توسل /

تخمین زمان مطالعه: 40 دقیقه

۱. یا الله بگوییم یا یا حسین؟ هر دو. مگر یا حسین گفتن، مخالفتی با یا الله گفتن دارد؟ مگر یا حسین گفتن، پرستش حسین است که با خداپرستی در تضادّ باشد؟ یا حسین یعنی لبّیک یا حسین؛ یعنی هر چه تو گویی اطاعت می کنیم. مگر خدا ما را امر نکرده است به اطاعت از خودش، رسولش و اولوالامر؟ مگر حسین بن علی(ع) یکی از اولوالامر نیست؟ پس چرا لبیک گفتن به او شرک باشد؟!!! ۲. چرا وقتی می توان یا الله گفت، یا حسین بگوییم؟


1. یا الله بگوییم یا یا حسین؟ هر دو. مگر یا حسین گفتن، مخالفتی با یا الله گفتن دارد؟ مگر یا حسین گفتن، پرستش حسین است که با خداپرستی در تضادّ باشد؟ یا حسین یعنی لبّیک یا حسین؛ یعنی هر چه تو گویی اطاعت می کنیم. مگر خدا ما را امر نکرده است به اطاعت از خودش، رسولش و اولوالامر؟ مگر حسین بن علی(ع) یکی از اولوالامر نیست؟ پس چرا لبیک گفتن به او شرک باشد؟!!! 2. چرا وقتی می توان یا الله گفت، یا حسین بگوییم؟ ـ خدا خودش چنین کرده؛ و در قرآن کریم تأکید نموده که هم ذکر خدا کنیم هم ذکر اولیای او. چرا خدا این همه از انبیاء یاد می کند؟ و چرا این همه ما را فرا می خواند به یادآوری آنها؛ بلکه رسولش را هم فرا می خواند به یادآوری آنها؟ همان خدایی که فرموده: « وَ اذْکُرْ رَبَّکَ کَثیراً ... ــ پروردگار خود را بسیار یاد کن! » (آل عمران:41)، و فرمود: « وَ اذْکُرِ اسْمَ رَبِّکَ بُکْرَةً وَ أَصیلاً ـــ و نام پروردگارت را هر صبح و شام به یاد آور!»(الإنسان:25) فرموده است: « وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ مَرْیَمَ ـــ و در این کتاب، مریم را یاد کن! »(مریم:16) و فرمود: « وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ إِبْراهیمَ إِنَّهُ کانَ صِدِّیقاً نَبِیًّا ــ در این کتاب، ابراهیم را یاد کن، که او بسیار راستگو، و پیامبر بود »(مریم:41) و فرمود: « وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ مُوسى إِنَّهُ کانَ مُخْلَصاً وَ کانَ رَسُولاً نَبِیًّا ـــ و در این کتاب از موسى یاد کن، که او مخلص بود، و رسول و پیامبرى والا مقام! » (مریم:51) و فرمود: « وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ إِسْماعیلَ إِنَّهُ کانَ صادِقَ الْوَعْدِ وَ کانَ رَسُولاً نَبِیًّا ـــ و در این کتاب از اسماعیل یاد کن، که او در وعده هایش صادق، و رسول و پیامبرى(بزرگ) بود! » (مریم:54) و فرمود: « وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ إِدْریسَ إِنَّهُ کانَ صِدِّیقاً نَبِیًّا » (مریم:56) و فرمود: « اصْبِرْ عَلى ما یَقُولُونَ وَ اذْکُرْ عَبْدَنا داوُدَ ذَا الْأَیْدِ إِنَّهُ أَوَّاب ــــ در برابر آنچه مى گویند شکیبا باش، و به ذکر کن بنده ی ما داوود صاحب قدرت را، که او بسیار توبه کننده بود! » (ص:17) و فرمود: « وَ اذْکُرْ عِبادَنا إِبْراهیمَ وَ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ أُولِی الْأَیْدی وَ الْأَبْصار ــــ و به ذکر کن بندگان ما ابراهیم و اسحاق و یعقوب را، صاحبان دستها و چشمها » (ص:45) و فرمود: « وَ اذْکُرْ إِسْماعیلَ وَ الْیَسَعَ وَ ذَا الْکِفْلِ وَ کُلٌّ مِنَ الْأَخْیارِ ـــ و ذکر کن اسماعیل و الیسع» و ذا الکفل را که همه از نیکان بودند! » (ص:48) وقتی خدا خودش دستور می دهد که نام اولیایش را ذکر کنیم، چگونه عدّه ای از ذکر نام حسین(ع) ناراحت می شوند؟ آیا قرآن را نخوانده اند یا خوانده اند و نفهمیده اند؟ شاید هم مثل اهل کوفه یادشان رفته که خدا و رسولش دعوت به بزرگداشت اولیای دین کرده اند. وقتی نام اولیای دین مدام در کوچه و برزن برده نشد، همان می شود که در کربلا شد. مردم در عرض مدّت کوتاهی یادشان می رود که از چه کسی باید تبعیّت کنند؛ و راه خدا را از چه کسی باید جویا گردند. آنگاه یزید می شود امیرالمؤمنین و حسین بن علی را خارجی (خارج از دین) می خوانند. چه نیکو گفته اند پدران حکیم ما که: « هر آن کو از دیده رود، از دل برود». شعاری است معروف که گویا حدیث هم باشد که می گوید: «الباطِلُ یَمُوت بِتَرک ذِکرِه ـــ باطل می میرد با ترک نمود ذکرش»؛ دشمنان اسلام، دقیقاً می خواهند با همین ترفند، نام اولیای دین را هم دفن نمایند. لذا تبلیغ می کنند که نام اولیای دین تکرار نشود. چون وقتی نامشان تکرار نشد، اهدافشان نیز فراموش می شود. دقیقاً با همین هدف بود که از زمان ابوبکر تا عثمان، نقل حدیث از رسول خدا(ص) ممنوع بود. چون می خواستند فضائل علی بن ابی طالب(ع) پخش نشود. در حکومت بنی امیّه نیز همین قانون ادامه یافت تا زمان عمر بن عبدالعزیز که او نقل روایت را آزاد نمود؛ زمانی که دیگر هیچ صحابی زنده نبود که نقل روایت کند. ـ اگر ذکر اولیای خدا و گریه برای آنها شرک می باشد، پس معاذ الله، حضرت یعقوب(ع) مشرک بوده است؛ و خدا هم شرک او را تأیید نموده است. « وَ تَوَلَّى عَنْهُمْ وَ قالَ یا أَسَفى عَلى یُوسُفَ وَ ابْیَضَّتْ عَیْناهُ مِنَ الْحُزْنِ فَهُوَ کَظیمٌ (84) قالُوا تَاللَّهِ تَفْتَؤُا تَذْکُرُ یُوسُفَ حَتَّى تَکُونَ حَرَضاً أَوْ تَکُونَ مِنَ الْهالِکینَ (85) قالَ إِنَّما أَشْکُوا بَثِّی وَ حُزْنی إِلَى اللَّهِ وَ أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ ـــ و (یعقوب) از آنها (برادران یوسف) روى برگرداند و گفت: « وا اسفا بر یوسف!» و چشمان او از اندوه سفید شد، اما خشم خود را فرو مى برد(و هرگز کفران نمى کرد)! (84) گفتند: «به خدا تو آن قدر یاد یوسف مى کنى تا در آستانه مرگ قرار گیرى، یا هلاک گردى» (85) گفت: «من غم و اندوهم را تنها به خدا شکوه می برم و از خدا چیزهایى مى دانم که شما نمى دانید» (سوره یوسف) حضرت یعقوب(ع) در غم حضرت یوسف(ع) آن اندازه او را یاد نمود و آن اندازه گریست که چشمانش سفید گشت. گفته شده که آن حضرت کلبه ای برای خود ساخته بود و روز و شب در آن می گریست. خداوند نیز داستان او را بیان نموده و ذرّه ای به این کار آن حضرت اشکال نکرده است. البته برخی فیلم سازها از خودشان چیزهایی در این باره بافته اند که نه سند قرآنی دارد و نه سند روایی. ـ عجبا که