سوره حشر /

تخمین زمان مطالعه: 34 دقیقه

من سوره حشر راخیلی دوست دارم به خصوص آیات آخرین آن راوبا خواندن این سوره احساس حیات دوباره میکنم میشود دررابطه با تفسیر این سوره کمی صحبت کرد یا اینکه جند منبع معرفی کرد؟


سوره حشر [59]این سوره در «مدینه» نازل شده و داراى 24 آیه است محتواى سوره:این سوره- که بیشتر ناظر به داستان مبارزه مسلمانان با جمعى از یهود به نام «یهود بنى نضیر» است- از سوره هاى مهم و بیدارگر و تکان دهنده قرآن مجید است، و تناسب بسیار نزدیکى با آخرین آیات سوره قبل دارد که وعده پیروزى در آن به «حزب اللّه» داده شده است.محتواى این سوره را مى توان در شش بخش خلاصه کرد:در بخش اول که تنها یک آیه است سخن از تسبیح و تنزیه عمومى موجودات در برابر خداوند عظیم و حکیم است.در بخش دوم که از آیه 2 تا 10 مى باشد ماجراى درگیرى مسلمانان را با یهود پیمان شکن مدینه بازگو مى کند.در بخش سوم که از آیه 11 تا 17 را تشکیل مى دهد داستان منافقان مدینه آمده است که با یهود در این برنامه همکارى نزدیک داشتند.بخش چهارم مشتمل بر یک سلسله اندرزها و نصایح کلى نسبت به عموم مسلمانان است.بخش پنجم که فقط یک آیه است، توصیف بلیغى است از قرآن.و بالاخره در بخش ششم قسمت مهمى از اوصاف جمال و جلال خدا و اسماء حسناى او را بر مى شمرد که به انسان در طریق معرفة اللّه کمک شایان مى کند. ضمنا نام این سوره از آیه دوم آن گرفته شده که سخن از «حشر» یعنى اجتماع یهود براى کوچ کردن از مدینه، و یا حشر مسلمین براى بیرون راندن آنها به میان آمده است.و بالاخره این سوره نیز یکى از سوره هاى «مسبّحات» است، که با تسبیح خداوند شروع شده، و اتفاقا پایان آن نیز با تسبیح الهى است.فضیلت تلاوت سوره:در حدیثى از پیغمبر گرامى صلّى اللّه علیه و آله مى خوانیم: «هر کس سوره حشر را بخواند تمام بهشت و دوزخ و عرش و کرسى و حجاب و آسمانها و زمینهاى هفتگانه و حشرات و بادها و پرندگان و درختان و جنبندگان و خورشید و ماه و فرشتگان همگى بر او رحمت مى فرستند، و براى او استغفار مى کنند، و اگر در آن روز یا در آن شب بمیرد شهید مرده است».بدون شک اینها همه آثار اندیشه در محتواى سوره است که از قرائت آن ناشى مى شود و در زندگى انسان پرتو افکن مى گردد.بسم الله الرحمن الرحیم به نام خداوند بخشنده بخشایشگر (آیه 1)-شأن نزول:در مورد نزول پنج آیه اول این سوره شأن نزول مفصلى ذکر کرده اند که فشرده آن چنین است:در سرزمین مدینه سه گروه از یهود زندگى مى کردند «بنى نضیر» و «بنى قریظه» و «بنى قینقاع» و گفته مى شود که آنها اصلا اهل حجاز نبودند ولى چون در کتب مذهبى خود خوانده بودند که پیامبرى از سرزمین مدینه ظهور مى کند به این سرزمین کوچ کردند، و در انتظار این ظهور بزرگ بودند.هنگامى که رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله به مدینه هجرت فرمود با آنها پیمان عدم تعرض بست، ولى آنها هر زمان فرصتى یافتند از نقض این پیمان فروگذار نکردند.از جمله این که بعد از جنگ «احد»- غزوه احد در سال سوم هجرت واقع شد- «کعب بن اشرف» با چهل مرد سوار از یهود به مکّه آمدند و یکسر به سراغ قریش رفتند و با آنها عهد و پیمان بستند که همگى متحدا بر ضد محمّد صلّى اللّه علیه و آله پیکار کنند.این خبر از طریق وحى به پیامبر صلّى اللّه علیه و آله رسید.دیگر این که پیامبر صلّى اللّه علیه و آله روزى با چند نفر از بزرگان و یارانش به سوى قبیله بنى نضیر که در نزدیکى مدینه زندگى مى کردند آمد و مى خواست از آنها کمک یا وامى بگیرد، و شاید پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و یارانش مى خواستند در زیر این پوشش وضع «بنى نضیر» را از نزدیک بررسى کنند، مبادا مسلمانان غافلگیر شوند.پیامبر صلّى اللّه علیه و آله در بیرون قلعه یهود بود و با «کعب بن اشرف» در این زمینه صحبت کرد، در این هنگام در میان یهودیان بذر توطئه اى پاشیده شد، و با یکدیگر گفتند:یک نفر پشت بام رود و سنگ عظیمى بر او بیفکند و ما را از دست این مرد راحت کند! یکى از یهود اعلام آمادگى کرد و به پشت بام رفت.رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله از طریق وحى آگاه شد برخاست و به مدینه آمد، و اینجا بود که پیمان شکنى یهود بر رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله مسلم شد، و دستور آماده باش براى جنگ به مسلمانان داد.در بعضى از روایات نیز آمده که یکى از شعراى بنى نضیر به هجو و بدگوئى پیامبر صلّى اللّه علیه و آله پرداخت و این خود دلیل دیگرى بر پیمان شکنى آنها بود.پیامبر صلّى اللّه علیه و آله براى این که ضربه کارى قبلا به آنها بزند به «محمّد بن مسلمه» که با «کعب بن اشرف» بزرگ یهود آشنائى داشت دستور داد او را به هر نحو بتواند به قتل برساند و او با مقدماتى این کار را کرد.