مقاله: اهل سنت و غدیر خم /

تخمین زمان مطالعه: 75 دقیقه

پاسخ به قسمت اول از مقاله:«همچنین این بیعت موافق باعادت و شیوه ی انتخاب عرب ها بود، آنان با شورا و رأی آزاد، مسایل مهم خود از قبیل انتخاب رئیس قبیله و فرمانده لشکر را با رای دادن به کسی که از نظر سن ، تجربه و تدبر و شایستگی بر دیگران برتری داشت حل می کردند، این شیوه از نسل های گذشته همواره مورد توجه و عمل اعراب بوده است.


پاسخ به قسمت اول از مقاله:«همچنین این بیعت موافق باعادت و شیوه ی انتخاب عرب ها بود، آنان با شورا و رأی آزاد، مسایل مهم خود از قبیل انتخاب رئیس قبیله و فرمانده لشکر را با رای دادن به کسی که از نظر سن ، تجربه و تدبر و شایستگی بر دیگران برتری داشت حل می کردند، این شیوه از نسل های گذشته همواره مورد توجه و عمل اعراب بوده است. پروفسور سید امیر علی نویسنده معروف اهل تشیع که قلم شیوایی به زبان انگلیسی دارد این حقیقت تاریخی را اینگونه بیان می کند: «نزد عربها، زعامت و ریاست قبایل، موروثی نیست بلکه از طریق انتخاب صورت می گیرد، آنان کاملا به اصل انتخاب ملزم و عامل هستند، تمام افراد قبیله در انتخاب رئیس قبیله حق رأی دارند و از میان بازماندگان متوفی شخصی بر اساس سن و تقدم انتخاب می شود.مسلمین در انتخاب جانشین پیامبر صلی الله علیه وسلم بر همین اصل ملزم شدند. و از آنجا که شرایط دشوار بود و وضع فوق العاده ای پیش آمده بود مجال هیچ گونه تاخیر در انتخاب خلیفه را نمی داد. انتخاب ابوبکر رضی الله عنه به عنوان خلیفه رسول الله صلی الله علیه وسلم با در نظر گرفتن سن و اعتبار و احترامی که بین مردم مکه داشت، بدون تاخیر انجام گرفت.ابوبکر رضی الله عنه به صفت دانش و اعتدال معروف بود، حضرت علی رضی الله عنه واهل بیت پیامبر صلی الله علیه وسلم بنا بر اخلاصی که از یکدیگر به ارث بوده بودند و بنا بر وفاداری و محبت به اسلام ابوبکر را به عنوان خلیفه رسول، به رسمیت شناختند» (تاریخ مختصر عرب، ص: 21)ابن ابی الحدید شارح نهج البلاغة که شیعه معتزلی است، در این باره می نویسد: «علمای گذشته و متاخرین ما و نیز علمای بصره و بغداد متفق اند که بیعت ابوبکر صدیق بیعتی صحیح و شرعی و قانونی بوده است. ابن بیعت گرچه بنابر نص صریحی نبود ولی بر اساس اصل انتخابی صورت گرفت که به اجماع، یکی از شیوه های تعیین امام و رهبر شناخته شده است» (شرح نهج البلاغة ، ابن ابی الحدید، 1/27)»برای پاسخ بهتر به این نوشتار, ابتدا بخش های این مقاله تفکیک شد, سپس به آنها پاسخ جداگانه داده شد.نویسنده مقاله در بخش دیگری از سخنان خود می گوید: «همچنین این بیعت موافق با عادت و شیوه انتخاب عرب ها بود, آنان با شورا و رأی آزاد مسائل مهم خود از قبیل رئیس قبیله و فرمانده لشکر را با رأی دادن به کسی که از نظر سن, تجربه, تدبیر و شایستگی بر دیگران برتری داشت حل می کردند, این شیوه از نسل های گذشته همواره مورد توجه و عمل اعراب بوده است.»در پاسخ به این فراز به چند نکته اشاره می شود:نکته اول: مورخان درباره نحوه تعیین رئیس قبیله می گویند: نماینده و رئیس قبیله «شیخ» نامیده می شد. «تاریخ دول و ملل اسلامی» کارل بروکلمان, صص 5-6 شیخ معمولا کهن سال ترین افراد قبیله بود وریاست قبیله در نتیجه بزرگی شخصیت, تجربه و پختگی یا ابراز شجاعت در دفاع از قبیله و گاهی در اثر ثروت زیاد به دست می آمد. التاریخ السیاسی للدوله العربیه, عبدالمنعم, ص 49 بنابراین شرط سنی (کهنسالی) یکی از مهم ترین شرط برای رئیس قبیله محسوب می شده است. پس از ذکر این مقدمه باید گفت؛ اداره قبیله با اداره یک جامعه گسترده اسلامی کاملا متفاوت است. اگر چه سنی (کهنسالی) در ریاست قبیله مهم به حساب می آمده ولی در اداره جامعه اسلامی که محور دستورات و قوانین آن اسلام می باشد, وضع متفاوت خواهد بود. د راداره جامعه اسلامی اولین شرط, علم و آگاهی عمیق و گسترده نسبت به تعالیم و آموزه های اسلام در همه عرصه های فردی و اجتماعی است. کسی که بتواند دین را پاسخ دهد, خود انسانی عادل و پیراسته از عیوب و گناهان باشد و ... .بنابراین نکته اول این که تفاوت اساسی و جوهری بین اداره یک قبیله –آن هم قبائل قبل از اسلام- و بین اداره یک جامعه گسترده اسلامی است.نکته دوم: شیوه انتخاب اعراب جاهلی –به روش قبیله ای- معیار حق و حقیقت نیست. مگر همه شیوه و روش های اعراب –پیش از اسلام- بر اساس موازین و معیارهای عقل و شرع بوده است.لذا آئین اسلام با نظام قبیلگی مبارزه کرد و آنان را از بین برد و به نژاد و نسبت که اساس این نظام بود, بهایی نداد و جامعه نوبنیاد اسلامی را بر اساس «وحدت عقیده» و «ایمان» که نیرومندترین پیوند اجتماعی استاستوار ساخت و بدین ترتیب «ایمان مشترک» به جاین «خون مشترک» -نظام قبیله ای یک نظام خویشاوندی بوده است- جایگزین ساخت و همه مؤمنان را با هم برادر معرفی کرد. إنما المؤمنون اخوه؛ حجرات, آیه 10بدین ترتیب زیربنای ساختار اجتماعی عرب دگرگون شد.بنابراین؛ اولا نظام قبیلگی معیار حق و حقانیت برای سایر نظام های حکومتی نیست ثانیا اسلام با این نظام قبیلگی به مبارزه بر خاست و آن را براندازی کرد.نکته سوم: بر فرض که شیوه انتخاب رئیس قبیله, شیوه ای درست می بود, اما آن چه در سقیفه رخ داد و معیارهایی که مدنظر صحابه در سقیفه بود, غیر از معیارهای انتخاب رئیس قبیله بود. مهم ترین شرط رئیس قبیله شرط سنی و کهولت سن بود در حالی که –چنان که خلاصه حادثه سقیفه از کتاب تاریخی طبری بیان شده- این معیار سنی اساسا در سخنان مهاجرین و انصار مطرح نبود. هی گاه نه خود ابوبکر در سقیفه کهولت سن را مطرح کرد و انصار و نه سایر مهاجرین, اساس هیچ سخنی در این رابطه بیان نشد. بلکه آنچه باعث شد مهاجرین در سقیفه به پیروزی برسند جمله ای بود که ابوبکر آن را به زبان آورد: «إن الائمه من قریش؛ پیشوایان از قریش هستند.»بنابراین حتی موازین و معیارهای شیوه قبیلگی در سقیفه مورد توجه قرار نگرفت بله بعدها –زمانی که حادثه سقیفه به پایان رسید- آمدند و کهولت سن را برای موجه جلوه دادن خلافت او, مطرح نمودند وی در خود سقیفه چنین معیاری مطرح نبود.نکته چهارم: روش و شیوه پیامبر(ص) بر خلاف آن چه مطرح شده می باشد. پیامبر(ص) زمانی که در اواخر عمر خویش در بستر بیماری بودند, لشکری را به فرماندهی «اسامه بن زید» -که فقط 18 سال داشت- بسیج نمودند تا در سرحدات با رومیان مبارزه کنند. پیامبر(ص) اسامه بن زید را بر بزرگان و کهن سالان از صحابه –همچون ابوبکر, عمر, ابوعبیده, سعد بن ابی وقاص و ... – امیر قرار داد.برخی زبان به اعتراض گشوده و گفتند: «پیامبر(ص) این جوان را امیر مهاجرین نخست قرار داده است!» پیامبر(ص) از شنیدن این سخن بسیار خشمگین شدند و در حالتی که عصبانی بودند بر فراز منبر رفتند و فرمودند: «این چه سخنی بود که بر فرمانروایی اسامه اعتراض شده؟ شما بر فرمانروایی پدر اسامه, پیش از این نیز اعتراض نمودید. به خدا سگوند اگر پدر اسامهشایسته و لایق خلافت بود, پسرش اسامه نیز لایق این فرمانروایی است ... .» طبقات ابن سعد, ج 2, صص 190-192, طبع بیروتبنابراین پیامبر(ص) توجهی به معیارهای حاکم بر نظام قبیلگی نداشتند و آن چه برای ایشان مهم و مطرح بود, شایسته سالاری بود.نکته پنجم: نویسنده مقاله گفته: «مسلمین درانتخاب جانشین پیامبر(ص) بر همین اصل ملزم شدند» دراین رابطه باید گفت:اولا؛ همه مسلمین در اجتماع سقیفه حضور نداشتند, حتی بزرگان و سرشناسان از صحابه همچون علی(ع), ابوذر, مقداد, سلمان, طلحه, زبیر و ... در تعیین خلیفه اول به عنوان جانشین پیامبر(ص) حضور نداشتند. تاریخ الخمیس, ج 1, ص 188؛ الریاض النضره, ج 1, ص 167 لذا اگر بر اساس رأی مردم و صحابه هم بخواهیم اعتماد کنیم –یعنی میزان مشروعیت را رأی اکثریت بدانیم- این اکثریت در سقیفه محقق نشد و بزرگان صحابه حضور نداشتند.دوم؛ اگر ابوبکر دارای سن و اعتبار و احترام در میان مردم مکه بود, با اتفاق آراء به او رأی می دادند و با او بیعت می کردند ولی چنان که در جریان سقیفه گذشت یک وحدت نظر پیرامون برتری ابوبکر وجود نداشت, انصار با او مخالف بودند, خود ابوبکر در سخنرانی که پس از سقیفه نمود می گوید: «ای مردم! من به عنوان والی و حاکم بر شما انتخاب شدم و من بهترین و برترین شما نیستم اگر کار خوب و نیک انجام دادم من را یاری کنید و اگر کار بد و ناپسند انجام دادم, من را به راه راست برگردانید.» سیره ابن هشام, ج 4, ص 340؛ طبری, ج 3, ص 203؛ کامل ابن کثیر, ج 5, ص 248بنابراین خود ابوبکر اعتراف می کند که ای مردم «من بهترین و برترین شما نیستم» در میان شما بهتر از من نیز وجود دارد.نکته ششم: نویسنده مقاله می گوید: «علی(ع) بر اساس اخلاصی که داشت و بنابر وفاداری و محبت به اسلام, ابوبکر را به عنوان خلیفه به رسمیت شناختند.»نویسنده به یک سری دروغ ها و نقل های بی اساس در این باره تمسک جسته است. «مسعودی» در کتاب «مروج الذهب» -یکی از مهم ترین کتب تاریخی اهل سنت است- می گوید: «هنگامی که با ابوبکر در سقیفه بیعت شد و در روز سه شنبه –در میان مردم- مجددا مورد بیعت قرار گرفت, علی(ع) از خانه, خارج شد و خطاب به ابوبکر گفت: امور و کارهای ما را به فساد کشاندی و مشورت ننمودی و حق ما را رعایت نکردی.» ابوبکر در پاسخ گفت: «درست است ولی من از فتنه ترسیدم».مروج الذهب, ج 1, ص 414؛ الاماه و السیاسه, ابن قتیبه, ج 1, صص 12-14ابوبکر جوهری می گوید: «[پس از حادثه سقیفه] علی(ع) گفت: من بنده خدا و برادر پیامبر(ص) هستم. به علی(ع) گفته شد: بیعت کن. علی(ع) در پاسخ گفت: من محق تر و شایسته تر از شما به امر خلافت هستم, من با شما بیعت نمی کنم. در حالی که شما اولی هستید که با من بیعت کنید.» بعد از نقل سخنان جوهری می گوید: «علی(ع) به خانه برگشت در حالی که با احدی بیعت نکرده بود.»یعقوبی در تاریخ خود می گوید: «علی(ع), فاطمه(س) را سوار بر مرکب نمود و شبانه درب خانه انصار رفت و از آنها درخواست نصرت و یاری نمود, فاطمه(س) نیز درخواست نصرت و یاری کرد. انصار در پاسخ گفتند: ای دخت رسول خدا(ص)! ما با ابوبکر بیعت نمودیم اگر پسر عمویت زودتر می آمد و از دیگران سبقت می گردفت ما با او بیعت می کردیم. علی(ع) در پاسخ فرمودند: «آیا جسد پیامبر(ص) را در خانه اش بدون غسل و کفن رها می کردم و می آمدم بر سر خلافت نزاع کنم؟ حضرت فاطمه(س) گفتند: آنچه علی(ع) انجام داد کاری شایسته و بایسته بود و خداوند دیگران را به خاطر کاری که کرده اند مورد حساب قرار خواهد داد.» کتاب «السقیفه», ابوبکر جوهری, ج 6, صص 5-28؛ الامامه و السیاسه, ابن قتیبه, ج 1, ص 12بنابراین علی(ع) هرگز با ابوبکر بیعت نکرد بلکه پس از منصوب شدن ابوبکر به خلافت, بارها و بارها اعتراض و شکایت خود را مطرح نمود. علی(ع) مکررا در نهج البلاغه سخن از حق پایمال شده خود می نمایند و می گویند: «من از حق خود, بازمانده شدم.»