فصل دهم : در ادب مع الله است که به هفت قلم آراسته شده است و در آن سه تبصره است /

تخمین زمان مطالعه: 31 دقیقه

فصل دهم : در ادب مع الله است که به هفت قلم آراسته شده است و در آن سه تبصره است غرض ما در این فصل این است که مطلب اهم در دعا ادب مع الله است و آن به هفت قلم آراسته مى شود:


فصل دهم : در ادب مع الله است که به هفت قلم آراسته شده است و در آن سه تبصره است غرض ما در این فصل این است که مطلب اهم در دعا ادب مع الله است و آن به هفت قلم آراسته مى شود: الف - در ادب مع الله حضور قلب باید که در خطاب و مناجات توجه به حق باید و گرنه دعاء با انصراف قلب به غیر و عدم توجه به حق سبحانه محض سوء ادب است ، و این دعا قرب نیاورده بعد مى آورد. بر آن باش تا مقام عندیت را حائز شوى فى مقام صدق عند ملیک مقتدر، که عبدالله عندالله است . به نکته 483 ((هزار و یک نکته )) رجوع شود. همى عنداللهى اى خواجه گر عبداللهى همه انست به خدا هست اگر انسانى ب - و دیگر ادب مع الله ایجاب مى کند که بدون اذن و امر به تصرف در برنامه اى از برنامه هاى چرخ نظام تکوینى ، و حکمى از احکام کتاب تشریعى ، دست تصرف به چیزى دراز نکند. و اگر چیزى به تو دادند ادب اقتضا مى کند که در ازاى آن عبد شکور باشى نه اینکه بى اجازه مولى آن را به هر نحو بخواهى صرف کنى . و چه بسیار از اولیاء الله که به آنان دست تصرف عطاء شده است و لکن ادب و معرفتشان مانع از اعمال تصرف شده اند. همانطور که در فص لوطى ((فصوص الحکم )) آمده است : فان اءوحى الیه بالتصرف بجزم تصرف ، و ان منع امتنع ، و ان خیر اختار ترک التصرف الا اءن یکون ناقص المعرفه - الخ . ترجمه آن به تحریر حسین خوارزمى اینکه : ((اگر وحى آید به تصرف تصرف کند، و اگر وحى آید به منع تصرف ممتنع گردد. و اگر تخییر کرده شود میان تصرف و ترک تصرف ، اختیار ترک تصرف کند. پس ظاهر شود به مقام عبودیت ، و تصرف را به حضرت حق باز گذارد از براى تادب به آداب عبودیت و ملازمت آنچه ذات او اقتضاء مى کند از عجز و ضعف ، مگر که مخیر ناقص المعرفت باشد پس تصرف کند و طریق تادب بین یدى الله را مسلوک ندارد به واسطه آنکه نداند که وصف ذاتى او ضعف و فقر و مسکنت و عجز است و وقوف نزد ذاتیات اشرف و اعلى است . و ملاحظه این معنى نکند که تخیر در حق او شاید که ابتلاء من الله باشد، اما چون عارف کامل مى داند که تاثیر و تصرف بنده را عارضى است و ذاتى حق است و مخصوص به حضرت او پس هر گاه که تصرف کند در عالم به همت ، آن تصرف از امر حق باشد)). ج - دگر ادب مع الله اقتضاء مى کند که از او جز او را نخواهى که این عبادت احباب و احرار است . این امر از بلند همتى عبد است . کسانى که دون همت اند به وفق دنائت خود طلب دارند. یکى از مشایخ ما - رضوان الله تعالى علیه - ما را ترغیب مى فرمود به مثل دعاى سحر حضرت محمد باقر (علیه السلام ) اللهم انى اساءلک من بهائک بابهاه و کل بهائک بهى ... که در آن بهاء و جمال و جلال و عظمت و نور و رحمت و علم و شرف است و حرفى از حور و غلمان نیست ، اگر بهشت شیرین است بهشت آفرین شیرین تر است . چرا زاهد اندر هواى بهشت است چرا بیخبر از بهشت آفرین است در این معانى در دیگر رسائل چون رساله ((لقاءالله )) و ((مجموعه مقالات )) به تفصیل بحث کرده ایم و روایاتى از غرر احادیث نقل نموده ایم ، نیاز به اعاده و تکرار نیست . و مطلبى که در اینجا توصیه آن مهم است اینکه : سعى کن حرکت تو چون حرکت ایجادى باشد. حرکت ایجادى حرکت حبى است و از آن تعبیر به سیر حبى نیز مى شود. و این حرکت فوق حرکت طبیعى اعم از نقلى و جوهرى و حرکات اعراض است که در فلسفه عنوان مى شود و در حقیقت شانى از شئون حرکت حبى و ظلى از آنست . اصطلاح سیر حبى ماخوذ از ماثور کنت کنزا مخفیا فاءحببت اءن اعرف است . الحرکه التى هى وجود العالم حرکه الحب ، و قدنبه رسول الله (صلى الله علیه وآله ) على ذلک بقوله : کنت کنزا مخفیا لم اعرف فاءحببت اءن اعرف . فلولا هذه المحبه ما ظهر العالم فى عینه ، فحرکته من العدم الى الوجود حرکه حب الموجد لذلک - الخ (فص موسوى ((فصوص ‍ الحکم ))، شرح قیصرى ص 456) غرض اینکه چنانچه از آن سوى سیر حبى است سعى کن که ترا نیز از این سوى سیر حبى باشد. و دانستى که ((السیر عباره عن تلبس الاحوال المتعاقبه )). و براى عبد سالک هیچ نهجى شیرین تر از سیر حبى نیست . جهان در سیر حبى شد هویدا تو مى گو جمله شد از عشق پیدا نباشد غیر حبى هیچ سیرى نه خود سیر است عشق و نیست غیرى در باب بیستم ((مصباح الشریعه )) آمده است که : قال الصادق (علیه السلام ): لقد دعوت الله مره فاستجاب لى ، و نسیت الحاجه لاءن استجابته باقباله على عبده عند دعوته اءعظم و اءجل مما یرید منه العبد و لو کانت الجنه و نعیمها الابد و لکن لا یعقل ذلک الا العالمون العابدون المحبون العارفون صفوه الله و خواصه . د- دگر اقتضاى ادب مع الله این است که خداى عزوجل را به اسماى حسنى بخوانیم ((و لله الاءسماء الحسنى فادعوه بها)). در این کریمه دقت در امر ادعوه بها شود که دعوت حق تعالى باید به اسماء حسنى باشد هر چند که او را اسماى غیر متناهى است . و اسماء و صفات عین ذاتند و همه اسماى او حسنى اند ولکن سخن در ادب دعاء است . حق سبحانه را اسماى حسناى غیر متناهى است مطالبى است ، و دعوت او به لحاظ ادب داعى به اسماى حسنى بوده باشد مطلبى دیگر است . در این مقام باید از اهل سر و آداب دانان حرف بشنوى و سخن بیاموزى تا اهل تمیز گردى . در این مثل که به عرض مى رسانیم اگر دقت شود شاید تا اندازه اى به مقصود نزدیک گردیم : انسانى به شما احسانى کرده است و مى خواهید او را بستایید و یا به اسمى بخوانید، این انسان را اوصاف و اسماء گوناگون است که همه آنها در حفظ نظام وجود انسانى او اصیل اند و با فقدان یکى از آنها نقص اختلال در نطم او پیش خواهد آمد و انسان سالم و تمام نخواهد بود. مثلا عطسه و تنفس و اکل و قواى هضم و باه و غضب و دفع و جذب و نظائرها که هر یک آنها در کمال او دخیل اند و چه بسا که با فساد و عدم یکى از آنها باقى نماند و تن به مرگ دهد، اما چون بخواهى او را بخوانى و وصف کنى ادب اقتضاء مى کند که نداء و وصف به اسمائى خاص باشد چون یا محسن و یا کریم و یا جواد و یا واهب و یا معطى و نظائر آنها نه اینکه خطاب کنى به یاعاطس و یا متنفس و یا من له قوه الباه و نظائر اینها که هر چند براى انسان عنصرى این احوال و اوصاف و اسماء ضرورى و حسنى است ولکن ادب خطاب و محاوره اقتضا مى کند که اسماى ادبى غیر این اسما مانند اسماى دسته قبل بوده باشند. به همین وزان است سر کریمه و لله الاءسماء الحسنى فادعوه بها، فافهم و تبصر. و از اینجا به معنى توقیفیت اسما پى مى برى که سر این حکم شریف اعنى توقیفیت اسماء چیست . آرى این حکم شریف را اسرار دقیق دیگر نیز هست که در رساله ((توقیفیت اءسما)) آورده ایم و به تفصیل و مستقصى و مستوفى در مسائل توقیفیت اسماء بحث و تحقیق کرده ایم . بعضى از مشایخ ، صفات سلبیه را به همین معنى دانسته است یعنى آن اسما و صفاتى که اطلاق آنها در دعاء و نداء بر خداوند سبحان ، از روى ادب حائز نمى باشد. و نعم ما قال . مع ذلک کله به این گفتار عارف رومى هم توجهى شود: موسیا آداب دانان دیگرند سوخته جان و روانان دیگرند عاشقانرا هر زمان سوزیدنى است برده ویران خراج و عشر نیست گر خطا گوید وراخاطى مگو گر شود پر خون شهید آنرا مشو خون شهیدان را ز آب او لیتر است این خطا از صد صواب او لیتر است تو ز سرمستان قلاوزى مجو جامه چاکان را چه فرمائى رفو ملت عشق از همه دنیا جدا است عاشقانرا مذهب و ملت خدا است تبصره : در عبارات سلاک الى الله تعالى نظما و نثرا کلماتى از قبیل وجود و موجود و واجب الوجود بذاته و تجلى و عشق و عاشق و معشوق و ساقى و جام و شراب و خمر و سکر و اشباه و نظائر آنها دیده مى شود که دسته اى از آنها را ماخذ قرآنى و روائى است ، و دسته دیگر بر اصطلاحات خاص این فریق است همچنانکه ادیب و فقیه و اصولى و متکلم و محدث و قارى و غیر هم را اصطلاحاتى است و این اصطلاحات محض قراردادى هر طایفه راست که بر آن اصطلاح نه آیتى دارند و نه روایتى و نه لزومى به داشتن آنست ... به ذکر چند آیت و روایت تبرک مى جوییم : 1- الاعباد الله المخلصین # اولئک لهم رزق معلوم # فواکه و هم مکرمون # فى جنات النعیم # على سرر متقابلین # یطاف علیهم بکاءس من معین # بیضاء لذه للشاربین # لافیها غول و لا هم عنها ینزفون (صافات : 41 - 48) 2- مثل الجنه التى وعد المتقون فیها انهار من ماء غیر آسن و انهار من لبن لم یتغیر طعمه و انهار من خمر لذه للشاربین و اءنهار من عسل مصفى و لهم فیها من کل الثمرات و مغفره من ربهم ، الایه (محمد (ص ): 16) 3- ان المتقین فى جنات و نعیم - الى قوله سبحانه - یتنازعون فیها کاءسا لالغو فیها و لاتاءثیم (طور: 18 - 24) 4- ان للمتقین مفازا # حدائق و اءعنابا # و کواعب اءترابا و کاءسا دهاقا # لایسمعون فیها لغوا و لاکذابا # جزاء من ربک عطاء حسابا (نباء: 32 - 37) 5- والسابقون السابقون # اولئک المقربون # فى جنات النعیم - الى قوله تعالى - یطوف علیهم ولدان مخلدون # باءکواب و اءباریق و کاءس من معین # لایصدعون عنها و لاینزفون (واقعه : 11 - 20). 