کشته شدن «کعب بن اشرف» تزلزلى در یهود ایجاد کرد. به دنبال آن رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله دستور داد مسلمانان براى جنگ با این قوم پیمان شکن حرکت کنند، هنگامى که آنها با خبر شدند، به قلعه هاى مستحکم و دژهاى نیرومند خود پناه بردند، و درها را محکم بستند، پیامبر صلّى اللّه علیه و آله دستور داد بعضى درختان نخل را که نزدیک قلعه ها بود بکنند یا بسوزانند. این کار فریاد یهود را بلند کرد گفتند: اى محمّد! تو پیوسته از این گونه کارها نهى مى کردى، پس این چه برنامه اى است؟آیه پنجم این سوره نازل شد و به آنها پاسخ گفت که این یک دستور خاص الهى بود.محاصره چند روز طول کشید و پیامبر صلّى اللّه علیه و آله براى پرهیز از خونریزى به آنها پیشنهاد کرد که سرزمین مدینه را ترک گویند آنها نیز پذیرفتند، مقدارى از اموال خود را برداشته و بقیه را رها کردند باقیمانده اموال و اراضى و باغات و خانه هاى آنها به دست مسلمانان افتاد.تفسیر:این سوره با تسبیح و تنزیه خداوند و بیان عزت و حکمت او شروع مى شود، مى فرماید: «آنچه در آسمانها و زمین است براى خدا تسبیح مى گوید، و او عزیز و حکیم است» (سبح لله ما فى السماوات و ما فى الارض و هو العزیز الحکیم).و این در حقیقت مقدمه اى است براى بیان سرگذشت یهود «بنى نضیر» همانها که در شناخت خدا و صفاتش گرفتار انواع انحرافات بودند.تسبیح عمومى موجودات زمین و آسمان اعم از فرشتگان و انسانها و حیوانات و گیاهان و جمادات ممکن است با زبان قال باشد یا با زبان حال، چرا که نظام شگفت انگیزى که در آفرینش هر ذره اى به کار رفته با زبان حال بیانگر علم و قدرت و عظمت و حکمت خداست.و از سوى دیگر به عقیده جمعى از دانشمندان هر موجودى در عالم خود سهمى از عقل و درک و شعور دارد هر چند ما از آن آگاه نیستیم، و به همین دلیل با زبان خود تسبیح خدا مى گوید، هر چند گوش ما توانایى شنوائى آن را ندارد. (آیه 2)- بعد از بیان این مقدمه به داستان رانده شدن یهود بنى نضیر از مدینه پرداخته، مى فرماید: «او (خداوند) کسى است که کافران اهل کتاب را در نخستین برخورد (با مسلمانان) از خانه هایشان بیرون راند»! (هو الذى اخرج الذین کفروا من اهل الکتاب من دیارهم لاول الحشر). منظور از «حشر» در اینجا اجتماع و حرکت مسلمانان از مدینه به سوى قلعه هاى یهود، و یا اجتماع یهود براى مبارزه با مسلمین است، و از آنجا که این نخستین اجتماع در نوع خود بود در قرآن به عنوان «لأوّل الحشر» نامیده شده، و این خود اشاره لطیفى است به برخوردهاى آینده با یهود «بنى نضیر» و یهود «خیبر» و مانند آنها.سپس مى افزاید: «شما هرگز گمان نمى کردید که آنها (از این دیار) خارج شوند و خودشان نیز گمان مى کردند که دژهاى محکمشان آنان را از عذاب الهى مانع مى شود» (ما ظننتم ان یخرجوا و ظنوا انهم مانعتهم حصونهم من الله).آنها چنان مغرور و از خود راضى بودند که تکیه گاهشان دژهاى نیرومند و قدرت ظاهریشان بود، ولى از آنجا که خدا مى خواست بر همه روشن سازد که چیزى در برابر اراده او قدرت مقاومت ندارد حتى بدون آن که جنگى رخ دهد آنها را از آن سرزمین بیرون راند! لذا در ادامه آیه مى فرماید: «اما خداوند از آنجا که گمان نمى کردند به سراغشان آمد، و در دلهایشان ترس و وحشت افکند، به گونه اى که خانه هاى خود را با دست خویش و با دست مؤمنان ویران مى کردند» (فاتاهم الله من حیث لم یحتسبوا و قذف فى قلوبهم الرعب یخربون بیوتهم بایدیهم و ایدى المؤمنین).آرى! خدا این لشکر نامرئى، یعنى لشکر ترس را که در بسیارى از جنگها به یارى مؤمنان مى فرستاد بر قلب آنها چیره کرد، و مجال هرگونه حرکت و مقابله را از آنها سلب نمود، آنها خود را براى مقابله با لشکر برون آماده کرده بودند بى خبر از آن که خداوند لشکرى از درون به سراغشان مى فرستد.و در پایان آیه به عنوان یک نتیجه گیرى کلى مى فرماید: «پس عبرت بگیرید اى صاحبان چشم»! (فاعتبروا یا اولى الابصار). (آیه 3)- این آیه مى افزاید: «و اگر نه این بود که خداوند ترک وطن را بر آنان مقرّر داشته بود آنها را در همین دنیا مجازات مى کرد» (و لو لا ان کتب الله علیهم الجلاء لعذبهم فى الدنیا). بدون شک جلاى وطن و رها کردن قسمت عمده سرمایه هائى که یک عمر فراهم کرده بودند خود براى آنها عذابى دردناک بود.بنابر این منظور از جمله فوق این است که اگر این عذاب براى آنها مقدر نشده بود عذاب دیگرى که همان قتل و اسارت به دست مسلمانان بود بر سر آنها فرود مى آمد، خدا مى خواست آنها در جهان آواره شوند، و اى بسا این آوارگى براى آنها دردناکتر بود، زیرا هر وقت به یاد آن همه دژها و خانه هاى مجلل و مزارع و باغات خود مى افتادند که در دست دیگران است و خودشان بر اثر پیمان شکنى و توطئه بر ضد پیامبر خدا صلّى اللّه علیه و آله در مناطق دیگر محروم و سرگردانند گرفتار آزار و شکنجه هاى روحى فراوانى مى شدند.اما این تنها عذاب دنیاى آنها بود، لذا در پایان این آیه مى افزاید: «و براى آنها در آخرت نیز عذاب آتش است» (و لهم فى الآخرة عذاب النار).