جبری بودن اختیار /

تخمین زمان مطالعه: 9 دقیقه

۱. رابطه ی اختیار نسبت به انسان مثل رابطه ی وزن و شکل مو و... نیست که قابل تغییر باشد ؛ بلکه اختیار برای انسان مثل زوجیّت است برای عدد چهار یا مثل خطّ بسته بودن است نسبت به دایره. یعنی همانگونه که محال است عدد چهار فرد باشد یا دایره خطّ بسته نباشد ، مجبور بودن انسان در امور ارادی نیز از محالات است. به تعبیر فلسفی ، اختیار عَرَض لازم انسان است و عرض لازم اگرچه عین ذات یا جزء ذات شیء نیست در عین حال جداشدنی از آن هم نیست. پس « انسان بدون اختیار » ، تعبیری است مثل عدد چهار فرد.


1. رابطه ی اختیار نسبت به انسان مثل رابطه ی وزن و شکل مو و... نیست که قابل تغییر باشد ؛ بلکه اختیار برای انسان مثل زوجیّت است برای عدد چهار یا مثل خطّ بسته بودن است نسبت به دایره. یعنی همانگونه که محال است عدد چهار فرد باشد یا دایره خطّ بسته نباشد ، مجبور بودن انسان در امور ارادی نیز از محالات است. به تعبیر فلسفی ، اختیار عَرَض لازم انسان است و عرض لازم اگرچه عین ذات یا جزء ذات شیء نیست در عین حال جداشدنی از آن هم نیست. پس « انسان بدون اختیار » ، تعبیری است مثل عدد چهار فرد. البته این دیدگاه ، سخن متوسّطی بوده نظر فلاسفه ی مشائی است ، امّا در حکمت متعالیه (مکتب فلسفی ملاصدرا ) اختیار اساساً از سنخ ماهیّات (چیستی ها ) نیست که عَرَض لازم هم باشد. اختیار از سنخ وجود (هستی) است ؛ به همین علّت خدا هم که فاقد ماهیّت بوده وجود محض است مختار است. لذا صدرائیان طبق تعریف خودشان از اختیار اثبات نموده اند که اختیار عین وجود است. پس هر موجودی به اندازه ی گستره ی وجودی اش مختار است. یعنی از سنگ و چوب گرفته تا خداوند متعال همه ی موجودات مختارند. در قرآن کریم نیز همه ی موجودات عالم امکان مختار معرّفی شده اند.( ر.ک: آیه ی یازدهم فصلت و آیه ی چهل و یکم نور . ) بر این اساس خدا به کسی اختیار نداده بلکه خدا فقط به او وجود داده است و وجود یافتن همان و مختار بودن همان ؛ و در این میان هر چه وجود موجودی قویتر باشد اختیار او نیز شدیدتر خواهد شد ؛ لذا خداوند متعال مختار محض است چون وجود محض است. پس «انسان مجبور » یعنی « انسان غیر مختار» و انسان غیر مختار یعنی «انسان غیر موجود. »2. در عرفان نظری نیز گفته شده موجودات ظهور اسماء و کمالات وجودی خداوند متعالند ؛ و چون خدا مجبور نیست لذا هیچ موجود مجبوری هم در عالم نخواهد بود. 3. دفع یک شبهه:ممکن است گفته شود ما انسانها در بسیاری از امور مجبوریم. مثلاً مجبوریم که راه برویم چون قادر به پرواز نیستیم یا مجبوریم نفس بکشیم چون در غیر این صورت خواهیم مرد ، یا اگر کسی خود را از آسمانخراشی به زیر انداخت دیگر نمی تواند اختیار عدم سقوط داشته باشد و...در این شبهه بین اختیار و تحقّق خارجی فعل خلط شده است. در مقام اختیار هر انسانی قادر است هر آنچه را که ذاتاً محال نیست اختیار نماید. برای مثال هر انسانی قادر است پرواز کردن را اختیار نماید چون چنین امری ذاتاً محال نیست و اساساً همین اختیار بود که برخی را وادار به ساختن بالهای مصنوعی و امثال آن می نمود که در نهایت منجر به ساخته شدن کایت ، هواپیما ، بالن ، سفینه ی فضایی و امثال آنها شد. حتّی انسان بعد از اختیار پرواز می تواند اراده ی آن را هم بکند ولی در عالم خارج چنین چیزی رخ نمی دهد ؛ امّا نه به خاطر مجبور بودن انسان ، بلکه به خاطر نبودن بال و پر. همانگونه که هر کسی می تواند برداشتن وزنه ای را اختیار نماید و بعد از اختیار بر آن اراده نماید و بر این کار اقدام نماید لکن در مقام عمل ممکن است برخی موفق به این امر بشوند ولی برخی دیگر توان لازم را برای این کار نداشته باشند. پس قدرت نداشتن یک امر است و مجبور بودن امری دیگر.