامبر صلى الله علیه وآله فرمود: با اسیران خوش رفتارى کنید و به آنها آب دهید و سیرابشان کنید تا خنک شوند.(134)رسول خدا با آزار روحى اسیران به شدت مخالف بود. «صفیه» که قبلاً همسر «کنانة بن ابى الحقیق» بود اسیر شد و پیامبر صلى الله علیه وآله او را همراه بلال به محلى فرستاد. بلال او و دخترعمویش را از کشتارگاه عبور داد. دخترعموى صفیه فریادى دردآور کشید و پیامبر صلى الله علیه وآله از این کار بلال ناراحت شده و فرمود: مگر رحم از تو رفته است؟ دخترک کم سن و سالى را از میان کشتگان عبور مى دهى. بلال گفت: نمى دانستم که این کار را خوش ندارید و دوست داشتم کشتارگاه خویشاوندان خود را ببینند.(135)پیامبر صلى الله علیه وآله از کنار زن آبستنى عبور کرد که وضع حمل او نزدیک بود، پرسید: این زن در سهم چه کسى است؟ گفتند: سهم فلانى. فرمود: فرزندى که در شکم این زن است فرزند او نیست و از او ارث نمى برد. چگونه این کودک را به بردگى مى گیرد، در حالى که جلوى چشمش مى دود و بازى مى کند. من این مرد را نفرین مى کنم؛ لعنت و نفرینى که در گورش هم همراهش خواهد بود.(136) مدیریت قضائى اخلاق مداردر بین اعراب قبل از اسلام، قتل و خونریزى بسیار بود و به دنبال یک قتل، انتقام جویى از تکالیف مهم قبیله به حساب مى آمد و بسیارى بر این باور بودند که خون را تنها باید با خون شست و در صورت توان به جاى یک نفر گاه چندین نفر را به قتل مى رساندند. با این حال، اسلام سعى کرد در این دیدگاه تعدیل حاصل کند و نرمى را به جاى خشونت بنشاند. قانون قصاص را که تنها مقابله به مثل است را جانشین کشتار قرار داد و در عین حال، افراد را به بخشش و گرفتن دیه تشویق کرد و در قبال آن به آنان وعده ى بهشت و بخشش گناهان داد.(137)«مُحَلِّم بن جَثّامه» در زمان ظهور اسلام «عامر بن اَضبَط» را به خاطر کینه هاى جاهلیتى که نسبت به او داشت، کشته بود. «عُیینَة بن حِصن» پس از بازگشت سپاه اسلام از غزوه ى «حُنَین» در حضور پیامبر به خون خواهى «عامر» برخاست. پیامبر صلى الله علیه وآله فرمود: حاضرى خون بها بگیرى؟ «عیینه» از پذیرفتن خون بها خوددارى نمود و جنجال به پا کرد. مردم خواستار قصاص «محلّم» شدند و به پیامبر صلى الله علیه وآله گفتند : در صورتى که دوست دارى از قاتلان خون بها بگیرى این کار را از فردا شروع کن. رسول خدا، دست هاى خود را بلند کرد و فرمود: دیه و خون بها را بپذیرید. پنجاه شتر اکنون مى دهیم و پنجاه شتر هم پس از رسیدن به مدینه خواهیم داد. آنها نپذیرفتند. رسول خدا آن قدر بر موضع خود پافشارى کرد تا بالاخره آنها پذیرفتند که خونریزى نکنند. با این حال، قاتل، خود را براى قصاص آماده کرده بود. او نزد پیامبر آمد و طلب استغفار کرد. حضرت او را به خاطر عمل زشت و نابخشودنى اش سرزنش کرد و سه بار فرمود : خدایا، محلّم را نیامرز. سپس به او گفت: برخیز. «محلّم» گریان و شرمگین رفت. حاضران در این واقعه، مى گویند که شاهد طلب استغفار پنهانى رسول خدا صلى الله علیه وآله براى محلّم بوده اند، اما در حضور مردم و خودش او را شماتت کرد، تا قبح قتل نفس در بین مردم از میان نرود.(138)پیامبر صلى الله علیه وآله پس از رسوایى شخصى که یکى از غنایم را پنهان کرده بود، مجازاتش را دادند. کسى از دوستان او، از حضرت رسول صلى الله علیه وآله سه بار براى او طلب بخشش کرد؛ پیامبر صلى الله علیه وآله فرمود: درباره ى مجرمان بخشش و یا تخفیف جزا از من نخواهید.(139)«حارث بن سوید» در جنگ احد، مسلمان دیگرى به نام «مجدار بن زیاد» را به انتقام خون خواهى پدرش، که قبل از اسلام، در جریان اختلافات قومى «اوس» و «خزرج» کشته بود، غافلگیرانه کشت! پیامبر صلى الله علیه وآله فرمان به دستگیرى او دادند. او اظهار پشیمانى بسیار کرد و گفت : شیطان بر من تسلّط یافت و مغلوب هواى نفس و عقاید جاهلى خود شدم، توبه خواهم کرد و شصت فقیر را اطعام مى کنم، خون بها پرداخت کرده و دو ماه پیاپى روزه مى گیرم. اما رسول خدا صلى الله علیه وآله او را مستحق بخشش ندانست و فرمان به قصاصش داد، تا جبران عمل ناجوانمردانه اش شده باشد.(140)«هیت» و «ماتع» غلامانى بودند که در خانه هاى پیامبر و خانواده ى عبدالمطلب رفت و آمد داشتند. پس از اطلاع پیامبر از هوس آلود بودن نگاه و فکر آنان نسبت به زنان، حضرت آنها را به چراگاه هاى اختصاصى حیوانات تبعید نمود، ولى به آنها اجازه داد که هفته اى یکبار براى رفع نیازمندى هایشان به بازار مدینه بیایند و باز گردند.(141) مدیریت اخلاقى سیاست خلق عظیم پیامبر صلى الله علیه وآله در سیاست او هم انعکاس داشت. مدیریت و قدرت سیاسى براى رسول خدا نه یک هدف، بلکه تنها وسیله اى براى تقرّب به خداى متعال در معیشت اخروى بود. پیامبر صلى الله علیه وآله در «ذى طوى» در بین مسلمانان ایستاد و سر خود را به علامت فروتنى براى خداوند متعال چنان پایین انداخت که محاسن حضرت با لبه ى زین مماس و یا نزدیک به آن بود. رسول خدا صلى الله علیه وآله سپاس فتح مکه و کثرت مسلمانان را به جا آورد و سپس فرمود: العیش عیش الاخرة (زندگى یعنى زندگى آن جهان).(142)رسول خدا پس از فتح مکه بر سردر کعبه ایستاد و عفو عمومى اعلام کرد. او رو به اشراف قریش کرده، فرمود: حال چه مى گویید؟ گفتند: خیر و نیکى، تو برادر و برادرزاده ى ما هستى که اکنون به قدرت رسیده اى. رسول خدا فرمود: اما من همان را مى گویم که برادرم یوسف به برادرانش گفت: امروز بر شما ملامتى نیست. خدا شما را بیامرزد که ارحم الراحمین است.(143)حضرت مسؤولیت ها را بر اساس لیاقت و شایستگى آنان توزیع مى فرمود. رسول خدا جز مسأله ى پرده دارى، کلیددارى کعبه و سقایت حاجیان، از مقامات و مناصب گذشته چیزى را به رسمیت نشناخت.(144)عثمان بن طلحه، کلیددار سابق کعبه، کلید را نزد پیامبر صلى الله علیه وآله آورد و آن را به حضرت داد. عباس بن عبدالمطلب که موقعیت را مناسب مى دید دست خود را دراز کرد و گفت : اى رسول خدا ! منصب کلیددارى و سقایت را به ما بدهید. پیامبر صلى الله علیه وآله فرمود: کارى را به شما وا مى گذارم که متحمل هزینه شوید نه این که از آن پول در بیاورید. حضرت کلید کعبه را به خود عثمان برگردانید و فرمود: همچنان مثل گذشته متصدى این امر باشید. او منصب سقایت را به عباس داد، عباس سالانه براى تأمین آب حجاج هزینه ى بسیارى متحمل مى شد.(145) پیامبر صلى الله علیه وآله هیچ گاه از قدرت خود سوء استفاده نکرد، بلکه خود را چون عضوى از جامعه ى اسلامى مى دید. زمانى که پیامبر مشغول مرتب کردن صفوف مسلمانان براى جنگ بدر بود، با چوبى به «سواد بن عزیه» زد و به او فرمود : اى سواد! در صف و ردیف بایست. سواد اعتراض کرد که ضربه ى چوب او را آزرده است و پیامبر را قصاص خواهد کرد. پیامبر شکم خود را برهنه کرد و فرمود : قصاصم کن. سواد پیامبر را در آغوش کشید و بر روى حضرت بوسه مى زد. پیامبر علت کار او را پرسید. سواد گفت : حال که براى جنگ در راه خدا مى رویم، ترسیدم کشته شوم و دیگر شما را نبینم، خواستم آخرین عهدم با رسول خدا، در آغوش گرفتنش باشد.(146)در راه «جِعِرانِه» «ابورُهم غفارى» شترش به پهلوى شتر پیامبر صلى الله علیه وآله برخورد کرد و کف کفش هاى خشن او پاى حضرت را آزرد. پیامبر فرمود : پایم را به درد آوردى، پایت را کنار بکش، و با تازیانه به پاى او زد. «ابورهم» از این واقعه بسیار ناراحت و شرمسار بود، از پیامبر دورى مى کرد و منتظر عقوبت این عملش بود. پیامبر او را احضار فرمود و گفت : تو با پاى خود، پایم را صدمه زدى و من با تازیانه به تو زدم. اکنون این گوسفند را به جاى آن ضربه ى تازیانه به تو مى بخشم. [«ابورهم» نقل مى کند که : خرسندى رسول خدا از من، براى من از دنیا و هر چه در آن است خوشتر بود.(147)]رسول خدا ریاست خود را بهانه اى براى کناره گیرى از سختى ها نمى دید. مسلمانان در جنگ احزاب به امر دشوار کندن خندق مجبور شدند. پیامبر صلى الله علیه وآله همراه ایشان در خندق کار مى کرد. مسلمانان از یهودیان «بنى قریظه» مقدارى زنبیل و بیل و تیشه امانت گرفته بودند. پیامبر صلى الله علیه وآله حفر هر بخش را به گروهى واگذار کرده بود. «مروان بن ابى سعید» نقل کرده که پیامبر صلى الله علیه وآله در آن روز با زنبیل خاک حمل مى کرد و مسلمانان رجز مى خواندند و پیامبر صلى الله علیه وآله نیز این بیت را :هذا الجمال لا جمال خیبرهذا ابرّ ربنا و اطهر(148) حضرت گاهى با کلنگ و گاهى با بیل خاک را کنار مى زد و گاه با زنبیل خاک حمل مى کرد. روزى پیامبر صلى الله علیه وآله از فرط خستگى به لبه ى چپ خندق به سنگى تکیه داد و خوابش برد. یکى از مسلمانان نزدیک ایشان شد. حضرت بیدار شد و کلنگ را برداشت و باز شروع به ضربه زدن کرد و این شعر را مى خواند: خدایا، زندگى واقعى زندگى آخرت است، انصار و مهاجر را بیامرز.