چنین است دنیا و آخرت کسانى که پشت پا به حق و عدالت زنند و بر مرکب غرور و خودخواهى سوار گردند. (آیه 4)- و از آنجا که ذکر این ماجرا علاوه بر بیان قدرت پروردگار و حقانیت پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله باید هشدارى براى تمام کسانى باشد که اعمالى مشابه یهود بنى نضیر دارند تا مسأله در آنها خلاصه نشود در این آیه مطلب را تعمیم داده، مى افزاید: «این مجازات (دنیا و آخرت) از آن جهت دامنگیرشان شد که با خدا و رسولش به دشمنى برخاستند» (ذلک بانهم شاقوا الله و رسوله). «و هر کس به دشمنى با خدا برخیزد (خداوند مجازاتش مى کند زیرا) خدا مجازات شدیدى دارد» (و من یشاق الله فان الله شدید العقاب). (آیه 5)- در این آیه به پاسخ ایرادى مى پردازد که یهود بنى نضیر- چنانکه در شأن نزول نیز گفتیم- به پیامبر صلّى اللّه علیه و آله متوجه مى ساختند، در آن موقع که دستور داد قسمتى از نخلهاى نزدیک قلعه هاى محکم یهود را ببرند (تا محل کافى براى نبرد باشد، یا براى این که یهود ناراحت شوند و از قلعه ها بیرون آیند و درگیرى در خارج قلعه روى دهد). آنها گفتند: اى محمّد! مگر تو نبودى که از این گونه کارها نهى مى کردى؟آیه نازل شد و گفت: «هر درخت با ارزش نخل را قطع یا آن را به حال خود واگذاشتید همه به فرمان خدا بود»! (ما قطعتم من لینة او ترکتموها قائمة على اصولها فباذن الله). «و هدف این بود که فاسقان را خوار و رسوا کنند» (و لیخزى الفاسقین). (آیه 6)-شأن نزول:از آنجا که این آیه و آیه بعد نیز تکمیلى است بر آیات گذشته، شأن نزول آن نیز ادامه همان شأن نزول است.توضیح این که: بعد از بیرون رفتن یهود «بنى نضیر» از مدینه، باغها و زمینهاى کشاورزى و خانه ها و قسمتى از اموال آنها در مدینه باقى ماند، جمعى از سران مسلمین خدمت رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله رسیدند و طبق آنچه از سنت عصر جاهلیت به خاطر داشتند عرض کردند: برگزیده هاى این غنیمت، و یک چهارم آن را برگیر و بقیه را به ما واگذار، تا در میان خود تقسیم کنیم! آیات مورد بحث نازل شد و با صراحت گفت: چون براى این غنائم، جنگى نشده و مسلمانان زحمتى نکشیده اند تمام آن تعلق به رسول اللّه (رئیس حکومت اسلامى) دارد و او هرگونه صلاح بداند تقسیم مى کند.پیامبر صلّى اللّه علیه و آله این اموال را در میان مهاجرین که دستهاى آنها در سرزمین مدینه از مال دنیا تهى بود و تعداد کمى از انصار که نیاز شدیدى داشتند تقسیم کرد.تفسیر:حکم غنائمى که بدون جنگ به دست مى آید در این آیه حکم غنائم بنى نضیر را بیان مى کند، و در عین حال روشنگر یک قانون کلى در زمینه تمام غنائمى است که بدون دردسر و زحمت و رنج عائد جامعه اسلامى مى شود که از آن در فقه اسلامى به عنوان «فیى ء» یاد شده است.مى فرماید: «و آنچه را خدا از آنان [- یهود] به رسولش بازگردانده (و بخشیده) چیزى است که شما براى به دست آوردن آن (زحمتى نکشیدید) نه اسبى تاختید، و نه شترى» (و ما افاء الله على رسوله منهم فما اوجفتم علیه من خیل و لا رکاب).سپس مى افزاید: چنان نیست که پیروزیها همیشه نتیجه جنگهاى شما باشد، «ولى خداوند رسولان خود را بر هر کس بخواهد مسلّط مى سازد، و خدا بر همه چیز تواناست» (و لکن الله یسلط رسله على من یشاء و الله على کل شى ء قدیر).آرى! پیروزى بر دشمن سرسخت و نیرومندى همچون یهود بنى نضیر با امدادهاى غیبى خداوند صورت گرفت، تا بدانید خداوند بر همه چیز قادر است، اینجاست که مسلمانان مى توانند در چنین میدانهائى هم درس معرفة اللّه بیاموزند، و هم نشانه هاى حقانیت پیامبر صلّى اللّه علیه و آله را ببینند، و هم برنامه اخلاص و اتکاء به ذات پاک خدا را در تمام مسیر راهشان یاد گیرند. (آیه 7)- این آیه مصرف «فیئ» را که در آیه قبل آمده است به وضوح بیان مى کند و به صورت یک قاعده کلى مى فرماید: «آنچه را خداوند از اهل این آبادیها به رسولش بازگرداند، از آن خدا، و رسول، و خویشاوندان او و یتیمان و مستمندان و در راه ماندگان است» (ما افاء الله على رسوله من اهل القرى فلله و للرسول و لذى القربى و الیتامى و المساکین و ابن السبیل).یعنى این همانند غنائم جنگهاى مسلحانه نیست که تنها یک پنجم آن در اختیار پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سایر نیازمندان قرار گیرد، و چهار پنجم از آن جنگجویان باشد.و نیز اگر در آیه قبل گفته شد که تمام آن متعلق به رسول خداست مفهومش این نیست که تمام آن را در مصارف شخصى صرف کند، بلکه چون رئیس حکومت اسلامى، و مخصوصا مدافع و حافظ حقوق نیازمندان است قسمت عمده را در مورد آنها مصرف مى کند.پس این مصارف ششگانه ذکر اولویتهائى است که پیامبر صلّى اللّه علیه و آله در مورد اموالى که در اختیار دارد باید رعایت کند، و به تعبیر دیگر پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله این همه ثروت را براى شخص خودش نمى خواهد بلکه به عنوان رهبر و رئیس حکومت اسلامى در هر موردى لازم است مصرف مى کند.