6- ان الاءبرار لفى نعیم # على الارائک ینظرون # تعرف فى وجوههم نضره النعیم # یسقون من رحیق مختوم # ختامه مسک و فى ذلک فلیتنافس المتنافسون# و مزاجه من تسنیم # عینا یشرب بها المقربون (مطففین : 23 - 29). 7- ان الاءبرار یشربون من کاءس کان مزاجها کافورا # عینا یشرب بها عبادالله یفجرونها تفجیرا # - الى قوله سبحانه - و یطاف علیهم بانیه من فضه و اکواب کانت قواریرا # قواریر من فضه قدروها تقدیرا # و یسقون فیها کاءسا کان مزاجها زنجبیلا - الى قوله تعالى - و سقیهم ربهم شرابا طهورا # ان هذا کان لکم جزاء و کان سعیکم مشکورا. (هل اتى : 6 - 23) 8- در تفصیر و سقیهم ربهم شرابا طهورا، کلامى معجز نظام از سلاله نبوت صادق آل محمد - صلوات الله علیهم اءجمعین - مروى است که مسحه اى از علم الهى و قبسى از نور مشکوه رسالت و نفحه اى از شمیم ریاض امامت است ، و آنرا امین الاسلام طبرسى در تفسیر شریف ((مجمع البیان )) بدین صورت روایت کرده است : اءى یطهرهم عن کل شى ء سوى الله اذ لاطاهر من تدنس بشى ء من الاءکوان الا الله . رووه عن جعفر بن محمد (علیهما السلام ) چنانکه در دیگر کتب و رسائلم گفته ام : من در امت خاتم (صلى الله علیه وآله )، از عرب و عجم کلامى بدین پایه که از صادق آل محمد - صلوات الله علیهم - در غایت قصواى طهارت انسانى روایت شده است از هیچ عارفى نه دیده ام و نه شنیده ام . حدیث به صورت مفرد یعنى روى روایت نشده است بلکه به صیغه جمع یعنى رووه مروى است . پس حدیث خیلى ریشه دار است که جمعى آن را روایت کرده اند. رب ابرار ساقى ابرار است و در این رب و اضافه آن به ((هم ))، هم مطلبى است که : نهفته معنى نازک بسى است در خط یار تو فهم آن نکنى اى ادیب من دانم و در فصل پنجم بدان اشارتى نموده ایم . طهور در لغت عرب صیغه مبالغه طاهر است یعنى طاهر پاک است و طهور پاک پاک کننده . پس شرابى که از دست ساقیشان مى نوشند، علاوه بر اینکه پاک است پاک کننده هم هست . آب مضاف ممکن است که طاهر باشد اما مسلما طهور نیست ولکن مطلق آن هم طاهر است و هم طهور. این شراب ابرار را از چه چیز تطهیر مى کند؟ امام (علیه السلام ) فرموده است از هر چه که جز خداست ، زیرا طاهر از دنس اکوان جز خدا نیست . دنس چرک است و اکوان موجودات . و مراد نقص امکانست که خداوند از نواقص ممکنات طاهر است زیرا که صمد حق است . این شراب انسان را از ماسوى الله شست و شو مى دهد و اینچنین انسان به نور شهود مى یابد که هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن و حقیقت فاءینما تولوا فثم وجه الله برایش تجلى مى کند. در عبارات اهل دل که خطاب به ساقى مى شود و شراب طلب مى کنند مراد همین سقیهم ربهم شرابا طهورا است ، و شراب این آیه و خمر در آیات یاد شده را به فارسى تعبیر به ((مى )) مى کنند. و کاءس را گاهى به قدح و گاهى به جام و پیمانه و پیاله تعبیر مى نمایند. این عالم نامور روحانى جامع علوم عقلى و نقلى اسلامى ملا مهدى نراقى است که گوید: بیا ساقیا من به قربان تو فداى تو و عهد و پیمان تو مئى ده که افزایدم عقل و جان فتد در دلم عکس روحانیان شنیدم ز قول حکیم مهین فلاطن مه ملک یونان زمین که مى بهجت افزا و انده زداست همه دردها را شفا و دواست نه زان مى که شرع رسول انام شمرده خبیث و نموده حرام از آن مى که پروردگار غفور نموده است نامش شراب طهور بیا ساقى اى مشفق چاره ساز بده یک قدح زان مى غم گداز 9- تاسع ((بحار)) (ص 580) به نقل از ((خرائج )) قطب راوندى ، قال الباقر (علیه السلام ): خرج على (علیه السلام ) یسیر بالناس حتى اذا کان بکربلاء على میلین اءو میل تقدم بین اءیدیهم حتى طاف بمکان یقال له المقدفان فقال (علیه السلام ): قتل فیها مائتانبى و مائتاسبط کلهم شهداء، و مناخ رکاب و مصارع عشاق ، شهداء لایسبقهم من کان قبلهم و لایلحقهم من بعدهم . در این حدیث کلمه عشاق ذکر شده که جمع عاشق است و معشوق این عاشق حق سبحانه و تعالى است . 