(149)پس از فتح مکه، پیامبر براى مقابله با قبیله ى «هوازن» که قصد طغیان و جنگ با مسلمانان را داشتند، با سپاهیان خود آماده ى جنگ شد. حضرت از «صفوان بن امیه» صد زره به عنوان قرض، مطالبه کرد. صفوان گفت: چون بر ما مسلّط شده اى آن را از من طلب مى کنى یا به میل و رغبت از من درخواست مى کنید؟ پیامبر فرمود: به عنوان قرض با ضمانت آن را طلب مى کنم.(150)رسول خدا نه با دوست و نه با دشمن مکر و فریبى نداشت و نسبت به بدترین دشمن خود نیز به عهد خود وفا مى کرد. این چیزى بود که دشمن نیز به آن اعتراف داشت. قبل از ورود پیامبر صلى الله علیه وآله به مکه، جمعى از قریش با پیامبر صلى الله علیه وآله ملاقات کردند و گفتند: اى محمد! به خدا سوگند، هیچ گاه نه در دوران کوچکى و نه بزرگى معروف به غدر و مکر نبودى! چه شده است که با اسلحه به حرم الهى و قوم خود وارد مى شوى؟ در حالى که شرط کرده بودى با سلاح مسافر و شمشیرهاى غلاف کرده وارد شوى. پیامبر صلى الله علیه وآله فرمود حال نیز چنین است و ما وارد مکه نخواهیم شد مگر به همان طریق.(151)پس از انجام عمره ى سه روزه در مکه، صبح روز چهارم در حالى که پیامبر صلى الله علیه وآله در مجلس انصار نشسته بود و «سعد بن عباده» با حضرت سخن مى گفت، «سُهیل بن عمرو» و «حویطب بن عبدالعزّى» آمدند و گفتند: مهلت تو به سر رسیده است، تو را به خدا و عهدى که میان ما و تو است سوگند مى دهیم، از سرزمین ما بیرون بروى. «سعد بن عباده» از درشتى سخن آن دو نفر ناراحت شد و به سهیل گفت: این سرزمین نه از تو و نه مال پدر توست، به خدا سوگند که پیامبر صلى الله علیه وآله از جاى خود حرکت نخواهند کرد مگر به میل خودش. رسول خدا صلى الله علیه وآله لبخندى زد و به «سعد بن عباده» فرمود: مردمى را که به دیدن ما آمده اند آزرده نکن. پیامبر صلى الله علیه وآله به «ابو رافع» دستور دادند: امشب هیچ یک از مسلمانان نباید در مکه بماند.(152) مدیریت اخلاقى فرهنگ و تربیت در جامعه ى عرب قبل از اسلام، هر کس تنها دغدغه ى منافع شخصى خود را داشت و چون سرنوشت افراد با قبیله ى آنها گره خورده بود، نهایتاً منافع قوم و قبیله هم مورد توجه قرار مى گرفت. اخلاق و تربیت و انسانیت اگر هم مطرح مى شد در محدوده ى همان چارچوب محدود قبیله اى معنا مى شد. تربیت این جامعه به طورى که بتواند دغدغه ى بشریت و انسانیت را براى رضاى خدا پیدا کند، انرژى و هزینه ى بسیارى را طلب مى کرد. پیامبر صلى الله علیه وآله تمام تلاش خود را صرف این کرد تا اعراب را از این پوسته ى تنگ بیرون آورد و آدمیان را با اخلاق انسانى، فارغ از منافع شخصى و قوم و قبیله اى، آشنا کند. این تلاش در عین دشوارى بسیار موفق بود و نتیجه ى آن تربیت انسان هاى وارسته اى شد که در حد خود اعجاب انگیز شدند. تمام فعالیت هاى رسول خدا براى فراهم کردن زمینه براى همین هدف والاى او، یعنى تربیت اخلاقى و الهى انسان ها بود. رسول خدا صلى الله علیه وآله که خود سمبل اخلاق بود به طور طبیعى الگوى تربیت اخلاقى مردم هم محسوب مى شد. علاوه بر این، حضرت در رویارویى با حوادث مختلف راهکارها و رهنمودهاى تربیتى را به آنان ارایه مى داد.اولین اقدام رسول خدا پس از حضور در شهر مدینه، تثبیت و نهادینه سازى اندیشه ى توحیدى بود. نتیجه ى اخلاقى این اعتقاد این بود که برترى هاى معمول ناشى از سن، جنس، سرمایه، قدرت، نژاد و قبیله که غالباً در طول تاریخ منشأ تبعیض و اجحاف و ظلم بوده است رنگ مى بازد و افراد در برابر خداوند همچون دندانه هاى شانه برابر قرار مى گیرند و در پناه آن زمینه ى بروز اجحاف و ظلم در جامعه ریشه کن مى شود. حضرت بلافاصله پس از استقرار در هر منطقه، در صدد زدودن این مظاهر شرک بود. پیامبر صلى الله علیه وآله پس از فتح مکه، فرمود: هیچ شخصى نباید در خانه ى خود بتى داشته باشد و صاحب بت باید آن را بشکند و نابود سازد. به دنبال موفقیت این رسالت در مدینه و پس از پیروزى بر مکه، حضرت همین رویه را در مکه اعمال کرد. پیامبر صلى الله علیه وآله در حالى که بالاى سر هُبل ایستاده بودند فرمان دادند تا بت ها را در هم شکنند. «زبیر بن عوّام» رو به «ابوسفیان بن حرب» کرد و گفت: اى ابوسفیان! بت هبل درهم شکسته شد و تو در جنگ احد بر آن مغرور بودى. ابوسفیان گفت: از این مطلب دست بردار. من مى دانم اگر خداى دیگرى همراه خداى محمد بود وضع دیگرى پیش مى آمد.(153)هیچ یک از مردان قریش نبود که در خانه ى خود بت نداشته باشد. در پى این دستور، مسلمانان شروع به شکستن بت ها کردند.(154) حضرت افراد و سپاهیان اسلام را به مناطق مختلف مى فرستادند تا پیام اسلام را به همه ى قبایل برسانند. اولین فرمان ایشان نابود کردن بت ها و نشانه هاى شرک بود. «خالد بن ولید» همراه سى تن به «عرنه» براى ویران کردن بت خانه ى «عزى» اعزام شد.(155) «طُفَیل بن عمرو دوسى» براى ویران کردن بت «ذوالکفَّین»، بت قبیله ى عمرو بن حُمَمَه فرستاده شد.(156) «سعد بن زید اشهلى» براى ویرانى بت «منات» گسیل شد و عمرو عاص براى ویرانى «سُواع» (بت قبیله هُذیل) فرستاده شد. رسول خدا پس از فتح مکه بر سردر کعبه ایستاد و مرگ فرهنگ خشونت بار و افتخارات غیر انسانى و ضد اخلاقى جاهلى را اعلام فرمود و مسلمانان را به اخلاق و عقلانیت اسلامى دعوت کرد. ایشان فرمود: «هر خون و مالى که بر عهده داشتید و همه ى افتخارات واهى جاهلى زیر پا نهاده شده و از میان رفته است. خداوند تکبر جاهلیت و افتخار به پدران را از بین برد. مسلمان برادر مسلمان است و همه ى مسلمانان برادرند. همه ى شما از خاک هستید و گرامى ترین شما نزد خداوند پرهیزکارترین شماست. دور آنها مساوى نزدیک آنان است. نیرومند و ناتوان آنان در جنگ به طور یکسان غنیمت مى برند. شرکت در جناح چپ یا راست جبهه، یعنى میسره و میمنه، در میزان برداشت غنایم تفاوت نمى آورد. خون مسلمانان محترم است و باید محفوظ بماند. باید مسلمانان در مقابل دشمن متحد و هماهنگ باشند. هیچ مسلمانى را در برابر کافر نباید کشت و هیچ صاحب پیمانى در زمان پیمان نباید کشته شود.»(157)رسول خدا به شدت با خرافات مبارزه مى فرمود و به خواسته هاى غیر موجّه جاهلى و آنچه با اصل اسلام همخوانى نداشت، ترتیب اثر نمى داد. اعراب درخت سرسبز بزرگى به نام «ذات انواط» را مقدس مى شمردند و آن را مى پرستیدند. سالى یک بار کنار آن تجمع مى کرده، براى آن قربانى مى کردند و حجاج پیش از ورود به مکه رداى خود را به عنوان تبرّک به آن مى آویختند و سپس به مکه مى رفتند. در مسیر غزوه ى «حنین» سپاه مسلمانان از کنار این درخت گذشتند. گروهى، از پیامبر خواستند درختى همچون «ذات انواط» براى اسلام و مسلمانان تعیین کند. پیامبر به نشان ناراحتى از خواست آنان سه مرتبه تکبیر گفت و فرمود: قوم موسى هم با او چنین کردند.(158) در «تبوک» پیامبر فرمان به باز کردن «اوتار» از قلاده ى شتران و اسبان داد. «اوتار» یا «خرمهره» را اعراب براى جلوگیرى چشم زخم به گردن مرکب هایشان آویزان مى کردند.(159) دغدغه ى اصلى رسول خدا تسلیم شدن انسان ها به حقیقت بود، لذا براى تحقق آن هر بهایى را مى پرداخت. رسول خدا کسى را براى پذیرش اسلام مجبور نمى کرد.(160) پیامبر اسلام، چه در مکه و چه در مدینه، کسى را به اسلام مجبور نمى ساخت. در مدینه پیامبر صلى الله علیه وآله با وجود اقتدار، کسى را به دیانت مجبور نمى ساخت. برخى از مشرکین تا مدت ها در مدینه ایمان نیاوردند و همراه یهودیان مدینه پیامبر صلى الله علیه وآله و اصحاب او را آزردند.(161) قرآن نیز به این موضوع اشاره دارد.(162) اسلام آوردن بعضى از افراد در جریان جنگ احد صورت گرفت.(163) عده اى بعد از فتح حنین در سال نهم یا دهم ایمان آوردند. مشرکین در سال نهم با نزول سوره ى توبه تنها از انجام مراسم حج منع شدند.در بین مسیر حدیبیه، پیامبر صلى الله علیه وآله در منطقه ى «روحاء» با گروه هایى از مردم بنى نَهد برخورد کرد. حضرت آنها را به اسلام دعوت کردند، ولى آنان اسلام را نپذیرفتند. آنها مقدارى شیر براى پیامبر صلى الله علیه وآله فرستادند که حضرت نپذیرفت و گفت: من هدیه ى مشرکان را نمى پذیرم. حضرت دستور فرمود تا آن شیر را از آنها بخرند.(164) اگر کسى مسلمان مى شد او بسیار مسرور مى گشت. اسلام آوردن افراد موجب مى شد تا کلیه ى جرم هاى آنان، هر چقدر هم سنگین باشد، مشمول عفو قرار گیرد.«خالد بن ولید» که نقش اصلى را در شکست مسلمانان در جنگ احد داشت، نقل مى کند: جامه هاى خوب خود را پوشیدم و براى رفتن نزد پیامبر صلى الله علیه وآله آماده شدم. برادرم مرا دید و گفت: عجله کن. به پیامبر صلى الله علیه وآله خبر داده اند که تو مى خواهى مسلمان شوى و خوشحال شده است و منتظر تو است. وقتى از دور آن حضرت را دیدم، ایشان لبخند زدند و همچنان لبخند بر لب داشتند تا ایستادم و بر او با عنوان نبوت سلام دادم و آن حضرت با چهره اى گشاده پاسخ سلام مرا دادند. گفتم: گواهى مى دهم که خدایى جز خداى یگانه نیست و تو رسول خدایى. پیامبر صلى الله علیه وآله فرمود: من در تو عقل و درایتى سراغ داشتم و امیدوار بودم که همان تو را وادار به خیر و نیکى کند.