این نکته نیز قابل توجه است که این حق بعد از پیامبر صلّى اللّه علیه و آله به امامان معصوم علیهم السّلام و بعد از آنها به نواب آنها یعنى مجتهدان جامع الشرایط مى رسد، چرا که احکام اسلام تعطیل بردار نیست، و حکومت اسلامى از مهمترین مسائلى است که مسلمانان با آن سر و کار دارند و قسمتى از پایه هاى این حکومت بر مسائل اقتصادى نهاده شده است و بخشى از مسائل اقتصادى اصیل اسلامى همینهاست.سپس به فلسفه این تقسیم حساب شده پرداخته، مى افزاید: این به خاطر آن است «تا (این اموال عظیم) در میان ثروتمندان شما دست به دست نگردد» و نیازمندان از آن محروم نشوند! (کى لا یکون دولة بین الاغنیاء منکم).این آیه یک اصل اساسى را در اقتصاد اسلامى بازگو مى کند و آن این که جهت گیرى اقتصاد اسلامى چنین است که در عین احترام به «مالکیت خصوصى» برنامه را طورى تنظیم کرده که اموال و ثروتها متمرکز در دست گروهى محدود نشود که پیوسته در میان آنها دست به دست بگردد.و در پایان آیه مى فرماید: «آنچه را رسول خدا براى شما آورده بگیرید (و اجرا کنید) و آنچه نهى کرده خوددارى نمائید و از (مخالفت) خدا بپرهیزید که خداوند کیفرش شدید است» (و ما آتاکم الرسول فخذوه و ما نهاکم عنه فانتهوا و اتقوا الله ان الله شدید العقاب).این جمله هر چند در ماجراى غنائم بنى نضیر نازل شده، ولى محتواى آن یک حکم عمومى در تمام زمینه ها و برنامه هاى زندگى مسلمانهاست، و سند روشنى است براى حجت بودن سنت پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و بر طبق این اصل همه مسلمانان موظفند اوامر و نواهى پیامبر صلّى اللّه علیه و آله را به گوش جان بشنوند و اطاعت کنند، خواه در زمینه مسائل مربوط به حکومت اسلامى باشد یا غیر آن. (آیه 8)- سه گروه مهاجران و انصار و تابعان و صفات برجسته هر کدام! قرآن همچنان بحث آیات گذشته پیرامون مصارف ششگانه «فیى ء»- اموال و غنائمى که بدون جنگ عائد مسلمین مى شود- را ادامه مى دهد، که در حقیقت تفسیرى براى یتیمان و مسکینها و بیش از همه تفسیر «ابن السبیل» است.مى فرماید: این اموال «براى فقیران مهاجرانى است که از خانه و کاشانه و اموال خود بیرون رانده شدند» (للفقراء المهاجرین الذین اخرجوا من دیارهم و اموالهم). «آنها فضل خداوند و رضاى او را مى طلبند و خدا و رسولش را یارى مى کنند، آنها راستگویانند» (یبتغون فضلا من الله و رضوانا و ینصرون الله و رسوله اولئک هم الصادقون).در اینجا سه وصف مهم براى مهاجران نخستین بیان کرده که در «اخلاص» و «جهاد مستمر» و «صدق همه جانبه» خلاصه مى شود. (آیه 9)- در این آیه به یکى دیگر از مصارف این اموال پرداخته، و در ضمن آن توصیف بسیار جالب و بلیغى در باره طایفه انصار مى کند، و بحثى را که در آیه قبل در باره مهاجران بود با آن تکمیل نموده، مى فرماید: «و براى کسانى است که در این سرا [- سرزمین مدینه ] و در سراى ایمان پیش از مهاجران مسکن گزیدند» (و الذین تبوؤا الدار و الایمان من قبلهم).تعبیر به «تبوّءوا» نشان مى دهد که انصار نه تنها خانه هاى ظاهرى را آماده پذیرائى مهاجران کردند که خانه دل و جان و محیط شهر خود را تا آنجا که مى توانستند آماده ساختند و اینها همه قبل از هجرت مسلمانان مکه بوده است، و مهم همین است.سپس به سه توصیف دیگر که بیانگر کل روحیات انصار مى باشد پرداخته، چنین مى گوید: آنها چنان هستند که: «هر مسلمانى را به سویشان هجرت کند دوست مى دارند» (یحبون من هاجر الیهم).و در این زمینه تفاوتى میان مسلمانان از نظر آنها نیست، بلکه مهم نزد آنان مسأله ایمان و هجرت است، و این دوست داشتن یک ویژگى مستمر آنها محسوب مى شود. دیگر این که: «و در دل خود نیازى به آنچه به مهاجران داده شده احساس نمى کنند» (و لا یجدون فى صدورهم حاجة مما اوتوا).نه چشم داشتى به غنائمى که به آنها داده شده است دارند، و نه نسبت به آنها حسد مى ورزند و نه حتى در درون دل احساس نیاز به آنچه به آنها اعطا شده مى کنند.و در مرحله سوم مى افزاید: «و آنها را بر خود مقدم مى دارند هر چند خودشان بسیار نیازمند باشند» (و یؤثرون على أنفسهم و لو کان بهم خصاصة).و به این ترتیب «محبت» و «بلندنظرى» و «ایثار» سه ویژگى پرافتخار آنهاست. «ابن عباس» مفسر معروف اسلامى، مى گوید: پیغمبر گرامى اسلام صلّى اللّه علیه و آله روز پیروزى بر یهود بنى نضیر به انصار فرمود: «اگر مایل هستید اموال و خانه هایتان را با مهاجران تقسیم کنید، و در این غنائم با آنها شریک شوید، و اگر مى خواهید اموال و خانه هایتان از آن شما باشد و از این غنائم چیزى به شما داده نشود»؟! انصار گفتند: هم اموال و خانه هایمان را با آنها تقسیم مى کنیم، و هم چشم داشتى به غنائم نداریم، و مهاجران را بر خود مقدم مى شمریم، آیه فوق نازل شد و این روحیه عالى آنها را ستود.و در پایان آیه براى تأکید بیشتر روى این اوصاف کریمه، و بیان نتیجه آن مى افزاید: «و کسانى که از بخل و حرص نفس خویش بازداشته شده اند، رستگارانند» (و من یوق شح نفسه فاولئک هم المفلحون).