10- باب عبادت ((اصول کافى )) (ج 2 معرب ص 68) باسناده الى عمروبن جمیع عن اءبى عبدالله (علیه السلام ) قال : قال رسول الله (صلى الله علیه وآله ): افضل الناس من عشق العباده فعانقها و اءحبها بقلبه و باشرها بجسده و تفرغ لها، فهو لایبالى على ما اءصبح من الدنیا على عسر اءم على یسر. این روایت ((اصول کافى )) است که رسول الله (صلى الله علیه وآله ) فرمود: اءفضل الناس من عشق العباده ... 11- ماده ع ش ق ((سفینه البحار)) النبوى (صلى الله علیه وآله ): ان الجنه لاءعشق لسلمان من سلمان للجنه . 12- ((صحیفه ثانیه سید الساجدین (علیه السلام ))) که عالم محدث جلیل شیخ حر عاملى صاحب ((وسائل الشیعه )) جمع آورى فرموده است . امام در مناجات العارفین آن صحیفه چنین خطاب دارد: الهى فاجعلنا من الذین توشجت اءشجار الثوق الیک فى حدائق صدورهم ، و اءخذت لوعه محبتک بمجامع قلوبهم ، فهم الى اءوکار الافکار یاءوون ، و فى ریاض القرب و المکاشفه یرتعون ، و من حیاض المحبه بکاءس الملاطفه یکرعون . امام مى فرماید: ((ما را از کسانى قرار ده که جام ملاطفت را از حوضهاى محبت سر مى کشند)). ساقى حسن فداى تو خم ده پیاله چیست امروز ده به نقد و به فردا حواله چیست بى شغلم و سزاست به خمخانه کار من مزدم قبول توست کتاب و قباله چیست 13- محدث شهیر سید جزائرى در ((انوار نعمانیه )) در عنوان نور فى الحب و در درجاته روایت نقل کرده است از ابن عباس عن النبى (صلى الله علیه وآله ) انه قال : من عشق و کتم و عف غفرالله له و اءدخله الجنه (ص 303 طبع حاج موسى ) و خود سید گوید: الحب هو میل الطبع الى الشى ء الملتذ، فان تاءکد ذلک المیل و قوى سمى عشقا. تا اینکه در بیان مراتب آن گوید: اءما المرتبه الرابعه و هى العشق فاشتقاقه من العششقه و هى نبت یلتف على الشجره من اءصلها الى فرعها فهو محیط بها کما اءن العشق محیط بمجامع القلب .تا پس از نقل حکایتى گوید: و هذه الحاله قد کانت فى الحب الحقیقى و ذلک اءن امیرالمؤ منین (علیه السلام ) لما کانت النصال تلج فى بدنه الشریف من الحروب کان الجراح یخرجها منه اذا اشتغل بالصلاه لعدم احساسه بها ذلک الوقت لاشتغال قلبه بعالم القدس و ملک الجبروت - الى قوله - و هکذا عشاق الله سبحانه و نیز سید در ص 307 همان نور یاده شده امیرالمؤ منین (علیه السلام ) را به سید العاشقین وصف مى کند و مى گوید: روى اءنه قال رجل لسید العاشقین امیرالمؤ منین (علیه السلام ): ما بال وجهک تعلوه الاءنوار و انت على هذا الحسن و الجمال ؟ - الحدیث . و آن جناب یک محدث نامور از شاگردان صاحب ((بحار الانوار)) است . و چه خوش ‍ فرمود که : حب چون قوى گردد عشق نامیده مى شود، و عشق از عشقه مشتق است و آن گیاهى است که آن را به فارسى پیچک گوییم ، بر درخت مى پیچد چنانکه از بیخ تا شاخه هاى آنرا فرا مى گیرد. و حب چون قوى گردد چون عشقه همه قلب را فرا گیرد که عشق نامیده مى شود. حال اگر یک شخص پلید حب مفرط یعنى عشق غیر عفیف شهوانى به خواسته هاى نفسانى داشته باشد و روایتى هم در نکوهش چنین عشق مذموم هوى و هوس آمده باشد چه ربطى با عشق حقیقى با کمال مطلق و علاقه شدید و اکید به قرب الى الله و لقاء الله دارد تا بر سر الفاظ دعوا و نزاع باشد؟ سعى کن تا در حب به خدا صادق باشى خواه در لفظ محب خوانده شوى و خواه عاشق . در ((امالى )) صدوق به اسنادش روایت شده است عن المفضل قال : ساءلت ابا عبدالله (علیه السلام ) عن العشق قال : قلوب خلت عن ذکر الله فاءذاقها الله حب غیره . بدیهى است که این حدیث در مذمت عشق نفسانى غیر عفیف است ، و سخن در عشق حقیقى با خدا است و اطلاق عاشق و معشوق بر حق سبحانه هیچگونه خطاب خلاف ادب نیست علاوه اینکه اجازه روایى را هم نقل کرده ایم . مرحوم فیض صاحب ((وافى )) و ((صافى )) در رساله ((گلزار قدس )) نیز در این مقام همین بیان را دارد و خلاصه آن اینکه گروهى از قاصران گمان کرده اند که نسبت عشق و محبت به جناب الهى روا نیست از جمود طبع ناشى شده و بناى آن بر قصور است از شناختن جناب الهى ، و معنى