(165)«عمرو عاص» از حال و هواى اسلام آوردنش چنین نقل کرده است: با آن حضرت بیعت کردم، به شرط آن که گناهان گذشته ى من آمرزیده شود و به سراغ آن گناهان نروم. در امورى که پیش مى آمد پیامبر صلى الله علیه وآله هیچ فرقى بین ما و هیچ یک از اصحاب خود نمى گذاشت.(166) پیامبر صلى الله علیه وآله به تازه مسلمانان مى گفت: من براى هرکسى از شما که از من پیروى کند همان را مى خواهم که براى خود مى پسندم، و به هر صورت، ما در حرام و غیر حرام همه از یکدیگریم، و سوگند به خدا، هرگز به شما دروغ نمى گویم و پرودرگارتان شما را دوست مى دارد.(167)«فرات بن حیان» کسى بود که کاروان تجارى قریش را براى رسیدن به شام از بیراهه راهنمایى کرد تا کاروان به دست مسلمین نیفتد. هنگامى که مسلمانان بر آن کاروان چیره شدند، «فرات» را نزد پیامبر آوردند، در حالى که خطاکار و مستحق عقوبت بود. به او وعده دادند که اگر به اسلام ایمان بیاورد جانش محفوظ بماند. او مسلمان شد و کشته نشد.(168) مقصود پیامبر صلى الله علیه وآله از کسب قدرت انتقام و خونریزى نبود.پس از جنگ «غابه»، وقتى پیامبر صلى الله علیه وآله به مدینه رسید، همسر ابوذر در حالى که بر ناقه ى «قصواى» آن حضرت سوار شده بود وارد مدینه شد. او به خدمت پیامبر صلى الله علیه وآله آمد و اخبارى از دشمن را به اطلاع حضرت رساند و سپس گفت: اى رسول خدا ! نذر کرده ام که اگر خداوند مرا به وسیله ى این ناقه نجات داد آن را بکشم و از کبد و کوهانش بخورم. پیامبر صلى الله علیه وآله فرمود: چه پاداش بدى براى این حیوان تعیین کرده اى. آیا پاداش آنچه به وسیله ى آن نجات یافته اى این است که او را بکشى؟! نذر در آنچه که مالک آن نیستى و معصیت خدا در آن باشد، صحیح نیست.(169)حضرت با تازه مسلمانان مدارا مى فرمود و سعى مى کرد براى تمایل آنان به اسلام همه ى شرایط را فراهم سازد. «عبدالله ذوالبجادین» صداى بلندى داشت، هنگامى که مردم براى حرکت به سمت «تبوک» آماده مى شدند، در مسجد مى ایستاد و با صداى بلند قرآن مى خواند. «عمر» به رسول خدا صلى الله علیه وآله اعتراض کرد که این مرد با صداى بلندش، مانع قرآن خواندن دیگران مى شود. پیامبر صلى الله علیه وآله به عمر پاسخ داد : آزادش بگذار که او از سرزمین خود به قصد هجرت و یارى به سوى خدا و رسول خدا بیرون آمده است.(170)عده اى از مشرکین قوم «ثقیف» نزد رسول خدا صلى الله علیه وآله در مسجد آمدند تا با ایشان براى آشنایى با اسلام گفتگو کنند. على رغم توصیه به آنان، آنها به روش مشرکان سلام داده، گفتند: «روزت به خیر». در این زمان، حاضران در مسجد، خطاب به پیامبر صلى الله علیه وآله پرسیدند: آیا مشرکان مى توانند وارد مسجد شوند؟ پیامبر با توجه به قصد آنان از هدایت، فرمود : اشکالى ندارد، زمین پاک را چیزى نجس نمى کند.(171)نمایندگانى از «ثقیف» براى آشنایى با اسلام نزد پیامبر آمدند. حضرت دستور داد: سایبان هایى براى ایشان در مسجد برپا کنند تا از سوزش آفتاب مصون باشند. از آنها در خانه اى پذیرایى مى شد. در این فرصت آنها شب ها تلاوت قرآن مسلمانان را مى شنیدند و شاهد عبادت شبانه ى آنها بودند. هنگام نمازهاى واجب، صفوف مستحکم مسلمانان را مى دیدند، به خطبه هاى پیامبر صلى الله علیه وآله گوش مى دادند.(172)هر چه که پیامبر صلى الله علیه وآله در زمینه سازى براى هدایت، اهل مسامحه و مدارا بودند، در حکم خدا، یعنى اجراى واجبات و ترک محرمات، هیچ گونه تخفیفى قایل نمى شدند.نمایندگان «بنى ثقیف» از پیامبر پرسیدند: در صورت اسلام آوردن آنان، سرنوشت بت «لات» چه خواهد شد؟ حضرت فرمود: باید ویران شود. آنان تقاضا کردند پیامبر صلى الله علیه وآله تا سه سال از ویران کردن بت صرف نظر کند. پیامبر صلى الله علیه وآله نپذیرفت. آنان تقاضاى دو سال کردند. پیامبر نپذیرفت. گفتند: یک سال. موافقت نفرمود. گفتند: یک ماه و پیامبر صلى الله علیه وآله نپذیرفت. آنان با وجودى که از واکنش عوام الناس مى ترسیدند تسلیم شدند و اسلام آوردند. بنى ثقیف تقاضا کردند که پیامبر صلى الله علیه وآله آنان را از نماز گزاردن معاف کند، پیامبر صلى الله علیه وآله فرمود : دینى که در آن نماز نباشد، خیرى ندارد. بالاخره آنها همه ى احکام و شرایع اسلام را پذیرفتند و بقیه ى ماه رمضان را که در آن بودند، روزه گرفتند. جالب این جاست که پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله، «ابوسفیان» را مأمور نابود ساختن آن بت لات کرد. این کار دو اثر داشت: اولاً ابوسفیان تعلّق خاطر دیرینه ى خود را نسبت به بت ها مى شکست. ثانیاً این که به دلیل سابقه ى ابوسفیان و احترامى که نسبت به او قایل بودند، عوام مردم بنى ثقیف واکنش جدى در مقابل ابوسفیان از خود نشان نمى دادند.(173)«شیبة بن عثمان» پس از پیروزى و فتح مکه، در حالى که منافق بود، همراه سپاه اسلام براى غزوه ى «حنین» به طرف قبیله ى «هوازن» راهى شد. قصد او این بود که در یک فرصت مناسب پیامبر را به انتقام خون عمو و پدرش، که در احد کشته شده بودند، به قتل برساند. در لحظه اى که «شیبه» فرصت و موقعیت حمله و ضربه بر پیامبر را یافت، پیامبر او را فراخواند و فرمود : اى «شیبه»! نزدیک من بیا. سپس دست خود را بر سینه ى او نهاد و فرمود : پروردگارا، شیطان را از او دور کن. شیبه منقلب شد. با جان و دل شیدا و فدایى پیامبرى شد که از نیت او باخبر بود، اما او را مورد رحمت و عطوفت قرار داد. سپس حضرت به او فرمود : اى «شیبه»! با کافران بجنگ.(174)در «لاغزوه غطفان» رسول خدا صلى الله علیه وآله از یاران خود فاصله گرفت. مردى به نام «دعثور» وقتى حضرت را بى پشتیبان دید قصد حمله و کشتن ایشان را کرد. شمشیر کشید، بر بالاى سر پیامبر ایستاد و گفت : اى محمد! اکنون چه کسى حافظ جان تو در مقابل من است؟ پیامبر فرمودند : خداوند. «دعثور»، به لطف و مدد الهى، چنان از این صلابت، دلیرى و اعتقاد پیامبر دچار رعب و وحشت شد که شمشیر از دستش افتاد. پیامبر، شمشیر او را برداشت و مسلّط بر او گفت: حال، چه کسى تو را از من حفظ مى کند؟ او گواهى به یکتایى خداوند و رسالت پیامبر داد. پیامبر شمشیرش را به او برگرداند. او در حالى که به ترک دشمنى با رسول خدا سوگند مى خورد، به سوى قوم خود بازگشت وآنان را به اسلام دعوت کرد.(175)شکیبایى پیامبر صلى الله علیه وآله نسبت به کسانى که دیر به باور مى رسند قابل توجه است. در سریه ى نخله، یکى از کفار قریش به نام «حکم بن کیسان» که تصمیم به کشتن او داشتند، به دست مسلمین اسیر شد. هنگامى که او را نزد پیامبر صلى الله علیه وآله بردند، ایشان او را به اسلام دعوت فرمود و گفتگویى طولانى با او انجام داد. «عمربن الخطاب» به حضرت اعتراض کرد : او را به دین دعوت مى نمایید؟ اگر تا ابد هم با او صحبت شود او مسلمان نخواهد شد ، اجازه دهید گردنش را بزنم تا به جایگاهش در جهنم برود. اما پیامبر صلى الله علیه وآله به این سخنان اعتنایى نفرمود و او را ارشاد مى کرد تا اسلام آورد و مسلمانى معتقد شد و سر انجام در جنگ «بئر مَعونه» در راه دین خدا شهید شد. پیامبر صلى الله علیه وآله در مورد او فرمود: اگر از شما اطاعت کرده بودم و او را کشته بودم، همانا شقاوتمند از دنیا مى رفت.(176)رسول خدا در میزان ایمان افراد تجسس نمى کرد، زیرا راهى براى کشف باطن افراد وجود ندارد. اُسامه نقل کرده است: بعد از این که «نهیک بن مِرداس» را کشتم از این پیشامد در درون خود بسیار احساس ناراحتى مى کردم و هیچ قدرتى حتى براى غذا خوردن نداشتم. وقتى به مدینه آمدم، پیامبر صلى الله علیه وآله مرا به آغوش گرفت و گفت: اى اُسامه! اخبار جنگ را بگو! اُسامه شروع به نقل اخبار کرد و موضوع کشتن نهیک بن مرداس را گفت. پیامبر صلى الله علیه وآله فرمود: اى اسامه! او را در حالى که «لا اله الا اللَّه» گفته بود کشتى؟ اُسامه شروع به بهانه تراشى کرد و گفت: این کلمه را براى نجات خود گفت. پیامبر صلى الله علیه وآله فرمود: مگر قلب او را شکافتى و فهمیدى که او راستگو یا دروغگوست؟ اُسامه گفت: از این پس هرکس را که «لا اله الا اللَّه» گوید نخواهم کشت. [ اُسامه مى گفت: آرزو داشتم که تا آن روز مسلمان نشده بودم ] .