در حدیثى مى خوانیم که امام صادق علیه السّلام فرمود: «شح از بخل شدیدتر است، بخیل کسى است که در مورد آنچه دارد بخل مى ورزد، ولى شحیح هم نسبت به آنچه در دست مردم است بخل مى ورزد و هم آنچه خود در اختیار دارد، تا آنجا که هر چه را در دست مردم ببیند آرزو مى کند آن را به چنگ آورد، خواه از طریق حلال باشد یا حرام و هرگز قانع به آنچه خداوند به او روزى داده نیست». (آیه 10)- در این آیه سخن از گروه سومى از مسلمین به میان مى آورد که با الهام از قرآن مجید در میان ما به عنوان «تابعین» معروف شده اند، و بعد از مهاجران و انصار که در آیات قبل سخن از آنها به میان آمد سومین گروه عظیم مسلمین را تشکیل مى دهند.مى فرماید: « (همچنین) کسانى که بعد از آنها [- مهاجران و انصار] آمدند و مى گویند: پروردگارا! ما و برادرانمان را که در ایمان بر ما پیشى گرفتند بیامرز، و در دلهایمان حسد و کینه اى نسبت به مؤمنان قرار مده، پروردگارا! تو مهربان و رحیمى» (و الذین جاؤ من بعدهم یقولون ربنا اغفر لنا و لاخواننا الذین سبقونا بالایمان و لا تجعل فى قلوبنا غلا للذین آمنوا ربنا انک رؤف رحیم).به این ترتیب «خودسازى» و «احترام به پیشگامان در ایمان» و «دورى از کینه و حسد» از ویژگیهاى آنهاست.تعبیر به «اخوان» (برادران) و استمداد از خداوند رءوف و رحیم در پایان آیه همه حاکى از روح محبت و صفا و برادرى است که بر کل جامعه اسلامى باید حاکم باشد و هر کس هر نیکى را مى خواهد تنها براى خود نخواهد.این آیه تمام مسلمین را تا دامنه قیامت شامل مى شود، و بیانگر این واقعیت مى باشد که اموال «فیى ء» منحصر به نیازمندان مهاجرین و انصار نیست، بلکه سایر نیازمندان مسلمین را در طول تاریخ شامل مى شود.صحابه در میزان قرآن و تاریخ-در اینجا بعضى از مفسران بدون توجه به اوصافى که براى هر یک از «مهاجران» و «انصار» و «تابعین» در آیات فوق آمده باز اصرار دارند که همه «صحابه» را بدون استثنا پاک و منزه بشمرند، و کارهاى خلافى که احیانا در زمان خود پیامبر صلّى اللّه علیه و آله یا بعد از او از بعضى از آنان سرزده با دیده اغماض بنگرند، و هر کس را در صف مهاجران و انصار و تابعین قرار گرفته چشم بسته محترم و مقدس بدانند.در حالى که آیات فوق پاسخ دندان شکنى به این افراد مى دهد، و ضوابط «مهاجران» راستین و «انصار» و «تابعین» را دقیقا معین مى کند. در «مهاجران» اخلاص، و جهاد، و صدق را مى شمرد.و در «انصار» محبت نسبت به مهاجران، و ایثار، و پرهیز از هرگونه بخل و حرص را ذکر مى کند.و در «تابعین» خودسازى و احترام به پیشگامان در ایمان، و پرهیز از هرگونه کینه و حسد را بیان مى نماید.بنابر این ما در عین احترام به پیشگامان در خط ایمان پرونده اعمال آنها را چه در عصر پیامبر صلّى اللّه علیه و آله، و چه در طوفانهاى شدیدى که بعد از او در جامعه اسلامى در گرفت، دقیقا تحت بررسى قرار مى دهیم، و بر اساس معیارهائى که در همین آیات از قرآن دریافته ایم، در باره آنها قضاوت و داورى مى کنیم، پیوند خود را با آنها که بر سر عهد و پیمان خود باقى ماندند محکم مى سازیم، و از آنها که در عصر پیامبر صلّى اللّه علیه و آله یا بعد از او رابطه خود را گسستند مى بریم، این است یک منطق صحیح و هماهنگ با حکم قرآن و عقل.(آیه 11)-شأن نزول:جمعى از منافقان مدینه مانند «عبد اللّه بن ابىّ» و یارانش مخفیانه کسى را به سراغ یهود «بنى نضیر» فرستادند و گفتند: شما محکم در جاى خود بایستید، از خانه هاى خود بیرون نروید، و دژهاى خود را محکم سازید، ما دو هزار نفر یاور از قوم خود و دیگران داریم و تا آخرین نفس با شما هستیم، طایفه بنى قریظه و سایر هم پیمانهاى شما از قبیله غطفان نیز با شما همراهى مى کنند.همین امر سبب شد که یهود بنى نضیر بر مخالفت پیامبر صلّى اللّه علیه و آله تشویق شوند، اما در این هنگام یکى از بزرگان بنى نضیر به نام «سلام» به «حى بن اخطب» که سرپرست برنامه هاى بنى نضیر بود گفت: اعتنائى به حرف «عبد اللّه بن ابى» نکنید، او مى خواهد شما را تشویق به جنگ محمد صلّى اللّه علیه و آله کند، و خودش در خانه بنشیند و شما را تسلیم حوادث نماید.حیى گفت: ما جز دشمنى محمد صلّى اللّه علیه و آله و پیکار با او چیزى را نمى شناسیم، «سلام» در پاسخ او گفت: به خدا سوگند من مى بینم سر انجام ما را از این سرزمین بیرون مى کنند، و اموال و شرف ما بر باد مى رود کودکان ما اسیر، و جنگجویان ما کشته مى شوند.این آیه و سه آیه بعد از آن نازل شد که، سر انجام این ماجرا را بازگو مى کند.تفسیر:نقش منافقان در فتنه هاى یهود- بعد از بیان ماجراى طایفه یهود «بنى نضیر» در آیات گذشته، و شرح حال سه گروه از مؤمنان در اینجا به شرح حال گروه دیگرى یعنى منافقان و نقش آنها در این ماجرا مى پردازد.