عدّه ای یا حسین گفتن را شرک دانسته اند؛ امّا ندیده اند که خداوند متعال، ملائک را امر نموده که بر آدم(ع) سجدّه کنند. حال آنکه مقام آدم(ع) مادون مقام امام حسین(ع) می باشد. فرمود: « وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْلیسَ أَبى وَ اسْتَکْبَرَ وَ کانَ مِنَ الْکافِرینَ » (البقرة:34) دقّت شود که سخن از « اسْجُدُوا لِآدَمَ » است نه « اسْجُدُوا الی آدَمَ ». پس گفته نشود که آدم(ع) قبله بود نه مسجود. فرق است بین برای آدم سجده کردن و به سوی آدم سجده کردن؛ و آنکه خدا فرموده، اوّلی است نه دومی. همچنین دقّت شود که ابلیس سجده نکرد و رانده ی درگاه شد. و توجّه شود که راز این سجده در مظهر تامّ اسماء الله بودن آدم(ع) بود؛ که در ادامه ی آیات به آن اشاره شده است. و اهل بیت(ع) نیز خود را اسماء الحسنی خوانده اند. خدایی که سجده ی ملائک بر انسان کامل را تجویز نموده، و بلکه به آن امر کرده، چطور ادّعا می شود که بردن نام او ـ بدون سجده نمودن ـ را شرک دانسته است؟! گویندگان این کلام، در این ماجرا تابع ملائکند یا تابع ابلیس؟ ـ خداوند متعال می فرماید: « إِذْ قالَ یُوسُفُ لِأَبیهِ یا أَبَتِ إِنِّی رَأَیْتُ أَحَدَ عَشَرَ کَوْکَباً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ رَأَیْتُهُمْ لی ساجِدینَ (4) قالَ یا بُنَیَّ لا تَقْصُصْ رُؤْیاکَ عَلى إِخْوَتِکَ فَیَکیدُوا لَکَ کَیْداً إِنَّ الشَّیْطانَ لِلْإِنْسانِ عَدُوٌّ مُبینٌ ــــ (به خاطر بیاور) هنگامى را که یوسف به پدرش گفت: «پدر جان! من در خواب دیدم که یازده ستاره، و خورشید و ماه در برابرم سجده مى کنند» (4) گفت: «فرزندم! خواب خود را براى برادرانت بازگو مکن، که براى تو نقشه مى کشند؛ چرا که شیطان، دشمن آشکار انسان است» (یوسف: 4و 5) و فرمود: « وَ رَفَعَ أَبَوَیْهِ عَلَى الْعَرْشِ وَ خَرُّوا لَهُ سُجَّداً وَ قالَ یا أَبَتِ هذا تَأْویلُ رُءْیایَ مِنْ قَبْلُ قَدْ جَعَلَها رَبِّی حَقًّا وَ قَدْ أَحْسَنَ بی إِذْ أَخْرَجَنی مِنَ السِّجْنِ وَ جاءَ بِکُمْ مِنَ الْبَدْوِ مِنْ بَعْدِ أَنْ نَزَغَ الشَّیْطانُ بَیْنی وَ بَیْنَ إِخْوَتی إِنَّ رَبِّی لَطیفٌ لِما یَشاءُ إِنَّهُ هُوَ الْعَلیمُ الْحَکیم ــــ و (یوسف) پدر و مادر خود را بر تخت نشاند؛ و همگى برای او (یوسف) به سجده افتادند؛ پس گفت: «پدر جان! این تعبیر خوابى است که قبلاً دیدم؛ پروردگارم آن را حقّ قرار داد! و او به من نیکى کرد هنگامى که مرا از زندان بیرون آورد، و شما را از آن بیابان(به اینجا) آورد بعد از آنکه شیطان، میان من و برادرانم فساد کرد. پروردگارم نسبت به آنچه مى خواهد صاحب لطف است؛ چرا که او دانا و حکیم است» (یوسف:100) در این ماجرا، هم برادران یوسف بر او سجده نمودند، هم حضرت یعقوب(ع) و همسرش. پیغمبری چون یعقوب(ع) بر یوسف(ع) سجده می کند، و نه یوسف اعتراض می کند و نه خدای یوسف؛ بلکه یوسف(ع) این را از فضل خدا می شمارد؛ و خداوند متعال نیز بیانش بیان تأییدی است. چگونه است که سجده بر ولیّ خدا را خدا شرک نمی داند، ولی عدّه ای از زبان خدا می خواهند بردن نام ولیّ خدا را شرک معرّفی کنند؟!! می دانیم که سجده ی ملائک و سجده بر یوسف(ع) سجده ی عبادت نبوده بلکه سجده ی تکریم و بزرگداشت و اعتراف به عظمت معنوی او بوده است. یا حسین گفتن شیعه نیز برای عبادت نیست؛ بلکه برای تکریم و نکوداشت و تعظیم است؛ بر خلاف یا الله که برای عبادت الله است. پس چگونه آن شرک نیست و این شرک است؟! « ما لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ ـــ شما را چه مى شود؟! چگونه داورى مى کنید؟! » ـ مگر رسول الله(ص) خداست؟ اگر صرف یاد نمودن کسی شرک است، پس چرا خدا امر نموده که مدام رسول خدا(ص) را یاد کنیم؟! « إِنَّ اللَّهَ وَ مَلائِکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَى النَّبِیِّ یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَیْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْلیماً ــــ خدا و فرشتگانش بر پیامبر درود مى فرستد؛ اى کسانى که ایمان آورده اید، بر او درود فرستید و سلام گویید و کاملاً تسلیم(فرمان او) باشید. » (الأحزاب:56) واژه های « یُصَلُّونَ » و « صَلُّوا » هر دو بر استمرار و تداوم دلالت دارند. لذا یکبار صلوات و سلام کردن بر آن حضرت کافی برای اطاعت از این آیه نیست؛ بلکه آیه امر می کند که این باید روش زندگی شما باشد. لذا خداوند متعال، شهادت به عبودیّت و رسالت آن حضرت و صلوات بر او و آلش را و سلام بر او و سلام بر عبادالله الصاحین ( ائمه(ع) و انبیاء و دیگر اولیای خدا) را در نماز قرار داد، تا مردم همواره آن بزرگواران را یاد نمایند. اگر یاد نمودن از ولیّ خدا ـ از رسول خدا(ص) گرفته تا پایین ترین عبد صالح ـ با توحید و ذکر خدا منافات دارد، پس برای چه خداوند متعال این کار را جزء نماز قرار داده است؟ و چرا در حمد نماز، ما را واداشته که بگوییم: « اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقیمَ ؛ صِراطَ الَّذینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِم ... »؟ اگر نام این « أَنْعَمْتَ عَلَیْهِم » مدام تکرار نشود، چیزی از راه و روش آنها باقی نمی ماند که کسی از آن پیروی کند. ـ خداوند متعال فرمودک « النَّبِیُّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنینَ مِنْ أَنْفُسِهِم ـــ پیامبر نسبت به مؤمنان از خودشان سزاوارتر است» (الأحزاب:6). اهل سنّت از رسول خدا(ص) که: « فأخذ بید علیّ فقال: ألست أولى بالمؤمنین من أنفسهم؟ قالوا: بلى، قال: ألست أولى بکل مؤمن من نفسه؟ قالوا: بلى، قال: فهذا ولی من أنا مولاه، اللهم وال من والاه اللهم عاد من عاداه ـــ رسول خدا(ص) دست علی را گرفته و فرمود: آیا من بر مؤمنان از خودشان سزاوارتر نیستم؟ مردم گفتند: هستید. فرمود: آیا من بر هر مومنی از خودش اولی نیستم؟ گفتند: هستید. فرمود: پس این ولیّ هر کسی است که من مولای او می باشم. خدایا دوستانش را دوست و دشمنانش را دشمن بدار! » (صحیح ابن ماجة، ص12، فى باب فضائل أصحاب رسول اللّه صلى اللّه علیه (و آله) و سلم12) رسول خدا(ص) و امیرمومنان(ع) و امام حسین(ع) و تمام انبیاء و ائمه(ع)، بر مؤمنان از خودشان سزاوارترند؛ و شکّی در این نیست. حال بفرمایید که شما روزی چند بار به یاد خودتان هستید؟! چند بار به خواسته های خودتان لبیک می گویید؟ آیا شکمتان را فراموش می کنید؟ امیال خودتان را فراموش می کنید؟ طبق آنچه گفته شد، چندین برابر آنچه که به یاد خود و امیال و خواسته های خودتان هستید باید به یاد رسول خدا(ص) و آل طاهرینش باشید. آیا چنین هستید؟ و هزاران برابر آن باید به یاد خدا باشید. آیا چنین هستیم؟ اگر نیستیم خلاف قرآن عمل می کنیم؛ و معصوم را بر خویشتن ترجیح نداده ایم. ـ آیا شما مسلمانتر و موحّدترید یا فاطمه زهرا(س)؟ یادمان نرود که او از مصادیق آیه ی تطهیر و سوره ی هل اتی و آیه ی مباهله است. در تواریخ ثبت است که آن بزرگوار، بعد از رحلت رسول الله(ص) مدام نام آن حضرت را بر لب داشت و مدام می گریست؛ و این گریه ها تا زمان وفات آن حضرت ادامه داشت. برای حضرتش محلّی در بقیع ساخته بودند که جایگاه گریه های جانسوزش بود. آیا معاذ الله، مصداق آیه تطهیر، مشرک شده بود؟! ـ آیا امام معصوم از شعائر الهی هست یا نه؟ نه تنها امام از شعائر الهی است، بلکه اعظم آنها می باشد. خداوند متعال از اعمال حجّ و از شتر قربانی در حجّ و از صفا و مروه با عنوان شعائر الهی نام برده است. حال چگونه امام معصوم از شعائر و نشانه های الهی نباشد؟!!! اگر کسی باور دارد که امام حسین(ع) و فرهنگ جهاد و شهادت و جریان کربلا از شعائر الهی است، باید آن را بزرگ بدارد و در اشاعه ی آن بکوشد. چون خداوند متعال می فرماید: « ذلِکَ وَ مَنْ یُعَظِّمْ شَعائِرَ اللَّهِ فَإِنَّها مِنْ تَقْوَى الْقُلُوبِ ــــ چنین است؛ و هر کس شعائر الهى را بزرگ بدارد، این کار نشانه ی تقواى دلهاست. »(الحج:32) چگونه عدّه ای بازآفرینی جریان کربلا را شرک معرّفی می کنند، حال آنکه خداوند متعال امر نموده که دویدن هاجر(س) در بین صفا و مروه را هر ساله بازآفرینی کنیم؟ ما را امر نموده که سنگ اندختن ابراهیم(ع) بر ابلیس را هر ساله بازآفرینی بکنیم. ما را امر نموده که جای پای ابراهیم(ع) را که در کنار کعبه نهاده شده و معروف است به مقام ابراهیم، محترم بداریم. ما را امر نموده که همراه کعبه بر قبر هاجر و اسماعیل نیز طواف کنیم. توجّه دارید که حجر اسماعیل چسبیده است به کعبه و حاجیان واجب است که دور آن هم بگردند. آیا هاجر از امام حسین(ع) برتر است؟ یا کارش از کار امام حسین(ع) الهی تر است؟ مگر اسماعیل(ع) چقدر تشنگی کشید؟ و مگر هاجر چه اندازه برای رفع تشنگی فرزندش تلاش نمود؟ به اندازه ی هفت بار دویدن بین صفا و مروه. امّا خداوند خاطره ی این فدارکاری را در حجّ خانه اش جاودانه ساخت؛ و هر ساله میلیونها نفر باید کار هاجر را تکرار کنند. حال بیا کربلا و ببین نه یک فرزند حسین، که فرزندانش همه تشنه اند. از آسمان آتش می بارد. زمین داغ است؛ و چهار طرف را دشمن گرفته است. ابولفضل را ببین که برای آوردن مشکی آب برای کودکان دو دستش قلم می شود. اگر هاجر آنجا بود، در برابر این تلاش او ، از خجالت آب می شد. آیا سنگ انداختن ابراهیم(ع) به ابلیس در جریان ذبح اسماعیل، خیلی مهمتر از جهاد امام حسین(ع) با یزید بن معاویه است؟ او یک فرزند به قربانگاه می برد، و حسین(ع) آن همه. چطور خدایی که ما را با واجب نمودن قربانی در حجّ امر نموده است به حفظ آن سنّت، این سنّت را شرک بداند؟! بابا انصافتان را شکر. آیا نام و یاد امام حسین(ع) به اندازه ی جای پای ابراهیم(ع) بر روی سنگ هم ارزش ندارد؟ خدا ما را امر نموده است که آن جای پا را احترام کنیم. حفظ یاد و نام و رفتار و سنّت اولیای خدا، مورد تأکید خداست. بازآفرینی هر ساله ی عاشورا ، بازآفرینی نبرد حقّ و باطل است. و کسی از این کار بدش نمی آید مگر دشمنان حقّ و جهّالی که فریب تبلیغ آنها را خورده اند. چرا اسرائیل و آمریکا و انگلیس و امثال اینها با فرهنگ حسینی مخالفند؟ چرا فوکویاما فرهنگ حسینی را بزرگترین نقطه قوّت شیعه قلمداد می کند، و به اسرائیل پیشنهاد مبارزه با آن را می دهد؟ چرا اینها برخی مدّاحان مزدور یا غافل را کوک می کنند تا فرهنگ عاشورا را به سوی ابتذال و انحراف سوق دهند؟ آیا اینها دلشان به حال آخرت ما سوخته و توحید ما را در خطر می بینند؟ یا نه، بازآفرینی این فرهنگ را سدّ راه سیاستهای ضدّ الهی خود می دانند؟ چرا در طول تاریخ، همواره دشمنان اسلام با یاحسین گفتن مخالف بوده اند؟ آیا دغدغه ی توحید داشتند، یا آن را بر ضدّ حکومت خود می یافتند؟ چرا قبر آن حضرت را شخم می زدند و در آن گندم می کاشتند؟ چرا بر آن آب بستند؟ چرا زائران حضرتش را می کشتند و اکنون نیز می کشند؟ آیا حقیقتاً دغدغه ی توحید دارند؟ چگونه وهّابیّونی که خدا را جسم و دارای دست و پا و ... می دانند، دغدغه ی توحید پیدا کرده اند؟ و چرا این همه بت پرست را در هند و ژاپن و چین و ... رها نموده اند و زائران امام حسین(ع) را به جرم شرک می کشند؟ چرا با اسرائیلی که قبله ی نخست مسلمین را اشغال نموده کاری ندارند؟ و چرا مدافعان آنها در کشورهای اطراف خلیج همیشه فارس، دستشان با آمریکا و اسرائیل در یک کاسه است؟ ـ خداوند متعال ما را امر نموده که اهل بیت(ع) را معشوق خویش سازیم. بر ما واجب نموده که به آنها عشق بورزیم. فرمود: « ذلِکَ الَّذی یُبَشِّرُ اللَّهُ عِبادَهُ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبى وَ مَنْ یَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَزِدْ لَهُ فیها حُسْناً إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ شَکُورٌ ــــــ این است آن چیزی که بشارت می دهد خداوند بندگانش را، همانها که ایمان آورده و اعمال صالح انجام داده اند. بگو: « من برای رسالتم هیچ اجری از شما طلب نمى کنم جز دوست داشتن نزدیکانم( اهل بیتم) را؛ و هر کس کار نیکى انجام دهد، بر نیکى اش مى افزاییم؛ چرا که خداوند آپوشاننده و سپاسگزار است» (الشورى:23) طبق این آیه بر جمیع مسلمین واجب شرعی است که اهل بیت رسول خدا(ص) را دوست داشته باشند. و دروغ می گوید کسی که ادّعا