(177)به هنگام بازگشت پیامبر صلى الله علیه وآله و سپاه مسلمانان از «تبوک»، پیامبر به یاران خود فرمود: تا زمانى که اجازه نداده ام، کسى با افرادى که از شرکت در جهاد سرباز زده اند، صحبت و هم نشینى نکند. مسلمانان چنین کردند و این رفتار باعث شد تا متخلّفان نزد رسول خدا به مسجد بیایند و بهانه تراشى کنند. اما پیامبر و مؤمنان همچنان از آنها روى بر مى گرداندند. پس از مدتى، پیامبر صلى الله علیه وآله نسبت به آنها مهربانى کرد و آنان را بخشید و سوگندهاى آنان بر بهانه هایشان را پذیرفت و نیت درونى ایشان را به خدا واگذار کرد. سه نفر از این گروه به نام هاى «هلال بن امیه»، «کعب بن مالک» و «مراوة بن ربیع» از بهانه تراشى امتناع ورزیدند. منافقان نزد این سه تن مى آمدند و آنان را به گستاخى ترغیب مى کردند. پس از مدتى، حضرت معاشرت با همه ى متخلّفان، به جز این سه نفر را آزاد فرمود. مدتى گذشت و عرصه به آن سه نفر تنگ شد. آنها که از عمل خود جداً پشیمان شده بودند و بر شدت خلوص و تضرعشان افزوده شد، خداوند آیات 117 - 119 سوره ى توبه را در تأیید صداقت و ایمان آنان نازل فرمود. جامعه ى مسلمانان به آنها شادباش گفتند و پیامبر به گرمى آنها را به حضور پذیرفت. «کعب» به جبران این که آیه اى از قرآن کریم در شأن او نازل شده است از پیامبر صلى الله علیه وآله خواست که همه ى مال خود را در راه خدا و رسولش ببخشد. پیامبر فرمود: اگر اموالت را براى خودت نگه دارى، برایت بهتر است. او گفت : تنها سهمم را از غنایم خیبر نگه مى دارم و بقیه را مى بخشم. پیامبر صلى الله علیه وآله موافقت نکرد. کعب گفت : نیمى از مالم را مى دهم. پیامبر فرمود: نه. گفت : یک سوم. پیامبر موافقت فرمود. ایشان از هیجان معنوى پیش آمده سوء استفاده ى مادى نکرد، بلکه مطابق با انصاف با تصمیم او عمل کرد.(178) واقعاً چه رفتارى با متخلّف را مى توان جایگزین این شیوه ى تربیتى رسول الله دانست که علاوه بر تنبیه، چنین تزکیه و ارتقاى روحى را باعث شود! مدیریت اجتماعى اخلاق مدارمهم ترین عامل تربیت جامعه ى اسلامى عملکرد شخصى خود پیامبر صلى الله علیه وآله بود. آنچه تحیر برانگیز است این است که هر چه بر قدرت رسول خدا افزوده مى شد، رحمت و عطوفت و گذشت ایشان نیز افزایش مى یافت. او با رفتار خود به مردم درس آزادگى، رحمت و مهربانى، مردم دوستى، عفو و گذشت، خوش خلقى و تواضع مى داد. مردم در مقابل پیامبر خدا احساس آزادگى زیادى داشتند. «اَبى لُبابة بن عبد المنذر» در مورد خرما بُنى با یتیمى نزاع داشت. پیامبر صلى الله علیه وآله حکم فرمود که خرما بُن متعلق به ابى لبابه است. یتیم گریه اش بلند شد و به پیامبر صلى الله علیه وآله شکایت کرد. پیامبر صلى الله علیه وآله به ابى لبابه گفت: که خرما بن را به من ببخش تا به یتیم برگردانم و به جاى آن خداوند به تو نظیر آن را در بهشت خواهد داد. ابى لبابه قبول نکرد. «ابن دحداحه» نزد پیامبر صلى الله علیه وآله آمد و گفت: اگر این درخت خرما را من بخرم و به یتیم دهم باز نظیر این درخت در بهشت براى من خواهد بود؟ پیامبر صلى الله علیه وآله فرمود: آرى. ابن دحداحه نزد ابى لبابه رفت و گفت: این درخت را در مقابل نخلستانم از تو مى خرم و او قبول کرد. چندى نگذشت که ابى لبابه در جنگ احد شهید شد.(179)پیامبر صلى الله علیه وآله به یاران خود بسیار علاقه مند بود و به اشکال مختلف علاقه به یاران خویش را اظهار مى فرمود: در جنگ خیبر، «محمود بن مسلمه» همراه مسلمانان جنگ مى کرد. گرما براى او سخت شد، زیرا او لباس کامل جنگى پوشیده بود. زیر حصار تازه اى که مى پنداشت جاى کالا و اسباب است و جنگجویى در آن نخواهد بود، نشست تا از سایه آن استفاده کند. در این هنگام یکى از مشرکین به نام «مرحب» سنگ آسیایى بر محمود بن مسلمه انداخت که چنان پیشانى و چهره اش را مجروح کرد که پوست پیشانى او بر چهره اش آویخته شد. پیامبر صلى الله علیه وآله پوست را برگرداند و جراحت او را مداوا کرد و زخم او را با پارچه بستند.(180)هنگامى که در جنگ احد همه پراکنده و متوارى گشتند، پنج تن از انصار به یارى پیامبر آمدند و دشمنان را با جنگى سخت به عقب راندند. یکى از ایشان «عمارة بن زیاد» بود که پس از پیکارى دلیرانه، به شدت مجروح شد. حضرت او را در آغوش گرفت و در حالى که روى پاهاى پیامبر خدا بود درگذشت.(181)در ساعت آخرِ شبى که «سعد بن معاذ» خفته بود، زخمش سر باز کرد، ولى او متوجه نشد. پیامبر صلى الله علیه وآله با چند نفر از اصحاب براى عیادت او آمدند و دیدند که سعد در روپوش سپید پیچیده شده است. حضرت بالاى سر او نشسته و سر او را به دامن گرفت و گفت: خدایا، او در راه تو کوشید و رسولت را یارى کرد پس به بهترین طریقى که جان بندگانت را مى گیرى جان او را بگیر. سعد بیدار شد و گفت: تو رسالت الهى را به جاى آوردى. پیامبر صلى الله علیه وآله رفت و یک ساعت یا بیشتر که از روز بر آمده بود سعد مرد.(182)مسلمانان جنازه ى «سعد بن معاذ»، یار باوفاى پیامبر را غسل دادند و کفن کردند و در تابوت گذاردند. آن گاه پیامبر صلى الله علیه وآله را دیدند که گوشه اى از تابوت را از خانه تا بیرون بر دوش گرفت. عایشه گفت: پیامبر صلى الله علیه وآله را دیدم که پیشاپیش تابوت سعد حرکت مى کرد.(183)دفن سعد بن مُعاذ توسط شخص پیامبر صلى الله علیه وآله انجام گرفت. بعد از این که گور را کندند پیامبر صلى الله علیه وآله خود جنازه را کنار گور گذاشت و بر او نماز گزارد، جمعیت به قدرى زیاد بود که تمام بقیع پر از مرد شد.(184)«مَزَنى» سربازى بود که بارها و بارها، یارى خواستن پیامبر صلى الله علیه وآله را لبیک گفته بود و به میان دشمن رفته و آنان را تار و مار مى کرد. پس از شهادتش، پیامبر در حالى که خود به شدت مجروح بود و به سختى روى پا ایستاده بود، به دست خود او را در کفن پیچید، در گور قرار داد و به خاک سپرد.(185)پیامبر صلى الله علیه وآله مسلمانان را امر به دفن اجساد در گورهاى وسیع و خوش منظر مى فرمود و سفارش مى کرد از بین کشتگان، کسانى که از قرآن بیشتر مى دانستند، زودتر به خاک سپرده شوند.(186) او آنها را پس از شهادت فراموش نمى کرد و سالى یک بار به زیارت قبر حمزه و دیگر مسلمانانى که در احد کشته شدند مى رفت.(187) حضرت زیاده روى در عزادارى را خوش نداشت. فرداى روز جنگ احد، جمعى از زنان و مردان براى اقامه و ادامه ى عزادارى بر کشتگان احد، به ویژه حمزه عموى پیامبر به خانه پیامبر صلى الله علیه وآله آمدند. اما پیامبر فرمود : این کار درست نیست و من این اعمال را نمى خواهم و آنان را به شدت از گریه و زارى کردن نهى فرمود.(188)قبل از غزوه ى طایف پیامبر صلى الله علیه وآله به گور «ابى اُحَیحِة سعید بن عاص» که برجسته بود مى نگریست. ابوبکر گفت : خداوند صاحب این گور را لعنت کند که با خدا و رسولش دشمنى و ستیزه داشت. دو پسر «ابو احیحه» در مورد پدرشان گفتند : خداوند او را لعنت کند که نه از میهمان پذیرایى مى کرد ونه در صدد دفع ظلم بود. پیامبر خطاب به آنان فرمود: دشنام دادن به مردگان مایه ى آزار زندگان است. اگر مى خواهید به مشرکان لعنت فرستید، به طور عمومى لعنت کنید.(189)پیامبر اکرم نه تنها نسبت به مردگان، بلکه از بدزبانى و فحاشى نسبت به دشمن خود نیز بیزار بود. پس از خاتمه ى جنگ احد، «ابوقتاده»، وقتى ناظر تأثر عمیق رسول خدا صلى الله علیه وآله از قتل و مثله کردن حمزه (عمویش) بود، شروع به ناسزا گفتن به قریش کرد. پیامبر سه بار به او امر فرمود : آرام بگیر. دفعه ى چهارم به او فرمود : براى این بدگویى ات در پیشگاه خدا از تو حساب خواهم خواست. اى ابوقتاده! قریش اهل امانت هستند. اگر ایشان به پیامبر خود کبر نمى ورزیدند و با او دشمنى نمى کردند، در پیشگاه الهى به منزلت بالایى مى رسیدند. «ابوقتاده» گفت : از دیدن خشم و ناراحتى رسول خدا چنین گفته است، که پیامبر او را بخشید.(190)رسول خدا شخصى بسیار متواضع بود و از غرور و تکبر بیزار بود. مردمى که براى اولین بار به خدمت رسول خدا صلى الله علیه وآله مى رسیدند، نمى توانستند ایشان را بین یارانشان تشخیص دهند، چرا که ظاهر و رفتار حضرت به دور از هر برترنمایى، تفاخر و کبر بود.(191) شمرده سخن مى گفت.(192) با کسى که ملاقات مى کرد دست مى داد و تا او دستش را از دست وى بیرون نمى آورد، پیامبر صلى الله علیه وآله دست خود را رها نمى کرد. در هنگام نشستن، زانویش از زانوى همنشینش جلوتر نبود.(193) به کودکان سلام مى کرد.در اثناى جنگ احد، «ابودجاجه» که از سرداران سپاه اسلام بود، شمشیرش کُند شد. پیامبر صلى الله علیه وآله شمشیر او را تیز کرد و به او برگرداند. وقتى او شمشیرش را از رسول خدا صلى الله علیه وآله گرفت با کبر و غرور در بین دو لشکر راه مى رفت. پیامبر در حالى که به او مى نگریست، فرمود: این گونه راه رفتن مورد پسند خدا نیست مگر در چنین موقعیت جنگى.(194)«ابوعبس بن جبر» نزد پیامبر صلى الله علیه وآله آمد و گفت: خرجى ندارم. پیامبر صلى الله علیه وآله جامه اى به او داد. پس جامه را فروخت به هشت درهم. دو درهم آن را براى خود خرما خرید و دو درهم براى خرجى خانواده کنار گذاشت و با چهار درهم آن برده اى خرید. در شبى در راه خیبر پیامبر صلى الله علیه وآله متوجه مردى شد که بر تن او بردى بود که چنان برق مى زد که گویى در آفتاب است. پیامبر صلى الله علیه وآله پرسید: این کیست؟ گفتند: او ابو عبس است. دستور داد او را بگیرند. ابوعبس را از جلو و پشت سر گرفتند. فکر کرد عمل ناپسندى انجام داده است که درباره اش قرآن نازل شده است. گفت: من کارى نکردم. پیامبر صلى الله علیه وآله به او گفت: چرا پیشاپیش حرکت مى کنى و با مردم راه نمى روى؟ آن جامه ى جلوباز که به تو دادم چه شد؟ ماجرا را گفت. پیامبر صلى الله علیه وآله لبخند زد و گفت: اى ابوعبس! تو و دیگر یاران فقیرت اگر سلامت باشید و کمى زنده بمانید مال شما زیاد خواهد شد و آنچه که براى اهل خود باقى مى گذارید فراوان مى شود. ابوعبس مى گوید: همان شد که پیامبر صلى الله علیه وآله گفته بود.(195)رسول خدا همواره لبخند بر لب داشت.(196) ایشان حتى در شرایط بحرانى نیز لبخند را از لبان خویش محو نمى کرد. به دنبال فتح مکه، «سعد بن ابى سرح»، هر گاه پیامبر صلى الله علیه وآله را مى دید فرار مى کرد. روزى پیامبر صلى الله علیه وآله وقتى این حالت او را دید لبخندى زد و گفت: او مگر نمى داند که مى تواند بیاید و بیعت کند. به ایشان گفته شد: چرا، مى داند، ولى خطاهاى گذشته را که به یاد مى آورد، مى ترسد. حضرت فرمود: اسلام گناهان پیشین را مى پوشاند. این خبر به او رسید و پس از آن همراه مردم براى عرض سلام به حضور پیامبر صلى الله علیه وآله رسید.(197)ابوذر نقل مى کند که بعد از این که ماده شترهاى پیامبر صلى الله علیه وآله را آب داده و دوشیده بودیم، در خیمه هاى خود خوابیدیم. نیمه شب «عُیینَه» با چهل سوار به ما هجوم آوردند و در حالى که بالاى سر ما ایستاده بودند با فریاد ما را صدا زدند. پسرم در برابر آنها ایستادگى کرد، او را کشتند. من از آنها فاصله گرفتم و چون مشغول باز کردن پاى بندهاى شترها بودم از من غافل شدند و سپس شروع به راندن شترها کردند. خود را به حضور پیامبر صلى الله علیه وآله رساندم و خبر دادم و آن حضرت لبخند زد.(198) زنى به نام «سلمى» مى گوید بر در خانه ى حضرت یکى از ماده شترهاى پر شیر پیامبر صلى الله علیه وآله را دیدم. نزد پیامبر صلى الله علیه وآله رفتم و گفتم: این شتر شما بر در خانه است. پیامبر صلى الله علیه وآله شادمان از خانه بیرون آمد و دیدم که سر شتر در دست «ابن اخى عُیینَه» است. پیامبر صلى الله علیه وآله به او گفت: چه کار دارى؟ گفت: این شتر را هدیه آوردم. پیامبر صلى الله علیه وآله لبخندى زد و آن را از او گرفت. یکى دو روز که گذشت پیامبر صلى الله علیه وآله دستور داد که سه وقیه نقره به ابن اخى عیینه بدهند و او خشنود نبود. سلمى گوید: من به رسول خدا گفتم: شما در مقابل شتر خود به او پول مى دهید؟ فرمود: آرى، ولى او از من ناخشنود هم هست.(199)ویژگى دیگر رسول خدا، عفو و بخشش و رحمت او، حتى نسبت به بدترین دشمنان خود است. «ابوسفیان بن حارث» در مورد نحوه ى بخشش خود از طرف پیامبر صلى الله علیه وآله مى گوید: به «ابواء» که رسیدم خود را پوشیده و مخفى کردم. چون مى ترسیدم کشته شوم، زیرا محمد مرا مهدورالدم و واجب القتل اعلام کرده بود. همین که مرکب آن حضرت آشکار شد خود را رویاروى او قرار دادم ولى تا چشم او به من افتاد روى خود را به طرف دیگر برگرداند. من به آن طرف رفتم و باز چهره ى خود را برگرداند. این کار چند مرتبه تکرار شد. گفتم: قبل از این که چشم او به من افتد کشته خواهم شد. مسلمانان وقتى دیدند رسول خدا از من روى برگرداند آنها همگى از من روى گردان شدند.(200)ابوسفیان بن حارث نقل مى کند: وقتى پیامبر صلى الله علیه وآله به «اذاخر» فرود آمد، به وادى مکه رسید. در آن جا خود را به کنار خیمه ى پیامبر صلى الله علیه وآله رساندم. ناگهان نگاهى به من کرد که ملایم تر از نگاه اول بود. زن هاى خاندان عبدالمطلب به حضور پیامبر صلى الله علیه وآله رفتند. همسر من هم همراه آنها رفته بود و پیامبر صلى الله علیه وآله را تا اندازه اى با من بر سر مهر آورده بودند. پیامبر صلى الله علیه وآله به سوى مسجدالحرام راه افتاد و من هم همراهشان بودم و از او جدا نمى شدم.(201)درباره ى «ابوسفیان بن حارث» «ام سلمه» به پیامبر صلى الله علیه وآله گفت: اى رسول خدا ! او از خویشان تو است و اگر او مطلبى گفته، همه ى قریش هم مطلبى گفته اند. البته درباره ى او قرآن نازل شده است، شما کسانى را که جرم بزرگ تر از ابوسفیان داشته اند بخشیده اید و شما از همه ى مردم به بخشش او سزاوارترید. پیامبر صلى الله علیه وآله فرمود: به هیچ یک از آن دو نفر نیازى ندارم. چون ابوسفیان این را شنید، گفت: به خدا قسم، یا محمد باید مرا ببخشد یا دست پسرم را مى گیرم و سر به بیابان مى گذارم تا از تشنگى و گرسنگى بمیرم، و حال آن که اى رسول خدا، تو از همه بردبارتر و کریم تر هستى. چون این گفتار او را بر رسول خدا نقل کردند، بر او رقت و بخشش فرمود.(202)پیش از فتح مکه، عباس عموى پیامبر صلى الله علیه وآله، وارد خیمه ى پیامبر صلى الله علیه وآله شد. «ابوسفیان»، «حکیم بن حزام» و «بدیل بن ورقاء» را با خود آورده بود. به پیامبر صلى الله علیه وآله گفت: من آنها را پناه داده ام و مى خواهند به حضور شما برسند. پیامبر صلى الله علیه وآله آنها را به حضور پذیرفت. آن ها تمام شب را در خیمه ى پیامبر صلى الله علیه وآله بودند. پیامبر صلى الله علیه وآله از آنها اخبارى پرسید و به اسلام دعوتشان کرد و فرمود: بگویید: «لا اله الا الله» و گواهى دهید که من رسول خدا هستم. آن دو نفر شهادتین گفتند، اما ابوسفیان «لا اله الا الله» را گفت: و پس از این که گواهى رسالت پیامبر صلى الله علیه وآله را بر زبان آورد گفت: اى محمد! در دل من از این بابت ناراحتى است، باشد براى بعد. پیامبر صلى الله علیه وآله به عباس فرمود: من آنها را امان دادم و فعلاً آنها را به خیمه ى خودت ببر.(203)چیزى نگذشت تا این که ابوسفیان به رسالت پیامبر صلى الله علیه وآله نیز اقرار نمود. به طورى که خود نقل مى کند: پیامبر صلى الله علیه وآله به جنگ «حُنین» رفت، من نیز همراه او بودم. در آن جا آرزو داشتم که براى دفاع از پیامبر صلى الله علیه وآله کشته شوم و رسول خدا به من نگاه مى کرد. «عباس بن عبدالمطلب» لگام اسب حضرت را گرفته بود و من هم طرف دیگر را داشتم. پیامبر صلى الله علیه وآله پرسید: این کیست؟ عباس گفت: این برادر و پسرعموى شما ابوسفیان بن حارث است. لطفاً از او راضى و خشنود شوید. فرمود: چنین کردم، خداوند همه ى دشمنى هایى که نسبت به من کرده ببخشد. من پاى حضرت را در رکاب بوسیدم و حضرت فرمود: برادر، به جان من، چنین مکن.(204) حضرت تحقیر شدن افراد را حتى از جانب خود آنان که روزى دشمنش بودند نمى پسندید.در روز فتح مکه، هزار نفر از سپاهیان زره پوشیده که با پیامبر صلى الله علیه وآله حرکت مى کردند وارد شهر مکه شدند. همین که «سعد بن عباده» با پرچم رسول خدا صلى الله علیه وآله از برابر «ابوسفیان» گذشت فریاد کشید: اى ابوسفیان! امروز روز خون ریختن است و خدا قریش را خوار و ذلیل مى کند. وقتى رسول خدا به ابوسفیان رسید، ابوسفیان گفت: آیا شما دستور داده اید که خویشاوندانت را بکشند؟ تو را در مورد قوم خودت به خدا سوگنددهم و تو نیکوکارتر و با پیوندترین مردمى. پیامبر صلى الله علیه وآله فرمود: امروز روز رحمت و مهربانى است. امروز روزى است که خداوند قریش را با ایمان عزیز و گرامى خواهد داشت.(205)پس از فتح مکه، وقتى پیامبر صلى الله علیه وآله از در کعبه بیرون آمد، فرمود: سپاس خدایى را که وعده ى خویش را محقق فرموده و بنده ى خویش را یارى داد. از جمعیتى که اطراف در کعبه بودند پرسید: شما چه مى گویید؟ گفتند: گمانى جز نیکى نداریم که تو برادر بزرگوار و برادرزاده اى گرامى هستى که اکنون به قدرت رسیده اى. پیامبر صلى الله علیه وآله فرمود: امروز بر شما ملامتى نیست. خداى تعالى بیامرزدتان و او بخشاینده ترین بخشایندگان است.(206)روز فتح مکه، هند دختر عُتبه و همسر ابوسفیان، ام حکیم همسر عِکرِمة بن ابى جهل، بغوم همسر صفوان بن امیه دختر ولید بن مغیره، هند همسر عمرو عاص، به همراه ده نفر دیگر از زنان قریش براى تشرف به اسلام خدمت پیامبر صلى الله علیه وآله رسیدند. فاطمه دختر پیامبر صلى الله علیه وآله و همسر رسول خدا و برخى از زنان خاندان عبد المطلب حضور داشتند. هند که روبند به صورت داشت شروع به سخن کرد و پس از سپاس خداوند و طلب بخشش روبند را برداشت و خود را معرفى کرد. پیامبر صلى الله علیه وآله به او خوشامد گفت. آن گاه هند گفت: تا کنون تنها آرزویم ذلیل شدن خاندان شما بود و حال بهترین آرزویم عزیر و محترم بودن آنان است. رسول خدا براى آنان قرآن خواند و با آنان بیعت فرمود. هند درخواست کرد تا با پیامبر صلى الله علیه وآله براى بیعت دست دهد. حضرت فرمود: من با زنان دست نمى دهم.