دفتر نهم پرسش ها و پاسخ ها «ویژه ماه مبارک رمضان»  /

تخمین زمان مطالعه: 463 دقیقه

دفتر نهم پرسش ها و پاسخ ها «ویژه ماه مبارک رمضان»


پرسشها و پاسخها: دفتر نهم - پرسشها و پاسخهاى برگزیده، ویژه ماه مبارک رمضان [ویراست جدید]   گروه مؤلفان نهاد نمایندگى مقام معظم رهبرى در دانشگاهها معاونت آموزشی و پژوهشی استادان و دروس معارف اسلامی   مراکز پخش: مدیریت پخش دفتر نشر معارف: قم، خیابان شهدا، کوچه 32، پلاک 3، تلفن و نمابر: 37740004 پاتوق کتاب قم (شعبه 1): خیابان شهدا، روبهروى دفتر مقام معظم رهبرى، تلفن 37735451 پاتوق کتاب قم (شعبه 2): بلوار جمهورى اسلامى، نهاد رهبرى در دانشگاهها، تلفن 32904440 پاتوق کتاب تهران: خیابان انقلاب، چهار راه کالج، پ 715، تلفن 88911212 قم، مؤسسه فرهنگى و اطلاعرسانى طلوع طاها، تلفن 37748345 نشانى اینترنت: www.ketabroom.ir - www.porseman.org - www.porsemani.ir پست الکترونیک: info@ketabroom.ir       info@porseman.org همه حقوق برای ناشر محفوظ است.   شناسنامه عنوان و نام پدیدآور: پرسش ها و پاسخ هاى برگزیده ویژه ماه مبارک رمضان / مؤلف گروه محققان؛ تنظیم و نظارت نهاد نمایندگى مقام معظم رهبرى در دانشگاهها، معاونت مطالعات راهبردى ـ اداره مشاوره و پاسخ. مشخصات نشر: قم: نهاد نمایندگى مقام معظم رهبرى در دانشگاهها، دفتر نشر معارف، 1385. مشخصات ظاهرى: 328 ص فروست: مجموعه پرسشها و پاسخهاى دانشجویى ؛ دفتر نهم (برگزیده؛ 2) شابک: 000/85 ریال ؛ 5-041-531-964-978 یادداشت: کتابنامه: ص [321] ـ328؛ همچنین به صورت زیرنویس موضوع: رمضان ـ پرسشها و پاسخها. موضوع: روزه ـ پرسشها و پاسخها. موضوع: اسلام ـ پرسشها و پاسخها. شناسه افزوده: نهاد نمایندگى مقام معظم رهبرى در دانشگاهها، معاونت مطالعات راهبردى ـ اداره مشاوره و پاسخ. شناسه افزوده: نهاد نمایندگى مقام معظم رهبرى در دانشگاهها، دفتر نشر معارف. رده بندى کنگره: 13854 پ / 188 bpرده بندى دیویى: 354 / 297 شماره کتابشناسى ملى: 46025 - 84م مقدمه بخش اول: ماه مبارک رمضان   ماه مبارک رمضان: پیشینه ماه رمضان - برترى ماه رمضان - برنامه ریزى ماه رمضان - آثار روزه - روزه و ریاضت - رمضان و شیطان - دوستى با خدا - حفظ آثار ماه رمضان   قـرآن: قرآن و ماه رمضان - نزول قرآن - الفاظ عربى قرآن - آداب تلاوت قرآن - فهم قرآن - خطابهاى قرآن   شب قدر: اهمیت شب قدر - پیشینه شب قدر - اختلاف افق و شب قدر - شب قدر و ولایت - اختیار انسان و شب قدر - اعمال شب قدر   دعاهاى ماه رمضان: ارتباط با خدا - دعاى سحر - دعاى افتتاح - دعاى ابوحمزه - هنگام مرگ - منزل برزخ - ایستگاههاى قیامت - دعا براى بهشت - حورالعین - دعا و توبه - توبه و جزاى اعمال - وداع ماه مبارک رمضان   بخش دوم: تاریخ و سیره:   امام على علیهالسلام: حکومتدارى امام على علیهالسلام - امام على علیهالسلام و بیتالمال   امام حسن علیهالسلام: کریم اهل بیت علیهمالسلام - سیره سیاسى امام حسن علیهالسلام - زندگانى امام حسن علیهالسلام - ازدواج امام حسن علیهالسلام - شهادت امام حسن علیهالسلام - سخنان امام مجتبى علیهالسلام   حضرت خدیجه علیهاالسلام: زندگانى حضرت خدیجه علیهاالسلام - ازدواج حضرت خدیجه علیهاالسلام - ایمان حضرت خدیجه علیهاالسلام - احترام حضرت خدیجه علیهاالسلام - وفات حضرت خدیجه علیهاالسلام   جنگ بدر: اهمیت جنگ بدر - امدادهاى الهى - فرماندهى در جنگ بدر - نقش مردم در جنگ بدر - علل پیروزى و شکست - عوامل شکست دشمن   بخش سوم: فلسطین و قدس   تاریخچه فلسطین: فروش زمین فلسطینیان   دفاع از فلسطین: عملیات استشهادى کمک به فلسطین   بیت المقدس: اهمیت بیتالمقدس - روز قدس   بخش چهارم: احکام ماه رمضان   احکام نماز و روزه روزه در سفر مبطلات روزه ثبوت اول ماه احکام زکات فطره   کتابنامه   مقدمه «پرسشگرى» از آغاز آفرینش انسان، رخنمایى کرده ؛ بر بال سبز خود، فرشتگان را فرانشانده، بر برگ زرد خود، شیطان را فرونشانده و در این میان، مقام آدمیت را نشان داده است. آفتاب کوفه چه زیبا فرموده است: «مَن اَحسَنَ السؤال عَلِمَ» و «من عَلِمَ اَحسَنَ السؤال». هم سؤال از علم خیزد هم جواب  همچنانکه خار و گُل از خاک و آب آرى، هر که سؤالهایش آسمانى است، دانش و بینش، پاسخش خواهد بود. پویایى و پایایى «جامعه» و «فرهنگ»، در گرو پرسشهاى حقیقت طلبانه و پاسخهاى خِردورزانه است. از افتخارات ایران اسلامى، آن است که از سویى، سرشار از جوانانى پاک دل، کمال خواه و پرسشگر مىباشد و از دیگر سوى، از مکتبى غنى برخوردار است که معارف بلند آن، گوارا نوش دلهاى عطشناک پرسشگر و دانشجوست. اداره مشاوره و پاسخ معاونت مطالعات راهبردى نهاد، محفل انسى فراهم آورده است، تا «ابر رحمت» پرسشها را به «زمین اجابت» پذیرا باشد و نهال سبز دانش را بارور سازد. ما اگر بتوانیم سنگ صبور جوانان اندیشمند و بالنده ایران پرگهرمان باشیم، به خود خواهیم بالید. شایان ذکر است در راستاى ترویج فرهنگ دینى، اداره مشاوره و پاسخ نهاد نمایندگى مقام معظم رهبرى در دانشگاهها، تاکنون بیش از سیصد هزار پرسش دانشجویى را در موضوعات مختلف اندیشه دینى، مشاوره، احکام و... پاسخ داده است. این اداره داراى گروههاى علمى و تخصصى، به شرح زیر است: ـ قرآن و حدیث؛ ـ احکام؛ ـ فلسفه، کلام و دین پژوهى؛ ـ حقوق و فلسفه احکام؛ ـ اخلاق و عرفان؛ ـ تربیتى و روان شناسى؛ ـ اندیشه سیاسى؛ ـ فرهنگى و اجتماعى؛ ـ تاریخ و سیره؛ ـ ادیان و مذاهب آنچه پیشرو دارید، برگزیدهاى از پرسش و پاسخهاى ماه مبارک رمضان مىباشد که توسط پژوهشگران ارجمند، فرهیختگان دانش و قلم؛ آقایان محمدرضا احمدى، ابوالقاسم بشیرى، سید ابراهیم حسینى، سید مجتبى حسینى، حسن رمضانى، على زینتى، حمیدرضا شاکرین، نعمتاللّه صفرى، سید محمدتقى علوى، صالح قنادى، محمدرضا کاشفى، سید سعید لواسانى، علیرضا محمدى و کاظم مصطفایى پاسخدهى شده است. لازم به ذکر است مجموعه حاضر با ویراست جدید همراه با اضافات و تغییرات اساسى بازپژوهى و بازنگارى شده است. برآنیم ـ اگر خداوند توفیق فرماید ـ به تدریج ادامه این مجموعه را تقدیم شما خوبان نماییم. پیشنهادها و انتقادهاى سازنده شما، راهنماى ما در ارائه شایسته و پربارِ مجموعههایى از این دست خواهد بود. در پایان از تلاشهاى مخلصانه گروه مؤلفان و مجموعه همکاران اداره مشاوره و پاسخ، به خصوص حجهالاسلام صالح قنادى(زید عزّه) که در تنظیم و آمادهسازى این اثر تلاش کردهاند، تشکر و قدردانى مىشود و دوام توفیقات این عزیزان را در جهت خدمت بیشتر به مکتب اهلبیت علیهمالسلام و ارتقاء فرهنگ دینى جامعه به خصوص دانشگاهیان از خداوند متعال مسألت داریم. اللّه ولى التوفیق معاونت مطالعات راهبردى نهاد     بخش اول: ماه مبارک رمضان   ماه مبارک رمضان   پیشینه ماه رمضان  پرسش 1 . «رمضان» یعنى چه و آیا ماه رمضان و روزه گرفتن، در ادیان گذشته نیز وجود داشته است؟ فرق روزه مسیحیان و یهودیان با مسلمانان چگونه است؟ برخى «رمضان» را از «رمض» مشتق مىدانند که به معناى تافته شدن سنگها، از شدّت گرما است و چون وجوب روزه در ماه رمضان، مصادف با شدّت گرما بوده است، نام این ماه را رمضان گذاشتهاند. به یک تعبیر ماه رمضان، ماه سوزاندن گناهان و بلکه بالاتر سوزاندن نفس آدمى است که انسان خام را پخته مىکند تا حجاب انانیت و خود خواهى از میان برداشته شود. برخى دیگر رمضان را مشتق از «رمیض»، به معناى ابر و باران در پایان چلّه تابستان و ابتداى فصل پاییز مىدانند که گرماى تابستان را دور مىکند. به این دلیل این ماه را «رمضان» گفتهاند که بدنهاى آدمیان را از گناهان مىشوید[1]. برخى دیگر «رمضان» را بر گرفته از «رمضت النصل ارمضه رمضاً» مىدانند؛ به این معنا که نیزه را میان دو سنگ مىگذاشتند و بر آن مىکوفتند تا نازک شود. به این تعبیر رمضان؛ یعنى، انسان خود را میان طاعت و عبادت الهى قرار مىدهد تا نفس او نرم و آماده بندگى شود. از این رو برخى مىگویند: «رمضان» نامى است که اسلام بر این ماه گذاشته است و بنابر نظر دیگر، از زمان جاهلیت بر این نام بوده است[2]. در معناى «رمضان» به دو نکته که در روایات بیان شده، اشاره مىگردد: 1. در بسیارى از احادیث اهل بیت علیهمالسلام از گفتن کلمه «رمضان» به تنهایى نهى و توصیه شده است که آن را «ماه رمضان» نام گذارند؛ زیرا «رمضان» یکى از اسماى الهى است[3]. از امیر مؤمنان علیهالسلام نقل شده است: «نگویید رمضان؛ بلکه بگویید ماه رمضان و احترام آن را رعایت کنید»[4]. امام باقر علیهالسلام فرمود: «نگویید «این رمضان» و «رمضان رفت» و یا «رمضان آمد»؛ زیرا «رمضان» نامى از نامهاى خداوند است که نمىآید و نمىرود. رفتن و آمدن، ویژگىهاى موجود زایل شدنى است»[5]. پس در حقیقت «رمضان»، نامى از نامهاى خداوند است و ماه رمضان، ماه الهى است. به همین تعبیر از پیامبر گرامى اسلام صلىاللهعلیهوآله در خطبه شعبانیه وارد شده است: «ایها الناس قد اقبل الیکم شهر الله»[6]؛ «اى مردم! همانا ماه خدا به سوى شما روى آورده است». 2. در روایات متعدد، ماه رمضان اول سال معرفى شده؛ چنان که امام صادق علیهالسلام فرموده است: «اول سال ماه رمضان است»[7] و به این دلیل اگر این ماه سالم باشد، همه سال درست و سالم خواهد بود[8]. فروردین اول سال، بر اساس اعتدال طبیعت و مناسب براى کشاورزى است و ماه محرم، اول سال در ماههاى قمرى است. اما براى ساکنان و کسانى که به دنبال خودسازى هستند، ماه رمضان اول سال است. در ماههاى رجب و شعبان، بایست حساب سالشان را صاف و پاک کنند و با پاکى به مهمانى خداوند گام نهند. بر اساس صریح آیه قرآن، روزه براى امتهاى گذشته نیز واجب بوده است: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُتِبَ عَلَیْکُمُ الصِّیامُ کَما کُتِبَ عَلَى الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ»[9]. از این آیه به دست مىآید که در ملتها و امتهاى پیشین نیز روزه واجب بوده است. اما این ملتها چه کسانى بودهاند؟ نقلهاى تاریخى از مصر، یونان، روم و هند باستان، نمونههاى روزه دارى را نقل کرده است. در کتاب مقدس نیز بر روزه دارى تأکید و تشویق شده است[10]. در قاموس کتاب مقدس آمده است: «روزه در تمام اوقات در میان هر طایفه و هر ملت و مذهب، در موقع اندوه و زحمت غیرمترقبه، معمول بوده است»[11]. از تورات نیز برمىآید که موسى علیهالسلام چهل روز روزه داشته است: «هنگام بر آمدنم به کوه، لوحهاى سنگى را (لوحهاى عهدى که خداوند با شما بست) بگیرم. آن گاه در کوه چهل روز و چهل شب ماندم؛ نه نان خوردم و نه آب نوشیدم»[12]. همچنین از انجیل لوقا نیز برمىآید که حواریون مسیح روزه مىگرفتند[13]. روزه به عنوان یک عمل عبادى، در میان یهود رواج دارد؛ ولى تنها در روز «کیپور» (روز کفار) این عمل صورت مىگیرد. در این روز یهودیان از غروب روز قبل تا شبانگاه این روز، براى کفّاره گناهان روزه مىگیرند و از خوردن و آشامیدن، استحمام و کار پرهیز مىکنند و در کنیسهها به عبادت و استغفار مشغول مىشوند[14].   برترى ماه رمضان  پرسش 2 . «ماه رجب»، ماه امیرمؤمنان و «ماه شعبان» منسوب به پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله است و «ماه رمضان» ماه خدا است که مخصوص امت پیامبر مىباشد؛ این مسائل را توضیح دهید. براساس روایات «ماه رجب»، ماه تقویت ارتباط با خداوند است و در «ماه شعبان» صلوات بر محمد و آل محمد و التزام به سنت پیامبر صلىاللهعلیهوآله بسیار سفارش شده است. در «ماه رمضان»، قابلیت ضیافت الهى و بخشش امت در هر شبانه روز مطرح است که نقطه اوج آن، شب قدر و شب عید فطر است. پیامبر خدا صلىاللهعلیهوآله فرمود: «رجب ماه خدا، شعبان ماه من و ماه رمضان، ماه امت من است»[15]. روایات در این زمینه مختلف است؛ بعضى، ماه رجب و ماه رمضان، ماه خدا معرفى شده است. البته در حقیقت تمامى این ماهها، متعلق به خداوند است؛ لکن بعضى از ماهها، ویژگى خاصى دارند. در برخى دیگر، ماه رجب به امام على علیهالسلام نسبت داده شده و این ممکن است به جهت تولد آن حضرت در این ماه باشد و یا اشاره به مقام ولایت باشد. ارتباط صحیح و حقیقى با خداوند، جز از طریق ولایت ممکن نیست؛ زیرا «ولایت» انسان را به «نبوت» متصل مىگرداند و «نبوت» نیز ما را به «توحید» مرتبط مىکند. این حقیقت در «شب قدر» براى اولیاى الهى کشف مىشود؛ به طورى که ملائکه و روح، مقدّرات عالم را بر قلب مبارک امام زمان(عج) نازل مىکنند. در حدیثى آمده است: «با سوره قدر بر ولایت ما ائمه استدلال کنید»[16]. بنابراین چون این امت با اقتدا به رسول خدا صلىاللهعلیهوآله و حضرت على علیهالسلام، مىتوانند به بالاترین مقامات توحیدى و معنوى نایل شوند و این معنا در ماه رمضان امکانپذیرتر است؛ لذا ماه رمضان به ماه خدا نامیده شده است و به جهت شرافت این ماه براى امت و آمرزش گناهان و پاک شدن بندگان، به ماه امت نیز نسبت داده شده است[17].   برنامه ریزى ماه رمضان  پرسش 3 . میهمانى خداوند در ماه رمضان چیست؟ چگونه در ماه رمضان برنامهریزى کنیم تا بهتر از برکات این ماه بهره ببریم؟ میهمانى خداوند، به معناى اکرام و رحمت خاص الهى بر بندگان است؛ زیرا بندگان ـ اعم از مؤمن و کافر ـ در سراسر زندگى خود، در سر سفره اکرام و رحمت الهى نشستهاند. اما میهمانى در ماه رمضان، اکرام و رحمت خاص براى روزه داران است. بر اساس روایات، چند موضوع نشان از میهمانى خداوند است: 1. از شب اول ماه رمضان، درهاى بهشت باز مىشود و تا شب آخر بسته نمىشود[18]. 2. از ابتدا تا انتهاى ماه رمضان، درهاى جهنم بسته مىشود[19]. 3. شیاطین در بند و زنجیر مىشوند تا نتوانند روزه بندگان را خراب کنند[20]. 4. ماه رمضان، ماهى است که ابتداى آن رحمت، وسطش آمرزش گناهان و پایان آن، آزادى از آتش جهنم است[21]؛ یعنى، با رحمت الهى به میهمانى دعوت و آمرزیده مىشویم و در پایان میهمانى به عنوان هدیه، از آتش جهنم آزاد مىگردیم. 5. وجود شب قدر در این ماه است که ارزش آن، از هزار ماه بیشتر است و عبادت در آن، نتایج بسیارى دارد و سرنوشت یک سال بندگان در آن تعیین مىگردد[22]. بدون تردید موفقیت در هر کارى، مستلزم برنامهریزى صحیح است و آن هنگامى میسّر است که: الف. برنامه ناظر به اهدافى باشد که انسان، در پیش روى دارد. ب. اهداف وقتى از شفافیت برخوردار مىشود که فرصت پیش آمده یا امکانات فراهم شده، به خوبى شناخته و ارزش گذارى گردد. ج. وقتى انسان ارزش فرصتى را بداند و یا اهمیت نعمتى را درک کند، قدر آن را بهتر مىداند و بیشتر از آن بهره مىبرد. پس باید از این فرصت سرنوشت ساز، بیشترین بهره را ببریم و اگر بخواهیم به این هدف دست یازیم، باید براى لحظه لحظه آن حساب باز کنیم؛ حتى براى ساعاتى که در حال خواب یا استراحت هستیم. براى استفاده کامل از ماه رمضان، هر کس باید متناسب با موقعیت شغلى و وضعیت جسمانى و روانى خویش، برنامه ریزى کند. در این صورت باید وقت خود را به چند بخش تقسیم کنیم: بخش اول. علم و معرفت در این ماه باید با جدیت تمام، در جهت دانش افزایى تخصصى و معرفتیابى بنیادین و اعتقادى بکوشیم. بخش دوم. عبادت و مناجات در ماه رمضان، علاوه بر عبادتهاى معمول ـ که در طول سال همیشه باید انجام دهیم ـ عبادتهاى واجب و مستحب دیگرى نیز اضافه شده است؛ مانند: روزه گرفتن، تلاوت قرآن، خواندن دعاهاى ماه رمضان، احسان و... براى انجام دادن این اعمال، تأکید فراوانى شده است و باید در برنامه ریزى ماه رمضان، در نظر گرفته شود.  بخش سوم. خواب و استراحت لازمه استفاده بهینه از دو بخش گذشته، این است که خواب و استراحت انسان به مقدار کافى انجام شود. در غیر این صورت در دو بخش اول نیز موفق نخواهد بود. در ماه مبارک رمضان، به دلیل جابهجایى اوقات غذا و تغییراتى دیگر، تا حدودى چرخه خواب و استراحت نیز تغییر مىکند. توصیه ما این است که بکوشید میزان خواب خود را خیلى تغییر ندهید و وقت آن را نیز خیلى به هم نزنید. فقط با کمى تغییر در چرخه خواب، برنامه خواب و استراحت خود را ادامه دهید؛ براى مثال اگر هنگام سحر حدود یک ساعت (براى سحرى خوردن و خواندن نماز شب و نماز صبح) بیدار مىمانید؛ این مقدار از خواب را در روز جبران کنید. بعد از نماز ظهر و عصر ـ با توجه به اینکه ناهار از برنامه روزانه حذف شده است ـ زمان مناسبى براى استراحت و خواب است. در این صورت مقدارى از شب را مىتوانید بیدار بمانید و از وقتتان استفاده بهترى بکنید.   توصیههاى ماه رمضان علاوه بر آنچه بیان شد، رعایت نکات زیر به کیفیت استفاده از ماه رمضان مىافزاید: 1. بر ترک محرماتى که بر اعضاى دیگر لازم گردیده ـ به ویژه محرمات چشم، گوش و زبان ـ و نیز استفاده از غذاى حلال، اهتمام ویژهاى داشته باشید. 2. در شبانه روز چند نوبت قرآن تلاوت کنید؛ براى مثال حدود پانزده دقیقه در روز و پانزده دقیقه در شب. 3. دعاها را تقسیم کنید و آنها را در چند نوبت در شبانه روز بخوانید. روزها به همان مقدار دعایى که بین نماز یا بعد از نمازهاى یومیه خوانده مىشود، اکتفا کنید. اما شبها وقت بیشترى را صرف خواندن دعا کنید. اگر بعضى از دعاها طولانى است، لازم نیست هر شب همه آن دعا را بخوانید. 4. براى استفاده بهینه از زمان در هنگام رفت و آمد، ذکر بگویید (البته ذکرهاى بدون صدا و آرام تا شائبه ریا به وجود نیاید). بکوشید از مرحله ذکر زبانى، به مرتبه توجّه به معناى ذکر و ذکر قلبى و یاد واقعى خداوند برسید؛ به طورى که او را حاضر و ناظر بر خود بدانید. بهترین ذکر ـ به ویژه براى رفع بعضى مشکلات ظاهرى و نیز روحى و روانى ـ ذکر «استغفار» و «لا اله الا الله» است. 5. دائم الوضو باشید و حتى قبل از خواب نیز وضو بگیرید و به بستر خواب بروید؛ زیرا در ماه رمضان، خواب نیز عبادت است و نفس کشیدن تسبیح به حساب مىآید. 6. از شب زنده دارى و احیا ـ به ویژه در شبهایى که فرداى آن تعطیل است ـ غفلت نکنید. شاید یکى از مهمترین اعمال در این ماه، شب زندهدارى، تهجّد، استغفار و نماز شب در نیمه شبها است. 7. در مجالس بیان احکام و معارف دینى و موعظه، در مساجد یا حسینیهها شرکت کنید. بسیارى از علما و مجتهدان نیز مقیدند، به موعظه و ذکر مصیبت واعظان و سخنرانان گوش فرا دهند. به طور کلى شرکت در مجالس مذهبى، قرار دادن خود در معرض نفحات و نسیمهاى رحمت الهى است که نقش مهمى، در حفظ دین و معنویت انسان دارد. 8. از انجام دادن ورزشهاى سنگین، در طول ماه رمضان بپرهیزید و بکوشید ورزشهاى سبک و آرام (مانند پیاده روى یا نرمش) انجام دهید. 9. از غذاهاى قندى و پروتئیندار در رژیم غذایى خود بیشتر استفاده کنید (مانند خرما و لبنیات). 10. از پرخورى هنگام افطار و سحرى جدا بپرهیزید؛ زیرا علاوه براینکه چرخه خواب شما را به هم خواهد زد، از سایر برنامههاى عبادى و درسى نیز بهره کافى نخواهید برد. 11. از هدر دادن انرژى بىجا و بىمورد اجتناب کنید؛ براى مثال از حرف زدنهاى بىمورد و تماشاى برنامههاى تلویزیونى غیرضرورى بپرهیزید.   آثار روزه  پرسش 4 . اثرات تربیتى، اجتماعى و بهداشتى روزه چیست؟ روزه ابعاد گوناگونى دارد و آثار فراوانى از نظر مادى و معنوى در وجود انسان مىگذارد که از همه مهمتر «بعد اخلاقى و فلسفه تربیتى» آن است. یک. آثار تربیتى 1ـ1. تلطیف روح روح انسان، همواره در حال تدبیر بدن است و بدن بدون تدبیر روح، مانند کشتى بدون ناخدا است. در ماه رمضان، به دلیل امساک از خوردن و آشامیدن و محدود کردن آن به ساعاتى مشخص و نیز کنترل حواس (مانند چشم، گوش و تمامى مجارى ورود اطلاعات به درون ذهن)، فراغت روح و نفس بیشتر فراهم مىشود. فعالیت روح براى پرداخت به امور مادى و دنیوى کاهش مىیابد و امکان پرداخت به امور معنوى بیشتر مىشود. در نتیجه روح از لطافت بیشترى برخوردار مىگردد. 1ـ2. تقویت اراده خداوند برنامه روزه دارى را به گونهاى تنظیم کرده است که انسان باید در ساعت معیّنى، از خوردن و آشامیدن بپرهیزد و در ساعت خاصى، مىتواند آزادانه بخورد و بیاشامد و از لذتهاى حلال استفاده کند. ملزم شدن انسانها به اجراى دقیق این برنامه و تکرار آن طى یک ماه، تمرین بسیار مناسبى است براى عادت دادن نفس به امورى، غیر از آنچه در ماههاى دیگر عادت کرده بود و این عمل، عزم و اراده انسان را تقویت مىکند. 1ـ3. کنترل غرایز روزهدار باید در حال روزه ـ با وجود گرسنگى و تشنگى ـ از غذا و آب و سایر لذات (از قبیل لذت جنسى)، چشم بپوشد و ثابت کند که او همچون حیوانات، در بند اسطبل و آب و علف نیست. او مىتواند زمام نفس را به دست گیرد و بر هوسها و شهوتهاى خود مسلّط شود و این امر باعث مىگردد که غرایز به کنترل او در آید و علاوه بر این، در بهره ورى از آنها تعدیلى به وجود آید. خلاصه اینکه روزه، انسان را از عالم حیوانى ترقى داده و به جهان فرشتگان صعود مىدهد. تقوا و پرهیزگارى در تربیت اخلاق اسلامى یک مسلمان، نقش بسیار مهمى دارد و براى رسیدن به این صفت شایسته، بهترین عبادت روزه است. قرآن درباره آن مىفرماید: «لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ»[23]؛ یعنى، نتیجه و علّت غایى روزه، تقوا از محارم الهى است. وقتى پیامبر صلىاللهعلیهوآله در خطبه «شعبانیه»، فضایل ماه رمضان و روزه را برشمرد، امیرمؤمنان على علیهالسلام پرسید: بهترین اعمال در این ماه چیست؟ فرمود: «الورع عن محارم اللّه»[24] ؛ «پرهیز و اجتناب از معاصى و گناهان است». بنابراین روزه، عامل بازدارنده از گناه و عامل سرکوب کننده نفس عصیانگر است. شخص با عمل به این دستور الهى، به خوبى روح تقوا و پرهیزگارى را در خویش زنده مىکند؛ زیرا با روزه، اصلاح نفس و تربیت آن، آسانتر مىشود؛ زیرا گرسنگى و دیگر محرومیتهاى روزه، شعلههاى سرکش غریزههاى حیوانى و هواهاى نفسانى را خاموش مىسازد. پر شدن شکم زمینه بسیارى از ناهنجارىها و تحریک شهوات، غوطهورى در حرام و ظهور خواهشهاى باطل در نفس مىشود؛ چنان که در حدیثى آمده است: «انى اخاف علیکم من البطن والفرج»[25]؛ «من از شکم و شهوت بر شما بیمناک هستم». اگر شکم عفیف باشد و به قدر ضرورت اکتفا کند و از حرام و شبهه بپرهیزد، بدون شک دامن نیز عفیف مىشود. عفت این دو عضو، زمینه بسیار خوبى براى نشاط معنوى و صفاى دل و باطن خواهد شد.  1ـ4. روحیه ایثار و نوع دوستى انسان موجودى اجتماعى است و انسان کامل، کسى است که در همه ابعاد وجودى رشد کند. روزه، بعد اجتماعى انسان را در کنار سایر ابعاد او رشد مىدهد؛ بدین صورت که درس مساوات و برابرى در میان افراد اجتماع است. با عمل به این دستور مذهبى، افراد متمکن وضع گرسنگان و محرومان اجتماع را به طور محسوس در مىیابند و به دنبال آن درک، به این نتیجه مىرسند که باید به فکر بیچارگان و محرومان باشند. اگر توجه به حال گرسنگان، جنبه حسّى و عینى پیدا کند، اثر بیشترى دارد و روزه به این موضوع مهم اجتماعى، رنگ حسّى مىدهد. با رشد این بعد اجتماعى، انسان نسبت به همنوعان خود بى تفاوت نمىشود و دردهاى فراگیر اجتماعى (مانند فقر و گرسنگى) را حس مىکند و مصداق این سخن حکیمانه سعدى مىشود که: بنىآدم اعضاى یکدیگرند  که در آفرینش ز یک گوهرند چو عضوى به درد آورد روزگار  دگر عضوها را نماند قرار به راستى اگر کشورهاى ثروتمند جهان و اغنیا، چند روز از سال روزه بدارند و طعم گرسنگى را بچشند، باز هم این همه گرسنه در جهان خواهد بود؟! آیا میلیونها انسان با سوء تغذیه و کمبود مواد غذایى مواجه خواهند شد؟! دو. آثار بهداشتى بدون تردید در علم پزشکى، اثر معجزه آساى امساک، در درمان انواع بیمارىهاى جسمانى و روانى به اثبات رسیده است. عامل بسیارى از بیمارىها، زیادهروى در خوردن غذاهاى مختلف است. پیامبر خدا صلىاللهعلیهوآلهفرمود: «واعلم ان المعدة بیت الداء و ان الحمیة هى الدواء»[26]؛ «معده مرکز و خانه هر دردى است و پرهیز [ از غذاهاى نامناسب و زیادهخورى]، اساس هر داروى شفابخش است». منشأ بسیارى از بیمارىهاى روانى، افکار غلط، سوء ظن، گناه و شناخت غیرمعقول و غیرمنطقى است و روزه با ایجاد محدودیتهایى، هم معده و دستگاه گوارشى را تقویت مىکند و هم با کنترل افکار و اجتناب از گناه، روان انسان را از آلودگىها باز مىدارد. به عبارت دیگر روزه، زبالهها و مواد اضافى و جذب نشده بدن را مىسوزاند و در واقع، بدن را «خانه تکانى» مىکند و روح را با تلاوت قرآن و خواندن دعاهاى ویژه تقویت مىنماید. خلاصه اینکه با روزه، سلامتى جسمانى و روانى انسان تضمین مىشود و بر همین اساس پیامبر اسلام صلىاللهعلیهوآله فرمود: «صوموا تصحّوا»[27]؛ «روزه بگیرید تا سالم شوید». روزه اگر با شرایطى که دارد گرفته شود، اثرات مهم تربیتى، اجتماعى و بهداشتى براى انسان دارد[28].   روزه و ریاضت  پرسش 5 . آیا روزه نوعى ریاضت نیست؟ اگر چنین است تفاوت آن با ریاضتهاى غیردینى در چیست؟ «ریاضت» در لغت چند معنا دارد: 1. تحمل رنج و تعب براى تهذیب نفس و تربیت خود یا دیگرى؛ 2. تمرین و ممارست؛ 3. کوشش و سعى؛ 4. گوشهنشینى توأم با عبادت و کفّ نفس[29]. در اصطلاح؛ یعنى، تحمل رنج و مشقت و از نظر جسمانى خود را در محدودیت قرار دادن و در قبال آن به یک توانمندىهاى روحى رسیدن.  انواع ریاضت از یک چشمانداز مىتوان ریاضت را به دو نوع تقسیم کرد: 1. ریاضت به صورت مطلق؛ قطع نظر از آموزههاى دینى؛ 2. ریاضت در قالب آموزههاى دینى و براساس معیارهاى شرعى. فرقهاى این دو عبارت است از: یکم. ریاضت به معناى مطلق، عبارت است از اینکه انسان از هر راه ممکن، جسم خود را به مشقّت بیندازد تا مهارتها و توانمندىهایى را در بعد روحى به دست آورد؛ قطع نظر از اینکه آیا چنین عملى از نظر احکام شرعى و مبانى دینى صحیح است یا نه. از این رو مرتاضانى که بدون در نظر گرفتن شریعت الهى، ریاضت مىکشند، براى رسیدن به هدف خود، هر عملى را انجام مىدهند! حال فرقى نمىکند این کار از نظر شرعى حرام باشد، یا با کرامت انسانى سازگار نباشد؛ زیرا آنان بر این باورند که فلان عمل، موجب تقویت روح یا ارادهشان مىشود. حال آنکه در ریاضتهاى دینى (مانند روزه)، هرگز فرد از چارچوب شریعت خارج نمىشود و هر قدرت و نیرویى براى او مطلوب نیست. او براساس احکام الهى روزه مىگیرد؛ زیرا اعمال احکام دینى، براى این است که انسان را در حوزه عبودیت خدا قرار دهد و او را به مقام قرب الهى برساند. پس نتیجه واثر ریاضتهاى شرعى و غیرشرعى کاملاً با هم متفاوت است. دوم. فرق دیگر ریاضت دینى با ریاضت غیردینى، این است که دین، به انسان اجازه ضرر زدن به خود یا به دیگرى را نمىدهد و اعمال او همواره باید فایده عقلایى داشته باشد. براى مثال روزه عمل واجبى است که افراد مکلّف، باید آن را بگیرند. اما همین روزه اگر در جایى موجب آسیب شدید جسمانى، یا بیمارى و یا تشدید آن گردد، حکم آن لغو مىشود و چنین فردى نباید روزه بگیرد. در حالى که مرتاض، ممکن است عملى را به این جهت انجام دهد که موجب تقویت اراده شود و کارى ندارد به اینکه این عمل ممکن است براى او ضرر داشته باشد یا نه. به عبارت دیگر بر اساس قاعده کلى «لاضرر و لا ضرار فى الاسلام»، ضرر رساندن و ضرر دیدن در اسلام و احکام آن، قرار داده نشده است. همچنین بر اساس قاعده «لا یُکَلِّفُ اللّهُ نَفْساً إِلاّ وُسْعَها»[30]، خداوند براى هیچ کس بیشتر از توانایىاش تکلیف نمىکند. مرتاض این قواعد و اصول را نه تنها مد نظر ندارد؛ بلکه ممکن است برخلاف آن عمل کند؛ به این جهت که مىخواهد با ریاضت، ابعاد روحى و روانى خود را تقویت کند. از همین رو بسیارى از احکام اولیه، ممکن است در مورد عدهاى، تغییر کند یا آن تکلیف اولیه از دوش آنان برداشته شود. براى مثال اگر کسى بیمار است و روزه گرفتن براى او ضرر دارد، یا درمان او را به تأخیر مىاندازد و نیز افرادى که مسافر هستند، نباید روزه بگیرند. سوّم. فرق دیگر مربوط به انگیزه و هدفى است که مرتاض دنبال مىکند. اگر از مرتاض سؤال شود انگیزه و هدف تو از این عمل چیست، ممکن است بگوید: براى تقویت روح، یا به جهت تقویت اراده، یا به دلیل اینکه بتوانم توانایى به دست آورم. اما نخستین شرط روزه این است که روزهدار، باید نیت و قصد «قربت» کند: «انما الاعمال بالنیات»[31]. البته روزهدار نیز ممکن است انگیزهاش دستیابى به بهشت و نعمتهاى بهشتى باشد؛ اما باید قصد «قربة الى الله» کند. او مىخواهد در قالب بندگى، رضایت خدا را به دست آورد و به دنبال آن، از نعمتهاى مادى و معنوى نیز بهره بگیرد. پس در ریاضتهاى الهى، قصد و انگیزه الهى است؛ ولى معلوم نیست مرتاض چنین هدفى را دنبال کند. چهارم. یکى دیگر از فرقهایى که بین ریاضتهاى غیر دینى و ریاضتهاى دینى وجود دارد، به کارگیرى محصولات و نتایج ریاضت است. یک انسان مؤمن ـ که در قالب عمل به احکام الهى به کمالاتى دست مىیابد ـ هرگز حاضر نیست از این کمالى که به دست آورده، سوء استفاده کند و در راه حرام، آن را به کار گیرد. اما مرتاض ممکن است در اثر ریاضت، توانمندىهایى به دست آورد و در راه غیرصحیح و غیرمشروع از آن استفاده کند. حال ممکن است سؤال شود: مگر مىشود انسانى از طریق ریاضتهاى غیر دینى، به جایى برسد؟ جواب آرى است؛ زیرا ریاضت و نتایج آن، تحت نظام علّى و معلولى قرار دارد؛ یعنى، اگر علت (به مشقّت انداختن جسم) ایجاد شد، معلول (تقویت روح در بعدى از ابعاد) نیز حاصل مىشود. حال این علّت و معلول، ممکن است در قالب یک نظام ارزشى و الهى شکل بگیرد و یا ممکن است خارج از این نظام باشد. درست مثل یک چاقوى تیز که مىتوانیم در راه صحیح و یا غلط از آن بهرهبردارى کنیم و ممکن است این چاقو از طریق صحیح تیز شده باشد و یا از راه غصبى. بنابراین تقویت روح چیزى شبیه تیز کردن چاقو است. پس در سایه ریاضتهاى دینى، علاوه بر اینکه نفس انسان قدرتمند مىشود و او به کمالاتى مىرسد؛ به سعادت واقعى و جاودان نیز دست مىیابد. این امرى است که با ریاضتهاى غیر دینى حاصل نمىشود.   رمضان و شیطان  پرسش 6 . گفته مىشود که در ماه رمضان، شیطان به زنجیر کشیده مىشود، پس دلیل گناهان ما در این ماه چیست؟ اصولاً چرا خداوند به شیطان مهلت داده ما را به گناه بکشاند تا مجبور باشیم با این همه سختى، خود را از شرّ او رهایى بخشیم؟ این سؤال، پرسشى بنیادین است که براى هر اندیشمند مسلمان رخ مىنماید و پاسخ به آن در گرو کاویدن جنبههاى مختلف آن است. در این پرسش سه طرف ـ خداوند، انسان و شیطان ـ قرار دارد که به طور مختصر به بررسى آنها مىپردازیم: 1. هدف خداوند از آفرینش انسان، رساندن او به کمال است. 2. تبلور کمال انسان، در شناخت خداوند است و معرفت، در گرو عبادت او است. خداوند خود مىفرماید: «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الاْءِنْسَ إِلاّ لِیَعْبُدُونِ»[32] ؛ «جن و انس را تنها براى عبادت خود آفریدم»؛ زیرا با عبادت و شناخت او، کمال انسان تحقق مىیابد.  3. انسان عبادتگر را تنها در صورتى مىتوان در حال حرکت به سوى کمال دید که آگاهانه و با اختیار، این مسیر را انتخاب کرده باشد؛ نه آنکه همانند فرشتگان به صورت تکوینى به عبادت بپردازد و قدرت بر عصیان و نافرمانى خداوند نداشته باشد: «بَلْ عِبادٌ مُکْرَمُونَ لا یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ»[33]. و چه زیبا سروده است خواجه شیراز در این باره: جلوهاى کرد رُخت دید ملک عشق نداشت  عین آتش شد ازین غیرت و بر آدم زد 4. خداوند به همین جهت انسان را موجودى مختار آفرید و انتخاب راه سعادت و شقاوت را در اختیار او نهاد؛ چنان که مىفرماید: «إِنّا هَدَیْناهُ السَّبِیلَ إِمّا شاکِراً وَ إِمّا کَفُوراً»[34]؛ «ما راه را به انسان نشان دادیم، حال یا سپاسگزار است و یا ناسپاس». 5. از اینجا است که مسئله امتحان ـ به عنوان یکى از اهداف واسطهاى آفرینش انسان ـ مطرح مىشود؛ زیرا امتحان، تبلور اختیار انسان است و جاى شگفتى ندارد که در آیات فراوانى، طرح این مسئله را به گونههاى مختلف مىبینیم؛ چنان که مىفرماید: «إِنّا خَلَقْنَا الاْءِنْسانَ مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشاجٍ نَبْتَلِیهِ»[35]؛ «ما انسان را از نطفهاى آمیخته آفریدیم تا او را بیازماییم»[36]. 6. برقرارى یک «امتحان عادلانه»، تنها در گرو وجود شرایط و امکانات براى گزینش مسیر خیر یا شرّ به وسیله انسان است. اما خداوند از آن رو که انسان را گل سر سبد مخلوقات خود مىداند و تنها براى آفرینش او به خود تبریک مىگوید «فَتَبارَکَ اللّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِینَ»[37]، در جهت انتخاب مسیر کمال و خیر، امکانات فراوانى را در اختیار او گذاشته است. این ابزار و امکانات عبارت است از: 6ـ1. آفرینش بر اساس فطرت و گرایش ذاتى به خداوند: «فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفاً فِطْرَتَ اللّهِ الَّتِى فَطَرَ النّاسَ عَلَیْها»[38]. 6ـ2. رهبرى و هدایت الهى به سوى حق به وسیله خود خدا: «قُلِ اللّهُ یَهْدِى لِلْحَقِّ»[39]. 6ـ3. الهام خوبىها و بدىها به انسان به منظور گزینش آگاهانه او: «فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها»[40]. 6ـ4. محبوب قرار دادن ایمان به خداوند در نهاد انسانها: «حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإِیمانَ وَ زَیَّنَهُ فِى قُلُوبِکُمْ»[41]. 6ـ5. یارى رساندن ویژه به مؤمنان در مسیر زندگانى: «إِنّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنا وَ الَّذِینَ آمَنُوا فِى الْحَیاةِ الدُّنْیا»[42].[43] 6ـ6. گشودن راههاى هدایت به تناسب تلاش انسان: «وَالّذیِنَ جاهَدُوا فِینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا وَ إِنَّ اللّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِینَ»[44]. 7. حال با وجود این همه امکانات در جانب خیر، بودن نیرویى در جانب شرّ، موجب مىشود که آزمایش الهى از حالت صورى در آید؛ یعنى، وجود نیروهایى که انسان را به سوى شرّ وسوسه مىکنند، باعث مىشود انسان واقعا در میان دو راهىها، قرار گیرد و خود با اراده و عزم خویش، مسیرى را انتخاب کند. به عبارت دیگر وسوسههاى شیطانى، باعث مىشود که انسان به مبارزه برخیزد و با استمداد از عنایتهاى الهى، نبردى سهمگین را آغاز کند. به این وسیله نفس او پرورش و تکامل مىیابد و عالىترین مدارج کمال ممکن را کسب مىکند و چون در این صورت امتحان جدى صورت گرفته است، حقیقت شخصیت او ـ خواه مثبت و ملکوتى یا منفى و منحط ـ بروز مىنماید؛ یعنى، انسان نهان خود را نشان مىدهد. از اینجا بود که با نافرمانى ابلیس و رانده شدن او از درگاه الهى و سپس تقاضاى او براى اغواى نوع انسانى؛ خداوند با تقاضاى او موافقت کرد و به او مهلت داد تا در مقابل نیروهاى الهى، وسوسهگر انسان به سمت شرّ باشد. اما در عین حال قدرت او در این زمینه را محدود ساخت و هیچ سلطهاى را براى شیطان به طور مستقل بر انسانها قرار نداد: «وَ ما کانَ لَهُ عَلَیْهِمْ مِنْ سُلْطانٍ إِلاّ لِنَعْلَمَ مَنْ یُؤممِنُ بِالاْخِرَةِ مِمَّنْ هُوَ مِنْها فِى شَکٍّ»[45]. 8. اغواگرى شیطان، تنها در انسانهایى مؤثر است که جانب شرّ را بر خیر ترجیح مىدهند؛ اما خالصان و خداجویان حقیقى، گزندى از او نمىبینند. چنان که شیطان خود بر ناتوانى خویش در این زمینه اعتراف کرده، مىگوید: «فَبِعِزَّتِکَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ إِلاّ عِبادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ»[46]. بنابراین وسوسهگرى شیطان، پس از روىگردانى انسان از نداى فطرت و الهامات رحمانى است. چنین کسانى که با اختیار و انتخاب خود کفر ورزیده، قابلیت محبت و همراهى با پاکترین انسانهاى روى زمین را از دست دادهاند؛ سزاوار آن هستند که به وسوسههاى شیطانى گرفتار شوند و این خود نوعى مجازات الهى نسبت به آنان در همین دنیا است: «أَ لَمْ تَرَ أَنّا أَرْسَلْنَا الشَّیاطِینَ عَلَى الْکافِرِینَ تَؤزُّهُمْ أَزًّا»[47]؛ «آیا ندانستى که ما شیطانها را بر کافران گماشتهایم، آنان را شدیدا تحریک کنند؟». 9. خداوند متعال به جهت عنایت ویژهاش به مؤمنان، زمانها، مکانها و وسایطى براى آنها قرار داده است تا بتوانند از آنها استمداد جسته و در جهت حفظ و تقویت بعد معنوى خویش، تلاشى پیگیر داشته باشند. ماه رمضان ـ به ویژه شب قدر ـ بهترین زمانها براى این جهت است. خداوند در این ماه، قدرت شیطان را محدود ساخته است (که از این محدودیت، به زنجیر کشیده شدن او تعبیر مىشود)؛ لکن این تنها زمینه خوبى براى حرکت به سوى کمالات معنوى است که به خواسته انسان مشروط است و اگر انسان نخواهد در مسیر تکامل ایمانى قرار گیرد ـ اگر چه روزه هم بگیرد لکن در ترک گناهان نکوشد ـ روزه تأثیرى ژرف در جان او نگذاشته، تنها تکلیفى را از او ساقط مىکند.   دوستى با خدا  پرسش 7 . در ماه رمضان احساس محبت بیشترى به خدا و امام دارم. از کجا بفهمم که خدا هم من را دوست دارد؟ آیا راهى هست که مطمئن شوم خدا هم مرا دوست دارد؟ اظهار محبت و دوستى در میان انسانها، راههاى مختلفى دارد؛ گاه کلمات آتشین و سخنان محبتآمیز در قالب شعر و نثر پیام محبت را مىرساند و گاهى ریزش بىامان اشک سوزان و شرارههاى قلب فروزان، پیک خوش خبر صفا و محبت است. هدیه دادن، احترام نمودن و پذیرایى کردن از دیگر نشانههاى محبتورزى است. اظهار محبت خداوند به بندگانش، از نوع انفعالات و تأثراتى نیست که در میان انسانها شایع است؛ چون او منزّه و مبرّا از این گونه حالات است. محبت خداوند به مخلوقاتش، به این جهت است که هر علتى به معلول و هر صانعى به مصنوع خود علاقهمند است؛ هر معلولى، ظهور و تراوشى از علت خود است و با آن سنخیت و مشابهت دارد. هر معلولى نیز به علت خود علاقهمند و دلبسته است؛ چون هستى و سرمایه وجودش را از او مىداند. هر چه علت قوىتر و ادراک معلول بیشتر باشد، دوستى و محبت میان آن دو شدیدتر است. پس بالاترین و قوىترین نوع دوستى، محبتى است که خداوند نسبت به بندگان خود دارد: سایه معشوق اگر افتاد بر عاشق چه شد  ما به او محتاج بودیم، او به ما مشتاق بود خداوند در آیات و روایات فراوانى، محبتش را به بندگانش ابراز کرده است: «إِنَّ اللّهَ یُحِبُّ التَّوّابِینَ»[48]؛ «فَإِنَّ اللّهَ یُحِبُّ الْمُتَّقِینَ»[49]؛ «وَ اللّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ»[50]؛ «وَ اللّهُ یُحِبُّ الصّابِرِینَ»[51]؛ و... . در حدیث قدسى آمده است: «لو علم المدبرون کیف انتظارى لهم لماتوا شوقاً»[52]؛ «اگر آنان که از من روى گردانیدهاند، مىدانستند که چه قدر منتظر آنان هستم، از شوق مىمردند». محبت خداوند به بندگانش، داراى آثار و نشانههایى است که در احادیث به آنها اشاره شده است. بعضى از این نشانهها و آثار عبارت است از: 1. اطاعت از خداوند و پیروى از اولیاى او: «من سرّه ان یعلم ان الله یحبه فلیعمل بطاعة الله و لیتبعنا»[53]؛ «کسى که خوشحال مىشود از اینکه بفهمد محبوب خدا است، باید مطیع خدا و پیرو ما [ اهل بیت] باشد». 2. زیاد به یاد خدا بودن: «اذا رأیت عبدى یکثر ذکرى فأنا اذنت له فى ذلک و انا احبه»[54]؛ «اگر بندهام را ببینى که زیاد به یاد من است، خودم چنین اجازهاى به او دادهام و او را دوست مىدارم». 3. آرامش درونى و شکیبایى: «اذا احب الله عبداً زیَّنَهُ بالسکینة و الحلم»[55]؛ «هنگامى که خداوند بندهاى را دوست بدارد، او را با زیور آرامش و شکیبایى مىآراید».  4. داشتن قلبى پاک و اخلاقى متعادل: «اذا احب الله عبداً رزقه قلباً سلیماً و خلقاً قویما»[56]؛ «زمانى که خداوند بندهاى را دوست بدارد، قلبى پاک و اخلاقى متعادل (به دور از افراط و تفریط) روزىاش مىکند». 5. دوست داشتن مطیعان و دشمنى با عاصیان: «اذا اردت ان تعلم ان فیک خیراً فانظر الى قلبک فان کان یحب اهل طاعة الله عز و جل و یبغض اهل معصیة ففیک خیر و الله یحبک»[57]؛ «اگر مىخواهى بدانى که در تو خیر و نیکى وجود دارد یا نه، به قلبت بنگر؛ اگر در آن دوستى و محبت نسبت به بندگان مطیع خداوند و بغض و کینه نسبت به گناهکاران یافتى، پس در تو خیر و نیکى است و خداوند تو را دوست دارد». نعمت وجود و حیات و استمرار آن و مجهز بودن به اسباب و لوازمى که براى ادامه زندگى و تکامل مادى و معنوى انسان بایسته است، از دیگر جلوههاى محبت خداوند به بندگانش است. شور و شوق و کشش و جذبهاى که گاه انسان در کانون وجود و نهان خانه ضمیرش احساس مىکند و او را به سوى کمال مطلق و هستى بى کران مىکشاند، از نشانههاى دیگر لطف و محبت الهى است. اگر محبت و عنایت حق به بندگانش نبود و شبستان قلب ما با نور محبت او روشن نگشته بود، هرگز آتش اشتیاق در درونمان زبانه نمىکشید و نهر کوچک وجودمان، میلى به دریا شدن و بىکرانه گشتن پیدا نمىکرد: رشتهاى بر گردنم افکنده دوست  مىکشد آنجا که خاطر خواه اوست احساس نیاز به دعا و تضرّع و خاکسارى در پیشگاه معبود متعال و عرض نیاز و حاجت با او، از آثار توجّه و عنایت و محبت خداوند به بندگانش است. محبت بندگان و اولیاى خدا به جایى مىرسد که اعلام مىکنند: خدایا! اگر ما را در جهنم هم ببرى، باز هم اعلام مىکنیم دوستت داریم.  در مناجات شعبانیه چنین مىخوانیم: «و ان ادخلتنى النار اعلمت اهلها انى احبک»[58]؛ «خدایا! اگر مرا وارد آتش کنى، به دوزخیان اعلام مىکنم که دوستدار توام» و نیز در مناجات ابو حمزه ثمالى آمده است: «الهى! لو قرنتنى بالاصفاد و منعتنى سیبک من بین الاشهاد و دللت على فضائحى عیون العباد و امرت بى الى النار و حلت بینى و بین الابرار ماقطعت رجائى منک و ما صرفت تأمیلى للعفو عنک و لاخرج حبک من قلبى»[59]؛ «خدایا! اگر با غل و زنجیر به بندم کشى و لطف عام و شاملت را از من دریغ کنى و دیگران را از رسوایىهایم آگاه سازى و دستور دهى به آتشم ببرند و میان من و بندگان خوبت جدایى بیندازى؛ با این همه، امیدم از تو بریده نمىشود و از آرزوى عفو و گذشتت صرف نظر نخواهم کرد و محبت تو از قلبم بیرون نخواهد رفت». دعاهاى اولیاى برگزیده و بندگان معصوم خداوند، سخنانى شاعرانه و مبالغهآمیز نیست که در گرما گرم غلبه احساسات بر زبان جارى شده باشد؛ بلکه بیان حال و مشاهدات آن خوبان پاک سرشت است. آنان عاشقان دلباخته و شیدایىاند که یکسره غرق تماشاى محبوب خویش بوده و جلوههاى جمال و کمال دوست را در هر مظهر و موجودى، به روشنى مىبینند: «انت الذى لا اله غیرک تعرفت لکل شىء فما جهلک شىء و انت الذى تعرفت الىّ فى کل شىء فرأیتک ظاهراً فى کل شىء و انت المظاهر لکل شىء»[60] ؛ «تو آن خدایى که معبودى جز تو نیست. خود را به هر چیز شناساندهاى، به طورى که در نزد هیچ چیز ناشناس نیستى. تو آن خداوندى که در هر چیز، خود را به من نمودى، آن سان که تو را در هر چیزى آشکار دیدم و تو براى هر چیز ظاهر و هویدایى». کى رفتهاى ز دل که تمنا کنم تو را  کى گشتهاى نهفته که پیدا کنم تو را با صد هزار جلوه برون آمدى که من  با صد هزار دیده تماشا کنم تو را آن محرمان راز هستى، خانه دلشان را از غیر حق پرداخته و حرم قلبشان را منزلگاه جانان ساختهاند «القلب حرم الله فلا تسکن حرم الله غیر الله»[61] ؛ «دل حرم خدا است، پس غیر را در آن منشان». آنان پروانگان شمع ذات احدى و جمال ازلى هستند. هر چه از محبوب مىبینند، زیبایى و کمال است. اگر چه خداى حکیم و رحیم، بندگان پاک و برگزیده خود را با آتش عذاب نمىکند و در جهنم جاى نمىدهد؛ ولى اگر به فرض چنین هم باشد، در میان شعلههاى آتش، باز نظارهگر جمال محبوباند و جز لطف، خوبى، کمال و جمال دوست چیزى نمىبیند. در آتش ار خیال رخش دست مىدهد  ساقى بیا که نیست ز دوزخ شکایتى حفظ آثار ماه رمضان  پرسش 8 . چه کنیم تا آثار و برکات ماه رمضان را در خود بیشتر حفظ کنیم؟ بدون تردید یک ماه روزه دارى و مبارزه عملى با هواهاى نفسانى، تأثیر بسیار عمیقى در روح و روان و سلامت جسمانى انسان دارد؛ اما چه کنیم روزه ما اثرش بر نفس و جان باقى بماند؟ در مرحله نخست باید بکوشیم روزه ما کامل و واقعى باشد؛ آن گاه اثر آن تا سال آینده؛ بلکه براى همیشه باقى مىماند. امام جعفر صادق علیهالسلام مىفرماید: «هرگاه روزه دار هستى، پس باید گوش و چشم تو از حرام به دور و جوارح و اعضاى تو از زشتىها پاک باشد. باید کارهاى بیهوده و لغو را از خود دور کنى... لازم است بر تو حلم و وقار و خشوع روزه واقعى [ زیرا روزه دار واقعى کسى است که] کاملاً مراقب و مواظب تمامى شئون زندگىاش باشد تا کوچکترین نواقص شرعى، عرفى و اخلاقى از او مشاهده نگردد... روزهدار باید در حد امکان، سکوت و خاموشى را اختیار کند؛ مگر ذکر خدا و بیان نیازمندىهایش. از قهقهه و بلند خندیدن بپرهیزد؛ زیرا خداوند بر خندههاى قهقهه خشم دارد»[62]. از این سخنان پر معناى امام صادق علیهالسلام، استفاده مىشود که روزه وقتى کامل است و ما روزهدار واقعى محسوب مىشویم که این عمل، فقط خوددارى از خوردن و آشامیدن نباشد؛ بلکه همه اعضا و جوارح ما روزهدار باشد. چنین روزهاى کامل و واقعى است و طبعا اثر آن پایدار خواهد بود. البته علاوه بر آنچه گفته شد، دو عمل مهم دیگر باید انجام دهیم تا اثر روزه تا ماه مبارک رمضان بعدى باقى بماند: یکم. پرهیز از آنچه که موجب زایل شدن اثر روزه مىشود. علت غایى روزه دستیابى به «تقوا» (دورى از گناه) است؛ چه اینکه گناه با غایت و هدف روزه منافات دارد و در تعارض است و ما هنگامى مىتوانیم از اثر روزه (تقواى الهى) به طور مستمر بهرهمند شویم که رفتارمان، همسو و هم جهت و در راستاى پرهیزگارى باشد. دوم. علاوه بر اجتناب از گناه، باید ارتباط خود را با آنچه در ماه مبارک رمضان انجام دادهایم، قطع نکنیم؛ یعنى، براى تقویت آثار روزه، گاهى روزه بگیریم. البته این روزهها واجب نیست؛ ولى از نظر کیفیت باید به همان صورتى باشد که در ماه مبارک رمضان روزه مىگیریم؛ یعنى، همه اعضا و جوارح ما روزه باشد. بنابراین استوارى عمل و مداومت بر آن، موجب مىشود اثر آن عمل باقى بماند. امام باقر علیهالسلام فرمود: «دوست داشتنىترین عمل نزد خداوند، عملى است که بنده آن را ادامه دهد؛ هر چند اندک باشد»[63] و یکى از دلایل استمرار عمل، حفظ و بقاى اثر آن است. از نظر علمى و تجربى نیز این حقیقت ثابت شده است که براى ماندگارى یادگیرى و نهادینه شدن صفات اخلاقى و معنوى، یک فرآیند دو مرحلهاى را باید طى کرد: شکلگیرى و تثبیت و بقا. هر مهارتى که انسان به دست مىآورد، براى تثبیت و بقاى آن، باید ارتباط خود را با آن مهارت ـ اگر چه به صورت اندک ـ حفظ کند. این مطلب در مورد مسائل معنوى و اخلاقى نیز صدق مىکند؛ یعنى، اگر مىخواهد اثرات ماه مبارک رمضان، نه تنها تا ماه رمضان بعدى حفظ شود؛ بلکه به عنوان یک سرمایه معنوى براى همیشه باقى بماند، باید ارتباط خود را با این ماه حفظ کند. نگه داشتن این ارتباط، ممکن نیست؛ مگر با انجام دادن همان اعمالى که در ماه رمضان انجام مىداد. از این رو توصیه مىشود بعد از ماه مبارک رمضان، گاهى روزه بگیرید و تلاوت قرآن را ـ هر چند روزى یک صفحه ـ قطع نکنید و دعاهاى مربوط به ماههاى بعد از رمضان را هر روز بخوانید. سیره عملى بزرگان دین ـ مانند پیامبر و ائمه علیهالسلام ـ همواره این بوده که بعضى از روزها را روزه مىگرفتند و توصیه مىکردند که حداقل هر ماه سه روز، روزه بگیرید (اول، وسط و آخر ماه) و حداقل هر روز پنجاه آیه قرآن را تلاوت کنید و... این سیره و سفارشها شاید براى استمرار و بقاى آثار ماه مبارک رمضان و تبدیل آن حالات معنوى، به صفات و ملکات ماندگار و همیشگى است؛ به گونهاى که این آثار جزء وجود و شخصیت انسان شود و همواره رفتارهاى او را تحت تأثیر قرار دهد.           قـرآن     قرآن و ماه رمضان  پرسش 9 . رابطه قرآن و ماه رمضان چگونه است و چرا این ماه «بهار قرآن» نامیده شده است؟ با استفاده از آیات و روایات، به روشنى ثابت مىشود: روزه اگر چه عبادت مهمى است و داراى ثواب بسیار است؛ اما مقدمهاى براى رسیدن به مرحله تقوا است: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُتِبَ عَلَیْکُمُ الصِّیامُ کَما کُتِبَ عَلَى الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ»[64]؛ «اى کسانى که ایمان آوردهاید! روزه بر شما مقرر شده است، همانگونه که بر کسانى که پیش از شما [ بودند] مقرر شده بود، باشد که پرهیزگارى کنید». هدایت کامل متقین، وابسته به بهرهمندى از قرآن است: «الم ذلِکَ الْکِتابُ لارَیْبَ فِیهِ هُدىً لِلْمُتَّقِینَ»[65] ؛ «الم این کتابى است که در [ حقانیت] آن هیچ تردیدى نیست [ و] مایه هدایت تقواپیشگان است». از این رو فضیلت مهم ماه رمضان، به نزول قرآن در این ماه است: «شَهْرُ رَمَضانَ الَّذِى أُنْزِلَ فِیهِ الْقُرْآنُ هُدىً لِلنّاسِ»[66] ؛ ماه رمضان [ همان ماه] است که در آن، قرآن فرو فرستاده شده است که مردم را راهبر است». از این رو رابطه خاصى بین قرآن و ماه رمضان وجود دارد. همان طور که در فصل بهار، عالم طبیعت و انسان شادابى خاص و حیات مجددى پیدا مىکند، قرآن نیز بهار دلها است که با خواندن و یادگیرى و فهمیدن معارف آن، دلها همواره زندگى ویژهاى مىیابد. امام على علیهالسلام مىفرماید: «تعلّموا کتاب الله تبارک و تعالى، فانه احسن الحدیث و ابلغ الموعظة، و تفقهوا فیه فانه ربیع القلوب»[67]؛ «کتاب خداوند ـ تبارک و تعالى ـ را یاد بگیرید؛ زیرا آن زیباترین گفتار و رساترین موعظهها است و فهم در قرآن پیدا کنید؛ زیرا آن بهار دلها است». بنابراین رابطه قرآن با ماه رمضان، خیلى عمیق است و انسان با خواندن و یادگیرى قرآن و تدبیر و تعمیق در آن، در این ماه مىتواند به حیات طیبه رسیده و شب قدر را ـ که با حقیقت قرآن متّحد است ـ درک کند و بنابر فرمایش رسول خدا صلىاللهعلیهوآله (در خطبه جمعه آخر ماه شعبان)، خواندن یک آیه از قرآن در ماه رمضان، معادل با ثواب یک ختم قرآن، در ماههاى دیگر است[68].   نزول قرآن  پرسش 10 . با توجه به آیه شریفه «شَهْرُ رَمَضانَ الَّذِى أُنْزِلَ فِیهِ الْقُرْآنُ»[69] آیا تمام قرآن در ماه رمضان نازل شده است؟ درباره کیفیت نزول قرآن، دو گونه آیات را مىتوان دستهبندى کرد: یک. آیاتى که بر نزول قرآن در شب قدر و ماه رمضان دلالت دارد؛ مانند آیه 185 سوره «بقره»، آیه 3 سوره «دخان» و آیه 1 سوره «قدر». دو. آیاتى که بر نزول تدریجى قرآن در طول 20 تا 23 سال دلالت دارد؛ مانند آیه 106 سوره «اسراء» و آیه 32 سوره «فرقان». در اینجا ممکن است سؤال شود: چگونه بین این دو طایفه از آیات را جمع کنیم و زمان بعثت با قول نزول قرآن در شب قدر چگونه قابل است؟  پاسخهایى که از جانب علماى اهل سنت و شیعه داده شده، به شرح ذیل است: 1. بیشتر اهل سنت و برخى از علماى شیعه (مانند شیخ مفید، سید مرتضى و ابن شهر آشوب)، پاسخ دادهاند: منظور از نزول قرآن در شب قدر، آغاز و شروع نزول است که در ماه رمضان بوده است؛ زیرا هر حادثهاى را مىتوان به زمان شروع آن نسبت داد[70]. از این رو به نظر این گروه، طایفه اول آیات، در مقابل مفاد طایفه دوم قرار نمىگیرد. 2. برخى گفتهاند: مقصود از «رمضان»، رمضان سال خاص نیست؛ بلکه نوع آن است؛ یعنى، در هر شب قدر از هر سال، به اندازه نیاز مردم قرآن بر پیامبر صلىاللهعلیهوآلهنازل مىشد و جبرئیل آن را در موارد نیاز، به دستور خدا بر پیامبرش صلىاللهعلیهوآلهمىخواند. فخر رازى این احتمال را داده است[71]. بدیهى است با این فرض، قرار گرفتن طایفه اول، در برابر طایفه دوم منتفى مىگردد. 3. به نظر برخى: معناى طایفه اول این است که آیات قرآن در ماههاى رمضان نازل شده و به لحاظ آن، انتساب نزول قرآن به ماههاى رمضان، صحیح است[72]. 4. برخى ـ از جمله شیخ صدوق ـ معتقدند: قرآن به صورت مجموع در یک شب قدر ـ در بیت العزّة یا بیت المعمور ـ نازل گردید. سپس در طول 20 یا 23 سال به صورت تدریجى، بر پیامبر صلىاللهعلیهوآله نازل شده است. این دیدگاه برگرفته از برخى شواهد روایى است. براى نمونه امام صادق علیهالسلام مىفرماید: «قرآن یک جا بر بیت المعمور نازل شد. آن گاه در طول بیست سال بر پیامبر صلىاللهعلیهوآله نازل مىگردیده است»[73]. 5. برخى دیگر از علماى شیعه (مانند فیض کاشانى[74] و ابو عبداللّه زنجانى[75] ) گفتهاند: منظور از نزول قرآن، فرود آمدن الفاظ آن نیست؛ بلکه منظور حقایق و مفاهیم آن است و نیز مراد فرود آمدن قرآن بر قلب رسول خدا است که در روایات، تعبیر به «بیت المعمور» شده است. 6. علامه طباطبایى رحمهالله با فرق گذاشتن میان نزول دفعى و تدریجى معتقد است: «انزال» همان نزول دفعى است که مرحله مفاهیم و حقایق و مقام احکام است و «تنزیل» همان نزول تدریجى است که مرحله قطعه قطعه و مقام تفصیل قرآن را شامل مىگردد. این دیدگاه برگرفته از برخى شواهد قرآنى است؛ از جمله: «کِتابٌ أُحْکِمَتْ آیاتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ مِنْ لَدُنْ حَکِیمٍ خَبِیرٍ»[76]. علامه طباطبایى رحمهالله علت نیاز به نزول دفعى را این گونه بیان کرده است: «قرآن کریم، داراى یک حقیقت والا، روح باطنى و وجود بسیط است؛ همان گونه که واجد یک حقیقت تفصیل یافته و تجزیه شده در قالب الفاظ و کلمات است. یک بار همان حقیقت بسیط و روح کلى، سر بسته و متعالى قرآن، از لوح محفوظ ـ که مرتبهاى از علم الهى است ـ به صورت دفعى، بر جان و روان پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله تجلّى کرد؛ زیرا کسى که معلم، مربى، بشیر، نذیر و رحمت براى عالمیان است، باید سرفصلها، اغراض و اهداف اساسى دعوت و پیام آسمانى و کتاب خویش را به صورت کلى و اجمالى بداند و بر معارف عظیم الهى و آیین هدایت و حقایق عالى خلقت و اسرار وجود آگاهى یابد»[77]. بنابراین علت نزول دفعى قرآن، آگاهى یافتن از اهداف، برنامهها، هدایتها و حقایق، به صورت اجمالى و کلى است. بایسته است که پیامبر صلىاللهعلیهوآله از این علم و فیض غیبى بهرهمند شد؛ اگر چه نزول تدریجى و متناسب با حوادث و نیازها، براى تثبیت قلب پیامبر صلىاللهعلیهوآله تأثیر فراوانى دارد و ترتیب نزول آیات الهى، براى راهنمایى بشر و ارائه الگو جهت شکلگیرى یک تمدن اسلامى، بسیار راه گشا و کارساز است.  از میان گفتههاى پیش، دیدگاه علامه طباطبایى مؤیدات کلامى دارد؛ اما برخى از محققان علوم قرآنى، دلایل مرحوم علامه را کامل ندانسته و معتقدند: آنچه به طور مسلم مىتوان پذیرفت، تنها همان نزول تدریجى است و فضیلت ماه مبارک رمضان به جهت آغاز نزول آیاتى از قرآن در آن ـ به عنوان کتاب هدایت بشرى ـ است[78].   الفاظ عربى قرآن  پرسش 11 . آیا الفاظ قرآن از سوى خداست یا این الفاظ از زبان پیامبر صلىاللهعلیهوآلهاست؟ با توجه به اینکه خداوند محدود به زمان و مکان جغرافیایى نیست و زبان مردم خاصى را ندارد؟ نزول قرآن به زبان عربى، با توجه به مخاطبان نخستین و شخص پیامبر صلىاللهعلیهوآلهـ که عرب زبانند ـ یک جریان طبیعى است و هر سخنورى، مطالب خویش را با زبان مخاطبان خود بیان مىکند. خداوند متعال نیز در ارسال پیامبران و ابلاغ پیامهاى خویش، همین رویه را تأیید کرده و به کار گرفته است[79]. اما در این باره باید به چند نکته مهم توجه کرد: یکم. قرآن کریم براى تنزل در این عالم، نیاز به زبان خاص دارد و آن عربى فصیح و مبین است. اما زبان و فرهنگ آن، همان «زبان فطرت» است؛ به شکلى که همگان آن را مىفهمند و تنها در این صورت مىتواند جهان شمول باشد. اگر فرهنگ قرآن، متعلق به یک نژاد و گروه خاصى بود، هیچ گاه نمىتوانست جهانى باشد[80]. از این رو قرآن کریم، کتابى ساده و معمولى نیست تا انسان بتواند بر اثر آشنایى با قواعد عربى و مانند آن، به همه معارفش دست یابد؛ بلکه کتابى است که ریشه در اوج آسمان و مقام «لدن» دارد و از علم خداوند سرچشمه گرفته است و درک معارف بىکران آن، بدون نردبان پرهیزگارى و ارتباط با خدا امکانپذیر نیست. دوم. همان طور که ایجاد حقیقت وحى، اختصاص به ذات خداوند متعال دارد، تنزل آن حقیقت به لباس عربى مبین و الفاظ اعتبارى نیز کار خداى متعال است؛ نه آنکه فقط معناى کلام و وحى الهى در قلب پیامبر صلىاللهعلیهوآله تنزل یافته باشد و آن حضرت با انتخاب خود، الفاظى را به عنوان لباس آن معارف قرار داده باشد. الفاظ قرآن کریم از سوى خداوند تعیین شده و لذا جنبه اعجازى دارد[81]. آیاتى چند از قرآن دلالت دارد که علاوه بر محتوا، الفاظ و عبارتهاى عربى قرآن نیز از ناحیه خداوند به پیامبر صلىاللهعلیهوآله وحى شده است[82]. سوم. ارتباط الفاظ با معانى، ارتباطى تکوینى و حقیقى نیست؛ بلکه در اثر قرارداد است که لفظ معینى با قراردادى ویژه، نشانه معناى خاصى مىگردد و به همین دلیل است که براى یک معناى خاص در اقوام مختلف، الفاظ گوناگونى وجود دارد و نیز به همین دلیل است که یک حقیقت تکوینى ـ همچون وحى ـ گاهى به صورت عربى مبین ظهور مىکند، گاهى به صورت عبرى، زمانى به زبان سریانى و... با توجه به این نکته، شاید این سؤال پدیدار شود که چگونه وحى الهى، از مقام قدسى خداوند ـ که جز تکوین صرف چیزى نیست ـ به کسوت الفاظ و کلمات اعتبارى ـ که قرارداد محض است ـ درمى آید؟ در پاسخ به این سؤال به طور مختصر مىتوان گفت : تنزل تکوینى قرآن، باید مسیرى داشته باشد تا در آن مسیر، حقیقت قرآن فرود یابد و با «اعتبار» پیوند بخورد و این مسیر همان نفس مبارک رسول خدا است که مىتواند بهترین معبر، براى پیوند امر تکوینى و قراردادى باشد. مانند انسانهاى دیگر که همواره حقایق معقول را از بلنداى عقل، به مرحله تصور تنزل مىدهند و از آنجا به صورت فعل یا قول، در گستره طبیعت پیاده مىکنند[83]. بنابراین آنچه قرآن را آیین جهان شمول ساخته، «زبان فطرى» آن است که در گویش «زبان عربى»، رسا و گویا جلوهگر شده است. زبانى که الفاظ آن، ظرفیت نمایش معانى گسترده و پردامنه را دارا است. از این رو آشنایى با زبان عربى و تلاوت قرآن به زبان عربى، همچون مدخل ورودى براى نیل به مراتب و مراحل بالاتر این کتاب بىنظیر است.   آداب تلاوت قرآن  پرسش 12 . در هنگام تلاوت قرآن چه آدابى را رعایت کنیم تا بیشترین بهره را ببریم؟ آیا خواندن ترجمه فارسى قرآن هم ثواب دارد؟ براى تلاوت قرآن، آداب خاصّى هست که به بعضى از آنها با استفاده از آیات و روایات اشاره مىشود: 1. شخص در حال طهارت و با وضو به تلاوت بپردازد. 2. در حالى که مسواک کرده است، قرآن را تلاوت کند. 3. با صوت زیبا تلاوت کند. 4. با جَهر متوسّط بخواند؛ نه با صداى آهسته باشد و نه با صداى بسیار بلند. 5. در حال تلاوت، با اَدَب و طمأنینه و رو به قبله باشد؛ چه نشسته و چه ایستاده و اگر نشسته مىخواند، تکیه نکند. 6. از روى «مصحف» تلاوت کند که نگاه در آن و تلاوت از روى آن، حساب خاصّى دارد و در روایات، روى این موضوع تأکید فراوانى شده است. در روایتى از رسول اکرم صلىاللهعلیهوآله نقل شده است: «لیس شىء أشدّ على الشّیطان من القرائة فى المصحف نظراً»[84]؛ «چیزى براى شیطان سختتر و کوبندهتر از تلاوت قرآن نیست، آن هم از روى مصحف و با نگاه کردن در آن».  7. قبل از شروع بگوید: «أستعیذ باللّه السّمیع العلیم من الشّیطان الرّجیم»؛ یعنى، به خداوند شنوا و دانا از شیطان رانده شده پناه مىبرم و یا بگوید: «أعوذ باللّه السّمیع العلیم من الشّیطان الرّجیم» و بعد بگوید: «بسم اللّه الرّحمن الرّحیم». سپس تلاوت را شروع کند، تا با عنایت خداى متعال، از دخالتهاى شیطانى در نفس خود محفوظ بماند. قرآن مىفرماید: «فَإِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللّهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجِیمِ إِنَّهُ لَیْسَ لَهُ سُلْطانٌ عَلَى الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَلى رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ»[85] ؛ «وقتى قرآن را تلاوت مىکنى، پناه ببر به خداى متعال از شیطان مطرود. البته شیطان را بر آنانى که ایمان آورده و به پروردگارشان توکل مىکنند، تسلّط و سیطرهاى نیست». 8. ترتیل را مراعات کند. آن چنان تند نخواند که حروف، کلمات، وقفها و فاصلهها به خوبى ادا نشود و نیز فاصله زیاد و غیر صحیح در میان حروف و کلمات ندهد؛ به صورتى که حروف و کلمات جدا از هم و غیر مرتبط باشد. در مجموع، باید حروف و کلمات را خوب، روشن و در عین حال، متّصل و مرتبط به هم ادا کند و وقفهاى آیات را هم مراعات نماید. قرآن، خطاب به رسول اکرم صلىاللهعلیهوآله مىفرماید: «وَ رَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتِیلاً»[86] ؛ «و قرآن را با ترتیل مناسب آن بخوان». آن حضرت در توضیح و تفسیر این آیه فرمود: «بیّنه تبیاناً و لاتنثره نثر الرّمل، و لا تهذّه هذا الشعر، قفوا عند عجائبه، و حرّکوا به القلوب، و لا یکون همّ أحدکم آخر السّورة»[87]؛ «قرآن را روشن تلاوت کن و حروف و کلمات آن را جدا از هم و پراکنده مساز؛ مانند پراکنده ساختن دانههاى ریگ از یکدیگر، و آن را سریع و تند تلاوت نکن، همانند تند خواندن شعر. وقتى به عجایب قرآن رسیدید، توقف کنید و به تدبّر و تأمّل بپردازید و با تلاوت آن، دلها را به حرکت آورید و با شتاب و بىتأمّل نخوانید؛ به صورتى که بخواهید زود به آخر سوره برسید». 9. به هنگام تلاوت قرآن، به چیز دیگرى فکر نکند و متوجه آیات آن باشد.  10. در آیات قرآن تدّبر بکند که در این صورت، از انوار، حقایق، معارف و اسرار آن به اندازه خود بهرهمند خواهد شد. تلاوتى که در آن تدبّر نباشد، آن چنان که بایسته است، فایدهاى نخواهد داشت. البته این بدان معنا نیست که اگر کسى اهل تدبّر نباشد و یا معانى آیات را ـ حتّى در حدّ ترجمه ـ نداند، از تلاوت قرآن نتیجهاى نخواهد برد! چنین کسى هم با مراعات قسمتى از آداب تلاوت، بهره خود را خواهد برد. 11. حقّ آیات را مراعات کند؛ به این معنا که به هنگام تلاوت قرآن، وقتى از رحمت و فردوس یاد مىشود، خود را از آن محروم نبیند و از بهشت قُرب خود را دور نسازد. و وقتى به آیات عذاب و آتش و غضب مىرسد، بترسد و به خداى متعال پناه ببرد که از اهل دوزخ و آتش نباشد و مشمول سخط و غضب نگردد و از او بخواهد که وى را از نجات یافتگان قرار دهد. وقتى به آیات تکبیر، تعظیم، تسبیح و تحمید مىرسد، خدا را به اینها یاد کند. هنگامى که به آیات استغفار و طلب عفو و بخشش مىرسد، طلب آمرزش و مغفرت کند. آنجایى که به ذکر صالحان مىرسد، از خدا بخواهد او را نیز از آنان و در جمع ایشان قرار دهد و آن گاه که به ذکر گمراهان و غافلان مىرسد، از خدا بخواهد که او را از ورود به جمع آنان حفظ کند. امام صادق علیهالسلام فرمود: «اذا مررت بآیة فیها ذکر الجنّة فاسأل اللّه الجنّة، و اذا مررت بآیة فیها ذکر النّار فتعوّذ باللّه من النّار»[88]؛ «به هنگام تلاوت قرآن، وقتى به آیهاى رسیدى که در آن ذکر بهشت شده است، از خدا بهشت را بخواه و وقتى به آیهاى رسیدى که در آن ذکر آتش به میان آمده است، به خدا پناه ببر از آتش». سالکان و قاریان، هر چه مىتوانند، در تلاوت قرآن و مراعات آداب آن کاملاً جدّیّت داشته باشند و این امر را مهم بشمارند و بدانند که هر چه در تلاوت قرآن بکوشند و با آن انس یابند؛ به همان اندازه به «حقیقت نورى قرآن» نزدیک شده و در نتیجه «حقیقت نورى خود» را خواهند یافت. «حقیقت نورى انسان» از «حقیقت نورى قرآن» و مرتبهاى از مراتب آن است و این سرّ تنها براى اهل آن معلوم است و از نا اهل محجوب. «حقیقت قرآن» تجلّیات حقّ است که در وراى این الفاظ و مفاهیم ظاهرى مىباشد و در کتاب مکنون و نزد حضرت محبوب است: «وَ إِنَّهُ فِى أُمِّ الْکِتابِ لَدَیْنا لَعَلِىٌّ حَکِیمٌ»[89] و در عین حال، با همین الفاظ و مفاهیم ظاهر و جلوهگر در آنها است. آن که از «حقیقت قرآن» دور مانده، از «حقیقت خود» دور گشته و از حضرت محبوب، محجوب. اصرار بر تلاوت قرآن به زبان عربى، دلایل و حکمتهاى گوناگونى دارد؛ از جمله: 1. ایجاد زبانى مشترک در میان همه پیروان و فراهم سازى نوعى وحدت و پیوند جهانى، باعث تأکید بر قرائت و حفظ زبان عربى شده است. 2. روح و محتواى هر پیام و سخنى، در قالب زبان خاص خود، عمیقتر درک مىگردد تا زمانى که به زبانهاى دیگر برگردانده شود و قرآن ـ که داراى مضامین بسیار بلند و عالى ـ هرگز قابل ترجمه دقیق و کامل به هیچ زبانى نیست. همه ترجمههاى قرآن، براى رسیدن به معارف بلند و درک زیبایى متن اصلى نارسا است. کافى است اندکى در مباحث مربوط به زبانشناسى، فن ترجمه و تئورىهاى مربوط به آن مطالعه کنید؛ آن گاه خواهید یافت که فرق بین قرآن و ترجمههایش، همان فرق بین کتاب الهى و بشرى است. 3. قرآن علاوه بر محتواى مطالب، از لطافت ویژه و نکات ادبى برخوردار است که خود، بخشى از اعجاز قرآن است و در قالب هیچ ترجمهاى بیان شدنى نیست.[90] 4. تشویق و ترغیب بر استفاده از همان الفاظى که جبرئیل بر پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله نازل فرموده، یکى از شیوههاى حفظ قرآن از تحریف است. وقتى مطلبى نزد همگان با یک قرائت معیّن ثابت شود، تحریف آن مشخص خواهد شد و لذا در تاریخ اسلام، وقایعى نقل شده که مسلمین حتى نسبت به جابه جایى یا حذف یک «واو»، حساسیت نشان دادهاند. بنا بر آنچه گفته شد، تلاش و همت ما، باید بر آن باشد که تلاوت قرآن را به زبان عربى پیگیرى کنیم و هر چه بیشتر با ترجمه آن آشنا شویم. حتى اگر کمتر بخوانیم؛ اما با توجّه به معنا و ترجمه تلاوت کنیم، بهره ما بیشتر خواهد بود و رفته رفته تسلّط ما بیشتر خواهد شد.   فهم قرآن  پرسش 13 . آیا برداشتهاى فردى از قرآن صحیح است؟ آیا نمىشود بدون مراجعه به تفسیرها خودمان از قرآن استفاده کنیم؟ مگر قرآن هدایت براى همه نیست؟ براى همگان بهرهمندى از معارف قرآن تا حدودى ممکن است؛ امّا براى فهم آن ـ به عنوان منبع اساسى معرفت دینى ـ نیازمندیم که ابزارهاى خاص آن را بیابیم و حدود استفاده از هر یک از آنها و میزان تأثیر و اعتبار آنها را بدانیم. مهمترین ابزارها براى فهم قرآن، عبارت است از: یک. ادبیات و قواعد زبانشناختى براى درک سخن هر گوینده و نقطه آغاز تفاهم، آگاهى از قواعد اولیه مربوط به زبان و لغت او ضرورى است. از این رو داشتن اطلاعات کافى و عمیق از ادبیات این زبان، داراى اهمیت است. در ادبیات نیز فهم معناشناسى واژهها، آشنایى به علم صرف و علم نحو ـ که جایگاه ترکیبى کلمات را در ساختار جملات مشخص مىسازد ـ و اطلاع از علم معانى و بیان و بدیع بایسته است. دو. آشنا بودن به مضمون و سیاق خود قرآن قرآن، قراینى دارد که بعضى پیوسته و برخى ناپیوسته است و براى فهم مقصود هر گوینده، مناسبترین شیوه آن است که سخنان گوناگون خود او را در کنار هم و مرتبط با هم بنگریم. این شیوه در ارزیابى و نتیجهگیرى پرفایده است. سه. سنت معصوم علیهالسلام از جمله شئون پیامبر صلىاللهعلیهوآله و ائمه علیهمالسلام ، تبیین مقاصد کتاب الهى است: «وَ أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ إِلَیْهِمْ»[91]. علامه طباطبایى مىنویسد: «آیه مبارکه دلیل بر حجّت بودن سخن پیامبراکرم صلىاللهعلیهوآله در شرح آیات قرآن کریم است»[92]. سنّت و سخن معصوم علیهالسلام در تفسیر قرآن و تعلیم شیوه تفسیر به مردم و تعلیم راهیابى به بطون قرآن، نقش اساسى دارد. چهار. عقل و تفکر خلاق مفسّر و بهره گیرنده از قرآن، باید عقل فعّال و تفکّر خلاّق داشته باشد تا بتواند از این ابزار، به طور صحیح و دقیق، معارف دینى را از آیات آن استفاده کند. براى مثال در معارف عقلى قرآن، درک بدیهیات و مسلمات عقلى و به کار بستن آنها لازم و بایسته است و... . پنج. جامع نگرى دین مجموعه عقاید و آموزههایى را ارائه داده که اینها، باید با هم سازگار باشد. از این رو در برداشت از قرآن، باید هر مفهوم قرآنى، در مجموعههاى آموزههاى دینى ـ که از منابع اصلى به دست آمده ـ نگریسته شود. فهم عمیق معانى قرآن، نیاز به تلاش علمى بسیار دارد؛ لذا مفسرانى موفق بودهاند که کولهبارى از سابقه علمى و تحقیقى بر دوش آنان بوده است.[93]   خطابهاى قرآن  پرسش 14 . در ماه رمضان، قرآن مىخوانم؛ اما این سؤال برایم پیش مىآید که چرا خطاب آیات قرآن، بیشتر به مردان است؟ مگر خانمها نیمى از جمعیت را تشکیل نمىدهند؟ قرآنپژوهان، خطابهاى قرآن را به دو دسته تقسیم کردهاند: 1. خطاب ویژه مرد یا زن؛ مانند: «وَ الْوالِداتُ یُرْضِعْنَ أَوْلادَهُنَّ...»[94] و «کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِتالُ...»[95]. 2. خطاب مشترک که دو گونه است: گاهى با عنوان فراگیرى مانند واژه «ناس»، «انسان» و «مَنْ» عموم انسانها را خطاب مىکند؛ مانند: «یا أَیُّهَا النّاسُ اعْبُدُوا رَبَّکُمُ الَّذِى خَلَقَکُمْ وَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ»[96] و «یا أَیُّهَا النّاسُ اتَّقُوا رَبَّکُمُ الَّذِى خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ وَ خَلَقَ مِنْها زَوْجَها وَ بَثَّ مِنْهُما رِجالاً کَثِیراً وَ نِساءً وَ اتَّقُوا اللّهَ الَّذِى تَسائَلُونَ بِهِ وَ الْأَرْحامَ إِنَّ اللّهَ کانَ عَلَیْکُمْ رَقِیباً»[97] و... گاهى نیز در ظاهر از لفظ مذکر استفاده مىکند؛ ولى اشاره به همگان دارد؛ مثل: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا»[98]، «یا أَیُّهَا الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتاب»[99]، «لَقَدْ کانَ لَکُمْ فِى رَسُولِ اللّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ»[100] و... . درباره شیوه اخیر باید به نکاتى توجه کرد: یکم. دستورها و معارف قرآنى در مورد مرد و زن یکسان است؛ گرچه صیغههاى آن مذکر است. این مسئله به جهت قاعده ادبى «تغلیب» است. در زبانهایى مانند عربى ـ که براى مرد و زن، دو گونه فعل (مذکر و مؤنث) وجود دارد ـ در مواردى که جمع مورد نظر باشد، صیغه مذکر به کار مىرود. بنابراین «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا» هم شامل زنان مىشود و هم مردان. از این رو تاکنون هیچ مفسر و یا آشنا به زبان و ادبیات، نگفته است که مجموع خطابهاى قرآن اختصاص به مردان دارد. دوم. اینگونه سخن گفتن در میان انسانها، معمول است و اختصاص به قرآن ندارد؛ به خصوص در مقام قانونگذارى، از الفاظ و ضمایر مذکر استفاده مىشود؛ ولى معناى عموم اراده مىگردد. سوم. خطاب کمتر قرآن به زنان، برخاسته از نگرش آن به رعایت حرمت زنان است و نشان از غیرت خداوند دارد. طبیعى است که سخن گفتن مؤدبانه و عفیفانه با زنان و کمتر بردن نام آنها، یکى از راههاى حفظ حرمت آنان است. این به معناى عقب نگه داشتن نیمى از انسانها نیست؛ زیرا اینگونه سخن گفتن، نشانگر نوعى احترام و ارج نهادن به مقام شامخ ایشان است. همین شیوه در میان خانوادههاى محترم و با شخصیت معمول است که در میان دیگران، زنان را کمتر به طور مستقیم مورد خطاب قرار مىدهند.         شب قدر     اهمیت شب قدر  پرسش 15 . معنا و ماهیت حقیقى شب قدر چیست؟ این شب چه اهمیتى دارد؟ «قدر» در لغت به معناى اندازه و اندازهگیرى است.[101] «تقدیر» نیز به معناى اندازهگیرى و تعیین است.[102] در اصطلاح «قدر» عبارت است از: ویژگى هستى و وجود هر چیز و چگونگى آفرینش آن[103]. به عبارت دیگر، اندازه و محدوده وجودى هر چیز «قدر» نام دارد.[104] بر اساس حکمت الهى در نظام آفرینش، هر چیزى اندازهاى خاص دارد و هیچ چیز بىحساب و کتاب نیست. جهان حساب و کتاب دارد، بر اساس نظم ریاضى تنظیم شده و گذشته، حال و آینده آن با هم مرتبط است. استاد مطهرى رحمهالله در تعریف قدر مىفرماید: «... قدر به معناى اندازه و تعیین است... حوادث جهان... از آن جهت که حدود و اندازه و موقعیت مکانى و زمانى آنها تعیین شده است، مقدور به تقدیر الهى است»[105]. پس در یک کلام «قدر» به معناى ویژگىهاى طبیعى و جسمانى اشیاء است که شامل اندازه، حدود، طول، عرض و موقعیتهاى مکانى و زمانى آنها مىگردد و تمام موجودات مادى و طبیعى را در بر مىگیرد. این معنا از روایات استفاده مىشود؛ چنان که در روایتى از امام رضا علیهالسلام پرسیده شد: معناى قدر چیست؟ فرمود: «تقدیر الشىء طوله و عرضه»؛ «اندازهگیرى هر چیز اعم از طول و عرض آن است».[106] در روایت دیگر، این امام بزرگوار در معناى قدر فرمود: «هو الهندسة من الطول و العرض و البقاء»؛ «اندازه هر چیز اعم از طول و عرض و بقا است».[107] بنابراین، معناى تقدیر الهى این است که در جهان مادى، آفریدهها از حیث هستى و آثار و ویژگىهایشان، محدودهاى خاص دارند. این محدوده با امورى خاص مرتبط است؛ امورى که علتها و شرایط آنها هستند و به دلیل اختلاف علل و شرایط، هستى و آثار و ویژگىهاى موجودات مادى نیز متفاوت است. هر موجود مادى، به وسیله قالبهایى از داخل و خارج، اندازهگیرى و قالبگیرى مىشود. این قالب ـ یعنى، طول، عرض، شکل، رنگ، موقعیت مکانى و زمانى و سایر عوارض و ویژگىهاى مادى ـ حدود آن به شمار مىآید. پس معناى تقدیر الهى در موجودات مادى؛ یعنى، هدایت آنها [ از جانب خداوند] به سوى مسیر هستىشان که براى آنها مقدر گردیده است و آنها در آن قالبگیرى شدهاند.[108] در قرآن مىخوانیم: «وَ الَّذِى قَدَّرَ فَهَدى»[109] «[ خداوند] آن کسى است که تقدیر کرده، پس هدایت مىکند». البته چون انسان موجودى آگاه و با اراده است، لذا انتخاب سعادت یا شقاوت و نیز راه رسیدن به این دو، به اراده او گذاشته شده است. بنابراین شب قدر، شبى است که همه مقدرات سالانه انسان با ملاحظه، اراده و اختیار و قابلیتهاى او تقدیر مىگردد. شب قدر یکى از شبهاى نیمه دوم ماه رمضان است که طبق روایات ما، یکى از شبهاى نوزدهم یا بیست و یکم و به احتمال زیادتر بیست و سوم ماه مبارک رمضان است.[110] در این شب ـ که شب نزول قرآن به شمار مىآید ـ امور خیر و شر مردم و ولادت، مرگ، روزى، حج، طاعت، گناه و خلاصه هر حادثهاى که در طول سال متناسب با اراده و قابلیت انسان واقع مىشود، تقدیر مىگردد[111]. شب قدر همیشه و هر سال، تکرار مىشود. عبادت این شب، فضیلت فراوان دارد و بهرهبردارى از آن در نیکویى سرنوشت یک ساله، بسیار مؤثّر است.[112] در این شب تمام حوادث سال آینده، به امام هر زمان ارائه مىشود و وى از سرنوشت خود و دیگران با خبر مىگردد. امام باقر علیهالسلام مىفرماید: «انه ینزل فى لیلة القدر الى ولى الامر تفسیر الامور سنةً سنةً، یؤمر فى امر نفسه بکذا و کذا و فى امر الناس بکذا و کذا»[113] ؛ «در شب قدر به ولى امر(امام هر زمان) تفسیر کارها و حوادث نازل مىشود و وى درباره خویش و دیگر مردمان مأمور به دستورهایى مىشود». امام باقر علیهالسلام در جواب معناى آیه «إِنّا أَنْزَلْناهُ فِى لَیْلَةٍ مُبارَکَةٍ»[114] فرمود: «شب قدر شبى است که همه ساله در ماه رمضان و در دهه آخر آن، تجدید مىشود. شبى که قرآن جز در آن شب نازل نشده و آن شبى است که خداى تعالى دربارهاش فرموده است: «فِیها یُفْرَقُ کُلُّ أَمْرٍ حَکِیمٍ...»[115]. در شب قدر هر حادثهاى که باید در طول آن سال واقع گردد، تقدیر مىشود: خیر و شرّ، طاعت و معصیت و فرزندى که قرار است متولد شود، یا اجلى که بنا است فرا رسد، یا رزقى که قرار است برسد و...».[116] بنابراین در قرآن کریم نسبت به تقدیر الهى و شب قدر، توجه خاصى شده است که ارتباط ویژه جهان هستى و عالم ماده و انسان را با حق تعالى بیان مىکند. اگر هر کس به این ارتباط اعتقاد داشته و بر طبق آن حرکت کند، به سرنوشت بسیار مطلوبى نایل خواهد شد.   پیشینه شب قدر  پرسش 16 . آیا شب قدر قبل از اسلام نیز وجود داشت؟ و آیا بعد از پیامبر صلىاللهعلیهوآله ادامه دارد؟ براساس روایتى شب قدر، اختصاص به دوران رسالت پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله ندارد و در زمانهاى گذشته نیز وجود داشته است. مجلسى رحمهالله از امام جواد علیهالسلام نقل کرده است: «... لقد خلق الله تعالى لیلة القدر اول ما خلق الدنیا و لقد خلق فیها اول نبى یکون و اول وصى یکون...»[117]؛ «خداوند شب قدر را در آغاز آفرینش جهان آفرید و در آن اولین پیامبر و نخستین وصى را هستى بخشید...». از طرف دیگر در حدیثى از پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله آمده است: «ان الله وهب لامتى لیلة القدر لم یعطها من کان قبلهم»[118]؛ «خداوند به امت من شب قدر را بخشید و احدى از امتهاى پیشین از این موهبت برخوردار نبودند». جمع این دو روایت نشان مىدهد که اصل شب قدر از قبل بوده است؛ ولى فضایل بسیار بالایى به طور ویژه، در آن شب براى امت اسلام قرار داده شده که در امتهاى پیشین سابقه نداشته است. لذا شب قدر حقیقت و واقعیتى است که در جهان هستى مقدر شده است. از سوره مبارکه قدر فهمیده مىشود که در هر سال، شبى است به نام «قدر» که از جهت ارزش و فضیلت برتر از هزار ماه است. در این شب فرشتگان الهى به همراه بزرگ خویش (روح)، براى هر فرمان و تقدیرى که از سوى خدا براى یک سال مقدر شده است، فرود مىآیند. از احادیثى که در تفسیر این سوره و تفسیر آیات آغازین سوره «دخان» رسیده، فهمیده مىشود که فرشتگان در شب قدر، مقدرات یکساله را به نزد «ولى مطلق زمان» مىآورند و به او عرضه مىدارند و به او تسلیم مىکنند. این واقعیت، همواره بوده است و خواهد بود. در روزگار پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله، محل نزول فرشتگان در شب قدر، آستان نبى مصطفى صلىاللهعلیهوآله بوده است و این امر مورد قبول همگان است. اما نسبت به زمان بعد از آن حضرت صلىاللهعلیهوآله باید گفت: شب قدر بعد از پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله نیز هست. علاوه بر ظهور آیات قرآن کریم در «سوره قدر» و «سوره دخان»، در روایات نیز این واقعیت به روشنى ذکر شده است[119]. رشید الدین میبدى (مفسر معروف سنى) مىگوید: «برخى گفتهاند: شب قدر، اختصاص به روزگاران پیامبر صلىاللهعلیهوآله بود و سپس از میان رفت. اما چنین نیست؛ زیرا همه اصحاب پیامبر و علماى اسلام معتقدند که شب قدر تا قیام قیامت باقى است»[120]. شیخ طبرسى از عالمان شیعى نیز در این باره، روایتى از ابوذر غفارى نقل مىکند: «به پیامبر خدا گفتم: اى پیامبر! آیا شب قدر و نزول فرشتگان، در آن شب، تنها در زمان پیامبران وجود دارد و چون پیامبران از جهان رفتند، دیگر شب قدرى نیست، پیامبر فرمود: نه بلکه شب قدر، تا قیام قیامت هست»[121]. در این مقام، از امام جواد علیهالسلام تعلیمى رسیده که خلاصه آن در اینجا ذکر مىشود. حضرت فرمود: «خداوند متعال، شب قدر را در ابتداى آفرینش دنیا آفرید، همچنین در آن شب نخستین پیامبر و نخستین وصى را آفرید (وجود آنها را مقدر ساخت). در قضاى الهى چنان گذشت که در هر سال، شبى باشد که در آن شب، تفصیل امور و مقدرات یک ساله فرود آید». بىشک پیامبران با شب قدر، در ارتباط بودهاند. پس از آنان، باید حجت خدا وجود داشته باشد؛ زیرا زمین از نخستین روز خلقت خود تا آخر فناى دنیا، بىحجت نخواهد بود. خداوند در شب قدر، مقدرات را به نزد آن کس که اراده فرموده (وصى و حجت)، فرو مىفرستد. به خدا سوگند! روح و ملائکه در شب قدر، بر آدم نازل شدند و مقدرات امور را نزد او آوردند و او درنگذشت؛ مگر اینکه براى خود وصى و جانشینى تعیین کرد. همه پیامبرانى که پس از آدم آمدند نیز، بر هر کدام در شب قدر، امر خداوند نازل مىگشت و هر پیامبرى این مرتبت را به «وصى» خویش مىسپرد...[122].   اختلاف افق و شب قدر  پرسش 17 . «لیلة القدر» کدام شب از سال است؟ با توجه به اختلاف تقویم در کشورها، آیا ممکن است چند شب قدر وجود داشته باشد؟ شکى نیست که «لیلة القدر»، یکى از شبهاى ماه رمضان است؛ جمع میان آیات قرآن نیز اقتضاى آن را دارد. از یک سو مىفرماید: «قرآن در ماه رمضان نازل شده است»[123] و از سوى دیگر مىفرماید: «ما آن را در شب قدر فرو فرستادیم»[124]. اما براى تعیین آن، باید به روایات مراجعه کرد. در روایات شیعه و اهل سنت، احتمالات گوناگونى داده شده است؛ از جمله: شب هفدهم، شب نوزدهم، شب بیست و یکم، شب بیست و سوم، شب بیست و هفتم و شب بیست و نهم.[125] براساس روایت مشهور ائمه اطهار علیهمالسلام ، احتمال اینکه شب قدر، یکى از شبهاى نوزدهم، بیست و یکم و یا بیست و سوم ماه رمضان باشد، بیشتر است. سید بن طاووس، از بزرگان علماى شیعه، روایات متعددى درباره تعیین شب قدر در کتاب اقبال الاعمال جمعآورى کرده است که از مجموع آنها فهمیده مىشود: اندازهگیرى و «تقدیر» امور و کارها، در شب نوزدهم و «تحکیم» آنها در شب بیست و یکم و «امضاى» آنها در شب بیست و سوم است. به این دلیل شب زندهدارى و عبادت و دعا در این سه شب بسیار توصیه شده؛ به ویژه بر دو شب بیست و یکم و بیست و سوم تأکید بیشترى گشته است.[126] در روایتى از امام صادق علیهالسلامدرخواست مىشود که شب قدر را معین کنند، ایشان مىفرماید: «آن را در شب بیست و یکم و بیست و سوم بجویید». وقتى راوى مىخواهد امام آن را دقیقا مشخص کند؛ مىفرماید: «چه سخت است بر تو که دو شب را کوشش کنى!»[127] در عین حال روایات متعددى دلالت دارد که شب بیست و سوم، شب قدر است.[128] البته شب قدر بر ائمه اطهار علیهمالسلام کاملاً روشن است؛ زیرا فرشتگان در آن شب بر آنان فرود مىآیند[129]. اما اصرار بسیارى داشتهاند که شیعیان چند شب را به عبادت و شب زندهدارى مشغول باشند. با توجه به این مطالب، روشن مىشود که شب قدر در هر سالى وجود دارد و آن یک شب است و اختلاف تقویم، موجب نمىشود چند شب قدر داشته باشیم. بر این اساس تأکید شده است دهه آخر ماه رمضان، یا حداقل سه شب یاد شده مراقبت شود. پیامبراکرم صلىاللهعلیهوآله در دهه آخر ماه رمضان در مسجد معتکف مىشد. و برخى از بزرگان شیعه، براى درک شب قدر یک سال شبها را احیا مىداشتند به هر حال شب قدر یک شب است و به احتمال بسیار زیاد، این یک شب، در دهه آخر ماه مبارک رمضان مقدر شده است و مؤمنان براى درک آن شب، تلاش مىکنند و احیا مىگیرند. گفتنى است با نزول فرشتگان در شب قدر، برکات فراوان و متعددى جریان مىیابد که مهمترین آن تقدیر امور سالانه است. اما علاوه بر آن، نزول دسته جمعى فرشتگان، نورانیت و برکتى را به وجود مىآورد که از فرصتهاى ممتاز، براى توبه و ارتقاى درجات معنوى است؛ به طورى که انسان مىتواند از فرصت یک شب، ارجمندى هزار ماه را به دست آورد. بنابراین اگر چه اعلام تقدیر امور سالانه به حجت خدا؛ در وقت معین از شب قدر انجام مىگیرد؛ اما براى مردم سراسر جهان ـ با اختلاف افقهایى که دارند ـ شب قدر به نسبت هر منطقه ادامه دارد و همچنان برکات نزول فرشتگان شامل حال آنان مىشود. تقدیر امور آنان نیز بر اساس آن انجام مىگیرد و با اعلام قبلى تقدیر امور به حجت خدا، در وقت معین منافات ندارد. از این رو حتى براى کسانى که در منطقه خود فرصت شب را از دست دادهاند؛ در روایات آمده است که روزهاى شب قدر نیز فضیلت شب آن را دارد و اگر کسى در پى درک فضایل آن باشد، به آنها مىرسد. همچنین در روایات آمده است: اگر کسى در این شبها موفق نشد، منتظر شب و روز عرفه باشد که مىتواند در آن، سرنوشت خویش را رقم زند. بنابراین تعیین این اوقات براى رقم زدن تقدیرات انسان، نه براى خداوند محدودیت مىآورد و نه براى انسان؛ لکن این اوقات ویژگىهایى در تسریع حرکت انسان به سوى کمال حقیقى دارد. بنا بر آنچه گفته شد، شب قدر زمانى دو قسم است: زمانى واقعى و زمانى اعتبارى. لیلة القدر زمانى واقعى و اعتبارى را مىتوان به اول بهار واقعى و اعتبارى تشبیه کرد. اول بهار واقعى، لحظهاى است که مرکز زمین در حرکت انتقالى خود به دور خورشید، منطبق شود و نقطه اعتدال ربیعى این لحظه، اول بهار واقعى است. حال اگر این انطباق قبل از ظهر صورت بگیرد (تحویل سال قبل از ظهر باشد)، تمام آن روز را اول بهار و اولین روز سال نو اعلام مىکنند. اما اگر هنگام سال تحویل، بعد از ظهر باشد؛ آن روز را به سال قبل ملحق مىکنند و مىگویند: سال کبیسه دارد. ماه اسفند در چنین سالى، سى روزى است و در عین حال که اول بهار واقعى روز سى ام اسفندماه آن سال است، روز بعد را به عنوان اول بهار و نخستین روز سال جدید اعلام مىکنند. در این مثال روشن است که ما یک اول بهار واقعى داریم که یک لحظه است و یک اول بهار اعتبارى داریم که یک روز است و با توجه به اعتبار و قرارداد، قابل توسعه و تغییر است. لیلة القدر زمانى نیز همین گونه است؛ یعنى، ما یک شب قدر زمانى واقعى داریم و یک شب قدر زمانى اعتبارى. شب قدر زمانى واقعى، لحظهاى از شب خاصى است که در آن لحظه، انسان کامل فیوضاتى را از عالم بالا دریافت مىکند و این لحظه، امرى شخصى و غیرقابل توسعه و تعدّد است. و شب قدر زمانى اعتبارى، مقطعى از زمان است که ممکن است 24 ساعت یا کمتر و یا بیشتر امتداد داشته باشد و با توجه به اختلاف آفاق متعدد شود. براى مثال در سرزمینى خاص، از سر شبى معین تا طلوع فجر براى اهل آن سرزمین، شب قدر باشد؛ ولى در سرزمینى دیگر بعد از دوازده ساعت، شب قدر اهل آن سرزمین شروع شود و... . پس فیوضات و برکات شب قدر زمانى اعتبارى، قابل توسعه بوده و امتداد زمانى 24 ساعته شب و روز قدر، داراى فضیلت مشترک است.   شب قدر و ولایت  پرسش 18 . رابطه شب قدر و ولایت چیست؛ زیرا مىگویند شب قدر ارتباط تنگاتنگى با امام زمان(عج) دارد؟ در جایى خواندم که امام صادق علیهالسلامفرمود: حقیقت شب قدر، حضرت زهرا علیهاالسلام است؛ آیا این سخن درست است و اگر درست است، معنایش چیست؟[130] یکى از مسائل پر رمز و راز در مجموعه علوم و معارف الهى، مسئله «شب قدر» است. نخست گفتنى است، شب قدر، ظرف نزول قرآن است: «إِنّا أَنْزَلْناهُ فِى لَیْلَةِ الْقَدْرِ»[131]. اما این چه نوع ظرفى است؟ بین عموم مردم مشهور است که «شب قدر» ظرف زمان است. طبق این بیان، شب قدر، به معناى پارهاى از زمان (شب) است که در آن، قرآن از عالم بالا به دنیا نازل گشته است و به دلیل اهمیت این نزول و مسائل جنبى و یا عوامل زمینهساز آن ـ که از درک ما انسانها فراتر است ـ خداوند مىفرماید: «وَ ما أَدْراکَ ما لَیْلَةُ الْقَدْرِ»[132]؛ «چه چیزى تو را آگاه کرد که شب قدر چیست؟» و «لَیْلَةُ الْقَدْرِ خَیْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ»[133]؛ «شب قدر، از هزار ماه بهتر است». عبادتى که در این شب انجام مىشود، بهتر از هر عبادتى است که انسان آنها را در طول هزار ماه انجام مىدهد و نیز: «تَنَزَّلُ الْمَلائِکَةُ وَ الرُّوحُ فِیها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ کُلِّ أَمْرٍ»[134]؛ «در این شب فرشتگان و روح به اذن پروردگارشان فرود مىآیند و با خود مقدرات همه امور را فرود مىآورند» و «سَلامٌ هِیَ حَتّى مَطْلَعِ الْفَجْرِ»[135]؛ «این شب [ یکسره] تا طلوع فجر سلام و سلامتى است». اما اگر «ظرفیت» مطرح در آیه را منحصر در ظرف زمان نکنیم و بگوییم ظرف زمان، پایینترین مرحله از مراحل ظرفیت است ؛ آن گاه به این مىرسیم که شب قدر، حقیقتى است که قرآن در آن نازل شده و با توجه به لیاقت و قابلیتش، حقیقت قرآن را از عالم بالا دریافت کرده و آن را در وجود خود، جاى داده است و بدین ترتیب وجودش، ظرف قرآن شده است. البته مراد از ظرف و محل و امثال این تعابیر، مکان مادى نیست و نمىتواند باشد؛ زیرا حقیقت قرآن از سنخ امور مادى نیست تا ظرف و مکانى شبیه به ظروف و مکانهاى مادى داشته باشد؛ بلکه محل نزول قرآن و ظرف آن، باید از سنخ «معنى» و امور معنوى باشد تا بتوان، ظرفیت آن را نسبت به یک حقیقت معنوى پذیرفت و از آن توجیه معقولى ارائه کرد. در اینجا سه نکته باید روشن شود: یکم. بدانیم که ظرف و مظروف مادى، هیچ گاه با هم متحد نمىشوند. براى مثال آب که مظروف و کوزه ظرف است، تا ابد اگر این نسبت را حفظ کنند، نه کوزه آب مىشود و نه آب کوزه و همینطور است در دیگر موارد از انواع ظرفها و مظروفهاى مادى. اما در امور معنوى این گونه نیست؛ ظرف معنوى حقیقتى است که پذیراى امور معنوى و دریافت کننده حقایق ملکوتى است. این حقیقت، با آنچه مىپذیرد و قبول مىکند، وحدت یافته و یکى مىشود. بنابراین حقیقتى که محل نزول قرآن است و حقایق آن را قبول کرده و ظرف قرآن شده است، با آن یکى مىشود و قرآن ناطق مىگردد. دوم. بدانیم حقیقتى که بر اثر قبول قرآن، عین آن مىشود، کسى جز انسان کامل ـ که مظهر جمیع اسماى حسناى حق و آینه تمام نماى خداوند است ـ نیست. در رأس همه افرادى که مصداق عنوان یاد شده هستند، وجود نازنین حضرت محمد صلىاللهعلیهوآلهاست و پس از ایشان شایستهترین و نزدیکترین افراد به مقام ایشان، امام على علیهالسلاماست و همین طور پس از ایشان فرزندشان حسن بن على علیهالسلام تا برسیم به زمان ما. لیلة القدرى که در این زمان، ظرف قرآن است و حقایق آن در او جارى مىشود، حضرت حجة بن الحسن المهدى(عج) است. ما از این بزرگان و امامان بر حق، به قرآن ناطق تعبیر مىکنیم؛ همان طور که مالک اشتر وقتى که دید مردم نادان، فریب عمرو عاص و معاویه را خورده و به کاغذ پارههاى سر نیزه چشم دوختهاند؛ فرمود: شما قرآن ناطق (على) را رها کرده و به این کاغذها چشم دوخته و دل خوش کردهاید! مراعات این کاغذها را مىکنید؛ ولى اصل قرآن و حقیقت آن را ـ که در على علیهالسلام تجسّم یافته ـ رها کرده و حرمت نمىنهید! امام باقر علیهالسلام مىفرماید: «امام على علیهالسلام در حضور امام حسن و امام حسین علیهاالسلام، سوره قدر را تلاوت کرد. حضرت حسین علیهالسلام خطاب به پدر گفت: اى پدر! این سوره را با حلاوت مخصوصى تلاوت مىفرمایید. حضرت فرمود: فرزندم! زمانى که سوره قدر نازل شد، جدت رسول خدا صلىاللهعلیهوآله کسى را پى من فرستاد؛ سپس این سوره را براى من تلاوت کرد و با دست بر کتف راست من زد و فرمود: اى برادر و وصى من! اى کسى که پس از من ولى این امتى! این سوره پس از من، از آن تو و پس از تو، از آن دو فرزندانت حسن و حسین است. از براى آن نورى است که در قلب تو و اوصیاى تو تا مطلع فجر قائم آل محمد صلىاللهعلیهوآله ساطع است»[136]. براساس روایتى خداوند به رسولش صلىاللهعلیهوآله فرمود: «سوره قدر را تلاوت کن که این سوره نسبت (شناسنامه) تو و نسبت اهل بیت تو تا روز قیامت است».[137] اگر کسى بگوید: چرا امام صادق علیهالسلام شب قدر را بر جدهاش فاطمه علیهاالسلام اطلاق کرده؛ در حالى که طبق بیان مزبور شب قدر بودن، به ایشان اختصاص ندارد؛ بلکه هر انسان کاملى مىتواند مصداق آن باشد؟ در جواب گوییم: اولاً از دیدگاه منطقى، اثبات چیزى نفى غیر آن را نمىکند؛ یعنى، اگر بگوییم «شب قدر، فاطمه است»، منافاتى با لیلهالقدر بودن دیگر مصادیق ندارد. ثانیاً در میان افرادى که مصداق شب قدرند، براى فاطمه علیهاالسلامامتیازى است که براى هیچ کس آن ویژگى وجود ندارد و آن عبارت از این است که آن حضرت، علاوه بر آنکه خود مصداق لیلهالقدر است، پدر، همسر و یازده فرزندش همه مصادیق شب قدرند. از این رو حضرت فاطمه علیهاالسلام همانند شمع جمعى است که دیگران، دور او را گرفتهاند و جا دارد که از ایشان به صورت برجسته و عنوان «شب قدر» یاد شود. سوم. بدانیم چرا از انسان کامل به شب قدر تعبیر شده است؟ لفظ «لیلة» به معناى شب است و خصوصیت شب خفا و ناپیدایى آن است. شب فانى و منفعل محض است و از خود چیزى ندارد. قدر هم به معناى عظمت، قدرت و فضیلت است و انسان کامل از آن رو که فانى در خداوند است، فانى در حقیقتى است که عین عظمت و قدرت و فضیلت است. از آن جهت که خود است، هیچ است و از آن جهت که نمود آن حقیقت است، همه چیز است؛ پس از او به شب قدر تعبیر شده است. انسان کامل آینه تمام نماى جمال خداوند، خلیفه و وجهاللّه است. مظهر «بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ»[138] و «عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ»[139] است. مصداق «وَ ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لکِنَّ اللّهَ رَمى»[140] است. انسان کامل حقیقتى است که بیعت با او بیعت با خدا است: «إِنَّ الَّذِینَ یُبایِعُونَکَ إِنَّما یُبایِعُونَ اللّهَ»[141]. همچنین دوستى یا دشمنى با او، دوستى یا دشمنى با خداوند است: «و مَن اَحبَّکم فقد اَحَبَّ اللّه و مَن اَبغضکم فقد اَبغضَ اللّه»[142]. از این حقیقت بزرگ، به شب قدر یاد مىشود: «عن ابى عبدالله علیه السلام قال: انا انزلنا فى لیلة القدر؛ «اللیلة»، فاطمة و «القدر»، الله فمن عرف فاطمة حق معرفتها فقد ادرک لیلة القدر»[143] ؛ «امام صادق علیهالسلام مىفرماید: «لیلة، فاطمه و قدر، اللّه است. هر کس به درستى فاطمه را شناخت، شب قدر را درک کرده است». البته شب قدر را خداى او و خود «لیلهالقدر» مىشناسد و بس؛ اما دیگران به مقدار استعداد و لیاقتشان مىتوانند با برخى از اوصاف و خصوصیات شب قدر ـ آن هم با هدایت و ارشاد خود او ـ آشنا شوند. در برخى از روایات آمده است: رسول خدا صلىاللهعلیهوآلهخطاب به امام على علیهالسلام مىفرماید: «کسى خدا را نشناخت، جز من و تو و کسى مرا نشناخت، جز خدا و تو و تو را نیز کسى نشناخت، جز خدا و من». بنابراین شناخت شب قدر ـ که همان انسان کامل است ـ با شناخت خداوند رابطه تنگاتنگى دارد و همان طور که نمىتوان به حقیقت خداوند و کنه ذات او پى برد، نمىتوان به حقیقت شب قدر و کنه ذات او دست یافت. در نیابد حال پخته هیچ خام  پس سخن کوتاه باید والسلام مىتوان شب قدر را به دو نوع حقیقى و زمانى تقسیم کرد و گفت: لیلة القدر حقیقى، وجود طیبه انسان کامل است که دعا و ظرف قرآن؛ بلکه قرآن ناطق است. از این رو در هر زمان براى آن، بیش از یک مصداق قابل تصوّر نیست. به عبارت دیگر امام زمان هر عصرى، مصداق شب قدر آن دوران است و نظیر ندارد و دومى برایش متصور نیست. امام رضا علیهالسلام مىفرماید: «الامام واحد دهره و لا یدانیه احد و لا یعادله عالم و لا یوجد منه بدلاً و لا له مثل و لا نظیر»[144]؛ «امام یگانه دهر خویش است و کسى نمىتواند تا با او انباز گردد. امام کسى است که هیچ دانشمندى به پایه او نمىرسد و احدى نمىتواند جایگزین وى شود. امام کسى است که مثل و نظیرى برایش متصور نیست». این همان شب قدر حقیقى است. نتیجهگیرى از آنچه گفته شد، روشن مىشود که لیلة القدر سه گونه است: 1. شب قدر حقیقى که تعدّد بردار نیست و در هر عصر و زمانى فقط یک مصداق دارد. 2. شب قدر زمانى واقعى که آن هم در هر سال یک زمان خاص است و قابل تعدد و توسعه نیست. 3. شب قدر زمانى اعتبارى که با توجه به اختلاف آفاق، قابل توسعه و حتى تعدد است. باید دانست که درک شب قدر در هر مرتبهاى، تلاش متناسب با خود را مىطلبد. اگر لیلهالقدر را همان امام زمان و حجت خدا معنا کنیم، درک آن در کنار پیروى از خدا و پیامبرش میسور است. انسان مؤمن با جهاد و تلاش، مىتواند در افق شب قدر حقیقى قرار گیرد؛ چنان که پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله در حق سلمان فارسى فرمود: «السلمان منا اهل البیت»[145]. قرآن کریم هم مىفرماید: «وَ الَّذِینَ جاهَدُوا فِینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا وَ إِنَّ اللّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِینَ»[146] ؛ «و کسانى که در راه ما کوشیدهاند، به یقین راههاى خود را بر آنان مىنمایانیم و در حقیقت خدا با نیکوکاران است». اگر شب قدر را زمانى واقعى معنا کنیم ـ که تعدد بردار و قابل توسعه نباشد ـ در این صورت درک آن، در کنار پاسدارى از شبهاى رمضان میسور است؛ به طورى که با احیاى شبهاى متعدد، اطمینان به درک شب قدر حاصل آید و اگر در کنار آن معانى، شب قدر زمانى اعتبارى را هم قابل قبول دانستیم. در آن صورت، ما به وظیفه خود در پاسدارى از شب قدر احتمالى عمل مىکنیم، و با امید به رحمت گسترده خداوند متعال؛ انتظار مىرود که پروردگار مهربان از سر لطف و محبت تمامى آن برکات شب قدر حقیقى و واقعى را ـ که براى احیاگرانش که با نیت درک آن سر بندگى فرود آوردهاند ـ نازل مىفرماید؛ نصیب ما نیز بگرداند.   اختیار انسان و شب قدر  پرسش 19 . اگر در شب قدر، مقدرات معیّن مىگردد؛ پس تلاش و اختیار انسان چه معنا دارد؟ اینکه مىگویند: در شب قدر همه مقدرات تقدیر مىشود؛ بدین معنا است که قالب معین و اندازه خاص هر پدیده، به طور روشن اندازهگیرى مىشود. البته این اندازهگیرى، بر اساس شرایط و موانعى است که پیش مىآید و با ملاحظه اختیار و قابلیت انسان شکل مىگیرد. با توجه به مقدمه یادشده، رابطه شب قدر و تعیین سرنوشت بندگان و کردار اختیارى آنان، روشن مىشود. قدر؛ یعنى، پیوند و شکل گرفتن هر پدیده و هر حادثه با سلسله علل خود و در شب قدر، این پیوند به دقّت اندازهگیرى مىشود؛ یعنى: اولاً، براى امام هر زمان این پیوند معلوم و تفسیر مىشود. ثانیا، رابطه این پدیدهها با علل خود روشن مىگردد. از یک سو خداوند متعال، بر اساس نظام حکیمانه جهان، چنان مقدّر کرده است که بین اشیاء، رابطهاى خاص برقرار باشد. براى مثال بین عزت و دفاع از کیان و ذلّت و پذیرش ستم... هر کس از کیان خود دفاع کند، عزیز مىشود و هرکس تسلیم زور و ستم شود، ذلیل مىگردد! این تقدیر الهى است. مثال دیگر اینکه بین طول عمر و رعایت بهداشت و ترک بعضى از گناهان (مثل قطع صله رحم و دادن صدقه)، رابطه وجود دارد. بر این اساس هر کس طول عمر مىخواهد، باید در این قالب قرار گیرد. آنکه این شرایط را مهیا کرد، طول عمر مىیابد و آن که در این امور کوتاهى کرد، عمرش کوتاه مىگردد. پس در افعال و کردار اختیارى بین عمل و نتیجه ـ که همان تقدیر الهى است ـ رابطه مستقیم وجود دارد. انسان تا زنده است، جادهاى دو طرفه در برابرش قرار دارد: یا با حسن اختیار، کمیل بن زیاد نخعى مىگردد و یا با سوء اختیار حارث بن زیاد نخعى، قاتل فرزندان مسلم مىشود؛ دو برادر از یک پدر و مادر: یکى سعید و دیگرى شقى. پس تقدیر الهى؛ یعنى، آن که با حسن اختیار خود به جاده مستقیم رفت، کمیل مىشود و آنکه با سوء اختیار خود، به بیراهه گناه و انحراف پا گذاشت، حارث مىگردد. از سوى دیگر در شب قدر، معین مىشود که هر انسان، بر اساس انتخاب و اختیار خود، کدام راه را انتخاب خواهد کرد و با توجه به دعاها، راز و نیازها و تصمیمها، قابلیت چه نعمتها و یا حوادثى را خواهد داشت. پس بین تقدیر الهى و اختیار آدمى، هیچ منافاتى وجود ندارد؛ زیرا در سلسله علل و شرایط به ثمر رسیدن کار و ایجاد حادثه، اراده آدمى یکى از علل و اسباب است. آنکه با حسن اختیار خود، کردار نیک انجام مىدهد یا مخلصانه دعایى مىخواند، نتیجه آن را در این جهان مىبیند و آنکه بر اثر سوء اختیار گناهى مرتکب مىشود، نتیجه تلخ آن را مىچشد. پس اینکه در شب قدر، امور بندگان ـ اعم از مرگ و زندگى، ولادت و زیارت و... ـ تقدیر مىشود، همگى با حفظ علل و شرایط و عدم موانع است و «اختیار» یکى از علتها و شرایط آن به شمار مىآید. به این جهت سفارش شده، در آن شب به شب زنده دارى و عبادت و دعا بپردازید، تا این عمل در آن شب خاص ـ که از هزار شب برتر است ـ شرایط نزول فیض الهى را فراهم آورد.  نکته آخر اینکه خداوند مىداند، هر چیزى در زمان و مکان خاص، به چه صورت و با توجّه به کدام شرایط و علل تحقق مىیابد و مىداند که فلان انسان با اختیار خود، کدام کار را انجام مىدهد. فعل اختیارى انسان، متعلق علم خداوند است که در شب قدر، حدود آن مشخص مىشود. این امر با اختیار منافات ندارد و حتى بر آن تأکید مىکند؛ براى مثال معلم کاردان و مجرب، به خوبى مىداند کدام یک از دانشآموزانش، به دلیل تلاش فردى و استعداد لازم، با رتبه بالا قبول مىشود و کدام یک به دلیل تلاش یا استعداد کمتر، در حد متوسط نمره مىآورد و یا تجدید مىشود. علم معلم، از راه دانش او به علتها است و نفى کننده تلاش دانشآموزان نیست. در شب قدر همه کردار اختیارى انسان، اندازهگیرى و قالب بندى مىشود. خداى عالم به علتها، بر اساس نظم موجود در میان اشیاى این جهان، برنامهریزى مىکند و «اختیار» انسان یکى از علتهاى مؤثر است. از این جهت تأکید شده است: شب نوزدهم، بیست و یکم و بیست و سوم ماه مبارک رمضان را به عبادت، دعا و شبزندهدارى مشغول باشیم، تا این اعمال خیر، زمینه آمادگى و توان برتر ما شود و بتوانیم فیض الهى را درک کنیم. اگر عنصر اختیار در میان نبود و هر چه ما مىکردیم در سرنوشت ما تأثیر نداشت، هیچ دلیلى بر این همه تأکید بر شبزندهدارى و عبادت نبود.   اعمال شب قدر  پرسش 20 . براى شب قدر و انجام دادن بهترین کارها، چه توصیه عملى دارید؟ یک. توجه به اهمیت شب قدر خداوند متعال در قرآن مجید، خطاب به رسول گرامى اسلام درباره ماه مبارک رمضان مىفرماید: «ما قرآن را در شب قدر نازل کردیم؛ ولى تو چه مىدانى که شب قدر چیست؟ در فضیلت شب قدر همین بس که با فضیلتتر از هزار ماه است» و این تشبیه، حاکى از برابرى؛ بلکه برترى یک شب با یک عمر است و خود عدد هزار، نشان از کثرت و مبالغه در عظمت و شأن دارد.  در شب قدر، سرنوشت انسان رقم زده مىشود[147] و اگر کسى این را بداند، مراقبت بیشترى در استفاده صحیح از این فرصت گرانبها خواهد کرد. دو. توبه از بهترین کارها در این شب، توبه است؛ اگرچه توبه همیشه پسندیده است. خداوند متعال با صراحت مىفرماید: «إِنَّ اللّهَ یُحِبُّ التَّوّابِینَ»[148] ؛ «همانا خداوند توبه کاران را دوست دارد». پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله فرمود: «آدمیان خطا مىکنند و بهترین خطاکاران توبه کنندگاناند»[149]. شهید مطهرى درباره ماه مبارک رمضان مىگوید: «به خدا قسم! یک روز (ماه رمضان) یک روز است، یک ساعتش یک ساعت است. یک شب را اگر به تأخیر بیندازیم، اشتباه مىکنیم! نگویید فردا شب، شب بیست و سوم ماه رمضان است. یکى از شبهاى قدر است و براى توبه بهتر است! نه، همین امشب از فردا شب، بهتر است. همین ساعت از یک ساعت بعد بهتر است. هر لحظه از لحظه بعدش بهتر است. عبادت بدون توبه قبول نیست، اول باید توبه کرد. گفت: شست و شویى کن و آن گه به خرابات خرام». توبه مراحلى و منازلى دارد و اولین قدم آن، «پشیمانى از کارهاى نادرست گذشته» است؛ به طورى که نخواهد به آن راه برگردد و از اینکه رفتارهاى گذشته را تکرار کند، تنفر داشته باشد. حضرت حق مىفرماید: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا تُوبُوا إِلَى اللّهِ تَوْبَةً نَصُوحاً»[150]. توبه نصوح؛ یعنى، توبهاى بدون بازگشت به گذشته. سه. دعا بندهاى که از بیراهه به راه و از گمراهى به نور راه یافته و به منزل یار رسیده است؛ شایسته است که او را صدا بزند و با او ارتباط برقرار کند. «دعا» ارتباط با خداوند است و ذکرها و تسبیحات و مناجاتها شرح حال نیازمندِ درگاه خدا و شیفته گفت و گو با پروردگار است. دعا اگر بیان حال نباشد، دعا نیست.[151] زندگى به گونهاى است که خواه ناخواه، توجّه انسان را به امور مادى جلب مىکند؛ امّا انسان براى تقرّب به خدا آفریده شده است و باید از تمام جوانب زندگى، براى نیل به این مقصود بهره گیرد. یکى از بهترین راهها براى این منظور، آن است که هر روز، لحظاتى از عمر خود را صرف توجّه خالص به بارگاه الهى کند. «حقیقت دعا»، توجه به بارگاه حضرت معبود است و براى مؤمنان نوعى معراج روحى و معنوى به حساب مىآید. دعا تنها بر زبان آوردن پارهاى کلمات نیست. حقیقت و روح دعا، توجّه قلبى انسان به خداوند توانا و مهربان است و کارآیى این توجه، به میزان معرفت و محبت انسان به خداوند بستگى دارد. حقیقت دعا، چیزى جز عبادت نیست و حتى به دلیل توجّه بیشتر به خداوند در آن، شاید بر بسیارى از اعمال دیگر ترجیح داشته باشد. در روایتى از پیامبر صلىاللهعلیهوآلهنقل شده است: «الدُّعاءُ مُخُّ الْعِبادَةِ»[152] ؛ «دعا به منزله مغز عبادت است». کسى که دست خویش را به درگاه الهى بالا مىبرد، پیشانى بر خاک مىساید، اشک از دیدگان سرازیر مىکند، با دعاى خود از او حاجت مىخواهد، نهایت شکستگى و عجز خود را نشان مىدهد و در واقع، اعتراف به بندگى و اعلام تسلیم در برابر اراده و فرمان خداوند است. پس حقیقت دعا چیزى جز عبادت نیست؛ بلکه بالاترین عبادت و به تعبیر حدیث شریف «مغز» تمام عبادات است. چهار. استغفار حداقل یکصد استغفار در شبهاى قدر وارد شده است[153].  پنج. تلاوت قرآن از آنجایى که شب قدر، شب نزول قرآن است، بهترین عهدنامه با پروردگار، تلاوت قرآن کریم است. از این رو خواندن با تأمل و تدبر در همه اوقات ـ به خصوص چنین شبهایى ـ بسیار مناسب است. خداوند در قرآن کریم مىفرماید: «فَاقْرَءوُا ما تَیَسَّرَ مِنَ الْقُرْآنِ»[154] ؛ «هر چه از قرآن میسر مىشود، بخوانید». شش. شب زندهدارى تمام این برکات و فیضها، در پرتو شب زندهدارى و احیاى شب قدر، قابل دستیابى است؛ به ویژه اگر در مسجد به میزبانى خدا و در میان دیگر بندگان پاک خداوند انجام گیرد. امام باقر علیهالسلام فرمود: «هر که در شب قدر احیا کند، گناهانش آمرزیده مىشود؛ اگر چه به عدد ستارگان آسمان باشد»[155].[156] هفتم. معرفتیابى و خودشناسى پس از غنیمت شمردن فرصتها و بازنگرى در افکار و اعمال خود و عزم جدى بر ترک گناهان و... دلها، آماده شناخت هر چه بیشتر و دریافتهاى شهودى مىگردد. چه اینکه: یکم. به فرموده امام على علیهالسلام: معرفت، مایه نورانیت دل[157]، باعث رسیدن انسان به مقام رستگارى و مقام قدسى[158] و دلیل بر فضیلت انسان[159] است و اولین و مهمترین رکن ایمان، شناخت خداوند است.[160]  دوم. در بین معارف، والاترین آنها، شناخت خداوند سبحان است.[161] سوم. شناخت حقیقى خدا، انسان را به مقام شامخ خلافت الهى نایل مىکند؛ آن چنان که مظهر اسماى او مىگردد. البته خودشناسى، مقدمه چنین معرفتى است «من عرف نفسه فقد عرف ربّه»[162] و اگر کسى خودش را نشناسد ـ که از کجا آمده و براى چه آمده است و به کجا خواهد رفت ـ چگونه ممکن است خدا را بشناسد.[163] در بعضى از روایات آمده است: «خودشناسى، سودمندترین معارف است»[164] ؛ این بدان جهت است که شخص مراقب خود خواهد بود و زندگى خود را بر مبناى صحیحى استوار و براى نیل به سعادت بزرگ برنامهریزى خواهد کرد.           دعاهاى ماه رمضان     ارتباط با خدا  پرسش 21 . براى انس و آشتى با خدا، چه باید کرد؟ چگونه مىتوانیم در ماه مبارک رمضان، حس دعا و راز و نیاز با خدا بیابیم؟ راه انس با چیزى، برقرارى ارتباط زیاد با آن است و این مطلب از نقطه نظر روان شناختى، امرى مسلّم و غیر قابل انکار است. در این رابطه پرسشهایى چند قابل طرح است: چگونه انسان، این «بى نهایت کوچک»، مىتواند با آفریدگار هستى ـ آن «بىنهایت بزرگ» ـ رابطه برقرار کند و این پیوند، او را از خاک تا افلاک بالا برد؟ چگونه این «هیچ»، به آن «همه» متصل مىشود؟ آیا جز «دعا و نیایش»، راهى براى این پیوند هست؟ دعا چیست؟ شرایط آن کدام است؟ استجابت دعا یعنى چه؟ پیدا کردن «حال» در دعا چگونه به دست مىآید؟ به چه زبانى باید دعا کرد؟ نیایش چه تأثیر روحى و معنوى بر زندگى ما دارد و...؟ مىدانیم که دعا، تنها خواندن جملات و الفاظى چند ـ بىحضور دل و بىکشش روح ـ نیست؛ بلکه خواستن از ژرفاى جان است. اگر دعا از جان سوخته و عطشناک برآید، «اجابت» الهى، آب گوارایى بر عطش سوزان دل سوختگان خواهد بود. باید اجازه داد تا پاى اشک، از جاده دل عبور کند. باید گذاشت وقتى آسمان دل مىگیرد، باران اشک جارى شود. باید گذاشت در حالت اضطرار و طلب و درماندگى، عنان سخن به دست دل داده شود تا صمیمانه با خدا حرف بزند و مثل یک کودک، زار بزند، اشک بریزد، با اصرار بخواهد و یقین داشته باشد که این پاى بر زمین کوبیدن و اشک ریختن و التماس کردن، موجب بر آمدن حاجت مىشود. «گریه»، سلاح نیایشگر و «امید»، سرمایه او است: «ارحم من رأس ماله الرّجاء و سلاحُه البکاء...»[165]. باید کارى کرد تا چشمه «ربّنا»، از دل بجوشد و بر کویر سینههاى سوزان جارى شود و دشت عطشناک جان را سیراب کند.   حس دعا اگر «احساس نیاز» و «ابراز حاجت»، از طرف بنده و «قدرت رفع آن» و «اجابت دعا» از سوى خدا باشد؛ آنچه این دو سو را به هم وصل مىکند، «نیایش» است. هر چه انسان فقر و نیاز خویش را بیشتر بشناسد و به قدرت و رحمت الهى آگاهتر باشد، حسّ دعا بهتر به دست مىآید. احساس بىنیازى، طغیان و روى گردانى مىآورد. قرآن کریم مىفرماید: انسان همین که خود را غنى و بىنیاز حس کند، سر به طغیان و گردنکشى مىگذارد: «کَلاّ إِنَّ الاْءِنْسانَ لَیَطْغى، أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى»[166]. هر چه فقر و نیاز خود را بیشتر حس کند و سررشته کارها را به دست معبود ببیند، کشش به سوى خدا بیشتر خواهد بود. قرآن مىفرماید: اى مردم! شما همه نیازمند خداوند هستید و او بىنیاز و ستوده است: «یا أَیُّهَا النّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللّهِ وَ اللّهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ»[167]. نیازمندى و وابستگى انسان به خدا کافى نیست؛ بلکه درک این دو، برانگیزاننده آن «حس دعا» است. باید حجاب بین بنده و خالق کنار برود. غرور، خودخواهى، تکبّر، بىاعتنایى، طلب کارى، قساوت دل، یأس و نومیدى و... همه به نوعى «حجاب» به شمار مىرود. بر عکس، حالاتى همچون شکسته دلى، تضرّع، گریه، خشوع، امید، اضطرار، التجا، پناه آوردن، یقین به اجابت، خسته نشدن از طلب، رقّت قلب و... پردهها و حجابها را کنار مىزند. سفارش حضرت پیامبر صلىاللهعلیهوآله چنین است: آن گاه که رقّت دل حاصل شد، دعا را غنیمت شمارید، که رحمت خداوند است: «اغتنموا الدعاء عند الرقة، فانها رحمة»[168]. خدا به کدام دل نزدیک تر است؟ نجواى کدام نیایش گر از بام خانه تا ملکوت خدا بالا مىرود؟ در کوى ما شکسته دلى مىخرند و بس  بازار خود فروشى از آن سوى دیگر است حدیث قدسىِ «انا عند المنکسرة قلوبهم»[169]؛ «من نزد شکسته دلانم»، اشاره به این حقیقت دارد که: افتادگى آموز اگر طالب فیضى  هرگز نخورد آب، زمینى که بلند است حضرت رسول صلىاللهعلیهوآله هرگاه دعا و نیایش مىکرد، مانند شخص محتاجى ـ که دست نیاز و طلب گشوده و غذا مىخواهد ـ دست خود را به آستان خداوند بلند مىکرد[170]. این حالت نیاز و درماندگى است که رحمت را نازل مىکند و نگاه عنایت خدا را به سوى نیایشگر بر مىگرداند و «بزرگى»، در همین «فروتنى» و «عزّت» در سایه همین «تواضع» است. «دعا» اقبال بنده به درگاه الهى و «اجابت»، اقبال خداوند به بنده است. اگر مفهوم آن دو در دل جاى گیرد، حالت دعا و نیایش پدید مىآید. چه سعادتى بالاتر از اینکه یک «بنده»، مورد عنایت «مولا» قرار گیرد و صدایش را بشنود و خوشش آید و جواب بدهد و گاهى جواب دادن را طولانى کند تا بیشتر صداى نجوا و نیایش بنده را بشنود.  پس از تأخیر استجابت، نباید چندان نگران و نا امید شد. گاهى مولا صلاح بنده را بهتر مىداند. گاهى هم تأخیر از جهت دیگر است؛ چنان که آمده است: «گاهى خداوند، اجابت دعاى مؤمن را به تأخیر مىاندازد؛ چون مشتاق دعاى او است و مىفرماید: صدایى است که دوست دارم آن را بشنوم»[171]. شاید هم، دعا از صمیم دل و از روى خلوص نیّت نبوده و شرایط استجابت در آن فراهم نیست. مگر دعا از دل غافل و زبان یاوهگو و نیّت آلوده و نیایشگر ریاکار، این اندازه اثر دارد که به آسمان رود و به آستان خدا رسد؟! به هر حال، حال را هم باید از خدا خواست که «محوّل الاحوال» است. امامعلى علیهالسلام مىفرماید: خشکیدن اشک از چشمها، نتیجه قساوت دل و آن، نتیجه زیاد شدن گناهان است: «ما جفّت الدموع الا لقسوة القلوب، و ما قست القلوب الا لکثرة الذنوب»[172]. عصیان و گناه، پرتگاه دل ماست  مسدود به روى عقل، راه دل ماست خشکیدن اشک گریه از چشمه چشم  گویاى سقوط پایگاه دل ماست[173]   آداب دعا برخى از «آداب دعا» از این قرار است: 1. مداومت و پیوستگى در دعا؛ یعنى همیشه، همه جا، در هر حال، غم و شادى، راحتى و رنج، فقر و دارایى، پیرى و جوانى، بیمارى و تندرستى، شدّت و رخا و... باید دعا کرد و به راز و نیاز با معبود پرداخت. 2. پرهیز از گناه؛ چرا که گاهى گناهان مانع اجابت دعا مىشود: «اللهم اغفرلى الذّنوب التى تحبس الدعا»[174].  3. دعاى دسته جمعى و آمین گفتن گروهى از مؤمنان؛ روایت است که: «هرگاه براى امام باقر علیهالسلاممشکلى پیش مىآمد، زنان و کودکان خانواده را جمع مىکرد و دعا مىکرد و آنان آمین مىگفتند».[175] 4. دعا به نامهاى نیک خدا و ستایش و حمد و ثنا پیش از دعا؛ چرا که هر نامى کلید درى از رحمتهاى الهى است و هر اسمى خاصیّتى دارد. ستایش الهى، شرط ادب پیش از عرض حاجت است. 5. بازگو کردن حاجتها و بر شمردن نیازها؛ هر چند که خداوند داناى همه چیز است و هم نامه نانوشته مىخواند و هم اسرار نهفته مىداند؛ امّا خود این مطرح کردن، گامى نزدیک به اجابت است. امام صادق علیهالسلام مىفرماید: «خداوند مىداند آنچه را که بندهاش هنگام دعا مىخواهد؛ ولى دوست دارد که نیازها را به درگاه الهى عرضه کند. پس هرگاه دعا مىکنى، حاجتهایت را یک به یک نام ببر».[176] 6. اصرار و الحاح و خسته نشدن و پیوسته خواستن؛ چرا که وقتى درى بسیار کوفته شود، کسى پیدا مىشود که در را باز کند. اصرار در دعا، مایه گشوده شدن در رحمت و اجابت الهى است. 7. داشتن همت بلند و خواستن حاجتهاى مهم؛ خواستهها هر چه متعالىتر، با ارزشتر و فراگیرتر باشد، بهتر و به استجابت نزدیکتر است. خواستهها، تنها مادى و براى رفع مشکلات معیشتى نباشد؛ خواستههاى معنوى و اخروى نیز مد نظر باشد. قرآن کریم مىفرماید: آنان که از خدا فقط دنیا مىخواهند، در آخرت نصیبى ندارند؛ امّا بعضى هم نیکى دنیا و هم نیکى آخرت و نجات از دوزخ مىخواهند:«رَبَّنا آتِنا فِی الدُّنْیا حَسَنَةً وَ فِی الاْخِرَةِ حَسَنَةً وَ قِنا عَذابَ النّارِ»[177]. در دعا پسندیده است از پیشوایان مکتب، بهره جوییم و ادب دعا کردن و داشتن خواستههاى متعالى را از آنان بیاموزیم. دنیاى غنى و فراگیر «خواستههاى متعالى» در دعاهاى معصومین، عالمى زیبا و بىپایان است. تنها کافى است به دعاى امام سجاد علیهالسلام (دعاى مکارم الاخلاق)[178] نظر بیفکنیم، تا با گوشه اى از نیازهاى والا و خواستههاى متعالى از زبان آن زینت عابدان آشنا شویم. توجه به این نکته بایسته است که مکان و زمان دعا، در رسیدن به آثار و نتایج مادى و معنوى آن، تأثیرى به سزا دارد و اولیاى الهى، مکانها و اوقاتى را بیان کردهاند که دعا در آنها زودتر به اجابت مىرسد. در میان اوقاتى که مناسبت بیشترى براى دعا و مناجات با قاضى الحاجات دارد، ماه مبارک رمضان داراى جایگاهى ممتاز است و دعا و نیایش در این ماه، حال و هوایى دیگر و اثرى شگرف دارد. ماه رمضان، تنها بهار قرآن کریم و هنگامه تلاوت کلام روحبخش خداوند نیست؛ بلکه فصل شکفتن گل واژههاى دعا و غنچههاى نیایش بر لبهاى مشتاقان مؤمن نیز مىباشد. روزهداران خداجو، در زلال رمضان، دل و جان را مىشویند و بر گرد حریم دوست پرواز مىکنند و بر شاخسار ذکر و یادِ محبوب و دعا و نجواى با او، آشیان مىگیرند. با اشک روان، دشت تفتیده قلبشان را نمناک مىسازند و بر درد و زخم دلشان مرهمى مىنهند. در این میان، دعاها و مناجاتهاى امامان معصوم علیهمالسلام ، سوز و نوایى دیگر دارد. حقایق و معارفى که در این ماه عزیز، در قالب دعا از ناى پاک برگزیدگان حق برآمده، از محتوا و ژرفاى خاصى برخوردار است. انس با دعاهاى اهل بیت علیهمالسلام در ماه رمضان، در بهرهمندى بیشتر از مهمان خانه الهى و سفره گسترده این ماه، بسى سودمند و پرفایده است. دعاهاى رسیده از برگزیدگان حق در این ماه نورانى، بسیار است... . «الهى! در هندسه وجود، توحید را نقطه پرگارمان ساز، دایره تلاشمان را بر محور نقطه ایمان قرار بده و خطّ زندگى را امتدادى از نقطههاى نیاز بساز. زاویه دیدمان را باز کن تا چشم بگشاییم، به چهره حقیقت و گوش سپاریم، ولى به آهنگ معنویت».[179]   دعاى سحر  پرسش 22 . در دعاى سحر ابتدا از بهترین نعمت الهى درخواست مىکنیم (من بهائک بابهاه)؛ آن گاه مىگوییم: همه نعمتهاى تو یکسان است (و کل بهائک بهى) و... چنین چیزى چگونه ممکن است؟ دعاى سحر از کدام امام است؟ مهمترین هدف آن چیست؟ «دعاى سحر» چشمه معرفتى است که از قلب سرشار و علم و محبت بىکران امام باقر علیهالسلامجوشید و بر زبان حق گوى او جارى گشته است و به وسیله امام رضا علیهالسلامنقل شده است. این دعا در سحرگاهان ماه رحمت و ضیافت الهى، زینت بخش محمل دلسوختگان و شمع بزم مناجاتیان شب زندهدار است. حضرت باقر علیهالسلام در عظمت و ارزش این دعا مىفرماید: «اگر مردم به اهمیت و بزرگى خواستههایى که در این دعا آمده و سرعت اجابت آنها در حق خوانندهاش، پى مىبردند، براى دست یافتن آن با شمشیر با یکدیگر مىجنگیدند»[180]. و در کلامى دیگر مىفرماید: «اگر مىخواستم سوگند بخورم، قسم مىخوردم که اسم اعظم خداوند در این دعا است. پس در هنگام خواندن خداوند با این دعا، جدیت و کوشش کنید؛ چون این دعا از علوم و حقایق پنهان و سر به مهر است. آن را از نااهلان؛ یعنى، منافقان و دروغ گویان و منکران کتمان کنید و تنها بر شایستگان آشکار سازید»[181]. این دعاى نورانى و پرمایه، در بردارنده درخواستها و تقاضاهاى بزرگ و ارزشمندى است و اوصاف جلال و جمال الهى، در آن درخواست شده است. شاید مهمترین هدف این دعا، قرار گرفتن انسان در مسیرى است که اسما و صفات پاک خداوند، در او تبلور یابد و وجودش جلوهگاه این اوصاف برجسته و ممتاز گردد. انسان با زمزمه این دعاى ربانى و تضرّع و التجا به ذات اقدس اله، فراهم شدن زمینه تجلّى و ظهور اسماى حسنى و صفات اولیاى الهى را در وجود خود درخواست مىکند؛ تا این قابلیت و شایستگى را بیابد که آینه دار کمالات حق و مظهر صفات پروردگارش گردد. «دعاى سحر» سبک و سیاق ویژهاى دارد که ممکن است براى خواننده عجیب و نامأنوس باشد و درک و فهم محتواى آن، دشوار و سنگین به نظر برسد؛ ولى باید دانست که این دعا و سایر ادعیه معصومین علیهمالسلام ، تنها بیان الفاظى زیبا و آهنگین و چینش عباراتى موزون و قافیهدار نیست؛ بلکه این دعاها، ترجمان حالات قلبى و مشاهدات باطنى و یافتهها و شهود آنان است که از زبان حال، به زبان سر و از درون به گفتار سرایت مىکند. بنابراین پى بردن به اشارتهاى آنان و آشنایى با مراد و منظورشان، جز با نزدیکى به افق معرفت و همگونگى با حالات روحى و مشاهدات ایشان، امکانپذیر نیست. تا انسان به کمال بندگى و اوج دلدادگى و شیفتگى نسبت به حضرت محبوب نرسد و حضور و ظهور حق را در همه مظاهر و جلوههاى هستى، به تماشا ننشیند و حجابهاى غفلت و گناه و خودبینى از مقابل دیدگان بصیرتش کنار نرود؛ نمىتواند به حقیقت و سرّ خواستههاى ولىّ اعظم خداوند، در این دعاى آکنده از رموز بندگى و توحید و معرفت برسد. البته معناى این سخن، محروم ماندن از برکات این سفره رحمت و هدیه الهى نیست؛ چون آثار و فواید دعاهاى خاندان عصمت علیهمالسلام ، به حدى گسترده و بىکران است که هیچکس از آنها بىبهره نمىماند. اما میزان برخوردارى از این برکات روحانى و ملکوتى، بستگى کامل به مقدار نیاز معنوى و درجه معرفت و آمادگى انسان دارد. در مورد سبک و شیوه خاص دعاى سحر، مىتوان چنین گفت: سالک راه خدا و دوستدار کمال و سعادت، پس از گذشتن از عوالم حسّ و خیال و عقل و پشت سر نهادن سراى فریب، به وادى آخرت گام مىنهد و به عالم اسما و صفات الهى وارد مىشود. در این عالم نیز از اسما و صفاتى که احاطه و اشراف کمترى دارند، عبور مىکند و به اسما و صفاتى که شمول و احاطه و گستردگى بیشترى دارند، مىرسد. سپس از اسما و صفات گذشته و به عالم خدایى و حضرت الهى مىرسد و با چشم و دیده باطن، حضرت احدیت را مشاهده مىکند و پروردگار متعال، با تجلیات اسمایى و صفاتى براى او تجلّى مىکند. در اینجا متوجه مىگردد که برخى اسما و صفات، گسترده و بعضى گستردهتر، برخى زیبا و بعضى زیباتر، پارهاى شریف و بخشى شریفتر و بعضى کامل و برخى کاملتر است. در این حال با زبانى در خور و مناسب با این حال و آن عالم، از پروردگارش خوبترین، زیباترین، شریفترین و کاملترین صفات ربوبى را درخواست و چنین تضرع مىکند: «اللهم انى اسئلک من بهائک بابهاه»، «اللهم انى اسئلک من جمالک باجمله»، «اللهم انى اسئلک من کمالک باکمله»، «اللهم انى اسئلک من عظمتک باعظمها» و... . هنگامى که چنین بنده مجاهد و سعادتمندى، از عالم الوهیت گذشت و به مقام «احدیت» و «قرب مطلق» و «رحمت واسعه» رسید و شهود این مقام برایش ثابت و مستقر گردید؛ همه صفات الهى را امواج دریاى وجود و اشراقات نور ذات مىیابد و همه را متحد با یکدیگر و با ذات پاک خداوند مىبیند و در مىیابد که برخى صفات نسبت به بعضى دیگر، افضلیت، اشرفیت و اکملیتى ندارند؛ بلکه همگى زیبا، شریف، کامل و عظیم هستند و هر چه هست، زیبایى، شرف، کمال و عظمت است و این دید و مشاهدهاش را چنین بیان مىدارد: «و کل بهائک بهى»، «کل جمالک جمیل»، «کل کمالک کامل» و «کل عظمتک عظیمة». چون مسافر به سوى خدا و طالب رستگارى و فلاح به این مقام و منزلت ـ که مقام تساوى تجلیّات است ـ نائل مىگردد و همه صفات را در شرافت و کمال یکسان مىبیند؛ همه آنها را یک جا درخواست مىکند: «اللهم انى اسئلک ببهائک کلّه»، «اللهم انى اسئلک بکمالک کلّه»، «اللهم انى اسئلک بکامل کلّه»، «اللهم انى اسئلک بعظمتک کلّها...»[182].   دعاى افتتاح  پرسش 23 . دعاى افتتاح از چه کسى نقل شده است؟ دعاى افتتاح ـ از دعاهاى معروف شبهاى ماه رمضان ـ در کتابهاى دعاى معتبر آورده شده و همواره مورد توجه و عنایت صاحبان معرفت و دل باختگان حق و محبان اهل بیت علیهالسلام بوده است[183]. راوى این دعاى نورانى، محمد بن عثمان بن سعید، از نایبان خاص امام زمان(عج) است. هر چند این دعا به حضرت حجت علیهالسلام نسبت داده نشده؛ ولى چون محمد بن عثمان از یاران نزدیک امام عصر علیهالسلام است، به احتمال قوى این دعا را از آن بزرگوار، نقل کرده است.    پرسش 24 . از آنجایى که بخشى از دعاى افتتاح درباره دعا براى حضرت ولىعصر(عج) و تعجیل ظهور و بیان کمالات و اوصاف ایشان است؛ ممکن است این پرسش به ذهن خطور مىکند که بیان ویژگىهاى ممتاز و فضایل و کمالات اولیاى خدا، به وسیله خود ایشان، نوعى خودستایى و تعریف و تمجید از خود به شمار نمىآید؟ و اصولاً این کار چه ضرورتى دارد؟ در پاسخ به این پرسش گفتنى است: یکم. پیشوایان دین و اولیاى خداوند، بر اساس ادله فراوان نقلى و عقلى، داراى مقام عصمت بوده و از هر نوع صفت ناپسند اخلاقى و رذایل نفسانى مبرّا و پیراستهاند. اعتقاد به این امر، موجب مىگردد این گونه تعبیرات، در سخنان و دعاهاى آنان، حمل بر خودبینى و خودستایى نشود؛ چون وجود و اراده ایشان، فانى در خدا و اراده حق است و در برابر عظمت حق و صفات و اسماى کمالات او، براى خود وجود و استقلال و کمالى نمىبینند تا در مورد آنان چنین گمانى رود[184]. دوم. چه کسانى ـ جز خود آنان ـ مىتوانند، بیانگر کمالات، عظمت و جایگاه والاى ایشان باشند؟ معرفى امامان معصوم علیهمالسلام و اوج بزرگى و مقام رفیع و بىبدیل آنان، تنها از کسانى بر مىآید که با کمالات ایشان، داراى سنخیت و مشابهت بوده و بر مقام و رتبه آنان احاطه و اشراف داشته باشند. این ویژگى، تنها در خود اهل بیت علیهمالسلام یافت مىشود و دیگران از احاطه به این معرفت و عظمت، فاصلهاى دور دارند: «موالى لا احصى ثنائکم و لا ابلغ من المدح کنهکم و من الوصف قدرکم و انتم نورالاخیار و هدایة الابرار و حجج الجبار»[185] ؛ «سروران من! مدح و ستایش شما از توان من بیرون و نیل به نهایت مدح و تمجید شما از دسترس من خارج است. چون شما نور برگزیدگان و خوبان و راهنماى نیکان و حجتهاى خداوند عزیز و قدرتمند هستید». اگر نبود دعاها و احادیثى که مقام امامان معصوم علیهمالسلام و کمالات و فضایل آنان را براى ما بیان کردهاند؛ ما هرگز از شناخت در خور توجّه و شایسته آن انوار پاک بهرهمند نبودیم و بر ساحل دریاى عظمت و بزرگى کمالات آنها، تا ابد تشنه و منتظر، باقى مىماندیم و از سر سفره معارف و آموزههاى عمیق و علوم ملکوتى و آسمانى ایشان، بىبهره برمىخاستیم. سوم. تعابیرى که بیانگر عظمت و کمال و قرب و ویژگى منحصر به فرد ائمه علیهمالسلام است، در واقع بیانگر مقامات معنوى و روحانى و شخصیت آنان است؛ نه شخص آنها. تبلور این کمالات در اولیاى الهى، بهترین دلیل بر کمالات خداوند و نشانه کبریایى و بزرگى او است. آنان خود را بندگان خدا و آینه داران صفات جلال و جمال حق مىدانند و بهتر از هر کس دیگر، علوّ و بزرگى حق را نشان مىدهند و به همین دلیل امیرمؤمنان علیهالسلام مىفرماید: «مالله آیة اکبر منى»[186]؛ «براى خداوند، نشانهاى بالاتر از من نیست». پیشوایان معصوم علیهمالسلام ، پرچمداران دین، ترجمان قرآن، رکن توحید، جانشینان خداوند، درهاى ایمان، امینان پروردگار، وارثان پیامبر، جایگاه شناخت خدا، کانون برکت و حکمت، حافظان اسرار الهى[187] و در یک کلام آینه تمام نماى حق مىباشند و معرفى مقامات و جایگاه والاى آنان، در حقیقت معرفى و شناساندن دین حق و شریعت الهى است. شخصى از امام حسن عسکرى علیهالسلام درخواست مىکند که چگونگى صلوات و درود بر معصومین علیهمالسلام را به او بیاموزد. آن حضرت علیهالسلام چگونگى آن را به او مىآموزد و هنگامى که به نام پاک خود مىرسد، سکوت مىکند. راوى نحوه صلوات بر خود آن حضرت و امام بعد از ایشان را نیز درخواست مىکند؛ حضرت عسگرى علیهالسلاممىفرماید: اگر نه این بود که این کار (صلوات بر خودم و بیان فضایل و کمالاتم)، از معالم و معارف دین است و خداوند به ما امر فرموده تا آن را به اهلش برسانیم؛ دوست داشتم ساکت باشم و چیزى در این مورد نگویم[188]. دعاى افتتاح، در شبهاى ماه مبارک رمضان خوانده مىشود و دربردارنده چندین بخش است: بخش نخست درباره حمد و ثناى الهى و بیان کمالات و صفاتِ جمال و جلال حق و لطف و احسان او به بندگانش است. به چند قسمت از این بخش اشاره مىشود: 1ـ1. «اللهم إنّى افتتح الثناء بحمدک و انت مسدّد للصواب بمنّک و ایقنت انّک ارحم الراحمین فى موضع العفو و الرحمة و اشدّ المعاقبین فى موضع النکال و النقمة و اعظم المتجبّرین فى موضع الکبریاء و العظمة»[189]؛ «خدایا! من مدح و ثناى ذات پاکت را با حمد و ستایش تو آغاز مىکنم و تو با لطف و کرمت، کار درست و نیک را استوار ساخته و استحکام مىبخشى، و من یقین دارم که تو در جایگاه گذشت و رحمت از همه مهربانتر و در هنگام کیفر و انتقام از همه سختگیرتر و در بزرگى و عظمت از همه سرآمدى». 1ـ2. «الحمد لله الفاشى فى الخلق امره و حمده، الظاهر بالکرم مجده، الباسط بالجود یده الذى لاتنقص خزائنه ولا تزیده کثرة العطاء الاّ جوداً و کرماً انّه هو العزیز الوهاب»؛ «ستایش از آنِ خداوندى است که فرمان و ستایشش، در میان آفریدگان گسترده و عظمت و بزرگىاش با لطف و کرمش هویدا گشته است. خدایى که گنجینههایش بىپایان است و فزونى بخشش و عطاى او، بر سخاوت و لطفش مىافزاید. بىتردید او قدرتمند و بسیار بخشنده است». 1ـ3. «فکم یا الهى! من کربة قد فرّجتها و هموم قد کشفتها و عثرة قد اقلتها و رحمة قد نشرتها و حلقة بلاء قد فککتها»؛ «خداى من! چه بسیار ابرهاى غم و اندوه که از آسمان دلم پراکندى و ناراحتىهایى که از من زدودى و لغزشهایى که بر من بخشیدى و رحمتى که بر من گستردى و زنجیر بلایى که آن را گسستى». 1ـ4. «یا ربّ انک تدعونى فاُوَلّى عنک و تتحبّب إلىّ فاتبغض الیک و تتوددّ إلىّ فلا اقبل منک کانّ لى التطول علیک فلم یمنعک ذلک من الرحمة لى و الاحسان إلىّ و التفضّل علىّ»؛ «پروردگار من! تو مرا به خود مىخوانى، ولى من از تو رو مىگردانم! تو با من محبت مىکنى و من با تو دشمنى مىورزم! تو با من مهربانى و دوستى مىکنى؛ ولى من از تو نمىپذیرم! گویى من بر تو منت دارم؛ ولى این گستاخىها و نادانىها، لطف و رحمت تو را از من باز نداشت و مرا از فضل و عطایت بىبهره نساخت». بخش دوم درود و صلوات بر پیامبر صلىاللهعلیهوآله و خاندان پاکش و بیان جایگاه والا و فضایل و کمالات آنان است. در قسمتى از این بخش دعا آمده است: «اللهم صلّ على محمد عبدک و رسولک و امینک و صفیّک و حبیبک و خیرتک من خلقک و حافظ سرّک و مبلغ رسالاتک افضل و احسن و اَجْمَلَ و اکمل و ازکى و انمى و اطیب و اطهر و اسنى و اکثر ما صلّیت و بارکت و ترحّمت و تحنّنت و سلّمت على احد من عبادک و انبیائک و رسلک و صفوتک و اهل الکرامة علیک من خلقک»؛ «خدایا! هم سنگِ برترین، نیکوترین، زیباترین، کاملترین، پاکیزهترین، بالندهترین، بهترین، پاکترین و والاترین درود و برکت و رحمت و عطوفتى که نسبت به بندهاى و پیامبرى و فرستادهاى و انسان برگزیده و شایسته لطف و کرامتى داشتهاى، بر محمد صلىاللهعلیهوآله ـ که بنده و فرستاده و امانتدار و برگزیده و محبوب تو و اختیار شده تو از میان آفریدگانت و نگهبان راز و رساننده پیامهاى تو است ـ درود و رحمت فرست». بخش سوم درباره حضرت ولى عصر(عج) و شکوه از غیبت و دعا براى تعجیل در ظهور و آرزوى استقرار دولت حق و حکومت عدل آن بزرگوار و خدمتگزارى در دولت کریمه است. چند نمونه از این بخش را بیان مىکنیم: 3ـ1. «اللهم اَعِزَّه و اَعْزِزْ به و انصُرُه و انتصر به و انصره نصرا عزیزاً و افتح له فتحاً یسیراً و اجعل له من لدنک سلطاناً نصیراً»؛ «خدایا! او را (امام عصر علیهالسلام) عزیز گردان و به واسطه او مؤمنان را. او را یارى فرما و با او دیگران را. او را با اقتدار و سربلندى پیروز گردان و گشایشى آسان بهرهاش ساز و از جانب خود سلطنتى چیره، برایش قرار ده». 3ـ2. «اللهم إنا نرغب الیک فى دولة کریمة تُعِزّ بها الاسلام و اهله و تذلّ بها النفاق و اهله و تجعلنا فیها من الدعاة إلى طاعتک و القادة إلى سبیلک و ترزقنا بها کرامة الدنیا و الآخرة»؛ «خداوندا! از تو حکومت شایسته و بزرگوارانهاى درخواست مىکنیم که در سایه آن، اسلام و مسلمانان را عزیز و سربلند گردانى و نفاق و اهلش را خوار و زبون کنى و ما را در آن حکومت، از دعوت کنندگان به پیروىات و پیشوایان راهت قرار دهى». 3ـ3. «اللهم المم به شعثنا و اشعب به صدعنا و ارتق به فتقنا و کثّر به قلّتنا و اعزز به ذلّتنا و اغن به عائلنا و اقض به عن مغرمنا و اجبر به فقرنا و سُدَّ به خلّتنا و یسّر به عسرنا و بیّض به وجوهنا و فکّ به اسرنا و انجح به طلبتنا و انجز به مواعیدنا و استجب به دعوتنا و اعطنا به سؤلنا و بلّغنا به من الدنیا و الاخرة آمالنا و اعطنا به فوق رغبتنا»؛ «خدایا! به وسیله آن امام، ما را از پراکندگى به جمعیت برسان. رخنه میان ما را پر کن و جدایى ما را به وصل بدل ساز. تعداد کم ما را افزون گردان. ما را از خوارى به سربلندى نایل ساز. نیاز ما را به بىنیازى تغییر ده. بدهىمان را ادا و ندارىمان را جبران کن. راه تهىدستىمان را ببند و سختىمان را آسان گردان. به ما آبرو ببخش و از اسارت آزادمان کن. خواستههایمان را برآورده کن. وعدههایمان را عملى و دعایمان را برآورده ساز. درخواستمان را عطا فرما. به آرزوهاى دنیا و آخرتمان برسان و به واسطه او افزون بر میل و خواهشمان به ما ببخش».   دعاى ابوحمزه  پرسش 25 . یکى از دعاهاى معروف در ماه رمضان «دعاى ابوحمزه» است. اگر ممکن است به طور مختصر نکاتى جهت آشنایى با این دعا بفرمایید. از دعاهاى شورانگیز ماه رمضان، دعاى ابوحمزه ثمالى است. اهل دعا و انس با خدا، با این دعا آشنایى دیرینه دارند. این دعا ـ که از اشک شوق و طراوت و از سوزِ آه و رایحه مناجات معطّر شده است ـ از قلب آسمانى و ملکوتى سرحلقه دلدادگان و زینت عابدان، امام سجاد علیهالسلام سرچشمه گرفته و بر زبان پاک و حق گویش جارى گشته است. ابوحمزه ثمالى، از یاران نزدیک آن حضرت، این دعا را از آن امام همام نقل کرده و به همین جهت، دعا به نام وى شهرت یافته است. وى مىگوید: حضرت زینالعابدین علیهالسلام در ماه مبارک رمضان، بیشتر شب در حال نماز بود و چون سحرگاهان فرا مىرسید، این دعا را مىخواند. این دعا از نعمتهاى بزرگ الهى و از گنجهاى نهفته و پنهان ربوبى و فوران عشق و محبت و بیانگر اوج بندگى و خاکسارى است. اگر این دعا و صدها دعاى نظیر آن نبود، نمىدانستیم در خلوت انس با پروردگار، چگونه و با چه کلماتى با او سخن بگوییم و از آن کریم بندهنواز، چه درخواست کنیم و رسم و ادب بندگى را چگونه به جاى آوریم؟  این دعا داراى چند بخش است: بخش نخست مشتمل بر سپاس و ثناى خداوند و معرفى آن یکتاى بىهمتا و بیانگر باز بودن و نزدیک بودن راه قرب به او است. به چند قسمت از این بخش اشاره مىشود: 1ـ1. «بک عرفتک و انت دللتنى علیک و دعوتنى الیک و لولا انت لم اَدر ما انت»؛ «خدایا! تو را با خودت شناختم و تو مرا به سوى خود راهنمایى و دعوت کردى و اگر تو نبودى، نمىدانستم تو کیستى». 1ـ2. «اللهم انى اجد سبل المطالب الیک مشرعة و مناهل الرجاء الیک مترعة و الاستعانة بفضلک لمن امّلک مباحة و ابواب الدعاء الیک للصارخین مفتوحة و اعلم انک للراجى بموضع اجابة و للملهوفین بمرصد اغاثة»؛ «خداوندا! من راههاى خواستهها را به سوى تو باز و هموار، چشمههاى امید به تو را پر آب، یارى جستن به فضل و کرمتت را براى آرزومندان روا و درهاى دعا به درگاهت را گشاده مىیابم. خدایا! مىدانم تو در جایگاه اجابت امیدواران و فریادرسى پریشان حالان، قرار دارى». 