کلام /

تخمین زمان مطالعه: 8 دقیقه

يكي از راههاي اثبات روح انسان را كلمه (من) مي دانند، كه با علم حضوري درك مي شود و در طول عمر انسان تغيير نمي كند؛ حال سؤال اینجاست زماني كه گفته مي شود (روح من) اين نوع كلمه از نوع اضافه شيء به متحد معنوي خود مي باشد، كه عقلا و از جهت نحوي، صحيح نمي باشد؛ زيرا اين اضافه شدن (روح) به كلمه (من) نشان دهنده اينست كه اين دو غير از يكديگر بوده؛ پس نمي توان براي اثبات روح از (من) استفاده كرد.


سوال فوق به دو حوزه معرفتي مربوط مي شود: اول: انسان شناسي از ديدگاه اسلام؛ دوم: ادبيات و دستور زبان عرب. از لحاظ انسان شناسي و اينکه وجود انسان داراي چه ابعادي هست و حقيقت وجودي او کدام است؟ نظريات و تئوري هاي متفاوتي از سوي مکاتب، دانشمندان و صاحب نظران اين حوزه ابراز شده است. اما از منظر انسان شناسي اسلامي، انسان موجودي است دو بعدي و مرکب از تن و روان، جسم و جان. يا همان روح و بدن. اسلام تنها موجودي را که دو بعدي مي شناسد انسان است که ترکيب يافته از عنصر معنا و ماده يا روح وتن مي باشد. و در هردو بعد، اورا داراي استعداد فوق العاده و توانائي هاي فزون از حد توصيف مي کند. در حديث مشهوري که از امير المؤمنين علي ـ عليه السلام ـ نقل شده است آن حضرت فرمود: خداوند متعال ملائکه و موجودات آسماني را فقط از عقل آفريد بدون شهوت و چارپايان را تنها از شهوت آفريد عاري از عنصر عقل. اما انسان را از هردو عنصر ترکيب نمود. « يعني؛ او را معجوني از جسم و جان، شهوت و عقلانيت آفريد» پس هرکه عقلش بر شهوتش غالب آيد او در جايگاه برتر از فرشتگان قرار مي گيرد و هر که شهوت او برعقلش چيره گردد، او در مرتبه دون تر از بهائم و چارپايان، قرارخواهد گرفت. در اينکه کدام يک از اين دو بعد وجودي انسان اصل و زير بنا است و کدام يک فرع و رو بنا است. باز هم بر اساس ديدگاه انسان شناسي اسلام، اصالت انسان و انسانيت او در گرو همان عنصر روح، و زندگي معنوي اوست. به عبارت ديگر آنچه مايه امتياز و جدايي انسان از جانداران ديگر به حساب مي آيد و در حقيقت انسان را از صفوف ساير جانداران و موجودات زنده ممتاز مي کند همان روح و روان آدمي است نه چيزي ديگر. هرچند اين گهر تابناک وجود آدمي در دامان وجود مادي او زاده و بالنده شده و تکامل مي يابد. يعني؛ روح و روان آدمي نخست در جسم مادي او پديد آمده و در بستر همين جسم و بدن طبيعي و خاکي او رشد نموده و به کمال و استقلال مي رسد. به فرموده استاد مطهري: حقيقت اين است که سير تکاملي انسان از حيوانيت آغاز مي شود وبه سوي انسانيت کمال مي يابد. . . انسان در آغاز وجود خويش جسمي مادّي است؛ با حرکت تکاملي جوهري، تبديل به روح يا جوهر روحاني مي شود. روح انسان در دامن جسم او زاييده مي شود و تکامل مي يابد و به استقلال مي رسد. حيوانيت انسان نيز به منزله لانه و آشيانه اي است که انسانيت او در او رشد مي يابد و متکامل مي شود همانطور که خاصيت تکامل است که موجود متکامل به هرنسبت که تکامل پيدا کند مستقل و قائم به ذات و حاکم و مؤثر بر محيط خود مي شود انسانيت انسان. . . نيز