(207)به دنبال فتح مکه، «عکرمة بن ابى جهل» از ترس این که به دلیل جنایاتش او را بکشند، فرار کرد. او بعد از «ابو سفیان» مهم ترین و سرسخت ترین دشمن مسلمانان بود. او پس از فتح مکه، به سواحل تهامه فرارى شد تا از طریق کشتى فرار کند. همسرش از پیامبر صلى الله علیه وآله براى او امان خواست. او خود را به شوهرش رسانید و از عِکرِمة بن ابى جهل خواست تا مسلمان شود. وى همراه همسرش به مکه آمد. حضرت به یاران خود فرمود: اینک عِکرِمه پیش ما مى آید تا مسلمان شود. مبادا به او یا پدرش که مرده است دشنام دهید. دشنام دادن به مرده موجب آزار زنده است و به مرده نیز نمى رسد.(208) او خدمت رسول خدا رسید. رسول الله، اسلام را بر او عرضه فرمود و وى آن را پذیرفت و گفت: تو قبل از دعوت به اسلام هم از همه راستگوتر و نیکوکارتر بودى. پس از اسلام آوردن عکرمه، رسول خدا به او فرمود هر چه از من بخواهى که به دیگران بخشیده ام به تو هم مى بخشم. عکرمه گفت: از تو مى خواهم که هر دشمنى که نسبت به تو کردم مرا ببخشى. پیامبر صلى الله علیه وآله فرمود: خدایا، هر ستیزى که نسبت به من کرده است ببخش و هر اقدامى که براى خاموشى نور تو انجام داده ببخش و او را بیامرز.(209)«ابن الزِّبَعرَى» پس از فتح مکه به «نجران» گریخته بود. هنگامى که خبر فتح کامل مکه را شنید و احتمال حمله ى پیامبر صلى الله علیه وآله به منطقه ى نجران را داد براى اسلام آوردن به سوى پیامبر صلى الله علیه وآله شتافت. پیامبر صلى الله علیه وآله در جمع اصحاب نشسته بود. چشم پیامبر صلى الله علیه وآله که به او افتاد، فرمود: نور ایمان در چهره اش هویداست. او جلو آمد و سلام داد و گواهى به یگانگى خدا و بندگى و رسالت رسول خدا داد. وى اظهار کرد: من با شما دشمن بودم و لشکرها براى جنگ با تو فراهم کردم. پیاده و سوار بر اسب و شتر براى ستیز با تو تلاش کردم. فرار کردم و تصمیم نداشتم مسلمان شوم. خداوند محبت اسلام را در دلم انداخت و به گمراهى خود پى بردم و فهمیدم که پرستش سنگى که هیچ نمى فهمد و قربانى کردن براى او، هیچ خردمندى را روا نیست. او خواست ببیند که آیا خداوند او را بخشیده است. رسول خدا فرمود: اسلام همه ى گذشته ى فرد راپوشاند.(210)پس از فتح مکه، وحشى، قاتل حمزه ى سید الشهداء به طایف فرار کرد. رسول خدا دستور قتل او را صادر فرمود. مسلمانان در طلب کشتن او بر آمدند. وحشى که آوازه ى رحمت رسول خدا را شنیده بود، همراه نمایندگان طایف خدمت رسول خدا رسید. رسول خدا هنگامى که او را دیدند گفتند: تو وحشى هستى؟ گفت: آرى و آمده ام اسلام بیاورم. حضرت اسلام او را پذیرفتند و او را بخشیدند، ولى به او فرمودند: خودت را از نظرم پوشیده دار.(211) «هبار بن اَسرد» از دشمنان سرسخت اسلام و مسلمانان بود. او با نیزه به پشت دختر پیامبر صلى الله علیه وآله، زینب، زده و باعث سقط جنین او شده بود. حضرت دستور قتل او را صادر کرده بود، ولى از سوزاندن وى نهى فرمودند که فقط خداى آتش مى تواند با آتش، کسى را عذاب کند. مدت ها بود که مسلمانان نتوانسته بودند به او دست پیدا کنند و حتى در فتح مکه نیز دسترسى به وى ممکن نشد. روزى در حالى که پیامبر صلى الله علیه وآله در شهر مدینه در جمع اصحاب نشسته بود او ظاهر شد. وى مردى سخنور بود و در ضمن سخنان اقرار به اسلام کرد و حضرت عذر او را پذیرفت و از دشنام و تعرّض به او منع فرمود و او را مورد بخشش خود قرار داد.(212)رسول خدا پیام آور رحمت بود و اصولاً نمى توانست بپذیرد مسلمانى از وى ناراحتى به دل داشته باشد. در نبردى «مغیرة بن معاویه» که از مشرکین بود دستگیر شد. پیامبر صلى الله علیه وآله به عایشه فرمودند: مواظب این اسیر (مغیره) باش که فرار نکند، و سپس از خانه بیرون رفتند. عایشه با زنى سرگرم صحبت شد و مغیره از این فرصت استفاده کرد و فرار نمود. رسول خدا بازگشتند و مغیره را ندیدند. به عایشه گفتند: اسیر کجاست؟ او گفت: الان همینجا بود ! من از او غافل شدم. حضرت فرمود: خدا دستت را قطع کند و از خانه بیرون رفتند و مردم را صدا زده و آنان مغیره را بار دیگر دستگیر کردند. پیامبر صلى الله علیه وآله نزد عایشه برگشتند. عایشه دست خود را مى مالید حضرت پرسیدند: چرا چنین مى کنى؟ گفت: مى خواهم ببینم دستم چگونه قطع مى شود؟ مگر شما چنین نفرین نکردى؟ پیامبر صلى الله علیه وآله ناراحت شدند و رو به قبله دست خود را بلند کرده و گفتند: پروردگارا، من هم انسانم، گاه خشمگین مى شوم و گاه اندوه مى خورم. خدایا، هر زن و مرد مؤمنى را که نفرین کردم نفرین مرا بر او رحمت قرار ده.(213)رفتار پیامبر صلى الله علیه وآله دشمن را هم متحول مى ساخت. ابوبکر نقل مى کند که در سفر حج، «سهیل بن عمرو» آمده بود. او را دیدم که نزدیک کشتارگاه ایستاده بود و شتر خود را نزد پیامبر صلى الله علیه وآله آورد و پیامبر صلى الله علیه وآله به دست خود قربانى او را کشتند. وقتى پیامبر صلى الله علیه وآله کسى را خواسته که سر ایشان را بتراشد دیدم که سهیل موهاى حضرت را بر مى دارد و بر چشم خود مى نهد. در حالى که به یاد دارم که او در روز حدیبیه حاضر نشد که در صلح نامه بسم اللَّه و نام رسول اللَّه نوشته شود.(214)رسول خدا صلى الله علیه وآله زنان قریش را نیز به دلیل اخلاق و رفتار مهربانانه ى آنها مى ستود. پس از فتح مکه برخى از مهاجر و انصار در مورد زیبایى و کمالات زنان قریش با یکدیگر به مجادله برخاستند. پیامبر صلى الله علیه وآله به نفع زنان قریش سخن گفت و فرمود: شما این زنان را در حال مصیبت پدران و برادران و همسران خود مى بینید. بهترین زنان، زنان قریش هستند، چرا که از همه به فرزند و شوهر و همسر مهربان تر و بخشنده تر هستند.(215)«ام هانى» دو نفر از خویشان مشرک شوهر خود را در خانه اش پناه داده بود. ناگاه على علیه السلام در حالى که سواره و پوشیده در زره آهنى بود از راه رسید و چون آن دو را دید خواست آنها را بکشد که «ام هانى» مانع شد. او خود را به محل خیمه ى پیامبر صلى الله علیه وآله در «بطحاء» رساند و فاطمه را دید. به او گفت: على خواسته آنها را بکشد. فاطمه گفت: تو چرا مشرکان را امان دادى؟ پیامبر صلى الله علیه وآله وارد شد و ام هانى ماجرا را گفت. پیامبر صلى الله علیه وآله فرمود: هر کس را که تو امان داده اى ما هم امان مى دهیم و هر کس را که تو پناه داده اى من هم پناه مى دهم.(216)رسول خدا دوست نداشت عواطف طبیعى افراد نیز دستمایه ى خشونت شود و از بین برود. «سعد بن وقاص»، هنگامى که مشرکان در جنگ احد پیامبر خدا را مجروح کردند، نسبت به برادرش که در سپاه مشرکان بود، خشمگین شد و در صدد برآمد تا او را بکشد. اما وقتى پیامبر او را در جستجوى برادرش دید و از نیت او آگاه شد، بهتر دید که اگر قرار است برادر سعد کشته شود به دست دیگرى باشد، لذا فرمود: آیا مى خواهى خودت را بکشى؟ و او را از قصدش منصرف فرمود.(217)رسول خدا به اقشار آسیب پذیر توجهى ویژه داشت و دوست داشت با رفتار خود ظلم تاریخى نسبت به این اقشار را با فرهنگ سازى از میان بردارد. غلامى از «بنى خزاعه» هدایایى آورده بود. پیامبر صلى الله علیه وآله اکرم او را در مقابل خود نشاند. آن غلام لباسى کهنه به تن داشت. پیامبر صلى الله علیه وآله از او پرسیدند که در کجا اهل خود را ترک کرده اى؟ گفت: در «ضجنان» و سرزمین هاى نزدیک آن. پیامبر صلى الله علیه وآله گفت: زمین ها در چه حالى است؟ غلام گفت: درخت ها برگ کرده و علف هاى خوشبو رمیده و زمین پر از آب و علف است و... پیامبر صلى الله علیه وآله از شیرینى و شیوایى سخنان غلام تعجب فرمود و دستور داد، جامه اى به او بدهند. غلام به پیامبر صلى الله علیه وآله گفت : مى خواهم دست تو را در دست گیرم تا خیر و برکت نصیبم شود. دست پیامبر صلى الله علیه وآله را گرفت و بوسید و پیامبر صلى الله علیه وآله دست بر سرش کشید و دعایش کرد. غلام سن زیادى کرد و در میان قوم خود داراى فضل و بزرگى شد و در روزگار «ولید بن عبدالملک» درگذشت.(218)در خطبه اى که پیامبر در عرفات در اواخر عمر خود ایراد فرمود، نگرانى خویش را در مورد بردگان مطرح ساخت و در مورد رعایت حقوق زنان این چنین مطرح کرد: در مورد زنان، از خدا بترسید، که آنها امانت هاى خداوند در نزد شما هستند. بر شما واجب است که خوراک و پوشاک آنها را به شایستگى تأمین کنید.(219)قبل از اسلام، میراث کسى که مى مرد، در صورت نداشتن فرزند پسر، به برادر مى رسید و دختران ارث نمى بردند. هنگامى که «محمود بن مسلمه» در جنگ زخمى شد و در بستر بیمارى روزهاى آخر عمر خود را طى مى کرد، به برادرش محمد گفت: مبادا دختران من به گدایى میان قبایل بروند. دیرى نگذشت که پیامبر صلى الله علیه وآله فرمود: چه کسى مى رود به محمود مژده دهد که خداوند احکام ارث دختران را نازل کرد. «جعال بن سراقه» نزد محمود بن مسلمه رفت و این خبر را به او داد. او بعد از شنیدن این خبر شهید شد.