نخست روى سخن را به پیامبر صلّى اللّه علیه و آله کرده، مى فرماید: «آیا منافقان را ندیدى که پیوسته به برادران کافرشان از اهل کتاب مى گفتند: هر گاه شما را (از وطن) بیرون کنند ما هم با شما بیرون خواهیم رفت، و هرگز سخن هیچ کس را در باره شما اطاعت نخواهیم کرد، و اگر با شما پیکار شود یاریتان خواهیم نمود» (ا لم تر الى الذین نافقوا یقولون لاخوانهم الذین کفروا من اهل الکتاب لئن اخرجتم لنخرجن معکم و لا نطیع فیکم احدا ابدا و ان قوتلتم لننصرنکم).و به این ترتیب این گروه از منافقان به طایفه یهود سه مطلب را قول دادند که در همه دروغ مى گفتند.و به همین دلیل قرآن با صراحت مى گوید: «خداوند شهادت مى دهد که آنها دروغگویانند» (و الله یشهد انهم لکاذبون).آرى! همیشه منافقان دروغگو بوده اند، و غالبا دروغگویان منافقند. (آیه 12)- سپس براى توضیح بیشتر در باره دروغگوئى آنها مى افزاید: «اگر آنها را بیرون کنند با آنان بیرون نمى روند» (لئن اخرجوا لا یخرجون معهم). «و اگر با آنها پیکار شود یاریشان نخواهند کرد» (و لئن قوتلوا لا ینصرونهم). «و اگر (به گفته خود عمل کنند و) یاریشان کنند پشت به میدان کرده فرار مى کنند»! (و لئن نصروهم لیولن الادبار). «سپس کسى آنان را یارى نمى کند» (ثم لا ینصرون). (آیه 13)- در این آیه به تشریح علّت این شکست پرداخته، مى گوید: «وحشت از شما در دلهاى آنها بیش از ترس از خداست» (لانتم اشد رهبة فى صدورهم من الله). چون از خدا نمى ترسند از همه چیز وحشت دارند، مخصوصا از دشمنان مؤمن و مقاومى چون شما. «این به خاطر آن است که آنها گروهى نادانند» (ذلک بانهم قوم لا یفقهون). (آیه 14)- سپس به بیان نشانه روشنى از این ترس درونى پرداخته، مى افزاید: «آنها هرگز با شما به صورت گروهى نمى جنگند جز در دژهاى محکم یا از پشت دیوارها» (لا یقاتلونکم جمیعا الا فى قرى محصنة او من وراء جدر).آرى! آنها چون از دژ ایمان و توکل بر خدا بیرون هستند جز در پناه دیوارها و قلعه هاى محکم جرأت جنگ و رویاروئى با مؤمنان ندارند! سپس مى افزاید: اما این نه به خاطر آن است که آنها افرادى ضعیف و ناتوان و ناآگاه به فنون جنگند بلکه به هنگامى که درگیرى رخ مى دهد «پیکارشان در میان خودشان شدید است» اما در برابر شما ضعیف (بأسهم بینهم شدید).و در ادامه همین آیه، به عامل دیگرى براى شکست و ناکامى آنها پرداخته، مى فرماید: به ظاهر آنها که مى نگرى «آنها را متحد مى پندارى در حالى که دلهایشان پراکنده است، این به خاطر آن است که آنها قومى هستند که تعقل نمى کنند» (تحسبهم جمیعا و قلوبهم شتى ذلک بانهم قوم لا یعقلون).به این ترتیب انسجام ظاهرى افراد بى ایمان و پیمان و وحدت نظامى و اقتصادى آنها هرگز نباید ما را فریب دهد، چرا که در پشت این پیمانها و شعارهاى وحدت، دلهاى پراکنده اى قرار دارد، و دلیل آن هم روشن است، زیرا هر کدام حافظ منافع مادى خویشند، و مى دانیم منافع مادى همیشه در تضاد است، در حالى که وحدت و انسجام مؤمنان بر اساس اصولى است که تضاد در آن راه ندارد، یعنى اصل ایمان و توحید و ارزشهاى الهى. (آیه 15)- قرآن همچنان بحث پیرامون داستان یهود بنى نضیر و منافقان را ادامه داده، و با دو تشبیه جالب، موقعیت هر کدام از این دو گروه را مشخص مى سازد. نخست مى فرماید: داستان یهود بنى نضیر «همچون کسانى است که کمى پیش از آنان بودند (همانها که در این دنیا) طعم تلخ کار خود را چشیدند و براى آنها عذابى دردناک است» (کمثل الذین من قبلهم قریبا ذاقوا وبال امرهم و لهم عذاب الیم).اما این گروه چه کسانى بودند که سرگذشت عبرت انگیزى قبل از ماجراى بنى نضیر داشتند؟بسیارى از مفسران آن را اشاره به ماجراى یهود «بنى قینقاع» مى دانند که بعد از ماجراى بدر واقع شد، و منجر به بیرون راندن این گروه از یهود از مدینه گردید، آنها نیز مانند یهود «بنى نضیر» افرادى ثروتمند و مغرور و در میان خود جنگجو بودند، و پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و مسلمانان را تهدید مى کردند، ولى سر انجام چیزى جز بدبختى و در به درى در دنیا و عذاب الیم آخرت عائدشان نشد. (آیه 16)- با طناب پوسیده شیطان به چاه نروید! در این آیه به تشبیهى در باره منافقان پرداخته، مى گوید: داستان آنها نیز «همچون شیطان است که به انسان گفت: کافر شو (تا مشکلات تو را حل کنم) اما هنگامى که کافر شد گفت: من از تو بیزارم، من از خداوندى که پروردگار عالمیان است بیم دارم» (کمثل الشیطان اذ قال للانسان اکفر فلما کفر قال انى برى ء منک انى اخاف الله رب العالمین).