نکته هفتم: ابن ابی الحدید یکی از دانشمندان معتزلی است و معتزله یکی از فرقه های عقیدتی اهل سنت است در مقابل گروه اشاعره که فرقه ای دیگر از اهل سنت است. این که نویسنده گفته: «ابن ابی الحدید «شیعه معتزلی» است, حاکی از عدم آگاهی و شناخت او نسبت به فرقه های اهل سنت است. کسی که نمی داند معتزله جزء فرقه های اهل سنت است و آن را به شیعه نسبت می دهد بهتر است دست به قلم نبرده و چنین مقاله ای خیال پردازانه و مشحون از نسبت های ناروا, ننویسد. پاسخ به قسمت دوم از مقاله:«انتخاب حضرت ابوبکر رضی الله عنه یک اتفاق تصادفی یا نتیجه ی دسیسه و برنامه ای از پیش تعیین شده نبود، بلکه برنامه تنظیمی الهی و تقدیر وخواست خداوند مقتدر و دانا بود. حضرت علی رضی الله عنه در این باره می فرماید: «الا إن القدر السابق قد وقع القضاء الماضی قد تورد» (نهج البلاغة، فیض الاسلام، خطبه: 37) آگاه باشید آنچه پیش از این مقدر بود (خلافت خلفاء) واقع شد و آنچه حکم و اراده ی خدا به آن تعلق گرفته پی در پی می آید.در جایی دیگر می فرمایند: «رضینا عن الله قضاءه و سلمنا لله امره» (منبع سابق، ص: 122، خطبه: 37) ما از قضا و قدر الهی راضی و خوشنودیم و تسلیم فرمان او هستیم».در پاسخ به این فراز از سخنان نویسنده که می گوید: «انتخاب ابوبکر دسیسه نبود بلکه برنامه تنظیمی الهی و تقدیر و خواست خداوند مقتدر بود» باید گفت:الف. یک تناقضی در سخنان نویسنده مقاله وجود دارد, زیرا او در سرتاسر مقاله خود دماز انتخاب آزاد مردم, شورا و رأی آزاد مردم, می زند و خلافت ابوبکر را برخاسته از رأی آزاد بزرگان و صحابه می داند و از طرف دیگر خلافت او را تنظیمی الهی, برنامه ای تنظیم شده و برنامه ریزی شده از طرف خدا می داند و این دو با هم متناقض است. اگر شخص از رأی آزاد مردم است پس مسأله تقدیر و جبر کنار می رود و اگر جبر و تقدیر الهی در کار است پس رأی آزاد مردم چه می شود؟ب. اگر بحث تقدیر و خواست الهی مطرح باشد, پس حکومت تمام ظالمان و ستمگران تاریخ و فرعون ها و نمرودها نیز تقدیر و خواست الهی بوده و مردم حق اعتراض و قیام علیه آنها را نخواهند داشت.از سوی دیگر هر ظالمی با دستاویز قرار دادن تقدیر و خواست الهی می تواند بر مردم ستم کرده و حق آنان را پایمال نماید. در حالی که این طرز تفکر برخلاف عقل و آموزه های صریح قرآنی است.ج. گرایش «اهل حدیث» که یکی از گرایش های اهل سنت است معتقدند:تقدیر الهی در ازل, نسبت به جهان و حوادث آن و انسان و کارهای او , نافذ و قاطع است و انسان را از هر نوع حرکتی خلاف آن باز می دارد و در نتیجه او را در انجام کارهای خود مجبور ساخته و فاقد اختیار می کند.صحیح مسلم, ج 8, ص 44؛ کتاب قدر در حالی که اعتقاد به جبر و قَدَر انگاره ای است که از سوی عقل و نقل باطل و مردود اعلام شده و هیچ پایه و اساس منطقیندارد. قرآن کریم می فرماید: فمن شاء فلیؤمن و من شاء فلیکفر؛ پس هر که بخواهد بگرود [به خدا] و هر که بخواهد انکار کند.» کهف, آیه 29 در جای دیگر می فرماید: «من کفر فعلیه کفره و من عمل صالحا فلأنفسهم یمهدون؛ هر کس کفر ورزد ضرر آن متوجه خود اوست و هر کس عمل نیک انجام دهد برای خود پاداشی را آماده می سازد.»روم, آیه 44 شیعه نیز به قضا و قدر معتقد است ولی آن را منافی با اختیار انسان نمی داند. بر اساس آموزه های شیعه, اراده و اختیار انسان داخل در قضاء الهی است. یعنی کارهایی را که انسان انجام می دهد از یک سو منسوب به خود نسان و اراده اوست و از سوی دیگر منسوب به اراده خدا است. اراده و اختیار انسان در طول اراده خداوند است. به بیان دیگر, خداوند اراده نموده که انسان کارهای خود را با اراده و اختیار خویش انجام دهد. لذا اگر در بیانات علی(ع) می خوانید: «آنچه پیش از این مقدر بود, واقع شد و آن چه حکم و اراده خداست پی در پی می آید.»این گفتار هیچ منافاتی با اختیار و اراده انسان ندارد زیرا خداوند اراده نموده که هر چیزی و هر کاری از طریق مجاری و علل خود محقق شود. لذا قضاء و قدر الهی با اراده و اختیار انسان ناسازگرا نیست. بلکه اراده انسان در طول اراده خداست, یعنی این که خدا اراده نموده که من با اراده خود کارهای خود را انجام دهم.بنابراین تمسک جستن نویسنده مقاله به فرازهایی از کلمات علی(ع) کاری نادرست است زیرا قضاء و قدر در آموزه های مکتب شیعه معنایی متفاوت از قضاء و قدر در نزد اهل سنت دارد و این که سخن علی(ع) را بر جبر و قدر تحمیل کنیم نوعی تفسیر به رأی است و کاری ناشایسته. پاسخ به قسمت سوم مقاله:«یکی از مسائل بسیار مهمی که در روز وفات رسول اکرم صلی الله علیه ولم، صحابه کرام رضی الله عنهم با آن مواجه بودند مساله تعیین جانشین آن حضرت صلی الله علیه وسلم بود. مساله ای که سیدنا علی رضی الله عنه هم آن را به عنوان امری واجب بر عهده ی عموم مسلمین می دانند. ملا باقر مجلسی در «بحارالانوار» روایتی را از حضرت علی آورده است که ایشان می فرمایند: «در حکم خداوند و دین اسلام بر عموم مسلمین واجب است بعد از اینکه امام و پیشوای آنان مرد یا کشته شد... هیچ عملی انجام ندهند و به هیچ کاری دست نزنند و قدمی به جلو بر ندارند پیش از آنکه برای خودشان پیشوایی عفیف، دانشمند، خدا ترس و آشنا به قضاء و سنت انتخاب نمایند تا در بین ایشان به حکومت بپردازد» (بحار الانوار، ح 8 و 18 ص: 513، نقل از کتاب شوری و بیعت)از این حدیث که از کتب اهل تشیع نقل شد و اقوال و روایتی که پیش از این از نهج البلاغه و غیره ذکر گردید مشخص می شود که سیدنا علی رضی الله عنه معتقد بودند که امام و پیشوا را عموم مسلمین باید انتخاب نمایند نه اینکه از طرف خدا انتخاب شود. زیرا در این صورت خداوند در عملی کردن خواسته خود مغلوب توطئه ی هیچ کسی نمی شد.»در مورد آن چه از علامه مجلسی در بحارالانوار نقل شده به چند نکته اشاره می شود:1. علامه مجلسی در کتاب بحارالانوار, صدها حدیث معتبر در مورد این که «امام و خلیفه پیامبر(ص) باید از طرف خداوند تعیین شود» ذکر نموده اند. نمی دانم چرا نویسنده مقاله از تمام آن روایات معتبر –که تعداد آن ها بسیار زیاد است- چشم پوشی کرده و فقط به همین روایت ضعیف السند تمسک نموده است؟آیا چنین برخوردی با روایات شیعه از مصادیق این آیه شریفه نیست که: «نؤمن ببعض و نکفر ببعض؛ به برخی ایمان آورده و به برخی دیگر کافر می شویم»2. اهل سنت دارای شش کتاب حدیثی هستند که معتقدند تمام احادیث این کتب صحیح هستند و نیاز به بررسی سندی ندارد.در حالی که شیعه در مورد کتب حدیثی خود چنین ادعایی را ندارد بویژه در مورد بحارالانوار مرحوم علامه مجلسی. هدف علامه مجلسی صرفا جمع آوری مجموعه ای از احادیث شیعه است که شامل احادیث معتبر و غیر معتبر می شود ایشان تصمیم داشتند پس از این که احادیث درست و نادرست را در یک جا گردآوری نمودند, به تفکیک و تمیز حدیث معتبر از نامعتبر بپردازند که فرصت این کار برای ایشان فراهم نشد.ایشان انتخاب احادیث درست از نادرست را بر عهده کارشناسان این فن نهاده اند. بنابراین احدی از علمای شیعه مدعی نیست که هر آن چه در بحارالانوار ذکر شده صحیح و معتبر است. بر خلاف اهل سنت که در مورد صحاح سته خود معتقدند تمام احادیث آن صحیح است.یکی از احادیث نادرست و نامعتبر –به لحاظ سند و محتوا- همین روایتی است نگارنده مقاله به آن تمسک نموده است.تمسک به احادیث ضعیف در کتب شیعه مانند این است که یک عالم شیعی به احادیثی که در نزد اهل سنت ضعیف و نادرست است تمسک جوید. آیا اهل سنت این حدیث را که در «سنن ابی داوود و ترمذی» آمده که پیامبر(ص) فرمودند: «اگر زنی به مرد بزرگ شیر دهد به او محرم می شود»!!بنابراین برای دستیابی به عقیده شیعه در باب خلافت و جانشینی پیامبر(ص) می بایستی به احادیث معتبر نزد شیعه استناد نمود نه به احادیث ضعیف و بی اساس.3. چنان که در نامه شماره 1/103961 ذکر شد, علی(ع) در موارد متعددی از نهج البلاغه تصریح دارند که خلافت و امامت حق ایشان است و خداوند این منصب را به ایشان عطاء فرموده است. برای آگاهی بیشتر به خطبه های ذیل مراجعه فرمائید:الف. نهج البلاغه, خطبه 3ب. نهج البلاغه, خطبه 2ج. نهج البلاغه, خطبه 172د. نهج البلاغه, خطبه 6و. نهج البلاغه, خطبه 216ی. و ...بنابراین اگر کسی بخواهد به دیدگاه علی(ع) در مورد تعیین خلیفه و پیشوا آگاه شود شایسته است به تمام سخنان آن حضرت(ع) در همه کتب معتبر مراجعه کند تا به نتیجه مطلوب دست یابد اما نگرش سطحی و گزینشی به سخنان ایشان به هیچ وجه با متدولوژی علمی سازگار نیست.4. نکته اساسی و کلیدی که می بایسیتی در این بحث روشن گردد این است که اساس بر پایه مبانی فلسفی و هستی شناسی, تمام هستی مِلکِ مطلق خداوند است «له ما فی السموات و الأرض». از طرف دیگر دخل و تصرف نمودن در ملک دیگران بدون اذن و اجازه آنها جایزنیست. از آنجایی که انسان ها مملوک ها و مخلوقات خداوند هستند, پس تصرف در انسان ها و رهبری و سرپرستی آنها بدون اذن خداوند جایز نیست. بنابراین مردم چنین حقی را ندارند که بدون اذن خداوند برای خود رهبر و سرپرست انتخاب کنند. بر این اساس دیدگاه اهل سنت مبنی بر این که رهبر و خلیفه باید از سوی مردم و با رأی آنها انتخاب شود, نظری باطل و نادرست است.5. نویسنده مقاله گفته: «امام و پیشوا را عموم مسلمین باید انتخاب نمایند نه این که از طرف خدا انتخاب شود, زیرا در این صورت خداوند در عملی کردن خواسته خود مغلوب توطئه هیچ کس نمی شود».این سخن از چند جهت نادرست است:الف. «مغلوب شدن خداوند در برابر توطئه کسی» یعنی چه؟ آیا معنا دارد خداوند که بر هر چیزی دانا و تواناست مغلوب توطئه گردد؟خداوند در قرآن می فرماید: «إن الله علی کل شیءٍ قدیر»؛ «إن الله بکل شیءٍ علیم». لازمه سخن نویسنده مقاله این است که اگر حاکم و خلیفه به دست مردم انتخاب نشود و از سوی خدا برگزیده شود, خداوند مغلوب توطئه دیگران خواهد شد. آیا این سخن درست است؟اگر چنین باشد پس خداوند در مورد انبیاء و پیامبران(ص) می بایستی مغلوب توطئه دیگران شود زیرا انبیاء را که مردم انتخاب نکردند؟! بنابراین مدعای فوق بر خلاف قدرت و علم مطلق خداوند است و اساسا با عقل و خرد انسان ناسازگرا است.ب. نکته مه دیگر این که:خلیفه و جانشین پیامبر(ص) وظایفی دارد, از جمله تفسیر و تبیین معصومانه دین, حفظ و نگهداری دین از گزند دشمنان لازمه چنین مسئولیت خطیری برخورداری از عصمت و علم خدادادی است. اگر امام معصوم از ناحیه خداوند تعیین و معرفی نگردد, چه کسی می تواند اسنان معصوم را تشخیص و تعیین کند؟ کشف عصمت یک انسان جز از طریق معرفی خداوند ممکن نیست. ما انسان های عادی که دستگاه عصمت سنج نداریم تا به وسیله آن بتوانیم انسان معصوم را پیدا کنیم لذا خداوند با علم غیبی که از ظاهر و باطن ما انسان ها دارد می تواند فرد معصوم را تعیین و به مردم معرفی کند.پس وظایف امامت و رهبری –اگر بخواهد متضمن سعادت انسان ها باشد- اقتضاء می کند که رهبر جامعه اسلامی معصوم و مبرای از هر خطا و گناه و لغزشی باشد و کشف چنین انسانی جز از طریق نصب الهی و معرفی خداوند ممکن نیست.