عشق نیست مگر فرط محبت و استیلاى آن که در قرآن مجید از آن به شدت حب تعبیر شده چنانکه مى فرماید: والذین آمنوا اءشد حبا لله . داستان نصل با امیرالمؤ منین (علیه السلام ) را که از ((انوار)) سید جزائرى نقل کرده ایم ، عارف جامى نیکو به نظم در آورده است و آن را شیخ بهائى در دفتر چهارم ((کشکول )) نقل کرده است (ص 412 ط 1): شیر خدا شاه ولایت على صیقلى شرک خفى و جلى روز احد چون صف هیجا گرفت تیر مخالف به تنش جا گرفت غنچه پیکان به گل او نهفت صد گل محنت ز گل او شکفت روى عبادت سوى محراب کرد پشت بدرد سر اصحاب کرد خنجر الماس چو بند آختند چاک به تن چون گلش انداختند غرقه به خون غنچه زنگار گون آمد از آن گلشن احسان برون گل گل خونش به مصلى چکید گشت چو فارغ ز نماز آن بدید این همه گل چیست ته پاى من ساخته گلزار مصلاى من صورت حالش چو نمودند باز گفت که سوگند به داناى راز کز الم تیغ ندارم خبر گرچه ز من نیست خبردارتر طایر من سدره نشین شد چه باک گر شودم تن چو قفس چاک چاک جامى از آلایش تن پاک شو در قدم پاکروان خاک شو شاید از آن خاک بگردى رسى گرد شکافى و به مردى رسى 14- این روایت را سید حیدر آملى در ((جامع الاسرار)) (ص 205) و در ((نقد النقود فى معرفه الوجود)) (ص 676) از امیرالمؤ منین (علیه السلام ) روایت کرده است . و نیز فیض کاشى در ضمن کلمه نوزدهم ((قره العیون )) و کلمه سى و پنجم ((کلمات مکنونه )) گوید: روى محمد بن جمهور الاحسائى عن امیرالمؤ منین (علیه السلام ) انه قال : ان لله تعالى شرابا لاءولیائه اذا شربوا (منه ) سکروا، و اذا سکروا طربوا، و اذا طربوا طابوا، و اذا طابوا ذابوا، اذا ذابوا خلصوا، و اذا خلصوا طلبوا، و اذا طلبوا وجدوا، و اذا وجدوا وصلوا، و اذا وصلوا اتصلوا، و اذا اتصلوا لافرق بینهم و بین حبیبهم . 15- قوله سبحانه و تعالى : فلما تجلى ربه للجبل جعله دکا و خر موسى صعقا (اعراف : 144). 16- قال جعفربن محمد الصادق (علیه السلام ): و الله لقد تجلى الله عزوجل لخلقه فى کلامه و لکن لایبصرون ((قوت القلوب )) ابوطالب مکى ج 1 ص 100 ط مصر، و ((کشکول )) شیخ بهائى ص 625 ط 1). مانند همین کلام عرشى صادق آل محمد - صلوات الله علیهم - از سید اوصیاء امیرالمؤ منین على (علیه السلام ) در چند موضع روایت شده است ، یکى در خطبه 145 ((نهج البلاغه )): فتجلى سبحانه لهم فى کتابه من غیر اءن یکونوا راءوه بما اءریهم من قدرته . و دیگر در خطبه 184 آن : تجلى صانعها للعقول . و دیگر در ((روضه کافى )) خطبه اى که در ذى قار اداء فرموده است (ص 271 ط رحلى ) و نیز در ((وافى )) فیض (ج 14 ص 22): فتجلى لهم سبحانه فى کتابه من غیر ان یکونوا راوه . و دیگر در خطبه 106 ((نهج )): الحمدلله المتجلى لخلقه بخلقه . 17- فهوالذى تشهد له اءعلام الوجود على اقرار قلب ذى الجحود. (نهج البلاغه خطبه 49) الحمدلله الدال على وجوده بخلقه (((نهج البلاغه )) خطبه 150). الدال على قدمه بحدوث خلقه ، و بحدوث خلقه على وجوده . (خطبه 183 ((نهج ))) کائن لاعن حدث ، موجود لاعن عدم (((نهج )) خطبه 1) 18- امام سوم سید الشهداء (علیه السلام ) در دعاى عرفه فرموده است : کیف یستدل علیک بما هو فى وجوده مفتقر الیک (((اقبال )) سید بن طاوس ص 349 رحلى ). 19- و امیرالمؤ منین (علیه السلام ) در جواب سوال رهبان از وجه الله فرمود است : فهذا الوجود کله وجه الله ، ثم قراء: فاءینما تولوا فثم وجه الله . (((جامع الاسرار)) سید حیدر آملى ص 211) 20- و نیز از جناب وصى حضرت امام على (علیه السلام ) سوال کردند که وجود چیست ؟ گفت : به غیر وجود چیست ؟ (((کشف الحقائق نسفى ص 31) بسى موجب شگفتى است که بعضى از منتحلین به دین حتى در اطلاق تجلى و متجلى و وجود و موجود به نزاع برخاسته اند. شایسته است که برخى از اصطلاحات متوغلین در توحید و ارباب ذوق و عرفان و اهل ایمان و ایقان را براى زیادت بصیرت دیگران و آشنایى آنان عنوان کنیم : انسان مرد کامل است نه صورت انسانیه ، و در حدیث قدسى آمده است : ((الانسان سرى و اءنا سره )). پیر مغان امیرالمؤ منین على (علیه السلام ) است . بزم مجلس خاص اهل حق است . تجلى نور مکاشفه است که بر دل عارف سالک متجلى شود. ترسا و ترسابچه مرد روحانى که از صفات ذمیمه نفس پاک است . خرابات مقام فنا و خراباتى اهل فنا را گویند. خال