ماهیت و اهداف مارکسیسم ، کمونیسم و لیبرالیسم /

تخمین زمان مطالعه: 16 دقیقه

تبیین کامل و همه جانبه موضوعات فوق از گنجایش یک نامه خارج بوده و نیازمند مراجعه به منابعی است که در این زمینه وجود دارد . در ادامه به اختصار مطالبی ارائه می گردد :مارکسیسم : واژه مارکسیسم از نام کارل مارکس (۱۸۸۳ - ۱۸۱۸)، بنیان گزار سوسیالیسم علمى گرفته شده و عبارت است از مجموعه نظریات و آموزش هاى فلسفى و سیاسى و اقتصادى مارکس و فردریک انگلس (۱۸۹۵ - ۱۸۲۰). این مکتب، قدرت هاى مادى تولید و مبارزه طبقاتى را نیروهاى بنیادى فعال در تاریخ مى داند. مطلب اساسى در مارکسیسم، مدلل کردن نقش و رسالت تاریخى پرولتاریا به عنوان سازنده جامعه بدون طبقه کمونیستى است.


تبیین کامل و همه جانبه موضوعات فوق از گنجایش یک نامه خارج بوده و نیازمند مراجعه به منابعی است که در این زمینه وجود دارد . در ادامه به اختصار مطالبی ارائه می گردد :مارکسیسم : واژه مارکسیسم از نام کارل مارکس (1883 - 1818)، بنیان گزار سوسیالیسم علمى گرفته شده و عبارت است از مجموعه نظریات و آموزش هاى فلسفى و سیاسى و اقتصادى مارکس و فردریک انگلس (1895 - 1820). این مکتب، قدرت هاى مادى تولید و مبارزه طبقاتى را نیروهاى بنیادى فعال در تاریخ مى داند. مطلب اساسى در مارکسیسم، مدلل کردن نقش و رسالت تاریخى پرولتاریا به عنوان سازنده جامعه بدون طبقه کمونیستى است. مارکسیسم بر بنیاد فلسفى ماتریالیسم دیالکتیک و ماتریالیسم تاریخى قرار دارد. نظریه ارزش اضافى (تفاوت مزد کارگر و ارزش کالایى که طى یک دوره معین تولید مى شود)، ماتریالیسم تاریخى (اعتقاد به اینکه نظام اجتماع بر پایه شرایط اقتصادى قرار دارد و تولید مادى نقش تعیین کننده را در تکامل آن ایفا مى کند و زندگى فرهنگى نیز انعکاسى از نظام اقتصادى جامعه است)، مبارزه طبقاتى (تاریخ کلیه جوامع انسانى که پدید آمده اند تاریخ مبارزه طبقاتى است که گاهى پنهان و گاهى آشکار ادامه یافته است)، رابطه متقابل استثمار و مالکیت، نفى دولت (نهاد زورگوى اجتماعى متعلق به دوران روابط و کشمکش هاى طبقاتى که با از میان رفتن طبقات اجتماعى علت وجودى آن نیز از بین مى رود)، انقلاب (انقلاب دموکراتیک یا بورژوا - دموکراتیک و انقلاب سوسیالیستى) و دیکتاتورى پرولتاریا از جمله اختصاصات مارکسیسم شمرده مى شوند. در ادامه به نقد و بررسی برخی از عقاید مارکسیستی می پردازیم : مـارکـسـیسم مى گوید : خداپرستى انسان , مایه از خود بیگانگى او است زیرا فرد خداپرست با پرستش و توجه به غیر , از خود بیگانه گشته و به دیگرى وابسته شده است , همچنانکه این سخن را درباره مالکیت انسان نیز تکرار مى کند و مساله مالکیت انسان را نسبت به چیزى مایه تعلق انسان به غیر خود مى داند , و براى رهائى ازپدیده از خود بیگانگى مذهبى و از خود بیگانگى اقتصادى , اصل مذهب ومالکیت را حذف مى کند تا او را از این وابستگیها رهائى بخشد . ولـى هـنگامى که به نوشته هاى مذهبى مراجعه مى کنیم , مى بینیم نظریه اسلام درست بر خلاف نظریه مارکس بوده و اسلام خدا فراموشى را مایه خود فراموشى مى داند . در اینجایادآور مى شویم نظریه اى که درباره از خود بیگانگى انسان در سایه مذهب از مارکس نـقـل شد , مربوط به خود