بر اساس این براهین متقن عقلی و نقلی, بطلان و پوچی این سخن نویسنده مقاله نیز روشن می شود که می گوید: «زیاده روی در تقدس و اعتقاد به عصمت و انحصار حق حکومت و خلافت در یک خاندان از معتقداتی است که در رگ و ریشه زرتشتیان عجین شده است و هیچ تعلقی به اسلام ندارد.»نویسنده یا از اسلام ناآگاه است و یا تعمد در پوشاندن حقایق قرآن دارد. عصمت ائمه(ع) بر اساس آیات و روایات متعددی به اثبات رسیده است, در ذیل به چند نمونه از آن اشاره می شود.الف. خداوند در سوره احزاب آیه 33 می فرماید: «إنما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا؛ خداوند فقط می خواهد آلودگی را از شما خاندان پیامبر(ص) بزداید و شما را پاک و پاکیزه گرداند».برای این که مراد از «اهل البیت» در آیه شریفه مشخص شود باید به کتب حدیثی و تفسیری معتبر نزد اهل سنت مراجعه نمود. اگر به «صحیح مسلم», «صحیح ترمذی», »صحیح نسایی» و غیره مراجعه کنید این روایت را در توضیح کلمه «اهل البیت» می یابید, افرادی چون «ابن عباس», «ابی سعید», «جابر بن عبدالله انصاری», «سعد بن ابی وقاص», «زید بن ارقم», «ام سلمه», «عایشه» و برخی دیگر از صحابه –هر کدام به طور جداگانه- چنین نقل می کنند که: «چون این آیه شریفه (آیه تطهیر) نازل شد, پیامبر(ص), علی(ع), فاطمه(س), حسن و حسین(علهیما السلام) را در زیر کساء (عبای خود) جمع کردند و فرمودند: «اللهم هؤلاء أهل بیتی؛ خداوندا! اهل بیت من اینها هستند.»در ذیل به بخشی از سندهای معتبر این حدیث اشاره می شود:1. صحیح مسلم, ج 7, ص 1302. مسند احمد, ج 1, ص 330 و ج 6, ص 2923. صحیح ترمذی, ج 5, ص 3274. تفسیر طبری, ج 22, صص 5-75. تفسیر الدر المنثور, ج 5, ص 199بنابراین پیامبر(ص) با انداختن عبای خود بر سر اهل البیت آنها را تعیین و مشخص نمودند حتی ام سلمه که از همسران پیامبر(ص) بود اجازه ورود به داخل کساء را نیافت پیامبر(ص) به او فرمودند: «تو برخیز, هستی ولی جزء اهل البیت نمی باشی.»مسند احمد, ج 6, ص 292این آیه از آیاتی که به صراحت دلالت بر عصمت ائمه دارد.ب. از جمله احادیثی که دلالت بر عصمت ائمه(ع) دارد, حدیث ثقلین است. این حدیث از احادیث متواتر نزد شیعه و سنی است. صدها نفر از بزرگان اهل سنت این روایت را نقل نموده اند, این حدیث در کتب صحاح سته –به استثناء صحیح بخاری- آمده است. حتی مسلم در صحیح خود –که صحیح ترین کتاب بعد از قرآن است- این حدیث ثقلین را ذکر نموده است که پیامبر(ص) فرمودند: «من دو چیز گرانبها را در میان شما به امانت می گذارم:1. کتاب خدا2. عترت و اهل بیتماگر به آن دو تمسک جوئید هرگز گمراه نخواهید شد.»همان, ج 6, ص 232از این که اهل بیت مقرون و همسنگ با قرآن که –از هر گونه خطا و تحریف منزه است- ذکر شده به دست می آید که عِدل و همسنگ قرآن پاک نیز باید معصوم پاک باشد.بنابراین عصمت اهل البیت(ع) مستند به آیات و روایات زیادی است مجالی برای. انکار آنها وجود ندارد. پاسخ به قسمت چهارم مقاله:«روی همین اصل عده ای از انصار در سقیفه ی بنی ساعده جمع شدند و راجع به مساله ی خلافت بحث و تبادل نظر نمودند و سر انجام حضرت سعد بن عباده رضی الله عنه رئیس قبیله «خزرج» را به عنوان جانشین آن حضرت صلی الله علیه وسلم تعیین نمودند که با مخالفت مهاجرین مواجه شدند و عده ای نیز گفتند که امیری از مهاجرین وامیری از انصار انتخاب گردد تا مساوات رعایت شود. این جرایانات در حالی می گذشت که اکابر صحابه چون شیخین و صهرین رضی الله عنهم در خانه حضرت رسول الله صلی الله علیه وسلم مشغول فراهم نمودن مقدمات دفن بودند و اصلا از ماجرای سقیفه خبر نداشتند. امام مالک رحمه الله تعالی از زهری رحمه الله تعالی به نقل از سیدنا عمر رضی الله عنه روایت می کند: «هنگامی که در خانه پیامبر و در کنار پیکر پاک وی نشسته بودیم ناگاه مردی از بیرون فریاد بر آورد که ای پسر خطاب! لحظه ای بیرون بیا. من جواب دادم: ما را آرام بگذار زیرا سرگرم فراهم ساختن مقدمات مربوط به دفن پیامبر صی الله علیه وسلم هستیم. آن مرد جواب داد که حادثه ای اتفاق افتاده که شما باید از آن مطلع شوید. انصار در سقیفه بنی ساعده جمع شده اند، قبل از اینکه حادثه ناگواری رخ دهد به آنها برسید. من روبه ابوبکر کردم و گفتم بیا نزد برادران خود برویم تا از کم و کیف قضیه مطلع شویم» (فتح الباری: 7/20)از این روایت کاملا هویدا است که حضرت شیخین در علم کردن مساله ی خلافت هیچ نقشی نداشتند و جریان سقیفه را انصار رضی الله عنهم ایجاد نموده بودند که البته این نیاز، یعنی تعیین خلیفه را همگی احساس می کردند.» اما آن چه نویسنده مقاله پیرامون رویدادهای رحلت پیامبر(ص) و سقیفه نقل نموده است, بر خلاف منابع تاریخی خود اهل سنت است. نویسنده یا اساسا به منابع معتبر تاریخی خودشان مراجعه نکرده و صرفا خیال پردازی نموده و یا از روی عمد بسیاری از حقایق تاریخی را کتمان کرده است. در ذیل به مواردی از این خطاها اشاره می شود:1. نویسنده مقاله می گوید: «اکابر صحابه چون شیخین (عمر و ابوبکر) در خانه رسول خدا(ص) مشغول فراهم نمودن مقدمات دفن بودند و اصلا از ماجرای سقیفه خبر نداشتند».در حالی که «صحیح بخاری» که پس از کتاب خدا صحیح ترین کتاب نزد اهل سنت است, هیچ تصریح و اشاره ای به مطلب فوق ندارد. بخاری از خلیفه دوم نقل می کند که گفت: «زمانی که رسول خدا(ص) وفات نمود, انصار در سقیفه بنی ساعده گرد آمدند و علی(ع) و زبیر و کسانی که با آن دو بودند در سقیفه حاضر نشدند, من (عمر) به ابوبکر گفتم بیا برویم نزد برادرانمان انصار. به راه افتادیم و به سقیفه رسیدیم. (صحیح بخاری, کتاب الحدود, باب رجم الحبلی من الزنا, ج 4, ص 120)از این نقل تاریخی استفاده می شود که اولا عمر و ابوبکر مشغول مقدمات دفن و کفن پیامبر(ص) نبودند و ثانیا از حادیثه سقیفه کاملا مطلع بوده اند.همچنین ابن سعد در کتاب «الطبقات» می گوید: «تنها خویشان پیامبر(ص) اطراف جنازه پیامبر0ص) حلقه زده بوده و همین ها کفن و دفن پیامبر(ص) را بر عهده گرفتند و این افراد همان, علی(ع), عباس (عموی پیامبر-ص-), دو فرزند عباس «فضل» و «قثم», اسامه بن زید و صالح بنده پیامبر(ص), و اوس بن خولی انصاری بودند».(طبقات ابن سعد, ج 2, ص 70؛ العقد الفرید, ج 3, ص 61؛ تاریخی ذهبی, ج 1, ص 321)بنابراین در کتب معتبر اهل سنت مثل صحیح نجاری, طبقات ابن سعد, تاریخ طبری, الکامل لابن اثیر و ... هیچ تصریح یا اشاره ای به حضور ابوبکر و عمر در مراسم تغسیل و تکفین پیامبر(ص) ندارد بلکه تواریخ تنها افراد معدودی را –که نامشان بیان شد- نام می برد که حاضر در این مراسم بودند.صاحب کتاب «العقد الفرید» می گوید: «علی(ع) و فضل و قثم (دو فرزند عباس) و شقران کنیز پیامبر(ص) و گفته می شود اسامه بن زید, مشغول دفن پیامبر(ص) بودند و همین افراد بودند که غسل و کفن پیامبر(ص) را بر عهده داشتند».(العقد الفرید, ج 3, ص 61؛ امام ذهبی از بزرگان اهل سنت در تاریخ خود, ج 1, صص 321-324 نزدیک به همین مضمون را بیان می کند.)2. نویسنده مقاله می گوید: «حضرات شیخین همراه با تعدادی از اکابر صحابه در سقیفه حضور می یابند. سیدنا ابوبکر فضایل هر یک از مهاجرین را جداگانه بر می شمارد و بعد با استناد بر حدیث «الائمه من قریش» این امر را خاطر نشان می کنند که جانشین رسول خدا باید از مهاجرین و از قبیله قریش باشد».در این رابطه به چند نکته اشاره می شود:1. برخی از صحابه در سقیفه گرد آمدند اما بسیاری از بزرگان صحابه همچون:الف. علی بن ابی طالب [داماد و پسر عموی پیامبر(ص) و اوین مسلمان]ب. عباس بن عبدالمطلب [عموی پیامبر(ص)]ج. سلمان فارسید. عمار بن یاسرو. ابوذر الغفارریق. المقداد بن الاسودک. البراء بن عازبگ. ابّی بن کعبن. سعد بن ابی وقاصی. طلحه بن عبیداللهو. زبیراین افراد با ابوبکر بیعت نکردند و درب خانه حضرت زهرا(س) تحصن نمودند و می خواستند با علی(ع) بیعت کنند. (الریاض النضره, ج 1, ص 167؛ تاریخ الخمیس, ج 1, ص 188؛ ابن عبد ربه, ج 3, ص 64؛ تاریخ ابی الفداء, ج 1, ص 156)نویسنده می گوید: «ابوبکر به حدیث «الائمه من قریش» تمسک کرد و گفت: خلیفه باید از قریش (مهاجرین) باشد».نقد اساسی این است که اگر تعیین خلیفه به دست مردم است پس تمسک جستن به حدیث «الائمه من قریش» به چه معناست. مگر شما (اهل سنت) نمی گوئید پیامبر(ص) امرخلافت و تعیین جانشین خود را به مردم واگذار نمود, پس چرا به این روایت تمسک می کنید, این در تناقض با مبنای خود در بحث خلافت است. ثانیا پس چرا شیعه را به جرم تمسک به حدیث غدیر, حدیث ثقلین, حدیث منزلت, حدیث سفینه, حدیث طیر, حدیث یوم الدار, حدیث ولایت و ... ؛ که برگرفته از کتب معتبر خودتان (اهل سنت) است مورد مذمت و سرزنش قرار می دهید.شیعه همان کاری را می کند که شما از ابوبکر نقل کردید: یعنی «توسل به حدیث پیغمبر در تعیین جانشین».3. نویسنده مقاله می گوید: «انصار رضی الله عنهم بدون هیچ گونه ناراحتی از موضع خود –یعنی تعیین سعد بن عباده به عنوان جانشین پیامبر(ص)- دست برداشتند».در پاسخ به این فراز باید گفت: متأسفانه نویسنده بسیاری از حقایق تاریخی که در کتب معتبر اهل سنت وارد شده است را کتمان نموده است. آنچه در سقیفه گذشت حاکی از اختلاف و درگیری شدید میان مهاجرین و انصار بوده است در این جا خلاصه ای از حادثه سقیفه را از زبان «تاریخ طبری» که از معتبرترین تواریخ نزد اهل سنت است بیان می کنیم:انصار در سقیفه گرد آمدند و «سعد بن عباده» را به عنوان جانشین پیامبر(ص) منصوب کردند و با او بیعت نمودند. سعد بن عباده پس از این شروع به سخنرانی نمود و از مناقب و فضایل انصار و کمک هایی که انصار به اسلام و مسلمین نموده بودند سخن گفت.از طرف دیگر برخی از مهاجرین شروع به سخن نمودند و فضائل و مناقب و خدمات خود به اسلام و مسلمین را بر شمردند و خود را برتر دانستند.از طرف سوم گروهی پیشنهاد دیگری دادند و گفتند: یک امیر (خلیفه) از ما انصار و یک امیر (خلیفه) هم از مهاجرین, زمام امر را به دست بگیرد.عمر و ابوبکر همراه با ابی عبده جراح, اسید بن حضیر, عویم بن ساعده و ... با سرعت خود را به سقیفه رساندند. ابوبکر شروع به صحبت نمود و سوابق درخشان مهاجرین را یادآوری نمود و آنها را شایسته ترین مردم به خلافت دانست. سپس برخی از فضائل انصار را نیز بر شمرد و گفت: «بعد از مهاجرین شما انصار بهترین منزلت را دارید. ما (مهاجرین) امراء و شما انصار وزراء هستید.»دراین هنگام حباب بن منذر [یکی از سران انصار] از جای برخاست و خطاب به انصار گفت: «ای گروه انصار زمام کار خویش را به دست بگیرید, مردم در سایه شما هستند –و از شما حمایت می کنند- و کسی جرئت مخالفت با شما ندارد. اختلاف نکنید و ... اگر مهاجرین با شما مخالفت کردند امیری از ما و امیری از آنها زمام کار را در دست بگیرد.» و عمر (خلیفه دوم) سکوت را شکست و گفت: «به خدا سوگند عرب راضی نمی شود که شما را به عنوان خلیفه پیامبر(ص) برگزیند در حالی که پیامبر(ص) آنها از غیر شماست (یعنی از مهاجرین است).»