علم امام ع /

تخمین زمان مطالعه: 12 دقیقه

در قرآن بیان شده است که با دست خود، خودتان را به کشتن ندهید؛ چرا امام على ـ علیه السلام ـ یا امام حسین ـ علیه السلام ـ با علم به این که مى دانستند چنین حوادثى باعث مرگشان مى شود، باز هم از رفتن به صحنه خوددارى نکردند


چند پاسخ در این زمینه وجود دارد: پاسخ اولهر چند ائمه ـ علیهم السلام ـ از علم غیب برخوردارند و به وقایع گذشته و حوادث حال و آینده آگاهى دارند، اما تکلیف آنان مانند سایر افراد بشر، بر اساس علم عادى است و علم غیب براى آنان تکلیفى به دنبال نمى آورد. به همین دلیل، علم غیب ائمه ـ علیهم السلام ـ از نحوه شهادت خود، براى آنان تکلیف آور نیست. امام براساس علم عادى خود، میوه اى را پیش روى خود مى بیند که مانعى از خوردن آن نیست و بر همین اساس، تناول آن میوه جایز است؛ اگر چه براساس علم غیب، از مسموم بودن آن آگاهى دارد. براى على ـ علیه السلام ـ براساس علم عادى بشرى، شب نوزدهم رمضان سال چهلم هجرى، مانند سایر شبهاست؛ به همین جهت، به سمت مسجد حرکت مى کند و علم غیبى که به اذن خداوند در مورد شهادت خود دارد، براى ایشان تکلیفى ایجاد نمى کند. برخى از کسانى که این پاسخ را ذکر کرده اند، در تأیید این مطلب که ائمه ـ علیهم السلام ـ براساس علم عادى خود مکلف هستند، دو دلیل ذکر مى کنند: 1. عمل براساس علم غیب با حکمت بعثت انبیا و نصب ائمه منافات دارد؛ زیرا در این صورت، جنبه اسوه و الگو بودن خود را از دست خواهند داد و سایر افراد بشر، از وظایف فردى و اصلاحات اجتماعى وبه بهانه برخوردار بودن ائمه از علم غیب و عمل بر اساس علم خدادادى، از وظیفه خود سر بازخواهند زد. 2. عمل براساس علم غیر عادى، موجب اختلال در نظام عالم هستى است؛ زیرا مشیت و اراده خداوند به جریان امور، براساس نظام اسباب و مسببات طبیعى و علم عادى نوع بشر تعلق گرفته است. به همین جهت پیامبر و ائمه ـ علیهم السلام ـ براى شفاى بیمارى خود و اطرافیان خویش، از علم غیب استفاده نمى کردند. شاید یکى از حکمت هاى ممنوع بودن تمسک به نجوم، تسخیر جن و غیره، براى غیب گویى و کشف غیرعادى حوادث آینده نیز همین اختلال در نظام عالم هستى باشد.1 پاسخ دومهر چند بر طبق روایات فراوان، ائمه ـ علیهم السلام ـ نسبت به همه آن چه که در گذشته واقع شد و در آینده، حادث خواهد شد و در زمان حاضر در حال رخ دادن است، علم و آگاهى دارند،2 اما از روایات متعدد دیگرى که در زمینه علم غیب امام ـ علیه السلام ـ آمده است، استفاده مى شود که این علم به صورت بالفعل نیست؛ بلکه شأنى است؛ یعنى هرگاه اراده کنند و بخواهند که چیزى را بدانند، خداوند سبحان آنان را عالم و آگاه خواهد کرد؛ «اذا اراد الامام ان یعلم شیئا اعلمه الله ذالک؛ هر گاه امام اراده کند که چیزى را بداند، خداوند او را آگاه خواهد کرد».3 حاصل سخن این که علم غیب امام ـ علیه السلام ـ شأنى است؛ نه فعلى و براساس همین نکته، ممکن است نسبت به نحوه شهادت خود علم نداشته اند؛ چون اراده نکرده اند که بدانند.4 پاسخ سوماساسا پیامبر اکرم و ائمه ـ علیهم السلام ـ تکالیف و وظایفى مخصوص به خود دارند و به همین جهت، آنان در عین این که مى دانستند در فلان جنگ دشمن غلبه خواهد کرد، وظیفه داشته اند اقدام کنند و یا با این که مى دانستند کارى که انجام مى دهند، منجر به شهادتشان خواهد