« قصیده ی لقائیه » /

تخمین زمان مطالعه: 3 دقیقه

« قصیده ی لقائیه » ای دل به در کن از سرت کبر و ریا را خواهی اگر بینی جمال کبریا را تا با خودی، بیگانه ای از آشنایان بیگانه شو از خود، شناسی آشنا را


« قصیده ی لقائیه » ای دل به در کن از سرت کبر و ریا را خواهی اگر بینی جمال کبریا را تا با خودی، بیگانه ای از آشنایان بیگانه شو از خود، شناسی آشنا را عنقای عشق قاف قرب قاب قوسین در زیر پر بگرفته کلّ ماسوا را در کشور دل حاکم فرمان روایی منگر به جز سلطان یَهدِی مَن یَشَا را بنیوش از من باش دائم در حضورش تا در حضور او چه ها یابی چه ها را ای همدم کرّوبیان عالم قدس از خود به در کن لشکر دیو دغا را تا از سواد و از خیال و از بیاضت فانی شوی بینی جهان جان فزا را مرآت اسماء و صفات حق بود دل مشکن چنین آئینه ی ایزد نما را گر جذبه ای از جانب جانانه یابی بازیچه خوانی جذب کاه و کهربا را یارت دهد اندر حریم خویش بارت مر آزمون را گوی از اخلاص یارا در خلوت شب های تارت می توانی آری به کف سرچشمه ی آب بقا را گویی خلیل آسا اگر وَجَّهتُ وَجهِی گردد تو را راز نهانی آشکارا تسبیح گوی ذات پاک لایزالش بنگر ز ذرّات ثریّا تا ثری را از رحمت بی انتهای خویش دارد وابسته ی دام بلا اهل ولا را زاهد بود سودا گر و عابد اجیری محو است و طمس و محق اصحاب وفا را گاهی ز اشراق رخ مهر آفرینش بر آسمان جان دهد رشک ضیا را گاهی ز زلف مشکسای دل ربایش آشفته ی خود می کند احوال ما را دل در میان اصبعین اوست دائم از قبض و بسطش فهم کن این مدّعا را اللهُ قَد خَلَقَکُم اَطوَاراً ای قوم کَیفَ فَلاَ تَرجُونَ للهِ وَقَارَا آیین مردان خدا تقواست تقوا مرزوق عندالله بین اهل تقی را ره رو چنان که مردم هوشیار رفتند راهی مبین جز راه و رسم مصطفی را گر مشکلی پیش آیدت ای سالک راه نَادَ عَلِیّاً بین ید مشکل گشا را خواهی روی اندر منای عاشقانش بار سفر بر بند سوی کربلا را دردت اگر باشد پی درمان دردت از چه نجویی از طبیب خود دوا را تسلیم باش و سر بنه اندر رضایش بر بند لب از گفتن چون و چرا را ابناء نوعت را ز خود خوشنود می دار خواهی ز خود خوشنود ار داری خدا را گفتار نیکو باید و کردار نیکو تا در جزای این و آن یابی لقا را بیدار باش و در ره زاد ابد کوش بگسل ز خود دام هوس ها و هوا را بر آب زن اوراق نقش این و آن را بر دل نشان احکام قرآن و دعا را فکری بکن بنگر که ای و در کجایی هم از کجا بودی و می خواهی کجا را دردا که ما را آگهی از خویش نبود ور نه به ما کردی عطا کشف غطا را گر تا و پود بودم از هم بر شکافی جز او نخواهی یافت این دولت سرا را عشق منش از گفته ی استاد نبود نوشیده ام با شیر مادر این غذا را تنها نه من سرگشته ام زان رو که بینم نالان و سرگردان او ارض و سما را تنها نه من در حیرتم از سرّ انسان بل صار فیه القوم کلّهم حیاری بیچاره ایم ای چاره ی بیچارگانت جز تو که یارد دست ما گیرد نگارا عارم بود از این کلیمی اربعینم از جود تو دارم من امّید عطا را تسخیر خود کن نجم را آن سان که کردی تسخیر خود مهر و مه و استاره ها را دیوان اشعار؛ اوائل دیوان / علاّمه حسن حسن زاده آملی ، تهران ، انتشارات رجاء ، طبع چهارم ، 1377 .

پرسمان دانشگاهیان

مرجع:

ایجاد شده در 1401/03/25



0 دیدگاه
برای این پست دیدگاهی وجود ندارد

ارسال نظر



آدرس : آزمايشگاه داده کاوي و پردازش تصوير، دانشکده مهندسي کامپيوتر، دانشگاه صنعتي شاهرود

09111169156

info@parsaqa.com

حامیان

Image Image Image

همكاران ما

Image Image