1ـ3. «... و اَنّ الراحل الیک قریب المسافة و انک لاتحتجب عن خلقک الا ان تحجبهم الاعمال دونک»؛ «خداوندا! مىدانم که رهروان کعبه دیدارت را راه اندک است و مقصد نزدیک و مىدانم که میان تو و بندگانت، حجابى جز اعمال بد و زشت آنان نیست». بخش دوم بیانگر خوف و رجا و بیم و امید بنده، در برابر مولاى عظیم و مهربان است. از یک طرف عظمت و جلال و شکوه بى انتهاى خداى متعال، قلب بنده عارف را تسخیر مىکند و بندبندِ وجودش را به لرزه درآورده، بىاختیار، نغمه «سبّوح قدّوس» بر زبانش جارى مىشود. از طرف دیگر، رحمت و کرم بىپایان حق، همه وجودش را از امید سرشار مىسازد و وجودش را از شوق لبریز مىکند. هنگامى که جرم، عصیان، گستاخى و غفلتش را به یاد مىآورد، در گرداب ترس از کیفر الهى مىافتد و زمانى که لطف و کرم و گذشت آن مولاى مهربان را مشاهده مىکند، به ساحل امید و شوق پا مىگذارد و نور امید در قلبش مىدرخشد: 2ـ1. «اذا رایت مولاى ذنوبى فزعت و اذا رایت کرمک طمعت فان عفوت فخیر راحم و ان عذّبت فغیر ظالم»؛ «سرور من! زمانى که گناهانم را مىبینم، در ورطه وحشت فرو مىافتم و زمانى که لطف و کرمت را مىبینم، طمع مىکنم. پس اگر ببخشى، بهترین رحمکنندهاى و اگر کیفر دهى، بر من ستمى نکردهاى». 2ـ2. «عظم یا سیدى املى و ساء عملى فاعطنى من عفوک بمقدار املى و لا تواخذنى بأسوء عملى فان کرمک یجلّ عن مجازاة المذنبین و حلمک یکبُر عن مکافات المقصرّین»؛ «سرور و آقاى من! امیدم به تو فراوان و کردارم زشت و ناپسند است. همسنگ آرزویم، از من درگذر و مرا با بدترین کردارم کیفر مکن؛ چون لطف و بزرگوارى تو، بسى برتر از کیفر مجرمان و شکیبایى تو، بزرگتر از مجازات اهل تقصیر و خطا است». 2ـ3. «الهى و سیدى و عزّتک و جلالک لئن طالبتنى بذنوبى لاطالبنَّک بعفوک و لئن طالبتنى بلؤمى لاطالبنّک بکرمک»؛ «خداى من! آقاى مهربان! به عزّت و فرّ و شکوهت سوگند! اگر از گناهانم بازپرسى، من نیز از عفو و گذشت تو خواهم پرسید و اگر مرا به پستى و زبونىام بازخواست کنى، تو را به بزرگى و کرمت بازخواست خواهم کرد». 2ـ4. «و ما انَا یا ربّ و ما خطرى هبنى بفضلک و تصدّق علّى بعفوک»؛ «خدایا! من چیستم و چه ارزشى دارم؟ آخر مرا چه اهمیتى است که بخواهى مرا به کیفر اعمالم برسانى؟ با فضل بىانتهاى خویش، بر من ببخش و با عفو و گذشت خود بر این بینوا تصدّق فرما». 2ـ5. «و ما قدر اعمالنا فى جنب نعمک و کیف نستکثر اعمالاً نقابل بها کرمک»؛ «خداوندا! اعمال ناقابل و عبادات بىارزش ما، در برابر نعمتهاى انبوه و بى دریغ تو چه قدر و قیمتى دارد؟ و چگونه مىتوانیم اعمال خویش را در برابر کرم بىپایان تو، افزون به شمار آوریم؟»  بخش سوم درباره درخواستهاى آن حضرت در مورد خود، پدر و مادر، خانواده، اقوام، اهل ایمان و اسلام است. چند نمونه از این بخش بیان مىگردد: 3ـ1. «اللهم إنى اسئلک صبرا جمیلاً و فرجا قریبا و قولاً صادقا و اجرا عظیما»؛ «خدایا! از تو صبرى نیکو و زیبا، گشایشى نزدیک، گفتارى راست و پاداشى بزرگ درخواست مىکنم». 3ـ2. «اسئلک اللهم من خیر ما سئلک منه عبادک الصالحون»؛ «خدایا! بهترین چیزى که بندگان شایستهات از تو درخواست کردهاند، از تو مىخواهم». 3ـ3. «یا خیر من سُئل و اجود من اعطى، اعطنى سؤلى فى نفسى و اهلى و والدىّ و ولدى و اهل حزانتى و اخوانى فیک»؛ «اى بهترین کسى که خواستهها بر آستان او فرو مىآید و اى سخاوتمندترین بخشنده! خواسته مرا در مورد خود و خانوادهام و پدر و مادر و فرزندان و یاران دلسوز و برادران ایمانىام، برآورده ساز». 3ـ4. «اللهم اغفر للمؤمنین و المؤمنات، الاحیاء منهم و الاموات و تابع بیننا و بینهم بالخیرات، اللهم اغفر لحیّنا و میّتنا و شاهدنا و غائبنا ذکرنا و انثانا صغیرنا و کبیرنا حرّنا و مملوکنا»؛ «خدایا! زنان و مردان با ایمان ـ زنده و مردهشان ـ را بیامرز و با نیکى و خوبى، ما و آنها را پیوند ده. خداوندا! زنده و مرده، حاضر و غایب، مرد و زن، بزرگ و کوچک و برده و آزاد ما را مورد بخشایش خود قرار ده». 3ـ5. «اللهم صّل على محمد و آل محمد و اختم لى بخیرٍ واکفنى ما اهمّنى من امر دنیاى و آخرتى»؛ «خداوندا! بر محمد و آل پاکش درود فرست و سرانجام کارم را خیر و نیک قرار ده و امور مهم دنیا و آخرتم را کفایت فرما». 3ـ6. «... و ارزقنى حج بیتک الحرام فى عامى هذا و فى کل عام و زیارة قبر نبیک و الائمة علیهم السلام و لاتخلنى یا رب من تلک المشاهد الشریفة و المواقف الکریمة»؛ «خدایا! زیارت خانه گرانقدرت و قبر پاک پیامبرت و امامان والا تبار را ـ که درود و رحمت تو بر آنان باد ـ امسال و در همه سال روزىام گردان و مرا از آن جایگاههاى گرامى و زیارتگاههاى با شرافت، محروم مساز».  بخش چهارم در مورد خواستههاى بلند و حاجتهاى ارزشمندى است که رسیدن به آنها، نیازمند آمادگى کافى و توجّه کامل به خداوند و اشتغال دائم به ذکر و یاد او است و جز براى عدهاى محدود از اولیاى الهى و بندگان خاص خداوند، حاصل نمىگردد؛ مانند: 4ـ1. «اللهم انى اسئلک ایمانا لا اجل له دون لقائک احینى ما احییتنى علیه و توفّنى اذا توفیتنى علیه و ابعثنى اذا بعثتنى علیه»؛ «خداوندا! از تو ایمانى مىخواهم که تا دیدار تو باقى و پایدار باشد، مرا با آن زنده بدارى و با آن بمیرانى و با آن برانگیزى». 4ـ2. «اللهم إنى اسئلک ان تملأ قلبى حبّا لک و خشیة منک و تصدیقا بکتابک و ایمانا بک و فرقا منک و شوقا الیک»؛ «خدایا! از تو ملتمسانه مىخواهم که قلبم را از محبت و ترس عارفانه از خود پُر کنى و دلم را از ایمان و تصدیق به قرآن و ترس از دورىات، آکنده و لبریز سازى». 4ـ3. «... و اجعلنى من اوفر عبادک عندک نصیبا فى کل خیر انزلته و تنزله فى شهر رمضان فى لیلة القدر و ما انت منزله فى کل سنة من رحمة تنشرها و عافیة تلبسها و بلیّه تدفعها و حسنات تتقبّلها و سیئات تتجاوز عنها»؛ «مرا از بندگانى قرار ده که از هر خیر و نیکى که در شب قدر ـ در گذشته و حال و در هر سال ـ نازل کردهاى؛ از رحمتى که مىگسترانى و عافیتى که مىپوشانى و بلایى که دور مىگردانى و اعمال نیکى که مىپذیرى وگناهانى که مىبخشى، بیشترین بهره و نصیب را در نزد تو دارند». سرانجام این دعاى نورانى و سرشار از حقایق ربانى و معارف سبحانى، با قسمتى پایان مىیابد که خواست و آرزوى همه پاکان و شیفتگان حضرت حق و عصاره و فشرده همه خواستهها و حاجتهاى روحانى و معنوى است. 4ـ4. «اللهم انى اسئلک ایمانا تباشر به قلبى و یقینا حتى اعلم انه لن یصیبنى إلا ما کتبت لى و رضّنى من العیش بما قسمت لى یا ارحم الراحمین»؛ «خداوندا! از تو ایمانى مىخواهم که همدم قلبم باشد و یقینى درخواست مىکنم که در پرتو آن، بدانم هر چه به من مىرسد، بر قلم قضا و خواستِ تو جارى گشته است و مرا از آنچه در زندگى قسمت و روزىام ساختهاى، خشنود ساز؛ اى مهربانتر از هر مهربان!». این قسمت از دعاى دلنواز ابوحمزه، سه درخواست مهم و اساسى را در بر دارد؛ خواستههایى که نیل به آنها آرزوى همیشگى بندگان صالح خدا بوده و تحقق آنها، نشانه رسیدن به اوج قرب و قله کمال انسانى است. به دلیل محتواى عالى این بخش از دعا و تأثیر عمیق آن در سعادت حقیقى انسان، بر آن تأکید فراوان کرده و علاوه بر دعاى ابوحمزه، در دعاهاى سحر این ماه و نیز در شبهاى دهه آخر آن نیز آمده است. خواسته اول، «ایمان» کاملى است که به واسطه آن، همه حجابهاى میان بنده و پروردگار برداشته شود و خداوند مباشر و همنشین دل انسان باشد.[190] ایمان داراى جایگاه ممتازى است. امیرمؤمنان علیهالسلام در حدیثى مىفرماید: «لا شرف اعلى من الایمان»[191]؛ «شرافتى بالاتر از ایمان نیست». در حدیث پرمغزى راوى از حضرت صادق علیهالسلام مىپرسد: چه عملى نزد خداوند از همه اعمال برتر است؟ حضرت علیهالسلام مىفرماید: آن عملى که خداوند چیزى را بدون آن نمىپذیرد. راوى مىپرسد: آن چیست؟ حضرت صادق علیهالسلام فرمود: «الایمان بالله الذى لا اله الا هو اعلى الاعمال درجةً و اشرفها منزلة و اسناها حظا»[192] ؛ «ایمان به خداوندى که معبودى جز او نیست؛ عملى که عالىترین درجه و شریفترین جایگاه و بالاترین بهره را دارد». البته ایمان مراحل و درجات مختلفى دارد؛ چنان که خود آن حضرت مىفرماید: «ان الایمان عشر درجات بمنزلة السلم یصعد منه مرقاة بعد مرقاه»[193]؛ «ایمان ده درجه دارد ـ مانند نردبان ـ و باید این درجهها را یکى یکى پشت سر گذاشت».  رسیدن به بالاترین درجه ایمان، جز با گام نهادن در بندگى حقیقى و روى گرداندن از عبودیت غیر خدا و توجه کامل به خداوند، حاصل نمىگردد و این همان حقیقتى است که در مناجات شعبانیه، بر زبان حق گوى اولیاى برگزیده جارى شده است: «الهى هب لى کمال الانقطاع الیک وانر ابصار قلوبنا بضیاء نظرها الیک حتى تخرق ابصار القلوب حجب النور فتصل الى معدن العظمة و تصیر ارواحنا معلقة بعزّ قدسک»[194]؛ «خدایا! نهایت گسستگى از غیر خود و پیوستگى به خود را بهرهام ساز و چشمهاى قلبمان را با روشنى نظر به خویش، نورانى کن تا چشم دلمان، حجابهاى نور را پاره کند و به سرچشمه و کانون بزرگى و عظمت بپیوندد و روحهاى ما متصل به ساحت عزّت، پاک و پیراستهتر گردند». تقاضاى مباشرت و همنشینى خداوند با قلب و روح، همان درخواست مشاهده پروردگار با چشم دل و ژرفاى ایمان است که مقام بندگان شایسته و منزلتى بس رفیع و شریف است. امیرمؤمنان علیهالسلام در نهج البلاغه مىفرماید: «لا تدرکه العیون بمشاهدة العیان و لکن تدرکه القلوب بحقایق الایمان»[195]؛ «چشمها با دیدن آشکار خدا را نمىبینند؛ بلکه دلها با عمق و حقیقتهاى ایمان او را در مىیابند». خواسته دوم، در این قسمت، یقینى است که ثمره آن، رسیدن به این دانش و دریافت است که: «هر چه به انسان مىرسد، از طرف خداوند و به اراده و مشیت او است». یقین، رأس دین[196] (الیقین رأس الدین) و میوه آن (ثمرة الدین قوة الیقین)، و برترین نوع دیندارى و دین مدارى (افضل الدین الیقین)[197] است. یقین کیمیاى سعادتى است که به سادگى، نمىتوان بدان دست یافت و اکسیر کمیابى است که به راحتى روزى کسى نمىگردد: «انّ الایمان افضل من الاسلام و ان الیقین افضل من الایمان و ما من شىء اعزّ من الیقین»[198]؛ «ایمان از اسلام برتر و یقین از ایمان بالاتر است و چیزى نادرتر از یقین نیست». انسانى که هر چه به او مىرسد، همه را از خداوند مىداند و قلم خواست و قضاى الهى را در کنار هر حادثهاى مشاهده مىکند؛ گوارایى و حلاوت یقین را با همه وجودش احساس کرده است و در ساحل آرامش و آسودگى روح، به امواج سهمگین شک و اندوه و اضطراب اعتنایى ندارد و دریاى آرام درونش با هیچ پیشامدى متلاطم نمىشود. از دریچه چشم خدابین چنین بندهاى، پدیدههاى، محصول اتفاق و تصادف و یکه تازان خودسر میدان هستى نیستند؛ بلکه تحت تدبیر خالقى خبیر و کاردان قرار دارند. دست قدرت و هدایت خداوند را بر هر پدیدهاى مىبینند و نشان و رد پاى او را در همه آنها مىیابند و چون همه را از دوست مىبینند، همگى در نزدشان نیکو است. آرى باید در سحرهاى سِحرآمیز ماه رمضان، از فیض لبریز و لطف سرشار کردگار، گران بهاترین وسیله رسیدن به اوج سعادت را گدایى کرد و آن چیزى جز «یقین» نیست. شهید رمضان و مسند نشین عشق و عرفان، امیرمؤمنان علیهالسلاممىفرماید: «اَلا بالیقین تدرک الغایة القصوى»[199]؛ «بدانید که تنها بر بال یقین مىتوان به قله بلند آرمان و هدف دست یافت». سومین درخواست، خشنودى از قسمت الهى و رضایت به چیزى است که او روزى ما ساخته است. این مقام از ویژگىهاى مؤمنان راستین و صاحبان بصیرت و یقین است. در واقع رضا به دادهها، از شیرینترین میوههاى درخت ایمان و یقین است. حضرت صادق علیهالسلام مىفرماید: «الرضا بمکروه القضاء من اعلى درجات الیقین»[200]؛ «خشنودى از قضا و حکمى که ناگوار و تلخ مىنماید، از بالاترین درجههاى ایمان است».  صاحب مقام رضا، از همه توانگرتر است: «اغنى الناس الراضى بقسم الله»[201] و گوارایى زندگى را بیش از دیگران احساس مىکند: «ان اهنا الناس عیشاً من کان بما قسم الله له راضیاً»[202]. انسانى که آرامش روح و راحتى جسم را در تکاپوى بیش از اندازه و بىحاصل جست و جو مىکند، در حقیقت راه را گم کرده و از زلال آموزههاى روحپرور تربیت یافتگان حق دور افتاده است؛ وگرنه مىدانست که راحتى و آرامش روح و جسم، در یقین و رضا است. امیرمؤمنان علیهالسلام مىفرماید: «من رضى بما قسّم له، استراح بدنه»[203]؛ «هر کس راضى به قسمتش شود، بدنش در آسایش است» و امام صادق علیهالسلام مىفرماید: «ان الله بِعدله و قسطه، جعل الروح و الراحة فى الیقین و الرضا...»[204]؛ «خداوند بر اساس عدل و قسط خود، آرامش و راحتى را در یقین و رضا قرار داده است». سالار شهیدان اباعبداللّه علیهالسلام خشنودى و رضایت کامل خود را چنین به حضرت معبود اعلام مىدارد: «صبراً على قضائک یا ربّ لا معبود سواک یا غیاث المستغیثین»[205]؛ «در مقابل قضا و حکم تو شکیبایم، اى پروردگارى که جز تو خدایى نیست! اى فریاد رس پناه آورندگان!».    پرسش 26 . در دعاى ابوحمزه مىخوانیم: «و ان الراحل الیک قریب المسافة...»، در حالى که ما راه سختى در پیش داریم؛ این دو چگونه با هم سازگار است؟ در وسایلى مانند هواپیما و کشتى، تعیین جهت حرکت مسئلهاى حیاتى است و قطب نما و دستگاههاى جهتیاب در این وسایل، اهمیت ویژهاى دارند. قطبنما اگر هزار بار هم چرخانده شود، باز با چند لرزش، مسیر اصلى خود را پیدا مىکند؛ مگر اینکه موانعى موجب گردد از حرکت بایستد و یا منحرف شود. قطبنما در نشان دادن جهت درست، نیاز به چیزى ندارد؛ بلکه کافى است مانعى در بین نباشد. فطرت انسان، قطبنماى دقیقى است که اگر مانعى بر سر راهش نباشد، خود به خود، رو به حقیقت قرار مىگیرد و جهت درست هدایت و سعادت و زیبایىها را به او مىنمایاند. به تصریح کتاب الهى و احادیث و دعاهاى معصومین علیهمالسلام ، خداوند متعال با آفریدگانش است و جداى از آنها نیست: «وَ هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ ما کُنْتُمْ»[206]؛ «هر جا باشید او با شماست» و «ما یَکُونُ مِنْ نَجْوى ثَلاثَةٍ إِلاّ هُوَ رابِعُهُمْ وَ لا خَمْسَةٍ إِلاّ هُوَ سادِسُهُمْ وَ لا أَدْنى مِنْ ذلِکَ وَ لا أَکْثَرَ إِلاّ هُوَ مَعَهُمْ أَیْنَ ما کانُوا»[207]؛ «هیچ گاه سه نفر با هم نجوا نمىکنند، مگر اینکه خداوند چهارمین آنان است و هرگز پنج نفر با هم آهسته سخن نمىگویند، جز اینکه خداوند ششمین ایشان است و نه تعداد کمترى و نه بیشتر از آن؛ مگر اینکه او همراه آنان است، هر جا که باشند». همچنین: «أَوَ لَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ أَنَّهُ عَلى کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ»[208]؛ «آیا کافى نیست که پروردگارت بر همه چیز شاهد و گواه است؟!» و «أَلا إِنَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ مُحِیطٌ»[209]؛ «آگاه باشید که خداوند به همه چیز احاطه دارد». دوست نزدیکتر از من به من است  وین عجبتر که من از وى دورم چه کنم با که توان گفت که دوست  در کنار من و من مهجورم انسان فطرتى خدا آشنا و خداجو دارد. خداوند انسان را بر معرفت و شناخت خود آفریده است. حضرت باقر علیهالسلام در پاسخ به سؤالى در مورد معناى آیه «فِطْرَتَ اللّهِ الَّتِى فَطَرَ النّاسَ عَلَیْها»[210] مىفرماید: «فطرهم على معرفة انه ربهم»[211]؛ «خداوند آنها را بر معرفت پروردگارشان آفریده است». در حدیث دیگرى، حضرت صادق علیهالسلام در پاسخ به همین پرسش مىفرماید: «التوحید»[212]؛ یعنى، خداوند آنها را بر فطرت توحید و یگانهپرستى آفریده است. اگر آینه جان و فطرت انسانها، از زنگار گناهان، غفلتها و خودبینىها پاک و صیقلى مىشد، مانند پیامبران و اولیاى بزرگ الهى و تربیت شدگان آنها، جمال احدیت و انوار پروردگار را آشکارا مشاهده مىکردند و چهره دلرباى یار را بدون هیچ حجابى، به تماشا مىنشستند و مىگفتند: یار بى پرده از در و دیوار  در تجلّى است یا اولى الابصار خداوند با ما است و هرگز از ما جدا نیست؛ ولى گرد و غبار آلودگىها، دلبستگىها و خودبینىها، ما را از دیدن خورشید عالمتاب حقیقت، محروم ساخته و میان ما و محبوبمان فاصله انداخته است: میان عاشق و معشوق هیچ حائل نیست  تو خود حجاب خودى حافظ از میان برخیز امام سجاد علیهالسلام در دعاى ابوحمزه مىفرماید: «و انک لا تحتجب عن خلقک الا ان تحجبهم الاعمال دونک»؛ «خدایا! مىدانم که تو از بندگان مخفى و پنهان نیستى و تنها اعمال ناشایست آنان است که آنها از تو پوشانده است». از حضرت کاظم علیهالسلام پرسیده شد: چرا خداوند از مردم پنهان و پوشیده است. آن حضرت مىفرمود: «انّ الحجاب عن الخلق لکثرة ذنوبهم»[213]؛ «در پرده بودن خداوند از مردم به سبب گناهان زیاد آنان است». مهمترین وظیفه ما، زدودن آلودگىها و کنار زدن خار و خاشاک گناهان و غفلت از چهره تابناک فطرت است و تنها با رفع این موانع و حجابها، مىتوان نظارهگر تجلّیات حق از در و دیوار عالم بود و چهره دلآراى شاهد مقصود را بىنقاب تماشا کرد: جمال یار ندارد نقاب و پرده ولى  غبار ره بنشان تا نظر توانى کرد از جمله اهداف اساسى پیامبران، یادآورى پیمانى است که انسان در درون و فطرتش با خداى خود بسته و آن را بر اثر غرق شدن در زندگى مادى و قالب تنگ عالم دنیا، فراموش کرده است. آنان پاىبندى و تعهد به آن پیمان ازلى را ـ که سرچشمه همه خیرات و برکات است ـ از ما خواستهاند: «فبعث فیهم رسله و واتر الیهم انبیاءه لیستأدوهم میثاق فطرته و یذکروهم منسى نعمته و یحتجوا علیهم بالتبلیغ و یثیروا لهم دفائن العقول»[214]؛ «خداوند پیامبرانش را در میان مردم برانگیخت و پى در پى آنها را به سوى مردم فرستاد تا از آنان بخواهد به پیمان فطرت خود وفا کنند و نعمتهاى فراموش شده خداوند را به یادشان بیاورند و با رساندن پیام خداوند، عذرى براى آنان باقى نگذارند و گنجینههاى پنهان شده عقل را آشکار سازند». پس میان ما و خداى متعال، فاصله و جدایى نیست بلکه توهّم دورى، موجب محجوب ماندن و محروم گشتن از لقاى پروردگار شده است. سختىها و دشوارىهاى راه بندگى، مربوط به برطرف ساختن موانع و سدهایى است که با اعمال ناشایست، عقاید نادرست، افزونطلبىها، حرصها و خودبینىها، میان خود و خداى خویش ایجاد کردهایم. انسان هنگامى سالک الى اللّه و مسافر کوى دوست است که با پیروى از انبیا و اولیا و مجاهدت و استقامت، حجاب خود ساخته را کنار بزند و خویش را از راههاى انحرافى و گمراه کننده، به راه هموار و مستقیم الهى بکشاند. روشن پیدا است که گام برداشتن در چنین راهى، سختى و دشوارى به همراه ندارد و نیل به آرمان و رسیدن به مقصد، ثمره قطعى چنین سفرى است. به طورى که انسان با یک «یاد»، لطف خدا را در خود مىیابد و با یک «نگاه» و «آه» برخاسته از پیوستگى به خدا، مىتواند نزدیکى سفر به خدا را به چشم دل مشاهده کند. از امیرمؤمنان پرسیده شد: فاصله آسمان و زمین چه مقدار است؟ فرمود: «قال مد البصر و دعوة المظلوم»[215]؛ «طول یک نگاه و دعاى یک مظلوم».   هنگام مرگ  پرسش 27 . در دعاى ابوحمزه ثمالى امام سجاد علیهالسلاممىفرماید: «به جهت بیرون آمدن جانم، گریه مىکنم»؛ به چه دلیل ما و حتى بندگان خوب خدا از مرگ مىترسیم! چه کنیم؟ «ترس از مرگ»، علتهاى گوناگون دارد. در یک نگاه کلى مىتوان انسانها را از این جهت به سه گروه ـ ناقصان، متوسّطان و کاملان ـ تقسیم کرد. دلیل وحشت از مرگ در انسانهاى ناقص، این است که انسان به حکم فطرت خود، حب به بقا و میل به جاودانگى دارد و از فنا، زوال و نیستى متنفر است و از آنجا که مرگ را نیستى مىپندارد، از مرگ تنفر دارد. خداوند متعال، عقیده این گروه از انسانها را چنین بیان مىکند: «إِنْ هِیَ إِلاّ حَیاتُنَا الدُّنْیا نَمُوتُ وَ نَحْیا وَ ما نَحْنُ بِمَبْعُوثِینَ»[216]؛ «جز این زندگانى دنیاى ما چیزى نیست، مىمیریم و زندگى مىکنیم و دیگر برانگیخته نخواهیم شد». متوسطان ـ که ایمانشان به عالم آخرت کامل نیست ـ به دلیل غفلت از حیات اخروى و توجّه به امور دنیوى و تلاش در آبادانى آنها، از مرگ مىترسند. امام صادق علیهالسلاممىفرماید: «روزى مردى به سوى ابوذر آمد و پرسید: چرا ما از مرگ کراهت داریم؟ ابوذر در پاسخ گفت: به دلیل آنکه شما دنیا را آباد کردید و آخرت را خراب؛ پس مىترسید که از آبادانى به سوى خرابى انتقال یابید»[217].  ریشه این غفلت، پیروى از خواستههاى نفسانى، مخالفت با حضرت حق یا آرزوهاى دراز است. امیرمؤمنان علیهالسلام در کلام گران سنگى مىفرماید: «... آیا کسى نیست که از گناه توبه کند، پیش از آنکه مرگش فرا رسد؟... شما را فرمودهاند که بار بربندید و توشه برگیرید. من بر شما از دو چیز بیشتر مىترسم: به دنبال هواى نفس رفتن و آرزوى دراز در سر پروریدن».[218] اُستُن این عالم اى جان غفلت است  هوشیارى این جهان را آفت است هوشیارى زان جهان است و چوآن  غالب آید پست گردد این جهان[219] این متوسطان و غافلان، به حدى از مرگ غافلاند که به تعبیر حضرت على علیهالسلام «گویا مرگ را در دنیا، براى غیر ما نوشته و حق را بر عهده جز ما هشتهاند و گویى آنچه از مردگان مىبینیم، مسافراناند که به زودى نزد ما باز مىآیند و آنان را در گورهایشان جاى مىدهیم و میراثشان را مىخوریم! پندارى ما پس از آنان، جاودان به سر مىبریم!»[220] اما گروه سوم، انسانهاى کامل و مؤمنان وارستهاند و ترسشان، مثبت و ارزشى است. در حقیقت آنان از عظمت خداوند متعال مىترسند. هراس آنان همانند وحشت وابستگان به دنیاى مادى و دل دادگان به تعلّقات آن نیست. حضرت حق در قلب اولیاى الهى، تجلّى کرده و موجب هیبت آمیخته به شوق شده است. بنابراین تجلّى الهى و عظمت ادراک و شهودشان، آنان را به هیبت و خوف مبتلا کرده است. درست مانند زمانى که عاشق دل داده، پس از سالها دورى و رنج، اجازه ملاقات با معشوق را پیدا مىکند؛ تمام وجود او آکنده از ترس و اضطراب است که نکند پس از سالها هجران، عملى از او سر بزند و او از دیدار محبوب خود محروم شود. دل عاشقان خداوند متعال، در هنگام ملاقات با حضرت حق ـ که با مرگ سرفصلى از آن آغاز مىشود ـ مىتپد و وحشتناک و ترسناک مىشود؛ ولى این خوف غیر از ترسهاى معمولى است.[221] هراس انسانهاى آن سویى، از طول سفر، توشه کم و بزرگى و عظمت مقصد است.[222] ایشان، به تبع قرآن کریم، مرگ را چون زندگى، امتحان بزرگ الهى مىدانند[223] و مىترسند که از این آزمون، سربلند بیرون نیایند و به حقیقت آزمون انسانهاى کامل، بسیار سخت است که حتى درک آن نیز براى ما مشکل مىنماید. هیچ مرده نیست پرحسرت زمرگ  حسرتش آن است کش کم بود برگ ورنه از چاهى به صحرا اوفتاد  در میان دولت و عیش و گشاد زین مقام ماتم و تنگین مُناخ  نقل افتادش به صحراى فراخ مقعد صدقى نه ایوان دروغ  باده خاصى نه مستیى زدوغ مقعد صدق و جلیسش حق شده  رسته زین آب و گل آتشکده ورنکردى زندگانیى منیر  یک دو دم ماندست مردانه بمیر[224] با این توضیحات اجمالى و مختصر، روشن مىشود که هر ترس و وحشتى از مرگ، بد و منفى و هر خوفى از آن هم خوب و مثبت نیست. اگر ترس از مرگ، بر اثر غفلت و محدودیت نظر باشد، وحشتى منفى و نابخردانه است که باید عامل آن (دنیادوستى) را از بین برد. اما اگر وحشت از مرگ، براساس خوف از عظمت حق تعالى و ترس از چگونگى رویارویى با خداوند باشد، ترسى مثبت و از سر شوق و عشق است. گفتنى است اگر چه اولیاى الهى در برخى حالات، با درک عظمت حق و توجه به سنگینى مسئولیت خویش، از مرگ هراسناکاند؛ اما از سوى دیگر شوق دیدار یار، حالتى براى آنان به وجود مىآورد که اعلام مىدارند: «علاقه ما به مرگ، از علاقه کودک به پستان مادر بیشتر است».  در پایان، توجه به امور زیر در باور مرگ و یادآورى آن و پند گرفتن از آن، مؤثر و مفید است: یکم. اندیشه درباره مرگ به ویژه در خلوت و اینکه مرگ تنها پلى است که ما را از خانه عمل، به خانه پاداش و جزا منتقل مىسازد. همچنین تفکر در این نکته که انسان براى این دنیاى فانى و زندگى زودگذر، آفریده نشده؛ بلکه آفرینش او براى زندگانى ابدى است که مرگ آغاز سفر بدان جا است. دوّم. زیارت اهل قبور و تماشاى قبرهاى پوسیده و سنگ متلاشى شده و اندیشه در این مسئله که چه انسانهایى روزگارانى زندگى مىکردند و اکنون همگى در این گورستانها خوابیدهاند و هیچ یادى از آنان نیست. جسم آنها اگر چه خاک شده و غذاى مورچگان گردیده است؛ اما آنان همگى در محضر پروردگار عالم حاضرند و پاداش رفتار نیک یا کیفر کردار بد خود را مىبینند و این سرنوشتى است که دیر یا زود ما نیز بدان خواهیم رسید. سوّم. شرکت در تشییع جنازه و تدفین اهل ایمان و یادآورى این نکته که روزى ما نیز همانند آن فرد، بر روى دوش آشنایان و بستگان به گور سپرده خواهیم شد. پس کردار، رفتار و گفتار خود را بر اساسى تنظیم کنیم که مرگ ما، موجب آسایش ابدى ما بشود. چهارم. تلاوت و تدبر در آیاتى که در مورد مرگ و قیامت است (به ویژه نگاه اندیشمندان به آیات عذاب) و مطالعه و تفکر در روایات فراوانى که در این باره وارد شده است. پنجم. توجه به این نکته که مرگ نیستى و نابودى نیست؛ بلکه دریچهاى براى ورود به عالمى بزرگتر و گسترده است. مرگ ما را از خانه عمل و امتحان، به خانه ابدى محاسبه و پاداش مىبرد و هر چه در دنیا کاشتهایم، در قبر ظهور پیدا مىکند و برداشت مىشود. کسى که در دنیا با ایمان و عمل صالح سپرى کرده، قبر او «روضة من ریاض الجنة» است و آن که دنیایش را با بى ایمانى و بدکردارى سپرى کرده، قبرش «حفرة من حفر النیران» است. آرى قبر همه انسانها، ظاهرى مشابه دارد؛ اما باطن آن متفاوت است: یا بهشت است یا جهنم. آن که دنیا را با ایمان و عمل صالح سپرى کرده، هم اکنون در بهشت است و مرگ او را به این سعادت ابدى مىرساند. پیک مرگ براى چنین فردى، پیک بشارت و سعادت است. زندگى بهشتمدار او در دنیا، موجب شده که باطنش، بهشت گشته و مرگ او را به بهشت ببرد (قبرش بهشت است). اما آن که با سوء اختیار خود، در دنیا بدکردار بوده، هم اکنون در جهنم است؛ منتها همانند مردم مست و بىهوش، مىسوزد و ادراک نمىکند. آنگاه که پیک مرگ آمد، در حقیقت او به هوش مىآید و آنگاه جهنمى که خود براى خود، فراهم کرده بود، به چشم جان مىبیند و با همه وجود مىچشد.[225]   منزل برزخ  پرسش 28 . در دعاى ابوحمزه ثمالى از «نکیر و منکر» و درباره دو فرشته شب اول قبر گفته شده است؛ لطفا درباره شب اول قبر و حقیقت برزخ و مدت آن برایم توضیح دهید؟ یک. مرگ مرگ، نخستین منزل برزخ است. همه موجودات امکانى، داراى اجل معیّنى هستند که با مرگ فرا مىرسد. منظور از اجل، «فنا و نیستى» نیست؛ بلکه زمان و موعدى است که موجودات به آن منتهى مىشوند. به عبارت روشنتر، زمانى است که موجودات سفر خود را به سوى خداوند متعال ـ پس از اندکى درنگ در دنیا ـ آغاز مىکنند تا در آن مقام جاى گیرند و استقرار یابند. پس مرگ نخستین منزلگاه سفر طولانى ما است: «ثُمَّ أَماتَهُ فَأَقْبَرَهُ»[226] ؛ «سپس او را مىمیراند و در قبر پنهان مىکند». مرگ پلى است که بین دنیا و آخرت زده شده[227] و انسانها را از خانه دنیا ـ که خانه فنا و گذر و عمل است ـ به خانه بقا و ابدیت مىبرد و هیچ کس از آن گریزى ندارد. همگان فرستاده پروردگار را دیدار مىکنند و مرگ آنان را در مىیابد و سکرات موت و جان کندن، از عقبههاى سخت و دشوار مرگ است. قرآن مرگ را چنین توصیف مىکند: «فَلَوْ لا إِذا بَلَغَتِ الْحُلْقُومَ وَ أَنْتُمْ حِینَئِذٍ تَنْظُرُونَ وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْکُمْ وَ لکِنْ لا تُبْصِرُونَ»[228]؛ «پس چرا هنگامى که جان به گلوگاه مىرسد و شما در این حال نظاره مىکنید [ کارى از دستتان ساخته نیست؟ ]و ما از شما به او نزدیکتریم، ولى نمىبینید». یعنى، هنگامى که مرگ کسى ـ که همان اجل و زمان رجوع و سفر او به سوى خداوند است ـ فرا مىرسد، شما حالت او را مىبینید و نظاره مىکنید؛ اما هیچ کارى از دستتان بر نمىآید و نمىتوانید، او را به دنیا برگردانید. دلیل آن روشن است؛ زیرا آن، سکرات مرگ است و حقیقتى است که شما از آن تنفر دارید. اما چون از جانب خدا است، کسى را در آن دخالتى نیست.[229]  «کَلاّ إِذا بَلَغَتِ التَّراقِىَ وَ قِیلَ مَنْ راقٍ وَ ظَنَّ أَنَّهُ الْفِراقُ وَ الْتَفَّتِ السّاقُ بِالسّاقِ إِلى رَبِّکَ یَوْمَئِذٍ الْمَساقُ»[230]؛ «چنین نیست؛ تا موقعى که جان به گلوگاهش رسد و گفته مىشود: آیا کسى است که او را از مرگ نجات دهد و [ در این هنگام ]به جدایى از دنیا یقین کند و ساق پاها [ از سختى جان دادن] به هم پیچد. در آن روز مسیر همه به سوى پروردگارت خواهد بود». آرى مرگ پرواز روح از جسد خاکى به سوى پرودگار جهانیان است و مردمان در این پرواز دو گروه هستند: یا پاک و طاهرند که در وصفشان فرمود: «الَّذِینَ تَتَوَفّاهُمُ الْمَلائِکَةُ طَیِّبِینَ یَقُولُونَ سَلامٌ عَلَیْکُمْ ادْخُلُوا الْجَنَّةَ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ»[231] ؛ «کسانى که فرشتگان روحشان را مىگیرند، در حالى که پاک و پاکیزهاند؛ به آنها مىگویند: سلام بر شما! وارد بهشت شوید، به جهت اعمالى که انجام مىدادید». اما کسانى که دنیاى خود را با گناه آلوده کردهاند، مرگ برایشان بسیار سخت است! آرى جدا شدن از دنیا و همسر، فرزندان، دوستان و آنچه در طول زندگانى خود جمع کردهاند، بسیار سخت است و چه بسا موجب بىایمانى و بدعاقبتى شود! قرآن در وصف مرگ این گروه مىفرماید: «وَ لَوْ تَرى إِذِ الظّالِمُونَ فِى غَمَراتِ الْمَوْتِ وَ الْمَلائِکَةُ باسِطُوا أَیْدِیهِمْ أَخْرِجُوا أَنْفُسَکُمُ الْیَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذابَ الْهُونِ بِما کُنْتُمْ تَقُولُونَ عَلَى اللّهِ غَیْرَ الْحَقِّ وَ کُنْتُمْ عَنْ آیاتِهِ تَسْتَکْبِرُونَ»[232] ؛ «اگر ببینى هنگامى که ظالمان در شداید مرگ فرو رفتهاند؛ و فرشتگان دستها را گشوده، به آنان مىگویند: جان خود را خارج سازید! امروز در برابر دروغهایى که به خدا بستید و نسبت به آیات او تکبر ورزیدید، مجازات خوارکنندهاى خواهید دید». روشن است از مرگ گریزى نیست؛ اما از سختى آن مىتوان گریخت و مرگ را به مثابه بوییدن گلى خوشبو تبدیل کرد. ایمان و عمل صالح ـ به ویژه دوستى اهل بیت عصمت و طهارت علیهمالسلام ـ و مواظبت بر نمازهاى اول وقت و احترام و نیکى به پدر و مادر و عمل به دستورات الهى، باعث خواهد شد که ما منزل اول سفر خود را به سلامت طى کنیم.   دو. قبر در واقع «قبر»، همان «برزخ» است و آن عالم بین دنیا و آخرت است که انسان از هنگام مرگ تا نفخ صور در آن قرار دارد.[233] قرآن کریم ـ پس از نقل تمنّاى باطل بدکردارانى که از دنیا رفتهاند و درخواست بازگشت به دنیا را دارند تا شاید رفتارى شایسته پیشه کنند، ولى برآورده نمىشود ـ مىفرماید: «وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلى یَوْمِ یُبْعَثُونَ»[234] ؛ «و پشت سر آنان برزخى است تا روزى که برانگیخته شوند». امام سجاد علیهالسلام درباره عذاب و آسایش در عالم برزخ مىفرماید: «هو القبر و إن لهم فیه مَعِیشَةً ضَنْکاً و الله إن القبر لروضة من ریاض الجنة أو حفرة من حفر النار»[235] ؛ «منظور از برزخ همان قبر است و براى مردگان در آن زندگى سختى است و به خدا قسم! قبر باغى از باغهاى بهشت است یا چاهى از چاههاى آتش». آرى باطن و حقیقت برزخىِ قبر هر کسى، باغى از باغهاى بهشت است و یا چاهى از چاههاى دوزخ. وحشت قبر به هنگام ورود بدان و فشار آن و سؤال منکر و نکیر، از عقبههاى بس خطرناک است که کسى را از آنها گریزى نیست؛ مگر اینکه ایمان و عمل صالح را پیش از خود فرستاده باشد. روایت شده است: قبرى را مىکندند، پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله با شتاب به سوى آن رفتند و به شدت گریستند؛ به حدى که خاک از اشک ایشان تر شد و به یاران خود فرمود: «إِخْوَانِى لِمِثْلِ هَذَا فَأَعِدُّوا»[236]؛ «برادران من! براى همانند این مهیا شوید». توصیههاى بسیارى که در روایات شده ـ مانند اینکه میت را بلافاصله و با سرعت به درون قبر نگذارید و قبل از دفن، مدتى او را در کنار قبرش نگاه دارید و در هنگام دفن بر او تلقین بخوانید و در شب دفن او، نماز شب اول قبر بخوانید و... ـ همگى براى کم شدن وحشت و اضطراب او و فشار قبر است. «فشار قبر» قابل وصف نبوده و حقیقت آن براى ما روشن نیست. اجمالاً مىتوان گفت: انسانى که از دنیا رفته است، به دلیل انس به دنیا و ناآشنایى به عالم برزخ ونظام جدید، تحت فشار قرار مىگیرد. سؤال منکر و نکیر نیز پرسش از حقیقت و باطن اعتقادات و اعمال ما است. امام صادق علیهالسلاممىفرماید: «یَجِىءُ الْمَلَکَانِ مُنْکَرٌ وَ نَکِیرٌ إِلَى الْمَیِّتِ حِینَ یُدْفَنُ أَصْوَاتُهُمَا کَالرَّعْدِ الْقَاصِفِ وَ أَبْصَارُهُمَا کَالْبَرْقِ الْخَاطِفِ یَخُطَّانِ الْأَرْضَ بِأَنْیَابِهِمَا وَ یَطَئَانِ فِى شُعُورِهِمَا. فَیَسْأَلَانِ الْمَیِّتَ مَنْ رَبُّکَ وَ مَا دِینُکَ قَالَ فَإِذَا کَانَ مُؤممِناً قَالَ اللَّهُ رَبِّى وَ دِینِىَ الاْءِسْلامُ فَیَقُولانِ لَهُ مَا تَقُولُ فِى هَذَا الرَّجُلِ الَّذِى خَرَجَ بَیْنَ ظَهْرَانَیْکُمْ فَیَقُولُ أَعَنْ مُحَمَّدٍ رَسُولِ اللَّهِ تَسْأَلَانِى فَیَقُولَانِ لَهُ تَشْهَدُ أَنَّهُ رَسُولُ اللَّهِ فَیَقُولُ أَشْهَدُ أَنَّهُ رَسُولُ اللَّهِ فَیَقُولاَنِ لَهُ نَمْ نَوْمَةً لاَ حُلُمَ فِیهَا وَ یُفْسَحُ لَهُ فِى قَبْرِهِ تِسْعَةَ أَذْرُعٍ وَ یُفْتَحُ لَهُ بَابٌ إِلَى الْجَنَّةِ وَ یَرَى مَقْعَدَهُ فِیهَا وَ إِذَا کَانَ الرَّجُلُ کَافِراً دَخَلَا عَلَیْهِ وَ أُقِیمَ الشَّیْطَانُ بَیْنَ یَدَیْهِ عَیْنَاهُ مِنْ نُحَاسٍ فَیَقُولاَنِ لَهُ مَنْ رَبُّکَ وَ مَا دِینُکَ وَ مَا تَقُولُ فِى هَذَا الرَّجُلِ الَّذِى قَدْ خَرَجَ مِنْ بَیْنَ ظَهْرَانَیْکُمْ فَیَقُولُ لاَ أَدْرِى فَیُخَلِّیَانِ بَیْنَهُ وَ بَیْنَ الشَّیْطَانِ فَیُسَلِّطُ عَلَیْهِ فِى قَبْرِهِ تِسْعَةً وَ تِسْعِینَ تِنِّیناً لَوْ أَنَّ تِنِّیناً وَاحِداً مِنْهَا نَفَخَ فِى الْأَرْضِ مَا أَنْبَتَتْ شَجَراً أَبَداً وَ یُفْتَحُ لَهُ بَابٌ إِلَى النَّارِ وَ یَرَى مَقْعَدَهُ فِیهَا»[237]؛ «دو فرشته منکر و نکیر، نزد میت هنگامى که دفن مىشود، مىآیند؛ در حالى که صداى آنها همانند رعد بلند آهنگ و چشمانشان همانند برقى سهمناک و خیرهکننده است. در این حال زمین را با دندانهاى خود زیر و رو مىکنند و موهاى خود را مىکشند؛ آن گاه از میت مىپرسند: پروردگار تو کیست؟ دین تو چیست؟ اگر او مؤمن باشد، مىگوید: اللّه پرودگار من و اسلام دین من است. آنان به او مىگویند: درباره مردى که از براى پشتیبانى شما بیرون آمده، چه مىگویى؟ مىگوید: آیا از محمد صلىاللهعلیهوآله پیامبر خدا مىپرسید؟ مىگویند: شهادت بده که او پیامبر خدا است. او مىگوید: شهادت مىدهم که او پیامبر خدا است. [ بدین ترتیب او از آزمون سربلند بیرون آمد و آنگاه] به او مىگویند: بخواب! خوابى که در آن رؤیایى نیست. قبرش را به اندازه نه ذراع توسعه مىدهند و براى او، درى به سوى بهشت باز مىکنند و او جایگاهش را مىبیند. اما اگر او کافر باشد، بر او وارد مىشوند؛ در حالى که شیطان چونان دودى در کنار دیدگان او نشسته است. از او مىپرسند: پرودگار تو کیست و دین تو چیست؟ درباره این شخص که براى پشتیبانى شما بیرون آمده، چه مىگویى؟ مىگوید: نمىدانم! [ در این هنگام] بین او و شیطان را خالى مىکنند و بر او در قبر 99 مار بزرگ را مسلّط مىسازند که اگر یکى از این مارها در زمین نفس بکشد، هرگز درختى نخواهد رویید. و دیدگان او را به سوى آتش مىگشایند و او جایگاه خود را در آن مىبیند». آرى «برزخ» باطن جهان ماده است و ما از ادراک آن عاجزیم. آنچه مىبینیم، قبرى است در درون زمین؛ اما حقیقت آن براى ما روشن نیست. در حالى که این قبر، یا باغى از باغهاى بهشت و براى انسانهایى است که در دنیا بهشتى زندگى کردند و یا چاهى از چاههاى آتش و مخصوص انسانهایى است که زندگانى جهنمى داشتهاند. این بهشت و دوزخ برزخى ـ که غیر از بهشت و دوزخ قیامت است ـ براى ما هویدا نیست و پس از مرگ عیان مىشود. اما مهمترین امرى که باعث مىشود، قبر براى ما، نه تنها جایگاه تنهایى و وحشت نباشد؛ بلکه خانه روشن و باغ بهشت گردد، همان ایمان و عمل صالح است که محبت پیامبر گرامى صلىاللهعلیهوآله و خاندانش، سرمایهاى بس عظیم براى طول سفر و از جمله این مرحله است.   ایستگاههاى قیامت  پرسش 29 . در دعاى ابوحمزه ثمالى درباره سختى اهوال قیامت گفته شده است؛ به طور کلى مواقف و ایستگاههاى قیامت چند تا است و فلسفه آنها چیست؟ پس از اینکه همه بندگان ـ به استثناى مخلَصین و شیعیان واقعى ـ در صحنه قیامت حاضر مىشوند، ایستگاههایى را باید طى کنند تا به مقصد نهایى خود برسند. براساس روایات، صحنه محشر و قیامت، پنجاه موقف و ایستگاه دارد که نخستین آنها، به پاخاستن از قبر و حضور در صحنه محشر است. قرآن مىفرماید: «تَعْرُجُ الْمَلائِکَةُ وَ الرُّوحُ إِلَیْهِ فِى یَوْمٍ کانَ مِقْدارُهُ خَمْسِینَ أَلْفَ سَنَةٍ»[238] ؛ «فرشتگان و روح [ در روز قیامت] به سوى او عروج مىکنند، در روزى که مقدارش پنجاه هزار سال است». امام صادق علیهالسلام با استناد به این آیه مىفرماید: «فَحَاسِبُوا أَنْفُسَکُمْ قَبْلَ أَنْ تُحَاسَبُوا عَلَیْهَا فَإِنَّ لِلْقِیَامَةِ خَمْسِینَ مَوْقِفاً کُلُّ مَوْقِفٍ مِقْدَارُهُ أَلْفُ سَنَةٍ»[239] ؛ «پیش از اینکه [ در دادگاه عدل الهى ]حساب شما را محاسبه کنند، از خود [ در دنیا ]حساب بکشید؛ زیرا قیامت داراى پنجاه ایستگاه است که هر ایستگاه، هزار سال به طول مىانجامد». ابن مسعود مىگوید: ما نزد امیرمؤمنان على علیهالسلام نشسته بودیم که فرمود: «إن فى القیامة لخمسین موقفا کل موقف ألف سنة فأول موقف خرج من قبره»[240] ؛ «در قیامت پنجاه موقف و ایستگاه است که هر ایستگاه هزار سال به طول مىانجامد و نخستین ایستگاه هم بیرون آمدن از قبر است». هدف از وجود این ایستگاهها، پاک شدن انسانها و پیدا کردن آمادگى ملاقات با خداى سبحان است؛ زیرا قیامت، بازگشت هر چیز به مبدأ خود است[241] و تنها کسى مىتواند به بارگاه الهى، بار یابد که با تمام وجود خود، تنها او را بخواهد و خدایى شود. این ایستگاهها نیز براى پاک شدن انسانها است؛ اما کسانى که از پیش، در دنیا خود را پاکیزه کردهاند، توقفى بس کوتاه دارند و به اندک زمانى به محضر حق راه مىیابند.[242] نکته دیگر اینکه ماندن در این توقفگاهها و طول آن، بستگى به خود فرد دارد. برحسب بعضى از روایات، سران شرک ـ که هیچ امیدى به اصلاح آنها نیست و حساب آنان روشن است ـ در این موقفها نمىایستند و به سوى دوزخ برده مىشوند.[243] همچنین شیعیان واقعى نیز در این توقفگاهها، درنگ ندارند و مستقیم به بهشت مىروند.   دعا براى بهشت  پرسش 30 . در بسیارى از آیات قرآن و بیشتر دعاهاى ماه مبارک رمضان از نعمتهاى بهشت و حورالعین و... گفته شده، اگر به گفته امام على علیهالسلامعبادت براى تحصیل بهشت، کار تاجران است، آیا خود قرآن و دعاها تاجرپرور نیستند؟ هدف اصلى قرآن، دعوت مردم به بندگى حق تعالى است؛ لکن انگیزه این دعوت داراى مراتبى است که بالاترین آن، دیدار حق تعالى و بازگشت به مبدأ هستى است که از آن به «عبادت احرار» یاد مىشود. اما بسیارى از مردم یا از ترس جهنم و یا به شوق بهشت عبادت مىکنند و اگر بهشت و دوزخى در کار نبود، تن به عبادت نمىدادند. بنابراین بهشت و جهنم دو نعمت برزگ الهى است که انسان را کم کم به سمت محبوب دو سرا مىکشاند. قرآن نیز با توجه به اینکه مخاطبانش تمامى انسانها هستند، بر هر سه جنبه بندگى آزادگان، بردگان و تاجران تأکید کرده است. آرى عبادت از روى ترس یا شوق، اگر چه مرتبه پایینترى دارد؛ لکن بسیار بهتر از بندگى شیطان و نفس اماره است که انسان را به کلى از کمال مطلوبش باز مىدارد. از این جهت در آیات و روایات، نخست به پاداشهاى محسوس مىپردازد تا انگیزه انسان را، به دورى از بندگى شیطان دو چندان کند. سپس با وعده بهشت و رضوان الهى، آدمى را به بندگى خداوند مشتاق مىگرداند و انگیزه او را براى عبادت و بندگى عمیقتر مىسازد. در این مختصر به بعضى از آیات و روایات اشاره مىشود: «وَعَدَ اللّهُ الْمُؤمِنِینَ وَ الْمُؤممِناتِ جَنّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِینَ فِیها وَ مَساکِنَ طَیِّبَةً فِی جَنّاتِ عَدْنٍ وَ رِضْوانٌ مِنَ اللّهِ أَکْبَرُ ذلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ»[244]؛ «خداوند اهل ایمان را ـ از مرد و زن ـ وعده فرموده که در بهشت خلد ابدى که زیر درختهایش نهرها جارى است، درآورد و در عمارات نیکوى بهشت برین منزل دهد و بزرگتر از هر نعمت، مقام رضا و خشنودى خدا را به آنان کرامت فرماید و آن به حقیقت فیروزى بزرگ است». این آیه شریفه، به زن و مرد مؤمن وعده بهشت برین مىدهد و آن گاه مىفرماید: «و رضوان الهى برتر و والاتر است» و آن را رستگارى عظیم مىداند؛ یعنى، مردم را پله پله بالا مىبرد. ابتدا از آنچه براى آنها درکش آسانتر و براى طبعشان خوشایندتر است، شروع مىکند. آنگاه دست آنان را مىگیرد و به بالا؛ یعنى، رضوان الهى مىبرد و یادآور مىشود که رستگارى بزرگ، همان رضوان الهى است. در آیهاى دیگر مىفرماید: «وَ فِی الاْخِرَةِ عَذابٌ شَدِیدٌ وَ مَغْفِرَةٌ مِنَ اللّهِ وَ رِضْوانٌ»[245]؛ «در عالم آخرت [دنیاطلبان را] عذاب سخت جهنم و [مؤمنان را ]آمرزش و خشنودى حق نصیب است». آیه مذکور به هر سه مورد دوزخ، بهشت (مغفرة من اللّه) و جنّت رضوان (هدف والاى احرار)، اشاره دارد؛ یعنى، برخى جویاى بهشت و گروهى گریزان از دوزخ هستند. در این میان تنها آزادگان درصدد رضا و خشنودى بوده و جز خدا را نمىطلبند. امام على علیهالسلام مىفرماید: «ما عبدتک خوفا من نارک و لاطمعا فى جنتک بل وجدتک اهلاً للعبادة فعبدتک»[246]؛ «خداوندا! من تو را نه به جهت ترس از دوزخ و نه به طمع بهشت برین که من تو را سزاوار عبادت دیده و به پرستش تو مىپردازم». امام سجاد علیهالسلام نیز فرموده است: «یا نعیمى و جنتى و یا دنیاى و آخرتى یا ارحم الراحمین!»[247]؛ «اى خدایى که نعیم و بهشت من تویى و دنیا و آخرت من تنها تو هستى، اى رحم کنندهترین رحم کنندگان!». توجه به این نکته بایسته است که افراد در مراتب ایمان و ابعاد شخصیتى، گوناگون هستند. امام صادق علیهالسلام مىفرماید: «الایمان حالات و درجات و طبقات و منازل»[248] ؛ «ایمان در افراد، حالات گوناگون و درجات و نیز مراحل و مراتب مختلفى دارد». بنابراین نمىتوان از همگان انتظار عالىترین هدف را داشت؛ چنان که دانشآموز ابتدایى را با تشویق و تهدید، باید به درس و مدرسه کشاند. باید دستشان را گرفت و پا به پا برد تا شیوه درست عبادت را بیاموزند. البته پس از آنکه آموختند، مىیابند که تنها خداوند شایسته پرستش است: «إِیّاکَ نَعْبُدُ»[249]. تشویق و تهدید، نقش عمدهاى در تربیت و انگیزش افراد دارد و قرآن بهشت و دوزخ را چونان دو عامل مهم تشویق و تنبیه، مطرح کرده است. امام على علیهالسلام مىفرماید: «پیامبران آمدند تا بشر را از قیامت و مواقف آن و آنچه براى اهل طاعت و معصیت فراهم شده ـ از بهشت و دوزخ و کرامت و خفّت ـ آگاه گردانند».[250] حضرت فاطمه علیهاالسلام فرموده است: «ثم جعل الثواب على طاعته و وضع العقاب على معصیته زیادة لعباده عن نقمته و حیاشة لهم الى جنته»[251] ؛ «خداى سبحان ثواب و عقاب را مقرر ساخت براى سوق دادن بندگان به بهشت برین و بر حذر داشتن آنها از نقمت و بلاى خود (دوزخ)». پس هدف اصلى، «رسیدن به مقام رضوان خداوند سبحان» است؛ اما مردم داراى مراتب و حالات مختلفىاند و بسیارى از آنها را باید با ترس و شوق، به بارگاه الهى کشاند. آن گاه که آمدند، به مقامات بالاتر راهنمایى کرد.   حورالعین  پرسش 31 . در دعاى ماه مبارک رمضان از نعمتهاى بهشتى و ازدواج با «حورالعین» گفته شده است آیا ازدواج با آنها مخصوص مردان است؟ وضیعت خانمها در بهشت چگونه است؟ واژه «حور» از نظر لغت به معناى «خروج از حالت سابق و تبدیل به گونه جدید» است[252]. در تبدیل به گونه جدید، دو نظر میان مفسران هست. گروهى از جمله علامه طباطبایى بر این عقیدهاند که: دقت و توجه درباره اوصافى که در قرآن مجید براى «حور» بیان گردیده، چنین استفاده مىشود که این تبدیل به گونه اوصاف زنانه است؛ نه موجودى که آثار و اوصاف مردانه را در بر داشته باشد. به همین جهت به نظر مىرسد که مراد از حور طایفه مؤنث باشد، نه طایفه مذکر.[253]  اما اینکه پاداش زنان مؤمن در بهشت چیست؟ در منابع کلامى و روایى چنین آمده که در روز قیامت، اگر همسر زن مؤمن، اهل بهشت بود، او را اختیار مىکند و اگر از اهل جهنم بود، یک مرد را از میان مردان بهشتى برمىگزیند. شاید فلسفه این کار این باشد که زن برخلاف مرد، از نظر طبیعت تعدّدپذیر نیست. به همین جهت مردى را انتخاب مىکند. اما گروهى ـ از جمله آیهاللّه مکارم شیرازى ـ در مقابل مدعىاند که حورالعین مىتواند مذکّر هم باشد. براساس این نظر شاید علت اینکه اوصاف حورى که در قرآن به کار رفته، بر مؤنث دلالت مىکند، به این جهت باشد که گفت و گو و محاوره در آن آیات، با طایفه مردان مؤمن بوده است، نه با زنان مؤمن دنیوى. از این رو شیوه محاوره، اقتضا دارد که چنین اوصافى براى این موجودات، ذکر شود. از مضمون برخى آیات و روایات، چنین برمىآید که مسئله لذتهاى جنسى، اختصاصى به مردان ندارد؛ بلکه زنان نیز در بهشت مىتوانند براى خویش شوهرانى دلخواه برگزینند. اصطلاح «حور» نیز اختصاصى به زنان ندارد؛ بلکه حورهاى مذکر نیز در بهشت وجود دارند. براى نمونه از امیرمؤمنان علیهالسلام روایت شده است: «در بهشت بازارى است که در آن خرید و فروشى نیست؛ تنها در آنجا تصویر مردان و زنان وجود دارد. هر کس که تمایلى به آنان پیدا کند، از همان جا بر او وارد مىشود»[254]. در بهشت هم حوریان بهشتى وجود دارند که از نعمتهاى بهشتىاند و در دنیا نبودهاند و هم زنان دنیا ـ که اهل بهشت باشند ـ با زیبایى و شکوهى برتر از حوریان در بهشت حضور دارند و چنانچه مایل باشند، به شوهران خویش مىپیوندند.   دعا و توبه  پرسش 32 . چگونه مىتوانیم مطمئن شویم که با دعا و عبادت و توبه در ماه مبارک رمضان، گناهان ما آمرزیده شده است؟ قرآن مجید مىفرماید: «مَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ عَمَلاً صالِحاً فَأُوْلئِکَ یُبَدِّلُ اللَّهُ سَیِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ وَ کانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِیماً»[255]؛ «کسانى که توبه کنند و ایمان آورند و عمل صالح انجام دهند که خداوند گناهان آنان را به حسنات تبدیل مىکند؛ و خداوند همواره آمرزنده و مهربان است». علامه طباطبایى مىنویسد: هر کس گناهى مرتکب شده، اگر سه کار انجام دهد ـ افزون بر آنکه از عذاب سخت و جاودان روز قیامت نجات مىیابد ـ گناهانش به حسنات تبدیل مىگردد: 1. توبه یا بازگشت از گناه، 2. عمل صالح، 3. ایمان. «توبه» پشیمانى و رجوع خاص به طرف پروردگار است و «عمل صالح» استقراربخش آن به شمار مىآید. از این رو، علامه مىفرماید: این توبه با عمل صالح به توبه نصوح تبدیل مىگردد. امام صادق علیهالسلام در تفسیر آیه شریفه «تُوبُوا إِلَى اللَّهِ تَوْبَةً نَصُوحاً»[256] فرمود: «بنده توبه کند، سپس به گناه باز نگردد»[257]. این توبه (توبه نصوح)، حالتى خاص است که قابل شکستن نیست و در قاموس آن، بازگشت به گناه وجود ندارد. از چنین توبهاى، عمل صالح هم بىهیچ زحمتى تحقّق مىیابد. توبهاى که در این آیه ذکر شده و به ضمیمه عمل صالح، گناهان را به حسنات تبدیل مىکند، توبهاى است که هرگز شکسته نشود. بنابراین براى آنکه خداوند گناهان گذشته را ببخشد و آنها را به حسنه تبدیل کند، باید از گناهان گذشته پیشمان بود و با اعمال صالح، اثرات توبه را در وجود خود مستقر ساخت. نقش توبه در گشودن راه سعادت و دریچه امید و قرار گرفتن در مسیر حق و اصلاح عملکردهاى غلط گذشته، خیلى اساسى است. بسیار مىشود که از انسان در طول زندگى ـ به ویژه در آغاز تربیت و اصلاح نفس ـ لغزشهایى سر مىزند! اگر درهاى بازگشت به روى او بسته شود، مأیوس مىگردد و براى همیشه از راه مىماند و لذا در مکتب تربیتى اسلام، توبه به عنوان یک اصل تربیتى با اهمیت زیاد، مطرح است و این دین از تمام گنهکاران دعوت مىکند، براى اصلاح خویش و جبران گذشته، از این در وارد شوند. امام سجاد علیهالسلام در مناجات «تائبین» به پیشگاه خداوند، چنین عرضه مىدارد: «خدایا! تو کسى هستى که درى به سوى عفوت، بر روى بندگان خود گشودهاى و نامش را توبه گذاشته اى و فرمودهاى: بازگردید به سوى خدا و توبه خالص کنید. اکنون عذر کسانى که از ورود به این در، بعد از گشایش آن غافل شوند، چیست؟» در روایات به قدرى بر مسئله توبه تأکید شده که در حدیثى از امام باقر علیهالسلامآمده است: «ان الله تعالى اشدّ فرحا بتوبة عبده من رجل اضلّ راحلته و زاده فى لیلة ظلماء فوجدها»[258]؛ «خداوند از توبه بندهاش بیش از کسى که مرکب و توشه خود را در بیابان در یک شب تاریک گم کرده و سپس آن را مىیابد، شاد مىگردد» و نیز: «التائب من الذنب کمن لاذنب له والمقیم على الذنب و هو مستغفر منه کالمستهزء»[259]؛ «کسى که از گناه توبه کند، همچون کسى است که اصلا گناه نکرده است و کسى که به گناه خود ادامه دهد ـ در حالى که استغفار مىکند ـ مانند کسى است که مسخره مىکند». حقیقت توبه، همان پشیمانى و ندامت از گناه است که لازمه آن، تصمیم بر ترک گناه در آینده است و اگر گناه گذشته، کارى بوده که قابل جبران است، باید در صدد جبران برآید و به این ترتیب ارکان توبه را مىتوان در چهار چیز خلاصه کرد: 1. ندامت، 2. تصمیم بر ترک گناه در آینده، 3. جبران گذشته، 4. استغفار و طلب آمرزش از خداوند. پس «توبه» تنها استغفار یا پشیمانى از گذشته و حتى تصمیم به ترک گناه در آینده نیست؛ بلکه علاوه بر همه اینها، باید گنه کار در مقام جبران برآید و فسادى را که مرتکب شده، برطرف سازد. این صحیح نیست که مثلاً در جلوى دیگران، فردى را به دروغ و حیله متهم کند و بعد در خانه خلوت، استغفار نماید!! پس باید حقوقى از خداوند (مثل نماز و روزه و عبادات) و تکالیفى که ضایع و ترک کرده و نیز حقوقى از مردم را که تباه ساخته، جبران و آنها را تدارک کند و حقوق مردم را به آنها برگرداند و در صورت امکان و دسترسى، از آنها رضایت و حلالیت بطلبد. از چند طریق انسان مىتواند تا حدودى دریابد که توبه او، مورد پذیرش واقع شده است یا نه: 1. احساس نشاط و آرامش خاصى که پس از دعا و توبه، به انسان دست مىدهد و به تعبیر دیگر احساس رهایى از گناهان و آلودگىها. 2. هر قدر انسان از گناهان خود، به جد پشیمان شده و با تضرّع و التجاى بیشترى خدا را بخواند، توبه او پذیرفتهتر است. بنابراین میزان انقلاب روحى انسان در حال استغفار نیز مىتواند به عنوان یک نشانه به کار آید. 3. میزان اعتماد به وعدههاى نیکوى الهى، قابلیت و عنایات الهى را افزون مىسازد. بنابراین هر اندازه خدا باورى و توکل و اعتماد به وعدههاى او را در خود افزون یافتیم، مىتوانیم بیشتر امیدوار شویم که ما را پذیرفته است. 4. هر قدر آثار واقعى توبه در اعمال و کنشهاى ما بیشتر آشکار گردد (یعنى رغبت کمترى به گناه داشته باشیم و اراده و عزم راسخترى در اطاعت پروردگار بیابیم؛ این نشان مىدهد که توبه ما، واقعىترى بوده و به همین نسبت، مقبولتر بوده گردیده است. امام خمینى رحمهالله مىفرمود: «اگر بعد از ماه مبارک رمضان، تغییرى در حالات خود یافتید، به همان نسبت وارد ضیافت الهى شدهاید؛ ولى اگر دگرگونى در شما پدید نیامد، از آن بىبهره ماندید»[260].   توبه و جزاى اعمال  پرسش 33 . از یک طرف شما مىگویید: با توبه گناهان آمرزیده مىشود؛ از طرف دیگر در قرآن داریم هر کس یک ذرّه شر و گناهى انجام دهد، در قیامت مىبیند (سوره زلزال)؛ حال کدام یک درست است؟! اگر توبه کنیم باز هم بازخواست مىشویم؟ فرق کسانى که از اول خوب بودند و کسانى که بعد توبه کردند، چیست؟ هر عمل نیک یا زشت، اقتضاى آن را دارد که پاداش و یا کیفر خود را به دنبال داشته باشند. این یک اصل کلى و عمومى است که در سوره «زلزال» به آن اشاره شده است. اما شرطهاى اساسى و موانع بازدارنده آن، در آیات دیگر آمده است: «إِلاّ مَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ عَمَلاً صالِحاً فَأُوْلئِکَ یُبَدِّلُ اللّهُ سَیِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ وَ کانَ اللّهُ غَفُوراً رَحِیماً»[261] ؛ «مگر کسى که توبه کند و ایمان آورد و کار شایسته انجام دهد. پس خداوند بدىهاىشان را به نیکىها تبدیل مىکند و او همواره آمرزنده مهربان است». به تعبیر علامه طباطبایى، آیه توبه در اصطلاح علم اصول، «حاکم» بر آیه «زلزال» است.[262] البته این روش در سایر قانونگذارىهاى بشرى نیز جارى است که از آن به عنوان تبصره یا متمم یاد مىشود. به عبارت دیگر اعمالى را که انسان انجام مىدهد، در قیامت مىبیند. اما این در صورتى است که اعمال خوب یا بد، تا هنگامه قیامت بماند؛ ولى اگر با توبه و انجام دادن حسنات، اعمال بد انسان محو شود و یا به جهت غیبت و ظلم، اعمال خوب انسان محو گردد، چیزى باقى نمىماند که در هنگامه قیامت آن را ببیند.[263] در علم اخلاق نیز گفته شده است: اعمال انسان گاهى به صورت «حال» و ناپایدار و گاهى به صورت «ملکه» و پایدار است. آنچه در قیامت مورد بازخواست قرار مىگیرد، آن ویژگىهاى ثابت آدمى و اعمال پایدار او است. اما آنچه به طور گذرا و مقطعى انجام داده و اصرارى بر آن نداشته است؛ بلکه از انجام دادن آن پشیمان شده است، آثار آن از صحیفه اعمال و صفحه دل او، پاک و به لطف خداوند نادیده گرفته مىشود و در قیامت مورد بازخواست و حسابرسى قرار نمىگیرد. ازاینرو گفته شده است: «توبه» عمل خیرى است که تائب جزاى آن را خواهد دید و یک شاخه از جزاى آن، محو خطاها و جرایم است.   وداع ماه مبارک رمضان  پرسش 34 . در دعاى وداع ماه رمضان، به این ماه مکرر سلام مىشود؛ چگونه چنین امرى امکان دارد؟ مگر ماه رمضان شخص زنده است که چنین با آن سخن گفته مىشود؟ از دیدگاه قرآن کریم، موجودات به «حق تعالى» و به آن «حقیقتى که از جهت وجودى و آثار وجود، به او تکیه کرده و از او فیض هستى دریافت مىکنند»، نوعى آگاهى دارند و او را بندگى مىکنند[264]. در برابر او خضوع نموده و او را تسبیح مىکنند و به این کارشان نیز آگاه هستند: «أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللّهَ یُسَبِّحُ لَهُ مَنْ فِى السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الطَّیْرُ صَافّاتٍ کُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلاتَهُ وَ تَسْبِیحَهُ وَ اللّهُ عَلِیمٌ بِما یَفْعَلُونَ»[265] ؛ «آیا ندیدى که هر موجودى که در آسمانها و زمین است و نیز پرندگانى که در پروازند، خدا را تسبیح مىگویند. تمامى آنها نماز و تسبیح خود را مىدانند و خدا به آنچه آنها انجام مىدهند، آگاه است». در آیه دیگر مىفرماید: «لکن شما تسبیح ایشان را نمىفهمید».[266] آیات بسیارى تسبیح و سجده موجودات را براى خالق و هستىبخش خود اثبات مىکند. از این جهت، آنان رابطه ویژهاى با حق تعالى دارند؛ لذا اعمال و کارهایى از انسانها ـ که با این رابطه منافات و ضدیت داشته باشد ـ به طور تکوینى در آنها اثر منفى مىگذارد و آثار بدى را براى انسانها، ظاهر و آنها را از موهبتهاى بیشتر محروم مىکند: «ظَهَرَ الْفَسادُ فِى الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ أَیْدِى النّاسِ لِیُذِیقَهُمْ بَعْضَ الَّذِى عَمِلُوا لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ»[267]؛ «فساد در دریا و خشکى به جهت کارهاى مردم ظاهر گردید تا اینکه خدا [ آثار ]بعضى از کارهایى را که مردم انجام دادهاند، [ به آنها] بچشاند؛ شاید به سوى خدا برگردند و در مقابل کارهاى خوب و مطابق با دستورات خداوند، آثار مثبت در موجودات مىگذارد»[268]. «زمان» هم یکى از موجودات این عالم است که نوعى شعور و حیات دارد و انسانهاى خاصى ـ که در رأس آنها امامان معصوم علیهمالسلام قرار دارند ـ این امور را درک مىکنند. از این رو امام سجاد علیهالسلام در صحیفه سجادیه به ماه رمضان، سلامهاى با معنا کرده و از آن نیز وداع مىکند. در سوره «زلزال» آمده است: «زمین اخبارش را بازگو مىکند که خداوند به آن وحى کرده است» و این کنایه از شعور خاصى است و مطابق آن به اعمال انسان در قیامت گواهى مىدهد.    پرسش 35 . در روایتى آمده است: امام سجاد علیهالسلام در شب آخر ماه رمضان، چنان از فراق و دورى آن مىنالید که گویى مادرى فرزند دلبند خود را از دست داده است. آن حضرت از چه چیزى ناراحت و غمگین بود؟ به طور کلى پیامبر صلىاللهعلیهوآلهو امامان علیهمالسلام از ماه مبارک رمضان چگونه استفاده مىکردند و چه اعمالى انجام مىدادند؟ خود من از رفتن ماه رمضان ناراحت مىشوم؟ در ماه مبارک رمضان، همه الطاف ملکوتى و آسمانى و همه عوامل انسانى و زمینى دست به دست هم مىدهند تا شرایط مناسبى فراهم آورند تا مؤمنان ـ به ویژه اولیاى الهى، هر چه بیشتر به سیر معنوى بپردازند و از الطاف پروردگار و اسماى الهى بیشتر بهرهمند شوند.  چنین حرکت دسته جمعى، در ماههاى دیگر وجود ندارد. در این ماه ناهنجارىها و گناهان در سطح جامعه کاهش مىیابد و مناجاتها و راز و نیازها، از خانهها و مسجدها به آسمان بلند مىشود. چنین فضاى معنوى، تأثیر روشنى در سفر معنوى سالکان و اولیاى الهى دارد و باز شدن درهاى رحمت خدا را به ارمغان مىآورد و غل و زنجیر شدن ابلیس و شیطان صفتان را به دنبال دارد. بدیهى است چنین فرصتى، براى اولیاى خداوند ـ که حقایق عالم ملکوت را مشاهده و نزول پیوسته فرشتگان را در این ماه درک مىکنند ـ بسیار لذتبخش است و به پایان رسیدن آن، بسیار نگران کننده و اندوه بار است. براین اساس پیشواى سالکان و امام ساجدان، در هنگام وداع با ماه رمضان، به خداى خویش چنین عرضه مىدارد: «و ستایش خداى را شایسته است که یکى از راههاى رضوانش را ماه خودش (ماه رمضان) قرار داده است: ماه اسلام، طهارت، پاکسازى درونى و ماه قیام. ماهى که در آن قرآن به عنوان کتاب راهنمایى مردم، همراه با حجتهاى روشن هدایت و برهانهاى جدا کننده حق از باطل، نازل شده است. پس خداوند برترى ماه مبارک رمضان بر دیگر ماهها را، از این راه نشان داده که در آن محرمات زیاد و و فضیلتهاى آشکار و مشهورى مقرر شده است. لذا از باب بزرگداشت این ماه، چیزهایى را که در دیگر ماهها حلال است، در ماه رمضان حرام شمرده و به جهت تکریم آن، خوردنىها و نوشیدنىها را ممنوع فرموده است و براى آن وقت خاصى مشخص کرده که نه اجازه مىدهد، در این وقت تقدیمى صورت گیرد و نه تأخیرى. فضیلت یک شب از شبهاى این ماه را بر فضیلتهاى شبهاى هزار ماه دیگر ترجیح داده و نام آن را شب قدر نهاده است که در آن، فرشتگان و جبرئیل در مورد هر امرى، با اجازه پروردگار نازل مىشوند. شبى که تا طلوع سپیده شب، سلامت و هنگام نزول برکات همیشگى است بر هر کس از بندگانش که بخواهد و آنچه که حکم و فرمانش اقتضا کند. خداوندا! بر محمد و آل او درود فرست و توفیق شناخت فضیلت این ماه و بزرگداشت حرمت آن را و نیز خوددارى از آنچه در آن ممنوع فرمودهاى، به ما الهام فرما و ما را یارى کن که ماه رمضان را ـ با نگه داشتن اعضا و جوارح از ارتکاب گناهان و به کارگیرى آنها در آنچه که موجب خشنودى تو مىشود ـ روزه بگیریم. تا با گوشمان، به صداهاى بیهوده گوش نکنیم و با دیدگانمان به سمت امور لهو سرعت نگیریم. دست به سوى ممنوعى نبریم و قدم به سمت حرامى برنداریم و شکم ما پر نشود؛ مگر از آنچه حلال فرمودهاى و زبان ما چیزى نگوید مگر آنچه خود گفتهاى. خود را به زحمت نیندازیم؛ مگر در آنچه ما را به ثواب نزدیک مىسازد و به چیزى نپردازیم؛ مگر آنچه که ما را از عقاب تو مصون مىدارد. پس تمام این امور را از ریا و سمعه خالص گردان تا به غیر از تو، کسى را شریک نگیریم و در کارهایمان مرادى غیر از تو برنگزینیم. خداوندا! بر محمد و آل او درود فرست و ما را بر قیام به نماز ـ همراه با حدودى که براى آن مشخص فرمودهاى و واجباتى که در آن مقرر و وظیفههایى که براى آن تعیین کردهاى و اوقاتى که براى آن در نظر گرفتهاى ـ موفق بدار. خداوندا! تو در زمره برگزیده این وظایف و اعمال ویژه از واجبات، ماه رمضان را قرار دادى؛ ماهى که آن را از سایر ماهها ممتاز نمودى و از بین همه زمانها و ایام، آن را انتخاب کردى. آن را بر همه اوقات سال، به نزول قرآن و نور مقدّم داشتى و ایمان را در این ماه مضاعف نمودى و روزه را در آن واجب گردانیدى و بندگان را به قیام در آن براى عبادت ترغیب فرمودى و شب قدر را ـ که از هزار شب بهتر است ـ در آن تجلیل کردى»[269].                         بخش دوم: تاریخ و سیره           امام على علیهالسلام     حکومتدارى امام على علیهالسلام  پرسش 36 . با توجه به عدم تداوم حکومت امام على علیهالسلام، آیا مىتوان روش حکومتى ایشان را الگو قرار داد؟                                 یک. نقد سیاست علوى برخى از خاور شناسان و کسانى که در توجیه رفتار ائمه علیهمالسلام به مبانى کلامى توجه نمىکنند، فضایل و کمالات انسانى حضرت على علیهالسلام را مىستایند؛ اما در توفیق سیاسى او، تردید نمىکنند و آن بزرگوار را رهبر و فرمانروایى موفق نمىشمارند! در نظر این گروه، دوران پنج ساله حکومت امام علیهالسلام ـ به ویژه سالهاى آغازین آن ـ بر درستى این سخن گواهى مىدهد. در نگاه اینان، حکومت حضرت از مشکلات زیر رنج مىبرد: 1. سیاست خشن: امام در نخستین خطبه خود، به سیاست خشن روى آورد و مردم را به باز پس گرفتن اموال نامشروع[270] و بالا و پایین بردن موقعیتهاى اجتماعىشان تهدید کرد![271]  آن حضرت در طول حکومت خود، سیاست مساوات عوام و خواص را در بهره بردارى از بیت المال، اجرا کرد و مقدمات بىمهرى اشراف و خواص را فراهم آورد. او مىتوانست، با توجه بیشتر به خواصّ ـ که طبیعتا انبوه طبقات عوام را پشت سر خود دارند ـ پایههاى حکومتش را مستحکمتر سازد. این اشکال هنگامى قوىتر مىشود که دریابیم حضرت على علیهالسلام ـ حتى در اوج درگیرى ـ با بزرگترین دشمن بیرونى خود (معاویه) نیز از این سیاست دست برنداشت و مقدمه فرار بسیارى از بزرگان کوفه، به دربار معاویه را فراهم آورد. 2. عدم مسالمت: اگر حضرت على علیهالسلام در آغاز حکومتش، طلحه و زبیر ـ دو یار دیرین پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله ـ را به کار مىگرفت؛ هم انتظارات آنان را در به دست آوردن حکومت کوفه و بصره برآورده مىساخت و هم از درگیرى اصحاب بزرگ آن حضرت، جلوگیرى مىکرد. افزون بر این، او مىتوانست با استفاده از نیروى این دو صحابى، به خوبى در مقابل معاویه ایستادگى کند و نابودش سازد؛ و چنانچه در بعضى جهات آنان را نمىپسندید، بعد از استحکام پایههاى فرمانروایىاش، برکنارشان سازد. امام على علیهالسلام در آغاز حکومتش، به نصیحت کارشناسانى چون مغیرة بن شعبه ـ که از او مىخواستند برکنارى معاویه را به پس از محکم شدن پایههاى حکومتش واگذار کند ـ گوش فرا نداد. اگر این پند را مىپذیرفت، جنگ بزرگى به نام «صفین» پدید نمىآمد و حضرت علیهالسلام مىتوانست با یکپارچه شدن جامعه اسلامى، حکومت مطلوب خود را پى افکنده، هم زمان به خارج از مرزها نظر کند و فتوحات خلفاى پیشین را ادامه دهد. 3. عدم سلطه: بررسى نوع اداره حکومت حضرت على علیهالسلام نشان مىدهد، یکى از مهمترین علل عدم موفقیت ایشان در تسلّط بر امور، عدم به کارگیرى استبداد در برخورد با مردم بود. استبداد مطلق مذموم است و سرانجام دولت را به نابودى مىکشاند؛ اما استفاده معقول و حساب شده از آن ضرورت دارد.  موفقیت مستبدانى چون «زیادبنابیه»، در تسلّط بر مردم کوفه و بردن آنان به راههاى مطلوب خویش، نشان مىدهد، بهرهگیرى از استبداد در آن مقطع تاریخى، مىتوانست در حفظ حکومت سودمند باشد.   دو. سیاست علوى در برخورد با این اشکالات، دو نوع پاسخ متصور است: نخست آنکه بگوییم، طبق مبانى کلامى مستحکم شیعه، امام، معصوم است و در همه اعمال فردى، اجتماعى و سیاسى، هرگز خطا نمىکند. بنابراین، هیچ اشکالى به آن حضرت وارد نیست و حتى اگر نتوانیم در ظاهر پاسخى براى این اشکالها بیابیم؛ باید اجمالاً بپذیریم که امام على علیهالسلام راه درست پیموده و خود به علت کارهایش آگاهتر است. دوم آنکه با قطع نظر از مبانى کلامى عصمت، خود به تحلیل رفتار سیاسى آن حضرت علیهالسلام بپردازیم و با توجه به ظرف زمانى و نیز شخصیت و اهداف امام علیهالسلام، بىهیچ پیش فرضى در پى علت اقدامات وى برآییم و درستى رفتار سیاسى امیرمؤمنان علیهالسلام را کشف کنیم. این نوشتار راه دوم را برمىگزیند و براى روشنتر شدن بحث، موقعیت سیاسى، اجتماعى و فرهنگى امام علیهالسلام و جامعه آن روز مسلمانان را به تفصیل بررسى مىکند. 1. ارزش مدارى: آیا ملاک موفقیت یک حاکم سیاسى، این است که به خوبى بر اوضاع کشورش مسلط شود؛ دشمنان خارجى را سرکوب کند؛ شورشگران داخلى را نابود سازد؛ سالیان دراز فرمان براند و سرانجام پس از درگذشتن به مرگ طبیعى، مملکتى آرام را براى وارث خود به یادگار نهد؟ در دیدگاه کسانى که به این پرسش پاسخ مثبت مىدهند، حاکمانى مانند معاویه، از موفقترین سیاستمدارانند و کسانى مانند حضرت على علیهالسلام، از ناکامترین آنان به شمار مىآیند!! این دیدگاه، در نگاه ظاهرى و عوامانه، صحیح به نظر مىرسد!! بنابراین حاکمى موفق است که به خوبى در قلمرو حکومتش فرمان براند! در این حکم راندن، جز ارضاى حس جاهطلبى، هدفى متصور نیست؛ چنان که معاویه پس از ورود به کوفه، در پى امضاى قرارداد صلح با امام حسن علیهالسلام، به مردم کوفه چنین گفت: «من با شما بر سر آنکه نماز، روزه، حج و زکات به جاى آورید، نجنگیدم؛ زیرا شما خود این اعمال را انجام مىدهید. با شما جنگیدم تا بر شما فرمان برانم».