او نیست , بلکه وى آن را از فویر باخ پیشواى مادیگرى قبل از مارکس گرفته و آن را تحت عنوان اومانیسم ( انسان گرائى ) وارد فلسفه خود ساخته است . هـدف او از وارد ساختن این اصل به فلسفه مادیگرى , ترمیم خشکى و خشونت فلسفه ماده گرائى است که هر انسان غربى آن را لمس مى کند , زیرا مادیگرى قرن هیجدهم انسان را مانند یک ماشین مى دانست و مکانیسم آن را مثل یک ماشین مى پنداشت . درقـرن نـوزدهـم , نـظـریـه مـکانیکى مردود شناخته شد , و مادیگرى دیالکتیکى ,جایگزین مـادیـگـرى مـیـکـانـیکى گردید , ولى در هر حال هر دو بر اثر اصالت بخشیدن به ماده و نفى معنویت با خشکى و خشونت خاصى همراهند که با روح لطیف معنوى انسان ناسازگار است . فـویر باخ در یکى از سخنان خود چنین مى گوید : در انسان پرستشگر یک نوع حالت تعلق و وابستگى پدید مى آید , چه بهتر که از این حالت بیرون آئیم , زیرا وقتى بشر خدا را مى پرستد و از او فرمان مى برد , به صورت موجودى وابسته وبى شخصیت درمى آید , که دیگر به خود تعلق ندارد . مارکس نیز همین جملات را تکرار مى کند و مى گوید : انسان باید گرد خود بگردد , نه گرد وجود دیگرى . مـارکـسـیـسم از این فرصت استفاده کرده و خواسته است براى تز اقتصادى خود ,یک اصل فلسفى نیز بیندیشد و آن اینکه : مالکیت انسان , مایه تعلق او به غیر خودمى گردد , و انسان نباید مانند اشیاء و ابزار به غیر خود متعلق و وابسته گردد . ولى با اصرارى که مارکسیسم در این مورد انجام مى دهد , هنوز نتوانسته است ازخشونت و قساوت فلسفه مادیگرى سر سوزنى بکاهد . فلسفه اى که به چیزى غیر از ماده و انرژى نمى اندیشد , و تکامل انسان را در پرتو تکامل ابزار تولید و روابـط اقـتـصادى مى داند , و حتى عامل تکامل را در انسان امر درونى ندانسته و آن رابرخاسته از عامل خارجى ( تکامل اقتصادى ) مى پندارد , چگونه مى تواند از اصالت انسان و انسانگرائى سخن بـگـوید و دم از معنویت بزند ؟اگر واقعا براى مارکسیستها مساله انسان گرائى مطرح است , و مـعـتقدند که به غیر انسان نباید اصالت داد , پس چرا انسان را وابسته به تکامل ابزار تولید و روابط اقـتـصـادى مـى دانـند و به جاى اینکه اقتصاد را در خدمت انسان قرار دهند ,انسان را در خدمت اقـتـصاد و ابزار تولید درمى آورند ؟ اگر انسان اصل است , پس چرا او را در حد یک حیوان مصرف کـننده تنزل داده و پیوسته شعار مى دهند : از هر کس باید به اندازه توان او کار کشید و به اندازه نیاز , به او پرداخت . بـا تـوجه به این مطلب , اکنون به تحلیل اصل مطلب مى پردازیم :1 - ارتباط با کمال مطلق , مایه تکامل است . خدا پرستى , به معنى ارتباط با کمال مطلق است . خدا از نظر یک فرد مذهبى ,سراسر , جمال و کمال و از هر عیب و نقص پیراسته و مبرا است . او آفریدگار دانا و توانا است که به جهان و انسان , هستى بخشیده است . و اگر لحظه اى فیض او قطع گردد , تاریکى وحشت زاى عدم مطلق همه جا را فرا مى گیرد . ارتباط با چنین کمال مطلق , مایه تعالى انسان است . و بـه وجـدان هـاى بـیـدار , شعورو ادراک و به حس علم جوئى و کنجکاوى انسان , قدرت و نیرو مـى بـخشد و موقعیت انسان را در جهان , با واقطع بینى کاملى روشن مى سازد و از نخوت و بلند پروازى اومى کاهد . مـعـنـى اصـالـت انـسـان , ایـن نیست که پیوند او را از کمال مطلق قطع کنیم , و به بهانه اعطاء شـخـصـیـت , او را خـودخـواه و خودپرست بار آوریم , که مفهومى جز زبونى و ناتوانى او در برابر تمایلات نفسانى ندارد . آیا علاقه انسان به علم و دانش , به اخلاق , نیکوکارى , هنر و زیبائى ها , مایه ازخود بیگانگى او است , یا مایه کسب کمال , و لذا , یک نوع بازگشت به خویشتن است ؟ عین این سخن درباره خداجوئى و خدایابى نیز حاکم است , زیرا انسان خداجو و خداپرست مى خواهد از طریق پیوند با کمال مطلق , بر کمال خود بیفزاید . مـعنى راستین اومانیسم و حفظ اصالت انسان نیز سوق دادن او به ارزش هاى اخلاقى و سجایاى انسانى است که به ذات او برمى گردد , و در ذات والاى او جاى مى گیرد . مـارکـسـیـسم , از آثار سازنده خداگرائى آنچنان غافل است که خداپرست را فاقد شخصیت تلقى مى کند و خویشتن گرائى و نفس پرستى را مایه تجلى شخصیت مى داند . او خـدا را بسان یک حاکم ستمگر و خودکامه تصور کرده است که از کرنش بندگان و خردکردن شخصیت آنان لذت مى برد , و با سلب شخصیت از آنها , مقام خود را بالا مى برد . در صورتى که پرستش خدا جز طلب کمال و سیر در جهت قرب به خدا , جز یک نوع حق شناسى و قدردانى از نعمت هاى او و جز اظهار لیاقت و شایستگى براى بهره مندى ازنعمتهاى بیشتر , چیزى نیست . خـداپـرسـتـى , داراى آثار ارزنده و کمال آفرینى است که هیچ فرد خردمندى در آن شک و تردید ندارد . خـداشناسى , مایه تکامل علوم و دانش ها , کنترل کننده غرائز مرزنشناس انسانى ,پرورش دهنده فضائل اخلاقى و سجایاى انسانى , و مایه آرامش روح و روان در سختى هاو دشواریها است . مـحـققان الهى در کتاب هاى مربوط به عقائد و مذاهب , پیرامون آثار سازنده آن سخن گفته اند , که نیازى به تکرار آنها نیست . و در اینجا به همین مختصر اکتفا مى شود . 2 - ریشه مذهب در نهانگاه روح از نظر متفکران , مذهب , ریشه عمیقى در روح و روان انسان دارد , و تـوجـه بـه خـداو مـاوراء طـبیعت , تجلى احساس درونى است که آفرینش انسان با آن سرشته گردیده است . بـشـر در تـاریـخ زنـدگى خود , عادات و رسومى را پدید آورده و سپس آنها را به دست فراموشى سپرده است , ولى هرگز مذهب را از قاموس زندگى حذف ننموده و با آن وداع نکرده است . خاصیت تحول پذیرى انسان , بر نظر او درباره مذهب اثرى نگذارده است . همه اینها نشان مى دهد که مذهب ریشه عمیقى در نهاد انسان دارد . روانـشـنـاسـى امـروز , حس مذهبى را یکى از چهار حسى مى داند که متن روان انسان راتشکیل مى دهند . این چهار حس , عبارتند از :1 - حس علم جوئى و کنجکاوى . 2 - حس اخلاق و نیکوکارى . 3 - حس هنرجوئى و زیباخواهى . 4 - حس خداجوئى و مذهبى . آنان درباره هر چهار حس و چگونگى آمیزش آنهابا روان انسان , سخنان ارزنده اى دارند . از ایـن رو , بر خلاف نظریه مارکس , خداجوئى یک نوع بازگشت به خویشتن , و الحاد وانکار خدا یک نوع از خود بیگانگى است . ایـن حـقـیـقـت در آیه زیر به روشنى بازگوشده است که مى فرماید : و لا تکونوا کالذین نسواللّه فانساهم انفسهم (1) . مـانـنـد آن گـروه نباشید که خدا را فراموش کردند و خداوند آنان را به خود فراموشى دچار ساخت . این آیه , به روشنى خدا فراموشى را مایه خود فراموشى مى داند . و نکته آن , همان است که یادآور شدیم . امیرمومنان علیه السلام در یکى از سخنان کوتاه خود مى فرماید : من نسى اللّه انساه نفسه و اعمى قلبه (2) . هر کس خدا را فراموش کند , او را به خود فراموشى و کوردلى , دچار مى سازد . 