حباب منذر بار دیگر برخاست و گفت: «ای گروه انصار زمام امر را به دست بگیرید و گوش به سخنان این مرد (عمر) و یارانش ندهید و اگر گوش دهید نصیت و بهره شما را از این امر (خلافت) از بین می برند. اگر به درخواست شما پاسخ ندادند, آنها (مهاجرین) را از این شهر و دیار (مدینه) بیرون کنید ... ».عمر بلند شد و گفت: «اگر چنین است پس خدا تو را بکشد».حباب گفت: «خدا تو را بکشد (ای عمر)».ابوعبیده جراح از جا برخاست و گفت: «ای گروه انصار! شما اولین کسانی بودید که به یاری و نصرت اسلام و مسلمین آمدید, پس اولین کسانی نباشید که دین را متغیر و دگرگون می کنند ... ».بشر بن سعد خزرجی از جا برخاست و گفت: «به درستی که محمد(ص) از قریش است و قوم او (مهاجرین) به خلافت سزاوارترند».در این هنگام ابوبکر به عمر و ابوعبیده اشاره نمود و گفت: «با هر کدام از این دو (که از مهاجرین بودند) که خواستید بیعت کنید».عبدالرحمن بن عوف برخاست و گفت: «ای گروه انصار! اگر چه شما دارای فضل و افتخارات هستید ولی به پای ابوبکر, عمر و علی(ع) نمی رسید».در این هنگام منذر بن ارقم گفت: «ما در میان انصار کسی هست که اگر خلافت را مطالبه کند کسی با او مخالفت نخواهد کرد و آن علی بن ابی طالب(ع) است».همه انصار یا برخی از انصار گفتند: «ما جز با علی(ع) بیعت نمی کنیم».در این هنگام سر و صدا بلند شد و سخنان در هم آمیخته شد, عمر گفت: «ای ابوبکر! دست پیش آر تا با تو بیعت کنم» و او دست پیش آورد و عمر با او بیعت کرد. بشر بن سعد نیز با ابوبکر بیعت کرد, مهاجرین هجوم آوردند و با ابوبکر بیعت نمودند و برخی از انصار نیز با ابوبکر بیعت نمودند. مردم از هر طرف هجوم آوردند و با ابوبکر بیعت نمودند به گونه ای که نزدیک بود سعد بن عباده زیر دست و پا لگدمال شود. برخی از یاران سعد بن عباده گفتند: «مراقب باشید سعد زیر دست و پا له نشود».عمر گفت: «او را بکشید (یعنی سعد بن عباده را) خدا او را بکشد.»سپس عمر بالای سر سعد بن عباده قرار گرفت و گفت: «تصمیم داشتم تو را زیر دست و پای خود لگدمال کنم تا استخوان هایت از جا کنده شود».از طرف دیگر قیس بن سعد دست برد و ریش عمر را گرفت و گفت: «اگر یک مو از سر سعد بن عباده کم شود سالم برنخواهی گشت».ابوبکر گفت: «آرام باش عمر, رفق و مدارا در اینجا شایسته است».(تاریخ طبری, ج 3, ص 455؛ در شرح حادثه سقیفه)چنان که ملاحظه نمودید اختلاف و کشمکش شدیدی بین اصحاب رسول خدا(ص) بر سر خلافت وجود داشت.گروهی از خلافت سعد بن عباده و برتری انصار سخن می گفتند, گروهی از خلافت ابی عبیده جراح و عمر و برتری مهاجرین سخن می گفتند, گروهی از خلافت ابوبکر سخن می گفتند, گروهی یک راه میانه پیشنهاد کردند و گفتند: امیری از ما و امیری از شما, گروهی دیگر از خلافت علی(ع) حمایت نمودند. یک اتفاق و اجماعی در مورد خلافت ابوبکر وجود نداشت.حتی چنان که مورخین ذکر نمودند حدود 10 نفر از بزرگان صحابه پیامبر(ص) –نامشان ذکر شد- از بیعت با ابوبکر سرباز زدند و درب خانه حضرت زهرا(س) تحصن نموده و خواستار بیعت با علی(ع) شدند.(معالم المدرستین, علامه سید مرتضی عسکری, ج 1, ص 156)حتی تاریخ نام سه نفر دیگر از صحابه را می برد که از بیعت با ابوبکر تخلف ورزیدند:1. فروه بن عمرو2. سعد بن عباده3. خالد بن سعید الاموی.(طبری, ج 3, ص 459؛ طبری, ج 2, ص 586؛ الموفقیات, ص 560)نکته شایان توجه این است که: در جریان سقیفه [به نقل تاریخ طبری] همه یا بخشی از انصار گفتند: «ما جز با علی(ع) بیعت نمی کنیم». چرا چنین گفتند؟ آیا به این دلیل نبود که 70 روز پیش از حادثه سقیفه پیامبر(ص) علی(ع) را درغدیر خم به عنوان جانشین خود معرفی نمود؟ بنابراین کسانی بودند که از خلافت علی(ع) در سقیفه حمایت نمودند.4. نویسنده مقاله در جای دیگر می گوید: «پیامبر(ص) در ایام مرض و وفات خویش, حضرت ابوبکر را امر فرمود تا به جای ایشان مردم را در نماز امامت دهند و این خود اشاره به جانشینی حضرت صدیق به جای حضرت رسول(ص) دارد».در پاسخ به این بخش از مقاله به چند نکته اشاره می شود:1. این مطلب فوق با مبنای اهل سنت که می گویند: «پیامبر(ص) تعیین حاکم و خلیفه مسلمین را بر عهده خود مردم گذاشت» در تناقض است. اگر پیامبر(ص) ابوبکر را به عنوان جانشین خود برای نماز معرفی کرد و این دلالت بر جانشینی ابوبکر می کند, پس چرا می گوئید پیامبر(ص) کسی را بعد از خویش به عنوان خلیفه معرفی نکرد و تعیین خلیفه را به مردم تفویض نمود؟؟2. چه ملازمه ای بین جانشینی پیامبر(ص) در نماز و جانشینی پیامبر(ص) برای اداره حکومت و جامعه اسلامی وجود دارد؟ هیچ ملازمه ای وجود ندارد.اگر پیامبر(ص) کسی را به عنوان امام جماعت به جای خود –و به طور موقت- معرفی نمود, یعنی او را به عنوان خلیفه مسلمین بعد از خود معرفی کرده است؟! چه ارتباط و ملازمه ای بین این دو وجود دارد؟!از سوی دیگر تاریخ گواهی می دهد پیامبر(ص) برخی از صحابه –غیر از ابوبکر- به جای خود برای اقامه نماز جماعت می فرستادند. مثلا پیامبر(ص) در موارد متعددی ابن ام مکتوم را به جای خود به عنوان امام جماعت گماشتند.(کتاب «معالم المدرستین», علامه عسکری, ج 1, ص 275)آیا می شود نتیجه گرفت:پس «ام مکتوم, خلیفه مسلمین پس از رحلت پیامبر(ص) است؟»3. بخاری در هفت موضع از کتاب «صحیح» خود حادثه ای را نقل می کند به نام «رزیه و یوم الخمیس» می گوید: پیامبر(ص) در بستر بیماری –که منجر به رحلت ایشان شد- بودند, برخی از صحابه اطراف پیامبر(ص) حضور داشتند, از جمله عمر بن الخطاب. پیامبر(ص) فرمودند: «قلم و کاغذی برایم بیاورید تا چیزی را بنویسم که هرگز بعد از آن گمراه نشوید».عمر در پاسخ گفت: «پیامبر(ص) هذیان می گوید, کتاب خدا برای ما کافی است». اهل خانه با هم اختلاف کردند و پیامبر(ص) فرمودند: «از کنار بستر من دور شوید و برای بستر من نزاع نکنید».(صحیح بخاری, باب جوائز الوفد, کتاب الجحهاد, ج 2, ص 120)علاوه بر توهین عمر به پیامبر(ص) که به او نسبت هذیان داد –در حالی که قرآن کریم می گوید: «لاینطق عن الهوی إن هو إلا وحی یوحی؛ هر چه پیامبر می گوید وحی است»- این مطلب استفاده می شود: چطور وقتی پیامبر(ص) در همان حال بیماری ابوبکر را برای نماز می فرستد و می گوید: برو به جای من نماز بخوان, متهم به هذیان گویی نمی شود ولی وقتی می خواهد ثقلین را به عنوان دو ریسمان محکم برای امت پس از خود معرفی کند, متهم به هذیان می شود؟ این در حالی است که هر دو حادثه در مرض وفات پیامبر(ص) رخ داده است. اگر پیامبر(ص) نعوذ بالله هذیان می گوید, پس در هر دو مورد هذیان می گوید نه آنجا که به نفع خودتان است.4. در روایات اهل سنت وارد شده که: پیامبر(ص) فرمودند: «نماز گذارید پشت سر هر انسان نیکوکار یا فاجری»(کنزالعمال, متقی هندی, ج 6, ص 54) پس اگر شأن امام جماعت نزد اهل سنت این قدر پست و نازل است, که می شود پشت سر هر فاجر و گنهکاری نماز خواند, پس مقام امام جماعت یک مقام عالی و برتری نیست تا از آن بتوان بر خلافت استدلال نمود.5. اما درباره آن دو روایتی که نویسنده مقاله از کتاب «شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید» و کتاب «طبقات ابن سعد» ذکر نموده باید گفت:الف. این دو روایت که نویسنده مقاله به اهل بیت(ع) نسبت داده به لحاظ سندی فاقد اعتبار و ارزش است. زیرا این دو روایت از منابع معتبر نزد شیعه مطرح نشده است نویسنده به دو منبع از منابع اهل سنت –که فاقد اعتبار نزد شیعه است- استناد نموده است.اساسا روش مناظره با فرد مخالف این است که به منابع معتبر نزد او استشهاد و استناد شود به عنوان مثال اگر یک فرد شیعه می خواهد با یک اهل سنت مناظره کند نه منابع شیعی متقابلا اگر یک سنی بخواهد با یک فرد شیعه بحث و مناظره کند می بایستی به منابع معتبر شیعه استناد کند.ولی نویسنده این نکته را رعایت نکرده است مثلا روایت دوم را از «محمد بن حنفیه» نقل کرده و حال این کهنزد دانشمندان شیعه اساس ورایات غیر معصوم و حجت و معتبر نیست. روایتی نزد شیعه حجت است که اولا از امام معصوم(ع) صادر شده باشد ثانیا راویان آن ثقه و مورد اطمینان باشند. در حالی که محمد بن حنفیه معصوم نیست.ب. در مورد مضمون روایت اول باید گفت: شعار و روح مکتب امام حسین(ع) ظلم ستیزی و مبارزه با ستمگران است. چگونه امام حسین(ع) با این که می داند سعید بن العاص منصوب از طرف معاویه و ظالم است او را برای نماز مقدم دارد؟ این با روح آموزه های قرآن و مکتب اهل بیت ناسازگار است. پاسخ به قسمت پنجم مقاله:«همگی را سراسیمگی و اضطراب و ناراحتی فرا گرفت، سیدنا عثمان رضی الله عنه ساکت شده بود و هیچ نمی توانست سخن بگوید، سیدنا علی رضی الله عنه سخنان مردم را گویا نمی شنید اگر کسی با او سخن می گفت یارای جواب دادن نداشت! حضرت عمر فاروق رضی الله عنه که گمان می کرد، آن حضرت صلی الله علیه وسلم قبل از وفات با منافقین جهاد و قتال خواهند نمود، اکنون نمی توانست باور کند که آن حضرت صلی الله علیه وسلم از دنیا رفته باشند، لذا شمشیر از نیام بر کشید و فرمود: هر کس بگوید رسول الله صلی الله علیه وسم وفات نموده او را گردن می زنم! و چنین می گفت: رسول اکرم همانندحضرت موسی علیه السلام که چهل شبانه روز از میان قوم رفتند و دوباره برگشتند، ایشان نیز بر خواهند گشت. لیکن در این میان کسی که خود را نباخت وایمان و توکل او بر پروردگار محمد صلی الله علیه وسم کامل بود در خطاب به صحابه ی داغدار رضی الله عنهم اجمعین این آیه را تلاوت فرمود: «ما کان محمد أبا أحد من رجالکم و لکن رسول الله و خاتم النبیین أفإن مات أو قتل انقلبتم علی اعقابکم و من ینقلب علی عقبیه فلن یضر الله شیئا» (سوره: آیه: )سپس فرمود: «من کان یعبد محمد فان محمد قد مات و من کان یعبد الله فان الله حی لا یموت» (هر کس که حضرت محمد صلی الله علیه وسلم را عبادت می کرد، ایشان وفات نموده اند و هر کس الله تعالی راعبادت می کرد، خداوند زنده است و هرگز نمی میرد ) آنچه در این روز بر صحابه گذشت کتابی مستقل می خواهد.»در پاسخ به این بخش از مقاله باید گفت, آنچه در مورد حوادث رحلت پیامبر(ص) بیان شده صرفا یک خیال پردازی و قلم پردازی است که هیچ سند و مدرکی برای آن ذکر نشده است مثلا نویسنده مقاله گفته: «عمر گمان می کرد آن حضرت (حضرت محمد-ص-) قبل از وفات, با منافقین جهاد و قتال خواهند نمود, اکنون نمی توانست باور کند که آن حضرت(ص) از دنیا رفته باشند لذا شمشیر از نیام برکشید و گفت: هر کس بگوید رسول الله(ص) وفات نموده او را گردن می زنم!»پرسش مهم این است: آیا یم شود بر اساس خیالات و اوهام شمشیر کشید و گردن کسی را قطع کرد؟خلیفه دوم به قول اهل سنت فاروق است –یعنی جدا کننده حق و باطل- آیا کسی که ملق به فاروق است می تواند بر اساس گمان و توهم دست به شمشیر ببرد و کسانی که معتقداند پیامبر(ص) رحلت فرموده –یعنی کسانی را که معتقد به یک واقعیت عینی هستند- را گردن بزند؟!