اسباب و نیازهای عشق حقیقی /

تخمین زمان مطالعه: 9 دقیقه

آیا عشق به شناخت و معرفت نیازمند است؟ اسباب عشق کدام است؟


در یک کلام عشق حقیقی ثمره و محصول عقل و شناخت است. در پاسخ به این سوال به چند نکته باید توجه نمود. 1-سالک کوی حقیقت بدون گذر از وادی عقل و حکمت، نخواهد توانست به وادی عشق و محبت وارد شود و این دو وادی در پی هم اند. 2- انسان آمیزه ای از عقل و عشق است، ولی عقل متوسط و عشق نهایی است. به عبارتی می توان گفت نیرویی که قادر است انسان را به خواسته ها و اهداف خود، به خصوص در بحث وصول به حقیقت برساند، عشق است و نه عقل. وادی عقل آدمی را از وادی طبیعت جدا می سازد و از آتش نجات می دهد و زندگی او را مدیریت می کند، ولی این نیروی عشق است که زمینه پرستش محبوب حقیقی هستی را فراهم می کند و اسباب وصول و عرفان را میسر می سازد. اگر نظر کوتاهی به ادبیات عرفانی کنیم، به وضوح شاهد این معنا خواهیم بود که سخن و پیشنهاد عرفا برای سلوک و وصول به محبوب هستی راه عشق است 3. عقل فقط راهنما است؛ مولا على(ع) مى فرمایند: «عقل هدایت بخش و نجات دهنده است...»، (میزان الحکمه، ج 6، ص 397، ر 13022، مکتب الاعلام الاسلامى، چ اوّل، سال 1362). و نیزمى فرمایند: العقل یصلح الرویة؛ عقل رویه و منش را اصلاح مى کند، (همان، ص 396، ر 13019). 4. عقل عشق آفرین است؛ امام على(ع) مى فرمایند: العقل رقى الى اعلى علیین؛ عقل باعث ترقى انسان به اعلى علیین مى باشد، (همان، ر13016). وقتى انسان عقل خود را به کار گیرد، راه را از چاه مى شناسد؛ سلوک سعادت را از سقوط شقاوت باز مى یابد؛ خانه جانان را از کاشانه شیطان جدا مى سازد و حتى عشق حقیقى را از عشق مجازى متمایز مى کند. انسان در پرتو عقل، راه اعلى علیین را مى جویدو لذّت تشخیص و ترسیم چنین راهى، کام تشنه را براى وصول به گوارایى آب تحریک مى کند و با تکرار تصور ضرورت پیمودن راه عشق، دل را با خود همراه مى سازد. از این رو مى گوییم: عقل عشق آفرین است. 5. مرکب وصول و معرفت قلبى عشق است نه عقل؛ عقل چون پلیس، فقط راهنماى خوبى است و گرنه هرگز پاى پیمودن راه وصال را ندارد. وقتى با جرقه هاى راه بخش عقل، عشق در دل زبانه کشید؛ دل عاشق گام هاى نخستین راه معرفت را بر مى دارد و کم کم از وادی عقل گذر می کند و به وادی عشق می رسد. البته برخی گفته اند: در آن حالات بلند، عقل محو مى شود، ولی این صحت ندارد و مانند آن است که بگوییم چون به صد رسیدیم نود گم می شود در حالی که نود هم پیش ما است. چون که صد آمد نود هم پیش ما است. پس عقل در دو مرحله اوّل، نه تنها زایل کننده عشق نیست؛ بلکه مى تواند راه عشق حقیقى را بنمایاند و در مرحله دوم هم در بعضى از حالات بلند عرفانى و عشق حقیقی اگر چه غلبه با عشق است و سالک پیرو دل و راه محبت است، ولی عقل همچنان در قلمرو خود حکم می راند.