مقاله: ترس از مرگ در دعای ابوحمزه ثمالی /

تخمین زمان مطالعه: 7 دقیقه

«ترس از مرگ»، علت هاى گوناگون دارد. در یک نگاه کلى مى توان انسان ها را از این جهت به سه گروه ـ ناقصان، متوسّطان و کاملان ـ تقسیم کرد.دلیل وحشت از مرگ در انسان هاى ناقص، این است که انسان به حکم فطرت خود، حب به بقا و میل به جاودانگى دارد و از فنا، زوال و نیستى متنفر است و از آنجا که مرگ را نیستى مى پندارد، از مرگ تنفر دارد.


«ترس از مرگ»، علت هاى گوناگون دارد. در یک نگاه کلى مى توان انسان ها را از این جهت به سه گروه ـ ناقصان، متوسّطان و کاملان ـ تقسیم کرد.دلیل وحشت از مرگ در انسان هاى ناقص، این است که انسان به حکم فطرت خود، حب به بقا و میل به جاودانگى دارد و از فنا، زوال و نیستى متنفر است و از آنجا که مرگ را نیستى مى پندارد، از مرگ تنفر دارد.خداوند متعال، عقیده این گروه از انسان ها را چنین بیان مى کند: «إِنْ هِیَ إِلاّ حَیاتُنَا الدُّنْیا نَمُوتُ وَ نَحْیا وَ ما نَحْنُ بِمَبْعُوثِینَ»[1]؛ «جز این زندگانى دنیاى ما چیزى نیست، مى میریم و زندگى مى کنیم و دیگر برانگیخته نخواهیم شد».متوسطان ـ که ایمانشان به عالم آخرت کامل نیست ـ به دلیل غفلت از حیات اخروى و توجّه به امور دنیوى و تلاش در آبادانى آنها، از مرگ مى ترسند. امام صادق علیه السلاممى فرماید: «روزى مردى به سوى ابوذر آمد و پرسید: چرا ما از مرگ کراهت داریم؟ ابوذر در پاسخ گفت: به دلیل آنکه شما دنیا را آباد کردید و آخرت را خراب؛ پس مى ترسید که از آبادانى به سوى خرابى انتقال یابید»[2].ریشه این غفلت، پیروى از خواسته هاى نفسانى، مخالفت با حضرت حق یا آرزوهاى دراز است. امیرمؤمنان علیه السلام در کلام گران سنگى مى فرماید: «... آیا کسى نیست که از گناه توبه کند، پیش از آنکه مرگش فرا رسد؟... شما را فرموده اند که بار بربندید و توشه برگیرید. من بر شما از دو چیز بیشتر مى ترسم: به دنبال هواى نفس رفتن و آرزوى دراز در سر پروریدن».[3]اُستُن این عالم اى جان غفلت است / هوشیارى این جهان را آفت استهوشیارى زان جهان است و چوآن / غالب آید پست گردد این جهان[4] این متوسطان و غافلان، به حدى از مرگ غافل اند که به تعبیر حضرت على علیه السلام «گویا مرگ را در دنیا، براى غیر ما نوشته و حق را بر عهده جز ما هشته اند و گویى آنچه از مردگان مى بینیم، مسافران اند که به زودى نزد ما باز مى آیند و آنان را در گورهایشان جاى مى دهیم و میراثشان را مى خوریم! پندارى ما پس از آنان، جاودان به سر مى بریم!»[5]اما گروه سوم، انسان هاى کامل و مؤمنان وارسته اند و ترسشان، مثبت و ارزشى است. در حقیقت آنان از عظمت خداوند متعال مى ترسند. هراس آنان همانند وحشت وابستگان به دنیاى مادى و دل دادگان به تعلّقات آن نیست. حضرت حق در قلب اولیاى الهى، تجلّى کرده و موجب هیبت آمیخته به شوق شده است. بنابراین تجلّى الهى و عظمت ادراک و شهودشان، آنان را به هیبت و خوف مبتلا کرده است. درست مانند زمانى که عاشق دل داده، پس از سال ها دورى و رنج، اجازه ملاقات با معشوق را پیدا مى کند؛ تمام وجود او آکنده از ترس و اضطراب است که نکند پس از سال ها هجران، عملى از او سر بزند و او از دیدار محبوب خود محروم شود.دل عاشقان خداوند متعال، در هنگام ملاقات با حضرت حق ـ که با مرگ سرفصلى از آن آغاز مى شود ـ مى تپد و وحشتناک و ترسناک مى شود؛ ولى این خوف غیر از ترس هاى معمولى است.[6]هراس انسان هاى آن سویى، از طول سفر، توشه کم و بزرگى و عظمت مقصد است.[7] ایشان، به تبع قرآن کریم، مرگ را چون زندگى، امتحان بزرگ الهى مى دانند[8] و مى ترسند که از این آزمون، سربلند بیرون نیایند و به حقیقت آزمون انسان هاى کامل، بسیار سخت است که حتى درک آن نیز براى ما مشکل مى نماید.هیچ مرده نیست پرحسرت زمرگ / حسرتش آن است کش کم بود برگورنه از چاهى به صحرا اوفتاد / در میان دولت و عیش و گشادزین مقام ماتم و تنگین مُناخ / نقل افتادش به صحراى فراخ مقعد صدقى نه ایوان دروغ / باده خاصى نه مستیى زدوغ مقعد صدق و جلیسش حق شده / رسته زین آب و گل آتشکدهورنکردى زندگانیى منیر / یک دو دم ماندست مردانه بمیر[9] با این توضیحات اجمالى و مختصر، روشن مى شود که هر ترس و وحشتى از مرگ، بد و منفى و هر خوفى از آن هم خوب و مثبت نیست. اگر ترس از مرگ، بر اثر غفلت و محدودیت نظر باشد، وحشتى منفى و نابخردانه است که باید عامل آن (دنیادوستى) را از بین برد. اما اگر وحشت از مرگ، براساس خوف از عظمت حق تعالى و ترس از چگونگى رویارویى با خداوند باشد، ترسى مثبت و از سر شوق و عشق است.