واقعا چنین سخنانی پیرامون شخصیت خلیفه دوم موجب کسر شأن و تنزل جایگاه و منزلت اوست, کسی که مردم او را فاروق می نامند دچار توهم شده و واقعیت خارجی را انکار می کند!! در پاسخ به این بخش از مقاله –آنچه مربوط به حدیث غدیر می شود- چندین نکته اساسی وجود دارد:1. آنچه در سراسر این مقاله به چشم می خورد یک سری ادعاهای بدون دلیل و بدون سند و مدرک است. آن چه نویسنده مقاله در مورد حدیث غدیر ذکر نموده اند در چه کتابی از کتب معتبر اهل سنت ذکر شده؟ آیا همه علمای اهل سنت آن را قبول دارند؟ این نظریه را چه کسی مطرح نموده است؟ بنابراین اولین نقدی که به این نوشتار وارد می باشد این است که سخنی بی سند می باشد.2. در حالی که پس از جستجو در کتب معتبر اهل سنت, حدثه غدیر به گونه ای بیان شده که هیچ ارتباطی با جریان یمن ندارد.اساسا حادثه «غدیر خم» و حادثه «یمن و کدورت صحابه از علی(ع)» دو جریان مجزا و منفک است که در دو مقطع زمانی رخ داده است و هیچ ارتباطی با یکدیگر –آنچنان که نویسنده مقاله ترسیم نموده- بیان نشده است.3. ایا معقول است که پیامبر(ص) برای رفع کدورت میان افراد محدودی یک جمعیت ده ها هزار نفری را که در حجه الوداع حضور داشتند را همه را معطل و متوفق کنند؟ طبرانی از دانشمندان بزرگ اهل سنت در کتاب خود «المعجم الکبیر» می گوید: «همه مهاجرین و انصار در غدیر خم گرد آمدند».(معجم کبیر طبرانی, ج 2, ص 357)مرحوم علامه امینی با استناد به منابع اهل سنت می گویند: «در مورد تعداد کسانی که در روز غدیر جمع شده بودند چند قول است:الف. گروهی می گوید نود هزار نفرب. گروهی دیگر صد و بیست و چهار هزار نفرج. قول دیگر: صد و بیست هزار نفرو برخی تعداد آنها را بیش از این ذکر نموده اند.(الغدیر, علامه امینی, ج 1, ص 9, ناشر دارالکتب الاسلامیه, تهران)آیا بر یک انسان حکیم و خردمندی همچون رسول الله(ص) جایز است که 90 هزار یا 120 هزار نفر جمعیت را در آن هوای گرم و سوزان –که برخی لباس خود را بر سر کشیدند تا از گرما محفوظ باشند- متوقف کند و بین تعدادی بسیار محدود رفع کدورت کند؟در حالی که نویسنده مقاله چنین وانمود می کند که : «حاضرین درغدیر خم برخی از صحابه و اهل یمن بودند و حال این که از اقصی نقاط عالم اسلام در حجه الوداع حضور داشتند و چنان که بیان شد بیشاز صد و بیست و چهار هزار نفر در این گرده همایی بزرگ شرکت داشتند.»4. پیامبر(ص) در روز غدیر خم, سخنرانی مفصلی نمودند به گونه ای که یکی از دانشمندان بزرگ اهل سنت «ابوبکر هیثمی» در کتاب خود «»جمع الزوائد» چنین می گوید: «هیچ چیز تا روز قیامت نبود مگر این که پیامبر(ص) در آن روز ما را نسبت به آن آگاه نمود.(مجمع الزوائد, ابوبکر هیثمی, ج 9, صص 104-105, دارالکتاب العربی, بیروت)پیامبر(ص) در این سخنان مبسوط خود از مردم در مورد شهادت خداوند اقرار گرفتند و فرمودند: «ای مردم! به چه کسی شهادت می دهید؟ گفتند: اشهد ان لا إله الا الله. سپس فرمودند: بعد از خداوند به چه کسی شهادت می دهید؟ گفتند: و أن محمدا عبده و رسوله. سپس فرمودند: ولی و سرپرست شما کیست؟ گفتند: الله و رسوله مولانا. بعد فرمودند: ألست اولی لکم من انفسکم؛ آیا من از خود شما بر شما اولویت [حق تصرف و سرپرستی] ندارم؟ همه گفتند: بله یا رسول الله. سپس دست علی(ع) را بال بردند و فرمودند: «من کنت مولاه فهذا علی مولاه, اللهم وال من والاه و عاده من عاداه».پرسش اساسی این است که:الف. اولا اگر علی(ع) فرستاده و جانشین پیامبر(ص) در سفر یمن بوده است و سخن او سخن رسول خدا(ص) می باشد چرا می بایست دیگران از او رنجیده خاطر شوند و نسبت به او کدورت پیدا کنند؟ثانیا یک جلسه رفع کدورت چه نیازی به چنین سخنرانی مفصلی است؟ چه نیازی به اقرار گرفتن از مردم به شهادت بر حقانیت خدا و رسولش است؟ چه نیازی است که پیامبر(ص) مسأله اولی به تصرف بودن خویش را –النبی اولی بالمؤمنین من أنفسهم- مطرح کند, حتی در برخی از نقل های معتبر اهل سنت پیامبر(ص) در آن سخنرانی فرمودند: «من از میان شما می روم و دو چیز گرانبها را در میان شما به جای می گذارم, کتاب خدا که ثقل اکبر است و اهل بیت و عترتم».یک جلسه رفع کدورت چه ارتباطی با مطرح نمودن ثقلین دارد؟نکته شایان توجه این است که مرحوم علامه امینی از شصت منبع از منابع اهل سنت چنین نقل می کند: «پس از این که پیامبر(ص) علی(ع) را به عنوان «مولی» معرفی نمودند خلیفه دوم, عمر جلو آمد و به علی(ع) گفت: «به تو تبیریک می گویم, تو مولای من و مولای هر مرد و زن مؤمنی هستی».(الغدیر, ج 1, ص 272)در کجای رسم است برای ایجاد رابطه دوستی با کسی بیعت کنند یا به او تبریک بگویند؟ بیعت کردن و تبریک گفتن به علی(ع) چه ارتباطی با رفع کدورت دارد؟!نکته دیگر این که: نزول دو آیه 67 و 3 سوره مائده در حادثه غدیر و در شأن علی(ع) خود بزرگترین شاهد بر این است که جلسه صرفا برای رفع کدورت نبوده است. مرحوم علامه امینی(ره) در کتاب گرانسنگ خود «الغدیر» سی نفر از بزرگان و دانشمندان اهل سنت را نام می برند که همگی اعتراف نمودند که آیه «یا ایها الرسول بلغ ما أنزل إلیک من ربک و إن لم تفعل فما بلغت رسالته و الله یعصمک من الناس إن الله لا یهدی القوم الکافرین؛ ای پیامبر(ص) آنچه از جانب پروردگارت به سوی تو نازل شده, ابلاغ کن و اگر نکنی پیامش را نرسانده ای, و خداوند تو را از گزند مردم نگاه می دارد آری خدا گروه کافران را هدایت نمی کند» در روز غدیر در شأن علی(ع) نازل شده است».(الغدیر, ج 1, ص 214)حال پرسش کلیدی این است که: آن مسأله مهمی بود که خداوند پیامبر(ص) را با چنین لحن تندی خطاب قرار می دهد. آن چه موضوع مهمی بود که ابلاغ نکردن آن مساوی با فروگذاشتن تمام رسالت بیست و سه ساله پیامبر(ص) بود؟ آن چه موضوعی بود که خداوند نسبت به آن به پیامبر(ص) خود تضمین می دهد و می گوید: «من تو را از گزند مردم حفظ می کنم»؟آیا آن موضوع صرفا «رفع کدورت میان علی(ع)» و برخی از صحابه و دعوت به دوستی با یکدیگر بود؟دعوت به دوستی و برادری با یکدیگر, یک دستور جدیدی نبود. خداوند در آیات متعدد مؤمنان را دوست و یاور هم می داند و دائما آنها را دعوت به دوستی و محبت به یکدیگر می نماید: «المؤمنون و المؤمنات بعضهم اولیاء بعض؛ مردان و زنان مؤمن دوستان یکدیگرند».(توبه, آیه 71)بنابراین دعوت به دوستی با علی(ع) یک حکم جدید نبود که پیامبر(ص) بخواهند در منطقه ای خاص مانند غدیر خم –چهار راهی که حجاج مختلف عراقی, مصری, اهل مدینه از آنجا از یکدیگر جدا می شدند- و در آن هوای گرم و سوزان, چنین جمعیت 120 هزار نفری را متوقف کنند و پس از آن گروهی بیایند و با علی(ع) بیعت کنند و تبریک بگویند؟!نکته شایان ذکر دیگر این که مرحوم علامه امینی از 30 منبع اهل سنت چنین نقل می کند: «وقتی پیامبر(ص) پیام خود در روز غدیر را اعلام فرمودند و این پیام در شهرها منتشر شد شخصی به نام «جابر بن نضر بن حارث» نزد پیامبر(ص) آمد و گفت: ای محمد(ص)! به ما دستور دادی بگوییم «اشهد ان لا اله الا الله و انک رسول الله» آن را به جان و دل پذیرفتیم. ما را به نماز و روزه و حج و زکات امر فرمودید پذیرفتیم. سپس به این هم راضی نشدید و دست پسر عموی خود علی(ع) را بالا بردید و او را بر ما برتری دادید و گفتنید: «من کنت مولاه فهذا علی مولاه» این اقدام را از پیش خود انجام دادید یا از ناحیه خداوند مأمور به این کار شدید؟ پیامبر(ص) فرمودند: «به خدا سوگند این کار را از طرف خداوند انجام دادم». این مرد –جابر بن نضر بن حارث- به پیامبر(ص) پشت نموده و به طرف مرکب خود حرکت کرد و از روی عناد و کفر با خود گفت: بار خدایا! اگر آن چه محمد(ص) می گوید حق است پس سنگی از آسمان بفرست یا عذابی دردناک نازل کن! راوی می گوید: او به مرکب خود نرسیده بود که سنگی از آسمان بر سر او کوبیده شد و از پشت او خارج گردید. سپس این آیه نازل شد: «سأل سائل بعذاب واقع»؛(سوره معارج, آیه 1)از این رویداد تاریخی مسلم بر می آید که: حادثه غدیر صرفا همایشی برای رفع کدورت و اظهار دوستی با علی(ع) نبوده است. زیرا اولا این شخص که درخواست نزول عذاب نموده [جابر بن نضر بن حارث] در سفر به یمن حضور نداشتند و اساس کدورتی نسبت به علی(ع) نداشت تا بخواهد در برابر سخنان پیامبر(ص) در روز غدیر, موضع بگیرد.ثانیا اگر موضع روز غدیر یک جلسه رفع کدورت و ابراز محبت نسبت به علی(ع) بود, این شخص عرب «موضوع ولایت, و مولی بودن علی(ع)» را کنار حج و نماز و روزه و شهادت به خدا مطرح نمی نمود و اساسا از خدا درخواست عذاب نمی کرد پس معلوم می شود قضیه غدیر فراتر از یک مجلس آشتی کنان بوده است.جالب این است که یک عرب ساده از سخن پیامبر(ص) در روز غدیر که فرمودند «من کنت مولاه فهذا علی(ع) مولاه» مسأله ولایت امری و خلافت و رهبری می فهمد ولی بسیاری از دانشمندان مغرض اهل سنت «مولی بودن» را به معنای «دوست» می گیرند!!6. در این مقاله بیان شد که «علی(ع) بر خلاف آیه قرآن که می فرماید: عاملین زکات سهمی از زکات می برند»(توبه, آیه 60) اجتهاد نمود و به صحابه معترض سهمی را عطا نفرمود.پرسش اساسی این که: آیا اجتهاد بر خلاف قرآن جایز است؟ آیا می شود که علی(ع) که خویش را قرآن ناطق می خواند بر خلاف قرآن اجتهاد کند؟ اجتهاد در جایی است که نصی وجود ناشته باشد.بنابراین این یک تهمت و دروغ نارواست که به علی(ع) نسبت داده شده و در عین حال که هیچ سند و مدرکی ندارد, توهینی به ساحت مبارک علی(ع) است که بر خلاف نص قرآن دست به اجتهاد زده است! نویسنده مقاله در عین بی اطلاعی و ناآگاهی از منابع مذهبی خود, ادعا نموده که «مسأله امامت در قرآن تصریح نشده است» در حای که با مراجعه به کتب تفسیری و روایی اهل سنت, با تعداد زیادی از آیات و روایات مواجه می شویم که در مورد ولایت و امامت سخن گفته است. از باب نمونه آیاتی چون:1. آیه ولایت (سوره مائده, آیه 55)2. آیه اولی الامر(سوره نساء, آیه 59)3. آیه تبلیغ(مائده, آیه 67)4. آیه إکمال دین(مائده, آیه 3)5. آیه مباهله(آل عمران, آیه 61)6. آیه تطهیر(احزاب, آیه 33)7. آیه إنذار(شعراء, آیه 213)8. آیه وزارت(طه, آیات 29-32)9. آیه هدایت(رعد, آیه 7)10. آیه علم الکتاب(رعد, آیه 43) و آیات متعدد دیگی که مجال پرداختن به آنها در این مقاله نمی باشد.