منظور از «انسان» مطلق انسانهائى است که تحت تأثیر شیطان قرار گرفته، فریب وعده هاى دروغین او را مى خورند و راه کفر مى پویند، و سر انجام شیطان آنها را تنها گذاشته و از آنان بیزارى مى جوید! آرى! چنین است حال منافقان که دوستان خود را با وعده هاى دروغین و نیرنگ به وسط معرکه مى فرستند، سپس آنها را تنها گذارده فرار مى کنند چرا که در نفاق وفادارى نیست. (آیه 17)- در این آیه نتیجه کار این دو گروه: شیطان و اتباعش و منافقان و دوستانشان از اهل کفر را روشن ساخته، مى افزاید: «سر انجام کارشان این شد که هر دو در آتش دوزخ خواهند بود، جاودانه در آن مى مانند، و این است کیفر ستمکاران»! (فکان عاقبتهما انهما فى النار خالدین فیها و ذلک جزاء الظالمین). این یک اصل کلى است که عاقبت همکارى کفر و نفاق، و شیطان و یارانش، شکست و ناکامى و عذاب دنیا و آخرت است، در حالى که همکارى مؤمنان و دوستانشان همکارى مستمر و جاودانى و سر انجامش پیروزى و برخوردارى از رحمت واسعه الهى در هر دو جهان است. (آیه 18)- در این آیه روى سخن را به مؤمنان کرده، به عنوان یک نتیجه گیرى از ماجراى شوم و دردناک «بنى نضیر» و منافقان و شیطان، مى فرماید: «اى کسانى که ایمان آورده اید! از (مخالفت) خدا بپرهیزید، و هر کس باید بنگرد تا براى فردایش چه چیز از پیش فرستاده»؟ (یا ایها الذین آمنوا اتقوا الله و لتنظر نفس ما قدمت لغد).در حقیقت سرمایه اصلى انسان در صحنه قیامت کارهائى است که از پیش فرستاده، و گر نه غالبا کسى به فکر انسان نیست که براى او چیزى بعد از مرگ او بفرستد، و یا اگر بفرستند ارزش زیادى ندارد.سپس بار دیگر براى تأکید مى افزاید: «از خدا بپرهیزید که خداوند از آنچه انجام مى دهید آگاه است» (و اتقوا الله ان الله خبیر بما تعملون).آرى! تقوا و ترس از خداوند سبب مى شود که انسان براى فرداى قیامت بیندیشد، و اعمال خود را پاک و پاکیزه و خالص کند. (آیه 19)- این آیه به دنبال دستور به تقوا و توجه به معاد، تأکید بر یاد خدا کرده، چنین مى فرماید: «و همچون کسانى نباشید که خدا را فراموش کردند، و خدا نیز آنها را به خود فراموشى گرفتار کرد» (و لا تکونوا کالذین نسوا الله فانساهم انفسهم).خمیر مایه تقوا دو چیز است: یاد خدا یعنى توجه به مراقبت دائمى «اللّه» و حضور او در همه جا و همه حال، و توجه به دادگاه عدل خداوند و نامه اعمالى که هیچ کار صغیر و کبیرى وجود ندارد مگر این که در آن ثبت مى شود، و به همین دلیل توجه به این دو اصل (مبدأ و معاد) در سر لوحه برنامه هاى تربیتى انبیا و اولیاء قرار داشته، و تأثیر آن در پاکسازى فرد و اجتماع کاملا چشمگیر است. اصولا یکى از بزرگترین بدبختیها و مصائب انسان خود فراموشى است، چرا که ارزشها و استعدادها و لیاقتهاى ذاتى خود را که خدا در او نهفته و از بقیه مخلوقات ممتازش ساخته، به دست فراموشى مى سپرد، و این مساوى با فراموش کردن انسانیت خویش است، و چنین انسانى تا سر حد یک حیوان درّنده سقوط مى کند، و همّتش چیزى جز خواب و خور و شهوت نخواهد بود! و اینها همه عامل اصلى فسق و فجور بلکه این خود فراموشى بدترین مصداق فسق و خروج از طاعت خداست.لذا در پایان آیه مى گوید: «آنها فاسقانند» (اولئک هم الفاسقون). (آیه 20)- در این آیه به مقایسه این دو گروه (گروه مؤمنان با تقوا، و متوجه به مبدأ و معاد، و گروه فراموشکاران خدا که گرفتار خود فراموشى شده اند) پرداخته، مى گوید: «هرگز دوزخیان و بهشتیان یکسان نیستند» (لا یستوى اصحاب النار و اصحاب الجنة).نه در این دنیا، نه در معارف، نه در نحوه تفکّر، نه در طرز زندگى فردى و جمعى و هدف آن، و نه در آخرت و پاداشهاى الهى، خط این دو گروه در همه جا، و همه چیز، از هم جداست، یکى به یاد خدا و قیامت و احیاى ارزشهاى والاى انسانى، و اندوختن ذخائر براى زندگى جاویدان است، و دیگرى غرق شهوات و لذات مادى و گرفتار فراموشى همه چیز و اسیر بند هوى و هوس.و به این ترتیب انسان بر سر دو راهى قرار دارد یا باید به گروه اول بپیوندد یا به گروه دوم و راه سومى در پیش نیست.و در پایان آیه به صورت یک حکم قاطع مى فرماید: «اصحاب بهشت رستگار و پیروزند» (اصحاب الجنة هم الفائزون).نه تنها در قیامت رستگار و پیروزند که در این دنیا نیز پیروزى و آرامش و نجات از آن آنهاست، و شکست در هر دو جهان نصیب فراموشکاران است. (آیه 21)- اگر قرآن بر کوهها نازل مى شد از هم مى شکافتند! در تعقیب آیات گذشته که از طرق مختلف براى نفوذ در قلوب انسانها استفاده مى کرد، و مسائل سرنوشت ساز انسانها را در زنده ترین صورتش بیان نمود در این آیه که ناظر به همه آیات قرآن مجید است پرده از روى این حقیقت بر مى دارد که نفوذ قرآن بقدرى عمیق است که اگر بر کوهها نازل مى شد آنها را تکان مى داد، اما عجب از این انسان سنگدل که گاه مى شنود و تکان نمى خورد! نخست مى فرماید: «اگر این قرآن را بر کوهى نازل مى کردیم مى دیدى در برابر آن خاشع مى شود، و از خوف خدا مى شکافد» (لو انزلنا هذا القرآن على جبل لرأیته خاشعا متصدعا من خشیة الله). «و اینها مثالهائى است که براى مردم مى زنیم شاید در آن بیندیشید» (و تلک الامثال نضربها للناس لعلهم یتفکرون).