3 - مـوقـعـیت معلول نسبت به علت اصولا از نظر فلسفه , وجود معلول , جز یک وجود وابسته به علت و قائم به او چیزى نیست . معلول , لطیف ترین و دقیق ترین وابستگى را به مقام علت داراست . بنابر این واقعیت جهان امکانى - اعم از انسان و غیره - جز یک نوع تعلق و وابستگى به آفریدگار چیزى نیست . اعـتراف به وجود خداى یگانه , و توجه به منبع کمال , یک نوع اعتراف به واقعیتى است که براهین فـلـسفى از آن پرده برداشته است ,و الحاد و انکار خدا و یا بى توجهى به آن , یک نوع پرده پوشى بر سیماى حقیقت به شمار مى رود . اگر واقعا معلول و مخلوق , مقامى و حقیقتى جز تعلق و وابستگى ندارد , آیا اعتراف به چنین تعلق , حـقـیـقت گرائى است یا انکار آن ؟ و اگر انسان , مخلوق ذات بالاتر و برتر است , توجه به چنین وابستگى که عین واقعیت وجود او است , از خود بیگانگى است , یا عین خودگرائى ؟سخن درباره مالکیت انسان را که از نظر مارکس مایه از خود بیگانگى است , به وقت دیگرى موکول مى کنیم . ولى اجمال سخن درباره آن چنین است که :حقیقت مالکیت در اسلام , تعلق مال به انسان است نه تعلق انسان به مال . به تعبیردیگر , مال از نظر اسلام براى انسان وسیله زندگى است , نه هدف . مالکیت در صورتى مایه از خود بیگانگى است که دنیا هدف و کعبه آمال باشد , نه وسیله زندگى . امیرمومنان على علیه السلام در این مورد تعبیرى بس لطیف دارد , آنجا که مى فرماید : و من ابصر بها بصرته و من ابصر الیها اعمته (3) . هـر کـس بـه جـهـان , بـه دیـده معبر و گذرگاه و وسیله و ابزار کا بنگرد , مایه روشنى دل او مى گردد . و هر کس به آن از زاویه هدف و آرمان نگاه کند , او را کوردل , و قلب او را بى بصیرت مى سازد . از ایـن جـهـت , در اسـلام دنـیادارى و تجمل پرستى مذموم , و مایه نابودى سعادت انسان بشمار مى رود . پرسشها و پاسخها، سبحانى - جعفر 1 - سوره حشر , آیه 19 . 2 - فهرست غرر الحکم , ص 381 . 3 - نهج البلاغه , خطبه 79 . بـر اهـل ادب و معنى تفاوت بها و الیها واضح و روشن است و امام علیه السلام در این جمله کوتاه , نظریه اسلام را درباره توجه به دنیاروشن ساخته است . }درباره مارکسیسم، کتاب هاى فراوانى وجود دارد، از جمله: 1- نقدی بر مارکسیسم ، مرتضی مطهری . 2- فلسفه ما شهید صدر 3- درس هایى درباره مارکسیسم جلال الدین فارسى 4- فلسفه اسلامى و حصول دیالکتیک جعفر سبحانى 5- پایان عمر مارکسیسم ناصر مکارم 6- نقدى بر مارکسیسم محمد جاسمى 7- نقدى بر دیدگاه اخلاقى مارکسیسم محسن غرویان 8- شناخت و سنجش مارکسیسم احسان طبرى 9- فراسوى مارکسیسم ترجمه: مختارى . 10 . از بردگى روم تا مارکسیسم حجتى کرمانى [پایان کد انتخابی]کمونیسم واژه کمونیسم (commuonism) از ریشه لاتین (commons) به معنی اشتراک گرفته شده است. کمونیسم از یکی از مکاتب سیاسی دنیا است که در سال 1848 توسط «کارل مارکس» و «فردریک انگلس» در آلمان در سال 1848 پا به عرصه اندیشه‌های سیاسی اجتماعی غرب گذاشت. این دو با انتشار مانیفست کمونیست، حرکت تازه ای در نگرش کمونیسم جهانی به وجود آوردند. از نظر فلسفی کمونیسم بر مالکیت عمومی وسائل تولید تکیه دارد.