گفتنى است اگر چه اولیاى الهى در برخى حالات، با درک عظمت حق و توجه به سنگینى مسئولیت خویش، از مرگ هراسناک اند؛ اما از سوى دیگر شوق دیدار یار، حالتى براى آنان به وجود مى آورد که اعلام مى دارند: «علاقه ما به مرگ، از علاقه کودک به پستان مادر بیشتر است». در پایان، توجه به امور زیر در باور مرگ و یادآورى آن و پند گرفتن از آن، مؤثر و مفید است: یکم. اندیشه درباره مرگ به ویژه در خلوت و اینکه مرگ تنها پلى است که ما را از خانه عمل، به خانه پاداش و جزا منتقل مى سازد. همچنین تفکر در این نکته که انسان براى این دنیاى فانى و زندگى زودگذر، آفریده نشده؛ بلکه آفرینش او براى زندگانى ابدى است که مرگ آغاز سفر بدان جا است. دوّم. زیارت اهل قبور و تماشاى قبرهاى پوسیده و سنگ متلاشى شده و اندیشه در این مسئله که چه انسان هایى روزگارانى زندگى مى کردند و اکنون همگى در این گورستان ها خوابیده اند و هیچ یادى از آنان نیست. جسم آنها اگر چه خاک شده و غذاى مورچگان گردیده است؛ اما آنان همگى در محضر پروردگار عالم حاضرند و پاداش رفتار نیک یا کیفر کردار بد خود را مى بینند و این سرنوشتى است که دیر یا زود ما نیز بدان خواهیم رسید. سوّم. شرکت در تشییع جنازه و تدفین اهل ایمان و یادآورى این نکته که روزى ما نیز همانند آن فرد، بر روى دوش آشنایان و بستگان به گور سپرده خواهیم شد. پس کردار، رفتار و گفتار خود را بر اساسى تنظیم کنیم که مرگ ما، موجب آسایش ابدى ما بشود. چهارم. تلاوت و تدبر در آیاتى که در مورد مرگ و قیامت است (به ویژه نگاه اندیشمندان به آیات عذاب) و مطالعه و تفکر در روایات فراوانى که در این باره وارد شده است. پنجم. توجه به این نکته که مرگ نیستى و نابودى نیست؛ بلکه دریچه اى براى ورود به عالمى بزرگ تر و گسترده است. مرگ ما را از خانه عمل و امتحان، به خانه ابدى محاسبه و پاداش مى برد و هر چه در دنیا کاشته ایم، در قبر ظهور پیدا مى کند و برداشت مى شود. کسى که در دنیا با ایمان و عمل صالح سپرى کرده، قبر او «روضة من ریاض الجنة» است و آن که دنیایش را با بى ایمانى و بدکردارى سپرى کرده، قبرش «حفرة من حفر النیران» است. آرى قبر همه انسان ها، ظاهرى مشابه دارد؛ اما باطن آن متفاوت است: یا بهشت است یا جهنم. آن که دنیا را با ایمان و عمل صالح سپرى کرده، هم اکنون در بهشت است و مرگ او را به این سعادت ابدى مى رساند. پیک مرگ براى چنین فردى، پیک بشارت و سعادت است. زندگى بهشت مدار او در دنیا، موجب شده که باطنش، بهشت گشته و مرگ او را به بهشت ببرد (قبرش بهشت است). اما آن که با سوء اختیار خود، در دنیا بدکردار بوده، هم اکنون در جهنم است؛ منتها همانند مردم مست و بى هوش، مى سوزد و ادراک نمى کند. آن گاه که پیک مرگ آمد، در حقیقت او به هوش مى آید و آن گاه جهنمى که خود براى خود، فراهم کرده بود، به چشم جان مى بیند و با همه وجود مى چشد.[10] منابع [1]. مؤمنون 23، آیه 37.[2]. بحارالانوار، ج 6، ص 137، ح 42. [3]. نهج البلاغه، خطبه 28، ص 29.[4]. مثنوى معنوى، دفتر اول، ابیات 2066 ـ 2067.[5]. نهج البلاغه، کلمات قصار 122، ص 382.[6]. امام خمینى، چهل حدیث، صص 303 ـ 307 مرکز نشر فرهنگى رجاء، چاپ اول، تابستان 1368.[7]. نهج البلاغه، کلمات قصار 77، ص 372.[8]. ملک 67، آیه 2.[9]. مثنوى معنوى، دفتر پنجم، ابیات، 1771 ـ 1766.[10]. براى آگاهى بیشتر ر.ک:الف. عبدالحسین، دستغیب شیرازى، معاد ؛ب. محمد حسین، حسینى تهرانى، معاد شناسى؛پ. مرتضى، مطهرى، معاد ؛ت. ناصر، مکارم شیرازى، معاد. .

پرسمان دانشگاهیان

مرجع:

ایجاد شده در 1401/03/25



0 دیدگاه
برای این پست دیدگاهی وجود ندارد

ارسال نظر



آدرس : آزمايشگاه داده کاوي و پردازش تصوير، دانشکده مهندسي کامپيوتر، دانشگاه صنعتي شاهرود

09111169156

info@parsaqa.com

حامیان

Image Image Image

همكاران ما

Image Image