کنایه از وحدت ذات مطلقه است . خط عبارت از ظهور تعلق ارواح به اجسام است . خمار و باده فروش پیران کامل و مرشدان واصل را گویند. دیر مغان کنایه از مجلس عرفا و اولیاست . رند اشاره به اولیا و عرفا است که وجود ایشان از غبار کدورات بشریت صافى و پاک گشته است . ساقى کنایه از فیاض مطلق است ، و در بعضى مواضع مراد از ساقى کوثر است . ساغر و صراحى مراد دل عارف است و آن را خمخانه و میخانه و میکده نیز گویند. شاهد کنایه از معشوق است . شراب کنایه از سکر محبت و جذبه حق است . عشق کنایه از مقام ولایت مطلقه علویات عارفى است . غمزه و کنار و بوسه کنایه از فیوضات و جذبات قلبى است . قلندر کنایه از صاحب مقام اطلاق است حتى از قید اطلاق . کلیسا و کنشت کنایه از عالم معنى و شهود است . مشاهده و مکاشفه و محاضره حضور قلب انسانست . تبصره : آنکه امام (علیه السلام ) در تفسیر کریمه و سقیهم ربهم شرابا طهورا فرمود: این شراب ابرار را از هر چه جز خداست تطهیر مى کند، این همان معنى اشمخ و ارفع والاترین مقام وحدت است که محققان اهل الله تعالى در صحف نورى عرفانى عنوان کرده اند، از جمله عارف جندى در شرح فص شیثى ((فصوص الحکم )) (ص 260 ط 1) و ابن فنارى در ((مصباح الانس )) (ص 195): ان العامه من اءهل الله یرون التوحید و هو سته و ثلاثون مقاما کلیا کما نطق بها القرآن فى مواضع عده فیها ذکر لا اله الا الله فى کل موضع منها نعت مقام من مقامات التوحید. اما الخلاصه فیرون الوحده فان التوحید فیه کثره الموحد و الموحد و التوحید و هى اءغیار عقلا عادیا، والوحده لیست کذلک . و اءما خاصه الخاصه فیرون الوحده فى الکثره و لاغیریه بینها و خلاصه خاصه الخاصه یرون الکثره فى الوحده . و صفاء خلاصه خاصه الخاصه یجمعون بین الشهودین . و هم فى هذا الشهود الجمعى على طبقات : فکامل له الجمع ، و اءکمل منه شهوده اءن یرى الکثره فى الوحده عینها و یرى الوحده فى الکثره کذلک شهودا جمیعا، و یشهدون العین الاحدیه جامعه بین الشهودین فى الشهاد و المشهود. و اءکمل و اءعلى و اءفضل اءن یشهدالعین الجامعه مطلقه عن الوحده و الکثره و الجمع بینها، و عن الاطلاق المفهوم فى عین السواء بین ثبوت ذلک کلها لها و انتفائه عنها. و هولاء هم صفوه صفاء خلاصه خاصه الخاصه . یعنى : ((عامه توحید گویند، و خاصه وحدت بینند، و خاصه آنان وحدت در کثرت ، و خلاصه اینان کثرت در وحدت ، و صفاء این فریق کامل جامع شهودین است . و جمع شهودى به چند طبقه است : کاملى که گفته آمد، و اکمل از وى کثرت را در وحدت عین وحدت ، و وحدت را در کثرت عین کثرت بیند که عین احدیت جامع بین الشهودین در شاهد و مشهود است . و اکمل از وى آنکه عین جامع را مطلق از هر گونه اطلاق و تقیید مى بیند و این صفوت صفا است )) غرض اینکه شراب طهور این رتبت اخیر را که منتهى غایت آمال عارفان است مى بخشد، خدا روزى همه کناد. ه - دگر اقتضاى ادب مع الله که بسیار بسیار اهمیت بسزا دارد، موضوع وقایه است زیرا الخیر بیدیک و الشر لیس الیک . یعنى عبد خود در اوقایه حق سبحانه قرار دهد تا به تقواى خواص متصف شود و متقى بدین معنى گردد. زیرا که تقواى عوام اتقاى از نواهى است ، و تقواى خواص اتقاى از اسناد کمالات و افعال و صفات به خودشان ، و تقواى اخص از کمل اتقاى از اثبات وجود غیر با حق سبحانه به حسب ذات و صفت و فعل است . و این سه وجه مراتب تقواى لله است که آن قبل از وصول به مقام جمع است . اما مراتب تقواى بالله و فى الله نزد بقاى بعد از فنا است . و لازم هر مرتبه از مراتب تقوى فرقان است قوله تعالى : ان تتقوا الله یجعل لکم فرقانا. پس اعظم و ارفع فرقانات مقام فرق بعد از جمع است (شرح قیصرى بر ((فصوص الحکم )) ص 199). شیخ عارف در فص آدمى ((فصوص الحکم )) در تادب در پیشگاه حق سبحانه به تفسیر کریمه یا ایها الناس اتقوا ربکم الذى خلقکم من نفس واحده تمسک جسته گوید: فقوله : اتقوا ربکم ، اجعلوا ما ظهر منکم وقایه لربکم ، و اجعلوا ما بطن منکم و هو ربکم وقایه لکم فان الامر ذم و حمد فکونوا وقایته فى الذم ، و اجعلوه وقایتکم فى الحمد تکونوا ادباء عالمین . خوارزمى در بیان آن گوید: ((چون شیخ استشهاد به آیت کرد به ذکر مطلع آن قیام نمود و سالک را در حضرت حق تادب تعلیم داد تا نوریت او زیادت شود و در مهالک اباحت