چهل روایت صحیح در اثبات امامت از کتاب‌های شیعه و سنی /

تخمین زمان مطالعه: 357 دقیقه

چهل روایت صحیح در اثبات امامت از کتاب‌های شیعه و سنیفهرست مطالبروایات اهل بیت علیهم السلام روایت اول: امامان از نسل امیرمؤمنان و از نسل امام حسین علیهم السلام هستند: روایت دوم: امام حسین علیه السلام فرزند امام و پدر ائمه نه گانه بعد از خود است: روایت سوم: هر کس من سرپرست او هستم، علی بن أبی طالب سرپرست او است: روایت چهارم: رسول خدا (ص) مرا در غدیر خم به دستور خداوند به امامت نصب کرد: روایت پنجم: خداوند، ما را بر تمام خلایق حجت خود قرار داد روایت ششم: من، حسن ، حسین و نه تن از فرزندانش مقصود حدیث ثقلین هستیم


چهل روایت صحیح در اثبات امامت از کتاب‌های شیعه و سنیفهرست مطالبروایات اهل بیت علیهم السلام روایت اول: امامان از نسل امیرمؤمنان و از نسل امام حسین علیهم السلام هستند: روایت دوم: امام حسین علیه السلام فرزند امام و پدر ائمه نه گانه بعد از خود است: روایت سوم: هر کس من سرپرست او هستم، علی بن أبی طالب سرپرست او است: روایت چهارم: رسول خدا (ص) مرا در غدیر خم به دستور خداوند به امامت نصب کرد: روایت پنجم: خداوند، ما را بر تمام خلایق حجت خود قرار داد روایت ششم: من، حسن ، حسین و نه تن از فرزندانش مقصود حدیث ثقلین هستیم روایت هفتم: رسول خدا، وصیت و امامت را بعد از خودش به امیرمؤمنان واگذار کرد: روایت هشتم: امامان از طرف خدا پیشوایند، به حق هدایت و داوری کنند و حجت‌هاى خدا و داعیان به سوى خدا هستند روایت نهم: هر مسلمانی باید بداند که بعد از رسول خدا، امیرمؤمنان «امام» است، سپس امام حسن و ... روایت دهم: نزول آیه «أولی الأمر» در حق امیرمؤمنان و امام حسن و امام حسین روایت یازدهم: در بیت المعمور، ورقی از نور وجود دارد که در آن اسم رسول خدا، ائمه و شیعیان آن‌ها ثبت شده است روایت دوازدهم: تو برادر، رفیق، برگزیده، وصی و جانشین من در میان امتم هستی روایت سیزدهم: خداوند پروردگارم ، محمد پیامبر، علی حسن ، حسین و ... امامان من هستند روایت چهاردهم: شهادت می‌دهم که تو جانشین رسول خدا هستی روایت پانزدهم: امام بعد از من فرزندم امام جواد و ... هستند روایت شانزدهم: خداوند دستور به قبول ولایت امیرمؤمنان داده است روایت هفدهم: رسول خدا، کتاب خدا و امیرمؤمنان را جانشین خود قرار داد روایت هیجدهم: بعد از من ائمه‌از اهل بیت از جانب خداوند انتخاب می‌شود؛ اما مردم آن‌ها را تکذیب خواهند کرد روات نوزدهم: عرضه اعتقادات به امام صادق توسط عمرو بن حریث روایت بیستم: عرضه اعتقادات به امام صادق علیه السلام توسط منصور بن حازم روایت بیست و یکم: عرضه اعتقادات توسط خالد البجلی در محضر امام صادق علیه السلام روایت بیست و دوم: امامانی از فرزندان فاطمه نورهای هدایت‌گر روایت بیست و سوم: خدایا بر امیرمؤمنان که جانشین رسول خدا است، صلوات بفرست روایت بیست و چهارم: حق با اهل بیت است و آن‌ها اوصیا و ائمه هستند، از آن‌ها اطاعت کنید روایت بیست و پنجم: هر کس بمیرد و امامی نداشته باشد که خداوند آن را انتخاب کرد، کافر و منافق مرده است روایت بیست و ششم: شناخت امامی از ما اهل بیت، بر هر مسلمانی واجب است روایت بیست و هفتم: ما از همه مردم به کتاب خدا و رسولش ، شایسته‌تر هستیم روایت بیست و هشتم: من و اهل بیتم وارثان زمین هستیم و همواره امامی از ما در روی زمین هست روایت بیست و نهم: هر امامی از ما، آثار امامت را به امام بعد از خودش واگذار می‌کند روایت سیم: تحویل دادن میراث نبوت به امیرمؤمنان روایت سی و یکم: امامت بعد از امام حسن و امام حسین، در دو برادر قرار نخواهد گرفت روایت سی و دوم: ولایت اهل بیت، یکی از ارکان اسلام روایت سی و سوم: عدم قبول عبادات بدون ولایت اهل بیت علیهم السلام: روایت سی و چهارم: زیارت جامعه کبیره روایت سی و پنجم: خطبه شعبانیه روایات اهل سنت روایت اول: وَأَنْتَ خَلِیفَتِی فِی کُلِّ مُؤْمِنٍ مِنْ بَعْدِی روایت دوم: علی أَوْلَى النَّاسِ بِکُمْ بَعْدِی روایت سوم: علی إِمَامُ الْمُتَّقِینَ، وَسَیِّدُ الْمُسْلِمِینَ روایت چهارم: علیٌ وَلِیُّ کُلِّ مُؤْمِنٍ بَعْدِی روایت پنجم: حدیث غدیر نتیجه نهائی ×××××××××××× مقدمهدر هفته گذشته، عبد الله حیدری یا همان شهاب ابراهیمی در شبکه کلمه اعلام کرد که اگر کسی بتواند یک روایت بیاورد که سندش صحیح و نصش صریح باشد که امامت ائمه اهل بیت علیهم السلام را ثابت کند، شیعه خواهد شد. برای دیدن کلیپ ادعای این کارشناس وهابی اینجا را کلیک کنید هر چند که این ادعا بسیار خنده‌دار است و ما مطمئن هستیم که ایشان در این ادعای خود صداقت ندارد و قطعا به وعده‌اش وفا نخواهد کرد؛ اما برای این که حجت بر دیگر کسانی که از مکتب سقیفه پیروی می‌کنند، تمام شود، جواب تحدی او را خواهیم داد. امامت و ولایت امیرمؤمنان علیه السلام و فرزندان پاک و مطهر آن حضرت، از قرآن کریم و روایات صحیح السند شیعه و سنی قابل اثبات است. از آن جایی که قصد داریم بهانه‌ای برای این ناصبی باقی نگذاریم در این مقاله روایاتی را از کتاب‌های شیعه و سنی آورده و صحت سند آن‌ها را ثابت خواهیم کرد. روایات اهل بیت علیهم السلامتردیدی نیست که روایات صحیح السند از طریق اهل بیت علیهم السلام در اثبات ولایت آن حضرات به صدها و بلکه به هزاران روایت می‌رسد و حتی کتاب‌های تخصصی نیز در این زمینه نوشته شده است؛ مثل کتاب کفایۀ الأثر، نوشته مرحوم خزاز قمی و إثبات الهداۀ نوشته شیخ حر عاملی و ... ؛ بنابراین تردید و تشکیک در این زمینه نشانگر جهل و بی‌اطلاعی و یا تعصب بیش از اندازه او است. از آن‌جایی که عدد دوازده برای شیعیان دوازده امامی مقدس و متبرک هستند، ما تنها به دوازده روایت صحیح السند از کتاب‌های شیعه اکتفا و سند آن‌‌ها را بررسی خواهیم کرد: روایت اول: امامان از نسل امیرمؤمنان و از نسل امام حسین علیهم السلام هستند:شیخ صدوق (متوفاى381هـ) با سند صحیح نقل کرده‌اند که رسول خدا صلی الله علیه و آله جانشینان خود را معرفی کرد: حدثنی أبی (رضی الله عنه)، قال: حدثنا سعد بن عبد الله، قال: حدثنا أحمد بن محمد بن عیسى، عن الحسین بن سعید، عن حماد بن عیسى، عن إبراهیم بن عمر الیمانی، عن أبی الطفیل، عن أبی جعفر محمد بن علی الباقر (علیهما السلام)، عن آبائه (علیهم السلام)، قال: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (ص) لِأَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ (ع): اکْتُبْ مَا أُمْلِی عَلَیْکَ. قَالَ: یَا نَبِیَّ اللَّهِ أَتَخَافُ عَلَیَّ النِّسْیَانَ؟ فَقَالَ: لَسْتُ أَخَافُ عَلَیْکَ النِّسْیَانَ وَقَدْ دَعَوْتُ اللَّهَ لَکَ أَنْ یُحَفِّظَکَ وَلَا یُنْسِیَکَ وَلَکِنِ اکْتُبْ لِشُرَکَائِکَ. قَالَ: قُلْتُ: وَمَنْ شُرَکَائِی یَا نَبِیَّ اللَّهِ؟ قَالَ: الْأَئِمَّةُ مِنْ وُلْدِکَ بِهِمْ تُسْقَى أُمَّتِی الْغَیْثَ وَبِهِمْ یُسْتَجَابُ دُعَاؤُهُمْ وَبِهِمْ یَصْرِفُ اللَّهُ عَنْهُمُ الْبَلَاءَ وَبِهِمْ تَنْزِلُ الرَّحْمَةُ مِنَ السَّمَاءِ وَهَذَا أَوَّلُهُمْ. وَأَوْمَأَ بِیَدِهِ إِلَى الْحَسَنِ (ع) ثُمَّ أَوْمَأَ بِیَدِهِ إِلَى الْحُسَیْنِ(ع) ثُمَّ قَالَ (ص): الْأَئِمَّةُ مِنْ وُلْدِهِ. رسول خدا (ص) به امیر المؤمنین فرمود آنچه برایت گویم بنویس. عرض کرد یا رسول اللَّه میترسى فراموش کنم؟ فرمود از فراموشى بر تو ترسى ندارم؛ چون از خدا خواستم که تو را حافظه دهد و فراموشت نکند؛ ولى براى همکاران خود بنویس: امیرمؤمنان علیه السلام گفت: عرضکردم همکارانم چه کسانی هستند؟ فرمود: امامان از فرزندانت که امتم به یمن وجود آنان از باران بنوشند و دعایشان مستجاب شود و به وسیله آن‌ها خدا بلا را از امتم دور کند و به وسیله آن ها رحمت از آسمان نازل شود و این اول آنها است. با دست خود به حسن اشاره کرد سپس به امام حسین علیه السلام اشاره کرد و فرمود امامان از فرزندان اویند. الأمالی، ص 485، تحقیق و نشر: قسم الدراسات الاسلامیة - مؤسسة البعثة - قم، الطبعة: الأولى، 1417هـ. کمال الدین و تمام النعمة، ج 1، ص 206ـ 207، تحقیق: علی اکبر الغفاری، ناشر: مؤسسة النشر الاسلامی (التابعة) لجماعة المدرسین ـ قم، 1405هـ. (مکتبه اهل بیت) شیخ طوسی هم امالی خود همین روایت را نقل کرده است الأمالی، ص 441، للطوسی، الشیخ ابوجعفر محمد بن الحسن بن علی بن الحسن (متوفاى460هـ)، تحقیق: قسم الدراسات الاسلامیة - مؤسسة البعثة، ناشر: دار الثقافة ـ قم، الطبعة: الأولى، 1414هـ بررسی سند روایتعلی بن الحسین بن بابویه:قال النجاشی: شیخ القمیین فی عصره ومتقدمهم، وفقیههم، وثقتهم... وقال الشیخ: کان فقیها، جلیلا، ثقة. الموسوی الخوئی، السید أبو القاسم (متوفاى1411هـ)، معجم رجال الحدیث وتفصیل طبقات الرواة، ج12، ص397ـ 398، الطبعة الخامسة، 1413هـ ـ 1992م سعد بن عبد الله الأشعری:قال النجاشی: شیخ هذه الطائفة وفقیهها ووجهها.... وقال الشیخ: جلیل القدر، ثقة. معجم رجال الحدیث، ج9، ص78 احمد بن محمد بن عیسی الأشعری:وقال الشیخ: شیخ قم، ووجیهها، وفقیهها. معجم رجال الحدیث، ج3، ص87 الحسین بن سعید:الحسین بن سعید بن حماد: قال الشیخ: من موالی علی بن الحسین علیه السلام، ثقة. صاحب المصنفات الأهوازی، ثقة ". معجم رجال الحدیث، ج6، ص265 ـ266، رقم: 3424 . حماد بن عیسی:قال النجاشی: وکان ثقة فی حدیثه، صدوقا. وقال الشیخ : ثقة. معجم رجال الحدیث، ج7، ص236ـ237، رقم: 3972 ابراهیم بن عمر:إبراهیم بن عمر الیمانی... قال النجاشی: شیخ من أصحابنا ثقة. معجم رجال الحدیث، ج1، ص 241، رقم: 228 ابو الطفیل عامر بن واثله:امام صادق علیه السلام در روایت مشهور ثقلین که از طریق ایشان نقل شده است، او را توثیق کرده است. قال الوحید فی التعلیقة فی الخصال - بعد ذکر حدیث - قال معروف بن خربوذ، فعرضت هذا الکلام على أبی جعفر (علیه السلام )، فقال (علیه السلام ): صدق أبو الطفیل - رحمه الله -: وفی هذا شهادة على حسن حاله ورجوعه، لو صح کونه کیسانیا (إنتهى ). أقول: الحدیث رواه الصدوق - قدس سره - فی باب الاثنین، تحت عنوان السؤال عن الثقلین یوم القیامة، وقد رواه بعدة طرق... وبعض طرق الروایة صحیح. معجم رجال الحدیث، ج10، ص 222 این روایت هم از نظر سند صحیح است و هم از نظر دلالت صریح. روایت دوم: امام حسین علیه السلام فرزند امام و پدر ائمه نه گانه بعد از خود است:شیخ صدوق در الخصال با سند صحیح نقل می‌کند که رسول خدا صلی الله علیه وآله، امام حسین علیه السلام را امام، فرزند امام و پدر ائمه معرفی کرده است: 38- حَدَّثَنَا أَبِی رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَبِی خَلَفٍ قَالَ حَدَّثَنِی یَعْقُوبُ بْنُ یَزِیدَ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِیسَى عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُسْکَانَ عَنْ أَبَانِ بْنِ تَغْلِبَ عَنْ سُلَیْمِ بْنِ قَیْسٍ الْهِلَالِیِّ عَنْ سَلْمَانَ الْفَارِسِیِّ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ: دَخَلْتُ عَلَى النَّبِیِّ ص وإِذَا الْحُسَیْنُ عَلَى فَخِذَیْهِ وهُوَ یُقَبِّلُ عَیْنَیْهِ ویَلْثِمُ فَاهُ وهُوَ یَقُولُ أَنْتَ سَیِّدٌ ابْنُ سَیِّدٍ أَنْتَ إِمَامٌ ابْنُ إِمَامٍ أَبُو الْأَئِمَّةِ أَنْتَ حُجَّةٌ ابْنُ حُجَّةٍ أَبُو حُجَجٍ تِسْعَةٍ مِنْ صُلْبِکَ تَاسِعُهُمْ قَائِمُهُمْ. سلیم بن قیس هلالى از سلمان فارسى روایت مى کند که او گفته بود : نزد رسول خدا صلی الله علیه وآله بودم، دیدم حسین بن على بر زانوى وى نشسته پیامبر میان دو دیده و دهان وى را مى بوسد و مى گوید: تو سرور فرزند سرور هستى و تو امام فرزند امام و پدر امام هستى . تو حجت خدا و پدر ۹ تن از حجت‌های خداوند از نسل خود هستى که نهمین نفر آن‌ها قائم ایشان است. الصدوق، ابوجعفر محمد بن علی بن الحسین (متوفاى381هـ)، الخصال، ج2، ص475، تحقیق: علی أکبر الغفاری، ناشر: جماعة المدرسین فی الحوزة العلمیة ـ قم، 1403هـ ـ 1362ش همین روایت را شیخ مفید رضوان الله تعالی علیه در کتاب الإختصاص با سند ذیل نقل کرده است: أبو جعفر محمد بن أحمد العلوی قال : حدثنی أحمد بن علی بن إبراهیم بن هاشم عن أبیه ، عن جده إبراهیم بن هاشم ، عن حماد بن عیسى ، عن أبیه ، عن الصادق علیه السلام قال : قال سلمان الفارسی - رحمة الله علیه - : رأیت الحسین بن علی صلوات الله علیهما فی حجر النبی صلى الله علیه وآله ... الشیخ المفید، محمد بن محمد بن النعمان ابن المعلم أبی عبد الله العکبری البغدادی (متوفاى413 هـ)، الاختصاص ، ص 208، تحقیق : علی أکبر الغفاری ، السید محمود الزرندی، ناشر : دار المفید للطباعة والنشر والتوزیع ـ بیروت ، الطبعة : الثانیة ، 1414هـ ـ 1993 م سند این روایت صد در صد صحیح است و دلالتش نیز واضح و آشکار . بررسی سند روایت:علی بن الحسین بن بابویه:قال النجاشی: شیخ القمیین فی عصره ومتقدمهم، وفقیههم، وثقتهم... وقال الشیخ: کان فقیها، جلیلا، ثقة. الموسوی الخوئی، السید أبو القاسم (متوفاى1411هـ)، معجم رجال الحدیث وتفصیل طبقات الرواة، ج12، ص397ـ 398، الطبعة الخامسة، 1413هـ ـ 1992م سعد بن عبد الله الأشعری:قال النجاشی: شیخ هذه الطائفة وفقیهها ووجهها.... وقال الشیخ: جلیل القدر، ثقة. معجم رجال الحدیث، ج9، ص78 یعقوب بن یزید:قال النجاشی: وکان ثقة صدوقا... وقال الشیخ: کثیر الروایة، ثقة. معجم رجال الحدیث، ج 21، ص 156، رقم: 13778. حماد بن عیسی:قال النجاشی: وکان ثقة فی حدیثه، صدوقا. وقال الشیخ: ثقة. معجم رجال الحدیث، ج7، ص236ـ237، رقم: 3972 عبد الله بن مسکان:قال النجاشی : ثقة ، عین. وقال الشیخ : عبد الله بن مسکان ثقة . معجم رجال الحدیث ، ج11، ص 347، رقم: 7173 أبان بن تغلب:قال النجاشی: عظیم المنزلة فی أصحابنا ، لقی علی بن الحسین ، وأبا جعفر ، وأبا عبد الله علیهم السلام وروى عنهم ، وکانت له عندهم منزلة وقدم . قال الشیخ: ثقة ، جلیل القدر ، عظیم المنزلة فی أصحابنا . معجم رجال الحدیث ، ج1، ص131، رقم: 28 همین روایت با همین سند و متن در کتاب الإمامۀ والتبصرۀ و کفایۀ الأثر نیز نقل شده است: القمی ، أبو الحسن علی بن الحسین بن بابویه (متوفای 329هـ ) ، الإمامة والتبصرة من الحیرة، ص 110، تحقیق و نشر : مدرسة الإمام المهدی ـ قم، الطبعة : الأولى ، 1404 هـ ـ 1363ش. الخزاز القمی الرازی ، أبی القاسم علی بن محمد بن علی، کفایة الأثر فی النص على الأئمة الاثنی عشر ، ص46، تحقیق: السید عبد اللطیف الحسینی الکوه کمری الخوئی، ناشر: انتشارات ـ قم، 140هـ . روایت سوم: هر کس من سرپرست او هستم، علی بن أبی طالب سرپرست او است:حدیث شریف غدیر، برترین دلیل شیعیان برای اثبات جانشینی امیرمؤمنان علیه السلام است که در کتاب‌های شیعه و سنی صدها سند صحیح دارد. شیخ صدوق رضوان الله تعالی علیه این روایت را در کتاب خصال خود با سند صحیح و به تفصیل نقل کرده است: حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ الْوَلِیدِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ الصَّفَّارُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ بْنِ أَبِی الْخَطَّابِ وَیَعْقُوبَ بْنِ یَزِیدَ جَمِیعاً عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ مَعْرُوفِ بْنِ خَرَّبُوذَ عَنْ أَبِی الطُّفَیْلِ عَامِرِ بْنِ وَاثِلَةَ عَنْ حُذَیْفَةَ بْنِ أُسَیْدٍ الْغِفَارِیِّ قَالَ: لَمَّا رَجَعَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله علیه وآله مِنْ حِجَّةِ الْوَدَاعِ وَنَحْنُ مَعَهُ أَقْبَلَ حَتَّى انْتَهَى إِلَى الْجُحْفَةِ فَأَمَرَ أَصْحَابَهُ بِالنُّزُولِ فَنَزَلَ الْقَوْمُ مَنَازِلَهُمْ ثُمَ نُودِیَ بِالصَّلَاةِ فَصَلَّى بِأَصْحَابِهِ رَکْعَتَیْنِ ثُمَّ أَقْبَلَ بِوَجْهِهِ إِلَیْهِمْ فَقَالَ لَهُمْ: إِنَّهُ قَدْ نَبَّأَنِی اللَّطِیفُ الْخَبِیرُ أَنِّی مَیِّتٌ وَأَنَّکُمْ مَیِّتُونَ وَکَأَنِّی قَدْ دُعِیتُ فَأَجَبْتُ وَأَنِّی مَسْئُولٌ عَمَّا أُرْسِلْتُ بِهِ إِلَیْکُمْ وَعَمَّا خَلَّفْتُ فِیکُمْ مِنْ کِتَابِ اللَّهِ وَحُجَّتِهِ وَأَنَّکُمْ مَسْئُولُونَ فَمَا أَنْتُمْ قَائِلُونَ لِرَبِّکُمْ قَالُوا نَقُولُ قَدْ بَلَّغْتَ ونَصَحْتَ وَجَاهَدْتَ فَجَزَاکَ اللَّهُ عَنَّا أَفْضَلَ الْجَزَاءِ. ثُمَّ قَالَ لَهُمْ أَ لَسْتُمْ تَشْهَدُونَ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَأَنِّی رَسُولُ اللَّهِ إِلَیْکُمْ وَأَنَّ الْجَنَّةَ حَقٌّ وَأَنَّ النَّارَ حَقٌّ وَأَنَّ الْبَعْثَ بَعْدَ الْمَوْتِ حَقٌّ فَقَالُوا نَشْهَدُ بِذَلِکَ قَالَ اللَّهُمَّ اشْهَدْ عَلَى مَا یَقُولُونَ أَلَا وَإِنِّی أُشْهِدُکُمْ أَنِّی أَشْهَدُ أَنَّ اللَّهَ مَوْلَایَ وَأَنَا مَوْلَى کُلِّ مُسْلِمٍ وَأَنَا أَوْلى بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ فَهَلْ تُقِرُّونَ لِی بِذَلِکَ وَتَشْهَدُونَ لِی بِهِ؟ فَقَالُوا نَعَمْ نَشْهَدُ لَکَ بِذَلِکَ. فَقَالَ: أَلَا مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ فَإِنَّ عَلِیّاً مَوْلَاهُ وَهُوَ هَذَا ثُمَّ أَخَذَ بِیَدِ عَلِیٍّ علیه السلام. فَرَفَعَهَا مَعَ یَدِهِ حَتَّى بَدَتْ آبَاطُهُمَا. ثُمَّ قَالَ: اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاهُ وَعَادِ مَنْ عَادَاهُ وَانْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَاخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ أَلَا وَإِنِّی فَرَطُکُمْ وَأَنْتُمْ وَارِدُونَ عَلَیَّ الْحَوْضَ حَوْضِی غَداً وَهُوَ حَوْضٌ عَرْضُهُ مَا بَیْنَ بُصْرَى وَصَنْعَاءَ فِیهِ أَقْدَاحٌ مِنْ فِضَّةٍ عَدَدَ نُجُومِ السَّمَاءِ أَلَا وَإِنِّی سَائِلُکُمْ غَداً مَا ذَا صَنَعْتُمْ فِیمَا أَشْهَدْتُ اللَّهَ بِهِ عَلَیْکُمْ فِی یَوْمِکُمْ هَذَا إِذَا وَرَدْتُمْ عَلَیَّ حَوْضِی وَمَا ذَا صَنَعْتُمْ بِالثَّقَلَیْنِ مِنْ بَعْدِی فَانْظُرُوا کَیْفَ تَکُونُونَ خَلَفْتُمُونِی فِیهِمَا حِینَ تَلْقَوْنِی. قَالُوا: وَمَا هَذَانِ الثَّقَلَانِ یَا رَسُولَ اللَّهِ؟ قَالَ: أَمَّا الثَّقَلُ الْأَکْبَرُ فَکِتَابُ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ سَبَبٌ مَمْدُودٌ مِنَ اللَّهِ وَمِنِّی فِی أَیْدِیکُمْ طَرَفُهُ بِیَدِ اللَّهِ وَالطَّرَفُ الْآخَرُ بِأَیْدِیکُمْ فِیهِ عِلْمُ مَا مَضَى وَمَا بَقِیَ إِلَى أَنْ تَقُومَ السَّاعَةُ وَأَمَّا الثَّقَلُ الْأَصْغَرُ فَهُوَ حَلِیفُ الْقُرْآنِ وَهُوَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ وَعِتْرَتُهُ علیهم السلام وَإِنَّهُمَا لَنْ یَفْتَرِقَا حَتَّى یَرِدَا عَلَیَّ الْحَوْضَ. قَالَ مَعْرُوفُ بْنُ خَرَّبُوذَ: فَعَرَضْتُ هَذَا الْکَلَامَ عَلَى أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام فَقَالَ: صَدَقَ أَبُو الطُّفَیْلِ رَحِمَهُ اللَّهُ هَذَا الْکَلَامُ وَجَدْنَاهُ فِی کِتَابِ عَلِیٍّ علیه السلام وَعَرَفْنَاهُ. وَحَدَّثَنَا أَبِی رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی عُمَیْرٍ. وَحَدَّثَنَا جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ مَسْرُورٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا الْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَامِرٍ عَنْ عَمِّهِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَامِرٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی عُمَیْرٍ. وَحَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ مُوسَى بْنِ الْمُتَوَکِّلِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ السَّعْدَآبَادِیُّ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ الْبَرْقِیِّ عَنْ أَبِیهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ مَعْرُوفِ بْنِ خَرَّبُوذَ عَنْ أَبِی الطُّفَیْلِ عَامِرِ بْنِ وَاثِلَةَ عَنْ حُذَیْفَةَ بْنِ أَسِیدٍ الْغِفَارِیِّ بِمِثْلِ هَذَا الْحَدِیثِ سَوَاء. الصدوق، ابوجعفر محمد بن علی بن الحسین (متوفاى381هـ)، الخصال، ص 66، تحقیق: علی أکبر الغفاری، ناشر: جماعة المدرسین فی الحوزة العلمیة ـ قم، 1403هـ ـ 1362ش ابو الطفیل از حذیفة بن اسید غفارى نقل مى کند که چون پیامبر خدا صلى الله علیه واله از حجة الوداع بازگشت و ما در خدمت او بودیم، آمد تا به جحفه رسید، پس به اصحاب فرمان داد که فرود آیند، آنها فرود آمدند، آنگاه نداى نماز داده شد و با اصحاب خود دو رکعت نماز خواند. سپس صورت خود را به سوى آنان کرد و به آنان فرمود: همانا خداوند لطیف خبیر به من خبر داده که من مى میرم و شما هم مى میرید و گویا که من دعوت شده ام و آن دعوت را اجابت کرده ام و من در برابر آن چیزى که با آن به سوى شما فرستاده شده ام مسئول هستم و نیز از آنچه میان شما باقى مى گذارم؛ یعنى کتاب خدا و حجّت او، و شما نیز مسئول هستید. شما به پروردگارتان چه خواهید گفت؟ گفتند: مى گوییم: تو پیام را رسانیدى و نصیحت کردى و مجاهدت نمودى، پس خداوند از سوى ما به تو بهترین پاداش بدهد. آنگاه پیامبر خدا (ص) به آنان فرمود: آیا شما گواهى نمى دهید که خدایى جز خداى یگانه نیست و اینکه من فرستاده خدا به سوى شما هستم و اینکه بهشت حق است و اینکه آتش جهنم حق است و اینکه زنده شدن پس از مرگ حق است؟ گفتند: به همه اینها گواهى مى دهیم. پیامبر گفت: خدایا به آنچه مى گویند: شاهد باش. آگاه باشید که من شما را گواه مى گیرم که من شهادت مى دهم که خداوند مولاى من است و من مولاى هر مسلمانى هستم و من به مؤمنان از خودشان اولى تر هستم، آیا شما به آن اقرار مى کنید و به آن گواهى مى دهید؟ گفتند: آرى، ما در باره تو، به آن شهادت مى دهیم. پس فرمود: آگاه باشید که هر کس که من مولاى او هستم، على مولاى اوست و او این شخص است، سپس دست على را گرفت و آن را با دست خود بالا برد تا اینکه زیر بغل هر دو آشکار شد. سپس گفت: خداوندا دوست بدار هر کس را که او را دوست بدارد و دشمن بدار هر کس را که او را دشمن بدارد و یارى کن به هر کس که او را یارى کند و خوار کن هر کس را که او را خوار سازد. آگاه باشید که من پیشتاز شما (در مرگ) هستم و شما در حوض (کوثر) بر من وارد خواهید شد، حوض من، فردا وسعتى چون وسعت میان بصرى و صنعا خواهد داشت، در آن پیاله هایى از نقره به تعداد ستارگان آسمان است، آگاه باشید، فردا که وارد حوض من شدید از شما خواهم پرسید در باره آنچه از شما به آن، چنین روزى گواهى گرفتم که چه رفتارى کردید و بعد از من با «ثقلین دو چیز گرانبها» چه کردید؟ وقتى با من ملاقات نمودید، به من نظر بدهید که چگونه پس از من با آنها رفتار کردید؟ گفتند: یا رسول اللَّه این دو چیز گرانبها چیست؟ فرمود: چیز گرانبهاى بزرگتر کتاب خداوند است که واسطه اى است کشیده شده از خدا و من در دستان شما، که یک طرف آن در دست خدا و طرف دیگرش در دست شماست، دانش گذشته و آینده تا روز قیامت در آن است، و اما چیز گرانبهاى کوچک که ملازم قرآن است، آن على بن ابى طالب و عترت او هستند و این دو امانت از هم جدا نشوند تا وقتى که در حوض (کوثر) بر من وارد شوند. معروف بن خرّبوذ مى گوید: این سخن را بر امام باقر (ع) عرضه کردم، فرمود: أبو الطفیل راست گفته، خدا رحمتش کند و ما آن را در کتاب على (ع) چنین یافتیم و شناختیم. بررسی سند روایت:محمد بن الحسن بن ولید:محمد بن الحسن بن أحمد: قال النجاشی: شیخ القمیین وفقیههم، ومتقدمهم ووجههم ثقة ثقة، عین... وقال الشیخ: جلیل القدر، عارف بالرجال، موثوق به... جلیل القدر، بصیر بالفقه، ثقة. معجم رجال الحدیث، ج 16، ص 220، رقم: 10490. محمد بن الحسن الصفار:محمد بن الحسن بن فروخ: قال النجاشی: کان وجها فی أصحابنا القمیین، ثقة، عظیم القدر، راجحا، قلیل السقط فی الروایة. معجم رجال الحدیث، ج 16، ص 263، رقم: 10532. محمد بن الحسین أبی الخطاب:مقال النجاشی: جلیل من أصحابنا، عظیم القدر، کثیر الروایة، ثقة، عین، حسن التصانیف، مسکون إلى روایته... وقال الشیخ: کوفی، ثقة. معجم رجال الحدیث، ج 16، ص 308 ـ 309، رقم: 10581. یعقوب بن یزید:قال النجاشی: وکان ثقة صدوقا... وقال الشیخ: کثیر الروایة، ثقة. معجم رجال الحدیث، ج 21، ص 156، رقم: 13778. محمد بن أبی عمیر:قال النجاشی: جلیل القدر، عظیم المنزلة فینا وعند المخالفین... وقال الشیخ: وکان من أوثق الناس عند الخاصة والعامة، وأنسکهم نسکا، وأورعهم وأعبدهم. معجم رجال الحدیث، ج 15، ص291 ـ 292، رقم: 10043. عبد الله بن سنان:عبد الله بن سنان بن طریف: قال النجاشی: کوفی، ثقة، من أصحابنا، جلیل لا یطعن علیه فی شئ.... روى هذه الکتب عنه جماعات من أصحابنا لعظمه فی الطائفة، وثقته وجلالته. وقال الشیخ : عبد الله بن سنان، ثقة. معجم رجال الحدیث، ج 11، ص 224، رقم: 6919. معروف بن خربوذ:کشى در کتاب رجال خود در شرح حال برید بن معاویه، تصریح مى‌کند که او از جمله افرادى است که تمام شیعیان بر صداقت و راستگویى آن‌ها اجماع دارند: إجماع العصابة على تصدیق جماعة من أصحاب أبی جعفر علیه السلام وأصحاب أبی عبد اللّه علیه السلام وانقیادهم لهم بالفقه، وعدّه منهم معروف بن خرّبوذ. معجم رجال الحدیث، ج 19، ص 250، رقم: 12508. عامر بن واثله:امام صادق علیه السلام در آخر همین روایت او را تصدیق کرده است؛ پس نیازی به توثیق دیگران ندارد. روایت چهارم: رسول خدا (ص) مرا در غدیر خم به دستور خداوند به امامت نصب کرد:شیخ کلینی رحمت الله علیه در کتاب شریف کافی روایتی را با سند صحیح نقل کرده است که بر طبق آن، نخستین کسی که با ابوبکر بیعت کرد، شیطان بوده است. سپس امیرمؤمنان علیه السلام به حدیث شریف غدیر استناد و خود را منصب من عند الله خطاب کرده است: 541- عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِیسَى عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ عُمَرَ الْیَمَانِیِّ عَنْ سُلَیْمِ بْنِ قَیْسٍ الْهِلَالِیِّ قَالَ: سَمِعْتُ سَلْمَانَ الْفَارِسِیَّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ یَقُولُ: لَمَّا قُبِضَ رَسُولُ اللَّهِ ص وصَنَعَ النَّاسُ مَا صَنَعُوا وخَاصَمَ أَبُو بَکْرٍ وعُمَرُ وأَبُو عُبَیْدَةَ بْنُ الْجَرَّاحِ الْأَنْصَارَ فَخَصَمُوهُمْ بِحُجَّةِ عَلِیٍّ ع قَالُوا: یَا مَعْشَرَ الْأَنْصَارِ قُرَیْشٌ أَحَقُّ بِالْأَمْرِ مِنْکُمْ لِأَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص مِنْ قُرَیْشٍ والْمُهَاجِرِینَ مِنْهُمْ إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى بَدَأَ بِهِمْ فِی کِتَابِهِ وفَضَّلَهُمْ وقَدْ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص الْأَئِمَّةُ مِنْ قُرَیْشٍ. قَالَ سَلْمَانُ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ فَأَتَیْتُ عَلِیّاً ع وهُوَ یُغَسِّلُ رَسُولَ اللَّهِ ص فَأَخْبَرْتُهُ بِمَا صَنَعَ النَّاسُ وقُلْتُ إِنَّ أَبَا بَکْرٍ السَّاعَةَ عَلَى مِنْبَرِ رَسُولِ اللَّهِ ص واللَّهِ مَا یَرْضَى أَنْ یُبَایِعُوهُ بِیَدٍ وَاحِدَةٍ إِنَّهُمْ لَیُبَایِعُونَهُ بِیَدَیْهِ جَمِیعاً بِیَمِینِهِ وشِمَالِهِ. فَقَالَ لِی یَا سَلْمَانُ ! هَلْ تَدْرِی مَنْ أَوَّلُ مَنْ بَایَعَهُ عَلَى مِنْبَرِ رَسُولِ اللَّهِ ص قُلْتُ لَا أَدْرِی إِلَّا أَنِّی رَأَیْتُ فِی ظُلَّةِ بَنِی سَاعِدَةَ حِینَ خَصَمَتِ الْأَنْصَارُ وکَانَ أَوَّلَ مَنْ بَایَعَهُ بَشِیرُ بْنُ سَعْدٍ وأَبُو عُبَیْدَةَ بْنُ الْجَرَّاحِ ثُمَّ عُمَرُ ثُمَّ سَالِمٌ قَالَ لَسْتُ أَسْأَلُکَ عَنْ هَذَا ولَکِنْ تَدْرِی أَوَّلَ مَنْ بَایَعَهُ حِینَ صَعِدَ عَلَى مِنْبَرِ رَسُولِ اللَّهِ ص؟ قُلْتُ لَا ولَکِنِّی رَأَیْتُ شَیْخاً کَبِیراً مُتَوَکِّئاً عَلَى عَصَاهُ بَیْنَ عَیْنَیْهِ سَجَّادَةٌ شَدِیدُ التَّشْمِیرِ صَعِدَ إِلَیْهِ أَوَّلَ مَنْ صَعِدَ وهُوَ یَبْکِی ویَقُولُ: الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی لَمْ یُمِتْنِی مِنَ الدُّنْیَا حَتَّى رَأَیْتُکَ فِی هَذَا الْمَکَانِ ابْسُطْ یَدَکَ فَبَسَطَ یَدَهُ فَبَایَعَهُ ثُمَّ نَزَلَ فَخَرَجَ مِنَ الْمَسْجِدِ فَقَالَ عَلِیٌّ ع هَلْ تَدْرِی مَنْ هُوَ؟ قُلْتُ لَا ولَقَدْ سَاءَتْنِی مَقَالَتُهُ کَأَنَّهُ شَامِتٌ بِمَوْتِ النَّبِیِّ ص. فَقَالَ: ذَاکَ إِبْلِیسُ لَعَنَهُ اللَّهُ. أَخْبَرَنِی رَسُولُ اللَّهِ ص أَنَّ إِبْلِیسَ ورُؤَسَاءَ أَصْحَابِهِ شَهِدُوا نَصْبَ رَسُولِ اللَّهِ ص إِیَّایَ لِلنَّاسِ بِغَدِیرِ خُمٍّ بِأَمْرِ اللَّهِ عَزَّ وجَلَّ فَأَخْبَرَهُمْ أَنِّی أَوْلَى بِهِمْ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وأَمَرَهُمْ أَنْ یُبَلِّغَ الشَّاهِدُ الْغَائِبَ. فَأَقْبَلَ إِلَى إِبْلِیسَ أَبَالِسَتُهُ ومَرَدَةُ أَصْحَابِهِ فَقَالُوا إِنَّ هَذِهِ أُمَّةٌ مَرْحُومَةٌ ومَعْصُومَةٌ ومَا لَکَ ولَا لَنَا عَلَیْهِمْ سَبِیلٌ قَدْ أُعْلِمُوا إِمَامَهُمْ ومَفْزَعَهُمْ بَعْدَ نَبِیِّهِمْ فَانْطَلَقَ إِبْلِیسُ لَعَنَهُ اللَّهُ کَئِیباً حَزِیناً. وَ أَخْبَرَنِی رَسُولُ اللَّهِ ص أَنَّهُ لَوْ قُبِضَ أَنَّ النَّاسَ یُبَایِعُونَ أَبَا بَکْرٍ فِی ظُلَّةِ بَنِی سَاعِدَةَ بَعْدَ مَا یَخْتَصِمُونَ ثُمَّ یَأْتُونَ الْمَسْجِدَ فَیَکُونُ أَوَّلَ مَنْ یُبَایِعُهُ عَلَى مِنْبَرِی إِبْلِیسُ لَعَنَهُ اللَّهُ فِی صُورَةِ رَجُلٍ شَیْخٍ مُشَمِّرٍ یَقُولُ کَذَا وکَذَا ثُمَّ یَخْرُجُ فَیَجْمَعُ شَیَاطِینَهُ وأَبَالِسَتَهُ فَیَنْخُرُ ویَکْسَعُ ویَقُولُ کَلَّا زَعَمْتُمْ أَنْ لَیْسَ لِی عَلَیْهِمْ سَبِیلٌ فَکَیْفَ رَأَیْتُمْ مَا صَنَعْتُ بِهِمْ حَتَّى تَرَکُوا أَمْرَ اللَّهِ عَزَّ وجَلَّ وطَاعَتَهُ ومَا أَمَرَهُمْ بِهِ رَسُولُ اللَّهِ ص. الکلینی الرازی، أبو جعفر محمد بن یعقوب بن إسحاق (متوفاى328 هـ)، الکافی، ج 8، ص343، ناشر: اسلامیه ، تهران ، الطبعة الثانیة،1362 هـ.ش. سلیم بن قیس هلالى مى گوید: از سلمان فارسى رضى اللَّه عنه شنیدم که مى گفت: هنگامى که پیامبر اکرم صلّى اللَّه علیه و آله دیده از جهان فرو بست و مردم کردند آنچه کردند و ابو بکر و عمر و ابو عبیدة بن جرّاح با انصار ستیزه کردند و آنها را به دلیل خویشى، که دلیل على علیه السّلام بود محکوم نمودند. گفتند: اى گروه انصار! قریش به امر امامت از شما سزاوارترند؛ زیرا رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله از قریش بود و مهاجران نیز از قریش بودند و خدا در قرآن، خود با آنها آغاز نموده و آنها را برترى بخشیده است، و پیام‌آور صلّى اللَّه علیه و آله فرموده است: امامان از قریش باشند. سلمان گفت: من به نزد امیرمؤمنان علیه السّلام که مشغول غسل دادن رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله بود رفتم و او را از جریان آگاه کردم و گفتم: اینک ابو بکر بر منبر پیامبر صلّى اللَّه علیه و آله جاى گرفته است و به خدا سوگند، خشنود نیست که مردم با یک دست او، بیعت کنند و مردم با هر دو دست چپ و راست، با او بیعت مى کنند. على علیه السّلام فرمود: اى سلمان! هیچ مى دانى نخستین کسى که بر منبر پیامبر صلّى اللَّه علیه و آله با او بیعت کرد چه کسى بود؟ عرض کردم: نمى دانم، جز این‌که دیدم که در زیر سایه بان بنى ساعده هنگام مجادله انصار،‌ نخستین کسى که با او بیعت کرد بشیر بن سعد و ابو عبیدة بن جرّاح بود و سپس عمر و بعد از او سالم. امام علیه السّلام فرمود: من در باره اینها از تو نپرسیدم، (پرسیدم که آیا) مى دانى نخستین کسى که هنگام نشستن ابوبکر بر منبر پیامبر با او بیعت کرد چه کسی بود؟ عرض کردم: نه؛ ولى پیرى کهنسال را دیدم که بر عصاى خویش تکیه زده بود و میان دو دیده اش اثر سجده زیادى بود، و او نخستین کسى بود که از پله منبر بالا رفت؛ در حالی که مى گریست و مى گفت: ستایش خدایى را که مرا از دنیا نبرد تا تو را در این جایگاه ببینم، دستت را باز کن. ابو بکر دستش را باز کرد و پیرمرد با او بیعت نمود و سپس از منبر پایین آمد و از مسجد بیرون رفت. امیرمؤمنان علیه السّلام فرمود: دانستى او چه کسی بود؟ گفتم: نه؛ ولى از کلامش بدم آمد؛ زیرا گویى از مرگ پیامبر خوشحالى مى کرد. امام علیه السّلام فرمود: او شیطان لعنه اللَّه بود. رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله به من خبر داد که شیطان و سران اصحابش نگران بودند که پیامبر اکرم در روز غدیر خم مرا به امر خداوند عزّ و جلّ، به امامت و خلافت بر مردم و براى مردم نصب کرد و به آنها خبر داد که من نسبت به آنها از خود آنها سزاوارترم و به آنها فرمود تا حاضران به غائبان برسانند و همه سران و شیطانهاى ابلیس گرد او آمدند و گفتند: همانا این امّت، مرحومه و معصومه است و نه تو و نه ما را بر آنها راهى نیست. همانا پیشوا و پناهگاه خود را پس از پیغمبرشان دانستند. در این هنگام بود که شیطان لعنه اللَّه افسرده و غمگین از آن محضر دور شد و رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله به من خبر داد که هرگاه از این جهان رخت بربندد، مردم پس از مخاصمه با یکدیگر در سقیفه بنى ساعده با ابو بکر بیعت کنند، و از آن جا به مسجد روند و نخستین کسى که بالاى منبر من با ابو بکر بیعت کند شیطان است که به چهره پیرمردى عبادت کوش بدان جا بیاید و چنین و چنان بگوید، سپس از آن جا بیرون رود و شیاطین و پیروان خود را گرد آورد و باد در بینى کند و به جست و خیز پردازد و به آنها گوید: هرگز، شما گمان بردید که مرا بر ایشان راهى نیست، اکنون دیدید من با آنها چه کردم تا سرانجام دستور و فرمانبرى خداى عزّ و جلّ و اوامر پیامبر را وانهادند. سند این روایت صحیح است و تردیدی در حجیت آن نیست بررسی سند روایتعلی بن ابراهیم بن هاشم: قال النجاشی: القمی، ثقة فی الحدیث، ثبت، معتمد، صحیح المذهب. معجم رجال الحدیث، ج 12 ص 212، رقم: 7830. ابراهیم بن هاشم:در باره ابراهیم بن هاشم و اثبات وثاقت ایشان بحث‌های مفصلی تاکنون در مجالس علمی و سایت‌های اینترنتی انجام شده است که ما به جهت اختصار، کلام جامع حضرت آیت الله العظمی خوئی قدس الله نفسه الزکیه را نقل می‌کنیم. وی در شرح حال ابراهیم بن هاشم می‌نویسد: أقول: لا ینبغی الشک فی وثاقة إبراهیم بن هاشم، ویدل على ذلک عدة أمور: 1. أنه روى عنه ابنه علی فی تفسیره کثیرا، وقد التزم فی أول کتابه بأن ما یذکره فیه قد انتهى إلیه بواسطة الثقات. وتقدم ذکر ذلک فی (المدخل) المقدمة الثالثة. 2. أن السید ابن طاووس ادعى الاتفاق على وثاقته، حیث قال عند ذکره روایة عن أمالی الصدوق فی سندها إبراهیم بن هاشم: " ورواة الحدیث ثقات بالاتفاق ". فلاح السائل: الفصل التاسع عشر، الصفحة 158. 3. أنه أول من نشر حدیث الکوفیین بقم. والقمیون قد اعتمدوا على روایاته، وفیهم من هو مستصعب فی أمر الحدیث، فلو کان فیه شائبة الغمز لم یکن یتسالم على أخذ الروایة عنه، وقبول قوله. من می‌گویم: شایسته نیست که در وثاقت ابراهیم بن هاشم تردید شود، برای اثبات این مطلب چند مطلب دلالت دارد: 1. علی بن ابراهیم در تفسیر خود روایات زیادی از او نقل کرده است؛ در حالی که او در اول کتاب خود ملتزم شده است که هر چه در این کتاب آورده است، به واسطه افراد ثقه به او رسیده است. بحث این مطلب در کتاب المدخل مقدمه سوم گذشت. 2. سید بن طاووس ادعای اتفاق بر وثاقت او را کرده است؛ چنانچه در ذکر روایتی که او در سندش ابراهیم بن هاشم وجود دارد گفته: تمام روات آن به اتفاق علما ثقه هستند. 3. او نخستین کسی است که حدیث مردم کوفه را در قم انتشار داد و قمی‌ها به روایات او اعتماد کرده‌اند. در میان قمی‌ها کسانی بودند که در باره روایت سخت‌گیر بودند، اگر در او احتمال اشکال وجود داشت، تمام قمی‌ها بر گرفتن روایت از او و قبول روایاتش اتفاق نمی‌کردند. معجم رجال الحدیث، ج 1 ص 291، رقم: 332. در توضیح کلام آیت الله خوئی می‌گوییم: قمی‌ها در نقل روایت آن چنان وسواس داشتند که اگر کسی در شهر مقدس قم از راویان ضعیف روایتی را نقل می‌کرد، فورا او را از شهر بیرون و به شهر دوری می‌کردند؛ چنانچه سهل بن زیاد و... را تبعید کردند. نقل روایت از راوی ضعیف جرم نابخشودنی در میان محدثان قم به شمار می‌رود. ابراهیم بن هاشم، مؤسس این مکتب و نخستین انتشار دهنده حدیث در هم بوده است و شخصیتی مثل علی بن ابراهیم فرزند برومند او بیش از شش هزار روایت از پدرش نقل کرده است. بنابراین بر خلاف ادعایی که شده است، ابراهیم بن هاشم توثیق صریح دارد و دست‌کم شخصیتی مثل سید بن طاووس ادعای اتفاق تمام علما بر وثاقت او را کرده است. حماد بن عیسی:قال النجاشی: وکان ثقة فی حدیثه، صدوقا. وقال الشیخ : ثقة. معجم رجال الحدیث، ج7، ص236ـ237، رقم: 3972 ابراهیم بن عمر:إبراهیم بن عمر الیمانی... قال النجاشی: شیخ من أصحابنا ثقة. معجم رجال الحدیث، ج1، ص 241، رقم: 228 سلیم بن قیس الهلالی:سلیم بن قیس هلالی، از اصحاب و یاران خاص پنج امام اول شیعیان بوده است. آیت الله خوئی در شرح حال او می‌نویسد: سلیم بن قیس: قال النجاشی فی زمرة من ذکره من سلفنا الصالح فی الطبقة الأولى: (سلیم بن قیس الهلالی له کتاب، یکنى أبا صادق. آقای خوئی رضوان الله تعالی علیه سپس در ادامه نکاتی را در باره او این چنین بیان می‌کند: الأولى: أن سلیم بن قیس - فی نفسه - ثقة جلیل القدر عظیم الشأن، ویکفی فی ذلک شهادة البرقی بأنه من الأولیاء من أصحاب أمیر المؤمنین علیه السلام، المؤیدة بما ذکره النعمانی فی شأن کتابه، وقد أورده العلامة فی القسم الأول وحکم بعدالته. سلیم بن قیس هلالی.. نجاشی او را زمره گذشتگان صالح از طبقه اول آورده است... سلیم بن قیس هلالی فی نفسه، ثقه، جلیل القدر و والا مقام است. برای اثبات این مطلب، شهادت برقی به این که او اولیاء اصحاب امیرمؤمنان علیه السلام بوده کفایت می‌کند. این مطلب را گفتار نعمانی در باره کتاب سلیم تأیید می‌کند. علامه حلی نیز او را در قسم اول آورده و حکم به عدالتش کرده است. معجم رجال الحدیث، ج 9، ص 226، رقم: 5401. حاکم نیشابوری از بزرگان تاریخ اهل سنت روایتی را نقل کرده است که به روشنی مقصود از این روایت را روشن می‌کند: حَدَّثَنَا مُکْرَمُ بْنُ أَحْمَدَ الْقَاضِی، ثنا أَحْمَدُ بْنُ عَلِیٍّ الأَبَّارُ، ثنا إِسْحَاقُ بْنُ سَعِیدِ بْنِ أَرْکُونُ الدِّمَشْقِیُّ، ثنا خُلَیْدُ بْنُ دَعْلَجٍ أَبُو عَمْرٍو السَّدُوسِیُّ، أَظُنُّهُ عَنْ قَتَادَةَ، عَنْ عَطَاءٍ، عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ: " النُّجُومُ أَمَانٌ لأَهْلِ الأَرْضِ مِنَ الْغَرَقِ، وَأَهْلُ بَیْتِی أَمَانٌ لأُمَّتِی مِنَ الاخْتِلافِ، فَإِذَا خَالَفَتْهَا قَبِیلَةٌ مِنَ الْعَرَبِ اخْتَلَفُوا فَصَارُوا حِزْبَ إِبْلِیسَ ". رسول خدا صلی الله علیه وآله فرمود: ستارگان امان اهل زمین از غرق شدن هستند. اهل بیت من، برای امت امت من امان از اختلاف هستند؛ پس هر گاه قبیله‌ای از عرب با آن‌ها مخالفت کنند، دچار اختلاف شده و حزب ابلیس خواهند شد. هَذَا حَدِیثٌ صَحِیحُ الإِسْنَادِ، وَلَمْ یُخَرِّجَاهُ. این حدیث صحیح الإسناد است؛ ولی بخاری و مسلم آن را نقل نکرده‌اند. الحاکم النیسابوری، ابو عبدالله محمد بن عبدالله (متوفاى 405 هـ)، المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص162، تحقیق: مصطفی عبد القادر عطا، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت الطبعة: الأولى، 1411هـ - 1990م. طبق این دو روایت که یکی در کتاب‌های شیعه و دیگری در کتاب مخالفان ما نقل شده است، تمام کسانی که در سقیفه بنی ساعده از اهل بیت علیهم السلام جدا شده و با آن‌ها مخالفت کردند، در حقیقت حزب شیطان شده‌اند. حال اگر این دو روایت در کنار آیه ولایت قرار گیرد، معنای هر دوی آن‌ها به صورت دقیق‌تر مشخص می‌شود: إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللَّهُ ورَسُولُهُ والَّذِینَ ءَامَنُواْ الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلَوةَ ویُؤْتُونَ الزَّکَوةَ وهُمْ رَاکِعُونَ. وَ مَن یَتَوَلَّ اللَّهَ ورَسُولَهُ والَّذِینَ ءَامَنُواْ فَإِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغَلِبُونَ. المائده/55 و 56. سرپرست و ولىّ شما، تنها خداست و پیامبر او و آنها که ایمان آورده اند همانها که نماز را برپا مى دارند، و در حال رکوع، زکات مى دهند. و کسانى که ولایت خدا و پیامبر او و افراد باایمان را بپذیرند، پیروزند (زیرا) حزب و جمعیّت خدا پیروز است. بلی، کسانی که ولایت خدا، پیامبر و اهل بیت علیهم السلام را پذیرفتند، به راستی که به «حزب الله» پیوسته است؛ اما کسانی که با آن‌ها مخالفت و با دشمنان آن‌ها بیعت می‌کنند، طبق روایات شیعه و سنی «حزب الشیطان» هستند. روایت پنجم: خداوند، ما را بر تمام خلایق حجت خود قرار دادشیخ صدوق رضوان الله علیه در کتاب معتبر و شریف کمال الدین که به دستور امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف آن را نوشته است، روایتی را نقل می‌کند که بر طبق آن‌، امیرمؤمنان علیه السلام، عصمت و امامت خود را الهی دانسته است: 63ـ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ الْوَلِیدِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ الصَّفَّارُ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِیسَى عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ عُمَرَ الْیَمَانِیِّ عَنْ سُلَیْمِ بْنِ قَیْسٍ الْهِلَالِیِّ عَنْ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ علیه السلام قَالَ: إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وتَعَالَى طَهَّرَنَا وعَصَمَنَا وجَعَلَنَا شُهَدَاءَ عَلَى خَلْقِهِ وحُجَجاً فِی أَرْضِهِ وجَعَلَنَا مَعَ الْقُرْآنِ وجَعَلَ الْقُرْآنَ مَعَنَا لَا نُفَارِقُهُ ولَا یُفَارِقُنَا. سلیم بن قیس هلالى از امیر المؤمنین علیه السلام نقل کرده است که آن حضرت فرمود: به درستى که خداى تبارک و تعالى ما را پاکیزه و معصوم گردانید، و ما را گواه بر خلق خود و حجت در زمین قرار داد، ما را با قرآن و قرآن را با ما قرار داد، نه ما از قرآن جدا شویم و نه او از ما جدا مى‌شود. الصدوق، ابوجعفر محمد بن علی بن الحسین (متوفاى381هـ)، کمال الدین و تمام النعمة، ص240، تحقیق: علی اکبر الغفاری، ناشر: مؤسسة النشر الاسلامی (التابعة) لجماعة المدرسین ـ قم، 1405هـ بررسی سند روایتمحمد بن الحسن بن ولید:محمد بن الحسن بن أحمد: قال النجاشی: شیخ القمیین وفقیههم، ومتقدمهم ووجههم ثقة ثقة، عین... وقال الشیخ: جلیل القدر، عارف بالرجال، موثوق به... جلیل القدر، بصیر بالفقه، ثقة. معجم رجال الحدیث، ج 16، ص 220، رقم: 10490. محمد بن الحسن الصفار:قال النجاشی: کان وجها فی أصحابنا القمیین، ثقة، عظیم القدر، راجحا، قلیل السقط فی الروایة. معجم رجال الحدیث، ج 16، ص 263، رقم: 10532. احمد بن محمد بن عیسی:قال الشیخ: شیخ قم، ووجیهها، وفقیهها. معجم رجال الحدیث، ج3، ص87، رقم: 902. الحسین بن سعید:قال الشیخ: من موالی علی بن الحسین علیه السلام، ثقة. صاحب المصنفات الأهوازی، ثقة . معجم رجال الحدیث، ج6، ص265 ـ266، رقم: 3424. حماد بن عیسی:قال النجاشی: وکان ثقة فی حدیثه، صدوقا. وقال الشیخ: ثقة. معجم رجال الحدیث، ج7، ص236ـ237، رقم: 3972. سلیم بن قیس الهلالی:سلیم بن قیس هلالی، از اصحاب و یاران خاص پنج امام اول شیعیان بوده است. آیت الله خوئی در شرح حال او می‌نویسد: سلیم بن قیس: قال النجاشی فی زمرة من ذکره من سلفنا الصالح فی الطبقة الأولى: (سلیم بن قیس الهلالی له کتاب، یکنى أبا صادق. آقای خوئی رضوان الله تعالی علیه سپس در ادامه نکاتی را در باره او این چنین بیان می‌کند: الأولى: أن سلیم بن قیس - فی نفسه - ثقة جلیل القدر عظیم الشأن، ویکفی فی ذلک شهادة البرقی بأنه من الأولیاء من أصحاب أمیر المؤمنین علیه السلام، المؤیدة بما ذکره النعمانی فی شأن کتابه، وقد أورده العلامة فی القسم الأول وحکم بعدالته. سلیم بن قیس هلالی.. نجاشی او را زمره گذشتگان صالح از طبقه اول آورده است... سلیم بن قیس هلالی فی نفسه، ثقه، جلیل القدر و والا مقام است. برای اثبات این مطلب، شهادت برقی به این که او اولیاء اصحاب امیرمؤمنان علیه السلام بوده کفایت می‌کند. این مطلب را گفتار نعمانی در باره کتاب سلیم تأیید می‌کند. علامه حلی نیز او را در قسم اول آورده و حکم به عدالتش کرده است. معجم رجال الحدیث، ج 9، ص 226، رقم: 5401. شیخ کلینی در کتاب شریف کافی، همین روایت را با این سند نقل کرده است: عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِیسَى عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ عُمَرَ الْیَمَانِیِّ عَنْ سُلَیْمِ بْنِ قَیْسٍ الْهِلَالِیِّ عَنْ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ صلی الله علیه وآله قَالَ: إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَتَعَالَى طَهَّرَنَا... الکافی، ج1 ص191. روایت ششم: من، حسن ، حسین و نه تن از فرزندانش مقصود حدیث ثقلین هستیمشیخ صدوق در کتاب عیون اخبار الرضا، در ضمن حدیث شریف ثقلین، نام ائمه علیهم السلام را نیز از زبان امیرمؤمنان علیه السلام نقل کرده است: 25 حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ زِیَادِ بْنِ جَعْفَرٍ الْهَمَدَانِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ بْنِ هَاشِمٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ غِیَاثِ بْنِ إِبْرَاهِیمَ عَنِ الصَّادِقِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِیهِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ عَنْ أَبِیهِ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنْ أَبِیهِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ علیه السلام قَالَ : سُئِلَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام عَنْ مَعْنَى قَوْلِ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه وآله إِنِّی مُخَلِّفٌ فِیکُمُ الثَّقَلَیْنِ کِتَابَ اللَّهِ وَعِتْرَتِی مَنِ الْعِتْرَةُ؟ فَقَالَ: أَنَا وَالْحَسَنُ وَالْحُسَیْنُ وَالْأَئِمَّةُ التِّسْعَةُ مِنْ وُلْدِ الْحُسَیْنِ تَاسِعُهُمْ مَهْدِیُّهُمْ وَقَائِمُهُمْ لَا یُفَارِقُونَ کِتَابَ اللَّهِ وَلَا یُفَارِقُهُمْ حَتَّى یَرِدُوا عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه وآله حَوْضَه . امام صادق علیه السلام فرمود: از امیر المؤمنین سلام اللَّه علیه پرسیدند: معنى گفتار حضرت رسول صلى اللَّه علیه و آله که فرموده: «انّى مخلّف فیکم الثقلین کتاب اللَّه و عترتى» چیست؟ و عترت چه کسانى هستند؟ حضرت فرمود: مقصود از عترت، من و حسنین و نه نفر از اولاد حسین هستیم، نفر نهمى مهدى و قائم عترت است، اینان از قرآن جدا نخواهند شد تا آنگاه که در کنار حوض خدمت پیغمبر برسند. القمی، ابی جعفر الصدوق، محمد بن علی بن الحسین بن بابویه (متوفای381هـ)، عیون أخبار الرضا (ع) ج2، ص60 ، تحقیق: تصحیح وتعلیق وتقدیم: الشیخ حسین الأعلمی، ناشر: مؤسسة الأعلمی للمطبوعات - بیروت – لبنان، سال چاپ: 1404 - 1984 م. کمال الدین وتمام النعمة - الشیخ الصدوق - ص 240 بررسی سند روایت:احمد بن زیاد بن جعفر همدانی:نخستین راوى در سند روایت احمد بن زیاد همدانى استاد شیخ صدوق رحمة‌ الله علیه است. شیخ صدوق استادش را در چندین مورد توثیق کرده‌ که متن کلامش در تأیید احمد بن زیاد همدانى در ذیل روایت غیبت امام زمان علیه السلام این است: قال مصنف هذا الکتاب رضی الله عنه: لم أسمع هذا الحدیث إلا من أحمد بن زیاد ابن جعفر الهمدانی رضی الله عنه بهمدان عند منصرفی من حج بیت الله الحرام ، وکان رجلا ثقة دینا فاضلا رحمة الله علیه ورضوانه. مصنف این کتاب که خداوند از او راضى باد مى‌گوید: من این روایت از احمد بن زیاد ابن جعفر همدانى در همدان هنگامى‌که از زیارت خانه خدا برگشتم شنیدم. و او شخص ثقه، متدین و فاضل بود که رحمت و رضوان خداوند بر او نثارش باد. الصدوق، ابوجعفر محمد بن علی بن الحسین (متوفاى381هـ)، کمال الدین و تمام النعمة، ص369، ناشر:‌ اسلامیة ـ تهران ، الطبعة الثانیة ، 1395 هـ. با توثیق شیخ صدوق نیازى نیست که سخن دیگران را در باره ذکر کنیم. علی بن ابراهیم بن هاشم:قال النجاشی: القمی، ثقة فی الحدیث، ثبت، معتمد، صحیح المذهب. معجم رجال الحدیث، ج 12 ص 212، رقم: 7830. ابراهیم بن هاشم:حضرت آیت الله خوئی در شرح حال او می‌نویسد: أقول: لا ینبغی الشک فی وثاقة إبراهیم بن هاشم، ویدل على ذلک عدة أمور: 1. أنه روى عنه ابنه علی فی تفسیره کثیرا، وقد التزم فی أول کتابه بأن ما یذکره فیه قد انتهى إلیه بواسطة الثقات. وتقدم ذکر ذلک فی (المدخل) المقدمة الثالثة. 2. أن السید ابن طاووس ادعى الاتفاق على وثاقته، حیث قال عند ذکره روایة عن أمالی الصدوق فی سندها إبراهیم بن هاشم: " ورواة الحدیث ثقات بالاتفاق ". فلاح السائل: الفصل التاسع عشر، الصفحة 158. 3. أنه أول من نشر حدیث الکوفیین بقم. والقمیون قد اعتمدوا على روایاته، وفیهم من هو مستصعب فی أمر الحدیث، فلو کان فیه شائبة الغمز لم یکن یتسالم على أخذ الروایة عنه، وقبول قوله. من می‌گویم: شایسته نیست که در وثاقت ابراهیم بن هاشم تردید شود، برای اثبات این مطلب چند مطلب دلالت دارد: 1. علی بن ابراهیم در تفسیر خود روایات زیادی از او نقل کرده است؛ در حالی که او در اول کتاب خود ملتزم شده است که هر چه در این کتاب آورده است، به واسطه افراد ثقه به او رسیده است. بحث این مطلب در کتاب المدخل مقدمه سوم گذشت. 2. سید بن طاووس ادعای اتفاق بر وثاقت او را کرده است؛ چنانچه در ذکر روایتی که او در سندش ابراهیم بن هاشم وجود دارد گفته: تمام روات آن به اتفاق علما ثقه هستند. 3. او نخستین کسی است که حدیث مردم کوفه را در قم انتشار داد و قمی‌ها به روایات او اعتماد کرده‌اند. در میان قمی‌ها کسانی بودند که در باره روایت سخت‌گیر بودند، اگر در او احتمال اشکال وجود داشت، تمام قمی‌ها بر گرفتن روایت از او و قبول روایاتش اتفاق نمی‌کردند. معجم رجال الحدیث، ج 1 ص 291، رقم: 332. محمد بن ابی‌ عمیر:قال النجاشی: جلیل القدر، عظیم المنزلة فینا وعند المخالفین... وقال الشیخ: وکان من أوثق الناس عند الخاصة والعامة، وأنسکهم نسکا، وأورعهم وأعبدهم. معجم رجال الحدیث، ج 15، ص291 ـ 292، رقم: 10043. غیاث بن ابراهیم التمیمی الأسدی:قال النجاشی : بصری ، سکن الکوفة ، ثقة . روى عن أبی عبد الله وأبی الحسن علیهما السلام. معجم رجال الحدیث ، ج 14 ص 250، رقمک 9299 . روایت هفتم: رسول خدا، وصیت و امامت را بعد از خودش به امیرمؤمنان واگذار کرد:شیخ کلینی رحمت الله علیه در کتاب شریف کافی با سند صحیح جریان مناظره محمد بن علی معروف به محمد حنفیه را با امام زین العابدین علیه السلام نقل کرده است که امامت الهی آن حضرات را ثابت می‌کند و هم معجزه‌ای از معجزات امام زین العابدین علیه السلام را: 5- مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ رِئَابٍ عَنْ أَبِی عُبَیْدَةَ وزُرَارَةَ جَمِیعاً عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ: لَمَّا قُتِلَ الْحُسَیْنُ ع أَرْسَلَ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَنَفِیَّةِ إِلَى عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ ع فَخَلَا بِهِ فَقَالَ لَهُ یَا ابْنَ أَخِی قَدْ عَلِمْتَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص دَفَعَ الْوَصِیَّةَ والْإِمَامَةَ مِنْ بَعْدِهِ إِلَى أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع ثُمَّ إِلَى الْحَسَنِ ع ثُمَّ إِلَى الْحُسَیْنِ ع وقَدْ قُتِلَ أَبُوکَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ وصَلَّى عَلَى رُوحِهِ ولَمْ یُوصِ وأَنَا عَمُّکَ وصِنْوُ أَبِیکَ ووِلَادَتِی مِنْ عَلِیٍّ ع فِی سِنِّی وقَدِیمِی أَحَقُّ بِهَا مِنْکَ فِی حَدَاثَتِکَ فَلَا تُنَازِعْنِی فِی الْوَصِیَّةِ والْإِمَامَةِ ولَا تُحَاجَّنِی فَقَالَ لَهُ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ ع یَا عَمِّ اتَّقِ اللَّهَ ولَا تَدَّعِ مَا لَیْسَ لَکَ بِحَقٍ إِنِّی أَعِظُکَ أَنْ تَکُونَ مِنَ الْجاهِلِینَ إِنَّ أَبِی یَا عَمِّ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِ أَوْصَى إِلَیَّ قَبْلَ أَنْ یَتَوَجَّهَ إِلَى الْعِرَاقِ وعَهِدَ إِلَیَّ فِی ذَلِکَ قَبْلَ أَنْ یُسْتَشْهَدَ بِسَاعَةٍ وهَذَا سِلَاحُ رَسُولِ اللَّهِ ص عِنْدِی فَلَا تَتَعَرَّضْ لِهَذَا فَإِنِّی أَخَافُ عَلَیْکَ نَقْصَ الْعُمُرِ وتَشَتُّتَ الْحَالِ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وجَلَّ جَعَلَ الْوَصِیَّةَ والْإِمَامَةَ فِی عَقِبِ الْحُسَیْنِ ع فَإِذَا أَرَدْتَ أَنْ تَعْلَمَ ذَلِکَ فَانْطَلِقْ بِنَا إِلَى الْحَجَرِ الْأَسْوَدِ حَتَّى نَتَحَاکَمَ إِلَیْهِ ونَسْأَلَهُ عَنْ ذَلِکَ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع وکَانَ الْکَلَامُ بَیْنَهُمَا بِمَکَّةَ فَانْطَلَقَا حَتَّى أَتَیَا الْحَجَرَ الْأَسْوَدَ فَقَالَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ لِمُحَمَّدِ بْنِ الْحَنَفِیَّةِ ابْدَأْ أَنْتَ فَابْتَهِلْ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وجَلَّ وسَلْهُ أَنْ یُنْطِقَ لَکَ الْحَجَرَ ثُمَّ سَلْ فَابْتَهَلَ مُحَمَّدٌ فِی الدُّعَاءِ وسَأَلَ اللَّهَ ثُمَّ دَعَا الْحَجَرَ فَلَمْ یُجِبْهُ فَقَالَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ ع یَا عَمِّ لَوْ کُنْتَ وَصِیّاً وإِمَاماً لَأَجَابَکَ قَالَ لَهُ مُحَمَّدٌ فَادْعُ اللَّهَ أَنْتَ یَا ابْنَ أَخِی وسَلْهُ فَدَعَا اللَّهَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ ع بِمَا أَرَادَ ثُمَّ قَالَ أَسْأَلُکَ بِالَّذِی جَعَلَ فِیکَ مِیثَاقَ الْأَنْبِیَاءِ ومِیثَاقَ الْأَوْصِیَاءِ ومِیثَاقَ النَّاسِ أَجْمَعِینَ لَمَّا أَخْبَرْتَنَا مَنِ الْوَصِیُّ والْإِمَامُ بَعْدَ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ ع قَالَ فَتَحَرَّکَ الْحَجَرُ حَتَّى کَادَ أَنْ یَزُولَ عَنْ مَوْضِعِهِ ثُمَّ أَنْطَقَهُ اللَّهُ عَزَّ وجَلَّ بِلِسَانٍ عَرَبِیٍّ مُبِینٍ فَقَالَ: اللَّهُمَّ إِنَّ الْوَصِیَّةَ والْإِمَامَةَ بَعْدَ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ ع إِلَى عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ وابْنِ فَاطِمَةَ بِنْتِ رَسُولِ اللَّهِ ص قَالَ فَانْصَرَفَ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ وهُوَ یَتَوَلَّى عَلِیَّ بْنَ الْحُسَیْنِ ع. الکافی، ج1، ص348. امام باقر علیه السلام فرمود: چون امام حسین علیه السلام به شهادت رسید، محمد بن حنفیه، شخصى را نزد على بن الحسین علیهما السلام فرستاد که تقاضا کند با او در خلوت سخن گوید سپس (در خلوت) به آن حضرت چنین گفت: پسر برادرم ! میدانى که رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله وصیت و امامت را پس از خود به امیر المؤمنین علیه السلام و بعد از او به امام حسن علیه السلام و بعد از او به امام حسین علیه السلام واگذاشت. و پدر شما به شهادت رسید و وصیت هم نکرد، و من عموى شما و با پدر شما از یک ریشه ام و زاده على علیه السلام هستم. من با این سن و سبقتى که بر شما دارم از شما که جوان هستید به امامت سزاوارترم؛ پس با من در امر وصیت و امامت منازعه و مجادله مکن. على بن الحسین علیه السلام به او فرمود: اى عمو از خدا پروا کن و چیزى را که حق ندارى ادعا مکن. من تو را موعظه می‌کنم که مبادا از جاهلان باشى، اى عمو! همانا پدرم صلوات اللَّه علیه پیش از آنکه رهسپار عراق شود به من وصیت فرمود و ساعتى پیش از شهادتش نسبت به آن با من عهد کرد. و این سلاح رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله است نزد من، متعرض این امر مشو که می‌ترسم عمرت کوتاه و حالت پریشان شود. همانا خداى عز و جل امر وصیت و امامت را در نسل حسین علیه السلام مقرر داشته است، اگر میخواهى این مطلب را بفهمى بیا نزد حجر الاسود رویم و محاکمه کنیم و این موضوع را از او بپرسیم، امام باقر علیه السلام می‌فرماید، این گفتگو میان آنها در مکه بود، پس رهسپار شدند تا به حجر الاسود رسیدند، على بن الحسین به محمد بن حنفیه فرمود: تو اول به درگاه خداى عز و جل تضرع کن و از او بخواه که حجر را براى تو به سخن آورد و سپس بپرس. محمد با تضرع و زارى دعا کرد و از خدا خواست و سپس از حجر خواست (که بامامت او سخن گوید) ولى حجر جوابش نگفت. على بن الحسین علیه السلام فرمود: اى عمو اگر تو وصى و امام می‌بودى جوابت می‌داد. محمد گفت: پسر برادر تو دعا کن و از خدا بخواه، على بن الحسین علیه السلام به آنچه خواست دعا کرد، سپس فرمود: از تو میخواهم بآن خدائى که میثاق پیغمبران و اوصیاء و همه مردم را در تو قرار داده است (همه باید نزد تو آیند و بپیمان خدا وفا کنند) که وصى و امام بعد از حسین علیه السلام را به ما خبر ده. سنگ جنبشى کرد که نزدیک بود از جاى خود کنده شود، سپس خداى عز و جل او را به سخن آورد و بزبان عربى فصیح گفت: بار خدایا همانا وصیت و امامت بعد از حسین بن على علیه السلام به على بن حسین بن على بن ابى طالب پسر فاطمه دختر رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله رسیده است. پس محمد بن على (محمد حنفیه) برگشت و پیرو على بن الحسین علیه السلام گردید. بررسی سند روایتمحمد بن یحیی العطار:قال النجاشی: شیخ أصحابنا فی زمانه، ثقة، عین، کثیر الحدیث... معجم رجال الحدیث، ج19، ص33، رقم: 12010. احمد بن محمد بن عیسی الأشعری:وقال الشیخ: شیخ قم، ووجیهها، وفقیهها. معجم رجال الحدیث، ج3، ص87 الحسن بن محبوب:وقال الشیخ: کوفی، ثقة. وکان جلیل القدر، یعد فی الأرکان الأربعة فی عصره. معجم رجال الحدیث، ج6، ص96، رقم: 3079. علی بن رئاب:وقال الشیخ: " علی بن رئاب الکوفی: له أصل کبیر، وهو ثقة جلیل القدر. معجم رجال الحدیث، ج13، ص 20، رقم: 8139. زیاد ابوعبیده الحزاء:زیاد بن عیسى: قال النجاشی: کوفی، مولى، ثقة... وقال سعد بن عبد الله الأشعری: کوفی، ثقة، صحیح. معجم رجال الحدیث، ج8، ص322، رقم: 4807. زرارة بن أعین:قال النجاشی: شیخ أصحابنا فی زمانه ومتقدمهم، وکان قارئا فقیها متکلما شاعرا أدیبا، قد اجتمعت فیه خلال الفضل والدین، صادقا فیما یرویه... معجم رجال الحدیث، ج 8، ص225، رقم: 4671. روایت هشتم: امامان از طرف خدا پیشوایند، به حق هدایت و داوری کنند و حجت‌هاى خدا و داعیان به سوى خدا هستندشیخ کلینی در کتاب شریف کافی روایتی را با سند صحیح اعلائی نقل کرده است که در آن امام صادق علیه السلام، ویژگی‌ها و فضائل امام را بیان کرده است که تمام اعتقادات شیعه؛ از جمله عصمت مطلق، انتخاب الهی و... را ثابت می‌کند: مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ غَالِبٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع فِی خُطْبَةٍ لَهُ یَذْکُرُ فِیهَا حَالَ الْأَئِمَّةِ ع وصِفَاتِهِمْ: إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وجَلَّ أَوْضَحَ بِأَئِمَّةِ الْهُدَى مِنْ أَهْلِ بَیْتِ نَبِیِّنَا عَنْ دِینِهِ وأَبْلَجَ بِهِمْ عَنْ سَبِیلِ مِنْهَاجِهِ وفَتَحَ بِهِمْ عَنْ بَاطِنِ یَنَابِیعِ عِلْمِهِ فَمَنْ عَرَفَ مِنْ أُمَّةِ مُحَمَّدٍ ص وَاجِبَ حَقِّ إِمَامِهِ وَجَدَ طَعْمَ حَلَاوَةِ إِیمَانِهِ وعَلِمَ فَضْلَ طُلَاوَةِ إِسْلَامِهِ لِأَنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وتَعَالَى نَصَبَ الْإِمَامَ عَلَماً لِخَلْقِهِ وجَعَلَهُ حُجَّةً عَلَى أَهْلِ مَوَادِّهِ وعَالَمِهِ وأَلْبَسَهُ اللَّهُ تَاجَ الْوَقَارِ وغَشَّاهُ مِنْ نُورِ الْجَبَّارِ یُمَدُّ بِسَبَبٍ إِلَى السَّمَاءِ لَا یَنْقَطِعُ عَنْهُ مَوَادُّهُ ولَا یُنَالُ مَا عِنْدَ اللَّهِ إِلَّا بِجِهَةِ أَسْبَابِهِ ولَا یَقْبَلُ اللَّهُ أَعْمَالَ الْعِبَادِ إِلَّا بِمَعْرِفَتِهِ فَهُوَ عَالِمٌ بِمَا یَرِدُ عَلَیْهِ مِنْ مُلْتَبِسَاتِ الدُّجَى ومُعَمَّیَاتِ السُّنَنِ ومُشَبِّهَاتِ الْفِتَنِ فَلَمْ یَزَلِ اللَّهُ تَبَارَکَ وتَعَالَى یَخْتَارُهُمْ لِخَلْقِهِ مِنْ وُلْدِ الْحُسَیْنِ ع مِنْ عَقِبِ کُلِّ إِمَامٍ یَصْطَفِیهِمْ لِذَلِکَ ویَجْتَبِیهِمْ ویَرْضَى بِهِمْ لِخَلْقِهِ ویَرْتَضِیهِمْ کُلَّمَا مَضَى مِنْهُمْ إِمَامٌ نَصَبَ لِخَلْقِهِ مِنْ عَقِبِهِ إِمَاماً عَلَماً بَیِّناً وهَادِیاً نَیِّراً وإِمَاماً قَیِّماً وحُجَّةً عَالِماً أَئِمَّةً مِنَ اللَّهِ {یَهْدُونَ بِالْحَقِّ وبِهِ یَعْدِلُونَ} حُجَجُ اللَّهِ ودُعَاتُهُ ورُعَاتُهُ عَلَى خَلْقِهِ یَدِینُ بِهَدْیِهِمُ الْعِبَادُ وتَسْتَهِلُّ بِنُورِهِمُ الْبِلَادُ ویَنْمُو بِبَرَکَتِهِمُ التِّلَادُ جَعَلَهُمُ اللَّهُ حَیَاةً لِلْأَنَامِ ومَصَابِیحَ لِلظَّلَامِ ومَفَاتِیحَ لِلْکَلَامِ ودَعَائِمَ لِلْإِسْلَامِ جَرَتْ بِذَلِکَ فِیهِمْ مَقَادِیرُ اللَّهِ عَلَى مَحْتُومِهَا فَالْإِمَامُ هُوَ الْمُنْتَجَبُ الْمُرْتَضَى والْهَادِی الْمُنْتَجَى والْقَائِمُ الْمُرْتَجَى اصْطَفَاهُ اللَّهُ بِذَلِکَ واصْطَنَعَهُ عَلَى عَیْنِهِ فِی الذَّرِّ حِینَ ذَرَأَهُ وفِی الْبَرِیَّةِ حِینَ بَرَأَهُ ظِلًّا قَبْلَ خَلْقِ نَسَمَةٍ عَنْ یَمِینِ عَرْشِهِ مَحْبُوّاً بِالْحِکْمَةِ فِی عِلْمِ الْغَیْبِ عِنْدَهُ اخْتَارَهُ بِعِلْمِهِ وانْتَجَبَهُ لِطُهْرِهِ بَقِیَّةً مِنْ آدَمَ ع وخِیَرَةً مِنْ ذُرِّیَّةِ نُوحٍ ومُصْطَفًى مِنْ آلِ إِبْرَاهِیمَ وسُلَالَةً مِنْ إِسْمَاعِیلَ وصَفْوَةً مِنْ عِتْرَةِ مُحَمَّدٍ ص لَمْ یَزَلْ مَرْعِیّاً بِعَیْنِ اللَّهِ یَحْفَظُهُ ویَکْلَؤُهُ بِسِتْرِهِ مَطْرُوداً عَنْهُ حَبَائِلُ إِبْلِیسَ وجُنُودِهِ مَدْفُوعاً عَنْهُ وُقُوبُ الْغَوَاسِقِ ونُفُوثُ کُلِّ فَاسِقٍ مَصْرُوفاً عَنْهُ قَوَارِفُ السُّوءِ مُبْرَأً مِنَ الْعَاهَاتِ مَحْجُوباً عَنِ الْآفَاتِ مَعْصُوماً مِنَ الزَّلَّاتِ مَصُوناً عَنِ الْفَوَاحِشِ کُلِّهَا مَعْرُوفاً بِالْحِلْمِ والْبِرِّ فِی یَفَاعِهِ مَنْسُوباً إِلَى الْعَفَافِ والْعِلْمِ والْفَضْلِ عِنْدَ انْتِهَائِهِ مُسْنَداً إِلَیْهِ أَمْرُ وَالِدِهِ صَامِتاً عَنِ الْمَنْطِقِ فِی حَیَاتِهِ فَإِذَا انْقَضَتْ مُدَّةُ وَالِدِهِ إِلَى أَنِ انْتَهَتْ بِهِ مَقَادِیرُ اللَّهِ إِلَى مَشِیئَتِهِ وجَاءَتِ الْإِرَادَةُ مِنَ اللَّهِ فِیهِ إِلَى مَحَبَّتِهِ وبَلَغَ مُنْتَهَى مُدَّةِ وَالِدِهِ ع فَمَضَى وصَارَ أَمْرُ اللَّهِ إِلَیْهِ مِنْ بَعْدِهِ وقَلَّدَهُ دِینَهُ وجَعَلَهُ الْحُجَّةَ عَلَى عِبَادِهِ وقَیِّمَهُ فِی بِلَادِهِ وأَیَّدَهُ بِرُوحِهِ وآتَاهُ عِلْمَهُ وأَنْبَأَهُ فَصْلَ بَیَانِهِ واسْتَوْدَعَهُ سِرَّهُ وانْتَدَبَهُ لِعَظِیمِ أَمْرِهِ وأَنْبَأَهُ فَضْلَ بَیَانِ عِلْمِهِ ونَصَبَهُ عَلَماً لِخَلْقِهِ وجَعَلَهُ حُجَّةً عَلَى أَهْلِ عَالَمِهِ وضِیَاءً لِأَهْلِ دِینِهِ والْقَیِّمَ عَلَى عِبَادِهِ رَضِیَ اللَّهُ بِهِ إِمَاماً لَهُمُ اسْتَوْدَعَهُ سِرَّهُ واسْتَحْفَظَهُ عِلْمَهُ واسْتَخْبَأَهُ حِکْمَتَهُ واسْتَرْعَاهُ لِدِینِهِ وانْتَدَبَهُ لِعَظِیمِ أَمْرِهِ وأَحْیَا بِهِ مَنَاهِجَ سَبِیلِهِ وفَرَائِضَهُ وحُدُودَهُ فَقَامَ بِالْعَدْلِ عِنْدَ تَحَیُّرِ أَهْلِ الْجَهْلِ وتَحْیِیرِ أَهْلِ الْجَدَلِ بِالنُّورِ السَّاطِعِ والشِّفَاءِ النَّافِعِ بِالْحَقِّ الْأَبْلَجِ والْبَیَانِ اللَّائِحِ مِنْ کُلِّ مَخْرَجٍ عَلَى طَرِیقِ الْمَنْهَجِ الَّذِی مَضَى عَلَیْهِ الصَّادِقُونَ مِنْ آبَائِهِ ع فَلَیْسَ یَجْهَلُ حَقَّ هَذَا الْعَالِمِ إِلَّا شَقِیٌّ ولَا یَجْحَدُهُ إِلَّا غَوِیٌّ ولَا یَصُدُّ عَنْهُ إِلَّا جَرِیٌّ عَلَى اللَّهِ جَلَّ وعَلَا. امام صادق در خطبه اى که حال و صفات امامان علیهم السلام را بیان می‌کند می‌فرماید: همانا خداى عز و جل به وسیله ائمه هدى از اهل بیت پیغمبر ما دینش را آشکار ساخت و علمش را روشن نمود و براى آنان باطن چشمه هاى علمش را گشود، هر که از امت محمد صلی الله علیه وآله حق واجب امامش را شناسد طعم و شیرینى ایمانش را بیابد و فضل خرمى اسلامش را بداند؛ زیرا خداى تبارک و تعالى امامرا به پیشوائى خلقش منصوب کرده و بر روزیخواران اهل جهانش حجت قرار داده و تاج وقارش بر سر نهاده و از نور جباریتش بدو افکنده با رشته اى الهى تا آسمان کشیده که فیوضات خدا از او منقطع نشود و آنچه نزد خداست جز از طریق وسائل او به دست نیاید و خدا اعمال بندگان را جز با معرفت او نپذیرد آنچه از امور مشتبه تاریک و سنت هاى مشکل و فتنه هاى ناآشکار بر او وارد شود، حکمش را می‌داند. خداى تبارک و تعالى همیشه امامان را براى رهبرى خلقش از اولاد حسین علیه السلام و از فرزندان بلا واسطه هر امامى براى امامت برگزیند و انتخاب کند و ایشان را براى خلقش بپذیرد و بپسندد، هر گاه یکى از ایشان رحلت کند از فرزندان او امامى بزرگوار آشکار و رهبرى نوربخش و پیشوائى سرپرست و حجتى دانشمند براى خلقش نصب کند. آنان از طرف خدا پیشوایند، به حق هدایت کنند و به حق داورى نمایند، حجت‌هاى خدا و داعیان به سوى خدایند، از طرف خدا مخلوق را سرپرستى کنند. بندگان خدا به رهبرى آنها دیندارى کنند و شهرها به نورشان آبادان شود و ثروت‌هاى کهنه از برکتشان فزونى یابد، خدا ایشان را حیات مردم و چراغهاى تاریکى و کلیدهاى سخن و پایه هاى اسلام قرار داده و مقدرات حتمى خدا بر این جارى شده. پس امام همان برگزیده،‌پسندیده، رهبر، محرم اسرار و امید بخشى است که به فرمان خدا قیام کرده است، خدا او را براى این برگزیده و در عالم ذر که او را آفریده، زیر نظر خود پروریده و در میان مردم، او را همچنان ساخته است، در عالم ذر پیش از آنکه جاندارى پدید آید، امام را مانند سایه اى در سمت راست عرش آفریده و با علم غیب خود، به او حکمت بخشیده و او را برگزیده و براى پاکیش انتخابش کرده است. باقى مانده خلافت آدم علیه السلام به او رسیده و از بهترین فرزندان نوح علیه السلام است، برگزیده خاندان ابراهیم علیه السلام و سلاله اسماعیل و انتخاب شده از عترت محمد صلّى اللَّه علیه و آله است. همیشه زیر نظر خدا سرپرستى شده و با پرده خود حفظ و نگهبانیش نموده و دامهاى شیطان و لشکرش را از او کنار زده و پیش آمدهاى شب هنگام و افسون جادوگران را از او دور ساخته است، روى آوردن بدى را از او برگردانیده از بلاها برکنار است، از آفتها پنهان است، از لغزشها نگهدارى شده و از تمام زشتکاریها مصونست. در جوانى به خویشتن دارى و نیکوکارى معروف است و در پیرى به پاکدامنى و علم و فضیلت منسوب، امر امامت پدرش به او رسیده و در زمان حیات پدرش از آن گفتار خاموش بوده؛ چون ایام پدرش گذشت و مقدرات و خواست خدا نسبت به او پایان یافت و اراده خدا او را به سوى محبت خود رسانید و به پایان دورانش رسید، او در گذشت و امر خدا پس از او بوى رسید، خدا امر دینش را به گردن او نهاد و او را بر بندگانش حجت کرد و در بلادش سرپرست نمود و به روح خود قوتش داد و از علم خود باو داد و از بیان روشن [گفتار حق ] آگاهش نمود و راز خود بدو سپرد و براى امر بزرگش (رهبرى تمام مخلوق) دعوت فرمود و فضیلت بیان علمش را به او خبر داد و براى رهبرى خلق منصوبش ساخت و بر اهل عالم حجتش نمود و مایه روشنائى اهل دین و سرپرست بندگانش کرد، او را براى امامت خلق پسندید و راز خود بدو سپرد و بر علم خویش نگهبانش کرد و حکمتش را در او نهفت و سرپرستى دینش را از او خواست و براى امر بزرگش او را طلبید و راههاى روشن و احکام و حدود خویش باو زنده کرد. امام هم با نور درخشان و درمان مفید، هنگام سرگردانى نادانان و سخن آراستن اهل جدل، به عدالت قیام کرد در حالى که با حق واضح و بیان از هر سو روشن همراه بود و به راه مستقیمى که پدران درستکارش علیهم السلام رفته بودند، گام برداشت؛ پس حق چنین عالمى را جز بدبخت نادیده نگیرد و جز گمراه نومید منکرش نشود و جز دلیر بر خداى جل و علا برایش کارشکنى نکند. الکافی، ج 1، ص203. بررسی سند روایتمحمد بن یحیی العطار:قال النجاشی: شیخ أصحابنا فی زمانه، ثقة، عین، کثیر الحدیث... معجم رجال الحدیث، ج19، ص33، رقم: 12010. احمد بن محمد بن عیسی الأشعری:وقال الشیخ: شیخ قم، ووجیهها، وفقیهها. معجم رجال الحدیث، ج3، ص87 الحسن بن محبوب:وقال الشیخ: کوفی، ثقة. وکان جلیل القدر، یعد فی الأرکان الأربعة فی عصره. معجم رجال الحدیث، ج6، ص96، رقم: 3079. اسحاق بن غالب:قال النجاشی: عربی صلیب ثقة. معجم رجال الحدیث، ج3، ص 22، رقم: 1169. روایت نهم: هر مسلمانی باید بداند که بعد از رسول خدا، امیرمؤمنان «امام» است، سپس امام حسن و ...