شد(مثل خوردن میوه مسموم یا رفتن على ـ علیه السلام ـ به مسجد کوفه در شب نوزدهم رمضان)، با این حال، وظیفه داشته اند که این کارها را انجام دهند و این اعمال، هر چند براى ما به هلاکت انداختن نفس و حرام است، اما براى آنان، وظیفه اى مخصوص، مثل نماز شب است که براى رسول اکرم ـصلى الله علیه وآله ـ واجب بوده است؛ اما براى سایر مسلمان ها، مستحب است.5 پاسخ چهارمجواب اساسى در این زمینه، همین پاسخ است و پاسخ هاى قبلى در صورتى که با این بیان تفسیر شوند، توجیه صحیحى پیدا مى کنند. نکته اصلى در این پاسخ، شناخت چگونگى علم غیب امام ـ علیه السلام ـ است که متوقف بر ذکر چند مقدمه است. الف) قضا و قدر الهى: قدر به معناى حد و اندازه است و مقصود از قدر الهى، این است که خداوند براى هر پدیده و مخلوقى خصوصیات وجودى خاصى قرار داده است و تحت تأثیر علت خاصى آن را موجود مى گرداند. یعنى پدید آمدن یک شى ء از علت خاص و نیز داشتن اوصاف و ویژگى هاى وجودى خاص، قدر آن شى ء و حد و اندازه وجودى آن شى ء است که خداوند براى آن قرار داده است. به تعبیر دیگر، تقدیر الهى، همان نظام علت و معلولى حاکم بر جهان هستى است که هر پدیده اى معلول علت خاصى است و قهرا اوصاف و خصوصیات وجودى اش نیز متناسب و برآمده از همان علت است. قضا به معناى قطعى کردن، فیصله دادن و به انجام رساندن کار است و مقصود از قضاى الهى، این است که خداوند به هر پدیده اى پس از تحقق علت تامه اش، ضرورت وجود را اعطا کرده است. تحقق حتمى معلول به دنبال تحقق علت تامه، قضاى الهى است. قضا و قدر الهى در حقیقت از شئون خلق و ایجاد خداوند است و مى توان آن را به صفت خالقیت برگرداند. ب) علم الهى: علم الهى، به قضا و قدر پدیده هاى عالم هستى تعلق مى گیرد. خداوند از ازل عالم است به این که چه پدیده اى با چه اوصاف و ویژگى هایى، تحت تأثیر علت تامّه اش موجود است. باید توجه داشت که علم خداوند به پدیده هاى هستى، علم با واسطه یعنى علم به صورت آنها نیست؛ بلکه خود پدیده ها با تمام وجودشان نزد او حاضرند. بنابراین علم خداوند، به حقایق عالم هستى تعلق مى گیرد؛ همان گونه که در متن واقع موجودند. علم خداوند، علم حضورى به واقع عینى است. از سوى دیگر چون در مرتبه وجودى خداوند زمان و مکان معنى ندارد، علم او به پدیده هاى عالم هستى، در بستر زمان نیست؛ بلکه گذشته و حال و آینده به صورت یکسان نزد او حاضر است؛ اما براى ما موجودات زمانى و محصور به زمان که تحقق عینى حوادث و پدیده ها را از دریچه زمان مى نگریم، در گذشته نبوده و در آینده موجود خواهد شد. بنابراین علم خداوند به مخلوقات خویش بدین معناست که حقایق و حوادث هستى، همراه با بستر زمانى شان (گذشته، حال و آینده) به صورت یک جا در نزد او حاضرند. به همین جهت این علم خداوند، تأثیرى در حوادث عالم ندارد و نمى تواند موجب تغییر آنها باشد. علم خداوند، علم به متن واقع و حضور عین واقع، در نزد خداست؛ یعنى علم خداوند به مخلوقات و پدیده هاى هستى، به همان صورت که در متن واقع موجودند تعلق مى گیرد. علم خداوند به افعال اختیارى انسان نیز بر همین منوال است. افعال اختیارى انسان نیز یکى از پدیده هاى عالم هستى است که براساس نظام علت و معلولى حاکم بر جهان هستى، تحت تأثیر علت تامه اش محقق مى شود. یکى از اجزاء علت تامه افعال انسان، اراده است. علم