[272] اما از دیدگاه ارزشگرایانه، حکومت و حکم راندن، هرگز هدف مستقل و اصلى نیست؛ بلکه هدفى واسطهاى است که حاکم ارزشى، براى رسیدن به ارزشهاى مورد نظر خود، از آن بهره مىجوید. حضرت على علیهالسلام، حاکمى دینى است و دین، ارزشهاى حاکمیتش را بیان مىکند. او خود به دین پایبند است و هیچ یک از آموزههاى آن را نادیده نمىگیرد. بنابراین، موفقیت کامل او، وقتى تحقّق مىیابد که بتواند ارزشهاى مورد نظر خداوند را در جامعه حاکم سازد. موفقیت نسبى این فرمانروا، در آن است که در طول حکومتش، همواره در مسیر حرکت به سمت برقرارى ارزشها، گام نهد و در این راه، هرگز سستى و ناتوانى و کوتاهى نشان ندهد؛ هر چند به عللى ـ مانند عدم شرایط اجتماعى و وجود موانع فراوان ـ به سر منزل مقصود نرسد. نسبى بودن این موفقیت، از آن جهت است که چنین تعریفى از موفقیت به دو رکن حاکم و شرایط بیرونى (مانند اوضاع اجتماعى مناسب) وابسته است. در ماجراى امام على علیهالسلام، نرسیدن به هدف در عدم تحقق رکن دوم ریشه دارد؛ و گرنه در رکن اوّل، موفقیت کامل آن حضرت علیهالسلام انکارناپذیر است. طبق این دیدگاه، اگر حاکمى از ارزشمدارى دست بردارد ـ هر چند فرمانروایى تمام جهان در اختیارش قرار گیرد ـ موفق به شمار نمىآید.  2. پاىبندى به قرآن و سنت نبوى(ص): سیره و سخنان حضرت على علیهالسلام نشان مىدهد: کسب حکومت و حفظ آن، هدف اصلى ایشان نبود. آن حضرت علیهالسلام قبل و بعد از رسیدن به حکومت، رفتار سیاسىاش را در چارچوبى مشخص، منضبط کرده و خود را به تجاوز از آن مجاز نمىدانست. کتاب خدا و سنّت پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله، چارچوب رفتار سیاسى، اجتماعى و فردى امام علیهالسلام به شمار مىآمد. حضرت علیهالسلام آن قدر به این امر اهمیت مىداد که در شوراى عُمَر، پیشنهاد عبدالرحمان بن عوف را نپذیرفت و راه براى خلافت عثمان گشوده شد. عبدالرحمان به امام علیهالسلام گفت: چنانچه در کنار کتاب و سنّت نبوى به سنّت شیخین (ابوبکر و عمر) وفادار بمانى، با تو بیعت خواهم کرد؟! حضرت واپسین شرط وى را نپذیرفت و از حکومت بازماند.[273] آن حضرت علیهالسلام در طول حکومتش، اصول حاکم بر رفتار سیاسى خویش را بیان فرموده است. بررسى این اصول نشان مىدهد، همگى بخشها یا جلوههایى از کتاب و سنتاند. براى نمونه حضرت على علیهالسلام «تقوا» را ملاک همه اعمال خود و در رأس همه امور اخلاقى مىدانست[274] و حاضر نبود به هیچ بهایى و در برابر هیچ مصلحتى، آن را زیر پا نهد. در نقطه مقابل امام علیهالسلام، معاویه قرار داشت که حاضر بود براى حفظ قدرت، به نیرنگ دست زند و همه ارزشهاى مادى و معنوى را قربانى کند! موفقیتهاى او ـ که رهاورد عدم پایبندى به ارزشهاى اسلامى و انسانى است ـ در چشم برخى از سیاستمداران ظاهربین، بزرگ جلوه کرد؛ به گونهاى که وى را باهوشتر و سیاستمدارتر از امام على علیهالسلام خواندند!! حضرت على علیهالسلام در پاسخ این ظاهربینان فرمود: «سوگند به خدا! معاویه از من سیاستمدارتر نیست؛ اما او حیلهگر و جنایتکار است. اگر نیرنگ ناپسند نبود، من زیرکترین افراد بودم؛ ولى هر نیرنگى گناه و هر گناهى نوعى کفر و انکار است...».[275] 3. باطل ستیزى: جلوه دیگر ارزش مدارى حضرت على علیهالسلام، در حق گرایى و باطل ستیزى وى متبلور است. او حق را چندان مهم مىداند که حتى حکومت و قدرت را بدون امید به برپاداشتن آن، بىارزش مىخواند. روزى ابن عباس خدمت حضرت رسید. امام علیهالسلام ـ که به وصله زدن کفش اشتغال داشت ـ فرمود: «این کفش پاره که مشغول وصلهزدنش هستم، از حکومت بر شما، برایم دوست داشتنىتر است؛ مگر آنکه به وسیله آن، بتوانم حقى را اقامه کرده و باطلى را از میان بردارم».[276] این سخن و گفتارهاى همانند آن ـ که نهجالبلاغه از آن آکنده است ـ نشان مىدهد احیاى دین، بزرگداشت شعائر و احکام[277] و حدود الهى، استقرار صلاح و دوستى و حمایت از ستمدیدگان، جلوههاى گوناگون حضور کتاب و سنّت در جامعه است. برپایى عدالت اجتماعى نیز از جلوههاى اصولگرایى حضرت على علیهالسلاماست. چنان که در آغاز حکومتش، درباره سبب پذیرش فرمانروایى، فرمود: «سوگند به خدایى که دانه را شکافت و جان را آفرید!... اگر خداوند از علما پیمان نگرفته بود که در برابر شکمبارگى ستمگران و گرسنگى مظلومان سکوت نکنند، مهار شتر خلافت را بر کوهان آن انداخته، رهایش مىساختم».[278] 4. عدالتمحورى: ناگفته روشن است، شخصیتى چون حضرت على علیهالسلام، تنها به گفتار بسنده نمىکند و حق را ـ حتى در سختترین موقعیتهاى سیاسى ـ بر پا مىدارد. هنگامى که بر اساس محاسبههاى مادى، عدالت در تقسیم بیتالمال به زیان حکومت است، حضرت بیتالمال را به طور مساوى میان مسلمانان تقسیم مىکند و در برابر نصیحت مصلحت اندیشانى که از او مىخواهند اشراف را بر فرودستان برترى دهد تا به موفقیت برسد؛ بر مىآشوبد و قاطعانه مىفرماید: «من هرگز با ظلم به رعیتم [ در تقسیم غیرمساوى بیت المال]، حاضر نیستم به پیروزى برسم.... اگر این اموال از آن خودم بود، به گونهاى مساوى میان مردمان تقسیم مىکردم تا چه رسد که جزو اموال خدا است...».[279] سرانجام یکسان دیدن اشراف و طبقات پایین جامعه، در تقسیم بیتالمال، سبب شد عدهاى از اشراف به حکومت معاویه بپیوندند![280] حضرت على علیهالسلام وقتى این خبر را شنید، فرمود: «آنان عدالت را شناختند و دیدند و شنیدند و به خاطر سپردند و دانستند که همه مردم نزد ما یکسان هستند، پس به سوى انحصارطلبى (امتیاز خواهى) گریختند».[281] آن بزرگوار، در مسیر عدالت جویى تا آنجا پیش مىرود که در برابر فزون خواهىهاى نزدیکترین بستگانش چون عقیل[282]، عبدالله[283] بن جعفر و ابن عباس[284] ـ که به ترتیب برادر، داماد و پسر عمویش بودند ـ مقاومت مىکند. شایسته سالارى در به عهده گرفتن مسئولیتهاى اجتماعى، اصل دیگرى است که حضرت علیهالسلام حاضر نیست آن را نادیده بگیرد. صاحب منصبان عصر عثمان، در زندگى اشرافى و فساد اقتصادى روزگار مىگذراندند و براى به دست گرفتن مسئولیتهاى سیاسى و اجتماعى، شایستگى نداشتند. از این رو حضرت در نخستین روزهاى فرمانروایىاش، به عزل آنان پرداخت و فرمود: «من هیچ گاه گمراهان را کمک کار خود نخواهم گرفت»[285]. در همین راستا، حاضر نشد طلحه و زبیر را از مقامى برخوردار سازد؛ زیرا مىدانست دیدگاه آنان در زمامدارى، کسب مال و جاه است؛ نه بر پا داشتن ارزشهاى اسلامى.[286] حضرت عدم رعایت این اصل و برکشیدن پَستان (تقدیم الاراذل) و پایین آوردن شایستگان (تأخیر الافاضل) را از نشانههاى عمده انحطاط حکومتها ذکر مىکند.[287] امام على علیهالسلام کتاب و سنت و اصول مستفاد از آن را «امرالله» و «دینى» مىخواند و حاضر نبود در هیچ موقعیتى از آن دست بردارد: «لا یقیم امرالله سبحانه الا من لا یصانع و لا یضارع و لا یتبع المطامع»[288]؛ «فرمان خدا را بر پا ندارد، جز آن کس که در اجراى حق مدارا نکند، سازشکار نباشد و پیرو آرزوها نگردد». آن حضرت وقتى با پیشنهاد مصالحههاى سیاسى مخالف با اصول خود روبه رو مىشد، مىفرمود: «والله لا اداهن فى دینى»[289] ؛ «سوگند به خداوند! در دینم سازش نخواهم کرد».   سه. مشکلات حکومت امام على علیهالسلام شرایط و اوضاع زمانه، گاه ممکن است حاکم را در رسیدن به اهدافش یارى دهد و زمانى چون سختترین مانع،در برابر برنامههایش بایستد. در نگاه اول ممکن است تصور شود شرایط زمان به حکومت رسیدن حضرت على علیهالسلام، به سود امام بود و آن بزرگوار نتوانست از اوضاع ـ چنان که باید ـ بهره گیرد. در توضیح این سخن گفتنى است، مردم در 25 سال سکوت آن حضرت علیهالسلام، حکومتهاى مختلف را تجربه کرده بودند و هیچ یک از آنها نتوانست آنان را به حکومت نبوى نزدیک سازد. در این مدت ـ به ویژه در شش سال آخر حکومت عثمان ـ جامعه چنان از آرمانهاى نبوى دور افتاده بود که چارهاى جز انقلاب نبود. پس عثمان را از میان برداشتند و براى ادامه راه رسول خدا صلىاللهعلیهوآله، به حضرت على علیهالسلام روى آوردند. آن حضرت استقبال عمومى مردم از خود را چنین وصف مىکند: «روز بیعت، فراوانى مردم، چون یالهاى پُر پشت کَفتار بود. از هر طرف مرا احاطه کردند تا آنکه نزدیک بود حسن و حسین لگدکوب شوند. رداى من از دو طرف پاره شد؛ مردم چون گلههاى انبوه گوسفند، مرا در میان گرفتند...[290] دست مرا براى بیعت مىگشودند و من مىبستم. شما آن را به سوى خود مىکشیدید و من آن را مىگرفتم. سپس چونان شتران تشنه ـ که به طرف آبشخور هجوم مىآورند ـ بر من هجوم آوردید تا آنکه بند کفشم پاره شد و عبا از دوشم افتاد و افراد ناتوان پایمال گردیدند. آنچنان مردم در بیعت با من خشنود بودند که خردسالان، شادمان و پیران براى بیعت کردن، لرزان به راه افتادند و بیماران بر دوش خویشان، سوار و دختران جوان، بىنقاب به صحنه آمدند».[291] طبیعى است چنین مردمانى، با جان و دل در کنار رهبر محبوب خود مىایستند و او را در احیاى آرمانهاى نبوى یارى مىکنند. با این حال حکومت حضرت با دشوارىها و مشکلاتى چند رو به رو بود. 1. بدعت گذارى خواص: تاریخ نشان مىدهد ـ برخلاف نگاه اولیه ـ شرایط زمانى به سود امام علیهالسلامنبود و بیشترین نقش را در عدم موفقیت امام على علیهالسلامدر دستیابى به اهدافش بر عهده داشت. با رحلت پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله، سقیفه نشینان بر مسند قدرت قرار گرفتند. آنان کوشیدند حضرت على علیهالسلام و اهل بیت علیهمالسلام را از نظر سیاسى و علمى، به حاشیه برانند[292] و اسباب حرمان جامعه اسلامى را از وجود آن حضرت فراهم آورند. بازیگران عرصه خلافت، خود معترف بودند حضرت على علیهالسلام، داناترین مردمان به کتاب و سنت پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله است و در مشکلات، از وجود او بهره مىبردند؛ براى مثال عبارتهاى «لولا على لهلک عمر» (اگر على نبود، عمر به هلاکت مىرسید و «لا ابقانى الله لمعضلة لیس لها ابوالحسن» (خداوند مرا در مشکلى که على علیهالسلام در آن حضور ندارد، باقى نگذارد) از عمر مشهور است![293] اما با این حال فضا را به گونهاى سامان مىدادند که مردم، فکر استفاده از آن حضرت را از سر بیرون برانند. از سوى دیگر، به علت اطلاع اندک مردم از کتاب و سنت و نیز تلقى خاص از جایگاه قانون گذارى و تشریع، زاویههاى انحراف در دین اسلام را شکل دادند؛ زاویههایى که با گذشت زمان بازتر شد و انحرافهایى جبرانناپذیر ایجاد کرد. بدعتهاى فراوان، رهاورد این دیدگاه است.[294] دوره عثمان ـ به ویژه شش سال آخر حکومتش ـ سالهاى اوج انحرافات دینى بود. بى توجهى به احکام خداوند، گنجینه شخصى دانستن بیت المال، نصب کارگزاران نالایق و غیر متعهد، برخورد خشن بااصحاب بزرگ پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله ـ چون عمار و ابوذر ـ برگشت مطرودان حضرت رسول صلىاللهعلیهوآله، رواج تجمّلگرایى، فزون شدن فاصله طبقاتى و... بخشى از جلوههاى فاصله گرفتن از آیین رسول خدا در این دوره است.[295] به همین دلیل، حضرت على علیهالسلام در نامه خود به مالک اشتر، تعبیر زیبا و اسفانگیز «اسارت دین در دست اشرار» را به کار برد: «...فان هذا الدین قد کان اسیرا فى ایدى الاشرار یُعْمَل فیه بالهوى و تطلب به الدنیا»[296]؛ «همانا این دین در دست نابکاران، اسیر گشته بود که با نام دین به هوا پرستى پرداخته و دنیاى خود را به دست مىآوردند». در این سالها، جز نام چیزى از دین باقى نماند. امام على علیهالسلام هنگامى که از کوفیان خسته شده بود، به توبیخ و انتقاد از آنان پرداخت و فرمود: «... ما تتعلقون من الاسلام اِلاّ باسمه و لا تعرفون من الایمان اِلارسمه»[297] ؛ «...از اسلام تنها به نام آن چنگ زدید و از ایمان جز نشانى نمىشناسید». بنابراین، نباید انقلابیان و نیز مسلمانان بیعت کننده با حضرت على علیهالسلام را شیعیان مخلص آن حضرت به شمار آورد. بسیارى از مردم، از ظلم و ستم کارگزاران عثمان به ستوه آمده و براى شکایت به مرکز خلافت سرازیر شده بودند. حضرت على علیهالسلام موقعیت آن روز مدینه را به خوبى درک مىکرد و از مراد انبوه تشنگان بیعت آگاه بود. بدین سبب از پذیرش بیعت سرباز زد و فرمود: «مرا واگذارید و دیگرى را به دست آورید؛ زیرا حوادث و امورى فراروى ما است که رنگارنگ و فتنهانگیز است و چهرههاى گوناگون دارد و دلها بر این بیعت ثابت و عقلها بر این پیمان استوار نمىماند. چهره افق حقیقت را ابرهاى تیره فساد گرفته و راه مستقیم حق ناشناخته مانده است». وقتى اصرار مردم بر بیعت را مشاهده کرد، شرایط خود را براى پذیرش خلافت بیان داشت و فرمود: «آگاه باشید! اگر دعوت شما را بپذیرم، بر اساس آنچه که مىدانم با شما رفتار مىکنم و به گفتار این و آن و سرزنشِ سرزنش کنندگان گوش فرانمىدهم. اگر مرا رها کنید، چون یکى از شما هستم که شاید شنواتر و مطیعتر از شما نسبت به رئیس حکومت باشم. در حالى که من وزیر و مشاورتان باشم، بهتر است تا اینکه امیر و رهبر شما گردم».[298] بنابراین، مردم آن روزگار، همچون شیعیان این زمان نبودند که حضرت على علیهالسلام را امام معصوم و مرجع دینى خود بدانند. در نظر آنان، امام علیهالسلام مانند خلفاى دیگر و حتى پایینتر از دو خلیفه نخستین بود. از این رو، وقتى حضرت تصمیم گرفت بدعتهاى پیشین را براندازد و فهرستى بلند بالا از بدعتهاى عبادى، اقتصادى، سیاسى و اجتماعى گذشتگان ارائه داد، بامخالفت مردم روبه رو شد و در اجراى این برنامه اساسى ناکام ماند!! توجه به یکى از اقدامهاى امام علیهالسلام و واکنش مردم، مىتواند در درک فضاى فکرى مردم آن روزگار سودمند باشد. «صلات تراویح» (هزار رکعت نماز نافله در شبهاى ماه مبارک رمضان)، مستحب است. عمر دستور داده بود آن را به جماعت بخوانند و خود گفته بود: «نِعم البدعة»[299]؛ «بدعت خوبى است»! امام علیهالسلام در برابر این بدعت ایستاد و مردم را از به جماعت خواندن آن باز داشت. وقتى این خبر پخش شد، فریاد «واسنت عمراه» از گوشه و کنار لشکرش برخاست و کار به جایى رسید که بیم شورش مىرفت. حضرت ناگزیر عقب نشینى کرد.[300] آرى، اگر اوضاع کمى بهبود مىیافت و امام از جنگهاى داخلى فراغت حاصل مىکرد، امید آن بود که بر اصلاحات بیشتر تأکید ورزد و سنت پیامبر اکرم را در همه ابعادش احیا کند. چنان که خود مىفرمود: «لوقد استوت قدماى من هذه المداحض لغیّرت اشیاء»[301] ؛ «اگر ازاین فتنهها و لغزشگاهها با قدرت بگذرم، دگرگونىهاى بسیار پدید مىآورم». 2. جناح بندى و عدم امنیت سیاسى: حضرت على علیهالسلام حکومتش را در یکى از دشوارترین موقعیتهاى سیاسى، آغاز کرد؛ زیرا از یک سو براى نخستین بار در میان مسلمانان جایگاه مقدس خلافت، به خون آغشته شده بود و از سوى دیگر، نیروهاى پرشور و انقلابى ـ که امام مىدانست به زودى شور و هیجانشان فرو مىنشیند ـ وى را محاصره کرده بودند و با شدّت از او مىخواستند خلافت را بپذیرد. با توجه به مخالفتهاى حضرت على علیهالسلامبا عثمان و وجود قاتلان عثمان در میان بیعت کنندگان، در معرض اتهام قرار دادن حضرت براى مغرضانى چون معاویه و دستاندرکاران واقعه جَمل، کارى ساده بود. افزون بر این، امام علیهالسلام مىدانست، تنى چند از اصحاب شوراى عُمَر ـ مانند طلحه و زبیر ـ با ورود در شوراى عُمَر، باور کرده بودند مانند عثمان، براى خلافت شایستگى دارند و چون زندگى عثمان به درازا کشید، طاقت از کف داده، به بهانه فسادهاى عثمان ـ که خود نیز از آن بهرهبرده بودند ـ در جهت سرنگونى وى کوشیدند!! حضرت، در نامهاى به معاویه به قدرتطلبى طلحه و زبیر اشاره کرده، مىفرماید: «انهما طلبا الملک و نکثاالبیعة»[302]؛ «آن دو [ طلحه و زبیر ]درخواست حکومت داشتند و از این رو بیعت شکستند». در کنار این عوامل ناامید کننده، باید معاویه را نیز افزود. امام از جاهطلبى و قدرتمندى وى آگاه بود و مىدانست او به شدت مراقب اوضاع است. معاویه، بدان سبب که کشته عثمان را براى اهدافش سودمندتر مىدانست، درخواستهاى فراوان کمک او را نادیده گرفت و به انتظار قتل وى نشست تا از موقعیت جدید به سود خویش بهره گیرد. حضرت که از این مشکلات آگاهى داشت، از مردم خواست سراغ دیگرى روند. آن بزرگوار، با توجه به دشوارىهاى یاد شده، آینده را تاریک، سخت، فتنهآمیز و خسته کننده مىدید و مىفرمود: «حوادث و امورى فراروى ما است که رنگارنگ و فتنهآمیز است و چهرههاى گوناگون دارد و دلها بر این بیعت، ثابت و عقلها بر این پیمان، استوار نمىماند».[303] در این موقعیت، تنها بدان سبب که حجّت بر او تمام شده بود، ناگزیر خلافت را پذیرفت؛ بدان امید که با همه مشکلات، اصلاحاتى پدید آورد و حق ستم دیدگان را از ستمگران بستاند.[304] امام علیهالسلام مشکلات رابه درستى درک کرده بود. پس از فروکش کردن شور و هیجان انقلابى و بازگشت مردم به شهرهاى خود، فتنه انگیزان سر برآوردند و طلحه و زبیر به سمت بصره روانه شدند تا با سپاهى عظیم با حضرت مقابله کنند! حضرت على علیهالسلام ـ که خلیفه مسلمانان به شمار مىآمد ـ براى مقابله با آنان از مدینه بیرون رفت؛ ولى تنها هفتصد نفر با وى همراه شدند! 3. تبعیض و فساد اقتصادى: کوفه، جز چند ماه آغازین حکومت، مرکز خلافت آن حضرت به شمار مىآمد. این شهر ـ که مدل کوچکى از جامعه آن روز مسلمانان بود ـ از مشکلات بسیارى رنج مىبرد. شمارى از این مشکلات عبارت است از: 3ـ1. کوفیان؛ مهمترین مشکل اجتماعى آن روزگار، شکاف طبقاتى روزافزون بود. این شکاف در آغاز با برنامههاى اقتصادى عمر شکل گرفت. او با این توجیه که تلاشگران در راه پیشرفت اسلام، باید سهم بیشترى از بیت المال دریافت دارند، تبعیض طبقاتى را بنیان نهاد. بر اساس نظام پرداخت او (نظام عطا)، شرکت کنندگان در جنگ بدر، سالانه پنج هزار درهم دریافت مىکردند. آنان که در فاصله میان بدر و حدیبیه (در سال ششم هجرت) اسلام آوردهاند، چهار هزار درهم سهم داشتند. مسلمانان بعد از حدیبیه، تا پایان جنگهاى ردّه در سال 12ق. سه هزار درهم دریافت مىکردند و نومسلمانان دویست درهم.[305] این روش به طور گستردهتر و نیز دست درازى به بیتالمال، در زمان عثمان نیز ادامه یافت و سبب شد طبقهاى ثروتمند ـ که بسیارى از اصحاب با سابقه پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله بودند ـ در جامعه پدید آید. تاریخ ثروت برخى از اصحاب بزرگ پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله را چنین گزارش مىدهد: الف. زبیر بن عوام، پنجاه هزار دینار، هزار اسب، هزار بَرده و زمین و خانههاى فراوان در گوشه و کنار مملکت اسلامى (مانند بصره، کوفه و اسکندریه) داشت. ب. طلحة بن عبیداللّه در کوفه و مدینه، خانههاى اشرافى داشت و درآمدش از محصول عراق هر روز هزار دینار بود. ج. دارایى عبدالرحمان بن عوف صد اسب، هزار شترو ده هزار گوسفند بود. د. زیدبن ثابت زمینها و خانههایى به ارزش صدهزار دینار داشت. شمشهاى طلا و نقره او به اندازهاى بود که بعد از مرگش، براى تقسیم آن در میان وارثان، مجبور شدند آنها را با تبر بشکنند. ه. عثمان، هنگام کشته شدن، داراى 150 هزار دینار و یک میلیون درهم و زمینهایى به ارزش هزار دینار و اسب و شتر بسیار بود. آنچه به این فاصله طبقاتى شدت بخشید، سیاست «استیثار» عثمان بود. «استیثار»؛ یعنى، مقدم داشتن خود و وابستگان خویش در بهرهگیرى از منابع. حضرت على علیهالسلام، در اشاره به این سیاست، مىفرماید: «استأثر فاساء الاثَرَة»[306] ؛ «او به انحصارطلبى روى آورد و در آن بد پیش رفت».[307] امام علیهالسلام در مقابل این شکاف طبقاتى عظیم و سیاستهاى مخرب و نهادینه شده[308] قرار داشت. آن بزرگوار براى مقابله با این پدیده، سه گام اساسى برداشت: 1. اعلام سیاست مساوات، 2. اجراى قاطعانه این سیاست، 3. تلاش در راه برافکندن توجیهات دینى آن. گامهاى اول و دوم در بخش (اصول گرایى و ارزشمدارى)، توضیح داده شد. حضرت درگام سوم، نخست بیان کرد اموال بیت المال، از آن خدا است و همه مسلمانان به گونهاى مساوى در آن بهره دارند[309] و در این مورد، حتى او و حسن و حسین علیهمالسلام با یک برده بینى بریده حبشى، یکسانند. امام به سهل بن حنیف، صحابى پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله و غلام تازه مسلمانش، یک مقدار پرداخت کرد؛ سپس مبناى دینى کردارش را بیان داشت و یادآور شد: «پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله سابقان در اسلام و تازه مسلمانان را برابر مىداد».[310]  آنگاه به نفى این توهم نهادینه شده ـ که هر کس در راه اعتلاى اسلام بیشتر شمشیر زده، باید بیشتر دریافت کند ـ روى آورد و فرمود: «قدمت در اسلام و تلاش در راه اعتلاى آن، چیزى نیست که در برابرش اموال دنیوى قرار گیرد و فضیلتى نیست که در مقابل اموال بیت المال فروخته شود. براى این کار اجر و فضیلتى است که پاداشش را خداوند در روز قیامت خواهد داد».[311] بافت فرهنگى ـ اجتماعى کوفه، مشکل دیگر امام علیهالسلام به شمار مىآمد. در آن روزگار، قبایلى که با آغاز فتوحات در ایران، به انگیزههاى مختلف دینى و اقتصادى، از نقاط مختلف جزیرة العرب به سمت ایران سرازیر شده بودند، در کوفه زندگى مىکردند. در میان این جمع، عدّهاى از اصحاب پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله نیز حضور داشتند که به تعلیم مسائل دینى آنان مشغول بودند. این عده خود را مجتهد و صاحب نظر در دین اسلام و احکام الهى مىدانستند و همین تلقّى را به شاگردان خود منتقل کردند. روح سرکش و آزاد و نظام ناپذیر عربهاى بیابانگرد، با ادعاى اجتهاد و صاحب نظرى در اسلام، دست به دست هم داده و از کوفه شهرى پرتزلزل، ملتهب و سرکش ساخته بود؛ به گونهاى که مردمش، در همان آغاز بنیان و در زمان خلافت عُمر، بارها به اعتراض برخاستند و از عمر خواستند فرماندارانش را عزل کند. عمر نیز در مقابل این سرکشىها ـ با این توجیه که عزل یک فرماندار از مقابله با صدهزار شمشیر آسانتر است ـ[312] تسلیم مىشد. این ویژگى در زمان حکومت حضرت على علیهالسلام نیز وجود داشت و کوفیان در موارد متعدد، با آن بزرگوار مخالفت کردند که اوج آن در ماجراى حکمیت و پدید آمدن خوارج تحقّق یافت. خوارج به طور عمده از قبایل بدوى بودند که با حفظ و قرائت قرآن، خود را مجتهدانى صاحب نظر مىدانستند!! مخالفتهاى آنان چنان بود که قدرت مانور را از امام سلب کردند تا جایى که خود فرمود: «لاَ رَأْیَ لِمَنْ لاَ یُطَاعُ»[313]؛ «کسى (حاکمى) که پیروى نمىشود، نمىتواند نظرش را اجرا کند». آنان گاه آن قدر عرصه را بر حضرت علیهالسلام تنگ مىکردند که آن بزرگوار ناگزیر با عباراتى چون «یَا أَشْبَاهَ الرِّجَالِ وَ لاَ رِجَالَ»[314]؛ «اى شبیه مردان که مرد نیستید» آنان را مخاطب قرار مىداد و چنین شکوه و گلایه مىکرد: «اى کودک صفتان بىخرد که عقلهاى شما به عروسان پرده نشین شباهت دارد! چقدر دوست داشتم که شما را هرگز نمىدیدم و هرگز نمىشناختم. شناختن شما ـ سوگند به خدا ـ جز پشیمانى حاصل نداشت و اندوهى غمبار سرانجام آن شد. خدا شما را بکشد که دل من از دست شما پرخون و سینهام از خشم شما مالامال است...». البته واکنش امام، همواره اعتراض نبود و گاهى اندوهش را با خدایش در میان مىنهاد: «خدایا! من این مردم را خسته کردم و آنان نیز مرا خسته نمودند. آنها از من به ستوه آمدهاند و من هم از آنان به ستوه آمدم. به جاى آنان، افرادى بهتر، به من مرحمت فرما و به جاى من بدتر از من، بر آنها مسلط کن».[315] 3ـ2. شامیان؛ در مقابل این مردم، ساکنان شام قرار داشتند که معاویه و بنىامیه را از برترین مسلمانان مىدانستند و همگى یکپارچه در فرمان او بودند! این امر در سابقه شهرنشینى و نظامپذیرى آنان، شناخت ناقص و محدودشان از اسلام ـ که آن را در اسلام اموى منحصر مىدانستند ـ و نیز ارتقاى شرایط زندگى آنها در مقایسه با قبل از اسلام، ریشه داشت. اینان چنان، در پیروى از معاویه، استوار بودند و جان فشانى مىکردند که حضرت على علیهالسلام آرزو مىکرد، کاش معاویه ده کوفى گرفته، در مقابل یک شامى به او بدهد![316]  حال تنها راه تسلّط و اصلاح این مردمان نظامناپذیر، پرادّعا، کمفرهنگ و مخالفنواز، تازیانه و شمشیر بود؛ چنان که تجربه تاریخى نشان داد، حاکمان مستبدى چون زیاد، عبیداللّه بن زیاد و حجاج بن یوسف ثقفى ـ که با کوچکترین بهانهاى شمشیر مىکشیدند و کوفیان را با بدترین نوع شکنجهها و در زندانها جاى مىدادند ـ توانستند بر این مردمان چیرگى یابند. حضرت على علیهالسلام خود بهتر از هر کس، این راه درمان را مىدانست و به آن تصریح مىکرد؛ اما اجراى آن را با اصول و ارزشهاى الهى خویش ناسازگار مىشمرد و این نوع اصلاح را موجب فساد خود و دینش مىدانست؛[317] زیرا این کار نوعى فساد براى حاکم اسلامى و نزدیکترین شخص به رسول خدا صلىاللهعلیهوآله به شمار مىآمد و جز نابودى اصول و ارزشهاى دینى، نتیجهاى نداشت.   نتیجهگیرى بنابر آنچه گفته شد، گاهى جامعه در مرحله انتخاب یک آیین و شروع زیرساخت یک تمدن است؛ در این مرحله طبیعى است جهت آشنایى مردم با احکام و دستورات جدید، نیاز به گذشت زمان است و جهت زمینه سازى براى اجراى قوانین جدید، باید به جامعه فرصت داد و به طور پلکانى رفتارها را نهادینه کرد. چنان که پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله از چنین روشى در جذب مشرکان و بیان معارف و احکام استفاده کرد. اما گاهى جامعه مراحل آشنایى با احکام و معارف اسلامى را طى کرده و حتى نمونههاى اجرایى را پشت سر گذاشته است. در این هنگام انتظار عموم مردم و بدنه جامعه، اجراى درست ارزشها و مقابله با بدعتها و ناهنجارىها است. به طورى که اگر حاکم نیز کوتاهى کند، انتظار مردم عدالتجو برآورده نشده است و حتى چه بسا به مقابله با حاکم برخیزند؛ همان طور که گروهى علیه خلیفه سوم شورش کردند. در این مرحله حاکم یا باید قاطعانه موضع خود را اعلام و به تعدیل ناهنجارىها اقدام کند که روش علوى است و یا باید به شگردهاى گوناگون، تأثیرگذاران جامعه را تطمیع کند و سر سفرهها بنشاند و یا تهدید کند و در پى ترور شخص و شخصیت آنان بر آید که روش معاویه است!!   امام على علیهالسلام و بیتالمال  پرسش 37 . چرا حضرت على علیهالسلام با سیاست تقسیم مساوى بیت المال، سبب بىمهرى خواص به حکومت خود شد و با طلحه و زبیر کنار نیامد؟ یکم. سیاست تقسیم مساوى بیتالمال و در نظر نگرفتن امتیازات شخصى و شرافتهاى قبیلهاى، سیاستى کاملاً اسلامى و مطابق با کتاب و سنت نبوى بود. دوم. اصولاً حضرت على علیهالسلام در حکومت خود، به خواص خوش بین نبود و مىفرمود: «خواص و اشراف، همواره بار سنگینى بر حکومت تحمیل مىکنند. در روزگار سختى، کمتر به یارى حکومت مىآیند و در اجراى عدالت از همه ناراضىترند. در خواستههایشان از دیگران، پاى فشارتر و در عطا و بخششها کم سپاسترند. به هنگام ندادن خواستههایشان، عذرناپذیرتر و در برابر مشکلات کم استوارترند». در نظر آن بزرگوار، عامه مردم ستونهاى استوار دین، بر پاى دارنده اجتماعات پرشور مسلمانان و نیروهاى ذخیره دفاعى به شمار مىآمدند. بىتردید، با این دیدگاه، امکان ترجیح خواص وجود نداشت. سوم. اگر حضرت على علیهالسلام خواص را بر عوام ترجیح مىداد ـ ضمن عقبنشینى از ارزشها و اصول اسلامى خود ـ به همگان اعلام مىکرد: پیرو سیاست تبعیضآمیز حاکمان گذشته است! این چیزى بود که نه حضرت مىپسندید و نه مردمان انقلابى آن زمان مىپذیرفتند. چهارم. ترجیح خواص بر عوام، انبوه مردمى را که بارقه امید در دلشان درخشیده بود، از حضرت و حتى اسلام و پیامبر صلىاللهعلیهوآله ناامید مىکرد. پنجم. ترجیح خواص بر عوام، آنان را قدرتمند مىکرد و امکان مشارکتشان در توطئههاى براندازى را فزونى مىبخشید. این پدیده، در کنار از دست دادن حمایت پا برهنگان ـ که رهاورد قطعى سیاست عدم مساوات بود ـ نوعى خودکشى سیاسى به شمار مىآمد. ششم. طلحه و زبیر اگر چه در راه برپایى اسلام بسیار کوشیده بودند؛ اما پس از رحلت پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله ـ به ویژه در اواخر دوره عثمان ـ به دنیا روى آورده و زندگى اشرافى و جاه طلبانه برگزیده بودند. بنابراین، نحوه زندگى و مشى آنها در دوره پیشین، به همگان نشان مىداد نیروهاى ارزشى نیستند و براى احراز پُست در حکومت علوى، شایستگى ندارند. آنان در صورت رسیدن به پُستهاى اجتماعى و سیاسى، سیاستهاى خود را اجرا مىکردند و مردم را به حضرت على علیهالسلام و حکومتش بدبین مىساختند ـ و چنان که آن حضرت علیهالسلام اشاره مىکند ـ هواى پادشاهى بر امت اسلامى را در سر مىپروراندند.[318] هفتم. کوفه و بصره ـ که طلحه و زبیر خواستار فرمانروایى بر آن بودند ـ تنها دو شهر معمولى شمرده نمىشدند. از نظر ادارى و سیاسى، تمام ایران آن زمان، تحت نظر این دو شهر و حاکمان آنها اداره مىشد. در آن عصر، شهر مدینه (مرکز خلافت)، امکانات نظامى و اقتصادى نداشت؛ ولى کوفه و بصره و توابع آنها، از بیشترین امکانات مملکت اسلامى بهره مىبردند. بنابراین حاکمان این دو شهر، به ویژه با توجه به همبستگى آنها و به تعارض کشیده شدن سیاستهایشان با سیاست مرکز خلافت، به راحتى مىتوانستند به مدینه حمله کرده، خلیفه را سرنگون سازند و خود به حکومت دست یابند. این نکته به هیچ وجه نمىتوانست از چشم تیزبین خلیفهاى چون حضرت على علیهالسلام دور بماند. هشتم. به راستى اگر حضرت على علیهالسلام حکومت این دو شهر را به آن دو واگذار مىکرد، چگونه مىتوانست ادعاى اصلاحطلبى کند؟ حوادث بعدى نیز نشان داد، این دو به هیچ وجه دغدغه اسلام و کتاب و سنت نبوى نداشتند؛ زیرا براى سیراب کردن حسّ جاهطلبى و قدرتخواهى خود، حاضر شدند به باند اموى ـ که بیشترین بهرهها را از حکومت عثمانى برده بود ـ دست دوستى و اتحاد دهند و با استفاده ابزارى از همسر پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله، بصریان را به سوى خود جلب کرده، سبب ریختن خون صدها مسلمان شوند!![319] نهم. سخنان حضرت على علیهالسلام نشان مىدهد: آنان افزون بر حکومت کوفه و بصره، دو خواست دیگر نیز داشتند: نخست آنکه امام علیهالسلام در امور حکومتى با آنها مشورت کند و دوم آنکه سیاست تقسیم مساوى بیت المال را کنار نهد. حضرت على علیهالسلام در جواب خواست اول فرمود: «من طبق کتاب و سنت پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله عمل مىکنم و تاکنون حکم مجهولى ندیدهام که به مشورت شما و دیگر مسلمانان نیازمند باشم. اگر چنین مشکلى پیش آید، از مشورت با شما و دیگران چشم پوشى نخواهم کرد». آن بزرگوار درخواست دوم آنان را چنین پاسخ گفت: «تقسیم مساوى بیت المال ساخته من نیست. این سنت پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله بود. من از آن پیروى مىکنم و در این باره، هیچ کس حق ندارد مرا سرزنش کند».[320] بدیهى است، این خواستها، به معناى مشارکت در حکومت و چشم پوشى حضرت علیهالسلام از اصول و ارزشها است و امام علیهالسلام نمىتوانست با پذیرش آنها، این را تحمل کند.           امام حسن علیهالسلام کریم اهل بیت علیهمالسلام  پرسش 38 . درباره فضایل امام حسن علیهالسلام و کریم اهلبیت بودن ایشان توضیح دهید؟ درباره فضایل امام حسن علیهالسلام روایات زیادى از اهل سنت و علماى شیعه نقل شده است.[321] بسیارى از روایات حکایتگر علاقه خاص رسول خدا صلىاللهعلیهوآله به امام حسن علیهالسلام و امام حسین علیهالسلام است. نحوه ابراز محبت آن حضرت ـ مانند پایین آمدن از منبر و بوسیدن آنها و دوباره بر منبر رفتن ـ نشانگر و جهتدار بودن این اظهار محبت است.[322] حضرت مىفرمود: «من او را [ یعنى امام حسن علیهالسلام] دوست دارم و نیز کسى که وى را دوست داشته باشد، دوست دارم».[323] حضور در «مباهله» در دوران کودکى شاهد صادق این مدعا است. جایگاه امام حسن علیهالسلام در نگاه رسول خدا صلىاللهعلیهوآله در حدى است که در خصوص او فرمود: «اگر عقل در مردى مجسم مىشد، همانا حسن بود».[324]  در میان خصایص برجسته آن حضرت، صفت «کرم» و «کریم بودن» جایگاه خاص خود را دارد؛ به صورتى که او به کریم اهل بیت علیهمالسلام لقب یافته است.[325] در این نوشتار نیم نگاهى به چرایى اطلاق این صفت بر امام حسن علیهالسلام خواهیم داشت. 1. کرم در لغت و اصطلاح «کرم» در کتابهاى لغت عرب، به معناى جوانمردى، سخاوت، مهربانى، بخشش، بزرگوارى است.[326] در اصطلاح اهل عرفان «کرم»، مرتبه سوم از سخا به شمار مىرود که عبارت است از: «انفاق مال به سهولت و طیب نفس در امور سخت و مقاصد عالى»[327]. 2. کرم از نگاه امام حسن علیهالسلام در حدیثى از امامحسن علیهالسلام پرسیده شد: «کرم چیست؟» حضرت پاسخ داد: پیش قدم شدن در بخشش، قبل از درخواست [ سائل ]و طعامدادن در جاى [خویش].[328] 3. کریم با توجه به معناى لغوى و اصطلاحى و نیز تعریف امام حسن علیهالسلام از «کرم»، مىتوان گفت: کریم، کسى است که به صفت بخشش متصف باشد؛ یعنى، فردى که مال خویش را با آسانى و آرامش خاطر ـ قبل از درخواست فرد نیازمند ـ انفاق کرده و مىبخشد. 4. کریم یکى از اسماى الهى خداوند متعال در آیات متعددى از قرآن، خویش را به کریم بودن وصف کرده[329] و به حق نیز چنین است؛ زیرا حضرت حق به بهترین وجه و در عالىترین مرتبه، جود و بخشش خویش را ـ چه در حوزه نیازمندىهاى مادى و چه در ساحت احتیاجات معنوى ـ به مخلوقات ارزانى داشته است. از آنجا که خداوند سبحان کریم است، کرم و اهل آن را نیز دوست مىدارد؛ چنان که رسول خدا صلىاللهعلیهوآلهفرمود: «ان اللّه کریم یحب الکرم»[330]. 5. نشانههاى کریم در منابع اسلامى براى آنکه انسانها، فرد کریم را بشناسند یا خود را محک زنند که اهل آن هستند یا خیر، در منابع دینى نشانههاى متعددى براى او ذکر شده است؛ از جمله: اخلاق نیکو، فرو بردن ناراحتى و خشم، چشمپوشى از مال نو[331]، تقواى الهى[332]، عفو[333]، جود و بخشش[334]، ابتدا و پیشقدمى در نیکوکارى[335]، شکرگزارى[336]، اجتناب از محارم و تنزیه از عیوب[337]، رسیدگى به همسایگان[338] و... . 6. امام حسن علیهالسلام کریم اهل بیت هر چند حضرت رسول صلىاللهعلیهوآله به کریمترین فرد بنى آدم و کریمترین اول و آخر خلقت متصف شده است[339]؛ ولى به دلیل تأسى امام مجتبى علیهالسلام به رسول گرامى اسلام و نیز متصف شدن به اسماى الهى ـ که خصلت تمامى معصومان است ـ به کریم اهل بیت مشهور گشته است. نمونههاى ذیل که از منابع معتبر نقل شده است، به خوبى نشانگر وجود نشانهاى کرم و کریم بودن آن امام عظیم الشأن است.  6ـ1. تقواى الهى: بهترین نشان کریم بودن، آن است که آدمى با عمل به واجبات و ترک محرمات ـ که همان تقواى الهى است ـ جان و روح خویش را فداى جانان کرده و در واقع به او ببخشاید. امام مجتبى علیهالسلام در بعد تقوا و عبادت الهى، زبانزد خاص و عام بود. ابن شهر آشوب روایت کرده است: روزى امام حسن علیهالسلام در خیمه خویش نماز مىگزارد (در منزل «ابوا» در میان مکه و مدینه)؛ ناگاه زن بادیهنشین بسیار خوشرویى، آن حضرت را دید و عاشق جمال آن حضرت شد و بىتابانه به خیمه آن حضرت درآمد. آن حضرت چون از نماز فارغ شد، پرسید: چه حاجت دارى؟ گفت: بىتاب تو گردیدهام، شوهر ندارم؛ مىخواهم مرا به وصلت خود شاد گردانى. حضرت فرمود: دور شو از من و مرا مستوجب عذاب الهى مگردان...![340] بنا بر نقل ابن کثیر: امام مجتبى علیهالسلام وقتى در مسجد النبى، نماز صبح را به جاى مىآورد، در همان جاى نماز خود مىنشست و تا برآمدن آفتاب به یاد خداى متعال مشغول مىشد... اگر براى نماز وضو مىساخت، رنگش دگرگون گشت و آنگاه که به نماز مىایستاد، تمام بدنش به لرزه مىافتاد. هنگامى که مرگ را به یاد مىآورد و یا خبر رستاخیز و صراط به خاطرش مىآمد، آنچنان گریه مىکرد که از هوش مىرفت و اگر بهشت و دوزخ را یاد مىکرد ـ همچون کسى که از شدت درد در شرف هلاک است ـ گریه مىکرد و از خداى متعال، بهشت را مىخواست و از جهنم برائت مىجست.[341] همچنین فرمود: «من شرم دارم پروردگار را ملاقات کنم؛ در حالى که با پاى پیاده به خانه او نرفته باشم». از این رو بیست بار پیاده به سفر حج رفت.[342] 6ـ2. عفو و حلم: یکى از نشانههاى «کریم» بودن، گذشت و حلم در برابر مشکلات و نامهربانىها است. چنان که خداوند متعال در اوصاف مردان الهى مىفرماید:«وَ إِذا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا کِراماً»[343].  امام حسن علیهالسلام به حق چنین بود؛ پذیرش صلح در برابر معاویه و گردن نهادن به لوازم آن، بهترین گواه بر حلم آن حضرت به شمار مىرود.[344] درخصوص حلم آن حضرت نقل کردهاند: «روزى مردى از اهل شام، بر سر راه آن حضرت آمد و دشنام و ناسزاى بسیار به آن حضرت گفت. آن جناب پاسخش را نداد تا از سخن خود فارغ شد. آن گاه امام مجتبى علیهالسلام روى مبارک خویش را به سوى او گرداند و به او سلام کرد. به رویش خندید و فرمود: اى مرد! گمان مىکنم تو غریبى و گویا بر تو چند امر مشتبه شده است!! اگر از ما خواهشى کنى، عطا مىکنیم. اگر از ما طلب هدایت و ارشاد کنى، تو را ارشاد مىکنیم. اگر از ما یارى بطلبى، عطا مىکنیم. اگر گرسنهاى تو را سیر مىکنیم. اگر عریانى تو را جامه مىپوشانیم. اگر محتاجى بىنیازت مىگردانیم. اگر رانده شدهاى، تو را پناه مىدهیم. اگر حاجتى دارى، براى تو برمىآوریم. اگر بار خود را بیاورى و به خانه ما فرود آورى و میهمان ما باشى تا وقت رفتن براى تو بهتر خواهد بود؛ زیرا که ما خانهاى گشاده داریم و آنچه خواهى نزد ما میسر است. آن مرد، چون سخن حضرت را شنید، گریست و گفت: «گواهى مىدهم که تویى خلیفه خدا در زمین و خدا بهتر مىداند که خلافت و رسالت را در کجا قرار دهد».[345] در خصوص عفو آن حضرت نیز نقل شده است: غلامش خطایى کرد که مستوجب توبیخ و تنبیه بود؛ از این رو حضرت دستور داد که او را ادب کنند. در این هنگام غلام گفت: اى مولاى من «وَ الْعافِینَ عَنِ النّاسِ»[346]. حضرت فرمود: تو را عفو کردم. [ سپس] غلام گفت: «وَ اللّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ»[347]؛ امام فرمود: تو آزادى براى خشنودى خداوند و براى توست دو برابر آنچه که [ پیش از این] به تو مىدادم»[348].  6ـ3. رد احسان به بهترین وجه: یکى از نشانهاى کرم و جوانمردى، آن است که اگر کسى به انسان احسانى کرد ـ حال چه قولى چه عملى، چه گفتارى و چه فعلى ـ وى به بهترین صورت پاسخ گوى احسان او باشد[349] و امام حسن علیهالسلام چنین بود. ابن شهر آشوب در مناقب روایت مىکند: کنیزى با یک دسته ریحان به آن حضرت سلام کرد. امام حسن علیهالسلام به او فرمود: تو براى رضاى خدا آزادى. یکى از همراهان براى این کار او را سرزنش کرد! حضرت فرمود: مگر نشنیدهاى که خداوند متعال مىفرماید: «وَ إِذا حُیِّیتُمْ بِتَحِیَّةٍ فَحَیُّوا بِأَحْسَنَ مِنْها أَوْ رُدُّوها»[350]؛ «و چون به شما درود گفته شد، شما به [ صورتى] بهتر از آن درود گویید، یا همان را [ در پاسخ ]برگردانید» و چه چیزى از آزاد کردنش بهتر بود.[351] ابن شهر آشوب روایت کرده است: روزى امام حسن علیهالسلام بر جمعى از گدایان گذشت که پاره چند نان خشک بر روى زمین گذاشته و مىخوردند. چون نظر ایشان بر آن حضرت افتاد، خواستند که حضرت بر سر سفره آنان میهمان شود. امام مجتبى علیهالسلام از اسب پایین آمد و فرمود: «خداوند، متکبران را دوست نمىدارد». پس با ایشان نشست و از طعام آنان مقدارى خورد. به برکت حضرت از غذا هیچ کم نشد. [ در مقابل حضرت] ایشان را به میهمانى خود دعوت کرد و طعامهاى نیکو براى ایشان حاضر کرد و به خلعتهاى فاخر آنان را مزین فرمود و ایشان را مرخص کرد.[352] 6ـ4. جود و بخشش: این نشانه ـ که یکى از مهمترین و برجستهترین نشانههاى «کریم» بودن است ـ در امام مجتبى علیهالسلام شهرت دارد. در روایتى آمده است: آن حضرت در طول حیات خویش سه مرتبه و هر بار نیمى از دارایى خود را ـ که حتى شامل کفش و جوراب نیز مىشد ـ در راه خدا بخشید.[353]  گفتنى است این همه بخشش و جود او، براى ثناگویى و مدیحهسرایى یا لذت بردن از جاه و مقام نبود؛ بلکه تنها براى رضاى خدا و طلب ثواب و پاداش الهى بود؛ از این رو هیچ گاه به نیازمندى جواب «نه» نداد. امام علیهالسلام وى در پاسخ کسى که از او پرسید: چرا هیچ نیازمندى را بدون پاسخ نمىگذارى؛ فرمود: اراده خدا بر این قرار گرفته که نعمتهاى خویش را به من ارزانى دارد و من نیز عادت کردهام که نعمتهاى الهى را به مردم ببخشم. پس مىترسم که اگر عادت خویش را قطع و ترک کنم، خداوند نیز مرا از عادت خود منع فرماید و از فیض نعمتهاى الهى محروم شوم.[354]   نمونههایى از این بخشش: الف. روایت شده روزى آن حضرت در مسجد نماز مىخواند، شنید شخصى در کنار او چنین دعا مىکند: خداوندا! ده هزار درهم مرا روزى کن، حضرت چون به خانه رسید، ده هزار درهم براى او فرستاد.[355] ب. روزى امام حسن علیهالسلام نشسته بود و طعام مىخورد. سگى در پیش او ایستاده بود. حضرت هر لقمهاى که مىخورد، مقدارى پیش سگ مىانداخت. مردى گفت: اى پسر رسول خدا! اجازه بده که این سگ را دور کنم. حضرت فرمود: او را رها کن؛ از خدا شرمم مىآید که جاندارى نظر به طعام من کند و من غذایى به آن ندهم و آن را برانم.[356] ج. محدثان نقل مىکنند: مردى نیازمند نزد امام حسن علیهالسلام آمد، حضرت به او فرمود: نیازت را روى رقعهاى بنویس و براى ما ارسال کن. او نیز چنین کرد. حضرت دو برابر آن را به او داد. یکى از حاضران به وى گفت: اى فرزند رسول خدا! چرا این نوشته این قدر برکت داشت؟ حضرت در پاسخ فرمود: برکتش براى ما بیشتر بود؛ زیرا با این عمل، امکانى براى کار نیک فراهم شد. مگر نمىدانید انجام دادن کار نیک، بدون درخواست مفهوم ندارد؛ در حالى که اگر پس از درخواست او چیزى مىدادم، در واقع در برابر آبروى او پرداخت مىکردم. چه بسا او شب را در گیر و در بیم و هراس و امید گذرانده باشد و نمىداند چه مقدار از نیازش برآورده شده و کامیاب مىگردد یا ناکام مىماند و در این حال نزد تو مىآید؛ در حالى که لرزه بر اندامش افتاد، و قلبش ترسناک است. در این حالت اگر نیازش را برآورده کنى، برتر از آن است که از تو بهره گرفته است.[357] د. گروهى از انصار، صاحب باغى بودند که از آن زندگى مىگذراندند. وقتى بر اثر نیاز مجبور به فروش آن شدند، امام مجتبى علیهالسلام آن را از ایشان به چهارصد هزار درهم خرید. پس از مدتى آنان دچار چنان تنگنایى شدند که به ناچار دست نیاز به سوى مردم دراز مىکردند. در این هنگام، حضرت دوباره باغ را بدون هیچ چشم داشت مالى، به ایشان برگرداند تا دیگر از مردم چیزى نخواهند.[358] امام مجتبى علیهالسلام همواره مىفرمود: «ما مردمى هستیم که بخشش فراوانى داریم که همواره امید و آرزو را برآورده مىکنیم».[359] «ما پیش از آنکه کسى از ما بخواهد، مىبخشیم؛ چون آبروى درخواست کننده را پاس مىداریم».[360] برآن چه مىگذرد، دل منه که دجله بسى  پس از خلیفه بخواهد گذشت در بغداد گرت زدست برآید، چون نخل باش کریم  ورت زدست نیاید چو سرو باش آزاد     سیره سیاسى امام حسن علیهالسلام  پرسش 39 . چرا امام حسن علیهالسلام راه صلح با معاویه و امام حسین علیهالسلام راه مبارزه و جهاد با یزید را انتخاب کرد؟ شیعه همواره با مسئله چگونگى توجیه تفاوت عملکرد امامان معصوم ـ به خصوص امام حسن و امام حسین علیهماالسلام ـ رو به رو بوده است. برخى از اهل سنت و مستشرقان ـ که به مبانى کلامى تشیع (مانند عصمت و نور واحد بودن ائمه علیهمالسلام ) معتقد نیستند ـ گاهى بر عملکرد یک یا هر دو امام شیعهها خرده مىگیرند و زمینه شبهات و انحرافات ذهنى را فراهم مىآورند. در این زمینه توجه به نکاتى چند بایسته است.   دیدگاههاى مختلف درباره عملکرد آن دو امام، سه دیدگاه عمده وجود دارد که بایستگى توجه به آنها، انکارناپذیر مىنماید: 1ـ1. دیدگاه عصمت مدار این دیدگاه، محور بحث را عصمت هر دو امام قرار مىدهد و مىگوید: در «علم کلام شیعه»، با دلیلهاى قطعى نقلى و عقلى، عصمت امام از گناه، فراموشى و خطا ثابت شده است. افزون بر این، روایات نشان مىدهد ائمه علیهمالسلام همگى نور واحدند[361] و ذات و جوهره عملکردشان، تفاوت ندارد؛ هر چند در ظاهر متفاوت و حتى متناقض بنماید. بنابراین شیعه باید به دیدگاههاى کلامى و روایىاش پایبند باشد و اگر در مواردى نتوانست عملکرد امامى را توجیه و یا درستىاش را ـ در مقایسه با عملکرد امام دیگر ـ اثبات کند؛ علم آن را به خداوند واگذارد و از ورود در این ورطههاى هولناک و کلام سوز بپرهیزد.  این دیدگاه اگر چه مبتنى بر مبانى درستى است و مسئله را از موضع برتر و به گونه تعبّدى حل مىکند؛ ولى اشکالش این است که: الف. پرسشها و دغدغههاى ذهنى شیعه را از میان نمىبَرَد؛ پرسشهایى که اگر جواب صحیح براى آنها یافت نشود، ممکن است در سراسر وجود فرد ریشه دوانده، سرانجام او را به انکار مبانى کلامى وادار کند. ب. شیعه را در مقابل اشکالات مخالفانى که به این مبانى کلامى اعتقاد ندارند، خلع سلاح مىکند و احیاناً سبب گستاخى مخالفان و دست اندازى به سایر معتقدات شیعى مىشود. 1ـ2. دیدگاه سطحى نگر این دیدگاه ـ که معمولاً از سوى دیگران و یا شیعیان ناآشنا به مبانى اعتقادى شیعه ابراز مىشود ـ چنین است: آنچه ما در ظاهر مىبینیم، تفاوت عملکرد دو امام علیهالسلام است: یکى صلح را بر مىگزیند و دیگرى راه جنگ در پیش مىگیرد!! آسانترین راه توجیه تفاوت عملکرد امامان، توجه به تفاوت شخصیت آنان است. امام حسن علیهالسلام ذاتاً عنصرى صلحجو و آرام به شمار مىآمد؛ برخلاف امام حسین علیهالسلام که در نظر این گروه، ذاتاً فردى حماسى، غیور و احیاناً جنگ طلب بود. روشن است چنین دیدگاهى، با این تحلیل سطحى، نمىتواند از سوى افراد منصف و آگاه به تاریخ ـ حتى اگر به مبانى کلامى شیعه معتقد نباشند ـ پذیرفته شود. 1ـ3. دیدگاه تحلیل مدار این دیدگاه، جواب شبهه را در بررسى دقیق حوادث تاریخى جست و جو مىکند؛ تحلیلى که بر شناخت زمینهها و بستر وقایع مبتنى است. طرفداران این دیدگاه ـ هر چند شیعه باشند ـ خود را در مبانى کلامى شیعى، محصور نمىدانند؛ در جهت فهم درست حوادث و درک عمیق چرایى تفاوت عملکردها مىکوشند و تنها وقتى تحلیل تاریخى نتواند به پرسشهایشان پاسخ دهد، متعبّدانه به مبانى کلامى روى مىآورند.  تحلیل مداران، راههاى مختلفى براى اثبات نظر خود پیمودهاند؛ راههایى که مىتوان همه آنها را در مقایسه اجمالى زمان امام حسن علیهالسلام و امام حسین علیهالسلام جاى داد. 1ـ3ـ1. شرایط زمانى امام حسن علیهالسلام؛ تاریخ نشان مىدهد که امام حسن علیهالسلام در دوره حکومت کوتاه خود (حدود شش ماه)، با مشکلاتى فراوان روبه رو بود و گزینهاى جز صلح در برابرش وجود نداشت. بخشى از مشکلات امام حسن علیهالسلام عبارت است از:   1ـ3ـ1ـ1. مهمترین مشکل آن حضرت، ناهماهنگى، بىانگیزگى و احیاناً روحیه تمرّد سپاهش بود. در لشکر او عناصر مختلفى چون غنیمت طلبان، شکّاکان، خوارج و تعداد کمى از شیعیان خالص به چشم مىخورد.[362] این سپاه، همان مردمانى بودند که امام على علیهالسلام در روزها و ماههاى پایانى عمر خویش، گاه برفراز منبر آنان را «یَا أَشْبَاهَ الرِّجَالِ وَ لاَ رِجَالَ»[363] (اى مردنمایان نامرد) مىخواند و گاه از خداوند مىخواست به جاى آنها، افرادى نیکوتر به وى عنایت فرماید و به جاى او، زمامدارى ناشایست بر آنان مسلط سازد.[364] بررسى روانشناسى اجتماعى کوفه و شام در این دوره نیز، نشان مىدهد که حکومت بر کوفیان رهبرگریز، از حکمرانى بر شامیان، بسیار دشوارتر بود؛ زیرا اینان قبل از پذیرش اسلام، مردمى به طور نسبى متمدن به شمار مىآمدند و زندگى در سایه حکومت مقتدر روم را تجربه کرده بودند. از سوى دیگر، رومیان به ساکنان شام، ستم بسیار روا مىداشتند و به بهانههاى گوناگون، آنان را تحت فشارهاى مختلف فرهنگى، دینى و اقتصادى قرار مىدادند و مالیاتهاى متنوع بر آنها تحمیل مىکردند. ورود اسلام در این منطقه، با نام افرادى از بنىامیه (چون یزیدبن ابوسفیان و برادرش معاویه) همراه بود. سپاه اسلام فشارهاى رومیان از مردم شام را برداشت. کار به جایى رسید که آنان، بنىامیه را فرشته نجات خود مىدانستند و ضمن شناخت بسیار سطحى از اسلام، براى هر گونه فداکارى زیر پرچم آنها آماده بودند. همین عامل توانست بنىامیه را در دو شاخه سفیانى و مروانى، تا حدود یک قرن بر سراسر مملکت اسلامى مسلّط سازد. گروهى معتقدند: حتى اگر امام على علیهالسلام به شهادت نمىرسید، نمىتوانست در برابر این سپاه کارى انجام دهد؛ در حالى که موقعیت امام حسن علیهالسلام بسیار دشوارتر از پدرش بود. در دیدگاه مردم آن زمان، امام حسن علیهالسلام از ویژگىهاى پدرش (نخستین مسلمان، فداکارترین یار پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله و شایستهترین فرد براى فرمانروایى)، بىبهره بود!! از سوى دیگر، جوانتر بودن آن حضرت از معاویه، بهانهاى شده بود تا معاویه خود را داراى خبرگى و تجربه و امام علیهالسلام را در امور کشوردارى، خام و بىتجربه معرفى کند.[365] با این همه، امام در جهت احقاق حق خود، سپاهى آراست و به مقابله با معاویه روى آورد. سپاه وى حدود یک پنجم سپاه شصت هزار نفرى معاویه بود[366] و از نظر روحیه، وضعیتى نامساعد داشت. خیانت فرماندهان، بىانگیزگى سربازان و ناهماهنگى آنها، سپاه را چنان سست و ناکارآمد ساخته بود که نیروهاى حضرت، آماده بودند براى نجات خویش و عدم رویارویى با لشکر شام، امام علیهالسلام را دستگیر کنند و به معاویه تحویل دهند!![367]   1ـ3ـ1ـ2. معاویه شخصیتى عجیب است و در تاریخ اسلام، کمتر مىتوان برایش همانندى یافت؛ به گونهاى که اعراب وى را یکى از چهار نابغه عرب معرفى مىکنند! او فرزند ابوسفیان است که در کنار پدرش، تا واپسین لحظات، در مقابل اسلام مقاومت کرد و حتى وقتى پدرش به ظاهر اسلام آورد، به سرزنش وى پرداخت! به زودى هوش سیاسىاش به یارى وى شتافت و دریافت تنها از راه پذیرش اسلام، مىتواند پیشرفت کند. پس از رحلت پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله، حکومت جدید براى استفاده از توانایىهاى خاندان بنىامیه و مصون ماندن از توطئههاى آنها، یزید و معاویه (فرزندان ابوسفیان) را در رأس سپاهى به شام فرستاد. در سال هیجدهم هجرى، معاویه پس از مرگ برادرش یزید، حاکم دمشق شد و با روحیه جاهطلبى خود، به سرعت به سمت تسلّط بر جهان اسلام به حرکت درآمد. کشته شدن عثمان، فرصتى طلایى بود تا معاویه بلندترین گامها را به سوى اهدافش بردارد. بنابراین، با بهانه قرادادن وجود قاتلان عثمان در سپاه امام على علیهالسلام و ادعاى خونخواهى عثمان، مشروعیت حکومت حضرت را با پرسش روبه رو ساخت! به عنوان امیر شام، سپاهى در مقابل امام علیهالسلام آراست و تا واپسین لحظات عمر آن حضرت، مهمترین مشکل و دغدغه وى به شمار مىآمد. خبر شهادت امام على علیهالسلام، بهترین خبرى بود که معاویه مىتوانست در همه عمرش شنیده باشد. با این رویداد، مهمترین مشکل وى در راه رسیدن به خلافت مسلمانان از میان رفت. معاویه که در این زمان، علاوه بر هوش فراوان، از تجربه بیست ساله امارت بر شام و تجربه پنج ساله مقابله با بزرگترین شخصیت زمان خود بهره مىبرد، به سرعت سپاهى شصت هزار نفرى گردآورد و در برابر امام حسن علیهالسلام قرار داد. البته او این سپاه را براى اِعمال فشار بیشتر بر امام علیهالسلام و کشاندن کوفیان به صلح سامان داده بود. از این رو از همان آغاز نداى صلحطلبى سر داد![368] معاویه در پى پیروزى بود؛ ولى بیشتر به پیروزى صلحآمیز مىاندیشید؛ زیرا نبرد با امام حسن علیهالسلام سبط اکبر پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله و پیروزى قهرآمیز بر وى، حکومت او را با بحران مشروعیت و معاویه را با نفرت مسلمانان روبهرو مىساخت؛ به ویژه اگر امام علیهالسلام در این جنگ به شهادت مىرسید.[369] بنابراین تنها راه نجات معاویه، پیروزى صلحآمیز بود. او براى رسیدن به این صلح، انواع راهها و نیرنگها را آزمود. تطمیع و خریدن فرماندهان سپاه امام علیهالسلام شایعه پراکنى در لشکر کوفه و تضعیف روحیه آنها، تنها بخشى از برنامههاى معاویه در این مقطع زمانى به شمار مىآمد. نقشههاى حساب شده وى، کار را به جایى رساند که بسیارى از نیروهاى امام حسن علیهالسلام، به معاویه نامه نوشتند و براى به شهادت رساندن یا دستگیر کردن آن حضرت، داوطلب شدند. معاویه، به منظور تضعیف روحیه امام علیهالسلامو سپاه کوفه، این نامهها را نزد حضرت فرستاد.[370] در پى این دسیسهها، معاویه برگهاى سفید امضا کرد و به عنوان صلحنامه نزد امام حسن علیهالسلام فرستاد تا آن حضرت خود هر شرطى صلاح مىداند، در آن بگنجاند.[371] در این موقعیت، حضرت بین دو گزینه جنگ و صلح قرار گرفت. اگر گزینه جنگ را انتخاب مىکرد، احتمال پیروزى بر معاویه با این سپاه اندک، ناهماهنگ، بىروحیه و خائن در حد صفر بود و به اسارت یا شهادت امام علیهالسلاممىانجامید. در صورت اسارت، معاویه بر آن حضرت منّت مىنهاد و او را در نظر مردم رهین منت خود مىساخت. بىتردید این امر به خوارى امام علیهالسلاممىانجامید؛ به ویژه اگر آن حضرت به وسیله سپاه خود اسیر و به معاویه تحویل داده مىشد!! چنانچه امام علیهالسلام به شهادت مىرسید، معاویه به قلع و قمع شیعیان مىپرداخت و هستههاى اولیه شیعه را در سراسر جهان اسلام نابود مىساخت. در این موقعیت، انتخاب صلح، عاقلانهترین کار به شمار مىآمد. از سوى دیگر، عدم انتخاب صلح، چهرهاى جنگطلب و خشن از امام علیهالسلامارائه مىداد؛ چهرهاى که شکست وى، هیچ دستاورد مثبتى به ارمغان نمىآورد و مردم ریخته شدن خونش را نتیجه طبیعى خشونتش مىدانستند!! اهمیت این انتخاب، هنگامى روشن مىشود که توجه کنیم امام علیهالسلام مىتوانست با گنجاندن شرایط اساسىاى چون لزوم حفظ جان خویش و شیعیان و موروثى نشدن حکومت در خاندان بنىامیه[372]، برگ برنده سیاسى را در اختیار گیرد. البته معاویه به این شرایط عمل نکرد؛ ولى امام علیهالسلام بدین طریق پیروزىاى دیگر به دست آورد و توانست چهره به ظاهر صلح طلب، مسالمت جو و متظاهر به اسلام معاویه را رسوا سازد.   1ـ3ـ2. شرایط زمانى امام حسین علیهالسلام؛ بهترین شاهد بر درستى موضعگیرى امام حسن علیهالسلام و یکسانى رفتار امامان علیهمالسلام در شرایط مساوى؛ ادامه روش امام حسن علیهالسلام توسط امام حسین علیهالسلام در مدت ده سال است که با معاویه هم زمان بود. با تغییر شرایط و شروع دوره حکومت یزید، عللى که امام حسن علیهالسلام را به صلح کشانید، موجود نبود. به طور کلى، از نظر تاریخى، شرایطى که امام علیهالسلام را به قیام علیه یزید واداشت، در دو بخش آمادگى مردم کوفه و شخصیت یزید قابل بررسى است.   1ـ3ـ2ـ1. آمادگى مردم کوفه؛ هنگام مرگ معاویه در نیمه رجب سال 60ه. کوفه دوره بیست ساله حکومت امویان را تجربه کرده بود؛ دورهاى که از سویى مرکزیت را از کوفه به شام منتقل کرده و روح متعصب کوفیان را آزرده بود. از سوى دیگر، فشار بىحد امویان و حاکمان منصوب از سوى آنان، کوفیان را در رنج افکنده بود. در این موقعیت، مردم از کوتاهىهاى خود در برابر حضرت على علیهالسلامتأسف مىخوردند. شهر منتظر جرقهاى بود تا در این جامعه سرکوب شده، شرر افکند و آنان را به انقلابى عظیم وادارد. این جرقه همان مرگ معاویه بود. پس از این رخداد، کوفیان ـ به ویژه نسل جوان آنان که دوره حکومت حضرت على علیهالسلام را تجربه نکرده و نیکویىهاى آن را از زبان پدران خود شنیده بودند ـ در صدد جبران گذشتهها برآمدند. اندکى پس از شنیدن خبر مرگ معاویه، کوفیان زمزمه قیام سردادند؛ اما شرط اصلى قیام، داشتن رهبرى مقبول و مشروع بود. بر این اساس، به امام حسین علیهالسلام روى آوردند[373] و سیل نامههاى خود را به سوى آن حضرت گسیل داشتند. امام علیهالسلام در این زمینه، براى فرار از بیعت با یزید، مدینه را ترک گفته و به مکه پناه برده بود. آن بزرگوار، با دریافت نامههاى کوفیان، در پى بررسى اوضاع برآمد و بدین منظور، پسر عمویش مسلم بن عقیل را به آن سامان فرستاد. باید به این واقعیت تأکید کرد که امام علیهالسلام، براى فرار از بیعت از مدینه خارج شد، نه براى شروع قیام؛ زیرا در آن زمان، هنوز نامههاى کوفیان را دریافت نکرده بود. با رسیدن خبر برآورد مثبت مسلم از آمادگى کوفیان، امام علیهالسلام تصمیم گرفت به سوى آن سامان حرکت کند. آنچه سبب شد امام حسین علیهالسلام در عملى ساختن این تصمیم شتاب ورزد، دریافت خبر حضور مأموران یزید در مکه بود؛ مأمورانى که لباس احرام به تن داشتند و در پى فرصتى مىگشتند تا حضرت را به شهادت رسانند!! امام علیهالسلام عمره مفرده به جا آورد و قبل از فرا رسیدن زمان اَعمال حج، از مکه به سمت کوفه روان شد.[374] حضرت بر آن بود، به کمک کوفیانِ آماده، هسته قیام علیه حکومت مرکزى شام را بنیان نَهَد و پس از آن، حکومتى فراگیر پدید آورد. آنچه این فرضیه را تأیید مىکند، سخنان امامحسین علیهالسلام در این مرحله است. آن حضرت امر به معروف و نهى از منکر را عامل اصلى حرکت خویش و عمل به سیره پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله و حضرتعلى علیهالسلام[375] را هدف خود خواند. روشن است مقصود از سیره پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله و حضرت على علیهالسلام، سیره حکومتى آن بزرگواران است؛ نه سیره فردىشان. اگر منظور سیره فردى بود، باید در کنار آن دو، به سیره برادرش امام حسن علیهالسلام ـ که به علت کوتاهى مدت حکومتش نتوانست سیره حکومتى ماندگارى داشته باشد ـ نیز اشاره مىکرد. همچنین پیوستن بسیارى از مردم مکه و آبادىهاى مسیر حرکت حضرت به کاروان او، نشان مىدهد آنان، حرکت امام علیهالسلام را حرکتى براى تشکیل حکومت مىدانستند. اوضاع و شرایط زمانى خروج امام علیهالسلام از مکه نیز، تشکیل حکومت در پرتو آمادگى مردم را امرى ممکن مىنمایاند؛ زیرا: الف. به علت مرگ معاویه و جوانى و ناپختگى یزید، حکومت شام در ضعف قرار داشت. ب. شخصیت امام حسین علیهالسلام ـ در تقابل با شخصیت یزید ـ مىتوانست نیروهاى بسیارى را به سوى حضرت جذب کند. ج. حکومت کوفه در این زمان، به وسیله عنصرى ضعیف و آرامش طلب، به نام نعمان بن بشیر اداره مىشد که غلبه بر او، در صورت حضور امام علیهالسلام در کوفه بسیار آسان مىنمود. د. مردم رنج کشیده و متعصب کوفه ـ که علاوه بر از دست دادن مرکزیت حکومت، ستم فراوانى از حکومت شام تحمل کرده بودند ـ با انگیزه نیرومند، کنار امام علیهالسلامقرار مىگرفتند و حاضر بودند براى پیروزى بر حکومت مرکزى شام، فداکارى کنند. بنابراین کافى بود امام حسین علیهالسلام به کوفه برسد و رهبرى این جمعیت پرشور را برعهده گیرد. در آن صورت، به راحتى بر نعمان و اطرافیانش چیره مىشد؛ زمام امور را در دست مىگرفت و مىتوانست جبههاى نیرومند علیه شام تشکیل دهد. بدیهى است در این هنگام مردم حجاز، یمن و ایران، به مقایسه امام علیهالسلامو یزید روى مىآوردند و اگر بىطرفى را بر نمىگزیدند، به یارى امام علیهالسلام مىشتافتند. امام علیهالسلام مىتوانست به کمک این نیروهاى پرانگیزه، سپاه متزلزل شام را شکست دهد و حکومت سراسر جهان اسلام را به دست آورد. بنابراین، حرکت امام علیهالسلام از مکه به سمت کوفه، با هدف قیام علیه یزید، کاملاً معقول و با امکان پیروزى فراوان مىنماید. آنچه این تدابیر را ناکارآمد ساخت، استفاده از عامل کاملاً غیر منتظرهاى به نام عبیداللّه بن زیاد بود. در نظر نگرفتن این عامل از سوى امام علیهالسلام نیز کاملاً طبیعى است؛ زیرا روابط عبیداللّه و یزید در آن هنگام تیره بود و بسیار بعید بود یزید وى را حاکم کوفه سازد. روابط آنها چنان تیره بود که یزید قصد داشت، عبیداللّه را از حکومت بصره نیز عزل کند. سرجون مسیحى، مشاور یزید، با تیزبینى ویژه خویش، قابلیتهاى او را یادآور شد و روابط آنها را اصلاح کرد.[376] بىتردید در نظر نگرفتن عامل غیر منتظرهاى که ممکن است در روند یک حرکت خلل پدید آورد، هرگز معقولیت آن حرکت را زیر سؤال نمىبرد. شبههاى که مخالفان را به غیر عقلانى پنداشتن حرکت امام علیهالسلام واداشته، عدم توجّه حضرت به سابقه خیانت کوفیان به پدر و برادرش و پند ناصحانى چون عبداللّه بن عباس است که این پیشینه را یادآور شدند.[377] در پاسخ بدین شبهه باید گفت: روحیه نظام ناپذیرى، دنیاطلبى و تغییر کوفیان در زمان امام على علیهالسلام و امام حسن علیهالسلام تا حدى در زمان امام حسین علیهالسلامانکارناپذیر است؛ ولى باید دانست این زمان، با عصر دو امام پیشین متفاوت بود؛ زیرا: الف. نسلى جدید، متعصب و غیرتمند در کوفه وجود داشت که از عملکرد منفى پیشینیان خود، به شدت انتقاد مىکرد و مشتاقانه به جبران اشتباه آنان مىاندیشید. البته انگیزه این نسل، به طور کامل مذهبى نبود و بیشتر در روح تعصب گراى آنان ریشه داشت؛ اما به هر حال مىتوانست حضرت را در سرنگونى حکومت مرکزى یارى دهد. ب. این مردم، دوره نکبتبار حکومت بنىامیه را پشت سرگذاشته بودند. این عامل مىتوانست انگیزه آنها را دو چندان سازد. ج. رهبرى کوفیان در دست شیعیانى چون سلیمان بن صرد خزاعى بود که در صورت پیروزى، مىتوانست تمام ارکان حکومتى کوفه را زیر سلطه خویش در آورد.  د. جامعه کوفه چنان بود که اگر تعدادى نیروى فعال، جوّ آن را در دست مىگرفتند، مىتوانستند نیروهاى کم انگیزه و حتى بىتفاوت را تحت تأثیر قرار داده و جذب کنند. بنابراین، امام علیهالسلام مىتوانست با ورود به کوفه، رهبرى نیروهاى فعّال و تأثیر گذار شیعه را به عهده گیرد؛ به یارى آنها امور را سامان دهد و نیروهاى دیگر را به سوى خود جذب کند. ناگفته نماند که با وجود تمام تطمیعها و تهدیدهاى عبیدالله، براى واداشتن مردم به جنگ با امام حسین علیهالسلام، تنها توانست سپاهى سى هزار نفرى تشکیل دهد.[378] این سپاه نصف سپاهى بود که چند سال بعد، از سوى همین مردم با هدفخونخواهى از قاتلان امام حسین علیهالسلام، گرد مختار حلقه زدند و در مقابل بنىامیه ایستادند.[379]   1ـ3ـ2ـ2. شخصیت یزید، از نظر سیاسى و دینى و عملکرد، با پدرش معاویه قابل مقایسه نبود؛ زیرا در بعد سیاسى از تجربه پدرش بىبهره بود و سراسر عمر کوتاهش در شکار و بزم سپرى شده بود. در بُعد دینى نیز او نمىتوانست مانند پدرش، خود را از اصحاب پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله معرفى کرده، کاتب وحى و خال المؤمنین (دایى مؤمنان)[380] بخواند و حرمتى معنوى براى خویش پدید آورد. افزون بر این، یزید از آغاز جوانى، عنصرى هتاک، هرزه، سگ باز، باده گسار و فاسق شناخته شده بود؛ چنان که امام حسین علیهالسلام در نامهاى به معاویه، بعضى از این نکات را به وى گوشزد کرد و او را از تلاش در جهت ولایت عهدى یزید بازداشت. عملکرد یزید نیز از آغاز نشان مىداد که نمىتواند در حد یک زمامدار کاردان ظاهر شود. با آنکه پدرش در واپسین لحظات زندگى، او را از درگیرى با شخصیتى مانند امام حسین علیهالسلام برحذر داشته بود؛ او مغرورانه در پى گرفتن بیعت از آن حضرت برآمد و وى را به قتل تهدید کرد!  بدیهى است، شخصیت بزرگوار و عزتمندى مانند امام حسین علیهالسلام ـ که حتى سکوت در برابر معاویه را جایز نمىدانست و از عدم قیام علیه او به خدا پناه مىبرد ـ نمىتواند در برابر این عنصر هتّاک ـ که دین جد بزرگوارش را بازیچه خویش قرار داده و به نام آن حضرت صلىاللهعلیهوآله بر مردم حکم مىراند ـ ساکت نشیند. بنابراین، با شنیدن خبر به حکومت رسیدن یزید، سوگمندانه فرمود: «و على الاسلام السلام اذ قد بلیت الامة براع مثل یزید»[381]؛ «وقتى امت حاکمى چون یزید یافته، باید با اسلام خداحافظى کرد». آرى با توجه به این حقایق، مىتوان نتیجه گرفت: حتى در صورت عدم فشار یزید براى بیعت و نیز عدم تهدید امام حسین علیهالسلام به قتل، آن حضرت از هر فرصت کوچکى براى قیام علیه این عنصر ناشایست ـ که کیان اسلام را با خطر روبهور ساخته بود و مصلحتى فراتر از قیام علیه او تصوّر نمىشد ـ بهره مىگرفت.   زندگانى امام حسن علیهالسلام  پرسش 40 . ابعاد زندگانى شخصى امام حسن مجتبى علیهالسلام و دوران حضور ایشان در زمان پیامبر صلىاللهعلیهوآله و امام على علیهالسلام توضیح دهید؟   یک. تولّد در نیمه ماه مبارک رمضان سال دوم هجرت، اولین ثمره نبوت و امامت، مدینه را نور باران کرد و کانون امامت و ولایت را درخششى دیگر بخشید. ولادت امام حسن علیهالسلام، بالاترین مژده به پیامبر خدا صلىاللهعلیهوآله و على علیهالسلام و فاطمه زهرا علیهاالسلامبود. خَلق و خُلق او از عنایتهاى بىشمار خداوند کریم بر امت اسلامى بود.    1ـ1. نامگذارى سبط اکبر پیامبر بعد از تولد امام مجتبى علیهالسلام، رسول خدا صلىاللهعلیهوآله در گوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه خواند؛ آن گاه از امیرمؤمنان علیهالسلام پرسید: «چه نامى بر فرزندت نهادهاى»؟ آن حضرت پاسخ داد: «در نام گذارى بر شما پیشى نمىگیرم». پیامبر صلىاللهعلیهوآله فرمود: «من هم در نام گذارى او، بر پروردگارم پیشى نمىگیرم». جبرئیل علیهالسلام بر رسول خدا صلىاللهعلیهوآله نازل شد و درود و سلام پروردگار را به او ابلاغ کرد و ضمن تبریک و تهنیت میلاد فرزندش، گفت: «خداوند به تو فرمان مىدهد که نام فرزند هارون را بر روى فرزندت بگذار». پرسید: «نام او چه بوده است»؟ جبرئیل پاسخ داد: «شُبَّر». حضرت فرمود: «اما زبان من عربى است». جبرئیل گفت: نامش را «حسن» بگذار[382]. ابن اثیر مىگوید: «حسن» نامى است که در عرب جاهلیت، تا آن روز سابقه نداشت و کسى آن را نمىشناخت[383].   1ـ2. القاب و کنیه آن حضرت فرزند پیامبر صلىاللهعلیهوآله را با لقبهایى چون امام دوم، ریحانه رسول خدا، زکى، سبط اول، سید، طیّب، مصلح و... مىشناختند. آن حضرت از شدت علاقه به این مولود مبارک، او را «ابومحمد» نامید و با همین کنیه او را صدا مىزد[384]. انس بن مالک درباره امام مجتبى علیهالسلام مىگوید: «هیچ کس از حسن علیهالسلام به پیامبر صلىاللهعلیهوآله شبیهتر نبود»[385]. پیامبر اسلام در روز هفتم تولد امام مجتبى علیهالسلام برایش گوسفندى عقیقه کرد و نیز در همین روز به دستور ایشان، فرزندش حسن علیهالسلامرا ختنه کردند تا به این سنت الهى، جامه عمل بپوشانند و به عنوان سیره عملى پیامبر صلىاللهعلیهوآله باقى بماند.    دو. دوران کودکى و زمان پیامبر حضرت حسن علیهالسلام هفت سال و شش ماه از عمر شریف خود را در کنار جدش رسول خدا و در دامان پر مهر او سپرى کرد. علاقه رسول اکرم صلىاللهعلیهوآله به این کودک و برادرش حسین علیهالسلام، بیش از حد بود. عایشه در روایتى چنین نقل مىکند: «پیامبر صلىاللهعلیهوآله امام حسن علیهالسلام را مىگرفت و به سینه مىچسباند، سپس مىفرمود: خدایا!