همچنین کسی مجبور به نفس کشیدن نیست ؛ بلکه همه مختارند که نفس بکشند یا نکشند. لذا برخی به اختیار خود راه نفس خود را می بندند تا بمیرند (خودکشی می کنند) . به عبارتی انسان بین زنده ماندن و مردن مختار است. اگر اکثر مردم عدم تنفّس را اختیار نمی کنند برای این است که زنده بودن را بر مردن ترجیح می دهند ولی اگر کسی به دلائلی مردن را اختیار نمود ممکن است عدم تنفّس را هم اختیار نموده از این راه به زندگی دنیایی خود خاتمه دهد. حتّی آن کسی هم که خود را از بلندی انداخته باز می تواند عدم سقوط را اختیار نماید ؛ و حتّی می تواند در مرحله ی بعد عدم سقوط را اراده کند ولی این اراده در عالم واقع مانع از سقوط نخواهد شد ؛ البته به جز در موارد خاصّی که قدرت اراده ی شخصی بسیار قوی بوده بتواند بر شرائط بیرونی غالب شود مثل اراده ی انبیاء و ائمه و برخی اهل کرامات و ریاضات. امّا اینکه چرا در چنین مواردی اختیار و اراده نافذ نیست علّتش آن است که اختیار انسان علّت تامّه ی افعال او نیستند بلکه اختیار و اراده جزئی از علّت تامّه ی فعل انسان عادی هستند. لذا اگر او اختیار و اراده نکند محال است فعل اختیاری او رخ دهد چون بدون اختیار علّت تامّه ی فعل هیچگاه تحقّق نخواهد داشت ولی چنین نیست که به صرف اختیار او هم فعل رخ دهد چون ممکن است علل دیگر موجود نباشند. برای مثل انسان می تواند پرواز نمودن را اختیار نماید ولی این جزئی از علّت است جزء دیگر علّت پرواز داشتن بال است که انسان فاقد آن است. همچنین اگر کبوتری که بال دارد اگر پرواز را اختیار نکند محال از پرواز او فعلیّت پیدا کند.مطلب دیگر اینکه گاه بین اضطرار و جبر خلط می شود. برای مثال وقتی کسی به خاطر تهدید به مرگ از سوی دیگری دست به کاری می زند گفته می شود وی مجبور به این کار بود ؛ در حالی که او مجبور نیست بلکه او آن کار را با اختیار خود انجام می دهد لذا اگر مردن را بر زندگی ترجیح می داد انجام ندادن آن کار را اختیار می نمود. 4. با توجّه به مطالب پیشین چنین استدلال می شود:الف) از فرض اینکه خدا به انسان اختیار بدهد که او مجبور بودن را برگزیند انقلاب ذات لازم می آید که ذاتاً محال است. چون اگرخدا انسان را ذات مختار بیافرین و او به اختیار خود مجبور بودن ذات خود را برگزیند لازم خواهد آمد که ذات مختار تبدیل به ذات مجور شود. یعنی لازم می آید که انسان مختار ، که اختیار وصف ذاتی او بوده عین ذات اوست ، مبدّل شود به انسان مجبور ، که مجبور بودن صفت ذاتی او بوده عین ذاتش است. امَا تبدیل یک ذات متباین به ذات متباین دیگر محال است چون این تبدیل یا به نحو نابود شدن ذات اوّل و موجود شدن ذات دوم است یا به نحو ترقّی یا تنزّل وجودی ذات اوّل به مرتبه ی وجودی ذات دوم. طبق فرض اوّل در واقع اصلاً تبدیلی رخ نداده بلکه ذات دیگری در کنار ذات اوّل خلق شده ؛ لکن نابودی ذات اوّل با پدید آمدن ذات دوم همزمان شده است. فرض دوم نیز محال است چون دو ذات کاملاً متباین مثل انسان مختار و انسان مجبور که هیچ وجه اشتراک ذاتی نمی توانند داشته باشند ، در حکم ضدّین و بلکه نقیضین هستند. و محال است نقیضین یا ضدّین به رتبه ی وجودی یکدیگر ترقّی یا تنزّل نمایند چرا که اجتماع ضدّین یا اجتماع نقیضین لازم می آید. پس اگر در مواردی دیده شد که ذاتی به رتبه ی وجودی ذات دیگری ترقّی یا تنزّل نمود اساساً انقلاب ذاتی رخ نداده است بلکه لُبس بعد اللُبس