نیفتد چه توحید افعال مقتضى خیر و ثمر است به حق . پس اگر سالک هر دو را به حق اسناد کند پیش از زکاء و طهارت نفس شاید که در بوادى اباحت هلاک شود و بعد از طهارت نفس به اسناد قبایح به حق موسوم گردد به نسبت اساءت ادب . لاجرم اتقا را به معنى اتخاذ وقایه داشت و گفت : معنى آیت این است که وقایه سازید آنچه ظاهرست از شما که آن جسد است با نفس منطبعه مر پروردگار خود را یعنى نسبت کنید نقایص را با نفس خویش تا وقایه رب خود باشید در ذم . و آنچه از شما باطن است و آن روحى است که تربیت شما مى کند وقایه خویش سازید در حمد یعنى نسبت کنید کمالات را به رب خود چنانکه حق سبحانه و تعالى از زبان ملائکه خبر مى دهد که سبحانک لاعلم لنا الا ما علمتنا. چه امر ذم است و حمد، پس شما وقایه او باشید در ذم ، و او را وقایه خود سازید در حمد تا سلوک مسالک ادب و ابتهاج مناهج علم به تقدیم رسانیده باشید، و در نسبت کمالات به حق شما را از ظهور انیات و تقید به قید هستى خلاصى دست دهد و شیطان را بر شما سلطانى نباشد. آرى : علتى بدتر ز پندار کمال نیست در جان تو اى مغرور ضال و شیخ در حکمت قدریه مى گوید: لا قدره و لا فعل الا لله خاصه . لاجرم سرمایه هر کمال و پیرایه هر جمال اوست )) در قرآن کریم در ادب انبیاء (علیهم السلام ) مع الله تعالى از چندین وجه باید ادب آموخت که ان هذا القرآن یهدى للتى هى اقوم : تعبیر حضرت آدم صفى مودب به آداب الله چنین است : ربنا ظلمنا اءنفسنا و ان لم تغفر لنا و ترحمنا لنکونن من الخاسرین (اعراف : 22). و ابلیس بى ادب مى گوید: فبما اءغویتنى لاءقعدن لهم صراطک المستقیم (اعراف : 17). آن فرخنده آیین ظلم را به خود نسبت مى دهد و این کافر کیش اغوار را به حق تعالى . حضرت ابراهیم خلیل الرحمن مى فرماید: الذى خلقنى فهو یهدین # و الذى هو یطعمنى و یسقین # و اذا مرضت فهو یشفین # والذى یمیتنى ثم یحیین (شعرا: 79 - 82). بیمارى را به خود نسبت مى دهد و شفا و هدایت و اطعام و سقى و اماته و احیا را به حق سبحانه . در ذکر یونسى از حضرت یونس پیغمبر (علیه السلام ) دانسته اى که : و ذاالنون اذ ذهب مغاضبا فظن ان لن نقدر علیه فنادى فى الظلمات ان لا اله الا انت سبحانک انى کنت من الظالمین - الایه (انبیاء: 87). و خداوند سبحان از ایوب پیغمبر (علیه السلام ) حکایت فرموده است : و ایوب اذ نادى ربه اءنى مسنى الضر و اءنت اءرحم الراحمین (انبیاء: 83). و حضرت خاتم (صلى الله علیه وآله ) را وصف فرموده است که : و انک لعلى خلق عظیم (قلم : 5) و با این وصف احدى را عدیل او نمى یابى . و- دیگر اقتضاى ادب مع الله عدم اعتداى در دعاء است که انه لایحب المعتدین (اعراف : 56). و فى المجمع ((عن اءبى مجلز: قیل : هو اءن یطلب منازل الانبیاء فیجاوز الحدفى الدعاء. تبصره : در این مقام ارشاد به مطلبى ضرورى است و آن اینکه مظاهر ولایت مطلقه و وسائط فیوضات الهیه انسانها را به نداى تعالوا به سوى خود که در قله شامخ معرفت قرار گرفته اند دعوت کرده اند یعنى ما را ببینید و به سوى ما بالا بیایید،، و دعوت آن ارواح طاهره و افواه عاطره ، حاشا که به سخریه و استهزاء و هزل و لغو باشد قالوا اتتخذنا هزوا قال اعوذ بالله ان اکون من الجاهلین (بقره : 67). پس اگر نیکبختى ندایشان را به حقیقت نه به مجاز لبیک بگوید تواند که به قدر همت خود به مقاماتى منیع و درجاتى رفیع ارتقاء و اعتلاء نماید و به قرب فرائض نایل آید هر چند به فضل رتبت عبودیت و نبوت و رسالت و امامت تشریعى منادى دست نمى یابد. این امر همان ولایت تکوینى است که باید در کناره سفره رحمت رحیمیه تحصیل کرد. ما این مسائل را در رسائل ((نهج الولایه )) و ((انسان انسان کامل از دیدگاه نهج البلاغه )) به میان آورده ایم و با برهان عقلى و نقلى و اشارات لطیف عرفانى بحث کرده ایم . و در ((دفتر دل )) نیز ثبت شده است که : تعالو را شنو از حق تعالى ترا دعوت نموده سوى بالا چه بودى مر تعالى را تو لایق تعالوا آمدت از قول صادق چه مى خواهى در این لاى و لجنها چرا دورى ز گلها و چمنها تویى آخر نگار همنشینش بزرگى جانشین بى قرینش نبودت هیچ فعل و تمیزى درین حدى که سلطان عزیزى چه بعدى حال چون سرمایه دارى به راه افتى و کام دل بر آرى لذا آنکه طلب منازل انبیا را تجاوز در دعا مى داند باید فرق بین نبوت