مرحوم خزاز قمی در کتاب معتبر کفایۀ الأثر روایتی را با سند صحیح از امام صادق علیه السلام نقل کرده است که آن حضرت اصول عقاید شیعه و از جمله امامت را به تفصیل در آن توضیح داده است: حَدَّثَنَا الْحُسَیْنُ بْنُ عَلِیٍّ قَالَ حَدَّثَنَا هَارُونُ بْنُ مُوسَى قَالَ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ الصَّفَّارُ عَنْ یَعْقُوبَ بْنِ یَزِیدَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ هِشَامٍ قَالَ: کُنْتُ عِنْدَ الصَّادِقِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ علیه السلام: إِذْ دَخَلَ عَلَیْهِ مُعَاوِیَةُ بْنُ وَهْبٍ وعَبْدُ الْمَلِکِ بْنُ أَعْیَنَ... ثُمَّ قَالَ علیه السلام: إِنَّ أَفْضَلَ الْفَرَائِضِ وأَوْجَبَهَا عَلَى الْإِنْسَانِ مَعْرِفَةُ الرَّبِّ والْإِقْرَارُ لَهُ بِالْعُبُودِیَّةِ وحَدُّ الْمَعْرِفَةِ أَنَّهُ لَا إِلَهَ غَیْرُهُ ولَا شَبِیهَ لَهُ ولَا نَظِیرَ لَهُ وأَنَّهُ یَعْرِفُ أَنَّهُ قَدِیمٌ مُثْبَتٌ بِوُجُودٍ غَیْرُ فَقِیدٍ مَوْصُوفٌ مِنْ غَیْرِ شَبِیهٍ ولَا مُبْطِلٍ لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْ ءٌ وهُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ. وَ بَعْدَهُ مَعْرِفَةُ الرَّسُولِ والشَّهَادَةُ لَهُ بِالنُّبُوَّةِ وأَدْنَى مَعْرِفَةِ الرَّسُولِ الْإِقْرَارُ بِهِ بِنُبُوَّتِهِ وأَنَّ مَا أَتَى بِهِ مِنْ کِتَابٍ أَوْ أَمْرٍ أَوْ نَهْیٍ فَذَلِکَ عَنِ اللَّهِ عَزَّ وجَلَّ وَ بَعْدَهُ مَعْرِفَةُ الْإِمَامِ الَّذِی بِهِ یَأْتَمُّ بِنَعْتِهِ وصِفَتِهِ واسْمِهِ فِی حَالِ الْعُسْرِ والْیُسْرِ وأَدْنَى مَعْرِفَةِ الْإِمَامِ أَنَّهُ عِدْلُ النَّبِیِّ إِلَّا دَرَجَةَ النُّبُوَّةِ ووَارِثُهُ وأَنَّ طَاعَتَهُ طَاعَةُ اللَّهِ وطَاعَةُ رَسُولِ اللَّهِ والتَّسْلِیمُ لَهُ فِی کُلِّ أَمْرٍ والرَّدُّ إِلَیْهِ والْأَخْذُ بِقَوْلِهِ وَ یَعْلَمُ أَنَّ الْإِمَامَ بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ صلى الله علیه وآله عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ ثُمَّ الْحَسَنُ ثُمَّ الْحُسَیْنُ ثُمَّ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ ثُمَّ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ ثُمَّ أَنَا ثُمَّ مِنْ بَعْدِی مُوسَى ابْنِی ثُمَّ مِنْ بَعْدِهِ وَلَدُهُ عَلِیٌّ وبَعْدَ عَلِیٍّ مُحَمَّدٌ ابْنُهُ وبَعْدَ مُحَمَّدٍ عَلِیٌّ ابْنُهُ وبَعْدَ عَلِیٍّ الْحَسَنُ ابْنُهُ والْحُجَّةُ مِنْ وُلْدِ الْحَسَنِ.... الخزاز القمی الرازی، أبی القاسم علی بن محمد بن علی، کفایة الأثر فی النص على الأئمة الاثنی عشر، ص260 ـ 264، تحقیق: السید عبد اللطیف الحسینی الکوه کمری الخوئی، ناشر: انتشارات ـ قم، 140هـ. از هشام حدیث کند که گفت: نزد حضرت صادق علیه السّلام بودم که معاویة بن وهب و عبد الملک بن اعین بر آن حضرت وارد شدند... سپس امام صادق علیه السلام فرمود: بهترین فرائض و واجب ترین آنها بر انسان شناسائى پروردگار و اقرار به بندگى اوست، و حدّ معرفت این است که اقرار کند که معبودى جز او نیست، و شبیه و مانندى براى او نیست، و بداند که او قدیم و ثابت و موجود است، و به چیزى مقیّد نیست، توان او را توصیف کرد ولى نه از روى شبیه و مانند، و بداند که او باطل نیست و مانندش چیزى نیست و او شنوا و بینا است. و پس از او شناسایى پیغمبر و گواهى به نبوت اوست، و کمتر چیزى که در شناسایى او لازم است این است که اقرار به نبوت او کند، و اینکه آنچه آورده از کتاب یا امر و نهى از نزد خداى عز و جل است. و پس از او شناختن امامى است که به وصف و نام او در حال سختى و خوشى پیروى کند، و کمتر چیزى که در شناختن امام لازم است، این است که او به جز در مقام نبوت همکار پیغمبر و وارث اوست؛ و این که اطاعت او اطاعت خداوند و رسول اوست، و در هر امرى تسلیم او باشد و (در آنچه نداند) به او ردّ کند و گفتار او را بگیرد و بداند که امام پس از رسول خدا على بن ابى طالب علیه السّلام است و پس از او حسن سپس حسین سپس على بن الحسین و سپس محمد بن على و پس از او منم، و پس از من موسى فرزندم و پس از او فرزندش على و بعد از او محمد فرزندش پس از او على فرزندش سپس فرزندش حسن و حجت از فرزندان حسن است. بررسی سند روایتالحسین بن علی بن الحسین بن موسی:قال النجاشی: ثقة. وقال الشیخ فی رجاله ثقة. معجم رجال الحدیث، ج 7، ص47، رقم: 3531. هَارُونُ بْنُ مُوسَى بن أحمد:قال النجاشی: أبو محمد التلعکبری، من بنی شیبان: کان وجها فی أصحابنا ثقة، معتمدا لا یطعن علیه... وقال الشیخ جلیل القدر، عظیم المنزلة، واسع الروایة، عدیم النظر، ثقة. روى جمیع الأصول والمصنفات. معجم رجال الحدیث، ج 20، ص 258، 13273. محمد بن الحسن بن ولید:محمد بن الحسن بن أحمد: قال النجاشی: شیخ القمیین وفقیههم، ومتقدمهم ووجههم ثقة ثقة، عین... وقال الشیخ: جلیل القدر، عارف بالرجال، موثوق به... جلیل القدر، بصیر بالفقه، ثقة. معجم رجال الحدیث، ج 16، ص 220، رقم: 10490. محمد بن الحسن الصفار:قال النجاشی: کان وجها فی أصحابنا القمیین، ثقة، عظیم القدر، راجحا، قلیل السقط فی الروایة. معجم رجال الحدیث، ج 16، ص 263، رقم: 10532. یعقوب بن یزید:قال النجاشی: وکان ثقة صدوقا... وقال الشیخ: کثیر الروایة، ثقة. معجم رجال الحدیث، ج 21، ص 156، رقم: 13778. محمد بن أبی عمیر:قال النجاشی: جلیل القدر، عظیم المنزلة فینا وعند المخالفین... وقال الشیخ: وکان من أوثق الناس عند الخاصة والعامة، وأنسکهم نسکا، وأورعهم وأعبدهم. معجم رجال الحدیث، ج 15، ص291 ـ 292، رقم: 10043. هشام بن سالم:قال النجاشی: ثقة ثقة. معجم رجال الحدیث، ج20، ص324، 13361. روایت دهم: نزول آیه «أولی الأمر» در حق امیرمؤمنان و امام حسن و امام حسینمرحوم شیخ کلینى در کتاب کافی، روایت ثقلین را از طریق ابو بصیر از امام صادق علیه السلام با شش سند نقل کرده‌است: عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنْ یُونُسَ وَعَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ أَبِی سَعِیدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنْ یُونُسَ عَنِ ابْنِ مُسْکَانَ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه‌ السلام عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ {أَطِیعُوا اللَّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ} فَقَالَ: نَزَلَتْ فِی عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ وَالْحَسَنِ وَالْحُسَیْنِ علیهم‌ السلام فَقُلْتُ لَهُ: إِنَّ النَّاسَ یَقُولُونَ فَمَا لَهُ لَمْ یُسَمِّ عَلِیّاً وَأَهْلَ بَیْتِهِ علیهم السلام فِی کِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ قَالَ: فَقَالَ: قُولُوا لَهُمْ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه وآله نَزَلَتْ عَلَیْهِ الصَّلَاةُ وَلَمْ یُسَمِّ اللَّهُ لَهُمْ ثَلَاثاً وَلَا أَرْبَعاً حَتَّى کَانَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه وآله هُوَ الَّذِی فَسَّرَ ذَلِکَ لَهُمْ وَنَزَلَتْ عَلَیْهِ الزَّکَاةُ وَلَمْ یُسَمِّ لَهُمْ مِنْ کُلِّ أَرْبَعِینَ دِرْهَماً دِرْهَمٌ حَتَّى کَانَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله علیه وآله هُوَ الَّذِی فَسَّرَ ذَلِکَ لَهُمْ وَنَزَلَ الْحَجُّ فَلَمْ یَقُلْ لَهُمْ طُوفُوا أُسْبُوعاً حَتَّى کَانَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله علیه وآله هُوَ الَّذِی فَسَّرَ ذَلِکَ لَهُمْ وَنَزَلَتْ «أَطِیعُوا اللَّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ» وَنَزَلَتْ فِی عَلِیٍّ وَالْحَسَنِ وَالْحُسَیْنِ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله علیه وآله فِی عَلِیٍّ «مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِیٌّ مَوْلَاهُ» وَقَالَ صلى الله علیه وآله أُوصِیکُمْ بِکِتَابِ اللَّهِ وَأَهْلِ بَیْتِی فَإِنِّی سَأَلْتُ اللَّهَ عَزَّ وجَلَّ أَنْ لَا یُفَرِّقَ بَیْنَهُمَا حَتَّى یُورِدَهُمَا عَلَیَّ الْحَوْضَ فَأَعْطَانِی ذَلِکَ وَقَالَ: لَا تُعَلِّمُوهُمْ فَهُمْ أَعْلَمُ مِنْکُمْ وَقَالَ: إِنَّهُمْ لَنْ یُخْرِجُوکُمْ مِنْ بَابِ هُدًى وَلَنْ یُدْخِلُوکُمْ فِی بَابِ ضَلَالَةٍ فَلَوْ سَکَتَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله علیه وآله فَلَمْ یُبَیِّنْ مَنْ أَهْلُ بَیْتِهِ لَادَّعَاهَا آلُ فُلَانٍ وَآلُ فُلَانٍ وَلَکِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَجَلَّ أَنْزَلَهُ فِی کِتَابِهِ تَصْدِیقاً لِنَبِیِّهِ صلى الله علیه واله {إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً} فَکَانَ عَلِیٌّ وَالْحَسَنُ وَالْحُسَیْنُ وَفَاطِمَةُ علیه السلام فَأَدْخَلَهُمْ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله علیه وآله تَحْتَ الْکِسَاءِ فِی بَیْتِ أُمِّ سَلَمَةَ ثُمَّ قَالَ: «اللَّهُمَّ إِنَّ لِکُلِّ نَبِیٍّ أَهْلًا وَثَقَلًا وَهَؤُلَاءِ أَهْلُ بَیْتِی وَثَقَلِی» فَقَالَتْ أُمُّ سَلَمَةَ: أَ لَسْتُ مِنْ أَهْلِکَ فَقَالَ إِنَّکِ إِلَى خَیْرٍ وَلَکِنَّ هَؤُلَاءِ أَهْلِی وَثِقْلِی. فَلَمَّا قُبِضَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله علیه وآله کَانَ عَلِیٌّ أَوْلَى النَّاسِ بِالنَّاسِ لِکَثْرَةِ مَا بَلَّغَ فِیهِ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله علیه وآله وَإِقَامَتِهِ لِلنَّاسِ وَأَخْذِهِ بِیَدِهِ فَلَمَّا مَضَى عَلِیٌّ لَمْ یَکُنْ یَسْتَطِیعُ عَلِیٌّ وَلَمْ یَکُنْ لِیَفْعَلَ أَنْ یُدْخِلَ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِیٍّ وَلَا الْعَبَّاسَ بْنَ عَلِیٍّ وَلَا وَاحِداً مِنْ وُلْدِهِ إِذاً لَقَالَ الْحَسَنُ وَالْحُسَیْنُ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَتَعَالَى أَنْزَلَ فِینَا کَمَا أَنْزَلَ فِیکَ فَأَمَرَ بِطَاعَتِنَا کَمَا أَمَرَ بِطَاعَتِکَ وَبَلَّغَ فِینَا رَسُولُ اللَّهِ صلى الله علیه وآله کَمَا بَلَّغَ فِیکَ وَأَذْهَبَ عَنَّا الرِّجْسَ کَمَا أَذْهَبَهُ عَنْکَ فَلَمَّا مَضَى عَلِیٌّ علیه السلام کَانَ الْحَسَنُ علیه السلام أَوْلَى بِهَا لِکِبَرِهِ فَلَمَّا تُوُفِّیَ لَمْ یَسْتَطِعْ أَنْ یُدْخِلَ وُلْدَهُ وَلَمْ یَکُنْ لِیَفْعَلَ ذَلِکَ وَاللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ یَقُولُ: {وَأُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى بِبَعْضٍ فِی کِتابِ اللَّهِ} فَیَجْعَلَهَا فِی وُلْدِهِ إِذاً لَقَالَ الْحُسَیْنُ أَمَرَ اللَّهُ بِطَاعَتِی کَمَا أَمَرَ بِطَاعَتِکَ وَطَاعَةِ أَبِیکَ وَبَلَّغَ فِیَّ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله علیه وآله کَمَا بَلَّغَ فِیکَ وَفِی أَبِیکَ وَأَذْهَبَ اللَّهُ عَنِّی الرِّجْسَ کَمَا أَذْهَبَ عَنْکَ وَعَنْ أَبِیکَ فَلَمَّا صَارَتْ إِلَى الْحُسَیْنِ علیه السلام لَمْ یَکُنْ أَحَدٌ مِنْ أَهْلِ بَیْتِهِ یَسْتَطِیعُ أَنْ یَدَّعِیَ عَلَیْهِ کَمَا کَانَ هُوَ یَدَّعِی عَلَى أَخِیهِ وَعَلَى أَبِیهِ لَوْ أَرَادَا أَنْ یَصْرِفَا الْأَمْرَ عَنْهُ وَلَمْ یَکُونَا لِیَفْعَلَا ثُمَّ صَارَتْ حِینَ أَفْضَتْ إِلَى الْحُسَیْنِ علیه السلام فَجَرَى تَأْوِیلُ هَذِهِ الْآیَةِ {وَأُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى بِبَعْضٍ فِی کِتابِ اللَّهِ} ثُمَّ صَارَتْ مِنْ بَعْدِ الْحُسَیْنِ لِعَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ ثُمَّ صَارَتْ مِنْ بَعْدِ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ إِلَى مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ علیهم السلام وَقَالَ الرِّجْسُ هُوَ الشَّکُّ وَاللَّهِ لَا نَشُکُّ فِی رَبِّنَا أَبَداً. ابو بصیر مى‌گوید: تفسیر این آیه را پرسیدم که مى گوید: «خداوند، رسول خدا و صاحب الامر از مؤمنان را اطاعت کنید». امام صادق علیه السلام فرمود: این آیه در شأن على و دو فرزندش حسن و حسین (علیهم السلام) نازل شده است. گفتم: مردمان مى گویند: از چه جهت نام على و خاندانش در آیه نیامده؟ امام صادق علیه السلام فرمود: شما در پاسخ آنان بگوئید: دستور نماز خواندن به رسول خدا نازل شد و سخنى از سه رکعت و چهار رکعت آن در میان نیست. این رسول خدا بود که رکعات نماز را تفسیر کرد. دستور پرداخت زکاة نازل شد و نگفت که از چهل درهم یکدرهم. این رسول خدا بود که نصاب زکاة را تفسیر کرد. دستور حج نازل شد و نگفت که هفت نوبت طواف کنید. این رسول خدا بود که مراسم طواف را تفسیر کرد. بر همین پایه، فرمان خدا نازل شد که: «از رسول خدا و آنانى که صاحب الامر باشند اطاعت کنید» و حکم آن در باره على و حسن و حسین ثابت و پا بر جا ماند. در رابطه با این دستور قرآن بود که رسول خدا فرمود: «هر مؤمنى که من سرپرست و مولاى او هستم، على مولى و سرپرست او خواهد بود» و فرمود: «به شما مؤمنان سفارش مى کنم که از کتاب خدا و خاندان من جدا نشوید که من از خدا درخواست کردم تا میان قرآن و خاندانم جدائى نیفکند تا هنگام قیامت که بر حوض کوثر دست آنان را در دست من گذارد و خدا پذیرفت». و نیز رسول خدا فرمود: «به خاندان من درس ندهید که آنان از شما داناترند». و فرمود: «خاندان من شما را از راه حق بیرون نمى برند و به راه ضلالت نمى کشانند». اگر رسول خدا لب فرو مى بست و خاندان خود را معرفى نمى کرد، خاندان فلان و فلان مدعى مى شدند که ما صاحب الامر شمائیم. اما خداوند- بلند مرتبه_ براى این که سخن رسول را در معرفى خاندانش تأیید کند، آیه اى نازل کرد و فرمود: «خداوند مى خواهد رجس و پلیدى را از شما خاندان رسول بزداید و شما را پاک و مطهر سازد». در خاندان رسول خدا، فقط على بود با حسن و حسین و فاطمه که خطاب «عَنْکُمُ ویُطَهِّرَکُمْ» در باره آنان صادق بود، و لذا رسول خدا این دسته خاص از اهل بیت را در خانه ام سلمه زیر سایه عبا گرد آورد و فرمود: «بار خدایا! هر پیامبرى، خاندانى دارد و چشم و چراغى که از خود بجا مى گذارد، اینان خاندان من و چشم و چراغ من مى باشند». ام سلمه همسر رسول خدا گفت: «مگر من از خاندان تو نیستم»؟ رسول خدا فرمود: «تو به سوى نیکى روانى. اما خاندان من و چشم و چراغ من همین چهار تن مى باشند». از این رو موقعى که رسول خدا بدرود حیات گفت؛ على از همه کس به سرپرستى حقوق مردم سزاوارتر بود که رسول خدا در باره او سفارش فراوان کرد و دست او را گرفت و در برابر مردم برافراشت. و از این رو بود که چون على بدرود حیات مى گفت، نمى توانست و نه حاضر بود که فرزندش محمد یا عباس یا یکتن دیگر از پسرانش را در زمره خاندان رسول خدا وارد کند، و اگر چنین مى کرد، دو فرزندش حسن و حسین مى گفتند: خداوند تبارک و تعالى فرمان ولایت را در باره ما و تو یکسان نازل کرد، رسول خدا نیز در باره ما و تو یکسان تبلیغ و سفارش کرد، رجس و پلیدى از ما و تو یکسان زدوده شد (چرا دیگران را در همردیف ما قرار مى دهى)؟ از این رو موقعى که على بدرود حیات گفت، حسن به امامت و صاحب الامرى سزاوارتر بود، زیرا از حسن بزرگتر بود. و نیز از این جهت بود که چون حسن بدرود حیات مى گفت؛ نمى توانست و نه حاضر بود که فرزندان خود را در امامت و صاحب الامرى شریک کند و یا بدین جهت که خداوند عز و جل مى گوید: «در منشور الهى است که برخى از خویشان رسول خدا سزاوارتر و مقدم بر دیگران مى باشند» نمى توانست حق صاحب الامرى خود را در فرزندان خود برقرار کند و گر نه حسین مى گفت: خداوند به طاعت من فرمان داد چونان که به طاعت تو و طاعت پدرت فرمان داد. رسول خدا در باره من تبلیغ کرد چونان که در باره تو و پدرت تبلیغ کرد. و نیز خداوند، رجس و پلیدى را از من زدود چونان که از تو و از پدرت زدود (چرا دیگران را در ردیف ما قرار مى دهى)؟ و چون امامت و صاحب الامرى به حسین رسید، هیچ کس از خاندان رسول خدا نمى توانست بر او اقامه دعوى کند، آنسان که حسین مى توانست بر حسن برادرش و بر على پدرش اقامه دعوى کند. بعد از آن که امامت و صاحب الامرى به حسین رسید، نص خصوصى پایان گرفت و تأویل این آیه مصداق گرفت که گوید: «در منشور الهى، برخى از خویشان رسول خدا سزاوارتر به برخى دیگر‌اند» (حتى از مهاجرین و یا سایر مؤمنان). بعد از حسین امامت به على بن الحسین رسید (که تنها بازمانده او بود) و بعد از على بن الحسین به محمد بن على رسید (که از فرزندان دیگرش بزرگتر بود). امام صادق علیه السلام فرمود:: رجس و پلیدى زائیده شک و بى اعتقادى است. به خدا سوگند که ما در باره پروردگار خود هرگز شک نمى کنیم. الکافی، ج1، ص287 ـ 288. در روایت فوق براى متن روایت دو سند ذکر شده‌است، و در پایان روایت مرحوم شیخ کلینى چهار سند دیگر را نیز براى روایت ابو بصیر ذکر کرده و مى‌گوید: مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ وَالْحُسَیْنُ بْنُ سَعِیدٍ عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَیْدٍ عَنْ یَحْیَى بْنِ عِمْرَانَ الْحَلَبِیِّ عَنْ أَیُّوبَ بْنِ الْحُرِّ وَعِمْرَانَ بْنِ عَلِیٍّ الْحَلَبِیِّ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام مِثْلَ ذَلِکَ. الکافی، ج1، ص287 ـ 288. جدا سازی چهار سند اخیر روایت:براى این‌که تشخیص چهار سند اخیر روایت براى خوانندگان محترم آسان شود،‌ ناچاریم سندها را که در عبارت فوق آمده به صورت مجزا ذکر کنیم؛ زیرا اگر کسى به فنون علم رجال وارد نباشد، تشخیص سند ها براى او غیر ممکن خواهد بود: سند سوم روایت به این شرح است: محمد بن یحیی،‌ عن احمد بن محمد بن عیسی، عن الحسین بن سعید،‌ عن النضر بن سوید،‌ عن یحیی بن عمران، عن ایوب بن الحر، عن ابو بصیر الاسدی عن ابی عبد الله علیه السلا. سند چهارم روایت به این شرح است: محمد بن یحیی،‌ عن احمد بن محمد بن عیسی، عن محمد خالد، عن النضر بن سوید.... سند پنجم روایت به این شرح است: محمد بن یحیی،‌ عن احمد بن محمد بن عیسی، عن محمد خالد، عن النضر بن سوید،‌ عن یحیی بن عمران الحلبی،‌ عن عمران بن علی الحلبی، عن ابو بصیر الاسدی عن ابی عبد الله علیه السلام. سند ششم روایت به این شرح است: محمد بن یحیی،‌ عن احمد بن محمد بن عیسی، عن الحسین بن سعید، عن النضر بن سوید،‌ عن یحیی بن عمران الحلبی،‌ عن عمران بن علی الحلبی، عن ابو بصیر الاسدی عن ابی عبد الله علیه السلام. بررسی سند روایت اول:همانطورى‌که مشاهده مى‌شود روایت فوق از ابو بصیر با شش سند معتبر نقل شده است. براى اثبات صحت این روایت با توجه به رعایت اختصار، در این قسمت سند اول و ششم را از نظر رجالى بررسى مى‌کنیم: علی بن ابراهیم بن هاشم:قال النجاشی: القمی، ثقة فی الحدیث، ثبت، معتمد، صحیح المذهب. معجم رجال الحدیث، ج 12 ص 212، رقم: 7830. محمد بن عیسی بن عبید بن یقطین: قال النجاشی: أبو جعفر: جلیل فی أصحابنا، ثقة، عین، کثیر الروایة، حسن التصانیف. معجم رجال الحدیث، ج18، ص119، رقم: 11536. البته شیخ طوسى رحمة‌ الله علیه با استناد به گفتار قمی‌ها او را تضعیف کرده که حضرت آیت الله خوئی به صورت کامل از آن پاسخ داده است. یونس بن عبد الرحمان:قال النجاشی: کان وجها فی أصحابنا متقدما، عظیم المنزلة... معجم رجال الحدیث، ج21، ص209، رقم: 13863. عبد الله بن مسکان:قال النجاشی: ثقة، عین... وقال الشیخ : عبد الله بن مسکان ثقة. معجم رجال الحدیث، ج11، ص347، رقم: 7173. ابو بصیر اسدی:قال النجاشی: " یحیى بن القاسم، أبو بصیر الأسدی، وقیل أبو محمد: ثقة، وجیه... معجم رجال الحدیث، ج21، ص79، رقم: 13599. بررسی سند ششم روایت:بعد از بررسى نخستن سند روایت و اثبات صحت آن، اکنون آخرین سند نیز از نظر رجالى بررسى مى‌شود. در این سند افراد ذیل قرار دارند: محمد بن یحیی العطار:قال النجاشی: شیخ أصحابنا فی زمانه، ثقة، عین، کثیر الحدیث... معجم رجال الحدیث، ج19، ص33، رقم: 12010. احمد بن محمد بن عیسی الأشعری:وقال الشیخ: شیخ قم، ووجیهها، وفقیهها. معجم رجال الحدیث، ج3، ص87 الحسین بن سعید:الحسین بن سعید بن حماد: قال الشیخ: من موالی علی بن الحسین علیه السلام، ثقة. صاحب المصنفات الأهوازی، ثقة ". معجم رجال الحدیث، ج6، ص265 ـ266، رقم: 3424 . النضر بن سوید الصیرفیقال النجاشی کوفی، ثقة، صحیح الحدیث... وقال الشیخ: له کتاب، وهو ثقة ". معجم رجال الحدیث، ج20،‌ ص166، رقم: 13074 یحیی بن عمران الحلبی:قال النجاشی: ثقة ثقة، صحیح الحدیث. معجم رجال الحدیث،‌ ج21، ص77، رقم: 13593. عمران بن علی الحلبی:نجاشی تمام خاندان آل أبی شعبه و از جمله عمران بن علی را توثیق کرده است: قال النجاشی: " أحمد بن عمر بن أبی شعبة الحلبی، ثقة، روى عن أبی الحسن الرضا علیه السلام، وعن أبیه علیه السلام، من قبل، وهو ابن عم عبید الله، وعبد الأعلى، وعمران، ومحمد الحلبیین. روى أبوهم عن أبی عبد الله علیه السلام، وکانوا ثقات. معجم رجال الحدیث، ج2، ص 189. ابو بصیر اسدی:قال النجاشی: " یحیى بن القاسم، أبو بصیر الأسدی، وقیل أبو محمد: ثقة، وجیه... معجم رجال الحدیث، ج21، ص79، رقم: 13599. روایت یازدهم: در بیت المعمور، ورقی از نور وجود دارد که در آن اسم رسول خدا، ائمه و شیعیان آن‌ها ثبت شده استشیخ صدوق رحمه الله تعالی در کتاب علل الشرایع روایت معراج رسول خدا صلی الله علیه و آله را نقل کرده است که ملائکه خداوند در آن به امامت اهل بیت علیهم السلام شهادت داده‌اند: 1 قَالَ الشَّیْخُ الْفَقِیهُ أَبُو جَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ بْنِ مُوسَى بْنِ بَابَوَیْهِ الْقُمِّیُّ مُصَنِّفُ هَذَا الْکِتَابِ حَدَّثَنَا أَبِی ومُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ الْوَلِیدِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالا حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عِیسَى بْنِ عُبَیْدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی عُمَیْرٍ ومُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنِ الصَّبَّاحِ السُّدِّیِّ وسَدِیرٍ الصَّیْرَفِیِّ ومُحَمَّدِ بْنِ النُّعْمَانِ مُؤْمِنِ الطَّاقِ وعُمَرَ بْنِ أُذَیْنَةَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع وَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ الْوَلِیدِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ الصَّفَّارُ وسَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ قَالا حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحُسَیْنِ بْنِ أَبِی الْخَطَّابِ ویَعْقُوبُ بْنُ یَزِیدَ ومُحَمَّدُ بْنُ عِیسَى عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَبَلَةَ عَنِ الصَّبَّاحِ الْمُزَنِیِّ وسَدِیرٍ الصَّیْرَفِیِّ ومُحَمَّدِ بْنِ النُّعْمَانِ الْأَحْوَلِ وعُمَرَ بْنِ أُذَیْنَةَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع ... وقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع إِنَّ اللَّهَ الْعَزِیزَ الْجَبَّارَ عَرَجَ بِنَبِیِّهِ ص إِلَى سَمَائِهِ سَبْعاً... ثُمَّ عُرِجَ إِلَى السَّمَاءِ الدُّنْیَا فَنَفَرَتِ الْمَلَائِکَةُ إِلَى أَطْرَافِ السَّمَاءِ ثُمَّ خَرَّتْ سُجَّداً فَقَالَتْ سُبُّوحٌ قُدُّوسٌ رَبُّنَا ورَبُّ الْمَلَائِکَةِ والرُّوحِ مَا أَشْبَهَ هَذَا النُّورَ بِنُورِ رَبِّنَا فَقَالَ جَبْرَئِیلُ ع اللَّهُ أَکْبَرُ اللَّهُ أَکْبَرُ فَسَکَتَتِ الْمَلَائِکَةُ وفُتِحَتْ أَبْوَابُ السَّمَاءِ واجْتَمَعَتِ الْمَلَائِکَةُ ثُمَّ جَاءَتْ فَسَلَّمَتْ عَلَى النَّبِیِّ ص أَفْوَاجاً ثُمَّ قَالَتْ یَا مُحَمَّدُ کَیْفَ أَخُوکَ؟ قَالَ بِخَیْرٍ قَالَتْ فَإِنْ أَدْرَکْتَهُ فَأَقْرِئْهُ مِنَّا السَّلَامَ فَقَالَ النَّبِیُّ ص: أَ تَعْرِفُونَهُ فَقَالُوا کَیْفَ لَمْ نَعْرِفْهُ وقَدْ أَخَذَ اللَّهُ عَزَّ وجَلَّ مِیثَاقَکَ ومِیثَاقَهُ مِنَّا وإِنَّا لَنُصَلِّی عَلَیْکَ وعَلَیْهِ ثُمَّ زَادَهُ أَرْبَعِینَ نَوْعاً مِنْ أَنْوَاعِ النُّورِ لَا یُشْبِهُ شَیْ ءٌ مِنْهُ ذَلِکَ النُّورَ الْأَوَّلَ وزَادَهُ فِی مَحْمِلِهِ حَلَقاً وسَلَاسِلَ ثُمَّ عُرِجَ بِهِ إِلَى السَّمَاءِ الثَّانِیَةِ فَلَمَّا قَرُبَ مِنْ بَابِ السَّمَاءِ تَنَافَرَتِ الْمَلَائِکَةُ إِلَى أَطْرَافِ السَّمَاءِ وخَرَّتْ سُجَّداً وقَالَتْ سُبُّوحٌ قُدُّوسٌ رَبُّ الْمَلَائِکَةِ والرُّوحِ مَا أَشْبَهَ هَذَا النُّورَ بِنُورِ رَبِّنَا فَقَالَ جَبْرَئِیلُ ع أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ فَاجْتَمَعَتِ الْمَلَائِکَةُ وفُتِحَتْ أَبْوَابُ السَّمَاءِ وقَالَتْ یَا جَبْرَئِیلُ مَنْ هَذَا الَّذِی مَعَکَ فَقَالَ هَذَا مُحَمَّدٌ ص قَالُوا وقَدْ بُعِثَ قَالَ: نَعَمْ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص فَخَرَجُوا إِلَى شِبْهِ الْمَعَانِیقِ فَسَلَّمُوا عَلَیَّ وقَالُوا أَقْرِئْ أَخَاکَ السَّلَامَ فَقُلْتُ هَلْ تَعْرِفُونَهُ؟ قَالُوا: نَعَمْ وکَیْفَ لَا نَعْرِفُهُ وقَدْ أَخَذَ اللَّهُ مِیثَاقَکَ ومِیثَاقَهُ ومِیثَاقَ شِیعَتِهِ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ عَلَیْنَا وإِنَّا لَنَتَصَفَّحُ وُجُوهَ شِیعَتِهِ فِی کُلِّ یَوْمٍ خَمْساً یَعْنُونَ فِی کُلِّ وَقْتِ صَلَاةٍ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص ثُمَّ زَادَنِی رَبِّی تَعَالَى أَرْبَعِینَ نَوْعاً مِنْ أَنْوَاعِ النُّورِ لَا تُشْبِهُ الْأَنْوَارَ الْأُوَلَ وزَادَنِی حَلَقاً وسَلَاسِلَ ثُمَّ عُرِجَ بِی إِلَى السَّمَاءِ الثَّالِثَةِ فَنَفَرَتِ الْمَلَائِکَةُ إِلَى أَطْرَافِ السَّمَاءِ وخَرَّتْ سُجَّداً وقَالَتْ سُبُّوحٌ قُدُّوسٌ رَبُّ الْمَلَائِکَةِ والرُّوحِ مَا هَذَا النُّورُ الَّذِی یُشْبِهُ نُورَ رَبِّنَا فَقَالَ جَبْرَئِیلُ ع أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ أَشْهَدُ أَنَ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ فَاجْتَمَعَتِ الْمَلَائِکَةُ وفُتِحَتْ أَبْوَابُ السَّمَاءِ وقَالَتْ مَرْحَباً بِالْأَوَّلِ ومَرْحَباً بِالْآخِرِ ومَرْحَباً بِالْحَاشِرِ ومَرْحَباً بِالنَّاشِرِ مُحَمَّدٌ خَاتَمُ النَّبِیِّینَ وعَلِیٌّ خَیْرُ الْوَصِیِّینَ. فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص سَلَّمُوا عَلَیَّ وسَأَلُونِی عَنْ عَلِیٍّ أَخِی فَقُلْتُ: هُوَ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَتِی أَ وتَعْرِفُونَهُ قَالُوا نَعَمْ وکَیْفَ لَا نَعْرِفُهُ وقَدْ نَحُجُّ الْبَیْتَ الْمَعْمُورَ فِی کُلِّ سَنَةٍ مَرَّةً وعَلَیْهِ رَقٌّ أَبْیَضُ فِیهِ اسْمُ مُحَمَّدٍ ص وعَلِیٍّ والْحَسَنِ والْحُسَیْنِ والْأَئِمَّةِ وشِیعَتِهِمْ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ وإِنَّا لَنُبَارِکُ عَلَى رُءُوسِهِمْ بِأَیْدِینَا. ثُمَّ زَادَنِی رَبِّی تَعَالَى أَرْبَعِینَ نَوْعاً مِنْ أَنْوَاعِ النُّورِ لَا تُشْبِهُ شَیْئاً مِنْ تِلْکَ الْأَنْوَارِ الْأُوَلِ وزَادَنِی حَلَقاً وسَلَاسِلَ. ثُمَّ عُرِجَ بِی إِلَى السَّمَاءِ الرَّابِعَةِ فَلَمْ تَقُلِ الْمَلَائِکَةُ شَیْئاً وسَمِعْتُ دَوِیّاً کَأَنَّهُ فِی الصُّدُورِ واجْتَمَعَتِ الْمَلَائِکَةُ فَفُتِحَتْ أَبْوَابُ السَّمَاءِ وخَرَجَتْ إِلَیَّ مَعَانِیقُ فَقَالَ جَبْرَئِیلُ ع حَیَّ عَلَى الصَّلَاةِ حَیَّ عَلَى الصَّلَاةِ حَیَّ عَلَى الْفَلَاحِ حَیَّ عَلَى الْفَلَاحِ فَقَالَتِ الْمَلَائِکَةُ صَوْتَیْنِ مَقْرُونَیْنِ بِمُحَمَّدٍ تَقُومُ الصَّلَاةُ وبِعَلِیٍّ الْفَلَاحُ فَقَالَ جَبْرَئِیلُ قَدْ قَامَتِ الصَّلَاةُ قَدْ قَامَتِ الصَّلَاةُ فَقَالَتِ الْمَلَائِکَةُ هِیَ لِشِیعَتِهِ أَقَامُوهَا إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ ثُمَّ اجْتَمَعَتِ الْمَلَائِکَةُ فَقَالُوا لِلنَّبِیِّ أَیْنَ تَرَکْتَ أَخَاکَ وکَیْفَ هُوَ فَقَالَ لَهُمْ أَ تَعْرِفُونَهُ فَقَالُوا نَعَمْ نَعْرِفُهُ وشِیعَتَهُ وهُوَ نُورٌ حَوْلَ عَرْشِ اللَّهِ وإِنَّ فِی الْبَیْتِ الْمَعْمُورِ لَرَقّاً مِنْ نُورٍ فِیهِ کِتَابٌ مِنْ نُورٍ فِیهِ اسْمُ مُحَمَّدٍ وعَلِیٍّ والْحَسَنِ والْحُسَیْنِ والْأَئِمَّةِ وشِیعَتِهِمْ لَا یَزِیدُ فِیهِمْ رَجُلٌ ولَا یَنْقُصُ مِنْهُمْ رَجُلٌ إِنَّهُ لَمِیثَاقُنَا الَّذِی أُخِذَ عَلَیْنَا وإِنَّهُ لَیُقْرَأُ عَلَیْنَا فِی کُلِّ یَوْمِ جُمُعَةٍ فَسَجَدْتُ لِلَّهِ شُکْراً... از صباح مزنى و سدیر صیرفى و محمّد بن نعمان احول و عمر بن اذینه، از حضرت ابى عبد اللَّه علیه السّلام، این چهار نفر محضر مبارک امام صادق علیه السّلام حاضر شدند... حضرت فرمودند: خداوند عزیز جبّار نبىّ اکرم صلّى اللَّه علیه و آله را هفت بار به آسمان عروج داد در مرتبه اوّل برکت و توسعه بر او داد و در بار دوّم فرائض را بر او تعلیم فرمود و در دفعه سوّم خداوند عزیز جبّار محملى از نور که در آن چهل نوع از انواع نور بود بر وى نازل فرمود این نورها اطراف عرش خداوند تبارک و تعالى مى گردیدند و دیدگان ناظرین را از فرط روشنایى مى پوشاندند. یکى از این نورها زرد بود که رنگ زردى ناشى از آن است و یکى دیگر از آنها قرمز بود که رنگ قرمزى از آن پدید آمد و دیگرى سفید بود که سفیدى اشیاء از آن به وجود آمده و باقى نورها به عدد سایر انوار و الوانى است که حق تعالى آفریده. در این محمل حلقه ها و زنجیرهایى از نقره بود بارى حضرت بر آن محمل نشسته و به آسمان دنیا عروج کردند فرشتگان به اطراف و اکناف آسمان پراکنده شدند و سپس به سجده افتاده و گفتند: سبّوح، قدّوس ربّنا و ربّ الملائکه و الرّوح بعد اضافه کردند: چقدر این نور شبیه به نور پروردگار ما است!! پس از این کلام، جبرئیل علیه السّلام براى نفى تشبیهى که از کلام آنها استفاده مى شود فرمود: اللّه کبر یعنى خدا بزرگ تر است از این که احدى به او شبیه باشد. فرشتگان ساکت شدند و درب هاى آسمان گشوده شد و فرشتگان اجتماع نمودند سپس محضر مبارک نبى اکرم صلّى اللَّه علیه و آله مشرّف شده و فوج فوج جلو آمده و به آن سرور سلام نمودند بعد عرضه داشتند یا محمّد، برادرت چطور است؟ حضرت فرمودند: خوب مى باشد. عرض کردند: وقتى به او رسیدى از طرف ما به او سلام نما. رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله فرمودند: آیا او را مى شناسید؟ عرضه داشتند: چگونه او را نشناسیم و حال آنکه حق تعالى پیمان تو و او را از ما گرفته و ما بر تو و او صلوات فرستاده و طلب رحمت مى کنیم سپس چهل نوع از انواع نورها که هیچ شباهتى به نور اوّل نداشتند را حق تعالى به آنها افزود و به حلقه ها و زنجیرهاى محمل نیز اضافه فرمود سپس حق تعالى آن حضرت را به آسمان دوّم عروج داد، زمانى که آن جناب نزدیک درب آسمان رسید فرشتگان به اطراف آسمان پراکنده شده و به سجده افتاده و گفتند: سبّوح، قدّوس، ربّ الملائکة و الرّوح، سپس افزودند: چقدر این نور شبیه به نور پروردگار ما است!! جبرئیل علیه السّلام گفت: اشهد ان لا اله الّا اللَّه، اشهد ان لا اله الّا اللَّه، پس از آن فرشتگان اجتماع کرده و درب هاى آسمان گشوده شد و گفتند: اى جبرئیل، این کیست که با تو مى باشد؟ جبرئیل فرمود: این حضرت محمّد صلّى اللَّه علیه و آله است. فرشتگان گفتند: آیا مبعوث شده است؟ جبرئیل فرمود: بلى. رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله فرمودند: فرشتگان به سرعت به طرف من آمده و سلام کرده و گفتند: به برادرت سلام ما را برسان. حضرت مى فرمایند: به ایشان گفتم: آیا او را مى شناسید؟ گفتند: آرى، چگونه آن حضرت را نشناسیم و حال آنکه خداوند پیمان شما و او و شیعه او را تا روز قیامت از ما گرفته است و ما در هر روز پنج بار (مقصود در هر یک از اوقات نماز مى باشد) به صورت هاى شیعیان آن حضرت نظر مى افکنیم. رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله فرمودند: سپس پروردگارم چهل نوع از انواع نور را برایم افزود که اصلا به انوار اوّلى شباهت نداشتند چنانچه حلقه ها و زنجیرهاى دیگرى بر آنچه قبلا یاد شد افزود. سپس مرا به آسمان سوّم عروج داد، فرشتگان این آسمان به اطراف پراکنده شده و به سجده افتاده و گفتند: سبّوح، قدّوس، ربّ الملائکة و الرّوح، سپس اضافه کردند: این چه نورى است که شبیه نور پروردگارمان است، جبرئیل پس از استماع این کلام گفت: اشهد انّ محمّدا رسول اللَّه، اشهد انّ محمّدا رسول اللَّه، فرشتگان اجتماع کرده و درب هاى آسمان گشوده شد فرشتگان گفتند: آفرین به اوّل و ابتدائت از حیث خلقت و رتبه و آفرین به پایانت از جهت ظهور و بعثت و آفرین به کسى که زمان امّتش متّصل به حشر است و آفرین به کسى که پیش از خلق خلائق آفریده شد و تمام حسابها با او است یعنى محمّد خاتم النبیین و على خیر الوصیین. رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله فرمودند: به من سلام کرده و از برادرم على علیه السّلام پرسیدند؟ گفتم: او در زمین خلیفه و جانشین من است، مگر او را مى شناسید؟ گفتند: آرى، چگونه او را نشناسیم و حال آنکه در هر سال یک بار بیت المعمور را زیارت کرده و بر روى آن جلد و پارچه نازک سفیدى است که اسم محمّد صلّى اللَّه علیه و آله و على و حسن و حسین و ائمه و شیعیان تا روز قیامت نوشته شده و ما با دستهایمان بر سرهاى ایشان کشیده و تبرک مى جوییم. سپس پروردگارم چهل نوع از انواع نور که با هیچ یک از انوار اوّل شبیه نبود برایم افزود و حلقه ها و زنجیرها را نیز اضافه کرد. سپس مرا به آسمان چهارم عروج داد در این آسمان فرشتگان هیچ نگفتند و صدایى شنیدم از ایشان که گویا در سینه ها حبس بود، بارى آنها اجتماع کرده و درب هاى آسمان گشوده شد و به سرعت به طرف من شتافتند، جبرئیل علیه السّلام گفت: حىّ على الصّلوة، حىّ على الصّلوة، حىّ على الفلاح، حىّ على الفلاح. پس از او فرشتگان با دو آواز مقرون به هم گفتند: به محمّد تقوم الصّلوة (به حضرت ختمى مرتبت نماز قائم است) و بعلىّ الفلاح (یعنى به حضرت علوى صلوات اللَّه علیه رستگارى وابسته است). جبرئیل فرمود: قد قامت الصّلوة، قد قامت الصّلوة. فرشتگان گفتند: نماز تعلق دارد به شیعیان على علیه السّلام که تا روز قیامت آن را بپا مى دارند. سپس فرشتگان اجتماع کرده و به نبى اکرم صلّى اللَّه علیه و آله عرض کردند: برادرت را کجا گذاردى و چطور مى باشد؟ حضرت به ایشان فرمود: آیا او را مى شناسید؟ عرضه داشتند: آرى او و شیعیانش را مى شناسیم، او (یعنى على علیه السّلام) نورى است که اطراف عرش خدا مى باشد و در بیت المعمور پارچه و جلد رقیق و نازکى از نور هست که با خط نور در آن نام محمّد و على و حسن و حسین و ائمه و شیعیانشان بدون این که نام یکى از ایشان کم یا زیاد شده باشد نوشته شده است، میثاق و پیمان حضرتش را از ما گرفته اند و در هر روز جمعه بر ما قرائتش مى نمایند، پس من به سجده شکر افتادم... علل الشرائع، ج 2، ص312 شیخ کلینی رضوان الله تعالی علیه همین روایت را با همین متن و با این سند نقل کرده است: 1- عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنِ ابْنِ أُذَیْنَةَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قَالَ: مَا تَرْوِی هَذِهِ النَّاصِبَةُ؟ الکافی، ج 3، ص482 ـ 486. این روایت بیش از ده سند دارد که تمام آن‌ها صحیح هستند. اکثر روات آن در سند‌های قبلی بررسی شده است. در این جا فقط یکی از سندها را بررسی خواهیم کرد: محمد بن الحسن بن ولید:محمد بن الحسن بن أحمد: قال النجاشی: شیخ القمیین وفقیههم، ومتقدمهم ووجههم ثقة ثقة، عین... وقال الشیخ: جلیل القدر، عارف بالرجال، موثوق به... جلیل القدر، بصیر بالفقه، ثقة. معجم رجال الحدیث، ج 16، ص 220، رقم: 10490. سعد بن عبد الله الأشعری:قال النجاشی: شیخ هذه الطائفة وفقیهها ووجهها.... وقال الشیخ: جلیل القدر، ثقة. معجم رجال الحدیث، ج9، ص78 یعقوب بن یزید:قال النجاشی: وکان ثقة صدوقا... وقال الشیخ: کثیر الروایة، ثقة. معجم رجال الحدیث، ج 21، ص 156، رقم: 13778. محمد بن علی بن النعمان الأحول:وقال الشیخ : یلقب عندنا مؤمن الطاق ، ویلقبه المخالفون بشیطان الطاق ، وهو من أصحاب الإمام جعفر الصادق علیه السلام ، وکان ثقة ، متکلما ، حاذقا ، حاضر الجواب. معجم رجال الحدیث ، ج 18 ص 35 ، رقم: 11387 روایت دوازدهم: تو برادر، رفیق، برگزیده، وصی و جانشین من در میان امتم هستیمحمد بن حسن صفار در کتاب شریف بصائر الدرجات روایات متعددی را در باره امامت اهل بیت علیهم السلام نقل کرده است؛ از جمله می‌نویسد: 19- حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحُسَیْنِ عَنْ صَفْوَانَ عَنْ أَبِی الصَّبَّاحِ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع بَلَغَنَا أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص قَالَ لِعَلِیٍّ ع أَنْتَ أَخِی وصَاحِبِی وصَفِیِّی ووَصِیِّی وَخَالِصِی مِنْ أَهْلِ بَیْتِی وَخَلِیفَتِی فِی أُمَّتِی وسَأُنَبِّئُکَ فِیمَا یَکُونُ فِیهَا مِنْ بَعْدِی یَا عَلِیُّ إِنِّی أَحْبَبْتُ لَکَ مَا أُحِبُّهُ لِنَفْسِی وأَکْرَهُ لَکَ مَا أَکْرَهُهُ لَهَا فَقَالَ لِی أَبُو عَبْدِ اللَّهِ هَذَا مَکْتُوبٌ عِنْدِی فِی کِتَابِ عَلِیٍّ ولَکِنْ دَفَعْتُهُ أَمْسِ حِینَ کَانَ هَذَا الْخَوْفُ وهُوَ حِینَ صُلِبَ الْمُغِیرَةُ. ابو الصباح می‌گوید : به امام صادق علیه السلام عرض کردم به ماخبر رسیده است که پیامبر (ص) به امیرمومنان فرمود : تو برادر من و همراه من و برگزیده من و وصی من و انتخاب شده من از میان اهل بیتم و جانشین من در امتم هستی ؛ و به تو آنچه را بعد از من اتفاق می‌افتد خبر می‌دهم ؛ ای علی من هر آنچه برای خود دوست دارم برای تو نیز دوست داشتم ، و آنچه برای خود ناخشنود دارم ، برای تو نیز ناخشنود دارم ؛ امام صادق علیه السلام فرمود : این مطلب در کتاب حضرت علی علیه السلام نوشته و در نزد ما بود ، ولی دیروز زمانی که مغیرة را به دار کشیدند آن را مخفی کردم . الصفار ، أبو جعفر محمد بن الحسن بن فروخ (متوفاى290هـ) ، بصائر الدرجات الکبرى فی فضائل آل محمد ، ص 186، تحقیق: الحاج میرزا محسن کوچه باغی ، ناشر: منشورات الأعلمی ـ طهران ، 1362ش ـ 1404هـ بررسی سند روایتمحمد بن الحسین أبی الخطاب:قال النجاشی : جلیل من أ صحابنا ، عظیم القدر ، کثیر الروایة ، ثقة ، عین ، حسن التصانیف ، مسکون إلى روایته... وقال الشیخ: کوفی ، ثقة . معجم رجال الحدیث ، ج 16 ، ص 308 ـ 309 ، رقم: 10581 . صفوان بن یحیی:قال النجاشی: کوفی ، ثقة ثقة ، عین... وقال الشیخ : أوثق أهل زمانه عند أهل الحدیث وأعبدهم. معجم رجال الحدیث ، ج10، ص 134، رقم: 5932 . ابو الصباح الکنانی:قال النجاشی : کان أبو عبد الله علیه السلام یسمیه المیزان ، لثقته . ذکره أبو العباس فی الرجال ... . معجم رجال الحدیث ، ج 1 ص 286، رقم: 329 . روایت سیزدهم: خداوند پروردگارم ، محمد پیامبر، علی حسن ، حسین و ... امامان من هستندشیخ کلینی در کتاب کافی در کتاب شریف کافی روایتی را نقل می‌کند که بر طبق آن امام کاظم علیه السلام به شیعیان توصیه کرده است در سجده شکر خود ذکری را بخوانند که در آن از ائمه دوازده گانه علیهم السلام یاد شده است: 17- عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جُنْدَبٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا الْحَسَنِ الْمَاضِیَ ع عَمَّا أَقُولُ فِی سَجْدَةِ الشُّکْرِ فَقَدِ اخْتَلَفَ أَصْحَابُنَا فِیهِ: فَقَالَ: قُلْ وأَنْتَ سَاجِدٌ: اللَّهُمَّ إِنِّی أُشْهِدُکَ وأُشْهِدُ مَلَائِکَتَکَ وأَنْبِیَاءَکَ ورُسُلَکَ وجَمِیعَ خَلْقِکَ أَنَّکَ اللَّهُ رَبِّی والْإِسْلَامَ دِینِی ومُحَمَّداً نَبِیِّی وعَلِیّاً وفُلَاناً وفُلَاناً إِلَى آخِرِهِمْ أَئِمَّتِی بِهِمْ أَتَوَلَّى ومِنْ عَدُوِّهِمْ أَتَبَرَّأُ اللَّهُمَّ إِنِّی أَنْشُدُکَ دَمَ الْمَظْلُومِ ثَلَاثاً اللَّهُمَّ إِنِّی أَنْشُدُکَ بِإِیوَائِکَ عَلَى نَفْسِکَ لِأَوْلِیَائِکَ لِتُظْفِرَنَّهُمْ بِعَدُوِّکَ وعَدُوِّهِمْ أَنْ تُصَلِّیَ عَلَى مُحَمَّدٍ وعَلَى الْمُسْتَحْفَظِینَ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ... عبد الله بن جندب گوید که از امام کاظم علیه السلام در باره سجده شکر سؤال کردم و این که اصحاب ما (شیعیان) در باره آن دیدگاه‌های مختلف دارند؛ پس آن حضرت فرمود که در حال سجده بگو: «بار الها من تو را گواه میگیرم، و فرشتگانت و پیامبران و فرستادگانت را و تمامى مخلوقات و بندگانت را گواه میگیرم به اینکه تو خود یکتا معبود، پروردگار منى، و اسلام دین من است، و محمّد صلى اللَّه علیه و آله پیامبر من و على فلانی و فلانی (تک تک نام ائمه را بیاورد) امامان و پیشوایان دین منند که با آنها دوستى دارم و از دشمنانشان بیزارم، بار الها، به راستى من تو را سوگند می‌دهم به خون ریخته شده مظلوم- سه بار- پروردگارا، ترا سوگند می‌دهم به آن قسمى که یاد کرده اى و وعده دادى که دشمنان خود را به دستهاى ما و به دست هاى مؤمنین هلاک سازى. بار خدایا، به آن سوگندى که یاد کرده و گفته و وعده فرموده اى تا یاران و دوستدارانت را بر دشمنان خود و دشمنان آنان (دوستداران) پیروز سازى قسمت می‌دهم که بر محمّد و حافظان دین و معصومین از آل او درود فرستى»- سه بار- الکافی، ج 3، ص325، باب السجود و التسبیح و الدعاء فیه فی الفرائض و النوافل و ما یقال بین السجدتین. شیخ صدوق با همان سند این روایت را نقل کرده است که در آن نام تک تک ائمه علیهم السلام را نیز آورده شده است: 967 رَوَى عَبْدُ اللَّهِ بْنُ جُنْدَبٍ عَنْ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ ع أَنَّهُ قَالَ تَقُولُ فِی سَجْدَةِ الشُّکْرِ اللَّهُمَّ إِنِّی أُشْهِدُکَ وأُشْهِدُ مَلَائِکَتَکَ وأَنْبِیَاءَکَ ورُسُلَکَ وجَمِیعَ خَلْقِکَ أَنَّکَ أَنْتَ اللَّهُ رَبِّی والْإِسْلَامَ دِینِی ومُحَمَّداً نَبِیِّی وعَلِیّاً والْحَسَنَ والْحُسَیْنَ- وعَلِیَّ بْنَ الْحُسَیْنِ ومُحَمَّدَ بْنَ عَلِیٍّ وجَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ ومُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ وعَلِیَّ بْنَ مُوسَى ومُحَمَّدَ بْنَ عَلِیٍّ- وعَلِیَّ بْنَ مُحَمَّدٍ والْحَسَنَ بْنَ عَلِیٍّ والْحُجَّةَ بْنَ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍ أَئِمَّتِی بِهِمْ أَتَوَلَّى ومِنْ أَعْدَائِهِمْ أَتَبَرَّأُ. اللَّهُمَّ إِنِّی أَنْشُدُک .... الصدوق، ابوجعفر محمد بن علی بن الحسین (متوفاى381هـ)، من لا یحضره الفقیه، ج 1، ص329، تحقیق: علی اکبر الغفاری، ناشر: جامعه مدرسین حوزه علمیه قم. بررسی سند روایتعلی بن ابراهیم بن هاشم:قال النجاشی: القمی، ثقة فی الحدیث، ثبت، معتمد، صحیح المذهب. معجم رجال الحدیث، ج 12 ص 212، رقم: 7830. ابراهیم بن هاشم:حضرت آیت الله خوئی در شرح حال او می‌نویسد: أقول: لا ینبغی الشک فی وثاقة إبراهیم بن هاشم، ویدل على ذلک عدة أمور: 1. أنه روى عنه ابنه علی فی تفسیره کثیرا، وقد التزم فی أول کتابه بأن ما یذکره فیه قد انتهى إلیه بواسطة الثقات. وتقدم ذکر ذلک فی (المدخل) المقدمة الثالثة. 2. أن السید ابن طاووس ادعى الاتفاق على وثاقته، حیث قال عند ذکره روایة عن أمالی الصدوق فی سندها إبراهیم بن هاشم: " ورواة الحدیث ثقات بالاتفاق ". فلاح السائل: الفصل التاسع عشر، الصفحة 158. 3. أنه أول من نشر حدیث الکوفیین بقم. والقمیون قد اعتمدوا على روایاته، وفیهم من هو مستصعب فی أمر الحدیث، فلو کان فیه شائبة الغمز لم یکن یتسالم على أخذ الروایة عنه، وقبول قوله. من می‌گویم: شایسته نیست که در وثاقت ابراهیم بن هاشم تردید شود، برای اثبات این مطلب چند مطلب دلالت دارد: 1. علی بن ابراهیم در تفسیر خود روایات زیادی از او نقل کرده است؛ در حالی که او در اول کتاب خود ملتزم شده است که هر چه در این کتاب آورده است، به واسطه افراد ثقه به او رسیده است. بحث این مطلب در کتاب المدخل مقدمه سوم گذشت. 2. سید بن طاووس ادعای اتفاق بر وثاقت او را کرده است؛ چنانچه در ذکر روایتی که او در سندش ابراهیم بن هاشم وجود دارد گفته: تمام روات آن به اتفاق علما ثقه هستند. 3. او نخستین کسی است که حدیث مردم کوفه را در قم انتشار داد و قمی‌ها به روایات او اعتماد کرده‌اند. در میان قمی‌ها کسانی بودند که در باره روایت سخت‌گیر بودند، اگر در او احتمال اشکال وجود داشت، تمام قمی‌ها بر گرفتن روایت از او و قبول روایاتش اتفاق نمی‌کردند. معجم رجال الحدیث، ج 1 ص 291، رقم: 332. عبد الله بن جندب:قال الشیخ: کوفی ثقة. معجم رجال الحدیث، ج 11 ص 159، رقم: 6779 . روایت چهاردهم: شهادت می‌دهم که تو جانشین رسول خدا هستیشیخ کلینی در کتاب کافی روایت صحیح السندی را از امام جواد علیه السلام نقل کرده است که ‌آن حضرت نام تک تک ائمه علیه السلام را آورده و امامت الهی آن بزرگواران را تثبیت کرده است: عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ الْبَرْقِیِّ عَنْ أَبِی هَاشِمٍ دَاوُدَ بْنِ الْقَاسِمِ الْجَعْفَرِیِّ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ الثَّانِی ع قَالَ: أَقْبَلَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع ومَعَهُ الْحَسَنُ بْنُ عَلِیٍّ ع وهُوَ مُتَّکِئٌ عَلَى یَدِ سَلْمَانَ فَدَخَلَ الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ فَجَلَسَ إِذْ أَقْبَلَ رَجُلٌ حَسَنُ الْهَیْئَةِ واللِّبَاسِ فَسَلَّمَ عَلَى أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ- فَرَدَّ عَلَیْهِ السَّلَامَ فَجَلَسَ ثُمَّ قَالَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ أَسْأَلُکَ عَنْ ثَلَاثِ مَسَائِلَ إِنْ أَخْبَرْتَنِی بِهِنَّ عَلِمْتُ أَنَّ الْقَوْمَ رَکِبُوا مِنْ أَمْرِکَ مَا قُضِیَ عَلَیْهِمْ وأَنْ لَیْسُوا بِمَأْمُونِینَ فِی دُنْیَاهُمْ وآخِرَتِهِمْ وإِنْ تَکُنِ الْأُخْرَى عَلِمْتُ أَنَّکَ وهُمْ شَرَعٌ سَوَاءٌ فَقَالَ لَهُ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع سَلْنِی عَمَّا بَدَا لَکَ قَالَ أَخْبِرْنِی عَنِ الرَّجُلِ إِذَا نَامَ أَیْنَ تَذْهَبُ رُوحُهُ وعَنِ الرَّجُلِ کَیْفَ یَذْکُرُ ویَنْسَى وعَنِ الرَّجُلِ کَیْفَ یُشْبِهُ وَلَدُهُ الْأَعْمَامَ والْأَخْوَالَ فَالْتَفَتَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع إِلَى الْحَسَنِ فَقَالَ: یَا أَبَا مُحَمَّدٍ أَجِبْهُ قَالَ فَأَجَابَهُ الْحَسَنُ ع فَقَالَ الرَّجُلُ أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ ولَمْ أَزَلْ أَشْهَدُ بِهَا وأَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ ولَمْ أَزَلْ أَشْهَدُ بِذَلِکَ وَ أَشْهَدُ أَنَّکَ وَصِیُّ رَسُولِ اللَّهِ ص والْقَائِمُ بِحُجَّتِهِ وأَشَارَ إِلَى أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ وَ لَمْ أَزَلْ أَشْهَدُ بِهَا وأَشْهَدُ أَنَّکَ وَصِیُّهُ والْقَائِمُ بِحُجَّتِهِ وأَشَارَ إِلَى الْحَسَنِ ع وَ أَشْهَدُ أَنَّ الْحُسَیْنَ بْنَ عَلِیٍّ وَصِیُّ أَخِیهِ والْقَائِمُ بِحُجَّتِهِ بَعْدَهُ وَ أَشْهَدُ عَلَى عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ أَنَّهُ الْقَائِمُ بِأَمْرِ الْحُسَیْنِ بَعْدَهُ وَ أَشْهَدُ عَلَى مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ أَنَّهُ الْقَائِمُ بِأَمْرِ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ أَشْهَدُ عَلَى جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ بِأَنَّهُ الْقَائِمُ بِأَمْرِ مُحَمَّدٍ وَ أَشْهَدُ عَلَى مُوسَى أَنَّهُ الْقَائِمُ بِأَمْرِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ وَ أَشْهَدُ عَلَى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى أَنَّهُ الْقَائِمُ بِأَمْرِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ وَ أَشْهَدُ عَلَى مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ أَنَّهُ الْقَائِمُ بِأَمْرِ عَلِیِّ بْنِ مُوسَى وَ أَشْهَدُ عَلَى عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدٍ بِأَنَّهُ الْقَائِمُ بِأَمْرِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ وَ أَشْهَدُ عَلَى الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ بِأَنَّهُ الْقَائِمُ بِأَمْرِ عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدٍ وَ أَشْهَدُ عَلَى رَجُلٍ مِنْ وُلْدِ الْحَسَنِ لَا یُکَنَّى ولَا یُسَمَّى حَتَّى یَظْهَرَ أَمْرُهُ فَیَمْلَأَهَا عَدْلًا کَمَا مُلِئَتْ جَوْراً والسَّلَامُ عَلَیْکَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ ورَحْمَةُ اللَّهِ وبَرَکَاتُهُ. ثُمَّ قَامَ فَمَضَى فَقَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ یَا أَبَا مُحَمَّدٍ اتْبَعْهُ فَانْظُرْ أَیْنَ یَقْصِدُ فَخَرَجَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِیٍّ ع فَقَالَ مَا کَانَ إِلَّا أَنْ وَضَعَ رِجْلَهُ خَارِجاً مِنَ الْمَسْجِدِ فَمَا دَرَیْتُ أَیْنَ أَخَذَ مِنْ أَرْضِ اللَّهِ فَرَجَعْتُ إِلَى أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع فَأَعْلَمْتُهُ فَقَالَ یَا أَبَا مُحَمَّدٍ أَ تَعْرِفُهُ قُلْتُ اللَّهُ ورَسُولُهُ وأَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ أَعْلَمُ قَالَ هُوَ الْخَضِرُ ع. الکافی، ج 1؛ ص525. امام محمد تقى علیه السلام فرمود: امیر المؤمنین همراه حسن بن على علیهما السلام مى آمد و به دست سلمان تکیه کرده بود تا وارد مسجد الحرام شد و بنشست، مردى خوش قیافه و خوش لباس پیش آمد و به امیر المؤمنین علیه السلام سلام کرد، حضرت جواب داد و او نشست آنگاه عرضکرد: یا امیر المؤمنین سه مسأله از شما می‌پرسم، اگر جواب گفتى، میدانم که آن مردم (که بعد از پیغمبر حکومت را متصرف شدند) در باره تو مرتکب عملى شدند که خود را محکوم ساختند و در امر دنیا و آخرت خویش آسوده و در امان نیستند و اگر جواب نگفتى میدانم تو هم با آنها برابرى. امیر المؤمنین علیه السلام به او فرمود: هر چه خواهى از من بپرس، او گفت: بمن بگو: 1. وقتى انسان میخوابد روحش کجا می‌رود؟، 2. و چگونه مى شود که انسان گاهى به یاد مى آورد و گاهى فراموش میکند؟. 3. و چگونه مى شود که بچه انسان مانند عموها و دائیهایش مى شود؟ امیر المؤمنین علیه السلام رو به امام حسن علیه السلام کرد و فرمود: اى ابا محمد! جوابش را بگو، امام حسن علیه السلام جوابش را فرمود، آن مرد گفت: گواهى دهم که کسی جز خداوند شایسته پرستش نیست و همواره به آن گواهى می‌دهم. و گواهى می‌دهم که محمد رسول خداست و همواره بدان گواهى دهم. و گواهى می‌دهم که تو وصى رسول خدا هستى و به حجت او قیام کرده ئى- اشاره بامیر المؤمنین کرد- و همواره بدان گواهى دهم. و گواهى می‌دهم که تو وصى او و قائم بحجت او هستى- اشاره به امام حسن کرد. و گواهى می‌دهم که حسین بن على وصى برادرش و قائم بحجتش بعد از او است. و گواهى می‌دهم که على بن الحسین پس از حسین قائم به امر امامت اوست. و گواهى می‌دهم که محمد على قائم به امر امامت على بن الحسین است. و گواهى می‌دهم که جعفر بن محمد قائم به امر امامت محمد است. و گواهى می‌دهم که موسى (بن جعفر) قائم به امر امامت جعفر بن محمد است. و گواهى می‌دهم که على بن موسى قائم به امر امامت موسى بن جعفر است. و گواهى می‌دهم که محمد بن على قائم به امر امامت على بن موسى است. و گواهى می‌دهم که على بن محمد قائم به امر امامت محمد بن على است. و گواهى می‌دهم که حسن بن على قائم به امر امامت على بن محمد است. و گواهى دهم که مردى از فرزندان حسن است که نباید به کنیه و نام خوانده شود، تا امرش ظاهر شود و زمین را از عدالت پرکند چنان که از ستم پر شده باشد. و سلام و رحمت و برکات خدا بر تو باد، اى امیر المؤمنین!، سپس برخاست و برفت. امیر المؤمنین فرمود: اى ابا محمد! دنبالش برو ببین کجا می‌رود؟ حسن بن علیهما السلام بیرون آمد و فرمود: همین که پایش را از مسجد بیرون گذاشت نفهمیدم کدام جانب از زمین خدا را گرفت و برفت، سپس خدمت امیر المؤمنین علیه السلام بازگشتم و به او خبر دادم. فرمود: اى ابا محمد! او را می‌شناسى؟ گفتم: خدا و پیغمبرش و امیر المؤمنین داناترند، فرمود: او خضر علیه السلام است. بررسی سند روایتمقصود از «عدة من أصحابنا» در این سند: «علی بن إبراهیم وعلی بن محمد بن عبد الله ابن أذینة وأحمد بن عبد الله بن أمیة وعلی بن الحسن» هستند که در وثاقت هیچ یک از آن‌ها تردیدی نیست. خلاصة الأقوال - العلامة الحلی - ص 430. احمد بن محمد البرقی:قال النجاشی: وکان ثقة فی نفسه... معجم رجال الحدیث ، ج 3 ص 49 ، رقم: 861 داود بن القاسم أبو هاشم الجعفری:قال النجاشی: کان عظیم المنزلة عند الأئمة علیهم السلام، شریف القدر، ثقة. وقال الشیخ: جلیل القدر عظیم المنزلة عند الأئمة علیهم السلام. معجم رجال الحدیث، ج 8 ص 123، رقم: 4428 . روایت پانزدهم: امام بعد از من فرزندم امام جواد و ... هستندشیخ صدوق رضوان الله تعالی علیه در کتاب شریف عیون أخبار الرضا به نقل از امام رضا علیه السلام می‌نویسد که او نام تک تک جانشینان خود را تا حضرت حجت علیه السلام می‌برد و سپس می‌فرماید که او جهان را پر از عدل و داد خواهد کرد: 35- حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ زِیَادِ بْنِ جَعْفَرٍ الْهَمَدَانِیُّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ بْنِ هَاشِمٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ عَبْدِ السَّلَامِ بْنِ صَالِحٍ الْهَرَوِیِّ قَالَ سَمِعْتُ دِعْبِلَ بْنَ عَلِیٍّ الْخُزَاعِیَّ یَقُولُ لَمَّا أَنْشَدْتُ مَوْلَایَ الرِّضَا ع قَصِیدَتِیَ الَّتِی أَوَّلُهَا مَدَارِسُ آیَاتٍ خَلَتْ مِنْ تِلَاوَةٍ وَ مَنْزِلُ وَحْیٍ مُقْفِرُ الْعَرَصَاتِ فَلَمَّا انْتَهَیْتُ إِلَى قَوْلِی : خُرُوجُ إِمَامٍ لَا مَحَالَةَ خَارِجٌ یَقُومُ عَلَى اسْمِ اللَّهِ والْبَرَکَاتِ یمَیِّزُ فِینَا کُلَّ حَقٍّ وبَاطِلٍ وَ یُجْزِی عَلَى النَّعْمَاءِ والنَّقِمَاتِ بَکَى الرِّضَا ع بُکَاءً شَدِیداً ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ إِلَیَّ فَقَالَ لِی یَا خُزَاعِیُّ نَطَقَ رُوحُ الْقُدُسِ عَلَى لِسَانِکَ بِهَذَیْنِ الْبَیْتَیْنِ فَهَلْ تَدْرِی مَنْ هَذَا الْإِمَامُ ومَتَى یَقُومُ فَقُلْتُ لَا یَا سَیِّدِی إِلَّا أَنِّی سَمِعْتُ بِخُرُوجِ إِمَامٍ مِنْکُمْ یُطَهِّرُ الْأَرْضَ مِنَ الْفَسَادِ ویَمْلَؤُهَا عَدْلًا. فَقَالَ یَا دِعْبِلُ الْإِمَامُ بَعْدِی مُحَمَّدٌ ابْنِی وبَعْدَ مُحَمَّدٍ ابْنُهُ عَلِیٌّ وبَعْدَ عَلِیٍّ ابْنُهُ الْحَسَنُ وبَعْدَ الْحَسَنِ ابْنُهُ الْحُجَّةُ الْقَائِمُ الْمُنْتَظَرُ فِی غَیْبَتِهِ الْمُطَاعُ فِی ظُهُورِهِ لَوْ لَمْ یَبْقَ مِنَ الدُّنْیَا إِلَّا یَوْمٌ وَاحِدٌ لَطَوَّلَ اللَّهُ ذَلِکَ الْیَوْمَ حَتَّى یَخْرُجَ فَیَمْلَأَهَا عَدْلًا کَمَا مُلِئَتْ جَوْراً وظُلْماً وأَمَّا مَتَى فَإِخْبَارٌ عَنِ الْوَقْتِ وَ لَقَدْ حَدَّثَنِی أَبِی عَنْ أَبِیهِ عَنْ آبَائِهِ عَنْ عَلِیٍّ ع أَنَّ النَّبِیَّ ص قِیلَ لَهُ یَا رَسُولَ اللَّهِ ص مَتَى یَخْرُجُ الْقَائِمُ مِنْ ذُرِّیَّتِکَ؟ فَقَالَ مَثَلُهُ مَثَلُ السَّاعَةِ «لا یُجَلِّیها لِوَقْتِها إِلَّا هُوَ ثَقُلَتْ فِی السَّماواتِ والْأَرْضِ» لا تَأْتِیکُمْ إِلَّا بَغْتَةً (الأعراف. الآیة 187). دعبل خزاعى گفت: چون قصیده خود را که باین ابیات شروع میشد: مدارس آیات خلت من تلاوة ومنزل وحى مقفر العرصات «1» براى حضرت امام رضا علیه السّلام خواندم موقعى که به این شعر رسیدم: خروج امام لا محالة خارج یقوم على اسم اللَّه والبرکات یمیّز فینا کلّ حقّ وباطل ویجزى على النعماء والنقمات (یعنى: ظهور امامى که ناچار است بیاید، حتمى است او به نام خدا و برکات او قیام می‌کند تا در میان ما هر حقى را از باطل تمیز دهد و پاداش هر نعمت و نقمتى را عطا نماید) از شنیدن این اشعار حضرت امام رضا علیه السّلام سخت گریست، آنگاه رو به من کرد و فرمود: اى خزاعى! روح القدس با زبان تو این دو بیت را خواند! میدانى این امام کیست و کى قیام می‌کند؟ عرض کردم: آقا ! نه! این قدر شنیده ام که امامى از شما قیام می‌کند، و زمین را از لوث فساد پاک می‌گرداند و آن را پر از عدل خواهد کرد ؛ چنان که پر از ظلم شده باشد. حضرت فرمود: اى دعبل! امام بعد از من پسر من محمد است و بعد از او على پسر او بعد از او پسرش حسن میباشد و بعد از حسن پسرش، حجت قائم امام است که (اهل ایمان) در زمان غیبتش انتظار او را می‌کشند و بعد از ظهورش از وى فرمان‌بردارى می‌کنند. اگر از عمر دنیا جز یک روز نمانده باشد خداوند آن روز را چندان طولانى می‌گرداند تا او بیاید و جهان را پر از عدل کند چنان که پر از ظلم شده باشد. اما چه وقت ظهور خواهد کرد؟ نمی‌شود وقت آن را تعیین نمود. پدرم (موسى بن جعفر) از پدرش و آن حضرت از پدرانش از على علیه السّلام روایت کرده اند که از پیغمبر (ص) سؤال شد: قائم که از نسل شماست کى ظهور خواهد کرد؟ فرمود: آمدن وى مثل آمدن روز رستخیز است که خداوند در قرآن میفرماید: «لا یُجَلِّیها لِوَقْتِها إِلَّا هُوَ ثَقُلَتْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ لا تَأْتِیکُمْ إِلَّا بَغْتَةً ؛ کسى جز خداوند وقت آن را معلوم نمیکند، این مطلب در آسمان‌ها و زمین گران آمده» آن حضرت به طور ناگهانى به سوى شما خواهد آمد. الصدوق، ابوجعفر محمد بن علی بن الحسین (متوفاى381هـ)، عیون اخبار الرضا (ع)، ج2، ص265 ـ 266، تحقیق: الشیخ حسین الأعلمی، ناشر: مؤسسة الأعلمی للمطبوعات ـ بیروت ، 1404هـ ـ 1984م بررسی سند روایتاحمد بن زیاد بن جعفر همدانی:نخستین راوى در سند روایت احمد بن زیاد همدانى استاد شیخ صدوق رحمة‌ الله علیه است. شیخ صدوق استادش را در چندین مورد توثیق کرده‌ که متن کلامش در تأیید احمد بن زیاد همدانى در ذیل روایت غیبت امام زمان علیه السلام این است: قال مصنف هذا الکتاب رضی الله عنه: لم أسمع هذا الحدیث إلا من أحمد بن زیاد ابن جعفر الهمدانی رضی الله عنه بهمدان عند منصرفی من حج بیت الله الحرام ، وکان رجلا ثقة دینا فاضلا رحمة الله علیه ورضوانه. مصنف این کتاب که خداوند از او راضى باد مى‌گوید: من این روایت از احمد بن زیاد ابن جعفر همدانى در همدان هنگامى‌که از زیارت خانه خدا برگشتم شنیدم. و او شخص ثقه، متدین و فاضل بود که رحمت و رضوان خداوند بر او نثارش باد. الصدوق، ابوجعفر محمد بن علی بن الحسین (متوفاى381هـ)، کمال الدین و تمام النعمة، ص369، ناشر:‌ اسلامیة ـ تهران ، الطبعة الثانیة ، 1395 هـ. با توثیق شیخ صدوق نیازى نیست که سخن دیگران را در باره ذکر کنیم. علی بن ابراهیم بن هاشم:قال النجاشی: القمی، ثقة فی الحدیث، ثبت، معتمد، صحیح المذهب. معجم رجال الحدیث، ج 12 ص 212، رقم: 7830. ابراهیم بن هاشم:حضرت آیت الله خوئی در شرح حال او می‌نویسد: أقول: لا ینبغی الشک فی وثاقة إبراهیم بن هاشم، ویدل على ذلک عدة أمور: 1. أنه روى عنه ابنه علی فی تفسیره کثیرا، وقد التزم فی أول کتابه بأن ما یذکره فیه قد انتهى إلیه بواسطة الثقات. وتقدم ذکر ذلک فی (المدخل) المقدمة الثالثة. 2. أن السید ابن طاووس ادعى الاتفاق على وثاقته، حیث قال عند ذکره روایة عن أمالی الصدوق فی سندها إبراهیم بن هاشم: " ورواة الحدیث ثقات بالاتفاق ". فلاح السائل: الفصل التاسع عشر، الصفحة 158. 3. أنه أول من نشر حدیث الکوفیین بقم. والقمیون قد اعتمدوا على روایاته، وفیهم من هو مستصعب فی أمر الحدیث، فلو کان فیه شائبة الغمز لم یکن یتسالم على أخذ الروایة عنه، وقبول قوله. من می‌گویم: شایسته نیست که در وثاقت ابراهیم بن هاشم تردید شود، برای اثبات این مطلب چند مطلب دلالت دارد: 1. علی بن ابراهیم در تفسیر خود روایات زیادی از او نقل کرده است؛ در حالی که او در اول کتاب خود ملتزم شده است که هر چه در این کتاب آورده است، به واسطه افراد ثقه به او رسیده است. بحث این مطلب در کتاب المدخل مقدمه سوم گذشت. 2. سید بن طاووس ادعای اتفاق بر وثاقت او را کرده است؛ چنانچه در ذکر روایتی که او در سندش ابراهیم بن هاشم وجود دارد گفته: تمام روات آن به اتفاق علما ثقه هستند. 3. او نخستین کسی است که حدیث مردم کوفه را در قم انتشار داد و قمی‌ها به روایات او اعتماد کرده‌اند. در میان قمی‌ها کسانی بودند که در باره روایت سخت‌گیر بودند، اگر در او احتمال اشکال وجود داشت، تمام قمی‌ها بر گرفتن روایت از او و قبول روایاتش اتفاق نمی‌کردند. معجم رجال الحدیث، ج 1 ص 291، رقم: 332. عبد السلام بن صالح : قال النجاشی : " عبد السلام بن صالح أبو الصلت الهروی ، روى عن الرضا علیه السلام ، ثقة ، صحیح الحدیث. معجم رجال الحدیث ، ج 11 ص 18، رقم: 6515 روایت شانزدهم: خداوند دستور به قبول ولایت امیرمؤمنان داده استشیخ کلینی در کتاب کافی نقل می‌کندکه امام باقر علیه السلام برای اثبات امامت امیرمؤمنان علیه السلام به آیات قرآن و حدیث شریف غدیر استدلال کرده است: 4- عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ عُمَرَ بْنِ أُذَیْنَةَ عَنْ زُرَارَةَ والْفُضَیْلِ بْنِ یَسَارٍ وبُکَیْرِ بْنِ أَعْیَنَ ومُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ وبُرَیْدِ بْنِ مُعَاوِیَةَ وأَبِی الْجَارُودِ جَمِیعاً عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ: أَمَرَ اللَّهُ عَزَّ وجَلَّ رَسُولَهُ بِوَلَایَةِ عَلِیٍّ وأَنْزَلَ عَلَیْهِ {إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللَّهُ ورَسُولُهُ والَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ ویُؤْتُونَ الزَّکاةَ} وفَرَضَ وَلَایَةَ أُولِی الْأَمْرِ فَلَمْ یَدْرُوا مَا هِیَ فَأَمَرَ اللَّهُ مُحَمَّداً ص أَنْ یُفَسِّرَ لَهُمُ الْوَلَایَةَ کَمَا فَسَّرَ لَهُمُ الصَّلَاةَ والزَّکَاةَ والصَّوْمَ والْحَجَّ فَلَمَّا أَتَاهُ ذَلِکَ مِنَ اللَّهِ ضَاقَ بِذَلِکَ صَدْرُ رَسُولِ اللَّهِ ص وتَخَوَّفَ أَنْ یَرْتَدُّوا عَنْ دِینِهِمْ وأَنْ یُکَذِّبُوهُ فَضَاقَ صَدْرُهُ ورَاجَعَ رَبَّهُ عَزَّ وجَلَّ فَأَوْحَى اللَّهُ عَزَّ وجَلَّ إِلَیْهِ {یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ واللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ} «3» فَصَدَعَ بِأَمْرِ اللَّهِ تَعَالَى ذِکْرُهُ فَقَامَ بِوَلَایَةِ عَلِیٍّ ع یَوْمَ غَدِیرِ خُمٍّ فَنَادَى الصَّلَاةَ جَامِعَةً «4» وأَمَرَ النَّاسَ أَنْ یُبَلِّغَ الشَّاهِدُ الْغَائِبَ. قَالَ عُمَرُ بْنُ أُذَیْنَةَ قَالُوا جَمِیعاً غَیْرَ أَبِی الْجَارُودِ وقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع وکَانَتِ الْفَرِیضَةُ تَنْزِلُ بَعْدَ الْفَرِیضَةِ الْأُخْرَى وکَانَتِ الْوَلَایَةُ آخِرَ الْفَرَائِضِ فَأَنْزَلَ اللَّهُ عَزَّ وجَلَ {الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی} (5) قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع یَقُولُ اللَّهُ عَزَّ وجَلَّ لَا أُنْزِلُ عَلَیْکُمْ بَعْدَ هَذِهِ فَرِیضَةً قَدْ أَکْمَلْتُ لَکُمُ الْفَرَائِضَ. عمر بن اذینه از زراره و فضیل بن یسار و بکیر بن اعین و محمد بن مسلم و برید بن معاویه و ابى الجارود همه از امام باقر علیه السلام نقل کرده که آن حضرت فرمود: خدا عز و جل به رسول خود دستور داد به ولایت على علیه السلام و به پیامبرش نازل کرد: «همانا ولى شما خدا است و رسولش و آنان که گرویدند و نماز را برپا داشتند و زکاة را پرداختند در حالى که رکوع کنند» و خدا ولایت اولو الامر را واجب کرد و ندانستند اولو الامر کیست و ولایت چیست؟ خدا به رسول خود دستور داد براى آن‌ها شرح دهد ولایت را ؛ چنانچه نماز و زکاة و روزه و حج را شرح کرده بود. هنگامی که این دستور از طرف خدا برایش آمد دلش طپید و ترسید که مردم از دین برگردند و او را تکذیب کنند و دل تنگ شد و به خدا عز و جل رجوع کرد، خدا به او وحى کرد: «اى رسول من تبلیغ کن آنچه را به تو نازل شده از پروردگارت اگر نکنى تبلیغ رسالت او نکردى، خدا تو را از مردم حفظ مى کند» و رسول خدا صلی الله علیه وآله امر خداى تعالى را اعلام کرد و در روز غدیر خُم قیام کرد براى انجام ولایت على (ع) و جار نماز دسته جمعى کشید و به مردم داد تا حاضران به غائبان برسانند. عمر بن اذینه گفته: همه راویان به غیر از ابو الجارود (در اینجا) گفتند: امام باقر علیه السلام فرمود: هر فریضه پس از فریضه دیگر نازل مى شد و ولایت آخر فرائض بود و خدا عز و جل در باره آن نازل کرد : «امروز دین شما را کامل کردم، و نعمتم را بر شما تمام کردم» امام فرمود: خدا عز و جل مى فرماید: دیگر بعد از این بر شما فریضه نازل نکنم، من فرائض شما را کامل کردم . الکافی، ج1 ، ص 289 علی بن ابراهیم بن هاشم: قال النجاشی: القمی، ثقة فی الحدیث، ثبت، معتمد، صحیح المذهب. معجم رجال الحدیث، ج 12 ص 212، رقم: 7830. ابراهیم بن هاشم:در باره ابراهیم بن هاشم و اثبات وثاقت ایشان بحث‌های مفصلی تاکنون در مجالس علمی و سایت‌های اینترنتی انجام شده است که ما به جهت اختصار، کلام جامع حضرت آیت الله العظمی خوئی قدس الله نفسه الزکیه را نقل می‌کنیم. وی در شرح حال ابراهیم بن هاشم می‌نویسد: أقول: لا ینبغی الشک فی وثاقة إبراهیم بن هاشم، ویدل على ذلک عدة أمور: 1. أنه روى عنه ابنه علی فی تفسیره کثیرا، وقد التزم فی أول کتابه بأن ما یذکره فیه قد انتهى إلیه بواسطة الثقات. وتقدم ذکر ذلک فی (المدخل) المقدمة الثالثة. 2. أن السید ابن طاووس ادعى الاتفاق على وثاقته، حیث قال عند ذکره روایة عن أمالی الصدوق فی سندها إبراهیم بن هاشم: " ورواة الحدیث ثقات بالاتفاق ". فلاح السائل: الفصل التاسع عشر، الصفحة 158. 3. أنه أول من نشر حدیث الکوفیین بقم. والقمیون قد اعتمدوا على روایاته، وفیهم من هو مستصعب فی أمر الحدیث، فلو کان فیه شائبة الغمز لم یکن یتسالم على أخذ الروایة عنه، وقبول قوله. من می‌گویم: شایسته نیست که در وثاقت ابراهیم بن هاشم تردید شود، برای اثبات این مطلب چند مطلب دلالت دارد: 1. علی بن ابراهیم در تفسیر خود روایات زیادی از او نقل کرده است؛ در حالی که او در اول کتاب خود ملتزم شده است که هر چه در این کتاب آورده است، به واسطه افراد ثقه به او رسیده است. بحث این مطلب در کتاب المدخل مقدمه سوم گذشت. 2. سید بن طاووس ادعای اتفاق بر وثاقت او را کرده است؛ چنانچه در ذکر روایتی که او در سندش ابراهیم بن هاشم وجود دارد گفته: تمام روات آن به اتفاق علما ثقه هستند. 3. او نخستین کسی است که حدیث مردم کوفه را در قم انتشار داد و قمی‌ها به روایات او اعتماد کرده‌اند. در میان قمی‌ها کسانی بودند که در باره روایت سخت‌گیر بودند، اگر در او احتمال اشکال وجود داشت، تمام قمی‌ها بر گرفتن روایت از او و قبول روایاتش اتفاق نمی‌کردند. معجم رجال الحدیث، ج 1 ص 291، رقم: 332. محمد بن أبی عمیر:قال النجاشی: جلیل القدر، عظیم المنزلة فینا وعند المخالفین... وقال الشیخ: وکان من أوثق الناس عند الخاصة والعامة، وأنسکهم نسکا، وأورعهم وأعبدهم. معجم رجال الحدیث، ج 15، ص291 ـ 292، رقم: 10043. عمر بن اذینه:قال الشیخ : عمر بن أذینة ثقة. قال النجاشی: شیخ أصحابنا البصریین ووجههم. معجم رجال الحدیث ، ج 14 ص 21، رقم: 8714 برید بن معاویة : قال النجاشی : وجه من وجوه أصحابنا ، وفقیه أیضا ، له محل عند الأئمة. معجم رجال الحدیث ، ج 4 ص 194 ـ 195 ، رقم: 1681 روایت هفدهم: رسول خدا، کتاب خدا و امیرمؤمنان را جانشین خود قرار دادمحمد بن حسن صفار در بصائر الدرجات و حسن بن سلیمان در مختصر بصائر الدرجات سعد بن عبد الله اشعری با سند صحیح نقل کرده‌اند که امام صادق علیه السلام می‌فرماید که رسول خدا صلی الله علیه وآله بعد از خود قرآن و امیرمؤمنان و سایر ائمه علیهم السلام را به عنوان جانشینان خود در میان مردم بر جای گذاشته است: 2- حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عِیسَى ویَعْقُوبُ بْنُ یَزِیدَ وغَیْرُهُمَا عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنِ إِسْحَاقَ بْنِ غَالِبٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: مَضَى رَسُولُ اللَّهِ ص وخَلَّفَ فِی أُمَّتِهِ کِتَابَ اللَّهِ ووَصِیَّهُ عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ ع وأَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ وإِمَامَ الْمُتَّقِینَ وحَبْلَ اللَّهِ الْمَتِینَ والعروة [عُرْوَتَهُ ] الْوُثْقَى الَّتِی لَا انْفِصامَ لَها وعَهْدَهُ الْمُؤَکَّدَ صَاحِبَانِ مُؤْتَلِفَانِ یَشْهَدُ کُلُّ وَاحِدٍ لِصَاحِبِهِ بِتَصْدِیقٍ یَنْطِقُ الْإِمَامُ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وجَلَّ فِی الْکِتَابِ بِمَا أَوْجَبَ اللَّهُ فِیهِ عَلَى الْعِبَادِ مِنْ طَاعَةِ اللَّهِ وطَاعَةِ الْإِمَامِ ووَلَایَتِهِ وأَوْجَبَ حَقَّهُ الَّذِی أَرَاهُ اللَّهُ عَزَّ وجَلَّ مِنِ اسْتِکْمَالِ دِینِهِ وإِظْهَارِ أَمْرِهِ والِاحْتِجَاجَ بِحُجَّتِهِ والِاسْتِضَاءَةِ بِنُورِهِ فِی مَعَادِنِ أَهْلِ صَفْوَتِهِ ومُصْطَفَى أَهْلِ خِیَرَتِهِ قَدْ ذَخَرَ اللَّهُ بِأَئِمَّةِ الْهُدَى مِنْ أَهْلِ بَیْتِ نَبِیِّنَا عَنْ دِینِهِ وأَبْلَجَ بِهِمْ عَنْ سَبِیلِ مَنَاهِجِهِ وفَتَحَ بِهِمْ عَنْ بَاطِنِ یَنَابِیعِ عِلْمِهِ فَمَنْ عَرَفَ مِنْ أُمَّةِ مُحَمَّدٍ ص وَاجَبَ حَقِّ إِمَامِهِ وَجَدَ طَعْمَ حَلَاوَةِ إِیمَانِهِ وعَلِمَ فَضْلَ طَلَاقَةِ إِسْلَامِهِ لِأَنَّ اللَّهَ ورَسُولَهُ نَصَبَ الْإِمَامَ عَلَماً لِخَلْقِهِ وحُجَّةً عَلَى أَهْلِ عَالَمِهِ أَلْبَسَهُ اللَّهُ تَاجَ الْوَقَارِ وغَشَّاهُ مِنْ نُورِ الْجَبَّارِ یَمُدُّ بِسَبَبٍ إِلَى السَّمَاءِ لَا یَنْقَطِعُ عَنْهُ مَوَارِدُهُ ولَا یُنَالُ مَا عِنْدَ اللَّهِ تَبَارَکَ وتَعَالَى إِلَّا بجهد [بِجِهَةِ] أَسْبَابِ سَبِیلِهِ ولَا یَقْبَلُ اللَّهُ أَعْمَالَ الْعِبَادِ إِلَّا بِمَعْرِفَتِهِ فَهُوَ عَالِمٌ بِمَا یَرِدُ مِنْ مُلْتَبِسَاتِ الْوَحْیِ ومُصِیبَاتِ السُّنَنِ ومُشْتَبِهَاتِ الْفِتَنِ ولَمْ یَکُنِ اللَّهُ لِیُضِلَّ قَوْماً بَعْدَ إِذْ هَداهُمْ حَتَّى یُبَیِّنَ لَهُمْ ما یَتَّقُونَ وتَکُونُ الْحُجَّةُ مِنَ اللَّهِ عَلَى الْعِبَادِ بَالِغَةً. اسحاق بن غالب از حضرت صادق علیه السّلام نقل کرد که فرمود: رسول خدا صلی الله علیه وآله از دنیا رفت در میان امت خود کتاب خدا و وصى خویش علی بن ابى طالب امیر المؤمنین و پیشواى متقین و حبل اللَّه المتین و دستاویز محکم غیر قابل گسستن را گذارد پیمانى استوار گرفت که این دو با هم هستند و هر کدام گواه دیگرى است. و زبان گویا قرآن است که چه چیز را خدا بر بندگان واجب نموده از قبیل اطاعت خدا و اطاعت امام و ولایت او و حق واجبش که عبارت است از کامل شدن دین و اظهار امر و احتجاج به دلیل و درخشش بنورى از گنجینه برگزیدگان و ائمه گرام است. خداوند بوسیله ائمه هدى از خاندان نبوت دین خود را روشن نمود و راه رستگارى را واضح کرد و بوسیله آنها گنجینه هاى دانش خود را گشود هر کس از امت محمّد آشنا بحق واجب امام خود گردید شیرینى طعم ایمانش را چشید و ارزش اسلام خویش را درک کرد زیرا خدا امام را رهبر خلق و حجت بر جهانیان قرار داده او را مفتخر بتاج وقار نموده و بنور خویش منور گردانیده با ریسمانى ناگسستنى او را به آسمان پیوند داده نمى توان بمقامات آخرت و آنچه خداوند به بندگان ارزانى میدارد رسید مگر از راه پیروى امام و اعمال بندگان پذیرفته نیست مگر با معرفت او. امام عقده هاى مشکل دین و رمزهاى پیچیده سنت و پیش آمدهاى نامعلوم زندگى را حل مى کند هرگز خداوند گمراه نمیکند گروهى را که هدایت نموده بلکه به آنها راه رستگارى را مى آموزد او حجت بالغه پروردگار است میان مردم. الصفار ، أبو جعفر محمد بن الحسن بن فروخ (متوفاى290هـ) ، بصائر الدرجات الکبرى فی فضائل آل محمد ، ج 1، ص412، تحقیق: الحاج میرزا محسن کوچه باغی ، ناشر: منشورات الأعلمی ـ طهران ، 1362ش ـ 1404هـ . الحلی ، حسن بن سلیمان (قرن 9هـ) ، مختصر بصائر الدرجات، ص258، ناشر: منشورات المطبعة الحیدریة ـ النجف، الطبعة: الأولى، 1370 هـ ـ 1950م. بررسی سند روایت:یعقوب بن یزید:قال النجاشی: وکان ثقة صدوقا... وقال الشیخ: کثیر الروایة، ثقة. معجم رجال الحدیث، ج 21، ص 156، رقم: 13778. الحسن بن محبوب:وقال الشیخ: کوفی، ثقة. وکان جلیل القدر، یعد فی الأرکان الأربعة فی عصره. معجم رجال الحدیث، ج6، ص96، رقم: 3079. اسحاق بن غالب:قال النجاشی: عربی صلیب ثقة. معجم رجال الحدیث، ج3، ص 22، رقم: 1169. از این روایت نکات فراوانی استفاده می‌شود؛ از جمله : 1. امیرمؤمنان علیه السلام و کتاب خدا، دو جانشین رسول خدا صلی الله علیه وآله هستند؛ 2. علی بن أبی طالب علیه السلام القابی همچون : امیرمؤمنان، امام المتقین، حبل الله المتین، عروۀ الوثقی ، عهد مؤکد خداوند و ... داشته است؛ 3. امیرمؤمنان علیه السلام و قرآن، دو همراه همیشگی هستند که همدیگر را تصدیق خواهند کرد و شاهد راستگویی یکدیگر هستند؛ 4. ائمه اهل بیت علیهم السلام، معالم دین و راه‌های هدایت را به مردم نشان خواهند داد؛ 5 . نصب امام به عهده خداوند است و او است که امامی از اهل بیت را برای هدایت مردم نصب خواهد کرد؛ 6 . چشیدن شیرینی ایمان، بستگی به پذیریش ولایت آن حضرات دارد و کسی از آن سرباز زند، هرگز شیرینی ایمان را نخواهد چشید. 7 . ائمه اهل بیت علیهم السلام همواره با آسمان‌ها در ارتباط هستند و این ارتباط هیچ وقت قطع نخواهد شد؛ 8 . رسیدن به بهشت رضوان الهی میسر نمی‌شود؛ مگر از طریق اهل بیت علیهم السلام؛ 9 . هیچ یک از اعمال و عبادات بدون شناخت امامی از اهل بیت علیهم السلام به درگاه خداوند قبول نخواهد شد . روایت هیجدهم: بعد از من ائمه‌از اهل بیت از جانب خداوند انتخاب می‌شود؛ اما مردم آن‌ها را تکذیب خواهند کردشیخ کلینی با سند صحیح از امام باقر علیه السلام نقل می‌کند که آن حضرت فرمود که رسول خدا فرمود: پس از من ائمه‌ای از اهل بیت علیه السلام از جانب خداوند انتخاب می‌شوند؛ اما مردم آن‌ها را تکذیب خواهند کرد: 1- مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ غَالِبٍ عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ قَالَ: لَمَّا نَزَلَتْ هَذِهِ الْآیَةُ {یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ } قَالَ الْمُسْلِمُونَ یَا رَسُولَ اللَّهِ أَ لَسْتَ إِمَامَ النَّاسِ کُلِّهِمْ أَجْمَعِینَ قَالَ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص أَنَا رَسُولُ اللَّهِ إِلَى النَّاسِ أَجْمَعِینَ ولَکِنْ سَیَکُونُ مِنْ بَعْدِی أَئِمَّةٌ عَلَى النَّاسِ مِنَ اللَّهِ مِنْ أَهْلِ بَیْتِی یَقُومُونَ فِی النَّاسِ فَیُکَذَّبُونَ ویَظْلِمُهُمْ أَئِمَّةُ الْکُفْرِ والضَّلَالِ وأَشْیَاعُهُمْ فَمَنْ وَالاهُمْ واتَّبَعَهُمْ وصَدَّقَهُمْ فَهُوَ مِنِّی ومَعِی وسَیَلْقَانِی أَلَا ومَنْ ظَلَمَهُمْ وکَذَّبَهُمْ فَلَیْسَ مِنِّی ولَا مَعِی وأَنَا مِنْهُ بَرِی ءٌ. امام باقر علیه السلام فرمود: چون آیه «روزى که هر دسته از مردم را به امامشان خوانیم» نازل شد، مسلمین عرض کردند: اى فرستاده خدا! مگر شما امام همه مردم نیستید؟ پیغمبر فرمود: من از جانب خدا به سوى همه مردم فرستاده شده ام؛ ولى بعد از من امامانى از خاندانم توسط خداوند بر مردم منصوب شوند، ایشان در میان مردم قیام کنند و مردم آنها را تکذیب کنند و امامان کفر و گمراهى و پیروانشان به آن‌ها ستم خواهند کرد، هر که آنها را دوست دارد و از آنها پیروى کند و تصدیقشان نماید، از من است و با من است و مرا ملاقات خواهد کرد و آگاه باشید کسى که به آن‌ها ستم کند و تکذیبشان نماید، از من نیست و با من نیست و من از او بیزارم. الکافی، ج1، ص215، باب أن الأئمة فی کتاب الله إمامان إمام یدعو إلى الله و إمام یدعو إلى النار. بررسی سند روایتمحمد بن یحیی العطار:قال النجاشی: شیخ أصحابنا فی زمانه، ثقة، عین، کثیر الحدیث... معجم رجال الحدیث، ج19، ص33، رقم: 12010. احمد بن محمد بن عیسی الأشعری:وقال الشیخ: شیخ قم، ووجیهها، وفقیهها. معجم رجال الحدیث، ج3، ص87 الحسن بن محبوب:وقال الشیخ: کوفی، ثقة. وکان جلیل القدر، یعد فی الأرکان الأربعة فی عصره. معجم رجال الحدیث، ج6، ص96، رقم: 3079. عبد الله بن غالب : قال النجاشی : ثقة ثقة. معجم رجال الحدیث ، ج 11 ص 292، رقم: 7059 جابر بن یزید الجعفی:جابر بن یزید، از خواص اصحاب امام باقر علیه السلام و از شیعیان مخلص بوده است، در باره وثابت او نیز بحث‌های زیادی شده است و برخی تحت تأثیر سخنان دشمنان اهل بیت علیهم السلام علیه او سخنانی گفته‌اند که حضرت آیت الله خوئی در معجم رجال الحدیث آن‌ها را نقل و نقد کرده است: وعده المفید فی رسالته العددیة ، ممن لا مطعن فیهم ، ولا طریق لذم واحد منهم . وعده ابن شهرآشوب من خواص أصحاب الصادق علیه السلام . المناقب : الجزء 4 ، فی فصل ، فی تواریخه وأحواله . أقول : الذی ینبغی أن یقال : أن الرجل لابد من عده من الثقات الاجلاء لشهادة علی بن إبراهیم ، والشیخ المفید فی رسالته العددیة وشهادة ابن الغضائری ، على ما حکاه العلامة ، ولقول الصادق علیه السلام فی صحیحة زیاد: إنه کان یصدق علینا. شیخ مفید او را در رساله عددیه، از کسانی شمرده است که هیچ طعنی بر آن‌ها وارد نیست و هیچ راهی برای مذمت آن‌ها وجود ندارد. ابن شهر آشوب او را از خواص یاران امام صادق علیه السالم شمرده است . من می‌گویم: شایسته است که گفته شود: چاره‌ای نیست؛ مگر این که او را جزء اشخاص ثقه و جلیل بر شمرد. به دلیل شهادت علی بن ابراهیم و شیخ مفید و شهادت ابن غضائری بر وثاقت او که علامه حلی آن را نقل کرده است و هچنین به خاطر روایت صحیح السند زیاد که امام صادق علیه السلام فرمود: او از ما سخنان راست نقل می‌ کند. معجم رجال الحدیث ، ج4، ص236 ـ 344، رقم: 2033. روات نوزدهم: عرضه اعتقادات به امام صادق توسط عمرو بن حریثعرضه اعتقادات بر ائمه علیهم السلام، یکی از روش‌های معمول در زمان آن بزگوران بوده است . روایات متعددی در این زمینه نقل شده است که شیعیان می‌آمدند و هر آن چه که معتقد بودند برای امام نقل می‌کردند و امام علیه السلام آن چه را که حقیقت داشت تصدیق و آن چه که نادرست بود تصحیح می‌کرد. شیخ کلینی در کتاب کافی نقل می‌کند که عمرو بن حریث نزد امام صادق علیه السلام آمد و اعتقادات خود را عرضه کرد. این اعتقادات، دقیقا همان باورهایی است که شیعیان امروزه به آن اعتقاد دارند: 14 - عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیه وأَبُو عَلِیٍّ الأَشْعَرِیُّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ جَمِیعاً عَنْ صَفْوَانَ عَنْ عَمْرِو بْنِ حُرَیْثٍ قَالَ دَخَلْتُ عَلَى أَبِی عَبْدِ اللَّه ع وهُوَ فِی مَنْزِلِ أَخِیه عَبْدِ اللَّه بْنِ مُحَمَّدٍ فَقُلْتُ لَه جُعِلْتُ فِدَاکَ مَا حَوَّلَکَ إِلَى هَذَا الْمَنْزِلِ قَالَ طَلَبُ النُّزْهَةِ فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاکَ ألَا أَقُصُّ عَلَیْکَ دِینِی فَقَالَ بَلَى. قُلْتُ أَدِینُ اللَّه بِشَهَادَةِ أَنْ لَا إِلَه إِلَّا اللَّه وَحْدَه لَا شَرِیکَ لَه وأَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُه ورَسُولُه وأَنَّ السَّاعَةَ آتِیَةٌ لَا رَیْبَ فِیهَا وأَنَّ اللَّه یَبْعَثُ مَنْ فِی الْقُبُورِ وإِقَامِ الصَّلَاةِ وإِیتَاءِ الزَّکَاةِ وصَوْمِ شَهْرِ رَمَضَانَ وحِجِّ الْبَیْتِ. والْوَلَایَةِ لِعَلِیٍّ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ بَعْدَ رَسُولِ اللَّه ص والْوَلَایَةِ لِلْحَسَنِ والْحُسَیْنِ والْوَلَایَةِ لِعَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ والْوَلَایَةِ لِمُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ ولَکَ مِنْ بَعْدِه صَلَوَاتُ اللَّه عَلَیْهِمْ أَجْمَعِینَ وأَنَّکُمْ أَئِمَّتِی عَلَیْه أَحْیَا وعَلَیْه أَمُوتُ وأَدِینُ اللَّه بِه. فَقَالَ یَا عَمْرُو هَذَا واللَّه دِینُ اللَّه ودِینُ آبَائِیَ الَّذِی أَدِینُ اللَّه بِه فِی السِّرِّ والْعَلَانِیَةِ فَاتَّقِ اللَّه وکُفَّ لِسَانَکَ إِلَّا مِنْ خَیْرٍ ولَا تَقُلْ إِنِّی هَدَیْتُ نَفْسِی بَلِ اللَّه هَدَاکَ فَأَدِّ شُکْرَ مَا أَنْعَمَ اللَّه عَزَّ وجَلَّ بِه عَلَیْکَ . عمرو بن حریث گفت: خدمت امام صادق علیه السلام شرفیاب شدم. آن روز منزل برادرش بود. گفتم: قربانت شوم، چرا به این جا نقل مکان داده اید؟ فرمود: به خاطر دورى از آب و هواى ناسالم. گفتم: جانم به قربانت، عقائد خود را عرضه نکنم؟ گفت: عرضه کن. گفتم: دین من این است که بنده خدا هستم و جز او خدایی نیست، تنها است و بى همتا. شهادت می‌دهم که محمد بنده خدا و رسول او است. گواهی می‌دهم که رستاخیز بدون تردید آمدنى است و همگان از دل گورها برمى خیزند. خدا را می‌پرستم با اقامه نماز و پرداخت زکاة و روزه ماه رمضان و حج خانه خدا. و شهادت می‌دهم به ولایت على امیرالمؤمنین بعد از رسول خدا، و ولایت حسن و حسین، و ولایت على بن الحسین، و ولایت محمد بن على، و ولایت تو از پس آنان که درود خدا بر همه آنان باد. گواهى می‌دهم که شما امامان من هستید. من بر این آئین زندگی می‌کنم و بر همین آئین خواهم مرد و بر همین آئین خدا را بندگى مى کنم و امید پاداش دارم. امام صادق علیه السلام فرمود: به خدا سوگند که این اعتقادات ، دین من و دین پدرانم در نهان و آشکار بوده است. سفارش می‌کنم: از خشم خدا بپرهیز و زبانت را جز از سخن نیک نگهدار. و مگو که من خودم هدایت؛ بلکه خداوند تو را هدایت کرده است. پس شکرگذار این نعمت باش. الکافی، ج2، ص23 . بررسی سند روایتعلی بن ابراهیم بن هاشم: قال النجاشی: القمی، ثقة فی الحدیث، ثبت، معتمد، صحیح المذهب. معجم رجال الحدیث، ج 12 ص 212، رقم: 7830. احمد بن ادریس:وقال الشیخ : کان ثقة فی أصحابنا ، فقیها ، کثیر الحدیث صحیحه. معجم رجال الحدیث ، ج 2 ص 46 ـ47 ، رقم: 428 . محمد بن عبد الجبار:قال الشیخ: " محمد بن أبی الصهبان ، واسم أبی الصهبان : عبد الجبار له روایات ... قمی ، ثقة . معجم رجال الحدیث ، ج 15 ص 275، رقم: 10022 صفوان بن یحیی:قال النجاشی : کوفی ، ثقة ثقة ، عین ، روى أبوه عن أبی عبد الله ( علیه السلام ) ، وروى هو عن الرضا ( علیه السلام ) ، وکانت له عنده منزلة شریفة. وقال الشیخ : أوثق أهل زمانه عند أهل الحدیث وأعبدهم. معجم رجال الحدیث ، ج10، ص134 ـ 135، رقم: 5932 . عمرو بن حریث أبو أحمد الصیرفی : قال النجاشی : ثقة. معجم رجال الحدیث ، ج 14 ص 94، رقم: 8893 . روایت بیستم: عرضه اعتقادات به امام صادق علیه السلام توسط منصور بن حازمشیخ صدوق در کتاب علل الشرایع می‌نویسد: أَبِی عَنْ سَعْدٍ عَنِ ابْنِ یَزِیدَ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ یَحْیَى عَنِ ابْنِ حَازِمٍ قَالَ قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع إِنِّی نَاظَرْتُ قَوْماً فَقُلْتُ أَ لَسْتُمْ تَعْلَمُونَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ هُوَ الْحُجَّةُ مِنَ اللَّهِ عَلَى الْخَلْقِ فَحِینَ ذَهَبَ رَسُولُ اللَّهِ ص مَنْ کَانَ الْحُجَّةَ مِنْ بَعْدِهِ فَقَالُوا الْقُرْآنُ فَنَظَرْتُ فِی الْقُرْآنِ فَإِذَا هُوَ یُخَاصِمُ فِیهِ الْمُرْجِئُ والْحَرُورِیُّ والزِّنْدِیقُ الَّذِی لَا یُؤْمِنُ حَتَّى یَغْلِبَ الرَّجُلُ خَصْمَهُ فَعَرَفْتُ أَنَّ الْقُرْآنَ لَا یَکُونُ حُجَّةً إِلَّا بِقَیِّمٍ مَا قَالَ فِیهِ مِنْ شَیْ ءٍ کَانَ حَقّاً قُلْتُ فَمَنْ قَیِّمُ الْقُرْآنِ قَالُوا قَدْ کَانَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ مَسْعُودٍ وفُلَانٌ وفُلَانٌ وفُلَانٌ یَعْلَمُ قُلْتُ کُلَّهُ قَالُوا لَا فَلَمْ أَجِدْ أَحَداً یُقَالُ إِنَّهُ یَعْرِفُ ذَلِکَ کُلَّهُ إِلَّا عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ ع وإِذَا کَانَ الشَّیْ ءُ بَیْنَ الْقَوْمِ وقَالَ هَذَا لَا أَدْرِی وقَالَ هَذَا لَا أَدْرِی وقَالَ هَذَا لَا أَدْرِی وقَالَ هَذَا لَا أَدْرِی فَأَشْهَدُ أَنَّ عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ ع کَانَ قَیِّمَ الْقُرْآنِ وکَانَتْ طَاعَتُهُ مَفْرُوضَةً وکَانَ حُجَّةً بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ ص عَلَى النَّاسِ کُلِّهِمْ وأَنَّهُ ع مَا قَالَ فِی الْقُرْآنِ فَهُوَ حَقٌّ فَقَالَ رَحِمَکَ اللَّهُ فَقَبَّلْتُ رَأْسَهُ وَ قُلْتُ إِنَّ عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ ع لَمْ یَذْهَبْ حَتَّى تَرَکَ حُجَّةً مِنْ بَعْدِهِ کَمَا تَرَکَ رَسُولُ اللَّهِ حُجَّةً مِنْ بَعْدِهِ وإِنَّ الْحُجَّةَ مِنْ بَعْدِ عَلِیٍّ ع الْحَسَنُ بْنُ عَلِیٍّ ع وأَشْهَدُ عَلَى الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ ع أَنَّهُ کَانَ الْحُجَّةَ وأَنَّ طَاعَتَهُ مُفْتَرَضَةٌ فَقَالَ رَحِمَکَ اللَّهُ فَقَبَّلْتُ رَأْسَهُ وَ قُلْتُ أَشْهَدُ عَلَى الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ ع أَنَّهُ لَمْ یَذْهَبْ حَتَّى تَرَکَ حُجَّةً مِنْ بَعْدِهِ کَمَا تَرَکَ رَسُولُ اللَّهِ ص وأَبُوهُ وأَنَّ الْحُجَّةَ بَعْدَ الْحَسَنِ الْحُسَیْنُ بْنُ عَلِیٍّ ع وکَانَتْ طَاعَتُهُ مُفْتَرَضَةً فَقَالَ رَحِمَکَ اللَّهُ فَقَبَّلْتُ رَأْسَهُ وَ قُلْتُ وأَشْهَدُ عَلَى الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ ع أَنَّهُ لَمْ یَذْهَبْ حَتَّى تَرَکَ حُجَّةً مِنْ بَعْدِهِ وأَنَّ الْحُجَّةَ مِنْ بَعْدِهِ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ ع وکَانَتْ طَاعَتُهُ مُفْتَرَضَةً فَقَالَ رَحِمَکَ اللَّهُ فَقَبَّلْتُ رَأْسَهُ وَ قُلْتُ وأَشْهَدُ عَلَى عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ أَنَّهُ لَمْ یَذْهَبْ حَتَّى تَرَکَ حُجَّةً مِنْ بَعْدِهِ وأَنَّ الْحُجَّةَ مِنْ بَعْدِهِ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ أَبُو جَعْفَرٍ ع وکَانَتْ طَاعَتُهُ مُفْتَرَضَةً فَقَالَ رَحِمَکَ اللَّهُ قُلْتُ أَصْلَحَکَ اللَّهُ أَعْطِنِی رَأْسَکَ فَقَبَّلْتُ رَأْسَهُ فَضَحِکَ فَقُلْتُ: أَصْلَحَکَ اللَّهُ قَدْ عَلِمْتُ أَنَّ أَبَاکَ ع لَمْ یَذْهَبْ حَتَّى تَرَکَ حُجَّةً مِنْ بَعْدِهِ کَمَا تَرَکَ أَبُوهُ فَأَشْهَدُ بِاللَّهِ أَنَّکَ أَنْتَ الْحُجَّةُ مِنْ بَعْدِهِ وأَنَّ طَاعَتَکَ مُفْتَرَضَةٌ فَقَالَ کُفَّ رَحِمَکَ اللَّهُ قُلْتُ أَعْطِنِی رَأْسَکَ أُقَبِّلْهُ فَضَحِکَ قَالَ سَلْنِی عَمَّا شِئْتَ فَلَا أُنْکِرُکَ بَعْدَ الْیَوْمِ أَبَداً. صفوان بن یحیى از ابن حازم نقل کرد که به حضرت امام صادق علیه السّلام عرض کردم من با چند نفر مناظره کرده به آنها گفتم: مگر شما نمی‌گوئید پیامبر صلی الله علیه وآله حجت خدا در میان مردم است وقتى پیامبر اکرم از دنیا رفت چه کسى حجت خدا است بعد از او؟ گفتند: قرآن. من دقت کردم دیدم در مورد آیات قرآن مرجئه و خوارج و طبیعی مذهبان اختلاف می‌کنند و به بحث و انتقاد می‌پردازند یکى بر دیگرى پیروز مى شود؛ فهمیدم که قرآن نمی‌تواند حجت باشد ؛ مگر به وسیله امام و رهبرى دیگر هر چه در قرآن فرموده است حق است (اما تشخیص معنى آن احتیاج به مفسر معصوم دارد) به آنها گفتم چه کسى راهبر و راهنماى قرآن است؟ جواب دادند عبد اللَّه بن مسعود و عمر و حذیفه از قرآن اطلاع داشتند. گفتم: به تمام قرآن وارد بودند؟ گفتند: نه. کسى را نیافتم که بگویند همه قرآن را می‌داند جز علی بن ابى طالب علیه السّلام . وقتى قرآن میان آنها باشد این یکى می‌گوید نمیدانم آن دیگرى نیز اظهار بى اطلاعى می‌کند سومى هم بگوید نمی‌دانم چهارمى نیز وارد نباشد ؛ پس در این صورت من یقین می‌کنم و گواهى میدهم که رهبر خلق و راهنماى آنها علی بن ابى طالب است که نگهبان قرآن است و اطاعت از او واجب و حجت خدا است پس از رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله و سلم و هر چه او در باره قرآن بفرماید صحیح است. فرمود خدا تو را رحمت کند. من پیشانى امام را بوسیده گفتم علی بن ابى طالب از دنیا نرفت مگر اینکه حجتى بعد از خود بجاى گذاشت مثل پیامبر اکرم که جانشین تعیین کرد و امام حسن علیه السّلام جانشین علی علیه السّلام است. گواهى می‌دهم امام حسن حجت خدا و اطاعت او لازم است . فرمود : خدا رحمتت کند. سر مبارک امام را بوسیده گفتم من گواهى می‌دهم که امام حسن از دنیا نرفت ؛ مگر اینکه جانشینى براى خود تعیین نمود ؛ مانند پیامبر و پدر بزرگوارش و حجت بعد از ایشان حضرت امام حسین علیه السّلام است و اطاعت او لازم. فرمود خدا رحمتت کند سر آن حضرت را بوسیدم و گفتم: گواهى می‌دهم که امام حسین از دنیا نرفت ؛ مگر اینکه حجتى قرار داد و جانشین او حضرت زین العابدین علیه السّلام است. فرمود خدا ترا رحمت کند. سرش را بوسیدم و گفتم حضرت علی بن الحسین از دنیا نرفت ؛ مگر اینکه حجتى قرار داد و جانشین او حضرت باقر علیه السّلام است که اطاعتش واجب است . فرمود خدا ترا رحمت کند. گفتم خدا خیر و صلاح را پیشاپیش شما قرار دهد سر مبارکتان جلو بیاورید ببوسم. سر آن جناب را بوسیده گفتم : پدر شما از دنیا نرفت ؛ مگر اینکه شما را به جانشینى خود معین کرد و شما حجت خدا هستید و اطاعت شما لازم است. فرمود سکوت (تقیه) کن خدا تو را رحمت کند. گفتم آقا سر خود را جلو بیاورید ببوسم امام علیه السّلام خنده اش گرفت فرمود : هر چه مایلى بپرس دیگر بعد از این چیزى از تو پوشیده نمی‌دارم و ترا از شیعیان خود می‌شمارم . علل الشرائع - الشیخ الصدوق، ج1، ص 192 بررسی سند روایت:علی بن الحسین بن بابویه:قال النجاشی: شیخ القمیین فی عصره ومتقدمهم، وفقیههم، وثقتهم... وقال الشیخ: کان فقیها، جلیلا، ثقة. الموسوی الخوئی، السید أبو القاسم (متوفاى1411هـ)، معجم رجال الحدیث وتفصیل طبقات الرواة، ج12، ص397ـ 398، الطبعة الخامسة، 1413هـ ـ 1992م سعد بن عبد الله الأشعری:قال النجاشی: شیخ هذه الطائفة وفقیهها ووجهها.... وقال الشیخ: جلیل القدر، ثقة. معجم رجال الحدیث، ج9، ص78 یعقوب بن یزید:قال النجاشی: وکان ثقة صدوقا... وقال الشیخ: کثیر الروایة، ثقة. معجم رجال الحدیث، ج 21، ص 156، رقم: 13778. صفوان بن یحیی:قال النجاشی : کوفی ، ثقة ثقة ، عین ، روى أبوه عن أبی عبد الله ( علیه السلام ) ، وروى هو عن الرضا ( علیه السلام ) ، وکانت له عنده منزلة شریفة. وقال الشیخ : أوثق أهل زمانه عند أهل الحدیث وأعبدهم. معجم رجال الحدیث ، ج10، ص134 ـ 135، رقم: 5932 . منصور بن حازم:قال النجاشی : کوفی ، ثقة ، عین ، صدوق ، من جملة أصحابنا وفقهائهم روى عن أبی عبد الله وأبی الحسن موسى علیهما السلام. معجم رجال الحدیث ، ج 19 ص 372، رقم: 12701. روایت بیست و یکم: عرضه اعتقادات توسط خالد البجلی در محضر امام صادق علیه السلاممرحوم کشی در رجال خود با سند صحیح نقل کرده است که خالد البجلی اعتقادات خود؛ از جمله ولایت امیرمؤمنان تا امام صادق علیهم السلام را عرضه کرد و آن حضرت بر تمام آن‌ها صحه گذاشت و تصدیقش کرد : 796 جَعْفَرُ بْنُ أَحْمَدَ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ بَشِیرٍ، عَنْ أَبِی سَلَمَةَ الْجَمَّالِ، قَالَ: دَخَلَ خَالِدٌ الْبَجَلِیُّ عَلَى أَبِی عَبْدِ اللَّهِ (ع) وأَنَا عِنْدَهُ، فَقَالَ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاکَ إِنِّی أُرِیدُ أَنْ أَصِفَ لَکَ دِینِیَ الَّذِی أَدِینُ اللَّهَ بِهِ! وقَدْ قَالَ لَهُ قَبْلَ ذَلِکَ إِنِّی أُرِیدُ أَنْ أَسْأَلَکَ فَقَالَ لَهُ سَلْنِی فَوَ اللَّهِ لَا تَسْأَلُنِی عَنْ شَیْ ءٍ إِلَّا حَدَّثْتُکَ بِهِ عَلَى حَدِّهِ لَا أَکْتُمُکَ، قَالَ إِنَّ أَوَّلَ مَا أَبْدَأُ أَنِّی أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَیْسَ إِلَهٌ غَیْرَهُ. قَالَ، فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ (ع): کَذَلِکَ رَبُّنَا لَیْسَ مَعَهُ إِلَهٌ غَیْرُهُ، ثُمَّ قَالَ وأَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ ورَسُولُهُ، قَالَ، فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ (ع): کَذَلِکَ مُحَمَّدٌ عَبْدُ اللَّهِ مُقِرٌّ لَهُ بِالْعُبُودِیَّةِ ورَسُولُهُ إِلَى خَلْقِهِ، ثُمَّ قَالَ وأَشْهَدُ أَنَّ عَلِیّاً (ع) کَانَ لَهُ مِنَ الطَّاعَةِ الْمَفْرُوضَةِ عَلَى الْعِبَادِ مِثْلُ مَا کَانَ لِمُحَمَّدٍ (ص) عَلَى النَّاسِ، قَالَ: کَذَلِکَ کَانَ (ع)[1]، قَالَ وأَشْهَدُ أَنَّهُ کَانَ لِلْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ بَعْدَ عَلِیٍّ (عَلَیْهِمَا السَّلَامُ) مِنَ الطَّاعَةِ الْوَاجِبَةِ عَلَى الْخَلْقِ مِثْلُ مَا کَانَ لِمُحَمَّدٍ وعَلِیٍّ (صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِمَا)، فَقَالَ: کَذَلِکَ کَانَ الْحَسَنُ، قَالَ وأَشْهَدُ أَنَّهُ کَانَ لِلْحُسَیْنِ مِنَ الطَّاعَةِ الْوَاجِبَةِ عَلَى الْخَلْقِ بَعْدَ الْحَسَنِ مَا کَانَ لِمُحَمَّدٍ وعَلِیٍّ والْحَسَنِ (ع) قَالَ: فَکَذَلِکَ کَانَ الْحُسَیْنُ، قَالَ وأَشْهَدُ أَنَّ عَلِیَّ بْنَ الْحُسَیْنِ کَانَ لَهُ مِنَ الطَّاعَةِ الْوَاجِبَةِ عَلَى جَمِیعِ الْخَلْقِ کَمَا کَانَ لِلْحُسَیْنِ (ع) قَالَ، فَقَالَ: کَذَلِکَ کَانَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ، قَالَ وأَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِیٍّ کَانَ لَهُ مِنَ الطَّاعَةِ الْوَاجِبَةِ عَلَى الْخَلْقِ مِثْلُ مَا کَانَ لِعَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ، قَالَ فَقَالَ: کَذَلِکَ کَانَ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ، قَالَ وأَشْهَدُ أَنَّکَ أَوْرَثَکَ اللَّهُ ذَلِکَ کُلَّهُ، قَالَ، فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ (ع): حَسْبُکَ اسْکُتِ الْآنَ فَقَدْ قُلْتَ حَقّاً، فَسَکَتَ، فَحَمِدَ اللَّهَ وأَثْنَى عَلَیْهِ، ثُمَّ قَالَ: مَا بَعَثَ اللَّهُ نَبِیّاً لَهُ عَقِبٌ وذُرِّیَّةٌ إِلَّا أَجْرَى لِآخِرِهِمْ مِثْلَ مَا أَجْرَى لِأَوَّلِهِمْ، وإِنَّا لحق [نَحْنُ ] ذُرِّیَّةُ مُحَمَّدٍ (ص) أَجْرَى لِآخِرِنَا مِثْلَ مَا أَجْرَى لِأَوَّلِنَا، ونَحْنُ عَلَى مِنْهَاجِ نَبِیِّنَا (ع) لَنَا مِثْلُ مَا لَهُ مِنَ الطَّاعَةِ الْوَاجِبَةِ. ابو سلمه حجال گوید: خالد بجلى خدمت حضرت صادق علیه السّلام رسید و من هم در خدمت آن جناب بودم، خالد گفت: قربانت گردم مى خواهم دین خود را به شما عرضه دارم تا دینى که مورد پسند خدا باشد داشته باشم، امام علیه السّلام فرمودند: سؤالات خود را بگوئید. آن مرد گفت: نخست گواهى مى دهم که خدائى جز خداى واحد نیست، و او شریک و همتا ندارد و غیر از او خداى دیگرى وجود ندارد، امام علیه السّلام فرمود: هم چنین است خداى ما با او خداى دیگرى وجود ندارد، بعد از آن گفت: گواهى مى دهم که محمد بنده خدا که به عبودیت او اقرار کرد و رسول خدا براى مردم مى باشد. امام علیه السّلام فرمود: همین طور است که گفتید محمد به عبودیت خداوند اقرار کرد و رسول او براى مردم مى باشد. خالد بجلى گفت: گواهى مى دهم که طاعت على بر مردم واجب است همان گونه که طاعت محمد صلّى اللَّه علیه و اله بر مردم واجب بود، امام فرمود: آرى اطاعت على مانند اطاعت رسول واجب است. گفت: گواهى مى دهم که اطاعت حسن بن على و حسین بن على و على بن الحسین و محمد بن على علیهم السّلام مانند طاعت محمد و على علیهما السّلام واجب مى باشد، امام صادق علیه السّلام فرمود: آرى این چنین است طاعت اینها هم مانند طاعت محمد و على هست، و اکنون گواهى مى دهم که خداوند تو را وارثان آنها قرار داده است. حضرت صادق علیه السّلام فرمود: سکوت کنید همین جا بس است تو حق را گفتى، من هم سکوت کردم، امام خداوند را مدح و ثنا و گفت و بعد فرمود: خداوند هیچ پیامبرى را مبعوث نفرمود که او داراى فرزند و ذریه باشد مگر اینکه همه آن فرزندان را در یک ردیف قرار داده است. آنچه براى گذشتگان بوده براى آیندگان هم خواهد بود، ما هم فرزندان و ذریه محمد صلّى اللَّه علیه و اله مى باشیم، براى ما هم آنچه براى گذشتگان بوده براى آیندگان هم خواهد بود، ما بر همان راهى مى رویم که محمد در آن کام نهاد و اطاعت ما هم مانند او واجب مى باشد. رجال الکشی - إختیار معرفة الرجال، النص، ص: 422 بررس سند روایتجعفر بن أحمد بن أیوب :قال النجاشی : کان صحیح الحدیث والمذهب. معجم رجال الحدیث ، ج 5 ص 16، رقم: 2130 جعفر بن بشیر : قال النجاشی : من زهاد أصحابنا ، وعبادهم ، ونساکهم ، وکان ثقة. وقال الشیخ: ثقة ، جلیل القدر له کتاب. معجم رجال الحدیث ، ج 5 ص 22، رقم: 2141 سالم بن مکرم : قال النجاشی : سالم بن مکرم بن عبد الله أبو خدیجة ویقال أبو سلمة الکناسی ... ثقة ثقة روى عن أبی عبد الله وأبی الحسن علیهما السلام. معجم رجال الحدیث ، ج 9 ص 25، رقم: 4966 روایت بیست و دوم: امامانی از فرزندان فاطمه نورهای هدایت‌گرشیخ کلینی در کتاب شریف کافی با سند صحیح روایتی را نقل می‌کند که امام صادق علیه السلام آیاتی از قرآن را در شأن صدیقه شهیده و ائمه‌ای از فرزندان آن حضرت تفسیر کرده است: 5- عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ومُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ شَمُّونٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ الْأَصَمِّ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْقَاسِمِ عَنْ صَالِحِ بْنِ سَهْلٍ الْهَمْدَانِیِّ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع فِی قَوْلِ اللَّهِ تَعَالَى {اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ والْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکاةٍ} فَاطِمَةُ ع {فِیها مِصْباحٌ} الْحَسَنُ {الْمِصْباحُ فِی زُجاجَةٍ} الْحُسَیْنُ {الزُّجاجَةُ کَأَنَّها کَوْکَبٌ دُرِّیٌ} فَاطِمَةُ کَوْکَبٌ دُرِّیٌّ بَیْنَ نِسَاءِ أَهْلِ الدُّنْیَا {یُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبارَکَةٍ} إِبْرَاهِیمُ ع {زَیْتُونَةٍ لا شَرْقِیَّةٍ ولا غَرْبِیَّةٍ} لَا یَهُودِیَّةٍ ولَا نَصْرَانِیَّةٍ {یَکادُ زَیْتُها یُضِی ءُ} یَکَادُ الْعِلْمُ یَنْفَجِرُ بِهَا {وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ نُورٌ عَلى نُورٍ} إِمَامٌ مِنْهَا بَعْدَ إِمَامٍ {یَهْدِی اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ یَشاءُ} یَهْدِی اللَّهُ لِلْأَئِمَّةِ مَنْ یَشَاءُ {وَ یَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ لِلنَّاسِ} قُلْتُ {أَوْ کَظُلُماتٍ } قَالَ الْأَوَّلُ وصَاحِبُهُ {یَغْشاهُ مَوْجٌ} الثَّالِثُ {مِنْ فَوْقِهِ مَوْجٌ} ظُلُمَاتٌ الثَّانِی {بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ} مُعَاوِیَةُ لَعَنَهُ اللَّهُ وفِتَنُ بَنِی أُمَیَّةَ {إِذا أَخْرَجَ یَدَهُ} الْمُؤْمِنُ فِی ظُلْمَةِ فِتْنَتِهِمْ {لَمْ یَکَدْ یَراها ومَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً} إِمَاماً مِنْ وُلْدِ فَاطِمَةَ ع {فَما لَهُ مِنْ نُورٍ} إِمَامٍ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وقَالَ فِی قَوْلِهِ {یَسْعى نُورُهُمْ بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وبِأَیْمانِهِمْ} أَئِمَّةُ الْمُؤْمِنِینَ یَوْمَ الْقِیَامَةِ تَسْعَى بَیْنَ یَدَیِ الْمُؤْمِنِینَ وبِأَیْمَانِهِمْ حَتَّى یُنْزِلُوهُمْ مَنَازِلَ أَهْلِ الْجَنَّةِ. عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ومُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ عَنْ مُوسَى بْنِ الْقَاسِمِ الْبَجَلِیِّ وَ مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنِ الْعَمْرَکِیِّ بْنِ عَلِیٍّ جَمِیعاً عَنْ عَلِیِّ بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ أَخِیهِ مُوسَى ع مِثْلَهُ. صالح بن سهل همدانى گوید امام صادق علیه السلام در باره این سخن خداى تعالى «خدا نور آسمانها و زمین است، حکایت نور او چون فانوسى است» فرمود: آن فانوس فاطمه علیها السلام است «که در آن فانوس چراغیست» آن چراغ حسن است «چراغ در شیشه‌ای است» آن شیشه حسین است «شفاف و درخشنده همچون یک ستاره فروزان » آن ستاره درخشان فاطمه است در میان زنان جهان « از درخت پربرکت زیتونى گرفته شده» آن درخت حضرت ابراهیم علیه السلام است «درخت زیتونى که نه شرقی است و نه غربی» نه یهودى است و نه نصرانى « (روغنش آن چنان صاف و خالص است که) نزدیک است بدون تماس با آتش شعله ور شود » نزدیک است علم از آن بجوشد «اگر چه آتشى به او نرسد، نورى است بر فراز نورى » از فاطمه امامى پس از امامى آید « خدا هر کس را بخواهد به نور خود هدایت مى کند» هر که را خدا بخواهد به امامان رهبرى کند «و خدا براى مردم مثلها میزند» همدانى گوید: عرض کردم: تأویل این کلمات را بفرمائید که خداوند فرموده: «یا مانند تاریکی‌ها است» فرمود: مقصود از آن، اولى و رفیقش باشند «یک دریاى عمیق و پهناور که موج آن را پوشاند» مقصود سومى است روى آن موجى بود، «اینها ظلماتى است» آن موج دومى است «که برخى زیر برخى متراکم هستند» معاویه لعنه اللَّه و فتنه هاى بنى امیه است « آن گونه که هر گاه دست خود را خارج کند ممکن نیست آن را ببیند» حال مؤمن است در تاریکى فتنه بنى امیه «و کسى که خدا نورى براى او قرار نداده » ؛ یعنى امامى از اولاد فاطمه علیها السلام ندارد. «هیچ نورى براى او نباشد» روز قیامت امامى نداشته باشد، و در باره قول خداى تعالى « نورشان پیش رو و در سمت راستشان به سرعت حرکت مى کند» فرمود: روز قیامت ائمه مؤمنین از پیش رو و طرف راست مؤمنین می‌شتابند تا ایشان را به منازل اهل بهشت وارد سازند. الکافی، ج 1، ص195، باب أن الأئمة ع نور الله عز و جل. بررسی سند روایت:این روایت سند‌های متعددی دارد که یکی از آن‌ها صحیح است که ما آن را بررسی خواهیم کرد: محمد بن یحیی العطار:قال النجاشی: شیخ أصحابنا فی زمانه، ثقة، عین، کثیر الحدیث... معجم رجال الحدیث، ج19، ص33، رقم: 12010. العمرکی بن علی:قال النجاشی : شیخ من أصحابنا ، ثقة معجم رجال الحدیث ، ج 14 ص 169، رقم: 9090 . علی بن جعفر بن محمد:قال الشیخ: جلیل القدر ، ثقة. معجم رجال الحدیث ، ج 12 ص 314 . روایت بیست و سوم: خدایا بر امیرمؤمنان که جانشین رسول خدا است، صلوات بفرست6- مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَیْدٍ عَنْ یَحْیَى الْحَلَبِیِّ عَنْ بُرَیْدِ بْنِ مُعَاوِیَةَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع فِی خُطْبَةِ یَوْمِ الْجُمُعَةِ الْخُطْبَةُ الْأُولَى: الْحَمْدُ لِلَّهِ نَحْمَدُهُ ونَسْتَعِینُهُ ونَسْتَغْفِرُهُ ونَسْتَهْدِیهِ ... إِنَّ کِتَابَ اللَّهِ أَصْدَقُ الْحَدِیثِ وأَحْسَنُ الْقِصَصِ وقَالَ اللَّهُ عَزَّ وجَلَّ : «وَ إِذا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وأَنْصِتُوا لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ » فَاسْمَعُوا طَاعَةَ اللَّهِ وأَنْصِتُوا ابْتِغَاءَ رَحْمَتِهِ ثُمَّ اقْرَأْ سُورَةً مِنَ الْقُرْآنِ وادْعُ رَبَّکَ وصَلِّ عَلَى النَّبِیِّ ص وادْعُ لِلْمُؤْمِنِینَ والْمُؤْمِنَاتِ ثُمَّ تَجْلِسُ قَدْرَ مَا تَمَکَّنُ هُنَیْهَةً ثُمَّ تَقُومُ ... ثُمَّ تَقُولُ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ وَوَصِیِّ رَسُولِ رَبِّ الْعَالَمِینَ ثُمَّ تُسَمِّی الْأَئِمَّةَ حَتَّى تَنْتَهِیَ إِلَى صَاحِبِکَ ثُمَّ تَقُولُ افْتَحْ لَهُ فَتْحاً یَسِیراً وَانْصُرْهُ نَصْراً عَزِیزاً اللَّهُمَّ أَظْهِرْ بِهِ دِینَکَ وَسُنَّةَ نَبِیِّکَ حَتَّى لَا یَسْتَخْفِیَ بِشَیْ ءٍ مِنَ الْحَقِّ مَخَافَةَ أَحَدٍ مِنَ الْخَلْقِ. اللَّهُمَّ إِنَّا نَرْغَبُ إِلَیْکَ فِی دَوْلَةٍ کَرِیمَةٍ تُعِزُّ بِهَا الْإِسْلَامَ وَأَهْلَهُ وَتُذِلُّ بِهَا النِّفَاقَ وأَهْلَهُ وتَجْعَلُنَا فِیهَا مِنَ الدُّعَاةِ إِلَى طَاعَتِکَ والْقَادَةِ فِی سَبِیلِکَ وتَرْزُقُنَا بِهَا کَرَامَةَ الدُّنْیَا والْآخِرَةِ اللَّهُمَّ مَا حَمَّلْتَنَا مِنَ الْحَقِّ فَعَرِّفْنَاهُ ومَا قَصُرْنَا عَنْهُ فَعَلِّمْنَاهُ ثُمَّ یَدْعُو اللَّهَ عَلَى عَدُوِّهِ ویَسْأَلُ لِنَفْسِهِ وأَصْحَابِهِ ثُمَّ یَرْفَعُونَ أَیْدِیَهُمْ فَیَسْأَلُونَ اللَّهَ حَوَائِجَهُمْ کُلَّهَا حَتَّى إِذَا فَرَغَ مِنْ ذَلِکَ قَالَ اللَّهُمَّ اسْتَجِبْ لَنَا ویَکُونُ آخِرَ کَلَامِهِ أَنْ یَقُولَ إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ والْإِحْسانِ وإِیتاءِ ذِی الْقُرْبى ویَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ والْمُنْکَرِ والْبَغْیِ یَعِظُکُمْ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ ثُمَّ یَقُولُ اللَّهُمَّ اجْعَلْنَا مِمَّنْ تَذَکَّرَ فَتَنْفَعَهُ الذِّکْرى ثُمَّ یَنْزِلُ . امام باقر علیه السلام در خطبه نماز جمعه فرمود: سپاس و ستایش از آن خدا است. او را سپاس مى گوئیم و از او یارى همى جوییم... بدانید که سخن خدا درست‌ترین سخن‌ها است و از هر داستانى شیواتر است. و خدا خود گفته است: «و چون قرآن تلاوت شود، گوش فرا دارید و ساکت بمانید، باشد که مورد مرحمت واقع شوید». پس به خاطر طاعت او گوش فرا دارید و براى جلب مرحمت او ساکت بمانید. در این موقع، یک سوره قرآن تلاوت کن و بعد، حاجت خود را طلب کن و بر محمد و آل محمد صلوات بفرست و براى مؤمنان از زن و مرد، دعا کن و سپس لحظه اى بنشین و دوباره برخیز و بگو: بار خدایا بر محمد، بنده و رسولت، سرور رسولان، پیشواى پرهیزگاران، پیام‌آور پروردگار جهانیان صلوات بفرست. بار خدایا بر پیشواى اولین امیر مؤمنان وصىّ رسول خدا بر جهانیان صلوات فرست. سپس نام تک تک ائمه را ببر تا به حضرت صاحب الزمان برسی. سپس بگو: بار خدایا او را به آسانى بر دشمنانش فتح و ظفر ده و با عزت و شوکت، نصرت و یاریش کن تا دین و آئینت را و سنت پیامبرت را ظاهر و هویدا سازد تا آن جا که نکته اى را از ترس کسى نهان ندارد. بار خدایا مشتاقانه از تو می‌خواهیم که دولتى با شکوه برانگیزى که اسلام و اسلامیان را عزت بخشى و نفاق و منافقین را به خاک ذلت کشى و ما را از منادیان دعوتت و خوانندگان به سوى طاعتت و سرهنگان سپاهت قرار دهى و کرامت دنیا و آخرت نصیب ما فرمائى. بار خدایا هر آن حقى که بر عهده ما نهادى عرفانمان بخش و اگر از فهم و دانش آن قاصر ماندیم به ما بیاموز. الکافی ، ج3، ص422 بررسی سند روایتمحمد بن یحیی العطار:قال النجاشی: شیخ أصحابنا فی زمانه، ثقة، عین، کثیر الحدیث... معجم رجال الحدیث، ج19، ص33، رقم: 12010. احمد بن محمد بن عیسی الأشعری:وقال الشیخ: شیخ قم، ووجیهها، وفقیهها. معجم رجال الحدیث، ج3، ص87 الحسین بن سعید:الحسین بن سعید بن حماد: قال الشیخ: من موالی علی بن الحسین علیه السلام، ثقة. صاحب المصنفات الأهوازی، ثقة ". معجم رجال الحدیث، ج6، ص265 ـ266، رقم: 3424 . النضر بن سوید الصیرفیقال النجاشی کوفی، ثقة، صحیح الحدیث... وقال الشیخ: له کتاب، وهو ثقة ". معجم رجال الحدیث، ج20،‌ ص166، رقم: 13074 یحیی بن عمران الحلبی:قال النجاشی: ثقة ثقة، صحیح الحدیث. معجم رجال الحدیث،‌ ج21، ص77، رقم: 13593. برید بن معاویة : قال النجاشی : وجه من وجوه أصحابنا ، وفقیه أیضا ، له محل عند الأئمة. معجم رجال الحدیث ، ج 4 ص 194 ـ 195 ، رقم: 1681 محمد بن مسلم بن ریاح:قال النجاشی : وجه أصحابنا بالکوفة ، فقیه ، ورع ، صحب أبا جعفر وأبا عبد الله علیهما السلام ، وروى عنهما ، وکان من أوثق الناس. معجم رجال الحدیث ، ج 18 ص 261، رقم: 11807 روایت بیست و چهارم: حق با اهل بیت است و آن‌ها اوصیا و ائمه هستند، از آن‌ها اطاعت کنید8 حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ الْوَلِیدِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ الصَّفَّارُ قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى ومُحَمَّدُ بْنُ الْحُسَیْنِ بْنِ أَبِی الْخَطَّابِ والْهَیْثَمُ بْنُ أَبِی مَسْرُوقٍ النَّهْدِیُّ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ السَّرَّادِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ رِئَابٍ عَنْ أَبِی حَمْزَةَ الثُّمَالِیِّ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ سَمِعْتُهُ یَقُولُ: إِنَّ أَقْرَبَ النَّاسِ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وجَلَّ وأَعْلَمَهُمْ بِهِ وأَرْأَفَهُمْ بِالنَّاسِ مُحَمَّدٌ ص والْأَئِمَّةُ ع فَادْخُلُوا أَیْنَ دَخَلُوا وفَارِقُوا مَنْ فَارَقُوا. ـ عَنَى بِذَلِکَ حُسَیْناً ووُلْدَهُ ع ـ فَإِنَّ الْحَقَّ فِیهِمْ وهُمُ الْأَوْصِیَاءُ ومِنْهُمُ الْأَئِمَّةُ فَأَیْنَمَا رَأَیْتُمُوهُمْ فَاتَّبِعُوهُمْ وإِنْ أَصْبَحْتُمْ یَوْماً لَا تَرَوْنَ مِنْهُمْ أَحَداً فَاسْتَغِیثُوا بِاللَّهِ عَزَّ وجَلَّ وانْظُرُوا السُّنَّةَ الَّتِی کُنْتُمْ عَلَیْهَا واتَّبِعُوهَا وأَحِبُّوا مَنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ وأَبْغِضُوا مَنْ کُنْتُمْ تُبْغِضُونَ فَمَا أَسْرَعَ مَا یَأْتِیکُمُ الْفَرَجُ . ابو حمزه ثمالى گفت: شنیدم امام باقر علیه السلام می‌فرمود: به راستى نزدیکترین مردم به خداى عز و جل و داناترشان به او و آشناترین آنان نسبت به مردم محمد و ائمه صلوات اللَّه علیهم. پس هر جا که آن‌ها وارد شدند، شما وارد شوید و از هر کس که آن‌ها جدا شدند شما هم جدا شوید ـ مقصود حسین عله السلام است و فرزندانش ـ زیرا که حق در آنها است و چه خوب اوصیائى هستند و از آنها است ائمه علیه السلام هر کجا آنها را دیدید از آنها پیروى کنید و اگر روزى شد که کسى از آنها را ندیدید؛ پس از خداى عز و جل یارى طلب کنید و از همان روشى که داشتید ، پیروى کنید . کسانی را که دوست داشتید، دوست بدارید و دشمن باشید با کسانى که آنها را دشمن مى داشتید، در این صورت چه زود فرج شما به سرخواهد آمد. کمال الدین و تمام النعمة، ج 1، ص328، 32 باب ما أخبر به أبو جعفر محمد بن علی الباقر ع بررسی سند روایتمحمد بن الحسن بن ولید:محمد بن الحسن بن أحمد: قال النجاشی: شیخ القمیین وفقیههم، ومتقدمهم ووجههم ثقة ثقة، عین... وقال الشیخ: جلیل القدر، عارف بالرجال، موثوق به... جلیل القدر، بصیر بالفقه، ثقة. معجم رجال الحدیث، ج 16، ص 220، رقم: 10490. محمد بن الحسن الصفار:محمد بن الحسن بن فروخ: قال النجاشی: کان وجها فی أصحابنا القمیین، ثقة، عظیم القدر، راجحا، قلیل السقط فی الروایة. معجم رجال الحدیث، ج 16، ص 263، رقم: 10532. محمد بن الحسین أبی الخطاب:مقال النجاشی: جلیل من أصحابنا، عظیم القدر، کثیر الروایة، ثقة، عین، حسن التصانیف، مسکون إلى روایته... وقال الشیخ: کوفی، ثقة. معجم رجال الحدیث، ج 16، ص 308 ـ 309، رقم: 10581. الحسن بن محبوب:وقال الشیخ: کوفی، ثقة. وکان جلیل القدر، یعد فی الأرکان الأربعة فی عصره. معجم رجال الحدیث، ج6، ص96، رقم: 3079. علی بن رئاب:وقال الشیخ: " علی بن رئاب الکوفی: له أصل کبیر، وهو ثقة جلیل القدر. معجم رجال الحدیث، ج13، ص 20، رقم: 8139. ابو حمزة الثمالی:1960 - ثابت بن دینار : = ثابت بن أبی صفیة . قال الشیخ: ثقة. قال النجاشی : کوفی ، ثقة ... وکان من خیار أصحابنا وثقاتهم ، ومعتمدیهم ، فی الروایة والحدیث. وقال الصدوق فی المشیخة : وهو ثقة ، عدل. معجم رجال الحدیث ، ج 4 ص 292 ـ294 روایت بیست و پنجم: هر کس بمیرد و امامی نداشته باشد که خداوند آن را انتخاب کرد، کافر و منافق مرده است8- مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ یَحْیَى عَنِ الْعَلَاءِ بْنِ رَزِینٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع یَقُولُ : کُلُّ مَنْ دَانَ اللَّهَ عَزَّ وجَلَّ بِعِبَادَةٍ یُجْهِدُ فِیهَا نَفْسَهُ ولَا إِمَامَ لَهُ مِنَ اللَّهِ فَسَعْیُهُ غَیْرُ مَقْبُولٍ وهُوَ ضَالٌّ مُتَحَیِّرٌ واللَّهُ شَانِئٌ لِأَعْمَالِهِ ومَثَلُهُ کَمَثَلِ شَاةٍ ضَلَّتْ عَنْ رَاعِیهَا وقَطِیعِهَا فَهَجَمَتْ ذَاهِبَةً وجَائِیَةً یَوْمَهَا فَلَمَّا جَنَّهَا اللَّیْلُ بَصُرَتْ بِقَطِیعِ غَنَمٍ مَعَ رَاعِیهَا فَحَنَّتْ إِلَیْهَا واغْتَرَّتْ بِهَا فَبَاتَتْ مَعَهَا فِی مَرْبِضِهَا فَلَمَّا أَنْ سَاقَ الرَّاعِی قَطِیعَهُ أَنْکَرَتْ رَاعِیَهَا وقَطِیعَهَا فَهَجَمَتْ مُتَحَیِّرَةً تَطْلُبُ رَاعِیَهَا وقَطِیعَهَا فَبَصُرَتْ بِغَنَمٍ مَعَ رَاعِیهَا فَحَنَّتْ إِلَیْهَا واغْتَرَّتْ بِهَا فَصَاحَ بِهَا الرَّاعِی الْحَقِی بِرَاعِیکِ وقَطِیعِکِ فَأَنْتِ تَائِهَةٌ مُتَحَیِّرَةٌ عَنْ رَاعِیکَ وقَطِیعِکَ فَهَجَمَتْ ذَعِرَةً مُتَحَیِّرَةً تَائِهَةً لَا رَاعِیَ لَهَا یُرْشِدُهَا إِلَى مَرْعَاهَا أَوْ یَرُدُّهَا فَبَیْنَا هِیَ کَذَلِکَ إِذَا اغْتَنَمَ الذِّئْبُ ضَیْعَتَهَا فَأَکَلَهَا وکَذَلِکَ وَ اللَّهِ یَا مُحَمَّدُ مَنْ أَصْبَحَ مِنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ لَا إِمَامَ لَهُ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وجَلَّ ظَاهِرٌ عَادِلٌ أَصْبَحَ ضَالًّا تَائِهاً وإِنْ مَاتَ عَلَى هَذِهِ الْحَالَةِ مَاتَ مِیتَةَ کُفْرٍ ونِفَاقٍ وَ اعْلَمْ یَا مُحَمَّدُ أَنَّ أَئِمَّةَ الْجَوْرِ وأَتْبَاعَهُمْ لَمَعْزُولُونَ عَنْ دِینِ اللَّهِ قَدْ ضَلُّوا وأَضَلُّوا فَأَعْمَالُهُمُ الَّتِی یَعْمَلُونَهَا کَرَمادٍ اشْتَدَّتْ بِهِ الرِّیحُ فِی یَوْمٍ عاصِفٍ لا یَقْدِرُونَ مِمَّا کَسَبُوا عَلى شَیْ ءٍ- ذلِکَ هُوَ الضَّلالُ الْبَعِیدُ. محمد بن مسلم از امام باقر علیه السلام نقل می‌کند که آن حضرت فرمود: هر کس با تلاش در عبادت خود را به سختی بیندازد، به این امید که از خداوند تبارک و تعالى پاداش گیرد؛ اما امامی از جانب خداوند نداشته باشد؛ پس تلاش و طاعت او قبول نمی‌شود. این چنین عابدى گمراه است و سرگردان و خداوند تبارک تعالى از عبادت او بیزار است. داستان او داستان گوسفندى است که چوپان و گله خود را گم کند و آن روز را سرگردان به چپ و راست بدود تا شبانگاه که گله گوسفندان را با چوپان او ببیند، به آن گله و چوپانش دل ببندد و در استراحتگاه آنان بخوابد و فردا که چوپان، گله خود را براند، تازه بفهمد که با این شبان و گله بیگانه است. باز سرگردان و حیران بدود و جویاى چوپان خود و گله خود گردد تا از دور چوپان و گله دیگری بیند و باز دل خوش کند و به سوى آن بشتابد و تا نزدیک بشود چوپان بانگ برآورد و او را از گله براند که اى گوسفند سرگردان تو از این گلخ نیستی و من چوپان تو نیستم. گوسفند، سرگردان و ترسان و ناامید به آن سو و این سو بدود، نه چوپانی که او را به چراگاه برساند و یا او را به گله خود بازگرداند. ناگهان گرگى فرصت جوید و او را طعمه خود سازد. به خدا سوگند، هر آن فردى از افراد این امت که از جا بر خیزد و امامى ظاهر و عادل از جانب اللَّه نداشته باشد حیران و سرگردان و گمراه است، و اگر با این حال بمیرد، کافر و منافق مرده است. این را بدان. رهبران ناعادل و پیروانشان از دین خدا دور هستند. خود گمراهند و دیگران را به گمراهى مى کشانند. طاعت و عبادت آنان مانند خاکسترى است که با وزش طوفان بر باد فنا رود و بر جمع آورى آن قادر نباشند. و این است همان گمراهى دور که فرسنگها از جاده حق منحرف شده باشند. الکافی ، ج 1، ص 183ـ 184 بررسی سند روایتمحمد بن یحیی العطار:قال النجاشی: شیخ أصحابنا فی زمانه، ثقة، عین، کثیر الحدیث... معجم رجال الحدیث، ج19، ص33، رقم: 12010. محمد بن الحسین أبی الخطاب:قال النجاشی : جلیل من أ صحابنا ، عظیم القدر ، کثیر الروایة ، ثقة ، عین ، حسن التصانیف ، مسکون إلى روایته... وقال الشیخ: کوفی ، ثقة . معجم رجال الحدیث ، ج 16 ، ص 308 ـ 309 ، رقم: 10581 . صفوان بن یحیی:قال النجاشی: کوفی ، ثقة ثقة ، عین... وقال الشیخ : أوثق أهل زمانه عند أهل الحدیث وأعبدهم. معجم رجال الحدیث ، ج10، ص 134، رقم: 5932 . العلاء بن رزین : قال النجاشی : وکان ثقة وجها. وقال الشیخ: ثقة ، جلیل القدر ... معجم رجال الحدیث ، ج 12 ص 183، رقم: 7776 . محمد بن مسلم بن ریاح:قال النجاشی : وجه أصحابنا بالکوفة ، فقیه ، ورع ، صحب أبا جعفر وأبا عبد الله علیهما السلام ، وروى عنهما ، وکان من أوثق الناس. معجم رجال الحدیث ، ج 18 ص 261، رقم: 11807 روایت بیست و ششم: شناخت امامی از ما اهل بیت، بر هر مسلمانی واجب است3- مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ زُرَارَةَ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی جَعْفَرٍ ع أَخْبِرْنِی عَنْ مَعْرِفَةِ الْإِمَامِ مِنْکُمْ وَاجِبَةٌ عَلَى جَمِیعِ الْخَلْقِ؟ فَقَالَ: إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وجَلَّ بَعَثَ مُحَمَّداً ص إِلَى النَّاسِ أَجْمَعِینَ رَسُولًا وحُجَّةً لِلَّهِ عَلَى جَمِیعِ خَلْقِهِ فِی أَرْضِهِ فَمَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وبِمُحَمَّدٍ رَسُولِ اللَّهِ واتَّبَعَهُ وصَدَّقَهُ فَإِنَّ مَعْرِفَةَ الْإِمَامِ مِنَّا وَاجِبَةٌ عَلَیْهِ ومَنْ لَمْ یُؤْمِنْ بِاللَّهِ وبِرَسُولِهِ ولَمْ یَتَّبِعْهُ ولَمْ یُصَدِّقْهُ ویَعْرِفْ حَقَّهُمَا فَکَیْفَ یَجِبُ عَلَیْهِ مَعْرِفَةُ الْإِمَامِ وهُوَ لَا یُؤْمِنُ بِاللَّهِ ورَسُولِهِ ویَعْرِفُ حَقَّهُمَا قَالَ قُلْتُ فَمَا تَقُولُ فِیمَنْ یُؤْمِنُ بِاللَّهِ ورَسُولِهِ ویُصَدِّقُ رَسُولَهُ فِی جَمِیعِ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ یَجِبُ عَلَى أُولَئِکَ حَقُّ مَعْرِفَتِکُمْ؟ قَالَ نَعَمْ أَ لَیْسَ هَؤُلَاءِ یَعْرِفُونَ فُلَاناً وفُلَاناً قُلْتُ بَلَى قَالَ أَ تَرَى أَنَّ اللَّهَ هُوَ الَّذِی أَوْقَعَ فِی قُلُوبِهِمْ مَعْرِفَةَ هَؤُلَاءِ واللَّهِ مَا أَوْقَعَ ذَلِکَ فِی قُلُوبِهِمْ إِلَّا الشَّیْطَانُ لَا واللَّهِ مَا أَلْهَمَ الْمُؤْمِنِینَ حَقَّنَا إِلَّا اللَّهُ عَزَّ وجَلَّ. زرارة گوید: به امام باقر علیه السلام گفتم: به من خبر بده که آیا شناختن امامی از شما بر همه خلق واجب است؟ فرمود: به راستى خداى عز و جل محمد صلی الله علیه وآله را به همه مردم به عنوان رسول فرستاده و او حجت خدا است بر همه خلق روى زمین، هر که ایمان به خدا دارد و به محمد رسول خدا (ص)، و پیروى از او کند و او را تصدیق نماید ، پس معرفت امامی از ما هم بر او واجب است، و هر که ایمان به خدا و رسولش ندارد و پیرو او نیست و او را باور ندارد و حق خدا و پیغمبر را نشناسد چطور معرفت امام بر او واجب باشد با اینکه او ایمان به خدا و رسول او ندارد، و حق آنها را نمى شناسد. گفتم: پس چه مى فرمائید در باره کسى که ایمان به خدا و رسولش دارد و رسول خدا (ص) را در همه آنچه خدا بدو فرستاده تصدیق کند، بر اینان حق شما واجب است؟ فرمود: آرى، مگر اینان نیستند که فلان و فلان را مى شناسند؟ گفتم: چرا، فرمود: نظرت این است که خدا همان کسى است که معرفت اینان را در دلشان انداخته به خدا معرفت آنها را در دلشان نیانداخته ؛ مگر شیطان، نه به خدا حق ما را خداى عز و جل به مؤمنان الهام کرده است. الکافی، ج 1، ص: 180 ـ 181 ، باب معرفة الإمام و الرد إلیه. بررسی سند روایتمحمد بن یحیی العطار:قال النجاشی: شیخ أصحابنا فی زمانه، ثقة، عین، کثیر الحدیث... معجم رجال الحدیث، ج19، ص33، رقم: 12010. احمد بن محمد بن عیسی الأشعری:وقال الشیخ: شیخ قم، ووجیهها، وفقیهها. معجم رجال الحدیث، ج3، ص87 الحسن بن محبوب:وقال الشیخ: کوفی، ثقة. وکان جلیل القدر، یعد فی الأرکان الأربعة فی عصره. معجم رجال الحدیث، ج6، ص96، رقم: 3079. هشام بن سالم:قال النجاشی: ثقة ثقة. معجم رجال الحدیث، ج20، ص324، 13361. روایت بیست و هفتم: ما از همه مردم به کتاب خدا و رسولش ، شایسته‌تر هستیمعَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ عَبْدِ الْعَزِیزِ بْنِ الْمُهْتَدِی عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جُنْدَبٍ أَنَّهُ کَتَبَ إِلَیْهِ الرِّضَا ع أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ مُحَمَّداً ص کَانَ أَمِینَ اللَّهِ فِی خَلْقِهِ فَلَمَّا قُبِضَ ص کُنَّا أَهْلَ الْبَیْتِ وَرَثَتَهُ فَنَحْنُ أُمَنَاءُ اللَّهِ فِی أَرْضِهِ عِنْدَنَا عِلْمُ الْبَلَایَا والْمَنَایَا وأَنْسَابُ الْعَرَبِ ومَوْلِدُ الْإِسْلَامِ وإِنَّا لَنَعْرِفُ الرَّجُلَ إِذَا رَأَیْنَاهُ بِحَقِیقَةِ الْإِیمَانِ وحَقِیقَةِ النِّفَاقِ وإِنَّ شِیعَتَنَا لَمَکْتُوبُونَ بِأَسْمَائِهِمْ وأَسْمَاءِ آبَائِهِمْ أَخَذَ اللَّهُ عَلَیْنَا وعَلَیْهِمُ الْمِیثَاقَ یَرِدُونَ مَوْرِدَنَا ویَدْخُلُونَ مَدْخَلَنَا لَیْسَ عَلَى مِلَّةِ الْإِسْلَامِ غَیْرُنَا وغَیْرُهُمْ نَحْنُ النُّجَبَاءُ النُّجَاةُ ونَحْنُ أَفْرَاطُ الْأَنْبِیَاءِ ونَحْنُ أَبْنَاءُ الْأَوْصِیَاءِ ونَحْنُ الْمَخْصُوصُونَ فِی کِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وجَلَّ ونَحْنُ أَوْلَى النَّاسِ بِکِتَابِ اللَّهِ ونَحْنُ أَوْلَى النَّاسِ بِرَسُولِ اللَّهِ ص ونَحْنُ الَّذِینَ شَرَعَ اللَّهُ لَنَا دِینَهُ فَقَالَ فِی کِتَابِهِ{شَرَعَ لَکُمْ} یَا آلَ مُحَمَّدٍ {مِنَ الدِّینِ ما وَصَّى بِهِ نُوحاً} قَدْ وَصَّانَا بِمَا وَصَّى بِهِ نُوحاً {وَ الَّذِی أَوْحَیْنا إِلَیْکَ} یَا مُحَمَّدُ- {وَ ما وَصَّیْنا بِهِ إِبْراهِیمَ ومُوسى وعِیسى} فَقَدْ عَلَّمَنَا وبَلَّغَنَا عِلْمَ مَا عَلِمْنَا واسْتَوْدَعَنَا عِلْمَهُمْ نَحْنُ وَرَثَةُ أُولِی الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ{أَنْ أَقِیمُوا الدِّینَ} یَا آلَ مُحَمَّدٍ {وَ لا تَتَفَرَّقُوا فِیهِ } وکُونُوا عَلَى جَمَاعَةٍ- {کَبُرَ عَلَى الْمُشْرِکِینَ } مَنْ أَشْرَکَ بِوَلَایَةِ عَلِیٍ {ما تَدْعُوهُمْ إِلَیْهِ } مِنْ وَلَایَةِ عَلِیٍّ إِنَّ اللَّهَ یَا مُحَمَّدُ {یَهْدِی إِلَیْهِ مَنْ یُنِیبُ } مَنْ یُجِیبُکَ إِلَى وَلَایَةِ عَلِیٍّ ع. عبد اللَّه بن جندب گوید: امام رضا علیه السلام به او نوشت: اما بعد به راستى محمد صلی الله علیه وآله امین خدا در میان خلقش بود و چون وفات کرد ما خانواده و وارثانش بودیم و ما امناء خدائیم در زمین خدا، نزد ما است علم بلاها و مرگ و میرها و انساب عرب و علم پیدایش اسلام . و به راستى ما هر مردى را ببینیم مى شناسیم که از روى حقیقت مؤمن است یا منافق است، شیعیان ما به نام خودشان و پدرشان ثبت دفترند، خدا از ما و آنها تعهد گرفته، شیعیان ما از سرچشمه ما آب نوشند و به راه ما مى روند جز ما و آنها کسى در کیش اسلام نیست، ما نجیب و ناجى هستیم و ما بازماندگان پیغمبرانیم و ما زادگاه اوصیائیم و ما صاحبان امتیاز در کتاب خداى عز و جل هستیم، ما از همه مردم به کتاب خدا شایسته تریم و ما از همه مردم به رسول خدا نزدیک تریم، ما هستیم که خدا دین خود را به حساب ما تشریع کرده و در قرآن فرموده: «مقرر کرد براى شما اى آل محمد از دین، آنچه وصیت کرد بدان نوح (را به ما سفارش داده همان را که به نوح (ع) سفارش داده) و آنچه را به تو وحى کردیم (اى محمد) و آنچه را به ابراهیم و موسى و عیسى سفارش دادیم (خدا به ما آموخته و رسانیده آنچه را باید بدانیم و به ما سپرده علم آنان را، ما وارثان رسولان اولو العزمیم) براى آنکه دین را برپا دارید (اى آل محمد) و در آن تفرقه نشوید و جدائى نیاندازید (و متحد باشید) بر مشرکان بسیار سخت ناگوار است (هر که در ولایت على مشرک است) آنچه را بدان دعوتشان کنید (از ولایت بلا فصل على (ع) به راستى خدا (اى محمد) هدایت کند هر که به جانب او برگردد» (یعنى ولایت على (ع) را از تو نپذیرد). الکافی ، ج 1، ص223 ، باب أن الأئمة ورثوا علم النبی و جمیع الأنبیاء و الأوصیاء الذین من قبلهم . علی بن ابراهیم بن هاشم:قال النجاشی: القمی، ثقة فی الحدیث، ثبت، معتمد، صحیح المذهب. معجم رجال الحدیث، ج 12 ص 212، رقم: 7830. ابراهیم بن هاشم:حضرت آیت الله خوئی در شرح حال او می‌نویسد: أقول: لا ینبغی الشک فی وثاقة إبراهیم بن هاشم، ویدل على ذلک عدة أمور: 1. أنه روى عنه ابنه علی فی تفسیره کثیرا، وقد التزم فی أول کتابه بأن ما یذکره فیه قد انتهى إلیه بواسطة الثقات. وتقدم ذکر ذلک فی (المدخل) المقدمة الثالثة. 2. أن السید ابن طاووس ادعى الاتفاق على وثاقته، حیث قال عند ذکره روایة عن أمالی الصدوق فی سندها إبراهیم بن هاشم: " ورواة الحدیث ثقات بالاتفاق ". فلاح السائل: الفصل التاسع عشر، الصفحة 158. 3. أنه أول من نشر حدیث الکوفیین بقم. والقمیون قد اعتمدوا على روایاته، وفیهم من هو مستصعب فی أمر الحدیث، فلو کان فیه شائبة الغمز لم یکن یتسالم على أخذ الروایة عنه، وقبول قوله. من می‌گویم: شایسته نیست که در وثاقت ابراهیم بن هاشم تردید شود، برای اثبات این مطلب چند مطلب دلالت دارد: 1. علی بن ابراهیم در تفسیر خود روایات زیادی از او نقل کرده است؛ در حالی که او در اول کتاب خود ملتزم شده است که هر چه در این کتاب آورده است، به واسطه افراد ثقه به او رسیده است. بحث این مطلب در کتاب المدخل مقدمه سوم گذشت. 2. سید بن طاووس ادعای اتفاق بر وثاقت او را کرده است؛ چنانچه در ذکر روایتی که او در سندش ابراهیم بن هاشم وجود دارد گفته: تمام روات آن به اتفاق علما ثقه هستند. 3. او نخستین کسی است که حدیث مردم کوفه را در قم انتشار داد و قمی‌ها به روایات او اعتماد کرده‌اند. در میان قمی‌ها کسانی بودند که در باره روایت سخت‌گیر بودند، اگر در او احتمال اشکال وجود داشت، تمام قمی‌ها بر گرفتن روایت از او و قبول روایاتش اتفاق نمی‌کردند. معجم رجال الحدیث، ج 1 ص 291، رقم: 332. عبد العزیز بن المهتدی : قال النجاشی : الأشعری القمی ، ثقة قال الشیخ: ثقة. معجم رجال الحدیث ، ج 11 ص 4۰، رقم: 6580 عبد الله بن جندب:عده الشیخ ( تارة ) فی أصحاب الصادق ( علیه السلام ) ( 54 ) ، قائلا : ... ثقة . معجم رجال الحدیث ، ج 11 ص 159، رقم: 6779 . روایت بیست و هشتم: من و اهل بیتم وارثان زمین هستیم و همواره امامی از ما در روی زمین هست1 - مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَبِی خَالِدٍ الْکَابُلِیِّ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ وَجَدْنَا فِی کِتَابِ عَلِیٍّ ع : ( إِنَّ الأَرْضَ لِلَّه یُورِثُها مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِه والْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ ) أَنَا وأَهْلُ بَیْتِیَ الَّذِینَ أَوْرَثَنَا اللَّه الأَرْضَ ونَحْنُ الْمُتَّقُونَ والأَرْضُ کُلُّهَا لَنَا فَمَنْ أَحْیَا أَرْضاً مِنَ الْمُسْلِمِینَ فَلْیَعْمُرْهَا ولْیُؤَدِّ خَرَاجَهَا إِلَى الإِمَامِ مِنْ أَهْلِ بَیْتِی ولَه مَا أَکَلَ مِنْهَا فَإِنْ تَرَکَهَا أَوْ أَخْرَبَهَا وأَخَذَهَا رَجُلٌ مِنَ الْمُسْلِمِینَ مِنْ بَعْدِه فَعَمَرَهَا وأَحْیَاهَا فَهُوَ أَحَقُّ بِهَا مِنَ الَّذِی تَرَکَهَا یُؤَدِّی خَرَاجَهَا إِلَى الإِمَامِ مِنْ أَهْلِ بَیْتِی ولَه مَا أَکَلَ مِنْهَا حَتَّى یَظْهَرَ الْقَائِمُ مِنْ أَهْلِ بَیْتِی بِالسَّیْفِ فَیَحْوِیَهَا ویَمْنَعَهَا ویُخْرِجَهُمْ مِنْهَا کَمَا حَوَاهَا رَسُولُ اللَّه ص ومَنَعَهَا إِلَّا مَا کَانَ فِی أَیْدِی شِیعَتِنَا فَإِنَّه یُقَاطِعُهُمْ عَلَى مَا فِی أَیْدِیهِمْ امام باقر علیه السلام فرمود: در کتاب على علیه السلام (که پیغمبر صلّى اللَّه علیه و آله املا کرده و على علیه السلام نوشته است) دیدم که: «زمین متعلق به خداست و به هر کس از بندگان خویش بخواهد واگذار می‌کند و سرانجام نیک از پرهیزگارانست» من و خاندانم کسانى هستیم که خدا زمین را به ما واگذار کرده و مائیم پرهیزگاران و همه زمین از آن ماست. هر یک از مسلمین که زمینى را زنده کند، باید آن را آباد کرده و خراجش را به امامی از خاندان من بپردازد، و هر چه از آن زمین استفاده کند و بخورد، حق اوست و اگر زمین را واگذارد و خراب کند و مرد دیگرى از مسلمین پس از وى، آن را آباد سازد و زنده کند او نسبت به آن زمین از کسى که آن را واگذاشته سزاوارتر است، و باید خراجش را به امامی از خاندان من بپردازد و هر چه از آن زمین استفاده کند حق اوست، تا زمانى که قائم از خاندان من با شمشیر ظاهر شود، آنگاه او زمین ها را تصرف کند و از متصرفین جلوگیرى نماید و آنها را از آنجا اخراج کند؛ مگر زمین‌هائى که در دست شیعیان ما باشد که حضرت قائم علیه السلام نسبت به آنچه دست ایشان است با خود آنها مقاطعه بندد و زمین را در دست ایشان باقى گذارد. الکافی ، ج 1 ص 408 ؛ ج 5 ،‌ ص 280. الاستبصار ، ج 3 ص 109 . تهذیب الأحکام، ج 7 ص 153 . بررسی سند روایتمحمد بن یحیی العطار:قال النجاشی: شیخ أصحابنا فی زمانه، ثقة، عین، کثیر الحدیث... معجم رجال الحدیث، ج19، ص33، رقم: 12010. احمد بن محمد بن عیسی الأشعری:وقال الشیخ: شیخ قم، ووجیهها، وفقیهها. معجم رجال الحدیث، ج3، ص87 الحسن بن محبوب:وقال الشیخ: کوفی، ثقة. وکان جلیل القدر، یعد فی الأرکان الأربعة فی عصره. معجم رجال الحدیث، ج6، ص96، رقم: 3079. هشام بن سالم:قال النجاشی: ثقة ثقة. معجم رجال الحدیث، ج20، ص324، 13361. روایت بیست و نهم: هر امامی از ما، آثار امامت را به امام بعد از خودش واگذار می‌کندمحمد بن الحسن صفار در بصائر الدرجات می‌نویسد: 55- حَدَّثَنَا یَعْقُوبُ بْنُ یَزِیدَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ محمد بْنِ أُذَیْنَةَ عَنْ بُرَیْدِ بْنِ مُعَاوِیَةَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع فِی قَوْلِ اللَّهِ تَبَارَکَ وتَعَالَى إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلى أَهْلِها وإِذا حَکَمْتُمْ بَیْنَ النَّاسِ أَنْ تَحْکُمُوا بِالْعَدْلِ إِنَّ اللَّهَ نِعِمَّا یَعِظُکُمْ بِهِ قَالَ إِیَّانَا عَنَى أَنْ یُؤَدِّیَ الْأَوَّلُ مِنَّا إِلَى الْإِمَامِ الَّذِی یَکُونُ بَعْدَهُ السِّلَاحَ والْعِلْمَ والْکُتُب حضرت امام باقر علیه السلام در مورد آیه «إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلى أَهْلِها وَ إِذا حَکَمْتُمْ بَیْنَ النَّاسِ أَنْ تَحْکُمُوا بِالْعَدْلِ إِنَّ اللَّهَ نِعِمَّا یَعِظُکُمْ بِهِ» فرمود : منظور ما خانواده هستیم که امام اول به امام بعد از خود کتب و سلاح را می‌دهد . بصائر الدرجات - محمد بن الحسن بن فروخ ( الصفار ) - ص 496. همین روایت در مختصر البصائر سعد بن عبد الله اشعری نیز با سند ذیل نقل شده است: أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى، عَنْ أَبِیهِ والْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی عُمَیْرٍ ومُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ بْنِ أَبِی الْخَطَّابِ ویَعْقُوبَ بْنِ یَزِیدَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی عُمَیْرٍ، (عن ابن اذینة﴾ عَنْ بُرَیْدِ بْنِ مُعَاوِیَةَ، عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع فِی قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وجَلَّ:... حلى، حسن بن سلیمان بن محمد، مختصر البصائر ؛ ص54 ، ایران ؛ قم، چاپ: اول، 1421 ق. همین روایت در کتاب شریف کافی نیز با سند ذیل نقل شده است: 1 - الحسین بن محمد ، عن معلى بن محمد ، عن الحسن بن علی الوشاء ، عن أحمد ابن عائذ ، عن ابن أذینة ، عن برید العجلی قال : " سألت أبا جعفر علیه السلام عن قول الله عز وجل... الکافی، ج1، ص276 بررسی سند روایتیعقوب بن یزید:قال النجاشی: وکان ثقة صدوقا... وقال الشیخ: کثیر الروایة، ثقة. معجم رجال الحدیث، ج 21، ص 156، رقم: 13778. محمد بن أبی عمیر:قال النجاشی: جلیل القدر، عظیم المنزلة فینا وعند المخالفین... وقال الشیخ: وکان من أوثق الناس عند الخاصة والعامة، وأنسکهم نسکا، وأورعهم وأعبدهم. معجم رجال الحدیث، ج 15، ص291 ـ 292، رقم: 10043. عمر بن اذینة:8714 - عمر بن أذینة : قال الشیخ ( 504 ) : " عمر بن أذینة ثقة. وقال ثانیا: محمد بن عمر بن أذینة غلب علیه اسم أبیه ... ثقة. معجم رجال الحدیث ، ج 14 ص 21. برید بن معاویة : قال النجاشی : وجه من وجوه أصحابنا ، وفقیه أیضا ، له محل عند الأئمة. معجم رجال الحدیث ، ج 4 ص 194 ـ 195 ، رقم: 1681. این روایت ثابت می‌کند که امام منصوب از جانب خداوند، باید آثاری از پیامبر صلی الله علیه وآله در اختیار داشته باشد که علامت امامت او است؛ همان‌طوری که خداوند تابوت بنی اسرائیل را که ماترک موسی و هارون علیهما السلام در آن بود، به حضرت طالوت علیه السلام برگرداند تا علامتی باشد برای خلافت الهی او. امام علیه السلام در این روایت تصریح می‌کند که هر امامی از ما اهل بیت علیهم السلام ، وسائلی را در اختیار دارد که علامت امامت او است که باید به امام بعد از خود تحویل دهد تا علامت امامت او باشد . روایت در این باره بیش از آن است که در این مقاله بگنجد و ما به جهت اختصار به همین یک روایت اکتفا می‌کنیم. روایت سیم: تحویل دادن میراث نبوت به امیرمؤمنانطبق اعتقاد شیعیان، امامی که از جانب خداوند انتخاب می‌شود، باید تمام ویژگی‌های رسول خدا صلی الله علیه وآله را در علم، ایمان و ... غیر از نبوت دارا باشد و آن‌ها را از خود آن حضرت ارث ببرد تا شایستگی امامت و جانشینی را داشته باشد . طبق روایت صحیح السندی که شیخ کلینی رضوان الله تعالی علیه نقل نکرده است، رسول خدا صلی الله علیه واله تمام ویژگی‌ها را به آن حضرت منتقل کرده است: 2 - مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ وأَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَیْلِ عَنْ أَبِی حَمْزَةَ الثُّمَالِیِّ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ سَمِعْتُه یَقُولُ لَمَّا أَنْ قَضَى مُحَمَّدٌ نُبُوَّتَه واسْتَکْمَلَ أَیَّامَه أَوْحَى اللَّه تَعَالَى إِلَیْه أَنْ یَا مُحَمَّدُ قَدْ قَضَیْتَ نُبُوَّتَکَ واسْتَکْمَلْتَ أَیَّامَکَ فَاجْعَلِ الْعِلْمَ الَّذِی عِنْدَکَ والإِیْمَانَ والِاسْمَ الأَکْبَرَ ومِیرَاثَ الْعِلْمِ وآثَارَ عِلْمِ النُّبُوَّةِ فِی أَهْلِ بَیْتِکَ عِنْدَ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ فَإِنِّی لَنْ أَقْطَعَ الْعِلْمَ والإِیمَانَ والِاسْمَ الأَکْبَرَ ومِیرَاثَ الْعِلْمِ وآثَارَ عِلْمِ النُّبُوَّةِ مِنَ الْعَقِبِ مِنْ ذُرِّیَّتِکَ کَمَا لَمْ أَقْطَعْهَا مِنْ ذُرِّیَّاتِ الأَنْبِیَاءِ. ابو حمزه ثمالى گوید: شنیدم امام باقر علیه السلام می‌فرمود: چون محمد صلی الله علیه وآله وظیفه نبوت خود را انجام داد و عمرش به پایان رسید، خداى تعالى به او وحى کرد: اى محمد! نبوتت را گذرانیدى و عمرت به آخر رسید ، اکنون آن دانشى که نزد تو است و ایمان و اسم اکبر و میراث علم و آثار علم نبوت خاندان خود را به على بن ابى طالب بسپار؛ زیرا من هرگز علم و ایمان و اسم اکبر و میراث علم و آثار علم نبوت را از نسل و ذریه تو قطع نکنم، چنان که از ذریه هاى پیغمبران قطع نکردم. الکافی ، ج1، ص 293. روایت سی و یکم: امامت بعد از امام حسن و امام حسین، در دو برادر قرار نخواهد گرفتطبق اعتقاد شیعیان، امامت امری است الهی که خداوند آن را در نسل رسول خدا صلی الله علیه وآله قرار داده است که نسل اندر نسل به یکدیگر منتقل می‌شود؛ اما در این میان یک استثناء وجود دارد و آن امامت امام حسن مجتبی علیه السلام است که امامت او به فرزندانش منتقل نمی‌شود؛ بلکه به برادرش امام حسین علیه السلام می‌رسد و پس از آن نسل اندر نسل تا حضرت مهدی علیه السلام ادامه خواهد یافت . روایات فراوانی از طریق اهل بیت علیهم السلام نقل شده است که امامت، بعد از امام حسن و امام حسین علیهما السلام در اختیار دو برادر قرار نخواهد گرفت، بلکه از نسل امام حسین علیه السلام ادامه خواهد یافت. شیخ کلینی در کتاب شریف کافی چندین روایت در این باره نقل کرده است که ما به سه روایت اکتفا می‌کنیم: عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنْ یُونُسَ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ ثُوَیْرِ بْنِ أَبِی فَاخِتَةَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ لَا تَعُودُ الْإِمَامَةُ فِی أَخَوَیْنِ بَعْدَ الْحَسَنِ والْحُسَیْنِ أَبَداً إِنَّمَا جَرَتْ مِنْ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ کَمَا قَالَ اللَّهُ تَبَارَکَ وتَعَالَى وأُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ 3 - مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِیلَ بْنِ بَزِیعٍ عَنْ أَبِی الْحَسَنِ الرِّضَاع أَنَّه سُئِلَ أتَکُونُ الإِمَامَةُ فِی عَمٍّ أَوْ خَالٍ فَقَالَ لَا فَقُلْتُ فَفِی أَخٍ قَالَ لَا قُلْتُ فَفِی مَنْ؟ قَالَ فِی وَلَدِی وهُوَ یَوْمَئِذٍ لَا وَلَدَ لَه. 4 - مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ أَبِی نَجْرَانَ عَنْ سُلَیْمَانَ بْنِ جَعْفَرٍ الْجَعْفَرِیِّ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِیسَى عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّه ع أَنَّه قَالَ لَا تَجْتَمِعُ الإِمَامَةُ فِی أَخَوَیْنِ بَعْدَ الْحَسَنِ والْحُسَیْنِ إِنَّمَا هِیَ فِی الأَعْقَابِ وأَعْقَابِ الأَعْقَابِ. امام صادق علیه السلام فرمود: امامت پس از حسن و حسین علیهما السلام، هیچگاه در دو برادر قرار نخواهد گرفت؛ بلکه از طریق علی بن الحسین علیهما السلام ادامه خواهد یافت؛ همان طوری که خداوند فرموده: « و خویشاوندان نسبت به یکدیگر از مؤمنان و مهاجران در آنچه خدا مقرّر داشته اولى هستند». از امام رضا علیه السلام سؤال شد: آیا امامت در عمو و یا دایی شما قرار خواهد گرفت؟ فرمود: خیر . گفتم: برادر شما امام خواهد شد؟ فرمود: خیر. گفتم: پس چه کسی بعد از شما امام خواهد شد؟ فرمود: فرزند من امام خواهد شد. آن حضرت در آن زمان فرزندی نداشت. از امام صادق علیه السلام نقل شده است که آن حضرت فرمود: امامت ، پس از حسن و حسین علیهما السلام در دو برادر قرار نخواهد گرفت؛ بلکه در نسلی پس از نسل دیگر ادامه خواهد یافت . الکافی ، ج1، ص286 این روایت ثابت می‌کند که امام حسن و امام حسین علیه السلام «امام» بوده‌اند و پس از آن‌‌ها امامت از نسل سید الشهداء علیه السلام ادامه خواهد یافت. بررسی سند روایتعلی بن ابراهیم بن هاشم: قال النجاشی: القمی، ثقة فی الحدیث، ثبت، معتمد، صحیح المذهب. معجم رجال الحدیث، ج 12 ص 212، رقم: 7830. محمد بن عیسی بن عبید بن یقطین: قال النجاشی: أبو جعفر: جلیل فی أصحابنا، ثقة، عین، کثیر الروایة، حسن التصانیف. معجم رجال الحدیث، ج18، ص119، رقم: 11536. البته شیخ طوسى رحمة‌ الله علیه با استناد به گفتار قمی‌ها او را تضعیف کرده که حضرت آیت الله خوئی به صورت کامل از آن پاسخ داده است. یونس بن عبد الرحمان:قال النجاشی: کان وجها فی أصحابنا متقدما، عظیم المنزلة... معجم رجال الحدیث، ج21، ص209، رقم: 13863. الحسین بن ثویر ( ثور ) قال النجاشی : ثقة. معجم رجال الحدیث ، ج 6 ص 224، رقم: 3336 روایت سی و دوم: ولایت اهل بیت، یکی از ارکان اسلام روایات متواتر در کتاب‌های شیعه با سندهای صحیح وجود دارد که امامت اهل بیت علیهم السلام یکی از ارکان اسلام است و اگر کسی آن را نداشته باشد، هیچ عملی از او قبول نخواهد شد . شیخ کلینی نیز در کتاب شریف کافی با سند صحیح نقل کرده است: 5- عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ وعَبْدِ اللَّهِ بْنِ الصَّلْتِ جَمِیعاً عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِیسَى عَنْ حَرِیزِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ: بُنِیَ الْإِسْلَامُ عَلَى خَمْسَةِ أَشْیَاءَ عَلَى الصَّلَاةِ والزَّکَاةِ والْحَجِّ والصَّوْمِ والْوَلَایَةِ ... قَالَ ثُمَّ قَالَ ذِرْوَةُ الْأَمْرِ وسَنَامُهُ ومِفْتَاحُهُ وبَابُ الْأَشْیَاءِ ورِضَا الرَّحْمَنِ الطَّاعَةُ لِلْإِمَامِ بَعْدَ مَعْرِفَتِهِ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وجَلَّ یَقُولُ «مَنْ یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ ومَنْ تَوَلَّى فَما أَرْسَلْناکَ عَلَیْهِمْ حَفِیظاً» أَمَا لَوْ أَنَّ رَجُلًا قَامَ لَیْلَهُ وصَامَ نَهَارَهُ وتَصَدَّقَ بِجَمِیعِ مَالِهِ وحَجَّ جَمِیعَ دَهْرِهِ ولَمْ یَعْرِفْ وَلَایَةَ وَلِیِّ اللَّهِ فَیُوَالِیَهُ ویَکُونَ جَمِیعُ أَعْمَالِهِ بِدَلَالَتِهِ إِلَیْهِ مَا کَانَ لَهُ عَلَى اللَّهِ جَلَّ وعَزَّ حَقٌّ فِی ثَوَابِهِ ولَا کَانَ مِنْ أَهْلِ الْإِیمَانِ ثُمَّ قَالَ أُولَئِکَ الْمُحْسِنُ مِنْهُمْ یُدْخِلُهُ اللَّهُ الْجَنَّةَ بِفَضْلِ رَحْمَتِهِ. زراره از امام باقر علیه السّلام روایت مى کند که فرمود: اسلام بر پنج پایه گذاشته شده است نماز، زکاة روزه، حج و ولایت، زرارة گوید: گفتم کدام یک از آنها افضل مى باشند فرمود: ولایت از همه آنها افضل است و کلید آنها مى باشد و راهنماى مردم به آن چهار پایه هست... . بعد از آن فرمود: بالاترین و والاترین موضوع که کلید و در همه اشیاء مى باشد، و خوشنودى خداوند هم در آن هست اطاعت امام و شناخت اوست، خداوند متعال مى فرماید: «هر کس از پیامبر اطاعت کند مانند این است که از خدا اطاعت کرده باشد، و هر کس از او دورى کند ما تو را براى نگهبانى او نفرستاده ایم». آگاه باشید اگر مردى شب ها را نماز بگذارد و روزها را روزه بگیرد و همه اموال خود را انفاق کند، و هر سال حج بجاى آورد ؛ ولى ولایت ولى خدا را نشناسد و کارهایش بدون راهنمائى او باشد در نزد خداوند پاداشى نخواهد داشت و از اهل ایمان به حساب نخواهد آمد، بعد فرمود: خداوند با فضل خود نیکوکاران را وارد بهشت مى کند. الکافی ، ج 2، ص18 ـ19 . سند این روایت صد در صحیح است و دلالت آن نیز بر امامت و ولایت اهل بیت علیهم السلام روشن تر از آن است که نیازی به توضیح بیشتر داشته باشد. بررسی سند روایتعلی بن ابراهیم بن هاشم: قال النجاشی: القمی، ثقة فی الحدیث، ثبت، معتمد، صحیح المذهب. معجم رجال الحدیث، ج 12 ص 212، رقم: 7830. عبد الله بن الصلت أبو طالب : قال النجاشی : ثقة ، مسکون إلى روایته. قال الشیخ: ثقة " . معجم رجال الحدیث ، ج 11 ص 237، رقم: 6939 حماد بن عیسی:قال النجاشی: وکان ثقة فی حدیثه، صدوقا. وقال الشیخ : ثقة. معجم رجال الحدیث، ج7، ص236ـ237، رقم: 3972 حریز بن عبد الله السجستانی :وقال الشیخ : ثقة. معجم رجال الحدیث ، ج 5 ص 231، رقم: 2645 . زرارة بن أعین:قال النجاشی: شیخ أصحابنا فی زمانه ومتقدمهم، وکان قارئا فقیها متکلما شاعرا أدیبا، قد اجتمعت فیه خلال الفضل والدین، صادقا فیما یرویه... معجم رجال الحدیث، ج 8، ص225، رقم: 4671 شیخ مفید در امالی خود می‌نویسد: 4 قَالَ أَخْبَرَنِی أَبُو الْقَاسِمِ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ قُولَوَیْهِ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنِی أَبِی عَنْ سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ أَبِی حَمْزَةَ الثُّمَالِیِّ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ الْبَاقِرِ ع قَالَ: بُنِیَ الْإِسْلَامُ عَلَى خَمْسَةِ دَعَائِمَ إِقَامِ الصَّلَاةِ وإِیتَاءِ الزَّکَاةِ وصَوْمِ شَهْرِ رَمَضَانَ وحِجِّ الْبَیْتِ الْحَرَامِ والْوَلَایَةِ لَنَا أَهْلَ الْبَیْتِ. امام باقر علیه السلام فرمود: اسلام بر پنج رکن بنا شده است، اقامه نماز، دادن زکات، روزه ماه رمضان، حج خانه خدا و پذیرش ولایت ما اهل بیت علیهم السلام . الشیخ المفید، محمد بن محمد بن النعمان ابن المعلم أبی عبد الله العکبری، البغدادی (متوفاى413 هـ)، الأمالی، ص353، تحقیق الحسین أستاد ولی - علی أکبر الغفاری، ناشر: دار المفید للطباعة والنشر والتوزیع - بیروت، الطبعة: الثانیة، 1414هـ - 1993 م. بررسی سند روایتجعفر بن محمد بن قولویه:جعفر بن محمد بن جعفر بن موسى. قال النجاشی : وکان أبو القاسم من ثقات أصحابنا ، وأجلائهم فی الحدیث والفقه. وقال الشیخ ( 141 ) : ثقة. معجم رجال الحدیث ، ج5، ص76، رقم: 2263 محمد بن جعفر بن موسی:وتقدم عن النجاشی فی ترجمة ابنه جعفر ، أنه من خیار أصحاب سعد ، وقد أکثر الروایة عنه ابنه جعفر فی کامل الزیارات ، وقد التزم بأن لا یروی فی کتابه هذا إلا عن ثقة. معجم رجال الحدیث ، ج 18 ص 174، رقم: 11648 سعد بن عبد الله الأشعری:قال النجاشی: شیخ هذه الطائفة وفقیهها ووجهها.... وقال الشیخ: جلیل القدر، ثقة. معجم رجال الحدیث، ج9، ص78 احمد بن محمد بن عیسی الأشعری:وقال الشیخ: شیخ قم، ووجیهها، وفقیهها. معجم رجال الحدیث، ج3، ص87 حسن بن محبوب:وقال الشیخ: کوفی، ثقة. وکان جلیل القدر، یعد فی الأرکان الأربعة فی عصره. معجم رجال الحدیث، ج6، ص96، رقم: 3079. ابو حمزة الثمالی:1960 - ثابت بن دینار : = ثابت بن أبی صفیة . قال الشیخ: ثقة. قال النجاشی : کوفی ، ثقة ... وکان من خیار أصحابنا وثقاتهم ، ومعتمدیهم ، فی الروایة والحدیث. وقال الصدوق فی المشیخة : وهو ثقة ، عدل. معجم رجال الحدیث ، ج 4 ص 292 ـ294 همین روایت در امالی شیخ طوسی با سند ذیل نقل شده است: 192- 5- أَخْبَرَنَا مُحَمَّدُ بْنُ مُحَمَّدٍ، قَالَ: أَخْبَرَنِی أَبُو الْقَاسِمِ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ قُولَوَیْهِ، قَالَ: حَدَّثَنِی أَبِی، عَنْ سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ أَبِی حَمْزَةَ الثُّمَالِیِّ، عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ... الطوسی، الشیخ ابوجعفر محمد بن الحسن بن علی بن الحسن (متوفاى460هـ)، الأمالی، ص124، تحقیق : قسم الدراسات الاسلامیة - مؤسسة البعثة، ناشر: دار الثقافة ـ قم ، الطبعة: الأولى، 1414هـ شیخ طوسی رضوان الله تعالی علیه همین روایت را به صورت مفصل‌تر از طریق شیخ مفید به صورت ذیل نقل کرده است: 299- 1- أَخْبَرَنَا أَبُو عَبْدِ اللَّهِ مُحَمَّدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ النُّعْمَانِ (رَحِمَهُ اللَّهُ)، قَالَ: أَخْبَرَنَا أَبُو الْحَسَنِ أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ، عَنْ أَبِیهِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ الصَّفَّارِ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ، عَنْ إِسْمَاعِیلَ الْجُعْفِیِّ، قَالَ: دَخَلَ رَجُلٌ عَلَى أَبِی جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ (عَلَیْهِمَا السَّلَامُ) ومَعَهُ صَحِیفَةُ مَسَائِلَ شِبْهَ الْخُصُومَةِ. فَقَالَ لَهُ أَبُو جَعْفَرٍ (عَلَیْهِ السَّلَامُ): هَذِهِ صَحِیفَةٌ تُخَاصِمُ عَلَى الدِّینِ الَّذِی یَقْبَلُ اللَّهُ فِیهِ الْعَمَلَ فَقَالَ: رَحِمَکَ اللَّهُ، هَذَا الَّذِی أُرِیدُ. فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ (عَلَیْهِ السَّلَامُ): أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِیکَ لَهُ، وأَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ ورَسُولُهُ، وتُقِرُّ بِمَا جَاءَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ، والْوَلَایَةِ لَنَا أَهْلَ الْبَیْتِ ، والْبَرَاءَةِ مِنْ عَدُوِّنَا، والتَّسَلُّمِ لَنَا، والتَّوَاضُعِ والطُّمَأْنِینَةِ، وانْتِظَارِ أَمْرِنَا، فَإِنَّ لَنَا دَوْلَةً إِنْ شَاءَ اللَّهُ (تَعَالَى) جَاءَ بِهَا. اسماعیل جعفى گوید: مردى خدمت حضرت باقر علیه السّلام رسید و در دست خود کتابى داشت که در آن مسائلى بود و با آن ها مخاصمه مى کرد، امام علیه السّلام فرمود: این کتاب کسى است که مى خواهد در باره دین حق که قبول اعمال به آن بستگى دارد مخاصمه کند، آن مرد گفت: من هم مى خواهم دین حق را بشناسم. امام باقر سلام اللَّه علیه فرمود: گواهى بر وحدانیت خداوند بدهید، و محمد صلّى اللَّه علیه و اله را به عنوان بنده و رسول بشناسید، و هر چه پیامبر از طرف خداوند آورده قبول کنید، و به ولایت ما اهل بیت اقرار نمائید از دشمنان ما بیزارى بجوئید، تسلیم اوامر ما باشید، تواضع و فروتنى پیشه کنید و در جامعه آرام باشید، و منتظر حکومت ما باشید، و دولت ما در آینده ان شاء اللَّه خواهد آمد. الأمالی ـ الطوسی ـ ص179 روایت سی و سوم: عدم قبول عبادات بدون ولایت اهل بیت علیهم السلام:8 قَالَ أَخْبَرَنِی أَبُو الْقَاسِمِ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ هِشَامٍ عَنْ مُرَازِمٍ عَنِ الصَّادِقِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص مَا بَالُ أَقْوَامٍ مِنْ أُمَّتِی إِذَا ذُکِرَ عِنْدَهُمْ إِبْرَاهِیمُ وآلُ إِبْرَاهِیمَ اسْتَبْشَرَتْ قُلُوبُهُمْ وتَهَلَّلَتْ وُجُوهُهُمْ وإِذَا ذُکِرْتُ وأَهْلَ بَیْتِی اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُهُمْ وکَلَحَتْ وُجُوهُهُمْ والَّذِی بَعَثَنِی بِالْحَقِّ نَبِیّاً لَوْ أَنَّ رَجُلًا لَقِیَ اللَّهَ بِعَمَلِ سَبْعِینَ نَبِیّاً ثُمَّ لَمْ یَأْتِ بِوَلَایَةِ أُولِی الْأَمْرِ مِنَّا أَهْلَ الْبَیْتِ مَا قَبِلَ اللَّهُ مِنْهُ صَرْفاً ولَا عَدْلًا. رسول خدا (ص) فرمود : چه شده است که گروهی از امت من وقتی نام ابراهیم و خاندان ابراهیم برده می‌شود ، دل‌هایشان خشنود شده و چهره‌هاشان گشوده می‌گردد ، اما وقتی نام من و اهل بیت من برده می‌شود ، دل‌هاشان گرفته شده و چهره‌هاشان در هم کشیده می‌شود ! قسم به کسی که من را به حق مبعوث کرد ، اگر شخصی هفتاد سال خدا را عبادت کند ، اما ولایت ولی امر از ما اهل بیت را نداشته باشد ، خداوند از او هیچ عبادتی را قبول نمی‌کند ! الشیخ المفید، محمد بن محمد بن النعمان ابن المعلم أبی عبد الله العکبری، البغدادی (متوفاى413 هـ)، الأمالی، ص115، تحقیق الحسین أستاد ولی - علی أکبر الغفاری، ناشر: دار المفید للطباعة والنشر والتوزیع - بیروت، الطبعة: الثانیة، 1414هـ - 1993 م . بررسی سند روایت:جعفر بن محمد بن قولویه:جعفر بن محمد بن جعفر بن موسى. قال النجاشی : وکان أبو القاسم من ثقات أصحابنا ، وأجلائهم فی الحدیث والفقه. وقال الشیخ ( 141 ) : ثقة. معجم رجال الحدیث ، ج5، ص76، رقم: 2263 محمد بن جعفر بن موسی:وتقدم عن النجاشی فی ترجمة ابنه جعفر ، أنه من خیار أصحاب سعد ، وقد أکثر الروایة عنه ابنه جعفر فی کامل الزیارات ، وقد التزم بأن لا یروی فی کتابه هذا إلا عن ثقة. معجم رجال الحدیث ، ج 18 ص 174، رقم: 11648 سعد بن عبد الله الأشعری:قال النجاشی: شیخ هذه الطائفة وفقیهها ووجهها.... وقال الشیخ: جلیل القدر، ثقة. معجم رجال الحدیث، ج9، ص78 احمد بن محمد بن عیسی الأشعری:وقال الشیخ: شیخ قم، ووجیهها، وفقیهها. معجم رجال الحدیث، ج3، ص87 حسن بن محبوب:وقال الشیخ: کوفی، ثقة. وکان جلیل القدر، یعد فی الأرکان الأربعة فی عصره. معجم رجال الحدیث، ج6، ص96، رقم: 3079. مرازم بن حکیم الأزدی:12225 - مرازم بن حکیم الأزدی : قال النجاشی : ثقة. وقال الشیخ: ثقة. معجم رجال الحدیث ، ج 19 ص 121 روایت سی و چهارم: زیارت جامعه کبیرهحَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِمْرَانَ الدَّقَّاقُ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ وَمُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ السِّنَانِیُّ وَعَلِیُّ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ الْوَرَّاقُ وَالْحُسَیْنُ بْنُ إِبْرَاهِیمَ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ هِشَامٍ الْمُکَتِّبُ قَالُوا حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ الْکُوفِیُّ وَأَبُو الْحُسَیْنِ الْأَسَدِیُّ قَالُوا حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِیلَ الْمَکِّیُّ الْبَرْمَکِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا مُوسَى بْنُ عِمْرَانَ النَّخَعِیُّ قَالَ قُلْتُ لِعَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ ع عَلِّمْنِی یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ قَوْلًا أَقُولُهُ بَلِیغاً کَامِلًا إِذَا زُرْتُ وَاحِداً مِنْکُمْ فَقَالَ إِذَا صِرْتَ إِلَى الْبَابِ فَقِفْ واشْهَدِ الشَّهَادَتَیْنِ وأَنْتَ عَلَى غُسْلٍ فَإِذَا دَخَلْتَ ورَأَیْتَ الْقَبْرَ فَقِفْ وقُلِ اللَّهُ أَکْبَرُ ثَلَاثِینَ مَرَّةً ثُمَّ امْشِ قَلِیلًا وعَلَیْکَ السَّکِینَةُ والْوَقَارُ وقَارِبْ بَیْنَ خُطَاکَ ثُمَّ قِفْ وکَبِّرِ اللَّهَ عَزَّ وجَلَّ ثَلَاثِینَ مَرَّةً ثُمَّ ادْنُ مِنَ الْقَبْرِ وکَبِّرِ اللَّهَ أَرْبَعِینَ مَرَّةً تَمَامَ مِائَةِ تَکْبِیرَةٍ ثُمَّ قُلْ السَّلَامُ عَلَیْکُمْ یَا أَهْلَ بَیْتِ النُّبُوَّةِ ومَوْضِعَ الرِّسَالَةِ ومُخْتَلَفَ الْمَلَائِکَةِ ومَهْبِطَ الْوَحْیِ ومَعْدِنَ الرِّسَالَةِ وخُزَّانَ الْعِلْمِ ومُنْتَهَى الْحِلْمِ وأُصُولَ الْکَرَمِ وقَادَةَ الْأُمَمِ وأَوْلِیَاءَ النِّعَم ... السَّلَامُ عَلَى أَئِمَّةِ الْهُدَى ومَصَابِیحِ الدُّجَى وأَعْلَامِ التُّقَى وذَوِی النُّهَى وأُولِی الْحِجَى وکَهْفِ الْوَرَى ووَرَثَةِ الْأَنْبِیَاءِ والْمَثَلِ الْأَعْلى والدَّعْوَةِ الْحُسْنَى وحُجَجِ اللَّهِ عَلَى أَهْلِ الْآخِرَةِ والْأُولَى ورَحْمَةُ اللَّهِ وبَرَکَاتُهُ السَّلَامُ عَلَى مَحَالِّ مَعْرِفَةِ اللَّهِ ومَسَاکِنِ بَرَکَةِ اللَّهِ ومَعَادِنِ حِکْمَةِ اللَّهِ وحَفَظَةِ سِرِّ اللَّهِ وحَمَلَةِ کِتَابِ اللَّهِ وأَوْصِیَاءِ نَبِیِّ اللَّهِ وذُرِّیَّةِ رَسُولِ اللَّهِ ص ورَحْمَةُ اللَّهِ وبَرَکَاتُه . وَأَشْهَدُ أَنَّکُمُ الْأَئِمَّةُ الرَّاشِدُونَ الْمَهْدِیُّونَ الْمَعْصُومُونَ الْمُکَرَّمُونَ الْمُقَرَّبُونَ الْمُتَّقُونَ الصَّادِقُون الْمُصْطَفَوْنَ الْمُطِیعُونَ لِلَّهِ الْقَوَّامُونَ بِأَمْرِهِ الْعَامِلُونَ بِإِرَادَتِهِ الْفَائِزُونَ بِکَرَامَتِهِ اصْطَفَاکُمْ بِعِلْمِهِ وارْتَضَاکُمْ لِدِینِهِ واخْتَارَکُمْ لِسِرِّهِ واجْتَبَاکُمْ بِقُدْرَتِهِ وأَعَزَّکُمْ بِهُدَاهُ وخَصَّکُمْ بِبُرْهَانِهِ وانْتَجَبَکُمْ لِنُورِهِ وأَیَّدَکُمْ بِرُوحِهِ ورَضِیَکُمْ خُلَفَاءَ فِی أَرْضِهِ وحُجَجاً عَلَى بَرِیَّتِهِ وأَنْصَاراً لِدِینِه ... . عَصَمَکُمُ اللَّهُ مِنَ الزَّلَلِ وَآمَنَکُمْ مِنَ الْفِتَنِ وَطَهَّرَکُمْ مِنَ الدَّنَسِ وَأَذْهَبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ وَطَهَّرَکُمْ تَطْهِیراً. الصدوق، ابوجعفر محمد بن علی بن الحسین (متوفاى381هـ)، من لا یحضره الفقیه، ج2، ص609 ـ 617، ح3213، تحقیق: علی اکبر الغفاری، ناشر: جامعه مدرسین حوزه علمیه قم؛ عیون اخبار الرضا (ع)، ج1، ص305 ـ309، تحقیق: الشیخ حسین الأعلمی، ناشر: مؤسسة الأعلمی للمطبوعات ـ بیروت، 1404هـ ـ 1984م؛ الطوسی، الشیخ ابوجعفر، محمد بن الحسن بن علی بن الحسن (متوفاى460هـ)، تهذیب الأحکام، ج6، ص95 ـ 101، تحقیق: السید حسن الموسوی الخرسان، ناشر: دار الکتب الإسلامیة ـ طهران، الطبعة الرابعة،‌1365 ش. در صحت این روایت تردیدی نیست؛ چنانچه علامه مجلسى رضوان الله تعالى علیه بعد از شرح این زیارتنامه مى‌گوید: أقول: إنما بسطت الکلام فی شرح تلک الزیارة قلیلا وإن لم أستوف حقها حذرا من الإطالة لأنها أصح الزیارات سندا، وأعمها موردا، وأفصحها لفظا وأبلغها معنى، وأعلاها شأنا. من (مجلسی) مى‌گویم: من در شرح این زیارت، زیاد سخن نگفتم و اگر حق آن را نتوانستم ایفا کنم، از ترس طولانى شدن سخن بود؛ چرا که این زیارت نامه، از نظر سند صحیح‌ترین زیارت، از نظر مورد گسترده‌ترین، از نظر لفظ فصیح‌ترین و از نظر معنا رساترین و از نظر ارزش برترین زیارت نامه است. المجلسی، محمد باقر (متوفاى 1111هـ)، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ج99، ص145، تحقیق: محمد الباقر البهبودی، ناشر: مؤسسة الوفاء - بیروت - لبنان، الطبعة: الثانیة المصححة، 1403هـ - 1983م. روایت سی و پنجم: خطبه شعبانیه53- حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ بَکْرِ بْنِ النَّقَّاشِ وأَحْمَدُ بْنُ الْحَسَنِ الْقَطَّانُ ومُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ إِبْرَاهِیمَ الْمُعَاذِیُ وَمُحَمَّدُ بْنُ إِبْرَاهِیمَ بْنِ إِسْحَاقَ الْمُکَتِّبُ قَالُوا: حَدَّثَنَا أَبُو الْعَبَّاسِ أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ سَعِیدٍ الْهَمْدَانِیُّ مَوْلَى بَنِی هَاشِمٍ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ فَضَّالٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ أَبِی الْحَسَنِ عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا ع عَنْ أَبِیهِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِیهِ الصَّادِقِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِیهِ الْبَاقِرِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ عَنْ أَبِیهِ زَیْنِ الْعَابِدِینَ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنْ أَبِیهِ سَیِّدِ الشُّهَدَاءِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ عَنْ أَبِیهِ سَیِّدِ الْوَصِیِّینَ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ ع قَالَ: إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص ... قَالَ یَا عَلِیُّ مَنْ قَتَلَکَ فَقَدْ قَتَلَنِی ومَنْ أَبْغَضَکَ فَقَدْ أَبْغَضَنِی ومَنْ سَبَّکَ فَقَدْ سَبَّنِی لِأَنَّکَ مِنِّی کَنَفْسِی رُوحُکَ مِنْ رُوحِی وطِینَتُکَ مِنْ طِینَتِی إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وتَعَالَى خَلَقَنِی وإِیَّاکَ واصْطَفَانِی وإِیَّاکَ واخْتَارَنِی لِلنُّبُوَّةِ واخْتَارَکَ لِلْإِمَامَةِ فَمَنْ أَنْکَرَ إِمَامَتَکَ فَقَدْ أَنْکَرَ نُبُوَّتِی یَا عَلِیُّ أَنْتَ وَصِیِّی وأَبُو وُلْدِی وزَوْجُ ابْنَتِی وخَلِیفَتِی عَلَى أُمَّتِی فِی حَیَاتِی وبَعْدَ مَوْتِی أَمْرُکَ أَمْرِی ونَهْیُکَ نَهْیِی أُقْسِمُ بِالَّذِی بَعَثَنِی بِالنُّبُوَّةِ وجَعَلَنِی خَیْرَ الْبَرِیَّةِ إِنَّکَ لَحُجَّةُ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ وأَمِینُهُ عَلَى سِرِّهِ وخَلِیفَتُهُ عَلَى عِبَادِهِ. اى على هر که تو را بکشد مرا کشته و هر که تو را به خشم آورد مرا به خشم آورده و هر که تو را دشنام دهد مرا دشنام داده ؛ زیرا تو جان منى روحت از روح من و گلت از گل من است. به راستى خداى تبارک و تعالى آفریده مرا با تو ، برگزیده مرا با تو و مرا براى نبوت اختیار کرده و تو را براى امامت . هر کس منکر امامت تو است منکر نبوت من است . اى على تو وصى من و پدر فرزندان من و شوهر دختر من و خلیفه من بر امت من هستى در زندگى من و پس از مردن من. فرمانت فرمان من ونهیت نهی من است. سوگند به آن که مرا به نبوت گسیل کرده و بهتر خلق ساخته که تو حجت خدائى بر خلقش و امین اوئى بر سرش و خلیفه اوئى بر بندگانش. ابن بابویه، محمد بن على، عیون أخبار الرضا علیه السلام - تهران، چاپ: اول، 1378ق. برای اثبات صحت این روایت، شهادت علامه محمد تقی مجلسی کفایت می‌کند. ایشان در کتاب روضة المتقین در شرح این روایت می‌نویسد: وروی أیضا فی الموثق کالصحیح - عن أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب صلوات الله علیه قال : إن رسول الله صلى الله علیه وآله وسلم خطبنا ذات یوم ، فقال : أیها الناس إنه قد أقبل إلیکم شهر الله بالبرکة والرحمة والمغفرة... ثمَّ قال : یا علی من قتلک فقد قتلنی ومن أبغضک فقد أبغضنی ، ومن سبک فقد سبنی لأنک منی کنفسی ، روحک من روحی وطینتک من طینتی ، إن الله تبارک وتعالى خلقنی وإیاک ، واصطفانی وإیاک ، واختارنی للنبوة واختارک للإمامة ، فمن أنکر إمامتک فقد أنکر نبوتی . یا علی أنت وصیی وأبو ولدی وزوج ابنتی وخلیفتی على أمتی فی حیاتی وبعد موتی ، أمرک أمری ، ونهیک نهیی ، أقسم بالذی بعثنی بالنبوة وجعلنی خیر البریة أنک لحجة الله على خلقه وأمینه على سره وخلیفته على عباده. روضة المتقین فی شرح من لا یحضره الفقیه - محمد تقی المجلسی ( الأول ) - ج 3 ص 279. روایات اهل سنتامامت اهل بیت علیهم السلام نه تنها از کتاب‌های شیعیان؛ بلکه از کتاب‌های مخالفان آن حضرات نیز به روشنی و به راحتی قابل اثبات است. ده‌‌ها و بلکه صدها روایت در این زمینه وجود دارد و حتی کتاب‌های قطور با چندین جلد در این زمینه نوشته شده است که بهترین و مفصل‌ترین آن‌ها کتاب عبقات الأنوار نوشته فخر شیعیان علامه میر حامد حسین نقوی است. از این دریای گسترده ما تنها به پنج روایت اکتفا خواهیم کرد. روایت اول: وَأَنْتَ خَلِیفَتِی فِی کُلِّ مُؤْمِنٍ مِنْ بَعْدِیروایات متعددى با این مضمون در منابع اهل سنت با سند‌هاى معتبر نقل شده است که ما در این مقاله تنها به یک روایت اشاره و سند آن را تصحیح خواهیم کرد. عمرو بن أبى عاصم در کتاب السنة خود مى‌نویسد: حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْمُثَنَّى، حَدَّثَ نَا یَحْیَى بْنُ حَمَّادٍ، حَدَّثَنَا أَبُو عَوَانَةَ، عَنْ یَحْیَى بْنِ سُلَیْمٍ أَبِی بَلْجٍ، عَنْ عَمْرِو بْنِ مَیْمُونٍ، عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (ص):... وَخَرَجَ النَّاسُ فِی غَزْوَةِ تَبُوکَ، فَقَالَ عَلِیٌّ: أَخْرُجُ مَعَکَ، قَالَ: «لا»، قَالَ: فَبَکَى، قَالَ: «أَفَلا تَرْضَى أَنْ تَکُونَ مِنِّی بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى، إِلا أَنَّکَ لَسْتَ بِنَبِیٍّ، وَأَنْتَ خَلِیفَتِی فِی کُلِّ مُؤْمِنٍ مِنْ بَعْدِی». ابن عباس از رسول خدا (ص) نقل مى‌کند که مردم به جنگ تبوک رفتند، على (ع) به رسول خدا (ص) عرض کرد، من هم با شما خارج شوم؟ فرمود: خیر. ابن عباس گفت: پس على (ع) گریه کرد. رسول خدا فرمود: آیا راضى نمى‌شوى که منزلت تو براى من همانند منزلت هارون براى موسى باشد، جز این که تو پیامبر نیستى و این که تو بعد از من، جانشین من در میان همه مؤمنان هستی؟ الشیبانی، عمرو بن أبی عاصم الضحاک (متوفاى242هـ)، السنة، ج 2، ص603، تحقیق: محمد ناصر الدین الألبانی، ناشر: المکتب الإسلامی - بیروت، الطبعة: الأولى، 1400هـ. نسائى در خصائص امیرمؤمنان علیه السلام، با همان سند و با این تعبیر نقل کرده است: أَخْبَرَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْمُثَنَّى، قَالَ: حَدَّثَنَا یَحْیَى بْنُ حَمَّادٍ، قَالَ: حَدَّثَنَا الْوَضَّاحُ، وَهُوَ أَبُو عَوَانَةَ، قَالَ: حَدَّثَنَا یَحْیَى، قَالَ: حَدَّثَنَا عَمْرُو بْنُ مَیْمُونٍ، قَالَ: " إِنِّی لَجَالِسٌ إِلَى ابْنِ عَبَّاسٍ.... وَخَرَجَ بِالنَّاسِ فِی غَزْوَةِ تَبُوکَ، فَقَالَ عَلِیٌّ: أَخْرُجُ مَعَکَ؟ فَقَالَ: لا، فَبَکَى، فَقَالَ: أَمَا تَرْضَى أَنْ تَکُونَ مِنِّی بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى، إِلا أَنَّکَ لَسْتَ بِنَبِیٍّ؟ ثُمَّ قَالَ: أَنْتَ خَلِیفَتِی، یَعْنِی فِی کُلِّ مُؤْمِنٍ مِنْ بَعْدِی. النسائی، ابوعبد الرحمن أحمد بن شعیب بن علی (متوفاى303 هـ)، خصائص امیرمؤمنان علی بن أبی طالب، ج 1، ص50، تحقیق: أحمد میرین البلوشی، ناشر: مکتبة المعلا - الکویت الطبعة: الأولى، 1406 هـ. بررسی سند روایت:عمرو بن أبی عاصم:عمرو بن الضحاک، نویسنده کتاب، هر چند که به اندازه پسرش (احمد بن عمرو بن الضحاک، نویسنده الآحاد والمثانی) مشهور نیست؛ ولى او از اساتید ابن ماجه قزوینى است و بزرگان اهل سنت او را توثیق کرده‌اند. ابن حجر عسقلانى در شرح حال او مى‌نویسد: عمرو بن الضحاک بن مخلد البصری ولد أبی عاصم النبیل ثقة کان على قضاء الشام من الحادیة عشرة مات سنة اثنتین وأربعین ق. عمرو بن الضحاک، ثقه است و از سال یازدهم (قرن سوم) قاضى شام بوده است. العسقلانی الشافعی، أحمد بن علی بن حجر ابوالفضل (متوفاى852هـ)، تقریب التهذیب، ج1 ص423، رقم:5052، تحقیق: محمد عوامة، ناشر: دار الرشید - سوریا، الطبعة: الأولى، 1406 - 1986. و ابن حبان شافعى در باره او مى‌گوید: عمرو بن أبى عاصم النبیل یروى عن أبیه ثنا عنه محمد بن الحسن بن قتیبة وغیره من شیوخنا کان على قضاء الشام مستقیم الحدیث. عمرو بن أبى عاصم، که از پدرش روایت شنیده، محمد بن الحسن و دیگر بزرگان ما از او روایت نقل کرده‌اند و قاضى شام بوده، احادیثش درست است. التمیمی البستی، ابوحاتم محمد بن حبان بن أحمد (متوفاى354 هـ)، الثقات، ج 8، ص486، رقم: 14580، تحقیق السید شرف الدین أحمد، ناشر: دار الفکر، الطبعة: الأولى، 1395هـ – 1975م. محمد بن المثنى:از روات بخارى، مسلم و سایر صحاح سته، ذهبى او را این چنین مى‌ستاید: محمد بن المثنى أبو موسى العنزی الحافظ عن بن عیینة وعبد العزیز العمی وعنه الجماعة وأبو عروبة والمحاملی ثقة ورع مات 252 ع. محمد بن موسى، حافظ (کسى که یک صد هزار حدیث حفظ است)، ثقه و پرهیزگار بود. الذهبی الشافعی، شمس الدین ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى 748 هـ)، الکاشف فی معرفة من له روایة فی الکتب الستة، ج2 ص214، رقم: 5134، تحقیق محمد عوامة، ناشر: دار القبلة للثقافة الإسلامیة، مؤسسة علو - جدة، الطبعة: الأولى، 1413هـ - 1992م. ابن حجر در باره او مى‌گوید: محمد بن المثنى بن عبید العنزی بفتح النون والزای أبو موسى البصری المعروف بالزمن مشهور بکنیته وباسمه ثقة ثبت من العاشرة وکان هو وبندار فرسی رهان وماتا فی سنة واحدة ع. محمد بن المثنى، ثقه و استوار بود. العسقلانی الشافعی، أحمد بن علی بن حجر ابوالفضل (متوفاى852هـ)، تقریب التهذیب، ج1، ص505، رقم: 6264، تحقیق: محمد عوامة، ناشر: دار الرشید - سوریا، الطبعة: الأولى، 1406 - 1986. یحیى بن حماد:از روات بخارى، مسلم و سایر صحاح سته، ذهبى در شرح حال او مى‌نویسد: یحیى بن حماد الشیبانی مولاهم ختن أبی عوانة وراویته له عن عکرمة بن عمار وشعبة وعنه البخاری والدارمی والکدیمی ثقة متأله توفی 215 خ م ت س ق یحیى بن حماد از عکرمه بن عمار و شعبه روایت شنیده و بخارى، دارمى و کدیمى از او نقل کرده، مورد اعتماد و خدا شناس بود. الکاشف ج2 ص364، رقم: 6158 ابن حجر عسقلانى مى‌گوید: یحیى بن حماد بن أبی زیاد الشیبانی مولاهم البصری ختن أبی عوانة ثقة عابد من صغار التاسعة مات سنة خمس عشرة خ م خد ت س ق. یحیى بن حماد، مورد اعتماد و عابد بود. تقریب التهذیب ج1 ص589، رقم:‌7535 أَبُو عَوَانَةَ، وضّاح بن عبد الله:از روات، بخارى، مسلم و سایر صحاح سته، ذهبى او را «ثقه» و «متقن» مى‌داند: وضاح بن عبد الله الحافظ أبو عوانة الیشکری مولى یزید بن عطاء سمع قتادة وابن المنکدر وعنه عفان وقتیبة ولوین ثقة متقن لکتابه توفی 176 ع الذهبی الشافعی، شمس الدین ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى 748 هـ)، الکاشف فی معرفة من له روایة فی الکتب الستة، ج2 ص349، رقم:6049، تحقیق محمد عوامة، ناشر: دار القبلة للثقافة الإسلامیة، مؤسسة علو - جدة، الطبعة: الأولى، 1413هـ - 1992م. ابن حجر نیز مى‌نویسد: وضاح بتشدید المعجمة ثم مهملة الیشکری بالمعجمة الواسطی البزاز أبو عوانة مشهور بکنیته ثقة ثبت من السابعة مات سنة خمس أو ست وسبعین ع وضاح، ثقه، استوار و از طبقه هفتم روات بود. العسقلانی الشافعی، أحمد بن علی بن حجر ابوالفضل (متوفاى852هـ)، تقریب التهذیب،ج1، ص580، رقم: 7407، تحقیق: محمد عوامة، ناشر: دار الرشید - سوریا، الطبعة: الأولى، 1406 - 1986. أَبِو بَلْجٍ، یحیى بن سلیم بن بلج:مزى در تهذیب الکمال مى‌نویسد: أبو بلج الفزاری الواسطی، ویُقال: الکوفی، وهو الکبیر، اسمه: یحیى بن سلیم بن بلج... قال إسحاق بن منصور، عن یحیى بن مَعِین: ثقة. وکذلک قال محمد بن سعد، والنَّسَائی، والدار قطنی. وقَال البُخارِیُّ: فیه نظر. وَقَال أبو حاتم: صالح الحدیث، لا بأس به. ابوبلج فزارى، اسحاق بن منصور از یحیى بن معین نقل کرده است که او «ثقه» است، همچنین محمد بن سعد، نسائى و دارقطنى او را توثیق کرده‌اند. بخارى گفته: در او اشکال است، ابوحاتم گفته: حدیثش صالح است و در خود او اشکالى نیست. المزی، ابوالحجاج یوسف بن الزکی عبدالرحمن (متوفاى742هـ)، تهذیب الکمال،ج33، ص162، تحقیق: د. بشار عواد معروف، ناشر: مؤسسة الرسالة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1400هـ – 1980م. ذهبى در کتاب الکاشف در باره او مى‌نویسد: أبو بلج الفزاری یحیى بن سلیم أو بن أبی سلیم عن أبیه وعمرو بن میمون الأودی وعنه شعبة وهشیم وثقه بن معین والدارقطنی وقال أبو حاتم: لا بأس به وقال البخاری فیه نظر 4 یحیى بن سلیم، یحیى بن معین و دارقطنى او را توثیق کرده‌اند،‌ ابوحاتم گفته: اشکالى در او نیست و بخارى گفته: در او اشکالى است. الکاشف ج2 ص414، رقم:6550 و ابن حجر در لسان المیزان مى‌گوید: یحیى بن سلیم ان أبو بلج الفزاری عن عمرو بن میمون وعنه شعبة وهشیم وثقه بن معین والنسائی والدارقطنی. یحیى بن معین، نسائى و دارقطنى او را توثیق کرده‌اند. لسان المیزان ج7 ص432، رقم:5209 و در تقریب التهذیب او را صدوق دانسته؛ اما گفته است که برخى وقت‌ها اشتباه مى‌کرده: أبو بلج بفتح أوله وسکون اللام بعدها جیم الفزاری الکوفی ثم الواسطی الکبیر اسمه یحیى بن سلیم أو بن أبی سلیم أو بن أبی الأسود صدوق ربما أخطأ من الخامسة 4 ابو بلج، بسیار راستگو است؛ ولى گاهى اشتباه مى‌کرده است. تقریب التهذیب ج1 ص625، رقم: 8003. عَمْرِو بْنِ مَیْمُونٍ:از روات بخارى، مسلم و سایر صحاح سته: عمرو بن میمون الأودی عن عمر ومعاذ وعنه زیاد بن علاقة وأبو إسحاق وابن سوقة کثیر الحج والعبادة وهو راجم القردة مات 74 ع عمرو بن میمیون، زیاد به حج مى‌رفت و اهل عبادت بود، او همان کسى است که میمون را سنگسار کرد. الکاشف ج2 ص89، رقم: 4237 عمرو بن میمون الأودی أبو عبد الله ویقال أبو یحیى مخضرم مشهور ثقة عابد نزل الکوفة مات سنة أربع وسبعین وقیل بعدها ع. عمرو بن میمون که به او أبویحیى گفته مى‌شود، مخضرم (کسى که زمان جاهلیت و اسلام را درک کرده)، مشهور، مورد اعتماد و اهل عبادت بود. تقریب التهذیب ج1 ص427، رقم:5122. قضیه سنگسار کردن میمون در جاهلیت را بخارى در صحیح خود نقل کرده است: حدثنا نُعَیْمُ بن حَمَّادٍ حدثنا هُشَیْمٌ عن حُصَیْنٍ عن عَمْرِو بن مَیْمُونٍ قال رأیت فی الْجَاهِلِیَّةِ قِرْدَةً اجْتَمَعَ علیها قِرَدَةٌ قد زَنَتْ فَرَجَمُوهَا فَرَجَمْتُهَا مَعَهُمْ. نعیم بن حماد از هشیم بن حصین از عمرو بن میمون روایت کرده است که وی گفت: در جاهلیت، میمونی را دیدم که زنا کرده بود، پس گروهی از میمون ها دور وی جمع شده و او را سنگسار کردند؛ من نیز به همراه ایشان او را سنگسار کردم !!! البخاری الجعفی، ابوعبدالله محمد بن إسماعیل (متوفاى256هـ)، صحیح البخاری،ج3، ص1397، ح3636، کتاب مناقب الأنصار، باب القسامة فی الجاهلیة، تحقیق د. مصطفی دیب البغا، ناشر: دار ابن کثیر، الیمامة - بیروت، الطبعة: الثالثة، 1407 - 1987. ابْنِ عَبَّاسٍ:صحابى. نتیجه آن که سند روایت، هیچ اشکالى ندارد و خلافت و جانشینى امیرمؤمنان علیه السلام را ثابت مى‌کند. بررسی دیدگاه منسوب به بخاری در باره ابوبلج:همان‌طور که در شرح حال أبو‌‌بلج الفزارى خواندیم، ذهبى و مزى در باره او گفته بودند: وقال البخاری فیه نظر. شعیب الأرنؤوط، محقق معاصر وهابى، با استناد به همین جمله منسوب به بخارى، روایتى را که در سند آن أبو بلج وجود دارد، تضعیف کرده و گفته: إسناده ضعیفٌ بهذه السیاقة، أبو بلج ـ وإسلمه یحیى بن سلیم، أو ابن أبی سلیم ـ، وإن وثقه غیرُ واحد، قد قال فیه البخاری: فیه نظر.... اسناد این روایت به این مضمون ضعیف است. ابوبلج که اسم او یحیى بن سلیم یا ابن أبى سلیم است؛ اگر تعدادى از علما او را توثیق کرده‌اند؛ ولى بخارى گفته: در وثاقت او اشکال است. مسند أحمد بن حنبل، ج5، ص181، تحقیق: شعیب الأرنؤوط/عادل مرشد، ناشر: مؤسسه الرسالة ـ بیروت، الطبعة: الأولى، 1416ه ـ 1995م. این اشکال باید در چند جهت محور بررسى قرار گیرد: الف: آیا بخارى، در باره این شخص چنین جمله‌اى را گفته است یا خیر؟ ب: آیا این جمله بخارى مى‌تواند در برابر توثیقات دیگر بزرگان اهل سنت مقاومت کرده و ضعف محسوب شود؟ ج: آیا کسى از بزرگان اهل سنت، روایت ابوبلج را تصحیح کرده است یا خیر؟ د: برخورد دوگانه بزرگان اهل سنت، با روایات ابوبلج. محور اول: آیا بخاری، ابوبلج را تضعیف کرده است؟اما بخش اول بحث که آیا اصلا بخارى چنین جمله‌اى را در باره ابوبلج گفته یا خیر. براى بررسى صحت و سقم این انتساب به دو نکته اشاره مى‌کنیم: الف. احمد شاکر، در انتساب این سخن به بخاری، تردید دارد:استاد احمد شاکر از محققان سرشناس حال حاضر اهل سنت، روایتى را که در سند آن ابوبلج قرار دارد، تصحیح کرده و از اشکالاتى که به راوى این روایت «ابوبلج الفزاری» گرفته شده،‌ این گونه پاسخ داده است. (3062) إسناده صحیح، أبو بلج، بفتح الباء وسکون اللام وآخره جیم: اسمه «یحیى بن سلیم» ویقال «یحیى بن أبی الأسود» الفزاری، وهو ثقة، وثقه ابن معین وابن سعد والنسائی والدارقطنی وغیرهم. وفی التهذیب أن البخاری قال: «فیه نظر» ! وما أدری أین قال هذا؟، فإنه ترجمه فی الکبیر 4/2/279 ـ 280 ولم یذکر فیه جرحاً، ولم یترجمه فی الصغیر، ولا ذکره هو والنسائی فی الضعفاء، وقد روى عنه شعبة، وهو لا یروی إلا عن ثقه. اسناد این روایت صحیح است. ابوبلج... ثقه است، یحیى بن معین، محمد بن سعد، نسائى، دارقطنى و دیگران او را توثیق کرده‌اند. در تهذیب آمده است که بخارى گفته: «در وثاقت او اشکال است» نمى‌دانم که بخارى این سخن را در کجا گفته است؛ چرا که در شرح حال او در تاریخ کبیر، هیچ اشکالى به او نگرفته است، در تاریخ صغیر اصلا از او نام نبرده است، در کتاب ضعفا نیز نام او را ذکر نکرده، نسائى نیز او را در زمره ضعفا نیاورده است. شعبة بن الحجاج از او روایت نقل کرده است؛ در حالى که او جز از افراد ثقه از کسى دیگرى روایت نقل نمى‌کند. مسند أحمد بن حنبل، ج3، ص331، ح3062، تحقیق: احمد شاکر، ناشر: دار الحدیث ـ قاهرة، الطبعة: الأولى، 1416هـ ـ 1995م. ب: انتساب این سخن به بخاری ثابت نیست:همان طور که احمد شاکر گفته‌اند، بخارى در هیچ یک از کتاب‌هاى خود ابوبلج الفزارى را تضعیف نکرده است و در تاریخ کبیر بدون این که او را تضعیف کند، نام برده است: یحیى بن أبی سلیم قال إسحاق نا سوید بن عبد العزیز وهو کوفی ویقال واسطی أبو بلج الفزاری روى عنه الثوری وهشیم ویقال یحیى بن أبی الأسود وقال سهل بن حماد نا شعبة قال نا أبو بلج یحیى بن أبی سلیم البخاری الجعفی، ابوعبدالله محمد بن إسماعیل (متوفاى256هـ)، التاریخ الکبیر، ج8، ص279، رقم: 2996، تحقیق: السید هاشم الندوی، ناشر: دار الفکر. پس در اصل انتساب این سخن به بخارى باید تردید کرد؛‌ اما منشأ این انتساب چه کسى است؟ نخستین بار این سخن را ابن عدى در کتاب الکامل خود به بخارى نسبت داده و گفته: یحیى بن أبى سلیم أبو بلج الفزاری ثنا علان ثنا بن أبى مریم سمعت یحیى بن معین یقول أبو بلج یحیى بن أبى سلیم، سمعت إبن حماد یقول قال البخاری یحیى بن أبى سلیم أبو بلج الفزاری سمع محمد بن حاطب وعمرو بن میمون فیه نظر. یحیى بن أبى سلیم، ابوبلج الفزارى، از یحیى بن معین شنیدم که ابوبلج همان یحیى بن أبى سلیم است. از ابن حماد شنیدم که بخارى گفته: یحیى بن أبى سلیم ابوبلج فزارى که از محمد بن حاطب و عمرو بن میمون روایت شنیده، در وثاقت او اشکال است. الجرجانی، عبدالله بن عدی بن عبدالله بن محمد أبو أحمد (متوفاى365هـ)، الکامل فی ضعفاء الرجال، ج 7، ص229، رقم: 2128، تحقیق: یحیى مختار غزاوی، ناشر: دار الفکر - بیروت، الطبعة: الثالثة، 1409هـ – 1988م. در حالى که ناقل این سخن؛ یعنى ابن حماد که همان محمد بن أحمد بن حماد الدولابى باشد، توسط خود ابن عدى تضعیف شده است؛ چنان ذهبى در تاریخ الإسلام در باره او مى‌نویسد: محمد بن أحمد بن حماد بن سعید بن مسلم. أبو بشر الأنصاری الدولابی الحافظ الوراق. من أهل الری... وعنه: عبد الرحمن بن أبی حاتم، وعبد الله بن عدی، والطبرانی... قال الدارقطنی: تکلموا فیه، وما یتبین من أمره إلا خیر. وقال ابن عدی: ابن حماد متهم فیما یقوله فی نعیم بن حماد لصلابته فی أهل الری. قلت: رمى نعیم بن حماد بالکذب. وقال ابن یونس: کان من أهل الصنعة، وکان یضعف. محمد بن احمد بن حماد... از مردم رى بود. عبد الرحمن بن أبى حاتم، عبد الله بن عدى و طبرانى از او روایت نقل کرده‌اند. دارقطنى گفته: در باره او حرف‌هاى زده‌اند؛ در حالى که از او جز خیر، دیده نشده است. ابن عدى گفته: ابن حماد متهم است در آن چه که در باره نعیم بن حماد گفته؛ به خاطر صلابت او در باره اهل رى. من مى‌گویم: او نعیم بن حماد را به به دروغگویى متهم کرده است. ابن یونس گفته: شغل او صنعت بود و تضعیف شده است. الذهبی الشافعی، شمس الدین ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى 748 هـ)، تاریخ الإسلام ووفیات المشاهیر والأعلام، ج 23، ص276، تحقیق د. عمر عبد السلام تدمرى، ناشر: دار الکتاب العربی - لبنان/ بیروت، الطبعة: الأولى، 1407هـ - 1987م. نتیجه این که: بخارى، ابوبلج را تضعیف نکرده است و انتساب این دیدگاه به بخارى، دروغى بیش نیست. محور دوم: آیا جمله «فیه نظر» می‌تواند ابوبلج را تضعیف کند؟بر فرض که بپذیریم بخارى، چنین جمله‌اى را در باره این شخص گفته باشد، آیا این جمله مى‌تواند سبب تضعیف او شود؟ آیا این تضعیف مى‌تواند در برابر توثیقات بزرگان اهل سنت مقاومت کند؟ بدیهى است که جمله بخارى «فیه نظر»، نمى‌تواند در برابر توثیقات بزرگان علم رجال اهل سنت، تضعیف محسوب شود و به صحت روایت ضرر بزند؛ چرا که بزرگانى همچون یحیى بن معین، دارقطنى، نسائى، محمد بن سعد و ابن أبى حاتم او را توثیق کرده‌اند و تضعیف بخارى در برابر توثیقات این بزرگان تاب مقاومت ندارد. براى توضیح بیشتر این مطلب، به چند نکته اشاره مى‌کنیم: 1. ابواسحاق الحوینی، تضعیف بخاری را بی دلیل می‌داند:أبوإسحق الحوینى، یکى از دیگر از محققان معاصر سنى مذهب، محقق کتاب خصائص نسائى در روایتى که ابوبلج در سند آن قرار دارد مى‌گوید: إسناده حسن. ... وأبو بلج بن أبی سلیم وثقه ابن معین وابن سعد والمصنف والدارقطنی وقال أبوحاتم: «صالح الحدیث لا بأس به». أما البخاری فقال: « فیه نظر » (!) وهذا جرح شدید عنده لا أرى مُسَوِّغٍ له إلا أن یکون قاله فیه لکونه روى حدیثا عن عمرو بن میمون عن عبد الله بن عمرو «لیأتین على جهنم زمان تخفق أبوابها لیس فیها أحد » فإنهم أنکروا على أبی بلج أن یحدث بهذا. قلت: وهذا الحدیث أخرجه یعقوب بن... وقال الذهبی فی «المیزان»: «وهذا الخبر من بلایاها». فالظاهر أن من جرحه إنما کان لهذا الخبر وهذا لا یقتضی رد جمع مرویاته وإنما یرد ما علی أنه خالف فیه أو نحو ذلک. والله أعلم. سند این روایت «حسن» است. ابوبلج را یحیى بن معین، محمد بن سعد، نویسنده کتاب (نسائی) و دارقطنى توثیق کرده‌اند. ابوحاتم گفته: روایات او صالح است و در خود او اشکالى نیست. اما بخارى گفته که در وثاقت او اشکال است. و این تضعیف، از دیدگاه بخارى تضعیف شدید است که من دلیل براى آن نمى‌بینم؛ مگر روایتى که او از عمرو بن میمون از عبد الله بن عمر نقل کرد که «روزگارى بر جهنم خواهد گذشت که در آن را باز مى‌کنند؛ در حالى که هیچ کس در آن باقى نمانده است» علما بر ابوبلج به خاطر نقل این روایت اشکال کرده‌اند. من مى‌گویم: این حدیث را یعقوب... نقل کرده است... ذهبى در میزان گفته: این روایت از بلاهاى ابوبلج است. ظاهراً اشکال بر او به خاطر نقل همین روایت است؛ در حالى که سبب نمى‌شود که تمام روایات او را رد شود... خصائص نسائی، ص34، تحقیق: أبو اسحق الحوینی الأثری الحجازی بن محمد بن شریف، ناشر: دار الکتب العلمیة ـ بیروت، الطبعة: الأولى، 1405هـ ـ 1984م. 2. توثیق یحیی بن معین، برای اثبات وثاقت یک راوی کفایت می‌کند:بدر الدین عینى در باره روایتى که از ابوالمنیب عبید الله بن عبد الله نقل شده است مى‌گوید: فإن قلت: فی إسناده أبو المنیب عبید الله بن عبد الله، وقد تکلم فیه البخاری وغیره. قلت: قال الحاکم: وثقه ابن معین، وقال ابن أبی حاتم: سمعت أبی یقول: هو صالح الحدیث، وأنکر على البخاری إدخاله فی الضعفاء، فهذا ابن معین إمام هذا الشأن وکفى به حجة فی توثیقه إیاه. اگر بگویى که در سند آن ابو المنیب عبید الله بن عبد الله است که بخارى و دیگران به او اشکال گرفته‌اند، مى‌گویم: حاکم گفته که ابن معین او را توثیق کرده، ابوحاتم گفته که از پدرم شنیدم که مى‌گفت: او صالح الحدیث است؛ اما بخارى منکر شده و او را در زمره ضعفاء آورده است؛ اما یحیى بن معین، پیشواى این کار (علم رجال) است، براى حجیت روایت، توثیق او، توسط یحیى بن معین کفایت مى‌کند. العینی الغیتابی الحنفی، بدر الدین ابومحمد محمود بن أحمد (متوفاى 855هـ)، عمدة القاری شرح صحیح البخاری،ج7، ص11، ناشر: دار إحیاء التراث العربی – بیروت. وضعیت یحیى بن سلیم نیز تقریبا به همین صورت است، بخارى او را تضعیف کرده‌ ـ البته اگر صحت انتساب این گفته به بخارى صحیح باشد که در ادامه ثابت خواهیم کرد، صحیح نیست ـ‌ اما یحیى بن معین و دیگر ائمه رجال اهل سنت او را توثیق کرده‌اند؛ پس بر طبق گفته آقاى بدر الدین عینى، تضعیف بخارى ارزشى ندارد و تنها توثیق یحیى بن معین، براى اثبات حجیت روایت کفایت مى‌کند. 3. شعبة بن حجاج، تنها از افراد ثقه روایت نقل می‌کند:یکى از کسانى که از ابوبلج روایت نقل کرده است، شعبة بن الحجاج است. بزرگان اهل سنت تصریح کرده‌اند که او تنها از افراد موثق روایت نقل مى‌کند. به عبارت دیگر، نقل روایت از شخصى توسط شعبه، وثاقت او را نیز ثابت مى‌کند؛ چنانچه دکتر احمد شاکر محقق مسند احمد بن حبنل به این مسأله تصریح کرده بود: وقد روى عنه شعبة، وهو لا یروی إلا عن ثقه. شعبه از او روایت کرده است؛ در حالى که شعبه جز از افراد موثق روایت نقل نمى‌کند. مسند أحمد بن حنبل، ج3، ص331، ح3062، تحقیق: احمد شاکر، ناشر: دار الحدیث ـ قاهرة، الطبعة: الأولى، 1416هـ ـ 1995م. ابن عبد البر قرطبى در التهمید در باره انواع روایت مرسل و قبول برخى از آن‌ها مى‌نویسد: وقد یکون المرسِل للحدیث نسى مَن حَدَّثه به وعرف المعزى الیه الحدیث فذکره عنه فهذا أیضا لا یضر اذا کان أصل مذهبه أن لا یأخذ الا عن ثقة کمالک وشعبة. گاهى راوى روایت مرسل، کسى را که از او روایت شنیده، فراموش مى‌‌کند؛ اما راوى بعدى را که این شخص از او نقل کرده، مى‌شناسند و نام او را مى‌برد، این قضیه نیز ضررى به روایت نمى‌زند؛ اگر مبناى آن شخص این باشد که جز از افراد ثقه روایت نقل نکند؛ همانند مالک بن أنس و شعبة بن الحجاج. ابن عبد البر النمری القرطبی المالکی، ابوعمر یوسف بن عبد الله بن عبد البر (متوفاى 463هـ)، التمهید لما فی الموطأ من المعانی والأسانید، ج 1، ص17، تحقیق: مصطفی بن أحمد العلوی، محمد عبد الکبیر البکری، ناشر: وزارة عموم الأوقاف والشؤون الإسلامیة - المغرب – 1387هـ. ابن کثیر دمشقى سلفى در کتاب تخلیص الإستغاثة مى‌نویسد: و إنما العالمون بالجرح والتعدیل هم علماء الحدیث وهم نوعان: منهم من لم یرو إلا عن ثقة عنده کمالک وشعبة ویحیى ین سعید وعبدالرحمن بن مهدی وأحمد بن حنبل وکذلک البخاری وأمثاله... دانشمندان جرح و تعدیل همان علماى حدیث هستند که به دو دسته تقسیم مى‌شود؛ یک دسته کسانى هستند که جز از افراد ثقه روایت نقل نمى‌کنند؛ مثل مالک بن أنس، شعبة بن الحجاج، یحیى بن سعید، عبد الرحمن بن مهدى، احمد بن حنبل و همچنین بخارى و امثال او. ابن کثیر الدمشقی، ابوالفداء إسماعیل بن عمر القرشی (متوفاى774هـ)، تلخیص کتاب الاستغاثة، ج1، ص77. صالحى شامى نیز در توثیق شخصى که شعبه از او روایت نقل کرده است مى‌گوید: روى عنه شعبة ولم یکن یروی إلا عن ثقة عنده. شعبه از او روایت نقل کرده است؛ در حالى که او جز از افرادى از دیدگاه خودش ثقه باشد، روایت نقل نمى‌کند. الصالحی الشامی، محمد بن یوسف (متوفاى942هـ)، سبل الهدی والرشاد فی سیرة خیر العباد، ج 12، ص378، تحقیق: عادل أحمد عبد الموجود وعلی محمد معوض، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1414هـ. و ابو سعید کیکلدى مى‌گوید: ومنها أن یکون المرسل للحدیث نسی من حدثه به وعرف المتن جیدا فذکره مرسلا لأن اصل طریقته أنه لا یأخذ إلا عن ثقة کمالک وشعبة فلا یضره الإرسال. از اقسام روایت این است که راوى روایت مرسل فراموش کند که از چه کسى شنیده است؛ ولى متن به خوبى مى‌شناسد؛ پس آن را به صورت مرسل نقل مى‌کند؛ زیرا اصل مبناى او این است که جز از افراد ثقه روایت نشود؛ مثل مالک و شعبه؛ پس ارسال روایت به آن ضررى نخواهد زد. العلائی، أبو سعید بن خلیل بن کیکلدی (متوفاى: 761هـ)، جامع التحصیل فی أحکام المراسیل، ج 1، ص88، تحقیق: حمدی عبدالمجید السلفی، ناشر: عالم الکتب - بیروت ، الطبعة: الثانیة، 1407هـ ـ 1986م و در کتاب النکت على مقدمة إبن الصلاح آمده است: [ فائدة ] الذی عادته لا یروی إلا عن ثقة ثلاثة یحیى بن سعید وشعبة ومالک قاله ابن عبد البر وغیره وقال النسائی لیس أحد بعد التابعین آمن على الحدیث من هؤلاء الثلاثة. فائده: کسى که عادتش این است که جز از افراد ثقه روایت نقل نکنند، سه نفر هستند: یحیى بن سعید، شعبة و مالک. این سخن را ابن عبد البر و دیگران گفته‌اند. نسائى گفته: در میان تابعین امانت‌دارتر از این سه نفر نسبت به حدیث وجود ندارد. عبد الله بن بهادر، بدر الدین أبی عبد الله محمد بن جمال الدین (متوفاى794 هـ)، النکت على مقدمة ابن الصلاح، ج 3، ص370، تحقیق: د. زین العابدین بن محمد بلا فریج، ناشر: أضواء السلف - الریاض، الطبعة: الأولى، 1419هـ ـ 1998م. بنابراین، نقل روایت توسط شعبه از ابوبلج، وثاقت او را نیز ثابت خواهد کرد. 4. ابن حجر عسقلانی، خرده‌گیری به أبو بلج، به خاطر شیعه بودن او است:ابن حجر عسقلانى که حافظ على الإطلاق اهل سنت به شمار مى‌رود، پس از نقل روایتى که در سند آن ابو بلج وجود دارد، تنها دلیل خرده‌گیرى بر ابو بلج را شیعه بودن او دانسته و سپس در ادامه تصریح کرده است که از دید جمهور علما، شیعه بودن او ضررى به قبول روایتش نخواهد زد: وَرِجَالُهُ رِجَالُ الصَّحِیحِ إِلَّا أَبَا بَلْجٍ بِفَتْحِ الْمُوَحَّدَةِ وَسُکُونِ اللَّام بعْدهَا جِیم واسْمه یحیى وَثَّقَهُ بن مَعِینٍ وَالنَّسَائِیُّ وَجَمَاعَةٌ وَضَعَّفَهُ جَمَاعَةٌ بِسَبَبِ التَّشَیُّعِ وَذَلِکَ لَا یَقْدَحُ فِی قَبُولِ رِوَایَتِهِ عِنْدَ الْجُمْهُورِ. راویان این روایت، راویان صحیح بخارى هستند؛ غیر از ابوبلج که اسم او یحیى است، یحیى بن معین، نسائى، و جماعتى او را توثیق کرده‌اند، جماعتى نیز به خاطر شیعه بودنش او را تضعیف کرده‌اند؛ در حالى که از دیدگاه اکثر علما، شیعه بودن، ضررى به قبول روایت او نمى‌زند. العسقلانی الشافعی، أحمد بن علی بن حجر ابوالفضل (متوفاى852 هـ)، فتح الباری شرح صحیح البخاری، ج 10، ص182، تحقیق: محب الدین الخطیب، ناشر: دار المعرفة - بیروت. توجه به این نکته نیز ضرورى است که دلیلى وجود ندارد که شیعه بودن او را ثابت کند؛ جز نقل همین روایت از ابن عباس، اگر قرار باشد که با نقل این روایت او را شیعه بدانیم، باید پیش از او، عمرو بن میمون و عبد الله بن عباس را نیز شیعه به حساب بیاوریم؛ همچنین سایر روات این حدیث را. و کسى پیدا نمى‌شود که این مبنا را بپذیرد. محور سوم: تصحیح روایت ابوبلج توسط بزرگان اهل سنت:هر چند که بزرگان اهل سنت (غیر از البانی) در باره روایت « وَأَنْتَ خَلِیفَتِی فِی کُلِّ مُؤْمِنٍ مِنْ بَعْدِی». اظهار نظر نکرده‌اند؛ اما در ذیل روایات دیگرى که بازهم در سند آن ابوبلج فزارى هست، نظر داده و روایات او را تصحیح کرده‌اند؛ از جمله در ذیل روایتى از ابن عباس نقل شده و در آن ده فضیلت از برترین فضائل امیرمؤمنان علیه السلام نقل شده است: ثنا یحیى بن حَمَّادٍ ثنا أبو عَوَانَةَ ثنا أبو بَلْجٍ ثنا عَمْرُو بن مَیْمُونٍ قال: إنی لَجَالِسٌ إلى إبن عَبَّاسٍ إذا أَتَاهُ تِسْعَةُ رَهْطٍ فَقَالُوا یا أَبَا عَبَّاسٍ إما أن تَقُومَ مَعَنَا وإما أَنْ تخلونا هَؤُلاَءِ؟ قال: فقال: إبن عَبَّاسٍ بَلْ أَقُومُ مَعَکُمْ قال: وهو یَوْمَئِذٍ صَحِیحٌ قبل أَنْ یَعْمَى. قال: فابتدؤا فَتَحَدَّثُوا فَلاَ ندری ما قالوا. قال: فَجَاءَ یَنْفُضُ ثَوْبَهُ وَیَقُولُ أُفْ وَتُفْ وَقَعُوا فی رَجُلٍ له عَشْرٌ... الشیبانی، ابوعبد الله أحمد بن حنبل (متوفاى241هـ)، فضائل الصحابة، ج2، ص685، ح3062، تحقیق د. وصی الله محمد عباس، ناشر: مؤسسة الرسالة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1403هـ – 1983م؛ همو، مسند أحمد بن حنبل، ج1، ص3053، ح3062، ناشر: مؤسسة قرطبة ـ مصر؛ و... حاکم نیشابورى بعد از نقل این روایت مى‌گوید: هذا حدیث صحیح الإسناد ولم یخرجاه بهذه السیاقة. این روایت سندش صحیح است؛ ولى بخارى و مسلم به این صورت نقل نکرده‌اند. النیسابوری، محمد بن عبدالله ابوعبدالله الحاکم (405 هـ)، المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 143، تحقیق: مصطفی عبد القادر عطا، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1411هـ - 1990م. ذهبى متوفاى748هـ نیز در تلخیص المستدرک بعد از نقل این روایت گفته: صحیحٌ. المستدرک علی الصحیحین و بذیله التلخیص للحافظ الذهبی، ج3، ص134، کتاب معرفة الصحابة، باب ذکر اسلام امیر المؤمنین، طبعة مزیدة بفهرس الأحادیث الشریفة، دارالمعرفة، بیروت،1342هـ. ابن عبد البر قرطبى بعد از نقل این روایت مى‌گوید: قال أبو عمر رحمه الله هذا إسنادٌ لا مَطْعَنٌ فیه لأحدٍ لصحته وثقة نَقَلَتِه.... ابو عمر (ابن عبد البر) گفته: این سندى است که هیچ کس حق اشکال به آن را ندارد؛ چرا که سند آن صحیح و تمام راویان آن موثق هستند. ابن عبد البر النمری القرطبی المالکی، ابوعمر یوسف بن عبد الله بن عبد البر (متوفاى 463هـ)، الاستیعاب فی معرفة الأصحاب،ج3 ص1091 ـ 1092، تحقیق: علی محمد البجاوی، ناشر: دار الجیل - بیروت، الطبعة: الأولى، 1412هـ. ابن حجر عسقلانى بعد از نقل تکه‌اى از این روایت که که با الفاظ مختلف نقل شده مى‌نویسد: اخرجهما أحمد والنسائی ورجالهما ثقات. احمد و نسائى این دو روایت را نقل کرده‌اند، راویان آن‌ها مورد اعتماد هستند. العسقلانی الشافعی، أحمد بن علی بن حجر ابوالفضل (متوفای852 هـ)، فتح الباری شرح صحیح البخاری، ج 7، ص 15، تحقیق: محب الدین الخطیب، ناشر: دار المعرفة - بیروت. حافظ ابوبکر هیثمى متوفاى807 هـ نیز بعد از این روایت مى‌گوید: رواه أحمد والطبرانی فی الکبیر والأوسط باختصار ورجال أحمد رجال الصحیح غیر أبی بلج الفزاری وهو ثقة وفیه لین. این روایت را احمد و طبرانى متوفاى360هـ در معجم کبیر و معجم اوسط به صورت خلاصه نقل کرده‌اند، راویان احمد همگى راویان صحیح بخارى هستند؛ غیر از أبى بلج فزارى که او نیز مورد اعتماد است؛ هر چند که اشکالى در او هست. الهیثمی، علی بن أبی بکر، مجمع الزوائد، ج9، ص120، دار الریان للتراث/ دار الکتاب العربی ـ القاهرة، بیروت ـ 1407هـ. احمد شاکر، محقق کتاب مسند أحمد بن حنبل در ذیل روایت مى‌گوید: إسناده صحیح. مسند أحمد بن حنبل، ج3، ص331، ح3062، تحقیق: احمد شاکر، ناشر: دار الحدیث ـ قاهرة، الطبعة: الأولى، 1416هـ ـ 1995م. و أبواسحاق الحوینى محقق کتاب خصائص نسائى مى‌گوید: إسناده حسن. خصائص نسائی، ص34، تحقیق: أبو اسحق الحوینی الأثری الحجازی بن محمد بن شریف، ناشر: دار الکتب العلمیة ـ بیروت، الطبعة: الأولى، 1405هـ ـ 1984م. محور چهارم: برخورد دوگانه با روایات ابوبلج:از ابوبلج فزارى روایات زیادى در منابع اهل سنت دیده مى‌شود، برخى از این روایات در فضائل امیرمؤمنان علیه السلام است، برخى نیز در موضوعات دیگر. متأسفانه تعدادى از علماى متعصب وهابى با روایات او برخورد دوگانه داشته‌اند، هر جا که روایت او در باره فضائل امیرمومنان علیه السلام است، موضع‌گیرى کرده و تلاش شده که روایتش تضعیف شود؛ اما در موارد دیگر بدون تعصب و بر مبناى قواعد علم رجال روایتش را تصحیح کرده‌اند. از جمله مى‌توان به تناقض‌گویى و برخورد دوگانه شعیب الأرنؤوط و البانى اشاره کرد: تناقض گویی شعیب الأرنؤوط در باره ابوبلجشعیب الأرنؤوط، محق معاصر وهابى، کسى که بسیارى از کتاب‌هاى روایى و رجالى اهل سنت؛ از جمله مسند احمد، صحیح ابن حبان، مسند ابوبکر، سیر أعلام النبلاء، زاد المعاد و... را تحقیق و براى خودش آوازه بلندى دست و پا کرده، در باره ابوبلج فزارى، دچار تناقض‌گویى شدیدى شده است. هر جا که روایتى در فضائل اهل بیت علیهم السلام است، آن را تضعیف و هر جا که در باره موضوعات دیگر است، تصحیح کرده؛ از جمله در مسند احمد، روایت ذیل را تضعیف کرده است: قال: ثُمَّ بَعَثَ فُلاَناً بسورة التَّوْبَةِ فَبَعَثَ عَلِیًّا خَلْفَهُ فَأَخَذَهَا منه قال لاَ یَذْهَبُ بها الا رَجُلٌ منی وأنا منه. ابن عباس گفت: رسول خدا صلى الله علیه وآله فلانى را براى خواندن سوره توبه فرستاد، سپس على را به دنبال او فرستاد و سوره را از او گرفت و رسول خدا فرمود: براى خواندن آن غیر از کسى از من است و من از او هستم، کسى دیگرى شایستگى ندارد. وى در باره این روایت گفته: إسناده ضعیفٌ بهذه السیاقة، أبو بلج ـ وإسلمه یحیى بن سلیم، أو ابن أبی سلیم ـ، وإن وثقه غیرُ واحد، قد قال فیه البخاری: فیه نظر.... اسناد این روایت به این مضمون ضعیف است. ابوبلج که اسم او یحیى بن سلیم یا ابن أبى سلیم است؛ اگر تعدادى از علما او را توثیق کرده‌اند؛ ولى بخارى گفته: در وثاقت او اشکال است. مسند أحمد بن حنبل، ج5، ص181، تحقیق: شعیب الأرنؤوط/عادل مرشد، ناشر: مؤسسه الرسالة ـ بیروت، الطبعة: الأولى، 1416ه ـ 1995م. و همچنین ج5، ص475، روایت شماره3542 را نیز تضعیف نموده: عن أبی بلج عن عمرو بن میمون عن بن عباس قال: أول من صلى مع النبی صلى الله علیه وسلم بعد خدیجة علی. اما در جاهاى دیگر از مسند احمد که روایت او در باره موضوع‌هاى دیگر است، روایت را «حسن» و حتى «صحیح» دانسته؛ مثلا در ج11، ص15،‌ ح6479 مى‌گوید: إسناده حسن. و در ج 11، ص547 ـ 548، ح6959 مى‌گوید: إسناده حسن. و در ج13، ص345، ح7966 مى‌نویسد: صحیح دون قوله «تحت العرش» وهذا إسناد حسن، أبو بلج هذا حسن الحدیث، وباقی رجاله ثقات رجال الشیخین. و در ج15، ص128 ـ129، ح9233، مى‌گوید: حدیث صحیح، وهذا إسناد حسن من أجل أبی بلج وباقی رجال الإسناد ثقات رجال الصحیح. اصل روایت صحیح است؛ اما این سند آن به خاطر وجود ابوبلج، «حسن» است... و در ج16، ص431، ح10738، مى‌گوید: إسناده حسن من أجل أبی بلج وهو یحیى بن سلیم وباقی رجاله ثقات رجال الصحیح. و در ج30، ص214، ح18279، مى‌نویسد: إسناده حسن من أجل أبی بلج. و در روایت بعدى نیز مى‌گوید: إسناده حسن کسابقه. و در ج24، ص189، ح15451، مى‌گوید: إسناده حسن، أبو بلج: هو الفزاری، وقد اختلف فی اسمه، یقال: یحیى بن سُلَیم بن بلج، ویقال: یحیى بن أبی سلیم، ویقال: یحیى بن أبی الأسود، وثقه ابن معین وابن سعد والنسائی والدارقطنی، وقال أبو حاتم: صالح الحدیث لا بأس به، وقال البخاری: فیه نظر وقال الجوزجانی: غیرثقه، وقال ابن حجر فی «التقریب»: صدوق، ربما أخطأ. سند این روایت «حسن» است. ابوبلج فزارى را یحیى بن معین، محمد بن سعد، نسائى و دارقطنى توثیق کرده‌اند. ابوحاتم گفته: حدیثش صالح است و اشکالى در خود او نیست. بخارى گفته: در وثاقت او اشکال است. جوزجانى گفته: او غیر قابل اعتماد است. ابن حجر در تقریب گفته: راستگو است؛ گاهى اشتباه کرده است. پیش از این ثابت کردیم که نسبت این سخن به بخارى که گفته باشد «فیه نظر» درست نیست و کسى آن را از بخارى نقل کرده است که خودش ضعیف است. اما آن چه از جوزجانى نقل کرده است که گفته «غیر ثقة» نیز دروغى است آشکار؛ چرا که جوزجانى نیز او را توثیق کرده است؛ چنانچه ابن حجر در تهذیب التهذیب در شرح حال او مى‌نویسد: وقال بن معین وابن سعد والنسائی والدارقطنی ثقة وقال البخاری فیه نظر وقال أبو حاتم صالح الحدیث لا بأس به وقال بن سعد قال یزید بن هارون قد رأیت أبا بلج وکان جارا لنا وکان یتخذ الحمام یستأنس بهن وکان یذکر الله تعالى کثیرا قلت وذکره بن حبان فی الثقات وقال یخطئ وقال یعقوب بن سفیان کوفی لا بأس به وقال إبراهیم بن یعقوب الجوزجانی وأبو الفتح الأزدی کان ثقة. العسقلانی الشافعی، أحمد بن علی بن حجر ابوالفضل (متوفاى852هـ)، تهذیب التهذیب، ج12 ص49، ناشر: دار الفکر - بیروت، الطبعة: الأولى، 1404 - 1984 م. نتیجه آن که شعیب الأرنؤوط همانند اسلاف خود وقتى به فضائل امیرمؤمنان علیه السلام مى‌رسند، تاب و تحمل خود را از دست داده و چشم بسته راوى را تضعیف و روایت را رد مى‌کنند و براى رسیدن به این هدف از هیچ دروغى نیز پرهیز نمى‌نمایند؛ اما از آن جائى که گفته‌اند دروغگو فراموش‌کار است، وقتى روایاتى دیگرى را از همان شخص در موضوعات دیگر نقل مى‌کنند، آن را معتبر مى‌دانند!!!. تناقض گویی محمد ناصر البانی در باره روایت ابوبلجمحمد ناصر البانى که وهابى‌ها از او با عنوان «بخارى دوران» یاد کرده‌اند و او را مجدد دین در قرن چهاردهم شمرده‌اند، در باره این روایت، دچار تناقض‌گویى‌هاى مختلفى شده است: تناقض اول: وى در کتاب ظلال الجنة،، ج2، ص 337، ح1188، همین روایت را آورده و سپس به خاطر وجود ابوبلج در سند روایت، آن را «حسن» دانسته و مى‌گوید: إسناده حسن ورجاله ثقات رجال الشیخین غیر أبی بلج واسمه یحیى بن سلیم بن بلج قال الحافظ صدوق ربما أخطأ. ولى در جاى دیگر، در روایتى که ارتباطى با فضائل اهل بیت علیهم السلام ندارد، صراحتا ابوبلج را توثیق کرده است. وى در کتاب السلسلة الصحیحة، ج3، ص474، ذیل حدیث 1400 مى‌نویسد: قلت: وهذا إسناد جید رجاله ثقات، ویحیى بن أبی سلیم هو أبو بلج الفزاری، وهو بکنیته أشهر. من مى‌گویم: این سند «جید» و راویان آن ثقه هستند، یحیى بن أبى سلیم که همان ابوبلج فزارى باشد، با کنیه‌اش مشهورتر است. و در جاى سوم در باره روایت «أنت ولى کل مؤمن بعد» که بازهم در سند ابوبلج هست مى‌گوید: فقال الطیالسی (2752 ): حدثنا أبو عوانة عن أبی بلج عن عمرو بن میمون عنه أن رسول الله صلى الله علیه وسلم قال لعلی: «أنت ولی کل مؤمن بعدی». و أخرجه أحمد (1 / 330 - 331) ومن طریقه الحاکم (3 / 132 - 133) وقال: «صحیح الإسناد»، ووافقه الذهبی، وهو کما قالا. اما این گفته پیامبر (ص) که: «او ولى هر مؤمنى بعد از من است» از طریق ابن عباس نقل شده است. طیالسى گفته: ابوعوانه از ابوبلج از عمرو بن میمون از ابن عباس نقل کرده است که رسول خدا خطاب به على فرمود: تو ولى هر مؤمنى بعد از من هستى. احمد نیز آن را نقل کرده و حاکم نیز از همین طریق آن را نقل کرده و گفته: سندش صحیح است، ذهبى نیز با نظر او موافقت کرده است. سند روایت همان گونه است است که حاکم و ذهبى گفته‌اند (صحیح است). ألبانی، محمد ناصر (متوفاى1420هـ)، السلسلة الصحیحة المجلدات الکاملة، ج5، ص222، ذیل روایت: 2223 در این جا صراحتا نظر حاکم نیشابورى و ذهبى که روایت را تصحیح کرده‌اند، تأیید کرده است. از البانى مى‌پرسیم که بالأخره، کدام نظر شما را بپذیریم؟ روایت ابوبلج، «صحیح» است، یا جید یا حسن؟ تناقض دوم: دیدیم که البانى در این جا به خاطر سخن ابن حجر عسقلانى در باره ابوبلج، روایت را «حسن» دانسته بود؛ اما جاى دیگر در وضعیت مشابه و حتى بدتر از این، روایت را تصحیح کرده است. وى در ذیل روایت «ولو رأى حالهن الیوم منعهن» که از عائشه نقل شده، مى‌گوید: وهذا إسناد صحیح رجاله کلهم ثقات رجال مسلم غیر عبد الرحمن بن أبی الرجال وهو صدوق ربما أخطأ کما فی (التقریب). البانی، محمد ناصر (متوفاى1420هـ) الکتاب: الثمر المستطاب فی فقه السنة والکتاب،، ج1، ص733، ناشر: غراس للنشر والتوزیع، الطبعة: الأولى. در این روایت، تمام روات راویان مسلم هستند غیر از یک نفر که او نیز طبق نظر ابن حجر صدوق است و گاهى خطا مى‌کرده؛ ولى در روایت مورد نظر ما، همه روات، از روات بخارى و مسلم هستند؛ اما یک نفر از آن‌ها طبق نظر ابن حجر صدوق است و گاهى اشتباه مى‌کرده. وضعیت هر دو راوى کاملا شبیه به یکدیگر است؛ پس باید حکم هر دو روایت حد اقل یکى باشد. اگر روایت «أنت خلیفتى فى کل مؤمن بعدی» به خاطر وجود ابوبلج فزارى که ابن حجر گفته «صدوق است و گاهى اشتباه مى‌کرده»، «حسن» است؛ باید روایت «ولو رأى حالهن الیوم منعهن» نیز این چنین باشد؛ زیرا ابن حجر در باره راوى این روایت «عبد الرحمن بن أبى الرجال» نیز همن نظر را داده است. اگر این روایت «صحیح» است؛ پس روایت «أنت خلیفتى فى کل مؤمن بعدی» نیز باید «صحیح» باشد. تناقض سوم: همان‌طور که گذشت آقاى البانى روایت «وَأَنْتَ خَلِیفَتِی فِی کُلِّ مُؤْمِنٍ مِنْ بَعْدِی» را «حسن» دانسته بود؛ اما همین آقاى البانى در دیگر کتاب خود، فریاد مى‌زند که جمله «أنه خلیفتى من بعدی» از أباطیل و ساخته‌هاى شیعیان است و به هیچ وجه صحت ندارد: وأما ما یذکره الشیعة فی هذا الحدیث وغیره أن النبی صلى الله علیه وسلم قال: فی علی رضی اله عنه: إنه خلیفتی من بعدی. فلا یصح بوجه من الوجوه. بل هو من أباطیلهم الکثیرة. اما آن چه شیعه نقل کرده در این روایت و دیگر روایات که رسول خدا (ص) در باره على (ع) فرمود: «او خلیفه من بعد از من است» به هیچ وجهى از وجوه صحیح نیست؛ بلکه یکى از اباطیل بسیارى است شیعیان ساخته‌اند. السلسلة الصحیحة، ج4، ص330، ح1750 جناب آقاى البانى ! آیا رسم امانت‌دارى و انصاف همین است؟ معلوم مى‌شود که معیار و مقیاس البانى، با پیروى از سلف خود، معیار‌هاى شناخته شده علم رجال نیست؛ بلکه هر جا روایتى به نفع اهل بیت پیامبر باشد، آن روایت باید به هر صورت ممکن تنزل پیدا کند و حقیقت پنهان شود؛ اما اگر در باره مسائل دیگر بود، آن وقت معیارهاى علمى اجرا و حقیقت گفته مى‌شود. نتیجه گیری نهائی:طبق آن چه گذشت، سند این روایت اشکالى ندارد؛ بنابراین ثابت مى‌کند که رسول خدا صلى الله علیه وآله، براى امیرمؤمنان علیه السلام از جمله «وَأَنْتَ خَلِیفَتِی فِی کُلِّ مُؤْمِنٍ مِنْ بَعْدِی» استفاده کرده است. از نظر دلالى نیز این جمله اشکالات متعددى را دفع مى‌کند؛ از جمله این که: هر وقت شیعه‌اى به روایت منزلت استناد کند، فورا اهل سنت اشکال مى‌کنند که هارون که بعد از حضرت موسى علیهما السلام، خلیفه نبوده است؛ پس على علیه السلام نیز خلیفه نیست. در جواب باید گفت: بلى، رسول خدا صلى الله علیه وآله نیز قطعا مى‌دانسته است هارون بعد از موسى زنده و خلیفه بعد از آن حضرت نبوده، از این رو، در این روایت تصریح کرده است که امیرمؤمنان علیه السلام تمام مقامات حضرت هارون را دارد؛ جز این که بین هارون و امیرمؤمنان، دو تفاوت وجود دارد: الف: امیرمؤمنان، پیامبر نیست و هارون پیامبر بوده؛ ب: هارون قبل از موسى از دنیا رفت و خلیفه بعد از او نشد؛ اما امیرمؤمنان علیه السلام بعد پیامبر زنده بوده و جانشین آن حضرت است. بنابراین، اشکال با جمله «وَأَنْتَ خَلِیفَتِی فِی کُلِّ مُؤْمِنٍ مِنْ بَعْدِی» به راحتى دفع مى‌شود. روایت دوم: علی أَوْلَى النَّاسِ بِکُمْ بَعْدِیمقدمهتردیدی نیست که رسول خدا صلى الله علیه وآله بر همه مؤمنان و بلکه بر تمام بشریت ولایت مطلق دارد، و آن حضرت در تمام امور مسلمانان اولى به تصرف نسبت به خود آن‌ها است، اطاعت مطلق و بی چون چرا از آن حضرت واجب و مخالفت با او حرام مطلق است؛ چنانچه خداوند در آیه ششم سوره أحزاب همین مطلب را به روشنی به اثبات می‌رساند. النَّبِیُّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنینَ مِنْ أَنْفُسِهِم / الاحزاب/6 پیامبر نسبت به مؤمنان از خودشان سزاوارتر است بنابراین تردیدی در ولایت مطلق رسول خدا صلى الله علیه وآله بر همه افراد بشر نیست. رسول خدا صلى الله علیه وآله همین ولایت مطلق را برای امیرمؤمنان علیه السلام طبق روایت صحیح السندی که علمای اهل سنت نقل کرده‌اند، ثابت کرده است. اصل روایت:أبونعیم إصفهانی در کتاب معرفة الصحابة در شرح حال وهب بن حمزه می‌نویسد: (6007)- [6541] حَدَّثَنَا سُلَیْمَانُ بْنُ أَحْمَدَ، ثنا أَحْمَدُ بْنُ عَمْرٍو الْبَزَّارُ، وَأَحْمَدُ بْنُ یَحْیَى بْنِ زُهَیْرٍ، قَالا: ثنا مُحَمَّدُ بْنُ عُثْمَانَ بْنِ کَرَامَةَ، ثنا عُبَیْدُ اللَّهِ بْنُ مُوسَى، ثنا یُوسُفُ بْنُ صُهَیْبٍ، عَنْ رُکَیْنٍ، عَنْ وَهْبِ بْنِ جَمْرَةَ (حمزة) قَالَ: صَحِبْتُ عَلِیًّا مِنَ الْمَدِینَةِ إِلَى مَکَّةَ، فَرَأَیْتُ مِنْهُ بَعْضَ مَا أَکْرَهُ، فَقُلْتُ: لَئِنْ رَجَعْتُ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ (ص) لأَشْکُوَنَّکَ إِلَیْهِ، فَلَمَّا قَدِمْتُ لَقِیتُ رَسُولَ اللَّهِ (ص) فَقُلْتُ: رَأَیْتُ مِنْ عَلِیٍّ کَذَا وَکَذَا، فَقَالَ: «لا تَقُلْ هَذَا، فَهُوَ أَوْلَى النَّاسِ بِکُمْ بَعْدِی». رکین از «وهب بن حمزه» نقل کرده که گفت: از مدینه تا مکه با على (علیه السّلام) همراه بودم. در این مسیر، کارهائى انجام داد که برای من خوشایند نبود، براى همین گفتم: وقتی پیش رسول خدا صلى الله علیه وآله برگشتم، از تو پیش آن حضرت شکایت خواهم کرد. وقتی به مدینه رسیدم، رسول خدا صلى الله علیه وآله ملاقات کردم و گفتم: از علی (علیه السلام) چنین و چنان دیدم؛ پس رسول خدا صلى الله علیه وآله فرمود: این سخن را نگو؛ چرا که او بعد از من، بر همه مردم اولویت دارد. الأصبهانی، ابو نعیم أحمد بن عبد الله (متوفاى430هـ)، معرفة الصحابة، ج 5، ص2723، ح 6501، طبق برنامه الجامع الکبیر. المناوی، محمد عبد الرؤوف بن علی بن زین العابدین (متوفاى 1031هـ)، فیض القدیر شرح الجامع الصغیر، ج 4، ص357، ناشر: المکتبة التجاریة الکبری - مصر، الطبعة: الأولى، 1356هـ. السیوطی، جلال الدین أبو الفضل عبد الرحمن بن أبی بکر (متوفاى911هـ)، جامع الاحادیث (الجامع الصغیر وزوائده والجامع الکبیر)، ج 8، ص250، طبق برنامه الجامع الکبیر. الهندی، علاء الدین علی المتقی بن حسام الدین (متوفاى975هـ)، کنز العمال فی سنن الأقوال والأفعال، ج 11، ص281، ح32961 ، تحقیق: محمود عمر الدمیاطی، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1419هـ - 1998م. بررسی سند روایت:ابونعیم إصفهانی:أبو نعیم. أحمد بن عبد الله بن أحمد بن إسحاق بن موسى بن مهران. الإمام الحافظ الثقة العلامة شیخ الإسلام أبو نعیم المهرانی الأصبهانی الصوفی الأحول سبط الزاهد محمد بن یوسف البناء وصاحب الحلیة. وکان حافظا مبرزا عالی الإسناد تفرد فی الدنیا بشیء کثیر من العوالی وهاجر إلى لقیه الحفاظ. قال أبو محمد السمرقندی سمعت أبا بکر الخطیب یقول لم أر أحد أطلق علیه اسم الحفظ غیر رجلین أبو نعیم الأصبهانی وأبو حازم العبدویی. ابونعیم، امام، حافظ، مورد اعتماد، علامه و شیخ الإسلام، نوه محمد بن یوسف بناء و صاحب کتاب حلیة الأولیاء است. او حافظ ماهر، دارای سند‌های کوتاه بود، روایات بسیاری با سند کوتاه را تنها او نقل کرده، حافظان برای ملاقات با او مهاجرت می‌کردند. ابومحمد سمرقندی گفته که از ابوبکر خطیب شنیدیم که می‌گفت: ندیدم کسی اسم «حافظ» را به صورت مطلق به کار ببرد؛ مگر بر دو نفر:‌ أبونعیم إصفهانی و ابوحازم عبدوی. الذهبی الشافعی، شمس الدین ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى 748 هـ)، سیر أعلام النبلاء، ج17 ص453، تحقیق: شعیب الأرناؤوط , محمد نعیم العرقسوسی، ناشر: مؤسسة الرسالة - بیروت، الطبعة: التاسعة، 1413هـ. الطبرانی:ذهبی در کتاب العبر در باره او می‌گوید: وفیها الطبرانی الحافظ العلم مسند العصر أبو القاسم سلیمان بن أحمد بن أیوب اللخمی فی ذی القعدة بأصبهان وله مائة سنة وعشرة أشهر. وکان ثقة صدوقا واسع الحفظ بصیرا بالعلل والرجال والأبواب کثیر التصانیف.... در آن سال (360هـ) طبرانی از دنیا رفت، او حافظ (کسی که صد هزار حدیث حفظ است)، بلند آوازه، مسند زمان خود (کسی که در آن زمان مردم به او سند می‌دادند) در ذی القعده در شهر اصفهان از دنیا رفت؛ در حالی که صد سال و ده ماه عمر داشت. او مورد اعتماد، راستگو، دارای حافظه سرشار، آشنا به علم رجال و ابواب حدیث بود و کتاب‌های زیادی نوشته است. الذهبی الشافعی، شمس الدین ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى 748 هـ)، العبر فی خبر من غبر، ج 2، ص321، تحقیق: د. صلاح الدین المنجد، ناشر: مطبعة حکومة الکویت - الکویت، الطبعة: الثانی، 1984. و در تذکرة الحفاظ می‌نویسد: الطبرانی الحافظ الامام العلامة الحجة بقیة الحفاظ أبو القاسم سلیمان بن أحمد بن أیوب بن مطیر اللخمی الشامی الطبرانی مسند الدنیا ولد سنة ستین ومائتین وسمع فی سنة ثلاث وسبعین.. وصنف أشیاء کثیرة وکان من فرسان هذا الشأن مع الصدق والأمانة. طبرانی، حافظ، پیشوا، علامه، حجت (کسی که سی‌صد هزار حدیث حفظ است) و بازمانه حافظان بود. کتاب‌های زیادی نوشت و یکی از پهلوانان علم حدیث بود؛ با این که راستگو و أمانت‌دار نیز بود. الذهبی الشافعی، شمس الدین ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى 748 هـ)، تذکرة الحفاظ، ج 3، ص912، رقم: 875، ناشر: دار الکتب العلمیة – بیروت، الطبعة: الأولى. أَحْمَدُ بْنُ عَمْرٍو الْبَزَّارُ:بزار، صاحب مسند مشهور، بی‌نیاز از تعریف و تمجید و خود از بزرگان تاریخ اهل سنت است، ذهبی در باره او می‌نویسد: البزار. الشیخ الإمام الحافظ الکبیر أبو بکر أحمد بن عمرو بن عبد الخالق البصری البزار صاحب المسند الکبیر... بزار، شیخ، پیشوا، و حافظ بزرگ و صاحب مسند کبیر بود.... الذهبی الشافعی، شمس الدین ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى 748 هـ)، سیر أعلام النبلاء، ج 13، ص554، تحقیق: شعیب الأرناؤوط , محمد نعیم العرقسوسی، ناشر: مؤسسة الرسالة - بیروت، الطبعة: التاسعة، 1413هـ. و در دیگر کتاب خود می‌نویسد: البزار الحافظ العلامة أبو بکر أحمد بن عمرو بن عبد الخالق البصری... الذهبی الشافعی، شمس الدین ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى 748 هـ)، تذکرة الحفاظ، ج 2، ص653، رقم: 675، ناشر: دار الکتب العلمیة – بیروت، الطبعة: الأولى. سیوطی نیز در باره او می‌نویسد: 651 البزار الحافظ العلامة الشهیر أبو بکر أحمد بن عمرو بن عبد الخالق البصری صاحب المسند الکبیر المعلل.. بزار، حافظ و علامه پرآوازه، صاحب کتاب مسند کبیر بود. السیوطی، جلال الدین أبو الفضل عبد الرحمن بن أبی بکر (متوفاى911هـ)، طبقات الحفاظ، ج 1، ص289، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1403هـ. أَحْمَدُ بْنُ زُهَیْرٍ التُّسْتَرِیُّ:از این جا در حقیقت روایت با دو سند نقل شده است، یکی از طریق بزار و دیگری از طریق أحمد بن زهیر تستری؛ هر چند که اثبات وثاقت أحمد بن بزار، برای اثبات صحت روایت کفایت می‌کند؛ اما در عین حال ما وضعیت أحمد بن زهیر تستری را نیز بررسی خواهیم کرد. ذهبی در شرح حال او می‌نویسد: التستری الحافظ الحجة العلامة الزاهد أبو جعفر أحمد بن یحیى بن زهیر أحد الاعلام... قال الحافظ أبو عبد الله بن منده ما رأیت فی الدنیا احفظ من أبی جعفر التستری. تستری، حافظ، حجت (کسی که سی‌صد هزار حدیث حفظ است) علامه، پرهیزگار و یکی از مشاهیر بود. عبد الله بن منده گفته: من در دنیا کسی را قوی‌تر از ابوجعفر تستری در حفظ ندیدم. الذهبی الشافعی، شمس الدین ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى 748 هـ)، تذکرة الحفاظ، ج 2، ص757، رقم: 759، ناشر: دار الکتب العلمیة – بیروت، الطبعة: الأولى. و سیوطی در باره او می‌نویسد: التستری الحافظ الحجة العلامة الزاهد أبو جعفر أحمد بن یحیى بن زهیر أحد الأعلام مکثر جود وصنف وقوى وضعف وبرع فی هذا الشأن حدث عنه ابن حبان والطبرانی. قال أبو عبد الله بن منده ما رأیت فی الدنیا أحفظ من أبی إسحاق بن حمزة وسمعته یقول ما رأیت فی الدنیا أحفظ من أبی جعفر التستری. تستری، حافظ، حجت، علامه و زاهد، یکی از مشاهیری که زیاد روایت نقل کرده است. او پرتلاش بود، کتاب نوشت، در باره قوت و ضعف روایت نظر می‌داد و پرهیزگار بود. السیوطی، جلال الدین أبو الفضل عبد الرحمن بن أبی بکر (متوفاى911هـ)، طبقات الحفاظ، ج 1، ص321، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1403هـ. مُحَمَّدُ بْنُ عُثْمَانَ بْنِ کَرَامَةَ:از روات بخاری، و سایر صحاح سته؛ مزی در تهذیب الکمال در باره او می‌نویسد: رَوَى عَنه: البخاری، وأبو داود، والتِّرْمِذِیّ، وابن ماجة... وأبو حاتم الرازی، وَقَال: صدوق. وَقَال أبو العباس بن عقدة: سمعت محمد بن عَبد الله بن سُلَیْمان، وداود بن یحیى یقولان: کان صدوقا. وَقَال أبو محمد عَبد الله بن علی بن الجارود: ذکرته لمحمد بن یحیى فأحسن القول فیه. وذکره ابنُ حِبَّان فی کتاب الثقات. بخاری، ابوداود، ترمذی إبن ماجه و همچنین ابوحاتم رازی از او روایت نقل کرده‌اند و ابوحاتم گفته ک او زیاد راستگو بود. ابن عقده گفته که از محمد بن عبد الله بن سلیمان و داود بن یحیى شنیدم که می‌گفتند: او بسیار راستگو بود. عبد الله بن علی بن الجارود گفته: من از او در پیش محمد بن یحیی یاد کردم؛ پس سخنان بسیار خوبی در باره او گفت. ابن حبان نیز نام او را در زمره روات ثقه آورده است. المزی، ابوالحجاج یوسف بن الزکی عبدالرحمن (متوفاى742هـ)، تهذیب الکمال، ج26 ص93، تحقیق: د. بشار عواد معروف، ناشر: مؤسسة الرسالة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1400هـ – 1980م. ذهبی در الکاشف می‌نویسد: محمد بن عثمان بن کرامة العجلی مولاهم عن أبی أسامة وطبقته وعنه البخاری وأبو داود والترمذی وابن ماجة وابن صاعد والمحاملی وابن مخلد صاحب حدیث صدوق مات 256 فی رجب خ د ت ق محمد بن عثمان بن کرامه، از ابوأسامه و هم دوره‌های او روایت نقل کرده‌اند، بخاری، ابوداود، ترمذی و... از او روایت نقل کرده‌اند، او صاحب حدیث و بسیار راستگو بود. الذهبی الشافعی، شمس الدین ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى 748 هـ)، الکاشف فی معرفة من له روایة فی الکتب الستة، ج2 ص200، رقم:5044، تحقیق محمد عوامة، ناشر: دار القبلة للثقافة الإسلامیة، مؤسسة علو - جدة، الطبعة: الأولى، 1413هـ - 1992م. و در سیر أعلام النبلاء از او با عنوان «امام، محدث و ثقه» یاد کرده است: ابن کرامة خ د ت ق. الإمام المحدث الثقة أبو جعفر محمد بن عثمان بن کرامة.... الذهبی الشافعی، شمس الدین ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى 748 هـ)، سیر أعلام النبلاء، ج 12، ص296، تحقیق: شعیب الأرناؤوط , محمد نعیم العرقسوسی، ناشر: مؤسسة الرسالة - بیروت، الطبعة: التاسعة، 1413هـ. و إبن حجر عسقلانی نیز او را «ثقه» دانسته است: محمد بن عثمان بن کرامة بفتح الکاف وتخفیف الراء الکوفی ثقة من الحادیة عشرة مات سنة ست وخمسین خ د ت ق العسقلانی الشافعی، أحمد بن علی بن حجر ابوالفضل (متوفاى852هـ)، تقریب التهذیب، ج1 ص496، رقم:6134، تحقیق: محمد عوامة، ناشر: دار الرشید - سوریا، الطبعة: الأولى، 1406 - 1986. عُبَیْدُ اللَّهِ بْنُ مُوسَى:راوی بعد عبید الله بن موسی است که او نیز در صحیح بخاری، مسلم و سایر صحاح سته روایت دارد. مزی در تهذیب الکمال می‌نویسد: وَقَال أبو بکر بن أَبی خیثمة، عن یحیى بن مَعِین: ثقة. وَقَال معاویة بن صالح: سألت یحیى بن مَعِین عنه، فقال: اکتب عنه فقد کتبنا عنه. وَقَال أبو حاتم: صدوق، ثقة، حسن الحدیث، وأبو نعیم أتقن منه، وعُبَید الله أثبتهم فی اسرائیل، کان اسرائیل یأتیه فیقرأ علیه القرآن. وَقَال أحمد بن عَبد الله العجلی: ثقة، وکان عالما بالقرآن، رأسا فیه. ابوبکر بن أبی خیثمة از یحیی بن معین نقل کرده که او ثقه بود. معاویة بن صالح گفته از یحیی بن معین در باره او سؤال کردم، گفت: روایاتی را که او نقل می‌کند، بنویسید؛ به درستی که من روایات او را نوشته‌ام. ابوحاتم گفته: بسیار راستگو و مورد اعتماد بود، أحادیث نیکو نقل کرده بود؛ اما ابونعیم از او استوارتر و عبید الله از او در روایتی که از اسرائیل نقل شده، قوی‌تر بود. اسرائیل پیش او می‌آمد و قرآن را برای او می‌خواند. احمد بن عبد الله عجلی گفته: ثقه، آگاه به علوم قرآنی و از سران این علم بود. و در ادامه می‌نویسد: روى له الجماعة. تمام نویسندگان صحاح سته از او روایت نقل کرده‌اند. المزی، ابوالحجاج یوسف بن الزکی عبدالرحمن (متوفاى742هـ)، تهذیب الکمال، ج19 ص168، تحقیق: د. بشار عواد معروف، ناشر: مؤسسة الرسالة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1400هـ – 1980م. ابن حجر در باره او می‌نویسد: عبید الله بن موسى بن باذام العبسی الکوفی أبو محمد ثقة کان یتشیع من التاسعة قال أبو حاتم کان أثبت فی إسرائیل من أبی نعیم واستصغر فی سفیان الثوری مات سنة ثلاث عشرة على الصحیح ع عبید الله بن موسی، مورد اعتماد و متمایل به شیعه بود ابوحاتم گفته: در روایت اسرائیل از أبونعیم قوی‌تر بود... العسقلانی الشافعی، أحمد بن علی بن حجر ابوالفضل (متوفاى852هـ)، تقریب التهذیب، ج1 ص375، رقم:4345، تحقیق: محمد عوامة، ناشر: دار الرشید - سوریا، الطبعة: الأولى، 1406 - 1986. و ذهبی در الکاشف می‌نویسد: عبید الله بن موسى أبو محمد العبسی الحافظ أحد الأعلام على تشیعه وبدعته سمع هشام بن عروة وإسماعیل بن أبی خالد وابن جریج وعنه البخاری والدارمی وعبد والحارث بن محمد ثقة مات فی ذی القعدة سنة 213 ع. او یکی از حافظان و مشاهیر به شمار می‌آید؛ با این که شیعه و بدعت‌گذار بود. بخاری، دارمی و... از او روایت نقل کرده‌اند، ثقه بود و در ذی القعده سال 213 از دنیا رفت. الذهبی الشافعی، شمس الدین ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى 748 هـ)، الکاشف فی معرفة من له روایة فی الکتب الستة، ج1 ص687، رقم: 3593، تحقیق محمد عوامة، ناشر: دار القبلة للثقافة الإسلامیة، مؤسسة علو - جدة، الطبعة: الأولى، 1413هـ - 1992م. یُوسُفُ بْنُ صُهَیْبٍ:مزی در تهذیب الکمال می‌نویسد: قال إسحاق بن منصور عن یحیى بن مَعِین، وأبو داود: ثقة. وَقَال أبو حاتم: لا بأس به. وَقَال النَّسَائی: لیس به بأس. وذکره ابنُ حِبَّان فی کتاب"الثقات". إسحاق بن منصور به نقل از یحیی بن معین و ابوداود نوشته که او ثقه بود. ابوحاتم و نسائی گفته: هیچ اشکالی در او نیست. ابن حبان نیز نام او را در کتاب ثقات آورده. المزی، ابوالحجاج یوسف بن الزکی عبدالرحمن (متوفاى742هـ)، تهذیب الکمال، ج32 ص434، تحقیق: د. بشار عواد معروف، ناشر: مؤسسة الرسالة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1400هـ – 1980م. ذهبی می‌گوید: یوسف بن صهیب عن الشعبی وابن بریدة وعنه القطان وأبو نعیم ثقة د ت س یوسف بن صهیب از شعبی و ابن بریده روایت نقل کرده و ثقه بود. الذهبی الشافعی، شمس الدین ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى 748 هـ)، الکاشف فی معرفة من له روایة فی الکتب الستة، ج2 ص399، رقم:6437، تحقیق محمد عوامة، ناشر: دار القبلة للثقافة الإسلامیة، مؤسسة علو - جدة، الطبعة: الأولى، 1413هـ - 1992م. ابن حجر در تقریب التهذیب می‌نویسد: یوسف بن صهیب الکندی الکوفی ثقة من السادسة د ت س یوسف بن صهیب ثقه و از طبق ششم روات بود. العسقلانی الشافعی، أحمد بن علی بن حجر ابوالفضل (متوفاى852هـ)، تقریب التهذیب، ج1 ص611، رقم:7868، تحقیق: محمد عوامة، ناشر: دار الرشید - سوریا، الطبعة: الأولى، 1406 - 1986. رکین بن الربیع:رکین بن ربیع از ثقات تابعین و از روات صحیح مسلم و سایر صحاح سته است. مزی در تهذیب الکمال در باره او می‌نویسد: قال عَبد الله بن أحمد بن حنبل، عَن أبیه، وعثمان بن سَعِید الدارمی، عن یحیى بن مَعِین، والنَّسَائی: ثقة. وَقَال أبو حاتم: صالح. روى له البخاری فی کتاب"الأدب"والباقون. عبد الله بن احمد بن حنبل از پدرش و عثمان الدارمی از یحیی بن معین ونسائی نقل کرده است که او ثقه بود. ابوحاتم گفت: درستکار بود. بخاری در ادب المفرد و سایر نویسندگان صحاح سته (ازجمله مسلم) از او روایت نقل کرده‌اند. المزی، ابوالحجاج یوسف بن الزکی عبدالرحمن (متوفاى742هـ)، تهذیب الکمال، ج9 ص225، تحقیق: د. بشار عواد معروف، ناشر: مؤسسة الرسالة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1400هـ – 1980م. ذهبی در الکاشف تصریح می‌کند که احمد بن حنبل او را توثیق کرده است: رکین بن الربیع بن عمیلة الفزاری عن أبیه وابن عمر وعنه حفیده الربیع بن سهل وشعبة ومعتمر وثقه أحمد م ع الذهبی الشافعی، شمس الدین ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى 748 هـ)، الکاشف فی معرفة من له روایة فی الکتب الستة، ج1 ص398، رقم:1588، تحقیق محمد عوامة، ناشر: دار القبلة للثقافة الإسلامیة، مؤسسة علو - جدة، الطبعة: الأولى، 1413هـ - 1992م. ابن حجر عسقلانی نیز او را «ثقه» دانسته است: رکین بالتصغیر بن الربیع بن عمیلة بفتح المهملة الفزاری أبو الربیع الکوفی ثقة من الرابعة مات سنة إحدى وثلاثین بخ م 4 العسقلانی الشافعی، أحمد بن علی بن حجر ابوالفضل (متوفاى852هـ)، تقریب التهذیب، ج 1، ص210، رقم: 1956، تحقیق: محمد عوامة، ناشر: دار الرشید - سوریا، الطبعة: الأولى، 1406 - 1986. وَهْبِ بْنِ حَمْزَةَ:آخرین راوی این روایت، وهب بن حمزه است که از أصحاب رسول خدا صلی الله علیه وآله و خود ناقل ماجرا است. ابن أثیر الجزری، عز الدین بن الأثیر أبی الحسن علی بن محمد (متوفاى630هـ)، أسد الغابة فی معرفة الصحابة، ج 5، ص474، تحقیق عادل أحمد الرفاعی، ناشر: دار إحیاء التراث العربی - بیروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1417 هـ - 1996 م. ابن الجوزی الحنبلی، جمال الدین ابوالفرج عبد الرحمن بن علی بن محمد (متوفاى 597 هـ)، تلقیح فهوم أهل الأثر فی عیون التاریخ والسیر، ج 1، ص190، باب «تسمیة أصحاب الرسول (ص) ومن رآه... و ج 1، ص223، باب «ذکر من روى عن رسول الله (ص) من جمیع أصحابه...»، ناشر: شرکة دار الأرقم بن أبی الأرقم - بیروت، الطبعة: الأولى، 1997م. بنابراین سند این روایت کاملا صحیح است و هیچ اشکال و ایرادی بر ‌آن وارد نیست. همین روایت در خود کتاب معجم کبیر طبرانی با یک اختلاف در سند آن نقل شده است: (17846)- [360] حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ عَمْرٍو الْبَزَّارُ، وأَحْمَدُ بْنُ زُهَیْرٍ التُّسْتَرِیُّ، قَالا: ثنا مُحَمَّدُ بْنُ عُثْمَانَ بْنِ کَرَامَةَ، ثنا عُبَیْدُ اللَّهِ بْنُ مُوسَى، ثنا یُوسُفُ بْنُ صُهَیْبٍ، عَنْ دُکَیْنٍ، عَنْ وَهْبِ بْنِ حَمْزَةَ، قَالَ: " صَحِبْتُ عَلِیًّا مِنَ الْمَدِینَةِ إِلَى مَکَّةَ.... الطبرانی، ابوالقاسم سلیمان بن أحمد بن أیوب (متوفاى360هـ)، المعجم الکبیر، ج 22، ص135، ح360، تحقیق: حمدی بن عبدالمجید السلفی، ناشر: مکتبة الزهراء - الموصل، الطبعة: الثانیة، 1404هـ – 1983م. در این سند به جای رکین بن الربیع، «دکین» آمده و دکین نیز خود از أصحاب رسول خدا صلی الله علیه وآله است؛ چنانچه ابن حجر عسقلانی در تقریب التهذیب به این مطلب تصریح کرده است: دکین مصغر بن سعد أو سعید بزیادة یاء وقیل بالتصغیر المری وقیل الخثعمی صحابی نزل الکوفة د تقریب التهذیب ج 1، ص201، رقم: 1828 بنابراین سند این روایت نیز کاملا صحیح و در سلسله آن دو نفر از أصحاب: یکی دکین بن سعید و دیگری وهب بن حمزه است و این مسأله روایت را تقویت خواهد کرد. البته ابن أبی حاتم، دو نفر را به نام «دکین» در کتابش ذکر کرده است؛ یکی دکین بن سعد یا سعید کوفی که تصریح به صحابی بودن اوکرده و دیگری دکین بدون نام پدر که او نیز اهل کوفه است: 1994 دکین بن سعید الخثعمی المزنی کوفی له صحبة روى عنه قیس بن أبی حازم سمعت أبی یقول ذلک. 1995 دکین کوفی روى عن وهب بن حمزة روى عنه یوسف بن صهیب سمعت أبی یقول ذلک. ابن أبی حاتم الرازی التمیمی، ابومحمد عبد الرحمن بن أبی حاتم محمد بن إدریس (متوفاى 327هـ)، الجرح والتعدیل، ج3 ص439، ناشر: دار إحیاء التراث العربی - بیروت، الطبعة: الأولى، 1271هـ ـ 1952م. ابوبکر هیثمی بعد از نقل روایت از معجم کبیر طبرانی می‌گوید: رواه الطبرانی وفیه دکین ذکره ابن أبی حاتم ولم یضعفه أحد وبقیة رجاله وُثقوا. طبرانی این روایت را نقل کرده و در سند آن دکین است، ابن أبی حاتم نام او را آورده؛ ولی هیچ کس او را تضعیف نکرده؛ بقیه راویان روایت همگی توثیق شده‌اند. الهیثمی، ابوالحسن نور الدین علی بن أبی بکر (متوفاى 807 هـ)، مجمع الزوائد ومنبع الفوائد، ج 9، ص109، ناشر: دار الریان للتراث/ دار الکتاب العربی - القاهرة، بیروت – 1407هـ. ممکن است که کسی اشکال کند که اگر راوی روایت مورد نظر ما «دکین» باشد، دکین توثیق ندارد؛ بنابراین روایت حجت نیست. در پاسخ می‌گوییم: اولا: هر دوی آن‌ها یک نفر هستند؛ چرا که هر دو اهل کوفه و در یک طبقه بوده‌اند. هیچ دلیلی نیز وجود ندارد که ثابت کند آن‌ها دو نفر باشند. به نظر می‌رسد که ابن أبی حاتم به منظور تضعیف و زیر سؤال بردن روایت «علی أولى الناس بکم بعدی» این کار را کرده باشد. علمای متعصب سنی از این کارها برای جلوگیری از انتشار فضائل امیرمؤمنان علیه السلام زیاد انجام داده‌اند. هرچند که جمله «ولم یضعفه أحد» که از هیثمی نقل شد، نیز اگر توثیق نباشد، تضعیف به حساب نمی‌آید. ثانیاً: احتمال این که راوی واقعی این روایت همان «رکین بن الربیع» باشد بسیار زیاد است؛ چرا تعداد زیادی از علمای اهل سنت، سند روایت را به همین صورت؛ یعنی یوسف بن صهیب از رکین بن الربیع نقل کرده‌اند؛ از جمله ابن أثیر جزری در اسد الغابة در شرح حال وهب بن حمزه می‌نویسد: وَهْبُ بن حَمْزة. یعد فی أهل الکوفة. روى حدیثه یوسف ابن صُهَیب، عن رُکَین، عن وهب بن حمزة قال: صحبت علیاً رضی الله عنه من المدینة إلى مکة.... ابن أثیر الجزری، عز الدین بن الأثیر أبی الحسن علی بن محمد (متوفاى630هـ)، أسد الغابة فی معرفة الصحابة، ج 5، ص474، تحقیق عادل أحمد الرفاعی، ناشر: دار إحیاء التراث العربی - بیروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1417 هـ - 1996 م. ابن حجر عسقلانی نیز در شرح حال وهب بن حمزه می‌نویسد: ثم أخرج من طریق یوسف بن صهیب عن رکین عن وهب بن حمزة قال سافرت مع علی فرأیت.... العسقلانی الشافعی، أحمد بن علی بن حجر ابوالفضل (متوفاى852هـ)، الإصابة فی تمییز الصحابة، ج 6، ص623، تحقیق: علی محمد البجاوی، ناشر: دار الجیل - بیروت، الطبعة: الأولى، 1412هـ - 1992م. و ابن عساکر نیز در تاریخ مدینه دمشق نقل کرده است: أخبرنا أبو الفتح یوسف بن عبد الواحد أناشجاع بن علی أنا أبو عبد الله بن مندة أنا خیثمة بن سلیمان أنا أحمد بن حازم أنا عبید الله بن موسى نایوسف بن صهیب عن رکین عن وهب بن حمزة قال: سافرت مع علی بن أبی طالب من المدینة إلى مکة... تاریخ مدینة دمشق ج 42، ص199 البته ابن حجر عسقلانی و ابن عساکر اصل کلام رسول خدا صلی الله علیه وآله را به این صورت نقل کرده‌اند: لا تقولن هذا لعلی فإن علیا ولیکم بعدی. هر چند که همین جمله نیز ولایت مطلق امیرمؤمنان علیه السلام ثابت می‌کند؛ اما به هر حال نشانگر این است که دست‌بردن در روایت و کلمات پیامبر خدا، کار همیشگی بزرگان اهل سنت است. از همه این‌ها گذشته، نقل روایت از دو طریق نیز احتمالش زیاد است؛ یکبار از طریق رکین بن ربیع از وهب بن حمزه و یکبار از طریق دکین (چه دکین بن سعید چه دکین بدون ذکر نام پدر). بنابراین اگر در سند دوم اشکالی باشد، سند اول هیچ اشکالی نخواهد داشت. نتیجه: سند اول که از ابونعیم إصفهانی نقل شد، بدون تردید صحیح است و تمام راویان آن از بزرگان تاریخ اهل سنت هستند. سند دوم نیز از طریق دکین بن سعید نقل شده و او خود از أصحاب رسول خدا صلی الله علیه وآله است. دکین بن سعید نیز نباشد، ضرری به صحت روایت نخواهد زد. پس سند روایت کاملا صحیح و از دیدگاه اهل سنت حجت است. تفسیر« النَّبِیُّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنینَ مِنْ أَنْفُسِهِم » از نگاه مفسران اهل سنت: تردیدی نیست که رسول خدا صلى الله علیه وآله بر همه مؤمنان و بلکه بر تمام بشریت ولایت مطلق دارد، و آن حضرت در تمام امور مسلمانان اولى به تصرف نسبت به خود آن‌ها است، اطاعت مطلق و بی چون چرا از آن حضرت واجب و مخالفت با او حرام مطلق است؛ چنانچه خداوند در آیه ششم سوره أحزاب همین مطلب را به روشنی به اثبات می‌رساند. النَّبِیُّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنینَ مِنْ أَنْفُسِهِم / الاحزاب/6 پیامبر نسبت به مؤمنان از خودشان سزاوارتر است بنابراین تردیدی در ولایت مطلق رسول خدا صلى الله علیه وآله بر همه افراد بشر نیست. رسول خدا صلى الله علیه وآله همین ولایت برا برای امیرمؤمنان علیه السلام طبق روایت صحیح السندی که علمای اهل سنت نقل کرده‌اند، ثابت کرده است. اولویت در این آیه به این معنی است که رسول خدا صلی الله علیه وآله هر تصرفی را که به خواهد و هر تدبیری را که صلاح بداند می‌تواند در حق مسلمین انجام دهد و مسلمانان وظیفه دارند که از او در تمام امور اطاعت نمایند؛ چنانچه مفسران بزرگ اهل سنت از این آیه همین مطلب را استنباط کرده‌اند که نام چند تن از آن‌ها را ذکر می کنیم: 1. محمد بن جریر طبری (متوفای 310هـ):طبری، مفسر مشهور اهل سنت در باره این آیه می‌نویسد: النبی أولى بالمؤمنین... یقول تعالى ذکره النبیُ محمدٌ أولى بالمؤمنینَ یقول: أحق بالمؤمنین به من أنفسهم أن یَحْکُم فیهم بما یشاء من حکمٍ فیجوز ذلک علیهم. کما حدثنی یونس قال أخبرنا بن وهب قال قال بن زید النبی أولى بالمؤمنین من أنفسهم کما أنت أولى بعبدک ما قضى فیهم من أمرٍ جازَ کما کلما قضیتَ على عبدک جاز. در این آیه: النبی اولی بالمؤمنین... خداوند پیامبر را سزاوارتر از مؤمنان بر جانشان دانسته و او را شایسته تر می داند تا آنچه لازم می داند در حق آنان انجام دهد. الطبری، محمد بن جریر بن یزید بن خالد أبو جعفر، جامع البیان عن تأویل آی القرآن، ج 21، ص 122، ناشر: دار الفکر - بیروت – 1405هـ. 2. ابن کثیر دمشقی سلفی (متوفای774هـ):و در تفسیر این آیه می‌نویسد: النبی أولى بالمؤمنین... قد علم تعالى شفقة رسوله صلى الله علیه وسلم على أمته ونصحه لهم فجعله أولى بهم من أنفسهم وحکمه فیهم کان مقدَّما على اختیارهم لأنفسهم کما قال تعالى «فَلا وَرَبِّکَ لا یُؤْمِنُونَ حَتَّى یُحَکِّمُوکَ فیما شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لا یَجِدُوا فی أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَیْتَ ویُسَلِّمُوا تَسْلیماً». خداوند مهربانی و دلسوزی رسولش را در باره امتش می داند و لذا او را سزاوارتر از خود آنان می داند و فرمان او را در حق آنان مقدم دانسته است؛ چنانچه خداوند می‌فرماید: به پروردگارت سوگند که آنها مؤمن نخواهند بود، مگر اینکه در اختلافات خود، تو را به داورى طلبند و سپس از داورى تو، در دل خود احساس ناراحتى نکنند و کاملا تسلیم باشند القرشی الدمشقی، إسماعیل بن عمر بن کثیر أبو الفداء (متوفای774هـ)، تفسیر القرآن العظیم، ج 3، ص 468، ناشر: دار الفکر - بیروت – 1401هـ. 3. ظهیر الدین بغوی (متوفای516هـ):بغوی شافعی که از او با عنوان «محیی السنة» یاد می‌کنند، در تفسیر آیه می‌گوید: قوله عز وجل « النبی أولى بالمؤمنین من أنفسهم» یعنی من بعضهم ببعض فی نفوذ حکمه فیهم ووجوب طاعته علیهم وقال ابن عباس وعطاء یعنی إذا دعاهم النبی صلى الله علیه وسلم ودَعَتْهم أنفسُهم إلى شیءٍ کانت طاعةُ النبی صلى الله علیه وسلم أولى بهم من أنفسهم قال ابن زید «النبی أولى بالمؤمنین من أنفسهم» فیما قضى فیهم کما أنت أولى بعبدک فیما قضیت علیه. وقیل هو أولى بهم فی الحمل على الجهاد وبذل النفس دونه. فرمان رسول خدا بر افراد امت از فرمان بعضی از آنان نسبت به دیگری نافذترو اطاعتش بر همگان واجب است، ابن عباس و عطاء گفته اند: معنای آیه این است که چون رسول خدا آنان را به کاری فرا خواند و نفس آنان به چیزی دیگر پس اطاعت رسول بر آنان واجب و مقدم است، ابن زید گفته است: اولویت رسول خدا در قضاوت و حکم او است همانگونه که دستور ارباب نسبت به بنده اش تقدم و اولویت دارد، و گفته شده است: اولویت دفاع و تقدیم جانشان در راه او است. البغوی، ظهیر الدین أبو محمد الحسین ابن مسعود الفراء، تفسیر البغوی، ج 3، ص 507، تحقیق: خالد عبد الرحمن العک، ناشر: دار المعرفة - بیروت. 4. قاضی عیاض (متوفای 544هـ):وی در کتاب مشهور الشفاء «أولی بالمؤمنین» را این گونه تفسیر می‌کند: قال أهل التفسیر: أولى بالمؤمنین من أنفسهم: أی ما أنفذه فیهم من أمرٍ فهو ماضٍ علیهم کما یمضی حکمُ السید على عبده. مفسران اولویت رسول خدا را در نفوذ فرمانش مانند اطاعت برده از اربابش دانسته اند. القاضی عیاض، أبو الفضل عیاض بن موسى بن عیاض الیحصبی السبتی، کتاب الشفا، ج 1 ، ص 49 . 5. عبد الرحمن بن جوزی (متوفای 597 هـ):وی در تفسیر این آیه می‌نویسد: قوله تعالى « النبی أولى بالمؤمنین من أنفسهم » أی احق فله أن یحکم فیهم بما یشاء قال ابن عباس إذا دعاهم إلى شئ ودعتهم أنفسهم إلى شئ کانت طاعته أولى من طاعة أنفسهم وهذا صحیح فان أنفسهم تدعوهم إلى ما فیه هلاکَهم والرسولُ یدعوهم إلى ما فیه نجاتَهم. این سخن خداوند که فرموده است: النبی اولی بالمؤمنین من انفسهم، به معنای سزاوارتر است، یعنی رسول خدا هرگونه که به خواهد می‌تواند در باره آنان فرمان دهد، ابن عباس گفته است: اگر رسول خدا مردم را به چیزی و نفس آنان به چیزی دیگر فرمان داد پیروی رسول مقدم و اولی است، سپس می‌گوید: این سخنی است صحیح، چرا که نفس مردم آنان را به چیزی می خواند که هلاکت و نابودی در آن است ولی رسول خدا به آنچه در آن نجات است دعوت می‌کند. إبن الجوزی، عبد الرحمن بن علی بن محمد، زاد المسیر فی علم التفسیر، ج 6 ، ص 352، ناشر: المکتب الإسلامی - بیروت، الطبعة: الثالثة، 1404هـ. 6. أبو القاسم زمخشری (متوفای 538هـ):زمخشری مفسر و أدیب پرآوازه اهل سنت در تفسیر آیه می‌نویسد: «النَّبِىُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِینَ (فی کل شیء من أمور الدین والدنیا) منْ أَنفُسِهِمْ » ولهذا أطلق ولم یقید، فیجب علیهم أن یکون أحبّ إلیهم من أنفسهم، وحکمه أنفذ علیهم من حکمها، وحقه آثَرَ لدیهم من حقوقها، وشفقتهم علیه أقدم من شفقتهم علیها، وأن یبدلوها دونه ویجعلوها فداءه إذا أعضل خطب، ووقاءه إذا لقحت حرب، وأن لا یتبعوا ما تدعوهم إلیه نفوسهم ولا ما تصرفهم عنه، ویتبعوا کل ما دعاهم إلیه رسول الله صلى الله علیه وسلم وصرفهم عنه، لأنّ کل ما دعا إلیه فهو إرشادٌ لهم إلى نیلِ النجاةِ والظفرُ بسعادةِ الدارین وما صَرَفَهم عنه، فأخذ بحجزهم لئلا یتهافتوا فیما یرمی بهم إلى الشقاوة وعذاب النار. رسول خدا در تمام مسائل مربوط به دنیا و آخرت مردم بر آنان اولویت دارد، به همین جهت هم بدون هیچگونه قیدی بیان شده است، بنا بر این بر امت واجب است که رسول خدا محبوب تر از خودشان نزد آنان باشد و دستور و حکم او نافذتر و حقوق او برتر و مهربانی به او مقدم و جانشان را نثارش نمایند و در هنگام جنگ او را محافظت کنند و از خواهشهای نفسانی و آنچه که آنان را از وی دور کند پیروی نکنند و از هر آنچه که آنان را به او فرا خواند متابعت نمایند زیرا او آنان را به سعادت دنیا و آخرت دعوت می‌کند و از عذاب آتش دور می‌نماید. الزمخشری الخوارزمی، أبو القاسم محمود بن عمر ، الکشاف عن حقائق التنزیل وعیون الأقاویل فی وجوه التأویل، ج 3 ، ص 531، تحقیق: عبد الرزاق المهدی، بیروت، ناشر: دار إحیاء التراث العربی. 7. أبی البرکات نسفی (متوفای 710هـ):نسفی می‌گوید: «النبی أولى بالمؤمنین من أنفسهم» أى أحق بهم فى کل شیء من أمور الدین والدنیا وحکمه أنفذ علیهم من حکمها فعلیهم ان یبذلوها دونه ویجعلوها فداءه. پیامبر اولی به مؤمنان از جان آنان است معنای آن این است که در همه چیز از امور دنیا و آخرت بر آنان تقدم و برتری دارد و دستور و حکم او نافذتر است، پس بر آنان واجب است جانشان را فدای او کنند. النسفی ، أبی البرکات عبد الله ابن أحمد بن محمود، تفسیر النسفی، ج 3 ، ص 297. 8. أبی حیان اندلسی (متوفای 745هـ):وی در تفسیر آیه می‌گوید: «أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِینَ»: أی فی کل شیء، ولم یقید. فیجب أن یکون أحب إلیهم من أنفسهم، وحکمه أنفذ علیهم من حکمها، وحقوقه آثَرَ، إلى غیر ذلک مما یجب علیهم فی حقه. پیامبر بر مؤمنان در همه چیز بدون هیچ تقییدی برتری دارد، پس واجب است از جانشان نزد آن محبوب تر و حکمش نافذتر وحقوقش رعایت بیشتری داشته باشد. أبی حیان الأندلسی، محمد بن یوسف ، تفسیر البحر المحیط، ج 7 ، ص 297، تحقیق: الشیخ عادل أحمد عبد الموجود - الشیخ علی محمد معوض، شارک فی التحقیق 1) د.زکریا عبد المجید النوقی 2) د.أحمد النجولی الجمل، ناشر: دار الکتب العلمیة - لبنان/ بیروت، الطبعة: الأولى، 1422هـ -2001م . 9. ابن قیم الجوزیة (متوفای 751هـ):زرعی دمشقی، معروف به ابن قیم جوزی، ادیب، مفسر، فقیه، متکلم و محدث مشهور حنبلی که از شاگردان ابن تیمیه و ناشر افکار او به شمار می‌رود، در کتاب زاد المهاجر در تفسیر این آیه می‌نویسد: وقال تعالى «النبی أولى بالمؤمنین من أنفسهم» وهو دلیلٌ على ان من لم یکن الرسولُ اولى به من نفسه فلیس من المؤمنین وهذه الاولویة تتضمن امورا: منها: ان یکون احبَّ إلى العبدِ من نفسه لان الأولویة اصلها الحب ونفس العبدِ احبٌ له من غیره ومع هذا یجب ان یکون الرسولُ اولى به منها واحب الیه منها فبذلک یحصل له اسم الایمان. ویلزم من هذه الاولویةِ والمحبةِ کمالَ الانقیادِ والطاعةِ والرضا والتسلیمِ وسائرَ لوازمِ المحبةِ من الرضا بحکمه والتسلیم لامره وایثاره على ما سواه. ومنها: ان لایکون للعبد حکمٌ على نفسه اصلاً بل الحکمُ على نفسِه للرسول صلى الله علیه وسلم یَحْکم علیها اعظم من حکمِ السیدِ على عبدِه أو الوالد على ولده فلیس له فی نفسه تصرف قط الا ما تصرف فیه الرسول الذی هو اولى به منها. النبی اولی بالمؤمنین من انفسهم، دلیل بر این است که هر کس پیامبر خدا را بر خودش مقدم نداند مؤمن نیست و این اولویت مستلزم چند امر است: 1. باید رسول خدا را از خودش بیشتر دوست داشته باشد، چون اولویت و برتری دادن اساس آن به محبت و دوستی است و طبیعی است که هر کس نفس خودش را بیش از دیگران دوست دارد و وقتی که رسول خدا را در دوست داشتن بر خودش مقدم بداند مؤمن بودن هم تحقق پیدا می‌کند، و نشان پیروی و رضایت و تسلیم در برابر فرمان او خواهد بود. 2. خودش را در برابر رسول خدا چیزی نداند بلکه دستور او را مهمتر از فرمان ارباب به بنده اش یا پدر نسبت به فرزندش بداند، و هیچگونه حقی برای خودش در برابر فرمان رسول خدا قائل نباشد. الزرعی، محمد بن أبی بکر أیوب أبو عبد الله (معروف به ابن قیم الجوزیة)، الرسالة التبوکیة زاد المهاجر إلى ربه، ج 1، ص 29، تحقیق: د. محمد جمیل غازی، ناشر: مکتبة المدنی - جدة. 10. ملا علی قاری (متوفای 1014هـ):ملا علی هروی مشهور به قاری می‌گوید: «أولى بالمؤمنین من أنفسهم» أی أولى فی کل شیء من أمور الدین والدنیا، ولذا أطلق ولم یقید فیجب علیهم أن یکون أحب إلیهم من أنفسهم وحکمه أنفذ علیهم من حکمها، وحقه آثر لدیهم من حقوقها وشفقتهم علیه أقدم من شفقتهم علیها. رسول خدا در همه امور اعم از دین و دنیا برتر است، به همین جهت هم مطلق آمده است و هیچ قیدی در آن نیست، پس واجب است که نبی را از خودشان بیشتر دوست داشته باشند و حکم او را در حق خویش نافذ وحقوق او را مقدم بر حقوق خویش و محبت به او را بر بر محبت خودشان اولی قرار دهند. ملا علی القاری، علی بن سلطان محمد، مرقاة المفاتیح شرح مشکاة المصابیح، ج 6 ، ص 297، تحقیق: جمال عیتانی، ناشر: دار الکتب العلمیة - لبنان/ بیروت، الطبعة: الأولى، 1422هـ - 2001م . 11. شوکانی (متوفای 1250هـ):محمد بن علی شوکانی آیه را این گونه تفسیر می‌کند: «النبی أولى بالمؤمنین من أنفسهم» أى هو أحقٌ بهم فى کلِ أمورِ الدین والدنیا وأولى بهم من أنفسهم فضلا عن أن یکون أولى بهم من غیرِهم فیجب علیهم أن یؤثروه بما أراده من أموالهم وإن کانوا محتاجین إلیها ویجب علیهم أن یحبوه زیادة علی حبهم أنفسهم ویجب علیهم أن یقدموا حکمه علیهم على حکمهم لأنفسهم. وبالجملة فإذا دعاهم النبى صلى الله علیه وسلم لشىء ودعتهم أنفسهم إلى غیره وجب علیهم أن یقدموا مادعاهم إلیه ویؤخروا مادعتهم أنفسهم إلیه ویجب علیهم أن یطیعوه فوق طاعتهم لأنفسهم ویقدموا طاعته على ماتمیل إلیه أنفسهم وتطلبه خواطرهم. پیامبر بر جان مؤمنان از خودشان اولی است به این معنی است که سزاوارتر است نسبت به آنان در تمام امور دین و دنیا چه برسد به این که اولی از دیگران به آنان باشد پس واجب است که در بذل مال اگر چه خودشان نیازمند باشند او را مقدم بدارند و او را بیش از خودشان دوست داشته باشند و حکم او را مهمتر از هر حکمی بدانند. پس اگر پیامبر فرمانی داد و نفسشان فرمانی دیگر باید فرمان او را ترجیح دهند و حتی بیشتر از قدرتشان باید از وی اطاعت نمایند. الشوکانی، محمد بن علی بن محمد، فتح القدیر الجامع بین فنی الروایة والدرایة من علم التفسیر، ج 4 ، ص 261، ناشر: دار الفکر - بیروت. 