یا خلع بعد الُبس واقع شده است. یعنی با بقاء ذات اوّلی کمالی به آن افزوده شده یا کمالی از آن کاسته شده است. در چنین موادی در حقیقت دو ذات متباین در کار نیستند بلکه یکی از ذاتها کمال ذات دیگر است که اعتباراً ذات مستقلّی لحاظ شده است. مثل تبدیل دانه به درخت ؛ که در حقیقت از دانه تا درخت یک حقیقت است نه دو حقیقت ، لکن ذهن ما آن حقیقت واحد را دو ذات مستقلّ فرض کرده است ؛ همانگونه که انسان را که از نطفه تا زمان مرگ یک حقیقت است به مقاطع گوناگونی چون نطفه ، مضغه ، جنین ، نوزاد ، کودک ، نوجوان ، جوان ، میان سال ، پیرسال ، کهن سال و فرتوت تقسیم می کند. حاصل مطلب اینکه:مختاربودن عین ذات انسان مختار ، و مجبور بودن عین ذات انسان مجبور است. پس تبدیل انسان مختار به انسان مجبور یعنی تبدیل اختیار به جبر که ذاتاً محال است. چون جبر و اختیار در حکم ضدّین یا نقیضین بوده قابل تبدیل به یکدیگر نیستند.ب) اینکه خدا به انسان اختیار دهد که او مجبور بودن را اختیار نماید ، به این معنی است که انسان اختیار کند عدم اختیار خود را. و چون در چنین موردی به محض اختیار نمودن ، عدم اختیار تحقّق می یابد در یک آن انسان هم مختار خواهد بود هم مجبور. که اجتماع ضدّین یا نقیضین بوده محال است. ممکن است گفته شود: به محض مجبور شدن انسان ، مختار بودن او از بین می رود پس اجتماعی در کار نیست. در جواب گوییم : فرض این است که مجبور شدن انسان به اختیار خودش می باشد ، پس مجبوریّت او اختیاری است. و اگر اختیار زائل شود دیگر مجبوریّت او اختیاری نخواهد بود. فعل یا صفت اختیاری به این معناست که متعلّق اختیار باشد. پس فرض مجبوریّت اختیاری همراه با عدم تعلّق آن به اختیار خود اجتماع نقیضین دیگری است.ج) گفته شد که اختیار عین وجود انسان مختار و مجبوریّت عین وجود انسان مجبور است. لذا از تبدیل انسان مختار به انسان مجبور لازم می آید تبدیل وجود انسان مختار به وجود انسان مجبور و این محال است ؛ چون«وجود مجبور» یعنی عدم « وجود مختار » ، پس تبدیل وجود مختار به وجود مجبور یعنی تبدیل یک چیز به عدم خودش که بطلان آن بدیهی است.د) فرض کنیم انسان در مختار یا مجبور بودن خود نیز مختار است آنگاه بحث را منتقل می کنیم به آن اختیار سابق و می پرسیم آیا انسان در این اختیار نیز مختار بوده یا مجبور ؟ اگر گفته شود مجبور بوده گوییم پس انسان مجبور بوده که مختار باشد. و اگر گفته شود : در این اختیار نیز مختار بوده ، بحث را منتقل می کنیم به آن اختیار بالاتر و می پرسیم : آیا انسان در این اختیار نیز مختار بوده یا مجبور ؟ حال اگر کسی این را نپذیرد که: منطقاً چاره ای جز این نیست که اختیار ، اختیاری نباشد ، سر از تسلسل اختیارات در می آورد که بطلان آن واضح است. چون اگر تسلسل اختیارات را مجاز بدانیم در آن صورت اگر انسان بخواهد یک کار اختیاری را انجام دهد ــ مثلاً مجبور بودن یا مختار بودن خود را اختیار نماید ــ باید بی نهایت بار اختیار کند تا بالاخره نوبت به آخرین اختیار برسد که مربوط می شود به خود فعل. و لازمه ی این امر آن است که انسان در تمام عمرش حتّی یک کار هم نتواند انجام دهد. بلکه لازمه ی این امر آن است که انسان حتّی نتواند آخرین اختیار خود را هم را هم داشته باشد. .

پرسمان دانشگاهیان

مرجع:

ایجاد شده در 1401/03/25



0 دیدگاه
برای این پست دیدگاهی وجود ندارد

ارسال نظر



آدرس : آزمايشگاه داده کاوي و پردازش تصوير، دانشکده مهندسي کامپيوتر، دانشگاه صنعتي شاهرود

09111169156

info@parsaqa.com

حامیان

Image Image Image

همكاران ما

Image Image