خداوند به قضا و قدر افعال اختیارى انسان تعلق مى گیرد و به همین جهت موجب جبر نیست؛ یعنى خداوند از ازل به افعالى که براساس اراده و اختیار انسان از او صادر مى شود، علم دارد و همان گونه که بیان شد، علم الهى به این واقعیات عینى، همان گونه که در خارج موجودند، تعلق مى گیرد و به همین جهت، این علم موجب تغییر واقع عینى (تحقق فعل اختیارى به دنبال تحقق علت تامه اش) نمى شود. ج) علم امام: امام علاوه بر علم عادى که براى نوع بشر قابل تحصیل است، از علم لدنى و خدادادى (علم غیب) نیز بهره مند است. امام ـعلیه السلام ـ به حسب علو رتبه وجودى اش با لطف و اذن الهى به سرچشمه علم الهى متصل مى شود و از حقایق حوادث عالم همان گونه که در متن واقع هستند، آگاه مى شود؛ یعنى علم غیب امام، از سنخ علم الهى و متصل به منبع علم الهى است و همان گونه که در علم الهى بیان شد، این علم، علم به واقع عینى است و معنى ندارد که منشأ تغییر د رحوادث عالم باشد. براساس علم غیب، حقایق حوادث عالم از جمله افعال اختیارى خود امام، همراه با علت تامه اش که علم عادى و اراده از اجزاى این علت است، نزد امام حاضر است و این حضور، حضور بى واسطه عین معلوم و واقع عینى نزد امام است. بر این اساس، امام حقیقت افعال اختیارى خود را، مانند خوردن میوه مسموم یا ضربت خوردن به دنبال حرکت به مسجد کوفه، از منظرى بالاتر که همان منظر علم الهى است، مى نگرد. به همین جهت از آن جا که علم غیب امام، همانند علم الهى، تأثیرى در حوادث عالم ندارد ـ چون به معناى حضور عین وقایع نزد عالم است ـ امام ـ علیه السلام ـ عکس العملى نشان نمى دهد و براساس علم عادى بشرى خود عمل مى کند و نیز به همین علت، این علم براى امام تکلیف آور نیست؛ چون علمى موجب تکلیف است که مکلف بتواند براساس آن علم، منشأ تغییر و تأثیر باشد. علاوه بر این، وقتى امام با لطف و اذن الهى به مرتبه اعلاى کمال و علو وجودى مى رسد و با منبع علم الهى تماس پیدا مى کند، در اوج مقام فنا در ذات الهى است. او در این مقام خود نمى بیند و خود نمى پسندد و فقط خدا را مى بیند و تنها مشیت الهى را مى پسندد. خواسته اى غیر از خواست و مشیت الهى ندارد و در این مقام، وقتى اراده و مشیت الهى را ـ براساس نظام علت و معلولى و قضا و قدر ـ در تحقق حوادث و پدیده هاى هستى، به دنبال علت تامه شان مى یابد، خواسته اى برخلاف آن ندارد؛ «پسندد، آن چه را جانان پسندد». به همین جهت، تلاش براى تغییر این حوادث ـ از جمله شهادت خود، با قطع نظر از این که تأثیرى ندارد ـ با مقام فنا و رضا و حب لقاء الله نیز سازگار نیست. با توجه به پاسخ چهارم، سایر پاسخ ها مى توانند، توجیه درستى پیدا کنند. پاسخ اول که ائمه ـ علیهم السلام ـ را مکلف به علم عادى مى دانست؛ نه براساس علم غیب، با توجه به حقیقت علم غیب، مستدل و موجه مى شود؛ زیرا روشن شدکه علم غیب امام، از سنخ علم الهى است که علم به واقع عینى است و تأثیرى در تغییر حوادث عالم ندارد و به همین دلیل تکلیف آور نیست. پاسخ دوم نیز با توجه به حقیقت علم امام، کامل مى شود؛ زیرا این که علم غیب امام، بالفعل نیست، بلکه شأنى است ـ یعنى هر گاه امام اراده کند که بداند، مى داند ـ هر چند مطلب کاملاً درستى است، اما باز جاى این سؤال باقى است که شاید ائمه با علم شأنى از کیفیت شهادت خود آگاه بوده اند ـ یعنى