دارد دیگری را دوست دارد، ولی از زیاد بردن نام او ناراحت می شود. حتّی عوام مردم نیز می دانند که وقتی کسی شخصی را دوست داشت، از بردن نام او خشنود می شود. پس چگونه است که عدّه ای ادّعای محبّت اهل بیت(ع) را دارند ولی از این که دیگران نام اهل بیت(ع) را فریاد می کنند، ناخرسندند. اینکه کسی بگوید: آنها صرفاً رهبران ما هستند، همین و بس، در حقیقت انکار آیه ی مورد بحث می باشد. چون قبول رهبری یک شخص غیر از مودّت به اوست. ما اگر بخواهیم به کوه یا جنگلی برویم که آن را خوب نمی شناسیم، یک راه بلد و راهبر برای خود اتّخاذ می کنیم؛ امّا چنین نیست که ما او را از عمق دل، دوست هم بداریم؛ بلکه چه بسا ما از خود او خوشمان هم نیاید و تنها به خاطر راه بلد بودن، از او پیروی کنیم. امّا خدا اهل بیت(ع) را صرفاً رهبر ما معرّفی نکرده، بلکه محبّت آنها را نیز واجب نموده است؛ آن هم به عنوان اجر رسالت رسول الله(ص). لذا آنکه محبّت قلبی به آن بزرگواران ندارد، برخلاف آیه ی مورد بحث رفتار می کند؛ و اجر رسالت را نپرداخته است. و اگر کسی محبّت اهل بیت(ع) را داشته باشد، نه تنها از ذکر نامشان ناراحت نمی شود، بلکه کیف هم می کند. اگر کسی منکر این معناست، یقیناً بزبز قندی است نه آدمی. چون هر آدمی که تجربه ی مودّت و محبّت را دارد، می داند که خاصّیّت محبّت این است که محِبّ از زیاد یاد نمودن محبوبش لذّت می برد. پس اگر خدا نمی خواست که ما نام اهل بیت(ع) را زیاد ذکر کنیم، یقیناً ما را امر نمی کرد به مودّت آنها. معنی ندارد که خدا ما را بر چیزی امر کند و از لازمه ی طبیعی آن منع نماید؛ و هیچ شاهدی هم بر چنین منعی وجود ندارد. دقّت شود که خداوند متعال صرفاً احترام نمودن به اهل بیت(ع) را از ما نخواسته است؛ بلکه مودّت نسبت به آنها را از ما طلب کرده است. ـ خداوند متعال فرمود: « إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذینَ آمَنُوا الَّذینَ یُقیمُونَ الصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ هُمْ راکِعُون ــــ جز این نیست که ولىّ شما، تنها خداست و پیامبر او و آنها که ایمان آورده اند؛ همانها که نماز را برپا مى دارند، و در حال رکوع، زکات مى دهند.» (المائدة:55) شیعه و سنّی اتّفاق نظر دارند، که شأن نزول این آیه، جریان صدقه دادن امیرمومنان(ع) است در حال رکوع. از نظر شیعه، واژه ی « ولیّ» عامّ بوده شامل تمام معانی مناسب آن در این جایگاه می شود؛ که آن معانی عبارتند از: دوست، سرپرست، حاکم، متصرّف و ناصر. امّا اهل سنّت معتقدند که این واژه در اینجا به معنی حاکم و سرپرست و متصرّف نیست. چرا؟ دلیل قانع کننده ای برایش ندارند؛ و بدون دلیل موجّه، عموم آیه را انکار می کنند؛ حال آنکه آیه عامّ بوده جمیع معانی مناسب ولی را برای خدا و رسول و علی(ع) اثبات می کند. آنچه شیعه و سنّی در آن اشتراک دارند، این است که این واژه یقیناً معنی دوستی را دارد. لذا طبق این آیه، مسلمین مأمورند که خدا را دوست بدارند؛ رسول را هم دوست بدارند؛ امیرمؤمنان(ع) را هم دوست بدارند. در این آیه، خداوند متعال، دوستی رسول خدا(ص) و علی(ع) را در کنار دوستی خود نهاده است. پس آیا خدا ما را دعوت به شرک نموده است؟!! لازمه ی دوست داشتن کسی، این است که از بردن نام او به کثرت، خشنود شویم. باید خدا را زیاد یاد کنیم. چون دوستش داریم؛ چون عاشقش هستیم. عاشق نمی تواند که از معشوق خویش غافل شود. اگر غفلت نمود، به اندازه ی غفلتش در عاشقی ناقص می باشد. پس طبق این آیه، باید نام رسول خدا(ص) و علی (ع) را هم زیاد یاد کنیم. چون خداوند متعال، دوستی و عشق آنها را نیز در کنار دوستی و عشق خودش بر ما واجب نموده است. امّا چرا رسول خدا(ص) و علی(ع) را باید دوست داشت؟ چون آنها محبوب خدایند. کما اینکه دیگر انبیاء و ائمه و اولیای الهی نیز محبوب خدا می باشند. وقتی ما خدا را دوست داشتیم، باید محبوب خدا را هم دوشت داشته باشیم. و لازمه ی طبیعی دوست داشتن، به یاد بودن و یاد کردن است. به قول مجنون: « چون میسّر نیز بر من کام او ــ عشقبازی می کنم با نام او». ـ شکّ نیست که قرآن را باید زیاد خواند؛ و همواره باید آن را بزرگ داشت. باید آوازه ی قرآن را جهانی نمود. باید آن را تبلیغ و ترویج کرد. باید آن را شعار مسلمین و سرلوحه ی امور قرار داد. به هر بهانه ای باید قرآن را مطرح ساخت، تا فراموش نشود و در طاقچه ها خاک نخورد. آیا در این معنا شکّی هست؟ هیچ مسلمان بصیری این معنا را انکار نمی کند. از طرف دیگر، رسول الله(ص) در حدیث متواتر ثقلین ـ که شیعه و سنّی صحّت آن را قبول دارند ـ فرمودند: « ... فانظروا کیف تخلّفونی فی الثقلین. فقام رجل فقال یا رسول الله و ما الثقلان؟ فقال رسول الله صلی الله علیه و سلم الاکبر کتاب الله ؛ سبب طرفه بید الله و طرفه بأیدیکم فتمسکوا به لم تزالوا و لا تضلّوا. والاصغر عترتی و انّهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض و سألت لهما ذلک ربّی فلاتقدّموهما فتهلکوا و لاتعلّموهما فانّهما اعلم منکم. ـــــــ بنگرید که پس از من، با دو یادگار گرانبهاى من چگونه رفتار مى کنید؟ مردی برخواست و پرسید: یا رسول الله! دو أثر گرانبهاى شما چیست؟ فرمود: ثقل اکبر کتاب خداست؛ وسیله ای که جانبى از آن در دست خدا مى باشد و طرف دیگر آن در اختیار شما قرار گرفته است؛ پس به آن چنگ بزنید که نمی لغزید و گمراه نمی شوید. و ثقل اصغر عترت من است؛ که همانا آن دو هرگز از همدیگر جدا نمی شوند تا در کنار حوض کوثر بر من وارد شوند. و من هم از پروردگارم همین اتحاد و یگانگى را براى آنها درخواست کرده ام. پس بر این دو پیشى نگیرید که به هلاکت مى رسید و سخنى به آنها نیاموزید که آنان از شما داناترند »(المعجم الکبیر ،الطبرانی (سنّی) ، ج3 ، ص66) در بیان دیگری از این حدیث آمده است: « ... فانظروا کیف تخلفونى فى الثقلین . فنادی مناد: و ما الثقلان یا رسول اللّه؟ قال: کتاب اللّه طرف بید اللّه و طرف بأیدیکم فاستمسکوا به و لا تضلوا، و الآخر عترتى، و إن اللطیف الخبیر نبأنى أنهما لن یتفرقا حتى یردا علی الحوض، و سألت ذلک لهما ربى، فلا تقدموهما فتهلکوا، و لا تقصروا عنهما فتهلکوا، و لا تعلموهم فانهم أعلم منکم، ثم اخذ بید علی رضی الله عنه فقال من کنت أولى به من نفسه فعلىّ ولیه، اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه. ــــــــ بنگرید که پس از من، با دو یادگار گرانبهاى من چگونه رفتار مى کنید؟ پرسیدند: یا رسول الله! دو أثر گرانبهاى شما چیست؟ فرمودند: یکى کتاب خداست که جانبى از آن در دست خدا مى باشد و طرف دیگر آن در اختیار شما قرار گرفته است؛ به آن چنگ بزنید و گمراه نشوید. و دیگرى عترت من است؛ خداى لطیف و دانا ، مرا مطّلع ساخته که این دو هرگز از هم جدا نمی شوند تا کنار حوض کوثر بر من وارد شوند؛ و من هم از پروردگارم همین اتحاد و یگانگى را براى آنها درخواست کرده ام. پس بر این دو پیشى نگیرید که به هلاکت مى رسید و در مورد آنها کوتاهى نکنید که هلاک خواهید شد؛ و سخنى به آنها نیاموزید که آنان از شما داناترند. سپس دست علی (ع) را گرفت و فرمود: هر که من نسبت به جان او، از خود او سزاوارترم، على هم سزوارتر است به جان او. پروردگارا! دوستش را دوست و دشمنش را دشمن بدار.»(المعجم الکبیر ،الطبرانی(سنّی) ، ج3 ، ص167) پس اگر کسی معتقد باشد که نام و یاد اهل بیت را نباید زیاد به کار برد؛ و نباید نام آنها را فریاد نمود؛ و نباید آنها را ترویج کرد، در حقیقت آنها را از قرآن جدا ساخته است. هر حکمی برای قرآن ثابت است، برای اهل بیت نیز صادق می باشد. به همان دلیل که قرآن را باید جهانی نمود و ترویج کرد؛ به همان دلیل، اهل بیت را هم باید جهانی نمود و ترویج کرد. اگر کسی از اینکه نام اهل بیت(ع) را فریاد می کنند، ناراحت است، باید از ترویج قرآن نیز ناراحت باشد. چون یقیناً قرآن، خدا نیست بلکه کلام خداست. اهل بیت(ع) نیز خدا نیستند، بلکه کلام الله ناطق می باشند. لذا علی(ع) فرمودند: « أَنَا عِلْمُ اللَّهِ وَ أَنَا قَلْبُ اللَّهِ الْوَاعِی وَ لِسَانُ اللَّهِ النَّاطِقُ وَ عَیْنُ اللَّهِ النَّاظِرَةُ وَ أَنَا جَنْبُ اللَّهِ وَ أَنَا یَدُ اللَّه. ـــ منم علم خدا و منم قلب الله الواعی و منم زبان گویای خدا و منم چشم بینای خدا و منم جنب الله و منم دست خدا.»( بحار الأنوار ، ج 24 ،ص198) و فرمودند: « ... نَحْنُ الِاسْمُ الْمَخْزُونُ الْمَکْنُونُ نَحْنُ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَى الَّتِی إِذَا سُئِلَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِهَا أَجَابَ نَحْنُ الْأَسْمَاءُ الْمَکْتُوبَةُ عَلَى الْعَرْشِ وَ لِأَجْلِنَا خَلَقَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ السَّمَاءَ وَ الْأَرْضَ وَ الْعَرْشَ وَ الْکُرْسِیَّ وَ الْجَنَّةَ وَ النَّارَ وَ مِنَّا تَعَلَّمَتِ الْمَلَائِکَةُ التَّسْبِیحَ وَ التَّقْدِیسَ وَ التَّوْحِیدَ وَ التَّهْلِیلَ وَ التَّکْبِیرَ وَ نَحْنُ الْکَلِمَاتُ الَّتِی تَلَقَّاهَا آدَمُ مِنْ رَبِّهِ فَتابَ عَلَیْه ... ــــ ماییم آن اسم ذخیره شده و پنهان خدا؛ ماییم اسماء حسنایی که چون خدا بدانها خوانده شود، اجابت می کند؛ ماییم آن اسماء نوشته شده بر عرش؛ و به خاطر ما خلق نمود خداوند عزّ و جلّ آسمان و زمین و عرش و کرسی و بهشت و آتش را؛ و از ما آموختند ملائک، تسبیح و تقدیس و توحید و تهلیل و تکبیر را؛ و ماییم آن کلماتی که آدم(ع) آنها را دریافت نمود از پروردگارش و توبه نمود با آن. ... » (بحار الأنوار ، ج 27، ص 39) این معنا در احادیث فراوان و با تعابیر گوناگونی از سوی اهل بیت(ع) مطرح گشته است. ـ شکّ نیست که امام حسین(ع) در عاشورا می خواست به مسلمین آینده درس بدهد؛ و برای آنها عبرتهایی را به یادگار بگذارد. حال مگر می شود که بدون ذکر نام آن حضرت و بیان مصائب وارد بر او و اهل بیتش، و بدون تصویر نمودن آن صحنه ها برای مردم، آن درسها و عبرتها را منتقل نمود؟! آن حضرت کلاسی دایر نموده اند که نه از راه نوشتار و گفتار صرف، بلکه از راه تصویر سازی ذهنی و قلبی به دانشجویان خود درس می دهند. دانشجویان این کلاس، مفهوم جهاد و شهادت و ایثار و شجاعت و ذلّت ناپذیری و جوانمردی و ... را نمی آموزند؛ بلکه با تمرینات هر ساله و مداوم، خود این امور را در جانشان نهادینه می کنند نه فقط مفهومشان را. کافی است نیم نگاهی به عملکرد شیفتگان حسینی در هشت سال جنگ تحمیلی بیفکنید تا ملاحظه نمایید که در این کلاس چگونه درس می دهند. کافی است چمرانها و باکری ها و همّتها و زین الدین ها و ... را نظر نمایید تا بدانید که محصول یاحسین چیست؟ کافی است یک نیم نگاهی به حزب الله لبنان بیفکنید تا بدانید که فارغ التحصیلهای این کلاس از چه جنسی هستند. اگر اینها حسین بن علی را صرفاً یک رهبر می دانستند، این نبودند که هستند. آنها تمام آیات قرآن و تمام ارزشهای اسلامی را در یک شخص جمع نموده به عنوان انسان آرمانی ـ نه خدا ـ نام او را فریاد می زنند. نام او برای عاشقان خدا، پرچم است. نماد تمام آن چیزهایی است که خدا از ما خواسته است. یا حسین، یعنی زیر بار ذلّت نمی رویم. یا حسین یعنی جز خدا کسی را بندگی نمی کنیم. یا حسین یعنی ترسی از دشمنان خدا نداریم. یا حسین یعنی شهادت در راه خدا، افتخار ماست. یا حسین یعنی در راه اصل اسلام، از دادن جان و مال و اهل و عیال ابایی نداریم. یا حسین یعنی اقامه ی نماز حتّی در میدان جنگ. یا حسین یعنی امر به معروف و نهی از منکر. یا حسین یعنی ... . یا حسین، یک مجموعه معانی ارزشی است که در یک واژه جمع شده اند؛ مثل پرچمی که معانی فراوانی را در آن تعبیه کرده اند؛ با این تفاوت که معانی نهاده شده در پرچم، قراردادی اند و اغلب مردم از آنها سر در نمی آورند، امّا حتّی عوام مردم هم با شنیدن یا حسین، معانی فروانی را در ذهن و قلب خویش حاضر می یابند. جوانان ما غفلت نکنند از پرچمها و نمادها. دنیای امروز، دنیای نمادها و پرچمهاست. عروسک باربی یعنی انسان آمریکایی. هرم یک چشم، یعنی جهان سلطه؛ یعنی حاکمیّت شیاطین انس که در قلّه ی هرم رسانه ها قرار گرفته و جهان را تحت سلطه ی خود دارند. در انیمیشن تام و جری، موش (جری) یک نماد است. نماد ظالمی که خوب می باشد. ظالمی که دوست داشتنی