12. حسن خان فتوحی (متوفای1307هـ):وی می‌گوید: قال تعالى «النبی أولى بالمؤمنین من أنفسهم» فإذا دعاهم لشیء ودعتهم أنفسهم إلى غیره وجب علیهم أن یقدموا ما دعاهم إلیه ویؤخروا ما دعتهم أنفسهم إلیه ویجب علیهم أن یطیعوه فوق طاعتهم لأنفسهم ویقدموا طاعته على ما تمیل إلیه أنفسهم وتطلبه خواطرهم. اگر نفس مؤمنان آنان را به کاری فرمان دهد و رسول خدا به فرمانی دیگر واجب است امر او را برتر بدانند وبیشتر از توانشان او را اطاعت نمایند. الفتوحی، السید محمد صدیق حسن خان، حسن الأسوة بما ثبت من الله ورسوله فی النسوة، ج 1 ، ص 182، تحقیق: الدکتور- مصطفى الخن/ ومحی الدین ستو ناشر: مؤسسة الرسالة – بیروت، الطبعة: الخامسة، 1406هـ/ 1985م. از مجموع سخنان بزرگان از مفسران اهل سنت به این نتیجه می‌رسیم که اولویت در این آیه به این معنی است که پیروی و اطاعت از رسول خدا بر همه مسلمانان واجب است و آن حضرت می‌تواند در تمام امور مسلمانان تصرف نماید و در اداره امور آن‌ها از خودشان سزاوارتر است. رسول خدا صلى الله علیه وآله همین مقام و موقعیت را با روایت « فَهُوَ أَوْلَى النَّاسِ بِکُمْ بَعْدِی» برای امیرمؤمنان علیه السلام ثابت کرده است؛ یعنی ولایت امیرمؤمنان علیه السلام همان ولایت رسول خدا صلی الله علیه وآله است، همان‌طور که مردم وظیفه دارند از رسول خدا به صورت مطلاق اطاعت کنند و آن حضرت ولایت مطلق بر همگان دارد، همان ولایت برای امیرمؤمنان علیه السلام نیز ثابت است. روایت سوم: علی إِمَامُ الْمُتَّقِینَ، وَسَیِّدُ الْمُسْلِمِینَاصل روایت:حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ، ثنا مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ الْحَضْرَمِیُّ، ثنا أَبُو بَکْرِ بْنُ أَبِی شَیْبَةَ، ثنا أَحْمَدُ بْنُ مُفَضَّلٍ، حَدَّثَنَا جَعْفَرٌ الأَحْمَرُ، عَنْ هِلالٍ أَبِی أَیُّوبَ الصَّیْرَفِیِّ، عَنْ أَبِی کَثِیرٍ الأَنْصَارِیِّ، عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَسْعَدَ، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (ص): انْتَهَیْتُ لَیْلَةَ أُسْرِیَ بِی إِلَى السِّدْرَةِ الْمُنْتَهَى، فَأُوحِیَ إِلَیَّ فِی عَلِیٍّ بِثَلاثٍ: «أَنَّهُ إِمَامُ الْمُتَّقِینَ، وَسَیِّدُ الْمُسْلِمِینَ، وَقَائِدُ الْغُرِّ الْمُحَجَّلِینَ إِلَى جَنَّاتِ النَّعِیمِ». عبد الله بن سعد گوید: رسول خدا (ص) فرمود: هنگامی که در شب معراج به سدرة المنتهی رسیدم، خداوند به من در باره علی (ع) سه چیز وحی کرد: به راستی که او پیشوای پرهیزگاران، سردار مسلمانان و جلودار روسفیدان به سوی بهشت سرشار از نعمت خداوند است. رَوَاهُ رَبَاحُ بْنُ خَالِدٍ، وَیَحْیَى بْنُ أَبِی کَثِیرٍ، عَنْ جَعْفَرٍ الأَحْمَرِ مِثْلَهُ، وَرَوَاهُ غَسَّانُ، عَنْ إِسْرَائِیلَ، عَنْ هِلالٍ الْوَزَّانِ، عَنْ رَجُلٍ مِنَ الأَنْصَارِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ أَسْعَدَ، وَقَالَ عَمْرُو بْنُ الْحُسَیْنِ، عَنْ یَحْیَى بْنِ الْعَلاءِ، عَنْ هِلالٍ الْوَزَّانِ، عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَسْعَدَ بْنِ زُرَارَةَ، عَنْ أَبِیهِ. الأصبهانی، ابو نعیم أحمد بن عبد الله (متوفاى430هـ)، معرفة الصحابة، ج 3، ص1587، تحقیق: عادل بن یوسف العزازی، ناشر: دار الوطن للنشر. بررسی سند روایت:أبو جعفر محمد بن محمد بن أحمد بن عبد الله المقری البغدادی1281 محمد بن محمد بن أحمد أبو جعفر المقرئ سکن البصرة وحدث بها عن أبى شعیب الحرانی والحسن بن على المعمری والحسین بن الکمیت الموصلی وخلف بن عمرو العکبری والاحوص بن المفضل الغلابی حدثنا عنه الحسین بن على النیسابوری ومحمد بن على بن حبیب المتوثی وعیسى بن غسان ثلاثتهم بالبصرة وأبو نعیم الأصبهانی وکان ثقة البغدادی، ابوبکر أحمد بن علی بن ثابت الخطیب (متوفاى463هـ)، تاریخ بغداد، ج 3، ص221، ناشر: دار الکتب العلمیة – بیروت. أبو جعفر محمد بن عبد الله بن سلیمان المطین الخضرمی682 مطین الحافظ الکبیر أبو جعفر محمد بن عبد الله بن سلیمان الحضرمی الکوفى رأى أبا نعیم... وقد صنف المسند وغیر ذلک وله تاریخ صغیر قال أبو بکر بن أبی دارم الحافظ کتبت عن مطین مائة ألف حدیث وسئل عنه الدارقطنی فقال ثقة جبل... وبکل حال فمطین ثقة مطلقا. الذهبی الشافعی، شمس الدین ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى 748 هـ)، تذکرة الحفاظ، ج2 ص662، ناشر: دار الکتب العلمیة – بیروت، الطبعة: الأولى. أَبُو بَکْرِ بْنُ أَبِی شَیْبَةَ439 خ م د س ق أبو بکر بن أبی شیبة الحافظ عدیم النظیر الثبت النحریر عبد الله بن محمد بن أبی شیبة إبراهیم بن عثمان... وعنه أبو زرعة والبخاری ومسلم وأبو داود وابن ماجة وأبو بکر بن أبی عاصم وبقی بن مخلد والبغوی وجعفر الفریابی قال أحمد أبو بکر صدوق هو أحب الی من أخیه عثمان وقال العجلی ثقة حافظ وقال الفلاس ما رأیت احفظ من أبی بکر بن أبی شیبة وکذا قال أبو زرعة الرازی وقال الخطیب کان أبو بکر متقنا حافظا صنف المسند والاحکام والتفسیر. تذکرة الحفاظ ج2 ص432 أحمد بن المفضل القرشی12106 أحمد بن المفضل الکوفى أبو على یروى عن أسباط بن محمد ووکیع روى عنه یعقوب بن سفیان وأهل بلده وکان قدیم الموت التمیمی البستی، ابوحاتم محمد بن حبان بن أحمد (متوفاى354 هـ)، الثقات، ج8 ص28، تحقیق السید شرف الدین أحمد، ناشر: دار الفکر، الطبعة: الأولى، 1395هـ – 1975م. 88 أحمد بن المفضل الکوفی عن الثوری وإسرائیل وعنه الحنینی وأبو زرعة وطائفة شیعی صدوق د س الذهبی الشافعی، شمس الدین ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى 748 هـ)، الکاشف فی معرفة من له روایة فی الکتب الستة، ج1 ص203، تحقیق محمد عوامة، ناشر: دار القبلة للثقافة الإسلامیة، مؤسسة علو - جدة، الطبعة: الأولى، 1413هـ - 1992م. (أحمد بن المفضل. أبو علیّ الکوفیّ. عن: وکیع، وأسیاط بن نصر. وعنه: یعقوب الفسویّ، وأهل الکوفة. قال ابن حبّان: ثقة، قدیم الموت. الذهبی الشافعی، شمس الدین ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى 748 هـ)، تاریخ الإسلام ووفیات المشاهیر والأعلام، ج16 ص54، تحقیق د. عمر عبد السلام تدمرى، ناشر: دار الکتاب العربی - لبنان/ بیروت، الطبعة: الأولى، 1407هـ - 1987م. جعفر بن زیاد الأحمر940 جعفر بن زیاد الأحمر الکوفی صدوق یتشیع من السابعة مات سنة سبع وستین ل ت س. العسقلانی الشافعی، أحمد بن علی بن حجر ابوالفضل (متوفاى852هـ)، تقریب التهذیب، ج1 ص140، تحقیق: محمد عوامة، ناشر: دار الرشید - سوریا، الطبعة: الأولى، 1406 - 1986. 67 جعفر بن زیاد الأحمر ت س عن بیان بن بشر صدوق شیعی قال ابن حبان هزل عن الثقات بأشیاء فی القلب منها وقواه غیره الذهبی الشافعی، شمس الدین ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى 748 هـ)، ذکر أسماء من تکلم فیه وهو موثق، ج1 ص59، تحقیق: محمد شکور أمریر المیادینی، ناشر: مکتبة المنار - الزرقاء، الطبعة: الأولى، 1406هـ. 220 جعفر بن زیاد الأحمر کوفى ثقة العجلی، أبی الحسن أحمد بن عبد الله بن صالح (متوفاى 261هـ)، معرفة الثقات من رجال أهل العلم والحدیث ومن الضعفاء وذکر مذاهبهم وأخبارهم، ج1 ص268، تحقیق: عبد العلیم عبد العظیم البستوی، ناشر: مکتبة الدار - المدینة المنورة - السعودیة، الطبعة: الأولى، 1405 – 1985م. قال عَبد الله بن أحمد بن حنبل، عَن أبیه: صالح الحدیث. وَقَال عَباس الدُّورِیُّ وأبو بکر بن أَبی خیثمة ومحمد بن عثمان بن أَبی شَیْبَة، عن یحیى بن مَعِین: ثقة، زاد محمد: وکان من الشیعة. المزی، ابوالحجاج یوسف بن الزکی عبدالرحمن (متوفاى742هـ)، تهذیب الکمال، ج5 ص40، تحقیق: د. بشار عواد معروف، ناشر: مؤسسة الرسالة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1400هـ – 1980م. هلال بن أیوب الصیرفی11527 هلال الصیرفی أبو أیوب یروى عن أبى کثیر روى عنه جعفر الأحمر الثقات ـ ابن حبان ـ ج 7، ص572 2730 هلال بن أیوب الصیرفی ولیس بالوزان عن أبی کثیر روى عنه جعفر الأحمر البخاری الجعفی، ابوعبدالله محمد بن إسماعیل (متوفاى256هـ)، التاریخ الکبیر، ج8 ص207، تحقیق: السید هاشم الندوی، ناشر: دار الفکر. أفلح مولی أبی أیوب، أبو کثیر الأنصاری:549 أفلح مولى أبی أیوب الأنصاری أبو عبد الرحمن وقیل أبو کثیر مخضرم ثقة من الثانیة مات سنة ثلاث وستین م. تقریب التهذیب ج1 ص114 عبد الله بن أسعد بن زرارة:صحابی روایت چهارم: علیٌ وَلِیُّ کُلِّ مُؤْمِنٍ بَعْدِییکى از روایاتى که ولایت مطلق امیرمؤمنان علیه السلام و جانشینى بلافصل آن حضرت را ثابت مى‌کند، روایت «على ولى کل مؤمن بعدی» است که به روایت «ولایت» مشهور شده است. این روایت با عبارات مختلف؛ از جمله: «على ولى کل مؤمن بعدی»؛ «هو ولى کل مؤمن من بعدی»؛ «انت ولى کل مؤمن بعدی»؛ «أنت ولى کل مؤمن بعدى و مؤمنة»؛ «فانه ولیکم بعدی»؛ «ان علیاً ولیکم بعدی»؛ «أنک ولى المؤمنین من بعدی»؛ «إنه لا ینبغى أن أذهب إلا وأنت خلیفتى فى کل مؤمن من بعدی»؛ و.... نقل شده و چندین سند صحیح دارد؛ بزرگانى همچون، حاکم نیشابورى، شمس الدین ذهبى، على بن أبوبکر هیثمى و حتى محمد ناصر البانى آن را تصحیح کرده‌اند؛ اما متأسفانه افرادى همچون ابن تیمیه حرانى و هفمکران او که صحت این روایت را اصل مشروعیت مذهب خود در تضاد مى‌دیده‌اند، اصل صدور روایت را دروغ دانسته‌اند: قوله «هو ولی کل مؤمن بعدی» کذب على رسول الله صلى الله علیه وسلم. این حدیث از پیامبر خدا (ص) که فرمود: « على ولى هر مؤمنى بعد از من است » دروغى است که به رسول خدا (ص) نست داده شده است. ابن تیمیة، أحمد بن عبد الحلیم الحرانی (متوفای 728هـ)، منهاج السنة النبویة،ج7، ص391، دار النشر: مؤسسة قرطبة - 1406، الطبعة: الأولى، تحقیق: د. محمد رشاد سالم. براى روشن شدن حقیقت ماجرا و این که چه کسى دروغگو است و به پیامبر خدا دروغ مى‌بندد، ما أسناد این روایت را در منابع اهل سنت به صورت فشرده بررسى خواهیم کرد. طریق اول: عبد الله بن عباسابوداود طیالسى در مسند خود مى‌نویسد: حَدَّثَنَا أَبُو عَوَانَةَ، عَنْ أَبِی بَلْجٍ، عَنْ عَمْرِو بْنِ مَیْمُونٍ، عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ، أَنّ رَسُولَ اللَّهِ (ص) قَالَ لِعَلِیٍّ: «أَنْتَ وَلِیُّ کُلِّ مُؤْمِنٍ بَعْدِی». از إبن عباس نقل شده است که رسول خدا صلى الله علیه وآله خطاب به على (علیه السلام) فرمود: «تو ولى هر مؤمنى بعد از من هستی». الطیالسی البصری، سلیمان بن داوود ابوداوود الفارسی (متوفاى204هـ)، مسند أبی داوود الطیالسی،ج1، ص360، ح2752، ناشر: دار المعرفة - بیروت. بررسی سند روایتأَبُو عَوَانَةَ، وضّاح بن عبد اللهاز روات، بخارى، مسلم و سایر صحاح سته، ذهبى او را «ثقه» و «متقن» مى‌داند: وضاح بن عبد الله الحافظ أبو عوانة الیشکری مولى یزید بن عطاء سمع قتادة وابن المنکدر وعنه عفان وقتیبة ولوین ثقة متقن لکتابه توفی 176 ع الذهبی الشافعی، شمس الدین ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى 748 هـ)، الکاشف فی معرفة من له روایة فی الکتب الستة، ج2 ص349، رقم:6049، تحقیق محمد عوامة، ناشر: دار القبلة للثقافة الإسلامیة، مؤسسة علو - جدة، الطبعة: الأولى، 1413هـ - 1992م. ابن حجر نیز مى‌نویسد: وضاح بتشدید المعجمة ثم مهملة الیشکری بالمعجمة الواسطی البزاز أبو عوانة مشهور بکنیته ثقة ثبت من السابعة مات سنة خمس أو ست وسبعین ع وضاح، ثقه، استوار و از طبقه هفتم روات بود. العسقلانی الشافعی، أحمد بن علی بن حجر ابوالفضل (متوفاى852هـ)، تقریب التهذیب،ج1، ص580، رقم: 7407، تحقیق: محمد عوامة، ناشر: دار الرشید - سوریا، الطبعة: الأولى، 1406 - 1986. أَبِو بَلْجٍ، یحیى بن سلیم بن بلج:مزى در تهذیب الکمال مى‌نویسد: أبو بلج الفزاری الواسطی، ویُقال: الکوفی، وهو الکبیر، اسمه: یحیى بن سلیم بن بلج... قال إسحاق بن منصور، عن یحیى بن مَعِین: ثقة. وکذلک قال محمد بن سعد، والنَّسَائی، والدار قطنی. وقَال البُخارِیُّ: فیه نظر. وَقَال أبو حاتم: صالح الحدیث، لا بأس به. ابوبلج فزارى، اسحاق بن منصور از یحیى بن معین نقل کرده است که او «ثقه» است، همچنین محمد بن سعد، نسائى و دارقطنى او را توثیق کرده‌اند. بخارى گفته: در او اشکال است، ابوحاتم گفته: حدیثش صالح است و در خود او اشکالى نیست. المزی، ابوالحجاج یوسف بن الزکی عبدالرحمن (متوفاى742هـ)، تهذیب الکمال،ج33، ص162، تحقیق: د. بشار عواد معروف، ناشر: مؤسسة الرسالة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1400هـ – 1980م. ذهبى در کتاب الکاشف در باره او مى‌نویسد: أبو بلج الفزاری یحیى بن سلیم أو بن أبی سلیم عن أبیه وعمرو بن میمون الأودی وعنه شعبة وهشیم وثقه بن معین والدارقطنی وقال أبو حاتم لا بأس به وقال البخاری فیه نظر 4 یحیى بن سلیم، یحیى بن معین و دارقطنى او را توثیق کرده‌اند،‌ ابوحاتم گفته: اشکالى در او نیست و بخارى گفته: در او اشکالى است. الکاشف ج2 ص414، رقم:6550 و ابن حجر در لسان المیزان مى‌گوید: یحیى بن سلیم ان أبو بلج الفزاری عن عمرو بن میمون وعنه شعبة وهشیم وثقه بن معین والنسائی والدارقطنی. یحیى بن معین، نسائى و دارقطنى او را توثیق کرده‌اند. لسان المیزان ج7 ص432، رقم:5209 و در تقریب التهذیب او را صدوق دانسته؛ اما گفته است که برخى وقت‌ها اشتباه مى‌کرده: أبو بلج بفتح أوله وسکون اللام بعدها جیم الفزاری الکوفی ثم الواسطی الکبیر اسمه یحیى بن سلیم أو بن أبی سلیم أو بن أبی الأسود صدوق ربما أخطأ من الخامسة 4 ابو بلج، بسیار راستگو است؛ ولى گاهى اشتباه مى‌کرده است. تقریب التهذیب ج1 ص625، رقم: 8003. بدیهى است که جمله بخارى «فیه نظر»، نمى‌تواند در برابر توثیقات بزرگان علم رجال اهل سنت، تضعیف محسوب شود و به صحت روایت ضرر بزند؛ چرا که بزرگانى همچون یحیى بن معین، دارقطنى، نسائى، محمد بن سعد و ابن أبى حاتم او را توثیق کرده‌اند و تضعیف بخارى در برابر توثیقات این بزرگان تاب مقاومت ندارد؛ چنانچه بدر الدین عینى در باره روایتى که از ابوالمنیب عبید الله بن عبد الله نقل شده است مى‌گوید: فإن قلت: فی إسناده أبو المنیب عبید الله بن عبد الله، وقد تکلم فیه البخاری وغیره. قلت: قال الحاکم: وثقه ابن معین، وقال ابن أبی حاتم: سمعت أبی یقول: هو صالح الحدیث، وأنکر على البخاری إدخاله فی الضعفاء، فهذا ابن معین إمام هذا الشأن وکفى به حجة فی توثیقه إیاه. اگر بگویى که در سند آن ابو المنیب عبید الله بن عبد الله است که بخارى و دیگران به او اشکال گرفته‌اند، مى‌گویم: حاکم گفته که ابن معین او را توثیق کرده، ابوحاتم گفته که از پدرم شنیدم که مى‌گفت: او صالح الحدیث است؛ اما بخارى منکر شده و او را در زمره ضعفاء آورده است؛ اما یحیى بن معین، پیشواى این کار (علم رجال) است، براى حجیت روایت، توثیق او، توسط یحیى بن معین کفایت مى‌کند. العینی الغیتابی الحنفی، بدر الدین ابومحمد محمود بن أحمد (متوفاى 855هـ)، عمدة القاری شرح صحیح البخاری،ج7، ص11، ناشر: دار إحیاء التراث العربی – بیروت. وضعیت یحیى بن سلیم نیز تقریبا به همین صورت است، بخارى او را تضعیف کرده‌ ـ البته اگر بگوییم که «فیه نظر» تضعیف باشد ـ؛‌ اما یحیى بن معین و دیگر ائمه رجال اهل سنت او را توثیق کرده‌اند؛ پس بر طبق گفته آقاى بدر الدین عینى، تضعیف بخارى ارزشى ندارد و تنها توثیق یحیى بن معین، براى اثبات حجیت روایت کفایت مى‌کند. حتى اگر فرض کنیم که اشکال بخارى تأثیر گذار باشد، بازهم روایت از حجیت ساقط نمى‌شود و حد اکثر یحیى بن سلیم مى‌شود «مختلف فیه» و روایت «مختلف فیه» از دیدگاه اهل سنت، دست‌کم داراى درجه «حسن» است و روایت حسن نیز از دیدگاه آن‌ها حجت است و در حجیت با روایت صحیح تفاوتى ندارد. البانى وهابى نیز روایت یحیى بن سلیم را «حسن» دانسته است: 1188 - إسناده حسن ورجاله ثقات رجال الشیخین غیر أبی بلج واسمه یحیى بن سلیم بن بلج قال الحافظ صدوق ربما أخطأ. سند روایت «حسن» است، تمام راویان آن ثقه و از راویان بخارى و مسلم هستند؛‌ غیر از أبوبلج که ابن حجر گفته او بسیار راستگو است؛ ولى گاهى اشتباه مى‌کرده. ألبانی، محمد ناصر (متوفاى1420هـ)، ظلال الجنة،ج1، ص27، ج2، ص338، ناشر: المکتب الإسلامی – بیروت، الطبعة: الثالثة – 1413هـ ـ 1993م. البته البانى روایت «أنت ولى کل مؤمن بعدی» را با همین سند، صحیح مى‌داند و صراحتا اعتراف مى‌کند که این روایت صحیح است که در ادامه به سخن او اشاره مى‌شود. نتیجه آن که: یحیى بن سلیم از دیدگاه، یحیى بن معین، دارقطنى، ابن أبى‌حاتم، البانى و... موثق و روایتش «صحیح» و یا دست‌کم «حسن» است. عَمْرِو بْنِ مَیْمُونٍاز روات بخارى، مسلم و سایر صحاح سته: عمرو بن میمون الأودی عن عمر ومعاذ وعنه زیاد بن علاقة وأبو إسحاق وابن سوقة کثیر الحج والعبادة وهو راجم القردة مات 74 ع عمرو بن میمیون، زیاد به حج مى‌رفت و اهل عبادت بود، او همان کسى است که میمون را سنگسار کرد. الکاشف ج2 ص89، رقم: 4237 عمرو بن میمون الأودی أبو عبد الله ویقال أبو یحیى مخضرم مشهور ثقة عابد نزل الکوفة مات سنة أربع وسبعین وقیل بعدها ع. عمرو بن میمون که به او أبویحیى گفته مى‌شود، مخضرم (کسى که زمان جاهلیت و اسلام را درک کرده)، مشهور، مورد اعتماد و اهل عبادت بود. تقریب التهذیب ج1 ص427، رقم:5122. قضیه سنگسار کردن میمون در جاهلیت را بخارى در صحیح خود نقل کرده است: حدثنا نُعَیْمُ بن حَمَّادٍ حدثنا هُشَیْمٌ عن حُصَیْنٍ عن عَمْرِو بن مَیْمُونٍ قال رأیت فی الْجَاهِلِیَّةِ قِرْدَةً اجْتَمَعَ علیها قِرَدَةٌ قد زَنَتْ فَرَجَمُوهَا فَرَجَمْتُهَا مَعَهُمْ. نعیم بن حماد از هشیم بن حصین از عمرو بن میمون روایت کرده است که وی گفت: در جاهلیت، میمونی را دیدم که زنا کرده بود، پس گروهی از میمون ها دور وی جمع شده و او را سنگسار کردند؛ من نیز به همراه ایشان او را سنگسار کردم !!! البخاری الجعفی، ابوعبدالله محمد بن إسماعیل (متوفاى256هـ)، صحیح البخاری،ج3، ص1397، ح3636، کتاب مناقب الأنصار، باب القسامة فی الجاهلیة، تحقیق د. مصطفی دیب البغا، ناشر: دار ابن کثیر، الیمامة - بیروت، الطبعة: الثالثة، 1407 - 1987. ابْنِ عَبَّاسٍصحابى. همین روایت را احمد بن حنبل و حاکم نیشابورى به صورت مفصل نقل کرده‌اند: (2942)- [3052] حَدَّثَنَا یَحْیَى بْنُ حَمَّادٍ، حَدَّثَنَا أَبُو عَوَانَةَ، حَدَّثَنَا أَبُو بَلْجٍ، حَدَّثَنَا عَمْرُو بْنُ مَیْمُونٍ، قَالَ: إِنِّی لَجَالِسٌ إِلَى ابْنِ عَبَّاسٍ، إِذْ أَتَاهُ تِسْعَةُ رَهْطٍ، فَقَالُوا: یَا أَبَا عَبَّاسٍ، إِمَّا أَنْ تَقُومَ مَعَنَا، وَإِمَّا أَنْ یُخْلُونَا هَؤُلَاءِ، قَالَ: فَقَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ: بَلْ أَقُومُ مَعَکُمْ، قَالَ: وَهُوَ یَوْمَئِذٍ صَحِیحٌ قَبْلَ أَنْ یَعْمَى، قَالَ: فَابْتَدَءُوا فَتَحَدَّثُوا، فَلَا نَدْرِی مَا قَالُوا، قَالَ: فَجَاءَ یَنْفُضُ ثَوْبَهُ، وَیَقُولُ: أُفْ وَتُفْ، وَقَعُوا فِی رَجُلٍ لَهُ عَشْرٌ، وَقَعُوا فِی رَجُلٍ، قَالَ لَهُ النَّبِیُّ (ص): " لَأَبْعَثَنَّ رَجُلًا لَا یُخْزِیهِ اللَّهُ أَبَدًا، یُحِبُّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ "... إِنَّهُ لَا یَنْبَغِی أَنْ أَذْهَبَ إِلَّا وَأَنْتَ خَلِیفَتِی ". قَالَ: وَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ: "أَنْتَ وَلِیِّی فِی کُلِّ مُؤْمِنٍ بَعْدِی". عمرو بن میمون مى گوید: با عبد اللَّه بن عباس نشسته بودم، افرادى که در نه گروه بودند نزد او آمدند و گفتند: یا برخیز و با ما بیا و یا شما ما را با ابن عباس تنها گذارید. این ماجرا زمانى بود که ابن عباس بینا بود و هنوز کور نشده بود. ابن عباس گفت: من با شما مى آیم [آنان به گوشه اى رفتند و] با ابن عباس مشغول گفت و گو شدند. من نمى فهمیدم چه مى گویند. پس از مدتى عبد اللَّه بن عباس در حالى که لباسش را تکان مى داد تا غبارش فروریزد آمد و گفت: اف و تف بر آنان، به مردى دشنام مى دهند و از او عیب جویى مى کنند که ده ویژگى براى اوست؛ [یک ]- رسول‌خدا (ص) فرمود: «مردى را روانه میدان مى کنم که خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسولش هم او را دوست دارند هرگز خدا او را خوار نمى کند».... شایسته نیست که من بروم؛ مگر این که تو جانشین من باشى. ابن عباس مى‌گوید که رسول خدا صلی الله علیه وآله به على (علیه السلام) فرمود: تو بعد از من بر هر مؤمنى ولى هستى. الشیبانی، ابوعبد الله أحمد بن حنبل (متوفاى241هـ)، فضائل الصحابة، ج2، ص685، ح3062، تحقیق د. وصی الله محمد عباس، ناشر: مؤسسة الرسالة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1403هـ – 1983م؛ مسند أحمد بن حنبل، ج1، ص3053، ح3062، ناشر: مؤسسة قرطبة – مصر.؛ الطبرانی، ابوالقاسم سلیمان بن أحمد بن أیوب (متوفاى360هـ)، المعجم الکبیر، ج12، ص98، تحقیق: حمدی بن عبدالمجید السلفی، ناشر: مکتبة الزهراء - الموصل، الطبعة: الثانیة، 1404هـ – 1983م؛ ابن عساکر الدمشقی الشافعی، أبی القاسم علی بن الحسن إبن هبة الله بن عبد الله (متوفاى571هـ)، تاریخ مدینة دمشق وذکر فضلها وتسمیة من حلها من الأماثل،ج42، ص100، تحقیق: محب الدین أبی سعید عمر بن غرامة العمری، ناشر: دار الفکر - بیروت – 1995؛ ابن کثیر الدمشقی، ابوالفداء إسماعیل بن عمر القرشی (متوفاى774هـ)، البدایة والنهایة،ج7، ص339، ناشر: مکتبة المعارف – بیروت؛ العسقلانی الشافعی، أحمد بن علی بن حجر ابوالفضل (متوفاى852هـ)، الإصابة فی تمییز الصحابة،ج4، ص568، تحقیق: علی محمد البجاوی، ناشر: دار الجیل - بیروت، الطبعة: الأولى، 1412هـ - 1992م. حاکم نیشابورى متوفاى405هـ بعد از نقل این روایت مى‌گوید: هذا حدیث صحیح الإسناد ولم یخرجاه بهذه السیاقة. این روایت سندش صحیح است؛ ولى بخارى متوفاى256هـ و مسلم به این صورت نقل نکرده‌اند. النیسابوری، محمد بن عبدالله، المستدرک علی الصحیحین، ج3، ص143، دار الکتب العلمیة ـ بیروت، الأولى، 1411هـ. ذهبى متوفاى748هـ نیز در تلخیص المستدرک بعد از نقل این روایت گفته: صحیح. المستدرک علی الصحیحین و بذیله التلخیص للحافظ الذهبی، ج3، ص134، کتاب معرفة الصحابة، باب ذکر اسلام امیر المؤمنین، طبعة مزیدة بفهرس الأحادیث الشریفة، دارالمعرفة، بیروت،1342هـ. ابن عبد البر قرطبى بعد از نقل این روایت مى‌گوید: قال أبو عمر رحمه الله هذا إسناد لا مَطْعَنٌ فیه لأحد لصحته وثقة نَقَلَتِه.... ابو عمر (ابن عبد البر) گفته: این سندى است که هیچ کس حق اشکال به آن را ندارد؛ چرا که سند آن صحیح و تمام راویان آن موثق هستند. ابن عبد البر النمری القرطبی المالکی، ابوعمر یوسف بن عبد الله بن عبد البر (متوفاى 463هـ)، الاستیعاب فی معرفة الأصحاب،ج3 ص1091 ـ 1092، تحقیق: علی محمد البجاوی، ناشر: دار الجیل - بیروت، الطبعة: الأولى، 1412هـ. حافظ ابوبکر هیثمى متوفاى807 هـ نیز بعد از این روایت مى‌گوید: رواه أحمد والطبرانی فی الکبیر والأوسط باختصار ورجال أحمد رجال الصحیح غیر أبی بلج الفزاری وهو ثقة وفیه لین. این روایت را احمد و طبرانى متوفاى360هـ در معجم کبیر و معجم اوسط به صورت خلاصه نقل کرده‌اند، راویان احمد همگى راویان صحیح بخارى متوفاى256هـ هستند؛ غیر از أبى بلج فزارى که او نیز مورد اعتماد و در او اشکالى است. الهیثمی، علی بن أبی بکر، مجمع الزوائد، ج9، ص120، دار الریان للتراث/ دار الکتاب العربی ـ القاهرة، بیروت ـ 1407هـ. حتى البانى وهابى که روایت أبوبلج را در جاى دیگر «حسن» دانسته، در این جا تصحیح مى‌کند و مى‌گوید: و أما قوله: «وهو ولی کل مؤمن بعدی». فقد جاء من حدیث ابن عباس، فقال الطیالسی (2752 ): حدثنا أبو عوانة عن أبی بلج عن عمرو بن میمون عنه " أن رسول الله صلى الله علیه وسلم قال لعلی: " أنت ولی کل مؤمن بعدی ". و أخرجه أحمد (1 / 330 - 331) ومن طریقه الحاکم (3 / 132 - 133) وقال: «صحیح الإسناد»، ووافقه الذهبی، وهو کما قالا. اما این گفته پیامبر (ص) که: «او ولى هر مؤمنى بعد از من است» از طریق ابن عباس نقل شده است. طیالسى گفته: ابوعوانه از ابوبلج از عمرو بن میمون از ابن عباس نقل کرده است که رسول خدا خطاب به على فرمود: تو ولى هر مؤمنى بعد از من هستى. احمد نیز آن را نقل کرده و حاکم نیز از همین طریق آن را نقل کرده و گفته: سندش صحیح است، ذهبى نیز با نظر او موافقت کرده است. سند روایت همان گونه است است که حاکم و ذهبى گفته‌اند (صحیح است). ألبانی، محمد ناصر (متوفاى1420هـ)، السلسلة الصحیحة المجلدات الکاملة، ج5، ص222، ذیل روایت: 2223 نتیجه این که: روایت «أَنْتَ وَلِیِّی فِی کُلِّ مُؤْمِنٍ بَعْدِی» از دیدگاه بزرگانى همچون حاکم نیشابورى، شمس الدین ذهبى و على بن أبى بکر هیثمى، محمد ناصر البانى و... صحیح و تمام راویان آن ثقه هستند. طریق دوم: عمران بن حصینابوعیسى ترمذى در سنن خود، احمد بن حنبل در فضائل الصحابه و نسائى در خصائص امیرمؤمنان علیه السلام نوشته‌اند: (3674)- [3712] حَدَّثَنَا قُتَیْبَةُ، حَدَّثَنَا جَعْفَرُ بْنُ سُلَیْمَانَ الضُّبَعِیُّ، عَنْ یَزِیدَ الرِّشْکِ، عَنْ مُطَرِّفِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ، عَنْ عِمْرَانَ بْنِ حُصَیْنٍ، قَالَ: بَعَثَ رَسُولُ اللَّهِ (ص) جَیْشًا، وَاسْتَعْمَلَ عَلَیْهِمْ عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ فَمَضَى فِی السَّرِیَّةِ، فَأَصَابَ جَارِیَةً، فَأَنْکَرُوا عَلَیْهِ، وَتَعَاقَدَ أَرْبَعَةٌ مِنْ أَصْحَابِ رَسُولِ اللَّهِ (ص) فَقَالُوا: إِذَا لَقِینَا رَسُولَ اللَّهِ (ص) أَخْبَرْنَاهُ بِمَا صَنَعَ عَلِیٌّ، وَکَانَ الْمُسْلِمُونَ إِذَا رَجَعُوا مِنَ السَّفَرِ بَدَءُوا بِرَسُولِ اللَّهِ (ص) فَسَلَّمُوا عَلَیْهِ، ثُمَّ انْصَرَفُوا إِلَى رِحَالِهِمْ، فَلَمَّا قَدِمَتِ السَّرِیَّةُ سَلَّمُوا عَلَى النَّبِیِّ (ص) فَقَامَ أَحَدُ الْأَرْبَعَةِ، فَقَالَ: یَا رَسُولَ اللَّهِ أَلَمْ تَرَ إِلَى عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ صَنَعَ کَذَا وَکَذَا، فَأَعْرَضَ عَنْهُ رَسُولُ اللَّهِ (ص) ثُمَّ قَامَ الثَّانِی فَقَالَ مِثْلَ مَقَالَتِهِ، فَأَعْرَضَ عَنْهُ، ثُمَّ قَامَ الثَّالِثُ فَقَالَ مِثْلَ مَقَالَتِهِ، فَأَعْرَضَ عَنْهُ، ثُمَّ قَامَ الرَّابِعُ فَقَالَ مِثْلَ مَا قَالُوا، فَأَقْبَلَ رَسُولُ اللَّهِ (ص) وَالْغَضَبُ یُعْرَفُ فِی وَجْهِهِ فَقَالَ: «مَا تُرِیدُونَ مِنْ عَلِیٍّ، مَا تُرِیدُونَ مِنْ عَلِیٍّ، مَا تُرِیدُونَ مِنْ عَلِیٍّ، إِنَّ عَلِیًّا مِنِّی وَأَنَا مِنْهُ، وَهُوَ وَلِیُّ کُلِّ مُؤْمِنٍ بَعْدِی». مطرف بن عبد الله از «عمران بن حصین» روایت کرده که رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله لشکرى را به فرماندهى حضرت على بن ابیطالب (علیه السلام) فرستاد، حضرت على علیه السّلام به فرمان پیغمبر به آن مأموریت رفت. پس از پیروزى، کنیزکى را که جزو اسیران بود، براى خود برگزید. این عمل على علیه السّلام مورد نارضایتى لشکریان قرار گرفت و از آنها، چهار تن تعهد کردند و گفتند: هر گاه با رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله ملاقات کنیم، رفتار ناخوشایند حضرت على علیه السّلام را به اطلاع ایشان مى رسانیم. معمول مسلمانها این بود که هر گاه از سریّه اى باز مى گشتند. نخست به حضور پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله شرفیاب مى شدند و سلام مى کردند؛ پس از عرض سلام، هر یک به مقر خویش باز مى گشت. این بار هم طبق معمول، لشکر به حضور پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله شرفیاب شد. پس از عرض سلام، یکى از چهار تن از جاى برخاست و گفت: یا رسول الله! آیا از رفتارى که على بن ابیطالب در این مأموریت انجام داده، اطلاع یافته اید؟ رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله روى از او برتافت و پاسخى نداد؛ دومى از جاى برخاست و همان سخن را بازگو کرد. پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله از او نیز روى برگردانید و پاسخى نداد؛ سومى از جاى برخاست و همان شکایت را نمود. رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله به گفته او هم اعتنائى نکرد؛ چهارمى برخاست و گفته هاى آن سه نفر را تأیید کرد. رسول الله صلّى اللّه علیه و آله در حالی‌که آثار خشم و غضب از چهره مبارکش هویدا بود، برآشفت و سه بار فرمود: از على چه مى خواهید؟ از على چه مى خواهید؟ از على چه مى خواهید؟ و فرمود: على از من است و من از على و او پس از من، ولى همه مؤمنان است. الترمذی السلمی، ابوعیسی محمد بن عیسی (متوفاى 279هـ)، سنن الترمذی،ج5، ص632، تحقیق: أحمد محمد شاکر وآخرون، ناشر: دار إحیاء التراث العربی – بیروت؛ الشیبانی، ابوعبد الله أحمد بن حنبل (متوفاى241هـ)، فضائل الصحابة،ج2، ص620، تحقیق د. وصی الله محمد عباس، ناشر: مؤسسة الرسالة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1403هـ – 1983م؛ النسائی، ابوعبد الرحمن أحمد بن شعیب بن علی (متوفاى303 هـ)، خصائص امیرمؤمنان علی بن أبی طالب،ج1، ص109، تحقیق: أحمد میرین البلوشی، ناشر: مکتبة المعلا - الکویت الطبعة: الأولى، 1406 هـ؛ أبو یعلی الموصلی التمیمی، أحمد بن علی بن المثنی (متوفاى307 هـ)، مسند أبی یعلی،ج1، ص293، تحقیق: حسین سلیم أسد، ناشر: دار المأمون للتراث - دمشق، الطبعة: الأولى، 1404 هـ – 1984م؛ الرویانی، أبو بکر محمد بن هارون (متوفاى307هـ)، مسند الرویانی،ج1، ص125، تحقیق: أیمن علی أبو یمانی، ناشر: مؤسسة قرطبة - القاهرة، الطبعة: الأولى، 1416هـ؛ التمیمی البستی، محمد بن حبان بن أحمد ابوحاتم (متوفاى354 هـ)، صحیح ابن حبان بترتیب ابن بلبان،ج15، ص373، تحقیق: شعیب الأرنؤوط، ناشر:مؤسسة الرسالة - بیروت، الطبعة: الثانیة، 1414هـ ـ 1993م؛ الطبرانی، ابوالقاسم سلیمان بن أحمد بن أیوب (متوفاى360هـ)، المعجم الکبیر،ج18، ص128، تحقیق: حمدی بن عبدالمجید السلفی، ناشر: مکتبة الزهراء - الموصل، الطبعة: الثانیة، 1404هـ – 1983م؛ الأصبهانی، ابو نعیم أحمد بن عبد الله (متوفاى430هـ)، حلیة الأولیاء وطبقات الأصفیاء،ج6، ص294، ناشر: دار الکتاب العربی - بیروت، الطبعة: الرابعة، 1405هـ. ابن أثیر الجزری، عز الدین بن الأثیر أبی الحسن علی بن محمد (متوفاى630هـ)، أسد الغابة فی معرفة الصحابة،ج4، ص116، تحقیق عادل أحمد الرفاعی، ناشر: دار إحیاء التراث العربی - بیروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1417 هـ - 1996 م. ابن أبى شیبه با همان سند روایت نقل کرده است؛ اما متن آن کمى تفاوت دارد: حدثنا عفان قال ثنا جعفر بن سلیمان قال حدثنی یزید الرشک عن مطرف عن عمران بن حصین قال بعث رسول الله... فأقبل إلیه رسول الله یعرف الغضب فی وجهه فقال ما تریدون من علی ما تریدون من علی علی منی وأنا من علی وعلی ولی کل مؤمن بعدی إبن أبی شیبة الکوفی، ابوبکر عبد الله بن محمد (متوفاى235 هـ)، الکتاب المصنف فی الأحادیث والآثار،ج6، ص373،‌ ح32121، تحقیق: کمال یوسف الحوت، ناشر: مکتبة الرشد - الریاض، الطبعة: الأولى، 1409هـ. تعدادى از علماى اهل سنت، سند این روایت را تصحیح کرده‌اند؛ از جمله ذهب در میزان الإعتدال مى‌نویسد: قال ابن عدی أدخله النسائی فی صحاحه. ابن عدى گفته که نسائى این روایت را در زمره روایات صحیح خود وارد کرده است. الذهبی الشافعی، شمس الدین ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى 748 هـ)، میزان الاعتدال فی نقد الرجال،ج2، ص138، تحقیق: الشیخ علی محمد معوض والشیخ عادل أحمد عبدالموجود، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1995م. و در تاریخ الإسلام مى‌نویسد: أخرجه النسائی، والترمذی وقال: حدیث حسن غریب. ورواه الإمام أحمد فی مسنده عن عبد الرزاق، وعفان عنه. وإسناده على شرط مسلم وإنما لم یخرجه فی صحیحه لنکارته. این روایت را نسائى آورده و ترمذى بعد از نقل آن گفته: حدیث حسن و غریب است. و إمام أحمد در مسندش آن را از طریق عبد الزراق و عفان نقل کرده، سند امام أحمد مطابق با شرایطى است که مسلم در صحت روایت قائل است؛ اما آن را در صحیح خود نیاورده؛‌ چون متن آن منکر است. الذهبی الشافعی، شمس الدین ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى 748 هـ)، تاریخ الإسلام ووفیات المشاهیر والأعلام،ج11، ص71، تحقیق د. عمر عبد السلام تدمرى، ناشر: دار الکتاب العربی - لبنان/ بیروت، الطبعة: الأولى، 1407هـ - 1987م. بلى، متن این روایت از دیدگاه مسلم نیشابورى و شمس الدین ذهبى منکر و غیر قابل پذیرش است؛ چون اساس مذهب و عقائد آن‌ها را فرو ریخته و بطلان افکار آن‌ها را ثابت مى‌کند؛ از این رو طبیعى است که آن‌ها نپذیرند و در صحیح خود آن را نیاورند. اگر مسلم این گونه روایات را آورده بود که نام کتاب او را «صحیح مسلم» نمى‌گذاشتند. و ابن حجر عسقلانى تصریح مى‌کند که سند این روایت «قوی» است. وأخرج الترمذی بإسناد قوی عن عمران بن حصین فی قصة قال فیها قال رسول الله صلى الله علیه وسلم ما تریدون من علی إن علیا منی وأنا من علی وهو ولی کل مؤمن بعدی. ترمذى با سند قوى از عمران بن حصین در قصه‌اى نقل کرده که رسول خدا صلى الله علیه وآله فرمود: از على چه مى‌خواهید، به درستى که على از من است و من از على هستم و او ولى هر مؤمنى بعد از من است. العسقلانی الشافعی، أحمد بن علی بن حجر ابوالفضل (متوفاى852هـ)، الإصابة فی تمییز الصحابة،ج4، ص569، تحقیق: علی محمد البجاوی، ناشر: دار الجیل - بیروت، الطبعة: الأولى، 1412هـ - 1992م. و عبد القادر بغدادى نیز همان سخن ابن حجر را تکرار کرده است: وأخرج الترمذی بإسنادٍ قویٍّ عن عمران بن حصین فی قصةٍ قال فیها: قال رسول الله صلى الله علیه وسلم: ما یریدون من علی إن علیاً منی وأنا من علی وهو ولی کل مؤمن بعدی. البغدادی، عبد القادر بن عمر (متوفاى1093هـ)، خزانة الأدب ولب لباب لسان العرب،ج6، ص69، تحقیق: محمد نبیل طریفی / امیل بدیع الیعقوب، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1998م. جلال الدین سیوطى و علاء الدین هندى گفته‌اند که ابن جریر طبرى همین روایت را نقل و سپس آن را تصحیح کرده است: (ش وابن جریر وصحَّحَهُ). ابن أبى شیبه و نیز ابن جریر آن را نقل و تصحیح کرده است. السیوطی، جلال الدین أبو الفضل عبد الرحمن بن أبی بکر (متوفاى911هـ)، جامع الاحادیث (الجامع الصغیر وزوائده والجامع الکبیر)،ج16، ص256، طبق برنامه الجامع الکبیر؛ الهندی، علاء الدین علی المتقی بن حسام الدین (متوفاى975هـ)، کنز العمال فی سنن الأقوال والأفعال،ج13، ص62، تحقیق: محمود عمر الدمیاطی، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1419هـ - 1998م. سیوطى در جاى دیگر از کتاب جامع الأحادیث صراحتا مى‌گوید که این روایت صحیح است: عَلِیٌّ مِنی وَأَنَا مِنْ عَلِیَ، وَعَلِیٌّ وَلِیُّ کُل مُؤْمِنٍ بَعْدِی (ش) عن عمران بن حصین، صحیح. على از من و من از على هستسم، و على ولى هر مؤمنى بعد از من است. این روایت را ابن أبى شیبه در کتاب المصنف نقل کرده و سندش صحیح است. السیوطی، جلال الدین أبو الفضل عبد الرحمن بن أبی بکر (متوفاى911هـ)، جامع الاحادیث (الجامع الصغیر وزوائده والجامع الکبیر)،ج5، ص211، طبق برنامه الجامع الکبیر. متقى هندى نیز در کنز العمال همین سخن را تکرار کرده است: علی منی وأنا من علی، وعلی ولی کل مؤمن بعدی. ش عن عمران بن حصین؛ صحیح. الهندی، علاء الدین علی المتقی بن حسام الدین (متوفاى975هـ)، کنز العمال فی سنن الأقوال والأفعال،ج11، ص279، ح 32941، تحقیق: محمود عمر الدمیاطی، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1419هـ - 1998م. صالحى شامى نیز روایت را صحیح دانسته است: وروى ابن أبی شیبة وهو صحیح عن عمر - رضی الله تعالى عنه - قال: قال رسول الله - صلى الله علیه وسلم -: ' علی منی وأنا منه، وعلی ولی کل مؤمن من بعدی '. الصالحی الشامی، محمد بن یوسف (متوفاى942هـ)، سبل الهدی والرشاد فی سیرة خیر العباد،ج11، ص296، تحقیق: عادل أحمد عبد الموجود وعلی محمد معوض، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1414هـ. البته به جاى «عمران» در نقل صالحى شامى «عمر» آمده است که به احتمال زیاد از اشتباهات نسخه نویسان باشد. البانى وهابى بعد از نقل این روایت و در توثیق جعفر بن سلیمان مى‌گوید: قلت: وهو ثقة من رجال مسلم وکذلک سائر رجاله ولذلک قال الحاکم: «صحیح على شرط مسلم»، وأقره الذهبی. من مى‌گویم: جعفر بن سلیمان ثقه و از روایان صحیح مسلم است؛ چنانچه دیگر راویان این روایت نیز این چنین هستند؛ به همین خاطر حاکم گفته است که روایت بنابر شرایط مسلم، صحیح است و ذهبى نیز نظر او را تأیید کرده است. السلسلة الصحیحة المجلدات الکاملة، ج5، ص222، ذیل روایت: 2223 هر چند که همین تصریحات بزرگان اهل سنت براى اثبات صحت روایت کفایت مى‌کند؛ اما براى اطمینان بیشتر، ما تک تک روات را نیز بررسى خواهیم کرد: بررسی سند روایتقُتَیْبَةُ بن سعید:از روات بخارى و مسلم؛ ذهبى در باره او مى‌گوید: قتیبة بن سعید أبو رجاء البلخی عن مالک واللیث وعنه الجماعة سوى بن ماجة والفریابی والسراج مات عن اثنتین وتسعین سنة فی شعبان 24 ع قتیبة بن سعید، از مالک و لیث و از او تمام صحاح سته؛‌ غیر از ابن ماجه روایت نقل کرده‌اند. الذهبی الشافعی، شمس الدین ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى 748 هـ)، الکاشف فی معرفة من له روایة فی الکتب الستة، ج2 ص134، رقم: 4555، تحقیق محمد عوامة، ناشر: دار القبلة للثقافة الإسلامیة، مؤسسة علو - جدة، الطبعة: الأولى، 1413هـ - 1992م. و ابن حجر در باره او مى‌نویسد: قتیبة بن سعید بن جمیل بفتح الجیم بن طریف الثقفی أبو رجاء البغلانی بفتح الموحدة وسکون المعجمة یقال اسمه یحیى وقیل علی ثقة ثبت من العاشرة مات سنة أربعین عن تسعین سنة ع. قتیبة بن سعید، ثقه و ثابت قدم بوده است. العسقلانی الشافعی، أحمد بن علی بن حجر ابوالفضل (متوفاى852هـ)، تقریب التهذیب، ج1 ص454، رقم:5522، تحقیق: محمد عوامة، ناشر: دار الرشید - سوریا، الطبعة: الأولى، 1406 - 1986. جَعْفَرُ بْنُ سُلَیْمَانَ الضُّبَعِیُّ:از روات مسلم و سایر صحاح سته، ابن حجر در باره او گفته است: جعفر بن سلیمان الضبعی بضم المعجمة وفتح الموحدة أبو سلیمان البصری صدوق زاهد لکنه کان یتشیع من الثامنة مات سنة ثمان وسبعین بخ م 4 جعفر بن سلیمان، بسیار راستگو و زاهد؛ اما متمایل به شیعه بود. تقریب التهذیب ج1 ص140، رقم:942 و ذهبى در تذکرة الحفاظ در باره او مى‌نویسد: م 4 جعفر بن سلیمان الامام أبو سلیمان الضبعی البصری من ثقات الشیعة وزهادهم حدث عن ثابت البنانی.... جعفر بن سلیمان، از روایات مورد اعتماد شیعه و از زاهدان آن بود. الذهبی الشافعی، شمس الدین ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى 748 هـ)، تذکرة الحفاظ، ج1 ص241، رقم:227، ناشر: دار الکتب العلمیة – بیروت، الطبعة: الأولى. البانى وهابى که از او با عنوان بخارى دوران یاد مى‌کنند، در توثیق جعفر بن سلیمان مى‌نویسد: و کان جعفر بن سلیمان من الثقات المتقنین فی الروایات غیر أنه کان ینتحل المیل إلى أهل البیت ولم یکن بداعیة إلى مذهبه ولیس بین أهل الحدیث من أئمتنا خلاف أن الصدوق المتقن إذا کان فیه بدعة ولم یکن یدعو إلیها، أن الاحتجاج بأخباره جائز. جعفر بن سلیمان از راویان مورد اعتماد و استوار در نقل روایت است؛ البته او به أهل بیت متمایل بوده است، اما او به مذهب خود دعوت نمى‌کرده‌ است و هیچ اختلافى بین پیشوایان أهل حدیث ما در این مطلب وجود ندارد که اگر راوى راستگو و متقنى، اهل بدعت باشد؛ ولى به مذهبش دعوت نکند، اخذ و تمسک به حدیث‌هاى او صحیح و مجاز است. السلسلة الصحیحة المجلدات الکاملة، ج5، ص222، ذیل روایت: 2223 یَزِیدَ بن شریک بن الرِّشْکِ:از روات بخارى، مسلم و سایر صحاح سته، ذهبى در باره او مى‌نویسد: یزید الرشک هو بن أبی یزید الضبعی عن مطرف ومعاذة وعنه شعبة وابن علیة ثقة متعبد توفی 13 ع. یزید الرشک، مورد اعتماد و اهل عبادت بود. الکاشف ج2 ص391، رقم:6369 و مزى بعد از نقل توثیقاتى که در باره وجود دارد، مى‌نویسد: روى له الجماعة. تمام صحاح سته از او روایت نقل کرده‌اند. المزی، ابوالحجاج یوسف بن الزکی عبدالرحمن (متوفاى742هـ)، تهذیب الکمال، ج32، ص161، تحقیق: د. بشار عواد معروف، ناشر: مؤسسة الرسالة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1400هـ – 1980م. مُطَرِّفِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ:از روات بخارى، مسلم و سایر صحاح سته، ذهبى او را یکى از مشاهیر معرفى کرده است: مطرف بن عبد الله بن الشخیر الحرشی العامری أبو عبد الله أحد الأعلام عن أبیه وأبی وعلی وعنه أخوه یزید وقتادة وأبو التیاح مات 95 ع الکاشف ج2 ص269، رقم:5478 و ابن حجر او را ثقه، عابد و فاضل دانسته است: مطرف بن عبد الله بن الشخیر بکسر الشین المعجمة وتشدید المعجمة المکسورة بعدها تحتانیة ساکنة ثم راء العامری الحرشی بمهملتین مفتوحتین ثم معجمة أبو عبد الله البصری ثقة عابد فاضل من الثانیة مات سنة خمس وتسعین ع تقریب التهذیب ج1 ص534، رقم:6706 عِمْرَانَ بْنِ حُصَیْنٍصحابى. ابن شاهین بعد از نقل همین روایت مى‌نویسد: تَفَرَّدَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ بِهَذِهِ الْفَضِیلَةِ، لَمْ یَشْرَکْهُ فِیهَا أَحَدٌ. على بن أبى طالب (علیه السلام)‌ تنها دارنده این فضیلت است و کسى دیگرى در آن شریک نیست. أبو حفص عمر بن أحمد بن شاهین (متوفاى385 هـ)، شرح مذاهب أهل السنة ومعرفة شرائع الدین والتمسک بالسنن، ج1، ص89، تحقیق: عادل بن محمد، ناشر: مؤسسة قرطبة للنشر والتوزیع، الطبعة: الأولى، 1415هـ - 1995م. بنابراین، سند این روایت کاملا صحیح است و تمام راویان آن، یا از روات بخارى یا از روات مسلم؛ چنانچه پیش از این تصریح البانى را در این زمینه خواندیم. طریق سوم: عامر بن الحصیب بن عبد الله (بریده)احمد بن حنبل در فضائل الصحابه و مسند خود مى‌نویسد: (22409)- [22502] حَدَّثَنَا ابنُ نُمَیْرٍ، حَدَّثَنِی أَجْلَحُ الْکِنْدِیُّ، عَنْ عَبدِ اللَّهِ بنِ برَیْدَةَ، عَنْ أَبیهِ برَیْدَةَ، قَالَ: بعَثَ رَسُولُ اللَّهِ (ص) بعْثَیْنِ إِلَى الْیَمَنِ، عَلَى أَحَدِهِمَا عَلِیُّ بنُ أَبی طَالِب، وَعَلَى الْآخَرِ خَالِدُ بنُ الْوَلِیدِ، فَقَالَ: " إِذَا الْتَقَیْتُمْ فَعَلِیٌّ عَلَى النَّاسِ، وَإِنْ افْتَرَقْتُمَا، فَکُلُّ وَاحِدٍ مِنْکُمَا عَلَى جُنْدِهِ "، قَالَ: فَلَقِینَا بنِی زَیْدٍ مِنْ أَهْلِ الْیَمَنِ، فَاقْتَتَلْنَا، فَظَهَرَ الْمُسْلِمُونَ عَلَى الْمُشْرِکِینَ، فَقَتَلْنَا الْمُقَاتِلَةَ، وَسَبیْنَا الذُّرِّیَّةَ، فَاصْطَفَى عَلِیٌّ امْرَأَةً مِنَ السَّبیِ لِنَفْسِهِ، قَالَ برَیْدَةُ: فَکَتَب مَعِی خَالِدُ بنُ الْوَلِیدِ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ (ص) یُخْبرُهُ بذَلِکَ، فَلَمَّا أَتَیْتُ النَّبیَّ (ص) دَفَعْتُ الْکِتَاب، فَقُرِئَ عَلَیْهِ، فَرَأَیْتُ الْغَضَب فِی وَجْهِ رَسُولِ اللَّهِ (ص) فَقُلْتُ: یَا رَسُولَ اللَّهِ، هَذَا مَکَانُ الْعَائِذِ، بعَثْتَنِی مَعَ رَجُلٍ وَأَمَرْتَنِی أَنْ أُطِیعَهُ، فَفَعَلْتُ مَا أُرْسِلْتُ بهِ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ (ص): " لَا تَقَعْ فِی عَلِیٍّ، فَإِنَّهُ مِنِّی وَأَنَا مِنْهُ، وَهُوَ وَلِیُّکُمْ بعْدِی، وَإِنَّهُ مِنِّی وَأَنَا مِنْهُ، وَهُوَ وَلِیُّکُمْ بعْدِی " عبد الله بن بریده از پدرش نقل کرده است که رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله دو گروه را به یمن فرستاد؛ سرپرستى یکى را به عهده على بن ابى‌طالب علیه السّلام و سرپرستى گروه دیگر را به عهده خالد بن ولید» گذاشت و دستور داد تا زمانى دو لشکر از یکدیگر جدا نشده‌اند، على (علیه السّلام) فرمانده هر دو لشکر خواهد بود و اگر دو لشکر از یکدیگر جدا شدند، هر یک از دو تن، فرمانده لشکر خود خواهد بود. بریدة گفت: لشکریان اسلام عازم یمن شدند و با بنى زید که اهل یمن بودند، روبرو شدیم و جنگیدم، مسلمانان بر مشرکان پیروز شدند، گروه بسیارى از آنان را از پاى در آوردیم، زنان آنان را اسیر کردیم و در پایان جنگ غنائمى بدست آوردیم. على (علیه السّلام) زنى را که از اسیران بود، براى خود برگزید. این مسأله، خالد بن ولید ناراحت شد و به همراه من نامه‌اى براى رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله فرستاد تا از على (علیه السلام) شکایت کند. هنگامى که به مدینه رسیدم، نامه را به رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله تقدیم کردم. نامه خالد براى رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله قرائت شد، رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله با شنیدن مضمون نامه، آثار غضب بر چهره مبارکش هویدا شد. ـ از خشم آن حضرت بیمناک گردیده‌ـ عرض کردم: یا رسول الله! اینک در جائى هستم که باید از خشم رسول خدا به خداى تعالى پناه ببرم، شما مرا تحت فرمان مردى قرار دادید و فرمودید تا از او اطاعت کنم و من از فرمان شما اطاعت کرده ام. رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله فرمود: «از على بدگویى نکنید؛؛ زیرا او از من است و من از اویم و او پس از من، ولى شما خواهد بود». الشیبانی، ابوعبد الله أحمد بن حنبل (متوفاى241هـ)، فضائل الصحابة،ج2، ص688، ح1175، تحقیق د. وصی الله محمد عباس، ناشر: مؤسسة الرسالة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1403هـ – 1983م؛ مسند أحمد بن حنبل،ج5، ص356، ح23062، ناشر: مؤسسة قرطبة – مصر؛ ابن عساکر الدمشقی الشافعی، أبی القاسم علی بن الحسن إبن هبة الله بن عبد الله (متوفاى571هـ)، تاریخ مدینة دمشق وذکر فضلها وتسمیة من حلها من الأماثل،ج42، ص189، تحقیق: محب الدین أبی سعید عمر بن غرامة العمری، ناشر: دار الفکر - بیروت – 1995؛ الذهبی الشافعی، شمس الدین ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى 748 هـ)، تاریخ الإسلام ووفیات المشاهیر والأعلام،ج3، ص628، تحقیق د. عمر عبد السلام تدمرى، ناشر: دار الکتاب العربی - لبنان/ بیروت، الطبعة: الأولى، 1407هـ - 1987م؛ العسقلانی الشافعی، أحمد بن علی بن حجر ابوالفضل (متوفاى852 هـ)، فتح الباری شرح صحیح البخاری،ج8، ص67، تحقیق: محب الدین الخطیب، ناشر: دار المعرفة – بیروت؛ الصالحی الشامی، محمد بن یوسف (متوفاى942هـ)، سبل الهدی والرشاد فی سیرة خیر العباد،ج6، ص236، تحقیق: عادل أحمد عبد الموجود وعلی محمد معوض، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1414هـ. البته همین روایت در صحیح بخارى نقل شده؛ اما او همانند همیشه، سخن پیامبر را تحریف و تکه اصلى آن که ولایت امیرمؤمنان علیه السلام را ثابت مى‌کند، حذف کرده است تا مبادا مردم با شنیدن سخن پیامبر گمراه شوند: حدثنی محمد بن بَشَّارٍ حدثنا رَوْحُ بن عُبَادَةَ حدثنا عَلِیُّ بن سُوَیْدِ بن مَنْجُوفٍ عن عبد اللَّهِ بن بُرَیْدَةَ عن أبیه رضی الله عنه قال بَعَثَ النبی صلى الله علیه وسلم عَلِیًّا إلى خَالِدٍ لِیَقْبِضَ الْخُمُسَ وَکُنْتُ أُبْغِضُ عَلِیًّا وقد اغْتَسَلَ فقلت لِخَالِدٍ ألا تَرَى إلى هذا فلما قَدِمْنَا على النبی صلى الله علیه وسلم ذَکَرْتُ ذلک له فقال یا بُرَیْدَةُ أَتُبْغِضُ عَلِیًّا فقلت نعم قال لَا تُبْغِضْهُ فإن له فی الْخُمُسِ أَکْثَرَ من ذلک. عبد الله بن بریده از پدرش نقل کرده است که رسول خدا (ص) على بن أبى طالب را به سوى خالد فرستاد تا خمس را از او بگیرد و من بغض و کینه على را در دل داشتم، على (علیه السلام) غسل کرد؛ پس به خالد گفتم: آیا او را نمى‌بینى که چکار کرد، وقتى پیش رسول خدا رفتیم، این کار او را گزارش خواهم کرد. رسول خدا (ص) فرمود: اى بریده آیا بغض على را در دل داری؟ گفتم: بلى، فرمود: بغض او را در دل نداشته باش؛ چرا که حق او از خمس بیش از این است. البخاری الجعفی، ابوعبدالله محمد بن إسماعیل (متوفاى256هـ)، صحیح البخاری،ج4، ص1581، ح4093، بَاب بَعْثُ عَلِیِّ بن أبی طَالِبٍ علیه السَّلَام وَخَالِدِ بن الْوَلِیدِ رضی الله عنه إلى الْیَمَنِ قبل حَجَّةِ الْوَدَاعِ، تحقیق د. مصطفی دیب البغا، ناشر: دار ابن کثیر، الیمامة - بیروت، الطبعة: الثالثة، 1407 - 1987. بررسى سند روایتعبد الله بنُ نُمَیْرٍاز روات بخارى، مسلم و سایر صحاح سته: عبد الله بن نمیر الهمدانی أبو هشام عن هشام بن عروة والأعمش وعنه ابنه وأحمد وابن معین حجة توفی 199 ع. عبد الله بن نمیر، استاد احمد بن حنبل و یحیى بن معین، حجت (کسى که سى‌صد هزار حدیث حفظ بوده) است. الکاشف ج1 ص604، رقم:3024 عبد الله بن نمیر بنون مصغر الهمدانی أبو هشام الکوفی ثقة صاحب حدیث من أهل السنة من کبار التاسعة مات سنة تسع وتسعین وله أربع وثمانون ع. عبد الله بن نمیر، ثقه و صاحب حدیث از اهل سنت است. تقریب التهذیب ج1 ص327، رقم:3668 أَجْلَحُ الْکِنْدِیُّأجلح بن عبد الله، هر چند که گفته‌اند شیعه بوده؛ اما نه به این معنا که ولایت امیرمؤمنان علیه السلام و فرزندان معصومش را قبول داشته؛ بلکه به این معنا که گفته شده او به ابوبکر و عمر فحش مى‌داده است؛ هر چند که همین اتهام نیز براى برخى از علماى سنى ثابت نشده است؛ اما در عین حال تردیدى در وثاقت و صداقت او نیست؛ چنانچه ذهبى مى‌نویسد: أجلح بن عبد الله أبو حجیة الکندی عن الشعبی وعکرمة وعنه القطان وابن نمیر وخلق وثقه بن معین وغیره وضعفه النسائی وهو شیعی مع أنه روى عنه شریک أنه قال سمعنا أنه ما سب أبا بکر وعمر أحد إلا افتقر أو قتل مات 145 4. أجلح بن عبد الله را یحیى معین و دیگران توثیق کرده؛ اما نسائى گفته که او ضعیف است و شیعه بود. با این که شریک از او روایت کرده است که مى‌گفت: کسى ابابکر و عمر را فحش نمى‌دهد؛ مگر این که فقیر یا کشته مى شود. الکاشف ج1 ص229، رقم: 234 البته از آن جائى که نسائى از متشددین در توثیق بوده و سخت‌گیرى بیش از اندازه داشته، تضعیف او در برابر توثیق دیگر بزرگان اهل سنت، توانائى مقابله و برابرى را ندارد؛ چنانچه مبارکفورى در شرح حال عبد الله العمرى مى‌گوید: قواه غیر واحد من الأئمة وضعفه النسائی وبن حبان وغیرها من المتشددین تعداد زیادى از ائمه او را تقویت کرده‌اند؛ اما نسائى و إبن حبان و دیگرانى که از متشددین هستند، او را تضعیف کرده‌اند. المبارکفوری، أبو العلا محمد عبد الرحمن بن عبد الرحیم (متوفاى1353هـ)، تحفة الأحوذی بشرح جامع الترمذی،ج2، ص355، ناشر: دار الکتب العلمیة – بیروت. ابن حجر عسقلانى در شرح حال او مى‌نویسد: أجلح بن عبد الله بن حجیة بالمهملة والجیم مصغر یکنى أبا حجیة الکندی یقال اسمه یحیى صدوق شیعی من السابعة مات سنة خمس وأربعین بخ 4. أجلح بن عبد الله راستگو و شیعه بوده است. تقریب التهذیب ج1 ص96، رقم:285 مناوى در فیض القدیر به نقل از جد مادرى خود در باره این روایت مى‌نویسد: قال جدنا للأم، الزین العراقی: الأجلح الکندی وثقه الجمهور وباقیهم رجاله رجال الصحیح جد مادرى من، زین العراقى گفته: اجلح کندى را اکثر علما توثیق کرده‌اند، سایر راویان همگى از روات صحیح بخارى هستند. المناوی، محمد عبد الرؤوف بن علی بن زین العابدین (متوفاى 1031هـ)، فیض القدیر شرح الجامع الصغیر،ج4، ص357، ناشر: المکتبة التجاریة الکبری - مصر، الطبعة: الأولى، 1356هـ. زین العراقى از بزرگان تاریخ اهل سنت است؛ چنانچه سیوطى در باره او مى‌نویسد: الحافظ الإمام الکبیر الشهیر أبو الفضل زین الدین عبد الرحیم بن الحسین بن عبد الرحمن بن أبی بکر بن إبراهیم العراقی حافظ العصر... وتقدم فی فن الحدیث بحیث کان شیوخ عصره یبالغون فی الثناء علیه بالمعرفة کالسبکی والعلائی والعز بن جماعة والعماد بن کثیر وغیرهم ونقل عنه الشیخ جمال الدین الإسنوی فی المهمات ووصفه بحافظ العصر... او حافظ، امام بزرگ و مشهور أبو الفضل، زین الدین، عبد الرحیم بن الحسین ابن عبد الرحمن بن أبى بکر بن إبراهیم العراقى، حافظ عصر است... او در فن حدیث سرآمد (عصر خود) گشت به گونه‌اى که بزرگان عصر او همچون سبکى و علائى و عز بن جماعة و عماد بن کثیر و غیره در تعریف و تمجید او فراوان گفته و نوشته‌اند و شیخ جمال الدین إسنوى، روایات او را در مسایل مهم و اساسى نقل کرده و از او با وصف حافظ عصر یاد کرده است... السیوطی، عبد الرحمن بن أبی بکر السیوطی، متوفای 911هـ، طبقات الحفاظ، ج1، ص543، دار النشر: دار الکتب العلمیة - بیروت - 1403، الطبعة: الأولى بنابراین تردیدى در وثاقت اجلح کندى نیست. عَبدِ اللَّهِ بنِ برَیْدَةَذهبى در الکاشف مى‌نویسد: عبد الله بن بریدة قاضی مرو وعالمها عن أبیه وعمران بن حصین وعائشة وعنه مالک بن مغول وحسین بن واقد وأبو هلال ثقة ولد عام الیرموک وعاش مائة توفی 115 ع عبد الله بن بریده که قاضى مرو و دانشمند آن جا بود، ثقه است. الکاشف ج1 ص540، رقم:2644. و إبن حجر مى‌گوید: عبد الله بن بریدة بن الخصیب الأسلمی أبو سهل المروزی قاضیها ثقة من الثالثة مات سنة خمس ومائة وقیل بل خمس عشرة وله مائة سنة ع عبد الله بن بریده، اهل مرو و قاضى آن جا بود، ثقه و از طبقه سوم روات بود. تقریب التهذیب ج1 ص297، رقم: 3227 عامر بن الحصیب بن عبد الله (برَیْدَةَ)صحابى. نتیجه: سند این روایت نیز اشکالى ندارد، حتى اگر اشکال نسائى در باره أجلح مورد قبول باشد، دست‌کم این روایت «حسن» مى‌شود و روایت «حسن» نیز همانند روایت صحیح از دیدگاه اهل سنت حجت است؛ چنانچه البانى وهابى بعد از نقل همین روایت مى‌گوید: أخرجه أحمد (5 / 356 ). قلت: وإسناده حسن، رجاله ثقات رجال الشیخین غیر الأجلح، وهو ابن عبد الله الکندی، مختلف فیه، وفی التقریب: «صدوق شیعی». این روایت را أحمد نقل کرده، من مى‌گویم: سند‌آن «حسن» و راویان آن موثق و از روایان بخارى و مسلم هستند؛ غیر از أجلح که او همان ابن عبد الله کندى و «مختلف فیه» (علماى رجال در وثاقت او اختلاف دارند) است. در تقریب آمده است که او بسیار راستگو و شیعه بوده. السلسلة الصحیحة المجلدات الکاملة، ج5، ص222، ذیل روایت: 2223 طریق چهارم: براء بن عازبابوبکر العنبرى در مجلسان خود مى‌نویسد: (14)- [14 ] حَدَّثَنَا زَکَرِیَّا بْنُ یَحْیَى السَّاجِیُّ، حَدَّثَنَا سَلَمَةُ بْنُ شَبِیبٍ، حَدَّثَنَا عَبْدُ الرَّازِقِ، حَدَّثَنَا مَعْمَرٌ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ زَیْدٍ، عَنْ عَدِیِّ بْنِ ثَابِتٍ، عَنِ الْبَرَاءِ، أَنّ النَّبِیَّ (ص) قَالَ: " أَلَسْتُ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ؟ " قَالُوا: بَلَى، قَالَ: " أَلَسْتُ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَزْوَاجِهِمْ؟ " قَالُوا: بَلَى، قَالَ: " أَلَسْتُ أَوْلَى بِهِمْ مِنْ أَوْلادِهِمْ؟ " قَالُوا: بَلَى، قَالَ: " أَلَسْتُ أَلَسْتُ؟ " قَالُوا: بَلَى، قَالَ: " فَهَذَا وَلِیُّکُمْ مِنْ بَعْدِی، اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاهُ، وَعَادِ مَنْ عَادَاهُ ". فَقَالَ ابْنُ عُمَرَ: یَهْنُکَ یَا ابْنَ أَبِی طَالِبٍ، أَصْبَحْتَ الْیَوْمَ وَلِیَّ کُلِّ مُسْلِمٍ. از براء بن عازب نقل شده است که رسول خدا (ص) فرمود: آیا من از خود مؤمنان نسبت به آن‌ها شایسته‌تر نیستم، صحابه گفتند: بلى. فرمود: آیا من نسبت به مؤمنین از همسرانشان شایسته‌تر نیستم؟ گفتند: بلى. فرمود: آیا من نسبت به مؤمنان از اولادشان شایسته‌تر نیستم؟ گفتند: بلى. سپس چندین بار همین مسأله را سؤال کردند و همه حاضران تصدیق کردند. فرمود: این (على علیه السلام) ولى شما بعد از من است؛ خدا دوستان او را دوست بدار و دشمنانش را دشمن. پس پسر عمر گفت: مبارک باد بر تو اى پسر ابوطالب، تو از امروز ولى هر مسلمانى شدى. العنبری الملحمی أحمد بن محمد (متوفاى324هـ)، مجلسان لأبی بکر العنبری، ص4، تحقیق: قسم المخطوطات بشرکة أفق للبرمجیات، ناشر: شرکة أفق للبرمجیات، ـ مصر، الطبعة: الأولى، 2004هـ دلالت این روایت بر ولایت مطلق امیرمؤمنان علیه السلام از دیگر روایات ذکر شده، آشکار‌تر است؛ چرا که رسول خدا صلى الله علیه وآله پیش از گفتن «فهذا ولیکم بعدی» اولویت خود را نسبت به مؤمنان از جان، ناموس و فرزندان آن‌ها، ثابت مى‌کند و اعتراف مى‌گیرد؛ سپس همین اولویت را براى امیرمؤمنان علیه السلام نیز تثبیت مى‌نماید؛ یعنى بعد از من على بن أبى طالب علیه السلام نیز نسبت به جان، ناموس، فرزندان و... شما اولویت دارد؛‌ همان طورى که من دارم. ضمن این که پسر عمر به امیرمؤمنان تبریک مى‌گوید که تو از امروز به این مقام جدید دست یافتى و بر همه مؤمنان «ولی» شدى. اگر منظور دوستى، نصرت و... باشد، تبریک گفتن معنا ندارد؛ چرا که امیرمؤمنان علیه السلام پیش از از این دوست و یاور مردم بوده و با کسى از مؤمنان دشمنى نداشته؛ بنابراین، در صورتى که به معناى دوستى و... باشد، به مقام جدیدى دست نیافته که پسر عمر تبریک بگوید. بررسی سند روایتزَکَرِیَّا بْنُ یَحْیَى السَّاجِیُّذهبى در تاریخ الإسلام در شرح حال او مى‌نویسد: زکریا بن یحیى... أبو یحیى الساجی البصری الحافظ. وکان من الثقات الأئمة. سمع منه: الأشعری وأخذ عنه مذهب أهل الحدیث. ولزکریا الساجی کتاب جلیل فی العلل یدل على تبحره وإمامته. زکریا بن یحیى ساجى، حافظ و از پیشوایان مورد اعتماد بود. اشعرى شاگرد او بود و مذهب اهل حدیث را از او آموخت. براى او کتابى در باره علل (علم شناخت حدیث صحیح از ضعیف) است که دلالت بر مهارت و امامت او مى‌کند. الذهبی الشافعی، شمس الدین ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى 748 هـ)، تاریخ الإسلام ووفیات المشاهیر والأعلام،ج23، ص210، تحقیق د. عمر عبد السلام تدمرى، ناشر: دار الکتاب العربی - لبنان/ بیروت، الطبعة: الأولى، 1407هـ - 1987م. و ابن حجر در تقریب التهذیب مى‌نویسد: زکریا بن یحیى الساجی البصری ثقة فقیه من الثانیة عشرة مات سنة سبع وثلاثمائة. زکریا بن یحیى، ثقه و فقیه بود. تقریب التهذیب ج1 ص216، رقم:2029 سَلَمَةُ بْنُ شَبِیبٍاز روات صحیح مسلم، ذهبى در شرح حال او مى‌نویسد: سلمة بن شبیب أبو عبد الرحمن النیسابوری الحافظ بمکة عن أبی أسامة ویزید وعبد الرزاق وعنه مسلم والأربعة والرویانی حجة مات 247 م 4 سلمة بن شبیب، از روات مسلم و سایر صحاح سته، حافظ و حجت بود. الکاشف ج1 ص453، رقم:2034. ابن حجر مى‌نویسد: سلمة بن شبیب المسمعی النیسابوری نزیل مکة ثقة من کبار الحادیة عشرة مات سنة بضع وأربعین م 4 سلمة بن شبیب، ساکن مکه، مورد اعتماد و از بزرگان طبقه یازدهم روات بود. تقریب التهذیب ج1 ص247، رقم:2494. عَبْدُ الرَّازِقِاز روات بخارى، مسلم و سایر صحاح سته، ذهبى در باره او مى‌گوید: عبد الرزاق بن همام بن نافع الحافظ أبو بکر الصنعانی أحد الأعلام عن بن جریج ومعمر وثور وعنه أحمد وإسحاق والرمادی والدبری صنف التصانیف مات عن خمس وثمانین سنة فی 211 ع. عبد الرزاق بن همام، حافظ و یکى از مشاهیر بود. الکاشف ج1 ص651، رقم:3362 مَعْمَرٌ بن راشداز روات بخارى، مسلم و سایر صحاح سته،‌ ذهبى او را این چنین مى‌ستاید: معمر بن راشد أبو عروة الأزدی مولاهم عالم الیمن عن الزهری وهمام وعنه غندر وابن المبارک وعبد الرزاق قال معمر طلبت العلم سنة مات الحسن ولی أربع عشرة سنة وقال أحمد لا تضم معمرا إلى أحد إلا وجدته یتقدمه کان من أطلب أهل زمانه للعلم وقال عبد الرزاق سمعت منه عشرة آلاف توفی فی رمضان 153ع معمر بن راشد، دانشمند یمنى بود. أحمد گفته: کسى معمر را در کنار شخص دیگرى قرار نداد، مگر این که دیدم او را مقدم کرده است؛ او در زما خودش از همه مردم بیشتر به دنبال دانش بود، عبد الرزاق گفت که ده هزار روایت از او شنیده‌ام. الکاشف ج2 ص282، رقم:5567. ابن حجر مى‌گوید: معمر بن راشد الأزدی مولاهم أبو عروة البصری نزیل الیمن ثقة ثبت فاضل إلا أن فی روایته عن ثابت والأعمش وهشام بن عروة شیئا وکذا فیما حدث به بالبصرة من کبار السابعة مات سنة أربع وخمسین وهو بن ثمان وخمسین سنة ع معمر بن راشد، ساکن یمنى، ثقه، ثابت قدم و فاضل بود؛ البته در روایت او از ثابت، أعمش و هشام اشکالاتى است. تقریب التهذیب ج1 ص541، رقم:6809. عَلِیِّ بْنِ زَیْدٍاز روات مسلم و سایر صحاح سته. البته برخى به دلیل این که او شیعه بوده، تضعیف کرده‌اند؛ اما چون از روات صحیح مسلم است، تضعیفش بى فایده است،‌ به همین خاطر ذهبى تضعیفات این تعداد را بى‌ارزش دانسته و نام او را در کتاب «ذکر أسماء من تکلم فیه وهو موثق» آورده است: علی بن زید بن جدعان على م مقرونا صویلح الحدیث قال أحمد ویحیى لیس بشیء وقواه غیرهما. على بن زید، مسلم از او به صورت مقرون (به همراه شخص دیگرى در همان مکان از سند) روایت نقل کرده، احادیث او صالح است، احمد و یحیى بن معین گفته‌اند که بى‌ارزش است؛ اما دیگران او را توثیق کرده‌اند. الذهبی الشافعی، شمس الدین ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى 748 هـ)، ذکر أسماء من تکلم فیه وهو موثق، ج1 ص140، رقم: 253، تحقیق: محمد شکور أمریر المیادینی، ناشر: مکتبة المنار - الزرقاء، الطبعة: الأولى، 1406هـ. عَدِیِّ بْنِ ثَابِتٍاز روات بخارى، مسلم و سایر صحاح سته، ذهبى در باره او مى‌نویسد: عدی بن ثابت الأنصاری عن أبیه والبراء وابن أبی أوفى وعنه شعبة ومسعر وخلق ثقة لکنه قاص الشیعة وإمام مسجدهم بالکوفة توفی 116 ع. عدى بن ثابت، موثق است؛ اما قصه گوى شیعه و امام مسجد آن‌ها در کوفه بود. الکاشف ج2 ص15، رقم:3758 ابن حجر مى‌گوید: عدى بن ثابت، کوفى و ثقه است؛ اما به شیعه بودن متهم شده است. عدی بن ثابت الأنصاری الکوفی ثقة رمی بالتشیع من الرابعة مات سنة ست عشرة ع تقریب التهذیب ج1 ص388، رقم:4539 الْبَرَاءِ بن عازبصحابى. تا این جا ثابت شد که این روایت حد اقل از چهار طریق؛ عبد الله بن عباس، عمران بن حصین، بریده و براء بن عازب، و با اسناد معتبر نقل شده است؛ حتى محمد ناصر البانى دو سند آن را «صحیح» و یک سند آن را «حسن» دانسته است؛ بنابراین در صحت این روایات تردیدى نیست. هر چند که هر کدام از این طریق‌ها چند سند معتبر دیگر نیز دارد که ما به اختصار به همین اندازه کفایت مى‌کنیم و دوستانى که خواستار تحقیق بیشتر در این زمینه هستند، به کتاب نفحات الأزهار، خلاصه عبقات الأنوار علامه میلانى ج15 و 16 ارجاع مى‌دهیم. اشکالات اهل سنت به این روایتحال بعد از اثبات صحت سند روایت باید به اشکالات اهل سنت پاسخ داده شود. اشکالات به این روایت به دو دسته تقسیم مى‌شود: اشکالات سندى؛ 2. اشکالات دلالى. اشکالات سندیابن تیمیهابن تیمیه حرانى به صورت کامل، این روایت منکر شده و آن را دروغ پنداشته است. همان‌طور که گذشت، وى در منهاج السنة مى‌نویسد: قوله «هو ولی کل مؤمن بعدی» کذب على رسول الله صلى الله علیه وسلم. این حدیث از پیامبر خدا (ص) که فرمود: « على ولى هر مؤمنى بعد از من است » دروغى است که به رسول خدا (ص) نست داده شده است. ابن تیمیة، أحمد بن عبد الحلیم الحرانی (متوفای 728هـ)، منهاج السنة النبویة،ج7، ص391، دار النشر: مؤسسة قرطبة - 1406، الطبعة: الأولى، تحقیق: د. محمد رشاد سالم. ابن کثیر دمشقیابن کثیر دمشقى، شاگرد ابن تیمیه نیز مى‌نویسد: هذه الفظة منکرة والاجلح شیعی ومثله لا یقبل اذا تفرد بمثلها. این لفظ منکر (غیر قابل قبول) و أجلح شیعى است و زمانى که همانند او به تنهائى چنین روایتى را نقل کند، پذیرفته نمى‌شود. ابن کثیر الدمشقی، ابوالفداء إسماعیل بن عمر القرشی (متوفاى774هـ)، البدایة والنهایة،ج7، ص344، ناشر: مکتبة المعارف – بیروت. ابن حجر هیثمیابن حجر مکى مى‌گوید: و أما روایة ابن بریدة عنه لا تقع یا بریدة فی علی فإن علیا منی وأنا منه وهو ولیکم بعدی ففی سندها الأجلح وهو وإن وثقه ابن معین لکن ضعفه غیره على أنه شیعی. اما روایت ابن بریده از پدرش که «اى بریده از على عیب جوئى نکند؛ چرا که او از من است و من از او هستم و او ولى شما بع از من است» پس در سند آن أجلح است؛ اگر چه ابن معین او را توثیق کره‌؛ اما دیگران به خاطر این که شیعه است، تضعیفش کرده‌اند. الهیثمی، ابوالعباس أحمد بن محمد بن علی ابن حجر (متوفاى973هـ)، الصواعق المحرقة علی أهل الرفض والضلال والزندقة،ج1، ص110، تحقیق عبد الرحمن بن عبد الله الترکی - کامل محمد الخراط، ناشر: مؤسسة الرسالة - لبنان، الطبعة: الأولى، 1417هـ - 1997م. دهلویعبد العزیز دهلوى در رد این روایت مى‌گوید: حدیث سوم روایت بریده مرفوعا انه قال (ان علیا منى و انا من على و هو ولى کل مومن من بعدی) و این حدیث باطل است زیرا که در اسناد او اجلح واقع شده و او شیعى است متهم در روایت خود و جمهور او را تضعیف کرده اند پس به حدیث او احتجاج نه توان کرد. الدهلوی، حافظ (عبدالعزیز) غلام حلیم بن شیخ قطب الدین احمد بن شیخ ابوالفیض المعروف به شاه ولی الله الهندى، تحفه اثنا عشری، ص346 مبارکفوریمبارکفورى به صورت مفصل در باره این روایت سخن گفته است که خلاصه تمام حرف‌هاى او دو اشکال است که هر دو اشکال او در حقیقت به یک اشکال و آن شیعه بودن جعفر بن سلیمان و أجلح کندى است: قد تفرد بها جعفر بن سلیمان وهو شیعی بل هو غال فی التشیع... فإن قلت: لم یتفرد بزیادة قوله «بعدی» جعفر بن سلیمان بل تابعه علیها أجلح الکندی فروى الإمام أحمد فی مسنده هذا الحدیث من طریق أجلح الکندی عن عبد الله بن بریدة... قلت: أجلح الکندی هذا أیضا شیعی. این روایت را تنها جعفر بن سلیمان نقل کرده که او شیعى و بلکه در تشیع خود زیاده‌روى مى‌کرده... اگر بگویى: تنها جعفر بن سلیمان این روایت را با جمله «بعدی» نقل نکرده؛ بلکه أجلح کندى نیز نقل کرده است؛ چنانچه امام احمد در مسند از طریق اجلح کندى از عبد الله بن بریده نقل کرده که... مى‌گویم: اجلح کندى نیز شیعه است. المبارکفوری، أبو العلا محمد عبد الرحمن بن عبد الرحیم (متوفاى1353هـ)، تحفة الأحوذی بشرح جامع الترمذی،ج10، ص146، ناشر: دار الکتب العلمیة – بیروت. خلاصه اشکالات سندیکل اشکالات سندى علماى سنى به این روایت را مى‌توان در یک اشکال خلاصه کرد: این روایت تنها از طریق جعفر بن سلیمان و همچنین اجلح کندى نقل شده که هر دوى آن‌ها شیعه هستند و روایت این دو نفر براى اهل سنت حجت نیست. پاسخاما اشکال ابن تیمیه که گفته بود این روایت دروغ و تهمت به پیامبر است، با بررسى سند‌هاى متعدد این روایت و تصحیحاتى که بزرگان اهل سنت این روایات را کرده بودند‌، پاسخ داده شد و میزان راستگویى ابن تیمیه و دشمنى با امیرمؤمنان علیه السلام روشن گردید. در رد سخن ابن تیمیه همین بس که البانى وهابى در ذیل روایت مى‌گوید: فمن العجیب حقا أن یتجرأ شیخ الإسلام ابن تیمیة على إنکار هذا الحدیث وتکذیبه فی منهاج السنة (4 / 104) کما فعل بالحدیث المتقدم هناک. هذا کله من بیان شیخ الإسلام وهو قوی متین کما ترى، فلا أدری بعد ذلک وجه تکذیبه للحدیث إلا التسرع والمبالغة فی الرد على الشیعة، غفر الله لنا وله. حقیقتا شگفت‌انگیز است که شیخ الاسلام ابن تیمیه چگونه جرأت بر انکار و تکذیب این روایت در منهاج السنه، پیدا کرده است؛ چنانچه در باره روایت پیشینى نیز همین برخورد را کرده است. هر چند که پاسخ‌هاى دلالى او قوى و متین است؛ چنانچه دیدید؛ پس از نظر من دلیل تکذیب این روایت، جز عجله و زیاده‌روى در رد شیعه نمى‌تواند باشد. اما اشکال دیگر علماى سنى که این روایت تنها از طریق اجلح کندى نقل شده و او ضعیف و شیعى است و حتى دهلوى ادعا کرده بود که جمهور علماى اهل سنت او را تضعیف کرده‌اند، با توثیقاتى که از علماى رجال اهل سنت نقل کردیم، پاسخ داده مى‌شود. نه تنها جمهور علما او را تضعیف نکرده‌اند؛ بلکه واقعیت عکس آن است و جمهور علماى اهل سنت او را توثیق کرده‌اند؛ به جز عده‌اى انگشت شمار که سخن آن‌ها در برابر توثیقات بزرگان رجال سنى، توان ایستادگى ندارد. پیش از این توثیقات علماى سنى نقل شد، نیازى به تکرار نیست و تنها به نقل دو باره سخن زین العراقى از زبان علامه مناوى اکتفا مى‌کنیم که گفته بود: الأجلح الکندی وثقه الجمهور وباقیهم رجاله رجال الصحیح. اجلح کندى را اکثر علما توثیق کرده‌اند، سایر راویان همگى از روات صحیح بخارى هستند. المناوی، محمد عبد الرؤوف بن علی بن زین العابدین (متوفاى 1031هـ)، فیض القدیر شرح الجامع الصغیر،ج4، ص357، ناشر: المکتبة التجاریة الکبری - مصر، الطبعة: الأولى، 1356هـ. جا دارد که از دهلوى و امثال او سؤال شود که کجاست تضعیفات جهمور علما نسبت به اجلح کندی؟ چرا ایشان نام یک نفر از علماى سنى که اجلح را تضعیف کرده باشد نمى‌آورد؟ اما اشکال شیعه بودن اجلح و همچنین جعفر بن سلیمان و عدم حجیت روایت آن دو، اشکالى است بى‌ارزش و غیر قابل توجه؛ چرا که به اجماع شیعه و سنى، مذهب راوى نقشى در حجیت روایت ندارد؛ بلکه آن چه مهم است، صداقت راوى است که اگر صداقت او ثابت شود، روایتش حجت مى‌شود؛ ولو از خوارج، جهمیه و... باشد. البانى وهابى در جواب این عده مى‌نویسد: فإن قال قائل: راوی هذا الشاهد شیعی، وکذلک فی سند المشهود له شیعی آخر، وهو جعفر بن سلیمان، أفلا یعتبر ذلک طعنا فی الحدیث وعلة فیه؟ ! فأقول: کلا لأن العبرة فی روایة الحدیث إنما هو الصدق والحفظ، وأما المذهب فهو بینه وبین ربه، فهو حسیبه، ولذلک نجد صاحبی " الصحیحین " وغیرهما قد أخرجوا لکثیر من الثقات المخالفین کالخوارج والشیعة وغیرهم.... اگر کسى بگوید که راوى این شاهد نیز شیعه است؛ چنانچه در سند اصلى نیز شخص دیگرى است که او شیعه است که همان جعفر بن سلیمان باشد؛ آیا طعن به حدیث و اشکال به آن حساب نمى‌آید؟ پس من مى‌گویم: هرگز؛ زیرا آن چه در نقل روایت مهم و معتبر است، راستگویى و حافظه راوى است؛ اما مذهب او بین خود و خداى او است و خدا مى‌داند که با او چه برخوردى نماید؛‌ به همین خاطر مى‌بینیم که نویسندگان صحیحین (بخارى و مسلم) و دیگران، روایات بسیارى را از ثقات مخالفین؛ مثل خوارج و شیعه و غیر آن‌ها نقل کرده‌اند. ضمن این که این روایت، تنها از طریق أجلح کندى و جعفر بن سلیمان نقل نشده؛ بلکه چهار دو سند صحیح دیگر نیز دارد. نتیجه: اشکالات سندى که علماى اهل سنت به این روایت گرفته بودند، همگى دفع و ثابت شد که سند‌هاى این روایت صحیح و براى اهل سنت حجت است. اشکالات دلالیمحمد ناصر البانی: موالات به معنای دوستی و محبت است:البانى وهابى بعد از اعتراف به صحت سه سند از سندهاى این روایت، در رد دلالت آن مى‌نویسد: أن الموالاة هنا ضد المعاداة وهو حکم ثابت لکل مؤمن، وعلی رضی الله عنه من کبارهم، یتولاهم ویتولونه. ففیه رد على الخوارج والنواصب، لکن لیس فی الحدیث أنه لیس للمؤمنین مولى سواه، وقد قال النبی صلى الله علیه وسلم: " أسلم وغفار ومزینة وجهینة وقریش والأنصار موالی دون الناس، لیس لهم مولى دون الله ورسوله ". فالحدیث لیس فیه دلیل البتة على أن علیا رضی الله عنه هو الأحق بالخلافة من الشیخین کما تزعم الشیعة لأن الموالاة غیر الولایة التی هی بمعنى الإمارة، فإنما یقال فیها: والی کل مؤمن. موالات در این جا به معناى ضد آن؛ یعنى معادات (دشمنی) است و این حکم ثابتى است براى همه مؤمنان و على (علیه السلام) از بزرگان مؤمنان است، او مؤمنان را دوست دارد و مؤمنان نیز او را دوست دارند. پس این روایت، ردى است بر خوارج و نواصب؛ اما در روایت نیامده است که مؤمنان مولاى غیر از على (علیه السلام) ندارند؛ به درستى که رسول خدا صلى الله علیه وآله فرموده: قبائل اسلم، غفار، مزینه، جهینه، قریش و أنصار، دوستان من هستند نه دیگر مردم، و براى آن‌ها مولایى غیر خدا و رسول نیست. البته در این حدیث دلیلى نیست که ثابت کند على (علیه السلام) نسبت به خلافت از شیخین شایسته‌تر است؛ چنانچه شیعه خیال کرده؛ زیرا موالات غیر از آن ولایتى است که به معناى امارت است؛ در باره امارت گفته مى‌شود: او والى همه مؤمنان است (نه ولی). السلسلة الصحیحة المجلدات الکاملة، ج5، ص222، ذیل روایت: 2223 پاسخ:آن چه منظور رسول خدا صلى الله علیه وآله را در این روایت روشن مى‌کند، جمله «من بعدی» است که رسول خدا به صراحت مى‌فرماید که «على، بعد از من ولى هر مؤمنى است». اگر کلمه «ولی» در این جا به معناى محبت و دوستى بود، دیگر جلمه «من بعدی» معنا نداشت؛ زیرا دوستى امیرمؤمنان با مؤمنان تنها به بعد از رسول خدا منحصر نمى‌شود؛ بلکه در زمان آن حضرت نیز دوست مردم بوده است. جالب است که حتى مبارکفورى نیز تصریح مى‌کند که اگر با سند صحیح ثابت شود که رسول خدا روایت «على ولیکم» را با اضافه «من بعدی» فرموده، ولایت امیرمؤمنان علیه السلام و نظر شیعه ثابت مى‌شود. و قد استدل به الشیعة على أن علیا رضی الله عنه، کان خلیفة بعد رسول الله من غیر فصل واستدلالهم به عن هذا باطل فإن مداره عن صحة زیادة لفظ «بعدی» وکونها صحیحة محفوظة قابلة للاحتجاج. شیعیان براى این که على (علیه السلام) خلیفه بلا فصل رسول خدا است، به این روایت استدلال کرده‌اند، استدلال آن‌ها باطل است؛ زیرا محور درستى این استدلال (دو چیز است). الف: کلمه‌ى «بعدی» که در این حدیث باید وجود داشته باشد. ب: این حدیث از نظر سندى، صحیح و قابل استدلال باشد. المبارکفوری، أبو العلا محمد عبد الرحمن بن عبد الرحیم (متوفاى1353هـ)، تحفة الأحوذی بشرح جامع الترمذی،ج10، ص146، ناشر: دار الکتب العلمیة – بیروت. و پیش از این ثابت کردیم که این روایت با اضافه جمله «من بعدی» با سند صحیح نقل شده و خود البانى صحت سه سند از سند‌هاى آن را پذیرفته بود. اما این گفته البانى که قبائل: أسلم و غفار و مزینة و جهینة و... موالى رسول خدا صلى الله علیه وآله بوده‌اند، سخنى است نسنجیده؛ چرا که این قبائل از کسانى بودند که در جنگ تبوک از فرمان رسول خدا صلى الله علیه وآله تخلف کردند و قرآن صراحتا آن‌ها را منافق خوانده است: قرطبى در تفسیر خویش در ذیل آیه: سَیَقُولُ لَکَ الْمُخَلَّفُونَ مِنَ الْأَعْرابِ شَغَلَتْنا أَمْوالُنا وأَهْلُونا فَاسْتَغْفِرْ لَنا یَقُولُونَ بِأَلْسِنَتِهِمْ ما لَیْسَ فی قُلُوبِهِمْ قُلْ فَمَنْ یَمْلِکُ لَکُمْ مِنَ اللَّهِ شَیْئاً إِنْ أَرادَ بِکُمْ ضَرًّا أَوْ أَرادَ بِکُمْ نَفْعاً بَلْ کانَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبیراً. الفتح/11. بزودى متخلّفان از اعراب بادیه نشین (عذرتراشى کرده) مى گویند: « (حفظ) اموال و خانواده هاى ما، ما را به خود مشغول داشت (و نتوانستیم در سفر حدیبیه تو را همراهى کنیم)، براى ما طلب آمرزش کن!» آنها به زبان خود چیزى مى گویند که در دل ندارند! بگو: «چه کسى مى تواند در برابر خداوند از شما دفاع کند هر گاه زیانى براى شما بخواهد، و یا اگر نفعى اراده کند (مانع گردد)؟! و خداوند به همه کارهایى که انجام مى دهید آگاه است!» قرطبى در تفسیر این آیه مى‌گوید: قوله تعالى: «سیقول لک المخلفون من الأعراب» قال مجاهد وإبن عباس: یعنی أعراب غفار ومزینة وجهینة وأسلم وأشجع والدیل وهم الأعراب الذین کانوا حول المدینة تخلفوا عن رسول الله صلى الله علیه وسلم. آیه شریفه «سیقول لک المخلفون من الأعراب»؛ مجاهد و ابن عباس گفته‌اند، مقصود اعراب قبایل غفار و مزینه و جهینه و اسلم و اشجع و دیل است، و اینان، همان اعرابى هستند که در نزدیک مدینه بوده و از پیامبر ’ باز ماندند. الأنصاری القرطبی، ابوعبد الله محمد بن أحمد (متوفاى671هـ)، الجامع لأحکام القرآن،ج16، ص268، ناشر: دار الشعب – القاهرة. البته ما در ادامه کلمه «ولی» را از نظر لغت نیز بررسى و ثابت خواهیم کرد که خلفاى سه گانه اهل سنت و دیگرانى که در صدر اسلام زندگى مى‌کرده، همواره از این کلمه ولایت و سرپرستى را اراده کرده‌اند. ابن حجر هیثمىابن حجر هیثمى اشکالات متعددى بر اى روایت دارد که ما تک تک آن‌ها را بررسى و پاسخ خواهیم داد. اجماع اهل سنت بر خلافت ابوبکر:وى پس از نقد سندى که پیش از این پاسخ داده شد مى‌گوید: وعلى تقدیر الصحة فیحتمل أنه رواه بالمعنى بحسب عقیدته وعلى فرض أنه رواه بلفظه فیتعین تأویله على ولایة خاصة نظیر قوله صلى الله علیه وسلم (أقضاکم علی) على أنه وإن لم یحتمل التأویل فالإجماع على حقیة ولایة أبی بکر وفرعیها قاض بالقطع بحقیتها لأبی بکر وبطلانها لعلی لأن مفاد الإجماع قطعی ومفاد خبر الواحد ظنی ولا تعارض بین ظنی وقطعی بل یعمل بالقطعی ویلغى الظنی على أن الظنی لا عبرة به فیها عند الشیعة کما مر بر فرض صحت روایت، پس احتمال دارد که این شخص (اجلح) روایت را بر طبق اعتقاد خودش نقل کرده باشد. بر فرض که عین سخن پیامبر را نقل کرده باشد؛ پس تأویل این روایت بر ولایت خاصه (بر بعضى از چیزها) متعین است؛ مثل این سخن رسول خدا که فرمود: «على قاضى‌ترین شما است»؛ حتى اگر این تأویل درست نباشد؛ پس اجماع بر شایسته‌تر بودن ابوبکر و دو فرع او (عمر و عثمان)، قضاوت خواهد کرد، ولایت ابوبکر را ثابت و ولایت على را باطل خواهد کرد؛ چرا که مفاد اجماع قطعى و مفاد خبر واحد ظنى است و بین ظنى و قطعى هیچگاه تعارض نمى‌شود؛ بلکه به قطعى عمل و ظنى ملغا مى شود؛ چرا که دلیل ظنى از دیدگاه شیعه نیز ارزشى ندارد؛ چنانچه پیش از این گذشت. الهیثمی، ابوالعباس أحمد بن محمد بن علی ابن حجر (متوفاى973هـ)، الصواعق المحرقة علی أهل الرفض والضلال والزندقة،ج1، ص110، تحقیق عبد الرحمن بن عبد الله الترکی - کامل محمد الخراط، ناشر: مؤسسة الرسالة - لبنان، الطبعة: الأولى، 1417هـ - 1997م. پاسخ:این که احتمال دارد، اجلح کندى روایت را تحریف و بر طبق مذهب خود نقل کرده باشد، بعد از اثباث صداقت و وثاقت و حفظ او، احتمالى است باطل و بى‌ارزش. ضمن این که این روایت تنها از طریق اجلح نقل نشده است؛ بلکه چهار سند صحیح دارد و بزرگان اهل سنت صحت آن را پذیرفته‌اند. اما این که این روایت با اجماع در تضاد است: اولا: چنین اجماعى ثابت نیست؛ چرا که تعداد زیادى از علماى اهل سنت چنین اجماعى را قبول ندارند: این ادعا با دیدگاه بزرگان اهل سنت در تضاد است؛ مشاهیرى مثل: ماوردى شافعى، متوفای450هـ، ابو حامد غزالى دانشمند نامدار اهل سنت متوفای478، قرطبى مفسر بلندآوازه اهل سنت متوفای671هـ، عضد الدین إیجى متکلم سنى مذهب متوفای756هـ ابن عربى مالکى متوفای543هـ و بسیارى از بزرگان سنى مذهب که همگى صراحتا گفته‌اند که در انتخاب ابوبکر اجماعى در کار نبوده است. جداى از روایاتى که بر این مطلب وجود دارد ! ماوردى شافعى و ابویعلى حنبلى در أحکام السلطانیة (هر دوى این‌ها کتابى با همین نام دارند) در این باره گفته‌اند: فقالت طائفة: لا تنعقد (أی الإمامة) إلاّ بجمهور أَهْلِ الْعَقْدِ وَالْحَلِّ من کلّ بلد، لیکون الرضا به عامّاً، والتسلیم لإمامته إجماعاً، وهذا مذهب مدفوع ببیعة أبی بکر على الخلافة باختیار من حضرها، ولم یُنتظر ببیعته قدومُ غائب عنها». طایفه‌اى گفته‌اند که امامت جز با اجماع اکثریت اهل حل و عقد از هر شهرى منعقد نمى‌شود؛ تا این رضایت عموم مردم از آن استنباط شود و همه مردم تسلیم امامت او باشند، این دیدگاه مردود است به واسطه بیعت با ابوبکر بر خلافت که تنها حاضران با او بیعت کردند و اصلا منتظر آمدن و بیعت غائبان نشدند. الماوردی البصری الشافعی، أبو الحسن علی بن محمد بن حبیب (متوفاى450هـ)، الأحکام السلطانیة والولایات الدینیة،ج1، ص7، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، 1405هـ ـ 1985م یعنى تنها حاضران در سقیفه با ابوبکر بیعت کردند و او را انتخاب کردند و اصلا منتظر دیگر اصحاب رسول خدا صلى الله علیه وآله که همه آن‌ها در جیش اسامه یا در جاهاى دیگر حضور داشتند، نماندند و ابوبکر را انتخاب کردند. قرطبى متوفاى671هـ مى‌نویسد: فإن عقدها واحد من أهل الحل والعقد فذلک ثابت ویلزم الغیر فعله خلافا لبعض الناس حیث قال: لا تنعقد إلا بجماعة من أهل الحل والعقد ودلیلنا أن عمر رضى الله عنه عقد البیعة لأبی بکر. اگر یک نفر از اهل حق و عقد، امامت شخصى را منعقد کند؛ امامت او ثابت مى‌شود و عمل او براى دیگران نیز الزام آور است؛‌ بر خلاف نظر برخى از مردم که گفته‌اند: امامت، جزء با جماعتى از اهل حل و عقد منعقد نمى‌شود. دلیل ما این است که عمر (به تنهائی) بیعت با ابوبکر را منعقد کرد. الأنصاری القرطبی، ابوعبد الله محمد بن أحمد (متوفاى671هـ)، الجامع لأحکام القرآن،ج1، ص269، ناشر: دار الشعب – القاهرة. امام الحرمین ابوحامد غزالى متوفاى478هـ مى‌گوید: «اعلموا أنّه لا یشترط فی عقد الإمامة، الإجماع؛ بل تنعقد الإمامة وإن لم تجمع الأمّة على عقدها، والدلیل علیه أنّ الإمامة لمّا عُقِدت لأبی بکر إبتَدَر لإمضاء أحکام المسلمین، ولم یتأنّ لانتشار الأخبار إلى من نأى من الصحابة فی الأقطار، ولم ینکر منکر. فإذا لم یُشترط الإجماعُ فی عقد الإمامة، لم یَثبُت عددٌ معدود ولا حدّ محدود، فالوجه الحکم بأنّ الإمامة تنعقد بعقد واحد من أهل الحلّ والعقد».. بدانید که در انعقاد امامت اجماع شرط نیست؛ بلکه امامت منعقد مى‌شود؛ ولو این که امت بر آن اجماع نداشته باشند. دلیل ما براى آن این است که وقتى امامت ابوبکر منعقد شد،‌ او به اجراى احکام مسلمانان مبادرت ورزید و صبر نکرد تا خبر امامت او به تمام صحابه در همه شهرها برسد؛ کسى نیز منکر آن نشده. وقتى براى انعقاد امامت نیازى به اجماع نباشد، عددى مشخص و حدى خاصى نیز معین نمى‌شود؛ پس نظر بهتر این است که امامت با نظر و انتخاب یک نفر از اهل حل و عقد نیز منعقد مى‌شود. الإرشاد فی الکلام: 424، باب فی الاختیار وصفته وذکر ما تنعقد الإمامة به، ط. القاهرة 1369 هـ. عضد الدین إیجى متوفاى756هـ در کتاب المواقف مى‌گوید: وإذا ثبت حصول الإمامة بالاختیار والبیعة فاعلم أن ذلک لا یفتقر إلى الإجماع إذ لم یقم علیه دلیل من العقل أو السمع بل الواحد والإثنان من أهل الحل والعقد کاف لعلمنا أن الصحابة مع صلابتهم فی الدین اکتفوا بذلک کعقد عمر لأبی بکر وعقد عبد الرحمن بن عوف لعثمان. وقتى ثابت شود که امامت با انتخاب و بیعت مردم، حاصل مى‌شود؛ پس بدان که این امامت نیازى به اجماع ندارد؛ زیرا براى لزوم اجماع دلیلى عقلى و نقلى وجود ندارد؛ بلکه وجود یک یا دو نفر از اهل حل و عقد کافى است؛ زیرا ما مى‌دانیم که صحابه با تمام صلابتى که در دین داشتند؛ به نظر عمر در انتخاب ابوبکر و نظر عبد الرحمن بن عوف در انتخاب عثمان، کفایت کردند. تا آن جائى که مى‌گوید: ولم یشترطوا اجتماع من فی المدینة فضلا عن إجماع الأمة هذا ولم ینکر علیهم أحد وعلیه انطوت الأعصار إلى وقتنا هذا. حتى اجماع کسانى که در مدینه حاضر هستند، نیز شرط نیست؛ چه رسد به اجماع تمام امت، کسى آن را انکار نکرده و روش مردم تا زمان ما نیز به همین منوال بوده است. الإیجی، عضد الدین (متوفاى756هـ)، کتاب المواقف،ج3، ص591، تحقیق: عبد الرحمن عمیرة، ناشر: دار الجیل، لبنان، بیروت، الطبعة: الأولى، 1417هـ، 1997م. در نتیجه به اعتراف بزرگان و دانشمندان اهل سنت، انتخاب ابوبکر اجماعى نبوده و حاضران در سقیفه بدون در نظر گرفتن نظرات دیگر اصحاب، ابوبکر را انتخاب کردند. از همه این‌ها گذشته در خود صحیح بخارى آمده است که عمر بن الخطاب اعتراف مى‌کند، تمام انصار، على بن أبى طالب و تمام طرفداران او،‌ همچنین زبیر بن عوام و طرفداران او از بیعت با ابوبکر خوددارى کردند و با انتخاب او به عنوان خلیفه مخالف بودند: حین تَوَفَّى الله نَبِیَّهُ صلى الله علیه وسلم أَنَّ الْأَنْصَارَ خَالَفُونَا وَاجْتَمَعُوا بِأَسْرِهِمْ فی سَقِیفَةِ بَنِی سَاعِدَةَ وَخَالَفَ عَنَّا عَلِیٌّ وَالزُّبَیْرُ وَمَنْ مَعَهُمَا. البخاری الجعفی، محمد بن إسماعیل أبو عبدالله (متوفای256هـ)، صحیح البخاری، صحیح البخاری ج6، ص2505، ح6442، کتاب الْمُحَارِبِینَ من أَهْلِ الْکُفْرِ وَالرِّدَّةِ، بَاب رَجْمِ الْحُبْلَى فی الزِّنَا إذا أَحْصَنَتْ، تحقیق: د. مصطفى دیب البغا، ناشر: دار ابن کثیر، الیمامة - بیروت، الطبعة: الثالثة، 1407هـ – 1987م. حتى خود ابوبکر اعتراف کرده است که خلافت او شورائى نبوده است، آن جا که مى‌گوید: وقد کانت بیعتی فلتة وذلک أنی خشیتُ الفتنة. بیعت من یک امر ناگهانى و اتفاقى بیش نبود؛ و به خاطر جلوگیرى از فتنه به قبول خلافت تن دادم. البلاذری، أحمد بن یحیى بن جابر (متوفای279هـ) أنساب الأشراف،ج1، ص255؛ الصالحی الشامی، محمد بن یوسف (متوفای942هـ)، سبل الهدى والرشاد فی سیرة خیر العباد،ج12، ص315، تحقیق: عادل أحمد عبد الموجود وعلی محمد معوض، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1414هـ. و نیز اعتراف عمر مى‌کند: إنما کانت بَیْعَةُ أبی بَکْرٍ فَلْتَةً وَتَمَّتْ ألا وَإِنَّهَا قد کانت کَذَلِکَ وَلَکِنَّ اللَّهَ وَقَى شَرَّهَا وَلَیْسَ فیکم من تُقْطَعُ الْأَعْنَاقُ إلیه مِثْلُ أبی بَکْرٍ من بَایَعَ رَجُلًا من غَیْرِ مَشُورَةٍ من الْمُسْلِمِینَ فلا یتابع هو ولا الذی تابعه تَغِرَّةً أَنْ یُقْتَلَا. بیعت با ابوبکر، امرى ناگهانى بود و تمام شد، به درستى که این چنین بود؛ ولى خداوند ما را از شر او حفظ کرد؛ در میان شما کسى دیگرى همانند ابوبکر نباشد؛ اگر کسى بدون مشورت با مسلمانان بیعت کند،‌ بیعت شوند و هم بیعت کننده،‌ باید کشته شوند. البخاری الجعفی، محمد بن إسماعیل أبو عبدالله (متوفای256هـ)، صحیح البخاری،ج6، ص2505، ح6442، کتاب المحاربین، بَاب رَجْمِ الْحُبْلَى فی الزِّنَا إذا أَحْصَنَتْ، تحقیق: د. مصطفى دیب البغا، ناشر: دار ابن کثیر، الیمامة - بیروت، الطبعة: الثالثة، 1407هـ – 1987م. ثانیاً: وقتى ثابت شود که این روایت حد اقل با چهار سند از رسول خدا صلى الله علیه وآله نقل شده است، روایت متواتر مى‌شود؛ همان طورى که ابن حزم اندلسى، بعد از نقل روایتى که تنها چهار نفر از أصحاب آن را نقل کرده، مى‌گوید: فَهَؤُلاَءِ أَرْبَعَةٌ من الصَّحَابَةِ رضی الله عنهم فَهُوَ نَقْلٌ تَوَاتَرَ وَلاَ تَحِلُّ مُخَالَفَتُهُ. اى چهار نفر از أصحاب این روایت را نقل کرده‌اند؛ پس این نقل، متواتر است و مخالفت با آن جایز نیست. إبن حزم الأندلسی الظاهری، ابومحمد علی بن أحمد بن سعید (متوفاى456هـ)، المحلى، ج9، ص7، تحقیق: لجنة إحیاء التراث العربی، ناشر: دار الآفاق الجدیدة - بیروت. روایت «على ولى کل مؤمن من بعدی» نیز با چهار سند صحیح از چهار نفر از أصحاب نقل شده است؛ پس متواتر است و مخالفت با روایت متواتر جایز نیست. و حتى برخى از علماى سنى گفته‌اند که انکار روایت متواتر مساوى با کفر است: وَمَنْ أَنْکَرَ الْمُتَوَاتِرَ فَقَدْ کَفَرَ هر کس روایت متواتر را انکار کند، به درستى که کافر شده است. الشیخ نظام الدین وجماعة من علماء الهند، الفتاوى الهندیة فی مذهب الإمام الأعظم أبی حنیفة النعمان،ج2، ص265، ناشر: دار الفکر - 1411هـ - 1991م. بنابراین نه تنها اجماع اهل سنت بر خلافت ابوبکر ارزشى ندارد و چیزى را ثابت نمى‌کند؛ بلکه این اجماع با روایت متواتر که انکار آن کفر است، در تضاد مى‌شود؛ البته اگر اجماعى باشد که پیش از این خلاف آن را ثابت کردیم. ثالثاً: این روایت ثابت مى‌کند که خلافت بعد از رسول خدا، انتصابى است نه انتخابى؛ بنابراین مردم اصلا حق انتخاب کس دیگرى را نداشته‌اند تا اجماع آن‌ها بر همه حجت و دلیل قطعى باشد. در حقیقت اجماع آن‌ها بر خلافت ابوبکر، در برابر فرمان و خواست خدا و رسول خدا بوده و چنین اجماعى نه تنها حجت و مجزى نیست؛ بلکه عین گمراهى و ضلالت است. در اصطلاح اصولیین، روایات ثابت کننده ولایت امیرمؤمنان علیه السلام، بر اجماعى که جناب هیثمى مدعى شده، «ورود» دارد و موضوع اجماع را از بین مى‌برد. توضیح مطلب: ورود به این معنا است که دلیل «وارد» موضوع دلیل «مورود» را به صورت حقیقى و کامل بر مى‌دارد؛ یعنى با وجود «دلیل وارد»، «دلیل مورود» اصلا موضوعیت ندارد. در این جا روایت «وهو ولى کل مؤمن بعدی» دلیل وارد و إجماعى که هیثمى مدعى شده، دلیل مورود است و با وجود این روایت اصلا اجماع موضوعیت ندارد؛ زیرا ولایت و حکومت در درجه اول از آن خداوند است و خداوند این ولایت را به امیرمؤمنان علیه السلام داده است. پس با وجود این دلیل اصلا نوبت به اجماع نمى‌رسد. اولویت به معنای قرب و تبعیت است:ثالثها سلمنا أنه أولى لکن لا نسلم أن المراد أنه الأولى بالإمامة بل بالاتباع والقرب منه فهو کقوله تعالى «إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْراهیمَ لَلَّذینَ اتَّبَعُوهُ» ولا قاطع بل ولا ظاهر على نفی هذا الاحتمال بل هو الواقع إذ هو الذی فهمه أبو بکر وعمر وناهیک بهما من الحدیث فإنهما لما سمعاه قالا له أمسیت یا ابن أبی طالب مولى کل مؤمن ومؤمنة أخرجه الدارقطنی وأخرج أیضا أنه قیل لعمر إنک تصنع بعلی شیئا لا تصنعه بأحد من أصحاب النبی (ص) فقال إنه مولای. دلیل سوم: ما مى‌پذیریم که على (علیه السلام) أولى است؛ اما نمى‌پذیریم که مقصود، اولویت او امامت باشد؛ بلکه منظور از آن اولیت به پیروى و قرب است؛ پس سخن پیامبر همانند این گفته خداوند است که «سزاوارترین مردم به ابراهیم، آنها هستند که از او پیروى کردند» نه دلیل قطعى و نه دلیل ظاهرى بر نفى این احتمال وجود ندارد؛ بلکه واقعیت همین است و ابوبکر و عمر نیز همین معنا را فهمیده‌اند؛ زیرا آن‌ها وقتى این سخن را شنیدند به على (علیه السلام) گفتند: «اى پسر ابوطالب، تو از امروز مولى هر مؤمن و مؤمنه‌اى شدی». این روایت را دارقطنى نقل کرده. و همچنین دارقطنى نقل کرده است که به عمر گفتند: تو کارى را که امروز نسبت به على علیه السلام، براى هیچ یک از أصحاب انجام نداده بودى، در جواب گفت: او مولاى من است. الهیثمی، ابوالعباس أحمد بن محمد بن علی ابن حجر (متوفاى973هـ)، الصواعق المحرقة علی أهل الرفض والضلال والزندقة،ج1، ص110، تحقیق عبد الرحمن بن عبد الله الترکی - کامل محمد الخراط، ناشر: مؤسسة الرسالة - لبنان، الطبعة: الأولى، 1417هـ - 1997م. پاسخ:در پاسخ به این شبه به چند نکته اشاره مى‌کنیم: اولاً: ایشان آیه را به صورت کامل نقل نکرده است و اگر به صورت کامل نقل مى‌کرد، معنا و مقصود خدا و پیامبرش بهتر روشن مى‌شد: إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْراهیمَ لَلَّذینَ اتَّبَعُوهُ وهذَا النَّبِیُّ والَّذینَ آمَنُوا وَاللَّهُ وَلِیُّ الْمُؤْمِنین . آل عمران/68. سزاوارترین مردم به ابراهیم، آنها هستند که از او پیروى کردند، و (در زمان و عصر او، به مکتب او وفادار بودند همچنین) این پیامبر و کسانى که (به او) ایمان آورده اند (از همه سزاوارترند) و خداوند، ولىّ و سرپرست مؤمنان است. جمله «أَنْتَ وَلِیُّ کُلِّ مُؤْمِنٍ بَعْدِی» از نظر معنا و الفاظ دقیقا همانند جمله «وَاللَّهُ وَلِیُّ الْمُؤْمِنین» است نه شبیه «أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْراهیمَ...». رسول خدا همان ولایتى را که خود او و خداوند عزوجل بر مؤمنان دارد، براى امیرمؤمنان علیه السلام ثابت کرده است. هر معناى جمله «الله ولى المؤمنین» داشته باشد، جمله «أنت ولى کل مؤمن بعدی» نیز همان معنا و مقصود را مى‌رساند؛ اما چرا ابن حجر هیثمى کل آیه را نیاورده است؟ ثانیاً: همان‌طور که پیش از این گفتیم و مبارکفورى نیز اعتراف کرده بود، کلمه «بعدی» نقش اساسى در تعیین معناى روایت و مقصود پیام‌آور خدا دارد؛ چرا که طبق این روایت، رسول خدا همان ولایتى را که خودش دارد، براى بعد از خودش به امیرمؤمنان علیه السلام واگذار کرده است. تردیدى نیست که ولایت رسول خدا صلى الله علیه وآله، همان ولایت خداوند و به معناى اولویت در تصرف است؛ چنانچه خداوند مى‌فرماید: النَّبِیُّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنینَ مِنْ أَنْفُسِهِم . الأحزاب/6. پیامبر نسبت به مؤمنان از خودشان سزاوارتر است . تمام مفسران شیعه و سنى اتفاق دارند که مقصود خداوند در این آیه اولویت در تصرف، اطاعت مطلق و... است. رسول خدا دقیقا همین ولایتى را که خودش دارد، براى بعد از خودش به امیرمؤمنان علیه السلام ثابت کرده و فرموده: إِنَّ عَلِیًّا مِنِّی وَأَنَا مِنْهُ، وَهُوَ وَلِیُّ کُلِّ مُؤْمِنٍ بَعْدِی. به درستى که على از من است و من از اویم، و او «ولی» هر مؤمنى بعد از من است. ثالثاً: تبریک گفتن ابوبکر و عمر، بهترین دلیل است بر این که مقصود رسول خدا صلى الله علیه وآله چیزى غیر از قرب، دوستى، نصرت و... است؛ چرا که امیرمؤمنان علیه السلام پیش از آن نیز دوست مردم و همواره یاور مؤمنان بوده است: وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْض . التوبه/71. مردان و زنان باایمان، ولىّ (یار و یاور) یکدیگرند.... و امیرمؤمنان علیه السلام نیز پیش از آن جزء همین مؤمنان و یاور همه مؤمنان بوده است؛ پس باید در آن روز به مقام جدیدى دست یافته باشد که شایسته تبریک گفتن داشته باشد. جمله «أمسیت یا ابن أبی طالب مولى کل مؤمن ومؤمنة؛ تو از امروز مولاى هر مومن و مؤمنه‌اى شدى» نظر ما را تأیید و مقصود ابوبکر و عمر را روشن‌تر مى‌کند؛ چرا که امیرمؤمنان علیه السلام پیش از آن نیز دوست و یاور مؤمنان بوده نه دشمن مؤمنان و از آن روز به مقام جدیدى دست یافته است؛ رابعاً: اگر طبق سخن ابن حجر هیثمى معناى «أنت ولى کل مؤمن بعدی» «اتباع وقرب» باشد، باید بگوییم که على بن أبى‌طالب وظیفه دارد که از مؤمنان تبعیت و پیروى کند و زمانى «أولى بالمؤمنین» خواهد بود که به صورت مطلق از مؤمنان پیروى کرده باشد؛ همان‌طورى که طبق آیه قرآن، پیروان حضرت ابراهیم و کسانى که تبیعت کامل از آن حضرت کرده‌اند، «اولى الناس بإبراهیم» ملقب شده بودند. آیا ابن حجر مى‌تواند این معنا را بپذیرد؟ آیا این معنا با روایت رسول خدا سازگارى دارد؟ خامساً: حتى اگر به معناى «إتباع وقرب» نیز باشد، بازهم شایستگى آن حضرت را به خلافت ثابت مى‌کند؛ زیرا با وجود شخصى که «اولى الناس» نسبت به مردم است؛ چرا دیگران که داراى چنین مقامى نیستند، خلیفه شوند؟ امامت امام علی علیه السلام،‌ بلافصل نیست؛ تقدیم مفضول بر افضل جایز است:ابن حجر هیثمى در چهارمین دلیل خود مى‌گوید: رابعها سلمنا أنه أولى بالإمامة فالمراد المآل وإلا کان هو الإمام مع وجوده (ص) ولا تعرض فیه لوقت المآل فکان المراد حین یوجد عقد البیعة له فلا ینافی حینئذ تقدیم الأئمة الثلاثة علیه لانعقاد الإجماع حتى من علی علیه کما مر وللأخبار السابقة المصرحة بإمامة أبی بکر وأیضا فلا یلزم من أفضلیة علی على معتقدهم بطلان تولیة غیره لما مر أن أهل السنة أجمعوا على صحة إمامة المفضول مع وجود الفاضل بدلیل إجماعهم على صحة خلافة عثمان واختلافهم فی أفضلیته على علی وإن کان أکثرهم على أن عثمان أفضل منه.... چهارمین دلیل: حتى اگر بپذیریم که مقصود اولى به امامت باشد، مراد آن حضرت آینده و عاقبت است و گرنه لازم مى‌آید که على (علیه السلام) با وجود رسول خدا، امام باشد. و رسول خدا زمان تحقق آن را در آینده مشخص نکرده است؛ پس مقصود آن است که هر وقت مردم با او بیعت کردند، او امام است؛ بنابراین منافاتى ندارد با تقدیم ائمه سه گانه؛ چرا که براى امامت آن‌ها اجماع منعقد شده؛ حتى از جانب خود على (علیه السلام) چنانچه گذشت. و به دلیل روایاتى که تصریح به امامت ابوبکر داشت. همچنین طبق اعتقاد اهل سنت، افضلیت على (علیه السلام) ولایت غیر او را باطل نمى‌کند؛ زیرا اهل سنت اجماع دارند بر صحت امامت مفضول با وجود فاضل؛ زیرا آن‌ها اجماع دارند بر صحت خلافت عثمان، با اختلافى آن‌ها در افضلیت عثمان بر على دارند؛ اگر چه اکثر بر این باورند که عثمان از على (علیه السلام) افضل است. الهیثمی، ابوالعباس أحمد بن محمد بن علی ابن حجر (متوفاى973هـ)، الصواعق المحرقة علی أهل الرفض والضلال والزندقة،ج1، ص110، تحقیق عبد الرحمن بن عبد الله الترکی - کامل محمد الخراط، ناشر: مؤسسة الرسالة - لبنان، الطبعة: الأولى، 1417هـ - 1997م. دهلوى نیز همین شبهه را مطرح کرده و گفته: و نیز ولى از الفاظ مشترکه است چه ضرور است که اولى به تصرف مراد باشد و نیز غیر مقید است به وقت و مذهب اهل سنت همین است که در وقتى از اوقات حضرت امیر امام مفترض الطاعه بود بعد از جناب پیغمبر صلى الله علیه و سلم. الدهلوی، حافظ (عبدالعزیز) غلام حلیم بن شیخ قطب الدین احمد بن شیخ ابوالفیض المعروف به شاه ولی الله الهندى، تحفه اثنا عشری، ص346 پاسخ:اولاً: همان‌طورى که پیش از این گفتیم، بر خلاف گفته ابن حجر، رسول خدا صلى الله علیه وآله از کلمه «من بعدی» استفاده کرده و زمان تحقق آن را نیز مشخص کرده است؛ بنابراین به صورت مطلق نفرموده؛ بلکه قید زده و دقیقا بعد از خودش را زمان تحقق امامت و این ولایت مشخص کرده است. بنابراین، با وجود على بن أبى‌طالب علیه السلام دیگران حق خلافت و امامت نخواهند داشت و خلافت آن‌ها باطل است. ثانیاً: امیرمؤمنان علیه السلام حتى با وجود رسول خدا صلى الله علیه وآله نیز این ولایت را اعمال کرده است و حق تصرف داشته است و اتفاقا همین اعمال ولایت از جانب آن حضرت، باعث شکایت أصحاب شد و رسول خدا صلى الله علیه وآله در جواب آن‌ها فرمود که او: وَهُوَ وَلِیُّ کُلِّ مُؤْمِنٍ بَعْدِی. این مسأله هیچ محذورى نیز ندارد؛ چرا که ولایت امیرمؤمنان علیه السلام،‌ در عرض ولایت رسول خدا صلى الله علیه وآله نیست؛ بلکه در طول ولایت ایشان بوده است. اما این که ایشان ادعا کرده، ولایت مفضول با وجود فاضل اشکالى ندارد، بر خلاف عقل، قرآن و سنت رسول خدا صلى الله علیه وآله است؛ زیرا تمام عقلاى عالم تقدیم مفضول بر فاضل را قبیح مى‌دانند. تا کنون دیده نشده است که در شرایط مساوى بیمارى با وجود طبیب متخصص و مجرب، سراغ پزشک عمومى و تازه‌کار برود که احتمال دارد بیماریش نه تنها معالجه نشود؛ بلکه بدتر هم بشود. آیات قرآن کریم بهترین دلیل بر این است که تقدیم مفضول بر افضل جایز نیست، خداوند در آیات متعدد این مطلب را گوشزد کرده است؛ چنانچه در آیات متعدد این نکته را متذکر شده است: قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الْأَعْمى والْبَصیرُ أَمْ هَلْ تَسْتَوِی الظُّلُماتُ وَ النُّورُ. الرعد/16. بگو: «آیا نابینا و بینا یکسانند؟! یا ظلمتها و نور برابرند؟! وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً رَجُلَیْنِ أَحَدُهُما أَبْکَمُ لا یَقْدِرُ عَلى شَیْ ءٍ وهُوَ کَلٌّ عَلى مَوْلاهُ أَیْنَما یُوَجِّهْهُ لا یَأْتِ بِخَیْرٍ هَلْ یَسْتَوی هُوَ ومَنْ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وهُوَ عَلى صِراطٍ مُسْتَقیم . النحل/76. خداوند مثالى (دیگر) زده است: دو نفر را، که یکى از آن دو، گنگ مادرزاد است و قادر بر هیچ کارى نیست و سربار صاحبش مى باشد او را در پى هر کارى بفرستد، خوب انجام نمى دهد آیا چنین انسانى، با کسى که امر به عدل و داد مى کند، و بر راهى راست قرار دارد، برابر است؟! قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الَّذینَ یَعْلَمُونَ والَّذینَ لا یَعْلَمُونَ إِنَّما یَتَذَکَّرُ أُولُوا الْأَلْباب . الزمر/9. بگو: «آیا کسانى که مى دانند با کسانى که نمى دانند یکسانند؟! تنها خردمندان متذکّر مى شوند!» و یا در آیه دیگر مى‌فرماید: أَ فَمَنْ یَهْدی إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ یُتَّبَعَ أَمَّنْ لا یَهِدِّی إِلاَّ أَنْ یُهْدى فَما لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ. یونس/35. آیا کسى که هدایت به سوى حق مى کند براى پیروى شایسته تر است، یا آن کس که خود هدایت نمى شود مگر هدایتش کنند؟ شما را چه مى شود، چگونه داورى مى کنید؟!» پیش از این روایات زیادى را نیز از طریق اهل سنت نقل کردیم که رسول خدا صراحتا فرمود: مَن تَقَدَّمَ على قومٍ من المسلمین یَرى أنَّ فیهم من هو أفضلُ منه فقد خانَ اللهَ ورسولَه والمسلمین. هر کس خودش را بر گروهى از مسلمانان مقدم کند؛ در حالى که مى‌داند در میان آن قوم کسى بهتر از او وجود دارد؛ به درستى که به خدا، رسول او و مسلمانان خیانت کرده است. بنابراین، هم از نظر عقل، هم از نظر قرآن و هم از نظر روایات اهل سنت، تقدیم مفضول بر افضل جایز نیست. این‌ها مهمترین سؤالات و شبهاتى بود که علماى اهل سنت در پاسخ به روایت «على ولى کل مؤمن بعدی» مطرح کرده بودند. معنای کلمه ولی در فرهنگ صدر اسلامپس از پاسخ به این شبهات، نوبت به این مى‌رسد که معناى دقیق کلمه «ولی» و مشتقات آن از دیدگاه لغت مشخص شود. تردیدى نیست که تمام لغت‌ها در حال تغییر و تحول هستند و معانى و کلمات در گذر زمان تغییر خواهند کرد؛ بنابراین ما اگر مى‌خواهیم معناى دقیق کلام خدا و رسول او را بفهمیم باید به فرهنگ واژگان و فهم مردم همان زمان مراجعه کنیم. با مراجعه به کلمات و سخنان خلفاى سه گانه و افراد نزدیک به آن‌ها، درمى‌یابیم که همه آن‌ها از کلمه «ولی» سرپرستى، اولویت به تصرف، امامت، حکومت و خلافت را فهمیده‌ و در سخنرانى‌ها، گفتگوها و نوشته‌هایشان استفاده کرده‌اند. ما به چند نمونه اشاره مى‌کنیم. بلاذرى در انساب الأشراف، ابن قتیبه دینورى در عیون الأخبار، طبرى و ابن کثیر در تاریخشان و بسیارى دیگر از بزرگان اهل سنت،‌ نقل کرده‌اند که وقتى ابوبکر به خلافت رسید، در نخستین سخنرانى خود ولى مردم معرفى کرد: لَمَّا وُلِّیَ أَبُو بَکْرٍ رَضِیَ اللَّهُ تَعَالَى عَنْهُ، خَطَبَ النَّاسُ فَحَمِدَ اللَّهَ وَأَثْنَى عَلَیْهِ، ثُمَّ قَالَ: أَمَّا بَعْدُ، أَیُّهَا النَّاسُ فَقَدْ وُلِّیتُکُمْ وَلَسْتُ بِخَیْرِکُمْ. و چون ابوبکر به خلافت رسید براى مردم سخنرانى کرد و پس از حمد و ثناى الهى گفت: اى مردم من رهبر شما شده‌ام؛ ولى بهترین شما نیستم. البلاذری، أحمد بن یحیى بن جابر (متوفای279هـ) أنساب الأشراف، ج1، ص254؛ الدینوری، أبو محمد عبد الله بن مسلم ابن قتیبة (متوفای276هـ)، عیون الأخبار، ج1، ص34؛ الطبری، أبی جعفر محمد بن جریر (متوفای310هـ)، تاریخ الطبری، ص237 ـ 238، ناشر: دار الکتب العلمیة – بیروت. این خطبه با سند‌‌هاى صحیح نقل شده است؛ ابن کثیر دمشقى سلفى، بعد از نقل این خطبه مى‌نویسد: وهذا إسناد صحیح. سند این حدیث صحیح است. القرشی الدمشقی، إسماعیل بن عمر بن کثیر أبو الفداء (متوفای774هـ)، البدایة والنهایة، ج6، ص301، ناشر: مکتبة المعارف – بیروت. مسلم بن حجاج نیشابورى به نقل از خلیفه دوم مى‌نویسد: فَلَمَّا تُوُفِّىَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله علیه وسلم قَالَ أَبُو بَکْرٍ: أَنَا وَلِىُّ رَسول صلی الله علیه وآله مَا تَرَکْنَا صَدَقَةٌ. فَرَأَیْتُمَاهُ کَاذِبًا آثِمًا غَادِرًا خَائِنًا... ثُمَّ تُوُفِّىَ أَبُو بَکْرٍ وَأَنَا وَلِىُّ رَسُولِ اللَّهِ صلى الله علیه وسلم وَوَلِىُّ أَبِى بَکْرٍ فَرَأَیْتُمَانِى کَاذِبًا آثِمًا غَادِرًا خَائِنًا. النیسابوری، مسلم بن الحجاج أبو الحسین القشیری (متوفای261هـ)، صحیح مسلم،ج3، ص1378، ح 1757، کِتَاب الْجِهَادِ وَالسِّیَرِ، بَاب حُکْمِ الْفَیْء، تحقیق: محمد فؤاد عبد الباقی، ناشر: دار إحیاء التراث العربی - بیروت. در این روایت خلیفه دوم تصریح مى‌کند که ابوبکر خود را ولى و خلیفه رسول خدا مى‌دانست؛ ولى شما دو نفر او را تکذیب کرده و وى را خیانت کار و... مى‌دانستید، من نیز خودم را ولى و خلیفه رسول خدا مى‌دانم و شما دو نفر مرا دروغگو خیانت کار و... مى‌دانید. عبد الرزاق عن معمر عن الزهری عن مالک بن أوس بن الحدثان النصری... فلما قبض رسول الله صلی الله علیه وآله قال أبو بکر أنا ولی رسول الله صلی الله علیه وآله بعده أعمل فیه بما کان یعمل رسول الله صلی الله علیه وآله فیها ثم أقبل على علی والعباس فقال وأنتما تزعمان أنه فیها ظالم فاجر والله یعلم أنه فیها صادق بار تابع للحق ثم ولیتها بعد أبی بکر سنتین من إمارتی فعملت فیها بما عمل رسول الله صلی الله علیه وآله وأبو بکر وأنتما تزعمان أنی فیها ظالم فاجر. عمر گفت: و چون رسول خدا از دنیا رفت ابوبکر گفت: من ولى و جانشین پیامبرم، و همانگونه که او رفتار کرد من نیز چنان خواهم رفتار کرد؛ سپس عمر به على و عباس گفت: شما خیال مى‌کردید که أبو بکر ظالم و فاجر است... سپس من بعد از ابوبکر دو سال حکومت کردم و روش رسول و ابوبکر را ادامه دادم... إبن أبی شیبة الکوفی، أبو بکر عبد الله بن محمد (متوفای235 هـ)، الکتاب المصنف فی الأحادیث والآثار،ج5، ص469، ح9772، تحقیق: کمال یوسف الحوت، ناشر: مکتبة الرشد - الریاض، الطبعة: الأولى، 1409هـ. نکته مهم در این روایت این است که ابوبکر مى‌گوید: «أنا ولی رسول الله صلی الله علیه وآله بعده». کلمه « بعده » مطلب را روشن تر و ما را بهتر به مقصود مى‌رساند. عمر بن الخطاب نیز در نخستین سخنرانى‌اش خود را «ولی» مسلمانان معرفى کرده است: خطب عمر بن الخطاب حین ولی فحمد الله وأثنى علیه وصلى على نبیه ثم قال: إنی قد ولیت علیکم.... عمر پس از به خلافت رسیدنش خطبه خواند و بعد از حمد و ثناى الهى گفت: من بر شما خلیفه شده‌ام.... البلاذری، أحمد بن یحیى، أنساب الأشراف، ج3، ص412؛ الطبری، محمد بن جریر، تاریخ الطبری، ج2، ص572، دار الکتب العلمیة – بیروت. و در آخرین لحظات عمرش آروز مى‌کرد که ایکاش فلانى و فلانى بود تا آن‌ها را به عنوان «ولی» بر مردم انتخاب مى‌کردم: حدثنا هارون بن معروف قال حدثنا ضمرة بن ربیعة عن الشیبانی عن أبی العجفاء قال قیل لعمر رضی الله عنه یا أمیر المؤمنین لو عهدت قال: لو أدرکت أبا عبیدة بن الجراح لولیته... النمیری البصری، ابوزید عمر بن شبة (متوفای262هـ)، تاریخ المدینة المنورة،ج2، ص61، رقم: 1496،تحقیق علی محمد دندل ویاسین سعد الدین بیان، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت - 1417هـ-1996م. لو أدرکت أبا عبیدة بن الجراح باقیا استخلفته وولیته... ولو أدرکت خالد بن الولید لولیته. الدینوری، عبد الله بن مسلم، الإمامة والسیاسة، ج1، ص25، تحقیق: خلیل المنصور، دار الکتب العلمیة - بیروت - 1418هـ. لو کان سالم مولى حذیفة حیا لولیته. إبن خلدون، عبد الرحمن بن محمد، مقدمة ابن خلدون، ج1، ص194، دار القلم - بیروت - 1984؛ أبی حیان الأندلسی، محمد بن یوسف، تفسیر البحر المحیط، ج4، ص314ـ بیروت، 1422هـ. لو أدرکت معاذ بن جبل ثم ولیته. الأصبهانی، ابونعیم أحمد بن عبد الله، حلیة الأولیاء، ج1، ص229، دار الکتاب العربی - بیروت، 1405هـ. از زبان عائشه نیز نقل شده است که گفت: لما ولی أبو بکر قال: قد علم قومی أن حرفتی لم تکن لتعجز عن مؤونة أهلی... الزهری، محمد بن سعد، الطبقات الکبرى، ج3 ص185، دار صادر - بیروت وقتی ابو بکر خلیفه شد گفت: به درستی قوم من می‌داند که شغل من به خاطر این نبوده که من از خرج خانواده‌ام عاجز بودم. ألبانى گفته است: وإسناد هذا صحیح على شرط الشیخین. اسناد این حدیث بنا برشرط شیخین صحیح است ألبانی، محمد ناصر (متوفای1420هـ)، إرواء الغلیل،ج8، ص232تحقیق: إشراف: زهیر الشاویش، ناشر: المکتب الإسلامی - بیروت - لبنان، الطبعة: الثانیة، 1405 - 1985م. عبد الملک بن مروان روزى خطاب کرد گفت: ولیکم عمر بن الخطاب، وکان فظا غلیظا مضیقا علیکم فسمعتم له. سرپرست شما عمر بن خطاب، تندخو و سخت دل و در تنگنا قرار دهنده بر شما بوده پس به او گوش مى‌دادید. ابن سیده المرسی، أبو الحسن علی بن إسماعیل (الوفاة: 458هـ)، المحکم والمحیط الأعظم،ج1، ص514، دار النشر: دار الکتب العلمیة - بیروت - 2000م، الطبعة: الأولى، تحقیق: عبد الحمید هنداوی المسعودی، ابوالحسن علی بن الحسین بن علی (متوفاى346هـ) مروج الذهب،ج1، ص40192، دار النشر: کان عمر بن عبد العزیز رضی الله عنه یقول إذا رأى القاسم بن محمد بن أبی بکر: لو کان لی من الأمر شیء لولیته الخلافة. عمر ابن عبد العزیز هر وقت قاسم بن محمد را مى‌دید مى‌گفت اگر قدرت مى‌داشتم او را خلیفه مى‌کردم إبن خلدون الحضرمی، عبد الرحمن بن محمد (متوفای808 هـ)، مقدمة ابن خلدون،ج1، ص206، ناشر: دار القلم - بیروت - 1984، الطبعة: الخامسة. السخاوی، شمس الدین محمد بن عبد الرحمن(متوفای902هـ)، التحفة اللطیفة فی تاریخ المدینة الشریفة،ج2، ص377،ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1414هـ/ 1993م. نتیجه نهائی: روایت «على ولى کل مؤمن بعدی» با عبارت‌هاى مختلف و سند‌هاى متعدد و صحیح نقل شده است و ولایت مطلق و بلافصل امیرمؤمنان علیه السلام را ثابت مى‌کند. روایت پنجم: حدیث غدیرحدیث غدیر، برترین دلیل شیعه بر ولایت امیر مؤمنان علیه السلام است که با سند‌های صحیح و به صورت متواتر از طریق شیعه و سنی نقل شده است؛ اما در عین حال برخی از علمای اهل سنت که اعتراف به چنین مطلبی برایشان ناگوار و پذیرش چنین حقیقتی سخت بوده، چشمان خود را بسته و صحت آن را زیر سؤال برده‌اند ! از جمله ابن حزم اندلسی ظاهری که با دفاع از ابن ملجم مرادی، عداوت خود با امیر مؤمنان علیه السلام را علنی کرده است، در کتاب الفصل خود می‌نویسد: وأما من کنت مولاه فعلى مولاه فلا یصح من طریق الثقات أصلاً. حدیث: من کنت مولاه... به هیچ وجه از طریق افراد ثقه تایید نشده است. ابن حزم اندلسی، علی بن أحمد بن سعید بن حزم الطاهری أبو محمد (متوفای548 هـ)، الفٍصَل فی الملل والأهواء والنحل، ج 4، ص 116، ناشر: مکتبة الخانجی – القاهرة. و ابن تیمیه حرانی (متوفای728هـ) نیز که در انکار فضائل اهل بیت علیهم السلام زبانزد عام و خاص است در منهاج السنة می‌نویسد: وأما قوله من کنت مولاه فعلی مولاه فلیس هو فی الصحاح لکن هو مما رواه العلماء وتنازع الناس فی صحته فنقل عن البخاری وإبراهیم الحربی وطائفة من أهل العلم بالحدیث انهم طعنوا فیه وضعفوه.... حدیث: من کنت مولاه... در کتب روائی صحیح شش گانه آورده نشده است، بعضی از دانشمندان آن را روایت کرده‌اند؛ ولی در صحت آن دچار اختلاف شده‌اند، از بخاری و ابراهیم حربی وگروهی دیگر از اهل دانش نقل شده است که آنان این حدیث را تضعیف کرده‌اند. إبن تیمیة الحرانی، أبو العباس أحمد بن عبد الحلیم، منهاج السنة النبویة، ج 7، ص319، تحقیق: د. محمد رشاد سالم، ناشر: مؤسسة قرطبة، الطبعة الأولى، 1406. و سعد الدین تفتازانی (متوفای791هـ) در جواب از حدیث غدیر می‌نویسد: والجواب منع تواتر الخبر فإن ذلک من مکابرات الشیعة کیف وقد قدح فی صحته کثیر من أهل الحدیث ولم ینقله المحققون منهم کالبخاری ومسلم والواقدی. جواب ما این است که حدیث غدیر متواتر نیست و این از زورگویی‌های شیعه است،؛ زیرا بسیاری از علما و محققین علم حدیث؛ از جمله بخاری، مسلم و واقدی در صحتش اشکال کرده و آن را نقل ننموده‌اند. التفتازانی، سعد الدین مسعود بن عمر بن عبد الله ، شرح المقاصد فی علم الکلام، ج 2، ص 290، ناشر: دار المعارف النعمانیة - باکستان، الطبعة: الأولى، 1401هـ - 1981م. برای روشن شدن حقیت مطلب و نیز برای سنجش ارزش سخن ابن حزم، ابن تیمیه و تفتازانی کافی است که به اعترافات علما و دانشمندان نام آور اهل سنت که در علم حدیث و رجال خبره فن هستند، در باره حدیث غدیر اشاره شود. طبیعی است که با اثبات صحت و یا تواتر حدیث غدیر و ورود آن در صحاح سته اهل سنت، میزان تقوی و انصاف این دو دانشمند سنی برای همگان روشن خواهد شد. اعتراف علمای اهل سنت به صحت حدیث غدیر1. ترمذی از أبو طفیل:حدثنا محمد بن بَشَّارٍ حدثنا محمد بن جَعْفَرٍ حدثنا شُعْبَةُ عن سَلَمَةَ بن کُهَیْلٍ قَال سمعت أَبَا الطُّفَیْلِ یحدث عن أبی سَرِیحَةَ أو زَیْدِ بن أَرْقَمَ شَکَّ شُعْبَةُ عن النبی صلى الله علیه وسلم قال: «من کنت مَوْلَاهُ فَعَلِیٌّ مَوْلَاهُ». قال: أبو عِیسَى هذا حَدِیثٌ حَسَنٌ صحیح وقد رَوَى شُعْبَةُ هذا الحدیث عن مَیْمُونٍ أبی عبد اللَّهِ عن زَیْدِ بن أَرْقَمَ عن النبی صلى الله علیه وسلم وأبو سَرِیحَةَ هو حُذَیْفَةُ بن أَسِیدٍ الْغِفَارِیُّ صَاحِبُ النبی. أبی سریحه و یا زید بن أرقم (تردید از شعبه است) از رسول خدا نقل کرده‌اند که آن حضرت فرمود: «هرکس من مولای او هستم، پس علی مولای او است». این حدیث حسن و صحیح است، شعبه این روایت را از میمون بن عبد الله از زید بن أرقم از رسول خدا صلی الله علیه واله نقل کرده است. أبو سریحه همان حذیفة بن أسید غفاری صحابی رسول خدا است. الترمذی، محمد بن عیسى أبو عیسى السلمی (متوفای279هـ)، سنن الترمذی، ج 5، ص 633، ح3713، بَاب مَنَاقِبِ عَلِیِّ بن أبی طَالِبٍ رضی الله عنه، تحقیق: أحمد محمد شاکر وآخرون، ناشر: دار إحیاء التراث العربی - بیروت. محمد ناصر البانی بعد از نقل این روایت می‌گوید: أخرجه الترمذی وقال: «حدیث حسن صحیح». قلت: وإسناده صحیح على شرط الشیخین. ترمذی آن را نقل کرده و گفته است که این روایت حسن و صحیح است و من می‌گویم که سند آن با شرائطی که بخاری و مسلم برای صحت روایت قائل هستند، صحیح است. الألبانی، محمد ناصر، سلسلة الأحادیث الصحیحة، ج4، ص331ـ 332، ناشر: مکتبة المعارف ـ الریاض. 2. ابن ماجه قزوینی از سعد بن أبی وقاص:حدثنا عَلِیُّ بن مُحَمَّدٍ ثنا أبو مُعَاوِیَةَ ثنا مُوسَى بن مُسْلِمٍ عن بن سَابِطٍ وهو عبد الرحمن عن سَعْدِ بن أبی وَقَّاصٍ قال قَدِمَ مُعَاوِیَةُ فی بَعْضِ حَجَّاتِهِ فَدَخَلَ علیه سَعْدٌ فَذَکَرُوا عَلِیًّا فَنَالَ منه فَغَضِبَ سَعْدٌ وقال تَقُولُ هذا لِرَجُلٍ سمعت رَسُولَ اللَّهِ صلى الله علیه وسلم یقول من کنت مَوْلَاهُ فَعَلِیٌّ مَوْلَاهُ وَسَمِعْتُهُ یقول أنت مِنِّی بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ من مُوسَى إلا أَنَّهُ لَا نَبِیَّ بَعْدِی وَسَمِعْتُهُ یقول لَأُعْطِیَنَّ الرَّایَةَ الْیَوْمَ رَجُلًا یُحِبُّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ. عبد الرحمن، معروف به ابن سابط، از سعد بن ابى وقّاص نقل کرده است که در یکى از سال‌هاى حج که معاویة به مکّه رفته بود، سعد بن ابى وقّاص به ملاقات او رفت. در این هنگام، حاضران براى خوشحال کردن، معاویه، از حضرت على علیه السّلام بدگویی مى کردند. سعد، از شنیدن نکوهش آنان، خشمناک شد و گفت: چنین سخنان نابجا و نابخردانه را درباره بزرگوارى مى گوئید که خود از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله شنیدم فرمود: «من کنت مولاه فعلىّ مولاه». و شنیدم خطاب به حضرت على علیه السّلام، مى فرمود: «انت منّى بمنزلة هارون من موسى الّا أنّه لا نبىّ بعدى» و شنیدم که فرمود: «لاعطینّ الرّایة رجلا یحبّ اللّه ورسوله؛ همانا پرچم جنگ را به مردى مى سپارم که خدا و رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله را دوست مى دارد. ابن ماجه القزوینی، محمد بن یزید (متوفای275 هـ)، سنن ابن ماجه، ج 1، ص 45، ح121، باب فَضْلِ عَلِیِّ بن أبی طَالِبٍ رضی الله عنه، تحقیق: محمد فؤاد عبد الباقی، ناشر: دار الفکر - بیروت. محمد ناصر البانی نیز بعد از نقل روایت می‌گوید: أخرجه ابن ماجة (121 ). قلت: وإسناده صحیح. ألبانی، محمّد ناصر، سلسة الأحادیث الصحیحة‌، ج 4، ص 249، طبق برنامه المکتبة الشاملة. 3. ابن ماجه قزوینی از براء بن عازب:حدثنا عَلِیُّ بن مُحَمَّدٍ ثنا أبو الْحُسَیْنِ أخبرنی حَمَّادُ بن سَلَمَةَ عن عَلِیِّ بن زَیْدِ بن جُدْعَانَ عن عَدِیِّ بن ثَابِتٍ عن الْبَرَاءِ بن عَازِبٍ قال أَقْبَلْنَا مع رسول اللَّهِ صلى الله علیه وسلم فی حَجَّتِهِ التی حَجَّ فَنَزَلَ فی بَعْضِ الطَّرِیقِ فَأَمَرَ الصَّلَاةَ جَامِعَةً فَأَخَذَ بِیَدِ عَلِیٍّ فقال أَلَسْتُ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِینَ من أَنْفُسِهِمْ قالوا بَلَى قال أَلَسْتُ أَوْلَى بِکُلِّ مُؤْمِنٍ من نَفْسِهِ قالوا بَلَى قال فَهَذَا وَلِیُّ من أنا مَوْلَاهُ اللهم وَالِ من وَالَاهُ اللهم عَادِ من عَادَاهُ. عدی بن ثابت از براء بن عازب نقل کرده است که در «حجة الوداع» که افتخار همراهى با رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله را داشتیم، در بازگشت، در یکى از مسیرها دستور داد براى نماز جمع شویم و در آنجا دست على علیه السّلام را گرفت و فرمود: «ألست أَوْلى بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ؟؛ آیا من سزاوارتر نیستم به مؤمنان از خود آنها؟ » همگى تصدیق کرده و بله گفتند. باز فرمود: «ألست أولى بکلّ مؤمن من نفسه؛ آیا من نسبت به تک تک مؤمنان از خود آن‌ها سزاوارتر نیستم ؟ ». باز هم تصدیق کرده و بله گفتند. سپس اشاره به حضرت على علیه السّلام کرده و فرمود: «فهذا ولىّ من أنا مولاه»؛ اکنون که فرموده مرا تصدیق کردید، بدانید که على به هر مؤمنى همان مقام اولویت را دارد که من نسبت به آن مؤمن دارم. سپس فرمود: « پروردگارا! دوست على علیه السّلام را دوست بدار، و دشمن او را خوار و ذلیل فرما ». ابن ماجه القزوینی، محمد بن یزید (متوفای275 هـ)، سنن ابن ماجه، ج 1، ص 43، ح116، فَضْلِ عَلِیِّ بن أبی طَالِبٍ رضی الله عنه ، تحقیق: محمد فؤاد عبد الباقی، ناشر: دار الفکر - بیروت. البانی بعد از نقل این روایت می‌گوید: صحیح. محمّد ناصر الألبانی، صحیح ابن ماجة، ج 1، ص 26، ح113، طبق برنامه المکتبة‌ الشاملة. 4. ابن حجر عسقلانی از امیر مؤمنان علیه السلام:وقال إسحاق: أخبرنا أبو عامر العقدی، عن کثیر بن زید، عن محمد بن [ عمر ] بن علی عن أبیه، عن علی رضی الله عنه قال: إن النبی صلى الله علیه وسلم حضر الشجرة بخم، ثم خرج آخذا بید علی رضی الله عنه قال: « ألستم تشهدون أن الله تبارک وتعالى ربکم ؟ » قالوا: بلى. قال صلى الله علیه وسلم: « ألستم تشهدون أن الله ورسوله أولى بکم من أنفسکم وأن الله تعالى ورسوله أولیاؤکم ؟ ». فقالوا: بلى. قال: « فمن کان الله ورسوله مولاه فإن هذا مولاه، وقد ترکت فیکم ما إن أخذتم به لن تضلوا کتاب الله تعالى، سببه بیدی، وسببه بأیدیکم، وأهل بیتی ». حضرت على علیه السّلام فرموده است: رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله در زیر درختى در محل «خم» قرار گرفته بود، طولى نکشید از زیر درخت بیرون آمده و دست مرا گرفت و خطاب به مردم فرمود: اى مردم ! مگر نه این است که گواهى می‌دهید، خداى تعالى پروردگار شماست ؟ در پاسخ گفتند: آرى ! فرمود: مگر نه این‌ است که گواهى میدهید، خدا و رسول او از جان شما به شما سزاوارترند ؟ و خدا و رسول او مولاى شمایند ؟ گفتند: آرى ! فرمود: بنا بر این، کسى که خدا و رسول او مولاى او هستند، به راستى این شخص (على علیه السّلام) مولاى اوست. اینک، در میان شما دو اثر ارزنده و گرانبها مى گذارم که هرگاه به آن‌ها تمسک کنید، هرگز در منجلاب گمراهى گرفتار نخواهید شد: یکى، کتاب خدا است که ریسمان استوار میان شما و خدا مى باشد که یک طرف آن در دست حق تعالى است و طرف دیگرش در اختیار شماست و دیگرى، اهل بیت من است. ابن حجر بعد از نقل این روایت می‌گوید: ( هذا إسناد صحیح )، وحدیث غدیر خم قد أخرج النسائی من روایة أبی الطفیل عن زید بن أرقم، وعلی، وجماعة من الصحابة رضی الله عنهم، وفی هذا زیادة لیست هناک، وأصل الحدیث أخرجه الترمذی أیضا. سند این روایت صحیح است. حدیث غدیر خم را نسائی از طریق أبو طفیل از زید بن أرقم و نیز از علی علیه السلام و گروهی از صحابه نقل کرده‌ است. در این روایت چیزهای است که در آن‌ها نیست. اصل حدیث را ترمذی نیز نقل کرده است. ابن حجر عسقلانی، أحمد بن علی بن حجر (متوفای852 هـ)، المطالب العالیة بزوائد المسانید الثمانیة، ج 16، ص142، ح3943، تحقیق: د. سعد بن ناصر بن عبد العزیز الشتری، ناشر: دار العاصمة/ دار الغیث - السعودیة، الطبعة: الأولى، 1419هـ . 5. احمد بن حنبل از ریاح بن الحرث:حدثنا عبد اللَّهِ حدثنی أبی ثنا یحیى بن آدَمَ ثنا حَنَشُ بن الحرث بن لَقِیطٍ النخعی الأشجعی عن رِیَاحِ بن الحرث قال جاء رَهْطٌ إلى عَلِىٍّ بِالرَّحْبَةِ فَقَالُوا السَّلاَمُ عَلَیْکَ یا مَوْلاَنَا قال کَیْفَ أَکُونُ مَوْلاَکُمْ وَأَنْتُمْ قَوْمٌ عَرَبٌ قالوا سَمِعْنَا رَسُولَ اللَّهِ صلى الله علیه وسلم یوم غد یرخم یقول من کنت مَوْلاَهُ فان هذا مَوْلاَهُ قال رِیَاحٌ فلما مَضَوْا تَبِعْتُهُمْ فَسَأَلْتُ من هَؤُلاَءِ قالوا نَفَرٌ مِنَ الأَنْصَارِ فِیهِمْ أبو أَیُّوبَ الأنصاری. نخعی از ریاح بن حارث روایت کرده است که گروهى در رحبه حضور مبارک حضرت على علیه السّلام شرفیاب شدند، سلام بر آن حضرت کرده گفتند: «السّلام علیک یا مولانا» حضرت على علیه السّلام از آنان پرسید: چگونه من مولاى شما هستم با آن‌که شما از گروه عرب مى باشید ؟ در پاسخ گفتند: به دلیل آن که در روز غدیر خم از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله شنیدیم مى فرمود: «من کنت فانّ هذا مولاه» ریاح گوید: پس از آن که گروه مورد نظر از حضور مبارک مرخّص شدند، دنبال آنان رفته و از کسانى پرسیدم که اینان از چه تیره اى هستند ؟ گفتند: از مردم «انصار» هستند که در میان آن‌ها أبو أیوب انصاری نیز وجود داشت. أحمد بن حنبل، أبو عبدالله الشیبانی (متوفای241هـ)، مسند الإمام أحمد بن حنبل، ج 5، ص 419، ح23609، ناشر: مؤسسة قرطبة – مصر. البانی بعد از نقل این روایت می‌گوید: أخرجه أحمد والطبرانی من طریق حنش بن الحارث بن لقیط النخعی الأشجعی عن ریاح بن الحارث. قلت: وهذا إسناد جید رجاله ثقات. وقال الهیثمی: « رواه أحمد والطبرانی، ورجال أحمد ثقات ». این روایت را احمد و طبرانی از طریق حنش بن حارث بن لقیط از ریاح بن حارث نقل کرده‌اند. نظر من این است که سند این روایت نیکو و راویان آن مورد اعتماد هستند. و هیثمی گفته است که احمد و طبرانی آن را نقل کرده‌اند و روایان مسند احمد مورد اعتماد هستند. البانی، محمد ناصر، السلسلة الصحیحة، ج 4، ص 249، طبق برنامه المکتبة الشاملة. 6. احمد بن حنبل از أبی طفیل:حدثنا عبد اللَّهِ حدثنی أبی ثنا حُسَیْنُ بن مُحَمَّدٍ وأبو نُعَیْمٍ الْمَعْنَى قَالاَ ثنا فِطْرٌ عن أبی الطُّفَیْلِ قال جَمَعَ علی رضی الله عنه الناس فی الرَّحَبَةِ ثُمَّ قال لهم أَنْشُدُ اللَّهَ کُلَّ امْرِئٍ مُسْلِمٍ سمع رَسُولَ اللَّهِ صلى الله علیه وسلم یقول یوم غَدِیرِ خُمٍّ ما سمع لَمَّا قام فَقَامَ ثَلاَثُونَ مِنَ الناس وقال أبو نُعَیْمٍ فَقَامَ نَاسٌ کَثِیرٌ فَشَهِدُوا حین أَخَذَهُ بیده فقال لِلنَّاسِ أَتَعْلَمُونَ انى أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِینَ من أَنْفُسِهِمْ قالوا نعم یا رَسُولَ اللَّهِ قال من کنت مَوْلاَهُ فَهَذَا مَوْلاَهُ اللهم وَالِ من وَالاَهُ وَعَادِ من عَادَاهُ قال فَخَرَجْتُ وَکَأَنَّ فی نفسی شَیْئاً فَلَقِیتُ زَیْدَ بن أَرْقَمَ فقلت له انى سمعت عَلِیًّا رضی الله عنه یقول کَذَا وَکَذَا قال فما تُنْکِرُ قد سمعت رَسُولَ اللَّهِ صلى الله علیه وسلم یقول ذلک له. فطر بن خلیفه از ابو طفیل نقل کرده است حضرت على علیه السّلام مردم را در رحبه گرد آورد و فرمود: سوگند مى دهم هر مرد مسلمانى که غدیر خم را به خاطر دارد و سخنى را که در آن روز از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله شنیده است، از جاى برخیزد. سى تن از مردم براى اقامه شهادت بر پاى خاستند. ابو نعیم، گفته است که گروه بسیارى قیام کردند و اعلام کردند آن هنگام حاضر بودیم که رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله دست امیر المؤمنین على علیه السّلام را به دست مبارک خود گرفت خطاب به مردم فرمود: آیا می‌دانید که من سزاوارتر به مؤمنان از خود آنها مى باشم ؟ همگى فرمایش رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله را تصدیق کردند و به همین دلیل بود که رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله فرمود: «من کنت مولاه فهذا مولاه» و اضافه فرمود: «پروردگارا ! دوست على را دوست بدار، و دشمن على را دشمن بدار. ابو طفیل گفت: از میان جمع در حالى بیرون رفتم که در خودم احساس ناراحتى مى کردم، و در بازگشت از اجتماع مردم، به دیدار زید بن ارقم رفتم و به او گفتم: از على چنین و چنان شنیدم و ناراحت شدم ! زید گفت: آنچه را که شنیدى انکار مکن !؛ زیرا آنچه را که شنیده‌ای من خود از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله شنیده ام !. أحمد بن حنبل، أبو عبدالله الشیبانی (متوفای241هـ)، مسند أحمد بن حنبل ج 4، ص 370، ح19321، ناشر: مؤسسة قرطبة – مصر. البانی بعد از نقل این روایت می‌گوید: أخرجه أحمد (4 / 370) وابن حبان فی " صحیحه " (2205 - موارد الظمآن) وابن أبی عاصم (1367 و1368) والطبرانی (4968) والضیاء فی " المختارة " (رقم -527 بتحقیقی ). قلت: وإسناده صحیح على شرط البخاری. وقال الهیثمی فی " المجمع " (9 / 104): " رواه أحمد ورجاله رجال الصحیح غیر فطر بن خلیفة وهو ثقة ". این روایت را احمد، ابن حبان در صحیحش، إبن أبی عاصم، طبرانی، مقدسی در المختاره که خود آن را تحقیق کرده‌ام، نقل نموده‌‌اند. نظر من این است که این روایت بر طبق شرائطی که بخاری برای صحت حدیث قائل است، صحیح است. هیثمی در مجمع الزوائد گفته است که آن را احمد نقل کرده و راویان حدیث احمد، روایان صحیح بخاری هستند؛ غیر از فطر بن خلیفه که او نیز مورد اعتماد است. البانی، محمد ناصر، السلسلة الصحیحة، ج 4، ص 249، طبق برنامه المکتبة الشاملة. 