نکته مه این است که: خداوند بر اساس آیه 7 سوره حشر که می فرماید: «و ما آتاکم الرسول فخذوه و ما نهاکم عنه فانتهوا؛ آنچه را پیامبر(ص) به شما داد, آن را بگیرید و از آن چه شما را بازداشت باز ایستید». و همچنین بر اساس آیه 44 سوره نحل که می فرماید: «و أنزلنا إلیک الذکر لتبیین للناس ما نزل إلیهم؛ قرآن را به سوی تو نازل نمودیم تا آن را برای مردم تبیین و روشن سازی» خداوند تفسیر و تبیین آیات را بر عهده پیامبر(ص) نهادند لذا بر اساس دستوری که خداوند بر مسلمانان داده که به سخنان پیامبر(ص) مراجعه کنید و تفسیر و جزئیات آیات را از پیامبر(ص) دریافت نمائید بر ما لازم است که در تفسیر این آیات علاوه بر تکیه بر خود آیات و قرائن موجود در آن بایستی به سخنان پیامبر(ص) در تعیین مصادیق آیات, مراجعه کنیم. در ذیل تنها یکی از این آیات مذکور را با استناد به اهل سنت مورد بررسی قرار می دهیم:آیه تبلیغ«یا أیها الرسول بلغ ما أُنزل إلیک من ربک و إن لم تفعل فما بلغت رسالته, و الله یعصمک من الناس إن الله لا یهدی القوم الکافرین؛ ای پیامبر, آنچه از پروردگارت بر تو نازل شده است کاملا «به مردم» برسان و اگر چنین نکنی, رسالت او را انجام نداده ای و خداوند تو را از (خطرات احتمالی) مردم نگاه می دارد و همانا خداوند جمعیت کافرین را هدایت نمی کند».(مائده, آیه 67)مقصود از «ما أنزل إلیک»این امر عظیم و مهمی که پیامبراکرم(ص) به خاطر آن در انتظار فرصت مناسب بوده و در صورت اعلان خوف از پی آمدهای بزرگ آن را داشته چه بوده است؟ آن امر خطیری که خدا پیامبر را به عدم انتظار دعوت می نماید و برای محفوظ ماندن آن حضرت از گزند دشمنان در قبال اعلام آن ضمانت الهی را اعطا می کند و آن حضرت را تهدید می نماید که: اگر این کار را انجام ندهی, رسالت پروردگارت را انجام نداده ای کدام است؟ با وجود آن که پیامبر در آن هنگام که سال های آخر حیات حضرت بود هیچ بیمی از مشکرین مکه نداشت زیرا جمعیت آنان را متفرق و نادانی آنها را روشن ساخته و خدایانشان را ناچیز شمرده و آنان را به خاطر پیروی پدرانشان و عبادت بتها, بدون کوچک ترین تردید و هراس سرزنش نموده بود. پس آن مسأله بزرگ و پراهمیتی که به خاطر آن گفته شود: «و إن لم تفعل فما بلغت رسالته؛ اگر این موضوع را ابلاغ نکنی, به هدف نهائی خود نرسیده ای» چه چیزی بوده است؟ آیا صحی است بگوییم آن چه از سوی پروردگار به پیامبرش در آن هنگام نازل شده بود مسأله ای از احکام ارث یا حدود یا در زمینه خورد و خوراک و مسائل شبیه آن بوده است کما این که فخر رازی در سبب نزول آیه شریفه این قبیل مسائل را ذکر کرده است.(التفسیر الکبیر, 12/49)اگر احکام و قوانین اسلام را یک به یک بررسی کنم چیزی را نمی یابیم که ترک آن مساوی با ترک اصل رسالت باشد و پیامبر اسلام(ص) به خاطر ترس از ابلاغ آن به مردم در انتظار فرصت مناسب بوده باشد.چون آن حضرت در سال های اول بعثت که هنوز کسی ایمان نیاورده بود و در ظاهر قدرت و حکومتی نداشت و لشکری منسجم و متحد تحت فرمانش نبود, از بیان احکام الهی و اعلام برائت و انزجار از بت های بت پرستان ترس و تردیدی نداشت چه رسد به سال های آخر عمر که هم تشکیل حکومت داده بود و هم چنگ های طاقت فرسایی را پشت سر نهاده و هیبت دشمن را شکسته و قدرت آنان را به ضعف تبدیل کرده بود.مگر این که بپذیریم این امر بزرگ (عقلا و عرفا) مسأله ای در حد خود رسالت باشد و این تنها می تواند به مقام ولایت و رهبری اجتماع بزرگ اسلامی پس از رحلت پیامبر مربوط شود و این همان امری است که دین بدان کامل گشته و نعمت خداوند بر مردم تمام می شود و بدون آن ناگزیر, صراط مستقیم هدایت به راه های مختلف گمراهی تبدیل می گردد, اصالت و تمامیت دین خدشه دار می گردد, امت اسلامی به تفرقه و تشتت روی می آورد و هواهای نفسانی بر آنان حکم فرما می شود. با ذکر این مقدمه به سراغ روایات برویم تا ببینیم چه امر عظیمی بوده که بیان نکردن آن برابر با عدم ابلاغ رسالت بود.بحث روانیدر کتاب های بسیاری از دانشمندان اهل تسنن و همه کتب معروف امامیه اعم از تفسیر و حدیث و تاریخ آمده است که آیه فوق در شأن علی(ع) نازل شد.این روایات را گروه زیادی از صحابه, از جمله «ابو سعید خدری», «زید بن ارقم», «جابر بن عبدالله انصاری», «ابن عباس», «براء بن عازب», «حذیفه», «ابوهریره», «ابومسعود» و «عامر بن لیلی» نقل کرده اند. و در روایات آنها آمده است که این آیه درباره علی(ع) و واقعه غدیر نازل شده است.از جمله کسانی که این احادیث را (به طور مفصل یا به اجمال) در کتاب های خود آورده اند «حافظ ابونعیم اصفهانی»,(ما نزل من القرآن فی علی(ع), 86) «واحدی نیشابوری»,(اسباب النزول, ص 135) «ابن عساکر»,(ترجمه الامام علی بن ابی طالب, 2/ص 35 به بعد) «فخر رازی»,(التفسیر الکبیر, 12/49) «ابواسحاق حموئی»,(فرائد السمطین, 1/62) «جلال الدین سیوطی»,(الدر المنثور, 2/29) «قاضی شوکانی»,(فتح القدیر, 2/57) «آلوسی» (روح المعانی, 6/194) و «سلیمان قندوزی حنفی» (ینابیع الموده, 30) می باشند.علامه امینی(ره) حدیث غدیر را از 110 نفر از صحابه و یاران پیامبر و همچنین 84 نفر از تابعین و از 360 دانشمند معروف سالامی نقل کرده است. (الغدیر, 1/1 به بعد) و همچنین «احقاق الحق» (احقاق الحق, 2/415 به بعد) و «دلائل الصدق» (دلائل الصدق, 2/83 به بعد) به طور مبسوط در مورد اسناد و مدارک و راویان حدیث غدیر بحث کرده اند.پس از این گزارش اجمالی اکنون به نقل روایات می پردازیم و از هر یک از فریقین روایاتی را به عنوان نمونه نقل کرده تا مقصود از «ما أنزل إلیک» معلوم گردد.الف. روایات اهل سنت:1. احمد بن حنبل با اسناد خود از براء بن عازب نقل می کند که گفت: «با رسول خدا بودیم و در غدیر خم فرود آمدیم و همه برای نماز جماعت دعوت شدند فرشی برای پیامبر در زیر درخت انداختند و آن حضرت نماز ظهر را اقامه کرد و سپس دست علی(ع) را گرفت و فرمود: آیا نمی دانید که من نسبت به مؤمنین از خود آنها سزاوارترم گفتند: آری و فرمود: آیا نمی دانید که من نسبت به هر مؤمنی از خود او سزاوارتر هستم؟ گفتند: آری, پس دست علی(ع) را گرفت و فرموکد: «هر که من مولای اویم پس علی مولای اوست, خداوندا! دوست بدار هر کس علی را دوست دارد و دشمن باش با هر کس که با علی دشمنی کند». براء بن عازب گوید: «پس از آن «عمر» نزد علی(ع) آمد و گفت: گوارا باد بر تو ای فرزند ابی طالب صبح کردی و شام کردی در حالی که مولای هر مرد و زن با ایمانی هستی. (مسند احمد, 4/281؛ کنز العمال, 13/133؛ فضائل الخمسه من الصحاح السته, 1/350)2. زید بن ارقم گفت: با رسول خدا(ص) در دره ای به نام دره خم گرد آمدیم, پس از (نماز ظهر) آن حضرت خطبه ای خواند و در ضمن آن فرمود: آیا نمی دانید, آیا شهادت نمی دهید که من از هر مؤمنی به خود او سزاوارتر و اولی هستم؟ همه گفتند: آری, فرمود: «هر که من مولای اویم, علی نیز مولای اوست,خداوندا! دوست بدار هر که او را دوست دارد و دشمن باش با هر که با او دشمن باشد».(مسند احمد, 4/372)3. نسائی از زید بن ارقم نقل می کند که گفت: »هنگامی که پیامبر(ص) از حجه الوداع باز می گشت, در غدیر خم فرود آمد و دستور داد کنار درخت ها جمع شدیم, سپس فرمود: «زود است ه دعوت الهی را اجابت کنم و همانا در میان شما دو چیز گرانبها می گذارم که یکی از دیگری برتر است, کتاب خدا و عترت و اهل بیتم, پس ببینید چگونه در رابطه با این دو با من رفتار می کنید به تحقیق این دو از هم جدا نمی شود تا اینکه در حوض بر من وارد شوند». سپس فرمود: «خداوند مولای من است و من مولای هر مؤمنی هستم» آنگاه دست علی را گرفت و فرمود: «هر که من ولی او هستم پس علی نیز ولی اوست خدایا دوست بدار هر که دوستش دارد و دشمن بدار هر که او را دشمن باشد». ابوالطفیل (راوی) می گوید: من به زید بن ارقم گفتم: آیا تو این سخن را از خود پیامبر شنیدی؟ گفت: نه تنها من که هیچ کس زیر آن درخت ها نبود جز این که این سخن را با دو گوش خود شنید و پیامبر را با دو چشم خود دید. (الخصائص نسائی, باب 27, ص 96)نسائی در ذیل حدیث تصریح می کند که این حدیث از نظر سند صحیح است.4. طبری در کتاب «الولایه فی طرق حدیث الغدیر» از زید بن ارقم نقل می کند که گفت: پیامبر(ص) در هنگام بازگشت از حجه الوداع در غدیر خم فرود آمد, دستور نماز جماعت داد و پس از جمع شدن ما, خطبه بلیغی ایراد نمود و در ضمن آن فرمود: «خداوند بر من آیه شریفه «یا أیها الرسول بلغ ما أُنزل إلیک من ربک و إن لم تفعل فما بلغت رسالته, و الله یعصمک من الناس» را نازل فرمود و جبرئیل از سوی پروردگارم امر نمود که در این مکان بایستم و هر سفید و سیاهی را آگاه کنم که «إن علی بن ابی طالب اخی و خلیفتی و الامام بعدی» علی بن ابیطالب برادر و وصی و خلیفه و امام بعد از من می باشد, از جبرئیل خواستم که خداوند مرا از این کار معاف بدارد؛ زیرا می دانستم تقوا پیشگان اندک و آزار دهندگان و ملامت گران بسیارند. به خاطر این که من همراه علی بسیار بوده ام و به او توجه زیاد داشته ام, مرا خوش باور نامیدند و خداوند نیز فرموده است: «و منهم الذین یؤذون النبی و یقولون هو اذن قل اذن خیر لکم؛ از آنها کسانی هستند که پیامبر را آزار می دهند و می گویند «او خوش باور است» بگو خوش باور بودن او به نفع شماست». اگر می خواستم نام آنها را افشا کنم و آنها را نمایان سازم این کار را می کردم ولکن به پنهان داشتن آنها گرامی شدم».(توبه, آیه 61)«پس, ای مردم بدانید که خداوند او (علی -ع-) را بر شما به عنوان ولی و امام نصب کرد, اطاعتش را بر بر هر کسی واجب ساخت, حکم او نافذ و سخن او حق است مخالف او ملعون و تصدیق کننده اش مورد رحمت است. به فرمان او گوش هید و از او اطاعت کنید, خداوند مولای شما و علی امام شما است و آنگاه مقام امامت تا روز قیامت از نسل فرزندم خواهد بود».حلالی نیست مگر آن چه خدا و رسولش حلال نموده و حرامی نیست مگر آن چه خدا و رسولش حرام کرده اند. هیچ علمی نیست مگر آن که خداوند آن را در من قرار داد که من نیز آن را به علی منتقل نمودم, پس از او دور نشوید و روی بازنگردانید؛ زیرا او کسی است که به حق هدایت می کند و بدان عمل می نماید. خداوند منکر او را نمی بخشد و هرگز او را نمی آمرزد و بر خداوند حتم است که چنین کسی را تا ابد عذابی دردناک بچشاند.پس او بعد از من تا آنگاه که رزق و روزی نازل می گردد و خلق باقی است برترین مردم خواهد بود, کسی که با او مخالفت نماید از رحمت خدا به دور است. این سخن من از طرف جبرئیل است که او نیز از جانب خداوند پیغام آورده, پس باید هر کس آنچه برای فردای خود می فرستد, نظاره گر باشد.محکمات قرآن را بفهمید و از متشابهات آن پیروی ننمایید و آن متشابهات را کسی برای شما تفسیر نخواهد کرد مگر آن کسی که من دست او را می گیرد و بازوانش را بلند می کنم و به شما اعلام می کنم که «إن من کنت مولاه فهذا –فعلیّ- مولاه و موالاته من الله عزوجل أنزلها علی» هر کس من مولای او هستم این علی مولای اوست دوستی و ولایت او از جانب خداست که بر من نازل فرموده است. آگاه باشید که من حق را ادا نموده و ابلاغ کردم, بدانید که من به گوشتان رساندم و روشن نمودم, امارت و حکومت بر مؤمنین پس از من برای احدی به جز علی(ع) حلال نیست.