{Jبنابراین براى رسیدن به حقایق عالم غیر از جهان مادى و عالم طبیعت - که از راه حس و تجربه به شناخت جهان مادى نایل مى شود - دو راه وجود دارد که در طول هم اند: یکى راه فکر و اندیشه و تعقل و دیگرى راه عشق و شهود و کشف. راه فکر و اندیشه، راهى است که با فکر شروع مى شود و با استدلال و برهان، ذهن آدمى به حقایقى در قالب مفاهیم بار مى یابد. راه کشف و شهود راهى است که با سلوک عملى آغاز مى گردد و با تقویت و تصفیه قلب، دل انسان حقایقى را بالعیان مى بیند و مشاهده مى کند. البته این دیدن غیر از دیدن با چشم سر است. عرفا از آن جا که به نیروى عشق فطرى، ایمان و اعتقاد دارند؛ در تقویت آن مى کوشند و ازاین رو معتقدند که کانون احساسات عالىِ الهى قلبى را باید تقویت کرد و موانع رشد و توسعه آن را باید از میان برد. فلاسفه به قدرت عقل ارج مى نهند و معتقدند که از راه استدلال و برهان و طى راه سخت و پرپیچ و خم آن؛ و دورى از موانع و آفات تعقل، مى توان به حقایق عالم دست یافت. در واقع، مى توان گفت عقل و قلب دو دریچه به سوى شناخت حقایق جهان هستى است که هر کدام اسلوب و متد خاص خویش را دارند. اما آیا به راستى این دو در مقابل هم هستند؟ در بدو امر گمان مى شود که عقل در مقابل قلب و شهود مقابل اندیشه است. البته چنین نیز هست ولى آن عقلى که در مقابل قلب است، عقلى است که خود را در تنگناى عالم طبیعت، اجسام و عالم کثرت قرار داده و از آن تعبیر مى کنند به عقل جزیى، عقل بشرى و عقل دنیایى.... این عقل، عقلى است که خود را از مبدأش که عقل کلى، عقل الهى و عقل آخرتى است، جدا کرده و ازاین رو در دام هواهاى نفسانى، دلایل ظنى، جدال هاى بى پایه و مانند اینها محبوس ساخته است؛ و تنها خود را مستحق اظهار نظر و ابرام و نفى مسائل مى داند. بله، چنین عقلى از دیدگاه عرفا مانع شهود حقایق عالم است و به همین جهت به شدّت مذمت شده است. عقل جزوى کرکس آمد اى مقل پرّ او با جیفه خوارى متصل مثنوى / 6 / 4138. اما اگر این عقل خود را از این محبوسات مجازى برهاند و با کسب تقوا، عقل را به مبدأ اصلى خود، یعنى عقل کلى و الهى، متصل گرداند؛ این عقل در مقابل قلب نخواهد بود. در باب عقل جزوى و کلى نگا: المیزان، ج 5، صص 270 - 267 و محمد بن ابراهیم، صدرالدین شیرازى، شرح اصول الکافى، ج اول، ص 403 به بعد. قلب و شهود با کمک چنین عقل و تعقلى پرورش یافته، هدایت مى شود و اعتقادات پیشینى خود را از عقل مى گیرد و با استمداد از او، شهود حقیقى و مکاشفه واقعى را از اوهام و القاهاى شیطانى باز مى شناسد. همچنین قلب در تفسیر مشاهدات خود از عقل بهره مند مى گردد. در باب نیازمندى کشف و شهود به تعقل نگا: محمد تقى مصباح یزدى، آموزش فلسفه، ج اول، درس 13. این عقل برهانى یقینى، با کشف قطعى عرفانى هماهنگى کامل دارد و در حقیقت، آنچه را که عارف کشف مى کند، حتماً برهانى هم خواهد بود. به بیان دیگر، عقل یکى از موازین شناخت کشف حقیقى است؛ زیرا آنچه را که عارف پس از شهود خود ارائه مى دهد، از سنخ مفاهیم است و براى احراز صحت و خالصى آن مفاهیم، باید از میزان هم سنخ با آن که همان اصول عقلى است استفاده کرد، تا دانسته شود که آنچه عارف درک کرده، اوهام و خیالات او نبوده است. در روایات نیز عارف کسى است که عقل و قلب و تعقل و سلوک عملى او به منزله دو بال تلقى گشته، مکمل یکدیگرند، از آن همه، تنها به ذکر یک روایت از امیرالمؤمنین(ع) اکتفا کرده و خود و شما را به تأمل در آن توصیه مى کنیم «[العارف ] قد أحیا عقله و أمات نفسه حتى دق جلیله و لطف غلیظه و برق له لامع کثیر البرق فأبان له الطریق و سلک به السبیل»؛ «به تحقیق [عارف ]عقل خویش را زنده مى کند و نفس