7. احمد بن حنبل از سعید بن وهب و زید بن یسع:حدثنا عبد اللَّهِ ثنا عَلِىُّ بن حَکِیمٍ الأودی أَنْبَأَنَا شَرِیکٌ عن أبی إِسْحَاقَ عن سَعِیدِ بن وَهْبٍ وَعَنْ زَیْدِ بن یُثَیْعٍ قَالاَ نَشَدَ عَلِىٌّ الناس فی الرَّحَبَةِ من سمع رَسُولَ اللَّهِ صلى الله علیه وسلم یقول یوم غَدِیرِ خُمٍّ الا قام قال فَقَامَ من قِبَلِ سَعِیدٍ سِتَّةٌ وَمِنْ قِبَلِ زَیْدٍ سِتَّةٌ فَشَهِدُوا انهم سَمِعُوا رَسُولَ اللَّهِ صلى الله علیه وسلم یقول لعلی رضی الله عنه یوم غَدِیرِ خُمٍّ أَلَیْسَ الله أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِینَ قالوا بَلَى قال اللهم من کنت مَوْلاَهُ فعلی مَوْلاَهُ اللهم وَالِ من وَالاَهُ وَعَادِ من عَادَاهُ. أبو اسحاق از سعید بن وهب و از زید بن یثیع روایت کرده است که هر دو تن گفتند: حضرت على علیه السّلام در رحبه، حاضران را سوگند داد که هر کس در روز غدیر خم سخنى در حق من از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله شنیده است از جا برخیزد. در این هنگام شش تن از کنار سعید و شش تن از پهلوى زید برخاستند و گواهى دادند که آنان در آنروز از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله در محل غدیر شنیدند، خطاب به مردم فرمود: «ألیس اللّه اولى بالمؤمنین؟» حاضران گفتند: آرى ! خدا بر همگى آنان اولویت دارد. به همین دلیل بود که رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله فرمود: «اللّهمّ من کنت مولاه فعلىّ مولاه اللّهمّ وال من والاه وعاد من عاداه». خدایا هرکس من مولای او هستم، علی مولای او است، خدایا دوست بدار هر کس علی را دوست دارد و دشمن باش با هر کس که با علی دشمنی کند. أحمد بن حنبل، أبو عبدالله الشیبانی (متوفای 241 هـ)، مسند الإمام أحمد بن حنبل، ج 1، ص 118، ح950، ناشر: مؤسسة قرطبة – مصر. محمد ناصر البانی بعد از نقل این روایت می‌گوید: و قد مضى فی الحدیث الرابع - الطریق الثانیة والثالثة. وإسناده حسن، وأخرجه البزار بنحوه وأتم منه. وللحدیث طرق أخرى کثیرة جمع طائفة کبیرة منها الهیثمی فی " المجمع " (9 / 103 - 108 ). وقدذکرت وخرجت ما تیسر لی منها مما یقطع الواقف علیها بعد تحقیق الکلام على أسانیدها بصحة الحدیث یقینا، وإلا فهی کثیرة جدا، وقد استوعبها ابن عقدة فی کتاب مفرد، قال الحافظ ابن حجر: منها صحاح ومنها حسان. و جملة القول أن حدیث الترجمة حدیث صحیح بشطریه، بل الأول منه متواتر عنه صلى الله علیه وسلم کما ظهر لمن تتبع أسانیده وطرقه، وما ذکرت منها کفایة. در حدیث چهارم، طریق دوم و سوم گذشت. سند آن حسن است و بزار به صورت کامل‌تر آن را نقل کرده است. علاوه بر آن برای حدیث غدیر سند‌های بسیاری ذکر شده است که افراد زیادی مانند هیثمی در کتابش المجمع اسناد آن را ذکر کرده اند، ومن آنچه آورده‌ام به اندازه توانم بوده است که هر کسی پس از آشنائی با اسناد آن یقین به صحت پیدا می کند و گرنه بسیار بیشتر از آن است که من آورده‌ام. ابن عقده همه راه‌های نقل آن را در کتابی مستقل جمع کرده است و ابن حجر بنا بر بعضی از اسناد، آن را صحیح و بر بعضی از اسناد، حسن دانسته است. خلاصه سخن آن که هر دو قسمت این روایت [من کنت مولاه فعلی مولاه؛ اللهم وال من والاه ] صحیح هستند؛ بلکه قسمت اول آن به صورت متواتر از رسول خدا صلی الله علیه وآله نقل شده است.... البانی، محمد ناصر، السلسلة الصحیحة، ج 4، ص 249، طبق برنامه المکتبة‌ الشاملة. 8. نسائی از زید بن أرقم:أخبرنا محمد بن المثنى قال حدثنی یحیى بن حماد قال حدثنا أبو عوانة عن سلیمان قال حدثنا حبیب بن أبی ثابت عن أبی الطفیل عن زید بن أرقم قال لما رجع رسول الله صلى الله علیه وسلم عن حجة الوداع ونزل غدیر خم أمر بدوحات فقممن ثم قال کأنی قد دعیت فأجبت وإنی قد ترکت فیکم الثقلین أحدهما أکبر من الآخر کتاب الله وعترتی أهل بیتی فأنظروا کیف تخلفونی فیهما فإنهما لن یتفرقا حتى یردا على الحوض ثم قال إن الله مولای وأنا ولی کل مؤمن ثم أخذ بید علی فقال من کنت ولیه فهذا ولیه اللهم وال من والاه وعاد من عاداه فقلت لزید سمعته من رسول الله صلى الله علیه وسلم فقال ما کان فی الدوحات أحد إلا رآه بعینیه وسمعه بأذنیه. ابو طفیل از زید بن ارقم نقل کرده است: هنگامى که پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله از حجّة الوداع بازمى گشت، در محل غدیر خم منزل کرد و به درختان چندى که در آن نزدیکى بود اشاره کرد. اصحاب بلا فاصله زیر آن درخت‌ها را تمیز کرده و سایبانى براى رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله تشکیل دادند. حضرت رسول صلّى اللّه علیه و آله در زیر آن سایبان قرار گرفت و خطاب به حاضران فرمود: روزگار من به پایان رسیده و مرا به سوى خدا و عنایات حضرت او دعوت کرده اند، دعوت حضرت او را اجابت کرده ام. اینک، دو اثر گرانبها در میان شما به جاى مى گذارم که یکى از آن دو، مهمتر از دیگرى است و آن دو اثر گرانبار، کتاب خدا و عترت اهل بیت من است؛ اینک بنگرید تا پس از رحلت من با آن‌ها چگونه رفتار خواهید کرد. بدیهى است این دو یادگار از یکدیگر دور نخواهند شد تا اینکه در کنار حوض کوثر با من ملاقات نمایند. سپس فرمود: «انّ اللّه مولاى وانا ولىّ کلّ مؤمن» سپس دست على علیه السّلام را گرفت و فرمود: «من کنت ولیّه فهذا ولیّه اللّهم وال من والاه وعاد من عاداه» ابو طفیل گوید: از زید پرسیدم: آیا تو از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله این جملات را شنیده اى ؟ زید در پاسخ گفت: آرى ! همه آن ها که در اطراف درختان حضور داشتند آن حضرت را دیدند و سخن ایشان را شنیدند. النسائی، أحمد بن شعیب أبو عبد الرحمن (متوفای303 هـ)، خصائص أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب، ج 1، ص 96، ح79، تحقیق: أحمد میرین البلوشی، ناشر: مکتبة المعلا - الکویت الطبعة: الأولى، 1406 هـ. حاکم نیشابوری بعد از نقل روایت می‌گوید: هذا حدیث صحیح على شرط الشیخین ولم یخرجاه بطوله. این حدیث با شرائطی که بخاری و مسلم در صحت روایت قائل هستند، صحیح است؛ ولی آن‌ها نقل نکرده‌اند. الحاکم النیسابوری، محمد بن عبدالله أبو عبدالله (متوفای 405 هـ) المستدرک علی الصحیحن، ج3 ص118، تحقیق: مصطفى عبد القادر عطا، الناشر: دار الکتب العلمیة ـ بیروت، ط1، 1411هـ ـ 1990م. ابن کثیر دمشقی سلفی (متوفای774هـ) بعد از نقل روایت می‌گوید‌: قال شیخنا أبو عبد الله الذهبی وهذا حدیث صحیح. استاد ما ابو عبد الله ذهبی گفت که این حدیث صحیح است. ابن کثیر الدمشقی، إسماعیل بن عمر القرشی أبو الفداء، البدایة والنهایة، ج 5، ص 209، ناشر: مکتبة المعارف – بیروت. 9. نسائی از سعد بن أبی وقاص:83 أخبرنی زکریا بن یحیى قال حدثنا نصر بن علی قال أخبرنا عبد الله ابن داود عن عبد الواحد بن أیمن عن أبیه أن سعدا قال قال رسول الله صلى الله علیه وسلم من کنت مولاه فعلی مولاه. سعد بن أبی وقاص گفته است که رسول خدا صلی الله علیه وآله فرمود: هرکس من مولای او هستم، علی مولای او است. النسائی، أحمد بن شعیب أبو عبد الرحمن (متوفای303 هـ)، خصائص أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب، ج 1، ص 81، ح 83، ناشر: مکتبة المعلا - الکویت - 1406، الطبعة: الأولى، تحقیق: أحمد میرین البلوشی. البانی بعد از نقل روایت می‌گوید: الثانیة [من طریق سعد بن أبی وقاص]: عن عبد الواحد بن أیمن عن أبیه به. أخرجه النسائی فی " الخصائص " وإسناده صحیح أیضا، رجاله ثقات رجال البخاری غیر أیمن والد عبد الواحد وهو ثقة کما فی " التقریب ". روایت دوم از روایت‌های سعد بن أبی وقاص از عبد الواحد بن أیمن از پدرش نقل شده است. این روایت را نسائی در خصائص نقل کرده و سندش صحیح و راویان آن راویان صحیح بخاری هستند؛‌ غیر از پدر عبد الواحد که او نیز مورد اعتماد است؛ چنانچه در تقریب التهذیب ابن حجر آمده است. البانی، محمد ناصر، السلسلة الصحیحة، ج 4،ص 249، طبق برنامه المکتبة الشاملة. 10. حاکم نیشابوری از زید بن أرقم:أخبرنی محمد بن علی الشیبانی بالکوفة ثنا أحمد بن حازم الغفاری ثنا أبو نعیم ثنا کامل أبو العلاء قال سمعت حبیب بن أبی ثابت یخبر عن یحیى بن جعدة عن زید بن أرقم رضی الله عنه قال خرجنا مع رسول الله صلى الله علیه وسلم حتى انتهینا إلى غدیر خم فأمر بدوح فکسح فی یوم ما أتى علینا یوم کان أشد حرا منه فحمد الله وأثنى علیه وقال یا أیها الناس أنه لم یبعث نبی قط إلا ما عاش نصف ما عاش الذی کان قبله وإنی أوشک أن أدعى فأجیب وإنی تارک فیکم ما لن تضلوا بعده کتاب الله عز وجل ثم قام فأخذ بید علی رضی الله عنه فقال یا أیها الناس من أولى بکم من أنفسکم ؟ قالوا الله ورسوله أعلم. [قال]: ألست أولى بکم من أنفسکم ؟ قالوا: بلى قال من کنت مولاه فعلی مولاه. یحیی بن جعده از زید بن ارقم روایت کرده است که همراه رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله به راه خویش ادامه مى دادیم تا به غدیر خم رسیدیم. در آن جا درختى بود که رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله به آن درخت اشاره کرد و اصحاب زیر آن درخت را تمیز و مرتب ساختند و آن روز به اندازه اى هوا گرم بود که ما روز گرم و پر حرارتى را مانند آن روز ندیده بودیم. در آنجا بود که رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله به ایراد خطابه پرداخت. پس از حمد و ثناى الهى، خطاب به مردم فرمود: هیچ پیغمبرى مبعوث نمى شود مگر آنکه نیمى از مقدار زندگى پیغمبر پیشین خود را عهده دار مى شود؛ طولى نمى کشد، دعوت الهى را اجابت مى کنم و دو اثر گران سنگ (یا گرانبها) در میان شما به جاى مى گذارم که اگر از خواسته و رویه آنان پیروى نمایید، هرگز به گمراهى گرفتار نخواهید شد: یکى کتاب خدا و دیگرى عترت من است. سپس دست على علیه السّلام را به دست گرفت و خطاب به مردم گفت: اى مردم ! چه کسى از جان و مال شما، از خود شما سزاوارتر است ؟ گفتند: خدا و رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله داناتر و اولیتر به جان و مال است آنگاه فرمود: «من کنت مولاه فعلىّ مولاه». حاکم نیشابوری بعد از نقل روایت می‌گوید: هذا حدیث صحیح الإسناد ولم یخرجاه. و ذهبی نیز در تلخیص المستدرک سخن وی را تأیید می‌کند. الحاکم النیسابوری، محمد بن عبدالله أبو عبدالله (متوفای 405 هـ) المستدرک علی الصحیحین مع تضمینات الذهبی فی التلخیص، ج3، ص613، ح6272، ناشر: دار الکتب العلمیة ـ بیروت، ط 1ـ 1411هـ ـ 1990م. 11. بزار از زید بن یثیع:حدثنا یوسف بن موسى قال نا عبید الله بن موسى عن فطر بن خلیفة عن أبی إسحاق عن عمرو ذی مر وعن سعید بن وهب وعن زید بن یثیع قالوا سمعنا علیا یقول نشدت الله رجلا سمع رسول الله صلى الله علیه وسلم یقول یوم غدیر خم لما قام فقام إلیه ثلاثة عشر رجلا فشهدوا أن رسول الله صلى الله علیه وسلم قال ألست أولى بالمؤمنین من أنفسهم قالوا بلى یا رسول الله قال فأخذ بید علی فقال من کنت مولاه فهذا مولاه اللهم وال من والاه وعاد من عاداه وأحب من أحبه وأبغض من أبغضه وانصر من نصره واخذل من خذله. ابو اسحاق از عمرو بن ذى مرّ، سعید بن وهب و زید بن یثیع به اتفاق همگان روایت کرده اند که از حضرت على علیه السّلام شنیدیم، سوگند مى داد که اگر کسى از شما از پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله در روز غدیر خم آن چه را درباره من فرموده، شنیده است، شهادت خود را اعلام نماید. سیزده تن از حاضران از جای برخواستند و شهادت دادند که از آن حضرت صلّى اللّه علیه و آله شنیدیم، فرمود: مگر نه این که من از جان مؤمنان سزاوارتر از خود آن ها هستم ؟ مردم فرموده آن حضرت را تصدیق کردند. در این هنگام دست على علیه السّلام را گرفت و فرمود: «من کنت مولاه فعلىّ مولاه اللهمّ وال من والاه وعاد من عاداه واحبّ من احبّه وابغض من ابغضه وانصر من نصره واخذل من خذله». البزار، أبو بکر أحمد بن عمرو بن عبد الخالق (متوفای292 هـ)، البحر الزخار (مسند البزار) ج 3، ص 35، ح786، تحقیق: د. محفوظ الرحمن زین الله، ناشر: مؤسسة علوم القرآن، مکتبة العلوم والحکم - بیروت، المدینة الطبعة: الأولى، 1409هـ . هیثمی بعد از نقل این روایت می‌گوید: رواه البزار ورجاله رجال الصحیح غیر فطر بن خلیفة وهو ثقة. این روایت را بزار نقل کرده و راویان آن راویان صحیح بخاری هستند، غیر از فطر بن خلیفه که او نیز مورد اعتماد است. الهیثمی، علی بن أبی بکر (متوفای 807 هـ)، مجمع الزوائد ومنبع الفوائد، ج 9، ص 105، ناشر: دار الریان للتراث/ دار الکتاب العربی - القاهرة، بیروت – 1407هـ. 12. بزار از سعد بن أبی وقاص:حدثنا هلال بن بشر قال نا محمد بن خالد بن عثمة قال نا موسى بن یعقوب قال نا مهاجر بن مسمار عن عائشة بنت سعد عن أبیها أن رسول الله أخذ بید علی فقال (ألست أولى بالمؤمنین من أنفسهم؟ من کنت ولیه فإن علیا ولیه. عائشه دختر سعد از پدرش نقل کرده است که رسول خدا صلی الله علیه وآله دست علی علیه السلام را گرفت و فرمود: آیا من از مؤمنین نسبت به خودشان سزاوارتر نیستم ؟ هر کس که من مولای او هستم، علی مولای او است. البزار، أبو بکر أحمد بن عمرو بن عبد الخالق (متوفای292 هـ)، البحر الزخار (مسند البزار) ج 4، ص 41، ح1203، تحقیق: د. محفوظ الرحمن زین الله، ناشر: مؤسسة علوم القرآن، مکتبة العلوم والحکم - بیروت، المدینة الطبعة: الأولى، 1409 هـ. هیثمی بعد از نقل روایت می‌گوید: رواه البزار ورجاله ثقات. این روایت را بزار نقل کرده و راویان آن مورد اعتماد هستند. مجمع الزوائد ومنبع الفوائد، ج 9، ص 107، اسم المؤلف: علی بن أبی بکر الهیثمی الوفاة: 807، ناشر: دار الریان للتراث/ دار الکتاب العربی - القاهرة، بیروت – 1407. 13. ابن أبی عاصم از امیر مؤمنان علیه السلام:حدثنا سلیمان بن عبید الله الغیلانی ثنا أبو عامر ثنا کثیر بن زید عن محمد بن عمر بن علی عن أبیه عن علی أن النبی صلى الله علیه وسلم قام بحفرة الشجرة بخم وهو آخذ بید علی فقال أیها الناس ألستم تشهدون أن الله ربکم قالوا بلى قال ألستم تشهدون أن الله ورسوله أولى بکم من أنفسکم قالوا بلى وإن الله ورسوله مولاکم قالوا بلى قال فمن کنت مولاه فإن هذا مولاه. البانی در ذیل حدیث می‌گوید: حسن. از علی علیه السلام نقل شده است که رسول خدا صلی الله علیه وآله بر کنده درختی در غدیر خم ایستاده بود؛ در حالی که دست علی علیه السلام به دست او بود. سپس فرمود: ای مردم ! آیا شهادت می‌دهید که خداوند پروردگار شما است ؟ گفتند: آری، فرمود: آیا شهادت می‌دهید که خدا و رسول خدا از خود شما بر شما سزاوارترند ؟ گفتند: آری، فرمود: آیا شهادت می‌دهید که خدا و رسول او سرپرستان شما هستند، گفتند: آری. فرمود: هرکس من مولای او هستم،‌ این (علی علیه السلام) مولای او است. عمرو بن أبی عاصم الضحاک الشیبانی (متوفای287هـ) السنة، ج 2، ص 605، ح1361، تحقیق: محمد ناصر الدین الألبانی، ناشر: المکتب الإسلامی - بیروت، الطبعة: الأولى 1400هـ. 14. طبرانی از زید بن أرقم:4986 حدثنا عَلِیُّ بن عبد الْعَزِیزِ ثنا أبو نُعَیْمٍ ثنا کَامِلُ أبو الْعَلاءِ قال سمعت حَبِیبَ بن أبی ثَابِتٍ یحدث عن یحیى بن جَعْدَةَ عن زَیْدِ بن أَرْقَمَ قال خَرَجْنَا مع رسول اللَّهِ صلى اللَّهُ علیه وسلم حتى انْتَهَیْنَا إلى غَدِیرِ خُمٍّ أَمَرَ بِدُوحٍ فَکُسِحَ فی یَوْمٍ ما أتى عَلَیْنَا یَوْمٌ کان أَشَدَّ حُرًّا منه فَحَمِدَ اللَّهَ وَأَثْنَى علیه وقال یا أَیُّهَا الناس إنه لم یُبْعَثْ نَبِیٌّ قَطُّ إِلا عَاشَ نِصْفَ ما عَاشَ الذی کان قَبْلَهُ وَإِنِّی أُوشَکُ أَنْ أُدْعَى فَأُجِیبَ وَإِنِّی تَارِکٌ فِیکُمْ ما لَنْ تَضِلُّوا بَعْدَهُ کِتَابَ اللَّهِ ثُمَّ قام وَأَخَذَ بِیَدِ عَلِیٍّ رضی اللَّهُ عنه فقال یا أَیُّهَا الناس من أَوْلَى بِکُمْ من أَنْفُسِکُمْ قالوا اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَعْلَمُ قال من کنت مَوْلاهُ فَعَلِیٌّ مَوْلاهُ. یحیی بن جعده از زید بن ارقم روایت کرده است که همراه رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله به راه خویش ادامه مى دادیم تا به غدیر خم رسیدیم. در آن جا درختى بود که رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله به آن درخت اشاره کرد و اصحاب زیر آن درخت را تمیز و مرتب ساختند و آن روز به اندازه اى هوا گرم بود که ما روز گرم و پر حرارتى را مانند آن روز ندیده بودیم. در آنجا بود که رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله به ایراد خطابه پرداخت. پس از حمد و ثناى الهى، خطاب به مردم فرمود: هیچ پیغمبرى مبعوث نمى شود مگر آنکه نیمى از مقدار زندگى پیغمبر پیشین خود را عهده دار مى شود؛ طولى نمى کشد، دعوت الهى را اجابت مى کنم و دو اثر گران بار (یا گرانبها) در میان شما به جاى مى گذارم که اگر از خواسته و رویه آنان پیروى نمایید، هرگز به گمراهى گرفتار نخواهید شد: یکى کتاب خداست و دیگرى عترت من است. سپس دست على علیه السّلام را به دست گرفت و خطاب به مردم گفت: اى مردم ! چه کسى از جان و مال شما، از خود شما سزاوارتر است ؟ گفتند: خدا و رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله داناتر و اولیتر به جان و مال است آنگاه فرمود: «من کنت مولاه فعلىّ مولاه». المعجم الکبیر، ج 5، ص 171، اسم المؤلف: سلیمان بن أحمد بن أیوب أبو القاسم الطبرانی الوفاة: 360، ناشر: مکتبة الزهراء - الموصل - 1404 - 1983، الطبعة: الثانیة، تحقیق: حمدی بن عبدالمجید السلفی. البانی بعد از نقل این روایت می‌گوید: أخرجه الطبرانی (4986) ورجاله ثقات. طبرانی آن را نقل کرده و روایان آن مورد اعتماد هستند. البانی، محمد ناصر، السلسلة الصحیحة، ج 4، ص 249، طبق برنامه المکتبة‌ الشاملة. اعترافات علمای اهل سنت بر تواتر حدیث غدیر:حدیث غدیر نه تنها سندش صحیح است؛ بلکه بسیاری از بزرگان اهل سنت تواتر آن را پذیرفته‌اند که ما به نام چند تن از آنان اشاره می‌کنیم: 1. شمس الدین ذهبی (متوفای748هـ):ذهبی، دانشمند شهیر سنی و از ارکان علم رجال اهل سنت که او را پیشوای جرح و تعدیل نامیده‌اند، در موارد مختلف به تواتر حدیث غدیر اعتراف کرده است. وی در سیر اعلام النبلا که از معتبرترین کتاب‌های اهل سنت در علم رجال است،‌ در ترجمه محمد بن جریر طبری، صاحب تفسیر و تاریخ می‌نویسد: قلت: جمع طرق حدیث غدیر خم فی أربعة أجزاء رأیت شطره فبهرنی سعة روایاته وجزمت بوقوع ذلک. محمد بن جریر طبری اسناد روایت غدیر خم را در چهار جلد جمع آوری کرده است که من قسمتی از آن را دیدم و از گستردگی روایات آن شگفت زده شدم و یقین کردم که این اتفاق افتاده است. الذهبی، شمس الدین محمد بن أحمد بن عثمان بن قایماز، سیر أعلام النبلاء، ج 14، ص 277، تحقیق: شعیب الأرناؤوط و محمد نعیم العرقسوسی، ناشر: مؤسسة الرسالة - بیروت، الطبعة التاسعة، 1413 هـ. و در تذکرة‌ الحفاظ و بازهم در ترجمه محمد بن جریر طبری می‌نویسد: محمد بن جریر بن یزید بن کثیر الامام العلم الفرد الحافظ أبو جعفر الطبری أحد الأعلام وصاحب التصانیف من أهل آمل طبرستان أکثر التطواف.... ولما بلغه ان بن أبی داود تکلم فی حدیث غدیر خم عمل کتاب الفضائل وتکلم على تصحیح الحدیث. قُلْتُ رَأَیْتُ مُجَلَّداً مِنْ طُرُقِ الْحَدِیْثِ لإبنِ جَرِیْرِ فَانْدَهَشْتُ لَهُ وَلِکِثْرَةِ تِلْکَ الْطُرُقِ. من یک جلد از کتاب أسناد حدیث غدیر را که ابن جریر نوشته بود را دیدم و از زیاد بودن أسناد آن گیج و مبهوت شدم. الذهبی، شمس الدین محمد بن أحمد بن عثمان بن قایماز، تذکرة الحفاظ ج2، ص710، رقم: 728، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الأولى. ابن کثیر دمشقی سلفی (متوفای774هـ) که ازشاگردان ذهبی به شمار می‌رود، به نقل از استادش می‌نویسد: قال: وصدر الحدیث متواتر أتیقن أن رسول الله صلى الله علیه وسلم قاله، وأما: «اللهم وال من والاه» فزیادة قویة الاسناد. ذهبی گفت: این حدیث به صورت متواتر نقل شده است و من یقین کردم که از رسول خدا ‌صلی الله علیه وآله صادر شده است، اما جمله: «اللهم وال من والاه» نیز سندش قوی است. ابن کثیر الدمشقی، أبو الفداء إسماعیل بن عمر القرشی، السیرة النبویة، ج 4، ص 426 و البدایة والنهایة، ج 5، ص 214، ناشر: مکتبة المعارف – بیروت. و شهاب الدین آلوسی (متوفای1270هـ) صاحب روح المعانی که جایگاه ویژه‌ای در نزد وهابی‌ها دارد، در تفسیرش می‌نویسد: وعن الذهبى أن «من کنت مولاه فعلى مولاه» متواتر یتقین أن رسول الله صلى الله علیه وسلم قاله وأما اللهم وال من والاه فزیادة قویة الاسناد. حدیث: «من کنت مولاه فعلی مولاه» متواتر است و به یقین سخن رسول خدا ‌است؛ اما ادامه آن که رسول خدا فرمود: خدایا دوست بدار هر که علی را دوست دارد، نیز سندش قوی است....‌‌‌‌‌ الألوسی البغدادی، العلامة أبی الفضل شهاب الدین السید محمود، روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم والسبع المثانی، ج 6، ص 195، ناشر: دار إحیاء التراث العربی – بیروت. ترجمه ذهبی: ابن ناصر الدین از مشاهیر قرن نهم، (متوفای842 هـ) در باره شخصیت ذهبی می‌گوید: الشیخ الامام الحافظ الهمام مفید الشام ومؤرخ الاسلام ناقد المحدثین وإمام المعدلین والمجرحین شمس الدین... الدمشقی ابن الذهبی الشافعی. امام، حافظ (کسی که بیش از صد هزار حدیث حفظ باشد) مورّخ واسلام شناس، منتقد بر اهل حدیث، پیشوا در جرح و تعدیل راویان ومؤلفان، شمس الدین ذهبی. إبن ناصر الدین الدمشقی، محمد بن أبی بکر، الرد الوافر، ناشر: المکتب الإسلامی - بیروت - 1393، الطبعة: الأولى، تحقیق: زهیر الشاویش. و در جای دیگری از همین کتابش می‌گوید: وکان آیة فی نقد الرجال عمدة فی الجرح والتعدیل عالما بالتفریع والتأصیل إماما فی القراءات فقیها فی النظریات له دربة بمذاهب الأئمة وأربابا المقالات قائما بین الخلف بنشر السنة ومذهب السلف. در نقد رجال حدیث یگانه بود و در جرح وتعدیل راویان حدیث استاد و در استفاده فروع از اصول دانشمند و در دانش قرائت‌های قرآن پیشوا و در آراء و انظار فقیه بود. راه ورود به مذاهب چهار گانه و پیشوای همه اندیشه ها بود، یک تنه در میان معاصرانش به نشر و تبلیغ سنت و مذهب سلفی گری همت گمارد. الرد الوافر، ج 1، ص 31 . و ابن حجر عسقلانی (متوفای 852هـ) در الدرر الکامنة می‌نویسد: قرأت بخط البدر النابلسی فی مشیخته کان علامة زمانه فی الرجال وأحوالهم حدید الفهم ثاقب الذهن وشهرته تغنی عن الإطناب فیه. من نوشته‌ای بدر نابلسی را که در شرح حال اساتیدش آورده است خواندن که در باره ذهبی گفته بود: وی در دانش رجال و حالات راویان و نویسندگان دانش فراوان داشت، تیز فهم و ذهنی قوی داشت، شهرت و آوازه او ما را از توصیف بیشتر بی نیاز می کند. ابن حجر عسقلانی، الحافظ شهاب الدین أبی الفضل أحمد بن علی بن محمد ، الدرر الکامنة فی أعیان المائة الثامنة، ج 5، ص 68، تحقیق: مراقبة / محمد عبد المعید ضان، ناشر: مجلس دائرة المعارف العثمانیة - صیدر اباد/ الهند، الطبعة الثانیة، 1392هـ/ 1972م . و جلال الدین سیوطی (متوفای 911هـ) در باره او می‌نویسد: الذهبی الإمام الحافظ محدث العصر وخاتمة الحفاظ ومؤرخ الإسلام وفرد الدهر والقائم بأعباء هذه الصناعة شمس الدین أبو عبد الله محمد بن أحمد بن عثمان قایماز الرکمانی ثم الدمشقی. ذهبی امام و حافظ، حدیث گوی زمان و آخرین نفر از حافظان، مورخ اسلام و یگانه زمان و... بود. جلال الدین سیوطی، عبد الرحمن بن أبی بکر، طبقات الحفاظ، ج 1، ص 521، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة الأولى ، 1403 هـ. 2. ابن حجر عسقلانی (متوفای 852 هـ ):ابن حجر از دانشمندان معروف سنی که به همراه ذهبی یکی از دو رکن اساسی علم رجال اهل سنت به حساب می‌آید، در شرح صحیح بخاری، بسیاری از سند‌های حدیث غدیر را صحیح و حسن می‌داند: واما حدیث «من کنت مولاه فعلی مولاه» فقد أخرجه الترمذی والنسائی وهو کثیر الطرق جداً وقد استوعبها بن عقدة فی کتاب مفرد وکثیر من اسانیدها صحاح وحسان. حدیث: «من کنت مولاه فعلی مولاه» را، ترمذی ونسائی با سند صحیح نقل کرده اند، سند‌های بسیاری دارد، که همه آن‌ها را ابن عقده در کتاب مستقلی جمع آوری کرده است و بسیاری از اسناد آن صحیح و یا حسن هستند. ابن حجر عسقلانی، أحمد بن علی بن حجر أبو الفضل الشافعی، فتح الباری شرح صحیح البخاری، ج 7، ص 74، تحقیق: محب الدین الخطیب، ناشر: دار المعرفة - بیروت. و در تهذیب التهذیب که یکی از کتاب‌های معتبر رجالی اهل سنت به حساب می‌آید، می‌گوید که بیش از هفتاد صحابی روایت غدیر را نقل کرده‌اند: وَقَدْ جَمَعَهُ إبن جَریر الطَبَری فی مَؤَلَّفٍ... فَأَخْرَجَهُ مِنْ حَدِیْثِ سَبْعِیْنَ صَحَابِیّاً أَوْ أَکْثَر. ابن جریر حدیث غدیر را از طرق گوناگون در کتاب مستقلی از زبان بیش از هفتاد صحابی نقل کرده است. ابن حجر عسقلانی، أحمد بن علی بن حجر أبو الفضل الشافعی، تهذیب التهذیب، ج7، ص297، ناشر: دار الفکر - بیروت، الطبعة الأولى، 1404 - 1984. ترجمه ابن حجر عسقلانی: هاشمی مکی،‌ از مشاهیر قرن نهم هجری و از هم‌دوره‌های ابن حجر، او را این‌گونه می‌ستاید: أحمد بن علی بن محمد بن محمد بن علی بن محمود بن أحمد بن أحمد بن العسقلانی المصری الشافعی الإمام العلامة الحافظ فرید الوقت مفخر الزمان بقیة الحفاظ علم الأئمة الأعلام عمدة المحققین خاتمة الحفاظ المبرزین والقضاة المشهورین أبو الفضل شهاب الدین... ابن حجر عسقلانی مصری شافعی مذهب، پیشوای دانشمند، حافظ (صد هزار حدیث)، یگانه روزگار، افتخار زمان، باقی مانده از حافظان حدیث، سرآمد پیشوایان بزرگ، محقق عمده، پایان بخش حافظان، قاضی مشهور... الهاشمی المکی، الحافظ أبو الفضل تقی الدین محمد بن محمد بن فهد (متوفای871هـ)، لحظ الألحاظ بذیل طبقات الحفاظ، ج 1، ص 326، ناشر: دار الکتب العلمیة – بیروت. 3. ابن حجر الهیثمی (متوفای974هـ):ابن حجر هیثمی در کتاب الصواعق المحرقة که آن را علیه مذهب شیعه نگاشته است به کثرت اسناد حدیث غدیر اعتراف کرده و می‌گوید: أنه حدیث صحیح لا مریة فیه وقد أخرجه جماعة کالترمذی والنسائی وأحمد وطرقه کثیرة جدا ومن ثم رواه ستة عشر صحابیا وفی روایة لأحمد أنه سمعه من النبی صلى الله علیه وسلم ثلاثون صحابیا وشهدوا به لعلی لما نوزع أیام خلافته کما مر وسیأتی وکثیر من أسانیدها صحاح وحسان ولا التفات لمن قدح فی صحته. در صحت حدیث غدیر شکی نیست؛ زیرا گروهی مانند: ترمذی، نسائی و احمد آن را با سند نقل کرده اند، اسناد این حدیث فراوان است و شانزده تن از اصحاب آن را روایت کرده اند، و در نقلی که احمد دارد می گوید: سی نفر از اصحاب در زمان خلافت علی علیه السلام وقتی که علی از آنان در خواست گواهی بر شنیدن این حدیث از رسول خدا صلی الله علیه وآله نمود، شهادت دادند که آن را از پیامبر شنیده‌اند. بیشتر سندهای این حدیث صحیح و حسن است و سخن کسی که بر سند آن بخواهد ایراد می‌گیرد، ارزش توجه ندارد. ابن حجر الهیثمی، أبو العباس أحمد بن محمد بن علی ، الصواعق المحرقة على أهل الرفض والضلال والزندقة، ج 1، ص 106ـ 107، تحقیق: عبد الرحمن بن عبد الله الترکی و کامل محمد الخراط، ناشر: مؤسسة الرسالة - لبنان، الطبعة الأولى، 1417هـ - 1997م . ترجمه ابن حجر هیثمی: عبد القادر العیدروسی (متوفای 1037 هـ) در باره او می‌گوید: وفیها [سنة أربع وسبعین بعد التسعمائة ] فی رجب توفی الشیخ الإمام شیخ الإسلام خاتمة أهل الفتیا والتدریس ناشر علوم الامام محمد بن إدریس الحافظ شهاب الدین أبو العباس أحمد بن محمد بن علی بن حجر الهیتمی السعدی الأنصاری بمکة ودفن بالمعلاة فی تربة الطبریین وکان بحرا فی علم الفقه وتحقیقه لا تکدره الدلاء وإمام الحرمین کما أجمع على ذلک العارفون وانعقدت علیه خناصر الملاء إمام اقتدت به الأئمة وهمام صار فی إقلیم الحجاز أمة مصنفاته فی العصر آیة یعجز عن الإتیان بمثلها المعاصرون... واحد العصر وثانی القطر وثالث الشمس والبدر من أقسمت المشکلات أن لا تتضح إلا لدیه وأکدت المعضلات آلیتها أن لا تتجلى إلا علیه لا سیما وفی الحجاز علیها قد حجر ولا عجب فإنه المسمى بابن حجر. ابن حجر هیثمی دریائی از دانش فقه و تحقیق، امام مدینه و مکه بود که همه پیشوایان به وی اقتدا می کردند، در سرزمین حجاز از جهت آثار نمونه‌ای بود که مثل و مانند نداشت.... العیدروسی، عبد القادر بن شیخ بن عبد الله، تاریخ النور السافر عن أخبار القرن العاشر، ج 1، ص 258، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة الأولى، 1405. 4. جلال الدین سیوطی (متوفای 911هـ):جلال الدین سیوطی، مفسر، ادیب و محدث مشهور اهل سنت،‌ از کسانی است که حدیث غدیر را از احادیث متواتر می‌داند. البته ما در کتاب‌هایی که از وی در اختیار داریم، چنین مطلبی را نیافتیم؛ ولی دو تن از بزرگان اهل سنت، این مطلب را از زبان وی نقل کرده‌اند که همین برای ما کفایت می‌کند. حافظ عبد الرؤوف مناوی در شرح جامع الصغیر سیوطی می‌نویسد: ( من کنت مولاه) أی ولیه وناصره (فعلى مولاه) ولاء الاسلام وسببه ان أسامة قال لعلی لست مولای انما مولای رسول الله فذکره (حم ه عن البراء) بن عازب (حم عن بریدة) بن الحصیب (ت ن والضیاء عن زید بن أرقم) ورجال أحمد ثقات بل قال المؤلف حدیث متواتر. راویان این حدیث مورد اعتماد هستند؛ بلکه مؤلف (سیوطی) گفته است که این حدیث متواتر است. المناوی، الإمام الحافظ زین الدین عبد الرؤوف، التیسیر بشرح الجامع الصغیر، ج 2، ص442، (متوفای1031هـ)، ناشر: مکتبة الإمام الشافعی - الریاض، الطبعة: الثالثة، 1408هـ - 1988م. و در فیض القدیر که این کتاب نیز در شرح جامع الصغیر سیوطی است‌، می‌نویسد: قال الهیثمی رجال أحمد ثقات وقال فی موضع آخر رجاله رجال الصحیح وقال المصنف حدیث متواتر هیثمی گفته است که راویان مسند احمد مورد اعتماد هستند و در جای دیگر گفته که روایان آن راویان صحیح بخاری هستند و مصنف (سیوطی) گفته است که حدیث غدیر متواتر است. المناوی، الإمام الحافظ زین الدین عبد الرؤوف، فیض القدیر شرح الجامع الصغیر، ج 6، ص218، ناشر: المکتبة التجاریة الکبرى - مصر، الطبعة: الأولى، 1356هـ. و ابراهیم بن محمد حسینی (متوفای1120 هـ) از علمای سنی مذهب قرن دوازدهم نیز این مطلب را تأیید می‌کند: من کنت مولاه فعلی مولاه أخرجه الإمام أحمد ومسلم عن البراء بن عازب رضی الله عنه وأخرجه أحمد أیضا عن بریدة بن الحصیب رضی الله عنه وأخرجه الترمذی والنسائی والضیاء المقدسی عن زید بن رقم رضی الله عنه قال الهیثمی رجال أحمد ثقات وقال فی موضع آخر رجاله رجال الصحیح. وقال السیوطی حدیث متواتر. سببه أن أسامة قال لعلی لست مولای إنما مولای رسول الله (ص) فقال النبی (ص): «من کنت مولاه فعلی مولاه». این حدیث را امام احمد ومسلم از براء بن عازم نقل کرده اند و احمد مجدداً آن را از بریده بن حصیب و ترمذی و نسائی و ضیاء مقدسی از زید بن ارقم آن را نقل کره اند، هیثمی می گوید: رجال سند احمد همه ثقه هستند و در مورد دیگری گفته است راویان آن راویان صحیح بخاری هستند. سیوطی می گوید: حدیث غدیر متواتر است. علت ایراد این حدیث آن است که اسامه به علی گفت: تو مولای من نیستی؛ بلکه مولای من پیامبر است، رسول خاد صلی الله علیه وآله پس از شنیدن این سخن فرمود: هر کس من مولای او هستم، علی نیز مولای او است. الحسینی، ابراهیم بن محمد، البیان والتعریف فی أسباب ورود الحدیث الشریف، ج 2، ص 230، ح1577، تحقیق: سیف الدین الکاتب، ناشر: دار الکتاب العربی - بیروت – 1401هـ. ترجمه سیوطی: نجم الدین العزیز در کتاب الکواکب السائرة، سیوطی را این گونه معرفی می‌کند: عبد الرحمن بن أبی بکر الأسیوطی: عبد الرحمن بن أبی بکر بن محمد بن أبی سابق الدین بکر بن عثمان بن محمد بن خضر بن أیوب بن محمد ابن الشیخ همام الدین، الشیخ العلامة، الإمام، المحقق، المدقق، المسند، الحافظ شیخ الإسلام جلال الدین أبو الفضل ابن العلامة کمال الدین الأسیوطی، الخضیری، الشافعی صاحب المؤلفات الجامعة، والمصنفات النافعة، وألف المؤلفات الحافلة الکثیرة الکاملة الجامعة، النافعة المتقنة، المحررة، المعتبرة نیفت عدتها على خمسمائة مؤلف وکان أعلم أهل زمانه بعلم الحدیث وفنونه، ورجاله، وغریبه، واستنباط الأحکام منه، وأخبر عن نفسه أنه یحفظ مئتی ألف حدیث. قال: ولو وجدت أکثر لحفظته. قال: ولعله لا یوجد على وجه الأرض الان أکثر من ذلک استاد علامه، پیشوا، محقق، دقیق، حافظ (کسی که صد هزار حدیث حفظ است)، صاحب کتاب‌های جامع و تألیفات سودمند، کسی که بیش از پانصد کتاب مفید و ارزشمند نوشته است، دانا ترین فرد در دانش حدیث و فنون آن، اهل استنباط احکام و کسی که خودش گفته است: دویست هزار حدیث را حفظ هستم و اگر بیشتر می یافتم باز هم حفظ می کردم، که البته شاید اکنون بیش از این حدیث وجود نداشته باشد. الغزی ، نجم الدین محمد بن محمد، الکواکب السائرة بأعیان المئة العاشرة، ج 1، ص142، (متوفاى1061هـ). 5. أبو حامد غزالی (متوفای505هـ):غزالی، دانشمند نامور و شهیر قرن ششم که ذهبی از از او با عنوان اعجوبه زمان یاد می‌کند،‌ در باره حدیث غدیر و پیمانی که خلیفه دوم در آن روز بست و تنها چند روز بعد از غدیر آن را به باد فراموشی سپرد، می‌نویسد: واجمع الجماهیر على متن الحدیث من خطبته فی یوم عید یزحم باتفاق الجمیع وهو یقول: « من کنت مولاه فعلی مولاه » فقال عمر بخ بخ یا أبا الحسن لقد أصبحت مولای ومولى کل مولى فهذا تسلیم ورضى وتحکیم ثم بعد هذا غلب الهوى تحب الریاسة وحمل عمود الخلافة وعقود النبوة وخفقان الهوى فی قعقعة الرایات واشتباک ازدحام الخیول وفتح الأمصار وسقاهم کأس الهوى فعادوا إلى الخلاف الأول: فنبذوه وراء ظهورهم واشتروا به ثمناً قلیلا. از خطبه‌های رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه وآله وسلم) خطبه غدیر خم است که همه مسلمانان بر متن آن اتفاق دارند. رسول خدا فرمود: هر کس من مولا و سرپرست او هستم، علی مولا و سرپرست او است. عمر پس از این فرمایش رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) به علی (علیه السلام) این گونه تبریک گفت: «افتخار، افتخار ای ابوالحسن، تو اکنون مولا و رهبر من و هر مولای دیگری هستی.» این سخن عمر حکایت از تسلیم او در برابر فرمان پیامبر و امامت و رهبری علی (علیه السلام) و نشانه رضایتش از انتخاب علی (علیه السلام) به رهبری امت دارد؛ اما پس از گذشت آن روز‌ها، عمر تحت تأثیر هوای نفس و علاقه به ریاست و رهبری خودش قرار گرفت و استوانه خلافت را از مکان اصلی تغییر داد و با لشکر کشی‌ها، برافراشتن پرچم‌ها و گشودن سرزمین‌های دیگر، راه امت را به اختلاف و بازگشت به دوران جاهلی هموار کرد و [مصداق این آیه قرآن شد:] پس، آن [عهد] را پشتِ سرِ خود انداختند و در برابر آن، بهایى ناچیز به دست آوردند، و چه بد معامله اى کردند. الغزالی، أبو حامد محمد بن محمد ، سر العالمین وکشف ما فی الدارین، ج 1، ص 18، باب فی ترتیب الخلافة والمملکة، تحقیق: محمد حسن محمد حسن إسماعیل وأحمد فرید المزیدی، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1424هـ 2003م. ترجمه أبو حامد غزالی: علامه شمس الدین ذهبی در ترجمه او می‌نویسد: الغزالی الشیخ الإمام البحر حجة الإسلام أعجوبة الزمان زین الدین أبو حامد محمد بن محمد بن محمد بن أحمد الطوسی الشافعی الغزالی صاحب التصانیف والذکاء المفرط... ثم بعد سنوات سار إلى وطنه لازما لسننه حافظا لوقته مکبا على العلم غزالی استاد پیشوا و دریای علم، نشانه اسلام، اعجوبه زمان، صاحب کتاب‌ها وانسانی با هوش فراوان و زیرک... بود. پس از سال‌ها به زادگاهش بازگشت و به استفاده از وقت، فرصت وعلم ودانش روزگار را سپری کرد.... سیر أعلام النبلاء، ج 19، ص 322، تحقیق: شعیب الأرناؤوط , محمد نعیم العرقسوسی، ناشر: مؤسسة الرسالة - بیروت، الطبعة: التاسعة، 1413هـ. و در جلد 14، ص 202 از همین کتاب با استفاده از حدیث نبوی او را یکی از احیاگران دین می‌داند و می نویسد: وقال الحاکم سمعت حسان بن محمد یقول کنا فی مجلس ابن سریج سنة ثلاث وثلاث مئة فقام إلیه شیخ من أهل العلم فقال أبشر أیها القاضی فإن الله یبعث على رأس کل مئة سنة من یجدد یعنی للأمة أمر دینها وإن الله تعالى بعث على رأس المئة عمر بن عبدالعزیز وبعث على رأس المئتین محمد بن إدریس الشافعی... قلت وقد کان على رأس الأربع مئة الشیخ أبو حامد الاسفرایینی وعلى رأس الخمس مئة أبو حامد الغزالی وعلى رأس الست مئة الحافظ عبد الغنی... حاکم می گوید: از حسان بن محمد شنیدم که می گفت: در سال 303هـ در مجلس ابن سریج بودم، پیر مردی دانشمند بر خواست و گفت: بشارت ای قاضی ! خداوند در هر صد سال کسی را می فرستد که احیاگر دین است، عمربن عبد العزیز اولین است و در صد سال دوّم محمد بن ادریس شافعی است... من می گویم در صد سال چهارم ابو حامد اسفرایینی است و در صد سال پنجم غزالی و در صد سال ششم حافظ عبد الغنی است، و... 6. ملا علی قاری (متوفای1014هـ):ملا علی هروی، معروف به هروی، صاحب کتاب معتبر مرقاة المفاتیح در باره حدیث غدیر و تواتر آن می‌گوید: أنّ هَذَا حَدِیْثٌ صَحِیْحٌ لا مَرِیَّةَ فِیْهِ، بَلْ بَعْضُ الْحُفّاظِ عَدَّهُ مُتَوَاتِراً إذ فی روایة أحمد أنه سمعه من النبی صلى الله علیه وسلم ثلاثون صحابیا وشهدوا به لعلی لما نوزع أیام خلافته. حدیث غدیر بدون شک صحیح است؛ بلکه بعضی از حافظان آن را متواتر دانسته اند؛ چون در نقل احمد آمده است: این حدیث را در زمان خلافت علی علیه السلام بعد از اختلافی که در باره آن پیش آمد، سی تن از اصحاب شهادت دادند که آن را از رسول خدا صلی الله علیه وآله شنیده اند. محمد القاری، علی بن سلطان، مرقاة المفاتیح شرح مشکاة المصابیح، ج 11، ص 248، تحقیق: جمال عیتانی، ناشر: دار الکتب العلمیة – لبنان / بیروت، الطبعة الأولى، 1422هـ - 2001م. ترجمه ملا علی قاری: عاصمی مکی (متوفای1111هـ) در باره او می‌نویسد: الشیخ الملا على القارى بن سلطان بن محمد الهروى الحنفى الجامع للعلوم العقلیة والنقلیة والمتضلع من السنة النبویة أحد جماهیر الأعلام ومشاهیر أولى الحفظ والأفهام ولد بهراة ورحل إلى مکة وتدیرها أخذ عن خاتمة المحققین العلامة ابن حجر الهیثمى. ملا علی قاری حنفی مذهب در علوم عقلی و نقلی جامع بود و سنت نبوی را به درستی می شناخت، او یکی از دانشمندان بزرگ و نام آوران زمان و دارای قدرت حافظه و صاحب فهم بود. العاصمی المکی، عبد الملک بن حسین بن عبد الملک الشافعی، سمط النجوم العوالی فی أنباء الأوائل والتوالی، ج 4، ص 402، تحقیق: عادل أحمد عبد الموجود و علی محمد معوض، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت - 1419هـ- 1998م. 7. علامه شمس الدین الجزری الشافعی (متوفای833هـ):شمس الدین جزری که کتاب مستقلی در باره فضائل امیر مؤمنان علیه السلام نوشته، بعد از نقل حدیث مناشده امیر المؤمنین علیه السلام به حدیث غدیر در رحبه، می‌گوید: هذا حدیث حسن من هذا الوجه، صَحِیْحٌ مِنْ وُجُوْهٍ کَثِیْرَةٍ تَوَاتَرَ عَنْ اَمِیْرِ المؤمنین علی، وهو مُتَوَاتِرٌ ایضاً عن النبی صلی الله وسلّم رواه الجم الغفیر عن الجم الغفیر، ولا عبرة بمن حاول تضعیفه من لا اطلاع له فی هذا العلم. وی پس از نقل حدیث غدیر می گوید: این حدیث از این جهت حسن واز جهات زیادی صحیح و از طریق امیر المؤمنین علی و رسول خدا متواتر است، گروههای زیادی از گروههای زیادی دیگر آن را روایت کرده اند، سخن کسانی که بدون آگاهی از دانش حدیث آن را ضعیف دانسته اند ارزشی ندارد ونباید به آن اعتنا کرد. الجزری الشافعی، أبی الخیر شمس الدین محمد بن محمد بن محمد، أسنی المطالب فی مناقب سیدنا علی بن أبی طالب کرم الله وجهه، ص48، تقدیم و تحقیق وتعلیق الدکتور محمد هادی الأمینی، ناشر: مکتبة الإمام امیر المؤمنین (ع) العامة، اصفهان ـ ایران ترجمه علامه جزری: محمد بن محمد بن محمد بن محمد الحافظ - الإمام المقرئ شمس الدین ابن الجزری، ولد لیلة السبت الخامس والعشرین من شهر رمضان سنة 751 بدمشق، وتفقه بها، ولهج بطلب الحدیث والقراآت، وبرز فی القراآت، وعمر مدرسة للقراء سماها دار القرآن وأقرأ الناس، وعین لقضاء الشام مرة، وکتب توقیعه عماد الدین بن کثیر ثم عرض عارض فلم یتم ذلک وقدم القاهرة مرارا، وکان مثریا وشکلا حسنا وفصیحا بلیغا... وکان کثیر الإحسان لأهل الحجاز، وأخذ عنه أهل تلک البلاد فی القراآت وسمعوا علیه الحدیث... وقد انتهت إلیه رئاسة علم القراآت فی الممالک، وکان قدیما صنف الحصن الحصین فی الأدعیة ولهج به أهل الیمن واستکثروا منه، وسمعوه علی قبل أن یدخل هو إلیهم ثم دخل إلیهم فأسمعهم، وحدث بالقاهرة بمسند أحمد ومسند الشافعی وبغیر ذلک وکان یلقب فی بلاده الإمام الأعظم. جزری شب بیست و پنجم رمضان سال 751هـ در شهر دمشق به دنیا آمد و در همان شهر به دانش اندوزی پرداخت و برای آشنائی با حدیث و قرائت‌های قرآن تلاش کرد و در همین رشته هم موفق شد و مدرسه‌ای به نام دار القرآن تاسیس کرد. به قضاوت از طرف عماد الدین کثیر منصوب شد ولی آن را به پایان نرساند، چندین بار به قاهره سفر کرد، وی چهره ای زیبا وجذاب داشت... نسبت به مردم حجاز بسیار نیکو کار بود، از وی دانش قرائات و حدیث را آموختند... در همه کشورها دانش قرائت به او ختم می شد و کتابی در دعا به اسم الحصن الحصین نوشت، مردم یمن از وی استفاده فروان نمودند، در قاهره مسند احمد و شافعی را بر مردم می خواند، به او امام اعظم لقب داده بودند. ابن حجر عسقلانی، أحمد بن علی بن حجر أبو الفضل الشافعی، إنباء الغُمر بأبناء العمر فی التاریخ، ج 8، ص245، تحقیق: د.محمد عبد المعید خان ، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت / لبنان الطبعة: الثانیة، 1406هـ -1986م. 8. سبط بن جوزی (متوفای 654هـ):سبط بن جوزی، نوه دختری أبو الفرج بن جوزی، از بزرگان قرن هفتم اهل سنت در تذکرة الخواص در باره حدیث غدیر می‌گوید: اِتّفَقَ عُلَمَاءُ السِیَرِ عَلى أنّ قِصَّةَ الغَدِیرِ کانت بَعْدَ رُجُوْعِ النَبِیِ (ص) مِنْ حَجَّةِ الوِدَاعِ فی الثامن عشر من ذی الحجّة جمع الصحابة وکانوا مائة وعشرون ألفاً وقال: (من کنت مولاه فعلی مولاه) الحَدِیثُ، نَصٌ (ص) عَلَى ذلک بصریح العبارة دون التلویح والإشارة. دانشمندان متخصص در تاریخ اسلام اتفاق دارند که قصه غدیر بعد از باز گشت رسول خدا ‌صلی الله علیه وآله ‌‌از حجة الوداع در هیجدهم ذی الحجة اتفاق افتاد، اصحاب و یارانش را صد و بیست هزار نفر بودند جمع کرد و درسخنرانی اش فرمود: هر کس من او را مولا و رهبرم؛ پس علی، مولا و رهبر او است، در این روایت با صراحت نه با کنایه و اشاره رسول خدا صلی الله علیه وآله علی را پیشوا قرار داد.‌‌ سبط بن الجوزی الحنفی، شمس الدین أبوالمظفر یوسف بن فرغلی بن عبد الله البغدادی، تذکرة الخواص، ص 37، ناشر: مؤسسة أهل البیت ـ بیروت، 1401هـ ـ 1981م. ترجمه ابن جوزی: شمس الدین ذهبی در باره او می‌گوید: یوسف بن قُزْغْلی بن عبد الله. الإمام، الواعظ، المؤرخ شمس الدین، أبو المظفر الترکی، ثم البغدادی العونی الحنفی. سِبْط الإمام جمال الدین أبی الفرج ابن الجوزی؛ نزیل دمشق. وُلِد سنة إحدى وثمانین وخمسمائة... وکان إماما، فقیها، واعظا، وحیدا فی الوعظ، علاّمةً فی التاریخ والسیر، وافر الحرمة، محبباً إلى الناس... ودرّس بالشبلیة مدة، وبالمدرسة البدریة التی قبالة الشبلیة. وکان فاضلا عالما، ظریفا، منقطعا، منکرا، على أرباب الدول ما هم علیه من المنکرات، متواضعا صاحب قبول تام. یوسف بن فزعلی حنفی، پیشوا، فقیه،تاریخ دان و در سخنوری یگانه بود‌، در تاریخ و سرگذشت،‌ علامه و در نزد مردم بسیار قابل احترام و محبوب بود. مدتی در شبیله و مدرسه بدریه تدریس می‌کرد، او فاضل، دانشمند و نکته سنج بود و با دولتمردانی که کارهای ناپسندی می‌کردند، مخالفت می‌کرد و همگان او را قبول داشتند. الذهبی، شمس الدین محمد بن أحمد بن عثمان بن قایماز، تاریخ الإسلام ووفیات المشاهیر والأعلام، ج 48، ص183، تحقیق: د. عمر عبد السلام تدمرى، ناشر: دار الکتاب العربی - لبنان/ بیروت، الطبعة: الأولى، 1407هـ - 1987م. أبو محمد یافعی (متوفای768هـ) در باره او می‌نویسد: العلامة الواعظ المورخ شمس الدین أبو المظفر یوسف الترکی ثم البغدادی المعروف بابن الحوزی سبط الشیخ جمال الدین أبی الفرج ابن الجوزی أسمعه جده منه ومن جماعة وقدم دمشق سنة بضع وست مائة فوعظ بها وحصل له القبول العظیم للطف شمائله وعذوبة وعظه. در شهر دمشق مردم را موعظه می کرد و چون چهره و سخنش جذاب بود، مورد قبول و پذیرش عموم قرار گرفت.... الیافعی، أبو محمد عبد الله بن أسعد بن علی بن سلیمان، مرآة الجنان وعبرة الیقظان، ج 4، ص 136، ناشر: دار الکتاب الإسلامی - القاهرة - 1413هـ - 1993م. قطب الدین الیونینی (متوفای726هـ) در باره او می‌نویسد: وکان أوحد زمانه فی الوعظ حسن الإیراد ترق لرؤیته القلوب وتذرف لسماع کلامه العیون وتفرد بهذا الفن وحصل له فیه القبول التام وفاق فیه من عاصره وکثیراً ممن تقدمه حتى أنه کان یتکلم فی المجلس الکلمات الیسیرة المعدودة أو ینشد البیت الواحد من الشعر فیحصل لأهل المجلس من الخشوع والاضطراب والبکاء ما لا مزید علیه فیقتصر على ذلک القدر الیسیر وینزل فکانت مجالسه نزهة القلوب والأبصار یحضرها الصلحاء والعلماء والملوک والأمراء والوزراء وغیرهم ولا یخلو المجلس من جماعة یتوبون ویرجعون إلى الله تعالى. در وعظ و سخنرانی در زمان خودش منحصر به فرد بود، با دیدنش رقت قلب برای بیننده ایجاد می‌شد و با شنیدن سخنش اشک‌ها جاری می شد، مورد قبول عموم بود، گاهی در مجلسی کلماتی اندک و یا شعری می خواند همه حاضران را به گریه می انداخت. در مجلس وی همواره دانشمندان و امیران و وزیران و غیر آنان حضور می یافتند، و هیچگاه نمی شد که بدون توبه کسی از مجلسش خارج شود. الیونینی، قطب الدین أبو الفتح موسى بن محمد، ذیل مرآة الزمان، ج 1، ص 15. العکری الحنبلی (متوفای1089هـ) در باره او می‌نویسد: سبط ابن الجوزی العلامة الواعظ المؤرخ شمس الدین أبو المظفر یوسف بن فرغلی الترکی ثم البغدادی الهبیری الحنفی سبط الشیخ أبی الفرج بن الجوزی أسمعه جده منه ومن ابن کلیب وجماعة وقدم دمشق سنة بضع وستمائة فوعظ بها وحصل له القبول العظیم للطف شمائله وعذوبة وعظه... ولو لم یکن له إلا کتابه مرآة الزمان لکفاه شرفا. العکری الحنبلی، عبد الحی بن أحمد بن محمد، شذرات الذهب فی أخبار من ذهب، ج 5، ص 266، تحقیق: عبد القادر الأرنؤوط، محمود الأرناؤوط، ناشر: دار بن کثیر - دمشق، الطبعة الأولی، 1406هـ. 9. علامه اسماعیل بن محمد العجلونی الجراحی (متوفای 1162هـ):عجلونی نویسنده کتاب کشف الخفاء، از دانشمندان مشهور سنی در قرن دوازدهم در باره حدیث غدیر می‌گوید: ( من کنت مولاه فعلی مولاه) رواه الطبرانی وأحمد والضیاء فی المختارة عن زید بن أرقم وعلی وثلاثین من الصحابة بلفظ اللهم وال من والاه وعاد من عاداه فالحدیث متواتر أو مشهور. حدیث: «من کنت مولاه فعلی مولاه» را طبرانی و احمد وضیاء در کتابش المختارة، از زید بن ارقم وعلی و سی نفر از صحابه نقل کرده اند، پس حدیث متواتر و مشهور است. العجلونی الجراحی، إسماعیل بن محمد، کشف الخفاء ومزیل الإلباس عما اشتهر من الأحادیث على ألسنة الناس، ج 2، ص 361، رقم: 2591، تحقیق: أحمد القلاش، ناشر: مؤسسة الرسالة - بیروت الطبعة: الرابعة، 1405هـ. ترجمه العجلونی: البدیری (متوفى بعد از 1175هـ) در ترجمه او می‌نویسد: وفی یوم الاثنین ثانی محرم هذه السنة توفی شیخنا محدث الدیار الشامیة، بل خاتمة المحدثین، من افتخرت به دمشق على سائر الدنیا الشیخ إسماعیل العجلونی المدرّس تحت قبة النسر بجامع بنی أمیة، ولم یبق أحد من أهل الشام من کبیر وصغیر إلا حضر جنازته. در دوم محرم سال 1162 استاد ما، محدث دیار شام و بلکه خاتم محدثان و کسی که مردم شام به جهت وجود او در آن دیار بر دیگر مردم دنیا فخر فروشی می‌کردند، از دنیا رفت. در روز مرگش کوچک و بزرگ در تشییع جنازه‌اش شرکت کردند. البدیری الحلاق، أحمد بن بدیر، حوادث دمشق الیومیة، ج 1، ص 30، حوادث سال 1162هـ. محقق کتاب کشف الخفاء در مقدمه کتاب ص6 می‌نویسد: وقد ترجمه الشیخ سعید السمان فی کتابه وقال فی وصفه: خاتمة أئمة الحدیث ومن ألقت إلیه مقالیدها بالقدیم والحدیث اقتدح زناده فیه فأضاء وشاع حتى ملأ الفضاء آخذا بطرفی العلم والعمل متسنما ذروة عن غیره بعیدة الأمل یقطع آناء اللیل تضرعا وعبادة ویوسع أطراف النهار قراءة وإفادة لا یشغله عن ترداده النظر فی دفاتره مرام ولا عن نشر طیبها نقض ولا إبرام مع ورع لیس للریاء علیه سبیل وغض بصر عما لا یعنی من هذا القبیل.... خاتم امامان حدیث، کلید و رمز همه علوم در دست او بود، شبهایش به عبادت و روزش به مطاله و تدریس می گذشت، اهل پارسائی و ورع و به دور از ریا بود.... 10. محمد بن اسماعیل صنعانی (متوفای1182هـ):صنعانی، نویسنده کتاب معتبر سبل السلام در باره حدیث غدیر می‌گوید: حَدِیْثُ «من کنت مولاه فعلى مولاه» أخرجه جماعة من أئمة الحدیث منهم أحمد والحاکم من حدیث ابن عباس وابن أبی شیبة وأحمد من حدیث ابن عباس عن بریدة وأحمد وابن ماجه عن البراء و... وقد عَدَّهُ أئِمَّةٌ مِنَ الْمُتَوَاتِرِ. حدیث غدیر را گروهی از بزرگان و پیشوایان در دانش حدیث از احادیث متواتر شمرده اند. الحسنی الصنعانی، محمد بن إسماعیل الأمیر، توضیح الأفکار لمعانی تنقیح الأنظار، ج1، ص243، تحقیق: محمد محی الدین عبد الحمید، ناشر: المکتبة السلفیة - المدینة المنورة. ترجمه صنعانی: القنوجی (متوفای1307 هـ) در باره او می‌گوید: کتاب اسبال المطر على قصب السکر وکتاب توضیح الافکار شرح تنقیح الانظار کلاهما للسید الامام المجتهد العلامة محمد بن إسماعیل الامیر الیمنی رحمه الله. نویسنده کتاب اسبال المطر و توضیح الأفکار؛ آقا، امام، مجتهد و علامه محمد اسماعیل است. القنوجی، صدیق بن حسن، أبجد العلوم الوشی المرقوم فی بیان أحوال العلوم، ج 2، ص 66، تحقیق: عبد الجبار زکار، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت - 1978. اسماعیل باشا بغدادی (متوفای1339هـ) در هدیة‌ العارفین می‌نویسد: السید محمد بدر الدین ابن المتوکل على الله اسماعیل بن صلاح الامیر الکحلانی ثم الصنعانی رئیس العلماء والخطیب بها هو من اصحاب الحدیث والاجتهاد. او رئیس علما و خطیب آن‌ها و از اصحاب حدیث و اجتهاد بود. البغدادی، إسماعیل باشا البغدادی، هدیة العارفین أسماء المؤلفین وآثار المصنفین، ج 6، ص 338، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت - 1413 – 1992. 11. محمد بن جعفر الکتانی (متوفای1345هـ):جعفر کتانی از مشاهیر قرن چهاردهم در باره حدیث غدیر می‌گوید: وفی روایة لأحمد أنه سمعه من النبی (ص) ثلاثون صحابیا وشهدوا به لعلی لما نوزع أیام خلافته وممن صرح بتواتره أیضا المناوی فی التیسیر نقلا عن السیوطی وشارح المواهب اللدنیة وفی الصفوة للمناوی. در نقل احمد آمده است که سی نفر از اصحاب رسول خدا برای علی شهادت دادند که حدیث غدیر را از زبان پیامبر شنیده اند، و از کسانی که تصریح به تواتر آن دارد مناوی است که آن را از سیوطی نقل کرده است. الکتانی، محمد بن جعفر أبو عبد الله، نظم المتناثر من الحدیث المتواتر، ج 1، ص 195، تحقیق: شرف حجازی، ناشر: دار الکتب السلفیة - مصر. 12. محمد ناصر البانی (1332هـ. 1914م؛ 1420هـ - 1999م):محمد ناصر البانی، محدث مشهور و معاصر وهابی که بیش از صد جلد کتاب نوشته، در باره حدیث غدیر می‌گوید: و للحدیث طرق أخرى کثیرة جمع طائفة کبیرة منها الهیثمی فی " المجمع " (9 / 103 - 108) وقد ذکرت وخرجت ما تیسر لی منها مما یقطع الواقف علیها بعد تحقیق الکلام على أسانیدها بصحة الحدیث یقینا، وإلا فهی کثیرة جدا، وقد استوعبها ابن عقدة فی کتاب مفرد، قال الحافظ ابن حجر: منها صحاح ومنها حسان. و جُمْلَةُ القَوْلُ أنَّ حَدِیْثَ التَرْجِمَةِ حَدِیْثٌ صَحِیْحٌ بِشَطْرَیْهِ، بَلْ الأولُ مِنْهُ مُتَواتِرٌ عنه. خلاصه سخن آن که هر دو قسمت این روایت [من کنت مولاه فعلی مولاه؛ اللهم وال من والاه ] صحیح هستند؛ بلکه قسمت اول آن به صورت متواتر از رسول خدا صلی الله علیه وآله نقل شده است.... البانی، محمد ناصر (معاصر)، السلسلة الصحیحة، ج 4، ص 249، طبق برنامه المکتبة الشاملة. ترجمه البانی: سایتی که وهابی‌ها به نام او در اینترنت دایر کرده‌اند، وی را این گونه معرفی کرده است: العلامة الشیخ محمد ناصر الدین الألبانی أحد أبرز العلماء المسلمین فی العصر الحدیث، ویعتبر الشیخ الألبانی من علماء الحدیث البارزین المتفردین فی علم الجرح والتعدیل، والشیخ الألبانی حجة فی مصطلح الحدیث وقال عنه العلماء المحدثون إنه أعاد عصر ابن حجر العسقلانی والحافظ بن کثیر وغیرهم من علماء الجرح والتعدیل. علامه ناصر الدین البانی یکی از معروفترین دانشمندان مسلمان در زمان حاضر است، او در حدیث شناسی و جرح و تعدیل رجال و راویان حدیث منحصر به فرد و الگوی دیگران است، برخی از دانشمندان در باره وی گفته اند: البانی زمان ابن حجر عسقلانی و ابن کثیر و دیگر دانشمندان در علم حدیث شناسی و جرح و تعدیل را زنده کرده است. و بعد در ادامه می‌نویسد: قال سماحة الشیخ عبد العزیز بن باز رحمه الله: «ما رأیت تحت أدیم السماء عالما بالحدیث فی العصر الحدیث مثل العلامة محمد ناصر الدین الألبانی». بن باز مفتی اسبق حجاز می گوید: در عصر حاضر دانشمندی داناتر از شیخ ناصر البانی به علم حدیث در زیر آسمان کبود سراغ ندارم. و نیز می‌نویسد: وسئل سماحته عن حدیث رسول الله صلى الله علیه وسلم: «ان الله یبعث لهذه الأمه على رأس کل مائة سنة من یجدد لها دینها» فسئل من مجدد هذا القرن، فقال رحمه الله: الشیخ محمد ناصر الدین الألبانی هو مجدد هذا العصر فی ظنی والله أعلم. از بن باز در باره این سخن رسول خدا صلی الله علیه وآله که فرمود: در هر صد سال خداوند احیا گری برای دین می فرستد، سؤال شد، که چه کسی اکنون مجدّد دین است ؟ گفت: به گمان من احیاگر سنت و دین در این زمان البانی است. و به نقل از شیخ مقبل الوادعی می‌نویسد: والذی أعتقده وأدین الله به أن الشیخ محمد ناصر الدین الألبانی حفظه الله من المجددین الذین یصدق علیهم قول الرسول (صلى الله علیه وسلم): «إن الله یبعث على رأس کل مائة سنة من یجدد لها أمر دینها». مقبل وادعی گفته است: آنچه من به آن اعتقاد دارم این است که البانی از مجددین و احیاگران دین و مصداق حدیث رسول خدا صلی الله علیه وآله است که در هر قرن یک نفر به دنیا می‌آید که دین را احیاء می‌کند. مصدر: http://alalbany.net/albany_serah.php 13. شعیب الأرنؤوط (معاصر):شعیب الأرنؤوط، محقق مشهور و معاصر سنی که کتاب‌های بسیاری؛ از جمله تهذیب الکمال، سیر اعلام النبلاء، مسند احمد و... را تحقیق و تصحیح کرده است، در تحقیق کتاب مسند احمد، در ذیل حدیث 3062 نکاتی را یادآور می‌شود و از جمله می‌گوید: قوله « من کنت مولاه فعلی مولاه » لها شواهد کثیرة تبلغ حد التواتر. حدیث: من کنت مولاه فعلی مولاه، شواهد بسیاری دارد که آن به مرحله تواتر می‌رساند. احمد بن حنبل، مسند أحمد بن حنبل، (الأحادیث مذیلة بأحکام شعیب الأرنؤوط علیها) ج 1، ص 330، ذیل حدیث 3062، ناشر مؤسسة قرطبة ـ القاهرة. کتاب‌هایی که در باره سند حدیث غدیر نوشته شده:گستردگی أسناد حدیث غدیر آن چنان بوده است که برخی از دانشوران اهل سنت، برای جمع آوری تمام آن‌ها مجبور شده‌اند کتاب‌های مستقلی بنویسند که جای هیچ تردیدی را باقی نمی‌گذارد. 1. محمد بن جریر طبری (متوفای310هـ):محمد بن جریر طبری از کسانی است که کتاب مستقلی در چهار جلد در باره أسناد این روایت نوشته است؛ چنانچه ذهبی در باره کتاب او می‌گوید: جمع طرق حدیث غدیر خم فی أربعة أجزاء رأیت شطره فبهرنی سعة روایاته وجزمت بوقوع ذلک. محمد بن جریر طبری اسناد روایت غدیر خم را در چهار جلد جمع آوری کرده است که من قسمت از آن را دیدم و از گستردگی روایات آن شگفت زده شدم و یقین کردم که این اتفاق افتاده است. الذهبی، شمس الدین محمد بن أحمد بن عثمان بن قایماز، سیر أعلام النبلاء، ج 14، ص 277، تحقیق: شعیب الأرناؤوط و محمد نعیم العرقسوسی، ناشر: مؤسسة الرسالة - بیروت، التاسعة، 1413 هـ. و در تذکرة‌ الحفاظ در ترجمه محمد بن جریر طبری می‌نویسد: قلت رأیت مجلدا من طرق الحدیث لابن جریر فاندهشت له ولکثرة تلک الطرق. من یک جلد از کتاب أسناد حدیث غدیر را که ابن جریر نوشته بود را دیدم و از زیاد بودن أسناد آن گیج و مبهوت شدم. الذهبی، شمس الدین محمد بن أحمد بن عثمان بن قایماز، تذکرة الحفاظ ج 2، ص 710، رقم: 728، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الأولى. و ابن کثیر سلفی نیز در البدایة والنهایة می‌گوید: وقد رأیت له کتابا جمع فیه أحادیث غدیر خم فی مجلدین ضخمین وکتابا جمع فیه طریق حدیث الطیر کتابی از ابن جریر طبری را دیدم که که در آن احادیث غدیر خم را گردآوری کرده بود که دو جلد ضخیم بود. و نیز طبری کتاب دیگری دارد که در آن اسناد حدیث طیر را گردآوری کرده است. البدایة والنهایة، ج 11، ص 147، اسم المؤلف: إسماعیل بن عمر بن کثیر القرشی أبو الفداء الوفاة: 774، ناشر: مکتبة المعارف – بیروت. 2. أبو العباس ابن عقده (333هـ):وقد استوعبها بن عقدة فی کتاب مفرد وکثیر من اسانیدها صحاح وحسان ابن عقده روایات غدیر را در کتاب مستقلی جمع آوری کرده است که بسیاری از أسناد آن صحیح و حسن هستند. ابن حجر عسقلانی، أحمد بن علی بن حجر أبو الفضل الشافعی، فتح الباری شرح صحیح البخاری، ج 7، ص 74، ناشر: دار المعرفة - بیروت، تحقیق: محب الدین الخطیب. و در تهذیب التهذیب می‌نویسد: واعتنى بجمع طرقه أبو العباس بن عقدة فأخرجه من حدیث سبعین صحابیا أو أکثر. أبو العباس بن عقده تمام أسناد حدیث غدیر را جمع آوری کرده که در آن روایت بیش از هفتاد صحابی و یا بیشتر را نقل نموده است. ابن حجر عسقلانی، أحمد بن علی بن حجر أبو الفضل الشافعی، تهذیب التهذیب، ج 7، ص 297، ناشر: دار الفکر - بیروت - 1404 - 1984، الطبعة: الأولى. 3. شمس الدین ذهبی (متوفای 748هـ):وی در تذکرة الحفاظ در باره حدیث طیر و حدیث غدیر می‌نویسد: واما حدیث الطیر فله طرق کثیرة جدا قد افردتها فی مصنف ومجموعها هو یوجب ان یکون الحدیث له أصل واما حدیث من کنت مولاه فله طرق جیدة وقد أفردت ذلک أیضا. برای حدیث طیر أسناد زیادی است که من آن را در کتاب مستقلی جمع آوری کرده‌ام، مجموع آن‌ها سبب می‌شود که حدیث واقعیت داشته باشد. و اما حدیث غدیر نیز أسناد خوبی دارد که برای او نیز کتاب مستقلی نوشته‌ام. تذکرة الحفاظ، ج 3، ص 1043، اسم المؤلف: أبو عبد الله شمس الدین محمد الذهبی الوفاة: 748، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة: الأولى. نتیجهحدیث غدیر نه تنها با سند‌های صحیح نقل شده است؛ بلکه به اعتراف بزرگان اهل سنت متواتر است و حتی کتاب‌های مستقلی در باره آن توسط علمای سنی نوشته شده است؛ اما پذیرش و اعتراف به آن نیازمند قلب سلیم، تقوا و انصاف است که متأسفانه برخی از دشمنان اهل بیت علیهم السلام؛ از جمله ابن تیمیه حرانی و ابن حزم اندلسی از داشتن آن محروم بوده‌اند. ابن حجر عسقلانی در لسان المیزان در باره ابن تیمیه و انصاف آن در نقد احادیث، می‌نویسد: لکن وجدته کثیر التحامل إلى الغایة فی رد الأحادیث التی یوردها بن المطهر وان کان معظم ذلک من الموضوعات والواهیات لکنه رد فی رده کثیرا من الأحادیث الجیاد التی لم یستحضر حالة التصنیف مظانها. ابن تیمیه در ردّ احادیثی که علامه حلی به آن استدلال کرده است زیاده روی نموده است تا آنجا که احادیث خوب و معتبر فراوانی را رد کرده است. لسان المیزان، ج 6، ص 319، أحمد بن علی بن حجر أبو الفضل العسقلانی الشافعی الوفاة: 852، ناشر: مؤسسة الأعلمی للمطبوعات - بیروت - 1406 - 1986، الطبعة: الثالثة، تحقیق: دائرة المعرف النظامیة – الهند. و در فتح الباری می‌نویسد: وأنکر بن تیمیة فی کتاب الرد على بن المطهر الرافضی المؤاخاة بین المهاجرین وخصوصا مؤاخاة النبی صلى الله علیه وسلم لعلی قال لأن المؤاخاة شرعت لإرفاق بعضهم بعضا ولتألیف قلوب بعضهم على بعض فلا معنى لمؤاخاة النبی لأحد منهم ولا لمؤاخاة مهاجری لمهاجری وهذا رد للنص بالقیاس وإغفال عن حکمة المؤاخاة. ابن تیمیه در کتابش که رد بر علامه حلی است داستان عقد برادری بین مهاجران مخصوصاً بین رسول خدا ‌و علی را انکار کرده و می گوید: فلسفه عقد اخوت برای تألیف دل‌ها و ایجاد محبت و دوستی بین دو نفر تشریع شد؛ ولی بین دو مهاجر و شخص رسول خدا بی معنی است . این این حرف‌ها را کسی می زند از حکمت این دستور بی خبر است. فتح الباری شرح صحیح البخاری، ج 7، ص 271، أحمد بن علی بن حجر أبو الفضل العسقلانی الشافعی الوفاة: 852، ناشر: دار المعرفة - بیروت، تحقیق: محب الدین الخطیب. و البانی وهابی، هدف خود را از بررسی سند حدیث غدیر، زیاده روی ابن تیمیه در تضعیف این روایت دانسته و می‌گوید:‌‌‌ فقد کان الدافع لتحریر الکلام على الحدیث وبیان صحته، أننی رأیت شیخ الإسلام بن تیمیة، قد ضعف الشطر الأول من الحدیث وأما الشطر الآخر، فزعم أنه کذب ! وهذا من مبالغته الناتجة فی تقدیری من تسرعه فی تضعیف الأحادیث قبل أن یجمع طرقها ویدقق النظر فیها والله المستعان. غرض من از تشریح حدیث غدیر و بیان صحت آن، تضعیف ابن تیمیه بخش اول (من کنت مولاه فعلی مولاه) و دروغ دانستن بخش دوّم (اللهمّ وال من والاه...) آن است، این زیاده روی ابن تیمیه و عجله در تضعیف احادیث قبل از مطالعه در اسناد متعدد روایت و دقت نظر در صحت و سقم آن است. البانی، محمد ناصر، السلسلة الصحیحة، ج 4، ص 249. آن‌چه ما نقل کردیم، مختصری از اعترافات بزرگان سنی و صحه گذاشتن آن‌ها بر حدیث غدیر بود، برای اطلاع بیشتر به کتاب الغدیر، ج1، ص294 مراجعه بفرمایید. علامه امینی رضوان الله تعالی علیه 43 نفر از دانشمندان سنی را نام می‌برد که تصریح به صحت حدیث غدیر کرده‌اند. نتیجه نهائیامامت امیرمؤمنان و سایر اهل بیت علیهم السلام با سند‌های صحیح در کتاب‌های شیعه و سنی ثابت شده است. آن چه در این مقاله آمد، نمونه کوچک از صدها روایت و به قول معروف مشت نمونه خروار است. اما آیا جناب عبد الله حیدری به قولی که داده است وفا خواهد کرد؟ با شناختی که از ایشان در این مدت به دست آورده‌ایم، به نظر نمی‌رسد که او چنین کاری انجام دهد؛ چون اگر او به قولش وفا کند و شیعه شود، روایات فراوان و متواتری که از طریق شیعه و سنی در باره نواصب و اشکال در نسب آن‌ها وارد شده است، تکذیب خواهد شد. و محال است که پیامبر اسلام صلی الله علیه وآله دروغ گفته باشد. .

پرسمان دانشگاهیان

مرجع:

ایجاد شده در 1401/03/25



0 دیدگاه
برای این پست دیدگاهی وجود ندارد

ارسال نظر

آدرس : آزمايشگاه داده کاوي و پردازش تصوير، دانشکده مهندسي کامپيوتر، دانشگاه صنعتي شاهرود

09111169156

info@parsaqa.com

حامیان

Image Image Image

همكاران ما

Image Image