تخمین زمان مطالعه: 2 دقیقه
گروهی از منافقان نزد پیامبر(ص) آمدند و عرض کردند: به ما اجازه ده مسجدی در میان قبیله بنی سالم (نزدیک مسجد قبا) بسازیم تا افراد ناتوان و بیمار و پیرمردان از کار افتاده در آن نماز بگزارند، و همچنین در شبهای بارانی که گروهی از مردم توانائی آمدن به مسجد شما را ندارند فریضه اسلامی خود را در آن انجام دهند، و این در موقعی بود که پیامبر(ص) عازم جنگ تبوک بود. پیامبر(ص) به آنها اجازه داد، ولی آنها اضافه کردند آیا ممکن است شخصاً بیائید و در آن نماز بگزارید؟ پیامبر(ص) فرمود من فعلاً عازم سفرم، و هنگام بازگشت بخواست خدا به آن مسجد می آیم و نماز در آن می گزارم.هنگامی که پیامبر(ص) از تبوک بازگشت نزد او آمدند و گفتند اکنون تقاضا داریم به مسجد ما بیائی و در آنجا نماز بگزاری، و از خدا بخواهی ما را برکت دهد، و این در حالی بود که هنوز پیامبر(ص) وارد دروازه مدینه نشده بود. در این هنگام پیک وحی خدا نازل شد و پرده از اسرار کار آنها برداشت، و به دنبال آن پیامبر دستور داد مسجد مزبور را آتش زنند، و بقایای آنرا ویران کنند، و جای آنرا محل ریختن زباله های شهر سازند!. قصه های قرآن، حضرت آیت الله مکارم شیرازی .
پرسمان دانشگاهیان
تماس با ما
آدرس : آزمايشگاه داده کاوي و پردازش تصوير، دانشکده مهندسي کامپيوتر، دانشگاه صنعتي شاهرود
09111169156
info@parsaqa.com
حامیان
همكاران ما
کلیه حقوق این سامانه متعلق به عموم محققین عالم تشیع است.