این پسر من است و من او را دوست مىدارم؛ تو هم او را و هر کس را که دوستدار او است، دوست بدار»[386]. در حدیثى پیامبر صلىاللهعلیهوآله درباره امام حسن علیهالسلام مىفرماید: «انه ریحانتى من الدنیا و ان ابنى هذا سید»[387]؛ «او گل خوشبوى من از دنیا است و این پسرم سید و آقا است» و نیز: «حسن منى و أنا منه احب الله من احبه»[388]؛ «حسن از من است و من از او، خداوند دوستدار او را دوست بدارد». زمخشرى در کتاب ربیع الابرار مىگوید: روزى رسول خدا صلىاللهعلیهوآله، حسن علیهالسلام را در بر گرفت و بوسید و روى زانوى راست خود نشاند. سپس فرمود: «اما ابنى هذا فنحلته خُلقى و هَیبتى»؛ «به این پسرم، اخلاق و هیبت خود را بخشیدم.» آن گاه حسین علیهالسلام را در بر گرفت و بوسید و روى زانوى خود نشاند و فرمود: «نَحْلتُه شجاعَتى وَ جُودى»[389]؛ «به او شجاعت و سخاوت خود را عطا کردم».   استعداد فوق العاده امام حسن علیهالسلام حسن بن على علیهالسلام هفت ساله بود و در مجلس رسول خدا صلىاللهعلیهوآله حضور مىیافت. آنچه را به آن حضرت وحى مىشد، مىشنید و آن را حفظ مىکرد و براى مادرش فاطمه علیهاالسلام بازگو مىکرد. هنگامى که حضرت على علیهالسلامبه منزل مىآمد، آن علوم را از فاطمه علیهاالسلام مىشنید و چون از آن بانوى بزرگ مىپرسید: «از کجا این علوم را فراگرفتهاى»؟ پاسخ مىداد: «از فرزندت حسن علیهالسلام»[390].   سه. پس از رحلت رسول خدا از دوران زندگانى امام مجتبى علیهالسلام، هفت سال و چند ماه بیشتر نگذشته بود که جد بزرگوارش از دنیا رحلت فرمود. از همان زمان، دوران مظلومیت، غربت و مصیبت این خاندان شروع شد. به فاصله اندکى، مادر بزرگوارش در راه دفاع از حق و حریم ولایت مظلومانه به شهادت رسید و اندوهى بر غمهاى امام حسن علیهالسلام افزون گشت. او شاهد آزار رساندن به مادرش بود و خانه نشینى پدر گرامى و به غارت رفتن میراث آن امام مظلوم، حوادث طاقت فرسا و ناگوارى بود که تحمّل آن براى این کودک باهوش و با ذکاوت، بس دشوار و سنگین بود. در این دوران تلخ و خسارت بار، امام حسن علیهالسلام به همراه برادرش امام حسین علیهالسلام، در کنار پدر گرامیشان به نشر اسلام حقیقى و ناب پرداختند و گره مشکلات جامعه اسلامى را با سر انگشت تدبیر و عقل و علم مىگشودند. پیشرفت اسلام و عظمت مسلمانان، بالاترین هدف و آرزوى خاندان پاک رسالت بود.   چهار. در دوران حکومت علوى امام مجتبى علیهالسلام فرزند بزرگ امیرمؤمنان علیهالسلام ویژگىهاى ممتازى چون لیاقت، شجاعت، شهامت، صداقت، تقوا، تجربه، آگاهى و بردبارى را در حد کمال دارا بود و در زمان حیات و حکومت امیرمؤمنان علیهالسلام دوشادوش آن حضرت در مشکلات شرکت داشت و مسئولیتهاى گوناگون و خطیرى را بر عهده گرفت که به بعضى اشاره مىشود: 4ـ1. تولیت موقوفات و صدقات امام حسن علیهالسلام طى حکمى از سوى امام على علیهالسلام سرپرستى و تولیت اوقاف را بر عهده گرفت[391]. مضمون این فرمان مىرساند که مراد، سرپرستى اموال شخصى حضرت على علیهالسلام نبوده است؛ بلکه منظور اموال امام و حاکم و موقوفات و صدقات عمومى بوده است که باید براى حفظ امامت و زعامت خاندان پرفضیلت پیامبر صلىاللهعلیهوآله، حفظ شود و حقوق و صدقات به اهلش برسد. 4ـ2. شرکت در جنگ جمل پیش از شروع جنگ جمل، امام حسن علیهالسلام به دستور پدر بزرگوارش به همراه عمار یاسر و تنى چند از یاران امیرمؤمنان علیهالسلام، وارد کوفه شد و با سخنانى شورانگیز و آتشین، آنها را به شرکت در جهاد علیه «ناکثین» فراخواند و با وجود کارشکنى ابوموسى اشعرى ـ که از طرف عثمان والى کوفه بود ـ توانست بیش از نه هزار نیرو آماده جنگ با منافقان نماید. امام مجتبى علیهالسلام خود در خط مقدم جبهه جمل مىجنگید و بر قلب سپاه دشمن یورش مىبرد و آنها را به خاک و خون مىکشید تا آنجا که بر بسیارى از یاران امیرمؤمنان علیهالسلام سبقت مىجست[392]. در میدان جمل، عدهاى اطراف شتر عایشه را گرفته بودند و به سختى از او دفاع مىکردند. هر گروهى از آنها که کشته مىشدند، دستهاى دیگر جاى آنان را مىگرفت. حضرت على علیهالسلام متوجه شد تا این شتر سرپا است، این فریب خوردگان و ساده لوحان، دست از مقاومت بر نمىدارند و آتش فتنه و آشوب خاموش نمىگردد! پس پسرش محمد حنفیه را طلبید و نیزه خود را به او داد و فرمود: «شتر عایشه را هدف قرار ده و آن را از پاى در آور». محمد نیزه را گرفت و حمله کرد؛ ولى قبیله بنوضبه ـ که اطراف شتر را گرفته بودند ـ او را از رسیدن به شتر بازداشتند و وى به ناچار به نزد پدر بازگشت. در این هنگام حسن بن على علیهالسلام چون شیرى غرّان پیش آمد و نیزه را از دست محمد حنفیه گرفت و به سوى شتر حمله کرد و نیزهاش را در بدن آن فرو برد و در حالى که خون شتر از نیزه فرو مىریخت، بازگشت. محمد که این منظره را دید، رنگش دگرگون شد و خجالت کشید؛ ولى امیرمؤمنان علیهالسلام به او فرمود: «لا تَأنَفْ فانه ابن البنى وَ اَنتَ ابنُ على»[393] ؛ «ناراحت نشو، چون حسن، فرزند پیامبر است و تو فرزند على هستى». بالاخره با پایدارى و رشادت سبط اکبر، امام مجتبى علیهالسلام و دیگر یاران شجاع، شتر عایشه از پاى درآمد و فتنه جمل به نفع لشکر حق پایان یافت. 4ـ3. دلاورى و ایثار در میدان صفین جنگ صفین، به دلیل جاهطلبى و مقام پرستى معاویه و همفکرانش به وجود آمد. وى حاضر به تسلیم در برابر حق نبود و با اینکه خود و یارانش از زمینه سازان قتل عثمان بودند؛ خونخواهى خلیفه مقتول را بهانه کرده و با نیرنگها و فریبکارىهاى بسیار، توانستند مردم شام را با خود همراه و براى جنگ با امیرمؤمنان علیهالسلام آماده کنند. سرانجام جنگ شروع شد و صفها آراسته گردید. حسن بن على علیهالسلام در این نبرد سرنوشتساز، نقش مهم و مؤثرى داشت و امیرمؤمنان علیهالسلام به هنگام تنظیم سپاه و صف آرایى لشکر، جبهه راست آن را به امام حسن علیهالسلام، امام حسین علیهالسلام، عبداللّه بن جعفر و مسلم بن عقیل سپرد[394]. در یکى از روزهایى که قرار بود، در میدان صفین از طرف سپاه امیرمؤمنان علیهالسلام حملهاى عمومى انجام گیرد، آن حضرت متوجه شد که فرزندش حسن علیهالسلام نیز خود را آماده حمله کرده است. امیرمؤمنان علیهالسلام با نگرانى متوجه اطرافیان خود شد و فرمود: «املکوا عنى هذا الغلام فاننى انفس بهذین ـ الحسن و الحسین ـ لئلا ینقطع بهذا نسل رسول الله»[395]؛ «جلو این پسر را بگیرید که من از آمدن این دو ـ حسن و حسین علیهالسلام ـ دریغ دارم، مبادا به خاطر این دو، نسل پیامبر صلىاللهعلیهوآله قطع گردد».  4ـ4. امام جمعه موقت هرگاه عذرى، مانند مریضى و مسافرت براى حضرت على علیهالسلام، پیش مىآمد و نمىتوانست براى اقامه نماز جمعه، در مسجد کوفه حضور یابد، طى حکمى فرزند برومندش، امام حسن علیهالسلام را به این امر مهم مىگمارد. در یکى از خطبههایى که امام حسن علیهالسلام در نماز جمعه خواند، چنین فرمود: «خداوند سبحان، هیچ پیامبرى را مبعوث نکرد، مگر اینکه بعد از او خلیفه و جانشینى و یا گروهى را تعیین فرمود. پس سوگند به آن کس که محمد صلىاللهعلیهوآله را به پیامبرى برگزید! هیچ کس در حق ما اهل بیت کوتاهى نخواهد کرد؛ مگر اینکه خداوند سبحان اعمال او را ناقص خواهد گذاشت و هیچ دولتى بر ضد ما حاکمیت پیدا نخواهد کرد؛ مگر اینکه عاقبت، حکومت از آن ما خواهد شد. متجاوزان به حق ما پس از چند صباحى، سزاى عمل خود را خواهند دید و به مکافات آن خواهند رسید»[396]. 4ـ5. خطابههاى امام حسن علیهالسلام ابن ابى الحدید به نقل از مدائنى مىنویسد: «و کان الحسن اکبر ولد على و کان سید الاسخیاء حلیما خطیبا و کان رسول الله یحبّه»[397]؛ «حسن علیهالسلام بزرگترین فرزند على بن ابى طالب علیهالسلام، سرور سخاوتمندان و حلیم و بردبار و گویندهاى توانا بود. رسول خدا صلىاللهعلیهوآله او را بسیار دوست مىداشت». طه حسین در کتاب الفتنة الکبرى مىنویسد: «حسن بن على علیهالسلام، هنگام حیات پدرش و بعد از آن، سخنرانىهاى فراوانى ایراد کرد. مردمى که شنونده سخنان او بودند، هرگز در او خستگى، سستى و کمبود مطلب مشاهده نکردند؛ چون او از خاندانى بود که خستگى و سستى در سخن و کمبود مطلب برایشان بىمعنا بود. این خاندان، معدن فصاحت و بلاغت و سخن بودند و در شبههها، آخرین سخن را مىگفتند. وقتى امام حسن علیهالسلام خطبه مىخواند، بهترین گفتنىها و درستترین مطالب ممکن را ادا مىکرد»[398]. 4ـ6. مساعدت در کار قضا با توجه به اینکه قضاوت و حل و فصل و نزاعها و اختلافها در مسائل حقوقى، جزایى، کیفرى و... از شئون حاکم اسلامى است و امیرمؤمنان علیهالسلامقضاوتهاى فراوانى داشت، افراد گوناگونى جهت دادخواهى ـ به عنوان حاکم اسلامى ـ خدمت آن حضرت علیهالسلام مىآمدند و تقاضاى استرداد حقوق خویش (مثل ارث، قصاص و مالکیت) و یا تنبیه مجرمان و جنایتکاران (همانند اجراى حدود زنا، شرب خمر، سرقت و...) را مىکردند. امام حسن علیهالسلام در این دوران، بازویى قوى و مطمئن براى زمامدار مسلمانان بود. وى که عالم و آگاه از همه مسائل شرعى بود، مسائل قضایى اسلام را به صورت عملى از پدر آموخته و با دقت، ظرافت و تسلّط قضاوت مىکرد. نمونههاى برجستهاى از قضاوت امام حسن علیهالسلام را مىتوان در کتابهاى تاریخى ملاحظه کرد[399].   پنج. امامت و رهبرى زعامت و رهبرى امام حسن علیهالسلام، از جمله امورى است که امیرمؤمنان علیهالسلامبر آن اصرار مىورزید و بارها جمع مسلمانان را به آن توجه مىداد[400]. این خود بیانگر لیاقت و استعداد سرشارى بود که در آن حضرت وجود داشت و مىتوانست با مدیریت قوى خود، جامعه اسلامى را به سعادت دنیا و آخرت برساند. اما عدم حمایت مسلمانان از آن حضرت و سلطه بنىامیه بر آنان، مانع از این شد که امام مجتبى علیهالسلامبعد از پدر بزگوارش، اهداف والاى خود را جامعه عمل بپوشاند و مردم را با آن آشنا کند! پس از شهادت امیرمؤمنان علیهالسلام، در روز بیست و یکم ماه مبارک رمضان سال چهلم هجرى، بزرگترین اجتماع در کوفه، در جلوى منزل آن حضرت تشکیل شد. امام حسن علیهالسلام فرزند فرزانه و برومند امیرمؤمنان علیهالسلام با چشمانى اشک بار، براى مردم سخنرانى کرد و ضمن برشمردن فضیلتهاى پدر بزرگوارش، خود را به آنها معرفى کرد تا کسانى که با این خاندان پاک و شخص امام مجتبى علیهالسلامآشنایى ندارند، آشنا گردند و حجت بر آنان تمام شود. بعد از این خطابه زیبا و شورانگیز ـ که دلها را نرم و اشکها را جارى ساخت ـ عبداللّه بن عباس به پاخاست و مردم را بر بیعت با امام مجتبى علیهالسلام دعوت کرد. مردم نیز که همه معیارهاى حاکم اسلامى را در چهره تابناک سبط اکبر رسول خدا صلىاللهعلیهوآله مىدیدند، بىدرنگ به نشانه بیعت، دست مبارک آن حضرت علیهالسلام را فشردند[401]. بعد از بیعت عمومى مردم، امام حسن علیهالسلام دست به سازماندهى مجدد نیروها زد. او عبداللّه بن عباس را به عنوان والى و فرماندار بصره و قیس بن سعد بن عباده و سعید بن قیس و عبیداللّه عباس را به فرماندهى بخشى از نیروهاى مسلح خود برگزید. بسیارى از افرادى را که در زمان پدر خود منصب و مقامى داشتند، در پستشان ابقا کرد[402]. بیعت مردم کوفه و رؤساى قبایل با امام حسن علیهالسلام، از یک سو شادى و سرور در میان مسلمانان را به دنبال داشت و از سوى دیگر دشمنان اهل بیت (مانند ناکثین و مارقین) و به ویژه حاکمان غاصب شام را مضطرب و سرگردان کرد و آنان را به فکر توطئهها جهت سرنگونى حکومت نوپاى امام حسن علیهالسلام انداخت. آنها از هیچ گونه حرکت سیاسى و غیر سیاسى برضد آن حضرت علیهالسلام کوتاهى نکردند؛ زیرا معاویه مىدانست که حسن بن على علیهالسلام از محبوبیت فراوانى در میان مسلمانان برخوردار است و در اندک زمانى، جاى خالى پدر را پرخواهد کرد. به همین دلیل معاویه با یاران صمیمى و مورد اعتمادش، به مشورت نشست و آنان را از وضعیت خطرناک آینده بیم داد و گفت: «اگر براى براندازى حکومت امام حسن علیهالسلام فکرى اساسى نکنیم، براى همیشه با تهدید مواجه خواهیم شد»[403]. پس از سخنان معاویه، شورا برگزار و تصمیمات زیر گرفته شد: الف. فرستادن جاسوس جهت آشوب و اغتشاش به کوفه و بصره و دیگر شهرهاى عراق؛ ب. تهدید و تطمیع نیروهاى ارشد نظامى؛ معاویه همواره مىکوشید فرماندهان لشکر امام حسن علیهالسلام، همچون عبیداللّه بن عباس و قیس بن سعد بن عباده و... را به نحوى تطمیع کند و یا بترساند. او افرادى مانند عبیداللّه بن عباس را ـ با آنکه سابقه درخشانى داشت و همواره در خط مستقیم اهل بیت علیهالسلام و علویان بود و وفادارى خود را به اهل بیت علیهالسلام اثبات کرده بود ـ فریب داد. او با دریافت پانصد هزار درهم و وعده پانصد هزار دیگر، به لشکریان معاویه پیوست و ننگ همیشگى را براى خود خرید. با فرار عبیدالله، دو سوم نیروهاى تحت فرماندهىاش، در هم ریختند و آنان گروه گروه گریختند. کار به جایى رسید که معاویه فکر کرد، دیگر کسى از لشکریان امام علیهالسلام باقى نمانده است؛ به همین جهت سردار جنایتکار خود، بسر بن ابى ارطاة را با سه هزار نیرو به سراغ بقیه فرستاد. اما قیس بن سعد به همراه چهار هزار نفر باقى مانده، مقاومت کردند. بسر و نیروهایش با دیدن این وضعیت، به سوى شام عقبنشینى کردند[404]. ج. شایعه صلح قبل از تحقّق آن؛ از دیگر توطئههاى حکومت شام، شایع کردن دروغ پیشنهاد صلح از سوى امام حسن علیهالسلام به معاویه بود. شایعه این مطلب و مطالب غیر واقعى دیگر از سوى خوارج، روحیه رزمندگان مسلمان را در هم مىشکست و حال آنکه آغازگر صلح و پیشنهاد دهنده آن، معاویه بود! وى یک مرتبه توسط عبداللّه بن نوفل و بار دیگر به وسیله عبداللّه بن عامر، صلح را خدمت امام حسن علیهالسلام مطرح کرد؛ ولى آن حضرت با قاطعیت تمام آن را رد کرد و نپذیرفت[405]. امام مجتبى علیهالسلام در برابر توطئههاى شوم معاویه و حکومت شام، به سختى ایستاد و هیچ گونه سستى از خود نشان نداد. در قاموس رفتارى آن حضرت، جنگ با معاویه یک اصل است و مصالحه، تاکتیک و بهترین روشى است که آن روز مىتوانست براى حفظ مسلمانان و تضعیف و تفرقه آنان به کار برد. آن امام همام در جواب برخى از معترضان به صلح فرمود: «لَیْلَةُ الْقَدْرِ خَیْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ»[406] ؛ یعنى، صلح من فضیلت و ارزش شب قدر را دارد. برخورد زیبا و پرشکوه امام مجتبى علیهالسلام، صلابت و پابرجایى آن بزرگوار را مىرساند[407].   شش. بازگشت به مدینه طیبه چند روز پس از امضاى قرارداد صلح و رفت و آمدهاى مکرر از سوى دوستان و دشمنان، امام مجتبى علیهالسلام مصلحت را در آن دید که به همراه خاندان خود و برخى از یارانش، به مدینه برگردد. انتشار این خبر، بازتابى گسترده در میان مردم داشت. غم و اندوه مردم را فرا گرفت. اصرار و پافشارى عدهاى از شیعیان، براى ماندن آن حضرت در کوفه، بىنتیجه ماند و در پاسخ به خواست آنها فرمود: «لیس الى ذلک سبیل»[408]؛ «چارهاى جز این ندارم». روزى که امام حسن علیهالسلام به همراه برادرش حسین بن على علیهالسلام و خانواده و اطرافیانش راهى مدینه شدند، مردم کوفه با اندوهى عمیق و فراوان آن حضرت را بدرقه کردند؛ در حالى که اشک چشمان بسیارى را فرا گرفته بود. بدرقه کنندگان با نگاههاى طولانى خود، حسرت و تأسف خود را اظهار مىکردند و با زبان حال، بر سرنوشت تیره خود، نواى اندوه سر مىدادند. هنگامى که امام حسن علیهالسلام و همراهان به دیر هند رسیدند، امام علیهالسلام نگاهى به شهر کوفه انداخت و چنین سرود: و لا عن قلى فارقت دار معاشرى هم المانعون حوزتى و ذمارى یعنى «من خانه دوستانم را از روى دشمنى و بغض ترک نمىکنم؛ چون آنان حامیان من و یاران و پشتیبان من هستند»[409]. امام مجتبى علیهالسلام مىخواست با اقامت در مدینه، اهداف مهمى را پىگیرى کند. این ناخداى بردبار، مىخواست با فرو بردن خشم خود و شکیبایى و درایت، کشتى طوفان زده اسلام را از غرقاب خطرناک حکومت معاویه و دودمان بنىامیه، نجات بخشد و نگذارد دشمنان واقعى دین، با احادیث ساختگى و نسبتهاى ناروا، به پیامبر بزرگ اسلام و پدرش امیرمؤمنان علیهالسلام و اصحاب بزرگ، چهره واقعى اسلام را عوض کنند و به اسم «حکومت اسلامى»، اهداف شیطانى خود را بر امت اسلام تحمیل و بدعتها و سنتهاى جاهلیت را دوباره زنده کنند. بازگشت امام مجتبى علیهالسلام، به همراه خاندان نبوت به مدینه، فروغ و عظمتى دوباره به این پایگاه وحى بخشید. جمعیت مشتاق و دلباخته اهل بیت عصمت و طهارت علیهمالسلام ، در کنار دروازه مدینه، در انتظار ورود قافله نور بودند. گویى مردم مدینه بار دیگر به استقبال رسول خدا صلىاللهعلیهوآله آمده بودند. سرانجام انتظار به سر رسید. زنگ شترهاى قافله به گوش رسید. پس از لحظاتى، زن و مرد مدینه، خاندان نبوت را در آغوش گرفتند و با اشک شوق از آنان استقبال کردند. امام حسن علیهالسلام ده سال در مدینه اقامت گزید و در این مدت همانند پدر و جد بزرگوارش، طبیبى دلسوز، معلمى آگاه و پناهگاهى مطمئن براى مردم مدینه و مظلومان عالم بود. آن حضرت علیهالسلام با سخنان عمیق و على گونه، صبر و شکیبایى محمدى و عفّت و و تقواى فاطمى، مسلمین جهان را رهبرى کرد و در مقابل جبهه کفر و بنىامیه و اندیشههاى شیطانى آنها، راست قامتانه ایستاد. برنامههاى سبط اکبر علیهالسلام در این مدت کوتاه عبارت بود از:  6ـ1. تربیت و آموزش نیروهاى کارآمد پس از حضور امام مجتبى علیهالسلام در مدینه، محدثان، راویان و دانشمندان بزرگ، پروانه شمع وجود آن امام گشتند و پس از چند صباحى، مدینه با فروغ ستارگانى که در مکتب امام حسن علیهالسلام تربیت شده بودند، جلوهاى جدید به خود گرفت. مکارم اخلاق و رفتار پسندیده و دل پذیر آن بزرگوار، در روحهاى مستعد و آماده، تأثیرى عمیق داشت و هر روز بر شمار مشعل داران نهضت فرهنگى و سیاسى اسلام افزوده مىشد. یاران باقى مانده على بن ابیطالب علیهالسلامو موالیان و محبان اهلبیت علیهمالسلام ، در خود سازماندهى جدیدى ایجاد کردند. نیروهاى کارآمد را شناسایى و جنگ سردى را علیه نظام حاکم آغاز کردند. در این مدت، بسیارى که در خواب غفلت و گمراهى به سر مىبردند، با روشنگرى آن حضرت بیدار شدند و مبانى اسلام اصیل را از سرچشمه زلال سلاله پاک پیامبر صلىاللهعلیهوآلهآموختند. در منابع اسلامى، شاگردان نامدار و راویان اخبار آن حضرت علیهالسلامبه تفصیل آورده شده است[410]. 6ـ2. نشر فرهنگ اصیل اسلام از جمله امور زیربنایى و مهمى که امام مجتبى علیهالسلام، آن را به بهترین صورت انجام داد، معرفى و نشر فرهگ اصیل اسلام، در برابر تحریفات و تهاجم فرهنگى حاکمان اموى ـ به ویژه معاویه ـ بود؛ زیرا این خاندان، بیشترین دشمنىها را در حق اسلام و رسول خدا صلىاللهعلیهوآله روا داشتند. ابوسفیان با تحریک قریش و تهیه سلاح، جنگ بدر، احد و احزاب را علیه پیامبر صلىاللهعلیهوآله و مسلمانان به راه انداخت و معاویه نیز جنگ صفین را بر خاندان وحى تحمیل کرد. در جنگ نهروان و جمل و تحریکات داخلى دیگر نیز نقشى بارز داشت و از هیچ جنایتى فروگذار نکرد. معاویه با بدعتگذارى گسترده در دین، تجویز محرّمات، تعطیلى حدود الهى، تغییر بعضى از احکام شرع، تشویق مردم به جعل و ساختن حدیث در مدح و منقبت خاندان ابوسفیان و مذهب و نکوهش خاندان رسالت ـ به ویژه امیرمؤمنان علیهالسلام ـ علنى کردن منکرات، کشتن بزرگان نامدار شیعه، برکنارى دوستداران اهل بیت از پستهاى کلیدى و صدها جرم و جنایت دیگر، تصویرى وارونه و زشت از اسلام به مردم ـ به ویژه اهل شام ـ نشان داده بود. امام حسن علیهالسلام با صبر و درایت و خاص خود، اسلام ناب محمدى را به مردم معرفى کرد و پرده از چهره نفاق و تزویر معاویه کنار زد و بسیارى از نقشههاى خائنانه دشمن را نقش بر آب کرد[411]. 6ـ3. رسیدگى به نیازمندان سخاوت و عطابخشى اهل بیت علیهمالسلام ـ به ویژه سبط اکبر پیامبر صلىاللهعلیهوآله ـ زبانزد عام و خاص بود. او قلبى پاک و پر مهر نسبت به دردمندان و محرومان جامعه داشت و همانند پدر بزرگوارش، با خرابهنشینان و اقشار ضعیف جامعه، همراه و هنمشین بود. درد دل آنان را با جان و دل مىشنید و در رفع نیازهاى آنان، سعى و کوششى فراوان داشت. از این رو هر درمانده و ناتوانى، درِ خانه آن حضرت را مىکوبید و حتى از شهرها و دیار دیگر نیز به امید عطا و دستگیرى امام مجتبى علیهالسلام، به مدینه منوره مىآمدند و از آن دریاى جود و کرم بهرهمند مىشدند. امام هزینه سفر، ازدواج و زندگى و مداواى بیماران و دیگر نیازهاى آنها را مىپرداخت و گاه بدون هیچ گونه پرسشى، بر آنها ترحم و بخشش مىکرد. 6ـ4. حمایت سیاسى و اقتصادى از موالیان با تسلّط یافتن معاویه بر عراق، میزان جنایت و خیانت وى نسبت به مسلمانان ـ به خصوص دوستداران و موالیان خاندان نبوت ـ بیشتر گردید و هر روز بر تعداد فراریان از ظلم و ستم حاکم شام افزون گشت. حسن بن على علیهالسلام پشتوانهاى محکم و استوار براى پناهندگان سیاسى بود و در دوران اقامتش در مدینه منوره، از هیچ گونه حمایتى در مورد آنان کوتاهى نکرد. امام علیهالسلام با وجود انزجار از معاویه و اعمال او، براى رفع گرفتارى کسانى که مورد خشم و غضب معاویه و دار و دستهاش قرار گرفته بودند، گاهى به آنها نامه مىنوشت و رفع ظلم و ستم از شیعیانش را درخواست مىکرد. به عنوان مثال سعید بن ابى سرح کوفى، مورد خشم زیاد بن ابیه، استاندار کوفه، قرار گرفت و از کوفه فرار کرد. وى راهى مدینه گشت و به امام مجتبى علیهالسلامپناهنده شد. حاکم کوفه، خانواده سعید را زندانى و اموالش را مصادره نمود و خانهاش را با خاک یکسان ساخت تا وحشتى در دل شیعیان به وجود آید و سعید خود را تسلیم کند. وقتى امام علیهالسلام از این جنایت آگاه شد، به شدّت ناراحت گردید و براى جلوگیرى از ظلم زیاد بن ابیه و گرفتن امان براى سعید بن ابى سرح، نامهاى به زیاد نوشت. نامه امام حاوى امر به معروف و نهى از منکر و حمایت صریح از سعید بن ابى سرح و داراى متنى قوى و استوار بود. در این نامه خواسته شده که به سعید و خاندانش، آسیب و گزندى نرسد و همه ضررهاى مالى وارد شده به وى جبران گردد و از همه مهمتر اینکه امام علیهالسلام سعید را بىگناه دانسته و سزاوار عقوبت نمىداند. زیاد وقتى نامه را خواند، از حمایت امام علیهالسلام و امر و نهى آن حضرت به خشم آمد، پلیدى ذات خود را در پاسخ نامه کاملاً نمایان ساخت و همه الطاف و مهربانى خاندان رسالت علیهمالسلام در زمان حاکمیت امیرمؤمنان علیهالسلام را از یاد برد!! با این حال امام علیهالسلام با تهدیدات زیاد و جواب توهینآمیز وى، دست از حمایت سعید بر نداشت و نامهاى ـ به همراه نامه آکنده از فحّاشى و هتاکى زیاد ـ براى معاویه فرستاد و از او خواست تا جلوى تجاوزات و ستم زیاد را بگیرد و امنیت سعید بن ابى سرح را تضمین کند. معاویه که موقعیت امام مجتبى علیهالسلام را به خوبى درک مىکرد و مىدانست موضعگیرى حسن بن على علیهالسلام برایش ارزان تمام نخواهد شد، نامهاى به زیاد نوشت و ضمن برشمردن فضایل و کمالات امام حسن علیهالسلام و یادآورى صفات برجسته و ممتازش، از او خواست تا سعید را رها و خسارات وارد بر او را جبران کند[412].  6ـ5. افشاگرى بر ضد معاویه امام حسن علیهالسلام بعد از بازگشت به مدینه طیبه، در هر زمان و مکان مناسبى، مشروعیت حکومت معاویه را زیر سؤال مىبرد و تنفّر و انزجار خود را از حکومت جابرانه آنها ابراز مىکرد. او اجازه نمىداد تبلیغات مسموم دشمن حیلهگر ـ که وانمود مىکرد با خاندان رسالت رابطهاى حسنه دارند و آنان نیز از بنى امیه راضىاند ـ به ثمر نشیند. روزى امام علیهالسلام در مسجدالحرام طواف مىکرد که چشمش به «حبیب بن مسلمه فهرى» ـ که از یاران صمیمى معاویه بود ـ افتاد. رو به وى کرد و فرمود: «اى حبیب! راه و مسیرى را که انتخاب کردهاى، راه خدا نیست». آن فاسق فریب خورده، در پاسخ از روى تمسخر گفت: آیا روزى که راه پدرت، على علیهالسلامرا انتخاب کرده بودم، در مسیر طاعت خدا بود؟! حضرت در پاسخ فرمود: «آرى، سوگند به خداوند! تو براى رسیدن به اندکى از مال دنیا، یوغ بندگى معاویه را بر گردن نهادهاى. اگر او زندگى دنیایت را تأمین کرد، در عوض آخرت را از تو گرفته است»[413]. 6ـ6. جلوگیرى از پیوند ازدواج با بنىامیه تلاش معاویه بر آن بود که رابطه خود را با امام مجتبى علیهالسلام و خاندان پیامبر صلىاللهعلیهوآله نیکو و شایسته جلوه دهد و از نفوذ اهلبیت علیهمالسلام در میان مردم به نفع خود استفاده کند. به همین دلیل کوشش فراوانى داشت تا با بنىهاشم، پیوند خویشاوندى برقرار کند. در همین راستا، مروان بن حکم، فرماندار مدینه را فرستاد تا از زینب دختر عبداللّه بن جعفر براى فرزندش خواستگارى کند. وى در پاسخ به این درخواست گفت: باید در این مورد با بزرگ خود، حسن بن على علیهالسلام مشورت کنم و هر چه او صلاح دانست، انجام دهم. مروان، مجلسى ترتیب داد و بزرگان بنى هاشم و بنى امیه را دعوت کرد. امام حسن علیهالسلامرا بالاى مجلس نشاند و با اطمینان خاطر، پیشنهاد معاویه را مطرح کرد و گفت: «یزید جوانى است که همتایى ندارد. ابرها به برکت وجود او مىبارند! در این ازدواج افتخارى که نصیب بنىهاشم مىشود، بیش از مقدارى است که نصیب بنىامیه خواهد شد». سخنان مروان که به اینجا رسید، امام مجتبى علیهالسلام به پا خاست و نقشههاى معاویه را در این خواستگارى سیاسى فاش و خنثى ساخت و در قسمتى از سخنانش فرمود: «دشمنى میان بنىهاشم و بنىامیه، براى خدا است و به جهت دنیا، صلح و آشتى برقرار نخواهد شد. یزید از دودمان بتپرستان جاهلیت است و چیزى بر او افزوده نشده است. اى مروان! اینکه گفتى، افتخار بنىهاشم به این ازدواج بیش از بنىامیه است، باید گفت: اگر خلافت بر نبوت برترى داشت، در این امر افتخارى نصیب ما مىشد! اما نبوت، اشرف و برتر از خلافت است؛ پس در این پیوند، شما به افتخار و عزت مىرسید، نه ما. بارش باران به سبب وجود اهلبیت رسول خدا صلىاللهعلیهوآله است، نه دودمان پلید شما و یزید آلوده و بدکار!! در پایان فرمود: ما بهتر دیدیم که زینب را به عقد پسر عمویش قاسم بن محمد بن جعفر در آوریم و مهریهاش را یکى از زمینهاى زراعى خود، در مدینه قرار دهیم. معاویه این مزرعه را به ده هزار دینار از من مىخواست و ندادم. بدین ترتیب با هوشیارى و شجاعت امام مجتبى علیهالسلام این ازدواج سیاسى سر نگرفت و معاویه نتوانست به اهداف شیطانى خود در این مورد دست یابد و عدهاى سادهاندیش را فریب دهد[414]. در جریانى دیگر وقتى معاویه، ابن خدیج را براى خواستگارى یکى از دختران یا خواهران امام حسن علیهالسلام فرستاد، حضرت فرمود: «ما دختران خود را در انتخاب همسر آزاد مىگذاریم». ابن خدیج به همراه یکى از بانوان نزد آن دختر رفت و پیام معاویه را به او رساند؛ ولى او در پاسخ گفت: «به خدا قسم! این کار محال است؛ چون معاویه در میان ما، همانند فرعون است. او مردان را مىکشد و زنان را رها مىکند»[415].   ازدواج امام حسن علیهالسلام  پرسش 41 . بسیار شنیده شده که امام حسن مجتبى علیهالسلام ازدواجها و طلاقهاى متعددى داشته است، آیا این حرف صحت دارد؟ تعداد فرزندان ایشان چند تن است؟ زمامداران باطل به منظور استثمار و استعمار جامعه و استحکام پایههاى حاکمیت نامشروع و عنکبوتى خود، امامان به حق شیعه را بزرگترین مانع بر سر راه خود مىدیدند. از این رو در برخورد با آنان، مىکوشیدند علاوه بر کشتن و به شهادت رساندنشان، پایگاه شخصیتى و فکرى ایشان را نیز خدشهدار سازند و شایعات گوناگونى را به آنان نسبت بدهند. یکى از موضوعات بىاساس و دروغى که قرنها، برخى مورخان و نویسندگان به آن پرداختهاند، داستان ازدواج و طلاقهاى گوناگون امام مجتبى علیهالسلام است. همین امر موجب گردیده که دشمنان اسلام، با هدف انتقام گرفتن از اهلبیت علیهمالسلام و ضربه زدن به امام مجتبى علیهالسلام بر همین نوشتهها تکیه کنند و سبط اکبر رسول خدا صلىاللهعلیهوآله را فردى شهوت ران، هوسباز و غیر متعهد به جهان معرفى کنند!! پرسش اساسى این است که: چرا اتهام ازدواجهاى زیاد و طلاقهاى مکرر در زمان امیرمؤمنان علیهالسلام و خود امام مجتبى علیهالسلام و حتى تا بعد از قرن اول مطرح نبوده و در کتابهاى تاریخى، اثرى از این تهمتهاى ناجوانمردانه نیست؛ با اینکه معاویه و دستگاه حاکم اموى، به شدت به دنبال یافتن سوژه و نقطه ضعفى براى خرد کردن روحیه و کوبیدن شخصیت برجسته امام مجتبى علیهالسلامبودند؟! واقعیت این است که منصور دوانیقى، نقش اصلى را در چنین تهمت بزرگى بر عهده داشت. هنگامى که وى در سال 137 به خلافت رسید، با هدف خاموش کردن نهضتهاى علویان و سادات حسنى و کاستن از محبوبیت و نفوذ آنها در بین مردم، چنین اتهامى را در خطبهاى که در برابر عدهاى از اهل خراسان ایراد نمود، بر زبان آورد[416]!! حرکت شیطانى منصور و تبلیغات مسموم بنىامیه، سبب گردید مزدوران قلم به دست و دوستان ناآگاه و بىتوجّه به مصالح امت اسلامى، از کاه کوهى ساختند تا آنجا که تعداد همسران آن حضرت را از هشت نفر تا چهارصد نفر برشمردند! البته هنگامى که سخن از نام و نشان آنان به میان مىآید، در مىمانند و تعداد انگشت شمارى را معرفى مىکنند که خود دلیلى آشکار، بر سستى سخن و بىپایگى این اتهام ناجوانمردانه است. براى امام مجتبى علیهالسلام سه داماد بیشتر ذکر نشده است؛ آیا معقول و پذیرفتنى است که آن حضرت، از چهارصد همسر، تنها سه دختر داشته باشد و یا حداکثر شش دختر که تنها سه نفر از آنها ازدواج کردهاند و از بقیه نام و نشانى نباشد؟ گرفتارىهاى اجتماعى، سیاسى و عبادى آن نور الهى، اجازه چنین سرگرمىهاى مبتذل و خوشگذرانىهاى مسئله ساز را به وى نمىداد. مگر نه این است که حل و فصل امور مردم مدینه و کوفه و نبردهاى گوناگون در رکاب پدر بزرگوارش و تعلیم و تربیت شئون جامعه اسلامى، بر دوش ایشان بود؟! مدائنى نقل مىکند: امام مجتبى علیهالسلام هر روز صبح بعد از نماز تا طلوع آفتاب، در محراب عبادت مىنشست و از طلوع آفتاب تا هنگام ظهر، جوابگوى گرفتارىهاى مردم بود[417]. آیا کام جویى و هوسرانى افسار گسیخته، براى کسى که علاقه فراوانى به عبادت داشت و شبزندهدارىهایش زبانزد همه بود و 25 بار، فاصله 450 کیلومترى بین مدینه و مکه معظمه را با پاى پیاده طى کرده و همه اموالش را سه مرتبه در راه خدا تقسیم کرده بود؛ معنا و مفهومى داشت؟!  بررسى روایاتى که در مورد زیاد طلاق دادن آن حضرت وارد شده و حتى برخى از محدثان بزرگ شیعه، با هدف خدمت به فرهنگ ارزشمند و غنى شیعه، آنها را در بابهاى خاصى آوردهاند، هم از نظر سند و هم از جهت مضمون و محتوا، مخدوش و داراى اشکال است[418]. طلاق مبغوضترین و منفورترین عمل حلال در نزد خداوند است و پیشوایان دین، پیروانشان را به شدت از آن نهى کرده، فرمودهاند: «ازدواج کنید و طلاق ندهید؛ زیرا عرش خداوند از طلاق به لرزه در مىآید»[419]. حال آیا این عمل در نزد امام حسن علیهالسلام به قدرى ممدوح و پسندیده است که در هر فرصتى، به آن اقدام مىکرده است؛ به گونهاى که به عنوان فردى «مطلاق» (زیاد طلاق دهنده) معروف بوده است؟! در مآخذ تاریخى و روایى، نام همسران آن حضرت بدین ترتیب بیان شده است: 1. جعده، 2. ام بشیر، 3. خوله، 4. ام اسحاق، 5. ام کلثوم، 6. زینب، 7 و 8. دو تا ام ولد. متأسفانه در برخى روایات، 300 زن ذکر شده و به این ترتیب امام حسن علیهالسلام در نظر مردم عادى، یک فرد خوشگذران معرفى گشته است!! آنان نیز نفهمیدهاند که این سخنان و روایات، از سوى عوامل بنىامیه و بنىعباس، ساخته شده است تا کسى به امام حسن علیهالسلام و اولاد او توجه نکند و آنان بتوانند به راحتى حکومت کنند! حقیقت این است که این روایات را افراد انگشت شمارى، براى هدف خاصى ساخته اند. براى نمونه به یکى دو نمونه از این افراد اشاره شود. یکى از این راویان، یحیى بن علا است و این شخص، قاضى دربار منصور دوانیقى بود. منصور خلیفه عباسى و غاصب خلافت است و قاضى او نمى تواند امام حسن علیهالسلام را انسان کامل معرفى کند. او براى خوشایند منصور، امام حسن علیهالسلام را مىکوبید تا دشمنى مردم با منصور کم شود. در زمان منصور سادات حسنى، علیه خلافت او به پا خاستند و بهترین وسیله براى مقابله با ایشان، این بود که در بین مردم امام حسن علیهالسلام بد معرفى شود تا مردم به آنان توجه نکنند. یکى دیگر از این راویان، ابوالحسن مدائنى است. وى مىگوید: امام حسن علیهالسلام هفتاد زن داشت. ابن مدائنى مبلّغ رسمى بنىامیه بود و وظیفه داشت بر ضد امام حسن علیهالسلامو فرزندان او تبلیغ کند. یکى از ابزار تبلیغات این بود که امام را خوشگذران معرفى کنند و به مردم بگویند: امام حسن علیهالسلام اهل جنگ نبود و براى همین شکست خورد و صلح کرد!! در حالى که آن حضرت و امام حسین علیهالسلام و دیگر پیشوایان معصوم، همگى اماماند و این مردم هستند که گاهى پیرو آنان بوده و گاهى آنان را ترک کردهاند[420]!!   فرزندان امام مجتبى علیهالسلام از نکات برجسته و مورد توجه زندگى پربار امام حسن علیهالسلام، تربیت فرزندانى انقلابى و ظلمستیز است که همواره، همراه پدر خویش در کوفه و مدینه بودند و بعد از شهادت آن بزرگوار، یار باوفاى امام زمان خود، حسین بن على علیهالسلامشدند. آنان پدر را برترین الگوى رفتارى و تربیتى خویش مىدانستند و مىکوشیدند آینه تمام نماى حسنى باشند. بسیارى از ایشان، مجسمه تقوا، شجاعت، صداقت، رأفت، مهربانى، سخاوت و عدالت بودند. آنها بازوانى قوى براى عموى والامقام خود و پیروى مخلص و جانبرکف براى او بودند. حضور هفت یا هشت تن از آنها در صحنه کربلا، بالاترین گواه بر این مدعا است. از جمله آنها حسن بن حسن معروف به «حسن مثنى» است که در زمان امام حسین علیهالسلام، مسئول موقوفات و صدقات امیرمؤمنان علیهالسلام و زید بن حسن متولى موقوفات رسول خدا صلىاللهعلیهوآله شد.  در دوران حاکمیت بنىامیه و بنىعباس، بسیارى از نوادگان امام مجتبى علیهالسلام، پرچمدار نهضتهاى اسلامى بر ضد حاکمان ستمگر زمان خود بودند و یا به صورت آشکار، با آنها مخالفت مىکردند؛ همچون عبداللّه بن حسن بن حسن و حسین بن على بن حسن بن حسن. تعداد فرزندان آن حضرت مختلف نقل شده است. ابن شهر آشوب فرزندان آن حضرت را سیزده پسر و یک دختر به نام فاطمه دانسته است. او اضافه مىکند که فاطمه دخترى پاکدامن، عفیفه و و فاضله و همسر حضرت سجاد علیهالسلام و مادر امام باقر علیهالسلام بود. شیخ مفید رحمهالله فرزندان آن حضرت را هشت پسر و هفت دختر مىداند[421].   ایثارگران حسنى در حماسه کربلا از بررسى و مطالعه کتابهاى تاریخى و واقعهنگارى کربلا، به دست مىآید که هفت نفر از فرزندان پاک حسن بن على علیهالسلام در واقعه خونین و جاویدان عاشورا شرکت داشتند. پنج تن از آنها با حماسه آفرینى به شهادت رسیدند و یک تن مجروح گردید. یک تن هم که سن او کمتر از دیگر برادران بود، به همراه حضرت سجاد علیهالسلام با قافله کربلا به مدینه منوره بازگشت. اسامى آنان عبارت است از: 1. حسن بن حسن (حسن مثنى)؛ 2. عمروبن حسن؛ 3. ابوبکر بن حسن (شهید کربلا)؛ 4. قاسم بن حسن (شهید کربلا)؛ 5. عبداللّه بن حسن (عبداللّه اکبر)؛ 6. عبداللّه بن حسن (عبداللّه اصغر)؛ 7. بشر بن حسن (شهید کربلا). امام حسن علیهالسلام و امام حسین علیهالسلام در فتوحات صدر اسلام شرکت داشته و فرمانده لشکر اعراب در حمله به تبریز و گرگان و یا شمال آفریقا بودهاند. عده زیادى از تاریخ نویسان اهل سنت و شیعه (مانند ابن اثیر، ابن خلدون، سید هاشم معروف الحسنى و باقر شریف قرشى) نوشتهاند: امام حسن و امام حسین علیهمالسلام بعد از رحلت پیامبر گرامى اسلام صلىاللهعلیهوآله در هیچ فتحى شرکت نداشتند؛ مگر در بعضى از فتوحات اسلامى (مانند فتح شمال آفریقا). آنان به همراه عدهاى از صحابه بزرگ پیامبر صلىاللهعلیهوآلهـ مانند عبداللّه بن عباس و عبداللّه بن جعفر ـ در این جنگها شرکت کرده بودند[422]. ابونعیم اصبهانى مىنویسد: امام حسن علیهالسلام مانند دیگر رزمندگان، با جنگ و مبارزه وارد اصفهان گردید و با دیگر مجاهدان از گرگان عبور نمود[423]. و نیز گفتهاند: در فتح طبرستان (مازندران) ـ که سعید بن عاص فرماندهى لشگر اسلام را بر عهده داشت ـ عبداللّه بن عباس و بسیارى از صحابه و نیز امام حسن و امام حسین علیهماالسلام حضور داشتند. این پیروزى در سال 30 ه. نصیب مسلمانان گردید[424]. برخى مانند سید جعفر مرتضى عاملى، حضور آن دو را در فتوحات آفریقا، طبرستان و گرگان انکار کرده، معتقدند: این فتوحات در راستاى مصالح اسلامى نبوده و بهره و نتیجهاى براى مسلمانان در پى نداشته است. گذشته از این، شرکت آنان در این فتوحات، نوعى تأیید و تثبیت مشروعیت حاکمیت خلیفه سوم به شمار مىآمده است[425]. باید توجه کرد که جنبه تاریخى این بحث، بر جنبه کلامى آن مقدم است و اگر از نظر تاریخى، شرکت امام حسن علیهالسلام در این فتوحات ثابت و مسلم باشد، آن گاه باید به دنبال توجیهات و دلایلى پذیرفتنى و منطقى براى این اقدام بود. کسانى مانند باقر شریف قرشى ـ که شرکت و حضور امام حسن علیهالسلام در این فتوحات را نقل کردهاند ـ آن را اقدامى در راستاى مصالح عمومى مسلمانان و خدمت به دین دانستهاند که بر سایر ملاحظات و مصلحتها مقدم است. به نظر آنان این اقدام، درسى آموزنده و پیامى روشن براى همه احزاب و گروههاى سیاسى مؤمن و وفادار است که دغدغههاى حزبى، گرایشهاى جناحى و اختلافهاى سلیقهاى را، بر مصالح دینى و اجتماعى و منافع ملى و عمومى مقدم ندارند؛ بلکه منافع شخصى و حزبى را، در پاى مصالح جامعه اسلامى قربانى کنند. وقتى شخصیت بزرگى چون امام حسن علیهالسلام، براى حفظ مصالح امت اسلامى و دفاع از اساس دین، این چنین پا در رکاب و آماده جنگ و ایثار است؛ احزاب سیاسى و گروهها و افرادى که تنها به دلیل نادیده گرفته شدن سلیقه آنها و عملى نشدن برنامههایشان، به دین و جامعه اسلامى پشت کرده و با ساز دشمنان دین و ملت هم نوا شده، چه عذر و بهانهاى خواهند داشت؟! آنان که حضور امام حسن علیهالسلام را در فتوحات اسلامى از نظر تاریخى مسلم و قطعى مىدانند، به بعضى از اشکالات چنین پاسخ دادهاند: «بعد از انزواى سیاسى چند سالهاى که عمر بن خطاب و ابوبکر، براى اصحاب و یاران مشهور پیامبر صلىاللهعلیهوآله به وجود آورده و آنها را منزوى و خانهنشین کرده بود، بسیارى از آنان به دنبال فرصتى مناسب براى حضور در اجتماع بودند. در سالهاى 25 تا 29 ه. با انتقال قدرت از عمر به عثمان، فضاى باز سیاسى به وجود آمد و لازم بود از این فرصت به خوبى استفاده شود. از جمله این فرصتها، حضور در جبهه جنگى بود که هر روز دایره حاکمیت مسلمانان را بازتر مىکرد و مرزهاى جدیدى را به روى آنها مىگشود. این عمل، دقیقاً در راستاى مصالح امت اسلامى بود. شرکت مستقیم امام حسن و امام حسین علیهماالسلام در این جنگها، مىتوانست اطلاعات بیشتر و دقیقترى به امیر مؤمنان علیهالسلام بدهد و اهل بیت را بیشتر در جامعه اسلامى مطرح و معرفى کند. اگر مىبینیم که امیرمؤمنان علیهالسلام در زمان خلفا، مسئولیتى در دست نداشت و حتى با کمال صراحت، درخواست پذیرش مسئولیت را از طرف حاکمان وقت، رد مىکرد؛ شاید به جهت مشروع ندانستن آن حکومتها بود. حال شرکت امام حسن و امام حسین علیهماالسلام در فتوحات ـ آن هم در مقطعى خاص ـ دلیل بر مشروعیت آنان نبوده و به طور حتم، شرکت ایشان، با مشورت و راهنمایى و یا دستور پدر بزرگوارشان بوده است. آن دو بدون رضایت حضرت على علیهالسلام در این جنگها شرکت نمىکردند؛ هم چنان که در دوران قبل و بعد از آن، جنگهایى رخ داد و آنان شرکت نکردند. امیرمؤمنان علیهالسلام با فرستادن فرزندان خود به این جنگها، مىخواست حُسنِ نیت خود را به زمامداران وقت نشان دهد و به دیگر مسلمانان بفهماند که گسترش مرزهاى اسلامى، به منظور رساندن پیام اسلام و نشر و ترویج آیین توحید، آرزوى دیرینه او است و اگر روزى در برابر حاکمان وقت ایستاد و مخالفت کرد، به دلیل رعایت مصالح امت اسلامى و پاسدارى از دین حق و شریعت مقدس پیامبر صلىاللهعلیهوآلهبوده است. بالاترین دلیل بر مخالفت و ناخشنودى اهلبیت علیهمالسلام از خلفاى بعد از پیامبر صلىاللهعلیهوآله، بیعت نکردن امیرمؤمنان علیهالسلام با آنان بود و این را همه اصحاب و یاران بزرگ و معروف پیامبر صلىاللهعلیهوآله مىدانستند و این عمل آن حضرت، براى آنان حجت شرعى بود. علاوه بر این، امام حسن و امام حسین علیهمالسلام در آن دوران، مسئولیت امامت و رهبرى جامعه را بر دوش نداشتند؛ بلکه گاهى از سوى پدر، مأموریت و کار خاصى به آنها محوّل مىشد و ممکن است شرکت آنان در فتوحات نیز از این قبیل بوده و اهداف مختلفى داشته است[426].   ازدواج با جعده  پرسش 42 . با توجه به علم امامت، چگونه امام حسنمجتبى علیهالسلام حاضر شد با «جعده» ازدواج کند تا بعد قاتل او شود؟ در این باره اشاره به چند نکته شایان توجه است: یکم. با توجه به فرهنگ آن روزگار، ازدواجها تنها بر اساس رعایت تناسب و هم کفو بودن انجام نمىپذیرفت؛ بلکه گاهى براى اداى احترام به یک شخصیت و یا براى ابراز علاقه یک قبیله به قبیله دیگر و یا جلوگیرى از انتقام قبیلهاى صورت مىگرفت. به طورى که اگر طرف مقابل نمىپذیرفت، به عنوان رد احترام و گاهى در حد اعلان تنفر و جنگ بود. بنابراین اگر چه برخى ازدواجها، براى امامان معصوم بسیار سنگین بود؛ ولى بزرگوارى شخصیت ایشان موجب مىشد که آن را بپذیرند. البته آنچه گفته شد، از نگاه زمینى و روابط اجتماعى بود؛ اما از دید دیگر این نوع ازدواجها، یک امتحان الهى براى امت اسلام بود تا بیش از پیش، خیانت و پستى بدخواهان و مظلومیت و بزرگوارى معصومان در طول تاریخ نشان داده شود؛ چنان که براى پیامبران گذشته نیز گاهى چنین ازدواجهاى ناموفق رخ مىداد. قرآن درباره همسران نوح و لوط فرموده است: «ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً لِلَّذِینَ کَفَرُوا امْرَأَتَ نُوحٍ وَ امْرَأَتَ لُوطٍ کانَتا تَحْتَ عَبْدَیْنِ مِنْ عِبادِنا صالِحَیْنِ فَخانَتاهُما فَلَمْ یُغْنِیا عَنْهُما مِنَ اللّهِ شَیْئاً وَ قِیلَ ادْخُلاَ النّارَ مَعَ الدّاخِلِینَ»[427]؛ «خدا براى کسانى که کفر ورزیدهاند، زن نوح و زن لوط را مثل آورده که هر دو در نکاح دو بنده از بندگان شایسته ما بودند و به آنها خیانت کردند و کارى از دست [ شوهران ]آنها در برابر خدا ساخته نبود و گفته شد با داخل شوندگان، به آتش داخل شوید». بنابراین امکان دارد، برخى بتوانند ارتباطى نزدیک ـ همچون ارتباط زناشویى ـ با پیامبر یا امام داشته باشند؛ اما با سوء اختیار خود، به راه کفر و گناه بروند و گرفتار بدفرجامى شوند که «جعده» نیز این چنین بود. او به امام خیانت کرد و چون امام الگوى مردم بود، تا لحظه آخر با او رفتار عادى داشت و از علم لدنى خود استفاده نکرد[428].  دوم. در مورد علم امامان علیهمالسلام نیز نکاتى را باید مد نظر قرار داد: 2ـ1. پیامبر صلىاللهعلیهوآله و ائمه اطهار علیهمالسلام در مسائل عادى، فردى و امور اجتماعى، موظف به استفاده از علم عادى بودهاند. از این رو همواره در این گونه مسائل، از شیوههاى معمولى تحقیق و کسب آگاهى نموده و بر اساس آن عمل مىکردند. سرّ این مسئله نیز آن است که آنان، الگوى بشریتاند و اگر در مسیر زندگى و حرکتهاى اجتماعى، راهى غیر از این بپویند، دیگر جنبه اسوه بودن خود را از دست خواهند داد و جهانیان ـ به بهانه آنکه آنان با علم لدنى عمل مىکردهاند ـ از حرکتهاى سازنده، انقلابى و اصلاحى باز خواهند ایستاد. 2ـ2. برخى بر این عقیدهاند: علم غیب براى پیامبر و امامان شأنى است؛ یعنى، چنان نیست که این علم همواره، هر چیزى را در اختیار آنان قرار دهد. 2ـ3. علم غیب، گاهى به واقع محتوم و تغییرناپذیر تعلق مىگیرد. بنابراین بعضى از چیزهایى که پیامبر و امامان از طریق غیبى مىدانند، همان چیزى است که حتماً واقع خواهد شد. این گونه آگاهى، چیزى نیست که با آن بتوان تغییرى ایجاد کرد و سرنوشت چیزى را تغییر داد. نکته دیگر آنکه بین علم لدنى و علم معمولى، تفاوت اساسى وجود دارد و آن اینکه علم لدنى معیار و میزان تکلیف نیست. علم ائمه طاهرین علیهمالسلام در بعضى مسائل ـ از جمله شهادت خود ـ از این قبیل بوده است؛ برعکس علم عادى که زمینهاش براى امامان علیهمالسلام ـ همانند دیگر مردم ـ وجود دارد و معیار تکلیفپذیرى است. ائمه اطهار علیهمالسلام بر اساس همین علم، گاهى به کارى دست مىزدند و گاهى از کارهایى پرهیز مىکردند[429].     شهادت امام حسن علیهالسلام  پرسش 43 . درباره شهادت مظلومانه امام حسن مجتبى علیهالسلام و جلوگیرى از دفن ایشان در کنار مرقد شریف پیامبر صلىاللهعلیهوآله توضیح دهید. معاویه، راههاى گوناگونى را براى مبارزه با شخصیت اجتماعى و سیاسى امام مجتبى علیهالسلام و کاستن از نفوذ معنوى و آسمانى او برگزید و نقشههاى گوناگونى را به اجرا در آورد؛ ولى نتوانست از موقعیت ممتاز و عمق محبت امام در قلوب مسلمانان چیزى بکاهد و هر روز بر شمار علاقهمندان آن حضرت و شیفتگان دین و حقیقت افزوده مىشد. معاویه دید مبارزه با چنین شخصیت بارزى، محکوم به شکست و سبب رسوایى بیشتر او در اذهان عموم است. از این جهت تصمیم گرفت تا شخص آن بزرگوار را از میان بردارد، تا شاید دیگر افراد خاندان رسالت و ساداتى که در صدد مبارزه با وى هستند، نا امید گردند. معاویه بارها تصمیم بر مسموم کردن امام حسن علیهالسلام گرفت و به واسطههاى زیادى متوسل شد. حاکم نیشابورى نقل مىکند: «حسن بن على علیهالسلام را بارها مسموم کردند؛ اما اثر چندانى در او نگذاشت... ولى در آخرین مرتبه زهر کبدش را پاره پاره کرد و دو سه روز پس از آن بیشتر زنده نماند»[430]. ابن ابى الحدید مىنویسد: «هنگامى که معاویه خواست براى فرزندش یزید بیعت بگیرد، خواست امام مجتبى علیهالسلام را مسموم کند؛ زیرا وى براى گرفتن بیعت به نفع پسرش و موروثى کردن حکومتش، مانعى بزرگتر و قوىتر از حسن بن على علیهالسلام بر سر راهش نمىدید. پس توطئهاى کرد و آن حضرت را مسموم نمود و سبب مرگش شد[431]. در این توطئه خائنانه، بیشترین نقش را مروان بن حکم، فرماندار مدینه، ایفا کرد. وقتى معاویه تصمیم بر این جنایت هولناک گرفت، در آخرین مرتبه، طى نامهاى کاملاً محرمانه از مروان، خواست تا مسمومیت امام حسن علیهالسلام را در اولویت برنامههایش قرار دهد. مروان جهت اجراى این جنایت، مأمور شد با جعده دختر اشعث بن قیس، همسر امام مجتبى علیهالسلام تماس بگیرد. معاویه در نامهاش نوشته بود: جعده عنصرى ناراضى و ناراحت است و از جهت روحى، مىتواند با ما همکارى کند. معاویه به مروان سفارش کرد تا به جعده وعده دهد بعد از انجام این مأموریت، او را به همسرى پسرش یزید در خواهد آورد و نیز توصیه کرده بود، صد هزار درهم به او بدهد. امام صادق علیهالسلام فرمود: در روز بسیار گرمى که امام حسن علیهالسلامروزه داشت، جعده، زهر را گرفت و به منزل آورد. هنگام افطار امام علیهالسلام از شیرى که جعده، زهر را در آن ریخته بود، مقدارى نوشید. آن حضرت بعد از نوشیدن شیر، فریاد برآورد: «اى دشمن خدا! مرا کشتى، خدا تو را بکشد. به خدا سوگند! بعد از من بهره و سودى براى تو نخواهد بود. تو را گول زدند و رایگان در راستاى اهدافشان به کار گرفتند. به خدا سوگند! معاویه تو را بیچاره و بدبخت و خوار نمود». حضرت صادق علیهالسلام در ادامه این سخن فرمود: «امام مجتبى علیهالسلام بعد از مسموم شدن، دو روز بیشتر زنده نماند و معاویه هم بدان چه وعده داده بود، وفا نکرد»[432]. مشهور میان مورخان و علماى اسلام، این است که امام حسن علیهالسلام در روز پنجشنبه، 28 صفر سال پنجاه هجرى در سن 48 سالگى به شهادت رسید. هر چند اقوال دیگرى نیز مانند هفتم ماه صفر در این مورد وجود دارد[433].   مراسم کفن و دفن سیّدالشهدا علیهالسلام و برادرش ابوالفضل و عدهاى دیگر، بدن پاک برادر بزرگوارش را غسل داده، حنوط و کفن کردند. سپس جنازه را به جایگاه خاصى در نزدیکى مسجدالنبى منتقل کردند و در آنجا بر جسم مطهر آن امام مظلوم، نماز گزاردند. بعد از آن براى تجدید عهد و دفن، نزدیک مزار ملکوتى، رسول خدا صلىاللهعلیهوآله بردند.  در این هنگام، مروان بن حکم به همراه عدهاى از اوباش و آشوبگران، جلو آمدند و فریاد بر آوردند: شما مىخواهید حسن بن على را در کنار پیامبر صلىاللهعلیهوآله دفن کنید؟ از طرف دیگر عایشه نیز در حالى که سوار بر استر بود، به جمع آشوب گران پیوست و فریاد زد: چگونه مىخواهید کسى را که من هرگز دوست نداشتهام، به خانه من داخل کنید؟ عدهاى از امویان کینهتوز و آشوبطلب، به دنبال ایجاد فتنه بودند؛ ولى امام حسین علیهالسلام با بردبارى و هوشیارى بنىهاشم را آرام کرد. جنازه برادرش را به سوى قبرستان بقیع برگرداند و در کنار قبر جدهاش، فاطمه بنت اسد علیهاالسلام، به خاک سپرد و با این عمل ـ همان طور که امام حسن علیهالسلام وصیت کرده بود ـ از خونریزى و فتنه جلوگیرى کرد. ابن شهر آشوب مىگوید: هنگامى که جنازه امام مجتبى علیهالسلام را به سوى قبرستان بقیع مىبردند، افراد شرور و پست با پشتیبانى امویان، به جنازه آن بزرگوار مظلوم تیراندازى کردند[434].   سخنان امام مجتبى علیهالسلام  پرسش 44 . بعضى از سخنان حکمتآموز امام حسنمجتبى علیهالسلام و چند کتاب درباره ابعاد شخصیتى ایشان را بنویسید؟ 1. «جربنا و جرّب المجرّبون فلم نر شیئاً انفع وجداناً واضرّ فقداناً من الصبر تداوى به الامور و لایداوى هو بغیره»[435]؛ «هم ما و هم دیگران با تجربه دریافتهایم که وجود هیچ چیز، ثمربخشتر نبود و هیچ چیز، زیانبارتر از صبر و بردبارى نیست. هر دردى با مرهم صبر درمان مىپذیرد؛ ولى بىصبرى با چیزى درمان نمىشود». 2. «اوصیکم بتقوى الله و ادامة التفکر فَاِنَّ التَّفَکُّرَ ابو کل خیر و امّه»[436]؛ «شما را به تقواى الهى و تداوم اندیشه سفارش مىکنم؛ زیرا تفکر، پدر و مادر هر خیر و نیکى است».  3. روزى نگاه امام حسن به مردهاى افتاد که مىخواستند او را دفن کنند، فرمود: «ان امراً هذا آخره لحقیق بان یزهد فى اوّله و ان امراً هذا اوله لحقیق ان یخاف من آخرِه»[437]؛ «چیزى که پایانش این است، شایسته است که از اول به آن دل نبست و کارى که آغازش این است، سزاوار است که از پایانش ترسید». 4. «فضح الموت الدنیا»[438]؛ «مرگ دنیا را رسوا کرده است». 5. «کن فى الدنیا ببدنک و فى الآخرة بقلبک»[439]؛ «بدنت در دنیا و دلت در آخرت باشد». 6. «الفرصة سریعة الفوت، بطیئة العود»[440]؛ «فرصت زود از دست مىرود و کند باز مىگردد». 7. «النعمة محنة فان شکرت کانت کنزاً و ان کفرت کانت نقمه»[441] ؛ «نعمت وسیله آزمایش است؛ اگر شکرش را به جا آورى، گنج است و اگر به آن کفران بورزى، عذاب است». 8. «و الله! لا یحبنا عبدا ابداً و لو کان اسیراً فى الدیلم الا نفعه حبنا و ان حبنا لیساقط الذنوب من بنىآدم کما یساقط الریح، الورق من الشجر»[442]؛ «به خداوند سوگند! هر کس ما را دوست بدارد ـ هر چند در نقطه دوردستى چون دیلم باشد ـ این دوستى به حال او مفید خواهد بود. بى شک ولایت و محبت ما اهلبیت علیهمالسلام گناهان آدمیان را پاک مىکند؛ مانند جداکردن باد، برگ را از درختان». 9. هنگامى که امام مجتبى علیهالسلام قصد ورود به مسجد را داشت، سر مبارکش را به سوى آسمان بلند کرده، مىفرمود: «الهى ضیفک ببابک یا محسن قد اتاک المسىء فتجاوز عن قبیح ما عندى بجمیل ما عندک یا کریم!»[443]؛ «خدایا! مهمان تو کنار در خانهات ایستاده است. اى نیکوکار! بنده گنهکارت به سوى تو آمده است، از زشتىهاى من به جهت زیبایىهایت، در گذر، اى بخشنده با کرامت!» 10. در واپسین روزهاى زندگانى امام مجتبى علیهالسلام، جنادة بن امیه ـ از یاران و اصحاب رسول خدا صلىاللهعلیهوآله ـ براى عیادت آن حضرت وارد شد. آن امام دلسوز و مهربان، در حالى که بر اثر مسمومیت حالش منقلب بود و از شدت درد به خود مىپیچید، جناده را پند و اندرز داد و فرمود: الف. «استعد لسفرک و حصل زادک قبل حلول اجلک»؛ «آماده سفر آخرت باش و قبل از فرا رسیدن مرگ، زاد و توشه این سفر را فراهم ساز». ب. «لا تحمل هَمَّ یومَک الذى لم یأت على یومک الذى انت فیه»؛ «اندوه و غصه روز نیامده را بر امروزت بار مکن». ج. «اعمل لدنیاک کانک تعیشُ ابداً و اِعمل لآخرتک کانک تموت غداً»[444]؛ «براى دنیایت چنان اقدام کن و عمل نما که گویى همیشه زندهاى و براى آخرتت چنان کار کن که گویى فردا مىمیرى».   معرفى چند کتاب در مورد زندگانى و شخصیت امام مجتبى علیهالسلام 1. جواد نعمتى، آفتابى در هزاران آیینه، سازمان تبلیغات اسلامى 2. سید على شفیعى، از گوشه و کنار تاریخ، دفتر نشر و فرهنگ اسلامى، تهران، کتابخانه صدر 3. محمد على انصارى اراکى، اسرار صلح امام حسن علیهالسلام،بىتا، تهران، 1386ه. ق. 4. مهدى پیشوایى، امام حسن پرچمدار صلح و آزادى، انتشارات توحید، قم. 5. على قائمى امیرى، امام حسن علیهالسلام در موضع واقعبینى و هدفگرایى؛ انتشارات شفق. 6. دارالتوحید، امام حسن علیهالسلام، سازمان تبلیغات اسلامى. 7. گروهى از نویسندگان، امام حسنمجتبى علیهالسلام پیشواى دوم، مؤسسه در راه حق. 8. رضا محمدى، امام حسن علیهالسلام مظلوم تاریخ، صحفى، قم، 1370ه.ش. 9. جعفر مرتضى عاملى، تحلیلى از زندگى سیاسى امام حسن علیهالسلام، ترجمه محمد سپهرى، سازمان تبلیغات اسلامى. 10. احمد مطهرى، زمامدارى امام حسن علیهالسلام، دارالکتاب، قم، بىتا. 11. سید هاشم رسولى محلاتى، زندگانى امام حسنمجتبى علیهالسلام، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، تهران. 12. احمد زمانى، حقایق پنهان (پژوهشى از زندگانى سیاسى امام حسن علیهالسلام)، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامى. 13. باقر شریف القرشى، زندگانى حسن بن على علیهالسلام، ترجمه فخرالدین حجازى، 2 جلد، مؤسسه انتشارات بعثت، 1353ه. ش. 14. جمعى از نویسندگان مؤسسه البلاغ، سرچشمههاى نور، حضرت امام حسن مجتبى علیهالسلام، سازمان تبلیغات، تهران، 1367ه. ش. 15. رضا شیرازى، قهرمان دو میدان داستان زندگى امام حسنمجتبى علیهالسلام، انتشارات پیام آزادى، تهران، 1370ه. ش.         حضرت خدیجه علیهاالسلام     زندگانى حضرت خدیجه علیهاالسلام  پرسش 45 . در مورد تاریخچه زندگانى حضرت خدیجه علیهاالسلام قبل از ازدواج با پیامبر صلىاللهعلیهوآله توضیحاتى بیان کنید؟ خدیجه دختر خویلد از قبیله بنىاسد است که یکى از قبایل قریش بود. نام مادرش فاطمه بود.[445] از دوران کودکى و نوجوانى ایشان اطلاع زیادى در دست نیست. از مسائل مهم در دوران جوانى حضرت خدیجه، مسئله ازدواجهاى او است. مشهور آن است که او پیش از رسول خدا صلىاللهعلیهوآله دو شوهر دیگر به نامهاى ابوهاله تمیمى و عتیق بن عائذ مخزونى داشت[446] و عمده مال و ثروت خود را از آن دو به ارث برده بود. برخى از محققان معاصر ـ با تکیه بر شواهد و قرائن مختلف ـ سعى بر آن دارند که اثبات کنند خدیجه علیهاالسلام در هنگام ازدواج با پیامبراکرم صلىاللهعلیهوآله باکره و سن او حدود 28 سال بوده است. فرزندانى هم که به آن بزرگوار نسبت داده شده (مانند رقیه، هند و امکلثوم) از او نبوده؛ بلکه فرزندان خواهرش بودهاند و آنان که به نام شوهر او معروف شدهاند، در حقیقت شوهران خواهرش بودهاند و حضرت خدیجه علیهاالسلام پس از وفات خواهرش، سرپرستى آن فرزندان را به عهده گرفته بود.[447] آن حضرت علیهاالسلام در جاهلیت، با لقب «طاهره» معروف بود[448] و این نشانگر پاکدامنى او در هنگام بىهمسرىاش در آن محیط فاسد و آلوده است. گفته مىشود که پدر آن بزرگوار در دوران جاهلیت، در جنگهاى «فجّار» کشته شد.[449]   ازدواج حضرت خدیجه علیهاالسلام  پرسش 46 . ازدواج خدیجه با پیامبر صلىاللهعلیهوآله چگونه بوده است؟ از مسائل مهم و بحثانگیز در زندگانى خدیجه علیهاالسلام، ازدواج او با پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله است. این ازدواج نه تنها در آن زمان به دلایلى ـ همچون خواستگارى غیرمستقیم او از پیامبر صلىاللهعلیهوآله و نیز قبول مهریه از مال خود و نیز رد کردن خواستگارى اشراف و بزرگان مکه ـ نقل محافل زنان و مردان قریشى زمان خود شده بود؛ بلکه در دوران معاصر نیز از سوى بدخواهان و احتمالاً با اهدافى خاص، شبهاتى درباره این ازدواج مطرح شده است که نیاز به پاسخ دارد. سن آن بزرگوار در هنگام ازدواج نیز از دیگر مسائل بحثانگیز است. مشهور است که حضرت خدیجه علیهاالسلام در هنگام ازدواج، چهل ساله بوده است که بدین ترتیب، پانزده سال از پیامبر خدا بزرگتر بوده است. اما با مراجعه به منابع، در مىیابیم که نظرات دیگرى درباره سن او هنگام ازدواج وجود دارد؛ از آن جمله مىتوانیم به 25، 28، 30، 35، 44، 45 و 46 اشاره کنیم. در میان مورخان و محدثان پیشین، 28 ساله بودن آن حضرت صلىاللهعلیهوآله بیشتر مورد پذیرش بود.[450] بدین ترتیب تفاوت سنى او با پیامبر صلىاللهعلیهوآله بیشتر از سه سال نبوده است.  از جریان خواستگارى و اظهار علاقه خدیجه به پیامبر صلىاللهعلیهوآله و گفتههاى او درمىیابیم که این علاقه، بر محور ارزشهاى پاک انسانى بوده است. حضرت خدیجه در یکى از اولین مکالمات خود با پیامبر صلىاللهعلیهوآله علت علاقه خود را چنین بیان مىکند: «انى رغبت فیک لقرابتک منى و شرفک فى قومک و امانتک عندهم و حسن خلقک و صدق حدیثک»[451]؛ «من به تو علاقهمند شدم، زیرا با من خویشاوندى، در میان قومت شریفى، در نزد قبیلهات به امانت دارى مشهورى، داراى اخلاق نیک مىباشى و راستگو هستى». اما برخى از خاورشناسان ـ با استناد به امورى واهى ـ در صدد اثبات این نکته هستند که پیامبر خدا، به جهت اموال خدیجه با او ازدواج کرد! حتى کار را به جایى رساندهاند که با جعل داستانهایى دروغین، درصدد اثبات مدعاى خود برآمده و از جمله گفتهاند: آن حضرت صلىاللهعلیهوآله در آغاز به خواستگارى دختر عمویش ام هانى دختر ابوطالب رفت و عمویش به جهت فقر و نادارى او، این خواستگارى را به فال نیک نگرفت و پیامبر صلىاللهعلیهوآله به جهت آنکه از ذلت فقر رهایى یابد، به سراغ خدیجه رفت!![452] دیگرى چنین شایعه پراکنى کرده که پیامبر صلىاللهعلیهوآله به جهت تفاوت موقعیت اجتماعى خود با خدیجه علیهاالسلام، همیشه از این نکته بیم داشت که از سوى خدیجه، درخواست طلاق از او شود!![453] در پاسخ به این شبهات گفتنى است: یکم. با مراجعه به منابع معتبر اسلامى درمىیابیم که این خدیجه بود که در آغاز به پیامبر صلىاللهعلیهوآله، علاقهمند شد و به واسطههاى مختلف، سعى در برپایى مراسم ازدواج داشت و حتّى حاضر به قبول مهریه در مال خود گشت. دوّم. داستان خواستگارى آن حضرت صلىاللهعلیهوآله از امهانى، در هیچ یک از منابع تاریخى نیامده و معلوم نیست که «مرگلیوث» آن را از کجا گرفته است.  سوّم. نوع برخورد ابوطالب با پیامبر صلىاللهعلیهوآله در طول زندگانى خود ـ چه قبل از بعثت و چه بعد از آن ـ نشان دهنده بالاترین درجات فداکارى او، درباره پیامبر صلىاللهعلیهوآله است و طبیعى است چنین فرد فداکارى، هیچ گاه درخواست ازدواج حضرت با دخترش را رد نخواهد کرد. چهارم. خطبهاى که ابوطالب در مراسم عقد پیامبر صلىاللهعلیهوآله با خدیجه ایراد کرد، به خوبى نشانگر دیدگاه او درباره آن حضرت است. او در این خطبه برادرزاده خود را چنین معرفى مىکند: «... ثم ان ابن اخى هذا (رسولاللّه) ممن لایوزن برجل من قریش اِلاّ رجّح به ولایقاس به رجل اِلاّ عَظُم عنه و لا عِدل له فى الخلق....»[454] ؛ «برادرزادهام (رسول خدا) از همه مردان قریش برتر است و هر کس با او سنجیده شود، در مقایسه کم مىآورد و او همانندى در میان مردمان ندارد». هنگامى که عدهاى، سخن خدیجه علیهاالسلام را ـ که مهریه را در مال خود قرار داده بود ـ به سخره گرفته، با شگفتى گفتند: چگونه زنان مهریه را متعهّد مىشوند؟ ابوطالب غضبناک شد و گفت: اگر مردى همانند برادرزادهام باشد، او را با بیشترین مهر خواستار مىشوند؛ اما اگر مردى همانند یکى از شماها باشد، طبیعى است که باید براى ازدواج، مهر سنگینى بپردازد.[455] بنابراین از چنین شخصیتى بسیار بعید است که خواستگارى پیامبر صلىاللهعلیهوآله را درباره دختر خود، رد کند؛ بلکه او این خواستگارى را بزرگترین افتخار براى خود خواهد دانست. پنجم. نوع برخورد خدیجه علیهاالسلام با پیامبر صلىاللهعلیهوآله، نشانگر آن است که همیشه صفا و صمیمیت و وفا و یگانگى در این خانواده، حکمفرما بوده است. خدیجه علیهاالسلام در دوران عبادت پیامبر صلىاللهعلیهوآله در غار حرا، همیشه مراقب آن حضرت صلىاللهعلیهوآله بود و بارها براى او غذا مىفرستاد.[456]  او همیشه آماده بود که حتى کوچکترین تمایلات آن حضرت صلىاللهعلیهوآله را ـ که به زبان هم نمىآورد ـ به انجام رساند؛ چنان که وقتى دید آن حضرت صلىاللهعلیهوآله به زید بن حارثه ـ که در آن هنگام به عنوان برده نزد خدیجه به سر مىبرد ـ علاقه دارد، او را به حضرت رسول صلىاللهعلیهوآله بخشید[457]. بالاخره چنان آرامشى در فضاى خانه برقرار کرده بود که برخى از مورخان، حق از آن، با عنوان «کان یسکن الیها»[458] (در نزد خدیجه آرامش مىیافت) یاد کردهاند.   ایمان حضرت خدیجه علیهاالسلام  پرسش 47 . خدیجه علیهاالسلام از چه زمانى به پیامبر صلىاللهعلیهوآله ایمان آورد؟ در منابع تاریخى و روایى، این نکته مورد اجماع است که اولین ایمان آورنده به رسول خدا، همسرش خدیجه بود. حضرت على علیهالسلام به این مطلب چنین اشاره مىکند: «و لم یجمع بیت واحد یومئذ فى الاسلام غیر رسول الله و خدیجة و انا ثالثهما»[459]؛ «در آن هنگام تنها یک خانواده مسلمان بودند که آن مشتمل بر پیامبر صلىاللهعلیهوآلهو خدیجه مىشد و من سومین آنان بودم». آن بزرگوار از همان آغاز رسالت، بهترین مشوق و مونس پیامبر صلىاللهعلیهوآله بود[460] و از جان و مال خود، براى پیشبرد دعوت آن حضرت مایه گذاشت؛ چنان که در جواب عایشه به این نکته اشاره مىکند. حضرت خدیجه علیهاالسلام چنان در این راه فداکارى مىکرد که حاضر شد، به مدت سه سال، در کنار پیامبر صلىاللهعلیهوآله در شعب ابى طالب بماند و سختترین دوران را سپرى کند؛ در حالى که قبل از آن از ثروتمندترین و مرفّهترین زنان قریش به حساب مىآمد.[461] بالاخره چنان در راه اسلام پایدارى کرد تا لایق آن شد که خداوند به وسیله جبرئیل، به او سلام رساند.[462]   احترام حضرت خدیجه علیهاالسلام  پرسش 48 . دیدگاه پیامبر صلىاللهعلیهوآله نسبت به خدیجه علیهاالسلام و شخصیت ایشان چه بود؟ پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله ـ چه در دوران حیات خدیجه و چه پس از وفات او ـ همیشه احترام وى را نگه مىداشت و با آنکه تعدد زوجات در آن زمان مرسوم بود؛ اما تا هنگامى که خدیجه علیهاالسلام زنده بود، هیچ زن دیگرى اختیار نکرد. آن حضرت، خدیجه را به همراه حضرت مریم، آسیه (همسر فرعون) و حضرت فاطمه زهرا علیهاالسلام، یکى از چهار زن برتر عالم مىدانست[463] و به او در دوران حیاتش، خانهاى را در بهشت بشارت مىداد.[464] آن حضرت پس از وفات خدیجه و در دوران سکونت در مدینه، چنان از یاد خدیجه خشنود مىشد که هنگام ذبح گوسفند، حتماً خود را مقید مىدانست سهمى از گوشت را براى دوستان خدیجه بفرستد و در توجیه آن چنین مىگفت: «انى لاحبّ حبیبها»[465]؛ «من دوستان [ خدیجه] را نیز دوست دارم». بالاخره محبت پیامبر صلىاللهعلیهوآله به خدیجه چنان بود که برخى از زنان آن حضرت همچون عایشه اعتراض کرد و گفت: «چرا این قدر خدیجه را یاد مىکنى؟ مگر او پیرزنى نبود که خدا بهتر از او را نصیب تو کرده است؟» پیامبر صلىاللهعلیهوآله از شنیدن این سخن ناراحت شد و فرمود: «نه چنین نیست! به خداوند سوگند! بهتر از او را به من نداده است؛ زیرا او هنگامى به من ایمان آورد که مردم کافر بودند و زمانى مرا تصدیق کرد که مردم مرا دروغگو مىدانستند و مال خود را در اختیار من گذاشت؛ در حالى که مردم مرا محروم کرده بودند و خداوند از او ـ و نه از زنان دیگر ـ به من فرزند داد».[466]   وفات حضرت خدیجه علیهاالسلام  پرسش 49 . «عام الحزن» چه سالى بود و چرا آن را به این نام مشهور شده است؟ شاید بتوان ماه رمضان سال دهم بعثت را از سختترین روزهاى دوران رسالت و بلکه عمر پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله دانست؛ زیرا در این ماه ابتدا ابوطالب حامى خود را ـ که در مقابل دشمنىهاى قریش، شجاعانه از آن حضرت دفاع مىکرد ـ از دست داد. سه روز بعد، همسر باوفایش خدیجه علیهاالسلامـ که در زندگى همیشه موجبات آرامش و آسایش آن حضرت را فراهم مىآورد ـ از دنیا رفت.[467] به همین جهت، این سال در دوران رسالت آن حضرت، به «عام الحزن»؛ یعنى، سال غم و اندوه پیامبر صلىاللهعلیهوآله معروف شده است.             جنگ بدر     اهمیت جنگ بدر  پرسش 50 . با توجه به اهمیت جنگ بدر نکاتى را در این باره بنویسید؟ هفدهم رمضان سال دوم هجرى، سالروز جنگ بدر (اولین جنگ رسمى میان پیامبر خدا صلىاللهعلیهوآله و مشرکان مکّه) است که به جنگ «بدر القتال» و «بدر الکبرى» معروف شده است.[468] در یک طرف این نبرد نابرابر، نیروهاى مسلمان با کمترین ساز و برگ جنگى قرار داشتند. تعداد 313 تن با سه اسب و هفتاد شتر، نیرویى نبود که بتواند از نظر نظامى در مقابل نیروى 950 نفره با صد اسب و هفتصد شتر[469]، ششصد نیروى زرهپوش[470] و مجهّز به بیشترین سلاحهاى رایج در آن زمان و آن ناحیه، مقاومت کند. اما این نبرد ـ که به فرمایش رسول خدا صلىاللهعلیهوآله اولین نبردى بود که در آن خداوند اسلام را عزیز و سربلند گرداند و اهل شرک را به ذلّت نشاند[471] ـ توانست در بُعد دیگر، نابرابرى قدرت ایمان را در برابر قدرت سلاح به اثبات رساند و نشان دهد که کارآیى ایمان، توان به پیروزى رساندن یک گروه کوچک، بر لشکر بزرگ تا دندان مسلح را دارد. به گونهاى که در طول زمانى یک نیمروز، گروه کوچک مسلمانان توانستند تنها با دادن چهارده شهید، هفتاد تن از سپاه شرک را کشته و هفتاد تن دیگر را به اسارت درآورند[472] و با به غنیمت گرفتن 150 شتر، ده اسب و مقدار زیادى کالا[473]، آنان را به خاک ذلّت نشانند و سپاه شرک را ـ که در حقیقت تجسّم شیطان بودند ـ سرکوب کنند. چنان که پیامبر خدا صلىاللهعلیهوآله فرمود: «در هیچ روزى به جز روز عرفه ـ که روز نزول رحمت الهى است ـ شیطان چنان که در جنگ بدر تحقیر شد، تحقیر نشده بود».[474] این جنگ به ظاهر کوچک، چنان در پیشگاه خداوند داراى اهمیت است که در میان وقایع تاریخ اسلام، مقام اول نزول آیات را به خود اختصاص داده است.[475]   امدادهاى الهى  پرسش 51 . امدادهاى الهى در جنگ بدر چه بوده و چگونه شامل حال مسلمانان شد؟ از آیات قرآنى چنین برمىآید که سنت الهى، بر یارى کردن مؤمنان و کسانى است که خالصانه در راه خداوند تلاش مىکنند؛ چنان که مىفرماید: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ تَنْصُرُوا اللّهَ یَنْصُرْکُمْ وَ یُثَبِّتْ أَقْدامَکُمْ»[476] ؛ «اى کسانى که ایمان آوردهاید! اگر خداوند را یارى کنید، خداوند نیز شما را یارى مىکند و گامهایتان را استوار مىگرداند». این سنّت، نه در آخرت که در همین زندگانى دنیوى جریان دارد: «إِنّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنا وَ الَّذِینَ آمَنُوا فِى الْحَیاةِ الدُّنْیا»[477]؛ «ما فرستادگان خود و کسانى را که ایمان آوردهاند، در زندگانى دنیا حتما یارى مىکنیم». جنگ بدر، مصداق محک زدن این وعدههاى الهى بود؛ چرا که گروهى اندک، تنها به انگیزه یارى دین خدا و مقابله با مشرکان ـ با کمترین تجهیزات و فقط با پشتوانه ایمان خود ـ راهى صحنه نبرد شدند و خداوند نیز با نزول امدادهاى غیبى خود، آنان را یارى و پیروزشان کرد. این امدادها به حدى بود که در جنگهاى بعدى با این وسعت، کمتر شاهد آن مىباشیم و از این رو شاید بتوان گفت که: نزول آنها تابعى از کیفیت انگیزه و نیز چگونگى توکّل مؤمنان بر خداوند باشد. قرآن درباره وظایف مؤمنان مىفرماید: «وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ»[478] ؛ «در مقابل مشرکان هر آنچه مىتوانید نیرو و ساز و برگ تهیه کنید». با این حال باید تکیه گاه اصلى خود را ذات اقدس الهى قرار دهند و هرگاه توکّل آنان تنها بر این نیروهاى مادّى باشد، به همان مقدار یارى خداوند را از دست داده و به وادى شکست نزدیک خواهند شد؛ همانطور که در جنگ حنین ـ که نیروهاى آنان زیادتر از سپاه دشمن بود ـ چنین شد و اگر یارى خاص خداوند در آن بحبوحه نبود، مسلمانان متّکى به سلاح و غیر متوکّل به خداوند، دچار شکست قطعى مىشدند.[479] در مورد چگونگى نزول امدادهاى الهى در جنگ بدر، تذکر این نکته لازم است که گرچه اراده خداوندى ـ طبق آیه «إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ»[480] ـ عین تحقّق مراد است؛ اما سنت الهى بر این جریان دارد که هر امرى را از راه اسباب خاص خود، به انجام رساند تا قانونمندى نظام هستى را خدشهدار نسازد. البته اسباب و علل، منحصر به علل مادّى نیست و نزول امدادهاى غیبى نیز جزو سلسله علل حوادث به شمار مىآید که مىتوان با توجّه به آیات قرآنى، به صورت ضابطهمند از آن بهره گرفت. امدادهاى الهى نازل شده در جنگ بدر را مىتوان با استفاده از آیات قرآنى چنین برشمرد:   یک. نزول فرشتگان از آیه قرآن استفاده مىشود که خداوند، با فرستادن هزار فرشته به استغاثه پیامبر صلىاللهعلیهوآلهو مسلمانان پاسخ داد و آنان را یارى کرد: «إِذْ تَسْتَغِیثُونَ رَبَّکُمْ فَاسْتَجابَ لَکُمْ أَنِّى مُمِدُّکُمْ بِأَلْفٍ مِنَ الْمَلائِکَةِ مُرْدِفِینَ».[481] از آیه بعدى چنین برمىآید که نزول فرشتگان، نه به منظور کشتن کافران، که به جهت ابلاغ بشارت الهى و نیز تقویت اطمینان مؤمنان بوده است: «وَ ما جَعَلَهُ اللّهُ إِلاّ بُشْرى وَ لِتَطْمَئِنَّ بِهِ قُلُوبُکُمْ».[482] در سوره «آل عمران»، پس از آنکه خداوند به نزول امدادهاى خود در جنگ بدر تصریح کرده است؛ سخن از فرستادن سه هزار فرشته به میان آورده و متذکّر شده است: در صورت پایدارى و پیشه کردن تقواى الهى، این نزول فرشتگان حتّى تا رقم پنج هزار خواهد رسید و در پایان این نکته را یادآور شده که این امر، براى بشارت و اطمینان دلهاى مؤمنان انجام گرفته است.[483] در کتابهاى تاریخى، گزارشهایى از قول حضرت على علیهالسلام و دیگران نقل شده که حاکى از مشاهده سپاه ملائکه است؛ در حالى که رهبرى گروههاى هزار نفره آنان به عهده فرشتگان بزرگى همچون جبرئیل، میکائیل و اسرافیل بوده است.[484]  دو. فراگرفتن خواب سبک مسلمانان روز دوازدهم ماه مبارک رمضان، از شهر مدینه به سمت بدر راه افتادند[485] و فاصله 153 کیلومترى مدینه تا بدر[486] را در مدت پنج روز طى کرده، خسته و کوفته به این سرزمین رسیدند. در آنجا با دیدن انبوه دشمن، دچار اضطراب و واهمه شدند و قطعا اگر با این حال نبرد را آغاز مىکردند، شکست مىخوردند. اما خداوند اضطراب را از آنان برطرف کرد و به منظور تجدید قوا، خواب سبک و آرامبخشى را بر آنان مسلّط ساخت و آنان را در پناه امن خود قرار داد؛ چنانکه مىفرماید: «إِذْ یُغَشِّیکُمُ النُّعاسَ أَمَنَةً مِنْهُ».[487] طبق گزارشهاى تاریخى، این خواب به گونهاى آرامشبخش و شیرین بود که برخى از مسلمانان در خواب، محتلم شده و نیاز به غسل جنابت پیدا کردند.[488]   سه. نزول باران در آغاز صفآرایى دو سپاه، دسترسى مسلمانان به آب، با دشوارىهایى همراه بود. از طرف دیگر عدّهاى از مسلمانان، به واسطه خواب، دچار جنابت شده و از جهت روانى، خوش نمىداشتند که با این حالت، به نبرد بپردازند و احیانا به شهادت برسند. در اینجا بود که خداوند در شب هفدهم، باران پربرکتى فروفرستاد تا مسلمانان بتوانند با انجام غسل جنابت، خود را از پلیدى (احتلام) رها سازند[489]. خداوند با نزول آیه «وَ یُنَزِّلُ عَلَیْکُمْ مِنَ السَّماءِ ماءً لِیُطَهِّرَکُمْ بِهِ وَ یُذْهِبَ عَنْکُمْ رِجْزَ الشَّیْطانِ»[490]، به این امداد الهى اشاره مىکند. همچنین گفته شده است: نزول باران باعث شد تا زمین رملى محل استقرار مسلمانان، سفت و محکم شود و برعکس زمین زیرپاى مشرکان به صورت گلآلود و باتلاقى درآید.[491] این امر یکى از علل پیروزى مسلمانان به شمار مىآید.   چهار. افکندن رُعب در دل مشرکان «رُعب»، یکى از امدادهاى غیبى است که خداوند در طول تاریخ، به منظور یارى رساندن مؤمنان و ایجاد زمینه شکست در سپاه مشرکان، آن را به کار برده است. بدینترتیب کمى ساز و برگ جنگى مؤمنان را جبران کرده و نشان داده است اصلىترین عنصر در شکست یا پیروزى یک سپاه، اقتدار و روحیه آن است و چه بسیار سپاههاى مجهز و تا دندان مسلّحى که به علت نداشتن روحیه و ترسیدن، شکست خوردهاند. از آیهاى برمىآید که: نفس شرک و عدم اتکال به خداوند، علّت افکنده شدن رعب در دلهاى آنان است و این یک سنّت مستمرّ و جارى در طول تاریخ است: «سَنُلْقِى فِى قُلُوبِ الَّذِینَ کَفَرُوا الرُّعْبَ بِما أَشْرَکُوا بِاللّهِ».[492] همچنین در آیات قرآن، مواردى هست که کاربرد این عامل را در بعضى از غزوههاى پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله به روشنى نشان مىدهد؛ چنان که آیه «وَ قَذَفَ فِى قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ فَرِیقاً تَقْتُلُونَ وَ تَأْسِرُونَ فَرِیقاً»[493]، اشاره به «غزوه بنىقریظه» و آیه «فَأَتاهُمُ اللّهُ مِنْ حَیْثُ لَمْ یَحْتَسِبُوا وَ قَذَفَ فِى قُلُوبِهِمُ الرُّعْب»[494]، اشاره به «غزوه بنى نضیر» دارد. در جنگ بدر نیز خداوند با آیه «سَأُلْقِى فِى قُلُوبِ الَّذِینَ کَفَرُوا الرُّعْب»[495]، به نقش آن، در پیروزى مسلمانان و شکست کافران اشاره مىکند.   فرماندهى در جنگ بدر  پرسش 52 . ویژگىهاى فرماندهى حضرت رسول صلىاللهعلیهوآله در جنگ بدر چگونه بوده است؟ بعضى از نکات آموزنده رهبرى پیامبر صلىاللهعلیهوآله در نبرد بدر از این قرار است:   یک. اتکال به خداوند با آنکه طبق اشاره بعضى از آیات قرآنى، از همان آغاز حرکت، به پیامبر خدا صلىاللهعلیهوآله وعده موفقیت داده شده بود؛[496] امّا این وعده مانع از آن نبود که حضرت رسول، ارتباط دائمى خود را با خداوند حفظ نکند. طبق گزارشها، در شب هفدهم ـ که خواب بر لشکریان اسلام غلبه کرد ـ تنها شخص بیدار، پیامبر صلىاللهعلیهوآله بود که تا صبح به اقامه نماز راز و نیاز با پروردگار خود مشغول بود.[497] در هنگام آغاز نبرد، دست به دعا برداشت و از درگاه خداوند، وفاى به وعده و پیروزى مسلمانان را خواستار شد و چنان مشغول دعا بود که عبا از دوش ایشان افتاد.[498] آن حضرت با راز و نیاز و دعاى خود، توانست این باور را به سپاه منتقل کند که تنها خداوند، شایسته اتکال است و هیچ نیرویى، توان مقاومت در مقابل اراده الهى را ندارد و وعده او قطعى است. قرآن کریم نیز با نزول آیه «فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لکِنَّ اللّهَ قَتَلَهُمْ وَ ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لکِنَّ اللّهَ رَمى»[499]، به این حقیقت و باور اشاره مىکند.  دو. عدم تبعیض در استفاده از امکانات در این نبرد سپاه اسلام تنها داراى هفتاد شتر بود که هر سه نفر به نوبت سوار بر یک شتر راهپیمایى مىکردند. پیامبر خدا با آنکه رهبرى این نبرد را بر عهده داشت و همین مسئولیت اقتضا مىکرد، به تنهایى از یک شتر اختصاصى استفاده کند؛ اما چنین نکرد و به همراه حضرت على علیهالسلام و زید بن حارثه، به نوبت از یک شتر استفاده کردند.[500] همچنین با آنکه این سپاه داراى دو[501] یا سه[502] اسب بود و این حیوان در آن زمان مرکبى در سطح عالى به حساب مىآمد؛ اما پیامبر صلىاللهعلیهوآله به خود اجازه نداد که از یکى از آنان استفاده کند.[503] پس از پایان نبرد نیز، پیامبر صلىاللهعلیهوآله از غنایم نبرد براى خود، چیزى بیش از آنکه سهمش بود، برنداشت.   سه. استفاده از نظرات کارشناسى بیشتر مسلمانان مىخواستند براى به غنیمت گرفتن کاروان تجارتى قریش به رهبرى ابوسفیان، از مدینه خارج شوند و تصوّر یک جنگ تمام عیار در مخیله آنان خطور نمىکرد. از این رو هنگامى که پیامبر صلىاللهعلیهوآله به بدر رسید و با سپاه دشمن روبه رو شد؛ از یاران خود براى جنگ یا بازگشت مشورت خواست و در اینجا نظر آنان ـ به ویژه دیدگاه انصار ـ براى او مطرح بود؛ زیرا در بیعت عقبه، آنان تعهّدى به جنگ در بیرون از مدینه نداده بودند. انصار نیز در پاسخ مشورت پیامبر صلىاللهعلیهوآله سنگ تمام گذاشته و آمادگى کامل خود را اعلام کردند.[504]  همچنین هنگام برپایى اردو از آنان، با عبارت «اشیروا عَلَىَّ فى المنزل» درخواست کرد تا موقعیتى مناسب از نظر نظامى را به او معرفى کنند. وقتى حباب بن منذر انصارى، کنار چاههاى بدر را از نظر نظامى مناسب معرفى کرد، حضرت صلىاللهعلیهوآلهدیدگاه مشورتى و کارشناسانه او را پذیرفت و دستور انتقال از محلّى که خود قبلاً اعلام توقف کرده بود، به محلّ معرفى شده را صادر کرد.[505]   چهار. رعایت تاکتیکهاى نظامى پیامبر صلىاللهعلیهوآله از همان آغاز خروج از مدینه، در پى کسب اطلاعات از سپاه دشمن بود و از هر فرصتى براى این کار استفاده مىکرد. در راه حرکت به شخصى به نام سفیان ضَمرى بر خورد و بدون آنکه خود را معرفى کند، از سپاه جدا شده و به نزد او رفت و اطلاعات دقیقى از زمان خروج قریشیان و نیز محلّ استقرار آنان به دست آورد. هنگامى که آن شخص از پیامبر صلىاللهعلیهوآلهخواست تا خود را معرفى کند، آن حضرت به صورت مبهم به او جواب داد و پس از آنکه از استقرار قریش آگاه شد، درصدد ارزیابى نفرات و نیروى نظامى آنان برآمد و با آگاه شدن از اینکه در روز بین نه تا ده شتر براى غذاى خود نحر مىکنند، تعداد آنان را بین نهصد تا هزار تن ارزیابى کرد.[506] پس از آن با استفاده از نظرات کارشناسى حباب بن منذر، بهترین چاه محل را به عنوان اردوگاه خود انتخاب کرد تا نیروهاى خودى، دغدغهاى از جهت آب نداشته باشند.[507] پیامبر صلىاللهعلیهوآله در روز نبرد به صفآرایى سپاه خود پرداخت و مانند یک رهبر نظامى خبره، از آنان سان دید و با چوبدستى خود به تنظیم صفوف آنان پرداخت.[508] آن حضرت محل استقرار سپاه خود را به گونهاى انتخاب کرده بود که سپاه اسلام، در سمت مغرب و پشت به خورشید قرار گرفتند و در مقابل، سپاه کفر رو به روى خورشید مستقر شدند[509] که همین نکته، به شکست آنان کمک فراوانى کرد. شعارهاى جنگى نیز یکى دیگر از مصادیق رعایت مسائل نظامى بود. در این نبرد پیامبر صلىاللهعلیهوآله براى مهاجران، شعار «یابنى عبدالرحمن» و براى خزرجیان شعار «یاعبداللّه» و براى اوسیان شعار «یا بنىعبید اللّه» را انتخاب کرد. شعار همه مسلمانان نیز در این نبرد «یا منصور اَمِتْ» (اى یارى شده بمیران) بود.[510] همچنین گفته شده است: شعار مسلمانان در این نبرد «اَحَد، اَحَد» بوده است.[511] شاید این ابتکار مسلمانان ـ که در جواب شعار ابوجهل که فریاد مىزد: ما بُت عزى داریم و شما ندارید؛ شعار دادند: «اللّه مولانا و لامولى لکم»[512] ـ به اشاره پیامبر صلىاللهعلیهوآله بوده باشد. سپردن پرچم جنگ به دست افراد لایق و شجاع نیز یکى دیگر از مسائل نظامى بود. در این نبرد، پرچم مهاجران در دست حضرت على علیهالسلام بود.[513] پس از آنکه پیامبر صلىاللهعلیهوآله صفوف سپاه خود را در مقابل دشمن آراست، یکى از مسلمانان به نزد آن حضرت آمد و به خیال خود، مکان بهترى را براى صفآرایى به پیامبر صلىاللهعلیهوآله معرفى کرد. اما آن حضرت فرمود: من سپاه خود را آراسته و پرچم را نصب کردهام و دیگر آن را تغییر نمىدهم.[514] این خود رعایت بزرگترین نکته روانى هنگام آراستن صفوف است؛ زیرا اگر پیامبر صلىاللهعلیهوآله مىخواست سپاه آراسته خود را به جایى دیگر انتقال دهد، در حین انتقال احیانا دچار بىنظمى و سردرگمى مىشد و بعد از آن نیز هر کس به خود اجازه اظهار نظر مىداد.  پس از آنکه پیامبر خدا نزول فرشتگان الهى را مشاهده کرد، به منظور تقویت روحیه سپاه خود و نیز تمایز آنان از سپاه دشمن، به آنان فرمود: «فرشتگان بر خود نشان زدهاند، شما هم نشان بزنید» و مسلمانان به کلاهخود و شبکلاههاى خود، نشانههایى از پشم و پر زدند.[515]   پنج. پرهیز از آغازیدن نبرد پس از استقرار دو سپاه، پیامبر صلىاللهعلیهوآله نهایت سعى خود را براى ترغیب قریش به بازگشت کرد و حتى به وسیله عمر بن خطاب، براى آنان پیغام فرستاد؛ اما قریشیان متکبّر نپذیرفتند و به خیال خود، قصد سرکوب مسلمانان را داشتند تا کاروانهاى خود را از خطر آنان برهانند.[516] بالاخره این قریشیان بودند که با کشتن برخى از مسلمانان، اولین خون را بر صحنه نبرد جارى ساختند.[517]   شش. حضور فعالانه در نبرد حضور فعالانه پیامبر صلىاللهعلیهوآله در صحنه نبرد و در صف مقدم جنگ، از نکات بسیار بارز آن است. طبق گزارشهاى راویان، حضرت خود زره پوشیده و بر سپاهیان دشمن حمله مىبرد و با تلاوت آیات قرآنى، به مسلمانان وعده پیروزى مىداد.[518] حضرت على علیهالسلام نیز بیشترین نقش را در پیروزى این نبرد ایفا کرد و به گزارش برخى از منابع، تعداد 35 نفر از کشته شدگان (پنجاه درصد آنان) را به تنهایى به قتل رساند؛[519] با این حال او درباره حضور رسول خدا در نبرد مىگوید: «روز بدر چون کار سخت و دشوار مىشد، به رسول خدا پناه مىبردیم که از همه مردم دلیرتر و بىباکتر بود و هیچ کس از آن حضرت به دشمن نزدیکتر نبود».[520]   هفت. خلوص دینى در نبرد پیامبر خدا صلىاللهعلیهوآله از همان آغاز مىدانست که رویارویى سهمگینى را در پیش دارند و نیرویى جز قدرت ایمان و اعتقاد به خداوند، نمىتواند پشتیبان مسلمانان باشد. شعارهایى همچون دفاع از خاک و وطن و نیز نمىتواند پشتوانه لازم به حساب آید. از این رو وقت حرکت ـ هنگامى که چشم مبارکش به دو نفر از مشرکان شجاع مدینه در سپاه خود افتاد ـ از آنان پرسید: شما براى چه به دنبال ما راه افتادهاید؟ آنان جواب دادند: تو فرزند خواهر ما هستى و به ما پناه آوردهاى و ما به همراه قوم خود براى کسب غنیمت آمدهایم. آن حضرت در پاسخ فرمود: «لا یخرجنَّ معنا رجل لیس على دیننا»؛ «کسى که بر دین ما نیست، نباید همراه ما باشد» و از آنان درخواست پذیرفتن اسلام را کرد و حتى وقتى آنان شجاعت فوقالعاده خود را مطرح کردند، باز هم نپذیرفت.[521]   هشت. رعایت مسائل اخلاقى یکى از صحنههاى پر شور و افتخارآمیز این واقعه، حادثهاى است که عمق توجّه پیامبر اکرم را به مسائل اخلاقى و حقوق مردم اثبات مىکند و آن اینکه حضرت رسول صلىاللهعلیهوآله هنگام تنظیم صفوف خود، از چوب دستى استفاده مىکرد که ناخودآگاه ضربهاى خفیف، بر شکم یکى از سپاهیان خود ـ به نام «سواد بن غزیه» ـ فرود آمد. پس از آن «سواد» رو به پیامبر صلىاللهعلیهوآله کرد و گفت: اى رسول خدا! مرا به دردآوردى؛ در حالى که خداوند تو را به حق و عدل مبعوث کرده است؟! پیامبر خدا با شنیدن این سخن، بىدرنگ لباس خود را بالا زد و از سواد خواست تا او را قصاص کند؛ اما سواد ـ که از آغاز به دنبال بهانه بود ـ شکم پیامبر صلىاللهعلیهوآله را بوسید.[522] صحنه دیگر آن است که پس از هویدا شدن آثار شکست در سپاه قریش، به مسلمانان دستور داد ابوالبخترى را ـ که در هنگام محاصره شعب ابىطالب به مسلمانان کمک مىرساند ـ نکشند. همچنین از آنان خواست تا کسانى را که به اجبار قریش وارد صحنه کارزار شدهاند، از بین نبرند.[523] سفارش به نیک رفتارى با اسیران نیز یکى دیگر از صحنههاى هیجانانگیز اخلاقى این نبرد است. مسلمانان به این سفارش عمل کردند؛ به طورى که اسیران را در خوراک بر خود ترجیح مىدادند و ایثار خود را اثبات مىکردند.[524]   نه. پرهیز از تبعیض رعایت اصل برابرى و ترجیح ندادن خود و خویشاوندان بر سایر مسلمانان، از نکات مورد توجه در این نبرد است. از صحنههاى جالبى که این امر را بیشتر براى مسلمانان آشکار کرد، آن بود که در این جنگ، تنى چند از خویشان پیامبر صلىاللهعلیهوآلهـ از جمله عباس عموى آن حضرت و عقیل بن ابى طالب و نوفل بن حارث پسر عموهاى آن حضرت ـ در میان اسراى مشرکان بودند و قرار بر این بود که هر کدام از اسیران یا خانوادههاى آنان، با پرداخت فدیه آزاد شوند.[525] عباس به بهانه نداشتن مال، قصد فرار از این قرار را داشت؛ اما پیامبر صلىاللهعلیهوآلهبا اخبار غیبى به او خبر داد که از مالى که هنگام آمدن به جنگ، نزد «امّ الفضل» همسر خود گذاشتهاى، فدیه خود و دو برادرزادهاش عقیل و نوفل را پرداخت کند.[526] و عباس چارهاى جز اطاعت از این دستور نداشت.   ده. توجه به بالا بردن سطح آموزشى مسلمانان استفاده بهینه از امکانات و موقعیتها، از دیگر نکات درسآموز این نبرد است. در پایان نبرد، در میان اسیران مشرک، تعدادى از افراد با سواد و آشنا به خط حضور داشتند که از نظر مالى نه خود و نه خانوادههایشان تمکّن پرداخت فدیه را نداشتند. پیامبر صلىاللهعلیهوآلهاز این موقعیت به بهترین شکل استفاده کرد و فرمود: هر اسیرى که بتواند به ده نفر از مسلمانان خط بیاموزد، آزاد خواهد شد.[527] بدین ترتیب گام مهمى در سوادآموزى مسلمانان برداشته شد.   نقش مردم در جنگ بدر  پرسش 53 . با توجه به اینکه جنگ بدر با امدادهاى الهى و نزول فرشتگان پیروز شد؛ پس نقش مردم در این زمینه چیست؟ از آیات قرآنى و نیز مطالعه تاریخ چنین بر مىآید که «مردم»، نقشى اساسى در پیروزى یا شکست نهضتهاى پیامبران داشتهاند و حتى از بعضى آیات استفاده مىشود که نزول رحمت یا عذاب بر یک جامعه، تابع نوع فعالیت مردمان آن جامعه است و سنت الهى بر این جارى است که متناسب با ایمان یا کفر مردم، نعمت یا عذاب را بر جامعهاى فرود آید. از این رو حضرت نوح علیهالسلام از مردم زمان خود مىخواهد استغفار کنند تا به دنبال آن آسمان بر آنان ببارد و خداوند، آنان را با اموال و فرزندان یارى کند.[528]  قرآن کریم تصریح مىکند: «مِمّا خَطِیئاتِهِمْ أُغْرِقُوا»[529]؛ یعنى، قوم نوح به علت گناهان خود گمراه شدند. در آیات دیگر نیز به این نکته تصریح شده است که علت هلاکت بسیارى از اقوام گذشته، ظلم و ستم آنان بوده است.[530] در مقابل به این نکته نیز تصریح شده که اگر جامعهاى، ایمان آورد و تقوا پیشه کند، خداوند درهاى برکت آسمان و زمین را به روى آنان مىگشاید: «وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَیْهِمْ بَرَکاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ...».[531] بالاخره خداوند در آیهاى، سنت کلى خود را چنین بیان مىکند: تا زمانى که مردم در راه مستقیم بوده و از آن منحرف نشوند، نعمتهاى الهى بر آنان جارى مىشود و تغییر عملکرد الهى، تابعى از تغییر رفتار مردم است: «ذلِکَ بِأَنَّ اللّهَ لَمْ یَکُ مُغَیِّراً نِعْمَةً أَنْعَمَها عَلى قَوْمٍ حَتّى یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ»[532]. یکى از مهمترین مشکلات پیامبران و مردان الهى در طول تاریخ، عدم همراهى مردم به طور پیوسته با اهداف و برنامههاى آنان بوده است. این مطلب را مىتوان از کلام پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله دریافت که فرمود: «شیّبتنى هود»؛ یعنى، سوره هود مرا پیر کرد. درباره علت آن گفته شده است: سبب این امر وجود آیه «فَاسْتَقِمْ کَما أُمِرْتَ وَ مَنْ تابَ مَعَکَ»[533]. در این سوره است؛ در حالى که پیامبر صلىاللهعلیهوآله درباره سوره «شورى» ـ که در آن تنها خود آن حضرت صلىاللهعلیهوآله با آیه «فَلِذلِکَ فَادْعُ وَ اسْتَقِمْ کَما أُمِرْتَ»[534]. مأمور به استقامت شده ـ چنین جملهاى را بیان نکرده است. از ابن عباس نقل شده است: هیچ آیهاى همانند آیه سوره «هود» براى پیامبر صلىاللهعلیهوآله سختتر نبود.[535]   علل پیروزى و شکست  پرسش 54 . بنا به چه عللى مسلمانان در جنگ بدر پیروز شدند؛ ولى در جنگ احد شکست خوردند؟ با مطالعه عمیق جنگ بدر، در مىیابیم که گرچه مردم زمینههاى نزول رحمت الهى در این جنگ را به خوبى فراهم کرده بودند؛ اما در گوشه و کنار، رفتارهایى از آنان بروز کرد که زمینهساز شکست آنان در جنگ بعدى (اُحد) بود. به عبارت دیگر برخى از زمینههاى شکست در جنگ احد را در نبرد بدر مىتوان یافت. از این رو در اینجا به ناچار با تقسیم بندى این بحث به دو بخش (نکات مثبت و منفى) موارد هر دو بخش بررسى شود:   یک. نکات مثبت: 1ـ1 ایمان به هدف و استقامت در راه آن قرآن کریم ایمان، استقامت و صبر را باعث ازدیاد قدرت دانسته است؛ به گونهاى که قدرت بیست مؤمن صابر را قابل غلبه بر دویست کافر به حساب آورده است.[536] جلوه روشن این آیات را مىتوان در جنگ بدر مشاهده کرد که کیفیت نبرد مؤمنان، خود شاهد این مدعا است. سخنان تعدادى از یاران پیامبر صلىاللهعلیهوآله قبل از آغاز نبرد شاهدى بر این مدعا است و حکایت از ایمان قوى آنان دارد.[537] همین طور گزارش جالبى که یکى از جاسوسان قریش ـ به نام عمیر بن وهب جُمحى ـ پس از بررسى سپاه اسلام به قریشیان مىدهد. او خطاب به قریشیان مىگوید: «... آنان گروهىاند که هیچ پناهگاه و پشتیبانى جز شمشیرهاى خود ندارند. مگر نمىبینید که آرام و خاموش ایستاده و سخنى نمىگویند و افعىوار زبان بر لب مىچرخانند؟ به خداوند سوگند! گمان ندارم بتوانید حتى یک تن از آنان را بکشید، بىآنکه یکى از ما را بکشند...».[538] این ایمان نه تنها در بزرگ سالان؛ بلکه در افراد خردسال هم دیده مىشد؛ چنان که تعدادى از آنان به اصرار قصد شرکت در جنگ را داشتند؛ ولى پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله به علت کم بودن سن آنان، از ایشان خواست تا برگردند.[539] عمیر بن ابى وقاص، شانزده ساله وقتى دستور برگشت را از رسول خدا صلىاللهعلیهوآله شنید، گریه کرد و با اصرار اجازه حضور در جنگ را از پیامبر صلىاللهعلیهوآله گرفت و بالاخره در همین نبرد، به شهادت رسید.[540] همین ایمان باعث شد تا مسلمانان، با حضور خویشان نزدیک خود (مانند برادر و پدر) در جبهه کفر، به راحتى کنار آیند. به عنوان نمونه ابو عزیز برادر مصعَب بن عمیر ـ که از یاران مخلص رسول خدا صلىاللهعلیهوآله بود ـ به دست یکى از انصار اسیر گشت بود. مُصعب هنگامى که او را دید، به جاى آنکه سفارش او را بکند، خطاب به یکى از انصار گفت: این اسیر را محکم نگه دار، او مادر ثروتمندى دارد که مىتواند فدیه خوبى به تو بدهد. وقتى ابو عزیز به مصعب با خطاب «اى برادر» اعتراض کرد، مُصعب جواب داد: این فرد مسلمان برادر من است، نه تو.[541] همچنین ابو حذیفه فرزند عتبه، وقتى کشته پدر را در میان کشتگان مشرکان دید، تنها بر این نکته تأسف خورد که چرا پدرش با وجود عقل و شرف خود، مسلمان نشده بود.[542] همو هنگامى که پدرش به میدان آمده و مبارز طلبید، داوطلب مبارزه با او گشته بود که پیامبر صلىاللهعلیهوآله چنین اجازهاى را به او نداد.[543]  1ـ2. اطاعت از رهبرى اطاعت کامل از رهبرى پیامبر خدا صلىاللهعلیهوآله، یکى دیگر از علل اساسى پیروزى مسلمانان به شمار مىآید. این اطاعت تا آنجا در میان مسلمانان نفوذ کرده بود که وقتى حباب بن منذر، مىخواست نظر کارشناسى بدهد، این سؤال را مطرح کرد که آیا دستور پیامبر صلىاللهعلیهوآله مبنى بر اتراق در این محل، دستورى الزامى است یا خیر؟[544] جلوههایى از این اطاعت و فرمانپذیرى را مىتوان قبل از آغاز نبرد، در کلمات یارانى همچون مقداد و سعد بن معاذ جست و جو کرد. مقداد خطاب به پیامبر گفت: اى رسول خدا! در راه اجراى فرمان خدا، حرکت کن که ما با تو هستیم. به خداوند سوگند! ما مانند بنىاسرائیل نمىگوییم: «تو و پروردگارت بروید بجنگید و ما اینجا نشستهایم»؛ بلکه مىگوییم تو و پروردگارت، بروید جنگ کنید و ما نیز همراه شما مىجنگیم...». پس از آن سعد بن معاذ به نمایندگى از انصار، برخاست و عرض کرد: «... اى رسول خدا! پیش برو که به خداوندى که تو را برانگیخت سوگند! اگر در اعماق این دریا فرو روى، ما نیز با تو فرو خواهیم رفت و هیچ یک از ما باقى نخواهد ماند. با هر کس مىخواهى رابطه برقرار کن و با هر کس خواستى قطع رابطه کن».[545] 1ـ3. ایثار نمونهاى از این ایثار را هنگام مبارزهطلبى سه تن از پهلوانان قریش مىتوان دید که سه جوان از انصار، به سرعت خود را به مقابل آنان رسانیدند؛ اما پیامبر صلىاللهعلیهوآله تمایل نداشت اولین برخورد مشرکان با انصار باشد.[546] نمونه دیگر آن، در سخنان سعد بن معاذ جلوهگر است که مىگوید: اى رسول خدا! همه اموال ما در اختیار تو است و آنچه تو بر مىدارى، براى ما بهتر است از آنچه باقى مىگذارى.[547]  همچنین برخورد مسلمانان با فدیهاى که زینب دختر پیامبر صلىاللهعلیهوآله براى آزادى شوهرش ابوالعاص بن ربیع فرستاده بود، جلوهاى دیگر از این ایثار است. وقتى پیامبر صلىاللهعلیهوآله چشمش به آن فدیه ـ که همانا گردنبند اهدایى خدیجه به دخترش بود ـ افتاد، متأثر شد و از مسلمانان خواهش کرد تا اسیر را بدون گرفتن مال آزاد کنند و مسلمانان با رغبت تمام، پذیراى این تمایل شدند.[548] برخورد مسلمانان پس از اتمام جنگ با اسیران، خود صحنهاى دیگر از این ایثار را به معرض نمایش گذاشت. آنان به دنبال سفارش پیامبر خدا مبنى بر خوش رفتارى با اسیران، به گونهاى رفتار کردند که هیچ کس باور نمىکرد تا ساعتى پیش، اینان تیغ به روى مسلمانان کشیده بودند! این رفتار به گونهاى بود که یکى از این اسیران ـ با نام ابو عزیز بن عمیر ـ مىگوید: «من در میان گروهى از انصار اسیر بودم... آنان هرگاه مىخواستند چاشت یا شام بخورند، نان خود را به من مىدادند و خود به خرما اکتفا مىکردند. این رفتار به گونهاى محبتآمیز و ایثارگرانه بود که وى را ـ بنا به گفته خودش ـ دچار شرمندگى مىساخت.[549]   دو. نکات منفى: 2ـ1. مقدس مآبى مىدانیم که پیامبر خدا صلىاللهعلیهوآله منبع انحصارى بیان احکام خداوند به مردم است و اعمال او ـ به ویژه در ارتباط با عبادات ـ یگانه حجّت براى آنان بوده است. اما گاهى در اثناى حرکات سپاهیان اسلام به سوى سرزمین بدر، رگههایى از افراطىگرى دینى دیده که احتمالاً سرآغاز و نیز ریشه این گونه اعمال، در دورههاى بعدى است. جریان این بود که پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله پس از خروج از مدینه و مشخص شدن مقصد ـ با توجه به آنکه مسافر محسوب مىشد ـ روزه خود را افطار کرد و از سپاهیان نیز خواست چنین کنند. گرچه بیشتر آنان به این فرمان گوش فرا دادند؛ اما عدهاى چنین نکردند و اصرار ایشان بر نافرمانى خود، چنان پیامبر صلىاللهعلیهوآله را آزرده خاطر ساخت که ناچار شد از آنان با عنوان «عُصاة» (نافرمانان و گناهکاران) یاد کند و مردم شنیدند که منادى پیامبر صلىاللهعلیهوآلهپیام آن حضرت را چنین ابلاغ مىکرد: «یا معشر العصاة! انى مفطرٌ فافطروا»[550]؛ «اى گروه نافرمانان! من روزه خود را افطار کردم، شما نیز چنین کنید». 2ـ2. تمایل به امور دنیوى (آفت پیروزى) با آنکه مسلمانان در هنگام نبرد با قدرت ایمان خود، بدیعترین صحنههاى رشادت، شهامت و از خودگذشتگى در راه اسلام را به نمایش گذاشتند؛ اما به مجرّدى که آثار پیروزى در سپاه اسلام هویدا شد، صحنههایى از تمایل آنان به امور دنیوى پدید آمد و در مواردى منجر به مخالفت با میل درونى پیامبر صلىاللهعلیهوآله و حتى خواسته الهى شد. اولین نشانههاى این آفت، با آغاز شکست دشمن، هویدا شد؛ با آنکه خداوند و پیامبر صلىاللهعلیهوآله مخالف گرفتن اسیر در حین نبرد بود؛ اما مسلمانان به علت چشم داشت به فدیه، تمایل بیشترى به اسیر گرفتن از خود نشان مىدادند. در روایتى از قول حضرت على علیهالسلام نقل شده است: پس از پایان نبرد، جبرئیل علیهالسلام بر پیامبر صلىاللهعلیهوآله نازل شده و آن حضرت را در مورد اسیران ـ که تعداد آنان هفتاد نفر بود ـ بین کشتن یا گرفتن فدیه مخیر کرد و به آنان گوشزد کرد که در صورت گرفتن فدیه، به همین تعداد اسیر، در جنگ آینده از شما کشته خواهند شد. اما مسلمانان با وجود ترجیح کشتن اسیران، شق دوم را پذیرفتند[551] و این باعث شد تا در جنگ احد، شکست خورده و بیش از هفتاد شهید بدهند. گفته شده است: آیه زیر به این تمایل مسلمانان به مالطلبى و دنیادوستى اشاره مىکند[552]: «ما کانَ لِنَبِیٍّ أَنْ یَکُونَ لَهُ أَسْرى حَتّى یُثْخِنَ فِی الْأَرْضِ تُرِیدُونَ عَرَضَ الدُّنْیا وَ اللّهُ یُرِیدُ الاْخِرَةَ...»[553] ؛ «یک پیامبر تا هنگامى که پاى او بر زمین محکم نشده، نمىتواند اسیر داشته باشد. اما شما کالاى دنیا را مىطلبید و خداوند آخرت را اراده کرده است...». کمى تأمل و دقت در حوادث نیز نشان مىدهد که از نقطه نظر نظامى و آیندهنگرى، به دلایل زیر کشتن اسیران به نفع سپاه اسلام بود: یکم. در میان اسیران، تعدادى از بزرگان و سران قریش ـ که آتش بیار معرکههاى ضد اسلامى بودند ـ وجود داشت که کشتن آنان، همانند قطع کردن سر افعى، باعث از بین رفتن توطئهها علیه اسلام مىشد؛ در حالى که زنده گذاشتن آنان ـ با توجه به شکست ننگینى که متحمل شده بودند ـ آتش کینه را درونشان شعلهور مىساخت! پیشرفت زمان و حوادث بعدى نیز نشان داد که تا چه حد کشتن آنان، به مصلحت اسلام بوده است. دوّم. کشتن آنان ضربه روحى سنگینى براى مشرکان و نیز هواداران قریش مىشد و بر عکس عظمت و شوکت اسلام و مسلمانان را به رخ همگان مىکشید و قبایلى همانند غطفان، هوازن و نیز قبایل یهود را از توطئه علیه اسلام باز مىداشت. سوّم. کشتن آنان براى همگان این حقیقت را هویدا مىساخت که پیامبر صلىاللهعلیهوآله در راه هدف خود، حتى از خون قوم خویش (قریش) نیز نخواهد گذشت و همین نکته رعب و وحشت را بر دیگر دشمنان اسلام مسلّط مىکرد. چهارم. کشتن اسیران قریش این نکته را براى انصار هویدا مىساخت که پیامبر صلىاللهعلیهوآله هیچگاه با قوم خود و احیانا به ضرر انصار، مصالحه و آنان را ترک نخواهد کرد و رابطه دینى را همیشه بر رابطه نسبى ترجیح خواهد داد. همین نکته کافى بود تا آنان را نسبت به وسوسههایى که بعدها، تأثیراتى هر چند اندک در درون آنان باقى مىگذاشت، ریشه کن کند».[554]  اختلاف بر سر چگونگى تقسیم غنایم، آفت دیگر پیروزى سپاه اسلام بود. جمعآورى کنندگان غنایم آنان را از آن خود دانسته، در مقابل جنگجویان مسلمان مىگفتند: اگر ما نبودیم، شما نمىتوانستید به جمع غنایم بپردازید و آنان که به نگهبانى از رسول خدا صلىاللهعلیهوآله پرداخته بودند، نیز خود را سزاوارتر به غنایم مىدانستند. اما پیامبر صلىاللهعلیهوآله به دستور خداوند توانست با تقسیم مساوى غنایم، این آفت را بزداید.[555] از نکات جالب تقسیم آن حضرت، این بود که حتى براى کسانى که در مدینه مانده و در نبرد شرکت نکرده بودند ـ ولى نقشى در پشت جبهه ایفا کرده بودند (همانند جانشینان پیامبر صلىاللهعلیهوآله در مدینه) ـ سهمى از غنایم قرار داد.[556] 2ـ3. عاقبت به شرّان مطالعه تاریخ گاهى این حقیقت را عیان مىسازد که تنها ایمان در مرحلهاى از مراحل زندگى، باعث رستگارى نمىشود؛ بلکه شرط اصلى حفظ و نگه دارى آن تا پایان زندگى است. جنگ بدر نیز یکى از بزنگاههاى ظهور این حقیقت بود. در این جنگ در سپاه شرک، عدهاى از مسلمانان مرتد حضور یافتند که عاقبت در حالت کفر، در این جنگ به هلاکت رسیدند. اینان در هنگام حضور پیامبر صلىاللهعلیهوآله در مکه، به آن حضرت ایمان آورده و بر سختىها استقامت ورزیده بودند؛ اما به همراه پیامبر صلىاللهعلیهوآله مهاجرت نکردند و بالاخره تحت فشار خویشان خود، به کفر بازگشتند و با حالت کفر به جنگ مسلمانان آمدند و به هلاکت رسیدند.[557] گفته شده است: آیهاى در قرآن نیز درباره سوء عاقبت آنها نازل شده است.[558]   عوامل شکست دشمن  پرسش 55 . چه عوامل خاصى در رابطه با دشمنان، موجب شکست و مغلوب شدن آنان در جنگ بدر شد؟ نکات عبرت آموزى در اردوگاه دشمن وجود دارد که توجه به آنها، مىتواند تا حدى علل شکست آنان را تبیین کند. بعضى از این نکات چنین است:   یک. تکیه بر غیر خدا یکى از اصلىترین شعارهاى مشرکان قریش در مقابل مسلمانان چنین بود: «ان لنا العزّى و لا عزى لکم»[559]؛ «ما داراى بُت عزّى هستیم؛ در حالى که شما عزّى ندارید». جالب آن است که آنان بُتى را که هیچ نفع و ضررى ایفا نمىکند، به عنوان افتخار خود بر مسلمانان مطرح مىکنند!! تکیه بر قدرت نظامى نیز ـ که بسیار فراتر از قدرت نظامى مسلمانان بود ـ یکى دیگر از مصادیق این عنوان به حساب مىآید. مشرکان در حالى که با 950 جنگجو، صد اسب، هفتصد شتر و داراى سلاحهاى مختلف آن زمان بودند، از مکه خارج شده و ابوجهل (یکى از فرماندهان آنان) با اشاره به این قدرت عظیم مىگفت: آیا مسلمانان تصور مىکنند که با وجود این قدرت، بر ما پیروز خواهند شد؟[560]   دو. تکبّر نمونه روشن تکبّر و خودپسندى مشرکان، هنگام خروج آنان از مکه دیده شد که قرآن به آن اشاره مىکند.[561] مصداق بارز آن را در مىتوان در شخصیت و منش ابوجهل مشاهده کرد؛ پیامبر صلىاللهعلیهوآله به همین مناسبت، به او لقب «فرعون امت» و «رأس ائمة الکفر» (رئیس پیشوایان کفر) داده بود.[562] وى با تکبّر تمام، پیشنهاد عدم جنگ پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله را رد کرده بود.[563] او حتى هنگام مرگ نیز دست از غرور بر نداشت و بیشترین ناراحتى خود را این مىدانست که به دست شخصى گمنام ـ و در دیدگاه خود غیرشریف ـ به نام عبداللّه بن مسعود کشته شده و آرزو کرد که اى کاش، او را شخصى قریشى یا لااقل از قبیلهاى شریف مىکشت!![564] نوفل بن خویلد، از دیگر سران مشرکان نیز مصداق دیگر این تکبّر است که در بحبوحه نبرد، فریاد زد: اى قریشیان! امروز روز رفعت و بلند مرتبگى است.[565] مصداق دیگر این تکبر و تکیه بر تعصبات خشک جاهلى را مىتوان در مبارزهطلبى سه تن از بزرگان مشرکان ـ به نامهاى شیبه، عُتبه و فرزندش ولید ـ دید. آنان وقتى به میدان آمدند، مبارز طلبیدند؛ در آغاز سه تن از انصار به مقابله با آنان رفتند؛ اما آنان با تکبر گفتند: «ما با اینها نمىجنگیم؛ بلکه با همردیفان (هم کفو) خود که از قبیله قریش باشند، مىجنگیم». به دنبال این خواسته، حضرت على علیهالسلام، حمزه و عبیده به نبرد آنان رفتند و هر سه را به هلاکت رسانیدند.[566]   بخش سوم: فلسطین و قدس   تاریخچه فلسطین  پرسش 56 . در مورد تاریخچه فلسطین و چگونگى تسلط اسرائیل بر آن سرزمین توضیح دهید. فلسطین به لحاظ تاریخى، سرزمین اعراب فلسطین است. قبایل عرب کنعانى، بیش از هفت هزار سال قبل از میلاد، از منطقه مجاور (شبه جزیره العرب) به این سرزمین آمده و در آن سکنى گزیدند. پیش از آنکه قبایل دریاى مدیترانه (palest) به این منطقه بیایند و با کنعانىها همزیستى کنند و نام «فلسطینى» بر اهالى آن غالب گردد، قبایل عربى ـ نظیر یبوسىها و فینیقىها ـ در این سرزمین مىزیستهاند.   موقعیت جغرافیایى فلسطین مساحت فلسطین ـ که در اشغال دشمن صهیونیستى است ـ 27027 کیلومتر مربع است. فلسطین بخشى از بلاد شام (سوریه، اردن و لبنان) به شمار مىرود که از طرف شرق به اردن، از غرب به دریاى مدیترانه، از شمال و شمال شرقى به لبنان و سوریه و از جنوب به خلیج عقبه و صحراى سیناى مصر محدود مىشود. در فلسطین سه منطقه کوهستانى، دشتى و ساحلى وجود دارد که زمینهاى حاصلخیز کشاورزى را تشکیل مىدهد. صحراى نقب در بخش جنوبى واقع شده و یک سوم مساحت فلسطین را تشکیل مىدهد. فلسطین فعلى به سه بخش تقسیم مىشود: 1. سرزمین اشغالى 1948 که یک میلیون و یکصد هزار فلسطینى را در خود جاى داده است.  2. کرانه باخترى که مساحتى بالغ بر 5650 کیلومتر مربع داشته و شهر قدس را در برمىگیرد؛ جمعیت فلسطینى آن قریب به یک میلیون و پانصدهزار نفر است. 3. نوار غزه با مساحتى بیش از 350 کیلومتر مربع که جمعیت فلسطینى آن حدود یک میلیون و سیصد هزار نفر است. نزدیک به 4ـ5 میلیون فلسطینى نیز پس از اشغال فلسطین به دست صهیونیستها آواره شده و در کشورهاى اردن، سوریه و لبنان زندگى مىکنند. فلسطین به لحاظ جایگاه ممتاز جغرافیایى، حاصلخیزى زمین و قداستى که از آن برخوردار است، در طول تاریخ عرصه کشمکشها و درگیرى امپراتورىها بوده و مردم این دیار پیوسته و در حد توان خود، به پایدارى و مقاومت در برابر مهاجمان پرداختهاند. از طرفى اشغالگران نیز بر سر تصاحب زمین فلسطین و از صحنه به در کردن رقیبان خویش، گاهى با هم درگیر شدهاند.   حضور یهود در فلسطین حضرت ابراهیم علیهالسلام حوالى 1900 سال ق.م به همراه برادرزادهاش (لوط) از عراق هجرت کرد و در فلسطین رحل اقامت گزید و مردمان این سامان را به توحید فراخواند. پس از آن عبرانىها (یهودیان راستین)، در قالب عشایر دامپرور و در جستوجوى آب و غذا، به این منطقه آمده و در میان مردمان این دیار ـ که از روى نوع دوستى و مهمان نوازى آنها را پذیرفته بودند ـ اقامت گزیدند. اما وقتى تعدادشان فزونى یافت، شروع به درگیرى با میزبان کرده، کوشیدند بر پارهاى از مناطق و اماکن مقدس چیره شوند. اوج اقتدار یهود در دوران حکومت حضرت سلیمان بود که بخشهاى وسیعى از سرزمینهاى آباد آن روز را تصرف خود داشتند. اما خلق و خوى متکبّرانه یهودیان و اختلافى که بین آنان پیش آمد، آنها را از هم متفرق کرد و باعث شد حکومت آنان، چند سالى بیش دوام نیاورد و پس از مرگ سلیمان، به دست بختالنصر بابلى از میان برود. در این زمان بیشتر آنها به اسیرى گرفته شدند؛ گرچه بعدها جمعى از آنان به وسیله کوروش به فلسطین بازگردانیده شدند.  در تورات از نبردهاى بسیارى که فلسطینىها در رویارویى با یهودیان غاصب داشتهاند، سخن به میان رفته است. در مقطعى دیگر رومیان با پذیرش مسیحیت، با یهودیان درگیر شده، شمار کثیرى از آنها را کشتند. بدین سان حضور یهودیان پایان یافت و آنان در گوشه و کنار جهان پراکنده شدند.   معراج نبى اکرم صلىاللهعلیهوآله ده سال پس از مبعث رسول اکرم صلىاللهعلیهوآله، پروردگار یکتا، پیامبر خود را شبانه به مسجدالاقصى در فلسطین برد و از آنجا به آسمان عروج داد. علاوه بر اینکه قدس نخستین قبله گاه مسلمانان بود. در سال 16ه.ق مسلمانان فلسطین را فتح کردند و اغلب مردم این دیار اسلام آورده و در فتوحات اسلامى در شام، مصر و مغرب شرکت جستند. اصالت عربى و فتوحات مسلمانان، اثر به سزایى در سازگارى مردم این دیار با اسلام داشت. در زمان فتح قدس، هیچ یهودىاى در شهر وجود نداشت؛ چرا که به وسیله مسیحیان از ورود به آن منع شده بودند و از سویى آنان با مسلمانان شرط کرده بودند که از ورود آنها (یهودیان) به قدس جلوگیرى کنند. بدین ترتیب مسجدالاقصى، سومین حرم شریف گشت و فلسطین، به استثناى دوره اشغال به وسیله صلیبىهاى قرون وسطى (1099 م.) ـ که سرانجام به دست صلاحالدین ایوبى(1187 م.) آزاد شد ـ پیوسته بخشى از خلافت اسلامى بود. فلسطین و قدس دگر بار و به دنبال اشغال فرانسوىها، به رهبرى ناپلئون ـ که توانسته بود براى مدتى کوتاه چند شهر فلسطینى را به اشغال درآورد ـ به آغوش مسلمانان بازگشت. احمد پاشا الجزار، فرمانده شهر عکا و نیروهاى [فلسطینى] تحت امر او، توانستند در سال 1799 م. ناپلئون را شکست داده و او را وادار به فرار کنند. ناپلئون در زمان خروج از فلسطین، این جمله را بر زبان راند: "آرزوهایم (برپایى امپراتورى در این منطقه عربى) را پاى دیوارهاى عکا به خاک سپردم! "گفتنى است ناپلئون از یهودیان جهان و بقایاى آنها در فلسطین خواسته بود، در کنارش بجنگند و در مقابل برایشان دولتى در فلسطین دایر کند که حامى منافع فرانسه در منطقه باشد.  صهیونیسم و فلسطین از آنجایى که بریتانیا، قصد سیطره و چنگاندازى بر منطقه عربى اطراف کانال سوئز را داشت، مصر را اشغال و یهودیان را ترغیب کرد تا ادعاى بىاساس خود را مبنى بر داشتن حق بازگشت، به کوه کذایى «صهیون» در قدس و برپایى دولت در فلسطین، مجددا مطرح کنند؛ دولتى که حامى منافع بریتانیا در منطقه بوده و از کمکهاى همه جانبه این کشور برخوردار باشد. بریتانیا در همین زمینه، مشوق تئودور هرتسل (خبرنگار یهودىتبار اتریشى) در امر دعوت از یهودیان جهان، براى تأسیس دولت صهیونیستى در فلسطین بود و عملاً نخستین کنگره صهیونیستى در شهر پازل سوئیس (1897م.) با حضور صدها تن از شخصیتهاى یهودى سراسر جهان برگزار شد. در این اجلاس شرکت کنندگان موافقت کردند براى بازگرداندن یهودیان جهان به فلسطین و برپایى دولت صهیونیستى، علیه ملت و صاحبان راستین آن، تلاش کنند و در همین راستا مؤسسات مالى چندى، براى تحقق این هدف شوم دایر کردند. هرتسل هم به نوبه خود کوشید سلطان عثمانى (عبدالحمید دوم)، در مقابل پرداخت چند میلیون سکه طلا، با تسلیم فلسطین به یهودیان موافقت کند. سلطان عبدالحمید این پیشنهاد را رد کرد و تأکید نمود که سرزمین فلسطین، متعلق به مسلمانان بوده و حتى با پول همه یهودیان آن را نخواهد فروخت. بدین جهت یهودیان وى را در سال 1908 م. سرنگون ساختند. هرتسل که از این نیرنگ طرفى نبسته بود، راهى آلمان، ایتالیا و روسیه شد تا آنها، یهودیان را در اشغال فلسطین یارى رساند! امّا آنها از این کار سر باز زدند؛ زیرا فلسطین سرزمینى است که مردم خودش را داشته و تحت حاکمیت امپراتورى عثمانى بود. او که دست خالى از این کشورها بازگشته بود، به مشوق اصلى و مروّج ایده صهیونیستى (بریتانیا) روى آورد و این کشور تعهد داد از طرح تشکیل رژیم صهیونیستى حمایت کند. به دنبال شروع جنگ اول جهانى، بریتانیا در سال 1917 م. با موافقت فرانسه، آمریکا و دیگر کشورهاى غربى، بیانیهاى را صادر کرد و به وسیله بالفور (وزیر خارجه وقت این کشور) به روچیلد (سرمایهدار یهودى) قول داد: وطن قومى براى یهودیان در فلسطین ایجاد کند. این وعده به «بیانیه بالفور» موسوم شد. در سال 1918م. (همزمان با شکست ترکیه و اشغال فلسطین بهوسیله بریتانیا)، کشورهاى یادشده تلاش کردند زمینه برپایى دولت یهودى را در فلسطین مهیا سازند. در همین رابطه جامعه ملل با قیمومیت بریتانیا بر فلسطین، به منظور برپایى دولت یهودى در آن موافقت کرد. بریتانیا نیز نمایندهاى یهودى تبار (هربرت صاموئیل) را در سال 1920 م. به فلسطین گسیل داشت تا مقدمات کوچ یهودیان سراسر جهان را به آنجا فراهم آورد. بریتانیاى استعمارگر به موازات این اقدام، به تجهیز و آموزش نظامى یهودیان پرداخت و زمینهاى وسیعى را در اختیار آنان قرار داد تا شهرکهایى را احداث کنند.   ایستادگى فلسطینیان فلسطینیان از همان ابتدا در برابر قیمومیت بریتانیا و باندهاى صهیونیستى، پایدارى و مقاومت کردند و براى دفاع از زمین و پاسدارى از مقدسات، گروههاى جهادى تشکیل داده، تظاهرات و اعتصابهاى عمومى به راه انداختند. قیامهاى 1920، 1923 و 1929 (معروف به انقلاب براق) از آن جمله است. انگلیسىها قیامهاى فلسطینیان را سرکوب و هزاران تن را کشتند یا به زندان انداختند تا از این رهگذر، خدمتى به باندهاى صهیونیستى انجام داده باشند. شیخ عزالدین قسام با تشکیل گروههاى اسلامى ـ جهادى، به نبرد با انگلیسىها و صهیونیستها پرداخت و سرانجام در سال 1935 م. به شهادت رسید. در پى شهادت وى، فلسطین به رهبرى حاج امین حسینى (مفتى اعظم قدس)، یکپارچه قیام شد و حسن سلامه، عبدالرحیم الحاج محمد و عبدالرحیم مسعود و ... از شاگردان قسام، عملیات متعددى را بر ضد ارتش انگلیس و صهیونیستها انجام دادند؛ به طورى که بریتانیا براى سرکوب انقلاب مردم فلسطین، ژنرال مونت کورى جنایتکار را فراخواند. نامبرده در سرکوب مردم مبارز فلسطین، نهایت قساوت را به کار برد؛ به گونهاى که زندانها مملو از زندانیان، خانهها ویران، زمینهاى بسیارى مصادره و معیشت مردم بسیار سخت گردید. قیامهاى مردم فلسطین، تداوم داشت و به موازات آن، کوچ یهودیان سراسر جهان با هدف اشغال فلسطین نیز ادامه یافت تا اینکه پس از پایان جنگ دوم جهانى (1945 م.)، بریتانیا و آمریکا توانستند در سال 1947م. از طریق سازمان ملل متحد قطعنامه تقسیم فلسطین را صادر کنند. به موجب این قطعنامه جائرانه، فلسطین بین فلسطینیان و یهودیان اشغالگر ـ که تعدادشان از 15% جمعیت ساکن آنجا فراتر نمىرفت و تنها 7% از سرزمین فلسطین به آنان اعطا شده بود ـ تقسیم گردید. البته فلسطینیان، اعراب و مسلمانان با تقسیم فلسطین مخالفت کردند. فلسطینیان به جهاد و مبارزه خویش ادامه دادند و عبدالقادر الحسینى (رهبر مجاهدان)، سرانجام در سال 1948 م. در جریان نبرد (القسطل) به شهادت رسید.   غصب فلسطین (سال 1948 م.) بریتانیا پس از اطمینان از توان باندهاى صهیونیستى در فلسطین و حمایت و پشتیبانى آمریکا و جهان غرب و شوروى از برپایى کشورى براى یهودیان، اعلام داشت که از فلسطین بیرون خواهد رفت و چنین نیز شد. ارتش انگلیس در 1948م. پس از واگذارى مراکز و تسلیحات نظامى خود به باندهاى صهیونیستى و ابقاى برخى از فرماندهان در خدمت اهداف یهودیان، خاک فلسطین را ترک کرد. بن گوریون رهبر باندهاى صهیونیستى، از این وضعیت سوء استفاده کرد و تأسیس کشور «اسرائیل» در سرزمینهاى اشغالى 1948 م. را اعلام نمود. مدتى بعد آمریکا، دولت صهیونیستى را به رسمیت شناخت و به دنبال آن اتحاد جماهیر شوروى هم چنین کرد. کشورهاى اروپایى یکى پس از دیگرى و بعد سازمان ملل متحد، این دولت غاصب را به رسمیت شناختند. فلسطینیان این ستم و ناروایى را نپذیرفته، به نبرد با صهیونیستها پرداختند. در این نبردها، نیروهایى از ارتش کشورهاى مصر، اردن، سوریه، لبنان، عراق و ... و نیروهاى داوطلب اخوان المسلمین شرکت جستند؛ لیکن به دلیل ضعف تدارکاتى و تسلیحاتى و حضور استعمارى بریتانیا و فرانسه در اغلب کشورهاى منطقه و خیانت برخى از رهبران، منجر به شکست این نیروها و آوارگى صدها هزار فلسطینى گشت. به دنبال این جنگ، کرانه باخترى، قدس و نوار غزه همچنان در دست فلسطینیان و به دور از اشغالگرى صهیونیستها باقى ماند؛ لیکن کرانه باخترى و قدس تابع اردن و نوار غزه تابع مصر گشت. پس از جنگ 1948 م. کشورهاى آمریکا، فرانسه و انگلیس دولت غاصب صهیونیستى را به سلاحهاى پیشرفته (هستهاى، میکروبى و شیمیایى) مجهز ساختند. به رغم ناکامى، فلسطینیان، آنان دست از مقاومت و پایدارى برنداشته و گروههاى چریکى تشکیل دادند. این نیروها حمله به شهرها و شهرکهاى صهیونیستى را در دستور کار خود قرار دادند.   تجاوز سه جانبه (سال 1956 م.) در سال 1956 م. انگلیس، فرانسه و اسرائیل، در توطئهاى مشترک، تجاوز سه جانبهاى را علیه مصر تدارک دیدند و صهیونیستها نوار غزه و بخشى از سینا را اشغال کردند. اما بر اثر فشارهاى جهانى و عملیات مقاومت، ناگزیر از این مناطق خارج شدند. در سال 1963 م. سازمان آزادىبخش فلسطین به رهبرى احمد شقیرى، شکل گرفت و صاحب سپاهى در نوار غزه شد. همچنین جنبشهاى چریکى نظیر جنبش فتح، جبهه خلق و... تشکیل شدند و توانستند عملیات چریکى بسیارى را از خاک سوریه علیه صهیونیستها به مورد اجرا بگذارند و تلفات و ضایعات قابل توجهى به آنان وارد سازند. اسرائیل در سال 1967 م. با حمایت آمریکا، جنگى را علیه مصر و سوریه به راه انداخت و سیناى مصر و ارتفاعات جولان سوریه را ـ علاوه بر سایر بخشهاى فلسطینى ـ به اشغال خود درآورد. اما ملت فلسطین همچنان به مقاومت خود در برابر اشغالگرى صهیونیستى ادامه داد. پس از شکست 1967 م. عملیات نظامى ـ چریکى فلسطینى، از خاک اردن علیه صهیونیستها گسترش یافت و خطر و تهدیدى بالقوه براى یهودیان غاصب گردید. به دنبال این تحولات آمریکا و صهیونیستها، اردن را تحت فشار قرار دادند و این کشور در سپتامبر 1970 م. فعالیت چریکى فلسطینیان را درهم کوبید. کارهاى چریکى از این پس، به سوریه و لبنان انتقال یافت. در سال 1973 م. سوریه و مصر توافق کردند براى آزادسازى خاک اشغال شده خویش، با صهیونیستها بجنگند و اگر دخالت مستقیم آمریکا در جنگ نبود، شکست کامل صهیونیستها رقم مىخورد. در پى این حوادث، مذاکرات آتش بس میان مصر و رژیم صهیونیستى زیر نظر آمریکا آغاز و کار به جایى رسید که انور سادات (رئیس جمهور وقت مصر)، در سال 1987. به طور یک جانبه و در کمپ دیوید آمریکا، صلحى را با صهیونیستها امضا کرد. مصر با امضاى این قرارداد، عملاً از گردونه درگیرى با دشمن صهیونیستى خارج شد؛ لیکن خداوند سبحان خروج مصر را به واسطه پیروزى انقلاب اسلامى در ایران به رهبرى امام خمینى رحمهالله جبران کرد. رهبر عظیمالشأن ایران سفارت اسرائیل را تعطیل و سفارت فلسطین را به جاى آن دایر فرمود و اعلام داشت: «اسرائیل غدّهاى سرطانى است و باید ریشه کن شود». همچنین روز جهانى قدس را اعلام و سپاه قدس را تأسیس کرد. این خط مشى و سیاست حکیمانه و حمایت از مبارزات بحق مردم مسلمان فلسطین، به وسیله جانشین شایسته ایشان مقام معظم رهبرى و مسئولان نظام اسلامى، با همان قوت ادامه دارد.   تجاوز به لبنان عملیات چریکى فلسطینیان ـ که از لبنان بر ضد اسرائیل شدت یافته و کیان غاصب آنها را به خطر انداخته بود ـ صهیونیستها، آمریکائیان و فالانژیستهاى مسیحى لبنان را به تدارک توطئهاى مشترک علیه فعالیت چریکى آنان واداشت؛ به طورى که در سال 1982 م. ارتش صهیونیستى به فرماندهى شارون جنایت پیشه و با حمایت آمریکا و اروپا، به خاک لبنان تجاوز و بیروت را اشغال کرد. در این تجاوز هزاران چریک و غیرنظامى فلسطینى به قتل رسیدند و رزمندگان فلسطینى مجبور به ترک لبنان شدند. رژیم صهیونیستى در سال 1978 م. با مصر قرارداد صلح امضا کرد. در سال 1987 م. مردم فلسطین در کرانه غربى و نوار غزه، علیه صهیونیستها یکپارچه قیام کردند و نیروهاى جنبش مقاومت اسلامى فلسطین (حماس) فعالانه در انتفاضه شرکت جستند و تلفات فراوانى بر صهیونیستها وارد کردند. همین امر آمریکا را بر آن داشت تا در سال 1991 م. با هدف تحمیل صلح در منطقه، کنفرانسى را در مادرید برگزار کند. نتیجه این کنفرانس توافق ساف (سازمان آزادیبخش فلسطین) با صهیونیستها و امضاى موافقت نامه اسلو (1993 م.) بود. ساف، دولت غاصب (اسرائیل) را به رسمیت شناخت تا در مقابل، صهیونیستها نیز این سازمان (ساف) را به رسمیت بشناسند. پس از آن، مذاکرات بدون هیچ ثمرى آغاز گشت و به موازات آن مقاومت مردم فلسطین ادامه یافت. در سال 1994 م. اردن نیز در منطقه «وادى عربا» موافقت نامهاى با رژیم صهیونیستى به امضا رساند. ملت فلسطین به مقاومت خود ادامه دادند تا اینکه انتفاضه اقصى در سال 2000 م. شروع شد و صدها کشته و هزاران زخمى بر دشمن صهیونیستى تحمیل کرد.   فروش زمین فلسطینیان  پرسش 57 . آیا فلسطینیان زمینهایشان را به یهودیان فروختهاند؟ هر چند اصل مسئله خرید بعضى از زمینهاى فلسطین از سوى یهودیان صحّت دارد؛ اما باید به عواملى از قبیل: «مقدار آن»، «زمان خرید»، «اهداف پشت پرده آن» و بالاخره «رابطه آن با مشروعیت نظام سیاسى حاکم» توجه داشت. سیاستگذاران صهیونیسم، در آغاز ورود مهاجران یهودى و در زمانى که هنوز نیات شوم آنان (تسلط بر سرزمین فلسطین)، براى مردم آنجا مشخص نبود؛ جهت قانونى جلوه دادن اقدامات خود و پنهان کردن اهداف و نیات دراز مدت خویش، تعداد محدودى از زمینهاى زراعى و یا مسکونى را از فئودالهاى مالک (افندىها) خریدارى کردند.[567] پس از محکم کردن جاى پاى خود، با روشهایى نظیر ایجاد رعب و وحشت، ترور و کشتار دستهجمعى فلسطینیان (مانند قتل عام دیر یاسین، صبرا، شتیلا و ...)، ویران کردن منازل و روستاهاى عربنشین[568] و سپس مصادره زمینهاى مهاجران، سیاستهاى شوم خود را در مورد جمعیت و سرزمینهاى اعراب عملى کردند. بر این اساس دو سوم سرزمینهاى اعراب مصادره شد.[569] پس از اخراج یک و نیم میلیون فلسطینى، «زمین متعلق به یهودیان» ـ آن گونه که مسئولان «صندوق ملى یهود» مىگویند ـ در زمان اعلامیه بالفور (1917) سه و نیم درصد و در 1947م. شش و نیم درصد بود. اما امروزه بیش از 93 درصد اراضى فلسطین، به صورت کاملاً غیرقانونى و غاصبانه در مالکیت یهودیان است.[570] این در حالى است که در سال 1948م. فلسطینىها مالک 97 درصد از اراضى این کشور بودند. بر این اساس درصد زمینهاى خریدارى شده، بسیار ناچیز و غیرقابل اعتنا است. نکته دیگر آنکه، به فرض یهودیان به صورت کاملاً قانونى و بدون هیچگونه فریب و نیرنگى، درصد زیادى از زمینهاى فلسطینیان را خریدارى مىکردند؛ اما داشتن املاک زیاد باعث مشروعیت آن رژیم نمىشد؛ زیرا: اولاً، یهودیان فلسطینى نسبت به سایر سکنه فلسطین در اقلیت هستند. ثانیا، مردم فلسطین ـ حتى عده کمى هم که زمین به یهودیان فروختند ـ هرگز حق تعیین سرنوشت خویش را به یهودیان نسپردند. ثالثا، از نظر حقوقى، اساسا حق تعیین سرنوشت ـ که حق حاکمیت ناشى از آن است ـ قابل واگذارى و معاملهپذیر نیست. بر این اساس است که از حکومت اسرائیل، به عنوان رژیم غاصب نام برده مىشود.[571]         دفاع از فلسطین    پرسش 58 . در مورد فلسطین وظیفه ما و دولت چیست؟ یکم. قرآن مجید در آیات متعددى به حمایت از حقوق بشر اهتمام ورزیده است که به چند مورد آن اشاره مىشود: 1ـ1. «أُذِنَ لِلَّذِینَ یُقاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَ إِنَّ اللّهَ عَلى نَصْرِهِمْ لَقَدِیرٌ. الَّذِینَ أُخْرِجُوا مِنْ دِیارِهِمْ بِغَیْرِ حَقٍّ إِلاّ أَنْ یَقُولُوا رَبُّنَا اللّهُ وَ لَوْلا دَفْعُ اللّهِ النّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَهُدِّمَتْ صَوامِعُ وَ بِیَعٌ وَ صَلَواتٌ وَ مَساجِدُ یُذْکَرُ فِیهَا اسْمُ اللّهِ کَثِیراً وَ لَیَنْصُرَنَّ اللّهُ مَنْ یَنْصُرُهُ إِنَّ اللّهَ لَقَوِیٌّ عَزِیزٌ»[572] ؛ «به کسانى که جنگ بر آنان تحمیل شده، رخصت [ جهاد] داده شده است؛ چرا که مورد ظلم قرار گرفتهاند، و البته خدا بر پیروزى آنان سخت توانا است. همان کسانى که به ناحق از خانههایشان بیرون رانده شدند. [ آنها گناهى نداشتند] جز اینکه مىگفتند: «پروردگار ما خدا است» و اگر خدا بعضى از مردم را با بعض دیگر دفع نمىکرد، صومعهها و کلیساها و کنیسهها و مساجدى که نام خدا در آنهابسیار برده مىشود، سخت ویران مىشد، و قطعا خدا به کسى که [ دین ]او را یارى مىکند، یارى مىدهد؛ چرا که خدا سخت نیرومند شکستناپذیر است». در این آیه علت اذن در جهاد، مورد ظلم قرار گرفتن و اخراج از کاشانه و آواره شدن مؤمنان از وطن خود از سوى ستمگران دانسته شده است.  1ـ2. «وَ ما لَکُمْ لا تُقاتِلُونَ فِى سَبِیلِ اللّهِ وَ الْمُسْتَضْعَفِینَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ وَ الْوِلْدانِ الَّذِینَ یَقُولُونَ رَبَّنا أَخْرِجْنا مِنْ هذِهِ الْقَرْیَةِ الظّالِمِ أَهْلُها وَ اجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْکَ وَلِیًّا وَ اجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْکَ نَصِیراً»[573] ؛ «چرا در راه خدا و براى رهایى مردان و زنان و کودکانى که [ به دست ستمگران تضعیف شدهاند ]پیکار نمىکنید؟! همان افراد [ ستمدیدهاى ]که مىگویند: پروردگارا ما را از این شهر (مکّه) که اهلش ستمگرند، بیرون ببر، و از طرف خود براى ما سرپرستى قرار ده واز جانب خود، یار و یاورى براى ما تعیین فرما». در سنت نبوى صلىاللهعلیهوآله و ائمه معصومین علیهمالسلام نیز سفارش زیادى به این امر شده است؛ چه اینکه در اسلام، مسئولیت مقابله با تهدید و ارعاب دشمن، وظیفهاى همگانى است که باید همه یکپارچه، در برابر عوامل تهدید و ارعاب بایستند و از مظلوم دفاع کنند و خصم ظالم باشند. دستور نورانى امیرمؤمنان علیهالسلام مبنى بر اینکه «همواره خصم ظالم و یار و یاور مظلوم باشید»[574]، همواره بر تارک عالم مىدرخشد و بیانگر تعالى اصول حقوقى اسلام و حقانیت این نظام حقوقى است. پیامبر اسلام صلىاللهعلیهوآله نیز فرمود: «هر کس فریاد دادخواهى هر مظلومى ـ اعم از مسلمان یا غیر مسلمان ـ را بشنود که مسلمین را به یارى مىطلبد، اما به کمک او نشتابد، مسلمان نیست»[575] و در روایت دیگر فرمود: «یارى کردن ضعیفان، بهترین و با فضیلتترین صدقهها است»[576]. بر اساس بعضى از روایات دیگر، مسلمانان باید به حل معضلات و گرهگشایى یکدیگر اهتمام ورزند و در این راستا تلاش کنند؛ و گرنه از زمره مسلمان واقعى خارج هستند[577]. در صحیح بخارى از آن حضرت روایت شده است: «همه مسلمانان برادر یکدیگرند، به همدیگر ظلم نمىکنند و در مقابل دشمنان همدیگر را رها نمىسازند و به خود وا نمىگذارند»[578]. و نیز از آن حضرت روایت شده است: «هر کس که نزد او مؤمنى خوار شود؛ ولى او را یارى نکند ـ در حالى که قادر بر نصرت او باشد ـ خداوند عزوجل، روز قیامت نزد تمام خلایق او را خوار خواهد ساخت»[579]. مؤلف فتح البارى در شرح حدیث نبوى در دفاع از مظلوم مىنویسد: «کسى که قدرت برنجات مظلوم دارد، بر او لازم است که به هر طریق ممکن، ستم را از او دفع کند. قصد او در دفاع، کشتن ظالم نیست؛ بلکه مقصود، دفع است و در صورتى که دفاع کند، خون ستمگر هدر است و فرقى نمىکند که دفاع از خویش باشد یا از دیگرى». علاوه بر آن سنت عملى رسول خدا صلىاللهعلیهوآله، در انعقاد پیمانهاى دفاعى به عنوان یارى ستمدیدگان ـ آن چنان که در «حلف الفضول» صورت گرفت ـ و یا به عنوان اعلام همبستگى و حمایت متقابل ـ آن چنان که در پیمان با «بنى ضمرة» و «خزاعه» انجام شد ـ گواه این امر است. در پیمان جوانمردان (حلف الفضول) افراد شرکت کننده ـ از جمله حضرت رسول صلىاللهعلیهوآله ـ سوگند یاد کردند که در یارى مظلوم و مقابله با ستمگر «ید واحده» باشند تا آنکه ظالم حق ستمدیده را بپردازد و این پیمان مادامى که دریا کنار ساحل خود را مرطوب کند (یعنى براى همیشه تاریخ) استوار است. دوم. از جهت دیگر نیز باید به چند نکته اساسى توجه کرد: 2ـ1. بر اساس اصول و مبانى اسلام، جامعه اسلامى پیکره واحدى است و مسلمین نمىتوانند در قبال سایر مسلمانان بىتفاوت باشند. پیامبر اسلام صلىاللهعلیهوآله مىفرماید: «من اصبح و لم یهتم بامور المسلمین فلیس بمسلم» ؛ «من سمع رجلاً ینادى یا للمسلمین فلم یجبه فلیس بمسلم» ؛ «مثل المؤمنین فى توادّهم و تراحمهم و تعاطفهم کمثل الجسد، اذا اشتکى بعضهم تداعى سائرهم بالسهر و الحمى»[580]؛ «حکایت مؤمنان در دوستى و مهربانى، چون اعضاى یک پیکر است؛ وقتى یکى از آنها رنجور شود، دیگران به مراقبت و حمایت از او هم داستان مىشوند». این همبستگى عمیق، تعاون اسلامى را نیز به همراه دارد؛ بدین معنا که مسلمانان در کلیه امور و شئون مشترک اجتماعى، اقتصادى و سیاسى خود، موظّف به همکارى و همیارى یکدیگرند. تعالیم مذکور در چارچوب عقیده و ایمان، بسیار کارساز است و مجموعه امت اسلامى را ـ از مشرق تا مغرب عالم ـ همچون دانههاى تسبیح به یکدیگر پیوند مىدهد. 2ـ2. اصول و قوانین نظام و انقلاب اسلامى، ناشى از آموزههاى دین مبین اسلام است؛ لذا از آغاز شکلگیرى تاکنون، اهداف خود را منحصر به برپایى حکومت اسلامى در ایران نکرده است؛ بلکه خود را موظّف به آزادى و بیدارى سایر ملل مظلوم جهان و حمایت از حقوق آنان مىداند. بر اساس تحقق عملى حاکمیت ملّى، دولت به نمایندگى از تمام افراد، موظّف به ایفاى «تعهد برادرانه نسبت به همه مسلمانان» است. به همین جهت، ضمن آنکه «موظّف است سیاست کلى خود را بر پایه ائتلاف و اتحاد ملل اسلامى قرار دهد»، در اعمال سیاست خارجى «دفاع از همه مسلمانان» را باید وجهه همت خود سازد.[581] بر این اساس جمهورى اسلامى ایران، حمایتهاى بى دریغ مادى و معنوى خود را ـ در حد امکانات و شرایط بینالمللى ـ از ملتهاى مظلوم به عمل آورده است؛ مانند حمایت از مردم ستمدیده آفریقاى جنوبى و مسلمانان بوسنى ـ هرزگوین، افغانستان، قفقاز، لبنان، فلسطین و ... .  2ـ3. از آنجا که مشکل اسرائیل مربوط به همه جهان اسلام است و تمامى مسلمانان مورد تهدید هستند، نجات ملت فلسطین و طرد و نابودى اسرائیل، پیوسته مورد اهتمام مسئولان، مردم و نظام جمهورى اسلامى ایران بوده است و در این جهت، تدابیر قانونى و انواع حمایتهاى مالى، معنوى، تبلیغاتى و ... صورت گرفته است. قانون حمایت از انقلاب اسلامى مردم فلسطین (مصوب 19/2/69 مجلس شوراى اسلامى)، خطوط اصلى سیاست حمایت از مردم فلسطین را چنین مقرر داشته است: 1. اعتقاد بر تعلّق فلسطین به ملّت آن و غاصب بودن اسرائیل و حمایت از مردم ستمدیده، آواره و مبارز فلسطین تا رسیدن به حقوق حقّه خویش، به هر نحو ممکن (ماده 1)؛ 2. تشکیل صندوق کمکهاى انسانى، جهت حمایت از مردم فلسطین، آوارگان و مبارزان فلسطینى؛ 3. حمایت معنوى و مادّى از خانواده شهیدان، جانبازان، اسیران و مفقودان سرزمینهاى اشغالى به وسیله بنیاد شهید؛ 4. اعطاى بورس تحصیلى دانشگاهى به داوطلبان فلسطینى؛ 5. تشکیل کمیته دائم نظارت بر اجرا، پیگیرى و هماهنگىهاى لازم نسبت به امور فلسطینیان و ارائه گزارش به مجلس شوراى اسلامى؛ 6. حمایتهاى تبلیغاتى مؤثر برون مرزى از سوى سازمانهاى مربوط (وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى و سازمان صدا و سیماى جمهورى اسلامى)؛ 7. تعیین و پیشنهاد رسمیت «بیت المقدس» به عنوان موطن و مرکز دولت اسلامى در تبعید فلسطین به کشورهاى اسلامى؛ 8. تحریم رابطه اقتصادى نسبت به تمام مؤسسسات و شرکتهاى وابسته به صهیونیستها در سطح جهان. این مواضع فرهنگى، سیاسى و اقتصادى، حداکثر حمایتى است که در حال حاضر جمهورى اسلامى ایران، از فلسطینیان آواره و اخراج شده از کشورشان به عمل مىآورد.[582] در پایان گفتنى است، تمام این حمایتها، علاوه بر وظیفه انسانى و اسلامى، در راستاى منافع ملى نیز مىباشد و در حقیقت حمایت از فلسطین و حزباللّه لبنان، کمک به خط مقدم جبهه در برابر دشمن مشترک است.   عملیات استشهادى  پرسش 59 . آیا عملیات استشهادى فلسطینیان، از نظر اسلام و حقوق بشر مشروع است؟ در یک تحلیل واقعبینانه و با درک شرایط تاریخى و وضعیت کنونى فلسطینیان، مىتوان گفت ملّتى که سرزمین آبا و اجدادىاش به وسیله بیگانگان غصب و از کلیه حقوق مادى و معنوى خویش محروم گردیده و نتیجهاى جز ضرر و عقبنشینى از راههاى طى شده ندیدهاند، نمىتوانند نظارهگر نابودى تدریجى خویش و سرزمینشان باشند. در چنین شرایطى که رژیم صهیونیستى زبانى به جز خشونت و زور نمىفهمد و با تمامى قوا و به پشتیبانى دولتهاى استکبارى و با استفاده از سکوت و بىتفاوتى مجامع بینالمللى، به نسلکشى ملت فلسطین پرداخته است، راهى جز دفاع و مقابله به مثل باقى نمانده است. از نظر دینى، اکثریت قریب به اتفاق بزرگان اهل سنت و مراجع شیعه، بر مشروع بودن عملیات استشهادى فلسطینیان صحه مىگذارند. مفتى مصر، «قرضاوى» به عنوان یک عالم متفکر اهل سنت، علامه فضلاللّه به عنوان مرجع تقلید شیعه و حتى مراجع شیعى ایرانى، چون حضرت آیهاللّه فاضل لنکرانى و ... عملیات و حرکت استشهادى را در شرایط کنونى فلسطینیان، تأیید مىکنند.[583]  به علاوه از نظر تاریخى چنین حرکتى، اختصاص به ملّت مظلوم فلسطین ندارد؛ بلکه در همه انقلابهاى بزرگ دنیا و در مواردى که خاک یک سرزمین به اشغال در مىآید و ... چنین اقداماتى دیده شده و از جایگاه بالایى برخوردار است. به عنوان نمونه موقعى که آلمانها، خاک فرانسه را اشغال کردند، چنین اقداماتى در عملیاتهاى پارتیزانى در فرانسه، صورت مىگرفت. وقتى یک نفر براى آزادى سرزمین خود، جانش را فدا مىکند، نه تنها ضد ارزش نیست؛ بلکه ارزشمند و ستودنى است.[584] در برخى جوامع اسلامى در قرن 18 ـ که بخشهایى از هندوستان امروزى محسوب مىشوند ـ براى بیرون راندن استعمارگران اروپایى، به عملیاتهاى انتحارى متوسل مىشدند. «کامیکازه» ـ که در فرهنگ سیاسى دنیا در زمینه عملیاتهاى انتحارى شهرت یافته است ـ نام یک خلبان ژاپنى بود که در خلال جنگ جهانى دوم، هواپیماى نظامى خود را به قلب ناوهاى نظامى آمریکا کوبید. این اقدام از آن به بعد، به یک استراتژى مهم ژاپنىها علیه آمریکا تبدیل شد و امروزه نیز، کامیکازه براى ژاپنىها مورد تقدیر و تحسین است.[585] حضرت امام رحمهالله در تقدیر و تأیید عملیات استشهادى شهید حسین فهمیده، از او به عنوان «رهبر» نام برد. به هر حال اگر این حرکات از زاویه دینى و انقلابى و نیز شرایط کنونى نگریسته نشود، طبیعى است که نمىتوان در داورى منصف و جامع عمل کرد[586]. [از سوى دیگر مجموعه عملیاتهاى استشهادى فلسطینیان، آثار و نتایج بسیار مطلوبى در برداشته و به اسرائیل و تمامى پشتیبانان آن فهمانده است که ملّت فلسطین، زنده و بیدار است و هرگز تسلیم نابودى و نقشههاى شوم آنان نمىشود ]و همچنین باعث شده تا مهمترین مسئله اسرائیل (تأمین امنیت) را ـ که براى آن هزینههاى بسیار زیادى متحمل شدهاند ـ با چالشهاى جدّى مواجه کند و خواب راحت را از دیدگان آنان برباید. در اسلام هدف از جنگ دفاعى، رفع حمله، سرکوب پیمان شکنان و تجاوزگران بیگانه، بیرون راندن آنان از سرزمینهاى اشغالى، آزادسازى آن مناطق، دفاع از جان و مال مسلمانان و عقیده و مرام اسلامى است. انجام دادن این نوع جهاد ـ که در زمره واجبات عینى است ـ بر تمامى مسلمانان، اعم از زن و مرد، در کلیه قرون و اعصار و مادامالعمر لازمالاجرا است.[587] آیات متعددى از قرآن کریم مسلمانان را به جهاد دفاعى ترغیب مىکند: «وَ قاتِلُوا فِى سَبِیلِ اللّهِ الَّذِینَ یُقاتِلُونَکُمْ»[588]؛ «و در راه خدا جهاد کنید با کسانى که با شما مىجنگند» و «اُقْتُلُوهُمْ حَیْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ وَ أَخْرِجُوهُمْ مِنْ حَیْثُ أَخْرَجُوکُمْ ...»