اراده کرده اند که بدانند ـ که اتفاقا روایات متعددى، دلالت بر علم ائمه به شهادتشان دارد.6 پاسخ کامل این است که علم غیب امام به نحوه شهادت خود، از سنخ علم الهى است که تأثیرى در حوادث عالم ندارد و هم چنین پاسخ سوم با همین تفسیر اگر توجیه شود، صحیح خواهد بود. در پاسخ سوم، اگر مقصود از این که تکلیف ائمه با سایر افراد بشر متفاوت است، این باشد که خداوند اصلاً دو سنخ تکلیف جعل و تشریع کرده است که یک دسته براى پیامبر ـ صلى الله علیه وآله ـ و امام و یک دسته براى سایر افراد بشر است، این سخنى کاملاً نادرست و غیر مطابق با واقع است. تکالیف الهى براساس مصالح و مفاسدى که متوجه انسان است، تشریع شده است و همه افراد بشر از جمله پیامبر و امام، در آن مشترکند و به جز چند حکم خاص که نبى اکرم ـ صلى الله علیه وآله ـ داشته اند و به دلیل معتبر ثابت شده است، بقیه احکام یکسان است. اما اگر مقصود این باشد که علم غیب ائمه به نحوه شهادتشان، چون از سنخ علم الهى است، برخلاف علوم عادى بشر، تکلیف وجوب حفظ جان از خطر و هلاکت را براى آنان به دنبال نمى آورد، پاسخ صحیحى است که در گرو شناخت حقیقت علم الهى است که پاسخ چهارم به آن مى پردازد. با توضیحات بالا معلوم شد که بنا بر نظر تحقیق، سنخ علم ائمه ـ علیهم السلام ـ به آینده، از سنخ علوم عادى ما نیست و بنابراین اقدام به امورى که منجر به شهادت آنان مى شود، خود را در هلاکت انداختن نیست؛ اضافه بر این که درجات و کمالاتى براى ائمه ـ علیهم السلام ـ مقدر شده بود که راه رسیدن آن، از طریق تحمل همین بلاها و مصائب مى باشد. آنچه در آیه شریفه منع شده، انداختن خود در ورطه هلاکت است و کسى که در راه خدا و براى خدا قدم برمى دارد و در مرحله اى شهادت را وظیفه خود مى داند، اصلاً به سوى هلاکت نمى رود. به نظر شما اگر کسى براى نجات جان عزیزى یا کشورش جان خود را به خطر انداخته، خود را به ورطه هلاکت انداخته است؟ روشن است که پاسخ منفى است حال کسى که براى رضاى خدا و حفظ دین خدا، جانش را به خطر مى اندازد، نیز هلاکت در مورد او صادق نیست. این پاسخ از علامه طباطبایى است و براى توضیح بیشتر به منابع زیر مراجعه کنید: 1. المیزان، ج18، ص192؛ ج13، ص72و74؛ ج19، ص92؛ ج12، ص144؛ ج 4، ص28. 2. معنویت تشیع، علامه طباطبایى، مقاله علم امام، ص215. 3. در محضر علامه طباطبایى، محمد حسین رشاد، ص121. پى نوشت:1. آیت الله صافى، معارف دین، ج1، ص121. 2. اصول کافى، ج1، باب ان الائمه ـ علیهم السلام ـ یعلمون علم ماکان و ما یکون... و بحارالانوار، ج16، باب 14. 3. اصول کافى، ج1، باب ان الائمه اذا شائو ان یعلموا علموا و بحارالانوار، ج26، ص56، روایات 116و117. 4. محمد رضا مظفر، علم امام، ترجمه و مقدمه على شیروانى، ص73؛ قابل ذکر است علامه مظفر این پاسخ را به عنوان یک احتمال ذکر مى کند ولى آن را نمى پذیرد.) 5. علامه طباطبایى در المیزان، ج18، ص194، این را به عنوان یک قول نقل کرده اند. 6. اصول کافى، ج1، ص258، احادیث 1تا8. .

پرسمان دانشگاهیان

مرجع:

ایجاد شده در 1401/03/25



0 دیدگاه
برای این پست دیدگاهی وجود ندارد

ارسال نظر



آدرس : آزمايشگاه داده کاوي و پردازش تصوير، دانشکده مهندسي کامپيوتر، دانشگاه صنعتي شاهرود

09111169156

info@parsaqa.com

حامیان

Image Image Image

همكاران ما

Image Image