به طور مختصر می توان اساس تفکر مارکسیستی را در موارد ذیل خلاصه نمود:1. اقتصاد تعیین کننده مسیر تاریخ است و تاریخ جز جنگ‌های طبقاتی و مبارزه بین گروه‌هایی‌که منافع اقتصادی آنها با هم متعارض است چیز دیگری نیست. بر اساس این تعبیر جنگ‌های طبقاتی در مراحل مختلف تاریخی ابتدا بین بردگان و برده داران، سپس میان فئودالها و «سرف ها» یا دهقانان فقیر و بی زمین و بالاخره بین کارگران و سرمایه داران در می گیرد و سرانجام به پیروزی طبقه کارگر یا پرولتاریا و نفی کامل طبقات اجتماعی منتهی می گردد.2. دولت‌ها نقشی جز تأمین طبقه حاکم ندارند و در جوامع سرمایه داری دولت حافظ منافع صاحبان سرمایه ها و استثمار طبقه کارگر است. این فشار و استعمار فقط هنگامی خاتمه خواهد یافت که مالکیت خصوصی، به ویژه مالکیت ابزار تولید از میان برداشته شود و طبقه کارگرحکومت را به دست خود بگیرد.مارکس در آثار مختلف خود همچون «مانیفست» کمونیست و «کاپیتال» تاریخ تحولات جهان را بر مبنای ماتریالیسم تاریخی، یا فلسفه مادی دیالکتیکی بیان می کند. مارکس تکامل وسایل تولید و نحوه تملک و بهره برداری از این وسایل را زیر بنای تحولات اجتماعی می داند و تاریخ بشر را به صورت تاریخ جنگ‌های طبقاتی و منازعه بین طبقات مختلف بررسی و تجزیه و تحلیل می نماید. از نظر مارکس دوره های تاریخی عبارتند از: 1. کمون اولیه: که در این جامعه هیچ‌گونه طبقه‌ای وجود نداشته بنابراین هیچ گونه تملک بر وسایل و ابزار تولید نیز وجود نداشته است؛2. دوره برده داری؛3. دوره فئودالیته؛4. دوران بورژوازی و سرمایه داری؛5. دوره سوسیالیسم؛6. کمون ثانویه یا آرمان‌شهر مارکسیستی.با بررسی این مراحل شش‌گانه که اندیشه‌های کمونیستی به دنبال تبیین آن هستند، نوعی ذهنی‌گرایی و دوری از واقعیات قابل ردیابی است. اصولاً در این اندیشه نوعی کلی‌گویی، و یک‌جانبه‌نگری درباره تاریخ، جامعه، انسان و دیگر مباحث وجود دارد. برای مثال می‌توان به مرحله کمون اولیه، که مدنظر شما نیز بوده اشاره کرد، در چه دوره زمانی از نظر مارکس این حالت وجود داشته است. اصولاً آیا واقعیتی ورای این کمون اولیه و مختصات آن وجود دارد، یا این‌که تنها یک امر ذهنی و خیالی است. دوره‌ای که در آن هیچ‌گونه طبقه‌ای وجود نداشته و به تبع آن هیچ‌گونه مالکیتی نیز نبوده، آیا امکان واقعی دارد و اگر دارد چه مقطع زمانی را در بر می‌گرفته. اینها سؤالاتی است که درباره این تقسیم تاریخ مارکسیستی مطرح است. سؤالات بیشماری که درمورد سایر مراحل تاریخی مطرح شده نیز جاری است. عدم پاسخ‌دهی به این سؤالات فکری، یکی از بیشمار دلائلی بود که ، اندیشه‌های کمونیستی را با بن‌بست فکری و عملی مواجه نمود. همه تاریخ و تمدن‌ها را با یک نوع نگاه دیدن، ناخودآگاه انسان را از نظر فکری با بن‌بست مواجه خواهد کرد. جهت اطلاع بیشتر در زمینه اصول فکری کمونیستی می‌توانید به منابع زیر مراجعه نمایید.1. محمود طلوعی، فرهنگ جامع سیاسی،2. جعفر سبحانی، فلسفه اسلامی و اصول دیالکتیک3. سید محمدباقر صدر، اقتصاد ما4. سید محمدباقر صدر، انسان