(220)«صفیه» قبلاً همسر «کنانه بن ابى الحقیق» بوده است که در جنگى اسیر شد، پیامبر صلى الله علیه وآله او را همراه بلال به محل اقامت خود فرستادند. بلال او و دختر عمویش را از کشتارگاه جنگ عبور داد. دختر عموى صفیه فریادى دردآور کشید. پیامبر صلى الله علیه وآله از این کار بلال ناراحت شده و فرمودند: مگر رحم از تو رفته است که دخترک کم سن و سالى را از میان کشتگان عبور مى دهى؟ بلال گفت: نمى دانستم که این کار را خوش ندارید و خواستم کشتارگاه خویشاوندان خود را ببینند.(221) «صفیه» بعداً یکى از همسران پیامبر صلى الله علیه وآله شد. او نقل مى کند: همسران پیامبر صلى الله علیه وآله به من فخر مى فروختند و به من به طعنه مى گفتند: دختر یهودى. در حالى که پیامبر صلى الله علیه وآله به من لطف و محبت زیادى مى کردند. روزى در حالى که مى گریستم پیامبر صلى الله علیه وآله بر من وارد شد و فرمود: چه شده است؟ ماجرا را گفتم. پیامبر صلى الله علیه وآله ناراحت شدند و فرمودند: از این پس اگر بر تو فخر فروختند یا حرف خود را تکرار کردند تو به آنها بگو: پدر من هارون علیه السلام و عمویم موسى بن عمران علیه السلام است.(222)به طور کلى، حضرت دوست نداشت هیچ کس موجب ناراحتى و آزار دیگرى شود، حتى در عبادات. در «حجة الوداع»، هنگام انجام مناسک حج، رسول خدا صلى الله علیه وآله به عمر توصیه فرمود : تو مردى قوى هستى، اگر دیدى اطراف حجر الاسود خالى از جمعیت است آن را استلام کن وگرنه براى مردم ایجاد مزاحمت نکن و موجب سختى و زحمت براى خودت و دیگران نشو.(223) پیامبر «عثمان بن ابى العاص» را به عنوان امام جماعت نماز «بنى ثقیف» انتخاب کرد، و به او توصیه فرمود: اگر در تنهایى نماز مى گزارى هر طور مى خواهى نماز بخوان، ولى هنگامى که با جماعت نماز مى گزارى، رعایت حال ضعیف ترین آنها را بکن.(224) منابع 1 . قرآن.2 . نهج البلاغه.3 . ابن سعد، الطبقات الکبرى، ج 1، دار بیروت، 1985.4 . ابن هشام، السیرة النبویّة، ج 2، احیاء التراث العربى، بیروت، 1995.5 . احمد بن ابى یعقوب، تاریخ یعقوبى، ج 1.6 . عبد الرحمن بن خلدون، مقدمه ابن خلدون، ج 1، محمد پروین گنابادى، تهران، شرکت انتشارات علمى و فرهنگى، 1369.7 . محقق، محمدباقر، شأن نزول آیات، انتشارات اسلامى، 1352 .8 . محمد بن سعد کاتب، طبقات، ج 2، ترجمه محمد مهدوى دامغانى، انتشارات فرهنگ و اندیشه، 1374.9 . محمد بن عمر واقدى، مغازى، ج 3، ترجمه محمود مهدوى دامغانى، مرکز نشر دانشگاه تهران، 1366، ج 2، 1362، ج 1، 1361 . پی نوشت ها:1) عضو هیأت علمى دانشگاه علوم پزشکى اصفهان.2) دانشجوى کارشناسى علوم آزمایشگاهى .3) انّما بُعثتُ لِاُتَمّمَ مَکارِمَ الأخلاقِ، صالِحَ الأخْلاقِ، حَسَنَ الأخْلاقِ» [ ابن سعد، الطبقات الکبرى، ج 1، صص 192 - 193 ].4) علق / 16 .5) ضحى / 9 - 10؛ بلد / 12 - 16 ؛ ماعون / 2 - 7 .6) همزه / 1 و2 .7) بلد / 12 - 16 . این که قرآن کریم آزادسازى برده ها را براى مردم دشوار دانسته است و این که آزادسازى بردگان را در ردیف رفع نیاز فقرا و مساکین اعلام کرده است و از طرف دیگر بخشى از اعتبارات خمس و زکات را براى آزادسازى بردگان اختصاص داده است نشان مى دهد که اسلام وجود بردگان در جامعه اسلامى را محکوم مى داند و راه هاى آزادسازى تدریجى آن را از طرق مختلف پیش بینى کرده است. .8) مطففین / 1 - 3 و 29 - 32 .9) انفطار / 6 .10) الهکم التکاثر، حتى زُرتُم المقابر... ثم لتسئلن یومئذ عن النعیم» [ تکاثر / 1 و2 و8] .11) قُلْ تَعَالَوْاْ أتْلُ مَا حَرَّمَ رَبُّکُمْ عَلَیْکُمْ أَلَّا تُشْرِکُواْ بِهِ شَیْئًا وَبِالْوَالِدَیْنِ إِحْسَانًا وَلاَ تَقْتُلُواْ أَوْلاَدَکُم مِّنْ إمْلاَقٍ نَّحْنُ نَرْزُقُکُمْ وَإِیَّاهُمْ وَلاَ تَقْرَبُواْ الْفَوَاحِشَ مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَمَا بَطَنَ وَلاَ تَقْتُلُواْ النَّفْسَ الَّتِى حَرَّمَ اللّهُ إِلَّا بِالْحَقِّ ذَلِکُمْ وَصَّاکُمْ بِهِ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ» [ الانعام / 151] ؛ «بگو: بیایید تا آنچه را پروردگارتان بر شما حرام کرده براى شما بخوانم: چیزى را با او شریک قرار مدهید، و به پدر و مادر احسان کنید، و فرزندان خود را از بیم تنگدستى مکشید، ما شما و آنان را روزى مى رسانیم و به کارهاى زشت - چه علنى آن و چه پوشیده [ اش ] - نزدیک مشوید، و نَفْسى را که خدا حرام گردانیده، جز بحق مکشید. اینهاست که [خدا] شما را به [انجام دادن ]آن سفارش کرده است، باشد که بیندیشد.» .12) قُلْ إِنَّمَا حَرَّمَ رَبِّىَ الْفَوَاحِشَ مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَمَا بَطَنَ وَالاِثْمَ وَالْبَغْىَ بِغَیْرِ الْحَقِّ وَأَن تُشْرِکُواْ بِاللّهِ مَا لَمْ یُنَزِّلْ بِهِ سُلْطَانًا وَأَن تَقُولُواْ عَلَى اللّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ» [الاعراف / 33] ؛ «بگو: پروردگار من فقط زشتکارى ها را - چه آشکارش [باشد] و چه پنهان - و گناه و ستم ناحق را حرام گردانیده است، و [نیز] این که چیزى را شریک خدا سازید که دلیلى بر [حقّانیّت ] آن نازل نکرده، و این که چیزى را که نمى دانید به خدا نسبت دهید.»13) لا اکره احداً منکم، انما ارید ان تمنعونى مما یراد بى من القتل، حتى ابلّغ رسالات ربى.» [ احمد بن ابى یعقوب، تاریخ یعقوبى، ج 1، ص 394] .14) فقال زید بن حارثه کیف تدخل علیهم و هم اخرجوک؟» [ الطبقات الکبرى، ج 1، ص 212] .15) ابن هشام، السیرة النبویة، ج 2، ص 42 .16) تاریخ یعقوبى، ج 1، ص 397 .17) لا یکون لنا علیک اجتماع.» [ الطبقات الکبرى، ج 1، ص 219] .18) بل الدم الدمُ. و الهدم الهدم، انا منکم و انتم منى، احارب من حاربکم، و اسالم من سالمتم.» السیرة النبویة، ج 2، ص 55 .19) السیرة النبویة، ج 2، ص 56 .20) تاریخ طبرى، ج 3، ص 929 ؛ السیرة النبویة، ج 2، ص 110 .21) لو انقت ما فى الارض جمیعاً ما الف بین قلوبهم و لکن الله الف بینهم» [ انفال / 63] .22) واذکروا نعمت الله علیکم اذ کنتم اعداً فالف بین قلوبکم و اصبحتم بنعمته اخواناً و کنتم على شفا حفرة من النار فانقذکم منها» [ آل عمران / 103] . حکم توارث برادر دینى از برادر دینى تا جنگ بدر برقرار بود ولى از زمانى که تا حدودى وضع اقتصادى مهاجرین بهتر شد با نزول آیه ى: «اولى الارحام بعضهم اولى بعض فى کتاب الله» [ انفال / 75] بعد از جنگ بدر منسوخ گردید. [محقق، محمد باقر، شأن نزول آیات، ص 300] .23) عبدالرحمن بن خلدون، مقدمه ابن خلدون، محمد پروین گنابادى، ج 1، صفحه 302 .24) السیرة النبویة، ج 2، صص 115 - 118 .25) المؤمنون و المؤمنات بعضهم اولیاء بعض یامرون بالمعروف و ینهون عن المنکر و یقیمون الصلوة و یؤتون الزکاة و یطیعون الله و رسوله اولئک سیرحمهم الله، ان الله عزیز حکیم» [ توبه / 71] ؛ «مردان و زنان مؤمن سرپرست یکدیگرند. امر به معروف و نهى از منکر مى کنند، نماز اقامه مى کنند، زکات مى پردازند و از خدا و رسول او اطاعت مى کنند، خداوند بزرگ مرتبه و حکیم است.» .26) و امرهم شورى بینهم و مما رزقناهم ینفقون» [ شورى / 38] ؛ «مؤمنان میان یکدیگر در کارشان رایزنى مى کنند و از آنچه روزیشان داده ایم مى بخشند.»، «فبما رحمة من الله لنتَ لهم ولو کنتَ فظاً غلیظَ القلب لانفضّوا من حولک فاعف عنهم واستغفر لهم وشاورهم فى الامر فاذا عزمتَ فتوکل على الله» [ آل عمران / 159] .27) ولتکن منکم امةٌ یدعون الى الخیر و یامرون بالمعروف و ینهون عن المنکر و اولئک هم المفلحون» [ آل عمران / 104] ؛ «باید از میان شما کسانى باشند که مردم را به نیکى فراخوانند و به کار شایسته فرمان دهند و از کار ناشایست باز دارند؛ اینان رستگارانند.» .28) ابن سعد، طبقات، ج 1، ص 256 .29) همان، ج 1، ص 400 .30) همان، ج 1، ص 401 .31) همان، ج 1، ص 402 .32) همان، ج 1، صص 405 و406 .33) همان، ج 1، ص 404 .34) مغازى، ص 513 .35) قَضَمَ الدُّنْیَا قَضْماً، وَلَمْ یُعِرْهَا طَرْفاً، أَهْضَمُ أَهْلِ الدُّنْیَا کَشْحاً، وَأَخْمَصُهُم مِنَ الدُّنْیَا بَطْناً، عُرِضَتْ عَلَیْهِ الدُّنْیَا فَأَبَى أَنْ یَقْبَلَهَا، وَعَلِمَ أَنَّ اللهَ سُبْحَانَهُ أَبْغَضَ شَیْئاً فَأَبْغَضَهُ، وَحَقَّرَ شَیْئاً فَحَقَّرَهُ، وَصَغَّرَ شَیْئاً فَصَغَّرَهُ. وَلَوْ لَمْ یَکُنْ فِینَا إِلَّا حُبُّنَا مَا أَبْغَضَ اللهُ، وَتَعْظِیمُنَا مَا صَغَّرَ اللهُ، لَکَفَى بِهِ شِقَاقاً للهِ، وَمُحَادَّةً عَنْ أَمْرِ اللهِ. وَ لَقَدْ کَانَ صلى الله علیه وآله یَأْکُلُ عَلَى الْأَرْضِ وَ یَجْلِسُ جِلْسَةَ الْعَبْدِ وَ یَخْصِفُ بِیَدِهِ نَعْلَهُ وَ یَرْقَعُ بِیَدِهِ ثَوْبَهُ وَ یَرْکَبُ الْحِمَارَ الْعَارِیَ وَ یُرْدِفُ خَلْفَهُ وَ یَکُونُ السِّتْرُ عَلَى بَابِ بَیْتِهِ فَتَکُونُ فِیهِ التَّصَاوِیرُ فَیَقُولُ یَا فُلانَةُ لِإِحْدَى أَزْوَاجِهِ غَیِّبِیهِ عَنِّى فَإِنِّى إِذَا نَظَرْتُ إِلَیْهِ ذَکَرْتُ الدُّنْیَا وَ زَخَارِفَهَا فَأَعْرَضَ عَنِ الدُّنْیَا بِقَلْبِهِ وَ أَمَاتَ ذِکْرَهَا مِنْ نَفْسِهِ وَ أَحَبَّ أَنْ تَغِیبَ زِینَتُهَا عَنْ عَیْنِهِ لِکَیْلَا یَتَّخِذَ مِنْهَا رِیَاشاً وَ لَا یَعْتَقِدَهَا قَرَاراً وَ لَا یَرْجُوَ فِیهَا مُقَاماً فَأَخْرَجَهَا مِنَ النَّفْسِ وَ أَشْخَصَهَا عَنِ الْقَلْبِ وَ غَیَّبَهَا عَنِ الْبَصَرِ وَ کَذَلِکَ مَنْ أَبْغَضَ شَیْئاً أَبْغَضَ أَنْ یَنْظُرَ إِلَیْهِ وَ أَنْ یُذْکَرَ عِنْدَهُ وَ لَقَدْ کَانَ فِى رَسُولِ اللَّهِ صلى الله علیه وآله مَا یَدُلُّکُ عَلَى مَسَاوِئِ الدُّنْیَا وَ عُیُوبِهَا إِذْ جَاعَ فِیهَا مَعَ خَاصَّتِهِ وَ زُوِیَتْ عَنْهُ زَخَارِفُهَا مَعَ عَظِیمِ زُلْفَتِهِ فَلْیَنْظُرْ نَاظِرٌ بِعَقْلِهِ أَکْرَمَ اللَّهُ مُحَمَّداً بِذَلِکَ أَمْ أَهَانَهُ فَإِنْ قَالَ أَهَانَهُ فَقَدْ کَذَبَ وَ اللَّهِ الْعَظِیمِ بِالْإِفْکِ الْعَظِیمِ وَ إِنْ قَالَ أَکْرَمَهُ فَلْیَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَهَانَ غَیْرَهُ حَیْثُ بَسَطَ الدُّنْیَا لَهُ وَ زَوَاهَا عَنْ أَقْرَبِ النَّاسِ مِنْهُ فَتَأَسَّى مُتَأَسٍّ بِنَبِیِّهِ وَ اقْتَصَّ أَثَرَهُ وَ وَلَجَ مَوْلِجَهُ وَ إِلَّا فَلَا یَأْمَنِ الْهَلَکَةَ فَإِنَّ اللَّهَ جَعَلَ مُحَمَّداً صلى الله علیه وآله عَلَماً لِلسَّاعَةِ وَ مُبَشِّراً بِالْجَنَّةِ وَ مُنْذِراً بِالْعُقُوبَةِ خَرَجَ مِنَ الدُّنْیَا خَمِیصاً وَ وَرَدَ الْآخِرَةَ سَلِیماً لَمْ یَضَعْ حَجَراً عَلَى حَجَرٍ حَتَّى مَضَى لِسَبِیلِهِ وَ أَجَابَ دَاعِىَ رَبِّهِ.» [ نهج البلاغة، خطبه ى 159] .36) مغازى، ص 414 .37) همان، صص 741 - 747 .38) انما الصدقاتُ للفقراء و المساکین و العاملین علیها و المولفه قلوبهم و فى الرقاب و الغارمین و فى سبیل الله وابن السبیل، فریضه من الله، و الله علیم حکیم» [ توبه / 9] .39) حر العاملى، محمد حسن، وسائل الشیعة، ج 11، باب 68، صص 113 - 114 .40) متقین الذین یومنون بالغیب و یقیمون الصلوات و مما رزقناهم ینفقون» [ بقره / 2 و3 ]«یسئلونک ما ذا ینفقونَ قل ما انفقتم من خیر فللوالدین والاقربین والیتمى والمسکین و ابن السبیل وما تفعلوا من خیرٍ فان الله به علیم» [بقره / 215] «الذین ینفقون اموالهم فى سبیل الله ثم لا یتبعون ما انفقوا منّاً و اذى لهم اجرهم عند ربهم و لا خوفُ علیهم و لا هم یحزنون» [بقره / 262] .41) ابن هشام، السیرة النبویة، ج 2، ص 114 .42) مغازى ، ص 558 .43) همان، ص 787 .44) همان، ص 813 .45) همان، ص 306 .46) ابن سعد، طبقات، ج 2، صص 226، 227 و 292 .47) مغازى، ص 853 .48) همان، ص 298 .49) همان،ص 437 .50) همان، ص 449 .51) همان ص 717 .52) همان، ص 766 .53) همان، ص 746 .54) و ان جنحوا للسلم فاجنح لها و توکل على الله» [ انفال / 59] .55) و اعدوا لهم ما استطعتم من قوه و من رباط الخیل ترهبون به عدو الله و عدوکم» ؛ «به اندازه ى توان نیرو و سواره نظام آماده سازید تا دشمن خدا و شما از آن بترسند.» [انفال / 60] .56) مغازى، ص 482 .57) همان، ص 96 .58) همان، ج 1، ص 19 .59) سیره، ابن هشام، ج 2، ص 716 .60) مغازى، ص 65 .61) همان، صص 74 - 76 .62) همان، ص 525 .63) همان، ص 525 .64) همان، صص 74 - 76 .65) همان، ص 690 .66) همان، ص 522 .67) همان، ص 524 .68) همان، ص 524 .69) همان، ص 522 .70) همان، ص 78 .71) همان، ص 78 .72) همان، ص 700 .73) همان، ص 519 .74) همان، ص 700 .75) همان، صص 520 - 521 .76) همان، ص 541 .77) همان، ص 520 .78) همان، ص 494 .79) همان، ص 452 .80) همان، ص 423 .81) همان، ص 13 .82) همان، صص 73 - 77 .83) همان، ص 280 .84) همان، ص 519 .85) توبه / 128 .86) واقدى، مغازى، ج 2، ص 143 .87) همان، ج 3، ص 26 .88) طبقات، ج 1، صص 255 و257 .89) همان، ج 2، ص 342 .90) همان، ج 1، ص 249 .91) مغازى، ج 1، صص 49 و54 .92) السیرة النبویة، صص 233 - 234 .93) مغازى، ص 45 .94) همان، ص 450 .95) لتجدن اشد الناس عداوه للذین امنوا الیهود و الذین اشرکوا و لتجدن اقربهم موده للذین آمنواالذین قالوا انا نصارا، ذلک بان منهم قسیسین و رهبانا و انهم لا یستکبرون» [ مائده / 82] .96) یا ایها النبى جاهد الکفار و المنافقین و اغلظ علیهم و مأواهم جهنم و بئس المصیر» [ توبه / 73] .97) انفال / 60 .98) واقدى، مغازى، ج 1، ص 7 ؛ طبقات، ج 2، ص 2 .99) مغازى، ج 1، ص 5 .100) السیرة النبویة، ج 2، ص 227 .101) همان، ج 2، صص 185 - 190 .102) مغازى، ص 347 .103) منهم الذین یوذون النبى و یقولون هو اذن، قل اذن خیر لکم یومن بالله و یومن للمومنین» [توبه / 61] .104) سیرت رسول الله، ج 2، ص 536 .105) السیرة النبویة، ج 1، ص 247 .106) مغازى، ص 706 .107) السیرة النبویة، ج 2، ص 232 .108) سیرت رسول الله، ج 2، صص 648 - 649 .109) السیرة النبویة، ج 3، ص 246 .110) مغازى، ص 440 .111) همان، ص 490 - 489 .112) ابن سعد، طبقات، ج 1، ص 366 .113) همان، ج 1، ص 370 .114) مغازى، صص 493 - 494 .115) همان، ص 492 .116) همان، ص 348 .117) همان، صص 347 - 348 .118) همان، ص 479 .119) همان، ص 151 .120) همان، صص 402 - 403 .121) همان، ص 301 .122) همان، ص 703 .123) همان، ص 424 .124) همان، ص 83 .125) همان، ص 432 .126) همان، ص 79 .127) همان، ص 87 .128) همان، ص 88 .129) همان، ص 305 .130) همان، ص 709 .131) همان، ص 718 .132) همان، ص 725 .133) همان، ص 724 .134) همان، صص 388 - 389 .135) همان، ص 514 .136) همان، ص 521 .137) و کتبنا علیهم فیها ان النفس بالنفس و العین بالعین و الانف بالانف و الاذن بالاذن و السن بالسن و الجروه قصاصٌ فمن تصدق به، فهو کفارة له، و من لم یحکم بما انزل الله فاولئک هم الظالمون» [مائده / 45] ، «یا ایها الذین آمنوا کتب علیکم القصاصُ فى القتلى، الحر بالحر والعبد بالعبد، والانثى بالانثى، فمن عُفى لهُ من اخیه شیئٌ فاتباعُ بالمعروف و ادائُ الیه باحسنٍ ذلک تخفیف من ربکم و رحمة فمن اعتدى بعد ذلک فله عذاب الیم، و لکم فى القصاص حیوة یااولى الالباب لعلکم تتقون» [بقره / 178 - 179] .138) مغازى، ص 701 .139) همان، ص 76 .140) همان، ص 220 .141) همان، ص 711 .142) همان، ص 630 .143) همان، صص 639 - 640 [با تقدیم و تأخیر] .144) همان، ص 639 .145) همان، صص 614 و637 .146) همان، ص 42 .147) همان، ص 715 .148) همان، صص 333 - 334 .149) همان، صص 339 - 340 .150) همان، ص 680 .151) همان، ص 560 .152) همان، ص 564 .153) همان، صص 636 - 637 .154) همان، ص 665 .155) همان، ص 668 .156) همان، ص 665 .157) همان، صص 639 - 640 .158) همان، ص 681 .159) السیرة النبویة، ج 4، ص 92 .160) ابن سعد، طبقات، ج 1، ص 359 .161) واقدى، مغازى، ج 1، ص 133 .162) آل عمران / 186 .163) ابن هشام، سیره، ج 2، ص 723 .164) مغازى، ص 436 .165) همان، ص 571 .166) همان، ص 568 .167) همان، ص 572 .168) همان، ص 144 .169) همان، صص 414 - 415 .170) همان، ص 772 .171) همان، ص 733 .172) همان، ص 734 .173) همان، ص 736 .174) همان، ص 694 .175) همان، ص 142 .176) همان، ص 11 .177) همان، صص 552 - 553 .178) همان، صص 779 - 803 .179) همان، صص 381 - 382 .180) همان، ص 491 .181) همان، ص 175 .182) همان، ص 379 .183) همان، صص 398 - 399 .184) همان، صص 399 - 400 .185) همان، ص 199 .186) همان، ص 224 .187) همان، ص 225 .188) همان، ص 228 .189) همان، ص 705 .190) همان، ص 209 .191) همان، صص 35 - 73 .192) ابن سعد، طبقات، ج 1، ص 361 .193) همان، ج 1، ص 363 .194) مغازى، ص 187 .195) همان، ص 483 .196) ابن سعد، طبقات، ج 1، ص 353 .197) واقدى، مغازى، ج 2، ص 655 .198) همان، ص 408 .199) همان، ص 415 .200) همان، ص 617 .201) همان، ص 618 .202) همان، ص 620 .203) همان، ص 623 .204) همان، صص 618 - 619 .205) همان، ص 628 .206) همان، ص 639 .207) همان ص 650 .208) همان، ص 651 .209) همان، ج 2، ص 652 .210) همان، ص 648 .211) همان، ج 2، ص 660 .212) همان، ج 2، صص 655 - 657 .213) همان، صص 419 - 420 .214) همان، ص 464 .215) همان، ج 2، ص 663 .216) همان، صص 634 - 635 .217) همان، ص 178 .218) همان، ص 449 .219) همان، ص 844 .220) همان، ص 502 .221) همان، ص 514 .222) همان، ص 515 .223) همان، ص 840 .224) همان، ص 737 . .

پرسمان دانشگاهیان

مرجع:

ایجاد شده در 1401/03/25



0 دیدگاه
برای این پست دیدگاهی وجود ندارد

ارسال نظر



آدرس : آزمايشگاه داده کاوي و پردازش تصوير، دانشکده مهندسي کامپيوتر، دانشگاه صنعتي شاهرود

09111169156

info@parsaqa.com

حامیان

Image Image Image

همكاران ما

Image Image