سپس علی(ع) را به سوی آسمان بلند کرد تا جایی که پایش روی زانوی پیامبر(ص) قرار گرفت و فرمود: «معاشر الناس هذا أخی و وصیی و واعی علمی و خلیفتی علی من آمن بی و علی تفسیر کتاب ربی؛ ای مردم این برادر و وصی و در بردارنده علم من و جانشین من است بر کسی که به من ایمان آورده باشد و نیز جانشین من به تفسیر کتاب پروردگارم است. (الغدیر, 1/214)حسان ثابت شاعر معروف از پیامبر(ص) اجازه خواست که به این مناسبت اشعاری بسراید, سپس اشعار معروف خود را چنین آغاز کرد.ینادیهم یوم الغدیر نبیهمبخمّ و اسمع بالرسول منادیافقال فمن مولاکم و نبیکمفقالوا و لم یبدوا هناک التعامیاالهک مولانا و أنت نبیناو لم تلق منا فی الولایه عاصیافقال له قم یا علی فإننیرضیتک من بعدی اماما و هدایافمن کنت مولاه فهذا ولیهفکونوا له اتباع صدق موالیاهناک دعا الله وال ولیهو کن للذی عادا علیا معادیایعنی:«پیامبر, در روز غدیر در سرزمین خم به آنها ندا داد, و چه ندا دهنده گرانقدری».«فرمود: مولای شما و پیامبر شما کیست؟ و آنها بدون چشم پوشی صریحا پاسخ گفتند».«خدای تو مولای ماست و تو پیامبر ما هستی و ما از پذیرش ولایت تو سرپیچی نخواهیم کرد».«پیامبر(ص) به علی(ع) فرمود: برخیز زیرا من تو را بعد از خودم امام و رهبر انتخاب کردم».«و سپس فرمود: هر کس من مولا و رهبر اویم این مرد مولا و رهبر اوست پس شما همه از صدق و راستی از او پیروی کنید».«در این هنگام پیامبر(ص) عرض کرد: بال الها دوست بدار دوست او را و دشمن بدار دشمن او را».(فرائد السمطین, 1/73, باب 12؛ شواهد التنزیل, 1/257)5. حاکم حسکانی از ابن عباس و جابر بن عبدالله انصاری نقل می کند که گفتند: «خداوند به پیامبر(ص) دستور داد که علی(ع) را بر مردم منصوب نماید و به ولایت وی آگاهشان سازد, اما پیامبر(ص) بیم داشت که مردم بگویند از عموزاده اش طرفداری می کند و در این باره به او طعنه زنند. خداوند وحی فرستاد که «ای پیامبر: آن چه از پروردگارت بر تو نازل شده است به مردم ابلاغ کن ... »از این روی پیامبر روز غدیر خم به معرفی ولایت آن حضرت قیام نمود.(شواهد التنزیل, 1/256, حدیث 249)6. ابن عساکر به سند خود از حذیفه بن أسید غفاری نقل می کند که رسول خدا(ص) در غدیر خم خطبه ای خواند و فرمود: «ای مردم خداوند مولای من و من مولای مؤمنین هستم و از آنها به جان هایشان سزاوارتر, پس هر که من مولای اویم این –علی(ع)- مولای اوست. خداوندا دوست بدار کسی را که دوستش دارد و دشمن بدار کسی را که دشمن او باشد. و آنگاه فرمود: ای مردم, من پیش از شما می روم و شما در حوض بر من وارد می شوید و من درباره دو چیز گرانبها از شما می پرسم که پس از من با آن دو چگونه رفتارکردید؟ یکی از آن دو که ثقل اکبر است, کتاب خدا عزوجل می باشد که از یک سوی به خدای متعال متصل است و از سوی دیگر در دست شماست, پس به آن چنگ بزنید تا هرگز گمراه نشوید و در دینتان منحرف نگردید و ثقل دوم عترت و اهل بیتم می باشد که همانا خدای لطیف و خبیر به من خبر داده است که این دو هرگز از هم جدا نمی شوند تا د رحوض بر من وارد شوند».(ترجمه الامام علی بن ابی طالب, 2/45, حدیث 547)ب. روایات امامیه1. ابوالجارود می گوید: امام باقر فرمود: «وقتی که خدای متعال آیه «یا أیها الرسول بلغ ما أُنزل إلیک ...» را بر رسول خود نازل فرمود: رسول خدا(ص) دست علی(ع) را در دست گرفته و فرمود: ای مردم! من به نوبه خود مسئولم و شما هم مسئولید آن روزی که از شما حال مرا بپرسند چه خواهید گفت؟ همگی عرض کردند: ما شهادت می دهیم که تو وظیفه تبلیغی خود را انجام دادی, خداوند بهترین جزائی که به مرسلین داده به شما نیز عطا فرماید. آن حضرت(ص) عرض کرد: پروردگارا! تو بر شهادت اینها شاهد باش و آنگاه خطاب به مردم فرمود: ای گروه مسلمین که در اینجا حضور دارید باید غائبین را از ماجرا خبر دهید که من اینک به عموم مسلمین روی زمین و گروندگان به دین اسلام وصیت می کنم به «ولایت علی(ع)». آگاه باشید که ولایت علی ولایت من است (و ولایت من ولایت پروردگارم است) و این عهدی است که خداوند به من سپرده بود و من دستور داده بود که آن را به شما ابلاغ کنم, آنگاه سه مرتبه فرمود: آیا همه شنیدید؟ در آن میان یکی عرض کرد: آری شنیدیم یا رسول الله(ص)».(تفسیر عیاشی, 1/334, حدیث 155؛ المیزان, 6/54)2. فیض کاشانی(ره) در تفسیر صافی تمام خطبه پیامبراکرم(ص) در روز غدیر خم را نقل کرده است, پیامبر خدا(ص) در بخشی از این خطبه فرمود(تفسیر صافی, 2/57): «از جانب پروردگار به من ابلاغ شده که اگر آن چه به من دستور داده شده به مردم ابلغ نکنم رسالتش را انجام نداده ام, آن چیزی که به من وحی شده این است: «بنام خداوند بخشنده مهربان, ای پیامبر! آنچه از پروردگارت در مورد علی(ع) نازل شده است به مردم ابلاغ کن و اگر نکنی رسالت او را انجام نداده ای و خدا تو را از (خطرهای احتمالی) مردم نگاه می دارد» ای مردم من در تبلیغ این امر مهم کوتاهی نکردم, سبب نزول این آیه را برای شما بیان می نمایم که بارها جبرئیل بر من وارد شد و پیغام پروردگار را به من رساند که در این مکان معین آن پیام را به شما برسانم. صاحب هر نژاد بداند که علی بن ابی طالب(ع) برادر و وصی و جانشین من است. او امام بعد از من است و منزلت او نسبت به من همانند منزلت هارون نسبت به موسی است جز آن که بعد از من پیامبری نخواهد بود, سرپرست و ولی شما بعد از خدا و رسول, علی(ع) می باشد.»نتیجه گیری از روایات:این روایات عمدتا به دو مطلب تأکید دارند:الف. شأن نزول آیه شریفه تبلیغ, ابلاغ ولایت علی(ع) است.ب. این ابلاغ در حجه الوداع (سال دهم هجری) در مکانی به نام غدیر خم انجام گرفت. چنان که احدی از علمای شیعه و سنی اصل جریان غدیر را انکار نکرده و بلکه به تواتر در کتب تفسیر و حدیث و تاریخی آنان نقل شده است و همه نیز متفق اند که پیامبر(ص) در آن روز دست علی(ع) را بلند کرد و فرمود: «من کنت مولاه فعلی مولاه اللهم وال من والاه و عاده من عاداه».دلالت حدیث غدیر بر خلافت علی(ع)از نظر امامیه که کلمه «مولی» را در جمله «من کنت مولاه فعلی مولاه» به معنای صاحب اختیار می داند این جمله «نص» بر امامت علی(ع) می باشد و نیاز به استدلال ندارد, خصوصا قرائنی قطعی در دست می باشد که با در نظر گرفتن آنها حمل کلمه «مولی» بر هیچ یک از معانی دیگر صحیح نیست. با این وجود بسیاری از علمای اهل سنت پس از قبول اصل جریان غدیر و جمله «من کنت مولاه فعلی مولاه» تلاش کرده اند کلمه مولی را به معنای «دوست و یار و یاور» تفسیر کنند تا دلالت آن را بر امامت و خلافت بلافصل علی(ع) انکار کنند.در پاسخ می توان گفت: گرچه یکی از معانی «مولی» دوست و یاور است ولی این کلمه مشترک در بین چند معنا است که حمل آن بر هر یک از معانی مشترک نیاز به قرینه قطعیه دارد و در جمله مورد بحث قرائن متعددی وجود دارد که نشان می دهد کلمه «مولی» در این حدیث به معنای صاحب اختیار است. این قرائن را به طور خلاصه ذکر می کنیم تا حقیقت مطلب روشن گردد.الف. مسأله دوستی علی(ع) با مؤمنان, مطلب پنهان و پیچیده ای نبود که نیازمند این همه تأکید و متوقف ساختن آن قافله عظیم در بیابان خشک و سوزان و خطبه خواندن و گرفتن اعتراف های پی در پی از جمعیت باشد.قرآن می فرماید: «مؤمنان همه برادر یکدیگرند»(حجرات, آیه 10) و «مردان و زنان با ایمان ولی و یار و یاور یکدیگرند».(توبه, آیه 71) بر این اساس, برادری اسلامی و دوستی مسلمانان با یکدیگر از بدیهی ترین مسائل اسلامی است که از آغاز سلام وجود داشت و پیامبر اکرم(ص) بارها آن را تبلیغ و بر ان نیز تأکید نموده بود, علاوه بر این که مسأله برادر یو دوستی مؤمنین با یکدیگر مسأله ای نبوده که پیامبر(ص) از افشای آن احساس خطر کند.(پیام قرآن, 9/192)ب. جمله «ألست أولی بکم من أنفسکم» آیا من نسبت به شما از خودتان سزاوارتر و اولی نیستم؟ هیچ تناسبی با بیان یک دوستی ساده ندارد, بلکه می خواهد بگوید: همان اولویت و اختیاری که من نسبت به شما دارم و پیشوا و سرپرست شما هستم, برای علی(ع) نیز ثابت است.ج. تبریک هایی که از سوی مردم در این واقعه تاریخی به علی(ع) گفته شد مخصوصا تبریکی که عمر و ابوبکر به او گفتند, نشان می دهد چیزی جز مسأله نصب خلافت نبوده است که در خور تبریک و تهنیت باشد. زیرا اعلام دوستی که برای همه مسلمانان به طور عموم ثابت است نیازی به تبریک ندارد.افزون بر این چرا هنگامی که پیامبر(ص) بین مؤمنین عقد اخوت بست و علی(ع) را به عنوان برادر خویش انتخاب کرد و با او عقد اخوت بست به او تبریک نگفت و یا با این وسعت و اهمیت با آن برخورد نکردند, ولی در روز غدیر حتی عمر و ابوبکر نیز به او تبریک گفتند؟ این نشان می دهد که مقصود از «مولی» یک دوستی ساده و معمولی نبود, بلکه مقامی بزرگ بود که خداوند به او عنایت کرد و یدگران نیز این مقام و منصب را به علی(ع) تبریک گفتند. در زیر دو نمونه از این تبریک ها را می آوریم:1. براء بن عازب پس از نقل جریان غدیر و فرمایش پیامبر(ص) نقل می کند که: «عمر نزد علی(ع) آمد و گفت گوارا باد بر تو ای فرزند ابی طالب صبح کردی و شام کردی در حالی که مولای هر مرد و زن با ایمان هستی».(مسند احمد, 4/281)2. عبدالرؤف مناوی در ذیل حدیث غدیر می نویسد: «وقتی که پیامبر اکرم(ص) د رمورد علی(ع) فرمود:« من کنت مولاه فعلی مولاه» ابوبکر وعمر شنیدند و به علی(ع) گفتند: «امسیت یا بن ابی طالب مولی کل مؤمن و مؤمنه؛ ای فرزند ابوطالب تو مولای هر مرد و زن با ایمانی گردیدی». و نیز می نویسد: «به عمر گفتند: تو رفتاری که با علی(ع) داری با هیچ یکی از صحابه نداری, گفت: چون علی(ع) مولای من است».(فیض الغدیر, 6/218, ذیل حدیث 9000) علامه امینی(ره) در الغدیر جریان تبریک عمر و ابوبکر به علی(ع) را از «60» دانشمند معروف اهل سنت نقل کرده است.(الغدیر, 1/272)د. بسیاری از مفسیرین اهل سنت مانند «قُرطُبی»,(تفسیر قرطبی, 18/181)«ابوالسعود»,(تفسیر ابی السعود, 9/29) «علامه مناوی»,(فیض القدیر, 6/218) و «شیخ محمد عبده» (المنار, 6/264) نقل کرده اند که وقتی ماجرای غدیر به گوش حارث بن نعمان رسید به حضور پیامبر(ص) آمد و گفت: ما را به ادای شهادت به یگانگی خودت و رسالت خودت امر کردی پذیرفتم و به اقامه نماز و زکات مأمور ساختی (انجام دادیم) ولی راضی نشدی تا این که پسر عمویت علی را بر ما برتری و فضیلت دادی, آیا خداوند تو را مأمور کرد یا از پیش خودت این کار را انجام دادی؟ پیامبر(ص) فرمود: قسم به یگانگی خدا که از طرف خداوند متعال بود. حارث در حالی که از پیامبر(ص) روی برگرداند می گفت: خدایا! اگر انتخاب علی(ع) به امر تو بوده پس سنگی را از اسمان بر ما بفرست, (که ما طاقت دین نداریم) پس سنگی از آسمان بر او فرود آمد و او را به هلاکت رساند.اگر چنان چه مقصود از «مولی» یک دوستی ساده و معمولی بود چرا حارث بن نعمان نتوانست تحمل کند و از خدای متعال تقاضای عذاب کرد. در صورتی که حارث بارها فضائل دیگر علی(ع) را از پیامبر(ص) شنیده و لب به اعتراض باز نکرده بود اما این قیه آن قدر بر او سنگین می آید که تقاضای عذاب می کند از این قرائن نیز معلوم می شود که مقصود از «مولی» معنای دوستی و یاور نیست و الا چنین حساسیتی را در دیگران ایجاد نمی کرد.