به هر نسبت که تکامل پيدا کند به سوي استقلال و حاکميت بر ساير جنبه ها گام بر مي دارد. يک فرد تکامل يافته کسي است که بر محيط بيروني و دروني خود تسلط نسبي دارد... . پس انسانيت انسان و ماهيت حقيقي او، وابسته به همان بعد معنوي و عقلاني اوست که گاه از آن با تعابير روح، نفس، عقل و از جمله با کلمه (من) ياد مي کنيم. و با علم حضوري و وجداني آن را شهود نموده و درک مي کنيم. و اگر نسبت به هرچيزي شک کنيم نسبت به آن نمي توانيم شک کنيم. چنانکه استاد مطهري مي گويد: انسان بالذات خودآگاه است؛ يعني جوهر ذات انسان آگاهي است. اين چنين نيست که اول (من) انسان تکوّن يابد و در مرحله بعد انسان به اين من آگاهي پيدا کند. پيدايش (من) انسان عين تحقق آگاهي به خود است... اين نوع از آگاهي همان است که يکي از ادله متقن تجرد نفس در فلسفه است. بنابراين ما با کلمه (من) در واقع اشاره مي کنيم به آن حقيقت اصيل شخصيت خودمان. و از اين رو که واژه (من) حاکي از حقيقت و اصالت وجود ما است، چيز هاي ديگر را به آن نسبت مي دهيم مثلا مي گوئيم: دست من، پاي من، چشم من و... و از همين جا مشخص مي شود که من واقعي ما غير از اعضا و اندام هاي بدني و بلکه غيراز کل اين کالبد ظاهري و مادي ما است. به همين دليل، جنازه شخص مرده را به من واقعي او که همان روح جدا افتاده اوست نسبت مي دهيم، و مي گوئيم اين جنازه فلاني است. پس خود او کيست که ما جنازه را به او نسبت مي دهيم؟ خود واقعي او همان (من) او يا (روح) اوست که با انفکاکش از اين کالبد ظاهري مرگ تحقق يافته است. و از اين رو است که کلمه (من) نشانگر و حکايتگر همان وجود حقيقي ما است و هرگاه در کلام بيان مي شود، شنونده را به همان حقيقت اصيل، رهنمون مي شود. و بدين بيان (من) مي تواند يکي از راههاي اثبات بعد روحاني انسان باشد. امّا درمورد اينکه فرموده ايد، ترکيب (روح من) از نوع اضافه شي به نفس خودش است که از جهت لغوي و ادبي صحيح نمي باشد. و سپس نتيجه گرفته ايد که، براي اثبات روح از کلمه من نمي توان استفاده کرد. زيرا اين ترکيب اضافي، مي رساند که روح، غير از من است؟ بايد چند نکته را عرض کنم. اول: دو کلمه (روح) و (من) هرچند، وقتي در مورد انسان به کار مي روند مصداق واحدي دارد و اشاره به همان حقيقت انساني و روحاني وجود انسان دارد. اما از حيث لغت هرکدام، معنا و مفهوم خاص خود را دارد، و اين طور نيست که از نظر معنا باهم مترادف باشد. زيرا آنچه، ما از کلمه (روح) مي فهميم؛ مفهوما غير آن چيزي است که از کلمه (من) در ذهن ما تبادر مي کند. در واقع کلمه روح، مطلق و عاري از هرگونه جنبه انتساب است. اما در کلمه من، يک نوع جهت تقييد و انتساب به شخص گوينده وجود دارد. و به عبارت ديگر از نظر مفهومي، يک نوع رابطه عموم و خصوص، بين آن دو برقرار است. يعني؛ کلمه (روح) را اگر تنها در نظر بگيريم، آن گونه که از موارد استعمال آن در قرآن و روايات پيدا است عام است و شامل همه ارواح حتي فرشتگان نيز مي شود. اما کلمه (من) خاص است و اشاره به روح خاص که همان حقيقت و انسانيت، انسان گوينده است دارد. پس اين دو