معاصر و مشکلات اجتماعی5. سید محمدباقر صدر، فلسفه تاریخ در قرآن6. شهید مطهری، جامعه و تاریخ7. شهید مطهری، نقدی بر مارکسیسم8. محمدتقی مصباح، جامعه و تاریخ از دیدگاه قرآن. لیبرالیسم لیبرالیسم به عنوان یکی از مکاتب و ایدئولوژی های مهم غرب است که مبتنی بر ویژگی ها، اصول و مقدمات فکری است که با تأکیدبر فلسفه آزادی طلبی واعتقادبه این که انسان آزاد آفریده شده وصاحب اختیارو اراده است وباید مجاز باشد به هراندازه که می تواند آزاد پرورش یابد. در ادامه به صورت مختصر توضیحاتی پیرامون این دو اصطلاح ارائه می شود: واژه Liberal در لغت به معناى مختلف به کار رفته است: آزاد مرد در مقابل برده، روشنفکر، سخاوتمند، لاابالى، بى بند و بار، آزادیخواهی، و... اما در اصطلاح به یک گونه طرز تفکر در زمینه هاى سیاسى، اقتصادى، فرهنگى و دینىگفته مى شود که تکیه اصلى آن بر آزادى هر چه بیشتر و توجه به حقوق طبیعى افراد است. این مکتب که اولین بار به عنوان یک حزب سیاسى در سال 1850 م در انگلیس مطرح گردید داراى اصول و ویژگى هایى است از قبیل: 1- فردگرایى: فرد و حقوق او بر همه چیز مقدم است. اگر دولت هم تشکیل شده است باید در خدمت خواسته هاى افراد جامعه باشد و نفع جامعه، موهوم است. 2- ارزش مطلق آزادى: تنها حد آزادى در نظر لیبرال ها، آزادى افراد دیگر است. دیگر هیچ مقوله اى از قبیل عدالت اجتماعى و اقتصادى، حفظ بنیان خانواده، اخلاق و... نمى تواند آن را محدود کند. همه باید قربانى این آزادى مطلق شوند. 3- انسان محورى و امانیسم: با توجه به نگرش مادى این اندیشه به عالم، آنچه اصل است، انسان است. به همین دلیل در وضع قوانین و ارائه خطوط اصلى سیاست و اقتصاد و فرهنگ، آنچه مهم و اصل است دیدگاه انسان و اراده اوست. برخلاف ادیان الهى و توحیدى که خدامحور هستند و مقنن اصلى را خداوند مى دانند. لیبرالیسم به معناى نظریه آزادى در برابر هر نهاد به اصطلاح محدود کننده از جمله دین و مذهب مى باشد. بنابراین واژه آزادى در این جا به معناى «اباحى گرى» است نه به معناى استقلال از یوغ خودکامگان که در فرهنگ ما رایج است. مهم ترین شاخصه جریانات لیبرالیستى عبارتنداز: 1- محافظه کارى و سازشگرى 2- تأکید بر ملى گرایى (ناسیونالیسم) در برابر مکتب گرایى 3- نارضایى از حاکمیت خالص ارزش هاى دینى 4- مخالفت با قدرت اجتماعى دین 5- مخالفت با حرکت هاى انقلابى و اعتقاد به مبارزات رفرمیستى و پارلمانتاریستى. براى آگاهى بیشتر ر.ک: 1- پرسش ها و پاسخ ها، آیت الله مصباح یزدى، ج 4 2- فرهنگ واژه ها، عبدالرسول بیات و جمعی از نویسندگان، مؤسسه اندیشه و فرهنگی دینی 3- فرهنگ سیاسى، دکتر بهروز شکیبا 4- لیبرالیسم غرب، آنتونی آرپلاستر، ترجمه عباس مخبر، نشر مرکز 5. درآمدی بر ایدئولوژی های سیاسی، اندرو هی وود، دفتر مطالعات سیاسی و بین المللی (لوح فشرده پرسمان، اداره مشاوره نهاد رهبری، کد: 7/100123549) .

پرسمان دانشگاهیان

مرجع:

ایجاد شده در 1401/03/25



0 دیدگاه
برای این پست دیدگاهی وجود ندارد

ارسال نظر



آدرس : آزمايشگاه داده کاوي و پردازش تصوير، دانشکده مهندسي کامپيوتر، دانشگاه صنعتي شاهرود

09111169156

info@parsaqa.com

حامیان

Image Image Image

همكاران ما

Image Image