تشریعى و نبوت مقامى بگذارد. و نبوت مقامى را در اصطلاح خاصه اعنى اهل ولایت ، نبوت عامه گویند، و گاهى به نبوت تعریف در مقابل نبوت تشریع نیز تعبیر مى کنند. و شیخ رئیس نیز بدین نبوت عام در فصل دوم مقاله چهارم نفس ((شفاء)) که از غرر فصول کتاب نفس است ایمائى مى فرماید (ص 336 ج 1 ط 1). در نبوت عامه انباء و اخبار معارف الهیه است یعنى ولى در مقام فناى فى الله بر حقائق و معارف الهیه اطلاع مى دهد. چون این معنى براى اولیاء است و اختصاص به نبى و رسول تشریعى ندارد در لسان اهل ولایت به نبوت عامه و دیگر اسماى یاد شده تعبیر مى گردد. خواجه طوسى در ((تجرید)) مطلبى بسیار شریف به این عبارت دارد: وقصه مریم و غیرها تعطى جواز ظهورها على الصالحین . آرى ظهور کرامات و خوارق عادت براى غیر پیغمبران هم جائز است چنانکه براى مریم - سلام الله علیها - و غیر وى که از انبیاء نبودند کرامات ظهور کرده است ولکن باید به آداب آنها بود تا چنان قابلیت حاصل شود. و اذکر فى کتاب مریم اذانتبذت من اءهلها مکانا شرقیا # فاتخذت من دونهم حجابا فاءرسلنا الیها روحنا فتمثل لها بشرا سویا (مریم : 17 - 18). و تاءمل بنما در آل عمران که خداوند سبحان مى فرماید: اذ قالت امراءت عمران رب انى نذرت لک ما فى بطنى محررا - الى قوله تعالى - یا مریم اقنتى لربک و اسجدى و ارکعى مع الراکعین (36 - 44) نشد تا جان تو بى عیب و بى ریب درى روى تو نگشایند از غیب در عین حال باید توجه داشت - چنانکه در پیش گفته ایم - عبادت حبى باشد که عبادات احرار است نه براى ظهور کرامات و خوارق عادات و وصال حور و جنات که آن عبادت مزدوران است . تو بندگى کن ، به از آنچه که مى پندارى به تو مى دهند. بلکه اگر عبادت قربه الى الله نباشد باطل است . ز- دیگر اقتصاد ادب مع الله تعالى تعظیم اسماءالله مطلقا چه به حسب لفظ و چه به حسب توجه و نیت و چه اسماى تدوینى و چه اسماى تکوینى . فتدبر ترشد ان شاءالله . در روایات مى بینى که وسائط فیض الهى حق سبحانه را نام با تعظیم مثلا به تبارک تعالى ، و یا به عزوجل و نحو آنها نام مى برند. و همچنین است ادب تعظیم با اسماى شریف وسائط فیض الهى - صلوات الله تعالى علیهم - حق سبحانه و تعالى به پیغمبر اکرم خطاب فرمود که : عظم اءسمائى . آرى اگر در جایى خود مولى - جل شاءنه - اجازه نفرموده است به همان نحو که امر فرمود باید امتثال شود مثل تکبیره الاحرام و آن چنان است که مرحوم حجه الاسلام سید محمد باقر رشتى در ((تحفه الابرار)) به تفصیل افاده فرموده است که : ((تکبیره الاحرام رکن نماز است پس اخلال به آن موجب بطلان نماز است خواه عمدا بوده باشد یا سهوا، تفاوتى در این باب نمى باشد ما بین آنکه اخلال به نفس آن بوده باشد یا به جزء آن یا به امر معتبر در آن . و اخلال به جزء اعم است از اینکه احد جزئین تکبیره بوده باشد، یا بعض اجزاى هر یک از جزئین ، خواه به تبدیل بوده باشد یا به اسقاط. بنابراین هر گاه اتیان به لفظ جلاله نماید بدون خبر، یا به عکس آن اگر چه در هر دو صورت محذوف منوى او بوده باشد نماز باطل خواهد بود. و همچنین در صورت تبدیل خواه تبدیل جلاله نماید به اسم دیگر از اسماى الهى جل جلاله مثل اینکه گوید: الرحمن اءکبر، اوالخالق اءکبر و هکذا. یا تبدیل اسم تفضیل نماید به مثابه آن مثل اینکه گوید: الله اءعظم و نحوه . با تبدیل هر دو نماید مثل : الرحمن اءعظم و نحوه . یا تبدیل اجزاء هر یک از جزئین که بوده باشد نماید. از این قبیل است اداى حروف را از مخرج حرف دیگر نمودن مثل اداى همزه از مخرج عین ، یا اداى هاء از مخرج حا، و هکذا در جمیع صور نماز باطل خواهد بود. و همچنین است حال در صورت زیادتى . خواه زیادتى کلمه بوده باشد مطابق واقع دال بر تعظیم الهى جل شاءنه مثل اینکه گوید: الله جل شاءنه اءکبر، اءو الله الاءفضل اءکبر، اءو الله اءکبر من اءن یوصف ، اءو الله اءکبر من کل شى ء، یا به نحو دیگر در جمیع صور نماز محکوم به بطلانست )) .

پرسمان دانشگاهیان

مرجع:

ایجاد شده در 1401/03/25



0 دیدگاه
برای این پست دیدگاهی وجود ندارد

ارسال نظر



آدرس : آزمايشگاه داده کاوي و پردازش تصوير، دانشکده مهندسي کامپيوتر، دانشگاه صنعتي شاهرود

09111169156

info@parsaqa.com

حامیان

Image Image Image

همكاران ما

Image Image