واژه، مفهوما متفاوت و غير از يکديگر است. و بايد چنين باشد زيرا وقتي مي گوييم يکي از راههاي اثبات و رسيدن به روح انسان، کلمه من است وکلمه من را طريق و دال بر وجود روح قرار مي دهيم، بايد دال غير از مدلول و طريق غير از هدف باشد و گرنه دلالت و طريقيت معنا نخواهد داشد. در واقع آنچه را با علم حضوري درک مي کنيم و هيچ شک وترديدي در آن راه نمي دهيم، همان من است. و ما همين من را طريق اثبات روح مي دانيم. اما اين که اين (من) چيست و داراي چه قابليت ها و ظرفيت هايي است اين را با علم حصولي و در ضمن مفهوم کلمه (روح) مي توانيم درک کنيم. لذا اولي طريق قرار مي گيرد براي دوم. و اين طريقيت و دلالت هم فقط در مورد روح انسان است از آن جهت که مصداق آن دو در وجود انسان يک چيز است که همان جنبه ملکوتي وجود او باشد؛ نه در تمام مصادق روح. دوم: آنچه از لحاظ ادبيات عرب، در باب مضاف و مضاف اليه قاعده است، اين است که دو اسم مضاف و مضاف اليه، از حيث معنا، متحد و مترادف نباشد؛ زيرا غرض از اضافه کردن اسمي به اسم ديگر، يا کسب تعريف است يا کسب تخصيص. و دو کلمه مترادف و متحد المعني مثل: انسان و بشر نمي تواند از همديگر کسب تعريف يا تخصيص نمايد؛ چون مستلزم تعريف و تخصيص شيئ بواسطه خودش است. اما در مورد ترکيب «روح من» همان طور که گفته شد، دو کلمه (روح) و (من) مترادف و هم معنا نيست. بلکه بين آنها رابطه عام و خاص وجود دارد. روح، عام است و من، خاص. در حقيقت کلمه روح با اضافه خود به کلمه (من) کسب تخصيص و تبيين مي کند. که چنين اضافه اي در ادبيات عرب هيچ اشکالي ندارد و آن را، اضافه بيانيه مي گويند. مانند اضافه کلمه (مدينه) به کلمه (مصر) در ترکيب: «مدينة مصر» که هرچند مصداقا يکي است اما چون کلمه مدينه عام و کلمه مصر خاص است، چنين اضافه اي جايز و فايده مند است. زيرا کلمه مدينه از کلمه مصر کسب تخصيص مي کند. و هيچگاه مستلزم تخصيص شي بواسطه خودش نخواهد بود. سوم: قاعده مزبور در ادبيات عرب موارد نقض فراوان دارد. يعني در لغت عرب در بسیاری از موارد دو اسم هم مصداق به همديگر اضافه مي شود. مانند: اضافه شدن اسم به لقب مثل: «سعيد کرز» و يا اضافه صفت به موصوف مثل: «کرام الناس» که در واقع الناس الکرام بوده. يا اضافه موصوف به صفت مثل: «مسجد الجامع» که مسجد موصوف و الجامع صفت آن است. حال اگر هم کسي، وحدت مصداقي اين دو کلمه (روح) و ( من) را در ترکيب «روح من» خورده بگيرد. در پاسخ مي گوئيم: هيچ اشکالي ندارد که ترکيب آن دو را يکي از موارد نقض قاعده ادبي فوق بدانيم. بالاخره قواعد ادبي مانند قواعد عقلي نيست که تخلف ناپذير باشد. بلکه فقط در صدد بيان موارد غالب است که همواره در کنار آن، موارد غير غالب نيز يافت مي شود. اما پاسخ اصلي ما همان وجه دوم است که ذکر شد. .

مرجع:

ایجاد شده در 1400/10/19



0 دیدگاه
برای این پست دیدگاهی وجود ندارد

ارسال نظر



آدرس : آزمايشگاه داده کاوي و پردازش تصوير، دانشکده مهندسي کامپيوتر، دانشگاه صنعتي شاهرود

09111169156

info@parsaqa.com

حامیان

Image Image Image

همكاران ما

Image Image