هـ . اخبار و روایات فراوانی از شیعه و سنی وارد شده است که وقتی پیامبراکرم(ص) علی(ع) را به عنوان مولای مؤمنین معرفی کرد هنوز مردم متفرق نشده بودند که آیه شریفه «ألیوم أکملت لکم دینکم و أتممت علیکم نعمتی» نازل شد و پیامبر اکرم(ص) از روی سرور و شادی تکبیر گفتند و خداوند متعال را به اکمال دین واتمام نعمت ورضایت او به رسالت پیامبر و ولایت علی(ع) حمد و سپاس گفتند. (اسناد و مدارک این مطلب در آیه اکمال دین ذکر شده است) این مطلب نیز به روشنی بیان می کند که مقصود از «ولایت» یک دوستی ساده و معمولی نیست؛ زیرا دوستی بدون ولایت دارای چنین شأنی نیست که موجب اکمال دین و اتمام نعمت بر مسلمین و یا عدم ابلاغ آن برابر با عدم انجام رسالت باشد.و. اکثر کسانی که حدیث غدیر را نقل کرده اند گفته اند که پیامبر اکرم(ص) بعد از جمله «من کنت مولاه فعلی مولاه» در حق آن حضرت دعا کرد و عرض کرد: «اللهم وال من والاه و عاد من عاداه وانصر من نصره واخذل من خذله» این دعا دلالت می کند بر این که آن چه را که پیامبر گرامی اسلام(ص) در حق علی(ع) فرموده, نیاز به تثبیت و نصرت و یاری دارد و به همین جهت یاوران او را دعا و دشمنان و بدخواهان آن حضرت را نفرین می کند.افزون بر این از دعا فهمیده می شود, دشمنی با علی(ع) و خوار کردن او در چیزی که اراده کند جایز نیست و اراده علی(ع) بر اراده دیگران برتری دارد. و کسی حق مخالفت با او را ندارد؛ زیرا او بر امری که مورد غضب خداست اقدام نمی کند, بلکه بر هر امری که اقدام کرد نصرت و یاری او بر دیران واجب و مخالفت و دشمنی او حرام خواهد بود و این نیز دلیلی دیگر بر عصمت آن حضرت می باشد. از قرائنی که ذکر شد معلوم می گردد که کلمه «مولی» به معنای صاحب اختیار می باشد و بدین وسیله پیامبر خدا(ص) در روز غدیر خم علی(ع) را به امر پروردگار متعال به امامت و خلافت منصوب کرد. عدم احتجاج علی(ع) به حدیث غدیربعضی می گویند: اگر حدیث غدیر دلالت بر امامت و خلافت بلافصل علی(ع) دارد, چرا حضرت علی(ع) و اهل بیت او و یاران و علاقه مندانش در موارد لزوم به آن استدلال نکردند؟ آیا بهتر نبود که آنها برای اثبات خلافت بلافصل علی(ع) به چنین مدرک مهمی استناد می نمودند؟ پس عدم استناد و استدلال به این حدیث دلیل بر آن است که دلالتی بر خلافت بلافصل علی(ع) ندارد.(المنار, 6/466)پاسخ:این شبهه به خاطر عدم آگاهی و یا تعصب است؛ زیرا علی(ع) و ائمه(علیهم السلام) در موارد زیادی به حدیث غدیر بر خلافت آن حضرت استدلال کرده اند و تاریخ بسیاری از آنها را ثبت کرده است و در کتب اهل سنت نیز این مطلب فراوان به چشم میخورد. علامه امینی(ره) درالغدیر این موارد را از اهل سنت جمع آوری نموده و تحت عنوان «المناشده و الاحتجاج بحدیث الغدیر» نوشته است.(الغدیر, 1/213-159)همچنین ابن عساکر (که از علمای معروف اهل سنت به شمار می رود) احتجاج علی(ع) را به حدیث غدیر از سیزده طریق نقل کرده است. (ترجمه الامام علی بن ابی طالب, 2/5 به بعد) و این که فقط سه مورد از استدلال های آن حضرت را نقل می کنیم. جهت اطلاع بیشتر به کتب مذکور مراجعه شود.1. استدلال علی(ع) در روز شوریخوارزمی به اسناد خود از ابوالطفیل عامر بن واثله نقل می کند که او گفت: من در روز شوری دربان بودم و علی(ع) در خانه (محل اجتماع شوری) بود و شنیدم که آن حضرت به آنها فرمود: دلیل محکمی برای شما اقامه می کنم که عرب و عجم توانایی تغییر آن را نداشته باشد, سپس فرمود: همه شما را به خدا سوگند می دهم که آیا در میان شما کسی هست که پیش از من به وحدانیت خدا ایمان آورده باشد؟ گفتند: نه!حضرت در مورد بسیاری از فضائل خود با سوگند از آنها اعتراف گرفت تا این که فرمود: شما را به خدا سوگند, آیا در بین شما کسی هست که قبل از من چندین بار با رسول خدا(ص) نجوی کرده باشد و هر بار پیش از نجوی صدقه داده باشد؟ گفتند: نه!فرمود: شما را به خدا سوگند می دهم: آیا در میان شما جز من کی هست که رسول خدا(ص) درباره او فرموده باشد: «هر کس من مولای اویم علی نیز مولای اوست خداوندا! هر کس او را دوست دارد دوستش بدار و با هر کس که با او دشمن است دشمن باش و هر کس او را یاری می کند یاریش کن, باید آنها که حاضر و گواه این امرند به غائبین برسانند» گفتند: نه ... . (المناقب, 217)ابن ابی الحدید در ذیل خطبه 73 نهج البلاغه جریان مناشده علی(ع) را با اصحاب شوری نقل کرده و می گوید: علی(ع) بعد از آن که عبدالرحمن و حاضرین با عثمان بیعت کردند و آو از بیعت با عثمان خودداری نمود, چنین فرمود: همانا برای ما حقی است اگر به ما داده شود آن را می گیریم و اگر منع شویم با سختی ها می سازیم اگر چه شب طولانی باشد.سپس فرمود: شما را به خدا سوگند می دهم: آیا درمیان شما جز من کسی هست که رسول خدا(ص) با او عقد اخوت و برادری بسته باشد در آن هنگام که بین مسلمین عقد اخوت و برادری برقرار کرد؟ گفتند: نه!و بعد فرمود: آیا در میان شما غیر از من کسی هست که رسول خدا(ص) درباره او فرموده باشد: «هر کس من مولای اویم پس علی نیز مولای اوست؟» گفتند: نه ... .(شرح نهج البلاغه, 6/167)2. احتجاج علی(ع) در زمان عثمانسلیم بن قیس می گوید: علی(ع) را در مسجد رسول خدا(ص) دیدم که در مورد فضائل و خصائص خود با مردم احتجاج می کرد و آنها را به خدا قسم می داد تا آن چه را شنیده و یا دیده اند شهادت بدهند. از جمله فرمود: شما را به خدا سوگند می دهم آیا می دانید هنگامی که خدای متعال پیغمبرش را امر فرمود تا اولیاء و متصدیان امور مردم, را به آنها معرفی نماید (تا آنها را بشناسند) و دستور داد همان طور که نماز و زکات و حج را برای آنها تفسیر نموده, ولایت را نیز برای آنها تفسیر نماید و مأمور گشت که مرا در غدیر خم برای مردم به ولایت منصوب فرماید, سپس رسول خدا(ص) خطبه ای ایراد فرمود و در ضمن آن فرمود: ای مردم همانا خداوند مرا به اجرای امری مأمور کرده که سینه ام به آن امر تنگ شده و چنین پنداشتم که مردم مرا تکذیب کنند, پس خداوند مرا تهدید کرد که یا آن امر را ابلاغ نمایم و یا این که مرا عذاب نماید, سپس مردم را برای انجام نماز جماعت دعوت فرمود و پس از اقامه نماز خطبه خواند و فرمود: ای مردم! آیا می دانید که خداوند, مولای من و من مولای مؤمنین هستم و بر مؤمنین از خودشان اولی و سزاوارترم؟ گفتند: آری! چنین است.سپس فرمود: یا علی برخیز! پس برخاستم و فرمود: «هر کس من مولای اویم علی نیز مولای اوست, خدایا هر کس علی را دوست دارد دوست بدار و با هر کس که علی را دشمن دارد دشمن باش.در این هنگام «سلمان فارسی» به پا خاست و گفت: یا رسول الله! ولایت در مورد علی(ع) چگونه ولایتی است؟ فرمود: ولایت علی همانند ولایت من است, هر کس که من به او خودش اولی و سزاوارترم پس علی نیز به او از خودش سزاوارتر است. آن گاه خداوند این آیه را نازل فرمود که: «امروز دین شما را کامل کردم و نعمت خود را بر شما تمام نمودم و اسلام را به عنوان آیین (جاودان) شما پذیرفتم» سپس رسول خدا تکبیر گفت و فرمود: الله اکبر, تمام شدن نبوت من و کامل شدن نعمت خدا به ولایت علی(ع) بعد از من است. بعد ابوبکر و عمر برخاستند و گفتند: یا رسول الله(ص) آیا این آیات فقط در مورد علی است؟ فرمود: آری! در مورد او درباره اوصیای من است تا روز قیامت. گفتند: اوصیای خود را برای ما بیان فرما, فرمود: علی(ع) برادر و وزیر و وارث و وصی و خلیفه من در امت من است و بعد از من ولی و سرپرست همه مؤمنین است و بعد از او دو فرزندم حسن و حسین(ع) و پس از او نه تن از فرزندان پسرم حسین(ع) هر یک پس از دیگری اوصیای من هستند. قرآن با آنهاست و آنها با قرآنند, از قرآن جدا نمی شوند و قرآن نیز از آنها جدا نمی شود تا در کنار حوض بر من وارد شوند (پس از این توضیح علی(ع) آنها را قسم داده بود که هر کس این سخنان را از پیامبر(ص) شنیده گواهی بدهد) همگی گفتند: آری! بخدا قسم این سخنان رسول خدا را ما شنیده ایم و همان طور که گفتی ما بدان شهادت و گواهی می دهیم.از جمله این افراد زید بن ارقم, براء بن عازب, سلمان, ابوذر, مقداد و عمار بودند.(فرائد السمطین, 1/314, باب 58, حدیث 250)3. احتجاج علی(ع) در ایام خلافتشاصبغ بن نباته گفت: علی(ع) مردم را سوگند داد که هر کس گفتار رسول خدا(ص) را در روز غدیر خم شنیده است برخیزد و بدان گواهی دهد و فقط کسی برخیزد که گفتار رسول خدا(ص) را شخصا شنیده باشد. جمعی در حدود هفده نفر برخاستند که در میان آن گروه, ابوایوب انصاری, ابو عمره بن عمروبن محصن, ابوزینب (ابن عوف الانصاری), سهل بن حنیف, خزیمه بن ثابت, عبدالله بن ثابت انصاری, حبشی بن جناده سلولی, عبید بن عازب انصاری, نعمان بن عجلان انصاری, ثابت بن ودیعه انصاری, ابوفضاله انصاری و عبدالرحمن بن عبد رب انصاری بودند.گروه نامبرده برخاستند گفتند: ما شهادت می دهیم که شنیدیم رسول خدا(ص) فرمود: «هر کس من مولای اویم علی نیز مولای اوست. خدایا! هر کس او را دوست دارد دوستش بدار و با هر کس که علی را دشمن است دشمن باش و محبین علی را دوست بدار و مبغضین علی را مبغوض بدار و هر کس که علی را کمک و یاری می نماید کمکش کن».(اسد الغابه فی معرفه الصحابه, 3/307 و 5/205؛ الاصابه فی تمییز الصحابه, 2/408) نویسنده در جایی دیگر از مقاله سخن مضحکی می گوید: «آیا این عمل شایسته شأن رسول رسول الله(ص) و یارانش می باشد که ایشان در طول 23 سال نتوانستند العیاذ بالله به وظیفه خود که همان تربیت و تزکیه یاران و شاگردان است عمل نماید و آیا پیامبر(ص) در این مدت طولانی فقط توانست چند نفر انگشت شمار را صحی تربیت نماید؟»این سخن بسیار بی اساس است, زیرا در تربیت صحیح دو عامل اساسی نقش دارد:1. مربی بسیار قوی و خودساخته2. متربی (شاگرد) مستعد و آماده.درست مانند کشاورزی, یک محصول خوب معلول بذر خوب و زمین حاصل خیز است. اگر یکی از این دو عامل نباشد, محصول خوبی به دست نمی آید. پیامبر(ص) به عنوان انسان کامل و بهترین مربی انسان ها به نحو احسن وظیفه و رسالت خود را –که تعلیم و تزکیه است- به خوبی انجام دادند ولی متأسفانه برخی از اصحاب مستعد دریافت این تربیت صحیح نبودند. به بیان دیگر مشکل از قابلیت قابل است. آن اصحاب قابلیت و استعداد تربیت صحیح را نداشتند.همچنان که حضرت نوح(ع) نزدیک هزار سال در قوم خود به تبلیغ پرداخت(عنکبوت, آیه 14) ولی گروه اندکی –حدود چهل نفر- به او ایمان آوردند.آیا مشکل از رسالت نوح (ع) بود؟ خیر وگرنه خداوند این همه در قرآن از نوح تعریف و تمجید نمی کرد, بلکه مشکل از مردم و قابلیت آنها بوده است. .

پرسمان دانشگاهیان

مرجع:

ایجاد شده در 1401/03/25



0 دیدگاه
برای این پست دیدگاهی وجود ندارد

ارسال نظر

آدرس : آزمايشگاه داده کاوي و پردازش تصوير، دانشکده مهندسي کامپيوتر، دانشگاه صنعتي شاهرود

09111169156

info@parsaqa.com

حامیان

Image Image Image

همكاران ما

Image Image