[589]؛ «هر جا مشرکان را یافتید بکشید و از شهر و دیارشان برانید، چنان که آنان شما را از وطن آواره کردند». از دیدگاه حقوق بینالملل نیز، طبق ماده 51 منشور، حق دفاع براى ملت مظلوم فلسطین وجود دارد و این حق طبیعى براى آنان به رسمیت شناخته شده است. آنان مىتوانند براى جلوگیرى از تجاوز و یا گسترش آن، اقدامات لازم را انجام داده و همه گونه آمادگى دفاعى و رزمى را براى خود فراهم آورند و عملاً براى سرکوب خصم از آن استفاده کنند.[590] اولین شرط دفاع مشروع از دیدگاه حقوق بینالملل، مقابله با تجاوز مسلحانه است که بر اساس تعریف مجمع عمومى ملل متحد از تجاوز، دولت اسرائیل متجاوز محسوب مىشود. بر اساس ماده اول قطعنامه، تجاوز عبارت است از: «کاربرد نیروى مسلح به وسیله یک دولت، علیه حاکمیت، تمامیت ارضى و یا استقلال سیاسى دولتى دیگر؛ یا کاربرد نیروى مسلح در راههایى مغایر منشور ملل متحد»[591]. مسلما دولت نامشروع و غاصب اسرائیل مصداق واقعى متجاوز است و حق دفاع و مقابله به مثل براى فلسطینیان، کاملاً مشروع است. البته چه بسا رژیم صهیونیستى نیز از این مواد قانونى سوء استفاده نموده، مبارزان فلسطینى را به عنوان تروریسم معرفى کند! اما آنچه مهم است، آشنایى افکار عمومى با مبانى اسلامى و اصول حقوق بشر است که با استناد به آن، بتوان از مقاومت و مبارزه مشروع فلسطینیان دفاع کرد و نزد وجدان عمومى جهانیان، احقاق حق فلسطینیان را به رسمیت شناساند. عملیات استشهادى، جوانههاى امید به پیروزى را در قلب ملّت مظلوم فلسطین، رویانیده و انتفاضه مردمى فلسطین را به حرکتى زنده، پویا و پرتوان، تبدیل کرده است. در هر صورت عملیات استشهادى ملّت فلسطین در شرایط کنونى، از مصادیق جهاد دفاعى است که از نظر اسلام و حکم عقل و حقوق بینالملل، امرى کاملاً مشروع است.   کمک به فلسطین  پرسش 60 . با اینکه اوضاع اقتصادى کشور ما نابسامان است، چرا به فلسطین و افغانستان کمک مىکنیم؟ وجود پارهاى از مشکلات و معضلات اقتصادى، اجتماعى، فرهنگى و ... در سطح کشور، امرى واقعى و غیرقابل انکار است که براى برون رفت از این وضعیت و دستیابى به موقعیتى مطلوبتر، تلاشهاى مضاعفى لازم است. در کنار این حقیقت، باید واقعیتى دیگر را نیز در نظر گرفت و آن توجه به سایر مسئولیتهاى دینى و ملى دولت و نظام اسلامى است. به عبارت دیگر حیطه و گستره وظایف و مسئولیتهاى دولتها، فقط در درون مرزهاى آن کشور محدود نمىشود؛ بلکه آنها جهت دستیابى به اهداف خود، در سطح داخلى و بینالمللى (از قبیل تأمین امنیت و منافع ملى و تحقق آرمانهاى ایدئولوژیک)، ناچارند عملکرد و اقدامات خود را به بیرون از مرزهاى بینالمللى، گسترش دهند و در عرصه معادلات و رقابتهاى بینالملل شرکت فعّال داشته باشند. امروزه به دلیل گسترش ارتباطات و تکنولوژى، جهانىشدن اقتصاد و... ـ که مرزهاى ملى کشورها را درنوردیده است ـ دیگر نمىتوان عملکرد و وظایف دولتها را تنها در محدوده مرزهاى آن کشور، تعریف کرد؛ بلکه دولتى از توانایى بیشتر در سامان دادن به مسائل داخلى و تأمین امنیت و رفاه در سطح جامعه و تعقیب آرمانهاى ایدئولوژیک خود، بهرهمندتر است که به صورت فعّال، در مناسبات، معادلات و رقابتهاى بینالمللى حضور داشته باشد و در چارچوب اصول سیاست خارجى خویش، نقش مؤثرى را در تأثیرگذارى بر تحولات منطقهاى و بینالمللى ایفا کند و از موقعیتها و فرصتهاى جهانى، به بهترین نحو جهت پیشبرد اهداف سیاست خارجى خود، بهره جوید. عوامل متعددى در شکلگیرى سیاست خارجى کشورها، مؤثر است که مهمترین آنها عبارت است از[592]: 1. ارزشها و اعتقادات، 2. زمینههاى تاریخى و فرهنگى، 3. ساختار نظام بینالملل، 4. مشکلات و نیازهاى داخلى. دولتها جهت تحقّق اهداف سیاست خارجى خود، از ابزارها و تکنیکهاى گوناگونى بهره مىجویند؛ ابزارهایى نظیر دیپلماسى، حربههاى اقتصادى، نظامى و فرهنگى. استفاده صحیح و به موقع از این تکنیکها، در میزان موفقیت واحدهاى سیاسى بسیار مؤثر است.[593] در سطح بینالملل، سیاست خارجى کشورى موفقتر و از توانایى بیشترى در پیشبرد اهداف بینالمللى و تأمین منافع ملى خود، برخوردار است که از توانایى بیشترى در کاربرد تمامى این ابزارها، برخوردار باشد و در موقع نیاز جهت دسترسى به اهداف خود، از آنها بهره گیرد. به عنوان نمونه امروز، با استفاده از ابزار اقتصادى (نظیر اعطاى وام، مشارکت در سرمایهگذارى یا بازسازى کشور)، مىتوان زمینههاى مناسبى را جهت تأثیرگذارى در تحولات داخلى آن کشور، فراهم کرد و بازارى براى عرضه کالاهاى تولیدى در خارج و ... به وجود آورد. در نتیجه، بخشى از اهداف کوتاهمدت، میان مدت و بلندمدت سیاسى خارجى خویش را تحقّق بخشید. براساس مطالب یادشده، در خصوص کمک ایران به مسلمانان فلسطین گفتنى است: یکم. بخشى از این کمکها (مانند مواد غذایى، دارو، پوشاک و..) در شرایط کنونى، حیاتى بوده و از مسئولیتهاى فرا ملّى دولت اسلامى محسوب مىشود. دوّم. با توجه به نیازهاى ضرورى و حیاتى مردم فلسطین و امکانات نسبتا خوب کشورمان، کمکها محدود بوده و تأثیرى منفى در روند آبادانى و حل مشکلات اقتصادى و معیشتى ما بر جاى نمىگذارد. به علاوه نتایج مثبتى را در کوتاه مدت و طولانى مدت، در سطح منطقهاى و بینالملل، براى کشور ما به ارمغان مىآورد. میزان کمکها وقتى در سطح افراد نگریسته شود، زیاد به چشم مىآید (مثلاً صد کامیون). اما همین میزان در سطح کلان بسیار اندک است؛ یعنى، ارزش مادى آن کمکها براى آحاد ملت، رقم بزرگى است؛ ولى در سطح یک کشور یک رقم جزئى است که اگر بخواهند همان میزان کمک را در داخل بین همه مردم آن کشور تقسیم کنند، بسیار ناچیز است. سوّم. فشارها و مشکلات جامعه هراندازه زیاد باشد، در برابر وضعیت پیش آمده براى برادران و خواهران آواره فلسطینى و ... اصلاً قابل مقایسه نیست. چهارم. مسلمین امت واحده و داراى سرنوشت مشترکىاند. استعمارگران همواره درپى جداسازى و تفرقه میان ملتهاى مسلمانند تا از این رهگذر، سلطه خود را بر جهان اسلام بیشتر استوار سازند. بنابراین اگر ما دست از یارى برادران ستمدیده مسلمان خود برداریم، در واقع به جداسازى امت اسلامى ـ که هدف دشمنان است ـ کمک کردهایم. پنجم. همان طور که کمکهاى فردى موجب افزایش نعمت و برکات الهى است، کمکهاى اجتماعى نیز چنین است. ششم. امروزه در تمام جهان، سرمایههایى براى کمک به جوامع محروم اختصاص داده مىشود و دراین حرکت انسان دوستانه، مسلمانان و جمهورى اسلامى، باید جلودار باشند. هفتم. ارائه حمایتهاى اقتصادى، سیاسى و تبلیغاتى در حد توان به ملتهاى مسلمان دیگر ـ به خصوص فلسطین ـ نه تنها با منافع ملى ما تعارض ندارد؛ بلکه در راستاى تأمین منافع ملى ایران به حساب مىآید؛ زیرا منافع ملى یک کشور، فقط در مرزهاى جغرافیایى آن محدود نمىشود. لذا دولتها به میزان هزینههایى که در کشورهاى دیگر صرف مىکنند، از توان و قدرت تصمیمگیرى و تأثیرگذارى بیشترى نیز در آینده آن کشور و معادلات منطقهاى برخوردار مىباشند. علاوه بر این حفظ موجودیت، استقلال و تمامیت ارضى و امنیت ملى کشور ـ که از عناصر کلیدى و حیاتى تشکیلدهنده منافع ملى است ـ نیازمند صرف چنین هزینهها و کمک به ملتهایى است که در خط اول مبارزه با دشمنان ما قرار دارند. واقعیت آن است که مردم مظلوم و مبارز فلسطین، از ما نیز دفاع مىکنند و ما کمترین وظیفه خود (تدارکات و پشتیبانى) را انجام مىدهیم. رهبر فرزانه انقلاب در دیدار با فرماندهان سپاه پاسداران انقلاب اسلامى فرمود: «اگر صهیونیستهاى افزون طلب، گرفتار انتفاضه نبودند، بدون تردید براى سیطره بر مصر و سوریه و لبنان و دیگر کشورهاى خاورمیانه وارد عمل مىشدند». هستههاى مقاومت و نهضتهاى آزادى بخش در سراسر جهان اسلام، به عنوان یکى از مهمترین اهرمهاى قدرت براى جمهورى اسلامى است که ابر قدرتها را ترسانده و موجب بازدارندگى آنها، از عملى کردن نیات امپریالیستى مىگردد و کمک به این مردم مبارز، به معناى استحکام بخشیدن به سنگرهاى دفاعى خود است.  آیندهنگرى و تأمین منافع بلندمدت، خود بهترین دلیل بر انجام چنین اقداماتى است؛ زیرا آرمانها و اهداف توسعهطلبانه رژیم صهیونیستى، هرگز به فلسطین محدود نیست؛ بلکه آنان آرزوى سیطره بر جهان اسلام ـ به خصوص امالقراى آن جمهورى اسلامى ایران ـ را در سر مىپروراند. هشتم. این کمکها یکپارچگى ما را بهتر حفظ مىکند و قدرت جمعى ما را بر دشمنان افزون مىسازد و براى مصونیت خود ما از خطرات دشمن مفید است. نهم. ارسال این قبیل کمکها مختص ایران نیست؛ بلکه کشورهاى بزرگ جهان، (مانند آمریکا) به رغم وجود مشکلات داخلى، باز هم در جهت اهداف و منافع نامشروع خود، کمکهاى بسیار زیادى را به اسرائیل ـ که در واقع هیچ بهرهاى براى ملت آمریکا ندارد ـ ارسال مىکنند. حال آیا روا است که کشورهاى اسلامى، از انجام کمترین وظایف دینى و انسانى خود ـ در قبال مشکلات مردم فلسطین و جهان اسلام ـ دریغ ورزند؟ از طرف دیگر با توجّه به واقعیاتى چند ـ از قبیل وجود مرزبندىهاى بینالمللى، حفظ و تقویت نظام جمهورى اسلامى ایران، ارائه الگویى نمونه بر اساس اصول و ارزشهاى اسلامى و ... ـ توجه به نیازهاى داخلى نیز حائز اهمیت است. حال اگر زمانى بین نیازهاى داخلى و خارجى، تزاحم به وجود آمد؛ رعایت اصول اهم و مهم، ضرورى مىنماید. براى مثال اگر در کشورهاى دیگر، مسلمانانى نیازمند به ضرورىترین نیازهاى حیاتى (از قبیل غذا، دارو، پوشاک و ...) باشند؛ بدون شک نمىتوان نیازمندىهاى غیرحیاتى و کماهمیتتر داخلى را اولویت داد؛ زیرا در اینجا مسئله زندگى و حفظ جان مسلمانان در میان است. به بیان دیگر، حاکم اسلامى با کمک گرفتن از متخصصان و کارشناسان و با درک شرایط و مقتضیات زمانى و مکانى، باید مشخص کند که اولویت با رفع نیازهاى داخلى است یا نیازهاى خارجى و یا اینکه نسبت به هر یک، چه مقدار باید اهتمام ورزید و براى آن سرمایهگذارى کرد.  از دیگر سو مردم ما ـ که با واقعیات و الزامات جهانى، روشهاى پیشبرد اهداف سیاست خارجى و تأمین امنیت و منافع ملى و ... آشنا هستند و وفادارى عمیقى به تعهدات دینى دارند ـ درستى اعطاى چنین کمکها و سرمایهگذارىها را تصدیق مىکنند و در این زمینه همکارى و مساعدت جدى با دولت به عمل مىآورند. بنابراین در ضمن تلاش جدى براى رفع مشکلات داخلى، باید دانست این قبیل مشکلات و معضلات، نمىتواند توجیه کننده بىتوجهى ایران، از وضعیت نابسامان سایر مسلمانان و اهداف سیاست خارجى خود باشد؛ بلکه همراه با انجام وظیفه برونمرزى خود، باید به حل مشکلات درون نیز پرداخت.   بیت المقدس   اهمیت بیتالمقدس  پرسش 61 . دلایل قداست و اهمیت بیتالمقدس براى مسلمانان چیست؟ بیتالمقدس به دلایل متعددى، براى مسلمانان و جهان اسلام از قداست و اهمیت ویژهاى برخوردار است: یکم. فلسطین، سرزمینى است که در آن اولین قبله مسلمین، دومین مسجد اسلام، سومین حرم شریف (بعد از مکّه و مدینه) قرار دارد و بنا به فرموده امام على علیهالسلام یکى از چهار قصر بهشتى در دنیا (مسجدالحرام، مسجد النبى صلىاللهعلیهوآله، مسجد بیتالمقدس و مسجد کوفه) است. این شهر به طور یکسان براى پیروان هر سه دین ابراهیمى، مقدس است و قبله امتهاى پیشین نیز بوده است.[594] در سیزده سال اول بعثت ـ که پیامبر صلىاللهعلیهوآله در مکّه زندگى مىکرد ـ و نیز تا هفده ماه بعد از هجرت به مدینه، آن حضرت و مسلمانان به سوى مسجدالاقصى نماز مىگزاردند. دوم. مسجدالاقصى از جهت دیگرى هم براى مسلمانان حائز اهمیت است و آن، قداست و اهمیت معراج پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله است که از مسجدالحرام به قصد مسجدالاقصى و از آنجا به آسمانها صورت پذیرفت. قرآن کریم در این باره مىفرماید: «سُبْحانَ الَّذِى أَسْرى بِعَبْدِهِ لَیْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى الَّذِى بارَکْنا حَوْلَهُ لِنُرِیَهُ مِنْ آیاتِنا إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ »[595]؛ «پاک و منزه است خدایى که بندهاش را در یک شب از مسجدالحرام به مسجدالاقصى ـ که گرداگردش را پربرکت ساختیم ـ برد، تا آیات خود را به او نشان دهیم ...». جمله «بارَکْنا حَوْلَهُ» بیانگر این مطلب است که مسجدالاقصى، علاوه بر اینکه خود سرزمین مقدسى است، اطراف آن نیز سرزمین مبارک و پربرکتى از نظر مادى و معنوى است. این سرزمین مقدس در طول تاریخ، کانون پیامبران بزرگ خدا و خاستگاه نور توحید و خداپرستى بوده است.[596] از امام صادق علیهالسلام نقل شده است: «مسجدالاقصى یکى از مهمترین مساجد اسلام است و عبادت در آن فضیلت بسیار دارد».[597] سوم. در شهر بیت المقدس، علاوه بر مسجدالاقصى، 36 مسجد دیگر وجود دارد که 29 مسجد در داخل شهر و 7 مسجد نیز در خارج از بافت قدیمى و در حومه شهر قرار دارد. علاوه بر آن، مقبرهها و زیارتگاههاى بسیارى از رهبران بزرگ اسلام و اصحاب پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله در این شهر واقع است.[598] چهارم. افزون بر مسئله قداست و پایگاه ممتاز بیتالمقدس و این سرزمین در منابع اصیل اسلامى، آنچه که در شرایط کنونى مسئله فلسطین را براى جهان اسلام، از اهمیت ویژهاى برخوردار نموده، موضوع اشغال آن به وسیله صهیونیسم و استکبار جهانى و رویارویى غرب با جهان اسلام است. به گونهاى که اشغال فلسطین، هرگز اشغال یک سرزمین و یک کشور نیست؛ بلکه ایجاد یک کانون استعمارى ضداسلامى، در جهت نابودى جهان اسلام و جلوگیرى از شکلگیرى مجدد تمدن اسلامى است. از این رو قضیه فلسطین، علاوه بر بعد دینى، با استقلال، امنیت و منافع ملى سایر کشورهاى اسلامى نیز به شدّت در ارتباط است. این واقعیتى است که هم از آرمانها، اصول و برنامههاى نژادپرستانه و توسعه طلبانه رژیم صهیونیستى (شعار گسترش اسرائیل از نیل تا فرات و ادعاى تصاحب بسیارى از اماکن اسلامى) و هم از نظر تاریخى و عملکرد آن رژیم در قبال مردم فلسطین و کشورهاى همجوار آن، به خوبى قابل اثبات است. بنابراین اسرائیل براى کشورهاى منطقه و جهان اسلام، تهدیدى بسیار جدّى است. مهمترین این تهدیدها عبارت است از: 1. تهدیدهاى ناشى از فعالیتهاى نظامى؛ 2. تهدیدهاى ناشى از حضور سیاسى؛ 3. نقش عملکرد اقتصادى اسرائیل در منطقه؛ 4. انرژى و مسائل مترتب بر آن؛ 5. محیط زیست و منابع طبیعى.[599] اسرائیل تاکنون خود را مقیّد به هیچ یک از معاهدات بینالمللى ـ که درباره منع تولید و استفاده از سلاحهاى هستهاى و کشتار جمعى، منعقد شده ـ نکرده است. اسرائیل ششمین قدرت هستهاى جهان است و برابر بعضى گزارشها، این کشور حدود 180 تا 200 کلاهک هستهاى در اختیار دارد. تسلیحات تهاجمى و اتمى اسرائیل، با توجه به شمار جمعیتش، 150 برابر تسلیحات دفاعى اعراب است. غرب به شدّت اسرائیل را پایگاه خط مقدم و حامى منافع مختلف خود مىداند و برترى و تسلط اسرائیل را بر منطقه و جهان اسلام خواستار است. استاد مطهرى در مورد اهمیت قضیه فلسطین مىگوید: «اگر پیغمبر اسلام صلىاللهعلیهوآله زنده مىبود، امروز چه مىکرد؟ درباره چه مسئلهاى مىاندیشید؟ واللّه و بالله! قسم مىخورم که پیغمبر اکرم صلىاللهعلیهوآله در قبر مقدسش امروز از یهود مىلرزد ... این یهودیانى که شما امروز اسمشان را مىشنوید ـ موشه دایان، زلى اشکول، گلدامایر ـ آخر ببینید از کجاى دنیا آمدهاند؟ مدعى هستند که این سرزمین، سرزمین ما است... هدف مگر تنها همین است که یک دولت کوچک در آنجا تشکیل شود؟ ... او مىداند که یک دولت کوچک بالاخره نمىتواند آنجا زندگى کند؛ یک اسرائیل بزرگ که دامنهاش از این طرف ـ شاید ایران خودمان هم ـ کشیده شود. به قول عبدالرحمن فرامرزى: این اسرائیل که من مىشناسم، فردا ادعاى شیراز را هم مىکند و مىگوید: شاعرهاى خود شما همیشه در اشعارشان، اسم شیراز را گذاشتهاند: «ملک سلیمان». هر چه بگویى آقا! آن تشبیه است، مىگوید: سند از این هم بهتر مىخواهید؟ مگر ادعاى خیبر را که نزدیک مدینه است، ندارند؟ مگر «روزولت» (رئیس جمهور آمریکا) به پادشاه وقت عربستان سعودى پیشنهاد نداد که شما بیایید این شهر را به اینها بفروشید؟ مگر اینها ادعاى عراق و سرزمینهاى مقدس شما را ندارند؟ واللّه بالله! ما در برابر این قضیه مسئولیم. به خدا قسم! مسئولیت داریم ... والله! قضیهاى که دل پیغمبر اکرم صلىاللهعلیهوآله را امروز خون کرده است، این قضیه است ... [ امروز ]اگر [ امام] حسین بن على علیهالسلام بود، مىگفت: اگر مىخواهى براى من عزادارى کنى، براى من سینه و زنجیر بزنى؛ شعار امروز تو باید فلسطین باشد. شمر امروز موشه دایان است. شمر هزار و سیصد سال پیش مرد، شمر امروز را بشناس ...[600]. علاوه بر این از دیدگاه مقام معظم رهبرى: «مسئله فلسطین، تنها یک مسئله اسلامى نیست؛ بلکه مسئلهاى انسانى و بشرى است و هر کس مىتواند با تکیه بر ارزشها و مبانى انسانى، در مورد فاجعه فلسطین قضاوت کند و واکنش نشان دهد»[601].     روز قدس  پرسش 62 . روز قدس چرا و چگونه و به دست چه کسى پایهگذارى شد؟ در اولین ماه رمضان، پس از پیروزى انقلاب، امام خمینى رحمهالله ـ که از ابتداى قیام، علیه رژیم پهلوى و آمریکا از آزادى فلسطین و مردمش دفاع مىکرد ـ آخرین جمعه ماه رمضان را به عنوان روز قدس اعلام کرد تا مسلمانان، آزادگان و مستضعفان جهان، در این روز، نداى آزادى قدس را علیه مستکبران سر دهند و با تظاهرات و راهپیمایى و هر گونه اقدام ممکن، به جهاد برخیزند. این اقدام مهم و تاریخى حضرت امام رحمهالله براى زنده نگه داشتن مسئله فلسطین و جلب توجه مسلمین و دولتهاى اسلامى به خطر صهیونیسم بود. همچنین عکس العمل ناشى از بصیرت و غیرت اسلامى، در برابر خیانتهاى سازشکارانه برخى دولتهاى عربى مانند انور سادات بود. امام در 16 مرداد 1358 در پیام مهمى براى اعلام روز قدس، فرمود: «من در طى سالیان دراز، خطر اسرائیل غاصب را گوشزد مسلمین نمودم که اکنون این روزها به حملات وحشیانه خود، به برادران و خواهران فلسطینى شدت بخشیده است و به ویژه در جنوب لبنان به قصد نابودى مبارزان فلسطینى، پیاپى خانه و کاشانه ایشان را بمباران مىکند. من از عموم مسلمانان جهان و دولتهاى اسلامى، مىخواهم که براى کوتاه کردن دست این غاصب و پشتیبانان آنان، به هم بپیوندند و جمیع مسلمانان جهان را دعوت مىکنم آخرین جمعه ماه مبارک رمضان را ـ که از ایام قدر است و مىتواند تعیین کننده سرنوشت مردم فلسطین نیز باشد ـ به عنوان روز قدس انتخاب و طى مراسمى، همبستگى بینالمللى مسلمانان را در حمایت از حقوق قانونى مردم مسلمان اعلام نمایند. از خداوند پیروزى مسلمانان را بر اهل کفر خواستارم».[602] و در پیام دیگرى فرمود: «روز قدس یک روز جهانى است، روزى نیست که فقط اختصاصى به قدس داشته باشد. روز مقابله مستضعفین با مستکبرین است. روز مقابله ملتهایى است که در زیر فشار ظلم آمریکا و غیرآمریکا بودند ... روزى است که باید مستضعفین مجهز بشوند، در مقابل مستکبرین و دماغ مستکبرین را به خاک بمالند ... روز قدس روز اسلام است. روز قدس، روزى است که اسلام را باید احیا کرد و احیا بکنیم و قوانین اسلام در ممالک اسلامى اجرا بشود. روز قدس روزى است که باید به همه ابرقدرتها هشدار بدهیم که اسلام دیگر تحت سیطره شما ـ به واسطه عمال خبیث شما ـ واقع نخواهد شد. روز قدس، روز حیات اسلام است. باید مسلمین به هوش بیایند، باید بفهمند قدرتى را که مسلمین دارند، قدرتهاى مادى، قدرتهاى معنوى مسلمین ـ که یک میلیارد جمعیت هستند و پشتوانه خدایى دارند و اسلام پشتوانه آنها است و ایمان پشتوانه آنها است ـ از چه باید بترسند؟ ... اسلام دین خدا است و باید در همه اقطار، اسلام پیشروى کند. روز قدس، اعلام یک همچو مطلبى است. اعلام این مطلب است که مسلمین به پیش؛ براى پیشرفت در همه اقطار عالم. روز قدس فقط روز فلسطین نیست، روز اسلام است، روز حکومت اسلامى است. روزى است که باید جمهورى اسلامى در سرتاسر کشورها، بیرقش افراشته شود. روزى است که باید به ابرقدرتها فهماند که دیگر آنها نمىتوانند در ممالک اسلامى، پیشروى کنند. من روز قدس را روز اسلام و روز رسول اکرم مىدانم. روزى است که باید ما، تمام قواى خودمان را مجهّز کنیم و مسلمین از آن انزوایى که آنها را کشانده بودند، خارج شوند و با تمام قدرت و قوت در مقابل اجانب بایستند ...»[603].   دستاوردها اعلام روز جهانى قدس از سوى حضرت امام رحمهالله و گسترش آن به سایر کشورهاى اسلامى، فلسطین را از مسئله داخلى بودن، خارج نموده و آن را به عنوان یکى از مهمترین مسائل جهان اسلام، تبدیل کرده است. این امر باعث آگاهى، بیدارى و اتحاد جهان اسلام، در مقابل اهداف شوم آمریکا و صهیونیسم بینالملل شد و افکار عمومى جهان اسلام را به کانون این توطئهها، سوق داد. این موضوع و اهتمام حضرت امام رحمهالله به موضوع فلسطین، در داخل آن کشور نیز داراى تأثیرات بسیار ارزندهاى بود؛ پس از دهههاى 50 تا 70 ـ که اسلام از صحنه فلسطین خارج بود ـ مجددا به مرکزیت نهضت اسلامى معاصر منتقل شد و با این پشتوانه جدید، به مقابله با پدیده اسرائیل رفت.[604] از این به بعد جهاد، شهادت و فداکارى در راه هدف ـ که نمادهاى شعارهاى انقلاب اسلامى ایران بود ـ به عنوان اصول اساسى جهاد اسلامى فلسطین مطرح شد. شیخ عبدالعزیز عوده مىگوید: «انقلاب خمینى رحمهالله مهمترین و جدیدترین تلاش در بیدارسازى اسلامى، براى اتحاد ملتهاى مسلمان بود... ایران تنها کشورى بود که واقعا بر روى مسئله فلسطین متمرکز شد».[605] جهاد اسلامى فلسطین اعلام کرد: «مسئله فلسطین، یک مسئله اسلامى است، نه یک مسئله ملى که تنها مربوط به فلسطینیان باشد و یا یک مسئله عربى که فقط به اعراب ارتباط داشته باشد. این مسئله، مسئله جهان اسلام است».[606] احیاى اسلام اصیل و اقبال مردم فلسطین به آن، شکلگیرى گروههاى مبارز فلسطین با تکیه بر آموزههاى اصیل اسلامى، گسترش روز افزون انتفاضه و در پى آن ایجاد وحشت و ناامنى براى اشغالگران متجاوز، به چالش کشاندن سیاستهاى رژیم صهیونیستى و ... از دیگر نتایج این موضوع مهم است.           بخش چهارم: احکام ماه رمضان   احکام نماز و روزه اهمیت روزه  پرسش 63 . درباره اهمیت روزه و فواید آن توضیح دهید؟ «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُتِبَ عَلَیْکُمُ الصِّیامُ کَما کُتِبَ عَلَى الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ»[607]؛ «اى کسانى که ایمان آوردهاید! روزه بر شما مقرر شده است؛ همان گونه که بر کسانى که بیش از شما [ بودند] مقرر شده بود؛ باشد که پرهیزکارى کنید». «روزه» در لغت به معناى امساک و خوددارى از هر چیز است و در اصطلاح فقه عبارت است از: «امساک و خود دارى از موارد هشتگانه[608] ـ از هنگام اذان صبح تا اذان مغرب ـ به قصد انجام دادن فرمان خداوند». شواهد فراوانى در تاریخ به چشم مىخورد که روزه در میان یهود و مسیحیت و اقوام و ملتهاى دیگر نیز بوده است. آنان به هنگام مواجهه با غم و اندوه و توبه و طلب خشنودى خداوند، روزه مىگرفتند تا با این کار در پیشگاه او اظهار عجز و تواضع نموده و به گناهان خود اعتراف کنند. از انجیل استفاده مىشود که مسیح علیهالسلامچهل شبانه روز، روزه داشته است.[609] قرآن مجید به صراحت بیان مىکند: این فریضه الهى، در امتهاى پیشین نیز واجب بوده است.[610] روزه ابعاد گوناگون و تأثیرات مفیدى بر وجود انسان دارد. مهمترین این آثار عبارت است: 1. روزه روح انسان را تلطیف و اراده او را قوى و غریزههایش را تعدیل مىکند «لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ». 2. روزه براى برقرارى مساوات میان فقیر و غنى است تا مردم با چشیدن طعم گرسنگى، به یاد فقیران و محرومان بیفتند و حق آنان را ادا کنند.[611] 3. روزه اثر بهداشتى و درمانى فراوان دارد و باعث سلامتى و تندرستى جسم مىگردد.[612] الکسى سوفورین (دانشمند روسى) روزهدارى را طریق درمان بسیارى از بیمارىها ـ از جمله کم خونى، ضعف رودهها، رماتیسم، نقرس، بیمارىهاى چشم، مرض قند و بیمارىهاى کلیه و کبد ـ مىداند.[613] «روزه» عبادت است و باید براى انجام دادن فرمان خداوند، از اذان صبح تا مغروب کارى که روزه را باطل مىکند، انجام ندهد. این همان نیت روزه است و لازم نیست آن را از قلب خود بگذراند و یا بر زبان جارى کند. نیت براى روزه ماه رمضان و نذر معیّن، از اول شب تا اذان صبح و براى روزه غیر معین (مانند روزه قضا و نذر مطلق) از اول شب تا ظهر روز بعد است. نیت روزه مستحبى، از اول شب شروع شده و تمام روز ادامه دارد تا موقعى که به اندازه نیت کردن به مغرب وقت مانده باشد. اگر انسان از روى عمد و اختیار کارى که روزه را باطل مىکند، انجام دهد، روزهاش باطل مىشود و باید علاوه بر قضا، کفاره نیز بدهد. کفاره روزه دو ماه روزه است که 31 روز آن باید پى در پى باشد و یا شصت فقیر را سیر کند و اگر به هر کدام یک مد (تقریباً 750 گرم گندم یا جو یا مانند آنها) بدهد، کافى است. دادن پول به فقیر کفایت نمىکند؛ مگر اینکه اطمینان داشته باشد فقیر به وکالت از او، طعام خریده، سپس آن را به عنوان کفاره قبول مىکند. همچنین مىتواند پول کفاره را به یکى از مراکز و نهادهاى مطمئن بدهد که به مصارف یاد شده مىرسانند (مانند دفاتر مراجع بزرگوار تقلید و کمیته امداد).   نماز و روزه مسافر  پرسش 64 . با وجودى که اکنون مسافرتها سخت نیست، چرا نباید در سفر روزه گرفت؟ پیش از بیان پاسخ، ذکر این نکته ضرورى است که در روند درک فلسفه و حکمت احکام دینى یا به تعبیر دیگر دفاع «عقلانى» از دین، دو شیوه و متد وجود دارد و به طور طبیعى هر یک با ویژگىها و محدودیتهاى خاصى روبه روست: 1. روش عقلى کل نگر؛ یعنى انسان مومن و خداشناس بر اساس باور ژرف و عمیقى که به خداوند به عنوان کامل مطلق و حکیم علىالاطلاق دارد یقین پیدا مىکند که هر آنچه از ناحیه او دستور داده شده و هر حکمى که از ناحیه وى صادر گردیده ـ اعم از مسائل حقوقى الزامى و احکام اخلاقى ـ حتما داراى مصالحى است که به بندگان بازگشت مىنماید؛ هر چند که عقول و اندیشههاى بشرى از درک حکمت آن ناتوان و قاصر باشد. چنین متدى نقطه قوتى دارد و نقطه ضعفى: قوت آن در این است که تمام سوالات انسان را یک جا پاسخ مىدهد و دیگر جاى هیچ تردیدى باقى نمىگذارد و روح و روان آدمى را بىهیچ دغدغهاى تسلیم فرمانهاى الهى مىکند. نقطه ضعف آن این است که حکمت هیچ چیز را به طور جزئى و روشن و دقیق مشخص نمىسازد. 2. متد دیگر روش عقلى جزءنگر راسیونالیستى(rationalistic) است که در فرآیند تحقیقات علمى تجربى به کار مىرود. بر اساس این روش حساب هر حکمى جداگانه و تک به تک رسیدگى و با عقول و رهیافتهاى علمى بشر سنجیده مىشود. این شیوه نیز محاسنى دارد و معایبى: حسن آن این است که به دقت مىتواند حکمتهاى بسیارى براى یک حکم جزئى ارائه دهد؛ مثلاً در رابطه با فلسفه حرمت شراب مىتوان از علومى مانند فیزیولوژى، پزشکى، روانشناسى و... بهره جست و نکات بسیار ارزشمندى در این رابطه دریافت داشت. نقص و عیب این روش آن است که: اولاً تدریجى است و ثانیاً محدودیتهاى زیادى دارد؛ یعنى بسیارى از سؤالات انسان را بدون پاسخ گذاشته و گاه نیز رهآوردهاى فرضیههاى اثبات نشده علمى یا شرایط و جو فکرى و فرهنگ عصرى تأثیرات نامطلوبى را در این راستا به جاى خواهد گذارد. همین مسأله باعث شده که در جهان غرب جریانى به نام «فیدئیسم»(fideism) پدید آید که معتقد است به جاى دفاع عقلانى از دین همواره باید در جهت حفظ ایمان تودهها کوشید. اکنون چه باید کرد؟ به نظر ما دفاع عقلانى از دین به خوبى میسور است و اتفاقا دین اسلام همواره در این مسائل سرافراز بیرون آمده است؛ لیکن جز دو ابزار بیان شده و نیز فلسفهها و حکمتهایى که در خود دین تعیین گردیده راه دیگرى وجود ندارد. بنابراین ما در درجه اول باید بدانیم که ابزارهاى تحقیقمان چیست و تا چه اندازه توانایى استفاده از آن را داریم. بدون شک عقل جزءنگر محدودیتهاى زیادى دارد و افراط در استفاده از آن اندیشه را به ناکامى مىکشاند ولى نباید به طور کلى آن را کنار زد. پس تا آن جا که توانایى علمى ما اجازه مىدهد باید فلسفه احکام را دریابیم و آن جا که ناتوان شدیم دیگر راه چارهاى جز اتکا به عقل کلنگر و اطمینان کلى به مصالح احکام الهى وجود ندارد و نباید ضعف دانش و بینش خود را به حساب دین بگذاریم. نکته دیگرى که باید توجه داشت این است که برخى از فلسفهها و حکمتهاى احکام الهى هرگز از طریق علوم تجربى بشرى قابل درک نیستند، زیرا این علوم همواره به پدیدههاى فیزیکى و مظاهر مادى حیات بشر دسترسى دارند و از امور روحانى و ماوراء مادى دستشان کوتاه است. مثلاً دانش پزشکى مىتواند از فواید جسمانى روزه سخن بگوید، اما قرآن مجید تکیه بر تقوایابى انسان مىکند. بنابراین در روند درک فلسفه احکام نباید نظر را به نتایج طبیعى و تجربى بسنده کرد. بلکه باید به جنبههاى معنوى، اجتماعى و آخرتى نیز توجه داشت. این قاعده کلى درباره احکام عبادى مانند نماز و روزه مسافر نیز جارى است و دلیل شکسته شدن نماز مسافر نگرفتن روزه در سفر به طور کامل براى ما روشن نیست و تنها از برخى روایات استفاده مىشود که یکى از حکمتهاى این حکم تخفیف و هدیه الهى براى مسافر است[614]. زیرا به طور معمول در سفر شرایط تغییر مىکند و اگرچه وسایل نقلیه و امکانات مسافرت با گذشته فرق کرده است؛ ولى در عین حال هم اکنون نیز مسافرت داراى محدودیتهاى ویژه است. شما اگر به تجربه خودتان مراجعه کنید، ملاحظه خواهید کرد که اصولاً در سفر ـ به ویژه در میان راه ـ آن آرامش لازم وجود ندارد؛ به ویژه آنکه در سفر با وسایل سریع، دغدغهها بسیار زیاد و فرصت اندک است. بنابراین با توجه به مشکلات زیاد و عدم آرامش، دستور قصر نماز مسافر، صادر شده است. در پایان گفتنى است؛ آن گاه که قانون و حکمى متناسب با شرایط عمومى تعیین شود براى تمامى مشمولان لازم الاجرا است اگرچه در موارد خاص، مشکلى را به وجود نیاورد. اما به جهت رعایت نظم و نهادینه شدن هنجار اجتماعى و فرهنگى همگى ملزم به اجرا مىباشد مانند توقف پشت چراغ قرمز، که حتى در ساعات خلوت نیز رعایت آن لازم است.  از این رو خداوند متعال در سوره نساء مىفرماید: «وَ إِذا ضَرَبْتُمْ فِی الْأَرْضِ فَلَیْسَ عَلَیْکُمْ جُناحٌ أَنْ تَقْصُرُوا مِنَ الصَّلاةِ إِنْ خِفْتُمْ أَنْ یَفْتِنَکُمُ الَّذِینَ کَفَرُوا إِنَّ الْکافِرِینَ کانُوا لَکُمْ عَدُوًّا مُبِیناً»[615]؛ «و چون در زمین سفر کردید، اگر بیم داشتید که آنان که کفر ورزیدهاند به شما آزار برسانند، گناهى بر شما نیست که نماز را کوتاه کنید، چرا که کافران پیوسته براى شما دشمنى آشکارند». در نتیجه اگر چه در این آیه شریفه حکم نماز شکسته به جهت ترس و خطر مطرح شده اما این قید غالبى است و منافات با فراگیرى حکم نسبت به سایر موارد سفر نیست چنان که سنت پیامبر صلىاللهعلیهوآله و امامان معصوم علیهمالسلام که خود مفسر و بیانگر آیات الهى بودند در سفرها نماز را شکسته مىخواندند و از پیامبر صلىاللهعلیهوآله روایت شده که در مسافرتها نماز را شکسته مىخواند و حتى در مراسم حج در سرزمین منى با وجود کوتاهى سفر و عدم وجود خطر نمازها را شکسته مىخوانده است.[616]   روزههاى واجب  پرسش 65 . روزههاى واجب کدام است؟ روزههاى واجب عبارت است از : 1. روزه ماه رمضان، 2. روزه کفّاره، 3. روزه قضا، 4. روزه نذر و عهد و یمین، 5. روزه استیجارى، 6. روزه روز سوم اعتکاف، 7. روزه جایگزین قربانى در حج تمتع.[617]    روزههاى حرام  پرسش 66 . روزههاى حرام کدام است؟ روزههاى حرام (روزههایى که نباید گرفت)، عبارت است از : 1. روزه عید قربان، 2. روزه عید فطر، 3. روزه ایام تشریق براى کسى که در منا است، 4. روزه یوم الشک (روزى که نمىداند آخر شعبان است یا اول رمضان) به نیت ماه رمضان، 5. روزه سکوت، 6. روزه وصال (شب را نیز تا سحر روزه بگیرد)، 7. روزه مستحبى زن در جایى که با حق شوهر منافات داشته باشد، 8. روزه مستحبى فرزند در جایى که باعث آزار و اذیت پدر و مادر گردد، 9. روزه مریض و هر کس که روزه براى او ضرر دارد، 10. روزه مسافر، به جز مواردى که استثنا شده است.[618]   روزههاى مستحبى  پرسش 67 . روزههاى مستحبى کدام است؟ روزه تمام روزهاى سال - غیر از روزههاى حرام و مکروه - مستحب است ؛ ولى براى برخى از روزها، بیشتر سفارش شده که عبارت است از : 1. پنج شنبه اول و پنج شنبه آخر هر ماه، 2. چهار شنبه اول که بعد از روز دهم ماه است، 3. سیزدهم، چهار دهم و پانزدهم هر ماه،  4. تمام ماه رجب و شعبان یا بعضى از این دو ماه، 5. روز عید نوروز، 6. روز بیست و پنجم و بیست و نهم ذى قعده، 7. روز اول تا روز نهم ذى حجه، 8. عید سعید غدیر (هیجدهم ذى حجه)، 9. روز اول و سوم محرم، 10. میلاد مسعود پیغمبر اکرم صلىاللهعلیهوآله، (هفدهم ربیع الاول)، 11. روز مبعث حضرت رسول اکرم صلىاللهعلیهوآله، (بیست و هفتم رجب).[619]   روزههاى مکروه  پرسش 68 . روزههاى مکروه کدام است؟ روزههاى مکروه عبارت است از : 1. روزه روز عاشورا، 2. روزه روز عرفه براى کسى که او را از خواندن دعا باز دارد، 3. روزه مستحبى میهمان بدون اجازه میزبان، 4. روزه مستحبى فرزند بدون اجازه پدر و مادر.[620]   عفو شدگان روزه  پرسش 69 . بر چه کسانى روزه واجب نیست؟ همه مراجع : بر چند دسته روزه واجب نیست : 1. پیرمرد و پیرزنى که گرفتن روزه براى آنان مشقّت دارد ؛ 2. زن باردارى که گرفتن روزه براى حمل یا خودش ضرر دارد ؛ 3. زن شیر دهى که گرفتن روزه، براى بچه یا خودش ضرر دارد ؛  4. کسى که گرفتن روزه براى او ضرر دارد ؛ 5. کسى که بیمارى دارد که زیاد تشنه مىشود و نمىتواند تشنگى را تحمل کند ؛ 6. کسى که به سن بلوغ نرسیده است ؛ 7. زنى که خون حیض و نفاس مىبیند ؛ 8. مسافرى که نمازش شکسته است؛ 9. کسى که به جهت ضعف بنیه، گرفتن روزه براى او مشقّت فراوان دارد و غیرقابل تحمل است ؛ 10. کسى که بىهوش است و یا در کما به سر مىبرد ؛ 11. دیوانگان.[621]   نیت روزه  پرسش 70 . نیت روزه چگونه است؟ همه مراجع : نیت «روزه» ؛ یعنى، شخص تصمیم داشته باشد براى انجام دادن فرمان خداوند، از اذان صبح تا مغرب، کارى که روزه را باطل مىکند، انجام ندهد و لازم نیست آن را از قلب خود بگذراند و یا بر زبان جارى کند.[622]    پرسش 71 . شب، قصد گرفتن روزه داشتم، اما سحر بیدار نشدم تا نیّت کنم. نزدیک آفتاب از خواب بیدار شدم، آیا روزهام صحیح است؟ همه مراجع : اگر آنچه روزه را باطل مىکند، انجام ندادهاید، روزه صحیح است.[623]    اذان رادیو و تلویزیون  پرسش 72 . آیا با شروع اذان مغرب رادیو و تلویزیون، افطار روزه جایز است؟ همه مراجع (به جز بهجت و مکارم) : اگر یقین دارید با اذان رادیو و تلویزیون، وقت داخل شده، اشکال ندارد.[624] آیات عظام بهجت و مکارم : به محض این که قرص خورشید در افق پنهان شود، افطار روزه جایز است؛ ولى احتیاط مستحب آن است که مدتى صبر کند تا سرخى طرف مشرق از بین برود.[625]  تبصره . طبق فتواى آیات عظام بهجت و مکارم، افطار کردن روزه کمى پیش از اذان رادیو و تلویزیون نیز جایز است؛ زیرا اذان این رسانه مدتى (نزدیک بیست دقیقه) بعد از غروب خورشید است.   وقت سحرى  پرسش 73 . کسى که در سحر تا پایان اذان غذا بخورد، روزهاش چه حکمى دارد؟ همه مراجع : ملاک امساک براى روزه، طلوع فجر صادق است. پس اگر با شروع اذان، اطمینان به طلوع فجر پیدا کند، نباید چیزى بخورد و اگر لقمهاى در دهان دارد، نباید فرو برد. امّا اگر اطمینان به دخول وقت ندارد، مىتواند چیزى بخورد.[626]   مسافت شرعى  پرسش 74 . مقدار مسافت شرعى چند کیلومتر است؟ آیات عظام امام، بهجت، خامنهاى، فاضل، صافى و نورى : مسافت شرعى تقریبا 5/22 کیلومتر رفت و با برگشت 45 کیلومتر مىشود.[627]  آیات عظام تبریزى، سیستانى و وحید : مسافت شرعى تقریبا 22 کیلومتر است، با برگشت 44 کیلومتر مىشود.[628] آیهاللّه مکارم : مسافت شرعى تقریبا 5/21 کیلومتر است با برگشت 43 کیلومتر مىشود.   روزه اساتید و دانشجویان  پرسش 75 . اساتید و دانشجویان، در صورتى که بیش از ده روز با قصد اقامت در محل درس و تدریس مىمانند، تکلیف نماز و روزهشان چیست؟ همه مراجع : براى این گونه افراد، نماز تمام و روزه صحیح است.[629]  تبصره 1. در صورتى که از ابتدا به طور جدّ، قصد ماندن ده روز داشته باشند و بعد از خواندن یک نماز چهار رکعتى، به دلیلى تصمیم بر بازگشت به وطن بگیرند ؛ نماز و روزه آنها در محل تحصیل کامل خواهد بود.  تبصره 2. قصد ده روز این است که کسى بخواهد روزى که وارد شهرى مىشود 240 ساعت تمام در یک شهر بماند، اما محقق شدن قصد او به خواندن یک نماز چهار رکعتى است.    پرسش 76 . اساتید و دانشجویان در صورتى که کمتر از ده روز در محل تحصیل و خوابگاه مىمانند، تکلیف نماز و روزهشان چیست؟ امام: نماز شکسته است و روزه صحیح نیست. [مقلدان ایشان باید با توجه به فتواى مرجع تقلید زنده خود در مسئله بقاء بر میت، عمل کنند.] آیات عظام بهجت، صافى، فاضل و نورى: اساتید و دانشجویان، اگر در کمتر از ده روز، حداقل یک بار، بین وطن و دانشگاه رفت و آمد داشته باشند و این وضعیت، تا مدتى ادامه داشته باشد] حداقل حدود سه ماه [کثیرالسفر محسوب مىشوند و نمازشان در محل تحصیل و بین راه تمام و روزه صحیح است.  تبصره 1 . آیات عظام صافى، فاضل و نورى: در سفر اول نمازشان شکسته است و نباید روزه بگیرند. و از سفر دوم نمازشان کامل و روزهشان صحیح است.  تبصره 2 . آیهاللّه بهجت: اگر فاصله محل تحصیل بیش از 45 کیلومتر باشد از همان سفر اول نماز کامل و روزه صحیح است. آیهاللّه خامنهاى: اساتید و دانشجویان بورسیه و مأمور به تحصیل که داراى حقوق دریافتى مىباشند، اگر در کمتر از ده روز حداقل یک بار بین وطن و دانشگاه رفت و آمد داشته باشند، نمازشان در محل تحصیل و بین راه تمام و روزهشان صحیح است. اما سایر دانشجویان که در شهر دیگرى تحصیل مىکنند بنابر احتیاط واجب نماز را جمع (هم تمام و هم شکسته) بخوانند و بنا بر احتیاط روزه را در سفر بگیرند و در وطن نیز قضا کنند. البته در این احتیاط واجب دانشجویان مىتوانند به فتواى مجتهد دیگر که داراى شرایط رجوع است و نماز را کامل و روزه را صحیح مىداند، عمل نمایند.  تبصره . آیهاللّه خامنهاى: اساتید و دانشجویان بورسیه و مأمور که حقوق دریافتى دارند، در سفر اول و دوم نمازشان شکسته است و نباید روزه بگیرند. و از سفر سوم نمازشان کامل و روزهشان صحیح است.] دیگر دانشجویان در صورت رجوع به مرجع دیگر بنابر فتواى مرجع انتخابى عمل نمایند.] آیهاللّه مکارم: 1. کسانى که حداقل سه روز در هفته در رفت و آمد باشند و این برنامه حداقل دو ماه ادامه مىیابد و یا شنبه به محل تحصیل و تدریس بروند و پنجشنبه برگردند و این برنامه حداقل 45روز ادامه داشته باشد، کثیرالسفر محسوب مىشوند و نمازشان در محل تحصیل و بین راه تمام و روزهشان صحیح است.  تبصره . سه یا چهار روز سفر اول را احتیاط کنند یعنى نماز را هم کامل و هم شکسته بخوانند و روزه را بگیرند و بعد هم قضا کنند. ولى در روزهاى بعد، نمازشان کامل و روزهشان صحیح است یا در سفر اول قصد اقامت ده روز کنند. [مقلدین ایشان در این احتیاط مىتوانند به مرجع دیگرى رجوع کنند.] 2. کسانى که دو سال یا بیشتر و هر سال حدود چهار ماه] اگر چه به طور پراکنده[ در محل تحصیل یا تدریس و خوابگاه اقامت داشته باشند، آنجا در حکم وطن آنهاست و تا ادامه این وضعیت همواره نمازشان کامل و روزهشان صحیح است. ]در بین راه نماز شکسته است]. آیهاللّه سیستانى: 1. کسانى که حداقل سه روز در هفته و یا ده روز در ماه [اگر چه به طور پراکنده] در رفت و آمد باشند و این برنامه براى مدتى] به طور مثال شش ماه در یک سال و یا حداقل سه ماه در چند سال تحصیلى] ادامه یابد، کثیرالسفر محسوب مىشوند و نمازشان در محل تحصیل و بین راه تمام و روزهشان صحیح است. 2. کسانى که سه سال یا بیشتر و هرسال حداقل 15 روز در ماه و یا 6 ماه در سال [اگر چه به طور پراکنده] در محل تحصیل و خوابگاه اقامت داشته باشند، آنجا در حکم وطن آنهاست و تا ادامه این وضعیت همواره در محل تحصیل، نمازشان کامل و روزهشان صحیح است] در بین راه نماز شکسته است.]  تبصره . آیهاللّه سیستانى: دو هفته اول شروع سفر احتیاط کنند.] مقلدین ایشان در این احتیاط مىتوانند به مرجع دیگرى رجوع کنند.]    پرسش 77 . دانشجویانى که در خوابگاه ده روز یا بیشتر مىمانند و بین آنجا و محل تحصیل رفت و آمد مىکنند و فاصله بین آن دو، کمتر از چهار فرسخ شرعى باشد، حکم نماز و روزهشان چگونه است؟ امام : اگر در مدت ده روز، تنها یک مرتبه و به اندازه دو ساعت، از خوابگاه به دانشگاه بروند، نماز تمام و روزه صحیح است و در غیر این صورت شکسته است و روزه صحیح نیست.[630]  آیات عظام بهجت، سیستانى، فاضل، صافى، نورى و وحید : در فرض یاد شده، نماز تمام و روزه صحیح است.[631] آیهاللّه تبریزى : بنابر احتیاط واجب، باید نماز را بین شکسته و تمام جمع کنند و اگر روزه بگیرند، صحیح است و قضا ندارد.[632] آیات عظام خامنهاى و مکارم: اگر در مدت ده روز، چند بار به اندازه یک تا دو ساعت در روز و یا در مجموع به مقدار هفت ساعت یا یک سوم شب از خوابگاه به دانشگاه بروند، نماز تمام و روزه صحیح است و در غیر این صورت نماز شکسته است و روزه صحیح نیست.[633]  تبصره 1 . آیهاللّه مکارم: اگر بین محل تحصیل و خوابگاه 5-4 کیلومتر باشد رفت و آمد اشکال ندارد.  تبصره 2. کسانى که بعد از قصد اقامت ده روز و خواندن حداقل یک نماز چهار رکعتى تصمیم بگیرند به کمتر از مسافت شرعى رفت و آمد کنند محدودیت ندارند.    پرسش 78 . اگر استاد یا دانشجو که میان دو شهر در رفت و آمد است، به طور اتفاقى به شهرى غیر از محل درس مسافرت کند، نماز و روزه او چگونه است؟ همه مراجع (به جز سیستانى و فاضل) : نماز شکسته است و روزه صحیح نیست.[634] آیات عظام سیستانى و فاضل : نماز تمام و روزه صحیح است.[635]         روزه در سفر     مسافرت در رمضان  پرسش 79 . آیا مىشود در ماه رمضان، براى فرار از روزه مسافرت کرد؟ همه مراجع (به جز سیستانى و مکارم): مسافرت کردن در ماه رمضان - هر چند به عنوان فرار از روزه باشد - اشکال ندارد ؛ ولى این امر تا قبل از روز بیست و سوم مکروه است.[636] آیات عظام سیستانى و مکارم: مسافرت کردن در ماه رمضان ـ هر چند به عنوان فرار از روزه باشد ـ اشکال ندارد؛ ولى مکروه است.[637]   قضاى روزه مسافر  پرسش 80 . کسى که در ماه رمضان مسافرت کرده، آیا علاوه بر قضا، باید کفّاره هم بدهد؟ همه مراجع : خیر، تنها قضاى روزهها واجب است و کفّاره ندارد ؛ ولى اگر قضاى روزهها را تا ماه رمضان سال بعد به تأخیر اندازد، به جهت تأخیر، باید براى هر روز، یک مد طعام کفّاره بدهد.[638]  روزه در سفر  پرسش 81 . آیا مسافر مىتواند روزه مستحبى بگیرد؟ آیات عظام امام، خامنهاى و نورى : خیر، گرفتن روزه مستحبى در سفر جایز نیست ؛ مگر در مدینه طیبه که براى بر آورده شدن حاجت، مىتواند سه روز، روزه مستحبى بگیرد و لازم است روز چهار شنبه، پنج شنبه و جمعه را اختیار کند.[639] آیات عظام بهجت، صافى و فاضل : خیر، گرفتن روزه مستحبى در سفر جایز نیست ؛ مگر در مدینه طیبه که براى برآورده شدن حاجت، مىتواند سه روز، روزه مستحبى بگیرد و بهتر است روز چهار شنبه، پنج شنبه و جمعه را اختیار کند.[640] آیات عظام تبریزى، سیستانى، مکارم و وحید : خیر، گرفتن روزه مستحبى در سفر جایز نیست ؛ مگر در مدینه طیبه که براى برآورده شدن حاجت، مىتواند سه روز، روزه مستحبى بگیرد و احتیاط واجب آن است که روز چهارشنبه، پنجشنبه و جمعه را اختیار کند.[641]    پرسش 82 . آیا کسى که روزه قضا دارد، مىتواند روزه مستحبى بگیرد؟ همه مراجع : خیر، با داشتن روزه قضا، گرفتن روزه مستحبى جایز نیست.[642] مگر در مدینه طیبه براى برآورده شدن حاجت.   نذر روزه  پرسش 83 . آیا مىتوانیم در وطن نذر کنیم که روزه ماه رمضان و یا قضاى آن را در سفر، به جا آوریم؟ همه مراجع : خیر، این نذر صحیح نیست.[643]  پرسش 84 . آیا مىتوانیم در غیر ماه مبارک رمضان پیش از سفر در وطن خود، نذر کنیم که در سفر روزه مستحبى بگیریم؟ همه مراجع (به جز مکارم): آرى، این نذر صحیح است.[644] آیهاللّه مکارم: اگر روزه را معین نکند، نمىتواند در سفر روزه بگیرد.[645]   روزه در اماکن مقدس  پرسش 85 . با توجه به این که مسافر مىتواند در چهار مکان مقدس مکه، مدینه، مسجد کوفه و حرم امام حسین علیهالسلام نماز را تمام بخواند آیا شامل روزه هم مىشود؟ همه مراجع: شامل روزه نمىشود و نمىتوان روزه گرفت مگر این که قصد اقامت 10 روز کند. البته در مدینه سه روز چهارشنبه، پنجشنبه و جمعه را مىتواند به طور اختصاصى روزه بگیرد.[646]   روزه استیجارى  پرسش 86 . کسى که مقدارى روزه قضا دارد و نمىتواند آنها را به جا آورد، آیا جایز است در این مورد کسى را اجیر کند؟ همه مراجع : خیر، اجیر کردن دیگران براى گرفتن روزه، در حال حیات جایز نیست و باید هر زمان توانایى پیدا کرد، آن را به جا آورد.[647]         مبطلات روزه     نگاه به نامحرم  پرسش 87 . اگر روزهدار به نامحرم نگاه کند، آیا روزهاش باطل مىشود؟ همه مراجع: خیر، روزهاش باطل نمىشود.[648]  تبصره . این عمل از ثواب و ارزش روزه مىکاهد؛ از این رو واجب است چشم، گوش، زبان، قلب و همه اعضا، از ارتکاب خلاف و گناه حفظ شوند.   ضعف چشم روزهدار  پرسش 88 . چشم من ضعیف است و مىترسم روزه برایم ضرر داشته باشد، تکلیف من چیست؟ همه مراجع : اگر خوف ضرر عقلایى باشد، روزه بر شما واجب نیست و اگر تا ماه رمضان سال بعد بیمارى ادامه یافت، قضا هم واجب نیست. تنها براى هر روز 750گرم گندم، یا جو، یا آرد و... به عنوان کفّاره به فقیر بدهید.[649]   نظر پزشک  پرسش 89 . ملاک در ضرر، تشخیص پزشک است یا تشخیص خود شخص؟ همه مراجع : تشخیص خود بیمار ملاک است. البته اگر پزشک بیمارى را از روزه گرفتن منع کند ولى خود شخص مىداند که روزه برایش ضرر ندارد باید روزه بگیرد.[650] همین اندازه که ترس نسبت به ضرر، عقلایى باشد، کافى است. خوف ضرر گاهى از قول متخصص و زمانى از تجربه مریضهاى مشابه و گاهى از تجربه خود انسان، به دست مىآید.[651]   ضعف بدن روزهدار  پرسش 90 . به علت درس خواندن و امتحانات، ضعف و سستى بر من غالب مىشود ؛ آیا مىتوانم روزهها را بخورم؟ همه مراجع : این گونه ضعف و سستىها تا حدودى لازمه روزه است و براى نوع افراد پیش مىآید و به جهت آن نمىتوان روزه را خورد؛ ولى اگر ضعف به حدى برسد که تحمّل آن بسیار سخت و مشکل باشد، خوردن آن اشکال ندارد.[652]  تبصره . انسان مىتواند در این شرایط به مسافرت برود (حداقل 5/22 کیلومتر) و روزه خود را بخورد و به وطن برگردد. در این صورت لازم نیست تا مغرب از خوردن و آشامیدن خوددارى کند و بعد از ماه رمضان، قضاى آن را به جا آورد و کفّاره هم ندارد.   روزهدار و دندانپزشکى  پرسش 91 . پرکردن دندان در ماه رمضان، چگونه است؟ همه مراجع : پر کردن یا جرمگیرى و کشیدن دندان در ماه رمضان، براى پزشکان جایز است و براى شخص روزهدار زمانى جایز است که مطمئن باشد، خون یا آبى که به وسیله دستگاه وارد فضاى دهان مىشود، فرو نخواهد رفت.[653]  خون لثه روزهدار  پرسش 92 . گاهى از لثههایم خون بیرون مىآید و با آب دهان مخلوط مىگردد ؛ آیا اگر آن را فرو ببرم، روزه باطل مىشود؟ همه مراجع (به جز تبریزى، صافى و نورى) : اگر خون لثه در آب دهان مستهلک شود، فرو بردن آن روزه را باطل نمىکند.[654] آیات عظام تبریزى و صافى : اگر خون لثه در آب دهان مستهلک شود، بنا بر احتیاط واجب فرو نبرد و بیرون بریزد.[655] آیهاللّه نورى : فرو بردن آن جایز نیست ؛ هرچند در آب دهان مستهلک شود.[656]   فرو بردن خلط  پرسش 93 . آیا فرو بردن خلط، روزه را باطل مىکند؟ همه مراجع (به جز سیستانى) : فرو بردن خلط - چنانچه به فضاى دهان نیامده باشد - اشکال ندارد ؛ ولى اگر به فضاى دهان برسد، احتیاط واجب آن است که فرو نبرد.[657] آیهاللّه سیستانى : فرو بردن خلط - چنانچه به فضاى دهان نیامده باشد - اشکال ندارد ؛ ولى اگر به فضاى دهان برسد، احتیاط مستحب آن است که فرو نبرد.[658]  تبصره . مرز فضاى دهان و حلق، مخرج حرف (خ) مىباشد.    دود وسیله نقلیه  پرسش 94 . گاهى انسان روزهدار در کنار وسیله نقلیه، قرار مىگیرد و دود آن به حلق او مىرسد ؛ آیا روزهاش باطل مىشود؟ همه مراجع : اگر با این اعتقاد که دود غلیظ به حلقش نمىرسد، در کنار وسیله نقلیه بایستد و به طور اتفاقى دود به حلق او برسد، روزهاش صحیح است.[659]   دود و بخار  پرسش 95 . تنفس بخار آب در حمام، براى روزهدار چه حکمى دارد؟ آیا انسان روزهدار مىتواند به جاهایى مثل سونا که هوا کاملاً با بخار آب اشباع شده برود؟ همه مراجع: بخار آب روزه را باطل نمىکند [مگر آنکه در فضاى دهان به صورت آب درآید ]و غالبا بخار موجود در حمام غلیظ نیست و اگر بخار موجود در آنجا غلیظ باشد به احتیاط واجب روزهدار نباید به آنجا برود.[660]   عطر و شامپو  پرسش 96 . آیا استفاده از، شامپو، کرم ویتامینه و رژلب و سرمه در ماه مبارک رمضان مجاز است؟ همه مراجع : هیچ یک از موارد ذکر شده، روزه را باطل نمىکند ؛ مگر آن که رژ لب، وارد دهان شده و فرو داده شود.[661] ولى در مورد سرمه اگر از موادى باشد که مزه یا بوى آن به حلق برسد مکروه است.[662]  پرسش 97 . استعمال عطر براى روزهدار، در ماه رمضان چه حکمى دارد؟ همه مراجع: استعمال عطر براى روزهدار مستحب است ؛ ولى بو کردن گیاهان معطّر مکروه است.[663]  تبصره . آیهاللّه بهجت : اولى ترک بو کردن عطر غلیظ است.[664]   فرو بردن سر در آب  پرسش 98 . شستن سر در زیر شیر آب در حال روزه، چه حکمى دارد؟ و اگر آب به اندازهاى زیاد باشد که تمام سر و گردن را فرا گیرد آیا روزه را باطل مىکند؟ همه مراجع: شستن سر زیر شیر آب روزه را باطل نمىکند و فشار آب اگر چه زیاد باشد حکم ارتماس را ندارد و روزهاش صحیح است.[665]    پرسش 99 . آیا شنا کردن و فرو بردن سر زیر آب روزه را باطل مىکند؟ همه مراجع (به جز بهجت، سیستانى و وحید) : صرف شنا کردن روزه را باطل نمىکند ولى فرو بردن سر زیر آب، بنا بر احتیاط واجب روزه را باطل مىسازد.[666] آیات عظام بهجت و وحید : صرف شنا کردن روزه را باطل نمىکند ولى فرو بردن سر زیر آب، روزه را باطل مىسازد.[667] آیهاللّه سیستانى : به طور کلى فرو بردن سر زیر آب، روزه را باطل نمىسازد؛ ولى کراهت شدید دارد.[668]  تبصره . کسى که براى نجات غریق مجبور است سر را در آب فرو ببرد روزهاش اشکال دارد، ولى به عنوان نجات جان مسلمانى این کار واجب است و بعداً روزه را قضا کند.[669]   تأخیر غسل جنابت  پرسش 100 . کسى که پیش از اذان صبح، با حالت احتلام از خواب بیدار مىشود، آیا مىتواند تا نزدیک اذان، غسل نکند و تیمم کند؟ آیا روزه او صحیح است؟ همه مراجع (به جز صافى و وحید): اگر غسل را به تأخیر اندازد تا جایى که وقت تنگ شود، گناه کرده است. در این صورت باید پیش از اذان صبح، تیمم کند و روزه او صحیح است.[670] آیات عظام صافى و وحید: اگر غسل را به تأخیر اندازد تا جایى که وقت تنگ شود، گناه کرده است. در این صورت باید پیش از اذان صبح، تیمم کند و روزه بگیرد و قضاى آن را نیز به جا آورد.[671] آیات عظام تبریزى و سیستانى: کسى که در شب ماه رمضان جنب است، چنانچه عمدا غسل نکند تا وقت تنگ شود باید تیمم کند و روزه بگیرد و احتیاط مستحب آن است که قضاى آن را هم به جا آورد[672].    پرسش 101 . اگر شخصى بعد از نماز صبح، محتلم شود و تا غروب غسل نکند ؛ آیا اشکالى به روزه او وارد مىشود؟ همه مراجع : خیر، لازم نیست فورى غسل کند و روزه او صحیح است ؛ ولى براى نماز باید غسل کند.[673]  جنابت قبل اذان  پرسش 102 . شخص جنب که در ماه رمضان قبل از اذان صبح، به آب دسترسى ندارد، وظیفهاش چیست؟ همه مراجع : اگر تا پیش از اذان صبح به آب دسترسى ندارد، تیمّم بدل از غسل کند و روزه او صحیح است. بعد از اذان در صورت دسترسى به آب، براى نماز صبح غسل کند و در غیر این صورت، با همان تیمم نماز صبح خود را بخواند.[674]   فراموشى غسل جنابت  پرسش 103 . اگر در ماه رمضان، غسل جنابت را فراموش کنیم و پس از چند روز یادمان بیاید، چه تکلیفى داریم؟ همه مراجع : باید نمازها و روزه آن چند روز را قضا کنید ؛ ولى کفّاره ندارد.[675]   ندانستن جنابت  پرسش 104 . چندین سال با حال جنابت، روزه گرفتم و نماز خواندم ؛ در حالى که نمىدانستم جنب باید غسل کند، تکلیف من چیست؟ آیات عظام امام، بهجت، تبریزى، خامنهاى و وحید : نماز و روزههایى را که در حال جنابت انجام دادهاید، باید قضا کنید.[676] آیات عظام سیستانى، صافى و فاضل : اگر در یاد گرفتن مسائل کوتاهى نکردهاید، روزهها صحیح است و قضا ندارد ؛ ولى نمازهایى را که در حال جنابت خواندهاید، در هر حال باید قضا کنید.[677] آیهاللّه مکارم : روزههایى را که در حال جنابت انجام دادهاید، بنا بر احتیاط واجب قضا کنید و نمازهایى را که در این حالت خواندهاید قضا نمایید.[678] آیهاللّه نورى : روزهها صحیح است و قضا ندارد ؛ ولى نمازهایى را که در حال جنابت خواندهاید، باید قضا کنید.[679]  تبصره 1. طهارت نسبت به نماز شرط واقعى است ؛ از اینرو اگر از روى ناآگاهى بدون طهارت نماز بخواند، نمازش باطل است.  تبصره 2. در هر حال روزههایى که با این حالت گرفته شده است کفاره ندارد.   استمناى روزهدار  پرسش 105 . اگر کسى به عمد روزه خود را در ماه مبارک رمضان، به وسیله استمنا باطل کند، چه حکمى دارد؟ همه مراجع (به جز خامنهاى، سیستانى و صافى) : علاوه بر قضا، بنابر احتیاط واجب، باید «کفاره جمع» (60 روز روزه و اطعام 60 فقیر) بپردازد.[680] آیات عظام خامنهاى و سیستانى : علاوه بر قضا، کفّاره دارد و بنابر احتیاط مستحب، کفاره جمع (60 روز روزه و اطعام 60 فقیر) بپردازد.[681] آیهاللّه صافى : علاوه بر قضا، باید کفاره جمع (60 روز روزه و اطعام 60 فقیر) بپردازد.[682]   استمنا هنگام بلوغ  پرسش 106 . در جوانى گاهى در ماه رمضان استمنا مىکردم ؛ ولى به هیچ وجه از حرمت آن آگاهى نداشتم و نیز نمىدانستم که روزه را باطل مىکند، تکلیف من چیست؟ آیات عظام امام، صافى و نورى : اگر جهل به حدى باشد که احتمال باطل شدن روزه را نمىدادهاید، کفّاره واجب نیست ؛ ولى بنابر احتیاط واجب، باید روزههایى را که در آنها استمنا کردهاید، قضا کنید.[683] آیات عظام بهجت، خامنهاى و فاضل : اگر جهل به حدى باشد که احتمال باطل شدن روزه را نمىدادهاید، کفّاره واجب نیست ؛ ولى باید روزههایى را که در آنها استمنا کردهاید، قضا کنید.[684] آیات عظام تبریزى و وحید : باید روزههایى را که در آنها استمنا کردهاید، قضا کنید ؛ ولى کفّاره واجب نیست.[685] آیهاللّه سیستانى : پرداخت کفّاره واجب نیست و اگر جهل به حدى باشد که احتمال باطل شدن روزه را نمىدادهاید، قضاى روزهها نیز واجب نیست.[686] آیهاللّه مکارم : بنابر احتیاط واجب باید روزههایى را که در آنها استمنا کردهاید، قضا کنید ؛ ولى کفّاره واجب نیست.[687]   خود ارضایى  پرسش 107 . کسى که بدون قصد بیرون آمدن منى در ماه رمضان، با خودش بازى کند و ناخودآگاه منى از او خارج شود ؛ آیا روزهاش باطل مىشود؟ همه مراجع : اگر احتمال مىداده که با این کار منى از او بیرون مىآید، روزهاش باطل مىشود.[688]    فکر شهوانى  پرسش 108 . اگر در ماه رمضان، فکر و خیال شهوانى باعث حرکت منى شود ؛ ولى از بیرون آمدن آن جلوگیرى گردد، روزه باطل است؟ همه مراجع (به جز امام، خامنهاى و فاضل) : اگر با این کار قصد بیرون آمدن منى را نداشته باشد، روزه باطل نمىشود.[689] آیات عظام امام، خامنهاى و فاضل : تا هنگامى که منى از او خارج نشود، روزه باطل نمىشود.[690]   بر سر گرفتن قرآن  پرسش 109 . آیا گذاشتن قرآن باز بر روى سر براى بانوان، در زمان حیض جایز است؟ آیات عظام امام، بهجت، خامنهاى، صافى و فاضل: آرى، جایز است؛ ولى بهتر آن است که قرآن باز را بدون طهارت بر سر نگذارند.[691] آیات عظام تبریزى، سیستانى و وحید: اگر موهاى سر تابع و جزء سر شمرده نشود (یعنى کوتاه نباشد)، جایز است.[692] آیات عظام مکارم و نورى: بنابر احتیاط واجب، بدون طهارت جایز نیست.[693]  تبصره . فرض مسئله، جایى است که سر شخص مو داشته باشد و بخواهد خط قرآن را بدون طهارت به آن برساند. در غیر این صورت حکم تماس بدن با خط قرآن را پیدا مىکند.         ثبوت اول ماه     رؤیت هلال  پرسش 110 . راههاى ثبوت اول ماه را به طور مختصر بیان کنید؟ اول ماه از چند راه ثابت مىشود : 1. خود انسان ماه را ببیند ؛ 2. دو مرد عادل شهادت بدهند که ماه را دیدهاند ؛ 3. عدهاى که از گفته آنان یقین پیدا مىشود، بگویند ماه را دیدهاند ؛ 4. سى روز از اول ماه شعبان بگذرد ؛ 5. حاکم شرع (مجتهد جامعشرایط) حکم کند که اول ماه است.[694]  تبصره . آیات عظام سیستانى و وحید معتقدند با حکم حاکم اول ماه ثابت نمىشود [مگر آنکه از حکم حاکم براى او اطمینان حاصل شود].   اعلام عیدفطر  پرسش 111 . علت اختلاف نظر مراجع تقلید، در اعلام اول ماه رمضان و عید فطر چیست؟ آیا در گذشته این اختلاف بوده است؟ اختلاف نظر مراجع تقلید در ثبوت اول ماه، امرى نیست که تازه به وجود آمده باشد ؛ بلکه در گذشته نیز این مسئله، در نزد ایشان مورد فکر و نظر بوده است. عوامل متعددى باعث اختلاف نظر گردیده است که موارد ذیل را مىتوان از مهمترین آنها دانست : 1. اعتبار اتحاد افق ؛ عدهاى بر این باورند که اگر هلال ماه، در نقطهاى از کره زمین دیده شود - که افق در آنجا با جاهاى دیگر تفاوت داشته باشد ولى در شب مشترک باشند - اول ماه در آن مکانها ثابت مىشود. در مقابل این نظریه، فقهایى هستند که اتحاد در افق را معتبر مىدانند و معتقدند : اگر هلال ماه در شهرى دیده شود که افق آن، با شهر یا کشور دیگر اختلاف داشته باشد، اول ماه از نظر شرعى براى شهر دوم ثابت نمىشود. بدیهى است طبق نظر اول به طور معمول، اول ماه یک روز زودتر ثابت مىشود. 2. اعتبار حکم حاکم ؛ حجیت و نفوذ حکم حاکم میان فقیهان، نظرى مشهور است ؛ ولى برخى از آنان، حکم حاکم را در رؤیت هلال ماه معتبر نمىدانند. 3. شهادت بیّنه نزد حاکم ؛ گاه مجتهد جامعشرایط، از شهادت کسانى که ماه را دیدهاند، اطمینان پیدا مىکنند و بر این اساس ثبوت اول ماه را اعلام مىدارند. چه بسا ممکن است به جهت فقدان برخى شرایط، براى مجتهد دیگرى این اطمینان حاصل نشده باشد. اختلاف فقیهان در امور یاد شده، به جهت اختلاف در یک سرى از مبانى نظرى و اصول فکرى است که آرا و افکار متفاوتى را برمىتابد. نظریهپردازى مختلف در ادبیات و اصول فقه، برداشت متفاوت از آیات و روایات و اختلاف نظر در سند احادیث و شناخت راویان، به طور طبیعى موجب تفاوت در بعضى از فتاوا مىشود.    پرسش 112 . شما مىگویید اگر دو نفر عادل شهادت بدهند کافى است ؛ آیا اعلام عید از سوى چند مرجع، به اندازه دو نفر عادل نیست؟ کسى منکر عدالت مرجع تقلید نیست. آنچه گفته شده، آن است که دو نفر عادل، شهادت دهند که خودشان ماه را دیدهاند ؛ ولى مراجع معظم خودشان ماه را نمىبینند ؛ بلکه از گفته دیگران اطمینان به رؤیت پیدا مىکنند و این دو جهت با هم تفاوت مىکند و شهادت بر شهادت - که شهادت علمى نامیده مىشود - در این مورد اعتبار شرعى ندارد.[695]    پرسش 113 . با توجه به این که هر سال در ثبوت اول ماه رمضان، دچار اختلاف مىشویم، تکلیف شب قدر چه مىشود؟ براى انجام اعمال شب قدر کافى است هر کس در مسئله رؤیت هلال، به دیدگاه مرجع تقلید خود یا حکم حاکم و یا اطمینان شخصى خود، عمل کند و سه شب را به احیا و شب زنده دارى بپردازد در این صورت به طور حتم خداوند او را از ثواب و پاداش معین شده، محروم نمىسازد و به احتمال قوى شب قدر را نیز درک مىکند. براى درک حتمى شب قدر و فیوضات و برکات آن، بهتر است شش شب را احیا نماید تا آن شب بزرگ و با عظمت و مخفى درک گردد. شاهد این امر، روایات منقول از معصوم علیهالسلام است.[696]    پرسش 114 . اگر بین مراجع تقلید در ثبوت عید فطر، اختلاف پیش آید، وظیفه مکلف چیست؟ آیا هر مقلد باید به نظر مرجع تقلید خود مراجعه کند؟ همه مراجع : در ثبوت اول ماه تقلید راه ندارد، بلکه اگر شخص از گفته و اعلام نظر مرجع تقلید، اطمینان به رؤیت ماه پیدا کند، باید روزه خود را افطار کند و اگر شک داشت، باید آن روز را روزه بگیرد.[697]   محاسبات تقویمى  پرسش 115 . آیا اول ماه بر اساس تقویم محاسبات منجمان ثابت مىشود؟ همه مراجع : خیر، ثابت نمىشود ؛ مگر آنکه انسان از گفته آنان اطمینان پیدا کند.[698]  اختلاف افق  پرسش 116 . اگر هلال ماه در عربستان دیده شود، آیا براى ایران نیز اول ماه ثابت مىشود؟ همه مراجع (به جز تبریزى، صافى، فاضل، نورى و وحید) : خیر، براى ایران اول ماه ثابت نمىشود.[699] آیات عظام تبریزى، صافى، فاضل، نورى و وحید : اگر از راههاى شرعى و معتبر ثابت شود، براى ایران نیز اول ماه ثابت مىشود.[700]  تبصره . دیدگاه آیات عظام : تبریزى، صافى، نورى و وحید بر اساس آن است که اشتراک در شب بین مناطق مختلف جهت ثبوت اول ماه کفایت مىکند و لازم نیست اتحاد افق داشته باشند.    پرسش 117 . اگر هلال ماه رمضان یا شوال، در کشورى دیده شود - که افق آنها یک یا دو ساعت با شهر ما تفاوت دارد - آیا اول ماه براى ما هم ثابت مىشود؟ آیات عظام امام، بهجت، خامنهاى و مکارم : اگر شهر یا کشورى که ماه در آن دیده شده از بلاد شرقى باشد، اول ماه ثابت مىشود و اگر از بلاد شرقى نباشد (مانند عربستان)، اول ماه ثابت نمىشود.[701] آیهاللّه صافى : به طور کلى در هر نقطه از زمین که ماه رؤیت شود براى همه نقاطى که روزشان بعد از آن است آن روز، روز اول ماه است.[702] آیات عظام تبریزى، فاضل، نورى و وحید : اگر در شب مشترک باشند، اول ماه ثابت مىشود ؛ هر چند در افق یکى نباشند و از بلاد شرقى نباشد.[703]  تبصره 1. به عنوان مثال کشور افغانستان در بخش شرقى ایران قرار دارد ؛ اگر ماه در آنجا دیده شود، براى کشور ایران نیز ثابت مىشود و یا اگر ماه در شهر مشهد دیده شود، براى شهر تهران نیز ثابت مىشود.  تبصره 2. باید رؤیت هلال در آنجا از راههاى شرعى و معتبر ثابت شود، تا براى کشور ما نیز اول ماه ثابت شود.    پرسش 118 . اگر هلال ماه در عراق دیده شود، آیا براى مردم ساکن تهران نیز اول ماه ثابت مىشود؟ آیات عظام امام، بهجت، سیستانى، خامنهاى، مکارم و نورى : با توجه به این که اختلاف افق بین این دو مکان، کم و ناچیز است (تقریبا ده دقیقه)، اول ماه براى مردم ساکن تهران ثابت مىشود.[704] آیات عظام تبریزى، صافى و وحید : آرى اول ماه براى آنان ثابت مىشود.[705]   حکم حاکم  پرسش 119 . آیا حکم حاکم شرع، در ثبوت اول ماه، براى غیرمقلّدان او نیز حجت است؟ همه مراجع (به جز سیستانى و وحید) : آرى، حکم حاکم شرع در ثبوت اول ماه، براى همه حجت است و باید به حکم او عمل کنند ؛ مگر آن که بفهمند حاکم شرع اشتباه کرده است.[706] آیهاللّه سیستانى : اول ماه با حکم حاکم شرع ثابت نمىشود [مگر آنکه از حکم حاکم براى او اطمینان حاصل شود].[707] آیهاللّه وحید : بنابراحتیاط واجب، اول ماه به حکم حاکم شرع ثابت نمىشود.[708]    اخبار عادل  پرسش 120 . اگر چند نفر عادل شهادت بدهند که دو نفر عادل ماه را دیدهاند ؛ آیا اول ماه رمضان یا شوال ثابت مىشود؟ همه مراجع : خیر، باید دو نفر عادل خودشان براى انسان شهادت بدهند که ماه را دیدهاند و اگر رؤیت ماه را با واسطه نقل کنند، کافى نیست ؛ مگر آنکه از گفته آنان، اطمینان به رؤیت هلال پیدا شود.[709]   چشم مسلح  پرسش 121 . آیا رؤیت ماه به وسیله چشم مسلح و تلسکوپها و وسایل نجومى، اعتبار دارد؟ همه مراجع (به جز بهجت، خامنهاى، فاضل و نورى) : خیر، مگر آنکه از این راه براى شخص اطمینان پیدا شود که اول ماه است.[710] آیات عظام بهجت، خامنهاى، فاضل و نورى : آرى، اول ماه به وسیله چشم مسلح و تلسکوپ و یا وسایل نجومى، ثابت مىشود.[711]   حدس و گمان  پرسش 122 . اگر از گفته عدهاى حدس بزنیم که فردا عید فطر است، آیا مىتوانیم روزه بگیریم؟ همه مراجع : تا هنگامى که براى شخص اطمینان پیدا نشود که فردا عید فطر و اول شوال است، نمىتواند روزه را افطار کند.[712]       احکام زکات فطره     فطریه دانشجو  پرسش 123 . آیا زکات فطره براى دانشجویى که در خوابگاه سکونت دارد، واجب است؟ همه مراجع : اگر مخارج او را پدر و مادر مىدهند و نان خور آنان محسوب مىشود، بر عهده آنها است و اگر دانشجو مستقل است، بر عهده خودش مىباشد.[713]   نانخور دولت  پرسش 124 . فطره دانشجویانى که در خوابگاه به سر مىبرند و از غذاى دانشگاه - بدون پرداخت هزینه - استفاده مىکنند، بر عهده چه کسى است؟ همه مراجع (به جز صافى، مکارم و نورى) : بر عهده خودش است و چنانچه تمکن مالى نداشته باشد، از او ساقط است.[714] آیهاللّه صافى : هر کدام تمکن داشته باشند، بنابراحتیاط خودشان بپردازند.[715] آیهاللّه مکارم : اگر تمکن مالى دارد، بنابر احتیاط واجب خودش بپردازد.[716] آیهاللّه نورى : در فرض یاد شده، زکات فطره بر کسى واجب نیست.[717]  تبصره . کسانى که گفتهاند زکات فطره بر عهده دانشجو نیست، معتقدند : اگر تمکن مالى دارد، احتیاط مستحب آن است که خودشان بپردازند.    فطره نامزد شرعى  پرسش 125 . فطره دخترى که در حال عقد است، بر عهده کیست؟ همه مراجع : اگر نان خور پدرش باشد، بر عهده او است.[718]   فطره زن  پرسش 126 . اگر زن به جهت نیاز شوهر، در تأمین مخارج زندگى کمک کند ؛ چه کسى باید زکات فطره آنها را بدهد؟ همه مراجع : اگر زن نانخور شوهر محسوب شود، باید شوهر در صورت توانایى زکات فطره خود و همسرش را بدهد و اگر زن نانخور شوهر و شخص دیگرى نباشد، باید خودش زکات فطرهاش را بدهد.[719]   فطره جنین  پرسش 127 . آیا فرزندى که هنوز متولد نشده، زکات فطره دارد؟ همه مراجع : بچهاى که در شکم مادر است، پرداخت زکات فطرهاش واجب نیست ؛ مگر آنکه پیش از غروب شب عید فطر به دنیا آید.[720]   پرداخت فطریه  پرسش 128 . آیا زکات فطره را مىتوان به پدر و مادر خود - در صورت مستحق بودن - پرداخت کرد؟ همه مراجع : اگر پدر و مادر فقیر باشند، فرزندان باید مخارج واجب آنان را بپردازند و نمىتوان چیزى از زکات فطره به آنان داد.[721]  پرسش 129 . آیا پدر مىتواند زکات فطره را به فرزند دانشجوى خود که محتاج است، بدهد؟ همه مراجع : اگر فرزندان فقیر باشند، پدر و مادر باید مخارج واجب آنان را بپردازند و نمىتوان چیزى از زکات فطره به آنها داد.[722]   کفّاره روزه  پرسش 130 . آیا کفّاره افطار عمدى روزه، با کفّاره مریض تفاوت دارد؟ همه مراجع : آرى، در دو مورد با هم تفاوت دارد : 1. در مقدار، 2. در مصرف. در کفّاره افطار عمدى روزه، باید براى هر روز شصت فقیر را سیر کند (یا به هر کدام یک مد طعام بدهد) و یا دو ماه روزه بگیرد. اما در کفّاره مریض، اگر بیمارى تا رمضان آینده ادامه داشته باشد، باید براى هر روز یک مد طعام به فقیر بدهد. در کفّاره افطار عمدى، اگر به شصت فقیر دسترسى دارد، نمىتواند به هر کدام از آنها بیشتر از یک مد طعام بدهد ؛ ولى در کفّاره مریض این امر لازم نیست.[723]   مد و طعام  پرسش 131 . منظور از مد و طعام در کفّاره روزه چیست؟ همه مراجع : منظور از «طعام»، گندم، آرد، نان، جو، خرما و مانند آن است و «مد» حدود 750 گرم یا ده سیر مىباشد.[724]         کتابنامه قرآن کریم. نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتى نهج البلاغه، ترجمه و شرح فیض الاسلام، تهران، فقیه، 1375. صحیفه سجادیه، موضوعى، تدوین محسن غرویان، چ اول، 1382. مفاتیح الجنان، محدث قمى، شیخ عباس، قم، تعاونى ناشران، 1374. 1. توفیقى، حسین، آشنایى با ادیان بزرگ، تهران، سمت، طه و مرکز جهانى علوم اسلامى، چاپ سوم، 1379. 2. حر عاملى، محمد بن حسن، اثبات الهداة، بالنصوص والمعجزات، قم، المطبعة العلمیه. 3. خامنهاى، سید على، اجوبة الاستفتاءات، تهران، بین المللى هدى، 1381. 4. ابن عربى، محىالدین، احکام القرآن، بیروت، دارالکتاب العربى، 1421 ق. 5. اصبهانى، ابو نعیم، اخبار اصبهان، بىنا، 1934م. 6. لیلیانتال، آلفرد. م، ارتباط صهیونیستى، ترجمه: سید ابوالقاسم حسینى، نشر پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامى، 1379. 7. مفید، محمد بن محمد بن نعمان، ارشاد مفید، ترجمه محمد مهدى جعفرى، تهران. 8. ابن اثیر، اسدالغابة فى معرفة الصحابه، بیروت، دارالاحیاء التراث العربى. 9. ضیائى بیگدلى، محمدرضا، اسلام و حقوق بینالملل، تهران. 10. دفتر همکارى حوزه و دانشگاه، اسلام و حقوق بینالملل عمومى، قم. 11. قوام، عبدالعلى، اصول سیاست خارجى و سیاست بینالملل، تهران، نشر قومس، 1377.  12. کلینى، محمد بن یعقوب، اصول کافى، ترجمه جواد مصطفوى، تهران، نشر اهل البیت. 13. مجمع جهانى اهل بیت، اعلام الهدایة، قم، چاپ اول، 1422ق. 14. امین، سید محسن، اعیان الشیعه، بیروت، دارالتعارف. 15. ابن طاوس، اقبال الاعمال، چاپ رحلى، دارالکتب الاسلامیه. 16. طبرسى، احمد بن على، الاحتجاج، ترجمه حسن مصطفوى، تهران، سنایى. 17. عسقلانى، ابن حجر، الاصابة فى تمییز الصحابه، بیروت، دارالاحیاء التراث العربى. 18. صدوق، الاعتقادات، تحقیق عصام عبدالسید، بىتا، بىجا. 19. مصطفوى، حسن، التحقیق فى کلمات القرآن، تهران، نشر الکتاب. 20. فخر رازى، التفسیر الکبیر، بىتا، بىجا. 21. معرفت، محمد هادى، التمهید، قم، انتشارات اسلامى. 22. مرتضى، سید جعفر، الحیاة السیاسیة للامام الحسن، قم، انتشارات اسلامى. 23. سیوطى، جلال الدین، الدرالمنثور، قم، افست، کتابخانه مرعشى. 24. کلینى، محمد بن یعقوب، الروضة من الکافى، بىتا، بىجا. 25. ابن هشام، السیرة النبویة، بىتا، بىجا. 26. مرتضى، سید جعفر، الصحیح من سیرة النبى صلىاللهعلیهوآله، قم، بىنا. 27. یزدى، محمدکاظم، العروة الوثقى، تهران، مکتبهالاسلامیه. 28. ثقفى، ابراهیم بن محمد، الغارات، تحقیق جلالالدین المحدث، چاپ بهمن. 29. امینى، عبدالحسین، الغدیر، بیروت، دارالکتاب العربى، 1397. 30. طه حسین، الفتنة الکبرى، بىتا، بىجا. 31. ابن اثیر، ابوالحسن، الکامل فى التاریخ، بیروت، دارصادر، 1385. 32. برقى، احمد بن محمد خالد، المحاسن، تصحیح محدث ارموى، تهران، 1370. 33. بیهقى، محمد بن ابراهیم، المحاسن والمساوى، بیروت، دارصادر، بىتا. 34. ملکى تبریزى، میرزا جواد، المراقبات، بىتا، بىجا. 35. حاکم نیشابورى، المستدرک على الصحیحین، بىتا، بىجا. 36. واقدى، محمد بن عمر، المغازى، تهران، نشر دانشگاهى، 1369. 37. معلوف، لوئیس، المنجد فى اللغة والاعلام، تهران، انتشارات اسماعیلیان، 1362.  38. حسن زاده، حسن، الهى نامه، قم، قیام، 1379. 39. شقاقى، فتحى ابراهیم، انتفاضه و طرح اسلامى معاصر، تهران، انتشارات بینالمللى الهدى، 1371. 40. انجیل لوقا، بىتا، بىجا. 41. بلاذرى، انساب الاشراف، تحقیق محمد باقر محمودى، بیروت، 1398 ق. 42. مطهرى، مرتضى، انسان و سرنوشت، تهران، صدرا. 43. حسنزاده آملى، حسن، انسان و قرآن، قم، انتشارات قیام، چاپ دوم، 1381. 44. محدث قمى، شیخ عباس، انوار البهیة. 45. پاکنژاد، سید رضا، اولین دانشگاه و آخرین پیامبر، انتشارات اسلامیه. 46. مجلسى، محمد باقر، بحارالانوار، بیروت، مؤسسة الوفاء. 47. مصباح یزدى، محمدتقى، بر درگاه دوست، قم، مؤسسه آموزشى پژوهشى امام خمینى. 48. رضایى، اسداللّه، بررسى سیر تحول دولت در سرزمین فلسطین، نشر گنج معرفت. 49. برگ و بار، بىتا، بىجا. 50. صفار قمى، محمد بن حسن فروخ، بصائر الدرجات، به کوشش حاج میرزا محسن کوچهباغى تبریزى، قم، مکتبة المرعشى، 1404. 51. کفعمى، تقى الدین ابراهیم بن على، بلد الامین. 52. ابن خلدون، العبر، تاریخ ابن خلدون، بیروت مؤسسة الاعلمى. 53. ابن عساکر، ابوالقاسم، تاریخ ابن عساکر، بیروت، دارالفکر. 54. پیشوایى، مهدى، تاریخ اسلام، قم، معارف، 1382. 55. سیوطى، جلال الدین، تاریخ الخلفاء، تحقیق محمد محى الدین، بیروت، بىنا، بىتا. 56. طبرى، محمد بن جریر، تاریخ الطبرى، بیروت مؤسسة الاعلمى. 57. یعقوبى، احمد بن ابى واضح، تاریخ الیعقوبى، بیروت، دارصادر. 58. مجلسى، محمد باقر، تاریخ چهارده معصوم (ترجمه جلاء العیون)، تحقیق: سید على امامیان، تهران، انتشارات سرور، چاپ هفتم، 1378. 59. جعفریان، رسول، تاریخ سیاسى اسلام، تهران، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، دفتر سوم، چاپ اول، 1369.  60. گارودى، روژه، تاریخ یک ارتداد، ترجمه مجید شریف، مؤسسه خدمات فرهنگى رسا، چاپ دوم، 1377. 61. خمینى، سید روح اللّه، تحریر الوسیله، پیام تهران، پنجم، 1365. 62. کاشانى، کمال الدین عبدالرزاق، تحفة الاخوان فى خصائص الفتیان، مقدمه، تصحیح و تعلیق، سید محمد دامادى، تهران، شرکت انتشارات علمى و فرهنگى، چاپ اول 1369ش. 63. حسینى جلالى، سید محمد رضا، تدوین السنة الشریفة. 64. ذهبى، شمس الدین، تذکرة الحفاظ، بیروت، داراحیاء التراث العربى، 1374ق. 65. بهارى همدانى، محمد، تذکرة المتقین، بىتا، بىجا. 66. ابن سعد، طبقات، ترجمة الامام الحسن علیهالسلام، بىتا، بىجا. 67. نورى، حسین، تعلیقات على العروة، بىتا، بىجا. 68. فاضل لنکرانى، محمد، تعلیقات على العروة، بىتا، بىجا. 69. مکارم شیرازى، ناصر، تعلیقات على العروة، تهران، مکتبهالاسلامیة. 70. فیض کاشانى، محسن، تفسیر صافى، بیروت مؤسسة الاعلمى. 71. جوادى آملى، عبداللّه، تفسیر موضوعى قرآن کریم، قم، اسراء، 1378. 72. مکارم شیرازى، ناصر، تفسیر نمونه، تهران، مکتبة الاسلامیة. 73. العروسى الحویزى، على بن جمعه، تفسیر نور الثقلین، تحقیق سید هاشم رسولى محلاتى، قم، اسماعیلیان، 1412ق. 74. ورام، ابوالحسین، تنبیة الخواطر و نزهة النواظر، نجف، مطبعة النجف الاشرف. 75. بنىهاشمى خمینى، سید محمدحسن، توضیحالمسائل مراجع، قم: دفتر انتشارات اسلامى، اول، 1377. 76. تورات، بىتا، بىجا. 77. طوسى، ابو جعفر حسن، تهذیب، بىتا، بىجا. 78. جهان اسلام از دیدگاه امام خمینى، مؤسسه نشر آثار امام خمینى 79. خمینى، سید روحاللّه، چهل حدیث، مرکز نشر فرهنگى رجاء، چاپ اول، تابستان 1368. 80. کمپانى، فضل اللّه، حسن علیهالسلام کیست، بىتا، بىجا. 81. زمانى، احمد، حقایق پنهان، قم بوستان کتاب، 1377.  82. مطهرى، مرتضى، حماسه حسینى، تهران، صدرا. 83. جعفریان، رسول، حیات فکرى و سیاسى امامان شیعه، قم، انصاریان، چاپ پنجم، بهار 1381ش. 84. دایرة المعارف تشیع، بىتا، بىجا. 85. عبد معروف، دولت فلسطین و شهرکهاى یهودىنشین، ترجمه فرزاد ممدوحى، نشر اطلاعات. 86. مصطفى، امین، دیپلماسى پنهان اسرائیل در کشورهاى عربى، ترجمه محمدجعفر سعدیان؛ 87. زمخشرى، محمد بن عمر، ربیع الابرار و نصوص الاخیار، تحقیق دکتر سلیم النعیمى، ایران، دارالذخایر للمطبوعات. 88. بىآزار شیرازى، عبدالکریم، رساله نوین فقهى پزشکى، دفتر نشر فرهنگ اسلامى. 89. موسوى لاهیجى، سید حسین، روزه، درمان بیمارىهاى روح و جسم، انتشارات جامعه مدرسین حوزه علمیه قم. 90. سوفورین، الکسى، روزه، روش نوین براى درمان بیمارىها، ترجمه جعفر امامى. 91. بهشتى، محمد حسین، روش برداشت از قرآن، بىتا، بىجا. 92. کدیور، جمیله، رویارویى انقلاب اسلامى ایران و آمریکا، انتشارات اطلاعات. 93. خاتن الحسینى المدنى الشیرازى، السید على، ریاض السالکین فى شرح صحیفة السجادیة، قم، تحقیق و نشر مؤسسة النشر الاسلامى. 94. زندگانى امام حسن علیهالسلام، ترجمه فخرالدین رازى، تهران، مؤسسه بعثت. 95. رسولى محلاتى، سید هاشم، زندگانى امام حسن علیهالسلام. 96. معروف الحسینى، هاشم، زندگى دوازده امام، ترجمه محمد رخشنده، تهران، امیرکبیر، 1370ش. 97. معروف الحسینى، هاشم، زندگى دوازده امام، ترجمه محمد رخشنده. 98. نجمى، محمدصادق، سخنان حسین بن على علیهالسلاماز مدینه تا کربلا، چاپ هفتم. 99. سعادت پرور، على، سرالاسراء، بىتا، بىجا. 100. سیاست و حکومت رژیم صهیونیستى، مؤسسه مطالعات فلسطینى، انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامى، 1377.  101. خمینى، سید روحاللّه، شرح دعاى سحر، ترجمه سید احمد فهرى، انتشارات فیض کاشانى، چاپ دوم، 1380. 102. ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، مصر، دارالاحیاء الکتب العربیة، 1387. 103. دزفولى، کمال، شناخت قرآن، بىتا، بىجا. 104. مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام، صحیفه نور، بىتا، بىجا. 105. آل یاسین، شیخ راضى، صلح امام حسن علیهالسلام، بىتا، بىجا. 106. ابوعبداللّه البصرى الزهرى، محمد بن سعد، طبقات الکبرى، بیروت، دارصادر. 107. ابن فهد حلّى، عدة الداعى، بىتا، بىجا. 108. صدوق، علل الشرایع، نجف، مطبعة الحیدریة، 1385. 109. سعیدى روشن، محمدباقر، علوم قرآنى، قم، مؤسسه آموزشى پژوهشى امام خمینى، 1377. 110. ناصرپور، حسن، عملیات استشهادى در فلسطین، بىتا، بىجا. 111. الجوینى الخراسانى، ابراهیم بن محمد، فرائد السمطین، تحقیق محمد باقر محمودى، بیروت، مؤسسة المحمودى. 112. سعادت پرور، على، فروغ شهادت، بىتا، بىجا. 113. سیاح، احمد، فرهنگ بزرگ جامع نوین، تهران، کتابفروشى اسلام، چاپ نهم. 114. معین، محمد، فرهنگ معین، تهران، امیرکبیر، 1375. 115. صدوق، فضائل الاشهر الثلاثه، تحقیق میرزا غلامرضا عرفانیان، نجف. 116. فلسطین از دیدگاه امام خمینى، مؤسسه نشر آثار امام خمینى. 117. شریف قرشى، باقر، فلسفه صلح امام حسن، چاپ اول. 118. مقیمى، محمد، فلسفه صلح امام حسن علیهالسلام، چاپ اول. 119. سید قطب، فى ظلال القرآن، بىتا، بىجا. 120. قرشى، سید على اکبر، قاموس قرآن، تهران، دارالکتب الاسلامیة. 121. قانون اساسى، تهران، نشر داوران، 1383. 122. مصباحیزدى، محمدتقى، قرآنشناسى، تحقیق وتدوین: محمود رجبى. 123. خمینى، سیدروحاللّه، کشف الاسرار، بىتا، بىجا.  124. اربلى، على بن عیسى ابوالفتح، کشف الغّمة فى معرفة الائمة، تحقیق سید هاشم رسولى، بىتا، بىجا. 125. متقى هندى، علاء الدین حسام الدین، کنزالعمال فى سنن والاقوال والافعال، بیروت. 126. محمدى رى شهرى، محمد، ماه خدا، ترجمه جواد محدثى. 127. رومى، جلالالدین محمد، مثنوى معنوى، بىتا، بىجا. 128. طریحى، مجمع البحرین، بىتا، بىجا. 129. هیثمى، نورالدین على بن ابى بکر، مجمع الزوائد و منبع الفوائد، بیروت، دارالکتاب، 1967. 130. مسعودى، ابوالحسن على بن الحسین، مروج الذهب و معادن الجوهر، بیروت دارالاندلس. 131. حر عاملى، محمد بن حسن، مستدرک الوسائل الشیعه، بىتا، بىجا. 132. احمد بن حنبل، مسند، بیروت، دارصادر. 133. طوسى، حسن، مصباح المجتهد، بیروت، مؤسسه فقه الشیعه، 1411. 134. دستغیب شیرازى، عبدالحسین، معاد، تهران: صدرا. 135. مطهرى، مرتضى، معاد، تهران: صدرا. 136. مکارم شیرازى، ناصر، معاد، بىتا، بىجا. 137. حسینى تهرانى، محمد حسین، معاد شناسى؛ 138. یاقوت حموى، معجم البلدان، بیروت، دارصادر، 1997. 139. ابن شهر آشوب، مناقب آل ابى طالب، طبع مصطفوى، بىتا. 140. ملکى تبریزى، میرزا جواد، منهاج الصالحین، بیروت، دارالتعارف. 141. خراسانى، وحید، منهاج الصالحین، بىتا، بىجا. 142. سیستانى، سید على، منهاج الصالحین، بىتا، بىجا. 143. موسوعة على بن ابى طالب، تهران، دارالحدیث، 1421ق. 144. موسوعة کلمات الامام الحسین علیهالسلام، بىتا، بىجا. 145. محمدى رىشهرى، محمد، میزانالحکمة، قم، مکتب الاعلام الاسلامى، اول، 1363ش، 1404 ق. 146. نهجالفصاحة، ترجمه ابوالقاسم پاینده، تهران، جاویدان، 1354. 147. حرّ عاملى، محمد بن حسن، وسائلالشیعة الى تحصیل مسائل الشیعة، بیروت، دارالاحیاء التراث العربى. 148. بهجت، محمد تقى، وسیلة النجاة، قم، شفق. 149. صافى، لطف اللّه، هدایة العباد، قم، دارالقرآن الکریم، 1416ق.   مجلات 150. مجله بینات. 151. مجله مترجم (ویژه نامه قرآن). 152. فصلنامه حضور، ویژه فلسطین، بهار 1381. 153. موسوى، سید حسین، تهدیدهاى جدید امنیتى اسرائیل در منطقه خاورمیانه، مجله مطالعات منطقهاى.       [1]. سیوطى، الدرالمنثور، ج 1، ص 183.   [2]. السید على خاتن الحسینى المدنى الشیرازى، ریاض السالکین فى شرح صحیفة السجادیة، ج 6، ص 10ـ11، تحقیق و نشر مؤسسة النشر الاسلامى قم بى تا.   [3]. طریحى، مجمع البحرین، ج 2، ص 223.   [4]. کلینى، کافى، ج 4، ص 69.   [5]. همان، ص 69 و 70.   [6]. سید بن طاووس، الاقبال، ج 1، ص 26.   [7]. همان، ص 31.   [8]. همان.   [9]. بقره2، آیه 183.   [10]. سید محمدحسین، طباطبایى المیزان فى تفسیر القرآن، ج 2، صص 8ـ9.   [11]. قاموس کتاب مقدس، ص 427، به نقل از: تفسیر نمونه، ج 1، ص 633.   [12]. تورات، سفر تثنیه، ف 9، ش 9، به نقل از: تفسیر نمونه، ج 1، ص 632.   [13]. انجیل لوقا، ب 5، ش 3533.   [14]. حسین توفیقى، آشنایى با ادیان بزرگ، تهران، سمت، طه و مرکز جهانى علوم اسلامى، چاپ سوم، زمستان 1379 ش، ص 94.   [15]. شیخ صدوق، فضائل الاشهر الثلاثه، تحقیق میرزا غلامرضا عرفانیان، چاپ نجف، ص 24، ح 12.   [16]. الکافى، ج 1، ص 249.   [17]. وسائل الشیعة، ج 10، انتشارات آل البیت، ص 475، ح 9 و ص 480، ح 16.   [18]. بحارالانوار، ج 96، ص 344؛ میزان الحکمة، ج 5، ص 2132.   [19]. میزان الحکمة، ج 5، ص 2132.   [20]. همان.   [21]. همان.   [22]. همان.   [23]. بقره 2، آیه 183.   [24]. عیون اخبار الرضا، ج 2، ص 266.   [25]. بحار، ج 1، ص 368.   [26]. بحارالانوار، ج 58، ص 307، بیروت، مؤسسة الوفاء.   [27]. همان، ص 255.   [28]. براى مطالعه بیشتر ر.ک: الف. الکسى سوفورین، روزه، روش نوین، براى درمان بیمارى ها، ترجمه جعفر امامى. ب. سید حسین موسوى لاهیجى، روزه، درمان بیمارى هاى روح و جسم، انتشارات جامعه مدرسین حوزه علمیه قم. پ. عبدالکریم بى آزار شیرازى، رساله نوین فقهى پزشکى، ج2، (دفتر نشر فرهنگ اسلامى). ت. سید رضا پاک نژاد، اولین دانشگاه و آخرین پیامبر، ج3؛ (انتشارات کتابفروشى اسلامیه).   [29]. فرهنگ معین.   [30]. بقره 2، آیه 286.   [31]. مستدرک الوسائل، ج 1، ص 90.   [32]. ذاریات 51، آیه 56.   [33]. انبیاء 21، آیه 26 و 27.   [34]. انسان 76، آیه 3.   [35]. همان، آیه 2.   [36]. همچنین ر.ک: آیات 31 سوره محمد؛ 35 سوره انبیاء؛ 155 سوره بقره؛ 7 سوره کهف؛ 165 سوره انعام؛ 7 سوره هود؛ 2 سوره ملک، 15 سوره فجر و... .   [37]. مؤمنون 23، آیه 14.   [38]. روم 30، آیه 30.   [39]. یونس 10، آیه 35.   [40]. شمس 91، آیه 28.   [41]. حجرات 49، آیه 7.   [42]. غافر 40، آیه 56.   [43]. با استفاده از: المیزان، ج 12، ص 159.   [44]. ابراهیم 14، آیه 12.   [45]. سبا 34، آیه 21.   [46]. ص 38، آیه 82 و 83.   [47]. مریم 19، آیه 83.   [48]. بقره2، آیه 222.   [49]. آل عمران 3، آیه 76.   [50]. همان، آیه 134.   [51]. همان، آیه 146.   [52]. میزان الحکمه، ج 4، ح 2797.   [53]. میزان الحکمه، ج 2، ص 223، ح 3135.   [54]. همان، ح 3136.   [55]. همان، ص 224، ح 3140.   [56]. همان، ح 3145.   [57]. همان، ص 233، ح 3190.   [58]. مفاتیح الجنان، اعمال ماه شعبان، مناجات شعبانیه.   [59]. همان، اعمال ماه مبارک رمضان، دعاى ابو حمزه ثمالى.   [60]. مفاتیح الجنان، اعمال ماه ذى الحجه، اعمال روز عرفه، دعاى عرفه امام حسین علیه السلام.   [61]. بحارالانوار، ج 67، ص 25، چاپ مؤسسه الوفاء لبنان.   [62]. بحارالانوار، ج 96، ص 292.   [63]. اصول کافى، ج 3، ص 129، ج2.   [64]. بقره2، آیه 183.   [65]. همان، آیه 1 و 2.   [66]. همان، آیه 185.   [67]. تحف العقول، ابن شعبة الحرانى، ص 150.   [68]. عیون اخبار الرضا، ج 2، ص 266.   [69]. بقره 2، آیه 184.   [70]. ر.ک: محمد هادى معرفت، التمهید، ج 1، ص 113.   [71]. ر.ک: التفسیر الکبیر، ج 5، ص 85.   [72]. ر.ک: سید قطب، فى ظلال القرآن، ج 2، ص 79.   [73]. ر.ک: صدوق، الاعتقادات، ص 101 ؛ بحارالانوار، ج 18، ص 250.   [74]. تفسیر صافى، ج 1، ص 41.   [75]. تاریخ قرآن، ص 10.   [76]. هود 11، آیه 1.   [77]. براى آگاهى بیشتر ر.ک: الف. المیزان، ج 2، صص 15 و 18، ج 18، ص 139، ج 14، صص 231 و 232. ب. عبدالله، جوادى آملى، قرآن در تفسیر، تفسیر موضوعى، صص 72ـ74.   [78]. ر.ک: محمد هادى، معرفت، التمهید، ج 1، ص 101ـ121.   [79]. ابراهیم14، آیه 4 ؛ نگا: محمدتقى، مصباح یزدى، قرآن شناسى، تحقیق وتدوین: محمود رجبى، ص 98.   [80]. عبدالله، جوادى آملى، تفسیر موضوعى قرآن کریم، ج 1، صص 353ـ355.   [81]. نگا: سیدمحمدحسین، طباطبایى، تفسیر المیزان، ج 17، ص 359.   [82]. ابراهیم، آیه 4؛ مریم، آیه 97؛ دخان، آیه58؛ اعلى، آیات 18، 17، 22 و 32؛ قمر، آیه 40؛ احقاف، آیه 12؛ فصلت، آیه 2 و 3؛ رعد، آیه 37 و ... .   [83]. عبدالله، جوادى آملى، تفسیر موضوعى قرآن کریم، صص 46ـ45.   [84]. بحارالانوار، ج 92، ص 202.   [85]. نحل 16، آیه 98.   [86]. مزمل 73، آیه 3.   [87]. بحارالانوار، ج 92، ص 215.   [88]. بحارالانوار، ج 92، ص 216.   [89]. زخرف 43، آیه 4.   [90]. براى آگاهى بیشتر ر.ک: مجله بینات و مجله مترجم (ویژه نامه قرآن).   [91]. نحل 16، آیه 44.   [92]. المیزان، ج 12، ص 261.   [93]. براى آگاهى بیشتر در این زمینه به کتاب هاى علوم قرآنى مراجعه شود؛ از جمله: الف. کمال، دزفولى، شناخت قرآن؛ ب. محمدحسین، بهشتى، روش برداشت از قرآن؛ پ. محمدباقر، سعیدى روشن، علوم قرآنى.   [94]. بقره 2، آیه 233.   [95]. همان، آیه 216.   [96]. بقره 2، آیه 21.   [97]. نساء 4، آیه 1.   [98]. همان، آیه 136.   [99]. همان، آیه 47.   [100]. احزاب 33، آیه 21.   [101]. سید على اکبر، قرشى، قاموس قرآن، ج 5، ص 246 و 247.   [102]. همان، ص 248.   [103]. سید محمد حسین، طباطبایى، المیزان، ج 12 ص 150 و 151.   [104]. همان، ج 19، ص 101.   [105]. مرتضى، مطهرى، انسان و سرنوشت، ص 52.   [106]. محاسن برقى، ج 1، ص 244.   [107]. بحارالانوار، ج 5، ص 122.   [108]. المیزان، ج 19، ص 101 ـ 103.   [109]. اعلى87، آیه 3.   [110]. سید بن طاووس، اقبال الاعمال، ج 1، صص 312 ـ 375.   [111]. کلینى، کافى، ج 4، ص 157.   [112]. میرزا جواد، ملکى تبریزى، المراقبات، صص 237 ـ 252.   [113]. کافى، ج 1، ص 248.   [114]. دخان 44، آیه 3.   [115]. همان، آیه 4.   [116]. المیزان، ج 20، ص 382.   [117]. بحارالانوار، ج 25، ص 73، روایت 63.   [118]. درالمنثور، ج 6، ص 371.   [119]. به تفاسیر شیعه، مانند مجمع البیان، المیزان و تفسیر نمونه مراجعه شود.   [120]. کشف الاسرار، ج 10، ص 559.   [121]. ر.ک: المیزان، ج 20، ص 473.   [122]. اصول کافى، ج 1، کتاب الحجة، باب فى شأن انا انزلناه فى لیلة اقدر، ح 7، در تنظیم این نوشتار از مقاله عالمانه استاد محمد رضا حکیمى سود جسته ایم. نشریه کیهان 7/10/78.   [123]. بقره 2، آیه 185.   [124]. قدر 97، آیه 3.   [125]. ابن عربى، احکام القرآن، ج 4، صص 325 ـ 328؛ دارالکتاب العربى، چاپ اول 1421 ق، بیروت؛ همچنین ر.ک: حسن، حسن زاده آملى، انسان و قرآن، صص 239 ـ243 (انتشارات قیام، چاپ دوم، 1381 قم).   [126]. سید بن طاووس، اقبال الاعمال، ج 1، صص 341 ـ 345 و 356 و 374 ـ 375؛ مکتب الاعلام الاسلامى، چاپ اول 1414ق، قم.   [127]. همان، ص 357.   [128]. همان، ص 374 و 375.   [129]. بصائر الدرجات، به نقل از امام صادق علیه السلام؛ ر.ک: انسان و قرآن، ص 241.   [130]. جهت تهیه پاسخ این پرسش از نوشته جناب حجه الاسلام والمسلمین حسین رمضانى استفاده شده است.   [131]. قدر 97، آیه 1.   [132]. همان، آیه 2.   [133]. همان، آیه 3.   [134]. همان، آیه 4.   [135]. همان، آیه 5.   [136]. تفسیر برهان، ج 4، ص 487.   [137]. علل الشرایع، ج 2، ص 316.   [138]. بقره 2، آیه 29.   [139]. همان، آیه 20   [140]. انفال 8، آیه 17.   [141]. فتح48، آیه 10.   [142]. مفاتیح الجنان، زیارت جامعه کبیره.   [143]. بحارالانوار، ج 43، (مؤسسة الوفاء، ناشر الوفاء بیروت، الطبعة الثانیة).   [144]. اصول کافى، کتاب حجت، ج 1، ص 201.   [145]. بحار، ج 108، ص 285.   [146]. عنکبوت 29، آیه 69.   [147]. بر اساس آیات 1ـ5 سوره «قدر» و آیه 3 «دخان» و نیز روایات متعدد.   [148]. بقره 2، آیه 222.   [149]. میزان الحکمه، ج 2، ص 637، ح 2120.   [150]. تحریم 66، آیه 8.   [151]. براى آگاهى بیشتر ر.ک: محمدتقى، مصباح یزدى، بر درگاه دوست، صص 18ـ22.   [152]. محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، ج 93، باب 14، ص 300، روایت 37.   [153]. مستدرک الوسائل، ج 7، ص 474.   [154]. مزمل 73، آیه 20.   [155]. وسائل الشیعه، ج 7، ص 464.   [156]. در رابطه با اعمال شب هاى قدر به کتاب شریف مفاتیح الجنان مراجعه کنید.   [157]. «المعرفه نور القلب»: غرر الحکم.   [158]. «المعرفة الفوز بالقدس»: غرر الحکم.   [159]. «المعرفة برهان الفضل»: غرر الحکم.   [160]. «الایمان معرفة بالقلب»: غررالحکم. «افضلکم ایماناً افضلکم معرفة»: بحارالانوار، ج 3، ص 14.   [161]. على علیه السلام: «معرفة اللّه سبحانه اعلى المعارف»: غرر الحکم. «جاء رجل الى رسول اللّه صلى الله علیه و آله قال: ما رأس العلم؟ قال: معرفة اللّه حق معرفته. قال: و ما حقّ معرفته؟ قال: أن تعرفه بلا مثل و لا شبه و تعرفه الها واحداً خالقاً قادراً، اولاً و آخراً، و ظاهراً و باطناً، لاکفوله، و لا مثل له، فذاک معرفة اللّه حقّ معرفته»: بحارالانوار، ج 3، ص 14.   [162]. غررالحکم.   [163]. «عجبت لمن یجهل نفسه کیف یعرف ربّه»: غررالحکم.   [164]. «معرفة النفس انفع المعارف»: غررالحکم.   [165]. دعاى کمیل.   [166]. علق 96 آیه 6.   [167]. فاطر 35 آیه 15.   [168]. بحار الانوار، ج 93 ص 313.   [169]. منیه المرید، ص 123 از تفسیر کشف الاسرار، ج 1، ص 135.   [170]. ابن فهد حلّى، عدة الداعى، ص 139.   [171]. بحارالانوار، ج 97 ص 296.   [172]. همان، ج 70 ص 354.   [173]. برگ و بار، ص 286. [174]. دعاى کمیل.   [175]. کلینى، کافى، ج 2، ص 525.   [176]. وسائل الشیعه، ج 4 ص 191.   [177]. بقره 2، آیات 200 و 201.   [178]. صحیفه سجادیه، دعاى 20 ؛ مفاتیح الجنان، دعاى مکارم الاخلاق.   [179]. حسن حسن زاده آملى، الهى نامه، ص 70.   [180]. سید بن طاوس، اقبال الاعمال، ص 76، چاپ رحلى، دارالکتب الاسلامیه.   [181]. همان.   [182]. برگرفته از: امام خمینى، شرح دعاى سحر، ترجمه سید احمد فهرى، ص 42، انتشارات فیض کاشانى، چاپ دوم، 1380.   [183]. ر.ک: سیدبن طاووس، اقبال الاعمال، ج 1 ص 138؛ تهذیب، ج 3، ص 108؛ مصباح المجتهد شیخ طوسى، ص 577؛ مصباح کفعمى، ص 770، بلد الامین (کفعمى)، ص 193 ؛ ماه خدا، ص 377.   [184]. محمدى رى شهرى، ماه خدا، ترجمه جواد محدثى، ص 377.   [185]. شیخ عباس قمى، مفاتیح الجنان، زیارت جامعه کبیره.   [186]. مناقب آل ابى طالب، ابن شهر آشوب، ج 2، ص 294.   [187]. ر.ک: زیارت جامعه کبیره و اصول کافى، باب الجنة.   [188]. مفاتیح الجنان، صلوات بر حجج طاهره علیهم السلام.   [189]. دعاى افتتاح.   [190]. اصول کافى، ج 2، ص 42، ح 1.   [191]. على بن محمد اللیثى الوسطى، عیون الحکم والمواعظ، ص 534.   [192]. على، سعادت پرور، سر الاسراء، ج 2، ص 325، ح 5.   [193]. اصول کافى، ج 2، ص 42، ح 1.   [194]. مفاتیح الجنان، اعمال ماه شعبان، مناجات شعبانیه.   [195]. نهج البلاغه، خطبه 179، و به همین مضمون آورده در: بحارالانوار، ج 4، ص 27، و ص 32، ج 8.   [196]. تصنیف غرر الحم، ص 62، ح 724، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامى.   [197]. على، سعادت پرور، سر الاسراء، ج 2، ص 61، ح 17.   [198]. همان، ج 1، ص 494، ح 5.   [199]. على، سعادت پرور، سر الاسراء، ج 2، ص 61، ح 9.   [200]. همان، ج 1، ص 40، ح 5؛ بحارالانوار، ج 71، ص 152، ح 60.   [201]. همان، ص 235، ح 4.   [202]. همان، ح 3.   [203]. همان، ص 40، ح 3.   [204]. اصول کافى، ج 2، ص 57، ح 2.   [205]. سعادت پرور، على، فروغ شهادت، ص 186؛ نجمى، محمدصادق، سخنان حسین بن على علیه السلام از مدینه تا کربلا، ص 325، چاپ هفتم.   [206]. حدید57، آیه 4.   [207]. مجادله58، آیه 7.   [208]. فصلت41، آیه 53.   [209]. همان، آیه 54.   [210]. روم30، آیه 30.   [211]. اصول کافى، ج 2، ص 10؛ المیزان، ج 16، ذیل آیه 33 سوره روم، بحث روایى.   [212]. همان، و نیز رجوع کنید به: بحارالانوار، ج 3، ص 277، باب 11، ح 6.   [213]. بحارالانوار، ج 3، ص 15، ج 1،؛ على، سعادت پرور، سرالاسراء، ج 1، ص 141.   [214]. نهج البلاغه، خطبه 1.   [215]. ابراهیم بن محمد الثقفى، الغارات، ج 1، ص 179، تحقیق جلال الدین المحدث، دو جلدى، چاپ بهمن.   [216]. مؤمنون 23، آیه 37.   [217]. بحارالانوار، ج 6، ص 137، ح 42.   [218]. نهج البلاغه، خطبه 28، ص 29.   [219]. مثنوى معنوى، دفتر اول، ابیات 2066 ـ 2067. [220]. نهج البلاغه، کلمات قصار 122، ص 382.   [221]. امام خمینى، چهل حدیث، صص 303 ـ 307 مرکز نشر فرهنگى رجاء، چاپ اول، تابستان 1368.   [222]. نهج البلاغه، کلمات قصار 77، ص 372.   [223]. ملک 67، آیه 2.   [224]. مثنوى معنوى، دفتر پنجم، ابیات، 1771 ـ 1766. [225]. براى آگاهى بیشتر ر.ک: الف. عبدالحسین، دستغیب شیرازى، معاد ؛ ب. محمد حسین، حسینى تهرانى، معاد شناسى؛ پ. مرتضى، مطهرى، معاد ؛ ت. ناصر، مکارم شیرازى، معاد.   [226]. عبس 80، آیه 21.   [227]. فقال لهم الحسین علیه السلام: «صبرا بنى الکرام فما الموت إلا قنطرة یعبر بکم عن البؤس و الضراء إلى الجنان الواسطة و النعیم الدائمة فأیکم یکره أن ینتقل من سجن إلى قصر و ما هو لأعدائکم إلا کمن ینتقل من قصر إلى سجن و عذاب. إن أبى حدثنى عن رسول الله صلى الله علیه و آله أن الدنیا سجن المؤمن و جنة الکافر و الموت جسر هؤلاء إلى جنانهم و جسر هؤلاء إلى جحیمهم» ؛ «امام حسین علیه السلام در روز عاشوراء خطاب به یاران خود فرمود: اى فرزندان بزرگوارى! صبر پیشه کنید، زیرا مرگ جزء پلى نیست که شما را از رنج و سختى به بهشت برگزیده و نعمت همیشگى عبور مى دهد. کدامین از شما گذر از زندان به قصر را نکوهیده مى دارد؟ اما مرگ براى دشمنان شما جز انتقال از قصر به زندان و عذاب نیست! بدانید که پدر من از جدم پیامبر خدا صلى الله علیه و آله نقل کرد که فرمود: دنیا زندان مومن و بهشت کافر است. و مرگ پلى است که آنها را به بهشتشان رهنمون مى شود و اینها را آتششان مى کشاند»: بحارالأنوار، ج 6، ص 154.   [228]. واقعه 56، آیات 83 ـ 85.   [229]. ق 50، آیه 19.   [230]. قیامة 75، آیات 26 ـ 31.   [231]. نحل 16، آیه 32.   [232]. انعام 6، آیه 93.   [233]. منظور از قبر، همین قبر ظاهرى نیست که ما مى بینیم؛ زیرا این قبر که جسم ما را در خود جاى مى دهد، پس از چندى مى پوسد؛ بلکه منظور از قبر، باطن آن است که تا قیامت پا بر جاست و در روایات ما از آن به باغى از باغ هاى بهشت یا چاهى از چاه هاى جهنم تعبیر مى کنند.   [234]. مؤمنون 23، آیه 100.   [235]. بحارالأنوار، ج 6، ص 159؛ امام صادق علیه السلام نیز چنین تفسیرى از برزخ دارند: «البرزخ القبر و هو الثواب و العقاب بین الدنیا و الآخرة. و الدلیل على ذلک أیضا قول العالم علیه السلام واللّه ما یخاف علیکم إلا البرزخ؛ امام صادق مى فرمایند: برزخ عبارت از قبر است که همان عقاب و ثواب بین دنیا و آخرت مى باشد. آن گاه مرحوم مجلسى اضافه مى کند. دلیل آن سخن عالم (امام موسى کاظم علیه السلام) است که فرمودند: «به خدا قسم من بر شما تنها از برزخ مى ترسم»: بحارالأنوار، ج 6، ص 218.   [236]. مستدرک الوسائل، ج 2، ص 465.   [237]. کافى، ج 3، ص 236.   [238]. معارج 70، آیه 4.   [239]. کافى، ج 8، ص 143.   [240]. بحارالانوار، ج 7، ص 111.   [241]. «انا للّه و انا الیه راجعون»، بقره 2، آیه 245 و نیز ر.ک: نجم (53)، آیه 42؛ انشقاق (84)، آیه 6 ؛ مائده (5)، آیه 18.   [242]. این مطلب مضمون حدیثى از پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله است که به ایشان عرض شد: قیامت چه روز طولانى اى است. فرمود: قسم به کسى که جان محمد صلى الله علیه و آله به دست او است، آن روز براى مؤمن کوتاه تر از نماز واجبى است که او در دنیا اقامه مى کند». تفسیر المیزان، ج: 20 ص: 13؛ بحث روایى ذیل آیه 4 سوره مبارکه «معارج»؛ روشن است که این گروه مومنانى هستند که به مقام مخلَصین نرسیده اند.   [243]. بحارالانوار، ج 7، ص 250 و 260.   [244]. توبه 9، آیه 72.   [245]. حدید 57، آیه 20.   [246]. بحار، ج 67، ص 186.   [247]. صحیفه سجادیه، ص 413.   [248]. اصول کافى ج 2، ص 38.   [249]. فاتحه 1، آیه 4.   [250]. نهج البلاغه، خطبه 183.   [251]. اعیان الشیعه، ج 1، ص 316؛ این جمله از حضرت على علیه السلام نیز نقل شده است. ر.ک: بحارالانوار، ج 6، ص 114 به نقل از: نهج البلاغة.   [252]. براى آگاهى بیشتر ر.ک: حسن، مصطفوى، التحقیق فى کلمات القرآن، ج 2، ص 335.   [253]. المیزان، ج 18، ص 240 و ج 19، ص 223 و 247.   [254]. بحارالانوار، ج 1، ص 148.   [255]. فرقان25، آیه 70.   [256]. تحریم66، آیه 8.   [257]. محمدى رى شهرى، میزان الحکمه، ج 1، ص 552.   [258]. تفسیر نمونه، ج 24، ص 295.   [259]. همان، ص 296.   [260]. براى مطالعه بیشتر ر.ک: ترجمه جامع السعادات، مرحوم نراقى؛ ترجمه الاخلاق، مرحوم شبر؛ نقطه هاى آغاز در اخلاق، مهدوى کنى.   [261]. فرقان 25، آیه 70.   [262]. ر.ک: تفسیر المیزان، ج 20، ص 486، دارالکتب الاسلامیة.   [263]. همان، ج 20، سوره زلزال.   [264]. مریم19، آیه 93.   [265]. نور24، آیه 41.   [266]. اسراء17، آیه 44.   [267]. روم30، آیه 41.   [268]. ر.ک: اعراف7، آیه 96.   [269]. صحیفه سجادیه، تدوین محسن غرویان، صص 265 و 269، چ اول، 1382.   [270]. نهج البلاغه، خطبه 15.   [271]. همان، خطبه 16.   [272]. ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 46.   [273]. ابن اثیر، الکامل فى ا لتاریخ، ج 2، ص 223.   [274]. نهج البلاغه، حکمت 410.   [275]. همان، خطبه 200.   [276]. همان، خطبه 33.   [277]. همان، خطبه 131.   [278]. همان، خطبه 3.   [279]. همان، خطبه 126.   [280]. الغارات، ص 29.   [281]. نهج البلاغه، نامه 70.   [282]. الغارات، ص 379.   [283]. نهج البلاغه، نامه 41.   [284]. ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 200.   [285]. بحارالانوار، ج 32، ص 386.   [286]. نهج البلاغه، خطبه 205.   [287]. غررالحکم.   [288]. نهج البلاغه، حکمت 110.   [289]. مسعودى، مروج الذهب، ج 2، ص 364.   [290]. نهج البلاغه، خطبه 3.   [291]. همان، خطبه 229.   [292]. براى اطلاع بیشتر ر.ک: سید محمد رضا، حسینى جلالى، تدوین السنة الشریفة، ص 409ـ422.   [293]. براى اطلاع بیشتر ر.ک: سید عبدالحسین، شرف الدین، النص و الاجتهاد؛ علامه امینى، الغدیر، ج 6ـ9.   [294]. ر.ک: النص و الاجتهاد.   [295]. موسوعة على بن ابى طالب، ج 3، ص 137 ـ 194.   [296]. همان، نامه 53.   [297]. همان، خطبه 193.   [298]. همان، خطبه 92.   [299]. احمد بن ابى واضح، تاریخ الیعقوبى، ج 2، ص 140.   [300]. محمد بن یعقوب کلینى، الروضة من الکافى، صص 85 ـ 90.   [301]. نهج البلاغه، حکمت 272.   [302]. بلاذرى، انساب الاشراف، ج 5، ص 106.   [303]. نهج البلاغه، خطبه 92.   [304]. همان، خطبه 3.   [305]. محمد بن جریر طبرى، تاریخ الطبرى، ج 3، ص 108 و 109.   [306]. نهج البلاغه، خطبه 30.   [307]. ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 7، ص 42 و 43.   [308]. براى آگاهى از موارد فراوان استیثار عثمان ر.ک: موسوعة على بن ابى طالب، ج 3، ص 140 ـ 153.   [309]. نهج البلاغه، خطبه 126.   [310]. همان.   [311]. بحارالانوار، ج 32، ص 17 و 18.   [312]. تاریخ طبرى، ج 3، ص 243.   [313]. نهج البلاغه، خطبه 27.   [314]. همان.   [315]. همان، خطبه 25.   [316]. همان، خطبه 97.   [317]. همان، خطبه 69.   [318]. انساب الاشراف، ج 5، ص 106.   [319]. مروج الذهب، ج 2. ص 366.   [320]. همان، ج 2. ص 366.   [321]. نگا: ترجمة الامام الحسن علیه السلام از ابن عساگر در تاریخ دمشق و ترجمة الامام الحسن از ابن سعد در طبقات الکبرى.   [322]. مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 24.   [323]. ترجمة الامام الحسن، طبقات ابن سعد، ص 134.   [324]. فرائد السمطین، ج 2، ص 68، در این خصوص نگا: تاریخ سیاسى اسلام، رسول جعفریان، ج 3، ص 17 ـ 15 ؛ حیات فکرى و سیاسى امامان شیعه، صص 121 ـ 120 و 167.   [325]. نگا: اعلام الهدایة، ج 4، ص 37.   [326]. نگا: فرهنگ بزرگ جامع نوین، ج 3 ـ 4، ص 1363 و 1364 ؛ المنجد، ص 682.   [327]. نگا: تحفة الاخوان فى خصائص الفتیان، کمال الدین عبدالرزاق کاشانى، با مقدمه، تصحیح و تعلیق سید محمد دامادى، ص 241 و 61.   [328]. بحارالانوار، ج 78، ص 102.   [329]. نگا: نمل 27، آیه 40 ؛ انفطار (82)، آیه 6 ؛ تکویر (81)، آیه 19.   [330]. نگا: میزان الحکمه، ج 8، ح 17221.   [331]. میزان الحکمه، ج 8، ح 17197.   [332]. همان، ح 17258.   [333]. همان، ح 17261.   [334]. همان، ح 17267.   [335]. همان، ح 17233.   [336]. همان، ح 17234.   [337]. همان، ح 17238.   [338]. همان، ح 17243.   [339]. نگا: همان، ح 17317 ـ 17316.   [340]. محمد باقر مجلسى، جلاء العیون، صص 408 ـ 407.   [341]. هاشم معروف الحسینى، زندگى دوازده امام، ترجمه محمد رخشنده، ج 1، ص 503.   [342]. نگا: ابونعیم الاصبهانى، اخبار اصبهان، ج 1، ص 44 و بحارالانوار، ج 6، ص 159، ح 22.   [343]. فرقان 25، آیه 72.   [344]. اعلام الهدایة، ج 4، ص 35.   [345]. تاریخ چهارده معصوم، صص 411 و 412.   [346]. آل عمران 3، آیه 134.   [347]. همان.   [348]. اعلام الهدایة، ج 4، ص 36.   [349]. نگا: میزان الحکمه، ج 8، ص 371 ـ 370.   [350]. نساء، آیه 86.   [351]. زندگى دوازده امام، ج اول، ص 508.   [352]. تاریخ چهارده معصوم، صص 413 و 414.   [353]. سیوطى، تاریخ الخلفا، ص 73 و نیز نگا: بحارالانوار، ج 6، ص 159، ح 22.   [354]. نگا: اعلام الهدایة، ج 4، ص 37.   [355]. تاریخ چهارده معصوم، ص 413.   [356]. همان، ص 414.   [357]. زندگى دوازده امام، ج 1، صص 506 ـ 505 و نیز نگا: بیهقى، المحاسن والمساوى، ص 55.   [358]. زندگى دوازده امام، ج 1، ص 508.   [359]. همان، ص 506.   [360]. همان.   [361]. بحارالانوار، ج 25، ص 1ـ36.   [362]. مفید، الارشاد، ص 350 و 351؛ شیخ راضى آل یاسین، صلح امام حسن، صص100ـ105.   [363]. نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتى، خطبه 27.   [364]. همان، خطبه 25.   [365]. صلح امام حسن علیه السلام، ص 121.   [366]. همان، ص 155.   [367]. الارشاد، ص 353.   [368]. همان، ص 354.   [369]. صلح امام حسن علیه السلام، ص 339ـ351.   [370]. الارشاد، ص 353.   [371]. ابن اثیر، الکامل فى التاریخ، ج 2، ص 445 و 446.   [372]. صلح امام حسن علیه السلام، ص 355 ـ 358.   [373]. موسوعة کلمات الامام الحسین علیه السلام، ص 355؛ الارشاد، ص 379.   [374]. الارشاد، ص 414 و 415.   [375]. موسوعة کلمات الامام الحسین علیه السلام، ص 291، «انما خرجت لطلب الاصلاح فى امة جدى، ارید ان آمر بالمعروف و انهى عن المنکر و اسیر بسیرة جدى و ابى على بن ابى طالب علیه السلام».   [376]. الارشاد، ص384.   [377]. موسوعة کلمات الامام الحسین علیه السلام، ص 303 و 304؛ الکامل، ج 2، ص 545 و 546.   [378]. بحارالانوار، ج 45، ص 4.   [379]. تاریخ طبرى، ج 4، ص 128 به بعد.   [380]. ام حبیبه خواهر معاویه همسر رسول خدا صلى الله علیه و آله بود. از این رو، معاویه خود را دایى مؤمنان لقب داد.   [381]. موسوعة کلمات الامام الحسین علیه السلام، ص 285.   [382]. احمد زمانى، حقایق پنهان، ص 49.   [383]. ابن اثیر، اسد الغابة، ج 2، ص 11، ش 1165.   [384]. ابوالفتح اربلى، کشف الغّمه، ج 2، ص 144.   [385]. شیخ عباس قمى، انوار البهیه، ص 38 ؛ حقایق پنهان، ص 51.   [386]. هیثمى، مجمع الزوائد، ج 9، ص 176 ؛ کنزالعمال، ج 7، ص 104 ؛ سید هاشم رسولى محلاتى، زندگانى امام حسن علیه السلام، ص 28.   [387]. تذکرة الحفاظ، ج 1، ص 167 ؛ زندگانى امام حسن علیه السلام، ص 31.   [388]. بحارالانوار، ج 43، ص 306.   [389]. ربیع الابرار، ص 513.   [390]. مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 7 و 8.   [391]. نهج البلاغه، نامه 24، ص 876، ترجمه و شرح فیض الاسلام ؛ حقایق پنهان، ص 127.   [392]. الکامل فى التاریخ، ج 3، 231 ؛ حقایق پنهان، ص 147.   [393]. مناقب آل ابى طالب، ج 4، ص 21 ؛ رسولى محلاتى، زندگانى امام حسن مجتبى علیه السلام، ص 133.   [394]. مناقب ابن شهرآشوب، ج 3، ص 168 ؛ زندگانى امام حسن علیه السلام، ص 140.   [395]. حیاه الامام الحسن علیه السلام، ج 1، ص 497 و با مختصر تفاوتى در فیض الاسلام، ص 660، خطبه 198.   [396]. مسعودى، مروج الذهب، ج 3، ص 9 ؛ حقایق پنهان، ص 152.   [397]. ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 10 4 جلدى.   [398]. طه حسین، الفتنة الکبرى، ج 2، ص 202 ؛ حقایق پنهان، ص 154.   [399]. ر.ک: حقایق پنهان، ص 156.   [400]. همان، ص 169.   [401]. اثبات الهداة، ج 5، صص 134 ـ 136 ؛ حقایق پنهان، ص 175.   [402]. کشف الغمه، ج 2، ص 164.   [403]. همان، ص 164 ؛ حقایق پنهان، ص 176.   [404]. حقایق پنهان، ص 178.   [405]. ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 8 چهار جلدى.   [406]. بحارالانوار، ج 44، ص 59.   [407]. احمد بن حنبل، مسند، ج 5، ص 44.   [408]. اعیان الشیعة، ج 1، ص 575.   [409]. همان.   [410]. ر.ک: بحارالانوار، ج 42، صص 110ـ112، تاریخ ابن عساکر، ج 12، ص 2؛ حقایق پنهان، صص 252ـ257.   [411]. ر.ک: حقایق پنهان، صص 258ـ265.   [412]. ر.ک: حقایق پنهان، ص 270.   [413]. تفسیر نور الثقلین، ج 5، ص 532، ح 25؛ حقایق پنهان، ص 275.   [414]. بحارالانوار، ج 44، ص 120، ح 13.   [415]. فضل خوارزمى، ج 1، ص 124؛ حقایق پنهان، ص 279.   [416]. مروج الذهب، ج 3، ص 311؛ حقایق پنهان، ص 334.   [417]. انساب الاشراف، ج 3، ص 21، ح 27.   [418]. ر.ک: حقایق پنهان، فصل 12.   [419]. وسائل الشیعة، ج 15، ص 268، ح 7.   [420]. درباره همسران امام حسن ر.ک: الف. فضل اللّه کمپانى، حسن علیه السلام کیست، چاپ سوم ب. محمد مقیمى، فلسفه صلح امام حسن علیه السلام، چاپ اول.   [421]. همان؛ حقایق پنهان، ص 295.   [422]. حیاة الامام الحسن بن على علیه السلام، ج 1، ص 201؛ سیرة الائمة الاثنى عشر، ص 16؛ تاریخ ابن خلدون العبر، ج 2، ص 128؛ الحیاة السیاسیة للامام الحسن علیه السلام، ص 115.   [423]. الحیاة السیاسیة للامام الحسن، ص 115؛ به نقل از: اخبار اصفهان، ج 1، ص 43.   [424]. الکامل فى التاریخ، ج 3، ص 109 ؛ تاریخ طبرى، ج 3، ص 323 ؛ معجم البلدان، ج 4، ص 17.   [425]. الحیاة السیاسیة للامام الحسن، صص 115ـ127.   [426]. ر.ک: احمد زمانى، حقایق پنهان، ص 117ـ119.   [427]. تحریم66، آیه 10.   [428]. جهت مطالعه بیشتر ر.ک: فضل الله، کمپانى، حسن علیه السلام کیست، چاپ سوم؛ محمد، مقیمى، فلسفه صلح امام حسن علیه السلام، چاپ اول؛ باقر شریف قریشى، زندگانى امام حسن علیه السلام، ترجمه فخرالدین رازى، چاپ اول، مؤسسه بعثت، تهران، 1376.   [429]. نظر علامه طباطبایى به نقل استاد جوادى آملى در درس تفسیر.   [430]. حاکم نیشابورى، المستدرک على الصحیحین، ج 3، ص 173؛ مروج الذهب، ج 3، ص 5.   [431]. ابن ابى الحدید، نهج البلاغه، ج 16، ص 49.   [432]. بحارالانوار، ج 44، ص 154.   [433]. حقایق پنهان، ص 303.   [434]. ابن شهر آشوب، مناقب، ج 4، ص 50؛ ارشاد مفید، صص 174ـ176 ؛ حقایق پنهان، ص 303.   [435]. شرح نهج البلاغه چاپ قاهره، ج 1، ص 105؛ زندگانى امام حسن مجتبى علیه السلام، ص 328.   [436]. مجموعه ورام، ص 37؛ زندگانى امام حسن مجتبى علیه السلام، ص 334.   [437]. اثنى عشریه، ص 37.   [438]. مجموعه ورام، ص 201.   [439]. زندگانى امام حسن مجتبى علیه السلام، ص 343، ح 2.   [440]. همان، ص 344.   [441]. همان.   [442]. بحارالانوار، ج 44، ص 25.   [443]. همان، ج 43، ص 339.   [444]. بحارالانوار، ص 138؛ حقایق پنهان، ص 295.   [445]. الاصابة، ج 8، ص 99.   [446]. اسدالغابة، ج 5، ص 434؛ الاصابة، ج 8، ص 99.   [447]. ر.ک: الصحیح من سیرة النبى صلى الله علیه و آله، ج 2، صص 121 ـ 134 ؛ بنات النبى صلى الله علیه و آله ام ربائبه.   [448]. الاصابة، ج 8، ص 99.   [449]. اسد الغابة، ج 5، ص 434.   [450]. الصحیح من سیرة النبى صلى الله علیه و آله، ج 2، ص 115 و 116.   [451]. اسدالغابة، ج 5، ص 434.   [452]. نساء النبى صلى الله علیه و آله، ص 54 به نقل از: مرگلیوث.   [453]. همان، به نقل از: مویر.   [454]. بحارالانوار، ج 16، ص 14.   [455]. همان.   [456]. الاصابة، ج 8، ص 99، «خرجت تلتمس رسول الله صلى الله علیه و آله باعلى مکة و معها غذاوه».   [457]. همان، ج 8، ص 102.   [458]. همان.   [459]. نهج البلاغه، خطبه 192.   [460]. الاصابة، ج 8، ص 100.   [461]. اسدالغابة، ج 5، ص 435: «کانت خدیجة اوسط نساء قریش نسباً و اعظم شرفا و اکثر هم مالاً»: و الاصابة، ج 8، ص 101.   [462]. الاصابة، ج 8، ص 101 و 102.   [463]. همان، ج 8، ص 101؛ اسدالغابة، ج 5، ص 437.   [464]. همان.   [465]. الاصابة، ج 8، ص 103.   [466]. همان.   [467]. الاصابه، ج 8، ص 103؛ اسدالغابة، ج 5، ص 438. در اقوال دیگر وفات ابوطالب اول ذى قعده و وفات خدیجه 35؛ 25، 5 و 3 روز پس از وفات ابوطالب ذکر شده است. تاریخ سیاسى اسلام، ص 304.   [468]. طبقات ابن سعد، ج 2، ص 8.   [469]. المغازى، ج 1، ص 39.   [470]. چکیده تاریخ پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله، ص 78.   [471]. المغازى، ج 1، ص 21.   [472]. طبقات، ج 2، ص 15؛ تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 45 و 46.   [473]. تاریخ سیاسى اسلام، سیره رسول خدا صلى الله علیه و آله، ص 435.   [474]. المغازى، ج 1، ص 77 و 78.   [475]. چکیده تاریخ پیامبر اسلام، ص 83، این آیات را از قرار زیر بر مى شمارد: آل عمران 3، آیات 12، 13، 123؛ نساء (4)، آیه 77 و 78؛ انفال، آیات 1 ـ 19 و 36 ـ 51 و 67 ـ 71؛ حج (22)، آیات 124 ـ 127. براى اطلاع از مفاد و تفسیر بعضى از آیات ر.ک: تاریخ سیاسى اسلام، سیره رسول خدا صلى الله علیه و آله، صص 442ـ447.   [476]. محمد 47، آیه 7.   [477]. غافر 40، آیه 51.   [478]. انفال 8، آیه 60.   [479]. توبه 9، آیه 25 و 26؛ «لَقَدْ نَصَرَکُمُ اللّهُ فِى مَواطِنَ کَثِیرَةٍ وَ یَوْمَ حُنَیْنٍ إِذْ أَعْجَبَتْکُمْ کَثْرَتُکُمْ فَلَمْ تُغْنِ عَنْکُمْ شَیْئاً وَ ضاقَتْ عَلَیْکُمُ الْأَرْضُ بِما رَحُبَتْ ثُمَّ وَلَّیْتُمْ مُدْبِرِینَ ثُمَّ أَنْزَلَ اللّهُ سَکِینَتَهُ عَلى رَسُولِهِ وَ عَلَى الْمُؤمِنِینَ وَ أَنْزَلَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْها وَ عَذَّبَ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ ذلِکَ جَزاءُ الْکافِرِینَ».   [480]. یس 36، آیه 82.   [481]. انفال 8، آیه 9.   [482]. همان، آیه 10. براى اطلاع بیشتر ر.ک: المیزان، ج 9، ص 21.   [483]. آل عمران 3، آیات 123 ـ 126.   [484]. المغازى، ج 1، ص 57؛ ابن هشام، السیرة النبویة، ج 2، ص 633.   [485]. المغازى، ج 1، ص 21.   [486]. پیشوایى، تاریخ اسلام، ص 227.   [487]. انفال 8، آیه 10.   [488]. المغازى، ج 2، ص 54.   [489]. المیزان، ج 9، ص 22.   [490]. انفال 8، آیه 10.   [491]. المیزان، ج 9، ص 22؛ المغازى، ج 1، ص 54؛ طبقات، ج 2، ص 12.   [492]. آل عمران 3، آیه 151.   [493]. احزاب 33، آیه 26: «خداوند در دل هاى دشمنان رعب افکند و شما عده اى را مى کشتید و عده اى را اسیر گرفتید».   [494]. حشر 59، آیه 2: «خداوند از راهى که آنان (دشمنان) گمان نمى بردند، بر آنان وارد شد و در دل هایشان رعب افکند».   [495]. انفال 8، آیه 8: «به زودى در دل هاى کافران رُعب مى افکنم».   [496]. همان، آیه 7.   [497]. الارشاد، ص 66؛ بحارالانوار، ج 19، ص 279.   [498]. الکامل فى التاریخ، ج 1، ص 531 و 621 ؛ المغازى، ج 1، ص 59.   [499]. انفال 8، آیه 17: «شما آنان را نکشتید، بلکه این خداوند بود که آنان (مشرکان) را به قتل رسانید و اى پیامبر صلى الله علیه و آله تو پرتاب نمى کردى هنگامى که پرتاب کردى بلکه این خداوند بود که پرتاب مى کرد». ر.ک: براى اطلاع بیشتر به المیزان، ج 9، ص 38.   [500]. السیرة النبویه، ج 2، ص 606؛ الکامل، ج 1، ص 527؛ المغازى، ج 1، ص 24؛ طبقات، ج 2، ص 118؛ درباره پیامبر صلى الله علیه و آله و حضرت على علیه السلام منابع اتفاق نظر دارند، اما درباره نفر سوّم بین منابع اختلاف است و او را ابولبابه، زید و مرثد بن ابى مرثد ذکر کرده اند.   [501]. المغازى، ج 1، ص 27؛ طبقات، ج 2، ص 8.   [502]. طبقات، ج 2، ص 21.   [503]. همان.   [504]. السیرة النبویه، ج 2، ص 614؛ طبقات، ج 2، ص 11؛ المغازى، ج 1، ص 48.   [505]. المغازى، ج 1، ص 53.   [506]. همان، ج 1، ص 53.   [507]. همان.   [508]. همان، ص 56.   [509]. همان.   [510]. طبقات، ج 2، ص 11.   [511]. السیرة النبویة، ابن هشام، ج 2، ص 634.   [512]. تاریخ سیاسى اسلام، سیره رسول خدا صلى الله علیه و آله، ص 432.   [513]. همان، ص 429.   [514]. المغازى، ج 1، ص 56.   [515]. طبقات، ج 2، ص 13.   [516]. المغازى، ج 2، ص 61.   [517]. همان، ج 2، ص 65.   [518]. طبقات، ج 2، ص 22.   [519]. الارشاد، ج 2، ص 64 و 65، در این منبع نام تمام 35 نفر ذکر شده است.   [520]. طبقات، ج 2، ص 20.   [521]. المغازى، ج 1، ص 47.   [522]. ابن هشام، السیرة النبویه، ج 2، ص 626.   [523]. همان، ج 2، ص 629.   [524]. الکامل، ج 1، ص 536.   [525]. طبقات، ج 2، ص 16.   [526]. تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 46.   [527]. طبقات، ج 2، ص 19 و 23.   [528]. نوح 71، آیات 10ـ12: «فَقُلْتُ اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ إِنَّهُ کانَ غَفّاراً یُرْسِلِ السَّماءَ عَلَیْکُمْ مِدْراراً وَ یُمْدِدْکُمْ بِأَمْوالٍ وَ بَنِینَ وَ یَجْعَلْ لَکُمْ جَنّاتٍ وَ یَجْعَلْ لَکُمْ أَنْهاراً».   [529]. همان، آیه 27.   [530]. هود 11، آیه 102 و 117؛ کهف (18)، آیه 59؛ قصص (28)، آیه 59.   [531]. اعراف 7، آیه 96.   [532]. انفال 8، آیه 53 و به همین مضمون: رعد (13)، آیه 11.   [533]. هود 11، آیه 112: «به همراه کسانى که با تو به سوى خداوند بازگشته اند، استقامت کن».   [534]. شورى 42، آیه 15.   [535]. المیزان، ج 11، ص 66 به نقل از: مجمع البیان.   [536]. انفال 8، آیه 66: «یا أَیُّهَا النَّبِیُّ حَرِّضِ الْمُؤمِنِینَ عَلَى الْقِتالِ إِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ عِشْرُونَ صابِرُونَ یَغْلِبُوا مِائَتَیْنِ وَ إِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ مِائَةٌ یَغْلِبُوا أَلْفاً مِنَ الَّذِینَ کَفَرُوا بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَفْقَهُونَ».   [537]. طبقات، ج 2، ص 11.   [538]. همان.   [539]. المغازى، ج 1، ص 21: نام این افراد را چنین ذکر کرده است: عبداللّه بن عمر، اسامة بن زید، رامغ بن خدیج، براد بن عازب، اسید بن ظهیر، زید بن ارقم و زید بن ثابت.   [540]. همان.   [541]. السیرة النبویة، ج 2، ص 646.   [542]. المغازى، ج 1، ص 112.   [543]. همان، ص 70.   [544]. السیرة النبویة، ج 2، ص 620.   [545]. المغازى، ج 1، ص 48 و 49.   [546]. همان.   [547]. همان، ص 49.   [548]. السیرة النبویة، ج 2، ص 653.   [549]. همان، ص 645.   [550]. المغازى، ج 1، ص 47 و 48.   [551]. المغازى، ج 1، ص 107.   [552]. الصحیح من سیرة النبى صلى الله علیه و آله، ج 5، ص 108.   [553]. انفال 8، آیه 67.   [554]. ر.ک: الصحیح من سیرة النبى صلى الله علیه و آله، ج 5، ص 116 و 117.   [555]. الکامل، ج 1، ص 535؛ المغازى، ج 1، ص 99.   [556]. المغازى، ج 1، ص 101؛ الکامل، ج 1، ص 539.   [557]. همان، ج 2، ص 641.   [558]. همان، این آیه که آیه 97 سوره «نسا» مى باشد چنین است: «إِنَّ الَّذِینَ تَوَفّاهُمُ الْمَلائِکَةُ ظالِمِى أَنْفُسِهِمْ قالُوا فِیمَ کُنْتُمْ قالُوا کُنّا مُسْتَضْعَفِینَ فِى الْأَرْضِ قالُوا أَ لَمْ تَکُنْ أَرْضُ اللّهِ واسِعَةً فَتُهاجِرُوا فِیها فَأُولئِکَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ ساءَتْ مَصِیراً». براى اطلاع بیشتر ر.ک: المیزان، ج 5، ص 55.   [559]. تاریخ سیاسى اسلام، رسول خدا صلى الله علیه و آله، ص 432.   [560]. المغازى، ج 1، ص 39.   [561]. همان، آیه قرآن، آیه 47 سوره انفال مى باشد که در آن آمده است: «وَ لا تَکُونُوا کَالَّذِینَ خَرَجُوا مِنْ دِیارِهِمْ بَطَراً وَ رِئاءَ النّاسِ وَ یَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللّهِ وَ اللّهُ بِما یَعْمَلُونَ مُحِیطٌ».   [562]. المغازى، ج 1، ص 91.   [563]. همان، ص 61.   [564]. همان، ص 90.   [565]. همان، ص 91.   [566]. السیرة النبویه، ج 2، ص 625.   [567]. روژه گارودى، تاریخ یک ارتداد، ترجمه مجید شریف، مؤسسه خدمات فرهنگى رسا، چاپ دوم، 1377، صص 194ـ198.   [568]. به عنوان نمونه، اتحادیه حقوق بشر اسرائیل فاش مى کند که از 11 ژوئن 1967 تا 15 نوامبر 1969 بیش از 20000 خانه متعلق به اعراب، در اسرائیل و در کرانه غربى رود اردن با دینامیت ویران شده اند و در سال 1949 نیز دولت اشغالگر اسرائیل حدود 400 شهر و روستاى عرب نشین فلسطین را تخریب و به جاى آنها جنگل مصنوعى ایجاد کرد.   [569]. ر.ک: اسداللّه رضایى، بررسى سیر تحول دولت در سرزمین فلسطین، نشر گنج معرفت، ص 31.   [570]. همان، ص 33.   [571]. براى آگاهى بیشتر ر.ک: الف. سیاست و حکومت رژیم صهیونیستى، مؤسسه مطالعات فلسطینى، انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامى، 1377؛ ب. عبد معروف، دولت فلسطین و شهرک هاى یهودى نشین، ترجمه فرزاد ممدوحى، نشر اطلاعات؛ پ. آلفرد. م. لیلیانتال، ارتباط صهیونیستى، ترجمه: سید ابوالقاسم حسینى، نشر پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامى، 1379.   [572]. حج 22، آیه 40 و 39.   [573]. نساء 4، آیه، 75.   [574]. بحار، ج 97، ص 90.   [575]. کافى، ج 2، ص 164.   [576]. تحف العقول، ص 414.   [577]. کافى، ج 2، ص 163.   [578]. کافى، ج 2، ص 167.   [579]. الامالى، شیخ صدوق، ص 574.   [580]. نهج الفصاحة، ش 2712.   [581]. قانون اساسى، اصول 6، 11، 56، 153.   [582]. براى آگاهى بیشتر ر.ک: الف. جهان اسلام از دیدگاه امام خمینى، مؤسسه نشر آثار امام خمینى ب. فلسطین از دیدگاه امام خمینى، مؤسسه نشر آثار امام خمینى.   [583]. ر.ک: فصلنامه حضور، ویژه فلسطین، بهار 1381، ش 40، صص 24ـ31.   [584]. همان.   [585]. ناصرپور، حسن، عملیات استشهادى در فلسطین، ص 70.   [586]. همان.   [587]. محمدرضا ضیائى بیگدلى، اسلام و حقوق بین الملل، تهران، ص 128.   [588]. بقره 2، آیه 190.   [589]. همان، آیه 191.   [590]. اسلام و حقوق بین الملل عمومى، دفتر همکارى حوزه و دانشگاه، ص 26.   [591]. به نقل از: نشریه «مرکز مطالعات عالى بین الملل» اسفند 1365، مقاله «مفهوم تجاوز در حقوق بین الملل».   [592]. جهت اطلاع بیشتر ر.ک: عبدالعلى، قوام، اصول سیاست خارجى و سیاست بین الملل، ص 135.   [593]. همان، ص 206.   [594]. دایرة المعارف تشیع، ج 3، ص 558.   [595]. اسراء 17، آیه 1.   [596]. تفسیر نمونه، ج 12، ص 10.   [597]. ر.ک: فصلنامه حضور، ش 40، بهار 1381، ص 111.   [598]. همان، ص 112.   [599]. ر.ک، سیدحسین موسوى، تهدیدهاى جدید امنیتى اسرائیل در منطقه خاورمیانه، مجله مطالعات منطقه اى، ش 8.   [600]. شهید مطهرى، حماسه حسینى، ج 1، سخنرانى استاد در عاشوراى 1390 1348 شمسى.   [601]. بیانات مقام معظم رهبرى در خطبه دوم نماز جمعه 16/1/81. جهت مطالعه بیشتر ر.ک: الف. امین مصطفى، دیپلماسى پنهان اسرائیل در کشورهاى عربى، ترجمه محمدجعفر سعدیان؛ ب. آلفرد.م.لیلیانتال، ارتباط صهیونیستى، ترجمه سیدابوالقاسم حسینى (ژرفا)، نشر پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامى، چاپ اول، پاییز 1379.   [602]. صحیفه نور، ج 8، ص 229.   [603]. همان، ج 5، ص 286.   [604]. شقاقى، فتحى ابراهیم، انتفاضه و طرح اسلامى معاصر، تهران، انتشارات بین المللى الهدى، 1371، ص 4.   [605]. جمیله، کدیور، رویارویى انقلاب اسلامى ایران و آمریکا، انتشارات اطلاعات، 1374، ص 114.   [606]. همان.   [607]. بقره 2، آیه 183.   [608]. خوردن و آشامیدن، نزدیکى، استمناء، دروغ بستن بر خدا و پیغمبر و جانشینان او، رساندن غبار غلیظ به حلق، فرو بردن تمام سر در آب، باقى ماندن بر جنابت، حیض و نفاس تا اذان صبح، اماله کردن با چیز روان و قى کردن.   [609]. ر.ک: تفسیر نمونه، ج 1، ص 633.   [610]. «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُتِبَ عَلَیْکُمُ الصِّیامُ کَما کُتِبَ عَلَى الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ»: بقره 2، آیه 183.   [611]. احادیث بسیارى در این زمینه آمده است، ر.ک: من لایحضره الفقیه، ج 2، ح 1769ـ1766.   [612]. رسول خدا صلى الله علیه و آله «صُومُوا تَصِحُّوا» ؛ «روزه بگیرید تا سالم شوید».   [613]. به نقل از: تفسیرنمونه، ج 1، ص 632.   [614]. حضرت على علیه السلام مى فرماید: «من قصر الصلاة فى السفر و افطر فقد قبل تخفیف اللّه عزّوجل و کملت صلاتُهُ»؛ «هر کس نماز را در مسافرت شکسته بخواند و روزه اش را افطار کند، تخفیف [ و هدیه] خداوند را پذیرفته و نمازش کامل است» مستدرک الوسائل الشیعه، ج 1، ص 503.   [615]. نساء 4، آیه 101.   [616]. تفسیر نمونه، ج 4، ص 94 تا 98.   [617]. العروة الوثقى، ج 2، اقسام الصوم.   [618]. العروة الوثقى، ج 2، اقسام الصوم ؛ توضیح المسائل، م 1739 - 1745.   [619]. توضیح المسائل مراجع، م 1748.   [620]. العروة الوثقى، ج 2، اقسام الصوم ؛ توضیح المسائل، م 1739 - 1745.   [621]. توضیح المسائل مراجع، م 1729 و 1725 ؛ العروة الوثقى، ج 2 ؛ کتاب الصوم، فصل فى موارد الرخصة فى افطار شهر رمضان.   [622]. العروة الوثقى، ج 2، نیة الصوم.   [623]. العروه الوثقى، ج 2، نیه الصوم.   [624]. توضیح المسائل مراجع، م 735 و742 ؛ وحید، توضیح المسائل، م 741 و 748 و دفتر: خامنه اى.   [625]. توضیح المسائل مراجع، م 735 و 742.   [626]. توضیح المسائل مراجع، م 742 و 1574.   [627]. توضیح المسائل مراجع، م 1272؛ صافى، هدایه العباد، ج 1، م 1106.   [628]. تبریزى، سیستانى و وحید، منهاج الصالحین، م 884.   [629]. توضیح المسائل مراجع، م 1335.   [630]. توضیح المسائل مراجع، م 1338.   [631]. دفتر: نورى، سیستانى، مکارم، بهجت، صافى، فاضل و وحید.   [632]. دفتر: تبریزى.   [633]. خامنه اى، اجوبة الاستفتاآت، س 659.   [634]. توضیح المسائل مراجع، م 1307 و وحید، توضیح المسائل، م 1316 و خامنه اى، اجوبة الاستفتاآت، س 645.   [635]. توضیح المسائل مراجع، م 1307.   [636]. تبریزى، وحید، منهاج الصالحین، ج 1، م 1040؛ امام، فاضل، نورى، تعلیقات على العروة، شرایط وجوب الصوم، م 4و 6؛ بهجت، وسیله النجاة، ج 1، م 1153؛ صافى، هدایه العباد، ج 1، م 1362 و دفتر: خامنه اى.   [637]. تعلیقات على العروة، شرایط وجوب الصوم، م 4 و 6.   [638]. توضیح المسائل مراجع، م 1705 ؛ وحید، توضیح المسائل، م1713.   [639]. امام، نورى، تقلیقات على العروة، ج 2، شرایط صحة الصوم، الخامس ؛ دفتر: خامنه اى.   [640]. فاضل، تعلیقات على العروة، ج 2، شرایط صحة الصوم، الخامس ؛ بهجت، وسیله النجاة، ج 1، م 1141 ؛ صافى، توضیح المسائل مراجع، م 1718.   [641]. تبریزى، سیستانى، وحید، منهاج الصالحین، الصوم، م 1026 ؛ مکارم، تعلیقات على العروة، شرایط صحه الصوم، الخامس.   [642]. امام، نورى، مکارم، تعلیقات على العروة، ج2، شرایط صحه الصوم، م3 ؛ تبریزى، سیستانى، وحید، منهاج الصالحین، 1035 ؛ صافى، هدایة العباد، ج1، م1355؛ بهجت، وسیله النجاه، ج 1، م 1149 و دفتر: خامنه اى.   [643]. فاضل، جامع المسائل، ج 1، س 581 ؛ خامنه اى، استفتاء، س 1122 ؛ دفتر: همه مراجع.   [644]. امام، نورى و فاضل، تعلیقات على العروة، ج 2، شرایط صحة الصوم، الخامس ؛ صافى، هدایة العباد،1،1354 ؛ تبریزى، سیستانى و وحید، منهاج الصالحین، شرایط صحة الصوم ؛ بهجت، وسیلة النجاة،11431 و دفتر: خامنه اى.   [645]. توضیح المسائل، م 1443.   [646]. امام، تحریرالوسیله، گفتار در احکام نماز مسافر، م 8 و 10؛ سیستانى، استفتاآت، بخش روزه، س 17 ؛ بهجت، استفتاآت، احکام نماز و روزه مسافر، س 1517.   [647]. العروة الوثقى، ج 1، صلاة الاستیجار.   [648]. دفتر: همه.   [649]. توضیح المسائل مراجع، م 1703 و 1744.   [650]. امام، استفتاآت، بخش روزه، س 41؛ خامنه اى، اجوبه الاستفتاآت، س 754؛ نورى، استفتاآت، ج 1، س 207؛ مکارم، استفتاآت، ج 3، س 300؛ صافى، 240 سؤال پیرامون روزه، س 216؛ توضیح المسائل، امام ، م 1743؛ تبریزى، م 1752؛ فاضل، م 1813؛ نورى، م 1739؛ صافى، م 1752؛ سیستانى، م 1712.   [651]. توضیح المسائل مراجع، م 1743 و 1744 ؛ خامنه اى، اجوبة الاستفتاآت، س 753 ؛ وحید، توضیح المسائل، م 1751 و 1752.   [652]. توضیح المسائل مراجع، م 1583 ؛ وحید، توضیح المسائل، م 1591 ؛ خامنه اى، اجوبة، س 732.   [653]. دفتر:همه مراجع.   [654]. امام، سیستانى، فاضل و مکارم، تعلیقات على العروة، الفصل الرابع، م 1 ؛ خامنه اى، اجوبة الاستفتاآت،763 و دفتر: وحید، بهجت.   [655]. تبریزى، استفتاآت، س 640 و دفتر: صافى.   [656]. نورى، تعلیقات على العروة، الفصل الرابع، م 1   [657]. توضیح المسائل مراجع، م 1580 ؛ وحید، توضیح المسائل، 1588 و دفتر: خامنه اى.   [658]. توضیح المسائل مراجع، م 1580.   [659]. سیستانى، نورى، تعلیقات على العروة، ج 2، المفطرات، السادس ؛ امام، مکارم، فاضل و تبریزى، توضیح المسائل مراجع، م 1605 ؛ بهجت، وسیله النجاه، ج 1، م 1104 ؛ وحید، توضیح المسائل، م 1613 ؛ دفتر: خامنه اى و صافى.   [660]. توضیح المسائل، امام، م1605؛ تبریزى، م1614؛ فاضل، م1678؛ نورى، م1602؛ صافى، 240سؤال پیرامون روزه، س74.   [661]. العروة الوثقى، احکام المفطرات، فصل 4 و 5 و نورى، استفتاآت، ج 1، س 216.   [662]. توضیح المسائل، امام م 1657؛ تبریزى، م 1666؛ صافى، م 1666؛ فاضل، م 1729؛ صافى، 240 سؤال پیرامون روزه، س 103 و 104 ؛ فاضل، استفتاآت، ج 2، س 329 ؛ سیستانى، استفتاآت، بخش مبطلات روزه.   [663]. العروة الوثقى، ج 2، الفصل الخامس ؛ اللمعة الدمشقیة، ج 2، ص 133 و تبریزى، استفتاآت، ج 1، س 689.   [664]. استفتاآت، احکام روزه، س 1482.   [665]. امام، استفتاآت، ج 1، احکام روزه، س 20 ؛ نورى، استفتاآت، ج 1، س 219 و توضیح المسائل مراجع، م 1608، 1609، 1610.   [666]. توضیح المسائل مراجع، م 1608 و دفتر: خامنه اى.   [667]. بهجت، توضیح المسائل مراجع، م 1608 و وحید، توضیح المسائل، م 1616.   [668]. توضیح المسائل مراجع، م 1608.   [669]. توضیح المسائل، امام ، م 1608 و 1618؛ تبریزى، م 1627؛ فاضل، م 1690؛ نورى، م 1615؛ صافى، م 1627؛ مکارم، م 1367؛ صافى، 240 سؤال پیرامون روزه، س 80.   [670]. توضیح المسائل مراجع، م 1621، مکارم، توضیح المسائل، م 1371؛ نورى، توضیح المسائل، م 1618.   [671]. توضیح المسائل مراجع، م 1629 و 1621.   [672]. تبریزى، استفتاآت، س 687؛ سیستانى، توضیح المسائل، م 1630.   [673]. توضیح المسائل مراجع، م 1632 و وحید، توضیح المسائل، م 1640.   [674]. توضیح المسائل مراجع، م 726؛ وحید، توضیح المسائل، م 733 و خامنه اى، اجوبه الاستفتاآت، س 202 و 204.   [675]. توضیح المسائل مراجع، م 1622.   [676]. تبریزى، صراط النجاة، ج 1، س 107 و منهاج الصالحین، ج 1، بعد از م 1004 ؛ وحید، منهاج الصالحین،2، بعد از م 1004 ؛ امام، استفتاآت، ج 1 روزه، س 31 ؛ خامنه اى، اجوبة الاستفتاآت، س 194 و دفتر: بهجت.   [677]. سیستانى، منهاج الصالحین، ج 1، بعد از م 1004 ؛ فاضل، جامع المسائل، ج 1، س 558 ؛ دفتر: صافى و وحید.   [678]. توضیح المسائل مراجع، م 1658.   [679]. نورى، استفتاآت، ج 2، س 69.   [680]. توضیح المسائل مراجع، م 1665 ؛ نورى، توضیح المسائل، م 1662 ؛ وحید، توضیح المسائل، م 1673.   [681]. توضیح المسائل مراجع، م 1665 ؛ خامنه اى، اجوبة الاستفتاآت، س 785.   [682]. توضیح المسائل مراجع، م 1665.   [683]. امام، تحریرالوسیلة، ج 1، فیما یجیب الامساک فیه، م 18، فیما یترتب على الافطار، م 1 ؛ صافى، هدایه العباد، ج 1، م 1311، 1318 ؛ نورى، تعلیقات على العروة، الفصل الثالث، السادس.   [684]. بهجت، وسیله النجاة، ج 1، م 1109، 1117 ؛ فاضل، تعلیقات على العروة، الفصل الثالث و السادس ؛ خامنه اى، اجوبة الاستفتاآت، س 817.   [685]. تبریزى، وحید : منهاج الصالحین، کفارة الصوم، تتمیم.   [686]. سیستانى، منهاج الصالحین، ج 1، کفارة الصوم، تتمیم.   [687]. مکارم، توضیح المسائل مراجع، م 1658.   [688]. توضیح المسائل مراجع، م 1595 ؛ وحید، توضیح المسائل، م 1603 ؛ العروة الوثقى، ج 2، المفطرات، الرابع.   [689]. توضیح المسائل مراجع، م 1594 ؛ وحید، توضیح المسائل، م 1602 و دفتر: بهجت.   [690]. توضیح المسائل مراجع، م 1594 ؛ خامنه اى، اجوبة الاستفتاآت، س 785.   [691]. صافى و بهجت، توضیح المسائل مراجع، م 317؛ امام و فاضل، تعلیقات على العروة، ج 1، غایات الوضو، م 3 و دفتر: خامنه اى.   [692]. سیستانى و تبریزى، منهاج الصالحین، ج 1، م 164 و وحید، منهاج الصالحین، ج 2، م 164.   [693]. تعلیقات على العروة الوثقى، غایات الوضو، م 3.   [694]. توضیح المسائل مراجع، م 1730.   [695]. العروة الوثقى، ج 2، الصوم، طرق ثبوت الهلال، م 1.   [696]. من لایحضره الفقیه، ج 2، باب الغسل فى اللیالى المخصوصه، ص 159.   [697]. العروة الوثقى، ج 2، الصوم، طرق ثبوت الهلال، م 1.   [698]. توضیح المسائل مراجع، م 1732 ؛ وحید، توضیح المسائل، م 1740.   [699]. توضیح المسائل مراجع، م 1735 ؛ خامنه اى، اجوبة الاستفتاآت، س 837، 839.   [700]. توضیح المسائل مراجع، م 1735 ؛ وحید، توضیح المسائل، م 1743 و دفتر: فاضل.   [701]. توضیح المسائل مراجع، م 1735 ؛ خامنه اى، اجوبة الاستفتاآت، س 837، 839.   [702]. 240 سؤال پیرامون روزه، س 205 و 206.   [703]. توضیح المسائل مراجع، م 1735 ؛ وحید، توضیح المسائل، م 1743.   [704]. توضیح المسائل مراجع، م، 1739 ؛ 1735 ؛ خامنه اى، اجوبة الاستفتاآت، س 837 و 839.   [705]. توضیح المسائل مراجع، م 1735 ؛ وحید، توضیح المسائل، م 1743.   [706]. توضیح المسائل مراجع، م 1731 ؛ خامنه اى، اجوبة الاستفتاآت، س 842 و 843 ؛ بهجت، وسیله النجاه، ج 1، م 1162.   [707]. سیستانى، توضیح المسائل، م 1731.   [708]. وحید، توضیح المسائل، م 1739.   [709]. العروة الوثقى، ج 2، الصوم، طرق ثبوت الهلال، م 1.   [710]. دفتر: همه مراجع.   [711]. دفتر: بهجت، فاضل و خامنه اى.   [712]. توضیح المسائل مراجع، م 1730 ؛ وحید، توضیح المسائل، م 1738.   [713]. العروة الوثقى، ج 2، زکات الفطره، فصل 2، م 2.   [714]. امام، استفتاآت، ج 1، زکات، س 17 ؛ خامنه اى، استفتاء، س 859 و 860 و 863 فاضل، جامع المسائل، ج 1، س 876 ؛ تبریزى، استفتاآت، س 780 و 781 و 792 ؛ دفتر: وحید، بهجت و سیستانى.   [715]. جامع الاحکام، ج 1، س 563.   [716]. مکارم، استفتاآت، ج 1، س 369.   [717]. نورى، استفتاآت، ج 2، س 302.   [718]. توضیح المسائل مراجع، م 2008.   [719]. العروة الوثقى، ج 2، زکاة الفطره، الفصل الثانى، م 3.   [720]. العروة الوثقى، ج 2، زکاه الفطره، الفصل الثانى، م 12.   [721]. توضیح المسائل مراجع، م 1948 ؛ نورى، توضیح المسائل، م 944.   [722]. توضیح المسائل مراجع، م 1948 و خامنه اى، استفتاء، س 880.   [723]. توضیح المسائل مراجع، م 1660، 1703 و 1686 و 1708.   [724]. توضیح المسائل مراجع، م 1660 ؛ وحید، توضیح المسائل، م 1668 ؛ العروة الوثقى، ج 2، الصوم، الفصل السادس، م 26.   .

پرسمان دانشگاهیان

مرجع:

ایجاد شده در 1401/03/25



0 دیدگاه
برای این پست دیدگاهی وجود ندارد

ارسال نظر



آدرس : آزمايشگاه داده کاوي و پردازش تصوير، دانشکده مهندسي کامپيوتر، دانشگاه صنعتي شاهرود

09111169156

info@parsaqa.com

حامیان

Image Image Image

همكاران ما

Image Image