خود را مى میراند و بدن خود را لاغر مى کند و اخلاقش را لطیف مى نماید. براى او درخشنده اى پرنور درخشید، سپس درخشندگى آن براى او راه را نمودار مى کند و با همان روشنایى، راه را مى پیماید». نهج البلاغه، خطبه 220. در این باب نگا: عبدالرزاق لاهیجى، گوهر مراد، صص 17 - 15 و ابوعلى حسین بن سینا، الاشارات والتنبیهات، ج 3، ص 369. در نظر اندیشمندان اسلامی، عقل به دو بخش نظری و عملی تقسیم می شود. عقل نظری عبارت است از قوه و نیرویی در انسان که به واسطه آن تفکر می کند و سخن می گوید و مطالب را از هم تمیز می دهد. به عبارت دیگر، عقل نظری قوه درک کلیات است. عقل عملی قوه تدبیر زندگی و سعادت اخروی یا قوه تمیز خوب و بد است. عقل به این معنا دو مرتبه دارد: یکی آنچه که فقط به تدبیر امور زندگی می پردازد و عقل مصلحت اندیش فردی یا جمعی است. این نوع عقل از نظر حکمای اسلامی و به تبع قرآن کریم و احادیث، عقل بدلی، نیرنگ و شیطنت است نه عقل حقیقی(اصول کافی، کلینی، ج1، ص11) و دوم عقل ایمانی است که شهوات و تمایلات افسار گسیخته را در بند می کشد و سعادت دنیا و آخرت انسان را ضمانت می کند:عقل ایمانی چون شخص عادل است پاسبان و حاکم شهر دل استعقل در تن حاکم ایمان بود که زبیش نفس در زندان بودعقل ضد شهوت است ای پهلوان آن که شهوت می تند، عقلش مخوانحال اگر منظور از عقل، عقل بدلی و غیر حقیقی باشد که هم توجهش به دنیا و زندگی دنیوی است، این عقل مصلحت اندیش را با عشق کاری نیست و از بن با آن مخالف است و آن را فقط خیالات عاشقانه و هوس های جوانی می پندارد. اما منظور عرفا و حکمای ما از عقل، این عقل نیست زیرا این عقل در حقیقت بی عقلی است.اما اگر منظور از عقل، عقل متعارف ایمانی و مراد از عشق، عشق حقیقی و فنای فی الله باشد، این دو در مراحلی درگیری دارند زیرا عقل در بند منفعت آدمی است و می خواهد همه اعضا و جوارح انسان را به بند منفعت طلبی خود بکشد در حالی که عشق که عبارت از ایثار و فداکاری و نثار هستی در راه معشوق است، به هیچ وجه با خود محوری سازگاری ندارد آن عقلی که با عشق حقیقی هیچ گونه منافاتی ندارد، عقل بالغ و برین است. این دو در سیر و سلوک روحانی همواره همراهند زیرا عشق به معنای فنای فی الله و عقل برین به معنای ذوب شدن در توحید است. انسان هنگامی که به مرحله عشق می رسد تازه می فهمد که عقل حقیقی همان عقل برین است که او دارد و دیگران گرفتار عقال و وهم هستند و آن را عقل می پندارند. انسان هنگامی که به مرحله عشق رسید، عقل متعارف را کنار می گذارد چنان که انسان مؤمن در مرحله ابتدایی، عقل بدلی را کنار می نهد و آن گاه به مقام حقیقی عقل بار می یابد. در این صورت، عشق فرمانروای عقل است. عشق در وجود انسان مانند حاکم است و عقل، وزیر و مستشار او به شمار می آید. در این مرحله، انسان سالک به مقام جمع میان عقل و عشق می رسد زیرا عقل برین همان عشق به عبادت و فقط دیدن معبود است. .

پرسمان دانشگاهیان

مرجع:

ایجاد شده در 1401/03/25



0 دیدگاه
برای این پست دیدگاهی وجود ندارد

ارسال نظر

آدرس : آزمايشگاه داده کاوي و پردازش تصوير، دانشکده مهندسي کامپيوتر، دانشگاه صنعتي شاهرود

09111169156

info@parsaqa.com

حامیان

Image Image Image

همكاران ما

Image Image