بعضى این آیه را بر ظاهرش حمل کرده اند و گفته اند: تمام موجودات این جهان، از جمله کوهها، براى خود نوعى درک و شعور دارند و اگر این آیات بر آنها نازل مى شد به راستى از هم متلاشى مى شدند، گواه این معنى را آیه 74 سوره بقره مى دانند که در توصیف گروهى از یهود مى گوید: «سپس دلهاى شما بعد از این ماجرا سخت شد، همچون سنگ! و یا سخت تر! چرا که پاره اى از سنگها مى شکافد و از آنها نهرها جارى مى شود، و پاره اى از آنها شکاف بر مى دارد و آب از آن تراوش مى کند و پاره اى از خوف خدا به زیر مى افتد»! (آیه 22)- در آیات بعد به ذکر قسمت مهمى از اوصاف جمال و جلال خدا- که توجه به هر یک در تربیت نفوس و تهذیب قلوب تأثیر عمیق دارد- مى پردازد، و ضمن سه آیه پانزده صفت و به تعبیر دیگر هجده صفت از اوصاف عظیم او را بر مى شمرد و هر آیه با بیان توحید الهى و نام مقدس «اللّه» شروع مى شود که انسان را به عالم نورانى اسماء و صفات حق رهنمون مى گردد.مى فرماید: «او خدائى است که معبودى جز او نیست، داناى آشکار و نهان است و او رحمان و رحیم است» (هو الله الذى لا اله الا هو عالم الغیب و الشهادة هو الرحمن الرحیم). در اینجا قبل از هر چیز روى مسأله توحید که خمیرمایه همه اوصاف جمال و جلال و ریشه اصلى معرفت الهى است تکیه مى کند، و بعد از آن روى علم و دانش او نسبت به غیب و شهود.سپس روى رحمت عامه او که همه خلایق را شامل مى شود «رحمن» و رحمت خاصه اش که ویژه مؤمنان است «رحیم» تکیه شده، تا به انسان امید بخشد. و او را در راه طولانى تکامل و سیر الى اللّه که در پیش دارد یارى دهد. (آیه 23)- در این آیه علاوه بر تأکید روى مسأله توحید هشت وصف دیگر ذکر کرده، مى فرماید: «او خدائى است که معبودى جز او نیست» (هو الله الذى لا اله الا هو). «حاکم و مالک اصلى اوست» (الملک). «از هر عیب منزه است» (القدوس). «به کسى ستم نمى کند» و همه از ناحیه او در سلامتند (السلام).سپس مى افزاید: او براى دوستانش «امنیت بخش است» (المؤمن).او حافظ و نگاهدارنده و «مراقب (همه چیز) است» (المهیمن). «او قدرتمندى شکست ناپذیر است» (العزیز). «که با اراده نافذ خود هر امرى را اصلاح مى کند» (الجبار).سپس مى افزاید: «و شایسته عظمت است» و چیزى برتر و بالاتر از او نیست (المتکبر).از آنجا که عظمت و بزرگى تنها شایسته مقام خداست این واژه به معنى ممدوحش تنها در باره او به کار مى رود و هر گاه در غیر مورد او به کار رود به معنى مذموم است.و در پایان آیه، بار دیگر روى مسأله توحید که سخن با آن آغاز شده بود تکیه کرده، مى فرماید: «خداوند منزه است از آنچه شریک براى او قرار مى دهند» (سبحان الله عما یشرکون). (آیه 24)- و در آخرین آیه سوره در تکمیل این صفات به شش وصف دیگر اشاره کرده، چنین مى فرماید: «او خداوندى است خالق» (هو الله الخالق). «آفریننده اى بى سابقه» (البارى). «و صورتگرى» بى نظیر (المصور).و سپس از آنجا که اوصاف خداوند منحصر به این اوصاف نیست، بلکه اوصافش همچون ذاتش بى پایان است، مى افزاید: «براى او نامهاى نیک است» (له الاسماء الحسنى).و به همین دلیل از هرگونه عیب و نقص، منزه و مبراست، «و آنچه در آسمانها و زمین است تسبیح او مى گویند» و او را از هر عیب و نقصى پاک مى شمرند (یسبح له ما فى السماوات و الارض).و سر انجام براى تأکید بیشتر، روى موضوع نظام آفرینش به دو وصف دیگر از اوصافش که یکى از آنها قبلا آمد، اشاره کرده، مى فرماید: «و او عزیز و حکیم است» (و هو العزیز الحکیم).اولى نشانه کمال قدرت او بر همه چیز، و غلبه بر هر مانع است، و دومى اشاره به علم و آگاهى از نظام آفرینش و تنظیم برنامه دقیق در امر خلقت و تدبیر است.و به این ترتیب در مجموع این آیات سه گانه علاوه بر مسأله توحید- که دو بار تکرار شده- هفده وصف از اوصاف خدا آمده است بدین ترتیب:عالم الغیب و الشهاده- رحمان- رحیم- ملک- قدّوس- سلام- مؤمن- مهیمن- عزیز- جبّار- متکبّر- خالق- بارئ- مصوّر- حکیم- داراى اسماء الحسنى- کسى که همه موجودات عالم تسبیح او مى گویند.و به این ترتیب، این آیات دست پویندگان راه معرفت اللّه را گرفته منزل به منزل پیش مى برد، از ذات پاک او شروع مى کند، و بعد به عالم خلقت مى آورد، و باز در این سیر الى اللّه از مخلوق نیز به سوى خالق مى برد، قلب را مظهر اسماء و صفات الهى و مرکز انوار ربانى مى کند و در لابلاى این معارف و انوار، او را مى سازد و تربیت مى نماید شکوفه هاى تقوا را بر شاخسار وجودش ظاهر ساخته و لایق قرب جوارش مى کند.آیات آخر این سوره آیاتى است فوق العاده با عظمت و الهام بخش در حدیثى از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله مى خوانیم: «هر کس آخر سوره حشر را بخواند، گناهان گذشته و آینده او بخشوده مى شود»! «پایان سوره حشر» برگزیده تفسیر نمونه، ج 5، ص: 155---------------------------------------http://quran.porsemani.ir/ .

پرسمان دانشگاهیان

مرجع:

ایجاد شده در 1401/03/25



0 دیدگاه
برای این پست دیدگاهی وجود ندارد

ارسال نظر



آدرس : آزمايشگاه داده کاوي و پردازش تصوير، دانشکده مهندسي کامپيوتر، دانشگاه صنعتي شاهرود

09111169156

info@parsaqa.com

حامیان

Image Image Image

همكاران ما

Image Image