است. در فیلم ماتریکس، نمادها غوغا می کنند. جوان شیعه نباید اینقدر ساده باشد که یاحسین انباشته از شعارهای آرمانی و ارزشی خود را کنار بگذارد و صبح و شب در اسارت نمادهای غربی باشد و متوجّه هم نشود. اگر چشم باز نمایید، می بینید که شیاطین انس، زندگی مردم را با نمادها تسخیر نموده اند. جنگ فرهنگ غرب با یاحسین، جنگ نمادهاست. جنگ آرمانهاست. جنگ شعارهاست. جنگ سلاح نرم است با سلاح نرم. جنگ مرکّب غربی است با خون حسینی. مواظب باشیم که با شعارهای شبه روشنفکری خلع سلاحمان نکنند. اگر یا حسین نبود، امروز شما بزرگوار و امثال شما، به صدّام می گفتید اعلی حضرت صدّام همایونی. روزگاری نچندان دور، کسی را که خواندن و نوشتن بلد نبود، می گفتند بی سواد. چندی پیش، کسی را که کامپیوتر بلد نبود می گفتند بی سواد. امّا امروز کسی بی سواد است که نمادها را نمی شناسد؛ و قدرت نمادها را نمی داند؛ و متوجّه جنگ نمادها نیست. کسی بی سواد است که فیلمی را نگاه می کند و متوجّه نمی شود که چه افکار نهانی را به خوردش دادند. برای فرزندش بازی کامپیوتری می خرد و نمی فهمد که چه زهرماری را در کاسه سر فرزندش می ریزد. اسباب بازی می خرد و نمی فهمد که آن اسباب بازی نماد چیست؛ و چه معنایی را به نحو نامحسوس القاء می کند؟ امروز جنگ حقّ و باطل، جنگ شعارها و نمادهاست؛ و آنکه بصیرت ندارد، شکستش حتمی و قرار گرفتنش در صف یزیدیان یقینی است. یادمان نرود که اهل کوفه قربة الی الله امام حسین(ع) را کشند. مواظب باشیم که ما هم قربة الی الله، فرهنگ جهاد و شهادت و ظلم ستیزی را که با نام حسین زنده است، نابود نسازیم. امروز با بمب و موشک، کشورهای قوی را تسخیر نمی کنند، بلکه با رنگها و شکلها و اصوات و رسانه ها و سایتها و شعارها و ... تسخیر می کنند. لذا در مقابل این گونه سلاحها باید سلاحی از همان جنس داشت. ـ امام سجّاد (ع) به هر بهانه ای یاد کربلا را زنده می نمود. امام باقر(ع) وصیّت نمودند که بعد از شهادتشان، سالها برایشان مجلس عزا برپا شود. امام صادق(ع) خودشان مجلس عزا برای امام حسین(ع) تشکیل می دادند. امام رضا(ع) از دعبل خزاعی تقدیر می کند به خاطر شعری که در رسای اهل بیت(ع) گفته است. زیارت عاشورا و سایر زیارات را هم خود اهل بیت(ع) تعلیم داده اند؛ که سراسر یادآوری ماجرای کربلا و یاد امام حسین(ع) می باشد. احادیث اهل بیت(ع) در باب توصیه به زنده نگه داشتن نام و یاد امام حسین(ع) به قدری زیاد است که کمتر موضوعی تا این اندازه احادیث درباره اش وجود دارد. گستره ی احادیث در باب آن حضرت به قدری است که حتّی در منابع اهل سنّت نیز مواردی وجود دارند. ـ آیا برخی مخالفان یاحسین گویی، که داعیه ی اسلام دوستی هم دارند، حقیقتاً دغدغه ی توحید و شرک دارند، یا تحت تأثیر القائات پنهانی شبهه افکنان قرار گرفته اند؟ اگر حقیقتاً دغدغه ی توحید و اسلام و قرآن دارند پس چرا با این همه مظاهر ضدّ اسلام و قرآن در دانشگاهها مخالفت نمی کنند؟ بلکه اساساً متوجّه این خطرات هم نیستند. آیا اختلاط پسر و دختر، را خدا تجویز نموده؟ آیا آن روانشناسی و جامعه شناسی مبتنی بر اومانیسم ( انسان خدایی) که دانشجویان می خوانند، مورد تأیید قرآن است؟ اگر اینها دغدغه دارند، چرا دنبال تأسیس روانشناسی و جامعه شناسی قرآنی و اسلامی نیستند؟ آیا دموکراسی ( حکومت انسان بر انسان و به اصطلاحی استبداد گروهی) که در برابر حکومت دینی ( حاکمیّت احکام خدا بر انسان) است، مورد تأیید قرآن می باشد؟ آیا نمی خوانند که « إِنِ الْحُکْمُ إِلاَّ لِلَّه »؟ اصلاً عنوان توحید سیاسی و اقتصادی به گوششان خورده است؟ آیا ملتفت هستند که فرضیّه ی داروین ـ که فرضیّه ای غیرتجربی است و دهها اشکال فلسفی و علمی دارد ـ در مخالفت آشکار با قرآن است؟ فرضیّه ای که یکی از سه پایه ی فرهنگ اومانیستی غربی است. آیا ملتفت هستند که قانون جذب ، که به تازگی به عنوان قاعده ای روانشناختی ارائه می شود، قانونی ضدّ اسلامی و ضدّ قرآنی است؟ وقتی فیلم و کتاب این قانون ضدّ اسلامی پخش می شود، چرا این دغدغه مندان قرآن و توحید، جیکشان هم در نمی آید؟ آیا می دانند که بسیاری از فلسفه های غربی ـ که با بیت المال مسلمین در دانشگاهها تدریس و ترویج می شوند ـ فلسفه های الحادی اند؟ و آیا می دانند که هر ساله چند نفر مروّج فلسفه های الحادی از این کلاسها بیرون می آیند؟ آیا متوجّه هستند که تعدادی از اساتید دانشگاه، علناً از بیت المال مسلمین حقوق می گیرند و بر ضدّ اسلام و قرآن تبلیغ می کنند؟ آیا التفات دارند که اقتصاد مورد تدریس در دانشگاهها، اقتصاد ضدّ اسلامی است؟ آیا توجّه دارند که بنیان علوم تجربی طبیعی همچون فیزیک، بر فنومنولوژی کانت و پوزیتیویسم و آمپریسم نهاده شده است؟ و آیا می دانند که این فلسفه ها منکر ماوراء طبیعت و منکر ارزش معرفتی عقل برهانی می باشند؟ آیا می دانند که در نظریّه پردازی علوم تجربی، از اصلی به نام تیغ اوکام یا اکام استفاده می شود که لازمه ی منطقی آن، انکار ماوراء طبیعت می باشد؟ و ... ؟ چطور این به زعم خودشان اسلام دوستان، یاحسین را خطری جدّی برای اسلام و توحید می یابند ولی این همه خطر بنیادی را در اطراف خود نمی بینند؟ و البته باید هم نبینند؛ چون به معنی حقیقی کلمه حسینی نیستند. اگر حسینی بودند می فهمیدند که چه چیزی حقیقتاً اسلام و قرآن را تهدید می کند. اگر چشم باز کنید می بینید که دور تا دورتان را افکار ضدّ توحیدی گرفته اند و شما نه تنها اعتراضی به آنها ندارید و مدل توحیدی آنها را جستجو و کشف نمی کنید، بلکه عملاً خودتان از مروّجین آنها هم شده اید. در این باب درد دلها با دانشجویان فهیم زیاد است امّا حیف که فرصتش نیست و موضوع هم چیز دیگری است. ـ نظر به صورت امام معصوم و بردن نام او عبادت است. از نگاه علمای شیعه، این ادّعا امری روشن است. امّا این تنها ادّعای شیعه نیست؛ بلکه اهل سنّت نیز روایاتی نقل نموده اند از رسول الله(ص) که نگاه به صورت علی(ع) و بردن نامش را عبادت و ذکر شرعی شمرده اند. عجبا از برخی غافلان شیعه که حتّی به اندازه ی اهل سنّت نیز معرفت به امام خویش ندارند. عالم بزرگ سنّی، جناب حاکم نیشابوری نقل نموده:« عن أبى سعید الخدرى عن عمران بن حصین قال: قال رسول اللّه صلى اللّه علیه (و آله) و سلم: النظر إلى علىّ عبادة (قال الحاکم) هذا حدیث صحیح الاسناد ــــ از أبى سعید الخدرى از عمران بن حصین که گفت: رسول اللّه صلى اللّه علیه و سلم فرمودند: نگاه به علی عبادت است. این حدیث سندش صحیح می باشد.» (مستدرک الصحیحین،ج 3، ص 141) « ابوهریره گوید: معاذ بن جبل را دیدم که به صورت ممتدّ به على بن أبى طالب نگاه می کرد؛ به او گفتم: چه شده که این گونه به علی نگاه می کنی؟ گویی که او را ندیده ای. گفت: شنیدم از رسول اللّه صلى اللّه علیه و سلم که می فرمودند: النظر إلى وجه علىّ عبادة. ـــ نگاه به صورت علی عبادت است» (تاریخ بغداد، ج 2، ص 51) « طلیق بن محمد گوید: عمران بن حصین را دیدم که مدام به على نگاه می کرد؛ به او گفته شد که چرا چنین می کنی؟ گفت:از رسول اللّه صلى اللّه علیه و سلم شنیدم که می گفت: النظر إلى علىّ عبادة ـــ نگاه به صورت علی عبادت است »(مجمع الزوائد، الهیثمی، ج 9، ص 119) رسول خدا(ص) فرمودند: « ذکر علیّ عبادة ـــ ذکر علی، عبادت است» (فیض القدیر ، المناوى، ج 3، ص565 ـــ کنز العمال، المتقی الهندی، ج 6، ص 152) « عن عائشة أن النبى صلى اللّه علیه و سلم قال: خیر إخوتى علىّ، و خیر أعمامى حمزة، و ذکر علىّ عبادة. ــــ عایشه گوید: پیغمبر(ص) فرمودند: بهترین برادرانم علی است؛ و بهترین عموهایم حمزه می باشد؛ و ذکر علی عبادت است» (الصواعق المحرقة، ابن حجر، ص 74) طبق این احادیث که همگی از اهل سنّت می باشند و ما تنها نمونه ای از آنها را نقل نمودیم، هم نگاه به صورت علی(ع) عبادت است، هم ذکر قلبی او ، هم ذکر لسانی او ؛ یعنی اگر کسی آن حضرت را در قلبش یاد نماید، عبادت خدا را به جای آورده ؛ و اگر نام آن حضرت را بر زبانش جاری سازد، باز عبادت خدا را انجام داده است. و البته روشن است که این به خاطر مقام ولایت و امامت آن حضرت است. لذا این حکم به فرزندان معصوم آن حضرت نیز سرایت می کند. چون مناط و ملاک در عبادت بودن ذکر آن حضرت، مقام ولایت و امامت و اتّحاد با قرآن کریم می باشد؛ که این اتّحاد در حدیث ثقلین، برای تمام اهل بیت(ع) اثبات گشته. شاهد این ادّعا آن است که طبق احادیث، نظر بر ظاهر و کلمات قرآن نیز عین نگاه بر صورت علی(ع)، عبادت محسوب می شود. پس طبق این بیان، هر چه نام اهل بیت(ع) بیشتر بر زبان رانده شود، به همان اندازه شخص تلاش بیشتری در عبادت خدا نموده است. بلکه اساساً هدف از تمام عبادات، نزدیک شدن به مقام معنوی انسان کامل می باشد. چون مقرّبتر از آن بزرگواران به خدا کسی نیست. لذا تقرّب به خدا، عین تقرّب به انسان کامل می باشد. امام معصوم،‌ میزان الانسان است؛ و همه را با او می سنجند. هر که به او نزدیکتر و شبیهتر باشد، به خدا نزدیکتر و به مظهریّت اسماء الله لایق تر است. « عَنْ سَعْدٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ نَحْنُ عِنْدَهُ ثَمَانِیَةُ رِجَالٍ فَذَکَرْنَا رَمَضَانَ فَقَالَ لَا تَقُولُوا هَذَا رَمَضَانُ وَ لَا ذَهَبَ رَمَضَانُ وَ لَا جَاءَ رَمَضَانُ فَإِنَّ رَمَضَانَ اسْمٌ مِنْ أَسْمَاءِ اللَّهِ لَا یَجِی ءُ وَ لَا یَذْهَبُ وَ إِنَّمَا یَجِی ءُ وَ یَذْهَبُ الرَّائِلُ وَ لَکِنْ قُولُوا- شَهْرُ رَمَضَانَ فَالشَّهْرُ الْمُضَافُ إِلَى الِاسْمِ وَ الِاسْمُ اسْمُ اللَّهِ وَ هُوَ الشَّهْرُ الَّذِی أُنْزِلَ فِیهِ الْقُرْآنُ جَعَلَهُ اللَّهُ مَثَلًا وَ عِیداً أَلَا وَ مَنْ خَرَجَ فِی شَهْرِ رَمَضَانَ مِنْ بَیْتِهِ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَ نَحْنُ سَبِیلُ اللَّهِ الَّذِی مَنْ دَخَلَ فِیهِ یُطَافُ بِالْحِصْنِ وَ الْحِصْنُ هُوَ الْإِمَامُ فَکَبَّرَ عِنْدَ رُؤْیَتِهِ کَانَتْ لَهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ صَخْرَةٌ أَثْقَلُ فِی مِیزَانِهِ مِنَ السَّمَاوَاتِ السَّبْعِ وَ الْأَرَضِینَ السَّبْعِ وَ مَا فِیهِنَّ وَ مَا بَیْنَهُنَّ وَ مَا تَحْتَهُنَّ قُلْتُ یَا بَا جَعْفَرٍ وَ مَا الْمِیزَانُ قَالَ إِنَّکَ قَدِ ازْدَدْتَ قُوَّةً وَ نَظَراً یَا سَعْدُ رَسُولُ اللَّهِ الصَّخْرَةُ وَ نَحْنُ الْمِیزَانُ وَ ذَلِکَ قَوْلُ اللَّهِ فِی الْإِمَامِ لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ قَالَ وَ مَنْ کَبَّرَ بَیْنَ یَدَیِ الْإِمَامِ وَ قَالَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِیکَ لَهُ کَتَبَ اللَّهُ لَهُ رِضْوَانَهُ الْأَکْبَرَ وَ مَنْ یَکْتُبِ اللَّهُ لَهُ رِضْوَانَهُ الْأَکْبَرَ یَجْمَعْ بَیْنَهُ وَ بَیْنَ إِبْرَاهِیمَ وَ مُحَمَّدٍ وَ الْمُرْسَلِینَ فِی دَارِ الْجَلَالِ فَقُلْتُ لَهُ وَ مَا دَارُ الْجَلَالِ فَقَالَ نَحْنُ الدَّارُ وَ ذَلِکَ قَوْلُ اللَّهِ تِلْکَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذِینَ لا یُرِیدُونَ عُلُوًّا فِی الْأَرْضِ وَ لا فَساداً وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ فَنَحْنُ الْعَاقِبَةُ یَا سَعْدُ وَ أَمَّا مَوَدَّتُنَا لِلْمُتَّقِینَ فَیَقُولُ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى تَبارَکَ اسْمُ رَبِّکَ ذِی الْجَلالِ وَ الْإِکْرامِ فَنَحْنُ جَلَالُ اللَّهِ وَ کَرَامَتُهُ الَّتِی أَکْرَمَ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى الْعِبَادَ بِطَاعَتِنَا ـــــــــــ سعد از امام باقر(ع) نقل نموده گوید: ما هشت نفر در خدمت آن امام باقر(ع) بودیم؛ صحبت رمضان شد، فرمودند: نگویید این رمضان است و نگویید رمضان رفت و رمضان آمد. زیرا رمضان یکى از نامهاى خدا است و نمی توان نسبت رفتن و آمدن را به ذاتش داد. رفتن و آمدن مربوط به اشیاء زائل است؛ لذا بگویید ماه رمضان، ماه را اضافه کنید به اسم رمضان، آن اسم، اسم خدا است؛ و ماه رمضان ماهى است که قرآن در آن نازل شده. خداوند آن را مَثل و عید قرار داد. بدانید که هر کس در ماه رمضان از خانه خود خارج شود و رهسپار راه خدا گردد، ـ و ماییم همان راه خدا، که هر کس وارد این راه شد به دور قلعه ای محکم می گردد و قلعه ی محکم، امام است ـ و با دیدن امام تکبیر بگوید در کفّه ی ترازوی حسنات او سنگى نهاده مى شود سنگین تر از آسمان ها و زمین هاى هفت گانه و آنچه در آنها و بین آنها و زیر آنها است. عرض کردم: یا اباجعفر! میزان چیست؟ فرمودند: تو نیرو و نظر بیشترى پیدا کردى؟ سنگ (وزنه ای که در کفّه ی ترازو می نهند) رسول الله(ص) است و میزان ما هستیم؛ اشاره به همین مطلب است فرموده ی خدا در این آیه که: لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ . فرمود هر کس در مقابل امام تکبیر بگوید و بگوید: لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ وحده لا شریک له. خداوند رضوان اکبرش را براى او لازم مى شمارد و هر کس مشمول رضوان اکبر خدا شود در خدمت ابراهیم و محمّد و پیغمبران، در دار الجلال خواهد بود. عرض کردم: دار الجلال چیست؟ فرمودند: ماییم دار ، و این آیه همان است:« تِلْکَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذِینَ لا یُرِیدُونَ عُلُوًّا فِی الْأَرْضِ وَ لا فَساداً وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ » ماییم آن عاقبتی که در این آیه آمده. اى سعد ! امّا مودّت و دوستى ما متعلق به متقین است. پس خدای تبارک و تعالی می فرماید:« تَبارَکَ اسْمُ رَبِّکَ ذِی الْجَلالِ وَ الْإِکْرامِ » ماییم جلال خدا و کرامت او ، که به وسیله ی اطاعت از ما ، بندگانش را گرامى داشته است. » (بحار الأنوار ، ج 24، ص396) امام معصوم که رهبر ماست، ما را کجا می برد؟ مقصد کجاست؟ اگر کسی بگوید که مقصد خداست، و بداند که چه می گوید، کافر است. چون محال است موجود محدود، به خدای نامحدود برسد. اگر کسی بگوید که مقصد انسان خداست، او یا خدا را محدود فرض نموده، یا انسان را نامحدود فرض کرده است. در فرض نخست، خدا را از خدایی انداخته و در فرض دوم، انسان را خدا دانسته است. لذا خداوند متعال، مقصد را « بسوی خدا بودن » معرّفی نمود، نه به خدا رسیدن. « أَلا إِلَى اللَّهِ تَصیرُ الْأُمُور» ؛‌مقصد « إِلَى اللَّهِ » است نه « اللَّهِ ». و روشن است که در این مسیر، هیچ کس از اهل بیت(ع) جلو نمی زند. لذا مقصد همه، راه اهل بیت است نه خود اهل بیت. چون محال است کسی در رتبه ی آن بزرگواران قرار گیرد؛ بلکه نهایتش آن است که همراه آنان شده از آنان می شود نه عین آنها. لذا در نماز می گوییم: « اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقیمَ ؛ صِراطَ الَّذینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِم »؛ که انعمت علیهم، صاحبان مقام ولایت می باشند. لذا توحید بی ولیّ الله اساساً معنی ندارد. کسی که خیال نموده بدون ولیّ الله می تواند به خدا تقرّب جوید، در حقیقت خود را برتر از ولیّ الله تصوّر نموده و واسطه ی فیض بودن او را منکر گشته است؛ همان گونه که ابلیس مقام خلیفة الله زمانش را منکر شد و خود را برتر او فرض نمود. اقرار به مقام خلیفة الله، شرط توحید می باشد. لذا در تشهد از پی « اشهد ان لا اله الا الله وحده و لاشریک له » گفته می شود: « و اشهد انّ محمّداً عبده و رسوله ». اقرار به وحدانیّت خدا بدون اقرار به مقام ولایت انسان کامل و خلیفة الله، نزد خدا پشیزی ارزش ندارد. چون چنین کسی در حقیقت منکر واسطه ی فیض و مظهر تامّ اسم الله گشته و طریقه ی ابلیس را برگزیده است. لذا امام رضا(ع) در حدیث سلسلة الذهب فرمودند: « سَمِعْتُ أَبِی مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ یَقُولُ سَمِعْتُ أَبِی جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ یَقُولُ سَمِعْتُ أَبِی مُحَمَّدَ بْنَ عَلِیٍّ یَقُولُ سَمِعْتُ أَبِی عَلِیَّ بْنَ الْحُسَیْنِ یَقُولُ سَمِعْتُ أَبِی الْحُسَیْنَ بْنَ عَلِیٍّ یَقُولُ سَمِعْتُ أَبِی أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ ع یَقُولُ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ ص یَقُولُ سَمِعْتُ جَبْرَئِیلَ یَقُولُ سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ یَقُولُ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ حِصْنِی فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِی أَمِنَ مِنْ عَذَابِی فَلَمَّا مَرَّتِ الرَّاحِلَةُ نَادَانَا بِشُرُوطِهَا وَ أَنَا مِنْ شُرُوطِهَا ــــــ شنیدم از پدرم موسى بن جعفر که می گفت شنیدم از پدرم جعفر بن محمد که می گفت شنیدم از پدرم محمد بن على که می گفت شنیدم از پدرم على بن الحسین که می گفت شنیدم از پدرم حسین بن على که می گفت شنیدم از پدرم امیر المؤمنین على بن ابى طالب که می گفت شنیدم از رسول خدا (ص) که می گفت شنیدم از جبرئیل که می گفت شنیدم از خداى عزّ و جلّ که می فرماید: « لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ » قلعه ی من است و هر که در قلعه ی من در آید از عذابم در امان است. چون شتر حضرتش به راه افتاد فریاد کرد که البته با شروطش، و من هم از شروط آن هستم. » (أمالی الصدوق، ص235، المجلس الحادی و الأربعون) ؛ یعنی توحید، نجات بخش می باشد، به شرط آنکه همراه با ولایت باشد. سخن را ختم می کنم به غزلی عاشقانه از جناب مولوی که دیوان شمس او را منوّر ساخته است. کجایید ای شهیدان خدایی بلاجویان دشت کربلایی کجایید ای سبک روحان عاشق پرنده‌تر ز مرغان هوایی کجایید ای شهان آسمانی بدانسته فلک را درگشایی کجایید ای ز جان و جا رهیده کسی مر عقل را گوید کجایی؟ کجایید ای در زندان شکسته بداده وامداران را رهایی کجایید ای در مخزن گشاده کجایید ای نوای بی‌نوایی در آن بحرید کاین عالم کف او است زمانی بیش دارید آشنایی کف دریاست صورت‌های عالم ز کف بگذر اگر اهل صفایی دلم کف کرد کاین نقش سخن شد بهل نقش و به دل رو گر ز مایی برآ ای شمس تبریزی ز مشرق که اصل اصل اصل هر ضیایی .

پرسمان دانشگاهیان

مرجع:

ایجاد شده در 1401/03/25



0 دیدگاه
برای این پست دیدگاهی وجود ندارد

ارسال نظر



آدرس : آزمايشگاه داده کاوي و پردازش تصوير، دانشکده مهندسي کامپيوتر، دانشگاه صنعتي شاهرود

09111169156

info@parsaqa.com

حامیان

Image Image Image

همكاران ما

Image Image